معرفت خداوند و انواع آن

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
دانلود مقاله به صورت PDF

تمامی خلق مکلف به شناخت خداوند بوده و باید در معرفت او یقین حاصل کنند، و همین تنها هدف والای خلقت است چنانکه در حدیث قدسی میفرماید کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَأحبَبتُ أن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَى اُعرَفَ: گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم، و از این قبیل احادیث بسیار است.

اما شناخت و کسب معرفت و یقین بر سه نوع است، که آن را به شناخت آتش مثال میزنم زیرا شبیه ترین عناصر به مبدأ بوده و مثال اگر از همین عالم باشد قابل درک تر از هر چیزی خواهد بود.

برای شناخت آتش سه راه پیش رو داریم:

یکی آن است که آتش را ندیده باشیم و تنها کسی وصف آن را بکند و ما بشنویم و یاد بگیریم که آن را میگویند علم الیقین. مانند تمامی دانستنی های ما پیرامون مواردی که با آن روبرو نشده ایم اما به وجود آن یقین داریم. مانند کشور ها، حیوانات، اشخاص و …

یکی آن است که برای ما آتشی بپا کنند تا به چشم آن را ببینیم و به لامسه خود درک کرده و گرم شویم که به آن میگویند عین الیقین. مانند شناخت ما از هر آنچه بچشم دیده و میشناسیم اما باز هم از حقیقت و باطن و کنه آن خبر نداریم.

یکی آن است که خودمان را در آتش بی اندازند و بسوزیم و فانی در آن شویم تا حدی که جز آتش چیز دیگری پیدا نباشد و این منتهای معرفت است که به آن حق الیقین میگویند. مانند زغالی که سوخته و آینه آتش شده یا در مثالی لطیف تر،  شعله آتشی که ما میبینیم، آتش خود او نیست بلکه تنها دودی است که به آتش در گرفته و آینه سرتا پا نمای آتش شده، نمیبینید که اگر بادی به شعله آتش بخورد، حرارت از تن این دود خارج شده و دود تیره ای باقی میماند. و این دود است که به کمال معرفت آتش رسیده و به او در گرفته است. چنانکه مرحوم کرمانی اعلی الله مقامه در مثنوی میفرمایند:

هر که او مشتاق وصل نار شد  ***  بایدش با شعله دایم یار شد
شعله نبود غیر دودی با صفا  ***  کو فنا در نار گردید از وفا
نیست نار اما همه اوصاف نار  ***  از وجود او همی گشت آشکار
نار خود سوزنده شعله آلتی است  ***  نار افروزنده شعله آیتی است
دود تیره از کجا سوزنده شد  ***  خود همه ظلمت کی افروزنده شد
چونکه داد اندر ره نار آنچه داشت  ***  نار هم اوصاف خود در او گذاشت
از خودی بگذشته یکسر او شده  ***  مظهر انی انا النار آمده

حال در هر امری اگر بمانند شعله آتش شده باشیم، به کمال معرفت او رسیده ایم، اگر نه کسی که از اطراف آتش، گرما و نوری را حس میکند از باطن آتش بی خبر است و تنها ظواهر را میبیند و نهایت معرفتش دیدن آن کسی است که آینه سرتاپا نمای آتش شده و او را آتش می انگارد (یعنی شعله).

و آنکه تنها وصف و کلماتی از آتش شنیده او را نمیتوان عارف به حق آتش گفت، بسا آنکه از شنیده های خود خیالاتی کرده که اگر آتش را ببیند به جهل خود پی خواهد برد.

حال چنانکه گفتیم آتش نزدیک ترین مثال برای توحید و معرفت خداوند بود که برای ما انسان های عنصری قابل درک است. پس معرفت خداوند را هم طبق همین مثال نگاه کنید.

بیشتر مردم تنها کلماتی شنیده اند که خداوند یکی است و چنین و چنان است، و هر که برای خود توهمی کرده و آن را خدا انگاشته، یکی خداوند را غولی بر فراز آسمان ها تصور میکند، یکی به وحدت وجود قائل شده و هر کدام به نسبت عمق فکر و شعورشان علم الیقینی حاصل کرده اند.

عده ای چون ما، آیات کبرای خداوند و ظهورات او را دیده و نهایت معرفتمان همین مقدار است، ( برای ما نیز به نسبت، کمال معرفتی هست که توضیح آن خارج از این بحث میباشد). که البته در این نوع معرفت هم عده ای گمراه شده و شعله آتش را خود آتش پنداشتند و مانند نصیریها از غلات شمارده شدند.

و اما کمال معرفت تنها برای ائمه علیهم السلام واقع شد، که به آتش توحید در گرفته و آینه سرتاپانمای خداوند شدند چنانکه خداوند ایشان را مواقع صفات خود قرار داد، و وجه و اعضاء خود نامید و معرفت ایشان را معرفت خود دانست، چنانکه میخوانیم السَّلامُ عَلی مَحالّ مَعرِفَۀِ اللهِ  مانند همان شعله ای که اگر آتش را بخواهیم ببینیم نزد او میرویم و بخواهیم به آتش اشاره کنیم، به آن شعله اشاره میکنیم مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُم.

