صفحات -24 تا 831 را از كتاب ﴿ترجمه جامع ، در مسائل عبادات و معاملات و احكام و سنن شرعي﴾ انتخاب كرده ايد،
براي ضبط اين صفحات در ديسك ،در منوي File روي SaveAs كليك كرده و نام دلخواه خود را براي ضبط وارد نماييد.
فايل با پسوند htm. در ديسك ايجاد ميشود ، با كليك روي فايل توسط برنامه Internet Explorer ميتوانيد آن را مطالعه نماييد.

ترجمه جامع ، در مسائل عبادات و معاملات و احكام و سنن شرعي
مؤلف : مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان كرماني (اع)
صفحات -24 تا 831

صفحه -٢٤

بسم الله تعالي
خلاصه فهرست كتب ترجمه جامع
٤ مقدمه
٣٨ كتاب طهارت
١٣٠ كتاب نماز
٢٦٢ كتاب روزه
٢٨٦ كتاب حج و عمره
٣٩٤ كتاب اَيمان ( قَسَم‌ها )
٤٠٢ كتاب نذر و عهد
٤١٠ كتاب عتق
٤١٨ كتاب وقف
٤٢٢ كتاب سُكنٰي و عُمرٰي و حَبيس
٤٢٦ كتاب هبه ( بخشش )
٤٣٠ كتاب صدقه
٤٣٨ كتاب مسابقه و تيراندازي
٤٤٠ كتاب صلح
٤٤٤ كتاب خمس و انفال
٤٥٢ كتاب زكوة و صدقات
٤٨٢ قسمت سوم در مكاسب
٤٨٢ مقدمه مكاسب
٤٩٠ كتاب تجارت

صفحه -٢٣

 ٥٣٢ كتاب شفعه
٥٣٦ كتاب شركت
٥٤٢ كتاب مضاربه
٥٤٦ كتاب زراعت و آبياري
٥٥٢ كتاب اجاره
٥٥٨ كتاب جُعاله
٥٦٢ كتاب احياء موات
٥٦٦ كتاب صيد
٥٧٤ كتاب قصابي و ذبح
٥٨٠ كتاب وكالت
٥٨٢ كتاب وصايت
٥٨٦ كتاب وديعه و امانت
٥٩٠ كتاب عاريه
٥٩٢ كتاب دَين
٦٠٠ كتاب رهن
٦٠٤ كتاب ضمانت و حواله و كفالت
٦٠٨ كتاب حَجْر و تَفْليس
٦١٢ كتاب لُقَطه
٦١٨ كتاب غصب
٦٢٢ كتاب مطاعم
٦٣٨ كتاب نكاح

صفحه -٢٢

 ٦٩٨ كتاب استيلاد و لحوق اولاد
٧١٨ كتاب مفارقت و طلاق
٧٤٢ كتاب خُلع و مُباراة
٧٤٦ كتاب ظِهار
٧٥٢ كتاب مخادم
٧٦٠ كتاب وصيت
٧٧٤ كتاب ارث
٨٠٦ كتاب عادات و نوادر

صفحه -٢١

 فهرست ترجمه كتاب مبارك جامع
٢ سبب تأليف كتاب
٤ مقدمه و در آن سه مقصد است :
٤ مقصد اول در بيان مبناي اعتقادات و در آن سه فصل است :
٤ فصل در تقسيم احكام شرعيه
٧ فصل در صحت اخبار ثقات
١٠ فصل در وجوب عمل به اخبار ثقات
١٣ مقصد دوم در مجملي از اصول عقايد و در آن چهار فصل است :
١٣ فصل در معرفت خداي سبحانه
١٦ فصل در معرفت حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله
٢٠ فصل در معرفت امامت
٢٣ فصل در دوستي دوستان و دشمني دشمنان ايشان
٢٩ مقصد سوم در مقدمه عبادات و در آن سه فصل است :
٢٩ فصل در مسائل مربوط به مكلَّف
٣١ فصل در آنچه مربوط به نيت است
٣٣ فصل در آنچه مربوط به عمل است
٣٨ كتاب طهارت و در آن پنج باب است :
٣٨ باب اول در احكام آبهاست و در آن چهار مقصد است :
٣٨ مقصد اول در آب مطلق است و در آن سه مطلب است :

صفحه -٢٠

 ٣٨ مطلب اول در احكام كليه مربوط به آبها است
٣٩ مطلب دوم در احكام چاه
٤١ مطلب سوم در احكام مربوط به آب مطلق
٤٣ مقصد دوم در آب مضاف و مايعات
٤٣ مقصد سوم در آب مستعمل
٤٥ مقصد چهارم در اسئار يعني چيزهاي نيم‌خورده
٤٦ باب دوم در وضوء و در آن چهار مقصد است :
٤٦ مقصد اول در اموري كه وضو را ميشكند يا نميشكند و درآن پنج فصل است :
٤٦ فصل در اموري كه حدوث آنها موجب وضوء است
٤٧ فصل در مواقعي كه باوضو بودن مستحب است
٤٨ فصل در چيزهائي كه موجب يا ناقض وضو نيستند لكن در وقت حدوث آنها وضو گرفتن مستحب است
٤٩ فصل در احكام كساني كه مبتلا به تقطير يا اسهال بوده يا خواجه باشند
٥٠ فصل در احكام وضوء
٥١ مقصد دوم در بيان افعال وضوء
٥٣ مقصد سوم در مستحبات مربوط به وضوء
٥٤ مقصد چهارم در احكام مربوط به وضوء
٥٧ باب سوم در احكام مربوط به غسلها و در آن شش مطلب و خاتمه‌ايست :
٥٧ مطلب اول در جنابت و در آن سه مقصد است :
٥٨ مقصد اول در اموري كه باعث حصول جنابت و وجوب غسل است
٥٨ مقصد دوم در كيفيت غسل جنابت
٦١ مقصد سوم در احكام مربوط به جنابت
٦٤ مطلب دوم در حيض و در آن سه مقصد است :
٦٥ مقصد اول در شناختن حيض

صفحه -١٩

 ٦٨ مقصد دوم در غسل حيض
٦٩ مقصد سوم در احكام مربوط به حيض
٧٢ مطلب سوم احكام استحاضه
٧٥ مطلب چهارم احكام نفاس
٧٦ مطلب پنجم در غسل اموات و در آن هفت مقصد و خاتمه‌اي است :
٧٦ مقصد اول درباره احتضار
٧٨ مقصد دوم در كساني كه غسل دادن آنها واجب است و كساني كه واجب نيست
٨٠ مقصد سوم در مسائل مربوط به شخص غسل دهنده
٨٢ مقصد چهارم در كيفيت غسل ميت و در آن سه نوع مسأله و فذلكه‌ايست :
٨٢ نوع اول در واجبات غسل ميت
٨٣ نوع دوم در مستحبات غسل ميت
٨٤ نوع سوم در اعمال مكروهه مربوط به غسل اموات
٨٥ فذلكه در آداب غسل ميت
٨٧ مقصد پنجم در كفن كردن و حنوط نمودن و در آن چهار نوع مسأله و فذلكه‌ايست :
٨٧ نوع اول در احكام كفن كردن
٨٩ نوع دوم در واجبات و مستحبات كفن
٩٠ نوع سوم در حنوط كردن
٩١ نوع چهارم در تخضير ميت و گذاشتن جريدتين
٩٢ فذلكه در كيفيت كفن كردن و حنوط گذاشتن
٩٤ مقصد ششم در نماز ميت و در آن پنج نوع مسأله است :
٩٤ نوع اول در كسي كه بر او نماز ميخوانند
٩٥ نوع دوم در احكام كسي كه بر ميت نماز ميخواند
٩٦ نوع سوم در كيفيت نماز ميت
٩٨ نوع چهارم در آنچه در نماز ميت گفته ميشود

صفحه -١٨

 ٩٩ نوع پنجم در احكام مربوط به نماز ميت
١٠٠ مقصد هفتم در امور مربوط به دفن ميت و در آن چهار نوع مسأله است :
١٠١ نوع اول در امور مقدم بر دفن
١٠٣ نوع دوم در امور مقارن با دفن
١٠٦ نوع سوم در آداب بعد از دفن
١٠٧ نوع چهارم در احكام مربوط به دفن
١٠٨ خاتمه در غسل مسّ ميت
١٠٨ مطلب ششم در ساير غسلهاي سنتي و در آن سه مقصد و تتمه‌اي است :
١٠٩ مقصد اول در غسلهائي كه در اوقات معين بجا مي‌آورند و آن سه نوع است :
١٠٩ نوع اول در غسل روز جمعه
١١٠ نوع دوم در غسلهاي ماه رمضان
١١٠ نوع سوم در غسلهاي معيّنه در ساير ماهها
١١١ مقصد دوم در غسلهائي كه به اماكن مخصوصه مربوط ميشود
١١١ مقصد سوم در غسلهائي كه متعلق به كارهاست
١١٢ تتمه در غسل بچه‌اي كه تازه بدنيا آمده
١١٢ خاتمه در احكام مربوط به غسل
١١٣ باب چهارم در تيمم و در آن چهار مقصد است :
١١٣ مقصد اول در حالاتي كه تيمم در آنها جايز است
١١٥ مقصد دوم در چيزهائي كه تيمم بر آنها جايز است يا جايز نيست
١١٥ مقصد سوم در كيفيت تيمم
١١٦ مقصد چهارم در احكام مربوط به تيمم
١١٨ باب پنجم در نجاسات و چگونگي تطهير از آنها و احكام ظرفها و پوستها و در آن چهار مطلب است :
١١٨ مطلب اول در احكام نجاسات

صفحه -١٧

 ١١٩ مطلب دوم در آنچه مربوط به نجاسات ميشود
١٢٢ مطلب سوم در اسباب تطهير و كيفيت و احكام آن و در آن سه فصل است :
١٢٢ فصل در اسباب تطهير
١٢٤ فصل در كيفيت تطهير
١٢٥ فصل در احكام مربوط به تطهير
١٢٧ مطلب چهارم در احكام ظروف و پوستها و در آن دو فصل است :
١٢٧ فصل در احكام مربوط به ظرفها
١٢٨ فصل در احكام پوستها
١٣٠ كتاب نماز و در آن ده باب است :
١٣٠ باب اول در مقدمات و در آن پنج مقصد است :
١٣٠ مقصد اول در تعداد ركعات نمازهاي واجب و مستحب و در آن سه مطلب است :
١٣٠ مطلب اول در عدد ركعات نمازهاي واجب
١٣١ مطلب دوم در عدد نمازهاي سنتي
١٣٢ مطلب سوم در خلاصه‌اي از احكام نماز
١٣٤ مقصد دوم در اوقات نمازها و در آن سه مطلب است :
١٣٤ مطلب اول در اوقات نمازهاي واجب روزانه و در آن هفت فصل و يك تذنيب است :
١٣٤ فصل درباره وقت نماز بطور كلي
١٣٥ فصل در وقت نماز ظهر
١٣٥ فصل در وقت نماز عصر
١٣٦ فصل در وقت نماز مغرب
١٣٧ فصل در وقت نماز عشاء
١٣٧ فصل در وقت نماز صبح
١٣٨ فصل در احكام مربوط به وقت نماز
١٤٠ تذنيب در مواضعي كه بعقب انداختن نماز مجاز است

صفحه -١٦

 ١٤٢ مطلب دوم در اوقات ساير نمازهاي واجب
١٤٣ مطلب سوم در اوقات نوافل و در آن سه فصل است :
١٤٣ فصل در اوقات نوافل يوميه
١٤٤ فصل در اوقات ساير نوافلي كه در شرع براي آنها تعيين وقت شده
١٤٤ فصل در احكام مربوط به اوقات نوافل
١٤٧ مقصد سوم در قبله و در آن دو مطلب است :
١٤٧ مطلب اول در بيان قبله و حدّ آن
١٤٨ مطلب دوم احكام قبله
١٥١ مقصد چهارم در لباس نمازگزار و در آن دو مطلب و يك خاتمه است :
١٥١ مطلب اول در بيان لباس نماز گزار
١٥٤ مطلب دوم در مستحبات و مكروهات لباس نمازگزار و در آن دو فصل است :
١٥٤ فصل در مستحبات لباس نمازگزار
١٥٥ فصل در مكروهات لباس نمازگزار
١٥٧ خاتمه در احكام اشخاصي كه عريان هستند
١٥٨ مقصد پنجم در مكان نمازگزار و در آن سه مطلب و يك خاتمه است :
١٥٨ مطلب اول در مكان نمازگزار و در آن سه فصل است :
١٥٨ فصل در واجبات مربوط به مكان و محرمات و بعض احكام آن
١٥٩ فصل در جاهائي كه نماز در آنها مستحب است
١٦٠ فصل در آنچه نماز بر آن يا در آن مكروه است
١٦٢ مطلب دوم در احكام مساجد و در آن سه فصل است
١٦٣ فصل در مستحبات مربوط به مساجد
١٦٤ فصل در مكروهات مربوط به مساجد
١٦٦ فصل در محرمات مساجد
١٦٧ مطلب سوم در آنچه سجده بر آن جايز است و آنچه جايز نيست

صفحه -١٥

 ١٦٨ خاتمه در احكام سُتره و چيزهائي كه جلو نمازگزار واقع ميشود
١٧٠ باب دوم در افعال نماز و در آن هشت مقصد و يك فذلكه است :
١٧٠ مقصد اول در اذان و اقامه و در آن چهار مطلب است :
١٧٠ مطلب اول احكام مؤذن
١٧١ مطلب دوم در چيزهائي كه براي آنها اذان و اقامه ميگويند
١٧٢ مطلب سوم در كيفيت اذان و اقامه
١٧٤ مطلب چهارم در احكام مربوط به اذان و اقامه
١٧٥ مقصد دوم در نيت و تكبير و در آن دو مطلب است :
١٧٦ مطلب اول در احكام نيت
١٧٦ مطلب دوم در تكبيرة الاحرام
١٧٨ مقصد سوم در قيام
١٨٠ مقصد چهارم در قرائت و در آن چهار مطلب است :
١٨٠ مطلب اول درباره قرائت در نمازهاي واجب و نوافل
١٨٢ مطلب دوم در سوره‌هائي كه در نمازها ميخوانند
١٨٣ مطلب سوم درباره ركعات سوم و چهارم
١٨٣ مطلب چهارم در احكام مربوط بقرائت
١٨٦ مقصد پنجم در ركوع
١٨٨ مقصد ششم در سجود
١٩١ مقصد هفتم در قنوت
١٩٣ مقصد هشتم در تشهد و سلام و در آن دو مطلب است :
١٩٣ مطلب اول در تشهد
١٩٤ مطلب دوم در سلام
١٩٥ فذلكه در آداب نماز از افتتاح تا خاتمه آن
١٩٧ باب سوم در تعقيب و سجده شكر و در آن دو مقصد است :

صفحه -١٤

 ١٩٧ مقصد اول در تعقيب و در آن دو مطلب است :
١٩٧ مطلب اول در احكام تعقيب بطور كلي
١٩٩ مطلب دوم در بعض تعقيبات و احكام مخصوص به هر نماز
٢٠١ مقصد دوم در احكام سجده شكر
٢٠٢ باب چهارم در چيزهائي كه نماز را ميشكند و احكام شك و سهو و در آن سه مقصد است :
٢٠٢ مقصد اول در چيزهائي كه نماز را ميشكند و آنچه ملحق بآنها است و در آن دو مطلب است :
٢٠٢ مطلب اول در آنچه باعث شكستن نماز ميشود
٢٠٣ مطلب دوم در مطالبي كه ملحق به قواطع نماز ميشود
٢٠٧ مقصد دوم در بيان احكام شك در نماز و در آن دو مطلب است :
٢٠٧ مطلب اول در شك در ركعات نماز
٢٠٩ مطلب دوم در شك در افعال نماز
٢٠٩ مقصد سوم در احكام سهو و در آن دو مطلب است :
٢١٠ مطلب اول در سهو در اجزاء نماز
٢١٢ مطلب دوم در احكام دو سجده سهو
٢١٤ باب پنجم در نماز مسافر و نماز كسي كه ميترسد و در آن سه مطلب است :
٢١٤ مطلب اول در بيان شروط شكسته خواندن نماز
٢١٧ مطلب دوم در احكام مربوط به نماز مسافر
٢١٩ مطلب سوم در نماز خوف
٢٢١ باب ششم در نماز جمعه و عيدين و در آن دو مقصد است :
٢٢١ مقصد اول در نماز جمعه و در آن سه مطلب است :
٢٢١ مطلب اول در كساني‌كه نماز جمعه برآنها واجب است و كساني‌كه واجب نيست
٢٢٢ مطلب دوم در كيفيت نماز جمعه

صفحه -١٣

 ٢٢٤ مطلب سوم در آداب روز جمعه و شب آن
٢٢٦ مقصد دوم در نماز عيدين و در آن دو مطلب و فذلكه‌ايست :
٢٢٦ مطلب اول در وجوب و كيفيت نماز عيدين
٢٢٨ فذلكه در آداب نماز عيد
٢٢٨ مطلب دوم در احكام مربوط به نماز عيد
٢٣١ باب هفتم در نماز آيات و در آن دو مطلب و فذلكه‌ايست :
٢٣١ مطلب اول در وجوب و كيفيت نماز آيات
٢٣٢ فذلكه در آداب نماز آيات
٢٣٣ مطلب دوم در احكام نماز آيات
٢٣٥ باب هشتم در نماز جماعت و در آن چهار مقصد است :
٢٣٥ مقصد اول در فضيلت و استحباب نماز جماعت و موارد وجوب آن
٢٣٧ مقصد دوم در امام جماعت
٢٤٠ مقصد سوم درباره مأمومين
٢٤٢ مقصد چهارم در احكام مربوط به جماعت
٢٤٨ باب نهم در قضاي نمازهاي فوت شده
٢٥١ باب دهم در نمازهاي سنتي ( مستحب ) و در آن دو مقصد است :
٢٥١ مقصد اول در نمازهاي سنتي كه وقت معين دارند و در آن چهار مطلب است :
٢٥١ مطلب اول در نمازهائي كه هر سال ميخوانند
٢٥٣ مطلب دوم در نمازي كه هر ماه خوانده ميشود
٢٥٣ مطلب سوم در بعضي نمازهاست كه هر هفته خوانده ميشود
٢٥٦ مطلب چهارم در نمازهاي سنتي كه هر روز خوانده ميشود
٢٥٧ مقصد دوم در نمازهائي كه وقت معين ندارند
٢٦٢ كتاب روزه و در آن پنج باب و خاتمه‌اي است :
٢٦٢ باب اول در آنچه روزه بآن محقق ميشود و در آن پنج فصل است :

صفحه -١٢

 ٢٦٢ فصل اول در وقت امساك
٢٦٥ فصل دوم در آنچه روزه‌دار از آن امساك ميكند و احكام آن و در آن دو مطلب است :
٢٦٥ مطلب اول در چيزهائي كه روزه‌دار از آنها امساك ميكند
٢٦٦ مطلب دوم در احكام مربوط به امساك
٢٦٨ فصل سوم در آنچه سزاوار است كه روزه‌دار از آن امساك كند
٢٦٩ فصل چهارم در آنچه براي روزه‌دار مستحب است
٢٧٠ فصل پنجم در آنچه براي روزه‌دار مباح است
٢٧٢ باب دوم در كساني كه روزه گرفتن ايشان صحيح است يا صحيح نيست و در آن سه فصل است :
٢٧٢ فصل اول در كسي كه روزه بر او واجب نيست
٢٧٣ فصل دوم درباره مسافر و مريض و در آن دو مطلب است :
٢٧٤ مطلب اول درباره روزه مسافر
٢٧٥ مطلب دوم درباره روزه مريض
٢٧٦ فصل سوم در كساني كه بواسطه عوارض و پيش‌آمدها روزه از آنها ساقط ميشود
٢٧٧ باب سوم در احكام ماه رمضان و در آن چهار مقصد است :
٢٧٧ مقصد اول در عدد ماه رمضان
٢٨٠ مقصد دوم در بعض سنتهاي ماه رمضان
٢٨١ مقصد سوم در بعض احكام متعلقه بماه رمضان
٢٨٣ مقصد چهارم در روزه قضاء و احكام آن
٢٨٦ كتاب حج و عمره و در آن شش مقدمه و سه منسك است :
٢٨٦ مقدمه اول در وجوب حج و فضيلت آن
٢٨٩ مقدمه دوم در حج تطوع
٢٩٠ مقدمه سوم در شروط وجوب حج

صفحه -١١

 ٢٩٤ مقدمه چهارم در نيابت حج
٢٩٩ مقدمه پنجم در انواع حج
٣٠٤ مقدمه ششم در مواقيت
٣٠٧ منسك اول در عمره تمتع و در آن هشت مقصد است :
٣٠٨ مقصد اول در احرام
٣١٥ مقصد دوم در اموري كه بايد در احرام ترك شود و در آن پنج مطلب است :
٣١٥ مطلب اول درباره شكار در حال احرام
٣١٨ مطلب دوم در مطالبي كه از ارتباط با زنان در حال احرام پيش ميآيد
٣١٩ مطلب سوم در عطر زدن و نظافت كردن و زينت نمودن در حال احرام
٣٢١ مطلب چهارم در مسائل مربوط به لباس در حال احرام
٣٢٦ مطلب پنجم در امور متفرقه‌اي كه در احرام از آنها نهي شده
٣٢٧ مقصد سوم در كفارات اموري كه نبايد در احرام انجام دهند و در آن دو مطلب است :
٣٢٧ مطلب اول در كفارات صيد و در آن چهار فصل است :
٣٢٧ فصل در مجموعه مختصري از احكام كفاره‌هاي صيد
٣٣١ فصل در كفاره شكار وحوش
٣٣١ فصل در كفارات شكار مرغان
٣٣٣ فصل در كفاره تخم مرغان
٣٣٤ ( مطلب دوم ظ ) و در آن سه فصل است :
٣٣٤ فصل در بدلهاي كفارات
٣٣٥ فصل در كفارات بهره بردن زن و مرد از يكديگر در حال احرام
٣٣٩ فصل در بقيه كفارات اموري كه انجام آنها در حال احرام ممنوع است
٣٤٢ مقصد چهارم در احكام كساني كه بواسطه دير رسيدن يا منع و يا ناتواني حج از ايشان فوت ميشود
٣٤٦ مقصد پنجم در آداب دخول حرم

صفحه -١٠

 ٣٤٩ مقصد ششم در طواف و آنچه پس از آن بجا ميآورند
٣٦١ مقصد هفتم در سعي بين صفا و مروه
٣٦٤ مقصد هشتم در تقصير در عمره
٣٦٥ منسك دوم در حج تمتع و در آن هشت مقصد است :
٣٦٥ مقصد اول در احرام براي حج و خارج شدن بسوي مني
٣٦٧ مقصد دوم در وقوف در عرفات
٣٦٩ مقصد سوم در وقوف مشعر
٣٧١ مقصد چهارم در رمي يعني سنگ زدن
٣٧٤ مقصد پنجم در ذبح و متعلقات آن و در آن شش فصل است :
٣٧٤ فصل در كسي كه بايد قرباني كند و كسي كه قرباني بر او نيست
٣٧٥ فصل در جنس قرباني حج و ساير قرباني‌ها
٣٧٧ فصل در احكام مربوط به قرباني
٣٧٩ فصل در آداب ذبح
٣٨٢ فصل در كسي كه هَدْي ( يعني قرباني ) نمي‌يابد
٣٨٤ فصل در قرباني عادي روز عيد قربان
٣٨٥ مقصد ششم در سر تراشيدن و تقصير
٣٨٧ مقصد هفتم در زيارت خانه كعبه
٣٨٩ مقصد هشتم در بازگشت از مكه به مني
٣٩١ منسك سوم در عمره مفرده
٣٩٤ كتاب اَيمان ( قَسَم‌ها ) و در آن چهار مقصد است :
٣٩٤ مقصد اول در مطالبي كه به نفس قسم مربوط ميشود
٣٩٥ مقصد دوم در شروط قسم
٣٩٧ مقصد سوم در آنچه كه بر آن قسم ميخورند
٣٩٨ مقصد چهارم در كفارات قسم

صفحه -٩

 ٤٠٢ كتاب نذر و عهد و در آن دو مطلب و خاتمه‌اي است :
٤٠٢ مطلب اول در شروط نذر و اموري كه نذر بآنها منعقد ميشود
٤٠٥ مطلب دوم در انواع نذرهائي كه در اخبار رسيده
٤٠٨ خاتمه در بعض امور ديگر كه مربوط به نذر است
٤١٠ كتاب عَتْق يعني آزاد كردن بنده و در آن چهار فصل است :
٤١٠ فصل در فضيلت آزاد كردن بنده
٤١٠ فصل در شروط آزاد كردن بنده
٤١٣ فصل در ولاء است
٤١٤ فصل در كسي كه انسان او را آزاد ميكند
٤١٨ كتاب وقف
٤٢٢ كتاب سكني و عمري و حبيس
٤٢٦ كتاب هبه ( بخشش )
٤٣٠ كتاب صدقه و در آن شش مقصد است :
٤٣٠ مقصد اول در فضيلت صدقه و شروط آن است
٤٣٢ مقصد دوم در كسي كه صدقه ميدهد
٤٣٣ مقصد سوم در آنچه كه بعنوان صدقه داده ميشود
٤٣٤ مقصد چهارم در كسي كه باو صدقه ميدهند
٤٣٥ مقصد پنجم در وقت صدقه
٤٣٦ مقصد ششم در احكام سؤال يعني در خواست چيزي از ديگران
٤٣٨ كتاب مسابقه و تيراندازي
٤٤٠ كتاب صلح
٤٤٤ كتاب خمس و انفال و در آن چهار فصل است :
٤٤٤ فصل اول در چيزهائي كه خمس در آنها واجب است
٤٤٥ فصل دوم در احكام مربوط به خمس

صفحه -٨

 ٤٤٦ فصل سوم در مصرف خمس
٤٤٨ فصل چهارم در انفال
٤٥٢ كتاب زكٰوة و صدقات و در آن دو مقصد و يك خاتمه است :
٤٥٢ مقصد اول در زكوة اموال و در آن يك مقدمه و چهار باب است :
٤٥٢ مقدمه در بعض مسائل مربوط به صدقات كه بايد قبل از باقي مسائل ذكر شود
٤٥٤ باب اول در كسي كه زكوة بر او واجب است
٤٥٥ باب دوم در چيزهائي كه در آنها زكوة واجب است و در آن سه مطلب و خاتمه‌اي است :
٤٥٥ مطلب اول در زكوة انعام يعني چهارپايان و در آن سه فصل است :
٤٥٥ فصل در زكوة شتر
٤٥٧ فصل در نصاب گاو و زكوة آن
٤٥٨ فصل در نصاب گوسفند
٤٥٩ مطلب دوم در زكوة پول طلا و نقره
٤٦١ مطلب سوم در زكوة محصولات كشاورزي
٤٦٤ خاتمه در بعض امور مربوط به زكوة
٤٦٧ باب سوم در مصارف زكوة
٤٦٩ باب چهارم در احكام مربوط به زكوة و صدقات
٤٧٣ مقصد دوم در زكوة فطره و در آن چهار فصل است :
٤٧٣ فصل در كسي كه زكوة فطره بر او واجب است
٤٧٤ فصل در آنچه بعنوان زكوة فطره داده ميشود
٤٧٤ فصل در وقت وجوب زكوة فطره
٤٧٥ فصل در مصرف زكوة فطره
٤٧٥ خاتمه در صدقه و در آن دو مطلب است :
٤٧٥ مطلب اول در اوقات صدقه و احكام انفاق و در آن دو فصل است :

صفحه -٧

 ٤٧٥ فصل در اوقات صدقه
٤٧٦ فصل در احكام انفاق
٤٧٩ مطلب دوم در احكام مربوط به فقراء
٤٨٢ قسمت سوم در مكاسب و آن شامل يك مقدمه و چند كتاب است :
٤٨٢ مقدمه در احكامي كه شامل همه كسبها ميشود و در آن چهار فصل و خاتمه‌اي است :
٤٨٢ فصل در واجبات كسبها
٤٨٣ فصل در محرمات مربوط به كسب
٤٨٣ فصل در سنتهاي مكاسب
٤٨٥ فصل در امور مكروهه كسب
٤٨٧ خاتمه در چيزهائي كه باعث غنٰي يا فقر ميشوند
٤٩٠ كتاب تجارت و در آن ده مقصد است :
٤٩٠ مقصد اول در آداب تجارت و مقدمات آن و در آن پنج فصل است :
٤٩٠ فصل در چيزهائي كه بر تاجر واجب است
٤٩١ فصل در محرمات تجارت
٤٩٢ فصل در سنتهاي تجارت
٤٩٤ فصل در امور مكروهه مربوط به تجارت
٤٩٦ فصل در بعض نوادر مربوط به تجارت
٤٩٦ مقصد دوم در اسباب كسب و در آن يك مقدمه و دو فصل است :
٤٩٦ مقدمه ( در بعض مسائل كلي مربوط به كسب )
٤٩٧ فصل در آنچه كسب درآمد با آن حرام است
٥٠٠ فصل در خريد و فروش‌هاي مكروه يا جايز
٥٠٠ مقصد سوم در كيفيت بيع و شروط آن
٥٠٦ مقصد چهارم در خيارات

صفحه -٦

 ٥١٠ مقصد پنجم در احكام خريد و فروش و اقسام بيع
٥١٤ مقصد ششم در بيع سلف و احكام آن
٥١٧ مقصد هفتم در بيع حيوان
٥٢٠ مقصد هشتم در فروش محصولات زراعتي و ميوه‌ها
٥٢٢ مقصد نهم در صرافي و تبديل پول
٥٢٦ مقصد دهم در ربا
٥٣٢ كتاب شفعه و در آن سه فصل است :
٥٣٢ فصل در چيزهائي كه در آنها حق شفعه وجود دارد
٥٣٣ فصل در شفيع يعني كسي كه حق شفعه دارد
٥٣٤ فصل در احكام شفعه
٥٣٦ كتاب شركت و در آن دو فصل است :
٥٣٦ فصل در انواع شركت و احكام مربوط بآن
٥٣٨ فصل در تقسيم مال مشترك
٥٤٢ كتاب مضاربه و در آن دو مقصد است :
٥٤٢ مقصد اول ( در بعض كليات مربوط به مضاربه )
٥٤٣ مقصد دوم ( در بعض مسائل مربوط به مضاربه )
٥٤٦ كتاب زراعت و آبياري و قراردادهاي مربوط بآنها و انواع تقبلات و در آن دو مقصد است :
٥٤٦ مقصد اول در زراعت و قراردادهاي زراعي
٥٤٩ مقصد دوم در انواع تقبلات
٥٥٢ كتاب اجاره و در آن دو مقصد است :
٥٥٢ مقصد اول در اجاره و شروط آن
٥٥٤ مقصد دوم در احكام مربوط به اجاره
٥٥٨ كتاب جُعاله

صفحه -٥

 ٥٦٢ كتاب اِحياء موات و در آن دو مقصد است :
٥٦٢ مقصد اول در احكام زمين
٥٦٣ مقصد دوم در مطالب مربوط به احياء موات
٥٦٦ كتاب صيد و در آن چهار فصل است :
٥٦٦ فصل درباره صيد با حيوانات شكاري
٥٦٨ فصل در آنچه با اسلحه شكار ميشود
٥٧٠ فصل در احكام مربوط به صيد
٥٧١ فصل در حيواناتي كه كشتن آنها مجاز است يا مجاز نيست
٥٧٤ كتاب قصابي و ذبح و در آن سه فصل است :
٥٧٤ فصل درباره كسي كه ذبح و تذكيه ميكند
٥٧٥ فصل در انواع تذكيه
٥٧٦ فصل در چگونگي ذبح
٥٨٠ كتاب وكالت
٥٨٢ كتاب وصايت
٥٨٦ كتاب وديعه و امانت
٥٩٠ كتاب عاريه
٥٩٢ كتاب دَين و در آن دو مقصد است :
٥٩٢ مقصد اول درباره دين
٥٩٨ مقصد دوم در دين عبد
٦٠٠ كتاب رهن
٦٠٤ كتاب ضمانت و حواله و كفالت و در آن سه مقصد است :
٦٠٤ مقصد اول در ضمانت
٦٠٥ مقصد دوم در كفالت
٦٠٦ مقصد سوم در حواله

صفحه -٤

 ٦٠٨ كتاب حَجْر و تَفليس
٦١٢ كتاب لُقَطه
٦١٨ كتاب غصب
٦٢٢ كتاب مطاعم و در آن پنج مائده است :
٦٢٢ مائده اول در چيزهائي كه از خوردن آنها منع شده
٦٢٦ مائده دوم در حيواناتي كه خوردن آنها حلال يا مكروه است
٦٢٨ مائده سوم در احكام ساير خوراكيها
٦٣١ مائده چهارم در مطالبي كه مربوط به خوردن است
٦٣٢ مائده پنجم در آداب سفره
٦٣٨ كتاب نكاح و در آن يك مقدمه و هفت مقصد است :
٦٣٨ مقدمه در مطالبي كه بايد در اول اين كتاب گفته شود و در آن دو فصل است :
٦٣٨ فصل در مطالبي كه مربوط به نكاح است
٦٣٩ فصل در مسائلي كه بانواع نكاح حرام مربوط ميشود
٦٤١ مقصد اول در زنهائي كه ازدواج با آنها حلال يا حرام است و در آن هفت فصل است :
٦٤١ فصل در آنچه بواسطه نسب يا رضاع بر مرد حرام ميشود
٦٤٣ فصل در كساني كه بواسطه ازدواج بر ديگري حرام ميشوند
٦٤٥ فصل در زناني كه بواسطه همراه شدن با ديگري بر مرد حرام ميشوند
٦٤٨ فصل در آنچه بواسطه زنا يا انواع نكاح حرام و لواط بر مرد حرام ميشود يا نميشود
٦٥٠ فصل در عدد مجاز زنان كه بيش از آن بر مرد حرام است
٦٥١ فصل در آنچه بواسطه كفر و امثال آن حرام ميشود
٦٥٣ فصل در ساير چيزهائي كه بسبب آنها از ازدواج منع نموده‌اند
٦٥٦ مقصد دوم در مسائل مربوط به ازدواج و مقدمات آن و در آن پنج فصل است :
٦٥٦ فصل در مسائل مربوط به انتخاب مردان و زنان

صفحه -٣

 ٦٥٨ فصل در احكام نگاه كردن به زنان
٦٦١ فصل در عقد
٦٦٥ فصل در بعض سنتهاي ازدواج
٦٦٦ فصل در اولياء عقد
٦٦٩ مقصد سوم درباره مَهرها و اجرت ها و در آن دو فصل است :
٦٦٩ فصل در حد مهر و تعيين آن
٦٧٢ فصل در احكام مربوط به مهرها و اجرت ها
٦٧٨ مقصد چهارم در آداب زفاف و نزديكي
٦٨٣ مقصد پنجم در مسائل مربوط به زندگي زن و شوهر و درآن چهار فصل است :
٦٨٣ فصل درباره بعض حقوق در زندگي زناشوئي
٦٨٧ فصل در تقسيم اوقات مرد
٦٨٨ فصل در نفقات
٦٩٢ فصل در نشوز و شقاق
٦٩٣ مقصد ششم در متعه
٦٩٤ مقصد هفتم در ازدواج غلامان و كنيزان
٦٩٨ كتاب استيلاد و لحوق اولاد و ملحقات آن و در آن هشت مقصد است :
٦٩٨ مقصد اول در فضيلت اولاد
٧٠١ مقصد دوم در احكام رضاع يعني شيردادن
٧٠٢ مقصد سوم در بعض اعمال مربوط به روز هفتم تولد طفل
٧٠٤ مقصد چهارم در عقيقه
٧٠٦ مقصد پنجم در ختنه پسران و دختران و سوراخ كردن گوش
٧٠٧ مقصد ششم در نگهداري و تربيت فرزند
٧١١ مقصد هفتم در تعلق و ملحق شدن اولاد

صفحه -٢

 ٧١٤ مقصد هشتم در نيكي به پدر و مادر
٧١٨ كتاب مفارقت و طلاق و در آن پنج مطلب است :
٧١٨ مطلب اول در انواع فسخ و جدا شدن
٧٢٤ مطلب دوم در طلاق
٧٢٩ مطلب سوم در اقسام طلاق
٧٣٢ مطلب چهارم در رجوع
٧٣٣ مطلب پنجم در عده و استبراء و در آن دو فصل است :
٧٣٣ فصل درباره عده گرفتن زنان
٧٤٠ فصل در استبراء يعني عده گرفتن كنيزان
٧٤٢ كتاب خُلع و مباراة و در آن دو فصل است :
٧٤٢ فصل در كيفيت خلع و مباراة و شروط آنها
٧٤٤ فصل در احكام خلع و مباراة
٧٤٦ كتاب ظِهار و در آن سه فصل است :
٧٤٦ فصل در معني و شروط ظهار
٧٤٧ فصل در احكام ظهار
٧٤٨ فصل در كفارات ظهار
٧٥٢ كتاب مخادم و در آن دو مقصد است :
٧٥٢ مقصد اول در مسائل مربوط به بندگان
٧٥٧ مقصد دوم درباره كنيزاني كه مادر اولاد هستند
٧٦٠ كتاب وصيت و در آن سه مقصد و يك خاتمه است :
٧٦٠ مقصد اول درباره وصيت كننده
٧٦٠ مقصد دوم درباره وصيت
٧٦٩ مقصد سوم درباره كساني كه براي آنها وصيت ميشود
٧٧١ خاتمه ( در بعض مسائل وصيت )

صفحه -١

 ٧٧٤ كتاب ارث و در آن سه مقدمه و پنج مقصد و يك خاتمه است :
٧٧٤ مقدمه اول در بيان خويشي و بستگي‌هائي كه باعث ثبوت ميراث ميشود
٧٧٨ مقدمه دوم در چيزهائي كه منع از ارث ميكنند يا مانع نيستند
٧٨٤ مقدمه سوم در خلاصه‌اي از احكام ارث
٧٨٨ مقصد اول در ميراث طبقه اول كه پدر و مادر و اولاد هستند
٧٩٣ مقصد دوم در ميراث طبقه دوم كه برادران و خواهران و اجداد هستند
٧٩٧ مقصد سوم در ميراث طبقه سوم كه عموها و عمه‌ها و خاله‌ها و دائيها هستند
٧٩٨ مقصد چهارم در ارث بردن بجهت حق ولاء و در آن سه فصل است :
٧٩٨ فصل در حق ولاء بواسطه آزاد كردن بنده
٨٠٠ فصل در حق ولاء از جهت ضمانت جرم و گناه عبد
٨٠٠ فصل در ولاء امامت
٨٠٠ مقصد پنجم در ميراث شوهر و زن
٨٠٣ خاتمه در نوادر ميراث
٨٠٦ كتاب عادات و نوادر
٨٠٦ باب در عادات و نوادري كه از كتاب طهارت استخراج شده و در آن ده مطلب است :
٨٠٦ مطلب اول در آداب و احكام خلوت و در آن چهار مقصد است :
٨٠٦ مقصد اول در واجبات خلوت
٨٠٧ مقصد دوم در محرمات خلوت
٨٠٨ مقصد سوم در مستحبات و آداب خلوت
٨٠٩ مقصد چهارم در مكروهات خلوت و اموري كه از آنها نهي شده
٨١٠ مطلب دوم در مسواك زدن و احكام آن
٨١٢ مطلب سوم در احكام و آداب حمام و در آن دو مقصد است :
٨١٢ مقصد اول در احكام حمام
٨١٣ مقصد دوم در آداب حمام

صفحه ٠

 ٨١٥ مطلب چهارم در تنوير و احكام و آداب آن و در آن دو مقصد است :
٨١٥ مقصد اول در احكام تنوير
٨١٦ مقصد دوم در آداب تنوير
٨١٦ مطلب پنجم در خضاب و احكام و آداب آن و در آن دو مقصد است :
٨١٦ مقصد اول در احكام خضاب
٨١٧ مقصد دوم در آداب خضاب
٨١٨ مطلب ششم در سرمه
٨١٩ مطلب هفتم در احكام مو و آداب آن و در آن دو مقصد است :
٨١٩ مقصد اول در احكام مو
٨٢٠ مقصد دوم در آداب مربوط به مو
٨٢١ مطلب هشتم در گرفتن ناخنها و احكام و آداب آن
٨٢٢ مطلب نهم در طيب يعني بوي خوش و در آن سه فصل است :
٨٢٢ فصل در احكام طيب بطور كلي
٨٢٣ فصل در انواع طيب
٨٢٣ فصل در روغن زدن
٨٢٥ فصل در باب گلها و رياحين
٨٢٥ مطلب دهم درباره مرض و احكام آن و در آن چهار مقصد است :
٨٢٥ مقصد اول در مطالبي كه به مريض مربوط ميشود
٨٢٦ مقصد دوم در مطالبي كه به مداوا تعلق دارد
٨٢٧ مقصد سوم در احكام عيادت مريض
٨٢٨ مقصد چهارم در احكام عزاداري و ماتم و در آن دو نوع مسأله است :
٨٢٨ نوع اول ( در تعزيت و تسليت گفتن )
٨٢٩ نوع دوم ( در احكام صاحب مصيبت )
* * * * *
( مقابله شد )
صفحه ١


جامع
ترجمه كتاب الجامع لاحكام الشرايع
از مؤلفات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان كرماني اعلي الله مقامه
ترجمه زين‌العابدين ابراهيمي

صفحه ٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي من نصب لهم ابد الآبدين .
و بعد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابراهيم كرماني كه آنچه مرا به تصنيف اين كتاب واداشت آن بود كه جمعي از برادران كه خدا آنها را از حوادث روزگار مصون بدارد از من خواستند كه چنين كتابي براي آنها تصنيف نمايم ، و ايشان در زمان استاد علامه ما رفع الله في الدارين اعلامه يعني مرحوم سيد كاظم بن سيد قاسم رشتي اعلي الله مقامه .
معالم دين را با كمال اطمينان و يقين از ايشان ميگرفتند چون آن بزرگوار از جمله كساني بود كه خداوند درباره آنها فرموده است : سيروا فيها ليالي و اياما آمنين . يعني سير كنيد در آنها شبها و روزهايي را در حاليكه ايمن هستيد و آن جناب رفع الله شأنه و انار برهانه تجويز نميفرمود كه ميتي را واسطه بين دو شخص زنده قرار دهند و تقليد ميت را نه بطور ابتدائي و نه باين صورت كه بعد از وفات عالمي بر تقليد او باقي بمانند جايز نميدانست پس چون آن بزرگوار به جوار
صفحه ٣

 رحمت پروردگار خود شتافت و اين بنده در احاطه اعدا و دستخوش شدايد و محنتها باقي ماندم چنانكه شاعر گفته است :
جاورت اعدائي و جاور ربه       ** * **      شتّان بين جواره و جواري
يعني من مجاور اعداء خودم شدم و او مجاور پرورنده خود چقدر فرق است بين جوار او و جوار من ، آن برادران از من خواستند كه براي آنها كتابي تصنيف كنم مشتمل بر احكام دين و مطابق آيات كتاب مبين و سنت حضرت خاتم النبيين و آثار ائمه طاهرين عليهم صلوات المصلين و اين بنده چون بجهات و بواعث گوناگون اين امر را برخود لازم ميديدم با وجود قلت بضاعت خواهش آنها را اجابت نمودم و از خداوند نيز در حاليكه از فضل او اميد خير و توفيق در ابتدا و ختام اين امر داشتم استخاره كردم و باين تصنيف اقدام نمودم و اين كتاب را از هر حكمي كه ائمه طاهرين سلام الله عليهم نص بر آن نفرموده بودند پيراستم و هيچ حكمي كه جماعتي بدون دليل در دين خدا بآن فتوي داده باشند در آن نگذاشتم و همچنين آنرا از احكامي كه بمقتضاي قياس و استحسانها صادر ميشود و مصالحي كه وجه آن معلوم نيست و اجتهادات ظني و آرائي كه بطور بدعت گذاشته‌اند و نظرهائي كه احداث نموده‌اند و مطالبي كه مستنبط از قواعد اصوليه و قوانين عاميه و ظنون عامه و خاصه است بدور نگاهداشتم و صرفاً اكتفا باحكامي كردم كه در اخبار صحيحه و آثار محكمه بر آنها نص نموده بودند و ديگر چيزي از هواها و رأيها بر آن نيفزودم و هر كس اين كتاب من بدست او ميرسد بداند كه اين كتاب صرف تفسير متون اخبار و نقل معاني آثار است بدون تحريف و تبديل پس با خيال آسوده و دل آرام به احكام آن عمل كن و اسم آنرا الجامع لاحكام الشرايع گذاشتم و آن مشتمل بر مقدمه‌اي است و چندين كتاب و خاتمه‌اي .
* * * * *

صفحه ٤

 مقدمه
در بيان مطالبي است كه بايد پيش از شروع مقصود آنها را ذكر نمايم تا كسانيكه باين كتاب اعتماد ميكنند بر بصيرت باشند و آن مطالب را مختصر ميگويم چون مبناي اين كتاب بر استدلال نيست و اگر كسي مشروح ادله آنها را خواسته باشد به كتاب فصل الخطاب و قواعد و ديگر تصنيفات ما در اين فن و فن اصول عقايد رجوع نمايد و در اين مقدمه سه مقصد عنوان ميكنيم :
مقصد اول
در بيان اصل مدار و پايه و اساس علوم ما است كه عقايد اصليه و فرعيه خود را بر آن بنا نهاده‌ايم و در اعمال شرعيه خود بر آن جاري ميشويم و در اين مقصد چند فصل است :
فصل
در تقسيم احكام شرعيه است از جهت صدور آنها از شارع بدان كه قيد } از جهت صدور از شارع { براي اين است كه عمل خودش موضوع بحث ما نيست و حرفي در آن نداريم و حكم خداي سبحانه هم نيست بلكه آن فقط وقتي حكم است كه صدور آن از شارع مورد ملاحظه باشد و از باب اينكه احكام كه ميگوئيم مقصود اوامر و نواهي شارع است و مصدر از حيث صدور در وقت صدور امر است و بعد از صدور بآن مصدر ميگوئيم يعني مأمور و منهي و ديگر اسم آن امر يا نهي نيست و چونكه ما قصدمان تقسيم همان امر و نهي‌ها بود ولو بر حسب علم مكلفين بآنها ، قيد از جهت صدور را آورديم پس در اين معني تدبر كن . مؤلف اعلي الله مقامه .
عليه السلام چه
صفحه ٥

 مربوط به اصول باشند و چه فروع چون شارع صلوات الله عليه در هر مسأله‌اي از اصول يا فروع حكمي خدائي و قضائي رباني دارد كه آن حكم در هر امري عبارت از دعوت به واقع آن امر است پس بدان كه احكام بيرون از دو قسم نيستند :
اول - احكامي كه فرقه محقه همگي اتفاق بر آنها دارند و اين قسم همان ضرورت است كه ناچار از پذيرفتن و گرفتن آن هستند و همچنين اخباري كه همگي بر صحت آنها يك‌زبان بوده و هر شبهه‌اي را با آنها ميسنجند و هر امري كه حادث ميشود از روي آن اخبار حكم آنرا استنباط ميكنند كه تخلف از اين اخبار جايز نبوده و دين ورزيدن بآنها واجب است .
و دوم - احكامي كه در آنها اختلاف است و بايد براي رفع اختلاف آنها رجوع به خدا و رسول او و ائمه عليهم السلام شود .
- اما رجوع به خدا رجوع به كتاب او است يعني آيه‌اي كه همگي در معني آن اجماع دارند چون آنچه از كتاب خدا كه در آن اختلاف باشد خود محتاج بآنست كه در آن به حَكَمي رجوع شود .
- و اما رجوع به رسول خدا صلي الله عليه و آله عبارت از مراجعه به سنت جامعه آنحضرت است يعني سنتي كه اصحاب در معني آن وحدت نظر دارند ، نه سنتي كه در آن اختلاف دارند كه خودِ آنرا بايد با غير آن بسنجند .
- و اما رجوع به ائمه عليهم السلام رجوع به طريقه جامعه ايشان است يعني آن طريقه‌اي كه شيعه ايشان متفق بر آنند .
پس اموري كه در آنها اختلاف پيش ميآيد هر كدام از آنها كه منتهي بيكي از اين مراجع شد كه اختلافي در آن نيست براي احدي جايز نيست كه آنرا ترك كند و كسي را نميرسد كه از آن تخلف كند ، و اما آنچه كه منتهي به يكي از اين مراجع نشد ،
- يا اينست كه از ائمه صلوات الله عليهم اجمعين در اين باب اخباري وارد شده يا آنكه وارد نشده است .
- اما آنچه كه درباره آن اخبار و آثار رسيده از دو قسم خارج نيست :

صفحه ٦

 - يا آنكه بدليل روايت اشخاص ثقه حجت قائم شده و باينجهت ديگر عذري نمانده .
- و يا آنكه ثقه آنرا روايت نكرده است .
- اما آنكه بجهت روايت ثقه دليلش قائم است آنهم از دو نوع بيرون نيست :
- يا اينكه دلالت آن بر حرام و يا حلال واضح است كه بايد از آن تبعيت نمود .
- و يا آنكه متشابه است كه در اين وقت واجب است در آن وقوف نمايند چرا كه وقوف در نزد شبهات بهتر از فرو رفتن در هلكات است .
- و اما خبري كه ثقه آنرا نقل ننموده و بواسطه آن اقامه حجت نشده نه بصورت نفي و نه اثبات و از كسي كه باو وثوق نداري بتو رسيده آنرا به خدا و رسول خدا واگذار و تمسك به چنين خبر و اثري جايز نيست چونكه توقف در وقت شبهه از فرو رفتن در هلاكت بهتر است و شبهه را اصلا شبهه گفته‌اند بجهت آنكه شباهت به حق دارد . و اينها كه عرض شد در مسأله فتوي و بيان حكم است .
اما در مقام عمل مرجع ما در متشابهات اخبار سعه است يعني تو در وسعتي تا وقتي كه امام خود را ملاقات كني حال چه بيان او بتو برسد و چه بعيان با او ملاقات نمائي لكن مطالبي كه آن بزرگواران در آنها سكوت كرده‌اند و امر و نهيي از ايشان بما نرسيده ، نبايد در آنها حكم و فتوائي داده شود و بايد در حكم و فتوي از آن ساكت شد و در اين قبيل موارد هنگام عمل اگر مسأله از اصول باشد بايد در آن توقف كرد و رد بخود آن بزرگواران نمود و اگر از مسائل فروع باشد مرجع فرمايش حضرت صادق است عليه السلام كه فرمودند : كل شي‌ء لك مطلق حتي يرد فيه نص ، يعني همه چيز براي تو آزاد است تا وقتي كه در آن نصي برسد .
و تحقيق بيشتري پس از اين در باب عمل به اخبار مختلفه بطور اجمال ذكر خواهد شد نيك درياب و ادله سخنان ما در ساير كتابهايمان ذكر شده اگر چه كه خود اين عرايض كافي بوده و محتاج دليل خارجي بر اثبات مطلب نيستيم و ان علي كل حق حقيقةً و علي كل صواب نوراً .

صفحه ٧

 فصل
در صحت و درستي اخباري است كه در كتب ثقات روايت شده ، و ما بر اين مطلب ادلّه گوناگون داريم كه در كتابهاي خودمان يعني آن كتابهائي كه در اين فن نگاشته‌ايم ذكر نموده‌ايم و بعض آنها را در اين جا بطور اختصار ميآوريم :
اول - شك نيست كه روايات متواتره از ائمه سلام الله عليهم رسيده است كه بايد روايت ثقه را قبول نمود و در اين احاديث قيد نشده كه ثقه با واسطه يا بدون واسطه روايت كند و امري است كه بطور مطلق فرموده‌اند . از جمله آنكه امام عليه السلام ميفرمايد : هيچ يك از دوستان ما معذور نيستند كه در آنچه ثقات ما از ما روايت ميكنند شك نمايند و يا ديگران را به شك بياندازند بتحقيق كه ثقات ما شناخته شده‌اند باينكه ما آنها را شريك سرّ خود ميگيريم و ايشان را حامل آن اسرار قرار ميدهيم كه به دوستان ما برسانند . و حضرت حجة عليه السلام ميفرمايند : اما در حوادثي كه پيش ميآيد رجوع كنيد به راويان حديث ما كه آنها حجت من هستند بر شما و من حجت خداوندم . و همچنين اخبار ديگري كه ذكر آنها در فصل الخطاب شده است و شك نيست كه علماي ما رضوان الله عليهم ثقات و روات هستند و حتي بعض آنها صحت روايات خود را هم تضمين نموده‌اند پس ديگر هيچكس عذري ندارد كه در روايات آنها شك كند يا ديگران را بشك بياندازد .
دوم - تقرير خداي سبحانه و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و حجة عليه السلام است بر مشايخ و علماي شيعه در دعواي ايشان كه مدعي صحت روايات خود هستند و اينكه مي‌بينيم آن بزرگواران ايشان را تكذيب نفرموده‌اند و امر آنها را باطل ننموده‌اند بلكه امر فرموده‌اند كه از آنها بگيرند و بر آنها اعتماد كنند بلكه از تخلف از ايشان و عدم اعتماد بر آنها نهي فرموده‌اند و بعض علماء هم كه در روايات اين روات بواسطه شك توقف نموده‌اند علت توقف آنها قدح در آن علماي روات و يا قدح و ايراد بر مدعاي آنها نبوده بلكه علت توقف آنها شبهه سابقي است كه در آن مطلب داشته‌اند و كسي كه بمطلبي علم پيدا نكرده بر كسي كه علم بآن مطلب حاصل نموده
صفحه ٨

 چه حجتي دارد ؟
سوم - آنكه مقتضاي سياست ربانيه و حكمت الهي و شفقت نبوي و مراقبت معصومين (ص‌) آنست كه حجت از رعيت خود غايب نشود مگر بعد از آنكه آثار درست و اخبار ثابته‌اي در ميانه آنها بجا گذارد كه قائم مقام ايشان باشد تا هر كه در ارحام زنان و اصلاب مردان است و پس از فقدان نبي و غيبت ولي در زماني پا بعالم ميگذارد كه شكوك و شبهات زياد شده ضايع نشود بخصوص بعد از آنكه خداوند در هفتاد آيه از كتاب خود عمل به ظن را حرام فرموده و حضرت پيغمبر و ائمه عليهم السلام در سنت و آثار متواتره خود آنرا حرام نموده‌اند و ما اخبار آنرا در فصل الخطاب آورده‌ايم و مسلّم تكليف هم تا روزي كه حساب برپا ميشود باقي است ، و چنين غفلت و كوتاهي از يك نفر شخص عادي كه اندك شعوري داشته باشد محال است چه رسد به امام معصوم كه : عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم . يعني رنج و تعب شما بر او سخت و ناگوار است و بشما علاقه دارد و به مؤمنين رؤوف و رحيم است . بخصوص بعد از اكمال دين و اتمام نعمت و بعد از آنكه خداوند از اسلام راضي شده در حالتي كه بعد از ائمه عليهم السلام جز همين اخبار چيزي در دست ما نيست و وسيله‌اي هم كه بعضي از اخبار را از بعض ديگر تميز دهد و باعث علم شود و براي تكاليفي كه هست كافي باشد نداريم پس واجب است كه روايات ثقات همه از حيث صدور از امام صحيح و درست باشند و گر نه نعوذ بالله ائمه بايستي كه اغراء بباطل نموده باشند .
چهارم - آنكه انسان شهري طبيعت خلق شده و هر يك از افراد بشر را خداوند به عملي از اعمال كه قوام بنيه و نظام معاش آنها بآن اعمال است موكل فرموده چرا كه محال است هر كسي شخصاً تمام اعمالي را كه حيات و زندگي او قائم بآنها است بانجام رساند و بهمين جهت در حكم خود چنين قرار داده كه هر صاحب عملي در كار خودش امين شمرده شود چون اگر بنا بر امانت هر صاحب عملي نباشد بايد كه هر كسي شخصا در عصر و زمان خود مشغول به همه كارها شود و ابزار و و وسائل آن
صفحه ٩

 كارها را بشناسد و آنچه را كه در همه اعصار سابقه از اول روزگار تا آن روز ، گذشته بداند و اين امر محالي است پس ناچار بايد هر صاحب عملي در عمل خودش امين شمرده شود . و از بزرگترين آن اعمال حفظ اخبار است و حمل آثار از ائمه اطهار عليهم السلام بسوي رعيت ايشان در همه قرون و ازمنه و خداوند براي اين مطلب اقوام ثقه‌اي خلق فرموده كه آثار را در جميع قرون حمل نموده به ساير رعيت ميرسانند و اين وظيفه و شغل را به نظراي خود تحويل ميدهند و ضامن و حافظ آنها فرمايش حضرت صادق است عليه السلام كه فرمودند : زمين خالي نميماند مگر آنكه در آن امامي است كه هر گاه مؤمنين چيزي افزودند آنها را برگرداند و چون كم كردند تمام نمايد براي آنها . و در مسأله تسديد امام ما رساله جداگانه‌اي نگاشته‌ايم و در آن ادله‌اي جمع نموده‌ايم كه پس از آن ديگر شك و ريبي براي كسي نميماند .
پنجم - آنكه فطرت انساني هر گاه دستخوش تغير و تبدل نشود جبلي و طبيعي او راستگوئي و تصديق سخن هر خبر دهنده‌اي است البته مادام كه ملتفت شكوك و شبهات نشود حتي آنكه هر طفلي را تصديق ميكند ديگر چه رسد بآنكه خبر دهنده كبير باشد و ثقه و مردي باشد عالم و عادل كه روايت از امام خود ميكند و حالت او آنچنان است كه هر گاه او را با مقراض قطعه قطعه كنند براي او آسانتر است تا آنكه دروغ بر امام خود ببندد و از طرف ديگر كتاب خود را مينويسد كه در طول دهرها و سالها بماند و بدست علماء اعلام برسد و خود او بآن عمل ميكند و امر ميكند كه بآن عمل كنند ، حال پس از اين تفاصيل براي كسي كه بر فطرت باشد ديگر شكي و ريبي باقي ميماند ؟
- و بالاتر از همه اينها امر معصوم است كه در اخبار متواتره امر فرموده‌اند كه اخبار ثقات را بگيريم و از رد قول ثقه نهي فرموده‌اند .
- و بعد از آن دليل عقل است كه حكم ميكند بوجوب گرفتن از ثقه و محال بودن غير آن .
- و فوق همه اين سخنان امر پروردگار عز و جل است به گرفتن از ايشان و رجوع
صفحه ١٠

 بآنها . و آيا بعد از همه اين ادله ديگر كسي در اين معني شك ميكند مگر آنكه مبتلي بوسواس خناس باشد كه در سينه‌هاي مردم وسوسه ميكند و همه اينها منشأ و اصل آن از شبهات عاميه است كه در رگ و پوست اشخاصي كه با اين جماعت مأنوس بوده‌اند ميدود و در واقع بر خودشان تنگ ميگيرند و دين از اين حرفها وسيع‌تر است . پس با قلب آرام و دل خنك اخباري را كه ثقات و علما صحيح دانسته و از ائمه سلام الله عليهم روايت كرده و صحت آنها را تضمين نموده‌اند بگير و از شكرگزاران باش و بگو الحمد لله الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا ان هدانا الله .
فصل
حال هر گاه پس از انصاف و دوري از جور و اعتساف بر تو معلوم شد كه تمامي اخباري كه ثقات در كتب خودشان جمع‌آوري نموده و آنها را صحيح دانسته‌اند صدور اين اخبار از معصوم صحيح و درست است و اين روات در روايت خودشان امين هستند و تشكيك در روايت آنها جايز نيست پس بدان كه هر گاه خبر صحيحي از آن بزرگواران سلام الله عليهم وارد شد بطوري كه معارضي از آيات قرآن يعني آياتي كه معني آنها مورد اتفاق است ندارد يا از سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله ، سنتي كه مورد اختلاف نباشد ، و در لحن آن خبر هم چيزي كه دلالت بر صدور آن از روي تقيه باشد نبيني عمل بچنين خبري واجب است و تخلف از آن جايز نيست و واجب نيست كه دنبال مخالف آن بگردي چون دليلي بر وجوب اين كار نيست . و اگر چنانچه با آيه مجمع علي تأويله يعني آيه‌اي كه معني آن مورد اتفاق است يا سنتي كه در آن اختلاف نيست مخالف بود رد بخود آن بزرگواران سلام الله عليهم ميشود و خودشان بآنچه كه فرموده‌اند داناترند ، اگر چه كه گمان نميرود كه چنين خبري در كتب اصحاب ما كه صحت روايات خود را تضمين نموده‌اند نقل شده باشد لكن خبري كه از روي تقيه صادر شود گاه در كتب اصحاب ديده ميشود پس اگر شخص محصل از خبري تقيه فهميد عمل بآن نميكند مگر در محل تقيه .

صفحه ١١

 و اما هر گاه كه خبرْ معارضي داشت و خبرِ معارض هم به ما رسيد پس در تعيين اين مطلب كه بكدام يك از آندو بايد بگيريم بيست وجه روايت شده :
ا - عرض بر كتاب و مقصود از آن عرض بر آيه‌اي است كه معني آن مورد اتفاق است .
ب - عرض بر سنت و مراد از آن سنت جامعه غير متفرقه است .
ج - عرض بر مذهب قوم يعني اهل تسنن و مراد چيزي است كه بر آن اجماع داشته باشند .
د - عرض بر چيزي كه ايشان بآن مايلترند يعني حكّام و قضات ايشان .
ه - عرض بر اخبار ايشان و مراد اخباري است كه همه عامه بر آن اجماع دارند .
و - ترك چيزي كه شبيه قول عامه باشد و مراد قول مجمع عليه آنهاست .
ز - عرض بر اخبار سابقه ائمه و مراد آن اخباري است كه از تحريف و كذب مصون مانده .
ح - گرفتن به خبري كه بين اصحاب مجمع عليه است و مراد خبري است كه اتفاق دارند بر عمل كردن بآن .
ط - گرفتن به مشهور و منظور از آن روايتي است از آن بزرگواران كه شهرت دارد ، و ترك شاذ و نادر .
ي - گرفتن به خبري كه در آن احتياط است .
يا - گرفتن خبر احدث يعني خبري كه صدور آن بعد از خبر ديگر صورت گرفته .
يب - گرفتن محكم و رد كردن متشابه بآن .
يج - گرفتن ناسخ و ترك منسوخ .
يد - گرفتن خبر مفسر و رد مجمل بآن .
يه - گرفتن بروايت شخص عادلتر .
يو - گرفتن روايت راوي راستگوتر .
يز - گرفتن بروايت شخص پارساتر .

صفحه ١٢

 يح - گرفتن روايت شخص فقيه‌تر .
يط - گرفتن روايت شخص موثق‌تر .
ك - گرفتن به هر كدام از دو روايت كه بخواهد در مقام عمل ، و حكم نكردن بيكي از آندو تا وقتي كه امام خود را ملاقات نمايد .
و اينها بيست وجه است كه اخبار متعدده متفرقه درباره آنها رسيده است و به هر سائلي كه درباره گرفتن به يكي از دو خبر مختلف سؤال نموده به بعض از اين انواع امر فرموده‌اند و اين اخبار خودشان جزو اخبار مختلفه هستند پس اگر كسي بخواهد آنها را بنوعي مرتب كرده و بعقل خود بعضي را بر بعضي ترجيح دهد كه مسلّم عمل به رأي و گمان نموده و امر همه اخبار بر او مختل خواهد شد و اگر بخواهد با ترجيح منصوصي آنها را مرتب كند و بعضي را بر بعضي ترجيح دهد كه چيزي در اين مورد نرسيده و وقتي هم كه ترجيح ميسر نشد همه اين اخبار براي تو موسّع است و از باب تسليم بهر كدام كه خواستي ميگيري بلي بعض از اين اخبار هست كه وجوب گرفتن بآنها بضرورت مذهب ظاهر است مثل گرفتن بموافق كتاب و گرفتن بآنچه كه موافق سنت است و ترك خبري كه در آن تقيه باشد در غير محل تقيه و گرفتن به ناسخ و گرفتن محكم و گرفتن مفسر و اما باقي اين اخبار بعض آنها با ديگري معارض است و اسباب ترجيحي هم نداريم پس بايد كه در آنها رجوع به اخبار سعه بنمائيم . بلكه عرض ميكنم كه اخبار سعه به احتياط نزديكترند و اين در صورتي است كه نگوئيم گرفتن باخبار سعه واجب است چونكه اگر اخبار سعه را ترك كني جز ظن چيزي براي تو حاصل نميشود و روايت شده كه : هر كس شك كند يا گمان برد پس بنا را بر يكي از اين دو بگذارد عمل او فاسد است هر آينه حجت پروردگار حجت واضحه است . و روايت شده كه : ظن دروغ‌تر از همه دروغها است . و چون كه عمل به ظن بطور قطع اجماعاً حرام است و ما به هيچ يك از اين مرجّحات علم نداريم و جز در موارد كمي قادر بر وقوف بر اين مطالب از روي علم نيستيم چيزي احوط و اوسع از اين نيست كه علم همه اينها را رد به عالم كنيم عليه السلام و بهمان قاعده كه از باب
صفحه ١٣

 توسعه بما فرموده‌اند بگيريم يعني همان كه ميفرمايند : بايّهما اخذت من باب التسليم وسعك ، يعني از باب تسليم به هر كدام از دو خبر كه گرفتي مختاري و وسعت دارد براي تو ، همانطور كه مرحوم ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كليني رحمة الله عليه .
در اول كتاب كافي نيز اختيارش همين است بلكه اين از جمله اوامر حضرت حجت عليه السلام است چرا كه ما كتاب كافي را بسندي عالي به سه واسطه از آن حضرت روايت ميكنيم كه امر فرموده‌اند كه بآن كتاب عمل شود و آن حجت است و در ساير كتب خود بر اين مطلب برهان آورده‌ايم و هر كس بخواهد كه بر آن ادله مطلع شود بآن كتب رجوع كند .
مقصد دوم
در ذكر مجملي از اصول عقايد است كه دين ورزيدن و اعتقاد بآن اصول واجب است و در اين مقصد چند فصل عنوان ميشود :
فصل
در معرفت خداي سبحانه است
بدانكه قديم آنست كه عدم و نبودن او ممكن نباشد و هر كه نبودن او جايز باشد قديم نيست و بر او دليل قديم اقامه نميشود چونكه اين سخن محالي است ، و در حرف محال حجتي نيست و سؤال از آن جواب ندارد ، و كسي كه عدم و نبودن او جايز نيست احتياج به دليل ندارد پس واجب است كه به ثبوت و وجود قديم معتقد باشيم حال چون عاقل مي‌بيند كه هر چه مشاهده مينمايد تركيب و تأليف آنها بر وجه حكمت و درستي است و هر يك بديگري احتياج و ارتباط داشته و بعضي قائم بديگري هستند بقسمي كه اگر بعض آنها نباشند نظام مختل ميشود و قوام ملك باطل ميشود ، از مشاهده اين احوال ميفهمد كه هر جزئي از عالم محتاج بغير است و بخود
صفحه ١٤

 برپا نيست و كسي كه بديگري احتياج دارد تا آنطور كه هست باقي بماند مسلّم قديم نيست پس ناچار بايد يك قديمي باشد كه اين عالم را ايجاد كرده باشد قديمي كه مركب و تأليف شده از اجزاء نباشد چرا كه اگر اين طور باشد براي باقي ماندن بر آنچه كه هست باجزاء خود محتاج است و اگر اينطور شد كه مثل ساير خلق حادث ميشود پس :
واجب است اعتقاد باينكه آفريدگار ، احد و صمدي است كه نزائيده و زائيده نشده و هيچكس مثل و مانند او نيست چونكه اضداد اين صفات همگي مركب و مؤلَّف هستند .
و واجب است اعتقاد باينكه خداوند در ذات خود احد است پس نه مانندي دارد و نه ضدي و در صفات خود واحد است فليس كمثله شي‌ء و در افعال خود واحد است پس خالق و رازق و زنده كننده و ميراننده‌اي غير او نيست و ساير كارهاي ديگر رجوع آنها بهمين چهار است و اينها اصول افعالند . و همچنين در عبادت واحد است باين معني كه هر معبودي از زير عرش او تا زمين هفتم سفلي باطل و مضمحل است مگر وجه كريم او چرا كه او خود اعز و اجل از آنست كه وصف كنندگان توصيف كنه جلال او را بكنند يا آنكه دلها به عمق عظمت او راه يابند .
و واجب است اعتقاد باينكه هميشه پروردگارِ ما بوده است و علمْ ذات او بوده لكن معلومي با ذات او نبوده و سمع ذات او بوده لكن مسموعي در ذات او نبوده و بصر ذات او بوده در حاليكه هيچ مبصري در ذات او نبوده و قدرت ذات او بوده و مقدوري در ذات او نبوده و او زنده دائمي است كه ابداً زايل نميشود و عادلي است كه جور نميكند و همينطور است هر صفتي كه نفي آن از خداوند جايز نباشد پس چنين صفاتي عين ذاتند بدون آنكه باعث اختلاف و تعدد و وجود اجزائي در ذات خدا بشود .
و واجب است اعتقاد باينكه هر صفتي كه هم نفي و هم اثبات آن براي خدا ميسر باشد اين صفت جزو ممكنات است و لايق ذات او نيست بلكه آن ، صفتِ فعل پروردگار
صفحه ١٥

 است مثل خالق ، رازق ، محيي ، مميت ، مريد ، متكلم و هر چه از صفات فعل كه باينها ملحق شود .
و واجب است اعتقاد داشته باشيم كه هر صفتي كه بر يكي از خلايق جاري شود لايق پروردگار سبحانه نيست چون هر چه با حادث قرين شود حادث است و در ازلي كه حدث در او راهبر نيست ممتنع است پس خداوند سبحانه جسم نيست و مثال نيست و ماده و طبيعت نيست و نفس نيست و روح نيست و عقل نيست و وقتي و مكاني و جهتي و رتبه‌اي و كمّ و كيفي و وضع و اجلي ندارد و مجمل قول آنكه از همجنسي مخلوقات خود منزه و از مشابهت آنچه كه آفريده پاك و مقدس است .
و واجب است اعتقاد بآنكه خداي سبحانه همه خلق خود را با هر چه كه خواسته هر طور كه خواسته بطور اختراع و بدون ماده و مدت آفريده است و اين خلق پيش از آفريدن او در قدم نه عيني داشتند و نه بودني و نه ذكري و نه صلوحي نه بوجود و نه بعدم و نه بنفي و نه باثبات بلكه آنها را بدون آنكه پيشتر ماده‌اي وجود داشته باشد اختراع فرموده و بدون آنكه مثال سابقي باشد آنها را آفريده و او بعد از آفريدن نسبت به قبل از آفرينش تفاوتي نكرده و مقرون و جفت با خلق خود نشده است .
و واجب است اعتقاد بآنكه هيچ چيز در زمين و آسمان نيست مگر آنكه به خواست يعني مشيت خداي سبحانه است و باراده او و قدر و قضاء و امضاء و اذن و اجل ( يعني مدت معلوم كردن ) او و كتاب او ، و هيچ كس شريك در كار او نيست .
و واجب است اعتقاد داشته باشيم كه در همه آنچه كه خدا بخواهد و اراده كند و به قدر و قضاء برسد مادام كه امضاء نشده ميشود كه بدا حاصل شود و چون چيزي را امضا نمود ديگر بدائي نيست بلي بعد از آن هر چه را كه ميخواهد محو ميكند و هر چه را كه بخواهد باقي ميگذارد و امّ الكتاب نزد او است .
و واجب است اعتقاد بآنكه خداوند همه خلق خود را بطور اختيار خلق فرموده و ايشان در همه امورشان چه آنچه كه موافق آنها است و چه اموري كه بر ضرر آنها است بقدرت پروردگار نگاه داشته و محفوظند پس بنده محفوظ بدست پروردگار ،
صفحه ١٦

 مختار است باختياري محفوظ ، بر كاري كه آنهم در حفظ و نگاه‌داري خداست و نگهداشتن خداوند بنده را و اختيار و كار او را مثل روح است در جسد و آنچه بندگان را مالك آن قرار داده مالك واقعي آن خود اوست و قدرت او بر آنچه كه خلق را قادر بر آن قرار داده فائق است و در واقع قدرت خلق از اوست پس خلق در دست پروردگار سبحانه همچون شاقولي هستند كه در دست يكي از ما باشد كه اگر پائين رود علت نزول آنست كه ما دست خود را سست كرده‌ايم اما پائين رونده خودش است و ما همينقدر حاجت او را برآورده‌ايم و خواهش او را اجابت كرده‌ايم خداوند ميفرمايد : ما بآنها ظلم نكرديم اما خودشان به خود ظلم ميكنند آيا آنها كه اعمال سيئه بجا ميآورند اينطور حساب ميكنند كه بر ما پيشي ميگيرند . باري و اگر آن شاقول بالا بيايد علت آن بالا كشيدن ماست و بالابرنده ما هستيم پس هر حسنه‌اي كه بتو برسد از خداست و هر سيئه‌اي كه بتو برسد از خود توست و اين مختصري بود در معرفت خداوند و صفات و افعال او .
فصل
در شناختن پيغمبر است صلي الله عليه و آله و صفات آن حضرت
بدانكه هر كس در خلق انسان تدبر كند ميفهمد كه او مدنيّ الطبع است و نظم و برپائي امور بشر باجتماع است و اجتماع سبب اختلاف ميشود پس در حكمت واجب شده كه در ميان مردم رئيسي قرار داده شود كه در اختلافاتشان باو رجوع كنند و بحق در ميانه آنها قضاوت كند و چيزهائي را كه قوام و برپائي و پابرجا ماندن نظام زندگي ايشان منوط بآن است بآنها ياد دهد و اگر اين رئيس در ميانه آنها نباشد نظام مختل ميشود و قوام آنها باطل ميشود و خلقتي هم كه قوام نداشته باشد عبث ميشود و عبث هم از حكيم صادر نميشود .
پس واجب است كه معتقد باشيم خداوند باين حكمت اخلال نميفرمايد و از اين لطف دريغ نمينمايد و چاره نيست جز آنكه كسي از بندگان خويش را برگزيند و همه
صفحه ١٧

 خير و شر را باو بياموزد و همه اسباب قوام و اعتدال خلق را باو ياد دهد و تسلط و هيمنه‌اي باو بدهد كه در ميان بندگان او سياست نمايد و بين آنها قاضي بحق باشد و او را از هر خطائي معصوم نمايد كه اگر معصوم نباشد بر آنها جور ميكند و در نتيجه محتاج به حكم ديگري غير از او خواهند شد كه مابين آنها قضاوت كند . و چون ممكن نبود كه اين حاكم بانتخاب مردم معين شود بجهت آنكه خلق از عصمت و علم اين شخص خبر نداشتند چرا كه اين دو صفت از صفات باطني هستند واجب شد كه خداوند خودش او را از ميانه خلق انتخاب فرمايد و چون اختيار و انتخاب او از جانب خدا باشد و جز خود آن رسول ، خبر دهنده ديگري هم وجود نداشته باشد پس لامحاله بايد كه علامت واضحي داشته باشد كه خلق از آن عاجز باشند تا اينكه آن علامت و آيتْ تصديقي از جانب خدا باشد بر او و چون مصلحتهاي خلق در اول و وسط و آخر اعصار خلقت متفاوت است معلوم است كه بايد در هر عصري پيغمبري باشد كه از جانب خداوند حاكم بوده و امر خدا را بآنها برساند و بين آنها بحق قاضي باشد و نميشود كه اين رئيس در همه اعصار يك نفر باشد و باقي بماند چون حاكم ناچار بايد از جنس مردم باشد تا معلوم شود كه آنچه بر دست او جاري ميشود خارق عادت است و از عاديّات و كارهاي معمول جنس او نيست و از اين جهت است كه رسل يكي بعد از ديگري با شريعتهاي گوناگون آمدند و هر يك مدت خود را گذراندند و از دنيا رفتند .
پس واجب است اعتقاد باينكه همه انبياء و رسل كه آيه يعني نشانه آشكاري از جانب خداوند آوردند در دعوت خود صادق بودند و از هر عيب و نقصي كه امّتهاي خود را از آنها نهي ميكردند معصوم و مطهر بودند و اعمالي انجام دادند كه بواسطه آنها خداوند از آنها راضي شد .
و واجب است اعتقاد باينكه حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله ، كه از ميانه عرب برخاست و خوارق عادات آورد و خطاب به امتها ادعا فرمود كه كسي قادر نيست امر او را باطل نمايد و شمشير بر گردن آنها گذارد و آن جماعت از ابطال امر آن
صفحه ١٨

 حضرت عاجز شده و ناچار از تسليم باو گرديدند ، خاتم پيغمبران است و در ميانه رسولان امر آن بزرگوار امر تازه و بديعي نبوده و آن حضرت معصوم است و مطهر از هر عيب و نقص و سهو و نسيان و خطا و عصياني و ذات آن بزرگوار پاكيزه و مولدش طاهر است .
و واجب است اعتقاد باينكه آن بزرگوار اول ما خلق الله است و اشرف آنها ، هيچ سبقت گيرنده‌اي بر او سبقت نميگيرد و هيچ ملحق شونده‌اي باو ملحق نميشود و هيچ طمع كننده‌اي در ادراك مقام آن حضرت طمع نميكند .
و واجب است اعتقاد داشته باشيم كه آن بزرگوار رسول خداوند است بر همه اهل عالم و همه ماسواي آن حضرت امت او هستند و بايستي كه متدين بدين او و متشرع به شرع آن بزرگوار باشند .
و بايد معتقد باشيم كه شريعت آن حضرت آخري شرايع است و تا روز قيامت منسوخ نميشود .
و بايد معتقد باشيم كه هر كس اطاعت آن حضرت را بكند پس بتحقيق كه اطاعت خداوند را نموده و هر كه عصيان او را بنمايد پس بتحقيق كه عصيان خدا را نموده است چون آن حضرت از هوي سخن نميگويد و سخن او نيست مگر از وحي كه بآن بزرگوار وحي ميشود پس او صادق مصدق است در همه آنچه كه آورده است از امر توحيد گرفته تا پائين‌تر از آن تا برسد به جريمه يك خراش وارد كردن و بالاتر از آن .
و واجب است اعتقاد باينكه قرآن كه بر زبان آن حضرت جاري شد كلام خداوند است اگر انس و جن جمع شوند كه مثل آنرا بياورند مثل آنرا نخواهند آورد ولو آنكه بعض آنها ببعض ديگر كمك نمايد و بايد معتقد باشيم كه در قرآن بيان هر چيزي كه بر آن لفظ چيز ميتوان گفت موجود است پس هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در قرآن است چرا كه قرآن بعلم خداوند نازل شده و همه آنچه كه در قرآن است حق است و صدق است و عدل است و لا مبدّل لكلماته .
و واجب است اعتقاد باينكه جميع آنچه كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از آن خبر داده
صفحه ١٩

 است از امر رجعت و معاد جسماني و زنده كردن استخوانهاي پوسيده و بهشت برزخ و آتش برزخ و بهشت آخرت و آتش آخرت و صراط و ميزان و حشر و نشر و قضاء و منبر وسيله همه اينها حق است .
و بايد معتقد باشيم كه آن بزرگوار بجسم شريف خود بآسمانها و سدرة المنتهي عروج فرمود و با خداوند سخن گفت بنوعي از سخن گفتن .
و واجب است كه اعتقاد داشته باشيم كه آن بزرگوار صلي الله عليه و آله ظاهر و باطن و تأويل و باطن باطن قرآن را ميداند و بر همه تفاسير آن آگاه است چون قرآن بآن حضرت خطاب شده است .
و واجب است كه اعتقاد داشته باشيم كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله هر چه را كه از خداوند سبحانه بخواهد خواه از امر دنيا باشد يا آخرت دعاي آن حضرت مستجاب است و خدا باو عطا ميفرمايد .
و واجب است اعتقاد كنيم كه اين گفته و عقيده كه : خداوند امر خلق و دين خود را به پيغمبر صلي الله عليه و آله واگذار نموده است به قسمي كه آن بزرگوار بتنهائي يا بشراكت يا وكالت خداي عز و جل يا باذن پروردگار و منقطع از خداي سبحانه يا همراه خداي سبحانه كاري ميكند يا شريعتي وضع مينمايد ، اين شرك به خداي علي عظيم است و كفر است بآن كسي كه سبع مثاني و قرآن كريم را نازل فرموده يكي از معاني سبع مثاني سوره حمد است . م .
پس فقط خداوند است كسي كه خلق و امر در يد او است و شريعت ها را وضع كرده و او بهتر ميداند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد .
و واجب است اعتقاد باينكه هر كس بگويد كه محمد صلي الله عليه و آله خدا است يا آنكه بگويد او قديم است يا مقترن بخداوند است در ذات او يا شبيه اوست يا همشكل خداوند است يا مثل خداي سبحانه است چنين كسي غلو كننده و كافر و خارج از دين اسلام است بلكه قول درست اينست كه محمد صلي الله عليه و آله
صفحه ٢٠

 عبدي است مخلوق و بنده‌اي است مرزوق و مالك نفع و ضرر و موت و حيوة و نشور خود نيست .
و واجب است اعتقاد باينكه آن حضرت عالم بعلم غيب نيست مگر آنچه كه خداوند سبحانه خواسته باشد و از علم خود باو تعليم فرموده باشد و علم آن حضرت همواره در زيادتي است و مدد ميجويد و محتاج به مدد خداي سبحانه و زياد كردن اوست و بهيچ وجه از خدا بي‌نياز نيست و هر كس كه جز اين بگويد عظمت پروردگار را كوچك شمرده است .
و واجب است اعتقاد باينكه دين ورزيدن بآنچه كه در اسلام و مذهب بحد ضرورت رسيده است و بآنچه از مطالب ديني كه براي نفس مكلف ثابت گرديده واجب است و تخلف از آنها كفر به خداي علي عظيم است چرا كه آن تكذيب مطلبي است كه صدور آن از پيغمبر صلي الله عليه و آله معلوم شده است . و اين بود مجملي در معرفت پيغمبر صلي الله عليه و آله و صفات آن حضرت .
فصل
در معرفت امامت است
بدان كه هر كس سرّ وجوب اين مطلب را كه بايد در ميانه خلق رئيسي باشد بآن طورها كه ما بآن اشاره كرديم دانست و فهميد كه پيغمبر ناچار بايد از دنيا برود بعين همان ادله ميفهمد كه بعد از هر پيغمبري تا زماني كه شريعت او باقي است ناچار بايد در ميانه امت او حاكمي باشد كه بشريعت او عمل نمايد و دين او را حفظ كند و در ميان رعيت او قضاوت نمايد و بصفات او متصف باشد ، بهمان ادله كه ذكر كرديم .
پس واجب است كه چنين كسي از جانب خداوند اختيار شده باشد و پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله بر اين شخص نص نموده باشد چون مردم نميتوانند عصمت و طهارت و علم را در نزد اهل اين صفات تشخيص دهند .
پس واجب است كه اعتقاد داشته باشيم كه وصي هر نبيّي از جانب خداوند سبحانه
صفحه ٢١

 اختيار شده و آن پيغمبر بر وصايت او نص نموده است و پيروي آن وصي بعد از آن پيغمبر واجب و تخلف از او تخلف از خداوند است و رد بر او رد بر خداوند و رد كننده بر خداوند مشرك است .
و بايد معتقد باشيم كه پيغمبر صلي الله عليه و آله ناچار بايستي كه تا روز قيامت اوصياء متعدد و معصوم و مطهري داشته باشد و همگي منصوص باشند چون بعد از آن حضرت پيغمبري نيست و زمين نيز از حجت خالي نميماند و غير شيعه اقرار دارند كه امام آنها معصوم نيست و نصي هم بر او نشده پس امام آنها بر هدايت نيست و اما شيعه دوازده امامي مسلّم است كه ادعا دارند كه امامان آنها عليهم السلام از جانب خدا و رسول او تعيين شده‌اند و معصوم و مطهرند و ائمه آنها هم همين ادعا را نموده‌اند و آنها از جمله ذوي القربي بودند كه خدا دوستي آنها را واجب فرموده و همه اتفاق دارند كه آنها داناتر و پارساتر و پرهيزگارتر و راستگوترِ امت بودند و خداوند هم آنها را تصديق فرموده و امر آنها را تقرير نموده و باطل نفرموده با آنكه فرموده است كه خدا مفسد را از مصلح تميز ميدهد . و فرموده است كه خداوند كار مفسدين را اصلاح نميفرمايد . و ميفرمايد بلكه با حق بر باطل ميزنيم تا آنرا از ميان ببرد و مقهور كند . و ميفرمايد خداوند حق را بكلمات خود غالب ميفرمايد و باطل را باطل مينمايد . و ميفرمايد كه ساحرها ظفر نمي‌يابند . و ميفرمايد ساحر هرگز فائز و رستگار نميشود . و ميفرمايد عادت خدا بر اين نيست كه قومي را بعد از آنكه هدايت فرمود گمراه نمايد تا آنكه براي آنها بيان كند كه از چه چيزي بايد پرهيز كنند . و همه ديدند كه خداوند امر ايشان را تقرير و تسديد فرمود و طريقه آنها را باطل نكرد بلكه قوت و نور و قدرت و هيمنه بآنها عطا فرمود و از ايشان كارهاي خارق العاده ظاهر كرد و آنها را تقويت نمود با آنكه سلطان زمان هر يك از ايشان با امامي كه در آن عصر بود دشمني كرده و همه كوشش خود را در اطفاء نور او بكار بست و همه آنچه را كه در توان داشت بر ضد امام عصر خود بكار گرفت و علماءِ اقوام و طوايف و ساحران و كاهنان را گرد آورد كه نور امام را خاموش كند يا بخيال خود عجز او را آشكار كند
صفحه ٢٢

 لكن همگي عاجز شدند و درماندند تا آنكه چون ناچار از قتل آن بزرگواران شدند ايشان را بقتل رساندند كه ملك آنها برايشان باقي بماند و به گذشت زمانه همواره نور آن بزرگواران در تزايد بوده و هيچ يك از آحاد امت نتوانست كه احدي از آنها را متهم بقصوري نمايد .
و واجب است كه اعتقاد داشته باشيم امام معصومي كه پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله با نص معين شده است علي است و بعد از او حسن پس حسين پس علي بن حسين پس محمد بن علي پس جعفر بن محمد پس موسي بن جعفر پس علي بن موسي پس محمد بن علي پس علي بن محمد پس حسن بن علي پس محمد بن حسن حجت قائم منتظر و آنها امامان راشدين و هدايت يافتگان معصوم و مطهر و منصوص از جانب خدا و رسول او و متصف به صفات نبي باستثناء نبوت ميباشند و آن بزرگواران محققاً حفظ كنندگان دين و قضاوت كنندگان بحق در ميانه عالمين و قائم مقام پيغمبر صلي الله عليه و آله در هر عصر و حيني هستند .
و واجب است اعتقاد بآنكه ايشان بندگاني هستند گرامي داشته شده سبقت بر خدا در گفتار نميگيرند و ايشان بامر خدا عمل ميكنند .
و واجب است اعتقاد باينكه آن بزرگواران علم قرآن و دين را دارا هستند و در هر چه كه خدا را بخوانند ، بواسطه يقين ، دعاي آنها مستجاب است و از همه انبياء و مرسلين و تمامي خلق بعد از پيغمبر امين صلي الله عليه و عليهم اجمعين اشرف هستند .
و واجب است اعتقاد باينكه آن بزرگواران خدايان و پيغمبراني نيستند و پس از آن ديگر هر فضيلتي كه در رتبه حدوث ممكن باشد براي آنها ثابت است .
و واجب است اعتقاد باينكه حضرت قائم منتظر زنده است و نخواهد مرد تا وقتي كه جبت و طاغوت را باطل فرمايد و آنگاه از دنيا خواهد رفت همانطور كه پيشينيان آن حضرت درگذشتند .
و واجب است اعتقاد باينكه رجعت آن بزرگواران حق است و بدنيا رجعت مينمايند و اولٰي به ملك و سلطنت ايشان ختم ميشود .

صفحه ٢٣

 و واجب است اعتقاد بآنكه هر كس فضل ظاهر ايشان و آنچه را كه خداوند آنان را مخصوص بآن فرموده منكر شود كافر است و در آتش مخلد است و همچنين ديگر فضائلي كه مربوط بامامت است .
و واجب است اعتقاد بآنكه هر چه ايشان آورده‌اند و از فضائل و مقامات خود بيان فرموده‌اند و يا از شرايع و احكام و اخبار و خبر دادن از وقايع و فتنه‌ها بر زبان آورده‌اند همه حق است و راست و از جانب خدا فرموده‌اند و آن بزرگواران سخن نميگويند مگر بالهام .
و واجب است اعتقاد باينكه ضرورت مذهب ( يعني آنچه كه همه شيعه بر آن اتفاق دارند ) حق است و پيروي آن واجب و متخلف از آن بعد از آنكه متدين بدين ايشان شده باشد مرتد و كافر است و اينكه هر چه بدليل روايت ثقات از آن بزرگواران حجت برآن قائم شد حق است و پيروي آن واجب و تخلف از آن كفر . و اين بود مختصري درباره امامت .
فصل
در دوستي دوستان آن بزرگواران است و برائت از دشمنان ايشان
بدانكه هر كس دانست كه انسان مدني الطبع است و ناچار بايد در ميانه اناسي همانطور كه قبلاً گفتيم رئيسي وجود داشته باشد و فهميد كه اخلال باين امر از حكيم صادر نميشود و اينكه حاكم ناچار بايد مشهود و محسوس باشد كه در ميانه خلق خداوند قائم مقام او بشود در رساندن چون اگر تصور شود كه مشهود بودن او لازم نيست همان حاكميت خدا ميتوانست كافي باشد خلاصه كه هر كس اين مطلب را دانست ميفهمد كه خداوند اجل از اين است كه در چنين لطفي كوتاهي نمايد و بالاتر از آن است كه پيغمبر و اوصياء پس از او را بميراند يا مخفي نمايد و بعد حجت را از بين رعيت او غايب كند و مردمان را مثل چهارپايان كه باختيار خود ميچرند بي سرپرست گذارد بدون شبان و اشخاصي را كه در پشت مردان و ارحام زنان هستند
صفحه ٢٤

 ضايع كند و حاكمي در ميانه آنها قرار ندهد كه عالم و امين باشد و از جانب امامشان بآنها مطالب را برساند و از حجت ايشان بر آنها حديث كند و ما بين آنها بحق قضاوت نمايد و تحريف غلو كنندگان و علم بخود بستن باطل گويان و تأويل جاهلان را از دين نفي نمايد .
پس واجب است اعتقاد بآنكه اين بزرگواران در هر قرني از قرون غيبت و غير آن يك نفر شيعي عالم اميني را كه قائم مقام ايشان است دارند كه برعيت ايشان تعليم نمايد حال يا اين است كه اين شخص مطاع است و يا غير مطاع و ممكن است كه جمعي او را بشناسند يا آنكه نشناسند همانطور كه امامان اين شخص سلام الله عليهم نيز امرشان همين طورها بود و از قرآن آيه قرٰي و آيه ابواب و غير آنها دلالت دارند بر اينكه چنين كسي لازم است و هست و همچنين از اخبار آنچه در كافي از حضرت صادق عليه السلام روايت ميكند دليل بر اين مطلب است كه فرمود : نظر كنيد باين علمتان كه آنرا از كه ميگيريد هرآينه كه در ميانه ما اهل بيت در هر خلفي عدولي هستند كه تحريف غلو كنندگان و بخود بستن اهل باطل و تأويل جهال را از دين ما نفي ميكنند . و اين عدول غير از ائمه هستند چون كه امام هر عصري يك نفر است و اينكه فرموده‌اند : فينا ، يعني در ميانه ما ، دلالت بر اين دارد كه عدول از اهل بيت هستند همانطور كه سلمان از اهل بيت است و همچنين ساير آيات و اخبار و دليل عقل كه يك يك را در محل خودش ذكر كرده‌ايم ، پس وقتي كه شخص معتقد شد به وجوب اينكه عالمي بعد از حجت در هر عصري بايد باشد واجب است كه معتقد به لزوم دوستي آن علما در هر عصري هم باشد و همچنين لزوم پيروي ايشان و گرفتن از آنها و رجوع بآنها و براءت از كساني كه رد بر آنها ميكنند و بر آنها انكار دارند .
و واجب است اعتقاد باينكه هر كس تسليم امر ايشان باشد مؤمن است و رد كننده بر ايشان مشرك است بدليل فرمايش حضرت صادق عليه السلام در مقبوله عمر بن حنظله كه در كافي روايت شده است كه ميفرمايد : پس چون حكم كرد بحكم ما و
صفحه ٢٥

 كسي آن حكم را از او نپذيرفت پس هرآينه كه حكم خدا را خوار شمرده و بر ما رد نموده و رد كننده بر ما رد كننده بر خداوند است و اين دو عمل يعني استخفاف بحكم خدا و رد بر او در حد شرك بخداوند ميباشند .
و واجب است اعتقاد باينكه هر كس با اين بزرگان عداوت نمايد در حالي كه ميداند آنها شيعه آل محمد عليهم السلام و دوست ايشان هستند ناصب است و دليل اين مطلب فرمايش حضرت صادق است عليه السلام كه در اخبار متعدده بيان فرموده‌اند چنانچه شيخ حُرّ از اصول متعدده اين مطلب را روايت كرده و جماعتي از علما هم بمضمون اين اخبار فتوي داده‌اند و آن فرمايش اين است كه ميفرمايد : ناصب كسي نيست كه با ما اهل بيت نصب عداوت و دشمني نمايد چرا كه تو هرگز كسي را نمي‌يابي كه بگويد من بمحمد و آل محمد بغض و دشمني دارم و اين است و جز اين نيست كه ناصب كسي است كه با شما عداوت و دشمني ميكند در حالي كه ميداند كه شما ما را دوست ميداريد و از شيعيان ما هستيد ، و به ابي‌بصير فرمودند : كسي كه اين امر را بر تو رد نمايد مثل كسي است كه رد بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نموده است ، و فرمودند : سلمان دوستي او ايمان است و انكار او كفر .
و واجب است كه اعتقاد ورزيده شود كه دوستي اين بزرگواران شرط قبول اعمال است چنانكه در دعاي اعتقاد كه در كتاب مصباح و بلد الامين و مفتاح الفلاح در صفت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرموده‌اند : كسي كه وثوق باعمال ندارم اگر چه پاكيزه باشند و آن اعمال را نجات دهنده خود نمي‌بينم اگر چه نيكو باشند مگر به ولايت و امام قرار دادن او و اقرار به فضيلتهاي او و قبول كردن از حاملان آن فضيلتها و تسليم نمودن براي روات آنها و اين فرمايش مسلّم حضرت صادق است عليه السلام كه در عوالم روايت نموده كه ميفرمايد : اعتنائي به ناصب نميشود خواه نماز بخواند خواه زنا بكند خواه روزه بگيرد خواه دزدي بنمايد .
و سزاوار است اعتقاد داشته باشيم كه اين شيعيان بعون الله از كباير و اصرار بر صغاير محفوظند چونكه ايشان بفرمايش حضرت صادق عليه السلام كه نقل شد عادلند و
صفحه ٢٦

 دليل ديگر عدالت آنها آنست كه خداوند ميفرمايد : ان الله لايهدي القوم الظالمين ، يعني خداوند جماعت ظلم كنندگان را هدايت نميكند ، و اين علما هدايت كنندگان خلقند و تا وقتي كه خود هدايت يافته نباشند هدايت كننده نخواهند بود پس عادلند و مرتكب كباير نميشوند و بر صغاير اصرار نميكنند .
و واجب است اعتقاد باينكه دوستان ايشان دوستان خداوندند و دشمنان آنها دشمنان خداوند چنانكه حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود : هر كس با شيعه ما دشمني بكند پس بتحقيق با ما دشمني كرده ، تا آنجا كه ميفرمايد : هر كس رد بر آنها بكند رد بر خداوند كرده است و هر كس بآنها بد بگويد بد به خدا گفته است .
و واجب است اعتقاد باينكه هر كس اطاعت اين بزرگان را بنمايد اطاعت پروردگار را نموده و هر كس كه عصيان و سرپيچي از آنها بكند بتحقيق كه عصيان خدا را نموده است و دليل آن فرمايش حضرت حجت عليه السلام درباره اين بزرگان است كه شيخ حر روايت نموده كه فرمود : اين است و جز اين نيست كه آنها حجت من هستند بر شما و من حجت خداوندم . و اين امر كه ذكر نموديم اتفاقيِ همه ملل و مذاهب از يهود و نصاري و مجوس است چرا كه هيچ يك از آنها منكر اين نيستند كه بعد از درگذشت پيغمبر و وصيشان واجب و لازم است كه از حفظه دينشان تبعيت كرده و آنها را دوست بدارند و معتقدند كه تسليم بآن اشخاص تسليم از براي پيغمبرشان است و تسليم براي خداست و رد بر آنها رد بر آن پيغمبر و رد بر خداست .
و واجب است اعتقاد داشته باشيم كه در مورد اين بزرگان امر بآن صورت نيست كه فرقه شيعه بعد از غيبت امامشان باجماع و اختيار خود مردي را باين سمت نصب نمايند چونكه هيچ يك از ايشان نفاق و نصب باطني و فسق نهفته مردم را تشخيص نميدهد و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : نه هر كس كه اظهار دوستي ما را ميكند مؤمن است . و در صفت علماء منافقي كه ظاهراً اظهار ولايت و برائتي ميكنند فرمودند : و از جمله ايشان جماعتي هستند كه ناصبند و نميتوانند كه بر ما عيب بگيرند پس بعض از علوم صحيحه ما را ياد ميگيرند و بآن وسيله نزد شيعه ما رياست مييابند و
صفحه ٢٧

 در پيش نصّاب ما قدرشان كم ميشود آنوقت بقدر اضعاف و اضعافِ اضعاف آنچه كه آموخته‌اند ، از دروغهائي كه بر ما مي‌بندند بر آن مطالب زياد ميكنند چيزهائي كه ما از آنها بري هستيم و اهل تسليم از شيعه ما بخيال آنكه اينها از علوم ماست از آن علماي اهل نفاق ميپذيرند پس اين جماعت گمراه شدند و گمراه كردند و ضرر ايشان بر شيعه ما از لشكر يزيد بر حسين بن علي عليهما السلام و اصحاب آن حضرت بيشتر است چونكه لشكر يزيد ارواح و اموال ايشان را گرفتند و آنها كه ارواح و اموالشان سلب شده بود بواسطه آنچه كه از دشمنان بآنها رسيده در نزد خداوند بهترين حالتها را دارند و اين علماء سوء ناصب وانمود ميكنند كه دوست ما و دشمن اعداء ما هستند و شك و شبهه بر ضعفاي شيعه ما وارد كرده آنها را گمراه مينمايند و از حركت در راه راستي كه به مقصد ميرسد بازميدارند ، تا آخر حديث شريف . پس با چنين احوالي براي خلق اختيار عالم و بزرگ ممكن نيست و نميتوانند هر كس را كه خواستند انتخاب نمايند چونكه به بواطن علم ندارند و اينطور هم نميشود كه شخص خودش را منصوب به مقام قضاوت نمايد و علم بخود ببندد و ادعاي عدالت و امانت نمايد چرا كه بقول شاعر :
و كل يدعي وصلاً بليلٰي       ** * **      و ليلٰي لاتقرّ لهم بذاكا
يعني همه كس ادعاي اتصال و قرابت با ليلٰي را مينمايد در حالي كه ليلٰي آنها را در اين امر تصديق ندارد ، پس ناچار بايد كه شخص محقّ علامتي داشته باشد كه بآن علامت از مبطل تميز داده شود و آن علامت عبارت از نشانه و آيت خداي سبحانه و نشانه رسول او و نشانه ائمه عليهم السلام است در كارهاي او و احوال و اقوال او چنانكه خداي سبحانه ميفرمايد : ان في ذلك لاۤيات للمتوسمين ، يعني هرآينه كه در آن آياتي است براي متوسمين يعني صاحبان نشانه و علامت پس ادني رتبه‌اي كه چنين شخصي ميشود داشته باشد علم است و حلم و ذكر و فكر و نباهت و نزاهت و حكمت و در همه اينها بايستي كه استناد او به كتاب خدا و سنت پيغمبر خدا و آثار ائمه عليهم السلام باشد نه غير اينها از كتابهاي سنيان و يهود و نصاري و مجوس و
صفحه ٢٨

 ديگر كفار و مشركين و مذاهب باطله و آراء فاسده و بالاتر رتبه‌اي كه چنين شخصي ممكن است داشته باشد بقاء در فناء است و نعيم در شقاء يعني منعّم بودن در سختي و فقر در غناء و عزت در ذلت و صبر در بلاء و رضا و تسليم و علاوه بر اينها بايد كه از جانب خداي سبحانه تقرير و تسديد شده باشد چون در واقع دليل تصديق خداي سبحانه تسديد او است بجهت اينكه خداوند عمل مفسدين را كه اصلاح نميفرمايد و تفصيل علائم اين بزرگان در حديث همام كه در علامات مؤمنين فرموده‌اند مذكور است و آن حديث در كافي و نهج البلاغه ذكر شده و محال است كه شخصي منافق باشد و خداوند نفاق او را براي شخص طالب بيان نفرمايد و او را مفتضح ننمايد و اينك اين فرمايش خداي سبحانه است كه فرموده : الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ، يعني آنها كه كوشش و مجاهدت نمايند در راه ما هرآينه البته البته آنها را به راههاي خودمان هدايت ميكنيم ، و آنها يعني آن بزرگان راه خداي سبحانه هستند چنانكه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : سبيل الله شيعتنا ، يعني راه خداوند شيعه ما هستند ، و ما در رساله اي كه بنام الزام النواصب نوشته‌ايم اين مطلب را مفصلاً بسط داده‌ايم .
و واجب است اعتقاد داشته باشيم كه خداوند زمين خود را از امثال اين بزرگان در زمان غيبت وليّ خالي نميگذارد چونكه اين معني ، لطفي است كه قوام دين و نظام شرع مبين بآن است و اگر كه زمين از ايشان خالي شود مردم از دين خدا برگشته و باز همان حالات جاهليت سابق خود را پيشه ميكنند چنانكه حضرت علي بن محمد عليهما السلام فرمود كه : اگر اينطور نبود كه بعد از غيبت قائم شما عليه السلام باقي ميمانند كساني از علماي دعوت كننده بسوي آن حضرت و راهنمائي كنندگان باو و مدافعين از دين او با سلاح ادله خدائي و كساني كه ضعفاي بندگان خدا را از دامهاي ابليس و مريدان او و تله‌هاي نواصب بيرون ميآورند ديگر هيچكس باقي نميماند مگر آنكه از دين خدا مرتد ميشد لكن آنها هستند كساني كه زمام دلهاي ضعفاي شيعه را در دست دارند همانطور كه ناخداي كشتي سكان را در دست دارد اين
صفحه ٢٩

 جماعت هستند كه نزد خداوند داراي برتري و فضيلت ميباشند .
و اين بود بيان مختصري در اصول دين بترتيبي كه از نزد پروردگار عالميان نازل شده و پيغمبر امين و اولاد طاهرين او صلوات الله عليهم اجمعين بآن امر فرموده‌اند و تفصيل اين اصول و ادله آنها در كتابهاي مفصله ما ذكر شده هر كس بخواهد طلب نمايد و در اينجا بهمين قدر اكتفا نموديم چرا كه بيشتر از اين از وضع اين كتاب بيرون است و اتكال در آغاز و انجام بر خداست .
مقصد سوم
در مقدمه عبادات است بطور اختصار و در آن سه فصل است :
فصل
درباره مكلف است و آنچه كه باو مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - در تكليف ، عقل شرط است پس ديوانه و مصروع يعني مبتلا به صرعي كه غش كرده و كسي كه به حال اغماء افتاده و غير آنها از كساني كه عقل ندارند تكليفي بر آنها نيست و تكليف هر كس بر حسب عقل او و ثواب و عقاب او هم بقدر عقل او است .
٢ - حد و اندازه‌اي كه در آن انسان را با حدود تامّه عقوبت مينمايند و آن حدود را بر او جاري ميكنند در پسر وقتي است كه محتلِم شود يا بر بدن او مو برويد يا بر عانه او يعني زير شكم او مو برويد يا آنكه به پانزده سال كامل برسد و در دختر وقتي است كه نُه ساله شود اگر سن خود را درست بداند و گر نه وقتي كه حائض شود چون قبل از نه سال حائض نميشود و اما حدي كه عبادات در آن بر پسر واجب ميشود گفته شده كه داخل شدن در چهارده سال است و در آن وقت براي او حسنات و سيئات را مينويسند مگر آنكه قبل از اين سن محتلم شود يا مو بر بدن او برويد و براي دختر وقت وجوب عبادات وقتي است كه نه ساله شود مگر آنكه قبل از آن حائض شود و اين ترتيب باحتياط نزديكتر است كه به هر كدام زودتر حاصل شد بگيرند .

صفحه ٣٠

 ٣ - شخصي كه مطلبي را فراموش كرده تا وقتي كه در حال نسيان است و كسي كه مطلبي را نميداند تا وقتي كه جاهل بآن مطلب است تكليفي ندارند و همچنين كسي كه مضطر و ناچار از كاري يا چيزي شده مكلف به خلاف آن كار يا آن چيز نيست و همينطور كسي كه طاقت ندارد كه بتكليفي از تكاليف عمل كند مكلف بآن نيست و همچنين است امر كسي كه با اكراه او را وادار بانجام مطلبي كه در شرع نهي از آن شده نموده باشند يا او را به ترك مطلبي كه شرع امر بآن نموده وادار كرده باشند و همينطور تكليفي نيست بر كسي كه خداوند به قضائي بر او غالب شده باشد ( يعني طوري براي او پيش آمده كه راه ديگري ندارد ) و نه بر صاحب عذر و نه بر مُعسِر يعني تنگدست و نه بر كسي كه در حرج و تنگي گرفتار شده و اين موارد كه ذكر نموديم بعض آنها شامل بعض ديگر هم ميشود لكن ما نصوص و احاديث را برشمرديم .
٤ - پسر بچه هنگامي كه به دوازده سال برسد حسنات او باو نفع ميدهد و هنگامي كه بالغ شد گناهان او را مينويسند .
٥ - پسر بچه را بين شش سال و هفت سال بطور تمرين امر به نماز ميكنند و وقتي كه نه ساله شود او را تنبيه ميكنند و روايت شده كه نماز و روزه بر پسر بچه وقتي كه نزديك بلوغ شد واجب ميشود و اين قول حمل بر شدت تأكيد ميشود و پسر وقتي كه نه ساله شد بجهت تمرين اگر طاقت دارد او را امر به روزه مينمايند بقدري كه طاقت داشته باشد پس اگر خيلي تشنه شد افطار ميكند و وقتي كه نزديك به حد بلوغ شد اگر روزه نگيرد از او مؤاخذه ميكنند .
٦ - واجب است كه مكلَّف آنچه را كه شارع امر فرموده انجام دهد و از هر چه نهي نموده اجتناب كند پس هر كس بعد از آنكه فريضه‌اي با دليل بر او مسلم شد آن را ترك كند و انكار آنرا نمايد كافر است و بروايت ثقه حجت بر او تمام ميشود و بتحقيق كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند : هر گاه بواسطه ( روايت ) كسي كه در علم ما مورد وثوق و اطمينان است حجت بر كسي تمام شد و او را تصديق ننمود چنين كسي كافر است . و از ائمه عليهم السلام نقل شده كه فرمودند : براي هيچ يك از دوستان ما
صفحه ٣١

 ابداً عذري نيست كه در آنچه ثقات ما از ما روايت ميكنند شك كنند يا كسي را به شك بياندازند بتحقيق كه آن ثقات و امناء شناخته شده‌اند باينكه ما ايشان را شريك سر خود قرار ميدهيم و آن را بواسطه ايشان بدوستان خود ميرسانيم .
فصل
در نيت است و آنچه كه به نيت مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - در هر فريضه‌اي نيت واجب است و همينطور در هر عملي كه قصد از آن تقرب به خداي سبحانه باشد و نيز در هر چيزي كه در آن اميد اجري باشد چون كه هيچ عملي عمل نيست مگر با نيت .
٢ - جايز نيست كه قصد كسي از عمل بدست آوردن چيزي جز رضاي خداي سبحانه باشد چه جلب منفعتي باشد و چه دفع ضرري و خواه از امور دنيا باشد يا از امور آخرت پس هر كس كه قصد خود را يكي از اين امور قرار دهد مشرك است بلي جايز است كه نيت خود را تحصيل بهشت قرار دهد از آن جهت كه خانه رضاي خدا است و جايز است كه قصد او دوري از آتش باشد از آن جهت كه دار غضب خداست يعني باينطور كه هر گاه خداوند آتش را دوست ميداشت و از جنت ناراضي بود او آتش را ميطلبيد و از بهشت دوري ميگزيد همانطور كه بسياري لذتها را در دنيا ترك ميكند بجهت آنكه سخط و نارضايتي خدا در آنها است و به بسياري چيزها كه دوست نميدارد عمل ميكند چونكه رضاي خدا در آنها است و اولٰي آنست كه خدا را عبادت كنند بدون آنكه چيزي را با او در نظر بگيرند چرا كه خداوند اهل و مستحق عبادت است .
٣ - كسي كه قصد قربت به پروردگار را نداشته باشد و آن طور كه گفتيم براي خداوند عمل نكند عبادت او فاسد است و اگر آن عبادت از واجبات بوده واجب است كه آنرا فقط براي خداوند و بطلب وجه كريم او اعاده نمايد .
٤ - حد كمال در نيت آن است كه همه چيز را جز وجه پروردگار سبحانه فراموش كند
صفحه ٣٢

 و ملتفت به غير او نشود همان طور كه وقت حرف زدن با زيد و توجه باو ملتفت چيزي جز ذات او نميشود و جز او چيزي را قصد نميكند .
٥ - واجب است كه مؤمن نيت داشته باشد كه هر چه از فرائض خداوند بر او واجب ميشود ادا كند و همه اوامر خدا را كه باو ميرسد امتثال نمايد و بتمامي حدود خداوند يعني احكام و شرايع او عمل نمايد .
٦ - حرام است نيت اينكه آنچه از اوامر پروردگار بر او وارد ميشود يا از فرايض خداوند كه بر او واجب ميگردد ترك كند و يا از احكام و حدود خداوند تعدي نمايد پس هر كس كه چيزي از اين امور در نيت او باشد بدون آنكه انكار آن اوامر را بكند بين خود و خداي خود فاسق است و اگر منكر هم باشد كافر است و علت اين مطلب آن است كه مؤمن به نيت خود مخلد در بهشت است و كافر به نيت خود مخلد در آتش است و از همين رو براي مؤمن در موقع مرض و بيماري همان اعمال صالح را كه در وقت سلامتي مينوشتند مينويسند و براي كافر در وقت مرض همان اعمال سيئه را كه در وقت صحت براي او مينوشتند مينويسند .
٧ - مستحب است قصد انجام همه طاعات و ترك همه مكروهات اگر چه موفق باين كار نشود .
٨ - حرام است كه خشوع قلب كمتر از خشوع بدن باشد كه اين نفاق است .
٩ - حرام است ريا كردن در عبادات چرا كه آن شرك به خداست .
١٠ - وسواس در نيت و عبادت حرام است چون اين كار عبادت شيطان است .
١١ - هر عملي كه شخص بداند بحد وسواس رسيده واجب است آنرا ترك كند و عمل خود را به حد اعتدال برگرداند .
١٢ - هر گاه مكلف شك و سهو او زياد شود و او را از حد اعتدال بيرون برد به شك و سهو خود عمل نميكند و بنا را در عمل بر آن حدي ميگذارد كه درست بجا آورده و كثرت و زياد شدن شك و سهو از اينجا معلوم ميشود كه در هر سه عملي يك بار شك يا سهو كند يا آنكه خودش اقرار داشته باشد كه سهو ميكند .

صفحه ٣٣

 ١٣ - حرام است كه در وقت زياد شدن وسواس با عمل بمقتضاي وسوسهْ شيطان را عادت دهند كه در نفس وسوسه كند .
١٤ - از خيالات فاسد و حديث نفس در حال عبادت از كسي كه طاقت ترك آنها را ندارد عفو شده است .
١٥ - هر كس در نماز سهو او زياد شود هر گاه داخل مستراح ميشود بگويد : بِسْمِ اللّٰهِ وَ بِاللّٰهِ اَعُوذُ بِاللّٰهِ مِنَ الرِّجْسِ النَّجِسِ الْخَب۪يثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطٰانِ الرَّج۪يمِ .
فصل
در عمل و متعلقات آن است و در آن مسائلي است :
١ - حرام است كه در ظاهر نشاط داشته و اظهار اشتياق بعمل نمايد در حالي كه در خلوت از عمل كردن تنبلي و كسالت ميورزد .
٢ - حرام است كه انسان عمل يعني عبادت خود را بزبان بياورد به قصد آنكه مردم بر عمل او مطلع شوند و از او بخاطر عمل تعريف كنند .
٣ - مكروه است بازگو كردن عمل بدون قصد شهرت و اگر دو مرتبه بگويد كراهت آن شديد ميشود .
٤ - باكي نيست باينكه شخص از اطلاع ديگري بر عمل خود خوشوقت شود البته در صورتي كه براي اطلاع ديگران عمل نكرده باشد .
٥ - جايز است كه عمل را ظاهر نموده و خوب بانجام رسانند كه ديگري هم اقتدا به عمل آنها نموده و بعمل و هدايت ترغيب شود البته اين كار وقتي جايز است كه براي خدا باشد و در چنين صورتي علاوه بر جايز بودن مستحب هم هست .
٦ - مستحب است كه عبادت را در خلوت بجا آورند .
٧ - مستحب است كه واجبات را آشكار انجام دهند و مستحبات را پنهان .
٨ - حرام است آشكارا عبادت كردن بقصد مشهور شدن به عبادت .
٩ - هر كس عملي بكند باميد اجري كه براي آن عمل دانسته آن اجر باو داده ميشود
صفحه ٣٤

 اگر چه كه امرْ آن طور كه باو رسيده نباشد .
١٠ - مستحب است بسيار دوست داشتن عبادت چون رضاي خدا در آن است .
١١ - مستحب است كوشش در عبادت و اختيار عباداتي كه بر نفس شديدتر باشند مادام كه نترسد نفس او خسته و گريزان شود .
١٢ - مستحب است مداومت بر عمل و معتدل بجا آوردن آن و اقل مدت مداومت دوازده هلال است آنوقت اگر خواست مشغول به عمل ديگري ميشود .
١٣ - مكروه است كه عمل خير زياد را بعد از عمل ، زياد بشمارند و عمل كم را قبل از آن كم بشمارند .
١٤ - حرام است كه گناه قليلي را كم بشمارند چه قبل از آن و چه بعد از آن .
١٥ - واجب است معترف باشند كه در حق خداوند در عبادت او كوتاهي كرده‌اند .
١٦ - حرام است تكبر با عمل و منت گذاردن بر خدا و رسول و ائمه عليهم السلام با عملي كه بجا ميآورد .
١٧ - باكي نيست كه انسان از انجام حسنه خوشحال شود و بر انجام معصيت محزون گردد و اين از علامات ايمان است .
١٨ - مستحب است تقيه باينطور كه در غير وقت ضرورت نزد مخالف چنين وانمود كند كه هم اعتقاد او است .
١٩ - واجب است تقيه در وقتي كه لازم شود و آن در هر مطلبي است كه فرزند آدم بآن مضطر شود و تقيه تا ظهور قائم عجل الله فرجه ادامه دارد .
٢٠ - حرام است ترك تقيه در موقعي كه تقيه لازم است .
٢١ - محل تقيه جائي است كه قوم سوئي غالب باشند و حكم و فعل آنها حكم و فعل حق نباشد پس هر چه كه مؤمن در ميانه آنها انجام دهد از اعمالي كه منتهي به فساد در دين نميشود عيبي ندارد .
٢٢ - مكروه است كه مرد عبادت را بر نفس خود تحميل كند تا جائي كه نفس از آن دل‌زده و گريزان شود .

صفحه ٣٥

 ٢٣ - مستحب است ميانه‌روي در عبادت بطوري كه عمل كند مثل كسي كه اميد دارد كه در پيري از دنيا رود اما سزاوار است كه پرهيز او از معاصي مثل كسي باشد كه گويا فردا از دنيا ميرود .
٢٤ - مستحب است كه هر گاه انسان قصد خيري را نمود تا منصرف نشده آن را بجا بياورد و عقب نياندازد .
٢٥ - مكروه است كسالت ورزيدن از عبادت .
٢٦ - هر كس مرتد شود و پس از آن توبه كند هر عملي كه در حال ايمان اولش كرده براي او حساب ميشود .
٢٧ - مخالف و ناصب هر گاه بمذهب حق گرويدند از اعمالي كه كرده‌اند جز زكوة چيزي را اعاده نميكنند و مستحب است كه اگر حج كرده‌اند حج را نيز اعاده كنند .
٢٨ - اعمال شخص قبول نميشود مگر به دوستي آل محمد عليهم السلام و امام قرار دادن ايشان و اقرار بفضائل آنها و پذيرفتن از كساني كه حامل آن فضائل هستند و تسليم براي روايت كنندگان آن فضيلتها و دوستي دوستان و برائت از دشمنان آن بزرگواران .
٢٩ - هر كس در يكي از اين امور متوقف باشد يا منكر باشد يا شك كند و يا متحير باشد و بعد از آن خدا بر او منت گذارد و بآنها اقرار نمايد همه اعمال او حساب ميشود و بغير از زكوة چيزي را اعاده نميكند آن هم در صورتي كه در غير محل خودش داده باشد بجهت اينكه زكوة حق مردم است .
٣٠ - هر كس متدين به دين قومي بوده احكام آن دين بر او جاري است و از آن سؤال كرده ميشود .
اين بود مختصر و مجمل مطالبي كه ما ميخواستيم در اول كتاب بيان نمائيم و احكام بطور تفصيل در ضمن كتاب ان شاء الله تعالي بيان خواهد شد و از خدا توفيق بر اتمام ميطلبيم و از او مسألت دارم كه اين عمل من خالص از براي وجه او باشد كه صاحب جلال و اكرام است و اميدوارم كه خداوند مرا از خطا و لغزش حفظ فرمايد كه هرآينه
صفحه ٣٦

 او مراقب است و تسديد ميكند و اميدم تنها باوست و از او ميخواهم كه اين كتاب مرا در طول دهر و تا منتهاي روزگار صدقه جاريه‌اي قرار دهد و تا روز قيامت با انتفاع هر كسي از آن بمن ثواب دهد و اين كتاب من از چيزهائي كه بمرور ماه و سال منقرض ميشوند نباشد و از خداوند اميد دارم بحق منزلت و مقام بلند محمد و آل كرام آن حضرت كه درودهاي خداوند ملك علاّم بر ايشان باد كه عمر اين بنده را طولاني فرمايد تا اتمام اين كتاب را ببينم و حول و قوه‌اي نيست مگر از خداي علي عظيم و درود خدا بر محمد و آل اطهار او باد و لعنت خدا بر ناصبين آن بزرگواران ابد الآباد .
و نخست از كتاب طهارت شروع ميكنيم چنانكه معمول است و بعد از آن ساير كتابها را ان شاء الله بترتيبي كه حكمت اقتضا ميكند خواهيم آورد پس شروع ميكنيم به نوشتن كتابها و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم .

صفحه ٣٧

 * * * * *

صفحه ٣٨

 كتاب طهارت
و در آن پنج باب است :
باب اول
در احكام آبها است و در اين باب چهار مقصد است :
مقصد اول
در آب مطلق است يعني آب خالص و در آن سه مطلب است :
مطلب اول
درباره آب است بطور كلي و در آن مسائلي است :
١ - بدانكه خداي سبحانه آب را طهور قرار داده يعني پاك و پاك كننده است و چيزي آن را نجس نميكند مگر آنچه كه رنگ يا طعم يا بوي آن را تغيير دهد خواه آن آب زياد باشد يا كم ، جاري باشد يا راكد از جائي بجوشد يا غير جوشنده باشد .
٢ - سزاوار است كه براي وضو و غسل و شرب از آبي كه بآن نجاستي رسيده پرهيز كنند مگر آنكه مقدار آن آب در مقابل نجاستي كه بآن رسيده زياد باشد و آب بر نجاست غلبه داشته باشد .
٣ - آبي كه چارپايان در آن بول نموده‌اند تا وقتي كه تغيير نكرده و به حد آب مضاف نرسيده سزاوار است كه از آن پرهيز شود و اگر تغيير نموده و به حد مضاف رسيده تطهير با آن آب جايز نيست .
٤ - سزاوار است كه در وضو از آبي كه رنگ و طعم آن عوض شده و آبي كه يهودي يا نصراني دستش را در آن داخل كرده اجتناب كنند .

صفحه ٣٩

 ٥ - سزاوار است از آب باراني كه در راهها مانده بعد از سه روز از قطع شدن باران دوري كنند پس اگر چيزي از آن به شخص برسد آن را ميشويد و اما آب باراني كه در صحراها مانده اشكالي ندارد .
٦ - هر گاه مرداري در آب باشد سزاوار نيست از طرفي كه نزديك آن است وضو بگيرند و از طرف ديگر آب وضو ميگيرند .
٧ - سزاوار است از آبي كه عقرب در آن افتاده و مرده يا ماري در آن داخل شده و از آن بيرون آمده اجتناب كنند و با آن آب وضو نگيرند .
٨ - سزاوار است از آبي كه مارمولك در آن افتاده اجتناب كنند .
مطلب دوم
در احكام چاه است و در آن مسائلي است :
١ - آب چاه واسع است چيزي آن را نجس نميكند مگر آنكه بو يا مزه يا رنگ آن بواسطه نجاست تغيير كند .
٢ - هر گاه آب چاه بواسطه چيز نجسي تغيير كرد از آن ميكشند تا بو و رنگ و مزه آن برود و آب پاك شود .
٣ - جانوري كه خون ندارد اگر در چاه بيفتد اشكالي ندارد .
٤ - هر گاه سامّ ابرص كه چلپاسه بزرگي است در چاه بيفتد سزاوار است كه آب چاه را با حركت دادن دلو بهم بزنند .
٥ - سزاوار است كه هر گاه گنجشكي در چاه بيفتد و يا بول بچه از شير باز شده‌اي در آن بريزد يا پوست‌هاي وزغ از چاه خارج شود يك دلو آب از آن بكشند .
٦ - هر گاه مرغ و امثال آن يا موش در چاه بيفتد سزاوار است كه دو دلو آب از آن بكشند .
٧ - و هر گاه چيز كوچكي كه نجس باشد در چاه بيفتد و يا قطرات بول يا خون در آن بريزد و سگ يا گربه يا چارپا يا خوك و يا مرغ در چاه افتاده و بميرند و يا خوني كه از دماغ ميآيد در آن جاري شود يا كبوتر يا مرغ كشته‌اي در آن بيفتد بايد چند دلو آب
صفحه ٤٠

 از چاه بكشند و اين چند دلو را در حديث به لفظ دلاء فرموده‌اند كه جمع دلو است و حد اقل معني دلاء دو دلو است چنانكه از اهل عصمت عليهم السلام در معني جمع روايت شده كه اقل جمع دو واحد است .
٨ - براي افتادن وزغه يعني مارمولك سه دلو ميكشند .
٩ - و هفت دلو در وقتي كه جنب در چاه برود يا حيواني كه جثه آن در حدود گربه تا گوسفند است و يا چلپاسه بزرگي در چاه بيفتد و از هم بپاشد و متفسخ شود .
١٠ - و براي عذره يعني مدفوع ده دلو ميكشند .
١١ - و اگر قطره خمري در آن بريزد يا ميتي در آن بيفتد يا گوشت خوكي و يا موشي كه بدنش از هم بپاشد بايد بيست دلو بكشند .
١٢ - و سي دلو كشيدن براي وقتي است كه آب باراني كه در آن بول و عذره و بولهاي چارپايان و پشكل آنها و فضله سگ باشد در چاه بريزد و يا گوسفندي كه ذبح شده در حالي كه از رگهاي او خون ميريزد در چاه بيفتد .
١٣ - و چهل دلو براي وقتي كه مدفوع در چاه افتاده و در آن حل شود .
١٤ - و هفتاد دلو براي وقتي است كه انساني در آن بميرد .
١٥ - و صد دلو براي وقتي كه مرداري در آن بيفتد و بگندد .
١٦ - و براي الاغ و شتر بايد يك كر بكشند .
١٧ - و اگر گاو و مثل آن در چاه بميرد يا خمر در آن بريزد همه آب چاه را بايد بكشند و هر گاه آب زياد است و غالب ميشود يك روز تا شب ميكشند عده‌اي متصدي ميشوند و دو نفر دو نفر يك روز تا شب آب ميكشند و در اين اندازه‌ها مقادير بيشتري هم در هر مورد روايت شده و ما آن را حمل بر شدت تنظيف نموده و اختصاراً روايت نكرديم .
١٨ - اينكه بالوعه يعني گودال يا مجري يا چاه فاضلاب به چاه آب نزديك باشد باعث كراهت نميشود و تا وقتي كه آب چاه تغيير نكرده از آن براي غسل و وضو و شرب برميدارند .

صفحه ٤١

 ١٩ - از نظر رعايت پاكيزگي و مصونيت سزاوار است كه بين چاه آب و بالوعه بالوعه ( بضم لام و فتح عين ) چاه فاضل آب در خانه . چاهي كه در آن آب باران و آبهاي گنديده ريخته ميشود . فرهنگ عميد .
فاصله‌اي بگذارند باينطور كه هر گاه چاه از نظر جهت جريان آب در بالا دست واقع شده و بالوعه پائين دست است و فضولات و آب در آن ميماند و نفوذ نميكند كه به چاه آب برسد لااقل سه ذراع ذراع از آرنج است تا سر انگشتان در حدود نيم متر يا كمتر . م .
فاضلاب را با چاه آب فاصله بدهند و اگر چاه پائين دست واقع شده و مجرٰي يا گودال فضولات بالا دست است و كثافات در آن ميماند نُه ذراع فاصله دهند اما اگر فضولات در بالوعه كم ميماند يا نميماند ديگر دوري و نزديكي مانعي ندارد و روايت شده در دشت و زمين نرم هفت ذراع و در جاي كوهستاني پنج ذراع و روايت شده اگر بالوعه بالا دست چاه باشد هفت و اگر پائين آن باشد پنج ذراع در هر طرف كه باشد و اين بسيار است و روايت شده هر گاه بين آن دو يك ذراع باشد اگر چاه بالا دست است اشكالي ندارد اگر چه بخار هم داشته باشد و روايت شده هر گاه چاه نظيفه در طرف شمال باشد و چاه مستراح در جنوب آن اگر بين آنها چند ذراعي باشد ضرر نميرساند و اگر بعكس باشد دوازده ذراع و اگر بمحاذات هم باشند نسبت به شمال هفت ذراع ( ظاهرا اين روايت مربوط به منطقه خاصي است . م ) و روايت شده اگر چاه بطرف مسيل و مجراي آب باشد يعني از بالوعه بآن نزديك‌تر باشد ده ذراع فاصله قرار ميدهند و همه اينها براي تنظيف و پاكيزگي است و اصل همان است كه در مسأله قبل گفتيم .
مطلب سوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - جايز نيست تطهير تطهير يعني وضو و غسل و شستن چيزهاي نجس جهت حصول طهارت . م .
با آب نجس و آبي كه طهارت و نجاست آن مورد شبهه
صفحه ٤٢

 است باين معني كه دو ظرف باشد يكي نجس و ديگري پاك و مشتبه شده باشد كه با هيچكدام تطهير نميكنند و همچنين شرب آب نجس جايز نيست مگر آنكه كسي ناچار شود .
٢ - آبي كه غصب شده باشد استعمال آن در هيچ كاري جايز نيست .
٣ - اگر يقين داشته باشيم كه آبي پاك است به صرف اينكه وهم يا شك يا ظني ببريم كه چيزي در آن افتاده كه آن را نجس كرده نجس نميشود .
٤ - اگر بعد از استفاده از آبي انسان ببيند كه چيز نجس كننده‌اي در آن است اشكالي ندارد چون احتمال ميرود كه همان وقت كه آن را ديده يعني بعد از استعمال در آب افتاده باشد .
٥ - گِل حاصل از باران تا سه روز اگر به جامه برسد مانعي ندارد مگر آنكه بدانند كه بعد از باران چيزي آن را نجس نموده اما بعد از گذشتن سه روز از باران از آن گل اجتناب مينمايند و به هر چه برسد آنجا راميشويند و گل باران كه در صحراها است اگر به لباس برسد مانعي ندارد و نماز در آن در طول زمستان جايز است .
٦ - هر كس دستش را به لگن يا ظرفي كه نجس بوده زده است و قبل از شستن آنرا داخل ظرف آبي نموده سه كف از آن آب ميريزد .
٧ - روايت شده اشكالي ندارد كه با موي خوك ريسمان بسازند و با آن آب از چاه بكشند و با آن آب وضو بگيرند و از آن بياشامند .
٨ - روايت شده مانعي ندارد كه از پوست خوك دلو بسازند و با آن آب بكشند .
٩ - اگر موش يا عقرب و امثال آن در آب بيفتد سزاوار است كه سه بار از آن آب بريزند و كم ريختن و زياد ريختن فرق ندارد آنگاه از آن مينوشند و وضو ميگيرند .
١٠ - سزاوار نيست در غسل و وضوء و امور مربوط به تطهير و خمير كردن و شستن بدن از آبي كه آفتاب آنرا گرم كرده استفاده كنند چون باعث برص يعني پيسي ميشود .

صفحه ٤٣

 مقصد دوم
در آب مضاف و مايعات است و در آن مسائلي است :
١ - تطهير يعني وضو و غسل و شستن چيزهاي نجس با آب مضاف و آب مضافٌ اليه آب مضاف آبي است كه تا اسم آنرا همراه چيز ديگر بطور اضافه نبرند شناخته نميشود مثل آب كدو مثلاً و آب مضاف اليه آبي است كه جسم پاكي مثل زعفران بآن افزوده‌اند . مصنف اعلي الله مقامه .
مثل گلاب و آب كدو و آب زعفران و آب خلوق كه نوعي طيب است و امثال اينها جايز نيست بلي مگر آنكه چيزي كه بآن اضافه شده بطوري باشد كه آن را از اطلاق نياندازد يعني اسم آن هنوز آب مطلق باشد كه در چنين حالتي آن آب پاك است و پاك كننده و تطهير با آن جايز است .
٢ - رخصتي روايت شده در غسل كردن با گلاب و وضو گرفتن با آن براي نماز .
٣ - رخصتي روايت شده در خصوص خون كه آن را با آب دهان بشويند .
٤ - جايز است كه با استفاده از دهان آب بريزد و چيزي كه به لباس او رسيده بشويد .
٥ - تطهير با هيچيك از مايعات امثال شير و روغن و غير آنها جايز نيست .
٦ - هر گاه موشي در روغن افتاد و مُرد اگر روغن جامد است موش را با آنچه كه اطراف آن بوده بردار و بيرون بيانداز و مابقي را بخور و اگر مايع است از آن مخور و براي چراغ استفاده كن و حكم روغن زيتون هم همين است .
٧ - هر گاه موش در آب‌گوشت بيفتد آب آن را ريخته گوشتش را ميشويند و ميخورند .
٨ - عيبي ندارد چيزي كه خون ندارد در مايعات بميرد .
مقصد سوم
در آب مستعمل است و در اين مقصد مسائلي است :
١ - آبي كه مرد با آن وضو گرفته و در ظرف پاكيزه‌اي است عيبي ندارد كه ديگري آن
صفحه ٤٤

 را برداشته و با آن وضو بگيرد .
٢ - مستحب است وضو گرفتن از زيادي وضوي جماعتي از مسلمانان .
٣ - خوردن آبي كه از وضو زياد آمده اشكالي ندارد و بعيد نيست كه رجحان هم داشته باشد .
٤ - آنچه از آبي كه جنب با آن مشغول غسل است ترشح كند و در ظرف يا بلباس بريزد اشكالي ندارد چه از بدن او ترشح شود و چه از زمين اگر چه كه محل غسل او مستراح باشد .
٥ - آبي كه در حمام از شست و شوي بدنها حاصل ميشود باكي بآن نيست و اگر به لباس يا تن رسيد آن را نميشويند مگر آنكه گل‌آلود باشد و بخواهند گل را بشويند .
٦ - وضو گرفتن با آبي كه با آن رخت شسته‌اند يا آبي كه جنب با آن غسل كرده و امثال اينها مكروه است .
٧ - سزاوار است از آبي كه بول يا نجاست را با آن شسته‌اند در صورتيكه آن آب تغييري نكرده بجهت پاكيزگي اجتناب نمايند و اگر تغيير كرده اجتناب از آن واجب است .
٨ - هر كس از گودالي آب برميدارد كه غسل كند و ميترسد زيادي آب غسل او دوباره بآن گودال برگردد سزاوار است كه يك كف آب روي زمين پيش روي خود بريزد و يك كف پشت سرش و كفي بطرف راست و كفي بطرف چپ آنگاه غسل كند و همچنين هر گاه در چنين محلي وضو ميگيرد و آب آن گودال كم است ترشحي بطرف راست و چپ و پيش روي خود ميكند .
٩ - از آبي كه جنب با آن غسل كرده و در جائي جمع شده يا آبي كه شخصي با آن از بول تطهير نموده سزاوار نيست كه وضو بگيرند مگر در وقت ضرورت .
١٠ - وضو گرفتن با آبهاي گرمي كه در كوهها پيدا ميشود و بوي گوگرد ميدهد اشكالي ندارد و شفا جستن از آن آبها و چشمه هاي آب گرم كه در كوهها يافت ميشود مكروه است بجهت اينكه گرماي آنها از انتشار حرارت جهنم است .

صفحه ٤٥

 ١١ - باكي نيست كه آب استنجاء يعني آبي كه با آن از نجاست تطهير كرده‌اند به لباس برسد .
١٢ - سزاوار نيست انسان عادت خود قرار دهد كه از بقيه آبي كه براي استنجاء استفاده كرده و دست خود را بدون شستن در آن داخل ميكرده وضو بگيرد .
١٣ - غسل كردن با آبي كه ديگري در آن غسل نموده سزاوار نيست چون در استعمال آن خوف ابتلا به برص است .
١٤ - سزاوار است كه از فاضل‌آب حمام كه در چاهي جمع ميشود دوري كنند پس با آن غسل ننمايند .
مقصد چهارم
در اسئار است يعني چيزهاي نيم‌خورده و در آن مسائلي است :
١ - نيم‌خورده حيوانات طاهر ، پاك است و مانعي از آن نيست .
٢ - سزاوار نيست وضو و غسل و شرب از آبي كه سگ يا خوك از آن خورده و يا مرغي كه در منقار او نجاستي بوده و آبي كه از نوشيدن يهودي و نصراني و حرامزاده و مشرك و هر كه مخالف اسلام باشد مانده است و هر حيواني كه گوشت آن خورده نميشود از جمله حيوان نجاست خوار و حيواني كه كسي با آن جمع شده است و از همه اينها شديدتر ناصب است پس از آب نيم‌خور همه اينها بايد دوري كرد .
٣ - سزاوار است از آبي كه سگ از آن نوشيده اجتناب كنند مگر آنكه حوض بزرگي باشد كه از آن آب برميدارند .
٤ - براي وضو سزاوار است از آبي كه حائض از آن نوشيده استفاده نكنند بخصوص وقتي كه در باب نظافت مورد اعتماد نباشد و همچنين از زيادي وضوي حائض و آبي كه زن جنب از آن نوشيده و اين در وقتي است كه زن مورد اعتماد نباشد ( يعني مطمئن نيستي كه آيا دست آلوده خود را بآن زده يا نه ) پس از اين آب وضو نميگيري اما هر گاه زن جنب دستهاي خود را قبل از آنكه در آن ظرف داخل كند شسته باشد
صفحه ٤٦

 اشكالي ندارد و نوشيدن از چيزي كه حائض از آن خورده مانعي ندارد .
٥ - خوردن نيم‌خورده موش سزاوار نيست و خوب نيست غذائي را بجهت آنكه گربه از آن خورده ترك نمايند .
باب دوم
در وضوء و احكام آن است و در آن چهار مقصد است :
مقصد اول
در موجبات وضو است و چيزهائي كه آن را ميشكند و چيزهائي كه آن را نميشكند و در آن چند فصل است :
فصل
در اموري است كه حدوث آنها موجب وضو است :
١ - بول .
٢ - غايط .
٣ - خارج شدن باد .
٤ - خوابي كه بر عقل و گوش انسان غالب شود .
٥ - استحاضه‌اي كه در آن خون پنبه را سوراخ نميكند .
پس هر گاه يكي از اين اسباب پديد آمد وضو گرفتن بعد از آنها جهت اموري كه انجام آنها مشروط به طهارت است واجب ميشود و اموري كه مشروط به طهارت هستند دو امرند يكي نماز واجب و ديگري طواف واجب و وضوء براي امري غير از اين دو باصل شرع واجب نيست بلي در موارد بسياري كه نص دارد وضو داشتن مستحب است و ذكر آنها خواهد آمد .

صفحه ٤٧

 فصل
در شمردن مواقعي است كه مستحب است انسان در آن مواقع با وضو باشد :
١ - هنگام خواب .
٢ - براي آماده شدن بجهت نماز قبل از رسيدن وقت آن .
٣ - براي بجا آوردن بقيه مناسك حج ( غير از طواف واجب ) .
٤ - براي داخل شدن به مسجد .
٥ - براي اينكه انسان بر طهارت باشد .
٦ - براي دست كشيدن بر نوشته كتاب خدا و نوشتن آن بر صفحات و نزديكتر باحتياط آن است كه وقتي مس قرآن لازم ميشود وضو را ترك نكند .
٧ - براي نزديكي با زن حامله .
٨ - براي نماز نافله و بجا آوردن نماز نافله مشروط به وضو داشتن است .
٩ - هنگام مس ورق قرآن و تعليق آن ( يعني وقتي كه چيزي از قرآن را به لباس يا گردن خود ميآويزند ) .
١٠ - براي قراءت قرآن .
١١ - براي نماز بر جنازه .
١٢ - براي كسي كه ميخواهد ميت را در قبرش بگذارد .
و همچنين وضو در بعض موارد براي كم كردن اثر حدث است نه براي رفع آن و يا براي آن است كه اثر طهارت را بيفزايد و براي نوع اول چند مورد است :
١ - براي خوابيدن شخص جنب .
٢ - براي نزديكي مجدد ( قبل از غسل ) چون حضرت صادق عليه السلام براي بازگشت بجماع وضو ميگرفتند .
٣ - هر گاه بخواهند بعد از نزديكي با كنيزي با كنيز ديگر نزديك شوند .
٤ - هر گاه جنب بخواهد چيزي بخورد يا بياشامد .
٥ - هر گاه حائض بخواهد چيزي بخورد .

صفحه ٤٨

 ٦ - مستحب است وضو براي جنب هنگامي كه بخواهد ميت را غسل دهد .
٧ - كسي كه ميت را غسل داده مستحب است كه چون بخواهد با اهل خود نزديك شود وضو بگيرد .
٨ - مستحب است كه حائض در وقت هر نمازي وضو بگيرد و ذكر خدا را بنمايد .
و براي نوع دوم يعني افزودن اثر طهارت نيز مواردي است مثل تجديد وضوء و تجديد وضوء براي نماز مغرب و عشاء و صبح مؤكد است و همچنين در دو وقت سزاوار است وضو داشته باشند :
١ - وقتي كه كسي ميخواهد حاجتش روا شود كه وضو ميگيرد و پي حاجت خود ميرود .
٢ - وقتي كه انسان از سفر ميآيد و بر اهل خانه خود وارد ميشود خوب است كه وضو بگيرد تا ناخوش‌آيندي نبيند .
و بعد از آنكه وضو گرفتي چيزي آنرا نقض نميكند مگر آنچه كه ذكر شد باضافه خروج مني و جماع و حيض و استحاضه و نفاس .
فصل
در چيزهائي است كه نه موجب وضو هستند و نه شكننده آن جز آنكه وضو گرفتن در وقت حدوث آنها مستحب است و آنها عبارتند از :
١ - خارج شدن كرم كدو .
٢ - خنديدن در نماز .
٣ - قي كردن .
٤ - جاري شدن خون از بدن .
٥ - شعر باطل زياد خواندن و آن در بيشتر از چهار بيت است .
٦ - ظلم كردن شخص به رفيق و معاشر خود .
٧ - دروغ گفتن بخصوص اگر دروغ بر خدا و رسول و ائمه عليهم السلام باشد كه وضو گرفتن بعد از چنين عملي بسيار مؤكد ميشود .

صفحه ٤٩

 ٨ - اينكه مرد از روي شهوت زن را ببوسد .
٩ - دست ماليدن به فرج زن .
١٠ - هر گاه دست را بداخل دبر خود ببرد يا بباطن احليل خود دست بزند يا آن را بگشايد .
١١ - هر گاه ببدن سگ دست بكشد .
١٢ - هر گاه مجوسي را مس نمايد .
١٣ - هر گاه بواسطه شهوت يا غير شهوت مذي مذي آبي است كه بواسطه شهوت از آلت مرد خارج ميشود و جهش ندارد و باعث سستي نميشود .
از او خارج شود .
١٤ - خارج شدن ودي ودي آبي است كه بعد از بول خارج ميشود .
.
١٥ - خارج شدن رطوبتهاي مشتبه بعد از ادرار و بين اصحاب مشهور است كه هر گاه بعد از بول استبراء استبراء آن است كه بعد از بول طوري بآلت دست بكشند كه ادرار مانده در مجرٰي خارج شود .
نكرده و پس از آن چيزي خارج شد وضو واجب است و اگر استبراء كرده واجب نيست و اين باحتياط نزديكتر است .
١٦ - اگر فراموش كند بعد از بول تطهير نمايد و وضو بگيرد ، تطهير ميكند و وضو را اعاده مينمايد .
فصل
در احكام كساني است كه قطرات بول از آنها دفع ميشود و احكام شخص مبتلا به اسهال و خصي يعني كسي كه خواجه است و در اين فصل مسائلي است :
١ - واجب است شخصي كه قطرات بول و خون از او دفع ميشود كيسه‌اي بخود بياويزد و آلت خود را در آن قرار دهد و سزاوار است كه در آن كيسه پنبه بگذارد و بين دو نماز را بيك اذان و دو اقامه جمع كند يعني براي نماز اول اذان و اقامه ميگويد
صفحه ٥٠

 و براي دومي فقط اقامه ميگويد .
٢ - كسي كه مبتلا به اسهال است اگر در حين نماز حاجت پيدا كند ميتواند كه برود و برگردد و واجب است كه وضو بگيرد و بنا بر همان جائي ميگذارد كه نماز را قطع كرده و بقيه را ميخواند .
٣ - براي شخص خواجه‌اي كه پشت سر هم رطوبت ميبيند سزاوار است كه يكبار در طول روز بر خود ترشح نمايد و لازم نيست كه وضو بگيرد مگر بعد از بول .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس يقين دارد كه وضو گرفته بعد شك كند در اينكه بعد از آن حدثي يعني چيزي كه وضو را باطل ميكند از او سر زده يا نه اين شك وضوي او را نميشكند .
٢ - اگر كسي شك كند واحتمال دهد كه امر مبطل وضوئي از او سر زده به صرف اين شك جايز نيست كه وضو راتجديد كند .
٣ - داخل شدن در نماز بدون وضو جايز نيست ولو در حال تقيه باشد .
٤ - گفته شده كه مكروه است بدون وضو دست بر نوشته قرآن بكشند و نزديكتر باحتياط آن است كه چنين كاري نكنند .
٥ - نوشتن قرآن بدون وضو مكروه است .
٦ - آويختن قرآن ببدن يا لباس و دست ماليدن به نوشته قرآن بدون وضو مكروه است .
٧ - دست زدن به ورق قرآن بدون وضو جايز است .
٨ - جايز است كه نمازهاي شب و روز همه را بايك وضو بخواند يعني تا وقتي كه محدث نشده .
٩ - هر كس شك كند كه وضو دارد يا نه وضو ميگيرد خواه مطمئن است كه مبطل از او سر زده اما شك دارد كه آيا بعد از آن وضو گرفته يا نه و خواه آنكه به هر دو يقين داشته باشد و شك او در تقدم و تأخر باشد كه آيا وضو پيش از حدث بوده يا بعد از
صفحه ٥١

 آن .
١٠ - نمازي كه شخص بدون وضو خوانده بحساب نميآيد چه از روي عمد بوده و چه از روي سهو .
مقصد دوم
در بيان افعال وضو است و چگونگي آن افعال و در اين مقصد چند مسأله است :
١ - واجب است نيت در وضوء باين طور كه قصد او از وضوء وجه پروردگار باشد نه چيز ديگر .
٢ - شستن وجه يعني صورت واجب است و حدود آن از دو طرف جائي است كه انگشت وسطي و شست بآن ميرسد و از بالا محل رُستن مو و از پائين چانه است پس دايره‌اي كه دو انگشت شست و وسطي بر آن مرور ميكنند از وجه حساب ميشود و باقي از وجه نيست .
٣ - واجب است كه از بالاي صورت شروع كنند و بايد از بالاي آن بطرف پائين بشويند .
٤ - واجب است طوري بشويند كه آب كاملاً به همه جاي صورت برسد .
٥ - نزديكتر باحتياط آن است كه صورت را با دست راست بشويند و اصحاب آن را مستحب شمرده‌اند .
٦ - واجب است شستن دستها از آرنج تا سر انگشتان .
٧ - واجب است شروع كردن از آرنج آنگاه از آرنج بطرف سر انگشتان ميشويند .
٨ - واجب است دستها را بطور كامل بشويند كه آب به همه جا برسد .
٩ - واجب است كه اول دست راست را بشويند .
١٠ - واجب است كه مرد از طرف بيرون ساعد خود شروع به شستن كند و زن از طرف داخل ساعد ابتدا نمايد .
١١ - واجب است كه هر گاه چيزي مثل انگشتر يا النگو مانع رسيدن آب به پوست
صفحه ٥٢

 باشد آن را جلو و عقب ببرند تا آب بزير آن برسد و اگر كسي جابجا كردن انگشتر را فراموش كرد تا بنماز ايستاد نماز را اعاده نميكند .
١٢ - واجب است مسح جلوي سر بر روي پوست آن يا موي آن با رطوبت دست كه از شستن باقي مانده .
١٣ - مسح كردن همينقدر كه بآن مسح بگويند كافي است و مسح محل وسيعي واجب نيست نه براي مردان و نه براي زنان و امر در همه نمازها همين طور است مگر نماز صبح كه نزديكتر باحتياط آن است كه زنها جاي سه انگشت را مسح كنند .
١٤ - واجب است كه مسح سر با رطوبت دست راست باشد .
١٥ - جايز است مسح سر از جلو بعقب و يا از عقب به جلو .
١٦ - واجب است مسح پشت پاها با رطوبت دست .
١٧ - واجب است مسح پاي راست با دست راست و مسح پاي چپ با دست چپ .
١٨ - مسح پا در طول و عرض بقدر مسمّٰي كافي است و وسيع گرفتن محل مسح واجب نيست بلي در مورد طولي كه مسح ميكنند نزديكتر باحتياط آن است كه تمام پشت پا را مسح كنند .
١٩ - مسح دو قدم از جلو به عقب و از عقب به جلو بهر دو صورت جايز است .
٢٠ - اگر جداگانه مسح ميكشد از پاي راست شروع ميكند و جايز است كه هر دو پا را با هم مسح نمايد .
٢١ - محل مسح مابين سر انگشتان است و كعب و آن مفصلي است كه زير استخوان ساق است .
٢٢ - ترتيب بين اعضاء در وضو بايد بهمان صورتي باشد كه خداوند واجب فرموده يعني بايد ابتدا به شستن صورت نمايند و بعد از آن دست راست و بعد دست چپ بعد مسح سر بعد مسح دو قدم با هم يا باين طور كه اول پاي راست را مسح كنند و بعد پاي چپ را .

صفحه ٥٣

 مقصد سوم
در مستحبات است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است مسح سر با سه انگشت .
٢ - مستحب است كه مسح قدم را در طول بطور كامل بكشند از سر انگشتان تا كعب بلكه اين كار باحتياط نزديكتر است ولو آنكه در عرض بقدر مسمٰي باشد بلكه مستحب است مسح دو قدم با تمام كف دست از سر انگشتان تا كعب يعني تا برابر قوزك پا .
٣ - مستحب است كه پاها را يكي يكي مسح بكشند .
٤ - مستحب است كه براي شستن دست راست دست چپ را در آب فرو برند و آب بردارند و جايز است دست راست را در آب فرو برده آب بردارند و در دست چپ بريزند .
٥ - مستحب است از ظرفي وضو بگيرد كه دست خود را در آن داخل نموده و ازآن آب برميدارد .
٦ - مستحب است اسباغ وضوء باين ترتيب كه هر عضو را با دو كف آب بشويد و هر كس يقين نداشته باشد كه يكبار شستن او را كافي است اجري براي دو بار شستن ندارد .
٧ - مستحب است وضو گرفتن با يك مُدّ آب و مد يك و نيم رطل مدني است و آن دويست و نود و دو درهم و نيم ميباشد درهم برابر ٢ گرم است .
و روايت شده كه مد وزن دويست و هشتاد درهم است ( مترجم گويد يك مد معادل ١٥٣/ مثقال صيرفي و تقريباً برابر ٧٠٧/ گرم است ) .
٨ - مستحب است باز گذاردن دو چشم وقت شستن صورت در وضوء .
٩ - سزاوار است پيش از آنكه براي وضو دست خود را در ظرف آب فرو برد دستها
صفحه ٥٤

 را بشويد اگر از خواب بيدار شده يكبار دست خود را بشويد و همچنين اگر بول كرده يكبار بشويد و روايت شده از حدث بول و غايط دو بار دست خود را بشويد .
١٠ - سزاوار است كه قبل از وضوء سه مرتبه مضمضه كند يعني آب در دهان خود بگرداند و سه مرتبه استنشاق نمايد يعني آب در بيني خود بكشد و بعد بريزد .
١١ - مستحب است بسم الله گفتن براي وضو .
١٢ - مستحب است هنگامي كه ميخواهد وضو بگيرد قبل از دست زدن بآب و وقت مضمضه و استنشاق و شستن رو و دست راست و چپ و مسح سر و پاها و هنگام فارغ شدن از وضو دعاهائي را كه روايت شده بخواند .
١٣ - مستحب است خواندن سوره انا انزلناه در اثناي وضو و بعد از آن .
١٤ - مستحب است در شستن رو آب را بر صورت بزنند و بپاشند .
١٥ - مستحب است كه هنگام وضوء اول مسواك بزنند و بدنبال آن وضو بگيرند .
مقصد چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس در وضو رعايت ترتيب بين اجزاء را نكند برميگردد و از هر جا كه مخالف ترتيب عمل كرده بطور صحيح عمل ميكند تا ترتيب وضوي او درست شود و آن قسمتي را كه درست انجام داده بوده اعاده نميكند پس اگر مثلا پيش از شستن صورت دست راست را شسته بوده برميگردد و صورت را ميشويد بعد دست راست را ميشويد و اگر چپ را قبل از راست شسته برميگردد و دست راست را ميشويد بعد دست چپ را ميشويد و بهمين ترتيب در باقي موارد و هر كس از شستن دست راست شروع كند بعد صورت را بشويد آن وقت متذكر شود دست راست را ميشويد و هر كس دست چپ را پيش از دست راست بشويد بعد دست راست را بشويد آن وقت متذكر شود دو مرتبه دست چپ را ميشويد و ادامه ميدهد تا آخر وضو و هكذا .
٢ - هر كس عضوي را فراموش كرد برميگردد بهمان عضو و مابعد آن را اعاده ميكند
صفحه ٥٥

 و اگر در حال نماز متذكر شد برميگردد و بر همان عضو كه فراموش كرده بوده بنا گذارده وضو ميگيرد و نماز را اعاده ميكند .
٣ - تقسيم وضو جايز نيست باينطور كه يك عضو را بشويد و باقي را براي وقت ديگر بگذارد و هرآينه واجب است كه هر عضوي را پس از عضو ديگر بشويد و حد فاصله انداختن كه مبطل وضو است اين است كه عضوهائي كه قبلاً شسته خشك شوند اما اگر بدون اينكه فاصله بياندازد خشك شوند مانعي ندارد و نزديكتر باحتياط آن است كه وضو را اعاده كند .
٤ - روايت شده هر كس از شستن جائي از صورت خود غافل شود بعد بفهمد كه اين قسمت شسته نشده هر وقت فهميد با رطوبت عضو ديگري از بدن خود كه هنوز از وضو مرطوب است آن قسمت را تر ميكند و باقي اعضا را اعاده نميكند .
٥ - هر كس مسح را فراموش كند و بر ريش يا ابرو يا مژه‌هاي او رطوبتي باشد آن رطوبت را گرفته و با آن مسح ميكشد اما اگر وضوي او خشك شده باشد اعاده ميكند .
٦ - شستن آن قسمت از صورت كه مو آن را پوشانده در وضو واجب نيست .
٧ - جايز نيست مسح كشيدن بر چيزي كه بين دست و پوست سر يا موي سر حائل باشد مگر آنكه ضرورتي پيش آيد مثلا جراحتي يا قرحه‌اي يا شكستگي باشد كه در اين وقت بر روي همان جبيره يعني چوبها يا پارچه‌هائي كه براي معالجه شكستگي بسته‌اند يا بر روي دوا و پارچه مسح ميكشد .
٨ - مسح بر كفش و بر روي چيزي كه حاجب باشد جايز نيست و تقيه‌اي هم ندارد چون ممكن است آن كار را نكند و پا را بشويد اما هر گاه مضطر شود اشكالي ندارد .
٩ - جايز است كه ديگري آب در دست وضو گيرنده بريزد البته در صورتي كه خود او بشويد و احوط ترك اين كار است .
١٠ - جايز نيست كه ديگري در وضو متصدي شستن اعضا شود مگر ضرورتي باشد .
١١ - دقت بسيار در وضوء مكروه است تا وقتي كه به حد وسواس نرسيده باشد .

صفحه ٥٦

 ١٢ - وسواس چه در وضو و چه در غير آن حرام است .
١٣ - مكروه است كه آب را با شدت بصورت بزنند .
١٤ - حرام است سه بار شستن اعضا چون بدعت است مگر در موضع تقيه كه جايز است .
١٥ - اگر باران بر بدن كسي ببارد بطوري كه صورت و اعضاء او را بشويد همان طور كه خودش براي وضو مي‌شست و نيت وضو هم بنمايد او را كافي است .
١٦ - كسي كه عضوي از او شكسته هر جا را كه ميسر است ميشويد و چون به جبيره‌ها برسد اگر باز كردن آنها و شستن آن قسمت ضرر داشته باشد روي همان جباير را مسح ميكند خواه اين شكستگي در محل شستن باشد خواه در محل مسح و اگر جباير يعني پارچه‌هائي كه شكستگي را با آنها بسته‌اند در محل مسح باشند مثلا روي قدم واقع شده باشند بر روي آنها دست ميكشد و همين طور است حكم در قرحه‌ها و جراحتهائي كه آنها را با پارچه يا دستمالي بسته‌اند .
١٧ - زخمِ باز اطراف آن شسته ميشود و داخل آن را نبايد شست چونكه آن داخل بدن است و شستن بواطن لازم نيست .
١٨ - كسي كه بر اعضاي خود دوائي ماليده اگر پاك كردن آن ممكن نيست بر روي همان دست ميكشد .
١٩ - وقتي كه شستن اعضاي سالم ميسر است نبايد عدول به تيمم كنند مگر آنكه از بكار بردن آب ترس و احتياطي داشته باشند .
٢٠ - جايز است كه اعضا را بعد از وضو با دستمال خشك نمايند اما ترك آن بهتر است .
٢١ - هر كه پيش از تمام كردن وضو در عملي از آن شك كند آن عمل و مابعد آن را اعاده ميكند و اگر تمام كرد وضو را و مشغول به كار ديگري شد ديگر گذشته است و بجهت شك اعاده نميكند و اگر در مسح سر شك نمود و رطوبتي بر ريش خود يافت مستحب است كه بآن رطوبت مسح سر نمايد و دو قدم خود را هم بعد از آن
صفحه ٥٧

 مسح ميكند و اگر نيافت مانعي ندارد .
٢٢ - از بعض اخبار اينطور ظاهر ميشود كه تخليل اصابع در هنگام وضو يعني اينكه انگشتان دو دست را در هم فرو برند خلاف حق است و از عمل اهل سنت است پس نزديكتر باحتياط ترك آن است بجهت آنكه رشد ( يعني بودن در راه حق ) در مخالفت ايشان است .
٢٣ - كافي است در شستن اعضا كه بقدر روغن ماليدن باشد و همين اندازه كه دست تر را بر پوست بكشند كفايت ميكند .
٢٤ - از ظرفي كه در آن نقش صورتهائي باشد يا در آن نقره بكار رفته باشد وضو نميگيرند .
٢٥ - مكروه است كه آب وضو را در چاه مستراح بريزند و آنرا در چاه ساير فاضلابها ميريزند .
٢٦ - وضو گرفتن از بول و غايط و هر حدثي در مسجد مكروه است اما اگر حدثي كه موجب وضو شود در مسجد حادث شده در اين صورت وضو ساختن در مسجد مانعي ندارد .
٢٧ - رساندن آب به بواطن واجب نيست و شستن آنها لازم نميباشد .
٢٨ - اسراف در آب وضو جايز نيست و آن بيشتر از دو مشت براي هر عضو است .
٢٩ - جايز نيست كه كسي يك مد آب را براي وضو كم بداند .
باب سوم
در احكام مربوط به غسلها است و در آن چند مطلب است :
مطلب اول
در جنابت است و احكامي كه بآن مربوط ميشود و در اين مطلب سه مقصد است :

صفحه ٥٨

 مقصد اول
در چيزهائي است كه جنابت بآنها حاصل ميشود و بواسطه وجود آنها غسل واجب ميگردد و در اين مقصد مسائلي است :
١ - جنابت براي مرد و زن به نزديكي در فرج حاصل ميشود در صورتي كه حشفه در فرج پنهان شود چه انزال صورت بگيرد و چه نگيرد و چه زن انزال نمايد و چه ننمايد و نيز جنابت حاصل ميشود براي مرد از انزال چه نزديكي صورت بگيرد و چه نگيرد در بيداري باشد يا در خواب چيزي در خواب ببيند يا نبيند .
٢ - غسلي براي خروج مذي و بول و غايط و ادخال مني در فرج زن نيست و همچنين غسلي نيست براي احتلام بدون خروج مني اگر چه كه رطوبتهاي مشتبهي بعد از خواب ببيند و نه از يافتن رطوبتهاي مشتبه بعد از غسل ولو آنكه قبل از غسل بول هم نكرده باشد اگر چه كه غسل در اينجا احوط است و غسلي نيست از جماع در غير فرج مگر آنكه باعث انزال آندو شود و نه از خارج شدن مني از فرج زن بعد از غسل و نه از رسيدن مني به بدن و نه از نزديكي با زن در دبر بدون انزال مگر آنكه انزال كنند بنا بروايتي و همچنين غسلي نيست بر گرفتن ناخنها و شارب و تراشيدن سر .
٣ - مني در موقع اشتباه به سستي و شهوت و جهندگي شناخته ميشود پس هر چه كه خروجش همراه با اين صفات نباشد مني نيست مگر آنكه از مريضي باشد كه بجهت ضعف كم كم از او خارج ميشود و جهندگي ندارد اما مسأله شهوت در خروج مني علامت معتبري است چه در خواب باشد چه در بيداري .
٤ - هر گاه جنابت محقق شود غسل از آن براي نماز واجب و طواف واجب ، واجب است و در غير اينها باصل شرع واجب نيست .
مقصد دوم
در كيفيت غسل است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است شستن سر و گردن .
٢ - شستن بقيه بدن هم واجب است و بين دو طرف بدن ترتيبي نيست اگر چه كه
صفحه ٥٩

 احتياط در مراعات ترتيب است يعني ابتدا نمودن براست .
٣ - واجب است كه ابتدا به سر نمايند .
٤ - واجب است كه در غسل همه بدن را كاملاً بشويند حتي آنكه جايز نيست بقدر يك مو از بدن را ترك نمايند .
٥ - كافي است كه گمان غسل كننده اين بشود كه تمام بدن را شسته چون علم حاصل كردن باين مطلب ميسر نيست .
٦ - اگر يك بار در آب فرو رود كفايت از غسل او ميكند اگر چه كه آرام آرام در آب فرو رود .
٧ - متابعت در غسل واجب نيست يعني لازم نيست كه شستن اعضا پشت سر هم و بدون فاصله باشد پس اگر سر را شست ما نصّي نيافتيم بر اينكه بشود قسمتي از سر را بشويند و قسمت ديگر را بعد بشويند و يا نصي كه حد اين قسمتها را معين كند و يا نصي بر جواز آنكه قسمتي از بدن را بشويند و بعد قسمت ديگر را بشويند پس احتياط در اين است كه هر يك از سر و بدن را ديگر در چند نوبت نشويند و هر كدام را در يك مرتبه بشويند ، بلي اگر سر را شست بطور كامل و پي كار خود رفت و بعد از مدتي آمد و بدن را شست جايز است اما اصحاب جواز را بطور مطلق گفته‌اند و دانستي كه نصي ندارد . منه اعلي الله مقامه .
آنگاه باقي بدن را مدتي بعد شست جايز است خواه سر خشك شده باشد خواه نشده باشد .
٨ - واجب است رساندن آب به بيخ موها و باز كردن موها لكن شستن آنها واجب نيست .
٩ - هر گاه مردي در باران بايستد تا آنكه همه بدن او تر شود و نيت غسل داشته باشد اين عمل از غسل كفايت ميكند .
١٠ - واجب است چيزي را كه مانع از رسيدن آب به پوست است جلو و عقب ببرند مثل انگشتر و دستبند و النگو و امثال اينها و يا آنكه آن را بيرون بياورند .
١١ - اشكالي ندارد كه بر روي بدن خَلوق باشد كه يك نوع ماده خوشبو است يا
صفحه ٦٠

 طيب باشد يا چيز چسبناكي مثل علك رومي و امثال اينها و با بودن آنها غسل ميكند اگر چه كه بعد از غسل هم اثر آنها باقي باشد .
١٢ - غسل بر ظاهر جسد است و بر بواطن مثل داخل دهان و بيني و داخل زخم و غير آنها غسلي نيست مخفي نماند كه از جمله بواطن داخل گوش است آنجا كه بيننده آنرا نمي‌بيند و سوراخي كه در نرمه گوش و در بيني مينمايند و داخل لايه‌هاي ناف بلكه بسا پيچيدگيهاي گوش اگر پيدا نباشند و بعضي ببعضي چسبيده باشند و زير ناخنها و اينها همه جزو بواطن هستند و در غسل و وضو رساندن آب بآنها در هيچ حالي واجب نيست و امثال آنها هم بهمين قسم است . مؤلف اعلي الله مقامه .
.
١٣ - مضمضه و استنشاق قبل از غسل مستحب است .
١٤ - هر گاه در محلي غسل ميكند كه آب غسل در زير پاي او ميماند و جاري نميشود كه برود و شخص پاي خود را داخل آن آب گذاشته مستحب است كه پاهاي خود را بعد از آن بشويد .
١٥ - در غسل همين قدر كافي است كه مسمٰي بعمل آيد يعني اينكه دست خود را تر كند و بر بدن بكشد و مثل روغن ماليدن هم كفايت ميكند .
١٦ - مستحب است كه به يك صاع آب غسل كند كه شش رطل مدني باشد و نُه رطل عراقي و اين در وقتي است كه تنها غسل ميكند و اگر همراه عيال خود غسل ميكند پنج مد كافي است سه مد براي مرد و دو مد براي عيال او .
( مترجم گويد يك صاع آب قدري كمتر از سه ليتر است و پنج مد حدود سه و نيم ليتر ) .
١٧ - مستحب است كه قبل از غسل سعي كند كه ادرار نمايد و اگر فراموش كرد چيزي بر او نيست و حتي اگر بعد از غسل بعضي رطوبتهاي مشتبه هم ببيند مانعي ندارد .
١٨ - مستحب است دعا در وقت غسل بادعيه‌اي كه روايت شده .
١٩ - مستحب است قبل از آنكه دست خود را داخل ظرف آب كند بسم الله بگويد .

صفحه ٦١

 ٢٠ - مستحب است كه جنب قبل از آنكه دست خود را داخل ظرف آب بنمايد آن را بشويد و بهتر آن است كه تا نصف ذراع خود را بشويد و از آن بهتر آنكه تا آرنج بشويد و اگر فراموش كرد و قبل از شستن دست خود را در آب نمود و دستش نظيف بود مانعي ندارد اما اگر دستش آلوده به نجاستي بود و آن را داخل آب نمود بايد از آن آب اجتناب كند .
٢١ - واجب است كه خود شخص متصدي غسل خود باشد و جايز نيست كه بديگري واگذارد مگر در هنگام ضرورت .
٢٢ - مستحب است كه جنب هنگام غسل سه مرتبه روي سر خود آب بريزد و دو مرتبه بر هر جانبي از بدنش .
مقصد سوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - عبور جنب از مساجد باستثناء مسجد الحرام و مسجد النبي صلي الله عليه و آله جايز است اما كراهت دارد .
٢ - حرام است مرور جنب در مسجد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و مسجد الحرام .
٣ - هر كس در يكي از آن دو مسجد جنب شود واجب است كه تيمم كند و خارج شود .
٤ - جايز نيست در حال جنابت در هيچ مسجدي توقف كند .
٥ - نكاح و بيتوته در حال جنابت در مسجد الرسول صلي الله عليه و آله و مسجد الحرام جايز نيست مگر براي معصومين عليهم السلام .
٦ - جايز نيست داخل شدن به خانه پيغمبر و ائمه عليهم السلام و داخل شدن بر امام در حال جنابت .
٧ - كسي كه در لباس خود مني ببيند غسلي بر او لازم نميشود اگر چه لباس مخصوص باو باشد مگر آنكه علم پيدا كند كه در حال خواب يا بيداري اين مني از خود او خارج
صفحه ٦٢

 شده است .
٨ - مكروه است كه جنب چيزي را در مسجد بگذارد يا از آنجا بردارد و اين در صورتي است كه براي برداشتن و گذاشتن ناچار از دخول مسجد باشد و اگر بدون ورود بردارد يا بگذارد كراهتي ندارد .
٩ - البته سزاوار نيست كه جنب سكه‌اي را كه اسم خدا و رسول او صلي الله عليه و آله بر آن نقش شده مس نمايد .
١٠ - البته سزاوار نيست كه جنب بر نوشته قرآن دست بكشد .
١١ - دست زدن به ورق قرآن براي جنب با كراهتي جايز است .
١٢ - آويزان كردن قرآن به بدن براي جنب مكروه است بلكه بنا بر نسخه‌اي از حديث دست زدن به بندي كه قرآن را با آن ميآويزد نيز مكروه است .
١٣ - براي جنب جايز است كه هر قدر بخواهد قرآن بخواند و روايت شده كه عزائم چهار گانه را نخواند و آنها عبارتند از اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّك و النجم و تنزيل السجده و حٰم السجده و عمل اصحاب بر نهي از خواندن اين سور است و نخواندن باحتياط نزديكتر است .
١٤ - خوردن و نوشيدن براي جنب سزاوار نيست مگر بعد از وضو يا مضمضه و شستن دست و صورت و اگر نكرد مانعي ندارد جز آنكه بر او خوف پيسي و فقر ميرود .
١٥ - مكروه است كه جنب پيش از غسل بر خود روغن بمالد .
١٦ - جايز است خضاب بستن جنب و جنب شدن شخصي كه خضاب بسته و اين جواز همراه با كراهتي است چون ترس آن هست كه شيطان نزد او حاضر شود مگر بعد از آنكه حنا بهر جا كه بايد برسد برسد يعني اثر خود را بنمايد و وقت شستن و پاك كردن آن باشد .
١٧ - جايز است كه جنب استعمال نوره بنمايد .
١٨ - جايز است كه انسان در حال جنابت حجامت كند .

صفحه ٦٣

 ١٩ - جايز است كه انسان در وقت جنابت حيواني را سر ببرد .
٢٠ - جايز است كه جنب ميت را غسل دهد اما دست خود را ميشويد و وضو ميگيرد و كسي كه ميتي را غسل داده جايز است كه با اهل خود نزديك شود وضو ميگيرد و با او جمع ميشود .
٢١ - جايز است كه جنب هر قدر بخواهد ذكر خدا را بنمايد .
٢٢ - جايز است كه جنب در حال جنابت بخوابد و كراهتي هم دارد مگر آنكه وضو بگيرد و بهتر آن است كه غسل كند و اگر آب نيافت با خاك تيمم ميكند .
٢٣ - هر غسلي كافي از وضو است چه براي مردان و چه براي زنان مگر غسل استحاضه كه زنان بجا ميآورند و آن كفايت از وضو نميكند .
٢٤ - مستحب است وضو قبل از هر غسلي مگر غسل جنابت .
٢٥ - هر كس غسل را فراموش كند تا آنكه نماز بخواند آن وقت متذكر شود غسل كرده و نماز را اعاده ميكند .
٢٦ - روايت شده هر كس غسل جنابت را فراموش كند تا وقتي كه غسل كند براي جمعه پس از آن متذكر شود آن غسل كفايت از غسل جنابت ميكند .
٢٧ - هر كس چه مرد و چه زن بعد از طلوع فجر يك غسل بنمايد كافي است او را از هر غسلي كه در آن روز بر او واجب بوده چه غسل مفروض و چه مستحب .
٢٨ - جامه مرد را جنب نميكند و همچنين مرد جامه را جنب نمينمايد .
٢٩ - غسل كردن در حالي كه انسان لخت باشد در جائي كه كسي او را نمي‌بيند يا فقط زني كه بر او حلال است او را مي‌بيند جايز است .
٣٠ - غسل كردن با بدن لخت در زير آسمان مكروه است .
٣١ - كسي كه غسل خود را تقسيم نمود و سر را شست و بعد از آن قبل از شستن باقي بدن دچار بروز حدثي از قبيل بول يا غايط يا ريح يا مني شد غسل را اعاده ميكند .
٣٢ - هر كس فراموش كرد كه سر خود را بشويد و باقي بدن را شست بعد متذكر شد چاره‌اي ندارد جز اعاده غسل .

صفحه ٦٤

 ٣٣ - عرق جنب پاك است و اشكالي در آن نيست و اگر بجائي برسد شستن نميخواهد .
٣٤ - روايت شده هر كس در غسل جنابت لمعه‌اي از بدن خود را ترك نمود و آن را نشُست برميگردد و از همانجا شروع كرده غسل را بآخر ميرساند و اين در وقتي است كه رطوبتي در بدن خود نيابد و اگر رطوبتي از غسل مانده باشد آن وقت شخص موضعي را كه آب غسل بآن نرسيده ببيند با همان رطوبت آن موضع را مسح مينمايد و اگر نماز خوانده نماز را اعاده ميكند .
٣٥ - هر كس بعد از فراغ از غسل و هنگامي كه بكار ديگر مشغول شده شك نمايد درباره قسمتي از بدن خود كه آيا آن را شسته يا نه اگر رطوبتي در بدن او مانده با همان رطوبت آن موضع را مسح ميكند حتي اگر در نماز باشد و اگر رطوبتي نمانده چيزي بر او نيست .
٣٦ - واجب نيست كه انسان به شخصي كه غسل ميكند اعلام كند كه قسمتي از بدن خود را ترك نموده و نشُسته است .
٣٧ - هر گاه جنبي باشد و ميتي و آب بقدر غسل يكي از آن دو باشد جنب غسل ميكند و ميت را غسل نميدهند .
٣٨ - هر كس بعضي اعضاي او شكسته و بر آنها جباير باشد يا مجروح باشد و بر جراحت او پارچه‌هاي زخم‌بندي بسته‌اند يا چيز ديگري كه باز كردن آن باعث ضرر است اطراف آن را ميشويد و بر روي چوبهاي شكسته‌بندي و پارچه‌هاي زخم‌بندي يا دواها و يا غير اينها هر چه باشد مسح مينمايد و اگر اصولاً مطلق استعمال آب براي او مضر است تيمم ميكند .
مطلب دوم
در حيض است و احكام آن و در آن مقاصدي است :

صفحه ٦٥

 مقصد اول
در شناختن حيض است و در آن مسائلي است :
١ - خون حيض غالباً تازه و خالص و تيره رنگ و گرم و سوزنده است و براي آن دفعي است بخلاف خون استحاضه كه سرد است و زرد و فاسد .
٢ - اگر خون حيض با خون بكارت مشتبه شود پنبه‌اي را داخل كرده قدري صبر ميكنند بعد بآرامي بيرون ميآورند اگر خون گرد پنبه طوق زده است از بكارت است و اگر در پنبه فرو رفته از حيض است .
٣ - اگر خون حيض با خون زخم مشتبه شود به پشت خوابيده و پاها را بالا ميآورد و انگشتي راداخل مينمايد اگر خون از جانب راست آمد از حيض است و اگر از چپ آمد از قرحه است و بعكس اين هم روايت شده و روايت اول نزد من موثق‌تر است .
٤ - آنچه دختر پيش از نُه سال ببيند حيض نيست .
٥ - هر چه زن بعد از پنجاه سال ببيند حيض نيست و گفته شده مگر آنكه زني از قريش باشد كه آنها تا شصت سال حائض ميشوند و گفته شده كه در روايت است كه زن نبطي هم مثل قرشي است .
٦ - زن آبستن هر گاه خون زرد ببيند يا چيز كمي بقدر يك يا دو نوبت جهش و دفع آنچه ديده از حيض نيست و اگر در ايام عادت خود يا كمي قبل از آن خون قرمزي ديد آن حيض است و روايت شده اگر بيست روز بعد از وقت عادتش خون ديد آن حيض نيست .
٧ - هر گاه حامله كمي قبل از تولد طفل خوني ببيند آن خون نه از حيض است و نه از نفاس .
٨ - مايع زردي كه زن در ايام حيض ببيند و يا باندازه دو روز قبل از آن از حيض است اما بعد از ايام حيض از حيض نيست .
٩ - عادت زنان ممكن است قبل از موعد صورت گيرد و ممكن است عقب بيفتد .
١٠ - هر گاه حائض شدن زن چند سال موقوف شود بعد دوباره چيزي از آن برگردد
صفحه ٦٦

 نماز را ترك ميكند تا پاك شود .
١١ - حيض در اصل خلقت يكبار در هر ماه است پس همينكه از يك ماه گذشت محل شك است ( يعني شك در حمل يا عارضه‌اي يا يائسگي و امثال آنها ) .
١٢ - حيض حد اقل سه روز طول ميكشد و حد اكثر ده روز نه كمتر از سه روز ميشود و نه زيادتر از ده روز واجب نيست كه آنچه زن بعد از ده روز ببيند منشأ عليٰحده داشته باشد و حيض نبودن آن بموجب امر شارع است كه اين را از حيض حساب نكنند و احكام حيض را بر آن جاري ننمايند . م .
.
١٣ - در حيض شرط نيست كه خون ديدن پشت سر هم باشد پس هر چه در ظرف ده روز از اولين روزي كه خون ديده ببيند آن حيض است سه روز باشد يا بيشتر و آنچه بين خون ديدنها فاصله بيفتد در آن فواصل پاك است غسل ميكند و نماز ميخواند .
١٤ - ايام طُهر يعني پاكي حد اقل ده روز است پس آنچه كه قبل از آن ده روز ديده اگر در عرض ايام حيض اولي بوده يعني آن ده روزي كه حيض در آن روزها ممكن بوده آن حيض است و آنچه بعد از آن ده روز ديده استحاضه است و آنچه كه بعد از ده روز پاكي كه پس از ده روز ممكن براي حيض واقع شده ببيند ( يعني بيست روز بعد از خون ديدن در حيض اول ) از حيض دوم است كه پيش افتاده .
١٥ - كسي كه تازه خون مي‌بيند هر گاه در اين ماه خون ديد و پس از ده روز يا كمتر قطع شد بعد در ماه ديگر هم در همان وقت و بهمان تعداد از ايام خون ديد عادت او قرار گرفته و بعد از آن قرار عادت خود را بر آن ميگذارد .
١٦ - كسي كه حائض شدن او تازه شروع شده هر گاه ايام عادت او مختلط گردد و كم و زياد شود و در هر ماه مدتي هم قطع گردد پس هر گاه ايام خون ديدن او در ظرف ده روز كه حد اكثر دوره حيض است از سه روز كمتر بوده اين حيض نيست و اگر بيشتر از سه روز باشد پس در فرجه آن ده روز تا آخر وقتي كه خون مي‌بيند نماز نميخواند و هر گاه پاك شد غسل ميكند و نماز ميخواند خواه پاك شدن در فرجه آن ده روز باشد
صفحه ٦٧

 خواه بعد از آن .
١٧ - اگر خون ديدن زن چند ماه مستمر شود پس اگر بآن طوري كه شرح داديم داراي عادت معين بوده در ايام حيض خود از نماز خود داري ميكند و بعد از آن ايام معين مستحاضه است و اگر عادت او نامرتب باشد بناي كار خود را بر شدت و دگرگوني خون ميگذارد پس هر گاه خون زياد و تيره رنگ شد از نماز خودداري ميكند و چون شدت و تيرگي برطرف شد مستحاضه است و اگر كه خون بر يك حالت ماند و تغيير نكرد در هر ماه شش روز يا هفت روز را حيض قرار ميدهد و پس از آن مستحاضه است ، و اگر مبتدأه باشد يعني دختري كه بتازگي حائض شده و از اولي كه خون ديده چند ماه خون مستمر بوده در هر ماه شش يا هفت روز را حيض قرار ميدهد كه خدا او را در آن ايام حائض بداند و بعد از آن مستحاضه است و روايت شده هر گاه زنهاي خويشان او بر يك قرار حائض ميشوند پيروي آنها را مينمايد و اگر متفق نيستند در ماه اول ده روز حيض ميگيرد و پس از آن در ماههاي ديگر ماهي سه روز حيض ميگيرد و بعد از آن سه روز به احكام استحاضه عمل ميكند .
١٨ - هر كس عادت مرتبي پيدا نكرده و سه روز يا چهار روز يا پنج روز يا بيشتر خون مي‌بيند و چند روزي هم بهمان طورها پاك است و بين دو خون ديدن او ده روز نميشود چنين كسي هر گاه ديد پاك است نماز ميخواند و هر گاه خون ببيند از نماز خود داري ميكند و تا سي روز بهمين منوال ادامه ميدهد اگر خون قطع شد كه هيچ و گر نه عمل مستحاضه را بجا ميآورد چنانكه گذشت يعني نظر ميكند كه چه وقت خون زياد و تيره ميآيد و چه وقت ضعيف و كم رنگ ميشود و بر مبناي آن عمل باحكام حيض و استحاضه ميكند و اگر كه يكنواخت ميآيد حيض ميگيرد چنانكه گذشت .
١٩ - كسي كه عادت او كمتر از ده روز بوده اگر خون او قطع نشد مستحب است كه يك روز يا دو روز يا احتياطاً بيشتر حيض بگيرد تا ده روز تمام شود آنگاه اگر خون قطع شد مشكلي نيست و گر نه مستحاضه است و همچنين ميتواند از همان روزي كه
صفحه ٦٨

 ايام معمولي حيض او گذشت استحاضه بگيرد .
٢٠ - مبتدأه كه تازه عادت زنان در او جاري شده از اولي كه خون مي‌بيند نماز را ترك ميكند اگر جمعا سه روز خون ديد ولو در ظرف ده روز باشد از حيض است و اگر كمتر شد حيض نبوده و يك روز يا دو روزي را كه نماز نخوانده قضا ميكند .
٢١ - واجب است كه چون خون قطع شود حائض استبرا نمايد باين ترتيب كه كنار ديوار ميايستد و شكم را بآن ميچسباند و پاي راست يا چپ را بالا ميبرد و پنبه‌اي داخل مينمايد و بيرون ميآورد اگر بقدر سر مگسي هم خون سالم تازه بيرون آمد پاك نشده و گر نه پاك شده .
٢٢ - هر گاه زن بعد از غسل يك يا دو قطره خون ببيند و بخواهد كه خون مانده خارج شود كنار ديوار بايستد مثل زني كه ميخواهد استبراء كند و به زني بگويد كه بين دو ران او را با شدت فشار دهد كه با اين عمل آنچه در رحم او خون مانده باشد خارج ميشود .
مقصد دوم
در غسل حيض است و در آن مسائلي است .
١ - احكام غسل حيض مثل غسل جنابت است بدون تفاوت .
٢ - مستحب است كه حائض با نُه رطل آب غسل نمايد و روايت شده با يك فرق فرق پيمانه‌اي است كه در مدينه معمول بوده و حجم آن سه صاع است و بآن فرَق هم ميگويند بفتح راء و شايد همين فصيح‌تر باشد و يا حجم آن شانزده رطل است و يا چهار ربع ( چهار رطل ، ظ ) . ق .
.
٣ - براي شستن سر آبي كه موهاي او را تر كند كافي است .
٤ - زني كه جنب است اگر حائض شود يك غسل در روزي كه از حيض پاك ميشود براي او كافي است .
٥ - باز كردن موها و شستن آنها براي او واجب نيست .

صفحه ٦٩

 ٦ - غسل كردن از حيض براي هر امري كه طهارت در آن شرط باشد واجب است مثل نماز واجب و غير آن از اموري كه مشروط به طهارت هستند .
٧ - حكم زني كه غسل حيض ميكند در مورد جباير و جراحتها و زخمها و غير آنها مثل حكم جنب است كه احكام آن گذشت .
مقصد سوم
در احكام مربوط به حيض است و در آن مسائلي است :
١ - حرام است نماز و روزه براي حائض از وقتي كه خون ببيند .
٢ - بر حائض واجب است كه روزه خود را قضا كند لكن نماز را قضا نميكند .
٣ - هر گاه زن بعد از رسيدن وقت نماز بمقداري كه فرصت اداي نماز در آن بوده حائض شود و در آن مدت سستي كرده و نماز نخوانده تا حائض شده وقتي كه پاك شد آن نماز را قضا ميكند .
٤ - هر گاه زن در وقت نمازي از نمازها پاك شود و در غسل كوتاهي كند تا وقت بگذرد بايد آن نماز را قضا نمايد .
٥ - هر گاه در ضمن وقت نمازي پاك شود و بسوي غسل بشتابد لكن قبل از آنكه غسل كند وقت بگذرد قضائي بر او نيست و نمازي را كه وقت آن تازه رسيده بجا ميآورد .
٦ - زن در هر وقت از روز كه خون ببيند اگر روزه دارد افطار ميكند و براي او مستحب است كه تا شب امساك نمايد از خوردن و چون پاك شود بايد آن روز را قضا كند .
٧ - هر گاه زن در سفر پاك شود و آب بقدر كفايت غسل حاضر نباشد لكن همين اندازه هست كه فرج خود را بشويد ، ميشويد و تيمم كرده و نماز ميخواند و شوهرش اگر خواست با او جمع ميشود .
٨ - نزديكي با حائض در وقت حيض حرام است و هر كس با حائض نزديك شود يك چهارم حد زناكار كه بيست و پنج تازيانه باشد بر او ميزنند و روايت شده اگر در اول حيض نزديكي كرده يك چهارم و اگر در آخر آن بوده يك هشتم .

صفحه ٧٠

 ٩ - در باب حيض و عدّه بايد رجوع به خود زن نمايند و در آنچه كه ادعا كند او را تصديق ميكنند و اگر زني باشد كه مورد اتهام است و ادعا ميكند كه در يك ماه سه بار حائض شده از زنهائي كه با او خويش و نزديك هستند ميپرسند اگر آنها موافق او شهادت دادند تصديق ميشود و الاّ تصديق نميشود .
١٠ - هر كس در وقت حيض با عيال خود نزديك شود و بين آنها فرزندي بهم رسد اين طفل بد هيئت ميشود و احتمال ابتلا به جذام و برص در او ميرود و دشمن اهل بيت سلام الله عليهم ميشود مگر آنكه خداوند غير اين را بخواهد .
١١ - نزديك شدن با حائض در غير فرج مانعي ندارد با هر عضوي كه نزديك شوند و تمتع بردن از او بهر صورتي كه باشد مادام كه از موضع خون اجتناب شود جايز است و روايت شده لباسي ميپوشد از زير ناف تا زانوها آنگاه شوهر در مافوق اين لباس مختار است و روايت شده پيراهني ميپوشد و كنار شوهر ميخوابد و بجهت قرائني هر دوي اين روايات حمل بر تقيه ميشوند ( يعني اگر همان قسمت اول مسأله رعايت شود كافي است ) .
١٢ - نزديكي با زن بعد از قطع شدن حيض و قبل از غسل هر گاه فرج خود را بشويد در صورتي كه مرد بي‌تاب باشد جايز است و بهتر آن است كه صبر كند تا زن غسل نمايد مگر آنكه مرد بر نفس خود بترسد كه مرتكب حرامي شود .
١٣ - كفاره‌اي نيست بر كسي كه با زن خود در حيض نزديكي كرده پس استغفار ميكند و ديگر چنين عملي نميكند چونكه نكاح حرامي نموده و عصيان خدا را كرده است و آنچه كه در كفاره اين عمل روايت شده تقيه است .
١٤ - مكروه است كه حائض چيزي در مسجد بگذارد يا از آنجا چيزي بردارد و اين كراهت در وقتي است كه براي برداشتن و گذاشتن ناچار از وارد شدن در مسجد است و اگر بدون ورود باشد برداشتن و گذاشتن او كراهت ندارد و اين حكم براي ساير مساجد است و دخول حائض به مسجد الحرام و مسجد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله حرام است .

صفحه ٧١

 ١٥ - زن هر گاه در يكي از دو مسجد حائض شود تيمم كرده و بيرون ميرود .
١٦ - عبور از همه مساجد براي او جايز است مگر آن دو مسجد كه حرم هستند و توقف در جميع مساجد براي حائض حرام است .
١٧ - حائض هر گاه شنيد كه عزائم يعني آيات سجده واجبه را تلاوت ميكنند واجب است بر او كه سجده نمايد .
١٨ - جايز است كه هر قدر بخواهد از قرآن بخواند و روايت شده باستثناي سوره‌هاي عزائم كه سجده واجب دارند و عمل اصحاب هم بر همين است و البته دست كشيدن بر نوشته قرآن يا تعويذي كه نوشته باشند و در آن چيزي از قرآن باشد براي او سزاوار نيست و قرآن را از پشت جامه‌اي گرفته و باز ميكند چون دست كشيدن بر ورق و حتي آويزان كردن آن هم براي حائض مكروه است .
١٩ - آويزان كردن تعويذ و خواندن آن و همچنين نوشتن آن براي حائض جايز است و نوشتن آن كراهتي دارد .
٢٠ - حائض كتابت قرآن نمينمايد .
٢١ - دست كشيدن بر دراهم بيض يعني درهمهاي سفيد دراهم بيض صفت آنها معلوم نشد كه چه بوده و ممكن است كه بر آنها چيزي از اسماء مقدسه منقوش بوده . م .
براي حائض جايز است .
٢٢ - جايز است كه زن حائض آب بدست مرد دهد يا خمره خمره نوعي بافته حصيري كوچك است كه بر آن سجده مينمودند . م .
را باو بدهد كه بر آن سجده كند .
٢٣ - براي حائض جايز است كه هر قدر بخواهد ذكر خدا نمايد .
٢٤ - مستحب است براي حائض كه در وقت هر نمازي همانطور كه براي نماز وضو ميگرفته وضو بگيرد و در جاي پاكي بنشيند روبروي قبله و بقدر طول نمازش ذكر خدا بنمايد يا قرائت قرآن آنگاه برخيزد و مشغول كار خود شود .
٢٥ - باكي نيست به خضاب كردن براي حائض جز آنكه خوف آنست كه شيطان بر او
صفحه ٧٢

 غالب شود .
٢٦ - هر كه مدتي حيض او قطع شده خضاب سر نمودن براي بازگشت حيض او مفيد است .
٢٧ - جايز نيست در وقتي كه عادت زن عقب افتاده و احتمال حمل هم وجود دارد باو مدرّ حيض بخورانند يعني چيزي كه حيض‌آور است چون ممكن است حامله باشد .
٢٨ - هر كه گمان ببرد يا شك داشته باشد در حيض خود براي گمان و شك حكمي نيست مگر آنكه يقين كند پس هر كه در نماز بود و گمان كرد كه حائض شده با دست امتحان ميكند اگر چيزي ديد نماز را قطع ميكند و اگر نديد ادامه ميدهد .
٢٩ - جايز است كه حائض پرستاري از مريض نمايد تا موقعي كه بترسد از اينكه مريض فوت نمايد و در اين وقت بيرون ميآيد چونكه ملائكه متأذي ميشوند .
٣٠ - هر گاه زن در اثناي اعتكاف حائض شود برميگردد و اعتكافي براي او نيست اعتكاف عبادتي است كه براي مدتي در مسجد ميمانند و روزه ميگيرند و شروط خاصي دارد . م .
.
٣١ - سزاوار نيست كه زن در وقت حيض در تاريكي شب براي آنكه ببيند حيض مرتفع شده يا نه بخود نظر نمايد چون ممكن است اشتباه كند .
٣٢ - هر گاه اثر خون حيض در لباس بماند و با شستن محو نشود با مشق مشق بكسر ميم يا فتح آن گلي است قرمز رنگ .
آن را ميشويد كه مخلوط شده و برود .
مطلب سوم
در استحاضه است و احكام آن و در آن مسائلي است :
١ - خون استحاضه غالباً زرد است و سرد و فاسد .
٢ - آنچه زن صاحب عادت بعد از ايام حيض خود ببيند و يا زني كه عادت معيني ندارد و صفت خون او تغيير ميكند بعد از كم شدن شدت و تيرگي خون مي‌بيند و يا
صفحه ٧٣

 زني كه عادت معين ندارد لكن خون از او بيك صفت ميآيد و تغيير رنگ نميدهد بعد از ايام حيض ببيند و همچنين آنچه زني كه تازه حائض شده بعد از ايام حيض مي‌بيند بطوريكه گذشت همه اينها از استحاضه است اگر چه زن صاحب عادت مستحب است كه اگر بعد از ايام عادت خود خون ببيند تا ده روز استظهار نمايد يعني تا ده روز از حيض قرار دهد و پس از آن از استحاضه حساب كند .
٣ - استحاضه اگر كم باشد باين معني كه خون در پنبه فرو نرود در آن براي هر نمازي يك وضو ميگيرند و اگر در پنبه فرو ميرود اما از آن رد نميشود يك غسل براي نماز صبح مينمايد و براي هر نماز وضو ميگيرد حتي نماز صبح و اگر خون باندازه‌اي است كه از پنبه رد ميشود و بر پارچه جاري ميشود در شبانه روز سه غسل مينمايد يكي وقت نماز صبح و يكي ظهر و عصر و يكي براي مغرب و عشا و براي هر نمازي وضو ميگيرد .
٤ - مستحاضه وقت صبح بخود نظر ميكند اگر خون كم باشد پنبه‌اي داخل ميكند و خود را محكم مي‌بندد و وضو ميگيرد و نماز ميخواند و اگر خون در پنبه نفوذ كرده و از آن رد شده باشد يا نشده باشد غسل ميكند و پنبه را اعاده مينمايد و پنبه كافي گذاشته و خوب مي‌بندد و وضو گرفته و نماز ميخواند .
٥ - و هنگام نماز ظهر و نماز مغرب باز بخود نظر ميكند پس اگر خون كم باشد يا متوسط خود را محكم مي‌بندد و براي هر يك از ظهر و عصر ، و مغرب و عشا وضو ميگيرد و نماز ميخواند و اگر زياد باشد غسل ميكند و پنبه را تجديد كرده خود را خوب مي‌بندد و براي هر نماز وضو گرفته و نماز بجا ميآورد .
٦ - اگر استحاضه قليل پيش از صبح قطع شود بجهت ورود به دوره پاكي آنچه بعد از مدتي متوجه شدم اين بود كه تطهيري براي برء يعني شروع دوره پاكي نيست مگر آنكه بعد از غسل يا وضوي قبلي خوني آمده باشد پس اگر خوني آمده به نسبت قليل يا كثير يا متوسط بودن حكم خودش را دارد و عمل خاص آن را بجا ميآورد و گر نه احتياجي به تطهير نيست . منه اعلي الله مقامه .
وضو
صفحه ٧٤

 گرفته نماز ميكند و اگر استحاضه متوسط يا زيادي بوده غسل ميكند و بجهت حصول پاكي وضو گرفته نماز ميخواند .
٧ - اگر پيش از ظهر يا مغرب استحاضه قليله يا متوسطه قطع شود براي پاكي جهت نماز ظهر يا مغرب وضو ميگيرد و اگر استحاضه زياد بوده و قطع شود براي ظهر يا مغرب غسل ميكند و جهت پاكي وضو گرفته و نماز ميخواند .
٨ - هر گاه مرد بخواهد كه با زن خود در حال استحاضه جمع شود باو ميگويد آنچه لازمه حلّيّت بجا آوردن نماز است انجام دهد بعد با او جمع ميشود .
٩ - نماز براي مستحاضه حلال نيست مگر بعد از آنكه اعمال موظفه خود را بطوري كه گذشت بجاي آورد .
١٠ - مستحاضه ماه رمضان را بجز ايام حيض خود روزه ميگيرد .
١١ - براي زن جايز است كه بعد از وقت حيض خود قبل از تمام شدن ده روز از اول حيض عمل مستحاضه را بجا آورد و جايز است استحاضه گرفتن را عقب بيندازد و تا ده روز از حيض حساب كند .
١٢ - طواف خانه براي مستحاضه جايز است و بمسجد ميآيد و حكم او بعد از انجام آنچه كه نماز را بر او حلال ميكند حكم طاهر است .
١٣ - روايت شده كه حامله هر گاه بعد از گذشت بيست روز از وقت معيني كه در آن خون ميديده يعني حساب و ماهي كه براي خود دارد خون ببيند اين خون از رحم و از حيض نيست و بايد وضو بگيرد و پنبه بگذارد و نماز بخواند .
١٤ - هر گاه حامله خون زردي ببيند مثل خون استحاضه عمل مستحاضه را بجا ميآورد و در كم و زياد بودن آن نيز حكم او مطابق حكم مستحاضه است .
١٥ - غسل استحاضه مثل غسل جنابت و حيض است بجهت آنكه سنت را بهمان ترتيب فريضه بجا ميآورند .
١٦ - اگر زن غسل استحاضه بجا آورد و جنب هم بوده همان يك غسل او را كافي است .

صفحه ٧٥

 ١٧ - مستحاضه هر گاه ايام حيض او گذشت بايد براي حيض خود يك غسل بجا آورد و اگر غسل نكرده تا وقتي كه لازم شد براي استحاضه غسل كند همان غسل او را كافي است .
١٨ - زني كه عادت او قرار نگرفته و چند روز خون مي‌بيند و چند روز پاك است هر گاه بعد از سي روز خون از او قطع نشود عمل مستحاضه را بجا ميآورد .
مطلب چهارم
در نفاس است و احكام آن و در آن مسائلي است :
١ - خون نفاس خوني است كه زن بعد از خارج شدن بعض اعضاء طفل مي‌بيند .
٢ - حدي براي اقل مدت نفاس نيست و اكثر آن ده روز است .
٣ - زني كه عادت معين دارد در نفاس خود بقدر ايام حيض از نماز خودداري ميكند .
٤ - زني كه عادت مرتب و معيني ندارد يا زني كه تازه حائض شده هر گاه در نفاس قبل از گذشتن ده روز خون از آنها قطع نشود تا ده روز از نماز تقاعد ميورزند .
٥ - مستحب است زني كه عادت معين دارد هر گاه عادت او كمتر از ده روز است لكن خون نفاس او در طي آن مدت قطع نشده دو روز يا بيشتر استظهار نمايد يعني از نماز تقاعد ورزد تا ده روز تمام شود .
٦ - اگر خون استمرار پيدا كرد و از ده روز گذشت عمل مستحاضه را بجا ميآورد .
٧ - هر خوني كه زن هنگام درد زائيدن ببيند نه حيض است و نه نفاس و نماز ميخواند و هر نمازي را كه بجهت فشار درد نتواند بجا آورد بعد از پاك شدن قضا ميكند .
٨ - زن نفاس دار تا وقتي كه در نفاس است از نماز و روزه خود داري ميكند .
٩ - زني كه در روز ماه مبارك رمضان وضع حمل نموده و نفاس ببيند آن روز را افطار كرده بعد قضا ميكند .
١٠ - غسل نفاس بعد از ده روز واجب است و جايز است كه بعد از گذشتن ايامي معادل عادت خود غسل كند بدون استظهار .

صفحه ٧٦

 ١١ - هر چه طهارت در آن شرط است مثل نماز و طواف و غير آن دو براي صاحب نفاس جايز نيست .
١٢ - اشكالي ندارد كه زن نفاس دار خضاب كند و قرآن بخواند و ذكر خدا نمايد هر قدر كه بخواهد .
١٣ - هر گاه مرد بخواهد با زن خود جمع شود و او در نفاس است صبر ميكند تا باندازه طول ايام حيض عادي او بگذرد پس به زن ميگويد غسل كند آنگاه اگر خواست با او جمع ميشود .
١٤ - هر گاه بعد از نفاس باندازه حد اقل زمان پاكي كه ده روز است بگذرد و پس از آن خون ببيند حائض است و نماز را ترك ميكند .
مطلب پنجم
در غسل اموات است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در اين مطلب هفت مقصد و خاتمه‌اي است :
مقصد اول
درباره احتضار است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در اين مقصد مسائلي است .
١ - مستحب است كه انسان ذكر مرگ بسيار نمايد و براي آن مستعد و آماده شود .
٢ - آرزوي دور و دراز داشتن حرام است و سزاوار نيست كه انسان فردا را از عمر خود بشمارد .
٣ - وصيت كردن براي مسلمان مستحب است و آن حقي است بر گردن او و مستحب است كه قسمتي از مال خود را در وجوه بر وصيت نمايد .
٤ - آرزوي مرگ در بيماري يا بلائي كه به شخص رسيده سزاوار نيست .
٥ - تمناي مرگ مسلمانان و اولاد ولو دختر باشد سزاوار نيست .
٦ - گفته شده مستحب است شخصي را كه در حال احتضار باشد رو بقبله نمايند باين طور كه كف پاهاي او را بطرف قبله قرار دهند و نزديكتر باحتياط آن است كه اين كار
صفحه ٧٧

 را ترك نكنند و هر گاه يك نفر متصدي شد و اين خدمت را بجا آورد از ديگران كفايت ميكند .
٧ - سزاوار است شهادات را بمحتضر تلقين كنند و شهادت به نبوت بجهت آنكه لازمه شهادت بآن اعتراف بتوحيد هم هست از شهادت به توحيد كفايت ميكند و سزاوار است كه محتضر را بكلمات فرج تلقين نمايند و به دعاهائي كه در اين باب رسيده .
٨ - سزاوار است در نزد محتضر سوره صافّات را قراءت نمايند .
٩ - سزاوار است كسي را كه جان دادن بر او سخت شده در محل نماز او بگذارند و او را بر مصلاّ و سجاده‌اش بخوابانند .
١٠ - سزاوار نيست كه وقت تلقين ميت ، جنب و حائض حاضر باشند .
١١ - پرستاري حائض از بيمار مانعي ندارد اما همينكه ديد مرگ بيمار نزديك است از او دور شود .
١٢ - وقتي كه ميت در حال نزع است سزاوار نيست كه احدي باو دست بزند و دست زدن باو مثل اين است كه كمك كرده باشند زودتر از دنيا برود .
١٣ - سزاوار است بستن چشمهاي ميت و بستن چانه او و پوشاندن بدن او با ساتري .
١٤ - سزاوار است كه در تجهيز ميت و دفن او عجله كنند شب مرده باشد يا روز و اين در وقتي است كه شبهه‌اي در كار نباشد يعني موت مسلم باشد .
١٥ - هر گاه امكان اشتباه باشد واجب است كه تجهيز را بتأخير اندازند تا آنكه ميت تغيير كند يا تا سه روز و اين كار براي كسي است كه مثلاً غرق شده يا سكته كرده و يا مبتلا بمرض بطن بوده يا زير آوار رفته يا در اثر دود بحال خفگي افتاده .
١٦ - جايز نيست جنازه را متوقف كنند كه مردم براي او استغفار و طلب رحمت نمايند .
١٧ - سزاوار است كه صاحب جنازه ردا نپوشد و پيراهني پوشيده باشد تا شناخته شود .

صفحه ٧٨

 ١٨ - جايز نيست كه انسان در مصيبت ديگري رداي خود را از تن بيرون بياورد .
١٩ - مكروه است كه درباره ميت بگويند : اِسْتَأْثَرَ اللّٰهُ بِفُلٰانٍ ، يعني فلان كس را خدا بر ديگران ترجيح داد و نزد خود برد و جايز است كه بگويند : فُلٰانٌ يَجُودُ بِنَفْسِه۪ ، يعني فلان كس به بذل جان سخي شده و راضي بجان دادن است .
٢٠ - هر گاه والدين مرد حيات دارند و مؤمن هستند جايز نيست كه به پسر يا دختر خود بگويد : } پدر و مادرم بفداي تو { و اگر بگويد عاقّ والدين است .
٢١ - سزاوار نيست بدون آنكه مصيبتي بكسي رسيده باشد بر هيئت مصيبت زدگان سر و روي خود را ژوليده و غبار آلوده كند .
٢٢ - كسي را كه دار زده‌اند جايز نيست بيشتر از سه روز بدون تجهيز رها كنند .
٢٣ - مستحب است از طرف ميت نماز كنند و روزه بگيرند و حج نمايند و صدقه بدهند و بر و نيكي نمايند و دعا كنند و عمل صالح بجا آورند و جايز است در ثواب كاري كه ميكنند دو نفر را شريك نمايند .
٢٤ - مستحب است كه در حضور بر جنازه شتاب كنند و براي عروسي و مهماني رفتن آن اندازه شتاب نداشته باشند و هر وقت جنازه‌اي باشد و مهماني ، جنازه را ترجيح دهند .
٢٥ - سزاوار نيست كه ميت را تنها بگذارند چرا كه شيطان در اندرون او بازي ميكند .
٢٦ - هر گاه زني كه بچه‌اي در شكم اوست كه حركت ميكند از دنيا برود شكم او را ميشكافند و بچه را بيرون ميآورند بعد شكم او را ميدوزند .
٢٧ - هر گاه بچه در شكم مادر بميرد كسي دست خود را داخل نموده و بچه را قطعه قطعه كرده بيرون ميآورد و اگر زنها تسلطي بر اين كار نداشته باشند جايز است كه مرد اين كار را انجام دهد .
مقصد دوم
در كساني كه غسل دادن آنها واجب است و كساني كه واجب نيست غسل دادن آنها و در اين مقصد مسائلي است :

صفحه ٧٩

 ١ - غسل دادن هر ميت مسلماني واجب است جز آنچه كه استثناء شده .
٢ - غريق را هم غسل ميدهند اما در صورت ترديد در موت او غسل بايد بعد از استبراء باشد باين طور كه بگذارند تا تغيير كند يا سه روز بگذرد .
٣ - سقط هر گاه از چهار ماهه كوچكتر باشد با خون خودش در آنجا كه متولد شده بخاك سپرده ميشود و اگر خلقت او تمام شده يعني چهار ماه تمام دارد او را غسل ميدهند و كفن نموده و در لحد ميگذارند .
٤ - زن و مردي كه مُحرم بوده‌اند غسل دادن آنها مثل غير محرم است جز آنكه طيب نزديك محرم نميآورند و او را حنوط حَنوط كافور يا بعض مواد معطر ديگر را ميگويند و حنوط نمودن در شرع گذاشتن كافور بر مواضع سجده و بعض اعضاء ميت است و احكام آن در محل خود ميآيد . م .
نمينمايند .
٥ - شهيد و او كسي است كه در راه خدا يا در جنگ در طاعت پروردگار كشته شده است وقتي كه مسلمانان در حاليكه هنوز رمقي دارد او را دريابند غسل داده ميشود و كفن كرده ميشود و او را حنوط مينمايند و بر او نماز ميخوانند اما اگر وقتي كه او را يافتند از دنيا رفته است در جامه هاي خودش او را كفن ميكنند در حالي كه خون او هم بر بدن او است .
٦ - اگر كسي كه شهيد شده بر تن او پوستيني باشد يا كفش يا كلاه يا عمامه يا كمربند يا شلوار اينها را بيرون ميآورند مگر اينكه خون بآنها رسيده باشد پس هر چه خون بآن رسيده ميگذارند كه بر تن او بماند و هر چيز بسته‌اي را كه بر تن او باشد ميگشايند .
٧ - هر كس در معصيتي كشته شود او را غسل ميدهند و كفن نموده دفن مينمايند .
٨ - هر كس واجب شود سنگسار كردن او يا كشتن او غسل و حنوط مينمايد و كفن ميپوشد بعد او را سنگسار ميكنند يا ميكشند و بر شخص سنگسار شده يا مقتول نماز ميخوانند اما آنها را غسل نميدهند .
٩ - مسلمان ، كافر و مشرك و ذمي و ناصب شيعه آل‌محمد عليهم السلام و مخالف غير مستضعف را غسل نميدهد و كفن نمي‌نمايد و دفن نميكند و بر او نماز نميخواند
صفحه ٨٠

 و اين اشخاص حرمت و احترامي ندارند ولو آنكه از خويشان او باشند .
١٠ - مردي كه در بين عده‌اي زن نامحرم از دنيا رفته و يا زني كه در بين جمعي مرد نامحرم از دنيا رفته آنها را غسل نميدهند و آنها را در جامه‌هاي خود دفن ميكنند .
١١ - هر كس بر حال جنابت بميرد غسل ميت از غسل جنابت او كفايت ميكند .
١٢ - اگر بعد از غسل چيزي از ميت ظاهر شد پاك كرده ميشود و غسل را اعاده نميكنند و اگر بعد از كفن كردن چيزي ظاهر شد و كفن را آلوده كرد آن قسمت از كفن را مي‌چينند .
١٣ - هر كس درندگان يا مرغان او را بخورند و استخوانهاي او بدون گوشت باقي بماند او را غسل ميدهند و كفن ميكنند و بر او نماز خوانده و او را دفن مينمايند .
مقصد سوم
در مسائل مربوط به شخص غسل دهنده است :
١ - مسلمان ، كافر و مشرك و ذمي و ناصب را غسل نميدهد .
٢ - روايت شده هر كس از مسلمانان در بين جماعتي از مردان نصراني و زنان مسلمان كه با او قرابتي ندارند از دنيا برود آن مردان نصاري غسل نموده سپس ميت مسلمان را غسل ميدهند و همچنين زن مسلماني كه در بين زناني از اهل ذمه و مردان مسلماني كه با او قرابتي ندارند فوت كند زن ذمي غسل نموده و بعد آن زن مسلمان را غسل ميدهد .
٣ - هر گاه مرد در بين زنهاي محارم خود فوت كند آن زنها او را غسل ميدهند و بر عورت او پارچه‌اي مياندازند و مستحب است كه او را از زير جامه‌اي غسل دهند .
٤ - هر گاه زن در بين مرداني كه محرم او هستند فوت كند او را غسل ميدهند و بر عورت او پارچه‌اي مياندازند و مستحب است كه از زير جامه‌اي او را غسل دهند .
٥ - مرد زن را غسل نميدهد مگر آنكه زني پيدا نشود .
٦ - هر گاه دختري فوت كند و جز مردي كس ديگر حاضر نيست اگر كمتر از شش سال دارد مرد او را ميشويد و اگر بزرگتر است نميشويد و او را دفن مينمايد و زنها
صفحه ٨١

 پسر بچه را تا حد سه سال غسل ميدهند .
٧ - و روايت شده درباره زن كه هر گاه بين مردان نامحرمي فوت كند مواضع تيمم را از بدن او غسل ميدهند يعني كف دستهاي او را اولاً ميشويند بعد صورت او بعد پشت دستهايش و روايت شده كه او را تيمم ميدهند و روايت شده كه مواضع وضوي او را ميشويند و روايت شده كه دو كف دست او را ميشويند و روايت شده كه از پشت جامه بر او آب ميريزند و در كفن‌هايش او را مي‌پيچند و بر او نماز خوانده دفنش ميكند و روايت شده بعض مردان از زير جامه او را غسل ميدهند و تمام اينها حمل بر رخصت و استحباب شده .
٨ - و روايت شده درباره مردي كه بين زنهاي اجنبي بميرد كه لُنگي تا زانو بر او مي‌بندند و آب ميريزند ريختني و نگاه به عورت او نميكنند و با دستهاي خود او را لمس نمي‌نمايند و او را در كفنهايش مي‌پيچند از وراء ساتري و به صف ايستاده بر او نماز ميكنند و او را در قبرش ميگذارند و حلال است براي آنها دست زدن به مواضعي از او كه نگاه كردن بآنها در وقت حيات او بر ايشان حلال بود پس چون به موضعي رسيدند كه اگر زنده بود نگاه بآن نمي‌توانستند بنمايند و مس آن بر ايشان جايز نبود در اين موقع آب ميريزند ريختني و اين ترتيبات يعني دست كشيدن بر بعض مواضع محمول بر استحباب است .
٩ - شوهر در همه امور به زوجه خود اولي از ديگران است تا وقتي كه او را در قبرش بگذارد .
١٠ - ميشويد ميت را اولاي مردم باو يا هر كس كه او بگويد .
١١ - غسل دادن ميت بر همه مسلمانان واجب كفائي است .
١٢ - مستحب است كه انسان شخصاً متصدي غسل ميت شود و دعا كند براي او بادعيه مرويه .
١٣ - مستحب است رعايت امانت در غسل ميت باين ترتيب كه هر چه ببيند باحدي نگويد و حد آن تا وقتي است كه ميت دفن شود ( يعني تا آن وقت هم عيبي ببينند نبايد
صفحه ٨٢

 افشا كنند و منحصر بوقت غسل نيست ) .
١٤ - برملا كردن عيب ميت و آنچه كه اسباب خفت او باشد مكروه است .
١٥ - حائض و جنب جايز است كه متصدي غسل ميت شوند و هر گاه جنب بخواهد در حال جنابت ميت را غسل دهد دستهاي خود را ميشويد و وضو ميگيرد و ميت را غسل ميدهد .
مقصد چهارم
در كيفيت غسل دادن است و در آن چند مسأله و فذلكه‌اي است ،
اما مسائل بر سه نوعند :
نوع اول
در واجبات غسل است و شامل چند مسأله است :
١ - واجب است غسل دادن ميت با سه آب : آب سدر و آب كافور و آب خالص و اين قول مشهور است و اگر بگوييم غسلي كه با آب خالص ميدهند واجب و دو تاي ديگر مستحب ميباشند بعيد نيست .
٢ - پوشاندن عورت ميت واجب است .
٣ - واجب است ترتيب در غسل يعني اينكه اول سر را بشويند بعد طرف راست بعد طرف چپ .
٤ - رعايت ترتيب در شستن با آبهاي سه گانه واجب است و بايد اول با آب سدر بشويند و دوم آب كافور و بعد با آب خالص و اين وجوب مبتني بر آن است كه شستن با هر سه آب واجب باشد .
٥ - واجب است كه تمامي قسمتهاي بدن ميت را غسل دهند حتي آنكه جاي يك مو را هم نشسته نگذارند .
٦ - واجب است كه غاسل هنگام شستن فرج پارچه‌اي بر دست خود بپيچد .
٧ - هر گاه آب پيدا نشود مگر بقدر يك غسل با آب خالص يكبار غسل ميدهند .

صفحه ٨٣

 نوع دوم
در مستحبات غسل ميت است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است شستن دستهاي ميت تا مچ و افضل از آن تا نصف ساعد و از آن بهتر تا آرنجها است .
٢ - مستحب است شستن فرج يعني قُبُل و دُبُر ميت و پاك كردن آن .
٣ - هر يك از اين پنج موضع يعني دستها و فرجين و سر و طرف راست و طرف چپ از بدن ميت را مستحب است سه بار بشويند كه جمعا پانزده شستن ميشود .
٤ - مستحب است كه در هر شستني كه فرج يا هر يك از دو طرف بدن را غسل ميدهد آب را قطع نكند تا شستن آن عضو تمام شود .
٥ - مستحب است كه همراه كافور ذريره قرار دهند كه ماده خوشبوئي است .
٦ - مستحب است كه هر گاه به نشيمنگاه او ميرسند آب زياد بريزند .
٧ - مستحب است كه مفاصل ميت را با ملايمت نرم كنند و اين در صورتي است كه ممكن باشد و مفاصل خشك نشده باشد .
٨ - مستحب است كه تا ممكن باشد با ميت با ملايمت رفتار نمايند .
٩ - هنگام شستن اعضاء ميت مستحب است كه غاسل پارچه‌اي بدست خود بپيچد و اين در مورد غير فرج است چرا كه در آن مورد واجب است .
١٠ - مستحب است كه در وقت غسل بين ميت و آسمان ساتري باشد .
١١ - مستحب است كه در غسل ميت آب زياد بريزند .
١٢ - مستحب است در وقت غسل ادعيه مأثوره را بخوانند .
١٣ - مستحب است گودالي بكنند كه آب غسل در آن جمع شود و ريختن آب در فاضلابي كه بول و غايط داخل آن نميشود جايز است اما در چاه مستراح جايز نيست .
١٤ - مستحب است كه بعد از فراغ بر دبر ميت پنبه قرار دهد كه چيزي از او خارج
صفحه ٨٤

 نشود .
١٥ - مستحب است كه در دو شست و شوي اول بر شكم او دست بكشند .
١٦ - مستحب است خشك كردن ميت بعد از غسل .
١٧ - مستحب است كه ميت را در جاي غسل رو بقبله بگذارند باين طور كه كف دو پاي او بطرف قبله باشد .
١٨ - مستحب است كه در آب سدر و كافور اشنان داخل نمايند .
١٩ - مستحب است كه ميت را از زير پيراهن بشويند .
نوع سوم
در اعمال مكروهه مربوط به غسل اموات است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه ميت را بر محل غسل دادن بنشانند .
٢ - گرفتن ناخنها و تراشيدن زير شكم و چيدن مو و كندن موي زير بغل ميت مكروه است و اگر چنين كند بايد آنها را همراه ميت دفن نمايد .
٣ - مكروه است كه با خشونت به موي او دست بكشد چون خوف آن هست كه كنده شود و اگر موئي از او ساقط شد بايد همراه او دفن شود .
٤ - فشاردادن شكم و مفاصل ميت مكروه است .
٥ - آب غسل را مكروه است كه در مستراح سرازير نمايند بلكه بايد آن را در فاضلابها بريزند ( يعني جائي كه بول و غايط در آن نميرود ) .
٦ - مكروه است گرم كردن آب براي ميت مگر آنكه غسل دهنده خودش از آب سرد بر خود بترسد كه در چنين وقتي احتياطهائي را كه براي خود انجام ميدهد براي ميت هم بجا ميآورد .
٧ - حنوط نمودن با مشك مكروه است .
٨ - مكروه است كه با ميت با خشونت رفتار شود .
٩ - مكروه است كه ميت را ميان دو پاي خود قرار دهد .
١٠ - مكروه است كه آب زياد ريختن در محل نشيمنگاه ميت را ترك كند .

صفحه ٨٥

 ١١ - مكروه است كه در غسل سوم بر شكم ميت دست بكشند .
١٢ - مكروه است قطع كردن آب در وقت شستن هر يك از اعضاء سه گانه يعني فرج و دو جانب يعني وقتي شروع به شستن هر يك از اين اعضا نمود تا پايان آن يكسره آب بريزد .
١٣ - مكروه است كه زير ناخنهاي او را پاك كنند .
١٤ - مكروه است كه در گوشهاي او چيزي بگذارند .
١٥ - مكروه است كه در گوشها و سوراخهاي بيني او آب داخل كنند .
١٦ - مكروه است در سوراخهاي بيني ميت چيزي بگذارند و اين در صورتي است كه از جاري شدن چيزي از بيني او نترسند و اگر بترسند كه چيزي جاري شود كراهتي ندارد .
فذلكه
در آداب غسل ميت است از اول تا آخر آن بترتيب اعمال و براي سهولت كار در وقت احتياج اين مختصر را در اينجا جمع نموديم اين فذلكه از كتاب مبارك موجز نقل شده است .
:
هر گاه ميت بميرد او را بر مغتسل كه تخت يا تخته‌ايست كه تهيه ميشود بگذار و كف پاهاي او را بقبله بكن و اگر پيراهن دارد دستهاي او را از پيراهن بيرون بياور بملايمت و پيراهن را بر عورت او جمع كن و از طرف پا هم پيراهن را بالا بياور تا بالاي زانو يا آنكه بر فرج او ساتري بيانداز و مفاصل او را نرم كن بملايمت و اگر دشوار باشد بگذار بحال خودش و شكم او را بملايمت دست بمال و ميگوئي : اَللّٰهُمَّ اِنّ۪ي سَلَكْتُ حُبَّ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ ف۪ي بَطْنِه۪ فَاسْلُكْ بِه۪ سَب۪يلَ رَحْمَتِكَ ، پس اگر چيزي از شكم او بيرون آمد ابتدا ميكني اول دو كف او را ميشوئي پس فرج او را پاكيزه ميكني و بر دست خود پارچه‌اي مي‌پيچي كه فرج او را با دست خود مس نكني بعد از آن قدري سدر و قدري اشنان ميگيري و واجب همان سدر است بتنهائي پس آنها را در ظرفي در آب ميريزي و با دست ميزني تا كف كند و كف آنرا جدا ميكني در ظرف
صفحه ٨٦

 ديگر و آب آنرا ميريزي در ظرف آب كه براي غسل مهيا كرده پس مشغول ميشوي بغسل و دستهاي او را تا بند يا تا نصف ذراع يا تا مرفق سه مرتبه سه مرتبه ميشوئي بعد فرج او را سه مرتبه ميشوئي پارچه بر دست چپ خود مي‌پيچي و دست خود را داخل ميكني زير آن پارچه كه بر عورت او انداخته و ديگري آب ميريزد و تو ميشوئي و آب را قطع نكند تا از غسل فرج فارغ شوي بعد سر او را با كف سدر ميشوئي و بعد با آب سدر و ابتدا ميكني بطرف راست سر پس سر و ريش و صورت و گردن او را ميشوئي و بعد طرف چپ را بهمين طور و بهمين قسم سه مرتبه ميشوئي و گفته شده است كه آب را قطع نميكند تا از غسل سر فارغ شود و مبالغه ميكني در غسل سر بكف سدر و كوشش ميكني كه آب داخل بيني و گوشهاي او نشود ناخن خود را بر گوش و بيني او ميگذاري و موي او را بعنف مس نميكني كه چيزي از آن ساقط شود و اگر ساقط شد چيزي آنرا ضبط ميكني تا اينكه در كفن او بگذاري و اگر سر و ريش او را با خطمي هم بشوئي باكي نيست بعد او را بملايمت بپهلوي چپ ميخواباني كه پهلوي راست ظاهر شود و ترشح آبي بر سينه و زانوي او ميكني بعد بآب سدر سه مرتبه او را از قرن سر تا قدمهاي او ميشوئي و ناخن خود را بر گوش و منخرين او ميگذاري كه آب داخل نشود و آبرا از او قطع نميكني تا آن جانب را تمام بشوئي و بملايمت دست ميمالي بر بدن او و پشت و شكم و زير بغلها و ذراع او را دست داخل ميكني و ميشوئي و ناخنهاي او را خلال مكن و هر گاه بدو ورك او رسيدي آب زيادتر بريز و بپرهيز كه ترك بكني آنرا بعد برگردان او را بپهلوي راست تا اينكه پهلوي چپ ظاهر شود و همان قسم كه پهلوي راست را شستي آنرا بشوي از سر تا قدم او بعد او را به پشت بخوابان و ملايم دست بر شكم او بمال و اگر چيزي بيرون آمد بشوي بعد آن ظرفي كه آب سدر داشت خالي ميكني و با آب خالص ميشوئي و دستهاي خود را تا مرفق ميشوئي بعد آب در ظرف ميريزي و نصف حبه حبّه موافق لغت وزن دو شعيره است و شايد در اين مقام غير از اين مراد باشد . حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان (اع‌) است .
كافور و
صفحه ٨٧

 قدري ذريره يا اشنان اگر باشد ميريزي و واجب همان كافور است بتنهائي و كافور را در آب با دست نرم ميكني بعد دو دست او را بعد فرج او را بعد سر بعد طرف راست بعد طرف چپ بهمان قسم كه ذكر شد هر يك را سه مرتبه ميشوئي بعد او را به پشت ميخواباني و ديگر شكم او را مسح نميكني و دو دست خود را تا مرفق ميشوئي و ظرفها را ميشوئي و آب در آنها كرده حركت ميدهي و بيرون ميريزي بعد ظرف را آب خالص كرده بهمان قسم كه ذكر شد غسل ميدهي و در حال غسل ميگوئي عَفْوَكَ عَفْوَكَ پس همينكه غسل تمام شد دستهاي خود را سه مرتبه تا شانه يا تا مرفق ميشوئي و پاهاي خود را تا زانو ميشوئي بعد ميت را در جامه خوابانيده و خشك ميكني بعد قدري پنبه ميگيري و قدري حنوط كه كافور باشد بر آن ميريزي و آنرا بر فرج او از پيش و عقب ميگذاري بعد رانهاي او را بقسمي كه ميآيد ميپيچي و بر تو باد باداء امانت پس خبر مده بآنچه ديدي از او احدي را بعد كفن ميكني او را بقسمي كه ذكر ميشود پس اين است آداب غسل كه بترتيب جمع شده بهمان قسم كه در اخبار وارد شده اعاننا الله لملاقات الموت و في هول المطلع بجاه محمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين .
مقصد پنجم
در كفن كردن و حنوط نمودن است و در اين مقصد چهار نوع مسأله است :
اول
در احكام كفن كردن است و در آن مسائلي است :
١ - كفن براي ميت واجب است .
٢ - قيمت كفن از كل مال برداشته ميشود .
٣ - كفن زن بر عهده شوهر او است .
٤ - جرّ و بحث و چانه زدن و سعي در ارزان خريدن كفن مكروه است .
٥ - مستحب است نيكو كردن كفنها .

صفحه ٨٨

 ٦ - مستحب است كه كفن سفيد باشد .
٧ - مستحب است كه كفن از پنبه باشد .
٨ - مكروه است كه كفن از كتان باشد .
٩ - در پوشش كعبه كفن كردن جايز نيست .
١٠ - كفن كردن در پارچه سياه مكروه است .
١١ - جايز نيست كه كفن از ابريشم خالص باشد .
١٢ - اگر پارچه كفن مخلوط از پنبه و ابريشم باشد و پنبه آن زيادتر باشد مانعي ندارد .
١٣ - مستحب است كه انسان تبرّعاً كفن ميت را تهيه نمايد .
١٤ - جايز است كه مخارج كفن كردن ميت از زكوة داده شود اگر عيال ميت فقير باشند وجه زكوة را به آنها ميدهند كه او را تجهيز و تكفين و دفن و حنوط نمايند .
١٥ - اگر براي ميت فقير دو كفن فراهم شد با يكي كفن كرده ميشود و ديگري را به اهل و عيال او ميدهند و از آن محل اداي قرض او را نمي‌نمايند .
١٦ - غسل دهنده بعد از غسل دستها را سه بار تا شانه يا تا آرنج ميشويد و پاها را نيز تا زانوها شسته آنگاه مشغول به كفن كردن ميشود .
١٧ - مكروه است عطر زدن به كفن و بخور دادن آن و عطر زدن به ميت و دود خوشبو دادن و حنوط نمودن او با چيزهائي بغير از كافور .
١٨ - مكروه است كه پشت سر ميت مجمره و آتش بياورند .
١٩ - مكروه است كه بر نعش يعني تخت يا تابوتي كه ميت را برآن حمل ميكنند حنوط بگذارند .
٢٠ - مستحب است خوشبو كردن كفن با ذريره و كافور .
٢١ - مستحب است كه روي كفن بنويسند : } فُلٰانٌ { يَشْهَدُ اَنْ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ .
٢٢ - روايت شده كفني كه حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام را در آن كفن كردند و سليمان بن ابي‌جعفر آن را تقديم نمود تمام قرآن بر آن نوشته بود .
٢٣ - هر گاه از ميت چيزي بيرون آمد و كفن را كثيف نمود اگر در لحد گذاشته‌اند آن
صفحه ٨٩

 موضع را ميچينند و يكي از دو ثوب را بر ديگري طوري ميكشند كه آن موضع از بدن ميت آشكار نباشد و اگر در قبر نگذاشته‌اند كفن را ميشويند .
٢٤ - مستحب است كه قيمت كفن را از مال پاكيزه‌اي بدهند .
٢٥ - مستحب است تهيه كفن و نظر كردن بآن .
٢٦ - سزاوار نيست پارچه‌اي كه ميخواهند از آن كفن ببرند دكمه‌اي داشته باشد يا دم آن را تو زده باشند يا آستين داشته باشد اما اگر لباسي بوده كه پوشيده ميشده آستين و تو زدگي مانعي ندارد و دكمه‌هاي آن را قطع ميكنند .
٢٧ - مستحب است تربت حضرت سيد الشهداء علي مشرِّفها السلام را با ميت در قبر بگذارند و مستحب است كه آن را با حنوط مخلوط نمايند .
٢٨ - مستحب است كه ميت را در بُرد سرخ رنگي كفن كنند .
٢٩ - مستحب است كه ميت را در پيراهني كه در آن نماز خوانده و روزه گرفته است و يا در جامه احرام او كفن نمايند .
دوم
در واجبات و مستحبات كفن است و در آن مسائلي است :
١ - كفن واجب سه جامه است نه كمتر و آنها عبارتند از لُنگ و پيراهن و لفافه .
٢ - مازاد بر اين سه جامه تا پنج قطعه سنت است و آن دو يكي پارچه‌اي است به پهناي يك وجب و روايت شده يك وجب و نيم و طول آن سه ذراع ذراع نزديك نيم متر است يا كمي كمتر . م .
و نيم است و ديگري عمامه است و اين دو از كفن واجب حساب نميشوند .
٣ - آنچه كه در اصل كفن بر سه جامه افزوده شود بدعت است .
٤ - كفن واجب براي زنها و مردها مثل هم است .
٥ - مستحب مؤكد است كفن كردن زن به پنج ثوب خاصه اگر تنومند باشد كه يك خِمار يعني سربند و يك لفافه ميافزايند .

صفحه ٩٠

 ٦ - پارچه‌اي بر پستانهاي زن مي‌بندند كه آنها را بسينه بچسباند و آن پارچه را در پشت او محكم ميكنند و اين از كفن نيست و براي زن پنبه بيشتر از مرد ميگذارند و قبل و دبر يعني بين اليتين ميت را با پنبه و حنوط پر ميكنند و پارچه‌اي محكم بر آن موضع مي‌بندند و اين پارچه چيزي حساب نميشود و آن را مي‌بندند كه بدن را جمع نگه دارد كه چيزي از ميت خارج نشود و جامه‌هائي كه بدن در آنها پيچيده ميشود جزو عدد قطعات كفن حساب ميشوند .
٧ - و روايت شده كه بردي بر روي ميت مياندازند بدون آنكه او را در آن بپيچند بعد آن را در قبر زير پهلو و زير گونه او ميگذارند .
سوم
در حنوط كردن است و در آن مسائلي است :
١ - حنوطي نيست مگر كافور .
٢ - واجب است ميتي را كه مُحرم نيست بترتيبي كه ميآيد با كافور حنوط نمايند .
٣ - حنوط مرد و زن يكسان است .
٤ - از ميت هفت موضع سجده او را حنوط ميگذارند و همچنين سر دماغ و تمام مفصلهاي او را از سر تا قدم و سر و ريش و سينه و فرج و گردن و شانه‌ها و آرنجها و وسط كف دست‌ها همه را حنوط ميگذارند و روايت شده بر لبّه او يعني پائين و جلو گردن در ابتداي سينه و كف پاها و آنجا كه محل بند كفش‌ها است نيز حنوط مينمايند .
٥ - مستحب است كه مقدار كافور سيزده و يك سوم درهم باشد كه بمثقال صيرفي بنا به معروف بين فقها هفت مثقال است و اندازه معتدل آن چهار مثقال شرعي است و آن بنا بمعروف سه مثقال صيرفي است و كمترين مقدار كافور كه براي ميت كافي است يك مثقال است و آن سه ربع صيرفي است كه هجده نخود است و روايت شده يك مثقال و نيم كافي است كه يك مثقال و يك هشتم مثقال صيرفي ميشود .
٦ - كافور غسل غير از اين كافور حنوط است و همچنين مقداري كه براي خوشبو كردن كفن بكار ميرود نيز غير از اين است و اين مقدار كه ذكر شد فقط براي حنوط
صفحه ٩١

 بود .
٧ - آنچه كافور كه از مواضع حنوط زياد بيايد بر سينه ميت و در كف دست او ميريزند .
٨ - هر گاه ميت مُحرم بوده مثل غير محرم غسل داده ميشود و كفن كرده ميشود جز آنكه عطري بر او نميزنند و حنوط نمينمايند .
٩ - مستحب است قدري از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام با حنوط مخلوط كنند .
چهارم
در تخضير ميت و گذاشتن جريدتين است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه دو جريده يعني دو قطعه از شاخه‌هاي خرما كه برگهاي آن را كنده‌اند همراه ميت بگذارند .
٢ - خوب است كه اين دو چوب سبز و تازه باشند .
٣ - جريده خشك كفايت از سنتي كه قرار داده شده نميكند .
٤ - مستحب است كه تخضير با چوب شاخه خرما باشد و اگر نباشد چوب سدر كه كُنار ميگويند و اگر ميسر نشود چوب بيد يا چوب انار .
٥ - در تخضير يعني شاخه سبز همراه ميت گذاشتن چوبِ تر هر درختي كه باشد كافي است .
٦ - خوب است كه طول چوب خرما يا هر چوبي كه ميگذارند يك ذراع باشد يا بقدر طول استخوان ذراع يعني ساعد يا باندازه يك وجب و با هر يك از اين طولها سنت ادا ميشود .
٧ - يك جريده هم كفايت از دو جريده مينمايد .
٨ - روايت شده كه طول هر جريده يعني شاخه خرما بقدر يك وجب است يكي را از محل ترقوه راست بطرف پائين تا هر جا رسيد چسبيده به پوست ميگذارند و ديگري را از ترقوه چپ تا هر جا رسيد اما روي پيراهن ميگذارند و روايت شده دو قطعه
صفحه ٩٢

 چوب نخل ميگيري هر كدام بقدر يك ذراع يكي را بين دو زانوي ميت بطوريكه نصف آن بطرف ساق و نيم ديگر بطرف ران باشد ميگذاري بدين معني كه وسط جريده را بر زانوي ميت ميگذاري و ديگري را زير بغل راست او قرار ميدهي و روايت شده اگر يك جريده ميگذاري بقدر يك ذراع باشد و از ترقوه در امتداد دست او آن را قرار داده جامه را همراه جريده مي‌پيچي و روايت شده يكي را در محل ترقوه گذارده بپوست متصل ميكني و پيراهن او را بر آن ميكشي و ديگري را در محل كفل او قرار ميدهي و در يك جريده روايت شده كه روي پيراهن ميگذارند زير تهيگاه در طرف راست و همه اينها كفايت از سنت ميكند .
٩ - اگر محل تقيه باشد و جريده گذاشتن بر طبق سنت ميسر نشود آن را در كفن يا قبر ميگذارند بهر صورت كه ممكن شد .
١٠ - قرار دادن جريده در قبر بهر صورت كه باشد جايز است .
فذلكه
در كيفيت كفن كردن و حنوط گذاشتن است بطور اختصار اين فذلكه از كتاب مبارك موجز نقل گرديد .
:
هر گاه ميت را غسل دادي بآن طور كه پيش ذكر شد پس دستهاي خود را تا شانه سه مرتبه بشوي يا تا مرفق و پاها را تا زانوها و شستن دستها و پاها براي آب غساله و ترشح غساله ميت است بعد از آن جامه نظيفي بگير و ميت را خشك كن بملايمت شكم او و پشت او را بعد قدري پنبه بگير و قدري حنوط بر آن بريز و آنرا بر فرج او از زير پيراهن يا كهنه كه بر عورت او انداخته بودي بگذار و پنبه ميان اليتين ميگذاري كه از او چيزي بيرون نيايد و پنبه را داخل دبر نكن كه حرمت ميت زنده و مرده‌اش علي السواء است بعد پيراهن را پاره ميكني و از پائين پاي او بيرون ميآوري و عورت او را ميپوشي بعد لفافه را پهن ميكني طول آن از راست قبله بچپ آن باشد بجهت اينكه
صفحه ٩٣

 ميت بعد از غسل هر جا گذارده شود بوضع ملحود گذارده ميشود بعد قدري ذريره و كافور بر لفافه ميپاشي بعد ازار را بر آن پهن ميكني همچنانكه مستنبط از بعض اخبار است و لكن معروف ميان اصحاب اين است كه پيراهن را روي لفافه پهن كنند و شايد اين اقرب باشد زيرا كه ازار بستن بالاي پيراهن از زيّ جاهليت است و قدري ذريره و كافور بر آن بپاش و بايد پيراهن بي تكمه باشد و دامن آنرا تو نزنند و آستين نداشته باشد و اگر پيراهن از سابق پوشيده باشد ضرر ندارد كه آستين داشته باشد و تو زده باشد و جلو پيراهن را بالا مي‌اندازند و ازار را بنا بر قول اصحاب بر آن پهن ميكنند و قدري ذريره و كافور بر آن ميپاشند بعد آن خرقه كه عرضش يك وجب يا يك وجب و نيم است و طولش سه ذراع و نيم بر آن پهن ميكني و قدري ذريره و كافور بر آن ميپاشي بعد ميت را تحنيط ميكني پس كافور را ميسائي و مواضع سجده و سر بيني و همه مفاصل او را از بالاي سر تا قدم و سر و ريش و سينه و فرج و گردن و شانه‌ها و مرفقها و كف دستها و روايت شده است كه بر موضع گردن‌بند از سينه و باطن قدمها و موضع بند نعلين از آن دو بر همه اينها مسح ميكني بعد هر چه از كافور زياد بيايد بر سينه و كف دستهاي او ميريزي بعد ميت را بملايمت برميدارند و بر كفن ميگذارند بهيئت ملحود بعد پنبه ميان اليتين او بر فرج او ميگذارند بعد خرقه بلند را بر رانهاي او محكم مي‌بندند كه ميان اليتين و رانهاي او را بهم ضم كند كه چيزي بيرون نيايد پس مي‌بندند آنرا از تهي‌گاه تا زانو بعد جريده را آن طور كه گذشت ميگذاري بعد ازار را بنا بر قول اصحاب بر او مي‌بندي بعد طرف پيراهن را برميگرداني بر او و بنا بر قول ديگر بعد از برگرداندن پيراهن ازار مي‌بندي بعد عمامه بر او مي‌بندي وسط عمامه را ميگيري و بر سر او ميگذاري و ميگرداني از دو طرف و زيادتي طرف راست را بر چپ و چپ را بر راست مياندازي بر روي سينه و روايت شده است كه دو طرف عمامه را به پشت بيانداز و پيشاني او را ظاهر كن و مپيچ عمامه را مثل عمامه اعرابي كه طرفش افتاده نباشد بعد او را در لفافه مي‌پيچي و بُرد را بر آن مياندازي اگر بخواهي و روايت شده است كه قدري كافور بر پشت كفن ميپاشي و اگر زن باشد او را كفن
صفحه ٩٤

 ميكني و حنوط ميكني همچنانكه گذشت غير از اينكه بر دو پستان او خرقه مي‌بندد كه پستان را بسينه بچسپاند و بر پشت مي‌بندد و پنبه براي او بيشتر از مردان ميگذارند و قبل و دبر را پنبه و حنوط ميگذارند و خرقه را محكم مي‌بندند و دو لفافه بر او مي‌پيچند هم‌چنانكه گذشت و كفنها را بخور نميدهند و آتش نزديك ميت نميكنند و بخور و دود نميدهند و طيبي غير از كافور بر او نميزنند بجهت اينكه ميت بمنزله محرم است و اما كافور چاره نيست و سنت بر آن جاري شده .
مقصد ششم
در نماز ميت است و در آن چند نوع مسأله است :
نوع اول
در كسي كه بر او نماز ميخوانند و در آن مسائلي است :
١ - واجب است نماز بر هر مسلماني ولو آنكه فاسق باشد يا خودكشي كرده باشد يا سنگسار شده باشد و حساب آنها بر خداوند است .
٢ - نماز بر كفار جايز نيست ولو آنكه در ذمه اسلام باشند و همچنين جايز نيست نماز بر خوارج و هر كه ناصب شيعه آل محمد عليهم السلام باشد و نه بر كسي كه امامي را انكار كند و امامي را كه از نزد خدا نبوده زياد كند و اينها حرمت و احترامي ندارند .
٣ - نماز بر مخالفين جايز نيست مگر مستضعفين آنها كه بر آنها نماز خوانده ميشود و حساب آنها بر خدا است .
٤ - گفته شده نماز خواندن براي بچه تا بالغ نشده و حدود بر او جاري نشده واجب نيست و مشهور آن است كه چون به شش سال رسيده باشد واجب است كه بر او نماز بخوانند و همين باحتياط نزديكتر است .
٥ - احتياط در آن است كه براي بچه‌اي كه شش ساله شده و فهم نماز را نموده نماز بخوانند .
٦ - هر كس درندگان يا مرغان او را خورده باشند و جز استخوانها چيزي از او نمانده بر او نماز ميخوانند و او را دفن ميكنند .

صفحه ٩٥

 ٧ - اگر بعض از اعضاء مرده پيدا شود و قلب در آن باشد بر آن نماز ميخوانند .
٨ - مستحب است نماز بر عضو كاملي كه از ميت پيدا ميشود .
٩ - اگر اعضاء ميت متفرق شده باشد آنها را جمع نموده و بر آنها نماز ميخوانند .
١٠ - شخص عريان كه از دنيا رفته و ساتري براي او يافت نميشود قبري براي او حفر كرده و او را در لحدش ميگذارند و عورت او را با خشت يا سنگي يا با خاك مي‌پوشانند آنگاه بر او نماز ميخوانند .
١١ - مصلوب يعني كسي كه او را بدار زده‌اند از حيث وضع و جهت و ساير حيوث در هر حالي كه باشد بر او نماز ميخوانند .
نوع دوم
در احكام كسي است كه بر ميت نماز ميخواند و در آن مسائلي است :
١ - نماز بر ميت بر تمام كساني كه از فوت او اطلاع پيدا كرده‌اند واجب است و اگر يكنفر بر آن نماز گذارد از ديگران ساقط است .
٢ - اولاي مردم به ميت بر او نماز ميكند يا هر كس را كه بخواهد امر ميكند كه بر او نماز كند و نقل شده كه ظاهر كلام اصحاب اين است كه تقدم ولي واجب است و اگر ديگري هم نماز كند بايد باذن او باشد پس ناچار بايد يا ولي خود نماز بخواند يا كسي را بگويد كه او نماز بخواند اما از حديث بيشتر از رجحان اين مطلب معلوم نميشود و احتياط مخفي نيست .
٣ - اولاي مردم به ميت اولاي آنهاست بميراث او چنانكه در مواريث خواهد آمد .
٤ - شوهر به زن خود اولٰي است تا وقتي كه او را در قبر بگذارد .
٥ - امام از همه مردم به نماز بر جنازه اولٰي است اگر ولي ميت او را مقدم داشت كه هيچ و گر نه غاصب است و تقدم امام چنانكه بعضي خيال كرده‌اند متوقف بر اذن كسي نيست چونكه او بمؤمنين از خودشان اولٰي است .
٦ - اگر در جماعت حاضرين شخصي از بني هاشم باشد او سزاوارترين كسي است كه ولي ميتواند او را مقدم بدارد و پيش رفتن او بدون اجازه ولي ميت سزاوار
صفحه ٩٦

 نيست .
٧ - جايز است كه محدث يعني كسي كه وضو ندارد و جنب و حائض بر ميت نماز بخوانند .
نوع سوم
در كيفيت نماز ميت است و در آن مسائلي است :
١ - در نماز بر ميت مسلمان واجب است كه پنج تكبير بگويند .
٢ - گفته شده كه دعاء در بين تكبيرها مستحب است و ترك نكردن آن باحتياط نزديكتر است .
٣ - قراءت و دعاء معيني در نماز ميت نيست جز آنكه به هر مطلبي كه بنظرت رسيد دعا ميكني .
٤ - ركوع و سجود و سلام دادني در نماز ميت نيست .
٥ - سزاوار است كه براي هر تكبيري دستهاي خود را بلند كني .
٦ - مستحب است كه بعد از تكبير اول شهادتين را ادا كنند و بعد از دومي درود بر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرستند و بعد از سومي براي مؤمنين دعا ميكنند و بعد از تكبير چهارم براي ميت دعا مينمايند و بعد تكبير پنجم را گفته نماز را تمام ميكنند .
٧ - هر گاه از روي تقيه بر مخالف نماز كنند بايد بر ضرر او دعا كنند نه بنفع او .
٨ - هر گاه خواستي بر مصلوب يعني كسي كه بدار زده شده نماز كني اگر روي او بطرف قبله است تو طرف شانه راست او بايست و اگر پشت او بقبله است طرف شانه چپ او بايست و اگر شانه چپ او بطرف قبله باشد پس كنار شانه راست او بايست و اگر شانه راست او بطرف قبله است كنار شانه چپ او بايست و بهر قسم منحرف باشد از شانه‌هاي او جدا مشو و روي تو بطرف مابين مشرق و مغرب باشد چون بين مشرق
صفحه ٩٧

 و مغرب قبله است اين دستور ظاهراً مربوط به جاهاي خاصي مثل مدينه يا عراق است و در وقت بيان امام (ع‌) سائل بقرائن حاليه توجه داشته است كه مقصود از بين مشرق و مغرب نيمه جنوبي اين تحديد است نه نيمه شمالي و براي بعض بلاد مثل يمن و امثال آن قبله بين مشرق و مغرب است لكن در نيمه شمالي و در مورد بلادي كه در شرق يا غرب مكه هستند عمل باين قاعده ميسر نيست و ظاهراً عموميت مطلق ندارد . م .
و رو به ميت مكن و پشت باو منما .
٩ - سزاوار است كه ميت را در وقت نماز و غير نماز بعد از غسل دادن همان طوري بگذارند كه در قبر ميگذارند .
١٠ - بر شخص عريان نماز نميخوانند مگر بعد از آنكه او را در لحد بگذارند و عورت او را با پارچه‌اي يا خشتي يا سنگ و يا خاك بپوشانند .
١١ - كسي كه بر ميت نماز ميخواند اگر ميت زن باشد مقابل سينه او ميايستد و اگر مرد باشد مقابل وسط بدن او ميايستد و روايت شده كه در نماز بر زن مقابل سر او ميايستد و در نماز بر مرد مقابل سينه او .
١٢ - مستحب است كه هر گاه محدث باشد براي نماز بر جنازه وضو بگيرد و اگر بترسد كه نماز فوت شود تيمم كرده نماز ميخواند چه جنب باشد و چه نباشد و اگر زن حائض باشد تيمم كرده نماز ميخواند و از صف جدا شده تنها ميايستد .
١٣ - نماز بر جنازه با نعل مكروه است اما با چكمه عيبي ندارد .
١٤ - هر گاه چندين جنازه باشد يك نماز براي همه ميخواند و جنازه‌ها را مرتب ميكند باين طور كه مرد آزاد را جلو امام ميگذارند بعد نوجوان بعد عبد و بعد از آن زن را در طرف قبله ميگذارد و روايت شده كه جايز است زن را جلو امام بگذارند و مرد را عقب و روايت شده كه جنازه‌ها را پله پله قرار ميدهند بطوري كه سر هر يك مقابل كمر ميت سابق باشد و اول مردها را ميگذارند بعد زنان را بعد كسي كه نماز ميخواند در وسط يعني وسط مردان ميايستد و يك نماز بجا ميآورد و شايد اگر پله پله نگذارند و هر جنازه را پشت سر ديگري قرار دهند بهتر و باحتياط نزديكتر باشد .

صفحه ٩٨

 ١٥ - سزاوار است كه اولياء ميت فوت او را بمردم خبر دهند بخصوص برادران ميت كه بر جنازه حاضر شوند و بر او نماز كرده و استغفار نمايند و شهادت بخير بدهند براي او .
١٦ - سزاوار است كسي كه نماز ميخواند بعد از نماز از جاي خود حركت نكند تا ببيند كه جنازه را برداشته‌اند و روي دست مردان است .
نوع چهارم
در كيفيت نماز است باختصار و در آن مسائلي است :
١ - در نماز بر مؤمن است و گذشت كه واجب همان تكبيرها است و بين تكبيرها هر دعائي كه بنظرت رسيد ميكني و احوط آن است كه دعا را ترك نكنند و در اينجا براي تبرك دعائي را كه روايت شده ذكر ميكنيم :
چون خواستي بر ميت نماز بخواني و تو ولي او هستي يا مأذون از جانب ولي هستي و ولي تو را مقدم داشته پس امر كن جنازه را بر هيأت ملحود بگذارند و اگر كفش بپا داري كفش‌هاي خود را بيرون بياور و اگر ميت زن است مقابل سر او بايست يا مقابل سينه او و اگر مرد است برابر سينه يا كمر او بايست رو بقبله و دو دست خود را براي تكبير بلند كن و بگو : اَللّٰهُ اَكْبَرُ . بعد بگو : اَشْهَدُ اَنْ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لٰا شَر۪يكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ اَنَّ السّٰاعَةَ آتِيَةٌ لٰا رَيْبَ ف۪يهٰا وَ اَنَّ اللّٰهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ . بعد تكبير دوم را بگو آن وقت بگو : اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بٰارِكْ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ اَفْضَلَ مٰا صَلَّيْتَ وَ بٰارَكْتَ وَ رَحِمْتَ وَ تَرَحَّمْتَ وَ سَلَّمْتَ عَلٰي اِبْرٰه۪يمَ وَ آلِ اِبْرٰه۪يمَ فِي الْعٰالَم۪ينَ اِنَّكَ حَم۪يدٌ مَج۪يدٌ . بعد تكبير سوم را بگو آن وقت بگو : اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ ل۪ي وَ لِجَم۪يعِ الْمُؤْمِن۪ينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُسْلِم۪ينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ الْاَحْيٰاءِ مِنْهُمْ وَ الْاَمْوٰاتِ تٰابِعْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْرٰاتِ اِنَّكَ مُج۪يبُ الدَّعَوٰاتِ وَ وَلِيُّ الْحَسَنٰاتِ يٰا اَرْحَمَ الرّٰاحِم۪ينَ . بعد تكبير چهارم را بگو و پس از آن بگو : اَللّٰهُمَّ اِنَّ هٰذٰا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بسٰاحَتِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِه۪ اَللّٰهُمَّ اِنّٰا لٰانَعْلَمُ مِنْهُ اِلّٰا خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِه۪ مِنّٰا اَللّٰهُمَّ اِنْ كٰانَ مُحْسِناً فَزِدْ ف۪ي اِحْسٰانِه۪ اِحْسٰاناً وَ
صفحه ٩٩

 اِنْ كٰانَ مُس۪يئاً فَتَجٰاوَزْ عَنْهُ وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ لَهُ اَللّٰهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ يَتَوَلّٰاهُ وَ يُحِبُّهُ وَ اَبْعِدْهُ مِمَّنْ يَتَبَرَّأُ وَ يُبْغِضُهُ اَللّٰهُمَّ اَلْحِقْهُ بِنَبِيِّكَ وَعَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ وَ ارْحَمْنٰا اِذٰا تَوَفَّيْتَنا يٰا اِلٰهَ الْعٰالَم۪ينَ . بعد تكبير پنجم را ميگوئي و در اين وقت از نماز بيرون رفته‌اي جز آنكه استحباباً ميگوئي : رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ و سلام نميدهي ، و از جاي خود حركت مكن تا جنازه را روي دست مردان ببيني .
٢ - در نماز بر مستضعف ميگوئي : اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِلَّذ۪ينَ تٰابُوا وَ اتَّبَعُوا سَب۪يلَكَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ الْجَح۪يمِ . و اگر با تو آشنائي داشته بطور شفاعت براي او استغفار كن نه بر وجه دوستي .
٣ - در نماز بر شخص مجهول ميگوئي : اَللّٰهُمَّ اِنَّ هٰذِهِ النَّفْسَ اَنْتَ اَحْيَيْتَهٰا وَ اَنْتَ اَمَتَّهٰا اَللّٰهُمَّ وَلِّهٰا مٰا تَوَلَّتْ وَ احْشُرْهٰا مَعَ مَنْ اَحَبَّتْ .
٤ - بر مخالف و ناصب نماز مخوان و اگر از روي تقيه خواندي بگو : اَللّٰهُمَّ اَخْزِ عَبْدَكَ ف۪ي عِبٰادِكَ وَ بِلٰادِكَ اَللّٰهُمَّ اَصْلِه۪ اَشَدَّ نٰارِكَ اَللّٰهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ عَذٰابِكَ فَاِنَّهُ كٰانَ يَتَوَلّٰي اَعْدٰاءَكَ وَ يُعٰاد۪ي اَوْلِيٰاءَكَ وَ يُبْغِضُ اَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكَ .
٥ - در نماز بر طفل بگو : اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ لِاَبَوَيْهِ وَ لَنٰا سَلَفاً وَ فَرَطاً وَ اَجْراً .
نوع پنجم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - جايز است كه چند مرتبه بر ميت نماز بخوانند .
٢ - نماز بر ميت بعد از دفن او مانعي ندارد اگر چه كه بر او نماز هم خوانده باشند .
٣ - مأموم تكبير نميگويد مگر همراه امام و اگر پيش از او گفت اعاده ميكند .
٤ - اگر مأموم به يك تكبير يا دو تكبير يا سه تكبير يا چهار تكبير از نماز رسيد بقيه تكبيرات را پشت سر هم رو بقبله قضا ميكند و اگر جنازه را برداشته باشند همين طور كه پشت سر جنازه ميرود تكبيرات را ميگويد و اگر به هيچ تكبيري نرسيد كنار قبر تكبير ميگويد و اگر وقتي رسيد كه ميت را دفن كرده‌اند بر قبر تكبير ميگويد .
٥ - هر كه شروع كرد به نماز بر جنازه اي و يك تكبير يا دو تكبير گفت آن وقت جنازه ديگري را هم پيش روي او گذاشتند كه نماز بخواند بعد از تكبيراتي كه گفته
صفحه ١٠٠

 پنج تكبير ميگويد براي هر دو جنازه پس صاحبان جنازه اول اگر خواستند صبر ميكنند كه نمازگزار نماز بر جنازه دوم را تمام كند و گر نه جنازه خود را بعد از آنكه پنج تكبير بر او گفته شد برميدارند و امام نماز را بر جنازه دوم بپايان ميرساند يا اگر خواست نماز اولي را تمام كرده نماز ديگري براي دومي ميخواند .
٦ - جايز است بعد از تكبير اول سوره فاتحة الكتاب را بخوانند كه حمد و دعا است آنگاه بعد از دومي درود بر پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرستد و بعد از تكبير سوم دعا براي مؤمنين ميكند و بعد از چهارمي براي ميت دعا ميكند و قراءت معيني در آن نيست و غير از سوره حمد هم از آنچه كه مشتمل بر تحميد و تسبيح و تهليل و استغفار و دعا باشد ميتوان خواند .
٧ - سزاوار است كه سر ميت وقتي كه امام رو بقبله ميايستد و بر او نماز ميكند طرف راست او باشد و پاهاي او طرف چپ و اگر نماز خواند و دانست كه مقلوب بوده اگر دفن نكرده‌اند نماز را اعاده ميكند و اگر دفن كرده‌اند نماز او گذشته و اعاده نميكند .
٨ - نماز بر جنازه در همه اوقات جايز است مادام كه وقت نماز حاضر تنگ نباشد .
٩ - نماز بر ميت در مسجد جايز است با كراهتي .
١٠ - بهترين صفها در نماز بر جنازه صف آخر است .
١١ - جايز است كه يكنفر تنها بر جنازه نماز بخواند و اگر دو نفر بودند مأموم پشت سر امام ميايستد و كنار او نميايستد و همچنين اگر بيشتر بودند و اگر دو زن باشند در يك صف ايستاده و نماز ميخوانند و همچنين هر گاه بيشتر باشند .
١٢ - جايز است كه زنان براي جنازه بيرون روند و براي زن جوان مكروه است .
مقصد هفتم
درباره دفن ميت است يعني اموري كه قبل از آن صورت ميگيرد و آنچه كه مقارن آن است و آنچه كه بعد از آن انجام ميشود و احكامي كه به دفن مربوط ميشود پس مسائل و احكام اين مقصد در ذيل چهار نوع ذكر ميشود :

صفحه ١٠١

 نوع اول
در اموري است كه مقدم بر دفن است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه زن و مرد را بر يك تخت حمل كنند .
٢ - مستحب است تشييع جنازه و دعا براي ميت .
٣ - راه رفتن جلو جنازه جايز است و كراهتي هم دارد و در جنازه مخالف اين كراهت زياد ميشود و نزديكتر باحتياط آن است كه جلوي جنازه راه نروند چه جنازه مؤمن و چه غير او .
٤ - افضل آن است كه انسان پشت سر جنازه راه رود و راه رفتن در دو طرف آنهم جايز است و فضيلت دارد .
٥ - تشييع جنازه مستحب است حتي اگر با جنازه زنهائي باشند كه فرياد ميكشند يا چيزي از امور باطله در تشييع جنازه باشد .
٦ - سوار شدن براي تشييع كننده مكروه است و سزاوار است كه پياده بروند مگر آنكه كسي معذور باشد .
٧ - سوار شدن در وقت بازگشت از تشييع جايز است .
٨ - مستحب است حمل كردن تختي كه ميت بر آن نهاده شده و مستحب است تربيع يعني گرفتن چهار گوشه آن بهر طور كه ميسر شد .
٩ - سنت در تربيع در جنازه مؤمن اين است كه اول از دست راست ميت شروع كند و قائمه تخت را با دست راست بگيرد بعد بعقب رفته قائمه مجاور پاي راست ميت را با دست راست ميگيرد بعد دور زده از پشت جنازه ميرود و قائمه مجاور پاي چپ ميت را با دست چپ ميگيرد بعد جلو ميآيد و قائمه مجاور دست چپ ميت را با دست چپ خود ميگيرد بعد اگر خواست از جلوي جنازه ميآيد و دوباره گوشه مجاور دست راست ميت را ميگيرد و بهمين ترتيب مثل حركت آسياب از راست به چپ دور ميزند .
١٠ - اگر از روي تقيه جنازه مخالف را تربيع كند از دست راست ميت شروع كرده بعد
صفحه ١٠٢

 پاي راست او بعد از طرف جلوي ميت ميآيد و گوشه دست چپ ميت را ميگيرد بعد پاي چپ او و بر جنازه دور نميزند .
١١ - مستحب است كه نزد جنازه بمانند تا نماز خوانده شود و دفن گردد و به اهل آن تسليت بگويند ولو آنكه صاحب جنازه پيش از آن تعارف كند و اجازه مراجعت دهد .
١٢ - تشييع جنازه محتاج اجازه‌اي نيست .
١٣ - مكروه است برگشتن از تشييع مگر بعد از دفن يا اجازه صاحبان جنازه .
١٤ - مستحب است كه چون جنازه را ببينند و وقتي كه آن را حمل ميكنند ادعيه مأثوره را بخوانند .
١٥ - مكروه است كه پشت سر جنازه آتش و مجمره بياورند و به اموات آتش و دودي نزديك كنند و تعجيل نكنند براي او آتش را .
١٦ - چراغ روشن كردن در شب جايز است اما نبايد آن را نزديك ميت بگذارند .
١٧ - خنديدن در حال تشييع مكروه است .
١٨ - در وقت حضور بر جنازه سزاوار است كه فكر كنند و عبرت بگيرند و خود را بجاي ميت قرار دهند و تصور كنند كه از دنيا رفته‌اند و تقاضاي برگشتن بدنيا نموده‌اند و تقاضاي آنها قبول شده و بدنيا برگشته‌اند پس تدارك مافات نمايند .
١٩ - در مصيبت غير ، تشييع بدون ردا جايز نيست يعني آنكه با پيراهن باشند بر هيئت عزاداران .
٢٠ - سزاوار است كه صاحب مصيبت ردا نپوشد كه شناخته شود .
٢١ - مستحب است كسي كه جنازه‌اي را تشييع كرده ننشيند تا ميت را در قبر بگذارند .
٢٢ - وقتي كه جنازه عبور ميكند از جلو آن برنميخيزند .
٢٣ - جايز نيست كه كسي بگويد جنازه را با مدارا ببريد و نگه داريد كه بر او طلب
صفحه ١٠٣

 رحمت نمايند اين اشاره به عمل شايعي است كه بر سر هر شارع جنازه را نگه ميدارند و براي او طلب رحمت ميكنند و علت نهي اين است كه اين كار با تعجيل در تجهيز منافات دارد و باين جهت نهي كرده‌اند و فرموده‌اند كه گفتن اين سخنان گناه دارد . ١٢ .
.
٢٤ - مستحب است كه ميت را با سرعت معتدلي ببرند و طوري نبرند كه ميت در تابوت يا بر تخت به جلو و عقب حركت كند .
٢٥ - زن جوان خوب نيست كه براي تشييع جنازه خارج شود مگر آنكه پا بسن گذاشته باشد .
٢٦ - اگر انسان را به مهماني و حضور بر جنازه‌اي بخوانند سزاوار است كه جنازه را ترجيح دهد چونكه آن ياد آخرت است و مهماني ياد دنيا اما اي بسا مهماني كه بر حاضر شدن در نزد جنازه رجحان داشته باشد و آن وقتي است كه مجلس علمي باشد .
نوع دوم
در اموري است كه مقارن با دفن است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه انسان بدست خود حفر قبر نمايد .
٢ - مستحب است دفن كردن در حرم مكه .
٣ - مستحب است دفن كردن در مشاهد مشرفه .
٤ - حد حفر قبر تا برابر استخوان ترقوه است كه سه ذراع باشد و عميق‌تر از آن مكروه است .
٥ - سزاوار است كه قبر لحد داشته باشد در طرف قبله‌اش و اندازه لحد بطوري كه در حديث قبر حضرت رضا عليه السلام معين شده اين طور است كه گشادي آن دو ذراع و يك وجب باشد و ظاهر اين است كه اين عدد براي عرض و ارتفاع هر دو است اما طول آن بقدر لازم براي قد ميت است .
٦ - سزاوار است كه ميت را دو سه ذراع جلوتر از قبر قدري بر زمين بگذارند و
صفحه ١٠٤

 يك مرتبه او را وارد قبر نكنند چرا كه قبر ترسهاي بزرگ دارد او را بر زمين ميگذارند بعد كمي جلوتر ميآورند و قدري صبر ميكنند تا مستعد دخول قبر شود بعد او را لب قبر ميآورند .
٧ - جنازه زن را در قبله قبر ميگذارند كه او را از عرض بردارند و هر كه از همه كس باو اولٰي باشد پائين تنه او را ميگيرد و جنازه مرد را طرف پاي قبر ميگذارند تا از همان طرف او را گرفته و بآرامي و مدارا در قبر بگذارند .
٨ - اختيار داخل شدن در قبر بدست ولي ميت است اگر خواست يكنفر را ميفرستد و اگر خواست دو نفر را .
٩ - مستحب است كه وقت ديدن قبر و گذاشتن ميت كنار قبر و داخل قبر و وارد كردن ميت در قبر در همه اين اوقات دعاي مأثور آن را بخوانند .
١٠ - از هر طرف قبر كه انسان بخواهد وارد ميشود اما وقت بيرون آمدن بايد از طرف پا خارج شود .
١١ - داخل شدن پدر در قبر پسر مكروه است و سزاوار است كه شوهر در قبر زن داخل شود و همچنين كسي كه آن زن را در وقت حيوتش ميديده يعني مَحرم او بوده .
١٢ - كسي كه ميت را در قبر ميگذارد وضو ميگيرد .
١٣ - مكروه است كه با عمامه و كلاه و كفش و موزه و طيلسان كه شبيه عبا يا شنل است و يا رداء داخل قبر شوند .
١٤ - چكمه در حال ضرورت و تقيه مانعي ندارد چون بيرون آوردن آن زشت است .
١٥ - مستحب است كه دكمه‌ها را وقت دخول در قبر باز كنند و سنت بر اين جاري شده .
١٦ - مرد را از طرف پاي قبر كه باب آن است گرفته و بآرامي بداخل قبر ميآورند و زن را بعرض در قبر وارد ميكنند چون مكروه است كه پائين تنه او را بلند كنند .
١٧ - وقتي ميت را ميگيرند و هنگامي كه او را در لحد ميگذارند مستحب است كه ادعيه مأثوره و آية الكرسي و سوره هاي مأثوره را بخوانند .

صفحه ١٠٥

 ١٨ - سزاوار است كه چون ميت را در لحدش گذاشتند بالشي از خاك براي او درست كنند و كلوخي طرف پشت او بگذارند كه نيفتد و همه بندهاي كفن او را بگشايند و طرف سر كفن را باز كرده و صورت او را آشكار ميكنند و گونه راست او را بر خاك ميگذارند .
١٩ - سزاوار است كه شهادتين و اقرار بائمه عليهم السلام با ذكر نام آن بزرگواران را بميت تلقين كنند و با دست بر شانه راست او بزنند و دهان را بر گوش او گذارده و تلقين كنند و روايت شده كه دست چپ خود را بر شانه چپ ميت ميگذارد و بشدت تكان ميدهد بعد بر طبق آنچه كه روايت شده تلقين مينمايد و دعاي مأثور را ميخواند و اولاي مردم باو در نزد سر او اين اعمال رابجا ميآورد و دو بار او را تلقين ميكند .
٢٠ - فرش كردن كف قبر با چوب ساج جايز است و همچنين جايز است كه روي ميت را هم با چوب ساج بپوشانند .
٢١ - مستحب است بُردي را كه بر روي ميت انداخته بودند زير پهلو و صورت او بگذارند .
٢٢ - مستحب است قدري از تربت حضرت سيد الشهداء را همراه ميت در كفنهاي او و در قبرش بگذارند و اگر خشتي از تربت قبر شريف آن حضرت را پيش روي او بگذارند مانعي ندارد .
٢٣ - قبر زن را با پارچه‌اي ميپوشند كه پشت پرده باشد .
٢٤ - سزاوار است كه جلوي لحد را با خشت و گل بچينند كه خاك روي ميت نريزد و سوراخها را بسته و محكم ميكنند و دعاي مأثور در اين وقت را ميخوانند .
٢٥ - مستحب است كه وقت بيرون آمدن از قبر دعاي مأثور را بخوانند .
٢٦ - مستحب است بعد از آنكه خشتهاي جلوي لحد را مرتب چيد و سوراخها را گرفت همان خاكي را كه از قبر بيرون آورده در قبر بريزد و خاك ديگر نريزد كه بر ميت گران ميآيد .
٢٧ - مستحب است كه انسان با دست خود خاك بريزد پس قدري خاك را در دست
صفحه ١٠٦

 نگه ميدارد بعد ميريزد و بيشتر از سه مشت نمي‌ريزد و دعاي مأثور را ميخواند و روايت شده كه خاك را با پشت دست ميريزد .
٢٨ - خويشاوند بر قبر خويشاوند خاك نميريزد چون قساوت ميآورد و هر كه قلبش قسي شود از خداي خود دور ميشود .
نوع سوم
در آداب بعد از دفن است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است صاف كردن قبر و دعاي مأثور را در اين وقت خواندن .
٢ - مستحب است كه قبر را چهار گوشه كرده بقدر چهار انگشت بسته از زمين بالا بياورند .
٣ - مستحب است كه آب روي قبر بپاشند پس رو بقبله ميايستد و از طرف سر قبر شروع ميكند به پاشيدن و قبر را دور ميزند تا دوباره بجاي اول خود برسد و هر چه آب زياد آمد وسط قبر ميريزد .
٤ - مستحب است تا چهل روز بر قبر آب بپاشند .
٥ - مستحب است كه دست خود را بر قبر گذارد در طرف سر ميت با پنجه‌هاي باز و كف دست خود را بر قبر فشار دهد در حالي كه رو بقبله است و دعاي مأثور را خوانده و سوره قدر را نيز هفت بار بر قبر بخواند .
٦ - روايت شده براي كسي كه در نماز حاضر نبوده واجب است كه دست بر قبر بكشد .
٧ - جايز است كه بر قبر آجر بچينند .
٨ - خاكي غير از خاك قبر را مكروه است كه بر آن بريزند چونكه بر ميت سنگيني ميكند .
٩ - مكروه است كه خاك روي قبر را مثل كوهان بالا بياورند و مستحب است كه آن را صاف و مسطح كنند .
١٠ - مكروه است گچ كردن و گل كردن قبر و عمارت ساختن بر آن .

صفحه ١٠٧

 ١١ - مستحب است بعد از آنكه مردم رفتند كسي كه اولاي مردم به ميت است سر قبر بماند و با دست خود خاك را گرفته و ميت را بايمان و اركان آن تلقين كند و صداي خود را بلند ميكند كه براي سؤال قبر ميت كافي باشد .
١٢ - مكروه است نشستن بر قبر .
١٣ - مكروه است خنديدن بين قبور .
١٤ - مكروه است ساختن مساجد در نزد قبور .
١٥ - براي زنها توقف بر سر قبر كراهت دارد .
١٦ - گام زدن بر قبر جايز بلكه مستحب است .
نوع چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - دفن ميت مسلمان واجب كفائي است .
٢ - مستحب است كه انسان شخصا متصدي حفر قبر شود .
٣ - دفن كافر و مشرك و ناصب براي هيچ كس جايز نيست و حرمت و احترام ندارد ولو آنكه پدر كسي باشد .
٤ - هر كس در دريا بميرد او را در خمي گذارده سر آن را مي‌بندند و در دريا مياندازند يا آنكه سنگي يا چيز ديگري كه سنگين باشد به پاهاي او مي‌بندند و او را در آب مياندازند .
٥ - اگر بترسند كه قبر ميتي در خشكي نبش شود و كساني او را بيرون بياورند و بسوزانند جايز است كه چيز سنگيني باو ببندند و در آب بيندازند .
٦ - هر گاه مسلماني در چاه مستراح افتاده و بميرد در صورت امكان او را بيرون آورده و غسل داده و بر او نماز ميخوانند و دفن ميكنند و اگر ممكن نشود آن چاه را تعطيل كرده و قبر قرار ميدهند .
٧ - گفته شده كه مستحب است ميت را در لحدش به پهلوي راست رو به قبله بخوابانند و نزديكتر باحتياط آن است كه اين شيوه را در هر حال رعايت نمايند .

صفحه ١٠٨

 ٨ - حمل ميت بسوي مشاهد مشرفه و حرم مكه و جوار مؤمنين جايز است چه قبل از دفن باشد و چه بعد از دفن .
خاتمه
در غسل مسّ ميت است و در آن مسائلي است :
١ - گفته شده كه مستحب است غسل براي كسي كه ميت را غسل داده يا بعد از سرد شدن بآن دست زده و احوط آن است كه اين غسل را ترك نكنند .
٢ - كسي كه به ميت در حالتي كه هنوز گرم است قبل از سرد شدن او دست بزند غسلي بر او نيست .
٣ - كسي كه بعد از غسل و تطهير ميت باو دست بزند غسلي بر او نيست .
٤ - بوسيدن ميت قبل از سرد شدن و بعد از غسل مانعي ندارد .
٥ - هر كس قطعه‌اي را كه از بدن انساني جدا شده و در آن استخوان است مس نمايد بايد غسل كند .
٦ - غسلي براي داخل كردن ميت در قبر و حمل كردن او و دست زدن به كفنهاي او نيست .
٧ - مرده غير انسان دست زدن بآن مانعي ندارد و كسي كه آن را مس كرده غسلي نبايد بكند .
٨ - آنچه از انسان كه حيات در آن نرفته مس آن مانعي ندارد و كسي كه آنرا مس كند غسلي بر او نيست .
٩ - احكام غسل مس ميت مثل غسل جنابت است .
مطلب ششم
در ساير غسلهاي سنتي است و در آن سه مقصد است :

صفحه ١٠٩

 مقصد اول
در غسلهائي است كه در اوقات معين بجا ميآورند و آنها سه نوعند :
اول
در غسل روز جمعه است و در آن مسائلي است :
١ - غسل جمعه براي مردان و زنان و اشخاص آزاد و بندگان مستحب مؤكد است .
٢ - وقت غسل جمعه از طلوع فجر است تا ظهر .
٣ - هر چه غسل به ظهر نزديكتر باشد فضيلت آن بيشتر است .
٤ - هر كس پيش از زوال جمعه غسل نكرده آخر روز قضا كند و اگر ميسرنشد روز شنبه قضا كند .
٥ - ترك قضاي غسل جمعه جايز است .
٦ - براي زنها رخصت ترك غسل جمعه در سفر داده شده و بنا بر روايتي در غير سفر نيز رخصت ترك بآنها داده‌اند .
٧ - ترك غسل جمعه در هيچ حال سزاوار نيست مگر آنكه بر خود بترسد يا عذر ديگري داشته باشد .
٨ - هر كس آب نيابد مستحب است كه آب بخرد ولو آنكه قوت روز خود را بدهد و گرسنه سر كند چون در مستحبات چيزي بزرگتر از غسل جمعه نيست و آن متمم نقصهائي است كه در ايام هفته در وضوي شخص واقع ميشود .
٩ - رخصتي روايت شده كه در ساير ايام هفته هم ميتوان آن را قضا نمود .
١٠ - هر كس غسل جمعه را فراموش كند تا وقتي كه نماز بخواند بعد يادش آيد اگر وقت باقي است غسل كند و نماز را اعاده نمايد و اگر وقت گذشته اعاده ندارد .
١١ - هر كس عمداً غسل جمعه را ترك كند از خداوند طلب غفران نمايد و ديگر چنين كاري نكند .
١٢ - هر كس در سفر باشد و بترسد كه روز جمعه آب كم باشد روز پنجشنبه غسل كند .

صفحه ١١٠

 ١٣ - هر كس روز جمعه غسل كرد و پيش از نماز خوابيد غسل را اعاده نميكند .
١٤ - غسل جمعه مثل ساير غسلهاي واجب و مستحب كفايت از وضو ميكند و هيچ وضوئي پاكيزه‌تر از آن نيست .
دوم
در غسلهاي ماه رمضان است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است غسل در شبهاي طاق ( مثل شب اول ، سوم ، پنجم و غيره ) .
٢ - مستحب است غسل مخصوصا در شب اول و روز اول ماه مبارك رمضان .
٣ - مستحب است غسل مخصوصا در شب نيمه اين ماه و شب هفدهم آن .
٤ - مستحب است غسل خصوصا در شبهاي سه گانه قدر شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم .
٥ - مستحب است غسل خصوصا در شب بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم .
٦ - روايت شده كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در دهه آخر ماه هر شب غسل ميفرمودند .
٧ - غسل در ماه رمضان كمي قبل از غروب آفتاب است بعد نماز خوانده و افطار ميكند و روايت شده كه غسل در اول شب است و آن از هر غسل مستحبي كفايت ميكند تا آخر شب .
سوم
در غسلهاي معينه در ساير ماهها است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است غسل در شب عيد فطر هنگامي كه آفتاب غروب كند و روايتي هم رسيده است كه قبل از غروب غسل ميكند .
٢ - مستحب است غسل در روز فطر .
٣ - ترك غسل روز عيد فطر مكروه است و هر كه فراموش كند كه غسل نمايد تا نماز عيد بخواند اگر وقت هست غسل كرده و نماز را اعاده ميكند و اگر وقت گذشته اعاده
صفحه ١١١

 ندارد و وقت اين غسل بعد از فجر است .
٤ - مستحب است غسل در روز عيد قربان و ترك آن مكروه است و هر كس غسل را فراموش كند تا نماز عيد را بجا آورد اگر وقت هست غسل كرده اعاده ميكند و گر نه اعاده نميكند و وقت اين غسل بعد از فجر است .
٥ - مستحب است غسل روز ترويه و روز عرفه اگر چه در موقف نباشد .
٦ - مستحب است غسل نيم ساعت قبل از زوال آفتاب روز غدير خم .
٧ - مستحب است غسل در شب اول و وسط و آخر ماه رجب .
٨ - مستحب است غسل در شب نيمه شعبان .
٩ - مستحب است غسل در روز نوروز .
مقصد دوم
در غسلهائي است كه به اماكن مخصوصه مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است غسل براي دخول حرم .
٢ - مستحب است غسل براي ورود بمكه .
٣ - مستحب است غسل براي ورود به مسجد الحرام .
٤ - مستحب است غسل براي داخل شدن در خانه خدا .
٥ - مستحب است غسل براي ورود بمدينه طيبه .
٦ - مستحب است غسل براي ورود به مسجد مدينه طيبه .
مقصد سوم
در غسلهائي است كه متعلق به كارها است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است غسل براي زيارت .
٢ - مستحب است غسل براي مباهله .
٣ - مستحب است غسل براي استخاره و طلب حاجات .
٤ - مستحب است غسل براي احرام .

صفحه ١١٢

 ٥ - مستحب است غسل براي زيارت خانه خدا .
٦ - مستحب است غسل براي استسقا يعني طلب باران .
٧ - مستحب است غسل براي توبه قبل از توبه .
٨ - مستحب است غسل براي كسي كه چلپاسه‌اي را بكشد .
٩ - مستحب است غسل براي كسي كه مخصوصاً با قصد براي ديدن دار زده رفته و باو نگاه كرده .
١٠ - مستحب است غسل در وقت قضاء نماز كسوف يعني گرفتن ماه كه عمداً آن را ترك كرده و قرص هم كاملاً گرفته بوده و همين طور است امر در گرفتن آفتاب .
١١ - زن هر گاه براي غير شوهرش عطر زده باشد غسل ميكند مثل غسلي كه براي جنابت ميكند .
١٢ - مستحب است غسل براي برداشتن تربت .
و غسلها بسيارند و ان شاء الله هر يك در محل خودش خواهد آمد .
تتمه
روايت شده غسل مولود يعني بچه‌اي كه تازه بدنيا آمده واجب است .
خاتمه
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - غسلهائي كه براي مردان فريضه و يا سنت است بر زنان هم جاري ميشود .
٢ - جايز است كه چند غسل را در يك غسل بجا آورند پس هر كه در يك روز يك غسل بجاي آورد او را از هر غسلي كه در آن روز بر او باشد چه واجب و چه سنتي كفايت ميكند ( مثلاً هر گاه وقت غسل جنابت و جمعه برسد و بخواهد زيارت خانه نمايد و عيد هم باشد براي همه اينها يك غسل بجا ميآورد و البته معلوم است كه امثال غسل جنابت را قبل از حدوث حدث بجا نميآورند ) .
٣ - روايت شده هر غسلي كفايت از وضو ميكند و هيچ وضوئي پاكيزه‌تر از غسل
صفحه ١١٣

 نيست و احتياط واضح است ظاهراً احتياط باين معني است كه به غسل اكتفا نكرده و وضو بگيرند و اين در ماسواي غسل جنابت است چون غسل جنابت نصوص واضحه دارد كه قبل و بعد از آن وضوئي لازم نيست . م .
.
٤ - هر كس بعد از طلوع فجر غسل كند براي آن روز غسل او تا غروب براي او كافي است اگر چه بخوابد مگر غسل روز غدير كه وقت معين دارد و هر كس در اول شب براي آن شب غسل كند غسل او تا طلوع فجر او را كافي است اگر چه بخوابد و روايت شده غسل روز تو براي شب تو كافي است و غسل شب تو براي روز تو كافي است .
٥ - هر گاه غسل را براي وقت و زماني قرار داده‌اند مثل غسل جمعه پس هر زمان كه غسل كند براي او كافي است خواه بعد از آن محدث شود يا نشود اما اگر غسل براي وارد شدن به مكاني باشد يا كاري پس هر گاه قبل از آن محدث شود بحدثي كه مبطل وضو است غسل او هم نقض ميشود و نزديكتر باحتياط آن است كه غسل را اعاده كند .
باب چهارم
در تيمم است و احكام آن و در آن چهار مقصد است :
مقصد اول
در حالاتي است كه تيمم در آنها جايز است و در آن مسائلي است :
١ - نبودن آب در سفر و حضر بعد از آنكه در سفر باندازه يك پرتاب تير طلب آب كند و اين در وقتي است كه زمين ناهموار است و اگر هموار باشد بقدر دو پرتاب تير پس اگر بعد از جستجو تا اين مسافتها آب پيدا كرد وضو ميگيرد و گر نه تيمم ميكند .
٢ - هر گاه بترسد كه اگر براي طلب آب برود خطري متوجه جان يا مال او شود و پي آب رفتن واقعا بر او سخت باشد خواه از دزد بترسد يا حيوان درنده يا چيز ديگر در
صفحه ١١٤

 اين حالت طلب آب كردن از او برداشته است و بايد تيمم كند .
٣ - وقتي كه آب در چاه است و وسيله آب كشيدن ندارد لازم نيست كه داخل چاه برود و خداي آب و خاك يكي است .
٤ - هر كه بقدر وضوئي آب دارد و جنب است تيمم ميكند و نماز ميخواند .
٥ - هر كه حدثي از او سر زده كه محتاج استنجا نيست و ميخواهد وضو بگيرد و قدري آب دارد كه كفاف وضو را نميكند ولو آنكه حد اقل آب واجب براي وضو را هم بكار برد تيمم ميكند چون وضو را نميشود تقسيم نمود .
٦ - هر كه در مقابل پرداخت وجه ميتواند آب بيابد واجب است كه بپردازد خواه آب را بقيمت بدهند يا به چندين برابر قيمت پس آب ميخرد و تيمم نميكند و اين تا وقتي است كه نترسد كه اگر از خرجي خود بپردازد عسر و تنگي پيش آيد و اگر خوف آن باشد تيمم ميكند .
٧ - هر كس روز جمعه يا عرفه در ميان جمعيتي از مخالفين باشد و وضو ندارد و بيرون رفتن هم براي او ميسر نيست تيمم كرده و همراه آنها نماز ميخواند اما بعد كه متفرق شدند ميرود و نماز خود را با وضو اعاده ميكند و دليل تيمم در اين حالت اين است كه بدون طهور داخل نماز نميتوان شد ولو در حال تقيه باشد .
٨ - هر كس بيمار بوده و از استعمال آب بر خود ميترسد يا بترسد كه اگر آب استعمال كند بيمار شود واجب است كه تيمم نمايد .
٩ - هر كس عمداً جنب شود يا آنكه محتلم شود و از استعمال آب بر خود بترسد تيمم ميكند چون خداوند تنگي در دين قرار نداده .
١٠ - هر كس آب با خود دارد و ميترسد كه اگر آب را براي طهارت ( يعني براي غسل يا وضو ) مصرف كرد تشنه شود آب را براي شرب نگاه ميدارد و تيمم ميكند .
١١ - هر كس آب پاكي همراه دارد و با آب نجسي مشتبه شود هر دو را ميريزد و تيمم ميكند .

صفحه ١١٥

 مقصد دوم
در چيزهائي است كه تيمم بر آنها جايز است يا جايز نيست و در آن مسائلي است :
١ - جايز است تيمم بر آنچه كه بآن زمين ميگويند خاك باشد يا كلوخ يا سنگ يا غير آنها .
٢ - جايز است تيمم بگچ و آهك .
٣ - مكروه است تيمم بر خاك راهها و جائي كه بر آن گام ميزنند .
٤ - تيمم بر خاكستر جايز نيست چون خاكستر از زمين نيست و از درخت است .
٥ - واجب است تيمم در وقت نبودن آب بر زمين خشك و اگر مرطوب باشد بر خشك ترين جاي آن كه بر آن غباري باشد تيمم ميكند و اگر نيافت پي سنگي ميگردد يا چيزهاي زميني سفت و سخت كه گِل روي آنها نباشد و بر آن تيمم ميكند چون اينها در اصل خاكِ طيّب بوده‌اند و اگر نيافت بر لباس خود يا بر نمد زين حيوان خود يا بر جُل و پالان آن و يا بر يال حيوان كه هر كدام غباري بر آنها باشد بر آنها تيمم ميكند و اگر در محلي باشد كه جز گِل چيزي نمي‌يابد بر آن تيمم كند كه آن خاك طيب است و آب طهور نه چيز ديگر .
٦ - اگر نيابد مگر برف يا يخ پس اگر ممكن باشد كه در ظرفي آن را آب كند يا بر بدن خود بمالد كه آب شود بطوري كه عضو را بشويد اين كار بر تيمم مقدم است پس برف يا يخ را ذوب كرده و با آن تطهير ميكند و اگر ذوب كردن ميسر نباشد مخير است بين آنكه برف يا يخ را بر بدن بمالد و بدن را بآن مرطوب كند و بين تيمم ، و برف هر گاه بدن او را تر كند از تيمم افضل است .
٧ - تيمم بر زمين نجس جايز نيست .
مقصد سوم
در كيفيت تيمم است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است در تيمم قصد ( رضاي خدا و اينكه بدل از غسل است يا وضو )
صفحه ١١٦

 چنانكه در مقدمه عبادات گذشت .
٢ - واجب است يكبار هر دو دست را براي مسحهاي سه گانه بر زمين بزنند .
٣ - مستحب است كه دو بار دستها را بر زمين بزنند و استحباب در تيمم بدل از غسل مؤكد است .
٤ - واجب است مسح موضع سجود و آن پيشاني است از محل روئيدن مو تا بالاي بيني .
٥ - گفته شده واجب است مسح دو دست از بيخ انگشتان تا سر انگشتان باستثناء انگشت ابهام يعني همان چهار انگشت را مسح كنند كه با دست چپ دست راست را مسح ميكني و با دست راست دست چپ را از آخر انگشتان ابتدا كرده به سر انگشتان مسح را ختم ميكني و نزديكتر باحتياط آن است كه از مچ دست مسح كني تا سر انگشتان .
٦ - جايز است قبل از مسح پيشاني دو مرتبه دستها را پياپي بزمين بزنند و همچنين جايزاست تفريق آن دو باين ترتيب كه يكبار دست بر زمين زده پيشاني را مسح ميكني و دوباره دست بر زمين زده دستها را مسح ميكني .
٧ - واجب است ترتيب باين طور كه اولاً دو كف خود را بر زمين بزند بعد مسح پيشاني كند بعد مسح دو دست و مسح دست راست را قبل از چپ نمودن طريق نجات است و شايد كه تخلف از آن جايز نباشد .
٨ - واجب است كه بر پوست مسح كنند نه بر حائلي مگر آنكه ضرورتي باشد .
مقصد چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - تيمم در وقتي كه هنوز وقت باقي است و بقدر يك و يا دو پرتاب تير پي آب گشته و نديده جايز است .
٢ - مستحب است كه تيمم و نماز را بآخر وقت بياندازند .

صفحه ١١٧

 ٣ - هر كس در حال سعه وقت تيمم كرده و نماز بخواند بعد آب بيابد و هنوز وقت باقي است مستحب است كه تطهير نموده نماز را اعاده كند و اگر وقت گذشته اعاده‌اي بر او نيست و همچنين هر كس بعلت سرما تيمم كند و نماز بخواند چون از سرما ايمن شد مستحب است كه غسل كرده نماز را اعاده كند .
٤ - جايز است كه نماز شب و روز را با يك تيمم بخواند يعني تا زماني كه محدث نشده و آب نيافته باشد .
٥ - آنچه با آب مباح ميشود با تيمم هم مباح ميشود چون زمين در وقت ضرورت طهور است همانطور كه آب وقتي وجود داشته باشد طهور است و طهور يعني پاك و پاك كننده .
٦ - تيمم با حدوث حدث و يا پيدا شدن آب ميشكند .
٧ - هر كس تيمم كند و نماز بخواند بعد آب بيابد تيمم او نقض ميشود پس اگر وضو گرفت يا غسل كرد فبها و اگر نكرد و باز موقع داخل شدن وقت نمازِ بعد فاقد آب شد تيمم را اعاده ميكند .
٨ - تيمم به حدث و يافتن آب باطل ميشود حتي اگر بدل از غسل بوده .
٩ - هر كه طلب آب كند و نيابد و شروع بنماز نمايد آن وقت آب بيابد يا بياورند اگر وقت تنگ است نماز خود را تمام ميكند و قطع نمي‌نمايد و اگر وسعت دارد و اين شخص نماز خود را شروع كرده جايز است كه نماز را ادامه دهد و مستحب است كه نماز خود را قطع نموده و تطهير كند و نماز را از سر گيرد خاصه اگر قبل از ركوع باشد و روايت شده كسي كه يك ركعت خوانده باشد آن وقت آب بياورند نماز را قطع نموده و وضو ميگيرد و بنا بر يك ركعت ميگذارد يعني شروع به ركعت دوم ميكند .
١٠ - هر كس بواسطه ضعف يا مرض قادر بر تيمم نيست او را تيمم ميدهند .
١١ - هر گاه جنب و ميت و محدثي در يك جا جمع شدند و آب بقدر يكي از آنها هست جنب غسل ميكند و محدث تيمم مينمايد و ميت را تيمم داده دفن ميكنند و هر گاه محدثي و جنبي باشند جايز است كه محدث وضو بگيرد و جنب تيمم كند و
صفحه ١١٨

 هر گاه جنب و ميت جمع شوند جايز است كه جنب تيمم كند و ميت را غسل دهند .
١٢ - هر گاه كسي كه تيمم كرده آب بيابد و اين در حالتي است كه ميتواند از آن آب وضو بگيرد يا غسل كند و نكند تيمم او شكسته و اگر بجهت ترسي يا مرضي قادر بر استعمال آب نشد بر تيمم خود باقي است .
١٣ - هر گاه مردي در يكي از دو مسجد يعني مسجد الحرام و مسجد الرسول صلي الله عليه و آله خفته باشد و محتلم شود يا زني باشد و در آنجا حائض شود بر آن دو واجب است كه تيمم كنند تا بدون تيمم در مسجد مرور نكرده باشند .
١٤ - مستحب است كسي كه ميخواهد بخوابد و وضو ندارد تيمم كند .
١٥ - مستحب است جنب هر گاه بخواهد كه بخوابد و آب براي غسل نمي‌يابد تيمم كند .
١٦ - براي محدث و جنب و حائض مستحب است كه هر گاه جنازه‌اي بر آنها گذشت و ترسيدند كه اگر براي غسل يا وضو بروند نماز ميت از آنها فوت شود تيمم نمايند .
باب پنجم
در نجاسات است و مطالب مربوط بآن و چگونگي تطهير از نجاسات و احكام ظرفها و پوستها كه در پي احكام نجاسات ميآيد پس در اين باب چهار مطلب عنوان ميشود :
مطلب اول
در نجاسات است و در آن مسائلي است :
١ - از جمله نجاسات بول و غائط انسان است بطور مطلق صغير باشد يا كبير و بول و غائط هر حيواني كه گوشت آن خورده نميشود .
٢ - مني انسان نجس است و درباره مني حيوان حرام گوشت نصي نيافتيم جز آنكه در خبر مطلقي از نماز در لباسي كه آلوده به مني است نهي شده و نقل كرده‌اند كه بر
صفحه ١١٩

 نجاست مني حيوان حرام‌گوشت اجماع شده .
٣ - خون بطور مطلق ازانسان يا هر حيواني كه داراي خون جاري شونده باشد .
٤ - مرده آنچه كه داراي خون سائل باشد جز ميت مسلمان كه بعد از غسل پاك است و از جمله نجاسات قطعه‌اي است كه از بدن زنده جدا شده باشد و همچنين پوست ميته ولو آنكه دباغي شود نجس است .
٥ - سگ و خوك .
٦ - ناصب و او كسي است كه شيعه را دشمن بدارد در حالي كه ميداند آنها دوست آل محمد عليهم السلام هستند و از دشمنان آن بزرگواران تبري مينمايند و از جمله نصاب آن عده از امت هستند كه با شيعه اثناعشري از روي جحد و انكار مخالف باشند و همچنين مشركين نجس ميباشند و اجماعاتي نقل كرده‌اند بر نجاست كفار كه از جمله آنها يهود و نصاري و مجوس باشند چون بعض آنها مشرك و بعضي كافرند و همچنين هر كس از مسلمين كه يك ضروري از ضروريات اسلام را منكر شود و هر كس از اهل اين مذهب كه يك ضروري از ضروريات آن را انكار نمايد .
٧ - هر مايع مست كننده‌اي نجس است .
٨ - عرق حيوان نجاست‌خوار نجس است .
مطلب دوم
در آنچه كه مربوط به نجاسات ميشود و در آن مسائلي است :
١ - هر چيزي پاك است تا آنكه بنجاست آن علم پيدا كني و چون علم پيدا كردي آن وقت نجس ميشود .
٢ - هر چيز خشكي زكي است ( يعني نجسي كه خشك باشد جاي ديگر را نجس نميكند ) .
٣ - گفته شده اگر چيزي نجس شده هر گاه عين نجاست را از آن زايل نمودند ديگر چيزي را نجس نميكند اما احتياط در اين است كه از آن اجتناب كنند ( يعني اگر با
صفحه ١٢٠

 رطوبت بآن دست زدند تطهير نمايند ) .
٤ - حجام هر گاه طفل صغيري نباشد در پاك كردن موضع نجاست امين شمرده ميشود .
٥ - واجب نيست كه ديگري را از نجاست جامه‌اش مطلع نمايند يا مثلاً اگر جائي از بدنش را در غسل نشُست لازم نيست كه حتماً باو بگويند يا اگر شخص جامه‌اي دارد و نجس است و ديگري آن را عاريه خواست اعلام نجاست جامه باو واجب نيست .
٦ - هر كس بديگري امر كند كه لباس او را بشويد و بعد از شستن قبل از آنكه در آن دقت كند آن را پوشيده و نماز كند و بعد از نماز دقت كند و ببيند كه هنوز بقاياي نجاست بر آن است نماز خود را اعاده ميكند و اگر خودش آنرا شسته باشد اعاده نميكند .
٧ - هر عضوي كه شستن آن واجب شود ظاهر آن را ميشويند و بر بواطن مثل داخل دهان و بيني و گوش و چشم و داخل زخم ، شستني نيست .
٨ - هر گاه لباس يا تن آدمي نجس شود اگر جاي آن را شناخت ميشويد و گر نه مواضعي را كه احتمال ميدهد نجس باشد ميشويد و باقي را ترك ميكند و اگر امر بر او مشتبه شد و در تمام لباس يا تن شك نمود كل آن را ميشويد .
٩ - هر گاه به لباس مذي برسد يا گمان كند كه جنابت بآن رسيده يا موشي با بدن تر از روي آن گذشته و رد آن معلوم نشود يا سگ يا خوكي كه بدنش خشك است با آن لباس تماسي پيدا كند يا بول شتر يا گوسفندي بآن برسد يا شكي بنمايد كه شايد بول چهارپائي بآن لباس رسيده در همه اين موارد مستحب است كه ترشح آبي بر آن جامه بنمايد .
١٠ - پيغمبر و ائمه عليهم السلام طاهر و مطهرند و ميت ايشان و آنچه كه از آنها بروز كند پاك است و آن بزرگواران بساير مردم قياس نميشوند .
١١ - گفته شده آنچه از مرغان بيرون آيد غير از خون مانعي ندارد چه از مرغاني باشد كه گوشت آنها خورده ميشود و چه غير آن و مكروه است از ميانه آنها مس بول
صفحه ١٢١

 خفاش و فضله ماكيان و احتياط واضح است .
١٢ - آنچه از حيوان مأكول اللحم بيرون آيد جز خون مانعي ندارد و بهتر است كه از بول اسب و استر و الاغ اجتناب شود .
١٣ - باكي نيست به آنچه از انسان خارج شود جز چهار نجس كه بول و غايط و خون و مني باشد .
١٤ - باكي نيست به مشك و خون ماهي و پشه و كك و بهتر آنست كه خون پشه را بشويند .
١٥ - ميت هر گاه خشك باشد مس آن مانعي ندارد و مستحب است كه موضع تلاقي را بشويند .
١٦ - آنچه از حيوان كه حيوة در آن حلول نكرده بعد از مردنش هم مس آن مانعي ندارد و پاك است مثل مو و استخوان و سم و ناخن و شاخ و كرك و پشم و پر و تخم هر گاه پوست كلفت آن تشكيل شده و مايه‌پنير و دندان و شير و آغوز چه از حيوان ميته باشد چه از حيوان ذبح شده حلال گوشت باشد يا حرام گوشت كه اينها چون حيوة در آنها نبوده نجس نيستند .
١٧ - پوست يعني نافه مشك باكي بآن نيست و هر گاه نميداند كه آيا تذكيه شده يا نه از آن تنزه نمايد ( يعني مثلاً دست مرطوب بآن نزند ) .
١٨ - كندن ثؤلول يعني باصطلاح ستاره‌اي كه روي پوست پيدا ميشود در نماز و غير نماز اشكالي ندارد .
١٩ - ميته آنچه كه خون ندارد باكي بآن نيست .
٢٠ - لباسي كه كفار ميدوزند پاك است و همچنين آنچه كه بايشان عاريه دهي و پس بگيري و مستحب است كه آن را بشوئي يا همين اندازه از باب تنظيف ترشح آبي بآن ميكني .
٢١ - هر كس دست يا بدن او با رطوبت با بدن اهل كتاب تماس پيدا كند آنجائي را كه با آنها تماس پيدا كرده ميشويد و مستحب است كه هر گاه با دست خشك با آنها
صفحه ١٢٢

 دست دهد دست خود را بشويد يا دست خود را بر خاك بمالد و خوب است كه اگر با آنها دست ميدهد از پشت جامه دست دهد .
٢٢ - مستحب است هر گاه با دست خشك با ناصبي دست دهد دست خود را بشويد .
٢٣ - مستحب است اثر پاي موش را اگر با رطوبت بر روي لباس راه رفته باشد بشويند و آن قسمت از غذا را كه موش بوئيده دور بياندازند و باقي را اگر خواستند بخورند و همچنين غذائي كه سگ آن را بوئيده .
٢٤ - مستحب است كه هر گاه دست به روباه و خرگوش يا حيوان سبعي بزند چه مرده باشند و چه زنده دست خود را بشويد .
٢٥ - مستحب است شستن شير دختر هر گاه بلباس رسيده باشد و شير دختر يعني شير مادري كه دختر زائيده است .
٢٦ - مستحب است هر گاه ناخن يا موي خود را با وسيله آهني كوتاه كند موضع چيدن را با آب مسح نمايد .
٢٧ - زني كه بچه داري ميكند اگر يك لباس دارد و بچه‌اش بر آن بول ميكند لباس خود را روزي يكبار ميشويد .
٢٨ - گِل ناشي از باران پاك است و مستحب است كه بعد از سه روز بهر چه رسيد آن را بشويند .
مطلب سوم
در اسباب تطهير است و كيفيت و احكام آن و در اين مطلب چند فصل است :
فصل
در اسباب تطهير است و مطالب مربوط بآن و در آن مسائلي است :
١ - آب پاك است ، و پاك كننده است و شي‌ء را از هر نجاستي پاك ميكند مشروط بآنكه بر طبق موازين شرعي با آن شسته شود و پاك كننده انسان از هر حدثي نيز هست چنانكه قبلاً گذشت .

صفحه ١٢٣

 ٢ - زمين خشك و پاك ، خاك و ريگ و سنگ ريزه و احجار آن همه طهورند كف پا و كف آنچه را كه با آن گام زده شود بر زمين اعم از نعل و كفش و غير آنها همه را با راه رفتن بر آن و ماليده شدن بآن پاك ميكند تا آنكه عين نجاست برطرف شود و همچنين بعض زمين پاك كننده بعض ديگر نيز هست و پاك ميكند كف كفشهاي چوبي را و ته چوبي را كه شخص اقطع از آن استفاده ميكند يعني كسيكه پاي او قطع شده و بجاي آن چوبي قرار داده و ته عصا و چوبي كه شخص بيمار و ضعيف بدست ميگيرد و ظرفي را كه سگ بآن زبان زده باشد و همچنين پاك ميكند اثر غائط را از محل دفع در بدن انسان و در نبودن آب ، پاك كننده از حدث است چنانكه گذشت و هر چه از نجاسات را كه بخشكاند و اثر آن را ببرد چه از بدن باشد و چه غير آن پاك ميكند و باعث ميشود كه سرايت به جاي ديگر نكند .
٣ - هر نجسي كه استحاله يعني از حال خود بگردد و تبديل به چيز ديگر شود مثل سگي كه در نمكزار به نمك بدل شود . م .
شود يا منقلب گردد مثل شرابي كه سركه شود . م .
ولو بتدبيري باشد يا منتقل به طاهري شود مثل خون انسان كه در شكم پشه برود . م .
كه بطور مطلق حكم آن طهارت است و طوري شود كه اسم طاهر بر آن صدق كند و اسم نجس از آن سلب شود يا آنچه استبرا شود بطوريكه در محل خودش ذكر خواهد شد يا مشرك و كافر هر گاه اسلام آورند همه اينها پاكند .
٤ - خميري كه با آب نجس گرفته باشند خورده نميشود و آن را دفن ميكنند يا بكسي كه خوردن گوشت ميته را حلال ميداند فروخته ميشود و اگر قطره خمري يا نبيذي يا خون يا آبجو در آن بچكد به يهود و نصاري فروخته ميشود چون آنها شرب اين چيزها را حلال ميدانند و روايت شده در باب ديگي كه در آن گوشت زياد و آبگوشت است و خون در آن چكيده كه آتش آن خون را ميخورد .
٥ - آفتاب چيزهائي را كه بر آنها ميتابد تطهير حقيقي نميكند بلكه آن را تزكيه ميكند بطوري كه نجاست آن سرايت به چيز ديگري نميكند .
٦ - روايت شده در خصوص خون كه جايز است آن را با بزاق بشويند و در شستن
صفحه ١٢٤

 شي‌ء ناپاك اشكالي ندارد كه آب را در دهان نگاه داشته و بر روي چيزي كه ميخواهند بشويند بريزند .
فصل
در كيفيت تطهير است و در آن مسائلي است :
١ - اگر بول به لباس يا بدن برسد اگر در طشت ميشويند بايد دو بار آن را بشويند و اگر آب جاري باشد يكبار و رخصتي هم رسيده كه در هر حال يكبار بشويند كافي است .
٢ - بولي كه بجائي رسيده باشد در تطهير محتاج ماليدن نيست چون كه آن چركي نيست بلكه آبي است .
٣ - و روايت شده كه بعد از دو بار شستن آن پارچه يا جامه را ميفشارند .
٤ - تطهير بول طفل اينطور است كه كمي آب بر آن جا كه بول رسيده ميريزند و ميفشارند و اين در صورتي است كه طفل غذا نميخورد و اگر باو غذا ميدهند بطور عادي شسته ميشود و مستحب است كه بول طفل را بطور متعارف بشويند خواه خوراك ميخورد و خواه نميخورد و حكم پسر و دختر مثل هم است .
٥ - فرش و يا رختخوابي كه كلفت هستند روي آنها را ميشويند و بجانب ديگر ترشح آبي ميكنند و اين تا وقتي است كه نجاست بطرف ديگر نفوذ نكرده و گر نه هر دو طرف را ميشويند و مستحب است كه بر رختخواب يا فرش آب بريزند تا از جانب ديگر خارج شود .
٦ - هر گاه سگ يا خوك با رطوبت بلباس يا بدن تماس حاصل نمايند محل تلاقي را ميشويند .
٧ - ظرف را از زبان زدن سگ يكبار با خاك ميشويند بعد با آب و روايت شده بعد از شستن با خاك دو مرتبه با آب ميشويند بعد خشك ميكنند و روايت شده كه هفت بار ميشويند و عمل بر يكبار شستن با خاك و دو بار با آب است كه سه مرتبه ميشود .
٨ - هر گاه خوك از ظرفي آب بخورد يا موش در آن بميرد هفت مرتبه آنرا ميشويند و جايز است كه به سه مرتبه اكتفا كنند .

صفحه ١٢٥

 ٩ - واجب همان برطرف كردن عين نجس است و اگر رنگ يا بوي آن باقي ماند مانعي ندارد .
١٠ - ظرف را از ديگر نجاسات سه بار ميشويند .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است كه براي نماز نجاست را از لباس و بدن پاك كنند كم باشد يا زياد مگر آنچه كه استثنا شده .
٢ - استثنا ميشود از نجاسات نقطه‌هاي خون مادام كه مجموع آنها رويهم بقدر سطح يك درهم نشود و روايت شده تا باندازه ديناري بشود و در بودن نقطه‌هاي خون بر روي بدن روايت شده بقدر يك نخود برسد ازاله واجب نيست و شايد اختلافي هم در اينها نيست و اين در صورتي است كه خون حيض نباشد يا خون كس ديگري بطور مطلق نباشد .
٣ - استثنا شده از آن خونِ جراحتها و قرحه‌ها پس نماز ميخواند بهمان صورت كه هست تا وقتي كه مندمل يعني قشري روي آن ببندد . م .
شود و ببندد و مستحب است كه روزي يك مرتبه آن خون را بشويند و اگر خون با چرك مخلوط است يا آنكه فقط چرك غليظي است مستحب است كه آن را روزي دو بار صبح و شام بشويند .
٤ - و استثنا ميشود از آنها نجس بودن چيزي كه نماز در آن بتنهائي تمام نيست مثل كفش و جوراب و بند شلوار و كلاه و كيسه‌اي كه بيمار براي منع رسيدن قطرات بول به لباس و بدن مي‌بندد و سرپائي و آنچه شبيه اينها باشد .
٥ - و استثنا ميشود از آن هر گاه يك لباس داشته باشد و آنهم نجس باشد و آب براي شستن آن ندارد كه در همان لباس نماز ميخواند و ميتواند كه آن را بيرون آورده عريان نماز بخواند .

صفحه ١٢٦

 ٦ - هر كس عمدا در لباس نجسي نماز بخواند در حالي كه ميتواند آن را تطهير كند و نجاست هم طوري نيست كه معفو بوده و نماز با آن جايز باشد بايد نماز را اعاده كند خواه وقت باقي باشد خواه گذشته باشد .
٧ - هر كس ندانسته يا از روي فراموشي در لباس نجسي نماز بخواند نماز او گذشته و اگر در ضمن نماز نجاست را ببيند اگر بتواند آن جامه را مياندازد يا آن را پاك ميكند و گر نه تمام ميكند و در همه اين صورتها مستحب است كه اعاده كند .
٨ - هر كس در لباس خود نجاستي ببيند و قبل از نماز به لباس خود نگاه نكرده بوده مستحب است كه نماز را اعاده كند و اگر قبل از نماز نظر كرده و چيزي نديده بوده و بعد از نماز ديده چيزي بر او نيست و همين طور كسي كه قبل از نماز نجاست را ديده و در شستن آن كوتاهي كرده مستحب است كه نماز را اعاده كند بخصوص اگر وقت باقي است و احتياط واضح است .
٩ - مكروه است نماز در جامه‌اي كه جنبِ از حرام در آن عرق كرده پيش از شستن آن و اگر جنابت از راه حلال بوده مانعي ندارد و مس بدن جنب و حائض و عرق آن دو مانعي ندارد .
١٠ - مستحب است شستن جامه‌اي كه حائض از اول عادت خود تا آخر آن را پوشيده و همين طور مستحب است ترشح كردن بر جامه‌اي كه جنب در آن عرق كرده و اينها در صورتي است كه شكي در دل او پيدا شود كه آيا پاك هستند يا نه .
١١ - هر كس دو جامه دارد كه يكي از آنها نجس است و با هم مشتبه شوند در هر دو نماز ميخواند يكي پس از ديگري .
١٢ - نماز در جامه‌هاي يهود و نصاري مكروه است و نيز در لباسي كه از نصراني خريده و هنوز آن را نشُسته و مستحب است شستن جامه‌هائي كه اهل كتاب يعني يهود و نصاري ميدوزند .
١٣ - مكروه است در يك كاسه با مجوسي غذائي را كه خشك و جامد است بخورند و با او بر يك رختخواب بخوابند و با او دست بدهند و از طعام او بخورند و او را بر
صفحه ١٢٧

 تشك و محل سجده خود بنشانند .
١٤ - اگر شخص اهل كتاب دست خود را بشويد مانعي ندارد كه همراه مسلمان غذا بخورد و اشكالي ندارد كه خدمتكار نصراني هر گاه دستهاي خود را بشويد خدمت نمايد مادام كه با دست مرطوب به چيزي كه مسلمان ميخورد دست نزند .
مطلب چهارم
در احكام ظروف و پوستها است و در آن دو فصل است :
فصل
در احكام مربوط به ظرفها است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است دوري كردن از ظرفهاي اهل ذمه مگر آنكه ناچار از استعمال آنها شود كه در اين وقت آنها را ميشويد و بكار ميبرد .
٢ - ظرفي را كه نجس شده بايد سه بار بشويند .
٣ - ظرفي را كه خوك از آن آب خورده يا موش در آن مرده هفت بار ميشويند و به سه مرتبه هم ميشود اكتفا نمود .
٤ - ظرفي را كه سگ بآن دهن زده اول با خاك شسته و بعد دو مرتبه با آب ميشويند .
٥ - خوردن و نوشيدن از ظرف طلا و نقره و بكار بردن آن ظروف حرام است .
٦ - مكروه است اكل و شرب از ظرفي كه نقره كاري شده و اگر از آن نوشيد دهان خود را بر جائي كه نقره است نميگذارد و مستحب است كه آن نقره را بكنند .
٧ - ساير لوازم غير از ظرف اشكالي ندارد كه از نقره باشد .
٨ - مكروه است نگهداشتن تختي كه در آن طلا باشد اما آب طلا مانعي ندارد .
٩ - سوار شدن بر زيني كه به نقره اندود شده مكروه است و مستحب است كه اگر ممكن باشد آن را بكنند و اگر نتوانست مانعي ندارد كه سوار شود .
١٠ - ظروف مشركين اگر نجاست آنها معلوم نباشد اجتناب از آنها مستحب است .
١١ - مستحب است از ظرفهائي كه از سنگهاي كوه سناباد تراشيده ميشود تهيه نموده
صفحه ١٢٨

 و در آنها غذا طبخ كنند چونكه آنها مباركند .
١٢ - مستحب است استعمال قدحهاي شامي و ظروف سفالين و استعمال سفالهاي مصري مكروه است .
١٣ - مكروه است استعمال ظروفي كه براي نگه‌داري شراب استعمال شده مانند قرع ( يعني پوست كدو كه بصورت ظرفي براي مايعات استعمال ميشود ) و همچنين ظروف قيراندود و كوزه‌ها و نقير ( كه ظرف خاصي بوده كه در چوب حفره‌اي ميكندند و در آن نبيذ ميانداختند ) و باكي نيست بآنچه كه خمر در آن نفوذ نميكند هر گاه سه مرتبه آن را بشويند و خوب در آن دست بمالند .
فصل
در احكام پوستهاست و آنچه كه ملحق بآنها است و در آن مسائلي است :
١ - از پوستها استعمال نميشود مگر آنچه كه حيوان آن در حال زنده بودن پاك بوده و بعد تذكيه شده باشد و اين در صورتي است كه خود شخص آن را بعمل آورده باشد .
٢ - هر چه از بازار مسلمين خريداري شود پوست باشد يا غير آن پاك است مگر وقتي كه علم به نجاست آن پيدا كني اگر چه كه در بازار مسلمين از غير مسلم خريده باشي و واجب نيست كه انسان سؤال كند جز آنكه مستحب است اگر از مشركين ميخري بپرسي و احتياط واضح است .
٣ - هر كه در راه سفره‌اي بيابد كه در آن گوشت و پنير و چيزهاي ديگر باشد بنا را بر پاك بودن آنها ميگذارد و آن اطعمه قيمت ميشود و آنها را ميخورند و اگر صاحبش آمد قيمت آن را باو مي‌پردازند وجه ذكر مسأله در احكام جلود امكان چرمي بودن سفره است . م .
.
٤ - هر چه در آن حلال و حرام هر دو هست آن براي تو حلال است تا وقتي كه بداني كه آن چيز عينا خودش حرام است و از آن اجتناب نمائي .
٥ - پوستي كه با فضله سگ آن را ميرسانند در آن پوست نماز خوانده نميشود و اما
صفحه ١٢٩

 آنچه كه در بول خيسانده شود بعد از شستن ميشود در آن نماز خواند .
٦ - از پوستي كه آن را از كسي خريده‌اند كه معتقد است پوست حيوان مرده با دباغي پاك ميشود تنزه ميكنند يعني در آنچه كه طهارت در آن شرط باشد بكار نميبرند و با رطوبت مس نمينمايند .
٧ - پوست ميته با دباغي پاك نميشود و از آن استفاده نبايد كرد و نماز در آن جايز نيست حتي اگر بند نعلين از آن ساخته باشند .
و در اينجا بآخر مطالب و احكامي رسيديم كه ميخواستم در كتاب طهارت جمع نمايم و در پي اين كتاب كتاب نماز خواهد آمد ان شاء الله و تأليف اين كتاب در شب سه‌شنبه هجدهم ماه جمادي الاولي از ماههاي سال هزار و دويست و شصت بانجام رسيد بر دست مؤلف آن كريم بن ابراهيم كرماني كه خداوند بر هر دوي آنها ببخشايد و امر او را ختم به خير نمايد بحق ساداتش كه سلام خدا بر آنها باد حامداً مصلياً مستغفراً .
* * *
تمام شد ترجمه كتاب طهارت از كتاب مبارك جامع در روز پنجم ماه رمضان المبارك سنه ١٤١٠ هجري قمري علي مهاجرها آلاف التحية و الثناء .
* * * * *

صفحه ١٣٠

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب نماز
و در آن ده باب است :
باب اول
در مقدمات است و در آن پنج مقصد است :
مقصد اول
در تعداد ركعات نمازهاي واجب و مستحب است و مجملي از احكام آنها كه در ضمن سه مطلب بيان ميشود :
مطلب اول
در شماره ركعات نمازهاي واجب است كه در طي مسائلي ذكر ميشود :
١ - نمازهاي يوميه واجب هستند و شماره ركعات اين نمازها در حضر در هر شبانه روز هفده ركعت است ، چهار ركعت براي ظهر و چهار ركعت براي عصر و سه ركعت براي مغرب و چهار ركعت براي عشاء و دو ركعت براي صبح و در سفر نمازهاي يوميه يازده ركعت ميشود كه از هر چهار ركعتي دو ركعت كم ميشود .
٢ - نماز جمعه واجب است و آن دو ركعت است بعد از دو خطبه .
٣ - نماز عيدين ( عيد فطر و قربان ) واجب است و نماز عيد دو ركعت است به دوازده تكبير ، هفت تكبير در ركعت اول و پنج تكبير در ركعت دوم بشروطي كه شرح آن
صفحه ١٣١

 خواهد آمد .
٤ - نماز آيات واجب است و آن دو ركعت است با ده ركوع پنج ركوع در ركعت اول و پنج ركوع در ركعت دوم بترتيبي كه در جاي خود خواهد آمد .
- و اما نماز ميت ركوع و سجودي ندارد بلكه دعا و شفاعت است و از اين باب نيست .
- و اما نمازي كه نذر كرده باشند بخوانند و امثال آن باصل شرع واجب نبوده و خصوصيتي ندارد كه ذكر شود .
مطلب دوم
در عدد نمازهاي سنتي است و آنها بر دو قسمند نمازهائي كه هميشگي است و مرتب خوانده ميشوند و نمازهائي كه مرتب خوانده نميشوند و اين نوع دوم هم بر دو قسم است يكي نمازهائي كه وقت معيني دارند و ديگر نمازهائي كه وقت معيني ندارند و در اين مطلب مسائلي است :
١ - نمازهاي سنتي راتبه در حضر عددشان دو برابر نمازهاي واجب است و توزيع آنها باين ترتيب است كه هشت ركعت در وقت زوال خوانده ميشود و بآن نماز اوّابين ميگويند يعني توبه كنندگان و هشت ركعت قبل از عصر خوانده ميشود و بآن نماز خاشعين ميگويند يعني فروتنان و چهار ركعت بعد از مغرب خوانده ميشود و بآن نماز ذاكرين ميگويند يعني آنها كه ياد ميكنند و دو ركعت بعد از عشاء نشسته ميخوانند كه جمعاً يك ركعت حساب ميشود و نام آن نماز شاكرين است يعني شكر گزاران و هشت ركعت بعد از نصف شب ميخوانند و نام آن نماز خائفين است يعني آنها كه ميترسند و سه ركعت بعد از آن ميخوانند بنام نماز راغبين يعني آنها كه رغبت و ميل دارند و دو ركعت هم براي وقت فجر است كه نماز حامدين گفته ميشود يعني شكر گزاران كه جمعا سي و چهار ركعت ميشود و نماز اوابين و خاشعين يعني نافله زوال و عصر در سفر ساقط ميشوند .
٢ - نوافلي كه وقت معين دارند بسيارند بعض آنها در هر سال تكرار ميشود و بعضي در هر ماه و بعضي در هر هفته و بعضي در هر روز و ان شاء الله در باب خودشان ذكر
صفحه ١٣٢

 آنها ميآيد .
٣ - نوافلي هم كه وقت معين ندارند جدا بسيارند و در باب جداگانه‌اي انشاء الله تعالي خواهند آمد .
مطلب سوم
در خلاصه‌اي از احكام نماز است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در اين مطلب هم مسائلي است :
١ - خداوند نماز را در كتاب خود فريضه قرار داده و پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را باين اقسام چهار گانه سنت فرموده است پس اين چهار نوع ، سنت در فريضه هستند .
٢ - حرام است حقير شمردن و سهل انگاري در امر نماز و ضايع كردن آن .
٣ - واجب است برپا داشتن نماز و محافظت آن و درست بجا آوردن اركان آن بترتيبي كه در شرع رسيده است خاصه نماز وسطٰي كه نماز ظهر است .
٤ - كسي كه از روي انكار يا استخفاف امر خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله نماز را ترك كند كافر است .
٥ - نماز بعد از معرفت بهترين وسيله تقرب بخدا است و آن سبب نزديكي بخدا است از براي هر پرهيزكاري .
٦ - مستحب مؤكد است كه نوافل يوميه را بجا آورند حتي آنكه ترك كننده آنها را عاصي شمرده‌اند .
٧ - افضل نوافل نماز فجر است بعد ركعت وتر بعد دو ركعت زوال بعد نوافل مغرب بعد نماز شب بعد نوافل روز .
٨ - جايز است وقتي كه انسان دچار هم و غم است و قلبش اقبال ندارد نافله نخواند .
٩ - هر گاه مدتي نافله نخواند و نوافل زيادي بر گردن او افتاد و قضا كردن آنها بر او سنگين شد آنها را رها ميكند و از نو همت ميگمارد .
١٠ - مستحب است كه چون نافله‌اي فوت شود قضا نمايند و اگر نتوانست براي هر دو ركعت يك مد صدقه بدهد و اگر نتوانست از هر چهار ركعت و اگر نتوانست يك مد
صفحه ١٣٣

 از نوافل روز و يك مد از نوافل شب و قضا نمودن بهتر است .
١١ - هر كس قضاء نوافل زيادي برايش جمع شود و از بس زيادند نداند كه چقدر بايد قضا كند پس نماز بخواند تا وقتي كه از زيادي آنها نداند چقدر خوانده يا آنكه سعي كند تخميني دست بياورد و بهتر آن است كه نماز بخواند تا وقتيكه گمان كند بيشتر از حد لازم خوانده است .
١٢ - هر كس نوافل يوميه او فوت شود بدليل آنكه مشغول طلب معيشتي بوده كه چاره‌اي از آن نيست يا پي حاجت برادر مؤمني بوده چيزي بر او نيست و اگر مشغوليت او به جمع دنيا او را از نماز باز داشته بايد قضا كند و گر نه خدا را ملاقات ميكند در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را خفيف و خوار شمرده و حرمت آن بزرگوار را نگاه نداشته است .
١٣ - نافله هر گاه بجهت بيماري فوت شود قضاي آن تأكيدي ندارد و اگر قضا كند خيري است كه بجا ميآورد و اگر نكند چيزي بر او نيست .
١٤ - جايز است كه در نماز خاشعين يعني نافله عصر اكتفا به شش ركعت نمايند و در نماز ذاكرين يعني نافله مغرب اكتفا به دو ركعت كنند و نماز وتيره را ترك نمايند .
١٥ - نوافل دو ركعت دو ركعت خوانده ميشوند مگر نماز اعرابي و نماز وتر .
١٦ - جايز است كه نماز وتر را با فاصله بخوانند باين طور كه بعد از دو ركعت سلام داده آن وقت اگر خواست آب ميخورد و صحبت ميكند و نكاح مينمايد و كاري دارد انجام ميدهد يا وضوي خود را تجديد ميكند آن وقت ميايستد و وتر را بطور مفرد بجا ميآورد و جايز است كه متصل بخواند هر سه ركعت را با يك سلام .
١٧ - تخفيف نماز واجب و طول دادن نافله از عبادت است و پيغمبر صلي الله عليه و آله نمازش از همه كس مختصرتر و تمام‌تر بود .
١٨ - جايز است كه نوافل را بطور مطلق ترك كنند و البته كراهت شديد دارد زيرا كه هر كس خدا را ملاقات كند و نمازهاي پنجگانه واجب خود را بجا آورده باشد ديگر درباره باقي از او سؤال نميكنند اما حرف در قبول شدن نمازهاي واجب است .

صفحه ١٣٤

 ١٩ - مستحب است كه بر اداي نوافل مواظبت نمايند كه هر چه از واجب ناقص مانده و فاسد شده بوسيله نوافل تمام بشود .
٢٠ - هر كس بعد از داخل شدن وقت ظهر مسافرت كند نماز اوابين و خاشعين را ميخواند .
٢١ - هر كس در سفر نافله‌هاي شب از او فوت شد قضا ميكند ولو در روز باشد و نافله‌هاي روز را كه در سفر نميخواند قضا نميكند .
٢٢ - مستحب است مداومت بخصوص بر نافله مغرب و نافله شب و وتيره چه در سفر و چه در حضر و مداومت بر نماز اوابين در حضر .
٢٣ - مداومت بر ترك نوافل جايز نيست .
مقصد دوم
در اوقات نمازها است و در آن سه مطلب است :
مطلب اول
در اوقات نمازهاي واجب روزانه است و در اين مطلب هفت فصل و يك تذنيب است :
فصل
درباره وقت است بطور كلي :
١ - هر نمازي دو وقت دارد يكي اول و ديگري آخر ، وقت اول اختياري است و وقت دوم اضطراري و كسي نبايد وقت آخر را وقت قرار دهد مگر آنكه بيماري يا عذري داشته باشد و وقت دوم مال كسي است كه مشغول بوده يا فراموش كرده يا سهو نموده يا خواب بوده يا عذري از اين قبيل داشته .
٢ - اول وقت رضوان خداست و آخر آن عفو خدا و عفو نيست مگر از گناهي و فضل اول وقت بر آخر آن مثل فضل آخرت است بر دنيا .
٣ - نماز روز تا غايب شدن آفتاب و نماز شب تا طلوع فجر فوت نميشود و نماز فجر
صفحه ١٣٥

 وقتي فوت ميشود كه آفتاب طالع شود و اين اوقات براي مضطر و عليل است و كسي كه فراموش كرده .
٤ - كسي نبايد نمازي بخواند مگر در وقت آن .
٥ - مستحب است كه چون وقت نماز رسيد بدون تأخير مشغول نماز شوند چون انسان نميداند كه چه پيش ميآيد .
٦ - مستحب است مداومت بر نماز خواندن در اول وقت .
٧ - مكروه است بدون عذر نماز را از اول وقت عقب بياندازند .
٨ - مستحب است كه در مسجد بانتظار نماز بنشينند .
فصل
در وقت ظهر است و در آن مسائلي است :
١ - اول وقت ظهر زوال آفتاب است و براي تعيين آن چوبي بطول يك ذراع و چهار انگشت ( حدود ٦٠ سانتيمتر ) برميداري و چهار انگشت آن را در زمين فرو ميكني و سايه آن را نگاه ميكني تا وقتي كه سايه به كمترين اندازه برسد و بعد شروع به زياد شدن بكند و همين وقت زوال آفتاب است .
٢ - آخر وقت مطلق نماز ظهر اندكي قبل از غروب شمس است باندازه خواندن نماز عصر .
٣ - وقت اختياري نماز ظهر از اول زوال است تا وقتي كه سايه هر چيزي باندازه طول خود آن چيز شود و مقصود سايه‌اي است كه علاوه بر سايه وقت زوال حاصل شود .
٤ - وقت اضطراري نماز ظهر بعد از آن است تا كمي مانده به غروب آفتاب يعني بقدر خواندن نماز عصر .
٥ - از اول زوال تا وقتي كه طول سايه باندازه دو قدم زياد شود فسحه و فرجه‌اي است و نافله‌گزار ميتواند كه نماز واجب را تا آن وقت عقب بياندازد .
فصل
در وقت عصر است و در آن مسائلي است :

صفحه ١٣٦

 ١ - وقت عصر بعد از گذشتن مقدار اداي ظهر از اول زوال است و بين ظهر و عصر حد معروفي نيست .
٢ - آخر وقت مطلق عصر غروب آفتاب است .
٣ - وقت اختياري نماز عصر از بعد از اداي ظهر است تا وقتي كه سايه هر چيز دو برابر آن شود و منظور مقدار افزوده سايه بر اندازه زوال است نه كل آن .
٤ - وقت اضطراري عصر بعد از اين وقت است تا غروب .
٥ - بعد از اداء ظهر تا موقعي كه سايه باندازه چهار قدم از وقت ظهر زياد شود فسحه و مهلتي است كه مانعي ندارد نافله‌گزار فريضه عصر را در آن بتأخير اندازد .
فصل
در وقت مغرب است و در آن مسائلي است :
١ - اول وقت نماز مغرب غروب آفتاب است كه عبارت از غايب شدن آن در افق باشد از چشم ناظر البته در وقتي كه حائلي نباشد و علامت اين مطلب رفتن قرمزي از طرف مشرق است و بالا آمدن سياهي و مستحب است كه نماز مغرب را تا وقتي كه قرمزي از بالاي سر بگذرد بتأخير اندازند .
٢ - آخر وقت مغرب بطور مطلق كمي به نصف شب مانده است يعني باندازه اداي نماز عشاء و علامت نيمه شب آن است كه ستاره‌هائي كه اول شب طلوع نموده بودند سرازير شوند يعني شروع به نزول نمايند و روايت شده كه چون شب نصف شود سفيدي بشكل عمودي از آهن در وسط آسمان ظاهر ميشود و دنيا را روشن ميكند و ساعتي هست و ميرود .
٣ - وقت اختياري مغرب از موقع غروب آفتاب است تا برطرف شدن قرمزي از جانب مغرب يا پيدا شدن ستارگان .
٤ - وقت اضطراري مغرب بعد از وقت اختياري است تا وقتي كه باندازه اداي نماز عشاء به نصف شب مانده باشد .
٥ - رخصتي روايت شده براي كسي كه خواب بوده يا فراموش نموده يا ناچار بوده و
صفحه ١٣٧

 همچنين زني كه حائض بوده و بعد از نصف شب پاك شده كه اينها ميتوانند نماز مغرب را بعد از نصف شب بخوانند و براي اين اشخاص وقت مغرب تا كمي مانده به فجر امتداد دارد يعني تا وقتي كه بقدر اداي نماز عشاء بفجر مانده باشد .
٦ - وقت مغرب مثل ظهر و عصر فسحه‌اي ندارد و وقت آن غروب آفتاب است چون قبل از آن نافله‌اي نبايد بخوانند بلي مستحب است كمي آن را عقب بياندازند .
فصل
در وقت عشاء است و در آن مسائلي است :
١ - اول وقت عشاء هنگامي است كه بقدر اداي نماز مغرب از غروب گذشته باشد .
٢ - آخر وقت مطلق عشاء نصف شب است .
٣ - وقت اختياري عشاء از بعد از نماز مغرب است تا ثلث شب .
٤ - وقت اضطراري عشاء بعد از آن است تا نصف شب .
٥ - رخصتي روايت شده براي كسي كه خواب بوده و بعد از نصف شب بيدار شود و كسي كه فراموش كرده و شخص ناچار و حائضي كه بعد از نيمه شب پاك شود كه اينها ميتوانند نماز عشاء را تا طلوع فجر بخوانند .
٦ - بعد از اداي نماز مغرب تا وقتي كه شفق يعني روشني قرمز رنگ غروب كند وسعت و فسحه‌اي است براي اداء عشاء چون قبل از آن نافله مغرب را ميخوانند .
فصل
در وقت نماز صبح است و در آن مسائلي است :
١ - وقت نماز صبح طلوع فجر است و آن سفيدي است كه بعرض افق روشن ميشود نه آن سفيدي كه بطور عمود بوسط آسمان ميآيد .
٢ - آخر وقت مطلق نماز صبح طلوع آفتاب است .
٣ - وقت اختياري آن تا وقتي است كه هوا خوب روشن شود .
٤ - وقت اضطراري نماز صبح بعد از آن است تا طلوع آفتاب .
٥ - از اول ظاهر شدن فجر كه در عرض افق پيدا ميشود وقت فضيلت است تا آنكه
صفحه ١٣٨

 خوب روشن شود .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - نماز مستحب را در وقت نماز واجب نبايد بجا آورد و مقصود از وقت در اينجا وقتي است كه آن كسي كه با او نماز ميكني مشغول باقامه شود پس هر گاه اقامه را شروع كرد براي هيچكس از آنها كه اقتدا باو نموده‌اند سزاوار نيست كه نماز نافله بخوانند و اما در غير اين محل ميتواني نافله بخواني تا وقتي كه خوف از دست رفتن وقت فضيلت فريضه باشد كه در اين موقع ديگر نافله خواندن سبب تقرب نيست .
٢ - كسي كه نمازهاي فوت شده بر گردن او است مانعي ندارد كه نماز را اول وقت بخواند .
٣ - هر كس بقدر يك ركعت از آخر وقت را درك كند همه نماز را درك نموده خواه واجب باشد خواه نافله .
٤ - هر گاه به تصور آنكه وقت داخل شده نماز را شروع كني و هنوز در واقع وقت نماز نشده است و موقعي كه در حال نماز هستي وقت نماز داخل شود ترا كافي است .
٥ - نزديكتر باحتياط آن است كه تا وقتي انسان بطور شرعي يا حقيقي يقين به رسيدن وقت نكرده نماز را شروع نكند .
٦ - جايز است كه در باب اوقات نماز باذان مؤذنين اقتدا شود چون آنها امناي مؤمنين هستند بر نمازهاي آنها مگر آنكه مؤذن خائن باشد و او را امتحان كرده باشي كه سر وقت اذان نميگويد .
٧ - هر گاه هوا ابر باشد جايز است در موقعي كه خروس سه بار بخواند نماز بخوانند يا وقتي كه خروسها صدا بلند ميكنند و بيكديگر جواب ميدهند و اين در صورتي است كه با خواندن آنها انسان گمان بدخول وقت ببرد .
٨ - هر گاه خداوند آفتاب را از بندگان پنهان نمايد مجازند كه نماز را عقب بياندازند تا يقين كنند كه ظهر شده .

صفحه ١٣٩

 ٩ - روز ابري نيست كه وقت ظهر در آن پنهان شود بر مردم مگر آنكه امام عليه السلام حكم ميفرمايد كه آفتاب خود را ظاهر كند تا حجت بر اهل هر قريه‌اي تمام شود كه چه كسي اهتمام به نماز دارد و چه كسي آن را ضايع ميكند مگر آنكه در پاره‌اي از روزها بجهت عقوبت بر مردم آن را پنهان نمايد .
١٠ - مستحب است كه چون ظهر شود دعائي را كه براي اين وقت رسيده بخوانند .
١١ - جايز است بين دو نماز را جمع كنند به ترك نافله و اگر بين دو نماز نافله بخوانند اين ديگر اسمش جمع بين دو نماز نيست .
١٢ - هر كس بي وقت نماز بخواند نماز را اعاده ميكند اگر چه كه بعد از فراغت بفهمد كه بي وقت خوانده .
١٣ - جايز نيست كه بجهت طلب فضيلت نماز مغرب را بتأخير اندازند تا وقتي كه ستاره‌ها ظاهر شوند .
١٤ - جايز نيست كه عمداً نماز صبح را عقب بياندازند تا ستارگان ناپديد گردند .
١٥ - هر كس نماز عصر را عقب بياندازد تا آفتاب زرد شود مَوتور است يعني در بهشت اهل و مالي ندارد .
١٦ - هر كس نماز عصر را عمداً بگذارد تا وقتي كه سايه از اول زوال شش قدم زياد شود و عذري نداشته باشد نماز خود را ضايع كرده .
١٧ - هر كس بين دو نماز را جمع نمايد بمطلوب خود خواهد رسيد .
١٨ - مكروه است خوابيدن قبل از نماز عشاء و صحبت داشتن بعد از آن .
١٩ - نماز مسافر در وقت زوال آفتاب است چون قبل از آن نافله ندارد و ميتواند آن را تا وقت نماز شخص حاضر يا آخر وقتِ فضيلت عقب بياندازد كه بين دو نماز را جمع نمايد .
٢٠ - جايز است پيمودن سايه آفتاب با قدم براي تعيين ظهر .
٢١ - آنچه در تعيين وقت وظيفه تو است مشرق و مغرب خود تو است و جستجو كردن و از كوه بالا رفتن براي معرفت طلوع و غروب لازم نيست .

صفحه ١٤٠

 ٢٢ - مستحب است كه ستاره‌اي را در آسمان ببيند و نماز مغرب را شروع كند .
٢٣ - اشخاصي كه در خانه‌ها هستند و بواسطه ديوارها نميتوانند غروب قرص را ببينند مغرب را وقتي بجا ميآورند كه ستارگان في الجمله ظاهر شوند و عشاء را در موقعي ميخوانند كه خوب ظاهر شوند .
٢٤ - هر كس نماز ظهر را فراموش كرد تا وقت مخصوص به عصر رسيد يعني مقدار خواندن چهار ركعت بغروب مانده نماز عصر راميخواند بعد ظهر را قضا ميكند و هر كس مغرب را نخواند تا وقت خاص عشاء رسيد يعني بقدر چهار ركعت مانده به نصف شب براي صاحبان عذر يا بقدر چهار ركعت مانده به فجر براي مضطرين و كساني كه بآنها رخصت داده شده ، چنين كسي عشا را ميخواند و بعد از آن مغرب را قضا ميكند .
٢٥ - مستحب است نشستن در مسجد براي انتظار وقت نماز .
٢٦ - پنج نماز است كه در هر وقتي ميتوان بجا آورد ، نمازي كه از تو فوت شده كه هر گاه يادت آمد ادا ميكني و دو ركعت نماز طواف و نماز احرام و نماز كسوف و نماز ميت .
تذنيب
در جاهائي است كه بطور خاص اجازه فرموده‌اند نماز را از اول وقت آن بعقب بياندازند و اين اجازه در مواردي است :
١ - كسي كه از عرفات برميگردد مجاز است نماز را تا رسيدن به مزدلفه بعقب بياندازد اگر چه يك ربع يا يك ثلث شب بگذرد .
٢ - كسي كه نافله ميخواند ظهر و عصر را بقدر اداي نافله عقب مياندازد .
٣ - مستحاضه ظهر و مغرب را تا آخر وقت هر يك عقب مياندازد كه بين دو نماز را با يك غسل جمع كند و شايد كه اذن تأخير باميد پاك شدن باشد و بهر صورت مستحب است و مستحاضه جايز است هنگامي كه عمل لازم براي مستحاضه را انجام ميدهد در اول وقت نماز كند و جايز است كه ظهر را بتأخير انداخته و عصر را از آخر
صفحه ١٤١

 وقت آن جلوتر بخواند و مغرب را بتأخير انداخته و عشا را از آخر وقت جلوتر بخواند .
٤ - عقب انداختن نماز مغرب تا وقتي كه قرمزي كه بالاي شب در مشرق ظاهر ميشود از بالاي سر برطرف شود .
٥ - كسي كه مشغول قضاي نماز فوت شده است نماز حاضر را بتأخير مياندازد تا از قضا فارغ شود .
٦ - جايز است تأخير نماز صبح براي كسي كه چهار ركعت از نافله شب را خوانده و دفعةً متوجه شده كه صبح طالع گرديده است يعني اينكه نافله راتمام كرده بعد صبح را بجا ميآورد .
٧ - جايز است كسي كه بخواندن نماز شب عادت دارد و يك شب اين نماز از او فوت شود نماز صبح را بتأخير بياندازد تا نماز شب را بخواند .
٨ - جايز است كه روزه‌دار هر گاه نفس او با او منازعه ميكند نماز را به بعد از افطار بياندازد و همچنين وقتي كه كسي در آنجا است و منتظر اوست كه با هم افطار كنند .
٩ - كسي كه گمان بدخول وقت دارد جايز است كه نماز را بتأخير بياندازد تا يقين نمايد .
١٠ - كسي كه احساس دفع بول و يا غايط دارد تخليه مينمايد و بعد نماز ميكند .
١١ - كسي كه آب پيدا نميكند نماز را تا آخر وقت بتأخير انداخته آنگاه تيمم ميكند .
١٢ - كسي كه از سفر ميآيد مادام كه نترسد نمازش قضا شود بتأخير مياندازد تا بمنزل رسيده و تمام بخواند .
١٣ - كسي كه مبتلا بسلس البول يا اسهال باشد مثل مستحاضه ظهر و مغرب را براي پاكي عقب مياندازد ( و اين در سلس براي آنست كه خود را پاك و تميز كند و شخص مبتلا به اسهال باميد بهبود بتأخير مياندازد ) .
١٤ - جايز است بتأخير انداختن نماز براي كسانيكه عذر دارند تا وقتي كه عذر آنها برطرف شود .

صفحه ١٤٢

 ١٥ - جايز است كه امام نماز را بعقب بياندازد تا با مردم نماز بخواند .
١٦ - هر گاه تأخير نماز براي نمازگزار بجهتي آسان‌تر و ميسرتر باشد جايز است مغرب را تا ربع شب عقب بياندازد .
١٧ - جايز است در تابستان براي آنكه هوا خنك‌تر شود نماز ظهر و عصر را بتأخير اندازند تا آنكه سايه هر چيزي ( براي ظهر ) بقدر مثل آن و ( براي عصر ) بقدر دو مثل آن زياد شود .
١٨ - جايز است شخص لخت نماز را بتأخير اندازد براي آنكه جامه‌اي بيابد .
١٩ - بطور مطلق تقديم و تأخير نماز را در وقت اجازه فرموده‌اند و براي فراموشكار و مريض و زمين‌گير و مسافر و كسي كه بخواب افتاده رخصت داده‌اند كه بتأخير بياندازند .
مطلب دوم
در اوقات ساير نمازهاي واجب است و در آن مسائلي است :
١ - اول وقت نماز جمعه زوال آفتاب است و آخر آن وقتي است كه سايه افزوده به دو قدم ميرسد و وقت عصر روز جمعه وقت ظهر ساير ايام است .
٢ - اول وقت نماز عيدين يعني عيد فطر و عيد قربان طلوع آفتاب است پس چون آفتاب طالع شود مهيا شده و بيرون ميروند و نماز ميخوانند و حدي براي آخر آن معين نشده .
٣ - اول وقت نماز خسوف و كسوف وقتي است كه قرص تاريك ميشود پس نماز را شروع ميكند و اگر نماز قبل از روشن شدن قرص تمام شد در صورتي كه بخواهد دوباره ميخواند و اگر قبل از تمام شدن نماز قرص روشن شد نماز را ادامه ميدهد تا تمام كند .
٤ - اول وقت نماز خوفهاي آسماني و ظلمت و باد و ترس و غير اينها وقت حادث شدن آنها است پس هر گاه يكي از آنها باو رسيد نماز ميخواند تا وقتي كه آرام بگيرند و وقت نماز براي زلزله وقت زلزله است كه تا حادث شد به نماز پناه ببرند و ظاهر اين
صفحه ١٤٣

 است كه اين امور اسباب وجوب نماز هستند نه اوقات آن جز آنكه بعد از حادث شدن سبب مسبب يعني نماز را هم در پي آن ميآورند .
٥ - اول وقت قضاي نماز فوت شده وقتي است كه انسان بياد بياورد كه نماز او فوت شده پس مادام كه از فوت نماز حاضر نترسد قضا را بجا ميآورد و جايز است كه نماز حاضر را اول بخواند بعد قضا را بجا آورد بلكه اين كار مستحب است و كسي كه نماز قضا دارد ميتواند نماز مستحب بخواند بخصوص وقتي كه وقت نافله تنگ باشد و بترسد كه از دست برود .
مطلب سوم
در اوقات نوافل است و در آن سه فصل است :
فصل
در اوقات نمازهاي رواتب است يعني نوافل يوميه و در آن چند مسأله است :
١ - وقت نافله ظهر از زوال آفتاب است تا وقتي كه سايه افزوده دو قدم شود ( يعني وقتي از دو قدم گذشت وقت نافله ظهر گذشته ) .
٢ - وقت نافله عصر از بعد از فريضه ظهر است تا وقتي كه سايه افزوده چهار قدم شود .
٣ - وقت نافله مغرب بعد از نماز مغرب است و براي آخر آن نصي نرسيده و سزاوار نيست كه آنقدر آن را عقب بياندازند كه خواندن عشاء به وقت مضطرين و صاحبان عذر بيفتد .
٤ - وقت نماز وتيره بعد از عشاء است و آخري ندارد .
٥ - وقت نماز شب بعد از نصف شب است تا كمي به فجر مانده يعني بقدري كه وقت براي اداي نماز وتر و نافله فجر مانده باشد .
٦ - وقت نماز وتر بعد از نماز شب است و بهترين اوقات آن فجر اول است كه همان صبح كاذب باشد .
٧ - وقت نماز فجر بعد از وتر است و محبوبترين اوقات آن يك ششم آخر شب است و ميتواني تا وقتي كه روشني صبح به بالاي سر تو برسد آن را بجا آوري مادام كه
صفحه ١٤٤

 مؤذن قد قامت الصلوة نگفته باشد .
فصل
در اوقات ساير نافله‌ها است كه در شرع براي آنها تعيين وقت شده و احتياج به تفصيلي ندارد چون هر نمازي كه بطور مطلق در روزي يا شبي فرموده باشند كه خواندن آن خوب است در هر موقع از آن روز يا شب كه خوانده شود كافي است مگر در وقتي كه ضرر به نماز واجب برساند كه در چنين وقتي آن نافله باعث قربت نيست و هر نمازي كه فرموده‌اند اداي آن در ساعت معيني خوب است همان وقت آن نماز است و اوقات اين نوافل در ابواب خودشان در موقع ذكر آنها خواهد آمد .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - نافله مثل هديه است كه هر وقت آورده شد قبول ميشود جز آنكه بجا آوردن نافله‌ها در اوقات خودشان افضل است .
٢ - تا روز باقي است نوافل روز فوت نميشوند و تا شب باقي است نوافل شب فوت نميگردند .
٣ - هر وقت كه سايه افزوده بر سايه ظهر دو قدم شد و هنوز از نافله ظهر چيزي نخوانده‌اي اول نماز واجب را بخوان و همچنين هر گاه هنوز نافله عصر را شروع نكرده‌اي و سايه به چهار قدم رسيد ابتدا به فريضه بنما .
٤ - جايز است نافله خواندن تا وقتي كه نترسند وقت فريضه از دست برود .
٥ - مستحب است كسي كه تنها نماز ميخواند اول فريضه خود را بخواند كه فريضه ، فضلِ اول وقت را داشته باشد .
٦ - اگر يك ركعت از نافله زوال را خوانده باشد كه طول سايه اضافي به دو قدم برسد هشت ركعت را تمام ميكند و همچنين هر گاه يك ركعت ازنوافل عصر را خوانده باشد و طول سايه چهار قدم شود هشت ركعت را تمام ميكند .
٧ - اشكالي ندارد كه نماز شب را از اول تا آخر شب در هر وقت آن بخوانند جز آنكه
صفحه ١٤٥

 افضل آن است كه بعد از نصف شب موقع زوال آن بخوانند .
٨ - مستحب است كه نماز شب را جدا كنند يعني آنكه اول چهار ركعت بخوانند بعد از مدتي چهار ركعت ديگر و بعد از مدتي سه ركعت بعد را بخوانند بعد دو ركعت نافله قريب فجر را بخوانند .
٩ - مكروه است كه مرد ، آخر شب برخيزد و نماز خود را يك دفعه بخواند و بخوابد .
١٠ - جايز است در تابستان كه شبها كوتاه است نماز شب را اول شب بجا آورند و يا جواني كه خواب او زياد است و يا مسافري كه از سرما يا جنابت ميترسد نماز را اول شب بخواند .
١١ - نماز شب را قضا كنند بهتر از آن است كه آن را اول شب بخوانند و اين دستور را براي آن فرموده‌اند كه نخواسته‌اند عادت شود اما اگر ميداند كه قضا از او فوت ميشود اول شب بخواند .
١٢ - هر كس همت به قضاي نمازهاي شب نمايد موفق ميشود كه در دل شب برخيزد .
١٣ - هر كس چهار ركعت از نماز شب را خواند و ترسيد كه صبح ناگهان طالع شود ميتواند نماز وتر را بخواند و ركعات مانده را بعد بخواند .
١٤ - جايز است گهگاه وقتي كه انسان بيدار شود و صبح طالع شده و نماز شب او فوت شده باشد نماز شب را بعد از فجر بخواند يعني تا وقتي كه نماز صبح به آخر وقت فضيلت خودش بيفتد و آن را بيش از اين عقب نمياندازد و اين كار را هم عادت خود قرار ندهد .
١٥ - هر كس قبل از فجر بيدار شود و بترسد كه صبح طالع شود وتر و دو ركعت فجر را ميخواند .
١٦ - جايز است كه انسان دو ركعت بعد از عشا بخواند پس اگر پيش از فجر برخاست نماز شب را خوانده و وتر را بجا ميآورد و اگر قبل از فجر برنخاست بعد يك ركعت ميخواند و آن دو ركعت را كه بعد از عشاء خوانده بود شفع حساب ميكند .

صفحه ١٤٦

 ١٧ - هر كس گمان كند كه طلوع فجر نزديك است و وتر و دو ركعت فجر را بخواند بعد نگاه كند و ببيند شب باقي است شش ركعت بآن دو ركعت ميافزايد و دو ركعت فجر را اعاده ميكند و وتر او بجاي خود حساب ميشود و اگر وتر را از ترس طلوع ناگهاني صبح بجا آورده ميتواند يك ركعت به وتر اضافه كند كه بشود دو ركعت و بعد تتمه نماز شب را بجا ميآورد و بعد نماز وتر را ميخواند .
١٨ - جايز است خوابيدن بعد از نماز شب با كراهتي .
١٩ - نافله خواندن در هيچ وقتي مكروه نيست خواه بطور ابتدائي باشد و خواه آنكه آن نافله سببي داشته باشد يعني نافله معيني باشد مگر بعد از فجر قبل از طلوع آفتاب و بعد از نماز عصر كه نافله بدون سبب در اين دو وقت كراهت دارد .
٢٠ - بهترين موقع قضاء نوافلِ شب شب است و قضاء نوافل روز در روز و قضاي نوافل شب در روز جايز است و بهترين ساعات قضاء نماز شب آخر شب است .
٢١ - هر كس بخواهد نماز شب را زود بخواند بعد از گذشتن ثلث اول شب بخواند كه آن يكي از دو وقت است و قضاء نمودن افضل است .
٢٢ - از سرِّ مخزون آل محمد عليهم السلام است كه قضاي نماز شب را بعد از نماز صبح و عصر بجا آورند .
٢٣ - هر كس چهار ركعت از نافله شب را خواند آن راتمام كند خواه فجر طالع شده باشد يا نشده باشد .
٢٤ - نماز شب در موقع زوال شب كه نيمه آن باشد افضل از اول و آخر شب است و اگر از نماز در زوال شب عاجز شد جايز است كه در اول شب بخواند يا آخر آن .
٢٥ - وقتي كه يك ثلث از شب باقي مانده سفيدي از جانب مشرق ظاهر ميشود و دنيا را روشن ميكند و مدتي هست و ميرود و تاريك ميشود بعد صبح صادق از مشرق طلوع ميكند .
٢٦ - هر كس آخر شب برخيزد و بترسد كه صبح شود در نماز فقط حمد را ميخواند بدون سوره و تعجيل ميكند .

صفحه ١٤٧

 ٢٧ - هر كس كمي قبل از صبح برخيزد و نماز وتر و دو ركعت فجر را بجا آورد ثواب نماز شب را بر او مينويسند .
٢٨ - تا وقتي كه به طلوع صبح شك دارد نماز شب را به نيت ادا بجا ميآورد .
مقصد سوم
در قبله است و احكام آن و در آن دو مطلب است :
مطلب اول
در بيان قبله و حد آن است و در آن مسائلي است :
١ - قبله بطور مطلق كعبه است .
٢ - كعبه ، قبله اهل مسجد است و مسجد ، قبله مكه است و مكه ، قبله اهل حرم و حرم ، قبله دنيا است و هر يك از آنها بدليل آنكه مشتمل بر كعبه ميباشد براي مادون خود قبله است .
٣ - كعبه قبله است از زمين هفتم سفلي تا آسمان پس نمازگزار بطرف آن نماز ميگزارد چه در چاهي باشد و چه بر فراز كوهي .
٤ - حِجر اسمعيل از كعبه نيست و ذره‌اي از كعبه در آن نيست .
٥ - روايت شده حد قبله مابين مشرق و مغرب است كه تماماً قبله است و من باين روايت فتوي نميدهم مگر در مورد كسيكه در حال سهو چنين خوانده باشد نه به عمد چنانكه احكام آن ميآيد .
٦ - روايت شده جَدي جَدي ستاره‌اي است نزديك قطب شمال آسمان و در فارسي غالباً بآن ستاره قطبي ميگويند . م .
را در پشت سر خود بگذار و نماز بخوان و شك نيست كه اين در بلاد شرقي شمالي است و روايت شده در راه حج جدي را بين دو كتف خود قرار بده و در مثل بلاد ما يعني كرمان و اطراف آن جدي را بر كتف راست قرار
صفحه ١٤٨

 ميدهند .
٧ - از اخبار اينطور استنباط ميشود كه امر قبله وسعت دارد و محتاج به علم نجوم و هيأت و تكلفهاي شاقه كه ذكر كرده‌اند نيست و قاعده بر اين است كه در شهرهاي دور نماز را بطرف قبله يعني جهتي كه عرفاً قبله ميشناسند بجا آورند اما كسي كه خانه را مي‌بيند رو بعين آن مينمايد .
٨ - مستحب است كه قدري به سمت چپ قبله ميل كنند و اصحاب تصريح نموده‌اند كه اين عمل مخصوص اهل عراق است و بعيد هم نيست .
٩ - هر كس بر بام كعبه باشد قبله او آسمان است به پشت ميخوابد و چشم خود را بسوي آسمان ميگشايد و در دل خود بيت المعمور را قصد ميكند و قرائت مينمايد و با بستن چشمهاي خود ركوع و سجود ميكند و براي سر برداشتن از ركوع و سجود چشم‌هاي خود را ميگشايد و داخل خانه كعبه هم همينطور نماز ميخواند و روايتي شده است كه به چهار طرف آن نماز ميخواند .
١٠ - نماز فريضه خواندن در داخل كعبه مكروه است و نافله خواندن مانعي ندارد .
مطلب دوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - رو بقبله كردن در نماز ، واجب است پس نمازي نيست مگر بطرف قبله .
٢ - سزاوار است كه كف دو پاي ميت را در وقت احتضار بطرف قبله نمايند و نزديكتر باحتياط آن است كه اين كار را ترك نكنند .
٣ - مستحب است وقتي كه ميت را غسل ميدهند او را مثل محتضر بگذارند كه پايش بطرف قبله باشد .
٤ - واجب است وقتي كه بر ميت نماز ميخوانند رو بقبله ايستاده باشند و همين طور در هر نماز واجبي بايد رو بقبله باشند .
٥ - سزاوار است كه ميت را در قبر رو بقبله بگذارند پس او را به پهلوي راست رو بقبله قرار ميدهند و احوط اين است كه اين كار ترك نشود .

صفحه ١٤٩

 ٦ - در حلال بودن حيواني كه آن را ذبح ميكنند شرط است كه وقت ذبح رو بقبله باشند چنانكه احكام آن خواهد آمد .
٧ - رو بقبله بودن شرط صحت نماز نافله نيست چه در سفر باشد و چه در حضر متوقف باشند يا در حال راه رفتن يا سواره يا در محمل نه در وقت شروع نافله و نه در غير آن و احتياط در كسي كه مستقر است يعني در حركت نيست روشن است ( يعني بايد احتياطاً رو بقبله بكند ) .
٨ - مستحب است كه وقتي انسان در محمل باشد در شروع نماز رو بقبله كند و وقتي كه راه ميرود در افتتاح رو بقبله نمايد بعد بهر طرف كه ميرود همان طور قرائت ميكند و باز در وقت ركوع و سجود رو بقبله كند و ركوع و سجود نمايد و برخيزد و براه خود ادامه دهد .
٩ - نافله خواندن بر روي چارپا و در حال راه رفتن جايز است چه در سفر باشد و چه در حضر و كسي كه در حال سفر نيست افضل آن است كه روي زمين نماز بخواند .
١٠ - هر كس بسوي غير قبله نماز خواند و در اثناء نماز دانست كه رو بقبله نيست اگر روي او بسمت بين مشرق و مغرب بوده و پشت او به قبله نبوده بمحض آنكه دانست رو را ميگرداند بطرف قبله اما اگر پشت او بقبله بوده بايد نماز را قطع كند و از نو بطرف قبله بخواند .
١١ - هر كس نماز خواند و بعد فهميد كه قدري بطرف راست يا چپ منحرف بوده نماز او گذشته است و اگر فهميد كه پشت به قبله بوده هر گاه وقت باقي است اعاده ميكند و اگر وقت گذشته چيزي بر او نيست جز آنكه قضاي آن مستحب است .
١٢ - هر گاه علامات قبله مخفي باشد واجب است كه انسان براي يافتن آن كوشش و جستجو نمايد .
١٣ - هر گاه نميداند قبله كدام است كافي است او را كه كوشش خود را بنمايد يعني هر گاه نميتواند علم حاصل كند به جهت قبله سعي خود را ميكند و به هر جهتي كه ظن او غالب شد آن را قبله قرار ميدهد و از او پذيرفته است .

صفحه ١٥٠

 ١٤ - كور هر گاه بطرفي غير از قبله نماز خواند اگر وقت باقي باشد اعاده ميكند و گر نه نميكند .
١٥ - شخصي كه حيران است و نميداند قبله از كدام طرف است به هر جهتي كه رو كرد از او پذيرفته ميشود و مستحب است كه در چنين حالتي به چهار جهت نماز بخواند كه يقيناً يكي از نمازها بسوي قبله باشد .
١٦ - هر كس پشت به قبله نمايد سعي و كوشش او در يافتن قبله بيهوده بوده چون حاصل اجتهاد و جستجو نميشود كه جهتي باشد پشت به قبله .
١٧ - جايز است كه كور در باب قبله از بينا تقليد كند .
١٨ - شخصي كه در امر قبله متحير است هر گاه بطرفي نماز خواند بعد خطاي او معلوم شد اگر وقت فوت نشده اعاده ميكند .
١٩ - نماز واجب را در حال اختيار بر روي چارپا نميخوانند اما اگر شخص مريض باشد و نتواند فرود آيد حيوان را رو بقبله واميدارد و سواره نماز ميخواند .
٢٠ - كسي كه از چيزي خوف دارد اگر توانست تكبير اول نماز واجب را رو بقبله ميگويد بعد به هر طرف كه ميخواهد ميرود و اين كار را در اضطرار شديد و در آخر وقت بنمايد .
٢١ - كسي كه در كشتي نماز ميخواند رو بقبله ميكند و پاها را جفت نمي‌كند بلكه كمي از هم فاصله ميدهد و آنها را موازي هم ميگذارد و مهما امكن سعي ميكند كه اگر كشتي تغيير جهت داد او جهت خود را بطرف قبله اصلاح نمايد و اگر نميتواند رو بقبله باشد به هر جهتي كه كشتي او را ميبرد نماز بخواند .
٢٢ - در كشتي هر گاه انسان قبله را نميداند بايد براي يافتن آن سعي و جستجو كند تا مظنه‌اي حاصل شود و اگر نشد بطرف سر كشتي نماز ميخواند .
٢٣ - كسي كه در كشتي نافله بجا ميآورد بطرف سر كشتي نماز ميكند .
٢٤ - هر گاه كشتي دچار باد و طوفان شود بقسمي كه باد كشتي را ميگرداند و شخص نمازگزار نميتواند همزمان با انحراف آن بطرف قبله بپيچد بطرف سينه كشتي ( يعني
صفحه ١٥١

 بطرف جلو آن ) نماز ميخواند .
٢٥ - جايز نيست هنگام بول يا غايط رو بقبله نمايند .
٢٦ - پيغمبر صلي الله عليه و آله از آب دهان انداختن بطرف قبله و جماع رو بقبله و پشت بآن نهي فرمودند .
مقصد چهارم
در لباس نمازگزار است و احكام آن و در اين مقصد دو مطلب و يك خاتمه است :
مطلب اول
در بيان لباس نمازگزار است و در آن مسائلي است :
١ - ستر عورت براي مردان و زنان در نماز و غير نماز واجب است و عورت قبل و دبر است يعني جلو و عقب .
٢ - واجب است كه زن در نماز آنچه را كه پيراهن بلند ميپوشاند بپوشد ( يعني همه بدن را بپوشاند ) بجز صورت و دو كف دست و دو قدم و مو كه پوشاندن اينها واجب نيست و احتياط آن است كه گردن را هم بپوشاند و رخصتي روايت شده كه زنها ميتوانند با سر بدون حجاب نماز بخوانند ( يعني در جائي كه ناظر غير محرمي نيست ) .
٣ - كنيز ولو آنكه مادر بچه باشد واجب نيست كه سر و گردن خود را بپوشد خواه مدبّره باشد يا مكاتَبه‌اي كه مولاي او با او شرط كرده باشد در باب آزادي و كنيزان مختارند كه سر و گردن را بپوشند يا نپوشند .
٤ - زن آزاد و كنيزي كه بعض او آزاد شده با سر پوشيده نماز ميخوانند .
٥ - اگر مردي نماز كند و عورتش پيدا باشد و خودش نميداند اعاده ندارد و نماز او تمام است .
٦ - در حد عورت روايت شده كه عورت بين ناف و زانو است و اين حمل بر استحباب ميشود ( يعني پوشاندن اين قسمتها مستحب است ) .

صفحه ١٥٢

 ٧ - در پوست مردار ولو بند كفش باشد نماز جايز نيست ولو آنكه هفتاد بار دباغي شود و اين در صورتي است كه علم داشته باشيم پوست مردار است اما اگر امر ذبح حيوان و در نتيجه پاك بودن آن پوست مجهول باشد ميتوان در آن نماز خواند مثل آنچه كه در بازارهاي مسلمين خريداري ميشود يا پوستي كه انسان در جائي پيدا كند و احتياط راه نجات است ( يعني احتياطاً در پوستي كه علم به پاك بودن آن ندارد نماز نخواند ) .
٨ - نماز در آن اعضا از بدن مردار كه حيات داخل آنها نشده جايز است .
٩ - جايز نيست نماز خواندن در پوست حيواني كه گوشت آن خورده نميشود و همچنين در لباسي كه آلوده به بول يا فضله آن باشد اگر چه كه آن را ذبح نموده باشند و نقل كرده‌اند كه بر حرمت نماز در مو و پشم و كرك و پر چنين حيواني اجماع شده و من در حرمت نماز در اين چهار تأملي دارم اما ساير اجزاء بجز مواردي كه استثنا شده نماز در آنها جايز نيست .
١٠ - رخصتي رسيده است كه نماز در لباسي كه از مو و پر و كرك و پشم حيوان ( حرام گوشت ) درست شده هر گاه متصل به پوست نيست جايز است و اگر ادعاي اجماع در اين مطلب نبود ما هم حكم باين رخصت مينموديم .
١١ - نماز در پوست خز و كرك آن جايز است ولو آنكه مخلوط با ابريشم باشد و همچنين در كرك خز مخلوط با كرك خرگوش چنانكه گفته شده اما احتياط آن است كه از كرك خز مخلوط با كرك خرگوش اجتناب شود .
١٢ - گفته شده كه نماز در كرك سنجاب و حواصل و سمور و فنك و روباه و خرگوش جايز است و راه احتياط واضح است ( يعني احتياطاً پرهيز كنند ) .
١٣ - اشكالي ندارد كه موي انسان و ناخن و آب دهن او يا چرك او بر جامه باشد و در آن نماز بخواند .
١٤ - نماز در لباس نازكي كه بدن از پشت آن پيدا است حلال نيست .
١٥ - نماز در ابريشم خالص براي مردان و زنان جايز نيست اما اگر تار يا پود آن پنبه يا
صفحه ١٥٣

 كتان باشد يا چيزي با آن مخلوط باشد اشكالي ندارد .
١٦ - باكي نيست كه جامه نمازگزار تار آن يا دكمه آن و يا نقش آن از ابريشم باشد .
١٧ - ابريشم و كج حكم آنها يكي است ظاهر اينست كه به محصول لطيف‌تر ابريشم ميگويند و قزّ يا كج در خلوص و لطافت از ابريشم پائين‌تر است . م .
.
١٨ - جايز است نماز در جامه‌اي كه لايه آن از كج باشد .
١٩ - جامه‌اي كه در آن بتنهائي نميشود نماز خواند عيبي ندارد كه از ابريشم باشد اما پوشيدن آن در نماز كراهت دارد .
٢٠ - جايز نيست نماز در طلا براي مردان اما براي زنان عيبي ندارد و جايز است هر گاه دندان سست شود آن را با طلا محكم كنند .
٢١ - نماز در ملبوس آهني جايز نيست اما حمل آهن در نماز كراهت دارد مگر آنكه پوشيده باشد .
٢٢ - نماز با بَطيط بطيط نوعي چكمه است . م .
كه ساق پا را نمي‌پوشاند اشكالي ندارد .
٢٣ - نماز در لباس نجس جايز نيست مگر آنكه نقطه‌هائي از خون باشد آنهم در صورتي كه جمع مساحت آنها بقدر درهمي نباشد و اين جواز در خون خود شخص است نه خون غير و يا خون حيض و از خون زخمها و جراحتها كه هنوز نبسته عفو نموده‌اند و همچنين از كسي كه غير از لباس نجس لباسي نمي‌يابد نيز عفو كرده‌اند .
٢٤ - آنچه بتنهائي نماز در آن تمام نيست مثل كفش و جوراب و بند شلوار و كلاه و كيسه‌اي كه شخص سَلِس سلس يعني كسيكه مبتلا بسلس البول است كه بول او قطره قطره ميريزد و اختيار كافي ندارد .
مي‌بندد و نعلين و امثال آنها هر گاه نجس باشد نماز در آن جايز است و احكام نماز در جامه نجس در كتاب طهارت در قسمت نجاسات گذشت .

صفحه ١٥٤

 مطلب دوم
در مستحبات و مكروهات لباس نمازگزار است و در آن دو فصل است :
فصل
در مستحبات لباس مصلي است و در آن مسائلي است :
١ - از سنت است كه با نعلين عربي نماز بخوانند هر گاه پاك باشد و آن بهتر موضعي است كه در نماز بر روي آن ميايستند .
٢ - مستحب است كه مرد در نماز از زانو تا سينه يا از پائين‌تر از زانو تا بالاي سينه خود را بپوشد .
٣ - هر گاه فقط يك شلوار بر تن دارد يا لنگي يا پيراهني مستحب است كه چيزي بر شانه خود بياندازد ولو ريسماني باشد يا شمشيري و يا كماني كه اينها هم بمنزله چيزي است كه بر شانه مياندازد .
٤ - بطور مطلق مستحب است كه مرد در دو جامه نماز بخواند و يك جامه هم اگر كلفت باشد كافي است .
٥ - زن مستحب است كه در سه جامه نماز بخواند پيراهني و چارقدي و چادري و اگر جز چادري ندارد خود را در آن مي‌پيچد و سرش را مي‌پوشاند و اگر در چنين حالتي پاهايش بيرون بود مانعي ندارد و اگر از پهنا كفايت او را نكند از قد آن را بخود مي‌پيچد .
٦ - مستحب است كه در نماز جامه كلفت خشن بپوشند به نشانه آنكه پيش روي جبار خود را پست و ذليل نموده‌اند و جهت ديگر آن است كه محتاج ملاحظه لباس خود نباشند كه حواسشان پيش آن باشد و جهت ديگر آن است كه در حال خدمت هستند و اين دستور براي غير جمعه و اعياد است چون در آنها مستحب است براي نماز آن لباس را بپوشد كه بجهت زينت است .
٧ - مستحب است در نماز انگشتري بپوشند كه نگين آن عقيق يا جزع يماني باشد .
٨ - مستحب است در وقت نماز لباسهاي متعدد در بر داشته باشند چون در وقت نماز
صفحه ١٥٥

 هر چه در بر انسان است تسبيح ميكند .
٩ - مستحب است كسي كه لخت و عريان است و لباس ندارد نماز را تا آخر وقت عقب بياندازد و سعي در يافتن لباس بنمايد و هر گاه لباس يافت نماز ميكند .
١٠ - مستحب است كه براي نماز خود را خوشبو نمايند .
١١ - مستحب است كه شخص عريان اگر شمشيري دارد همان را براي نماز ببندد چرا كه آن بمنزله يكي از دو جامه است .
١٢ - مستحب است كه در وقت نماز عمامه و شلوار داشته باشد .
فصل
در مكروهات لباس است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است نماز با لباس سياه بجز عمامه و كفش و عبا .
٢ - مكروه است نماز در جامه‌اي كه آن را با گل كافشه گل كافشه زرد رنگ است .
رنگ كرده باشند يا با زعفران ، و آنچه با قرمز قرمز حشره قرمز رنگي است كه در رنگرزي از آن استفاده ميشود . م .
رنگ شده باشد مانعي ندارد .
٣ - مكروه است در نماز ازار را روي پيراهن بياورند ( و ازار جامه‌اي است مثل لنگ كه به كمر مي‌بستند و اينطور ازار پوشيدن از عادات زمان جاهليت است ) و همچنين توشح هم در نماز مكروه است ( و آن پوشيدن جامه‌اي است كه آن را از زير بغل راست رد كنند و بر شانه چپ بياندازند ) چه روي پيراهن باشد و چه زير آن و پوشيدن ردا بر روي وشاح هم در نماز مكروه است و كسي كه توشح نموده امامت جماعت نمينمايد .
٤ - كسي كه روي زمين نماز ميخواند مكروه است كه لثام داشته باشد ( يعني جلو دهان يا دهان و بيني خود را با چيزي بسته باشد ) اما بر روي چارپا اگر طوري لثام بسته باشد كه صداي خود را ميشنود مانعي ندارد لكن باز كردن آن افضل است و همچنين
صفحه ١٥٦

 زن در نماز اگر روي او گشوده باشد افضل از آن است كه نقاب بسته باشد و فقط پيشاني او باز باشد .
٥ - نماز در جامه‌اي كه آن را به شخص شراب خوار و كسي كه ماهي جِرّي قسمي از مارماهي است و بآن حنكليس هم ميگويند و خوردن آن حرام است . م .
ميخورد عاريه داده باشند قبل از شستن آن مكروه است .
٦ - مكروه است كه زنها خلخال صدادار ببندند و اما بدون صدا مانعي ندارد .
٧ - نماز در جامه‌اي كه جنب از حرام در آن عرق كرده باشد قبل از شستن آن مكروه است .
٨ - نماز در جامه‌هاي يهود و نصاري مكروه است و همين طور در لباسي كه از نصراني خريده و هنوز آن را نشُسته است .
٩ - مكروه است نماز در لباسي كه نقش صورت دارد و اگر صورت را تغيير دهد كه از آن حالت بيفتد مانعي ندارد .
١٠ - مكروه است نماز با انگشتري كه بر آن صورتي نقش شده و همچنين با درهمهاي سياه كه نقش صورت داشته باشد ( يعني مثلاً هر گاه به لباس او دوخته باشد ) مگر آنكه پوشيده و پنهان باشند و آنها را طوري قرار ندهد كه بين او و قبله واقع شوند و در پشت سر خود قرار دهد .
١١ - مكروه است مرد در حالي كه پشت او مكشوف است يا فقط يك جامه بر تن دارد امامت كند تا وقتيكه لباس ديگري هم بپوشد مثل ردائي يا چيز ديگري .
١٢ - امامت جماعت با شمشير مكروه است .
١٣ - زن يا مردي كه خضاب بسته نماز خواندن او در اين حالت مكروه است .
١٤ - با دكمه‌هاي باز نماز خواندن كراهت دارد چون اين از عمل قوم لوط است .
١٥ - مكروه است زن بدون زينت نماز بخواند .
١٦ - مكروه است نماز در عمامه بي تحت الحنك .
١٧ - خوب نيست نماز در حالي كه دبه‌اي از پوست الاغ همراه دارد يا نعلين او از
صفحه ١٥٧

 پوست الاغ باشد يا همراه او مرغي باشد مگر آنكه بترسد كه مرغ بگريزد .
١٨ - مكروه است نماز در پوستي كه آن را از كسي خريده كه پوست مرده را پس از دباغي حلال ميداند يعني وقتيكه امر آن پوست بر او مشتبه باشد .
١٩ - مكروه است نماز با منديلي ( دستاري ) كه ديگري از آن استفاده ميكند و در لباس زني كه متهم است به عدم رعايت پاكي و نجسي و زني كه نميداني مراعات ميكند يا نه .
٢٠ - سدل يعني روي دوش انداختن ردا بر روي ازار بدون پيراهن مكروه است اما بر روي پيراهن و جبه‌ها اشكالي ندارد و گفته‌اند كه سدل آن است كه وسط ردا را بر سر گذاشته دو طرف آن را رها كنند ( يعني بر روي شانه بيندازند ) .
٢١ - هر گاه نافه مشكي همراه دارد و نميداند كه آيا حيوان آن تذكيه شده يا نه نماز با آن مكروه است .
خاتمه
در احكام اشخاصي است كه عريان هستند و در آن مسائلي است :
١ - عريان اگر چيزي يافت كه خود را با آن بپوشد مثل گياهي يا چيز ديگر همان را ساتر ميكند و نماز ميخواند .
٢ - روايت شده اگر عريان گودالي يافت داخل آن ميشود و با ركوع و سجود نماز ميخواند .
٣ - هر گاه شخص عريان ساتري نيافت كه عورت خود را بپوشد دست بر پيش خود ميگذارد و پشت او با رانها مستور است و بطور اشاره نماز ميخواند يعني ميايستد و با سر اشاره ميكند و خم نميشود در وقتي كه كسي او را نمي‌بيند يا بطور مطلق ( يعني خواه در آنجا كسي باشد يا نباشد ) و يا اگر كسي او را مي‌بيند نشسته ميخواند و اشاره مينمايد و اگر كسي هم او را نبيند ميتواند نشسته بخواند و با اشاره و بهر صورت ركوع و سجود نميكند كه عقب او آشكار شود .
٤ - زن اگر عريان است بهتر آن است كه نشسته نماز كند و با سر بعلامت ركوع و
صفحه ١٥٨

 سجود اشاره نمايد ( يعني قدري سر را خم ميكند و باز بالا ميآورد ) .
٥ - شخص عريان هر گاه لباس نجس يافت و اسباب شستن آن فراهم نيست مخير است بين پوشيدن جامه نجس يا عريان نماز خواندن .
٦ - اشخاص عريان بجماعت هم مانعي ندارد كه نماز كنند همه مي‌نشينند و امام كمي جلوتر از بقيه مي‌نشيند بطوري كه زانوهاي او جلوتر از ديگران باشد و روايت شده امام با اشاره نماز ميكند و قوم ركوع نموده و بطور عادي سر بسجده ميگذارند .
٧ - عريان اگر كسي او را نمي‌بيند ايستاده نماز ميكند و گر نه مستحب است كه نشسته بخواند .
٨ - عريان هر گاه شمشيري يافت آن را به گردن مياندازد .
٩ - مكروه است كه شخص عريان پيش از آخر وقت نماز كند و بايد در پي يافتن لباس باشد .
١٠ - در اخبار چيزي نيافتيم كه دلالت كند بر آنكه پوشش براي نماز است ولو آنكه خوف بيننده‌اي نباشد .
مقصد پنجم
در مكان نمازگزار است و آنچه كه متعلق بآن است و در آن سه مطلب و يك خاتمه است :
مطلب اول
در مكان مصلّ۪ي است و در آن سه فصل است :
فصل
در واجبات مربوط به مكان است و محرمات و پاره‌اي از احكام آن و در اين فصل مسائلي است :
١ - نماز در جاي غصبي قبول نميشود .
٢ - نماز در آب و گِل جايز نيست و اگر مبتلا بآن دو شد افتتاح نماز ميكند و ركوع
صفحه ١٥٩

 مينمايد و براي سجده اشاره ميكند و تشهد را ايستاده ميخواند و حد گل كه سجده بر آن نميشود كرد آن است كه پيشاني در آن فرو رود و بر زمين قرار نگيرد .
٣ - جايز نيست در وقتي كه نماز انسان ضايع ميشود براي تجارت روي آب برود و اگر چنين كرد و با اشاره نماز خواند مستحب است كه آن نماز را قضا كند .
٤ - نماز خواندن در خانه هاي مجوس و معابد نصاري و يهود مانعي ندارد و مستحب است كه ترشح آبي بر زمين بكند و نماز بخواند .
٥ - نماز بر تختي كه بين دو نخل آويخته شده اگر مسطح باشد مانعي ندارد .
٦ - نماز بر روي تخت مانعي ندارد .
٧ - نماز در خانه كسي كه حجامت ميكند مانعي ندارد و همچنين نماز بر حصيري كه روي آن مجامعت ميشود اگر چيزي بآن نرسيده ضرري ندارد .
٨ - امام وقتي نماز خود را تمام كرد اگر بخواهد دو ركعت نماز براي خود بخواند در آن محل كه نماز ميخوانده نميخواند و قدري جابجا ميشود .
٩ - مرد در نماز خود از جائي كه ايستاده عقب نميآيد اما اگر بخواهد بطرف قبله جلو برود مانعي ندارد و هنگام راه رفتن قراءت نميكند .
١٠ - نماز بر چيزي كه پيشاني روي آن قرار نميگيرد جايز نيست مثل خرمن گندم يا جو يا كاه و امثال اينها .
١١ - همه جاي زمين سجده گاه است و نماز بر آن جايز است مگر مواضعي كه استثنا شده .
فصل
در جاهائي است كه نماز در آنها مستحب است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است نماز در مسجد مطلقاً .
٢ - مستحب است كه در مسجد در جاهاي مختلف آن نماز بخوانند .
٣ - نماز در مسجد مستحب است اگر چه در مسجد فرادي باشد و در جاي ديگر جماعت برپا باشد .

صفحه ١٦٠

 ٤ - مستحب است اطاقي را در خانه مسجد قرار داده و در آن نماز كنند .
٥ - نماز در پاره‌اي جاها بطور خاص استحباب دارد از جمله مسجد الحرام و مسجد مدينه و كوفه و حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام و بيت المقدس و مساجدي كه در كوفه هستند يعني مسجد غني و بني ظفر و مسجد سهله و مسجدي كه در حمراء است و مسجد جعفي و مسجد خَيف در مِنٰي و در خانه حضرت اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه عليهما السلام و در مسجد قُبا و مسجد غدير خم و مساجدي كه بين دو حرم مكه و مدينه است و مسجد براثا در كنار بغداد و در جاهائي كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله تشريف داشته‌اند .
٦ - بهترين جاهاي مسجد الحرام حطيم است كه بين حجر الاسود و درِ خانه كعبه است بعد از آن نزد مقام ابراهيم بعد در حِجر بعد هر جا بخانه نزديكتر است و روايت شده كه حِجر از مقام ابراهيم افضل است و مقام مابين ركن شامي و درِ خانه است و روايت شده كه مقام ابراهيم در نزد حطيم بوده و يكي از دو روايت حمل بر آن ميشود كه مصلي آنجا بوده و بعد از مقام بهترين جاي نماز پشت مقام است كه محل فعلي مقام باشد .
٧ - مستحب است كه زن در پوشيده‌ترين جاي خانه خود نماز كند و نماز زنان در پستوي اطاق بهتر از اطاق است و در اطاق بهتر از صحن خانه .
٨ - هر كس پيشي بگيرد به جائي در اماكن مشرفه آن روز و آن شب او بآن مكان سزاوارتر از ديگران است .
فصل
در آنچه كه نماز بر آن و يا در آن مكروه است و در اين فصل مسائلي است :
١ - نماز در جاي نجس خشكي كه عين نجاست در آنجا باقي نيست تا شسته نشده مكروه است .
٢ - نماز در حمام نظيف مكروه است و در حمام غير نظيف جايز نيست .
٣ - نماز در اطاقهائي كه جهت قضاي حاجت است مكروه است اما اگر خاك در
صفحه ١٦١

 آنجا بريزند و آن را پاكيزه كنند كراهت رفع ميشود بلكه بعد از آن جايز است كه آن را مسجد كنند چون اجزاء زمين يكديگر را پاك ميكنند .
٤ - مكروه است نماز در منزلگاه شتر و اسب و قاطر و الاغ ، و در منزل شتر هر گاه بترسد كه اگر جاي ديگر برود متاع او ضايع شود كراهت ندارد پس براي نماز آن محل را جارو ميكند و آبي ميپاشد و نماز در جاي نگهداري گوسفند و گاو و منازلي كه مردم فرود ميآيند و اطراق ميكنند مانعي ندارد و اگر آبي بپاشد بهتر است يا آنكه بر روي جامه‌اي نماز ميكند .
٥ - مكروه است نماز در زمين مورچه زار .
٦ - نماز در مجاري آب و وسط رودخانه‌ها مكروه است و نماز جماعت در رودخانه خواندن كراهتش بيشتر از فرادي است .
٧ - نماز در وسط راه مكروه است خواه جاي عبور باشد خواه نباشد بلكه بايد نماز را بر طرف راست يا چپ راه بخوانند و بر كناره‌هاي راه كه خارج راه است و در حد فاصل جاده‌ها و نماز در بطن راه مكروه است .
٨ - مكروه است نماز بر زمين شوره زار در وقتي كه زمين صاف نرمي پيدا ميشود .
٩ - نماز بر برف مكروه است و اگر زميني پيدا نكرد جامه خود را پهن ميكند و بر آن نماز ميخواند و تا بشود بر چيز ديگري سجده كرد جايز نيست كه بر برف سجده كند .
١٠ - نماز در پاره‌اي جاها مابين دو حرم مكروه است و اول آنها بيداء است كه در فاصله يك ميلي ذوالحليفه است بطرف مكه و منتهي ميشود به لشكرگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله و بآن ذات‌الجيش ميگويند و ذوالحليفه ميقات اهل مدينه است در شش ميلي آن و محل دوم ذات‌الصلاصل است و سوم وادي شقره چونكه اينها منازل جن است و چهارم وادي ضجنان بجهت آنكه از اوديه جهنم است و هر كه در بيداء باشد و بترسد كه نماز فريضه از او فوت شود از متن اصلي راه دور شود و نماز بخواند .
١١ - نماز روي قبر و بسوي قبر و بين قبور مكروه است مگر آنكه از هر طرف ده ذراع
صفحه ١٦٢

 با قبرها فاصله داشته باشد و اما قبور ائمه عليهم السلام بايد نماز در پشت سر آنها خوانده شود چونكه آنها امامند زنده باشند يا مرده و بر امام پيشي نبايد گرفت و مساوي او هم نبايد ايستاد .
١٢ - نماز واجب خواندن در داخل كعبه مكروه است اما نافله عيبي ندارد .
١٣ - نماز بر حصيرهاي يهود و نصاري كه در خانه‌هاي خود بر روي آن مي‌نشينند مكروه است .
١٤ - نماز در اطاقي كه در آن خمر يا هر مسكري باشد يا عكس صورتي و يا مجسمه‌اي باشد مكروه است و در مورد عكس و مجسمه كراهت نماز به پوشاندن آنها برطرف ميشود يا شكستن و يا تغيير دادن و قطع سرهاي آنها و ماليدن مركب يا رنگ بر آن عكسها و كراهت كم ميشود هر گاه تمثال در يكي از دو طرف نمازگزار يا پشت سر او باشد يا زير پا يا بالاي سر او و يا آنكه آن تمثال يك چشم داشته باشد و كراهت شديد ميشود هر گاه در طرف قبله باشد .
١٥ - مكروه است نماز در اطاقي كه در آن سگ باشد يا اطاقي كه در آن بول ميكنند يا در آن ظرفي باشد كه در آن بول مينمايند بلكه اصولاً در خانه‌اي كه در آن سگ باشد نماز نميخوانند مگر آنكه سگ شكاري باشد و در جائي باشد كه در آن را بسته‌اند .
١٦ - مكروه است نماز در اطاقي كه در آن جنب باشد يا مجوسي اما يهودي و نصراني ضرري ندارد كه در اطاق باشند و كسي نماز بخواند .
١٧ - مكروه است نماز بر خرمن گندم كه بر آن گِل ماليده‌اند و بر قت ( يعني يونجه ) قَتّ ظاهراً هم بمعني يونجه است و هم دانه‌اي بياباني كه اعراب باديه آنرا آرد كرده و ميخورند . م .
و كاه و جو .
مطلب دوم
در احكام مساجد است و در آن سه فصل است :

صفحه ١٦٣

 فصل
در مستحبات است و در آن چند مسأله است :
١ - مستحب است مسجد ساختن ولو كوچك باشد و جايز است كه عبادتگاههاي يهود و نصاري را خراب كرده مسجد بسازند و همچنين جائي كه مستراح بوده ميشود آن را تبديل به مسجد كرد باين ترتيب كه خاك ميريزند تا آنجا را بپوشاند بعد آن را مسجد قرار ميدهند .
٢ - مستحب است كه مسجد را چوب پوش كنند باين قسم كه پايه‌هائي نصب كنند و بر روي آنها چوبهاي ديگر گذاشته و علف و گياه بريزند .
٣ - مستحب است كه مساجد را بدون شرفه بسازند .
٤ - مستحب است كه بر در مساجد جاي وضو گرفتن بسازند .
٥ - مستحب است كه هر هفت روز يكبار مسجد را با بوهاي خوش بخور دهند .
٦ - مستحب است چراغ روشن كردن در مساجد .
٧ - مستحب است جارو كردن مساجد و بيرون بردن خاكروبه بخصوص روز پنجشنبه و شب جمعه .
٨ - مستحب است وضو گرفتن براي داخل شدن در مسجد و نشستن در آن .
٩ - مستحب است كفش خود را وقت رسيدن به درِ مسجد ملاحظه كنند كه پاك است يا نه .
١٠ - مستحب است دعا در وقت ورود و خروج .
١١ - مستحب است كه قبل از ديگران بمسجد بيايند و بعد از ديگران بروند .
١٢ - مستحب است كه در وقت دخول به مسجد پاي راست را پيش گذارند و وقت خروج پاي چپ را .
١٣ - مستحب است كه بمساجد آمد و رفت كنند .
١٤ - مستحب است كه پياده بمسجد بروند و خود را به جلو متمايل نموده و تند گام بردارند .

صفحه ١٦٤

 ١٥ - مستحب است وقتي كه داخل مسجد ميشوند دو ركعت نماز بجهت تحيه مسجد بجا آورند .
١٦ - مستحب است اگر شپشي در تن خود ديد آن را بياندازد و يا در زير سنگها آن را دفن كند يا آن را در گوشه لباس بپيچد تا بيرون رود و بياندازد .
١٧ - مستحب است نجاستي را هم كه سرايت به مساجد نميكند به مسجد نياورند .
فصل
در مكروهات مربوط به مساجد است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه براي مسجد شرفه بسازند .
٢ - مكروه است ساختن محراب در مساجد ( و قصد از آن ظاهراً محرابهائي است كه جبارين در داخل مسجد بصورت اطاقكي ميساخته‌اند نه محرابهائي كه در ديوار قبله مسجد ميسازند ) .
٣ - مكروه است كه مسجد را راه قرار دهند و بدون بجا آوردن نماز تحيه مسجد از آن بگذرند .
٤ - مكروه است كه در مسجد براي گم شده ندا دهند .
٥ - خريد و فروش در مسجد مكروه است .
٦ - قضاوت و اجراي حدود در مسجد مكروه است .
٧ - صدا بلند كردن در مسجد مكروه است .
٨ - شعر خواندن در مسجد مكروه است .
٩ - آب دهان و بيني انداختن در مسجد مكروه است و كفاره بزاق در مسجد دفن كردن آن است و اگر طوري هست كه چاره ندارد و در حال نماز است بطرف چپ آب دهان بياندازد يا زير پاي خود و اگر در نماز نيست البته بطرف قبله نياندازد و مستحب است كه براي بزرگداشت مسجد آب دهان را فرو ببرند و بيرون نياندازند .
١٠ - در مسجد الحرام و مسجد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله خوابيدن مكروه است و در باقي مساجد جايز است .

صفحه ١٦٥

 ١١ - مكروه است كسي بمسجد برود در حالي كه بواسطه خوردن چيزهاي بدبو دهان او بوي بد دارد .
١٢ - مكروه است صنعتگري در مسجد .
١٣ - مكروه است برهنه كردن شمشير و آويختن آن در قبله مسجد .
١٤ - مكروه است سلاح آويختن در مسجد اكبر ( ظاهراً مقصود مسجد الحرام است ) .
١٥ - مكروه است آشكار كردن ناف و ران و زانو در مسجد چون اين اعضا در مسجد جزو عورت بحساب ميآيند .
١٦ - مكروه است پراندن سنگ ريزه در مسجد .
١٧ - مكروه است عجمي سخن گفتن در مساجد .
١٨ - مكروه است كه همسايه مسجد بدون عذري همچون تر شدن نعلين بواسطه باران و امثال آن از عذرها بمسجد حاضر نشود و حد همسايگي مسجد چهل خانه است از هر طرف و هر كس از همسايگان مسجد نماز در مسجد را ترك كند سزاوار نيست كه كسي با او هم خوراك شود يا مشاوره‌اي با او بنمايد يا زن باو بدهد و زن بگيرد و مجاورت نمايد و اگر ترك مسجد كردن اين قبيل اشخاص به حد خوار و سبك شمردن سنت رسيد خانه هاي آنها را با هيزم بر سر آنها آتش ميزنند .
١٩ - مكروه است تعطيل مسجد .
٢٠ - بعد از آنكه صداي اذان بلند شد بيرون رفتن از مسجد مكروه است تا در آن نماز بخواند مگر نيت برگشتن داشته باشد .
٢١ - قصه گفتن در مسجد مكروه است .
٢٢ - ذكر دنيا و لغو گفتن و فرو رفتن در باطل در مسجد مكروه است .
٢٣ - صورت كشيدن در مساجد مكروه است و جايز است كه در قبله آن قرآن و ذكر خدا بنويسند يا با گچ و رنگها نقش نمايند .
٢٤ - ساختن مناره‌هاي طويل براي مسجد مكروه است مگر آنكه باندازه بام مسجد
صفحه ١٦٦

 بالا رود .
٢٥ - مكروه است ساختن مقصوره براي مسجد ( و آن ظاهرا اطاق كوچكي بوده كه در مسجد ميساخته‌اند و امام درآن ميايستاده و آن غير اين محرابهاست كه در ديوار مسجد ميسازند ) .
٢٦ - گِل كردن سقفهاي مساجد عمومي مكروه است اما مسجدي كه در خانه است گل كردن سقف آن مانعي ندارد .
٢٧ - مكروه است كه اجازه دهند مجانين و بچه‌ها به مسجد بيايند و اين به حرمت شبيه‌تر است .
٢٨ - مكروه است نماز در مساجد سقف دار و ايستادن در آنها و در زمان غيبت عفو نموده‌اند .
فصل
در محرمات مساجد است و در آن مسائلي است :
١ - مجامعت و خوابيدن در حال جنابت براي غير معصومين عليهم السلام در مسجد الحرام و مسجد النبي (ص‌) حرام است .
٢ - حرام است در مسجد انجام هر كاري كه مانع عبادت و ذكر اسم خدا در آن بشود .
٣ - در حال جنابت و حيض توقف در مساجد حرام است .
٤ - مرور جنب و حائض در مسجد الحرام و مسجد النبي (ص‌) حرام است مگر در آن مساجد جنب يا حائض شوند كه تيمم نموده و بيرون ميروند .
٥ - تبديل نمودن مسجد و تغيير آن حرام است مگر آنكه تغيير براي وسيع كردن باشد كه آن جايز است و مسجدي كه در منزل قرار ميدهند اين حكم را ندارد و جايز است كه آن را تبديل به چيز ديگر كنند .
٦ - خارج كردن اجزاء مسجد از مسجد حرام است پس اگر كسي چيزي را خارج كرد بايد بآنجا يا به مسجد ديگري برگرداند .
٧ - نجس كردن مسجد حرام است .

صفحه ١٦٧

 مطلب سوم
در آنچه كه سجده بر آن جايز است و آنچه كه جايز نيست و در آن مسائلي است :
١ - سجده نبايد كرد مگر بر زمين يا آنچه كه از زمين روئيده بجز خوردنيها و پوشيدنيها مثل پنبه و كتان .
٢ - جايز است سجده بر كاغذ مگر آنكه چيزي روي آن نوشته باشد كه مكروه است .
٣ - سجده بر پنبه و كتان جايز نيست .
٤ - سجده بر چيزي كه از مو بافته شده و بر فرش و لباس در حال تقيه مانعي ندارد .
٥ - هر كس بخواهد بر زمين سجده كند و زمين بسيار گرم باشد و بترسد كه باو آسيبي برسد بر لباس خود سجده كند و اگر ميسر نباشد بر پشت دست خود سجده كند كه آنهم يكي از سجده‌گاهها است و اين عمل البته بعد از اضطرار است .
٦ - در حال سجده جايز است كه ساير اعضا بجز پيشاني را بر آنچه سجده بر آن صحيح نيست بگذارند .
٧ - سجده بر خمره مستحب است و آن قطعه حصير كوچكي بوده كه از برگ خرما ميبافتند و بر آن سجده مينمودند و اگر بندهاي چرمي در آن كشيده باشند بطوري كه پيشاني بر آنها واقع ميشود سجده بر آنها جايز نيست .
٨ - سجده بر قير و قفر ( كه نوعي قير است و يا بقير كهنه ميگويند ) و بر گچ و آهك جايز است چون همه اينها از زمين هستند .
٩ - سجده بر خاكستر جايز نيست چون منشأ آن نبات است نه زمين و همين طور بر ساروج نبايد سجده كرد چون خاكستر دارد .
١٠ - نماز خواندن بر بوريا و حصير جُلَّد خرما و هر نباتي كه از زمين ميرويد اگر چه تر باشد و بر ثيل ( يعني مَرغ كه گياهي است از گندميان و بند بند است و بسا به چمن هم اطلاق شود ) و غير آن از گياهان جايز است مگر ميوه و هر چه كه انسان آن را ميخورد و ميآشامد يا ميپوشد .
١١ - سجده بر زمين از سجده بر نبات محبوبتر و بهتر است .

صفحه ١٦٨

 ١٢ - بهترين چيزي كه بر آن سجده ميشود تربت حسين عليه السلام است چه بصورت خاك باشد و چه مهر .
١٣ - سجده بر طلا و نقره جايز نيست .
١٤ - سجده بر برف جايز نيست مگر آنكه كسي مضطر شود كه آن را صاف ميكند و بر آن سجده ميكند .
١٥ - سجده بر نمك جايز نيست .
١٦ - گفته شده كه سجده بر جاي نجس هر گاه بين او و زمين نجاستي كه جسمي دارد حائل نباشد جايز است و جواز مادامي است كه تر و مسري نباشد و عين آن باقي نباشد و نقل اجماع كرده‌اند كه جايز نيست و همين باحتياط نزديكتر و به حق شبيه‌تر است .
١٧ - سجده بر جائي كه پيشاني روي آن قرار نميگيرد جايز نيست مثل تشك و گِل و شوره زار نرم و امثال آنها .
١٨ - سجده بر قبر جايز نيست اگر چه از قبور ائمه عليهم السلام باشد چه در نافله و چه در نماز واجب يا زيارت و اگر بخواهد تعظيم و احترام نمايد گونه راست خود را بر قبر گذارد .
١٩ - سجده بر بادبزن جايز است و بر شاخه چوب مكروه است .
خاتمه
در احكام ستره است و چيزهائي كه جلو نمازگزار واقع ميشود و مطالبي كه مربوط بآن است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه در نماز زن جلوتر از مرد بايستد بلكه تساوي آن دو هم مكروه است و كراهت زايل ميشود در وقتي كه بين آن دو ده ذراع فاصله باشد و اين طور بهتر هم هست و اگر ممكن نشد بقدري كه نتوان از بين آنها گام برداشت و عبور كرد و اگر نشد همين كه بقدر يك ذراع عقب‌تر بايستد و گر نه كمي كمتر و گر نه يك وجب و اگر اينهم ميسر نبود بقدري كه مرد سينه‌اش جلوتر باشد و اگر بين آن دو ديواري يا
صفحه ١٦٩

 حاجزي باشد چه بلند باشد بطوري كه يكديگر را نبينند و چه كوتاه باشد و همديگر را ببينند ديگر كراهتي ندارد و همين طور اگر زن پشت سر مرد باشد كراهت زايل ميشود ولو آنكه سرش به لباس مرد برسد و اگر وقت موسع باشد و محل طوري است كه زن بايد جلوتر يا مساوي بايستد بدون فاصله ، صبر كند تا مرد نماز بخواند بعد او بخواند و هيچيك از اين حالات در مكه كراهت ندارد .
٢ - نماز خواندن در حالي كه فضله آدمي پيش روي انسان باشد مكروه است .
٣ - نماز بطرف آتش و قنديلي كه در آن آتش است مكروه است و اگر در بالا آويزان باشد بدتر است و همين طور است چراغ و اين كراهت براي اولاد بت پرستان بيشتر است و مانعي ندارد كه پيش روي او عطر سوز مسي باشد كه خاموش است .
٤ - نماز بطرف صورتها مكروه است و كراهت آن براي اولاد بت پرستان بيشتر ميشود و مستحب است كه پارچه‌اي روي آن بياندازند اگر موجود باشد يا آنكه يكي از معالجاتي را كه قبلاً در قسمت مكان مصل۪ي گذشت معمول دارند .
٥ - مكروه است نماز بطرف ديواري كه از مستراحي نم ميدهد مگر آنكه آن را با چيزي بپوشانند .
٦ - نماز بطرف شمشير و آهن مكروه است چونكه قبله امن است .
٧ - نماز رو بقبر مكروه است مگر قبور معصومين عليهم السلام كه نماز در نزد آنها در پشت سر آنها است و بر امام تقدم نميجويند و مساوي او هم نميايستند و او در حال حيوة و ممات احترامش تفاوت نميكند .
٨ - نماز بسوي قرآن گشوده مكروه است و اگر در جلد باشد ضرر ندارد .
٩ - مكروه است نماز در حالي كه پيش روي او مردي ايستاده باشد و اگر زني جلوي او ايستاده باشد يا نشسته باشد يا سگي يا الاغي جلوي او باشد با چيزي سُتره قرار ميدهد .
١٠ - مستحب است كه نمازگزار براي آنچه جلوي او است و همچنين بين خود و عابر ستره بگذارد مثل عصائي يا كومه خاكي يا جهاز شتري يا سنگي يا تيري و اقل ستره
صفحه ١٧٠

 اين است كه خطي روي زمين بكشد .
١١ - كمتر فاصله‌اي كه بين تو و ديوار قبله ميشود باشد بقدر جاي خوابيدن بزي است و اكثر آن بقدر جاي بستن اسبي .
١٢ - چيزهائي كه از پيش روي مسلمان بگذرند نماز او را قطع نميكنند .
١٣ - نماز بطرف درخت انگور و نخل باردار عيبي ندارد و همچنين بسوي گِل و مرغ و چوبهائي كه بر آنها رخت پهن كرده‌اند و بطرف سير و پياز و ظرف كوچكي كه در آن عطري باشد و زني كه نشسته يا خوابيده منعي ندارد و اين موارد را ذكر كرديم چون سؤال شده بود و معصومين عليهم السلام جواب فرموده بودند و گر نه خصوصيتي در اين چيزها نيست .
باب دوم
در افعال نماز است و در آن هشت مقصد است :
مقصد اول
در اذان و اقامه است و احكام آن دو و در آن چهار مطلب است :
مطلب اول
در مؤذن است و آنچه كه باو مربوط ميشود و در اين مطلب مسائلي است :
١ - شرط است در مؤذن كه اهل معرفت باشد يعني شيعه اثناعشري باشد و اگر شيعه دوازده امامي نباشد و اذان گفتن را بداند و اذان بگويد اذان و اقامه او جايز نيست و نميشود باو اقتدا كرد .
٢ - مستحب است كه مؤذن از نيكان قوم باشد .
٣ - جايز نيست كه بجهت بي‌رغبتي اذان را به گردن ضعفا بياندازند .
٤ - پسربچه‌اي كه هنوز محتلم نشده مانعي ندارد اذان بگويد .
٥ - مستحب است كه براي اذان صدا را بلند كنند نه بآن اندازه كه خود را به تعب
صفحه ١٧١

 اندازند و آهسته‌ترين صدائي كه با آن اذان ميگويند آن قدر است كه خود شخص بشنود .
٦ - مستحب است كه الف و هاء را واضح بگويند .
٧ - مستحب است كه هر كس در ميانه قوم فصيح‌تر است اذان بگويد .
٨ - مستحب است كه مؤذن هر گاه بخواهد اذان بگويد وضو داشته باشد .
٩ - مستحب است كه مؤذن ايستاده اذان بگويد .
١٠ - مستحب است كه روي ديوار اذان بگويد يا روي زمين ، و مناره بدعت است .
١١ - مستحب مؤكد است كه در وقت گفتن شهادت مؤذن رو بقبله باشد .
١٢ - مستحب است كه مؤذن دو انگشت خود را در گوشش بگذارد .
١٣ - اجرت گرفتن براي اذان حرام است .
١٤ - مستحب مؤكد است كه هنگام اقامه وضو داشته باشند .
١٥ - مستحب مؤكد است كه در وقت اقامه گفتن بايستند .
١٦ - مستحب مؤكد است كه در وقت اقامه رو بقبله باشند .
١٧ - اذان و اقامه براي زنها تأكيدي ندارد و كافي است كه بگويند : اَللّٰهُ اَكْبَرُ اَشْهَدُ اَنْ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّٰهِ ، بعد نماز ميخوانند و شهادت گفتن بتنهائي براي آنها كافي است .
مطلب دوم
در چيزهائي است كه براي آنها اذان و اقامه ميگويند و در اين مطلب مسائلي است :
١ - اذان و اقامه مستحب است براي مردان و زنان در هر نماز خواه ادا باشد خواه قضا يا اعاده .
٢ - اقامه مستحب مؤكد است و براي مردان در هيچ حالي ترك آن سزاوار نيست .
٣ - مستحب است اذان گفتن وقتي كه شخص ، غول بنظرش زياد آيد ( و غول به نوعي از جن اطلاق ميشود كه تغيير رنگ و حالت ميدهد ) .
٤ - هر كس بدخلق شود در گوش او اذان بگويند .

صفحه ١٧٢

 ٥ - مستحب است اذان براي علاج بيماري و كمي اولاد .
٦ - مستحب است اذان گفتن براي طرد شيطان و براي حفظ بچه‌ها و همچنين مستحب است كه در گوش طفل اذان بگويند .
٧ - هر كس اذان و اقامه را فراموش كرد تا داخل نماز شد ميتواند كه بگذرد و مستحب است كه برگردد و اگر پيش از ركوع يادش آيد استحباب برگشتن بيشتر است و اگر بعد از نماز يادش آمد اعاده نميكند .
٨ - رخصت داده شده به كسي كه قضا بجا ميآورد كه در اولي اذان و اقامه بگويد و در باقي اكتفا به اقامه نمايد .
٩ - در نماز عصر روز عرفه رخصت داده‌اند كه اذان را ترك نمايند و همچنين در عشاء شبي كه در مزدلفه است چون آن دو با ظهر و مغرب جمع ميشوند .
١٠ - اذان سوم روز جمعه بدعت است و ظاهر اين است كه مقصود از آن اذان عصر است .
١١ - كسي كه به جماعتي رسيده كه نماز خوانده‌اند اما صفوف آنها متفرق نشده مرخص است كه باذان و اقامه آنها نماز بخواند .
مطلب سوم
در كيفيت اذان است و آنچه بآن مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - عدد فصلهاي اذان هجده فصل است كه معروف و مشهور است و روايت شده كه فصول اذان دو تا دو تا است و روايت شده كه بيست فصل است و بعد از دو تكبير آخر دو تكبير ديگر هم دارد و روايت شده هفده فصل است كه يك لا اله الا الله بگويند و به همه اين اقسام ميتوان گفت .
٢ - عدد فصلهاي اقامه بنا بر معروف هفده فصل است و روايت شده كه فصول اقامه دو تا دو تا است و روايت شده يكي يكي است و روايت شده كه بيست فصل است كه دو تكبير بعد از دو تكبير اول زياد كنند و روايت شده بيست و دو فصل است كه تكبيرات آخر را هم چهار تكبير بگويند و همه اينها ان شاء الله موسع است .

صفحه ١٧٣

 ٣ - فصول اذان اَللّٰهُ اَكْبَر است و اَشْهَدُ اَنْ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰه و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّٰه و حَيَّ عَلَي الصَّلٰوة و حَيَّ عَلَي الْفَلٰاح و حَيَّ عَلٰي خَيْرِ الْعَمَل و اَللّٰهُ اَكْبَر و لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰه و در اقامه قَدْ قٰامَتِ الصَّلٰوة زياد ميشود .
٤ - شهادت به ولايت خودش بطور مطلق بعد از ذكر توحيد و رسالت مستحب است پس شهادت بدهد كه آن حضرت امير مؤمنان است يعني بگويد : اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّاً اَم۪يرُالْمُؤْمِن۪ين .
٥ - هر گاه عذري يا عجله‌اي باشد يا شخص در حال سفر باشد اذان را كوتاه ميكند يعني طاق طاق ميگويد و همچنين اقامه را در سفر كوتاه ميكنند .
٦ - يك اقامه بگويد و فصول آن را دو تا دو تا گفته باشد بهتر است از اذان و اقامه اي كه قصر كرده باشد يعني طاق طاق گفته باشد .
٧ - اگر فصول اقامه را هر كدام يك بار ميگويد اذان را ترك نكند .
٨ - در عبارات اذان ترتيب شرط است پس اگر اشتباهاً عبارتي را زودتر گفت بآن جا كه سهو كرده برميگردد و عبارت صحيح را ميگويد اگر چه كه بعد از فراغت از اقامه يادش بيايد و رخصت داده‌اند هنگامي كه در اقامه باشي و متوجه شوي كه در اذان سهو كرده‌اي كه بگذري و اگر شخص فراموش كند ذكر چيزي از اقامه را برميگردد به جائي كه خطا كرده و عبارت لازم را ذكر ميكند و ادامه ميدهد و اگر بعد از ركعتي يادش آمد برنميگردد و نمازش را ادامه ميدهد .
٩ - اكتفا به اقامه در هر جا جايز است و بخصوص وقتي كه در خانه در خلوت نماز ميخواند و همچنين جايز است براي جماعت وقتي كه منتظر كسي نيستند .
١٠ - مستحب است آخر هر فصل از اذان و اقامه را وقف نمايند .
١١ - مستحب است الف و هاء را واضح بگويند .
١٢ - مستحب است كه اذان را آرام و اقامه را تند بگويند .
١٣ - مستحب است كه بين اذان و اقامه را به نشستني فاصله بيندازد و در حال نشستن دعاي مأثور را بخواند يا با دو ركعت نماز فاصله بيندازد يا بكلامي يا تسبيحي و اقل
صفحه ١٧٤

 آن اين است كه الحمد لله بگويد يا سجده‌اي بنمايد و نشستن بين اذان و اقامه مغرب تأكيدي ندارد و فاصله انداختن بين آن دو به نفَسي هم كافي است و از سنت است كه بين اذان و اقامه در نماز ظهر و عصر نافله بخوانند و براي فاصله انداختن هر گاه تنها است كافي است كه با پاي راست يك گام بطرف قبله برود .
١٤ - هر كه يادش رفت بين اذان و اقامه فاصله بياندازد تا اقامه گفت يا نماز را شروع كرد چيزي بر او نيست اما عمداً مجاز نيست كه اين فاصله را ترك كند .
١٥ - در اذان ترجيع و تردّد و تثويب نيست ( و معني همه اينها تكرار است يعني فصول اذان را بيشتر از آنچه فرموده‌اند نبايد مكرر نمود ) و همچنين عبارت الصلوة خير من النوم در اذان نيست .
١٦ - هر گاه امام عبارت شهادت يا حي علي الصلوة يا حي علي الفلاح را دو يا سه بار يا بيشتر تكرار كرد به نيت آنكه جماعت جمع شوند مانعي ندارد .
١٧ - اذان را بايد طوري گفت كه خود انسان بشنود و آهسته‌تر از آن كافي نيست .
١٨ - مريضي كه نميتواند حرف بزند در دل خود اذان و اقامه ميگويد .
مطلب چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - اذاني نيست مگر بعد از داخل شدن وقت .
٢ - در اذان صبح رخصت داده‌اند كه اندكي قبل از صبح گفته شود براي بيدار كردن اما سنت آن است كه هم‌زمان با طلوع فجر اذان بگويند .
٣ - مستحب است در هر حالي كه هستند اذان را همراه مؤذن حكايت كنند ( يعني تكرار نمايند ) ولو در مستراح باشند .
٤ - در ضمن اقامه حرف زدن مكروه است و بعد از قد قامت الصلوة كراهتش بيشتر است و همچنين در نماز جماعت بر امام و اهل مسجد هر دو كراهت سخن گفتن بعد از قد قامت الصلوة بيشتر است و هر گاه كسي سخن بگويد اقامه را اعاده ميكند .
٥ - حرف زدن در نماز صبح بين اذان و اقامه مكروه است .

صفحه ١٧٥

 ٦ - جايز است اكتفا به اذان و اقامه غير هر گاه انسان بشنود آن را و اگر امام شنيد و حرف نزده با همان اذان و اقامه با جماعت نماز ميخواند .
٧ - هر گاه مؤذن چيزي از اذان را كم گفت و تو ميخواستي با اذان او نماز بخواني آنچه را كم گفته خودت تمام كن .
٨ - هر كس در اذان حدثي از او سر زند آن اذان او را كافي است اما اگر در اثناي اقامه سر زند بايد وضو گرفته اقامه را اعاده نمايد .
٩ - هر كس پشت سر مخالف نماز ميخواند در دل خود اذان و اقامه بگويد و اگر بترسد كه به ركوع نرسد دو بار قد قامت الصلوة و دو بار الله اكبر و يك بار لا اله الا الله بگويد و همراه آنها داخل نماز شود .
١٠ - جايز است اعتماد كردن در وقت به اذان مؤذنين مگر آنكه مؤذن خائن باشد و او را امتحان كرده باشي .
١١ - هر كس اذان و اقامه گفته باشد كه تنها نماز بخواند بعد ديگري بيايد و بخواهد با او بجماعت بخواند اذان و اقامه را اعاده ميكند .
١٢ - جايز است كه امام اذان بگويد و ديگري اقامه و عكس اين هم مانعي ندارد .
١٣ - وقتي كه مؤذن گفت قد قامت الصلوة قوم سر پا ميايستند اگر امام آنها آمد خوب است و گر نه دست يكي از قوم را ميگيرند و او را مقدم مينمايند .
١٤ - هر گاه كسي كه با او نماز ميكني شروع به اقامه نمود ديگر نماز مستحب نبايد خواند .
١٥ - هر كس بواسطه خللي نماز خود را اعاده كرده اذان و اقامه را هم اعاده ميكند آنگاه نماز ميخواند .
مقصد دوم
در نيت است و تكبير و در آن دو مطلب است :

صفحه ١٧٦

 مطلب اول
در نيت است و در آن مسائلي است :
١ - نماز و هيچ عبادت ديگري جايز نيست مگر براي خداي سبحانه و بطلب رضاي او ، طلب رضائي كه آنهم براي خدا باشد نه براي منفعت بنده .
٢ - هر كس براي غير خداي سبحانه بندگي كند عمل او پذيرفته نيست اگر چه براي طلب بهشت باشد يا ترس از آتش و همين طور است كسي كه عمل ميكند تا مردم ببينند و بشنوند .
٣ - بناي نماز بر همان است كه شروع شده پس اگر نيت نماز واجب داشت و سهواً گمان كرد كه نافله است يا به نافله ايستاد و گمانش بآن رفت كه واجب ميخواند در هر دو صورت نمازش همان است كه بآن نيت افتتاح نموده .
٤ - هر كس نماز جمعه را با قل هو الله احد خواند دو ركعت را تمام نموده و نماز را از نو ميخواند با سوره جمعه .
٥ - هر كس يك ركعت از نماز واجب خود خوانده و مي بيند كه امام عادلي آمد آن نماز را دو ركعت تطوع قرار ميدهد ( يعني نماز سنتي و غير واجب ) و نماز را با امام از نو ميخواند .
٦ - هر كس نماز عصر ميخواند و در ضمن آن يادش آيد كه نماز ظهر نكرده همين را نماز ظهر قرار ميدهد كه از او فوت شده بود و عصر را بعد از آن ميخواند .
مطلب دوم
در تكبيرة الاحرام است و مسائلي كه بآن مربوط ميشود و در اين مطلب مسائلي است :
١ - تكبيرة الاحرام سنت در فريضه است و نماز بدون تكبيرة الاحرام نميشود .
٢ - هر كس تكبيرة الاحرام را عمداً يا سهواً ترك كند نماز را اعاده ميكند .
٣ - و رخصتي روايت شده در كسي كه آن را سهواً ترك كرده و نيت داشته كه تكبير بگويد ، كه بگذرد و در روايتي است كه تا ركوع نكرده برگردد و تكبير بگويد و اگر
صفحه ١٧٧

 بعد از ركوع يادش آمد در جاي تكبيري كه در حال ايستاده ميگويند آن تكبير را ميگويد و اگر براي ركوع تكبير بگويد همان او را كفايت ميكند و اگر بعد از نماز يادش آمد تكبير را قضا كند و ظاهر از كلام شيخ صدوق اين است كه باين روايت عمل مينموده . و شاهد باطل نبودن نماز در صورت ترك تكبير از روي سهو اين است كه سنت فريضه را نقض نميكند و اين اصلي است كه نص بآن رسيده است لكن احتياط همان است كه ما اول گفتيم ( يعني اينكه اگر ترك كرد در هر حال اعاده كند ) .
٤ - مستحب است كه نماز را به سه تكبير افتتاح نمايد يا پنج تا و هفت تكبير افضل است .
٥ - هر گاه كسي بعجله آمد در حالي كه امام ركوع مينمايد يك تكبير او را براي دخول در نماز و ركوع نمودن كافي است .
٦ - هر كس نماز ايستاده براي او واجب است حكماً بايد تكبير را هم ايستاده بگويد و هر كس نماز نشسته بر او واجب است بايد تكبير را هم نشسته بگويد .
٧ - مستحب است كه امام تكبير افتتاح را بلند بگويد و مأموم آهسته و براي امام جايز است كه همه تكبيرها را بلند بگويد و استحباب آن هم بعيد نيست .
٨ - مستحب است كه قبل از تكبيرها و در ميان آنها دعائي را كه وارد شده است بخوانند .
٩ - مستحب است كه براي گفتن هر تكبيري دستها را بالا بياورند و درباره مأموم و كسي كه تنها نماز ميخواند تأكيدي ندارد .
١٠ - حد بالا آوردن دستها تا برابر گلوي انسان است و از گوشها دستها را بالاتر نبرد و كف دست را رو بقبله نگه ميدارد و انگشتها را بهم ميچسباند و روايت شده كه انگشتها را بجز انگشت شَسْت بهم ميچسباند .
١١ - مستحب است تسبيحاتي را كه وارد شده بعد از تكبيرات افتتاح نماز بگويند .

صفحه ١٧٨

 مقصد سوم
در قيام است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است ايستادن در نماز و هر كس پشت خود را در نماز راست نكند نمازي براي او نيست .
٢ - جايز است كه بديوار مسجد تكيه كنند و دست را بر آن گذارند و در وقت برخاستن از آن ياري بگيرند و از طرف راست يا چپ بديوار يا عصا تكيه كنند بدون آنكه بيماري داشته باشند جز آنكه تكيه كردن براي غير مريض مكروه است .
٣ - جايز است كه تكيه بر يك پا كنند و وزن خود را روي يك پا بيندازند و كراهتي هم دارد .
٤ - سزاوار است كه در وقت قيام بين دو قدم را باندازه يك وجب فاصله گذارند يا كمتر و آن يعني فاصله گذاشتن مستحب است .
٥ - مستحب است كه انگشتان پا در حال قيام رو بقبله باشند ( يعني آنكه بغل پاها را موازي با هم بگذارند نه آنكه پاشنه‌ها را بچسبانند و جلوي پا را فاصله دهند ) .
٦ - مستحب است كه در قيام دستها را روي رانها بگذارند بطور آويخته يعني بالا نياورند و انگشتهاي دست بايد بسته باشند .
٧ - زن دستهاي خود را بر سينه‌هاي خود ميگذارد و بين دو قدم خود فاصله نميگذارد و آنها را بهم ميچسباند .
٨ - مستحب است كه نگاه انسان در حال قيام به محل سجده او باشد .
٩ - مستحب است معتدل ايستادن .
١٠ - مكروه است كه سر را به راست و چپ بگرداند .
١١ - اگر فراموش كرد و نشسته نماز را افتتاح نمود بدون بيماري نماز را قطع ميكند و برميخيزد و ايستاده افتتاح نماز مينمايد و اعتنائي به افتتاح اول نميكند .
١٢ - كسي كه نميتواند برخيزد مي‌نشيند و هر وقت قوت پيدا كرد بايد ايستاده بخواند و تا وقتي كه بتواند ايستاده با كمك عصا يا ديوار يا در حالي كه پشت خود را بديوار
صفحه ١٧٩

 تكيه داده نماز بخواند نمي‌نشيند .
١٣ - مريض نشسته نماز ميخواند وقتي كه باندازه طول مدت نماز خواندنِ ايستاده ، نتواند راه برود .
١٤ - حد مرضي كه عاجز در آن نشسته ميخواند به خود او واگذار شده چون انسان به نفس خود بصير است .
١٥ - جايز است كه كسي جهت مداوا به پشت خوابيده باشد و بهمان حالت نماز كند و اين در صورتي است كه مرض او جز به خوابيدن به پشت مداوا نميشود .
١٦ - هر كس نشسته نماز ميخواند جايز است كه چهار زانو بنشيند يا پاها را دراز كند و هيچ يك مانعي ندارد .
١٧ - هر كس نميتواند بنشيند خوابيده به پهلوي راست نماز ميكند و اگر نتوانست به پهلوي چپ و اگر نتوانست به پشت ميخوابد و صورت را مثل محتضر رو بقبله ميكند و با ايماء نماز ميخواند و براي سجود بيشتر از ركوع سر را پائين ميآورد .
١٨ - هر كس نميتواند ركوع و سجود كند با سر اشاره ميكند و اگر نتواند با چشم خود اشاره ميكند .
١٩ - هر كس بجاي سجده اشاره ميكند مستحب است چيزي را كه بر آن سجده ميكند بالا بياورد و كسي كه نه اشاره ميتواند كرد و نه ميتواند بنشيند ، چيزي را كه سجده بر آن جايز است براي او بالا ميآورند و بر پيشاني او ميگذارند .
٢٠ - جايز است بدون بيماري نافله را نشسته بخوانند .
٢١ - جايز است كه هر ركعت نشسته را مساوي يك ركعت ايستاده حساب كنند جز آنكه مستحب است در نافله دو ركعت نشسته را يك ركعت ايستاده بشمارند اما نماز واجب هر ركعت نشسته يك ركعت حساب ميشود و اگر كسي كه نشسته ميخواند چيزي از سوره باقي گذاشته و برخيزد و آن را تمام كند بعد ركوع كند نماز او ايستاده حساب خواهد شد .
٢٢ - كسي كه در كشتي است اگر بتواند ايستاده نماز ميخواند اگر چه كه پشت خود را
صفحه ١٨٠

 خم بگيرد و اگر نتواند مي‌نشيند و واجب نيست كه براي نماز در ساحل پياده شوند ولو آنكه كشتي روي رودخانه باشد .
مقصد چهارم
در قرائت است و در آن چهار مطلب است :
مطلب اول
درباره قرائت در نمازهاي واجب و نوافل است و در آن مسائلي است :
١ - خواندن سوره حمد در نمازهاي واجبْ واجب است لكن در صحت نوافل شرط نيست هر نافله‌اي كه باشد چنانكه روايت شده در كسي كه عجله دارد كافي است كه در قراءت نافله سه بار تسبيح بگويد و در ركوع و سجود هر كدام يك بار .
٢ - بسم الله الرحمن الرحيم جزئي از سوره حمد است و ادعاي اجماع كرده‌اند كه جزئي از سوره هم هست و خبر بخلاف آن است و كار نزد ما آسان است ( يعني بسم الله ميگوئيم و سوره ميخوانيم اعم از آنكه جزء باشد يا نباشد ) .
٣ - در نمازهاي واجب و نوافل بطور كلي قرائت از روي قرآن جايز است اما قرآن را جلوي خود نميگذارد كه باعث نقص در نماز ميشود .
٤ - هر كس مسلمان شده و هنوز نميتواند درست قرائت كند كافي است كه با الله اكبر و سبحان الله گفتن نماز بخواند .
٥ - مستحب است كه در فرائض و نوافل بعد از حمد يك سوره كامل بخوانند و احتياط واضح است ( يعني احتياطاً تمام سوره را بخوانند ) .
٦ - كمتر از يك سوره خواندن و همچنين بيشتر از يك سوره خواندن هر دو مكروه است .
٧ - جايز است كه در نمازهاي واجب و نافله اكتفا به حمد نمايند .
٨ - جايز است كه بجاي سوره يك آيه يا چند آيه بخوانند .
٩ - واجب نيست كه آيات سوره را بترتيب بخوانند .

صفحه ١٨١

 ١٠ - جايز است كه سوره را دو قسمت كرده و هر قسمت را در يك ركعت بخوانند .
١١ - مانعي ندارد كه هر گاه آيه‌اي را فراموش كرد باقي را ترك كند و با همان اندازه كه خوانده ركوع نمايد يا آنكه قسمتي را كه فراموش كرده رها كند و از مابعد آن هر چه يادش هست ميخواند .
١٢ - گُنگ كافي است او را در قرائت كه زبان خود را حركت دهد و با انگشت خود اشاره نمايد و عجم و كسي كه نميتواند به رواني بعربي سخن بگويد توقع از آنها باندازه توقع از عالم فصيح نيست و بدرستي كه شخص عجمي با همان زبان عجمي خود قرآن ميخواند و ملائكه آن را به عربيتي كه دارد بالا ميبرند .
١٣ - گفته شده مستحب مؤكد است كه در نماز صبح بلند قراءت كنند و همچنين در دو ركعت اول مغرب و دو ركعت اول عشاء و نماز ظهر روز جمعه چه در سفر و چه در حضر و چه با جماعت و چه فرادي بلكه همين قول باحتياط نزديكتر است و عمل هم بر همين است و گفته شده جايز است كه نمازهاي جهوريه را عمداً آهسته بخوانند و همچنين نمازهاي اخفاتي را عمداً بلند بخوانند جز آنكه اين كار نقصي است در نماز و اعاده در صورت عمد بودن مستحب است و بهر صورت احتياط در اين است كه خلاف اين دستور كه در اول مسأله ذكر شد نكنند و اگر كردند اعاده نمايند .
١٤ - جايز نيست كه در نماز صدا را خيلي بلند كنند و نه آنقدر آهسته بخوانند كه خود نشنوند و بين اين دو حد بايد قرائت وسطي را برگزينند .
١٥ - در حال تقيه جايز است كه زبان خود را حركت ندهد و در ذهن خود بخواند .
١٦ - زنها نبايد بلند بخوانند مگر آنكه امام باشند كه در اين وقت صدا را باندازه‌اي كه قراءت شنيده شود بلند مينمايند .
١٧ - انسان در تشهد خواندن و گفتن عبارات ركوع و سجود و قنوت مخير است كه آهسته بخواند يا بلند .
١٨ - سنت در نوافل اين است كه نوافل شب را بلند و نوافل روز را آهسته بخوانند .
١٩ - مستحب است كه بعد از قراءت كمي سكوت كنند .

صفحه ١٨٢

 مطلب دوم
در سوره‌هائي است كه در نمازها ميخوانند و در آن مسائلي است :
١ - در مورد نمازهاي واجب در باب سوره‌هائي كه در آنها خوانده ميشود روايات زيادي رسيده و همه آنها موسع است و ما بعض آن روايات را ذكر ميكنيم پس در نماز صبح سوره عمّ و غاشية و قيٰمة و اشباه آنها را ميخوانند و در ظهر و عشاء سوره اعلٰي و شمس و غاشية و امثال آن و در عصر و مغرب قل هو الله احد و نصر و زلزلة و امثال آنها .
٢ - افضل سوره ها در واجبات سوره قدر و قل هو الله است و هر كس سوره‌اي را كه خواندن آن ثواب دارد ترك نموده و اين دو سوره را بخواند بجهت فضلي كه دارند ثواب آنچه كه قراءت كرده و ثواب سوره‌هائي كه ترك نموده هر دو را باو ميدهند و اگر اين دو سوره را ميخواند در ركعت اول قدر را بخواند كه آن نسبت پيغمبر (ص‌) و اهل بيت آن حضرت است تا روز قيامت ( يعني تعريف و توصيف آنها است ) و در ركعت دوم قل هو الله بخواند كه آن نسبت خداوند است و صفت او .
٣ - در شب جمعه سوره جمعه و اعلٰي را ميخوانند و در صبح جمعه جمعه و توحيد ( يعني قل هو الله احد ) و در نماز جمعه جمعه و منافقون و فرموده‌اند كه اين دو سوره را در نماز جمعه بخوانند لكن در حد وجوب نيست و روايت شده در عشاء شب جمعه و نماز صبح آن و نماز جمعه و عصر كه در همه آنها سوره جمعه و منافقون خوانده ميشود و روايت شده بر هر مؤمني از شيعه ما واجب است كه شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم ربك الاعلي بخواند و ظهر جمعه سوره جمعه و منافقين و غير اين هم روايت شده و عمل به همه اين روايات وسعت دارد .
٤ - مستحب است در نماز صبح دوشنبه و پنجشنبه در ركعت اول سوره انسان و در ركعت دوم سوره غاشيه بخوانند .
٥ - مستحب است كه در نوافل ظهر در ركعت اول حمد و جحد و در باقي ركعات حمد و توحيد بخوانند و در نوافل عصر هم حمد و توحيد و در نوافل مغرب ركعت
صفحه ١٨٣

 اول حمد و جحد و در ركعت دوم حمد و اخلاص و دو ركعت آخر را با هر سوره‌اي كه خواستي يا با حمد و توحيد ميخواني و در نماز شب دو ركعت اول با حمد و سي مرتبه توحيد در هر ركعت و چهار ركعت وسط را بقاعده نماز جعفر و دو ركعت آخر را با سوره ملك و دهر و نماز شفع را با سه مرتبه توحيد در هر ركعت و وتر را با سه توحيد و معوّذتين و نافله فجر را با جحد و توحيد ميخواني سوره جحد يعني سوره قُلْ يٰا اَيُّهَا الْكٰافِرُون و توحيد و اخلاص هر دو اسم سوره قُلْ هُوَ اللّٰهُ اَحَد هستند و مُعوَّذتين قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاس و قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَق و سوره مُلك سوره تَبٰارَكَ الَّذ۪ي بِيَدِهِ الْمُلْك و سوره دهر يعني سوره هَلْ اَتٰي عَلَي الْاِنْسٰان و شرح نماز جعفر در نمازهاي غير موقته خواهد آمد . م .
.
مطلب سوم
درباره ركعات سوم و چهارم است و در آن مسائلي است :
١ - نمازگزار در ركعت سوم و چهارم مخير است كه تسبيح بگويد يا قراءت نمايد .
٢ - قراءت در اين دو ركعت از تسبيح بهتر است .
٣ - مريض و كسي كه سهو زياد ميكند بجاي قراءت تسبيح را اختيار ميكند .
٤ - امام در اين دو ركعت حمد ميخواند و مأمومين تسبيح ميگويند يا آنكه او تسبيح ميگويد و هر كه پشت سر او است قراءت ميكند .
٥ - در دو ركعت آخر مطلق تسبيح براي تو كافي است و مستحب است كه سه بار تسبيح بگوئي و ميگوئي : سبحان الله سبحان الله سبحان الله يا تسبيح و حمد و استغفار ميگوئي يا تسبيحات اربعه را يكبار يا سه بار ميگوئي يا آنكه سه بار ميگوئي سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و بخواهي كامل شود همين را نُه بار ميگوئي يا آنكه ميگوئي الحمد لله و سبحان الله و الله اكبر و همه اينها موسع است .
مطلب چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :

صفحه ١٨٤

 ١ - گفته شده كه مكروه است در يك ركعت از نماز واجب دو سوره بخوانند و باحتياط نزديكتر آن است كه چنين كاري نكنند و مستحب است كه حق هر سوره‌اي را ادا نموده و ركوع و سجود آنرا بجا آورند و در نافله خواندن دو سوره مانعي ندارد .
٢ - گفته شده كه خواندن آيات سجده واجبه در نمازهاي واجب جايز است و كراهتي هم دارد و بهتر آن است كه نخوانند و هر وقت سوره‌اي ميخوانند كه آيه سجده دارد هر گاه بآن آيه رسيدند نخوانند و ركوع كنند يا اگر خواستند غير آن را بخوانند و قراءت آيه سجده مكروه است .
٣ - هر گاه كسي در نماز آيه سجده خواند سجده كند و اگر در وسط سوره بوده برخيزد و باقي را بخواند بعد ركوع نمايد و اگر در آخر سوره بوده برميخيزد و سوره الحمد را مجددا ميخواند و بعد ركوع مينمايد كه ركوع او پس از قرائتي باشد .
٤ - هر گاه به كسي از مخالفين اقتدا كرده كه در وقت خواندن آيات عزائم يعني سجده‌هاي واجبه سجده نميكند او هم از باب تقيه سجده نكرده و اشاره‌اي ميكند .
٥ - مستحب است قبل از قراءت استعاذه نمايند و چون بسم الله الرحمن الرحيم گفتي مانعي ندارد كه استعاذه نكني و در استعاذه بهتر آن است كه بگوئيد : اَعُوذُ بِاللّٰهِ السَّم۪يعِ الْعَل۪يمِ مِنَ الشَّيْطٰانِ الرَّج۪يم .
٦ - گفته شده مستحب است كه امام استعاذه را بلند بگويد و مأموم آهسته و عمل بر اين است كه همه آهسته بگويند .
٧ - بطور مطلق مستحب مؤكد است كه بسم الله الرحمن الرحيم را بلند بگويند .
٨ - مستحب است ترتيل در قرائت باين نحو كه بآرامي بخواني و سعي كني كه صداي تو خوب باشد و هر جا لازم است وقف كني و حروف را درست ادا كني و مثل شعر سريع و پيوسته نخواني و كلمات را با فاصله و جدا جدا هم ادا نكني .
٩ - هر كس بخواهد هنگام قراءت چند قدم بطرف جلو برود وقت راه رفتن قراءت نكند تا وقتي كه برسد بآن جائي كه ميخواسته آن وقت قراءت كند .
١٠ - جايز است كه وقت قراءت سكوت كند كه حرف كسي را بشنود و اين عمل
صفحه ١٨٥

 مكروه است و باعث نقص در نماز است .
١١ - گفتن آنچه ذكر خدا يا رسول او صلي الله عليه و آله باشد يا سخن گفتن با خدا در نماز مانعي ندارد .
١٢ - جايز است آيه‌اي را كه در آن تخويف است يا هر آيه‌اي را مكرر كنند و گريه نمايند .
١٣ - گفته شده بعد از فراغت از قراءت ، آمين گفتن مكروه است چه امام باشي و چه مأموم و چه تنها ، و بيشتر بنظر ميرسد كه حرام باشد نه مكروه .
١٤ - سوره الضحٰي و الم‌نشرح يك سوره هستند و همچنين الم‌تر كيف و لأيلاف پس اگر خواستي سوره تمامي در نماز بخواني هر دو را بخوان و بين آنها فاصله نيانداز و روايت شده كه انفال و براءة هم يك سوره هستند .
١٥ - جايز است از سوره‌اي به سوره ديگر عدول كنند و از سوره جحد و قل هو الله عدول كردن مكروه است مگر در جمعه باشد و بآن دو شروع كرده باشد كه عدول ميكند و جمعه و منافقون ميخواند يا آنرا بدو ركعت تمام كرده و دوباره شروع ميكند با جمعه و مستحب است كه اگر نصف سوره را خوانده برنگردد و اين استحباب در وقتي كه دو ثلث سوره‌اي را خوانده تأكيدش بيشتر است .
١٦ - هر كس نصف سوره‌اي را خواند و باقي يادش نيامد و بسوره ديگر پرداخت و وقتي آن را تمام كرد قبل از ركوع آنچه فراموش نموده بود يادش آمد ضرري ندارد و با همانكه خوانده ركوع ميكند .
١٧ - دو سوره الناس و الفلق از قرآن هستند و قراءت آنها در نماز واجب جايز است .
١٨ - مكروه است قل هو الله را يك نفس بخوانند .
١٩ - مكروه است كه در طول يك روز قل هو الله در نماز نخوانند .
٢٠ - هر كس در سوره‌اي غلط كرد قل هو الله بخواند و ركوع كند .
٢١ - پشت سر مخالف كه نماز ميكني كافي است كه در دلت قراءت كني .
٢٢ - هر كس جمعه را با سوره‌اي غير از جمعه و منافقون خواند نماز را اعاده ميكند
صفحه ١٨٦

 چه در سفر چه در حضر .
مقصد پنجم
در ركوع است و در آن مسائلي است :
١ - ركوع واجبي از واجبات نماز است .
٢ - واجب است تا اندازه‌اي خم بشوند كه سر انگشتان به زانوها برسد .
٣ - واجب است قرار گرفتن و سكون در حال ركوع ( يعني بلافاصله بعد از خم شدن سر را بالا نياورند ) .
٤ - ذكر بطور مطلق در ركوع واجب است .
٥ - مستحب است كه در ركوع پشت خود را صاف بگيرند و همچنين در غير ركوع در همه حالات نماز بايد پشت صاف باشد و قوز و خميده نباشد .
٦ - واجب است سر برداشتن از ركوع پس جايز نيست كه بدون قد راست كردن از ركوع به سجده بروند .
٧ - واجب است كه بعد از ركوع راست و معتدل بايستند بطوري كه مفاصل به جاي اول خود برگردد .
٨ - مستحب است وقتيكه ميخواهند ركوع كنند در حالي كه راست ايستاده‌اند دستها را بالا بياورند و تكبير بگويند .
٩ - مستحب است بعد از سر برداشتن از ركوع و پيش از گفتن سمع الله لمن حمده دستها را بالا ببرند و تكبير بگويند .
١٠ - مستحب است كه در ركوع انگشتها را از هم باز كنند و دستها را با زانوها پر كنند .
١١ - مستحب است كه ركوع كننده پشت را صاف بگيرد بطوري كه اگر قطره روغني بر پشت او بريزند بعلت صافي پشت ، آن قطره به هيچ طرف مايل نشود و مستحب است كه زانوها را در ركوع خوب بطرف عقب بدهند .
١٢ - مستحب است كه در ركوع گردن را بكشند و سر را پائين نياندازند .

صفحه ١٨٧

 ١٣ - مستحب است كه انسان در حال ركوع نظر به مابين دو قدم خود بنمايد و يا چشمها را ببندد .
١٤ - مستحب است كه فاصله دو پا در ركوع بقدر يك وجب باشد و پاها برابر هم باشند و جلو و عقب نباشند .
١٥ - مستحب است كه پس از سر برداشتن از ركوع و ايستادن سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه و ذكر مأثور را بگويد .
١٦ - مستحب است سمع الله لمن حمده را بلند بگويند .
١٧ - مستحب است كه مأموم بجاي سَمْعَلَه سمع الله لمن حمده .
آهسته بگويد : اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَم۪ين .
١٨ - مستحب است صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد در ركوع و سجود و ميشود كه بهمان اكتفا شود چون كه آن تهليل و تكبير و تسبيح است .
١٩ - مستحب است كه ركوع و سجود را طول دهند .
٢٠ - جايز است كه در ركوع به يكبار ذكر بطور مطلق اكتفا كنند و سنت در ذكر ركوع سه بار است و فضيلت در هفت مرتبه است و هر چه ازاين بيشتر شود فضيلت آن بيشتر است .
٢١ - مستحب است كه در ركوع دعاي مأثور را بخوانند .
٢٢ - قراءت يعني خواندن آيات قرآن در ركوع مكروه است .
٢٣ - مستحب است كه ذكر انسان در ركوع سُبْحٰانَ رَبِّيَ الْعَظ۪يمِ وَ بِحَمْدِه باشد .
٢٤ - جايز است كه در ركوع دست را بجهت حاجتي از روي زانو بردارند و دوباره بگذارند و صبر كردن بهتر است .
٢٥ - كسي كه تنها نماز ميخواند جايز است ذكر ركوع را بلند يا آهسته بخواند اما امام مستحب است كه بلند بخواند و مأموم مستحب است كه آهسته بخواند .
٢٦ - مكروه است كه ذكر ركوع را از سه مرتبه كمتر بگويند .
٢٧ - مستحب است كه هنگام ركوع ، گذاردن دست راست بر زانوي راست قبل از
صفحه ١٨٨

 گذاشتن دست چپ بر زانوي چپ باشد يعني اول دست راست را بر زانو بگذارند بعد دست چپ را .
٢٨ - زن كه ركوع ميكند دست را بالاي زانو ميگذارد روي رانها كه زياد خم نشود و نشيمنگاه او بالا نرود .
مقصد ششم
در سجود است و در آن مسائلي است :
١ - در هر ركعت نماز يك سجده فريضه است و سجده دوم سنت در فريضه است و هر دو در هر ركعت واجبند .
٢ - واجب است كه سجده بر اعضاء هفت گانه باشد يعني اينكه پيشاني و دو دست و دو زانو و دو انگشت ابهام پا در حال سجده روي زمين باشد .
٣ - بيني بر زمين نهادن در سجده سنت است .
٤ - در اعضائي كه ذكر شد مسمي كفايت ميكند پس از پيشاني مقدار سر انگشتي هم بر زمين باشد كافي است و همين طور در باقي .
٥ - واجب است كه مواضع مذكور در سجده درست بر زمين قرار گيرد و شخص در حال سجده آرام و سكون گيرد بعد سر بردارد .
٦ - باكي نيست كه محل سجده بقدر كلفتي آجري بالا يا پائين باشد يا باندازه‌اي كه عرفاً از اسم سجده كننده بيرون نرود .
٧ - هر كس پيشاني او در سجده بر جاي ناهمواري واقع شد سر را برنميدارد بلكه پيشاني را بر زمين ميكشد تا بر جاي هموار واقع شود و برداشتن سر و دوباره گذاشتن هم جايز است و همينطور جايز است كه براي پيدا كردن چيزي كه بر آن سجده كند سر را بردارد البته مادام كه صاف ننشيند .
٨ - مطلق ذكر در سجود واجب است و مستحب است كه بگويند : سبحان ربي الاعلٰي و بحمده .

صفحه ١٨٩

 ٩ - قراءت آيات در سجده مكروه است .
١٠ - مستحب است كه با تسبيح و تحميد و تمجيد و دعاهاي وارده سجود را طول دهند .
١١ - واجب است كه بعد از سجده اول سر را برداشته و ساكن بنشينند و همين طور بعد از سجده دوم چون درست نشستن بعد از سجده واجب است .
١٢ - مستحب است تكبير قبل از سجده وقتي كه راست ايستاده و بعد از سر برداشتن از آن و همچنين وقتي كه براي بار دوم ميخواهد سجده كند و همچنين در سر برداشتن از سجده دوم .
١٣ - مستحب است كه چون براي سجده فرود ميآيد اول دستها را بر زمين گذارد بعد زانوها را .
١٤ - مستحب است كه در سجود آرنجها را از زمين بلند كند و مثل دو بال باز نگه دارد و بر زمين گذاشتن ساعدها و بر روي زانو و ران قرار دادن آنها در سجده مكروه است .
١٥ - مستحب است كه كف دستها را بر زمين گذارند نه بر چيز ديگر و دو دست را قدري از هم فاصله ميدهد و قدري بطرف خود ميآورد اما نه آن اندازه كه متصل به زانوها شود .
١٦ - مستحب است كه در وقت سجود انگشتها بهم چسبيده باشد و دست را رو بقبله بگذارند .
١٧ - مستحب است سجده كردن بر تربت حسيني ، و سلام بر آن بزرگواري كه شرافت اين تربت از اوست .
١٨ - براي زن مستحب است كه هر گاه موي او قسمتي از پيشاني را پوشانده وقت سجده مو را عقب بزند .
١٩ - مستحب است كه در حال سجود به بيني خود نگاه كنند و بين دو سجده نظر به دامن خود بنمايند .

صفحه ١٩٠

 ٢٠ - مستحب است كه محل سجده و محل ايستادن در يك سطح باشد .
٢١ - مستحب است در سجده دستها را برابر صورت و شانه‌ها بگذارند و كراهت دارد كه آنها را بزانوها بچسبانند يا نزديك صورت جلو زانوها بگذارند بلكه بايد آنها را كمي از صورت و زانو فاصله دهند .
٢٢ - مستحب است كه در نماز متمايل به چپ بنشينند ( يعني قدمها را از طرف راست بدن بيرون گذارند ) و بطرف راست نشستن بطور مطلق در نماز مكروه است .
٢٣ - مستحب است كه بين دو سجده دعاي مأثور را بخوانند و سزاوار است كه بگويند استغفر الله ربي و اتوب اليه .
٢٤ - مستحب است كه چون بخواهد از زمين برخيزد تكيه بر دستها بنمايد و بر خلاف وقت نشستن در موقع برخاستن اول زانوها را بلند ميكند بعد دستها را .
٢٥ - مستحب است در وقت سجود و موقع برخاستن تكبير بگويند يا دعاي مأثور را بخوانند .
٢٦ - اشكالي ندارد كه سر را از سجده بلند كنند و بدون آنكه دستها را از زمين بردارند دوباره سجده كنند لكن اين كار مكروه است .
٢٧ - زن بر دو كفل خود مي‌نشيند و مثل مرد نمي‌نشيند و چون بخواهد براي سجده فرود آيد اول مي‌نشيند و دو زانوي خود را قبل از دستها بر زمين مي‌گذارد و در حال سجده خود را بزمين مي‌چسباند و در وقت نشستن رانها را بهم ميچسباند و زانوها را از زمين بلند ميكند و هنگام برخاستن راست برميخيزد و اول نشيمنگاه خود را بلند نميكند و در سجده خود را جمع ميكند و دو ساعد خود را بر زمين فرش مي‌كند .
٢٨ - اگر در سجده جائي از بدن او بخارد و بر او سخت شود اشكالي ندارد كه دست خود را از زمين بردارد و بدن خود را بخاراند اما اگر صبر كند تا از سجده فارغ شود بهتر است .
٢٩ - مكروه است كه بر پيشاني انسان اثر سجود نباشد .
٣٠ - هر كس پيشاني او دملي داشته باشد حفره‌اي حفر ميكند و در حال سجده دمل
صفحه ١٩١

 را در آن قرار ميدهد كه پيشاني او بر زمين واقع شود و اگر ميسر نشود بر ابروي راست خود سجده ميكند و اگر نتواند بر ابروي چپ و اگر اينطور هم نتوانست بر چانه خود سجده ميكند .
٣١ - وقتي كه انسان كنار ديگري نماز ميكند سزاوار نيست كه براي تنظيف جاي سجده را پف كند چون ممكن است باعث اذيت او شود .
٣٢ - جايز است هر گاه در نماز خاك به پيشاني انسان بچسبد بر پيشاني خود دست بكشد و جايز است صاف كردن ريگها براي سجده و برداشتن سنگ ريزه از پيشاني هر گاه بر آن بچسبد .
٣٣ - مكروه است كه بين دو سجده دست را از زمين برندارند .
٣٤ - سجده براي غير خداي سبحانه جايز نيست .
مقصد هفتم
در قنوت است و در آن مسائلي است :
١ - گفته شده كه قنوت سنت واجبي است در هر فريضه و شرط است در هر نافله و نزديكتر باحتياط آن است كه آن را ترك نكنند .
٢ - جايز است ترك قنوت در حال تقيه و همان بالا آوردن دست‌ها در چنين وقتي كفايت از قنوت مينمايد و اگر ترسيد كه دست را بالا بياورد سه مرتبه بگويد بسم الله الرحمن الرحيم .
٣ - جاي قنوت در هر نمازي در ركعت دوم است قبل از ركوع و بعد از قرائت .
٤ - قنوت در نماز جمعه در هر دو ركعت است در ركعت اول قبل از ركوع و بعد از قراءت و در ركعت دوم بعد از ركوع خوانده ميشود .
٥ - كمتر ذكري كه در قنوت كافي است سه تسبيح است .
٦ - در قنوت ذكري كه بنا باشد حتماً آن را بگويند نيست و هر چه را كه خداوند بر زبانت جاري كرد ميگوئي .

صفحه ١٩٢

 ٧ - در قنوت روز جمعه و غير جمعه مستحب است همان ادعيه و عباراتي را بخوانند كه در اخبار روايت شده .
٨ - در قنوت نماز وتر مستحب است كه هفتاد بار استغفار كنند و سيصد مرتبه العَفْو بگويند و هفت مرتبه بگويند : هٰذٰا مَقٰامُ الْعٰائِذِ بِكَ مِنَ النّٰارِ و مستحب است كه با دست راست عدد را بشمارند و دست چپ را براي قنوت برابر صورت بياورند يا آنكه در زير لباس دست را بالا بياورند .
٩ - مستحب است كه قنوت را بلند بخوانند .
١٠ - مستحب است كه در نوافل شب و روز بعد از قنوت وقتي كه ميخواهد دست را پائين بياورد آن را بر سر و صورت بكشد و در فريضه چنين نميكند بلكه در فريضه دو كف دست را بر سينه گذاشته بآرامي پائين ميآورد تا برابر زانوها و تكبير گفته و ركوع مينمايد .
١١ - مكروه است كه در نماز واجب دستها را براي قنوت آنقدر بالا ببرند كه از سر بگذرد .
١٢ - مستحب است كه قنوت را در غير نماز جماعت طول دهند .
١٣ - جايز است كه در قنوت دشمن را نفرين كنند و اسم او را ببرند .
١٤ - مستحب است كه در قنوت ائمه را به تعبيري كه شامل همه آنها بشود اسم ببرند نه يكي يكي .
١٥ - در قنوت هر لفظي را كه براي مناجات و مكالمه با پروردگار خود اختيار كردي مانعي ندارد .
١٦ - در قنوت نمازهاي فريضه دعا كردن مستحب است و در وتر استغفار .
١٧ - مستحب است تكبير گفتن قبل از قنوت .
١٨ - رخصتي روايت شده كه در غير تقيه هم ميشود قنوت را ترك كرد .

صفحه ١٩٣

 مقصد هشتم
در تشهد و سلام است و در اين مقصد دو مطلب خواهد آمد :
مطلب اول
در تشهد است و در آن مسائلي است :
١ - تشهد سنت در فريضه است .
٢ - واجب در تشهد دو شهادت است و احتياطاً صلوات را هم بايد ذكر نمود .
٣ - در نماز دو ركعتي يكبار و در غير آن دو بار واجب است باندازه‌اي كه براي ذكر تشهد لازم است بنشينند .
٤ - مستحب است تشهد را همانطور كه روايت شده بخوانند و آن اينطور است : اَشْهَدُ اَنْ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لٰا شَر۪يكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .
٥ - مستحب است بسم الله و حمد گفتن قبل از تشهد و ذكر بعد از آن بهمان الفاظ كه رسيده است .
٦ - وقتي كه انسان سر از سجده آخر بردارد نماز او تمام شده چون سجده آخر نماز است و روايت شده اگر بعد از سر برداشتن حدثي از او صادر شد نمازش باطل نيست لكن وضو ميگيرد و در جاي نظيفي نشسته و تشهد ميخواند و سلام ميدهد و چيزي بر او نيست و احتياط راه نجات است يعني در هيچ حال نبايد تشهد را ترك كرد و روايت شده كه اگر كسي بعد از سجده خون دماغ شود برخاسته و بيني خود را ميشويد و برميگردد و نمازش را تمام ميكند .
٧ - مستحب است كه در حال تشهد متورك بنشينند ( يعني روي كفل چپ نشسته پا را از طرف راست بدن بيرون آورند ) .
٨ - مكروه است اقعاء در حال تشهد ( و آن مثل نشستن سگ است كه دستها را روي زمين بگذارند ) .
٩ - مستحب است كه در تشهد نظر بدامن خود بنمايند .

صفحه ١٩٤

 ١٠ - مستحب است كه زن در حال تشهد رانها را بهم بچسباند و زانوها را از زمين بلند كند .
١١ - جايز است كه در حال تقيه تشهد را ايستاده بخوانند يعني اگر تقيه انسان را ناچار از قيام نمود اندكي مي‌نشيند و برميخيزد و ايستاده تشهد ميخواند .
١٢ - جايز نيست كه در تشهد بگويند تبارك اسمك و تعالي جدك .
١٣ - سلام دادن در تشهد اول جايز نيست ( يعني در نمازهائي كه دو ركعتي نيستند ) .
١٤ - مستحب است كه چون در ركعت دوم بعد از تشهد برخيزند بگويند : بِحَوْلِ اللّٰهِ وَ قُوَّتِه۪ اَقُومُ وَ اَقْعُد ، يا آنكه بگويند : اَللّٰهُ اَكْبَر .
١٥ - مستحب است وقتي كه مردان ميخواهند از تشهد برخيزند تكيه بر دو كف خود بنمايند و زنها خود را راست از زمين بلند نموده و كفل خود را بالا نبرند .
١٦ - انسان مخير است كه تشهد را بلند بخواند يا آهسته .
مطلب دوم
در سلام است و در آن مسائلي است :
١ - سلام درنمازهاي واجب بعد از تشهد آخر سنت در فريضه است .
٢ - سلام دادن با گفتن يكي از اين دو عبارت حاصل ميشود يا گفتن : اَلسَّلٰامُ عَلَيْنٰا وَ عَلٰي عِبٰادِ اللّٰهِ الصّٰالِح۪ين ، و يا به : اَلسَّلٰامُ عَلَيْكُمْ ، و مستحب است كه عبارت : وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكٰاتُه ، را هم بر آن بيفزايند .
٣ - با گفتن : اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ ، يا با سلام بر ائمه انسان از نماز خارج نميشود .
٤ - مستحب است كه امام اگر عبارت : اَلسَّلٰامُ عَلَيْنٰا وَ عَلٰي عِبٰادِ اللّٰهِ الصّٰالِح۪ين ، را اختيار كرده و مقدم داشته بعد از آن رو بقبله سلام دهد يا بطرف راست مثل كسي كه تنها نماز ميخواند .
٥ - مستحب است كه مأموم در هر حال بطرف قبله و بطرف راست سلام دهد و اگر كسي در طرف چپ اوست بطرف چپ هم سلام دهد .
٦ - كسي كه تنها نماز ميخواند وقتي بطرف راست سلام ميدهد هر دو ملك راست و
صفحه ١٩٥

 چپ را قصد ميكند و ملك سمت راست را اختصاص به سلام ميدهد چون او اعمال نيك را مينويسد و با بيني خود بطرف او اشاره ميكند و امام وقتي بطرف راست سلام ميدهد قصد او دو ملك و مأمومين هستند و با چشم خود اشاره ميكند و مأموم سلامي كه بطرف پيش رو ميدهد به نيت جواب سلام امام و دو ملك او است و سلامي كه بطرف راست ميدهد بقصد دو ملك خودش است و هر كس كه در سمت راست او است و سلامي كه بطرف چپ ميدهد به نيت دو ملك خود است و هر كس كه در طرف چپ او است و كسي كه در طرف چپ او كسي نيست بطرف چپ سلام نميدهد مگر آنكه طرف راست او ديوار باشد و در طرف چپ او كسي باشد كه در اين وقت بطرف چپ سلام ميدهد .
٧ - مستحب است كه در سلام بگويند : اَلسَّلٰامُ عَلَيْنٰا وَ عَلٰي عِبٰادِ اللّٰهِ الصّٰالِح۪ين ، و بعد از آن بگويند : اَلسَّلٰامُ عَلَيْكُم .
٨ - واجب نيست كه در سلام دادن نيت خروج از نماز بنمايند و هر كس سلام داد از نماز بيرون رفته خواه نيت كرده باشد يا نكرده باشد .
فذلكه
در آداب نماز است از ابتدا تا خاتمه آن بطور خلاصه اين ترجمه از كتاب مبارك موجز نقل شد . م .
:
هر گاه داخل شد بر تو وقت و تو جامع شرايط نماز باشي چنانچه گذشت در كتاب طهارت و در اينجا در مقدمات پس برخيز و اذان بگو و بلند كن باذان صداي خود را و الف و هاء را ظاهر و فصيح بگو و دو انگشت خود را در گوشها بگذار و حروف اذان را جزم كن كه از هم جدا شود و شمرده بگو پس همينكه اذان گفتي فاصله بگذار ميان آن و اقامه بنشستني يا بدو ركعت نماز يا بكلامي يا تسبيحي همچنانكه گذشت بعد برخيز و اقامه بگو رو بقبله و فصول اقامه را جزم كن و تندتر از اذان بگو بعد افتتاح نماز كن بسه تكبير يا پنج يا هفت در حالي كه ايستاده رو بقبله و انگشتان پاها نيز رو
صفحه ١٩٦

 بقبله باشد و ميان دو قدم را بقدر يك وجب يا كم‌تر فاصله بگذار و دستها را بر رانها رها كن و انگشتان دست بهم ضم باشد و نظر بموضع سجود كن و صلب خودت را راست بگير و معتدل بايست پس همينكه تكبير گفتي دستها را با تكبير بلند كن تا نحر خود و از گوشها مگذران و كف دستها را بقبله كن و انگشتان را بهم ضم نما و دعاي مأثور را در خلال تكبيرات و بعد از افتتاح بخوان بعد استعاذه بكن و حمد بخوان و بسم الله را جهر كن و قرائت را شمرده بكن بعد يك سوره كامل بخوان و جهر كن قرائت را در نمازهاي شب و اخفات كن در نماز نهار بعد قليلي ساكت ميشوي و دستها را بتكبير بلند ميكني و تكبير ميگوئي بعد ركوع ميكني و خم ميشوي تا اينكه سر انگشتان بزانو برسد اقلاً و دست راست را بر زانوي راست پيش از چپ ميگذاري و در حال ركوع مطمئن و ساكن ميشوي و پشت خود را مستقيم ميگيري و كمان نميكني و كفها را از زانو پر ميكني و انگشتان را از هم ميگشائي و پشت خود را مستوي ميگيري و گردن را ميكشي و نظر بميان دو قدم ميكني مادام كه راكع هستي يا چشمها را بهم ميگذاري و فاصله ميان دو قدم را يك وجب قرار ميدهي ذكر ميكني خداوند را بهر چه باشد يا بآنچه روايت شده و همينكه فارغ شدي از ذكر سر را بلند ميكني و راست و معتدل ميايستي تا مفاصل بجاهاي خود برگردد و تكبير بگو و دو دست را بلند كن بتكبير بعد بگو : سمع الله لمن حمده ، بعد تكبير بگو براي سجود و دستها را بتكبير بلند كن و رو بسجده برو و دستها را پيش از زانوها بزمين بگذار و سجده بكن بر هفت موضع پيشاني و دو دست و دو زانو و دو انگشت ابهام پا و بيني را بخاك بمال و دو ذراع را مثل بال بگير و بزمين فرش مكن و بر زانوها و رانها مگذار و بسط كن آنها را بسط كردني و قبض كن در برداشتن قبض كردني و انگشتان را بهم ضم كن و دو دست را برابر صورت و شانه‌ها بگذار و بزانوها مچسپان و نزديك صورت مگذار و جلو زانوها بگذار و قدري منحرف كن و نظرت به بيني باشد و انگشتان را رو بقبله بگذار و در سجود مطمئن و ساكن باش و ذكر خداوند را بكن هر چه بخواهي يا بآنچه روايت شده و بعد از فراغ سر بردار و بنشين متورك بطرف
صفحه ١٩٧

 چپ و دست را از زمين بردار و بگو الله اكبر و دو دست را بتكبير بلند كن بعد استغفار كن و دومرتبه تكبير بگو و دستها را بتكبير بلند كن و ميان دو سجده نظرت در دامنت باشد و دومرتبه سجده كن همان قسم و بلند شو همان قسم و بنشين همانطور بعد برميخيزي بركعت دويم و بعد از آنكه برخواستي و راست ايستادي قراءت ميكني و بعد از قراءت تكبير ميگوئي و دستها را بتكبير بلند ميكني بعد دستها را بقنوت بلند ميكني و انگشتان را بهم ضم ميكني و قنوت ميخواني بهر چه ميسر شود يا بمأثور بعد دستها را رها ميكني و تكبير ميگوئي و دستها را بلند ميكني بتكبير براي ركوع و ركوع و سجود ميكني چنانكه گذشت بعد متورك مي‌نشيني و تشهد ميخواني هر چه باشد يا بآنچه روايت شده و نظرت در حال تشهد در دامنت باشد و انگشتانت بهم ضم باشد بعد سلام ميدهي و مخيري در تشهد و ركوع و سجود و قنوت ميان جهر و اخفات مگر اينكه قنوت را بلند بخواني بهتر است و سمع الله لمن حمده را جهر بكن و جهر در نماز را بصداي بلند مكن و اخفات باندازه كه نشنوي مكن و ميانه اين دو را اختيار كن .
باب سوم
در تعقيب و سجده شكر است و در آن دو مقصد داريم :
مقصد اول
در تعقيب است و در آن دو مطلب است :
مطلب اول
در احكام تعقيب است بطور كلي و در اين مطلب مسائلي است :
١ - تعقيب بعد از نمازهاي فريضه و نافله مستحب مؤكد است و سنت بآن جاري شده .
٢ - روايت شده هر چه به نماز ضرر برساند به تعقيب هم ضرر ميرساند .

صفحه ١٩٨

 ٣ - رخصت فرموده‌اند هر كس كار دارد در حالي كه تعقيبات خود را ميخواند پي كار خود برود البته مادام كه وضو دارد .
٤ - مستحب است كه بعد از نماز دستها را بلند كرده و بالاي سر ببرند .
٥ - مستحب است كه بعد از نماز واجب سه تكبير بگويند و دعاي مأثور را بخوانند .
٦ - مستحب است كه تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را بعد از نماز ذكر نمايند و آن را وظيفه قرار داده‌اند و كيفيت آن اين است كه سي و چهار بار الله اكبر بگوئي و سي و سه بار الحمد لله و سي و سه بار سبحان الله .
٧ - مستحب است كه بعد از اين تسبيح بگوئي لا اله الا الله و استغفار نمائي .
٨ - مستحب است كه تسبيح حضرت فاطمه را قبل از آنكه پاهاي خود را جابجا كند بخواند و مستحب است كه آن را به بچه‌ها ياد دهند .
٩ - هر كس در تكبير اشتباه كرد و از سي و چهار گذشت برميگردد به سي و سه و بنا بر آن ميگذارد ( يعني يك تكبير ديگر ميگويد ) و اگر در الحمد لله گفتن اشتباه كرد و از شصت و هفت گذشت بنا را بر شصت و شش ميگذارد ( يعني بر سي و دو و يك الحمد لله ديگر ميگويد و بعد مشغول به ذكر سبحان الله ميشود ) و اگر در سبحان الله گفتن از صد گذشت ( يعني بيشتر از سي و سه سبحان الله گفت ) چيزي بر او نيست .
١٠ - هر گاه در تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام شك كردي بنا را بر يقين بگذار ( يعني بنا را بر عددي بگذار كه اطمينان داري ذكر كرده‌اي ) و روايت شده كه اعاده كن .
١١ - مستحب است كه تسبيح را پشت سر هم بخوانند و قطع نكنند .
١٢ - مستحب است كه مِسباح ( يعني باصطلاح تسبيح ) از تربت حضرت سيد الشهداء باشد و سلام خدا بر كسي كه باعث شرافت آن تربت است .
١٣ - مستحب است كه عدد دانه‌هاي تسبيح بعدد تكبيرات باشد چون مؤمن بايد پنج چيز با خود داشته باشد مسواك و شانه و سجاده و سبحه‌اي كه سي و چهار دانه داشته باشد و انگشتر عقيقي .

صفحه ١٩٩

 ١٤ - مستحب است كه بعد از هر نماز تسبيحات اربعه را سي يا چهل مرتبه بگويند و آنها عبارتند از سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ وَ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَ اللّٰهُ اَكْبَر .
١٥ - مستحب است كه از نماز برنخيزد مگر به لعن بني اميه و چهار نفر از مردان و چهار نفر از زنان .
١٦ - مستحب است كه بعد از هر نمازي از خداوند طلب بهشت نمايند و از آتش باو پناه برند و بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم صلوات بفرستند و بعباراتي كه در اخبار رسيده دعا و استغفار نمايند و آن روايات جدّاً زيادند و كتب اصحاب شكر الله مساعيهم متكفل نقل آن ادعيه هست و كمتر چيزي كه ترا در دعاي بعد از فريضه كافي است اين است كه بگوئي : اَللّٰهُمَّ اِنّ۪ي اَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ اَحٰاطَ بِه۪ عِلْمُكَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرٍّ اَحٰاطَ بِه۪ عِلْمُكَ اَللّٰهُمَّ اِنّ۪ي اَسْأَلُكَ عٰافِيَتَكَ ف۪ي اُمُور۪ي كُلِّهٰا وَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيٰا وَ عَذٰابِ الْآخِرَةِ .
١٧ - مستحب است خواندن آية الكرسي و سوره‌ها و آيات زيادي كه در كتب اصحاب ذكر آنها آمده است .
١٨ - جايز است عمل كردن به كتبي كه اصحاب در سنن و ادعيه و مستحبات نوشته‌اند البته كتبي كه براي عمل نوشته‌اند نه كتبي كه براي صِرف روايت و ضبط اخبار متفرقه نوشته‌اند .
١٩ - وقتي كه نماز را تمام كرده و برميخيزي و ميخواهي رو بسمت ديگر كني بطرف راست برگرد .
مطلب دوم
در بعض تعقيبات و احكام مخصوص به هر نمازي است و در آن چند مسأله است :
١ - مستحب است كه بعد از نماز ظهر و عصر به ادعيه وارده در اخبار دعا نمايند .
٢ - مستحب است كه بعد از نماز عصر هفتاد مرتبه استغفار نمايند و سوره انا انزلناه را ده مرتبه بخوانند .
٣ - مستحب است بعد از نماز عصر ساعتي براي دعا بنشينند .

صفحه ٢٠٠

 ٤ - مستحب است بعد از مغرب و عشا بادعيه وارده دعا نمايند .
٥ - مكروه است سخن گفتن در بين چهار ركعت نافله‌اي كه بعد از مغرب ميخوانند .
٦ - مستحب است ترك سخن در تعقيب نماز مغرب بخصوصه .
٧ - مستحب است تعقيب بعد از نماز صبح باينكه هفت بار بگويد : بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ لٰا حَوْلَ وَ لٰا قُوَّةَ اِلّٰا بِاللّٰهِ الْعَلِيِّ الْعَظ۪يمِ ، و خواندن اين تعقيب بعد از مغرب هم استحباب دارد .
٨ - مستحب است كه بعد از نماز صبح صد مرتبه بر محمد و آل محمد عليهم السلام صلوات بفرستند و هفتاد مرتبه هم استغفار نمايند .
٩ - مستحب است كه در تعقيب نماز صبح ادعيه‌اي را كه در كتب مربوطه روايت شده بخوانند .
١٠ - مستحب است كه بعد از نماز صبح بنشينند تا آفتاب طالع شود .
١١ - خوابيدن بعد از صبح و قبل از طلوع فجر مكروه است .
١٢ - از سنتهاي اكيده كه نبايد آنها را ترك نمود تهليلات و تعويذاتي است كه بايد قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن بخوانند پس ده مرتبه ميگوئي : لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لٰا شَر۪يكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْ۪يي وَ يُم۪يتُ وَ هُوَ حَيٌّ لٰايَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلٰي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَد۪يرٌ . و ده مرتبه ميگوئي : اَعُوذُ بِاللّٰهِ السَّم۪يعِ الْعَل۪يمِ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّيٰاط۪ينِ وَ اَعُوذُ بِكَ رَبِّ اَنْ يَحْضُرُونِ اِنَّ اللّٰهَ هُوَ السَّم۪يعُ الْعَل۪يمُ . و اقل تعويذ اين است كه بگوئي : اَعُوذُ بِاللّٰهِ السَّم۪يعِ الْعَل۪يمِ .
١٣ - هر كس تهليل و تعويذ مذكور را پيش از طلوع و غروب آفتاب فراموش كرد آنها را قضا كند همانطور كه نماز خود را قضا ميكند كه بتحقيق روايت شده كه اينها بر هر مسلماني واجب هستند .
١٤ - صبح و عصر سه مرتبه بگو : اَللّٰهُمَّ اجْعَلْن۪ي ف۪ي دِرْعِكَ الْحَص۪ينَةِ الَّت۪ي تَجْعَلُ ف۪يهٰا مَنْ تُر۪يدُ ، و چون صبح كني بگو : اَبْتَدِئُ يَوْم۪ي هٰذٰا بَيْنَ يَدَيْ نِسْيٰان۪ي وَ عَجَلَت۪ي بِسْمِ اللّٰهِ وَ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ، كه چون چنين كردي ترا كفايت ميكند از هر چه كه در آن روز فراموش كني و
صفحه ٢٠١

 همچنين بروايات ديگر و دعاهائي كه در كتب موضوعه براي عمل به سنتها روايت كرده‌اند به همه آنها عمل كن كه حق است .
مقصد دوم
در احكام سجده شكر است و در آن مسائلي است :
١ - سجده شكر در هر نعمتي مستحب مؤكد است و بعد از فرايض پنجگانه تأكيد دارد و بآن جبران نقص فريضه ميشود .
٢ - مستحب است كه سجده شكر را طول دهند .
٣ - مستحب است كه دو گونه را بر خاك بمالي و دو ذراع را بر زمين فرش كني و استخوان وسط سينه و سينه و شكم را بزمين بچسباني .
٤ - مستحب است كه در اين سجده شكر كني باين طور كه صد بار بگوئي شكراً شكراً و اگر خواستي بگو عفواً عفواً و اقل آن اين است كه سه بار بگوئي شكراً لله .
٥ - مستحب است كه در سجود بعبارات مأثوره دعا كنند و گونه خود را بر خاك گذارند .
٦ - مستحب است كه چون متذكر نعمتي شد گونه خود را براي شكر پروردگار بر خاك بگذارد و اگر سوار است پياده شود و گونه بر خاك بگذارد و اگر بجهت خوف شهرت نميتواند پياده شود گونه را بر قربوس زين بگذارد و اگر نتوانست گونه را بر كف دست خود بگذارد آنگاه خدا را بر آنچه كه باو انعام فرموده حمد كند و اگر در ميان جمعيت است دست را بر پائين شكم خود بگذارد و بجهت تواضع براي خداوند خم شود و چنين بنمايد كه مثلاً دردي در شكم او بوده و اينطور بهتر است از آنكه عمل او آشكار باشد .
٧ - مستحب است كه هر نعمت تازه‌اي كه خدا ميدهد براي آن سجده شكر بسيار بجا آورند هر نعمتي كه باشد .
٨ - مستحب است كه بر موضع سجده دست بكشند و دست را بر صورت و بهر جا از
صفحه ٢٠٢

 بدن كه ميرسد بمالند و دعاء مأثور را بخوانند .
باب چهارم
در چيزهائي است كه نماز را ميشكند و مطالبي كه ملحق بآن است و احكام شك و سهو پس در اين باب سه مقصد است :
مقصد اول
در چيزهائي است كه نماز را ميشكند و آنچه ملحق بآنها است و در اين مقصد دو مطلب است :
مطلب اول
در بيان چيزهائي است كه سبب شكستن نماز است و در آن مسائلي است :
١ - بعد از آنكه تكبيرة الاحرام گفتند ديگر جايز نيست كه نماز را قطع كنند مگر آنكه ضرورتي پيش بيايد .
٢ - هر كس غلام گريخته خود را ببيند يا كسي را كه از او طلبكار است و دارد ميرود يا ماري كه از آن بر نفس خود ميترسد يا كسي كه كيسه يا متاع خود را فراموش كرده و ميترسد كه گم شود يا از بين برود يا چارپاي او شرارت ميكند يا رها شده و ميترسد كه بگريزد يا او را بزحمت بياندازد و امثال اين امور از چيزهائي كه انسان را ناچار ميكند باكي نيست كه نماز خود را بشكند يا بامري كه پيش آمده بپردازد و آن را اصلاح كند و حاجت خود را بانجام رساند و اگر كاري كه باعث قطع نماز باشد از او سر نزده از همانجا ادامه دهد و اگر نماز را قطع كرده آن را از سر ميگيرد .
٣ - و روايت شده هر كس در حال نماز ببيند كه بچه‌اي بطرف آتش ميخزد يا گوسفندي وارد اطاق ميشود و الاۤن است كه چيزي را از بين ببرد منصرف شود و جلو آن امر را بگيرد و تا سخن نگفته بنا بر همانجا ميگذارد كه متوقف كرده بود .
٤ - داخل نماز شدن بدون وضو جايز نيست ولو در حال تقيه .

صفحه ٢٠٣

 ٥ - هر كس در اثناء نماز خواب رود يا مدفوعي از او دفع شود يا بول نمايد يا بادي از او خارج شود وضوي او شكسته و نماز او قطع شده چه عمداً محدث شده باشد و چه سهواً و چه باختيار بوده و چه بدون اختيار .
٦ - روايت شده هر كس بعد از سر برداشتن از سجده آخر محدث شود اين حدث نماز او را باطل نميكند و در تشهد ذكر آن گذشت .
٧ - هر كس در نماز عمداً سخني سواي ذكر و دعا گفت نماز او شكسته و اگر از روي نسيان يا سهو يا ندانسته سخن گفت يا به گمان آنكه نمازش تمام شده آن سخن گفتن نمازش را نميشكند .
٨ - روايت شده هر كس در نماز ناله كند بتحقيق سخن گفته و حمل بر كراهت و پيدا شدن نقص در نماز شده است .
٩ - روايت شده هر كس در نماز ياد كسي آمد كه از او فوت شده و گريه كرد نمازش فاسد است و اگر گريه او بياد بهشت يا جهنم بوده آن بهترين كارها است و گريه بياد ميت در نماز حمل بر كراهت و نقص شده .
١٠ - هر كس در نماز به قهقهه بخندد بي شك نمازش شكسته است اما تبسم نماز را نميشكند .
١١ - رو گرداندن از قبله نماز را ميشكند اگر بكلي رو گردانده باشد اما اگر قدر كمي رو گردانده باشد باعث شكستن نيست اما بر نماز نقص وارد ميآورد .
١٢ - جز چيزهائي كه در اخبار بآنها تصريح شده چيز ديگري نماز را نميشكند .
مطلب دوم
در مطالبي است كه ملحق به قواطع نماز ميشود و در اين مطلب مسائلي است :
١ - جايز نيست كه در نماز دست بسته بايستند يعني يكي از دستها يا ساعدها را روي ديگري قرار دهند و اين عمل نماز را باطل نميكند لكن گناه است و باعث نقص در نماز ميشود .
٢ - واجب است كه هر گاه انسان در نماز باشد و كسي باو سلام كند جواب سلام او را
صفحه ٢٠٤

 بدهد و بهمان لفظ كه بر او سلام كرده‌اند جواب ميدهد .
٣ - اگر باو بگويند سلام يا سلاماً و مثلاً عليك يا عليكم نگفته‌اند بايد بهمان لفظي كه سلام كرده‌اند جواب دهد نه بيشتر .
٤ - سلام كردن بر كسي كه در حال نماز است جايز است و كراهت ندارد .
٥ - هر گاه شخصي در نماز عطسه كرد بگويد الحمد لله و صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله بفرستد و اگر برادرت عطسه كرد و تو در نماز باشي بگو الحمد لله و صلي الله علي النبي و آله ولو آنكه برادرت از تو فاصله‌اي داشته باشد .
٦ - جايز است كه اگر كسي عطسه كرد نمازگزار او را دعا كند يعني بگويد يَرْحَمُكَ اللّٰهُ و امثال اين دعاء و اگر در نماز عطسه كرد و كسي او را دعا كرد در جواب دعا كند براي او مثلا ميگويد يَغْفِرُ اللّٰهُ لَكَ وَ يَرْحَمُكَ چون اين نوع سخن ذكر و دعاست و مانعي ندارد .
٧ - روايت شده جايز است كه مرد هر گاه در نماز است و كاري و مطلبي دارد با سر يا دست اشاره كند و زن هر گاه كاري دارد دستها را بهم بزند يا دست را بر پا يا جاي ديگر بزند كه ديگري را متوجه كند .
٨ - روايت شده جايز است كه براي متوجه كردن ديگري و اعلام چيزي باو سرفه كنند و اگر كاري دارند سبحان الله بگويند و زن اگر كاري دارد بر ران خود بزند و اگر خفته‌اي را بخواهند بيدار كنند بديوار بزنند يا سبحان الله بگويند يا صدا را بلند كنند .
٩ - روايت شده اگر در نماز كسي خون دماغ شود جايز است كه هر گاه آب طرف راست يا چپ يا پشت سر است بدون رو گرداندن از قبله برود و دماغ خود را بشويد و اگر آب پيدا نكند تا از قبله رو بگرداند بايد بعد نماز خود را اعاده كند و حكم قي هم همين طور است .
١٠ - روايت شده كه قطع ستاره‌اي كه روي بدن ميزند و كندن خرده گوشتي از زخم و انداختن آن و كندن دندان در صورتي كه خوف جاري شدن خون نباشد در نماز جايز است .

صفحه ٢٠٥

 ١١ - روايت شده جايز است كه ريگي بطرف كسي بياندازد كه رو بآنسو كند يا سنگي به سگ يا غير آن بزند و اين باعث قطع نماز او نيست .
١٢ - روايت شده كه جايز است در نماز ساكت شود كه حرفي را بشنود .
١٣ - روايت شده جايز است كه قراءت و قنوت و تشهد را هر گاه غلط خوانده تكرار كند يا براي عبرت گرفتن از معاني آنها مكررنمايد و جايز است كه قدري سكوت كند كه آنچه فراموش كرده يادش بيايد .
١٤ - روايت شده جايز است كشتن عقرب و مار و افعي در اثناي نماز و مار هر گاه به يك قدمي او رسيد متعرض كشتن او ميشود و گر نه متعرض نميشود و همچنين جايز است كشتن پشه و كيك و شپش و مگس و جايز است انداختن شپش و دفن آن در زير ريگها و گذاشتن چيزي مثل سنگي بر آن كه بيرون نيايد يا آنكه آن را در گوشه جامه مي‌پيچد تا از نماز فارغ شود .
١٥ - روايت شده كه جايز است در حال نماز كنيز محرم خود را كه از كنار او ميگذرد بگيرد و در كنار خودش وادارد كه با او نماز كند .
١٦ - روايت شده جايز است كسي كه ميخواهد روزه بگيرد و ميترسد كه ناگهان صبح شود در نماز وتر آب بنوشد و جايز است كه دو يا سه گام برود و آب بردارد و آنقدري كه ميخواهد بنوشد و اصحاب جواز نوشيدن در نماز را اختصاص به نماز وتر داده‌اند چون نص در آن وارد شده و بنظر من در غير نماز وتر هم مانعي ندارد چون نصي كه مانع از آن باشد نديده‌ايم و چيزي كه نص ندارد مطلق است يعني انسان در آن اختيار دارد و احتياط در همان است كه اصحاب گفته‌اند .
١٧ - روايت شده جايز است كه زن در نماز بچه خود را بردارد و در تشهد يا غير آن او را شير داده و ساكت كند .
١٨ - روايت شده كه دست كشيدن به عورت در نماز جايز است و اگر كسي عورت خود را مس كند باعث قطع نماز نميشود .
١٩ - روايت شده جايز است كه چيزي را در نماز از لباس خود بتراشد يا بدن خود را
صفحه ٢٠٦

 بخاراند يا اگر چيزي لاي دندان او رفته و اذيت ميكند آن را خلال نمايد يا عضوي از بدن خود را فشار دهد يا دست را بآب دهان تر كند .
٢٠ - روايت شده جايز است كه در نماز دو گام يا سه گام پيش برود و با دست يا پا نعلين را پيش بياورد .
٢١ - جايز است شمردن آيات با دست و صاف كردن ريگها براي سجده و پاك كردن خاك از صورت و مرتب كردن لباس .
٢٢ - حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در مسجد نخامه يعني آب بيني مشاهده فرمودند و چوب خوشه خرمائي برداشته بطرف آن رفتند و آن را تراشيدند و قهقرٰي برگشتند و نماز را ادامه دادند و از اين عمل ده مسأله معلوم ميشود :
اول - آنكه جايز است كه در نماز به غير محل سجده نظر كنند .
دوم - آنكه مستحب است كه نخامه را از مسجد بتراشند .
سوم - استحباب اين كار ولو در حال نماز .
چهارم - جواز راه رفتن در نماز .
پنجم - جواز برداشتن چوب خوشه خرما يا چيزي از زمين و انداختن آن پس از رفع حاجت .
ششم - جواز حركت دادن دست در نماز بقدر تراشيدن چيزي .
هفتم - لزوم بازگشتن بطور قهقرٰي به جاي نماز در وقتي كه برميگردد .
هشتم - استحباب بازگشت به جاي اول .
نهم - جواز ادامه دادن نماز و عدم احتياج به اعاده .
دهم - آنكه انجام طاعت در اثناي نماز منافاتي با نماز ندارد .
٢٣ - مكروه است بستن چشم در نماز مگر در حال ركوع .
٢٤ - مكروه است نماز در وقتي كه انسان احساس دفع بول و غايط مينمايد و اين تا وقتي است كه ضرر به نماز نرسد و اگر برسد نماز خواندن با اين حالت جايز نيست و همچنين نماز خواندن با كفشي كه تنگ است مكروه است .

صفحه ٢٠٧

 ٢٥ - مكروه است كه در نماز با دست و سر و ريش بازي كنند و در دل خيالات بنمايند و دهان دره نمايند يا خميازه بكشند ( يعني كش و قوس روند كه تمدد اعصاب شود ) و جلوي دهان يا صورت را با لثام ببندند و در نماز عجله نمايند و يا وقتي نشسته‌اند بر قدمها بنشينند و دستها را جلوي خود روي زمين بگذارند مثل نشستن سگ يا در سجده دو ذراع را بر زمين فرش كنند يا انگشتان را بشكنند يا كسالت نمايند و حالي شبيه چرت داشته باشند بدون خواب رفتن يا سنگيني نمايند يعني كندي كنند يا انگشتان را در هم فروبرند يا آب بيني را بگيرند يا آب دهان بيندازند و اينكه در ايستادن تورك نمايند يعني دستها را بجهت خستگي از قيام بر دو كفل بگذارند يا تكيه بر يك پا نمايند و با ريگها بازي كنند مگر آنكه براي سجده آنها را صاف كنند و مكروه است كه اگر در حال راه رفتن نماز ميكنند شتر برانند و در خلقت زني كه محرم آنها است تأمل نمايند و اما زني كه نامحرم باشد كه جايز نيست و همچنين رو بطرف راست و چپ كردن كراهت دارد و نماز كردن در حالي كه شخص شياف با خود برداشته و همين طور مكروه است ناخن و موي ريش را با دندان قطع كردن و به انگشتر نگاه كردن و به قرآن نظر نمودن مثل كسي كه ميخواهد بخواند و مكروه است نماز در حالي باشد كه مرد موي خود را بالاي سر جمع كرده باشد كه اگر كسي در اين حال نماز بخواند اعاده ميكند .
مقصد دوم
در بيان احكام شك در نماز است و در طي دو مطلب بيان ميشود :
مطلب اول
در شك در ركعات است و در آن مسائلي است :
١ - گفته شده هر كس در نماز در هر ركعتي كه باشد در عدد ركعات شك كند جايز است كه بنا را بر عدد كمتر بگذارد چون كه بآن عدد يقين دارد اما هر گاه متذكر شد كه زياد خوانده اعاده ميكند و جايز است كه بنا بر اكثر بگذارد يعني بر عدد بيشتر البته در
صفحه ٢٠٨

 صورتي كه اين عدد زياده از ركعات نماز نشود مثلاً شك بين چهار و پنج نباشد كه بنا بر پنج نميتوان گذارد و مثل شك بين سه و چهار باشد كه بنا بر چهار ميگذارد و بعد نماز احتياطي بجا ميآورد و اين شخص هر گاه بعد متذكر شود كه درست و تمام خوانده اعاده نميكند و مستحب است كه هر گاه كسي در نماز دو ركعتي يا دو ركعت اول از چهار ركعتي يا سه ركعتي شك نمود اعاده كند و اين استحباب قوت دارد اگر چه كه مشهور وجوب اعاده نماز است در اين صورتها و اين اعاده باحتياط نزديكتر است و نبايد ترك شود .
٢ - در وقت بنا گذاشتن بر اكثر كيفيت نماز احتياط آن است كه بعد از سلام دادن بعدد ركعاتي كه احتمال ميدهد كم خوانده باشد نماز ميخواند يعني اگر احتمال ميدهد كه يك ركعت كم خوانده يك ركعت ايستاده يا دو ركعت نشسته ميخواند كه يك ركعت حساب ميشود و اگر احتمال ميدهد دو ركعت كم خوانده دو ركعت ايستاده ميخواند و براي احتمال سه ركعت بنا بر آنچه كه گفته‌اند دو ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته ميخواند و نماز احتياط مثل ساير نمازها است .
٣ - در نماز احتياط ديگر سهوي نيست پس اگر در آن شك كرد يا سهو نمود چيزي بر او نيست .
٤ - هر كس بين اينكه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت شك كند سلام ميدهد و دو سجده سهو بجا ميآورد و هر كس بين سه و پنج شك كند بنا بر يقين ميگذارد يعني بر اقل و نماز را تمام ميكند آن وقت دو سجده سهو بجا ميآورد يا بنا را بر چهار ميگذارد و تمام ميكند بعد دو ركعت نماز احتياط نشسته بجا ميآورد .
٥ - هر كس در عدد ركعات شك كند بعد گمان او بعدد كمتر برود بهمان گمان عمل ميكند و نماز احتياطي هم ندارد و اگر گمان او به بيشتر رفت عمل بهمان بيشتر مينمايد و دو سجده سهو بجا ميآورد .
٦ - هر كس حالتي پيدا كند كه نداند چقدر نماز خوانده و وهم او هم بعددي نرود نماز را اعاده ميكند .

صفحه ٢٠٩

 ٧ - هر كس در سه چيز پياپي مثلاً سه نماز شك كند او كثير السهو است و همين طور كسي كه در سه چيز پياپي شك نميكند اما عرفاً زياد شك ميكند و خودش اقرار دارد كه سهوش زياد است و از حد عادي بيشتر است چنين كساني نبايد ابداً به سهو و شك خود اعتنا كنند و بنا را بر همان قدر صحيح يقيني ميگذارند كه عمل خاصي هم برايشان لازم نباشد و بهمين طور عمل ميكنند تا وقتي كه شيطان ايشان را واگذارد .
٨ - اگر مأموم حفظ نموده و امام شك يا سهو كند بشك و سهو خود اعتنا نميكند و بيقين مأموم ميگيرد و اگر امام حفظ نموده مأموم اعتنا به شك و سهو خود نميكند و بيقين او ميگيرد .
٩ - به شكي كه بعد از تمام شدن نماز عارض شود اعتنا نميكنند .
١٠ - به شك در نافله اعتنا نميكنند و مستحب است كه بنا بر اقل بگذارند .
مطلب دوم
در شك در افعال است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه در چيزي از افعال نماز شك كردي كه آيا آن عمل رابجا آورده‌اي يا نه اگر از محل آن نگذشته‌اي بجا آور و اگر از آن گذشته و مشغول فعل ديگري از افعال نماز شده‌اي اعتنا مكن و همين طور اگر بعد از تمام شدن نماز شك كردي كه فلان فعل را بجا آوردي يا نه اعتنائي باين شك نميكني .
٢ - هر كس گمان برد كه فعلي از افعال نماز را انجام داده اما يقين نكند ميگذرد و نماز خود را ادامه ميدهد و بعد دو سجده سهو بجا ميآورد .
٣ - هر كس شك او زياد شده هر گاه شك كرد نماز خود را ادامه ميدهد و اعتنا به شك نميكند .
مقصد سوم
در احكام سهو است و در آن دو مطلب ذكر ميشود :

صفحه ٢١٠

 مطلب اول
در سهو در اجزاء نماز است و در اين مطلب مسائلي است :
١ - هر كس اذان و اقامه را فراموش كرد تا تكبير گفت ميگذرد و واجب نيست كه اعاده كند بلي مستحب است كه هر گاه اذان و اقامه را از ياد برد و در نماز بيادش آمد اعاده كند و تأكيد اعاده در وقتي كه قبل از ركوع انسان يادش بيايد زياد ميشود و از آن مؤكدتر آنكه قبل از قراءت بياد آورد و هر گاه اعاده كند با اذان و اقامه اعاده ميكند .
٢ - هر كس در اذان سهو كند و عبارتي را جلوتر يا عقب‌تر ذكر كند برميگردد بهمان عبارتي كه مقدم بوده و اشتباهاً در آخر ذكر شده بود و از آنجا تا آخر اذان را ميگويد و اگر بياد آورد كه در اذان سهو شده و در اقامه بود به اقامه ادامه ميدهد و چيزي بر او نيست و روايت شده كه برميگردد بآن عبارت از اذان و مابعد آن را ميگويد و اگر ذكر عبارتي از اقامه را فراموش كرد برميگردد بهمان عبارت كه فراموش كرده و از آنجا تا آخر اقامه را ميگويد .
٣ - هر كس فراموش كند كه بين اذان و اقامه فاصله بيندازد چيزي بر او نيست و لكن عمداً بدون فاصله اذان و اقامه نگويد .
٤ - مشهوري كه روايت هم دارد اين است كه هر كس تكبيرة الافتتاح را فراموش كرد نمازش باطل است و اعاده ميكند و رخصتي روايت شده در باب كسي كه فراموش نموده ، كه هر گاه نيت تكبير داشته و فراموش كرده بگذرد و به نماز ادامه دهد و اين البته بعد از وارد شدن به نماز است و در روايتي است كه اگر ركوع ننموده برگردد يعني دوباره از تكبير شروع كند و اگر بعد از ركوع متذكر شد در محلِ تكبيرِ ايستاده‌اي آن تكبير را ميگويد و اگر براي ركوع تكبير گويد همان از او كفايت ميكند و اگر بعد از نماز ياد آورد نماز را قضا ميكند و ظاهر از كلام صدوق اين است كه بهمين روايت عمل مينموده و دور هم نيست .
٥ - هر كس عمداً قراءت را ترك كند نماز او باطل است و هر كس فراموش كرد و قبل از ركوع يادش آمد قراءت ميكند و اگر بعد از ركوع بياد آورد چيزي بر او نيست و
صفحه ٢١١

 نماز را ادامه ميدهد و اگر خواندن سوره حمد را در همه نمازش فراموش كرد نمازش صحيح است و بعد از نماز آنچه را كه از او فوت شده قضا ميكند چه از يك ركعت باشد و چه از دو ركعت .
٦ - هر كس در بلند خواندن و آهسته خواندن سهو كند يا ندانسته رعايت اين دو مطلب را نكند چيزي بر او نيست و اگر عمداً مخالفت كند نماز را اعاده ميكند .
٧ - روايت شده هر كس سهواً ركوع را ترك كند تا وقتي كه دو سجده بجاي آورد آن دو سجده را رها ميكند و ركوع ميكند بعد سجود مينمايد آن وقت نماز را ادامه ميدهد و اگر بعد از تمام شدن نماز يادش آمد برميخيزد و يك ركعت ديگر نماز ميخواند و آن دو سجده زائد بحساب نميآيند و راه احتياط روشن است و مخفي نيست ( يعني احتياطاً نماز را اعاده ميكند ) .
٨ - هر كس عمداً ذكر ركوع و سجود را ترك كند نماز او باطل است و هر كس اين دو ذكر را فراموش كند لكن قبل از سر برداشتن بياد آورد ذكر ميكند و اگر بعد از آن يادش آمد نماز را ادامه ميدهد و بعد از نماز ذكر را قضا ميكند .
٩ - هر كس عمداً دو سجده را ترك كند نمازش باطل است و اگر فراموش كند و پيش از ركوع بياد آورد آن دو را بجا ميآورد و اگر بعد از ركوع يادش آمد اعاده ميكند و اگر بگوئيم ركوعي را كه بي وقت نموده بياندازد همان طور كه در مسأله ركوع ( مسأله )٧ گذشت وجهي دارد جز آنكه اين كار خلاف احتياط در دين است و احتياط در اعاده است .
١٠ - هر كس در نماز واجب خود يك ركعت زياد بخواند آن نماز را بحساب نياورده و اعاده ميكند و روايت شده در كسي كه پنج ركعت خوانده كه اگر در ركعت چهارم بقدر تشهد نشسته است نماز او تمام است .
١١ - هر كس در ركعات نافله زياد كرده باشد زائد را مياندازد و مي‌نشيند و تشهد خوانده و سلام ميدهد .
١٢ - هر كس يك سجده را فراموش كند و قبل از ركوع بياد آورد واجب است كه آن
صفحه ٢١٢

 سجده را بجا آورد و اگر بعد از ركوع يادش آمد ادامه ميدهد و بعد از سلام سجده را قضا ميكند و همينطور هر گاه بعد از سلام يادش آيد هر وقت كه باشد آنچه را كه فوت شده بجا ميآورد .
١٣ - هر كس تشهد اول را فراموش كند و پيش از ركوع بياد آورد آنرا ادا ميكند و اگر بعد از ركوع يادش آمد ميگذرد و بعد از نماز قضا ميكند و هر كس تشهد دوم را سهواً نخواند و قبل از تمام كردن نماز يادش آمد ميخواند و اگر بعد از انصراف از نماز يادش آمد تشهد را قضا ميكند .
١٤ - هر كس در نماز وتر تشهد را فراموش كرد تا داخل ركعت سوم شد و ركوع نمود آن وقت يادش آمد جايز است كه برگردد به تشهد بخلاف نماز واجب .
١٥ - هر كس سهواً در غير موضع تسليم سلام دهد و قبل از آنكه عملي منافي اعمال نماز بكند متذكر اين نقيصه بشود يا بعد از آنكه عملي غير از اعمال نماز انجام داد متذكر شود لكن آن عمل از اعمالي نباشد كه اگر آن را سهواً هم كسي بجاي آورد نمازش باطل است مثل پشت كردن بقبله بلكه از قبيل حرف زدن باشد كه سهوي آن مبطل نيست در اين صورتها سلامي را كه داده رها ميكند و دنباله نماز را تمام ميكند .
١٦ - هر كس در قسمتي از نماز خود سهو كرد آنچه را كه از او فوت شده عينا بعد از نماز قضا ميكند .
مطلب دوم
در احكام دو سجده سهو است و در آن مسائلي است :
١ - در سجده سهو واجب همان دو سجده است بدون تكبير و تسبيح و ذكر و تشهد و سلام و احتياط در آن است كه ذكر مأثور را ترك ننمايند .
٢ - مستحب است كه امام وقتي ميخواهد سجده سهو بجا آورد براي متوجه كردن كساني كه پشت سر او هستند قبل از سجود و بعد از آن الله اكبر بگويد .
٣ - گفته شده مستحب است كه ذكر مأثور را در دو سجده سهو بگويند و آن اين است : بِسْمِ اللّٰهِ وَ بِاللّٰهِ اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ . و يا اين ذكر كه بگويند : بِسْمِ اللّٰهِ وَ
صفحه ٢١٣

 بِاللّٰهِ اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكٰاتُهُ ، و نزديكتر باحتياط آن است كه نوع ذكر را ترك نكنند .
٤ - وقت دو سجده سهو يا بعد از سلام است يا قبل از آن و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد آن دو را بجا ميآورد .
٥ - سهوي در سجده‌هاي سهو نيست يعني اگر شك كرد كه يك سجده كرده يا دو سجده اعتنائي به شك نميكند و بنا را بر آن ميگذارد كه هر دو سجده را بجا آورده .
٦ - روايت شده كه سجده سهو براي كسي واجب است كه نميداند در نماز خود زياد كرده يا كم اما كسي كه ميداند اشتباه او چه بوده و آن را تصحيح كرده يا قضا نموده ديگر سجده هاي سهو را نبايد بجا آورد و راه نجات آن است كه هر گاه در نماز حرف بزند از روي فراموشي دو سجده سهو بجا آورد و همين طور هر گاه شك كند بين سه و چهار و ظن او بيشتر بطرف چهار رود و هر گاه شك نمود بين دو و چهار و بنا بر كمتر گذاشت و هر گاه سهواً تشهد نخواند و بعد از گذشتن از محل يادش آمد و هر گاه سهواً سجده را فراموش كرد و بعد از گذشتن از محل آن بياد آورد و هر گاه در موضع ايستادن بنشيند يا برعكس يا در محل تسبيح قراءت كند و بالعكس و هر گاه نداند كه در نماز خود چيزي زياد كرده يا كم و در شك بين چهار و پنج كه در همه اين موارد راه نجات آن است كه دو سجده سهو بجا آورد .
٧ - مستحب است كه براي هر زياده و نقصاني كه در نماز واقع شود دو سجده سهو بجا آورند .
٨ - اگر مأموم حفظ نموده امام اعتنائي به سهو خود نميكند و اگر امام حفظ كرده مأموم اعتنا به سهو مقصود از نفي سهو در اينجا نفي شك است و عمل كردن بموجب آن نه سهو بمعني زياده و نقيصه . حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان (اع‌) است .
خود نميكند ( يعني هر كدام سهو نمودند لكن ديدند كه ديگري متوجه بوده و حفظ نموده و به قول يا عمل اشاره ميكند كه صحيح اين طور است بايد سهو كننده تبعيت آن را بنمايد كه حفظ كرده و سهو او با حفظ طرف ديگر اعتباري
صفحه ٢١٤

 ندارد كه بخواهد باحكام سهو عمل كند بلكه همانوقت خطا را اصلاح ميكند ) و اعتنائي به سهو در نافله نيست و همچنين در عملي كه براي تماميت نماز ميكنند مثل نماز احتياط و سجده سهو كه در همه اين موارد در صورت سهو اعتنا نميكند و ميگذرد و فرض را بر صحت ميگذارد .
٩ - مأموم هر گاه پشت سر امام سهو نمايد نبايد سجده‌هاي سهو را بجا آورد ولو آنكه از اول نماز تا آخر آن سهواً هيچ نگفته باشد نه تكبيري و نه تسبيحي و نه تشهد و نه قراءتي چون امام متكفل همه اين امور هست مگر تكبيرة الاحرام چرا كه نمازي نيست مگر به افتتاح .
١٠ - هر كس نماز وتر بخواند بعد يادش آيد دو ركعت از نماز شب را فراموش كرده آن دو ركعت را ميخواند بعد دوباره وتر ميخواند .
١١ - كسي كه ميترسد شك كند مستحب است كه نماز را تخفيف دهد ( يعني از مستحبات آن كم كند ) .
١٢ - روايت شده كسي كه نماز ظهر را خواند و شروع به نماز عصر كرد و چون دو ركعت از عصر بجا آورد يقين نمود كه از نماز ظهر فقط دو ركعت خوانده پس اگر بين دو نماز عملي كرده كه باعث قطع نماز است هر دو را اعاده ميكند و اگر نكرده اين دو ركعت آخري را كه بجا آورده بجاي تتمه نماز ظهر قرار ميدهد و از آن دو ركعتي كه بعنوان نماز عصر بجا آورده بود صرف نظر ميكند و بعد از آن نماز عصر ميخواند .
باب پنجم
در نماز مسافر است و نماز كسي كه ميترسد و در آن سه مطلب است :
مطلب اول
در بيان شروط قصر است يعني نماز شكسته خواندن و مطالبي كه مربوط بآن ميشود و در اين مطلب مسائلي است :

صفحه ٢١٥

 ١ - همان طور كه در حضر واجب است كه نماز را تمام بخوانند واجب است كه در سفر نماز را بشكنند .
٢ - هر كس در سفر بدون اطلاع از مسأله نماز را تمام خوانده اعاده‌اي بر او نيست .
٣ - واجب است تقصير يعني شكستن نماز هنگامي كه مسافت مسافرت به دو بريد برسد يعني هشت فرسخ بشود كه عبارت از بيست و چهار ميل است و آن مسافتي است كه قطار شتران در يك روز مي‌پيمايد نه مسافتي كه استر و چارپاي سريع السير مي‌پيمايند ( بريد بيست و چهار كيلومتر است و مسافت شرعي سفر ٤٨ كيلومتر است ) .
٤ - مسافتي كه در شرع معتبر است دو بريد است چه فقط رفتن اينقدر شود يا رفتن و برگشتن كه يك بريد بروند و يك بريد برگردند چه همان روز كه ميروند برگردند و چه آنكه روز ديگري برگردند و اين تا وقتي است كه سفر را قاطعي قطع نكند مثلاً در بين راه بوطن خودش نرسد يا در جائي قصد اقامت نكند .
٥ - هر كس سفر كند و در زميني قصد اقامت ده روز بنمايد سفر او قطع ميشود و مثل اشخاصي كه مسافر نيستند بايد نماز تمام بخواند و همچنين هر كس در زميني يك ماه در حال ترديد بماند كه هر روز ميگويد يا فردا ميروم يا پس‌فردا چنين كسي نماز خود را شكسته ميخواند و چون يك ماه يا سي روز گذشت بعد از آن مثل كسي كه حاضر آن ولايت است تمام ميخواند ولو آنكه يك نماز فقط مانده باشد و بعد سفر كند .
٦ - هر كس در اثناء سفر به وطن خود برسد سفرش قطع ميشود و تمام ميخواند و منظور از وطن هر منزلي است كه آن را براي خود وطن ميگيرد و در آن اقامت ميكند يا آنكه عرفاً گفته ميشود آنجا وطن او است از مولاي خود برادرم اجل الله شأنه در مورد كسي كه وارد بلدي ميشود كه وطن اوست و هنوز وارد خانه خود نشده و مثلاً در خانه برادرش است و ميخواهد پس از آن بخانه رود سؤال نمودم كه آيا در خانه برادرش تمام ميخواند يا قصر ميكند فرمودند قصر ميكند . زين‌العابدين فرزند مصنف (اع‌) .
.

صفحه ٢١٦

 ٧ - هر كس در سفر به ملك يا زمين خود برسد و در آن محل منزلي كه در آن اقامت كند نداشته باشد مختار است كه نماز را قصر نموده و روزه را افطار كند يا تمام بخواند و روزه بگيرد ولو آنكه در آنجا فقط يك درخت نخل داشته باشد .
٨ - براي آنكه شكستن نماز واجب شود شرط است كه سفر سفرِ معصيت نباشد كه اگر سفر حرام باشد بايد نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد و همين طور است هر كس براي شكار برود چون كه آن حق نيست بلي در صورتي كه براي تهيه قوت خود يا خانواده‌اش به شكار رود قصر و افطار ميكند .
٩ - هر كس برادر خود را مشايعت كند قصر و افطار ميكند و شكستن نماز و روزه و مشايعت برادر نمودن بهتر است از روزه گرفتن و نماز تمام خواندن و حق برادر را ترك نمودن .
١٠ - مُكاري ( يعني چارپادار ) و شتردار و ملاّح و چاپار و چوپان و مأمور جمع‌آوري خراج و تاجري كه در تجارت خود دوره ميگردد و از بازاري به بازاري ميرود و بدوي يعني بيابان‌نشيني كه در كوچ و حركت است همه اينها اگر سفر كسب و شغل آنها است بايد تمام بخوانند و همين طور هر كس سفر شغل و كسب او است و معروف بآن است .
١١ - مُكاري ( يعني كسي كه چارپا دارد و كرايه ميدهد و همراه چارپايان سفر ميكند ) هر گاه كه ده روز يا بيشتر در منزل خود يا در جاي ديگري با قصد وقوف ده روز يا بدون آن بماند فقط در سفري كه بعد از اين اقامت ميكند نمازش شكسته است و در سفرهاي ديگري كه پس از آن مينمايد تمام ميخواند . و هر گاه مكاري و شتردار از سير معمول خود سريعتر حركت كنند قصر نمايند و روايت شده بين دو منزل نماز را قصر ميكنند و در منزل تمام ميخوانند .
١٢ - مسافر از وقتي كه از منزل خود خارج شود شكسته ميخواند تا برگردد بمنزل و حد ترخّص يعني حدي كه به مسافر رخصت داده‌اند كه چون بعد از حركت بآنجا رسد افطار كند آنقدري است كه خانه و اهل بيت او از چشمش پنهان شوند نه آن
صفحه ٢١٧

 اندازه كه عمارات شهر را نبيند چونكه اگر بنا بر اين باشد حد درستي نميتوان براي آن تعيين كرد مگر باجتهادات .
١٣ - سفر زميني و دريائي فرقي با هم ندارند و از حيث مسافت حكم آنها يكي است .
١٤ - كسي كه او را باكراه به سفري ببرند حكم او مثل كسي است كه خودش باختيار رفته باشد بلي جز در صورتيكه اسير باشد و نيت ادامه سفر نداشته باشد و هر آن در صدد گريختن است و عزم رفتن هشت فرسخ ندارد كه در اين حالت قصر نميكند .
مطلب دوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - قصر در سفر بر كسي واجب است كه علم دارد بايد در سفر قصر كرد و متذكر است اما كسي كه نميداند يا كسي كه يادش رفته و قصر ننموده چيزي بر او نيست .
٢ - هر گاه كسي كه جاهل به مسأله است در سفر تمام بخواند يا وقت اقامت در اثناي سفر ندانسته قصر نمايد اعاده‌اي بر او نيست .
٣ - كسي كه فراموش كرده و در سفر نماز را تمام خوانده اگر تا وقت باقي است يادش آيد اعاده كند و اگر وقت گذشته اعاده‌اي ندارد .
٤ - هر كس ندانسته نماز مغرب را در سفر قصر كند قضا و اعاده‌اي بر او نيست .
٥ - هر نمازي كه قصر ميشود نافله ندارد و هر نماز تمامي نافله خود را دارد و نماز شب در سفر قصر نميشود .
٦ - دو ركعت نماز نشسته كه بعد از عشا ميخوانند جزو پنجاه ركعت نيستند و در سفر و حضر قصر نميشوند .
٧ - هر كس قصد ده روز كند بعد نيت كند كه قبل از انقضاي آن ده روز راهي سفر شود اگر اين تغيير تصميم او بعد از آن است كه يك نماز را تمام خوانده بقيه نمازها را هم تا وقتي كه در محل اقامت خود باشد تمام ميخواند اما اگر قبل از آنكه نمازي بخواند بفكر سفري افتاد مختار است اگر نيت ده روز نميكند نماز او قصر است و اگر
صفحه ٢١٨

 نيت كرد كه ده روز بماند درست ميخواند و هر كس در وسط نماز قصد ده روز كرد تمام ميخواند و هر كس در وسط نماز از اقامت ده روز منصرف شد اگر قبل از ركعت سوم است قصر ميكند و اگر داخل در ركعت سوم شده تمام ميكند و بعد بجهت احتياط در دين نماز را بطور شكسته اعاده ميكند .
٨ - واجب نيست منزلي كه شخص وطن خود قرار داده ملك او باشد بلكه منزل يعني جائي كه در آنجا اقامت نموده ولو آنكه كسي باو اجازه اقامت داده و منزلي در اختيار او گذاشته باشد .
٩ - هر كس سفر كند و در ضمن سفر به ملك يا دهي كه دارد برسد در آنجا بين قصر و اتمام مخير است و در غير ملك خودش در سفر واجب است كه قصر كند .
١٠ - هر كس بقصد ملاقات پادشاه ستمكاري سفر كند و نيت او حق نباشد بايد نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد و سفر او حق نيست .
١١ - مسافر در حرم خدا و حرم پيغمبر او و حرم امير المؤمنين و حرم حضرت سيد الشهداء صلوات الله عليهم مختار است اگر خواست قصر ميكند و اگر خواست تمام و فضيلت در اتمام است و نماز بسيار خواندن در آنها ، و حرم خداوند يك بريد است در يك بريد يعني دوازده ميل در دوازده ميل و حرم حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز بهمان اندازه است يعني يك بريد در يك بريد و آن مابين دو سنگستان مدينه واقع است يعني سرزميني كه سنگستانهائي با سنگهاي سياه و درشت آن را در ميان گرفته و حد آن از ظل عائر است تا ظل وعير ( عائر و وعير دو كوه هستند در خارج شهر مدينه ) و حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كوفه است و مضافات اطراف آن تا نجف و حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام پنج فرسخ در پنج فرسخ است از چهار طرف قبر .
١٢ - مستحب است كه مسافر در نزد قبر حضرت امام حسين عليه السلام و در مكه و مدينه و مشاهدي كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله تشريف داشته‌اند و در مسجد كوفه نمازهاي سنتي بجا آورد .

صفحه ٢١٩

 ١٣ - هر كس در حضر باشد و وقت نماز برسد و نماز نخواند تا سفر كند نماز او قصر است و هر كس در سفر باشد و وقت نماز برسد و نماز نخواند تا وارد بر اهل خود شود نماز تمام ميخواند .
١٤ - مستحب مؤكد است كه بعد از هر نمازي كه شكسته ميخوانند سي مرتبه تسبيحات چهار گانه را ذكر كنند كه باعث تماميت نماز است .
١٥ - هر كس قصد مسافت يعني هشت فرسخ ندارد لكن كم‌كم بقدر مسافت سير كند نماز را تمام ميخواند اما در بازگشت اگر نيت دارد به شهر و منزل خود برگردد ميشكند .
١٦ - هر كس نيت هشت فرسخ دارد لكن بعد از چهار فرسخ سير قصدش عوض شود در برگشتن نماز او شكسته است و اگر نرسيده به چهار فرسخ نيت او عوض شود در بازگشت درست ميخواند و واجب نيست كه آنچه در رفتن قصر كرده اعاده كند جز آنكه مستحب است .
مطلب سوم
در نماز ترس است و امثال آن و در آن مسائلي است :
١ - خائف يعني كسي كه در حال ترس است واجب است كه نماز را قصر كند در سفر باشد يا حضر .
٢ - مستحب است نماز جماعت براي خائفين و كيفيت آن چنين وارد شده است كه امام مي‌ايستد و عده اي از اصحاب او ميآيند و پشت سر او مي‌ايستند و عده‌اي در مقابل دشمن مي‌ايستند پس امام با آنها كه پشت سر او هستند يك ركعت ميخواند پس برميخيزد و آنها هم برميخيزند و امام همان طور مي‌ايستد لكن مأمومين او ركعت ديگري خوانده سلام ميدهند و ميروند و بجاي ياران خود پيش روي دشمن ميايستند و آنعده كه جلوي دشمن بودند ميآيند پشت سر امام و امام ركعت دوم خود را با آنها ميخواند و مي‌نشيند و آنها برخاسته ركعت ديگري ميخوانند آن وقت امام
صفحه ٢٢٠

 سلام ميدهد نماز را و امام و اين مأمومين با يك تسليم نماز را تمام ميكنند و در مغرب هم بهمين صورت است و امام ميتواند با دسته اول يك يا دو ركعت بخواند و با دسته دوم باقي نماز را ميخواند .
٣ - هر كس از دزدي يا درنده‌اي يا دشمني بترسد واجب است كه هر طور براي او ميسر و ممكن است نماز بخواند ولو بطور اشاره ولو بر پشت حيوان باشد يا روي او بطرفي غير از قبله باشد و بر نمد زين تيمم ميكند يا بر يال حيوان و چنين كسي بايد صبر كند و آخر وقت نماز بخواند و هنگام تكبيرة الاحرام اگر توانست رو بقبله ميكند بعد ميگردد بطرفي كه بدليل ترسش ميخواهد آنطرف را ببيند و مراقب باشد و تا ميسر شود سعي ميكند روي او بقبله باشد .
٤ - در حال جنگ و حمله بدشمن و حالاتي كه طرفين مخاصمه سعي در حمله بيكديگر و عقب راندن ديگري ميكنند براي هر نمازي كافي است كه دو تكبير بگويند جز مغرب كه سه تكبير ميگويند و اين تكبيرها بجاي همه واجبات نماز است و البته اين در وقتي است كه نتواند باشاره نماز بخواند و گر نه در حال جنگ و حمله تكبير ميگويد و با اشاره نماز ميخواند و روي او بهر طرف كه هست مانعي ندارد .
٥ - واجب است كه اسير هر طور براي او ممكن است نماز بخواند ولو باشاره .
٦ - كسي كه در گِل مانده و يا در آب افتاده و مشرف به غرق است بطور امكان نماز ميخواند و در فرائض آنچه را كه نتوانند انجام دهند از آنها برداشته است و جز در سفر يا خوف تقصير نميكنند .
٧ - كسي كه مأمور است در مقابل دشمن بايستد و حركت نكند و مراقب باشد نماز را با اشاره بر پشت حيوان بجا ميآورد و براي تكبير اول اگر توانست رو بقبله ميكند ولي ديگر بعد بطرف قبله نميگردد و روي او بهمان طرفي است كه روي حيوان اوست و آنچه از واجبات نماز را كه توانست بجا ميآورد .
٨ - خائف اختيار دارد كه روي حيوان با قراءت حمد و سوره نماز كند يا روي زمين با قراءت حمد تنها و اين در صورت امكان است و ترتيب اول بهتر است .

صفحه ٢٢١

 باب ششم
در نماز جمعه و عيدين است و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در نماز جمعه است و در آن سه مطلب است :
مطلب اول
در كساني است كه نماز جمعه بر آنها واجب است و كساني كه بر آنها واجب نيست و در آن مسائلي است :
١ - نماز جمعه بر همه مردم واجب است مگر ده گروه صغير و كبير ( يعني كسي كه بواسطه كبر سن معذور است ) و مجنون و مسافر و غلام و زن و مريض و نابينا و كسي كه فاصله او تا محل برپائي نماز جمعه بيشتر از دو فرسخ باشد و كسي كه بجهت خوف يا علت ديگري عذر دارد .
٢ - باكي نيست كه نماز جمعه را در وقت باران ترك كنند .
٣ - اهل دهات هر گاه كسي را داشته باشند كه خطبه بخواند جمع ميشوند هر گاه لااقل پنج نفر باشند و گر نه چهار ركعت ميخوانند ( يعني نماز ظهر عادي ) .
٤ - غلام و زن و مسافر هر گاه حاضر باشند در محل نماز ، ديگر رخصت از آنها ساقط است و بايد نماز جمعه بخوانند لكن اگر در محل نباشند بآنها اجازه داده شده كه حاضر نشوند .
٥ - بر امام است كه اشخاصي را كه بجهت دَين يعني بدهي زنداني هستند به نماز جمعه و عيد بفرستد و كسي را همراه آنها ميفرستد كه پس از اتمام نماز آنها را به زندان بازگرداند .
٦ - نماز جمعه و خطبه خواندن بر كمتر از پنج نفر كه يكي امام و چهار مأموم باشد نيست و براي پنج نفر هم مستحب است و از نماز واجب كفايت ميكند و چون هفت نفر از مسلمين جمع شوند كه يكي امام باشد واجب ميشود و منشأ عدد هفت از آنجا
صفحه ٢٢٢

 است كه امام است و قاضي او و كسي كه ادعاي حقي دارد و كسي كه بر او ادعا شده و دو شاهد و كسي كه پيش روي امام حد ميزند بعد اين عدد درباره غير آنها جاري شده .
٧ - نماز جمعه مخصوص بامام مسلمين است كه معصوم و مطهر است يا كسي كه بطور خاص از طرف ايشان نصب شود اما وقتي كه هيچكدام نباشند مستحب است و هر گاه امامي داشته باشند كه خطبه بخواند از نماز فريضه كفايت ميكند .
٨ - بين دو نماز جمعه واجب است كه سه ميل فاصله باشد ( ٦ كيلومتر ) پس هر گاه فاصله آنها يك فرسخ است دو جماعت جداگانه نماز ميخوانند و اگر كمتر است بايد جمع شوند و با يك امام نماز بخوانند .
مطلب دوم
در كيفيت نماز جمعه است و در آن مسائلي است :
١ - در نماز جمعه دو خطبه واجب است و بايد مشتمل بر حمد پروردگار و ثناي او باشند و در خطبه اول امام وصيت به تقواي خداوند ميكند و بعد يك سوره كوچك از قرآن ميخواند و مي‌نشيند و بعد برميخيزد و حمد و ثناي خدا را بجا ميآورد و درود بر محمد و آل‌محمد و ائمه مسلمين (ع‌) ميفرستد و براي مردان و زنان مؤمن استغفار ميكند و هر چه كه امير ميخواهد بگويد از حوائج و اتمام حجتها و ترساندن مردم و دعاء و امر و نهيهائي كه ميخواهد بمردم اعلام كند و صلاح و فساد ايشان را بگويد همه اينها را در خطبه دوم ميگويد و خطبه اول مخصوص به ثناي خداوند و تمجيد و تقديس او است عز و جل .
٢ - اولي آن است كه در خطبه اكتفا بهمان عبارات مأثور نمايند .
٣ - واجب است كه خطيب ايستاده خطبه بخواند و بين دو خطبه بنشيند نشستني كه در آن سخن نگويد همين اندازه كه بين دو خطبه فاصله‌اي بيفتد بقدر خواندن يك سوره قل هو الله احد .
٤ - وقت شروع خطبه اول زوال آفتاب است پس چون آفتاب ازسمت الرأس زايل
صفحه ٢٢٣

 شد خطيب برخاسته خطبه ميخواند و پائين ميآيد و بدون فاصله نماز ميخواند چرا كه وقت آن تنگ است و وقت نماز از زوال آفتاب است تا گذشتن ساعتي .
٥ - سزاوار است كه امام برد يماني يا عدني و عمامه بپوشد و بر كماني يا عصائي تكيه دهد .
٦ - واجب است كه خطبه قبل از نماز باشد .
٧ - از سنت است كه چون امام بر منبر صعود كند وقتي كه رو بمردم كرد سلام كند .
٨ - حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله وقتي كه براي نماز جمعه بيرون تشريف ميآوردند روي منبر مي‌نشستند تا مؤذنين از اذان فارغ شوند .
٩ - وقتي كه امام روز جمعه خطبه ميخواند تا از خطبه فارغ نشده سزاوار نيست كه كسي حرف بزند پس چون خطبه خواند مردم ميتوانند كه سخن بگويند تا وقتي كه نماز شروع شود .
١٠ - مادام كه امام خطبه ميخواند سزاوار نيست كه مردم رو باين طرف و آن طرف نمايند مگر همان اندازه كه در نماز جايز است .
١١ - وقتي كه امام خطبه ميخواند سزاوار نيست كسي نماز بخواند مگر آنكه يك ركعت خوانده باشد آن وقت امام براي خطبه برخيزد كه در اين وقت يك ركعت اضافه ميكند و تمام مينمايد .
١٢ - وقتي كه امام خطبه ميخواند او قبله مأمومين است و مأمومين قبله او پس سزاوار است كه امام رو بايشان كند و ايشان رو بامام نمايند .
١٣ - نماز جمعه مثل ساير نمازها است جز آنكه دو قنوت دارد يكي در ركعت اول پيش از ركوع و بعد از قراءت و يكي در ركعت دوم بعد از ركوع .
١٤ - هر كس بامام برسد قبل از آنكه ركوع دوم را بجا آورده باشد به نماز جمعه رسيده و اگر بعد از ركوع آخر رسيد نماز او چهار ركعت است مثل ظهر .
١٥ - هر كس به خطبه نرسيد نماز جمعه را ميخواند و براي او كافي است .
١٦ - هر كس جماعت بر او فشار آورد و در كنار ديواري يا ستوني قرار گيرد و نتواند با
صفحه ٢٢٤

 امام ركوع و سجود نمايد تا وقتي كه جماعت سر بردارند مانعي ندارد كه پس از آنها ركوع و سجود كرده و بعد ملحق به بقيه شود .
١٧ - هر كس همراه امام تكبير گفت و ركوع كرد و فشار جمعيت مانع از سجده او باشد و مردم براي ركعت دوم برخاستند و او هم همراه مردم برخاست و در ركعت دوم نتوانست ركوع كند و سجده را بجا آورد بايد نيت كند كه اين دو سجده براي ركعت اول او باشد و چون امام سلام داد برميخيزد و يك ركعت ديگر ميخواند و دو سجده بجا ميآورد بعد تشهد خوانده سلام ميدهد و اگر نيت نكرده باشد كه دو سجده او متعلق به ركعت اول باشد كافي نيست و بايد دو سجده بجا آورد و نيت كند كه آن دو متعلق به ركعت اولند و بعد يك ركعت كامل بخواند .
١٨ - اذان سوم روز جمعه بدعت است و بنظر ميرسد كه منظور از آن اذان عصر است .
مطلب سوم
در آداب روز جمعه است و شب آن و در آن مسائلي است :
١ - روز جمعه افضل اعياد و بهترين روزها است حسنات در آن بطور مضاعف حساب ميشوند و سيئات در آن محو ميگردند و درجات انسان در آن بالا ميرود و شب آن هم مثل آن است .
٢ - مستحب است بيدار بودن شب جمعه براي عبادت .
٣ - هر كس بخواهد عمل خيري انجام دهد مستحب است كه آن را روز جمعه بجا آورد .
٤ - مستحب است كه در روز جمعه زود بمسجد روند يعني در وقتي بروند كه آفتاب باندازه طول نيزه‌اي بالا آمده باشد و اگر ماه رمضان است زودتر از اين بروند .
٥ - مستحب است كه روز پنجشنبه براي جمعه مهيا شوند كه وقت در اين روز تنگ است و آفتاب ركودي در آن ندارد .
٦ - مستحب است كه در روز جمعه و شب جمعه نمازهائي را كه ترغيب فرموده‌اند بجا آورند .

صفحه ٢٢٥

 ٧ - نوافل جمعه بيست ركعت است در روز جمعه و در هر وقت روز كه باشد خوانده ميشود و افضل آن است كه شش ركعت را صبح زود بخوانند و شش ركعت را كمي بعد از آن و شش ركعت را كمي بعد و دو ركعت در وقت زوال و توزيع اين نوافل بطورهاي ديگر هم روايت شده .
٨ - مستحب است كه شب جمعه و روز جمعه دعاهاي وارده در آن را بخوانند و صلوات بر محمد و آل‌محمد (ع‌) بفرستند .
٩ - مستحب است كه هر روز جمعه هزار بار صلوات بر محمد و آل‌محمد (ص‌) بفرستند و در باقي روزها روزي صد صلوات و صلوات مخصوصي كه روايت شده و وقت آن بعد از نماز عصر روز جمعه است .
١٠ - هر گاه وقت غروب نصف قرص آفتاب پنهان شود اين ساعت ساعتِ استجابت دعا است و همين طور وقتي كه خطيب از خطبه‌ها فارغ ميشود تا زماني كه مردم صف‌ها را راست كنند براي نماز و همچنين آخر روز تا غروب آفتاب و در وقت ظهر هنگام زوال آفتاب .
١١ - مستحب است كه بعد از نماز صبح روز جمعه سوره الرحمن بخوانند و چون به آيات : فَبِأَيِّ آلٰاۤءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ برسند بعد از هر يك بگويند : لٰا بِشَيْ‌ءٍ مِنْ آلٰاۤئِكَ رَبِّ اُكَذِّبُ ، و مستحب است كه سوره كهف و بني اسرائيل و طواسين سه گانه و سوره صۤ را در هر شب جمعه و سوره نساء را روز جمعه بخوانند و همچنين در روز جمعه سوره اعراف و هود و كهف و صافات را بخوانند و اعمالي را كه در اين روز بآنها ترغيب شده بجا آورند و آن اعمال بسيارند و در جاي خود ذكر شده‌اند .
١٢ - روز جمعه و شب آن شعر خواندن مكروه است اگر چه كه شعر حق باشد .
١٣ - پيش از نماز روز جمعه سفر مكروه است اما بعد از آن جايز است و بآن بركت ميجويند .
١٤ - مستحب است كه روز جمعه سر را با خطمي بشويند و شارب و ناخنها را بگيرند و دعاهاي وارده را بخوانند .

صفحه ٢٢٦

 ١٥ - هر كس ناخنهاي او كوتاه است و گرفتن لازم ندارد همين قدر سوهاني بآنها بزند .
١٦ - عطر زدن روز جمعه مستحب است .
١٧ - حجامت روز جمعه مكروه است .
١٨ - تنوير روز جمعه كراهت ندارد بلكه مستحب است .
١٩ - مستحب است كه روز جمعه زينت كنند و غسل نمايند و ريش را شانه بزنند و پاكيزه‌ترين لباسهاي خود را بپوشند و هيأت مرتبي داشته باشند .
٢٠ - براي زنان هم از پير و جوان مستحب است كه در جمعه عطر بزنند و زينت كنند همان طور كه براي مردان استحباب دارد .
٢١ - مستحب است كه در هر روز جمعه براي اهل خانه ميوه و گوشتي بياورند كه آنها از آمدن جمعه خوشحال باشند .
٢٢ - مستحب است كه انسان روز جمعه و شب آن با عيال خود جمع شود و اين صدقه‌اي است از تو بر او .
٢٣ - مستحب است روزه گرفتن در روز جمعه و زيارت قبور و صدقه دادن .
مقصد دوم
در نماز عيدين است و در آن دو مطلب است :
مطلب اول
در وجوب و كيفيت آن است و در آن مسائلي است :
١ - نماز عيدين سنتي است واجب .
٢ - در روز عيد فطر و قربان نمازي نيست مگر با امام معصوم مثل جمعه .
٣ - نماز عيدين بر مسافر و زن و مريض واجب نيست .
٤ - وقتي كه جماعت هفت نفر باشند كه يكي امام است نماز واجب ميشود و وقتي پنج نفر شوند مستحب ميشود .

صفحه ٢٢٧

 ٥ - نماز عيدين بر همه كس واجب است مگر آنان كه استثنا شده‌اند .
٦ - مستحب است كه در غيبت امام در عيدين انسان غسل كند و عطر بزند و تنها در خانه خودش نماز عيد بخواند .
٧ - در نماز عيدين اذان و اقامه نيست لكن سه مرتبه ندا ميدهند الصلوة و اذان آن طلوع آفتاب است و بعد از طلوع آن مردم بيرون ميروند و قبل و بعد از آن نمازي نيست .
٨ - بطور خاص در مدينه مستحب است كه قبل از رفتن به مصلٰي در مسجد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله دو ركعت نماز بخوانند .
٩ - نماز عيد دوازده تكبير دارد يك تكبير براي افتتاح است بعد قراءت ميكني بعد شش تكبير ميگوئي و بين آن شش تكبير پنج قنوت ميخواني و بعد از تكبير ششم ركوع ميكني و چون سر از ركوع برداشتي سجده ميكني و برميخيزي و قراءت ميكني و در اين ركعت پنج تكبير ميگوئي و بين هر دو تكبير قنوت ميخواني و با گفتن تكبير پنجم ركوع ميكني و براي هر تكبير دستهاي خود را بالا ميآوري و در عدد تكبيرها روايات ديگري هم شده و صداي خود را پائين ميآوري همين اندازه كه شخص كنار تو بشنود .
١٠ - مستحب است كه در نماز عيد سوره شمس و غاشيه و اشباه آنها را بخوانند .
١١ - مستحب است كه با هر تكبير دستها را بالا ببرند .
١٢ - مستحب است بعد از نماز دو خطبه بخوانند مثل خطبه‌هاي جمعه و كمي بين دو خطبه مي‌نشيند .
١٣ - مستحب است كه خطيب روز عيد برد بپوشد و عمامه ببندد چه در زمستان باشد و چه در تابستان و پيراهن هم پوشيده باشد و بر عَنَزه يعني نيزه عصا مانندي كه در انتهاي آن سرنيزه آهني داشته باشد تكيه دهد .
١٤ - توقف براي استماع دو خطبه واجب نيست هر كس خواست ميماند و گوش ميدهد و هر كس خواست برود ميرود و مانعي ندارد .

صفحه ٢٢٨

 ١٥ - مستحب است كه منبر منبري باشد كه آن را جابجا نكنند و براي امام چيزي از گِل ميسازند كه بر آن ايستاده و خطبه ميخواند بعد پائين ميآيد .
فذلكه
هر گاه كسي بخواهد نماز عيد بخواند رو بقبله كرده ميگويد الصلوة الصلوة الصلوة بعد با تكبيرة الافتتاح نماز را شروع ميكند آن وقت الحمد ميخواند با سوره شمس يا سوره‌اي شبيه بآن بعد تكبير گفته دستها را براي تكبير بالا ميآورد بعد قنوت ميخواند هر چه بخواهد بعبارات نيكو و اگر خواست از قنوتهاي مأثور ميخواند بعد دوباره ميگويد الله اكبر و دستها را براي تكبير بالا ميآورد بعد قنوت ميخواند و براي بار سوم دستها را بالا آورده تكبير ميگويد و دوباره قنوت ميخواند و باز دستها را بالا آورده تكبير چهارم را ميگويد و قنوت ميخواند آنگاه براي مرتبه پنجم دستها را بالا برده تكبير ميگويد بعد قنوت ميخواند آنگاه تكبير ميگويد براي ركوع و دستها را هم وقت تكبير بالا ميبرد بعد ركوع ميكند و سر برميدارد بعد به سجده رفته دو سجده بجا ميآورد و برميخيزد و حمد و سوره غاشيه يا شبيه بآن را ميخواند بعد دستها را بالا برده تكبير ميگويد و قنوت ميخواند و دوباره دستها را بالا برده تكبير ميگويد و قنوت ميخواند بعد دستها را بالا برده تكبير سوم را ميگويد بعد قنوت ميخواند بعد دستها را بالا برده تكبير چهارم را ميگويد و قنوت ميخواند آن وقت براي ركوع تكبير ميگويد و دستها را هم براي تكبير بالا ميبرد بعد ركوع كرده و دو سجده بجا ميآورد و تشهد ميخواند و سلام ميدهد و اگر امام است بعد از نماز خطبه ميخواند .
مطلب دوم
در احكام است و درآن مسائلي است :
١ - هر گاه عيد روز جمعه باشد و مردم براي عيد حاضر شوند اگر منازلشان دور است مخير هستند كه براي جمعه حاضر شوند يا نشوند و سزاوار است كه امام بآنها كه براي نماز عيد آمده‌اند اذن دهد كه بروند و تا ظهر براي نماز جمعه نايستند .

صفحه ٢٢٩

 ٢ - رخصتي روايت شده در جائي كه امامي آنجا نيست چون آفتاب بالا آمد مردم نماز را بجماعت بخوانند و احوط آن است كه فرادي بخوانند و بجماعت نخوانند چون نماز عيدي نيست مگر با امام عادل .
٣ - هر كس روز عيد نماز را بجماعت همراه امام بجا نياورد نماز عيد از او فوت شده و قضائي هم ندارد .
٤ - مستحب است كساني كه ميتوانند روز عيد بصحرا روند و بر روي زمين نماز بخوانند .
٥ - نماز عيد در مسجد مسقف و در خانه مكروه است .
٦ - مكروه است نماز در روز عيد بر روي فرش يا بوريا يا خمره چيز كوچكي بوده از حصير كه بر آن سجده مينموده‌اند . م .
يا حصير .
٧ - نماز عيد براي مسافر مستحب است مگر براي كسي كه روز عيد قربان در منٰي است .
٨ - نماز عيد را در همه شهرها ميخوانند مگر روز قربان در منٰي كه در آنجا در روز عيد نماز عيد و تكبيري نيست .
٩ - رخصت داده شده براي زنهاي جوان و پيرزنان كه در عيدين براي نماز بيرون روند و اين رخصت بجهت آن بوده كه خدا رزقي بآنها نصيب فرمايد .
١٠ - بر زنها واجب نيست كه براي نماز در عيدين بيرون روند اما اگر رفتند نماز ميخوانند .
١١ - مستحب است احياء شب عيد .
١٢ - مستحب است كه در اين دو عيد غسل نمايند و عطر استعمال كنند و زينت نمايند .
١٣ - روز عيد فطر چيزي بخور و بيرون برو و روز عيد قربان چيزي مخور تا امام نماز را تمام كند و آنوقت از هدي و قرباني خود بخوري و اگر قوت نداشتي كه صبر كني معذوري و اين مستحب است .

صفحه ٢٣٠

 ١٤ - مستحب است كه انسان در روز عيد فطر با تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و خرما افطار نمايد و اگر اشخاصي نزد او بودند بآنها نيز همين‌ها را بخوراند .
١٥ - هرگاه پيش از ظهر هلال شوال مسلم شد امام امر بافطار آن روز ميكند و با مردم نماز ميخواند و اگر بعد از زوال امر هلال مسلم شد امر ميكند كه مردم افطار كنند لكن نماز را روز بعد ميخواند .
١٦ - كيفيت بيرون رفتن براي نماز عيد اينطور است كه امام هنگام طلوع آفتاب غسل ميكند و عمامه سفيدي از جنس پنبه مي‌بندد و يك طرف آن را بر سينه مياندازد و طرف ديگر را به پشت سر مابين دو كتف و پائين شلوار را قدري بالا ميزند و همراهان را هم امر ميكند كه چنين كنند بعد عُكّازي بدست ميگيرد و آن نيزه كوتاهي است بعد همراه قوم پابرهنه بيرون ميرود در حاليكه شلوار را تا نصف ساق بالا زده و دامن جامه خود را نيز جمع نموده پس چون براه افتد سر را بطرف آسمان ميگيرد و چهار تكبير ميگويد و چون بدر خانه رسيد ميگويد : اَللّٰهُ اَكْبَرُ اَللّٰهُ اَكْبَرُ اَللّٰهُ اَكْبَرُ اَللّٰهُ اَكْبَرُ عَلٰي مٰا هَدٰانٰا اَللّٰهُ اَكْبَرُ عَلٰي مٰا رَزَقَنٰا مِنْ بَه۪يمَةِ الْاَنْعٰامِ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰي مٰا اَبْلٰانٰا ، و جماعت هم همين را با صداي بلند ميگويند و ميرود و در هر ده قدم ميايستد و سه تكبير ميگويد .
١٧ - مستحب است از غير راهي كه رفته‌اند بمنزل برگردند .
١٨ - هرگاه خواستي در روز عيد سفر بروي و در حالي كه هنوز داخل شهري صبح طالع شد بيرون مرو تا براي نماز عيد حاضر شوي .
١٩ - مستحب مؤكد است كه در عيد فطر بطور مأثور بعد از پنج نماز تكبير بگوئي و اولي آنها نماز مغرب شب فطر است و آخري آنها نماز عصر روز عيد فطر و طريقه آن اين است كه ميگوئي : اَللّٰهُ اَكْبَرُ اَللّٰهُ اَكْبَرُ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَ اللّٰهُ اَكْبَرُ وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ اَللّٰهُ اَكْبَرُ عَلٰي مٰا هَدٰانٰا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰي مٰا اَبْلٰانٰا .
٢٠ - تكبير مذكور بعد از پانزده نماز در عيد قربان در منٰي مستحب مؤكد است و اول آن نمازها نماز ظهر روز نحر است يعني روز عيد قربان تا نماز صبح روز چهارم و روايت شده هر كس در منٰي بماند و ظهر و عصر را بخواند بعد از آن دو نيز تكبير
صفحه ٢٣١

 ميگويد و در ساير شهرها در پي ده نماز كه اولي آنها نماز ظهر عيد قربان است و آخري آنها نماز صبح روز سوم و در اين تكبير يعني تكبير عيد قربان اضافه ميكنند : وَ اللّٰهُ اَكْبَرُ عَلٰي مٰا رَزَقَنٰا مِنْ بَه۪يمَةِ الاَنْعٰامِ .
٢١ - هر كس اين تكبيرها را فراموش كند چيزي بر گردن او نيست .
٢٢ - گفتن اين تكبيرات در عقب نمازهاي نافله نيز مستحب است .
٢٣ - زنها هم بايد تكبير بگويند اما بلند نميگويند .
٢٤ - مستحب است كه در تكبير قدري دستها را بالا بياورند يا حركت دهند .
٢٥ - تكبيرات را هر قدر بخواهد تكرار ميكند چون اندازه معين واجبي ندارد .
باب هفتم
در نماز آيات است و در آن دو مطلب است :
مطلب اول
در واجب بودن نماز آيات است و كيفيت آن و در آن مسائلي است :
١ - نماز آيات براي گرفتن ماه و آفتاب و زلزله‌ها و بادها و ظلمتها و ترسها و تمام وقايع آسماني كه باعث ترس و خوف شود واجب است .
٢ - وجوب نماز آيات براي زن و مرد يكسان است .
٣ - نماز آيات ده ركعت است و چهار سجده دارد و هر ركعت آن قرائت دارد .
٤ - در هر ركعت زوج مثل دوم ، چهارم و ششم و هكذا بايد قنوت بخوانند .
٥ - هر كس در هر ركعت يك سوره تمام بخواند بايد حمد را تكرار كند و اگر يك سوره را در پنج ركعت تقسيم كند حمد را فقط در ركعت اول از هر پنج ركعت ميخواند .
٦ - از هر ركوعي كه سر برميدارد ميگويد الله اكبر مگر ركعت پنجم و دهم كه سمع الله لمن حمده ميگويد .

صفحه ٢٣٢

 ٧ - مستحب است نماز آيات را طول دهند و سوره‌هائي مثل يٰس و نور و كهف و حِجر و انبياء و اشباه آنها را بخوانند و ركوع و سجود را هم مثل قراءت طول ميدهند و هر كس يٰس و اشباه آن را نميتواند خوب بخواند در هر ركعت شصت آيه بخواند و سوره حمد را هم در هر ركعت اعاده نكند .
٨ - مستحب است كه قنوت را بقدر قراءت و ركوع طول دهند .
٩ - در گرفتن آفتاب مستحب است كه نماز را بيشتر از ساير آيات طول دهند چون آن از ديگر آيات شديدتر است .
١٠ - مستحب است كه در نماز آيات بلند قراءت نمايند .
١١ - مستحب است كه نماز آيات را در محلي بخوانند كه باز باشد و خانه و عمارتْ شخص نمازگزار را نپوشد .
١٢ - مستحب است نماز آيات را در مساجد بخوانند .
١٣ - مستحب است نماز آيات را بجماعت بخوانند خاصه اگر تمام قرص بگيرد .
فذلكه
هر گاه آيتي ظاهر شد مبادرت به نماز كن و تكبير بگو و حمد و سوره بخوان يا اگر تقسيم ميكني قسمتي از سوره را بخوان بعد تكبير بگو و ركوع اول را بجا بياور و سر بردار و تكبير بگو و اگر در ركعت اول سوره تمامي خوانده‌اي حمد را دوباره بخوان و اگر سوره تمامي نخوانده‌اي فقط قسمتي از سوره را بخوان و تكبير بگو و قنوت بخوان بعد تكبير بگو و ركوع دوم را بجا بياور و قراءت تو مثل ركعت قبل است بعد تكبير بگو و ركوع سوم را بجا آور و سر بردار و تكبير بگو و مثل پيش قراءت كن بعد تكبير بگو و قنوت بخوان بعد تكبير بگو و ركوع چهارم را بجا آور و سر بردار و قراءت كن و تكبير بگو و ركوع پنجم را بجاي آور و چون از اين ركوع سر برداشتي بگو سمع الله لمن حمده الله اكبر و دو سجده بجا آور و برخيز و حمد و يك سوره تمام يا قسمتي از يك سوره را بخوان همان طور كه در ركعت اول انجام دادي بعد
صفحه ٢٣٣

 تكبير بگو و قنوت بخوان و در اين پنج ركعت آخر هم در ركعات فرد قنوت ميخواني كه با احتساب ركعات قبل ششم و هشتم و دهم ميشود و بعد از قنوت تكبير ميگوئي و ركوع اول را بجا ميآوري و سر برميداري و تكبير ميگوئي و مثل پيش قراءت ميكني و تكبير ميگوئي و ركوع دوم را بجا آورده سر برميداري و تكبير ميگوئي و قراءت ميكني مثل پيش و تكبير گفته قنوت ميخواني و تكبير گفته و ركوع سوم را بجا ميآوري و سر برميداري و تكبير ميگوئي و قراءت مينمائي مثل گذشته بعد تكبير ميگوئي و ركوع چهارم را بجا ميآوري بعد سر برميداري و تكبير گفته مثل قبل قراءت ميكني و دوباره تكبير ميگوئي و قنوت ميخواني و تكبير ميگوئي و ركوع پنجم را بجا ميآوري و سر برداشته ميگوئي سمع الله لمن حمده الله اكبر و سجده ميكني و تشهد خوانده و سلام ميدهي كه باين ترتيب پنج قنوت خوانده‌اي دو قنوت در پنج ركعت اول و سه قنوت در پنج ركعت دوم .
مطلب دوم
در احكام نماز آيات است و در آن مسائلي است :
١ - نماز كسوف را در وقت كسوف و همين طور نماز ساير آيات را در وقتي كه ظاهر شوند ميخواني .
٢ - هر گاه آيتي ظاهر شود مادام كه ترس از فوت نماز واجب نيست نماز آيات ميخوانند و اگر نماز آيات را شروع كند و بترسد كه نماز واجبش فوت شود نماز آيات را قطع كند و فريضه را شروع نمايد و تمام كند بعد از هر جا كه نماز آيات را قطع كرده بود از همانجا پي ميگيرد و بقيه نماز را ميخواند .
٣ - هر گاه وقت نماز آيات و نماز روزانه با هم فرا رسد اول نماز يوميه را بجا ميآورد بعد نماز آيات ميخواند و اگر وقت نماز آيات با وقت نافله جمع شد اول نماز آيات ميخواند بعد نافله .
٤ - هر گاه آفتاب يا ماه بگيرد و شخص خبر نشود تا منجلي شوند بعد مطلع شود اگر
صفحه ٢٣٤

 تمام قرص گرفته بوده قضا ميكند و گر نه نميكند .
٥ - هر كس بداند كه آفتاب يا ماه گرفته و فراموش كند يا سستي نمايد و نماز نخواند بايد قضا كند خواه تمام قرص گرفته باشد يا بعض آن .
٦ - هر گاه ماه بگيرد و شخص بيدار شود و از نماز كسالت ورزد مستحب است كه فرداي آن روز غسل كند و نماز را قضا نمايد و قضا بر او واجب است .
٧ - هر گاه ماه يا آفتاب بگيرد و تو بر مركب سوار باشي بطوري كه نميتواني پياده شوي همان طور كه بر مركب سوار هستي نماز كن .
٨ - مستحب است كه هر گاه نماز كسوف ( يعني گرفتن ماه و آفتاب ) را قبل از باز شدن قرص تمام كرده اعاده كند و ميشود كه بنشيند و دعا نمايد تا وقتي كه قرص منجلي شود .
٩ - هر گاه قبل از تمام شدن نماز قرص منجلي شد باقي نماز را تمام ميكند .
١٠ - در وقتي كه زلزله زياد ميشود مستحب است كه مردم چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگيرند و روز جمعه غسل كنند و لباس نظيف بپوشند و بيرون روند و دعا نمايند .
١١ - مستحب است كه بعد از نماز زلزله در سجده دعاي وارده را بخوانند .
١٢ - هر گاه در روي باد تكبير بگويند آنرا برميگرداند و فرو مينشاند .
١٣ - مستحب است كه هنگام وزيدن بادها دعاء مأثور را بخوانند .
١٤ - فحش دادن و بد گفتن به بادها و كوهها و ساعتها و ايام و شبها و دنيا جايز نيست .
١٥ - سزاوار است كه در اول فصل سرما خود را از آن بپوشانند و در آخر آن نپوشانند چرا كه سرما با بدنها همان ميكند كه با درختان ميكند اولش ميسوزاند و آخرش برگ ميآورد .

صفحه ٢٣٥

 باب هشتم
در نماز جماعت است و در آن چهار مقصد است :
مقصد اول
در فضيلت نماز جماعت است و استحباب آن و مواردي كه نماز جماعت واجب است و در آن مسائلي است :
١ - در نماز جماعت فضل عظيم و ثواب بزرگي است و بيست و چهار درجه از نمازي كه تنها خوانده شود افضل است و كسي كه بطرف نماز جماعت قدم برميدارد با هر قدمي هفتاد هزار حسنه براي او مينويسند و بهمين اندازه نيز درجات او بالا ميرود و اگر در اين حال بميرد خداوند هفتاد هزار ملك را موكل ميكند كه در قبر او را عيادت كنند و باو بشارت دهند و در تنهائي مونس او باشند و اين ملائكه تا روزي كه مبعوث شود براي او استغفار ميكنند .
٢ - هر كس نماز جماعت را بجهت بي‌ميلي بآن و بي‌ميلي بجماعت مسلمانان بدون علت ترك كند نمازي براي او نيست .
٣ - هر كس از همسايگان مسجد كه بمسجد حاضر نشود نمازي براي او نيست مگر آنكه مريض باشد يا مشغول باشد يا عذري داشته باشد .
٤ - هر كس در خانه نماز ميخواند و رغبت به جماعت مسلمين ندارد غيبت او جايز است كه بگويند نميآيد و هر كس به حضور در جماعت مسلمين بي رغبت است بر مسلمانان واجب است كه غيبت او را بنمايند و بگويند كه حاضر نميشود و عدالت چنين كسي در بين مسلمين ساقط است و كناره گيري از او واجب و هر گاه بامام مسلمين عرضه داشتند كه بمسجد حاضر نميشود او را ميترساند و بر حذر ميدارد آن وقت اگر حاضر شد بجماعت مسلمين كه هيچ و گر نه امام خانه او را بر سرش خواهد سوخت .
٥ - مستحب است كه كور هم بجماعت مسلمين حاضر شود ولو باين طور كه از
صفحه ٢٣٦

 خانه‌اش ريسماني ببندد تا مسجد .
٦ - هر كس هر پنج نماز را بجماعت ميخواند سزاوار است كه هر گمان خيري را باو ببرند .
٧ - مستحب است اختيار كردن جماعت ولو آنكه امام ناچار شود از اول وقت ديرتر نماز بخواند تا همراه مردم خوانده باشد .
٨ - نماز مستحب را بجماعت نميخوانند و اين بدعت است و هر بدعتي گمراهي است مگر مواردي كه استثنا شده و خواهد آمد .
٩ - جماعت در نماز جمعه و عيدين واجب است و در ساير نمازها واجب نيست .
١٠ - مستحب مؤكد است كه در جماعت مخالفين حاضر شوند و هر كس همراه ايشان در صف اول نماز بخواند مثل كسي است كه پشت سر رسول خدا صلي الله عليه و آله در صف اول نماز خوانده باشد و براي كسي كه با آنها نماز كند بعدد مخالفين او گناه ميآمرزند اما اقتدا بآنها نبايد كرد .
١١ - مستحب است كه نماز خود را در وقتش در خانه يا مسجد خود بجا آورده بعد همراه آنها بجهت تقيه نماز كند يا اول همراه آنها بخواند بعد دوباره براي خود بخواند .
١٢ - نماز همراه مخالفين بدون وضو جايز نيست و همراه آنها تكبير نميگويد كه با آنها داخل نماز شود اما وانمود ميكند كه تكبير ميگويد و ركوع و سجود مينمايد .
١٣ - هر كس مبتلا بآن شود كه با آنها نماز كند و نتواند تنها نماز بخواند بدون اقتداء بآنها همراه آنها نماز ميكند و اذان و اقامه گفته و تكبير ميگويد و براي خود قراءت ميكند ولو آنكه طوري بخواند كه صدايش بگوش خودش هم نرسد و كافي است كه در دلش بخواند و اگر امام در قراءت از او پيش افتاد كافي است كه مأموم فقط حمد بخواند و بدون خواندن سوره ركوع كند و اگر امام پيش از آنكه مأموم حمد بخواند قراءت را تمام كرد مأموم قراءت را ترك كرده و با او ركوع ميكند و اگر مأموم پيش از امام از قراءت فارغ شد يك آيه را نگه ميدارد و به تمجيد و ثناي پروردگار
صفحه ٢٣٧

 مي‌پردازد تا امام از قراءت فارغ شود آن وقت مأموم آيه باقي مانده را ميخواند و ركوع ميكند و ميتواند سوره را تمام كرده تمجيد خدا نمايد تا امام بآخر برساند و اگر امام بلند ميخواند مأموم براي قراءت او سكوت نميكند و براي خود قراءت ميكند چه قراءت امام را بشنود چه نشنود و اگر بامام آنها برسد در حالي كه او در ركوع است و مجال اذان و اقامه گفتن و قراءت نيست تكبير ميگويد و با آنها داخل نماز ميشود و اين از افضل ركعات اوست .
١٤ - كمتر عددي كه جماعت با آن منعقد ميشود يك مرد و يك زن است و دو نفر و بالاتر از آن جماعت است و بچه هر گاه طرف راست مرد بايستد و رعايت صف را بنمايد نماز باتفاق او جماعت محسوب ميشود و مريضي كه طرف راست نماز گزار نشسته نماز با او جماعت است و مؤمن بتنهائي حجت است و مؤمن بتنهائي جماعت است اما وقتي كه تنهاست نيت جماعت نميكند بلكه از حيث اثر جماعت است .
مقصد دوم
در امام است و در آن مسائلي است :
١ - جايز نيست كه بچه نابالغ امام جماعت شود و اگر شد نماز او درست و نماز آنها كه باو اقتدا كرده‌اند فاسد است .
٢ - واجب است كه امام مرد باشد يعني براي امامت بر مردان پس امامت زن بر مردان جايز نيست و امامت مرد بر زنان جايز است .
٣ - امامت زن بر زنان در نماز واجب كراهت شديد دارد و اگر زن امامت كرد در صف وسط آنها ميايستد و زنان ديگر از راست و چپ او ميايستند و همچنين در نماز ميت هر گاه كسي اولٰي از او نباشد بهمين ترتيب ميايستد و نماز ميكند و در نافله امامت زن جايز است و مكروه نيست و اين يكي از موارد استثنائي است كه نافله را ميشود بجماعت خواند پس نماز نافله بجماعت براي زنها جايز است و زن در نافله ميتواند به شوهر خود اقتدا كند .

صفحه ٢٣٨

 ٤ - شرط است كه امام مؤمن باشد و دوست ذوي القرباي پيغمبر صلي الله عليهم اجمعين و دوست شيعه آنها باشد و در عقايد پيروي عقايد آنها را بنمايد و اگر دوستان در اصول عقايد مختلف شدند پس انسان بايد پشت سر كسي نماز بخواند كه به دين او وثوق داشته باشد و اعتنائي به نمازي كه پشت سر ناصبين شيعه محمد و آل محمد (ص‌) خوانده شود نميشود و پشت سر او نماز فرادي ميخوانند و نماز پشت سر مخالف مذهب و واقفي و كساني كه درباره ائمه و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله غلو ميكنند و پشت سر كسي كه او را نميشناسي و كسي كه تو او را كافر ميداني يا او ترا تكفير ميكند و كسي كه قدر خدا را تكذيب ميكند و كساني كه خدا را جسم ميدانند و قائلين به جبر و منكرين فضائل آل محمد عليهم السلام و كسي كه در اصول عقايد خود عقيده‌اي خلاف كتاب و سنت دارد و كسي كه در اصول عقايد به آراء يهود و نصاري و مجوس و عامه عمياء و ديگر فرق تشيع غير از فرقه محقه معتقد است صحيح نيست و به نمازي كه در پشت سر هر يك از اين طوايف خوانده شود اعتنائي نميشود .
٥ - شرط است كه امام عادل باشد پس اعتنائي نميشود به نمازي كه پشت سر فاجر خوانده شود و كسي كه آشكارا مرتكب فسق ميشود و از گناهان روگردان نيست و عاصي بر پدر و مادر و شارب خمر و نبيذ است اگر چه كه دوستي هم داشته باشد ، و عدالت مرد آن است كه او را به حيا و عفاف يعني خود داري از محرمات بشناسند و باينكه شكم و فرج و دست و زبان را از حرام حفظ ميكند و همچنين شناخته ميشود عادل باجتناب از گناهان كبيره‌اي كه خدا بر آنها وعده آتش داده و دليل همه اين صفات آن است كه همه عيوب خود را پوشيده بدارد تا بر مسلمين تفتيش لغزشها و عيوب باطني او حرام و پاك دانستن و عادل دانستن او بر آنها واجب شود و از عدالت است كه در فكر نمازهاي پنج گانه باشد و مواظبت بر آنها نمايد و در اوقات آنها بجماعت مسلمين حاضر شود و از مصلاي مسلمين غايب نشود مگر گرفتاري داشته باشد و اگر از محله و قبيله او بپرسند كه اين شخص چطور كسي است بگويند ما جز
صفحه ٢٣٩

 خوبي از او نديده‌ايم و چون با مردم معامله كند بر آنها ظلم نكند و چون سخن گويد دروغ نگويد و چون وعده كند خلف نكند و وقتي اين شروط در كسي جمع شد او عادلي است كه شهادت او جايز است و پشت سر او ميتوان نماز خواند و نماز خواندن پشت سر شخص مجهول جايز نيست .
٦ - نماز خواندن پشت سر ولد الزنا و مجنون و مرتد و شخص ختنه نشده جايز نيست مگر آنكه كسي ختنه را بجهت خوف بر سلامتي ترك كرده باشد .
٧ - نماز پشت سر كسي كه مبتلا به جذام يا برص است مكروه است و همچنين پشت سر اعرابي ( يعني بياباني كه معرفتي ندارد و اين كراهت براي مأمومي است كه خودش مهاجر باشد يعني اهل معرفت شده باشد ) و همين طور مكروه است اقتدا به كسي كه حد بر او جاري شده و از گناه خود توبه كرده است .
٨ - كسي كه خودش ميداند حرام زاده است يا مرتد است و يا اعرابي است كه فهم و معرفتي ندارد يا حد بر او جاري شده يا ختنه نشده يا مبتلا به جذام و برص است سزاوار نيست كه امامت بر جماعت نمايد .
٩ - هر گاه نابينا قراءت و فقه و فضل او از ديگران بهتر باشد باكي نيست كه امامت كند بشرط آنكه او را رو بقبله وادارند .
١٠ - باكي نيست به امامت عبد هر گاه از همه قوم فقيه‌تر و عادلتر باشد و مردم به امامت او راضي باشند .
١١ - كسي كه در زنجير است مكروه است كه امام اشخاص آزاد باشد و كسي كه فلج است امامت او بر اشخاص سالم كراهت دارد .
١٢ - مكروه است امامت كسي كه تيمم كرده بر اشخاصي كه وضو دارند .
١٣ - امامت كسي كه قوم از او خوششان نميآيد و اجازه امامت باو نداده‌اند مكروه است .
١٤ - بر صاحب خانه در منزل او مقدم شدن مكروه است و همچنين تقدم بر كسي كه رياست و سلطاني دارد در محل رياست او و اين كراهت مربوط بوقتي است كه در
صفحه ٢٤٠

 اين اشخاص شرائط امامت باشد و گر نه كه امامت آنها جايز نيست .
١٥ - مستحب است كسي را كه بهتر قراءت ميكند مقدم بدارند و اگر از اين حيث رجحاني نبود كسي را كه سابقه معرفتش طولاني‌تر است و باز اگر رجحاني نبود كسي را كه سنش بيشتر است مقدم بدارند و بعد از او كسي كه صباحت دارد و خوشرو است و پس از او كسي را كه عالمتر و فقيه‌تر است .
١٦ - سزاوار نيست كه نشسته براي اشخاصي كه ايستاده‌اند امامت كند و عكس آن مانعي ندارد .
١٧ - مكروه است كه شخص حاضر بر مسافر امامت كند يا مسافر بر حاضر .
١٨ - سزاوار نيست كسي كه علم او كمتر است بر قومي امامت كند كه در ميانه آنها شخصي باشد كه علم او يا معرفت او از اين شخص بيشتر باشد و چنين كاري باعث آن است كه امر اين جماعت تا قيامت رو به پستي و خواري رود .
١٩ - امامت مسافر براي اشخاص حاضر مكروه است و همچنين امامت حاضر براي مسافر پس اگر انسان مبتلا باين امر شد و امامت بر اشخاص حاضر نمود پس از اتمام دو ركعت سلام دهد آنگاه دست يكي از مأمومين را گرفته مقدم بدارد و او بر آنها امامت كند اما مسافر هر گاه با امام حاضر نماز خواند اگر خواست دو ركعت اول را ظهر و دو ركعت دوم را عصر قرار دهد يا دو ركعت دوم را نافله قرار دهد و همين طور دو ركعت اول نماز عصر را نافله قرار داده نماز عصر خود را با دو ركعت آخر نماز عصر امام ميخواند و مسافري كه بعد از دو ركعت اول سلام ميدهد مستحب است كه تا امام سلام نداده محل خود را ترك نكند .
مقصد سوم
درباره مأمومين است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه مأموم يك نفر است طرف راست امام ميايستد ولو بچه‌اي باشد يا مريضي و اگر مريض قادر بر ايستادن نباشد طرف راست امام مي‌نشيند و اگر مأمومين از يك
صفحه ٢٤١

 نفر بيشتر شدند پشت سر امام ميايستند .
٢ - زن چه يك نفر باشد و چه بيشتر صف حساب ميشود و پشت سر امام ميايستد جز آنكه اگر يكنفر است پشت سر و قدري بطرف راست ميايستد نه درست پشت سر او و مقابل پا يا زانوي امام سجده ميكند .
٣ - و اگر يك مرد يا يك پسربچه باشد و يك زن يا چند زن مرد يا پسر بچه در سمت راست امام ميايستند و زن پشت سر او .
٤ - اگر مأمومين زنان و مرداني باشند مردان پشت سر امام و زنها پشت سر مردها ميايستند و همين طور وقتي كه پسربچه‌هاي غير بالغي باشند يا بنده‌هائي باشند پشت سر امام ميايستند و زنان پشت سر آنها ميايستند .
٥ - جايز است كه مردها طرف راست امام بايستند اگر چه كه متعدد باشند .
٦ - اگر امام متوجه نبوده و كسي آمده و در طرف چپ او ايستاده و اقتدا نموده بعد امام توجه نموده مستحب است كه او را بطرف راست خود هدايت كند .
٧ - باكي نيست كه بين ستونها صف ببندند .
٨ - بين امام و مأموم جايز نيست كه حايلي باشد يا ديواري مگر آنكه جا تنگ باشد .
٩ - اگر جاي امام از جاي زنها پائينتر باشد جايز است كه با وجود حائلي مثل ديوار و شبه آن زنها باو اقتدا كنند .
١٠ - باكي نيست كه هر گاه جا تنگ است امام در طاق بايستد يعني در صورتي كه اين كار باعث شود جا وسيعتر گردد .
١١ - هر گاه قومي نماز بخوانند بطوري كه بين آنها و امام از يك قدم بيشتر باشد آن امام امامِ آنها نيست و همين طور است فاصله بين دو صف كه نبايد از يك گام بيشتر باشد ولو بقدر يك وجب و فاصله بين امام و مأموم و بين دو صف بايد باندازه‌اي باشد كه سجده كننده در حال سجده جا ميگيرد .
١٢ - سزاوار است كه صفها تمام و پر و متصل بهم باشند پس هر گاه صفوف متصل ايستادند و در وقت نشستن جا تنگ شد اشكالي ندارد كه قدري جلو و عقب بروند يا
صفحه ٢٤٢

 در وقتي كه صف در هر حالتي تنگ باشد مانعي ندارد كه اندكي منحرف شوند و اگر ديد كه جا تنگ است باكي نيست كه برود در صف عقب يا اگر صف جلو جا دارد جلو برود .
١٣ - مستحب است كه فاصله صفها مساوي باشند و شانه‌ها در يك خط قرار گيرند كه شيطان بر آنها غالب نشود .
١٤ - جايز نيست ايستادن در عيكل و آن آنست كه كسي بي‌ميلي كند و در صف نايستد و تنها پشت سر صفوف بايستد مگر آنكه صف آخر پر شده باشد كه در اين وقت مقابل امام ميايستد .
١٥ - مستحب است كه جاي ايستادن امام و مأموم در يك سطح باشد و اگر مساوي نيست امام در جاي پائينتر بايستد و جايز است كه مأموم از امام بالاتر باشد ولو بقدر سكوئي يا بامي باشد و اگر زمين مسطح باشد جز آنكه شيبي دارد كه جاي امام بالاتر از مأموم واقع ميشود مانعي ندارد اما اينكه امام بر سكوئي بايستد جايز نيست مگر آنكه ارتفاع آن خيلي كم باشد مثلا يك انگشت يا كمي بيشتر يا كمتر كه اينقدرها مانعي ندارد .
١٦ - بهترين صفها صف اول است و بهترين جاي صف اول جائي است كه بامام نزديكتر است و فضل طرف راست صفها بر طرف چپ مثل فضل جماعت است بر نماز تنها .
١٧ - بايد كساني كه نزديك امام ميايستند اشخاص عاقلتر و عالمتر باشند كه اگر امام فراموش كرد چيزي را يا درماند تذكر دهند و اصلاح نمايند .
١٨ - بهترين صفها در نماز صف اول است و در نماز ميت صف آخر .
مقصد چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است مأموم در افعال نماز تابع امام باشد .

صفحه ٢٤٣

 ٢ - هر كس سر از سجده برداشت در حالي كه امام هنوز در سجده است دوباره سجده ميكند .
٣ - هر كس قبل از سر برداشتن امام از ركوع سر از ركوع بردارد دوباره ركوع ميكند .
٤ - هر كس قبل از امام ركوع نمايد بايد سر از ركوع بردارد و دوباره همراه امام ركوع كند .
٥ - امام از نماز مأموم جز قراءت كه بعهده اوست ضامن چيزي نيست .
٦ - هر گاه دو نفر نماز خواندند و بعد از نماز هر يك از آنها بگويد كه من امام تو بودم نماز هر دو تمام است و اگر هر يك بگويد من بتو اقتدا ميكردم نماز هر دو باطل است و از نو ميخوانند .
٧ - وقتي مؤذن قد قامت الصلوة گفت مردم برميخيزند اگر امام آنها حاضر است كه نماز ميخوانند و اگر نيست ديگري را مقدم مينمايند .
٨ - پشت سر امامي كه بامامت او راضي هستي قراءت جايز نيست چه قراءت او را بشنوي و چه نشنوي بلي مگر آنكه نمازي باشد كه امام بلند ميخواند اما مأموم هيچ از صداي امام نميشنود و حتي كلمات مبهمه‌اي هم بگوش او نميرسد كه در اين حال استحباباً قراءت ميكند .
٩ - واجب است كه چون امام قراءت ميكند و مأموم ميشنود ساكت باشد و مستحب است كه در دل خود تسبيح بگويد .
١٠ - مستحب است كه مأموم در حال قراءت امام در وقتي كه آهسته ميخواند تسبيح بگويد و دعا كند و اعوذ بالله بگويد و حمد خدا كند و صلوات بر پيغمبر او و آل آن حضرت عليهم السلام بفرستد .
١١ - در دو ركعت آخر امام قراءت ميكند و آنها كه پشت سر او هستند تسبيح ميگويند يا امام تسبيح ميگويد و مأمومين قراءت ميكنند اما آنكه هر دو در دو ركعت آخر قراءت نمايند اگر چه جايز است اما نزديكتر باحتياط آن است كه ترك شود .
١٢ - هر كس پشت سر امام قراءت كرد و قبل از او فارغ شد تمجيد و ثناي خدا را
صفحه ٢٤٤

 بنمايد تا امام فارغ شود يا يك آيه را نگهدارد و تمجيد و ثناي خدا را بنمايد تا امام فارغ شود آن وقت يك آيه را بخواند و ركوع كند .
١٣ - كسي كه نماز واجب ميخواند جايز است بديگري كه او هم نماز واجب ميخواند اقتدا كند خواه دو نماز فريضه يكي باشند مثلا هر دو ظهر باشند و خواه يكي نباشند و اشكالي ندارد كه يكي ادا بخواند و يكي قضا .
١٤ - هر كس تنها نماز خوانده و بعد به جماعتي برسد مستحب است كه همراه جماعت اعاده كند چه در وقت باشد و چه در خارج وقت مقصود خارج وقت فضيلت است نه خارج وقت مطلق . م .
و همچنين هر كس به جماعتي برسد و قبلاً خودش با جماعتي نماز خوانده بوده چه امام بوده و چه مأموم مستحب است كه با جماعت جديد اعاده كند .
١٥ - هر كس نماز را شروع كرد و در همين وقت ديد كه جماعتي برپا ميشود نماز خود را مستحب قرار ميدهد و در ركعت دوم سلام ميدهد و همراه امام از نو نماز ميخواند .
١٦ - هر كس جماعتي را درك كرد كه نمازشان بآخر رسيده رخصت دارد كه بدون اذان و اقامه بنماز ايستد .
١٧ - نماز جماعت به هر جا رسيده باشد ميتوان بآن ملحق شد و اقتدا كرد جز آنكه اگر قبل از ركوع بامام رسيد يا در حين ركوع آن ركعت براي او حساب ميشود و اگر بعد از ركوع رسيد حساب نميشود و ميتواند سجده‌ها را بجا آورد لكن اول نماز خود را بعد از برخاستن امام از سجده‌ها قرار ميدهد .
١٨ - هر كس بعد از آنكه امام سر از ركوع برداشت بنماز برسد همراه او سجده ميكند و همراه او تشهد ميخواند پس اگر برخاست با او برميخيزد و اينجا را اول نماز خود قرار ميدهد و اگر امام سلام داد او برخاسته نماز خود را تمام ميكند و هر كس وقتي كه امام در سجود است بجماعت رسيد صبر ميكند تا او سر بردارد و اگر امام نشست همراه او مي‌نشيند و اگر برخاست همراه او نماز ميخواند و رخصتي هم رسيده كه
صفحه ٢٤٥

 همراه او سجده كنند و هر كس بامام برسد و او در حال تشهد است مي‌نشيند و همراه او تشهد ميخواند اگر سلام داد مأموم برميخيزد و اگر برخاست مأموم هم با او برميخيزد .
١٩ - مستحب است كه هر گاه كسي ميآيد كه ملحق شود امام ركوع خود را دو برابر طول دهد .
٢٠ - مكروه است كه امام بعد از نماز از جاي خود برخيزد تا وقتي كه تمام كساني كه چيزي از نماز از آنها فوت شده آن قسمت را بجا آورند و مستحب است كه صبر كند تا فارغ شوند بعد هر وقت خواست برميخيزد .
٢١ - مكروه است كه امام بعد از سلام بنافله برخيزد در حالي كه ميداند هستند كساني كه دير رسيده‌اند و هنوز نماز خود را تمام نكرده‌اند و صبر ميكند تا تمام كنند .
٢٢ - سزاوار است كه امام همه كلام خود را به مأموم بشنواند و سزاوار نيست كه مأموم چيزي از كلام خود را بامام بشنواند .
٢٣ - هر كس بر جماعتي امامت كرد و فقط براي خود دعا نمود بآنها خيانت كرده .
٢٤ - مستحب است امام طوري نماز بخواند كه ضعيفترين مأمومين او قوت داشته باشند كه همراه او بخوانند .
٢٥ - مأموم اگر تكبير ركوع امام را درك نكرده مكروه است كه وارد نماز شود .
٢٦ - هر كس به نيت ملحق شدن بجماعت ميآيد و قوم در حال ركوعند و او ميترسد كه سر بردارند پيش از رسيدن بآنها ركوع نموده و در حال ركوع ميآيد تا برسد .
٢٧ - هر كس به قسمتي از اول نماز امام نرسيد به هر جا كه رسيده آنجا را اول نماز خود قرار ميدهد و اول نماز خود را مثل ركعات آخر قرار نميدهد كه قراءت نكند پس اگر به ركعت سوم يا چهارم امام رسيده در دو ركعت اول خود قراءت ميكند و اگر به ركعت دوم رسيده آن ركعت را قراءت نميكند و به قراءت امام گوش ميدهد و در ركعت دوم خود كه سوم امام است قراءت ميكند .
٢٨ - هر كس به جائي از نماز رسيده كه بايد برخيزد لكن وقت تشهد امام است همراه
صفحه ٢٤٦

 امام تشهد ميخواند و اين كار بركت دارد و مستحب است كه در چنين حالي نيم‌خيز بنشيند ( يعني دستها را روي زمين گذارده و قدري دنبال خود را از زمين دور ميكند ) و البته تشهد نماز خود را هم وقتي كه موقع آن رسيد ميخواند .
٢٩ - هر كس به ركعت دوم رسيد همراه امام قنوت ميخواند و در نماز صبح روايت شده كه اين قنوت او را كفايت ميكند و قنوت ديگري در ركعت بعد لازم ندارد .
٣٠ - هر كس امام يك ركعت از او جلوتر باشد بعد او امامرا باشتباه بيندازد تا آنكه امام پنج ركعت بخواند آن ركعت را مأموم فرادي ميخواند و اعتنا به وهم امام نميكند .
٣١ - هر كس از روي سهو همراه امام ركوع نكرد تا وقتي كه امام به سجده رفت ركوع ميكند و سجده مينمايد و ملحق بامام ميشود .
٣٢ - هر كس سهواً قبل از امام سلام دهد چيزي بر او نيست و اگر از روي عمد بعلتي يا بدون علت هم چنين كند چيزي بر او نيست .
٣٣ - هر كس بعد از شروع نماز پشت سر امام در گفتار سهو كند و ذكر و تسبيح و تشهد و دعائي نخواند جز همان كه ركوع و سجودي كرده نماز او گذشته است و چيزي بر او نيست .
٣٤ - اگر امام در ضمن نماز محدث شود منصرف ميشود و ديگري را واميدارد كه نماز را با مردم تمام كند و اگر او كسي را مقدم نكرد يكي از آنان پيش برود و مابقي را تمام كند و همين طور در وقتي كه مسافر امام حاضرين شده وقتي سلام داد يكنفر از مأمومين را مقدم ميدارد و او در باقي نماز امامت ميكند و بهمين ترتيب هر گاه امام در اثناي نماز فوت شود بعض مأمومين جلو ميايستد و ميت را به پشت سرشان منتقل ميكنند و در لزوم عدالت اين شخص كه به نيابت امام نماز را تمام ميكند دو وجه است و نزديكتر باحتياط آن است كه عادل باشد .
٣٥ - اگر كسي كه او را نايب قرار داده‌اند دير رسيده باشد وقتي كه بآخر نماز مردم رسيد با دست به چپ و راست اشاره ميكند كه سلام دهند آن وقت خود برخاسته
صفحه ٢٤٧

 نمازش را تمام ميكند .
٣٦ - اگر كسي كه امام او را به نيابت واداشت دير رسيده و نميداند جماعت چند ركعت خوانده‌اند با آنها نماز ميخواند و هر گاه خطا كند مثلاً در جلوس براي تشهد پشت سريها سبحان الله ميگويند كه متوجه شود و مثلاً صبر كند لكن بناي عمل او بر نماز خودش است .
٣٧ - مكروه است كه امام كسي را كه باقامه نرسيده نايب قرار دهد .
٣٨ - هر كس با قومي نماز خواند بعد فهميد كه جنب بوده يا وضو نداشته خودش بايد اعاده كند اما بر مأمومين اعاده‌اي نيست اگر چه بآنها بگويد كه وضو نداشته و بر او واجب نيست كه بمأمومين بگويد و اين اعلام از او برداشته است .
٣٩ - هر كس بر قومي امامت كرد بعد فهميدند كه او مثلاً يهودي بوده يا تكذيب قدر خدا را ميكرده مأمومين نبايد اعاده كنند مگر آنكه جماعت پيش از نماز اين مطلب را دانسته و معذلك با او نماز كرده باشند كه در چنين صورتي همه نمازهائي را كه پشت سر او خوانده‌اند اعاده ميكنند .
٤٠ - هر كس با جماعتي نماز خواند و بعد دانست كه بطرفي غير از قبله امامت مينموده اعاده‌اي بر مأمومين نيست .
٤١ - هر كس با قومي نماز كند و نيت نماز نداشته باشد گناه كرده و نماز قوم براي آنها كافي است .
٤٢ - نماز جماعت در كشتي مانعي ندارد و ايستاده ميخوانند و اگر نشد نشسته ميخوانند و امام جلو مردان ميايستد و زنها پشت سر ايشان و اگر كشتي دچار موج شود زنها مي‌نشينند و مردها نماز ميكنند و اشكالي ندارد كه زنها روبروي مردان باشند و اگر كشتي در رودخانه‌اي ميرود مثل دجله يا فرات جماعت بر آن مكروه است چون در ميان رودخانه نماز جماعت نميخوانند .
٤٣ - وقتي كه امام نمازش را تمام كرد هر كس خواست برميخيزد و ميرود و نبايد كسي بدليل آنكه امام مشغول تعقيب است تعقيب بخواند و وقتي كه امام بعد از نماز
صفحه ٢٤٨

 نشسته هر كس خواست نماز كند نماز ميكند .
٤٤ - هر گاه امام نماز خود را تمام كرد و خواست دو ركعت نماز ديگر بهر عنواني بخواند در آن موضع كه قبلاً نماز ميخوانده نميخواند و قدري جابجا ميشود كه در موضع ديگري هم نماز خوانده باشد .
باب نهم
در قضاي نمازهاي فوت شده است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس بدون وضو نماز بخواند و بعد از وقت متذكر شود نماز را قضا ميكند .
٢ - هر كس نماز را فراموش كرد يا خوابيد تا وقتْ فوت شد آنرا قضا ميكند .
٣ - نمازهائي كه در زمان طفوليت پيش از تكليف فوت شده يا در ايام ديوانگي و يا در زمان كفر اصلي كه هنوز شخص اسلام نياورده بوده نخوانده يا نمازهائي كه زن در حيض و نفاس نخوانده است و يا نمازهائي كه كسي خوانده باشد در وقتي كه ناصب بوده هيچيك از اينها قضا ندارد .
٤ - كسي كه بحال اغما افتاده و نمازي از او فوت شده قضا ندارد مگر در وقت نماز بحال عادي برگردد و اگر نماز فوت شد قضاء آن مستحب است و مؤكدتر از آن قضاي سه روز است كه در اغما باشد و مؤكدتر از آن قضاء نماز يك روز است كه در حال اغما بوده .
٥ - هر كس نمازهائي بر گردن او باشد و بخواهد قضا كند يك اذان ميگويد بعد براي هر نمازي يك اقامه ميگويد تا بآخر برسد .
٦ - هر كس نمازي از او فوت شود و در وقت نماز ديگري بياد آورد نماز فوت شده را ميخواند بعد نمازي را كه وقت آن حاضر است بجا ميآورد و اين تا وقتي است كه نترسد وقت نماز حاضر بگذرد و اگر بترسد اول نماز حاضر را ميخواند بعد فائته را و بعيد نيست كه مقدم داشتن نماز حاضر اولي باشد چون انسان نميداند كه چه پيش ميآيد و ممكن است كه هر دو نماز از او فوت شود .

صفحه ٢٤٩

 ٧ - قضا در هر وقتي جايز است مادام كه وقت نماز حاضر تنگ نباشد .
٨ - كسي كه نماز واجب بر ذمه دارد جايز است كه نافله بخواند .
٩ - مستحب است قضاي نوافل و در صورت عجز مستحب است كه صدقه بدهند از هر دو ركعت به يك مد گندم و اگر از عهده برنيامد هر چهار ركعت به يك مد و اگر نتوانست از نافله‌هاي روز براي هر روز يك مد بدهد و براي نوافل شب يك مد .
١٠ - هر كس يكي از پنج نماز او فوت شده و نميداند كدام يك بوده يك نماز دو ركعتي ميخواند براي صبح و يك سه ركعتي براي مغرب و يك چهار ركعتي براي سه نماز ديگر .
١١ - هر كس نمازهاي متعددي از او فوت شود اگر ترتيب را ميداند با مراعات ترتيب قضا ميكند .
١٢ - هر كس در سفر نماز شكسته‌اي از او فوت شود آن را شكسته قضا ميكند ولو در حضر باشد و هر كه نماز تمامي از او فوت شود تمام قضا ميكند ولو در حال سفر باشد .
١٣ - هر كه در سفر است و وقت نمازي بر او داخل شود و نماز نخواند و تا وقت باقي است به منزل خود برسد و در منزل نماز او فوت شود يا در حضر وقت نماز داخل شود و نخواند تا سفر كند در وقت و نمازش فوت شود آنچه بر ذمه او قرار گرفته قضا ميكند و آن حالتي است كه نماز از او فوت شده ( يعني آخر وقت اگر در سفر بوده شكسته قضا ميكند و اگر حاضر بوده تمام ) .
١٤ - مستحب است كه همه عبادات را قربة الي الله از طرف ميت هر كسي بجا آورد و اگر ميت مردي است بر ولي او واجب است كه آنچه نماز فوت شده دارد بجا آورد و هر گاه مرد مسلمان عارفي بطور تبرع و هديه آن نمازها را از جانب ميت بجا آورد براي ولي كافي است .
١٥ - روايت شده كه نماز و صدقه و روزه و حج از طرف زنده هم جايز است .
١٦ - هر گاه چيزي كه از ميت فوت شده خدا بر او واجب نكرده بوده از جانب او قضا
صفحه ٢٥٠

 نميكنند چون قضا فرع ادا است مرحوم والد علّامه‌ام اعلي الله مقامه در بعض رسائل خود ميفرمايد هر كس نمازهائي از او فوت شده و نميداند چند نماز است كوششي ميكند و هر چه را كه يقين دارد بر ذمه او بوده قضا ميكند و در مورد آنچه كه شك دارد بعد از خروج وقت آن چيزي بر او نيست و در روزه هم همينطور است و در نماز اگر ترتيب نمازهاي فوت شده را نميداند هر طور ميسر شد ميخواند و هر طور خواست تا آنكه نمازهاي فوت شده يقيني را بجا آورد بدون ملاحظه ترتيب چون ترتيب را فراموش كرده و مردم تا نميدانند در وسعتند . زين‌العابدين بن كريم (اع‌) .
مثل روزه ماه مبارك رمضان كه از مريضي فوت شود و قبل از بهبودي از دنيا برود . م .
( يعني هر گاه مكلف باصل آن نبوده مسلماً فرع هم بر او لازم نبوده است ) .
١٧ - وليّي كه از طرف ميت قضا ميكند اولاي مردم بميراث اوست از مردان و اگر متعدد بودند هر كس بزرگتر است و ميت اگر مردي است ، كه اشكالي در آن نيست لكن اگر زني است نزديكتر باحتياط آن است كه ولي از جانب او قضا كند و هر گاه ولي يا غير او قربة الي الله از جانب آن زن قضا كردند جايز است و سخن در وجوب است كه محرز نيست .
١٨ - هر گاه ميت وليّي از مردان ندارد هر كس از زنها كه ولي او است از جانب او نمازهاي او را قضا ميكند .
١٩ - قضاي نماز واجب در حال سواري جايز نيست .
٢٠ - در قضا كردن ، هر ركعت بجاي يك ركعت است ولو آنكه نماز را در جائي بخوانند كه ثواب نماز در آنجا مضاعف است .
٢١ - قضاي نماز وتر در هر موقع جايز است و آن را همان طور وتر يك ركعتي قضا ميكند و در يك شب ميتوان نمازهاي وتر متعدد ولو بيست نماز وتر را قضا كرد و روايت شده بطور خاص در مورد عيد فطر و قربان كه وتر شب خود را قضا نميكني تا وقتي كه نماز ظهر را بجا آوري و روايت شده كه هر گاه وتر را بعد از ظهر روزي كه در شب آن فوت شده قضا كرد يا بعد از آن وقت بطور شفع قضا ميكند يعني يك ركعت
صفحه ٢٥١

 بر آن ميافزايد .
باب دهم
در نمازهاي سنتي است ( يعني نمازهاي مستحب ) و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در نمازهاي سنتي است كه وقت معين دارند و در اين مقصد مطالبي است :
مطلب اول
در نمازهائي است كه هر سال ميخوانند و اين نمازها بسيارند و بعض آنها را ذكر ميكنيم :
١ - از جمله آن نمازها نوافل ماه رمضان است كه هزار ركعت است كه در بيست شب اول ماه هر شب بيست ركعت ميخوانند ، هشت ركعت بعد از مغرب و دوازده ركعت بعد از عشاء و در شب نوزدهم صد ركعت ميافزايند و در دهه آخر هر شب سي ركعت ميخوانند دوازده ركعت بعد از مغرب و نافله آن و هجده ركعت بعد از عشاء و در شب بيست و يكم صد ركعت بر نوافل موظف آن اضافه ميكنند و همچنين صد ركعت هم در شب بيست و سوم بر نوافل موظف آن ميافزايند پس اين ميشود هزار ركعت و توزيع آنها بقسمي است كه دانستي .
٢ - نماز شب فطر دو ركعت است در ركعت اول بعد از حمد هزار بار سوره قل هو الله و در دومي بعد از حمد يكبار آن سوره را ميخواني و بعد از اين دو ركعت بعباراتي كه رسيده دعا كن .
٣ - و ديگر نماز حضرت فاطمه عليها السلام است كه بنا بر روايتي در روز اول ذي‌حجه خوانده ميشود و مستحب است و در اين روز حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله آن حضرت را براي حضرت امير عليه السلام تزويج فرمودند و روايت شده كه در روز ششم بوده و اين نماز دو ركعت است در ركعت اول بعد از حمد صد بار سوره
صفحه ٢٥٢

 قدر را ميخوانند و در دومي صد بار قل هو الله بعد از حمد خوانده ميشود و روايت شده كه اين نماز چهار ركعت است در هر ركعت حمد و پنجاه قل هو الله ميخوانند .
٤ - نماز غدير كه هجدهم ذي‌حجه باشد دو ركعت است كه نيم ساعت قبل از زوال خوانده ميشود در هر ركعت بعد از حمد ده بار قل هو الله ميخوانند و ده بار آية الكرسي و ده بار سوره قدر .
٥ - نماز روز مباهله كه بيست و چهارم ذي حجه است و گفته شده كه بيست و پنجم آن ماه است دو ركعت است مثل نماز روز غدير .
٦ - نماز روز عاشورا چهار ركعت است در اولي حمد و قل يا ايها الكافرون و در دومي حمد و قل هو الله و در سومي حمد و احزاب و در چهارمي حمد و منافقين يا هر چه ميسر شد بعد سلام ميدهد و رو را بطرف قبر حسين عليه السلام مينمايد و بهمان طور كه در روايت نقل شده بر آن حضرت سلام ميدهد .
٧ - و ديگر نماز نيمه رجب است كه دوازده ركعت است .
٨ - نماز نافله رجب سي ركعت است ده ركعت در دهه اول و ده ركعت در دهه دوم و ده ركعت در دهه سوم در هر ركعت بعد از حمد سه مرتبه قل هو الله و سه مرتبه قل يا ايها الكافرون ميخوانند و بعد از آن بدعائي كه نقل شده دعا ميكنند .
٩ - نماز شب مبعث دوازده ركعت است هر موقع شب كه خواستي بخوان و در هر ركعت حمد و قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق و قل هو الله احد هر يك را چهار بار بخوان و بعد از فراغ اذكاري را كه روايت شده ذكر كن .
١٠ - نماز روز مبعث كه بيست و هفتم ماه رجب باشد دوازده ركعت است در هر ركعت حمد ميخوانند و سوره‌اي و بعد از فراغ ، ادعيه منقوله را ميخواني و به همان ترتيب كه نقل شده دعا ميكني .
١١ - نماز نيمه شعبان چهار ركعت است در هر ركعت حمد ميخواني و صد قل هو الله و چون تمام شد دعاي وارده را ميخواني .
١٢ - نماز روز آخر ذي‌حجة دو ركعت است در اولي بعد از حمد ده بار قل هو الله و در
صفحه ٢٥٣

 دومي حمد و ده بار آية الكرسي را ميخواني و بعد از سلام دعاي وارده را ميخواني .
١٣ - نماز روز اول محرم دو ركعت است هر طور خواستي بخوان و بعد از آن دعاي مأثور را بخوان .
١٤ - نماز دهه اول ذي‌حجه باين ترتيب است كه هر شب بين مغرب و عشاء دو ركعت ميخواني و در هر ركعت حمد ميخواني و قل هو الله يكمرتبه و آيه : وَ وٰاعَدْنٰا مُوسٰي ثَلٰث۪ينَ لَيْلَةً . . . تا : الْمُفْسِد۪ين .
و نمازهاي وارده براي روزهاي مختلف هر ماهي بسيارند و بايد آنها را در مظانشان در كتب اصحاب جستجو كرد و اينقدر را در اينجا ذكر كرديم تا كتاب ما بكلي خالي از آنها نباشد .
مطلب دوم
در نمازي است كه هر ماه خوانده ميشود :
و آن دو ركعت است در روز اول هر ماه در ركعت اول حمد ميخوانند و بعدد ايام ماه قل هو الله احد و در ركعت دوم بعد از حمد قدر را بعدد ايام ماه ميخوانند بعد به هر چه ميسر شد صدقه ميدهند و سلامت تمام آن ماه را با آن صدقه ميخرند و بعد از اين نماز دعائي را كه رسيده ميخوانند .
مطلب سوم
در بعضي نمازهاست كه هر هفته خوانده ميشود :
١ - در روز شنبه چهار ركعت ميخوانند كه در هر ركعت حمد و قل هو الله و آية الكرسي هر كدام يك مرتبه خوانده ميشود .
٢ - شب يكشنبه چهار ركعت نماز دارد در هر ركعت يك حمد ميخوانند و يازده بار آية الكرسي .
٣ - در روز يكشنبه چهار ركعت نماز ميخوانند در هر ركعت حمد و آيه آخر سوره بقرة : لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰوٰاتِ وَ مٰا فِي الْاَرْضِ . . . تا آخر سوره و چون نماز را تمام كرد آية
صفحه ٢٥٤

 الكرسي را ميخواند و صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرستد و يهود و نصاري را صد مرتبه لعن ميكند و حاجات خود را از خدا ميطلبد .
٤ - شب دوشنبه دو ركعت نماز دارد در هر ركعت پانزده حمد ميخواند و پانزده بار سوره فلق و پانزده بار سوره ناس و چون از نماز فارغ شد پانزده بار آية الكرسي را ميخواند .
٥ - روز دوشنبه بعد از بالا آمدن روز چهار ركعت نماز دارد در هر ركعت حمد و قل هو الله و قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق هر كدام يكبار .
٦ - شب سه‌شنبه دو ركعت نماز دارد در ركعت اول يكبار حمد و صد بار سوره قدر و در دومي يك بار حمد و هفت بار قل هو الله خوانده ميشود .
٧ - روز سه‌شنبه شش ركعت نماز دارد در هر ركعت حمد و آيه : وَ آمَنَ الرَّسُولُ . . . تا آخر آن و سوره زلزله هر كدام را يك مرتبه ميخواني .
٨ - شب چهارشنبه چهار ركعت نماز دارد در هر ركعت حمد و اِذَا السَّمٰاءُ انْشَقَّت و چون به آيه سجده رسد سجده ميكند .
٩ - روز چهارشنبه چهار ركعت نماز دارد در هر ركعت حمد و قل هو الله و قدر هر كدام يكبار خوانده ميشود .
١٠ - شب پنجشنبه دو ركعت نماز دارد بين مغرب و عشا در هر ركعت صد بار حمد خوانده ميشود و يكبار هم روايت شده و بعد پنج بار آية الكرسي و چهار قل را هر كدام پانزده بار ميخوانند و بعد از نماز پانزده بار استغفار نموده ثواب آن را براي پدر و مادر قرار ميدهند .
١١ - روز پنجشنبه ده ركعت نماز دارد در هر ركعت يك حمد و ده قل هو الله ميخواني .
١٢ - شب جمعه دو ركعت نماز دارد در هر ركعت يك حمد و يك آية الكرسي و پانزده قل هو الله و در آخر نماز هزار بار ميگويد اللهم صل علي محمد و آل محمد .
١٣ - روز جمعه دو ركعت نماز دارد در هر ركعت چهار حمد و سه آية الكرسي و سه
صفحه ٢٥٥

 قل هو الله و سه بار آخر سوره حشر از آنجا كه ميفرمايد : لَوْ اَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ . . . تا آخر ، بعد دعا ميكند بطوريكه در روايت رسيده .
١٤ - شب شنبه دو ركعت نماز دارد در هر يك بعد از حمد سوره اعلي و آية الكرسي و قدر را ميخواني .
و براي روزها و شبهاي هفته روايات ديگري هم رسيده كه هر كس طالب باشد در مظان آنها جستجو نمايد .
١٥ - نماز هديه كه روز جمعه هشت ركعت نماز ميخوانند و چهار ركعت را بحضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و چهار ركعت را بحضرت فاطمه عليها السلام هديه ميكنند و روز شنبه چهار ركعت ميخوانند و بحضرت امير المؤمنين عليه السلام هديه ميكنند و بعد بهمين صورت يكشنبه به حضرت امام حسن عليه السلام و دوشنبه به حضرت امام حسين عليه السلام و سه‌شنبه به حضرت سجاد عليه السلام و چهارشنبه به حضرت باقر عليه السلام و پنجشنبه به حضرت صادق عليه السلام و در روز جمعه چهار ركعت به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و چهار ركعت به حضرت فاطمه عليها السلام و چهار ركعت در روز شنبه به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و همين طور در يك شنبه چهار ركعت به حضرت رضا عليه السلام و در دوشنبه چهار ركعت به حضرت جواد عليه السلام و در سه‌شنبه چهار ركعت به حضرت هادي عليه السلام و در چهارشنبه چهار ركعت به حضرت عسكري عليه السلام و در پنجشنبه چهار ركعت به حضرت صاحب الزمان عليه السلام هديه ميكنند و بين هر دو ركعت از اين نمازها ميگوئي : اَللّٰهُمَّ اَنْتَ السَّلٰامُ وَ مِنْكَ السَّلٰامُ وَ اِلَيْكَ يَعُودُ ( يَرْجِعُ . خ‌ل ) السَّلٰامُ حَيِّنٰا رَبَّنٰا مِنْكَ بِالسَّلٰامِ اَللّٰهُمَّ اِنَّ هٰذِهِ الرَّكَعٰاتِ هَدِيَّةٌ مِنّ۪ي اِلٰي وَلِيِّكَ } فلان { فَصَلِّ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَلِّغْهُ اِيّٰاهٰا وَ اَعْطِن۪ي اَفْضَلَ اَمَل۪ي وَ رَجٰائ۪ي ف۪يكَ وَ ف۪ي رَسُولِكَ صَلوٰتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ . و بعد هر دعائي كه خواستي ميكني .
و نمازهاي ايام هفته بسيارند و در كتب ادعيه و مستحبات ضبط شده هر كس بخواهد در مظان آنها طلب كند .

صفحه ٢٥٦

 مطلب چهارم
در نمازهائي است كه هر روز خوانده ميشود و اين نمازها بسيارند و بعض آنها را در اينجا ذكر ميكنيم :
١ - نماز شب كه هشت ركعت است و سنتي است كه تأكيد بسيار دارد و به چندين كيفيت ممكن است ادا شود يكي اينكه دو ركعت اول را با يك حمد و سي قل هو الله بخوانند و سلام دهند بعد چهار ركعت وسط را بطريق نماز جعفر ميخوانند كه شرح آن خواهد آمد بعد دو ركعت باقي را ميخوانند ركعت اول را با حمد و سوره ملك و دومي را با حمد و هَلْ اَتٰي عَلَي الْاِنْسٰان و احكام و اوقات اين نماز قبلاً گذشت و بين هر دو ركعت دعاهاي وارده را ميخوانند .
٢ - نماز وتر سه ركعت است و گاه به دو ركعت اول آن شفع ميگويند و به ركعت سوم وتر و كيفياتي دارد از جمله اينكه هر ركعت نماز شفع را با حمد و سه قل هو الله بخواني و ركعت وتر را با حمد و سه قل هو الله و دو سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق هر كدام يك بار و در قنوت و بعد از آن دعاهائي را كه وارد شده ميخوانند كه در جاي خود مذكورند و ما بذكر آن ادعيه طول كلام نميدهيم .
٣ - نماز فجر دو ركعت است در ركعت اول حمد و جحد و در ركعت دوم حمد و قل هو الله ميخوانند .
٤ - نماز اوّابين كه نافله ظهر باشد هشت ركعت است كه قبل از فريضه ميخوانند اولي را با حمد و جحد و باقي را با حمد و قل هو الله و بعد از شش ركعت از اين هشت ركعت اذان ظهر را بگو بعد با دو ركعت آخر بين اذان و اقامه خود فاصله بينداز .
٥ - نماز نافله عصر هشت ركعت است كه قبل از نماز عصر ميخواني در هر ركعت حمد و قل هو الله بخوان و بعد از شش ركعت اذان نماز عصرت را بگو و بين اذان و اقامه نماز عصر به دو ركعت آخر نافله فاصله بينداز .
٦ - نافله مغرب چهار ركعت است بعد از مغرب ركعت اول را با حمد و جحد بخوان و باقي را با حمد و قل هو الله و بين نماز مغرب و نافله آن سخن مگو و همين طور بين
صفحه ٢٥٧

 چهار ركعت نافله .
٧ - نماز وُتَيره دو ركعت نشسته است بعد از عشاء ركعت اول آن را با حمد و واقعه و دومي را با حمد و قل هو الله بخوان .
٨ - نماز غفيله دو ركعت است بعد از مغرب ركعت اول را با حمد و آيه : وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً . . . تا آخر آيه بخوان و ركعت دوم را با حمد و آيه : وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ لٰايَعْلَمُهٰا اِلّٰا هُوَ . . . تا آخر آيه و قنوت مأثور را ميخواني و آخر وقت نماز غفيله رفتن قرمزي طرف مغرب است و اگر فوت شد قضائي ندارد .
٩ - دو ركعت نماز هم براي بين مغرب و عشاء وارد شده كه در اولي يكبار حمد و سيزده بار سوره زلزله را ميخواني و در دومي يكبار حمد و پانزده بار قل هو الله هر كس ماهي يكبار اين نماز را بخواند از جمله متقين است و اگر در هر سال يكبار بخواند از محسنين است و اگر هر جمعه يكبار بخواند از مصلين است و اگر هر شب بخواند در بهشت در جوار رسول الله است و ثواب آن را جز خدا كسي نميداند .
١٠ - براي قبل از ظهر هر روز نيز چهار ركعت نماز رسيده كه هر ركعت را با حمد و بيست و پنج مرتبه انا انزلناه ميخوانند .
١١ - دوازده ركعت نماز هم براي هر روز وارد شده كه هر طور خواست بخواند .
١٢ - چهار ركعت هم براي وقت زوال هر روز است كه در هر ركعت حمد و آية الكرسي ميخوانند .
مقصد دوم
در نمازهائي است كه وقت معين ندارند و اين نمازها جدّاً زيادند و ما بعض آنها را در اينجا ذكر ميكنيم :
١ - نماز حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله دو ركعت است كه در هر ركعت حمد و پانزده بار سوره قدر را ميخوانند و در ركوعهاي آن نيز پانزده بار سوره قدر را ميخوانند و چون سر از ركوع برداري باز پانزده بار قدر را ميخواني و در سجود نيز
صفحه ٢٥٨

 پانزده بار و پس از سر برداشتن از سجده باز پانزده بار و در سجده دوم هر ركعت هم پانزده بار و در سر برداشتن از سجده دوم هم پانزده بار و چون سلام دادي دعائي را كه نقل شده ميخواني و تمام ميكني در حالي كه بين تو و خدا گناهي كه آن را نبخشيده باشد وجود ندارد .
٢ - نماز جعفر چهار ركعت است در ركعت اول سوره حمد و زلزله ميخوانند و در ركعت دوم حمد و عاديات و در سومي حمد و نصر و در چهارمي حمد و قل هو الله و پس از هر قرائتي پانزده مرتبه سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ وَ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ وَ اللّٰهُ اَكْبَرُ خوانده ميشود و در هر خم شدن براي ركوع يا سجود و در هر سر برداشتن از ركوع يا سجود ده مرتبه اين تسبيحات چهارگانه را ذكر ميكني و روايت شده كه در آن سوره توحيد و سوره قل يا ايها الكافرون ميخوانند و غير اين هم روايت شده و بعد از نماز دعا ميكند بدعاي مأثور و افضل اوقات نماز جعفر اول روز است در روز جمعه بعد در هر روزي كه خواستي و هر وقتي از شب يا روز و روايت شده كه قنوت در ركعت دوم قبل از ركوع است و در ركعت چهارم بعد از ركوع و اگر در سفر هم خواستي بخواني بخوان در محمل باشي يا روي زمين و اگر خواستي آن را از نوافل خود قرار بده و اگر مانعي برسد و دو ركعت بخواني و پي كاري بروي بعد دو ركعت ديگر را بخواني آنهم مانعي ندارد و در شب نيمه شعبان خواندن آن مستحب است و اگر امري انسان را بعجله وادارد ميتواند نماز جعفر را بدون تسبيحات بخواند و بعد در حالي كه پي كار خود است تسبيحات را قضا كند و اگر در حالتي در تسبيح سهو نمود و نگفت و در حال ديگر بياد آورد آنچه را كه فوت شده در همان حالتي از نماز كه يادش آمده ذكر ميكند .
٣ - نماز استسقاء يعني طلب باران هم مثل نماز عيد كه گذشت دو ركعت است امام از شهر بيرون ميرود بسوي جاي پاكيزه‌اي در بيابان در حاليكه سكينه و وقار و خشوع و مسكنت از براي خدا دارد و مردم نيز با او بيرون ميروند پس حمد و تمجيد خدا را بجا آورده و بر او ثنا ميگويد و بسيار دعا ميكند و تسبيح و تهليل و تكبير فراوان
صفحه ٢٥٩

 ميگويد و مثل نماز عيد دو ركعت بدون اذان و اقامه ميخواند و چون دعا و مسألت و اصرار در طلب كند صداي خود را بلند ميكند و چون نماز را سلام داد بالاي منبر ميرود و جامه خود را پشت و رو ميكند يعني طرفيرا كه بر شانه راست بوده بر شانه چپ مياندازد و طرفي را كه بر شانه چپ بوده بر راست و صد تكبير ميگويد رو بقبله با صداي بلند بعد رو بمردمي كه در طرف راست او هستند ميكند و صد تسبيح با صداي بلند ميگويد بعد رو بمردمي كه در سمت چپ او هستند كرده و صد بار با صداي بلند لا اله الا الله ميگويد بعد رو بمردم ميكند و يك‌صد بار خدا را حمد ميكند سپس دستها را بالا برده دعا ميكند مردم هم دعا ميكنند و خطبه ميخواند و امام روز دوشنبه‌اي كه شنبه و يكشنبه و آن روز را روزه گرفته بيرون ميرود و بمردم امر ميكند كه آن ايام را روزه داشته باشند و منبر را هم بيرون ميآورند و راه رفتن او بايد مثل مشي در عيدين باشد و مؤذنين جلوي او راه روند با عصاهاي نيزه مانند كه انتهاي آنها آهني است .
٤ - ديگر نماز استخاره است و انواع آن زياد است از جمله آنكه شش ورقه كاغذ برداري و روي همه مينويسي بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّح۪يمِ خِيَرَةٌ مِنَ اللّٰهِ الْعَز۪يزِ الْحَك۪يمِ لِفلان بن فلانة و بر روي سه تاي آنها اِفْعَلْ بنويس و روي سه تا لٰاتَفْعَلْ و زير جانماز خود بگذار و دو ركعت نماز كن و بعد از آن سجده نموده در سجده صد بار بگو : اَسْتَخ۪يرُ اللّٰهَ بِرَحْمَتِه۪ خِيَرَةً ف۪ي عٰافِيَةٍ ، بعد راست بنشين و بگو : اَللّٰهُمَّ خِرْ ل۪ي وَ اخْتَرْ ل۪ي ف۪ي جَم۪يعِ اُمُور۪ي ف۪ي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عٰافِيَةٍ ، بعد با دست ورقه‌ها را بهم بزن و آنها را مخلوط كن و يكي يكي بيرون بياور تا وقتي كه سه تا از يك جنس مثلا اِفْعَلْ بيرون آيد و بآن عمل كن و طريق ديگر آن است كه حاجت خود را نيت كني و دو ورقه بنويسي روي يكي لٰا و روي ديگري نَعَمْ بعد آن دو كاغذ را در دو گلوله گِلي مي‌پيچي و دو ركعت نماز ميخواني بعد آنها را زير پاي خود ميگذاري و ميگوئي : يٰا اَللّٰهُ اِنّ۪ي اُشٰاوِرُكَ ف۪ي اَمْر۪ي هٰذٰا وَ اَنْتَ خَيْرُ مُسْتَشٰارٍ وَ مُش۪يرٍ فَاَشِرْ عَلَيَّ بِمٰا ف۪يهِ صَلٰاحٌ وَ حُسْنُ عٰاقِبَةٍ ، بعد يكي را بيرون آورده بمقتضاي آن عمل ميكني .

صفحه ٢٦٠

 و نمازهائي كه وقت معيني ندارند بسيارند و ما تبرّكاً و براي آنكه كتاب ما از ذكر آنها خالي نباشد باين قدر اكتفا كرديم .
و اين آخر كتاب نماز است كه تأليف آن در ششم ماه محرم الحرام سال هزار و دويست و شصت و يك بانجام رسيد در حالي كه خدا را حمد ميكنم و بر او درود ميفرستم و از او بخشش ميخواهم و مسألت مينمايم كه مرا از لغزش نگاه دارد .
فارغ شد از تأليف اين كتاب مؤلف و كاتب آن كريم فرزند ابراهيم باميد آنكه خدا از جرائم هر دو عفو فرمايد .

صفحه ٢٦١

 * * * * *

صفحه ٢٦٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين .
كتاب روزه
از كتاب جامع تأليف بنده اثيم كريم بن ابرهيم عفا الله عن جرائمهما و در اين كتاب پنج باب است و خاتمه‌اي :
باب اول
در آنچه كه روزه بآن محقق ميشود و آنچه كه ملحق باين باب است و در آن پنج فصل است :
فصل اول
در وقت امساك است و متعلقات آن و در آن مسائلي است :
١ - اول وقت خودداري از چيزهائي كه روزه را ميشكند طلوع فجر دوم است يعني صبح صادق و آن سفيدي است كه بر پهناي افق ظاهر ميشود نه آن سفيدي كه قبل از صبح صادق رو به آسمان بالا ميرود .
٢ - آخر وقت خودداري از مفطرات غروب آفتاب است و غروب آفتاب را از رفتن قرمزي از افق مشرق ميفهميم و بالا آمدن سياهي .
٣ - استعمال تمام مفطرات از غروب آفتاب تا طلوع فجر دوم جايز است .

صفحه ٢٦٣

 ٤ - هر كس در شب ماه رمضان قبل از آنكه ببيند آيا فجر طالع شده يا نه مفطري استعمال نمود و بعد معلوم شد كه فجر طالع شده بوده بايد آن روزه را قضا نمايد .
٥ - هر كس در شب ماه رمضان بافق نظر كرد و چنين ديد كه فجر طالع نشده و مفطري استعمال نمود بعد معلوم شد كه صبح شده بوده چيزي بر او نيست .
٦ - هر كس زن را در اينكه هنوز شب باقي است تصديق نموده مفطري بكار برد بعد معلوم شود كه دروغ گفته بوده آن روزه را قضا ميكند .
٧ - هر كس گمان كرد شخصي كه ميگويد فجر طالع شده دروغ ميگويد و خورد بعد معلوم شد كه راست ميگفته روزه را تمام ميكند و بعد آن را قضا مينمايد .
٨ - هر گاه دو نفر به فجر نگاه كنند و يكي از آن دو يقين به طلوع فجر نمايد و ديگري يقين نكند كسي كه يقين كرده از استعمال مفطر خودداري ميكند و آنكه هنوز شك دارد مكلف به خود داري نيست .
٩ - در شب ماه مبارك و غير اين ماه تا وقتي كه انسان شك در طلوع فجر دارد جايز است كه چيزي بخورد تا وقتي كه شك او زايل شود و به صبح يقين كند .
١٠ - مستحب است كه در ماه مبارك رمضان احتياط كنند و سحري را وقتي بخورند كه هنوز شكي بطلوع صبح حاصل نشده .
١١ - هر كس در غير ماه رمضان بعد از طلوع فجر سحري بخورد آن روز را افطار ميكند .
١٢ - هر كس گمان كند غروب است و افطار كند و بواسطه مانعي قادر به تحصيل علم نبوده بعد معلوم شود كه آفتاب هنوز غروب نكرده از مفطر خودداري ميكند و روزه را تمام مينمايد و چيزي بر او نيست و روايت شده كه قضا ميكند لكن آن روايت حمل بر تقيه يا استحباب ميشود .
١٣ - مستحب است احتياط نمودن و افطار را بتأخير انداختن تا وقتي كه قرمزي كه بالاي سياهي شب است برود ( اين قرمزي وقت غروب در افق مشرق ديده ميشود و بآن حُمره مشرقيه ميگويند ) .

صفحه ٢٦٤

 ١٤ - پس از آنكه قرمزي از بالاي سر بگذرد افطار براي شخص روزه‌دار واجب است .
١٥ - هر گاه شهر رمضان داخل شد در دل بطور كلي نيت ميكند كه در ايام ماه از مفطرات خود داري نمايد يعني عزم ميكند همان طور كه خدا واجب كرده روزه بگيرد .
١٦ - هر كه شب قصد نكرده فردا روزه بگيرد و چون صبح شود بخواهد كه جهت قضاي ماه رمضان يا نذر غير معيني يا بطور مستحب روزه بگيرد مانعي ندارد حتي اگر كمي قبل از غروب عزم بر روزه نمايد و تا آن وقت چيزي كه روزه را بشكند از او سر نزده روزه ميگيرد .
١٧ - درباره روزه بطور كلي روايت شده كه ميتواند بعد از بالا آمدن روز هم قصد روزه نمايد و نهايت بالا آمدن روز تا ظهر است .
١٨ - روزه‌دار در قضاء ماه مبارك رمضان تا وقت ظهر ميتواند منصرف شده افطار كند مگر آنكه از شب نيت روزه كرده باشد كه در اين صورت افطار كردن مكروه است و اما بعد از زوال ديگر نبايد افطار كند .
١٩ - اگر روزه تطوع باشد تا غروب آفتاب اختيار دارد كه افطار كند جز آنكه بعد از ظهر بطور كلي افطار مكروه است و همچنين پيش از ظهر نيز اگر از شب نيت روزه كرده افطار كراهت دارد .
٢٠ - هر كه بر گردن او نذر غير معيني باشد ( يعني روزي را كه بايد روزه بگيرد مشخص نكرده ) و چون تصميم بروزه بگيرد و شروع به امساك كند بعضي از دوستانش نزد او بيايند و او آنها را براي صرف غذا نگاه دارد جايز است كه خود نيز افطار كرده همراه آنها غذا بخورد .
٢١ - كسي كه روزه مستحب گرفته مستحب است كه در نزد برادرش افطار نموده و باو چيزي نگويد .

صفحه ٢٦٥

 فصل دوم
در چيزهائي است كه روزه‌دار از آنها خودداري ميكند و احكامي كه بآنها مربوط ميشود و در اين فصل دو مطلب است :
مطلب اول
در چيزهائي است كه شخص روزه‌دار از آنها امساك ميكند و در اين مطلب مسائلي است :
١ - واجب است كه شخص روزه‌دار از خوردن و آشاميدن چيزهائي كه عادةً خورده و آشاميده ميشود خودداري كند اما چيزهائي كه عادةً جزو خوردني و آشاميدني حساب نميشوند نزديكتر باحتياط آن است كه از آنها هم اجتناب شود .
٢ - واجب است خودداري از نزديكي در قبل زن اما در دبر در صورتيكه انزال نشود نصي نديديم جز آنكه نقل اجماع نموده‌اند كه روزه زن و مرد هر دو ميشكند و درباره زن روايت شده كه نزديكي با او در دبر روزه او را نميشكند و موجب غسلي هم براي او نميشود اما اگر مرد انزال كند هر گاه در دبر زن باشد تحت ملاعبه ميافتد چنانچه احكام آن خواهد آمد و اگر در دبر غلام يا بهيمه‌اي باشد آنهم در نزد اصحاب همين طور است و خلافي در اين باب نقل نشده .
٣ - واجب است كه روزه‌دار از انزال بوسيله ملاعبه و بازي كردن با اهل خود ، خودداري كند و روايت شده هر گاه مردي در ماه رمضان خود را بزنش بچسباند و انزال نمايد چيزي بر او نيست و براي آنكه حرمت حديث را نگاه داشته و آن را رد نكرده باشند بعضي حمل بر استفهام انكاري كرده‌اند .
٤ - واجب است كه روزه‌دار و غير روزه‌دار از دروغ گفتن بر خدا و رسول او و ائمه عليهم السلام و از غيبت و ظلم و نظر كردن مكرر به نامحرم خودداري كنند .
٥ - روايت شده كه زن در ماه رمضان هر گاه شب از حيض خود پاك شد بعد در غسل كردن تنبلي نمود تا صبح شد بايد آن روز را قضا كند .
٦ - و روايت شده كه مستحاضه هر گاه بعض غسلهاي خود را انجام نداد روزه‌اش را
صفحه ٢٦٦

 قضا ميكند .
٧ - احتياط در آن است كه عمداً قي نكنند اما اگر بي‌اختيار آمد اشكالي ندارد و همچنين احوط آن است كه كاملاً در آب فرو نروند و با مايعي تنقيه ننمايند .
مطلب دوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس يك روز از ماه رمضان را متعمداً افطار كند هم بايد آن روز را قضا نمايد و هم كفاره بدهد و كفاره او آزاد كردن بنده‌اي است يا روزه دو ماه پشت سر هم يا اطعام شصت مسكين كه به هر مسكيني يك مد گندم ميدهد .
٢ - هر كس از اين سه كار عاجز بود هجده روز روزه ميگيرد يا هر قدر كه برايش مقدور بود صدقه ميدهد و اگر اين كار هم براي او مقدور نبود از خداوند استغفار مينمايد چون استغفارْ كفاره كسي است كه نميتواند كفاره عمل خود را بجا آورد .
٣ - هر كس در ماه رمضان با چيز حرامي افطار كند بايد سه كفاره بدهد ( يعني بنده‌اي آزاد كرده و شصت روز پياپي روزه بگيرد و شصت مسكين را اطعام نمايد ) و هر كه با حلالي افطار كند يك كفاره ميدهد .
٤ - هر كه در يكي از روزهاي ماه رمضان با زني بحلال يا حرام ده مرتبه نزديك شود بايد ده كفاره بدهد براي هر مرتبه يك كفاره اما اگر فقط اكل و شرب نموده كفاره يك روز را ميدهد .
٥ - هر كه عمداً در ماه رمضان روزه خود را بخورد بعد سفر كند كفاره از او ساقط نميشود .
٦ - هر كه بزور در ماه رمضان زوجه خود را وادار به جماع كند در حالي كه زن مطاوعه نميكرده بايد دو كفاره بدهد و نصف حد را كه پنجاه تازيانه باشد بر او ميزنند و اگر زن هم موافقت داشته و اطاعت نموده هر دو بايد كفاره بدهند و بر هر يك ربع حد زده ميشود .
٧ - هر كه مشغول قضاي روزه ماه رمضان است و پيش از ظهر با زن خود نزديكي كند
صفحه ٢٦٧

 چيزي بر او نيست و اگر بعد از زوال چنين كند بايد كفاره بدهد باين ترتيب كه به ده مسكين صدقه دهد بهر كدام يك مد گندم و اگر نتوانست بدل آن روز كه افطار كرده چون بر گردن او هست روزه‌اي ميگيرد و سه روز هم علاوه بر آن بعنوان كفاره روزه ميگيرد و در كفاره رخصتي هم روايت شده و روايت شده بر گردن اوست مثل آنچه كه بر گردن جماع كننده در ماه رمضان است و اين روايت حمل بر استحباب ميشود و بر اينكه نوعاً اين كار كفاره دارد .
٨ - كسي كه در حال روزه غيبت برادر خود را بنمايد يا دروغ بر خدا و رسول او و ائمه عليهم السلام ببندد مستحب است كه روزه خود را قضا نمايد و احوط آن است كه در مورد دروغ هر گاه عمدي بوده قضا را ترك نكند .
٩ - هر گاه روزه‌دار عملي بنمايد كه منافي روزه است هر گاه نميدانسته كه اين كار روزه او را ميشكند چيزي بر او نيست .
١٠ - هر گاه كسي از روي فراموشي عملي منافي روزه بجا آورد چيزي بر او نيست خواه در روزه مستحب باشد خواه غير آن .
١١ - كسي كه بعلت ملاعبه با زن انزال كرده كفاره‌اي كه بر گردن اوست مثل كفاره كسي است كه جماع نموده خواه در ماه رمضان باشد و خواه در قضاي آن .
١٢ - هر كس براي غير وضوي فريضه مضمضه كند و آب از گلوي او پائين رود احتياطاً آن روز را قضا ميكند .
١٣ - مستحب است كسي كه عمداً بطور كامل در آب فرو رفته روزه را قضا كند .
١٤ - مستحب است كسي كه كنيز خود را لمس نموده و مذي از او خارج شده روزه را قضا كند .
١٥ - كسي كه عمداً قي كرده سزاوار است كه احتياطاً روزه را قضا كند اما كسي كه بي‌اختيار قي نمود چيزي بر او نيست .

صفحه ٢٦٨

 فصل سوم
در چيزهائي است كه سزاوار است روزه‌دار از آنها امساك نمايد و در اين فصل مسائلي است :
١ - مكروه است جويدن علك صمغ درختي است كه آنرا ميجوند . م .
در حال روزه .
٢ - مكروه است كه روزه‌دار چيزي را بچشد .
٣ - مكروه است زياده‌روي در مضمضه و استنشاق براي روزه‌دار .
٤ - مكروه است تنقيه با مايع و احتياط مخفي نيست اما با جامد ( شياف ) جايز است و كراهتي ندارد .
٥ - مكروه است انفيه كشيدن براي صائم .
٦ - مكروه است كه مرد جوان دست بتن زن بمالد و با او بازي كند چون بيم آن هست كه انزال نمايد .
٧ - مكروه است كه جوان پرشهوت زن را ببوسد .
٨ - مكروه است سرمه كشيدن براي روزه‌دار هر گاه بترسد كه در سر او داخل شود و اين كراهت شديد ميشود در وقتي كه طعم سرمه را در حلق خود حس كند يا سرمه مشك داشته باشد .
٩ - مكروه است كه روزه‌دار ذَرور ( يعني دواي خشك ) در چشم بريزد .
١٠ - مكروه است مسواك كردن با چوب تر .
١١ - حجامت براي روزه‌دار اگر ترس ضعف كردن باشد مكروه است و گر نه مانعي ندارد و براي حجّام مكروه است كه در حال روزه حجامت كند .
١٢ - بوئيدن گل و ريحان بخصوص نرگس مكروه است .
١٣ - مكروه است كه صائم خود را با مشك خوشبو كند .
١٤ - لذت بردن براي صائم مكروه است .

صفحه ٢٦٩

 ١٥ - پوشيدن لباس تر براي صائم مكروه است .
١٦ - مكروه است در آب رفتن و مكث كردن در آن براي زن و براي مرد اشكالي ندارد .
١٧ - مكروه است كه تمام بدن را در آب فرو ببرند و احتياط راه نجات است .
١٨ - شعر خواندن در ماه رمضان در شب و روز مكروه است و درباره مرثيه رخصتي روايت شده .
١٩ - مكروه است مكيدن هسته خرما .
٢٠ - اگر روزه‌دار از ضعف بترسد مكروه است كه حمام رود .
٢١ - مكروه است كه خود را بر زن خوبرو عرضه نمايد .
٢٢ - مكروه است خارج نمودن خون از بدن براي روزه‌دار ولو بكندن دندان باشد .
٢٣ - مكروه است كه بعد از مضمضه آب دهان را فرو برد تا آنكه سه بار آب دهان را بيرون بريزد و روايت شده يكبار .
٢٤ - كسي كه محتلم شده خواب او در روز ، قبل از غسل مكروه است .
٢٥ - مكروه است جدال و تندي و كج‌خلقي و قسم خوردن در روزه .
فصل چهارم
در چيزهائي است كه براي روزه‌دار مستحب است و در آن مسائلي است :
١ - روزه سنتي را مستحب است كه پنهان كنند مگر كسي سؤال كند كه در اين وقت نبايد دروغ گفت .
٢ - مستحب است مسواك كردن با مسواك خشك .
٣ - مستحب است عطر زدن بخصوص اول روز و آن هديه روزه‌دار است .
٤ - مستحب است قيلوله ( يعني خوابيدن قبل از ظهر ) .
٥ - مستحب است افطاري دادن به روزه‌دار هنگام غروب با هر چه ميسر شود خاصه در ماه رمضان .
٦ - مستحب است وقت افطار كردن و سحري خوردن و غير آن ادعيه مأثوره را
صفحه ٢٧٠

 بخوانند و وقتي كه ميخواهند افطار و سحري بخورند سوره قدر را بخوانند .
٧ - مستحب است اول نماز بخوانند بعد افطار كنند مگر آنكه بعض برادران شخص منتظر او باشند يا طاقتش كم شده باشد .
٨ - مستحب است افطار كردن با حلوا و رطب و آب بخصوص آب گرم و خرما و شكر و مويز و شير و سويق سويق ظاهراً گندم يا جوي است برشته كه آنرا كوبيده و دانه‌هاي درشت آنرا با الك گرفته‌اند . م .
.
٩ - مستحب است سحري خوردن خاصه در ماه رمضان و افضل در سحري خرما است و مويز و سويق و آب .
١٠ - مستحب است كسي كه روزه سنتي دارد هر گاه برادرش او را دعوت بخوردن چيزي كرد افطار كند ولو نزديك غروب باشد و روزه را از او پنهان ميكند .
١١ - مستحب است ترجيح دادن افطار در نزد برادر بر تمام كردن روزه چون آن افضل است .
١٢ - مستحب است كه همه اعضا را از آنچه خدا دوست نميدارد باز دارند .
١٣ - مستحب است كه ظلم و ناداني و بدي اشخاص را نسبت بخود متحمل شوند .
١٤ - مستحب است فحش بدگويان را تحمل كرده بگويد من روزه دارم سلام بر تو ، من مثل تو فحش نميدهم .
فصل پنجم
در چيزهائي است كه براي روزه‌دار مباح است و در آنها نص رسيده و در اين فصل مسائلي است :
١ - جايز است كه مرد در آب برود و در آن مكث نمايد .
٢ - جايز است بر سر آب بريزند و خود را با جامه خنك كنند و بر حصير زير پا آب بزنند و با بادزن بر خود ترشح كنند .

صفحه ٢٧١

 ٣ - جايز است شياف گذاشتن .
٤ - جايز است حجامت اگر ترس ضعف نباشد .
٥ - جايز است حمام رفتن اگر از ضعف نترسد .
٦ - جايز است ريختن دوا و روغن در گوش .
٧ - جايز است مضمضه و استنشاق اگر در آنها مبالغه نكند .
٨ - سرمه كشيدن تا طعم آن در حلق احساس نشود يا در سرمه مشك نباشد جايز است .
٩ - باكي نيست به داخل شدن دخنه دخنه دود خوشبوئي است كه براي معطر كردن از آن استفاده ميشود . م .
و غبار در حلق .
١٠ - باكي نيست كه مرد زبان زن خود را بمكد يا زن زبان مرد را .
١١ - باكي نيست كه شخص دختر خود را ببوسد اگر چه كه از آب دهن طفل بدون تعمد بگلوي او داخل شود .
١٢ - مانعي ندارد كه خوراك را براي بچه بجوند يا خوراك مرغ را در دهان گذاشته و از دهان بمرغ بخورانند بشرط آنكه چيزي را فرو نبرند .
١٣ - باكي نيست به فرو بردن خلط سينه يا بيني .
١٤ - باكي نيست باينكه مگس وارد حلق شود .
١٥ - مكيدن انگشتر مانعي ندارد .
١٦ - كندن موي زير بغل اشكالي ندارد .
١٧ - در صورت احتياج چشيدن آبگوشت مانعي ندارد .
١٨ - چيزي را كه ميجود تا عين غذا بگلو نرسيده حس كردن مزه آن در گلو مانعي ندارد .
١٩ - اشكالي ندارد كه بواسطه آروغ يا حالتي شبيه بآن چيزي كه از معده بالا آمده از حلق وارد دهان گردد و مانعي ندارد كه دوباره آن را فرو ببرد .
٢٠ - جايز است كه روزه‌دار آب در دهان خود نگاه دارد و از دهان بر روي چيزي كه
صفحه ٢٧٢

 ميشويد بريزد .
٢١ - فرو بردن اخلاط بيني و سينه جايز است چه از دماغ او نازل شده باشد و چه از سينه او خارج شده باشد ، روي زبان رسيده باشد يا نرسيده باشد .
٢٢ - اشكالي ندارد كسي كه صبح جنب بيدار شده روزه مستحب بگيرد و روايت شده كه اين روز را براي قضاي ماه رمضان روزه نميگيرد و روز ديگري را براي آن روزه ميگيرد و روايت شده كه بطور مطلق روزه اين روز جايز است .
٢٣ - كسي كه در شبي از ماه رمضان جنب شده و تا طلوع فجر نتوانسته غسل كند اشكالي ندارد كه بعد از صبح غسل كند و آن روز را روزه ميگيرد .
٢٤ - اشكالي ندارد كه مسواك خود را با آب تر كند بعد آن را تكان دهد تا آبي در آن نماند و مسواك كند .
٢٥ - جايز است كه در وقت تقيه يا ترس افطار كنند و روايت شده كه بايد آن روزه را قضا نمايد .
باب دوم
درباره كساني است كه روزه ايشان صحيح است و كساني كه روزه گرفتن آنها صحيح نيست و در اين باب سه فصل است :
فصل اول
در كسي كه وجوب روزه شامل او نميشود و آنچه كه متعلق باين مطلب است و در اين فصل مسائلي است :
١ - بچه تا بالغ نشده روزه بر او واجب نيست .
٢ - تا وقتي كه ديوانه حال جنون او باقي باشد روزه بر او واجب نيست .
٣ - هر گاه كسي كه بحال اغماء افتاده تمام شب و روزي را در حال اغماء باشد روزه بر
صفحه ٢٧٣

 او واجب نيست هر گاه قدري از روزه را گرفت و بحال اغما افتاد قضا بر او واجب نيست اما اگر اغماء همه روز را شامل شد واجب است قضا كند . منه اعلي الله مقامه .
.
٤ - قضا بر كسي كه بحال اغماء افتاده بوده واجب نيست بلكه مستحب است .
٥ - مستحب است كه چون پسر بچه نه ساله شود او را تمرين روزه بدهند تمام روز يا هر قدر كه طاقت دارد ولو بعض روز باشد و يا در هر سني كه ديدند طاقت دارد يا در وقتي كه نزديك بلوغ او است و واجب است كه هنگام بلوغ او را ملزم نمايند كه روزه بگيرد .
٦ - مستحب است كه هر گاه پسر بچه طاقت سه روز روزه را دارد باو تأكيد كنند كه روزه بگيرد .
٧ - روزه حائض درست نيست ولو كمي قبل از غروب حائض شود يا بعد از فجر پاك شود و واجب است كه روزه آن ايام را قضا كند .
٨ - زن حامله اگر روزه دارد و قبل از افطار وضع حمل نمايد نُفَساء است و روزه او صحيح نيست و واجب است كه بعد قضا نمايد .
٩ - مستحاضه روزه او درست است و عمل مستحاضه را بجا ميآورد و روزه ميگيرد مگر ايامي را كه در آنها حائض مي‌شده كه آنها را بعد قضا مينمايد .
١٠ - مستحب است كه حائض هر گاه در اثناي روز پاك شد از استعمال مفطرات خود داري كند و اين كار بر او واجب نيست و واجب است بر او قضا كردن .
١١ - مستحب است كه هر گاه بعد از زوال ظهر حائض شد باقي روز را از مفطر امساك كند .
فصل دوم
در مسافر و مريض است و در آن دو مطلب است :

صفحه ٢٧٤

 مطلب اول
در مسافر است و در آن مسائلي است :
١ - روزه ماه رمضان در سفر جايز نيست و بر مسافر واجب است كه در ايام ديگري آن روزه را بگيرد .
٢ - روزه در سفر بطور مطلق جايز نيست چه روزه سنتي و چه غير آن مگر آنچه كه استثناء شده .
٣ - جايز است كه روزه سه روزي را كه بدل از قرباني در حج بر ذمه او قرار گرفته در سفر بگيرد .
٤ - و همچنين جايز است در سفر گرفتن هجده روز ، روزه كفاره براي كسي كه عمداً قبل از غروب از عرفات برگردد و نتواند فديه بدهد و فديه او شتري است كه روز عيد قربان نحر ميكند .
٥ - روزه كفاره شكار در حرم هنگام سفر جايز است .
٦ - روزه كفاره تراشيدن سر بعلت اذيت مو در حال احرام را جايز است كه در سفر بگيرند .
٧ - جايز است روزه اعتكاف در مسجد الحرام و مسجد الرسول و مسجد مداين هر گاه در سفر اعتكاف نمايد .
٨ - جايز است روزه سه روز در حال سفر در مدينة الرسول صلي الله عليه و آله كه ترتيب خاص دارد و براي طلب حاجتي روزه ميگيرند .
٩ - هر كه نذر كند روز معيني را روزه بگيرد و سفري براي او پيش بيايد افطار كرده قضا مينمايد اين قضا مستحب است . منه اعلي الله مقامه .
و رخصتي روايت شده اين رخصت حمل بر تقيه ميشود . منه اعلي الله مقامه .
كه روزه نذري در سفر جايز است هر گاه كه اين مطلب را در نذر خود نيت كرده باشد .
١٠ - هر كه پيش از ظهر از سفر خود برگردد و در خارج استعمال مفطر ننموده بوده
صفحه ٢٧٥

 روزه ميگيرد .
١١ - هر كه در بيرون افطار نموده بوده يا بعد از زوال وارد شود بقيه روز را امساك ميكند و اين حكم بجهت ادب است و واجب نيست .
١٢ - در هر وقت روز كه كسي سفر كند افطار ميكند چون افطار كردن و قصر از هم جدا نميشوند .
١٣ - هر كس در سفر روزه بگيرد و حال آنكه ميداند افطار واجب است روزه او كفايت نميكند .
١٤ - هر كه در سفر روزه بگيرد در حاليكه نميدانسته از روزه در سفر نهي شده روزه او كفايت ميكند .
١٥ - جماع براي مسافر در وقت روز در ماه رمضان كراهت شديد دارد .
١٦ - مستحب است كه در روز ماه رمضان در سفر نخورد مگر بقدر قوت و نياشامد كه سيراب شود كه اقتدا بائمه عليهم السلام نموده باشد .
١٧ - سفر در ماه رمضان پيش از شب بيست و سوم مكروه است و بعد از آن مكروه نيست مگر آنكه قبل از بيست و سوم ضرورتي پيش آيد يا عازم مكه شود يا به جنگي در راه خدا برود يا بسوي مالي كه ميترسد از ميان برود يا برادري كه ميترسد هلاك شود يا براي مشايعت برادري كه مسافر است يا استقبال برادري كه ميآيد .
١٨ - شرايط افطار در سفر بعينها همان شرايط شكستن نماز در سفر است و در كتاب نماز شرح آن گذشت .
مطلب دوم
در مريض است و در اين مطلب مسائلي است :
١ - روزه مريض صحيح نيست و حدي براي مرض نيست و مريضي كه روزه نگرفته بايد در ايام ديگري قضا نمايد .
٢ - مريض خودش مورد اعتماد است و كار را بخودش واگذاشته‌اند اگر بر خود ترسيد افطار ميكند و اگر ديد قوه دارد روزه ميگيرد .

صفحه ٢٧٦

 ٣ - هر چه روزه بآن ضرر برساند افطار بجهت آن واجب است حتي آنكه اگر چشمش ناراحتي داشته باشد و روزه باعث شود كه ديد شب او مختل شود افطار ميكند .
٤ - هر كس بترسد كه بواسطه روزه به مرضي مبتلا شود روزه او صحيح نيست .
٥ - هر كس بواسطه مرضي در اول روز افطار كند بعد قوت بگيرد امر شده كه باقي روز را امساك كند و اين امر براي تعليم ادب است و واجب نيست .
٦ - هر كه پيش از ظهر بيماري او رفع شود مشهور آن است كه روزه ميگيرد و نصي در اين مورد نيست و احتياط واضح است .
٧ - هر كه در حال مرض با آنكه برايش ضرر دارد روزه بگيرد بايد آن روزه را قضا كند .
فصل سوم
در كسي است كه بواسطه عارضه‌اي روزه از او ساقط ميشود و در اين فصل مسائلي است :
١ - پيرمرد و پيرزن هر گاه روزه براي آنها سخت شود افطار ميكنند و فديه ميدهند بابت هر روز يك مُد گندم و قضائي بر آنها نيست اين يك مد را چنانكه در خبري وارد شده به هر مسكين يك مد ميدهند . زين‌العابدين ( اعلي الله مقامه ) .
.
٢ - كسي كه مبتلا به عطش است اگر عطش او مرضي است كه بر او وارد شده و اميد دارد كه مثل ديگر امراض برطرف شود مثل مريض است و اگر اميد بهبودي ندارد مثل پيرمرد و پيرزن عمل ميكند .
٣ - هر كس در اثناي روزه تشنه شود بطوريكه بر جان خود بترسد بقدر رفع آن حالت آب ميخورد و چيزي بر او نيست .
٤ - حامله‌اي كه نزديك وضع حمل او است اگر بر جان خود يا بچه بترسد بايد افطار
صفحه ٢٧٧

 كند و قضا نمايد و از هر روز يك مد گندم فديه دهد .
٥ - زني كه بچه شير ميدهد و شير او كم است اگر از روزه گرفتن بر خود يا بچه بترسد اگر ميتواند دايه ميگيرد و گر نه افطار ميكند و شير ميدهد و از بابت هر روز يك مد گندم فديه ميدهد و بعد قضا مينمايد .
٦ - روزه مستحب براي زن بدون اجازه شوهرش جايز نيست .
٧ - روزه مستحب فرزند بدون اجازه والدين جايز نيست .
٨ - جايز نيست كه عبد بدون اجازه مولاي خود روزه مستحبي بگيرد .
٩ - روزه مهمان بدون اذن صاحب خانه مكروه است .
١٠ - روزه صاحب خانه بدون اذن مهمان مكروه است .
١١ - كسي كه قضاي ماه رمضان بر گردن او است جايز نيست كه روزه سنتي يعني مستحب بگيرد .
باب سوم
در احكام ماه رمضان است و در آن چهار مقصد است :
مقصد اول
در عدد ماه رمضان است و مطالبي كه مربوط بآن ميشود و در آن مسائلي است :
١ - به ضرورت اسلام روزه ماه رمضان واجب است .
٢ - هر كس روزه ماه رمضان را منكر شود و افطار آن را حلال بداند بر امام است كه او را بكشد .
٣ - هر كس بدون آنكه خوردن روزه را حلال بداند روزه خود را افطار كند تا دو بار او را تعزير ميكنند و در مرتبه سوم او را ميكشند .
٤ - ماه رمضان هرگز از سي روز كمتر نميشود و اين قول موافق استنباط جمعي از علما است از جمله شيخ صدوق و برادرش حسين بن علي بن الحسين و ابي‌محمد
صفحه ٢٧٨

 هٰرون بن موسي و السيد ابي‌محمد الحسيني و جعفر بن محمد بن قولويه و ابن‌ابي‌عقيل و كراجكي در يكي از دو قول خودش و شيخ مفيد در لمح‌البرهان و در آن كتاب ميگويد كه اجماع اماميه در اين عصر بر همين است و ابن‌بابويه ذكر ميكند كه اين مذهب خواص شيعه است و اهل بصيرت ايشان و ظاهر از عبارت صاحب مجمع هم اين است كه قائل بهمين قول است و ما رساله مفصلي بخصوص در اين باب نوشته‌ايم و آثار و اقوال علماي اخيار را در آن ذكر كرده‌ايم و آن ادله باندازه‌اي است كه شخص صاحب انصاف را كافي است .
٥ - روايات زيادي وارد شده كه يك ماه تمام است و يك ماه ناقص و دليل عقل هم مؤيد آن روايات است جز آنكه مشهور مابين علما خلاف اين است و بر حسب ادله فقهيه هم اظهر همان قول مشهور است و بناي عمل بر رؤيت است يعني ديدن ماه حتي در ماه رمضان پس بايد با رؤيت روزه بگيرند و با رؤيت افطار نمايند و اگر بين دو رؤيت سي روز شد كه هيچ و گر نه يك روز قضا ميكند چون نقصان ماه دليل بر آن است كه هلال در شب اول ماه بجهتي پنهان مانده و ديده نشده .
٦ - هر كه يوم الشك از ماه شعبان يا روز آخر آن را روزه گرفت يوم الشك از ماه شعبان روزي است كه احتمال برود از ماه رمضان باشد لكن در شب قبل آن هلال رؤيت نشده و مقصود از روز آخر شعبان روزي است كه در غروب آن هلال ماه رمضان ديده شود . م .
آنگاه بر حسب رؤيت ماه رمضان ناقص شد همان روزه كه گرفته او را كافي است و قضائي بر او نيست چون آنچه واجب بود بعينه بر همان روز خودش واقع شده .
٧ - هر كه يوم الشك را به نيت ماه رمضان روزه بگيرد خطا كرده و اگر معلوم شد كه از ماه رمضان بوده براي او از ماه رمضان حساب نميشود بخلاف آنكه به نيت ماه شعبان روزه بگيرد كه اگر از ماه شعبان بود براي او از شعبان حساب ميشود و اگر از ماه رمضان بود از ماه رمضان حساب ميشود .
٨ - هر كس در ماه رمضان يك روز يا چند روز يا يك ماه را بقصد انجام طاعتي
صفحه ٢٧٩

 استحباباً روزه بگيرد و نداند كه ماه رمضان است بعد بفهمد كه در ماه رمضان روزه ميگرفته همان روزه‌ها كه گرفته براي آن ايام او را كافي است .
٩ - ثابت شدن هلال ماه رمضان و ساير ماهها برؤيت است كه ماه را ببينند و به شايع شدني كه باعث علم عادي شود و به گذشتن سي روز از شعبان اگر پيش از سي روز ماه ديده نشود و همچنين ثابت ميشود به شهادت دو نفر عادل كه از بيرون شهر ميآيند و در آسمان شهر علتي است اما وقتي در آسمان شهر مانعي نيست و غير از آن دو در بلد اسلام كسي ماه را نديده با آنكه جمعي بطلب ماه نظر ميكرده‌اند و آن دو نفر هم ميگويند در داخل شهر ديده‌ايم مورد اتهامند و از آنها قبول نميشود و اگر طوري باشند كه هيچ احتمال خلاف گفتن در آنها نميرود و از گفته آنها علم عادي حاصل ميشود شهادت آنها را قبول ميكنند و شهادت زنها در هلال ماه رمضان جايز نيست .
١٠ - هر گاه دو نفر عادل نزد اهل شهري شهادت دهند كه از وقتي كه هلال را رؤيت كرده‌اند سي روز روزه گرفته‌اند هلال ثابت ميشود .
١١ - حكم تمام شهرها در هلال يكي است پس هر گاه در شهري رؤيت كردند و در شهر ديگر آن رؤيت با شهادت شهود ثابت شد قول آنها قبول ميشود و بآن عمل ميكنند .
١٢ - اعتباري به قول منجمين كه بگويند ديده ميشود نيست و گرفتن بقول آنها جايز نيست .
١٣ - اتكاء بر قول مخالفين در باب هلال جايز نيست مگر وقت تقيه كه در اين هنگام در روزه و فطر و اضحٰي و غير اينها بقول ايشان عمل ميكند اما اگر بنا بگفته آنها يك روز از ماه رمضان را افطار كرده آن روز را قضا ميكند .
١٤ - مستحب است كه روز پنجم از روزي را كه سال قبل روزه گرفته‌اند روزه بگيرند و همچنين روزه روز شصتم از هلال ماه رجب به نيت شعبان البته در صورتي كه هلال رؤيت نشده باشد .
١٥ - اين حالات كه در شب اول ، هلال قبل از رفتن روشنائي غايب شود و در شب
صفحه ٢٨٠

 دوم بعد از رفتن آن يا در شب دوم طوق بياندازد و در شب سوم سايه سر در نور ماه معلوم شود امور كلي نيستند بلكه در ماههاي تام و ناقص تغيير ميكنند و نميشود باين چيزها اعتماد كرد .
١٦ - روايت شده هر گاه هلال قبل از زوال ديده شود مربوط به شب قبل است و هر گاه بعد از زوال ديده شود از شب آتي حساب ميشود و اين نيز امر كلي نيست بلكه بسا وقتي كه ماه قبل سي روز باشد قبل از زوال ديده شود يعني بسا آن روز هم از ماه رمضان باشد نه شوال .
١٧ - هر كه اسير باشد و تاريخ ايام را فراموش كند و كسي را پيدا نكند كه بتواند از او بپرسد و از رؤيت هم خبري ندارد كوشش ميكند و ماهي را ترجيح ميدهد و سي روز روزه ميگيرد بعد هر گاه كسي را يافت كه بپرسد ميپرسد اگر ماهي كه روزه گرفته قبل از ماه رمضان بوده كافي نيست و اگر خود ماه رمضان بوده كه موفق بر آن شده و اگر بعد از آن بوده از او پذيرفته است .
مقصد دوم
در بعض سنتهاي ماه رمضان است و در آن مسائلي است :
١ - سزاوار است كه انسان در ماه رمضان سعي در حفظ فرج و زبان خود نمايد و متذكر باشد كه نظرش بحرام نيفتد و كسي را اذيت ننمايد .
٢ - سزاوار است كه در ماه رمضان دعا و استغفار زياد نموده و سعي بسيار در عبادت و برخاستن در شب جهت عبادت بنمايند .
٣ - سزاوار است كه انسان تا بتواند سخن نگويد مگر به دعا و تسبيح و استغفار و تكبير .
٤ - سزاوار است كه در عبادت كوشش كنند خاصه در دهه آخر ماه .
٥ - سزاوار است كه خُلق خود را خوش نمايند و غيظ خود را فرو برند و صله رحم نمايند و در راه خدا انفاق كنند و ترحم بر ايتام نموده بآنها كمك كنند .

صفحه ٢٨١

 ٦ - سزاوار است كه در اين ماه روزه‌داران را افطار دهند اگر چه به نصف خرمائي باشد يا شربت آبي .
٧ - سزاوار است كه در اين ماه قرآن و نماز زياد بخوانند .
٨ - سزاوار است كه در ماه مبارك وقت رؤيت هلال ماه و در شبها و روزها و هنگام افطار و سحري خوردن ادعيه وارده را بخوانند .
٩ - مستحب است كه مرد در شب اول ماه مبارك با زوجه خود جمع شود .
١٠ - مستحب است كه در ليالي قدر سعي بسيار در عبادت و نماز و دعاء بنمايند .
١١ - مستحب است قراءت عنكبوت و روم در شب بيست و سوم و هزار مرتبه سوره قدر را خواندن و تفاصيل اعمال و غسلها و دعاها و نمازها در كتب اصحاب كه در اين فن نوشته شده مذكور است هر كس بخواهد بآن كتب رجوع نمايد و اينجا محل بيان آن نيست .
مقصد سوم
در بعض احكام متعلقه بماه رمضان است و در آن مسائلي است :
١ - رمضان اسمي است از اسمهاي خداي سبحانه و آن يا جامد است و يا آنكه مشتق است و معني آن } سوزنده { است يعني گناهان را ميسوزاند و ميپوشاند چون رمض به شدت حرارت ميگويند و بنا بر اين نبايد بگويند رمضان آمد و رمضان رفت و نگوئيد كه اين رمضان است بلكه در همه اين موارد بايد بگويند ماه رمضان همان طور كه خدا فرموده پس هر كه بگويد رمضان تصدق ميدهد و روزه ميگيرد بجهت كفاره .
٢ - هر كه در ماه رمضان مسلمان شود و ايامي از ماهْ گذشته باشد واجب نيست كه آن ايام و روزي را كه در آن مسلمان شده قضا كند مگر آنكه قبل از فجر مسلمان شده كه آن روز و مابعد آن را روزه ميگيرد .
٣ - جايز است به كسي كه در ماه مبارك بدون موجبي افطار ميكند غذا دهند و اين در
صفحه ٢٨٢

 وقتي است كه تو محتاج به كار اين شخص هستي مثلا دروگر است و بدون خوراك دادن كار نميكند و تو هم ندهي نزد ديگري ميرود كه او خوراك ميدهد .
٤ - شب قدر شب بيست و سوم است و مستحب است احياء شب نيمه شعبان و شب نوزدهم و بيست و يكم ماه رمضان چون در شب نيمه شعبان اراده به امور تعلق ميگيرد يعني كارهائي كه بايد در ضمن سال واقع شود و در شب نوزدهم ماه رمضان قدر متعلق بآنها ميشود و التقاي جمعان است خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض شد معني يلتقي الجمعان چيست فرمودند جمع ميكند خدا در آن شب آنچه را كه اراده فرموده مقدم بدارد و بعقب بياندازد و اراده نمايد و قضا فرمايد . مترجم .
و در شب بيست و يكم قضاء متعلق به چيزها ميشود و هر امر محكمي معين ميشود و در شب بيست و سوم بطور اجمال امضاء ميشود و در عرض سال بطور تفصيل ظاهر ميشود و چون اول تعين و مشخص شدن امور در نيمه شعبان بود احياء شب آن مستحب است و در آنچه كه در آن اراده فرموده احتمال بدا هست و چون در شب نوزدهم آنچه در نيمه شعبان اراده فرموده مقدر ميشود و ملتقاي جمعان است و خداوند بتقدير خود امور را در اين شب جمع مينمايد احياء آن نيز مستحب شده و در مقدرات آن نيز احتمال بدا هست و در شب بيست و يكم آنچه در شب نوزدهم مقدر شده قضا بر آن جاري ميشود و هر امر محكمي از امر محكم ديگر مشخص ميشود و مع ذلك در آن هم بدا هست واز اين رو دعوت باحياء آن نموده‌اند و اما شب بيست و سوم امور در آن امضاء ميشود و البته بدائي در آن نيست و بهمين جهت ترغيب فرموده‌اند كه در اين شب بيشتر سعي در عبادت شود و ترغيب و تشويق بر عبادت شبهاي قبل از آن را باين اميد نموده‌اند كه هر بدي كه ثبت شده محو شود و اينجا محل توضيح بيشتر براي اين مطلب نيست .
٥ - هر گاه شبهاي قدر بواسطه آنكه رؤيت نشده و ايام ماه بدقت معلوم نيست مشتبه شود اعمال شبهاي قدر را قربةً الي الله در همه شبهائي كه مورد شبهه هستند احتياطاً انجام ميدهند تا آنها را از دست نداده باشند .

صفحه ٢٨٣

 مقصد چهارم
در روزه قضاء است و احكام آن و در اين مقصد نيز مسائلي است :
١ - صغير چون بالغ شود قضاي روزه‌هائي كه در ايام صغر نگرفته بر گردن او نيست .
٢ - قضاء روزه‌هائي كه مجنون در حال جنون نگرفته بعد از عاقل شدن بر گردن او نيست .
٣ - كسي كه به حال اغماء افتاده آنچه از ايام اغماء او كه در ماه رمضان بوده و طبعاً روزه نداشته قضا ندارد .
٤ - هر گاه كافر مسلمان شود قضاي روزه‌هائي كه در كفر نگرفته بر گردن او نيست .
٥ - ناصب هر گاه بصيرت پيدا كند آنچه كه در دين خود بمقتضاي آن دين روزه گرفته قضا ندارد .
٦ - حائض و زن نفاس‌دار بعد از پاك شدن و بيرون رفتن از ماه رمضان روزه‌هاي خود را قضا ميكنند .
٧ - مريض هر گاه مرضش رفع شود و مسافر چون سفرش تمام شود و اقامت كند روزه خود را قضا ميكند .
٨ - روايت شده مستحاضه‌اي كه غسلهاي لازم را ترك كرده روزه را قضا ميكند .
٩ - هر كس بواسطه بيماري و يا در مورد زنان بعلت خون ديدن از حيض و نفاس نتواند روزه ماه رمضان را بگيرد و پيش از بهبودي و يا پاك شدن فوت شود از جانب او قضا نميكنند .
١٠ - هر كس بعلت بيماري ماه رمضان را نتواند روزه بگيرد و بيماري او تا ماه رمضان ديگر مستمر شود بايد از هر روز يك مد گندم به مسكيني فديه بدهد و قضائي بر او نيست و اگر در اثناي سال بهبود يافت و در قضا سستي كرد تا ماه رمضان ديگر رسيد بايد هم قضا كند و هم فديه بدهد .
١١ - هر كه در ماه رمضان مسافر باشد و تا ماه رمضان آينده اقامت نكرده بسفر ادامه دهد از بابت هر روز يك مد گندم تصدق ميدهد و قضائي بر او نيست و همين طور
صفحه ٢٨٤

 است در مورد هر عذري كه پيش آيد و خدا بر او غالب شود يك عذر باشد يا عذرهاي پياپي پيدا شود در دو ماه رمضان باشد يا بيشتر پس اگر عذر او بين دو ماه رمضان زايل شد و در قضا سستي كرد هم تصدق ميدهد و هم قضا ميكند .
١٢ - قضاي ماه مبارك رمضان را ميشود متفرق گرفت اما پشت سر هم افضل است .
١٣ - هر كه قضاي ماه رمضان بر گردن او است روزه مستحب گرفتن برايش جايز نيست .
١٤ - هر كه در ماه رمضان بواسطه مرضي افطار كرد و قبل از آنكه بتواند قضا كند درگذشت چيزي بر او نيست اما اگر بعد از مرض بهبود يافت و توانست قضا نمايد اما قضا ننمود و از دنيا رفت در آن دو روايت و دو قول است يكي آنكه وليّ او از جانب او روزه بگيرد و ديگر آنكه از مال او بابت هر روز يك مد گندم تصدق دهند و اگر مالي ندارد وليّ او از جانب او روزه ميگيرد و هر دو روايت در حديث است و هر دو مشهورند و مشهور نزد متأخرين قول اول است و شهرت متقدمين در قول ثاني و وسيله ترجيحي هم در بين نيست پس مكلف اختيار دارد به هر يك از دو قول كه بخواهد عمل كند .
١٥ - كسي كه از جانب ميت قضا ميكند مردي است كه از همه كس بميراث ميت اولي باشد و اگر مردي نبود هر كس از زنان بميراث او اولي باشد و اگر دو ولي دارد مثلاً وارث او دو برادرش باشند كه ارث مساوي ميبرند . م .
هر كدام بزرگترند و روايت شده كه افضل اهل بيت او از جانب او قضا ميكند و روايت شده هر كه از اهل بيت او كه بخواهد قضا ميكند از جانب او .
١٦ - روايت شده هر كس در ماه رمضان مسافرت كند و بميرد در ماه رمضان يا قبل از اقامت كردن يا بعد از آن از جانب او قضا ميكنند و سفر مثل مرض نيست .
١٧ - زن هر گاه بجهت مرض يا خون افطار كرد و بعد متمكن از قضا شد اما روزه نگرفت تا درگذشت از جانب او قضا ميكنند و اگر امكان قضا براي او پيدا نشد و فوت كرد قضا لازم نيست بخلاف سفر كه در هر حال از جانب او قضا مينمايند .

صفحه ٢٨٥

 ١٨ - روايت شده هر گاه مردي فوت كند و بعلتي بر گردن او روزه دو ماه پياپي باشد از بابت ماه اول تصدق ميدهند و ماه دوم را قضا ميكنند .
١٩ - تأخير قضاي ماه رمضان تا هر ماهي كه خواسته باشد ( يعني تا قبل از ماه رمضان ديگر ) جايز است و در دهه اول ذي‌حجه دو روايت است كه در يكي اجازه داده‌اند و در ديگري نهي شده و عمل بر جواز و رخصت است .
و چون كتاب باينجا رسيد سفر به مشهد حضرت رضا عليه السلام پيش آمد و قلب مجتمع و فرصتي نماند كه دو باب آخر را در ساير اقسام روزه واجب و مستحب بنويسم پس كلام را بهمين اندازه كه ميسر شد قطع نمودم و الحمد لله اولاً و آخراً و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين .
تمام شد در عصر روز شنبه هشتم ماه رجب از ماههاي سال ١٢٦١ .
* * *
تمام شد ترجمه اين كتاب مبارك در دهم ماه مبارك ١٤١٠
* * * * *

صفحه ٢٨٦

 كتاب حج و عمره
اين كتاب شامل شش مقدمه و سه منسك است و در هر يك از مناسك نيز چند مقصد و خاتمه‌اي ذكر ميشود :
مقدمه اول
در وجوب حج است و فضيلت آن و در اين مقدمه مسائلي است :
١ - حج بر هر شخص بالغ آزادي كه مستطيع باشد واجب است .
٢ - اگر شرايط جمع شود ترك حج حرام است .
٣ - عقب انداختن حج حرام است و هر كه موكول بآينده كند تا بميرد خداوند او را يهودي يا نصراني مبعوث مينمايد .
٤ - اداي مناسك مناسك يعني عبادات و آن جمع منسك است بمعني عبادت يا طريق و روش عبادت و مناسك حج يعني عباداتي كه در حج بجا ميآورند . م .
حج ثواب عظيم و اجر فراوان دارد .
٥ - حج باعث آن ميشود كه انسان مستغني شود و صحت بدن و وسعت رزق پيدا كند و خرج عيال او كم نيايد و اهل و مال او محفوظ بماند .
٦ - حج از نماز و روزه بهتر است و در حج ، نماز هست ولي در نماز حج نيست .
٧ - اگر انسان مال زياد داشته باشد حج نمودن براي او از صدقه دادن بهتر است و اگر كم داشته باشد صدقه بدهد .
٨ - حج نمودن از آزاد كردن هفتاد هزار بنده بهتر است .
٩ - هيچ چيز معادل حج نيست ، يك درهم كه در حج خرج كني از دو هزارهزار درهم كه جاي ديگر در راه خدا خرج كني بهتر است و هر گاه امام ظاهري نباشد كه
صفحه ٢٨٧

 در خدمت او جهاد كنند حج افضل از جهاد است .
١٠ - مستحب است به اهل و مال كسي كه بحج رفته رسيدگي كنند .
١١ - حج براي كسي كه شرايط در او جمع شود در همه عمر يك مرتبه واجب است .
١٢ - حج براي همه مردم واجب است لكن هر كس عذري دارد خدا عذر او را قبول ميكند .
١٣ - حج براي صاحبان مكنت و توانائي همه ساله مستحب است و نوع حج كردن بر همه مسلمانان در همه سالها واجب كفائي است و تعطيل آن جايز نيست .
١٤ - اگر مردم حج را تعطيل نمايند بر امام واجب است آنها را مجبور نمايد كه حج كنند چه بخواهند و چه نخواهند .
١٥ - هر كس نذر كرده كه پياده به خانه خدا رود و قيد ديگري در نذر او نيست پس در حجة الاسلام يعني حج واجب خود پياده رود يا در حجي كه به نيابت ديگري ميرود در هر حال او را كافي است .
١٦ - هر كس نذر كرده پياده به خانه خدا رود منتهاي پياده روي او رسيدن به خانه است و هر كه نذر كرده پياده حج كند تا رمي جمره بايد پياده باشد و روايت شده تا سر تراشيدن ، بعد جايز است كه سواره به زيارت خانه رود و روايت شده كه پياده روي او هنگام بازگشت از عرفات منقطع ميشود .
١٧ - هر كه نذر كند كه پياده حج نمايد و بجائي رسد كه بايد از آب عبور كنند در مِعبر يعني وسيله عبور از آب ميايستد تا به ساحل رسد .
١٨ - هر كه نذر پياده رفتن دارد و در جائي از راه عاجز شود سوار ميشود و چيزي بر او نيست جز آنكه اگر مال دارد مستحب است كه شتري را سوق دهد كه ذبح نمايد .
١٩ - هر كه در راه حج واجب خود فوت كند اگر در حرم از دنيا رفته همان قدر كه بجا آورده از حج واجبي كه بر گردن او بوده كفايت ميكند اما اگر هنوز به حرم نرسيده بوده وليّ او از طرف او قضا ميكند و اگر مالي باقي گذارد براي حج او ميگذارند و اگر
صفحه ٢٨٨

 چيزي ماند هر گاه مديون نباشد مال ورثه است ظاهر از زواياي اخبار كه بين اصحاب هم همين مشهور است اينست كه اين حكم كسي است كه بواسطه اهمال ، حج بر ذمه او مستقر شده اما كسي كه در همان سال اول استطاعت بسوي حج رود و در راه فوت كند از او قضا نمينمايند و دليل اين معني رساله حضرت علي بن محمد عسكري عليه السلام است كه در آن از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده‌اند كه پنج چيز است كه شرط تكليف است از جمله مهلت در وقت و فرمود هر گاه يكي از آن شرايط را بنده نداشته باشد آن عمل بر او نيست و در حديث قضاء روزه از طرف زني كه در ماه رمضان مريض شده و در شوال فوت نموده پيش از آنكه بهبود يابد فرمودند از جانب او قضا نميكنند و چطور قضا ميشود چيزي كه خدا بر گردن او قرار نداده . پس تدبر كن . زين‌العابدين ( اعلي الله مقامه ) .
، اما اگر در سفر حج مستحب از دنيا رفته و مالي از او باقي مانده پس از اداي دين و وصيت مال متعلق به ورثه است .
٢٠ - هر كس حج واجب خود را بجا نياورده باشد و از دنيا برود و مالي از او بماند از كل مال بقدر حج برداشته و به شخصي كه حج نرفته و خودش هم مالي ندارد كه حج كند ميدهند تا از جانب او حج نمايد و اگر وصيت كرده باشد كه شخص خاصي از طرف او حج كند همان شخص را از طرف او ميفرستند .
٢١ - هر كس حج بر او واجب شود و نرود تا بميرد و وصيت بحج هم نكند بقدر يك حج ميقاتي از مال او خارج ميكنند ( يعني حجي كه از ميقات كسي از طرف او بجا آورد نه از شهر خودش ) و اگر وصيت به حجي نمود پس از هر جا مال او اجازه دهد از طرف او حجي انجام ميشود و اگر وصيت كرد كه حج ميقاتي از طرف او بجا آورند يك حجه ميقاتي از مال او خارج ميكنند .
٢٢ - هر كس نذر كرده كسي را بحج بفرستد و قبل از اداي نذر فوت كند از ثلث او براي حجِّ يك نفر برميدارند .
٢٣ - هر گاه كسي قربة الي الله از طرف ميتي حج كند يا كسي را به حج بفرستد و بر گردن آن ميت هم حجي باشد همين براي او كافي است .
٢٤ - كسي كه حج نرفته و مالي هم ندارد و بنيابت از طرف ديگري حج كند آنرا براي
صفحه ٢٨٩

 او حج واجب مينويسند تا مستطيع شود پس چون مستطيع شد بايد خودش حج كند .
٢٥ - شخص كارگر و كسي كه مال كرايه داده و تاجر و شتردار و كسي كه بدون قصد حج از مكه ميگذشته و مي‌بيند كه مردم براي حج بيرون ميروند و او هم با آنها حج كند حج همگي اينها درست است و كفايت از حج واجب آنها ميكند .
٢٦ - مخالف هر گاه معرفت پيدا كند و قبلا بر حسب مذهب خود حج نموده بوده همان كفايت از حج واجب او ميكند و اعاده‌اي بطور وجوب بر گردن او نيست اگر چه كه مستحب است .
مقدمه دوم
در حج تطوع است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه تطوعا يعني قربة الي الله حج كنند ولو آنكه بقرض كردن باشد ولو آنكه قبل از آن هم مديون بوده و حج رفتن سبب آن است كه دَين زودتر ادا شود اما اگر مالي ندارد كه از محل آن دين را بپردازد قرض نميكند .
٢ - مستحب است كه تاجر هر سودي كه ميبرد قدري از آن را كنار بگذارد براي خرج حج كه در وقت حج كار او آسان باشد .
٣ - اسراف جايز نيست مگر در حج يا عمره و مقصود از اسراف در اينجا اينست كه از حد ميانه بيشتر خرج كنند نه اسرافي كه به بدن ضرر برساند و مال را تلف كند .
٤ - مستحب است كه پي در پي حج و عمره بجاي آورند كه اين دو ، فقر و گناهان را از بين ميبرند و مرگ بد را دور ميكنند .
٥ - مستحب است اِدمان يعني استمرار بر حج و عمره كه هر كس مستمراً اين دو را بجا آورد مبتلا به فقر و تب نميشود و مال و اولاد او زياد ميشود و ادمان به يك سال در ميان حج نمودن محقق ميشود بلكه باين ثابت ميشود كه هر وقت مالي يافت برود بلكه ثابت ميشود باينكه سه سال متوالي حج كند و بعد از آن موفق شود يا نشود .
٦ - مستحب است كه هر سال حج كنند ولو آنكه خوراكشان فقط نان و نمك باشد .

صفحه ٢٩٠

 ٧ - مكروه است كسي كه قدرت دارد چهار سال يا پنج سال حج را ترك كند .
٨ - مستحب است كه انسان بين دو حج در تدارك حج آينده باشد .
٩ - مستحب است نيت كنند كه باز هم حج نمايند و اين نيت باعث طول عمر است و مكروه است كه عزم برگشتن ننمايند و اين كار باعث نزديك شدن اجل ميشود و عذاب را نزديك ميكند .
١٠ - موفق نشدن بر حج و محرومي از آن بعلت گناهي است كه از شخص سر زده پس بايد از خدا طلب مغفرت كند .
١١ - مستحب است پياده حج رفتن و پا برهنه رفتن اگر براي انسان ضرري نداشته باشد و اگر ضرر داشته باشد خدا نيازي بآن ندارد پس سوار شود و اگر پياده رفت از باب تأسي باشد نه از باب خست و صرفه جوئي در مال و اگر سوار شد ، سوار شدن او هم از باب تأسي به سنت باشد نه از باب تكبر و اگر كه سواره قوت بر دعا و عبادتش بيشتر است و زودتر ميرسد سوار ميشود .
١٢ - مكروه است كه هر گاه از كسي براي حج مشورت كردند اشاره بتعويق حج نمايد و بگويد امسال مرو .
١٣ - هر كس هر سه روز يكبار سوره حج را بخواند همان سال حج روزي او شود و هر كس هر روز بر قراءت سوره عمّ مداومت كند همان سال حج روزي او شود و هر كس در يك نشستن هزار بار ما شاء الله بگويد همان سال حج نمايد و اگر ننمود خدا عمر او را طولاني ميكند تا روزي او شود .
١٤ - مستحب است مؤمنين را به حج ببرند .
١٥ - فرزند مستحباً حج نميكند مگر باجازه پدر و مادر و بامر آنها و اگر بدون اذن آنها برود عاق پدر و مادر است .
مقدمه سوم
در شروط وجوب حج است و در اين مقدمه هم مسائلي است :

صفحه ٢٩١

 ١ - در وجوب حج بالغ و عاقل بودن شرط است .
٢ - هر گاه بچه در بچگي حج كند بعد بالغ شود حِجة الاسلام بر گردن اوست .
٣ - بچه را حج ميبرند هر گاه دندان بيرون آورده و او را محرم مينمايند و اين كار براي ولي او مستحب است .
٤ - آزاد بودن شرط است پس بر مملوك حج و عمره واجب نيست .
٥ - مستحب است كه آقا بنده خود را حج ببرد و براي مملوك ثواب حج مينويسند .
٦ - هر گاه بنده را حج بردند و بعد آزاد كردند بايد خودش دوباره حج كند .
٧ - هر گاه آقا به بنده خود اجازه حج داد ديگر هر چه در احرام بنده باو برسد بر عهده آقاست اما اگر اذن نداده چيزي بعهده او نيست لكن بنده چون مال ندارد با روزه كفاره ميدهد .
٨ - هر گاه آقائي به بنده خود اجازه داد كه مُحرم شود بعد او را در يكي از دو موقف ( يعني در عرفات يا مشعر ) آزاد كرد حج او صحيح است و از او كافي است اما اگر از دو موقف گذشتند و هنوز عبد است حج از او فوت شده پس اين حج را تمام كرده و بعداً حج واجب خود را بجا ميآورد .
٩ - كنيزي كه از آقاي خود فرزند دارد و بعد از آقا فوت كند و بجهت فرزند آزاد شده باشد جايز است كه از جانب او حج نمايند .
١٠ - در وجوب حج براي زن شرط نيست كه حتماً كسي كه باو محرم است يا شوهرش همراه او باشند بلكه جايز است كه همراه مردم صالحي كه ثقه باشند و آنها را بر خود امين بداند حج كند و حج كردن او همراه غير محارم در صورتي كه خودش زن مأمونه‌اي باشد مانعي ندارد .
١١ - اگر شوهر به زن اجازه حج ندهد اطاعت او بر زن لازم نيست حج ميكند ولو بر خلاف ميل او باشد اما شوهر در صورتي كه بخواهد ميتواند از حج غير واجب زن را منع كند يا منع كند كه همراه فلان جماعت نرود و همراه جمع ديگري برود .
١٢ - زني كه طلاق داده شده در زمان عده ميتواند حج واجب خود را بجا آورد اما
صفحه ٢٩٢

 كسي كه شوهرش او را طلاق رجعي ( يعني قابل برگشت ) داده حج مستحب نميكند تا عده او منقضي شود مگر آنكه با رضايت و طيب نفس شوهر باشد .
١٣ - زني كه شوهرش مرده حج مستحب بجا ميآورد و مانعي براي او نيست .
١٤ - شرط است در حج كه مرد ختنه شده باشد پس اگر كسي مسلمان شود و ختنه نشده باشد تا ختنه نكرده حج نميكند و واجب است كه اول ختنه نمايد بعد حج كند .
١٥ - استطاعت براي حج شرط است و آن اين است كه مالي داشته باشد كه براي مخارج اشخاصي كه نفقه آنها بر عهده اوست بگذارد و خرج رفتن و برگشتن را هم داشته باشد و در بازگشت هم چيزي داشته باشد كه كفايت او و عيالش را بنمايد مثلاً ملكي داشته باشد كه عايدي آن خرج سال او و آنها را بدهد يا كسبي داشته باشد كه حاصلش هر ساله كفايت ايشان را ميكند يا خانه و مستغلي كه مثلاً از اجاره عايدي داشته باشد يا غير اينها ، آنگاه ديگر اگر بقدر پياده رفتن هم استطاعت داشته باشد پياده ميرود و داشتن مال سواري شرط نيست و استطاعت سفر كردن از شهر خودش هم شرط نيست بلكه از هر شهري كه در آن بود و در آن جا باوصافي كه ذكر شد استطاعت پيدا كرد حج ميكند .
١٦ - هر كس اسباب استطاعت را بطوري كه گذشت بر او عرضه نمايند اما او حج نكند گناهكار و تارك حج است و نبايد حيا كند و حج ننمايد ولو آنكه بنا باشد بر الاغ گوش و دم بريده‌اي سوار شود يا بعض راه را سواره و بعضي را پياده برود .
١٧ - كسي كه حجي باو عرضه كنند يعني به خرج ديگري حج كند مستحب است كه وقتي خودش وسعتي پيدا كرد مجددا حج نمايد .
١٨ - قرض داشتن در صورتي كه طلبخواهان تا مراجعت صبر ميكنند مانع حج نيست يا در وقتي كه بدهي مدت دار است و وقت آن نرسيده يا مال اضافي دارد كه حج ميكند و دين را هم از آن محل مي‌پردازد بلكه اگر چيزي بجا ميگذارد كه بعد قرض خود را از آن محل بدهد جايز است كه قرض كند و حج برود .
١٩ - حج را براي ازدواج نمودن ترك نميكنند كه مال موجود را صرف تزويج نمايند
صفحه ٢٩٣

 بلكه بايد اول حج كنند و ازدواج را عقب بياندازند .
٢٠ - پدر جايز است كه از مال فرزند صغير بردارد و حج نمايد و بعد كه برگشت باو برميگرداند .
٢١ - هر كه فوت شود و تركه او فقط بقدر نفقه حج باشد مستطيع نبوده است و از جانب او حج نميكنند و مال را به ورثه او ميدهند .
٢٢ - هر كس تكلف كند و بدون استطاعت حِجه‌هاي متعدد بجا آورد بعد مستطيع شود حجة الاسلام بر او واجب است زيرا خداي عز و جل خواسته است كه مال را در راه او انفاق كنند .
٢٣ - در وجوب حج بر شخص شرط است كه بدن او سالم باشد و قدرت رفتن داشته باشد .
٢٤ - هر كه از نظر مالي مستطيع شود لكن مسن است و قادر بر سواري نيست يا مريض است و نميتواند خارج شود و اين حالت در سال اول استطاعت مالي او باشد چنين كسي مستطيع نيست .
٢٥ - مريضي كه مال دارد مستحب است ديگري را از جانب خود به حج بفرستد .
٢٦ - هر كس از نظر مالي مستطيع بوده و از حيث بدن هم سالم باشد و مانعي هم نداشته باشد و حج نكند و امروز و فردا نمايد تا مريض شود يا پير شود و قادر بر رفتن نباشد واجب است كسي را بفرستد كه از جانب او حج نمايد .
٢٧ - خرج كردن مال حرام در حج جايز نيست و حج چنين كسي پذيرفته نميشود و او را ندا ميكنند كه لا لبيك و لا سعديك اگر چه كه ظاهراً تكليف از او ساقط شده .
٢٨ - سزاوار است در راه حج خرج زياد نكنند كه بر نفس سخت نيايد و مكروه است كه آنقدر خرج بكنند كه نفس ملول شود اگر چه كه شخص مالدار جايز است كه بيشتر از حد ميانه خرج كند .
٢٩ - مستحب است كه حاجيان از سفر حج هديه بياورند و روايت شده كه سوغات حاجيان جزو مخارج آنها است .

صفحه ٢٩٤

 مقدمه چهارم
در نيابت حج است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس از جانب ديگري حج كند نُه قسمت از ثواب متعلق به نايب است و يك قسمت مال منوبٌ عنه و روايت شده ده قسمت مال نايب است و يكي متعلق به منوب عنه .
٢ - هر كه از جانب ديگري حج ميكند تا پايان طواف واجب شريكند و از آن به بعد هر عملي كه نايب انجام ميدهد مال خودش است .
٣ - هر كس مخارج يك حجه را به پنج نفر واگذارد و بگويد يكي از شما با اين مال حج كند و آنها مال را بمردي از خودشان بدهند و او از جانب صاحب مال حج كند همگي در اجر شريكند و ثواب حج مال كسي است كه حج نموده و سرما و گرما كشيده .
٤ - مستحب است حج گزاردن از جانب معصومين صلوات الله عليهم اجمعين .
٥ - مستحب است كه نزديكان و دوستان را به حج و عمره بفرستند .
٦ - مستحب است حج كردن از جانب برادران مؤمنين چه زنده باشند و چه مرده .
٧ - هر كس از جانب جناب عبدالمطلب و عبدالله و آمنه و فاطمه بنت اسد طواف نموده و دو ركعت نماز پس از هر طواف بجا آورد بعد دعا كند مالي را كه نزد ديگري دارد خدا باو برگرداند خداوند حاجت او را برميآورد .
٨ - جايز است غير را در ثواب حج مستحب شريك نمايند ولو آنكه هزار نفر باشد .
٩ - مستحب است طواف كردن از جانب معصومين عليهم السلام .
١٠ - كسي كه خودش در مكه حاضر است طواف از جانب او جايز نيست اما كسي كه ده ميل يا زيادتر فاصله دارد طواف از جانب او مانعي ندارد .
١١ - مستحب است كه چون اعمال خود را بجا آورد هفت شوط طواف كرده و دو ركعت نماز بخواند و بگويد : اَللّٰهُمَّ اِنَّ هٰذَا الطَّوٰافَ وَ هٰاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ عَنْ اَب۪ي وَ عَنْ اُمّ۪ي وَ عَنْ زَوْجَت۪ي وَ عَنْ وَلَد۪ي وَ عَنْ حٰامَّت۪ي وَ عَنْ جَم۪يعِ اَهْلِ بَلَد۪ي حُرِّهِمْ وَ عَبْدِهِمْ وَ اَبْيَضِهِمْ وَ
صفحه ٢٩٥

 اَسْوَدِهِمْ ، يعني خدايا اين طواف و اين دو ركعت از جانب پدرم و مادرم باشد و همسرم و اولادم و خواص نزديكانم و همه اهل بلدم آزاد آنها و بنده ايشان سفيد آنها و سياهشان ، و چون چنين كند هر گاه بخواهد به هر كدام از آنها بگويد از جانب تو طواف كردم و دو ركعت نماز خواندم راست گفته است .
١٢ - هر كس ميخواهد از طرف ديگري طواف كند بعد از انجام مناسك خود طواف كند .
١٣ - هر كه بخواهد از طرف پدرش حج مفردي بجا آورد يعني بدون عمره لكن حج تمتع بجا آورد عمره متعلق بخود اوست و حج از جانب پدر است .
١٤ - كسي كه حج مستحبي را قربة الي الله انجام ميدهد ميتواند بعد از فراغ ثواب آنرا بكسي هديه كند و همچنين ميتواند بعد از فراغ ديگري را در ثواب شريك نمايد .
١٥ - مرد و زن هر دو ميتوانند نايب زن يا مردي شوند اما زني كه حج نكرده نيابت نميكند .
١٦ - واجب است كه نايب ، شخص حج نكرده مستطيعي نباشد چون اگر چنين باشد واجب است كه براي خود حج نمايد .
١٧ - نيابت مردي كه خودش حج نرفته مكروه است چون آنطور كه بايد بر فقه حج مطلع نيست .
١٨ - مستحب است كه مرد از جانب مرد حج كند و زن از جانب زن .
١٩ - جايز است كه هر گاه كسي وصيت نمود كه وصي مرداني را از جانب او بحج بفرستد خود وصي از جانب وصيت كننده حج كند .
٢٠ - هر كس نميداند آيا پدرش حج نموده يا نه از جانب او حج ميكند اگر نرفته بوده اين حج او را كافي است و اگر رفته بوده اين حج نافله‌اي ميشود براي او .
٢١ - حج نمودن از طرف ناصب جايز نيست و در مورد پدر ولو آنكه ناصب بوده رخصت داده‌اند كه از جانب او حج كنند اگر چه نفعي بحال او ندارد لكن بنا بر روايتي كه رسيده عذاب او قدري تخفيف مي‌يابد .

صفحه ٢٩٦

 ٢٢ - مستحب است كه مرد شخص ديگري را از طرف خود حج بفرستد باين طريق كه او را مجهز نمايد و روانه كند و نقل ميكنند كه در يك سال شمردند و معلوم شد كه پانصد و پنجاه نفر به نيابت علي بن يقطين كه از اصحاب حضرت كاظم عليه السلام بود حج ميكردند و بتفاوت حالات از نهصد دينار تا ده هزار دينار به هر يك داده بود .
٢٣ - هر كس وصيت كرده كه حج واجب او را از جانبش ادا كنند از اصل مال برميدارند بر حسب مالي كه دارد اگر مالدار بوده از شهر خودش و گر نه از هر جا كه مال وفا كند و آن مقداري كه اضافه بر خرج حج ميقاتي براي نيابت حج آن متوفي از ماترك برميدارند نبايد از ثلث مال او تجاوز كند .
٢٤ - هر كس در راه فوت شود و وصيت كند كه از جانب او حج نمايند از مال او بقدر حج از همان موضع كه فوت شده خارج ميكنند .
٢٥ - هر كس به حج مستحبي وصيت نمايد از ثلث او برميدارند بسته بمقدار ثلث .
٢٦ - هر كس وصيت كند كه از طرف او حج مستحب بجا آورند و عددي ذكر نكند كه چند مرتبه تا مالي باقي باشد از جانب او حج ميكنند ( و اين از ثلث مال است ) .
٢٧ - هر كس وصيت كند كه حج واجب از طرف او بجا آورند نزديكتر باحتياط آنست كه بقدر حجي از ميقات از اصل مال او بردارند و باقي را از ثلث او و جايز است كه نايبي از نزديك ميقات براي او بگيرند .
٢٨ - هر كس مالي بكسي بدهد كه از طرف او از كوفه به حج رود لكن او از بصره برود هر گاه تمام مناسك را بجاي آورد از منوب عنه كفايت ميكند اگر چه كه نايب بعلت خلافي كه در امر اجاره نموده خطاكار است .
٢٩ - هر كس مالي باو بدهند كه برود و حج مفردي بجا آورد و او حج تمتع بجا آورد جايز است چون تخلف بطرف نوع بهتر نموده .
٣٠ - هر كس مالي بكسي بدهد براي حجي و شرط نكند كه حتماً خود آن شخص حج كند براي دريافت كننده مال جايز است كه آن را بديگري بدهد و بعيد نيست كه
صفحه ٢٩٧

 در صورت شرط هم حج اين شخص دوم كافي باشد چونكه او لامحاله از جانب صاحب مال حج نموده نهايت آنكه اجير اولي عصيان كرده و مشغول الذمه است .
٣١ - هر كس مالي بكسي بدهد كه از طرف او حج نمايد و او از طرف خودش حج كند حج براي اولي حساب ميشود .
٣٢ - هر كس مالي براي حج باو دادند و حج نمود و قدري زياد آورد آن وجه مال خودش است و بصاحب مال پس نميدهد .
٣٣ - جايز نيست كه يك نفر در يك سال دو حج از جانب دو نفر بگيرد .
٣٤ - روايت شده كسي كه حجه‌اي را نيابت نمود و در راه دزد او را زد و نتوانست ادامه سفر دهد بعد اتفاق افتاد كه حجه‌اي باو نيابت دادند و او قبول كرد و حج نمود براي اولي و دومي هر دو محسوب است و قائل شدن باين معني در نزد من بعيد نيست چون كسي كه حجي قبول كند و مال را تلف نمايد و تنگدست باشد بطوري كه هيچ چاره براي حج رفتن نمي‌يابد براي كسي كه باو نيابت داده بوده حجه‌اي حساب ميكنند و اگر خود اين نايب ، حجي رفته بوده از او گرفته ميشود و باين شخص كه او را نايب نموده بود ميدهند و اين شخص كه صحبت ما درباره او است غير از اين چاره‌اي نداشته پس براي هر دو حساب ميشود .
٣٥ - هر كس مالي نزد او وديعه باشد و صاحب آن فوت شود و شخص امانت‌دار بداند كه او حج ننموده از طرف او حج ميكند و بقيه را به ورثه ميدهد .
٣٦ - اسم بردن كسي كه انسان به نيابت او حج ميكند مستحب است و مستحب است كه بگويد : اَللّٰهُمَّ مٰا اَصٰابَن۪ي ف۪ي سَفَر۪ي هٰذٰا مِنْ تَعَبٍ اَوْ بَلٰاءٍ اَوْ شَعَثٍ فَآجِرْ } فُلٰاناً { ف۪يهِ وَ آجِرْن۪ي ف۪ي قَضٰائ۪ي .
٣٧ - مستحب است كه اسم منوب عنه را مخصوصاً وقت ذبح قرباني ذكر كنند .
٣٨ - هر كس خطا كرد و اسم منوب عنه را اشتباه گفت اشكالي ندارد و مدار بر نيت است .
٣٩ - هر كس از طرف ديگري حج ميكند يك قرباني كه از طرف منوب عنه مينمايد
صفحه ٢٩٨

 كافي است و لازم نيست كه يكي هم از جانب خودش قرباني كند .
٤٠ - هر كس نيابتي قبول كرد بعد از دنيا رفت و چيزي باقي نگذاشت اگر حجي رفته بوده از او ميگيرند و به منوب عنه ميدهند و اگر نرفته صاحب مال ثواب حج را ميبرد و از او كافي است .
٤١ - هر كس نيابتي گرفت و فوت شد و مالي باقي نگذاشت از منوب عنه كافي است و اگر مالي باقي گذاشت آن را از تركه او برميدارند .
٤٢ - هر كس نيابت حجي گرفت بعد در حج عملي نمود كه لازم باشد سال آينده حج كند يا كفاره دهد حج او براي منوب عنه تمام است و جريمه نايب بر عهده خودش است .
٤٣ - هر كس نيابت حجي گرفت و حركت كرد و در راه يا در مكه مرد از منوب عنه كافي است اما اگر مالي باقي گذاشته اجرت حجي از مال او برميدارند و ديگري را از طرف منوب عنه حج ميفرستند و اگر چيزي نگذاشته از منوب عنه كافي است .
٤٤ - هر كس مالي بگيرد كه به نيابت غيرْ حج كند و حج نكند تا تنگدست شود و نتواند بمكه رود از صاحب مال كافي است و وصي را تكليف نميكنند كه حجه ديگري از مال او خارج كند .
٤٥ - هر كه باو مالي بدهند و بگويند اگر خواستي حج كن و اگر خواستي انفاق كن و او انفاق نمايد مانعي ندارد .
٤٦ - جايز است از طرف كسي كه حج نكرده لكن بگردن او بوده قربة الي الله حج كنند و همچنين هر عمل خيري .
٤٧ - هر كس وصيت كند كه مرد معيني از جانب او حج كند لابد بايد همان شخص از جانب او حج نمايد .
٤٨ - شرط است كه نايب مؤمن باشد و امين و عارف بفقه حج و مشغول الذمة نباشد كه در همان سال براي ديگري حج نمايد و خودش هم در آن سال مستطيع نباشد كه واجب باشد براي خود حج نمايد .

صفحه ٢٩٩

 مقدمه پنجم
در انواع حج است و در آن مسائلي است :
١ - حج كنندگان بر سه نوعند كسي كه حج مفرد يعني بدون عمره بجا ميآورد و همراه خود هدي يعني قرباني بطرف مكه ميبرد و كسي كه حج مفرد بجا ميآورد و قرباني همراه نميبرد و كسي كه حج تمتع يعني عمره و حج متصل بجا ميآورد و نوع اول را قران گويند چون شخص حج نمودن و قرباني را قرين نموده و دومي را حج مفرد گويند چونكه آن حج مفردي است كه عمره و قرباني ندارد و سومي را حج تمتع گويند چون بعد از عمره از احرام خود مُحل ميشود و تا وقت حج بآنچه كه برايش حلال ميشود متمتع ميگردد .
٢ - كسي كه حج مفرد بجا ميآورد از ميقات محرم ميشود باحرام حج و تلبيه ميگويد بعد بعرفات ميرود و وقوف كرده بمشعر ميرود و شب را آنجا ميماند بعد به منٰي ميآيد و جمره قصوٰي را رمي ميكند كه آخري باشد بعد تقصير مينمايد و به مكه ميآيد و طواف خانه مينمايد و سعي صفا و مروه بجا ميآورد و طواف نساء ميكند و محل ميشود از هر چيز و به منٰي برگشته ايام تشريق ( يعني يازدهم دوازدهم و سيزدهم ذي‌حجه را ) در منٰي ميماند و جمره‌ها را رمي ميكند و هر وقت خواست آنجا را ترك ميكند .
٣ - اما قارن يعني كسي كه حج قران بجا ميآورد اعمال او مثل مفرد است جز آنكه همراه خود قرباني سوق ميدهد .
٤ - اما كسي كه حج تمتع بجا ميآورد از ميقات محرم ميشود و تلبيه ميگويد تا بمكه برسد پس طواف و سعي و تقصير كرده از احرام محل ميشود و تا روز ترويه يعني هشتم بر همان حالت ميماند بعد از مكه محرم ميشود و تلبيه ميگويد و در عرفات و مشعر وقوف كرده به منٰي ميآيد و جمره عقبه را سنگ ميزند و قرباني خود را ذبح كرده تقصير ميكند و بمكه رفته طواف ميكند و سعي مينمايد و بعد طواف نساء ميكند و از احرام خارج شده هر چه كه بر او حرام شده بود حلال ميشود بعد بمنٰي برگشته
صفحه ٣٠٠

 ايام تشريق را ميماند و جمره‌ها را سنگ ميزند و هر وقت خواست ميرود و احكام همه مفصل خواهد آمد ان شاء الله .
٥ - كسي كه خانواده او ساكن در جوار مسجد الحرام نيستند واجب بر او حج تمتع است و بر اهل مسجد حج افراد و قران واجب است .
٦ - تمتع از قران افضل است و قران از اِفراد .
٧ - عدول از حج تمتع به مفرد جايز نيست مگر آنكه عذري باشد از قبيل مرض يا پيري .
٨ - هر كه طواف و سعي نمود محل ميشود چه بخواهد و چه نخواهد مفرد باشد يا حج تمتع بجا آورد اما كسي كه قارن است يعني قرباني سوق ميدهد با طواف و سعي محل نميشود تا وقتي كه هدي يعني قرباني بمحل خود برسد .
٩ - شخص مكّي هر گاه از مكه دور باشد بعد برگردد و بيكي از مواقيت برسد حج تمتع بجا ميآورد .
١٠ - عدول از اِفراد به تمتع معني ندارد مگر آنكه شخص عذري داشته باشد يعني اگر از اهل آفاق بود و حج مفرد نمود بجهت عذري و طواف و سعي كرد بعد عذر زايل شد جايز است كه عدول به تمتع نمايد و گر نه اهل سرزمينهاي دور اصلاً جايز نيست كه حج مفرد بجا آورند و چيزي كه از اول امر براي آنها قرار داده‌اند همان حج تمتع است .
١١ - كسي كه مجاور مكه است هر گاه پنج ماه يا بيشتر در مكه ماند مخير است كه حج مفرد بنمايد يا حج تمتع و چون دو سال در آنجا بماند واجب او بدل به قران و افراد ميشود مثل اهل مكه و ديگر حج تمتع بجا نميآورد .
١٢ - هر كس اهلي در مكه دارد و اهلي در عراق عمل او موافق اهل ولايتي است كه غالباً در آنجا است .
١٣ - مجاور هر گاه اراده حج تمتع نمايد بخارج حرم ميرود مثلاً به تنعيم يا جعرانه يا حديبيه و امثال آنها و محرم شده تلبيه ميگويد و باحرام عمره وارد شده عمره
صفحه ٣٠١

 ميگذارد و محل ميشود تا وقت حج بعد از مكه براي حج محرم ميشود .
١٤ - حج در ماههاي معلومي است شوال و ذيقعده و ذي‌حجه .
١٥ - هر كس در غير ماههاي حج عمره بجا آورد عمره او عمره مفرده‌اي است اگر خواست قبل از حج به ولايت خود برميگردد و اگر نخواست برنميگردد و اگر ماند و حج كرد حجه او مفرده است و هر كس در ماههاي حج عمره گزارد و تا وقت حج بماند عمره او عمره تمتع است و بعد از آن حج مينمايد و اگر قصد داشته قبل از حج كردن ببلاد خود برگردد عمره او مفرده است و هر كس در غير ماههاي حج عمره‌اي بجا آورد و تا ماههاي حج بماند و قصد تمتع نمايد از حرم بيرون رفته از يكي از مواقيت محرم ميشود براي تمتع بعد محل شده و ميماند تا حج نمايد .
١٦ - عمره تمتع و حج آن واجب است كه در يك سال باشند پس هر كس عمره تمتع بجا آورد نبايد از مكه خارج شود تا در وقت حج محرم براي حج شود و پيش از حج نمودن خروج از مكه براي او مكروه است .
١٧ - هر كس در ماههاي حج عمره تمتع بجا آورد و احتياج پيدا كند كه از مكه خارج شود پس براي حج محرم ميشود و از مكه بيرون ميرود و اگر وقت واسع باشد تلبيه گويان بمكه برميگردد و همراه مردم به منٰي خارج ميشود و گرنه از بيرون مكه به منٰي يا عرفات ميرود .
١٨ - كسي كه حج تمتع بجا ميآورد هر گاه حاجتي پيدا كند كه ناچار از خروج شود جايز است در حالي كه مُحِلّ است بيرون رود و مُحِلّ وارد شود و اين بشرطي است كه بازگشت او در همان ماهي باشد كه در آن ماه عمره بجا آورده اما اگر در ماه ديگري بمكه برگردد بايد باحرام عمره برگردد چون هر ماهي عمره‌اي دارد .
١٩ - روايت شده كسي كه حج تمتع بجا ميآورد هر گاه مُحِلّ از مكه بيرون رفت اگر در ماهي كه خارج شده برگشت مُحِلّ برميگردد و اگر در ماه ديگري برگشت با احرام برميگردد و بعيد نيست كه اين در وقتي باشد كه خروج او بدون فاصله بعد از محل شدن باشد و ماهي كه بيرون رفته همان ماهي باشد كه در آن عمره بجا آورده .

صفحه ٣٠٢

 ٢٠ - كسي كه داخل مكه ميشود تا ظهر روز عرفه يعني روز نهم ذي‌حجه ميتواند حج تمتع بجا آورد و يا تا وقتي كه بتواند بعرفات برسد و اگر در وقتي وارد مكه شد كه ميترسد موقفين يعني عرفات و مشعر را از دست بدهد از تمتع عدول به حج نموده بدون عمره گذاردن به عرفات ميرود كه حج را بجا آورد .
٢١ - هر گاه كسي روز ترويه كه هشتم ذي‌حجه باشد وارد مكه شد مخير است كه عمره بجا آورد و محل شود و باز محرم شود و بسوي منٰي برود و يا آنكه عدول از تمتع به حج نمايد و وقت اختياري عرفات و مشعر را درك نمايد .
٢٢ - زن هر گاه قبل از محرم شدن حائض شد و همينطور در حال حيض آمد تا وارد مكه شد پس اگر تا پيش از ظهر روز ترويه يعني هشتم پاك شد به عمره تمتع خود رسيده و اگر بعد از ظهر روز هشتم پاك شد مخير است كه از حج تمتع عدول نموده حج مفردي بجا آورد يا حج تمتع كند يعني عمره بجا آورد و بعد حج نمايد اما اگر پاك نشد مخير است كه از عمره عدول نمايد يا آنكه تا پايان شب عرفه يعني تا صبح روز عرفه صبر كند اگر پاك شد عمره بگزارد و گر نه حج مفرد بجا آورد .
٢٣ - هر گاه زن پاك بود و محرم شد بعد حائض گشت همه مناسك را بغير از طواف بجا ميآورد و طواف را قضا ميكند .
٢٤ - روايت شده درباره زن كه هر گاه با احرام تمتع آمد و قبل از طواف حائض شد و پاك نشد تا وقتي كه بطرف عرفات خارج شد حجه او بدل به مفرده ميشود و بر او است كه خوني بريزد كه آن قرباني اوست و قرباني محمول بر استحباب است .
٢٥ - هر گاه زن در اثناء طواف حائض شد اگر از نصف نگذشته بيرون ميرود و بعد طواف را از اول آن قضا ميكند و اگر از نصف گذشته بيرون ميرود و مقدار و محل را بذهن مي‌سپارد و بعد از پاك شدن تتمه را بجا ميآورد .
٢٦ - هر كس نيت نمايد كه حج و عمره مقروني بجا آورد و عمره را بعد از حج بگذارد ميتواند عدول كرده و حج تمتع بجا آورد .
٢٧ - هر كس حج مفرد بجا آورد و طواف كند و سعي نمايد ، تا وقتي كه بعد از طواف
صفحه ٣٠٣

 و سعي تلبيه نگفته ميتواند آن را بدل به تمتع نمايد و اگر لبيك گفت ديگر نميتواند تمتع بجا آورد .
٢٨ - هر كس روز عرفه بر او داخل شود و او هنوز به مكه نرسيده و ميخواهد حج تمتع بجا آورد تلبيه عمره تمتع را قطع كرده و بعد از نماز صبح اِهلال به حج ميكند به تلبيه و بعرفات ميرود و با مردم وقوف ميكند و همه مناسك را بجا آورده و در مكه ميماند تا عمره ماه محرم را بجا آورد و چيزي بر او نيست .
٢٩ - هر كس اهل او از حاضرين در مسجدالحرام هستند يا حج مفرد بجا ميآورد يا قران و حد حضور چهل و هشت ميل است از هر طرف ( تقريباً ٩٦ كيلومتر ) .
٣٠ - هر كس هدي يعني قرباني همراه خود سوق دهد و حج قران بجا آورد سزاوار است كه هدي را اگر شتر است اِشعار كند و بعد از احرام تقليد نمايد و اگر گاو يا گوسفند است تقليد نمايد و طرز اشعار آن است كه آن را رو بقبله مينشاند و طرف چپ آن ميايستد و از طرف راست آن با آهني به كوهان او ضربه‌اي ميزند كه خون جاري شود و ميگويد : بِسْمِ اللّٰهِ اَللّٰهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ اَللّٰهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّ۪ي ، بعد تقليد ميكند آنرا يعني يك لنگه از نعلين كهنه‌اي كه در آن نماز خوانده باشد بگردن آن ميآويزد .
٣١ - سه چيز باعث شروع احرام هستند تلبيه و اشعار و تقليد پس هر كدام از اينها را كه كسي بجا آورد محرم شده .
٣٢ - هر گاه شتران زياد باشند آنها را ميخواباند و بين دو تا ايستاده و يكي را در حالي كه طرف راست او ايستاده و ديگري را در حالي كه طرف چپ او ايستاده اشعار ميكند .
٣٣ - كسي كه قرباني همراه ميبرد جايز است كه آن را اشعار و تقليد نكند و به تلبيه اكتفا كند .
٣٤ - هر كس از ميقات محرم شده و بطرف مكه برود آنگاه قبل از ورود به حرم شتري بخرد و اشعار و تقليد نموده و آن را سوق دهد جايز است اما اگر پيش از رسيدن به ميقات بخرد بايد از همان ميقات اشعار يا تقليد كند و سوق دهد .

صفحه ٣٠٤

 ٣٥ - هر گاه طفل را حج ميبرد از محل فخ لباس او را بيرون آورده لباس احرام ميپوشاند و اگر نترسيد بر او از جُحفه يا بطن‌مر يا عرج آنگاه او را از هر چه كه محرم بايد دوري كند دور ميدارد و براي حج هم روز ترويه كه هشتم باشد از مكه لباس احرام بر او ميپوشاند و آنچه محرم بجا ميآورد براي او هم انجام ميدهد و باو امر ميكند كه لبيك بگويد و اگر خوب نميتواند بگويد از طرف او ميگويند بعد او را طواف و سعي ميدهند و در عرفات و مشعر متوقف مينمايند و از طرفش سنگ ميزنند و ذبح مينمايند يا مرد كارد را در دست او گذاشته دستش را ميگيرد و ذبح ميكند و همه مناسك را بهمين طورها با او بجا ميآورند و اگر وسعت آنكه ذبح از طرف او بشود نداشته باشد وليّ او از طرفش روزه ميگيرد و اگر صيدي را كشت بر گردن پدر اوست و هراينه طفل را وقتي براي حج ميبرند كه دندان بيرون آورده باشد .
مقدمه ششم
در مواقيت است و در آن مسائلي است :
١ - خداي سبحانه بعد از آنكه زمين مكه را حرمي براي خود قرار داد و حرام فرمود كه بدون احرام وارد آن شوند در اطراف آن چند ميقات قرار داد كه از آن جاها محرم شوند پس براي اهل مدينه و كساني كه از راه مدينه به مكه ميروند مسجد شجره را قرار داد و بآن ذوالحُلَيفة هم ميگويند و در شش ميلي مدينه است ( حدود دوازده كيلومتر ) و براي اهل شام و اهل مغرب جُحْفه را قرار داد و آن قريه‌اي است كه سيل آنرا برده است و از ذوالحليفه بمكه نزديكتر است و هشتاد و دو ميل ( حدود ١٦٤ كيلومتر ) تا مكه فاصله دارد و براي اهل يمن يلملم را قرار داد كه كوهي است و براي اهل طائف قرن‌المنازل كه قريه‌اي يا مسيل رودي است نزديك طائف و ميقات اهل عراق و نجد را عقيق قرار داد كه مسيلي است معروف .
٢ - هر كس خانه او از اين ميقات‌ها بمكه نزديكتر است از خانه خود محرم ميشود و همان ميقات اوست .

صفحه ٣٠٥

 ٣ - هر كس بقصد مكه ميرود و نيت دارد كه از راه يكي از اين مواقيت برود چون بيكي از آنها رسد واجب است كه محرم شود .
٤ - پيش از اين ميقات‌ها بطرف خارج حرم احرامي نيست و بعد از گذشتن از آنها يعني بطرف مكه هم احرامي نيست كه از جاي نزديكتر محرم شوند .
٥ - اول وادي عقيق بطرف عراق مسلخ است و آخر آن عقبه غمره و روايت شده اول آن بريدالبعث است كه شش ميل از مسلخ بطرف عراق ميرود و معني اين روايت را ما نميدانيم و خود اولي هستند بآن و اما ذات‌عرق كه از غمره بمكه نزديكتر است از جاهائي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله ميقات قرار داده‌اند نيست .
٦ - محرم شدن از اول عقيق يعني مسلخ بهتر از آخر آنست و جايز است عقب انداختن احرام تا غمره .
٧ - كافي است كه هر گاه نميشناسي از مردم و عربهاي بياباني بپرسي كه عقيق كجاست .
٨ - محل محرم شدن در ذوالحليفه همان مسجد است ( يعني مسجد شجره ) و بر ساختمان مسجد افزوده‌اند و همان كه قديم بوده معتبر است و اين سقفها جديد است و از مسجد نيست .
٩ - هر كس بر ذو الحليفه بگذرد و مريض باشد و يا جائي از بدن او دردي داشته باشد يا عليل و يا ضعيف باشد جايز است كه محرم شدن را تا جحفه بتأخير بياندازد .
١٠ - جايز است كه هر گاه شخص بر جان خود ميترسد محرم شدن را تا رسيدن به حرم عقب بيندازد .
١١ - جايز است كسي كه بر عقيق ميگذرد احرام را از باب تقيه يا علتي تا ذات‌عرق عقب بياندازد و اگر توانست از مسلخ محرم ميشود و لباس عادي ميپوشد و در دل خود تلبيه ميگويد بعد وقتي كه به ميقات آنها رسيد احرام را ظاهر ميكند .
١٢ - رخصت داده‌اند به كسي كه يك ماه در مدينه مانده حال ميخواهد بمكه برود و از راه ذي‌الحليفه هم نرود كه در سر شش ميلي ( حدود ١٢ كيلومتري ) مقابل
صفحه ٣٠٦

 ذو الحليفه محرم شود و روايت شده در ذوالحليفة محرم ميشود بعد از هر راهي كه خواست ميرود و در روايتي نهي كرده‌اند كه هر گاه وارد مدينه شدند از جاي ديگر محرم شوند و همين باحتياط نزديكتر و اولٰي است اما در غير ذي‌الحليفه رخصتي نيست پس هر كس از راه هر ميقاتي آمد بايد از همانجا محرم شود و از آنجا بدون احرام نگذرد و بعد از رسيدن بميقاتي از راه ميقات ديگر نرود كه از آنجا محرم شود .
١٣ - ميقات كودكان اگر نگراني براي آنها نباشد مثل مردان است و گر نه آنها را تا جحفه ميآورند و اگر ترسي داشتند تا بطن‌مر و اگر باز ترسيدند تا عرج و اگر ترسيدند تا بئرفخ ميآيند و از آنجا آنها را محرم مينمايند و از مكه نيز آنها را باحرام حج محرم ميكنند .
١٤ - ميقات حج تمتع مكه است و بهترين جاها براي محرم شدن مسجد است و افضل جاي آن نزد مقام ابرهيم است يا حِجر اسمعيل (ع‌) .
١٥ - احرامِ قبل از ميقات احرام نيست پس اگر كسي محرم شد و با زنان نزديك شد يا شكاري كرد چيزي بر او نيست .
١٦ - هر كس نيت عمره ماه رجب نمايد و بترسد كه اگر صبر كند تا از ميقات محرم شود ماه رجب بگذرد جايز است كه قبل از ميقات محرم شود كه عمره رجب را درك نمايد و اين كار براي او فضيلتش بيشتر است چون عمره رجب فضيلتي دارد كه غير آن ندارد .
١٧ - هر كس ندانسته در ميقات محرم نشد و از آن گذشت بعد فهميد برميگردد به ميقات سرزمين خود و محرم ميشود و اگر به ميقات ديگري رفت از آنجا محرم ميشود و اگر ترسيد كه وقت فوت شود و از ميقات گذشته و به حرم نرسيده هر جا هست محرم ميشود و اگر داخل حرم شده بود و توانست كه بيرون رود از حرم بيرون ميرود و اگر نتوانست از همانجا محرم ميشود و حكم كسي كه احرام را فراموش كرده نيز همين است .
١٨ - هر كس محرم شدن با تلبيه را فراموش كرده و بعد از تمام شدن مناسك يادش
صفحه ٣٠٧

 بيايد همان نيت او را كافي است اگر چه اهلال ننموده ( يعني احرام را با لبيك گفتن آغاز نكرده ) .
١٩ - هر كس در ميقات به حال اغما افتد و شعور نكند مردي از جانب او محرم ميشود ( يعني از طرف او نماز خوانده و تلبيه ميگويد ) .
٢٠ - هر كس احرام براي حج را فراموش كرد تا بعرفات آمد و آن وقت يادش آمد ميگويد : اَللّٰهُمَّ عَلٰي كِتٰابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ ، و احرام او تمام است .
٢١ - هر كس ندانست كه بايد روز ترويه محرم شود تا همه مناسك را بجا آورد و به شهر خود برگشت حج او تمام است .
٢٢ - هر كس عصيان نموده عمداً احرام را ترك كند به ميقات زمين خود بازگشته و محرم ميشود .
٢٣ - هر كس مقيم مكه باشد و بخواهد حج تمتع كند اگر خواست ميرود بجائي كه ميقات سرزمين اوست يا از حرم بيرون رفته بيكي از مواقيت ميرود كه يك شب يا دو شب با مكه فاصله داشته باشد و پس از عمرهْ حج خود را از مكه آغاز ميكند و اگر خواست كه حج مفرد بجا آورد بيرون ميرود به جعرانه يا حديبيه .
٢٤ - هر كس مكه باشد و بخواهد كه عمره بگذارد به تنعيم يا جعرانه يا حديبيه يا عسفان و امثال آنها ميرود و از آنجا محرم ميشود .
٢٥ - هر كس كمتر از پنج ماه مجاور مكه شود حكم او مثل حكم ولايتهاي ديگر است و اگر پنج ماه بيشتر بماند تا دو سال مختار است كه حج مفرد بجا آورد يا تمتع و تمتع افضل است و اگر دو سال يا بيشتر مانده است حكم او مثل حكم اهل مكه است و تمتع بر او واجب نيست .
منسك اول
در عمره تمتع است و در آن چند مقصد است :

صفحه ٣٠٨

 مقصد اول
در احرام است و در آن مسائلي است :
١ - كسي كه حج و عمره بر او واجب شده واجب است كه از ميقات هر يك محرم شود .
٢ - جواز دخول حرم براي عمره يا حج منوط به احرام است پس نبايد داخل حرم شوند مگر با احرام براي حج يا عمره يا هر دوي آنها يعني براي حج تمتع .
٣ - در حج و عمره غير واجب هم احرام شرط است .
٤ - كسي كه عازم حج است مستحب است كه در ماههاي حج موي سر و ريش را بلند بگذارد و در ده روز آخر شوال تأكيد اين كار زيادتر است و مؤكدتر از آن در ذي‌قعده است و در ماهي كه ميخواهد در آن عمره بجاي آورد بلكه از يك ماه قبل از آن نيز گذاشتن موي سر و ريش مستحب است .
٥ - جايز است كمي قبل از احرام شارب را بزنند و ناخن بگيرند و تنوير كنند و پشت سر قسمت بالاي گردن را بتراشند و حجامت نموده و مسواك كنند .
٦ - كوتاه كردن مو قبل از احرام جايز است .
٧ - هر كس ندانسته در مكه بعد از محل شدن از احرامِ عمره سر خود را بتراشد چيزي بر او نيست و اگر بيشتر از سي روز باحرام حج مانده عمداً هم بتراشد چيزي بر او نيست و اگر كمتر از سي روز باحرام حج مانده باشد مستحب است كه خوني بريزد .
٨ - مستحب است آماده شدن براي احرام به ستردن موي بغل و تراشيدن زير شكم و تنوير و گرفتن ناخنها و چيدن شارب و مسواك زدن و با هر كدام كه شروع كردي مانعي ندارد و هر گاه شخص در مدينه اين امور را انجام دهد وقت حج ديگر تنوير نميكند و موي بغل را نميكند و چيزي از اين قبيل را انجام نميدهد .
٩ - غسل احرام ، مستحب مؤكد است و همچنين پوشيدن دو جامه احرام بعد از غسل .
١٠ - اگر انسان بترسد كه در ذوالحليفه آب كمياب باشد جايز است كه در مدينه غسل كند و مستحب است كه اگر در ذوالحليفه آب بود غسل را اعاده كند .

صفحه ٣٠٩

 ١١ - هر كس پيش از طلوع فجر غسل كند بعد در آن روز محرم شود آن غسل مادام كه نشكسته باشد براي او كافي است و همچنين اگر اول شب غسل كرد و آخر شب محرم شد غسل او براي او كافي است .
١٢ - هر كس غسل كند بعد يكي از حدثهائي كه مبطل وضو است از او سر بزند مستحب است كه غسل را اعاده كند .
١٣ - هر كس براي احرام غسل كند بعد لباسي بپوشد يا چيزي بخورد كه سزاوار نيست يا چيزي بر سر خود ببندد استحباباً غسل را اعاده ميكند .
١٤ - هر كه براي احرام غسل كند بعد با دستمالي سر را مسح نمايد يا ناخنهاي خود را بگيرد غسل را اعاده نميكند .
١٥ - هر كس آب براي غسل نيافت تيمم ميكند .
١٦ - هر كس غسل احرام بجا آورده و نماز كند و دعاي مأثور را بخواند بعد از اموري كه براي محرم جايز نيست چيزي مرتكب شود تا تلبيه نگفته چيزي بر او نيست چون احرام با تلبيه محقق ميشود .
١٧ - هر كس بي غسل و نماز محرم شود احرام را تجديد ميكند .
١٨ - مستحب است كه بعد از نماز واجب محرم شوند خاصةً نماز ظهر و يا بعد از نافله احرام .
١٩ - مستحب است كه براي احرام شش ركعت يا چهار ركعت يا دو ركعت نماز بخوانند كه در اول آنها توجه ميكند و سوره قل هو الله و قل يا ايها الكافرون را در آنها ميخواند و اگر وقت نماز فريضه‌اي باشد اول ركعات نماز احرام را ميخواند بعد نماز فريضه را بجا آورده آنگاه محرم ميشود .
٢٠ - نماز نافله يعني نماز احرام را در هر وقتي ميتوان خواند و اگر تقيه داشت بعد از عصر نميخواند و تا مغرب ميماند و آنوقت آنرا ميخواند .
٢١ - هر گاه نمازش را تمام كرد حمد و ثناي خدا را بجا ميآورد و درود بر پيغمبر او صلي الله عليه و آله ميفرستد و بعبارات مأثوره دعا ميكند .

صفحه ٣١٠

 ٢٢ - نيت احرام واجب است و آن قصد بسيط قلبي است و مستحب است كه با زبان دعاي مأثور را بخواند .
٢٣ - اگر نيت حج يا عمره نداشته باشد كلماتي كه ميگويد بي‌اثر است .
٢٤ - صِرفِ در دل داشتن مقصود كافي است ولو آنكه اهلال به حج يا عمره ننمايد ( يعني بلند لبيك نگويد ) .
٢٥ - هر كس روز ترويه ( يعني هشتم ذي‌حجه ) نيت حج داشته باشد و سهواً بخيال عمره باشد و ذكر عمره نمايد و لبيك بلند بگويد چيزي بر او نيست اهلال را اعاده ميكند ( و اهلال يعني آغاز حج يا عمره با گفتن لبيك ) .
٢٦ - هر كس محرم شود براي حج يا عمره بعد عرضي عارض او شود محل ميشود و چيزي بر او نيست جز آنكه مستحب است كه وقت احرام با پروردگار خود شرط كند كه هر جا خدا بواسطه مانعي او را از ادامه مناسك باز داشت مُحل نمايد ( يعني رخصت دهد كه احرام خود را بشكند ) و پس از اين شرط تلبيه را شروع كند .
٢٧ - هر كس مانعي عارض او شد و او را از احرام محل نمود چيزي بر او نيست و اگر براي حج واجب خود آمده بوده بايد سال ديگر بيايد و فرقي نميكند كه شرطي كه گذشت نموده باشد يا ننموده باشد .
٢٨ - كسي كه حج قران ميگذارد اگر محصور و ممنوع از حج شود قرباني خود را ميفرستد و اگر اين حج حجة الاسلام او بوده سال بعد حج ميكند شرط كرده باشد يا نكرده باشد و اگر حج واجب او نيست حجي بر گردن او نيست .
٢٩ - سزاوار است براي مرد كه بعد از غسل براي احرام دو جامه بپوشد كه يكي را ردا قرار ميدهد و ديگري را ازار ( يعني لُنگ ) .
٣٠ - جايز است غسل كردن در مدينه و پوشيدن دو جامه احرام در آنجا .
٣١ - سزاوار است كه در احرام اين دو جامه را بپوشند خواه در حج باشد و خواه در عمره .
٣٢ - جايز است كه دو جامه احرام از بُرد سبز باشد .

صفحه ٣١١

 ٣٣ - هر لباسي كه در آن نماز ميكني مانعي ندارد كه در آن محرم شوي .
٣٤ - زن و مرد هيچكدام در لباسي كه از ابريشم خالص است محرم نميشوند و اين كار براي مرد حرام است و براي زن مكروه .
٣٥ - مستحب است احرام در جامه پنبه‌اي .
٣٦ - جايز است كه محرم براي حفظ از سرما و گرما اگر خواست بيشتر از دو جامه بپوشد بشرط آنكه طاهر باشند .
٣٧ - جايز است كه هر گاه لباس محرم كثيف شد آنرا عوض كند اما وقتي كه داخل مكه شد همان دو جامه‌اي را كه در آنها محرم شده بود بپوشد .
٣٨ - فروختن دو جامه احرام مكروه است .
٣٩ - جايز است كه هر گاه چيزي به لباس احرام برسد آنرا بشويند .
٤٠ - مانعي ندارد كه محرم خز بپوشد و آن جامه‌اي بوده كه از كرك خز و ابريشم ميبافته‌اند شبيه پارچه‌هاي شالي كه امروزه هست .
٤١ - جايز است كه زنها در لباس خودشان محرم شوند اما روبند نميزنند و دستكش نميپوشند و حرير براي آنها مكروه است .
٤٢ - لباسي كه با زعفران و ورس رنگ شده اگر بو نداشته باشد براي زنان مكروه است و اگر داشته باشد جايز نيست .
٤٣ - تلبيه براي احرام واجب است و آن اهلال به حج است و سبب انعقاد آن ، و احرام در واقع همان است چون آنچه حرام ميشود بر انسان بعد از تلبيه ميشود و نيت امر باطني است مثل نيت نماز و تلبيه مثل تكبيرة الاحرام است .
٤٤ - اِشعار نيز موجب احرام است و آن علامت‌دار كردن شتران است به شكافتن كوهان آنها و همچنين تقليد نيز موجب احرام است و تقليد يعني آويزان كردن كفشي بگردن شتران و اگر گاو يا گوسفندي براي قرباني ببرد آنها را تقليد ميكند كه گذشت پس هر يك از اين سه يعني تلبيه و اشعار و تقليد موجب احرامند .
٤٥ - هر گاه شتر را اشعار كرد يا قرباني را تقليد نمود احرام واقع شده اگر چه تلبيه
صفحه ٣١٢

 نگفته باشد اما اگر اشعار يا تقليد كرد واجب است كه بعد از آنها تلبيه بگويد و اگر اول تلبيه گفت و محرم شد و حج او قران بود اشعار يا تقليد براي او مستحب است .
٤٦ - هر گاه از ذي‌الحليفه محرم شد اگر سواره است در بيداء تلبيه ميگويد و اگر پياده است در مسجد و جايز است كه پس از حركت وقتي كه مشغول سير شد تلبيه بگويد خواه سواره باشد يا پياده .
٤٧ - هر كس از غمره يا بريدالبعث محرم شود نماز و دعا ميخواند و تلبيه ميگويد و اگر خواست كمي راه ميرود بعد تلبيه ميگويد يا وقتي كه مشغول سير شد تلبيه ميگويد .
٤٨ - هر كه روز ترويه ( يعني هشتم ذي‌حجة ) محرم شود خارج ميشود به ردم و تلبيه براي حج ميگويد و روايت شده هر گاه شعب الدرب را در طرف راست خود و عقبه را در طرف چپ خود گذاردي تلبيه بگو براي حج .
٤٩ - جايز است تلبيه گفتن از پشت مقام و افضل آن است كه برود تا برسد به رقطاء و پيش از رسيدن به ابطح تلبيه ميگويد و روايت شده اگر پياده هستي نزد مقام لبيك بگو و اگر سواره‌اي هر گاه شترت از زمين برخاست .
٥٠ - در تمتع چون به ميل بيداء رسيدي سزاوار است كه بلند تلبيه بگوئي و در حج وقتي كه به سوي ابطح بيرون رفتي و تلبيه بلند گفتن بر زنها نيست .
٥١ - شخص گنگ براي تلبيه در دل نيت ميكند و زبان را حركت ميدهد و با انگشت اشاره ميكند .
٥٢ - تلبيه گفتن در حال جنابت و وضو نداشتن و در هر حالي جايز است .
٥٣ - واجب در تلبيه چهار لبيك است و ميگوئي : لَبَّيْكَ اللّٰهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لٰا شَر۪يكَ لَكَ لَبَّيْكَ ، و نزديكتر باحتياط آنست كه بعد از آن اين عبارت را هم بگوئي : اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ وَ الْمُلْكَ لَكَ لٰا شَر۪يكَ لَكَ .
٥٤ - مستحب است كه مكرر بگوئي : لَبَّيْكَ ذَا الْمَعٰارِجِ لَبَّيْكَ .
٥٥ - و تلبيه بعبارات بيشتري هم روايت شده و روايت هم شده است كه اينها را مردم
صفحه ٣١٣

 افزوده‌اند .
٥٦ - مستحب است كه هر گاه به سواري برخوردند يا بر تلي يا پشته‌اي بالا رفتند يا به دره‌اي سرازير شدند تلبيه را تكرار كنند و همچنين آخر شب و در عقب نمازهاي واجب و نوافل و هر وقت شتر مسافر برميخيزد و چون از خواب بيدار شود و در سحرها و در روز تا زوال آفتاب .
٥٧ - مستحب است كه در حال احرام هفتاد بار تلبيه بگويند .
٥٨ - شخصي كه عمره تمتع بجا ميآورد هر گاه خانه‌هاي مكه را ديد تلبيه را قطع ميكند و روايت شده هر گاه وارد خانه‌هاي مكه شد و روايت شده وقتي كه داخل حرم شد و حد خانه‌هاي مكه كه قبلاً بوده عقبه مدينين ( مدنيين ظ ) بوده و مردم بعد از آن ساختمانهاي جديد كرده‌اند پس تلبيه را قطع كن و الله اكبر بگو و لا اله الا الله و الحمد لله و به هر لفظ كه توانستي ثناي خدا را بجا آور .
٥٩ - هر كس از حوالي مكه مثل جعرانه و شجره محرم شود تلبيه را در عروش مكه قطع ميكند ( يعني وقتي كه به بيوت مكه رسيد ) و منظور از آن ذي‌طوي است .
٦٠ - كسي كه حج بجا ميآورد تلبيه را ظهر روز عرفه ( يعني نهم ذي‌حجه ) قطع ميكند .
٦١ - عمره گزار تلبيه را وقتي قطع ميكند كه نظر به كعبه نمايد و روايت شده وقتي كه نظر به مسجد الحرام كرد و روايت شده وقتي كه نظر بخانه‌هاي مكه نمود و روايت شده وقتي كه باول حرم رسيد و شايد اين دو روايت آخر براي كساني باشد كه از آفاق دور ميآيند و دو روايت اول كه قريب به يكديگر نيز هستند براي عمره گزار از اهل مكه باشد چنانكه خبري هم اين معني را تأييد ميكند .
٦٢ - داخل شدن بمكه بدون احرام جايز نيست و همينطور گذشتن از ميقات‌ها در وقتي كه قصد ورود بمكه دارد بدون احرام جايز نيست مگر آنكه مريض باشد بطوري كه قادر بر احرام نيست كه بچنين كسي رخصت داده‌اند كه محرم نشود و روايت شده كه مردي از طرف او محرم ميشود .
٦٣ - براي هيزم‌كش و كساني كه بوته از بيابان بريده و ميآورند و در نسخه‌اي از
صفحه ٣١٤

 حديث به كساني كه جنسي از جاهاي ديگر ميآورند و ميفروشند رخصت داده‌اند كه بدون احرام داخل شوند و همينطور كسي كه در همان ماهي كه عمره بجا آورده از مكه بيرون رود و در همان ماه برگردد و كسي كه املاكي حوالي مكه دارد و بآنجا ميرود رخصت داده‌اند كه بدون احرام برگردند .
٦٤ - طريقه احرام حج اين است كه شخص براي احرام مهيا شود و شارب و ناخنهاي خود را كوتاه كند و زير شكم را اگر مو دارد تنوير نمايد و موي بغل را بسترد و غسل كند و دو جامه احرام خود را بپوشد و پا برهنه وارد مسجدالحرام شود با سكينه و وقار بعد شش ركعت يا دو ركعت نماز در كنار مقام ابرهيم يا در حجر اسمعيل ميخواند و بعد مي‌نشيند تا ظهر شود آنگاه نماز واجب را خوانده دعا ميكند بعبارتي كه روايت شده بعد محرم ميشود براي حج و چون به فضاي نزديك ردم رسيد تلبيه ميگويد و چون مشرف به ابطح شد صدا به تلبيه بلند ميكند و افضل آنست كه نماز ظهر را در منٰي بخواند .
٦٥ - هر كس سهواً پيش از تقصير خود از احرام تمتع محرم به حج شود از خداي عز و جل طلب مغفرت ميكند و عمره او تمام است و مستحب است كه خوني بريزد و اگر عمداً قبل از تقصير محرم به حج شود گناه كرده و عمره تمتعي ندارد و در اين وقت محرم براي حج است .
٦٦ - حائض غسل نموده و پنبه و پارچه‌هاي لازم را در موضع دم محكم ميكند و لباسي زير لباس احرام خود ميپوشد و چون بميقات رسيد محرم ميشود و نماز نميخواند و داخل مسجد نميشود و رو بقبله كرده بدون نماز حج را شروع ميكند و تلبيه ميگويد و روايت شده لباس احرام را شبها بيرون آورده روزها ميپوشد تا وقتي كه پاك شود و زن نفاس دار هم همينطور عمل ميكند .
٦٧ - هر كس در ميقات بحال اغما افتد مردي از جانب او محرم ميشود .

صفحه ٣١٥

 مقصد دوم
در اموري است كه بايد در احرام ترك شود و متعلقات آن امور و در آن مطالبي است :
مطلب اول
در شكار است و در آن مسائلي است :
١ - صيدي كه داخل حرم باشد شكار آن براي محرم و غير محرم حرام است چه آن صيد از حرم باشد و چه از بيرون داخل حرم شده باشد و حرم دوازده ميل در دوازده ميل است ( هر ميل تقريباً دو كيلومتر است ) .
٢ - شكار حيوانات برّي براي محرم حرام است و همچنين نشان دادن آن به شكارچي و راهنمائي او و بستن دري بر روي آن صيد و اذيت كردن و رم دادن و كشتن و خوردن آن كه تمام اين امور براي محرم حرام است .
٣ - محرم جايز نيست از صيدي كه ديگري در خشكي شكار كرده بخورد .
٤ - هر گاه انسان نيت و عزم حج نمود و با تلبيه قصد خود را تمام كرد ديگر شكار كردن و ساير اموري كه واجب است محرم ترك آن امور را بنمايد همگي بر او حرام ميشوند .
٥ - تخم و جوجه مرغي كه صيد آن جايز نيست براي محرم حرام است .
٦ - خوردن گوشت شكار براي محرم جايز نيست اگر چه غير محرمي بيرون حرم صيد نموده و همانجا ذبح كرده باشد و خوردن آن شكار براي محل يعني كسي كه محرم نيست جايز است .
٧ - هر گاه محرمي يا غير محرمي در حرم حيواني را ذبح نمود آن ميته است و خوردن آن براي محرم و غير محرم حرام است و هر گاه محل بيرون حرم ذبح كرد و آن در بيرون حرم شكار شده بود براي محرم حرام است و براي غير محرم حلال است .
٨ - هر گاه محرم در حرم حيواني را ذبح نمود سزاوار است كه آن را دفن كند و جايز
صفحه ٣١٦

 نيست كه آن را بياندازد و برود .
٩ - صيد كبوتر حرم ولو از حرم بيرون آمده باشد جايز نيست .
١٠ - خوردن صيد حرم براي محرم و غير محرم جايز نيست اگر چه ديگري شكار كرده باشد و اگر چه كه در حِلّ ذبح كرده باشد و به حرم آورده باشد .
١١ - خريدن شكار در حرم جايز نيست مگر آنكه ذبح شده باشد و در بيرون حرم آن را ذبح كرده باشند و جزو صيد حرم نباشد كه در اين صورت براي غير محرم مانعي نيست .
١٢ - محرم هر گاه شكاري را سر ببرد نه محرم ميتواند از آن بخورد و نه محل و آن بمنزله مردار است .
١٣ - محل يعني غير محرم هم جايز نيست در حرم شكار را ذبح كند و شكار او مرداري است كه نه محرم و نه محل هيچكدام از آن نميخورند .
١٤ - در حرم كشتن سباع الطير ( يعني مرغهائي كه به مرغ يا حيوان ديگر حمله كرده آن را شكار ميكنند ) هر گاه كبوترهاي حرم را بزنند جايز است .
١٥ - خريدن يوزپلنگ در حرم و بيرون بردن آن از آنجا مانعي ندارد .
١٦ - هر حيوان سبُع ( يعني وحشي و درنده‌اي ) كه اسير تو بود و آن را وارد حرم كردي ميتواني از حرم خارج كني .
١٧ - ملخ جزو صيد خشكي است اگر چه كه پيدايش آن از دريا باشد و خوردن آن و كشتن آن از روي عمد جايز نيست .
١٨ - محرم به ملخ صدمه نميزند و از كنار آن ميگذرد اما هر گاه در راه باشد و چاره نيابد و آنرا بكشد چيزي بر او نيست .
١٩ - مرغي كه صيد آن جايز نيست آنست كه بين زمين و آسمان ميپرد و ميتواند بال خود را صاف بگيرد اما آنكه نميتواند بال را صاف گرفته پرواز كند مثل مرغ خانگي و امثال آن جزو صيدي كه كفاره‌اي براي آن لازم باشد محسوب نميشوند .
٢٠ - مرغهائي را كه ميتوانند بال خود را صاف بگيرند و پرواز كنند نميتواني از حرم
صفحه ٣١٧

 خارج كني و اگر نميتواند كه بال خود را صاف بگيرد بيرون بردن آن مانعي ندارد و آن بمنزله مرغ خانگي است .
٢١ - صيد دريا براي محرم حلال است بنا بر اين مانعي ندارد كه محرم جزو توشه خود ماهي تازه يا نمك سود داشته باشد .
٢٢ - هر مرغي كه در دريا تخم ميگذارد و جوجه ميكند دريائي است و آنچه كه در خشكي تخم ميگذارد و جوجه ميكند بّري است و مدار بر تخم و جوجه است .
٢٣ - آنچه هم در خشكي و هم در دريا زيست كند سزاوار نيست كه محرم آنرا بكشد پس اگر كشت بايد جزاي آنرا بدهد .
٢٤ - مانعي ندارد كه محرم از مشكهائي كه از پوست شكار ساخته‌اند آب بخورد .
٢٥ - هر كس محرم شود و تلبيه نگفته باشد و در بيرون حرم صيدي بنمايد تا تلبيه نگفته كفاره‌اي بر او نيست چون عقد احرام با تلبيه تمام ميشود .
٢٦ - اشكالي ندارد كه مرد محرم شود و در منزل او نزد خانواده او صيدي مثلاً مرغي باشد كه صيد شده و براي اهل او مستحب است كه در اوقات احرام او تا روز عيد قربان متعرض آن مرغ نشوند .
٢٧ - مرد هر گاه شكاري با خود دارد محرم نميشود تا آنرا از ملك خود خارج كند .
٢٨ - هر گاه گوشت شكاري همراه محرم در توشه او باشد اگر خودش صيد نكرده باشد مانعي ندارد .
٢٩ - هر صيدي را كه زنده وارد حرم كردي كشتن و نگهداشتن آن براي تو حرام است .
٣٠ - هر كس مرغ پر چيده‌اي را داخل حرم نمود يا در حرم چنين مرغي باو هديه كردند پرهاي بال آنرا ميكند و خوراك مرتبي باو ميدهد تا پر دربياورد بعد آن را رها ميكند و اگر نتواند توقف كند ميتواند آنرا نزد مرد مسلماني يا زني امانت بگذارد و بسپرد كه هر گاه پر آن بلند شد رهايش سازند و هر مرغي كه ميتواند بال خود را صاف بگيرد هر گاه به حرم داخل كرده شد به مأمن خود آمده پس آنرا رها كن .

صفحه ٣١٨

 ٣١ - انداختن شپش از جامه و بدن براي محرم مكروه است .
٣٢ - كشتن شپش براي محرم جايز نيست و اگر او را آزار دهد مياندازد آن را .
٣٣ - انداختن قراد ( كه شپش شتر يا ديگر حيوانات است ) و حلمه ( كه كرم پوست است ) از لباس و بدن مانعي ندارد .
٣٤ - اشكالي ندارد كه قراد را از شتر بياندازند و اما حلمه مكروه است چون آن از خود اوست .
٣٥ - جايز است كه محرم پشه و كك را هر گاه اذيت ميكنند بكشد .
٣٦ - هر گاه محرم ناچار شد كه يا گوشت شكار بخورد يا ميته صيد را ميخورد و فدا ميدهد .
مطلب دوم
در مطالبي است كه از ارتباط با زنان پيش ميآيد و در آن مسائلي است :
١ - مانعي ندارد كه محرم بعد از محرم شدن و پيش از آنكه تلبيه بگويد با زن خود جمع شود .
٢ - نزديكي با زنان براي محرم حرام است بلكه در شرايطي باعث باطل شدن حج او ميشود چنانكه خواهد آمد .
٣ - حرام است كه در حال احرام زن اجازه دهد مرد با او نزديكي كند .
٤ - بوسيدن زن براي محرم جايز نيست چه از روي شهوت باشد و چه بدون شهوت .
٥ - جايز نيست كه محرم با شهوت دست ببدن زن بزند .
٦ - مانعي ندارد كه محرم به زن خود نگاه كند .
٧ - باكي نيست كه مرد بدون شهوت دست به بدن زن خود بزند يا همراه او باشد يا او را بخود بچسباند و از محمل پائين آورد .
٨ - جايز نيست كه محرم ازدواج كند .
٩ - جايز نيست كه محرم عقد ازدواج ببندد و اگر زني باشد جايز نيست كه خود را براي كسي تزويج كند و اگر محرم ازدواج نمود يا شخص غير محرمي را بواسطه حق
صفحه ٣١٩

 ولايت تزويج نمود آن ازدواج باطل است .
١٠ - جايز نيست كه محرم شاهد عقد نكاحي باشد يا زني را خواستگاري كند .
١١ - شخص غير محرم جايز نيست كه محرمي را عقد كند در حالي كه ميداند اين كار براي او حلال نيست .
١٢ - جايز نيست كه زن مُحلي خود را بعقد مُحرمي درآورد .
١٣ - محرم هر گاه بداند كه ازدواج او حرام است و معذلك ازدواج نمايد بين او و زن را تفريق ميكنند و بعد از آن همواره براي يكديگر حرام خواهند بود .
١٤ - اشكالي ندارد محرم كنيز بخرد يا بفروشد .
١٥ - طلاق دادن محرم مانعي ندارد .
مطلب سوم
در عطر زدن و نظافت كردن و زينت نمودن است و در آن مسائلي است :
١ - چهار نوع طيب است كه استعمال آنها براي محرم حرام ميباشد يكي مشك و يكي عنبر و يكي زعفران و ديگري ورس ( و آن گياهي است كه براي رنگ كردن بكار ميرود ) و در روايتي بجاي ورس عود را فرموده‌اند .
٢ - استعمال طيب و در بيني ريختن آن در حال ضرورت مانعي ندارد .
٣ - استعمال روغنهائي كه جزو طيب و عطر نيستند براي محرم حرامست .
٤ - دست زدن به ديگر انواع طيب در احرام مكروه است .
٥ - حرام است كه در احرام از چهار طيب مذكور بجهت معطر كردن در غذا بريزند .
٦ - معطر كردن غذا با ديگر عطرها هم در احرام مكروه است .
٧ - مستحب است كه محرم چون بوي عطري بمشام او رسد بيني خود را بگيرد .
٨ - مكروه است كه از بوي بد دماغ خود را بگيرند .
٩ - مداوا با روغن زيتون و امثال آن مانعي ندارد .
١٠ - براي محرم مكروه است كه گل و گياه معطر را ببويد و از آن لذت ببرد .

صفحه ٣٢٠

 ١١ - هر گاه دو جامه احرام پهلوي جامه‌هائي بوده كه بآنها بوي خوش داده‌اند و از آن جامه‌ها بو گرفته آنها را پهن ميكنند كه بوي آنها برود .
١٢ - دست زدن به زعفران جايز نيست چه در غذا باشد يا جامه‌اي را با آن رنگ كرده باشند و چه با روغني يا چيز ديگري مخلوط شده باشد .
١٣ - زن هم مثل مرد جايز نيست كه به طيب دست بزند .
١٤ - استشمام بوهاي خوشي كه عطارهاي بين صفا و مروه دارند مانعي ندارد و بيني را بشنيدن آن بوها نميگيرند .
١٥ - خلوق كعبه خلوق نوعي عطر است كه معمولاً زعفران دارد بلكه بيشتر آن زعفران است .
مانعي از آن نيست اگر چه در آن زعفران باشد و جامه بآن آلوده شود و در خلوق قبر نيز چنين وارد شده كه مانعي ندارد و بعض فقها تفسير كرده‌اند كه مقصود خلوق قبر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله است .
١٦ - شستن عطر از جامه مانعي ندارد اگر چه كه بدست او برسد .
١٧ - بوئيدن اِذخِر گياهي است خوشبو از نوع گندميان و بآن كاه مكه هم ميگويند .
و قيصوم مشك چوپان .
و خزامي لاله .
و شيح درمنه .
و امثال آنها از گياهاني كه بطور خودرو در بيابانها ميرويد مانعي ندارد و مكروه ريحاني است كه آنرا كاشته‌اند .
١٨ - خوردن بالنگ با آنكه معطر است و همچنين سيب و ميوه كُنار ( يعني درخت سدر ) و هر ميوه‌اي كه خوشبو است مانعي ندارد .
١٩ - شستن دست با اشناني كه در آن چيز معطري باشد مكروه است ( و اشنان گياهي است كه با آن دست يا لباس را ميشويند ) .
٢٠ - خضاب دست با حنا مكروه است و براي زن نيز كراهت دارد ولو آنكه از خوف شقاق باشد و پيش از احرام خضاب نموده باشد .
٢١ - بكار بردن روغن سليخه ( كه روغن ميوه كال درخت بان است ) وقت محرم شدن مانعي ندارد و همچنين بعد از غسل و روغن بطور مطلق بعد از غسل و محرم
صفحه ٣٢١

 شدن پيش از تلبيه مانعي ندارد البته در صورتي كه در آن غاليه نباشد و آن عطري است كه از مواد معطر تركيب ميشود يا روغني نباشد كه در آن مشك و عنبر مخلوط كرده باشند .
٢٢ - سزاوار نيست كه لباس را براي احرام جهت بوي خوش بخور بدهند .
٢٣ - اشكالي ندارد كه زن سرمه بكشد و استعمال روغن نمايد و بعد از اين كارها غسل احرام نمايد .
٢٤ - سرمه اگر صبري باشد كه زعفران و ورس و مشك و عنبر در آن نيست مانعي ندارد و باقي مواد معطر مانعي ندارد كه در سرمه باشد اما بجهت زينت در احرام نبايد سرمه بكشند .
٢٥ - زن محرمه همه سرمه‌ها را بكار ميبرد مگر سرمه سياه يا سرمه‌اي كه معطر شده باشد كه اين دو را براي زينت استعمال نميكند .
٢٦ - نه زن و نه مرد سرمه سياه نميكشند مگر آنكه بيماري داشته باشند و سرمه فارس مانعي ندارد كه انزروت باشد ( و آن ظاهراً نوعي صمغ است ) و همچنين سرمه خولان كه از حضض گياهيست بياباني و گرمسيري از تيره بادمجانيان و به آن صمغ كاج هم گفته ميشود .
و صبر و دواهاي ديگر ميسازند .
٢٧ - كسي كه چشم او نابينا شده و ترك سرمه باو ضرر ميزند سرمه ميكشد و جايز است كه پارچه‌اي بر روي چشم نهاده و آنرا به پشت سر ببندد البته اگر ترك اين كار برايش ضرر دارد .
٢٨ - بطور كلي زينت كردن در حال احرام جايز نيست حتي آنكه در آينه نگاه نميكند چون اينهم زينت است .
مطلب چهارم
در مسائل مربوط به لباس است :
١ - براي محرم پوشيدن طيلسان مانعي ندارد ( و آن لباسي است شبيه عبا يا شنل كه بر
صفحه ٣٢٢

 دوش ميانداخته‌اند و معمولاً سبز بوده ) و اگر چه كه دكمه داشته باشد اما دكمه‌هاي آنرا نمي‌بندد .
٢ - محرم هر لباسي را ميپوشد مگر لباسي كه بعنوان پيراهن استفاده ميشود ( يعني لباسي كه در جوف آن داخل ميشوند ) يا دكمه‌هاي آنرا مياندازند و اگر محتاج شد به لباسي كه دكمه دارد آنرا سرازير كرده بر شانه مياندازد .
٣ - محرم هر گاه جنابت به لباس او برسد نميپوشد آنرا تا بشويد و از اين آلودگي لباس بر احرام او نقصي وارد نميشود .
٤ - مانعي ندارد كه محرم لباس ديگري غير از دو جامه احرام خود نيز همراه آنها بپوشد اگر پاك باشد .
٥ - احرام در جامه چرك مكروه است اما اگر در حال احرام كثيف شد آنرا بخاطر چرك شدن نميشويد و شستن براي وقتي است كه لباس نجس شود .
٦ - جايز است كه اگر محرم لنگ ندارد شلوار بپوشد و اگر نعلين ندارد كفش بپوشد اما روي كفش را ميشكافد .
٧ - مكروه است كه زن يا مرد در جامه‌اي كه ساده نباشد و علامت و نقش داشته باشد محرم شوند .
٨ - احرام در لباسي كه با مشق رنگ شده مانعي ندارد ( و مشق گِلي است قرمز رنگ ) .
٩ - احرام در لباس قرمز پر رنگ مكروه است .
١٠ - پوشيدن لباسهاي رنگ شده در حال احرام مانعي ندارد اما اگر سبب شهرت ميشود محرم شدن در آنها جايز نيست .
١١ - مكروه است احرام در لباسي كه تار آن ابريشم باشد .
١٢ - لباسي كه با زعفران رنگ شده باشد و آنرا شسته باشند و بوي آن نيز رفته باشد محرم شدن در آن مانعي ندارد .
١٣ - زن در حال احرام زينت نمي‌پوشد و جامه‌هائي كه با زعفران و ورس رنگ شده نميپوشد و لباس رو يا چادري كه آستر آن زرد باشد و بو نداشته باشد مانعي ندارد .

صفحه ٣٢٣

 ١٤ - هر رنگي كه لباس را با آن رنگ نموده باشند وقتي كه لباس شسته شود و عطري بر آن نماند محرم شدن در آن اشكالي ندارد .
١٥ - محرم هر گاه ردائي ردا به لباس گشادي ميگويند كه روي لباسها ميپوشند مثل عبا يا جبه .
نداشته باشد قبا ميپوشد اما آنرا پشت و رو ميكند يعني داخل آنرا رو قرار ميدهد و دستها را در آستين نميكند و روايت شده آنرا سرازير مينمايد و بالاي آنرا پائين قرار ميدهد .
١٦ - جايز است كه اگر ردا ندارد پيراهن را بر شانه بياندازد .
١٧ - محرم پيراهن را در بر نميكند و اگر پوشيد آنرا ميشكافد و از پائين پا بيرون ميآورد و اگر محرم شده و پيراهنش در بر او بوده آنرا بيرون ميآورد و نميشكافد ( ظاهراً مقصود پيراهنهائي است كه جلوي آنها بسته است نه پيراهنهاي كوتاه امروز كه جلو آنها باز است و دكمه دارد ) .
١٨ - محرم ميتواند عمامه را بر شكم ببندد و كراهتي هم دارد و اگر خواست ببندد بر جاي لنگ يعني بر كمر ميبندد و تا روي سينه بالا نميبرد .
١٩ - مانعي ندارد كه زن محرم شلوار بپوشد .
٢٠ - هر گاه محرم ناچار شد جايز است كه جوراب بپوشد .
٢١ - جايز نيست كه لنگ را بگردن گره بزنند يا بر كمر بلكه بايد يك طرف را روي طرف ديگر گذاشته و آنرا برگردانند اما اگر كوتاه باشد و محرم بترسد كه زير آن برملا شود مانعي ندارد كه گره بزند .
٢٢ - جايز نيست كه چون گره زدن جايز نبوده بند شلوار يا چيز ديگري را بجاي آن بر لنگ ببندند .
٢٣ - جايز است كه محرم كمربندي را كه نفقه او در آن است بر كمر ببندد كه از آن خاطرجمع باشد و همچنين جايز است كه هميان ببندد يعني آنرا بنحوي بكمر محكم كند .
٢٤ - محرم بجهت فضيلت مانعي ندارد كه انگشتر بپوشد اما براي زينت نميپوشد .

صفحه ٣٢٤

 ٢٥ - زن محرم ميتواند انگشتر طلا بپوشد .
٢٦ - جايز است در وقت ترس از دشمن يا دزد سلاح بپوشند .
٢٧ - احرام زن در صورت اوست پس نبايد نقاب بزند بلكه پارچه‌اي از بالاي سر تا بالاي بيني مياندازد بطوري كه بتواند ببيند و رخصت داده‌اند كه تا دهان يا چانه يا زير گلو هم در حال سواري و سفر آنرا پائين بياورد .
٢٨ - زن صورت خود را با بادزن نميپوشد و دستش را جلوي آفتاب ساتر نميكند .
٢٩ - زن محرم زيور بجهت زينت نميپوشد و همچنين گوشواره و گردن بندي كه پيداست براي زينت نميپوشد .
٣٠ - پوشيدن هر زيوري براي زن محرم مكروه است اگر چه زيوري باشد كه قبل از احرام با او بوده و اگر پوشيد آنرا براي مردها آشكار نميكند .
٣١ - زن محرم دستكش بدست نميكند .
٣٢ - زن محرم مكروه است كه روبند ببندد و لباس رنگ شده با زعفران و ورس استعمال كند .
٣٣ - پوشيدن حرير و فرند ( كه نوعي پارچه است و ظاهراً در فارسي پرند ميگويند ) براي زن محرم مكروه است و مانعي ندارد پارچه‌اي كه علامت و نقش دارد بپوشد .
٣٤ - اشكالي ندارد كه زن محرم زير لباس خود غلاله بپوشد ( و آن جامه‌اي است كه در وقت حيض يا غير آن زير لباس ميپوشند ) .
٣٥ - احتباء براي محرم بخصوص در مسجد الحرام مكروه است ( و آن نشستني است كه زانوها را بالا آورند و دستها را دور پاها بياندازند و يا آنكه عمامه‌اي يا ريسماني بر دور پاها تا پشت سر مي‌انداخته‌اند كه حالت تكيه‌اي داشته باشد ) .
٣٦ - محرم در وقت خواب يا وقتي كه گرد و خاك است صورت خود را ميپوشد و همچنين از مگس و اين پوشيدن تا بالاي پيشاني است ( يعني تا محل موي سر ) و زن مانعي ندارد كه وقت خواب تمام روي خود را بپوشاند ( يعني ساتر را طوري بياندازد كه سر و صورت او را كاملاً بپوشاند ) .

صفحه ٣٢٥

 ٣٧ - جايز نيست كه محرم سر خود را بپوشاند .
٣٨ - مكروه است كه مرد محرم تمام صورت خود را بپوشاند .
٣٩ - محرم وقتي وضو گرفت جايز است كه روي خود را با دستمال خشك كند .
٤٠ - مستحب است كه محرم در سايه و منزل نماند و در آفتاب باشد .
٤١ - اشكالي ندارد كه محرم وقتي سردرد است دستمالي يا پارچه‌اي بر سر ببندد .
٤٢ - اشكالي ندارد كه وقتي محرم آب ميآورد بند مشك را بر سر بياندازد .
٤٣ - محرم جايز نيست كه سر خود را در آب فرو برد .
٤٤ - مكروه است كه محرم در رختخواب زرد بخوابد يا متكاي زرد و ظاهر اين است كه مقصود رختخواب و بالشي است كه با زعفران يا ورس رنگ شده باشد .
٤٥ - در حال سير زير سايه‌بان بودن براي محرم جايز نيست مگر آنكه ضرورتي پيش آيد .
٤٦ - براي زنها جايز است كه در محمل سقف دار بنشينند و براي بچه‌ها هم مانعي ندارد .
٤٧ - در وقتي كه در منزل پياده شده‌اند مانعي ندارد كه سايباني بگيرند و در سايه باشند .
٤٨ - محرم با جامه و پارچه‌اي خود را از آفتاب نميپوشد مگر ضرورتي باشد و مانعي ندارد كه بعض بدن را ببعض ديگر بپوشاند .
٤٩ - مكروه است كه بدون ضرورت خود را با چوبي يا با دست از آفتاب بپوشانند و مانعي ندارد كه وقت راه رفتن در سايه محمل واقع شود البته نه بقصد آنكه سايبان گرفته و در سايه راه برود .
٥٠ - اشكالي ندارد كه در حال احرام در محملي سوار شوند كه چوبها و دو حاجب آن را برنداشته‌اند .
٥١ - مريض مانعي ندارد كه سايه بر سر بياندازد اما شخص همراه او در سايه سير نميكند .

صفحه ٣٢٦

 مطلب پنجم
در امور متفرقه‌اي است كه از آنها نهي شده و متعلقات اين امور و در آن مسائلي است :
١ - حجامت براي محرم مكروه است مگر ضرورتي برسد كه در اين وقت مانعي ندارد و وقتي حجامت كرد جاي آن را نميتراشد و موي آنرا نمي‌چيند .
٢ - محرم هر گاه مريض شد مهما امكن با دواهائي مداوا ميكند كه استعمال آنها براي محرم جايز است .
٣ - جايز است كه دمل را بفشارد و بر آن پارچه‌اي ببندد و همچنين جايز است كه پارچه بر زخم ببندد .
٤ - جايز است كه براي حفظ از باد پنبه در گوش بگذارند .
٥ - گشودن سر دانه‌اي كه بر بدن زده و جراحتي كه چرك دارد جايز است .
٦ - در حج جماع و دروغ گفتن و سب كردن جايز نيست و همچنين گفتن لٰا وَاللّٰهِ و بَلٰي وَاللّٰهِ كه اگر دروغ باشد يكبار هم نبايد بگويد و اگر راست باشد سه بار گفتن آن جايز نيست .
٧ - اشكالي ندارد كه براي اكرام برادر بگويد ترا بخدا اين كار را مكن يا قسم بخدا كه من اين كار را ميكنم .
٨ - مكروه است كه اشخاص محرم با هم كشتي بگيرند .
٩ - اشكالي ندارد كه محرم غلام را تنبيه كند و تا ده ضربه شلاق بيشتر نميزند .
١٠ - جايز نيست محرم بطور عمد سر خود را بتراشد .
١١ - هر گاه محرم بخواهد سر خود را بخاراند با سر انگشتان ميخاراند بطوريكه خون نشود و موئي را نمي‌كند و جانوري را عمداً نميكشد مگر آنكه مبتلا به جرب باشد كه مانعي ندارد آنرا بخاراند ولو آنكه خون بيايد .
١٢ - مسواك زدن مانعي ندارد ولو آنكه خون بيايد و سعي ميكند كه خون نيايد .
١٣ - خلال كردن دندان در احرام مانعي ندارد .

صفحه ٣٢٧

 ١٤ - هر گاه دندان اذيت ميكند كشيدن آن مانعي ندارد ولو آنكه خون جاري شود .
١٥ - غسل كردن و آب بر سر ريختن مانعي ندارد و اگر بر سر خود دوائي گذاشته و با صمغي مثلاً موي خود را چسبانده باشد آب بر سر نميريزد مگر وقتي كه جنب شود .
١٦ - حمام رفتن براي محرم جايز است لكن كراهت دارد و وقتي كه حمام ميرود دلك نميكند ( كه بدن خود را دست بكشد و بمالد و بفشارد ) .
١٧ - محرم قبل از تقصير سر خود را با خطمي نميشويد .
١٨ - محرم موي محل را كوتاه نميكند .
١٩ - محرم ناخنهاي خود را نميگيرد مگر آنكه او را اذيت كند .
٢٠ - محرم براي دابه خود برگ و گياه در بيرون حرم مي‌چيند و هر چه بخواهد از بوته و درختان قطع ميكند اما در حرم اين كارها را نبايد انجام دهد .
٢١ - محرم تا پايان احرام خود نميتواند در جواب كسي كه او را صدا كند لبيك بگويد و هر وقت ميخواهد جواب دهد ميگويد يا سعد .
٢٢ - محرم هر گاه فوت كند صورت او را مي‌پوشانند و آنچه با غير محرم ميكنند با او هم همان را ميكنند جز آنكه چيز خوشبوئي باو نزديك نميكنند .
مقصد سوم
در كفارات ارتكاب كارهائي است كه نبايد در احرام انجام دهند و در آن مطالبي است :
مطلب اول
در كفارات صيد است و در آن چند فصل است :
فصل
در مجموعه مختصري از احكام كفاره‌هاي صيد است و در آن مسائلي است :

صفحه ٣٢٨

 ١ - شكار در خشكي و راهنمائي براي شكار و اشاره بآن براي محرم حلال نيست و اگر چنين كند بايد فديه بدهد .
٢ - در شكار كردن فديه واجب است چه از روي عمد شكار كرده باشد و چه بدون عمد .
٣ - آنچه را كه خودت با پا لگد كني يا شتر تو گام بر آن گذارد فديه آن بگردن تو است .
٤ - شخص محل هر گاه در حرم صيد كند بايد يك فديه بدهد .
٥ - محرم هر گاه بيرون حرم صيد كند يك فديه ميدهد و اگر در حرم شكار كرد فديه او دو برابر ميشود بجهت محرم بودن و شكار در حرم .
٦ - هر گاه محرم به شكاري تير انداخت و بدو شكار اصابت كرد دو كفاره ميدهد .
٧ - در شكار عمد و خطا يكسان است و فرق آن دو اين ميشود كه عمد گناه و بازي كردن با دين هم هست .
٨ - هر گاه جماعت محرمي با هم صيدي را شكار كردند يا آنرا خوردند بايد هر يكي براي خودش كفاره بدهد .
٩ - هر گاه دو محرم به صيدي تير انداختند و يكي از دو تير اصابت كرد بايد هر دو كفاره بدهند و همچنين اگر هر دو تير اصابت كند .
١٠ - بنده هر كفاره‌اي از صيد يا غير صيد بر او لازم شود اگر احرامش باجازه مولي بوده بايد كفاره را مولايش بدهد و اگر نبوده چيزي بر مولا نيست .
١١ - هر گاه محل باشي و بين تو و حرم يك بريد فاصله است سزاوار نيست كه شكار كني و اگر صيد كردي بايد جزاء آنرا بدهي و ظاهر اين است كه اين جزا دادن مستحب باشد و اگر چشم شكار را بيرون آوردي يا آنرا كور كردي يا شاخ آن را شكستي يا آنرا مجروح نمودي صدقه‌اي ميدهي .
١٢ - مكروه است وقتي كه در حل بقصد حرم ميروند شكار كنند .
١٣ - هر گاه غير محرمي در بيرون حرم به صيدي تير انداخت و اصابت كرد لكن
صفحه ٣٢٩

 شكار رفت تا به حرم رسيد گوشت آن حرام است مثل گوشت مردار و بر شكارچي چيزي نيست .
١٤ - هر گاه شكارچي به شكاري كه بسوي حرم ميرود تير انداخته و آنرا بكشد مستحب است كه فديه بدهد .
١٥ - هر گاه غير محرمي در حرم صيدي را شكار كند كه آن صيد بيرون حرم است و آنرا بكشد بايد جزا دهد چون صدمه از جانب حرم به شكار رسيده .
١٦ - هر گاه شخص در بيرون حرم به صيدي برخورد و در كنار حرم آنرا ببندد و صيد با همان ريسمان كه بسته بوده برود تا داخل حرم شود و ريسمان هنوز در گردن اوست و آن مرد ندانسته آنرا كشيده و از حرم بيرون برد و خودش در بيرون حرم باشد بايد فديه بدهد و گوشت آن هم حرام است .
١٧ - هر كه آهوئي يا مرغي صيد كرده داخل حرم كند و آهو در حرم بميرد پس اگر وقتي آنرا داخل حرم نموده آزاد كرده چيزي بر او نيست اما اگر آنرا نگه داشته تا تلف شده فديه ميدهد .
١٨ - هر گاه محرم در بيرون حرم يك شاخ غزالي را بشكند ربع قيمت غزال فديه ميدهد و اگر دو شاخ آنرا بشكند نصف قيمت را ميدهد و اگر بزند و چشم‌هاي آنرا بدر آورد يا كور كند تمام قيمت و اگر يكي از دستهاي آنرا بشكند نصف قيمت و اگر يكي از دو پاي آنرا بشكند نيز نصف قيمت و اگر آنرا بكشد تمام قيمت آنرا ميدهد و اگر اين كارها را در حرم بكند بايد قرباني ذبح كند و اين جريمه‌ها را هم بترتيبي كه گذشت بتناسب جرم بدهد .
١٩ - هر گاه محرم دست آهوئي را بشكند بطوري كه ديگر آهو نچرد بايد گوسفندي قرباني كند و اگر دست يا پاي آنرا بشكند و حيوان بهبود يابد و شخص آنرا رها كند و ببيند كه مشغول چرا شده يك ربع فديه را ميدهد .
٢٠ - اگر دست يا پاي آهوئي را شكست يا آنرا مجروح كرد و رفت و نفهميد كه چطور شده مرده يا نه بايد فديه آنرا بدهد .

صفحه ٣٣٠

 ٢١ - محرم هر گاه به شكاري تير انداخت و بدست آن خورد و لنگ شد پس اگر بر دستش راه رفت و چريد و شخص هم ناظر است چيزي بر او نيست و اگر صيد رفت و دست خود را بالا گرفته و اين شخص ندانست كه نتيجه تير او چه شده بايد فديه بدهد .
٢٢ - هر كس مرغي را از مكه بيرون برد آنرا بمكه برميگرداند و اگر مرد مطابق قيمت آن صدقه ميدهد و گوسفندي هم بايد بكشد چون مرغ را بيرون برده و هر كه كبوتراني را به مكه آورد و بيرون برد در حالي كه كبوترها سالم و سر حال باشند از بابت هر كدام يك گوسفند ميكشد .
٢٣ - هر گاه در غير حرم شكاري صيد شد و آنرا كسي در وقتي كه زنده است داخل حرم نمود خوردنش حرام است و نگهداري و فروش آن هم حرام است اما اگر در بيرون حرم ذبح شده بعد آنرا داخل حرم آورده‌اند غير محرمين مانعي ندارد كه از آن بخورند .
٢٤ - هر كس در مكه پرنده يا آهوي ذبح شده‌اي برايش هديه آورند و آنرا بخورد بايد قيمت آنرا بدهد .
٢٥ - اگر محرم در حرم مرغي شكار كند و آنرا بر زمين زده و با اين زدن آنرا بكشد بايد سه برابر فديه دهد يكي براي محرم بودن و يكي براي حرم و يكي براي كوچك شمردن صيد .
٢٦ - جزاء صيد با تفاوت صيد و حال احرام و غير آن و بودن در حرم يا نبودن تغيير ميكند و حداكثر به قرباني كردن شتري ميرسد و از آن بيشتر نميشود چون آن بزرگترين قرباني و جزاء است .
٢٧ - محرم هر چند دفعه كه بخطا مرتكب صيد شود براي هر مرتبه كفاره‌اي ميدهد اما اگر عمداً مرتكب شد يكبار كفاره ميدهد و براي دفعات عمدي بعدي كفاره‌اي نيست چون كفاره‌هاي دنيا كفايت او را نميكند و خداوند در آخرت از او انتقام ميگيرد .

صفحه ٣٣١

 ٢٨ - هر كس مرغي از حرم را بكشد فديه ميدهد و نبايد آنرا بياندازد و برود كه اگر بياندازد بايد يك كفاره ديگر هم بدهد بلكه بايد آنرا دفن نمايد .
فصل
در كفاره شكار وحوش است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس گورخري را شكار كند يا شبيه بآن بايد گاوي ذبح كند .
٢ - هر كس گاو وحشي شكار كند بايد گاوي ذبح كند .
٣ - هر كس آهوئي شكار كند بر اوست كه گوسفندي قرباني كند .
٤ - هر كس غير اين وحوشي را كه ذكر شد شكار كند قيمت آن را ميدهد .
٥ - هر كس از حرم آهوئي بگيرد و آنرا بدوشد و از شير آن بخورد بر اوست خوني و جزائي كه در حرم ميدهد بقدر قيمت آن شير .
٦ - هر كس در حال احرام از گوشت شكاري كه نميداند چيست بخورد بايد گوسفندي ذبح كند .
٧ - هر كس در حرم شيري بكشد بايد قوچي ذبح كند .
٨ - هر گاه محرم روباه يا خرگوشي بكشد بر اوست كه گوسفندي ذبح كند و آن را صدقه بدهد .
٩ - هر كس يربوعي را بكشد ( و آن شبيه موشي است كه دستهاي كوتاه و پاهاي بلند دارد ) يا خارپشتي يا سوسماري بايد بزغاله‌اي ذبح كند .
١٠ - هر كس مارمولكي را شكار كند بايد يك مشت گندم بدهد .
فصل
در كفارات شكار مرغان است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس شترمرغي شكار كند بايد شتري ذبح كند .
٢ - هر كس قطا ( كه مرغي است باندازه كبوتر ) يا كبوتر يا كبگي يا درّاجي يا غير اينها
صفحه ٣٣٢

 از مرغهاي بزرگ را شكار كند بايد گوسفندي ذبح كند .
٣ - هر كس قنبره يعني هودي‌كلاه يا صعوه ( كه پرنده‌اي است شبيه گنجشك و كوچكتر از آن ) يا گنجشكي را بكشد بر اوست كه يك مد گندم بدهد و روايت شده كه بايد قيمت آنرا بدهد و شايد يك مد گندم همان قيمت آن بوده .
٤ - هر كس جوجه مرغي غير از جوجه شترمرغ را بكشد بر اوست كه بره از شير باز شده‌اي ذبح كند .
٥ - هر كس مرغي غير از اينها كه ذكر شد شكار كند بايد قيمت آنرا بدهد .
٦ - هر كس در حالي كه محرم شده اما هنوز داخل حرم نگرديده از اين پرندگان كه ذكر شد بكشد همان كفاراتي كه ذكر شد ميدهد و اگر كسي در حرم يكي از اينها را بكشد اگر خودش محرم نيست قيمت آنرا ميدهد و اگر محرم است كفاره را بنحوي كه گذشت ميدهد و علاوه بر آن قيمت آن را هم ميدهد بجهت حرمت حرم و اين تا وقتي است كه كفاره كمتر از شتر باشد لكن اگر شتري بر او واجب شد ديگر قيمت شكار را علاوه بر شتر نميدهد .
٧ - هر گاه محرم ملخي را كشت يك مشت گندم تصدق ميدهد و روايت شده خرمائي و روايت شده چند دانه خرما ميدهد و اگر زياد كشته باشد گوسفندي ميكشد .
٨ - هر كس ملخي شكار كند و آنرا بخورد بايد خوني بريزد .
٩ - آنچه را كه تو لگد كني يا شترت لگد كند بايد كفاره آنرا بدهي .
١٠ - هر گاه محرم از روي خطا زنبوري را بكشد چيزي بر او نيست و اگر عمداً بكشد قدري گندم ميدهد و اين تا وقتي است كه زنبور كاري باو نداشته باشد لكن اگر زنبور قصد او را نموده آنرا ميكشد و چيزي بر او نيست .
١١ - هر گاه جماعتي آتشي بيفروزند و بدون آنكه قصدي داشته باشند صيدي در آن بيفتد همگي رويهم يك فديه ميدهند و اگر بهمين نيت آتشي درست كرده باشند بايد هر كدام يك گوسفند ذبح كنند .

صفحه ٣٣٣

 ١٢ - هر كس در حال احرام در را بروي كبوتري از كبوتران حرم ببندد بايد گوسفندي ذبح كند و اگر محرم نباشد قيمت آنرا ميدهد .
١٣ - قيمت كبوتر يك درهم است درهم تقريباً ٢ گرم نقره است .
و جوجه آن نيم درهم و تخم ربع درهم .
١٤ - اگر كبوتران حرم را رم دادي و آنها رفتند و برگشتند بايد گوسفندي ذبح كني و اگر برنگشتند براي هر كدام يك گوسفند ذبح ميكني .
١٥ - هر كس پرهاي بال كبوتري از كبوتران حرم را بكند يا يك پر آنرا بايد به مسكيني صدقه‌اي بدهد و با همان دستي ميدهد كه پر را كنده .
١٦ - هر كس مرغي براي او بياورند كه بال آن را چيده‌اند ته پرها را ميكند و بآن خوراك خوب ميدهد تا بالهاي آن رشد كند آنوقت آنرا رها ميكند و اگر مرغي با بالهاي سالم براي او آوردند همان وقت آنرا رها ميكند .
١٧ - قيمت صيد حرم و حيواني كه از حرم بيرون ببرند و بميرد صدقه داده ميشود و روايت شده در مورد قيمت كبوتر كه آنرا صدقه دهد يا به كبوتران حرم دانه دهد و روايت شده در قيمت مرغ كه بر گردن كسي واقع ميشود با آن كبوتران حرم را خوراك بدهد .
فصل
در كفاره تخم مرغان است و در آن مسائلي است :
١ - هر كس به تخم هاي شترمرغي برخورد و آنها را بشكند و از آنها جوجه‌هائي بيرون آيد كه حركت ميكنند بايد براي هر جوجه ، شتر جواني ذبح بكند .
٢ - هر كس به تخمهاي شترمرغي برخورد و با دست يا پاي خود آنها را بشكند يا حيوان او آنها را بشكند بايد بعدد تخمها شتر نر بر شترهاي ماده بكشد و هر چه تلقيح شد و سالم ماند و نتيجه داد هَدي بيت الله است كه بايد به كعبه برسد و در تخمهاي شترمرغ روايت شده كه گوسفندي ذبح بكنند و براي آن تخمها كه جوجه متحرك
صفحه ٣٣٤

 در آنها بوده فحل شتران را بر ماده‌ها بكشند چنانچه گذشت و همان روايت اول مناسب‌تر است و ممكن است كه لفظ اصابت يعني برخوردن به تخمها را حمل بر خوردن آنها كنند و جوجه متحرك معني آن ، اولِ دميده شدن روح در آن باشد .
٣ - هر گاه غير مُحرمي تخم شترمرغي را براي محرمي بخرد و محرم آنرا بخورد شخص مُحل كه خريده بايد برابر قيمت آن جزا بدهد هر تخم يك درهم و محرمي كه خورده براي هر تخم گوسفندي ذبح ميكند .
٤ - اگر تخم قطايي را كسي شكسته هر گاه در آن جوجه تامي باشد كه حركت ميكند بايد گوسفند كم‌سني بدهد .
٥ - اگر جوجه تام حركت‌داري در تخم هاي قطا نبود بايد بزهاي نر را در ميان ماده‌هائي بهمان تعداد رها كنند و بعدد تخمها اين عمل را تكرار كنند هر چه نتيجه شد هدي بيت الله است و روايت شده هر كه به تخم قطايي برخورد شتر ماده‌اي كه داخل سال دوم شده نحر ميكند و اين معني حمل بر خوردن آن تخم ميشود .
٦ - در مورد تخمهاي كبوتران هر گاه در آنها جوجه‌هاي كامل باشد كه حركت دارند براي هر جوجه يك گوسفند ميدهد و بره و بزغاله هم كافي است و اگر جوجه تام در آنها نيست پس بقيمت آنها بپول نقره دانه براي كبوتران حرم ميخرد و قيمت آن براي هر تخم يك درهم است .
٧ - تخمهاي ديگري كه ذكر آنها در اينجا نشد هر گاه كسي آنها را بردارد يا صدمه زند قيمت آنها را ميدهد .
( مطلب دوم ظ )
فصل
در بدلهاي كفارات است و در آن مسائلي است :
١ - هر كه شتري بر او واجب شد اگر خواست همانرا قرباني ميكند و اگر خواست آنرا
صفحه ٣٣٥

 تقويم نموده قيمت آنرا گندم ميخرد و بفقرا صدقه ميدهد و به هر مسكيني يك مد ميدهد و اگر به شصت مسكين داد بهمان اكتفا ميكند و زياده بر آن را نميدهد و اگر كمتر هم شد بهمان اكتفا ميكند و اگر خواست بجهت هر يك مد يك روز روزه ميگيرد .
٢ - هر كه كفاره شكاري بر عهده او باشد در حدي كه قرباني كردن گاوي بر او لازم شده اگر خواست همان را قرباني ميكند و ميتواند آنرا قيمت كند و پول آنرا گندم بخرد و به هر مسكيني يك مد بدهد و همچنين ميتواند بازاء هر يك مد يك روز روزه بگيرد .
٣ - هر كه گوسفندي بر ذمه اوست اگر خواست قرباني ميكند و گر نه آنرا قيمت كرده پول آنرا گندم خريده بفقرا ميدهد بهر يك يك مد و اگر خواست سه روز روزه ميگيرد و ميتواند بازاء هر مد يك روز روزه بگيرد .
فصل
در كفارات بهره بردن زن و مرد از يكديگر در حال احرام و مطالب مربوط بآنست و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه غير محرمي زني را براي محرمي تزويج نمود در حاليكه هر دو ميدانند كه ازدواج براي محرم حرام است بايد هر كدام از آنها شتري قرباني كنند و زن اگر محرمه بوده بايد شتري قرباني كند و اگر نبوده چيزي بر او نيست مگر آنكه خبر داشته كسي كه با او ازدواج ميكند محرم است پس اگر ميدانسته و معذلك زن او شده بايد شتري قرباني كند .
٢ - هر گاه مرد ندانسته يا سهواً يا از روي فراموشي با اهل خود نزديكي كرد چيزي بر او نيست و نزد خدا استغفار ميكند و ديگر چنين كاري نميكند .
٣ - هر كه در حال احرام عالماً با زن خود نزديك شد شتري كه كوهان بزرگ دارد ذبح ميكند و اگر از عهده‌اش برنيايد شصت فقير را طعام ميدهد به هر كدام يك مد
صفحه ٣٣٦

 گندم و اگر نتوانست هجده روز روزه ميگيرد و روايت شده كه سزاوار است دوستان او پول كفاره يعني شتر را برايش جمع كنند كه حج او ضايع نشود .
٤ - هر كس زوجه خود را كه نميخواهد با او جمع شود وادار بجماع كند بايد دو شتر ذبح بكند و اگر او را وادار نكرده هر كدام بايد يك شتر نحر كنند .
٥ - هر كس پيش از مشعر با زن خود جمع شود بر اوست شتري و بايد سال آينده هم حج نمايد .
٦ - هر كس عمداً در احرام مجامعت كند بين او و زنش تفريق مينمايند يعني نفر سومي را بين آنها قرار ميدهند از جائي كه هستند تا بمكه برسند و روايت شده تا وقتي كه قرباني به مَحِلّ خود برسد و حمل بر استحباب شده و روايت شده تا انجام مناسك و روايت شده تا برگشتن بآن محل و اين دو هم مستحبند و احوط ، و سال ديگر هم كه بجهت جريمه حج مينمايند وقتي بآنجا رسيدند بين آنها را جدا ميكنند تا از احرام بيرون آيند و چون مُحل شدند ديگر منع از آنها منقضي شده و روايت شده تفريق تا برگشتن بهمان جاي اول است و اينهم محمول بر استحباب است و اگر از راه ديگر برگشتند چيزي بر آنها نيست و بعد از انجام مناسك با هم همراه ميشوند .
٧ - هر كس خودش محرم نيست و با زن خود كه بدون اذن او محرم شده يا در وقتي غير از وقتي كه او اجازه داده محرم شده جماع نمايد چيزي بر او نيست و اگر باو امر كرده كه محرم شود و محرم شده آنوقت مرد با او جمع شده اگر وسعتي دارد بايد شتري ذبح بكند و اگر خواست گاوي يا گوسفندي و اگر تنگدست است گوسفندي ذبح بكند يا روزه‌اي ميگيرد يا صدقه‌اي ميدهد .
٨ - هر كس عمره مفرده بجا ميآورد و پيش از آنكه از طواف و سعي فارغ شود با زن خود جمع شود بايد شتري ذبح بكند و عمره او هم باطل است و بايد تا ماه آينده بماند و به يكي از مواقيت رفته محرم شود و عمره بجا آورد .
٩ - كسي كه حج تمتع بجا ميآورد هر گاه طواف و سعي نمود بعد پيش از تقصير با اهل خود جمع شد بايد شتري يا گاوي ذبح بكند و اگر زن خود را قبل از آنكه تقصير كرده
صفحه ٣٣٧

 از موي سر خود بچيند بوسيد بايد خوني بريزد واگر جاهل بوده چيزي بر او نيست .
١٠ - هر كس بعد از وقوف در مشعر عالما مجامعت نمود بايد شتري نحر كند و حج سال آينده بر او نيست و اگر از روي جهالت كرده چيزي بر او نيست .
١١ - هر گاه مرد محل شد و زن هنوز محرم است و مرد با او نزديكي كرد بر گردن زن است نحر شتري كه قيمت آنرا بايد شوهرش بدهد .
١٢ - هر كس روز عيد قربان بواسطه شهوتي كه بر او عارض شده با زن خود جمع شد بر اوست شتري و اگر بغير شهوت بوده گاوي يا گوسفندي ذبح ميكند .
١٣ - هر كس پنج دور از طواف نساء را بجا آورد بعد با زن خود جمع شد غسل ميكند و برميگردد و دو دور طواف ميكند و نزد خدا استغفار نموده و ديگر چنين كاري نميكند و اگر سه دور طواف بجا آورده و بعد جماع كرده حج او باطل است و بر اوست كه شتري بكشد و غسل ميكند و برميگردد و هفت دور طواف ميكند .
١٤ - هر كس چهار شوط از سعي صفا و مروه را بجا آورد بعد جماع نمود غسل ميكند و برميگردد و سه شوط ديگر سعي ميكند و از خدا طلب مغفرت مينمايد و چيزي بر او نيست .
١٥ - هر كس قبل از طواف نساء جماع كند بر اوست شتر فربه‌اي و اگر ندانسته چنين كرده چيزي بر او نيست .
١٦ - روايت شده هر كس قبل از طواف نساء مجامعت كند و مال‌دار است شتري ذبح بكند و اگر وسع متوسط دارد گاوي و اگر فقير است گوسفندي .
١٧ - هر كس در حال احرام با زن خود در غير فرج نزديكي نمود بايد شتري ذبح بكند و حج سال آينده بر گردن او نيست .
١٨ - هر كه در حال احرام با زن خود ملاعبه نموده تا مني از او خارج شد بر اوست كفاره جماع .
١٩ - هر كس به غير اهل خود نگاه كند و انزال نمايد بايد شتري بدهد يا گاوي و اگر نيافت گوسفندي و روايت شده اگر وسعش ميرسد شتري و اگر وسط است گاوي و
صفحه ٣٣٨

 اگر فقير است گوسفندي ذبح ميكند .
٢٠ - هر كس در احرام با شهوت زن خود را ببوسد بايد شتري بدهد و اگر بدون شهوت ببوسد گوسفندي ميدهد و هر كس بعد از طواف نساء پيش از آنكه زنش طواف نساء بجا آورد او را ببوسد بايد خوني بريزد و بر زن چيزي نيست .
٢١ - هر كس در احرام به زن خود نظر كند و مني يا مذي از او خارج شود چيزي بر او نيست غسل كرده و نزد خداوند استغفار مينمايد .
٢٢ - هر كس در حال احرام زن خود را بدون شهوتي حمل نمايد پس مني يا مذي از او خارج شود چيزي بر او نيست و اگر با شهوت حمل نمايد يا بدن او را مس نمايد و مني يا مذي از او خارج شود بر اوست كه خوني بريزد و هر كس با شهوت بزن خود نظر كند يا با شهوت او را از محمل پائين آورد و انزال نمايد بايد شتري نحر كند .
٢٣ - هر كس بدون شهوت بزن خود دست بزند يا مجاور و ملاصق او بنشيند چيزي بر او نيست و همينطور هر كس كه زن خود را از محمل پائين بياورد و بدون آنكه چنين قصدي داشته باشد انزال نمايد چيزي بر او نيست .
٢٤ - هر كس زن خود را با شهوت حمل نمايد بر اوست كه خوني بريزد خواه مني يا مذي از او خارج شود و خواه نشود .
٢٥ - هر گاه زن و مردي عمره تمتع بجا آورند و زن تقصير كند و مرد قبل از تقصير زن را ببوسد خوني ميريزد و اگر هر دو هنوز تقصير ننموده‌اند هر كدام خوني ميريزند .
٢٦ - مانعي ندارد كه مرد مادر خود را از روي مهرباني و رحمت ببوسد .
٢٧ - هر كس بعد از تراشيدن سر و پيش از طواف به فرج زن خود يا كنيزش نگاه كند چيزي بر او نيست .
٢٨ - هر كس در حال احرام باشد و زن صاحب جمالي را براي او توصيف كنند يا آنكه گوش بدهد به صداي كسي كه در حال مجامعت است يا به صداي زني گوش فرا دهد و انزال نمايد چيزي بر او نيست .
٢٩ - هر كس با آلت خود بازي كند تا مني از او خارج شود بايد كفاره جماع بدهد و
صفحه ٣٣٩

 سال آينده هم حج نمايد .
٣٠ - هر گاه زن مناسك را در حال حيض بجا آورد و به شوهر خود نگويد كه حائض است و شوهرش بعد از مناسك با او جمع شود بايد آن زن شتري كفاره بدهد و سال ديگر حج نمايد و بر شوهرش كفاره‌اي نيست .
فصل
در بقيه كفارات اموري است كه در احرام منع از آنها نموده‌اند و در اين فصل مسائلي است :
١ - در هر موردي كه از حج خود خارج شوي بايد خوني بجهت آن بريزي .
٢ - در فسوق كه دروغ گفتن است و سب كردن و مفاخره جز استغفار كفاره‌اي نيست و مستحب است كه گاوي ذبح بكند و روايت شده مشتي گندم و روايت شده چيزي كه با آن صدقه دهد .
٣ - هر كس جدال كند و مقصود گفتن لٰا وَ اللّٰهِ و بَلٰي وَ اللّٰهِ است يعني نه قسم بخدا و بلي قسم بخدا و يكبار يا دو بار بگويد و راست هم بگويد چيزي بر او نيست و اگر سه بار بگويد و راست باشد گوسفندي ذبح بكند و اگر بدروغ يكبار چنين قسمي بخورد بايد گوسفندي ذبح بكند و اگر دو بار شد بايد گاوي ذبح كند و اگر سه مرتبه شد بايد شتري نحر نمايد .
٤ - اگر دو نفر محرم بقصد قتل يكديگر با هم زد و خورد كنند هر كدام بايد يك قرباني بنمايند .
٥ - اگر محرم محتاج چند نوع لباس شد ميپوشد و براي هر نوع لباس فديه‌اي ميدهد .
٦ - هر كس از روي فراموشي يا ندانسته در احرام لباسي پوشيد كه پوشيدن آن سزاوار نيست چيزي بر او نيست و هر كس متعمداً پوشيد بايد خوني بريزد .
٧ - هر كس عمداً پيراهن بپوشد بايد خوني بريزد .
٨ - هر كس فراموش كرده و سر را بپوشاند قناع را از سر برميدارد و لبيك ميگويد و
صفحه ٣٤٠

 چيزي بر او نيست .
٩ - هر كس قبل از تلبيه لباسي پوشيد از سر آنرا بيرون ميآورد و غسل را اعاده ميكند و چيزي بر او نيست و هر كس بعد از تلبيه بپوشد آنرا از پا بيرون ميآورد و بايد گوسفندي ذبح كند .
١٠ - هر كس بقصد زينت در آينه نگاه كند بايد لبيك بگويد .
١١ - هر كس بدون علت يا بجهت اذيت آفتاب يا باران بر سر خود سايبان بگيرد بايد گوسفندي ذبح بكند و هر كس سايبان بگيرد بجهت شقيقه كه درد نيمه سر باشد براي هر روز يك مد گندم صدقه ميدهد .
١٢ - هر كس در حج و عمره سايبان بگيرد دو خون ميريزد .
١٣ - هر كس عمدا از غذائي بخورد كه يكي از چهار طيب در آن باشد بايد خوني بريزد و اگر از روي فراموشي بوده چيزي بر او نيست و از خدا استغفار نموده و بسوي او توبه مينمايد .
١٤ - هر كس در احرام از روي فراموشي دست به طيب بزند دست خود را شسته و تلبيه ميگويد .
١٥ - هر كس دست خود را با اشناني كه در آن طيب است بشويد بجهت اين كار بايد صدقه‌اي بدهد .
١٦ - هر كس در حال احرام در خواب باشد و دست او به طيب برسد وقتي بيدار شد آنرا ميشويد و كفاره‌اي ندارد .
١٧ - هر گاه غير محرمي روغن معطر بر بدن محرمي بمالد در حاليكه محرم نميدانسته كه در اين روغن طيب است آنرا ميشويد و چيزي بر او نيست .
١٨ - هر كس روغن بر خود بمالد نزد خدا استغفار ميكند و نزديكتر به احتياط آن است كه خون گوسفندي را بريزد و هر كس در احرام از روي نسيان طعامي بخورد كه خوردن آن براي محرم سزاوار نيست چيزي بر او نيست و اگر تعمد كند بايد گوسفندي قرباني نمايد .

صفحه ٣٤١

 ١٩ - محرم هر گاه از دشمن بترسد و سلاح بر تن نمايد چيزي بر او نيست .
٢٠ - هر كس بواسطه مرضي يا ناراحتي كه در سر او هست يا بجهت شپش سر خود را بتراشد يا بايد بجهت فديه سه روز روزه بگيرد و يا بر شش مسكين صدقه دهد به هر مسكيني دو مُد ( كمتر از ١/ كيلو ، حدود ١٤١٦ گرم ) يا نُسكي و آن گوسفندي است كه قرباني ميكند و از آن نميخورد و همه آنرا بمساكين ميدهد و روايت شده خودش ميخورد و اطعام هم ميكند و در صدقه هم روايت شده به هر مسكيني دو مدّ خرما و روايت شده يك مد خرما ميدهد و روايت شد صدقه به ده مسكين كه آنها را باطعام سير كند و به هر يك از اين روايات ميتواني عمل كني .
٢١ - محرم هر گاه ريش خود را مس نمود و موئي از آن افتاد يك كف گندم اطعام ميكند و روايت شده دو كف و روايت شده يك مد گندم و روايت شده يك كف گندم يا سويق و همه اينها مستحبند .
٢٢ - هر كه در حال احرام زياد دست بريش خود بكشد و موهائي از آن ساقط شود وقتي كه احرام او تمام شد يك درهم خرما ميخرد و صدقه ميدهد .
٢٣ - هر كس وضو گرفت و موئي از ريش او جدا شد چيزي بر او نيست .
٢٤ - هر كس از روي فراموشي يا سهو يا جهالت موي زير بغل خود را كند چيزي بر او نيست و اگر عمداً بكند خوني بايد بريزد و روايت شده كه به سه مسكين طعام ميدهد .
٢٥ - هر كس ناخني از ناخنهاي خود را در حال احرام بگيرد يك مد گندم ميدهد تا به ده ناخن برسد و اگر به ده تا رسيد خوني ميريزد و روايت شده براي هر ناخن كفي گندم تا به پنج تا برسد و چون پنج ناخن شود خوني ميريزد و تا ده تا نيز كفاره همان است .
٢٦ - هر كس ناخنهاي دستها و پاهاي خود را در يك نشست بگيرد خوني ميريزد و اگر در دو مجلس باشد دو خون بر گردن اوست .
٢٧ - هر كس از بلندي ناخنهاي خود در اذيت باشد آنها را كوتاه ميكند و براي هر
صفحه ٣٤٢

 ناخن يك مشت گندم اطعام ميكند .
٢٨ - هر كس بفتواي مردي ناخني را بگيرد و آنرا مجروح كند و خون جاري شود چون جاهل بوده چيزي بر او نيست اما مفتي بايد گوسفندي ذبح بكند .
٢٩ - هر كس دندان خود را بكشد بايد خوني بريزد .
٣٠ - هر كس شپشي بكشد فديه ندارد جز آنكه مستحب است در عوض اين كار با دست خود اطعامي بكند .
٣١ - هر گاه شپش را از بدن خود دور كرد و آنرا انداخت بجاي آن طعامي صدقه ميدهد .
٣٢ - هر گاه محرمي سر خود را خاراند و شپشي از آن افتاد يك كف گندم صدقه ميدهد و محتاج نيست كه آنرا بجاي خود برگرداند .
٣٣ - هر كس از شاخه‌هاي درخت اراك كه در مكه است قطع كند بايد قيمت آنرا صدقه بدهد و در كندن درخت روايت شده گاوي ذبح ميكند و گوشت آن را به مساكين صدقه ميدهد .
٣٤ - هر كس خواست از مكه خارج شود يك درهم خرما ميخرد و صدقه ميدهد براي كفاره كارهائي كه در احرام خود كرده و نفهميده و اين كار را هم در عمره ميكند و هم در حج و هم وقتي كه وارد مدينه ميشود .
مقصد چهارم
در كساني است كه حج از آنها فوت ميشود يا بواسطه مانعي يا حصري گرفتار ميشوند و يا بجهتي عاجز شده و نميتوانند بمكه برسند و در اين مقصد مسائلي است :
١ - هر كس بقصد حج تمتع برود و روز عيد قربان بمكه برسد تلبيه را وقت ورود به مكه قطع ميكند و تا گذشتن ايام تَشريق سه روزِ بعد از عيد قربان يعني ١١ و ١٢ و ١٣ ذي‌حجه .
محرم ميماند پس آنرا عمره‌اي قرار ميدهد و طواف و سعي ميكند و سر خود را ميتراشد و اگر هدي رانده آنرا ذبح ميكند و نزد
صفحه ٣٤٣

 اهلش باز ميگردد آنگاه اگر اين اولين سال استطاعت او بوده چيزي بر او نيست و اگر حج بر ذمه او ثابت بوده سال آينده حج ميكند به هر نوع حجي كه بر گردنش بوده و اگر قبلاً حجة الاسلام را بجا آورده بوده و اين مرتبه حج مستحبي بجا ميآورده مستحب است كه سال ديگر حج كند و علي اي حال در سال ديگر هم بايد از همانجا كه اين مرتبه محرم شده بود محرم شود .
٢ - هر كس وقت احرام شرط كند و بگويد كه اگر حج نشد عمره‌اي باشد و حج از او فوت شود با انجام عمره از احرام خارج ميشود و هر كه شرط نكند بايد سال آينده حج نمايد كه نيت او باتمام رسد بطوريكه تفصيل آن گذشت .
٣ - و در باب كساني كه حج از آنها فوت شده روايت شده كه هر يك گوسفندي ذبح ميكنند و محل ميشوند و اگر برگشتند بايد سال آتيه حج كنند و اگر تا آخر ايام تشريق ( يعني يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذي‌حجه ) در مكه ماندند بعد به يكي از ميقاتهاي اهل مكه رفته و از آنجا محرم شدند و عمره بجا آوردند ديگر حج سال آينده بر گردن آنها نيست .
٤ - هر كس بقصد حج تمتع يا قران يا افراد كه ترتيب آنها قبلاً ذكر شده حركت كند بعد بواسطه مرضي نتواند براه خود ادامه دهد و از حج بازماند هدي يعني قرباني خود را ميفرستد و در سال آينده بترتيبي كه بر ذمه او بوده حج ميكند .
٥ - هر گاه شخص بواسطه مرض از رفتن بازماند هدي خود را ميفرستد پس چون حالش بهتر شد و در خود سبكي يافت اگر گمان ميكند كه به حاجيان ميرسد ميرود و اگر قبل از آنكه قرباني او ذبح شود به مكه رسيد بر احرام ميماند تا همه مناسك را بجا آورد و هدي خود را قرباني كند و چيزي بر او نيست و اگر وقتي وارد مكه شد كه قرباني او را ذبح نموده بودند بايد سال آينده حج و عمره بجا آورد .
٦ - هر كس سلطاني متعرض او شود و در روز عرفه قبل از آنكه در عرفات وقوف كند او را بظلم بگيرد و حبس نمايد و روز عيد قربان رها كند به مردم ملحق ميشود و در مشعر توقف ميكند بعد ميرود به منٰي و سنگ ميزند و ذبح ميكند و سر ميتراشد و
صفحه ٣٤٤

 چيزي بر او نيست و اگر روز نَفر او را رها كرد او مصدود از حج است يعني مانع حج او شده‌اند پس اگر بقصد حج تمتع آمده بوده بايد طواف و سعي كرده سر بتراشد و گوسفندي ذبح كند و اگر براي حج مفرد آمده بوده چيزي بر او نيست .
٧ - هر گاه مرد بواسطه مرض از سفر بازماند و قرباني خود را بفرستد بر احرام ميماند تا وقتي كه هدي به مَحِلّ خود برسد ( يعني به وقت ذبح ) و اگر از بلندي مو ناراحت است و هنوز روز نحر نرسيده در همان جا كه از رفتن وامانده گوسفندي ذبح ميكند يا سه روز روزه ميگيرد يا به شش مسكين به هر يك نيم صاع صدقه ميدهد ( صاع قدري كمتر از يك من است ، حدود ٢٨٣١ گرم ) .
٨ - محصور ( يعني كسي كه بواسطه مرض از رفتن بازمانده ) جايز است كه همانجا شتري نحر كند و از احرام بيرون آيد و برگردد .
٩ - هر كس مصدود شود ( يعني در راه سفر دشمن يا سلطان و امثال آنها او را از حج بازدارد ) هدي خود را نحر ميكند و تقصير كرده و محل ميشود و سر تراشيدن بر او واجب نيست و محصور ( كه بجهت مرض در راه متوقف شده ) بايد تقصير كند .
١٠ - هر كس بقصد عمره سفر كند و بدنه‌اي سوق دهد پس بواسطه مرض از رفتن بماند جايز است كه در همانجا بدنه را نحر كند و سر را بتراشد و بازگردد .
١١ - محصور اگر هدي نميراند قيمت گوسفندي را به مكه ميفرستد و اگر ندارد روزه ميگيرد .
١٢ - مصدود ( يعني كسي كه قهراً مانع ادامه سفر او شده‌اند ) چون برگردد زن بر او حلال است و محصور ولو آنكه قصد عمره داشته زن براي او حلال نيست تا برود و عمره يا حج خود را بجا آورده و طواف نساء بنمايد .
١٣ - محصور هر گاه قرباني خود را بفرستد محرم ميماند و با رفقاي خود روزي را وعده ميگذارد و چون آن روز رسيد در همانجا كه هست مُحل ميشود پس اگر مُحل شد و با زنان نزديكي كرد بعد رفقاي او برگشته درهمهاي او را باو پس دادند دوباره هديي ميفرستد و از زنان دوري ميكند تا هدي به مَحِلّ خود برسد .

صفحه ٣٤٥

 ١٤ - مَحِلّ هدي كه گفته شد در حج روز عيد قربان است ( يعني دهم ذي‌حجه ) اما در عمره روزي است كه رفقاي شخصي كه از رفتن مانده است همراه قرباني او وارد مكه ميشوند .
١٥ - كسي كه بواسطه مرض از ادامه سفر مانده است اگر خواست بعد از آنكه قرباني خود را فرستاد يا نحر كرد و محل شد برميگردد و اگر خواست همانجا ميماند تا عمره بگزارد يا در سال آتيه حج نمايد .
١٦ - روايت شده كسي كه ساق پايش بشكند محل ميشود و زن و لباس و عطر همه بر او حلال است .
١٧ - كسي كه قرباني خود را ميراند اگر مريض شد و از حركت ماند بر احرام باقي ميماند تا هدي به مَحِلّ خود برسد بعد مُحِل ميشود و اگر حِجة الاسلام او بوده با زنان نزديكي نميكند تا در سال آينده مناسك حج را بجا آورد اما اگر حج مستحب بوده قرباني را نحر ميكند و از هر چيز كه محرم شده بود محل ميشود و اگر خواست سال آينده حج ميكند و اگر نخواست نميكند و كسي كه دشمن يا سلطان يا دزدان او را مانع شده‌اند امرش در حج واجب و مستحب مساوي است نحر ميكند و تقصير مينمايد و محل ميشود از هر چه كه محرم شده بوده .
١٨ - مستحب است كسي كه بجهت عدم استطاعت نميتواند حج برود قرباني به مكه بفرستد بعد واجب است كه از هر چه محرم خود داري ميكند خود داري كند يعني از روزي كه با دوستان خود وعده ميگذارد كه اشعار نمايند تا وقتي كه هدي به موقع ذبح خود برسد بر حسب وعده‌اي كه گذارده آنوقت از احرام بيرون ميآيد و اگر آن اشخاص خلاف وعده نمايند چيزي بر اين شخص نيست .
١٩ - هر كس هدي بفرستد اما بجهت تقيه نتواند محرم شود گاوي ذبح ميكند و لباس خود را ميپوشد .
٢٠ - مستحب است كه انسان قيمت قرباني را بمكه بفرستد و بيك نفر از حاجيان بگويد كه هفت دور از طرف او طواف كرده و از جانب او ذبح نمايد پس چون روز
صفحه ٣٤٦

 عرفه شود لباس خود را ميپوشد و بمسجد ميآيد و تا غروب مشغول به دعا ميشود كه براي او ثواب حجي مينويسند و اين شخص احرام بر او واجب نيست .
مقصد پنجم
در آداب دخول حرم است و مسائلي كه بآن مربوط ميشود :
١ - مستحب است براي مرد كه چون به حرم رسد فرود آيد و غسل كند و دو كفش خود را بدو دست بگيرد و پابرهنه داخل حرم شود و ساعتي در حرم راه رود و همچنين براي زنها مستحب است كه غسل كنند .
٢ - وقتي كه داخل حرم ميشوي ميتواني از بئر ميمون يا فخ غسل كني و اگر بتأخير انداختي در منزلت در مكه غسل كن .
٣ - مستحب است كه انسان وقت داخل شدن به حرم قدري از گياه اِذخِر بجود كه دهان او خوشبو شود .
٤ - مستحب است غسل براي دخول مكه .
٥ - هر كه براي دخول به مكه غسل كند و بخواب رود غسل را اعاده ميكند .
٦ - هر كس از راه مدينه ميآيد مستحب است كه از بالاي مكه وارد شود از عقبه مدنيين و از پائين مكه خارج شود از ذي‌طوي .
٧ - مستحب است كه با سكينه و تواضع و بدون تكبر و تجبر وارد مكه شوند و لباسهاي كهنه خود را ( بجهت تواضع ) بپوشند .
٨ - از سنت است كه از باب بني‌شيبه وارد مسجد شوند و آن بعد از وسعت دادن مسجد معين نيست .
٩ - سزاوار است هر وقت ميخواهند به كعبه نزديك شوند مسواك زده باشند .
١٠ - واجب است كه از چيدن گياه و شاخه درختان حرم و شكار در آنجا اجتناب شود حتي اذيت كردن و رم دادن و دلالت و راهنمائي بسوي صيد و حبس آن و از گياه آن اذخر را استثناء كرده‌اند و دو چوب محاله كه آن وسيله كشيدن آب از چاه
صفحه ٣٤٧

 است و همچنين آنچه خودت كاشته باشي در ملك خودت مثل نخل و درخت ميوه كه اينها نيز مستثني هستند .
١١ - جايز است كه شتر را در حرم رها كنند تا هر چه بخواهد بخورد .
١٢ - اگر درختي باشد كه تنه آن در حرم و شاخه آن در حل باشد كندن شاخه آن نيز حرام است و اگر بعكس آن هم باشد تنه و شاخه آن هر دو حرام است .
١٣ - هر كس داخل حرم شود در امان است اگر چه در خارج حرم جنايت كرده باشد پس اگر كسي بيرون حرم كسي را بكشد و داخل حرم شود او را نميكشند لكن طعام و آب هم نميدهند و با او سخن نميگويند و معامله نميكنند و اذيت هم نمي‌نمايند تا از حرم خارج شود آنوقت قصاص بر او جاري شود .
١٤ - هر كس حرمت حرم را مراعات نكرده در آنجا مرتكب قتل يا سرقت شود حد را با ذلت بر او جاري ميكنند چون حرمت حرم را ناديده گرفته .
١٥ - مطالبه از بدهكار در حرم جايز نيست بلكه سلام هم بر او نميكنند و او را نميترسانند تا از حرم بيرون رود .
١٦ - جايز نيست كه در حرم سلاح آشكار ببندند اما داخل بار آنها باشد مانعي ندارد .
١٧ - شعر خواندن در حرم مكروه است ولو آنكه شعر حقي باشد .
١٨ - مستحب است هر چه را كه باعث اذيت و مزاحمت است از راه مكه دور نمايند ( چه آنكه چيز كثيف و ناپاكي را از راه دور كنند يا آزار و اذيتي را برطرف نمايند ) .
١٩ - هر كس در حرم دفن شود از فزع اكبر در امان است از مردم نيك باشد يا فاجر .
٢٠ - مكروه است كه قبل از خواندن نماز ظهر از حرم بيرون روند .
٢١ - سكونت در مكه سزاوار نيست چون ترس آن است كه ظلمي از شخص ظاهر شود كه در آن الحاد باشد يعني هتك حرمت خانه خدا حتي اگر خادم خود را در آنجا بزني ترس آنست كه ملحد شوي يعني ترك حرمت و احترام خانه را نموده باشي اگر چه از طرفي اقامت در مكه و خوابيدن در آن فضيلت دارد ، و ماندن در مكه قلب را قسي ميكند و اگر انسان نماند و برگردد شوقش براي بازگشت بمكه بيشتر
صفحه ٣٤٨

 ميشود .
٢٢ - مستحب است كه قبل از حج بسوي مكه شتاب كنند .
٢٣ - سزاوار است كه مكه را احترام كنند چون خدا آنرا دوست ميدارد .
٢٤ - ثواب تسبيح و ختم قرآن و روزه در مكه مضاعف ميشود .
٢٥ - سزاوار است كه در حِجر اسمعيل زياد نماز بخوانند و سعي كن زير ناودان بايستي و آنجا بسيار دعا كن و در حجر در طرفي كه مجاور خانه است بفاصله دو ذراع از خانه بايست و نماز كن و افضل بقعه روي زمين بعد از كربلا حطيم است و آن بين در خانه كعبه و حجر الاسود است پس در آنجا نماز كن و بعد از آن نماز در حِجر فضيلت دارد و بعد از آن بين ركن شامي و درِ خانه و بعد از آن پشت مقام يعني جائي كه الاۤن هست و هر چه نزديكتر بخانه باشد افضل است .
٢٦ - اجاره دادن خانه‌هاي مكه و درب گذاشتن براي آنها ( كه آن ابواب را بر روي حاجيان ببندند ) جايز نيست و جايز نيست كه حاجيان را از اقامت در آن خانه‌ها منع نمايند .
٢٧ - هر كس در مسجدالحرام احداث نمايد ( يعني قضاي حاجت كند ) بشدت بر سر او ميزنند و هر كس در كعبه چنين عمل قبيحي بكند او را ميكشند .
٢٨ - احترام كعبه واجب است .
٢٩ - جايز نيست كه از مسجد و كعبه خاك و ريگ بردارند .
٣٠ - هر كس براي كعبه دراهمي را وصيت كند يا نذر نمايد يا هديه كند آن وجه را بكساني ميدهند كه قاصد خانه خدا بوده‌اند و مال يا راحله آنها از بين رفته است .
٣١ - جايز است تبرك جستن به پوش كعبه و گرفتن آن از خدام و حاجبان و استفاده از آن اما ميّت را با آن كفن نميكنند .
٣٢ - جايز نيست زيورهاي كعبه را كه در زمان حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله هم بوده بردارند و واجب است همانطور كه هست آنها را باقي بگذارند چنانچه پيغمبر صلي الله عليه و آله هم آنها را گذاشتند كه در جاي خود باشد .

صفحه ٣٤٩

 ٣٣ - هديه دادن به كعبه مستحب نيست چون به خدام ميرسد نه مساكين .
٣٤ - مستحب است آويختن به پرده‌هاي كعبه و دعا نمودن .
٣٥ - مستحب است نظر كردن به كعبه و آن كفاره خطاها است .
٣٦ - مكروه است كه در مسجد الحرام روبروي كعبه بطور احتباء بنشينند ( يعني زانوها را بالا آورده دستها را دور پاها حلقه كنند ) .
٣٧ - براي هيچ كس سزاوار نيست كه بلند كند بنائي را بالاتر از كعبه .
٣٨ - مستحب است نوشيدن از آب زمزم و آن براي هر امري كه نوشيده شود خوبست و مستحب است وقت نوشيدن دعايي را كه وارد شده بخوانند .
مقصد ششم
در طواف است و آنچه كه پس از آن بجا ميآورند و در آن مسائلي است :
١ - طواف در حج و عمره واجب است .
٢ - هر كس طواف را عمداً ترك كند بايد كفاره بدهد و برگردد و طواف نمايد و همچنين هر كس از روي جهالت آنرا ترك كند بايد برگشته و طواف كند و شتري هم نحر نمايد .
٣ - هر كس طواف فريضه را فراموش كرد تا به بلاد خود برگشت و با زنها نزديك شد قرباني ميفرستد اگر طواف را در حج ترك نموده در حج ميفرستد و اگر در عمره بوده در عمره‌اي ميفرستد و كسي را وكيل ميكند تا طوافي را كه ترك نموده آن شخص بجا آورد .
٤ - طواف نساء را در عمره تنها و حج افراد و قران و حج تمتع ناچار بايد انجام دهند اما عمره تمتع يعني عمره‌اي كه متصل به حج انجام ميدهند طواف نساء ندارد و با تقصير نمودن ، زن بر شخص حلال ميشود بدون آنكه طواف نساء بجا آورد .
٥ - طواف نساء بر زنها و مردها و خواجگان و پيرزنان واجب است .
٦ - هر كس طواف نساء را فراموش كرد تا نزد اهل خود برگشت زن بر او حلال نيست
صفحه ٣٥٠

 تا زيارت خانه كند و اگر از دنيا رفت وليّ او يا ديگري از جانبش قضا ميكند و مكروه است كه تا زنده است نايب بگيرد و اگر حج نكرد و نتوانست نايب ميگيرد و بهر صورت بايد بدنه‌اي بين صفا و مروه نحر كند .
٧ - هر گاه زن طواف نكرد تا به منٰي برگشت طواف نساء را هنگام زيارت خانه ميكند .
٨ - هر كه در طواف نساء از نصف گذشت و فراموش كرد كه باقي طواف را بجا آورد و بولايت خود برگشت كسي را امر ميكند كه از طرف او طواف كند و اگر بيشتر از نصف طواف را انجام داده ميتواند با زنها نزديكي كند .
٩ - رخصتي روايت شده در اكتفا به طواف وداع يعني هر گاه طواف نساء را فراموش كرد و طواف وداع بجا آورد همين طواف براي او طواف نساء محسوب شود .
١٠ - جايز نيست كسي لخت باشد و طواف خانه نمايد .
١١ - مكروه است كه حول كعبه بُرطُله بپوشند ( و آن قسمي كلاه است كه يهود ميپوشيده‌اند ) .
١٢ - زن با نقاب طواف نميكند .
١٣ - واجب است كه طواف كننده در طواف واجب با وضو باشد اما اگر طواف نافله است بدون وضو هم جايز است نهايت بعد از طواف وضو گرفته نماز ميخواند .
١٤ - هر كس بدون وضو طواف واجب بجا آورد وضو ميگيرد و اعاده ميكند .
١٥ - هر كس جنب باشد و در ضمن طواف متذكر شود كه جنب است طواف را قطع ميكند و بآن مقدار طوافي كه كرده اعتنا نميكند .
١٦ - هر كه در طواف محدث شود يعني وضوي او باطل شود بيرون رفته وضو ميگيرد و برميگردد و اگر از نصف گذشته بوده بقيه طواف را بجا ميآورد و اگر كمتر از نصف بوده اعاده ميكند .
١٧ - هر گاه زن همه مناسك را در حال حيض بجا آورد و بعد از آن شوهرش بدون علم و اطلاع با او نزديك شود بايد زن سال آينده شتر يا گاوي براي قرباني سوق دهد
صفحه ٣٥١

 و حج نمايد و بر شوهر چيزي نيست .
١٨ - زني كه حج تمتع بجا ميآورد هر گاه در ميقات پاك باشد محرم ميشود و اگر بعد از احرام حائض شد بمكه ميآيد و صبر ميكند اگر پاك شد طواف و سعي و تقصير ميكند و محل ميشود و اگر تا روز ترويه پاك نشد غسل ميكند و پنبه ميگذارد بعد سعي صفا و مروه مينمايد و به منٰي ميرود پس چون مناسك را بجا آورد و زيارت خانه نمود يك طواف بجا ميآورد براي عمره‌اش بعد يك طواف براي حج خود مينمايد بعد بيرون رفته سعي مينمايد و چون اين امور را بانجام رساند ديگر هر چيزي كه براي محرم پس از محل شدن حلال ميشد بر او حلال ميشود مگر همخوابي شوهر و چون طواف نساء را هم بجا آورد نزديكي با شوهر هم بر او حلال ميشود .
١٩ - زني كه حج تمتع بر او واجب است هر گاه در ميقات حائض بوده بدون نماز محرم ميشود و غسل ميكند و پنبه و پارچه ميگذارد و لباس احرام خود را ميپوشد و با احرام وارد مكه ميشود و نزديك مسجد الحرام نميشود پس اگر تا وقت ادراك عرفات پاك شد طواف و سعي و تقصير نموده محل ميشود و گر نه اين را حجه مفرده‌اي قرار ميدهد و عمره را بعد بجا ميآورد و خلاصه آنكه اگر پيش از ظهر روز ترويه كه هشتم ذي‌حجه باشد پاك شود حج تمتع بجا ميآورد اما اگر بعد از ظهر پاك شد تا آخر شب عرفه يعني تا فجر عرفه مخير است كه حج تمتع بجا آورد يا مفرد پس اگر پاك شد تا آخر شب عرفه يعني تا صبح نهم باختيار خود عمل ميكند و اگر نشد بايد حج مفرد بجا آورد .
٢٠ - هر گاه زن در وقت احرام حج حائض باشد از خانه خود در مكه محرم شده و در مواقف يعني عرفات و مشعر و منٰي وقوف ميكند و تا پاك نشده زيارت خانه خدا نميكند و وقتي پاك شد طواف و سعي كرده و بعد طواف نساء را بجا ميآورد .
٢١ - هر گاه زن هنگام طواف حائض شود از مسجد بيرون ميرود و محلي را كه در طواف بآن رسيده بود بخاطر مي‌سپارد و براي خروج و راه رفتن در مسجد هم تيمم ميكند و چون پاك شود هر چند دور طواف كه مانده بود بجا ميآورد و روايت شده كه
صفحه ٣٥٢

 اگر پيش از آنكه از نصف بگذرد حائض شده بعد از پاك شدن از اول اعاده ميكند و شايد همين موافقتر و باحتياط نزديكتر باشد و حكم اول سهلتر است .
٢٢ - اگر زن طواف نمايد و قبل از نماز خواندن حائض شود وقتي پاك شد نماز را قضاء ميكند .
٢٣ - زن هر گاه همه مناسك را بجا آورد جز طواف نساء را و حائض شد اين طواف را وقتي پاك شد بجا ميآورد .
٢٤ - هر گاه زن در اثناء طواف نساء حائض شود بهمان ترتيب كه گذشت بيرون ميآيد و چون پاك شد قضا ميكند اما اگر بعد از گذشتن از نصف حائض شد ميتواند كه ديگر براي قضا نماند و به بلاد خود برود .
٢٥ - هر گاه زن قبل از طواف نساء حائض شود و شتردار او صبر نكند كه او پاك شود اصرار و شكايت ميكند ( يعني از ديگران كمك ميگيرد كه اصرار بر ماندن نمايند ) و اگر نتوانست كه او را وادار به توقف كند ميرود و حج او تمام است .
٢٦ - مستحاضه پنبه و پارچه‌هاي لازم را ميگذارد و طواف كرده نماز ميخواند اما داخل خانه نميشود .
٢٧ - هر كه در اثناء طواف در لباس خود خوني ببيند يا خون دماغ شود موضع را بذهن سپرده ميرود و خون را ميشويد و برميگردد و ادامه ميدهد .
٢٨ - هر كه با لباسي كه بر آن خوني بوده طواف كند آن طواف او را كافي است اما براي نماز بايد آن جامه را بيرون آورد و لباس پاك بپوشد .
٢٩ - در طواف شرط است كه مرد ختنه شده باشد پس نبايد كسي طواف كند مگر آنكه ختنه شده باشد اما زني كه خفض يعني ختنه نشده طواف او مانعي ندارد .
٣٠ - كسي كه مبتلا به اسهال است يا جائي از بدن او شكسته يا مريض است هر گاه قادر بر طواف نباشد تا آخر وقت صبر ميكند آنوقت اگر توانست طواف ميكند و گر نه بايد ديگري او را طواف دهد و اگر ممكن نشد كسي از طرف او طواف ميكند .
٣١ - اگر دراثناء طواف عرضي بر شخص عارض شود و كسالتي پيدا كند بيرون
صفحه ٣٥٣

 ميرود از طواف و اگر از نصف نگذشته بوده بعد تمام طواف را اعاده ميكند و اگر گذشته بوده مابقي را بجا ميآورد .
٣٢ - مريض هر گاه ديگران او را طواف ميدهند هر وقت به ركن يماني برسند او را بر زمين ميگذارند كه زمين را با دست خود مس نمايد بعد او را برميدارند و ادامه ميدهند .
٣٣ - اگر ممكن باشد مريضي كه ديگران او را در طواف حمل ميكنند طوري ببرند كه پاهاي او زمين را مس نمايد اينطور ميبرند .
٣٤ - جايز است مريض را در محمل بگذارند و طواف دهند .
٣٥ - مريضي كه مرض بر او غالب است و نميشود او را طواف داد و كسي كه به حال اغما افتاده كسي ديگر از جانب آنها طواف ميكند .
٣٦ - هر كه در بين طواف مريض شود اگر سه شوط طواف كرده و نميتواند تمام كند يكروز يا دو روز صبر ميكند اگر مرض رفع شد برميگردد و هفت دور طواف ميكند و اگر مرض او بطول انجاميد كسي را امر ميكند كه از طرف او هفت دور طواف كند و خود دو ركعت نماز ميخواند و از طرف او سعي مينمايند و ديگر از احرام خارج شده است .
٣٧ - كسي كه مرضي ندارد جايز نيست كه در محمل طواف كند اما زن جايز است كه با پاي خود طواف كند و در وقت استلام اركان هر گاه بعلت ازدحام نخواهد يا نتواند خودش پيش برود ديگري او را حمل كرده و جلو ببرد تا استلام كند و بعد دوباره او را بر زمين بگذارد كه با پاي خود ادامه طواف دهد .
٣٨ - هر كه در حال طواف دادن ديگري خودش هم نيت طواف براي خود داشته باشد براي هر دو حساب ميشود .
٣٩ - جايز است سواره طواف كنند و چهار ركن را با مِحجن استلام كرده آنرا ببوسد و محجن عصائي است كه دستگيره آن قوسي است .
٤٠ - بچه‌ها را طواف ميدهند و از طرف آنها سنگ ميزنند .

صفحه ٣٥٤

 ٤١ - هر كس روز عرفه در عرفات بدنيا آيد طواف بر او نيست .
٤٢ - قرآن خواندن در حال طواف از ذكر بهتر است و اگر بآيه سجده رسيد با سر بطرف كعبه اشاره ميكند و صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام فرستادن از همه چيز بهتر است و در طواف دعاهاي وارده را ميخوانند .
٤٣ - در طواف واجب سخن گفتن مكروه است مگر دعا و قراءت قرآن و ذكر و صلوات اما در طواف مستحب مانعي ندارد كه ببرادر خود سلام كند و از امر دنيا يا آخرت با او سخن بگويد .
٤٤ - حرف زدن طواف را باطل نميكند و خواندن شعري كه عيبي نداشته باشد و همينطور خنديدن و آب خوردن .
٤٥ - هر كه قبل از طواف شروع به سعي نمايد سعي را رها كرده ميرود و طواف كرده برميگردد و سعي ميكند و اگر سعي دوم از او فوت شد و نتوانست بايد خوني بريزد .
٤٦ - هر كس چند دور طواف كند و فراموش كند كه تمام نمايد آنگاه سعي كند و در اثناء سعي يادش آيد كه طواف را تمام نكرده برگشته بقيه طواف را بجا ميآورد بعد برميگردد و بقيه سعي را تمام ميكند .
٤٧ - اشكالي ندارد كه پيرمرد و مريض و زني كه ميترسد حائض شود و معلول و كساني كه كار و گرفتاري دارند در حج تمتع طواف و سعي را جلو بيندازند يعني قبل از رفتن به منٰي بعد از آنكه براي حج محرم شدند طواف و سعي ميكنند و زن اگر از حيض ميترسد قبل از روز ترويه يعني قبل از هشتم هم ميتواند براي حج محرم شود و طواف و سعي بنمايد و مناسك را بعد از آن در حال حيض بجا آورد .
٤٨ - كسي كه حج مفرد يا قران بجا ميآورد ميتواند قبل از خروج بسوي منٰي طواف و سعي نمايد يا بگذارد براي بعد از منٰي اما طواف نساء را بعد از تمام شدن اعمال حج بجا ميآورد .
٤٩ - هر كس بعد از طواف حج و پيش از سعي طواف نساء نمود ضرري ندارد بعد از آن سعي ميكند و حج او بآخر رسيده جز آنكه وقت سعي را قبل از طواف نساء قرار
صفحه ٣٥٥

 داده‌اند .
٥٠ - محل طواف بين مقام ابرهيم (ع‌) و خانه خداست يعني از هر طرف خانه بقدر فاصله خانه تا مقام محل طواف است و در طواف نبايد از مقام بگذرند يعني نبايد مقام را داخل دايره طواف خود انداخته و از پشت آن بروند مگر آنكه بواسطه ازدحام چاره‌اي نباشد .
٥١ - حِجْر اسمعيل (ع‌) از خانه نيست بلكه آنجا مقبره مادر حضرت اسمعيل است و چند تن از پيامبران و حضرت اسمعيل و دختران آن حضرت اما بايد آنرا داخل دايره طواف قرار داده از پشت آن طواف نمايند و هر كه طواف را كوتاه كرده از بين حجر و خانه برود آن دور از طواف خود را اعاده ميكند .
٥٢ - طواف را واجب است كه از مقابل حَجَر الاسود شروع نمايند و به همانجا خاتمه دهند و از ركن حَجَر در جهت ركن شامي و پس از آن ركن مغربي و بعد يماني طواف ميكنند و به ركن حَجَر ختم مينمايند و در دورهاي بعد نيز بهمين ترتيب و ادعيه وارده را مقابل حجر الاسود و اركان ميخوانند .
و حرفهائي كه گفته‌اند در شروع طواف كه بايد قسمتهاي مقدم بدن برابر اول جزء از حجر الاسود باشد و اعمالي كه از اين قبيل مينمايند ناشي از وسواس شديد است و اصلي هم ندارد و همين اندازه بايد عرفاً از مقابل حجر الاسود طواف خود را شروع كني و همچنين اينكه ميگويند كتف چپ بايد دائما بسمت خانه باشد و هيچ از آن تجاوز نكند ما مأخذ و اصل آنرا نديده‌ايم و همه اينها وسواس است و مسلم است كه طواف سواره جايز است و در حال ضرورت ميشود كه شخصي بر پشت ديگري حمل شود و او را طواف دهند و طواف براي حامل و محمول هر دو حساب ميشود يا در محمل طواف كند و در هيچ يك از اين حالات اين دقتها كه گفته‌اند ممكن نيست .
٥٣ - طواف هفت شوط است و هر شوط يك دور كه از حجر الاسود شروع ميشود و به حجر الاسود ختم ميشود .

صفحه ٣٥٦

 ٥٤ - جايز است كه انسان اكتفا به شمردن همراه خود بنمايد همانطور كه در نماز جماعت در تعداد ركعات به شمردن امام اكتفا ميكند .
٥٥ - هر گاه سه نفر با هم طواف كنند و همگي دورها را بشمرند و يكي بگويد بحساب من هفت دور شده و ديگري بگويد بحساب من شش دور و سومي بگويد پنج دور پس اگر هر كدام به عددي كه اظهار ميكند علم دارد بناي كار خود را بر همان عدد بگذارد و اگر همگي شك كردند بايد طواف را اعاده كنند .
٥٦ - هر كس چند دور كم طواف كرده باشد و بعد از انجام سعي متوجه شود اگر چهار دور يا بيشتر طواف كرده بوده كسري را تمام ميكند و اگر كمتر از چهار دور طواف نموده اعاده ميكند و اگر طواف را بكلي فراموش كرد و بعد از انجام سعي يادش آمد هم طواف و هم سعي را بترتيب اعاده ميكند .
٥٧ - هر كس كمتر از يك دور كامل از هفت دور طواف تجاوز نمود آن زيادي را قطع كرده هفت دور را حساب ميكند و اگر يك دور تمام اضافه بر هفت دور طواف كرد شش دور ديگر باين دور اضافه ميكند و بايد چهار ركعت نماز بخواند اما طواف دوم را فريضه قرار ميدهد و نماز آنرا پشت سر آن طواف ميخواند و خارج ميشود و سعي ميكند و برميگردد به محل مقام و دو ركعت نماز مستحبي براي طواف اولش ميخواند و اگر خواست طواف اولي را ملغي ميكند و براي آن نمازي نميخواند .
٥٨ - هر كس طواف نمود و شك كرد كه هفت دور طواف كرده يا كمتر اگر هنوز در محل طواف است بناي خود را بر يقين ميگذارد ( يعني هر قدر يقين دارد همان را مبنٰي قرار داده كسري طواف را بجا ميآورد ) و اعاده نمودن افضل است اما اگر بكار ديگري پرداخته و بعد شك كند كه آيا هفت دور طواف كرده يا كمتر بنا را بر اين ميگذارد كه درست طواف كرده .
٥٩ - هر كه شك كند كه هفت دور طواف كرده يا بيشتر بنا را بر كمتر ميگذارد .
٦٠ - هنگام شك در طواف نافله اگر خواست بنا بر اقل ميگذارد و اگر خواست بر اكثر .

صفحه ٣٥٧

 ٦١ - هر كه شك كند در شش و هفت و هشت اعاده ميكند تا عدد را درست حفظ نمايد .
٦٢ - دو طواف واجب و مستحب يا دو طواف مستحب را اختياراً نميتوان بدون فاصله انجام داد بطوريكه نمازهاي هر دو طواف را بعد از طواف دوم بجا آورند بلكه بايد بين دو طواف را با نماز طواف فاصله بيندازند .
٦٣ - هر كه در بين طواف خود وارد خانه كعبه شود بايد طواف را تجديد نمايد و از اول بجا آورد .
٦٤ - هر كس يك يا دو دور طواف كرده بعد با شخصي كه كاري و حاجتي دارد بيرون رود اگر طواف نافله بوده بنا بر همان قدري ميگذارد كه طواف كرده بوده و اگر طواف واجب باشد اعاده ميكند و در اينصورت هم اگر بعد از گذشتن از نصف قطع نموده بنا بر همان جائي ميگذارد كه قطع كرده .
٦٥ - جايز است كه طواف را قطع كنند و عيادت مريض نمايند پس برميگردد و بنا ميگذارد بر جائي كه بوده و قطع طواف براي انجام كار شخصي يا كار ديگري هم جايز است اما در طواف نافله بنا بر همان مقدار كه طواف كرده بوده ميگذارد و در فريضه فقط در صورتي كه از نصف گذشته بوده ميتواند بقيه دورها را طواف كند و الا بايد اعاده نمايد .
٦٦ - هر كس در حال طواف واجب است و وقت نماز واجب برسد طواف را قطع كرده فريضه را بجا ميآورد و برميگردد و باقيمانده طواف خود را تمام ميكند .
٦٧ - هر كه در حال طواف باشد و بترسد كه نماز وتر از او فوت شود قطع ميكند و وتر را بجا ميآورد و برميگردد و باقي طواف را انجام ميدهد .
٦٨ - هر كس در طواف خسته شد مي‌نشيند و استراحت ميكند بعد برخاسته و ادامه ميدهد .
٦٩ - در طواف تند رفتن و يواش رفتن هر دو جايز است و بهتر آنست كه بطور ميانه راه بروند نه تند و نه آهسته .

صفحه ٣٥٨

 ٧٠ - مستحب است بوسيدن حجر الاسود و استلام استلام حجر يعني مسح و دست ماليدن به سنگ .
آن با دست و اگر بجهت ازدحام يا خوف اذيت كسي يا بواسطه ضعف نتوانست از دور بآن اشاره ميكند و دعاي مأثور را ميخواند .
٧١ - سزاوار است كسي كه طواف غير واجب بجا ميآورد استلام را ترك كند تا به كسي كه طواف واجب ميكند فرصت دهد و مانع او نشود .
٧٢ - كسي كه دست او قطع شده با همان محل قطع استلام حجر مينمايد و اگر از مرفق قطع شده با دست چپ استلام ميكند .
٧٣ - روايت شده استلام ركن آن است كه شكم خود را بآن بچسباني و مسح آن است كه دست بر آن بكشي و شايد كه استلام باين معني براي ساير اركان است ( نه ركن حَجَر ) .
٧٤ - استلام حجر و داخل شدن به خانه و هروله در بين صفا و مروه بر زنان نيست .
٧٥ - مستحب است كه به متعوّذ ( يعني مستجار ) خود را بچسبانند و دعائي هم دارد كه بايد بخوانند و آن پشت خانه است بازاء درِ خانه و مستحب است استلام ركن يماني .
٧٦ - استلام هر چهار ركن مستحب است لكن استلام ركن حجر و ركن يماني تأكيدش بيشتر است .
٧٧ - مستحب است كه در كنار ركن يماني و حجر دعاي مأثور را بخوانند .
٧٨ - خواندن دو ركعت نماز طواف بعد از طوافِ واجب واجب است و وقت اين نماز بعد از فراغت از طواف است در هر ساعتي كه باشد .
٧٩ - واجب است كه دو ركعت نماز طواف واجب را پشت مقام بخوانند اما در طواف نساء و طواف نافله دو ركعت نماز آنها را در مسجد ميخوانند هر جا كه بخواهند بلكه اگر طواف نافله است دو ركعت نماز آنرا در هر جاي مكه ميتوان بجا آورد .
٨٠ - هر كس دو ركعت طواف فريضه را در جائي غير از پشت مقام بخواند بايد آن
صفحه ٣٥٩

 دو ركعت را در پشت مقام اعاده كند .
٨١ - مستحب است كه در ركعت اول سوره قل هو الله احد و در دوم قل يا ايها الكافرون را بخوانند .
٨٢ - نماز طواف را بجهت خستگي نميتوان نشسته خواند .
٨٣ - هر كس از روي جهالت نماز طواف واجب را نخواند تا طواف ديگري بجا آورد چيزي بر او نيست .
٨٤ - هر كه نماز طواف را نخواند تا سعي كند بعد در اثناء سعي يادش آيد كه نماز نخوانده اگر بخواهد جاي خود را در سعي بخاطر ميسپارد و به مسجد برميگردد و پشت مقام نماز ميخواند بعد بيرون ميرود و سعي خود را بين صفا و مروه تمام ميكند و اگر بخواهد ميتواند سعي را بآخر برساند بعد به مسجد ميآيد و نماز خود را ميخواند .
٨٥ - هر كس دو ركعت طواف را فراموش كند تا از مكه بيرون رود اگر مسافت كمي رفته برگردد و نماز خود را بجا آورد يا بديگري امر كند كه از طرف او نماز بخواند و اگر اين شخص فوت كند ولي او يا شخصي از مسلمانان از طرف او قضا ميكند .
٨٦ - هر كه طواف نساء بكند و نماز آنرا فراموش كند تا وارد منٰي شود آن دو ركعت را در منٰي بجا ميآورد .
٨٧ - هر كه دو ركعت طواف را از ياد ببرد يا جاهل به وجوب آن باشد و هنوز در مكه است هر وقت دانست در نزد مقام ابرهيم آن دو ركعت را ميخواند ولو بعد از چند روز باشد .
٨٨ - مستحب است طواف نافله بجا آوردن در وقت ظهر با سر و پاي برهنه و قدمهاي خود را كوتاه برميدارد و چشمها را پائين مياندازد مثل اينكه ميخواهد آنها را ببندد و در هر طوافي حجَر را لمس ميكند بدون آنكه احدي را اذيت كند و ذكر خدا را از زبان خود قطع نميكند .
٨٩ - بطور مطلق طواف نمودن بجهت طاعت مستحب است .
٩٠ - رسول خدا صلي الله عليه و آله در شبانه روز ده اسبوع طواف ميفرمود ( يعني ده
صفحه ٣٦٠

 طواف كه هر كدام هفت دور است ) سه اسبوع اولِ شب و سه تا در آخر شب و دو طواف وقتي كه صبح مينمود و دو طواف بعد از ظهر و بين آنها استراحت ميفرمود .
٩١ - براي مؤمن مستحب است كه سيصد و شصت اسبوع طواف كند و اگر نتوانست سيصد و شصت دور كه پنجاه و يك طواف كامل و سه دور اضافه ميشود اما روايت شده كه چهار دور ديگر علاوه ميكند كه طوافي كامل شود و اگر اين اندازه هم نتوانست هر قدر توانست بجا ميآورد .
٩٢ - مستحب است طواف در دهه اول ذي‌حجه .
٩٣ - كسي كه يكسال است در مكه مجاور شده طواف براي او از نماز افضل است و كسي كه دو سال است مجاور شده فضيلت نماز و طواف براي او مساوي است و كسي كه سه سال ماندگار مكه شده نماز از طواف براي او افضل است .
٩٤ - يك طواف قبل از حج از هفتاد طواف بعد از حج افضل است .
٩٥ - عمره‌گزار بعد از سعي طواف نميكند تا تقصير نمايد .
٩٦ - كسي كه حج مفرد يا قران بجا ميآورد و طواف و سعي نمود تلبيه ميگويد و ميتواند هر چه بخواهد طواف مستحب بجا آورد اما هر طوافي كه كرد تلبيه ميگويد و اين تجديد احرام اوست تا خارج شود به منٰي .
٩٧ - هر كه محرم شود براي حج ميتواند تطوعاً طواف خانه نمايد و احرام او به طواف نقض نميشود و چون طواف و نماز كردي مستحب است كه نزد حجر الاسود آمده آنرا ببوسي و لمس نمائي .
٩٨ - مستحب است كه بعد از طواف و پيش از رفتن به صفا از آب زمزم بنوشند .
٩٩ - مستحب است كه انسان خودش آب بكشد و بنوشد و بر قسمتي از بدن و سر خود بريزد و دعاي مأثور را بخواند و دو بار در چاه زمزم نظر كند .
١٠٠ - مستحب است كه وقتي برادري براي طواف ميرود متاع او را حفظ كنند و اين كار اجر عظيمي دارد .

صفحه ٣٦١

 مقصد هفتم
در سعي بين صفا و مروه است و مطالبي كه در پي آن ميآيد و در اين مقصد هم مسائلي است :
١ - سعي بين صفا و مروه واجبي است از واجبات حج .
٢ - هر گاه انسان از طواف و نماز خود فارغ شد سزاوار است از دري كه مقابل حجر الاسود است از مسجد بيرون رود .
٣ - جايز است كه در وقت خستگي يا گرما سعي را تا شب عقب بياندازند تا وقتي كه رفع خستگي شود يا هوا خنك شود و عمداً سعي را براي روز بعد نبايد بگذارند .
٤ - در سعي شرط نيست كه وضو داشته باشند اما اگر وضو داشته باشند فضيلت آن بيشتر است .
٥ - حائض ، هم جايز است كه سعي كند هم عقب بيندازد تا پاك شود و اين بهتر است و اگر در اثناي سعي حائض شد سعي خود را تمام ميكند .
٦ - هر كه در اثناي سعي محدث شود ( يعني وضوي او از دست برود ) سعي خود را تمام ميكند .
٧ - سزاوار است كه اول به صفا بروند و بر آن بالا روند و رو به ركن يماني نمايند و در روايتي رو بركن حجَر كنند و نظر بخانه كعبه كنند و حمد و ثنا و دعا بجا آورند و آنرا طول دهند و همچنين وقتي كه به مروه رسيدند بر آن هم توقف كنند همانطور كه بر صفا وقوف نمودند و بهمين ترتيب هر وقت به صفا يا مروه ميرسند قدري وقوف كنند كه اين كار مال انسان را زياد ميكند .
٨ - واجب است شروع كردن از صفا و ختم كردن بمروه و آنچه بعضي گفته‌اند كه در رفتن بايد ران را به صفا چسباند و انگشتان را بمروه و در برگشتن برعكس و اينكه پا را بر صفا بكشند همه اين حرفها از وسواس است و سعي سواره و در محمل هم جايز است كه اين امور در آن فرض نميشود و مدار بر عرف است كه عرفاً گفته شود بين صفا و مروه سعي نموده .

صفحه ٣٦٢

 ٩ - سعي هفت شوط است و رفتن يك شوط و برگشتن يك شوط حساب ميشود و چون به محل هروَله برسد بين دو مناره قدمها را كشيده و بلند برميدارد .
١٠ - سزاوار است كه در سعي ادعيه مأثوره را بخوانند .
١١ - سزاوار است كه با سكينه و وقار و تذكر سعي نمايند .
١٢ - هر كس عوض آنكه از صفا شروع كند از مروه شروع كرد اولي را مياندازد و از دومي حساب ميكند .
١٣ - اگر شخصي نُه دور سعي بين صفا و مروه انجام داد بنا را بر اين ميگذارد كه يك دور سعي كرده و شش دور ديگر سعي مينمايد و اگر هشت دور سعي كرد اين هشت را مياندازد و از نو بنا ميگذارد و هفت دور سعي ميكند و روايت شده اگر عمدي نبوده يكي را رها ميكند و هفت دور را حساب مينمايد و روايت شده شش دور به هشتمي اضافه مينمايد لكن غير اين روايات كه اول ذكر شد مناسبتر است .
١٤ - روايت شده در كسي كه ندانسته رفت و برگشت را روي هم يك شوط بگيرد و در عمل چهارده دور سعي كند مانعي ندارد هفت تاي اول سعي واجب اوست و باقي چيزي حساب نميشود .
١٥ - روايت شده هر كس عمداً زيادتر سعي كند اعاده ميكند .
١٦ - هر كس شش دور سعي بجا آورد و بمنزل برگردد و گمان كند هفت دور سعي نموده و ناخنهاي خود را بگيرد و مُحل شود بعد متذكر شود كه شش شوط سعي نموده برميگردد و يك شوط ديگر سعي ميكند و بايد خون گاوي را بريزد و اگر حفظ نكرده و نميداند شش دور سعي كرده يا بيشتر يا كمتر و تقصير كند بايد مجددا سعي نمايد و گاوي هم ذبح نمايد لكن اين در صورتي است كه قبل از آنكه مشغول بكار ديگري شود شك نمايد و از جمله اشتغال به تقصير است كه بايد شك قبل از آن حاصل شود و گر نه بعد از آن اعتنائي به شك او يا شك ديگري درباره او نيست و اگر پيش از تقصير علم پيدا كند كه سعي او تمام نشده به محل سعي برميگردد و تمام ميكند .

صفحه ٣٦٣

 ١٧ - هر كس عمداً سعي را ترك كند بايد سال آينده حج نمايد .
١٨ - هر كس سعي را فراموش كند به محل سعي برميگردد و سعي ميكند ولو آنكه از مكه هم خارج شده باشد و اگر نزد اهل خود برگشته كسي از جانب او سعي را بجا ميآورد .
١٩ - هر كس هروله بين صفا و مروه را انجام ندهد چيزي بر او نيست .
٢٠ - هر كس در محل هروله سهو و غفلت كند و مثلاً حال چرتي بر او عارض شود و توجهش به جلو نباشد و برود تا تمام قسمت خاص هروله يا بعض آنرا بپيمايد وقتي كه به خود آمد ميايستد و عقب عقب برميگردد تا به ابتداي محل هروله برسد آنوقت سعي مينمايد ( يعني هروله ميكند ) .
٢١ - هروله بر زنان نيست .
٢٢ - هر كس خسته شود و بخواهد بر صفا يا مروه يا بين آن دو استراحت نمايد مانعي ندارد .
٢٣ - سعي سواره و در محمل هم جايز است اما راه رفتن افضل است .
٢٤ - كسي كه سوار است در محل هروله تند ميراند .
٢٥ - زني كه سوار است در هر دور پائين صفا و مروه ميايستد تا خانه را ببيند .
٢٦ - هر كه در حال سعي باشد و وقت نماز برسد نماز ميخواند و برميگردد و هر گاه انسان بخواهد سعي نمايد و وقت نماز برسد اول نماز ميخواند بعد سعي ميكند .
٢٧ - هر كس سه يا چهار دور سعي بجا آورد بعد رفيقي او را صدا كند و كاري با او داشته باشد يا او را به طعامي بخواند جايز است كه او را اجابت كند و روايت شده حق خدا را ادا كند دوستتر ميدارم تا اداي حق رفيقش و شايد مورد اين فرمايش در وقتي است كه برادري كه صدا ميكند الزام نميكند يا آنكه رفيق از عرض مردمان عادي است و گر نه حق برادر مؤمن بسيار بسيار بزرگ است و خدا بي‌نياز است .

صفحه ٣٦٤

 مقصد هشتم
در تقصير در عمره است و در آن مسائلي است :
١ - تقصير براي عمره‌گزار بعد از فراغت از سعي واجب است .
٢ - كسي كه تقصير ميكند از موهاي اطراف سر يا ريش يا شارب كوتاه ميكند و ناخنهاي خود را ميگيرد و قدري از آنها را هم نميگيرد و براي حج خود ميگذارد .
٣ - هر گاه عمره‌گزار تقصير نمود هر چه از آن محرم شده بود بر او حلال ميشود و عمره او تمام است .
٤ - تقصير جايز است ولو آنكه با مِشْقَص باشد ( كه پيكان عريضي بوده ) و يا با دندان خود موئي يا ناخني را قطع كند .
٥ - در تقصير همين اندازه كه مسمائي بعمل آيد كافي است .
٦ - زن براي تقصير عمره بقدر يك بند انگشت از موي خود مي‌چيند .
٧ - در عمره تمتع سر تراشيدن واجب نيست .
٨ - هر كس قبل از تقصير سر خود را بتراشد بايد خوني بريزد و چون روز نحر بخواهد سر خود را بتراشد تيغ را همين قدر بر سر خود ميكشد .
٩ - كسي كه تقصير كرد اگر بخواهد با زنان نزديك شود ميشود و اگر خواست بعد از تقصير سر خود را ميتراشد اما اگر تا احرام حج كمتر از سي روز مانده سر را نميتراشد چون براي احرام حج بايد موي سر رابگذارند بلند شود .
١٠ - هر كس محرم به عمره بوده و تقصير را فراموش كند تا شروع به حج نمايد از خدا استغفار ميكند و چيزي بر او نيست اما مستحب است كه خوني بريزد .
١١ - هر كس عمره مفرده‌اي بجا آورد مخير است كه سر بتراشد يا تقصير كند و مستحب است كه تراشيدن سر را انتخاب كند و بر زنان سر تراشيدن نيست بلكه آنها از موهاي خود قدري مي‌چينند .
١٢ - هر كه حج مفرد بجا ميآورد و فراموش كند كه مفرد است و تقصير كند ( يعني قبل از رفتن به مواقف و رمي تقصير نمايد ) بعد يادش آيد چيزي بر او نيست وقتي كه نماز
صفحه ٣٦٥

 خواند تلبيه را تجديد ميكند .
١٣ - كسي كه عمره تمتع بجا ميآورد كه بدنبال آن حج كند وقتي محل شد سزاوار است كه پيراهن نپوشد و شبيه محرمين باشد همچنين براي اهل مكه سزاوار است كه شبيه به محرمين در ايام حج غبار آلوده و گرد آلوده باشند و خوب است كه سلطان آنها را وادارد كه بر اين هيأت باشند .
١٤ - جايز است كه حجّام متصدي تقصير انسان شود و اگر خواست كه جهت تقصير از اطراف سر خود بچيند اول از موي پيشاني بچيند .
١٥ - سزاوار نيست كه عمره‌گزار يعني كسي كه عمره تمتع بجا ميآورد بعد از اتمام مناسك و محل شدن از مكه خارج شود چون عمره به حج مرتبط است و صبر ميكند تا حج نمايد مگر در صورتيكه بداند حج از او فوت نميشود پس اگر دانست و بيرون رفت و همان ماه كه بيرون رفته به مكه برگشت بدون احرام وارد مكه ميشود و اگر در ماه ديگري برگشت با احرام وارد ميشود يعني قبل از خروج محرم ميشود براي حج و بيرون ميرود و بر احرام خود ميماند تا دوباره داخل مكه شده و حج نمايد .
منسك دوم
در حج تمتع است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در آن چند مقصد است :
مقصد اول
در احرام براي حج و خارج شدن بسوي منٰي است اصل سنت بر آنست كه از طريق منٰي بعرفات بروند لكن امروزه ميسر نيست و از طريق ديگر بعرفات ميروند .
و در آن مسائلي است :
١ - احرام براي حج تمتع واجب است به همان صورتي كه براي عمره واجب بود .
٢ - مستحب است محرم شدن در روز ترويه ( يعني هشتم ذي‌حجه ) هنگام ظهر .

صفحه ٣٦٦

 ٣ - جايز است كه قبل از زوال يا بعد از زوال محرم شوند و در روز هشتم از طلوع فجر تا غروب ميتوان محرم شد .
٤ - اجازه داده‌اند كه تا سه روز قبل از روز ترويه احرام را مقدم بدارند بخصوص هر گاه پيرمرد مسني باشد يا مريضي يا كسي كه از فشار جمعيت و ازدحام ترس و احتياط دارد .
٥ - امام يعني امير الحاج نماز ظهر روز ترويه را در منٰي در مسجد خَيف ميخواند و نماز ظهر روز نَفْر ( يعني سيزدهم ) را در مسجد الحرام بجا ميآورد .
٦ - امام وقتي حركت كرد ديگر سزاوار نيست كه توقف كند ولو براي كسيكه از حيوان خود افتاده باشد و وقتي از عرفات حركت كرد ديگر نميايستد تا به مزدلفه برسد ( يعني به مشعر ) .
٧ - از اهل مكه كسي والي موسم نميشود .
٨ - ساير مردم ( يعني غير امير الحاج ) ميتوانند روز ترويه در مسجد الحرام نماز بخوانند و بعد از آن محرم شوند يا محرم شده بروند در منٰي يا هر جا ميسر شد نماز بخوانند .
٩ - چون روز ترويه فرا رسد مستحب است كه براي احرام غسل كني و دو جامه احرام خود را بپوشي و پا برهنه بسوي مسجد روي و بر تو باد كه با سكينه و وقار باشي و وقتي به مسجد رسيدي دو ركعت نماز در نزد مقام ابرهيم عليه السلام يا در حِجر بخوان و بنشين تا ظهر شود و نماز ظهر را بجا آور و دعاي مأثور را بعد از آن بخوان آن وقت براي حج محرم ميشوي و سعي در سكينه و وقار بنما و ميتواني نمازهاي پنجگانه واجب خود را از ظهر روز ترويه ( كه هشتم باشد ) تا فجر روز عرفه ( كه نهم باشد ) همه را در منٰي بخواني .
١٠ - هر كس براي حج محرم شود ميتواند شب عرفه را در مكه بماند تا وقتي كه بتواند در منٰي صبح كند يا آنكه در عرفات بمردم برسد .
١١ - هر گاه نماز واجب خود را در مسجد ميخواني ميتواني بعد از نماز ظهر محرم
صفحه ٣٦٧

 شوي يا بعد از نماز عصر .
١٢ - امام بعد از طلوع آفتاب روز عرفه از منٰي خارج ميشود و براي مردم كه بار و راحله دارند جايز است كه بعد از نماز صبح حركت كنند و پيادگان ميتوانند زودتر حركت كنند و در راه عرفات نماز بخوانند .
١٣ - تا آفتاب طلوع نكرده از وادي مُحَسّر نميگذرند .
١٤ - هر گاه در منٰي جمعيت زياد شد و جا تنگ شد بالا ميروند تا وادي محسر .
١٥ - چون بخواهي محرم شوي براي توست كه از مسجد محرم شوي و در مسجد الحرام تلبيه ميگوئي و بهتر است كه در دل تلبيه بگوئي و وقتي بيرون آمدي تا بجائي رسيدي كه شعب‌الدرب طرف راست تو بود و عقبه در طرف چپ تو با صداي بلند براي حج تلبيه بگو و روايت شده افضل از آن اينست كه تا به رقطاء نرسي تلبيه براي حج نگوئي و قبل از رسيدن به ابطح لبيك ميگوئي و روايت شده اگر پياده هستي در كنار مقام لبيك بگو و اگر سواره‌اي هر گاه شترت تو را از زمين بلند كرد و چون به ردم رسيدي و مشرف بر ابطح شدي صداي خود را به تلبيه بلند كن تا به منٰي برسي و تلبيه را قطع مكن مگر در ظهر روز عرفه .
مقصد دوم
در وقوف در عرفات است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است كه در روز عرفه ( يعني نهم ذي‌حجه ) بعد از زوال تا غروب آفتاب در عرفات وقوف نمايند و هر كس عمدا وقوف در عرفات را ترك كند حج او باطل است .
٢ - سزاوار است كه خيمه‌هاي خود را در نَمِره بزنند و آن بطن عَرَنه است نرسيده به موقف و آنجا موقف نيست و حدود موقف بطن عرنه و ذي‌المجاز است پس خيمه‌هاي خود را بيرون موقف ميزند و صبر ميكند تا زوال آفتاب بعد بطرف موقف راه ميرود و در موقف در پائين تپه‌ها و كوهها وقوف ميكند و وقوف در تحت اراك
صفحه ٣٦٨

 كه موضعي است در عرنه جايز نيست و هر كس آنجا وقوف كند حجي براي او نيست .
٣ - هر گاه ظهر روز عرفه فرا رسيد تلبيه را قطع ميكني و غسل نموده نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه بجا ميآوري كه فرصت براي دعا داشته باشي چون روز عرفه روز دعاء است و مسألت ، بعد بسوي موقف ميروي .
٤ - مستحب است كه در طرف چپ جبل وقوف كنند و بهترين موقف دامنه كوه است .
٥ - هر گاه جا در عرفه تنگ شود بسوي كوه بالا ميروند .
٦ - مستحب است كه هر جاي موقف كه خالي بود آنجا بايستي و با خود و راحله و مماليك خود آن جا را پر كني .
٧ - جايز است كه سواره وقوف كنند .
٨ - مستحب است كه تا غروب در حاليكه مشغول بذكر و دعا هستي وقوف كني .
٩ - مستحب است كه با غسل و وضو وقوف كني و اگر غسل تو نقض شد وضو ميگيري .
١٠ - هر كس بقصد حج آمده و بعد از غروب عرفه به مكه يا عرفات برسد پس اگر برايش ميسر است كه بعرفات بيايد و در همان شب اندكي توقف كند و در مشعر به مردم ملحق شود قبل از آنكه آنها از مشعر به منٰي بروند حج را درك نموده و اگر وقوف در عرفات برايش ميسر نشد پس قبل از طلوع آفتاب به مشعر رسيد و در مشعر وقوف كرد حج او تمام است و اگر به مشعر هم نرسيد حج از او فوت شده و آنرا عمره مفرده‌اي قرار دهد و سال ديگر حج نمايد .
١١ - هر كس هر دو موقف ( يعني عرفات و مشعر ) از او فوت شود و پيش از طلوع آفتاب روز عيد قربان به مشعر نرسد مستحب است كه عدول به عمره نمايد و سال آينده حج كند و به چنين كسي رخصت هم داده‌اند كه تا زوال روز عيد هم ميتواند كه اندكي در مشعر وقوف كند و در منٰي بمردم ملحق شود و حج براي او حساب ميشود و
صفحه ٣٦٩

 او را كافي است .
١٢ - هر گاه پيش از طلوع فجر عرفات را درك نمود و اندكي آنجا وقوف كرد بعد خارج شد به مشعر و وقتي رسيد كه مردم رفته‌اند كمي در مشعر وقوف ميكند و در منٰي ملحق بآنها ميشود و چيزي بر او نيست و حج او تمام است .
١٣ - اول وقت بيرون رفتن از عرفات موقعي است كه آفتاب غروب كرده و قرمزي از طرف مشرق برود .
١٤ - هر كس ندانسته پيش از غروب آفتاب از عرفات بيرون رود چيزي بر او نيست و هر كس عمداً برود بايد روز عيد شتري نحر كند و اگر نتواند هجده روز در مكه يا در راه يا وقتي به منزل خود رسيد روزه ميگيرد و روايت شده بايد خوني هم بريزد .
١٥ - مستحب است زينت نمودن پس از غروب روز عرفه .
مقصد سوم
در وقوف به مشعر است و متعلقات آن و در آن مسائلي است :
١ - چون آفتاب روز عرفه غروب كرد همراه مردم برو و اگر از ازدحام احتياط كردي اندكي بعد از آنها برو با سكينه و وقار و نزد خدا استغفار كن و چون به تل قرمز كه در طرف راست راه است رسيدي دعاي مأثور را بخوان و مبادا كه تند براني و مبادا كه ضعيفي زير دست و پاي تو برود و بر تو باد كه آرام و ملايم باشي .
٢ - مستحب است كه بر مَأزمَين مرور كنند و در آنجا توقف نموده بول نمايند چون كه آن موضعي است كه در آنجا بت ميپرستيده‌اند .
٣ - وقوف در مشعر واجب است .
٤ - سزاوار است كه نماز مغرب و عشا را در جُمَع بجا آورند ( يعني در مشعر ) اگر چه كه بگذرد از شب آنچه بگذرد .
٥ - مستحب است كه بين مغرب و عشاء را بيك اذان و دو اقامه جمع كنند و نافله را بعد از آن دو بجا آورند .

صفحه ٣٧٠

 ٦ - جايز است كه چون در عرفات غروب كردي نماز مغرب را همانجا بخواني يا در راه بخواني و عشا را بتأخير مياندازي تا بمزدلفه برسي .
٧ - جايز است كه مغرب و عشا را در مزدلفه بجا آورند و بين آن دو چهار ركعت نافله مغرب را بخوانند .
٨ - مستحب است كه در بطن وادي در طرف راست راه نزديك مشعر فرود آيند و كسيكه قبلاً حج ننموده مستحب است كه با پاي خود بر زمين مشعر گام زند .
٩ - حد مشعر ( از طرف مشرق ) بين مأزمين و كوه است ( و از آن طرف ) تا حوضهاي مُحَسّر .
١٠ - هر گاه مشعر براي مردم تنگ شود بر مأزمين بالا ميروند .
١١ - چون صبح روز عيد قربان شود با وضو باش و در مشعر نزديك كوه يا هر جا خواستي تا طلوع آفتاب وقوف كن بعد حركت كن بسوي منٰي و رخصتي روايت شده كه چون كوه ثبير روشن شد و جاي پاها و رد سم حيوانات را ديدي ميتواني بروي اما تا آفتاب نزده از وادي محسّر تجاوز مكن .
١٢ - امام در مشعر توقف ميكند تا آفتاب سر زند و باقي مردم اگر خواستند تعجيل ميكنند و اگر خواستند عقب‌تر ميروند .
١٣ - هر كه ندانسته پيش از طلوع فجر از مشعر بيرون رود چيزي بر او نيست و اگر عالماً و عامداً خارج شود خون گوسفندي را ميريزد و روايت شده هر كس پيش از آنكه آفتاب بر كوه ثبير بزند از مشعر بيرون رود بايد گوسفندي ذبح كند .
١٤ - به زنان و ضعفا رخصت داده شده كه در شب از مشعر حركت كنند و وقوف شب براي آنها كافي است .
١٥ - كسي كه بجهتي خوفي دارد جايز است كه شب از مشعر به منٰي برود .
١٦ - هر كس از عرفات به منٰي رود برميگردد و كمي در مشعر توقف ميكند ولو بعد از طلوع آفتاب باشد بعد به منٰي برميگردد .
١٧ - جاهل و عاجز اگر بقدر نمازي هم در مشعر وقوف كرده باشند براي آنها كافي
صفحه ٣٧١

 است بلكه بقدر ذكري پس اگر شتردار توقف نكرد و راه را در پيش گرفت و شخص را به منٰي برد اگر در مشعر نماز خوانده يا ذكر خدا نموده او را كافي است .
١٨ - هر كس جاهل به مسأله بود و در مشعر وقوف نكرد و موقعي فهميد كه وقت گذشته بود چيزي بر او نيست .
١٩ - هر كس همراه مردم از عرفات بيرون آمد و در مشعر عمداً همراه آنها توقف نكرد و به منٰي رفت بايد شتري ذبح كند و اگر حج از او فوت شد ( يعني برنگشت كه در مشعر وقوفي بكند ) بايد سال آينده حج كند .
٢٠ - واجب است كه ريگهاي رمي جمرات را از حرم بردارند و بهترين جاها براي اين كار مزدلفه است ( يعني مشعر ) و از مسجدي ريگ برنميدارند و همچنين ريگي را كه ديگري با آن رمي كرده برنميدارند .
٢١ - سزاوار است كه سنگهاي نقطه‌دار سرمه‌اي بردارد و اندازه آنها بقدر سر انگشت باشد و سنگ سخت و سياه و سفيد و قرمز كراهت دارد و سنگها را نبايد بشكنند .
٢٢ - چون بر وادي مُحَسّر بگذري و آن وادي بزرگي است بين مشعر و مني و به مني نزديكتر است تا مشعر در آن بقدر صد ذراع قدري تند راه برو تا از آن بگذري يا شتر خود را تند كن و دعاي مأثور را بخوان .
٢٣ - هر كس از وادي محسر بگذرد و سعي در آن نكند يعني قدري تندتر و بطور هروله راه نرود برميگردد كه سعي نمايد و اگر نميداند وادي محسر كجا است از مردم ميپرسد .
مقصد چهارم
در رَمْي است يعني سنگ زدن و در آن مسائلي است :
١ - حج اكبر وقوف در عرفه است و رمي جمرات .
٢ - روايت شده كسي كه رمي جمرات را ترك كند زن بر او حلال نيست و بايد سال
صفحه ٣٧٢

 آينده حج كند .
٣ - رمي جمرات از سنتهاي رسول خداست صلي الله عليه و آله .
٤ - ترتيب واجبي بين رمي و ذبح و سر تراشيدن در مني نيست جز آنكه سر تراشي قبل از ذبح مكروه است و اگر تراشيد باز بعد از ذبح تيغ را بر سرش ميكشد .
٥ - سزاوار است وقتي كه در ايام تشريق يعني يازدهم و دوازدهم و سيزدهم به جمرات سنگ ميزنند رعايت ترتيب بين آنها را بنمايند پس اول به جمره اولٰي ميزنند بعد وُسطٰي بعد قُصوٰي و اگر برعكس زد ( و اولٰي را آخر زد ) ميرود وسطٰي و قصوٰي را دوباره رمي ميكند .
٦ - هر كس متوجه نشد كه ترتيب را وارونه نموده و وقتي يادش آمد روز گذشته بود فردا قضا ميكند .
٧ - مستحب است كه براي سنگ زدن به جمرات وضو داشته باشند .
٨ - مستحب است كه براي رمي پياده بسوي جمرات بروند .
٩ - مستحب است كه براي رمي جمره قصوٰي روبروي آن بايستند و از طرف گودي بآن سنگ بزنند و از طرف بالاي آن سنگ مزن و فاصله تو با آن بقدر ده يا پانزده ذراع باشد ( چهار يا شش متر ) و هفت سنگ بآن ميزني .
١٠ - مستحب است قبل از سنگ زدن در وسط وادي رو بقبله بايستي و دعاي مأثور را بخواني و سنگها در دست تو باشد بعد از طرف روبرو بآن سنگ ميزني ( يعني پشت تو بقبله باشد و روي تو بطرف جمره ) و با هر سنگ تكبير ميگوئي و در آنجا توقف نميكني .
١١ - مستحب است كه نزد جمره وسطٰي و اولٰي وقوف نمايند و از جمره اولٰي شروع كن و از طرف چپ آن آنرا رمي نما ( يعني جنوب آن . م ) و هر جمره را طرف راست خود قرار ميدهي و از طرف ميل ( مسيل . خ ) رمي ميكني و دعاي مأثور را ميخواني و به همينطور دومي را رمي ميكني .
١٢ - مستحب است كه سنگ را بر بطن انگشت شَست گذارده و با ناخن انگشت
صفحه ٣٧٣

 سبابه آنرا بزني بطور دفع ( يعني بحركت سبابه پرتاب كني نه حركت ساعد و بازو ) و هر سنگي باندازه سر انگشتي باشد .
١٣ - مستحب است كه ريگهاي رمي را با دست چپ بگيرند و با دست راست بزنند .
١٤ - اگر سواره رمي ميكني و سنگ در محمل افتاد يكي ديگر عوض آن بزن و اگر سنگ تو به شتري يا انساني خورد و از آنجا بر جمره افتاد ترا كافي است .
١٥ - رمي جمرات سواره جايز است .
١٦ - مستحب است كه رمي را در هر روزي كه باشد وقت ظهر بنمايند .
١٧ - وقت رمي در روز عيد قربان از طلوع آفتاب است تا غروب آن .
١٨ - رخصت داده شده براي شترچرانها هر گاه شب برسند و خائف و بندگان و هيزم‌كشان و مقروض و مريض كه در شب رمي كنند اما غير آنها در شب رمي نميكنند .
١٩ - هر كه روز عيد قربان عرضي عارض او شد و رمي نكرد تا آفتاب غروب نمود وقتي صبح شد دو بار رمي ميكند يكبار اول صبح براي قضاي ديروز و يكبار وقت ظهر براي آن روز .
٢٠ - هر كس يك روز رمي جمره‌اي را فراموش كرد روز بعد قضا ميكند .
٢١ - روز نحر ( يعني روز عيد قربان ) فقط جمره عقبه را رمي ميكنند و در ساير ايام تشريق هر سه را هر روز رمي ميكنند .
٢٢ - مريضي كه نميتواند رمي كند و كسي كه در حال اغماء است و كسي كه جائي از او شكسته است و طفل كه نميتوانند رمي كنند از طرف آنها رمي ميشود و اگر بشود كه مريض را ببرند نزديك جمره و آنوقت ديگري از طرف او سنگ بزند ميبرند .
٢٣ - هر كه رمي جمرات را فراموش كند تا بمكه آيد به منٰي برگشته رمي ميكند و اگر از مكه رفت و اين عمل از او فوت شد چيزي بر او نيست اما اگر توانست سال آينده ميآيد و رمي ميكند و گر نه كسي را وكيل ميكند كه از طرف او رمي نمايد و اگر فوت نمود ولي او از طرفش رمي ميكند .

صفحه ٣٧٤

 ٢٤ - هر كس به جمره اولٰي هفت سنگ كامل نزد و به دو تاي ديگر هر يك هفت سنگ زد اگر به اولي سه سنگ زده همه را اعاده ميكند اما اگر چهار سنگ زده همان را مبنٰي قرار داده سه تاي ديگر به اولي ميزند و همين كافي است و هر كه باولي كامل بزند و بدومي كم زده باشد پس اگر سه تا زده يا كمتر دومي و اولي را اعاده ميكند ( دومي و سومي را اعاده ميكند و ديگر اولي را اعاده نميكند . ظ ) و اگر چهار سنگ زده بنا را بر آن ميگذارد و سه سنگ ديگر بدومي ميزند و اعاده نميكند و هر كس به دو تاي اولي درست زده و به سومي كم زده آنرا كامل ميكند و هر چه كم زده ميزند .
٢٥ - هر كس يك سنگ در دستش زياد آيد و معلوم باشد كه به يك جمره كم زده اما نميداند كدام است به هر جمره يك سنگ ميزند .
٢٦ - هر كس برود براي رمي و يك سنگ از دستش بيفتد و نفهمد آنكه افتاده كدام يك از سنگهاي روي زمين است يك سنگ از زير پاي خود برميدارد اما از سنگهائي كه دور جمرات افتاده يعني بآنها زده‌اند برنميدارد .
مقصد پنجم
در ذبح است و متعلقات آن و در آن شش فصل است :
فصل
در كسي كه بايد قرباني كند و كسي كه قرباني بر او نيست و در آن مسائلي است :
١ - كسي كه حج تمتع بجا ميآورد قرباني كردن برايش واجب است .
٢ - هر كس در ماه رجب يا غير آن عمره بجا آورد و در مكه بماند تا ماههاي حج برسد آنگاه حج تمتع بجا آورد بايد قرباني كند اما اگر عمره تمتع نگذارد و حج مفرد بجا آورد قرباني بر او نيست .
٣ - كسي كه حج مفرد بجا ميآورد هدي و قرباني بر او نيست .
٤ - هر كس از طرف مادر خود عمره تمتع بجا آورد و از طرف پدر حج نمايد اگر ذبح كند براي او بهتر است و اگر هم ذبح نكرد چيزي بر او نيست .

صفحه ٣٧٥

 ٥ - هر كس بمملوك خود امر كرد متمتع به عمره شود بسوي حج پس اگر مولي خواست از طرف او ذبح ميكند و اگر خواست او را امر ميكند بدل قرباني روزه بگيرد و بر عبد قرباني نيست .
٦ - هر كس بچه‌اي را به حج ببرد اگر قرباني يافت از طرف او ذبح ميكند و گر نه ولي بچه از طرف او روزه ميگيرد و اگر كسي كه بچه را حج برده يك قرباني پيدا كند بهتر است كه آنرا از طرف بچه ذبح بكند و خودش عوض قرباني كردن روزه بگيرد .
٧ - قارن ( يعني كسي كه حج قران ميگزارد ) قرباني همراه خود ميراند و به همين سوق دادن قرباني از كسي كه حج مفرد ميگزارد ممتاز ميشود .
فصل
در جنس قرباني حج و ساير قربانيها است و در آن مسائلي است :
١ - بهترين قرباني شتر است و متوسط آن گاو و آخرش گوسفند است .
٢ - در منٰي فقط ميش و بز اهلي قرباني ميشود نه كوهي و شتر عراب قرباني ميشود نه بخاتي و بخاتي شتر خراساني است و عراب غير آن و همينطور گاو اهلي قرباني ميشود نه كوهي .
٣ - هَدْي ( يعني اهداء قرباني ) از شعائر خداست و مستحب است كه آنرا بزرگ دارند پس بهتر است كه شتري باشد و گر نه گاوي و گر نه قوچ نر چاقي و گر نه ميشينه‌اي كه بيضه آنرا نرم كرده‌اند و گر نه بز نري و گر نه هر چه ميسر شد .
٤ - كفايت ميكند در قرباني گاوميش .
٥ - بهترين قرباني از شتر و گاو ، ماده آنهاست و بهترين قرباني از گوسفند ، نر آن است .
٦ - از ميشينه آنكه بين شش ماه تا يكسال داشته باشد كافي است و از بزينه آنكه داخل سال دوم ( سوم . ظ ) شده باشد و كمتر از آن كفايت نميكند و گاو هر سني كه داشته باشد عيبي ندارد و شتر آنكه داخل در سال ششم شده باشد كفايت ميكند .
٧ - مكروه است حيواني را كه در خانه نگهداشته و علف داده‌اند قرباني كنند .
٨ - مكروه است حيواني را كه قبل از دهه اول ذي‌حجه خريده‌اند قرباني كنند .

صفحه ٣٧٦

 ٩ - مستحب است كه حيوان چاق و سر حال را براي قرباني انتخاب كنند .
١٠ - مكروه است كه حيوان خَصي را قرباني كنند پس اگر قوچي كسي بخرد بعد ببيند كه بخته است و بيضه آن را قطع كرده‌اند گوسفند ديگري عوض آن بخرد چون اين ناقص است .
١١ - قوچ چاق از ماده بهتر است و ماده از بخته بهتر است و همينطور ميش ماده چاقي باشد از بخته بهتر است و قوچ از ميشينه‌اي كه بيضه آنرا نرم كرده‌اند بهتر است و بز نر بهتر از ميش ماده است و ميش ماده از بز ماده بهتر است و مرضوض كه ظاهرا گوسفندي است كه بيضه آنرا كوبيده و نرم كرده‌اند از ميش ماده بهتر است و ميشينه نر از موجوء كه بيضه آنرا نرم كرده‌اند بهتر است و موجوء از ميش ماده بهتر است و روايت شده كه ميش ماده بطور كلي از بز بهتر است .
١٢ - سزاوار است كه قرباني چاق باشد و گرده‌هاي آن پيه داشته باشد و هر كه بتصور آنكه چاق است بخرد خواه چاق از كار بيرون آيد يا لاغر او را كافي است و اگر به نيت آنكه لاغر باشد بخرد بعد چاق از كار درآمد او را كافي است و اگر لاغر از كار درآمد كافي نيست .
١٣ - مستحب است كه قرباني شاخ داشته باشد و رنگ آن سفيد آميخته به سياه باشد يا سياه و نر باشد و دور چشمها و پاهاي او سياه باشد و حوالي مخرج و محل بول او هم سياه باشد و دور دهان او هم سياه باشد و چشمها و گوشهاي بزرگ داشته باشد .
١٤ - مستحب است قرباني كردن به قرباني كه تعريف شده ( يعني در عرفات و ساير مواقف آنرا نگاه داشته‌اند ) و به خبر دادن فروشنده اكتفا ميشود .
١٥ - قرباني كردن گوسفند لَنگ كه لنگي آن واضح است مكروه است و همچنين اعوري كه عيب يك چشم آن ظاهر باشد و خَرماء ( يعني گوسفندي كه پره بيني آن پاره شده يا گوش آن سوراخ باشد ) و در نسخه‌اي جَرباء ضبط شده ( يعني آنكه جرب دارد ) و همينطور آنكه دماغ يا گوش او بريده شده و قطع گرديده يا شاخ آن شكسته باشد يا گوشش پاره شده باشد و يا آنكه جلو يا عقب گوشش بريده و آويخته
صفحه ٣٧٧

 باشد و شكاف در گوش و بيني آن باشد مكروه است و سوراخ در جائي كه علامت ميزنند اشكالي ندارد و تا قسمتي از عضو قطع نشده مانعي ندارد و گوسفند پيري هم كه دندانهاي آن ريخته بلامانع است و اگر شاخ داخلي گوسفند شكسته باشد مكروه است قرباني كردن آن اما اگر فقط شاخ بيروني شكسته آنهم مانعي ندارد .
١٦ - بطور مطلق از قرباني كردن گوسفند ناقص در هدي واجب نهي فرموده‌اند اما در قرباني عادي در غير حج كه هدي واجبي نباشد كفايت ميكند .
١٧ - هر كس قرباني جهت حج بخرد بعد عيبي براي آن آشكار شود اگر قيمت آنرا پرداخته از او كفايت ميكند و اگر نپرداخته پس ميدهد و حيوان ديگري ميخرد و از خيار عيب با شروطي كه دارد ميتواند استفاده كند و بآن دليل پس بدهد .
١٨ - چانه زدن در خريد گوسفند قرباني كراهت دارد .
١٩ - هر كه گوسفندي بخرد بعد بخواهد گوسفند چاقتري قرباني كند دومي را ميخرد بعد اولي را ميفروشد .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه كسي قرباني بخرد و آن حيوان در راه عاجز و درمانده شود يا هلاك گردد اگر آن قرباني بر او واجب بوده مثلاً نذري داشته يا قسَمي يا جزاء صيدي در حرم بوده و امثال اينها بجاي آن يكي ديگر ميخرد و اگر واجب نبوده چيزي بر او نيست .
٢ - هر كس بطور تطوع قرباني براند و آن قرباني از پا درآيد چيزي بر او نيست و آنرا نحر ميكند و نعل تقليد را كه بر گردن حيوان انداخته بود برميدارد و در خون او فرو ميبرد و آنرا بر صفحه كوهان شتر ميزند يا كاغذي مينويسد كه اين هدي است و بر روي آن ميگذارد كه هر كس بر آن گذشت بداند صدقه است و از آن بخورد و بر او واجب نيست كه بدل آن شتر ديگري قرباني كند اما اگر كفاره صيدي بوده يا نذري و از پا درآمده عيناً بهمان صورت عمل ميكند لكن بايد بدل آن يكي ديگر بخرد .
٣ - هر گاه هدي داخل حرم شد بعد از پا درآمد ديگر بر صاحبش واجب نيست كه
صفحه ٣٧٨

 بدل آن هدي ديگري تهيه كند خواه مستحب باشد و خواه غير آن .
٤ - روايت شده هر گاه هدي را در عرفات با خود برد و نگاهداشت و بعد از آن هدي گم شد او را كافي است .
٥ - هر كس هدي واجبي فرستاد و آن هدي در راه قبل از رسيدن بمحل قرباني هلاك شد و آن شخص وسعت ندارد كه هدي ديگري بفرستد خدا عذر او را مي‌پذيرد مگر آنكه بداند اگر از كسي درخواست كند باو خواهد داد .
٦ - هر كس براي حج تمتع خود هديي بخرد و بخانه آورد و آنرا ببندد بعد آن حيوان رها شود و هلاك گردد يا سرقت شود مستحب است كه يكي ديگر بجاي آن تهيه كند مگر آنكه توانائي نداشته باشد و اگر بدلي تهيه نكرد چيزي بر او نيست .
٧ - هر كس هدي براند و در راه بآن مرضي برسد يا چشمش بر اثر حادثه‌اي كور گردد يا كنده شود و عاجز و عليل گردد لكن در حاليكه زنده است به محل قرباني برسد آنرا ذبح ميكند و او را كافي است .
٨ - هدي واجب هر گاه در راه بشكند يا از بين برود فروش آن مكروه است و اگر فروخت بايد قيمت آنرا صدقه دهد و حيوان ديگري هدي نمايد .
٩ - هر كه شتري بخرد لكن آن شتر قبل از اشعار و تقليد گم شود و پيدا نشود تا وقتي آن شخص به منٰي رفته شتري نحر كند بعد آنرا پيدا كند آن شتر مال اوست هر كار كه بخواهد با آن ميكند اما اگر آنرا اشعار كرده و بعد از آن گم شده و بعد پيدا شده آنرا نحر ميكند .
١٠ - هر كه قوچي بخرد و آنرا گم كند و قوچ ديگري بخرد بعد اولي را پيدا كند پس اگر هر دو سالم و سر پا هستند اولي را ذبح ميكند و دومي را ميفروشد و يا اگر بخواهد آنرا هم ذبح ميكند و اگر دومي را ذبح كرده بعد اولي را يافته آنرا هم ذبح ميكند .
١١ - هر كس هديي خريد و آنرا نحر نمود و مردي بر آن گذشت و هدي را شناخت كه مال او بوده و گم شده و دو نفر هم شهادت دادند كه همينطور است گوشت آن مال مدعي است اما بعنوان قرباني كفايت از هيچكدام نميكند .

صفحه ٣٧٩

 ١٢ - هر كه هدي گم شده‌اي يافت و آنرا گرفت و در منٰي نحر كرد از صاحب آن كفايت ميكند و اگر در غير منٰي نحر كرد كفايت از صاحب آن نميكند .
١٣ - هر كه هدي گم شده‌اي يافت روز نحر و روز دوم و سوم آنرا تعريف ميكند اگر كسي آنرا نشناخت پس از غروب روز سوم از طرف صاحبش آنرا ذبح ميكند و علامت ميگذارد كه معلوم باشد قرباني بوده است .
١٤ - هر كس شتري سوق دهد و آن شتر بچه بزايد هم شتر و هم بچه را نحر ميكند و اگر آن هدي هديِ واجبي باشد و پس از نتاج تلف شود عوض آن و بچه‌اش هر دو بايد هدي بخرد .
١٥ - جايز است كسي كه هدي را ميراند اگر محتاج شود آنرا سوار شود اما بر آن فشار نميآورد و آنرا بتعب نمياندازد و همچنين اگر ديگري از راه رفتن خسته شده جايز است كه او را سوار كند .
١٦ - جايز است شتر هدي را بدوشند و بنوشند و بنوشانند اما تمام شير را نميدوشند .
١٧ - وقتيكه هدي فراوان و تهيه آن ممكن است يك هدي از يكنفر كفايت ميكند اما وقتي قرباني كمياب باشد و گران يكي از چند نفر كفايت ميكند ولو هفتاد نفر باشند .
١٨ - در شهرها كه قرباني ميكنند يك قرباني از جماعتي كفايت ميكند پس مرد ميتواند يك قرباني از طرف خود و اهل خانه‌اش بنمايد .
فصل
در آداب ذبح است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه شخصاً متصدي ذبح شوند .
٢ - مستحب است كه زن شاهد ذبح قرباني خود باشد و اگر كسي نيست كه از طرف او ذبح كند خودش براي خود ذبح ميكند .
٣ - بچه وقتي بخواهد ذبح كند كارد را در دستش ميگذارند و مردي دو دست او را ميگيرد و ذبح ميكند .

صفحه ٣٨٠

 ٤ - زن هر گاه عجله دارد ميتواند ديگري را وكيل كند كه از طرف او ذبح نمايد چنانچه در وقوف مشعر گذشت ( كه زنها ميتوانند پيش از فجر از مشعر به منٰي رفته رمي كنند و بزيارت خانه روند و در باب ذبح بديگري وكالت دهند ) .
٥ - واجب است كه در ذبح شرايط آنرا رعايت كنند و مستحب است كه دعاي مأثور را بخوانند .
٦ - هر گاه ذبح كننده اشتباه كرد و اسم صاحب قرباني را باسم ديگري ذكر كرد بنا بر نيت اوست و همچنين اگر اسم صاحب قرباني را فراموش كند و به نيت او ذبح كند كافي است .
٧ - كسيكه به نيابت ديگري حج ميكند يك قرباني كه براي منوبٌ عنه ميكند او را كافي است لكن اگر خواست براي خودش هم ذبح ميكند .
٨ - طريقه نحر آنست كه شتر را رو بقبله نگاه ميداري در حاليكه ايستاده و دو دست او را از خُفّ تا زانو مي‌بندي يا دست چپ او را عقال ميكني بعد طرف دست راست او ميايستي و بسم الله گفته دعاي مأثور را ميخواني بعد با كارد ضربتي به لبّه او ميزني ( كه زير گردن و بالاي سينه است و محل نحر ) و كارد را بيرون ميآوري و وقتي افتاد محل ذبح را بدست خود ميبري و رخصتي هم روايت شده كه شتر را در حالي كه نشسته نحر كنند .
٩ - نحر قرباني در منٰي در چهار روز ممكن است و در غير منٰي سه روز و مانعي ندارد هر گاه شخص خوف و احتياطي دارد شب عيد قربان نحر كند .
١٠ - هدي واجب را فقط در منٰي ميشود نحر كرد و اگر غير واجب باشد در مكه نحر نمايند و اگر شتر را اِشعار و تقليد كرده بايد در مني نحر كند .
١١ - هر كس در عمره بدنه‌اي سوق داده آنرا در مكه نحر مينمايد .
١٢ - كفاره‌اي كه بر گردن عمره گزار و حج كننده واقع ميشود در مكه ذبح ميشود و اگر عقب بياندازد در منٰي نحر ميكند و بهتر است كه تعجيل نموده در همان مكه ذبح بكنند .

صفحه ٣٨١

 ١٣ - كفاره‌اي كه در حج بر گردن كسي قرار ميگيرد در منٰي نحر ميشود .
١٤ - حاجي كه حج تمتع ميگزارد واجب است كه چيزي از قرباني خود بخورد اما ساير آنچه ذبح ميكند بجهت جزاء و كفاره و نذر و قسم و هدي مستحب اگر خواست قدري از آنها ميخورد و گر نه نميخورد و بهتر آن است كه از قرباني كه با آن نقص حج را جبران ميكند نخورد .
١٥ - هر چه از قرباني پس از خوردن صاحب آن بماند دو قسمت ميشود و آن دو را به قانع و معترّ ميدهد و قانع كسي است كه هر چه براي او فرستادي قانع است قطعه‌اي باشد يا بيشتر و خلقش تنگ نميشود و رو ترش نميكند و دهان را از غضب به يكسو نميگشايد و معتر كسي است كه بر تو ميگذرد و سؤال نميكند .
١٦ - اشكالي ندارد كه گوشتهاي قرباني را بعد از سه روز از مني بيرون ببرند و ذخيره نمايند .
١٧ - كسي كه كفاره قسم بر گردن اوست قرباني كه در اضحٰي ميكند كفايت از آن كفاره نميكند .
١٨ - بيرون بردن گوشت هدي از منٰي جايز نيست بلكه واجب آنست كه بخورند و اطعام كنند اما چيزهائي كه از آن انتفاعي حاصل ميشود مثل كوهان كه براي دوا ببرند يا پوست كه خورده نميشود بردن آن منعي ندارد .
١٩ - جايز است خريدن گوشت از منٰي و بيرون بردن آن بخانه بجهت قوت .
٢٠ - حاجي از قرباني خود زاد و توشه نميگيرد و ميتواند ايامي كه در منٰي هست از آن بخورد .
٢١ - پوستهاي قرباني و جل آنها را اجرت جزّار قرار نميدهند بلكه آنها را صدقه ميدهند و رخصتي رسيده پوست قرباني را به كسي بدهند كه پوست آنرا كنده .
٢٢ - مكروه است كه پوست قرباني را صاحب آن تبديل به مشك نمايد مگر آنكه معادل قيمت آن صدقه دهد و اجازه داده‌اند كه پوست را براي خود بردارد يا از آن جانمازي بسازد و در خانه بر روي آن نماز كند و صدقه دادن آن فضيلتش بيشتر است .

صفحه ٣٨٢

 فصل
در كسي است كه هدي نمي‌يابد و در آن مسائلي است :
١ - كسي كه هدي پيدا نميكند و آن اندازه مال ندارد كه قيمت آنرا بپردازد بايد يك روز قبل از ترويه و روز ترويه و روز عرفه را روزه بگيرد پس اگر قبل از ترويه نگرفت بگذارد روزه را براي بعد از ايام تشريق ( يعني بعد از سيزدهم ) و اگر شتردار براي او صبر نكرد روز حصبه را روزه بگيرد كه نَفْر آخر است يعني سيزدهم و دو روز بعد از آن را و اگر در مكه بماند در دهه آخر ذي‌حجه آن سه روزه را بگيرد و اگر از او فوت شد اگر خواست در راه ميگيرد و گر نه وقتي كه نزد اهلش برگشت ده روز آنجا روزه بگيرد .
٢ - هر كس هدي نيابد و بخواهد سه روز روزه خود را جلو بيندازد و قبل از هشتم روزه بگيرد در دهه اول ذي‌حجه ميتواند .
٣ - روزه اين سه روز بايد پشت سر هم باشد و همينطور هفت روز ديگر آن كه بعد از بازگشت در ولايت خودش ميگيرد و بين سه روز و هفت روز را تفريق ميكند و رخصتي هم رسيده كه ده روز را يكجا بگيرد .
٤ - هر گاه شخص نزد اهل خود برگشت و روزه نگرفته و هديي پيدا كند و ممكن باشد كه در ذي‌حجه ذبح شود آنرا ميفرستد كه در ذي‌حجه از طرف او ذبح كنند .
٥ - رخصتي رسيده براي كسي كه هدي پيدا نميكند كه تا روز عيد قربان صبر كند و اگر تا آن وقت پيدا نكرد او از كساني است كه هدي نيافته .
٦ - انسان لباسهاي آبرومند خود را براي خريد قرباني نميفروشد اگر در حد توان خود قرباني پيدا كرد ذبح ميكند و گر نه روزه ميگيرد .
٧ - هر كس بعلت عارضه‌اي يا فراموشي يا جهل روزه سه روز را در ماه ذيحجه نگرفت تا ماه محرم رسيد بر اوست كه گوسفندي در منٰي ذبح كند و روزه‌اي ديگر لازم نيست كه بگيرد .
٨ - هر كس حج تمتع نمود و هدي نيافت و سه روز روزه گرفت و پيش از آنكه هفت روز ديگر را روزه بگيرد از دنيا رفت بر گردن وليّ او نيست كه از جانبش روزه بگيرد .

صفحه ٣٨٣

 ٩ - هر كه حج تمتع نمود و هدي نيافت و قبل از روزه گرفتن از دنيا رفت وليّ او بايد از طرفش روزه بگيرد .
١٠ - بچه هر گاه هدي براي او پيدا نشد ولي او از طرفش روزه ميگيرد .
١١ - هر كس قيمت را حاضر دارد اما قرباني پيدا نميكند كه بخرد پول را نزد كسي از اهل مكه ميگذارد و امر ميكند كه تا ذي‌حجه باقي است از جانب او بخرد و ذبح كند و اگر ذيحجه گذشت و نيافت سال آينده بخرد .
١٢ - هر كس تا روز نفر ( يعني سيزدهم ) مالي كه با آن قرباني كند نيافت و روزه سه روز را هم نگرفت بعد قيمت قرباني را پيدا كرد قرباني نميكند و بايد روزه بگيرد .
١٣ - هر كس بقدر قيمت عادله قرباني پول دارد اما قرباني گران شود و او قادر بر خريد نباشد بعد از ايام تشريق ( يعني بعد از سيزدهم ) روزه ميگيرد .
١٤ - هر كه سه روز روزه گرفت بعد روزي كه از منٰي خارج ميشود قرباني يافت روزه او برايش كافي است و ميتواند قرباني خريده ذبح كند و روزه خود را نافله قرار دهد .
١٥ - روزه هفت روز كه بعد از بازگشت بمنزل بايد بگيرد چاره‌اي از آن نيست و نميتوان آنرا تبديل به صدقه نمود پس اگر توانست روزه ميگيرد و اگر قادر نبود صبر ميكند تا وقتي كه بتواند و روزه بگيرد .
١٦ - هر كس سه روز در مكه روزه گرفت و بعد تصميم گرفت همانجا بماند صبر ميكند تا وقتي كه بقاعده تصور كند اهل بلاد او بولايت رسيده‌اند آنوقت روزه ميگيرد و نيز ميتواند كه هفت روز روزه خود را بعد از يك ماه شروع كرده و بگيرد .
١٧ - هر كه قبل از روز ترويه ( يعني هشتم ) روزه نگرفت بر او نيست كه روز ترويه و عرفه را روزه بگيرد و اگر از روي جهالت گرفت ميتواند روز عيد را هم روزه بگيرد كه سه روز پي در پي شود .
١٨ - هر كس بجهت فديه نحر شتري بر او لازم شد لكن نتوانست و نيافت ذبح هفت گوسفند او را كافي است و اگر نتوانست هجده روز در مكه يا در خانه خودش روزه ميگيرد .

صفحه ٣٨٤

 فصل
در قرباني ( عادي روز عيد قربان ) است و در آن مسائلي است :
١ - سنت مؤكده است كه انسان براي خود قرباني نمايد .
٢ - مستحب است قرباني كردن براي خانواده .
٣ - هر كس قرباني نيابد معذور است و چيزي بر او نيست .
٤ - از طرف بچه‌اي كه در شكم است قرباني نميكنند .
٥ - جايز است قرباني از طرف حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله بسم الله - علي (ع‌) هر سال از طرف پيغمبر (ص‌) قوچي قرباني ميفرمودند و در وقت ذبح ميفرمودند : بِسْمِ اللّٰهِ وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذ۪ي فَطَرَ السَّمٰوٰاتِ وَ الْاَرْضَ حَن۪يفاً مُسْلِماً وَ مٰا اَنَا مِنَ الْمُشْرِك۪ينَ اِنَّ صَلوٰت۪ي وَ نُسُك۪ي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰات۪ي لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَم۪ينَ اَللّٰهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ اَللّٰهُمَّ هٰذٰا عَنْ نَبِيِّكَ ، و حضرت امير عليه السلام ميفرمايد قرباني كن آنچه را كه وارد سال دوم شده باشد يا بزرگتر از آن و قرباني بخر كه گوشها و چشمهاي آن سالم باشد پس وقتي خواستي آنرا ذبح كني رو به قبله كن و بگو : وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذ۪ي فَطَرَ السَّمٰوٰاتِ وَ الْاَرْضَ حَن۪يفاً مُسْلِماً وَ مٰا اَنَا مِنَ الْمُشْرِك۪ينَ اِنَّ صَلوٰت۪ي وَ نُسُك۪ي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰات۪ي لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَم۪ينَ لٰا شَر۪يكَ لَهُ وَ بِذٰلِكَ اُمِرْتُ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِم۪ينَ اَللّٰهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ اَللّٰهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّ۪ي بِسْمِ اللّٰهِ الَّذ۪ي لٰا اِلٰهَ اِلّٰا هُوَ وَ اللّٰهُ اَكْبَرُ وَ صَلَّي اللّٰهُ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ عَلٰي اَهْلِ بَيْتِه۪ ، آنگاه بخور و بخوران . اصل حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان است كه ترجمه آن در اينجا ذكر شده .
.
٦ - هرگاه قربانيها كم‌كم گران شوند تا جائي كه انسان نتواند قرباني كند قيمت اول و وسط و آخر را جمع كرده قسمت بر سه مينمايد و آن را صدقه ميدهد .
٧ - جايز است كه در عيد قربان قوچي از طرف خود و اهل بيتش قرباني كند .
٨ - قرباني ميكند قوچي املح ( قوچي كه پشمهاي آن سفيد آميخته به سياه باشد ) و شاخ‌دار و نر و چاق پس اگر قوچ چاقي پيدا نكرد بز نري يا ميشينه يا بزي كه بيضه آنرا نرم كرده‌اند و اگر نيافت ميش ماده‌اي كه چاق باشد قرباني ميكند .
٩ - سزاوار است كه قرباني ثَني باشد ( يعني داخل در سال دوم شده باشد ) يا بزرگتر از آن .

صفحه ٣٨٥

 ١٠ - سزاوار است كه دو گوش و دو چشم آنرا ملاحظه نمايند كه عيبي نداشته باشد .
١١ - قدري از قرباني را خورده و باقي را به قانع و مُعْتَرّ ميدهند ( و معتر كسي است كه بر تو ميگذرد و سؤال نميكند ) و اهداء به همسايگان اگر مسكين باشند مانعي ندارد پس قدري براي آنها ميفرستد و قدري به ساير مساكين ميدهد .
١٢ - مستحب است كسي كه پول قرباني را ندارد قرض كند و قرباني نمايد .
١٣ - مستحب است كه وقت ذبح دعاي مأثور را بخوانند و بسياري از احكام قرباني در فصول قبل گذشت .
مقصد ششم
در سر تراشيدن و تقصير است و متعلقات آن دو و در اين مقصد مسائلي است :
١ - از سنت است كه حاجيان اعم از اينكه حج مفرد يا قران يا تمتع بجا آورند و همچنين كسي كه عمره مفرده ميگذارد بعد از ذبح كسي كه عمره مفرده ميگزارد نيز ممكن است قرباني سوق دهد و ذبح كند . م .
سر بتراشند يا آنكه تقصير كنند ( يعني مو يا ناخن خود را كوتاه كنند ) و تراشيدن سر افضل است .
٢ - براي كسي كه براي اولين بار حج ميكند سزاوار است كه سر را بتراشد اگر چه سرش زخمهائي داشته باشد اما كسي كه قبلاً حج كرده بين سر تراشيدن و تقصير مخير است .
٣ - كسي كه موهاي خود را چسبانده باشد با صمغ يا شبه آن يا تابيده باشد و فتيله كرده باشد يا پشت سر جمع كرده باشد سر تراشي براي او اولٰي است و تأكيدش بيشتر است و روايت شده كه بر چنين كسي سر تراشيدن واجب است .
٤ - سزاوار است كه سر را روز نحر در منٰي بتراشد بعد ناخنهاي خود را گرفته و شارب خود را نيز كوتاه ميكند و از اطراف ريش هم قدري كوتاه نموده و غسل ميكند .
٥ - هر كس قرباني خود را خريده و براي ذبح دست و پاي آن را بسته و در كنار منزلگاه يا خانه خود نهاده و قيمت آنرا پرداخته و آن قرباني باو تعلق گرفته ميتوان
صفحه ٣٨٦

 درباره او گفت كه هدي او بمحِل خودش رسيده پس اگر دوست داشت كه قبل از ذبح سر بتراشد ميتراشد .
٦ - هر كس پيش از ذبح سر بتراشد تيغ را مجددا بر سر خود مرور ميدهد و چيزي بر او نيست لكن ديگر اين كار را نكند .
٧ - چون خواستي سر خود را بتراشي رو بقبله كن واز پيش سر شروع نما از كنار دو استخوان برجسته در برابر گوشها و دعا كن بمأثور و موي خود را در منٰي دفن كن .
٨ - سزاوار نيست كه قبل از سر تراشي زيارت خانه نمايند مگر آنكه از روي فراموشي باشد .
٩ - هر كه قبل از سر تراشيدن زيارت خانه كند با آنكه ميداند اين كار براي او سزاوار نيست مستحب است كه خون گوسفندي را بريزد .
١٠ - هر كه پيش از تقصير زيارت خانه كند و طواف و سعي نمايد مانعي ندارد تقصير ميكند و طواف حج را دوباره بجا ميآورد و سعي مينمايد بعد طواف نساء رابجا ميآورد بعد ديگر هر چيزي كه براي او حرام شده بود حلال ميشود .
١١ - هر كه فراموش كند كه از موي خود كوتاه كند يا سر را بتراشد تا از منٰي بيرون رود بمني برميگردد تا موي خود را با تراشيدن يا كوتاه كردن در منٰي بريزد و نيز ميتواند در راه يا هر جا باشد سر را بتراشد لكن در غير منٰي كراهت دارد كه موي خود را بريزد .
١٢ - مستحب است كه مو را در منٰي در چادر خود دفن كند .
١٣ - مكروه است كه مو را از منٰي خارج كنند و هر كه بيرون برد بر او است كه به منٰي برگرداند .
١٤ - هر كس در مكه سر خود را بتراشد موي خود را به منٰي برميگرداند .
١٥ - هر كس از روي سهو بعد از عمره تمتع قبل از تقصير سر را بتراشد بايد خوني بريزد و چون روز نحر شود و هنگام حلق باز تيغ را بر سر مرور ميدهد .
١٦ - كسي كه سرش مو ندارد تيغ را بر سر مرور ميدهد .
١٧ - كسي كه حج مفرد بجا ميآورد و بعد از ورود بمكه طواف كرده و سهواً تقصير
صفحه ٣٨٧

 نمايد و بعد از تقصير يادش آيد كه مفرد است چيزي بر او نيست هر وقت كه نماز خواند از نو تلبيه بگويد .
١٨ - هر كس هدي ميراند سر را بعد از قرباني كردن ميتراشد .
١٩ - جايز است سر تراشي را تا وقت خروج از مكه عقب بياندازند يعني اگر تقصير را اختيار نموده‌اند .
٢٠ - هر كس روز عيد قربان سر تراشيد از هر چه كه با احرام بر او حرام شده بود محل ميگردد مگر زنان و چون طواف نساء نمايد همه چيز بر او حلال ميشود .
٢١ - مكروه است كه قبل از طواف زيارت و سعي لباس بپوشند و سر را بپوشانند و عطر بزنند و زعفران بخورند و دوست داشته‌اند كه طواف و سعي را در لباس محرمين و به هيأت آنها انجام دهند .
٢٢ - كسي كه سر تراشيده و محل شده صيد حرمي بر او حرام است اگر چه كه احكام صيد احرامي ديگر از او برداشته شده باشد .
٢٣ - باكي نيست كه ( بعد از سر تراشيدن ) حناي بدون عطر بر سر بمالند .
٢٤ - كراهت لباس پوشيدن و عطر زدن بعد از سر تراشيدن براي كسيكه حج تمتع ميگزارد بيشتر است تا كسي كه حج مفرد بجا ميآورد .
٢٥ - روايت شده كراهت عطر زدن تا پيش از طواف نساء است .
٢٦ - سر تراشيدن بر زنها نيست و كافي است براي آنها كه از موي خود قدري بچينند .
٢٧ - روايت شده كسي كه در نفْر اول از منٰي بيرون رود ( يعني بعد از زوال روز دوازدهم ) نميتواند تا قبل از نفْر مردم يعني زوال سيزدهم شكار كند .
مقصد هفتم
در زيارت خانه است و متعلقات آن و در آن مسائلي است :
١ - چون در روز عيد قربان از اعمال منٰي فارغ شدي غسل كن و به مكه برو و خانه خدا را زيارت كن .
٢ - غسل براي زنها مستحب است همانطور كه براي مردان مستحب است .

صفحه ٣٨٨

 ٣ - چون غسل زيارت كني مادام كه آنرا با حدثي كه وضو را ميشكند نقض نكرده‌اي ميتواني زيارت خانه نمائي و اگر محدث شدي و غسل تو شكست غسل را اعاده ميكني .
٤ - چون غسل كردي مستحب است كه ناخن بگيري و از شارب و اطراف ريش خود كوتاه نمائي .
٥ - مستحب است زيارت خانه در روز نحر و براي كسيكه حج تمتع ميكند تأكيد دارد و جايز است كه زيارت را عقب بياندازند تا بعد از ايام تشريق اما مرد تا طواف نساء بجا نياورده زن بر او حلال نيست و تا طواف زيارت نكرده استعمال طيب براي او مكروه است .
٦ - چون روز عيد به در مسجد رسيدي آنجا ميايستي و دعاي مأثور را ميخواني بعد ميآئي كنار حجر الاسود و بر آن دست ميمالي و آنرا ميبوسي و اگر نتوانستي همين اندازه دست را بر آن بكش و دست خود را ببوس و اگر اين كار هم مقدور نبود رو بآن كن و تكبير بگو و دعاي مأثور را بخوان .
٧ - طريقه طواف زيارت آن است كه هفت دور بترتيبي كه گذشت بر خانه طواف كني و اين طواف واجب است بعد در نزد مقام ابرهيم (ع‌) دو ركعت نماز بخوان و در آنها سوره قل هو الله احد و قل يا ايها الكافرون را ميخواني بعد برگرد و اگر توانستي حجر را ببوس و رو بآن كن و تكبير بگو و برو بطرف صفا كه سعي كني .
٨ - بعد از طواف خانه واجب است بترتيبي كه قبلاً گفته شد هفت دور بين صفا و مروه سعي كنند و از صفا شروع ميكني و به مروه ختم مينمائي و چون سعي را بآخر رساندي از هر چه محرم شده بودي محل ميشوي بجز زن .
٩ - چون از سعي فارغ شدي به مسجد برگرد و طوافي بجا آور و اين طواف طواف نساء است و بعد از آن دو ركعت نماز نزد مقام ابرهيم بخوان و در اين وقت ديگر هر چه بواسطه احرام بر تو حرام شده بود حلال ميشود و از تمام اعمال حج فارغ شده‌اي .

صفحه ٣٨٩

 ١٠ - مردي كه براي مرتبه اول حج ميكند مستحب است كه وارد خانه شود و دخول در خانه براي زنان لازم نيست لكن اگر داخل بشوند فضيلت دارد .
١١ - مستحب است غسل براي دخول به كعبه .
١٢ - با كفش وارد خانه مشو و آب دهان و مخاط در آن نيانداز و چون داخل شوي دعاي مأثور را بخوان و سعي كن بين دو ستون بر سنگ مرمر قرمز نماز كني و اگر نتوانستي پائين‌تر از آن و به هر زاويه خانه برو و دعاي مأثور را بخوان و اگر نتوانستي رو به هر زاويه بكن و هر دعائي كه خواستي بنما و اگر توانستي در هر زاويه دو ركعت نماز بجا آور .
١٣ - نماز واجب را مكروه است كه در خانه كعبه بخواني اما نافله مانعي ندارد و احكام آن در كتاب نماز گذشت .
١٤ - مستحاضه طواف خانه ميكند و نماز ميخواند اما داخل خانه نميشود .
١٥ - جايز نيست كه مشرك داخل خانه شود .
مقصد هشتم
در بازگشت به منٰي است و اعمال آن و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه ليالي تشريق را در منٰي بيتوته نمايند و آنها عبارتند از شبهاي يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذيحجه .
٢ - هر كس روز براي زيارت خانه از منٰي خارج شد و زيارت كرد و بعد خواب بر او غالب گشت و صبح در مكه بيدار شد بايد خوني بريزد و نزد خدا استغفار كند و ديگر اين كار را نكند .
٣ - اگر چنين كسي در طول شب در مكه مشغول عبادت پروردگار بوده چيزي بر او نيست .
٤ - اگر از مكه برگردد و از عقبه مَدَنيّين بگذرد و بخوابد يعني بيرون منٰي چيزي بر او نيست لكن مستحب است كه گوسفندي ذبح كند .
٥ - اگر قبل از غروب يا اول شب از منٰي براي زيارت بمكه رود بايد صبح به منٰي
صفحه ٣٩٠

 برگشته باشد يا از مكه خارج شده باشد كه اگر در مكه صبح كند بايد صدقه‌اي بدهد يا خوني بريزد .
٦ - اگر بعد از نصف شب از منٰي بيرون آمد ضرري ندارد كه در غير منٰي صبح كند .
٧ - مكروه است كه قبل از طلوع فجر شبانه از منٰي به مكه روند .
٨ - جايز است زيارت كردن در ايام تشريق يعني يازدهم و دوازدهم و سيزدهم لكن ماندن در منٰي افضل است .
٩ - امام روز نَفْر ثاني ( يعني سيزدهم ) نماز ظهر را در مكه ميخواند پس بايد قبل از زوال از منٰي حركت كند .
١٠ - مردم ميتوانند در صورتي كه از رفث و فسوق و جدال و صيد و آنچه كه خدا در احرام بر آنها حرام فرموده بود اجتناب كرده باشند روز دوازدهم منٰي را ترك كنند كه اين نَفْر اول است در اصطلاح و هر كه در نفر اول از منٰي بيرون رفت از صيد و شكار اجتناب ميكند تا مردم در نفر ثاني كه سيزدهم است از منٰي بيرون روند و چون كسي خواست در نفر اول خارج شود بعد از زوال دوازدهم خارج ميشود و نيز ميتواند كه پيش از زوال خارج شود وقتيكه روز بلند شد جمرات را رمي ميكند و بيرون ميرود اگر چه كه اين كار مكروه است .
١١ - هر كس در منٰي بود تا شب سيزدهم فرا رسيد از منٰي بيرون نميرود و همانجا ميخوابد .
١٢ - هر كس تا سيزدهم بيرون رفتن از منٰي را عقب انداخت ديگر تفاوت نميكند كه قبل از زوال خارج شود يا بعد از زوال .
١٣ - جايز است كه مرد بارهاي خود را در روز نفر اول قبل از ظهر جلو بفرستد و خود بعد از زوال بيرون رود يا بماند تا وقت نفر ثاني يعني روز سيزدهم خارج شود .
١٤ - افضل آنست كه بعد از بيرون رفتن از منٰي به مكه برنگردند .
١٥ - مستحب است وقتي به حصباء رسيد فرود آيد و بر پشت بخوابد و قدري استراحت كند بعد هر جا خواست برود و اين عمل اسمش تحصيب است و حصباء
صفحه ٣٩١

 همان بطحاء است .
١٦ - مستحب است وداع خانه در وقتي كه ميخواهد از مكه برود پس هفت دور براي وداع طواف ميكند و اگر توانست ركن يماني و حجر الاسود را در هر دور استلام ميكند و گر نه در دور اول و آخر استلام حجر و ركن يماني مينمايد و اگر نتوانست چيزي بر او نيست بعد نزد مستجار ميرود و بهمان صورت كه در طواف ذكر شد و در روايت رسيده عمل ميكند بعد ميآيد كنار زمزم و از آن مينوشد و بر بدن خود نميريزد و در حاليكه دعاي مأثور را ميخواند بيرون ميرود و چون به در مسجد رسيد به سجده ميافتد و بعد خارج ميشود .
١٧ - هر كس وداع خانه را فراموش كرد يا مانعي رسيد و موفق بر وداع نشد چيزي بر او نيست .
منسك سوم
در عمره مفرده است ( يعني عمره‌اي كه متصل به حج نيست ) و در آن مسائلي است :
١ - عمره مثل حج براي بندگان فريضه است .
٢ - هر كس حج مفرد بجا آورد بر او واجب است كه عمره مفردي هم بجا آورد و هر كس آن دو را مقرون بهم نمايد يعني متمتع به عمره شود بسوي حج ( يعني حج تمتع بجا آورد ) همين عمره تمتع او را كافي است ( و عمره واجب خود را بجا آورده ) .
٣ - مستحب است كه مكرراً قربةً الي الله عمره بجا آورند .
٤ - سال دوازده ماه است و در هر ماه عمره‌اي قرار داده شده ديگر هر وقت از ماه كه ميسر شد و افضل عمره‌ها عمره ماه رجب است .
٥ - هر كس يك شبانه روز از ماه رجب مانده محرم شود عمره او رجبيه است اگر چه كه اعمال عمره را در ماه ديگر بجا آورد .
٦ - مانعي ندارد كه در ماههاي حج ، عمره مفرده بجا آورند .
٧ - هر كس در ماههاي حج يعني شوال و ذيقعده و ذيحجه عمره مفرده بگذارد و بماند تا وقت حج سزاوار است كه همراه مردم حج مفردي بجا آورد و اگر روزي كه
صفحه ٣٩٢

 عمره گذارده نيت تمتع كرده او متمتع است ( يعني حج تمتع بجا ميآورد ) و همينطور اگر در نظر او بوده روزي كه عمره بجا آورده كه بعد از عمره در مكه بماند تا وقت حج و حج نمايد چنين كسي هم اگر بماند و حج نمايد حج تمتع بجا ميآورد .
٨ - در ايام تشريق عمره‌اي نيست پس اگر مردي روز نحر يا در ايام تشريق وارد شود نميتواند عمره بجا آورد بلكه محرم ميماند تا ايام تشريق بگذرد و بعد از آن يعني روز چهاردهم ميتواند طواف و سعي كرده و محل شود و اگر حج بر گردن او بوده بايد سال آينده حج كند .
٩ - هر كس حج مفرد بجا آورد و بآخر رساند و سر بتراشد ميتواند عمره بجا آورد ولو آنكه در ذيحجه باشد .
١٠ - طريقه عمره اينطور است كه از يكي از ميقاتهاي آفاقيه محرم شود ( يعني ميقاتهاي معيني كه براي وارد شوندگان از هر طرفي قرار داده شده ) يا اگر بين ميقات و مكه منزل دارد از منزل خودش محرم ميشود يا از ميقاتهائي كه اطراف حرم هست پس ميرود تا وقتي كه به مسجد برسد آنگاه طواف ميكند و نزد مقام نماز طواف را ميخواند بعد بيرون ميرود و بين صفا و مروه سعي مينمايد بعد تقصير ميكند يا سر ميتراشد بعد برميگردد به خانه خدا و طواف نساء بجا ميآورد و در اين وقت از هر چه كه محرم شده بود محل ميشود و اگر قرباني رانده است در مكه در محل جزوره كه بين صفا و مروه است آنرا ذبح ميكند و احكام هر يك از اعمال عمره در ضمن مباحث و مناسك سابقه گذشت و ميتواني كه بآنها رجوع كني .
تمام شد كتاب حج از كتب جامع بر دست مصنف آن پنج روز مانده از ماه ربيع الثاني از ماههاي سال هزار و دويست و هشتاد و شش حامداً مصلّياً مستغفراً .
* * *
تمام شد ترجمه كتاب حج از كتاب مبارك جامع در ماه ربيع‌الاول سنه ١٤١٢ هجري قمري و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين .

صفحه ٣٩٣

 * * * * *

صفحه ٣٩٤

 كتاب اَيمان ( قَسَمها )
و در آن چهار مقصد است :
مقصد اول
در مطالبي است كه به خود قسم مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - هر كس قسم ياد كند بر انجام كاري كه از حيث دين يا دنيا داراي رجحان و مزيتي باشد بر عهده اوست كه آن كار را انجام دهد .
٢ - هر كس قسم بخورد كاري را انجام دهد كه از جهت دين يا دنيا كار خوب و درستي نيست قسم او منعقد نشده و انجام آن كار بر گردن او نيست .
٣ - هر كس قسم ياد كند بر انجام يا ترك عملي كه نه راجح است و نه مرجوح ( يعني نه حسني دارد و نه عيبي ) اين قسم چيزي نيست ( كه عمل بآن واجب باشد ) لكن عمل كردن بآن احوط است .
٤ - جايز است كه مرد بدروغ براي خلاص شدن مرد مسلماني يا نجات مال او از شخص متعدي كه تعدي بآن مسلمان ميكند قسم بخورد و چنين قسمي اجر هم دارد .
٥ - هر كس براي چيزي سوگند ياد كند آنوقت متوجه شود كه خلاف آن از جهت دين يا دنيا بهتر است بر خلاف قسم خود همان بهتر را انجام ميدهد .
٦ - هر كس بدروغ قسمي بخورد كه باعث شود بظلم مال مسلماني گرفته شود يا حق آن مسلمان را باو ندهند پس اين قسم قسم غموس است كه موجب دخول در آتش ميشود و از كباير است .
٧ - قسم به خدا خوردن اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و بدتر از آن زياد قسم خوردن است .
٨ - قسم غموس خانه‌ها را خالي ميكند و نسل را قطع ميكند و باعث فقر در اولاد
صفحه ٣٩٥

 شخص و رفتن بجهنم ميشود و تا چهل شب انتظار ميرود كه عقوبتهاي اين عمل واقع شود .
٩ - جايز است كه انسان از روي تقيه براي نجات دادن خود و مالش يا براي نجات برادرش يا مال او قسم بخورد پس اگر ديدي كه فايده دارد بدروغ قسم بخور و اگر ندارد مخور .
١٠ - هر كس براي او قسم به خدا خوردند بايد راضي شود و گر نه او از خدا نيست ( يعني معتقد باو نميباشد ) .
١١ - گفتن عَلِمَ اللّٰهُ و اَللّٰهُ يَعْلَمُ يعني خدا دانست يا خدا ميداند در قول دروغ جايز نيست .
١٢ - سزاوار است اجلال پروردگار باين طريق كه ضرر بكند و قسم نخورد در حالي كه صبر ميكند و در بيشتر از سي درهم اجازه داده‌اند كه قسم بخورد .
١٣ - مستحب است كه براي اجلال پروردگار شخص منكر را قسم ندهند .
مقصد دوم
در شروط قسم است و در آن مسائلي است :
١ - وقتي كه والدين حاضر باشند بچه قسم نميخورد قسم بچه وقتي كه والدين او حاضر باشند جز با اجازه آنها منعقد نميشود و قسم مملوك جز باذن مولا و قسم زن جز باذن شوهرش منعقد نميشود . اصل حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان (اع‌) است كه در اينجا ترجمه آن ذكر شده .
.
٢ - وقتي كه مولٰي حاضر است بر مملوك قسمي نيست .
٣ - وقتي كه شوهر حاضر باشد بر زن قسمي نيست .
٤ - قسم به غير خدا جايز نيست و هر قسمي كه بغير خدا باشد از قدمهاي شيطان است ( يعني بالقاء اوست ) .

صفحه ٣٩٦

 ٥ - جايز است قسم به خداي قرآن لكن بيكي از سوره‌هاي آن نبايد قسم بخورد .
٦ - اگر شخص بگويد كه قسم ميخورم يا سوگند ياد ميكنم اعتباري ندارد مگر آنكه بگويد قسم بخدا .
٧ - مكروه است قسم باينكه بگويد نه به جان تو و جان فلاني و نقل شده از ائمه عليهم السلام قسم خوردن باين الفاظ كه فرموده‌اند : بجان تو و بحق تو و قسم به قرابت من با رسول خدا و قسم به خانه خدا .
٨ - قسمي كه بغير خدا باشد منعقد نميشود پس اگر قسم به غير خدا خورد بدون قصد عقد قسم و قصدش فقط تشديد و تأكيد بود يا تكريم اين كار لغوي است و قسم خوردن بغير خدا هر گاه واقعا مقصود او قسم خوردن باشد حرام است .
٩ - جايز نيست قسم خوردن باينكه از اهل بيت عليهم السلام بري باشد .
١٠ - جايز نيست كه بگويد اگر چنين نكنم يهودي باشم يا نصراني باشم .
١١ - قسمي كه در حال غضب خورده باشد يا به اجبار سلطان و يا آنكه ديگر مردم او را بزور وادار كرده باشند قسم نيست .
١٢ - هيچ قسمي منعقد نميشود مگر آنكه ذكر خدا در آن باشد مثلاً اگر بگويد بر گردن من چنين باشد يا اگر چنين كنم زنم مطلقه باشد يا بنده‌ام آزاد باشد يا غير اين دو از بياناتي كه ذكر خدا در آنها نيست قسم او منعقد نميشود .
١٣ - جايز است به ظالم بگويند قسم بخور كه از حول و قوه خداوند بري باشي و باين نحو ميگويد كه اگر دروغگو باشد از حول و قوه پروردگار بري بوده و ملتجي به حول و قوه خودش باشد .
١٤ - قسم نميخورد شخص مگر از روي علم نه وقتي كه فقط شك يا ظني برده است .
١٥ - بناي قسم بر امري است كه در دل است و بر نيتي كه مظلوم دارد نه بر نيت ظالم پس اگر قسم خورنده مظلوم باشد بنا بر نيت او است و اگر قسم دهنده مظلوم باشد بنا بر نيت او است .

صفحه ٣٩٧

 مقصد سوم
در اموري است كه بر آن قسم ميخورند و در آن مسائلي است :
١ - هر كس قسم بخورد براي امري در زمان گذشته اگر راست باشد مشكلي نيست و الّا دروغي است كه گفته پس بايد از خداوند طلب بخشش كند .
٢ - مكروه است كه بازار كالا و تجارت خود را با قسمهاي راست گرم نمايد .
٣ - سزاوار است چيزي كه قسم ميخورد كه آنرا انجام دهد از جهت دين يا دنيا رجحاني داشته باشد و چيزي كه قسم ميخورد كه انجام ندهد از نظر دين و يا دنيا مرجوحيت و عيبي داشته باشد و كاري كه نه حسني دارد و نه عيبي ارزش قسم خوردن ندارد .
٤ - جايز نيست كه انسان بر انجام گناهي قسم ياد كند مثلاً قسم بخورد كه قطع رحم نمايد ( يعني نيكي به خويشاوندان را ترك كند ) يا حرامي را حلال كند يا حلالي را حرام نمايد .
٥ - هر كس قسم بخورد كه ديگر چيزي براي اهل خود نخرد پس بخرد براي آنها ولو آنكه كس ديگري را هم داشته باشد كه خريد نمايد .
٦ - جايز نيست قسم خوردن بر ترك طيبات و ترك اموري كه حلال هستند مثلاً قسم بخورد كه نكاح نكند يا هميشه روزه بگيرد يا نخوابد .
٧ - هر كس قسم بخورد كه پياده به حج برود آنوقت نتواند سواره ميرود و قرباني همراه خود ميبرد .
٨ - هر كس قسم بخورد كه بنده خود را بزند اگر او را عفو كند به تقوي نزديكتر است .
٩ - هر كس براي طلبكار خود قسم بخورد كه از شهر خارج نشود مگر با اطلاع او آنگاه از ضرري بترسد ، خارج شود و چيزي بر گردن او نيست .
١٠ - هر گاه زني به مردي وصيت كند و مالي را باو بسپارد و بگويد كه اين مال متعلق بفلان مرد است و اين زن راستگو و درستكار باشد پس وصي ميتواند براي وارث قسم بخورد كه شما چيزي پيش من نداريد لكن اگر زن راستگو و درستكار نباشد
صفحه ٣٩٨

 وصي قسم نميخورد و حق آن زن از مالش باندازه ثلث است كه وصيت كند .
١١ - جايز است با قسم دروغ انسان به حق خود برسد .
١٢ - هر كس قسم بخورد و بگويد كه فرزند خود را سر خواهد بريد اين قسَم از القاءات شيطان است .
١٣ - جايز است قسم خوردن بدروغ براي خلاص كردن مسلماني يا براي نجات دادن مال او .
١٤ - هر كس قسم بخورد كه به كنيزي كه متعلق به ديگري است دست نخواهد زد آن وقت آن كنيز بارث باو برسد مانعي از مس او نيست .
١٥ - هر كس بعوض مال خودش كه ظالمي آنرا گرفته مالي از ظالم بدستش افتاد براي او جايز است قسم بخورد كه چيزي نزد من نداري .
١٦ - سزاوار است كه در قسم ان شاء الله بگويند پس اگر همان وقت ان شاء الله گفت براي شكستن قسم كفاره‌اي ندارد و اگر فراموش كرد ميتواند از آن وقت تا چهل روز هر وقت متذكر شد ان شاء الله بگويد .
١٧ - هر كس قسم خورد و ان شاء الله نگفت خدا او را مبتلا ميكند باينكه خلاف آنرا انجام دهد و قسم خود را بشكند .
١٨ - مستحب است كه قسم برادر ديني را هر گاه آن قسم از نظر دين اشكالي ندارد بپذيرند و تصديق كنند .
مقصد چهارم
در كفارات است و مطالبي كه متعلق بآنها ميشود و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه بهتر از قسم خود ديدي قسم را رها كن و چيزي بر تو نيست و همان پرداختن به امرِ بهتر كفاره قسم تو است .
٢ - هر كس قسم بخورد كه هر گاه كنيز خود را به سفر ببرد بر گردن او باشد كه بنده‌اي آزاد كند كه قيمت آن صد دينار باشد به سفر بردن آن كنيز حرام نيست لكن هر گاه او
صفحه ٣٩٩

 را برد بايد بنده‌اي كه صد دينار قيمت داشته باشد آزاد كند .
٣ - كسي كه قسم بخورد كنيز خود را نفروشد و باو حاجت دارد و نگهداشتن او هم فايده دارد بايد به قسم خود وفا كند .
٤ - كسي كه به غير خدا قسم بخورد كفاره‌اي بر او نيست .
٥ - هر كس به برادر ديني خود بگويد لٰا اَبَ لَكَ يعني بي پدر شوي يا لٰا اُمَّ لَكَ يعني بي مادر شوي بايد چيزي صدقه بدهد و هر كه بگويد نه قسم بجان پدرم كفاره اين قول اين است كه بگويد اشهد ان لا اله الا الله .
٦ - هر كس برادر خود را قسم بدهد كه بخور اما او نخورد بر قسم دهنده چيزي نيست .
٧ - هر كس قسم بخورد بر انجام عمل خوبي يا بر ترك عمل بدي و قسم خود را بشكند بايد كفاره بدهد .
٨ - هر كس قسم بخورد عملي را بانجام رساند كه نه در آن خيري است و نه شري آنگاه قسم خود را بشكند چيزي بر او نيست .
٩ - روايت شده درباره كسي كه قسم بخورد به بري بودن از دين خدا يا به براءت از خدا و پيغمبر او پس بشكند آن سوگند را ، در مورد اول كفاره او اين است كه سه روز روزه بگيرد يا آنكه به ده نفر مسكين صدقه بدهد و در مورد دوم ده مسكين را اطعام ميكند و بهر نفر يك مد يعني نزديك يك چارك گندم ميدهد مد تقريباً ٧٠٧ گرم است .
و از خداوند طلب مغفرت ميكند و اين هر دو حمل بر استحباب ميشوند .
١٠ - كفاره بعد از شكستن قسم است .
١١ - كفاره قسم اطعام ده نفر مسكين است باندازه متوسط طعامي كه باهل خود ميدهد يا پوشاندن ده نفر مسكين است يا آزاد كردن يك بنده هر كدام را انتخاب كرد عيبي ندارد و كسي كه هيچيك از اين سه براي او ممكن نشد سه روز روزه بگيرد و هر كس اين كار را هم نتوانست انجام دهد از خداوند طلب مغفرت كند .

صفحه ٤٠٠

 ١٢ - اطعام هر مسكين با يك مد گندم است و يا يك مد باضافه يك حفنه آرد ( و حفنه دو دست پر است ) و پوشاندن مسكين به دو جامه است و روايت شده يك ثوب و شايد كه دو جامه در زمستان باشد و يك جامه در تابستان يا يك جامه در وقتي است كه كلفت باشد و دو تا وقتي است كه نازك باشد .
١٣ - اگر پيدا نكرد مگر پنج فقير را مثلاً ، دو روز بآنها طعام ميدهد و مانعي ندارد كه از نزديكان او باشند .
١٤ - به بچه‌ها و زنها هم اگر طعام بدهد كافي است و روايت شده هر دو نفر بچه را يك نفر بزرگ حساب ميكند و شايد اين در بچه‌اي است كه از بزرگ كمتر ميخورد و گر نه بسا بچه‌اي كه از بزرگ بيشتر ميخورد .
١٥ - اطعام كساني كه بر ولايت و دوستي آل محمدند از طعام دادن به ضعفاء بهتر است .
١٦ - جايز نيست كه در كفارات غلام كور و مبتلا به جذام و ابلهي را كه عقلش ناقص است آزاد كنند و همينطور است غلام بيمار زمين گير اما بنده‌اي كه دست او چلاق باشد يا پايش لنگ باشد مانعي ندارد .
١٧ - جايز است كه بنده‌اي كه آزاد ميكنند بچه خردسالي باشد .
١٨ - كفايت نميكند در كفاره آزاد كردن بنده مدبَّر ( مدبر بنده‌اي است كه مولاي او باو ميگويد پس از مردن من تو آزادي ) پس از موت شخصي كه آزاد كردن بر عهده او بوده بلي مگر آنكه در حيوة خودش از تدبير عدول كرده باشد .
١٩ - كفايت ميكند آزاد كردن بنده‌اي كه گريخته مادام كه از مرگ او اطلاع نداشته باشد .
٢٠ - هر گاه انسان چيزي بيشتر از قوت عيال خود ندارد او از كساني است كه نميتواند اطعام كند و بپوشاند و بنده آزاد كند پس بر او است روزه گرفتن .
٢١ - روزه سه روز پشت سر هم است و جدا جدا نميگيرند .
٢٢ - كسي كه از همه انواع كفاره عاجز باشد پيش خدا استغفار ميكند .

صفحه ٤٠١

 ٢٣ - هر گاه مملوك ( يعني بنده‌اي كه در ملك كسي است ) قسم خود را بشكند بايد روزه بگيرد .
* * * * *

صفحه ٤٠٢

 كتاب نذر و عهد
و در آن دو مطلب است و خاتمه‌اي :
مطلب اول
در شروط نذر است و اموري كه نذر بآنها منعقد ميشود و مطالبي كه متعلق به نذر است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه انسان با نذر يا عهد و يا قسم و يا غير اينها چيزي را بر خود واجب نمايد .
٢ - انعقاد نذر و واجب شدن چيزي كه شخص نذر كرده است باين است كه بگويد لِلّٰهِ عَلَيَّ كذا و كذا يعني براي خداست بر گردن من كه چنين و چنان كنم حال چه آنرا معلق به شرطي هم بكند و چه نكند .
٣ - هر گاه كسي بگويد بر عهده من است كه چنين كنم و نگويد براي خدا چيزي بر او واجب نميشود مگر آنكه به مؤمني وعده دهد كه از باب وفاي به عهد انجام آن كار بر او واجب است .
٤ - هر كه بگويد براي خداوند است بر گردن من نذري و چيز معيني را اسم نبرد مثل روزه يا صدقه يا غير اينها چيزي بر او واجب نشده اما مستحب است كه دو ركعت نماز بخواند يا شش روز و يا يك روز روزه بگيرد يا يك قرص نان و يا كفي گندم تصدق بدهد .
٥ - انسان بالتزام مشغول الذمه ديگري نميشود مثلاً بشخصي بگويد اگر براي تو چنين نكردم كذا و كذا نزد من داري ، و اين مادامي است كه قصد او وعده نباشد .
٦ - در معصيت نميتوان نذر كرد مثل اينكه كسي نذر كند كه اگر توانستم شرابي بخورم مثلاً آن وقت بشكرانه آن فلان عمل را براي خدا بجا ميآورم .

صفحه ٤٠٣

 ٧ - هر چه از نظر دين يا دنيا در آن منفعتي براي تو باشد حِنْث در قسم بر تو در آن نيست ( باين معني كه هر گاه از نذر و عهد خود عدول كردي و بجاي آن عمل ديگري كردي كه براي تو از نظر دين يا دنيا منفعتي دارد يعني انجام آن نافع‌تر از كاري است كه نذر كرده بودي يا قسم خورده بودي ، در عدول از امر اول و پرداختن به كار دوم گناهي نكرده‌اي و مؤاخذه‌اي از تو نميشود ) .
٨ - چيزي كه انسان نذر نموده و بر خود لازم كرده اگر طاعتي باشد وفاي بآن واجب است و اگر معصيتي باشد واجب است ترك آن معصيت و پرداختن به طاعت .
٩ - مسلم است كه با نذر كردن همان چيزي كه انسان نذر كرده بر او واجب ميشود و شرط آن بر ذمه او واقع نميشود مثلاً كسي كه بگويد اگر نماز خواندم براي خدا است بر گردن من روزه يك روز باين نذر آن نماز بر او لازم و واجب نميشود و فقط در صورت وفاء بشرط و نماز خواندن آن روزه بر او واجب ميشود .
١٠ - هر كس نذر كرده باشد كه كنيز خود را نفروشد لكن بقيمت او محتاج شود ميفروشد آنرا جز آنكه وفا كردن بآن نذر مستحب است .
١١ - جايز نيست كه با نذر كردن نفس خود را از طاعتي گريزان كند مثلاً بگويد اگر صله رحم نمودم براي خدا باشد بر گردن من كه پياده به خانه خدا بروم و همين طور است شكر خدا در معصيت مثل اينكه بگويد اگر كشتن مرد مسلماني براي من مقدر شد بر گردن من باشد كه براي خدا بجهت شكر فلان قدر صدقه بدهم و اين جايز نيست .
١٢ - كسي كه نذر كند فرزند خود را قرباني نمايد نذر او منعقد نشده جز آنكه سزاوار است قوچ فربهي ذبح كند و گوشت آنرا به مساكين صدقه دهد .
١٣ - هر كه نذر كند كه چيزي براي اهل خانه خود به نسيه نخرد آنگاه به مشقت بيفتند بايد به نسيه بخرد و چيزي بر او نيست .
١٤ - هر كس نذر كند كه ازدواج نكند و سريّه يعني كنيزي براي خود اختيار نكند چيزي بر گردن او نيست و همين طور است زني كه نذر كند كه بعد از شوهر خود هرگز
صفحه ٤٠٤

 ازدواج نكند .
١٥ - هر كس بخواهد زن بگيرد و زن بگويد باين شرط با تو ازدواج ميكنم كه بر خود بگذاري از براي خداوند كه مرا طلاق ندهي و بر سر من زن ديگر نگيري و آن مرد همين عهد را بنمايد بايد بشرطي كه با زن نموده وفا كند چونكه مؤمنين پاي شرط خود ايستاده‌اند .
١٦ - هر كس نذر كند هديه‌اي ( بدرگاه خداوند ) بدهد كه قادر بر اهداء آن نيست و مالك آن نميباشد چيزي بر گردن او نيست لكن اگر چيزي كه نذر كرده در ملك او باشد مثلاً غلام يا كنيز خود را نذر كرده آن را ميفروشد و با قيمت آن ط۪يب ميخرد و كعبه را با آن معطر ميكند و اگر چيزي كه نذر كرده مال سواري باشد چيزي بر گردن او نيست .
١٧ - هر كه چيزي بيرون طاقت خود نذر كرده باشد چيزي بر او نيست مگر بمقداري كه ميتواند و اين از اموري است كه بايد در آن از خداوند استغفار كرده و ديگر چنين كاري نكند .
١٨ - هر كس نذر كند از روي غضبي كه قهراً او را وادار به نذر كرده چيزي بر او نيست و همينطور است نذر در امري كه سزاوار است در آن نيت شكر داشته باشند و كسي نيت شكر نكند و از روي غضبي آن نذر را بنمايد ( يعني در حال عصبانيت امري را بر خود لازم كند ) چيزي بر او نيست .
١٩ - مكروه است كه انسان بسبب نذر يا غير آن چيزي را بر خود واجب كند .
٢٠ - جايز است نذر كردن بدون اينكه شرطي در ميان بگذارند .
٢١ - جايز است نذر بجهت دفع بلاء بعنوان شكر .
٢٢ - هر كس نذري بكند و شرطي قرار دهد بعد بفهمد كه قبل از نذر كردن او آن شرط صورت پذيرفته بوده چيزي بر گردن او نيست .
٢٣ - جايز نيست كه زن بدون اذن شوهر نذر كند ولو آنكه از مال خودش باشد .
٢٤ - با بودن والدين فرزند نميتواند نذري بكند مگر باجازه آنها .

صفحه ٤٠٥

 ٢٥ - مملوك نميتواند نذر كند مگر باجازه آقاي خود .
مطلب دوم
در انواع نذرهائي است كه در اخبار رسيده و در آن مسائلي است :
١ - هر كس نذر كند كه روز معيني از ايام هفته را روزه بگيرد و آن روز منطبق بر عيد فطر يا عيد قربان يا ايام تشريق ( كه يازدهم و دوازدهم و سيزدهم از ذي‌حجه است ) گردد يا در آن سفري برايش پيش آيد يا مريض شود آنروز را افطار كرده و يك روز بازاء هر روز كه افطار كرده استحباباً قضا ميكند .
٢ - هر كه نذر كند ايام معيني را روزه بگيرد و چون بعض آن ايام را بگيرد مريض شود آنچه را كه گرفته حساب ميكند و براي باقي بازاء هر روز يك مد كمتر از يك چارك ، حدود ٧٠٧ گرم .
به فقيري ميدهد و روايت شده به كسي كه از جانب او روزه بگيرد در هر روز دو مد ميدهد .
٣ - هر كس نذر كند روز خاصي از هفته را روزه بگيرد و برايش سفري پيش آيد افطار ميكند و قضا نمينمايد .
٤ - هر كه نذر كند كه يك ماه پشت سر هم روزه بگيرد و چون پانزده روزه را گرفت مانعي پيش آيد باقي را قضا ميكند و اگر كمتر از پانزده روز گرفته بوده از او پذيرفته نميشود تا وقتي كه يك ماه تمام روزه بگيرد .
٥ - زن هر گاه نذر كند دو ماه پياپي روزه بگيرد روزه ميگيرد و ايام عادت خود را بعد قضا ميكند و از او پذيرفته است .
٦ - هر گاه مردي نذر كند دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد پس ايامي چند را صائم باشد آنگاه چند روز مريض شود بنا را بر همان عددي ميگذارد كه گرفته بوده كم بوده يا زياد .
٧ - روايت شده در كسي كه نذر كرده يك سال روزه بگيرد و نتوانسته كه يك ماه
صفحه ٤٠٦

 تمام و قدري از ماه ديگر را روزه ميگيرد آن وقت مانعي ندارد كه روزه را قطع كند .
٨ - هر كس نذر كند روزه يك ماه را و قيد خاصي مثل پشت سر هم بودن و امثال آن قرار ندهد براي او جايز است كه در اثناء روزه گرفتن افطار كند و بعد عدد را كامل نمايد و روايت شده كسي كه نذر كند زماني چند روزه بگيرد پنج ماه روزه ميگيرد يا در نذر خود گفته باشد حيني روزه ميگيرم يعني مدتي بايد شش ماه روزه بگيرد .
٩ - هر كه بر خود گذاشت كه يك ماه در شهر معيني روزه بگيرد و نگفت براي خدا پس قسمتي از آن ماه را روزه گرفت و مسافرت كرد باقي را در شهر ديگر ميگيرد .
١٠ - هر كه نذر كند تا قيام قائم روزه بگيرد و عارف باشد دائما روزه ميگيرد مگر ايام سفر و مرض و ايام تشريق ( يعني يازدهم ، دوازدهم و سيزدهم ذي‌حجه ) و عيدين ( يعني عيد فطر و اضحٰي ) كه اين ايام را افطار ميكند .
١١ - هر كه نذر كند پياده حج كند پياده ميرود آنگاه اگر عاجز شد سوار ميشود و چيزي بر او نيست بلي مستحب است بدنه‌اي همراه ببرد شتر ماده يا گاو ماده‌اي .
١٢ - هر كه نذر كند پياده به بيت الله الحرام برود پس مانعي عارض او شود مستحب است بقدر آنچه كه مي‌بايستي در سفر حج خرج كند صدقه دهد .
١٣ - هر كس نذر كند پياده حج نمايد راه رفتن او به رمي جمره تمام ميشود و در روايتي رسيده است وقتي كه جمره عقبه را رمي كرد و سر را تراشيد و روايت شده وقتي كه از عرفات بيرون رفتي و عمل بر همين آخري است .
١٤ - هر كه نذر كند پياده بخانه خدا رود و از آبي بوسيله مِعبر ( يعني وسيله عبور از رودخانه ) بگذرد در آن مِعبر ميايستد تا از آب رد شود .
١٥ - هر كه نذر كند پياده حج نمايد پس آن حج را به نيابت از ديگري بجاي آورد و پياده برود براي او كافي است .
١٦ - هر كه نذر كند اگر پسري پيدا كرد او را بحج بفرستد يا از جانب او حج برود وفاي به نذر بر او واجب است .
١٧ - هر كه نذر كند كه اگر پسر او به سن بلوغ رسيد از طرف او حج كند يا او را حج
صفحه ٤٠٧

 بفرستد و بعد از آن اين پدر از دنيا برود و پسر بسن بلوغ برسد از محل تركه پدر خود حج ميكند .
١٨ - هر كه نذر كرده باشد كه قبل از ميقات محرم شود بايد باين عهد كه با خدا كرده وفا كند .
١٩ - هر گاه زن نذر كند كه چهار دست و پا طواف كند هفت دور براي دستها و هفت دور براي پاهاي خود بطور عادي طواف ميكند .
٢٠ - هر كه نذر كند گندم يا گوشتي را بعنوان هدي ( براي خانه خدا ) ببرد چيزي بر گردن او واقع نشده چونكه هدي همان بدنه يعني شتر يا گاو زنده است نه گندم و گوشت .
٢١ - هر كه نذر كند هدي ببرد ( براي خانه خدا ) بايد بدنه‌اي ببرد شتر ماده‌اي كه آنرا تقليد و اشعار ميكند و در عرفه با آن وقوف مينمايد و هر كه جزوري شتر نر يا ماده‌اي كه پنج سال را تمام كرده و وارد شش سال شده . م .
نذر كند هر جا كه خواست آنرا نحر ميكند و هر كس بدنه‌اي نذر كند كه در كوفه آنرا بجهت شكر نحر كند بايد در همانجا نحر كند و اگر اسم شهري را نبرده روبروي كعبه همانجا كه محل نحر شتران است آنرا نحر ميكند .
٢٢ - كسي كه نذر كند مال بسياري صدقه دهد هشتاد درهم صدقه ميدهد .
٢٣ - هر كه مالي را نذر كند براي خدا آن مال از آن امام است .
٢٤ - هر كه نذر كند چند درهم صدقه دهد همان درهمها را ميدهد و آنها را تبديل بدينار نميكند .
٢٥ - هر كس در ايام غيبت نذر كند كه مرابطه نمايد ( يعني برود در مرز مملكت اسلام و مرزباني كند ) هر مبلغي را كه براي خرج اين عمل نيت كرده بود در امور برّ خرج ميكند چونكه مرابطه حقي نيست مگر آنكه سلطان يا اعوان او شنيده باشند كه چنين نذري كرده كه در اين حالت به نذر خود وفا ميكند .
٢٦ - هر كس نذر كند كه متعه نگيرد خوب است كه متعه‌اي بگيرد تا جزو نذر كنندگان
صفحه ٤٠٨

 در معصيت نباشد .
٢٧ - هر كس آزاد كردن بنده‌اي را بر خود قرار دهد آنگاه بنده شل و لنگي را آزاد كند اگر اين بنده از آنها باشد كه فروخته ميشود و بواسطه مرض آزاد كردن او لازم نشده از نذر كننده كفايت ميكند .
٢٨ - هر كه نذري بكند بعد خلاف آن انجام دهد يعني چيزي را كه بر خود لازم نموده انجام ندهد اگر وقت آن عمل را معين ننموده بوده چيزي بر او نيست هر وقت ممكن شد وفا ميكند و اگر وقتي داشته و گذشته بايد كفاره بدهد به كفاره قسم و آن اين است كه يا بنده‌اي آزاد كند يا ده مسكين را اطعام نمايد يا بآنها لباس بدهد و هر كس اينها را نيافت سه روز روزه ميگيرد و روايت شده درباره كسي كه بر خود بگذارد براي خداوند كه مرتكب حرامي نشود آنوقت آن حرام را مرتكب شود بايد بنده‌اي آزاد كند يا دو ماه پياپي روزه بگيرد يا شصت مسكين را غذا دهد . و شايد كه اين عقوبت ارتكاب حرام باشد بعد از حرام كردن پروردگار و همچنين تأكيد اين شخص بر حرمت كه آنرا با نذر خود مؤكد نموده و روايت شده در كسي كه روزه روز نذر را افطار كند بايد دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد و عمل بر همان حكم اول است ( كه در اول مسأله ذكر شد ) .
خاتمه
و در آن مسائلي است :
١ - واجب است وفاي به عهد همانطور كه وفاي به نذر واجب است .
٢ - هر كه با خدا عهد كند كه تمام آنچه را كه مالك است صدقه دهد جايز است كه كم كم قيمت آن اموال را صدقه دهد .
٣ - كفاره خلاف عهد نمودن آزاد كردن بنده‌اي است يا روزه دو ماه پياپي يا اطعام شصت نفر مسكين .
٤ - واجب است كه مؤمن به معاهده خود يا شرطي كه با كسي ميكند يا وعده‌اي كه با
صفحه ٤٠٩

 كسي ميگذارد وفا كند و هر كس بخواهد كه از اين مشكل نجات يابد در عهد و شرط و وعده ان شاء الله بگويد و گر نه امر در عهدي كه ان شاء الله نگفته است بسيار سخت است .
* * * * *

صفحه ٤١٠

 كتاب عتق
يعني آزاد كردن بنده و در آن چهار فصل است :
فصل
در فضل آزاد كردن است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است آزاد كردن بنده مؤمن پس هر كس مؤمني را آزاد كند خداوند بعوض هر عضو كه آزاد شده عضوي از شخص آزاد كننده را از آتش آزاد ميكند و هر كس مؤمنه‌اي را آزاد كند به هر دو عضوي يك عضو او را خدا از آتش آزاد ميكند .
٢ - هنگامي كه زندگي مؤمنين در وسعت و راحت است آزاد كردن بنده از صدقه افضل است و در غير اين صورت فروختن بنده و صدقه دادن قيمت او بفقراء مسلمين افضل است .
٣ - مستحب است آزاد كردن بنده در شب عيد فطر .
٤ - مستحب است آزاد كردن بنده در روز عرفه و خاصة بعد از غروب عرفه .
٥ - مستحب است وصيت به آزاد كردن مملوك .
٦ - مستحب است آزاد كردن در وقتي كه مالك در حال موت است .
٧ - اگر انسان بخواهد كه مملوك مريض را آزاد كند هر گاه در حال مرض است آزاد كردن افضل است و هر گاه به حال احتضار رسيده نگهداشتن او در ملكيت بهتر است .
فصل
در شروط آزاد كردن بنده است و در آن مسائلي است :
١ - تا كسي مالك بنده‌اي نباشد نميتواند او را آزاد كند و آزاد كردن او بدون مالكيت
صفحه ٤١١

 باطل است .
٢ - جايز است كه ولد ، ام‌ولد ( يعني مادر خود ) را آزاد كند اگر چه صغير باشد .
٣ - آزاد كردني نيست مگر با نيت آزاد كردن .
٤ - آزاد كردني نيست مگر باينكه بگويد كه فلان بنده آزاد است .
٥ - پسر بچه وقتي كه به ده سال برسد جايز است كه بنده خود را آزاد كند .
٦ - موله ( يعني كسي كه از شدت شوق و خوشحالي و يا حزن حال خود را نميفهمد ) نميتواند بنده آزاد كند .
٧ - شخص مست نميتواند بنده آزاد كند .
٨ - كسي كه او را بزور وادار كرده باشند آزاد كردن او صحيح نيست .
٩ - كسي كه براي دفع ضرر ظالمي به بندگان خود بگويد شما آزاد هستيد چيزي بر گردن او نيست و باين كلام ضرري بر او وارد نميآيد .
١٠ - روايت شده كه جايز است پدر ، مملوك پسر را آزاد كند و ظاهر ( از روايت ) اين است كه پدر مملوك را قيمت كرده و براي خود برداشته بوده آن وقت از جانب خودش او را آزاد كرده .
١١ - روايت شده كه زن با بودن شوهرش اختياري در آزاد كردن بنده و صدقه دادن و تدبير ( به قراردادي گفته ميشود كه مالك با مملوك ميگذارد و بموجب آن مملوك پس از فوت مولا آزاد ميشود ) و در بخشيدن و نذر كردن از مال خودش ندارد مگر باجازه شوهر بجز درباره زكوة دادن و كمك به والدين خودش يا صله خويشاوندان و روايت حمل بر كراهتِ تصرف او در مال خودش بدون اجازه شوهرش ميشود .
١٢ - در آزاد كردن همين بس است كه به بنده خود بگويد تو آزادي .
١٣ - آزاد كردني نيست مگر آنكه بقصد وجه خداي تعالي باشد .
١٤ - اگر شخصي بگويد كه هر گاه بقصد طلب اولاد با فلان كنيز نزديك شدم بعد از نزديكي آزاد است ، اگر با او جمع شد ديگر آن زن آزاد است و بهمين صورت اگر بگويد خدايا اگر از پسرم مرض يا گرفتاري را برطرف كردي فلان كنيز آزاد است يا
صفحه ٤١٢

 بگويد اگر قبل از اينكه حج نمايم داماد شدم غلام من آزاد است و قبل از حج ازدواج كند يا به بندگان خود بگويد هر كدام از شما كه يك آيه از كتاب خدا به من ياد دهد آزاد است آن وقت يكي از آنها باو ياد دهد و هكذا هر آزاد كردني كه معلق به شرطي يا چيزي گردد و آن شرط صورت پذيرد بنده آزاد است و بايد او را رها كنند و بگويند كه آزادي .
١٥ - صورت نوشتن نامه آزادي كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده اين طور است : اين مكتوب شرح آزاد كردن جعفر بن محمد است آزاد نمود فلان غلام خود را براي وجه پروردگار و قصد او از اين كار اين نيست كه باو پاداش دهند يا شكر عمل او را بجا آورند آزاد نمود باين شرط كه نماز بخواند و زكوة بدهد و حج خانه را بجاي آورد و ماه رمضان را روزه بگيرد و دوستان خدا را دوست بدارد و از دشمنان خدا تبري كند شاهد بودند فلان و فلان و فلان ، سه نفر .
١٦ - هر كس هنگام مردن زبانش بند آمده باشد و در اين وقت از او بپرسند آيا فلان بنده خود را آزاد نمودي و او با سر اشاره كند كه بلي جايز است .
١٧ - آزاد كردن به نوشتن جايز نيست و هنگامي واقع ميشود كه با زبان خود بگويد .
١٨ - هر كس بنده خود را آزاد كند مشروط بآنكه چند سال معين باو خدمت كند انجام آن خدمت بر بنده آزاد شده واجب است .
١٩ - هر كس كنيز خود را آزاد كند بشرط آنكه كنيز چند سال معين براي او كار كند آنگاه اين كنيز فرار نمايد و آن شخص بعد از آن سالهاي معين او را بيابد نميتواند بمقدار آن سالها از او مطالبه خدمت نمايد .
٢٠ - جايز است كه شخص غلام خود را آزاد كند باين شرط كه غلام با كنيز او ازدواج كند و شرط كند كه اگر بر سر آن زن زني يا كنيزي گرفتي كه با او جمع شوي بايد صد دينار بدهي و اگر ندهي بحال بندگي و رقّيّت برگردي .
٢١ - ضرري ندارد كسي به مملوك خود بگويد اي برادر يا اي فرزند و باين حرف مملوك آزاد نميشود .

صفحه ٤١٣

 ٢٢ - جايز نيست كه آزاد شده را بعد از آزادي به بندگي برگردانند در وقتي كه شرطي هم در كار نبوده .
فصل
در ولاء است ( يعني حق آزاد كننده عبد در ميراث او و مسئوليتي كه در قبال جرائم او دارد ) و در آن مسائلي است :
١ - بنده مرد از او است ، از طينت او آفريده شده و حق ولاء بنده از آن كسي است كه او را آزاد كرده .
٢ - كسي كه آزاد شده هر گاه فوت نمود ولاء او به زنهائي كه وارث آزاد كننده هستند نميرسد و بتحقيق كه حق ولاء از آن مردان است .
٣ - هر كه فوت كند و وصيت بآزاد كردن بنده‌اي كرده باشد آنگاه يكي از اولاد او از مال ميت بنده‌اي بخرد و آزاد كند اگر آزاد كردن بنده براي ميت بجهتي واجب بوده آن بنده آزاد شده سائبه است ( يعني مولٰي ندارد ) و اگر مستحب بوده پس ولاء او از آنِ همه وراث مرد است .
٤ - سائبه ( يعني بنده آزاد شده‌اي كه مولٰي ندارد ) هر گاه كسي از مسلمين را براي خود مولٰي گرفت و آن شخص جرائم و اعمال او را ضامن شد مولاي او ميشود و اگر كسي را مولٰي نگرفت امام مسلمين وليّ او است .
٥ - هر گاه زن بنده‌اي آزاد كرد ولاء از آن اوست اما اگر از دنيا رفت ولاء به عَصَبه ( يعني منسوبين پدري او ) و اولاد پدرش ميرسد ( نه اولاد خودش ) .
٦ - پدر ولاء را به سوي آزاد كننده خود ميكشاند باين معني كه هر گاه كنيزي باشد كه اولادي دارد و مالك او ، او را آزاد كند و پدر آن اولاد بنده است كسي كه آن كنيز را آزاد كرده مولاي آنها است ( يعني آزاد كننده مادر آنها هر گاه وارث ديگري نباشد از آنها ارث ميبرد . م ) آن وقت اگر مثلاً تو پدر آنها را خريدي و آزاد كردي تو مولاي او و مولاي اولاد او ميشوي پس پدر ولاء اولاد خود را بطرف آزاد كننده خود كشيده
صفحه ٤١٤

 اما هر گاه زن آزاد شده‌اي باشد كه بعد از آزاد شدن اولادي پيدا كرده آنها با جمع بودن شروط آزادند و ولاء آنها به مولاي مادرشان نميرسد پس هر كه پدر آنها را آزاد كند ولاء را بخود منتقل نمي‌نمايد و آزاد كننده اين غلام ولي آن فرزندان نيست .
٧ - جايز نيست كه فروشنده غلام شرط كند كه هر وقت او را آزاد كردند ولاء آن مملوك از آن وي باشد .
٨ - هر گاه بنده‌اي مالي به كسي بدهد كه با آن مال او را از آقايش بخرد سزاوار نيست كه تمام قيمت را از مال بنده بپردازد و به صاحب غلام خبر ندهد اما اگر قدري ولو يك درهم بر پول او بيفزايد و اين غلام را از آن آقا بخرد جايز است و ولاء او متعلق به خريدار است .
٩ - ولاء همچون نسب امري است كه در تار و پود شخص سرشته است نه فروخته ميشود و نه ميشود آنرا هبه كرد .
١٠ - هر كس بنده‌اي را آزاد كرد و گفت جرم و گناه او بعهده من نيست و دو نفر شاهد هم بر اين مطلب گرفت اين شخص آزاد شده سائبه است هر كس را كه خواست مولٰي ميگيرد پس اگر كسي را براي خود مولٰي گرفت او مولاي جريره اين شخص است يعني ضامن جرائم و اعمال او است .
فصل
در كسي است كه انسان او را آزاد ميكند و در اين فصل مسائلي است :
١ - مستحب است آزاد كردن بنده صالح .
٢ - مستحب است آزاد كردن بنده شرور در وقتي كه او را كتك زده‌اند .
٣ - سزاوار است بنده‌اي را آزاد نمايند كه ميتواند از عهده امور خود برآيد و پيرمرد مسن هر گاه كفايت امر خود را ميكند آزاد كردن او افضل از آزاد كردن جواني است كه مالي ندارد .

صفحه ٤١٥

 ٤ - مانعي ندارد كه طفل را آزاد كنند .
٥ - بنده‌اي كه شرب خمر ميكند و اعمال زشت بجا ميآورد فروختن او از آزاد كردنش بهتر است .
٦ - آزاد كردن ولد الزنا مانعي ندارد .
٧ - آزاد نميكنند مگر بنده مؤمن را .
٨ - اگر مؤمني نبود اشكالي ندارد كه مستضعف را آزاد كنند و اما ناصب و مشرك و كافر و منافق آزاد كرده نميشوند .
٩ - هر گاه بنده‌اي باشد متعلق به دو مرد و يكي از آن دو ، نصف مربوط به خود را آزاد كند ، اين كار فساد است و ضرر بشركاء زدن پس اگر مالدار است قيمت بنده را در روزي كه سهم خود را آزاد كرده تقويم ميكند و سهم شريك خود را اين شخص آزاد كننده بر عهده گرفته ميپردازد كه تمام عبد آزاد شود و اگر براي او ممكن نبود و تنگ دست يا عاجز بود يا بدون قصد ضرر زدن ندانسته اين كار را كرده بود يا بهر جهتي كه بوده بنده مطابق نصف قيمت خود بقيمت روزي كه آزاد شده براي مالك خود كار ميكند كه بازاء قيمت او باشد و اين در صورتي است كه هر دو بخواهند و گر نه مالك اين نصف با بنده در باب خدمت او يك نوع قراري ميگذارد و توافقي مينمايد .
١٠ - اگر شريك آزاد كننده قصد ضرر زدن داشته باشد و خودش هم تنگ دست است حق آزاد كردن سهم خود را ندارد .
١١ - هر گاه آنكه بعض او آزاد شده كنيزي باشد مكروه است كه با او قرار گذارند كه بنوبت براي خود و مالكش خدمت نمايد و بايد او را به كار بفرستند تا قيمت آن قسمت را كه آزاد نشده بياورد و آزاد شود .
١٢ - هر كس قسمتي از مملوك خود را آزاد كند در مورد قسمت باقي مانده از او ميخواهد كه برود و كار كند و قيمت سهم آزاد نشده را بياورد تا آزاد شود .
١٣ - هر كس با وصيتْ ثلثِ بنده خود را آزاد كند از بنده ميخواهند كه نسبت به دو
صفحه ٤١٦

 ثلث باقيمانده برود و كار كند و قيمت را بياورد و طلب مالكين را بدهد و آزاد شود و هر گاه بنده بخواهد ميتواند با ورثه قرار بگذارد كه براي خود و براي آنها بنوبت كار كند .
١٤ - مستحب است بنده آزاد كرده خود را كه عاجز است متكفل شوند و نفقه دهند تا وقتي كه ديگر حاجتي بآنها نداشته باشد .
١٥ - هر كس كنيزي بخرد و قبل از پرداخت قيمت او را آزاد كرده و با او ازدواج كند و سپس از دنيا برود پس اگر مالي دارد كه قيمت او را از آن بدهند ميدهند و گر نه بمالك اول برميگردد اگر بچه‌اي هم پيدا كرده باشد آن بچه هم مال مالك اول است .
١٦ - هر كس بگويد هر چه مملوك از قديم داشتم آزادند آن بندگاني كه شش ماه قبل و پيشتر از آن خريده بوده آزادند .
١٧ - هر كه نذر كند اول فرزندي را كه كنيز او بياورد آزاد كند پس آن زن دو قلو بزايد هر دو آزادند .
١٨ - هر كه نذر كند و بگويد اول مملوكي را كه مالك شدم آزاد ميكنم آنگاه هفت مملوك با هم ارث ببرد بقيد قرعه يكي از آنها را آزاد ميكند .
١٩ - هر كه مملوكي را آزاد كند و امر بنوعي مشتبه شود مملوك مورد نظر را با قرعه تعيين ميكنند .
٢٠ - هر كس مديون باشد و هنگام فوت مملوكي را آزاد كند اگر قيمت آن بنده دو برابر دَين باشد يك ششم او آزاد ميشود و بايد بازاء باقي كار كند تا قيمت تأديه شود و اگر قيمت او كمتر از دو برابر باشد عتق صحيح نيست و عبد را ميفروشند و دين را ميدهند و باقي مال ورثه است .
٢١ - هر گاه يكي از ورثه درباره آزادي بنده‌اي شهادت دهد و شخص مورد قبولي هم باشد حاجت به دليل و شاهد ندارد و شهادت او در عتق نافذ است و از بنده ميخواهند كه نسبت به سهم باقي ورثه كار كند و قيمت را بآنها بدهد .
٢٢ - هر كه نسبت به كنيز خود چنين اظهار كند كه روزي كه با او جمع شوم آزاد است
صفحه ٤١٧

 آنوقت او را بكسي بفروشد بعد دوباره بخرد باكي نيست كه با او جمع شود و چيزي هم بر عهده او نيست .
٢٣ - هر كه مملوك مالي باو بدهد كه او را از صاحبش خريده و آزاد كند خوب نيست چنين عملي بكند .
٢٤ - هر كس بنده خود را ارزان‌تر از قيمت بفروشد كه خريدار او را آزاد كند و اين عبد به صاحب اول خود بگويد : فلان قدر بتو بدهكارم ( يعني فلان قدر پيش من داري ) ، جايز نيست كه اين مال را از او بگيرد مگر آنكه بدون تكليف و اجبار بدهد و اگر نداد بايد او را رها كند .
٢٥ - هر كه كنيز حامله‌اي را آزاد كند لكن آنچه را كه در شكم او است استثناء كند يعني آزاد نكند استثناء او جايز نيست و كنيز و آنچه در شكم او است هر دو آزادند .
* * * * *

صفحه ٤١٨

 كتاب وقف
و در آن مسائلي است :
١ - روايت شده كه بعد از مردن شخص اجري باو نميرسد مگر بواسطه سه چيز يكي آنكه صدقه جاريه‌اي در حيوة خود قرار دهد كه بعد از مردن او هم جاري باشد و سنت نيكوئي قرار دهد كه بعد از موت او بآن عمل شود يا فرزند صالحي كه براي او دعا كند .
٢ - هر گاه پسربچه‌اي به سني برسد كه تعقل ميكند وقف او جايز است .
٣ - شرط است در وقف كه نيت واقف وجه خداي سبحانه باشد .
٤ - شرط است در وقف كه آنرا از خود بكلي منقطع نمايد پس وقف بر خود نبايد كرد نه بتنهائي و نه بطوري كه وقف بر خود و غير خود نمايد .
٥ - هر كس وقف كند و شرط كند كه اگر محتاج بآن شدم خودم سزاوارتر بآن باشم اگر از دنيا رفت آنچه كه وقف كرده برميگردد و از ميراث او حساب ميشود .
٦ - هر گاه كسي چيزي را بر طايفه‌اي وقف نمود آنگاه با رضايت ايشان از آن منتفع شد مانعي ندارد .
٧ - شرط است در وقف كه آنرا به ناظر يا حاكم تسليم نمايند پس هر گاه به قبض نداد و مرد جزو ارث اوست .
٨ - كسي كه چيزي را وقف بر فرزندان صغير خود كرده باشد قبض يعني تحويل گرفتن خود او از قبض ايشان كفايت ميكند .
٩ - وقف تا وقتي كه قبض نشده در اختيار صاحب آن است ( يعني ميتواند منصرف شود ) .
١٠ - هر كس كه چيزي را وقف بر فرزندان خود بنمايد بعد بخواهد ديگري را هم در زمره موقوف عليهم قرار دهد پس اگر تحويل آنها نداده يعني اقباض ننموده هر كه را
صفحه ٤١٩

 خواست بهر طوري كه خواست ميافزايد و اگر چنانچه اقباض نموده ديگر نميتواند چنين كاري بكند مگر در وقف شرط كرده باشد كه مثلاً هر فرزند جديدي كه براي او متولد شود او هم مثل آنها است كه براي آنها وقف نموده .
١١ - وقف ممكن است مؤبد يعني دائمي باشد و ممكن است كه غير مؤبد باشد جز آنكه مؤبد در طول ازمنه مستمر است و غير مؤبد بعد از مدتي كه براي آن معين ميكنند اگر واقف زنده باشد به خود او برميگردد و اگر از دنيا رفته به ورثه ميرسد و ظاهر اين است كه همين كه شخص واقف از دنيا رفت به ورثه برميگردد .
١٢ - موقوفات و نحوه عمل و تصرف در آنها بايد به همان طوري باشد كه واقفين در وقف مقرر نموده‌اند .
١٣ - باكي نيست كه ازمنافع موقوفاتي كه وقف بر فقراء شده به فقراي بني‌هاشم بدهند .
١٤ - وصي نميتواند كه ثلث ميت را وقف بر فقراء نمايد كه هميشه براي آنها جريان داشته باشد بلكه ثلث را بر طبق وصيت تنفيذ مينمايد .
١٥ - روايت شده كه وقف بر مساجد جايز نيست چونكه مجوس بر آتشكده‌ها وقف نمودند و اين كار تشبه بآنها است پس هر كه ميخواهد وقف كند بر مسلمين وقف كند و شرط ميكند كه منافع را در فلان مسجدشان صرف نمايند .
١٦ - هر گاه بطور يقين معلوم باشد كه ملكي وقف است اما مصرف آن معلوم نيست عايدات آن را بمؤمنين صدقه ميدهند .
١٧ - قيم وقف يعني متولي همان كسي است كه واقف او را قيم قرار داده پس بر او است كه قيمومت را بدست بگيرد و موقوفه را تعمير كند و خراج و مخارج آنرا از محل عايدات بر طبق شروط وقف بدهد و هر چه باقي ماند براي مواردي كه بر آنها وقف شده قرار دهد و غير او را نميرسد كه بانجام اين امور بپردازد .
١٨ - جايز است وقف كردن ملك مشاع و ملك غير مقبوض كه آنرا هنوز تحويل نگرفته‌اند اگر چه مقدار آنرا هم نداند .

صفحه ٤٢٠

 ١٩ - جايز نيست انصراف و رجوع از وقف بعد از وقف كردن و تحويل دادن .
٢٠ - در هيچ حالي از احوال فروش وقف جايز نيست مگر آنكه وقفي باشد كه اقباض در آن صورت نگرفته پس بخواهد كه آنرا بفروشد و قيمت را به كساني كه بر آنها وقف شده بود بدهد .
٢١ - جايز است كه مصرف وقف را انواع طاعات قرار دهند و اموري كه قصد از آنها وجه الله و سبيل الله باشد .
٢٢ - شروط وقف همانها هستند كه واقف شرط ميكند مشروط بآنكه بر خلاف كتاب خدا شرط ننمايد .
٢٣ - جايز است واقف شرط كند كه مال ، وقف بر اين اشخاص است مادام كه بر صفت خاصي باشند و هر گاه از آن صفت خارج شدند به غير ايشان داده شود .
٢٤ - وقف صيغه و لفظ مخصوص ندارد جز آنكه رويه‌اي كه در صدر اول بوده اين بوده كه لفظ صدقه و وقف بكار مي‌برده‌اند .
٢٥ - هر كس وقف كند بر جماعتي مثل بني‌تميم مثلاً و آنها متفرق در بلاد باشند واجب نيست كه پي همه آنها بگردند بلكه همانها كه آن در شهر هستند كافي است و ظاهر اين است كه جستجوي اشخاصي هم كه در همان شهر هستند واجب نيست بلكه كافي است كه به يكنفر از آنها برساند اما احوط آن است كه در صورت امكان آنهائي را كه در شهرند بيابد و بآنها بدهد .
٢٦ - هر كه وقف كند بر همسايگان خود ترتيب همان خواهد بود كه نيت كرده اگر چه كه حد همسايگي در شرع از هر جانب چهل منزل است و در وقفها بايد بهمان صورتي عمل شود كه واقفين قرار داده‌اند .
٢٧ - جايز نيست وقف بر مقاصد و منظورهائي كه معصيت پروردگارند چرا كه با معصيت به خداوند تقرب جسته نميشود .
٢٨ - هر گاه كسي وقف كند بر اولاد ، اولاد صلبي او و اولاد اولاد او ذكوراً و اناثاً همگي جزو موقوف عليهم هستند .

صفحه ٤٢١

 * * * * *

صفحه ٤٢٢

 كتاب سكنٰي و عمرٰي و حبيس
و در آن مسائلي است :
١ - شرط است در كسي كه چيزي را به سُكنٰي سكُني‌آن است كه محلي را براي سكونت بدون مدت يا بمدت معلومي بكسي ميدهند . م .
يا عُمرٰي عُمرٰي آن است كه محلي را براي مدت عمر كسي به او بدهند كه سكونت كند . م .
ميدهد كه محجور نباشد همچون طفل و مجنون و سفيه و شرط است كه تصرف او در مال جايز باشد .
٢ - جايز است كه براي سكني وقتي معين نكند مثل اينكه بگويد اين خانه را به سكناي تو دادم و ميشود كه وقتي تعيين كنند .
٣ - هر گاه مدت اسكان ، عمر شخصي باشد كه به سكني ميدهد يا عمر كسي كه به سكناي او ميدهند باين اسكان عُمرٰي هم ميگويند .
٤ - جايز است كه شخص خانه خود را به سكناي مردي بدهد بمدت عمر ساكن و باين ترتيب كه پس از او باختيار اولاد او باشد يك پشت يا دو پشت يا هر قدر كه بخواهد بهر ترتيبي كه شرط كند .
٥ - سكني چه مدت آن معين شده باشد و چه نشده باشد عقد لازمي است جز آنكه هر گاه مدت آن معين نشده هر وقت صاحب خانه بخواهد بعد از آنكه مسماي سكونت بعمل آمده باشد ميتواند ساكن را اخراج كند اما در صورت تعيين مدت نميتواند او را اخراج كند مگر بعد از مدت معين .
٦ - معروف اين است كه سكني قبل از قبض يعني قبل از تحويل گرفتن عقد لازمي نيست و دليلي جز اجماعي كه ادعا كرده‌اند براي آن نميدانم بلي هر گاه براي صدقه داده باشند ممكن است اما بعد از قبض مسلماً لازم است .

صفحه ٤٢٣

 ٧ - هر گاه كسي مدت سكني را تا آخر عمر خود قرار داد پس سكونت بمدت عمر سكني دهنده حق شخص ساكن است پس اگر سكني دهنده فوت نمايد خانه به ورثه او برميگردد و اگر ساكن در حيوة سكني دهنده از دنيا رفت پس ورثه او تا پايان عمر سكني دهنده حق سكونت دارند .
٨ - هر گاه مدت را در سكني مدت عمر سكونت كننده قرار دهند پس چون شخص ساكن از دنيا برود خانه به سكني دهنده برميگردد و اگر سكني دهنده قبل از ساكن از دنيا رفت ساكن تا آخر عمر خود حق سكونت دارد .
٩ - هر گاه خانه براي سكونت مردي و سكونت پشت بعدي او قرار داده شد و آن وقت سكونت كننده درگذشت همان طور كه شرط شده اولاد او در خانه سكونت ميكنند .
١٠ - هر گاه حبس حبس يعني اينكه مالي را مخصوص به امر خاصي نمايند مثلاً غلام را براي شش ماه مخصوص خدمت زيد قرار دهند . م .
نمايد كنيز خود را براي انساني كه خدمت او را بكند پس كنيز از آن او است بهمان ترتيبي كه گفته و تا همان مدتي كه معلوم نموده است .
١١ - هر كس غلام مدبَّر مُدَبَّر بنده‌اي است كه مولايش با او شرط ميكند كه چون من از دنيا رفتم تو آزادي . م .
خود را حبس بر شخصي بكند پس غلام بگريزد و وليّ فوت كند آن وقت شخصي كه غلام محبوس بر خدمت او بوده آن غلام را پيدا كند نميتواند او را بخدمت بگيرد چون آزاد شده .
١٢ - هر كه غلامي يا خانه‌اي را حبس نمايد بر شخصي بدون تعيين مدت و حبس كننده از دنيا برود مال حبس شده به ورثه حبس كننده برميگردد .
١٣ - آنچه كه به سكني و يا عمري داده شده ملك كسي كه آنرا براي سكونت او قرار داده‌اند نيست پس جايز نيست كه ملك را بفروشد يا بارث بدهد بلكه صرفاً همان منفعت مخصوصه آن مال متعلق باوست .
١٤ - هر گاه صاحب خانه در حالي كه خانه خود را به سكني داده آن را بفروشد جايز
صفحه ٤٢٤

 است و فروش ، سكني را نقض نميكند و آنرا باين شرط ميفروشد كه خريدار تا انقضاي سكني مالك منفعت خانه نباشد . و اصحاب بواسطه اختلاف انظار در اين مسأله فروع زيادي ذكر كرده‌اند كه خود بآنها اولٰي هستند .

صفحه ٤٢٥

 * * * * *

صفحه ٤٢٦

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب هبه ( بخشش )
و در آن مسائلي است :
١ - هبه جايز است و لازم نميباشد عقد لازم آن است كه طرفين حق فسخ آن را ندارند مگر در آنچه استثنا شده باشد بخلاف جايز . م .
يعني هبه كننده ميتواند منصرف شود و رجوع نمايد مگر در موارد خاصي و موهوبٌ له ( يعني كسي كه چيزي را باو بخشيده‌اند ) ميتواند كه آنرا برگرداند و هبه لفظ خاصي مثل ديگر موارد ندارد .
٢ - شرط است كه هبه كننده اهليت تصرف در مال را داشته باشد از تمييز و عقل و اختيار ( يعني بحد تمييز رسيده باشد و حد تمييز نزديك ده سال است و عاقل باشد و اختيار هبه را هم داشته باشد ) .
٣ - هبه پسربچه هر گاه در راه حق و بطور صحيح باشد اگر چنانچه ده سال دارد يا بحد تمييز رسيده جايز است .
٤ - زن نميتواند بدون اجازه شوهرش مال خود را ببخشد مگر در نيكي به والدين و يا صله خويشاوندان خود .
٥ - در صحت هبه قبض ( يعني تحويل گرفتن طرف مقابل ) شرط نيست و به صرف قبض تنها هم } لازم { نميشود .
٦ - هر كسي مالي را ببخشد و قصد او از هبه وجه پروردگار باشد هبه او } لازم { ميشود و ديگر نميتواند كه منصرف شود و پس بگيرد و اگر قصد او اين نبوده ميتواند رجوع
صفحه ٤٢٧

 كند .
٧ - هر كه مالي را ببخشد و تحويل نداده باشد اگر خواست بخشش را بجا ميآورد و مال را ميدهد و اگر نخواست منصرف ميشود مگر آنكه مال را به پسر صغير خود داده باشد كه محتاج اقباض يعني تحويل دادن نيست و تحويل گرفتن خود او كافي از قبض پسرش است و حاجتي به نيت قبض از جانب صغير هم ندارد .
٨ - هر گاه كسي مالي داشته باشد و مال پيش كس ديگري باشد ( يعني آن ديگري باين شخص بدهكار باشد ) آن وقت صاحب مال ، مال را به پسر صغير خود هبه كند قبل از آنكه مال را از بدهكار بگيرد پس در چنين وقتي ميتواند از هبه خود برگردد و آنرا بديگري ببخشد چونكه هنوز تحويل نداده بوده .
٩ - هر گاه مالي داشته باشد بر ذمه مردي و آن مال را به پسر خود ببخشد بعد دو مرتبه آنرا به همان بدهكار ببخشد اين عمل جايز بوده و محتاج بآن نيست كه هبه اول را فسخ كند .
١٠ - هر گاه مالي نزد كسي داشته باشد و آن مال را بآن شخص ببخشد ديگر نميتواند از بخشش خود منصرف شود .
١١ - هر گاه كسي كه باو چيزي بخشيده شده به شخص هبه كننده چيزي در عوض بدهد كه همان قدر ميارزد شخص هبه كننده اول ديگر نميتواند كه از هبه خود برگردد حتي اگر شرط عوض هم نكرده باشد .
١٢ - هر كس جاريه‌اي هديه كند بشرط آنكه متقابلاً باو چيزي هديه شود پس باو هديه‌اي ندهند ميتواند از بخشش خود برگردد و موهوبٌ له يعني آنكه كنيز را باو بخشيده بودند نميتواند با او نزديك شود و اگر شرطِ عوض نشده باشد ميتواند با او نزديكي كند .
١٣ - هر گاه كسي كه باو چيزي بخشيده‌اند از خويشاوندان ( واهب ) باشد و مال باو تحويل داده شده باشد هبه كننده حق رجوع ندارد .
١٤ - اگر انسان به زن يا شوهر خود چيزي بخشيده نميتواند از بخشش خود برگردد .

صفحه ٤٢٨

 ١٥ - هر گاه چيزي كه بخشيده شده عيناً موجود باشد جايز است كه رجوع نموده و آنرا پس بگيرند لكن هر گاه از بين رفته باشد يا تغيير داده شده باشد ديگر نميتوان آنرا پس گرفت .
١٦ - هر گاه به كنيز خود كه مادر فرزند او هم هست چيزي هبه كند جايز است كه از هبه خود برگردد اگر چه كه آن زن بدش آيد چون مملوك مالك چيزي نميشود .
١٧ - بطور كلي برگشتن از بخشش و هبه مكروه است و روايت شده كسي كه چيزي ببخشد و پس بگيرد مثل كسي است كه قي نمايد و باز آن را بخورد .
١٨ - روايت شده در كسي كه براي فرار از زكوة مالي را ببخشد و شرط كند كه باز پس ميگيرد كه هبه او قبول است و گذشته و شرط او فاسد است ( يعني نميتواند پس بگيرد ) .
١٩ - هبه مال مشاع جايز است .
٢٠ - اگر هبه كننده قبل از تحويل دادن مالي كه بخشيده فوت كند هبه باطل است و مال جزو ميراث او است .

صفحه ٤٢٩

 * * * * *

صفحه ٤٣٠

 كتاب صدقه
و در آن شش مقصد است :
مقصد اول
در فضيلت صدقه است و شروط آن و در آن مسائلي است :
١ - صدقه مرگ بد را دفع ميكند .
٢ - صدقه در روز قيامت بر سر مؤمن سايه مياندازد .
٣ - صدقه مال و روزي را زياد ميكند .
٤ - صدقه بلا را دفع ميكند .
٥ - صدقه فقر را ميبرد .
٦ - با صدقه دادن انجام هر خيري براي انسان ميسر و آسان ميشود .
٧ - صدقه عمر را طولاني ميكند .
٨ - صدقه قرض را ادا ميكند و بركت ميآورد .
٩ - صدقه پس از درگذشت انسان باولاد او نفع ميرساند .
١٠ - صدقه پيش از آنكه در دست بنده واقع شود در دست خدا واقع ميشود .
١١ - مستحب است كه هر گاه صدقه دهد و آنرا در دست سائل گذارد آنرا برگرداند و ببوسد و ببويد و دوباره در دست سائل گذارد .
١٢ - مستحب است كه هر گاه صدقه‌اي داد دست خود را ببوسد چرا كه چيزي كه آن دست داده در دست خدا واقع شده .
١٣ - شرط است در صدقه دادن قصد قربت بپروردگار .
١٤ - صدقه } لازم { نميشود مگر بعد از تحويل مگر آنكه بفرزندان صغار خود بدهد كه قبض او قبض آنها است ( يعني هبه بآنها قابل رجوع نيست ) .

صفحه ٤٣١

 ١٥ - مستحب است صدقه ولو به نصف خرمائي باشد و هر كه نيابد پس به كلمه طيبه‌اي كه ميگويد .
١٦ - مستحب است صدقه دادن بقدر استطاعت و توانائي .
١٧ - روايت شده بهترين صدقه صدقه دادن از روي غني و بي‌نيازي است ( يعني از فضل و زيادي مال ) و نيز روايت شده كه بهترين صدقه همان است كه شخص فقير تا حد طاقت و توان خود ميدهد و ممكن است كه دو روايت را باينطور جمع نمود كه منظور از غنٰي غناي نفس است و اينكه نبايد صدقه دادن شخص ناتوان به حد اخلال به واجباتي كه خدا بر او قرار داده برسد مثلاً حفظ رمق كه خداوند واجب فرموده يا دادن خرج كساني كه نفقه آنها بر او واجب است .
١٨ - جايز است كه انسان هر گاه اداي دين براي او ميسر باشد قرض كند و صدقه دهد .
١٩ - مستحب است كه انسان خرج اهل خانه‌اي از مسلمين را بعهده بگيرد .
٢٠ - مستحب است كه صدقه مستحب را بطور مخفي و زكوة واجب را علانيه بدهند .
٢١ - مستحب است كه وقت دادن صدقه ، خود را از سائل بپوشاني تا سائل با ديدن تو خوار نشود .
٢٢ - مانعي ندارد كه مرد قوت روز خود را صدقه بدهد كه اين كار مرگ بد را از او دور ميكند .
٢٣ - با صدقه ظلم از شخصي كه ظلم و جور بر او بسيار است دفع ميشود .
٢٤ - جايز نيست ملامت كسي كه صدقه ميدهد .
٢٥ - هر كس بعد از صدقه بر كسي منت گذارَد يا كسي را اذيت كند صدقه او باطل است .
٢٦ - جايز نيست كه صدقه را پس بگيرند .
٢٧ - هر كس صدقه‌اي را برداشت و برد كه بسائلي بدهد لكن او را نيافت ديگر آنرا جزو مال خود نمينمايد بلكه نگه ميدارد كه به سائل ديگري بدهد .

صفحه ٤٣٢

 ٢٨ - جايز نيست كسيكه صدقه‌اي داده آنرا بخرد يا خواهش كند كه آن صدقه را شخصي كه گرفته باو ببخشد اما اگر ديگري آنرا خريد و به صدقه دهنده داد اشكالي ندارد .
٢٩ - مانعي ندارد صدقه‌اي كه انسان داده است بصورت ارث باو برگردد .
٣٠ - هر كه كنيزي بفرزندان صغير خود صدقه دهد جايز است كه آنرا به قيمت عادله قيمت نموده و خود را بآن مبلغ بدهكار حساب كند آنگاه با آن كنيز نزديك شود .
مقصد دوم
در كسي است كه صدقه ميدهد و در آن مسائلي است :
١ - صدقه آنهائي كه از تصرف در مال ممنوع ميباشند مثل طفلي كه به حد تمييز حد تمييز قبل از بلوغ است و آن سني است كه طفل في الجمله شعوري پيدا كرده كه بين درست و غلط عادي را فرق ميگذارد و آن قريب به ده سالگي است . م .
نرسيده و مجنون و سفيه و بنده جايز نيست مگر باذن ولي و مولٰي .
٢ - جايز است صدقه پسر بچه‌اي كه بحد تمييز رسيده كه ده ساله است يا حتي كمتر از ده ساله در صورتيكه باهلش بدهد و بتواند قصد قربت بخداوند نمايد .
٣ - زن نميتواند كه از مال خودش صدقه دهد جز با اجازه شوهرش مگر آنكه به پدر و مادرش كمك كند يا صله رحم نمايد .
٤ - مستحب است كه از طرف طفل صدقه بدهند و باو امر كنند كه بدست خود قطعه ناني يا مشتي از هر متاعي و يا چيزي صدقه بدهد اگر چه كم باشد و پدرش نيت ميكند كه اين صدقه براي وجه پروردگار باشد .
٥ - مستحب است صدقه از طرف بيمار و مداواي مريض با صدقه چونكه هيچ چيز بيشتر از صدقه به مريض نفع نميدهد و مستحب است كه بدست خود بدهد و از سائل بخواهد كه براي او دعا كند .

صفحه ٤٣٣

 ٦ - اگر انسان با دست خودش صدقه دهد از مرگ بد مصون ميماند .
٧ - مستحب است كه انسان در گرفتن صدقه و رساندن به مسكين واسطه شود و اجر او هم مساوي اجر صدقه دهنده است حتي اگر چهل هزار نفر صدقه را دست بدست كنند تا به مسكين برسد همگي اجرشان مثل صدقه دهنده است .
٨ - هر كه مالي باو بدهند كه در ميان اشخاص محتاج تقسيم كند و خودش عائله‌اي داشته باشد كه محتاج هستند جايز است كه بدون اذن خاص بآنها بدهد اما براي خودش در صورت احتياج هم برنميدارد مگر با اجازه صاحب مال .
٩ - مستحب است كه هر گاه انسان خودش نميتواند به فقير كمك كند از آبروي خود مايه بگذارد و در نزد صاحب مالي واسطه شود كه چيزي به فقير بدهد .
مقصد سوم
در چيزي است كه آن را بعنوان صدقه ميدهند و در آن مسائلي است :
١ - واجب است كه مال از راهي كه خدا حلال فرموده بدست آمده باشد .
٢ - صدقه دادن به مال حرام از قبيل مالي كه از راه خيانت يا دزدي و نادرستي يا ربا و امثال اينها بدست آمده باشد جايز نيست .
٣ - صدقه درست نيست مگر آنكه از كسب پاكي باشد .
٤ - مستحب است كه از آنچه دوست ميدارند صدقه دهند .
٥ - هر گاه حرام با حلال مخلوط شود بطوري كه تمييز حلال و حرامِ آن از هم ميسر نشود و صاحب حرام را هم نشناسد و مقدار آن را هم نداند خمس آن يعني يك پنجم آن را خارج ميكند آنوقت جايز است كه هر قدر خواست از باقي آن مال صدقه دهد .
٦ - اطعام مستحب است و رزق را زياد ميكند .
٧ - مستحب است آب دادن و خنك كردن جگر تشنه و اين بهترين صدقات است .

صفحه ٤٣٤

 مقصد چهارم
در كسي است كه باو صدقه ميدهند :
١ - سزاوار نيست كه مردِ سائل را بهنگام شب رد كنند .
٢ - سزاوار است كه سائل را گرامي بدارند باينكه بآساني چيزي باو بدهند و يا بطور خوبي او را رد كنند .
٣ - سزاوار نيست كه سؤال سائل را قطع كنند .
٤ - سزاوار است كه چيزي به سائل بدهند ولو آنكه سُم سوخته‌اي باشد .
٥ - سزاوار نيست كه در جواب سائل ساكت شوند يا بايد چيزي باو بدهند يا بگويند خدا ميدهد .
٦ - سزاوار است كه به سائل چيزي عطا كنند ولو آنكه بر پشت اسبي سوار باشد .
٧ - هر كه در يك روز سه نفر را اطعام كند حق آن روز خود را داده و ديگر اگر خواست بيشتر ميدهد و گر نه رد ميكند .
٨ - سزاوار است كه انسان اشخاص سائل را بجويد ( و بآنها كمك كند ) و از راهي برود كه در آن به فقرا بر خورد .
٩ - مستحب است كه از سائل بخواهد كه براي او دعا كند چون دعاي سائل در حق كسي كه چيزي باو ميدهد مستجاب است و سزاوار است كه در دادن صدقه اندكي مكث كنند تا دعا كند .
١٠ - مستحب است كه به قانع شاكر مادام كه قانع است و شكر ميكند عطا نمايند .
١١ - جايز نيست از قرباني كه براي خداوند مينمايند به غير مسلم صدقه دهند و صدقه زكوة را جايز نيست كه به غير مسلمان بدهند و جايز است كه صدقه‌اي كه غير زكوة باشد باهل ذمه بدهند اگر محتاج باشند .
١٢ - صدقه دادن به مستضعفين اهل تسنن جايز است .
١٣ - جايز نيست كه صدقه به ناصبيان و كافران بدهند .
١٤ - جايز است كه به شخص مجهول الحال صدقه بدهند .

صفحه ٤٣٥

 ١٥ - جايز است صدقه دادن به بچه‌ها و زنها و اشخاص بيمار زمين‌گير و ضعفا و پيرمردان از اهل بيابانها و دهات و هر كس كه دل تو براي او برحم آيد اما گداهاي گردن كلفت نه .
١٦ - جايز است صدقه دادن باشخاصي كه بر سر راه نشسته‌اند و تو حال آنها را نميداني و دلت براي آنها برحم آيد .
١٧ - مستحب است صدقه دادن به فقراء شيعه .
مقصد پنجم
در وقت صدقه است و در آن مسائلي است :
١ - صدقه هنگام احتمال بلاء باعث دفع بلا ميشود .
٢ - سزاوار است وقتي كه احتمال تلف شدن مال را ميدهند براي حفظ آن صدقه دهند .
٣ - بهترين صدقه آن است كه در وقت صحت و سلامت موقعي كه مال خود را دوست ميداري و اميد بزنده ماندن داري و از فقر ميترسي بدهي .
٤ - مستحب است كه انسان هر روز صدقه بدهد .
٥ - مستحب است كه صبح زود صدقه بدهند كه اين كار نحوست روز را ميبرد .
٦ - مستحب است كه شب و روز را براي دفع بلاهائي كه در آنها وارد ميشود با صدقه شروع كنند و صدقه شب غضب خدا را خاموش ميكند و گناه را محو مينمايد و حساب را آسان ميكند و صدقه روز باعث ميشود كه مال و عمر انسان زياد شود .
٧ - مستحب است كه شبانگاه صدقه را جهت فقراء حمل نمايند .
٨ - مستحب است صدقه دادن روز جمعه .
٩ - مستحب است صدقه دادن در شب جمعه و روز جمعه افضل است .
١٠ - مستحب است كه در ماه رجب هر روز يك قرص نان صدقه دهند .
١١ - مستحب است صدقه در روز عرفه و رد نكردن سائل در آن روز .

صفحه ٤٣٦

 ١٢ - مستحب است صدقه در ماه رمضان .
١٣ - مستحب است صدقه در ماه شعبان .
١٤ - مستحب است صدقه در روز غدير .
مقصد ششم
در سؤال سؤال يعني خواهش و درخواست مال يا چيزي از ديگران . م .
است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است بي‌نياز بودن از مردم و يأس از آنچه در دست ايشان است .
٢ - سؤال يعني درخواست چيزي بدون آنكه شخص محتاج بآن باشد جايز نيست .
٣ - سؤال در وقت حاجت مكروه است .
٤ - هر كه بدون حاجت سؤال كند فقير ميشود .
٥ - روايت شده هر كس از مردم سؤال نمايد در حالي كه قوت روز خود را دارد از مسرفين است و هر كس از مردم درخواست و سؤال نمايد و حال آنكه قوت سه روز خود را داشته باشد خدا را ملاقات ميكند روزي كه ملاقات ميكند در حالي كه بر صورت او گوشت نيست .
٦ - سزاوار است كه انسان مطلقاً سؤال و خواهش را ترك كند حتي آنكه نگويد اين چيزي كه از دست من افتاد بمن بده .
٧ - روايت شده هر كس از ما بخواهد باو ميدهيم و هر كس بي‌نيازي پيشه كند خدا او را غني ميكند .
٨ - سؤال و درخواست از مؤمنين سزاوار نيست چونكه اگر ايشان بواسطه عذري عطا ننمودند و سائل بر ايشان غضب نمود ايمانش سلب ميشود .
٩ - شيعه از اعداء چيزي درخواست نميكند ولو آنكه از گرسنگي بميرد .
١٠ - مكروه است سؤال در مجالس چونكه باعث ميشود اشخاص به بخل نسبت داده
صفحه ٤٣٧

 شوند .
١١ - مكروه است سؤال در روز عرفه .
١٢ - سؤال به وجه خدا و وجه ائمه عليهم السلام جايز نيست ( يعني اينكه آنها را سبب گدائي قرار دهد و مثلاً بگويد براي رضاي خدا يا ائمه يا در راه خدا يا امامان يا بخاطر آنان چيزي بده ) .
١٣ - مستحب است كه فقر را از مردم بپوشند و اظهار بي‌نيازي نمايند .
١٤ - جايز نيست كه از حاجت و نداري خود در نزد كافر شكوٰي برند چرا كه اين شكايت از خداوند است ، لكن هر كس نزد مؤمني شكايت كند به خداوند شكايت نموده است .
١٥ - درخواست و سؤال جايز نيست مگر در سه مورد : در خوني فجيع و دردناك يا دَيني ثقيل و سنگين يا فقري كه همه مال انسان را گرفته است .
١٦ - سؤال بكف جايز نيست اما اگر چيزي بتو رسيد قبول كن .
* * * * *

صفحه ٤٣٨

 كتاب مسابقه و تيراندازي
و در آن مسائلي است :
١ - جايز است مسابقه دادن با اسبها .
٢ - جايز است مسابقه با شتران .
٣ - جايز است قرار دادن جايزه سبقت براي كسانيكه مطابق شرط برنده شده‌اند .
٤ - جايز است كه جايزه و حق سبقت را طوري قرار دهند كه نفر مقدم و لاحق بطور مساوي چيزي برنده شوند و بتحقيق كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به نفر اول و دوم و سوم هر كدام يك خوشه خرما دادند .
٥ - تربيت كردن اسب جايز است .
٦ - تير اندازي مستحب است .
٧ - جايز است جايزه قرار دادن در مسابقه تير اندازي براي برنده .
٨ - جايز نيست كه در ساير مغالبات مغالبه هر نوع مسابقه است كه براي غلبه كردن بر ديگري صورت گيرد . م .
براي برنده چيزي قرار دهند و شرط بندي كنند چرا كه اين قمار است .
٩ - مغالبه با كشتي گرفتن و خط نوشتن و مسابقه دو گذاردن بطور حلال مانعي ندارد و پرداختن به ساير مغالبات نيز بدون اينكه چيزي برد و باخت و شرط بندي شود اشكالي ندارد .
١٠ - ديگر مغالبات بعلت آنكه جزو لهو حساب ميشوند مكروه بوده و ملائكه از آنها گريزانند .

صفحه ٤٣٩

 * * * * *

صفحه ٤٤٠

 كتاب صلح
و در آن مسائلي است :
١ - صلح در بين مسلمين امري جايز است مگر آنكه صلحي باشد كه حرامي را حلال كند يا حلالي را حرام نمايد يعني اينكه جايز نيست كه با كسي بترك فريضه‌اي از فرايض خدا يا كار حرامي كه خدا آنرا حرام فرموده يا تجاوز از حدي از حدود الٰهي مصالحه كنند و جايز است مصالحه به چيزي كه خداوند به بندگان اجازه فرموده كه بكنند يا نكنند .
٢ - صلح در وقتي كه دو طرف جاهل به مطلب باشند يا هر دو عالم بآن باشند جايز است اما در وقتي كه صاحب حق جاهل به موضوع است و مستحقٌ عليه يعني كسي كه ديگري بر او حق دارد عالم بآن باشد جايز نيست تا وقتي كه او را از حق خودش مطلع نمايد .
٣ - هر گاه شخصي از تو طلبكار باشد و از دنيا برود و تو بدون آنكه بگوئي اصل بدهي چقدر است بمبلغ كمتري با ورثه او صلح كني آنچه كه ورثه دريافت كرده‌اند مال ايشان است و باقيمانده مال ميت است و روز قيامت از تو مؤاخذه ميكند و اين صلح صحيح نيست تا وقتي كه بآنها خبر دهي كه اصل بدهي تو چقدر بوده .
٤ - هر گاه مردي نزد تو حقي داشته باشد و براي او فتوا و حكم مسأله را چنين بيان كنند كه حقي ندارد و تو بمبلغي با او مصالحه كني و او هم ترا حلال نمايد اين كار جايز نيست تا وقتي كه باو بگوئي كه حقي دارد آنگاه بعد از اطلاع اگر با تو مصالحه كرد جايز است .
٥ - هر گاه مردي از مرد ديگري ضمانتي نمود بعد با آن كسي كه نزد او ضمانت كرده بود بمبلغي مصالحه كرد ، جز همان قدري كه مصالحه كرده نميتواند چيز بيشتري از شخصي كه از جانب او ضمانت نموده بگيرد .

صفحه ٤٤١

 ٦ - جايز است كه دو نفر شريك صلح نمايند باين طور كه يكي از آنها سرمايه خود را بگيرد و برود و سود يا زيان هر دو متعلق به شريك ديگر باشد .
٧ - هر گاه شخص بدهكاري باشد و طلبكار او بيايد و بگويد از پولي كه نزد تو دارم اين قدر نقد بده و بقيه مال خودت باشد يا آنكه بگويد اين مبلغ نقد بده و من وقت سر رسيد را عقب مياندازم جايز است .
٨ - هر كس مال يتيمهائي نزد او باشد و آن ايتام از دنيا بروند و وارث آنها بيايد و بخواهد كه بعض مال را بگيرد و بعضي را ببخشد و آن شخص را از آنچه كه بوده بري‌ء الذمه كند جايز است .
٩ - هر كس وصيت كند كه ديني بر عهده اوست و ( طلبكاري را اسم نبرد و معين نكند ) آنگاه بعد از او مدعيهائي بيايند و شاهد بياورند يا قسم بخورند ( كه طلبكارند ) جايز است كه با مدعيان مصالحه شود و ذمه ميت را بري نمايند .
١٠ - هر گاه گندمي به آسيابان بدهي كه بازاء دراهمي آنرا براي تو آرد كند پس او گندم را آرد كند و تو با او اين طور مصالحه كني كه چند درهم و قدري از آرد باو بدهي اين مصالحه جايز است اگر چه كه آسيابان قيمت آن مقدار آرد را كه باو ميدهي نسنجد و معلوم نكند .
١١ - هر گاه دو نفر مدعي مالكيت شتري بودند و هر كدام بيّنه بينه اعمّ از شاهد است و بمعني دليل كامل و كافي است . م .
آوردند بين آنها را صلح ميدهند باينكه شتر متعلق به هر دو باشد .
١٢ - هر گاه دو مرد باشند كه دو درهم دارند و يكي ميگويد دو درهم مال من است و ديگري ميگويد مال هر دوي ماست كسي كه ميگويد شريك هستم بايد يك درهم و نيم را به ديگري واگذارد و نيم درهم مال او است .
١٣ - هر گاه جامه‌اي براي شخصي خريداري شد به مثلاً سي درهم و براي ديگري جامه‌اي خريداري شد به بيست درهم آن وقت دو جامه مشتبه شدند و تمييز آندو ممكن نشد هر دو فروخته ميشوند و سه پنجم قيمت را به صاحب سي درهم و دو
صفحه ٤٤٢

 پنجم را به صاحب بيست درهم ميدهند .
١٤ - هر كس شخصي دو دينار باو بسپارد و شخص ديگر يك دينار ، و مخلوط شوند و يك دينار از مجموع سپرده ضايع شود به صاحب دو دينار يك دينار ميدهد و دينار دوم را بين آن دو قسمت ميكند .
١٥ - صلح نمودن چيزي كه خداوند يكي از دو طرف صلح را مخصوص بآن فرموده جايز نيست مثلاً حق پدري و برادري و شوهري و ولاء و حق رجوع و امثال اينها را نميتوان مصالحه نمود چون اينها اموري هستند كه خداوند آنها را باينطور قرار داده و منتقل به ديگري نميشوند اما چيزهائي كه خداوند انتقال آن را اجازه داده مثل مالكيت مثلاً جايز است كه آن را مال المصالحه قرار دهند .

صفحه ٤٤٣

 * * * * *

صفحه ٤٤٤

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب خمس و انفال
از كتب جامع از تصنيفات بنده اثيم كريم بن ابراهيم است و مشتمل بر چهار فصل ميباشد :
فصل اول
در چيزهائي است كه خمس در آنها واجب است و مطالبي كه مناسب اين فصل ميباشد و در آن مسائلي است :
١ - خمس فريضه‌اي از اصول واجبات اسلام است و هر كس آن را انكار نمايد كافر ميشود .
٢ - خمس كرامتي است كه خداوند باولاد عبدالمطلب فرموده و ايشان را از اوساخ و چرك اموال مسلمين منزه گردانيده و باين واسطه آنها را از ديگر مسلمانان ممتاز فرموده است .
٣ - واجب است خمس در غنيمت‌هائي كه هنگام جهاد از دار الحرب منتقل شده ( يعني از بلاد كفار و مشركين ) و اين در جهادي است كه مسلمانان با اجازه امام با كفار نموده باشند كه آنها اسلام آورده و شهادت به توحيد و نبوت دهند و اگر بدون اذن امام جنگ كرده باشند تمام غنائم بدست آمده متعلق بامام است .
٤ - همچنين واجب است خمس در معادن فلزات و نمك و گوگرد و نفت و سنگهاي قيمتي و امثال آنها .

صفحه ٤٤٥

 ٥ - واجب است خمس در گنج هر كجا باشد و روايت شده كه اگر گنج در خانه‌هاي مكه يافت شود اوصاف آن را تعريف مينمايند اگر اهل خانه آنرا شناختند بآنها ميدهد و گر نه آن را تصدق ميدهد و اگر در غير آن خانه‌ها پيدا شد و خانه اهلي دارد اگر آنرا شناختند بآنها رد ميكند .
٦ - واجب است خمس در آنچه كه از دريا بيرون ميآورند چه با غواصي باشد و چه با غير آن .
٧ - واجب است خمس در آنچه زياد بيايد از خرج شخص و خرج عيال و مخارج مربوط به ملك و حرفه و كسب او و خراج سلطان خواه آن مال از ربح تجارت باشد يا زراعت و يا صنعتها و هدايا و جوائز يا محصولي كه چيده باشد و جمع كرده باشد و جميع آنچه شخص بدست آورد كم باشد يا زياد و همچنين امتعه‌اي كه دست بياورد حتي آنكه اگر در شكم حيوان مالي يافته باشد و بصاحب اولش بگويد و او نشناسد يا در شكم ماهي چيزي بيابد و اما خمس ميراث آنچه به نص روايت شده در ارثي است كه تصور آن را نميكرده و از غير پدر يا پسر باشد اما عمومات كتاب و سنت شامل آن ميشود و عمل هم بر همان عمومات است .
٨ - واجب است خمس در مال ناصب هر گاه انسان آن را بگيرد .
٩ - واجب است خمس در مالي كه وقت كسب آن مال چشم را بر هم گذاشته باشد و حلال آن با حرامش مخلوط شده و شناخته نميشود و خمس دادن براي حلال شدن در صورتي است كه صاحب مال حرام شناخته نشود .
١٠ - زميني كه ذمي از مسلمان ميخرد خمس قيمت آن را از او ميگيرند .
فصل دوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - اگر كسي اجير شود كه بمبلغي از طرف ديگري حج نمايد و حج كند و قدري از آن مال را زياد آورد دادن خمس آن مال واجب نيست .

صفحه ٤٤٦

 ٢ - اگر صاحب خمس بكسي هديه دهد آن هديه ديگر خمس ندارد .
٣ - در معدن و گنج و غواصي خمس را بعد از وضع مخارج آن ميدهند و در صنايع و برداشت محصول و منافع و عايدات زراعي و غير زراعي بعد از وضع خرج خودش و خرج آن كسب و خراج سلطان ، خمس ميدهد .
٤ - گنجي كه كسي پيدا كند زكوة ندارد ولو زياد باشد .
٥ - آنچه سلطان باسم خمس ميگيرد از بابت خمس او حساب ميشود .
٦ - حلال نيست كه كسي از خمس چيزي بخرد تا وقتيكه حق صاحب خمس باو برسد ( يعني از خمسي كه خارج نموده و جدا كرده است ) .
٧ - در اخبار مستفيضه وارد شده ناصب كسي نيست كه نصب عداوت بر ما اهل بيت نمايد چون تو هرگز كسي را نمي‌يابي كه بگويد من دشمن محمد و آل‌محمد هستم اما ناصب كسي است كه با شما دشمني كند در حالي كه ميداند شما دوست ما هستيد و از شيعه ما ميباشيد .
٨ - خمس در همه مال يك دفعه است ( يعني مالي كه خمس آن را يكبار دادند دو مرتبه خمس ندارد ) .
٩ - در تعلق خمس به معدن شرط است آنچه بيرون آمده به بيست دينار برسد و مستحب است وقتي كه قيمت به يك دينار رسيد خمس آن را خارج كنند .
١٠ - در تعلق خمس به گنج شرط است كه باندازه‌اي باشد كه زكوة در آن واجب است و تا بآن حد نرسيده خمس ندارد .
١١ - آنچه از دريا بيرون ميآورند اگر قيمت آن بيك دينار رسيد خمس دارد .
١٢ - در باقي چيزهائي كه خمس در آنها واجب است حد نصابي بما نرسيده .
فصل سوم
در مصرف خمس است و در آن مسائلي است :
١ - جميع خمس مال خداوند سبحانه است بعد از آن مال رسول اوست صلي الله عليه
صفحه ٤٤٧

 و آله و بعد از آن حضرت مال امامان عليهم السلام و صرف هر امري كه بخواهند ميفرمايند .
٢ - در حكم ظاهر خمس را بر شش سهم تقسيم فرموده‌اند سه سهم آن متعلق بامام عليه السلام است كه سهم خدا باشد و سهم رسول او صلي الله عليه و آله و سهم ذوي‌القربي و نصف ديگر را كه عُشر اصل مال است براي ساير بني‌هاشم يعني فقراء ايشان قرار داده‌اند چنانكه براي فقراي غير سادات هم عشر قرار داده‌اند .
٣ - عشري كه مال فقراء بني‌هاشم است سه قسمت ميشود يك قسمت مال ايتام آنهاست و يك قسمت مال مساكين آنها كه يتيم نيستند و يك قسمت مال ابن‌سبيل آنهاست هر گاه در آن محل كه سفرشان منقطع شده و آنجا مانده‌اند فقير باشند .
٤ - جايز نيست كه يك طايفه را باين عشر اختصاص دهند بلكه واجب است مال را توزيع نمايند و دليلي نيافتيم كه لازم باشد تمام مال را به حاضرين بدهند .
٥ - بني‌هاشم كساني هستند كه از طرف پدر و مادر يا تنها مادر به هاشم نسب ميرسانند اما به كساني از آنها خمس ميرسد كه از طرف پدر منسوب به هاشم باشند كه اين جماعت زكوة بر آنها حرام و گرفتن خمس براي آنها جايز است .
٦ - والي ( يعني امام ) خمس را بين ارباب سهام مطابق كتاب و سنت قسمت ميكند بقدري كه در آن سال مستغني شوند و اگر چيزي زياد آمد متعلق به والي است و اگر از مستغني كردن آنها عاجز شد يا مال كم آمد بر والي است كه از نزد خود بقدري كه بي‌نياز شوند بآنها بدهد .
٧ - امام مختار است اگر بخواهد مال را تقسيم بفرمايد ميتواند و اگر بخواهد همه آن را بيك نفر هم بدهد مانعي براي او نيست .
٨ - واجب است خمس گيرنده مؤمن باشد چون خداي سبحانه اموال آل‌محمد و اموال شيعه ايشان را بر دشمنان آنها حرام فرموده .
٩ - همه انواع خمس را بر سهام قسمت ميكنند مگر خمس مال مختلط بحرام كه آن صدقه است از باب رد مظالم و از باب خمس بني‌هاشم نيست و اگر آن را به بني‌هاشم
صفحه ٤٤٨

 تصدق داد بين دو حق را جمع نموده و مصرفي براي خمس زميني كه ذمي از مسلمان ميخرد نديدم و اگر به فقراء شيعه بدهد مانعي ندارد و احتياط در اين است كه آنرا به بني‌هاشم ندهند .
١٠ - جوازِ دادن خمس به اولاد مطّلب ثابت نشده مطلب برادر هاشم است . زين‌العابدين بن كريم .
عبدالمطّلب فرزند هاشم بود و هاشم جز او پسري نداشت و همه ذريه هاشم فرزند عبدالمطلب هستند پس بين بني هاشم و بني عبدالمطلب فرقي نيست . زين‌العابدين ( اعلي الله مقامه ) .
.
١١ - اخبار در باب خمس در زمان غيبت با هم اختلاف دارند و علماي اخيار هم در اين مطلب چهارده قول مختلف دارند و احتياط پوشيده نيست .
فصل چهارم
در انفال است و در آن مسائلي است :
١ - اين است و جز اين نيست كه تمام زمين متعلق بامام است عليه السلام و هديه‌اي است كه خداي سبحانه باو داده و هيچ يك از مردم شركتي در آن ندارند .
٢ - چيزي از زمين براي كسي حلال نيست مگر از همان راهي حاصل شود كه امام عليه السلام براي او حلال فرموده .
٣ - براي دشمنان آل محمد عليهم السلام تصرف در زمين و منفعت بردن از آن چه در اكل و شرب باشد و چه هر نوع استفاده‌اي حرام است .
٤ - براي شيعه ايشان بر حسب اذني كه داده‌اند تصرف در زمين و انتفاع از آن جايز است .
٥ - هر گاه چيزي از زمين در يد يكي از شيعه ايشان باشد و بهر نحو از انحاء از يد او خارج شود بامام كه مالك آن بوده برميگردد بعد براي غير آن شخص باز جايز است كه بر حسب اذن امام در آن تصرف نمايد .

صفحه ٤٤٩

 ٦ - اگر شيعي چيزي را از تصرف كفار خارج كند اگر بدون اجازه امام بوده مال امام است و گر نه تا حدي كه اذن داده‌اند مال اوست و بعض جزئيات در مورد انفال هست كه نص هم درباره آنها فرموده‌اند بشرحي كه ميآيد :
٧ - زميني كه بآن لشكر كشي نشده و والي بدون قتال مالك آن شده چه اهل آن جلاي وطن كرده باشند و چه بدست خود داده باشند و رفته باشند يا با آنها در مورد آن زمين مصالحه‌اي شده باشد .
٨ - زمينهاي موات خواه اهلي داشته و تمام شده‌اند يا اصلاً صاحبي نداشته يا صاحبي داشته كه احيا كرده و بعد ترك نموده تا خراب شده همه مال امام است و براي من در تملك بارث يا غير ارث بدون احياء هم نظري است .
٩ - سر كوهها و كف رودخانه‌ها و بيشه‌ها نيز جزو اموال امام است .
١٠ - آنچه پادشاهان كافر چنانچه اصحاب نيز با همين قيد ذكر كرده‌اند براي خود انتخاب نموده‌اند و آنچه بمردم به تيول ميدهند مال امام است و ميتوان گفت كه خالصجات پادشاهان اسلام هم حكمش همين است چون آنها به ملكيت در آنها تصرف نميكنند بلكه تصرفشان از اين باب است كه اين املاك خالصه و مخصوص شاهان است پس چون استيلاي ايشان از آن املاك زايل شد بامام عليه السلام برميگردد و در اخبار قيد ملوك خاصي نيست بلي اين مطلب ثابت است كه غصب بايد برگردد .
١١ - آنچه امام بخواهد از غنائم جنگ پيش از قسمت براي خود انتخاب ميكند مثل حيوان مرغوبي يا جاريه‌اي و امثال اينها .
١٢ - غنيمت لشكري كه بدون اجازه امام جنگ كرده‌اند مال امام است .
١٣ - ميراث كسي كه مرده و وارث ندارد مال امام است .
١٤ - معادن در هر جا كه باشد متعلق بامام است جز آنكه به شيعه خود اجازه داده‌اند كه از آنها اكتساب نموده و از چهار پنجم آنچه برميدارند استفاده ببرند كه اَنصباء آنها باشد و خمس آن را بدهند و همچنين از ساير منافع و آنچه در يد آنها است .

صفحه ٤٥٠

 ١٥ - رودهاي هشت گانه مال امام است و آنها عبارتند از سيحان و جيحان كه نهر بلخ باشد و خشوع كه نهر شاش شاش شهري است در ماوراء النهر . منه اعلي الله مقامه .
است و مهران در قاموس آمده كه نهر مهران بكسر در سند است . منه اعلي الله مقامه .
كه نهر هند است و نيل مصر و دجله و فرات خبر را باين صورت يافتيم و در عدد اشتباهي از راويان شده . منه اعلي الله مقامه .
كه هر چه را آبياري كنند يا از آنها آب ببرند همه مال امام است .
١٦ - دريائي كه گرد دنيا را فرا گرفته كه افسيكون افسيكون معرّب اسفيدگون است و آن بحر ابيض است . حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان (اع‌) است .
باشد بلكه همه درياها چنانكه بعض محدثين روايت كرده‌اند متعلق بامام است .
١٧ - در زمان غيبت مال خود را براي شيعه خود حلال فرموده‌اند و منت ايشان را است و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
تمام شد تأليف اين كتاب در صبح روز يكشنبه يازدهم ماه شعبان از ماههاي سال هزار و دويست و هفتاد و يك حامداً مصلياً مستغفراً .

صفحه ٤٥١

 * * * * *

صفحه ٤٥٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب زكٰوة و صدقات
از كتب جامع از مصنفات بنده اثيم كريم بن ابراهيم و اين كتاب شامل دو مقصد است و يك خاتمه :
مقصد اول
در زكوة اموال است و در ضمن يك مقدمه و چهار باب بيان ميشود :
مقدمه
در مسائلي كه مربوط به صدقات است و بايد قبل از باقي مسائل ذكر شود و در آن مسائلي است :
١ - زكوة فريضه‌اي است از فرائض خدا .
٢ - هر كس زكوة را ندهد عقوبت ميشود و در دولت حق گردن او را ميزنند .
٣ - كسي كه زكوة ندهد و ندادن را حلال بداند كافر به خداي عظيم و مرتد از اسلام است .
٤ - زكوة دو زكوة است يكي زكوة ظاهري كه همين زكوة معروف است و يكي باطني و آن اين است كه اگر تو چيزي داري و برادر مؤمن تو بآن محتاج‌تر است او را بر خود ترجيح دهي و منع ننمائي .
٥ - واجب است كه انسان در دادن زكوة و ساير حقوق واجب مالي سخي باشد .

صفحه ٤٥٣

 ٦ - بخل در پرداخت حقوق واجب مالي حرام است .
٧ - مستحب مؤكد است كه انسان بقدر طاقت و وسعي كه دارد حق معلومي را در مال خود قرار دهد و اگر خواست هر روز يا در هر هفته يا در هر ماه آن را به سائل و محروم بدهد و بر اين كار مداومت نمايد و محروم كسي است كه عقل او اشكالي ندارد و لكن رزق او وسعت ندارد و كم‌اقبال است و در خريد و فروش نفعي نميبرد و يا با اين مال به خويشاوندي كمك كند يا دستگيري از ضعيفي بكند و يا زحمتي از كسي بردارد يا ببرادر ديني كمك كند يا در گرفتاري و مصيبتي كه بآن برادر ميرسد صرف نمايد .
٨ - مكروه است منع ماعون و ماعون قرضي است كه ميدهي و متاعي است كه عاريه ميدهي و نيكي كه بجا ميآوري و در صورتيكه عاريه گيرنده متاع را از بين ميبرد و ميشكند اگر باو عاريه ندادند و منع نمودند مانعي ندارد .
٩ - مستحب مؤكد است صله خويشان و صله همسايه مسلمان ولو آنكه آن خويشاوند در باطن عداوت داشته باشد .
١٠ - مستحب است قرض الحسنه بمؤمن دادن .
١١ - مستحب است خوراندن طعام به مسكين و يتيم و اسير در حالي كه بآن غذا علاقه دارد .
١٢ - مستحب است انفاق در شب و روز بطور پنهان و آشكارا .
١٣ - اگر كسي زكوة واجب خود را بدهد ديگر خدا از هيچ صدقه‌اي از او سؤال نميكند و زكوة وجوب و لزوم هر صدقه‌اي را نسخ كرده .
١٤ - هيچ مالي در دريا و خشكي ضايع نشده مگر بترك زكوة .
١٥ - هر كس آنچه را خدا بر او واجب كرده پرداخت نمايد از سخي‌ترين مردم است و بخيل كسي است كه در آنچه خدا فريضه قرار داده بخل ميكند ولو آنكه در ساير جاها تبذير و ولخرجي كند .

صفحه ٤٥٤

 باب اول
در كسي است كه زكوة بر او واجب است و در آن مسائلي است :
١ - زكوة بر شخص بالغ واجب است پس مال يتيم ولو آنكه وليّ او با آن تجارت كند زكوة ندارد و مشهور اين است كه زكوة در مال يتيم اگر با آن تجارت ميكند مستحب است .
٢ - شرط است كه عاقل باشد و اگر ديوانه باشد قلم از او برداشته است و اگر ولي او با مال او تجارت ميكند مشهور اين است كه در اين وقت زكوة دادن مستحب است .
٣ - هر گاه يتيم بالغ شد زكوتي بابت گذشته نميدهد .
٤ - آزاد بودن ، در پرداخت زكوة شرط است پس اگر مملوكي باشد كه مالي دارد يا آقاي او چيزي باو بخشيده يا مكاتب است ( كه با او قراري گذاشته‌اند كه كار كند و مبلغي بدهد و آزاد شود ) زكوة بر او واجب نيست .
٥ - قدرت بر تصرف در مال در زكوة دادن شرط است پس در مالي كه از ميان رفته يا مفقود شده يا غصب شده يا مالي كه فعلاً حاضر و در يد او يا يد وكيل او نيست زكوة واجب نيست پس اگر مالي چندين سال غايب باشد بعد به يد صاحبش برگردد مستحب است كه زكوة يكسال آن را بدهند و اگر عمداً آن مال را ترك ميكند مستحب است كه براي تمام سالهائي كه گذشته زكوة بدهد .
٦ - بر دَين يعني طلب زكوتي نيست و اگر خودش پس نميگيرد مستحب است و حكم وديعه هم همين است .
٧ - واجب است كه قرض گيرنده اگر يكسال مال را بحال خود گذاشته زكوة آن را بدهد .
٨ - اگر متاعي را بقيمتي بفروشد و شرط كند كه خريدار زكوة يكسال يا چند سال آن را كه بدهكار است بپردازد زكوة بر گردن خريدار است و از فروشنده برداشته شده .
٩ - اگر قرض دهنده استحباباً زكوة را از جانب قرض گيرنده قبول كرد جايز است .
١٠ - هر كه بر گردن او دَيني است يا مَهري و فعلاً در دست او موجود نيست زكوتي بر
صفحه ٤٥٥

 آن نيست .
١١ - هر كه امانتي پيش او باشد زكوة آن بر گردن او نيست ولو آنكه باآن تجارت كند و روايت شده اگر آن را بكار انداختي بايد زكوة آن را بدهي و اگر بآن دست نزدي زكوتي بر تو نيست .
١٢ - هر گاه مردي مالي دارد و آن را بگذارد تا سال بر آن بگردد زكوة آن را ميدهد ولو آنكه همان مبلغ يا بيشتر قرض داشته باشد .
١٣ - هر كس نفقه‌اي نزد خانواده خود گذاشته باشد اگر خودش حاضر است بايد زكوة آن را بدهد و اگر غايب است نه .
١٤ - مُزارع و مُساقي رجوع شود به كتاب مزارعه و مساقاة .
واجب است از سهم خود كه با شرايط آن بدست ايشان ميآيد زكوة بدهند .
١٥ - هر كس بر گردن او زكوتي باشد و از دنيا برود بدهي زكوة او مثل ساير ديون از كل مال برداشته ميشود .
باب دوم
در چيزهائي است كه در آنها زكوة واجب است و آنها بر سه نوع تقسيم ميشوند : چارپايان ، طلا و نقره ، و غلات پس در اين باب سه مطلب است و خاتمه‌اي : مطلب اول
در زكوة انعام است و در آن سه فصل است :
فصل
در زكوة شتر است و در آن مسائلي است :
١ - در كمتر از پنج شتر زكوٰتي نيست .
٢ - چون به پنج شتر رسيد براي آنها يك گوسفند ميدهد تا وقتي كه به ده شتر برسد و
صفحه ٤٥٦

 چون به ده تا رسيد دو گوسفند ميدهد تا وقتي كه به پانزده شتر برسد و چون به پانزده رسيد سه گوسفند ميدهد تا بيست تا و در بيست شتر چهار گوسفند ميدهد تا به بيست وپنج برسد و در بيست و پنج شتر پنج گوسفند ميدهد و همينكه به بيست و شش شتر رسيد براي زكوة آنها بنت‌مخاضي ميدهد ( و آن شتر ماده‌اي است كه وارد سال دوم شده ) و اگر چنين شتري ندارد ابن‌لبوني ( و آن شتر نري است كه پا بسال سوم گذارده باشد ) تا آنكه شترهاي او به سي و شش برسد و چون به سي و شش رسيد بنت‌لبوني ميدهد ( و آن شتر ماده‌اي است كه پا به سال سوم گذاشته ) تا به چهل و شش شتر برسد و در چهل و شش شتر ، حِقّه‌اي ميدهد ( و آن ماده شتري است كه پا به چهار سال گذاشته و قابل سواري باشد ) تا وقتي كه شترهاي او به شصت و يك برسد و چون به شصت و يك شتر رسيد جذعه‌اي ميدهد ( و آن شتر ماده‌اي است كه پا به پنج سال گذاشته ) تا برسد به هفتاد و شش شتر و چون به هفتاد و شش شتر رسيد دو شتر ماده كه پا بسال سوم گذاشته‌اند ميدهد تا برسد به نود و يك شتر و چون به نود و يك شتر رسيد دو شتر ماده كه پا بسال چهارم گذاشته‌اند ميدهد تا برسد به صد و بيست و يك شتر و چون به صد و بيست و يك شتر رسيد بازاء هر پنجاه تا يك شتر ماده كه وارد سال چهارم شده يا باين ترتيب كه در هر چهل تا يك شتر ماده كه پا بسال سوم گذاشته ميدهد .
٣ - بدان كه بنت‌مخاض شتر ماده‌اي است كه وارد سال دوم شده و بنت‌لبون ماده‌اي است كه داخل سال سوم شده و حِقّه ماده‌اي است كه داخل در سال چهارم شده و حقه گفته‌اند چون مستحق آن شده كه بر پشتش سوار شوند و جذعه ماده‌اي است كه وارد سال پنجم شده و اين ترتيبي است كه از اهل لغت نقل شده و بناء فقها نيز بر همين است .
٤ - مالك در انتخاب آنچه براي زكوة ميدهد هر گاه صفت واجب را دارا باشند مختار است .
٥ - هر كه شتران او به حد نصاب رسيده‌اند و شتري با اين اوصاف كه ذكر كرديم
صفحه ٤٥٧

 ندارد كه زكوة بدهد اگر آنچه ميدهد كوچك‌تر از حدي است كه بر او واجب است دو گوسفند يا بيست درهم همراه آن ميدهد و اگر بزرگتر دارد از عامل صدقات دو گوسفند يا بيست درهم ميگيرد جز آنكه هر كس بنت‌مخاضي ( يعني شتر ماده‌اي كه وارد سال دوم شده ) ندارد و شتر نر پا به سه سال دارد آن را ميدهد و چيزي نميگيرد .
٦ - شتر بُختي در مورد زكوة مثل عربي است .
٧ - شتران كوچك تا يكساله نشده‌اند زكوٰتي از بابت آنها نميدهند .
فصل
در نصاب گاو است و زكوة آن و در آن مسائلي است :
١ - در كمتر از سي گاو چيزي نيست .
٢ - هر گاه به سي گاو رسيد يك گاو كه پا به دو سال گذاشته ميدهد و بنا به قول مشهور ماده هم باشد مانعي ندارد تا به چهل گاو برسد و چون به چهل رسيد ماده گاوي كه پا به سه سال گذاشته ميدهد .
٣ - سي و چهل دو نصاب هستند كه تعداد گاوها را با يكي از آن دو و يا هر دو با هم ميسنجند اگر عدد گاوها كاملاً بر آنها قسمت شد كه خوب است و اگر نشد باقي معفوّ است پس مثلاً در شصت گاو كه قابل قسمت بر سي هستند دو گاو ميدهد كه پا به دو سال گذاشته‌اند ( و به چنين گاوي تبيع ميگويند ) و در هشتاد كه دو چهل است دو ماده گاو پا به سه سال ميدهد ( كه مسنه ميگويند ) و در هفتاد ، يك گاو پا به دو سال و يك ماده گاو پا به سه سال ميدهد كه يك سي و يك چهل باشد و در هفتاد و پنج گاو هم همان دو تا را ميدهد و پنج گاو مانده زكوة ندارد .
٤ - تبيع گاوي است كه وارد سال دوم شده و تبيعه ماده آن است و مسنه گاو ماده‌اي است كه داخل سال سوم شده و اين تعريفها از اهل لغت است و بناي فقها نيز بر همين است .
٥ - احكام گاوميش از حيث زكوة مثل گاو است .

صفحه ٤٥٨

 فصل
در نصاب گوسفند است و در آن مسائلي است :
١ - در كمتر ازچهل گوسفند چيزي نيست .
٢ - چون گوسفند به چهل عدد رسيد زكوة آن يك گوسفند است تا به صد و بيست و يك گوسفند برسد كه در آن دو گوسفند است و همين طور ميماند تا برسد به دويست و يك گوسفند كه در آن سه گوسفند است تا به سيصد و يك برسد كه در آن چهار گوسفند است تا برسد به چهارصد گوسفند و چون به چهارصد رسيد به تعداد صدها نگاه ميكنند و براي هر صد گوسفند يكي ميدهد و آنچه باقي مانده و به صد نرسيده زكوة ندارد .
٣ - گفته شده كه عامل زكوة گوسفند پير و معيوب و يك چشم را نميگيرد همچنين گوسفندي كه بواسطه مرض لاغر شده يا جائي از او شكسته باشد اما همه اينها در تعيين نصاب بشماره ميآيند و روايت شده گوسفند اكوله را براي زكوة نميگيرند و آن گوسفند بزرگي است كه در گله است و همين طور گوسفندي كه بچه دارد و نه قوچ نر گله و نه پير و نه معيوب مگر آنكه عامل بخواهد و كوچك و بزرگ گوسفندان را در تعيين عدد ميشمارد .
٤ - گوسفندي كه براي خوردن چاق كرده‌اند و نر گله ( كه براي جفت‌گيري است ) زكوة ندارد و درباره گوسفندي كه دو بچه گوسفند را شير ميدهد و گوسفندي كه براي شير دادن نگاه داشته‌اند نيز همين طور روايت شده كه در آنها زكوة نيست .
٥ - هر گوسفندي كه يك سال تمام نزد صاحبش نبوده زكوة ندارد و چون يك سال بر آن گذشت زكوة آن واجب ميشود .
٦ - جايز است كه به مستحقين زكوة ، قيمت آنچه را كه بر انسان واجب شده بدهد چه از چارپا باشد و چه غلات و چه طلا و نقره و اگر براي مستحقين بهتر مي‌بيند جامه بدهد و يا گندم و روايت شده در باب دادن درهم از بابت زكوة گندم و جو و طلا كه آنچه ميسر شد ميدهد چه از خود آن جنس و چه قيمت آن .

صفحه ٤٥٩

 ٧ - سال در عرف و لغت دوازده ماه كامل است اما روايت شده همينكه ماه دوازدهم داخل شد سال بر آن مال گشته و از اصحاب كسي مخالفت صريحي با اين روايت ننموده .
٨ - در تعلق زكوة شرط است كه در طول سالي كه گوسفند را نگاه داشته‌اند در بيابان و مرتع چريده باشد .
٩ - بچه گوسفند هر گاه از روز تولدش يكسال بگذرد زكوة دارد .
١٠ - در حيواناتي كه كار ميكنند يا بآنها در منزل علف ميدهند زكوٰتي نيست و روايت شده شترهائي كه كار ميكنند زكوة دارند و اين روايت حمل بر استحباب شده .
١١ - مال هيچ كس با مال كس ديگر منضم نميشود كه از مجموع ، زكوة خارج شود .
١٢ - اگر كسي مالي را كه زكوة داشته بفروشد از خريدار مطالبه زكوة ميشود و خريدار پي فروشنده اول رفته از او مطالبه ميكند يا آنكه فروشنده خود زكوة را ميدهد .
١٣ - مال مجتمعي را نبايد متفرق كنند و مال متفرق را ( كه مثلاً از دو جنس است يا مال دو نفر ) بنا نيست روي هم بريزند و مواشي را نبايد براي فرار از زكوة از آبي به آب ديگر كوچ دهند .
١٤ - هر كس شتر يا گاو يا گوسفند يا متاعي داشته باشد و سال بر آن بگذرد پس شتران يا گاوها و گوسفندان بميرند يا متاع او بسوزد اگر كوتاهي نكرده باشد چيزي بر او نيست .
مطلب دوم
در زكوة پول طلا و نقره است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه طلا به بيست مثقال مثقال شرعي سه چهارم مثقال صيرفي و معادل ٣ گرم است و آن برابر يك دينار است .
رسيد زكوة آن نيم مثقال است يعني يك چهلم بعد هر گاه چهار مثقال بر آن افزوده شد يك دهم مثقال يعني باز يك چهلم بر زكوة افزوده ميشود و همين طور هر چهار مثقالي كه افزوده شود يك دهم دينار زكوة دارد .

صفحه ٤٦٠

 ٢ - نقره هر گاه به دويست درهم درهم ٠ دينار و معادل ٢ گرم است .
برسد پنج درهم زكوة دارد يعني يك چهلم و چون چهل درهم بر دويست اضافه شود جمعا شش درهم ميدهد و بازاء هر چهل درهم كه زياد شود يك درهم ميدهد .
٣ - شرط است كه مال با نصاب كامل در نزد صاحبش يك سال بماند و حركت نكند .
٤ - شرط است كه منقوش و مسكوك باشد پس اگر شمش يا زيوري باشد يا قطعه طلاي خامي يا قطعه طلا يا نقره‌اي كه ذوب كرده و ريخته‌اند زكوة ندارد و زكوة زيور عاريه دادن آن است .
٥ - هر كدام از نقدين يعني طلا و نقره حد نصاب مخصوص خودشان را دارند و براي تكميل نصاب يكي با ديگري جمع نميشود و آنچه بين دو نصاب واقع ميشود زكوة ندارد .
٦ - سكه مغشوش تا وقتي كه نقره‌اي كه در آن است به حد نصاب نرسد زكوة ندارد و اگر معلوم است كه به حد نصاب رسيده اما مقدار آن را نميداند آن را ذوب ميكند و زكوة آن را خارج مينمايد .
٧ - مالي كه با آن كار نميكنند و زير و رو نميشود بايد هر سال زكوة آن را بدهند مگر آنكه آن را ذوب نمايند .
٨ - هر كس مال را بجهت فرار از زكوة تبديل به زينت كند يا آن را به شمش مبدل كند يا ملكي يا خانه‌اي با آن بخرد اگر اين كارها پيش از گذشتن يك سال بر آن مال باشد چيزي بر او نيست و اگر بعد از سال باشد بايد زكوة آن را بدهد و همين طور كسي كه پيش از سال براي فرار از زكوة ، مال را هبه كند چيزي بر او نيست اما اگر بعد از سال باشد بايد زكوة آن را بدهد .
٩ - جايز است قيمت زكوة طلا را با درهم بدهند يا لباس يا گندم و روايت شده در زكوة گندم و جو و طلا كه هر طور ميسر شد ( يعني يا قيمت يا از عين جنس ) زكوة را خارج ميكنند .

صفحه ٤٦١

 مطلب سوم
در زكوة محصولات كشاورزي است و در آن مسائلي است :
١ - زكوة فقط در محصولات چهار گانه كه گندم و جو و خرما و مويز باشد واجب است لاغير .
٢ - گفته شده زكوة در تمام چيزهائي كه كيل ميشوند مستحب است .
٣ - در زكوة محصولات رسيدن به حد نصاب نصاب ٢٧٥ ١٨٤ مثقال صيرفي است . نصاب بوزن تبريز كه من باشد و عبارت از ٦٧٢ مثقال است دويست و هفتاد و چهار من و يك هشتم من باضافه نصف يك هشتم و ربع يك هشتم ميشود .
شرط است و آن حد پنج وسق وسق ٨٥٥ ٣٦ مثقال است .
است و وسق شصت صاع صاع بوزن صيرفي ٦١٤ و يك چهارم مثقال است .
و صاع چهار مد است مد ١٥٣ و نيم باضافه يك شانزدهم مثقال صيرفي است .
و يا شش رطل مدني رطل مدني ١٠٢ و يك چهارم و يك هشتم مثقال صيرفي است .
يا نُه رطل عراقي رطل عراقي ٦٨ و يك چهارم مثقال صيرفي است .
مترجم گويد وزن مثقال صيرفي بر حسب گرم بنا بر اصح و معروف ٤ گرم است و عليهذا نصاب كه برابر ٢٧٥ ١٨٤ مثقال است ٨٤٩ كيلوگرم ميشود و نيز هر صاع برابر ٢٨٣٠ گرم و هر مدّ مساوي ٧٠٧ گرم است و اينكه در اداي فطريه و كفاره صاع را سه كيلوگرم و مدّ را يك چارك يعني ٧٥٠ گرم حساب ميكنند از باب سهولت و تقريب است و گر نه قدر واجب همان است كه ذكر شد .
.
٤ - رطل مدني صد و نود و پنج درهم است و رطل عراقي يكصد و سي درهم پس صاع هزار و صد و هفتاد درهم است و مد دويست و نود و دو درهم و نيم .
٥ - معروف بين اصحاب اين است كه درهم شش دانَق است و دانق هشت دانه جو متوسط پس درهم چهل و هشت دانه جو است كه نيم دينار ميشود باضافه خمس دينار و دينار يك و سه هفتم درهم است پس دينار شصت و هشت و چهار هفتم جو
صفحه ٤٦٢

 است .
٦ - وقت تعلق زكوة همان وقتي است كه اسم صدق ميكند اما گندم و جو كه معلوم است و اما خرما ظاهر آنچه كه از اهل لغت نقل شده مثل مويز است يعني تا خشك نشده اسم آن خرما نيست و هر گاه انگور را تخمين زدند اگر مويز آن به نصاب ميرسد زكوة آن را بيرون ميكنند اينطور روايت كرده‌اند .
٧ - در هر يك از محصولات چهار گانه نصاب خاص آن را بايد مراعات نمايند بنا بر اين صنفي را با صنف ديگر رويهم حساب نميكنند و در معرفت نصاب تخمين كافي است .
٨ - زكوة بر كسي واجب است كه پيش از صدق اسم مالك زراعت شده و تا وقت بدست آمدن حاصل در ملك او باشد .
٩ - آنچه با آب جاري آب داده شود يا زميني باشد مرتفع كه در سال يكبار در آن باران ميآيد يا زراعت ديم ، زكوة همه اينها يك دهم محصول است و آنچه با دلو و ريسمان و حيوانات آب كش آبياري شود زكوة آن نيم عشر محصول است ( يعني پنج در صد ) .
١٠ - اگر زراعتي با هر دو نوع آبياري شود اگر دو نوع مساوي هستند نصف محصول بمأخذ ده در صد و نصف ديگر بمأخذ پنج در صد زكوة دارد و اگر يك يا دو آب در اثناء آب كشيدن از چاه از آب جاري استفاده شده بمأخذ پنج در صد زكوة دارد .
١١ - هزينه‌ها و اجرت كارگران و سركاران و نگهبانان و غير ايشان از حاصل كم ميشود بعد در باقي نظر ميكنند اگر به نصاب رسيده زكوة آن را ميدهند و گر نه چيزي بر آن نيست بذر از هزينه‌هاي زراعت حساب نميشود چنانكه پدر بزرگوارم در فتاوي خود تصريح فرموده و ما در رساله جداگانه‌اي ثابت نموده‌ايم . زين‌العابدين بن كريم .
.
١٢ - خراج سلطان و مقاسمه سهمي از محصول كه سلاطين معين ميكرده و ميگرفته‌اند . م .
او نيز از محصول كم ميشود و زكوة آن بر زارع نيست
صفحه ٤٦٣

 و اگر باقي بعد از قسمت بحد نصاب رسيده باشد زكوة دارد .
١٣ - تعدي سلاطين بر زارعين اگر بصورتي است كه از عين حاصل برميدارند زكوة آن بر زارع نيست اما اگر از غير حاصل برميدارند لكن از بابت زراعت است اگر چنانچه بعد از آن است كه جنس زكوي بدست زارع رسيده آن هم ظاهراً زكوة ندارد اما اگر قبل از آنكه حاصل بدست او برسد ميگيرند ظلمي است كه بر او رفته و بايد بعداً زكوة آنچه را كه بدست او ميرسد بدهد و اين مسأله منصوصه نيست و ما آن را از كليات استنباط نموده و در اينجا ثبت نموديم چون مورد احتياج بود .
١٤ - هزينه‌ها را از وسط مال برميدارند بعد مالك و مزارع و مساقي هر كدام بتنهائي در سهم خودشان ملاحظه ميكنند اگر به نصاب رسيده زكوة آن را ميدهند .
١٥ - جايز نيست كه جنس بد را عوض زكوة جنس خوب بيرون كنند .
١٦ - جايز است آنچه بايد زكوة بدهند به قيمت آن لباس بدهند يا گندم .
١٧ - بعد از آنكه انسان زكوة محصولات خود را داد چيزي بر او نيست مگر چيزي از خرج سال او زياد بيايد كه بايد خمس آن را بدهد .
١٨ - هر گاه مزرعه‌اي حاصل آن فروخته نميشود و خورده ميشود زكوة ندارد .
١٩ - خرماي معافاره و ام‌جعرور ( كه دو نوع خرماي پست و دقل هستند ) بر درخت ترك ميشود و آنها را داخل حساب نميآورند و همچنين يكي دو خوشه جهت نگهبان كه بابت اجرت او معين كرده‌اند داخل در حساب نميشود .
٢٠ - هر گاه شخص زكوة زراعت يا خرماي خود را داد ديگر چيزي از بابت آنها بر او نيست ولو آنكه هزار سال بماند آنگاه اگر حاصل را تبديل به مالي نمود كه زكوة دارد و سال بر آن گذشت زكوة آن را ميدهد .
٢١ - مستحب است صدقه دادن بر تهي‌دستاني كه وقت درو و ضبط حاصل ميآيند بهر يك مشتي و دسته‌اي ميدهد و اين غير از زكوة است .
٢٢ - مكروه است بريدن خوشه خرما و درو و بذرپاشي در شب چون قانع و معترّ نميآيند كه چيزي بگيرند ( و قانع آنست كه بهر چه دادي قناعت ميكند و معتر كسي
صفحه ٤٦٤

 است كه بر تو ميگذرد و درخواست كمك نميكند ) .
٢٣ - مكروه است رد سائل وقت ضبط حاصل و اگر به سه نفر داد جايز است كه نفر بعد را رد كند .
٢٤ - در درو و بريدن حاصل اسراف است با دو كف صدقه بدهند .
٢٥ - عابر جايز است كه از محصولات بخورد و نبايد چيزي را خراب كند يا چيزي را با خود ببرد و مستحب است كه در ديوارها رخنه بگذارند كه عابر بتواند داخل شود .
خاتمه
و در آن مسائلي است :
١ - مالي كه با آن تجارت ميكنند و در حال داد و ستد است زكوة ندارد و مشهور آنست كه زكوة دادن از چنين مالي مستحب است .
٢ - مستحب است زكوة دادن از ماديانهائي كه در مراتع ميچرند و از اسبهاي غير نجيب ، از بابت هر اسب عربي ( يعني نجيب ) دو دينار و از بابت هر اسب غير عربي ( يعني غير نجيب كه يابو ميگويند ) يك دينار ميدهد .
٣ - شرط است در زكوة گذشتن سال و چراي در بيابان و ماده بودن .
٤ - زكوة زينت آلات عاريه دادن آنها است .
٥ - مالي كه چند سال غايب باشد چون برگردد مستحب است كه براي يكسالِ آن زكوة دهند .
٦ - سبزيها و بقولات و آنچه كه در يك روز خراب ميشود زكوة ندارد مگر آنكه فروخته شود و بر مالي كه در بهاي آنها ميگيرند يكسال بگذرد .
٧ - روايت شده آنچه كيل شود زكوة دارد و بعض از ايشان هم باين روايت عمل كرده‌اند .
٨ - در جواهر و اشباه آنها زكوتي نيست و همچنين در قطعات ذوب شده نقره زكوة نيست .
٩ - روايت شده كه مال التجاره زكوة دارد بشرط آنكه در طول سال همواره مال را
صفحه ٤٦٥

 بقيمت خريد يا بيشتر از او بخرند و اگر ارزانتر از خريد ميخرند زكوة ندارد مگر آنكه بفروشد و پول طلا و نقره بگيرد و بر آن پول سال بگردد و اگر چند سال مال التجارة پيش او ماند و قيمت آن همواره كمتر از خريد بود زكوة يك سال آنرا ميدهد و اين حمل بر استحباب شده و بنظر من شبيه‌تر به واقع آنست كه اين روايت بر تقيه حمل شود .
١٠ - تجارت با مالي كه صاحب آن زكوة آن را نداده جايز نيست و براي عامل تجارت كافي است كه صاحب مال بگويد كه زكوة آن را خودش ميدهد .
١١ - در غلام و كنيز زكوتي نيست مگر آنكه يكسال بر آن بگذرد پس يك صاع خرما ميدهد ( ظاهراً مقصود فطره اوست ) و اگر آن را بفروشد در قيمت آن زكوتي نيست مگر آنكه سال بر آن بگذرد .
١٢ - در باب دستور العمل عامل صدقات روايت شده كه : برو و بر تو باد به رعايت تقواي خداوند وحده لا شريك له و دنياي خود را بر آخرت ترجيح مده و چيزي كه تو را امين آن قرار داده‌اند حفظ كن و حق خدا را در آن مراعات نما تا وقتي كه بمنزل فلان طايفه برسي و چون بآنجا رسيدي بر سر آب ايشان فرود بيا نه آنكه به خانه‌هاي آنها بروي بعد با سكينه و وقار برو تا به جماعت ايشان برسي و بر آنها سلام كن و بگو : اي بندگان خدا مرا وليّ خدا بسوي شما فرستاده كه حقي را كه خدا در اموال شما دارد بستانم آيا از حق خدا چيزي در اموال شما هست كه به ولي خدا بدهيد پس اگر كسي بتو گفت نه باو رجوع مكن و اگر كسي گفت بلي همراه او برو بدون آنكه او را بترساني يا وعده و وعيد بدهي مگر به نيكي و چون بمحل مال او برسي بدون اذن او مداخله مكن چون بيشتر اين مال متعلق باوست و بگو اي بنده خدا اجازه ميدهي كه داخل بشوم بر اين مال تو پس اگر اجازه داد باز بطور تسلط و با عنف داخل مشو آنگاه مال را دو قسمت كن و بگو يكي را او بردارد و هر كدام را برداشت تو متعرض مشو آن وقت باقي را دو قسمت كن و او را مختار كن كه هر كدام را ميخواهد انتخاب كند و اعتراضي مكن و بهمين ترتيب ادامه بده تا آنكه باقي مانده باندازه‌اي باشد كه حق
صفحه ٤٦٦

 خدا از آن بيرون آيد و چون باين مرحله رسيد حق خدا را از آن بردار و اگر از تو خواست كه تقسيم را بهم بزند و دوباره قسمت شود قبول كن و آنها را مخلوط كن و مثل دفعه اول تقسيم كن تا حق خدا را كه در مال اوست بگيري و چون گرفتي موكل بر آنها مكن مگر شخص خيرخواه ملايم اميني كه از عهده حفظ برميآيد و با عنف با آنها رفتار نميكند و پس از آن هر چه كه نزد تو جمع شد از هر ولايتي بسوي ما روانه كن كه مطابق امر خدا بهر كس كه بايد بدهيم ، پس چون فرستاده تو با اموال روانه شد باو بسپار كه بين هيچ شتر ماده و بچه او مانع نشود و جدائي نياندازد و شير او را ندوشد كه ضرر به بچه او بزند و آنها را با سواري خسته نكند و بين آنها در سواري بعدل رفتار كند و بهر آبي كه ميرسد آنها را وارد بر آن آب كند كه بنوشند و آنها را در ساعاتي كه استراحت ميكنند و عصرها كه آنها را ميدوشد از زمين علفزار خارج نكند و بر پشت جاده‌هاي بي علوفه نبرد و هر چه بتواند با آنها ملايمت كند تا باذن خداي سبحانه چاق و فربه و بدون آنكه خسته و مانده شوند بدست ما برسند كه باذن خدا بر طبق كتاب او و سنت پيغمبر او بين دوستان او قسمت كنيم كه اين طور عمل كردن اجر تو را بيشتر و هدايت و رشد تو را نزديكتر ميكند و تو و آن اموال و كوشش تو و خيرخواهي تو از براي آنكه تو را فرستاده و تو در اطاعت امر او حركت كرده‌اي همگي محل نظر خداوند هستيد و هراينه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند هر گاه خداوند ببيند كه يكي از دوستان او در اطاعت و خيرخواهي پروردگار و امام خودش نفس خود را بسختي واداشته بپاداش اين عمل او را در رفيق اعلٰي رفيق اعلٰي بمعني محل و مكان بالا و كنايه از بهشت است . م .
با ما قرار ميدهد .
١٣ - آنچه سلطان بعنوان زكوة و خمس ميگيرد نزد خداوند بحساب ميآيد و اعاده ندارد و ظاهر اين است كه مالياتي كه سلاطين شيعه ميگيرند از همين باب بوده آنگاه تعدي غالب آمده و زياد شده است تا رسيده است بجائي كه رسيده و خداوند داناتر است .

صفحه ٤٦٧

 باب سوم
در مصارف زكوة است و در آن مسائلي است :
١ - از جمله مستحقين زكوة فقرا و مساكين هستند و فقير كسي است كه بالحاح و اصرار سؤال نميكند و مسكين از او بدحال‌تر است و سؤال ميكند و ديگر از مستحقين زكوة مردان و زنان و اطفالي هستند كه ناخوشيهاي مزمن دارند و مدتهاي زياد مبتلا هستند بشرط آنكه غني نباشند .
٢ - غني كسي است كه زكوة بر او واجب است اما اگر عيال‌بار است و آن اندازه مال كه داشته و بحد نصاب رسيده بوده كفاف آنها را نميدهد از بابت فقري كه بواسطه سرپرستي ايشان دارد زكوة قبول مينمايد و روايت شده كه زكوة مال خود را براي وسعت و رفاه اهل و عيال خود صرف ميكند و قدري از آن را هم بديگري ميدهد .
٣ - هر گاه زكوة را بفقيري ميدهند جايز است آنقدر بدهند كه بآن مستغني شود و اندازه معلومي ندارد .
٤ - هر كس ميگويد فقير است از او مي‌پذيرند و لازم نيست كه او را تكليف به قسم خوردن نمايند چنانكه بعضي اينطور گمان كرده‌اند .
٥ - خانه و كنيز و مال سواري و خادم دليل غنٰي شمرده نميشوند و هر كس سلاح و وسيله جنگ دارد و فقير است ميفروشد و خرج عيال خود ميكند .
٦ - هر كس ندانسته به غير مستحق زكوة دهد بعد متوجه شود ضامن است تا باهل آن بدهد و ميتواند از آن شخص پس بگيرد .
٧ - هر كس قبل از تمام شدن سال در زكوة دادن عجله كند و قبل از تمام شدن سال شخصي كه باو زكوة داده زندگيش وسعت پيدا كند يا مرتد بشود بايد زكوة دهنده زكوة را اعاده كند .
٨ - اگر فقير از قبول زكوة خجالت ميكشد مال را باو ميدهند و نميگويند زكوة است .
٩ - از جمله مصارف زكوة عاملين زكوة هستند كه امام بهر نحوي كه صلاح بداند بآنها ميدهد .

صفحه ٤٦٨

 ١٠ - بني‌هاشم را عامل صدقات نمينمايند .
١١ - از جمله مصارف زكوة مؤلفةٌ قلوبهم هستند كه ظاهرا اقرار به يگانگي خداوند و اقرار به پيغمبر كرده‌اند اما قلباً معرفت باو پيدا نكرده‌اند و در اين مطلب شك دارند و امام بآنها از زكوة ميدهد تا بر ايمان ثابت شوند .
١٢ - امروزه جز به شيعه‌اي كه عارف و مقرّ بحق ائمه اطهار است زكوة نميدهند .
١٣ - از جمله مصارف رقاب است و آنها كساني هستند كه كفاره‌اي بر گردن آنها مانده مثلاً در قتل خطا يا ظِهار رجوع شود بكتاب ظهار .
يا كفاره قسَم يا قتل صيد حرم و چيزي ندارند كه كفاره خود را بدهند و مؤمن هم هستند و همچنين مكاتَب ( يعني غلامي كه با او قرار گذاشته‌اند كار كند و مبلغي بدهد و آزاد شود ) در صورتي كه عاجز شده باشد از انجام تعهد ، ميشود از زكوة چيزي باو بدهند .
١٤ - هر گاه بندگاني باشند عارف كه تحت فشار و سختي واقع شده‌اند جايز است كه از مال زكوة آنها را بخرند و آزاد كنند .
١٥ - از جمله مصارف زكوة بدهكاران هستند و مقصود از آنها كساني است كه زير بار قروضي هستند كه آنها را بدون اسراف و فساد در طاعت پروردگار صرف كرده باشند .
١٦ - هر گاه از فقيري طلبكار باشي مانعي ندارد كه مال زكوة را عوض دَين او براي خود برداري و از او نگيري بشرط آنكه آن فقير بقدر ادامه زندگي تنخواهي يا متاعي يا خانه‌اي يا كسب و كاري داشته باشد ( و گر نه علاوه بر آنكه نبايد مال زكوة را عوض بدهي او بردارند بايد باو زكوة بدهند كه گذران نمايد و وصول بدهي ميماند براي وقت وسعت ) .
١٧ - ممكن است كه با زكوة دَين ميت را چه واجب النفقه آنها باشد و چه نباشد بپردازند .
١٨ - يكي از مصارف سبيل الله است كه وجوه برّ باشد يعني نيكي و آنچه سبب قربت
صفحه ٤٦٩

 و نزديكي بخداوند است و اين در موقعي است كه انجام آن امور خير و برّ جز از راه دادن مال زكوة براي شخص مقدور نباشد .
١٩ - و از جمله مصارف ابن‌سبيل است و او كسي است كه در طاعت خداوند مشغول به سفر است و دزد او را ميزند و مالش ميرود پس بر امام است كه از مال صدقات او را به وطن خود بازگرداند .
باب چهارم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - شرط است كسي كه باو صدقه ميدهند ناصب نباشد .
٢ - واجب است كه زكوة گيرنده از اهل ولايت يعني شيعه باشد و معرفت بامامان داشته باشد و معروف به ولايت باشد .
٣ - جايز است كه به اولاد مؤمنين بعد از فوت آنها از زكوة بدهند تا بحد بلوغ برسند .
٤ - كسي كه بايد زكوة بدهد جايز نيست كه از سهم فقرا و مساكين به اشخاصي بدهد كه نفقه آنها بر او واجب است و آنها پدر و مادر هستند يا جد پدري و مادري يا اولاد و نوه‌ها و زوجه و مملوك .
٥ - هر گاه كسي خرج او را پدرش يا عمويش يا برادرش ميدهد جايز است هر گاه آنها كم ميدهند از زكوة باو بدهند كه وسعتي پيدا كند .
٦ - ظاهراً جايز است به اشخاص واجب النفقه از سهم غارمين يعني بدهكاران و سبيل الله و رقاب منظور مؤمنيني است كه كفاراتي در قتل خطا يا ظهار يا قسم و يا قتل صيد در حرم بر آنها لازم شده و از عهده آن برنميآيند . م .
و عاملين زكوة و غير اينها اگر مصداق آن باشند بدهند و احتياط پوشيده نيست .
٧ - جايز است به اشخاصي كه واجب النفقه انسان هستند از سهم سبيل الله بدهد كه زندگي آنها وسعتي پيدا كند .

صفحه ٤٧٠

 ٨ - كسي كه زكوة ميگيرد واجب است كه از بني‌هاشم نباشد .
٩ - دادن صدقه مستحب به بني‌هاشم حلال است و هر نيكي و خيري صدقه است .
١٠ - هر گاه كسي از بني‌هاشم مضطر شود كه از صدقه واجب يعني زكوة بگيرد از باب اكل ميته جايز است كه باو بدهند .
١١ - جايز است كه بعض بني‌هاشم ببعضي ديگر صدقه بدهند .
١٢ - روايت شده هر كس مادر او هاشمي باشد و پدر او از ساير مردم صدقه بر او حلال است و گرفتن خمس براي او جايز نيست .
١٣ - صدقه بر بندگان آزاد شده بني‌هاشم حلال است .
١٤ - در زمان غيبت ، مالك مال كه ميخواهد زكوة بدهد خود يا وكيلش متصدي تقسيم سهام زكوة ميشوند خواه فقيه باشد خواه نباشد و در زمان ظهور حق البته امر و حكم با امام است .
١٥ - وسعت دادن زكوة بين اصناف مستحقين واجب نيست ( يعني واجب نيست بين همه اصناف تقسيم شود ) .
١٦ - مستحب است كه به بعضي بيشتر از بعض ديگر بدهند مثلاً كسي كه درخواست نميكند يا متدين‌تر است يا عاقلتر و يا فقيه‌تر يا با انسان قوم و خويش است باو بيشتر بدهند .
١٧ - مستحب است كه از اموال زكوة ، حيوانات را به فقراء متجملين بدهند ( كه حفظ ظاهر ميكنند و اظهار فقر نمي‌نمايند ) و باقي را بسايرين .
١٨ - واجب است زكوة در وقتي كه سال بر مال بگذرد و اجازه رسيده كه جلوتر يا عقب‌تر بدهند مثلاً اول سال ميدهد يا كمتر ميدهد و تا پنج ماه اگر بخواهد تأخير مياندازد و باحتياط نزديكتر آن است كه اگر قبلاً داد به نيت قرض دادن ( به بيت‌المال ) باشد تا سر سال كه بحساب زكوة بيايد .
١٩ - زكوة را مانعي ندارد كه به شهر ديگر بفرستند اما اگر در شهر خودش مستحقي باشد و باو ندهد و بجاي ديگر بفرستد و تلف شود ضامن است .

صفحه ٤٧١

 ٢٠ - مستحب است كه چون سال منقضي شد زكوة را خارج كنند اگر چه مستحق آن را نيابند و اگر زكوة را بيرون كرد بدون قصد شخص خاصي يا به نيت كسي آنگاه مال تلف شد چه مال را ارسال كرده باشد و چه هنوز نفرستاده باشد ذمه او بري است .
٢١ - اگر با مالي كه بايد زكوة آن را بدهد تجارت كرد زكوة ، سهم سود خود را ميگيرد اما زياني بر او نيست و اگر زكوة را از اصل مال جدا كرد و با آن تجارت نمود اگر ضرر شد ضامن است و سود متعلق به زكوة ميباشد .
٢٢ - اگر كسي فوت كند و زكوٰتي بر گردن او بوده از اصل مال او برميدارند .
٢٣ - سزاوار نيست كه به فقير كمتر از پنج درهم زكوة بدهند .
٢٤ - كسي كه باو مالي داده‌اند كه در ميان محتاجين قسمت كند جايز است كه اگر محتاج است خود و عيالش را هم مثل يكي از آنها فرض كرده براي خود هم بردارد و اين اجازه در صورتي است كه در كلام شخصي كه مال را داده قرينه‌اي بر اين مطلب نباشد كه اين مال مختص ديگران است و اگر چنين قرينه‌اي باشد نبايد بدون اذن صاحب مال از آن بردارد .
٢٥ - هر كه زكوة مال خود را بغير اهلش دهد واجب است كه مرتبه ديگر زكوة دهد و روايت شده هر گاه سعي خود را نموده باشد و بتصور اهليت داده ذمه‌اش بري است اما اگر سعي و كوششي براي يافتن اهل زكوة نكرده مشغول الذمه است .
٢٦ - روايت شده هر كس سرمايه‌اي دارد كه با آن تجارت ميكند و سود آن كفايت خرج سالش را نميكند جايز است زكوة بگيرد .
٢٧ - و روايت شده در كسي كه عايدي مختصري دارد كه كفايت عيال او را نميكند خودش از زكوة نميخورد لكن براي عيال خود كه مال كفايت ايشان را نميكند ميگيرد .
٢٨ - هر عملي كه شخص در حال نصب و گمراهي انجام داده و بعد از آن خداوند بر او منت گذاشته و امر ولايت را باو شناسانده اجر آن اعمال باو ميرسد مگر زكوة كه بايد اعاده كند چون آن را بغير اشخاصي كه بايد بدهد داده است .

صفحه ٤٧٢

 ٢٩ - اگر در شهر كسي از اهل ولايت نباشد زكوة را ميفرستد بجائي كه آنها هستند و اگر كسي را نيافت كه زكوة را با او نزد ايشان بفرستد روايت شده بكسي ميدهد كه نصبي نداشته باشد و روايت شده چهار سال مال را نگه ميدارد اگر ميسر شد بآنها برساند ميرساند و گر نه آنرا در كيسه‌هائي كرده در دريا ميريزد .
٣٠ - اهل زكوة مستضعفين شيعه هستند اما كسي كه بصيرت او قوي بوده و ولايت او بواسطه دوستي دوستان آل‌محمد عليهم السلام نيكو و معرفت او بجهت برائت از دشمنان آن بزرگواران خوب باشد آن برادر ديني است و از برادر پدري و مادري به شخص نزديكتر است و از آل‌محمد عليهم السلام است و همه ايشان مثل جسد واحدي هستند و زكوة دادن به ايشان شايسته نيست و بايد آنها را بالاتر از اين بدانند بلكه ايشان سزاوار برّ و نيكي هستند و بايد ايشان را از چرك اموال منزه داشت .
٣١ - روايت شده هر كس فوت شود و زكوٰتي بر عهده اوست و تركه‌اي داشته باشد كه اگر بمصرف زكوة برسد باعث ميشود كه ورثه بي‌چيز شوند ورثه زكوة را خارج ميكنند و بر خود قسمت مينمايند و چيزي از آنرا هم بديگري ميدهند و روايت شده همه زكوة را به خويشان خود مده و بعضي را بآنها و بعضي را بساير مسلمين بده و روايت شده كه جايز است همه آن را در اهل خانه خود قرار دهد و روايت شده كه اقربا افضل از ديگرانند .
٣٢ - به مؤمن سه هزار و ده هزار ميدهند و به فاجر كمي .
٣٣ - هر كه نيت كند زكوة را به مستحق معيني بدهد جايز است كه قبل از دادن بآن شخص از تصميم خود عدول كند و بديگري بدهد .
٣٤ - مستحب است كسي كه باو صدقه‌اي مي‌سپارند كه در مستحقين قسمت كند قبول نمايد و اين كار اجر دارد .
٣٥ - جايز است زكوة را به فرزند غلامي بدهند بشرط آنكه آن فرزند آزاد باشد .
٣٦ - هر كس بقدر گذران زندگي دارد و قرضي هم دارد دين را با آنچه دارد ميدهد و صدقه قبول ميكند .

صفحه ٤٧٣

 ٣٧ - جايز است كه قبل از حلول وقت زكوة به مؤمن قرض دهند بعد بحساب زكوة آورند .
٣٨ - آنچه را كه خداوند واجب فرموده علني بودن آن از پنهان داشتنش بهتر است و آنچه مستحب است و تطوع در خفا باشد افضل است تا آشكار و هر گاه مردي زكوة مال خود را بر شانه خود حمل كند و ببرد و علانيه قسمت كند خوب كاري كرده است .
٣٩ - صدقه‌اي كه نيت در آن نباشد خيري در آن نيست .
٤٠ - كسي كه بر او زكوة گرفتن واجب شود و نگيرد مثل كسي است كه زكوة دادن بر او واجب شود و ندهد .
مقصد دوم
در زكوة فطره است و در آن چهار فصل است :
فصل
در كسي است كه زكوة فطره بر او واجب است :
١ - بر يتيم زكوٰتي نيست .
٢ - غلام مكاتَب اگر جزو عيال مولا نيست فطره را خودش بايد بدهد .
٣ - هر كس زكوة گرفتن براي او حلال است زكوة فطره دادن بر او واجب نيست .
٤ - براي فقير مستحب است كه فطره خود را به اهل و عيال خود دهد و آنها بين خودشان دست بدست كنند .
٥ - هر مكلفي بايد از جانب هر يك از عائله خود كه در ماه رمضان در خانه او هستند فطره بدهد اگر چه در آنوقت حاضر نباشند و جايز است كه اگر خودش هم ميخواهد جائي برود بآنها امر كند از جانب او زكوة را خارج كنند طفل هر گاه شب فطر بدنيا آمد روايت شده فطره‌اي از طرف او نميدهند و روايت شده هر گاه تا پيش از ظهر روز عيد فطر بدنيا آمد از طرف او ميپردازند و اگر بعد از ظهر متولد شد نميدهند و شايد روايت اول قوي‌تر باشد و الله العالم . زين‌العابدين ( اعلي الله مقامه ) .
.

صفحه ٤٧٤

 ٦ - هر كس در ماه رمضان مسلمان شود بايد فطره بدهد و اگر بعد از تمام شدن ماه مسلمان شود چيزي بر او نيست .
٧ - مولا بايد از جانب بنده فطريه دهد و اين در صورتي است كه يك بنده كامل را مالك باشد ولو از دو عبد از هر كدام نصف آن را مالك باشد .
فصل
در بيان چيزي است كه بايد بعنوان زكوة فطره بدهند و در آن مسائلي است :
١ - واجب است كه فطره را از قوت غالب شهر خود بدهند .
٢ - خرما بهتر چيزي است كه در زكوة فطره ميدهند .
٣ - جايز است كه پول آن را بدهند .
٤ - مقدار فطره يك صاع است و گذشت كه آن هزار و صد و هفتاد درهم است نزديك يك من و برابر ٦١٤ مثقال و ربع مثقال صيرفي كه حدود ٢٨٣١ گرم است . م .
.
فصل
در وقت وجوب زكوة فطره است و در آن مسائلي است :
١ - فطره با ادراك آخرين جزء ماه رمضان واجب ميشود .
٢ - آخر وقت خارج كردن فطره نماز عيد است پس اگر ندادي تا وقت نماز داخل شد آن ديگر صدقه است و فطره نيست .
٣ - رخصت داده‌اند از اول تا آخر ماه رمضان هر وقت بخواهد فطره را خارج كند .
٤ - هر كس پيش از نماز عيد فطره را جدا كرد كه مستحقي بيابد ضرر ندارد كه تا بعد از نماز بماند .
٥ - اگر قبل از نماز عيد زكوة را از ضمان خود خارج كرد بري‌ء الذمه است و گر نه ضامن است تا آنكه آن را بصاحبانش برساند .

صفحه ٤٧٥

 فصل
در مصرف زكوة فطره است و در آن مسائلي است
١ - فطريه را به فقير عارف ميدهند .
٢ - جايز نيست كمتر از زكوة يك نفر بيك فقير بدهند و اگر زياد باشد به چند نفر بدهند بهتر است .
٣ - اين زكوة مخصوص اهل ولايت است و اگر نيافت بضعفا بدهد و به غير ايشان نميدهد .
٤ - مالك مال ميتواند زكوة را در زمان غيبت ، خودش تقسيم نموده و باهلش برساند و در زمان حضور ، حكم و امر با امام است .
خاتمه
در صدقه است و در آن دو مطلب است :
مطلب اول
و در آن دو فصل است :
فصل
در اوقات صدقه است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است صبح زود صدقه دهند .
٢ - مستحب است روز و شب را با صدقه شروع كنند .
٣ - مستحب است صدقه دادن در شب .
٤ - مستحب است صدقه در روز جمعه و عرفه و در ماه رمضان .
٥ - مستحب است كه هر روز ولو قدر كمي باشد انفاق نمايند .
٦ - مكروه است كه سائل مرد را در شب رد كنند .

صفحه ٤٧٦

 فصل
در احكام انفاق است و در آن مسائلي است :
١ - صدقه دادن در حال غنٰي و فقر هر دو تأكيد دارد اگر چه قرض هم داشته باشد .
٢ - مستحب است كه انسان اهل بيتي از مسلمانان را متكفل شود كه بآنها غذا و لباس دهد و نگذارد محتاج مردم شوند و پيش آنها رو بياندازند .
٣ - مستحب است كه با تصدق مريضها را معالجه كنند ( يعني جهت شفاي آنها صدقه بدهند ) .
٤ - مستحب است كه از طرف بچه صدقه دهند و باو امر كنند بدست خودش صدقه دهد اگر چه كم باشد .
٥ - مستحب است كه انسان بدست خود صدقه دهد بخصوص اگر مريض باشد .
٦ - مستحب است زياد صدقه دادن تا حدي كه بگويد ديگر اسراف كردم در حاليكه اسراف نكرده .
٧ - مستحب است صدقه ولو آنكه كم باشد ولو بيك خرما ولو باينكه قرض كند و صدقه دهد و هر كار خير و خوبي كه نسبت بكسي بكنند صدقه است خواه نسبت به غني باشد خواه فقيري .
٨ - مستحب است صدقه دادن در خفا .
٩ - مستحب است صدقه دادن در حال صحت و آن از صدقه در وقت مرض بهتر است .
١٠ - مستحب است خنك كردن جگر سوخته ولو از حيواني باشد و يا از نصراني در وقت ضرورت شديد .
١١ - مستحب است صدقه دادن به رحِم ولو آنكه در باطن دشمن باشد حتي آنكه روايت شده هر كس خويشاوند محتاج دارد صدقه دادن او به غير ، صدقه نيست .
١٢ - جايز نيست صدقه دادن بكسي كه نسبت به چيزي از حق عداوت ميورزد يا دعوت به باطلي ميكند و جايز است كه به مجهول الحال بدهند و بكسي كه دلشان براي او برحم آيد .

صفحه ٤٧٧

 ١٣ - مستحب است بكسي كه درخواست ميكند چيزي بدهند ولو آنكه بر پشت اسبي سوار باشد .
١٤ - مكروه است كه مانع سؤال سائل شوند و نگذارند حرف خود را بزند و اگر اين نبود كه گداها دروغ ميگويند رد كننده آنها رستگار نميشد .
١٥ - جايز است رد سائل بعد از آنكه به سه نفر چيزي داده باشد و هر كه به سه نفر سائل چيزي داد حق روزش را ادا كرده .
١٦ - برگرداندن صدقه جايز نيست و هر كس صدقه‌اي خارج كرد كه به سائل بدهد و ديد كه او رفته آن را به سائل ديگر بدهد و بمال خود برنگرداند .
١٧ - در صدقه پسربچه روايت شده كه هر گاه به اهلش داده مانعي ندارد .
١٨ - هر گاه چيزي به سائل دادي از او بخواه كه براي تو دعا كند كه درباره تو مستجاب ميشود و درباره خودش مستجاب نميشود چون سائلين دروغ ميگويند .
١٩ - هر گاه وجه خيري هفتاد دست بگردد همه آنها مأجورند بدون آنكه از اجر صاحب آن چيزي كم بشود و روايت شده اگر چهل هزار انسان آنرا دست بدست كنند تا به مسكين برسد براي همه آنها اجر كامل هست .
٢٠ - سزاوار است كه مؤمن با برادر خود مواساة كند ( يعني مال خود را با او نصف كند ) بلكه او را بر خود ترجيح دهد و بيش از نصف باو بدهد ولو در تنگدستي باشد و خدمت حضرت باقر عليه السلام عرض شد كه شيعه در نزد ما بسيارند فرمودند آيا غني آنها دستگيري فقيرشان را ميكند و نيكوكار آنها از گناهكارشان درميگذرد و با هم مواساة ميكنند عرض شد نه فرمودند اينها شيعه نيستند شيعه آن است كه اين كارها را بكند و فرمودند آيا هيچكدام از شما نزد برادرش ميرود كه دست در جيب او بكند و حاجت خود را بردارد و او هم مانع نشود عرض شد در بين خودمان باين صفت نميشناسيم فرمودند پس در اين صورت چيزي نيست عرض شد پس هلاك ميشوند فرمودند اين قوم هنوز عقل بآنها داده نشده .
٢١ - سزاوار است كه از عائله خود شروع كنند بعد هر كه نزديكتر است و بهمين
صفحه ٤٧٨

 ترتيب الأقرب فالأقرب صدقه دهند .
٢٢ - مستحب است دستي را كه بآن صدقه ميدهي ببوسي و صدقه را پس گرفته ببوسي و ببوئي آنگاه آنرا در دست سائل بگذاري و دست سائل را ببوسي .
٢٣ - منت گذاشتن بعد از صدقه و احسان جايز نيست .
٢٤ - جايز نيست كسي را كه چيزي مي‌بخشد ملامت كنند .
٢٥ - مستحب است ابتدا به صدقه كردن ( قبل از سؤال ) و زياد صدقه دادن .
٢٦ - مستحب است كه انسان در وقت صدقه دادن خود را از سائلين بپوشاند كه ذليل نشوند .
٢٧ - بهترين صدقه صدقه‌اي است كه از روي غنٰي باشد ( يعني خرج عائله خود را بدهد و از آنچه زياد آيد صدقه دهد ) و از عيال خود شروع كن و بده و دست بالا ( دهنده ) بهتر از پائين است و خدا كسي را بجهت داشتن و خرج كردن بقدر كفاف ملامت نميكند ( كه چرا بيشتر ندارد كه صدقه دهد ) و بهترين صدقه آنست كه از فاضل نعمت باشد ( بعد از مخارج لازم ) صدقه از روي غنٰي يعني از فاضل آنچه كه او و عيال او را مستغني ميكند ، برادرم روحي فداه از پدر بزرگوار علاّمه‌ام اينطور نقل نموده . و عرض ميكنم كه باين معني آن فرمايش كه فرموده‌اند : صدقة تكون عن فضل الكفّ ، تفسير ميشود يعني با توانائي و داشتن نعمت باشد و كفاف در رزق آنقدر است كه انسان را از رجوع بمردم بازدارد و بي‌نياز كند و آنكه فرموده‌اند دست بالا بهتر از پائين است مراد از آن اينست كه مرد هر گاه آنچه دارد ببخشد تا خود را فقير كند محتاج سؤال ميشود و در دست پائين خيري نيست و اين منافاتي با فرمايش امام (ع‌) كه فرمودند : افضل الصدقة جهد المقل ، ندارد چون ممكن است كه مقصود از آن جهد در طلب حلال باشد كه خود و عيالش را از گدائي بازدارد و ابتدا به عيال نمودن و مقدم داشتن آنها هم صدقه است يا مراد آنست كه افضل صدقات كوشش شخص بي‌چيز است در كسب مال و پس از آن صدقه دادن ولو بمقدار كم ولو به نصف خرمائي باشد . زين‌العابدين بن كريم ( اعلي الله مقامهما ) .
.
٢٨ - هر كس چيزي نيافت كه با آن صدقه بدهد به آبرو و جاه و منزلت خود تصدق
صفحه ٤٧٩

 دهد ( يعني با استفاده از منزلت خود كاري براي كسي بكند ) .
٢٩ - مستحب است صدقه با پاكيزه‌تر اموال و صدقه دادن با مال حرام جايز نيست .
٣٠ - مستحب است اطعام طعام و صدقه دادن با بهترين چيزهائي كه خودش دوست ميدارد .
٣١ - بهترين صدقه خنك كردن جگر داغ است و آب دادن بانسان يا حيواني .
٣٢ - روايت شده هر كس نتوانست پيش‌كشي براي ما بياورد براي فقراء شيعه ما پيش‌كش برد و روايت شده براي صالحين از دوستان ما ببرد كه با اين كار ثواب پيش‌كشي به ما باو داده ميشود و هر كس نتوانست ما را زيارت كند صلحاء اخوان ما را زيارت كند و در روايتي فرمودند صلحاء از دوستان ما را ، كه ثواب زيارت ما بر او نوشته ميشود .
مطلب دوم
در باب فقراء است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است بي‌نياز بودن از مردم و ترك طلب حوائج از آنها و مأيوس بودن از آنچه در دست مردم است .
٢ - هر كس شكايت حاجتي را بمؤمن بكند شكايت بخدا برده و هر كس شكايت بكافري بكند از خدا شكايت كرده .
٣ - سؤال و درخواست حلال نيست مگر در يكي از اين سه موضع :
اول : خوني كه اتفاق افتاده باشد و از پرداخت ديه عاجز باشد ،
دوم : قرض شديدي كه بر گردن شخص مانده و چاره ندارد ،
سوم : فقر شديد .
٤ - حاجات امانتي هستند از خدا در سينه بندگان هر كس آنها را پنهان كند براي او عبادت مينويسند و مبادا كه همه احوال خود را براي مردم بگوئي كه نزد آنها خوار و كم‌قدر ميشوي .
٥ - مكروه است سؤال و طلب حاجت در مجالس و آن باعث ميشود كه اشخاص را
صفحه ٤٨٠

 به بخل نسبت دهند .
٦ - سؤال كردن و درخواست با احتياج هم مكروه است در هر امري كه باشد .
٧ - سؤال بدون حاجت حرام است .
تمام شد كتاب زكوة بر دست مصنف آن كريم بن ابراهيم در شب دوشنبه بيست و هشتم ماه ذي‌القعده از ماههاي سال ١٢٦٥ حامداً مصلياً مستغفراً .
* * *
تمام شد ترجمه در هجدهم ماه مبارك ١٤١٠

صفحه ٤٨١

 * * * * *

صفحه ٤٨٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي .
و بعد چنين گويد بنده مسكين كريم بن ابراهيم كه اين قسمت سوم از كتاب الجامع في الشرايع است كه آن را در باب مكاسب مينويسم و اين قسمت شامل يك مقدمه و چند كتاب است :
مقدمه
در احكامي است كه شامل همه كسبها ميشود و در آن چهار فصل و خاتمه‌اي است :
فصل
در واجبات كسبها است و در آن مسائلي است :
١ - طلب رزق حلال در وقت ضرورت واجب است .
٢ - واجب است كه شخص براي تأمين نفقه عائله‌اي كه مسؤول نفقه آنها است كار و زحمت‌كشي نمايد مگر آنكه مالي داشته باشد كه خرج آنها را بدهد .
٣ - واجب در طلب روزي آن است كه بطلب آن بپردازند ولو به جارو كردن جلوي در خانه و آب پاشيدن آن و پهن كردن فرشي باشد يا گشودن در دكان و گستردن فرش خود و گذاشتن ترازو و كوزه آبش .
٤ - واجب است كه انسان در احكام كاري كه بوسيله آن كسب ميكند و بآن اشتغال دارد تفقه نمايد ( يعني احكام شرعي آنها را بداند ) .
٥ - واجب است كه از مال حرام روگردان بوده و از آن اجتناب نمايد .

صفحه ٤٨٣

 فصل
در محرمات مربوط به كسب است و در آن مسائلي است :
١ - ترك دنيا براي آخرت و ترك آخرت براي دنيا جايز نيست .
٢ - جايز نيست كه انسان طلب روزي را ترك كند تا بمهلكه بيفتد .
٣ - جايز نيست كسب كردن با حرام .
٤ - خرج كردن مال حرام جايز نيست ولو آنكه در طاعات باشد و معامله با مال حرام جايز نيست .
٥ - جايز نيست كه انسان كَلّ بر مردم باشد .
٦ - جايز نيست كه شخص عائله تحت سرپرستي خود را ضايع كند .
٧ - جايز نيست خوردن زياده از حد و خريدن زياده از حد و پوشيدن و خرج كردن زياده از حد تا حدي كه محتاج به تقاضا و سؤال شود و همه اينها اسراف است .
٨ - ضايع كردن و از بين بردن مال جايز نيست .
فصل
در سنتهاي مكاسب است و در آن مسائلي است :
١ - عبادت هفتاد جزء است و افضل همه آنها طلب حلال است .
٢ - سزاوار است كه هر گاه تنگدست شد در پي طلب رزق بيرون رود و خود و عيال خود را مغموم نكند .
٣ - سزاوار است استعانت به دنيا براي دين .
٤ - سزاوار است كه انسان دوست بدارد كه از راه حلال مال جمع نمايد تا بآن آبروي خود را حفظ كند و دَين خود را بدهد و به خويشان خود كمك نمايد و آن را در طاعات صرف نمايد .
٥ - سزاوار است كه انسان در طلب روزي بطلب مجملي اكتفا نمايد و طلب او براي امور زندگي از شخص بيكار ضايع روزگار بيشتر باشد و از طلب مردمان حريص كه
صفحه ٤٨٤

 به دنياي خود راضي و مطمئن هستند كمتر باشد و سزاوار است كه انسان خود را از درجه اشخاص بي‌همت و ضعيف بالاتر ببرد و آنچه را كه چاره‌اي از آن نيست تهيه نمايد .
٦ - سزاوار است كه انسان براي دنياي خود طوري عمل كند كه گويا هميشه زنده است و براي آخرت خود طوري عمل كند كه گويا فردا ميميرد اين عبارت كه فرموده‌اند انسان براي دنياي خود طوري عمل كند كه گويا هميشه زنده است دو معني دارد يكي اينكه كار دنيا اگر امروز انجام نشد اهميتي ندارد روز ديگري انجام ميدهي و فرض كن كه هميشه هستي و فرصت هست و معني ديگر آنكه كاري را كه در دنيا ميكني آن را متقن و محكم بكن كه تا هستي از آن منتفع شوي و پس از تو هم ديگران از آن نفع ببرند و خداوند كار متقن و محكم را دوست ميدارد . م .
.
٧ - سزاوار است كه انسان براي احتياجات عائله خود كار كند و زحمت بكشد و آنها را سرپرستي كند .
٨ - سزاوار است به غربت رفتن براي طلب روزي .
٩ - سزاوار است كه صبح زود پي حاجات بروند و قدمهاي سريع بردارند .
١٠ - سزاوار است كه در كارهاي بزرگ مثل خريد ملك و بنده و شتر و اشباه اين امور كه پيش ميآيد خود انسان شخصاً متصدي شود .
١١ - سزاوار است كه انسان اظهار بي‌نيازي كند ولو بقرض كردن باشد .
١٢ - سزاوار است رسيدگي به معاش و مرمت آن .
١٣ - سزاوار است رسيدگي به مال و اصلاح آن و اين كار از ايمان است .
١٤ - سزاوار است ميانه‌روي و باندازه خرج كردن و مداراي در معيشت .
١٥ - سزاوار است ذخيره كردن قوت سال .
١٦ - سزاوار است كه براي نان خانه گندم بخرند نه آرد و نان .
١٧ - خوب است كه انسان كارها را تجربه كند و ببيند كه روزي او در چيست و به همان كار بپردازد .

صفحه ٤٨٥

 ١٨ - سزاوار است كه هر چه از انبار برميدارند آن را كيل يا وزن كنند چرا كه بركت در چيزي است كه سنجيده شود .
١٩ - سزاوار است كه در معامله مدت‌دار نوشته‌اي بنويسند و هر گاه از كسي طلبي داري بگو كه بنويسد فلان فرزند فلان بخط خود نوشت و خدا را بر خود شاهد گرفت و كفي بالله شهيدا تا آخر مطلب و اگر چنين كردي قرض ادا ميشود در حيوة او باشد يا بعد از مماتش .
٢٠ - سزاوار است كه وقتي انسان وسعت زيادي ندارد وضع معيشت خود را از برادران پوشيده بدارد .
٢١ - سزاوار است كه در روز طلب حوائج بنمايند چرا كه خداوند حيا را در چشمها گذارده .
٢٢ - سزاوار است كه هر گاه از راهي دنبال كاري رفت از راه ديگر برگردد كه باعث زيادتي رزق او ميشود .
٢٣ - سزاوار است كه انسان بدست خود كار انجام دهد ولو به بيل زدن باشد يا چيزي بر سر خود حمل نمايد .
٢٤ - سزاوار است كه بر بدهكاري بدهكار شاهد بگيرند .
٢٥ - سزاوار است خدمت خانه براي مرد و زن .
٢٦ - سزاوار است كه هنگام طلب رزق دعا نمايند .
٢٧ - سزاوار است كه طلب خير خير بمعني خوبي است و بمعني مطلق مال هم هست . م .
را در نزد اشخاص خوش‌رو و خوش‌صورت بنمايند .
فصل
در امور مكروهه كسب است و در اين فصل مسائلي است :
١ - ترك طلب رزق از طريق حلال مكروه است .

صفحه ٤٨٦

 ٢ - حرص بر جمع كردن مال مكروه است .
٣ - مكروه است كه انسان با ترك كسب خود را فقير و بي‌چيز نمايد .
٤ - زياد خوابيدن و بيكاري مكروه است .
٥ - كسالت ورزيدن از كار دنيا مكروه است و هر كس در كار دنياي خود كسالت و تنبلي ميكند در كار آخرت كسالت و تنبلي او بيشتر است .
٦ - مكروه است كه انسان افسرده و دلتنگ باشد و هر كس چنين باشد حق مطالب و كارها را ادا نميكند .
٧ - مكروه است تكيه بر آرزوها كردن كه آرزو سرمايه احمقان است و اشرف تمولها ترك آرزوها است .
٨ - براي مرد مسلماني كه صاحب شرافت و بزرگي و دين است مكروه است كه كارهاي كوچك را خود انجام دهد مثل اينكه سبزي يا ماهي را از بازار به خانه ببرد كه اين باعث ميشود ديگران بر او جرأت پيدا كنند .
٩ - مكروه است ترك ميانه‌روي در زندگاني .
١٠ - مكروه است خريدن آرد و از آن بدتر خريدن نان است چون خريدن آرد ذلت است و خريدن نان فقر و از تلخي‌هاي زندگي نان بازار خوردن است .
١١ - مكروه است شمردن نان .
١٢ - مكروه است خريد از شخصي كه بخت و اقبال ندارد چونكه در معامله با او بركت نيست .
١٣ - مكروه است مخالطه و معاشرت با كسي كه نشو و نماي او در خير نبوده و مكروه است معامله با او و همچنين قرض كردن از شخص نو دولت تازه بدوران رسيده كراهت دارد .
١٤ - مكروه است معامله با ذوي العاهات ( يعني اشخاص مشوّه الخلقه ) كه آنها از همه كس ظالم‌ترند .
١٥ - مكروه است معامله با اكراد .

صفحه ٤٨٧

 ١٦ - مكروه است كمك گرفتن از مجوسي ولو به گرفتن پاي گوسفند جهت ذبح باشد .
١٧ - مكروه است معاشرت و مخالطه با شخص سفله چونكه سفله كارش منتهي به خير نميشود و سفله به كسي ميگويند كه باك ندارد چه بگويد و چه درباره او بگويند و همچنين كسي كه طنبور ميزند و كسي كه از احسان مسرور نميشود و اگر باو بدي كردند بدش نميآيد و اينها همه جزو سفله محسوب ميشوند .
١٨ - مكروه است كه رزق قليل را كم بشمارند كه اگر چنين كنند از زياد آن محروم ميشوند .
١٩ - مكروه است كه شخص شكايت داشته باشد كه سود نميبرم .
٢٠ - مكروه است مكث و توقف در مصر و طلب رزق در آنجا اشكالي ندارد اما توقف را طولاني نميكند .
٢١ - نهي فرموده‌اند از اينكه كنيزاني را كه حرفه و صنعتي ندارند براي كسب و كار بيرون بفرستند و همچنين نهي شده است از پي كسب فرستادن پسربچه كوچكي كه كار يدي را نميتواند بخوبي انجام دهد .
خاتمه
در چيزهائي است كه باعث غنٰي يا فقر ميشوند :
اما چيزهائي كه باعث غنٰي ميشوند از جمله جمع بين دو نماز است ( يعني ظهر و عصر و مغرب و عشاء ) و اينكه بعد از نماز صبح و نماز عصر ساعتي به تعقيب مشغول شوند ، و صله رحم ، و جارو كردن جلو در خانه ، و مواساة با برادر ديني ، و صبح زود بطلب روزي رفتن ، و استغفار نمودن ، و امانت‌داري كردن ، و حق گفتن ، و به اذان مؤذن جواب دادن ، و در مستراح سخن نگفتن ، و ترك حرص و شكر كسي كه نعمت داده ، و پرهيز از قسم دروغ ، و دست شستن قبل از طعام و خوردن چيزي كه از سفره ميافتد و روزي سي مرتبه تسبيح گفتن ، و مهماني دادن ، و ميانه‌روي كردن ، و قبل از
صفحه ٤٨٨

 غروب آفتاب چراغ روشن كردن و جارو كردن خانه‌ها و شستن ظرفها و اينكه در وقت ورود بخانه بر اهل خود سلام نمايد ميگويد السلام عليكم و اگر در خانه كسي نيست ميگويد : اَلسَّلٰامُ عَلَيْنٰا مِنْ رَبِّنٰا ، يعني سلام بر ما از پرورنده ما و هر گاه وارد خانه ميشود قل هو الله احد را بخواند ، و چون از راهي برود از راه ديگري برگردد كه اينها همه باعث غنٰي ميشوند .
و اما كارهائي كه باعث فقر ميشوند : از جمله اين كه تار عنكبوت را در خانه پاك نكنند و در حمام ادرار نمايند و در حال جنابت غذا بخورند و با چوب درخت گز خلال نمايند و ايستاده شانه بزنند و آشغال و خاكروبه را بگذارند در اطاق بماند و قسم دروغ بخورند ( كه باعث شود حق مسلماني از بين برود ) و همچنين زنا و اظهار حرص و خوابيدن بين مغرب و عشا و خواب قبل از طلوع آفتاب و اعتياد به دروغگوئي و بسيار گوش دادن به غنا و رد كردن سائل مرد در شب و ترك ميانه‌روي در معيشت و قطع رحم و فحش دادن به برادر مسلمان و زياد خوابيدن و كسل بودن و عجز و اسراف كه همه اينها باعث فقر ميشوند .

صفحه ٤٨٩

 * * * * *

صفحه ٤٩٠

 كتاب تجارت
و در آن چند مقصد است :
مقصد اول
در آداب تجارت است و مقدمات آن و در آن چند فصل است :
فصل
در چيزهائي است كه بر تاجر واجب است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است تفقه در مسائل تجارت قبل از اقدام بآن و گر نه انسان در ربا و ساير محرمات خواهد افتاد .
٢ - واجب است اجتناب از ربوا و ديگر محرمات .
٣ - واجب است راست گفتن و دوري از كذب .
٤ - واجب است كه حق مردم را بدهد و بقدر حق خود بستاند .
٥ - واجب است كه از ظلم دوري كند .
٦ - واجب است كه در كيل و وزن كردن صحت عمل داشته باشد .
٧ - واجب است كه هر گاه بدهكار تنگدست مالي ندارد كه بدهي خود را بدهد باو مهلت دهند .
٨ - واجب است كه در دادن جنس نيت داشته باشد كه درست بدهد پس با چنين نيتي اگر احياناً هم ندانسته كم داد از اهل صحت و درستي بوده اما اگر نيت كم دادن داشته باشد اگر اتفاقاً درست هم بدهد جزو كم‌فروشان است و كسي كه ترازو بدست ميگيرد و نيت ميكند كه درست و دقيق براي خودش وزن كند قدري زياد ميكشد و كسي كه براي دادن بديگري وزن ميكند و نيت ميكند كه درست و باندازه بدهد
صفحه ٤٩١

 كم ميدهد حضرت صادق عليه السلام فرمودند وفاي به كيل نميشود مگر وقتي كه قدري زياد بدهد . م .
.
فصل
در محرمات است و در آن مسائلي است :
١ - ربا حرام است و آن از هفتاد مرتبه زنا با محارم در بيت الله الحرام بدتر است .
٢ - حرام است كه در خريد و فروش دروغ بگويند و رأس المال يعني قيمت خريد را بدروغ مبلغي خلاف واقع اظهار كنند .
٣ - حرام است خدعه نمودن و گول زدن مسلماني كه به تو اطمينان نموده و امرش را بتو واگذاشته .
٤ - حرام است ضرر رساندن به مسلمانان .
٥ - حرام است كه در معامله قسم دروغ بخورند .
٦ - حرام است كم دادن در موقع كيل و وزن كردن و حرام است دزديدن از ذراع در وقت اندازه گرفتن .
٧ - حرام است خريد و فروش با كسي كه او را عمداً مضطر به خريد يا فروش كرده باشند .
٨ - حرام است تقلب در كالاها و قيمتها حتي آب در شير كردن و پنبه كهنه در كلاه گذاشتن بدون اعلام به خريدار و مخلوط كردن جنس خوب با جنس بد بقسمي كه جنس خوب جنس بد را بپوشاند و آب زدن بر خرماي كهنه كه تازه بنظر آيد .
٩ - حرام است ظلم و خيانت در اموال مسلمين .
١٠ - هر كس به ديگري امر كند كه چيزي براي او بخرد و آن شخصِ مأمور خودش از آن متاع داشته باشد و متاع او از آنچه كه در بازار يافت ميشود مرغوبتر هم باشد براي اين شخص جايز نيست كه از متاع خود باو بدهد بلكه همانطور كه باو امر شده از
صفحه ٤٩٢

 ديگري ميخرد بلي مگر آنكه بداند كه او را متهم نميكنند و در اين صورت به ارزانترين قيمتي كه در بازار ميتواند متاع را براي آن شخص بخرد حساب ميكند .
١١ - هر كس بديگري امر كند كه متاعي را براي او بفروشد جايز نيست كه اين شخص مأمور چيزي از آن مال را براي خود بخرد ولو آنكه از قيمتي كه ديگران ميخرند گرانتر بخرد .
١٢ - حرام است سود گرفتن از كسي كه باو وعده ميدهد كه باو خوب خواهد فروخت .
١٣ - تخفيف گرفتن با نارضايتي و نزاع بعد از معامله حرام است .
١٤ - حرام است داخل شدن در معامله مسلم بعد از تراضي طرفين معامله اما اگر فروشنده به پيشنهاد مشتري راضي نشد و خريدار ديگري طلب كرد مانعي ندارد .
١٥ - نَجْش حرام است و آن اين است كه بي آنكه طالب و خريدار باشد قيمت را بالا ببرد كه ديگري را گرفتار آن قيمت نمايد .
١٦ - تدليس با مسلمين يعني تقلب و چيزي را طور ديگري نشان دادن و پوشيدن عيبها و گول زدن مردم و مكر با آنها حرام است .
١٧ - حرام است وعده امروز و فردا دادن و وفا نكردن مگر اينكه هنگام وعده ان شاء الله بگويد .
فصل
در سنتهاي مربوط به تجارت است و در آن مسائلي است :
١ - سزاوار است پي تجارت رفتن و نُه دهم رزق در تجارت است و يك جزء باقي در گوسفند .
٢ - سزاوار است كه در همه خريد و فروشها قبلاً دعا و استخاره نمايد .
٣ - سزاوار است كه انسان از سهولت و آساني بركت بجويد باين ترتيب كه سهل البيع باشد يعني آسان بخرد و آسان بفروشد و پرداخت و دريافت او سهل و آسان باشد .

صفحه ٤٩٣

 ٤ - سزاوار است كه تاجر با خريداران روابط خوب و نزديك داشته باشد باين ترتيب كه با حسن خلق بآنها نزديك شود و با بدزباني و اخلاق تند آنها را فرار ندهد و تاجر بايد حليم باشد .
٥ - هر گاه معامله نقدي نباشد كه في المجلس بدهند و بگيرند سزاوار است كه شاهد بگيرند .
٦ - سزاوار است كه با صدقه مال را محافظت نمايند چرا كه صدقه مال را حفظ ميكند و مانع از ميان رفتن و ضايع شدن آن ميشود .
٧ - سهل و آسان گرفتن در معامله نوعي سود بردن است .
٨ - سزاوار است در خريد و فروش بدرستي و نيكي عمل نمايند .
٩ - سزاوار است كه هر گاه كسي از خريد يا فروش خود پشيمان شد و درخواست فسخ معامله را نمود آن خريد يا فروش را اقاله كنند ( يعني فسخ بنمايند ) .
١٠ - سزاوار است كه تاجر با مشتريان به مساوات رفتار كند يعني به همه به يك قيمت بفروشد .
١١ - سزاوار است چانه زدن و تخفيف گرفتن و آن دلچسب‌تر است مگر آنكه در خريد قرباني و كفن و بنده و كرايه راه مكه و حوائج حج باشد و سزاوار است كه انسان مواظب باشد كه مغبون نشود .
١٢ - هر كس بتو ديناري بدهد كه باو درهمهائي بدهي و امر را بخود تو واگذارد كه هر طور دادي مورد قبول او باشد و تو هم دراهمي داري پس به ارزانترين قيمتي كه ممكن است برايش پيدا كني باو بده نه به ارزانترين قيمتي كه معمولاً ميفروشي .
١٣ - سزاوار است كه سود را رد نكنند و باول كسي كه با قيمتي ميخرد كه سودي دارد بفروشند .
١٤ - سزاوار است خريدن براي تجارت ولو گران باشد چرا كه رزق با خريد نازل ميشود .
١٥ - سزاوار است كه انسان متاع اعلٰي بخرد و بفروشد و جنس پست نه بخرد و نه
صفحه ٤٩٤

 بفروشد .
١٦ - سزاوار است كم قسم خوردن در معامله .
فصل
در امور مكروهه مربوط به تجارت است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است ترك تجارت و آن باعث كم شدن عقل ميشود و انسان را در چشم مردم بي‌قدر مينمايد ظاهراً مسأله در مورد كساني است كه قبلاً تجارت مينموده‌اند نه آنكه تجارت تكليف همه مردم باشد مگر آنكه تجارت را بمعني مطلق كسب و كار بگيريم كه ترك آن براي هيچكس سزاوار نيست . م .
.
٢ - اقدام به تجارت بدون علم و اطلاع از آن سزاوار نيست .
٣ - در بازار بجهت تجارت نمي‌نشيند مگر كسي كه امر خريد و فروش را تعقل ميكند .
٤ - قسم خوردن بجهت خريد و فروش مكروه است و همچنين مكروه است زياد گفتن نه بخدا و بلي قسم بخدا و اينكه به قسَمي بخرند و به قسَمي بفروشند و خدا را سرمايه معامله خود قرار دهند .
٥ - كتمان عيب كالا مكروه است .
٦ - مكروه است كه در وقت فروختن جنس از آن تعريف بنمايند و در موقع خريد مذمت كنند .
٧ - معامله نسيه بدون شاهد گرفتن مكروه است .
٨ - فروش جنس در جاهائي كه سايه است و نور كم است هر گاه بيم آن برود كه جنس نامرغوبي را مرغوب ببينند و بخرند مكروه است و اگر در اين حالت غش و تقلبي صورت گيرد حرام است .
٩ - روايت شده سود بردن مؤمن از مؤمن ربا است مگر آنكه بيش از صد درهم بخرد
صفحه ٤٩٥

 كه در اين صورت باندازه قوت روز از او سود ميگيرد و اگر چنانچه براي تجارت ميخرد از او سود ميتوان گرفت و روايت شده كه اين مطلب مربوط به وقت ظهور حق است .
١٠ - مكروه است شخصي كه اهل ولايتي است براي شخصي كه اهل بيابان است جنس بفروشد و خوب است كه بندگان خدا را واگذارند تا بعضي را بواسطه بعضي رزق دهد بلي مگر آنكه شخص وارد از شخص حاضر مصلحت انديشي كند و از او كمك بخواهد و مشورت كند كه در اين صورت باو خيانت نكرده و كمك مينمايد .
١١ - پيغمبر صلي الله عليه و آله عرضه كالا و معامله را در مابين طلوع فجر تا طلوع آفتاب منع فرمودند .
١٢ - سزاوار نيست كسي كه درست بامر كيل آشنا نيست متصدي كيل شود .
١٣ - سزاوار نيست كه بيرون شهر جلو بار بروند و سزاوار نيست خريدن و خوردن آنچه كه باين طور خريداري شده و حد تلقي يعني پيشواز بار رفتن كمتر از چهار فرسخ است پس اگر به چهار فرسخ رسيد ديگر اين وارد كردن جنس از بيرون شهر است و اشكالي ندارد .
١٤ - سزاوار نيست كه قبل از همه به بازار رفته و بعد از ديگران برگردند .
١٥ - سزاوار نيست كه براي تجارت به سرزميني بروند كه خوف آن باشد كه در آنجا نقصي بر نماز انسان وارد آيد .
١٦ - سفر دريا كردن براي تجارت مكروه است و با اين عمل انسان دين خود را در معرض از بين رفتن قرار ميدهد .
١٧ - خداوند ابا فرموده كه محل تجارت مؤمن را در مكه قرار دهد پس بيرون مكه معامله و تجارت كند .
١٨ - فريب دادن و گول زدن مردم در امور معيشت ايشان مكروه است .
١٩ - مكروه است كه تجار با هم قرار بگذارند كه با سود يك دينار در هر دينار بفروشند اما آنچه كه اتفاقاً سود ميبرند اشكالي ندارد ولو آنكه از هر درهم ده درهم
صفحه ٤٩٦

 سود ببرند .
فصل
در بعض نوادر است و در آن مسائلي است :
١ - بازار مسلمين مثل مسجد آنها است پس هر كس زودتر جائي را گرفت او بآن مكان از ديگري سزاوارتر است .
٢ - حجره‌هاي عمومي بازار كرايه‌اي ندارند .
٣ - از سعادت مرد يكي اين است كه محل تجارت او در بلاد خودش باشد و معاشرين او نيكان باشند .
٤ - مرد قدبلند هر گاه جامه كوتاه را نشَسته بفروشد تقلب بحساب نمي آيد .
مقصد دوم
در اسباب كسب است و در آن يك مقدمه و دو فصل است :
مقدمه
و در آن مسائلي است :
١ - آنچه بندگان خدا بآن امر شده‌اند و مورد احتياج آنهاست و ناچار از آنند از كارهاي درست و صحيحي كه قوام و برپائي آنها بسته بآن است يعني اموري كه چيز ديگري در برپا داشتن مردم جانشين آن نميشود از خوردني‌ها و نوشيدنيها و پوشيدنيها و امور مربوط به نكاح و آنچه را كه مالك ميشوند و آنچه را كه استعمال ميكنند از كليه منافعي كه غير آن امرِ ايشان را اصلاح نميكند و هر چيزي كه از جهتي از جهات مصلحت آنها در آن باشد خريد و فروش و نگهداري و استعمال و هبه و عاريه آن حلال است .
و اما موارد حرام خريد و فروش عبارت از اموري است كه باعث فساد ميشود از قبيل
صفحه ٤٩٧

 چيزهائي كه خوردن يا نوشيدن يا كسب يا نكاح يا مالكيت يا نگهداري يا هبه و يا عاريه آنها در شرع نهي شده يا امري كه وجهي از وجوه فساد در آن باشد مثل بيع ربا و امثال آن و خريد و فروش آلات لهو و يا آنچه كه از آن نهي شده از چيزهائي كه سبب تقرب به غير خداوند بوده يا باعث تقويت كفر و شرك يا سبب سستي حق ميشوند كه همه اينها حرامند .
٢ - هر كس مال مؤمني را بحرام بخورد دوست آل‌محمد عليهم السلام نيست و كسب حرام آثارش در اولاد انسان ظاهر ميشود .
٣ - هر چيزي كه در آن حلالي و حرامي باشد پس آن همواره براي تو حلال است تا وقتي كه حرام را عيناً بشناسي و آن را ترك كني و مثل آن اين است كه مثلاً در متاع بازار كالاي مسروقه حرامي باشد و خريد از بازار در چنين وقتي براي تو جايز است تا وقتي كه آن مال دزدي را بعينه بشناسي و از خريد آن اجتناب كني .
٤ - هر كس مال حرامي در دست او باشد و با عين آن مال متاعي بخرد آن متاع حلال نيست و اگر بقيمتي غير معين آن مال را خريد ( و نگفت قيمت را از چه مالي مي‌پردازد ) و بعد آن مال حرام را بعنوان قيمت داد دو گناه مرتكب شده يكي گناه اكتساب مال حرام كه اولاً مرتكب شده و ديگر گناه دادن آن مال به غير مالك آن و علاوه بر اينها قيمت را نيز بفروشنده بدهكار است كه بايد از محل حلال باو بپردازد .
فصل
در چيزهائي است كه تحصيل درآمد با آنها حرام است و در اين فصل مسائلي است :
١ - روغن زيتون و روغن هنگامي كه بصورت مايع باشند و موشي در آنها افتاده و مرده باشد يا سگ از آنها شرب نموده باشد فروش آنها بدون خبر دادن به خريدار جايز نيست اما اگر اين مطلب را باو خبر دهد جايز است پس براي استفاده در چراغ يا ساير منافعي كه طهارت در آنها شرط نيست فروخته ميشود اما فروش اين روغنها براي اموري كه استفاده از چنين روغني در آنها حلال نيست جايز نميباشد .

صفحه ٤٩٨

 ٢ - فروش ميته ( يعني حيواني كه مرده ) و همچنين فروش گوشت حلال مخلوط با ميته به مسلمان جايز نيست و جايز است كه آنرا به كسي كه ميته را حلال ميداند بفروشند بلي مگر آنكه مسلمان براي غذا دادن به سگ يا گربه و امثال آنها بخرد .
٣ - خميري كه با آب نجس خمير شده فروش آن به مسلمان جايز نيست و آن را بكسي كه ميته را حلال ميشمرد ميفروشد مگر آنكه مسْلم آنرا براي منفعتي كه طهارت در آن شرط نيست خواسته باشد مثل غذا دادن به سگ و امثال آن .
٤ - فروش مدفوع جايز نيست مگر براي استفاده بعنوان كود زراعتي .
٥ - خريد و فروش خمر براي شرب جايز نيست اما اگر آنرا بخرد براي تبديل به سركه مانعي ندارد .
٦ - خريد و فروش آب جو جايز نيست .
٧ - سگي كه بدردي نميخورد بيع آن جايز نيست اما سگ شكاري و سگ گله و سگ نگهبان فروش آنها مانعي ندارد .
٨ - بيع خوك جايز نيست اما اگر نصراني خمري يا خوكي به نسيه فروخته باشد و قبل از وصول قيمت مسلمان شود گرفتن آن پول براي او جايز است و همچنين اگر شخص ذمي ذمّي به آن عده از يهود و نصارٰي گفته ميشود كه در مملكت مسلمين مقيم بوده و در ذمه اسلام قرار گرفته‌اند . م .
درهمهائي بتو بدهكار باشد و خمري يا خوكي بفروشد و قيمت را گرفته و طلب تو را بدهد براي تو مانعي ندارد و بطور مطلق ( يعني بدون قيد مسلمان يا غير مسلمان ) هم روايت شده كه پولي كه گرفته ( يعني از فروش خمر يا خوك ) براي طلبكاران حلال است .
٩ - بيع ميمون جايز نيست مگر آنكه مثلاً بجهت استفاده از بعض اجزاء او براي مداوا باشد .
١٠ - بيع جِرّي يكنوع ماهي شبيه مارماهي است و بآن حنكليس هم ميگويند . م .
و مارماهي و زمار زمار يك نوع ماهي است كه بر روي پشت خارهائي دارد . م .
( سه نوع ماهي حرام هستند ) براي خوردن جايز
صفحه ٤٩٩

 نيست مگر آنكه براي آنها فايده‌اي فرض شود مثل گرفتن روغن آنها براي كِشتي و امثال اين امور .
١١ - خريد و فروش كنيزهاي آوازه خوان براي غناء جايز نيست لكن اگر صرفاً براي تجارت بخرد اشكالي ندارد .
١٢ - در حال جنگ و فتنه فروختن اسلحه و زين اسب به دشمنان دين جايز نيست .
١٣ - فروختن چوب براي ساختن بربط كه از آلات موسيقي است و همچنين جهت ساختن صليب جايز نيست اما فروختن آن وقتي كه بنام اين مقاصد نباشد مانعي ندارد .
١٤ - خريد و فروش مصحف ( قرآن ) جايز نيست و هرآينه كه كاغذ و چرم و زينت و آنچه كه از كار دست در آن است خريده ميشود .
١٥ - خريد و فروش خاك قبر حضرت امام حسين عليه السلام جايز نيست و روايت شده هر كس بخرد يا بفروشد گوشت حسين عليه السلام را خريد و فروش كرده است .
١٦ - احتكار هنگامي كه اهل شهر احتياج دارند و باين واسطه بآنها ضرر ميرسد حرام است و همين طور است احتكار كالا براي گران شدن و حد آن در وقت فراواني چهل روز است و در شدت و سختي سه روز و به محتكر امر ميكنند كه آنچه دارد ببازار بياورد و قيمت براي او تعيين نميكنند و اگر در قيمت اجحاف نمود امر ميشود بقيمتي بفروشد كه اجحاف به طرفين نشود و احتكار در گندم است و جو و روغن و روغن زيتون و خرما و مويز و فرقي ندارد كه غله محتكر از زراعت خود او باشد يا براي تجارت خريده باشد و جمع كردن و احتكار وقتي كه در شهر گندمي هست كه فروخته ميشود و كفايت مردم را ميكند مانعي ندارد و احتكار حرام در وقتي است كه مردم محتاج به آن باشند و محتكر بآنها نفروشد و همچنين حرام است كه شخص چيزي غير از اين اجناس نام برده را كه مؤمنين محتاج بآن باشند بقصد اضرار آنها منع كند در حالي كه خودش هم محتاج بآن نيست .

صفحه ٥٠٠

 فصل
در خريد و فروشهائي است كه مكروه و يا جايز ميباشند و در آن مسائلي است :
١ - فروش آب انگور بصورت نقدي جايز است و تأخير دريافت قيمت آن تا وقتي كه نزد مشتري خمر شود كراهت دارد و فروش آن به كسي كه آن را مآلاً بدل به خمر مينمايد اشكالي ندارد اما فروش آن براي اين كه آنرا بدل به خمر كنند جايز نيست و حرام است .
٢ - خريد و فروش گربه جايز است .
٣ - معامله يوزپلنگ و مرغهاي شكاري اشكالي ندارد .
٤ - خريد و فروش پوست حيوانات سبُع و ماهيهائي كه گوشت آنها خورده نميشود و پوستهاي حيوانات مرده و پوست استر و الاغ مانعي ندارد .
٥ - خريدن استخوانهاي فيل مانعي ندارد و جايز است كه از آنها شانه درست كنند .
٦ - نهيي روايت شده از خريد و فروش روغن گاوميش با آنكه در خوردن آن اذن رسيده است .
٧ - فروش ولد الزنا مكروه است و قيمت او مال دلچسبي نميشود .
٨ - روايت شده هر كس معيشت او تنگ شود كوچك بخرد وقتي كه بزرگ شد بفروشد .
مقصد سوم
در كيفيت بيع است و شروط آن و در آن مسائلي است :
١ - پسربچه‌اي كه بحد بلوغ نرسيده خريد و فروش او بطور مستقل در اموال خودش جايز نيست اما اگر با اجازه ولي يا قيم او باشد اشكالي ندارد و همين طور وقتي كه با اجازه مالك متاع جنس بفروشد يا با اجازه كسي كه خريد براي او مجاز است بخرد چه در حضور آنها باشد و چه در غياب آنها و اين در صورتي است كه اين پسربچه مورد اعتماد باشد .

صفحه ٥٠١

 ٢ - ديوانه و سفيه جايز نيست كه مال خود را بفروشند و مجاز به خريد چيزي هم نيستند مگر باذن ولي و قيم .
٣ - كسيكه والي بر شخص مديون است مال او را ميفروشد چه حاضر باشد و چه غايب و همين طور فقيه املاك و خانه‌هاي اشخاصي را كه در پرداخت بدهي خود امروز و فردا ميكنند براي اداي دين ميفروشد و حقوقي را كه مردم دارند بآنها رد ميكند و همين طور است در مورد يتيمهائي كه ولي ندارند .
٤ - ولي و قيم يتيم ميتوانند مال او را بفروشند و براي او بخرند .
٥ - هر گاه يتيم ولي و يا قيم ندارد خريد و فروش اشخاص عادل براي او جايز است .
٦ - خريد جايز نيست مگر از مالك يا كسي كه مالك او را امر به فروش كرده و يا در حالتي كه رضايت مالك معلوم باشد .
٧ - اگر كسي از غير مالك بخرد و مالك بعد از شنيدن قبول نكند پس خريدي ننموده و اگر اجازه داد آن خريد درست است .
٨ - هر كس چيزي را كه مالك است و چيزي را كه مالك نيست با هم فروخت فروش آنچه كه مالك آن بوده درست است و چيزي كه مالك نبوده بيع آن متوقف باجازه مالك است .
٩ - بيع كسي كه باكراه او را به خريد يا فروش وادار كرده‌اند صحيح نيست .
١٠ - شروط صحت بيع عبارتند از : رضايت طرفين ، تعيين مورد معامله ، و قيمت به كيل يا وزن يا عدد يا ذرع و مساحت بطوري كه امر مجهولي باقي نماند و همچنين بعض شروط ديگر كه ان شاء الله خواهد آمد .
١١ - هر چيزي كه معامله آن به كيل است بطوري كه مقدار آن جز با كيل معلوم نميشود واجب است كه كيل شود و هر چه كه مقدار آن جز با وزن معلوم نميشود واجب است وزن كردن آن و هر چه به شمردن مقدارش معلوم ميشود واجب است شمردن آن و هر چه اندازه آن جز به تعيين مساحت معلوم نميشود واجب است كه مساحي شود تا آنكه طرفين بر بصيرت باشند بلي مگر آنكه مثل خانه‌اي يا بستاني يا
صفحه ٥٠٢

 لباس دوخته‌اي يا قطعه جامه‌اي يا دستمالي باشد يا چيزي كه عرفاً از كم و زياد آن چشم ميپوشند كه در اين موارد به ديدن آن اكتفا ميشود .
١٢ - هر گاه مقدار چيزي كه عادتاً كيل ميشود با وزن تعيين شود يا چيزي كه وزن ميشود كيل كرده شود يا چيزي كه معمولاً عددي معامله ميشود كيل شود اشكالي ندارد .
١٣ - جايز نيست كيل كردن با كيلي كه خريدار آن را نميشناسد و مقدار آن برايش مجهول است .
١٤ - تفاوتي كه بسبب كيل يا وزن حاصل ميشود و اندكي زياد ميشود يا جزئي كم ميشود اشكالي ندارد و بخشوده است اما اگر مثلاً در عدد كيلها اشتباه كرد بايد اصلاح كند .
١٥ - جايز است كه به تصديق قول فروشنده وقتي كه ميگويد كيل كرده‌ام يا وزن نموده‌ام اكتفا كنند اما وقتي كه خريدار بخواهد آن جنس را بديگري بفروشد بايستي كه كيل يا وزن نمايد .
١٦ - اگر تو مشغول كيل كردن گندمي هستي كه براي خود بخري و مردي آنجا شاهد كار تو هست و تو بعد از كيل گندم را بآن شخص بفروشي بدون كيل كردن ثانوي اين بيع جايز است .
١٧ - هر گاه گندمي خريدي و قبل از تحويل بديگري فروختي و اين خريدار ثانوي وكيل خود را فرستاد تا هنگام تحويل گرفتن تو از فروشنده اول شاهد كيل باشد جايز است .
١٨ - هر كس حال و حوصله شمردن گردو را نداشته باشد پس بعد از آنكه يك كيل را شمرد باقي را كيل كند و بهمين طور محاسبه نمايد جايز است .
١٩ - هر كس كالائي را كه در جوالهائي باشد بخرد و آنها را وزن كند و قدر معيني بابت وزن جوالها از مجموع وزن كم كند و دو طرف باين مطلب تراضي نمايند اشكالي ندارد .

صفحه ٥٠٣

 ٢٠ - باكي نيست به فروش آب كوزه و مَشك بدون كيل و وزن .
٢١ - جايز است خريدن كاه و فروش آن پس از خريد قبل از آنكه كوبيده شود باين طور كه كاه هر كر گندم را بقيمت معين بخرد پس گندم را كيل ميكنند و بر مبناي آن قيمت كاه را حساب ميكنند .
٢٢ - فروش بذر ( كاشته شده ) بقيمت جايز است و به كيلي كه صاحبش كرده بوده اكتفا ميشود .
٢٣ - خريد و فروش محصول روي درخت بصِرف ديدن جايز است چنانكه ان شاء الله ذكر خواهد شد .
٢٤ - جايز است خريد و فروش يونجه و حنا يك درو يا چند درو و يك خَرطه خَرْطه آن است كه دستشان را در طول شاخه برگدار طوري بكشند كه برگها چيده شود و در اينجا ظاهراً مقصود چيدن برگها است بهر نحو كه باشد . م .
يا چند خرطه و همينطور بيع برگي كه روي درخت هست يك خرطه يا چند خرطه .
٢٥ - جايز است كه محصول زراعت را در حالي كه هنوز سبز است براي مصرف علوفه بفروشند .
٢٦ - هر كس زميني را با حدود معين بخرد و بطور خلاصه در معامله ذكر شود كه جميع حقوق آن زمين جزو معامله است هر چه در آن زمين باشد از زراعت و نخل و درخت يا غير آن داخل در معامله است .
٢٧ - هر كس جنسي را بخرد به چند درهم پس اگر جنس و وزن درهمها را معين كرده باشد بنا بر همان است كه معين شده و گر نه بايد بحساب درهمهاي رايج بين مردم كه معروف آنها است عمل شود .
٢٨ - خريد و فروش به درهمهاي رايج بين مردم به عدد جايز است و كم بودن يك يا دو نخود در وزن آنها در وقتي كه آن پول رايج است اشكال ندارد و اما در آنچه كه با وزن آن را معامله ميكنند مثل دينار كه پول طلا باشد جايز نيست مسكوك ناقصي
صفحه ٥٠٤

 بدهند تا وقتي كه كمبود آن را به طرف معامله بگويند .
٢٩ - جايز نيست كه بگويد اين جنس را بتو فروختم به يك دينار و يك درهم كم چرا كه دينار ممكن است قيمت آن مطابق يك درهم بشود و ميتواند بگويد يك دينار و ثلثي كم يا ربعي كم يا هر جزئي از آن .
٣٠ - جايز نيست كه زراعت و كِشته زميني را به گندمي از همان زمين بخرند .
٣١ - جايز است كه شير چهارپايان را بمدت يك ماه يا دو ماه يا هر قدر بخواهند بفروشند اما هر گاه بخواهد شيري كه در پستان آنها است بفروشد يك باديه شير ميدوشد و بخريدار ميگويد اين شيري كه در باديه است و آنچه را كه در پستان اين حيوانات است باين قيمت از من بخر .
٣٢ - جايز است كه شخص گوسفندان خود را يكساله يا بيشتر به مبلغ معلومي به چوپان بدهد كه براي هر گوسفند فلان مبلغ بدهد و شيرها و پشمهاي گوسفندان يا هر چه را كه قرار گذاشتند متعلق به چوپان باشد اما اگر براي چوپان شيري يا روغني تعيين نمود كه بدهد بايد از اين گوسفندان نباشد مگر آنكه پستانهاي آنها به شير آمده باشد و جايز نيست كه گاو و گوسفندهائي را دست كسي بدهد باين قرار كه او هر ساله از شير و بچهاي آنها فلان قدر باو بدهد .
٣٣ - هر گاه شخص بيشه‌زارهائي داشته باشد و در آنها ماهي باشد فروش ماهي آنها براي او جايز است باينطور كه بقدر كفي ماهي ميگيرد و آنچه را كه در دست دارد بانضمام آنچه كه در بيشه‌زارها است بقيمتي ميفروشد و تور صياد را قبل از صيد ماهي نبايد خريد كه مثلاً بگويد تور را بيانداز هر چه صيد شد باين مبلغ مال من .
٣٤ - اشكالي ندارد كه پشم ميشهائي را بانضمام بچه‌هائي كه در شكم آنها است بخرند لكن خريد و معاوضه آنچه كه در اصلاب و ارحام است جايز نيست .
٣٥ - هر كس بخواهد كه غلام يا كنيز گريخته‌اي را در حاليكه فراري است بخرد پس متاعي يا چيزي هم بانضمام آن از فروشنده بخرد .
٣٦ - اگر سهامي باشد بين جماعتي ، شخص سهم يك نفر از آنها را قبل از آنكه
صفحه ٥٠٥

 معلوم شود سهم او در كجا واقع شده نميخرد و اگر كسي چنين كند يعني قبل از تعيين بخرد وقتي كه سهم معين شود بين قبول و فسخ مخير است .
٣٧ - مكروه است كه انسان سهم خود از قنات را به شرب دهد ( يعني نوبت آب خود را بفروشد ) و اجازه داده‌اند كه آن را به همسايه يا برادر قرض دهد و از فروش آب سيل‌بند نهي شده و اجازه داده‌اند كه آنرا به همسايه قرض دهند و مسلمانان در آب و مرتع شريك هستند .
٣٨ - خريد چيزي كه وقف است جايز نيست .
٣٩ - فروش چيزي كه صاحب آن را نمي‌شناسد جايز نيست .
٤٠ - خريد و فروش مال خمس جايز نيست مگر با صاحب آن معامله شود .
٤١ - فروش خاك معدن وقتي كه در آن طلا باشد جايز است و احكام آن خواهد آمد .
٤٢ - اگر شخص چراگاهي دارد در زميني كه متعلق بخود او است ميتواند كه آن را براي چهارپايان خود حفظ كند و بديگري اجازه استفاده ندهد و ميتواند آن را بفروشد لكن اگر زمين مال او نيست نميتواند ديگران را منع كند يا آن را بفروشد .
٤٣ - جايز است فروش يك نخل يا فروش مزرعه و مستثني نمودن چند نخل و در اين صورت صاحب يك يا چند نخل حق آمد و رفت دارد و بقدر طول برگهاي نخل از آن زمين حق اوست يا بر حسب قراري كه فروخته و نگاه داشته .
٤٤ - هر كس خانه‌اي يا اطاقي بخرد همان اندازه كه در معامله ذكر شده و نام برده‌اند و يا داخل در بيع اوست متعلق باو ميباشد .
٤٥ - هر كس نخلي را تلقيح شده بفروشد ثمر آن متعلق بكسي است كه تلقيح نموده و باصطلاح بو داده است مگر آنكه خريدار طور ديگري شرط كرده باشد .
٤٦ - هر كس مقدار معيني از جنس موجود در انباري را بخرد پس آن انبار دچار آتش‌سوزي شود و باندازه همان مقدار كه آن شخص خريده بود باقي بماند آن جنس متعلق به خريدار است .

صفحه ٥٠٦

 ٤٧ - جايز است چشيدن چيزهائي كه معمولاً چشيده ميشوند هنگامي كه قصد خريد آنها را دارد .
٤٨ - جايز است رؤيت چيزي كه انسان آن را ميخرد و خريدن چيزي كه آن را نديده مكروه است .
٤٩ - اراضي بر چهار قسمند :
- زميني كه با جنگ فتح شده كه اگر داير و آباد است در دست والي است و منافع آن را در حوائج عامه صرف ميكند و اگر خراب و غير داير است جزو انفال است .
- و اما انفال كسي آن را تملك نميكند مگر باذن امام و بواسطه منتي كه بر شيعه خود گذارده‌اند بايشان اجازه تملك فرموده‌اند .
- و اما زميني كه اهل آن از روي اطاعت اسلام آورده‌اند آن زمين متعلق به خود آنها است و اگر زمين آباد و داير است فروش آن براي آنها جايز است و اگر باير است جزو انفال ميباشد .
- و اما ارض صلح با داير و آبادِ آن همانطور معامله ميشود كه با اهل آنها مصالحه صورت گرفته است و بائرِ آن اراضي ، از انفال است و احكام آن در جهاد آمده .
مقصد چهارم
در خيارات است يعني اختيار فسخ در معاملات و احكام مربوط به خيار و مطالبي كه ملحق بآن ميشود و در اين مقصد مسائلي است :
١ - طرفين معامله تا وقتي كه از هم جدا نشده‌اند مخير هستند و هر يك از آنها ميتوانند معامله را فسخ يا تقرير نمايند و همينكه جدا شدند ديگر خياري نيست و اگر يكي از آنها برخيزد و چند قدم برود و برگردد معامله قطعي ميشود .
٢ - خيار در مورد حيوان براي خريدار و فروشنده از وقت معامله بمدت سه روز باقي است و اگر كنيزي را شخص بخرد و او را ببوسد يا لمس نمايد يا به جائي از بدن او نظر كند كه بر ديگران حرام است ديگر خيار منقضي شده و بيع لازم ميشود و اگر مورد
صفحه ٥٠٧

 معامله حيواني باشد و خريدار سم آن را بتراشد و كوتاه كند يا آن را نعل نمايد يا چند فرسخ بر پشت آن سوار شود خريد او قطعي ميشود ( يعني اختيار فسخ ندارد ) .
٣ - اگر حيوان يا كنيز در ظرف سه روز بعد از معامله بميرد يا حادثه‌اي براي آنها حادث شود خريدار به خداوند قسم ميخورد كه او راضي بآن امر نبوده آنگاه فروشنده قيمت را باو برگردانده و خسارت را از مال خود متحمل ميشود .
٤ - هر گاه شخصي تقلب كند و شتر يا گوسفند را ندوشد كه پرشير بنظر آيد خريدار اختيار دارد كه در صورت تمايل آن را پس دهد و قيمت شير او را مي‌پردازد و روايت شده بابت هر روز يك مد ( تقريبا ٧٠٧/ گرم ) و روايت شده كه آن را پس ميدهد و همراه آن يك صاع خرما ( حدود ٢٨٣١ گرم ) ميدهد .
٥ - هر كس چيزي را بخرد كه يك روزه خراب ميشود از قبيل سبزي و خربزه و ميوه هر گاه تا شب قيمت را آورد كه هيچ و گر نه معامله او صورت نگرفته و حقي ندارد .
٦ - هر كس چيزي بخرد و آن را نزد فروشنده بگذارد تا سه روز و قيمت را نپردازد معامله را تمام نكرده و حقي ندارد .
٧ - در مورد كنيز روايت شده كه هر گاه خريدار در ظرف يك ماه قيمت را پرداخت معامله تمام است و گر نه معامله او انجام نشده و حقي ندارد .
٨ - هر كس چيزي را پيش خريد كند پس وقت آن بگذرد و فروشنده متاع را باو ندهد خريدار اختيار دارد كه اصل پول خود را پس بگيرد يا آنكه به فروشنده مهلت دهد .
٩ - هر كس متاعي را بخرد و آن را نزد فروشنده بگذارد و از او تحويل نگيرد آنگاه متاع به سرقت رود اين متاع مسروقه از مال فروشنده بوده است و اگر فروشنده تحويل دهد و خريدار مال را ببرد آن وقت تلف شود خريدار ضامن قيمت است .
١٠ - هر كس در معامله شرط كند كه خيار تا چند روز معين باقي باشد كه اگر تا آن روز قيمت را برگرداند اختيار فسخ داشته باشد يا بطور مطلق ايامي را معين كند بر طبق همان شرط عمل ميشود و اگر بگويد اين متاع را بتو ميفروشم و اگر تا يكسال ديگر
صفحه ٥٠٨

 پولش را آوردم و دادم دوباره آن را بمن بده و طرف هم قبول كند فروشنده بر طبق همين شرط حق دارد و شرط خيار براي خريدار و فروشنده بهر صورتي كه بخواهند شرط كنند جايز است .
١١ - اگر در ايام شرط از آن مال سودي حاصل شود مال خريدار است و اگر تلف هم بشود از مال او تلف شده .
١٢ - هر شرطي جايز است مگر شرطي كه مخالف باشد با وضع الهي كه در دين خود قرار داده اما آنچه كه خدا بنده را در آن مختار فرموده شرط نمودن آن اشكالي ندارد پس اگر كنيزي فروخت و شرط كرد كه نه آن را ببخشد و نه هبه كند و نه بارث گذارد شرط نبخشيدن و نفروختن جايز است و شرط بارث نگذاشتن جايز نيست .
١٣ - هر كس زميني را بدون ديدن بخرد آن وقت برود و زمين را ببيند خيار رؤيت دارد ( يعني بعد از ديدن اگر نخواست فسخ ميكند ) و هر كس سهم يك نفر از سهام‌داراني را بخرد و سهام آنها مشاع باشد پس قسمت كنند هنگامي كه سهم اين شخص فروشنده معلوم شد خريدار در فسخ يا قبول بيع مخير است .
١٤ - هر كس زميني را با حدود معين بخرد بنا بر آنكه مساحت اين زمين بر حسب جريب مثلاً فلان قدر است بعد معلوم شود كه كمتر است اگر بخواهد تفاوت قيمت را پس ميگيرد و زمين را برميدارد و اگر نخواست معامله را فسخ كرده تمام پول خود را ميگيرد و اگر فروشنده مجاور آن زمين زمينهائي داشته باشد بقدر كمبود زمين از زمينهاي فروشنده ميگيرند و در اين صورت بيع براي خريدار لازم ميشود و بايد قيمت را بدهد و بهمه شروط بيع عمل كند .
١٥ - هر كس چيزي بخرد بعد عيبي براي آن ظاهر شود عيبي كه وقت معامله براي اين شخص بيان ننموده‌اند و فروشنده هم شرط نكرده باشد كه هر عيبي در جنس پيدا شود بعهده من نيست پس در چنين وقتي خريدار مختار است اگر خواست پس ميدهد و قيمت را ميگيرد و اگر خواست مال را برميدارد و تفاوت قيمت را از بابت عيب ميگيرد و هر گاه كه عيب در بعض امتعه خريداري شده باشد و بخواهد كه آن
صفحه ٥٠٩

 امتعه را بفروشنده پس بدهد ميتواند و اگر خواست آنها را برميدارد و تفاوت قيمت را ميگيرد .
١٦ - هر كس مالي بخرد و در آن تصرف كند و تغييري بدهد بعد عيبي در آن بيابد معامله ديگر گذشته است و ميتواند كه بقدر عيب طلب خسارت كند .
١٧ - هر چه كه زائد بر اصل خلقت باشد يا كمتر از اصل خلقت باشد عيب است .
١٨ - هر گاه كسي كنيزي يا غلامي بخرد آنگاه تا يكسال اگر در او جنون يا جذام يا برص يا قرن پيدا شد ( كه قوز و برآمدگي استخوان سينه باشد يا عارضه لحمي يا استخواني در فرج زن كه مانع دخول گردد ) آن غلام يا كنيز برگردانده ميشود و از خبر ظاهر ميشود كه گريختن هم حكمش همين است يعني معامله فسخ ميشود و اين در صورتي است كه به دليل مسلم معلوم شود كه در نزد صاحب اولش هم گريزپا بوده و گر نه فروشنده در فرار عبد تعهدي ندارد .
١٩ - هر كس كنيزي بخرد و ببيند كه حائض نميشود و حال آنكه امثال او حائض ميشوند و اين حائض نشدن از حمل نباشد او را به فروشنده برميگرداند .
٢٠ - هر كس كنيزي بخرد و با او جمع شود و بعد از آن عيبي از او ظاهر شود برگردانده نميشود لكن خريدار تفاوت قيمت معيوب و سالم را ميگيرد و اگر بعد از نزديكي ببيند كه حامله است اگر قبلاً هم زائيده بوده او را همراه يك بيستم قيمت او به فروشنده پس ميدهد و اگر حمل اول اوست باضافه يك دهم قيمت او را پس ميدهد .
٢١ - هر كس كنيزي بخرد بنا بر آنكه اين كنيز باكره است بعد معلوم شود كه باكره نيست پس اگر علم پيدا كرد باينكه در وقت خريد باكره نبوده تفاوت قيمت را مطالبه ميكند و اگر علم پيدا نكرد كه هيچ چونكه بكارت گاهي بواسطه پريدن از روي مانعي يا افتادني يا مرضي و امثال اين چيزها از ميان ميرود .
٢٢ - هر كس خرمائي بخرد و ببيند كه زير آن خرماي پست گذاشته بودند آن را برميگرداند و از اين جهت مكروه است كه روي خرما را با نوع بهتري بپوشانند و
صفحه ٥١٠

 هر كس روغني بخرد و از داخل آن قدري رب بيرون آيد پس هم‌وزن رب بايد روغن بگيرد و هر كس روغن زيتوني بخرد كه در آن دُردي باشد پس اگر ميدانسته كه دُردي دارد برنميگرداند و اگر نميدانسته پس ميدهد .
٢٣ - اگر فروشنده گفت عيب بر گردن من نيست و خلاصي جست و مال را با هر عيبي كه احياناً داشته باشد فروخت يا عيب را بيان كرد و مشتري شنيد و خريد ديگر خياري ندارد و در غير اين صورت ( يعني اگر فروشنده تبري از عيب نكرد و عيبي را هم بيان ننمود بطوريكه خريدار بر آن واقف شود ) اگر خريدار پس از خريد در مال تغييري داد و بعد در آن عيبي يافت و خواست كه بجهت عيب پس بدهد اختيار فسخ ندارد و گر نه ميتواند فسخ كند .
مقصد پنجم
در احكام خريد و فروش است و اقسام بيع و در آن مسائلي است :
١ - بيع مرابحه مانعي ندارد و آن اين است كه كالا را بر پايه قيمت خريد صاحب آن بخري مثلاً به اينطور كه بازاء هر ده تومان خريد او يازده تومان يا دوازده تومان يا قدر معين ديگري بدهي .
٢ - هر كس كنيزي بخرد و با او نزديكي كند جايز است كه او را بطور مرابحه بفروشد .
٣ - هر كس كالائي را نسيه بخرد نميتواند آن را به بيع مرابحه بفروشد مگر آن كه او هم نسيه بفروشد بطوري كه وقت دريافت قيمت آن قبل از وقت پرداخت ثمن معامله اول نباشد و بايد به خريدار بگويد كه مدت‌دار خريده و اگر بطور مرابحه فروخت و باو خبر نداد كه خريدش نسيه بوده خريدار جديد ميتواند قيمت را همان وقتي بپردازد كه اين فروشنده ثمن خريد خود را به فروشنده اول مي‌پردازد و اين فروشنده دوم هم اگر از خريدار ميترسد و به او اطمينان ندارد كه تا موعد پرداخت خودش به اولي صبر كند ميتواند چيزي از اين خريدار دوم گرو بردارد .

صفحه ٥١١

 ٤ - هر كس متاعي بخرد با درهمهائي كه ارزش و برابري آنها با حد متداول مطابق نيست و كمبودي دارد و مقدار كمبود را بر پولي كه ميدهد اضافه كند ( مثلاً قيمت را باو ده درهم گفته‌اند اما چون درهمهاي او سبك بوده بابت تفاوت برابري وجهي علاوه برده درهم بدهد ) در چنين حالتي براي او جايز نيست كه مال خريداري شده را بمرابحه بفروشد مگر آنكه از اين صرف يعني تفاوت قيمت تبديل خريدار را مطلع كند كه در معامله مرابحه ارزش حقيقي كالا را بداند و پول اضافي ندهد اما اگر بيع بطور مساومه باشد ( يعني بگويد اين جنس را باين قيمت بتو ميفروشم ) ميتواند كه به خريدار جريان صرف را خبر ندهد .
٥ - هر كس چيزي بخرد و قيمت را بدينار معين كند جايز است كه با فروشنده شرط كند كه بجاي هر دينار قدر معيني درهم بدهد و بهر نحو كه خواست كيفيت شرط را معين ميكند .
٦ - بيع مرابحه مكروه است و بهتر آن است كه بيع به مساومه صورت گيرد و باكي نيست كه قبلاً بحث كنند و چانه بزنند و مثلاً به سود ده يك يا ده دو توافق كنند و بعد بطور مساومه معامله كنند ( يعني بطور يكجا فروشنده بگويد اين متاع را باين قيمت فروختم و او هم بخرد ) .
٧ - چيزي كه نزد شخص موجود نباشد آن را به بيع مرابحه نميفروشد كه بعد بخرد و باو بدهد ، اما هرطور كه خواست با طرف معامله صحبت ميكند و چانه ميزنند تا توافق شود بعد بمساومه ميفروشد و اگر ندارد ميخرد و بخريدار ميدهد .
٨ - اگر در مورد قيمت شرط نكرده باشند كه نقد باشد يا نسيه بايد قيمت نقداً داده شود .
٩ - مكروه است كه در معامله نسيه مدت را از سه سال بيشتر قرار دهند بلكه خود سه سال هم كراهت دارد .
١٠ - معامله با دو شرط جايز نيست مثل اينكه بگويد فروختم نقد باين مبلغ و نسيه
صفحه ٥١٢

 باين مبلغ منظور اينست كه معامله بايد بطور معيّن يا نقد باشد يا نسيه و نميتوان با ذكر آن دو قيمت معامله را تمام كرد و گر نه گفتگو در باب دو نرخ نقد و نسيه در خارج معامله اشكالي ندارد . م .
.
١١ - جايز نيست كه چيزي را نقد يا نسيه بكسي بفروشد و شرط كند كه آن را كمتر از قيمت آن از او بخرد و اين ربا است و اگر بدون شرط فروخت و معامله انجام شد آن وقت بعد از آن متاع را با اختيار طرفين بقيمت كمتري خريد جايز است .
١٢ - هر گاه درهمهائي از كسي طلب داشته باشي و او بطور نسيه متاعي را بقيمتي بيشتر از بدهي كه دارد از تو بخرد آنگاه آن را بتو بهمان قيمت كه بدهكار است بفروشد جايز است لكن تو بدليل طلبت آن مال را كه بيشتر از طلب تو است بدون انجام بيع از او نميگيري و بايد حتماً معامله انجام گيرد .
١٣ - هر كس تو متاعي از او طلب داشته باشي نبايد كه آن را به نسيه به او بفروشي اما نقد بفروشي جايز است .
١٤ - مانعي ندارد كه تو چيزي را كه موجود نداري در صورتي كه پيدا ميشود و براي تو ممكن است كه بخري و به خريدار بدهي بطور حال بفروشي اما اگر پيدا نميشود بطور مدت‌دار بفروش .
١٥ - جايز نيست كه دَين سابقي را به دَين سابق ديگر بفروشند اما آنچه كه بواسطه همين معامله دين ميشود اشكالي ندارد مثَل نوع اول اين است كه زيد صد تومان دو ماهه به تو بدهكار است و ٩٠ تومان يك ماهه از عمرو طلبكار ميباشد تو بگوئي ٩٠ تومان طلب تو از عمرو را خريدم به بهاي صد تومان بدهي كه به من داري ، و مثَل نوع دوم آنكه تو از زيد صد تومان ميخواهي زيد بتو بگويد اين صد تومان را از من گندم بخر بطور سلف كه مثلاً دو ماه ديگر تحويل دهم كه در اينجا ثمن بواسطه بيع ، دَين شده است و دين سابقي با دين سابقي معامله نشده و اين صورت جايز است . مترجم .
.
١٦ - اگر شخصي بتو بگويد متاعي را براي من نقدي بخر و من بطور نسيه بتو بيشتر
صفحه ٥١٣

 ميدهم براي تو جايز نيست كه از بابت مدت بيش از آنچه خريده‌اي از او بگيري چون كه اين ربا است بلي مگر آنكه براي خودت نقد بخري و بطور نسيه بمبلغ بالاتري بفروشي .
١٧ - اگر متاعي را كه نه كيل ميشود و نه وزن به كسي فروختي پس خريدار رفت و پيش از آنكه قيمت را بتو بدهد و تو جنس را باو بدهي آنرا با سود فروخت اين كار جايز است و سود مال او است بشرط آنكه ظرف سه روز قيمت را بتو بدهد .
١٨ - فروش متاعي كه تحويل گرفته نشده اگر كيل و وزني در آن معمول نباشد مكروه است و اگر كيل و وزن ميخواهد كراهت فروش آن پيش از قبض شديدتر است و مكروه است كه در معامله به خريدار بگويد خودت برو و كيل و وزن كن و تحويل بگير و اگر بفروشد بعد خريدار را وكيل كند در تحويل گرفتن متاع كراهت آن كمتر ميشود و همينطور اگر خريدار كسي را وكيل كند كه برود و در كيل شاهد باشد كراهت اين بيع كم ميشود .
١٩ - اگر دو نفر بخواهند مقداري دينار بدهند و درهم بخرند و يكي به رفيقش بگويد تو از جانب من بپرداز و او هم بپردازد بعد بخواهد كه سهم رفيق خود را با سودي بخرد جايز است .
٢٠ - هر كس كالاهائي را روي هم در يك معامله بخرد آنگاه هر يك از اين امتعه را قيمت كند بنحوي كه جمع قيمت مطابق خريد او شود نميتواند كه يكي از اين امتعه را بطور مرابحه با قيمتي كه خودش روي آن گذاشته بفروشد تا وقتي كه بمشتري بگويد كه اجناس را چگونه قيمت كرده .
٢١ - اقاله ( فسخ معامله ) با كم كردن قيمت جايز نيست پس اگر فروشنده جاهل به مسأله بود و پول كمتري داده مال را پس گرفت و بعد آنرا بقيمت بالاتري فروخت مازاد را به خريدار اول برميگرداند .
٢٢ - هر كس بتو بگويد لباسي براي من بخر به يك دينار و تو بخري و قيمت را بدهي جايز نيست كه چيزي بر آن بيفزائي و سودي ببري و باو خبر ندهي و اگر چنانچه
صفحه ٥١٤

 خريد را در مرحله اول براي خودت بانجام رساندي مكروه است كه از او سودي بگيري .
٢٣ - مكروه است كه شخص متاعي بخرد براي تجارت و شرط كند كه ضرر بر عهده فروشنده باشد .
٢٤ - باكي نيست باينكه قدري از طلب مدت‌دار خود كم كرده باقي را زودتر بگيرند .
٢٥ - جايز است كه چيزي را باضعاف قيمت آن بفروشند و اين در صورتي است كه مشتري بداند كه اين قيمت نمي‌ارزد و اسم اين عمل مغبون كردن نيست .
٢٦ - جايز است كه شخص چند درهم بكسي قرض دهد آن وقت چيزي را بقيمتي بيشتر از آنچه ميارزد باو بفروشد البته اگر در قرض شرطي نكرده باشند .
٢٧ - باكي نيست كه انسان جامه‌اي به دلال بدهد و بگويد مثلاً ده درهم بفروش و هر چه بيشتر فروختي مال خودت اما دلال به بيع مرابحه نبايد آن جامه را بفروشد .
٢٨ - مكروه است كه دلال چيزي از صاحبان كالا بگيرد كه از آنها جنس را براي مردم بخرد .
٢٩ - جايز است با كراهتي كه دلال ضمانت مال اشخاص را بنمايد ( يعني از جانب آنها بفروشد و سود و يا عدم ضرر را مثلاً ضمانت كند ) و براي او جايز است كه اجرتي از آنها بگيرد كه براي آنها كالا را بفروشد .
٣٠ - هر گاه كالاهائي نزد كسي آوردند متعلق به اقوام متفاوتي تا براي آنها بفروشد و بين آن كالاها فرق هست جايز نيست كه آنها را در يك معامله واحد به يكنفر بفروشد .
مقصد ششم
در سلف است و احكام آن و در آن مسائلي است :

صفحه ٥١٥

 ١ - پيش خريد و پيش فروش كالا جايز است هر گاه كه در مورد متاع متاع بطور عموم بمعني كالا ميآيد اما گاه بمعني خصوص آنچه گسترده ميشود استعمال ميشود مثل فرش . م .
طول و عرض و در حيوان سن و در چيزهائي كه كيل و وزن ميشوند كيل و وزن و جنس آنها را شرح دهد و مدت را هم معلوم ميكند .
٢ - پيش فروش باين نحو كه بگويد وقت درو يا كوبيدن خرمن تحويل ميدهم درست نيست چون اين اوقات وقت دقيقي نيستند .
٣ - پيش فروش كردن هر گاه با تضمين فروشنده باشد اشكالي ندارد ولو آنكه خودش نداشته باشد .
٤ - اشكالي ندارد كه چيزي را كه وزن ميشود بدهند و به سلف كالاي كيل شدني را در عوض بردارند و همچنين برعكس آن مكيل را بدهند و موزون را به سلف بردارند .
٥ - روايت شده كه از پيش خريد روغن زيتون در مقابل روغن و پيش خريد روغن در مقابل روغن زيتون نهي نموده‌اند .
٦ - اگر درهمهائي نزد كسي داشته باشي اشكال ندارد كه آنها را بابت پيش خريد گندمي از او قرار بدهي .
٧ - هر گاه تحويل دادن متاعي كه معامله سلف بر آن صورت گرفته در موعد متعذر شود اگر خريدار بخواهد پول خود را پس ميگيرد يا مهلت ميدهد و اگر فروشنده بعض متاع را نتوانست بدهد خريدار ميتواند پول همان قسمت را پس بگيرد و قيمت روز را از او نميگيرد مگر اينكه راضي باشد .
٨ - اگر كسي كه به سلف فروخته و نتوانسته بتعهد خود در تحويل كالا عمل كند امتعه ديگري داشته باشد جايز است كسي كه سلف ميخرد آن امتعه را بخرد و بابت قيمت همان جنس را كه بسلف خريده و تحويل نگرفته بود حساب كند بر حسب توافقي كه دو طرف ميكنند .
٩ - هر كه چيزي به نسيه بفروشد و در وقت پرداخت خريدار از اداي قيمت عاجز
صفحه ٥١٦

 شود مكروه است كه عيناً همان طور و بهمان قيمت كه فروخته بود متاع را از او بخرد و روايت شده كه اشكالي ندارد ، اين شخص دراهمي دارد هر چه بخواهد با آنها ميخرد و روايت شده در كسي كه پول گوسفندهائي را بدهكار است هر گاه بگويد اين گوسفندها را ميفروشم بتو به درهمهائي كه پيش من داري و آن شخص هم راضي شود اشكالي ندارد و روايت شده در قيمت گندم هر گاه در موعد پرداخت خريدار پول ندارد بقيمت روز از او گندم بگير .
١٠ - هر كس متاعي را بطور نسيه بفروشد و مال را تحويل ندهد آن وقت بيايد پيش خريدار و بگويد اين متاع را كه از من خريده‌اي بخودم بفروش و فلان مبلغ براي من كم كن و از طلبي كه از تو دارم بردار و اين مطلب با تراضي طرفين باشد اشكالي ندارد .
١١ - هر كس گندمي بسلف بخرد و چون وقت تحويل برسد صاحب گندم درهمهائي نزد او بفرستد و بگويد براي خودت گندمي بخر كه به حق خودت برسي سزاوار آن است كه اين خريدار سلف شخص ديگري را متصدي قرار دهد و خودش همراه او باشد تا بقدر حق او خريده و باو بدهد و خود آن خريدارِ اول متصدي اين خريد نميشود و در روايتي در مورد كسي كه چند بارِ رطب يا خرما بسلف فروخته است و دينارهائي پيش طالب يعني خريدار ميفرستد و ميگويد بخر و حق خود را بردار فرموده‌اند : } هر گاه او را امين بداند اشكالي ندارد { يعني هر گاه مطلوب طالب را امين بداند مانعي ندارد كه پول بفرستد و او خودش بخرد .
١٢ - هر كس از كسي درهمهائي طلب داشته باشد و باو بگويد براي من لباسي بخر و بفروش و قيمت را وصول كن هر چه ضرر كردي بگردن من ( يعني تفاوت قيمت خريد نسيه و فروش نقد را از بدهي تو كم ميكنم آنچه را نقد گرفتي بابت بدهي خود بياور ) اگر تراضي نمايند اشكالي ندارد .
١٣ - هر كس گندم قريه معيني را عيناً بسلف بخرد پس اگر حاصل بدست آمد كه مال او است و اگر دست نيامد دَيني است بر گردن فروشنده و اگر فروشنده ده معيني را
صفحه ٥١٧

 اسم نبرده باشد از هر جا كه خواست ميدهد .
١٤ - هر كس متاعي بر عهده او باشد كه بايد بكسي بدهد بعد با رضايت و ط۪يب نفس طرفين كمتر بدهد يا بيشتر بدهد مانعي ندارد .
مقصد هفتم
در بيع حيوان است و در آن مسائلي است :
١ - باكي نيست به خريدن مشركين و نكاح ايشان .
٢ - مجوس هر گاه بر مسلمين خروج كنند اسير كردن ايشان حلال است .
٣ - باكي نيست به سرقت مشركين و عقيم نمودن و خريدن آنها .
٤ - خريدن بنده در بازار مسلمين اشكالي ندارد و اگر كه ادعاي حرّيت بنمايد پس اگر دليلي آورد بآن عمل ميشود و الا اعتنائي به ادعاي او نميشود .
٥ - هر گاه كنيزي سرقت شده باشد خريدن آن جايز نيست و اگر از زمين صلح ( يعني زميني كه اهل آن با مسلمين صلح نموده‌اند ) دزديده شود خريدن آن جايز نيست و اگر خريد بايد آن را بفروشنده رد كند پس اگر فروشنده را نيافت و وارث او را هم پيدا نكرد از كنيز ميخواهد كه بازاء قيمت خود كار كند تا قيمت او پرداخت شود .
٦ - خريدن بنده از اهل ذمه هر گاه كه آن بندگان خود اعتراف به بندگي براي اهل ذمه دارند اشكالي ندارد .
٧ - مدبَّر ( يعني كسي كه آقاي او گفته است كه هر گاه از دنيا رفت اين بنده آزاد شود ) بنده‌اي است در يد مولايش كه صاحب او اگر خواست او را ميفروشد و اگر خواست خدمت او را ميفروشد و اگر او را نفروخته باشد چون آقاي او از دنيا برود او از محل ثلث آقايش آزاد ميشود و زن مدبّره هر گاه اولادي آورد آنها همه بمنزله خود آن مدبره هستند .
٨ - لقيط ( يعني بچه سرراهي ) در دار اسلام آزاد است او را نميفروشند و نمي‌بخشند .
٩ - خريد و فروش ولد الزنا مانعي ندارد و اشكالي ندارد كه كار و خدمتي باو رجوع
صفحه ٥١٨

 نمايند .
١٠ - جايز است كه از اهل شرك دختران و زنان ايشان را خريداري كنند اما خريد اولاد اهل ذمه از ايشان جايز نيست .
١١ - نقل شده است كه اجماع شده بر اينكه فروش كنيزي كه از آقاي خود اولاد دارد جز در مواردي كه استثناء شده جايز نيست اما آنچه كه روايت شده اين است كه ام‌ولد كنيزي است كه فروخته ميشود و بارث گذاشته ميشود و ميتوان او را بخشيد و حكم او حكم كنيز است .
١٢ - هر گاه مردي دَيني از بابت قيمت ام ولدي كه دارد بر گردنش باشد آن ام‌ولد براي پرداخت قيمت خودش فروخته ميشود .
١٣ - بعض اصحاب در مواردي بيع ام‌ولد ( كنيزي كه از آقا فرزند دارد ) را اجازه داده‌اند و آن موارد از اين قرارند :
- هر گاه خويشاوند نزديك اين زن كه آزاد است فوت كند او را ميفروشند تا آزاد شود و ارث ببرد و اين در حيوة آقاي او است .
- هر گاه دَين مولا همه تركه او را شامل شود .
- هر گاه جنايت و جرمي نسبت بغير مولاي خود مرتكب شود فروخته ميشود كه قيمت او را بابت جريمه بدهند و يا آنكه خود او را ميدهند .
- و هر گاه كه حامله شدن او بعد از آني باشد كه آقاي او او را گرو گذاشته و بعد مفلس شده و يا حمل او در وقت خيار فروشنده صورت گرفته باشد .
- و هر گاه كه مولي از نفقه دادن باو ناتوان شود .
- و هر گاه كه ماترك ميت منحصر باو باشد كه در اين وقت فروخته ميشود كه قيمت كفن ميت داده شود .
- و هر گاه كه قبل از آقاي خود مسلمان شود و آقاي او كافر باشد .
- و هر گاه فرزند او قاتل مولا باشد و يا كافر باشد .
- و هر گاه كه مولاي ذمي او از ذمه خارج شود و اين ام‌ولد اموال او را مالك شود .

صفحه ٥١٩

 - و هر گاه به سرزميني رود كه مسلمين با اهل آن در جنگ هستند بعد از آنجا به كنيزي گرفته شود .
- و هر گاه كه ملكِ غلامِ مكاتبِ مشروطي باشد و قرار مكاتبه آن غلام با مولايش فسخ شود .
- و هر گاه آقاي او قبل از آن جمع شدن كه سبب آبستني او شده شرط كرده باشد كه وجه الضماني را از محل قيمت او بپردازد .
- و هر گاه پدر و يا جد او مسلمان شوند و آن زن ديوانه يا صغيره باشد پس بعد از بلوغْ صاحبِ كافر او قبل از آنكه اين كنيز از ملك او بيرون رود با او نزديك شده باشد نزديكي كه سبب حصول ولد بوده كه درچنين وقتي فروختن او جايز است .
و از آنجائي كه نصي از كتاب و سنت بر حرمت فروش ام‌ولد نبوده بلكه كتاب و سنت بعكس آن گواهي ميدهند و مستند قائلين نيز اجماعات منقوله‌اي بوده و عامه هم قائل به كراهت هستند جواز فروش ام‌ولد در مواضع مذكوره بلامانع است .
١٤ - هر كس كنيزي بخرد بشرط آنكه او را نفروشد و نبخشد اگر با اهل او يعني صاحبان او شرط كرده بعهد خود وفا ميكند اما شرط اينكه بارث گذاشته نشود جايز نيست .
١٥ - هر كس با ديگري در كنيزي مشاركت كند و با او شرط نمايد كه اگر فروختيم و سود برديم نصف ربح يا بهر نسبتي از آن تو باشد و اگر ضرر كرديم چيزي از ضرر بر عهده تو نباشد جايز است .
١٦ - هر كس از كسي بنده‌اي بخرد و آن شخص دو غلام داشته باشد و به خريدار بگويد هر دو را ببر هر كدام را پسنديدي بردار و ديگري را برگردان و قيمت را هم دريافت كرده باشد و مشتري هم هر دو را ببرد آن وقت يكي از دو غلام قبل از انتخاب از نزد خريدار فرار كند غلام موجود را به فروشنده ميدهد و نصف قيمتي را كه داده پس ميگيرد آنگاه اگر غلام پيدا شد هر كدام از دو غلام را كه خواست برميدارد و نصف قيمت را كه گرفته بود برميگرداند و اگر پيدا نشد ، خسارت فراري
صفحه ٥٢٠

 مشتركاً بين خريدار و فروشنده است .
١٧ - هر گاه دو مرد مملوك اجازه داشته باشند كه با مال خودشان تجارت كنند و اين دو مرد با هم منازعه و جرّ و بحث و دعوا كنند و هر يك از آنها بدود و نزد صاحب مملوك ديگر رفته او را از صاحبش بخرد پس برگردند و هر يك يقه ديگري را بگيرد و بگويد كه تو بنده من هستي بين آن دو چنين حكم ميشود كه طول راه را ذرع ميكنند و حكم ميكنند آنكه راه نزديكتري رفته زودتر خريده و اگر راه هر دو تا محل خريد مساوي باشد حكم بر قرعه مينمايند .
١٨ - هر گاه بنده به مولاي خود بگويد مرا بفروش فلان قدر مال بتو ميدهم پس اگر آن وقت مالي داشته بر عهده اوست و بايد بدهد و اگر نداشته بعد از آزاد شدن چيزي بر گردن او نيست .
١٩ - هر گاه كسي شتري بخرد و فروشنده پوست و كله آن را استثناء كند اگر آن را نحر كرد اينها مال فروشنده ميباشند و اگر فروخت بقدر همينها فروشنده اول با او شريك است و هر گاه دو نفر در شتري شريك باشند و قيمت شتر زياده شود سهم هر يك به نسبت پولي است كه اول داده‌اند .
مقصد هشتم
در فروش محصولات زراعتي و ميوه‌ها است و در آن مسائلي است :
١ - فروش كِشته هنگامي كه هنوز سبز است بجهت علوفه قبل از آنكه خوشه بياورد اشكالي ندارد اما وقتي كه خوشه آورد مصرف آن بعنوان علوفه جايز نيست .
٢ - خريد دانه قبل از آنكه ببندد جايز نيست مگر آنكه اصل گياه را همراه خوشه بخري .
٣ - هر كس محصول سبز را براي علوفه بخرد جايز نيست كه آن را بگذارد تا خوشه بياورد مگر برضاي صاحبان آن .
٤ - باكي نيست به فروش يونجه و حنا و برگ درخت يك درو يا دو درو و يا بيشتر و
صفحه ٥٢١

 يك يا چند خَرطه كه جدا كردن برگها باشد با كشيدن دست بطول ساقه و اين فروش در صورتي جايز است كه حاصل براي درو و چيدنِ اول موجود باشد .
٥ - هر كس نخلهائي را بخرد بجهت استفاده از كنده و تنه‌هاي آنها پس براي بريدن آنها نيايد تا موسمي كه نخلها ثمر دهند ثمر مال او است و اگر صاحب نخلها بامر خريدار آبياري و توجه از آنها نموده باشد حق خدمت خود را ميگيرد .
٦ - هر كس ثمر نخلي را با اصل آن بخرد در حالي كه ثمر موجودي ندارد جايز است .
٧ - هر كس نخلهائي را كه تلقيح شده‌اند بفروشد ثمره مال او است مگر آنكه خريدار شرط كرده باشد كه ثمر مال او باشد .
٨ - فروش ميوه‌ها قبل از تكوّن و پيدا شدن آنها جايز نيست چه محصول يك سال باشد و چه بيشتر مگر چيزي همراه آنها بفروشد مثلاً اصل گياه را همراه آنها بفروشد يا سبزي و يونجه يا برگ و امثال اينها را اما وقتي كه ميوه بوجود آمد و قيمتي پيدا كرد ميشود براي يك سال يا چند سال آن را فروخت .
٩ - فروش ميوه‌ها قبل از آنكه قابل خوردن شود بطور يك ساله مكروه است اما بيشتر از آن اشكالي ندارد .
١٠ - هر گاه در بستاني ميوه‌هاي مختلف باشد فروش آنها قبل از پيدايش ثمر بتنهائي جايز نيست اما با ضميمه جايز است مثل اينكه از بعض آنها چيزي دست آمده باشد يا چيز ديگري را با آن محصولات ضميمه كرده بفروشند .
١١ - جايز است كه محصول را بفروشند و قدري از آن را براي خود استثنا كنند و نفروشند .
١٢ - هر كس محصولي را بخرد و قيمت را ندهد و محصول را تحويل نگيرد و قيمت را ضمانت كند ( يعني آن را معين نموده و بر عهده بگيرد ) ميتواند آن را به شخص ديگري با سود بفروشد .
١٣ - جايز نيست كه ثمر نخل را بمقداري خرما از همان نخلها بفروشند و همچنين جايز نيست كه خوشه‌ها را بدانه‌هائي از همان خوشه‌ها بفروشند اما با خرما و دانه‌اي
صفحه ٥٢٢

 كه مقدار آن معلوم و خريدار ضامن پرداخت آن است عيبي ندارد .
١٤ - فروش ثمر نخلي كه شخص در منزل ديگري دارد يا نخلي كه ثمر آنرا در آن سال باو بخشيده‌اند و گرفتن خرمائي غير از آن در بهاي ثمر جايز است .
١٥ - اشكالي ندارد كه زراعتي را كه خوشه آورده و رسيده به گندمي ديگر يا به درهمهائي بخرد و همچنين هر گاه حبوب كِشته شده‌اي را خريد با پول بخرد نه همان جنس دانه مگر آنكه همان قدر كه ميگيرد بدهد مثل بمثل .
مقصد نهم
در صرافي و تبديل پول است و در آن مسائلي است :
١ - دراهم نقره را با دراهم نقره و طلا را با طلا با وزن مساوي تبديل ميكنند كسي كه زياد بدهد و كسي كه زياد بگيرد در آتشند و آن مقدار اضافي كه رد و بدل شده همان رباي حرام است .
٢ - اشكالي ندارد كه طلا را بفروشند و در بهاي آن با تفاضل نقره بگيرند .
٣ - هر گاه بخواهد دراهمي درهم پول نقره است . م .
را با درهمهاي ديگري معاوضه كند و بين آنها تفاضلي هست همراه آن دراهم كه تعداد آنها كمتر است چيزي از جنس ديگر قرار ميدهد مثلاً يك درهم و يك قطعه سرب را با دو درهم معامله ميكند و جايز نيست كه يك درهم را با يك درهم و يك قطعه سرب عوض كند و هزار و يك درهم را جايز است كه مثلاً با هزار درهم و دو دينار دينار پول طلا است . م .
عوض كند و همين طور جايز است كه مملوكي را همراه مال او بازاء مالي بدهند .
٤ - هر گاه شخص درهمهاي مرغوبي داشته باشد و بخواهد با مقدار بيشتري درهم نامرغوب عوض كند هر گاه درهمهاي خود را تبديل به دينار كند و آن وقت با آن دينار درهمها را بخرد جايز است .

صفحه ٥٢٣

 ٥ - هر گاه بخواهد چيزي را كه با طلا يا نقره زينت داده شده بفروشد اگر ممكن باشد كه بدون صدمه زدن بآن طلا يا نقره را جدا كرده و وزن كند با جنس خودش يعني طلا يا نقره بهمان اندازه معامله ميكند يا با جنس ديگري ، و آن شي‌ء را هم كه طلا و نقره را از آن جدا كرده به هر نوع ثمن كه خواست ميفروشد اما اگر جدا كردن آن طلا و يا نقره از آن شي‌ء ميسر نيست پس اگر معامله با پولي ميكند كه همجنس اين زينت و زيور است نقدي كه ميدهد قدري بيشتر از اين طلا يا نقره باشد كه بعض از آن بازاء آن طلا يا نقره و باقي در بهاي آن شيئي كه زينت بآن متصل بوده باشد و هر گاه كالاي ديگري هم بضميمه آن در معامله باشد بهتر است و اگر بخواهد كه بنسيه بخرد ، پولي را كه بازاء آن زينت ميدهد اگر از جنس آن است نقد بدهد و چيزي كه بازاء باقي ميدهد نسيه بدهد و اگر بعنوان قيمت گندمي يا متاعي ميدهد نسيه بودن آن مانعي ندارد .
٦ - هر گاه نقره‌اي را بنقره يا طلائي را با طلا ميخرد جايز نيست كه چيزي منضم بيكي از آندو باشد حتي اگر سرمه‌داني را با وزن مساوي آن از طلا يا نقره بخرد و در آن قدري سرمه باشد ديني بر گردن او ميماند تا در قيامت پس دهد .
٧ - جايز نيست چيزي را كه با نقره زينت شده با نقره‌اي كه وزن آن كمتر از اين زينت است بخرند .
٨ - خاك دكان زرگر هر گاه در آن براده نقره و طلا و آهن و غير آنها است فروخته ميشود و بازاي آن گندم ميگيرند و آن را صدقه ميدهند و ثواب آن صدقه يا مال آن زرگر است يا مال مشتريان كه صاحب آن فلزات بوده‌اند اما خاك معدن در حالي كه يك جنس در آن است فروش آن و گرفتن قيمتي از غير جنس آن مانعي ندارد .
٩ - سربي كه در آن نقره باشد وقتي كه اسم سرب بر آن غالب است فروش آن به پول نقره مانعي ندارد و اگر پول نقره مثلاً مغشوش به سرب باشد فروش آن پول و گرفتن نقره‌اي هم‌وزن آن در صورت علم خريدار باينكه سكه‌ها داخلي دارد جايز است كه در اين حالت نقره خالص اضافي بازاء غش است يعني فلز ديگري كه جزو نقره
صفحه ٥٢٤

 ميباشد و خريدار ميتواند بجاي اين نوع معامله نقره را با غير نقره بخرد .
١٠ - هر گاه شيئي باشد از طلا و نقره فروش آن باينطور كه مطابق مجموع وزن آن دو طلا و نقره بگيرند جايز است تا آنكه نقره قيمت طلا باشد و طلا قيمت نقره و فروش اين شي‌ء با نقره‌اي بيشتر از آنچه كه در خود آن است يا طلائي بيشتر از طلائي كه در آن است نيز جايز است .
١١ - پرداخت درهمهاي غير خالص در صورتي كه در شهر رايج باشند جايز است و در غير اين صورت بايد به كساني كه پرداخت ميكند اطلاع دهد .
١٢ - جايز است كه انسان پول خوب را با مغشوش و پست را با مرغوب با وزن مساوي تبديل كند .
١٣ - جايز است كه وقتي درهم يا ديناري را انسان بقرض گرفته در وقت اداي دين مرغوبتر و زيادتر بدهد چه از حيث وزن چه عدد در صورتي كه شرط نشده باشد و چنين شرطي در ضمن معامله جايز نيست .
١٤ - نقره را با نقره بدون اضافه وزن مطابقِ هم بطور نقد و بدون مدت معامله ميكنند و اما طلا را با نقره و نقره را با طلا هر طور كه شخص بخواهد از حيث وزن و مدت معامله ميكند جز آنكه اجتناب از نسيه بجهت ترس از كراهت باحتياط نزديكتر است .
١٥ - هر كس نزد كسي درهمهائي دارد جايز است كه بجاي آنها دينار بگيرد و بالعكس .
١٦ - هر گاه نزد صرافي درهمهائي داشته باشي و باو بگوئي آنها را تبديل به دينار كن يا برعكسِ آن با نسبت تبديلي كه معين است و به حساب من نزد خودت نگهدار مانعي ندارد .
١٧ - اگر شخصي درهمهائي آورد و تو آنها را بقيمت دينارهاي معيني خريدي و يك كيسه كه در آن دينارهاي زيادي است باو دادي و گفتي اينقدر از اين دينارها قيمت درهمهاي تو است پس كيسه را گرفت و بتو برگرداند و گفت بحساب من نزد
صفحه ٥٢٥

 خودت نگهدار معامله صحيح است اگر چه كه درهمها را نسنجيده و عيار عيار كردن تعيين مرغوبيت و ميزان خلوص طلا و نقره يا ساير فلزات است . م .
نكرده باشي و اگر بعد با آن دينارها درهمهائي خريدي اشكالي ندارد ولو آنكه دينارها را عيار نكرده باشي .
١٨ - هر گاه مردي درهمهائي را فروخت و در عوض آن دينار گرفت و تو دينار را وزن كردي و دادي و درهمها را هم بوزن گرفتي بعد ديدي كه دراهم او مرغوب نبوده و غش دارند و خواستي آنها را باو برگرداني اين كار را بيشتر از يك يا دو روز بتأخير ميانداز .
١٩ - هر كس مقداري درهم مسكوك نزد صراف آورده و با آنها دينار خريد و صراف بيش از حق او برايش دينار وزن كرد و داد آنگاه بجاي طلائي كه اضافه داده چند درهم از او بخرد جايز است .
٢٠ - اگر كيسه‌اي بصراف بدهي كه در آن مقدار زيادي درهم است و بگوئي صد درهم از اين كيسه را به ده دينار از آنچه كه در اين كيسه توست ميفروشم جايز است اگر چه كه پول را وزن نكرده و مرغوبيت جنس را نسنجيده باشيد و بعد نزد هم ميآئيد و مرغوبيت را ميسنجيد و وزن ميكنيد .
٢١ - جايز است كه كالائي را با دينار بخري و شرط كني كه مسكوك نقره بدهي هر دينار بفلان قدر اگر چه كه آن قدر معادل نرخ تبديل در بازار نباشد .
٢٢ - هر گاه از شخصي درهمهائي طلب داري پس آن دراهم از رواج بيفتد و بين مردم معامله نشود تو مثل آن دراهم را عيناً يا مطابق قيمت امروز آنها را از او طلبكاري .
٢٣ - هر كه از كسي دينارهائي طلبكار باشد بعد كم كم از او درهم بگيرد و حساب هم نكنند آنگاه وقتي كه ميخواهند حساب كنند ارزش طلا در مقابل نقره تغيير كرده باشد درهمها را به نرخ روزي كه گرفته حساب ميكنند نه بقيمت روز محاسبه و اگر درهم نگرفته باشد همان اندازه دينار كه داده بود طلبكار است .

صفحه ٥٢٦

 ٢٤ - اشكالي ندارد كه شخص در شهري درهمهائي قرض دهد و در شهر ديگر بگيرد چه اينرا شرط كرده باشند و چه نكرده باشند و هر گاه خواست درهمها را بشهر ديگر بفرستد و آنها را به شخصي كه ميبرد قرض داد كه او وقتي بآنجا رسيد به گيرنده بدهد مانعي ندارد .
٢٥ - هر گاه دو نفر در خريد دينارهائي شريك شدند و يكي از آن دو بديگري گفت تو از جانب من بپرداز بعد تصميم گرفت كه سهم شريك خود را با سودي بخرد مانعي ندارد .
٢٦ - شرط خيار در معامله مسكوك نقره مانعي ندارد .
مقصد دهم
در ربا است و در آن مسائلي است :
١ - ربا حرام است و حرمت آن بسيار شديد است حتي آنكه يك درهم ربا گرفتن در نزد خداوند از هفتاد بار زنا با مَحرَم در بيت الله الحرام شديدتر است و آن سُحت سُحْت به درآمدهاي حرام از قبيل رشوه و قيمت خمر و ميته و امثال آنها گفته ميشود و در بسياري موارد بر درآمدهاي حرامي اطلاق ميشود كه براي آن صورت حلالي درست كرده باشند . م .
است و از كبايري است كه خداوند بمرتكب آن وعده آتش داده و در همه شريعتها حرام بوده .
٢ - هر كس اين امر را سبك بشمارد يا در اجتناب از آن سستي كند كافر است نعوذ بالله و گردن او را ميزنند .
٣ - اين است و جز اين نيست كه ربا حرام شده بجهت آنكه مردم از اقدام به صنايع مفيد و تجارتها و حاجاتي كه دارند مثل اقدام به ورود آنچه بخاطر منافع و كارهايشان لازم است كه از جاي ديگر وارد كنند ، خودداري ننمايند و اكتفا به ربا خوردن نكنند
صفحه ٥٢٧

 كه از ساير امور باز بمانند و در ربا فساد است و ظلم و فناء اموال و ناداني و از راه باطل خوردن .
٤ - لعنت فرمودند حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در ربا ، ربا را و رباخوار را و فروشنده و خريدار و نويسنده و دو شاهد معامله ربوي را و روايت شده رباخوار و ربا دهنده و نويسنده و دو شاهد آن در گناه مساوي هستند .
٥ - هر كس نداند ربا حرام است پس ربا بخورد آن وقت نهي باو برسد آنچه گذشته مال اوست و برگرداندن بر او واجب نيست و اگر هنوز طلبي از مردم بابت ربح يعني ربا دارد مطالبه آن جايز نيست و آن را براي ايشان ميگذارد و همين طور وقتي كه مالي ارث ببرد از كسي كه نميدانسته ربا حرام است و ربا ميگرفته .
٦ - هر كس بعد از آنكه برايش مسلم شود كه ربا حرام است ربا بگيرد بعد متذكر شده توبه كند واجب است كه هر چه از ربا در مالش هست عيناً يا مطابق آن را به صاحبان مال رد كند و اگر آنها را نشناسد آن را صدقه ميدهد و اگر با مال او مخلوط شده باشد بقسمي كه حلال و حرام آن را نشناسد خمس آن را خارج ميكند و باقي براي او حلال است .
٧ - بين پدر و فرزند او ربائي نيست و همچنين بين عبد و مولاي او و شوهر و زوجه او و بين مسلمان و كساني كه با مسلمين در جنگ هستند و بين مسلمان و ذمي و بين مسلمان و نواصب و خمس آنچه را كه شخص از آنها ميگيرد بامام عليه السلام ميدهد .
٨ - ربا نيست مگر در آنچه كه كيل يا وزن ميشود در صورتي كه از يك جنس باشند پس يك درهم بدهي و دو درهم بگيري يا يك پيمانه گندم بدهي و دو پيمانه بگيري چه نقد باشد و چه نسيه جايز نيست اما تفاضل در شمردني‌ها و چيزهائي كه ذرع ميشوند اشكالي ندارد .
٩ - مناط در چيزهائي كه كيل و يا وزن ميشوند عمل عامه مردم است نه عادت جماعت خاصي مثلاً اگر جماعتي باشند كه گوشت و گردو را كيل ميكنند عمل آنها
صفحه ٥٢٨

 مناط نيست چونكه اصل در گوشت اين است كه بوزن معامله شود و گردو را عادةً بعدد معامله ميكنند .
١٠ - چيزي كه شمردني است معامله آن با تفاضل ( يك طرف ) چه دست بدست باشد چه نسيه مانعي ندارد .
١١ - در پول طلا و نقره هر گاه درهم را با درهم معامله ميكنند تفاضل يعني زياد بودن وزن يك طرف جايز نيست كه مثلاً پنج مثقال نقره را با شش مثقال نقره عوض كنند ، و بايد نقد باشد نه نسيه و اگر معامله درهم با دينار باشد هرطور كه خواستي معامله كني جايز است نقد يا نسيه و بعيد نيست كه نسيه مكروه باشد و فروش طلا و نقره وقتي كه در بهاي آنها امتعه غير طلا و نقره ميدهند چه نقد و چه نسيه مانعي ندارد .
١٢ - در دو متاع كه هر دو با كيل يا وزن معامله ميشوند هر گاه جنس آنها متفاوت باشد مثل معامله گندم با ارزن يا پنبه با كتان هر گاه نقدي معامله شوند جايز است كه يكي از ديگري بيشتر باشد اما اگر معامله نسيه باشد تفاضل مكروه است .
١٣ - معامله جنسي كه كيل ميشود با جنسي كه وزن ميشود بهر صورتي كه خواسته باشي بطور نقد يا نسيه جايز است .
١٤ - معامله جنسي كه وزن يا كيل ميشود با آنچه كه شمرده ميشود نقد يا نسيه بهر طور كه بخواهند جايز است .
١٥ - آنچه كه اصل آن وزن يا كيل ميشود و چيزي از آن حاصل شود كه نه وزن ميشود و نه كيل فروش آن متاعي كه حاصل شده با تفاضل بطور دست بدست مانعي ندارد و اگر جنس يكي باشد بطور نسيه مكروه است مثل پنبه و كتان و ابريشم و امثال آنها كه خودشان وزن ميشوند و رشته آنها هم وزن ميشود اما پارچه‌اي كه از آنها بافته ميشود وزن نميشود بلكه با ذراع اندازه‌گيري ميشود پس تفاضل در معامله يك جامه پنبه‌اي با دو جامه پنبه‌اي بطور نقد مانعي ندارد و بطور نسيه مكروه است اما اگر جنس دو متاع در معامله مختلف باشد مثل معامله يك جامه پنبه‌اي با دو جامه كتان چه نقد و چه نسيه مانعي ندارد و مانعي نيست كه رشته را در بهاي جامه بدهند اگر چه كه رشته
صفحه ٥٢٩

 وزنش بيشتر باشد .
١٦ - معامله يك حيوان با دو حيوان اشكالي ندارد چه نقد و چه نسيه و خواه از يك نوع باشند و خواه نباشند .
١٧ - معامله حيوان با متاع هر گاه كه بطور دست بدست باشد مانعي ندارد و اما در نسيه ، نسيه دادن متاع مانعي ندارد اما نسيه دادن حيوان مكروه است و معامله حيواني با حيواني و درهمي ، يا معامله يك حيوان با حيواني باضافه متاعي بلامانع است و نقد دادن حيوان و نسيه دادن درهم و يا متاع در اين نوع معامله اشكالي ندارد اما عكس آن مكروه است و روايت شده معامله يك خانه با دو خانه و يك جريب زمين با دو جريب بطور دست بدست اشكالي ندارد اما بطور نسيه مكروه است و در اين روايت احتمال تقيه ميرود .
١٨ - در صورتي كه دو كالا از يك نوع باشند هر گاه كسي تر را با خشك معامله نمايد مثلاً رطب را با خرما و انگور را با مويز چنين معامله‌اي بطور نسيه جايز نيست و بايد بطور نقد و مثل بمثل معامله كند يعني هموزن .
١٩ - گندم با سويق سويق گندم يا جو پركوب است و گاه به كوبيده و نيم‌پخته يا بوداده و برشته هم مي‌گويند . م .
با وزن مساوي و گندم با آرد با وزن مساوي معامله ميشوند و همچنين جو با گندم با وزن مساوي معامله ميشود چون از يك جنس هستند و بهمين جهت در بعض مناطق وقتي كه زراعت ميكنند جو منقلب به گندم ميشود و كنجد را با روغن بطور مساوي معامله ميكنند و شيره را با انگور بتساوي و سويق با آرد بطور مساوي معامله ميشود و زيادتي يكي از دو طرف بر ديگري در معامله جايز نيست چونكه از اصل واحدي هستند اما اگر دو اصل مختلف شد مثل گندم با كنجد در معامله دست بدست و بدون مدت زيادتي يكي بر ديگري مانعي ندارد اما در نسيه مكروه است .
٢٠ - فروش حيوان و گرفتن گوشت در بهاي آن اشكالي ندارد و روايت شده كه مكروه است و اين روايت حمل بر تقيه ميشود .

صفحه ٥٣٠

 ٢١ - اگر گندمي از كسي طلب داشته باشي هر گاه بهمان كيل جو يا خرما در عوض آن بگيري مانعي ندارد .
٢٢ - جايز نيست فروش مكيل يا موزون مرغوب بازاء دو برابر آنها از جنس نامرغوب مثلاً خرماي بد بازاء خرماي بهتري و مويز بد در بهاي مويز بهتري پس فروش دو واحد در ازاء يك واحد جايز نيست .
٢٣ - هر گاه تو نزد شخصي جنسي داشته باشي از اجناسي كه ربا در آنها ممكن است و موقع پس دادن بتو بيش از اصل مال بدهد اگر شرطي نشده باشد مانعي ندارد و باكي نيست كه هديه‌اي براي مردي ببري باميد آنكه در عوض چيز بيشتري بتو بدهد .
٢٤ - براي تخلص از ربا مانعي ندارد كه يك درهم و يك قطعه مس را به دو درهم بدهد يا آنكه چند درهم و يك دينار را بدرهمهائي بيشتر از قيمت آن‌ها بدهد .

صفحه ٥٣١

 * * * * *

صفحه ٥٣٢

 كتاب شفعه شُفعه حقي است كه هر يك از دو شريك در مال مشاع دارند كه هر گاه يكي از آن دو بخواهد مال را بفروشد بايد اول بر ديگري عرضه كند و اگر بدون اطلاع شريك بفروشد شريك حق دارد كه همان قيمت را بدهد و مال را تملك كند . م .

و در آن سه فصل است :
فصل
در چيزهائي است كه در آنها حق شفعه وجود دارد و در اين فصل مسائلي است :
١ - حق شفعه در همه چيز ثابت است خواه ملك باشد يا بنده يا حيوان و يا متاع .
٢ - حق شفعه مخصوص بيع است و در ساير معاملات وجود ندارد .
٣ - چيزي كه بين شركا قسمت شده باشد حق شفعه‌اي در آن وجود ندارد و حق شفعه فقط در مواردي است كه مال بطور مشاع بين دو شريك باشد .
٤ - هر گاه حياطي باشد كه در آن دو خانه است و راه ورود آن دو خانه يكي بوده و از همين حياط است و صاحب يكي از آندو خانه خود را بفروشد يعني خانه تنها را بدون راه پس خودش يا خريدار اين راه را مي‌بندند و از طرف ديگر راهي بخارج باز ميكنند و صاحب خانه دوم حق شفعه‌اي در اين معامله ندارد اما اگر اين كار عملي نشد و خريدار جز از راه همين حياط راهي نيافت و فروشنده خواست كه خانه را با راه باو بفروشد در چنين وقتي شريك او در مورد راه بطور اصالت و در مورد خانه نيز حق شفعه دارد .
٥ - در ثبوت حق شفعه واجب است كه مال را بپول بفروشند چرا كه اگر معامله با بنده باشد و يا متاع و يا پارچه كتان يا پنبه و يا جواهر كسي در اين معامله حق شفعه ندارد .

صفحه ٥٣٣

 ٦ - هر كس زني بگيرد و مهر او را اطاقي قرار دهد در خانه‌اي كه دارد و در آن خانه كساني شريك هستند اين كار براي آن مرد و آن زن جايز است و هيچكدام از شركاء در چنين حالتي حق شفعه‌اي ندارند كه بگويند بايد اول اطاق را بر ما عرضه كني .
٧ - هر گاه دو شريك خانه‌اي داشته باشند و يكي از آن دو در غيبت شريك خود سهم خودش را بفروشد آن وقت سيل بيايد و عمارت را خراب كند پس شريك غايب برگردد و مطالبه حق شفعه بكند بايد باندازه خريد و فروشي كه صورت گرفته بخريدار بپردازد و از بابت خراب شدن خانه چيزي از قيمت براي او كم نميشود .
فصل
در شفيع است يعني كسي كه حق شفعه دارد و در آن مسائلي است :
١ - يهودي و نصراني و مخالف حق شفعه ندارند .
٢ - شفعه‌اي نيست مگر براي شريك بالفعل در صورتي كه يكنفر باشد و مال با او قسمت نشده باشد و اگر شركاء سه نفر شدند هيچكدام حق شفعه ندارند .
٣ - همسايه حق شفعه ندارد و اين حق مخصوص شريك است .
٤ - هر گاه كسي كه داراي حق شفعه است بميرد حق شفعه او بارث نميرسد .
٥ - در شفعه نه بايستي كه ضرري بزنند نه قبول ضرري بنمايند و شفعه حق شخص شفيع يعني صاحب شفعه است بر عهده فروشنده و خريدار اما بر عهده فروشنده است هنگامي كه اقدام بفروش نمايد پس در اين موقع شريك او به خريدن سهم وي از ديگران سزاوارتر است و بايع نميتواند بفروشد مگر آنكه بر شريك خود عرضه نمايد ، اگر او خريد كه خريده و گر نه به خريدار ديگر ميرسد و چون ديگري خريد حق شفعه شريك باطل ميشود و همچنين شفعه حق شفيع است بر عهده خريدار باين نحو كه هر گاه بدون اطلاع او فروخته شده هر گاه مطالبه حق شفعه خود را نمايد خريدار نميتواند از دادن حق او خودداري كند .
٦ - هر گاه فروشنده بر شريك خود كه حق شفعه دارد عرضه نمود و گفت كه قصد
صفحه ٥٣٤

 فروش دارد اما او اعراض كرد يا گفت هر چه خريدي و فروختي خداوند براي تو مبارك گرداند يا گفت بيا قسمت كنيم حق شفعه او ديگر باطل است .
٧ - هر گاه مردي بخواهد كه در مورد زميني از حق شفعه خود استفاده كند ( يعني سهم شريك را بخرد ) و برود كه پول بياورد لكن متاع خود را نتواند تبديل به نقد كند و مال هم با او باشد در شهر سه روز پاي او صبر ميكنند اگر مال را آورد كه هيچ و گر نه شفعه ندارد و شفعه او باطل شده و اگر بعد از آنكه مطالبه حق شفعه خود را كرد مهلت بخواهد كه از شهر ديگري مال را بياورد بقدر مدت مسافرت مردي بآنجا و برگشتن او باضافه سه روز باو مهلت ميدهند اگر آورد كه ميخرد و گر نه حق شفعه‌اي ندارد و اگر بگويد مال در شهر دوري است و انتظار كشيدن تا وقتي كه او پول را بياورد باعث ضرر خريدار است در چنين حالتي حق شفعه ندارد .
٨ - واجب است كه شفيع قادر بر پرداخت قيمت باشد بهر صورتي كه باشد ( يعني بنحوي مال را بپردازد ) نه آنكه امروز و فردا كند كه باعث ضرر شود .
٩ - وصي قيم بر يتيم بمنزله پدر اوست اگر ميل داشته باشد براي يتيم از حق شفعه او استفاده ميكند .
١٠ - غايب هم مثل حاضر حق شفعه دارد .
فصل
در احكام شفعه است و در آن مسائلي است :
١ - ظاهر از اخبار اين است كه شفيع ( يعني دارنده حق شفعه ) ميتواند تمام مالي را كه شريك او فروخته بگيرد و دليلي بر اينكه بعض آن را ميگيرد نيست .
٢ - گرفتن حق شفعه وقت معيني ندارد پس هر موقع كه شفيع مطالبه كرد جايز است مگر اينكه بقصد ضرر رساندن دير مطالبه كند كه جايز نيست .
٣ - شفعه حقي است براي شريكي كه تقسيم نكرده و مال بين او و شريك ديگر مشاع است و در اين حالت هر گاه شريك او بخواهد بفروشد او به خريدن سزاوارتر
صفحه ٥٣٥

 است چه وقت اراده فروش باشد چه در حين آن و چه بعد از آن پس اگر هنوز در دست فروشنده است از او ميخرد و اگر بكسي فروخته و در دست آن خريدار است از او ميگيرد .
٤ - چيزي كه دارنده حق شفعه بايد به خريدار بپردازد همان قيمت است و ساير هزينه‌هائي كه مشتري متحمل شده دخلي به شفيع ندارد .
٥ - هر گاه مال بطور مدت‌دار فروخته شده شفيع هم ميتواند همانطور بپردازد و هر گاه نقد فروخته شده شفيع هم بايد نقد بدهد .
٦ - براي استفاده از حق شفعه صيغه مخصوصي نيست و محتاج بيع و صلح و امثال آن نيست و بهر لفظي كه گفتند مانعي ندارد .
٧ - شريكي كه ميخواهد سهم خود را بفروشد بايد بر شريك ديگر كه حق شفعه دارد عرضه كند چونكه او احقّ است و تا عرضه نكرده نبايد بفروشد و اگر عرضه بر شريك نكرد و فروخت فروش او باطل و حرام نيست نهايت آنكه شفيع حق خود را از مشتري ميگيرد چونكه حق او در عين مال است و ظاهراً نهي از فروش قبل از عرضه نهي تأديبي است و بجهت اداي حق نه نهي تحريم كه باعث بطلان معامله شود و اغلب اين احكام نص خاص ندارند بلكه اينها فروع آن اصولي هستند كه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين بما القاء فرموده‌اند .
* * * * *

صفحه ٥٣٦

 كتاب شركت
و در آن دو فصل است :
فصل
در انواع شركت است و احكام مربوط به شركت و در آن مسائلي است :
١ - شركت در همه اموال و دارائيها جايز است و شرط است مالي كه در آن با كسي شريك ميشوند يكي باشد پس اگر دو مال باشد و هر كدام مختص يكي از دو نفر و هر يك بطور استقلال از يكي استفاده كند اين شركت نيست و همچنين در شي‌ء واحدي كه متشكل از اجزائي است نيز شركت ميسر است آنرا قيمت ميكنند و هر يك از شركا صاحب بعض آن اجزاء ميشود مثل آنكه چند نفر در حيواني شريك باشند و يك نفر سر و پوست آن را مالك باشد و ديگري باقي اعضا را اين صورت مالكيت هم شركت است اگر چه كه در جزء جزء آن حيوان شريك نيستند .
٢ - از اموري كه شركت در مال بآن محقق ميشود يكي ممزوج شدني است كه نشود بعد از آن هيچيك از دو مال را تشخيص داد و اگر باين حد نرسد يا ممزوج نشدند و با آنها شي‌ء واحدي خريده شد در آن شي‌ء واحد شركت مسلم است اگر چه كه در آنچه بعنوان قيمت پرداخته‌اند بواسطه عدم امتزاج شركت محقق نشده بود .
٣ - و محقق ميشود شركت به عقد يا امتزاج يا حيازت ( يعني ضميمه كردن و جمع نمودن مالي يا دارا شدن مالي ) يا ارث و گاه شركت در عين مال است و گاه در منفعت و گاه در حقوق .
٤ - هر گاه شركت صورت گرفت و با مال تجارت شد سود بين دو شريك و ضرر بر گردن آن دو است به نسبت سرمايه مگر آنكه شرط كنند يكي بيشتر ببرد كه در اين صورت بايد طبق شرط عمل شود اگر چه كسي كه بيشتر ميبرد بيشتر كار نكرده باشد .

صفحه ٥٣٧

 ٥ - هيچيك از دو شريك حق ندارد بدون اجازه شريك ديگر با مال مشترك كار كند و در آن تصرف نمايد و در صورت اذن هم بهمان ترتيب كه شريك اجازه داده ميتوان در مال تصرف نمود و اگر چنانچه بدون اذن شريك در مال دخل و تصرف كرد و خسارتي به مال رسيد ضامن است و بايد خسارت را بدهد .
٦ - سزاوار است انسان با كسي شريك شود كه رزق باو رو كرده چون او به غني شدن و رو كردن بخت سزاوارتر است و شركت با شخص بي‌اقبال بركت ندارد .
٧ - سزاوار نيست كه مرد مسلمان با ذمي شريك شود و باو سرمايه نميدهد كه برود و كار كند و وديعه نزد او نميگذارد و با او دوست نزديك و يگانه نميشود مگر آنكه تجارت حاضري باشد كه مسلمان خود حاضر و ناظر بر آن تجارت است كه در اين صورت مانعي ندارد .
٨ - هر گاه كسي چيزي بخرد و به مردي بگويد از طرف من پول بده و در سود با هم شريك هستيم و آن مرد هم از جانب او بپردازد اين دو نفر در اين مال شريك هستند اگر سود كرد مال آن دو و اگر ضرر شد بر عهده هر دو است و اگر نگفت در سود شريك هستيم بايد پولي را كه آن مرد داده باو بپردازد و سود و زيان هم مال خودش است .
٩ - اگر شخصي در كنيزي با مردي كه صاحب آن است شريك شود و صاحب كنيز بگويد اگر در فروش سود برديم نصف سود مال تو و اگر ضرر كرديم بر تو چيزي نيست و اين شرط با رضايت باشد اشكالي ندارد .
١٠ - هر گاه يكي از دو شريك به شريك خود خيانت كرد و شريك جريان را فهميد جايز نيست كه او هم متقابلاً بدون خبر دادن از مال شريك بردارد و همان طور كه او خيانت كرده اين هم به شريك خود خيانت كند .
١١ - نزديكي كردن با كنيزي كه ديگري در آن شريك است جايز نيست .
١٢ - جايز است كسي حيواني بخرد و ديگري در پوست و كله آن شريك شود بعد اگر در آن سود بردند سهم هر كدام بحسب حقي است كه در حيوان داشته .

صفحه ٥٣٨

 ١٣ - جايز است كه انسان كارگر غير مسلمان را شريك كند مثلاً او گاو بدهد و بذر و زمين و كارگر رسيدگي و آبياري كند و كارهاي مربوط به زراعت را انجام دهد و بعد از آنكه حق سلطان را دادند مثلاً ثلث مال كارگر باشد و باقي مال آن شخص .
١٤ - هر كس صد جريب از زميني را كه زراعت ميكند كاشته باشد آن وقت مردي نزد او بيايد و بگويد نصف بذر و نفقه خود را از من بگير و مرا شريك كن اگر زارع بخواهد جايز است .
١٥ - تصرف و گرفتن مقداري از راه مشترك جايز نيست ولو آنكه ضرر به راه نرسد .
١٦ - مسلمانان در نمك و آتش و آب و مرتع شريكند مگر آنكه در حوزه مالكيت مسلماني باشد كه متعلق به خود اوست .
١٧ - جايز نيست كه ايوان خانه ( بالكن ) در معبر عمومي جلو بيايد و يا آنكه فاضلاب و آب ناودان را در كوچه رها كنند و ضرر رساندن به راه عبور مسلمانان بهر نحو باشد جايز نيست .
١٨ - هر گاه دو نفر هر دو مدعي مالكيت ديواري از جنس ني باشند كه بين دو خانه واقع شده آن ديوار متعلق بكسي است كه ريسمانها بطرف او آمده و گره خورده و اين قضاوتي است كه همه كس آنرا مي‌پذيرند .
١٩ - هر كس نخله‌اي در باغ ديگري داشته باشد هر گاه بصاحب اين باغ ضرر ميرساند ولو به وارد شدن بدون اجازه باشد و ديدن بعض اهل خانه به حالتي كه صاحب باغ ميل ندارد اهل او را آنطور ببينند صاحب باغ ميتواند نخله او را بكند و پيش او بيندازد .
فصل
در تقسيم مال مشترك است و در آن مسائلي است :
١ - قسمت امر حقي است و واجب است كه در تقسيم سهم هر كس را به نسبتي كه شريك است بطور عادلانه بدهند و غير از اين سزاوار نيست .

صفحه ٥٣٩

 ٢ - هر گاه سهام مساوي باشند يا مساوي نبوده و شركا توافق نمودند كه هر يك سهمي را بردارند ديگر محتاج قرعه نيست و اگر در سهام منازعه شد يا تراضي صورت نگرفت براي سهام قرعه ميكشند پس اسمها را روي كاغذهائي مينويسند و سهام را هم بعلامتي مشخص كرده و براي هر سهمي كاغذي بيرون ميآورند يا سهام را مينويسند بعد اسم يكي يكي را ميگويند و كاغذي را برميدارند تا سهم هر يك مشخص شود .
٣ - هر گاه دو شريك باشند كه مالي دارند و بعض آن طلب است و بعض آن عين موجودي است و بخواهند با هم قسمت نمايند پس مال موجود و بستانكاري را تقسيم كنند آنوقت يكي از آنها سهم طلب خود را وصول كند و سهم ديگري سوخت شود پس اگر شرط كرده باشند كه هر گاه يكي سوخت شد خسارت بگردن همان صاحب سهم است و راضي بآن شده باشند آنكه وصول كرده چيزي بدهكار نيست و اگر شرط نكرده باشند حق شريك خود را از آنچه وصول كرده ميدهد و مال او را نميبرد .
٤ - هر گاه دو شريك در مالي شركت دارند كه بعض آن مال در دست ايشان است و بعض آن پيش آنها نيست و نزد شخص يا اشخاص ديگري است آنگاه مالي را كه در دست دارند قسمت كنند و هر كدام از آن دو ، سهم خود را از مال غايب كه در نزد ديگري است حواله دهد و يكي وصول شود و ديگري نشود پس هر چه كه دريافت شده مشترك بين هر دو است و هر چه از دست رفته آن هم مشترك بين هر دو است .
٥ - هر گاه دو مرد در پيش خريد متاعي شريك شوند جايز است كه قبل از دريافت آن را قسمت كنند و هر گاه يكي سهم خود را دريافت كرد و ديگري نكرد و مالش از دست رفت آنكه دريافت كرده در صورتيكه قبلاً شرط كرده باشند چيزي به شريك ديگر بدهكار نيست .
٦ - جايز است كه دو شريك باين طور تفريق كنند كه يكي اصل پول خود را بگيرد و سود و زيان را بديگري واگذارد و اين در وقتي است كه با تراضي چنين شرطي
صفحه ٥٤٠

 بنمايند .
٧ - هر گاه دو نفر در مالي شريك باشند و حق آنها مشخص نباشد و بخواهند تقسيم كنند هيچ راهي جز صلح و تراضي ندارند .
٨ - هر گاه كسي بدهكار باشد و از اداي حق طلبكاران سر باز زند پس مال او متعلق به طلبكاران است و آنها در آن مال شريك ميباشند و از آن مال بقدر طلبي كه دارند بين آنها تقسيم ميشود و اگر مال وفا ننمود به نسبت سهم آنها بينشان قسمت ميشود .

صفحه ٥٤١

 * * * * *

صفحه ٥٤٢

 كتاب مضاربه
و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه كسي مالي بديگري بدهد كه با آن كار كند و سود بين آن دو مشترك و زيان بعهده مالك باشد اين عمل را مضاربه يا قِراض مينامند و اگر پولي بدهد و بگويد كار كن بعد پول را به من برگردان و سود و زيان هر دو مال خودت باشد اسم اين عمل قرض است و اگر پولي داد كه كار كند و زيان متعلق به صاحب مال باشد و سود مال آنكه كار كرده اين عمل را بضاعت ميگويند .
٢ - در اين معامله و ساير معاملات از شارع عقد خاصي نرسيده كه بالفاظ مخصوصه‌اي معامله كنند پس آنچه كه دليل بر قرار مضاربه باشد ، مثل صحبتي يا عملي يا نوشته‌اي كه رضايت دو طرف و قصد آنها از آن معلوم شود در اين باب كافي است و معروف آن است كه مضاربه عقدي است جايز و لازم نميباشد و بعيد هم نيست چونكه وكالتي است و مالك ميتواند هر وقت بخواهد و اراده كند ديگري را از تصرف در مال خودش منع نمايد .
٣ - در مضاربه ميتوان با طرف مضاربه شروطي از قبيل نحوه عمل و زمان و مكان و غير آنها قائل شد پس اگر عامل بر خلاف شرط عمل كند و مال تلف شود ضامن است و اگر ضرري نرسد سود بين آن دو است .
٤ - مخارج عامل مضاربه در سفر از كل مال برداشته ميشود اما وقتي كه وارد شهر خودش شد هر چه بپردازد از سهم خودش است .
٥ - هر كس مال مضاربه‌اي بدست او باشد و از دنيا برود اگر گفته باشد كه اين مال
صفحه ٥٤٣

 متعلق بفلان كس است آنرا بصاحبش رد ميكنند و اگر نگفته باشد و وصيت هم نكرده باشد همه طلبكاران او در مال شريكند .
مقصد دوم
و در آن مسائلي است :
١ - مضاربه بايد با مال معين موجودي صورت گيرد و با دَين درست نيست ( مثل اينكه طلبي از كسي داشته باشي و بگوئي آن مال بمضاربه نزد تو باشد ) .
٢ - مال مضاربه ميشود كه پول باشد و ميشود كالا باشد چونكه اخبار آن مطلق است ( يعني اختصاصي بهيچ يك ندارد ) .
٣ - سود مطابق شرط تقسيم ميشود پس اگر قرار آنها بر نصف بوده نصف و اگر بر ثلث و ربع و امثال آن بوده بهمان طوري كه شرط نموده‌اند عمل ميكنند .
٤ - از ضرر چيزي بر گردن عامل نيست و سود بر طبق شرط تقسيم ميشود .
٥ - اگر مضارب ( يعني عامل ) كالاهائي خريد و در بعضي سود برد و در بعضي ضرر كرد نظر ميكنند كه چند در صد در سود شريك بوده به همان نسبت از ضرر را حساب كرده و از سهم سود او كم مينمايند مثلاً اگر كسي صد تومان به كسي بمضاربه دهد و بگويد كه سود را نصف ميكنيم بعد مضارب با هشتاد تومان جنسي بخرد و بفروشد و ده تومان سود ببرد و با بيست تومانِ باقي جنس ديگري بخرد و بفروشد و دو تومان ضرر كند بجاي آنكه بگوئيم سهم عامل از سود نصف است و پنج تومان ميبرد و ضرري هم بعهده او نيست ميگوئيم چون سهم او از سود نصف است باندازه نصف از ضرر كه يك تومان ميشود از سود او كم كرده چهار تومان باو مي‌دهيم نه پنج تومان . م .
و سود وسيله‌اي براي حفظ سرمايه است .
٦ - سود بين عامل و مالك مشاع است .
٧ - اگر عامل ندانسته پدر خود را كه عبد است با سرمايه مضاربه بخرد آن عبد را قيمت ميكنند اگر سود كرده باشد در خريد او ولو بقدر يك درهم عبد بآن واسطه
صفحه ٥٤٤

 آزاد است و بايد براي پرداخت مال صاحب سرمايه آن عبد را به كار وادارند تا حق صاحب مال پرداخت شود .
٨ - جايز است كه انسان بيشتر مال را بصورت قرض و باقي را بصورت مضاربه بديگري بدهد و شرط كند كه مجموع سود حاصل از مضاربه و سود حاصل از مالي كه بقرض داده بين آن دو قسمت شود .
٩ - جايز است كه عامل از سهم خود قدري به سهم مالك بيفزايد كه پول را از دست او نگيرد .
١٠ - هر گاه كسي مالي را بمضاربه گرفت حلال نيست كه با نرخ كمتري كار را بديگري واگذارد باينطور كه مثلاً شخصي با مالك مضاربه كند به نصف سود آنگاه برود و سرمايه را دست ديگري بدهد به ربع سود و خود از وسط يك چهارم ببرد .
١١ - هر گاه مضارب امين باشد و تفريط نكرده باشد در صورت تلف شدن مال و يا دزديده شدن نبايد غرامت بدهد و همين طور است در مستبضع ( يعني كسي كه سرمايه‌اي باو داده‌اند كه كار كند و سود مال خودش باشد و زيان بر صاحب مال ) .
١٢ - هر گاه مالك از عامل ضمانت خواست و عامل هم تضمين نمود مالك جز سرمايه‌اش حقي ندارد و از سود چيزي نميبرد .
١٣ - جايز است كه انسان شخصي را وصي قرار دهد و باو اجازه مضاربه با مال اولاد خود را بدهد باين صورت كه در سود با آن اولاد شريك باشد .
١٤ - هر گاه شخصي غير از پدر يتيم مال يتيم را بمضاربه بكسي داده باشد سود متعلق به يتيم و ضمان بر عهده كسي است كه پول را داده .

صفحه ٥٤٥

 * * * * *

صفحه ٥٤٦

 كتاب زراعت و آبياري
و قراردادهاي مربوط بآنها و انواع تقبلات
و در اين كتاب دو مقصد است :
مقصد اول
در زراعت و قراردادهاي زراعي است :
١ - مستحب است زراعت و درخت‌كاري و آن دو حلال‌ترين و پاكيزه‌ترين اعمال هستند و كيمياي اكبر زراعت است .
٢ - مستحب است آبياري درخت طلح درخت موز و يا درخت ام غيلان . م .
و درخت سدر ( كه در فارسي كُنار ميگويند ) و بهترين مال بعد از گاو ، نخل است هر كس نخل را بفروشد پول آن همچون خاكستري است كه آنرا در وقت باد و طوفان بر سر كوه بلندي بگذارند و باد بر آن بشدت بوزد مگر آنكه بفروشد و دوباره بجاي آن بخرد .
٣ - مستحب است بيل زدن و اصلاح و تعمير زمينها و اذيت كشيدن مرد بحرارت آفتاب در طلب معيشت و كار كردن با دست .
٤ - سزاوار است كه در نهال‌كاري قبل از آنكه خاك بريزند در گوده آب بريزند كه از كرم زدن ايمن باشد .
٥ - هر كس بخواهد نخل را تلقيح كند و نخل او طوري است كه بار نميگيرد خوب است كه از ماهيهاي خشك كوچك بگيرد و آنها را نه زبر و نه نرم بكوبد و در هر خوشه‌اي قدري بپاشد و باقي را در كيسه پاكيزه‌اي بريزد و در ميان نخل قرار دهد كه
صفحه ٥٤٧

 اين كار باذن خدا نفع ميدهد و هر كس بخواهد كه خرماي نخل او نيكو شود خرمائي را كه رنگ گردانده و از حالت نارس بودن خارج شده و نزديك است كه رطب شود بكارد كه ثمر آن خوب ميشود .
٦ - قطع نخل و درختان مثمر و درخت سدر مكروه است و اگر سدر در بياباني باشد كراهت قطع آن شديدتر است .
٧ - در مزارعه ، حاصل بين متزارعين يعني دو طرف مزارعه مشاع و مشترك است بترتيبي كه شرط كرده‌اند حال يا نصف است يا ثلث و يا ربع يا غير اينها و اگر شرط كنند كه آنچه پيش‌رس شد متعلق به مالك باشد و آنچه ديرتر رسيد متعلق به عامل يا برعكس جايز است اما اين قرار مزارعه نيست بلكه تبرع زمين و يا كار است و از قبيل آنست كه مثلاً شرط شود تمام حاصل متعلق به مالك باشد كه اين تبرع و بخشيدن كار است باو و يا شرط شود كه تمام حاصل متعلق به عامل باشد كه اين تبرع و در اختيار گذاشتن زمين است .
٨ - زمين را در مقابل مقدار معيني گندم از خود آن زمين به مزارعه نميدهند لكن به نصف و ثلث و ربع و غير آن ميدهند ( يعني مثلاً ميگويد نصف گندمي كه در اين زمين حاصل شد ازبابت حق مزارعه متعلق به تو باشد و قرار وزني از گندم آن زمين نميگذارند ) .
٩ - قرار مزارعه را باين صورت نميگذارند كه مثلاً بگويند يك ثلث حاصل براي بذر و يك ثلث براي گاو و يك ثلث براي زمين باشد بجهت ترس از ربا و هرآينه كه حرف و سخن چيزي را حلال ميكند و يا حرام مينمايد .
١٠ - مزارعه عقدي است لازم ، فسخ نميشود مگر به اينكه طرفين واگذارند يا به ساير اسبابي كه باعث فسخ ميشوند منقطع گردد .
١١ - باكي نيست كه خراج را از حاصل استثنا نموده بعد بقيه را مطابق شرط قسمت كنند .
١٢ - در مزارعه جايز است كه سنوات معيني را قرار بگذارند و جايز است كه مدت
صفحه ٥٤٨

 مزارعه را تا بدست آمدن محصول و يا درو و يا وقت بريدن خوشه‌هاي خرما قرار دهند و بدون تعيين مدت يا مشخص بودن عرف آن بين مزارع و مالك مزارعه صحيح نيست .
١٣ - جايز است مزارعه مسلمان با مشرك با كراهتي و بر عهده هر كدام از آنها است آنچه كه شرط كرده‌اند .
١٤ - جايز است كه مزارع خود با ديگري مزارعه نمايد و يا ديگري را شريك كند .
١٥ - جايز است كه شخص زمين را از مالك بمبلغ معين اجاره كرده و آن را بديگري بهر قيمت و هر نحو كه خواست به مزارعه دهد .
١٦ - خراج زمين بر مالك است و كار بر عهده عامل و جايز است كه مالك با عامل شرط كند كه خراج بر عهده تو خواه كم شود خواه زياد و اگر با عامل شرط نكرد و سلطان بر خراج كارگران و زارعين افزود و از آنها گرفت غرامت بر مالك است نه عمال .
١٧ - هر گاه سهم هر يك از دو طرف به حد نصاب رسيد زكوة خود را ميدهد .
١٨ - هر كس براي او معين كردند كه محصول معيني را بكارد و او چيز ديگر كاشت و به زمين ضرر رساند بايد جريمه آن را بدهد .
١٩ - هر گاه زميني باشد كه در آن آبي و نخلي و اناري و ميوه‌اي هست پس صاحب آن بمردي بگويد اين زمين را از اين آب آبياري و تعمير و رسيدگي كن و هر چه خداي عز و جل از آن بيرون آورد نصف آن مال تو باشد و نصف مال من اين كار جايز است و باين عمل مساقاة ميگويند .
٢٠ - هر كس مردي را با قرار مزارعه بر سر زمين خود گذاشت كه آن را آباد كند لكن مزارع زمين را خراب كرد بايد خسارت مالك را بدهد .

صفحه ٥٤٩

 مقصد دوم
در انواع تقبلات است و در آن مسائلي است :
١ - قباله آن است كه بروي و زمين خرابي را از صاحبان آن قبول كني بمدت بيست سال يا كمتر و بيشتر پس آن را آباد كني و خراج آن را بپردازي .
٢ - زمين را با گندمي معين از همان زمين يا جو و غير آن قباله نميكنند و جايز است كه آن را به گندم معيني بطور مطلق يا چيز ديگر تقبل كني ( يعني قيد نكني كه فلان مقدار و حتماً هم از همين زمين ميدهم ) .
٣ - جايز است كه زمين را به مردي بدهي باين قرار كه طي سالهاي معيني آن را آباد كند .
٤ - هر گاه برزگر تقبل كرد و ضمانت نمود كه در قبال هر جريب كه مساحي كنند و بدست او بدهند وزن معيني از جنس بپردازد مانعي ندارد اگر چه كم بياورد و ضرر كند يا زياد شود و فايده ببرد .
٥ - اگر حاصل نخل را براي شريك تو يا كسي كه با او قرار مساقات داري تخمين زدند و او حصه تو را بآن قيمت تقبل كرد باين ترتيب كه اگر كمتر شد بعهده خودش و اگر بيشتر هم شد مال خودش جايز است .
٦ - سزاوار است كه تخمين وقت رسيدن ميوه باشد كه غَرَري لازم نيايد . ( بيع غرر يعني بيع چيزي كه در دست انسان نيست مثل فروش مرغ در هوا ) .
٧ - قباله كردن زمين با درهم و دينار مانعي ندارد .
٨ - جايز است زمين را بكسي بدهي باين قرار كه خراج آن را بدهد و هر چه زياد آمد بخورد يا قدر معلومي بتو بدهد و روايت شده كه اگر بگويد : } كُلْهٰا وَ أَدِّ خَرٰاجَهٰا { يعني بخور و خراجش را ادا كن اشكالي ندارد و اگر خواستند كه زمين را پس بگيرند ميگيرند .
٩ - اگر در زمين كارگران غير مسلماني باشند كه صاحبان زمين آنها را در آنجا اسكان داده‌اند و تو زمين را از صاحب آن تقبل نمودي كارگران داخل در قباله تو نيستند و
صفحه ٥٥٠

 نميتواني كرايه خانه‌هاي آنها را بگيري يا آنها را بيرون كني و جزيه سرشمار بستاني و اين امور داخل در عمل قباله نيست بلي ممكن است كه زمين را با كارگران آن از سلطان قباله نمايند .
١٠ - جايز نيست كه مسلمانان را بدون اجرت به عملگي بگيرند و سزاوار است كه به كشاورزان نيكي كنند .
١١ - جايز است بكار گرفتن كارگران و زارعين بدون مزد اگر با آنها شرط كرده باشي ( كه مثلاً هر كس در اين ملك ماند بايد فلان قدر بدهد يا كار كند ) و قبل از شرط با آنها نميتواني چيزي از آنها بگيري اگر چه كه شبيه قاعده مسلمي باشد نزد همه كه هر كس مقيم فلان ده شد اين قدر از او ميگيرند .
١٢ - جايز است وارد شدن بر اهل خراج ( يعني كساني كه با آنها قراري گذاشته كه ملك اورا زراعت نمايند ) سه روز و بر مسلم وارد نميشوند مگر باذن او .

صفحه ٥٥١

 * * * * *

صفحه ٥٥٢

 كتاب اجاره
و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در اجاره است و شروط آن و در اين مقصد مسائلي است :
١ - اجاره بدليل كتاب و سنت امري است مشروع .
٢ - اجاره عقدي است لازم و وفاي بآن واجب است و فسخ نميشود مگر به واگذاشتن طرفين يا بيكي از اسبابي كه موجب فسخ است و خواهد آمد .
٣ - فروش باعث نقض اجاره و سكني نميشود پس خريدار اگر خبر داشته صبر ميكند تا مدت اجاره سر آيد و اگر خبر نداشته معامله باطل است چون چيزي را فروخته كه در دست او نيست و نميتواند تحويل دهد .
٤ - اجاره به موت هر يك از موجر يا مستأجر باطل ميشود و اگر اجاره براي شير دادن طفل بوده بموت شيرخوار نيز اجاره باطل ميشود .
٥ - جايز است كه چهارپا را كرايه كند كه تا مكان معيني با آن برود و شرط كند كه اگر از آن جاي معين بگذرد فلان قدر بيشتر بدهد .
٦ - هر كس مسكني را اجاره كند كه دري به اطاق يا خانه ديگر دارد كه زن نامحرمي در آن است و آن زن راضي نشود كه در را مسدود نمايند از آن محل ميرود چون ترس آن هست كه شيطان بر او غالب شود .
٧ - جايز نيست كه از مسلمان بدون اجرت كار بكشند .
٨ - جايز نيست كه كارگر را قبل از تعيين اجرت بكار وادارند .
٩ - مستأجر يعني استخدام كننده ضامن پرداخت مزد كارگر است تا وقتي كه بپردازد مگر آنكه كارگر از او خواسته باشد كه مزد او را دست ديگري بدهد و او هم راضي
صفحه ٥٥٣

 شده باشد كه اگر اينطور گفت و صاحب كار هم مزد را بكسي كه او گفته سپرد حقش نزد همان كس است كه مال را باو داده‌اند .
١٠ - اجرت كارگر را وقتي كه از كار فارغ شد ميدهند و سزاوار است كه تا عرق او خشك نشده مزدش را بپردازند .
١١ - حرام است كه از پرداخت اجرت اجير خودداري كنند .
١٢ - جايز است كه مزد كارگر را درهم و دينار و يا اجناس مثل گندم و جو و غير آنها و يا كالائي و يا نفقه و خرج او قرار دهند .
١٣ - هر كس كارگري استخدام كرد و مزد او را گندم يا پنبه يا غير آنها قرار داد و بعد قيمت آن متاع تغيير كرد براي كارگر بقيمت همان روزي كه با او قرار گذاشته حساب ميكند .
١٤ - مكروه است كه انسان خود را كلاً و بطوريكه اجاره شامل همه اوقات و احوال او شود اجير كسي قرار دهد .
١٥ - جايز است كه انسان در مقابل مزد معيني اجير اين كار شود كه قافله‌ها را بدرقه كند و محافظت نمايد .
١٦ - اجرت گرفتن براي اذان گفتن جايز نيست .
١٧ - جايز نيست اجرت گرفتن براي امامت نماز جماعت .
١٨ - روايت شده هر كس روزه‌اي نذر كند و نتواند بگيرد براي هر روز دو مد بكسي ميدهد كه از طرف او روزه بگيرد .
١٩ - جايز است كه انسان حج را به نيابت ديگري بصورت اجاره بجا آورد .
٢٠ - جايز است اجرت گرفتن براي زيارت به نيابت ديگري .
٢١ - جايز است اجرت گرفتن براي ياد دادن قرآن و غير قرآن و بعيد نيست كه مكروه باشد و همچنين بعيد نيست كراهت آنچه كه بجهت تعليم به كسي هديه شود و شرط اجرت در تعليم مكروه است و سزاوار است كه انسان به نيت طلب اجر و صدقه دادن چيزي ياد دهد .

صفحه ٥٥٤

 ٢٢ - باكي نيست كه انسان اجير شود براي كتابت قرآن ( يعني باستخدام كسي درآيد بجهت نوشتن قرآن ) .
٢٣ - گرفتن رشوه براي تعليم فقه جايز نيست .
٢٤ - باكي نيست كه واسطه و دلال اجرت معيني بگيرد هر گاه هر روزه براي كسي خريد ميكند .
٢٥ - هر كس فرزند خود را براي كارگري نزد كسي بفرستد براي مدت معيني آنگاه ديگري بيايد و بگويد او را نزد من بفرست بيشتر ميدهم واجب است مادام كه فرزند او در اين كار مريض يا ضعيف نشده با شخص اول وفا كند .
٢٦ - هر كس غلام خود را باجاره ديگري دهد و غلام به مستأجر خسارت وارد كند مولاي او ضامن است اما عبد را بكار واميدارند تا خسارت داده شود و اگر عاجز شد و نتوانست بر او و مولاي او هيچيك چيزي نيست و اگر مولي عبد را اجاره داد و اجرت خود را گرفت آنگاه غلام گريخت مولي ضامن بقيه مدت است كه اجاره آن را گرفته و غلامش كار نكرده است و هر گاه غلام خود متصدي اجاره دادن خود است حلال نيست كه با مستأجر شرط كند كه چيزي هم بخود او بدهد .
٢٧ - حيوان نر را كه براي جفت‌گيري ميدهند اشكالي ندارد كه بصورت اجاره باشد ( يعني در قبال آن چيزي بگيرند ) .
مقصد دوم
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - هر كه شخصي را اجير كند براي درست كردن و اصلاح چيزي لكن اجير آن چيز را خراب كند ضامن است .
٢ - آنچه در دست صنعتگران تلف شود بدون آنكه گناهي داشته باشند اگر صنعتگر امين باشد او را تصديق ميكنند و اگر متهم باشد قسم ميخورد يا دليل ميآورد كه بدون سهل‌انگاري تلف شده و در غير اين صورت بايد از عهده خسارت برآيد .

صفحه ٥٥٥

 ٣ - اگر با صنعتگر شرط كند كه در فلان موقع كار را تحويل دهد اما صنعتگر در آن وقت تحويل نداد و بعد از آن مال تلف شد صنعتگر ضامن است .
٤ - چهارپادار هر گاه مال نزد او تلف شود اگر امين باشد چيزي بر عهده او نيست و گر نه ضامن است يا آنكه دليل و شاهد ميآورد كه چاره نداشته و حكم حمالها و باربران هم مثل صنعتگران است اگر مال وقتي كه همراه آنها است تلف شد هر گاه امين شمرده شوند نبايد خسارت بدهند و اگر متهم شوند بايد دليل و شاهد بياورند يا قسم بخورند و اگر چنين نكنند بايد خسارت بدهند .
٥ - هر گاه مال يا جامه در حمام گم شود صاحب حمام ضامن نيست .
٦ - مكروه است از كسيكه با اجرتي براي اشخاص جنس ميفروشد بخواهند كه ضامن تلف شود مگر آنكه خودش راضي باشد .
٧ - دايه و قابله امين شمرده ميشوند .
٨ - هر گاه دايه بچه را بدست كسي بدهد و او بچه را ببرد و ديگر نياورد دايه بايد ديه بدهد يا آنكه بچه را بياورد .
٩ - هر كس شخصي را اجير كند كه تا فلان روز معين او را به بازار برساند اما آن مُكاري در وقت معين او را نرساند واجب است كه با هم صلح كنند ( يعني صاحب كار نگويد چون سر وقت نرساندي و خلاف شرط كردي هيچ حقي نداري و او هم نگويد كه تمام مزد را بايد بدهي و بايد بنحوي صلح كنند ) .
١٠ - هر كس چهارپائي كرايه كرد كه تا روز معيني او را به بازار برساند و شرط كرد كه اگر توقفي پيش آمد و تأخير شد براي هر روز فلان مبلغ از كرايه كم ميكند شرط جايز است مادام كه ميزان كم كردن همه كرايه را شامل نشود .
١١ - هر كس چهارپائي كرايه كند كه او را به محل معيني ببرد و در راه از پا بيفتد بصاحب مال كرايه‌اي معادل همان قدر راه كه با مال او رفته ميدهد .
١٢ - هر گاه مستأجر چارپا كوتاهي نكرده باشد و چارپا تلف شود يا عيب كند غرامتي بر عهده او نيست و اگر امين باشد خسارتي نبايد بدهد و گر نه بايد اقامه دليل كند كه
صفحه ٥٥٦

 تفريط ننموده و اگر نياورد بايد خسارت بدهد .
١٣ - هر كس اجير شود كه چاهي بكند بعمق ده قامت پس كمتر بكند اجرت را پنجاه و پنج قسمت ميكنند و براي قامت اول يكي از آن قسمتها و براي دوم دو تا و براي سوم سه تا ميدهند و بهمين ترتيب تا هر چند قامت كه حفر كرده .
١٤ - هر كس اجير كسي شده جايز نيست براي ديگري كار كند مگر باذن اولي .
١٥ - هر كس كاري را با مزد معين تقبل كند جايز نيست كه آنرا بقباله ديگري بدهد بمبلغ كمتري مگر آنكه در آن كار خودش هم كمكي بكند يا براي كسي كه از او تقبل نموده كاري انجام دهد .
١٦ - هر كس زميني يا خانه‌اي يا آسيابي يا انباري را اجاره كند يا اجيري باجرت معيني بگيرد جايز نيست كه اينها را بقيمت بيشتر بديگري اجاره دهد مگر آنكه در آنها عملي نموده باشد يا ضرر و خسارتي از بابت آنها داده باشد .
١٧ - هر كس خانه‌اي را به ده درهم اجاره كند و در دو ثلث آن بنشيند و ثلث ديگر را به ده درهم اجاره دهد جايز است اما بقيمت بيشتري اجاره نميدهد .
١٨ - جايز است كه زمين را به صد دينار كرايه كند و نصف آن را به نود و پنج دينار بديگري كرايه دهد .
١٩ - اشكالي ندارد كه ديگري را در چيزي كه اجاره كرده شريك كند و با شريك شرط كند كه سهم اجاره خود را بدهد و هر چه از كسب سود بردند بين آن دو باشد .
٢٠ - اگر بر روي آبي آسيابي باشد و آن آب در بعض ايام سال قطع ميشود جايز است كه بيشتر اجاره را در همان ماههائي قرار دهد كه آب در آسياب جاري است .
٢١ - جايز است كه اجاره زمين نقد باشد و يا مقدار معيني گندم باشد اما در مقابل گندم آن زمين يا زمين معين ديگري اجاره نميدهد .
٢٢ - ظاهر اين است كه هر چيزي را براي آنچه كه عرفاً منفعت حساب ميشود ميتوان اجاره داد مثل اجاره درخت براي ثمر آن و زن براي شير دادن و گوسفند براي اينكه از شير آن استفاده كنند .

صفحه ٥٥٧

 ٢٣ - استخدام زن براي شير دادن وقتي كه شوهرش اكراه داشته باشد جايز نيست و شير دادن او بدون اجازه شوهرش جايز نيست .
٢٤ - هر كس در زميني كه اجاره كرده بدون اجازه بنائي بسازد آن بنا را جمع ميكنند و زمين را تحويل صاحب آن ميدهند و اگر در آن درخت غرس كند پس اگر با اجازه صاحب زمين بوده قيمت درختان را صاحب زمين ميدهد و اشجار متعلق باو ميشوند و اگر بدون مشورت صاحب زمين بوده بايد كرايه زمين را بدهد و درختها مال خود او است آنها را ميكند و هر جا كه خواست ميبرد .
٢٥ - جايز نيست كه چيزي را جهت امر حرامي اجاره دهند .
٢٦ - هر گاه سلطاني بر ماليات زميني كه اجاره داده شده بيفزايد آن افزوده بر عهده صاحب زمين است .
* * * * *

صفحه ٥٥٨

 كتاب جعاله
و در آن مسائلي است :
١ - جعاله امري است جايز و مقصود از آن اين است كه صاحب مال براي شخصي كه عمل في الجمله معيني را در مورد مال بانجام رساند چيزي و اجري قرار دهد مثل اينكه بگويد هر كس فلان بنده مرا به من بازگرداند نزد من فلان مبلغ دارد .
٢ - مالك ميتواند بعد از آنكه چنين جعاله‌اي قرار داد منصرف شده و مردم را از تصرف در مال خود منع نمايد پس اگر منع كرد ديگر براي كسي جايز نيست كه در مال تصرف كند و بعد از آن ديگر چيزي هم بر عهده مالك نيست و اگر بعد از آنكه مالك جعاله‌اي قرار داد شخصي آمد و قدري از آن كار را بانجام رساند بعد مالك او را از تصرف در آن باز داشت بايد اجرة المثل عامل را بدهد و حق او را نميبرد و اگر كار را همان طور كه مالك در اول گفته بانجام رسانده باشد همان جعاله‌اي را كه قرار داده بود باو ميدهد و اما عامل ميتواند در هر حال فسخ كند و حقي ندارد مگر بعد از پايان كار .
٣ - قرار دادن چيزي بعنوان جعاله براي هر عمل حلالي كه منفعتي داشته باشد صحيح است .
٤ - تعيين تمام حدود عمل واجب نيست و تعيين جعاله هم با دقت كامل واجب نميباشد پس جايز است كه براي زراعت زمين جعاله قرار دهند كه هر كس كاشت ربع حاصل مال او باشد مثلاً يا بنده فراري را هر كس آورد نصف آن مال آورنده باشد يا مال گم شده را هر كس پيدا كرد قسمتي از آن متعلق باو باشد و هكذا و اگر لفظ مبهمي گفت بايد مطابق عرف همان چيزي را كه اسم برده بدهد مثلاً جامه‌اي يا خانه‌اي يا خرج يك روز و امثال اينها هر چه گفته چونكه عامل بنا بر مفهوم عرفي آن پاداش اقدام بآن عمل نموده .

صفحه ٥٥٩

 ٥ - كسي كه جعاله‌اي قرار ميدهد شرط است كه سفيه و صغير نباشد و اما عامل اگر شرط خاصي نكرده باشند هر كه باشد خوب است و گر نه همه اشخاصي كه براي آنها جعاله قرار داده‌اند ميتوانند اقدام كنند .
٦ - هر كس قبل از قرار دادن جعاله از طرف مالك ، گم شده يا فراري را يافت بايد آن را به صاحب آن رد كند چونكه مسلمان مال مسلمان را باو رد ميكند .
٧ - اگر عاملين متعدد شدند در اجرت شريك ميباشند و اگر صاحب كار براي هر كس كه كار او را انجام دهد پاداشي قرار دهد بعد چند نفر با هم كار را بانجام رسانند بايد به هر كدام از آنها از جعاله بتناسب ، اجرت كاري را كه كرده‌اند بدهد چون هيچيك از آنها بتنهائي كار را بانجام نرسانده كه تمام جعاله باو برسد .
٨ - اگر براي برگرداندن فراري يا گم شده‌اي پاداشي قرار دادند كه او را از راه دور بازگردانند و عامل او را از جاي نزديكي پيدا كرد و برگرداند اجرتي بتناسب راه نزديك ميگيرد اما اگر از شهر دورتري او را آورد چيزي علاوه بر آن نميگيرد و ما اين احكام را بدليل آن ذكر كرديم كه اينها از فرمايشات معصومين صلوات الله عليهم مستفاد ميشود كه فرموده‌اند هر كس مثلاً اينطور عمل كند حق او چنين است .
٩ - جعاله براي خوردن جايز نيست كه مثلاً بگويد اگر اين قدر خوردي اين مبلغ بتو ميدهم .
١٠ - جايز است كه صاحب حمام مبلغي را قرار دهد و بگويد هر كس داخل اين حمام شود بايد اين قدر بپردازد .
١١ - گرفتن جعل براي فصد جايز است ( جعل يعني پاداش و مزدي كه كسي براي كاري قرار ميدهد ) .
١٢ - گرفتن جعل براي حجامت جايز است و شرط براي حجّام كراهت دارد نه براي حجامت شونده و سزاوار است كه اگر حيوان آب‌كش دارد اجرت حجامت را صرف علف آن نمايد .
١٣ - گرفتن پاداشي كه براي برگرداندن فراري و گم شده قرار داده‌اند جايز است .

صفحه ٥٦٠

 ١٤ - اجرت عزاداري براي ميت مكروه است و نائحه ( يعني زني كه در فوت كسي گريه و زاري و عزاداري ميكند ) شرط اجرت نميكند و اگر چيزي باو دادند ميگيرد و كسب خود را باين حلال ميكند كه يك دست خود را بر دست ديگر ميزند .
١٥ - گرفتن جعل ( يعني عوض و پاداش ) براي زني كه دختربچه‌ها را خفض ( يعني ختنه ) ميكند و مشّاطه مشاطه يعني كسي كه مو را شانه ميزند و مرتب ميكند . م .
مانعي ندارد مادام كه مشاطه براي اجرت شرط نكند .
١٦ - گرفتن جعل يعني پاداش براي زن آوازه‌خوان جايز نيست همان طور كه دادن جعل باو هم جايز نيست .
١٧ - هر كس گم شده‌اي را پيدا كند و نيت كند كه براي يافتن آن جعل يعني پاداش معين را بگيرد لكن آن مال در دست او تلف شود ضامن است و اگر مالك جعلي يعني پاداشي براي كاري قرار داد و عامل در باب آن گناه و تقصيري كرد كه منجر به خسارت شد ضامن است و اگر ديگري بر او غالب شده باشد بدون آنكه اين شخص عامل تعدي يا تفريطي كرده باشد اداء خسارتي بر گردن او نيست و اگر امين است كه تصديق او را ميكنند و اگر متهم بود هر گاه دليل آورد كه بدون كوتاهي در دست او تلف شده تصديق ميكني و الا او را قسم ميدهي و اگر قسم خورد چيزي بر گردن او نيست .
١٨ - جايز است كه دلال جهت خريد براي تو پاداش معيّني بگيرد .
١٩ - جايز است دريافت پاداش معين براي تعليم كاري .
٢٠ - جايز است كه جهت ساختن دوا براي مردم حق العمل معيّني بگيرد .
٢١ - جايز است كه انسان رشوه‌اي ( يعني چيزي يا وجهي ) بكسي بدهد تا او از محل سكناي خود برخيزد و اين شخص در آنجا سكونت كند .
٢٢ - قرار دادن جايزه براي مسابقه جايز است .
٢٣ - جايز است كه جعل ( يعني پاداش عامل ) را سود معامله كالا قرار دهند باين طور كه بگويد متاعي براي من بخر و سود حاصل از معامله آن بين من و تو باشد .

صفحه ٥٦١

 ٢٤ - مكروه است كه دلال از فروشنده سودي براي خودش بگيرد كه براي ديگران از او خريد نمايد .
٢٥ - عطايائي كه قاضي از والي حق ميگيرد كه از مردم بي‌نياز باشد اشكالي ندارد و رزق خوردن از سلطان جور و از مردم و رشوه گرفتن از آنها براي او حرام است .
٢٦ - گرفتن اجرت براي حلّ سِحر ( يعني ابطال آن ) مانعي ندارد لكن براي عقد آن ( يعني سحر كردن ) جايز نيست .
* * * * *

صفحه ٥٦٢

 كتاب احياء موات
و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در احكام زمين است و در آن مسائلي است :
١ - بدان كه زمين مال خداي عز و جل است و شريكي ندارد و آن را بهر يك از بندگان خود كه بخواهد بارث ميدهد و اولاً آن را بخليفه خود آدم عليه السلام بارث واگذارده و پس از او به برگزيدگاني كه خدا آنها را برگزيد و بعد از حضرت آدم در زمين خليفه قرار داد رسيده تا آنكه آن را به پيغمبر ما حضرت محمد صلي الله عليه و آله بارث داد و بعد از آن بزرگوار به خلفاي پس از او و امروز همه زمين و آنچه بر روي آن است و آنچه كه از آن بيرون آورده ميشود همه متعلق به حضرت بقية الله است كه اميدواريم خداوند فرج و ظهور دولت او را تعجيل فرمايد و ديگر براي هر كسي آن اندازه از زمين مباح است كه آن بزرگوار براي او مباح فرموده باشد .
٢ - آنچه را كه امام عليه السلام در احكام عمومي براي مردم مباح فرموده براي آنها مباح است چنانچه روايت شده : نيست براي مرد مگر آنچه كه نفس امام او بآن راضي باشد و باقي ( يعني آنچه تحت عمومات مباحه واقع نميشود ) بر همان حالت كه بوده باقي است ( يعني متعلق به امام است ) مثل زمينهائي كه در آنها جنگي صورت نگرفته و خوني ريخته نشده و با خيل و ركاب يعني با لشكر بر آن نتاخته‌اند و قومي كه با آنها مصالحه شده و خود بدست خود زميني داده‌اند و اراضي غير آباد يا كف رودخانه‌ها و معادن و بيشه‌ها و قطايع ملوك ( يعني املاكي كه ملوك آنها را بازاء مبلغي باختيار اشخاص ميگذاشتند و در جنگ يا به هر جهتي در يد مسلمين واقع شده ) و هر زميني كه تمام ساكنين آن هلاك شده‌اند يا جلاي وطن كرده‌اند يا تركه كسي كه مرده و
صفحه ٥٦٣

 وارث و مولا ندارد و غنيمتهاي قومي كه بدون اذن امام جنگ كرده‌اند و فرات و دجله و نيل مصر و مهران كه نهر هند است و نهر بلخ كه بآن جيحان گويند و خشوع كه نهر شاش است در ماوراء النهر و سيحان كه نهري است در شام و دريائي كه محيط بر دنيا است و نخبه غنائم و سر كوهها كه همه متعلق بامام است عليه السلام .
٣ - هر كس زمين مواتي را احياء كرد آن زمين مال او است .
٤ - هر گاه زميني باشد كه اهلي دارد و بدون جهتي آن را ترك كرده‌اند تا خراب شده هر كس آن را آباد كند بمقتضاي اخبار آن زمين متعلق باو است و گفته شده كه او اولي بآن زمين است و حق و طسق صاحب زمين را باو ميدهد و غير اين هم گفته‌اند و احتياط مخفي نيست .
٥ - هر زميني كه غير شيعه آن را متصرف باشند براي آنها حرام است و كسب ايشان هم از آن حرام است و چون قائم عليه السلام قيام فرمايد از ايشان ميگيرد و آنها را با خفت و خواري از آن بيرون ميكند .
٦ - هر كس نهر جديدي حفر كند كه ديگري قبلاً براي آن اقدامي نكرده آن نهر مال اوست .
٧ - اراضي كه امروزه در يد اهل ذمه است يا چيزي از آن را آباد كرده‌اند حكم ميشود كه مال آنهاست و خريدن از آنها جايز است .
٨ - روايتي رسيده و معني آن اين است كه هر كس زميني را سه سال متوالي بدون هيچ نوع علتي معطل بگذارد از دست او ميگيرند و به ديگري ميدهند و خداي سبحانه زمين را وقف بر بندگان خود قرار داده است .
مقصد دوم
در مطالبي است كه مربوط به احياء موات ميشود و در اين مقصد مسائلي است :
١ - هر كس قناتي حفر كند و پس از او ديگري بيايد و بخواهد كنار آن قنات قناتي حفر نمايد مادام كه دومي باولي ضرر نرساند و آب آن را كم نكند مانعي ندارد و اگر
صفحه ٥٦٤

 قنات دوم باولي ضرر برساند صاحب قنات اول ميتواند در صورت تمايل مانع او شود و اگر اولي بدومي ضرر ميرساند صاحب قنات دوم نميتواند نسبت به صاحب قنات اول اعتراض نمايد .
٢ - اگر دو قنات مجاور هم باشند و صاحب يكي بخواهد قنات خود را كف‌برداري كرده و گودتر نمايد اگر اين كار به قنات ديگر ضرر ميرساند جايز نيست .
٣ - حريم نخل طول برگهاي آن است .
٤ - حريم دو چاهي كه شتر را از آنها آب ميدهند چهل ذراع است ( حدود بيست متر ) .
٥ - حريم مابين چاهي كه از آن آب ميكشند با چاه ديگري مشابه آن چهل ذراع است ( حدود بيست متر ) .
٦ - راهي كه در آن اختلاف شده حد آن هفت ذراع است و روايت شده هر گاه در هفت ذراع و چهار ذراع اختلاف كرده‌اند پنج ذراع باشد مقصود از راه راهي است كه در بيابان‌ها باشد و دو طرف آن مورد تملك واقع شود و در آن اختلاف كنند نه كوچه‌ها و خيابانها كه حد آنها وسعت مابين دو جانب معين آنهاست يعني ديوارها . زين‌العابدين ( اعلي الله مقامه ) .
.
٧ - حريم مسجد چهل ذراع است .
٨ - حريم چاه آبي كه كهنه است پنجاه ذراع است .
٩ - حريم چاهي كه تازه احداث شده بيست و پنج ذراع است .
١٠ - روايت شده كه حريم زراعت ششصد ذراع است .
١١ - حريم مؤمن در تابستان باندازه طول دو دست گشوده است از سر انگشتان يك دست تا سر انگشتان دست ديگر و روايت شده بقدر استخوان ساعد دست .
١٢ - هر گاه كسي نهري دارد و ديگري بر روي آن آسيابي داشته باشد و صاحب نهر بخواهد آب خود را به نهر ديگري بگرداند و آسياب را تعطيل كند و به برادر خود ضرر برساند اين كار براي او حلال نيست .

صفحه ٥٦٥

 ١٣ - مسلمانان در آب رودخانه و آتش و مرتع و نمك شريك ميباشند .
١٤ - نهي شده از فروش زيادي آب رودخانه‌ها و سيلها كه ديگر احتياجي بآن نداري و همچنين از فروش آنچه از مرتع زياد آمده نيز منع شده است .
١٥ - جايز است كه آب زيادي را به برادر خود عاريه دهد و وقت ديگري از او آب بگيرد .
١٦ - حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در مورد رودخانه‌اي كه بني‌قريظه داشتند و بآن وادي‌مهزور ميگفتند اين طور قضاوت فرمودند كه در قريه بالادست براي زراعت بقدري كه آب به بند كفش ميرسد بگيرند و براي نخل تا قوزك پا و در روايتي تا ساق پا و شايد هر دو يك معني ميدهد اگر منظور پائين ساق پا باشد آن وقت آب را رها ميكنند براي قريه بعدي و هكذا تا باغات بآخر رسد و آب تمام شود .
١٧ - هر گاه مرتعي باشد كه بملكيت كسي درآمده ( مثلاً آبي روي آن برده است يا بنحوي آنرا احيا نموده ) فروش آن براي مالك جايز است .
١٨ - فروش بنجاله محصولاتي كه درو شده مثل گندم يا جو و غير آنها جايز است .
* * * * *

صفحه ٥٦٦

 كتاب صيد
و در آن چند فصل است :
فصل
درباره صيد با حيوانات شكاري است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - مرغي كه شكار ميشود آنست كه ميتواند پرواز كند و بين زمين و آسمان طيران نمايد پس جوجه مرغ مثلاً و يا بوقلمون شكار بحساب نميآيند .
٢ - پي شكار رفتن قلب را غافل و تباه ميكند و باعث پيدا شدن نفاق ميشود و سفر شكار لهو است و سير حقي نيست مگر آنكه براي طلب روزي باشد .
٣ - صيد با سگهاي شكاري يعني تعليم ديده جايز است .
٤ - خوردن چيزي كه با سگهاي تعليم ديده صيد ميشود جايز است حتي اگر سگ صيد را بكشد و از آن بخورد .
٥ - سگهاي كردي و سلوقي ( تازي ) در موضوع جواز صيد با آنها فرقي با هم ندارند جز آنكه خوردن صيد سگ سياه يكرنگ كراهت دارد .
٦ - شرط نيست كه سگ قبلاً تعليم ديده باشد و اگر در همان وقت شكار او را تعليم بدهند و بفرستند كه صيد كند جايز است .
٧ - هر گاه سگ يا سگهاي تعليم ديده‌اي را براي صيد فرستادي بعد سگ تعليم نديده‌اي با آنها همراه شد از صيد آنها نميخوري چون نميداني كه سگهاي تعليم ديده آن را كشته‌اند يا اين سگ كه تعليم نديده مگر وقتي بآن برسي كه صيد زنده است و آنرا ذبح نمائي .
٨ - واجب است وقت فرستادن سگ براي صيد بسم الله بگويند .

صفحه ٥٦٧

 ٩ - هر كس وقت فرستادن سگ بسم الله گفتن را فراموش كرد خوردن صيد آن جايز است و اگر كسي عمداً ترك كرد از صيدي كه سگ آن را كشته نبايد بخورد مگر اينكه به ذبح آن برسد .
١٠ - بسم الله گفتن كس ديگري غير از آنكه سگ را براي صيد ميفرستد كافي نيست .
١١ - صيد مجوسي و نصاراي عرب هر گاه شكار را زنده به تو بدهند و تو سر ببري مانعي ندارد اما اگر شكار را مرده به تو دادند مخور چونكه بسم الله گفتن وقت فرستادن حيوان شرط است .
١٢ - اگر سگ بي آنكه تو او را بفرستي از دست تو بگريزد و برود و شكار كند از آن شكار مخور مگر به ذبح آن برسي .
١٣ - جايز است كه مسلمان سگ تعليم ديده شخص مجوسي را بگيرد و مجدداً بآن تعليم ميدهد و بسم الله گفته براي صيد رها ميكند .
١٤ - اگر سگ را فرستادي و شكار كرد هر گاه پيش از آنكه تو برسي شكار را كشت يا تو خود گذاشتي كه آنرا بكشد خوردن آن حلال است و اگر زنده بدست تو رسيد ناچار بايد آن را ذبح كني .
١٥ - اگر سگ همه شكار را بخورد و فقط قسمت كوچكي را باقي گذارد خوردن آن حلال است .
١٦ - هر كس سگ را رها كرد و سگ رفت و شكار كرد و نزد شكارچي آمد در حالي كه شكار زنده است اما شكارچي كارد ندارد سگ را بحال خود ميگذارد كه شكار را بكشد كه اين كار بمنزله تذكيه است و اما اگر شكار را زنده از سگ گرفت تا آن را ذبح نكرده از آن نميخورد .
١٧ - از صيد سگ خورده ميشود وقتي كه پيش روي تو صيد كند اما اگر رفت و غايب شد بعد صيدي آورد خورده نميشود مگر آنكه وقتي كه ميآورد زنده باشد و تو آنرا تذكيه يعني ذبح نمائي .
١٨ - خوردن صيد يوزپلنگ جايز نيست مگر آنكه به ذبح آن برسي .

صفحه ٥٦٨

 ١٩ - صيد قوش و بازهاي شكاري و هر حيواني غير از سگ حلال نيست ( يعني اگر حيوان شكار را كشته باشد و تو به ذبح آن نرسي ) .
فصل
درباره چيزهائي است كه با اسلحه شكار ميشوند و در آن مسائلي است :
١ - شكار با هر سلاحي جايز است و اگر در وقت زدن بسم الله گفته باشد و سلاح او شكار را بقتل برساند خوردن آن حلال است سلاح در لغت به اسباب جنگ ميگويند و از جمله تفنگ معروف در اين زمانهاست و خوردن صيدي كه تفنگ آنرا بكشد هر گاه نام خدا را ذكر كرده باشي مانعي ندارد . زين‌العابدين بن كريم .
.
٢ - اگر با سلاح شكار را بزند و آن را گم كند بعد پيدا نمايد و شكار مرده باشد اگر دانست كه سلاح او شكار را كشته نه چيز ديگر خوردن آن حلال است .
٣ - اگر صيدي شكار شد و مردم آن را قبل از آنكه بميرد قسمت كردند اشكالي ندارد .
٤ - اشكالي ندارد كه دو نفر بطرف شكار تير بياندازند در صورتي كه هر دو بسم الله بگويند .
٥ - اگر كسي شكاري را بزند بطوريكه عضوي از آن جدا كند از آن عضو جدا شده نميخورند و باقي را ميخورند و اگر سلاح شكار را بدو نيم كرد هر دو قسمت خورده ميشود و اگر آن را به دو قسمت مختلف تقسيم كرد آن قسمت كه سر در آن واقع شده خورده ميشود و طرف دم را ترك ميكنند و روايت شده كه قطعه كوچك را بيانداز و قطعه بزرگ را بخور .
٦ - اگر تيري كه نوك آن پيكان دارد نداشته باشي و چوب تيري داشته باشي و با همان بزني و شكار را بكشي اگر بسم الله بر آن گفته‌اي خوردنش حلال است اگر چه نوك
صفحه ٥٦٩

 آهني نداشته و اگر شكارچي تير پيكان‌دار دارد شكار كردن او با مِعراض و آنچه پيكان ندارد مكروه است ( و معراض آن تيري بوده كه وسط آن كلفت بوده و به عرض اصابت مينموده نه با نوك ) .
٧ - هر كه بزند و بعد از آن شك كند كه بسم الله گفته يا نه خوردن چيزي كه زده حلال است .
٨ - هر كس شكاري بيابد كه مرده و در بدن آن تيري است و نميداند چه كسي آنرا كشته از آن نميخورد .
٩ - هر كس شكاري را صيد كند و تير بدن شكار را شكافته از جانب ديگر بيرون رود خوردن آن اشكالي ندارد .
١٠ - اگر تير انداختي و شكار در آب افتاد يا از بالاي كوه افتاد و مرد آن را مخور .
١١ - هر كس به صيدي تير بزند و آن روي ديواري و يا كوهي باشد و تير در بدن او فرو رود و بميرد خوردن آن مانعي ندارد و اگر از تير انداختن تو در آب بيفتد و سرش توي آب باشد و بميرد از آن مخور و اگر سرش از آب بيرون باشد و بميرد از آن بخور .
١٢ - آنچه بوسيله گلوله‌هاي گلي كه از كمانهايي پرتاب ميكرده‌اند و يا سنگ كشته شود خورده نميشود .
١٣ - هر كس با دام حيواني صيد كند آن را ذبح ميكند و ميخورد پس اگر عضوي از آن در تله قطع شود آن عضو ميت است و باقي اگر زنده باشد آن را ذبح كرده ميخورد .
١٤ - ماهي كه قبل از بيرون آوردن دام در آن بميرد مكروه است .
١٥ - صيد ماهي از دريا و غير دريا جايز است و صيد آن همان گرفتن آن است اگر چه بسم الله نگفته باشد .

صفحه ٥٧٠

 فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است زدن شكار با چيزي كه از جثه آن شكار بزرگتر باشد .
٢ - هر كس مرغي را صيد كند كه قدرت پرواز دارد آن صيد مال او است .
٣ - شكار كبوتر در داخل شهرها مكروه است .
٤ - اگر مرغي را صيد كند در حالي كه ميداند مال كيست آن را بصاحبش برميگرداند .
٥ - هر كس مرغي را صيد كند بعد كسي كه اين شكارچي او را شخص درستي ميداند بيايد و آن را مطالبه كند يعني بگويد كه اين مرغ مال او بوده آن را باو ميدهد .
٦ - هر كه مرغي را كه قدرت پرواز داشته در آبادي يا خرابه يا شهري يا بياباني شكار كند و كسي را نشناسد كه پي آن بگردد شكار مال خود او است .
٧ - هر كس مرغي را ديد و با چشم آن را تعقيب كرد تا ديد كه بر درختي نشست آن وقت مرد ديگري آمد و آن را گرفت سهم چشم همان است كه ديده و سهم دست همان كه گرفته .
٨ - اگر مرغي كه ميخواهي آن را ذبح كني فرار كرد يا از دستت گريخت آن را با تير بزن وقتي كه افتاد سرش را ببر مثل شكار .
٩ - گرفتن جوجه‌ها از لانه آنها سزاوار نيست و اينست و جز اين نيست كه مرغ تا نپريده در لانه‌اش در ذمه خداوند است .
١٠ - اگر چنانچه انسان مرغي را در لانه‌اش با تير بزند و تير به مرغ و جوجه‌هاي آن بخورد مرغ خورده ميشود و جوجه‌ها را نميخورند و علت اين امر آن است كه جوجه‌ها تا پرواز نكرده‌اند صيد نيستند چون با دست ميشود آنها را گرفت و مرغ وقتي صيد است كه پرواز كند .
١١ - ماهي گرفتن قبل از نماز در روز جمعه مكروه است .
١٢ - تا وقتي كه جوجه‌ها پر درنياورده‌اند مكروه است كه كسي در لانه آنها بسراغ آنها برود و همچنين مكروه است كه كسي در وقت خواب مرغ بسراغ آن رود و
صفحه ٥٧١

 منظور از وقت خواب او تمام شب است .
فصل
در حيواناتي است كه كشتن آنها را اجازه داده‌اند و آنچه كه از كشتن آن نهي شده است و در آن مسائلي است :
١ - كشتن پرستو مكروه است اگر چه كه خوردن آن حلال است .
٢ - هر مرغي كه بخواهد به جوار شما پناه آورد مستحب است كه پناهش بدهيد .
٣ - از كشتن شش چيز نهي شده است : زنبور عسل ، مورچه ، قورباغه ، صرد پرنده‌اي است كه سر بزرگ شكم سفيد و پشت سبز دارد و مرغان كوچك را شكار ميكند در بعض لغات شيرگنجشك نوشته‌اند . م .
هدهد و پرستو و در روايتي از كشتن صوام و هودي‌كلاه هم منع شده و در مورد هودي‌كلاه كه قنبره باشد از خوردن آن و دشنام دادن بآن و بازي كردن بچه‌ها با آن نيز نهي شده است و همچنين نهي فرموده‌اند از كشتن داركوب .
٤ - پنج چيز است كه به كشتن آن امر فرموده‌اند : كلاغ و حدأة كه نوعي باز شكاري است و مار و عقرب و سگ گيرنده و سگ سياه يك‌رنگ .
٥ - خوردن كبوتر حرم مكروه است ولو آنكه در حل صيد شده باشد ( يعني بيرون حرم ) .
٦ - روايت شده كثيف‌ترين گناهان سه چيز است و از جمله آن سه چيز كشتن بهائم است ( و بهائم بر غير درندگان و طيور اطلاق ميشود ) .
٧ - كشتن گربه جايز نيست .
٨ - هر كس سگ شكاري يا سگ گله يا سگ نگهبان يا باز شكاري را بكشد بايد غرامت آن را بپردازد .
٩ - جايز است كه مورچه‌هاي ريز و يا درشت را بكشند چه اذيت كرده باشند و چه
صفحه ٥٧٢

 نكرده باشند لكن اين جواز كراهتي هم دارد .
١٠ - كشتن شپش مانعي ندارد چه در حرم باشد و چه در غير حرم .
١١ - مُحرم و غير مُحرم جايز است كه اگر پشه يا كك ايشان را اذيت كند آن را بكشند .
١٢ - هر كس در منزل خود ماري ببيند آن را نميكشد تا آنكه چهار مرتبه آن را ببيند پس اگر بار چهارم آن را ديد ميتواند آن را بكشد و اگر در راهي ماري ديد آن را ميكشد و همچنين هر ماري كه در بيابان ببيند مگر جانّ ( كه نوعي مار است كه در شنزار زندگي ميكند و گفته شده كه آزاري ندارد ) و از كشتن مارهائي كه ساكن در منازل هستند نهي شده است .
١٣ - درباره وزغ يعني چلپاسه و سوسمارهاي كوچك روايت شده كه آن رجس است و حيواني است كه مسخ شده پس چون آن را كشتي غسل كن .
١٤ - هر حيواني كه قصد حمله بتو را نمود آن را بكش .

صفحه ٥٧٣

 * * * * *

صفحه ٥٧٤

 كتاب قصابي و ذبح
و در آن چند فصل است :
فصل
درباره كسي است كه ذبح و تذكيه مينمايد و در آن مسائلي است :
١ - از قصابي نهي شده است چرا كه قصاب سر ميبرد تا وقتي كه رحم از دل او ميرود .
٢ - در مورد حيوان ذبح شده جز مسلمان بكسي ديگر اعتماد و اطمينان نميشود .
٣ - قصابها مورد اعتمادند پس گوشت را از بازار مسلمين ميخرند و درباره آن سؤال نمي‌نمايند .
٤ - هر گاه پسربچه قوه سر بريدن داشت و بسم الله گفت و ذبح كرد و تو هم ناظر بودي ذبيحه او حلال است .
٥ - آنچه زن مسلمان ذبح كند حلال است همراه با كراهتي و كراهت مربوط به عمل ذبح از جانب زن ميباشد نه گوشت حيواني كه ذبح نموده .
٦ - شخص خصي ( يعني كسي كه بيضه‌هاي او قطع شده يا داراي علتي هستند ) سر بريدن براي او مانعي ندارد .
٧ - كور هر گاه او را بطرف قبله وادارند مانعي ندارد كه ذبح نمايد .
٨ - مانعي ندارد كه مرد در حال جنابت حيواني را ذبح كند .
٩ - اشكالي ندارد كه شخص ختنه نشده حيوان را سر ببرد .
١٠ - ذبح حرامزاده ولو آنكه معروف بحرامزادگي هم باشد اشكالي ندارد .
١١ - آنچه اهل كتاب سر ببرند حلال نيست ولو آنكه اسم خدا را ببرند و تو هم حاضر باشي .
١٢ - ذبيحه ناصبيان و غير مستضعفين از مخالفين وقتي كه تقيه‌اي نباشد حلال نيست
صفحه ٥٧٥

 اما در جائي كه تقيه داشته باشي اشكالي ندارد .
١٣ - آنچه اهل غلو و جبري مذهبان و هر كس كه مخالف شيعه دوازده امامي است ذبح كنند حلال نيست مگر در وقت ضرورت و ناچاري .
١٤ - ذبايح كفار از هر نوع كه باشند حلال نيست .
فصل
در انواع تذكيه تذكيه يعني نحر يا ذبح يا هر عملي كه بر طبق شرع براي كشتن حيوان انجام ميدهند تا پاك شود . م .
است و در آن مسائلي است :
١ - تذكيه شتر نحر كردن آن است .
٢ - تذكيه غير شتر ذبح او است از محل ذبح آن .
٣ - هر گاه ذبيحه سختي كند و مانع ذبح شود عرقوب آن را ميزنند يعني آن را پي ميكنند و اگر نتوانستند هر طور كه حيوان وحشي را حلال ميكنند با او هم همان معامله را ميكنند .
٤ - هر گاه حيوان اهلي در چاهي مثلاً سقوط كرد از هر كجا كه ميسر شد ذبح يا نحر ميشود و بر آن بسم الله ميگويند .
٥ - هر گاه شتري يا غير شتري فرار كند و براي ذبح تمكين نميكند آنگاه او را بزنند و بيفتد پس اگر در حالي كه حيوة دارد بآن رسيدند آن را ذبح ميكنند .
٦ - هر گاه مادر را تذكيه نمودند و در شكم او بچه‌اي است هر گاه خلقت آن تمام است و از جمله اينكه مو و كرك بيرون آورده باشد و در شكم مادر بميرد خوردن آن مانعي ندارد و اگر زنده باشد آن را ذبح كن اما اگر قبل از اينكه آن را ذبح كني بميرد آن را مخور .
٧ - تذكيه ملخ گرفتن آن است و اگر كسي آن را مرده پيدا كند آنرا نخورد .

صفحه ٥٧٦

 ٨ - تذكيه ماهي اين است كه آن را زنده از آب يا غير آب بگيري ( مثلاً بخشكي افتاده باشد و هنوز زنده باشد يا ماهي باشد كه در خشكي هم زيست كند ) .
فصل
در چگونگي ذبح است و در آن مسائلي است :
١ - واجب است كسي كه ذبح يا نحر ميكند حيوان را رو بقبله نمايد .
٢ - هر گاه جاهل بآن باشد كه بايد ذبيحه را رو بقبله نمايد و بطرف ديگر ذبح كند مانعي ندارد .
٣ - هر گاه فراموش كرد كه آن را رو بقبله كند يا در توجيه بطرف قبله اشتباه نمود اشكالي ندارد .
٤ - واجب است كه شخص براي ذبح حيوان بسم الله بگويد .
٥ - اگر ذبح كننده بسم الله گفتن را فراموش كند و مسلمان باشد اشكالي ندارد .
٦ - اگر ذبح كرد و فراموش كرد كه بسم الله بگويد هر وقت يادش آمد بگويد و ميگويد : بِسْمِ اللّٰهِ عَلٰي اَوَّلِه۪ وَ آخِرِه۪ در صيد روايت شده كه هر گاه صياد فراموش كرد بسم الله بگويد حكم آن مثل ذبيحه است در وقتي كه فراموش كند اسم خدا را ذكر كند و مانعي از آن نيست . اصل حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان كرماني است و در اينجا ترجمه آن ذكر شده .
.
٧ - اگر سبحان الله بگويد يا الله اكبر يا لا اله الا الله يا الحمد لله اشكالي ندارد و همه اينها از اسمهاي خدا هستند .
٨ - روايت شده كه صلوات فرستادن بر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در حال ذبح واجب است .
٩ - در موقع اختيار ذبح جز با آهن جايز نيست و چيزي كه با غير آهن ذبح شده خورده نميشود .

صفحه ٥٧٧

 ١٠ - هر گاه وسيله آهني نباشد ذبح بآنچه كه رگها و حلقوم را قطع كند جايز است .
١١ - در حال اختيار محل نحر شتر لبّه است كه زير گلو باشد و محل ذبح حلقوم است .
١٢ - هر گاه حيواني كه ميخواهي آن را ذبح كني سختي كند با او همان معامله را ميكني كه با شكار ميكنند .
١٣ - هر گاه حيوان در جائي سقوط كند كه محل نحر و ذبح آن در دسترس نيست از هر عضوي كه ممكن بود آن را ذبح ميكنند .
١٤ - واجب در ذبح قطع رگها و حلقوم است .
١٥ - سر را از قفا نميبرند و كارد را زير حلقوم فرو نميبرند كه از آنجا بطرف بيرون ذبح كنند .
١٦ - سنت در ذبح مرغ اين است آن را سر ببرند و رها كنند و اگر گوسفندي را بخواهي ذبح كني پشم يا موي آن را بگير و دست و پا را نگاه مدار و اما گاو ، آن را پابند ميزنند و دم آن را آزاد ميگذارند و اما شتر دست‌هاي آن را تا ميكنند و به زير بغلش مي‌بندند و دو پاي آن را آزاد ميگذارند و در حالي كه در طرف راست آن ايستاده‌اند نحر ميكنند و روايت شده كه براي نحر شتر دست چپ آن را عقال ميكنند و طرف دست راست ميايستند و ميگويند : بِسْمِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ اَكْبَرُ اَللّٰهُمَّ هٰذٰا مِنْكَ وَ لَكَ اَللّٰهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّ۪ي ، آن وقت كارد را در لُبّه او ميزند و با دست خود كارد را بيرون ميآورد و چون شتر افتاد جاي ذبح را با دست خود ميبرد و روايت شده كه براي ذبح آن را عقال ميكند اگر خواست ايستاده و اگر خواست آنرا مينشاند .
١٧ - اگر مرغي از دست تو رها شد و تو ميخواهي كه آن را ذبح كني يا گريخت و نتوانستي آنرا بگيري آن را با تير بزن پس چون افتاد مثل شكار آن را ذبح كن .
١٨ - قطع كردن سر حيواني كه آن را ذبح ميكني تا وقتي كه نمرده سزاوار نيست و همچنين گردن را تا سرد نشده نميشكنند .
١٩ - هر كس ذبح كند و كارد بر او سبقت گيرد و سر را قطع نمايد اشكالي ندارد اما عمداً اين كار را نميكند .

صفحه ٥٧٨

 ٢٠ - واجب است كه ذبيحه قبل از ذبح زنده باشد و علامت حيوة آن است كه دم آن حركت كند يا چشم آن بهم بخورد يا پا را حركت دهد يا گوش خود را تكان دهد اما علاماتي كه بعد از تذكيه مورد اعتبارند آمدن خون است بطور عادي مثل آن كه از حيوان زنده‌اي كه ذبح ميشود خون بيرون ميآيد يا حركت كردن حيوان در وقت ذبح بطوري كه معلوم شود كه صدمه ذبح را حس ميكند و اين دو علامت لازمه يكديگرند و اما موقوذة حلال نيست و آن حيواني است كه از بابت بيماري طوري شده كه ابداً حركت ندارد .
٢١ - هر گاه ذبح كردي آن وقت حيوان در آب يا آتش يا گودالي افتاد يا از مرتفعي سقوط كرد و مرد پس اگر ذبح را خوب بانجام رسانده باشي اشكالي ندارد .
٢٢ - پوست كردن حيوان قبل از آنكه بميرد جايز نيست و خوردن چنين حيواني حلال نميباشد .
٢٣ - ذبح و خون ريختن روز جمعه قبل از نماز مكروه است مگر آنكه ضرورتي باشد .
٢٤ - سر بريدن در شب تا طلوع فجر مكروه است و اگر بترسد كه حيوان تلف شود آنرا ذبح ميكند .
٢٥ - سر بريدن گوسفندي كه انسان خودش پروار كرده مكروه است .
٢٦ - گوسفند را پيش روي گوسفند و شتر را برابر شتر در حالي كه نظر ميكنند نبايد ذبح كنند .
٢٧ - هر كس در گوشت بدمد از آل‌محمد عليهم السلام نيست .
٢٨ - صيد ماهي بدون بسم الله گفتن اشكالي ندارد .
٢٩ - مانعي ندارد كه مجوسي و يهودي ماهي را از آب بگيرند و زنده بتو بدهند يا آنكه تو ببيني كه از آب بيرون ميآورند و در غير اين صورت بقول آنها اعتباري نيست و امين شمرده نميشوند .
٣٠ - ماهي اگر زنده از آب بيرون آورده شود آنگاه دوباره به آب برگردد و در آب
صفحه ٥٧٩

 بميرد حلال نيست .
٣١ - ماهي كه مرده و روي آب آمده حلال نيست .
٣٢ - هر گاه آب در زمين فرو رود ماهي كه بعد از فرو رفتن آن باقي مانده هر گاه مرده حلال نيست .
٣٣ - هر گاه ماهي را از آبي يا زميني گرفتي در حالي كه خود را حركت ميدهد و باله‌ها و دم خود را تكان ميدهد و چشم او بهم ميخورد ذكيّه است ( يعني خوردن آن حلال است ) .
٣٤ - هر گاه توري در آب نصب كردي و ماهي در آن افتاد و مرد اشكالي ندارد خواه تو آنجا باشي خواه نباشي جز آنكه چيزي كه در تور مرده مكروه است .
٣٥ - هر كس ماهي صيد كند و در جوف آن ماهي ديگري باشد اگر فلس دارند هر دو خورده ميشوند و روايت شده كه آن ماهي كه در شكم اولي است خورده نميشود و محمول بر كراهت است .
٣٦ - اگر ماهي يافتي و ندانستي كه آيا ذكيه است يعني بطريق شرعي صيد شده يا نه آن را در آب بيانداز پس اگر به پشت روي آب آمد ذكيه نيست و اگر پشت او بالا بود ذكيه است و معذلك آن را مخور .
٣٧ - ملخ هر گاه زنده از زميني يا آبي گرفته شود همان گرفتن تذكيه آنست و ملخي را كه از آب گرفته‌اند ميگذارند تا خودش بميرد .
٣٨ - هر گاه به ملخ‌هاي مرده‌اي برخوردي از آن‌ها مخور .
٣٩ - هر گاه ملخ در زمين صحرا كار باشد و آن زمين آتش بگيرد و ملخهائي كه در آنند كباب شوند آنها را نميخورند اما اگر كسي ملخ‌ها را زنده گرفت و كباب كرد خوردن آنها مانعي ندارد .
* * * * *

صفحه ٥٨٠

 كتاب وكالت
و در آن مسائلي است :
١ - نقض وكالت براي هر يك از دو طرف جايز است .
٢ - در وكيل كردن شخصي عبارت بخصوص لازم نيست بلكه كافي است كه مثلاً بگويد بخر و بفروش و فلان زن را براي من عقد كن و زن مرا طلاق بده و امثال اينها .
٣ - جايز است شخصي را كه در جاي ديگري است با نوشته يا فرستادن قاصد وكيل كنند و همين كه وكيل كار را انجام دهد يا تصميم بانجام آن بگيرد بمنزله قبول وكالت است .
٤ - در وكالت تنجيز شرط نيست ( كه وكالت براي عمل فوري باشد ) بلكه ميشود بگويد فردا فلان چيز را براي من بفروش يا وقتي به فلان شهر رسيدي بفروش يا زن مرا هر گاه پاك شد طلاق بده .
٥ - هر كس مردي را وكيل كند كه كاري را بانجام رساند وكالت او ثابت است و عمل او درست است تا وقتي كه موكل باو اعلام كند كه معزول است همانطور كه وكالت را باو اعلام كرده بود .
٦ - اگر موكل بدون خبر وكيل دو شاهد بگيرد و او را عزل كند و باو اعلام ننمايد اين وكيل عزل نشده و عمل او صحيح است .
٧ - اگر موكل به وكيل بگويد من بتو گفته‌ام كه معزولي و وكيل بگويد بمن نگفته‌اي موكل بايد دليل بياورد كه مراتب عزل را به وكيل اعلام كرده بوده و اگر دليلي نبود و موكل خواست كه وكيل قسم بخورد او را قسم ميدهد .
٨ - عمل وكيل بعد از توكيل ممضٰي است ( يعني صحيح و مورد قبول است ) اگر چه كه موكل بدون اعلام باو او را عزل كرده باشد و خواه موكل عمل وكيل را بپسندد و خواه نپسندد عمل او نافذ است و در قضيه اعلام عزل به وكيل همين اندازه كافي است
صفحه ٥٨١

 كه شخص ثقه‌اي باو بگويد كه موكل تو را عزل كرده .
٩ - رشوه دادن به وكيل سلطان براي آنكه ظلم نكند جايز است اما اگر باو رشوه دهد براي آنكه خيانت كند نه .
١٠ - وكالت دادن در همه معاملات حلال جايز است .
١١ - مدعي وكالت وقتي كه معترضي ندارد لازم نيست دليل بياورد پس همه اموري را كه در آن باو وكالت داده‌اند بانجام ميرساند .
* * * * *

صفحه ٥٨٢

 كتاب وصايت
و در آن مسائلي است :
١ - سزاوار است كه وصي امين باشد .
٢ - جايز نيست كه انسان به صغير وصيت كند مگر آنكه كبيري را باو منضم كند .
٣ - جايز نيست كسي به مجنون و يا سفيه وصيت كند .
٤ - جايز نيست كه انسان به كسي كه شرب خمر ميكند وصيت نمايد .
٥ - هر گاه به صغير و كبيري وصيت نمود كبير وصيت را تنفيذ ميكند تا وقتي كه صغير بالغ شود و چون بحد ادراك رسيد نميتواند باعمالي كه كبير انجام داده راضي نشود مگر آنكه كبير در وصيت تغيير و تبديلي صورت داده باشد .
٦ - هر گاه وصيت كننده بدو نفر وصيت نمود هيچيك از آن دو نميتواند كه بتنهائي اقدام بعمل نمايد و نيز نميتوانند كه مال را بدو قسمت كرده و هر يك در يك قسمت مستقل شوند .
٧ - اگر شخصي به كسي كه در ولايت حاضر است وصيت كرد آن شخص مخير است كه قبول كند يا رد نمايد و رد او در صورتي است كه براي وصيت كننده ممكن باشد كه بديگري وصيت كند .
٨ - هر گاه به شخص حاضري وصيت نمود در وقتي كه وصيت كننده كس ديگري را هم ندارد كه باو وصيت كند وصي نبايد در چنين حالي امر وصايت را رد كند پس قبول مينمايد .
٩ - هر گاه كسي به شخص غايبي وصيت كند و قبل از آنكه وصي باو بگويد كه من حاضر به قبول وصايت نيستم آن شخص از دنيا برود وصي بايد قبول كند و نميتواند كه رد او را بنمايد .
١٠ - هر گاه كسي به فرزند خود وصيت كرد فرزند نميتواند از قبول امتناع نمايد .

صفحه ٥٨٣

 ١١ - وصيت به زن در صورتي كه رشيده باشد و قادر بر انفاذ وصيت جايز است اما اگر سفيه باشد جايز نيست .
١٢ - جايز است كه شخص به زني و طفل صغيري با هم وصيت كند .
١٣ - هر كس به دو نفر بالاتفاق وصيت نمود و يكي از آن دو ادعاي طلبي از ميت را دارد اگر ديگري طلب او را تصديق نميكند نميتواند از آنچه در دست خودش است بردارد .
١٤ - هر كس به مردي وصيت نمود و اين شخص از ميت طلبكار است و دليل و شاهدي هم ندارد جايز است از آنچه كه در دست اوست با رعايت شروط اقتصاص اقتصاص يعني گرفتن قصاص و جريمه گناه .
مال خود را اخذ نمايد .
١٥ - هر گاه وصي بين خود و خدا ميداند كه ميت به كسي بدهكار است و دليل و شاهدي هم در بين نيست جايز است كه آن را ادا كند و خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد .
١٦ - هر گاه شخصي به كسي وصيت نمود و درگذشت و وصي بعض آنچه را كه او گفته بود انجام داد و خود نيز از دنيا رفت جايز است كه در وقت فرا رسيدن موت بديگري وصيت كند كه آنچه را اولي وصيت كرده او بانجام رساند و اين در وقتي است كه اجازه وصيت كردن در آن كار را داشته باشد و بايد امين باشد و هر چه كه موصي اول باو امر نموده همان را انجام دهد .
١٧ - هر گاه وصيت كننده بوصي امر كند كه با اولاد صغير او در مال ايشان مضاربه نمايد جايز است كه با آنها مضاربه كند و هر چه موصي گفته از سود برميدارد و آنچه كه قرار داده به صغار بدهد ميدهد و گرفت و گير و ضمانتي بر عهده او نيست .
١٨ - هر كه از دنيا برود و وصيت نكند پس وليّ بر كل امام است عليه السلام و در غيبت او آن فقيه كه جامع شرايط فتوي است كه او حجت امام است پس هر كس را تعيين كرد كه وصي ميت باشد او وصي است و غير چنين كسي ولايتي بر مردم ندارد و
صفحه ٥٨٤

 اشخاص عادل داراي چنين حقي نيستند مگر از باب حفظ مال مسلمان از تلف شدن و اداي حقوق مؤمنين كه در وقت ضرورت و نبودن فقيه ، عدول چنين وظيفه‌اي را بانجام ميرسانند .

صفحه ٥٨٥

 * * * * *

صفحه ٥٨٦

 كتاب وديعه و امانت
و در آن مسائلي است :
١ - وديعه از هر دو جانب امري جايز است ( يعني قابل برگشت است ) و عقد خاصي مثل ساير موارد ندارد .
٢ - واجب است كه هر گاه صاحبان امانتها امانات خود را خواستند آنها را بايشان رد نمايند .
٣ - اداي امانت به نيكوكار و فاجر و مؤمن و ناصب واجب است .
٤ - خيانت در چيزي كه انسان را در آن امين شمرده‌اند حرام است .
٥ - كسي كه باو وديعه‌اي داده‌اند مورد اعتماد است و نسبت خيانت و تفريط و تجاوز باو دادن بي آنكه چيزي از او ديده باشند جايز نيست .
٦ - هر گاه وديعه از طرف كسي كه مال نزد او امانت است تضمين نشده باشد و تلف شود كسي كه امانت پيش او بوده مسئول نيست .
٧ - كسي كه مال نزد او وديعه است اگر اظهار كند مال از بين رفته سخن او را مي‌پذيرند و نبايد قسم بخورد اگر چه كه ثقه هم نباشد مگر آنكه تجربه داشته باشي كه خائن است و او را باين صفت شناخته باشي .
٨ - امين گرفتن كسي كه معروف به خيانت است سزاوار نيست و هر كس غير اميني را امين بگيرد خدا ضامن حفظ مال او نيست چون خداي عز و جل او را از امانت سپردن به چنين كسي نهي فرموده است .
٩ - امين گرفتن سفهاء بر مال سزاوار نيست و سفيه‌تر از همه ايشان كسي است كه شراب مينوشد پس هر كه شارب خمري را امين گرفت بر امانتي و مالش از دست رفت پيش خدا اجري ندارد و بجاي آن هم مالي باو نميدهد .
١٠ - هر كه بر امانتي امين شمرده شود و آن را ببرد در زندان محبوس ميشود و آنچه
صفحه ٥٨٧

 از مال او يافت شود فروخته ميشود خواه خودش حاضر باشد يا غائب .
١١ - هر كه بخواهد اصلاحي در مال امانتي انجام دهد و آنرا خراب كند ضماني بر گردن او نيست چونكه قصد اصلاح داشته .
١٢ - هر كس چيزي بامانت بكسي داد و گفت آن را در منزل خود بگذارد يا نگفت و آن شخص امانت را در منزل همسايه گذارد و امانت از ميان رفت ضامن است .
١٣ - روايت شده كسي كه امانتي نزد او باشد چيزي از آن را بدون اذن صاحبش برنميدارد مگر آنكه داشته باشد كه بجاي آن بگذارد يا ديگري ضمانت او را كرده باشد و هنگام برداشتن هم كسي را شاهد بگيرد و اين حكم حمل بر آن ميشود كه اجازه مخصوص نگرفته اما ميداند كه صاحب مال راضي است يا ميداند كه اين كار به مصلحت مال نزديكتر است و جلوي تلف شدن آن را ميگيرد و اين جواز بجهت آنست كه ذمه و تعهد غني مال را از نگهداري در مخازن بهتر حفظ ميكند .
١٤ - حفظ وديعه بجهت صيانت و نگهداري مال مسلمان واجب است .
١٥ - هر گاه مردي به مرد ديگر گفت هزار درهم از تو طلبكارم و ديگري جواب داد طلبكار نيستي بلكه امانت توست در نزد من در اينجا قول قول صاحب مال است همراه با قسم او و مدعي امانت بودن مال بايد دليل بياورد كه اين مال امانت است پس چون اقامه بينه نمود كه وديعه است و مال تلف شده باشد خسارت بر گردن او نيست چون امانت‌دار امين شمرده ميشود .
١٦ - هر گاه امانت شرعي در دست كسي واقع شد و بدون كوتاهي از بين رفت آن شخص ضامن نيست .
١٧ - هر گاه كسي شتر گريخته‌اي را بگيرد و آن را ببندد پس ريسمان بگردن او بپيچد و خفه شود خسارتي بر عهده اين شخص نيست چون قصد اصلاح داشته .
١٨ - هر گاه دزد مالي را نزد شخصي امانت بگذارد و او ميداند كه اين مال دزدي است در صورتي كه بتواند جايز نيست آن را بدزد پس بدهد و در صورت امكان بايد آن را بصاحبانش برگرداند و اگر آنها را نشناسد اين مال در حكم لقطه است يعني
صفحه ٥٨٨

 مالي كه كسي در جائي پيدا كرده و بايد يكسال آن را تعريف كند و وصف آن را بگويد آن وقت اگر صاحبش آمد مال را باو ميدهد و گر نه آنرا صدقه ميدهد بعد اگر صاحب مال آمد او را مخير ميكند بين غرامت گرفتن و يا اينكه اجر صدقه مال او باشد .
١٩ - هر گاه صاحب امانت امانت خود را طلب كرد واجب است كه آن را پس دهند يا اگر از اول وديعه مدتي معلوم كرده بود و گفته بود تا فلان روز نزد تو باشد بعد از انقضاي مدت بايد آن را بصاحبش پس بدهد .
٢٠ - حفظ مال بر عهده امانت گيرنده بقدري است كه تعهد و قبول نموده اما گستردن و پيچيدن و جابجا كردن و آنچه كه محتاج به زحمت و خرج فوق تعهد است بر گردن شخص امانت نگهدار نيست پس اگر صاحب مال اين كارها را انجام نداد و مال تلف شد يا خراب شد خسارتي بر گردن امانت نگهدار نيست .
٢١ - حفظ و تفريط يعني كوتاهي در شرع تعريف مشخصي ندارند و اين دو مطلب موكول بعرف ميباشند پس اگر كسي مال را همان طور كه اشخاص عاقل مال خود را نگهداري ميكنند نگاه داشت حفظ كرده است و اگر طوري نگهداري كند كه عُقلا از اين طور نگهداري در مورد اموال خودشان پرهيز ميكنند ، تفريط و كوتاهي نموده .

صفحه ٥٨٩

 * * * * *

صفحه ٥٩٠

 كتاب عاريه
و در آن مسائلي است :
١ - عاريه عقدي است جايز هر گاه صاحب آن خواست آن را پس ميگيرد .
٢ - منع ماعون از كسي كه تقاضاي عاريه گرفتن آن را دارد سزاوار نيست و ماعون لوازم و اسباب خانه است يعني چيزهائي كه مورد احتياج واقع ميشود .
٣ - هر گاه عاريه گيرنده كسي است كه اسباب را ميشكند و خراب ميكند ندادن باو مانعي ندارد .
٤ - اگر مال تلف شود عاريه گيرنده ضامن نيست و لازم نيست كه قسم بخورد كه مثلاً خوب حفظ كرده يا تقصيري نكرده و مادام كه از او خيانت نديده‌اند متهم كردن او هم جايز نيست .
٥ - هر گاه در وقت عاريه دادن شرط كرده باشد كه هر گاه مال تلف شود عاريه گيرنده ضامن است اگر تلف شود بايد جبران كند و اگر شرط نشده چيزي بر گردن او نيست .
٦ - طلا و نقره در دست عاريه گيرنده ضمانت شده هستند خواه صاحب آنها شرط كرده باشد كه در صورت تلف بايد طرف مقابل خسارت بدهد و خواه شرط نكرده باشد بلي اگر عاريه گيرنده شرط كرده باشد كه در صورت تلف او ضامن نيست چيزي نبايد بدهد .
٧ - براي زن جايز نيست كه فرج خود را عاريه دهد و براي مولاي كنيز جايز نيست كه فرج كنيز خود را عاريه دهد بلي مگر مقصود از آن تحليل باشد يعني آن كنيز را بر كسي حلال كند .
٨ - هر گاه چيزي از شخصي كه صاحب مال نيست بعاريه گرفته شد و از بين رفت عاريه گيرنده ضامن پرداخت خسارت است .
٩ - هر كس چيزي را عاريه گرفت و بدون اذن آن را نزد ديگري گرو گذاشت آنگاه
صفحه ٥٩١

 صاحب مال از گرو بودن مال خود مطلع شد اگر خواست مال خود را ميگيرد و مرتهن يعني كسي كه مال نزد او گرو بود مال خود را از گروگذار مطالبه ميكند .
* * * * *

صفحه ٥٩٢

 كتاب دَين
و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
درباره دَين است و در اين مقصد مسائلي است :
١ - تا زماني كه انسان راهي دارد كه قرض نكند قرض كردن مكروه است و قرض باعث ذلت روز و تشويش شب است و قضائي در دنيا دارد و قضائي يعني پس دادني در آخرت و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند : پناه ميبرم به خدا از كفر و قرض ، و آن را در رديف كفر شمردند .
٢ - سزاوار است كه انسان در اداي دين خود اهتمام نمايد و بي‌اهميت شمردن آن مكروه است .
٣ - انسان نبايد قرض كند مگر آنكه چيزي داشته باشد كه كفايت پس دادن قرض را بكند يا اگر حاضر ندارد امكان پس دادن براي او وجود داشته باشد و حتي اگر بنا باشد كه دور خانه‌هاي مردم بگردد و يك لقمه و دو لقمه و يك خرما و دو خرما جمع كند بهتر از آنست كه بدون محل بازپرداخت قرض كند مگر اينكه وليي داشته باشد كه پس از او قرض او را ادا ميكند .
٤ - وام گرفتن در وقت احتياج جايز است و فايده‌اي كه دَين دارد اين است كه شخص را از طغيان بازميدارد .
٥ - قرض بابي است از ابواب رزق پس هر كس طلب رزق از راه حلال نمود و چيزي بدست نياورد باتكاء بر خدا و رسول قرض كند .
٦ - جايز است كه انسان قرض كند و حج نمايد .
٧ - جايز است كه شخص براي ازدواج قرض كند .

صفحه ٥٩٣

 ٨ - جايز است براي صدقه دادن قرض نمايد .
٩ - جايز است كه بعد از بيست روز كه تنوير نكرده براي تنوير قرض كند .
١٠ - هر گناهي را كشته شدن در راه خدا كفاره ميشود مگر دَين را كه هيچ كفاره‌اي جز اداي آن يا بخشيدن صاحب حق ندارد .
١١ - هر گاه شخصي جزئي مالي بقدر زندگي دارد و مقروض هم هست از همين كه در دست اوست قرض خود را ميدهد و صدقه قبول ميكند .
١٢ - واجب است كه نيت مرد اين باشد كه دين خود را ادا كند و گر نه بمنزله سارق است .
١٣ - مستحب است قرض دادن بمؤمن و آن بهتر از صدقه است و ثواب قرض دادن به مؤمن هجده برابر است و ثواب صدقه ده برابر .
١٤ - امروز و فردا كردن و حق مردم را نگاه داشتن و ندادن حرام است و هر كس كه در اداي حق صاحب حقي مماطله و امروز و فردا كند براي هر روزش گناه يك عشّار را بر او مينويسند ( عشّار كسي بوده كه از طرف سلاطين و حكام از كالاهاي مردم عشريّه ميگرفته و تقريبا معادل كلمه گمركچي است ) .
١٥ - واجب است كه به بدهكار تنگدست مهلت دهند تا اداي دين برايش ميسر شود .
١٦ - در دَين خانه و خادم فروخته نميشود بلكه لباسي كه با آن نماز ميخواند و در ميانه مردم راه ميرود و لباس اشخاصي كه كسوه آنها بر عهده او است نيز فروخته نميشود بلي مگر آنكه از آن البسه بيش از اندازه حاجت خود داشته باشد .
١٧ - سزاوار است كه طلبكار را راضي كنند يا طلب او را بدهند و يا با زبان نرم و ملايمت او را راضي نمايند .
١٨ - اداي قرض كساني كه بي‌چيز شده‌اند بر عهده والي است كه از بيت المال ادا ميكند و اين در صورتي است كه در طاعت خدا خرج كرده باشند و در غير اين صورت اداي دين آنها بر امام والي نيست و همچنين پرداخت مهرهاي زنان از طرف شوهران كه دَين آنها به زنان است بعهده امام والي نميباشد .

صفحه ٥٩٤

 ١٩ - هر كس بميرد طلب‌هاي مدت‌داري كه از مردم دارد حالّ ميشود و همچنين بدهيهاي مدت‌داري كه دارد همگي حالّ ميشوند ( يعني بموت او مدتهائي كه قرار داده شده بود سرميآيد ) .
٢٠ - اول چيزي كه از مال ميت برميدارند خرج كفن اوست بعد از آن ديني كه بر گردن اوست و بعد از آن وصيت او آنگاه حقوق ورثه را بآنها ميدهند و وارث قبل از اداي دين حق تصرفي در مال ندارند مگر آنكه دين را بر عهده بگيرند و ضمانت كنند آن وقت مال متعلق بآنها ميشود .
٢١ - هر گاه كسي فوت كند و ديني بر گردن او باشد و شخصي نزد طلبكاران پرداخت بدهي او را تضمين كند ذمه ميت بري ميشود .
٢٢ - هر گاه از كسي درهمها و يا دينارها و يا كالائي طلب داري و هنگام پس دادن باختيار خودش بهتر از آنچه بدهكار بود داد گرفتن آن براي تو جايز است البته اگر شرطي بين شما نبوده و اگر كمتر از بدهي خود داد و تو هم راضي بودي آنهم اشكالي ندارد .
٢٣ - اگر چيزهائي مثل نان يا گردو قرض كردي و در وقت پس دادن كوچكتر يا بزرگتر دادي اشكالي ندارد .
٢٤ - هر كس از شخصي طلبي دارد و سررسيد پرداخت وقت معيني است آنگاه اين شخص طلبكار به بدهكار بگويد از آنچه كه نزد تو دارم اين مبلغ نقد بده باقي را ميبخشم يا بگويد قسمتي را نقد بده و براي پرداخت بقيه مال مدت را زياد ميكنم مادام كه چيزي بر اصل پول افزوده نشده اشكالي ندارد .
٢٥ - هر كس به شخص غايبي بدهكار است واجب است نيت داشته باشد كه طلب او را بدهد و واجب است كه در صدد يافتن او برآيد و مال او را بدهد پس اگر چنانچه كه مفقود شده باشد و اين بدهكار از يافتن او مأيوس شود براي او حلال است كه آن مال را جزو مال خود قرار دهد پس اگر طالبي روزي آمد باو ميدهد و وصيت هم ميكند كه اگر صاحب آن آمد باو بدهند و ميتواند كه آن مال را صدقه بدهد و يا آن را حفظ
صفحه ٥٩٥

 نموده و وصيت ميكند كه اين مال متعلق بفلان است و يا ميتواند آن را جزو مال خود قرار دهد و در آن تصرف كند و كم‌كم آن را صدقه بدهد .
٢٦ - هر گاه مردي كشته شود و بدهكار باشد و مالي هم نداشته باشد پس اگر ورثه قصاص را اختيار كردند ( يعني گفتند قاتل را بكشيد ) كه بايد طلب طلبكاران را ضمانت كنند و روايت شده كه چنين كسي دَين او بر امام است و اگر ورثه چيزي نداشته باشند كه ضمانت دين را بكنند امام از بيت المال از سهم غارمين ( يعني بدهكاران ) ادا ميكند و اگر ديه را اختيار كردند صرف در دَين مقتول ميشود و اگر ورثه ، دم مقتول را به قاتل بخشيدند ضامن طلب طلبكارانند .
٢٧ - هر گاه پدر بدهكار باشد جايز است كه از مال فرزند خود بردارد و دَين خود را با آن پرداخت نمايد و اگر پدر فوت شود هر گاه چيزي باقي نگذارده براي پسر مستحب است كه دين پدر را ادا نمايد .
٢٨ - مستحب است كه ميت را از دَيني كه داشته حلال كنند و به هر درهمي كه كسي حلال كند خداوند ده درهم باو خواهد داد .
٢٩ - زياده‌روي كردن طلبكار در طلبخواهي مكروه است و بدي كردن است و راه و رسم طلبخواهي اين است كه نزد بدهكار زياد بنشيند و ساكت باشد .
٣٠ - مطالبه طلبكار در حرم هر گاه در بيرون حرم قرض داده جايز نيست اما اگر در حرم قرض داده مطالبه در حرم مانعي ندارد .
٣١ - هر كس بدهي دارد و مالي دارد كه بقدر كفايت بدهكاري ميشود و قدري هم بيشتر است پس اگر وقت پرداخت اين دين رسيده اداي آن و وفاي به شرط در همان وقت واجب است حتي اگر طلبكار مطالبه نكند و اگر در پرداخت كوتاهي كند بايستي كه با اذن و رضاي صاحب مال باشد اما اگر مالي كه دارد بقدر اداي دين نيست يا مساوي آن است در اين صورت نيز بايد آن را بپردازد يا با اجازه و رضايت عقب مياندازد و مانعي ندارد كه در چنين حالتي بعض از مالش را خود بخورد و قسمتي را به طلبكاران بدهد و تنگ‌دست كسي نيست كه اصلاً چيزي ندارد بلكه معسر و
صفحه ٥٩٦

 تنگدست جايز است كه خانه و كنيز داشته باشد و همچنين چيزي كه بخورد و زندگي كند جز آنكه امور او قدري براي او سخت شده .
٣٢ - قرض دادن بشرط آنكه بيشتر بگيرند جايز نيست و اين رباي محض است .
٣٣ - هر كس از ديگري طلبكار باشد و نتواند از او وصول نمايد و از آن شخص مالي بدست اين طلبكار بيفتد ولو بنحو امانت باشد يا باو داده باشد كه صرف در امور برّ نمايد و براي او ممكن نشده باشد جايز است كه از باب تقاص از آن مال بردارد و حتي اگر كه مديون بين خودش و طلبكار قسم خورده باشد كه بدهكار نيست اما اگر او را قسم داد و نزد قاضي قسم خورد بعد از آن از او تقاص نميكند و تقاص از امانت مكروه است و اگر بخواهي از امانت بعنوان تقاص برداري بايد بگوئي : خدايا من اين مال را از روي ظلم و خيانت برنميدارم و بدرستي كه اين را در عوض مال خود كه از من گرفته است برميدارم و چيزي بر آن نميافزايم ، و اگر مديون او را قسم داد بعد از گفتن اين عبارت قسم هم براي او ميتواند بخورد ( كه مثلاً در امانت او خيانت نكرده ) .
٣٤ - هر كس از كسي طلبكار است و بجاي طلب او شرابي باو داد ميگيرد و آن را تبديل به سركه ميكند و اشكالي ندارد .
٣٥ - هر كس از مردي طلبكار باشد و مديون شرابي يا خوكي بفروشد و قيمت را باو بدهد در صورتي كه طلبكار نميدانسته كه بدهكار آنها را بحرام فروخته و پول آنرا باو داده گرفتن اين مال جايز است اما فروشنده اگر آنها را بكسي فروخته كه مينوشد و ميخورد كه كار حرامي كرده و اگر طلبكار اين مطلب را بداند اين پول را از او نميگيرد .
٣٦ - مكروه است كه انسان در خانه بدهكار خود فرود آيد و در آنجا منزل كند و اگر بر او وارد شد از طعام و شراب او نميخورد و به چارپاي خود از علف او نميدهد و اگر چيزي از اين كارها را بانجام رساند بيش از سه روز ادامه ندهد .
٣٧ - قبول هديه از مديون براي طلبكار مكروه است و شرط گرفتن عيني زياده بر اصل مال جايز نيست و همچنين شرط منفعتي زياده بر مال مثل اينكه حيوان او را
صفحه ٥٩٧

 سوار شود اما انتفاع از بدهكار با رضايت او بي آنكه شرطي كرده باشد مانعي ندارد .
٣٨ - قرض گيرنده مال را مالك ميشود اگر چه كه در آن تصرف ننمايد .
٣٩ - قرض عقدي است لازم و شرط مدت در آن جايز است .
٤٠ - تقسيم دَين مشترك صحيح نيست بلكه هر چه بدست آيد بين دو شريك است و هر چه تلف بشود هم بين آن دو است حتي اگر تقسيم هم بكنند باز بهمين صورت است و چنين حيله‌اي كه هر يك از شركاء سهم طلبكاري خود را به شريكش حواله دهد كه او برود و بگيرد جايز نيست و صلح به آنچه بر ذمه اشخاص است مانعي ندارد .
٤١ - فروش آنچه كه قبلاً دَين بوده بازاي آنچه كه آنهم قبلاً دَين بوده صحيح نيست رجوع شود به حاشيه صفحه ٥١٢ .
.
٤٢ - هر كس از شخصي طلبكار باشد و ديگري طلب او از مديون را بمتاع كمي بخرد آنگاه برود و از بدهكار مطالبه نمايد بيش از آنچه كه بصاحب دين داده بود باو نميرسد و ذمه شخص بدهكار نسبت به بقيه مال بري است .
٤٣ - هر گاه گرو گيرنده ، رهن ( يعني گروي شخص ) را پس ندهد خود داري از پرداخت دين جايز است .
٤٤ - خود داري از قرض دادن نمك و آتش و خمير و نان مكروه است .
٤٥ - مستحب است كه بر قرض شاهد بگيرند .
٤٦ - هر گاه مؤمن چاره‌اي نداشته باشد جز آنكه براي معيشت لازم خود از تو قرض كند و تو هم ميتواني باو قرض دهي بدون آنكه ضرري بر تو وارد آيد قرض دادن بر تو واجب و امتناع ازقرض دادن بر تو حرام است .
٤٧ - هر گاه مردي متاعي خريد و تو از جانب او ضمانت كردي ( يعني گفتي پولش بر عهده من ) آن وقت دراهم را آورد ميگيري و مال تو است و آن مبلغ كه نزد فروشنده متاع ضامن شده‌اي بر گردن توست و از هر مالي كه خواستي باو ميدهي .

صفحه ٥٩٨

 مقصد دوم
در دَين عبد است و در آن مسائلي است :
١ - عبد نميتواند چيزي بر ذمه بگيرد و نه قرض كند و نه اقرار نمايد و نه بگيرد و نه بدهد مگر باجازه مولاي خود .
٢ - هر گاه آقا به بنده خود اجازه نداد كه قرض كند و او بي‌اجازه قرض كرد ديني بر گردن مولا نيست و قرض دهنده نميتواند از مولاي عبد مطالبه طلب خود را بنمايد يا آنكه عبد را بكار در جائي وادارد تا از مزد او دين ادا شود پس اگر مولاي اين عبد او را آزاد كرد بعد از آزادي از بنده مطالبه ميكند يا اگر مولا اذن داد كه كار كند و بدهي را بدهد كار ميكند و ميپردازد .
٣ - عبد نميتواند براي مولا يا براي خودش قرض كند و اگر باو اجازه قرض كردن داده‌اند ظاهراً اين اجازه بجهت آنست كه عادت در تجارت بر قرض دادن و قرض گرفتن جاري شده پس در اين حالت يعني در صورت اذن بر تجارت دين او بگردن مولاست و اگر مال او نزد مردم ضايع شد آن هم بر گردن مولا است .
٤ - اگر بنده در حاليكه مولاي او باو اجازه تجارت داده قرض بكند آنگاه مولا او را بفروشد يا نفروشد در هر دو حالت دين بر گردن مولاي او است .

صفحه ٥٩٩

 * * * * *

صفحه ٦٠٠

 كتاب رهن
و در آن مسائلي است :
١ - در فروش نسيه وثيقه و ضامن خواستن جايز است .
٢ - جايز است گرو گرفتن در پيش خريد در مورد حيوان و گندم .
٣ - رهن يعني گرو يا وثيقه گذاشتن و گرفتن ، براي هر دَيني كه بر عهده كسي واقع شود جايز است .
٤ - وثيقه گرفتن از مؤمن مكروه است .
٥ - وثيقه و رهن آنست كه تحويل گرفته شده باشد .
٦ - وثيقه گذاشتن مال ديگري جز با اجازه او جايز نيست پس هر كس مال ديگري را گرو بگذارد مال به صاحب مال برگردانده ميشود .
٧ - هر كس چيزي را به رهن نزد كسي بگذارد بعد غايب شود جايز نيست كه مال او را بدون اجازه او براي اداي ديني كه دارد بفروشند و صبر ميكنند تا برگردد و اگر طوري است كه شخص نميداند اين مال را چه كسي نزد او برهن گذاشته و از شناختن او هم مأيوس شود مال را ميفروشد و اگر قيمت مساوي مال او يا كمتر شد آن را برميدارد و اگر بيشتر شد آنچه را كه زياد آمده نگه ميدارد تا صاحب آن بيايد .
٨ - هر كس بميرد و كالاهائي بجا بگذارد و معلوم نيست كه آن امتعه متعلق به چه كسي هستند و در گرو چه مبلغي باو سپرده شده‌اند حكم اين امتعه مثل مال خود ميت است .
٩ - هر كس وثيقه‌اي نزد او باشد پس ضايع شود يا از بين برود خسارت بر مال راهن وارد آمده و بايد طلب شخصي را كه وثيقه نزد او بوده بپردازد و اگر مرتهن در نگهداري آن كوتاهي كرده تا مال از ميان رفته ضامن است .
١٠ - هر گاه قسمتي از رهن از بين برود قسمت ديگر رهن كه باقي مانده وثيقه مال
صفحه ٦٠١

 مرتهن است .
١١ - هر گاه راهن وثيقه‌اي را كه خود نزد مرتهن سپرده از او عاريه بگيرد و آن وثيقه نزد او تلف شود خسارت بر عهده خود او است كه صاحب رهن است و مال شخص مرتهن كه بازاء وثيقه نزد راهن بوده از بين نميرود يعني بايد مال را پس بدهد .
١٢ - هر گاه رهن درآمدي دارد متعلق به صاحب آن رهن است و اگر مرتهن آن درآمد را تحصيل ميكند آن را بجاي پولي كه به راهن داده حساب ميكند و از آن كم ميكند و هر گاه از اين طريق تمام پولي را كه داده پس گرفت وثيقه راهن را باو رد ميكند .
١٣ - جايز است كه مرتهن از رهن با اجازه راهن استفاده كند و كراهتي هم دارد .
١٤ - هر كس كنيزي را به رهن يعني وثيقه بدهد و رسيدن بآن كنيز برايش ميسر باشد جايز است كه با او نزديكي كند .
١٥ - مال سواري هر گاه در رهن است مرتهن آن را سوار ميشود و كسي كه سوار آن ميشود بايد نفقه آن را هم بدهد و شير حيوان مرهون نوشيده ميشود و هر كه شير را ميخورد بايد نفقه آن را هم بدهد اما اگر گرو گذارنده خرج آن را ميدهد مرتهن نه ميتواند آن را سوار شود و نه شير آن را بخورد .
١٦ - هر كس وثيقه‌اي نزد او است ميتواند آن را از راهن بخرد .
١٧ - هر گاه كسي كه به جمعي بدهكار است مفلس شود و نزد بعض آنها اجناس گروئي داشته باشد و نزد بعضي نداشته باشد و از دنيا برود و آنچه دارد كفايت دين او را نكند آنچه بجا گذاشته چه در رهن باشد و چه نباشد تماماً بين طلبكاران قسمت ميشود .
١٨ - هر كس از ميتي طلبكار بوده و دليل و شاهدي ندارد اما وثيقه‌اي در دست اوست و ميترسد ورثه طلب او را منكر شوند ميتواند از آنچه كه نزد او وثيقه است مال خود را بردارد و اگر چيزي زياد آمد به ورثه بدهد و اگر اقرار كرده بآنچه كه در نزد او است آن را ميگيرند و بر ادعائي كه دارد بينه يعني دليل و حجت طلب ميكنند و بعد از
صفحه ٦٠٢

 قسم حق او را ميدهند و اگر دليل و حجت نياورد و ورثه هم منكر هستند ميتواند از آنها بخواهد كه قسم علم بخورند يعني قسم بخورند به خدا كه آنها نميدانند و علم ندارند كه اين شخص بر ميت آنها حقي دارد .

صفحه ٦٠٣

 * * * * *

صفحه ٦٠٤

 كتاب ضمانت و حواله و كفالت
و در اين كتاب سه مقصد است :
مقصد اول
در ضمان است و در آن مسائلي است :
١ - در ضامن شرط است كه جزو اشخاص محجور نباشد مثلاً طفل و ديوانه و سفيه و مملوك نميتوانند ضامن كسي باشند .
٢ - در ضمانت رضايت كسي كه نزد او از كسي ضمانت ميشود يا كسي كه از جانب او ضمانت ميكنند شرط نيست .
٣ - شرط نيست كه ضمانت كننده مضمونٌ عنه و مضمونٌ له را بتفصيل بشناسد .
٤ - اگر ضامن از جانب شخصي بدهي او را ضمانت كرد ذمه آن شخص از حقي كه صاحب حق داشته مبرا است و از اين به بعد كسي كه ضمانت او را كرده‌اند مشغول الذمه ضامن است .
٥ - اگر ضامن به نيت خير و قربة الي الله از جانب شخص زنده يا مرده‌اي ضمانت كرد حقي بر گردن كسي كه ضامن او شده ندارد .
٦ - اگر مضمون له بداند كه ضامن مالي ندارد باز هم ضمانت صحيح است .
٧ - جايز است كه ضامن ضمانت مدت‌داري بكند مثلاً بگويد تا وقت حصول فلان عايدي ، بلكه هيچ ضمانتي نيست مگر آنكه مدت‌دار است ولو مدت كمي باشد .
٨ - هر گاه ميتي از كسي طلبكار بوده و يكي از وراث رضايت بقيه را ضامن شود ذمه مديون فيمابين او و خداوند بري است .
٩ - هر گاه مادر مالي داشته باشد جايز است بدهي مردي را كه به طفل او بدهكار است باو ببخشد و حلال كند و او ضامن جلب رضايت فرزند است اما اگر مالي ندارد
صفحه ٦٠٥

 كه باو بدهد يا نتواند بنحوي او را راضي كند چنين كاري براي او جايز نيست .
١٠ - پدر ميتواند بدهكار فرزند خود را ببخشد و اگر پدر قبل از آن فرزند از دنيا رفت بدهكار در حِلّ است ( يعني چيزي بگردن او نيست ) .
١١ - هر كس مالي را از طرف كسي ضمانت كرد بعد با مضمون له يعني كسي كه نزد او ضمانت نموده با مبلغ كمتري مصالحه نمود نميتواند از مضمون عنه غير از مبلغي كه در مصالحه داده چيزي مطالبه كند .
١٢ - هر گاه ضمانت بخواهش مضمون عنه صورت گرفته ضامن نبايستي كه در نهايت متحمل خسارت و غرامتي شود بلكه تحمل خسارت و غرامت بر عهده مضمون عنه است .
و اصحاب در اين كتاب فروع زيادي ذكر كرده‌اند كه همه آنها بدون نص خاص است و باختلاف انظار ممكن است كه تحت عمومات عاليه متعددي قرار گيرند و همه آنها ظنوني هستند كه ما آنها را حلال نميشماريم پس خودشان بآنچه بيان كرده‌اند داناترند .
مقصد دوم
در كفالت است و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است بر عهده گرفتن كفالتها .
٢ - در فروش نسيه كفيل خواستن و طلب وثيقه جايز است .
٣ - هر كس حاضر كردن شخصي را متكفل شد اگر سر موقع او را آورد كه هيچ و گر نه او را حبس ميكنند تا شخصي را كه تكفل كرده حاضر كند .
٤ - هر كس متكفل شود شخصي را حاضر نمايد و تكفل كند كه خودِ او را ميآورد آن وقت بگويد اگر او را نياوردم فلان قدر درهم بر گردن من باشد چنين كسي متعهد آوردن همان شخص است و بعد از كفالت ضماني بر گردن او نيست و هر كس بگويد فلان قدر درهم بر گردن من باشد اگر او را نياورم او ضامن است به ضمانت مشروط
صفحه ٦٠٦

 اگر آورد كه آورده و گر نه ضامن پرداخت دراهم است .
٥ - هر كس عمداً كسي را بكشد و او را باولياء مقتول بسپارند پس جماعتي بريزند و او را از دست اولياء مقتول خلاص كنند آن جماعت را حبس ميكنند تا قاتل را بياورند پس هر گاه قاتل بميرد در حالي كه آنها در حبس هستند بايد دست‌جمعي ديه را به اولياء مقتول بپردازند .
٦ - در حد كفالتي نيست ( يعني نميشود حد را بر كفيل جاري كرد ) .
مقصد سوم
در حواله است و در آن مسائلي است :
١ - حواله دادن اشخاص محجور مثل طفل و مجنون و سفيه و مملوك جايز نيست .
٢ - در حواله رضايت حواله دهنده و كسي كه حواله را باو ميدهند شرط است اما رضايت محالٌ عليه كه حواله را بر سر او داده‌اند شرط نيست .
٣ - شرط نيست كه شخصي كه بر سر او حواله ميدهند به حواله دهنده بدهكار باشد و حواله دادن بر سر كسي كه بري‌ء الذمه است و بدهي ندارد جايز است .
٤ - اگر محال عليه يعني كسي كه بر سر او حواله داده‌اند در وقت حواله دادن مال داشته باشد بعد بي‌پول شود دارنده حواله ديگر به حواله دهنده رجوع نميكند .
٥ - اگر بعد از حواله دادن معلوم شد كه محال عليه مُعسِر ( يعني بي‌پول ) بوده است دارنده حواله به حواله دهنده رجوع ميكند .
٦ - هر گاه مردي دينارهائي از كسي طلبكار باشد و بر سر او چند دينار حواله دهد جايز است كه در صورت رضايت محالٌ عليه با آن حواله بجاي دينار درهم بگيرد . و علماء در اينجا بحسب اختلاف نظرهائي كه داشته‌اند فروعي ذكر كرده‌اند كه ما احتياجي بآنها نداريم و خود بآنچه گفته‌اند داناترند .

صفحه ٦٠٧

 * * * * *

صفحه ٦٠٨

 كتاب حَجْر و تَفليس حَجْر بمعني منع است و در اينجا مقصود از آن منع از تصرف در اموال است و تَفليس يعني كسي را در عداد اشخاص مفلس و بي‌چيز قرار دادن و حكم نمودن بافلاس او . م .

و در آن مسائلي است :
١ - پسربچه و دختربچه تا قبل از رسيدن به حد ادراك از تصرف در اموال خودشان منع ميشوند و حد ادراك پسر تمام شدن سيزده سال و وارد شدن در چهارده است و حد ادراك دختربچه تمام شدن نه سال و ورود به ده سالگي است .
٢ - سفيه محجور است يعني از تصرف در مال او را بازميدارند و او كسي است كه مال را از بين ميبرد و در آن جاها كه عُقلا اموالشان را صرف ميكنند مال را صرف نميكند و مناط در تعيين سفاهت عرف است پس وليّ شخص سفيه مال را بدست او نميدهد تا عقل پيدا كند و مال را فاسد و ضايع نكند .
٣ - در افساد مال فرقي نيست بين اينكه بر خلاف رويه معمول اشخاص عاقل عمل كند يا مال را صرف در معصيتها و لهو و لعب نمايد و يا بپردازد و عطا كند و ببخشد يا در صدقات و طاعات صرف كند بطوري كه خود و اشخاص واجب النفقه خود را فقير كند پس هر يك از اين كارها را كه انجام داد و از طريقه‌اي كه شرع دعوت بآن كرده بيرون رفت و داخل در اسراف و تبذير و تضييع شد اين شخص سفيه و از شيمه و عادت عاقلان خارج است و سزاوار است كه او را محجور نمايند چون مال خدا را فاسد و ضايع ميكند .
٤ - مجنون را ممنوع از تصرف در مال ميكنند تا افاقه حاصل كند يا جنونش برطرف شود .
٥ - وصيت كننده از وصيت به بيش از ثلث منع شده و وصيت او در بيشتر از ثلث نافذ
صفحه ٦٠٩

 نيست مگر بتأييد ورثه .
٦ - عبد در آنچه كه بدست آورد محجور است و مال او متعلق بمولا است و خود مالك چيزي نميشود .
٧ - مكاتب مشروط بنده‌اي كه با او قرار گذاشته‌اند كه كار كند و فلان مبلغ تا فلان موعد بياورد و آزاد شود . م .
محجور است تا تمام تعهد خود را بپردازد پس در حقيقت مالك چيزي نميشود و در آنچه كه بدست آورد و تحصيل نمايد نميتواند تصرف كند .
٨ - بدهكار هر گاه مماطله ميكند و از اداي دين سر باز ميزند و طلب طلبكاران را نميدهد امام او را گرفته و حبس مينمايد و مال او را بين طلبكاران قسمت ميكند اگر چيزي زياد آمد به خود او ميدهد و اگر مال مساوي طلب طلبكاران بود حق آنها را كامل ميدهد و اگر كم آمد به نسبت حصه‌ها تقسيم ميكند و آنچه از احكام حجر و شروط و فروع آن ذكر كرده‌اند خالي از نص است و دخلي بما ندارد .
٩ - مديون از اكل و شرب و ساير تصرفات خود كه با اقتصاد ( يعني ميانه‌روي ) انجام ميدهد منع نميشود جز آنكه هر گاه طلبكاران مطالبه طلب خود را كردند و مماطله نمود ( يعني امروز و فردا كرد ) و جواب درستي نداد و آنها نزد حاكم مرافعه نمودند حاكم او را حبس ميكند و مال او را قسمت مينمايد .
١٠ - هر كس از كسي كه مفلس شده طلبكار است و جماعت ديگري هم از آن مفلس طلب دارند و جماعت بدفعات حقوق خود را از او گرفته‌اند و اينك مفلس شده اين شخص طلبكار بايد رجوع بآن بدهكار نمايد و آن بدهكار هم رجوع به جماعت طلبكاران كرده و سهم اين يك نفر را از آنها گرفته باو ميدهد .
١١ - هر گاه مديون فوت كند و تركه او كفاف قرض او را نميدهد ماترك بين طلبكاران به نسبت سهام آنها قسمت ميشود و اگر كسي از طلبكاران عين مال خود را يافت آن را برميدارد و طلبكاران آن را تقسيم نميكنند و همچنين هر گاه بدهكار زنده باشد و طلبكاري عين مال خود را ديد آن را برميدارد و طلبكاران ديگر نبايد با
صفحه ٦١٠

 او به نسبت حصه خود شريك شوند .
١٢ - بدهكاري كه از پرداخت دين خود سر باز زده و بدهي خود را نميدهد حبس ميشود و درباره اموال و حال او تجسس ميكنند اگر مفلس و بي‌چيز است او را رها ميكنند و اگر طلبكاران بخواهند او را بكاري وادارند كه از او ساخته است واميدارند و اگر براي او ممكن نباشد كه كاري كند او را رها ميكنند و مطالبه از چنين كسي حلال نيست و اگر مالي داشته باشد بين طلبكاران بقدر حقوق آنها يا به نسبت حقوقي كه دارند تقسيم ميشود .

صفحه ٦١١

 * * * * *

صفحه ٦١٢

 كتاب لقطه
و در آن مسائلي است :
١ - برداشتن لقطه يعني شيئي كه در جائي پيدا ميشود مكروه است چونكه آن گم شده مؤمن است و آن لهيبي است از آتش جهنم .
٢ - گم شده را بدون توصيف و تعريف براي مردم نميخورند مگر گمراهان .
٣ - فقير و غني حكم آنها در برداشتن شيئي كه در جائي پيدا ميكنند يكسان است .
٤ - لقطه حرم كراهت برداشتن آن از ساير بلاد شديدتر است پس نه بآن دست ميزنند و نه پا تا وقتي كه صاحبش بيايد و آن رابردارد .
٥ - هر كس كنيزي بيابد نزديكي با او برايش حلال نيست بلي هر گاه خرج او را داد اگر دانست كه مملوك است جايز است بهمان مبلغ كه خرج او كرده او را بفروشد و اين در صورتي است كه صاحب او را نيابد .
٦ - هر كس غلامي را يافته او را همراه خود ببرد و غلام از او بگريزد در گريختن عبد تعهدي و خسارتي بر گردن او واقع نميشود و اگر صاحب غلام با او بنزاع پرداخت التقاط كننده قسم ميخورد به خدائي كه جز او خدائي نيست كه او جامه آن غلام را از تن او بيرون نياورده و چيزي از آنچه با او بوده برنداشته و او را نفروخته و در مورد بازگرداندن او به صاحبش سهل‌انگاري نكرده پس اگر قسم خورد ضامن چيزي نيست .
٧ - طفلي كه او را در جائي گذارده‌اند و كسي او را يافته آزاد است و چون بزرگ شود اگر بخواهد همان كس را كه يابنده اوست و او را بزرگ كرده وليّ خود ميگيرد و گر نه خرجي را كه او نموده است باو ميدهد و ميرود و هر كس را خواست ولي ميگيرد و اگر چيزي ندارد كه بدهد آنچه كه يابنده خرج او كرده صدقه‌اي ميشود كه باو داده .
٨ - پسر يا دختري كه در جائي پيدا شده‌اند و كسي آنها را برداشته خريد و فروش
صفحه ٦١٣

 نميشوند چونكه آنها آزادند و تو ميتواني در مقابل نفقه‌اي كه بآنها داده‌اي اگر چيزي ندارند كه بتو بدهند از آنها كار و خدمت بخواهي .
٩ - هر كس در محلي كه بيم تلف ميرود گوسفندي پيدا كند جايز است كه آن را برداشته و تملك نمايد و اين عمل كراهت دارد اما سه روز تعريف و توصيف آن را مينمايد در همان حدود كه آن را يافته پس اگر شناخته شد آن را بصاحبش رد ميكند و گر نه آن را ميخورد و او ضامن است كه هر گاه صاحب آن آمد قيمت گوسفند را باو بپردازد .
١٠ - هر كس شتري بيابد اگر در چراگاهي است گرفتن آن براي او جايز نيست .
١١ - هر كس چهارپائي را در محلي كه آب و مرتع و امنيت است بگذارد آن چارپا مال اوست هر وقت خواست آن را ميگيرد لكن اگر آن را در محلي كه ضايع ميشود ول كرد جائي كه آب و مرتع نيست آن چارپا متعلق به كسي است كه آن را احيا كند و همچنين اگر صاحبان آن آن را رها كرده باشند يا از علف و نفقه آن عاجز مانده باشند آن چارپا متعلق به كسي است كه آن را احيا كند .
١٢ - هر كس در بياباني به مال يا شتري برخورد كه از رفتن بازمانده و همانجا ايستاده است و صاحبش آن را رها كرده است چون دنبال او راه نميآمده پس اگر ديگري آن را بگيرد و بآن رسيدگي كند و نفقه بدهد تا از حالت درماندگي و از مردن نجات يابد آن شتر متعلق باوست و صاحب اول آن حقي بر شتر ندارد و آن براي يابنده مثل مالي است كه بر او حلال كرده باشند .
١٣ - هر گاه سفره‌اي در راهي يافت شود گسترده و در آن گوشت يا نان يا پنير يا تخم مرغهائي باشد و كاردي هم در آن باشد محتويات آن را قيمت نموده آنها را ميخورند چونكه اين چيزها فاسد شدني هستند و نميشود آنها را نگاه داشت بعد از آن بايد آن مال را توصيف و تعريف كنند و اگر طالب آن آمد قيمت را باو ميدهند و سفره‌اي كه اين امتعه در آن بوده و همچنين كارد را نگه ميدارند كه پيدا شدن آنها را اعلام و تعريف نمايند .

صفحه ٦١٤

 ١٤ - لقطه حرم يكسال تعريف و توصيف ميشود اگر صاحبش پيدا شد كه باو رد ميشود و گر نه آن را صدقه ميدهند .
١٥ - اگر در حرم ديناري بدون نقش پيدا شد به يابنده آن اجازه داده شده كه بدون تعريف و توصيف براي ديگران آن را تملك كند .
١٦ - هر كه در خانه‌اي از خانه‌هاي مكه مالي را كه دفن شده بيابد درباره آن از اهل خانه سؤال ميكند اگر آن را شناختند بآنها ميدهد و گر نه آن را صدقه ميدهد .
١٧ - هر كس در خانه خود چيزي پيدا كند اگر ديگري هم بآن خانه آمد و رفت ميكرده اين مال لقطه‌اي است كه يكسال تعريف و توصيف ميشود اگر شناخته شد كه به صاحبش رد ميشود و گر نه در صورت تمايل آن را تملك ميكند و اگر هيچ كس داخل خانه او نميشده آن مال رزقي است كه خدا باو داده و همين طور است كسي كه در صندوق خود چيزي پيدا كند اگر ديگري هم بآن صندوق دست ميزده اين لقطه‌اي است و گر نه آن رزقي است كه خدا براي او فرستاده .
١٨ - هر كس مالي را پيدا كند در خانه‌اي كه مسكوني است و اهلي دارد آن مال را بر ايشان تعريف ميكند اگر شناختند آن را بايشان ميدهد و اگر غير آن اشخاص كسي بآن خانه آمد و رفت ميكرده براي او هم تعريف ميكند اگر شناخت كه مال اوست و گر نه خود آن را تملك مينمايد و اما اگر خانه خرابه و غير مسكوني است مالي كه پيدا شده متعلق به يابنده است و روايت شده در كسي كه دراهمي در خرابه‌اي بيابد كه آنها را تعريف نمايد اگر كسي پيدا شد كه آنها را شناخت كه مال اوست و الا خودش از آنها برخوردار ميشود و شك نيست كه اين تعريف كردن در خرابه‌اي كه محل آمد و رفت و در مجاورت خانه‌هاي مسكوني است بهتر و باحتياط نزديكتر است .
١٩ - هر كس مالي پيدا بكند از يك درهم كمتر آن مال متعلق بخودش است و تعريف نميكند هر كجا كه باشد .
٢٠ - هر كس شتري يا گاوي بخرد و چون آن را ذبح كند در شكمش كيسه‌اي بيابد كه در آن درهمها يا دينارها و يا جواهري است اشياء يافت شده را براي فروشنده
صفحه ٦١٥

 توصيف ميكند اگر نتوانست بشناسد آن شي‌ء مال اوست خدا باو روزي داده .
٢١ - هر كس ماهي بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند رزقي است كه خدا داده و مال خودش است .
٢٢ - هر گاه كشتي‌اي با محموله آن غرق شود هر چه از كالاهاي آن را دريا بساحل بيندازد متعلق بصاحبان آن است و ايشان بآن مال سزاوارترند و هر چه كه صاحبان آن از آن مأيوس شده و آن را ترك نمودند و مردم با غواصي بيرون آوردند آنچه كه بيرون آمده متعلق بكسي است كه غواصي نموده و بيرون آورده است .
٢٣ - برداشتن عصا يا چوبي كه بآن جوال را مي‌بندند ( در كرمان كِلاك ميگويند ) يا ميخ چوبي و ريسمان و يا پابند و امثال اينها كه داراي اهميت چنداني نيستند و هر گاه گم بشوند صاحب آنها دنبال آنها نميگردد مانعي ندارد و اما مثل نعلين و ظرف پوستي و شلاق هر گاه در جائي ديده شود نبايد بآن دست بزنند و اگر آن را بردارند لقطه است .
٢٤ - هرچه دزد نزد تو وديعه بگذارد در حالي كه ميداني مال مردم است آن را به دزد پس مده و اگر صاحبان آن را شناختي بآنها بده و گر نه در دست تو بمنزله لقطه است كه يكسال تعريف و توصيف ميكني اگر بصاحب آن برخوردي كه هيچ و گر نه آن را صدقه ميدهي آنگاه اگر بعد از آن صاحبش آمد او را مخير ميكني بين اينكه اجر صدقه مال او باشد يا آنكه غرامت او را بدهي و اجر مال تو باشد .
٢٥ - لقطه بطور مطلق واجب است كه يكسال تعريف شود اگر صاحبش آمد آن را باو ميدهند و گر نه يابنده در صورت تمايل آن را تملك نموده جزو مال خود قرار ميدهد و اگر خواست آن را صدقه ميدهد و اگر كسي كه در طلب آن است آمد او ضامن پس دادن است و هنگامي كه براي مال خود وصيت ميكند اين مطلب را هم ذكر ميكند و معني تعريف يكسال اين است كه عرفاً بگويند يكسال است كه فلانكس اين مال پيدا شده را تعريف ميكند و در شرع تعريف و توضيحي براي كيفيت تعريف لقطه نيست .

صفحه ٦١٦

 ٢٦ - اگر نيت كرده باشد كه بعد از تعريف هر گاه صاحب مال پيدا نشد آنرا صدقه بدهد واجب نيست كه فوراً بعد از تعريف اقدام به صدقه دادن مال نمايد .
٢٧ - سزاوار است كه تعريف در مجامع عمومي باشد .
٢٨ - هر گاه رفيق راهي داشته باشي و از تو جدا شود و ببيني كه قدري از متاع او پيش تو مانده و آن شخص را نميشناسي و شهر و ولايت او را نميداني قيمت آن متاع را بشيعيان صدقه بده .
٢٩ - هر كس در حرم مالي پيدا كند تعريف ميكند اگر كسي كه در پي آن باشد يافت نشد آن را به خانواده مسلماني صدقه ميدهد .
٣٠ - هر كس در حرم ديناري بيابد و پس از آن ديناري ديگر و آنگاه دينار ديگري اگر آنها را تعريف كرد و كسي را نيافت كه بشناسد در صورتي كه محتاج باشد سومي را صدقه ميدهد و اگر غني است همه را صدقه ميدهد .
٣١ - مملوك خودش مالك چيزي نميشود پس لقطه را برنميدارد و اگر كه برداشت مالك او يك سال آن مال را تعريف ميكند اگر طالب آن آمد مال را باو ميدهد و گر نه در مال او ميماند پس اگر فوت كرد ورثه او آن را نگاه ميدارند اگرطالب آن شي‌ء آمد باو ميدهند و گر نه جزو اموال ايشان ميشود و متعلق بآنها است .

صفحه ٦١٧

 * * * * *

صفحه ٦١٨

 كتاب غصب
و در آن مسائلي است :
١ - براي احدي حلال نيست كه در مال غير بدون اذن او تصرف نمايد .
٢ - جايز نيست كه به همسايه خيانت نموده و به زمين او تجاوز كنند و آنرا بناحق بگيرند ولو بقدر يك وجب باشد .
٣ - مال هيچ شخص مؤمني بدون اجازه او بر ديگري حلال نيست .
٤ - هرچه كه صاحبش آنرا رها كرده و از آن اعراض كند در واقع آنرا براي هر كس كه بآن دست يابد مباح نموده مثلاً كسي كه مالي يا شتري را در بياباني بيابد كه از پا افتاده و مانده شده و صاحبش آن را رها كرده و پي آن نيامده و اين يابنده آن را بگيرد و مواظبت نمايد و خوراك دهد تا از درماندگي و مردن نجات يابد آن حيوان متعلق باو است و صاحب اول راهي بآن ندارد و اين بمنزله مالي است كه باين شخص اجازه داده باشند كه آنرا براي خود بردارد .
٥ - هيچ نمازي در لباس و يا مكان غصبي قبول نميشود و همين طور حج و ديگر طاعات هر گاه با مال حرام باشد قبول نميشود .
٦ - روايت شده چهار چيز در چهار چيز جايز نميباشد : مالي كه از خيانت حاصل شود و مالي كه از تصرف غير مجاز در غنائم و خراج بدست آيد و اموال مسروقه و اموال حاصله از ربوا كه صرف اين اموال در حج و عمره و جهاد و صدقه جايز نيست .
٧ - خريدن مال مسروقه و مالي كه بخيانت تحصيل شده هر گاه آنرا شناختي جايز نيست .
٨ - خريدن از عمالي كه به مردم ظلم ميكنند هر گاه نداني جنسي كه ميخري عيناً مال حرامي است اشكالي ندارد .
٩ - غصب برگردانده ميشود هر جا كه باشد و حاكم حكم ميكند كه آن را برگردانند و
صفحه ٦١٩

 اگر عين مال تلف شود حكم ميكند كه مثل آن يا قيمت آن را بطوري كه صاحب آن راضي شود باو برگردانند .
١٠ - هر كس مال دزدي نزد او پيدا شود آن مال را بلاعوض از او ميگيرند آنگاه اگر اقامه دليل و شاهد نمود كه فلانكس بمن فروخته براي دريافت قيمت بايد بآن شخص رجوع كند و اگر نتوانست كه ثابت كند زيان را متحمل ميشود .
١١ - هر كس مال ديگري را تصاحب كند واجب است كه آن مال را بصاحبش رد نمايد .
١٢ - هر كس به كسي ظلم كند و موفق بر جبران نشود نزد خداوند استغفار نمايد كه استغفار كفاره آن ميشود .
١٣ - نجاتي نيست براي كسي كه متولي امر بلاد و عباد ميشود تا آنكه حق هر ذي‌حقي را باو رد كند .
١٤ - خوردن مال يتيم از روي ظلم جايز نيست .
١٥ - غاصب را حبس ميكنند تا مال مغصوب را پس بدهد و همينطور كسي كه مال يتيم را از روي ظلم خورده حبس ميشود تا عوض آن را به يتيم بدهد و همينطور هر كس كه بر امانتي او را امين بشمرند و او امانت را بخورد حبس ميشود تا عوض را بدهد و اگر چيزي از مال او را يافتند ميفروشند و عوض را برميدارند خواه آن شخص حاضر باشد خواه نباشد .
١٦ - هر كس كنيزي را غصب نموده و اولاد دار نمايد كنيز و ولد را بصاحب آن برميگرداند و همچنين عوض انتفاع از خدمت و شير و استفاده از كنيز را به صاحب او مي‌پردازد .
١٧ - هر كس چارپائي كرايه كرد كه تا محل خاصي برود و از آن اندازه بيشتر رفت كرايه راهي كه بيشتر از قرارداد پيموده بر گردن اوست .
١٨ - هر كس چارپائي را كه غصب كرده علف دهد طلبي از صاحب مال ندارد .
١٩ - هر گاه شخصي چارپائي كرايه كرد كه تا محل معيني برود و از آن محل گذشت
صفحه ٦٢٠

 آنگاه مال هلاك شد بايد قيمت چارپا را بنرخ روزي كه خلاف شرط كرده و از محل معين گذشته بپردازد .
٢٠ - هر كس چارپائي را براي رفتن بمحلي كرايه كرد و از آن جا گذشت پس چارپا دچار شكستگي شد يا از زحمت بار زخم و قرحه پيدا كرد بايد روزي كه آن را پس ميدهد ما به التفاوت قيمت حال صحت و عيب را نيز بصاحبش بپردازد .
٢١ - هر گاه در قيمت نزاع كنند حكم در اين مورد اين است كه صاحب چارپا شهودي بياورد كه قيمت آن چنين و چنان بوده يا صاحب چارپا قسم ميخورد و پرداخت تفاوت قيمت بر مستأجر لازم ميشود و اگر صاحب چارپا قسم را به مستأجر واگذار كرد كه او قسم بخورد و مستأجر بر نرخي كه خودش ميگويد قسم خورد بايد همان را بپردازد .
٢٢ - هر كس بر عليه او از روي ظلم و جور قضاوتي شد و حكمي صادر گرديد و او ندانست كه اين حكم موافق حق نيست و به خيال آنكه حكم صحيح همين است با طرف دعواي خود مصالحه نمود اين مصالحه قابل اعتنا نيست و اگر بعد از حصول علم به حق خودش مصالحه نمود مصالحه او حق است و درست .
٢٣ - هر كه در زمين غير ، زراعت يا غرس درخت نمايد صاحب زمين حق دارد كرايه زمين خود را بگيرد و زارع يا غارس اگر بخواهد زراعت و اشجار خود را ميكند و بجاي ديگر ميبرد و يا آنكه صاحب زمين آنها را ميخرد و خرج‌كرد او را حساب ميكند يا كرايه زمين خود را گرفته اجازه ميدهد كه تا موقع معيني با توافق طرفين آن زرع و غرس باقي باشد و حكم ساختن بنا در زمين غير هم همينطور است .
٢٤ - ابطال و از بين بردن حق هيچ مسلماني و بردن حق او جايز نيست و واجب است كه حق مسلمان را زنده كنند .
٢٥ - مسلمان خودش به مال خود سزاوارتر است تا ديگري و هر كجا آن را يافت برميدارد .
٢٦ - جايز نيست كه مسلمان را بدون مزد بكار وادارند .

صفحه ٦٢١

 ٢٧ - در هيچ امري نبايد با مسلمان با غلظت و تندي و درشتي رفتار نمايند .
٢٨ - هر كس بيشتر از حق و مزد خود درخواست كند از حق تجاوز نموده .
و اين مسائل مواردي است كه در آنها نص وارد شده و اصحاب فروع بسياري ذكر كرده‌اند كه چون خالي از نص است و من علمي بآنچه كه نص در آن وارد نشده ندارم از ذكر آنها اعراض نمودم و حول و قوه‌اي نيست مگر از خداوند ، پروردگارا تو منزهي ما علمي نداريم جز آنچه كه تو بما تعليم فرمودي بدرستيكه اين تو هستي كه عليم و حكيمي .
* * * * *

صفحه ٦٢٢

 كتاب مطاعم
و در آن چند مائده است :
مائده اول
در چيزهائي است كه از خوردن آنها منع شده و در آن مسائلي است :
١ - ميته حرام است و آن هر حيواني است كه بمرگ عادي خود مرده باشد و از ميته حساب ميشود حيواني كه ريسمان او بر گردنش تابيده بطوري كه منجر بمردن آن شده و حيواني كه شدت بيماري او را طوري انداخته كه ديگر حركتي ندارد و حيواني كه از جاي بلندي سقوط كرده يا در چاه افتاده و مرده و حيواني كه حيوان ديگر باو شاخ زده و او را كشته است و حيواني كه درنده‌اي بآن حمله كرده و چيزي از آن خورده و آن حيوان مرده است كه همه اينها خوردنشان حرام است .
٢ - ملحق بميته است حيواني كه بت‌پرستان بر نُصُب قرباني كنند كه سنگي است يا بتي چون اسم خدا را وقت ذبح آن نبرده‌اند بلكه اگر براي بتان هم نباشد و اسم خدا را بر آن نبرده باشند ملحق به ميته است .
٣ - حيواناتي كه مسخ شده‌اند حرامند و آنها عبارتند از : خوك ، ميمون ، موش ، چلپاسه ، خرگوش ، سگ ، و وبر كه نوعي خرگوش كوهي است كه سم دارد و گوش و دم آن كوتاه است و ، ورل كه سوسمار بزرگي است و جرّي كه يكنوع ماهي است كه اعضائي شبيه سبيل دارد و بآن اسبيلي هم ميگويند و ماهي زمير كه باله‌هاي سه‌پره‌اي دارد و داراي سه خار در پشت و يك خار در زير شكم است ، و مارماهي و فيل و خرس و عقرب و عنكبوت و دعموص كه كرمي است سياه و در جائي كه آب فرو رفته پيدا ميشود و بآن چمچه‌ليزك يا كفچه‌ليزك ميگويند ، و وطواط ، و زهره كه نوعي ماهي است و سهيل كه آنهم چنانچه از خبري ظاهر است از دوابّ بحر است و
صفحه ٦٢٣

 خارپشت و طاووس و گرگ و سوسمار و زنبور و خفاش و پشه و شپش و عنقا اينها حيواناتي هستند كه درباره آنها نص رسيده و گر نه بنا بر آنچه روايت شده حيوانات مسخ شده بسيارند .
٤ - حيوانات سبع و درنده حرامند و سبع هر حيواني است كه نيش بلند دارد يا هر مرغي كه مِخلب دارد يعني پنجه‌هائي كه با آن شكار را ميگيرد و او را مجروح ميكند چون اين درندگان مردارخوارند و از جمله سباع گربه است و خز و آن حيواني است كه در خشكي ميچرد و در آب منزل ميكند .
٥ - خوردن سنجاب و فَنَك ( كه نوعي روباه كوچك است ) و سمور و لك‌لك حلال نيست .
٦ - حرام است خوردن آنچه كه زهر داشته باشد و به بدن ضرر برساند .
٧ - در بين مرغان سِباع ( يعني درندگان ) از آنها حرامند و همچنين مرغهائي كه سنگ‌دان و چينه‌دان و سيخ پشت پا نداشته باشند و اگر يكي از اينها را داشته باشد حلال است و همچنين مرغاني كه بيشتر پرواز آنها با بالهاي باز بدون پر زدن صورت ميگيرد حرامند .
٨ - گوشت همه انواع كلاغ حرام است .
٩ - حكم تخم مرغ تابع مرغي است كه آن تخم را گذاشته و اگر تخمي باشد و معلوم نباشد كه تخم چه مرغي است اگر دو طرف آن با هم فرق دارد و قرينه نيست خورده ميشود و اين در مورد تخم مرغ يك اصل است و روايت شده تخم خروسهاي آبي حلال نيست .
١٠ - مرغهاي آبي سبع نيستند ولو آنكه ماهي بخورند پس آنها هم هر گاه سنگ‌دان يا چينه‌دان يا سيخ پشت پا داشته باشند حلال هستند .
١١ - حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله نهي فرموده‌اند از كشتن زنبور عسل و مورچه و صُرَد ( كه مرغ شكاري كوچكي است از گنجشك بزرگتر و سر بزرگي دارد با سينه سفيد و پشت سبز ) و هدهد و پرستو و وَبْر كه شبيه موشهاي خرمائي كوهي
صفحه ٦٢٤

 است .
١٢ - از ماهياني كه حرام هستند جرّي است بآن حنكليس نيز ميگويند و توضيح آن گذشت . م .
و مارماهي و زمير و زهو ( و آن نوعي ماهي است كه فلس ندارد ) و هر ماهي كه فلس نداشته باشد و روايت شده در مورد ماهي كه آنچه اندازه دو طرفش يعني دم و سر او اختلاف دارد بخور چون فلسهاي ماهي ممكن است به سائيده شدن به جائي ريخته باشد .
١٣ - ماهيهائي كه آب فرو رفته و در خشكي مانده و مرده‌اند يا ماهياني كه مرده‌اند و بعد دريا آنها را بيرون انداخته يا روي آب آمده‌اند درحالي كه مرده‌اند حرامند .
١٤ - آنچه كه در درياست و زميني آن حرام است خوردن آن حرام ميباشد .
١٥ - ماهي كه ماري آن را بلعيده و دوباره زنده بيرون انداخته و پوست آن كنده شده خورده نميشود اما اگر پوست آن كنده نشده خوردن آن مانعي ندارد .
١٦ - اگر ماهي ماهي ديگر را بخورد و باز بيرون بياندازد و اين ماهي فلس داشته باشد خورده ميشود و روايت شده چيزي كه در شكم ماهي است خورده نميشود چون طعمه اوست .
١٧ - هر كس ماهي پيدا كند و نداند آيا پاك است يا نه آن را در آب مياندازد اگر روي آب آمد و شكمش بالا بود ذكيه نيست و اگر پشتش بطرف بالا بود ذكيه است و هر كه گوشتي بيابد كه نميداند تذكيه شده يا ميته است آن را روي آتش مياندازد اگر منقبض شد معلوم ميشود ذبح شده بوده و اگر سست شد و وارفت ميته است .
١٨ - هر گاه جرّي ( كه يك نوع ماهي است شبيه به مارماهي ) همراه با ماهي حلالي به سيخ باشد ( مقصود سيخهائي است كه بطور عمودي كنار آتش ميگذارند ) آنچه بالاي جري است خورده ميشود و آنچه از آب جري بر روي آن جاري شده دور انداخته ميشود و همين طور است طحال كه هر گاه سوراخ شده يا شكافته شده باشد و از آب آن بر روي چيزي جاري شود آن را نميخورند .
١٩ - خوردن حشرات الارض حلال نيست و آنها حشراتي هستند كه در سوراخهاي
صفحه ٦٢٥

 زمين زندگي ميكنند .
٢٠ - هر گاه بره‌اي شير خوكي را بخورد آن را مي‌بندند و هفت روز غذاي پاكيزه ميدهند بعد گوشت آن را ميخورند و اگر بزي باشد كه با شير خوك ماده‌اي تغذيه كند تا بزرگ شود آنگاه در گله‌اي با ماده‌اي جفت شود و بچه بياورد آنچه شناخته شود كه از نسل اوست از آن اجتناب ميشود و آنچه كه شناخته نشد حلال است .
٢١ - گوشت حيوان نجاست‌خوار و شير آن اگر صاحب شير باشد و تخم تخم‌گذار آن حرام است و اگر غير از نجاست خوراك ديگري هم ميخورده اشكالي ندارد و ظاهر اين است كه نجاست‌خوار بودن حيوان به هر نجاستي كه باشد محقق ميشود .
٢٢ - حيوان نجاست‌خوار را با چند روز كه غذاي پاكيزه باو ميدهند پاك ميكنند و اين عمل را استبرا ميگويند پس شتر نجاست‌خوار را چهل روز استبرا ميكنند و گاو را سي روز و روايت شده بيست روز و گوسفند را هفت روز و روايت شده ده روز و روايت شده چهارده روز و مرغابي نجاست‌خوار را سه روز و در روايتي پنج روز و در روايتي شش روز و بروايتي هفت روز استبرا ميكنند و مرغ را يك روز تا شب و روايت شده سه روز و ماهي نجاست‌خوار را يك روز و يك شب غذاي پاكيزه ميدهند تا پاك شود .
٢٣ - هر گاه گوسفندي بول بخورد آن وقت آن را ذبح كنند آنچه در شكم اوست شسته ميشود و ديگر عيبي ندارد و همچنين هر گاه نجاست خورده باشد مادام كه جلاّله نشده باشد ( يعني عادت به خوردن نجاست پيدا نكرده باشد ) كه آن غذاي او شده باشد .
٢٤ - هر گاه گوسفندي خمر بنوشد تا مست شود بعد در همان حال ذبح شود آنچه در شكم اوست خورده نميشود .
٢٥ - حيواني كه با او جمع مي‌شده‌اند نه گوشت آن حلال است و نه شير آن و اگر شناخته شود آن را ذبح ميكنند و ميسوزانند و اگر شناخته نشود گله را نصف كرده قرعه مياندازند و همين طور ادامه ميدهند تا يكي خارج شود .

صفحه ٦٢٦

 ٢٦ - از حيوان ذبح شده نُه چيز حرام است : خون ، طحال ، دنبلان و آلت حيوان نر و مثانه و زَهره و رحم و مدفوع و مو .
٢٧ - يازده چيز در ذبيحه مكروه است : نخاع ، غدد ، سُم ، شاخ ، فرج ، گوشهاي قلب ، و آن پي‌هاي زرد رنگ ( كه از پشت و گردن ميگذرد ) و پوست و استخوان و سياهي چشم‌ها و دانه‌اي كه در مغز سر است .
٢٨ - مغز استخوان خوردنش مانعي ندارد و در روايت ضعيفي آمده كه مكروه است .
٢٩ - هر گاه قطعه‌اي از دنبه گوسفند زنده قطع شود ميته است و حرام .
٣٠ - هر كس مضطر و ناچار شود كه چيزي از محرمات را بخورد بقدر رفع ضرورت جايز است و در قرآن جواز براي غير باغي و عادي وارد شده و روايت شده كه عادي سارق است و باغي كسي است كه دنبال صيد ميرود پس بر آن دو در حال اضطرار مثل وقت اختيار حرام است چون سفر آنها باطل است و از آن نهي شده و در طريق عصيان مضطر شده‌اند پس بر آنها حرام شده كه آنها را از معصيت منع نمايند و روايت شده غير باغي يعني بغي و ظلم كننده بر امام مسلمين و عادي يعني كسيكه با معصيت ، تعدي از طريق اهل حق ميكند و شايد اين بجهت آن باشد كه بر امثال ايشان خوردن هر حلالي حرام است چه برسد به حرام .
مائده دوم
در آنچه كه خورده ميشود از ميانه حيوانات ولو آنكه مكروه باشد و مطالبي كه متعلق بآن است و در آن مسائلي است :
١ - زوجهاي هشت گانه حلال هستند و آنها عبارتند از نر و ماده گوسفند ميشينه اهلي و نر و ماده وحشي آن و نر و ماده بزينه اهلي و نر و ماده وحشي آن و نر و ماده گاو اهلي و نر و ماده وحشي آن و نر و ماده شتر عراب كه غير خراساني را ميگويند و نر و ماده شتر بخاتي يعني خراساني .
٢ - از ذبح اسب و استر و الاغ بخاطر آنكه مورد استفاده سواري و باربري هستند نهي
صفحه ٦٢٧

 شده و گر نه خوردن گوشت آنها مانعي ندارد پس ذبح نميشوند مگر هنگام ضرورت .
٣ - گوشت كبوتر پرپا حلال است .
٤ - گوشت گورخر حلال است ( در متن يحمور آمده و يحمور بر گوزن هم اطلاق ميشود ) .
٥ - گوشت حيوان نر در موسم جفت‌گيري كه ميل به ماده نموده مكروه است .
٦ - گوشت بزغاله‌اي كه از زني شير ميخورد منعي ندارد و شير دادن زن ببزغاله مكروه است .
٧ - شير حيوان مرده و مايه پنير آن و اگر مرغ است تخم آن و آغوز و مو و پشم و كرك و شاخ و دندان نيش و سم و پر و هر چيزي كه ميرويد و هر چه از آن حيوان كه حيوة در آن نبوده پاك است .
٨ - هر گاه چيزي از اينها كه ذكر شد از حيوان مرده كنده شود آن را ميشويند و پاك است و اگر چيده شود احتياجي به شستن ندارد .
٩ - پرهائي كه از مرغ و دم طاووس ميكنند و موهائي كه از يال اسب و دم آن كنده باشند و استخوانهاي فيل كه در وقت حيات يا بعد از مردن آن قطع شود اشكالي در آنها نيست .
١٠ - در اموري كه طهارت در آنها شرط است از پوست ميته نبايد استفاده كنند اما در غير آن امور مانعي ندارد لكن اصولاً استعمال پوست ميته ( يعني حيواني كه تذكيه نشده ) كراهتي دارد .
١١ - درباره سقنقور با آنكه مخلب يعني پنجه و دم دارد روايت شده هر گاه فلس داشته باشد مانعي از آن نيست .
١٢ - خوردن ماهيهاي كنعت و ابلامي و طبراني و طمر مانعي ندارد .
١٣ - ميگو حلال است .
١٤ - هر حيوان دريائي كه زميني آن خورده ميشود خوردن آن جايز است .

صفحه ٦٢٨

 مائده سوم
در ساير خوراكيها است و پاره‌اي مسائل متعلقه بآنها و در آن مسائلي است :
١ - جايز نيست خوردن طعام اهل ذمه ( يعني آن جماعت از يهود و نصارٰي كه در بلاد مسلمين در ذمه اسلام قرار گرفته‌اند ) و خوردن آنچه كه با رطوبت با آن تماس پيدا كرده‌اند لكن خوردن حبوب و ميوه‌هاي آنها اشكالي ندارد .
٢ - هم‌غذا شدن با اهل ذمه هر گاه دست مرطوب خود را به غذا ميزنند يا غذا مرطوب است جايز نيست .
٣ - خوردن گوشت بحيره مانعي ندارد و آن شتري است كه بچه آورده باشد و بچه او هم بچه آورده باشد و همچنين شتري كه ده بار زائيده و شتري كه در يك شكم دو بچه زائيده و شتر نري كه براي جفت‌گيري استفاده ميشود و در خوردن هيچكدام از اينها اشكالي نيست .
٤ - خوردن از سفره‌اي كه بر آن شراب مينوشند جايز نيست اما اگر بر سر آن سفره شراب نوشيدند و بعد از آن كاسه غذائي آوردند خوردن آن غذا بر سر آن سفره مانعي ندارد و همچنين مانعي ندارد كه همراه كسيكه با تو هم‌غذا شده خمري باشد و بر سر آن سفره ننوشد و همچنين سفره‌اي كه خمر بر روي آن ريخته لكن خشك است باكي بآن نيست .
٥ - خوردن چيز نجس جايز نيست .
٦ - هر گاه فضله موش در آرد باشد آن را همراه آردي كه بآن چسبيده برداشته دور ميريزند و اگر آن آرد خمير شده هر جا فضله موش ديده شد آن قطعه را دور ميريزند .
٧ - هر گاه موش در روغن يا روغن زيتون بيفتد اگر روغن جامد است موش و روغن اطراف را برداشته بيرون ميريزند و همين طور در تريد ( يعني غذائي كه ناني در آن خرد كرده‌اند و امثال آن ) و اگر روغن مايعي باشد براي چراغ از آن استفاده ميكنند و اگر خواستي از آن صابون ميسازي اما لباس را بعد از شستن با اين صابون با آب ميشوئي .

صفحه ٦٢٩

 ٨ - خوردن آنچه كه زهر دارد جايز نيست .
٩ - خوردن انواع مار و لاك پشت و خرچنگ و گوشت صدف و قورباغه حرام است .
١٠ - هر گاه موشي در ديگ بيفتد و بميرد آبگوشت آن را ريخته و گوشت آن را شسته و ميخورند .
١١ - هر گاه خوني در ديگ بريزد و پخته شود روايت شده كه آن غذا خورده ميشود و آتش خون را ميخورد .
١٢ - هر گاه گوشت خوكي بر روي گندمي گذاشته شده و آب زير گوشت در گندم نفوذ كرده اگر شستن گندم ممكن باشد آن را ميشويند و ميخورند و گر نه براي بذر استفاده كرده و آن را ميكارند .
١٣ - باكي نيست به ريختن عَذَره در مزارع .
١٤ - اگر موش در روغن يا روغن زيتون افتاده و زنده بيرون آيد باكي به آن روغن نيست .
١٥ - هر گاه موش از نان بخورد سزاوار است دور آن جائي را كه خورده دور بريزند و عيبي در بقيه آن نان نيست .
١٦ - هر گاه سگ از نان بخورد جائي كه دهنش بآن خورده مياندازند و باقي را ميخورند .
١٧ - در نيمخور گربه اشكالي نيست چه غذا باشد و چه مايعي .
١٨ - مگس كه در غذا ميافتد باكي بآن نيست .
١٩ - روايت شده در عظايه ( كه نوعي سوسمار كوچك است ) هر گاه در شير بيفتد آن شير حرام است و روايتي رسيده كه اين حيوان زهر دارد .
٢٠ - نهي فرموده‌اند از خوردن چيزي كه مورچه با دهان و دست و پا حمل ميكند .
٢١ - هر گاه گوشت ميته با گوشت حيواني كه ذبح شده مخلوط شود آن را به كسي كه ميته را حلال ميشمارد ميفروشد و از پول آن استفاده ميكند .

صفحه ٦٣٠

 ٢٢ - هر كس در راه سفره‌اي پيدا كند و در آن گوشت و نان و پنير و تخم مرغي باشد يا چيزي كه بر اثر ماندن خراب ميشود و دوام ندارد آن اغذيه را قيمت نموده و ميخورد اگر چه نداند كه آيا سفره متعلق به مسلماني است يا مجوسي آنگاه اگر كسي بطلب آن سفره آمد قيمت غذاها را باو ميپردازد .
٢٣ - خوردن غذا از خانه پدران و مادران و برادران و خواهران و عموها و عمه‌ها و دائي‌ها و خاله‌ها يا موكلي كه كليد خانه خود را بانسان سپرده يا از خانه دوست جايز است پس چه حاضر باشند و چه غايب اجازه داده باشند يا چيزي نگفته باشند از غذاي آنها ميتواند بخورد و صدقه دادن و اطعام هم براي او جايز است و به چيزهائي كه بر اثر ماندن خراب نميشود تعدي نمينمايد و امثال ميوه و سبزيها را ميخورد .
٢٤ - هر گاه عابري بر بستاني عبور كند كه ديوار و حصاري كه مانع از ورود باشد ندارد ميتواند بقدري كه ميل داشته باشد از ثمرات آن بخورد اما چيزي با خود برنميدارد كه ببرد و چيزي را خراب نميكند اما اگر ديوار و در دارد بدون اجازه وارد نميشود .
٢٥ - هر گاه حرامي با حلال مخلوط شود و شناخته نشود پس آن حلال است تا وقتي كه حرام را عيناً بشناسي و از آن اجتناب كني اين حكم مربوط به وقتي است كه فرض جدا نمودن حلال از حرام ممكن باشد مثل واحدها و دانه‌هائي كه مخلوط شده باشند و اگر امتزاجي شده باشد كه هر چه از آن مصرف شود يقيناً متضمن حرام هم هست استفاده از آن حلال نيست و اين حكم منحصر به خوردنيها نيست . زين .
.
اين حكم مربوط به وقتي است كه فرض جدا نمودن حلال از حرام ممكن باشد مثل واحدها و دانه‌هائي كه مخلوط شده باشند و اگر امتزاجي شده باشد كه هر چه از آن مصرف شود يقيناً متضمن حرام هم هست استفاده از آن حلال نيست و اين حكم منحصر به خوردنيها نيست . زين .
اين حكم مربوط به وقتي است كه فرض جدا نمودن حلال از حرام ممكن باشد مثل واحدها و دانه‌هائي كه مخلوط شده باشند و اگر امتزاجي شده باشد كه هر چه از آن مصرف شود يقيناً متضمن حرام هم هست استفاده از آن حلال نيست و اين حكم منحصر به خوردنيها نيست . زين . اين حكم مربوط به وقتي است كه فرض جدا نمودن حلال از حرام ممكن باشد مثل واحدها و دانه‌هائي كه مخلوط شده باشند و اگر امتزاجي شده باشد كه هر چه از آن مصرف شود يقيناً متضمن حرام هم هست استفاده از آن حلال نيست و اين حكم منحصر به خوردنيها نيست . زين .
٢٦ - خوردن گِل حرام است مثل حرمت مردار و گوشت خوك .
٢٧ - جايز است خوردن گِل ارمني براي كسي كه جائي از او شكسته است و يا مبتلا به مرض بطن شده .
٢٨ - تربت قبر مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السلام شفاست و جايز است كه از آن بردارند و باندازه كمتر از يك نخود از آن تربت بخورند البته بجهت شفا نه
صفحه ٦٣١

 بشهوت خوردن خاك .
مائده چهارم
در مطالبي است كه مربوط به خوردن است و در آن مسائلي است :
١ - خداوند فرزند آدم را اجوف يعني ميان تهي خلق فرموده و ناچار از خوردن و نوشيدن است .
٢ - زياد خوردن مكروه است و سزاوار است كه يك سوم شكم را براي خوراك قرار دهند و يك سوم براي آب و يك سوم را براي نفس .
٣ - خوردن تا حد سيري مكروه است و همچنين خوردن بعد از سيري كه آن باعث بيماري برص ميشود .
٤ - مستحب است كه تا انسان گرسنه نشده نخورد .
٥ - مكروه است آروق زدن رو به آسمان .
٦ - مستحب است كه پس از آروق زدن حمد خدا را بنمايند .
٧ - مستحب است كم غذا بخورند .
٨ - مؤمن باشتهاي اهل و عيال خود ميخورد و منافق به شهوت خودش .
٩ - مستحب است كه هر گاه خداوند وسعت داد انسان بر خانواده خود وسعت دهد و هر گاه خدا تنگ گرفت او هم تنگ بگيرد .
١٠ - خوب است كه صبحانه را زود بخورند .
١١ - سزاوار است كه به غذاي صبح و غذاي شام اكتفا كنند و بين آنها چيزي نخورند .
١٢ - شام خوردن انبياء در اول شب بعد از وقت نماز عشاء بوده .
١٣ - سزاوار نيست كه شام را ترك كنند چون ترك آن باعث خرابي بدن و پيري ميشود پس بايد شام بخورند ولو بيك لقمه نان باشد يا يك شربت آب .
١٤ - ترك شام بخصوص شب شنبه و شب يكشنبه سزاوار نيست .
١٥ - مستحب است كه چون مرد سِنّي از او گذشت شب را نخوابد مگر آنكه غذائي
صفحه ٦٣٢

 خورده باشد و اين كار خواب او را آرام ميكند و بوي دهان را نيكو مينمايد .
١٦ - سزاوار است براي مؤمن كه از خانه خود بيرون نرود مگر آنكه طعامي بخورد كه اين بر عزت او ميافزايد خصوصاً اگر در پي حاجتي ميرود سزاوار است قطعه ناني با نمك بخورد كه حاجت او آسانتر برآورده ميشود .
١٧ - مكروه است كه در بازار چيزي بخورند .
١٨ - سزاوار است كه انسان در غذا خوردن تواضع داشته باشد باين نحو كه به غذاي پست‌تري اكتفا نمايد .
١٩ - مكروه است كه انسان خود را درطعام و لباس به عجم شبيه نمايد .
٢٠ - خوردن گوشت خام سزاوار نيست .
٢١ - غذا خوردن در حال جنابت باعث فقر ميشود و ترس برص در آن ميرود و اگر جنب بخواهد غذا بخورد دست خود را ميشويد و مضمضه ميكند و صورت را هم ميشويد آن وقت غذا ميخورد و آب مينوشد و يا آنكه قبل از خوردن وضو ميگيرد .
٢٢ - خوب است كه طلع يعني خوشه‌هاي تازه باز شده و مغز نخل را همراه خرما بخورند .
٢٣ - هر گاه در اول وقت نماز غذا حاضر شد اول غذا ميخورند و اگر بيم فوت نماز باشد اول نماز ميخوانند .
٢٤ - بدگوئي و مذمت غذا در هيچ حالي سزاوار نيست اگر انسان خوشش آمد ميخورد و اگر او را خوش نيامد نميخورد .
٢٥ - كفران نعمت است كه شخص بگويد فلان غذا را خوردم و به من ضرر زد .
مائده پنجم
در آداب سفره است و در آن مسائلي است :
١ - چهار چيز در سفره واجب است اول شناختن آنچه ميخورد دوم راضي بودن بآن سوم بسم الله گفتن چهارم شكر .

صفحه ٦٣٣

 ٢ - چهار چيز است كه از سنتهاي سفره‌اند شستن دست پيش از غذا و متمايل به چپ نشستن و با سه انگشت خوردن و ليسيدن انگشتان .
٣ - چهار چيز است كه از باب تأديب فرموده‌اند : يكي خوردن از آنچه كه نزديك انسان است و يكي كوچك گرفتن لقمه و يكي خوب جويدن غذا و يكي كم نگاه كردن بصورت اشخاص در وقت خوردن .
٤ - سزاوار است كه هنگام خوردن كفش را بيرون بياورند .
٥ - دست شستن قبل از غذا فقر را ميبرد و در آخر غذا باعث برطرف شدن نگراني و تشويش است و هر دو عمر را زياد ميكنند .
٦ - پيش از غذا كه دست ميشويند آن را با دستمال خشك نميكنند و بعد از غذا كه دست را شستند با دستمال خشك ميكنند .
٧ - سزاوار نيست كه در وقت غذا خوردن دستمال را روي لباس خود پهن كنند چون كه اين از عادت عجم است .
٨ - مستحب است كه در سر سفره سبزي بگذارند و آن باعث طرد شيطان است .
٩ - گام نهادن بر سفره كفران نعمت است .
١٠ - مستحب است كه در اول غذا بگويند : بِسْمِ اللّٰهِ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَم۪ين ، و در آخر آن بگويند : اَللّٰهُمَّ هٰذٰا مِنْكَ وَ مِنْ رَسُولِكَ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ .
١١ - مستحب است بسم الله گفتن در اول غذا و حمد بجا آوردن در آخر آن و بلند كردن صدا در وقتي كه حمد ميگويد و دعا كردن بادعيه وارده .
١٢ - مستحب است كه براي هر لقمه‌اي و هر نوع غذاي جديدي بسم الله بگويند كه مبتلا به تَخَمه نشوند .
١٣ - مستحب است كه هر گاه در وسط غذا صحبت نمود بسم الله را اعاده كند .
١٤ - هر كس فراموش كرد بسم الله بگويد هر وقت يادش آمد بگويد : بِسْمِ اللّٰهِ عَلٰي اَوَّلِه۪ وَ آخِرِه۪ .
١٥ - مستحب است شروع كردن غذا با نمك و تمام كردن با نمك يا سركه .

صفحه ٦٣٤

 ١٦ - مستحب است خوردن بر روي زمين .
١٧ - خوردن در حال تكيه و در حالي كه شخص برو خوابيده باشد مكروه است .
١٨ - جايز است كه هنگام خوردن دست را روي زمين بگذارند و اگر تكيه ميكند بر دست چپ تكيه نمايد .
١٩ - مكروه است وقت خوردن يك پا را بر روي پاي ديگر بگذارند و يا چار زانو بنشينند .
٢٠ - جايز است كه در حال راه رفتن چيزي بخورند و در اين كار كراهتي است .
٢١ - خوردن و آشاميدن با دست چپ مكروه است و همچنين مكروه است كه با دست چپ چيزي را گرفته و بخورند يا با دو دست بخورند باستثناء انگور و انار .
٢٢ - با دو انگشت خوردن مكروه است و بايد با سه انگشت و يا بيشتر بخورند .
٢٣ - سزاوار است كه اولِ گرسنگي را با نانِ تنها برطرف كنند بعد گوشت بخورند .
٢٤ - مكروه است كه نان را با كارد قطع كنند مگر وقتي كه نان تنها ميخورند و خورش نداشته باشند .
٢٥ - جايز نيست كه پا روي نان بگذارند .
٢٦ - سزاوار است كه نان را بطرف بالا بشكنند .
٢٧ - بو كردن نان مكروه است .
٢٨ - سزاوار است تخمير خمير يعني باصطلاح بگذارند تا وربيايد .
٢٩ - سزاوار است كه نانها را كوچك بپزند .
٣٠ - نان را زير كاسه نميگذارند .
٣١ - سزاوار نيست كه بر سر سفره گوشت را با كارد ببرند .
٣٢ - مكروه است كه استخوان را بكلي از گوشت پاك كنند .
٣٣ - سزاوار است غذاي داغ را بگذارند تا خنك شود .
٣٤ - مكروه است دميدن در غذا و نوشيدني .
٣٥ - سزاوار است كه از بالاي ثريد شروع بخوردن نكنند و ثريد يعني تريد .

صفحه ٦٣٥

 ٣٦ - سزاوار است كه مدت خوردن را طولاني كنند .
٣٧ - سزاوار نيست كه ميوه را نيم‌خور كرده بيرون بياندازند .
٣٨ - مكروه است كه ميوه‌ها را دو تا دو تا بخورند مگر باذن كسي كه همراه انسان ميخورد و اگر تنها باشد مانعي ندارد .
٣٩ - انگور را سزاوار است كه دو حبه دو حبه بخورند و دانه دانه خوردن خوشگوارتر است .
٤٠ - هر گاه خرما بخورند خوب است كه هسته را پشت دست انداخته بعد بيرون بياندازند .
٤١ - سزاوار است مكيدن انگشتان در آخر غذا و پاك كردن كاسه .
٤٢ - هر كس در خانه خودش غذا ميخورد غذائي را كه ميريزد بردارد و اگر در صحرا يا بيرون بلد است آن را براي پرندگان و سباع بگذارد .
٤٣ - سزاوار است هر گاه كسي قطعه ناني يافت آن را برداشته و بخورد و اگر در جاي تميزي نبود بشويد و بخورد .
٤٤ - مكروه است دستي را كه قدري از غذا هنوز بآن چسبيده با دستمال پاك كنند .
٤٥ - مستحب است هنگامي كه بعد از غذا دست را ميشويند قبل از خشك كردن با دستمال دست را بر صورت و دو چشم و دو ابرو و سر بكشند و بعبارات مأثوره دعا كنند .
٤٦ - سزاوار است دست و روي بچه را وقتي كه چرب ميشود بشويند .
٤٧ - سزاوار است بعد از غذا دست را بشويند تا بوي غذا تمام شود .
٤٨ - سزاوار است كه بعد از غذا دندان را خلال كنند .
٤٩ - خلال نمودن با چوب انار و مورد و ني و برگ نخل و چوب گز و شاخه ريحان يعني گل و گياهان معطر خوب نيست .
٥٠ - غذائي كه اطراف لثه بماند خوردنش جايز است اما آنچه كه بين دندانها مانده بيرون انداخته ميشود .

صفحه ٦٣٦

 ٥١ - سزاوار است كه بعد از غذا به پشت بخوابند و پاي راست را روي پاي چپ بگذارند .
٥٢ - سزاوار نيست كه دستمالي كه دست و دهان را با آن پاك كرده‌اند و چرب شده است بگذارند كه در اطاق بماند چرا كه آن مأواي شيطان است .

صفحه ٦٣٧

 * * * * *

صفحه ٦٣٨

 كتاب نكاح
اين كتاب شامل يك مقدمه و چند مقصد است :
مقدمه
در مطالبي است كه بايد در اول اين كتاب گفته شود و در اين مقدمه دو فصل است :
فصل
در مطالبي است كه مربوط به نكاح است و در آن مسائلي است :
١ - نكاح مستحب مؤكد است و باعث افزودن جمعيت امت ميشود و سنگين كردن زمين به گوينده لا اله الا الله و محبت خداي عز و جل و وسعت رزق و پيروي سنت و احراز نصف دين و باعث پاكي و زياد شدن ثواب اعمال است .
٢ - عزب بودن پستي است و صفت بيشتر اهل آتش است .
٣ - مستحب است دوست داشتن زنان و آن از اخلاق پيغمبران است .
٤ - زنان متعدد داشتن اسراف نيست .
٥ - زياد نزديكي نمودن از اخلاق انبياء است و امري مستحب است اگر چه كمتر نزديكي كردن باعث طول عمر ميشود .
٦ - هر كس بواسطه تنگدستي نتوانست زن بگيرد موي بدن خود را بلند بگذارد و مداومت بر روزه نمايد .
٧ - رهبانيت و ترك ازدواج جايز نيست .
٨ - هر كس از ترس فقر و درماندگي ازدواج نكند به خداوند گمان بد برده است .
٩ - هر كس مبتلا به فقر شود پس ازدواج نمايد .

صفحه ٦٣٩

 ١٠ - مستحب است دختران را زود شوهر دهند حتي آنكه سزاوار است شروع عادت آنها در خانه شوهران باشد .
١١ - هر گاه كودكان را در طفوليت براي هم تزويج نمايند بعيد است كه با هم الفت بگيرند .
١٢ - مكروه است براي زنها كه ازدواج را ترك نموده و خود را بدون شوهر گذارند .
١٣ - مستحب است عزبها را تزويج نمايند .
١٤ - مستحب است بين دو نفر وساطت كنند تا بلكه خداوند بين آنها را جمع فرمايد .
١٥ - حرام است كه باعث جدا شدن زن و شوهر گردند .
فصل
در مسائلي است كه بانواع نكاح حرام مربوط ميشود :
١ - واجب است عفت و خودداري از حرام و هر كس نسبت بنواميس ديگران عفيف باشد ديگران هم نسبت باو مرتكب خلاف و حرام نميشوند .
٢ - واجب است پرهيز از محارم .
٣ - خيال زنا كردن مكروه است .
٤ - شيوع زنا باعث زياد شدن مرگ ناگهاني ميشود .
٥ - در زنا پنج خصلت است آبرو را ميبرد و انسان را فقير ميكند و عمر را كوتاه مينمايد و خدا را ( ظ ) به سخط ميآورد و آدمي را در آتش مخلد ميكند و پناه ميبريم بخداوند از آتش و در زنا بديهاي بسيار است .
٦ - هر گاه صغير زنا كند او را حد ميزنند به كمتر از حد كبير و هر گاه صغيره زنا كند او را هم حد ميزنند به كمتر از حد كبيره .
٧ - زنا با غلام و كنيز جايز نيست .
٨ - زنا با زن يهودي و نصراني و مجوسي جايز نيست .
٩ - جايز نيست نزديكي در دبر زني كه بر مرد حرام است .

صفحه ٦٤٠

 ١٠ - اگر كسي با مَحرم خود زنا كند عذاب او شديدتر ميشود .
١١ - شديد ميشود حرمت زنا هر گاه مرد با عنف به زن تجاوز كند و گناه خودش و آن زن هر دو بر گردن او است .
١٢ - جايز نيست كه كسي ماء را در رحم زني كه بر او حرام است بريزد .
١٣ - هر عضوي كه از زن نامحرمي بهره‌مند شود زاني است پس زناي چشم نگاه به نامحرم است و زناي دهان بوسه است و بهمين ترتيب .
١٤ - هر گاه زني از جاي خود برخيزد تا جاي او گرم است نبايد مردي سر جاي او بنشيند .
١٥ - هرچه كه مرد با آن انزال ماء خود را بنمايد چه حيواني باشد و چه بوسيله ماليدن يا آنكه بر روي زن نامحرمي خود را حركت دهد ولو از پشت جامه باشد زنا است .
١٦ - جايز نيست كه بكارت بكر را بوسيله دست يا چيز ديگري زايل كنند .
١٧ - نزديكي با زن حائض در قُبُل يعني پيش رو جايز نيست .
١٨ - نزديكي با زن نفاس‌دار در قبل جايز نيست تا پاك شود .
١٩ - نزديكي براي زن و مرد روزه‌دار جايز نيست .
٢٠ - جماع و ازدواج براي كسي كه در حال احرام است جايز نيست .
٢١ - جايز نيست كسي كه در حال اعتكاف است با اهل خود نزديك شود .
٢٢ - دياثت جايز نيست و ديوث كسي است كه زن او زنا ميكند و او هم اطلاع دارد .
٢٣ - قوّادي حرام است و قواد كسي است كه زنها را بحرام براي مردان ميآورد .
٢٤ - لواط حرام است و مخنث و مؤنث ( يعني كساني كه حركات و حالات زنانه دارند و مردان را به خود ميخوانند كه با آنها لواط نمايند ) هر دو ملعونند .
٢٥ - حرام است كه مرد با پسربچه‌اي در يك لحاف بخوابد .
٢٦ - روايت شده كه لواط پرداختن به غير دبر است و جمع شدن در دبر كفر است .
٢٧ - جايز نيست كه پسربچه‌اي را با شهوت ببوسند .
٢٨ - خوابيدن مردي با مرد ديگر در يك لحاف جايز نيست بلي مگر آنكه هر يك
صفحه ٦٤١

 پاي‌جامه خود را در بر داشته باشد .
٢٩ - خوابيدن زن با زن ديگر در يك لحاف جايز نيست مگر آنكه بين آنها جامه‌اي حايل باشد مثل دامن مثلاً .
٣٠ - سحق حرام است و ملعونه است و ملعونه است زني كه رو باشد و زني كه زير باشد و اين عمل زناي اكبر است .
٣١ - جمع شدن با حيوانات جايز نيست .
٣٢ - خضخضه يعني استمناء با دست حرام است و از جمله فواحش محسوب ميشود .
مقصد اول
در زنهائي كه ازدواج با آنها براي مرد حلال و يا حرام است و در اين مقصد فصولي است :
فصل
در آنچه كه بواسطه نسب يا رضاع حرام ميشود و در اين فصل مسائلي است :
١ - زناني كه بالذات براي مرد حرامند عبارتند از مادران و دختران و خواهران و عمه‌ها و خاله‌ها و دختران برادر و دختران خواهر و اما خواهرِ خواهر مثل خواهر ابيِ خواهر امي زيد مثلاً . م .
ازدواج با او مكروه است .
٢ - آنچه كه بواسطه نسب حرام است از رضاع يعني همشير بودن هم حرام ميشود خواه در اشخاص آزاد باشد و خواه در كنيز و غلام بنا بر اين هر گاه بچه‌اي از زني شير خورد داخل در اولاد آن زن ميشود يعني اولادي كه از همين شوهرش دارد كه شير از اوست پس حكم او مثل يكي از آنها است و همه نسبها و خويشاوندي‌هاي آنها را
صفحه ٦٤٢

 دارد و رضاع به كساني كه از طبقه اين طفل بالاتر باشند مثل پدر يا مادر نسبي او يا همرديف او باشند مثل خواهر و برادران نسبي او تعلق نميگيرد .
٣ - هر گاه مردي داماد شود آنچه كه بواسطه نسب از دامادي براي او حرام ميشد از رضاع هم حرام ميشود مثلاً هر گاه شخص با زني ازدواج كند مادر رضاعي آن زن هم بر او حرام ميشود و همينطور دختر رضاعي و خواهر رضاعي و هكذا و اين دو باب كه در اين دو مسأله ذكر شد در موضوع رضاع دو اصل هستند .
٤ - نهي شده كه پدر طفلي كه از زني شير خورده باشد با اولاد مشترك آن زن و شوهرش كه شير از نكاح او بوده ازدواج كند .
٥ - هر گاه زني با شيري كه از جمع شدن با مردي براي او پيدا شده پسربچه‌اي را شير دهد و آن مرد زن ديگري داشته باشد و آن زن با شير حاصل از جمع شدن با او دختربچه‌اي را شير دهد ازدواج اين دو بچه جايز نيست چونكه آن دو از شير حاصل از يك مرد خورده و خواهر و برادر شده‌اند و اگر زني از شير حاصل از دو مرد دو طفل را شير بدهد بين آن دو طفل رضاعي نيست و ازدواج آن دو حلال است .
٦ - شير اگر چه حاصل از يك مرد باشد اما بايد طفل از پستان يك زن بطور كامل خورده باشد پس اگر مردي دو زن داشت و طفل نصف شير را از يكي و باقي را از ديگري خورد رضاع صورت نگرفته و بر كسي حرام نميشود .
٧ - رضاع ناچار بايد در ضمن دو سال شيرخواري طفل باشد و اگر شير خوردن بچه بعد از گرفته شدن از شير يعني بعد از دو سالگي باشد باعث حرمت نميشود .
٨ - شير خوردني كه باعث حرمت ميشود آن است كه باعث پيدايش گوشت و خون شود و استخوان را محكم كند و اين اصل است .
٩ - در روايات در باب زمان شير دادني كه باعث حرمت است و تعداد دفعات شير دادن اختلاف زيادي هست اما حدي كه شكي در آن نيست دو سال است كه همه مسلمين بر آن اتفاق دارند اما مشهور بين متأخرين پانزده مرتبه شير دادن پياپي است كه در فاصله بين آنها زن ديگري بچه را شير نداده باشد و يا شير دادن يك روز و يك
صفحه ٦٤٣

 شب است كه باين نحو نيز روايتي رسيده .
١٠ - و شرط است كه طفل از پستان شير خورده باشد و اگر در ظرفي بدوشند و باو بدهند باعث حرمت نميشود .
١١ - و شرط است كه شير بعد از تولد بچه‌اي باشد نه هر گاه جاري شد .
١٢ - اگر معلوم است كه شير خوردني بوده اما مقدار آن معلوم نيست ضرري نميرساند و زن هر گاه ادعاي رضاع نمايد پذيرفته نميشود .
١٣ - نهي شده كه زن بر سر عمه و خاله رضاعي خود ازدواج كند ( يعني زنِ شوهر آنها بشود ) .
١٤ - نهي شده از اينكه مرد با دختر و يا مادر رضاعي كسي كه با او زنا كرده ازدواج كند .
١٥ - درباره شير دادن به بزغاله روايت شده كه عمل مكروهي است اما باكي بآن نيست .
فصل
در مورد كساني است كه بواسطه ازدواج بر ديگري حرام ميشوند و در اين فصل مسائلي است :
١ - هر كه با زني ازدواج كند آن زن بر پدر و پسر او حرام ميشود .
٢ - هر كس با زني ازدواج كند مادر و جده آن زن بطور مطلق بر او حرام ميشوند اما دختر آن زن در صورتي بر او حرام ميشود كه مرد با مادر او جمع شود و اگر دختر كنيز هم بوده و مرد او را خريده باشد معذلك اگر با مادر جمع شده دختر بر او حرام است و تفاوتي نيست در اينكه تولد دخترها قبل از جمع شدن مرد با مادر آنها باشد يا بعد از آن .
٣ - هر كس با زن شوهرداري ازدواج كند اگر ميدانسته كه اين زن شوهر دارد براي او حرام مؤبد است و اگر نميدانسته كه شوهر دارد در صورتي حرام مؤبد ميشود كه با او
صفحه ٦٤٤

 جمع شده باشد و اگر مرد بر خود حلال شمرده و نزديكي كرده مهر زن را ميدهد و شوهر زن تا انقضاء عده نبايد با او نزديكي كند و در مورد مردي كه نميدانسته زن شوهر دارد و با او ازدواج كرده روايت شده كه فرموده‌اند دوست نميدارم براي او كه با آن زن ازدواج كند تا وقتي كه آن زن با شوهري غير از او نكاح نمايد .
٤ - هر كس با زن شوهرداري ازدواج كرده باشد و كار به مرافعه در نزد امام نرسد بر گردن اوست كه پنج صاع آرد صدقه دهد .
٥ - هر كس شوهرش مفقود شود يا خبر فوت او را بياورند و او ازدواج كند بعد شوهرش بيايد و او را طلاق بدهد براي هر دوي آنها يك عده بمدت سه ماه ميگيرد .
٦ - اگر دو مرد با دو زن ازدواج كنند و ندانسته هر يك با زن ديگري جمع شود هر يك از دو زن براي جمع شدن با مردي كه باو نزديك شده عده ميگيرد بعد هر كدام نزد شوهر خود ميروند .
٦/ - هر كس در عده زني با او ازدواج كند در حالي كه ميدانسته او در عده است چه با او نزديكي بكند و چه نكند زن براي او حرام مؤبد است و نيز اگر با او ازدواج كند و جمع شود براي او حرام مؤبد است چه علم داشته و چه نداشته و اگر ندانسته با زن عده‌دار ازدواج كرد و با او نزديكي نكرد حرام مؤبد نميشود .
٧ - جايز نيست در حالي كه زن عده دارد پنهاني با او وعده بگذارند ( يعني بطور صريح با او در باب ازدواج صحبت كنند ) اما باشاره و كنايه مانعي ندارد كه به طرز صحيح و مناسبي اظهار تمايل نمايند .
٨ - هر گاه مرد مسلماني مادرش قبل از ازدواج با پدرش زن شخص ديگري بوده و زن همشوئي داشته مكروه است كه اين مرد مسلمان با آن زن ازدواج كند .
٩ - هر كس زن خود را طلاق دهد و آن زن با ديگري ازدواج كرده اولادي پيدا كند جايز است كه اولاد شوهر اول او يعني اولادي كه از زن ديگري داشته باشد با اولادي كه اين زن از مرد ديگري پيدا كرده ازدواج كنند و اگر اولاد اين زن قبل از ازدواج او با اين مرد متولد شده باشند امر آسانتر ميشود يعني قبلاً از مرد ديگري اولاد داشته باشد
صفحه ٦٤٥

 بعد زن اين مرد شود و اين مرد اولادي از زن ديگر دارد اولاد اين زن و مرد ميتوانند با هم ازدواج كنند .
١٠ - هر كس كنيزي داشته باشد و با او جمع شود يا آنكه با شهوت خود را باو مشغول نمايد يا با شهوت به جائي از او نظر كند كه براي غير او نظر كردن بآن حلال نيست اين كنيز براي پسر و پدر اين مرد حرام ميشود اما اگر بدون شهوت باو دست زده يا نظر نموده حرام نميشود .
١١ - هر گاه كسي كنيزي داشته باشد پس پدرش از روي شهوت دستش را بر بدن او بگذارد يا با شهوت بر جائي از او كه نظر كردن بآن حرام است نظر كند مكروه است كه اين پسر با آن كنيز جمع شود .
١٢ - كنيز پسر بر پدر حرام نيست و كنيز پدر بر پسر حرام نميباشد و بمحض مالك شدن يكي بدون نزديكي كردن بر ديگري حرام نميشود .
١٣ - هر كس با كنيزي جمع شود مادر و دختران كنيز براي او حرام ميشوند و بر اين مطلب ادعاي اتفاق نموده‌اند و در اينجا دو روايت رسيده و در يكي از آن دو است كه مادر زني كه بدليل مالكيت با او نزديكي شده و در ديگري است كه دختر چنين زني حلال هستند و كنيز حكمش مثل آزاد نيست . و اگر نبود كه چنين اتفاقي بر منعْ اظهار ميشود عمل باين دو حديث دور از واقع نمينمود .
فصل
در آنچه كه بواسطه اجتماع و همراه شدن با ديگري بر شخص حرام ميشود و در آن مسائلي است :
١ - جايز نيست كه دو خواهر را با هم در عقد نكاح داشته باشند .
٢ - هر كس زني دارد جايز نيست كه خواهر او را متعه بگيرد .
٣ - هر كس در يك عقد با دو خواهر ازدواج كند هر كدام را كه بخواهد نگاه ميدارد و ديگري را رها ميكند .

صفحه ٦٤٦

 ٤ - هر كس با زني ازدواج كند بعد ندانسته با خواهر او هم ازدواج كند بين او و زن دوم را تفريق ميكنند و تا عده دومي سر نيامده به اولي نزديك نميشود و همين طور عمل ميشود هر گاه ندانسته با مادر زن خود ازدواج كند و اگر آن مادر زن پسري از وي بياورد آن بچه پسر او و برادر زن او است .
٥ - هر كس متعه‌اي داشته باشد به خواهر او متمتع نميشود و روايت شده كه هر گاه مدت صيغه خواهر اول تمام شد تا وقتي كه در عده باشد تمتع به خواهر ديگر حلال نيست و روايت شده كه جايز است و عمل بر همين جواز است .
٦ - هر گاه كسي زني را طلاق رجعي داده جايز نيست در مدت عده او با خواهرش ازدواج كند اما اگر طلاق بائن باشد در زماني كه زن در عده است يعني در عده بائنه‌اي كه زن از وابستگي بشوهرش آزاد شده و مرد حق رجوعي باو ندارد ميتواند با خواهر او ازدواج كند .
٧ - روايت شده هر گاه در شبي كه مرد ازدواج ميكند خواهر زن او تدليس نمايد و بجاي خواهر خود پهلوي مرد آمده و مرد هم با او نزديكي كند بعد معلوم شود كه اين شخص خواهر زن بوده و خود را بجاي زن قلمداد نموده در چنين وقتي مرد با زن خود كه با او ازدواج كرده تا انقضاي عده آن خواهر كه تدليس كرده بود نزديك نميشود و هنگامي كه عده سرآمد زن نزد شوهر خود ميآيد .
٨ - اشكالي ندارد كه دو خواهر را كسي مالك باشد اما جايز نيست كه با دو خواهر در يك زمان نزديكي كند .
٩ - هر كس دو كنيز داشته باشد كه خواهر يكديگرند و با يكي نزديك شود هر گاه بعد از نزديكي با او از روي علم و اطلاع بر حرمت با ديگري نزديك شود هر دو خواهر تا وقتي كه بالاجتماع در ملك او باشند بر او حرامند پس اگر اولي را بخواهد و دومي را بدون قصد رجوع به اولي بفروشد يا دومي بميرد اولي براي او حلال است و اگر دومي را بخواهد و با او نزديك نشده يا نزديك شده باشد اولي را بفروشد و هر گاه با دومي بعد از نزديكي با اولي ندانسته نزديك شده باشد كنيز اول بر او حرام
صفحه ٦٤٧

 نميشود .
١٠ - هر كس دو كنيز داشته باشد كه با هم خواهر باشند و با يكي در فرج نزديك شود جايز است كه از ديگري از غير فرج متمتع شود چنانكه از حائض متمتع ميشوند .
١١ - جايز نيست با برادر زاده زن بر سر عمه‌اش ازدواج كنند و همچنين با خواهر زاده وقتي كه خاله او زن انسان است مگر آنكه آن عمه يا خاله راضي باشند و اگر كسي بدون رضايت آن دو چنين كند نكاح او باطل است اما عكس اين صورت يعني اينكه با داشتن برادر زاده و يا خواهر زاده عمه و يا خاله را بر سر آنها بگيرند جايز است .
١٢ - مكروه است كه در يك زمان دو زن از اولاد حضرت فاطمه عليها السلام داشته باشند .
١٣ - جايز نيست كه اگر كسي قبلاً زن آزادي داشته بر سر او با كنيزي ازدواج كند اما اگر كنيزي بضرورتي قبل از زن آزاد در نكاح او بوده اگر زن آزاد راضي باشد ميشود او را بر سر كنيز بگيرند و اگر زن آزادي گرفت و آن زن نميداند كه قبلاً كنيزي در نكاح مرد بوده و بعد خبر شود اگر بخواهد ميماند و گر نه ميرود و رفتنش طلاق او است و چون از خانه شوهر خارج شود سه ماه يا سه قرء عده ميگيرد يعني تا وقتي كه از حيض سوم بعد از آن طهر پاك شود بعد اگر خواست ازدواج ميكند و اگر مرد با او نزديك شده و زن هم مهر را گرفته مهر او كه شوهر بجهت حليت نكاح با او پرداخته مال اوست و مرد را در اين حالت دوازده و نيم تازيانه كه يك هشتم حد زاني است بجهت تأديب ميزنند و چنين مردي خود را خوار و خفيف نموده است .
١٤ - هر كس در يك عقد با زن آزاد و كنيزي با هم ازدواج كند نكاح زن آزاد جايز است و آنچه كه بعنوان مهر معلوم شده مال او است و اما نكاح كنيز باطل است و بين آن مرد و آن كنيز را تفريق ميكنند .
١٥ - جايز است متعه گرفتن كنيز ( كنيز شخص ديگر ) با اجازه زن آزاد هر گاه زن آزادي دارد .
١٦ - هر گاه زوجه شخصي كنيزي داشته باشد و او را براي شوهر خود حلال كند مرد
صفحه ٦٤٨

 ميتواند با او نزديك شود .
١٧ - هر كس با زني ازدواج كرده ميتواند در صورتي كه پدر زن او ام‌ولدي داشته باشد ( يعني كنيزي كه از او فرزند دارد ) با آن ام‌ولد ازدواج نمايد و همچنين مانعي ندارد با زناني كه زنِ پدر زن او بوده‌اند بجز مادر زن خود ازدواج نمايد .
١٨ - جايز نيست كه بر سر زن مسلمان با ذميه‌اي نكاح دائم نمايد يا بطور تمتع با او نكاح كند پس اگر كسي چنين كرد و زن مسلمان راضي نشد بين مرد و آن زن ذمي را جدا ميكنند و يك هشتم حد زناكار كه دوازده و نيم ضربه شلاق باشد به مرد ميزنند و اگر زن او راضي شد حد را ميزنند لكن آنها را از هم جدا نميكنند .
فصل
در مواردي است كه بواسطه زنا يا انواع نكاح حرام و لواط ممكن است زن بر مرد حرام شود و يا نشود و در اين فصل مسائلي است :
١ - هر كس با زني زنا كند ازدواج با آن زن يا دختر يا مادر او برايش جايز است لكن ازدواج با دختر او كراهت دارد .
٢ - هر كس زن داشته باشد و با مادر زن خود يا دختر آن زن و يا خواهر او زنا كند زنش بر او حرام نميشود .
٣ - هر كس با خاله يا عمه خود زنا كرده باشد دختران آن دو بر او حرامند .
٤ - هر كس با زني فجور نمايد يا باو دست بمالد يا از روي شهوت باو مشغول شود مثلاً به پس و پيش او دست بمالد آن زن بر پدر و پسر او حرام ميشود .
٥ - هر كس با زن شوهرداري زنا كند آن زن تا ابد بر او حرام است .
٦ - هر كس با زن پدر خود يا كنيز مدخوله او زنا كند آن زن بر پدرش حرام نميشود .
٧ - هر گاه مرد با كنيز پدرش يعني كنيزي كه پدر او با او نزديكي نكرده جمع شود و يا با زن پدر قبل از جمع شدن پدر با او نزديكي كند آن زن بر پدرش حرام ميشود .
٨ - هر گاه كسي با زني زنا كند بعد بخواهد با او ازدواج نمايد بعد از تمام شدن عده زن
صفحه ٦٤٩

 و توبه كردن هر دو از آن عمل جايز است سؤال : هر كس با باكره‌اي زنا كند و آن زن از اين زنا حامله شود و مرد بخواهد با او ازدواج كند آيا در حال حمل ازدواج با او جايز است يا تا وضع حمل صبر ميكند ؟ جواب : احوط آنست كه تا وضع حمل صبر كند تا رحم او پاك شود و احتياط در امر فروج مطلوب است . اين مسأله را از آقاي حاج محمدكريم خان پرسيدم و اينطور جواب فرمودند . ( حاشيه منقول از مرحوم آقامحمدباقر خراساني رحمه الله است ) .
.
٩ - جايز نيست با زني كه مشهور به زنا است ازدواج كنند مگر بعد از آنكه توبه كرده باشد .
١٠ - هر كس زني دارد كه با او نزديكي نموده و آن زن زنا كند زناي او او را بر مرد حرام نميكند و همچنين هر گاه زني زنا كند جايز است كه ديگري غير از زاني با آن زن ازدواج كند و اگر ازدواج نمود در مراقبت او بكوشد كه از بابت اولاد خاطرجمع بشود و همچنين جايز است كه زن فاجره را كسي متعه بگيرد و هر كس زني بگيرد و قبل از دخول خود او يا زنش زنا كنند آن زن بر او حرام نميشود .
١١ - هر كس به حرام به زني نظر كند يا با او بحرام ملاعبه نمايد هر گاه نزديكي نكرده باشد ميتواند با دختر آن زن ازدواج كند .
١٢ - ازدواج با زني كه حرامزاده است مانعي ندارد اما طلب اولاد از او نميكند و هرآينه طلب اولاد از او مكروه است بجهت ترس از آنكه ننگي براي بچه باشد .
١٣ - هر كس با زني ازدواج غير حلالي انجام دهد دختر آن زن براي او حلال است و اگر زني دارد و از روي اشتباهي با مادر آن زن يا دختر او يا خواهرش ازدواج نمود زنش بر او حرام نميشود .
١٤ - هر كس با پسربچه‌اي لواط كند و ادخال نمايد خواهر و مادر و دختر آن پسر بر او حرام ميشوند و اين در صورتي است كه لواط در سابق بوده اما اگر بعد از ازدواج با يكي از آنها باشد حرام حلال را حرام نميكند و دختر هيچكدام از آنها براي پسر ديگري حلال نيست .

صفحه ٦٥٠

 فصل
در عدد مجاز زناني است كه مرد ميتواند داشته باشد و بيش از آن بر او حرام است و در اين فصل مسائلي است :
١ - جايز است كه مرد چهار زن دائمي داشته باشد و بيشتر از اين براي او جايز نيست .
٢ - غلام ميتواند با دو زن آزاد ازدواج كند نه بيشتر و يا آنكه با چهار كنيز ازدواج نمايد .
٣ - هر كس در يك عقد با پنج زن ازدواج كند هر كدام را كه بخواهد رها ميكند و چهار تاي باقي را نگاه ميدارد .
٤ - هر كس سه زن داشته باشد بعد در يك عقد نكاح بر سر آنها دو زن بگيرد نكاح آن زني كه اول اسم او را برده صحيح است و ديگري باطل است پس اگر با يكي نزديكي كرد آنگاه فوت شد اگر اين زن همان بوده كه در عقد اول اسم او برده شده بود ارث ميبرد و بايد عده بگيرد و اگر با ديگري نزديك شده بود ارثي ندارد و بايد عده بگيرد چرا كه نكاح او باطل بوده .
٥ - هر كس چهار زن داشته باشد و يكي را طلاق رجعي بدهد ( يعني طلاقي كه حق رجوع در عده براي او محفوظ است ) جايز نيست كه تا انقضاي عده زن مطلقه با ديگري ازدواج كند و اگر يكي از آن زنان غير مدخوله باشد يعني با او نزديكي ننموده باشد و او را طلاق دهد يا يكي از آن زنان فوت شود جايز است كه هر وقت خواست زن ديگر بگيرد و اگر در زمان عده رجعيه زن مطلقه‌اي كه يكي از چهار زن بوده مرد با زن ديگري ازدواج كرد و با او نزديكي نمود بين آن دو تفريق ميشود و بايد مهر را مرد براي حليت فرج باو بدهد و زن عده ميگيرد و اگر نزديكي ننموده مهر و عدّه ندارد بعد اگر پس از گذشتن عده آن مطلقه مرد بخواهد با اين زن ازدواج ميكند و هر كس غايب است و يكي از چهار زن خود را طلاق بدهد بعد از نه ماه ميتواند زن ديگر بگيرد .
٦ - هر گاه مجوسي مسلمان شود و بيش از چهار زن داشته باشد و آن زنها هم همراه
صفحه ٦٥١

 او مسلمان شوند چهار تا را نگاه ميدارد و زياده بر آن را طلاق ميدهد .
٧ - براي مرد جايز است بهر تعداد كه بخواهد از زنان آزاد متعه بگيرد و هر قدر كه بخواهد با كنيزاني كه مالك آنها است نزديك شود .
٨ - بنده ميتواند باذن مولاي خود متعه بگيرد هر چند تا كه بخواهد و اگر مولي باو اذن دهد كه يك كنيز يا چند كنيز معين از مال خود بخرد و آنها را سريّه خود قرار دهد چنين ميكند .
فصل
در آنچه كه بواسطه كفر و امثال آن حرام ميشود و مطالبي كه باين موضوع مربوط است و در اين فصل مسائلي است :
١ - حلال نيست ازدواج با كفار .
٢ - جايز است كه مرد مؤمن با اهل كتاب يعني يهودي و نصراني و مجوسي ازدواج كند لكن اين كار بسيار مكروه است بجهت آنكه ترس اين هست كه اولاد او يهودي يا نصراني يا مجوسي شوند و نزديكتر به احتياط آن است كه با زن مجوسي ازدواج نكند .
٣ - هر گاه مرد ميتواند زن مسلماني پيدا كند سزاوار نيست كه با اهل كتاب ازدواج كند بلكه كنيز مؤمنه‌اي از آنها بهتر است و اگر با زني از اهل كتاب ازدواج كرد بايد او را از شرب خمر و خوردن گوشت خوك منع كند و نگذارد كه اولادش گول او را بخورند و به مذهب او متمايل شوند .
٤ - اگر شخص با زني از اهل كتاب ازدواج كند پس زن كم‌عقلي بگيرد نه زني كه دشمن باشد و منكر حق .
٥ - جايز است متعه گرفتن زنهاي يهودي و مسيحي و مجوسي و در مجوسي كراهتي است .
٦ - هر گاه زن يا شوهر مسلمان شود و پس از او ديگري داخل اسلام شود آنها بر
صفحه ٦٥٢

 ازدواج خود باقي هستند و هر گاه زن مسلمان شد و شوهر تا انقضاي عده زن اسلام نياورد نكاح آنها باطل است بعد اگر شوهر او را خواست بايد مجدداً با او ازدواج جديدي بنمايد ( يعني در صورتي كه مرد بعد از عده زن مسلمان شود و گر نه ازدواج زن مسلمان با غير مسلمان جايز نيست . م ) و روايت شده در وقتي كه زن مسلمان شود و مرد مسلمان نشود اين مرد زن خود را از دار اسلام بيرون نميبرد و روزها نزد او ميآيد نه شبها .
٧ - نكاح زن مجوسي كراهتش از نكاح دو خواهر او يعني زن يهودي و نصراني بيشتر است .
٨ - هر گاه كسي كنيز ذميه‌اي اهل ذمّه بآن عده از يهود و نصارٰي ميگويند كه در بلاد اسلام بآنها اجازه داده شده كه با شروطي بر مذهب خود زيست كنند . م .
را مالك باشد جايز است كه با او جمع شود .
٩ - با زن نصراني و يهودي بر سر زن مسلمان ازدواج نبايد كرد و عكس آن جايز است و زن مسلمان از قسمت يعني اوقاتي كه شوهر با او است دو ثلث دارد و زن ذميه يك ثلث و حكم كنيز هم همين طور است .
١٠ - اهل ذمه بمنزله كنيزانند بلكه ايشان بندگان امامند پس دو تا از آنها را همراه كنيزي نميگيرد ( چون براي شخص آزاد ازدواج دائم با دو كنيز جايز است نه بيشتر . م ) .
١١ - هر گاه مرد زني ذمي دارد و بر سر او زن مسلماني بگيرد و اين زن نداند كه مرد زن ذميه‌اي داشته و مرد با او نزديك شود آنچه كه زن گرفته ( يعني بعنوان مهر ) مال او است آنگاه اگر خواست نزد آن مرد ميماند و اگر خواست پيش اهل خود برود ميرود و عدّه ميگيرد از روزي كه خارج شده سه حيض يا سه ماه و پس از آن براي شوهر ديگري حلال است و اگر مرد در عده زن مسلمان ذميه را طلاق داد ميتواند آن زن را برگرداند .
١٢ - هر گاه ذميه قبل از آنكه شوهر ذمي او با او جمع شود اسلام بياورد نكاح آنها
صفحه ٦٥٣

 باطل است و مهري ندارد و عده‌اي هم بر او نيست و روايت شده كه هر گاه شوهر از قبول اسلام امتناع نمود نصف صداق زن را باو ميدهد .
١٣ - ازدواج با نصّاب جايز نيست چه به زن دادن بآنها باشد و چه به زن گرفتن از آنها مگر در حال تقيه .
١٤ - جايز است زن گرفتن از گمراهان يعني مستضعفين از عامه و با زنهاي صاف و ساده آنها ازدواج ميكند و زن دادن بآنها جايز نيست .
فصل
در ساير چيزهائي است كه بسبب آنها از ازدواج منع نموده‌اند و در اين فصل مسائلي است :
١ - اعرابي كه معرفت به سنت و حجت ندارد جايز نيست با زن مهاجري ازدواج كند يعني با زني كه مسلمان و صاحب ديانت شده ، و او را از دار هجرت ( يعني معرفت ) بيرون برد كه بعد از هجرت از جهالت و ناداني باز اعرابي شود مثل او و آنچه آموخته بود از يادش برود .
٢ - مُحرم ازدواج نميكند و شخص محل را براي كسي عقد نميكند و هر گاه از روي علم در حال احرام ازدواج كرد آن زن هرگز برايش حلال نميشود و اگر از روي جهل به حكم بوده اگر خواستند بعد از احرام نزد يكديگر ميروند و اگر شخص در حال احرام كسي را براي ديگري تزويج كند يا خود ازدواج نمايد نكاح او باطل است .
٣ - هر كس با زوجه خود با شروطي كه هست ملاعنه كند بين آن دو تفريق ميشود و ديگر هرگز آن زن برايش حلال نيست .
٤ - هر كس زن خود را متهم به زنا نمايد و آن زن گنگ باشد و نتواند جواب دهد بين آندو تفريق ميشود و ديگر هرگز آن زن بر او حلال نيست و اگر زني شوهر خود را قذف نمايد يعني متهم به زنا كند و آن شوهر كر باشد بين آندو تفريق ميشود و ديگر هرگز آن زن براي آن مرد حلال نيست .

صفحه ٦٥٤

 ٥ - هر كس با دختري كه كمتر از نُه سال دارد نزديكي كند آن دختر براي او حرام مؤبد ميشود و اگر او را معيوب نمايد بايد ديه بدهد يا او را نگهداري نموده و تا پايان عمر او خرج او را بدهد .
٦ - حلال نيست ازدواج با زني كه بر خلاف سنت طلاق داده شده چون او در واقع شوهر دارد و اگر كسي از اهل تسنن بطور مذهب خودش طلاق بدهد در حالي كه آن نوع طلاق را شيعه جايز نميدانند ضرري ندارد ، بآنچه كه خودش بر خود لازم كرده او را ملزم ميكنند ، و روايت شده در كسي كه زن خود را بر خلاف سنت سه مرتبه طلاق داده كه هر گاه مردي بخواهد با آن زن ازدواج كند صبر ميكند تا آن زن حائض شود و بعد پاك شود آنگاه در حالتي كه دو شاهد با خود دارد نزد شوهر آن زن ميرود و ميپرسد آيا اين زن را طلاق داده‌اي اگر گفت بلي سه ماه آن زن را بحال خود ميگذارد بعد براي خود خواستگاري ميكند و روايت شده كه اين كار را بعد از انقضاي عده زن در نزد شوهرش مينمايد و اگر طلاق دهنده از اهل سنت است اين عمل يعني رفتن نزد شوهر و پرسيدن از او بعد از انقضاي عده حمل بر استحباب ميشود .
٧ - ازدواج شخص با قابله ( يعني قابله‌اي كه او را از مادر گرفته ) و با دختر او جايز است و اگر بواسطه بعضي مطالب كه در اخبار روايت شده چنين ازدواجي نكند بهتر است .
٨ - زن شخص گم شده ازدواج نميكند تا خبر فوت شوهر يا خبر طلاق دادن او را بياورند يا خبر دهند كه به اهل شرك ملحق شده و اگر زن بداند كه شوهرش در سرزميني است همواره منتظر او ميماند تا خبر موت يا طلاق او برسد و اگر نداند كه در كدام سرزمين است و نامه‌اي و خبري هم از او نرسد نزد امام ميآيد و امام او را امر ميفرمايد كه چهار سال منتظر بماند پس از نواحي مختلف جوياي حال او ميشوند اگر تا چهار سال خبري نيامد امام وليّ شوهر مفقود را ميخواند و ميگويد آيا اين گم شده مالي دارد اگر دارد خرج آن زن را از آن مال ميدهند تا موضوع حيات و موت شوهر مفقود دانسته شود و اگر مفقود مالي نداشته به ولي او ميگويند خرج اين زن را بده اگر
صفحه ٦٥٥

 قبول كرد تا وقتي كه خرج او را ميدهد زن نميتواند ازدواج كند و اگر از پرداخت نفقه سر باز زد والي او را مجبور ميكند كه زن را در حال طهر طلاق دهد و زن عده ميگيرد پس اگر شوهر در عده آمد و ميل داشت رجوع ميكند و اگر نيامد تا عده منقضي شد ديگر او هم مثل يكي از خواستگاران است و اگر مفقود ولي ندارد حاكم زن را طلاق ميدهد و عدّه او چهار ماه و ده روز است .
٩ - ازدواج با كنيز براي كسي كه تمولي دارد و از تنگدستي نميترسد جايز نيست .
١٠ - نزديكي با كنيز خريداري شده قبل از استبراء استبراء يعني آنكه با كنيز نزديكي نكنند تا عدم حمل مسلم شود . م .
جايز نيست پس اگر فروشنده استبراء نموده كه هيچ و اگر خريدار نميداند كه استبراء شده يا نه و يا ميداند كه نشده بايد خودش استبراء نمايد و اگر كنيز در ملك زني يا بچه صغيري بوده و از آنها خريده استبراء ندارد و همين طور اگر كنيز در سني است كه بواسطه كوچكي احتمال آبستني در او نميرود يا در سن يائسگي است استبراء ندارد و اگر وقتي كه كنيز را خريد حائض باشد و بعد نزد او پاك شود استبراء صورت گرفته .
١١ - نزديكي با كنيز مشترك بدون اجازه شركاء جايز نيست و اگر نزديكي نمود تعزير ميشود و بچه را باو ميدهند و قيمت كنيز را به حد اكثر از او ميگيرند .
١٢ - ارث بردن نكاح حلال نيست يعني اينكه وارث نميتواند زوجه ارث دهنده را بدليل ارث بزني بگيرد .
١٣ - شغار در اسلام نيست و آن اين طور است كه دادن زني را به كسي مهر ديگري قرار دهند مثلاً بگويد خواهرت را بمن بده و مهر او اين باشد كه من خواهرم را بعقد تو دربياورم .
١٤ - حلال نيست كه مرد با زني كه سه بار طلاق داده قبل از اينكه آن زن با مرد ديگري ازدواج كند و مطلقه شود ازدواج نمايد و يا با زني كه نُه مرتبه او را طلاق داده و هر بار عده نگه داشته ازدواج كند كه اين زن براي او حرام مؤبد است .
١٥ - حلال نيست ازدواج با كنيزي كه دو بار او را طلاق داده باشد .

صفحه ٦٥٦

 ١٦ - ازدواج مرد مريض جايز است پس اگر با زن نزديك شد كه هيچ و الا اگر قبل از نزديكي فوت شد نكاح باطل است و زن مهر و ميراثي ندارد .
مقصد دوم
در مسائل مربوط به ازدواج است و مقدمات آن و در اين مقصد چند فصل است :
فصل
در مسائل مربوط به انتخاب مردان و زنان است :
١ - مردان مؤمن و زنان مؤمنه هر يك همتاي ديگري هستند و مسلِم همتاي مسلِمه است و روايت شده كه مرد وقتي كفو و همتاست كه عفيف باشد و چيزي هم داشته باشد ( كه بتواند ازدواج كند ) .
٢ - روايت شده هر گاه كسي نزد شما بخواستگاري آمد كه از اخلاق و دين او رضايت داريد باو زن بدهيد كه اگر ندهيد فتنه و فساد بزرگي در زمين ميشود و بهترين مردان مرد پرهيزكار پاك سخاوتمندي است كه پدر و مادر خوب و نجيب داشته باشد و با پدر و مادر خود به نيكي رفتار نمايد و زحمت عيال خود را بر گردن ديگري نياندازد . و بدترين مردان مردي است كه بهتان ميزند و افترا مي‌بندد و بخيل است و فحش ميدهد و تنها ميخورد و چيزي به كسي نميدهد و اهل خود را كتك ميزند و زحمت خانواده خود را بر دوش ديگران مياندازد و عاقّ والدين است .
٣ - روايت شده هر كس دختر خود را بكسي بدهد كه شارب خمر است بتحقيق كه حق خويشاوندي را درباره او بجا نياورده .
٤ - مكروه است زن دادن به شخص بدخلق .
٥ - مكروه است زن دادن به مخنث ( يعني كسي كه بر هيأت زنان سلوك نموده مردان را به خود ميخواند ) .
٦ - بهترين زنها زني است كه فرزند زياد ميآورد و مهربان و عفيف است و در خانواده
صفحه ٦٥٧

 خود عزيز و نزد شوهر خود مطيع و تسليم باشد و چون با شوهر خود باشد روي خود را باز كند و خود را از غير شوهر بپوشد سخن شوهر را گوش دهد و امر او را اطاعت نمايد و چون با شوهر تنها شود تقاضاي مرد را برآورد لكن آن گونه كه مرد خود را سهل و زود بر زن عرضه ميكند او خود را بآن سرعت تسليم نكند و كارها را آسان بگيرد و نرم‌خو باشد و بسهولت و بطور موافقت در امور جاري شود و چون شوهرش غضب كند نخوابد و قرار و آرام نگيرد تا شوهرش از او راضي شود و هر گاه شوهرش غايب باشد در نبودن او حفظ الغيب او را بنمايد و خوشبو باشد و دست‌پخت خوبي داشته باشد و چنان باشد كه امساك و انفاق او مطابق شرع باشد ، عفيف باشد و ميل به شوهر داشته باشد و خوش‌رو باشد و مَهر او كم باشد و چون شوهر او وارد منزل شود از او استقبال نمايد و چون بيرون رود او را مشايعت كند و چون غمگين شود او را تسلي دهد و باوفا و باتدبير و باحيا و خوش‌اخلاق باشد و فسادي در او نباشد و در خانواده خوبي پرورش يافته باشد و كسي باشد كه بشود با برادران و عموها و دائيهاي او زندگي كرد و بهترين زنها زنان قريش هستند .
٧ - بدترين زنان زني است كه در خانواده خودش ذليل باشد و بخواهد كه نزد شوهر خود را عزيز و بزرگ و محترم بدارد و نازا باشد و كينه‌ورز باشد و از اعمال قبيح روگردان نباشد و چون شوهرش غايب شود حجاب را ترك كند و چون بيايد خود را بپوشد حرف شوهر را نشنود و امرش را اطاعت نكند و چون شوهر با او تنها شود خود را از او منع نمايد و بد ادائي كند و عذر شوهر را نپذيرد و گناه او را نبخشد كثيف باشد و لجوج و سركش و از آنها نباشد كه منزلشان شناخته است و علانيه اجانب به خانه آنها رفت و آمد ميكنند و لخت و بي‌حجاب ميباشند و دين نداشته باشد و پي فتنه باشد و متمايل به شهوات و شتابان بسوي لذات و حلال شمارنده محرمات .
٨ - روايت شده كه با زن شهبره و لهبره و نهبره و هيدره و لفوت ازدواج مكن اما شهبره ظاهراً زني است كه زياد گريه ميكند و اشك ميريزد در نسخه اصل الذرفاء خوانده ميشود كه معني مناسبتري براي آن نفهميدم اما در جلد ١٠٣ بحار در حديث پيغمبر (ص‌) الزرقاء نقل نموده كه معني آن صاحب چشم زرقاء است . م .
و بد و زشت ميگويد و لهبره زن قدبلند لاغر است و نهبره قدكوتاه بدشكل است و هيدره پيرزني است كه روزگارش گذشته و لفوت آن است كه از غير تو اولاد دارد .

صفحه ٦٥٨

 ٩ - سزاوار است ازدواج با زني كه گندمگون باشد و چشمهاي نيكو داشته باشد و نشيمنگاه او بزرگ باشد و ميان‌قامت باشد و لبّه او كه جاي قرار گرفتن گردن‌بند است نيكو باشد و استخوانهاي قوزك پاي او در زير گوشت پنهان باشد ( يعني مچ پاي او گوشت داشته باشد ) و صاحب جمال و خنده‌رو باشد و از سعادت مرد اين است كه چون پرده از روي زن بردارد او را سفيدرو بيابد و هنگامي كه قصد ازدواج دارند و درباره زني از كسي ميپرسند بايد همانطور كه از چهره و رخسار او ميپرسند درباره موي او هم سؤال كنند .
١٠ - سزاوار است ازدواج با باكره چرا كه دهان او پاكيزه‌تر است و رحم او جاذب‌تر و شير او بيشتر و رحم او نرم‌تر است و خوب است كه زن اولاد بسيار بياورد ولو آنكه زشت باشد و زنان زشت بيشتر اولاد ميآورند و زن نازا ميمنت ندارد .
١١ - سزاوار است كه با زن بجهت دين او ازدواج كنند نه آنكه در پي مال و جمال باشند ولو آنكه زن بي‌ديني باشد و نبايد با زني براي فخر و رياء و سمعه ازدواج كنند و هر كه چنين كند خداوند از اين ازدواج بر او نميافزايد مگر ذلت و حقارت و در آخرت او را عذاب ميكند .
١٢ - مكروه است نكاح زنگي و خوز و اهل سند و هند و قندهار و نبطي و كرد و همچنين مكروه است ازدواج با زن احمق و ديوانه و يك‌چشم نجيب نميشود و همچنين ازرقي كه مثل نگين باشد چشم او و زني كه در سند بدنيا آمده .
١٣ - اشكالي ندارد كه غير هاشمي با زن هاشمي ازدواج كند .
١٤ - سزاوار نيست زن دادن به كسي كه پدرش بر زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله لعن شده باشد .
فصل
در نگاه كردن به زنان است و مطالبي كه مربوط بآن ميشود و در اين فصل مسائلي است :

صفحه ٦٥٩

 ١ - جايز است انسان به زني كه قصد ازدواج با او را دارد نظر نمايد و جايز است نگاه كردن بصورت و معاصم او كه جاي النگو باشد بر روي ساعد و در او با تأمل نظر ميكند و به خلقت و موي او بدون قصد تلذذ نظر ميكند و زن جامه نازك‌تري ميپوشد و دامن را بر كمر محكم نموده پائين‌تنه را ميپوشاند و مرد باو نظر مينمايد .
٢ - جايز نيست كه از روي عمد به نامحرم نظر كنند و روايت شده نگاه اول مال تو است و نگاه دوم بر عليه تو است و مال تو نيست و در نگاه سوم هلاك است .
٣ - استثناء ميشود از اين حكم نگاه كردن به صورت و دو دست ( يعني از مچ تا سر انگشتها ) و دو قدم و سرمه و انگشتر از زينت هاي ظاهره و هر زينتي كه بيرون خِمار يعني سرانداز است يا پائين‌تر از جائي است كه النگو مي‌بندند .
٤ - و همچنين مستثني از اين حكم هستند زنهائي كه وقت نكاح ايشان گذشته كه براي آنها جايز است چادر خود را بردارند و اگر كنيزي باشد جايز است كه خمار خود را بردارد اما زينت آشكاري نميكند و اگر اين كار را نكند بهتر است .
٥ - اشكالي ندارد كه زن زينت خود را پيش روي كساني كه خداوند اسم برده آشكار كند در آن آيه كه ميفرمايد : وَ لٰايُبْد۪ينَ ز۪ينَتَهُنَّ اِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ اَوْ آبٰاۤئِهِنَّ اَوْ آبٰاۤءِ بُعُولَتِهِنَّ اَوْ اَبْنٰاۤئِهِنَّ اَوْ اَبْنٰاۤءِ بُعُولَتِهِنَّ اَوْ اِخْوٰانِهِنَّ اَوْ بَن۪ي اِخْوٰانِهِنَّ اَوْ بَن۪ي اَخَوٰاتِهِنَّ اَوْ نِسٰاۤئِهِنَّ اَوْ مٰا مَلَكَتْ اَيْمٰانُهُنَّ اَوِ التّٰابِع۪ينَ غَيْرِ اُولِي الْاِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ اَوِ الطِّفْلِ الَّذ۪ينَ لَمْ‌يَظْهَرُوا عَلٰي عَوْرٰاتِ النِّسٰاۤءِ . و ترجمه آيه شريفه اين است كه ميفرمايد : آشكار نكنند زنها زينت خود را مگر براي شوهران خود يا پدران خود يا پدران شوهرهاي خود يا پسران خود و يا پسران شوهران خود يا برادران يا پسران برادران خود يا پسران خواهران خود و يا زنان خودشان يعني زنان مؤمنه يا در نزد غلاماني كه مالك آنها هستند يا خادمي كه فهمي ندارد و محتاج زن نيست يا پيش روي بچه‌هائي كه هنوز بر عورتهاي زنان مطلع نشده‌اند ، و نيز مانعي ندارد زينتي را كه بيرون خمار يعني سرانداز و پائين‌تر از محل بستن النگو در دو دست و پائين‌تر از ساعد باشد در برابر اجانب آشكار كند و غير اولي الاربة كه در آيه آمده تفسير به شخص احمق شده كه احتياج به ولي و
صفحه ٦٦٠

 سرپرست دارد و با زنها نزديك نميشود .
٦ - سزاوار نيست كه مردان به پشت سر زنها از پشت لباس آنها نگاه كنند چرا كه ترس آن هست كه ديگران هم بهمين طور به زنهاي آنها نظر كنند .
٧ - مانعي ندارد كه مرد به تمام بدن همسر خود نظر كند .
٨ - حرمتي براي زنان اهل ذمه نيست و باكي نيست كه مرد مسلمان به موها و دستها و سر آنها نگاه كند .
٩ - اشكالي ندارد نظر كردن به سرهاي اعراب يعني سكّان بيابانها و اهل سواد يعني روستاها كه سر را نميپوشند و زن ديوانه و هر كس كه او را از بي‌حجابي نهي ميكنند و گوش نميدهد .
١٠ - زن مسلمان سزاوار نيست كه پيش روي زن يهودي و نصراني بدون حجاب باشد .
١١ - جايز نيست كه زن نامحرمي را براي مردي توصيف كنند تا آنكه مفتون او شود و نعوذ بالله با او مرتكب خلافي شود و از اين قبيل هستند شعرا وقتي كه زن معين مشخصي را توصيف ميكنند .
١٢ - خوب نيست كه زن در خلوت با مرد بنشيند و سزاوار نيست كه مرد در جائي بخوابد كه صداي نفس زن نامحرمي را ميشنود .
١٣ - مصافحه يعني دست دادن با زن نامحرم و فشردن و نگاه داشتن دست او جايز نيست و دست دادن با او از پشت لباس مانعي ندارد و بهتر آن است كه اصلاً با محارم هم دست ندهند مگر از پشت لباس و زن وقتي كه لباس رنگين پوشيده بديدن برادر خود نرود .
١٤ - شوخي و مزاح كردن با نامحرم جايز نيست .
١٥ - سزاوار نيست كه زن نزد نامحرم بيش از پنج كلمه آنهم صحبتي كه لازم است سخن بگويد مگر آنكه ضرورتي پيش بيايد .
١٦ - مكروه است مناقشه با زنان ( مناقشه يعني جر و بحث و لج و لجبازي ) .

صفحه ٦٦١

 ١٧ - جايز است با كراهتي كه زن پيش روي بنده خود بي‌حجاب باشد و آن عبد به ساق و موي او نظر كند .
١٨ - براي زن جايز نيست كه پيش روي خواجه‌اي كه غلام او نيست بي‌حجاب باشد .
١٩ - مكروه است كه مردان بر زنهاي نامحرم بدون اجازه اولياء آنها وارد شوند .
٢٠ - جايز نيست كه زن به نامحرم نظر كند و چشم خود را از او پر نمايد ولو آنكه آن نامحرم مرد كوري باشد .
٢١ - جايز است كه در وقت اضطرار مرد زن نامحرم را معالجه كند و باو نظر نمايد و همچنين بالعكس .
٢٢ - جايز نيست كه در راه يا در بازار زنها داخل مردها حركت كنند و به يكديگر برخورد نمايند و زن به نماز عيدين و جمعه نميرود مگر مسن باشد و متن راه مال زنها نيست و آنها بايد از كنار ديوار و كنار راه حركت كنند .
فصل
در عقد است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در اين فصل مسائلي است :
١ - براي خواستگاري و عقد خطبه خواندن مستحب است و اقل خطبه آن است كه حمد خدا را بجا آورد و كافي است كه بگويد : اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ وَ صَلَّي اللّٰهُ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِه۪ وَ نَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ .
٢ - سزاوار است كه انسان هنگامي كه قصد ازدواج دارد بگويد : اَقْرَرْتُ بِالْم۪يثٰاقِ الَّذ۪ي اَخَذَ اللّٰهُ اِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ اَوْ تَسْر۪يحٌ بِاِحْسٰانٍ ، يعني اقرار نمودم به عهدي كه خدا گرفته است كه يا زن خود را بطور خوبي نگه دارم يا آنكه با نيكي او را رها سازم .
٣ - در الفاظ عقد نكاح روايت شده كه بگويند : زَوَّجْتُكَهٰا عَلٰي كذا ، و : زَوَّجْتُ هٰذِهِ الْجٰارِيَةَ مِنْ هٰذَا الْغُلٰامِ بِكذا ، يعني اين دختر را بعقد تو بيرون آوردم باين مهر ، يا اين دختر را بعقد اين پسر بيرون آوردم باين مهر ، و هر گاه زن ميگويد بگويد : زَوَّجْتُكَ نَفْس۪ي بِكذا ، يعني خود را براي تو تزويج نمودم باين مهر و روايت شده كه حضرت
صفحه ٦٦٢

 ابوجعفر محمد بن عليٍ الرضا عليه السلام در عقد دختر مأمون كه براي خودشان تزويج نمودند فرمودند : هذا امير المؤمنين زوجني ابنته علي ما فرض الله ، يعني اينك امير المؤمنين دختر خود را بر آن وجه كه خداوند قرار داده براي من تزويج نمود . آن وقت اندازه مهر را ذكر فرمود بعد فرمود اي امير المؤمنين آيا تزويج كردي براي من گفت بله فرمود قبول كردم و راضي شدم .
٤ - بخشيدن فرج و عاريه دادن آن و حلال نمودن آن براي زن آزاد جايز نيست .
٥ - سكوت بكر دليل رضايت اوست بلكه سكوت غير باكره هم دليل رضاي اوست و همچنين سكوت مولٰي در وقتي كه قدرت منع كردن دارد لكن منع نميكند و بشر وجه دارد دليل رضايت است .
٦ - هر كس در وقت عقد با زن خود شرط كند كه اگر بر سر تو زن گرفتم يا با كنيزي جمع شدم يا از تو كناره گرفتم در چنين صورتي تو مطلّقه هستي شرط او باطل است نكاح ميكند و سريّه ميگيرد آنچه بخواهد .
٧ - هر كس با زن خود شرطي بكند كه مطابق كتاب خداست بايد به شرط خود وفا كند .
٨ - اگر مرد اين شرط زن را پذيرفت كه امر جماع و طلاق در دست زن باشد شرط باطل است .
٩ - اگر در ازدواجي شرط شود كه اگر تا فلان وقت معين شوهر مهر زن را داد آن زن زنِ اوست و اگر تا آن وقت مهر را نياورد ديگر راهي باو ندارد شرط او باطل است و امر نزديكي با زنش باختيار اوست .
١٠ - جايز است كه با زن خود شرط كند كه من روز نزد تو نميآيم يا شب نزد تو نميآيم يا اينكه قسمتي نداري ( يعني اينكه مثلاً اوقات معيني از هفته متعلق بتو نيست ) يا شرط كند كه نفقه تو فلان قدر معين است .
١١ - جايز نيست كه در عقد شرط شود كه مرد براي پدر زن كار كند و آن كار را مهر زن قرار دهد اما اگر كار كردن مهر آن زن نباشد و شرط خارجي باشد اشكالي ندارد .

صفحه ٦٦٣

 ١٢ - و هر كس در وقت عقد با او شرط شود كه در فرج نزديكي نكند بشرط خود وفا كند و اگر بعد زن اجازه داد مانعي ندارد .
١٣ - هر كس در وقت عقد با او شرط شد كه زن را از شهر او بيرون نبرد بايد باين شرط وفا كند .
١٤ - مانعي ندارد كه با زن شرط كند كه هر وقت خواست با او جمع شود و ماهانه نفقه معلومي باو بدهد .
١٥ - هر كس بغلام خود بگويد تو را آزاد كردم باين شرط كه دخترم را براي تو تزويج كنم و اگر تو بر سر او زن گرفتي يا كنيزي گرفتي صد دينار بدهي و بهمين قاعده او را آزاد كند و او كنيزي بگيرد يا ازدواج كند بايد بشرط خود وفا كند .
١٦ - هر كس زني بگيرد به مهر صد دينار مثلاً و شرط كند كه زن همراه او ببلاد او برود و اگر نيامد مهر او پنجاه دينار باشد پس اگر مرد بخواهد او را ببلاد شرك ببرد شرطي كه با زن خود داشته باطل است و زن همان صد دينار را مثلاً ميگيرد و اگر خواست به بلاد اسلام برود شرط او پابرجاست و زن را خارج نميكند تا مهر او را بدهد يا زن راضي شود كه نگيرد .
١٧ - هر كس زني بگيرد باين شرط كه هيچيك از زن و شوهر از هم ارث نبرند اين شرط جايز نيست .
١٨ - جايز است كه در يك عقد چند زن بگيرد با مهرهاي متفاوت .
١٩ - هر كس در يك عقد يك زن آزاد و دو كنيز را بگيرد نكاح زن آزاد جايز و نكاح آن دو كنيز باطل است و بين او و آن دو تفريق ميشود .
٢٠ - هر كس در يك عقد پنج زن بگيرد هر كدام را كه خواست رها ميكند و چهار تاي ديگر را نگاه ميدارد و عقد پيش از آنكه يكي را رها كند متوقف است تا وقتي كه به سنت برگردد .
٢١ - هر كس سه زن داشته باشد و دو زن ديگر در يك عقد بگيرد و با يكي از آن دو نزديك شود آن گاه از دنيا برود اگر با آن زني نزديك شده باشد كه در وقت عقد اول
صفحه ٦٦٤

 نام او را برده نكاح با آن زن جايز بوده و ارث ميبرد و عده نگه ميدارد و اگر با زني كه نام او را بعد از نام اولي برده جمع شده بود نكاح باطل است و زن ارث ندارد اما بايد عده نگه دارد .
٢٢ - هر كس دختراني دارد و يكي از آنها را بدون اسم بردن بعقد كسي درآورد اگر شوهر همه آنها را ديده بوده و مع‌ذلك راضي شده كه يك دختر غير مشخص از دختران او را بگيرد پس در اين وقت حرف حرفِ پدر است و پدر بين خودش و خداوند بايد همان دختري را بدهد كه وقت عقد نيت كرده و اگر شوهر همه را نديده نكاح باطل و مجهول است .
٢٣ - هر كس موقع عقد خطا كند و دختر را اشتباهاً بنام ديگري ذكر كند ضرري ندارد و اشكالي پيش نميآورد .
٢٤ - اگر در ازدواج يا طلاق اسم دختر را نميداند او را با نشانه‌اي مشخص كند .
٢٥ - ازدواجي كه از روي مزاح و بدون قصد صورت گيرد اعتنائي بآن نيست اما هر گاه زني خود را براي تو تزويج نمود بعد گمان كردي كه شايد مزاح ميكند ضرري براي تو ندارد .
٢٦ - ازدواج بيّنه‌اي بينه يعني دليل كافي و كامل و اعمّ از شاهد و انواع ادله است . م .
لازم ندارد و واجب نيست كه زن وليّ داشته باشد و براي او جايز است كه خودش خود را تزويج نمايد هر كجا كه باشد بلي داشتن ولي مستحب است يعني اينكه زن امر خود را به مردي بسپارد چون مرد به حال مردان بصيرتر است .
٢٧ - اگر انسان در واقع شدن عقد شك كند عقد مشكوك را درست نميشمارد تا وقتي دلش آرام گيرد و يقين كند كه عقد صحيح بوده .
٢٨ - شخص مست طلاق دادن و بنده آزاد كردن و ازدواج او جايز نيست و روايت شده كه هر گاه زن مست باشد و خود را بعقد كسي درآورد بعد مستي از سرش بپرد و به ازدواجي كه واقع شده رضايت دهد جايز است و بر آن نكاح باقي ميماند .

صفحه ٦٦٥

 ٢٩ - مريض ميتواند ازدواج كند و اگر ازدواج كرد و نزديكي نمود نكاح صحيح است و اگر قبل از نزديكي فوت نمود نكاح باطل است .
٣٠ - بدان كه اركان عقد متعه اين است كه با زن ازدواج كني با مهر معين بمدت معين و ساير شرطهائي كه در نصوص آمده براي اين است كه زن در دلش نگذرد كه شايد اين نكاح حرامي است و مطلب براي او خالي از ابهام شود .
٣١ - گرفتن شهود براي متعه واجب نيست و علت اينكه در بعض اخبار فرموده‌اند شاهد بگيرند اين است كه زن خيالش راحت باشد و گمان نكند كه اين ازدواج حلالي نيست .
٣٢ - جايز است كه زن به صيغه تمتع براي مدت يك ماه كه ابتداي آن هنگام عقد نباشد ازدواج كند و اگر ذكري از ابتداي مدت نشد ابتداي مدت وقت عقد است .
٣٣ - جايز است كه انسان كنيز خود را براي غلامش تزويج كند و ميگويد آن كنيز را بعقد تو درآوردم و مستحب است كه چيزي بآن كنيز بدهد .
٣٤ - جايز است كه انسان كنيز خود را براي برادر مؤمن خود حلال كند بعبارتي يا به هر نحو عملي كه حلال كردن را برساند .
٣٥ - جايز است كه انسان كنيز خود را براي غلام خود حلال كند و جايز است كه به غلام اجازه دهد كه از مال او كنيزهائي بخرد و نزديكي با آنها را هم براي او حلال نمايد .
فصل
در بعض سنتهاي ازدواج است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است هنگامي كه قصد ازدواج دارند دو ركعت نماز بجا آورند و دعاي مأثور را بخوانند .
٢ - سزاوار است ازدواج در شب چون خداوند شب را وقت آرامش و راحتي قرار داده .

صفحه ٦٦٦

 ٣ - تزويج در ساعتي كه هوا گرمست سزاوار نيست چون سبب فراق ميشود .
٤ - تزويج در وقتي كه قمر در عقرب است سزاوار نيست و ازدواج در آن عاقبت خوش ندارد .
٥ - تزويج در ماه شوال مكروه نيست .
٦ - مستحب است در وقت تزويج وليمه بدهند و يك روز يا دو روز كافي است و بيشتر از اين ريا و سمعه است و خوب است كه اطعام در روز باشد و عروس را شب به خانه شوهر ببرند .
٧ - خوب است كه در ازدواج تهنيت بگويند و بگويند به خير و بركت .
فصل
در اولياء عقد است و در آن مسائلي است :
١ - امام معصوم وليّ همه مؤمنين است و او از خود مؤمنين اولٰي بايشان است پس هر كه را بخواهد براي هر كس كه بخواهد عقد مينمايد .
٢ - حاكم شرعي كه بطور خاص يا بطور عام از قبل امام منصوب شده باشد وليّ امور عامه‌اي است كه ولي ندارد از جمله ولايت صغار و سفها و مجانين پس او هر گاه خير و مصلحت دختر صغيري را كه ولي ندارد در اين ببيند كه او را بعقد كسي درآورد ميتواند چنين كند .
٣ - پدر و جد دو وليّ بچه صغير هستند و جايز است كه او را بعقد كسي درآورند چه پسر باشد چه دختر و آن دو صغير كه توسط پدر يا جد بعقد هم درآمده‌اند بعد از آنكه كبير شدند اختيار فسخ نكاح را ندارند و در ولايت جد زنده بودن پدر شرط نيست .
٤ - پدر و جد وليّ دختر كبيره باكره هستند و دختر تا پدرش حيات دارد با بودن او اختياري ندارد .
٥ - مستحب است كه ولي از دختر كبيره باكره خود اجازه بگيرد و سكوت دختر دليل
صفحه ٦٦٧

 قبول اوست و علت اين اجازه گرفتن آن است كه خود دختر هم بر خودش حقي دارد .
٦ - زن غير باكره اگر تحت قيمومت كسي قرار داده نشد اختيارش دست خودش است و خودش مالك امر خود است پس اگر بخواهد بدون ولي و شهود بازدواج كسي درميآيد و اگر بخواهد خود را تحت ولايت كسي قرار ميدهد .
٧ - جد ميتواند دخترِ پسر خود را براي كسي تزويج كند در حالي كه پسرش هم حيوة داشته باشد و چندان راضي نباشد و پدر ميتواند دختر خود را بكسي بدهد اگر چه جد چندان راضي نباشد و اگر مسأله بين آن دو به جر و بحث كشيد در صورتي كه جد قصد ضرر زدن نداشته باشد مطابق نظر او عمل ميكنند .
٨ - اگر پدر و جد هر يك دختر را براي كسي تزويج نمودند پس آنكه اول تزويج نموده اولٰي است و اگر هر دو در يك وقت تزويج نموده‌اند جد اولٰي است .
٩ - پسر كبير جايز است كه با هر كس خواست ازدواج كند اگر چه كه پدرش آن زن را نخواهد .
١٠ - غير از پدر و جد براي برادر يا مادر يا عمو يا غير آنها بطور اصالت ولايتي بر طفل نيست .
١١ - هر گاه زن برادر بزرگش را وكيل نمود و آن برادر او را بعقد مردي درآورد و در حالي كه زن هنوز خبر ندارد برادر كوچكتر بطور فضولي خواهر را بعقد كسي درآورد و زن هم رضايت داد و مرد با او نزديك شد و حامله شد بعد شوهر شاهد آورد زن را از مرد جدا ميكنند تا وقتي كه وضع حمل كند و اين زن دو مهر دارد يكي از مرد اول بواسطه عقد و يكي از دومي بدليل آنچه كه براي حليت فرج ميپردازد و بعد خودش نزد اولي ميرود و بچه را به پدرش ميدهند .
١٢ - روايت شده مردي كه مادرش در غيبت او او را داماد كند آن نكاح جايز است لكن آن مرد اگر خواست نكاح را قبول ميكند و گر نه قبول نميكند و اگر قبول نكرد مادرش بايد مهر را بدهد .

صفحه ٦٦٨

 ١٣ - هر گاه زني دو برادر داشته باشد و برادر بزرگتر در شهري خواهر خود را بعقد كسي درآورد و برادر كوچكتر در ولايت ديگر و هر دو عقد بطور فضولي باشد پس اولٰي آن است كه زن اولي را اختيار كند مگر آنكه بدومي رضايت داده و او هم با وي نزديك شده باشد كه در اين صورت زن اوست و نكاح او جايز است .
١٤ - وصيِّ از طرف پدر از كساني است كه عقد نكاح در دست او است و ميتواند باعتبار وصايت و سرپرستي و رسيدگي بامور دختر صغير كه توسط پدر دختر باو واگذار شده آن دختر را براي كسي عقد كند .
١٥ - غلام و كنيز هيچ اختياري نسبت بامور خودشان ندارند و صاحب آنها ولي آنها است بهر طور كه خواست نسبت به ازدواج آنها عمل مينمايد .
١٦ - زن بالغ اگر بخواهد ولايت خود را به مردي ميدهد كه بهر طور صلاح دانست او را بعقد كسي درآورد و ولي ميتواند به ديگري براي تزويج آن زن توليت دهد .
١٧ - هر كس بمردي امر كند كه زني از اهل بصره از بني‌تميم مثلاً براي او بگيرد بعد او زني از اهل كوفه از بني‌تميم براي او بگيرد مخالفت امر او را نموده است و مأمور بايد نصف مهر را به كسان زن بدهد و عده‌اي هم ندارد و بين آن دو ميراثي نيست .
١٨ - هر كس به مردي امر كند كه زني را براي او عقد كند و بعد از عقد كردن او انكار كند و بگويد كه من نگفته بودم اگر مأمور دليل و حجتي دارد كه آن شخص او را مأمور نموده بوده كه اين زن را برايش تزويج كند مهر بگردن امر كننده است و اگر بينه‌اي ندارد خود مأمور بايد مهر را به كسان زن بدهد و ميراثي بين آن دو نيست و عده‌اي هم بر گردن او نيست و اگر مهري براي او قرار داده بوده زن نصف مهر را ميبرد و اگر مهري معين نشده بوده زن چيزي نميگيرد و در حكم واقع براي آمر واجب است كه زن را طلاق دهد و در حكم ظاهر زن ميتواند ازدواج كند و گناهي بر او نيست .
١٩ - هر كس به مردي امر كند كه در شهري براي او زني بگيرد و آن شخص كه مأمور شده برود و زن را براي او تزويج نموده برگردد و ببيند شخص امر كننده از دنيا رفته در
صفحه ٦٦٩

 چنين وقتي مأمور تحقيق ميكند كه آيا آن شخص قبل از عقد نكاح فوت شده يا بعد از آن اگر قبلاً فوت شده نه او و نه مأمور چيزي بدهكار نيستند و زن ارث نميبرد و نكاح باطل بوده و اگر بعد از عقد فوت نموده مهر در ميراث او است و زن نصف مهر را ميبرد و وارث هم هست و عدّه هم نگاه ميدارد .
٢٠ - اگر زني مردي را وكيل كند كه او را عروس نمايد و وكيل او را براي خود عقد كند اين عمل جايز نيست زن را از او منتزع نموده و از باب تنبيه توي سر آنمرد ميزنند .
٢١ - جايز نيست كه زن مردي را وكيل كند كه او را براي خودش عقد نمايد اگر چه كه بيوه باشد و واجب است كه كسي غير از شوهر را وكيل نمايد .
٢٢ - عقد فضولي جايز است لكن موقوف بآن است كه طرفين آن را قبول نمايند .
٢٣ - زن درباره خودش مورد تصديق است اگر گفت مانعي ندارم و ميتوانم ازدواج نمايم از او دليل و شاهد نميخواهند .
٢٤ - جايز است كه در عقد ازدواج صغيري را وكيل نمايند .
٢٥ - در امر ازدواج بايستي كه احتياط تام بنمايند چون اولاد از آن حاصل ميشود بنا بر اين نبايد كه بهيچوجه بناي كار را بر شبهات بگذارند يا به صرف توهم و گماني اكتفا كنند .
مقصد سوم
درباره مهرها و اجرت‌ها است و در آن چند فصل است :
فصل
در حد مهر است و تعيين آن و در آن مسائلي است :
١ - خوب نيست كه نكاحي بدون مهر صورت گيرد .
٢ - جايز نيست كه زني خود را به مردي ببخشد و اين مطلب فقط بطور خاص در مورد رسول خدا صلي الله عليه و آله جايز بود .

صفحه ٦٧٠

 ٣ - هر كس از روي ظلم از پرداخت مهر زن خود امتناع كند عند الله زناكار است .
٤ - سزاوارترين شرطها به وفا كردن آن است كه مهر و اجرتي را كه در نكاح شرط كرده در برابر حليت نكاح زن بپردازد .
٥ - هر كس زني بگيرد و نيت نداشته باشد كه مهر او را بدهد او در نزد خدا زناكار و بمنزله سارق است .
٦ - امام ديون مؤمنين را از جانب آنها مي‌پردازد بجز مهر زنها را .
٧ - مهر آن چيزي است كه طرفين بآن رضايت دهند كم باشد يا زياد در متعه باشد يا عقد دائم و كمتر چيزي كه در مهر كافي است يك تمثال قند است جز آنكه مكروه است مهر شبيه مهر زن فاجره شود و از ده درهم كمتر باشد .
٨ - مستحب است تأسي به حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و اكتفا نمودن به مهر السنه كه عبارت از پانصد درهم است كه بوزن امروز ما دويست و شصت و دو و نيم مثقال صيرفي است ( تقريباً معادل ١٢١٠ گرم ) .
٩ - جايز است كه مهر از مهر السنة بيشتر باشد .
١٠ - مستحب است كه مهر كم باشد و خرج ازدواج نيز زياد نشود .
١١ - هر كس در پنهاني مهري قرار گذاشت و بيش از آن را اظهار نمود بنا بر همان است كه در پنهاني قرار گذاشته است .
١٢ - جايز است مهر را تعليم قدري از قرآن قرار دهند و همچنين جايز است نكاح به يك درهم يا يك مشت گندم .
١٣ - هر گاه كسي از اهل ذمه يا از كفاري كه با مسلمين در جنگ هستند با زني ازدواج كند و مهر او را مقداري شراب قرار دهد يا خوكهائي بعد هر دو مسلمان شوند ازدواج آنها حلال و جايز است اما وقتي مسلمان شدند حرام است كه چيزي از آن مهرها را به زنان خود بدهند و بايد قيمت آنها را بپردازند .
١٤ - هر كس با زني ازدواج كرد و مهر را خادمي قرار داد يا اطاقي يا خانه‌اي و بطور مطلق گفت و معين نكرد آنچه بايد بدهد حد متوسط چيزي است كه ذكر كرده .

صفحه ٦٧١

 ١٥ - جايز است كه مرد مهر زن را اين قرار دهد كه مدتي براي او كار كند و البته بايد براي خود زن باشد نه براي پدر او چون مهر عوض نزديكي است .
١٦ - هر كس كنيزي بخرد و بعد در بهاي آن مال دزدي بدهد يا صداقي براي او قرار دهد و هنگام پرداخت از اموال مسروقه صداق بدهد فرج براي او حلال است و پي‌آمد و وبال آن مال بر گردن اوست اما اگر عيناً بآن مال بخرد يا مهر را از عين آن مال دزدي قرار دهد پس خيري نيست در چيزي كه اصل آن حرام بوده اما نكاح دليلي بر فساد آن نيست و هرآينه مهر به حرمت مال فاسد ميشود .
١٧ - جايز است كه بعض مهر را نقد قرار بدهد و باقي را نسيه ولو آنكه بگويد بقيه را وقتي كه از دنيا رفتم ببرد يا اگر او را طلاق دادم .
١٨ - مستحب است كه زن قبل از آنكه با شوهر خود نزديكي كند مهر خود را بجهت ثواب باو صدقه نمايد ( يعني بجهت ثواب باو ببخشد ) و اين فضلش بيشتر از آن است كه بعد از نزديكي باو تصدق دهد .
١٩ - جايز است كه كسي عقد ببندد و اسم مهر را نياورد و اگر قبل از دخول در چنين حالتي او را طلاق دهد مهري ندارد و اگر طلاق بعد از دخول باشد بجهت طلب حليت نزديكي با آن زن بايد در حدود مهر خويشان زن باو بدهد .
٢٠ - هر كس با زني ازدواج كند و مهري معين نكند و در خطبه عقد بگويند : عَلٰي كِتٰابِ اللّٰهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه۪ ، بايد مهر السنة باو بدهد و همچنين اگر خواست كه مهري را تعيين كند اما سهو كرد و چيزي ذكر ننمود مهر زن مهر السنة است .
٢١ - هر كس ازدواج كند و مهري تعيين ننمايد و قبل از دخول طلاق دهد زن مهري ندارد جز آنكه چيزي باو ميدهد غني بقدر خودش و تنگدست بقدر خودش و آنچه در اخبار است و كتاب خدا نيز شاهد بر آن است اين است كه به هر مطلقه‌اي متعه‌اي ميدهند جز مختلعه توضيح خلع در كتاب خلع ميآيد .
( و متعه چيزي است كه به زن مطلقه ميدهند ) .
٢٢ - متعه طلاق حدي ندارد جز آنكه روايت شده غني خانه و خادم متعه ميدهد و
صفحه ٦٧٢

 متوسط لباس ميدهد و فقير درهمي و انگشتري .
٢٣ - هر كس با زني ازدواج كرد و قرار گذاشت كه مهر بحكم زن باشد نبايد حكم او از مهرهاي آل‌محمد عليهم السلام كه پانصد درهم نقره است تجاوز كند ( حدود ١٢١٠ گرم ) .
٢٤ - هر كس با زني ازدواج نمود و قرار گذاشت كه مهر بحكم او باشد و قبل از نزديكي با آن زن درگذشت به زن متعه‌اي ميدهند و ارث هم ميبرد اما مهر ندارد و اگر مرد او را طلاق داد زن نبايد حكم كند كه مرد مهرش را بيشتر از مهر السنة بدهد .
٢٥ - هر كس تعيين مهر زنش را بخودش واگذاشتند مهر زن خود را از مهر زنان خويشاوند خود كمتر نكند و او را هم ملحق به خويشان خود بنمايد .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - سزاوار است هر كس ميخواهد براي مرتبه اول با زن خود نزديك شود چيزي باو بدهد چه از مهر او باشد و چه هديه‌اي غير از آن و حد و اندازه‌اي ندارد و نميتواند وقتي كه مهر او را داد آنچه را كه اول داده بود پس بگيرد .
٢ - هر كس ازدواج كند و قبل از آنكه چيزي به زن بدهد با او نزديكي كند اين امر صدمه به مهر نميزند و زن ميتواند مهر را در موقعش مطالبه كند .
٣ - تمام مهر وقتي بر ذمه مرد قرار ميگيرد كه نزديكي در فرج صورت گيرد و همين كه دو موضع ختنه بهم رسيد نزديكي صورت گرفته لكن بصرف اينكه زن و مرد با هم خلوت كنند نزديكي محقق نميشود و تمام مهر تعلق نميگيرد .
٤ - هر كس با دختر باكره‌اي يا دختري كه بجهت نقصي راه جلوي او بسته است ازدواج كند و بعد از خلوت كردن طلاق دهد و زن ادعا كند كه مرد نزديكي كرده زنها باو نظر ميكنند اگر بكر باشد نصف مهر باو ميرسد .
٥ - هر گاه مرد بگويد با اين زن نزديكي نكردم يا زن بگويد مرد با من نزديكي نكرد
صفحه ٦٧٣

 روايت شده كه اين دو را تصديق نميكنند چون مرد ميخواهد مهر را ندهد و زن ميخواهد بگويد عده بر من نيست و ظاهر اين است كه اين در مرد و زني است كه متهم باشند نه در كساني كه راستگو هستند .
٦ - اگر مهري قرار داد و قبل از نزديكي زن را طلاق داد بايد نصف مهري را كه قرار داده به زن بدهد .
٧ - اگر مهري قرار داد و قبل از نزديكي درگذشت زن نصف مهر را دارد و همچنين اگر زن قبل از نزديكي درگذشت ورثه او نصف مهر را طلبكارند .
٨ - روايت شده هر كه قبل از نزديكي طلاق دهد و بستاني ( يعني محصوره‌اي كه در آن درخت و زراعت است ) مهر نموده باشد و آن بستان در فاصله عقد و طلاق در دست خود او بوده و حاصلي داشته نصف محصول و نصف مزرعه را به زن ميدهد و ممكن است كه تملك نصف محصول بدليل رسيدگي است كه در مزرعه نموده .
٩ - هر كس ازدواج كند و مهر را گوسفنداني قرار دهد و قبل از دخول طلاق دهد و در اين وقت گوسفندان زائيده باشند پس اگر گوسفندان در نزد خود او حامله شده بودند نصف آنها و نصف اولاد رابه زن ميدهد و اگر نزد زن حامله شده‌اند نصف گوسفندان را ميگيرد و اولاد متعلق به زن ميباشند و حكم اين مسأله در مورد كنيز و غلام هم همين طور است .
١٠ - هر كس با زني ازدواج كند و مهر را غلام بچه‌اي قرار دهد و آن غلام نزد زن بزرگ شود و شوهر قبل از دخول زن را طلاق دهد زن بايد نصف قيمت غلام را به نرخ روزي كه شوهر آن را باو داده به مرد بپردازد و ديگر توجه باينكه قيمت امروز او كمتر شده يا بيشتر نميكند .
١١ - هر كس ازدواج كرده و مهر را غلامي قرار دهد با كنيزي كه زن آن غلام است و هر دو در ملك او بوده‌اند و آندو را نزد زن بفرستد و زن آن غلام در نزد زوجه آن مرد فوت كند بعد مرد زن را قبل از نزديكي طلاق دهد پس اگر روزي كه آن كنيز را جزو مهر قرار داده او را قيمت كرده بوده دومي را قيمتي ميگذارند بعد نظر ميكنند كه
صفحه ٦٧٤

 قيمت اين غلام با قيمت اولي مهر كه قيمت هر دو در آن زمان بوده چقدر فرق دارد و زن آن مبلغ را باضافه غلام به مرد رد ميكند بعد مرد نصف آنچه را كه دريافت كرده به زن برميگرداند .
١٢ - هر كس با زني ازدواج نمايد و مهر او را هزار درهم قرار دهد و بازاء آن غلام گريخته‌اي و بردي بدهد اين مرد اگر قبل از نزديكي زن را طلاق دهد زن پانصد درهم باو ميدهد و برد و غلام مال خودش است .
١٣ - هر كس زني بگيرد بمهر هزار درهم و هزار درهم را باو بدهد بعد زن پانصد درهم آن را باو ببخشد و باو برگرداند آنوقت مرد قبل از نزديكي زن را طلاق دهد زن بايد پانصد درهم باقي را هم به مرد برگرداند .
١٤ - هر كس زني بگيرد بمهر هزار درهم و زن تمام آن را به شوهر هبه كند بعد شوهر قبل از دخول او را طلاق دهد زن بايد پانصد درهم ديگر غير از آن هزار درهم به مرد بدهد .
١٥ - هر كس كنيز خود را آزاد كند و با او ازدواج نموده آزادي او را مهر او قرار دهد بعد پيش از نزديكي او را طلاق دهد بازاء نصف قيمت خود كه بدهكار است براي مرد كار ميكند اگر قيمت را پرداخت آزاد است و گر نه نصف او به بندگي برميگردد و يك روز براي خودش كار ميكند و يك روز براي مرد و اگر فرزندي داشته باشد كه نصف قيمت او را بدهد آزاد ميشود .
١٦ - هر كس با زني ازدواج نمايد و مهر او را مدبّره‌اي قرار دهد ( يعني كنيزي كه با آن كنيز قرار گذاشته كه پس از فوت او كنيز آزاد شود ) بعد زن خود را پيش از نزديكي طلاق دهد نصف اين كنيز مدبره متعلق به زن است و نصف او متعلق به مرد و اگر كنيز از دنيا رفت نصف ارث او مال مرد است و نصف ديگر مال زن .
١٧ - زن ميتواند در صورتي كه قبل از دخول طلاق داده شود نصف مهر را كه باو ميرسد به شوهر ببخشد و پدر يا جد او يا كسي كه زن امر خود را بدست او داده چه دور باشد چه نزديك نيز ميتوانند نصف مهر را ببخشند .

صفحه ٦٧٥

 ١٨ - كسي كه براي غلام خود زن آزادي بگيرد به مهر معيني و قبل از نزديكي غلام را بفروشد نصف مهري را كه قرار داده بود از محل قيمت غلام كه دريافت نموده به زن ميدهد چون اين بمنزله ديني است كه غلام به اذن آقاي خود گرفته باشد .
١٩ - هر كس دختر خود را عروس كند و مهر او را از شوهرش بگيرد و بعد فوت نمايد پس اگر دخترش او را وكيل كرده بوده كه مهر او را از شوهرش بگيرد ديگر نميتواند از شوهر مطالبه نمايد و اگر او را وكيل نكرده بوده ميتواند از شوهر مطالبه كند و شوهر در اين مورد رجوع به ورثه پدر زن مينمايد مگر آنكه دختر در آن وقت طفلي در دامان پدر بوده كه در اين حالت براي پدر جايز بوده كه از جانب او صداقش را بگيرد .
٢٠ - اگر انسان در حال بيماري ازدواج نموده و نزديكي نمايد نكاح او صحيح است اما اگر نزديكي نكرد تا در حال مرض فوت نمود نكاح او باطل است و زن مهر و ميراثي ندارد .
٢١ - هر گاه مردي ندانسته با زني در عده او ازدواج كرد و با او نزديك شد ديگر ازدواج با آن زن هرگز براي او جايز نيست و به جهت طلب حليت مرد براي نزديكي كه نموده بايد مهر او را بدهد اما اگر نزديكي نكرده مهري ندارد و آنچه باو داده مطالبه ميكند .
٢٢ - هر گاه زنِ آزادي خود را براي غلامي تزويج كند بدون آنكه از موالي او اذن گرفته باشد فرج خود را مباح كرده و مهري ندارد .
٢٣ - هر كس زن او برود و به كفار ملحق شود و او زن ديگري بگيرد بر عهده امام است كه مهر آن زن را كه رفته باين مرد بدهد .
٢٤ - هر كس پسر صغير خود را داماد كند اگر پسر مالي داشته باشد مهر بعهده اوست و اگر نداشته باشد پدر ضامن است چه در وقت عقد ضمانت كرده باشد چه نكرده باشد و اگر پسر مالي داشته باشد و با وجود اين پدر هم ضامن شده پرداخت مهر بعهده پدر است .

صفحه ٦٧٦

 } در اصل كتاب بعد از مسأله ٢٤ مسأله ٢٦ آمده است {
٢٦ - هر كس در غيبت او مادرش او را داماد كند نكاح جايز است لكن اگر خواست مي‌پذيرد و گر نه ترك ميكند و روايت شده كه اگر نپذيرفت مهر بعهده مادرش است .
٢٧ - جايز است كه زن مهر را از جانب شوهر ضمانت كند و آنرا از مال خودش قرار دهد و ديگر از مرد چيزي نگيرد .
٢٨ - جايز است كه بعض مؤمنين مهر را از جانب داماد ( به نيت انجام كار خير ) بپردازند و جايز است كه اين مطلب در عقد شرط شود كه مثلاً زيد قبول كرده كه اين قدر بابت مهر بدهد آن وقت كسي كه تقبل نموده مال را به داماد ميدهد و او هم به زن ميدهد .
٢٩ - هر كس با دختري ازدواج كند و گفته باشند كه باكره است بعد معلوم شود كه بكر نبوده مهر او را كمتر ميدهد .
٣٠ - هر كس مورد تدليس واقع شود و زني را كه عيبي دارد باو بدهند و با او نزديكي كند و بعد متوجه عيب شود بابت طلب حليتي كه جهت نزديكي مينمايد بايد مهر او را بدهد آنگاه به كسي كه او را فريب داده مراجعه مينمايد و آنچه به زن داده از او مطالبه ميكند و اگر با زن نزديكي نكرده مهري ندارد و اگر وليّ زن تدليس نكرده و واقع امر را نميدانسته چيزي بر گردن او نيست و اگر زن خودش امر را مخفي نموده و خود را بدون عيب وانمود كرده او را به اهلش برميگردانند و مهري ندارد و روايت شده زن را برميگرداند و آنچه از مهر نزد او يافت شود از او ميگيرد و اگر هم چيزي نزد او پيدا نشد چيزي بر او نيست .
٣١ - هر كس عمداً با زني كه عيبي دارد ازدواج نمود بايد مهر او را بدهد .
٣٢ - اگر غلامي بادعاي حريت با زن آزادي ازدواج نمود بعد زن دانست كه او غلامي است اگر خواست پيش او ميماند و اگر نخواست نميماند و اگر با او جمع شده زن مهر خود را ميگيرد و اگر نشده چيزي به زن نميرسد و اگر زن دانست كه مرد غلام است و بعد از آن مرد با او نزديكي كرد معلوم ميشود كه زن رضايت داده و ديگر
صفحه ٦٧٧

 اختيار با مرد است و زن نميتواند به ميل خود از او مفارقت نمايد .
٣٣ - هر كس خود را صحيح قلمداد نمايد و در واقع عنين يعني ناتوان باشد بايد مهر را بدهد و هر كس از نزديكي با زنها عاجز باشد و بعد از مدتي كه امام باو مهلت ميدهد توفيق نيابد و بين او و زن تفريق شود بايد نصف مهر را بدهد .
٣٤ - خَصي يعني كسي كه بيضه‌هاي او قطع شده هر گاه دخول نمايد بايد مهر را كامل بدهد .
٣٥ - در اجرت متعه هر چه دو طرف تراضي نمايند كافي است كم باشد يا زياد ولو آنكه يك مشت گندم باشد يا يك شربت آب .
٣٦ - هر گاه زني كه مرد متمتع باو ميشود از ايامي كه در متعه مرد بوده چند روز را نزد او نيايد جايز است كه مرد به همان نسبت مقداري از اجرت او را نگاه دارد مگر ايام حيض كه متعلق به خود زن است .
٣٧ - اگر معلوم شد زني كه مرد به او متمتع ميشود بجهتي در عقد شوهري ديگر است پس هر چه كه زن از اين مرد گرفته مال خودش است بجهت طلب حليتي كه مرد براي مقاربت با او مينمايد و اگر چيزي از اجرت مانده است آن را به زن نميدهد و اگر زن از روي علم و عمد با آنكه در عقد كسي بوده صيغه اين شخص شده مرد چيزي باو نميدهد .
٣٨ - هر كس زني را متعه گرفت و زن مهر خود را باو بخشيد بعد آن مرد قبل از دخول او را رها نمود زن نصف مهر را به مرد بدهكار است .
٣٩ - جايز است كه انسان متعه‌اي بگيرد و قرار بگذارد كه هر چه داد قبول باشد اما بايد حتماً چيزي باو بدهد .
٤٠ - هر كه زن آزادي را به عنف تصرف كند بايد صداق او را بدهد و هر كس به كنيز بكري تجاوز كند بايد يك دهم قيمت او را بپردازد .
٤١ - زناكار صداقي نبايد بدهد و زانيه مهري طلبكار نيست .

صفحه ٦٧٨

 مقصد چهارم
در آداب زفاف و نزديكي است و در آن مسائلي است :
١ - سزاوار است كه زفاف يعني بردن عروس به خانه شوهر در شب باشد .
٢ - سزاوار است كه اطعام و مهماني ازدواج در روز باشد .
٣ - سزاوار است كه عروس در شب زفاف كه او را بخانه شوهر ميبرند بر مركب سوار شود .
٤ - سزاوار است كه در عروس‌كشان تكبير بگويند .
٥ - نزديكي با زنان در شب چهارشنبه خوب نيست .
٦ - خوب است كه چون عروس وارد اطاق شد و نشست مرد كفشهاي او را از پايش بيرون بياورد و پاهاي او را بشويد و آب آن را از در خانه تا انتهاي آن بريزد و در اين كار منافع زيادي است .
٧ - سزاوار است كه قبل از نزديكي با زن ملاعبه نمايند تا او هم مشتاق به مرد شود همانطور كه مرد مشتاق باو است .
٨ - مكروه است كه مثل طيور با عجله با زن نزديكي كنند بلكه بايد مرد مكثي بكند و صبري بنمايد تا حاجت زن برآورده شود .
٩ - مكروه است كه انسان وقتي اراده جماع دارد زن را به عجله وادارد و با سرعت و بدون مقدمه نزديكي نمايد چون زنها حوائجي دارند .
١٠ - اگر مرد بخواهد جلوي زن را ببوسد مانعي ندارد .
١١ - جماع رو بقبله و پشت به قبله خوب نيست ( يعني سر يا پا نبايد بطرف قبله باشد ) .
١٢ - جماع بر روي جاده‌اي كه از آن عبور ميشود خوب نيست .
١٣ - در حالتي كه تو لخت هستي و زن تو هم لخت است نزديكي مكن اما اگر جامه از روي تو افتاد اشكالي ندارد .
١٤ - در كشتي نزديكي مكن .
١٥ - اشكالي ندارد كه شخص با كنيز خود در آب نزديكي كند .

صفحه ٦٧٩

 ١٦ - نزديكي كردن در حمام مانعي ندارد .
١٧ - هنگامي كه زن حائض است نزديكي با او جايز نيست .
١٨ - هر كس با زن خود در حيض جمع شود بايد از خداوند طلب مغفرت نمايد چون عصيان خدا را نموده .
١٩ - روايت شده براي نزديكي در حيض كه در اول آن يك دينار و در وسط آن نصف دينار و در آخر آن ربع دينار كفاره بدهند و غير اين هم روايت شده .
٢٠ - و روايت شده هر كس در اول ايام حيض زنش با او در فرج نزديكي كند بايد يك دينار صدقه دهد و ربع حد زناكار را كه بيست و پنج شلاق است باو ميزنند و اگر در آخر ايام حيض چنين كرده باشد بايد نيم دينار صدقه بدهد و دوازده و نيم ضربه شلاق باو ميزنند .
٢١ - روايت شده اگر با كنيز خود در حيض نزديك شدي بايد سه مد گندم صدقه بدهي ( حدود ٢١٢٣ گرم ) .
٢٢ - مرد در وقت حيض از هر جاي بدن زن ميتواند بهره‌مند شود بجز عين فرج .
٢٣ - سزاوار است كه حائض وقتي ميخواهد كنار مرد بخوابد پيراهني پوشيده باشد .
٢٤ - سزاوار است كه زن در حيض شلواري تا زانوها و تا زير ناف بپوشد و مرد در مافوق آن مختار است .
٢٥ - خوب نيست كه مرد بعد از تمام شدن حيض زن قبل از غسل با او جمع شود مگر آنكه شَبِق باشد يعني حريص بر نزديكي باشد كه در چنين وقتي اگر بخواهد به زن ميگويد كه فرج خود را بشويد و با او نزديكي ميكند .
٢٦ - هر گاه زن در حال اعتكاف حائض شود و از مسجد بيرون رود بعد پاك شود سزاوار نيست كه شوهر با او جمع شود تا وقتي كه به مسجد برگشته اعتكاف خود را بجا آورد .
٢٧ - در حال نفاس يعني ايام معين بعد از زايمان نزديكي با زن جايز نيست تا وقتي كه پاك شود و غسل كند و اگر بعد از پاك شدن و قبل از غسل با او جمع شد اشكالي
صفحه ٦٨٠

 ندارد .
٢٨ - مرد يا زني كه خضاب بسته‌اند در حالي كه خضاب بر بدن آنها است نبايد نزديكي كنند و جنب خضاب نمي‌بندد .
٢٩ - پيش روي زن آزاد با زن آزاد ديگر نزديكي مكن اما نزديكي با كنيزان پيش روي كنيزان مانعي ندارد .
٣٠ - اشكالي ندارد كه مرد بين دو زن آزاد يا بين دو كنيز بخوابد .
٣١ - وقتي كه در اطاق بچه‌اي بيدار است و زن و مرد را مي‌بيند و صحبت و صداي نفس آنها را ميشنود سزاوار نيست كه پيش روي او نزديكي كنند چرا كه چنين بچه‌اي هرگز رستگار نميشود اگر پسر باشد زناكار شود و اگر دختر باشد زانيه گردد و اگر از اين نزديكي فرزندي پيدا كنند در فسق و فجور شهره آفاق شود .
٣٢ - سزاوار است كه انسان هر گاه بخواهد با زن خود نزديكي كند در را ببندد و پرده‌ها را بياندازد و خدمه را خارج كند .
٣٣ - سه چيز است كه باعث انهدام بدن ميشود و بسا انسان را بكشد يكي با شكم پر حمام رفتن و ديگر با شكم پر نزديكي نمودن و سوم نكاح با پير زنان .
٣٤ - حلال نيست كسي بطور عمد در مسجد جنب شود .
٣٥ - مكروه است كه در سفر وقتي كه آب پيدا نميشود كسي با اهل خود نزديكي كند .
٣٦ - مكروه است وقتي كه مرد محتلم شده پيش از غسل جنابت با زن خود نزديكي نمايد .
٣٧ - سزاوار است هر گاه بخواهد با زن آبستن نزديك شود وضو داشته باشد .
٣٨ - هر گاه مرد با كنيز خود جمع شود و بعد بخواهد با كنيز ديگر جمع شود وضو ميگيرد و همينطور هر گاه يكبار با زن خود جمع شد و خواست مرتبه ديگر جمع شود وضو ميگيرد همان طور كه براي نماز وضو ميگيرد .
٣٩ - مانعي ندارد كه جنب ميت را غسل دهد دست خود را ميشويد و وضو ميگيرد آنگاه ميت را غسل ميدهد و ممكن است كه شخص ميتي را غسل دهد بعد با عيال
صفحه ٦٨١

 خود جمع شود و براي نزديكي با زن وضو ميگيرد آنگاه با او جمع ميشود و يك غسل براي دست زدن به ميت و نزديكي با زن كافي است .
٤٠ - خوب نيست كه انسان بشهوت زن شخص ديگري با زن خود نزديكي كند .
٤١ - هر كس جنب است و با زن خود در رختخواب خوابيده قرآن نخواند .
٤٢ - خوب نيست كه زن و مرد بعد از نزديكي با يك پارچه خود را پاك كنند بلكه خوب است كه هر يك از پارچه جداگانه استفاده كنند .
٤٣ - جماع ايستاده خوب نيست .
٤٤ - جماع روي سقف عمارتها خوب نيست .
٤٥ - در اول شبي كه انسان براي سفر خارج شده خوب نيست كه جماع نمايد و همين طور در شبي كه ميخواهد در آن شب سفر برود و اگر سفر بيشتر از سه روز و سه شب نباشد جماع در آن سزاوار نيست .
٤٦ - نزديكي در ساعت اول شب خوب نيست .
٤٧ - خوب نيست كه انسان با انگشتري كه ذكر خدا يا چيزي از قرآن بر آن نوشته شده نزديكي نمايد .
٤٨ - زياد حرف زدن هنگام جماع خوب نيست بلكه اصلاً خوب نيست كه در اين حال سخن بگويند ولو وقت بهم رسيدن آلت زن و مرد كه هنوز دخول صورت نگرفته .
٤٩ - مكروه است نظر كردن به فرج زن بخصوص وقت نزديكي و بخصوص نظر كردن بداخل فرج .
٥٠ - جماع در محاق ماه محاق ماه در شبهاي آخر ماه است كه ماه ديده نميشود . م .
مكروه است .
٥١ - جماع در شب اول ماه و شب وسط يعني شب پانزدهم و شب آخر ماه مكروه است .
٥٢ - مستحب است كه انسان در شب اول ماه مبارك با زن خود نزديكي نمايد .

صفحه ٦٨٢

 ٥٣ - از طلوع فجر تا طلوع آفتاب نزديكي مكروه است و همچنين از غروب آفتاب تا غايب شدن روشنائي .
٥٤ - نزديكي كردن در روز كسوف آفتاب و شب كسوف ماه و در روز يا شبي كه در آنها بادهاي سياه و سرخ و زرد بوزد يا زلزله شود مكروه است .
٥٥ - جماع در بعد از ظهر مكروه است .
٥٦ - شب عيد فطر و شب عيد قربان جماع كراهت دارد .
٥٧ - نزديكي در زير درختي كه ميوه دارد مكروه است .
٥٨ - در زير نور آفتاب جماع نمودن كراهت دارد مگر آنكه ساتري آويزان كنيد كه شما را از آن بپوشاند .
٥٩ - جماع در بين اذان و اقامه مكروه است .
٦٠ - جماع در شب نيمه شعبان مكروه است .
٦١ - مكروه است نزديكي در زير آسمان .
٦٢ - مستحب است جماع در شب دوشنبه و شب سه‌شنبه و شب پنجشنبه و روز پنجشنبه وقت ظهر و شب جمعه و در شب جمعه بعد از عشاء آخر و روز جمعه .
٦٣ - جايز است كه انسان با كنيز با عضوي از اعضاء خود ملاعبه نمايد اما با شي‌ء خارجي كه غير از بدن است جايز نيست .
٦٤ - سزاوار است كه هر كس به زن خوشروئي نظر نموده و او را خوش آمده با عيال خود جمع شود و اگر زن نداشته باشد دو ركعت نماز كند و حمد خدا را بسيار بجاي آورد و بر پيغمبر صلي الله عليه و آله صلوات بفرستد آنگاه از خدا بخواهد كه بفضل خود عيالي نصيب او فرمايد .
٦٥ - سزاوار نيست كه انسان زنهائي را كه با آنها نكاح نميكند جمع نمايد و ترك نزديكي با زن جوان بيشتر از چهار ماه جايز نيست مگر آنكه زنْ خودش اجازه دهد .
٦٦ - عزل از زن آزاد مانعي ندارد ولو آنكه زن مايل نباشد ( و عزل آن است كه با زن نزديك شوند و چون وقت انزال شود آلت را خارج نمايند كه اولاد بهم نرسد ) و اين
صفحه ٦٨٣

 كار كراهتي دارد لكن اگر با اجازه زن باشد يا در وقت ازدواج با زن شرط كرده باشد كراهت آن برطرف ميشود و عزل از زني كه بچه نميزايد و زن مسن و زن سليطه و فحاش و زني كه به بچه خود شير نميدهد و همچنين از كنيز مكروه نيست .
٦٧ - جايز نيست كه با دختر قبل از نه سالگي نزديكي كنند و اگر كسي دخول نمود آن دختر براي او حرام ابدي ميشود و اگر صدمه و عيبي باين واسطه بر او وارد شود مرد ضامن است و بايد ديه او را بپردازد يا نفقه و مستمري دائمي تا وقت فوت آن دختر برايش قرار دهد .
٦٨ - جايز نيست وقتي كه زن حامله است يا بچه شير ميدهد از جماع با مرد سر باز زند يا اگر او مايل است مرد بعذر حاملگي او يا بچه شير دادن از نزديكي خود داري كند و هيچيك نبايد باين جهات در باب جماع بديگري ضرر برساند .
٦٩ - نزديكي با زن در دبر مكروه است و شخص صاحب مروت اين كار را نميكند .
٧٠ - خوب است كه عروس را در هفته‌اي كه عروسي كرده از لبنيات و سركه و گشنيز و سيب ترش منع نمايند .
مقصد پنجم
در مسائل مربوط به زندگي زن و شوهر است و در آن دو فصل است :
فصل
درباره بعض حقوق است و در آن مسائلي است :
١ - روايت شده كه زن را مالك و متصدي اموري كه از محدوده نفس خود او خارج است قرار مده و او را بيشتر از حدي كه صلاح حالش هست اكرام مكن ممكن است عبارت : لاتعد بكرامتها نفسها ، باين معني باشد كه اكرام زن بايد محدود به خودش باشد باين معني كه اگر خواهشي دارد براي خودش باشد نه آنكه شفيع ديگران شود . م .
و
صفحه ٦٨٤

 فرموده‌اند او را محفوظ و پوشيده بدار كه چشم او به ناصوابي نيفتد و با پوشاندن او مانع از آن بشو كه صدمه‌اي باو برسد و او را باين طمع مينداز كه نزد تو شفيع و واسطه ديگري شود چون كسي كه زن نزد تو شفاعت او را كرده باو مايل ميشود و همه قوه نكاح خود را مصروف او مكن و بقيه‌اي باقي بگذار ( كه ضعف و ناتواني از تو نبيند ) و در هر حال با او مدارا و خوشرفتاري كن كه زندگي تو توأم با آسودگي باشد .
٢ - روايت شده بهترين شما كسي است كه با اهل بيت خود بهتر رفتار كند و روايت شده كه عيال شخص اسراي او هستند و خداوند كساني رابيشتر دوست ميدارد كه با اسيران خود بهتر رفتار كنند و روايت شده هر كس خداوند باو نعمتي كرامت فرمايد بر اسراي خود وسعت دهد كه اگر نكند نزديك است كه آن نعمت تمام شود .
٣ - ملعون است و ملعون است هر كس عائله خود را ضايع كند .
٤ - در معني نيكي با زوجه روايت شده كه بايد او را سير كند و بپوشاند و اگر جهالتي كرد بر او ببخشد .
٥ - خلاف جوانمردي است كه مرد در شهري كه زن او آنجا است در خانه ديگري بخوابد .
٦ - روايت شده كه زن لعبتي است هر كس اختيار نمود نبايد آن را ضايع كند .
٧ - روايت شده كه مثل زن مثل دنده كج است اگر آن را همين طور كه هست پذيرفتي از آن سود ميبري و متمتع ميشوي و اگر بخواهي آن را صاف كني ميشكند .
٨ - مستحب است كه بر خلق زن بداخلاق صبر كنند .
٩ - روايت شده كه در هيچ حال اطاعت زنان را نكنيد و وظيفه امانت‌داري مال را بايشان نسپاريد و تدبير امور خانواده را بايشان وانگذاريد .
١٠ - اگر زن مالي داشت و با طيب نفس بتو داد استفاده از آن مال براي تو حلال است لكن نبايد با آن مال كنيزي بخري كه با او نزديك شوي .
١١ - زن با بودن شوهرش اختياري در امر آزاد كردن بنده و صدقه دادن و تدبير امور و رسيدگي و توجه بآنها و هبه كردن و نذر نمودن از مال خود ندارد مگر با اجازه
صفحه ٦٨٥

 شوهر جز در مورد حج يا زكوة يا نيكي به والدين يا صله ارحام خودش .
١٢ - جايز نيست كه زن بدون اجازه شوهر چيزي از مال او را ببخشد مگر غذائي كه ميداند شوهرش راضي است كه در اين مورد رخصت داده شده .
١٣ - خوب است كه با زنان مشورت نموده و عكس آن عمل كنند كه اطاعت ايشان ندامت است و در عمل بخلاف رأي آنها بركت .
١٤ - روايت شده در كار درستي هم كه از شما بخواهند سرپيچي كنيد پيش از آنكه امر منكري از شما بخواهند و از بدهاي آنها بخدا پناه بريد و از خوبان ايشان بر حذر باشيد .
١٥ - روايت شده هر مردي كه تدبير او بدست زنش باشد ملعون است .
١٦ - روايت شده كه آنها را در غرفه‌ها ننشانند و كتابت بآنها نياموزند و بآنها ريسندگي و سوره نور را ياد دهيد و سوره يوسف را بآنها نياموزيد و آن را براي ايشان نخوانيد كه در آن فتنه‌هاست .
١٧ - روايت شده حب علي عليه السلام را بآنها ياد دهيد و بگذاريد كم‌اطلاع باشند .
١٨ - واجب است امر كردن زن بكار صحيح و نهي او از كار منكَر اگر قبول نمود خوب است و گر نه تو وظيفه خود را انجام داده‌اي .
١٩ - روايت شده كه زنان را بر زين سوار نكنيد كه آنها را بر فجور تهييج نمائيد و اول زني كه در اسلام بر زين سوار شد دختر اولي بود .
٢٠ - روايت شده كه اي گروه مردان زنهاي خود را در خانه نگاه داريد و براي زنها بهتر آن است كه مردان را نبينند و مردان هم ايشان را نبينند .
٢١ - روايت شده كه غيرت از ايمان است و خداوند خوار كند هر كس از مؤمنان را كه غيرت نميكند و خدا لعنت كند بي‌غيرت را و در جائي كه غيرت لازم نيست نبايد غيرت كنند كه اين كار باعث ميشود زن خوب و سالم بد شود لكن بايد كار زنان را محكم نمود پس اگر عيبي ديدي زود صغير و كبير را سرزنش كن و در عتاب خطاب تو متوجه بي‌تقصير باشد كه گناه بزرگ جلوه كند و تحمل عتاب تو نيز هموار گردد .

صفحه ٦٨٦

 ٢٢ - روايت شده كه در حلال غيرتي نيست .
٢٣ - روايت شده كه غيرت زن كفر است و غيرت مرد ايمان و غيرت زنها حسد است و حسد اصل كفر است زنها وقتي كه غيرت كردند غضب ميكنند و چون غضب نمودند كافر ميشوند مگر اهل تسليم از ايشان .
٢٤ - روايت شده از جمله حقوقي كه مرد بر زن دارد اين است كه زن اطاعت او را بنمايد و سرپيچي از امر او نكند و از خانه شوهر بي اذن او صدقه ندهد و بدون اجازه شوهر روزه مستحب نگيرد و خود را از او منع نكند ولو آنكه بر جهاز شتر سوار باشد و بدون اجازه او از خانه خارج نشود كه اگر بي اذن او بيرون رود ملائكه آسمان و زمين و ملائكه غضب و رحمت او را لعن كنند تا بخانه برگردد و بايد كه زن بهترين عطر خود را استعمال كند و بهترين جامه خود را بپوشد و بهترين زينت خود را بكار برد و خود را صبح و شام بر شوهر عرضه كند و اگر مرد حاجتي داشته باشد اجابت نمايد و هيچ شبي در حالي كه شوهر بر او غضبناك است نخوابد اگر چه كه در آن مطلب حق با مرد نباشد .
٢٥ - مستحب است براي زن كه خدمت شوهر و خانه او را بنمايد .
٢٦ - جايز نيست كه زن عطر بزند و از خانه خارج شود و نهي شده از اين كه براي غير شوهر خود زينت كند و روايت شده كه براي زن حلال نيست كه بخوابد تا وقتي كه خود را بر شوهر عرضه نمايد باين ترتيب كه جامه خود را بيرون ميآورد و با مرد در لحاف او وارد ميشود و خود را باو ميچسباند .
٢٧ - روايت شده هر كس براي غير شوهر خود عطر استعمال كند خداوند نمازي از او نمي‌پذيرد تا از آن عطر غسل كند چنانكه از جنابت غسل ميكند و سزاوار نيست كه زن وقتي كه ميخواهد از منزل بيرون رود لباس خود را بخور خوشبو بدهد .
٢٨ - روايت شده زني كه بر شوهر خود غضب كرده تا شوهر از او راضي نشود عاصي محسوب ميشود و زني كه شوهر او بر او غضبناك است هيچ عملي از اعمال او بالا نميرود و جايز نيست كه مرد از روي ظلم زن خود را اذيت كند و همين طور جايز
صفحه ٦٨٧

 نيست كه زن شوهر خود را آزار دهد و هر كدام كه چنين كنند خدا از آنها حسنه‌اي را قبول نخواهد كرد تا وقتي كه ديگري از او راضي شود .
٢٩ - جايز نيست كه زن براي شوهر خود سحر و جادو نمايد ولو براي آن باشد كه محبت او را بخود زياد نمايد .
٣٠ - روايت شده خطاب بزنان كه نمازتان را طول ندهيد كه شوهر را معطل كرده و مانع او شويد .
٣١ - سزاوار نيست كه زن خود را بدون زينت بگذارد و خوب است زينتي داشته باشد ولو گردن‌بندي باشد و خوب نيست كه دست خود را بدون خضاب بگذارد ولو آنكه حنائي بر آن ماليده باشد اگر چه كه مسنه باشد و اگر شوهر نابينا باشد زينت زن براي او عطر و خضاب است .
٣٢ - سزاوار است كه مردها خود را براي زنان آراسته و خوش هيأت نمايند .
٣٣ - نهي شده از اينكه زنها موهاي خود را بالاي سر بطور برجسته دسته كنند و يا يك دسته مو را بگذارند و باقي را كوتاه كنند و يا موها را مثل چتر بر پيشاني ريخته و انتهاي آنها را بچينند و بر كف دست با خضاب نقش بكشند .
٣٤ - مكروه است كه زن موي زن ديگري را بموهاي خود وصل كند .
٣٥ - جايز است كه زن موهاي صورت خود را بكند و روايت شده كه خدا لعنت كند زني را كه بر بدن خود خال‌كوبي كند و زني را كه شغل او خال‌كوبي است .
٣٦ - نهي شده‌اند زنها در هنگام مصائب از لطمه بصورت زدن و خراشيدن گونه و كندن مو و يقه دريدن و جامه سياه پوشيدن و موها را باز و آويخته رها كردن و ندا به واويلا سر دادن و در قبرستان آمد و رفت كردن و پريشان كردن موها .
فصل
در تقسيم اوقات مرد بين زنان او است و متعلقات آن و در آن مسائلي است :
١ - زن در هر چهار شب يك شب حق دارد كه مرد همبستر او باشد پس اگر يك زن
صفحه ٦٨٨

 است يك شب حق او است و سه شب حق مرد است كه هر جا بخواهد ميرود و اگر دو زن باشند آنها دو شب دارند و مرد دو شب و اگر سه زن باشند زنها سه شب دارند و مرد يك شب براي خود دارد و اگر چهار زن باشند هر كدام يك شب دارند و مرد براي خود ديگر حقي ندارد و نبايد از آنها كناره بگيرد و جاي ديگر برود .
٢ - مردي كه چهار زن دارد حق ندارد كه شب تنها بخوابد مگر باذن صاحب آن شب و اگر بعض شبها متعلق بخودش باشد ميتواند در آن شبها هر كدام را كه خواست فضيلت دهد و نزد او برود .
٣ - اگر اتفاق افتاد كه زن آزادي با كنيزي در عقد نكاح مردي بودند زن آزاد دو شب و كنيز يك شب سهم دارند .
٤ - همچنين اگر زني از اهل كتاب با زن مسلماني در عقد مردي بودند زن مسلمان دو شب و زن كتابيه يك شب سهم دارد .
٥ - زني كه مرد تازه با او ازدواج كرده چه باكره بوده و چه نبوده سه شب را باو اختصاص ميدهد و در باكره هفت شب هم رخصت داده شده و روايت شده كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله هفت شب را به زينب اختصاص دادند و باكره هم نبود .
٦ - متعه سهم و قسمتي ندارد .
فصل
در نفقات است و در آن مسائلي است :
١ - وجوهي كه انسان در آنها صرف مال مينمايد بيست و چهار وجه است :
- هفت مورد آن مخصوص نفس خود او است و عبارتند از طعام و شراب و لباس و زناشوئي و خدمه و پرداخت او در احتياجات خود از قبيل مسكن يا آلاتي كه بوسيله آنها مرمت يا حمل يا حفظ كالاي خود را مينمايد .
- و پنج مورد آن مربوط به اشخاصي است كه وجوباً بايد نفقه آنها را بدهد كه عبارتند
صفحه ٦٨٩

 از اولاد و پدر و مادر و همسر و كنيز و غلام او و اين خرج در تنگدستي و گشاد دستي هر دو بر ذمه اوست .
- و سه مورد از وجوه خرج در ديوني است كه واجب ميباشند و عبارتند از زكوة كه خمس هم از آن شمرده ميشود و مخارج حج و جهاد .
- و پنج مورد از مخارج در صله‌هاست و عبارتند از وقف نمودن و صله خويشان و صله مؤمنين و در وجوه برّ و صدقه بطور مستحب خرج نمودن و آزاد كردن بنده .
- و چهار مورد از مخارج در معروف است يعني كار نيك و عبارتند از پرداخت بدهي و عاريه دادن و قرض دادن و پذيرائي از مهمان .
٢ - روايت شده كه نفقه يتيم را از نزديكترين خويشاوند او ميگيرند همانطور كه ارث آن يتيم هم باو ميرسد .
٣ - روايت شده هر كس مملوكي را كه از عهده كاري برنميآيد آزاد كند بايد نفقه او را بدهد تا وقتي كه مملوك نيازي باو نداشته باشد .
٤ - بهترين خرجها مالي است كه انسان براي مخارج پدر و مادرش ميدهد بعد آنچه كه خرج خود و عيال خود مينمايد بعد مالي كه به خويشان فقير خود بدهد بعد همسايگان بعد مالي كه در راه خدا ميدهد و آن كم‌اجر ترين خرجها و نفقات مذكور است .
٥ - دادن نفقه و لباس و مسكن به زن دائمي واجب است .
٦ - حد انفاق به زن آن است كه سد جوع او را بنمايد و عورت او را بپوشاند و روايت شده كه بايد يك روز در ميان روغن بدهد و سه روز يك بار گوشت و در هر شش ماه رنگ بعض اخوان ميگفت كه مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان اعلي الله مقامه فرمودند آنچه من ميفهمم مقصود از صبغ يعني رنگ در اينجا خضاب است . حاشيه از مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان (اع‌) است .
و در هرسال چهار جامه به زن خود ميدهد دو لباس براي زمستان و دو لباس براي تابستان و سزاوار نيست كه خانه خود را از روغن سر و سركه و روغن زيتون
صفحه ٦٩٠

 خالي بگذارد و براي هر كس از اهل خانه سهم او را به كيل و وزن تعيين ميكند و بقدر مدّ از قوت و غذا ميدهد و او اگر خواست خودش استفاده ميكند و گر نه ميبخشد يا صدقه ميدهد و هر ميوه‌اي كه فراوان شد بايد از آن به عيال خود بخوراند و چون عيد آيد بايد خوراك بيشتري بآنها بدهد و سزاوار است كه مؤمن در زمستان از قوت عيال كم كرده و بر هيزم و وسيله گرم كردن آنها بيفزايد .
٧ - خرج بايد متناسب با وسع شخص باشد هر گاه خدا وسعت داد او هم بايد وسعت دهد و هر گاه خدا كم كرد او هم كم ميكند و از آنطور كه خدا خواسته تجاوز نميكند .
٨ - ملعون و ملعون است هر كس زحمت خود را بر دوش مردم بياندازد ملعون و ملعون است هر كس اهل و عيال خود را ضايع بگذارد و بآنها رسيدگي نكند .
٩ - مؤمن به شوق و رغبتي كه اهل و عيال او به غذا دارند غذا ميخورد و منافق اهل او به شهوت او ميخورند .
١٠ - مستحب است كه بر اهل و عيال وسعت دهند و احتياجات آنها را بتمام و كمال برآورند .
١١ - مستحب است كه چون عيال شخص ميلشان بگوشت شديد شود براي آنها گوشت بخرد .
١٢ - مستحب است ميانه‌روي در معيشت .
١٣ - اسراف در خرج حرام است مگر در حج يا عمره باشد و در چيزي كه باعث اصلاح بدن است اسرافي نيست و هرآينه اسراف در چيزي است كه مال را از بين ميبرد و به بدن ضرر ميرساند و در حديث از جمله اموري كه اسراف است بيرون انداختن هسته خرما را شمرده‌اند چون مصرفي دارد و يا ريختن زيادي آبي كه نوشيده‌اي .
١٤ - روايت شده تنگ گرفتن در خرج آن است كه نان و نمك بخوري در حالي كه توانائي غير آن را هم داري و اعتدال در خوردن نان است و گوشت و شير و سركه و روغن يكبار اين و يكبار آن .

صفحه ٦٩١

 ١٥ - هر كس زني داشته باشد و باو لباس ندهد كه عورت او پوشيده بماند و خوراكي ندهد كه حفظ بنيه او بشود حق است بر امام كه بين آن دو را تفريق نمايد .
١٦ - هر گاه شوهر معسر يعني تنگدست باشد و نتواند حد واجب نفقه را بپردازد ، بجهت بدهيِ نفقه او را حبس نميكنند و انّ مع العسر يسرا .
١٧ - مستحب است كه در نفقه و لباس بين زنها عدالت كنند اگر چه كه برتري دادن هم جايز است لكن كراهت دارد و در مورد كنيزان تفضيل بعضي بر بعض مانعي ندارد .
١٨ - ناشزه كه بر شوهر خود سركشي نموده نفقه و لباسي ندارد و همچنين زني كه بدون اجازه شوهر از خانه او خارج شده تا برنگشته نفقه و لباسي ندارد .
١٩ - دادن مخارج زن مطلقه آبستن تا زمان وضع حمل واجب است .
٢٠ - پرداخت مخارج زني كه به طلاق رجعي طلاق داده شده واجب است طلاق رجعي آنست كه حق رجوع در آن براي مرد محفوظ باشد . م .
.
٢١ - زني كه او را طلاق بائن داده‌اند طلاق بائن آنست كه پس از آن حق رجوعي براي مرد نيست . م .
نفقه ندارد مگر آنكه حامله باشد .
٢٢ - زني كه شوهرش مرده نفقه ندارد ولو حامله باشد .
٢٣ - زني كه به طلاق خُلع ر . ك . - خلع و مبارات .
مطلّقه شده حق سكني و نفقه ندارد .
٢٤ - متعه نفقه ندارد .
٢٥ - اگر پدر و مادر فقير باشند نفقه دادن به ايشان واجب است .
٢٦ - اگر فرزند مالي نداشته باشد واجب است باو انفاق كنند .
٢٧ - روايت شده كه شخص را مجبور ميكنند نفقه صغيري را كه بالقوه وارث اوست بدهد مثل برادر يا پسر برادر و درباره يتيم روايت شده كه نفقه او را از نزديكترين شخص در خانواده او ميگيرند همان طور كه ميراث آن يتيم هم اگر فوت كند به آن خويشاوند ميرسد .

صفحه ٦٩٢

 ٢٨ - مستحب است كه انسان به خويشاوندان محتاج خود انفاق نمايد .
فصل
در نشوز و شقاق است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه مرد حقوق واجبي كه زن بر او دارد ترك كند اسم آن مرد ناشز است و اگر زن ترك حقوق واجبه شوهر رابنمايد ناشزه است و اگر هر دو مراعات حقوق يكديگر را ترك نمودند نام اين عمل شقاق است .
٢ - هر گاه مرد از اداي حقوق زن سر بتابد يا زن بترسد كه مرد از خواسته او رو بگرداند و مصالحه كند با مرد كه در قبال رعايت حق او چيزي از خرجي يا قسمت خود از ايام را بمرد ببخشد جايز است و مانعي ندارد .
٣ - اگر زن بناي سرپيچي و عصيان گذاشت او را نصيحت ميكنند اگر قبول كرد كه خوب است و گر نه مرد در بستر از او كناره ميگيرد و پشت باو ميكند اگر به حق برگشت كه هيچ و گر نه با چوب مسواك و امثال آن او را ميزند نه زدني كه باو صدمه بزند و او را اذيت كند و نفقه‌اي ندارد تا وقتي كه به راه درست برگردد .
٤ - اگر بين زن و شوهر شقاق و اختلاف واقع شد و هر دو بر يكديگر تندي و غضب كردند و قادر بر اصلاح امر نشدند نزد حاكم به مرافعه ميروند و حاكم يكنفر از خويشان مرد را حكم قرار ميدهد باختيار خود مرد و يكنفر را هم از خويشان زن باختيار خود او حكم ميكند و آندو بآنها اختيار ميدهند كه اگر حكمين تصميم به تفريق گرفتند تفريق كنند و اگر خواستند جمع نمايند ، و دو حكم با زن و شوهر مشورت ميكنند چون اصل حق مربوط به آن دو است پس حكم مرد با او خلوت كرده اصل مطلب را جويا شده و ميپرسد كه رضايت او در چه صورت حاصل ميشود و همين طور حكم زن با او صحبت ميكند تا بفهمد رضايت او در چه صورت حاصل ميشود بعد دو حكم با هم ملاقات نموده با هم عهد بر صداقت ميكنند و هر يك به طرف خود قصد و مطلب زن و شوهر را ميگويند و با نيت اصلاح هر چه كه خداوند
صفحه ٦٩٣

 به قلب و زبان آنها انداخت حكم ميكنند . و ديگر هر حكمي كه در حق آن زن و شوهر بنمايند نافذ است حال يا بنحوي حُكم به آشتي ميكنند و يا حَكمي كه از طرف شوهر است زن را طلاق ميدهد .
مقصد ششم
در متعه است و متعلقات آن و در آن مسائلي است :
١ - متعه گرفتن زنان مستحب است و در آن فضل عظيمي است .
٢ - تمتع به بيشتر از چهار زن جايز است چونكه آنها را درقبال اجرت ميگيرند .
٣ - جايز است جمع نمودن هر تعداد متعه با زنان دائم چون اينها در عداد آن زنان بحساب نميآيند .
٤ - واجب است كه وقت تقيه از متعه گرفتن خودداري كنند .
٥ - سزاوار است كه از زنهاي عفيف و امين و مؤمنه متعه بگيرند .
٦ - تمتع به زن يهودي و نصراني مانعي ندارد .
٧ - زن در امر خودش مورد تصديق است پس اگر در بياباني به زني برخوردي و گفت شوهر ندارم ميتواني با او ازدواج كني و تفتيش از امر او لازم نيست .
٨ - متعه گرفتن زني كه از بني‌هاشم است مانعي ندارد .
٩ - متعه گرفتن باكره مانعي ندارد .
١٠ - متعه گرفتن دختر صغير جز با اجازه وليّ او جايز نيست و نزديكي كردن با او در قبل جايز نيست .
١١ - همان طور كه مرد در صورتي كه ميتواند با زن آزاد ازدواج كند نبايد با كنيزي ازدواج كند وقتي كه ميتواند زن آزاد بگيرد نبايد به كنيز متمتع شود .
١٢ - كسي كه ازدواج با زنان آزاد در وسع او نيست مانعي ندارد كه از كنيزان با اذن صاحبان آنها متعه بگيرد و اگر كنيز مال زني است بدون اذن صاحب آن نبايد باو متمتع شوند .
١٣ - تمتع به زنان اهل ذمه مانعي ندارد و جايز نيست كه ايشان را بر سر زن آزاد بدون
صفحه ٦٩٤

 اجازه او صيغه بگيرند اما اگر اذن و رضايت داد مانعي ندارد .
١٤ - زن زناكار تا توبه نكرده نبايد او را متعه بگيرند و اگر توبه كرد مانعي ندارد .
١٥ - هر كس زني را براي مدتي متعه گرفت بعد خواست بر مدت بيفزايد پس يا مدت مانده را باو ميبخشد و بعد براي مدتي كه ميخواهد با اجر معين او را متعه ميگيرد و يا آنكه در ضمن همان مدت اولي او را با اجر معلوم تا زمان معلوم جديدي صيغه ميكند اما آغاز مدت تمتع مجدد را از حين عقد قرار نميدهد بلكه اول آن را آخر مدت عقد قبلي قرار ميدهد و همچنين بدون عقد جديد بر مدت نميافزايد زيرا كه دو شرط در يك شرط ميشود و جايز نيست .
١٦ - يك مرد ميتواند بدفعات زياد هر چه بخواهد يك زن معين را متعه بگيرد .
١٧ - غير شوهر نميتواند در عده زن ، او را متعه بگيرد .
١٨ - اگر زني كه او را متعه گرفته‌اند اقرار به زنا كند و بمرد بگويد كمي قبل از آنكه نزد تو بيايم زنا كرده‌ام سزاوار نيست كه مرد تا پايان عده‌اش با او نزديك شود .
مقصد هفتم
در ازدواج غلامان و كنيزان است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه براي تمتع كنيزي بگيرند كه اولاد داشته چرا كه در ارحام آنها بركت است .
٢ - هر كس كنيزي بخرد تا وقتي كه معامله قطعي نشده و جزو مال او نگرديده و آن را از صاحبش تحويل نگرفته با او نزديك نشود .
٣ - مكروه است ازدواج با كنيزي كه از زنا متولد شده و اگر چنين كنيزي داشته باشد نزديكي با او مانعي ندارد اما در نزديكي قبل از انزال از او جدا ميشود كه حامله نشود و خود داري از نزديكي با چنين كنيزي بهتر است .
٤ - اگر كنيزي خريد كه حلال‌زاده نيست و از او خوشش آمد ببيند مالك مادر آن كنيز كيست و از او بخواهد شخصي را كه با مادر اين كنيز زنا كرده بحل نمايد كه هر گاه آن كنيز فرزندي آورد بچه او طيب باشد .

صفحه ٦٩٥

 ٥ - نزديكي با كنيز مشترك كه قسمتي از آن در ملك ديگري است جايز نيست مگر آنكه يكي از آندو فرج او را براي شريك خود حلال نمايد .
٦ - هر گاه كنيزي باشد كه قسمتي از او بنده و قسمتي آزاد شده است نزديكي با او بدليل حق مالكيت جايز نيست و همين طور به حلال كردن خود كنيز هم نميشود با او جمع شد بلي ميشود ايام را به نسبت كنيز و آزاد بودن تقسيم كرد پس اگر مثلاً نصف او آزاد است و نصف ديگر بنده يك روز مال خودش است و يك روز مال مولا و اگر مولا بخواهد در روزي كه مال كنيز است باو متمتع شود جايز است و در مقابل چيزي باو ميدهد كم يا زياد .
٧ - هر گاه دو نفر كنيزي داشته باشند و او را بعقد مردي درآورند آنگاه مرد سهم يكي از آن دو نفر را بخرد زن بر او حرام است چون بيع او طلاق اوست مگر آنكه سهم هر دو را بخرد .
٨ - نزديكي با كنيز مدبّره ( يعني كنيزي كه مالك او گفته است بعد از فوتش آزاد شود ) مانعي ندارد و اگر كنيزي در ملك دو نفر باشد و هر دو با او قرار تدبير گذاشته باشند بعد يكي از آن دو نزديكي با او را براي شريك خود حلال كند حلال است و هر كدام از شركاء كه بميرند نصف او آزاد ميشود و شريك ديگر حق نزديكي با او را ندارد مگر آنكه كل او آزاد شود و بعد برضايت او با او ازدواج كند .
٩ - نزديكي با كنيزي كه با او قرار مكاتبه گذاشته‌اند و قسمتي از مكاتبه را پرداخته و بر حسب آن مقدار آزاد شده جايز نيست .
١٠ - نزديكي با كنيزِ كنيز مانعي ندارد .
١١ - نزديكي با كنيز زوجه جايز نيست مگر آنكه حلال كند و همچنين خدمت او به شوهر صاحبش بايد با اجازه صاحب او باشد .
١٢ - پدر ميتواند كنيز پسر رابراي خود قيمت نموده و شاهد بگيرد و با او جمع شود اين جواز در صورتي است كه پسر قبلاً با كنيز جمع نشده باشد . م .
.

صفحه ٦٩٦

 ١٣ - نزديكي با كنيز ديگران بحرام جايز نيست و اگر كسي چنين كند نزد آقاي او ميرود و باو خبر ميدهد و خواهش ميكند كه او را بحل كند و گر نه خدا را ملاقات ميكند در حالي كه زاني و خائن است .
١٤ - جايز است كه زن مرد مشركي را از او بخرند و با او جمع شوند .
١٥ - هر گاه كسي كنيزي بخرد و قيمت او را نقد ندهد بعد مال حرامي را در بهاي او بدهد نزديكي با كنيز براي او حلال است لكن تبعات تصرف در آن مال بر گردن او است .
١٦ - نزديكي با كنيزي كه از مسلماني دزديده شده جايز نيست .
١٧ - هر گاه مردي كه غايب است كنيز او بگمان اينكه مرده با شخصي ازدواج كند بعد صاحب كنيز بيايد كنيز و بچه او مال آن شخص است مگر آنكه بابت قيمت بچه مبلغي كه بآن راضي شود بگيرد و او را به پدرش واگذارد .
١٨ - جايز است كه مرد با كنيز خود ازدواج كند و آزاد كردن او را مهر او قرار دهد ميگويد } تو را به زني گرفتم و آزادي تو را مهر تو قرار دادم { و احتياطاً بعد از آن با لفظ جديدي هم ميگويد كه تو را آزاد كردم و اگر بگويد } تو را آزاد كردم و مهر تو را آزادي تو قرار دادم { زن آزاد ميشود لكن ديگر مختار است كه زن اين مرد بشود يا نشود .
١٩ - هر كس كنيز خود را به زوجيت غلامش يا كس ديگري درآورد نبايد ديگر بعورت آن كنيز نظر كند و آن كنيز هم مجاز نيست كه بعورت صاحبش نظر كند و روايت شده كه مقصود از عورت در اينجا بين ناف و زانو است .
٢٠ - روايت شده كه هر گاه مردي كنيزي داشته باشد و با او نزديكي نكند و او را براي مردي كه با او نزديك شود تزويج ننمايد و اين كنيز مرتكب فجوري شود مثل گناه كنيز را بر صاحبش مينويسند و روايت شده هر كس كنيزي گرفت هر چهل روز يكبار با او جمع شود .
٢١ - جايز است كه انسان كنيز خود را براي غلامش تزويج كند .

صفحه ٦٩٧

 ٢٢ - مملوك جايز است كه دو زن آزاد بگيرد يا چهار كنيز چنانكه مرد آزاد هم ميتواند با چهار زن آزاد يا دو كنيز ازدواج كند و البته اين به عقد ازدواج دائم است لكن به حلال كردن چه مرد آزاد و چه مملوك ميتوانند با هر تعداد كه برايشان حلال كنند جمع شوند .
٢٣ - براي بنده ، آزاد كردن و تزويج و عطاء و طلاق و هيچ نوع تصرفي جايز نيست مگر باذن مولا پس اگر بدون اجازه مولا ازدواج كرد ازدواج او عقد لازمي نشده اگر سيد بخواهد اجازه ميدهد و اگر نخواست بين آن دو را تفريق ميكند .
٢٤ - هرگاه كنيزي بدون اذن آقايش خود را براي كسي تزويج نمود نكاح او فاسد است .
٢٥ - زن نميتواند كه بغلام خود اذن دهد كه با او جمع شود و اگر چنين كند به هر دو نفر حد ميزنند و بعد از آن براي همه مسلمين حرام ميشود كه غلام بالغ باين زن بفروشند .
٢٦ - هر گاه مردي كنيزي داشته باشد كه از او اولاد داشته لكن بچه او مرده و اين كنيز را براي غلام خود تزويج نمايد و بعد آن مرد از دنيا برود پس از مردن او زن اختياري ندارد كه زن آن غلام بماند بلكه كنيزي است متعلق به ورثه .
٢٧ - مرد ميتواند كنيز خود را براي برادرش حلال كند و زن هم ميتواند كنيز خود را براي شوهر يا پسر يا پدر خود حلال نمايد .
٢٨ - جايز است كه مرد كنيز خود را براي غلامش حلال نمايد كه غلام با او جمع شود .
٢٩ - زن آزاد جايز نيست كه فرج خود را براي كسي حلال كند يا آن را هبه نمايد يا عاريه دهد و اگر مرد فرج كنيز خود را به برادرش عاريه دهد اگر بمعناي حلال كردن باشد جايز است .
٣٠ - حلال كردن بر طبق دستوري است كه صاحب كنيز ميدهد پس اگر براي مردي ماسواي فرج را حلال كرد نزديكي در فرج براي او حلال نيست و جز آنچه كه حلال كرده چيزي حلال نميشود مثلا ممكن است فقط بوسيدن را حلال كرده باشد اما اگر فرج را حلال كرد ديگر غير آن هم براي آن مرد حلال است .
* * * * *

صفحه ٦٩٨

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب استيلاد استيلاد يعني طلب اولاد نمودن . م .
و لحوق اولاد مقصود تعلق و ملحق شدن فرزند به والدين است و چگونگي نسبت او بآنها در وقتي كه شك و شبهه‌اي پيدا شود . م .
و ملحقات آن
و در آن چند مقصد است :
مقصد اول
در فضيلت اولاد است و مطالبي كه بآن ملحق ميشود و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است سنگين كردن زمين به گوينده لا اله الا الله .
٢ - اولاد مسلمين در نزد پروردگار معين و معلومند بعضي شفاعت ميكنند و بعضي مورد شفاعت واقع ميشوند .
٣ - مستحب است زياد نمودن اولاد بجهت آنكه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرداي قيامت از جهت كثرت آنها بر امتها مباهات نمايد .
٤ - از سعادت مؤمن اين است كه فرزند صالح داشته باشد و فرزندي داشته باشد كه شبيه او باشد و باو كمك نمايد .
٥ - مرض طفل براي گناهان پدر و مادر كفاره ميشود .

صفحه ٦٩٩

 ٦ - سزاوار است زياد نمودن اولاد ولو آنكه انسان تنگدست باشد و هرآينه خداوند رزق آنها را ميدهد .
٧ - هر كس خرج دو دختر يا دو خواهر خود يا دو عمه يا دو خاله‌اش را بدهد آن دو بين او و آتش حجاب ميشوند .
٨ - چه خوب اولادي هستند دختران مورد لطف و مهرند و به كارها و امور منزل رسيدگي ميكنند و باعث انس و باعث بركتند و لباس و موي سر را از حشرات موذي پاك مينمايند .
٩ - دخترها حسناتند و پسرها نعمت براي حسنات بانسان ثواب ميدهند و نعمت را ميپرسند كه چگونه با آن معامله نمودي .
١٠ - سزاوار نيست كه انسان از دختر داشتن بدش آيد چرا كه دختر را زمين نگاه ميدارد و آسمان بر او سايه مياندازد و حفظ ميكند و خدا روزي ميدهد و دختران مانند گلي هستند كه انسان ميبويد .
١١ - جايز نيست كسي آرزوي مرگ دخترش را بنمايد .
١٢ - اقل مدت حاملگي شش ماه است و اكثر آن نه ماه و اگر زن در ايام حاملگي خون خالص ببيند ممكن است بتعداد آن روزها ايام حمل او بيشتر شود .
١٣ - زن هر گاه در ايام حمل بِه بخورد فرزند او خوش‌صورت و خوش‌بو و خوش‌رنگ ميشود .
١٤ - هر گاه حامله كندر بخورد عقل طفل زياد ميشود اگر پسر باشد شجاع و عالم و باهوش ميشود و اگر دختر باشد نشيمنگاه او بزرگ ميشود و نزد شوهر مقرب و محترم ميشود و خوش‌خلق و خوش‌سيما ميشود .
١٥ - سزاوار است كه زنان را در وقت تولد طفل از اطاق بيرون بفرستند كه زن اول كسي نباشد كه بعورت طفل نظر ميكند .
١٦ - قابله امين است .
١٧ - براي رحم چهار جهت است كه در هر يك ماء جاري شود فرزند به همان طرف
صفحه ٧٠٠

 شبيه ميشود و هر جهتي هم بيشتر از يك اولاد از آن حاصل نشود پس منتهاي امكان چهار فرزند است مقصود بيان حكم غالب در حالات طبيعي و عادي است . م .
و آن چهار جهت يكي براي پدر طفل است و دومي مادرش و سومي از جهت عمو و عمه و چهارمي جهت خاله و دائي‌ها .
١٨ - زني كه وضع حمل نموده پيش از هر چيز بايد رطب بخورد و اگر فصل رطب نيست هفت دانه خرما بخورد كه باعث حليم شدن فرزند است .
١٩ - سزاوار است كه از سالم و كامل بودن طفل بپرسند و اول از پسر و دختر بودن آن سؤال نكنند و اگر خلقت او كامل است بگويند : اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذ۪ي لَمْ‌يَخْلُقْ مِنّ۪ي خَلْقاً مُشَوَّهاً ، يعني حمد خدائي را كه از من خلق غير معتدلي نيافريد .
٢٠ - مستحب است كه طفل را در قنداق سفيد ببندند و مكروه است كه در قنداق زرد ببندند .
٢١ - هر كه خدا باو فرزندي داد روز ولادت در گوش راست او اذان بگويد مثل اذان نماز و در گوش چپ او اقامه بگويد كه اين عمل باعث حفظ از شيطان رجيم است .
٢٢ - سزاوار است كه هر كس خدا باو فرزندي داد باندازه يك عدس جاوشير بگيرد و در آب حل كند و در بيني طفل بچكاند دو قطره در بيني راست و يك قطره در بيني چپ و قبل از آنكه ناف او قطع شود بترتيبي كه گذشت در گوشهاي او اذان و اقامه ميگويند كه مبتلا به مرض ام‌الصبيان نشود .
٢٣ - سزاوار است كه كام طفل را با خرما بردارند يا با آب فرات يا آب باران يا با تربت حضرت امام حسين عليه السلام كه امان است و يا با عسل .
٢٤ - سزاوار است كه در وقت تولد طفل سه نوبت اطعام نمايند .
٢٥ - هر گاه به مرد در تولد پسري تهنيت ميگوئي بگو : بٰارَكَ اللّٰهُ لَكَ ف۪ي هِبَتِه۪ وَ بَلَّغَهُ اَشُدَّهُ وَ رَزَقَكَ بِرَّهُ ، و تهنيت گفتن در روز هفتم است .

صفحه ٧٠١

 مقصد دوم
در احكام رضاع است يعني شير دادن و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه مادر فرزند خود را شير دهد و براي اين كار باو اجر بزرگي ميدهند .
٢ - براي بچه هيچ شيري بهتر و پربركت‌تر از شير مادر نيست .
٣ - زن آزاد را مجبور به شير دادن فرزندش نميكنند اما كنيزي كه مادر بچه است ميشود او را اجبار نمود كه به بچه شير بدهد .
٤ - پدر اگر زني را بيابد كه باجرت معيني حاضر است بچه را شير بدهد و مادر بچه بگويد من بچه را شير نميدهم مگر باجرت بيشتري پدر ميتواند بچه را از مادر بگيرد لكن اگر بگذارد كه نزد مادرش باشد براي بچه بهتر است و با او رفتار ملايمتري ميشود .
٥ - اجرت شير دادن را پدر بايد بدهد و اگر بچه پدر ندارد پس از محل ارثي كه بچه از پدر يا مادر ميبرد باو شير ميدهند ، و اگر مادر بچه را به مستخدمه خود بدهد كه او به بچه شير دهد باز حق دارد مطابق اجرتي كه ديگري براي اين كار ميگيرد مطالبه كند .
٦ - شير دادن كامل دو سال تمام است اما مقدار واجب آن بيست و يك ماه است و شير دادن بيشتر از دو سال حرام نيست .
٧ - مستحب است كه از دو پستان به بچه شير بدهند و از يك پستان دادن مكروه است چون يكي شراب است و يكي طعام .
٨ - مستحب است كه زن خوش‌روئي را براي شير دادن انتخاب كنند و زن زشت و بدقيافه را براي شير دادن نياورند چون شير سبب سرايت است ( يعني صفات را منتقل ميكند ) .
٩ - مكروه است كه زن احمق و ابله و زني را كه چشمش ضعيف است و غالبا اشك ميزند براي شير دادن بچه استخدام كنند .
١٠ - مكروه است كه زن فاجره و ديوانه بچه را شير دهند و شيرِ زن يهودي و نصراني از شير ولد الزنا بهتر است .

صفحه ٧٠٢

 ١١ - هر گاه كنيزي زنا كرده باشد و مولاي او مرد فاجر را حلال نمايد در شير آن زن اشكالي نيست .
١٢ - شيرِ زن زناكار و شير دختر او مكروه است .
١٣ - زن مجوسي را براي شير دادن استخدام نميكنند مگر اضطراري پيش آيد و زن يهودي و نصراني را مانعي ندارد كه براي شير دادن بياورند اما او را از شرب خمر و گوشت خوك منع ميكنند و قدغن مينمايند كه بچه را به خانه خود نبرند .
١٤ - شير دادن زن يهودي و نصراني از شير دادن زني كه ناصب باشد بهتر است .
١٥ - جايز نيست كه زن بدون اجازه شوهرش بچه ديگري را شير دهد .
١٦ - دايه امين شمرده ميشود پس اگر فرزند تو را چند سال برد و بعد آورد و تو و مادر بچه او را نشناختيد در اين جا بايد دايه را تصديق نمود اما اگر بچه را نياورد و اظهار كرد كه او را به دايه ديگري سپرده پس يا بايد ديه بدهد يا بچه را بياورد .
مقصد سوم
در بعض اعمال مربوط به روز هفتم تولد طفل است و در آن مسائلي است :
١ - سنتهاي روز هفتم عبارتند از نام‌گذاري و سر تراشيدن و عقيقه و اطعام همسايگان و دادن ربع گوسفند عقيقه به قابله و ختنه كردن و صدقه دادن بوزن موي طفل با طلا يا نقره نه با دراهم و به سر بچه خلوق خلوق نوعي طيب است كه عمده اجزاء آن زعفران است . م .
يا زعفران ماليدن خلوق نوعي طيب است كه عمده اجزاء آن زعفران است . م .
خلوق نوعي طيب است كه عمده اجزاء آن زعفران است . م . خلوق نوعي طيب است كه عمده اجزاء آن زعفران است . م .
و ترتيبي در اين كارها لازم نيست بغير از سر تراشيدن كه قبل از ذبح است .
٢ - مستحب است كه طفل را قبل از تولد اسم بگذارند و اگر نميدانند كه دختر است يا پسر اسمي كه مناسب هر دو باشد بگذارند مثل زائده و طلحه و عنبسه و حمزه .
٣ - مستحب است كسي كه اولادي در راه دارد نيت كند كه اسم او را محمد بگذارد يا علي آن وقت اگر وفا نمود و آن اسم را گذاشت خداوند در او بركت قرار ميدهد و اگر
صفحه ٧٠٣

 نگذاشت اختيار با خداوند است .
٤ - مستحب است كه انسان براي فرزند خود اسم خوب بگذارد و او را تربيت نيكو بنمايد و او را در جاي خوب و مناسب بگذارد .
٥ - مستحب است كه هر گاه اسم كسي يا بلدي در بين مردم بجهتي زشت باشد آن را تغيير دهند .
٦ - مستحب است كه اسمهاي پيغمبران را انتخاب كنند و راست‌ترين اسمها آن است كه دلالت بر بندگي بكند .
٧ - مستحب است كه هر كس سه يا چهار پسر خدا باو بدهد لا اقل اسم يكي را محمد بگذارد .
٨ - مستحب است كسي را كه نامش محمد است اكرام كنند و در مجلس براي او جا باز كنند و او را در مشورت داخل كنند و مكروه است كه با ترشروئي با او برخورد نمايند يا سخن زشتي بگويند يا او را بزنند يا باو بدي نمايند .
٩ - اسم دشمنان را مكروه است بر سر طفل بگذارند .
١٠ - مستحب است نامگذاري به احمد و علي و حسن و حسين و حمزه و جعفر و طالب و عبدالله و اگر دختر باشد فاطمه و اگر اسم دختر را فاطمه گذاردند نبايد او را سب و لعن كنند و نبايد او را بزنند .
١١ - روايت شده بهترين اسمها عبدالله است و عبدالرحمن و حارثه و همام و بدترين اسمها ضرار است و مرة و حرب و ظالم و نهي فرموده‌اند كه حكم و حكيم و خالد و مالك و حارث اسم بگذارند و اجازه نفرموده‌اند كسي يٰس اسم بگذارد .
١٢ - مستحب است كه در كودكي به بچه كنيه بدهند و منع فرموده‌اند از اينكه ابي‌عيسي و ابي‌الحكم و ابي‌مالك كنيه بگذارند و همين طور ابي‌القاسم در وقتي كه اسم بچه محمد باشد و ابي‌مرة و ابي‌الحارث .
١٣ - لقب بر سر مردم گذاشتن براي اهانت جايز نيست و به مؤمن نبايد كنيه‌اي بدهند كه از آن بدش ميآيد .

صفحه ٧٠٤

 ١٤ - مستحب است كه روز هفتم سر مولود را بتراشند و بوزن موها طلا يا نقره صدقه دهند و از درهم نهي فرموده‌اند و رخصتي هم رسيده و سنت نقره و طلاي خالص است .
١٥ - اگر هفت روز گذشت ديگر سر تراشيدن لزوم ندارد .
١٦ - مستحب است بعد از آنكه سر بچه را تراشيدند بر آن خلوق بمالند كه نوعي طيب است و روايت شده كه زعفران بمالند .
مقصد چهارم
در عقيقه است و در آن مسائلي است :
١ - عقيقه سنتي است كه بر انجام آن تأكيد شده و وقت آن روز هفتم است و پدر و مادر يا جد بايد از جانب فرزند عقيقه نمايند .
٢ - هر گاه مولودي بدنيا آمد و قبل از ظهر روز هفتم از دنيا رفت براي او عقيقه نميكنند و اگر بعد از ظهر فوت شد عقيقه ميكنند چون هر مولودي در گرو عقيقه خود است .
٣ - هر گاه پدر غني است براي بچه خود عقيقه ميكند و اگر فقير است هر وقت وسعتي پيدا كرد عقيقه ميكند و اگر تا آخر عمر نتوانست چيزي بر او نيست .
٤ - هر گاه انسان بزرگ شود و نداند كه آيا پدرش براي او عقيقه كرده يا نه مستحب است كه براي خودش عقيقه نمايد .
٥ - وقت عقيقه روز هفتم است و اگر هفتم گذشت ديگر عقيقه نميكنند مقصود اين نيست كه ديگر نبايد از طرف آن طفل قرباني كنند بلكه اگر بعد از هفتم قرباني نمودند نامش عقيقه نيست لكن عمل خوبي است چنانكه از مسائل قبل معلوم است .
.
٦ - جايز نيست كه قيمت عقيقه را صدقه دهند و واجب است كه ذبح نمايند .
٧ - عقيقه پسر و دختر مثل هم است جز آنكه مستحب است كه براي پسر ذبيحه نر
صفحه ٧٠٥

 ذبح كنند و براي دختر ماده و روايت شده كه براي پسر دو تا ذبح كنند و براي دختر يكي و كفايت ميكند در عقيقه گوسفند و گاو يا شتر و روايت شده قوچي و اگر پيدا نشد هر چه كه در قرباني كفايت ميكند براي عقيقه هم كافي است .
٨ - عقيقه گوسفندي است كه گوشت داشته باشد و هر نوع گوسفندي قبول است و مثل هدي و قرباني نيست كه لازم باشد علامات خاصي را در نظر بگيرند و ( نوعاً ) بهترين قرباني چاقترين آن است .
٩ - مستحب است كه گوسفندان متعددي براي عقيقه ذبح كنند .
١٠ - مستحب است كه ديگران تبرع كنند و قيمت عقيقه كسي را بدهند .
١١ - مستحب است كه وقت عقيقه دعائي از ادعيه وارده را بخوانند در فصل الخطاب است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند وقتي ميخواهي عقيقه كني بگو : بِسْمِ اللّٰهِ وَ بِاللّٰهِ اَللّٰهُمَّ عَق۪يقَةٌ عَنْ } فلان { لَحْمُهٰا بِلَحْمِه۪ وَ دَمُهٰا بِدَمِه۪ وَ عَظْمُهٰا بِعَظْمِه۪ اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ وَقٰاءً لال‌مُحَمَّدٍ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ ، عرض ميكنم دعاهاي وارده زياد است و اين مختصرتر از همه است . زين‌العابدين بن المصنف اعلي الله مقامه .
.
در فصل الخطاب است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند وقتي ميخواهي عقيقه كني بگو : بِسْمِ اللّٰهِ وَ بِاللّٰهِ اَللّٰهُمَّ عَق۪يقَةٌ عَنْ } فلان { لَحْمُهٰا بِلَحْمِه۪ وَ دَمُهٰا بِدَمِه۪ وَ عَظْمُهٰا بِعَظْمِه۪ اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ وَقٰاءً لال‌مُحَمَّدٍ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ ، عرض ميكنم دعاهاي وارده زياد است و اين مختصرتر از همه است . زين‌العابدين بن المصنف اعلي الله مقامه .
در فصل الخطاب است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند وقتي ميخواهي عقيقه كني بگو : بِسْمِ اللّٰهِ وَ بِاللّٰهِ اَللّٰهُمَّ عَق۪يقَةٌ عَنْ } فلان { لَحْمُهٰا بِلَحْمِه۪ وَ دَمُهٰا بِدَمِه۪ وَ عَظْمُهٰا بِعَظْمِه۪ اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ وَقٰاءً لال‌مُحَمَّدٍ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ ، عرض ميكنم دعاهاي وارده زياد است و اين مختصرتر از همه است . زين‌العابدين بن المصنف اعلي الله مقامه .
در فصل الخطاب است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند وقتي ميخواهي عقيقه كني بگو : بِسْمِ اللّٰهِ وَ بِاللّٰهِ اَللّٰهُمَّ عَق۪يقَةٌ عَنْ } فلان { لَحْمُهٰا بِلَحْمِه۪ وَ دَمُهٰا بِدَمِه۪ وَ عَظْمُهٰا بِعَظْمِه۪ اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ وَقٰاءً لال‌مُحَمَّدٍ صَلَّي اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ آلِه۪ ، عرض ميكنم دعاهاي وارده زياد است و اين مختصرتر از همه است . زين‌العابدين بن المصنف اعلي الله مقامه .
١٢ - جايز نيست كه خون عقيقه را به سر بچه بمالند .
١٣ - مستحب است كه يك ران ذبيحه عقيقه را همراه يك دينار بقابله بدهند و روايت شده كه ربع ذبيحه را بدهند و روايت شده كه يك ثلث آن را بدهند و اگر قابله‌اي نباشد باختيار مادر است به هر كس خواست ميدهد و اگر قابله يهودي باشد و از ذبيحه مسلمانها نميخورد ربع قيمت قوچي را باو ميدهند و اگر قابله جزو عيال مرد باشد چيزي از ذبيحه را باو نميدهند .
١٤ - اين است و جز اين نيست كه عقيقه گوسفندي است كه آنرا ذبح ميكني تا از گوشتش استفاده شود پس چون آن را ذبح كردند مانعي ندارد كه استخوان آن را بشكنند و گوشت آن را ببرند و بعد از ذبح هر چه خواستي با آن ميكني و روايتي هم رسيده كه استخوان آن را نميشكنند .
١٥ - بهترين چيزي كه عقيقه را با آن ميپزند آب است و نمك .

صفحه ٧٠٦

 ١٦ - براي مادر طفل كراهت شديد دارد كه از گوشت عقيقه بخورد پس اگر از آن بخورد بچه را شير نميدهد و براي ديگران غير از مادر بچه خوردن آن جايز است و در مورد خوردن پدر از عقيقه نيز كراهتي هست بلكه خوردن ساير عائله مرد هم كراهتي دارد و عقيقه را پخته و به ده مسلمان اطعام مينمايند و اگر به جماعت بيشتري هم بدهند بهتر است و جايز است كه گوشت خام آن را بين همسايگان محتاج يا مؤمنين محتاج تقسيم كنند .
١٧ - اگر پدر براي فرزند عقيقه نكرد لكن از جانب او قرباني نمود يا طفل وقتي كه بزرگ شد خودش از جانب خود قرباني نمود او را كافي است .
مقصد پنجم
در ختنه پسران و دختران است و سوراخ كردن گوش و در آن مسائلي است :
١ - ختنه سنتي است واجب و زمين از بول شخص ختنه نكرده تا چهل صباح نجس ميماند .
٢ - مستحب است كه روز هفتم طفل را ختنه كنند چون گوشت او در آن وقت سريعتر رشد ميكند .
٣ - اگر مسلماني نباشد كه ختنه كند يهودي هم ختنه كند جايز است و سنت نبايد ترك شود .
٤ - جايز است كه ختنه را از روز هفتم عقب‌تر انجام دهند اما همان روز هفتم افضل است .
٥ - هر گاه مردي مسلمان ميشود بايد ختنه شود ولو هشتاد ساله باشد .
٦ - هر كس ختنه شده بدنيا آيد همين قدر تيغي بر موضع ختنه ميكشند كه سنت انجام گرفته باشد و از دين حنيف پيروي شده باشد .
٧ - هر كه او را ختنه كنند و دوباره بر او گوشت برويد دو مرتبه بايد او را ختنه كنند چرا كه زمين از بول شخص ختنه نشده نزد خدا ضجه ميكند .

صفحه ٧٠٧

 ٨ - مستحب است در وقت ختنه دعاء مأثور را بخوانند .
٩ - خفض يعني ختنه دختر مستحب است لكن نبايد زياده روي كنند و تمام زائده را قطع كنند بلكه جزء كوچكي از آن را قطع ميكنند .
١٠ - دختر را خفض نميكنند مگر بعد از هفت سالگي و آن باعث تكريم زنان است و چه چيز بهتر از آنچه كه باعث تكريم شود و خفض باعث ميشود كه صورت زن نوراني شود و قرب و منزلت او نزد شوهر زياد شود .
١١ - مستحب است كه گوش مولود را در روز هفتم سوراخ كنند و سوراخ در گوش راست در نرمه گوش است و در گوش چپ در بالاي گوش پس گوشواره را به گوش راست مينمايند و شَنْف را بگوش چپ ( شنف نوعي گوشواره است كه به بالاي گوش ميآويزند ) .
١٢ - مكروه است كه تيغ را زير سر مولود بگذارند بلكه مكروه است كه به طفل چيزي كه در آن آهن باشد بپوشانند هر چه باشد .
مقصد ششم
در نگهداري و تربيت فرزند است و در آن مسائلي است :
١ - پدر و مادر هر دو نسبت به فرزند حق دارند و حق بزرگتر از آن پدر است چون فرزند را خدا باو داده و مادر طفل حق كوچكتر را دارد پس مادام كه طفل شير ميخورد و مادر بهمان اجرت كه ديگري شير ميدهد و يا به اجرت كمتري بچه را شير دهد او به بچه سزاوارتر است و اگر ديگري به اجرت كمتري شير داد پس پدر اختيار دارد كه بچه را بگيرد و بكسي بسپارد كه به اجرت كمتر او را شير دهد .
٢ - اگر پدر بميرد مادر از اقوام پدري اولٰي است به طفل و اگر مادر بميرد جد اولٰي به طفل است .
٣ - در مورد زن مطلّقه روايت شده تا ازدواج نكرده او به بچه سزاوارتر است و در روايتي تا وقتي كه طفل هفت ساله شود آنگاه بعد از هفت سال اگر پدر بخواهد
صفحه ٧٠٨

 ميگذارد كه نزد مادر باشد و گر نه او را ميگيرد و منافاتي هم ندارد چرا كه اگر زن قبل از هفت سالگي بچه ازدواج كرد پدر سزاوارتر باو است و اگر ازدواج نكرد منتهاي حق او تا هفت سالگي بچه است .
٤ - هر گاه زن آزاد با بنده‌اي ازدواج كرد و اولادي پيدا شد حق آن زن بر اولاد بعلت آزاد بودن بيشتر است از آن غلام و اگر چه طلاق داده شود و با ديگري ازدواج كند و اگر آن غلام آزاد شود آن وقت حق او بدليل پدر بودن بيشتر ميشود .
٥ - حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در مورد دختر حمزه حكم فرمودند كه تحت سرپرستي خاله‌اش باشد و فرمودند : خاله هم مادر است .
٦ - مستحب است كه با كودك تصابي كنند يعني مثل كودكان با او رفتار كرده و يا سخن بگويند .
٧ - بچه را هفت سال پرورش ميدهند و هفت سال ادب ميآموزند و هفت سال از او خدمت ميخواهند و روايت شده تا هفت سال آقا است و هفت سال بنده است و هفت سال وزير پس اگر بعد از آن از اخلاق و سلوك او راضي بودي كه خوب است و گر نه او را تنبيه ميكني و پيش خدا معذوري و روايت شده بگذار پسرت هفت سال بازي كند و هفت سال هم او را ملازم خودت قرار بده اگر صالح شد كه خوب است و گر نه خيري در او نيست .
٨ - روايت شده كه چون پسربچه سه ساله شد باو ميگويند كه هفت مرتبه بگويد لا اله الا الله بعد او را رها ميكنند تا سن او سه سال و هفت ماه و بيست روز شود و باو ميگويند هفت بار بگو محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و بعد او را واميگذارند تا چهار سالش تمام شود بعد ميگويند كه هفت مرتبه بگو صلي الله علي محمد و آل محمد بعد واميگذارند او را تا پنج ساله شود آن وقت دست چپ و راست او را باو ياد ميدهند پس وقتي اين را دانست روي او را به قبله ميكنند و ميگويند سجده كن بعد واميگذارند او را تا شش ساله شود و چون شش ساله شد نماز باو ميآموزند و ركوع و سجود ياد ميدهند تا هفت سالش تمام شود آن وقت باو ميگويند صورت و
صفحه ٧٠٩

 دو دست خود را بشوي و چون شست ميگويند نماز كن بعد ميگذارند او را تا نه سالگي و چون نه ساله شد وضو باو ياد ميدهند و او را در صورت لزوم براي ياد گرفتن وضو تنبيه ميكنند و نماز باو تعليم ميكنند و اگر تنبيه لازم باشد تنبيه ميكنند پس چون وضو و نماز را ياد گرفت خدا بر والدين او ميآمرزد .
٩ - مستحب است بوسيدن طفل و خوشحال كردن او و تأديب او و ياد دادن قرآن باو و گرامي داشتن او .
١٠ - زدن بچه براي تأديب پنج يا شش ضربه جايز است .
١١ - مستحب است كه شنا و تيراندازي به بچه ياد دهند .
١٢ - مستحب است كه احاديث آل‌محمد عليهم السلام را به بچه بياموزند قبل از آنكه به علوم عامه و مخالفين برخورد و از علوم آنها بياموزد .
١٣ - پسر بچه وقتي كه به حد مردان رسيد و محتلم شد بالغ است و مدار بر همين مطلب است و آن اصل است در بلوغ و اول وقت امكان بلوغ تمام شدن سيزده سال است و ورود به چهارده پس اگر محتلم نشد نظر به سن او ميكنند كه چه وقت داخل چهارده ميشود و اگر سن او معلوم نيست مناط روئيدن مو در زير شكم است و بلوغ دختر بچه به حيض است و مدار بر آن است و اول وقت امكان حيض تمام شدن نه سال و ورود به ده است پس اگر حائض نشد از روي سن عمل ميكند يعني نه سال تمام .
١٤ - پسربچه‌ها و دختربچه‌ها را در ده سالگي از هم جدا ميكنند .
١٥ - از حق فرزند اين است كه پدر او مادرش را بسيار مورد توجه و عنايت قرار دهد و اسم خوبي بر او بگذارد و هر چه كه در وسع او بوده و انجام داده از او بپذيرد و آنچه نتوانسته از او عفو كند تكليف فوق طاقت باو نكند و او را طوري بار نياورد كه اعمال بد و زشت بنمايد و از حق اوست كه او را خوب تربيت كنند و دوست بدارند و بر او ببخشند و بوعده خود با او وفا كنند و با او نيكي نمايند پس اگر پسر باشد او را پاكيزه نگه ميدارند و دين و قرآن و نوشتن و شنا باو ميآموزند و چون بالغ شد براي او زن
صفحه ٧١٠

 ميگيرند و اگر دختر باشد سوره نور را باو ياد ميدهند و سوره يوسف را ياد نميدهند و دختر را در بالاخانه منزل نميدهند و هر چه زودتر او را بخانه شوهر ميفرستند .
١٦ - مستحب است بوسيدن طفل .
١٧ - وقتي كه دختر شش ساله شد ديگر خوب نيست كه مرد او را روي پاي خود بنشاند و بهتر آن است كه دختر پنج ساله را هم دورتر بنشانند و زن هم امور دختر شش ساله را از قبيل تطهير و تنظيف و امثال آن متصدي نشود .
١٨ - هر گاه دختري كه بمرد محرم نيست شش ساله شد ديگر سزاوار نيست كه مرد او را ببوسد و همين طور است پسربچه كه نبايد دختر شش ساله را ببوسد و پسر وقتي هفت ساله شد زنان را نميبوسد .
١٩ - جايز است كه بعض زنها يا اولاد را بر بعضي برتري دهند و سزاوار است كه هر گاه يكي را در حضور ديگري ببوسند بين آنها مواسات كنند و ديگري را هم ببوسند .
٢٠ - جايز نيست كه مرد از مال فرزندش بردارد مگر احتياجي پيش آيد كه چاره نباشد و خداوند فساد را دوست نميدارد و اگر فرزند كنيزي داشته باشد پدر ميتواند او را قيمت كرده اعلان كند و شاهد بگيرد و با او نكاح نمايد و براي پدر جايز است كه اگر فقير است از مال فرزندش حج نمايد و بقدر خرجي كه مطابق عرف لازم دارد از مال پسر بردارد .
٢١ - جايز نيست كه مادر وقتي كه خودش غني باشد از مال پسرش بردارد مگر به قرض و با اجازه خود پسر يا با اجازه پدر .
٢٢ - پسر جايز نيست كه چيزي از مال پدر بردارد مگر باجازه او و يا در صورت اضطرار و در اضطرار هم بقدري كه عرفاً صحيح است برميدارد .
٢٣ - گريه طفل لا اله الا الله است تا وقتي كه هفت ساله شود و چون از هفت گذشت گريه او استغفار براي والدين است تا وقتي كه به سني برسد كه حدود بر او جاري شود و از آن ببعد كارهاي نيك او براي والدين است لكن گناهان او بر گردن آنها نيست و
صفحه ٧١١

 بيماري طفل كفاره گناهان پدر و مادر است .
٢٤ - روايت شده وقتي بچه‌هاي شما گريه ميكنند آنها را نزنيد چون گريه آنها چهار ماه شهادت لا اله الا الله است و چهار ماه صلوات بر پيغمبر است و آل آن حضرت سلام الله عليهم و چهار ماه دعا براي والدين .
٢٥ - هر كس داروئي طلب نموده و فرزند خود را بآن معالجه كند و طفل فوت كند چيزي بر او نيست .
٢٦ - سزاوار است كه چون طفل چهار ماهه شود هر ماه او را در نُقره حجامت كنند ( و نقره گودي پشت سر است در بالاي گردن ) و اين كار لعاب او را خشك ميكند و حرارت را از سر و جسد او پائين ميآورد .
٢٧ - در بچه‌هائي كه دوقلو متولد ميشوند آنكه آخر بدنيا ميآيد بزرگتر است چون مادر اول باو حامله شده و دومي مانع شده كه او زودتر بدنيا آيد .
مقصد هفتم
در تعلق و ملحق شدن اولاد است و در آن مسائلي است :
١ - جايز نيست فرزندي را كه زن آزاد در شرايط عادي و صحيح بدنيا آورده بدليل آنكه شبيه به پدر و مادر و اقارب نيست نفي كنند و از خود ندانند .
٢ - جايز نيست كه فرزند متعه را بمحض تهمتي از خود نفي نمايند ولو آنكه در وقت انزال خود را از او جدا كرده باشند مگر در صورتي باشد كه شرايط صحت انتساب جمع نباشد .
٣ - فرزند كنيز را جايز نيست كه از خود نفي كنند مگر وقتي كه شرايط صحت انتساب موجود نباشد .
٤ - هر گاه ازاله بكارت ننموده باشد لكن بر فرج انزال نموده و بچه‌اي پيدا شده بچه ملحق بمرد است .
٥ - روايت شده كه بخداي عظيم كافر شده هر كس حَسَبي را از خود نفي كند اگر چه
صفحه ٧١٢

 كه جزئي باشد ( و مقصود از حسب در اينجا نسب است ) .
٦ - اگر مرد به زن شك نمود و بقواعدي كه هست ملاعنه نمودند و پدر فرزندي را كه متولد شد نفي نمود ديگر آن بچه منسوب به مرد نيست و او را به مادرش نسبت ميدهند و جايز نيست كه او را پسر زانيه صدا كنند و اگر بعد از ملاعنه مرد او را از خود دانست بمرد نسبت داده ميشود .
٧ - اگر يك ساعت هم پدر فرزند را پذيرفت و اقرار داشت ديگر هرگز اين بچه از او نفي نميشود .
٨ - هر كس فرزند زن يهودي يا نصراني را كه متعه او است يا فرزند كنيز خود را نفي نمود اين زنها مكلف به لعان نيستند .
٩ - اقل مدت حاملگي شش ماه و اكثر آن نه ماه است پس هر فرزندي كه قبل از شش ماه از وقت نزديكي متولد شده ملحق بمرد نميشود و نيز فرزندي كه بعد از نه ماه از نزديكي بدنيا آمده ملحق بمرد نيست مگر تأخير بقدر ايامي باشد كه زن در حاملگي خون خالص ديده .
١٠ - هر گاه مرد دخول ننموده و با زن نزديك نشده و بر فرج او هم انزال نكرده باشد و معذلك زن فرزندي بياورد بچه ملحق باين مرد نيست .
١١ - هر گاه مرد بيش از نه ماه بعد از نزديكي با زن غائب باشد آنگاه زن حامله شود بچه ملحق بآن مرد نميشود و هر گاه سفر و غيبت مرد معروف شده باشد اگر زن بگويد مرد آمده و او را حامله نموده و برگشته حرف او پذيرفته نيست .
١٢ - هر كس بعد از طلاق زن خود چند ماه با او بماند و باو نگويد كه او را طلاق داده و زن فرزندي بياورد بچه مال مرد است و حرف او در نفي بچه پذيرفته نيست .
١٣ - هر گاه غلام بي اجازه مولي ازدواج كند و زنش فرزندي بياورد فرزند متعلق به مولي است و هر گاه كنيز بادعاي اينكه آزاد است بدون اذن مولي خود را براي كسي تزويج نمايد و فرزندي بياورد آن بچه متعلق به مولي است اما پدر قيمت بچه را ميدهد و او را ميگيرد و اگر پدر مالي ندارد بازاء قيمت براي مولاي كنيز كار ميكند و
صفحه ٧١٣

 اگر ابا كرد بر امام است كه از جانب او بدهد و بچه را آزاد كند .
١٤ - هر كس كنيزي را به عنف غصب كند و او را حامله نمايد فرزند متعلق به صاحب كنيز است .
١٥ - هر كس كنيز مسروقه يا مغصوبه‌اي را بخرد و او را اولاد دار نمايد بچه مال صاحب كنيز است اما پدر بچه قيمت بچه را ميدهد و فرزند خود را ميگيرد و قيمت انتفاعي را هم كه برده به مولاي كنيز ميدهد و ميرود و پولي را كه براي بچه و مادرش داده از كسي كه كنيز غير را باو فروخته بود ميگيرد .
١٦ - فرزند شبهه و زنا در نسب منسوب به پدرشان ميباشند .
١٧ - هر كه با زني جمع شود و در فرج انزال نمايد پس زن با همان حرارت كه دارد برخيزد و با كنيزي سحق نمايد و نطفه به فرج كنيز سرايت كند و حامله شود فرزند متعلق به صاحب نطفه است .
١٨ - هر گاه يكي از والدين آزاد باشد اگر شرط كرده باشند بچه آزاد است و گر نه در آن دو روايت رسيده و نزديكتر باحتياط آن است كه طرف آزاد قيمت بچه را به مولاي طرف ديگر كه غلام يا كنيز است بدهد و او بچه را آزاد كند .
١٩ - فرزند كنيزي كه او را براي كسي حلال نموده‌اند بين آن كنيز و بين آن شخص است كه آزاد بوده و بر آزاد است كه قيمت كنيز را به مولاي او داده و كنيز را آزاد كند .
٢٠ - هر گاه كنيزي بي اذن مولايش با شخص آزادي ازدواج كند در حالي كه شخص آزاد هم از مطلب اطلاع دارد پس در اين حالت فرزند متعلق به مولاست و براي زناكار سنگ است اما اگر شخص آزاد از مطلب مطلع نبوده و زن مطلع بوده زناكار است و بچه او بين او و مرد است و مرد آزاد قيمت را ميدهد و بچه خود را ميگيرد و اگر شخص متقلبي اين زن را آزاد وانمود كرده بوده قيمت بچه را او بايد بدهد .
٢١ - هر كس با كنيز خود جمع شود و ديگري هم در همان طهر يعني قبل از حائض شدن با آن كنيز نزديكي نمايد فرزند متعلق به صاحب كنيز است و حق زناكار سنگ است .

صفحه ٧١٤

 ٢٢ - هر كس با زني ازدواج كند كه امين و مورد اعتماد نيست و آن زن حامله شود فرزند متعلق بمردي است كه با او ازدواج نموده .
٢٣ - هر گاه كساني كه در مالكيت كنيزي با هم شريكند در يك طهر با او جمع شوند و فرزندي حاصل شود قرعه ميكشند و قرعه به هر كس افتاد بچه متعلق باوست و سهم سايرين را از قيمت طفل و جاريه ضامن ميشود كه بپردازد چون كنيز مادر فرزند او شده است .
٢٤ - هر گاه مردي كنيزي داشته باشد و با او نزديك شود بعد او را بدون استبرا بفروشد يعني صبر نكند كه وضعيت حمل يا عدم حمل روشن شود آنگاه خريدار هم بدون استبرا در همان طهر با او نزديكي كند و حال طفل مشتبه شود طفل متعلق بكسي است كه كنيز نزد او است و بايد صبر كند چون پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند بچه متعلق به فِراش است ( يعني جاي خواب مادرش ) ، و اين در صورتي است كه امكان تعلق طفل باين مرد وجود داشته باشد يعني وضع حمل شش ماه يا بيشتر بعد از آمدن او نزد اين شخص باشد و گر نه بچه متعلق به شخص سابق است .
٢٥ - هر كس با زني يا كنيزي كه متعلق به قومي است زنا كند بعد او را بخرد يا با او ازدواج كند و قبل از شش ماه از ازدواج يا خريد و نزديكي زن فرزندي بياورد آن طفل ملحق باين مرد نميشود و سهم زناكار سنگ است .
٢٦ - طفل در مسلمان شدن تابع پدر است پس چون پدر مسلمان شود اولاد را هم بسوي اسلام ميآورد آن وقت هر فرزندي از فرزندان او كه بالغ شود باسلام دعوت ميشود و اگر خود داري نمايد حكم او قتل است اما فرزند هر گاه مسلمان شود والدين را بسوي اسلام نميكشد .
مقصد هشتم
در نيكي به پدر و مادر است و در اين مقصد مسائلي است :
١ - واجب است كه فرزند در مسائلي كه خداوند نهي از آنها ننموده از پدر خود
صفحه ٧١٥

 اطاعت كند .
٢ - واجب است كه به پدر و مادر نيكي كنند خواه نيكوكار باشند و خواه فاجر و يا مخالف .
٣ - هر گاه والدين امر به معصيت نمايند اطاعت آنها جايز نيست .
٤ - سزاوار است اطاعت پدر و مادر اگر چه ترا امر كنند كه اهل و مال خود را رها كني .
٥ - سزاوار است احسان به پدر و مادر باين طور كه با آنها به نيكي معاشرت كني و طوري سلوك نكني كه اگر حاجتي داشته باشند بنا باشد از تو خواهش كنند اگر چه كه خودشان مستغني باشند ( يعني آنكه در رفع حاجت آنها قبل از آنكه بگويند پيش قدم شوي ) .
٦ - حرام است اُف گفتن بايشان ( و آن كمترين اظهار ناراحتي و كراهت است ) و همچنين حرام است از خود راندن آنها و تندي بايشان و اگر پدر و مادر ترا زدند براي آنها استغفار كن .
٧ - سزاوار است كه نگاهت را از روي آنها بسمت ديگر جز با مهرباني و ملايمت نگرداني .
٨ - خوب نيست كه دستت را بالاتر از دست ايشان ببري و يا صدايت را از صداي ايشان بلندتر نمائي .
٩ - جايز است كه براي آنها دعا كني اگر چه حق را نشناسند و جايز است كه از طرف آنها صدقه بدهي .
١٠ - سزاوار است كه به مادر دو برابر پدر نيكي كنند چون او ضعيفتر است .
١١ - از حقوق پدر آن است كه او را بنام او نخوانند و مقدم بر او راه نروند و در جائيكه نشسته‌اند تكيه بر دست او ندهند و قبل از او ننشينند و كاري نكنند كه ديگران به پدر آنها فحش و بد بگويند و از حق پدر و مادر است كه فرزند دَين آنها را ادا كند و اگر پدرش غلام قومي است او را بخرد و آزاد نمايد و از جانب والدين نماز بخواند خواه زنده باشند خواه مرده و از جانب آنها صدقه دهد و حج رود و روزه بگيرد .

صفحه ٧١٦

 ١٢ - نگاه كردن به پدر و مادر عبادت است همچنانكه نظر به كعبه عبادت است و نظر به قرآن عبادت است و نظر به رخسار عالم عبادت است و نظر كردن بآل‌محمد عليهم السلام عبادت است .
١٣ - عقوق والدين يعني سرپيچي از ايشان و مخالفت و خوار شمردن آنها گناه كبيره است .
١٤ - كمترين حد عاق آن است كه به پدر و مادر اُف بگويد يا با نگاه تند بآنها نظر كند و بالاترين حد عقوق كشتن پدر و مادر است .
١٥ - هر كس به پدر و مادر خود نگاه غضب‌آلود كند در حالي كه آنها باو ظلم كرده‌اند خداوند نماز او را قبول نميكند .
١٦ - هر كس پدر و مادر خودش زنده باشند و به پسر يا دختر خود بگويد پدر و مادرم بفداي تو اين عقوق است اما اگر از دنيا رفته‌اند مانعي ندارد .

صفحه ٧١٧

 * * * * *

صفحه ٧١٨

 كتاب مفارقت و طلاق
در اين كتاب پنج مطلب عنوان ميشود :
مطلب اول
در انواع فسخ و جدا شدن است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه مردي با دختر شيرخواري عقد ازدواج ببندد و زوجه آن مرد باين طفل شير بدهد نكاح هر دو باطل است و اگر كنيزي داشته باشد كه از او فرزند دارد و آن كنيز باين طفل شير دهد ازدواج او با طفل باطل است و با اين كنيز هم ديگر نبايد جمع شود چون اين كنيز مادر زن رضاعي او است .
٢ - هر كس با دختر صغيري ازدواج كند و زن او باين دختر شير بدهد بعد زن ديگر او هم باين بچه شير بدهد آن صغير و زني كه اول به بچه شير داده بر مرد حرام ميشوند و زن دوم او بر او حرام نميشود چونكه او دختر رضاعي شوهر خود را شير داده .
٣ - هر كس در يك عقد با پنج زن ازدواج كند هر كدام را كه بخواهد رها ميكند و چهار زن را نگه ميدارد .
٤ - هر كس مرتد شود و از اسلام رو بگرداند و بآنچه بر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل شده كافر گردد بعد از آنكه بر فطرت اسلام بوده يعني مسلمان بدنيا آمده بوده توبه‌اي براي او نيست و قتل او واجب است و زن او از او جدا ميشود و ماترك او را بر اولاد و ورثه تقسيم ميكنند و زنش باندازه زني كه شوهرش مرده عده ميگيرد .
٥ - زوجه كافر هر گاه مسلمان شود سه ماه يا تا سه حيض عده ميگيرد و چون عده‌اش تمام شد زن هر كس كه خواست ميشود و هر گاه شوهر زني كه اهل كتاب است مسلمان شد بر نكاح خود با آن زن باقي است .
٦ - هر گاه بنده از آقايان خود بگريزد و زوجه‌اي داشته باشد از آن زن هم جدا شده
صفحه ٧١٩

 چون گريختن بنده طلاق زن او هم هست و اگر برگشت و زن هنوز در عده بود و آن عبد خواست رجوع مينمايد .
٧ - هر كس با زني ازدواج كرد و قبل از نزديكي متوجه شد كه برص دارد يا مبتلي به جذام است يا جنون دارد يا فرج او مسدود است يا كچل است يا مرض و دردي دارد كه قوه و بنيه او را گرفته اگر خواست او را برميگرداند و مهري هم ندارد و اگر نزديك شد و بعد دانست اگر خواست او را برگرداند برميگرداند و مهر او را بايد بجهت حليت فرج بدهد اما اگر قبل از نزديكي عيب را دانست بعد نزديكي كرد ديگر زن اوست و نميتواند او را پس بدهد مگر آنكه طلاق بدهد .
٨ - زن يا مردي كه بعد از نكاح معلوم شود حد بر آنها جاري شده برگردانده نميشوند .
٩ - هر گاه كسي تدليس نمايد و زانيه‌اي را براي مردي تزويج كند و مرد با او جمع شود بعد از حال زن باخبر گردد و بخواهد مهري را كه داده از شخص تدليس كننده بگيرد ميگيرد و مهري كه زن گرفته براي حليت طلبيدن مرد است كه با او نزديكي كرده و مال اوست و مرد مختار است كه زن را نگاه دارد يا برگرداند .
١٠ - اگر مردي با زني ازدواج كند و پيش از نزديكي زن برود و زنا كند بين آن دو را تفريق نموده و حد را جاري ميكنند و مهري هم باو نميدهند .
١١ - هر كس كنيزي رابعنوان باكره تزويج كند بعد معلوم شود كه بكر نبوده بين آنها تفريق نميشود اما مهرش را با توجه به تفاوت مهر بكر و ثيّب كم ميكنند .
١٢ - هر كس با دخترِ زن آزادي ازدواج كند و پدر آن دختر ، دختر كنيزي را باطاق او داخل كند آن زن را برميگرداند و اگر با او جمع شده مهري را كه قرار داده براي طلب حليت فرج مي‌پردازد و دختر زن آزاد را با مهر جديدي كه پدر دختر ميدهد ميگيرد و روايت شده با دومي نزديك نميشود مگر بعد از عده اولي و پدرش را كه چنين عملي مرتكب شده براي عقوبت شلاق ميزنند .
١٣ - هر گاه زن يك چشم باشد او را پس نميفرستند .
١٤ - هر گاه قبل از جمع شدن عيبي از زن آشكار شد و وليّ خود را هم گول زده بود و
صفحه ٧٢٠

 او مطلع از امر او نبود مهر را از زن ميگيرند و بر ولي او چيزي نيست .
١٥ - عيوب پوشيده زنها كه مردان بر آن مطلع نيستند به شهادت زنان ثابت ميشود .
١٦ - هر گاه غلامي زن آزادي را گول زد و گفت آزادم و با او نكاح كرد بعد زن فهميد كه او غلامي است اگر زن بخواهد بين آن دو را جدا ميكنند و اگر با او نزديكي كرده بايد مهر را بدهد و اگر جمع نشده به زن چيزي نميدهند و اگر بعد از آنكه زن دانست كه اين مرد غلام است با او جمع شده ديگر اختيارش با آن مرد است .
١٧ - شوهر را بدليل حماقت پس نميفرستند .
١٨ - اگر شوهر دست‌تنگ است بحدي كه خرجي زن را نميتواند بدهد حكم ميشود كه طلاق دهد .
١٩ - اگر شوهر دچار جنون شود بحدي كه وقت نمازها را تشخيص نميدهد زن ميتواند در صورت تمايل خود را از او جدا كند اما اگر بآن درجه نيست و اوقات نماز را ميشناسد بايد زن صبركند و بلائي است كه باو رسيده .
٢٠ - جايز است كه خواجه يعني كسي كه مردي ندارد با زني ازدواج كند و اگر او را طلاق داد هر گاه زن از او لذت برده و او هم از زن لذت برده زن بايد عده بگيرد و اگر طلاق داد چيزي از مهر را پس نميگيرد .
٢١ - هر گاه كسي كه از نظر جنسي ناتوان است تدليس كند و خود را مرد عادي جلوه دهد و زن بگيرد هر گاه دخول ننموده اگر زن بخواهد بين آن دو تفريق ميشود و نصف مهر را به زن ميدهند و عده هم ندارد و اگر دخولي انجام داده زن مهر كامل ميبرد و اگر بعد از علم و اطلاع راضي شد بآن مرد ديگر نميتواند از همسري او ابا كند .
٢٢ - هر گاه مرد با زني ازدواج نمود و يك مرتبه با او نزديك شد و بعد مبتلا به ناتواني شد زن اختيار فسخ ندارد و بايد صبر كند و بلائي است كه باو رسيده .
٢٣ - هر گاه بعد از ازدواج معلوم شد كه مرد ناتوان است و هنوز دخول ننموده از روزي كه نزد قاضي آمده‌اند يك سال باو مهلت داده ميشود كه معالجه كند پس اگر معالجه شد و توانست كه نزديكي كند كه هيچ و گر نه بين او و زن تفريق ميشود و زن
صفحه ٧٢١

 نصف مهر را ميبرد و اگر زن راضي شد كه با وصف ناتواني نزد او بماند و بعد از آن دوباره خواست از اختيار خود استفاده كند نميتواند و بعد از راضي شدن ديگر اختياري ندارد .
٢٤ - هر گاه مرد با زنها جمع ميشود لكن با زن خاصي نميتواند جمع شود آن زن اختيار فسخ ندارد .
٢٥ - هر گاه مرد ناتواني به تدليس زني بگيرد بايد مهر را بدهد و بين آن دو تفريق ميشود .
٢٦ - اگر زن بگويد مرد ناتوان است و مرد ادعاي دخول دارد واقع امر را اينطور معلوم ميكنند كه زن قدري زعفران در فرج داخل ميكند بعد مرد را امر ميكنند كه دخول نمايد بعد ذكر خود را ميشويد اگر آب زرد رنگ از شستشو حاصل شد راست گفته .
٢٧ - اگر مرد با زني كه قبلاً شوهر داشته يعني بكر نبوده ازدواج كرد و زن ادعا نمود كه مرد با او مقاربت نكرده پس قول مرد را با قسم او تصديق ميكنند چون زن مدعي است و او بايد بيّنه بياورد ( يعني دليل و شاهد ) و نميتواند و اگر مرد ميگويد كه دخول براي او ممكن است با زعفران و امثال آن بطوري كه گذشت ميسنجند و اگر زن باكره باشد اين مطلب را زنها ميتوانند بفهمند پس زنان مورد اعتمادي نظر ميكنند و چون نظر بدهند كه دختر باكره است يكسال به مرد مهلت ميدهند اگر موفق بر وصال شد كه هيچ و گر نه آن دو را از هم جدا ميكنند و زن نصف مهر را ميگيرد و عده‌اي هم بر او نيست .
٢٨ - از علائم ناتواني جنسي اين است كه آلت مرد در آب سرد سست شود و در خبر ديگري است كه سه روز باو ماهي تازه ميدهند بعد ميگويند بر خاكستر ادرار كن اگر خاكستر را سوراخ كرد ناتوان محسوب نميشود و گر نه ناتوان است .
٢٩ - هر گاه مرد باين ادعا كه از بني فلان است ازدواج كرد و زن هم بهمين اعتبار با او تزويج نمود بعد معلوم شد كه از آن طايفه نيست اگر زن بخواهد ازدواج را فسخ
صفحه ٧٢٢

 ميكند .
٣٠ - هر گاه مرد ادعا كرد كه چارپا فروش است و بهمين اعتبار باو زن دادند بعد معلوم شد گربه ميفروشد فسخي در كار نيست چون گربه هم چارپائي است .
٣١ - هر كه با زني ازدواج كرد و قبل از نزديكي با او با كسي زنا كرد او را حد ميزنند و تا يكسال بين آن دو تفريق ميشود و در آن مدت از شهر هم تبعيدش ميكنند .
٣٢ - هر گاه كنيز تو زن غلامت باشد حال بازدواج يا به هر نوع تحليلي و تو بخواهي كه بين آن دو را تفريق نمائي به غلام ميگوئي از زن خود جدا شو و باو نزديك مشو بعد زن را از او جدا نگاه ميداري تا حائض شود و پاك شود آنگاه اگر خواستي با او نزديك ميشوي بعد اگر خواستي ميتواني بگذاري كه حائض شود و پاك شود و دوباره او را به غلام برگرداني و اگر عبد فرار نموده و حاضر نباشد اين مطلب را به كنيز ميگوئي باو ميگوئي كه از غلام دور باش كه بين تو و او را تفريق نمودم و عده بگير پس چهل و پنج روز عده ميگيرد بعد با او جمع ميشوي و اگر غلام با اين كنيز نزديكي بمعني دخول انجام نداده عده ندارد .
٣٣ - هر كس كنيزي بخرد كه شوهري دارد فروش آن زن بمنزله طلاق او بوده بعد خريدار اگر بخواهد آنها را از هم جدا ميكند و اگر نه آنها را ميگذارد كه بر همان حال ازدواجشان باشند .
٣٤ - هر كس كنيزي بخرد كه شوهري داشته باشد آزاد يا بنده اگر خواست مدت لازم را براي پاكي او صبر كرده و با او نكاح ميكند چون فروش او طلاق او بوده .
٣٥ - هر كس كنيزي بخرد كه شوهر دارد و او را بر نكاح شوهرش تقرير كند ديگر بعد از آنكه نكاح آنها را تقرير كرد نميتواند آنها را از هم جدا كند .
٣٦ - هر كس غلامي بخرد كه كنيزي يا زن آزادي زوجه او است مختار است كه آنها را از هم جدا يا ازدواج آنها را تقرير كند و اگر تقرير نمود ديگر نميتواند آنها را از هم جدا كند .
٣٧ - هر كس كنيز خود را به نكاح شخص آزادي يا بنكاح غلام خودش درآورد بعد
صفحه ٧٢٣

 كنيز را آزاد كند كنيز مختار است كه شوهر را براي خود نگاه دارد يا از او جدا شود .
٣٨ - اگر كنيز خود را كه زن غلام توست آزاد كني و غلام را هم آزاد كني بين آنها نكاحي نيست مگر بعقد جديد .
٣٩ - هر گاه شخص آزادي با كنيزي ازدواج كرد و بعد آن كنيز را صاحبان او آزاد كردند اختيار نكاحش بدست خود اوست .
٤٠ - هر گاه غلامي با زن آزادي ازدواج كرد و سپس آزاد شد زن اختيار فسخي ندارد .
٤١ - هر گاه شخصي كنيزي را كه از او اولاد دارد بتزويج غلام خود درآورد بعد غلام را آزاد كرد كنيز اختيار فسخي ندارد .
٤٢ - هر گاه مرد كنيز خود را بتزويج عبدي يا حري در آورد اختيار دارد كه كنيز را از آن مرد جدا كند و هر گاه غلام خود را بعقد زن آزادي يا كنيزي در آورد طلاق بدست مولا است و او ميتواند آنها را از هم جدا كند و عبد قدرتي ندارد .
٤٣ - هر گاه كنيزي بادعاي حرّيت بعقد مردي درآمد پس اگر خودش اين مكر و تدليس را نموده آنچه از مهر كه نزد او يافت شود مرد از او ميگيرد و او را به مولاي او برميگرداند و اگر وليي داشته و او تدليس كرده مرد به آن شخص مراجعه ميكند و آنچه آن زن گرفته از او ميگيرد و او رابه صاحبش برميگردانند و اگر باكره بوده و مرد با او نزديك شده صاحبان كنيز يك دهم قيمت او را از آن مرد ميگيرند و اگر باكره نبوده نيم عشر ميگيرند .
٤٤ - زن هر گاه زوجه غلامي باشد و او را ارث برده مالك شود و آزاد نمايد در صورتي كه مايل بادامه زندگي باشند بايد نكاح را تجديد نمايند .
٤٥ - هر گاه زن شوهر خود را بارث برده و مالك او شود ديگر در بين آنها نكاحي نيست .
٤٦ - هر گاه دو نفر مرد در كنيزي شريك باشند و او را بعقد مردي درآورند بعد آن مرد سهم يكي از آن دو را بخرد نكاح باطل ميشود چون فروش كنيز طلاق اوست .

صفحه ٧٢٤

 مطلب دوم
در طلاق است و در آن مسائلي است :
١ - براي زن كراهت شديد دارد كه بي‌جهت از شوهرش طلاق بخواهد .
٢ - خداوند از مردان ذوّاق و زنان ذوّاقه بدش ميآيد و ذواق كسي است كه شيريني اوليه زن را چشيده و او را رها ميكند و خلاصه كلام آنكه خداوند دوست نميدارد كه پياپي و بسرعت نكاح نموده و طلاق دهند .
٣ - از چيزهائي كه خدا حلال نموده هيچيك نزد او بدتر از طلاق نيست .
٤ - جايز است مردي را كه زياد طلاق ميدهد هر گاه بخواستگاري آيد رد كنند و اگر مرد مخالف و ناصب باشد واجب است كه سعي كنند خود را از او خلاص نمايند .
٥ - دعاي مرد بر عليه زن در حالي كه ميتواند او را طلاق دهد و مهر او را بدهد لكن او را رها نميكند مستجاب نميشود .
٦ - اگر زن ناصب باشد واجب است كه از او جدا شوند .
٧ - هر كس بر خلاف سنت طلاق دهد او را به سنت برميگردانند اگر ابا كرد پشت او را بدرد ميآورند يعني شلاق ميزنند اگر براه آمد كه خوب است و گر نه شمشير .
٨ - طلاق بدست مرد است پس اگر كسي در نكاح خود شرط كند كه جماع و طلاق بدست زن باشد مخالفت سنت كرده و حق را بدست غير اهلش داده و شرط او باطل است .
٩ - بنده جز باذن مولي حق ازدواج و طلاقي ندارد .
١٠ - غير بالغ اگر طلاق دهد هر گاه عاقل باشد بحدي كه طلاق و حدود آنرا درك ميكند و بر طبق سنت طلاق دهد جايز است .
١١ - طلاق پدر از طرف فرزند صغير خود جايز نيست .
١٢ - طلاق دادن مرد ديوانه جايز نيست و وليّ او اگر قصد طلاق كند او بمنزله امام است و طلاق دادن آن ولي از طرف ديوانه جايز است .
١٣ - شخص كم‌عقل مانعي ندارد كه طلاق دهد و روايت شده ناقص العقل چون
صفحه ٧٢٥

 بخواهد طلاق دهد قناعي بر روي زن خود مياندازد و نشان ميدهد كه زن بر او حرام شده ( يعني وقتيكه بواسطه ناداني نميتواند عباراتي بگويد و از قصد خود در مورد طلاق تعبير بياورد باو تعليم ميكنند كه اين عمل را بنمايد ) .
١٤ - طلاق كسي كه ناخواسته او را وادار بطلاق بر خلاف طريقه‌اي كه خداوند حكم كرده نموده‌اند جايز نيست و كسي كه قصد طلاق ندارد و صرفاً براي دفع شري يا مدارا با زن ديگري اسم طلاقي ميبرد طلاق او طلاق نيست .
١٥ - طلاق دادن مرد مريض مكروه است بخصوص اگر بقصد ضرر رساندن باشد .
١٦ - جايز است كسي را وكيل نمايند براي طلاق اگر چه كه وكيل شدن براي طلاق بدون شك مكروه است .
١٧ - كسي كه گم شده زن او طلاق داده نميشود و اگر به والي رجوع كند چهار سال مهلت قرار ميدهد آنگاه به ناحيه‌اي كه مرد در آن گم شده مينويسد و از حالش جويا ميشود اگر خبري از حيات او دادند زن صبر ميكند و اگر گفتند كه مرده و مرگ او ثابت شد زن عده وفات ميگيرد و اگر تا آخر چهار سال خبري از او دست نيامد والي ولي شوهر مفقود را احضار ميكند و ميگويد خرج اين زن را بده تا مرده يا زنده بودن شوهرش معلوم شود و اگر شوهر مالي نداشته باشد هر گاه ولي خودش خرج او را داد كه هيچ و اگر نداد والي او را مجبور ميكند كه زن را طلاق دهد پس اگر در عده شوهرش آمد و رجوع كرد كه هيچ و اگر رجوع نكرد و يا عده تمام شده بود براي شوهران ديگر حلال است و روايت شده كه اگر مرد ولي نداشته باشد زن را والي طلاق ميدهد و زن چهار ماه و ده روز عده ميگيرد .
١٨ - ظاهر اين است كه طلاق مثل ساير عقود و ايقاعات لفظ مخصوصي ندارد پس منحصر باين نيست كه به زن بگويد تو طالق طلاق انشاء است و در فارسي لفظي براي آن نداريم و معمولاً با الفاظي كه بين اِخبار و انشاء مشترك است از آن تعبير ميآورند مثلاً ميگويند طلاق دادم يا اين زن مطلّقه است و براي رفع اين ابهام در متن از همان كلمه طالق استفاده شد كه اصطلاح اصلي شرع است . م .
هستي يا بگويد فلان زن طالق است يا
صفحه ٧٢٦

 او طالق است و جايز است كه به زن بگويد عده بگير و قصد طلاق داشته باشد بلي طلاق باَمثال اين كلمات واقع نميشود كه مثلاً بگويد تو بر من حرامي يا بائنه‌اي يعني از من جدائي يا تبّه‌اي يعني منقطعي از من يا بريئه و يا خليّه هستي كه مفهوم جدا بودن را ميرسانند چون نص وارد شده است كه اينها باعث طلاق نيست و نيز باين علت كه اينها معاني مختلفي ميتوانند داشته باشند و خصوص طلاق از آنها بطور قطع فهميده نميشود .
١٩ - هر طلاقي به هر زباني كه باشد طلاق است .
٢٠ - اگر از شوهر بپرسند كه آيا زن خود را طلاق داده‌اي و بگويد بلي و اين سؤال و جواب در يكي از نوبتهاي پاكي زن باشد كه در آن مرد نزديكي با او ننموده و دو شاهد هم حاضر باشند در صورتي كه اراده طلاق داشته طلاق با همين لفظ واقع شده است .
٢١ - طلاق با نوشتن صورت نميگيرد مگر آنكه ضرورتي باشد مثلاً مرد لال باشد يا در سفر باشد و در حالي كه اراده طلاق دارد بخط خود مطلب را بنويسد ( مثلاً بنويسد فلان زن من طالق است ) .
٢٢ - از شخص گنگ طلاق باين ترتيب هم واقع ميشود كه مقنعه زن را بسرش بياندازد بقصد طلاق و از او كناره گيرد .
٢٣ - هر كس در امر طلاق شرطي بر خلاف كتاب خدا بكند اعتنائي بآن شرط نميشود مثلاً به زن بگويد اگر بر سر تو زن گرفتم يا نزد تو نخوابيدم يا بر سر تو كنيزي اختيار كردم تو طالق هستي .
٢٤ - قسم به طلاق جايز نيست كه مثلاً بگويد و الله زنم طالق است اگر اين كار را نكنم .
٢٥ - هيچ طلاقي جايز نيست مگر آنكه بعد از نكاح باشد پس نميتوان گفت هر زني كه بعد از اين بگيرم مطلقه باشد .
٢٦ - واجب است زني را كه طلاق ميدهند معين كنند ولو بعلامتي و در طلاق قصد
صفحه ٧٢٧

 طلاق دادن شرط است پس اگر طلاق دهد و قصد طلاق نداشته باشد اين عمل طلاق نيست .
٢٧ - واجب است كه طلاق هنگام پاكي زن باشد پاكي كه در آن با شوهر نزديكي نكرده باشد و اگر غير از اين باشد طلاق واقع نميشود .
٢٨ - كسي كه احتمال حمل در او ميرود از هنگام نزديكي سه ماه باو مهلت ميدهند و بعد او را طلاق ميدهند .
٢٩ - پنج نفر هستند كه در همه حالي ميتوان آنها را طلاق داد دختر صغير و زني كه با او دخول ننموده‌اند و كسي كه از حيض يائسه شده و حامله‌اي كه حمل او آشكار است و زني كه شوهرش غايب است يعني در ولايت ديگر است و نزد او نيست .
٣٠ - شخص غايب همسر خود را بعد از سه ماه از نزديكي ميتواند طلاق دهد اما اگر حاضر است اگر چه سالها نزديكي نكرده باشد بايد در وقت پاكي طلاق دهد .
٣١ - هر كس زن خود را در وقتي كه غايب است طلاق دهد بعد برگردد و چند ماه با زن زندگي كند و باو نگويد كه او را طلاق داده و پس از آن زن ادعاي حاملگي كند و مرد بگويد من تو را طلاق داده بودم فرزند منسوب بمرد است و حرف او را نمي‌پذيرند .
٣٢ - هر كس در شهر زني دارد لكن آن زن در منزل خويشان خودش است و مرد بخواهد او را طلاق دهد اما نميتواند او را ملاقات كند و بپرسد كه پاك است يا حائض بعد از سه ماه از نزديكي او را طلاق ميدهد و در مورد زني كه از ترس طلاق حيض خود را پنهان ميكند نيز بهمين ترتيب عمل ميشود .
٣٣ - زن حامله را در هر حالي طلاق ميدهند ولو در حيض باشد .
٣٤ - در طلاق شاهد گرفتن دو نفر شاهد عادل واجب است و شاهد شدن زنها در طلاق جايز نيست .
٣٥ - سزاوار است كه آن دو شاهد ، زن را بشناسند ولو بطور اجمال باشد .
٣٦ - واجب است دو شاهد طلاق هر دو در يك مجلس شاهد طلاق باشند كه اگر
صفحه ٧٢٨

 جداگانه شاهد باشند جايز نيست .
٣٧ - واجب نيست طلاق دهنده به دو شاهد بگويد شاهد باشيد بلكه همين اندازه كه طلاق را بشنوند بدون آنكه بگويند شما شاهد باشيد كافي است .
٣٨ - جايز است كه نزد دو شاهد دو زن را با يك لفظ طلاق دهد و در حالي كه شاهدها بشنوند بگويد اين دو زن من طالقند ( يعني اين دو زن را طلاق دادم ) .
٣٩ - شاهد كسي كه در يك مجلس سه طلاق ميدهد مشو .
٤٠ - هر كس در يك لفظ سه طلاق دهد مثلاً بگويد فلانه طالق است به سه طلاق اين طلاق واقع نميشود .
٤١ - هر كس بگويد آن زن طالق است آن زن طالق است آن زن طالق است لفظ اول درست و يك طلاق محسوب ميشود و دو تاي ديگر بيجا است .
٤٢ - هر كس بگويد فلان زن طالق است بعد بگويد باو رجوع كردم بعد بگويد او طالق است دوباره بگويد باو رجوع كردم و باز بگويد او طالق است بائن نميشود كه ديگر بر او حرام باشد و سه طلاق واقع نشده بلكه يك طلاق واقع شده و زن هم زن اوست چون بعد از طلاق رجوع كرده و ازدواج با آن زن براي كسي جايز نيست مگر بعد از طلاقي با شروط صحيحه .
٤٣ - هر گاه مخالف بمذهب خودش زن خود را سه طلاق گفته بمذهب خودش بر او حكم ميكنند و ميشود با زوجه او نكاح نمود اگر چه خلاف كتاب و سنت هم عمل نموده است .
٤٤ - مستحب است كسي كه ميخواهد با زني ازدواج كند كه شخص مخالف بر خلاف دستور كتاب و سنت او را طلاق داده دو شاهد در وقت پاكي زن نزد آن شخص ببرد و باو بگويد آيا زنت را طلاق داده‌اي و چون بگويد بلي سه ماه صبر كند بعد او را براي خود خواستگاري كند .
٤٥ - طلاق به تخيير جايز نيست و آن مخصوص پيغمبر صلي الله عليه و آله بوده ( و معني تخيير اين است كه مرد زن را مخيّر كند و مثلاً بگويد مخيري كه زن من باشي يا
صفحه ٧٢٩

 نباشي و اين كار بدون طلاق دادن درست نيست ) .
٤٦ - متعه بدون طلاق جدا ميشود اينكه فرموده‌اند متعه بدون طلاق جدا ميشود اعمّ از آن است كه مدت سرآيد يا مرد بعض مدت را باو ببخشد چنانكه از بعض اخبار هم ظاهر است و لازمه اين مطلب آن است كه حاجتي به جمع شدن شرايط طلاق نيست . زين‌العابدين ( اعلي الله مقامه ) .
.
٤٧ - فرار غلام طلاق زن اوست .
٤٨ - هر گاه كنيز شوهر دارد فروش او طلاق اوست اما اگر خريدار ازدواج او را تقرير نمود او با شوهرش بر همان ازدواج اول خود ميمانند .
مطلب سوم
در اقسام طلاق است و در آن مسائلي است :
١ - دختر صغير و زن يائسه و زني كه مرد با او نزديكي ننموده طلاقشان بائن است يعني بعد از طلاق جدا ميشوند و شوهرهاي آنها حق رجوع ندارند و عده‌اي هم نبايد بگيرند .
٢ - خلع و مبارات كه از انواع طلاق هستند بائن بوده و شوهر پس از جدا شدن بطريق خلع و مباراة حق رجوع به زن را ندارد .
٣ - هر كس زن را سه نوبت بطلاق عده يا بطلاق سنت طلاق دهد زن بعد از طلاق سوم بائنه ميشود و شوهر حق رجوع باو را ندارد .
٤ - كنيز را هر گاه دو مرتبه طلاق دادند بائن ميشود و ديگر آن مرد نميتواند با او ازدواج كند تا وقتي كه با شوهر ديگري ازدواج نمايد .
٥ - هر كس زن خود را يكبار يا دو بار طلاق دهد و مشمول مواردي كه ذكر شد نباشد ميتواند به زن رجوع نمايد .
٦ - طلاقي كه در ايام عده آن شوهر حق رجوع به همسر خود را دارد طلاق رجعي
صفحه ٧٣٠

 گفته ميشود و اگر اين حق را نداشته باشد طلاق را بائن ميگويند .
٧ - اگر مرد سه بار زن را طلاق داد و بعد از طلاق اول و دوم رجوع كرد و نزديكي نمود اسم اين طلاق عده است و اگر سه مرتبه طلاق داد لكن در عده رجوع نكرد و بعد از آن هر بار تجديد نكاح نمود اسم اين عمل طلاق سنت است و اين نوع موسع‌تر و عادلانه‌تر و بهتر از قسم ديگر است .
٨ - هر كس بطلاق عده سه طلاق داد بعد از طلاق سوم زن بر او حرام ميشود تا وقتي كه با شوهر ديگري ازدواج كند و پس از آن اگر شوهر دوم او را طلاق سنت داد يعني تا انقضاي عده رجوع نكرد و اولي دوباره با او ازدواج كرد و باز سه بار بطلاق عده او را طلاق داد بار ديگر بعد از طلاق سوم زن بر مرد حرام ميشود تا با شوهر ديگر ازدواج كند آنگاه اگر اين شوهر جديد او را بطلاق سنت طلاق داد و اولي باز با او ازدواج كرد و مثل دو مرتبه قبل سه بار او را طلاق داد ديگر زن براي او حرام مؤبد ميشود .
٩ - هر كس بطلاق سنت سه طلاق داد زن بعد از سومي بر او حرام ميشود تا با شوهر ديگر ازدواج نمايد پس اگر زن شخص ديگري شد و آن مرد او را به طلاق سنت طلاق داد و شوهر اول او را گرفت و دوباره بطلاق سنت سه طلاق داد باز بر او حرام ميشود تا زن مرد ديگري شود پس اگر با مرد ديگري ازدواج كرد و آن مرد هم او را بطلاق سنت طلاق داد و اولي با او ازدواج كرده و بطلاق سنت سه بار طلاق داد زن بر او حرام مؤبد نميشود بلكه هر گاه زن بعد از اين طلاق كه طلاق نهم باشد با غير او ازدواج كرد و طلاق داده شد باز براي او يعني شوهر اولي حلال است .
١٠ - هر گاه زن بعد از هر طلاقي با شخصي غير شوهر اول ازدواج كند اين ازدواج با غير ، طلاق اولي را از بين برده كأن لم‌يكن مينمايد و يكي از سه طلاق بحساب نميآيد .
١١ - سه طلاق پياپي زن را بر شوهر حرام ميكند تا با مرد ديگري ازدواج كند حال هر نوع طلاقي باشد بائن باشد يا رجعي در عده رجوع كند يا نكند .

صفحه ٧٣١

 ١٢ - در باب محلل ( يعني شخصي كه بعد از سه طلاق با زن ازدواج ميكند ) شرط است كه ازدواج دائم بنمايد پس تمليك يعني بخشيدن كنيز مثلاً يا تمتع يعني نكاح منقطع باعث حليت نميشوند و همچنين دخول شرط است تا مرد از زن لذت ببرد و زن از مرد پس خواجه نميتواند محلل باشد و نيز شرط است كه مرد بالغ باشد و مانعي ندارد كه غلام باشد .
١٣ - روايت شده كه فرموده‌اند خدا لعنت كند محلل را و مردي كه پس از ازدواج محلل و طلاق او زن بر او حلال ميشود و ظاهر اينست كه منظور از محلل بكسر لام اول كسي است كه بدون قصد زن گرفتن ازدواج ميكند و صرفا اين عمل را بجهت حلال نمودن زن براي مرد ديگري انجام ميدهد .
١٤ - هر كس سه بار زن خود را طلاق داد آنگاه بعد از مدتي تصميم گرفت كه با او ازدواج كند و باو گفت زن شخصي بشو تا براي من حلال شوي و زن گفت با شخص ديگري ازدواج كرده و جدا شده اگر مورد وثوق باشد و او را متهم نميكني سخن او را قبول كن .
١٥ - كسي كه ميخواهد زن حامله را طلاق دهد مستحب است كه يك طلاق بدهد و صبر كند تا وضع حمل كند و بائن شود و ميتواند كه در عده رجوع نمايد يعني پيش از وضع حمل پس اگر رجوع كرد و دوباره خواست طلاق دهد نزديكي كند و صبر كند تا يك ماه بگذرد آنوقت براي مرتبه دوم طلاق دهد پس اگر نظرش عوض شد و دوباره رجوع كرد و نزديكي نمود و دوباره خواست طلاق دهد بعد از يك ماه طلاق ميدهد و ديگر اين زن براي او حلال نيست تا با مرد ديگري ازدواج كند .
١٦ - تعداد دفعات طلاق بسته به زنان است اگر زن آزاد باشد سه مرتبه ميشود او را طلاق داد ولو آنكه شوهرش غلام باشد و اگر كنيز باشد دو بار ميتوان او را طلاق داد اگر چه زنِ مرد آزادي باشد .
١٧ - هر گاه كنيز دو بار طلاق داده شد و بعد مولاي او با او نزديك شد اين نزديكي براي حليت ازدواج با شوهر اول كافي نيست تا زنِ مرد ديگري شود .

صفحه ٧٣٢

 ١٨ - اگر كنيز بعد از آنكه دو بار يا يك بار طلاق داده شد آزاد گرديد آزادي طلاق را از ميان نميبرد ( و دفعات طلاق بجاي خود محفوظند ) و همينطور است حكم در وقتي كه زن و شوهر هر دو بنده بوده و آزاد شوند .
١٩ - هر كس كنيزي زن او باشد و دو بار او را طلاق دهد بعد او را بخرد نزديكي با او برايش حلال نيست .
٢٠ - هر گاه آقائي دو بار كنيز خود را از غلام خود جدا كند و بعد از مدت لازم براي پاك شدن با آن كنيز جمع شود اين كنيز براي آن غلام حلال نميشود مگر بواسطه شخص محللي .
٢١ - متعه مثل ازدواج دائم نيست و بعد از مرتبه سوم حرام نميشود بلكه مرد ميتواند هر چند دفعه كه بخواهد به زني متمتع شود .
٢٢ - مرد مشرك هر گاه زن مشركه خود را در ايام شرك طلاق داده آن طلاق يكي از سه طلاق محسوب نميشود و مسلمان شدن آنرا از ميان ميبرد .
مطلب چهارم
در رجوع است و در آن مسائلي است :
١ - تا وقتي كه زن در عده رجعي است شوهر به نزديكي با زن خود سزاوارتر است و احكام آن خواهد آمد .
٢ - شوهر در حيض سوم به زن خود سزاوارتر است كه بعقد جديد با او ازدواج كند تا وقتي كه پاك شود و روايت شده تا يك سال و روايت شده تا شش ماه .
٣ - سزاوار است كه رجوع به نيت نگهداشتن باشد اما اگر بقصد نگهداشتن نباشد ضرر رساندن است و مكروه است .
٤ - سزاوار است كه براي رجوع شاهد بگيرند .
٥ - رجوع موكول به عرف است پس هر چه اسمش رجوع باشد رجوع است .
٦ - اگر مرد در وقت عده رجعي با زن خود نزديك شود اين رجوع است و كمتر
صفحه ٧٣٣

 چيزي كه رجوع بآن ثابت ميشود اين است كه زن را در عده ببوسد يا منكر طلاق شود يعني بگويد طلاق نداده‌ام .
٧ - شخص بي‌شعوري كه از بيان مطلب عاجز است هر گاه بخواهد طلاق دهد مقنعه‌اي بر سر زنش مياندازد و نشان ميدهد كه اين زن ديگر بر من حرام است و چون بخواهد رجوع كند قناع از سر او برميدارد بنشانه اينكه زن بر او حلال شده .
٨ - هر كس بعد از عده ادعا كرد كه رجوع كرده بوده در حالي كه زن عروس شده و مرد هم بينه‌اي بينه يعني دليل كامل و اعمّ از شاهد يا هر نوع دليل ديگري است .
بر عليه او ندارد راهي به زن نخواهد داشت و اگر قبل از ازدواج به زن رسيد خواستگاري از خواستگاران است اما اگر بينه‌اي داشته باشد او به زن سزاوارتر است .
٩ - در نكاح تمتع رجوعي نيست .
مطلب پنجم
در عده است و استبراء يعني عده گرفتن كنيزان و در آن دو فصل است :
فصل
در عده است و در آن مسائلي است :
١ - زني كه بفسخ نكاح از شوهر جدا شده اگر دخول با او صورت نگرفته بوده عده ندارد و اگر دخول صورت پذيرفته بايد مثل زن مطلقه عده بگيرد .
٢ - زني كه با او دخول صورت نگرفته عده ندارد و اگر بخواهد همان ساعت ازدواج ميكند .
٣ - زن شخص عِنّين يعني ناتوان هر گاه ازدواج را فسخ نمود و مرد دخول نكرده باشد عده ندارد .

صفحه ٧٣٤

 ٤ - دختر صغير عده ندارد اگر چه كه بر خلاف شرع باو دخول نموده باشند .
٥ - يائسه عده ندارد اگر چه با او نزديكي شده باشد و حد يائسگي بطور مطلق پنجاه سال قمري است .
٦ - زناني كه با خلع يا مبارات از شوهر جدا شده‌اند بائن هستند ( يعني شوهر حق رجوع بآنها را ندارد ) و مثل زن مطلقه عده ميگيرند .
٧ - طلاق زني كه مرد بايلاء ايلاء يعني آنكه مرد قسم بخورد كه مثلاً با زنش نزديك نشود و اين عهد بايد براي بيشتر از چهار ماه باشد و چهار ماه مهلت دارد كه يا برگردد از آن سخن و يا طلاق بدهد و احكامي دارد كه در جاي خود مذكور است . م .
از او جدا شده رجعي است و مثل مطلقه عده ميگيرد .
٨ - طلاق و عدّه بستگي به زن دارد يعني وقتي زن آزاد باشد طلاق و عدّه او مثل زنان آزاد است اگر چه كه همسر غلامي باشد و اگر كنيز باشد طلاق و عدّه او مثل كنيزان است ولو آنكه همسر شخص آزادي باشد .
٩ - هر گاه زن آزاد حيض مرتبي دارد و ماهي يكبار حائض ميشود عده او سه قُرء است بمعني سه دوره پاكي كه پاكيِ طلاق يكي از آن سه است در حديث در مورد زني كه طلاق داده شده و بعد از وضع حمل و پاك شدن حالت او طوري است كه مادام كه بچه خود را شير ميدهد خون نمي‌بيند وارد شده كه عده او سه ماه است . و از اين ظاهر ميشود كه مطلقه بعد از پاك شدن از نفاس بايد عده بگيرد پس تدبر كن . زين‌العابدين بن كريم (اع‌) .
.
١٠ - زني كه حيض مرتب دارد هنگامي كه اولين قطره از حيض سوم را ببيند از عده خارج ميشود اما تا از اين حيض پاك نشده شوهرش باو سزاوارتر است يعني اگر بخواهد با عقد جديد با او ازدواج ميكند لكن وقتي كه از اين حيض پاك شد شوهر هم مثل يكي از خواستگاران ديگر است .
١١ - هر گاه زن خون سوم را قبل از ده روز از روزي كه خون ديده ببيند اين از خون دوم است و شوهر به رجوع باو سزاوارتر از ديگري است و اگر بعد از ده روز از
صفحه ٧٣٥

 روزي كه پاك شده ببيند آن حيض سوم است و باول قطره آن بائن ميشود ( يعني براي ازدواج او با شوهر عقد جديدي لازم است ) .
١٢ - مكروه است كه زن در حيض سوم با غير شوهر خود ازدواج كند و اگر ازدواج كرد جايز نيست كه در آن ايام مرد با او نزديكي كند .
١٣ - كسي كه از روي ايام طهر عده ميگيرد اگر يكبار حائض شد بعد يائسه گشت عده را تا دو ماه ديگر ميگيرد آنوقت ديگر بائنه است .
١٤ - زن در حيض و پاكي و حمل مورد تصديق است اما اگر ادعا كرد كه در يك ماه سه بار حائض شده و زنهائي از نزديكان او هم شهادت دادند كه عادت او همينطور بوده تصديق ميشود و گر نه از او نمي‌پذيرند چون اين خلاف عادت زنان است ، مسأله باين صورت كه گذشت روايت شده و علما هم همينطور گفته‌اند و براي من در اين معني بواسطه روايات ديگري كه رسيده اشكالي است و نزديكتر باحتياط آنست كه از روي حساب ماه عده بگيرد يعني سه ماه .
١٥ - زني كه استحاضه غير مرتب دارد و ايام او قراري ندارد و بر عادت معيني مستقر نميشود و از روي زياد شدن و كم شدن خون هم نميتواند وقت عادت خود را معين كند سه ماه عده ميگيرد .
١٦ - كسي كه تازه حائض شده و مستمراً خون مي‌بيند بر طبق عادت زنهاي نزديك خود عده ميگيرد و اگر آنها هر كدام عادتي جدا داشته باشند از روي ماه حساب ميكند نه حيض .
١٧ - كسي كه عادت معيني ندارد ولو باينكه بنحوي وقت عادت او از غير آن شناخته شود و از روي عادت نزديكان او هم نميشود وقت عادت او را معين كرد بر حسب ماه عده ميگيرد و اگر در ماه چند دفعه خون تغيير ميكند در اينكه سه طهر عده بگيرد در نزد من اشكالي است و احوط آنست كه از روي ماه بگيرد .
١٨ - كسي كه حيض او مورد ريب شده يعني كسي كه يك ماه گذشته و حائض نشده عده او سه ماه است .

صفحه ٧٣٦

 ١٩ - كسي كه سه ماه يكبار حائض ميشود يا بيشتر و مستحاضه و كسي كه هنوز به حد حيض نرسيده و كسي كه يكبار حائض ميشود و يكبار نميشود و كسي كه طمعي در فرزند ندارد و كسي كه حيض او مرتفع شده و گمانش اينست كه يائسه نشده و كسي كه از حيض نامرتبي زردي ميبيند همه اينها سه ماه عده ميگيرند .
٢٠ - خداوند براي زنها حدي قرار داده كه ماهي يكبار حائض شوند پس اگر از ماه گذشت محل ريبه است .
٢١ - هر گاه مردي كه از اهل خود غايب است زنش را طلاق داد هر گاه زن بشهادت دو نفر عادل يا غير آنها وقت طلاق خود را دانست از آن روز عده ميگيرد و اگر ندانست كه طلاق او در چه روز و چه ماهي بوده از روزي كه خبر باو رسيد عده ميگيرد .
٢٢ - اگر مطلقه از طلاق خود خبر نشد مگر بعد از عده هر وقت كه خبر باو رسيد ميتواند ازدواج كند و عدّه او گذشته است .
٢٣ - كسي كه شوهرش فوت شده بايد از روزي كه خبر باو ميرسد عده بگيرد چون بايد مشغول به حِداد باشد ( و حداد يعني عزاداري و ماتم و ترك زينت ) .
٢٤ - حامله هر گاه طلاق داده شد عده او تا وضع حمل است .
٢٥ - كسي كه دوقلو ميزايد با زائيدن اولي بائن ميشود اما تا دومي را نزائيده براي شوهران حلال نيست .
٢٦ - آنچه كه بطور مسلم طفل باشد و زن از آن فارغ شود عده او بآن تمام ميشود اگر چه كه هنوز در مرحله مضغه يا عظام يا غير اينها باشد .
٢٧ - هر گاه زن طلاق داده شد و حيض او قطع شد عده او سه ماه است و اگر در اين سه ماه حملي آشكار شد مدت عده او تا وضع حمل است و اگر ادعاي حاملگي داشت نه ماه صبر ميكنند اگر حملي باشد وضع ميشود چون حداكثر مدت حمل نه ماه است و اگر وضع حمل نكرد و آثار حمل هم آشكار نبود شك نيست كه حامله نبوده و روايتي رسيده كه حاصل آن اينست كه اگر وضع حمل نكرد و معذلك ميگويد
صفحه ٧٣٧

 حامله‌ام سه ماه ديگر صبر ميكنند اگر حملي بوده معلوم ميشود .
٢٨ - هر گاه زني باشد كه حائض ميشود و بجهتي حيض او قطع شده و در همين وقت او را طلاق دهند و شك در حاملگي كند نُه ماه صبر ميكند اگر حملي باشد وضع حمل ميشود و اگر نباشد شك برطرف ميشود و روايت شده كه اگر با وجود اين شك نمايد سه ماه عده ميگيرد و بعد بائن است .
٢٩ - زني كه وضع حمل كرده جايز است كه در حال نفاس ازدواج كند اما شوهرش نميتواند تا پاك نشده با او جمع شود .
٣٠ - هر گاه زني طلاق رجعي داده شد و شوهرش در وقت عده فوت شد عده زني را ميگيرد كه شوهرش فوت شده .
٣١ - زني كه با او جماع نشده هر گاه شوهرش فوت كند عده وفات ميگيرد كه چهار ماه و ده روز است .
٣٢ - حامله‌اي كه شوهرش فوت شود بآن مدت كه طولاني‌تر است عده ميگيرد چون بايد حداد بگيرد و اگر چنانچه پيش از ماههاي عده وضع حمل كرد و ازدواج نمود و مرد با او جمع شد بين آن دو تفريق ميشود و هر چه از عده اولي مانده ميگيرد و عدّه دومي هم از جدا شدن از شوهر دوم ميگيرد و اگر مرد با او جمع نشده باشد عده‌اي براي جدائي از مرد دوم نميگيرد و چون عده شوهر اول را بانجام رساند دومي خواستگاري است از خواستگاران .
٣٣ - هر زني كه قبل از تمام شدن عده‌اش ازدواج كند و شوهر با او جمع شود اگر عده لازم براي دومي مدتش از باقيمانده عده اولي بيشتر است يك عده ميگيرد از وقت دخول دومي و اگر كمتر است آنچه از عده اول مانده بود تمام ميكند .
٣٤ - كنيز از مرگ آقاي خود چهار ماه و ده روز عده ميگيرد .
٣٥ - هر گاه خبر مرگ شوهر را بزن دادند و عدّه گرفت و بعد ازدواج كرد بعد شوهر اولش آمد و او را طلاق داد و شوهر دوم هم مفارقت نمود يك عده ميگيرد و اگر شوهر اول مفارقت نكرد يك عده ميگيرد و نزد شوهر اول برميگردد .

صفحه ٧٣٨

 ٣٦ - مطلقه رجعي از خانه شوهر بيرون نميرود مگر باجازه او تا وقتي كه عده او تمام شود و براي شوهر جايز نيست كه او را بيرون كند يا او را اذيت نمايد كه در تنگنا واقع شود .
٣٧ - هر گاه مرد خرج زن مطلقه رجعي خود را ندهد و زن محتاج تحصيل خرجي شود هر گاه خداوند صدق قول او را بداند جايز است كه از منزل بيرون رود .
٣٨ - زن مطلقه رجعي هر گاه بخواهد براي ديدن اقوامش برود بعد از نصف شب ميرود و در شب برميگردد و در غير خانه شوهر شب نميخوابد و در روز از خانه بيرون نميرود .
٣٩ - هر گاه از مطلقه رجعي فاحشه آشكاري سر زند ( يعني عمل زشت و بسيار قبيحي ) بيرون كردن او براي شوهر جايز ميشود و اينطور تفسير شده كه مثلاً خانواده شوهرش را اذيت كند و در بعض اخبار تفسير به زنا نموده‌اند كه در اين صورت اخراج ميشود و بر او حد جاري ميكنند و در بعض اخبار تفسير به سحق شده .
٤٠ - اشكالي ندارد كه مطلقه رجعي زينت كند و زينت خود را براي شوهر آشكار نمايد شايد خدا تقديري پيش آورد پس ميتواند كه سرمه بكشد و خضاب كند و لباس الوان بپوشد با قصد و نيت خوب و خود را بشوهر نشان دهد و بدون اجازه بر او وارد شود .
٤١ - زن مطلقه رجعي حج مستحب بجا نميآورد مگر با اجازه شوهر اما حج واجب مانعي ندارد .
٤٢ - زني كه شوهرش فوت شده باشد بايد چهار ماه و ده شب حداد بگيرد و در مدت حداد سرمه نميكشد و عطر نميزند و براي زينت از رنگها استفاده نميكند اما اگر ضرورتي داشته باشد مانعي ندارد .
٤٣ - زني كه مشغول به حداد است در غير خانه خود بيتوته نميكند مگر ضرورتي باشد و براي اداء حقوق و در راه خدا از خانه بيرون ميرود شب باشد يا روز و بهتر آن است كه بعد از ظهر بيرون رود و عصر برگردد و ميتواند منزل خود را تغيير دهد .

صفحه ٧٣٩

 ٤٤ - اقارب و نزديكان متوفي سه روز حداد ميگيرند .
٤٥ - كنيزان حداد نميگيرند .
٤٦ - متعه هر گاه چند روز در نزد مرد متوفي بوده حداد ميگيرد اما اگر يك ساعت يا يك روز يا دو روز بوده حداد نميگيرد .
٤٧ - دختر صغير و مجنونه قلم از آنها برداشته است پس تكليف به حداد نميشوند .
٤٨ - هر گاه نكاح به شبهه‌اي صورت پذيرد و مرد از زن مفارقت نمايد زن مثل زن مطلقه عده ميگيرد .
٤٩ - هر گاه مرد با فسخ نكاح از زن جدا شد مثل مطلقه عده ميگيرد .
٥٠ - عده متعه ( يعني زني كه به نكاح موقت با مردي ازدواج نموده ) يك حيض و يك پاكي تمام است كه دو قرء باشد .
٥١ - متعه‌اي كه شوهرش فوت شده چهار ماه و ده شب عده ميگيرد مثل زن دائم و اگر چند روز نزد آن مرد بوده حداد ميگيرد .
٥٢ - عده كنيز دو قرء است و پايان آن داخل شدن در حيض دوم است پس اين هم يك حيض و يك طهر كامل ميشود و ايام قبل از حيض بجاي نوبت پاكي حساب نميشود .
٥٣ - كنيزي كه شوهرش فوت شده عده او چهار ماه و ده شب است .
٥٤ - هر گاه آقائي با كنيز خود نزديك شد بعد او را آزاد كرد عده او باندازه زن آزادي است كه از طلاق شوهر خود عده ميگيرد يعني سه قرء كه سه طهر باشد يا سه ماه .
٥٥ - هر كس كنيز خود را تدبير نمود ( يعني آزادي او را بشروطي موكول به بعد از فوت خود نمود ) و از دنيا رفت كنيز چهار ماه و ده روز بعد از فوت او عده ميگيرد .
٥٦ - هر كس كنيز خود را كه با او جمع شده آزاد كرد و زن عده گرفت و مولاي او در وقت عده درگذشت سه ماه يا سه طهر عده ميگيرد .
٥٧ - هر گاه كسي كنيزي را كه زنش بوده طلاق رجعي داد بعد آن كنيز آزاد شد درباره
صفحه ٧٤٠

 او دو روايت است يكي آنكه عده كنيز را بگيرد و ديگري آنكه عده زن آزاد را و روايت شده كه هر گاه دو بار طلاق داده شده باشد بعد آزاد شود بايد عده كنيز را بگيرد .
٥٨ - زناكار از آب فجور يك حيض و يك طهر كامل براي استبراء عده ميگيرد كه معلوم شود حملي دارد يا نه بتحقيق كه امر به استبرا در وقتي وارد شده كه بخواهد با او ازدواج كند ولو آنكه آن مرد خودش با زن فجور كرده باشد . زين‌العابدين بن كريم .
.
٥٩ - زن از دخول مرد خصي ( يعني كسي كه بيضه‌هاي او قطع شده ) بايد عده بگيرد .
٦٠ - كسي كه از اسلام مرتد شود زن او مثل زن مطلقه عده ميگيرد و بائنه است و مرد در صورت توبه نميتواند باو رجوع كند اما با ازدواج جديد ميتواند با او ازدواج كند و عده‌اي هم لازم نيست كه نگاه دارد و اگر مرتد مرد يا كشته شد عده وفات ميگيرد .
٦١ - كنيز مرد نصراني كه صاحب او از او اولاد دارد هر گاه مسلمان شود عده او عده زن آزاد مطلقه است و مرد مسلمان ميتواند بعد از آن با او ازدواج كند .
٦٢ - هر گاه نصراني زن نصراني خود را طلاق دهد و مسلمان بخواهد با آن زن ازدواج كند باندازه عده كنيزي صبر ميكند و اگر زن بعد از طلاق اسلام آورد بايد باندازه زن آزاد عده بگيرد و اگر مرد نصراني فوت شد و مسلماني خواست زن نصرانيه او را بگيرد چهار ماه و ده روز صبر ميكند .
فصل
در استبراء است و در آن مسائلي است :
١ - فروشنده كنيز بايد كنيز خود را كه با او نزديكي شده هنگامي كه ميخواهد بفروشد استبراء نمايد و اگر فروشنده استبراء ننموده بايد خريدار استبرا كند و استبرا بمعني نزديك نشدن با كنيز است تا مدت معيني و شرح آن ميآيد .
٢ - اگر فروشنده ثقه باشد و بگويد استبرا نموده كافي است و اگر ثقه نباشد
صفحه ٧٤١

 نمي‌پذيرند .
٣ - اگر كنيز باكره باشد يا مال زني باشد يا بحد بلوغ نرسيده باشد احتياج به استبرا ندارد .
٤ - هر گاه فروشنده ثقه باشد و بگويد با كنيز نزديكي نشده حاجت به استبرا نيست و همچنين هر گاه وقت خريد پاك باشد و فروشنده بگويد يك حيض نزد او بوده و او هم با كنيز جمع نشده و نزديكتر باحتياط آنست كه يك حيض ديگر هم استبرا نمايند ( يعني با او جمع نشوند ) .
٥ - صغيره و يائسه استبرائي ندارند .
٦ - هر كس بخواهد كنيز خود را بر كسي حلال كند بايد او را دو حيض استبرا كند و همچنين وقتي كه مدت حلال كردن سرآمد دوباره او را استبرا مي‌نمايد .
٧ - اسيران بايد استبرا شوند .
٨ - هر كس كنيزي بخرد و آزاد كند آن كنيز نبايد براي او عده‌اي بگيرد .
٩ - حد استبراء بنا بر احتياط دو حيض است و معروف آنست كه يك حيض است و اين سخن مطابق قول اهل تسنن است و اگر زن حائض نميشود چهل و پنج روز .
١٠ - هر گاه كنيز بواسطه عارضي حائض نشد و شك آبستني هم وجود نداشت بعد از مدت استبرا صاحبش با او جمع ميشود .
١١ - كنيزي كه وقت خريد آبستن بوده همه چيز او براي آقايش حلال است جز فرج .
١٢ - هر كس با كنيزي كه از غير او حامله است جمع شود بايد بچه را آزاد كند و چيزي از مال خود بآن بچه بدهد .
* * * * *

صفحه ٧٤٢

 بسم الله تعالي
كتاب خُلع و مُباراة
و در آن دو فصل است :
فصل
در كيفيت خلع و مباراة و شروط آنهاست و در آن مسائلي است :
١ - خلع واقع ميشود باينكه زن از شوهر خود بدش آيد پس فدا ميدهد بجهت خلاصي نفس خود مالي را از روي رضايت و با رضاي شوهر و شوهر مال را گرفته او را رها ميكند كه هر چه ميخواهد بكند و مباراة باين واقع ميشود كه زن و شوهر هر دو از يكديگر بدشان آيد كه در اين حال زن قدري از مهر خودش را ميدهد و شوهر او را رها ميكند و بهمين قرار از هم جدا ميشوند .
٢ - بصرف آنكه زن از مرد بدش آيد و حاضر باشد مالي فدا بدهد خلع بر شوهر واجب نميشود و اگر نخواهد مخالعه نميكند .
٣ - در خلع و مباراة صيغه و لفظ خاصي نيست بلكه چنانكه گفتيم هر گاه زن از شوهر بدش آمد يا يكي از زن و شوهر ديگري را مكروه داشت و با رضايت طرفين زن مالي را فدا داد و شوهر از او اعراض كرده و او را ترك نمود با او مخالعه و مباراة نموده و محتاج به كاري بيش از اين نيستند .
٤ - بعد از خلع و مباراة بطوريكه گذشت لازم نيست كه طلاقي داده شود و در مفارقت و جدائي بهمان كه ذكر كرديم اكتفا ميشود .

صفحه ٧٤٣

 ٥ - خلع خودش طلاقي است و يكي از سه طلاق محسوب ميشود .
٦ - طلاق بذل و فديه كه آنرا قسمي از خلع و مباراة ميشمارند و در بلاد ما شهرت يافته تا جائي كه كمتر طلاقي بغير آن واقع ميشود در اخبار و آثار اثر و ذكري از آن نيست و زوجه باين طلاق بائن نميشود چرا كه اگر خلع است چرا آنرا قسمي از خلع ميشمرند و چرا شروط خلع در آن رعايت نميگردد و اگر خلع نيست كه همان طلاق معروف است .
٧ - آنچه در طلاق دهنده شرط بود در خالع هم شرط است كه بايد عاقل باشد و قصد خلع داشته باشد و از روي اختيار اقدام نمايد .
٨ - خلع بايد در وقت پاكي زن صورت گيرد پاكي كه در آن با او نزديكي نشده باشد .
٩ - شرط است كه زن از شوهر بدش آيد .
١٠ - شرط است كه خلع در حضور دو شاهد عادل صورت گيرد .
١١ - بهمين كه زن سركشي نمايد و از شوهر اطاعت نكند و از مرد بدش آيد اكتفا ميشود اگر چه بزبان نگفته باشد و به نظر ميرسد مطالبي كه در اخبار ذكر شده از باب مثل است .
١٢ - واجب است كه اظهار كراهتي كه زن از شوهر ميكند از احساس خودش باشد نه اينكه ديگري باو ياد داده باشد يا قصد اضراري داشته باشد يا باكراه او را وادار كرده باشند سخناني دالّ بر كراهت از شوهر بگويد .
١٣ - در خلع براي شوهر جايز است كه همه مهر را بگيرد و قدري هم علاوه از مال زن بستاند اما در مباراة از مال او چيزي نميگيرد لكن تمام مهر را بگيرد جايز است با كراهتي و در كمتر از مهر اشكالي نيست و به زن ميگويد اگر در آنچه كه بخشيدي رجوع كردي يعني از بخشش آن منصرف شدي من حق رجوع دارم .
١٤ - مختلعه متعه ندارد ( و متعه وسائل يا مال يا چيزهائي است كه مرد بعد از جدائي به زن ميبخشد ) .

صفحه ٧٤٤

 فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - خلع بنفسه طلاقي است كه يكي از سه طلاق حساب ميشود .
٢ - طلاق خلع بائن است و شوهر در آن حق رجوع ندارد مگر وقتي كه زن از آنچه بخشيده منصرف شود كه اگر زن رجوع كرد خلع رجعي ميشود و تا وقتي كه در عده است شوهر ميتواند باو رجوع كند .
٣ - خلع حلال نيست تا وقتي كه زن خود خواستار خلع بشود بدون اينكه مرد او را باكراه وادار نموده باشد .
٤ - سزاوار است كه در خلع هم مثل مباراة با زن شرط كند كه اگر از بخششي كه كردي منصرف شدي و آنرا پس گرفتي من حق رجوع دارم .
٥ - طلاق مباراة بائن است و شوهر حق رجوعي به زن ندارد مگر آنكه زن از بذلي كه كرده برگردد كه در اين وقت مرد مالي را كه زن داده پس ميدهد و پس از آن حق رجوع دارد .
٦ - جايز نيست كه زن را در فشار و تنگنا بگذارند تا عوض آن چيزي و فديه‌اي بدهد و از آن سخت‌گيري معاف شود مگر آنكه مرتكب فحشاي آشكار شود كه آن عصيان خداي عز و جل است و در اين وقت جايز است كه خيلي سخت بگيرند و او را تحت فشار قرار دهند .
٧ - حرام است كه زن اسباب خلع را فراهم كند و باعث خلع شود و حرام است كه مرد زن را آزار و اذيت كند تا براي خلاصي فديه‌اي بدهد .
٨ - عده مختلعه مثل عده زن مطلقه است يا سه طهر يا سه ماه عده ميگيرد .
٩ - روايت شده كه مختلعه بر شوهر حلال نميشود تا از آنچه كه هنگام خلع گفته توبه كند ( يعني اگر مرد رجوع كند صرف رجوع كافي نيست و توبه هم لازم است ) .
١٠ - زني كه به خلع يا مباراة از شوهر جدا شده اگر شوهرش در وقت عده او بميرد ارثي نميبرد .

صفحه ٧٤٥

 ١١ - طلاق مباراة هم طلاقي است كه يكي از سه طلاق حساب ميشود .
* * * * *

صفحه ٧٤٦

 كتاب ظِهار
و در آن سه فصل است :
فصل
در معني و شروط ظهار است و در آن مسائلي است :
١ - ظهار اينست كه مرد به زن خود بگويد تو براي من مثل پشت مادرم هستي ( يعني بمنزله مادرم هستي ) يا عبارتي كه قائم مقام اين عبارت باشد چنانكه ميآيد .
٢ - ظهار حرام است چونكه آن قول منكَر و دروغي است .
٣ - شرايط وقوع ظهار و طلاق يكي است يعني بايد در طهري كه در آن مواقعه نشده و در حضور دو شاهد صورت گيرد .
٤ - زني كه از او مظاهره نموده‌اند بايد زن آزاد دائم باشد .
٥ - ظهار بايد در طهري باشد كه در آن نزديكي نكرده‌اند .
٦ - ظهار بايد در نزد دو شاهد عادل باشد .
٧ - ظهار نبايد بدنبال قسمي كه خورده‌اند يا در حال اكراه و يا در حال غضب صورت گيرد .
٨ - كسي كه مايل به مظاهره نبوده و وادار بآن شده سخن او اثري ندارد .
٩ - بدون قصد و اراده ظهار ظهاري صورت نميگيرد مثل طلاق پس جايز نيست كه آنرا بمنزله قسمي قرار دهند و مثلاً بگويند اگر چنين كاري كردم زن من براي من مثل مادرم باشد .
١٠ - مظاهره اختصاصي به نام بردن مادر ندارد پس اگر با تشبيه بيكي از محارم خود مظاهره نمود و قصد ظهار و تحريم داشت ظهار واقع ميشود .

صفحه ٧٤٧

 ١١ - و نيز لازم نيست كه حتماً در ظهار كلمه ظَهر در ظِهار معمول اين بوده كه به زن ميگفته‌اند : اَنْتِ عَلَيَّ كَظَهْرِ اُمّ۪ي ، يعني تو براي من مثل پشت مادرم هستي . م .
را بكار برند كه به معني پشت است پس اگر به عضوي از يكي از محارم خود تشبيه نمود ظهار واقع شده اما تمامي زوجه را بيك عضو از محارم تشبيه ميكنند كه اگر عضوي از زن را به عضوي از محارم تشبيه كند مثلاً بگويد دست تو مثل دست مادرم است يا چشم تو مثل چشم مادرم است ظهار واقع نميشود بلكه ناچار بايد بگويد تو خودت نزد من مثل پشت مادرم هستي يا ساير الفاظي كه در روايات رسيده مثل اينكه بگويد تو بر من حرامي همان طور كه پشت مادرم حرام است و تو نزد من چون پشت مادرم هستي .
١٢ - قبل از ازدواج ظهاري نيست و نميتوان مثلاً گفت كه هر زني كه بگيرم بر من حرام است مثل مادرم و باين لفظ ظهار واقع نميشود .
١٣ - مرد نمي‌تواند با زني كه با او نزديكي نكرده مظاهره نمايد .
١٤ - ظهار بقصد راضي كردن غير بطوري كه مقصود از آن عمل ظهار و تحريم زوجه نباشد صورت نميگيرد .
فصل
در احكام است و در آن مسائلي است :
١ - غلام هر گاه مظاهره كند ظهار واقع ميشود لكن بايد يكماه روزه بگيرد چون او مالك چيزي نيست تا آزاد شود پس بايد روزه بگيرد اما نصف شخص آزاد روزه ميگيرد .
٢ - با كنيز مظاهره نميشود .
٣ - هر كس با زن خود مظاهره نمايد بعد او را طلاق دهد ظهار باطل شده و تا وقتي كه زنش در عده باشد ميتواند رجوع كند اما اگر رجوع كرد همان كفاره‌اي كه بر مظاهره
صفحه ٧٤٨

 كننده واجب بود بر او هم واجب ميشود چون طلاق رجعي حكم زوجيت را بكلي از بين نميبرد اما هر گاه زن را تا پايان عده رها كرد و رجوع ننمود و بعد از عده به عقد جديد با او ازدواج كرد كفاره‌اي نبايد بدهد .
٤ - هر كس چند بار با زن خود مظاهره كند براي هر مرتبه بايد كفاره‌اي بدهد .
٥ - هر كس با چند زن متعدد مظاهره كند براي هر كدام بايد كفاره‌اي بدهد .
٦ - هر كس با زن خود مظاهره نمود و بعد خواست با او نزديكي كند كفاره ظهار خود را ميدهد بعد نزديكي ميكند و اگر پيش از كفاره دادن با او جمع شد يك كفاره براي ظهار و يك كفاره براي نزديكي قبل از كفاره ميدهد و اگر چند بار با زن جمع شد به تعداد دفعات بايد كفاره بدهد .
٧ - اگر مرد با همسر خود مظاهره نمود و از ترس كفاره با او جمع نشد پس اگر چيزي ندارد و نميتواند كفاره بدهد والي او را مجبور به كفاره نميكند و اگر ميتواند بدهد امام بايد او را مجبور كند .
٨ - هر كس با زن خود مظاهره كرد و از ترس كفاره با او جمع نشد سه ماه او را به حال خود ميگذارند اگر برگشت كه هيچ و گر نه او را نگاه ميدارند تا از او بپرسند آيا زنت را ميخواهي يا طلاق ميدهي اگر از ظهار برگشت نمود و كفاره داد كه چيزي بر او نيست و اگر يك طلاق داد حق رجوع دارد اما اگر رجوع كرد و خواست نزديكي كند بايد كفاره بدهد .
٩ - هر كس با يك عبارت با همسر خود ايلاء و مظاهره نمود يك كفاره بر او است .
١٠ - هيچ طلاقي به معني ظهار واقع نميشود و هيچ ظهاري به معني طلاق نيست .
١١ - هر گاه زن بگويد شوهرم بر من چون پشت مادرم است چيزي بر آن دو نيست .
فصل
در كفارات ظهار است و در آن مسائلي است :
١ - كفاره ظهار آنست كه قبل از نزديك شدن بنده‌اي آزاد كنند و هر كس مالي نيابد
صفحه ٧٤٩

 كه بنده‌اي آزاد كند دو ماه پشت سر هم قبل از نزديكي روزه بگيرد و هر كه بواسطه مرض يا ابتلاء به عطش نتواند روزه بگيرد شصت مسكين را طعام بدهد .
٢ - مملوك هر گاه مظاهره نمود آزاد كردن بنده و اطعامي بر گردن او نيست و صرفاً بايد يكماه روزه بگيرد .
٣ - در آزاد كردن بنده آزاد كردن طفلي كه در اسلام متولد شده كافيست .
٤ - آزاد كردن بنده مدبّر در كفاره ظهار كافي نيست ( و مدبر كسي است كه با او قرار گذاشته‌اند بعد از فوت مولٰي آزاد باشد ) .
٥ - آزاد كردن بنده فراري تا وقتي كه خبر مردن او را نداشته باشند مانعي ندارد .
٦ - در ظهار آزاد كردن كنيزي كه از او بچه دارند كافيست .
٧ - اگر براي كفاره روزه ميگيرد جايز نيست متفرق بگيرد و بايد پشت سر هم باشد .
٨ - كسي كه مظاهره نموده و يك ماه روزه را تمام كرده و از ماه دوم هم يك روز گرفته ديگر روزه‌هاي او متصل شده است پس اگر خواست بقيه را متفرق ميگيرد .
٩ - هر كس در ماه شعبان مظاهره نمود صبر ميكند تا روزه ماه رمضان را بگيرد آنوقت دو ماه پياپي روزه ميگيرد .
١٠ - مظاهره كننده هر گاه يك ماه روزه گرفت و مريض شد تا همانجا حساب را نگاه ميدارد كه بعد بگيرد اگر چه از ماه دوم هيچ روزه نگرفته باشد و مستحب است كه در اينصورت ماه اول را اعاده نمايد اما اگر از ماه دوم يك روز هم گرفته باشد چيزي بر او نيست .
١١ - هر گاه در ظهار بعلت فقدان بنده‌اي كه آزاد كند يكماه يا كمتر روزه بگيرد بعد مالي بدست آورد به آزاد كردن بنده بازميگردد اما اگر يك ماه و يك روز روزه گرفته و پس از آن مال بيابد همان ترتيبي را كه شروع كرده بود تمام ميكند .
١٢ - مقدار اطعام در كفاره ظهار براي هر مسكيني دو مد قرار داده شده .
١٣ - هر كس از انواع كفاره عاجز بود هجده روز روزه ميگيرد براي هر ده مسكين سه روز و اگر از عهده اين هم برنيامد پيش خدا استغفار ميكند از قول خلاف و دروغي
صفحه ٧٥٠

 كه گفته و نيت ميكند كه ديگر چنين كاري نكند بعد نزديكي ميكند و اگر روزي از روزها چيزي بدست آورد كه كفاره بدهد ميدهد اگر چه كه صدقه بگيرد و خود و عيالش را به نيت كفاره اطعام كند و روايت شده كه اين كفايت نميكند و آندو را از هم جدا ميكنند .

صفحه ٧٥١

 * * * * *

صفحه ٧٥٢

 كتاب مخادم
و در آن سه (كذا) مقصد است :
مقصد اول
در داشتن بندگان است و مطالبي كه بآن مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - اشكالي ندارد كه مرد به كنيزي كه ميخواهد آنرا بخرد نگاه كند به محاسن بدن و دو ساق او نظر ميكند و باو دست ميزند لكن بعورت او نگاه نميكند .
٢ - سزاوار نيست كسيكه قصد خريد ندارد متعرض كنيزان بشود و بآنها نظر كند اما هنگام خريد مانعي ندارد اگر چه مذي از او خارج شود .
٣ - خريدن زشتي و عيب سزاوار نيست .
٤ - مكروه است كه مملوك قيمت خود را در كفه ترازو ببيند كه اين باعث رستگار نشدن اوست .
٥ - مستحب است وقتي كه بنده‌اي ميخرند اسم او را عوض كنند و چيز شيريني باو بخورانند .
٦ - مستحب است كه وقتي مملوك را خريدند چهار درهم از جانب او صدقه بدهند .
٧ - سزاوار است كه از فروشنده ضمانت بخواهند .
٨ - خريد كنيز صغير اگر از پدر و مادر خود بي‌نياز شده مانعي ندارد .
٩ - جايز نيست صغيري را كه از مادرش مستغني نيست بخرند و او را از مادر جدا كنند پس مادر و طفل صغير را با هم خريد و فروش ميكنند و با هم نگاه ميدارند .
١٠ - جدائي انداختن بين دو برادر و برادر و خواهر و بين فرزند و والدين باين ترتيب كه او را از شهر بيرون ببرد كراهت دارد .
١١ - فروش بچه صغيري كه از مادر مستغني نيست اگر مادرش راضي است مانعي
صفحه ٧٥٣

 ندارد .
١٢ - جايز است فروش پسر كبير هر گاه از مولي خوشش نميآيد اگر چه مادرش راضي نباشد و مادر هم متعلق بهمان آقا باشد .
١٣ - هر كس بچه را بفروشد بدون مادر و مادر ناراضي باشد جايز است پول را برگردانده و بچه را پس بگيرد و هر كس دختربچه را بدون مادرش خريده جايز است كه او را پس بياورد .
١٤ - هر گاه آقا اقرار كند كه فروخته و عبد اصرار كند كه من غلام او هستم و آقاي من دروغ ميگويد آقا را تصديق ميكنند و عبد تكذيب ميشود .
١٥ - مردم همه آزادند مگر كسي كه بالغ باشد و خود اقرار كند كه بنده است خواه غلام باشد يا كنيز يا اينكه دو نفر شهادت بدهند كه اين بنده است صغير باشد يا كبير .
١٦ - هر گاه مرد مالك پدر و مادر خود شود يا مالك فرزند يا خواهر يا دختر برادر يا دختر خواهر يا خاله و يا عمه خود شود آزاد ميشوند .
١٧ - ممكن است كه مرد برادر يا غير او از مردان خويشاوند خود را مالك شود و مالك شدن برادر كراهتي دارد .
١٨ - هر گاه زن شوهر خود را بخرد شوهر آزاد است و همچنين اگر پدر خود و مادر و فرزند را بخرد و ديگر مردان و زنان از بستگان او به صرف خريدن او آزاد نميشوند .
١٩ - اخبار درباره بستگان رضاعي مختلف است و نزديكتر باحتياط و مناسبتر و شبيه‌تر بحق آنست كه هر چه را كه نظير نسبي آن مملوك گرفتنش حرام بوده مملوك نگيرند پس مرد مالك پدر و مادر و فرزند و زنان محرم رضاعي خود نشود و زن والدين و اولاد رضاعي خود را مالك نگردد .
٢٠ - تملك ساير خويشاوندان مانعي ندارد اما فروش آنها مكروه است و سلوك با آنها بطوريكه با ديگر بندگان سلوك ميكنند مكروه است .
٢١ - مملوك گرفتن ولد الزنا و استخدام و خريد و فروش آن مانعي ندارد .
٢٢ - فروش كسي كه پدر و مادرش او را سر راه گذاشته‌اند و ديگري او را يافته جايز
صفحه ٧٥٤

 نيست چون او آزاد است .
٢٣ - هر گاه كنيز مسلماني از آقاي خود فرزندي داشته باشد بعد مرتد شود و از كافري اولادي پيدا كند اين فرزند كه از كافر پيدا كرده مملوك اولادي است كه از آقاي خود داشته و حكم خود آن كنيز قتل است .
٢٤ - هر عبدي كه او را براي عبرت ديگران تنبيه شديد كرده باشند يا عضوي از او قطع نموده باشند آزاد است و اجازه داده شده غلامي را كه خصي نموده‌اند بفروشند و هر گاه مملوك كور شود و يا مبتلا به جذام گردد يا مشاعرش پريشان شود يا مبتلا به مرض مزمني شود آزاد ميشود .
٢٥ - هر گاه بنده مؤمن هفت سال خدمت نمود مستحب است او را آزاد كنند و هر گاه قيمت خود را آورد بر مالك است كه قبول كند و او را آزاد نمايد .
٢٦ - گريختن بنده از مولي حرام است و اگر بگريزد و از شهر خارج نشود فراري حساب نميشود .
٢٧ - روايت شده هر گاه بنده از موالي خود فرار كند بعد سرقت نمايد در حاليكه فراري است دست او را قطع نميكنند چون او مرتد از اسلام است اما از او ميخواهند كه نزد آقايان خود برگردد و داخل اسلام شود پس اگر ابا كرد نزد موالي خود برگردد دست او را بجهت سرقت قطع ميكنند بعد او را ميكشند و شخص مرتد هم هر گاه سرقت كند همين حكم را دارد .
٢٨ - هر گاه انسان بترسد كه مملوك او فرار كند جايز است كه او را زنجير كند يا در گردن او قلاده‌اي قرار دهد اما بايد او را سير كند و بپوشاند .
٢٩ - وقتي مملوك از صاحبش بدش ميآيد فروختن او بهتر است .
٣٠ - هر گاه ذمي غلام مسلماني داشته باشد او را از ذمي ميگيرند و به مسلمين ميفروشند و پولش را به ذمي ميدهند .
٣١ - عبد مالك مال ميشود اما خود و مالش متعلق به آقا هستند و نميتواند در آن مال تصرف كند مگر باجازه مولا .

صفحه ٧٥٥

 ٣٢ - مملوك ميتواند در زيادي ضريبه بطور دلخواه تصرف كند چون باو اجازه داده‌اند ( و ضريبه مبلغي است كه مملوك بتعيين مولا از كار كردن بدست آورده و بمولا ميدهد ) .
٣٣ - هر كس بنده خود را اذيت كرده باشد و مالي را بجهت معافيت نفس خود از عذاب خداوند به مملوك دهد كه او را حلال كند ديگر نميتواند آن مال را از بنده پس بگيرد .
٣٤ - هر گاه مملوكي را آزاد كنند اگر مالي داشته و در وقت آزاد كردن مال را استثنا كنند مال متعلق به مولا ميشود و اگر نكنند مال خودش است و اگر خواست استثنا كند بگويد مالت متعلق به من باشد و تو آزادي و نميگويد تو آزادي و مالت مال من باشد مگر آنكه غلام باين نحو راضي باشد .
٣٥ - هر گاه مولا بنده خود را آزاد كرد و ميدانست كه مالي دارد و چيزي نگفت آن مال متعلق به عبد است و اگر اطلاعي از آن نداشت متعلق به آزاد كننده است .
٣٦ - هر كس مملوكي را بفروشد كه مالي دارد مال او متعلق به فروشنده است مگر آنكه خريدار شرط كند يا فروشنده مال را نزد عبد بگذارد و متعرض آن نشود .
٣٧ - مملوك طلاق و نكاح و آزاد كردن و بخشش او از مال خودش جايز نيست مگر باذن آقايش باشد .
٣٨ - جايز نيست كه مملوك چيزي از مال آقايش بردارد مگر باذن او .
٣٩ - تا مملوك ، مملوك است نفقه دادن باو واجب است .
٤٠ - نهي شده از گرفتن چيزي كه كنيز بدست آورده مگر آنكه كنيزي باشد كه بدست خود صنعتي انجام ميدهد .
٤١ - سزاوار است نيكي كردن به مملوك و ملايمت با او حتي آنكه خوب است از هر چه خود ميخورد باو هم بدهد و بر او از هر چه خودش ميپوشد بپوشاند .
٤٢ - هر كس به مملوك خود تكليفي بكند كه در طاقت او نيست سزاوار است كه باو كمك نمايد .

صفحه ٧٥٦

 ٤٣ - پرخاش و تندي با خادم مكروه است .
٤٤ - مستحب است حق خادم را مراعات كني باين ترتيب كه بداني كه او خلق پروردگار تو است و فرزند پدر و مادر تو و از گوشت و خون تو مالكيت تو بر او بدليل آن نيست كه تو او را آفريده‌اي و خدا نيافريده و هيچ يك از جوارح او مخلوق تو نيستند و رزق او را تو نميدهي و همه اين كارها را خدا كرده و او را مسخّر تو كرده و تو را امين بر او قرار داده و او را بتو سپرده كه هر خيري نسبت باو ميكني براي تو بماند پس باو خوبي كن همانطور كه خدا بتو خوبي كرده و اگر از او خوشت نميآيد او را عوض كن و خلق خداي عز و جل را اذيت مكن و قوه‌اي نيست مگر از خداوند .
٤٥ - مستحب است مراعات حق بنده‌اي كه او را آزاد كرده‌اي باينكه بداني خداي عز و جل آزادي او را كه بدست تو صورت گرفته وسيله و سبب تقربي بسوي خود قرار داده و حجابي كه تو را از آتش حفظ ميكند و بداني كه ثواب نزديك تو ميراث آن بنده است جهت مكافات خرجي كه از مال خود براي او كرده‌اي البته اگر خويشاوندي نداشته باشد ، و ثواب آينده تو بهشت است .
٤٦ - سزاوار است وقتي كه خدمتكاران مشغول غذا خوردن هستند آنها را بحال خود گذارند و از سر غذا آنها را بلند نكنند و با آنها سخن نگويند تا از غذا فارغ شوند .
٤٧ - خوبست كه انسان خدمتكاران را از كوچك و بزرگ و سفيد و سياه حتي سائس كه حيوانات را رسيدگي ميكند و حجّام را بر سفره خود بنشاند اما در نزد سلطان آنها را با خود نمي‌نشاند .
٤٨ - عيش دنيا وسعت منزل است و فضل در خدمتكاران و بسياريِ دوستان است .
٤٩ - مستحب است كه انسان براي هر يك از خدمتكاران خود وظيفه‌اي را معين كند كه از او مؤاخذه نمايد و اين طريقه براي آنكه هر يكي كار و خدمت را بگردن ديگري نيندازند بهتر است .
٥٠ - مستحب است كه در رفتار با مملوك جلوي غضب را بگيرند و با او مدارا كنند .
٥١ - وقتي كه خادم و مملوك شخص ديگري را اجير كرده‌اي زدن او حلال نيست
صفحه ٧٥٧

 اگر مناسب كار تو است نگاهش دار و گر نه او را رها كن .
٥٢ - حلال نيست تا عبد جرم و تقصيري نكرده او را كتك بزنند پس اگر عمل خلافي كرد هر گاه در معصيت خدا بوده او را ميزند و مستحب است كه هر گاه نسبت به خود او عصياني كرده از او عفو كند .
٥٣ - مملوك را بقدر گناهش عقوبت ميكنند و تا ده ضربه شلاق رخصت داده شده .
٥٤ - روايت شده هر كه مملوك خود را حدي بزند كه از حد خطاي او بيشتر باشد كفاره اين كار آزاد كردن آن بنده است نه چيز ديگر .
٥٥ - سزاوار نيست كه انسان به خادم يا مملوك خود يا يكي از مردم بگويد لا لبيك و لا سعديك .
٥٦ - فحش دادن به مماليك و بندگان مكروه است .
٥٧ - بنده روزه مستحب نميگيرد مگر با اجازه مولايش .
٥٨ - نماز جمعه و حج و عمره و زكوة بر بندگان نيست .
٥٩ - شريك شدن با بندگان و مشاوره با آنها خوب نيست .
مقصد دوم
درباره كنيزاني است كه مادر اولاد هستند و در آن مسائلي است :
١ - كنيزي كه از صاحبش اولاد دارد كنيز است و آزاد نيست .
٢ - هر كس به ام‌ولد خود چيزي بدهد جايز است كه آنرا از او پس بگيرد اگر چه آن كنيز راضي نباشد .
٣ - آنچه روايت شده اين است كه ام‌ولد كنيزي است كه فروخته ميشود و بخشيده ميشود و بارث گذارده ميشود اما نقل كرده‌اند كه اجماع شده بر اينكه ام‌ولد فروخته نميشود .
٤ - هر گاه قيمت ام‌ولد بر ذمه آقاي او باشد و از دنيا برود و مالي نداشته باشد كنيز را ميفروشند كه قيمت خودش داده شود و در بيع گذشت مطالبي كه دليل بر اين امر
صفحه ٧٥٨

 است .
٥ - ام‌ولد هر گاه بعد از فوت صاحبش بچه خود را ساقط نمود آزاد ميشود .
٦ - هر گاه مرد با كنيزي ازدواج كرد و كنيز براي او فرزندي آورد بعد آن كنيز را خريد ام‌ولد حساب نميشود تا وقتي كه بعد از خريدن براي او فرزندي بياورد .
٧ - فروش ام‌ولد هر گاه فرزند او قبل از آقايش فوت نموده باشد جايز است .
٨ - هر گاه آقاي كنيزي كه ام‌ولد است پيش از فرزند فوت شود ام‌ولد را در سهم بچه‌اش ميگذارند اگر تمام او به پسر رسيد كه آزاد ميشود و اگر پسر با شركت ديگري مالك او شد بقدر سهم پسر آزاد ميشود و ساير مالكين اگر خواستند از او كار و خدمت طلب ميكنند و اگر خواستند باو ميگويند كه بيا و بازاء بقيه قيمتت كار كن بعد آزادي و اگر پسر خواست بقيه قيمت را ميدهد و مادر را آزاد ميكند .

صفحه ٧٥٩

 * * * * *

صفحه ٧٦٠

 كتاب وصيت
و در آن سه مقصد و يك خاتمه است :
مقصد اول
در وصيت كننده است و در آن مسائلي است :
١ - پسربچه چون ده ساله شود وصيت او جايز است و بوصيت او عمل ميشود هر گاه به نيكي و حق وصيت كند و روايت شده هر گاه هفت ساله شد وصيت او در چيز كمي كه حق باشد جايز است .
٢ - وصيت سفيه و ضعيف جايز نيست و از علامات سفيه آنست كه چيزي را به چند برابر قيمتش بخرد و ضعيف يعني ابله .
٣ - هر كس بدن خود را مجروح كند يا به هرطريقي اقدام به خودكشي كند وصيت او بعد از اقدام بآن عمل صحيح نيست اما قبل از آنكه صدمه‌اي بخود بزند وصيت او جايز است .
٤ - وصيت عبد جايز نيست چون او و مالش متعلق به مولاي او هستند مگر آنكه مولاي او اجازه دهد .
٥ - وصيت مملوك مكاتب بنسبت آن قسمت او كه آزاد شده جايز است باين ترتيب كه اگر نصف او آزاد شده نصف وصيت او را تنفيذ ميكنند و اگر ثلث او آزاد شده ثلث وصيت او را و هكذا .
مقصد دوم
در وصيت است و در آن مسائلي است :
١ - وصيت امر حقي است كه بر هر مسلماني لازم است .

صفحه ٧٦١

 ٢ - سزاوار نيست كه مرد مسلمان شبي را بيتوته كند مگر آنكه وصيت او زير سرش باشد .
٣ - از وصيت است كه چون مردم حاضر شوند انسان عقايد خود را ذكر نمايد و افضل آنست كه با دعاء مأثور باشد و بعد از آن وصاياي ديگر خود را مينمايد .
٤ - از مروت است نيكو كردن وصيت و نيكو كردن آن باين ترتيب است كه به شخص فاضل صديق با وفائي وصيت كند كه بآنچه باو وصيت ميكند عمل نمايد و آنچه بر گردن او است به وصي اظهار نمايد كم باشد يا زياد چه از حقوق خدا باشد يا از حق الناس و به مستحبات مذكوره در وصيت عمل نمايد .
٥ - از عجايب خلقت خدا اين است كه وقت مردن براي انسان فرصتي قرار ميدهد كه گوش و چشم و عقل او را باو برميگرداند تا ببيند براي آخرت خود چه تدارك نموده و حجت خود را بر او تمام مينمايد مگر آنكه خداوند غير اين را بخواهد .
٦ - هر كه زبانش وقت مردن بند آيد جايز است كه بخط خود بر روي كاغذ يا روي شن يا غير آن بنويسد و هر چه بخواهد وصيت ميكند و به وصيت او عمل مينمايند .
٧ - هر گاه ورثه نوشته وصيت ميت خود را بخط خود او ديدند و شناختند وصيت را تنفيذ مينمايند اگر چه بزبان خود نزد آنها اقرار نكرده باشد كه چنين وصيتي كرده و اگر چه كه وصيت شهودي نداشته باشد .
٨ - جايز است كسي كه زبان او بند آمده بايماء و اشاره وصيت كند .
٩ - مستحب است كه انسان يك پنجم مال خود را در وجوه برّ وصيت كند و اگر بيشتر بخواهد يك چهارم و اگر بيشتر خواست ثلث مال خود را وصيت كند و اين منتهاي وصيت است .
١٠ - روايت شده يك پنجم ميانه‌روي است و يك چهارم در سرحد طاقت است و يك سوم جور .
١١ - وصيت به ثلث مال مكروه است پس آنرا كمتر از ثلث قرار دهند .
١٢ - هر كس ثلث مال خود را براي وجوه برّ وصيت كند و زكوتي بر گردن او باشد از
صفحه ٧٦٢

 همان ثلث حساب ميشود چون تا فريضه بر گردن او است عمل تطوع و مستحب بجا نميآورد .
١٣ - هر كس ثلث مالش را وصيت كرد بعد كشته شد ديه او داخل در مال ميشود و ثلث آن حساب ميشود چه قتل خطا بوده و چه به عمد او را كشته باشند و اولياء دم به ديه رضايت داده باشند .
١٤ - وصيت به بيشتر از ثلث براي وصيت كننده جايز نيست اما اگر به بيشتر از ثلث وصيت كرد يا همه مالش را وصيت نمود عمل بآن واجب است خود ميداند و آنچه وصيت كرده شايد نذري يا كفاره‌اي يا دَيني يا چيز ديگري بر عهده او بوده و خواسته است ذمه خود را بري نمايد و كارهاي مسلمين نوعاً حمل بر درستي ميشود مگر آنكه وصيت كننده متهم باشد يا معلوم شود كه قصد ظلمي داشته كه در چنين حالتي وصيت او را فقط در ثلث مال تنفيذ ميكنند .
١٥ - هر كس وصيت كند كه همه مال او را بامام بدهند عمل به وصيت او چنانكه بيان كرديم واجب است اگر چه در وقتي كه چنين كاري بر او واجب نبوده جايز نبوده است كه بهمه مالش وصيت كند .
١٦ - جور در وصيت جايز نيست يعني آنكه به بيشتر از ثلث وصيت كند پس اگر معلوم شد كه در وصيت جور كرده و حق واجبي بر گردن او نبوده وصيت را بحد صحيح برميگردانند و ثلث آنرا تنفيذ كرده بقيه را براي ورثه ميگذارند .
١٧ - ظلم كردن در وصيت از گناهان كبيره است .
١٨ - سزاوار نيست با وصيت كردن به بيشتر از ثلث به ورثه ضرر برسانند .
١٩ - روايت شده در مورد فرزندي كه با ام‌ولد پدر خود زنا كرده بود و پدر او را از ارث محروم نموده بود كه فرمودند ارث نميبرد .
٢٠ - اگر كسي در حضور اشخاص به فرزندي اقرار كرد بعد او را نفي نمود و از ميراث خارج كرد نفي او پذيرفته نميشود و آن فرزند ارث ميبرد .
٢١ - هر كس در وصيت ظلم نمود و ميل بباطل كرد و در امري غير از حق و سنت
صفحه ٧٦٣

 وصيت نمود براي وصي جايز است كه مخالفت كرده و او را به راه درست و حق و سنت بازگرداند .
٢٢ - هر كس در وصيت از حد تجاوز كند و ورثه او هم حاضر باشند و اجازه دهند ديگر بعد از فوت او نميتوانند آنرا نقض نمايند .
٢٣ - هر كس اولاد و ورثه و خويشاني نداشته باشد جايز است كه همه مالش را براي مساكين و مسافريني كه خرجي تمام كرده‌اند و غير ايشان از مسلمين وصيت كند .
٢٤ - وصيت كننده ميتواند از وصيت خود برگردد و هر طور بخواهد آنرا تغيير دهد و تبديل نمايد خواه در حال صحت باشد يا در مرض .
٢٥ - جايز است كه مملوك مدبّر را به بندگي بازگردانند چون آن وصيتي بوده و ميشود از وصيت عدول كرد .
٢٦ - هر كه مثلاً سه نوبت وصيت كرده آخري را ميگيرند چون آن برگشتن از وصيت اول و دوم است .
٢٧ - مستحب است كه هر گاه انسان در حال مرض وصيتي كرد و بعد شفا يافت خودش بآن وصيت عمل نمايد .
٢٨ - هر كه بگويد فلان كس وصي من است و هر چه بكند جايز است پس بتحقيق وصيت كرده و وصيت كوتاهي نموده و براي اين وصي جايز است كه ثلث مال را خارج كرده در مصارفي كه بخواهد خرج نمايد .
٢٩ - درباره كسي كه وصي را در مصارف مخير نموده روايت كرده‌اند كه هر گاه وصي مال را براي اشخاصي تعيين نمود بعد تصميم او تغيير كرد و خواست كه مال را به غير آن اشخاص بدهد براي او جايز است مگر آنكه نوشته‌اي داده باشد و تعهد كرده باشد .
٣٠ - روايت شده در مورد كسي كه وصيت كرده باشد كه چيزي از مال او صرف كار معيني شود كه } چيزي { يك ششم است و هر كس در وصيت جزئي از مال را براي امري قرار دهد } جزء { يك دهم است و روايت شده كه يك هفتم است و روايت
صفحه ٧٦٤

 شده در كسي كه وصيت كرده سهمي از مال او را صرف كاري كنند كه } سهم { يك هشتم است و روايت شده يك دهم است و روايت شده يك ششم و همه اينها وسعت دارد .
٣١ - هر كس وصيت كند كه شمشيري را به كسي بدهند پس شمشير و زينت آن متعلق بآن شخص است و هر كه وصيت كند كه صندوقي را به شخصي بدهند آن صندوق و هر چه در آن است مال اوست و هر كس وصيت كرد كه كشتي را با هر چه در آن است بكسي بدهند بايد بدهند و مال اوست و مسلم است كه اين احكام براي مواردي است كه قرينه‌اي در دست نباشد كه مقصود وصيت كننده ظرف تنها يا شمشير تنها بوده و براي مواردي است كه چيزي از آنها را استثناء ننموده باشد .
٣٢ - بر وصي واجب است كه وصيت شرعي را انفاذ نمايد و بهيچ وجه من الوجوه جايز نيست كه آنرا تغيير دهد مگر آنكه در آن ميل به باطل شده باشد .
٣٣ - هر كس وصيت كرد كه حقي بر گردن اوست ذمه او بري شده و آن حق بر گردن وصي است كه آنرا ادا نمايد .
٣٤ - هر گاه وصي پاره‌اي از مصارف را فراموش كند آن سهم را در ابواب برّ خرج ميكند .
٣٥ - جايز نيست كه وصي وصيت را از وجوه معينه آن تغيير دهد و صرف كار ديگري بكند و اگر تغيير داد ضامن است و بايد غرامت بدهد بلي مگر آنكه وصيت كننده ميل به باطل نموده باشد يا به گناهي كه در اين وقت وصي آنرا تغيير داده و مطابق سنت و حق مينمايد .
٣٦ - اگر كسي وصيت به حج نمايد و مال كافي نباشد كه حتي از مكه حج كنند جايز است كه آن مال را صدقه دهند .
٣٧ - هر گاه كسي وصيت كند مالي را به مردي بدهند و آن مرد هم حاضر باشد و مال هم در دست وصي باشد و باو ندهد و مال تلف شود وصي ضامن است كه خود آنرا بپردازد .

صفحه ٧٦٥

 ٣٨ - در تقسيم مال اينطور شروع ميكنند كه اول قيمت كفن را كنار ميگذارند بعد دين ميت را از آن كنار ميگذارند بعد وصيت را از روي آن برميدارند پس از آن مال بين وراث تقسيم ميشود .
٣٩ - هر گاه كسي بيشتر از قيمت كفن از خود بجا نگذارد مال را در بهاي كفن ميدهند و اگر كسي به طلب اجر كفني براي او داد ماترك را به ورثه ميدهند .
٤٠ - كفن زن هم بر شوهر است پس آنرا از اصل مال زن برنميدارند .
٤١ - هر كس بدهي دارد و اموال او كافي به دين او نيست جايز نيست كه مال را صرف عيالش نمايد اگر چه فقير باشند مگر آنكه معلوم نباشد كه مال كافي نيست ( و احتمال پرداخت دين از اموالي كه دارد وجود داشته باشد ) كه در اينصورت هر گاه عيال او محتاج هستند جايز است كه قبل از اداي دين مالي را كه در دست دارد خرج آنها بكند .
٤٢ - ورثه پيش از اداي دَين مالك مال نميشوند كه دين بدهي آنها بشود بلكه مال بقدر دين متعلق به طلبكاران است پس اگر چيزي باقي ماند ورثه مالك ميشوند و اگر نماند كه هيچ .
٤٣ - كسي كه مديون باشد و از دنيا برود اگر كسي دين او را ضمانت بكند ذمه ميت بري ميشود و شخص ضامن مشغول الذمه ميگردد .
٤٤ - هر كه بر او زكوتي باشد و وصيت به اداء آن نمايد از اصل مال ادا ميشود چون دَين است و از مالي كه بايد بابت زكوة داده شود چيزي به ورثه نميرسد پس در اين زمان كم هستند ورثه‌اي كه مورّث آنها زكوة بر گردن او بوده و اين ورثه مالك ارث او شوند و زكوة را بدهند چون در اين ايام مردم زكوة را بكلي ترك نموده‌اند .
٤٥ - اگر مردي وصيت به حِجّة الاسلام كند از اصل مال او داده ميشود و اگر به حج مستحبي وصيت كند از ثلث مالش ميدهند .
٤٦ - هر كس بميرد و بدهي زكوة بر گردن او باشد و وصيت كند از جانب او حج كنند و مال كفايت نكند از نزديكترين جاهاي ممكن از جانبش كسي به حج ميرود و باقي
صفحه ٧٦٦

 را براي زكوة قرار ميدهند .
٤٧ - هر كس بميرد و حِجة الاسلام و حج ديگري كه نذر كرده بوده بر گردن او باشد حجة الاسلام از كل مال داده ميشود و حج نذري از ثلث و اگر مالش فقط باندازه حجة الاسلام باشد با آن از طرف او حج ميكنند و ولي او اگر بخواهد خودش حج نذري او را بجا ميآورد .
٤٨ - هر گاه كسي وصيت كند كه در هر سال به مال معيني از طرف او حج بروند و مال كفايت نكند دو حجه را در يك حجه قرار ميدهند و يا سه حجه را در دو حجه .
٤٩ - هر كه وصيت كند و بطور مبهم بگويد از جانب من حج كنيد ، تا وقتي كه مالي باقي باشد از محل ثلث او از جانبش حج ميكنند .
٥٠ - هر كه وصيت بحجي نمايد اما وصي بنده‌اي آزاد كند غرامت آنرا بايد بدهد ( يعني مخارج حج را بپردازد ) .
٥١ - هر كه بميرد و ثلث مال خود را وصيت كند و امر كند كه از جانب او بنده آزاد نمايند و حج كنند و صدقه دهند اولاً براي او حجه‌اي بيرون ميكنند اگر حجه واجب باشد بعد قسمتي از بقيه را به آزاد كردن بنده اختصاص ميدهند و قسمتي را صدقه ميدهند .
٥٢ - هر گاه كسي وصيت كند كه خانه‌اش را به سكناي مردي بدهند براي ورثه واجب است كه وصيت او را قبول نمايند تا وقتي كه آن شخص يعني كسي كه ميت وصيت كرده بود خانه در سكناي او باشد فوت نمايد كه آنوقت خانه به ورثه صاحب خانه برميگردد .
٥٣ - هر كس وصيت كند و به وصي بگويد فلان و فلان و فلان را آزاد كن و بندگان زيادي را نام ببرد لكن ثلث كفايت بآن نكند اول كسي را كه اول اسم برده آزاد ميكنند بعد دومي بعد سومي تا ثلث مال تمام شود و همينطور هر گاه ثلث مال خود را براي اشخاصي كه اسمشان را برده وصيت كند اول باول كسي كه اسم برده ميدهند بعد به دومي و هكذا تا ثلث تمام شود .

صفحه ٧٦٧

 ٥٤ - هر كس در مرض موت خود بنده‌اي آزاد كند از اصل مال او حساب ميشود و همينطور است تمام تصرفات او در مال خودش تا وقتي كه حيات و شعور دارد .
٥٥ - استثناء ميشود از اين موردي كه ميت بدهكار باشد و وقت مردن بنده‌اي آزاد كند پس اگر قيمت بنده دو برابر بدهي او يا بيشتر باشد يك ششم بنده آزاد ميشود يا قدري بيشتر و بازاء باقي از او كار ميخواهند تا معادل تتمه قيمت شود اما اگر قيمت او كمتر از دو برابر دين باشد آزاد كردن او را تنفيذ نميكنند و بنده فروخته ميشود و دين را مي‌پردازند و باقيمانده متعلق به ورثه است .
٥٦ - هر گاه كسي وصيت كند از جانب او رقبه‌اي آزاد كنند هر گاه زني را از طرف او آزاد نمودند جايز است .
٥٧ - هر گاه كسي مال معيني را وصيت كند كه با آن بنده مؤمني را بخرند و آزاد كنند لكن چنين بنده‌اي پيدا نشود مستضعفي در سطح مردم عادي ميخرند و آزاد ميكنند .
٥٨ - هر گاه كسي وصيت كرد بنده مؤمني را آزاد كنند و وصي هم آزاد نمود بعد معلوم شد كه حرامزاده بوده مانعي ندارد و همان كافي است .
٥٩ - هر كس وصيت كند كه ثلث خادم او را آزاد كنند ثلثش آزاد ميشود و بر ورثه لازم نيست كه در مورد دو ثلث باقي قرار مكاتبه بگذارند .
٦٠ - هر كس با شخص ديگري غلام مشتركي داشته باشد و غلام ديگري هم از خودش داشته باشد و وقت مردن بگويد بندگان من آزادند بنده‌اي كه مختص خود او بوده آزاد ميشود و غلام مشترك را قيمت ميكنند اگر مال او يعني ثلث مال او وفا ميكند قيمت نصف را ميدهند و بندگان او همه آزادند .
٦١ - هر گاه شخصي وصيت كند كه وصي چيزي به كنيز آزاد شده‌اي از وسط مال بدهد و آن كنيز نزد ورثه باشد و خدمت آنها را بكند چيزي را كه وصيت كرده از وسط مال ميدهند چونكه او خدمت صاحبان مال را ميكند و باين ترتيب بوصيت عمل شده و اين تا وقتي است كه مال تقسيم نشده باشد .
٦٢ - هر كه وصيت كند كه از ثلث مال او بنده‌اي به پانصد درهم بخرند و آزاد كنند و
صفحه ٧٦٨

 وصي مثل آنرا به قيمت كمتري بخرد مبلغ مانده را بآن بنده ميدهند و او را آزاد ميكنند .
٦٣ - هر كس وصيت كند كه ثلث بندگان او را آزاد كنند بين آنها قرعه مياندازند .
٦٤ - وصيت به شهادت دو نفر مسلمان عادل ثابت ميشود پس اگر دو مسلم عادل نبودند به شهادت يك زن مسلمان كه در دين او شكي نيست يك چهارم وصيت ثابت ميشود و اگر دو زن باشند دو چهارم و سه زن سه چهارم و چهار زن چهار چهارم بهمان نسبتي كه شهادت داده‌اند .
٦٥ - اگر مسلماني نباشد وصيت به شهادت دو نفر ذمي كه در نزد هم‌كيشان خود مورد قبول باشند با شروطي ثابت ميشود يكي آنكه در وقت وصيت كردن موصي كسي غير از آنها در آنجا يافت نشود ديگر اينكه وصيت كننده در زمين غربت باشد و ديگر آنكه بعد از نماز عصر در جائي آنها را نگه دارند و از آنها بخواهند قسم بخورند كه ما به ازاء پولي چنين شهادتي نميدهيم اگر چه كسي كه بنفع او شهادت ميدهيم از اقرباي ما باشد و شهادت خدا را كتمان نميكنيم كه اگر بكنيم از گناهكاران باشيم و اين در وقتي است كه وليّ ميت در شهادت آنها شك بكند .
٦٦ - بهمين ترتيب هر كس كه در ديار غربت باشد و دو شاهد مؤمن عادل پيدا نكند به دو نفر شاهد ديگر از آنها كه قرآن ميخوانند و اهل ولايت نيستند وصيت ميكند و اگر وليّ در شهادت آنها شك كند آنها را نگاه داشته قسم ميدهند .
٦٧ - اگر اولياء ميت مطلع شدند كه آن دو شخصي كه مسلمان عادل نيستند شهادت باطل داده‌اند نميتوانند شهادت آنها را نقض كنند تا دو شاهد از اهل ولايت و ايمان بيايند و در جاي آن دو شاهد بايستند و قسم بخورند به خداوند كه شهادت ما از شهادت اينها صحيحتر است و اگر خلاف بگوئيم از ظالمين باشيم كه در اين وقت شهادت دو شاهد اول نقض و شهادت دو شاهد آخر پذيرفته ميشود و حكم بآن ميكنند .
٦٨ - هر گاه ثقه‌اي به وصي خبر دهد كه ميت چنين و چنان گفته جايز است كه وصي
صفحه ٧٦٩

 بآن عمل نمايد بلكه بين خودش و خداوند عمل بآن مطلب بر گردن اوست .
٦٩ - هر كس خرجي چند ماه را به زن خود بسپارد و از دنيا برود باقيمانده آن نفقه را باصل مال برميگردانند كه جزو ارث تقسيم شود .
مقصد سوم
درباره كساني است كه براي آنها وصيت ميشود ( يعني نفع وصيت بآنها ميرسد ) و در آن مسائلي است :
١ - هر كس وصيت كند همه مال او را خدمت امام عليه السلام بدهند اگر ممكن باشد آنرا بامام ميرسانند اگر چه وارثي داشته باشد و اين در صورتي است كه احتمال دهند چنين چيزي بر گردن او بوده يا آنكه متهم باين نباشد كه ميخواسته به ورثه ضرر برساند اما اگر چنان احتمالي نرود كه اين كار بر گردن او بوده يا به اضرار متهم باشد و تمام مال را براي امام وصيت كند اكتفا به ثلث ميكنند و در موارد وصيت به بيش از ثلث هم حكم همين است .
٢ - هر كس وصيت كند مالي را به آل‌محمد عليهم السلام بدهند به فقراء آنها ميدهند و جايز است كه بيك نفر از آنها بدهند .
٣ - هر كس وصيت كند ثلث او را به جماعتي بدهند بين آنها تقسيم ميشود و اگر براي هر يك سهمي معين كرده بهر يك بر حسب سهم خودش ميدهند .
٤ - هر كس وصيت كند مالي را در راه خدا بدهند به شيعه ميدهند و اگر به حاجيان آنها بدهند اولٰي است و اگر مقصودش از اين كه گفته في سبيل الله بدهند جهاد كنندگان يا مرز داران بوده همانطور كه امر كرده وصيت را تنفيذ ميكنند .
٥ - هر كس مالي را براي كعبه وصيت كند مال را به حاجياني ميدهند كه در راه دزد بآنها زده يا نفقه آنها تمام شده يا راحله آنها گم شده و همچنين ديگر زوار فقير كعبه .
٦ - مكروه است كه انسان براي خويشاونداني كه از او ارث نميبرند وصيت نكند و مستحب است كه براي آنها چيزي وصيت نمايد ولو آنكه از كساني باشند كه عزم بر
صفحه ٧٧٠

 قتل او داشته‌اند چون وصيت براي نزديكان از صله است .
٧ - جايز است براي كسي كه خودش ارث ميبرد وصيتي هم بكنند و جايز است كه وارثي را بر وارث ديگر برتري دهند .
٨ - هر كس وصيت نمود كه چيزي به خويشان نزديك او بدهند وصي ميتواند چيزي از ماترك مثلاً زميني را جدا كند كه اين وصيت را تنفيذ نمايد .
٩ - هر كس از ملك معيني مقدار معيني گندم براي نزديكان خود وصيت كرد و وصي محصول آن ملك را مرتباً به سلف و عينه ع۪ينَه بمعني سلف است و در اصطلاح به صورتي از آن اطلاق ميشود كه شخص متاع خود را بقيمت معين به نسيه بفروشد و در همان مجلس آنرا به قيمت كمتري بخرد و اين براي پرهيز از ربا است . م .
فروخت بايد آنچه را كه موصي وصيت نموده بود به صاحبان آن بدهد و اگر چند سال نداده قضا ميكند .
١٠ - هر كس چيزي را براي اولاد خود وصيت كرد اگر تساوي يا تفاضلي را ذكر نموده بهمان صورت كه گفته عمل ميشود و اگر مقداري تعيين ننموده سهم پسر را باندازه دو دختر ميدهند .
١١ - هر كس وصيتي براي خويشان نزديك خود بكند و اشخاص معيني را اسم نبرد مال متعلق به هر كسي است كه عرفاً نزديك گفته ميشود .
١٢ - هر كس وصيتي براي اعمام و اخوال خود بكند منظور از اعمام در اين حكم عموها و عمه‌ها است و اخوال نيز شامل دائيها و خاله‌ها هر دو ميشود . م .
و براي هر يك مقداري تعيين نكند دو ثلث را به اعمام ميدهند و يك ثلث را به اخوال .
١٣ - هر كس وصيتي براي غلامان و كنيزان آزاد شده خود بكند همانطور كه تعيين نموده مال را بآنها ميدهند .
١٤ - جايز است وصيت براي غير وارث هر طور كه بخواهد .
١٥ - هر كس براي غلامان و كنيزان آزاد شده خود وصيتي بكند غلامان و كنيزان آزاد شده پدرش داخل در وصيت نيستند .

صفحه ٧٧١

 ١٦ - مملوك وصيتي ندارد چونكه مالك نميشود پس براي كسي وصيت نميكند و كسي هم براي او وصيتي نميكند و روايت شده در كسيكه ثلث مال خود را براي غلامش وصيت نموده كه اگر ثلث از قيمت عبد بيشتر باشد عبد را ميخرند و آزاد ميكنند و آنچه زياد آمده باو ميدهند و اگر ثلث باندازه يك چهارم از قيمت عبد كم باشد از عبد ميخواهند كه بازاء ربع قيمت كار كند تا آزاد شود .
١٧ - هر گاه چيزي براي ام‌ولد خود وصيت كند آنرا با آن مال ميخرند و آزاد ميكنند و زيادي هم باشد باو ميدهند و در اين مطلب شهادت مرد و زن و خادمي كه متهم نباشند قبول ميشود .
١٨ - هر گاه براي مملوك مكاتبي كه قسمتي از او آزاد شده وصيت نمود به تناسب مقداري از او كه آزاد شده از مال باو ميدهند و همچنين وصيت آن عبد را به نسبت مقداري از او كه آزاد است تنفيذ ميكنند .
١٩ - هر گاه كسي كه در حقش وصيتي كرده‌اند قبل از وصيت كننده بميرد و وصيت كننده از وصيت خود برنگردد وصيت متعلق به وارث موصي‌له است و اگر وارثي براي او نيابند آن مال را صدقه ميدهند و همينطور است هر گاه كسي كه براي او وصيت شده بعد از وصيت كننده بميرد .
٢٠ - احسان به كفار از جهت آنكه كافر هستند جايز نيست اما اگر مسلماني چيزي براي آنها وصيت كرد بآنها داده ميشود .
٢١ - هر گاه مجوسي مالي را براي فقرا وصيت كند آن مال براي فقراء ملت خودش است پس اگر آنرا به فقراي مسلمين داده باشند همان اندازه از صدقات مسلمين برميدارند و به فقراء مجوس ميدهند .
خاتمه
و در آن مسائلي است :
١ - جايز است كه انسان در مال خود به طريق معروف و صحيح تصرف نمايد و از آن
صفحه ٧٧٢

 قسمتي را مثلاً هديه دهد و يا آنرا هبه نمايد و يا وقف كند و غير اينها تا زماني كه روح در بدن اوست و تصرفات او همه صحيح بوده و بر اصل مال وارد ميشوند .
٢ - هر گاه هنگام موت خود اقرار كند كه ديني به يكي از ورثه يا به غيري دارد و مورد تصديق و امين بوده و متهم نباشد اقرار او قبول ميشود و دين را از اصل مال بيرون ميكنند و اگر امين نباشد از ثلث مال ميدهند .
٣ - كسي كه وارث ندارد جايز است همه مالش را وصيت كند .
٤ - هر گاه كسي به كسي وصيت كرد كه بدهي يا زكوتي يا خمسي يا حجي يا غير اينها را از جانب او بپردازد و وصي مال لازم براي انفاذ وصيت را جدا كرد و باقي را بين ورثه تقسيم نمود بعد آن مال در نزد وصي تلف شد ضامن است و طلبكاران به ورثه رجوع نميكنند .

صفحه ٧٧٣

 * * * * *

صفحه ٧٧٤

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب ارث
و در آن سه مقدمه و پنج مقصد و يك خاتمه است :
مقدمه اول
در بيان خويشي و بستگيهائي است كه باعث ثبوت ميراث ميشود و در اين مقدمه مسائلي است :
١ - ثابت ميشود ميراث به نسب و آن عبارت از اتصال بين دو شخص يا بين دو شخص و شخص سومي است بواسطه ولادت .
٢ - نسب داراي سه طبقه است :
طبقه اول - پدر و مادر و فرزندان هستند و علت آن اين است كه فرزند جزء پدر است و متصل باوست و اولاد اولاد هم از همين طبقه هستند چون آنها اگر چه يك درجه پائينترند معذلك جزء پدر و جزء جزء او هستند و بهمين ترتيب تا رتبه‌هاي پائينتر و پدر اصل فرزند است كه فرزند از او و از مادرش خلق شده از نطفه آميخته‌اي از آن دو پس آنها در يك طبقه‌اند و اولاد شخص از پدرش باو نزديكترند چون آنها فروع او هستند و بايد پيوسته بآنها عطا كند و پدر و مادرش چنين نيستند .
و طبقه دوم - همگي اولاد پدر و مادر انسان ميباشند يعني برادران و خواهران شخص و اولاد آنها چون اينها در پدر يا مادر يا هر دو با شخص شريكند و بواسطه پدر يا مادر يا هر دو به شخص نزديكند و همينطور اجداد و جده‌هاي پدري و مادري اگر چه به
صفحه ٧٧٥

 چند مرتبه بالا روند چون آنها هم بواسطه پدر يا مادر با شخص قرابت دارند جز آنكه اجداد و جده‌ها از عمودي هستند كه شخص بآن منتهي ميشود و برادران و خواهران و اولاد ايشان از حواشي هستند .
و طبقه سوم - تمامي اولاد اجداد و جده‌ها هستند كه عبارتند از عموها و عمه‌ها و دائيها و خاله‌ها و اولاد ايشان كه در جد و جده با شخص مجتمع شده و از طريقي كه از جد و جده و سپس از پدر و مادر ميگذرد با شخص قرابت دارند .
٣ - در هر يك از اين طبقات سه‌گانه كسي كه به ميت نزديكتر است شخص دورتر را از ارث منع ميكند پس مادام كه اولاد صلبي موجودند ارثي به اولاد اولاد نميرسد و همينطور اگر اولاد صلبي موجود نباشند و بطن اول از اولاد آنها موجودند بطن دوم از ميراث نصيبي ندارند و هكذا و همچنين تا برادران و خواهران موجود باشند اولاد آنها نصيبي ندارند و همينطور تا بطن اول از اولاد آنها باشند بطن ثاني قسمتي ندارند و هكذا و همچنين تا وقتي كه جد و جده نزديك موجودند براي جد و جده بالاتر قسمتي نيست و هكذا و همچنين تا عمو و دائي قريب موجودند عمو و دائي بالاتر قسمتي ندارند و همينطور تا عمو و خاله هستند اولاد آنها ارثي نميبرند مگر در يك مسأله و آن اين است كه پسر عموي پدر و مادري از عموي پدري به ميت اولي است و همچنين مادام كه اولاد ايشان از بطن اول موجود باشند بطن دوم نصيبي ندارند و هكذا .
٤ - از برادران و خواهران و اجداد و اولاد ايشان و عموها و دائي‌ها و اولاد ايشان هر كدام كه نسبتشان پدر و مادري باشد از منسوبيني نظير خود كه فقط نسبتشان پدري باشد به ميت اولي هستند و هر گاه فقط از طرف پدر منسوبند اولي هستند از آنها كه فقط از طرف مادر منسوب باشند .
٥ - هر كس كه با ميت نسبت و خويشي داشته باشد بمنزله آن خويشاوندي است كه باعث اتصال او بميت ميشود يعني از او بميت نزديكتر است مگر آنكه وارث نزديكتري باشد كه از ارث بردن او جلوگيري كند .

صفحه ٧٧٦

 ٦ - هر گاه در وقت قسمت ارث كساني كه خويشي دارند و اشخاص يتيم و مسكين حاضر شوند براي ورثه مستحب است كه چيزي از مال بآنها بدهند رزقي باشد يا لباسي و با آنها بخوبي سخن بگويند .
٧ - هر گاه طبقات مختلف اقارب موجود باشند ارث متعلق بكساني است كه در طبقه بالاتر يعني نزديكتر هستند و آنكه دورتر است چيزي نميبرد مرد باشد يا زن .
٨ - ميراث به سبب زوجيت ثابت ميشود پس شوهر و زن همراه همه طبقات داخل در ورثه ميشوند و هيچ منع كننده‌اي آنها را از حقشان منع نميكند .
٩ - اگر ميت بنده آزاد شده‌اي بوده و خويشاوند و شوهر يا زني نداشته باشد و كسي كه او را آزاد كرده موجود باشد آزاد كننده مولاي آزاد شده است و حق ولاء آزاد كردن بنده از اوست و اگر سه شرط وجود داشته باشد بواسطه ولاء از آن بنده كه آزاد كرده بوده ارث ميبرد يكي آنكه آزاد كننده آن بنده را بدون آنكه آزاد كردن بر او واجب باشد لوجه الله آزاد كرده باشد و يكي آنكه از ضمانت جرائم او تبري نكرده باشد يعني ضمان جريره او را بگردن گرفته باشد و يكي آنكه آن ميت وارثي نداشته باشد .
١٠ - بنده سائبه يعني كسي كه مولا ندارد ميراثش مال امام است .
١١ - بنده‌اي كه با او قرار مكاتبه گذاشته‌اند هر گاه حق ولاء را با او شرط نموده باشند ولاء او متعلق به كسي است كه با او قرار مكاتبه گذاشته پس اگر آن مكاتب وارث نداشته باشد مولاي او وارث اوست اما جايز نيست كه با بنده مكاتب شرط كند كه حتماً از او ارث ببرد چون چنين شرطي اگر بطور مطلق باشد بر خلاف كتاب خدا است .
١٢ - هر بنده‌اي كه از محل زكوة مالي او را بخرند و آزاد كنند و بميرد و وارث نداشته باشد ارث او به فقراي مؤمنيني كه مستحق زكوتند ميرسد چون از حق آنها خريداري شده .
١٣ - هر گاه بنده آزاد شده‌اي بميرد و ورثه‌اي داشته باشد كه مملوك باشند از مال او
صفحه ٧٧٧

 آنها را خريده و آزاد ميكنند بعد بقيه مال را به آنها ميدهند .
١٤ - اگر مولا قبل از بنده آزاد شده بميرد بعد از او آن بنده بميرد ولاء متعلق باولاد ذكور است نه اناث و اگر زني مولاي او بوده و قبل از او بميرد بعد آن بنده آزاد شده بميرد حق ولاء متعلق به عَصَبه است يعني ذكوري كه از طرف پدر با آن زن خويشي دارند .
١٥ - هر گاه زني آزاد شود و پيش از آزاد شدن اولادي داشته باشد پس اگر آقاي آنها آنها را آزاد كرد خود آقا مولاي ايشان است و حق ولاء از او منتقل نميشود و اولادي كه بعد از آزاد شدن پيدا كرده اگر شوهرش آزاد باشد آنها هم آزادند و كسي حق ولائي بر آنها ندارد و اگر شوهرش بنده‌اي باشد باز هم آزادند اما حق ولاء آنها متعلق به مولاي مادرشان است و هر گاه كه پدر اين بچه‌ها بعد از اين آزاد شود مولاي بچه‌ها همان مولاي پدرشان ميشود و پدر حق ولاء را بسوي مولاي خود ميكشد .
١٦ - هر گاه كسي جرائم بنده آزاد شده بي مولائي را ضمانت كرد حق ولاء بنده متعلق باوست و ارث آن بنده باو ميرسد .
١٧ - هر گاه كسي از اهل ذمه مسلمان شد و يكي از مسلمانان ضامن جريره او گرديد از او ارث ميبرد .
١٨ - هر گاه كسي با مملوك خود قرار گذاشت كه كار كرده و مثلاً روزي فلان مبلغ بياورد و او بيشتر كار كرد و بقدر قرار به مولا داد و از فاضل آن بنده‌اي خريد و آزاد كرد آن بنده سائبه است يعني مولي ندارد و حق ولاء او به خريدار نميرسد چون او هم بنده‌ايست مثل او و آزاد كننده هم از او ارث نميبرد چون عبد از شخص حرّ ارث نميبرد .
١٩ - هر كس مملوك خود را تنبيه شديد كند بقسمي كه آثار آن ظاهر باشد ( بقصد آنكه باعث عبرت ديگران شود ) آن بنده آزاد است لكن مولا ندارد و صاحب اول از او ارث نميبرد و اين بنده ميتواند برود و هر كس را خواست براي خود مولا بگيرد و هر گاه كسي ضامن جريره او شد از او ارث ميبرد .

صفحه ٧٧٨

 ٢٠ - هر كس بنده‌اي را آزاد كرد و گفت جرائم او به من مربوط نيست و دو نفر را شاهد گرفت اين بنده سائبه است ميرود و هر كس را بخواهد مولا مي گيرد و كسي كه ضامن جريره او ميشود از او ارث ميبرد .
٢١ - هر گاه سائبه كسي را نداشته باشد كه ضامن جريره او شود و وارثي هم ندارد ميراث او مال امام است .
٢٢ - شخص به ولائي كه از ضمانت جريره عبد پيدا كرده ارث ميبرد و اين در وقتي است كه بنده آزاد شده وارث نسَبي نداشته باشد كه مال باو برسد و مولائي هم كه بواسطه آزاد كردن مولاي او شده باشد نداشته باشد پس چونكه هيچيك از ورثه نبودند كسي كه ضامن جريره شده ارث ميبرد .
٢٣ - بنده مكاتَب هر گاه مال مكاتبه را پرداخت و آزاد شد پس اگر كسي را مولا گرفت كه جرم و گناه او را ضامن شد آن شخص وارث اوست و گر نه ميراث آن بنده مال امام است چون او ضامن جرم و جنايت همه مسلمين است .
٢٤ - هر گاه مردي نه وارث نسبي داشته باشد و نه سببي و نه مولائي كه او را آزاد كرده و نه كسي را كه ضامن جرم و گناه او شده باشد ميراثش متعلق بامام است .
٢٥ - هر كس ورثه او كافر باشند و وارث مسلماني نداشته باشد مال او از انفال است و متعلق بامام .
٢٦ - هر گاه مردي نزد تو مالي داشته باشد و آن مرد مفقود شود مال او به منزله لقطه است يا آنرا برايش حفظ ميكني يا آنرا صدقه ميدهي يا آنرا جزو مال خودت قرار ميدهي پس اگر ترسيدي كه در ميانه نباشي و وارثي هم براي آن مرد نيافتي وصيت ميكني كه اگر طالب آن آمد باو بدهند .
٢٧ - هر چه رساندن آن بامام ميسر نشود آنرا به شيعه ايشان ميدهند .
مقدمه دوم
در چيزهائي است كه منع از ارث ميكنند و چيزهائي كه مانع نيستند و در آن مسائلي
صفحه ٧٧٩

 است :
١ - كافر از مسلمان ارث نميبرد اما مسلمان از كافر ارث ميبرد .
٢ - مسلمان حاجب كافر ميشود اما كافر حاجب او نميشود ( يعني اگر كافر در طبقه نزديكتر بميت است و مسلمان در طبقه دورتر مسلمان با وجود كافر ارث ميبرد اما عكس آن ثابت نيست ) .
٣ - هر گاه يكي از والدين طفل مسلمان باشد يا مسلمان شود طفل مسلمان است چه به سن تميز رسيده باشد و چه نرسيده باشد پس اگر بالغ شد و اسلام را نپذيرفت او را ميزنند كه اسلام بياورد و اگر اصرار بر نپذيرفتن كند مرتد است .
٤ - كافر هر گاه بميرد اگر در ورثه او مسلماني باشد ولو دور باشد ارث كافر باو ميرسد و اگر وارث مسلمان ندارد اما قبل از تقسيم ارث يكي از ورثه او مسلمان شود اگر چه نسبتش به ميت دور باشد ارث مال اوست و گر نه مال را بطريق مسلمين بين وراث قسمت ميكنند پس اگر يكي از نزديكان او بدو جهت با او خويشي داشته باشد مثلاً هم زن او باشد هم مادرش يا خواهرش از هر دو جهت باو ميدهند .
٥ - هر گاه نصراني بميرد و پسر برادر و پسر خواهري داشته باشد كه مسلمانند و اولاد صغير و زن مسيحي دارد به پسر برادر او كه مسلمان است دو ثلث ما ترك را ميدهند و يك ثلث ديگر را به پسر خواهر او ميدهند كه او هم مسلمان است و بر آن دو است كه به نسبت ارثي كه برده‌اند خرج اطفال صغير را بدهند تا بحد بلوغ برسند آنگاه نفقه دادن را قطع ميكنند و اگر اطفال صغير مسلمان شدند ماترك پدر آنها را بامام ميدهند و اگر بعد از بلوغ بر مسلماني ماندند امام ميراث پدر آنها را بآنها ميدهد و اگر نماندند امام ميراث را به پسر برادر و پسر خواهر ميدهد اينطور روايت شده است .
٦ - مسلمان تا وقتيكه ناصب نباشد و ضروري از ضروريات دين را انكار نكند اهل دعوت و قبله محسوب ميشود و گر نه او هم كافري است مثل باقي كفار .
٧ - مرتد فطري ( يعني كسي كه مسلمان بدنيا آمده و بعد مرتد شود ) زنش از او جدا ميشود و مثل زني كه شوهرش مرده عده ميگيرد و مال او را بين ورثه‌اش تقسيم
صفحه ٧٨٠

 ميكنند و بر امام است كه او را بكشد و از او طلب توبه نميكند .
٨ - مرتد ملّي ( كه از دين ديگري داخل اسلام شود و بعد مرتد گردد ) زنش از او جدا شده و مثل مطلقه عده ميگيرد و اگر مرد بميرد زن در عده از او ارث ميبرد و اگر زن بميرد مرد از او ارث نميبرد .
٩ - هر كس از مسلمين كه از دنيا برود و بعض ورثه او مسلمان و بعضي كافر باشند و بعض ورثه كافر او قبل از تقسيم ارث مسلمان شوند همراه مسلمين ارث ميبرند اگر كه در درجه آنها باشند و اگر يك درجه نزديكتر باشند همه ارث بآنها ميرسد و اگر ورثه‌اي جز كفار نداشته باشد هر گاه يكي از آنها براي گرفتن ميراث مسلمان شد ارث متوفٰي باو ميرسد و گر نه ميراث از مال امام است و روايت شده كه اگر مسلِم وارثي نداشته باشد جز كفار ، امام اسلام را بر آنها عرضه ميكند اگر مسلمان شدند ارث مال آنهاست اگر نشدند ميراث او متعلق بامام است .
١٠ - كسي كه به ظلم مرتكب قتل شده باشد ارث مقتول را باو نميدهند اگر چه كه خويشاوند نزديك باشد مگر در صورتي كه او را بحق كشته باشد .
١١ - كسي كه به قتل خطا ديگري را كشته باشد از او ارث ميبرد .
١٢ - اگر مقتول وارثي جز قاتل نداشته باشد ارث او بامام ميرسد نه قاتل .
١٣ - هر گاه كسي كه مثلاً پدر خود را كشته باشد وارثي داشته باشد آن وارث در صورتيكه كسي از او به مقتول نزديكتر نباشد از مقتول ارث ميبرد .
١٤ - هر گاه مقتول وارثي جز امام نداشته باشد امام مطالبه مينمايد كه قاتل را به جايگاه قصاص بياورند يا طلب ديه ميكند و آنرا به بيت المال ميدهد و عفو نميكند .
١٥ - ديه بمنزله ساير اموال ميت است ديون او را از محل آن مي‌پردازند و وارث او از آن ارث ميبرند و هر گاه وصيت به ثلث نموده ثلث او را از آن خارج ميكنند .
١٦ - برادران و خواهران مادري از ديه ارث نميبرند و شوهر از ديه همسر ارث ميبرد و زن هم از ديه شوهر ارث ميبرد بشرط آنكه يكي از آن دو ديگري را نكشته باشد .
١٧ - عبد ممنوع از ارث است پس چيزي بارث نميگذارد و ارث نميبرد چون مالك
صفحه ٧٨١

 نميشود .
١٨ - هر كه بميرد و وارثي داشته باشد كه آزاد است و وارث ديگري كه عبد است ميراث متعلق بآزاد است اگر چه دور باشد و عبد چيزي نميبرد اگر چه نزديك باشد .
١٩ - اگر شخص آزادي بواسطه مملوكي با ميت قرابت داشته باشد آزاد دور ارث ميبرد و بنده نزديك ارث نميبرد .
٢٠ - بنده ارث نميبرد اگر چه مسلمان باشد و ميت كافر باشد پس اگر زن نصراني باشد و فوت كند و فرزندي داشته باشد كه عبد است و آن عبد پسري داشته باشد كه آزاد باشد پسر عبد ارث ميبرد و خود عبد نميبرد .
٢١ - ام‌ولد اگر فرزند او زنده نباشد بعد از فوت مولا متعلق به ورثه است و او كنيز ايشان است و اگر فرزندش زنده باشد او را در سهم پسرش ميگذارند و اگر سهم آن پسر بقدر قيمت مادرش نباشد بر او صبر ميكنند تا بحد ادراك برسد و بقيه قيمت مادرش را بورثه بدهد و او را باين كار اجبار مينمايند كه قيمت را بدهد و مادر خود را آزاد كند و اگر اين بچه قبل از ادراك بميرد مادرش ملحق بميراث است و همچنين اولادي كه در اين فاصله قبل از بلوغ فرزندي كه از مولا داشته پيدا كند مال ورثه است چون اين زن تا آزاد نشده كنيز است .
٢٢ - هر كس بميرد و وارث او غلامي باشد متعلق بمرد ديگر و آن مرد غلام را باميد ميراث آزاد كند پس اگر پيش از قسمت آزاد نمود ارث ميبرد و اگر بعد از قسمت آزاد كرد ارثي نميبرد .
٢٣ - هر گاه بنده مكاتبي باشد كه بعض او آزاد شده بقدر همان بعض ارث ميبرد و بازاء مقداري كه از مكاتبه او مانده محروم ميشود و همينطور بازاء مقداري كه بندگي دارد مولا از او ارث ميبرد و بازاء آن قدري كه آزاد شده ورثه خودش از او ارث ميبرند .
٢٤ - جايز نيست با مكاتب شرط كنند كه ارث او بآزاد كننده برسد چون او بازاء مقداري كه مي‌پردازد آزاد ميشود و ميراثش بهمان نسبت بورثه خودش تعلق ميگيرد .
٢٥ - مكاتب مشروط يعني كسي كه مولا با او شرط كرده اگر از عهده تمام يا قسمتي
صفحه ٧٨٢

 از مكاتبه‌اش برنيامد به بندگي بازميگردد اگر اين مكاتب فوت كند و از عهده مكاتبه برنيامده باشد مال او متعلق به مولا است و اگر اولادي قبل از مكاتبه داشته او هم به بندگي برميگردد و اگر مشروط نباشد از ميراث او بهمان نسبت كه آزاد شده به فرزندش ميرسد و فرزند هم از آنچه باو رسيده بقيه مال المكاتبه را كه پدرش بدهكار بود مي‌پردازد ، و تا نپرداخته بقيه مال باو نميرسد و چون باقي مال المكاتبه را پرداخت تمامش آزاد شده و كل مال را ارث ميبرد .
٢٦ - هر گاه مردي كنيزي خريد و باو گفت تو را ميخرم و آزاد ميكنم و هر گاه پسرت مرد و ارث او بتو رسيد نصف آنرا بمن بده و زن هم بهمين قرار عهد بست بر او واجب است كه باين معاهده عمل كند .
٢٧ - هر كه بميرد و خويشاوندان و ورثه او مملوك باشند از ماترك او آنها را خريده و آزاد ميكنند و كسيكه ميخرد آنها را آزاد ميكند و باقي مال را هم بآنها ميدهد و بر مولاي آن بندگان واجب است كه آنها را به قيمت عادله بفروشد و همچنين هر گاه كه اين متوفي زني داشته باشد كه كنيز ديگري باشد و اگر ما ترك او بقدر قيمت بندگان نباشد ظاهر اين است كه ميراث او مال امام است .
٢٨ - هر گاه مردي بميرد و وارثي جز غلام نداشته باشد مال او متعلق بامام است و اگر آن بنده بعد از آن آزاد شد سهمي از ميراث ندارد همچنين اگر كه متوفي يك وارث آزاد داشته باشد و يك وارث عبد به محض فوت او وارث آزاد مال را مالك ميشود و اگر بعد غلام آزاد شد بهره‌اي از ارث ندارد .
٢٩ - ام‌ولد و بنده مكاتب مشروطي كه نتوانسته از عهده شرط برآيد و بنده مدبّر هيچكدام از كسي ارث نميبرند چون همگي مملوكند .
٣٠ - هر گاه مملوكي بگريزد و به سرزميني رفته و بادعاي حريت با زن آزادي ازدواج كرده و از او اولادي پيدا كند بعد آن زن از دنيا برود ميراث او به فرزندش ميرسد نه به عبد و اگر فرزند آن زن پيش از او بميرد و وارث نداشته باشد ارث او متعلق بامام است .

صفحه ٧٨٣

 ٣١ - ولد ملاعنه از پدر ارث نميبرد و پدر هم از او ارث نميبرد بلكه ميراث او متعلق بمادرش است و فرزندانش و زن يا شوهرش و اگر مادر و اولاد ندارد برادران مادري و جد و جده مادري او و با نبودن آنها دائيها و خاله‌ها اما خويشان پدري ارثي از او نميبرند و اگر پدرش بعد از نفي كردن بگويد كه اين فرزند من است فرزند هم از قرابه مادر ارث ميبرد و اگر پدر او را به خود نسبت ندهد مشهور اينست كه باز هم از مادر ارث ميبرد اما از اخبار چنين معلوم ميشود كه نميبرد ولد ملاعنه يعني فرزند زني كه شوهر باو نسبت زنا داده و آن بچه را نفي كرده و با زن ملاعنه نموده بقواعدي كه دارد . م .
.
٣٢ - هر گاه پدر بعد از آنكه نسبت طفل را بخود نفي كرد باز ادعا نمود كه فرزند خودم است فرزند از پدر ارث ميبرد اما پدر از او ارث نميبرد .
٣٣ - هر كس به زن خود تهمت زنا بزند و زن پس از آن فوت نمايد و هنوز ملاعنه‌اي صورت نگرفته باشد پس اگر يكي از اولياء زن برخاست و با مرد ملاعنه نمود شوهر ارث نميبرد و اگر كسي برنخاست شوهر را كه تهمت زنا زده حد ميزنند و ارث را باو ميدهند .
٣٤ - هر كس نسبت به طفلي اقرار نمايد كه فرزند اوست بعد انكار كند و بگويد از من نيست از او پذيرفته نميشود و بايد بچه را بپذيرد .
٣٥ - روايت شده هر كس در نزد سلطان بگويد كه نه گناه و جنايت اين بچه بمن مربوط است و نه ارث او ، ميراث پسر به نزديكترين اشخاص به پدر او ميرسد و در روايتي است كه به پدر ميرسد و شايد روايت اول حمل بر تقيه از سلطان شود .
٣٦ - نسب به صرف ادعاي زنان وقتي كه مردان نسبت بچه را به خود نمي‌پذيرند ثابت نميشود پس چنين بچه‌اي نه ارث ميدهد و نه ارث ميبرد و او مستلاط است ( يعني نسب او معلوم نيست و محل تهمت است ) .
٣٧ - حميل ارث ميبرد و ارث ميدهد و آن زني است كه از سرزمين خود اسير شده و فرزند صغيري با اوست و ميگويد اين پسر من است يا مردي كه اسير ميشود و مرد
صفحه ٧٨٤

 ديگري را مي‌بيند و ميگويد اين برادر من است پس اگر اين اظهار زن يا مرد در حال صحت آنها باشد و همواره باين معني مقر باشند و متهم هم نباشند ارث ميبرند و ارث ميدهند .
٣٨ - هر كس پدر او در زمان جاهليت از قبيله‌اي اسير شده و بعد داخل دار اسلام گردد و اولادي پيدا كند هر گاه اين اولاد قبيله و خويشان خود را شناختند از آنها ارث ميبرند و آنها هم از اين اولاد ارث ميبرند .
٣٩ - ولد الزنا از پدر و مادر خود ارث نميبرد و آنها هم از او ارث نميبرند اما اولاد و همسر و شوهر و مولاي او از او ارث ميبرند و اگر وارث نداشته باشد ميراث او مال امام است .
٤٠ - دو نفر كه علي القاعده از هم ارث ميبرند هر گاه در آن واحد بميرند و معلوم شود كه هيچيك زودتر از ديگري نمرده هيچيك از ديگري ارث نميبرد و اگر بقرينه‌اي معلوم شد كه يكي زودتر از دنيا رفته ميراث متعلق بديگري است كه بعد از اولي فوت شده و اگر امر مشتبه شد ظاهر آن است كه هر يك از ديگري ارث ميبرد يعني از مالي كه سابق داشته نه مالي كه اكنون باو ميرسد و نص در مورد كساني است كه غرق شده‌اند و يا زير آوار رفته‌اند و احتياط واضح است ، ( يعني اگر واقعه در غير حالتهاي منصوصه باشد بايد احتياط نمود و مثلاً كار را با مصالحه انجام داد يا از اين قبيل ) .
مقدمه سوم
در خلاصه‌اي از احكام ارث است و در آن مسائلي است :
١ - فرايضي كه خداوند در كتابش در باب ارث قرار داده است شش فريضه‌اند دو ثلث و نصف و ثلث و ربع و يك ششم و يك هشتم .
٢ - دو ثلث به دو دختر ميرسد يا بيشتر از دو دختر يا به دو خواهر پدر و مادري يا دو خواهر پدري .
٣ - نصف به يك دختر ميرسد و يك خواهر و به شوهر در صورتي كه زن اولاد
صفحه ٧٨٥

 نداشته باشد .
٤ - ثلث به مادر ميرسد اگر ميت اولاد نداشته باشد و به خويشان مادري هر گاه از يك برادر و يك خواهر بيشتر باشند .
٥ - يك چهارم به شوهر ميرسد هر گاه زن اولاد دارد و به زن ميرسد وقتي كه شوهر اولاد ندارد .
٦ - يك ششم سهم هر يك از پدر و مادر است وقتي كه متوفي اولاد دارد و سهم مادر است وقتي كه متوفي برادراني دارد چنانچه ميآيد و به خويشان مادر ميرسد وقتي كه منحصر بيك برادر يا يك خواهر باشد .
٧ - يك هشتم به زن ميرسد وقتي كه ميت اولاد داشته باشد .
٨ - عول در سهام جايز نيست يعني سهام را نميافزايند كه از شش قسمت زيادتر شود و اين در وقتي است كه اجزاء عدد صحيح يعني كل ميراث را شش سهم حساب كنند پس اگر كساني كه فريضه يعني سهم معيني براي آنها قرار داده شده جمع شدند بطوري كه سهام از شش قسمت بالاتر رفت به آن كسي كمتر ميدهند كه حد اقلي براي دريافت او از ارث معين نشده و قاعده اين است كه به پدر و مادر بهر كدام كمتر از يك ششم نميدهند و شوهر و زن از يك چهارم و يك هشتم كمتر نميبرند و سهم خواهران و برادران مادري از يك ششم كمتر نيست شمردن اين عده در زمره كساني كه حد اقل معين دارند بجهة اينست كه پدر هر گاه تنها باشد تمام مال را ميبرد و هر گاه با مادر باشد دو ثلث و با وجود ولد يك ششم و حدي از اين كمتر براي او معين نشده و همينطور مادر اگر متوفٰي فرزند نداشته باشد ثلث ميبرد و اگر داشته باشد مادر يك ششم ميبرد و شوهر هر گاه زن فرزند نداشته نصف ميبرد و اگر فرزند داشته ربع ميبرد و زن هر گاه شوهر داراي فرزند نبوده ربع ميبرد و اگر فرزند داشته يك هشتم و برادران مادري هر گاه از يك نفر بيشترند ثلث ميبرند و اگر يكي باشد برادر يا خواهر يك ششم ميبرد و اما غير اينها حد اقلي براي آنها تعيين نشده و در هنگام عول بلاشك نقص وارد ميشود پس لاجرم اين نقص بر كساني وارد ميشود كه حد اقل معيني براي آنها تعيين نشده . زين‌العابدين بن المؤلف (اع‌) .
اما كساني كه حد پائين سهم
صفحه ٧٨٦

 آنها معلوم نشده نقصان بر آنها وارد ميشود يعني كمبود از سهم آنها كم ميشود مثلاً هر گاه ورثه زني شوهر و برادران مادري و خواهران پدري باشند بنا بر اصل شوهر نصف ميبرد و برادران مادري ثلث و خواهران پدري دو ثلث كه اينها جمع كسورشان بقدر نصف سهم از عدد صحيح بيشتر ميشود پس بنا بر اين صورت ممكن نيست ارث ببرند پس در اين وقت ميگويند شوهر كه كمتر از نصف نميبرد و همچنين برادران مادري از ثلث كمتر نميبرند پس كمبود از سهم خواهران پدري كم ميشود كه حد اقلي براي ارث بردن آنها معلوم نشده پس اين ارث را وقتي بر مبناي شش سهم تقسيم كنيم ميگوئيم شوهر سه سهم و برادران مادري دو سهم ميبرند يك سهم ميماند كه سهم خواهران پدري است با آنكه در اصل فرض سهم آنها چهار قسمت از شش قسمت بوده و امثال اين زياد خواهد آمد .
٩ - تعصيب در نزد ما جايز نيست و آن اين است كه سهام را بين كساني كه ارث ميبرند قسمت كنند و اگر كسرهائي كه به ورثه تعلق ميگيرد جمع آنها از واحد كمتر باشد باقيمانده را به صاحبان فريضه يعني ارث برندگان ندهند و به خويشان و اقاربي كه در شرع ارث معيني براي آنها تعيين نشده يا يك درجه دورترند بدهند مثلاً هر گاه از ميت مادري باقي بماند ما به مادر ثلث مال را از باب فريضه ميدهيم و باقي مال را از باب رد يعني چون در آن طبقه وارث ديگري نيست ثلث را بابت سهمي كه تعيين شده ميدهيم و بقيه را هم چون كس ديگري در طبقه او نيست باو برميگردانيم چون او از ديگران به ميت نزديكتر است و اهل سنت بقيه را به عصبه ميدهند يعني خويشاوندان ذكوري كه از طرف پدر نسبت دارند و بعضي از آنها به بيت المال ميدهند و هر گاه دختري از ميت با خواهر پدر و مادري او جمع باشند به هر يك نصف مال را ميدهند و ما همه مال را به دختر ميدهيم .
١٠ - هر گاه مخالف در تقسيم ارث مال را به عول يا تعصيب بدهد اگر ما وارث باشيم براي ما حلال است .
١١ - كسي كه خدا براي او فريضه‌اي در ارث قرار داده در نزد ما سزاوارتر است
صفحه ٧٨٧

 بآنكه مازاد كسر سهم او را به خودش رد كنيم تا آنكه بقيه را به خويشان بدهيم .
١٢ - هر گاه ذكور و اناث جمع شوند به پسر مطابق سهم دو دختر ميدهند مگر آنكه كَلاله مادر باشند ( كلاله يعني خويشان غير از والد و ولد ) و كساني كه سهم مادر را ارث ميبرند ( يعني دورترند لكن دليل ارث بردن آنها وجود مادر متوفي است و در واقع سهم او را ميبرند ) كه ايشان مال را بالسويه بين خود تقسيم ميكنند .
١٣ - هر گاه فرزند موجود است نوه ارث نميبرد پسر باشد يا دختر پس هر گاه دختر ميت موجود است پسر پسر او ارث نميبرد .
١٤ - هر گاه اولاد اولاد و اولاد ايشان و هكذا جمع باشند بطن بالاتر بطن پائين‌تر را از ارث منع ميكند .
١٥ - فرزند مانع پدر و مادر نميشود بلكه مانع كساني ميشود كه با پدر و مادر خويشاوندند .
١٦ - هيچ طبقه‌اي از طبقات مانع ارث بردن زن يا شوهر نميشوند .
١٧ - هر گاه پدر و مادر و اولاد نباشند برادران و خواهران و اجداد و جده‌ها ارث ميبرند و با وجود اينها اهل طبقه سوم ارث نميبرند اما اينها مانع زن و شوهر نيستند لكن هر گاه يكي از آنها موجود باشد اولاد اجداد و جدات و خواهر زاده و برادر زاده‌ها ارث نميبرند و اگر برادران و خواهران و اجداد و جدات هم نبودند اولاد آنها در ارث بردن و مانع شدن قائم مقام آنها هستند .
١٨ - اجداد برادرزادِها و خواهرزادِها را منع از ارث نميكنند اگر چه چند طبقه پائين‌تر باشند .
١٩ - جد نزديكتر جد دورتر را از ارث منع ميكند و همچنين جده .
٢٠ - برادر پدر و مادري برادر پدري تنها را منع ميكند و اگر برادر پدر و مادري نباشد برادر پدري قائم مقام اوست .
٢١ - خويشاوند مانع ارث بردن مولائي است كه بنده را آزاد كرده و آن مولا مانع ارث بردن كسي است كه جرم و گناه مملوك آزاد شده را ضمانت كرده .

صفحه ٧٨٨

 ٢٢ - فرزند و اولاد او مانع اين هستند كه پدر و مادر بيش از يك ششم ببرند يا شوهر و زن بتوانند نصف و ربع ببرند بلكه سهم آنها را بيك چهارم و يك هشتم ميرسانند .
٢٣ - برادران و خواهران مانع از آنند كه مادر بيش از يك ششم ببرد البته با شروطي ، اول : آنكه دو مرد باشند يا يك مرد و دو زن يا چهار زن . و دوم : آنكه كافر نباشند . سوم : آنكه مملوك نباشند . چهارم : آنكه پدر موجود باشد . و پنجم : آنكه از يك پدر و مادر باشند يا يك پدر اما خواهران و برادران امّي مانع نميشوند . و ششم : آنكه متولد شده باشند .
٢٤ - قاتل حاجب و مانع ديگران ميشود ولو ارث نبرد و مانعي از حاجب شدن او نيست .
مقصد اول
در ميراث طبقه اول است كه عبارت از پدر و مادر و اولاد هستند و در آن مسائلي است :
١ - احدي از خلق خدا تا وقتي كه اين طبقه موجودند ارث نميبرد مگر شوهر و زن .
٢ - هر گاه پدر تنها وارث باشد مال متعلق باوست .
٣ - هر گاه مادر تنها وارث باشد از باب فريضه ثلث باو ميرسد و باقي مال را هم باو رد ميكنند پس همه مال متعلق باو ميشود .
٤ - هر گاه پدر و مادر وارث باشند يك ثلث به مادر ميرسد و باقي كه دو ثلث است به پدر .
٥ - هر گاه پدر و مادر با دو برادر يا بيشتر يا برادري و دو خواهر يا چهار خواهر كه همه از يك پدر و مادر باشند يا از يك پدر باشند جمع شوند با شروطي كه دارد در اين وقت مادر يك ششم ميبرد و باقي مال پدر است و برادران و خواهران چيزي نميبرند .
٦ - اگر پسر تنها وارث باشد همه مال متعلق باوست .
٧ - اگر پسر بيش از يكي باشد مال بالسويه بين آنها قسمت ميشود .

صفحه ٧٨٩

 ٨ - اگر وارث منحصر بيك دختر باشد نصف مال را از باب فريضه ميبرد و باقي را هم باو رد ميكنند .
٩ - اگر دختر بيش از يكي باشد مثلاً دو دختر باشند دو ثلث را از باب فرض بآنها ميدهند و باقي را از باب رد .
١٠ - اگر فرزنداني كه پسر و دخترند جمع شوند مال متعلق بآنها است و به پسر مساوي دو دختر ميدهند .
١١ - اگر پسر يا پسران ميت همراه پدر و مادر او يا يكي از آن دو وارث باشند به پدر و مادر دو ششم ميدهند يا به پدر اگر تنها است يك ششم و باقي به پسر ميرسد و اگر چند پسر باشند بالسويه بين آنها تقسيم ميشود .
١٢ - اگر وارثْ پدر باشد و دخترِ ميت پدر يك ششم ميبرد و دختر نصف ، باقي ميماند دو سهم كه بآن دو رد ميشود علي هذا مال را چهار قسمت ميكنند يك قسمت را پدر ميبرد و سه قسمت را دختر .
١٣ - اگر مادر و دختر متوفي وارث باشند مادر يك ششم و دختر نصف ميبرد و دو سهم ميماند كه به آن دو رد ميشود پس مال را چهار قسمت ميكنند و يك ربع آنرا به مادر و سه ربع به دختر ميدهند .
١٤ - اگر وارث پدر و مادر باشند و دخترِ ميت پدر و مادر دو ششم ميبرند و دختر نصف و يك سهم باقي ميماند كه به آن سه نفر رد ميشود پس مال را پنج قسمت ميكنند و به پدر و مادر هر كدام يك پنجم و به دختر سه پنجم ميدهند .
١٥ - اگر در اين صورت برادراني باشند كه حاجبند پدر و مادر هر كدام يك ششم ميبرند و دختر نصف و يك سهم باقي ميماند كه آنرا به پدر و دختر برميگردانند علي هذا اول يك ششم به مادر ميدهند و باقي را چهار قسمت ميكنند يك چهارم مال پدر و سه چهارم متعلق به دختر است .
١٦ - هر گاه ورثه پدر و دختران متوفي باشند پدر يك ششم و دخترها دو سوم ميبرند يك سهم باقي ميماند كه به همه آنها رد ميشود بنا بر اين مال را پنج قسمت ميكنند و
صفحه ٧٩٠

 يك پنجم را به پدر ميدهند و چهار پنجم را بالسويه دخترها ميبرند .
١٧ - هر گاه ورثه مادر و دختران شخص باشند مثل مسئله قبل عمل ميكنند .
١٨ - اگر پدر و مادر و دختران وارث باشند پدر و مادر دو ششم ميبرند و دخترها چهار ششم .
١٩ - اگر در اين صورت برادران حاجبه‌اي باشند باز همانطور عمل ميشود و به برادران چيزي نميرسد .
٢٠ - اگر وارث شوهر يا زن متوفي همراه پدر او باشند در حالت اول شوهر نصف ميبرد و پدر هم نصف و در حالت دوم همسر يك چهارم و پدر باقي مال را ميبرد .
٢١ - اگر وارث شوهر يا زن متوفي با مادر او باشند در حالت اول شوهر نصف ميبرد و بقيه به مادر ميرسد يك ثلث از بابت فريضه باو ميرسد و باقي را هم باو رد ميكنند و در حالت دوم زن يك چهارم ميبرد و بقيه متعلق به مادر است .
٢٢ - هر گاه شوهر يا زن همراه پدر و مادر متوفي باشند در صورت اول شوهر نصف ميبرد و مادر ثلث و پدر بقيه مال را ميبرد و در حالت دوم زن يك چهارم و مادر يك ثلث و بقيه به پدر ميرسد .
٢٣ - هر گاه شوهر يا زن با پدر و مادر متوفي جمع باشند و برادراني داشته باشد كه حاجب باشند به شوهر نصف ميرسد يا به زن ربع و مادر يك ششم ميبرد و پدر باقي مال را .
٢٤ - هر گاه شوهر يا زن متوفي با پسر يا پسران او وارث باشند شوهر يك چهارم ميبرد يا آنكه زن يك هشتم ميبرد و باقي متعلق به پسر يا پسران است كه بطور مساوي بين خود قسمت ميكنند .
٢٥ - اگر شوهر يا زن همراه دختر متوفي وارث باشند شوهر يك چهارم ميبرد يا زن يك هشتم و باقي را از بابت فرض و رد بدختر ميدهند .
٢٦ - هر گاه شوهر يا زن باتفاق دختران ميت وارث باشند شوهر يك ربع يا زن يك هشتم ميبرد و به دخترها دو سوم ميدهند و باقيمانده را هم به دخترها رد ميكنند .

صفحه ٧٩١

 ٢٧ - هر گاه شوهر يا زن متوفي با اولاد ذكور و اناث او وارث باشند شوهر يك چهارم يا زن يك هشتم ميبرد و باقي را بين اولاد قسمت ميكنند و سهم هر پسر را مثل دو دختر ميدهند .
٢٨ - هر گاه شوهر يا زن با پدر و مادر متوفي جمع باشند يا با يكي از آن دو همراه پسر يا پسران او شوهر يك چهارم ميبرد يا زن يك هشتم و به پدر يا مادر يك ششم ميدهند و اگر هر دو هستند دو ششم و باقي را به پسر يا پسرها ميدهند كه بالسويه تقسيم ميكنند .
٢٩ - اگر شوهر يا زن با پدر و مادر يا يكي از آنها همراه دختر ميت وارث باشند به شوهر يك چهارم يا به زن يك هشتم ميدهند و به هر كدام از پدر و مادر يك ششم ميدهند و اگر يكي از آن دو باشد بهمان يك نفر يك ششم ميدهند و باقي در صورت عول متعلق به دختر است و آن وقتي است كه از متوفي پدر و مادر و شوهر و دختري باقيمانده باشد كه مجموع سهام بنا به فرض از كل مال كه شش سهم است بقدر نصف سهم بيشتر ميشود كه بايد از سهم دختر كم شود و اگر چنانچه مال يعني تركه زياد بيايد و آن در صورتي است كه ورثه شوهر يا زني باشند و پدري و دختري يا شوهري يا زني همراه مادر و دختر متوفي كه شوهر يك چهارم ميبرد يا زن يك هشتم و پدر يا مادر يك ششم و دختر نصف ميبرد و باقيمانده به پدر يا مادر و دختر متوفي داده ميشود پس به شوهر يا زن حق آنها را ميدهند و بقيه مال را چهار قسمت ميكنند يك ربع آن را به پدر يا مادر ميت ميدهند و سه چهارم را بدختر او .
٣٠ - هر گاه ورثه عبارت از شوهر و يكي از پدر يا مادر متوفي و دختران او باشند به شوهر يك چهارم و به پدر يا مادر يك ششم و باقي را به دخترها ميدهند بطور مساوي و بقاعده عول هم نميگيرند و باين ترتيب در جمع سهام هم مشكلي پيش نميآيد .
٣١ - هر گاه زن ميت با پدر يا مادر او و دخترانش وارث باشند زوجه يك هشتم ميبرد و باقي را پنج قسمت ميكنند يك پنجم به پدر يا مادر و باقي را بالسويه به دختران
صفحه ٧٩٢

 ميدهند آنچه كه مصنف اعلي الله مقامه در صورت اجتماع زن با يكي از ابوين و دخترهائي ذكر فرموده كه باقي مال را پنج قسمت ميكنند اين از باب فرض و ردّ است چون فرض يكي از ابوين يك ششم است و فرض دختران دو سوم پس باقي ميماند دو قسمت از چهل و هشت قسمت كه به يكي از ابوين و دختران رد ميشود پس اگر بجاي دختران پسرهائي و دخترهائي بودند ظاهر اينست كه مثلاً به پدر يا مادر يك ششم ميرسيد و باقي بين اولاد للذكر مثل حظ الانثيين چون در اين حالت فرض معيني نداشتند . زين‌العابدين بن كريم (اع‌) .
.
٣٢ - هر گاه شوهر با پدر و مادر و دختراني جمع باشند شوهر يك چهارم ميبرد و هر يك از پدر و مادر يك ششم و باقي را دختران ميبرند و عولي هم لازم نيست و وقتي كه مادر متوفي با اولاد او جمع هستند فرقي نميكند كه برادراني داشته باشد يا نداشته باشد .
٣٣ - هر گاه اولاد صلبي موجود نباشد و به جاي آنها اولادِ اولاد باشند قائم مقام پدران و مادران خود ميشوند و مثل آنها ارث ميبرند و در هر حالتي كه آنها حاجب بودند اينها هم حاجب ميشوند پس مادر را حاجب شده و سهم او را از يك سوم به يك ششم ميآورند و كساني را كه در طبقه بعدي باشند از ارث مانع ميشوند و شوهر و زن را از نصيب بالاتر به نصيب پائينتر ميآورند لكن هر گاه چند بطن باشند بطن بالاتر مانع ارث بردن پائينتر است و اولاد پسر ارث آنها بقدر سهم پدرشان است و اولاد دختر باندازه سهم مادرشان كه مال را بين خود قسمت نموده و به پسر دو برابر دختر ميدهند .
٣٤ - چيزهائي كه پدر بآن شناخته ميشده و مختص او بوده مثل جامه‌اي كه مي‌پوشيده و انگشتر و شمشير و قرآن او را به پسر بزرگتر يا اگر يك پسر داشته بهمان پسر اختصاص ميدهند و اين چهار ، چيزهائي هستند كه مشهورند و بنا بر روايت كتابها و جهاز شتر و متعلقات آن و حيوان سواري و زره و سلاح او را هم پسر بزرگتر يا تنها پسر برميدارد و قيمت آنها را بايد در سهم الارث خود حساب كند و اختصاص
صفحه ٧٩٣

 او باين اموال صرفاً بجهت آنست كه او قائم مقام پدرش است و بجهت آنكه ديده شود كه او از آنها استفاده ميكند همانطور كه ديده ميشد كه پدرش از آنها استفاده ميكرد .
٣٥ - جد و جده با پدر و مادر متوفي در دو سدسي كه ميبرند شريك نيستند چون نزديكتر مانع ارث بردن دورتر است جز آنكه مستحب است كه يك ششم بآنها بدهند .
٣٦ - معروف بين اصحاب اين است كه دادن به جد و جده بر عهده پدر و مادر است يعني مستحب است كه پدر اگر قسمتش از يك ششم بيشتر شد سدسي را به پدر و مادر خود بدهد و مادر هم اگر سهمش از يك ششم بيشتر شد سدسي را به پدر و مادر خود بدهد كه آنها بالسويه آنرا بين خود قسمت كنند .
مقصد دوم
در ميراث برادران و خواهران است و اولاد آنها كه در صورت نبودن آنها ارث ميبرند و همچنين ميراث اجداد كه همه اينها در طبقه دوم هستند و در آن مسائلي است :
١ - اين جماعت اهل طبقه دومند و تا طبقه اول باشند اينها ارث نميبرند و تا اينها باشند طبقه سوم ارث نميبرند و طبقه دوم به سه صنف تقسيم ميشود يكي اعيان كه اولاد پدر و مادر ميت هستند و ديگر بنو العَلاّت و آنها اولادي هستند از يك پدر و چند مادر و بنو الاخياف كه آنها اولاد يك مادرند از چند پدر .
٢ - هر گاه برادر پدر و مادري تنها وارث بود همه مال باو ميرسد .
٣ - برادران پدر و مادري هر گاه منحصر بودند مال بالسويه بين آنها تقسيم ميشود .
٤ - خواهر پدر و مادري نصف ارث را به فرض ميبرد و باقي را به رد .
٥ - خواهران پدر و مادري دو ثلث را به فرض ميبرند و بقيه را به رد و بالسوية مال را بين خود قسمت ميكنند .
٦ - اگر ورثه در اين طبقه ذكور و اناث باشند مال متعلق بآنهاست و هر مرد باندازه دو
صفحه ٧٩٤

 زن سهم دارد .
٧ - اگر خواهران و برادران از يك پدر و مادر نباشند و برادران و خواهراني كه از يك پدر هستند وجود داشته باشند قائم مقام آنها ميشوند و اين جماعت با بودن آنها يعني با بودن برادران و خواهران اعياني ارث نميبرند بلكه وقتي آنها نباشند ارث ميبرند و ترتيب ارث بردن بنو العَلاّت كه از چند مادر و يك پدر هستند مثل برادران و خواهران اعياني است .
٨ - اما بنو الاخياف كه از چند پدر و يك مادرند پس هر گاه برادر مادري يا خواهر مادري هر يك بتنهائي وارث باشند يك ششم را بنا به فرض ميبرند و باقي را بقاعده رد .
٩ - هر گاه اولاد مادر شخص متوفي از يكي بيشتر باشند يك ثلث را بنا به فرض ميبرند و باقي را هم بآنها رد ميكنند كه بالسويه بين خود تقسيم مينمايند .
١٠ - هر گاه برادر يا خواهري مادري با برادر يا برادراني پدر و مادري جمع باشند به خويشان مادري يك ششم ميدهند چه خواهر باشد و چه برادر و بقيه را به برادر يا برادران پدر و مادري ميدهند كه بالسويه تقسيم ميكنند .
١١ - هر گاه قرابه مادر كه بيش از يك نفر باشند با برادر يا برادران پدر و مادري جمع شوند قرابه مادر ثلث ميبرند و بالسويه بين آنها تقسيم ميشود و باقي را به برادر يا برادران پدر و مادري ميدهند و آنها هم مال را بالسويه قسمت ميكنند .
١٢ - هر گاه برادر يا خواهر مادري با خواهري پدر و مادري جمع باشند به قرابه مادر يك ششم ميدهند و به خواهر پدر و مادري نصف را به فرض ميدهند و باقي را هم باو رد ميكنند .
١٣ - هر گاه قرابه مادر كه بيش از يك نفر باشند با خواهر پدر و مادري جمع باشند قرابه مادر ثلث ميبرند و بطور مساوي بين آنها تقسيم ميشود و بقيه بنا به فرض و رد به خواهر ميرسد .
١٤ - هر گاه برادر يا خواهري امي با دو خواهر و يا بيشتر كه پدر و مادري باشند جمع
صفحه ٧٩٥

 باشند قرابه مادر هر كدام كه بودند چه برادر و چه خواهر يك ششم و خواهران پدر و مادري دو ثلث را بر طبق فرض و باقي را از باب رد ميبرند .
١٥ - هر گاه قرابه مادر كه بيش از يكي باشند با دو خواهر پدر و مادري يا بيشتر از دو خواهر جمع باشند قرابه مادر يك ثلث را برده و بالسويه قسمت ميكنند و دو ثلث به خواهران ميرسد .
١٦ - هر گاه برادر يا خواهر مادري با برادر يا برادران يا خواهر يا خواهران يا برادران و خواهران پدري جمع باشند قرابه پدري قائم مقام خويشان پدر و مادري ميشوند به تفصيلي كه ذكر شد و آن اين است كه خويشان پدري وقتي ارث ميبرند كه قرابه پدر و مادري نباشند و هر گاه قرابه مادري با قرابه پدر و مادري و قرابه پدري تنها جمع باشند قرابه پدري تنها نصيبي از ميراث ندارند .
١٧ - پدرِ پدر در تقسيم مثل برادر پدري سهم ميبرد و مادرِ پدر مثل خواهر پدري و پدرِ مادر مثل برادر مادري و مادرِ مادر مثل خواهر مادري پس جد و جده با خواهران و برادران با هم مال را قسمت ميكنند و جد و جده پدري هم با خواهران و برادران پدر و مادري شريكند جز آنكه آنها كه بواسطه پدر خويشي دارند در تقسيم به ذكور آنها دو برابر اناث ميرسد و قرابه مادر مال را بالسويه تقسيم ميكنند و سهام ارث جد و جده چون بمنزله برادري يا خواهري هستند محتاج تفصيل نيست .
١٨ - هر گاه ورثه شامل شوهر يا زني با برادر يا برادران يا خواهري پدر و مادري يا پدريِ تنها باشند شوهر نصف ميبرد يا آنكه زن ربع ميبرد و باقي به برادر يا برادران بطور مساوي ميرسد يا تمام آن به خواهر ميرسد .
١٩ - هر گاه شوهر يا زن با خواهران پدر و مادري يا پدريِ تنها جمع باشند شوهر نصف ميبرد يا آنكه زن يك چهارم ميبرد و بقيه را بطور مساوي بين خواهران تقسيم ميكنند .
٢٠ - هر گاه شوهر يا زن با برادران و خواهران پدر و مادري يا پدريِ تنها جمع باشند اگر شوهر باشد نصف ميبرد و اگر زن باشد ربع و باقي را به خواهران و برادران ميدهند
صفحه ٧٩٦

 به هر برادر دو برابر خواهر .
٢١ - هر گاه شوهري يا زني با برادري يا خواهري امي جمع بودند شوهر نصف ميبرد يا زن يك چهارم و برادر يا خواهر يك ششم را به حكم فرض ميبرند و باقي را هم بآنها رد ميكنند .
٢٢ - هر گاه زن و شوهر با بيش از يك نفر از قرابه مادري جمع باشند شوهر نصف ميبرد يا زن يك چهارم و قرابه مادري يك ثلث از بابت فرض ميبرند و باقي هم بآنها رد ميشود و بالسويه تقسيم ميكنند .
٢٣ - هر گاه شوهر يا زن با برادر يا خواهري امي و برادر يا برادراني پدر و مادري جمع باشند شوهر نصف يا زن يك چهارم ميبرد و قرابه مادر يك ششم و بقيه متعلق به قرابه پدر و مادري است يعني برادران كه بالسويه تقسيم ميكنند .
٢٤ - هر گاه زوج يا زوجه با بيش از يك نفر از نزديكان مادري همراه برادر يا برادراني پدري و مادري جمع باشند شوهر نصف ميبرد يا زن يك چهارم و به قرابه مادر ثلث ميدهند كه بالسويه قسمت ميكنند و باقي به قرابه پدر و مادري ميرسد كه آنها هم بالسويه قسمت ميكنند .
٢٥ - هر گاه شوهر يا زن با برادر يا خواهري امي و يك يا دو خواهر يا بيشتر كه پدر و مادري هستند جمع باشند شوهر نصف ميبرد يا زن ربع و قرابه مادري يك ششم و باقي متعلق به خواهر يا خواهران است و بطريق عول هم عمل نميكنند كه سهام را زياد كنند .
٢٦ - هر گاه شوهر يا زن با بيش از يك نفر از قرابه مادري و با قرابه پدر و مادري چه يك نفر چه بيشتر جمع باشند شوهر نصف ميبرد يا زن ربع و قرابه ام ثلث ميبرند بطور مساوي و بقيه را به قرابه پدر و مادري ميدهند بدون عول .
٢٧ - اولاد برادر قائم مقام برادرند و اولاد خواهر قائم مقام خواهر كه ارث ببرند يا حاجب شوند و وقتي ارث ميبرند كه برادران و خواهراني نباشند و اينها هم مثل پدران و مادرانشان در قسمت با جد و جده ميت شريكند .

صفحه ٧٩٧

 ٢٨ - در جميع اين صورتها اگر قرابه پدر و مادري نباشند قرابه پدري قائم مقام آنها ميشوند لكن با بودن آنها ارث نميبرند و جد ارث او مثل برادري است از جهت خودش و جده مثل خواهري است از جهت خودش يعني اگر پدري باشند مثل برادر و خواهر پدري و اگر مادري باشند مثل برادر و خواهر مادري .
٢٩ - جمع بودن اجداد مثل اجتماع برادران است و آن بدين ترتيب است كه انسان پدري دارد و مادري و پدر به تنهائي پدري دارد و مادري و مادر به تنهائي پدري دارد و مادري پس تعداد اجداد در طبقه اول چهار است و در طبقه دوم هشت و در طبقه سوم شانزده و هكذا پس آنكه نزديكتر است دورتر را منع ميكند يعني تا طبقه اول موجودند طبقه دوم ارث نميبرند و هكذا اما هر گاه در يك طبقه جمع شدند بر مبناي حق پدر و مادر ارث ميبرند پس اجداد مادري ثلث ميبرند كه بالسويه تقسيم مينمايند و اجداد پدري بقيه مال را ميبرند كه به جد دو برابر جده ميدهند .
مقصد سوم
در ميراث عموها و عمه‌ها و دائيها و خاله‌ها است و اولاد ايشان و در آن مسائلي است :
١ - اين گروه تا وقتي كه كسي از طبقه اول و دوم موجود باشد ارث نميبرند و كساني را كه حق ولاء دارند از ارث منع مينمايند .
٢ - عمو يا عمه هر گاه تنها وارث باشند همه مال بآنها ميرسد .
٣ - هر گاه عمو با عمه وارث باشند مرد دو برابر زن ميبرد .
٤ - هر گاه عمو يا عمه پدر و مادري با عمو يا عمه مادري جمع باشند خويشاوند مادري يك ششم ميبرد و اگر كه متعدد باشند يك سوم ميبرند و باقي به قرابه پدر و مادري ميرسد و اگر عمو يا عمه‌اي پدري با آنها باشد ارث نميبرد مگر در وقتي كه قرابه پدر و مادري نباشند كه در آن موقع مثل ميراث آنها را ميبرند .
٥ - اصل در ميراث اعمام اين است كه آنها برادران و خواهران پدر هستند پس فرض
صفحه ٧٩٨

 كن كه ميت پدر بوده و ورثه او برادران و خواهران او هستند و سهم پدر را بفرض حيوة ارث ايشان فرض كن و مثل ارث برادران و خواهران بطوري كه گذشت بآنها بده .
٦ - امر دائي و خاله هم همينطور است چون آنها برادران و خواهران مادر ميت هستند پس ميت را به جاي مادرش فرض كن و سهم دائي و خاله را بطوري كه در برادران و خواهران گذشت از سهم مادر بده بدون تفاوت و تقسيم بين دائي و خاله بطور مساوي است .
٧ - اولاد اعمام و اخوال در صورت نبودن آنها قائم مقام ايشانند و هر كس را كه آنها حاجب و مانع ميشدند اين اولاد هم مانع ميشوند .
٨ - استثناء ميشود از اين مسأله يك صورت كه پسر عموئي پدر و مادري با عموئي پدري جمع باشند كه ارث به پسر عموي پدر و مادري ميرسد اما ساير موارد قياس بر اين نميشود .
٩ - هر گاه با اعمام و اخوال يا اولاد ايشان شوهر يا زن جمع باشند به شوهر يا زن سهم بالاتر را ميدهند و مسائل اين حالت مطابق مسائل مقصد دوم است بدون تفاوت باينطور كه ميت را پدر يا مادر فرض كني و اعمام و اخوال را به منزله برادران و خواهران و همراه بودن آنها را با زن و شوهر مثل حالت اجتماع برادران و خواهران با شوهر يا زن بدون تفاوت .
مقصد چهارم
در ارث بردن بجهت حق ولاء است و ولاء سه نوع است پس در اين مقصد سه فصل ميآوريم :
فصل
در حق ولاء بواسطه آزاد كردن بنده است و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه آزاد كننده مملوك را براي خدا آزاد كند ( بدون آنكه آزاد كردن بر گردن او باشد ) حق ولاء عبد از آن اوست .

صفحه ٧٩٩

 ٢ - بنده‌اي كه او را در وقتي كه بنده آزاد كردن بر كسي واجب شده آزاد كرده‌اند مثلاً در كفاره قتل يا قسم يا ظهار و امثال اينها سائبه است يعني كسي حق ولائي بر او ندارد و ولاء او از آنِ وليّ مسلمين است .
٣ - هر گاه آزاد كننده از جرم و گناه بنده‌اي كه آزاد ميكند تبري نكرده باشد ولاء بنده مال اوست و علت اين امر آنست كه جرم و گناه بنده بر عهده آزاد كننده اوست پس چون گفت جرائم عبد ديگر به من مربوط نيست و بر اين امر دو شاهد گرفت بنده آزاد شده سائبه ميشود و ولاء او متعلق بولي مسلمين است .
٤ - ارث مملوك آزاد شده به آزاد كننده ميرسد در وقتي كه وارثي مناسب جز او موجود نباشد .
٥ - هر گاه صاحب عبد با او مكاتبه نمايد و شرط كند كه حق ولاء عبد مال او باشد جايز است و مسلمين بايد پاي شرط خود بايستند اما اگر ارث او را بطور مطلق شرط كرد بدون ذكر حق ولاء جايز نيست چون اگر وارث داشته باشد ارث او بوارث ميرسد .
٦ - هر گاه آزاد كننده فوت شود حق ولاء متعلق باولاد ذكور او و مردان ورثه‌اش ميشود و به زنان نميرسد و هر گاه زني بنده را آزاد كرده و فوت شده ولاء عبد متعلق به ذكور از اقوام پدري آن زن است و اقوام ذكوري كه از طرف پسر او باو مرتبط ميشوند .
٧ - هر گاه آزاد كننده فوت شده باشد ولاء متعلق به پدر و مادر و پسرهاي او است و اگر اينها نباشند اولاد ذكور پسرهايش و اگر اين طبقه هم نباشند اجداد و برادران نه جده‌ها و خواهران و اگر اينها هم نبودند عموها و پسرهاي آنها هم قائم مقام ايشان ميشوند و كساني كه بواسطه مادر قرابت دارند ولاء را ارث نميبرند .
٨ - بنده آزاد شده از مولي ارث نميبرد .
٩ - هر گاه كنيزي باشد آزاد شده و اولادي داشته باشد پس اگر قبل از آزادي آنها را داشته آزاد كننده كنيز و آن اولاد اگر پدر اينها عبد است مولاي اولاد است و اگر
صفحه ٨٠٠

 پدرشان حر است كسي حق ولائي بر آنها ندارد و آنچه بعد از آزادي خدا باو اولاد داده باشد از پدري كه عبد است آنها آزادند اما ولاء آنها متعلق به مولاي مادرشان است و هر گاه پس از آن پدرشان آزاد شد حق ولاء را از مولاي مادر بسوي مولاي خودش ميكشاند و ولاء آنها متعلق بمولاي پدرشان ميشود .
فصل
در حق ولائي است كه بدنبال ضمانت جرم و گناه عبد به ضامن تعلق ميگيرد و در آن مسائلي است :
١ - هر گاه بنده آزاد شده سائبه باشد كسي حق ولائي بر او ندارد پس اگر كسي را مولي گرفت و آن شخص ضامن جرائم او شد ميراث اين عبد متعلق به ضامن است و اگر كسي را مولا نگرفت ميراث او متعلق بامام است .
٢ - ارث وقتي به ضامن جرائم ميرسد كه بنده آزاد شده وارث نداشته باشد حتي مولائي كه از او بواسطه ولاء آزاد كردن ارث ببرد نداشته باشد .
٣ - اين ولاء يعني ولاء ضمان جريره به وارث ضامن منتقل نميشود بلكه خاص خود ضامن است و وارث به ضمانتي كه مورّث او كرده ضامن نميشود .
فصل
در ولاء امامت است
امام وارث همه احرار و بندگاني است كه وارث ندارند و ارث آنها بجهت حق ولاء آزاد كردن يا ضمانت جريره نيز به كسي نميرسد .
مقصد پنجم
در ميراث شوهر و زن است و در آن مسائلي است :
١ - هيچ وارثي زن و شوهر را از ارث بردن از يكديگر منع نميكند و همراه همه ورثه
صفحه ٨٠١

 ارث ميبرند .
٢ - سهم شوهر نصف است و سهم زن يك چهارم .
٣ - هر گاه همراه آنها فرزند يا اولاد اولاد باشند و هكذا اين اولاد مانع ميشوند كه شوهر از يك چهارم و زن از يك هشتم بيشتر ببرد .
٤ - زوجه هر گاه شوهرش بميرد و او حين الفوت زن متوفي باشد ارث ميبرد اگر چه كه مرد با او نزديكي نكرده باشد و در اين صورت مهر او چون با او نزديكي نشده مثل مهر مطلقه‌اي كه با او نزديكي نشده نصف است .
٥ - زني كه مرد در حال مرض او را عقد كرده هر گاه شوهر با او نزديكي كرد زوجه اوست و از او ارث ميبرد و اگر دخول ننمود و از دنيا رفت نكاح آن زن باطل است و ارث نميبرد .
٦ - مطَلّقه رجعي هر گاه شوهرش در مدت عده او فوت شود ارث ميبرد اما مطلقه بائنه ارث نميبرد .
٧ - اگر شوهر از زن و از غير آن زن اولاد نداشته باشد زن يك چهارم ميبرد و اگر زنها بيشتر از يكي باشند در اين يك چهارم شريكند و اگر مرد اولاد داشته باشد به زن يا زنها جمعاً يك هشتم ميرسد بطور مساوي .
٨ - هر گاه مرد يكي از چهار زن خود را طلاق داد و زن ديگري گرفت و فوت نمود و درست معلوم نشد كه كدام زن را طلاق داده اين زني كه اخيرا گرفته بود يك چهارم از يك هشتم از اصل مال ميبرد و باقي زنها مانده يك هشتم را چهار قسمت ميكنند و هر يك ربع آنرا ميبرند .
٩ - هر گاه پدران دو صغير آنها را بعقد يكديگر درآورند اگر هر كدام در حال صغر بميرد ديگري از او ارث ميبرد اما اگر غير پدران آنها را براي هم تزويج كنند توارثي بين آن دو نيست تا هر دو بالغ شوند و نكاح را تنفيذ نمايند .
١٠ - شوهر از همه ماترك زن ارث ميبرد .
١١ - زن از زمين ارث نميبرد خواه زمين خانه‌اي باشد يا زمين قريه‌اي و اما آنچه به
صفحه ٨٠٢

 زمين متصل است مثل آجر يا چوب يا خرابه يا عمارت يا درخت زن از قيمت اينها ارث ميبرد اما چيزي كه منفصل باشد از زمين و منقول باشد از عين آن ارث ميبرد .
١٢ - مريض هر گاه بجهت ضرر زدن زن خود را طلاق دهد كه ارث نبرد تا وقتي كه در مدت مريضي شوهر ازدواج نكرده باشد تا يكسال ارث ميبرد و اگر طلاق دادن براي اضرار نبوده در عده رجعي ارث ميبرد و در صورت اضرار اگر مرض از يك سال تجاوز كرد بعد از يك سال ارث نميبرد .
١٣ - هر گاه شوهر تنها وارث باشد جميع مال را ارث ميبرد .
١٤ - زن هر گاه تنها وارث باشد يك چهارم مال را ميبرد و باقي مال امام است .
١٥ - هر گاه زن از خويشان مرد بوده و تنها وارث باشد همه مال را ارث ميبرد .
١٦ - هر گاه دو مرد با دو خواهر ازدواج كنند و زن اولي را نزد دومي بفرستند و زن دومي را نزد اولي پس همينكه دانستند چنين شده از آن دو زن مفارقت ميكنند و هيچكدام با زن اصلي خود نزديك نميشود تا عده منقضي شود پس اگر هر كدام از مردان در عده بميرند زنهايشان از آنها ارث ميبرند و نصف مهر بآنها ميرسد و اگر هر يك از آن دو زن بميرد شوهر او به ورثه زن رجوع كرده نصف مهر را مطالبه ميكند و از زن خود هم ارث ميبرد .
١٧ - هر كس سه زن داشته باشد و در يك عقد دو زن ديگر بر سر آنها بگيرد و با يكي نزديك شود و بميرد پس اگر با زني كه در وقت عقد اول اسم او را برده نزديكي و دخول نموده نكاح آن زن جايز است و ارث ميبرد و بايد عده بگيرد و اگر به آنكه بعد از اولي اسم برده دخول نمود نكاح او باطل است و ارث نميبرد و آنچه از مهر گرفته مال اوست .
١٨ - در مورد ناشز و ناشزه ( يعني زن و شوهري كه بر يك ديگر تندي و سركشي كرده و ناسازگاري نموده‌اند ) هر گاه زن راضي شود كه دو نفر حَكَم بين آنها حكم كنند و شوهر راضي نشود و بر همين حال از دنيا برود زن از او ارث ميبرد و اگر زن بميرد شوهر از او ارث نميبرد .

صفحه ٨٠٣

 ١٩ - متعه ( يعني زني كه با مرد ازدواج موقت نموده ) از مرد ارث نميبرد .
٢٠ - هر گاه مولا كنيز خود را براي شخص آزادي تزويج نمود و گفت هر گاه شوهرت مرد تو آزادي آنگاه شوهر او بميرد زن آزاد است و ارث نميبرد .
٢١ - هر كس بميرد و وارثي نداشته باشد مگر زني كه كنيز باشد آن زن را از مال او ميخرند و آزاد ميكنند آنگاه ارث ميبرد .
٢٢ - زن و شوهر هر گاه يكي ديگري را كشته باشد از او ارث نميبرد .
٢٣ - هر گاه زوجه كسي ذميه باشد ارث نميبرد .
خاتمه
در نوادر ميراث است و در آن مسائلي است :
١ - خنثي هر گاه ملحق بودن او بمردان آشكار باشد مثل مردان ارث ميبرد و هر گاه لحوق او بزنان آشكار باشد مثل زنان و اگر امر او مشتبه شد نصف ميراث مرد و نصف ميراث زن را ميبرد .
٢ - ذكور و اناث بودن خنثي از محل بول او معلوم ميشود اگر از ذكر بول ميكند جزو ذكور است و گر نه اناث و اگر از هر دو موضع بول ميكند پس نظر ميكنند كه از كدام زودتر خارج ميشود و اگر از هر دو با هم خارج ميشود نظر ميكنند كه از كدام شدتش بيشتر است و اگر هر دو شدت دارند نظر ميكنند كه كدام بيشتر ادامه مي‌يابد يعني ديرتر متوقف ميشود و حكم بر همان مينمايند و حكم و قضاوت در اين مسأله با مردان است .
٣ - روايت شده دنده‌هاي او را ميشمارند اگر از زنها كمتر دارد مرد است و همچنين ممكن است از روي خواص مردان و زنان ذكور و اناث بودن آنها را تعيين كنند .
٤ - اگر از اعضاء مختصه مردان و زنان هيچكدام را ندارد قرعه مياندازند و بآن عمل ميكنند .
٥ - هر كس دو سر و دو بدن داشته باشد كه از نواحي كمر بهم متصل باشند در مورد
صفحه ٨٠٤

 ارث نظر ميكنند اگر همزمان بيدار ميشوند يك نفرند و اگر نه دو نفرند .
٦ - طفل هر گاه بدنيا آمد و مثل اطفال زنده حركت كرد ارث ميبرد و گر نه نميبرد .
٧ - اسير هر گاه بچه‌اي همراه اوست و ميگويد پسرم است و همواره هم همين را اظهار ميكند يا آنكه وقتي اسير شد و آمد مردي را مثلاً شناخت و گفت اين برادر من است و اين حرف را در حال صحت و از روي عمد گفت و همواره هم باين مطلب مقر بود هر يك از ديگري ارث ميبرند و بآنها تكليف نميشود كه براي اثبات مدّعا بيّنه‌اي بياورند .
٨ - كساني كه غرق شده‌اند يا زير آوار رفته‌اند هر گاه همگي يا يكي از آنها مالي داشته باشند و وارث يكديگر باشند و مشتبه شود كه كدام زودتر از دنيا رفته اينطور ارث ميبرند كه به هر كدام از اموال قديمه مورّثش ميدهند نه از اموال جديد كه اكنون ارث برده و اگر يكي مالي داشته و ديگري نداشته همان كه نداشته ارث ميبرد نه ديگري .
٩ - حال ساير ورثه را مثل ديگر مردم رعايت ميكنند مثلاً وقتي كه سقف بر سر پدر و پسري خراب شود و پدر اولاد ديگري هم داشته باشد و پسر هم اولادي داشته باشد اول فرض ميكنند كه پسر مرده و يك ششم به پدر ميدهند و باقي را به اولاد پسر بعد فرض ميكنند پدر مرده و مال او را بين اولادش بقاعده پسر دو برابر دختر تقسيم ميكنند و هيچ يك از آنچه بديگري ارث داده ارث نميبرد .
١٠ - هر گاه دو نفر بدون تقدم و تأخر با هم از دنيا بروند هيچيك از ديگري ارث نميبرد .
١١ - مجوس هر گاه از دو جهت خويشي داشته باشند باينطور كه مثلاً زني هم دختر كسي باشد و هم زوجه او يا هم خواهر كسي باشد و هم زن او به هر دو جهت ارث ميبرد ( و البته اين در وقتي است كه ورثه اسلام نياورده‌اند كه در اين حالت بهمان نسبت كه در مذهب خود داشته‌اند ارث ميبرند ) و كافر هر گاه بميرد امام در ارث آنها به حكم اسلام حكم ميفرمايد و به بعضي از ديگري ارث ميدهد .

صفحه ٨٠٥

 ١٢ - هر گاه خانه اي بر سر اهلش خراب شود و دو بچه بمانند يكي آزاد و يكي مملوك اما مشتبه شود كه كدام آزاد است قرعه مياندازند هر كدام كه قرعه جهت آزادي او بيرون آمد مال متعلق باوست و ديگري آزاد كرده ميشود .
* * * * *

صفحه ٨٠٦

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب عادات و نوادر
از كتب جامع تأليف بنده اثيم كريم بن ابرهيم و در اين كتاب چند (كذا) باب است :
باب اول
در عادات و نوادري است كه آنها را از كتاب طهارت استخراج نموديم و در آن مطالبي است :
مطلب اول
در آداب و احكام خلوت است و در آن چهار مقصد است :
مقصد اول
در واجبات است و در آن مسائلي است :
١ - براي مردان و زنان واجب است كه عورت خود را از ناظري كه نگاه كردن او بعورت ايشان حرام است بپوشانند .
٢ - عورت مرد قُبُل و دُبُر است يعني پيش و پس اما دبر با رانها پوشيده است پس چون پيش رو را بپوشاند عورت را پوشانده و عورت زنان كه بايد آنرا از مردها بپوشند همه بدن است باستثناء صورت و دو دست و دو قدم و اما آنچه كه بايد زنها از زنان ديگر پوشيده دارند مطابق عورت مردان است ( يعني بايد قبل را بپوشانند كه
صفحه ٨٠٧

 پيش رو باشد و دبر هم به رانها پوشيده است ) .
٣ - واجب است كه از بول و غايط استنجا كنند ( يعني طهارت بگيرند ) .
٤ - حد استنجا آنست كه بول را بشويند و غايط را پاك كنند با هر چه باشد .
٥ - بول را اقلاً با همان مقدار رطوبتي كه بر حشفه هست ميشويند و احتياج به ماليدن ندارد و همان قدر آب كه دست تو را تر كند در استنجا كافي است .
٦ - در پاك كردن غايط كافي است كه با جسمي بر محل بكشي اگر چه كه بوئي باقي بماند .
٧ - واجب است اجتناب از بول هر گاه به جائي برسد و واجب است كه توجه و اعتناء كافي در شستن آن بنمايند و بيشتر عذاب قبر از بي‌مبالاتي در اين مطلب است .
٨ - استنجا مربوط به ظاهر مخارج است و بين رانها پس داخل حشفه و مقعد را لازم نيست بشويند و براي هر خارج شونده‌اي مخرج خود آن را ميشويند و بجهت خوابيدن و خارج شدن باد استنجا نميكنند .
٩ - براي طهارت گرفتن همانطوري مي‌نشينند كه براي غايط مي‌نشينند .
مقصد دوم
در محرمات است و در آن مسائلي است :
١ - حرام است براي زنان و مردان نگاه كردن به عورت ديگري مگر عورتي كه نگاه كردن بآن براي انسان حلال باشد .
٢ - حرام است وقت بول يا غايط رو بقبله يا پشت بآن بنشينند و هر كه رو بآن يا پشت بآن بنشيند واجب است بمحض ياد آوردن تغيير جهت دهد و منحرف شود .
٣ - حرام است طهارت گرفتن با دستي كه در آن انگشتري باشد كه بر آن انگشتر اسم خدا است .
٤ - حرام است استنجا با تربت حسيني و خاك قبور ائمه و پيغمبر صلوات الله عليهم و ضريحهاي مطهر ايشان و نان و هر چه احترام آن واجب و خفيف شمردن آن حرام باشد مثل قرآن و آنچه اسم خدا و اسم ائمه و انبيا صلوات الله عليهم بر آن نوشته باشد
صفحه ٨٠٨

 بلكه چيزي كه نوشته‌هاي اخبار و آثار ايشان صلوات الله عليهم بر آن باشد .
مقصد سوم
در مستحبات و آداب است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه در حال قضاي حاجت رو بشرق و غرب بنشيند ( اين حكم مربوط به بلادي است كه قبله آنها شرق يا غرب نيست ) .
٢ - مستحب است اگر سر برهنه باشد آنرا بپوشانند و چيزي بسر بياندازند .
٣ - مستحب است كه در قضاي حاجت جائي بروند كه از مردم پوشيده باشد و اگر در صحرا هستند دور بروند تا آنكه در حال نشستن براي بول و غائط ديده نشوند .
٤ - وقتي با سنگ استنجاء ميكنند مستحب است كه تعداد سنگها فرد باشد و سنگي را بجويند كه مستعمل نباشد .
٥ - مستحب است كه آب را بر سنگ ترجيح دهند و خوب بشويند كه حواشي و اطراف خوب پاك شود بخصوص زنان كه براي آنها بيشتر تأكيد دارد .
٦ - مستحب است اول دبر را تطهير كنند بعد احليل را .
٧ - سزاوار است كه هر گاه براي استنجاء از ظرفي آب برميدارد و دستش را داخل آن ظرف ميكند كه ( هر بار كه قدري تطهير كرد و خواست دوباره دست را داخل ظرف آب كند ) بر دستي كه با آن استنجاء كرده آب بريزد آنوقت دست را داخل ظرف آب كند .
٨ - سزاوار است كه براي بول جائي را بيابد كه وقتي مي‌نشيند مقعد كمي مرتفع باشد يعني با زمين فاصله داشته باشد يا زمين خاكش زياد باشد كه بول بر بدن او ترشح نشود .
٩ - مستحب است استنجاء با دو برابر رطوبتي كه بر حشفه است و سه مرتبه استنجاء نمودن پس از بول .
١٠ - مستحب است كه از بول استبراء نمايند و ترتيب آن اين است كه يا ذكر را سه مرتبه فشار دهند يا بين مقعد و بيضه را از طرف مقعد فشار داده پيش بيايند و بين آن دو موضع را فشار دهند و يا باين ترتيب كه از انتهاي ذكر تا سر آنرا سه مرتبه فشار داده و دست بكشند و بعد سر آن را فشار دهند .

صفحه ٨٠٩

 ١١ - مستحب است كه وقت دخول به مستراح ذكر و دعاء مأثور را بخوانند و همچنين وقت باز كردن جامه و نشستن و قضاي حاجت و نگاه كردن به حدث و به آب و شستن دست و استنجاء و فارغ شدن و دست كشيدن بر شكم هنگام خروج و در وقت بيرون آمدن از مستراح .
١٢ - سزاوار است هنگام بيرون آمدن سه مرتبه دست بر شكم بكشند .
١٣ - مستحب است كسي كه مشغول قضاي حاجت است هر گاه اذان را بشنود حكايت كند يعني تكرار نمايد .
١٤ - مستحب است هر گاه در حال غائط عطسه نمود در دل خود حمد خدا را بنمايد .
١٥ - سزاوار است كه با آب سرد طهارت بگيرند كه باعث قطع بواسير است .
١٦ - سزاوار است كه از غائط به آرامي و ملايمت برخيزند .
مقصد چهارم
در مكروهات است و اموري كه از آنها نهي شده و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه در حال بول و غائط رو به باد بنشينند .
٢ - مكروه است سخن گفتن در مستراح مگر به ذكر و دعا .
٣ - مكروه است قرائت قرآن در حال قضاي حاجت به بيشتر از آية الكرسي و آيه الحمد لله رب العالمين .
٤ - مكروه است طهارت گرفتن با دست راست مگر وقتي كه در دست چپ علت يا مرضي باشد و مكروه است وقتي كه انسان بول نمود آلت را با دست راست مس نمايد .
٥ - استنجاء با استخوان و فضله حيوان مكروه است .
٦ - سزاوار نيست تغوط در راهي كه از آن آمد و رفت ميشود و همچنين در مواضعي كه شخص را لعنت ميكنند و آن مواضع عبارت است از در خانه‌ها و سر چاههائي كه از آن آب برميدارند و جلوي در مساجد و لب نهرها و جائي كه مسافرين و اشخاصي منزل ميكنند و جاهائي كه ميوه درختان ميريزد و در ميان راه .

صفحه ٨١٠

 ٧ - سزاوار نيست كه ايستاده قضاي حاجت كنند و عفو شده از بول ايستاده در وقتي كه تنوير نموده‌اند چون نشستن در حالي كه نوره گذاشته‌اند باعث فتق ميشود .
٨ - هر گاه كسي انگشتري كه بر آن اسم خدا است در دست داشته باشد مكروه است كه وارد مستراح شود و همچنين كسي كه دراهم بيض همراه دارد دراهم بيض يعني درهمهاي سفيد لكن صفت آنها معلوم نشد كه چه بوده و ممكن است كه بر آنها چيزي از اسماء مقدسه منقوش بوده . م .
مگر اينكه در كيسه‌اي باشد .
٩ - مكروه است رو به آفتاب و ماه بول نمايند و در حال قضاي حاجت رو به هلال و يا پشت بآن نمايند .
١٠ - سزاوار نيست كه مرد در جاي بلندي بايستد و در هوا ادرار نمايد .
١١ - سزاوار نيست كه زن آزاد فرج شوهر خود را بشويد مگر آنكه ضرورتي باشد اما كنيز مانعي ندارد .
١٢ - مسواك كردن در مستراح باعث بدبو شدن دهان است .
١٣ - زياد نشستن در مستراح مورث بواسير است و باعث درد كبد ميشود و حرارت را به سر بالا ميبرد .
١٤ - كسي كه بر روي قبرها يا بين آنها تغوط نمايد بيم آن ميرود كه ديوانه شود .
١٥ - هر كه در آب بول كند خوف آن است كه شيطان باو برسد و هر كه در آب راكد بول نمايد خوف آن است كه مبتلا به فراموشي شود و عقل او برود و همچنين ايستاده بول كردن خوب نيست و در آن ترس از تعلق شيطان است .
مطلب دوم
در مسواك زدن است و احكام آن و در آن مسائلي است :
١ - مسواك مستحب مؤكد است ولو آنكه يكبار آنرا بر دندان بكشند .
٢ - مستحب است مداومت بر مسواك زدن .

صفحه ٨١١

 ٣ - ترك مسواك مكروه است و اگر به سه روز برسد كراهت آن شديد ميشود .
٤ - مستحب مؤكد است مسواك كردن قبل از شست و شوي دست و صورت و نظافت و قبل از وضوء .
٥ - سزاوار است كه بعد از مسواك مضمضه كنند .
٦ - هر كس مسواك را فراموش كرد تا وضو گرفت مسواك ميزند و سه بار مضمضه مينمايد .
٧ - مستحب است مسواك زدن در سحر و در شب وقتي كه از خواب بلند ميشوند .
٨ - مستحب است مسواك زدن براي قرائت قرآن .
٩ - سزاوار است مسواك را بعرض دندانها بزنند ( يعني از راست به چپ و از چپ به راست دهان ) .
١٠ - سزاوار است كه مسواك از چوب درختان باشد .
١١ - كمترين مسواك آن است كه دندانها را با انگشت مسواك كني و روايت شده كه مسواك زدن با شست و سبابه هم در وقت وضو مسواك است .
١٢ - سزاوار است كه هنگام ضعف دندانها و ترس از ضرر مسواك نكنند .
١٣ - مسواك زدن در حمام باعث وباي دندان ميشود .
١٤ - مسواك زدن در مستراح باعث بخر ميشود ( بخر بوي بدِ دهان است ) .
١٥ - مكروه است كه روزه‌دار با مسواك مرطوب مسواك كند و ضرر ندارد هر گاه آنرا تر كرده تكان دهد تا چيزي بر آن نماند آنگاه مسواك نمايد .
١٦ - مسواك براي روزه‌دار مستحب است هر وقت روز كه بخواهد .
١٧ - مسواك كردن سنت است و باعث پاكي دهان و جلاي چشم است و خدا را خشنود ميكند و غم را ميبرد و حافظه را زياد ميكند و دندانها را سفيد ميكند و حسنات را چند برابر مينمايد و مانع فساد و زردي پاي دندانها ميشود و لثه را محكم ميكند و ميل به غذا را زياد ميكند و ملائكه از آن مسرور ميشوند و بلغم و ريزش آب چشم را از بين ميبرد .

صفحه ٨١٢

 مطلب سوم
در احكام و آداب حمام است و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در احكام حمام است و در آن مسائلي است :
١ - براي زن و مرد واجب است كه در حمام عورت را از ناظري كه نگاه كردن او بعورت ايشان حرام است بپوشانند .
٢ - نگاه كردن بعورت ديگري حرام است مگر كسي كه نظر بعورت او براي انسان حلال باشد .
٣ - مستحب است كه زن و مرد در حمام از ناف تا زانوي خود را بپوشانند .
٤ - نگاه كردن به عورت غير مسلمان مثل نگاه كردن به عورت بهائم است .
٥ - جايز است كه انسان بدون ساتر پيش روي كنيز همسرش غسل كند اگر زن اين را برايش حلال نموده باشد و بشرط آنكه از اين حد تجاوز نكند .
٦ - اشكالي ندارد كه انسان پيش روي كنيز پسرش لخت باشد .
٧ - مستحب است با لُنگ وارد حمام شوند .
٨ - مكروه است كه مرد بدون لنگ يا ساتري داخل آب بشود .
٩ - مكروه است كه انسان داخل نهر شود مگر با لنگ يا ساتري چون نهرها سكاني از ملئكه دارند .
١٠ - مكروه است وقتي كسي انسان را نمي‌بيند بدون لنگ وارد حمام شود .
١١ - اشكالي ندارد كه مرد وقتي كسي او را نمي‌بيند بدون لنگ غسل كند .
١٢ - جايز است كه مرد با كنيزان خود وارد حمام شود هر گاه كه هم او و هم آنها پوششي داشته باشند و مثل الاغها لخت نباشند كه بعضي به عورت بعضي نظر كنند .
١٣ - جايز است كه زنها هر گاه عورتهاي خود را بپوشند به حمامها داخل شوند و فرستادن آنها به حمام بيرون مكروه است .
١٤ - مكروه است سلام كردن در حمام .

صفحه ٨١٣

 ١٥ - وقتي كه شخص لنگ دارد و قصد ريا و سمعه هم نداشته باشد مانعي ندارد كه در حمام قرآن بخواند .
١٦ - قرائت قرآن براي شخص لخت مكروه است .
١٧ - نزديكي با زن در حمام و در آب جايز است .
١٨ - مكروه است قرق كردن حمام و زياد كردن خرج و هزينه حمام .
١٩ - مستحب است وقتي در خانه اول حمام وارد ميشوند و موقع بيرون آوردن لباس و وقت وارد شدن به خانه دوم و سوم و ياد آوردن آتش در آن خانه به عبارات مأثوره دعا كنند و همچنين وقت لباس پوشيدن و مستحب است كه بعد از خروج دو ركعت نماز بجا آورند و كسي كه از حمام بيرون ميآيد باو تحيت بگويند و كسي كه باو تحيت گفتند مستحب است كه جواب دهد .
مقصد دوم
در آداب است و در آن مسائلي است :
١ - يك روز در ميان حمام رفتن گوشت بدن را زياد ميكند .
٢ - هر روز بطور مستمر حمام رفتن پيه كليه‌ها را آب ميكند و باعث سل و لاغري ميشود .
٣ - سزاوار است كسي كه ميخواهد وارد حمام شود در خانه دوم قدري توقف كند .
٤ - سزاوار است كه وقتي داخل حمام شد قدري آب گرم بردارد و بر فرق سر خود بريزد و قدري از آن هم بر پاهايش بريزد و اگر ممكن بود كه يك جرعه از آن بخورد ميخورد كه باعث تنقيه مثانه است .
٥ - سزاوار نيست كه در حمام آب سرد و فقاع اين فُقّاع بنا بر آنچه در مجمع البحرين نوشته چيزي است كه از ماء الشعير ميگرفته‌اند و مسكر نيست لكن از خوردن آن نهي شده .
بنوشند كه باعث خرابي معده است .
٦ - سزاوار نيست كه در حمام آب سرد بر بدن بريزد چون باعث ضعف بدن است .

صفحه ٨١٤

 ٧ - سزاوار است وقتي ميخواهند از حمام خارج شوند آب سرد بر دو قدم خود بريزند كه درد را از جسد بيرون ميآورد .
٨ - خوابيدن در حمام سزاوار نيست چون پيه كليه‌ها را آب ميكند .
٩ - به پشت خوابيدن در حمام سزاوار نيست چون باعث مرض دُبَيله دبيله بر وزن جهينه مرضي است از امراض داخلي . منه اعلي الله مقامه .
ميشود و پيه كليه‌ها را آب ميكند .
١٠ - شانه زدن در حمام سزاوار نيست چون باعث وباي مو ميشود و آن را نازك ميكند .
١١ - مسواك كردن در حمام خوب نيست چون باعث وباي دندانها ميشود .
١٢ - شستن سر با گِل خوب نيست چون باعث زشتي ميشود و غيرت را ميبرد و روايت شده در گِل مصر كه مورث دياثت و پستي ميشود .
١٣ - سزاوار نيست كه سر و صورت را با لُنگ بشويند چون طراوت صورت را ميبرد .
١٤ - سزاوار نيست كه بدن را بوسيله خزف يعني سفال بشويند بخصوص خزف شامي كه باعث برص و جذام ميشود و جسد را فرسوده ميكند و پوسته پوسته مينمايد و شستن بدن با پارچه مانعي ندارد .
١٥ - شست و شو با فاضل آب حمام هنگامي كه پاك هم باشد سزاوار نيست چون هر كس با آبي كه در آن كسي بدنش را شسته بدن خود را بشويد بيم آن است كه مبتلا به جذام شود .
١٦ - تكيه دادن در حمام خوب نيست چون پيه كليه‌ها را آب ميكند .
١٧ - سزاوار است وقتي كه انسان حمام ميرود معده او بكلي خالي نباشد و چيزي در شكم او باشد كه حرارت معده و زهره را فرو بنشاند و اين باعث قوت بدن ميشود .
١٨ - سزاوار نيست كه با شكم پر داخل حمام شوند .
١٩ - ناشتا حمام رفتن براي تنقيه بلغم بهتر است و گوشت را كم ميكند و بعد از خوردن صفرا را بهتر ميبرد و با سيري حمام رفتن گوشت را زياد ميكند .

صفحه ٨١٥

 ٢٠ - سزاوار است كه بعد از خروج از حمام چيزي مثل عمامه بر سر ببندند .
٢١ - شستن سر با خطمي فقر را دور ميكند و رزق را زياد مينمايد و چرك را ميبرد و ناپاكي‌ها را دور مينمايد و حرز و امان است از سردرد و شوره سر را از بين ميبرد .
٢٢ - شستن سر با سدر رزق را بطرف انسان جلب مينمايد جلب كردني و تا هفتاد روز وسوسه شيطان را دور ميكند .
٢٣ - سزاوار است كه روز چهارشنبه استحمام كنند .
مطلب چهارم
در تنوير است و احكام و آداب آن و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در احكام تنوير است و در آن مسائلي است :
١ - تنوير مستحب است و آن باعث پاكيزگي و امان از بيماريها است .
٢ - مستحب است تنوير نمودن ولو بفاصله سه روز باشد .
٣ - سنت در تنوير پانزده روز يكبار است .
٤ - مستحب است هر گاه بيست روز گذشت و پولي ندارد براي تنوير قرض كند و خداوند خواهد داد .
٥ - بسيار كراهت دارد كه چهل روز تنوير را ترك كنند بلكه روايت شده تارك آن مؤمن و مسلم نيست و چنين كسي كرامت و احترامي ندارد .
٦ - مستحب است كه اگر نوره استعمال نكرد عانه يعني زير شكم را بتراشد .
٧ - مكروه است كه بيش از چهل روز آنرا ترك كنند .
٨ - نوره كشيدن در روز چهارشنبه مكروه است چون آن روز نحس مستمري است .
٩ - مستحب است وقتي كه نوره را بر سر بيني خود ميگذارد و آنرا ميبويد دعاي مأثور را بخواند و همچنين وقتي كه تنوير ميكند .
١٠ - هر كه بخواهد نوره بكشد پس با انگشت خود قدري نوره بردارد و ببويد و بر سر بيني خود بگذارد و دعاي وارده را بخواند نوره او را نميسوزاند .

صفحه ٨١٦

 ١١ - سزاوار است كه انسان بين ناف و زانوان را خودش نوره بكشد و باكي نيست كه جاهاي ديگر را ديگري نوره بمالد البته بعد از آنكه بين ناف و زانو را با لنگ پوشانده باشد .
مقصد دوم
در آداب است و در آن مسائلي است :
١ - موي بدن وقتي بلند شود آب پشت را قطع ميكند و مفاصل را سست مينمايد و باعث ضعف و سل ميشود .
٢ - نوره آب پشت را زياد ميكند و بدن را قوي مينمايد و پيه كليه‌ها را زياد ميكند و بدن راچاق مينمايد .
٣ - يك بار تنوير در تابستان بهتر است از ده تنوير در زمستان .
٤ - هر كس حمام رود و نوره بمالد بعد حنا استعمال كند از سر تا قدم خود اين عمل او امان از جنون و جذام و برص و آكله است تا دفعه ديگر كه نوره بكشد و فقر را هم از او دور ميكند .
٥ - عفو فرموده‌اند از بول ايستاده براي كسي كه تنوير كرده چون در تنوير نشسته بيم فتق است .
٦ - اشكالي ندارد كه بعد از تنوير براي رفع بوي آن نخاله نخاله يعني آنچه در الك باقي ميماند از قبيل پوست و غير آن . م .
و آرد كه با روغن زيتون آميخته شده بر مواضع نوره بمالند و اسراف در اين هم مانعي ندارد .
مطلب پنجم
در خضاب است و احكام و آداب آن و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در احكام خضاب است و در آن مسائلي است :

صفحه ٨١٧

 ١ - خضاب بطور مطلق مستحب است .
٢ - خضاب دست و ناخنها و تغيير دادن رنگ آنها بجهت آنكه شبيه ناخنهاي ميت نباشد اشكالي ندارد .
٣ - مستحب است خرج كردن براي خضاب .
٤ - مكروه است كه رنگ خضاب از انسان پاك شود و آن باعث فقر است .
٥ - سفيدي مو نور است و خضاب با حنا نور است و اسلام و خضاب با سياهي نور است و اسلام و ايمان و باعث محبت در دلهاي زنان و ترس در دل دشمنان ميشود .
٦ - مستحب است خضاب سر و ريش .
٧ - مستحب است خضاب با رنگ زرد و بهتر از آن آنست كه با حنا برنگ قرمز پر رنگ خضاب كنند و بهتر از آن خضاب با رنگ سياه است كه آن در نزد خداوند محبوبترين خضابها است .
٨ - مستحب است خضاب با كَتَم و حنا و وسمه ( كتم گياهي است كه از آن رنگ ميگيرند و براي خضاب و مركب سازي بكار ميرود و رنگ آن متمايل به قرمز است ) .
٩ - مكروه است كه زن دست خود را بدون حنا بگذارد ولو آنكه اندكي بر آن مسح نمايد چه شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد و اگر چه كه مسنه باشد .
١٠ - رخصت داده شده كه زنها سر خود را با حنا خضاب نمايند .
مقصد دوم
در آداب است و در آن مسائلي است :
١ - سزاوار است كه بعد از نوره تمام بدن را خضاب بكشند .
٢ - سزاوار است كه مرد با خضاب سياه خود را براي زنان بيارايد .
٣ - خضاب در جنگ باعث هيبت است و محبت زنان را جلب ميكند و قوه باه را زياد ميكند و باد را از گوشها دور ميكند و نور چشم را زياد ميكند و عروق و قسمتهاي
صفحه ٨١٨

 داخل بيني را نرم ميكند و بوي دهان را خوب مينمايد و لثه را محكم ميكند و حالت اضطراب و تهوع را از بين ميبرد و وسوسه شيطان را كم ميكند و ملائكه از آن مسرور ميشوند و مؤمن از آن خشنود و كافر از آن بخشم ميآيد و آن زينت است و طيب و برائت است در قبر و نكير و منكر از آن شرم مينمايند و باعث زياد شدن عفت زنها و دلخوشي و رضايت آنها از مرد ميشود و خضاب با حنا چشم را روشن ميكند و مو را ميروياند و بو را خوش و زوجه را آرام ميكند و بوي بد عرق بدن را ميبرد و طراوت صورت را زياد ميكند و دهان را خوشبو ميكند و اولاد را نيكو مينمايد .
مطلب ششم
در سرمه است و در آن مسائلي است :
١ - سرمه كشيدن براي زنها و مردها مستحب است .
٢ - مستحب است كه دفعات ميل كشيدن طاق باشد .
٣ - مستحب است كه ميل را بدست راست بگيرند .
٤ - سرمه دهان را تازه ميكند و مو را ميروياند و چشم را تيز ميكند و كمك مينمايد كه انسان بتواند سجده را طول دهد و قوه باه را زياد ميكند و آبريزش چشم را خشك ميكند .
٥ - سزاوار است كه با اثمد سرمه بكشند كه دهان را خوشبو ميكند و مژه‌ها را محكم مينمايد و چشم را جلا ميدهد و اشك‌ريزش چشم را تمام ميكند و هر كس شبها با اثمد بدون مشك سرمه كشيده و بخوابد تا وقتي كه اين كار را ميكند از آب سياه در امان است .
٦ - سرمه كشيدن در شب براي چشم نافع است و امان از آب آوردن و در روز زينت است .
٧ - خوب است كه ميلچه سرمه از آهن باشد .

صفحه ٨١٩

 مطلب هفتم
در احكام مو است و آداب آن و در آن دو مقصد است :
مقصد اول
در احكام مو است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كوتاه كردن و چيدن مو .
٢ - مستحب است زدن موي شارب يعني موئي كه روي لب ميآيد و كوتاه كردن موي ريش و سر .
٣ - مستحب است تراشيدن سر .
٤ - هر كس مو را بلند ميگذارد فرق باز كند و روايت شده اگر فرق باز نكند خداوند با اره‌اي از آتش فرقي براي او باز ميكند .
٥ - بلند گذاشتن مو از سنت نيست .
٦ - مستحب است كوتاه كردن ريش و گرد كردن و سبك نمودن آن و مستحب است كه از موي گونه‌ها كم كنند و پائين ريش را پُر تر بگذارند .
٧ - مكروه است كه زياد دست بر ريش بگذارند چون منظره صورت را زشت مينمايد .
٨ - جويدن ريش از وسواس است .
٩ - حرام است كه ريش را بگذارند از يك قبضه زيادتر شود چون مازاد بر قبضه در آتش است .
١٠ - كوتاه كردن جلوي ريش مكروه است مگر آنكه بيش از قبضه باشد .
١١ - مستحب است كه شارب را تا قوس لب كوتاه كنند كه سنت است و امان از امراض .
١٢ - تراشيدن ريش حرام است .
١٣ - حرام است كه شارب را بلند بگذارند و ريش را بچينند و كوتاه كنند چون شبيه يهود و مجوس ميشوند .

صفحه ٨٢٠

 ١٤ - مستحب است كه موي دماغ را كوتاه كنند و اين كار باعث خوش‌منظر شدن صورت ميشود و بر جمال آدمي ميافزايد .
١٥ - مستحب است روز جمعه شارب را كوتاه كنند كه امان از جذام و برص است تا جمعه ديگر و تا جمعه ديگر انسان پاكيزه ميماند .
١٦ - مستحب است كه هنگام زدن شارب و شانه كردن موي سر دعاي مأثور را بخوانند .
١٧ - مستحب است كه بر خود بگذارند و خود را عادت دهند كه هميشه شارب را بزنند و موي داخل بيني را بسترند .
١٨ - مستحب است كه در وقت هر نمازي شانه بزنند .
١٩ - مستحب است كه ريش را چهل مرتبه از زير شانه كنند و هفت بار از بالا و دفعات را بشمرند و دعاهاي وارده را بخوانند كه شيطان تا چهل روز بانسان نزديك نشود و از طرف پائين شروع ميكند و روايت شده هر كس هفتاد بار ريش خود را شانه بزند شيطان چهل روز باو نزديك نميشود .
٢٠ - روايت شده كه ريش را از بالا شانه ميكند بعد شانه را بر صُدغ ميكشد ( كه استخوان گونه باشد مابين چشم و گوش ) .
٢١ - سزاوار است كه مو و ناخن و خون و دندان كشيده شده را دفن نمايند .
٢٢ - مستحب است كه يا از مو مواظبت كنند و آنرا پاكيزه و نيكو نگهدارند و يا آنرا كوتاه كنند .
مقصد دوم
در آداب است و در آن مسائلي است :
١ - تراشيدن سر چرك و حشرات و ناپاكيها را كم ميكند و گردن را كلفت مينمايد و چشم را جلا ميدهد .
٢ - وقتي كه مو بلند شود چشم ضعيف ميشود و موي بلند نور آن را ميبرد و كوتاه كردن مو چشم را جلا ميدهد و نور آن را زياد ميكند .

صفحه ٨٢١

 ٣ - تراشيدن پشت سر غم را ميبرد .
٤ - شانه زدن موي سر وقتي كه انسان مو دارد وباء يعني تب را دور ميكند .
٥ - شانه كردن ريش دندانها را محكم ميكند .
٦ - زياد شانه كردن وبا را ميبرد و بلغم را كم ميكند و مو را نيكو مينمايد و جلب رزق ميكند و آب پشت را ميافزايد و حاجت را برميآورد .
٧ - شانه كردن با عاج وبا را ميبرد و موي سر را ميروياند و كرم دماغ را دور ميكند و صفرا را خاموش مينمايد و لثه و گوشتي را كه بين دندانها واقع شده پاك ميگرداند .
٨ - شانه زدن موي گونه‌ها دندانها را محكم ميكند و شانه كردن ريش وبا را ميبرد و شانه كردن دو گيسو نگرانيهائي را كه انسان در سينه خود اثر آنها را احساس ميكند دور مينمايد و شانه زدن ابروها امان از جذام است و شانه كردن سر بلغم را قطع ميكند .
٩ - ايستاده شانه زدن باعث ضعف و فقر ميشود و نشسته قلب را تقويت ميكند و پوست را نرم ميكند .
١٠ - سزاوار است كه هر گاه سر و ريش را شانه نمودند شانه را بر سينه خود بكشند كه باعث رفع همّ و وباء ميشود ( همّ يعني نگراني ) .
مطلب هشتم
در گرفتن ناخنها است و احكام و آداب آن و در آن مسائلي است :
١ - ناخن گرفتن از سنت است .
٢ - مستحب است هر گاه ناخنها بلند شد آنها را بگيرند در هر روزي كه باشد .
٣ - مستحب است بعد از گرفتن ناخنها آنها را با آب مسح كنند .
٤ - سزاوار است ناخنها را بعد از گرفتن دفن كنند .
٥ - مكروه است ناخن گرفتن با دندان و آن از وسواس است .
٦ - گرفتن ناخنها از داء اعظم منع ميكند و رزق را زياد ميكند .

صفحه ٨٢٢

 ٧ - زير ناخنها استراحتگاه شيطان است و شيطان باعث فراموشي ميشود .
٨ - سزاوار است زنها كمي ناخنهاي خود را بلند بگذارند چون از حيث زينت براي آنها بهتر است .
٩ - هر كس روز جمعه ناخنهاي خود را گرفت خوب است كه اول از خنصر چپ شروع كند و به خنصر راست ختم كند ( و خنصر انگشت كوچك است ) .
١٠ - گرفتن ناخنها روز جمعه انسان را از جذام و برص و كوري و جنون ايمن مينمايد و همواره تا جمعه ديگر پاك است و باعث زيادتي رزق است و مانع از شقاق انگشتان در اطراف ناخنها ميشود .
١١ - مستحب است وقت گرفتن ناخن دعاي مأثور را بخوانند .
١٢ - ناخن گرفتن روز پنجشنبه امان از درد چشم است .
١٣ - ناخن گرفتن روز شنبه و پنجشنبه درد چشم و دندان را بهبود ميبخشد .
١٤ - مستحب است كه هر گاه ناخنها و موها را با آهن كوتاه نمودند سر و مو و ناخن را با آب مسح كنند .
مطلب نهم
در ط۪يب است يعني بوي خوش و انواع آن و احكام و آدابي كه دارد و در آن چند فصل است :
فصل
در احكام طيب است بطور كلي و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه خود را خوشبو كنند و عطر بزنند .
٢ - عطر زدن به شارب سنت است .
٣ - مستحب است طيب زدن در اول روز و آن تا شب عقل را نگه ميدارد .
٤ - مستحب است زياد خرج كردن براي عطر بيشتر از خرج در طعام .
٥ - در طيب اسرافي نيست .

صفحه ٨٢٣

 ٦ - طيب مردان چيزي است كه بو داشته باشد اما رنگ نداشته باشد و طيب زنان برعكس آنست .
٧ - رد كردن عطر مكروه است .
٨ - بوي خوش قلب را محكم ميكند و بر قوه جماع ميافزايد .
٩ - طيب نُشره است ( يعني باعث محفوظ ماندن از مرضها ) .
١٠ - باكي نيست كه خوراك را با مواد عطري مثل مشك و عنبر و غير اينها خوشرنگ نمايند .
فصل
در انواع طيب است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است با خلوق عطري است كه در آن زعفران است . م .
خود را خوشبو كنند .
٢ - مكروه است كه دائما خلوق استعمال كنند .
٣ - مكروه است كه مرد هنگامي كه خلوق استعمال نموده بيتوته كند .
٤ - مداواي ترك خوردن دست و پا با خلوق و استعمال آن در حمام جايز است .
٥ - سزاوار است كه هر گاه مرد مسلم ميتواند لباس خود را بخور دهد .
٦ - مستحب است كه مواد معطر بر آتش بريزند .
٧ - مستحب است كه با عود بخور دهند و پس از آن گلاب و مشك استعمال كنند .
٨ - هر كس صورت خود را با گلاب مسح نمايد آن روز فقر و تنگدستي باو نرسد .
فصل
در روغن زدن است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است روغن ماليدن و شروع نمودن از سر و ريش و روايت شده كه از دو ابرو شروع كنند و بعد بر دو شارب بمالند بعد روغن را به داخل بيني ماليده بوي آنرا بالا بكشند و بعد ساير جاها را چرب ميكنند .

صفحه ٨٢٤

 ٢ - روغن برص را ميبرد و پوست را نرم ميكند و باعث تقويت مغز سر ميشود و مجاري آب را سهل مينمايد و حالات بد پوست را ميبرد و رنگ را روشن ميكند و غناي شخص را ظاهر ميكند و فقر را ميبرد .
٣ - بهترين روغنها روغن بنفشه است .
٤ - روغني كه در شب استعمال شود در عروق جاري ميشود و پوست را مرطوب ميكند و رو را سفيد مينمايد .
٥ - مستحب است دعاي به مأثور و شروع كردن از بالاي سر و وسط آن .
٦ - مستحب است كه تبرعاً براي مؤمنين و مسلمين روغن ببرند .
٧ - مكروه است كه مرد دائما استعمال روغن بنمايد و شبيه زنها بشود بلكه سالي يكبار يا ماهي يكبار يا در هر هفته يك يا دو بار روغن ميمالد نه بيشتر .
٨ - مستحب است استعمال روغن بنفشه و آن درد را از سر و چشمها ميبرد در تابستان سرد است و در زمستان نرم و گرم و براي شيعه نرم و براي دشمنان خشك است و باعث رزانت و سنگيني عقل است .
٩ - مستحب است كه در بيني روغن بنفشه بچكانند كه حرارت تب را ميشكند و ماليدن آن به ابروها سردرد را برطرف ميكند .
١٠ - مستحب است روغن ماليدن با روغن خ۪يري .
١١ - مستحب است روغن ماليدن با روغن بان .
١٢ - چرب كردن ناف با روغن بان براي شقاق دستها و پاها خوب است .
١٣ - روغن بان حرز است و امان از هر بلائي و ضرر سلطان را دفع ميكند .
١٤ - مستحب است روغن ماليدن با روغن زنبق يعني رازقي و چكاندن آن در دماغ و آن شفاء از هفتاد مرض است .
١٥ - چكاندن روغن كنجد در بيني براي سر نفع دارد .

صفحه ٨٢٥

 فصل
در باب گلها و رياحين است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه گلها و رياحين را ببويند و آن را بر دو چشم گذارده و در همان حال صلوات بر محمد و آل محمد ميفرستند چونكه گل يا گياه خوشبو از بهشت است .
٢ - مكروه است كه ريحان را رد كنند ( يعني اگر كسي آنرا هديه آورد قبول نكردن آن مكروه است ) .
٣ - ريحان بيست و يك نوع است و سيد رياحين آس است كه مورد باشد و بعد از آن گل سرخ .
مطلب دهم
در مرض است و مطالبي كه مناسب آن است و بيان احكام مرض و در اين مطلب سه (كذا) مقصد است :
مقصد اول
در مطالبي است كه به مريض مربوط ميشود و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است كه در مرض احتساب اجر نموده و صبر كنند .
٢ - مستحب است در مرض اولاد احتساب اجر كنند .
٣ - مستحب است كه مرض را از عيادت كنندگان كتمان نموده و شكايت را ترك كنند و اسم اين كار صبر جميل است و اصولاً ظاهر كردن هر چيزي قبل از استحكام و قرار گرفتن باعث فساد آن ميشود .
٤ - مستحب است كه شكوٰي را به سه مرتبه نرسانند .
٥ - جايز است شكايت باين طور كه در ذكر چيزي كه باو رسيده صادق باشد اما شكوي باين طور كه بگويد بلائي به من رسيد كه احدي به آن مبتلا نشده و امثال اينها جايز نيست .

صفحه ٨٢٦

 ٦ - جايز است ذكر ناخوشي و مرض براي مؤمن كه آن شكايت به خداوند است .
٧ - شكايت به مخالف جايز نيست چون آن شكايت از خداوند است به دشمن او .
٨ - مستحب است كه مريض برادران خود را از مرض خود مطلع كند كه از او عيادت نمايند .
٩ - مستحب است كه مريض به شيعه اجازه دهد كه بر او داخل شوند .
١٠ - اشكالي ندارد كه قبل از رسيدن موتْ كسي از آن بدش آيد و بعد از ديدن آن مؤمن از آن بدش نميآيد .
١١ - جايز است فرار كردن از جائي كه در آن وبا و طاعون پيدا شده مگر وقتي كه ماندن در آنجا واجب باشد چنانچه براي مرزبان و كسي كه جهاد ميكند واجب است .
١٢ - گريختن از وبا و طاعون وقتي كه انسان ببيند كه مرض در اهل مسجد او افتاده ديگر خوب نيست .
١٣ - سزاوار نيست انسان بي‌جهت تمارض نمايد .
١٤ - مستحب است كه انسان در مرض به خداوند حسن ظن داشته باشد .
١٥ - سزاوار است كه بعد از شفاي از مرض خيرات نمايند .
مقصد دوم
در مطالبي است كه به مداوا تعلق دارد و در آن مسائلي است :
١ - مادام كه صحت بر بيماري غالب است سزاوار است كه مداوا نكنند .
٢ - هر گاه لازم شود مداوا واجب است .
٣ - زكام امان از جذام است و دملها امان از پيسي و چشم خرابي امان از كوري و سرفه امان از فلج پس سزاوار نيست كه در مداواي هيچيك از اينها شتاب كنند .
٤ - مستحب است وقتي مبتلا به دمل يا زكام شدند حمد خدا را بجا آورند .
٥ - در حرام شفا نيست پس مداواي به حرام جايز نيست .
٦ - جايز است رگ زدن و داغ كردن و حجامت و حقنه گذاشتن يعني شياف و دوا در بيني چكاندن و قي كردن براي معالجه .

صفحه ٨٢٧

 ٧ - مداواي يهودي و نصراني و دوا درست كردن آنها اشكالي ندارد .
٨ - پرهيز بعد از هفت روز براي مريض نفعي نميدهد و پرهيز آن نيست كه چيزي را بكلي ترك كنند بلكه آن است كه از آن چيز بخورند و كم بخورند .
٩ - راه رفتن براي مريض باعث برگشتن بيماري است .
١٠ - مستحب است مداوا كردن با رُقْيه‌ها و عوذه‌ها و دعاهاي مأثوره .
١١ - مستحب است مداوا كردن با صدقه .
١٢ - سزاوار است كه تب را با آب سرد مداوا كنند باين طور كه دو پارچه را با آبِ سرد تر نمايند و به نوبت بر بدن بيمار بگذارند .
١٣ - خوب نيست كه شخص تب‌دار بالاپوش بر روي خود بيندازد .
١٤ - سزاوار است كه تب را با ده درهم شكر ( حدود بيست و چهار گرم ) كه ناشتا با آب سرد بخورند مداوا نمايند .
١٥ - هيچ دوائي نيست مگر آنكه دردي را تحريك ميكند و هيچ چيز براي بدن نافع‌تر از آن نيست كه انسان از خوردن چيزهائي كه حاجت ندارد خودداري نمايد .
١٦ - مستحب است كه براي دفع مرض انسان در خانه خود صدا را به اذان بلند كند .
مقصد سوم
در احكام عيادت مريض است و در آن مسائلي است :
١ - مستحب است عيادت مريض و مرض مؤمن مرض خدا است اينطور روايت شده .
٢ - عيادت در وقت صبح و عصرها تأكيد دارد .
٣ - مستحب است عيادت كننده از مريض بخواهد كه براي او دعا كند چون دعاء مريض مستجاب است .
٤ - در درد چشم عيادتي نيست .
٥ - در مرضي كه كمتر از سه روز طول ميكشد عيادتي نيست پس چون سه روز شد يك روز در ميان عيادت ميكنند و چون بيماري به درازا كشد مريض را واميگذارند
صفحه ٨٢٨

 كه همان عيال او نزد او باشند .
٦ - طول مدت عيادت بقدر دوشيدن شتري است يعني بايد كم بنشينند .
٧ - مستحب است كم نشستن در نزد مريض مگر آنكه مريض خودش ميل داشته باشد كه انسان بيشتر بنشيند .
٨ - از تماميت عيادت اين است كه عيادت كننده يك دست خود را بر روي مريض بگذارد و دست ديگر را بر روي آن دست يا بر پيشاني مريض بگذارد .
٩ - خوب است عيادت كننده هديه‌اي براي مريض ببرد ميوه‌اي يا عطري .
١٠ - مستحب است كه دنبال كار و حاجت ناتوان و مريض بروند مخصوصاً اگر از اهل خانه خودشان باشد .
١١ - عيادت مرضٰي براي زنها مكروه است .
مقصد چهارم
در احكام عزاداري و ماتم است و در آن دو نوع مسأله عنوان ميشود :
نوع اول
و در آن مسائلي است :
١ - مكروه است كه مرگ كسي را از نزديكان او پنهان كنند .
٢ - مستحب است تسليت دادن به مصيبت زده و غم ديده و زني كه بچه او تلف شده .
٣ - وقت تعزيت و تسليت بعد از دفن است در كنار قبر .
٤ - تسليت گفتن قبل از دفن ميت و بعد از آن هر دو جايز است .
٥ - خوب است كه با عبارات مأثوره تسليت بگويند .
٦ - مستحب است كه براي اهل مصيبت تا سه روز غذا بپزند و بفرستند .
٧ - غذا خوردن پيش مصيبت ديدگان از عمل اهل جاهليت است و سنت آن است كه براي آنها غذا بفرستند .
٨ - از روزي كه ميت از دنيا رفته تا سه روز ديگران براي اهل او مجلس عزاداري مهيا ميكنند .

صفحه ٨٢٩

 ٩ - جايز است كه زنها براي اداي حقوق و پُرسه بيرون بروند .
١٠ - حرام است كه مؤمن را شماتت كنند .
١١ - مستحب است به ياد آوردن مصيبت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه بدان وسيله موفق بر صبر شده تسليت يابند .
نوع دوم
و در آن مسائلي است :
١ - واجب است رضا به قضاي خداي سبحانه .
٢ - حرام است كه از قضاي خداي جل شأنه ناراضي باشند .
٣ - واجب است صبر بر بلا .
٤ - حرام است جزع كردن در بلا .
٥ - جايز است جزع قبل از مصيبت وقتي كه از رسيدن آن بترسد باين طور كه حزن و تأثر خود را ظاهر كند و بعد از مصيبت جزع جايز نيست .
٦ - جزعي كه از آن نهي كرده‌اند اين است كه فرياد به اي واي بلند كرده و با صداي بلند گريه كنند و بر صورت لطمه بزنند و رو را بخراشند و ضجه نمايند و مشت بر سينه بزنند و موي پيش سر را بكنند و براي ذلت خود دعا كنند و بگويند ذليل شوم و بچه‌ام بميرد و مبتلا بغم شوم و امثال اينها و هر كس اقامه نوحه‌گري نمايد صبر را ترك نموده و به راه ديگر رفته مترجم گويد كه پوشيدن لباس سياه در مصائب نيز ملحق به بي‌صبري است و در اخبار نيز نوعاً اعمّ از وقت مصيبت يا غير آن از سياه پوشيدن نهي فرموده‌اند و آنرا مكروه شمرده‌اند مگر عمامه و عبا و كفش كه استثنا شده .
.
٧ - مكروه است كه وقت مصيبت دست بر ران خود بزنند .
٨ - حرام است كه پدر بر پسر و شوهر براي زن يقه بدرانند و كفاره اين كار در كفاره‌ها گذشت .
٩ - جايز است يقه دريدن براي پدر و مادر و برادر و شوهر .

صفحه ٨٣٠

 ١٠ - جايز است گريه كردن هنگامي كه حزن شدت كند و وقتي كه دل به رحم آيد .
١١ - جايز است نوحه و گريه بر ميت و سخن نيكو گفتن و دعا نمودن در آن وقت .
١٢ - مكروه است كه شب بر ميت نوحه كنند .
١٣ - مكروه است كه زن نوحه‌گر كلام بي‌معني شبيه هذيان بگويد .
١٤ - مستحب است كه اجر موت فرزند را نزد خداوند حساب كنند و بر آن صبر نمايند .
١٥ - جزع جايز نيست مگر بر حسين عليه السلام .
١٦ - مستحب است گريه كردن بر مؤمنين .
١٧ - مستحب است كه در وقت ياد آوردن مصيبت حمد خدا نمايند و انا لله و انا اليه راجعون بگويند .
١٨ - مستحب است كه هنگام ترس از قساوت قلب دست بر سر يتيم بكشند و همچنين براي ترحم و ملاطفت با او چنين نمايند .
١٩ - مستحب است يتيمي را كه گريه ميكند آرام نمايند .
تمّت
* * *
تمام شد ترجمه اين كتاب مبارك حسب الامر مطاع مبارك بندگان مولاي بزرگوار سركار آقاي حاج سيد علي موسوي متع الله المسلمين بطول بقائه و ايده بفنون تأييداته در روز بيست و دوم محرم الحرام سنه ١٤١٢ هجري قمري در مشهد مقدس رضوي علي مشرفه آلاف التحية و الثناء بر دست بنده كمترين زين‌العابدين غفر الله له بحق محمد و آله الطيبين الطاهرين .
* * * * *

صفحه ٨٣١

 بسمه تعالي
قسمتي از نامه مؤلف اعلي الله مقامه است كه در جواب يكي از دوستان مرقوم فرموده‌اند و چون توضيح بعض اصطلاحات كتاب جامع در اين نامه آمده براي استفاده مطالعه كنندگان ترجمه آن در اينجا نقل ميشود .
بسم الله الرحمن الرحيم
اما آنچه در جامع بعبارت } روي كذا = اينطور روايت شده { يا } رويت رخصة = رخصتي روايت شده { گفته‌ام مقصود اينست كه آن خلاف مشهور و خلاف احتياط است و گرفتن بآن مرجوح است و غرض از آن اعلام وجود مخالف بوده . و اما آنچه با كلمات } لاينبغي = سزاوار نيست { و } لايصلح = خوب نيست { و } لا بأس = باكي نيست { و } ينبغي = سزاوار است { تعبير آورده‌ام پس هر جا كه گفته‌ام } سزاوار نيست { مقصود از آن كراهت شديد نزديك به حرمت است و هر جا گفته‌ام كه } خوب نيست { مقصود كراهت است و } باكي نيست { در موارد جواز و مكروه نبودن آمده و } سزاوار است { در مواردي گفته شده كه انجام عملي راجح بوده . و اما هر جا كه گفته‌ام } چنين گفته شده و احوط چنان است { پس از احوط نبايد عدول شود و جز در وقت ضرورت نبايد آنرا ترك كرد . اما آنچه گفته باشم كه } آن بعيد نيست { و } دور نيست { اثبات احتمال است بدون بتّ . اما دست كشيدن بر ورق قرآن بدون وضو از چيزهائي است كه سزاوار نيست و تطهير زمين نجس به ريختن آب است و همين شستن آنست و در تطهير كف پا بوسيله زمين پاك بودن و خشك بودن زمين شرط است و حرجي نيست . و اما آنچه گفته‌ام } اجماعاتي نقل كرده‌اند { احوط آنست كه با آنها مخالفت نشود چون ايشان محل عنايت حجة عليه السلام هستند . و اما آنچه در زرده تخم‌مرغ پيدا ميشود نه هر قرمز پررنگي خون است و اما زبيب جوشيده ان شاء الله مانعي ندارد اگر چه احوط اجتناب از آن است و ذكر فتوٰي بدون نسبت دادن در وقت يقين عادي باينكه نصي است صادر از امام عليه السلام جايز است و در غير اينصورت گفته خود را به كسي كه از او حكايت ميكني نسبت بده كه گناهي نكرده‌اي چون مرد هر گاه ادعا كرد بايد دليل بياورد و هر گاه حكايت و نقل كرد صحت روايت بر عهده اوست .