پس صاحبان معرفت با دیدن ایشان خداوند را دیده و به عین الیقین رسیده اند و همین است معنی آیه قرآن که میخوانیم وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاضِرَهٌ ، إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَهٌ یعنی در قیامت رخساره ‏های شادابی هستند که بسوی خدای خود نظر می‏کنند، یعنی محمد و آل محمد علیهم السلام را زیارت می‏کنند یا آنکه میفرمایند مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَارِفاً بِحَقِّهِ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِی عَرْشِه‏ یعنی هرکس حسین علیه السلام را زیارت کند در حالی که به حق او عارف باشد مانند کسی است که خدا را در عرش زیارت کرده.

و بخاطر حق الیقین ائمه علیهم السلام است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود علیٌّ مَمسوسٌ فِی ذاتِ الله یعنی علی علیه السلام فانی در خداوند شده و به آتش توحید در گرفته.

ممسوس در زبان عرب به معنای مجنون است، یعنی کسی که به او جنّ تعلق گرفته و در اعضای او تصرف میکند و از زبان او سخن میگوید و آثار جنی از او ظاهر میشود.

حال امیرالمؤمنین علیه السلام به حق الیقین ممسوس فی ذات الله شده و سر تا پا تجلی و ظهور او شده و کار های خدایی از او سر میزند، و عالم به ما کان و ما یکون گشته و قادر بر جمیع ما یمکن است. مرحوم کرمانی اعلی الله مقامه میفرمایند:

خدا مقصود کل است، خدا مدبر کل است، خدا مقدر کل است، خدا خالق کل است، خدا رازق کل است، خدا محیی کل است، خدا ممیت کل است، عالم به کل است و هکذا هرچه درباره خدا می‏خواهی اعتقاد کن.

حالا خدای به آن عظمت در علی جلوه‏ گر است و شریکی با علی قرار نداده که نصف این صفات در او جلوه کرده باشد و نصفی در علی. والله که ایشانند مجمع جمیع صفات خدا و کمالات خدا و فدای آن شیعه و آن کاملی شوم که مجمع اسماء و صفات امام خود باشد، مجمع اسماء و صفات نبی خود باشد و نبی او ممسوس فی ذات ‏الله است، پس او ممسوس به نور نبوت است و نبی ممسوس فی ذات‏ الله است. ببین چه آثار از او بروز می‏کند!

پس وقتی علی علیه السلام که خلیفه پیامبر است چنین باشد، مقام خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله چیست که امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّد، پس چه بالاتر از بیان خود آن جناب که میفرماید مَن رَآنی فَقَد رَأی الحقّ هر که مرا ببیند هر آینه خداوند را مشاهده کرده و خداوند در شأنش میفرماید إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ و میفرماید وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ رَمىٰ.

و آنچه گفتم غلو نیست و ائمه علیهم السلام را خدا ندانسته ایم بلکه ائمه معصومین علیهم السلام عباد خداوندند که قدم از قدم بر نمیدارند جز به امر خداوند و خودیتی از برای ایشان نیست چرا که فانی در خداوند شده اند بَل عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ اِرْتَضىٰ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ.

منصف

منصف

یک دوستار آل محمد علیهم السلام که سعی بر نگاه منصفانه دارد

مطالب مرتبط

۴ دیدگاه‌

  1. Avatar hakimi گفت:

    سلام
    فانی در خداوند شده اند یعنی چه؟
    ایا تعبیر ادبی و مجاز گویی است؟ مثل تو ماه هستی.این بلاغت و غلو در تعبیر است.
    یا تعبیر عرفانی است؟ که مبتنی بر وحدت وجود است.
    یا تعبیر حقیقی و نفس الامری است؟ که منجر به شریک قایل شدن برای خداوند خواهد شد؟

    • منصف منصف گفت:

      سلام علیکم.
      یعنی در مقابل خداوند خودیتی نداشته و ظلمانیت نفس را فانی کرده اند و سرتا پا نورانیت بوده و حکایتگر خداوند میباشند، تا جایی که وجه خداوند شده و دیدار ایشان دیدار خداوند شد.
      و این معرفت ایشان است به نورانیت که همان معرفت خداست چنانکه خود فرمودند معرفتی بالنورانیه معرفه الله عزوجل و معرفه الله عزوجل معرفتی بالنورانیه.

      حال اگر غیریت چنین حقیقتی را نمیفهمید به بدن خود نگاه کنید که اگر کسی بخواهد به آقای حکیمی نگاه کند و ارتباطی برقرار کند، با این بدن برقرار خواهد کرد و شما را به این بدن میشناسد و این بدن به تمامه حکایتگر شماست و خودیتی ندارد، اما قبول ندارید که ذات شما حقیقت دیگری است و این بدن غیر شماست که هنگامی که متارکه آن را کردید دیگر حکایتگر آقای حکیمی را نمیکند؟

      البته این تنها مثالی بود که اندکی با کلام ما مأنوس شوید، نه اینکه فکر کنید میگوییم خداوند در ائمه علیهم السلام حلول کرده، و المثال یقرب من وجه و یبعد من وجوه.

  2. Avatar hakimi گفت:

    پس خلاصه کلام مجاز گویی مبکنید
    این در حالی است که برخی مجاز گویی را دروغگویی میدانند
    نظر شما در این کدام است؟
    آیا مجاز گویی دروغگویی است یا نه؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × یک =

وبسایت مکارم الابرار تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد