صفحات -39 تا 105 را از كتاب ﴿مكتب شيخي ، از حكمت الهي شيعي ، بقلم هنري كربين﴾ انتخاب كرده ايد،
براي ضبط اين صفحات در ديسك ،در منوي File روي SaveAs كليك كرده و نام دلخواه خود را براي ضبط وارد نماييد.
فايل با پسوند htm. در ديسك ايجاد ميشود ، با كليك روي فايل توسط برنامه Internet Explorer ميتوانيد آن را مطالعه نماييد.

مكتب شيخي ، از حكمت الهي شيعي ، بقلم هنري كربين
مؤلف : 9
صفحات -39 تا 105

صفحه -٣٩

فهرست كتاب مكتب شيخي از حكمت الهي شيعه
٢ كلياتي درباره تشيع و مكتب شيخي
١٤ قسمت اول - شيخ احمد احسائي
٤٣ قسمت دوم - جانشينان شيخ احمد احسائي
٤٣ اول : سيد كاظم رشتي
٤٩ دوم : شيخ حاج محمدكريم خان كرماني
٥٩ سوم : شيخ حاج محمد خان كرماني
٦٤ چهارم : شيخ زين‌العابدين خان كرماني
٦٨ پنجم : شيخ ابوالقاسم خان ابراهيمي
٧٧ قسمت سوم - چند نكته از اصول عقايد شيخيه
* * * * *

صفحه -٣٨

 بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه و سلام علي عباده الذّين اصطفي .
اما بعد چنين گويد بنده‌ي گنهكار بيمقدار ، فريدون احمد بهمنيار ، چند سال قبل رساله‌يي بقلم مستشرق عاليقدر و فيلسوف و محقّق بزرگ عرفان ، آقاي پروفسور هنري كربين استاد دانشكده‌ي اديان‌شناسي دانشگاه تحقيقات عاليه در سُربُن ، بدستم رسيد كه عنوانش مكتب شيخي از حكمت الهي شيعي است . ترديد نيست كه نويسنده‌ي آن فيلسوفي بزرگ و محققي است گرانمايه كه شهرت جهاني دارد و اين بنده‌ي بيمقدار كوچكتر از آنم كه در صدد تعريف و تمجيد برآيم . همين اندازه كفايت ميكند كه بگويم ايشان لااقل چهل سال از عمر خود را بمطالعه‌ي فلسفه و عرفان گذرانده‌اند و با احاطه كامل بر زبانهاي لاتين و يونان قديم و فرانسه و دانستن زبان آلماني و عربي و فارسي و انگليسي ، با كمال علاقه فلسفه را باين السنه مطالعه و در آثار فلاسفه‌ي بزرگ جهان و صاحبان عرفان و حكماي الهي دقيقا تحقيقات عميق كرده و تا بامروز متجاوز از صد جلد كتاب و رساله و مقاله در اين باب نوشته‌اند . در فلسفه‌ي ابن سينا ، و حكمت اشراق سهروردي ، و آثار مؤلفين بزرگ اسماعيليّه ، و حكماي مكتب اصفهان ، و آثار عرفاء صوفيّه ، و حكمت ملا صدرا ، و حكمت الهيّه‌ي اماميّه تحقيقات و تأليفات بسياري
صفحه -٣٧

 دارند كه همه‌ي اين تأليفات از علاقه‌ي شديد و عشق بدرك حقيقت و كثرت مطالعه و تحقيقات دقيق و فهم عميق مؤلّف محترم حكايت ميكند و بنا بر آنچه مينويسند و اظهار ميدارند ، بيست سال است با آثار شيخ اجل امجد اوحد { احمد بن زين‌الدين } اعلي اللّٰه مقامه و آثار جانشينان آن حكيم بزرگ الهي آشنا شده‌اند و در اين باره مطالعات دقيق و تحقيقات عميق دارند .
چنين فيلسوف دانشمندي ، با اين پايه و مايه و با اين درجه احاطه بر اقوال و افكار مختلف فلاسفه و حكماي شرق و غرب ، شرحي راجع به مكتب شيخيّه و مشايخ اين سلسله و نكات برجسته‌ي اصول عقايد ايشان مينويسند كه از نظر تحقيق ارزش آن بدرجه‌يي است كه در سالنامه‌ي دانشگاه سربن طبع و نشر ميشود مسلم است شناساندن آثار چنين مردي و دانستن نظريه‌ي او در چنين موضوعي ، براي طالبان حقيقت ، و سالكان طريق حق ، و صاحبان تتبع ، و مطالعه كنندگان بطور مطلق ، بسيار جالب و گرانبها است . با توجه باين جهات ، در اين چند سال ، گاه بگاه در صدد برميآمدم اين رساله مختصر را ترجمه نمايم ، ولي در اين امر مرّدد بودم . چه ميديدم اگر غرض شرح احوال مشايخ سلسله‌ي شيخيه باشد ، خيلي مفصلتر از آنچه در اين رساله‌ي مختصر مذكور است ، در كتب مختلفه ، بزبان عربي و فارسي ، آورده شده است و هيچ زمان كسي در تقوي و فضل و هنر و علم و عمل و اخلاق و سلوك و مراتب اعتدال و صداقت و امانت ايشان شك و شبهه نكرده است ، و در جميع صفات پسنديده مشهور بنام و زبان‌زد خاص و عام بوده‌اند . كافي است كه مرحوم { خوانساري } در روضات الجنات از شيخ اوحد { احمد بن زين‌الدين } و از جانشين او سيّد جليل { حاج سيد كاظم رشتي } اعلي اللّٰه مقامهما با چه عظمت اسم ميبرد و با
صفحه -٣٦

 چه عباراتي تمجيد فوق العاده مينمايد ، و نيز صاحب قصص العلماء كه كوچكترين احتمالي داده نميشود نسبت بشيخ احمد احسائي اندك تمايلي داشته است ، او را { سرآمد زمان } ميخواند . مرحوم { حاج ملا هادي سبزواري } كه از حكماي بزرگ و صاحب عرفان است ، و ميدانيم در مورد حكمت نسبت بمرحوم شيخ احمد احسائي چه نوع احساسات خاص دارد ، در كتاب محاكمات خود مينويسد : { موقعي كه شيخ احمد احسائي به اصفهان آمد ، مقدمات علوم نقليّه را ميخواندم ، روزي خبر دادند كه حوزه‌هاي درس همه جا تعطيل است و عموم طلّاب بمجلس درس شيخ حاضر شوند ، علماي بزرگ مانند مرحوم كلباسي و مدرّسين عاليقدر همه نيز حاضر ميشدند ، موضوع درس فلسفه و حكمت الهي بود و من هنوز داخل اين مراحل نشده بودم ، آنچه كه همه‌ي علماء در آن باره همعقيده بودند زهد و تقواي بيمانند شيخ بود } . اگر بخواهيم عقايد علماي بزرگ دين و اجازاتي كه به شيخ اوحد احمد زين‌الدين داده‌اند جمع كنيم بتنهائي كتاب مفصلي ميشود .
باري كرامت نفس ، و عظمت خلق ، و مراتب فضل مشايخ سلسله‌ي شيخيّه بر هيچ صاحب انصاف كه مختصر آشنائي باحوال ايشان دارد پوشيده نيست . و باز ميديدم اگر غرض از ترجمه‌ي رساله‌ي مورد نظر بيان عقايد و اصول معارف و اشاره به آثار مشايخ شيخيه باشد از شيخ اجلّ اوحد احمد بن زين‌الدّين اعلي اللّٰه مقامه گرفته تا بامروز شش نفر از مشايخ اين سلسله كه ذكرشان در اين رساله آورده شده است متجاوز از هزار جلد كتاب بفارسي و عربي نوشته‌اند ، و در معارف و اصول و عقايد و تفسير قرآن و حديث و اخبار و در حكمت الهي و علوم مختلف آثار گرانبهائي از خود باقي گذاشته‌اند كه روز بروز عظمت
صفحه -٣٥

 آن بيشتر آشكار ميشود . در همه‌ي اين آثار پيروي خود را از مكتب حقه اماميّه اصوليّه بيان داشته‌اند ، و رفتار و گفتار ايشان در جميع مراحل مؤيّد اين اظهار است ، در پيروي از كتاب خدا و سنت پيغمبر اكرم صلّي اللّٰه عليه و آله و تبعيّت از فرمايشات ائمه‌ي اطهار عليهم السلام پيوسته كوشا و دائماً بر اين امر قائم بوده‌اند ، و در روايت اخبار و حكايت آثار ائمه‌ي اطهار چنان دقّتي دارند كه صراحةً مينويسند در تمام آنچه گفته‌اند و نوشته‌اند يك كلمه بر خلاف فرمايشات ائمه‌ي اطهار عليهم السلام ديده نميشود . اين مطلب بر هر محقّق بيغرض و آشنا بلحن اخبار و عالم بعلوم اهل بيت عصمت و طهارت ، كه در آثار مشايخ تتبع نمايد ، چون آفتاب روشن است . اگر كسي غرضش تحقيق و درك حقيقت و وصول بحق باشد ، و يا صرفاً بخواهد تتبع كرده باشد ، و يا فقط در صدد كسب اطلاعي برآيد ، در هر صورت ، براي خوانندگان فارسي و آشنا بلسان عرب ، بهترين و مطمئنترين راه رجوع بتأليفات و بررسي آثار خود مشايخ و سؤال كردن از حاملان علوم و واقفان برموز و اسرار بيانات ايشان است . بهتر از خود ايشان كسي نگفته و ننوشته است و كه ميتواند بگويد و بنويسد ؟
باري غرض تفصيل اين دو قسمت نبود بلكه ميخواستم دليل ترديد و تعلّل خود را در ترجمه‌ي رساله‌ي مورد نظر بيان كرده باشم . مسلّماً خوانندگان محترم تصديق مينمايند اين رساله كه بزبان فرانسه نوشته شده است براي دانشمندان غرب كه اهل تتبّع و تحقيق هستند ، در نهايت تازگي ، كمال اهميت را دارد ، ولي ترجمه‌ي آن بفارسي با توضيحي كه داده شد از نظر نگارنده اين سطور در حكم قطره بعمان و زيره بكرمان بردن است .

صفحه -٣٤

 در اين ترديد باقي بودم تا اينكه در مجله‌ي خواندنيها تحت عنوان { مرد بزرگ جهان شيعه } بقلم مترجمي زبردست بصورت اقتباس يك سلسله مقالات منتشر شد كه نويسنده را { هانري كوربن } فرانسوي معرفي كرده بودند . مأخذ اصلي اين مقالات ترجمه‌ي { كتاب المشاعر } بزبان فرانسه و تعليقاتي است كه بهمان زبان فيلسوف عاليقدر ، پرفسور هنري كربين ، بر آن كتاب نوشته است . مترجم محترم از اين راه در شناساندن كارهاي آقاي پروفسور هنري كربين بخوانندگان ايراني ، درباره‌ي ملا صدراي شيرازي ، زحمتي كشيده است كه قابل تقدير است . اما با كمال تأسف بايد گفت در ترجمه‌ي مطالب حكمتي ، و بيان نظريه‌ي حكماي الهي ، و استنباط مراد نويسنده ، و منعكس ساختن نيّات واقعي او از زبان فرانسه بزبان فارسي ، دچار اشتباهي بزرگ و خطائي فاحش شده است . بالاخّص در قسمتي كه بشيخ اجلّ امجد اوحد { احمد بن زين‌الدين } اعلي اللّٰه مقامه مربوط است ، ( مجله خواندنيها شماره‌ي ٩٦ سال ٢٦ صفحه ٢٢ و شماره بعد از آن ) ، مطالبي در اين مقالات ديده ميشود كه نه با عقيده و نظريّات بسيار دقيق آن حكيم بزرگ الهي مطابقت دارد و نه با آنچه آقاي پروفسور هنري كربين اراده كرده است وفق ميدهد .
بهر حال آنچه در بادي امر مسلم بنظر ميرسد بي‌نظري مترجم است . ممكن است مترجم محترم براي مطالعه‌ي كتب مشايخ شيخيه و تحقيق فرصت كافي نداشته و بطرز تفكّر نويسنده و اصطلاحات حكمتي ، كه خاصّ هر فيلسوف است ، وارد نبوده‌اند ، شايد در تمام اين مدّت شخص آقاي پرفسور هنري كربين را هم ملاقات نكرده باشند و يا ممكن است مترجم محترم ، در كمال حسن ظنّ ، از كسي كه بگمان ايشان اهل حكمت بوده ، سؤالي هم كرده باشند ، ولي
صفحه -٣٣

 آن شخص از حكمت و اصطلاحات خاص مرحوم شيخ احمد احسائي بكلي عاري و از درك مطالب آن حكيم بزرگ الهي عاجز بوده است ، و بر پايه‌ي الفاظ و اصطلاحات متداول بين حكما ، بهواي نفس خود ، بياناتي براي ايشان كرده باشد . و چه بسا ممكن است ، از راه حقد و حسد و بسبب عنادي كه با شيخ اجل اوحد داشته است ، مترجم محترم را گمراه ساخته و ايشان هم در كمال سادگي و بدون تعمق با مقالات خود عدّه‌يي را باشتباه انداخته‌اند .
با كمال تأسف بايد اذعان كرد ، صرف نظر از علماي بزرگ روحاني كه غرضشان عمل بشرع مبين و ساحت مقدسشان از لعن و سب و افتراء بستن بر بزرگان دين منزّه است ، در مقابل كساني هستند كه وجود علماي حقيقي را مانع كار خود فرض ميكنند و بر دنياي خود بي‌جهت ميترسند و ببهتان و افتراء و تهمت و لعن و تكفير اهل حق ميپردازند و مردم را از نزديك شدن باولياء خدا دور و از شنيدن حقايق محروم ميسازند .
صرف نظر از اين احتمالات ، بايد اين مطلب را در نظر گرفت كه نوعاً ترجمه‌ي از زباني بزبان ديگر كار آساني نيست ، و براي اين كار علاوه بر دانستن
صفحه -٣٢

 دو زبان بطور كامل بايد از موضوع مورد ترجمه اطلاع كافي داشت و بطرز تفكر و نحوه‌ي بيان نويسنده اصلي و اصطلاحات خاص او وارد بود ، و مراد نويسنده را دانست و درك كرد . براي مثال كتابي را ميگيريم كه بزبان فرانسه در علم ريخته‌گري و يا صنعت نجاري نوشته شده باشد و بخواهيم آن را از فرانسه بفارسي ترجمه كنيم ، تا خود مترجم باصول ريخته‌گري و نجاري وارد نباشد و اصطلاحات اهل فن را نداند ، ترجمه‌اش آن طور كه بايد و شايد رسا و گويا و مفيد فايده نخواهد بود . وقتي كه در موضوعات پيش پا افتاده امر باين كيفيت است پس چه خواهد بود وضع اگر موضوع مورد ترجمه مربوط بمباحث عاليه‌ي حكمت الهيّه اماميّه و در علم مبدأ و معاد باشد كه اغلب در اين عالم لفظ ندارد و حكيم ناچار است هر گوشه از مطلب را در جائي و بزباني بيان كند و به متشابهات متوسل شود و بر عهده‌ي خواننده است متشابهات كلام حكيم را از محكمات تشخيص دهد و متشابهات را حمل بر محكمات نمايد و لحن‌شناس باشد و الا با ترجمه‌ي لفظ به لفظ و اجتهادات شخصي و استنباطات مِنْ عِنْدي كار نميگذرد .
مختصر كنم ، پس از مطالعه‌ي مقالات مذكور در فوق بود كه بر ترجمه‌ي فارسي رساله‌ي مختصري كه آقاي پرفسور هنري كربين تحت عنوان { مكتب شيخي از حكمت الهي شيعي } بزبان فرانسه نوشته بودند مصمم شدم . آقاي پرفسور هنري كربين ، بر طبق برنامه‌ي سنواتي خود ، در پائيز سال ١٣٤٥ هجري شمسي به تهران آمدند . در اوّلين جلسه ملاقات ابتداءً خود ايشان راجع بمقالات منتشره در مجله‌ي خواندنيها صحبت و اظهار تأثر كردند كه چرا بايد مطالب عاليه‌ي حكمت بصورت رمان‌نويسي در آيد و چرا بايد از نوشته‌هاي
صفحه -٣١

 ايشان ، در بودن خود ايشان ، چنين سوءِ تعبيرات شود و معاني خلاف واقع بيرون بياورند ، و باين سادگي ، بدون دغدغه‌ي خاطر ، نتيجه‌ي زحمات چهل ساله و ثمره‌ي يك عمر مطالعات عميق و دقيق را بر باد دهند ، و از قول ايشان بحكماي بزرگ الهي نسبتها بدروغ روا دارند . شديداً علاقمند بودند جبران اين پيش‌آمد شود ، و نتيجه‌ي تحقيقات دقيق و عميق ايشان درباره‌ي مكتب شيخيّه و نظريات ايشان ، مطابق با واقع ، همانطور كه در كمال صراحت در كتابها و مقالات متعدد اظهار داشته‌اند ، در دسترس خوانندگان ايراني قرار گيرد . از شقوق مختلفي كه در نظر گرفته بودند و بايشان توصيه ميشد بهتر آن ديدند و موافقت كردند ترجمه‌ي رساله‌ي مذكور بانضمام متن فرانسه طبع و نشر شود .
در اينجا لازم ميدانم از معظم له كمال تشكر را نمايم كه مقداري از ترجمه را مطالعه و بقلم خود اصلاح نمودند ، و تذكرات لازم در حاشيه نوشتند ، و علاوه بر آن چندين جلسه ، كه هر جلسه گاهي دو ساعت طول ميكشيد ، اختصاص دادند باينكه در حضور ايشان رساله‌ي مورد بحث خوانده شود ، و در هر جلسه راجع بعبارات و كلمات و نكات دقيقي كه بكار برده بودند توضيحات مفصل و كافي دادند تا بر عمق اصطلاحات يك فيلسوف وارد شوم . بايد اذعان كنم كه اين مختصر رساله بسيار فشرده و عميق نوشته شده است و هر كلمه‌يي اغلب اشاره بفصلي و هر جمله‌ي كوتاهي خلاصه كتابي است ، و نيز مخصوصاً از ايشان سپاسگزارم كه از كمال علاقه بموضوع بقلم خود مقدمه‌يي بر ترجمه نوشتند كه اصل و ترجمه آن مقدمه نيز بضميمه مجموعه بچاپ رسيده است .
براي روشن شدن مطلب بهترين راه همين بود كه پيش آمد ، چه در حقيقت غرض مشاجره‌ي قلمي نيست و مقصود بحث و جدل نميباشد ، عمده قصد بيان حقيقت و اظهار حقّ است تا اگر طالبي پيدا شود برايش اشتباهي رخ ندهد ، و
صفحه -٣٠

 با حسن نيتي كه در مترجم محترم مقالات منتشره گمان برده‌ايم ، اميدواريم خود ايشان پس از مطالعه و تحقيق اوّل كسي باشند كه بهر نحو صلاح و مقتضي بدانند در صدد جبران برآيند . ما افراد بشر مصون از خبط و خطا نيستيم و براي هر كدام از ما از سهو اشتباه سهمي مقسوم است و نيز گفته‌اند اسب تندرو گاهي سكندري ميخورد و شمشير آبدار هم گاهي كندي ميكند . اين بنده‌ي بيمقدار ميخواهم بگويم بايد پا را از اين حد فراتر گذاشت و اكنون كه غرب با كمال آهستگي ، ولي با قدمهاي مطمئن ، بعالم معني توجه دارد و پيش ميرود ، و شايد دير يا زود ، برسد روزي كه اصلاح وضع اكنون و حل مشكلات روز افزون را در مباني عاليه‌ي معنوي يك اسلام واقعي و حقيقت فرمايشات ائمه‌ي مسلمين جستجو كند ، در چنين وضعي وظيفه سنگيني كه رجال بزرگ روحاني و مترجمين زبردست و اساتيد عاليقدر و علاقمند دانشگاه و علماي حقيقت‌بين اجتماع بعهده دارند اين است كه بكمك دانشمندان بزرگ و محققين گرانمايه‌ي غرب سعي نمايند در عالم معنويات پل بين شرق و غرب را دائر گردانند ، و با وضع اصطلاحات ، عند الضروره ، و بيان دقيق از مفهوم مصطلحات در هر زبان ، فهم مطالب را بر يكديگر آسان كنند ، و ارتباطي فكري و معنوي ، بسيار دقيق و عميق ، كه پايه‌هاي آن بر عظمت روح ، و سعه صدر ، و خُلق عظيم ، و ملكات فاضله روحاني ، متّكي و استوار باشد ، برقرار سازند . و در بوجود آوردن دنيائي جديد ، كه همه‌ي افراد در آن از نعمت سلامت و سعادت و آرامش برخوردار باشند كوشش نمايند ، اين امر هم ميسر نيست مگر در سايه‌ي پيدايش يك معنويت واقعي در افراد بشر و لازمه‌ي آن قبل از هر چيز بالا رفتن سطح فرهنگ و دانش عمومي و ارشاد صحيح مردم است . بايد حقد و حسدها را كنار
صفحه -٢٩

 گذاشت ، و بوخامت اوضاع توجه بيشتري داشت ، و از پيش‌داوريها و قضاوتهاي جاهلانه كه پايه‌اش بر تعصبهاي نابجاست پرهيز كرد ، و اگر در نتيجه‌ي غفلت و يا جاه‌طلبي و دنياپرستي جمعي ، از همان روز اوّل ، حقّ از مركز خود منحرف شد ، بايد در صدد جبران برآمد و با نهايت شهامت انصاف داد و باصطلاح اشتباهات تاريخ را برگردانيد ، ضرر را از هر جا بگيرند منفعت است .
خواننده محترم | در نظر داشتم اين مقدمه از سه چهار صفحه تجاوز نكند ، ولي ضمن ترجمه رساله‌ي مورد بحث بمدارك و مآخذي كه آقاي پروفسور هنري كربين بآنها استناد و اشاره كرده بود مراجعه كردم از آن جمله كتابي است تأليف آقاي ابوالقاسم خان ابراهيمي { سركار آقا } كه عنوانش { فهرست كتب مرحوم شيخ احمد احسائي و ساير مشايخ عظام اعلي الله مقامهم } است ، ضمن مطالعه بمطالبي برخورد كردم كه دور از انصاف دانستم باطلاع خوانندگان نرسانم .
در اين ايّام كه گرفتاريها كمتر فرصت مطالعه و مراجعه بكتب مفصله را ميدهد ، و از طرفي هم تعداد باسوادها بيشتر شده است و عدّه‌ي بيشتري در صدد مطالعه هستند ، بر هر فردي لازم است ، در هر قسمتي كه مطالعات دقيق و تحقيقات عميق دارد ، نتيجه‌ي مطالعات و تحقيقات خود را ، بطور خلاصه ، مختصر و مفيد ، در اختيار عموم بگذارد و بُخل نورزد و حتي المقدور براي بالا بردن سطح فرهنگ عمومي قدم بردارد ، تا در نتيجه‌ي توسعه‌ي دامنه‌ي معلومات افراد ، و بالا رفتن فهم و شعورها ، مردم بجائي برسند كه بتوانند حقّ را از باطل تميز دهند و از روي شعور ، براي سعادت دنيا و آخرت خود ، راه راست را اختيار كنند . بايد دانست كه جهان بشريّت روزي روي سعادت بخود خواهد ديد كه امور بر مدار حق و حقيقت بگردد ، اگر هم بدقّت بنگريم جبر زمان و گردش روزگار ، خواه ناخواه ، روز بروز ما را باين مدار نزديكتر ميسازد .

صفحه -٢٨

 مطالعه آثار بيشمار مشايخ شيخيّه كه از هزار افزون است ، و نظر در احوال ايشان ، عظمت مقامشان را در عالم اسلام و در امر تشيع ثابت و محقّق ميسازد . اينك ، مواردي را از كتاب فهرست ، كه شرح آن در فوق مذكور شد ، عينا نقل ميكنيم تا خوانندگان از آثار خود بزرگان سلسله‌ي شيخيّه بعظمت درجه‌ي ايمان ايشان بائمه اطهار پي ببرند و بر عقايد و نظريّات ايشان ، از زبان خود ايشان و بقلم خود ايشان بصيرت پيدا كنند :
{ لازم است در اين مقام اجمالاً عرض كنم كه عقايد من در جميع امور بدون استثناء همان است كه كتاب خدا يعني قرآن بآن ناطق و سنّت پيغمبر صلي اللّٰه عليه و آله بر آن قائم است و اوصياء دوازده‌گانه آن حضرت ائمه اطهار صلوات اللّٰه عليهم شرح و توضيح فرموده‌اند و ضرورت اسلام و مذهب و اجماع مسلمين يعني فرقه محقه اماميه كثرهم اللّٰه بر آن است و قول من در جميع امور اعم از اينكه بدانم يا ندانم بفهمم يا نفهمم بمن رسيده باشد يا نرسيده باشد و اظهار فرموده باشند يا كتمان كلي باشد يا جزئي اصلي باشد يا فرعي در اعتقادات قلبيه باشد يا در احكام عمليه هر چه باشد قول من قول آل‌محمد است عليهم السلام و غلام مطيع ايشانم ان شاء الله از ارش خدش گرفته تا توحيد پروردگار اين است دين من و اين است عقيده من شاهد بغايب برساند و خدا را بر اين عقيده گواه ميگيرم و اميد دارم با همين عقيده بميرم و محشور شوم و اين امري است كه خداوند مرا بآن هدايت فرموده و ان شاء اللّٰه تقليد عاميانه نيست } ( كتاب فهرست ص ٢١ - ٢٠ )
بزرگان سلسله‌ي شيخيّه همگي باين مطلب تصريح كرده‌اند كه طريقه‌ي ايشان طريقه‌ي حقّه‌ي اصوليّه است ، منتهي اين است كه از بعض قواعد موضوعه‌ي عامّه كه گاهي اشتباهاً شايد يكي از شيعه عمل كرده باشد احتراز ميكنند و اعتقاد كامل
صفحه -٢٧

 دارند باينكه مبناي شيعه‌ي اماميّه بر اين است كه در جميع اصول و فروع تابع ائمه عليهم السّلام باشند و پيرو ديگران نشوند و از پيش خود كاري نكنند و در جزئي و كلّي آنچه ميگويند موافق فرمايش آل‌محمد عليهم السّلام باشد . ( از كتاب فهرست ص ١٦ - ١٤ ) .
در مورد ديگر ، سركار آقا ابوالقاسم خان ابراهيمي مينويسند : { اين كلمه را ناگفته نگذارم و خداي قاهر غالب و جميع انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين و ملائكه مقربين و كرام الكاتبين را هم شاهد بر عرض خود قرار دهم كه اعتقاد من و مشايخ من اعلي اللّٰه مقامهم و جميع اين سلسله جليله در جميع عقايد اصليه و فرعيه و كليه و جزئيه بر طبق اجماع و ضرورت مذهب است الا اينكه در بيان فضائل آل‌محمد عليهم السلام و نشر امر ايشان مشايخ ما اعلي اللّٰه مقامهم بيشتر ساعي شده‌اند و اعتقادمان اين است كه بايد در جزئي و كلي پيروي ايشان كرد و از خود مصلحت‌بيني ننمود و در امر ولايت و مودت و محبت ايشان و دشمني دشمنان ايشان و دوستي دوستان ايشان سعي بسيار فرموده‌اند چون خداوند هم بهمين تأكيد فرموده و فرموده قل لااسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي و تمام اجر و شكر رسالت خود را در دوستي ايشان دانسته و همچنين فرموده است لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و تمام امتياز مشايخ ما با ديگران همين است } ( كتاب فهرست ص ٤٠ - ٣٩ ) .
مشايخ سلسله‌ي شيخيّه ، كه در جميع علوم و فنون صاحب تأليفات و مبتكر بوده‌اند ، تمام علم خود را از آل‌محمد عليهم السّلام گرفته‌اند ، بر خلاف جمعي كه خيال ميكنند علم آل‌محمد عليهم السلام منحصر ببيان احكام شرعيه و عبادات و معاملات است ، ولي اعتقاد ايشان اين بوده كه جميع علوم دنيا و آخرت و
صفحه -٢٦

 ما كان و ما يكون صحيحش در نزد آل‌محمد عليهم السّلام بوده و آنچه ديگران گفته باشند كه بر خلاف فرمايش ايشان باشد آن جهل است و علم نيست ، و علم صحيحي جز علم قرآن نيست كه نازل بعلم پروردگار شده و مفسّر آن هم آل‌محمدند لاغير ( از كتاب فهرست ص ٧٣ - ٧٢ ) .
از اين بيانات صريح و محكم نتيجه ميگيريم كه در جميع امور از نقل و عقل و كشف و در همه‌ي آنچه در عوالم و مراتب مختلف وجود ، بمدركي از مدارك و يا مشعري از مشاعر ، مشهود و معلوم افتد ، از جبروت و ملكوت و ملك ، مشايخ شيخيّه ائمّه‌ي اطهار را ميزان قرار داده‌اند و همه‌ي علوم خود را از آل‌محمد عليهم السلام گرفته‌اند ، و ولايت ائمّه‌ي اطهار و برائت از آنچه را كه ايشان دشمن داشته‌اند شرط وثوق بعمل و وسيله نجات و اصل دين ميدانند .
بر خلاف جمعي از علما كه اغلب تصريح ميكنند : { بعقل خود اين طور ميگوئيم } و يا حكما كه در تعريف علم حكمت مينويسند : { كه آن علم بحقايق اشياء است خواه موافق با شرع باشد خواه نباشد } بزرگان شيخيّه مقيّد بشرع هستند بنا بر اين در حكمت هم مقيّد بكتاب خدا و سنّت رسول ميباشند ، و حقيقتي را بيان ميكنند كه در خارج هم خداوند همانطور قرار داده است ، و اين حقيقت را جز خدا كه همه چيز را خودش خلق كرده و رسول او كسي نميداند ، و چنين حكمتي را بايد خدا و رسول تعليم فرمايد . همه‌ي اشياء خلق خدايند حق است و خلق و ثالثي بين اين دو نيست ، همين كه خلق شد مركّب است و اقلّ تركيب هم همان وجود و ماهيت است كه اصطلاح كرده‌اند و باصطلاحي ديگر ماده و صورت گويند و از آن دو به ذات و صفات تعبير آورده ميشود ، اين هر دو با همند و هيچ كدام بدون يكديگر نميشود
صفحه -٢٥

 كه باشند و بتنهائي اصالتي ندارند ، اين بآن برپا و آن باين پيداست . در كلّ اشياء اين دو جهت ، كه جهت خدائي و جهت خلقي باشد ، وجود دارد و جمع بين اين هر دو بطوري كه خدا قرار داده است ممكن است . دليل حكماي الهي مكتب اماميّه ، در اين باره ، قول خدا است كه ميفرمايد { و من كل شي‌ء خلقنا زوجين و در آيه ديگر است ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك } ( از كتاب فهرست ص ٢٧٠ - ٢٦٥ ) .
حقيقت تشيّع معرفت امام و تسليم از براي فرمايشات ائمّه‌ي اطهار و راويان اخبار ايشان است دوازده نفس مقدّس و مطهّر ، ائمه‌ي معصومين ، صلوات اللّٰه عليهم اجمعين ، صنايع پروردگار و اثر و نور خداي يكتا و ظاهركننده احديت او هستند ، و خلق بعد از ايشان ، كه دون رتبه‌ي ايشان افتاده‌اند ، تجلّي نور ايشان است . اين دوازده نفس مقدّس حد تعريف خلايق هستند كه در عالم نفس ( عالم ذر ، ارض علم ) ، جميع مكوّنات عرصه‌ي ايجاد و كليّه‌ي موجودات ، باين حدّ تعريف و از هم امتياز داده شده‌اند . قول خداي تعالي شأنه است { تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون } و { تلك حدود الله فلاتعتدوها } و { من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه } .
آنچه ساير علما و فلاسفه و حكما ، غير از مشايخ سلسله‌ي شيخيّه ، از اصطلاحات غليظ و عجيب دارند ، و بقول خودشان از امور اعتباريّه است و وجود خارجي ندارد ، و آنچه در تعريف اشياء ، بحد و برسم ، ميگويند ، همه بجاي خود و نزد اهلش محفوظ است ، و ربطي باين احوال ندارد .
با يك نظر سطحي معلوم ميشود بين اين دو حدّ ، و اين دو نحوه‌ي ديد ، و اين دو سطح فكر ، از زمين تا آسمان فاصله وجود دارد . اين اختلاف سطح ، و اين عدم فهم مراد متكلم از الفاظ و اصطلاحات است كه منشأ بروز حوادث
صفحه -٢٤

 ميشود و در مباحثات عواقب وخيم دارد ، و نوعاً طبيعت بشري طوري سرشته شده است كه اگر مطلبي را نفهميد ، موضوع را انكار و گوينده را تكذيب ميكند ، و اگر اين وضع با حقد و حسد توأم شد و حس جاه‌طلبي و دنياپرستي بر آن مزيد آمد ، كار را بجائي ميرساند كه شخص از هيچ گونه تهمت و افتراء و سبّ و لعن و شتم و ضرب و حتّي قتل روگردان نميشود و باصطلاح براي تسكين شهوات دروني خود بهر كاري دست ميزند و هر عملي را مجاز ميداند آنچه بشيخيه بدروغ نسبت داده‌اند و تهمت زده‌اند و افتراء بسته‌اند ، بايد ريشه‌ي آن را در آنچه گفتيم جستجو كرد . سركار آقا ابوالقاسم خان ابراهيمي ، مؤلف كتاب فهرست ، مينويسند : { اهل حكمت وقتي كه مطالب را بزبان علمي ادا ميكنند البته اصطلاحاتي دارند كه تجاوز از آنها در مقام بيان علمي نميكنند و اهل علم و حكمت ميدانند كه براي هر معني لفظ خاصّي است كه غير آن مناسب نيست و بيان آن معني را نميكند ولي درد بيدرمان آنجا است كه اغلب معترضين ما نه اهل علمند و نه حكمت و نه ممارست و مراجعه باخبار دارند نه مبالاتي از دروغ گفتن و تهمت زدن و افترا بستن دارند بلكه ظاهر اين است كه اعتقاد بخدا و روز جزا هم ندارند و خيال ميكنند كه اين تحريكات و القاء شبهات هيچ وقت مؤاخذة ندارد و روز بازگشتي هم نيست امّا ما انتظار آن روز را داريم و فعلاً از خداوند توفيق صبر را ميخواهيم } . ( كتاب فهرست ص ١٠٠ ) .
الحمد للّٰه در اين ايّام بخواست خدا و بركات آل‌محمّد عليهم السلام و توجّه مخصوص امام عصر عجل اللّٰه فرجه حال اخلاقي مردم بدرجات پيش آمده و اطلاعاتشان في الجمله زياد شده و گول خودخواهان و حسودان را باندازه سابق نميخورند و كمتر زير بار تبليغات سوء ميروند و اصل نكته را فهميده‌اند و
صفحه -٢٣

 دانسته‌اند كه مراد از اين همه هتاكيها ، و تهمت‌ها ، و نشر اكاذيب ، و تبليغات در منبرها يا جرايد درد دين نيست ، بلكه درد ديگر دارند منتهي عنوان دين را بهانه قرار داده‌اند و از اين راه كه بخيال آنها نزديكتر است ، اذهان مردم را ميخواهند مشوش كنند و آبي را گل‌آلود نموده بلكه ماهي بگيرند و بمقصود خود برسند . ( از كتاب فهرست ص ٦٢ - ٦١ ) .
خواننده محترم | اكنون كه اين مقدمه بطول انجاميد و بتدريج براي خود جزوه‌ي مستقلّي ميشود ، و خداي چنين خواسته است ، شايد بيمورد نباشد مطالبي را بعنوان حكايت بر مطالعه كنندگان عرضه دارم ، تا براي خود اين بنده‌ي بيمقدار تذكري ، و براي عده‌يي از خوانندگان مايه‌ي عبرتي ، و اگر خداي بخواهد براي بعضي راهنمائي باشد ، { لا اكراه في الدّين قد تبين الرّشد من الغي } ، { ان اللّه يهدي من يشاء } . بنا بر اين ، عرض ميكنم :
شياطين جنّ و انس ، كه دشمن دين و دنيا و آخرت بني‌آدم هستند ، بدانند كه حقّ و حقيقت پنهان نميماند ، بظاهر فسادي عجيب دنيا را فرا گرفته است ، شيطان در اين عرصه‌ي پهناور فساد در برّ و بحر جولان دارد ، مردم از استماع حرف حقّ چنان كراهت دارند كه گوئي نسبت بفرمايشات انبياء و ائمّه‌ي اطهار آلرژي پيدا كرده‌اند ، از شنيدن اسم امام تغيير رنگ و حالت ميدهند و سخت ناراحت ميشوند ، ولي آنان كه بر تجزيه و تحليل حوادث آگاهي دارند و تاريخ امم سالفه را بدقت و از روي عبرت مطالعه كرده‌اند ، و باصول نحوه‌ي تكامل و سرّ پيشرفت امر حقّ آشنا ميباشند ، ميدانند تعفين لازمه تكوين است تا دانه‌ي گندم در خاك نپوسد ، و گند نگيرد ، جوانه نزند ، و ساقه و خوشه ندهد ، و از يك تخم ده يا بيست يا هفتاد تخم الي ما شاء اللّٰه بدست نيايد ، هوش مردم بالاتر رفته
صفحه -٢٢

 است ، ارتباطات كه روز بروز نزديكتر و زيادتر ميشود ، يك نوع وحدانيّت فكر بتدريج در بين افراد ايجاد خواهد كرد ، بالا رفتن سطح معلومات عمومي مردم ، و تعميم فرهنگ ، فهم مردم را زياد كرده است و مسلّماً زيادتر خواهد كرد . ديگر امروز كوركورانه بسهولت تحت تأثير تبليغات رياست‌طلبان قرار نميگيرند ، و دنياداران هم مجبورند ، براي حفظ آقائي و رياست دنيائي خودشان ، در هر لباس كه هستند ، با مردم قدم بردارند و تا حدودي بحقّ و عدالت بگروند ، حال اگر شيطان طوري مردم را بدنيا گرفتار كرده است كه بآخرت و معنويات نمي‌پردازند ، دليل بر اينكه فهمشان كمتر شده است نيست ، بكله تميز حقّ را از باطل بمراتب بهتر ميدهند منتهي در صدد نيستند .
سابق بر اين كه ارتباط بين ملّتها و ممالك مختلف باين درجه نبود ، كشيشان و آخوندهاي مسيحي ، با تبليغات سوء خود ، از اسلام و شخص خاتم انبياء صلي اللّٰه عليه و آله و سلّم ، در ذهن پيروان كليسا ، چنان تصويري بزشتي ساخته و پرداخته بودند ، و نسبتهائي ميدادند ، كه امروز مسيحيان و حتّي خود كشيشان و آخوندهاي ايشان از گفتن آنها شرم دارند و خوب ميدانند دنياي امروز كمتر زير بار اين حرفها ميرود . صاحبان بصيرت و اهل انصاف ، آن روز هم ميدانستند ، و امروز هم اكثر مردم و طبقات تحصيل كرده ميدانند ، كه تمام اين تهمت‌ها و افتراها براي اين بود كه مردم به مسلمانان نزديك نشوند ، و آنان را نجس بدانند ، و از معاشرت با مسلمين پرهيز نمايند ، تا حرف حقّي بگوششان نخورد ، و دكانهاي بارونق و پربركت متولّيان كليساها ، كه متاعشان دين و معاملاتشان باسم دين بود ، كساد نگردد . كليساها مملو از جمعيت بود ، مردم با تعصب خاص بدستورات كشيشان عمل ميكردند و در رعايت آدابي كه آنها را
صفحه -٢١

 از دين مي‌پنداشتند ، بحد وسواس اصرار ميورزيدند و رهبان و احبار خود را خداي خود گرفته بودند ، مجالس قرائت توراة و انجيل و ذكر و دعا رونق داشت و بازار علماء گرم بود ، و با فروختن بهشت و جهنم ، و گرفتن اقرار بر گناهان و آمرزش معاصي ، و حلال كردن حرام و اخذ وجوهات و صدقات ، روز بروز پايه‌هاي حكومت و قدرت خود را محكمتر و كيسه‌ها را پرتر ميكردند ، هر كس هم از اهل حق ميرفت مردم را اندكي بيدار كند ، تكفيرش ميكردند ، و با تهمت و افتراء و بهتان و فحش و ناسزا بدنام و از جامعه‌ي مسيحيت طردش ميساختند ، و بسا بقتلش ميرساندند . از آنجائي كه تعاليم عاليه‌ي اسلام را بيش از هر چيز مضرّ بمنافع خود و مخلّ باحوال خويش ميدانستند ، در خاموش كردن نور خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم بيشتر كوشش ميكردند ، و مانع نفوذ اسلام در عالم مسيحيت ميشدند ، با اينكه در آن روز خلفاي اسلامي در كمال قدرت دنيائي بر قسمت عمده‌ي ربع مسكون كره‌ي زمين حكومت ميكردند و اسلام در ظاهر و باصطلاح در اوج قدرت خود بود .
امروز هم روزي است كه بظاهر دنيا ممالك اسلامي از حيث عِدّه و عُدّه كمتر و ضعيفترند ، ولي بايد اذعان كرد در سايه پيشرفت فرهنگ و علم و دانش و ارتباط ملل و بالا رفتن سطح فكر و زياد شدن هوش مردم بازار تهمت و افتراء و لعن و تكفير رونق خيلي كمتري دارد ، و نوعاً مردم كوركورانه بدون مطالبه‌ي دليل عنان خود را بدست مقدسين زاهدنما نميدهند ، و گول اهل غرض را كمتر ميخورند ، و چون نصاري نوعاً ملايمت طبعي دارند ، و حقد و حسدشان كمتر است ، و بمصداق آيه شريفه استكبار نميورزند بسا ممكن است پس از استماع كلمه‌ي حق ، همانطور كه از اخبار مربوط بآخر الزمان و ظهور موفور السرور
صفحه -٢٠

 امام دوازدهم عجّل اللّه تعالي فرجه برميآيد ، ايمان بياورند . احبار ساير امم اكثراً ، از راه عناد و لجاج ، و از جاه‌طلبي و دنياپرستي و حب رياست ، از براي امام تسليم نخواهند شد ، همانطور كه بامر پيغمبر سر فرود نياوردند ، و چاره‌ي آنها همان است كه امام بدون تكلّم با ايشان و پاسخ دادن بايشان ، رو باصحاب خود ميفرمايد ، و ميگويد شمشير بر ايشان بگذارند . اگر امروز باز هم مي‌بينيم جمعي بر گرد اين دينداران شيّاد و دكانداران دين‌فروش ميگردند ، و زير علم ايشان سينه ميزنند ، يكي از اين لحاظ است كه سطح فرهنگ آنطور كه بايد و شايد بالا نرفته است ، و در ثاني اينكه عمده‌ي علت اين است كه طرفين ، براي تأكل و استفاده‌هاي نامشروع خود ، بهم احتياج دارند ، و الّا غالباً طرفين معامله از مجتهد و مقلد ، و مريد و مراد ، گول‌زننده و گول‌خورده ، هر دو خوب ميدانند هر كدام چه ميخواهند و چه ميكنند و بكجا ميروند ، و هر يك بنوعي ديگري را آلت كرده و وسيله پيشرفت كار خود قرار داده است .
مختصراً آنچه غير قابل انكار است با تمام اين وسائل و تدابير و دسيسه‌هائي كه از همان صدر اسلام تا بامروز بكار بسته‌اند ميتوان گفت اسلام جاي خود را در دنياي مسيحيت باز كرده است و رو بتوسعه است . ان الدّين عند اللّه الاسلام و نيز قول خدا است { أفغير دين الله يبغون و له اسلم من في السموات و الارض طوعا او كرها و اليه يرجعون } .
ممكن است بگوئيم ، امروز مردم ، اساساً و اصولاً ، در فكر دين نيستند و بدنبال لهو و لعب و از پي غرائز و شهوات حيواني ميروند ، و بدين كاري ندارند تا در صدد مدح و تصديق و يا قدح و تكذيب برآيند ، و اصلاً گوش بحرف نميدهند تا چه رسد باينكه بفكر تميز كلمه حق از باطل باشند . اين حقيقت تلخ غير قابل انكار و
صفحه -١٩

 بسيار تأسف‌آور است . امروز بازار سينماها و كافه‌ها و كاباره‌ها رونق فراوان دارد ، و اجتماعات در اماكن فساد ، و مجالس فسق و فجور ، و ازدحام بر در سينماها ، بيش از جمعيت مجالس ديني و معابد است . بيائيم از نظر يك مسلمان واقعي قضايا را تجزيه و تحليل كنيم اولا آن مجالس باصطلاح ديني و كليساهاي پر از جمعيت و جلسات تلاوت تورات و انجيل و آهنگهاي ذكر و دعا را ، كه بزعم اهل صليب و كليسا عبادت خدا بود ، در نظر بگيريم و بخاطر بياوريم كه در آن مجالس بساحت مقدس خاتم الانبياء (ص) جسارتها ميشد و زشت و ناسزا ميگفتند ، بعد برگرديم در نظر ثاني باين اجتماعات ننگين ، و مجالس افتضاح‌آميز امروزه ، و فسق و فجوري كه نه تنها در عالم مسيحيت پديد آمده است ، بلكه فسادي كه در شرق و غرب ظاهر است و دارد برّ و بحر را فرا ميگيرد ، نگاهي بيندازيم و با چشم باز گوش فرا داريم ، خواهيم ديد با همه زشتيها كه بر اين اجتماعات مترتب است ، در اين مجالس اگر ذكر محامد حضرت ختمي‌مرتبت نميشود در مقابل لااقل بزبان هم هست باشد ، آن بزرگوار را سب و لعن نميكنند . حال بر مسلمان واقع‌بين اين مسأله پيش ميآيد كه كدام يك از اين دو مجلس روح حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام را بيشتر متأثر ميكند و قلب آن بزرگوار را جريحه‌دار ميسازد ، و كدام يك نزد خدا پسنديده‌تر و يا بهتر بگوئيم كمتر مورد غضب الهي است . اين را خدا ميداند و بس كه با بندگان خود هر طور بخواهد رفتار ميكند . ما فقط ميتوانيم بگوئيم هر دو زشت و منكر است هم اعمال و اقوال آنان و هم كردار اينان . شيطان هر روزي برنگي و بنحوي در صدد اغواء مردم است و بعزت پروردگار قسم ياد كرده است همه را گمراه سازد جز بندگان مخلص خدا را . براي گمراه ساختن مردم هم ميگويد هرآينه آراسته ميكنم از براي ايشان
صفحه -١٨

 در زمين و قول خدا است در قرآن كه ميفرمايد { زيّن لهم الشّيطان اعمالهم } . اسباب بزرگي كه شيطان براي اغواء مردم ميگيرد و خطرناكتر هيكلي كه بدان جلوه ميكند ، و در واقع تهديد بزرگي از طرف شيطان براي اغواء جميع مردم است ، همان است كه در بيان احوال شيطان در قرآن آورده شده است كه شيطان گفت { لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم } . باري اگر بخواهيم بگوئيم از اين دو وضع بظاهر بكلي متفاوت كدام بدتر و ضررش بحق و ظهور امر حق بيشتر است مسأله‌اي است كه ، باصطلاح امروز نويسندگان ، تاريخ درباره آن قضاوت خواهند كرد . جابر بود يا مفضل در خدمت امام ششم حضرت صادق صلوات الله و سلامه عليه نشسته بود ، بيان اوضاع اين ايّام و شرح احوال آخر الزمان را امام ميفرمود ، جابر وحشت كرد و عرض نمود { پس خيري در آن زمان نيست } حضرت در جواب فرمودند { كلّ الخير في تلك الزّمان } بديهي است و اهل فن و بصيرت ميدانند تعفين لازمه تكوين و فساد احوال طليعه‌ي اصلاح اوضاع است .
از آنچه مسيحيّت با اسلام كرد و ميكند بگذريم ، بيائيم ببينيم در اسلام بر خود اسلام چه گذشت ؟ حضرت محمّد (ص) از جانب پروردگار بوحي الهي بنبوت مبعوث و مأمور اظهار امر خود و تبليغ ميشود . تنها يار و ياوري كه از همان لحظه‌ي اوّل در همه جا قدم بقدم با او بود علي بن ابيطالب پسر عم و داماد و وصّي او بود . موقعي كه بچه‌ها در كوچه‌هاي مدينه ، بتحريك بزرگترها ، بساقهاي حضرت پيغمبر سنگ ميزدند علي بود كه آنها را ميزد و فراري ميكرد . شبي هم كه نمايندگان قبايل عرب تصميم بر قتل حضرت پيغمبر گرفتند . علي بن ابيطالب بود كه بجاي پيغمبر در رختخواب پيغمبر خوابيد تا دشمنان متوجّه هجرت پيغمبر از مكّه نشوند ، و هر لحظه حاضر بود در راه
صفحه -١٧

 رسول خدا طعمه شمشير و قطعه قطعه شود . در جنگها و غزوات پيغمبر ، هر وقت اژدهاي جنگ دهان باز ميكرد و آتش جنگ شراره ميكشيد ، علي بود كه در كام نبرد فرو ميرفت و تا نايره حرب را خاموش نميكرد دست از جنگ نميكشيد . در غزوه احد همه از اطراف پيغمبر پراكنده شده و رسول خدا را ، با آنكه تعهد سپرده و سوگند ياد كرده بودند كه از جنگ فرار نكنند ، تنها گذاشتند ، فقط علي بن ابيطالب و دو نفر ديگر از مردان و زني باسم نسيبه ، كه مجروحين را زخم‌بندي ميكرد ، باقي ماندند و براي حفظ جان پيغمبر جان خود را فدا ميكردند . علي بن ابيطالب در آن جنگ نود زخم برداشته بود و با اين حال ابوسفيان را ، كه با پنجهزار سوار و پياده مسلح و قريب بهمين عدّه نفرات ديگر از مكه بقصد تسخير مدينه آمده بود ، بستوه آورد كه ، مأيوس از قتال و شكست خورده مجبور شد بمكّه برگردد در آن روز علي بن ابيطالب چنان جنگي كرد كه نداي لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار از جبرئيل امين بلند شد . در غزوه خندق با كشتن عمرو بن عبدود اسلام را نجات داد و رسول اكرم (ص) درباره‌اش فرمود { ضربة علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين } در علم ، رسول خدا او را باب علم خود نام نهاد { انا مدينة العلم و علي بابها } فرمود . در زهد و تقوي و اجراي عدالت و پيروي از حقّ چنان سخت و پابرجا بود كه حاضر نشد يك ساعت با معاويه مماشات كند و باصطلاح اهل دنيا سياست بخرج دهد تا پايه‌هاي خلافت خود را محكم كند و آنگاه بر معاويه بتازد و شرّ او را كوتاه سازد . علي حاضر بود از تمام سلطنت روي زمين و متاع دنيا بگذرد و يك طرفة العين ظالمي را بر جان و مال مسلمين بحكومت نصب ننمايد ، بالاخره هم در راه حق و عدالت شربت شهادت نوشيد . در كتاب خدا آيه انما وليكم الله
صفحه -١٦

 بروايت عامّه و خاصّه در شأن علي بن ابيطالب نازل شده است ، و نبأ عظيم ، و علي كبير ، و علي حكيم ، و حبل اللّٰه ، و حق ، و صدق ، و آنچه از اسماء حسني و امثال العليا آمده است اشاره بآن حضرت است .
حضرت پيغمبر در جميع موارد از هر پيش‌آمد استفاده مينمود و بنحوي از انحاء ، بطوري كه جاي شك و شبهه براي احدي باقي نماند ، فضائل اميرالمؤمنين علي را بيان و امر ولايت او را ابلاغ ميفرمود بحدّي كه بعض معاندين خبيث الذّات حاضر ميشدند از آسمان بر سر آنها سنگ ببارد و هلاك شوند و اين فضائل و مقامات را از زبان مبارك حضرت پيغمبر ، كه لسان اللّٰه ناطق بود ، درباره شخص علي بن ابيطالب ، نشنوند . راستي امري در عالم واضحتر از امر علي بن ابيطالب نبود و بهتر از اينكه بگوئيم علي بود ، نميتوان او را ستود ، حضرت پيغمبر هم چند روز قبل از رحلت خود ، بعد از واقعه‌ي غدير خم ، براي بار ديگر تكليف امّت را با حديث ثقلين روشن ساخت و مردم را امر فرمود بكتاب خدا و عترت كه از هم جدا نبوده و نخواهند بود تمسك جويند . بعد از رحلت پيغمبر كردند آنچه كردند ، سه نوبت حقّ مسلّم علي بن ابيطالب را زير پا نهادند ، بيست و پنج سال وصيّ پيغمبر خانه‌نشين بود ، بالاخره باصرار و ابرام امّت قبول خلافت كرد و مسلمين با او بيعت كردند و در سه چهار سال دوران خلافت خود چه محنتها و مصيبتها كه بر او وارد نيامد . جمعي بيت خود را شكستند و فتنه جمل را برپا كردند ، دسته‌يي بمعويه پيوستند و در خود اطراف اميرالمؤمنين علي و يا در اطراف بلاد تحكيم امر معويه ميكردند و يك عدّه مقدس‌نماي خبيث غائله‌ي خوارج را درست كردند ، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه از همه‌ي اين حوادث چنان رنج ميبرد كه چون بضرب شمشير در محراب عبادت
صفحه -١٥

 فرق مباركش را شكافتند ميفرمايد قسم بپروردگار كعبه راحت شدم . حقيقةً هم مصيبت عظيم و امر در ظاهر بسيار دشوار بود . علي بن ابيطالب شمشير بر مردماني باصطلاح مسلمان گذاشته بود . شيطان ، كه با آيت بزرگ خدا روبرو شده بود ، ميبايست براي اغواء مردم بزرگترين حيله و تزوير را بكار بندد . در قالب كفر نميتوانست با علي روبرو شود ، اين امر در زمان پيغمبر و در عرصه كارزار بثبوت رسيده بود ، لذا قالب از مسلمان‌نما گرفت و خود شيطان هم همان روز اول گفت لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم . باري شياطين جن و انس بكمك هم وضعي پيش آوردند كه بزرگترين فرزند اسلام ، و نزديكترين فرد را به پيغمبر ، همين مسلمانها ، در مساجد و مجالس ، بر منابر و گلدسته‌ها ، هزار ماه سب و لعن كردند ، با اينكه از رحلت پيغمبر هنوز چهل سال نگذشته بود و زياد بودند آنان كه درك حضور پيغمبر را كرده بودند و علي را هم خوب ميشناختند علي بن ابيطالب كسي بود كه نماز بشمشير او برپا شده بود در محراب عبادت در حال نماز بشهادت رسيده بود ، و در حقيقت خودش صراط المستقيم و ايمان و نماز و مؤمنان بود ، با اين وصف معاويه در بين مسلمين شهرت داده بود كه علي نماز نميخواند ، و غسل جنابت نميكند ، و سب او را واجب ميدانستند . بالاتر از اين ، بامر يزيد ، پسر معاويه ، كه بر خلاف سابقين خود بحفظ ظاهر هم نميكوشيد و از فسق و فجور علن و اظهار كفر باك نداشت ، پسر پيغمبر را بآن كيفيّت با اولاد و اصحابش كه مردانه در مقابل ظلم و كفر قد برافراشته بودند ، قطعه قطعه كردند و اهل بيت عصمت و طهارت را باسارت در اطراف شهرها گردانيدند . تمام اين كارها را هم همينها كردند كه خود را مسلمان ميخواندند و تابع قرآن و معتقد بخداي يكتا و پيرو دستورات خاتم انبياء خود را ميدانستند ، عجيبتر آنكه بريختن خون
صفحه -١٤

 حضرت حسين ، سيّد الشّهداء صلوات اللّه عليه شريح قاضي ، عالم بزرگ كوفه و مرجع مردم آن ، بود كه فتوي داد و حسين بن علي عليهما السلام را خارجي خواند . آيا اسلامي كه خدا خواسته و پيغمبر آورده بود همين بود ؟
خواننده محترم | نبايد فكر كرد اين قضايا و اينگونه حوادث از جمله وقايعي است كه گاهي اتفاق افتاده ، باشد نه اينطور نيست ، بلكه مكرّر در مكرّر و بسيار اتفاق افتاده ، و خواهد افتاد ، منتهي هر چه هوش مردم بالا ميرود و سطح فرهنگ عمومي ترقي ميكند ، شيطان هم براي گمراه ساختن مردم تدبير تازه‌يي ميكند در زمان معاويه ، كه از شام تا مدينه چندين ماه راه فاصله بود ، و مردم نزديك بجاهليت بودند ، و شعور چنداني نداشتند ، و فرق بين شتر نر و ماده نميدادند ، و بامر معاويه روز چهارشنبه در مسجد براي اداء نماز جمعه حاضر ميشدند ، ممكن بود در ذهن عوام فرو كرد كه يزيد فاسق فاجر كافر خليفه مسلمين و امير المؤمنين است ، و حسين بن علي با آن عظمت و مقام كه در اسلام دارد خارجي است ، امروز كه باين وقاحت كمتر ممكن است مردم را گول ، و باسم دين حكومت كرد ، شيطان اسبابي فراهم كرده است ، و اين مردم بدست خود وضعي براي خود ساخته‌اند ، كه اساساً از دين و اسم دين و هر چه بنام دين خوانده ميشود حتي از لباس و هيأت اهل دين گريزانند چاره هم نيست بايد بروند و ثمره دنياپرستي و شهوتراني را ببينند و خودشان تنبّه پيدا كنند ، و از روي شعور چاره‌ي منحصر بفرد را در پيروي از تعاليم ائمه‌ي اطهار و اطاعت از خدا و رسول بدانند و در صدد عمل برآيند ، و شعورشان باينجا رسيده است كه حق را از باطل تميز دهند .
مطالعه‌ي دقيق تاريخ اديان و سرگذشت اقوام مختلف ، نشان ميدهد
صفحه -١٣

 هر وقت ، بدون استثناء ، پيغمبري مبعوث ميشود و آيات حقّ را تلاوت مينمايد ، فوراً دنياپرستان زيرك ، و منافقان با مكر و نكراء ، خود را از اهل دين در انظار جلوه ميدهند ، و در اوّلين فرصت خواسته‌هاي خود را بصورت دين و بنام پيغمبر كم و بيش با حقايق مخلوط ميسازند و بمغز جهال بيخبر فرو ميكنند و بكمك همين جهّال هميشه بر اهل حق ميتازند و بگفته ابوسفيان اسلام را بايد بشمشير اسلام گردن زد ، و ظاهراً عبارت ابن زياد است كه گفت حسين بن علي بشمشير جدّش بقتل رسيد . غرض از تمام اين حركات هم اين است كه باطل ميخواهد قدرت ، را من غير حق و بدون استحقاق در دست بگيرد و با رياست بر مردم منافع پست دنيوي و شهوات و اميال حيواني خود را تأمين نمايد و محرك اصلي باطل عناد با اهل حق ، و شاكله ، و حبّ جاه ، و خودخواهي ، و دنياپرستي است . آنچه كه گفته شد نزد اهلش روشن است و هر فردي در هر محيطي كه هست ميتواند اين وضع را با كم و بيش ضعف و شدت در زندگي فردي ، و خانوادگي ، و اجتماعي ، و حتّي ايدئولوژي‌هاي ، مختلف ببيند .
اما نكته‌يي دقيق و سرّي عميق در اينجا است كه اختصاص باهل حقّ و معتقدين بآخرت دارد ، و شايد بآساني كمتر توجّه بآن ميشود ، و آن اين است كه امر غير از اين هم نميتواند باشد و باصطلاح قانون طبيعت است آن هم قانوني كه استثناء در آن راه ندارد ، و اگر در حقيقت بخواهيم درست گفته باشيم ، جعل الهي است و سنّة اللّه است كه تحويل و تبديل‌بردار نيست ، قول خداست كه ميفرمايد { و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الا اذا تمني القي الشّيطان في امنيته فينسخ اللّه ما يلقي الشّيطان ثم يحكم اللّه آياته و الله عليم حكيم } . علّت هم از خود مردم و در خود مردم است و اين لازمه‌ي تربيت و تكامل است و نهايت حكمت
صفحه -١٢

 هم در همين است . دامنه‌ي اين بحث خيلي وسيعتر و ريشه‌ي اين امر خيلي عميقتر از آن است كه در اينجا بتوان شرح داد .
فقط بايد توجّه داشت كه حقّ و اهل حقّ را سياستي خاص و اصولي ديگر است كه با سياستهاي زودگذر دنيوي فرق دارد . اهل حقّ يك زندگي ابدي و در همين دار دنيا هم نتايج بعدي را در نظر ميگيرند . ولي اهل دنيا ، در همين دنيا هم هستند ، دائماً در پي منافع آني ميگردند ، و چون از براي خود بقائي جز قائم بهمين جسد ظاهري عنصري ، و فضولات بدن اصلي ، قائل نيستند ، ميخواهند تا وقت باقي است از جميع قواي حيواني و احساسات شهواني استفاده كنند و اغلب هم با هزاران گرفتاري ، و درد بيدرمان دست بگريبان هستند ، و دير يا زود دنيا را ، كه تنها معبود و بلكه همه چيز آنها بود ، ميگذارند و در كمال حسرت ميروند ، و بر حسب اينكه از كجا آمده و از كدام عرصه هستند ، با اعمال خود در دار خلود محشور ميشوند ، و بجهنمي كه بدست خود ساخته‌اند ، و عين عملشان است ، بدون كم و كاست جزا داده ميشوند ، خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين .
راستي يزيد از قتل حسين بن علي عليهما السلام ، و گردش دادن سرهاي شهداء كربلا باطراف بلاد ، و عبور دادن اسراي اهل بيت پيغمبر در كوچه و بازار ، چه نتيجه گرفت ؟ جز اينكه مردم با شنيدن خطبه‌هاي آتشين و تكان‌دهنده‌ي حضرت زينب كبري صلوات الله عليها و بيانات امام سجّاد عليه السّلام ، و اطلاع بر احوال و دودمان شهداء ، يك‌مرتبه از خواب غفلت بيدار شدند و روزگار را بر بني‌اميّه تنگ ساختند .
اگر حسين بن علي در آن روزگار فاتح شده بود و چندين سال هم
صفحه -١١

 خلافت كرده بود ، آيا امروز بهمين عظمت از او ياد ميشد ، و امر محمد و آل‌محمّد و ولايت بهمين اندازه جلوه و حضرت سيد الشهداء اينطور در دلها جاي داشت قصد آن حضرت ، از تمام آن حركت ، محو آثار ظلم و جور و اثبات كفر بني‌اميّه ، و اعلاء كلمه حق و تجديد دين جدّش رسول اللّٰه (ص) بود . آيا واقعاً ، براي نيل بمقصود ، بهتر از آنچه كرد راهي وجود داشت ؟
آن همه تبليغات دستگاه معاويه ، و بذل و بخششها از بيت المال بهواداران بني‌اميّه ، و جعل اكاذيب و احاديث ، و كشتارها و حبس‌ها ، و تدابير عجيب و غريب براي اينكه از همان كودكي مردم را نسبت بعلي و آل علي بدبين سازند ، و فاسد كردن نسل ، تا مردم ذاتاً براي دشمني با علي بن ابيطالب آماده شوند ، تمام اين فجايع و نيرنگها چه نتيجه داد ؟ روز بروز نور علوي بر تجلّي خود افزود و امر محمد و آل‌محمد عليهم السلام پيشرفت كرد ، ترديدي نيست بجائي خواهد رسيد كه امام دوازدهم ، يازدهمين فرزند اميرالمؤمنين علي از نسل صديقه كبري ، فاطمه زهراء ، صلوات اللّٰه عليها ، ظاهر گردد ، و با ظهور موفور السرور خود ، دل و ديده منتظران را پرنور و عالم را پر از عدل و داد كند . { ان وعد اللّٰه حق و الساعة لا ريب فيها } و { و ما يدريك لعلّ السّاعة قريب } .
باين ترتيب مي‌بينيم ، بني‌اميّه و بني‌عباس و امثال ايشان ، كه در هر دور و زمان ، با محمّد و آل‌محمّد عليهم السّلام ، دشمني ورزيدند ، نه تنها نتيجه نگرفتند ، بلكه در همين دنيا هم براي خود بدنامي و ننگ دائم خريدند ، و نسلشان منقطع و آثارشان محو گرديد و از قبور بني‌اميّه امروز اثري نيست . بلي بهره‌ي ايشان از اين دنيا فقط چند روزي حيات حيواني ، و شهوتراني ، و دلخوشي بعناوين واهي بود لاغير ، آن هم با مرض و عذاب روحي و هزاران فتنه و بلوي همراه
صفحه -١٠

 بود ، { فاذاقهم اللّٰه الخزي في الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة اكبر لو كانوا يعلمون } .
حال كه باين نكته توجه پيدا كرديم ، نبايد عجب داشت كه انبياء و اولياء و ائمه‌ي اطهار و شيعيان ايشان نه تنها در كمال استقامت صبر ميكردند ، بلكه با طيب خاطر و بُشر وجه ، از تمام آنچه بسرشان ميآمده استقبال ميكردند ، آنها بسياست حق ، و نحوه‌ي اشاعه‌ي امر و سراي باقي ، و سرّ عمر جاوداني ، آشنا بودند . روز عاشورا اصحاب حضرت سيّدالشّهداء در شهادت بر يكديگر سبقت ميگرفتند ، هر چه نائره‌ي جنگ شعله‌ورتر ميشد ، رخساره مبارك آن حضرت گلگونتر ميگشت ، خوب ميدانستند چه ميخواهند و چه ميكنند و بكجا ميروند ، و نيز خوب ميدانستند دشمن را با اعمال زشتش بكجا ميفرستند . راستي عقلها در واقعه كربلا مات و حيران است و ذكرش هر روز تا دامنه قيامت تازگي دارد . با اين شهادت و اسارت اهل بيت طهارت ، حسين بن علي عليهما السلام تيشه بريشه كفر و شقاوت زد ، و اساس كساني را كه ميخواستند باسم اسلام حكومت كنند ، و نيتشان محو اسلام بود ، و اعمالشان بهدم اساس دين منجر ميشد ، از بيخ و بن برانداخت ، و با اين فداكاري ، معنويّت واقعي و حقيقت اسلام را بدنيا نشان داد با اين معنويّت است كه اسلام امروز تا حدّي جاي خود را باز كرده است . و با اين معنويّت و حقيقت است كه بايد روزي اسلام عالم را فرا گيرد ، و الّا امروز نه از خلفاء ، و نه از فاتحين بزرگ صدر اسلام ، و نه از سرداران نامي آن ، و نه از مردان شمشيرزن ، خبري است ، و نه ممالك اسلامي را چنان قدرت و لشكري كه از حيث نفرات و تجهيزات بتوانند پهلو بپهلوي كشورهاي بزرگ بزنند ، چيزي كه هست در اسلام ، و دستورات خاتم انبياء (ص) ، و بيانات ائمّه‌ي
صفحه -٩

 اطهار ، اصولي ، و فوايدي ، و معنويتي است كه پايه‌ي اتحاد ملل ، و مايه سعادت بشر ، و باعث نيل بمدارج عاليه‌ي انسانيّت است . دنياي امروز ، از لحاظ اختلافات نژادي ، و وضع اقتصادي و اجتماعي ، با مشكلات فراواني روبرو است كه ناچار است بطرف توحيد قدم بردارد و اصول مساوات و برادري و برابري واقعي اسلام را بپذيرد . علاوه بر اين اخبار راجع بآخر الزمان و فساد اين ايام علائم و بياناتي از ائمه‌ي اطهار رسيده است كه بسياري از آن واقع شده است و مطالبي فرموده‌اند از فساد و ظلم و جور كه امروز هم نميتوان بمردم گفت و بايد بشود از تمام آنها نتيجه ميگيريم ظهور قائم آل‌محمد عجّل اللّه فرجه كه وعده لا خلف فيه است و بدابردار نيست نيز بوقوع خواهد پيوست . در آيه شريفه هم كه ذكر شد تصريح دارد كه خداوند آنچه را كه شيطان در تلاوت هر پيغمبر مي‌اندازد ، زايل ميكند و آيات خود را محكم ميسازد امر دين كه امر محمّد و آل‌محمّد عليهم السّلام باشد بخدا ارتباط دارد و اين خانه را صاحب خانه‌يي است و ذكري را كه خدا فرو فرستاده است هرآينه خدا حفظ ميفرمايد ، و از جولان باطل ، دولت حقّ را كه دولت باقيّه است بيم و هراسي نيست و عاقبت بسود پرهيزكاران است .
منكر فساد اين ايام نميتوان شد و اين فساد برّ و بحر را فرا ميگيرد عدّه‌يي كه در اروپا و آمريكا و ساير ممالك خارجه تحصيل كرده‌اند ، عموماً تحصيلاتشان در فنون و صنايع و علومي است كه ابداً ربط بدين ندارد ، با اين حال براي اينكه خود را متجدّد و روشنفكر نشان دهند ، بدون اينكه خوانده يا فهميده باشند ، نسنجيده منكر خدا و رسول و ائمّه‌ي اطهار و بيانات ايشان ميشوند ، و هر جا باصطلاح بفرنگي‌مآب بودن خود افتخار ميكنند . دسته‌ي ديگر ، كه اين افتخار را ندارند ، براي اينكه از كاروان تجدّد عقب نمانند ، مصري‌مآب شده‌اند و در
صفحه -٨

 هر مجلس ذكر خلفاء و غاصبين حقوق آل‌محمّد عليهم السّلام را ميكنند و بر دوران حكومت اموي و خلافت بني‌عباس و عظمت اسلام در آن ايّام غبطه ميخورند ، و ابداً ذكري از فضايل اهل بيت و اسمي از ائمه‌ي اطهار و علوم ايشان نميبرند ، و اي بسا دلهايشان را هم نظر كني بوجود امام زمان عقيده ندارند و از امر ولايت بكلي بيخبر و بلكه منكر آنند دسته‌ي سوّمي هم هستند ، كه اگر ضررشان باسلام بيشتر نباشد ، كمتر از دو دسته ديگر نيست ، و آن كساني هستند كه متأسفانه بلباس اهل علم در آمده‌اند و بواسطه قلّت فهم ، از روي جهالت ، و يا از راه عناد و خبث طينت ، با آل‌محمد دشمني ميورزند و مانع ذكر فضائل ميشوند ، و ابدا ميل ندارند مردم امام‌شناس بشوند ، بلكه تمام سعيشان در اين است كه مردم را رو بخودشان بكنند و براي خود رياستي داشته باشند . اين دسته كوشش دارند ، مردم بيچاره را ، تا زورشان ميرسد ، در مسائل حيض و نفاس و نجاسات و ظواهر احكام و تصحيح قرائت و تلفظ حروف از مخرج نگاه دارند ، و دين را فقط منحصر باين ميدانند ، و از آداب طريقت و سلوك و معارف و حقايق و علوم و حكمت آل‌محمّد ، سهل است كه خبري ندارند و ذكري نميكنند ، بلكه گوينده را نيز لعن و تكفير ميكنند ، غافل از اين كه اين دكان دارد روز بروز از رونقش كاسته ميشود و اين رويّه مردم را به بيديني ميكشاند . همانطور كه اشاره كرديم گوئي وضع بهمين طورها بايد باشد ، وقتي كه آفتاب حقيقت با كمال شدّت و حرارت ميتابد ، رطوبات حقد و حسد بحركت درميآيد و بخارات كينه متصاعد ميشود ، و ابرهاي سياه متراكم ظلم و جور و كفر آفتاب را ميپوشاند ، ولي آفتاب عالمتاب ، در كمال سكينه و وقار ، از وراء حجاب ميتابد ، و رطوبات را ميخشكاند ، و ابرهاي ظلماني را ، كه از القاء شيطان در تلاوت نور آفتاب است ، زايل ميسازد . جريان امر نشان ميدهد كه
صفحه -٧

 تمام اين اوضاع و احوال و فساد و عناد ، در مقابل امر حقّ ، بمنزله پشه و باد است . از آنجائي كه ايّام ، ايّام سرعت است حوادث هم با سرعت بيشتري يكي بعد از ديگري بوقوع مي‌پيوندد ، و مردم زودتر از آنچه فكر ميكنيم از اين فساد و خودخواهي و دنياپرستي ، و شهوتراني ، بستوه خواهند آمد . وقوع جنگها ، و بروز امراض كشنده ، و هجوم قحطي و گرسنگي ، مردم را سخت تكان خواهد داد ، و بمبدأ توجّه پيدا خواهند كرد . بعيد نيست در آتيه نزديك در سايه بسط فرهنگ و اطلاع بر عوالم ديگر و افزايش ارتباطات و مبادله افكار و مطالعات تحول عظيمي در احوال بشر پديد آيد و مردم متوجّه بامام و مستعدّ ظهور امام شوند و آنچه كه علت غائي از ارسال رسل و انزال كتب است بوقوع پيوسته امر ولايت بالكمال تبليغ شود ، { اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا } .
تجربه هم نشان ميدهد كه در اين ايّام هر كس با امر محمّد و آل‌محمّد عليهم السّلام درافتاد ، نه تنها سودي نبرد ، بلكه خود را مفتضح و نابود ساخت ، و بعكس كساني كه قدم در ترويج اين امر و نشر فضائل آل‌محمّد عليهم السلام برميدارند بدون اينكه زوري و زري و جمعيّتي داشته باشند امرشان پيشرفت ميكند و خداوند تأييدشان مينمايد .
بنا بر اين خواننده عزيز تعجب مدار كه خداوند حكيم و توانا مشايخ سلسله‌ي شيخيّه را بعظمت خلق ، و كرامت نفس ، و كثرت علم ، و تأليفات بسيار در فنون و شؤن مختلفه ، تأييد فرموده است سرّ اين مطلب در اين است كه ايشان منحصراً تمام وجود خود را وقف بر ائمّه‌ي اطهار و نشر اخبار و ذكر فضائل ايشان كرده‌اند ، و سعي دارند سطح معرفت مردم را بامام بالا ببرند ، و نور ايمان در دلها بتابانند و نزد ايشان پايه‌ي هر چيز امام است ، و مأخذ تمام بيانات
صفحه -٦

 و علومشان فرمايشات ائمه‌ي اطهار است . در بيش از هزار جلد تأليفات خودشان مشايخ سلسله‌ي شيخيّه بكليّه‌ي ايرادات و اعتراضات در كمال ادب و انصاف جواب كافي و شافي داده‌اند . مخالفين ايشان را هم كه نگاه ميكنيم هيچ كدام ايراد بزرگ قابل بحثي نتوانسته‌اند بگيرند ، ولي هر چه بخواهيد تهمت و فحش و ناسزا نثار ميكنند ، و لعن و تكفير مينمايند ، و نسبتهاي دروغ ميدهند ، و هيچ كس هم نيست از اين عوام الناس كه بيايد و ببيند و بپرسد اين طايفه واقعاً چه ميگويند . اين بيچاره مردم عوام گوشهاي خود را بدست يك عدّه عالم‌نما و شيطان صفت داده‌اند تا هر جور خواست ، و تا جائي كه تيغش ميبرد ببرد ، و اين عدّه حمّال الكتاب نميگذارند مردم بيچاره بخود آيند و باهل حق رجوع كنند اما تكليف فرنگي‌مآبها و مصري‌مآبها هم معلوم است هوش دارند . ممكن است خيلي از مطالب را پس از آنكه شنيدند بفهمند و تصديق هم بكنند . ولي شيطان در قالبهاي ديگر مانع آنها است .
در چنين وضعي مسلمان عاقل و بلكه هر فرد عاقل بايد ، چه در امر دنيا و چه در امر آخرت ، فكر كند و همين كه ديد مرگ يقين است ، و احتمال بسيار بسيار ضعيفي هم داد كه ممكن است پس از اين دنيا عالمي باشد ، در صدد اصلاح حال خود برآيد ، و كمال بي‌انصافي و ظلم بنفس است كه در اين راه تعصّب جاهليّت بخرج دهد ، بايد دانست كه هر كسي در قبر خودش ميخوابد ، و از او نخواهند پرسيد ديگران چه كرده‌اند و ميكنند . ولي مسلّماً از او خواهند پرسيد { خودت چه كرده‌اي } . و باز بايد دانست كه هر كس با عمل خودش محشور ميشود ، و بهشت و جهنّمش در هر عالمي با خودش است . عين عملش است كه بصورت اخروي در آخرت بآن جزا داده ميشود . و بهشت و جهنّم ديگران
صفحه -٥

 بمن و تو ارتباط ندارد ، با اين وصف مسلمان واقعي نظر ميكند ببيند اسلامي كه پيغمبر خواسته بود چه بود ، و الّا اسلامي كه ساخته و پرداخته اين و آن باشد دين خدا نميشود . پس از آنكه فهميديم خداوند اجر رسالت را محبت ذو القربي قرار داد ، و فرمود اين اجر هم كه خواستم بر له خود شما و بسود خود شما است و توجّه داشتيم كه اجر و مزد ثمره و نتيجه كار است ، تكليف ما روشن ميشود كه بايد رجوع ما ، در جزئي و كلي ، و در همه‌ي امور ، بدوازده نفس مقدس باشد كه ائمّه طاهرين هستند و بس . امروز هم كه امام دوازدهم عجلّ اللّٰه تعالي فرجه غايب است ، مثل همان ايّام كه ائمّه تشريف داشتند و همه‌ي مردم نميتوانستند بخدمتشان برسند ، فرق نميكند ، دستور صريح داريم بكساني رجوع كنيم كه اخبار ايشان را روايت و آثار ايشان را حكايت كنند ، و رجوع بايشان نه از لحاظ شخص خود ايشان است بلكه فقط و فقط از اين نظر است كه بلحن امام آشنا هستند و راستگو و امين ، و با هواي نفس خود مخالفت ورزيده‌اند ، و تابع مولاي خود شده‌اند ، و ايشان هم حق ندارند غير از فرمايش امام بياني بكنند . شناختن اين اشخاص هم آسان و راه هم سهل و ساده است ، ان الله يريد بكم اليسر و لايريد بكم العسر . در اين راه شخص بايد مواظب باشد گول قدرتهاي دنيائي را نخورد و بفكر كار خود باشد ، هر كس طالب هر چه باشد بآن ميرسد . امر حقّ و سياست حقّ و پيشرفت امر آل‌محمّد عليهم السلام ، نظم و نسق خاصّ ، و براي اين كار رجالي دارد ، و اين تكفيرها و لعنها و تهمتها چون كف آب ميگذرد { و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض } .
ما بايد توجّه داشته باشيم كه خداوند كريم بعنايت خاصّه‌ي خود ذخاير گرانبهاي مادّي و معنوي بما عطا فرموده است ، و ما بايد شكر نعمت پروردگار
صفحه -٤

 كنيم ، و از ذخاير مادّي بنحو احسن بهره‌برداري نمائيم ، و در نعمتهاي معنوي قدر نعمت وجود بزرگان را بدانيم ، كه اگر شكر نعمت بجاي آورديم ، خداوند نعمتهايش را بر ما زياد ميفرمايد و الّا عذاب پروردگار كه بسيار شديد است بر همه‌ي ما نازل خواهد شد ، و خداوند نعمتهاي گوناگون خود را از ما خواهد گرفت و بر آنها قوم ديگري را خواهد گماشت كه كفران نورزند .
فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين .
فريدون بهمنيار
مهندس معدن از مدرسه‌ي عالي معدن پاريس
دكتر در علوم از دانشگاه پاريس ( سُرْبُنْ )
تهران مهرماه ١٣٤٦ هجري شمسي

صفحه -٣

 ترجمه مقدمه‌ي مؤلف
متن موجود شش سال قبل در سالنامه‌ي دانشكده اديان‌شناسي دانشگاه تحقيقات عاليه سُربُن ( ١٩٦١ - ١٩٦٠ ) منتشر شد .
اگر بخواهم عللي را كه سبب تحرير اين رساله شده است بيان كنم بايد همانا بذكر عللي بپردازم كه بآن علل سالهاي متمادي است عمده تحقيقات اساسي خودم را بفلسفه تشيّع در ايران اختصاص داده‌ام ، و چون پيش هر فيلسوف ريشه چنين عللي در سرّ نهان ذات او است و بميل و جذبات معنوي لازمه‌ي اين ذات بسته است پس بالاخره منجرّ باين ميشود در صدد برآئيم توضيح دهيم چگونه و چرا مؤلّف اين اوراق هست آنچه هست و در اينجا نه مجال اين كار و نه جاي آنست .
فقط ميخواهم اين نكته را خاطرنشان سازم : از ابتداء جواني با علاقه‌اي مفرط بتحقيقات فلسفي و مباحث الهي صرف وقت ميكردم ، مطالعات من در فلسفه‌ي مربوط بقرون وسطي مرا بآموختن زبان عربي و سپس فارسي وادار ساخت فلسفه‌ي شيعه گنج پنهاني بود كه من آن را كشف كردم و تا بحال در غرب مورّخين فلسفه بآن پي نبرده بودند و من در اسلام وارد و ساكن معنوي اين سرمنزل امن و امان شدم در اوائل امر براي شروع بتحقيق و نشر آثار شيخ اشراق سهروردي پرداختم و چندين سال خود را وقف اين كار كردم . بعد از آن متوجّه سيد حيدر آملي ، مفسّر شيعي آثار محيّ‌الدّين بن عربي ، و ملا صدراي شيرازي ، مفسّر كتاب كافي كليني ، و قاضي سعيد قمي ، مفسّر كتاب توحيد شيخ صدوق و امثال ايشان شدم كه در واقع بالاخصّ راهنمايان من بودند . تا
صفحه -٢

 اينكه در طيّ همين طريق ، قريب به بيست سال است ، بآثار شيخ احمد احسائي و بعدا بآثار جانشينان او برخورد كردم ، و در مجموعه‌يي كه از كتاب المشاعر ملّاّ صدراي شيرازي بچاپ رسانده‌ام ، در تعليقات و يادداشتهائي كه بزبان فرانسه نوشته‌ام سعي كرده‌ام آنطور كه مطالب بنظر من جلوه كرده است چند كلمه‌يي باختصار بگويم ، و قبل از اين هم ، در فرانسه ، از اين مقوله در انتشارات و ساير نوشتجات خود بحث كرده بودم .
بلي فلسفه‌ي تشيّع بر اغلب مردم ، در مغرب ، تقريباً بالكلّ نشناخته مانده است ، و در غرب بالاخصّ بمطالعه‌ي احوال و آثار فلاسفه‌ي اسلامي كه معروف مكتب متكلّمين لاتين در قرون وسطي بوده‌اند ( الكندي ، ابن فارابي ، ابن سينا ، ابن رشد ) پرداخته‌اند ، ولي بعقيده من نشناخته‌تر از آنچه گفتيم ، آثار مشايخ مكتب شيخيّه است كه بكلّي مجهول مانده است . و معذلك بعنوان يك فرد فيلسوف ، كه بسيار خوانده و تحقيق كرده است و تجربه زياد دارد ، ميتوانم شهادت بدهم كه اين مكتب براي هر طالب حكمت معنوي و محقّق در فلسفه ديني اهميّت اساسي دارد . علاوه بر اين ميتوانم بگويم آنچه كه توانسته‌ام از اين مكتب براي همكاران غربي خود بيان كنم ، توجّه كامل آنها را جلب و علاقه شديد ايشان را تهييج كرده است . من مانند يك فيلسوف ثمره ذاتي و فايده حقيقي يك فكر ، يك اصل ، و يك مكتب را ملاحظه ميكنم و وظيفه من نيست بموضوعاتي غير از اين وارد شوم . سوءِ تفاهمها و سوءِ تعبيرات ، مشاجرات و منازعات قلمي ، توطئه و تحريكات ، جانبداريها و همه اينها چيزي نيست كه مورد علاقه و مربوط بفيلسوفي باشد كه همه علاقه‌اش متوجه حقيقتي است كه مطلوب معنوي او است .
بهمين جهت پس از آنكه ، چند سال قبل ، اثر مهمّي را ، كه توسط شيخ معظّم سركار آقا ( ابوالقاسم خان ابراهيمي كرماني ) راجع بشرح احوال و فهرست كتب مشايخ عظام انتشار يافته بود ، ديدم ، بنظرم رسيد فرصت بسيار مناسب خوبي است كه نظر اجمالي مختصري از زندگاني مشايخ و اصول عقايد شيخيّه
صفحه -١

 بزبان فرانسه بدهم . امّا ، از خواندن متون فارسي مطالبي استنباط و در اطراف آنها بفرانسه فكر شده بود و براي بيان معاني مورد نظر بزبان فرانسه بطوري كه مفهوم باشد ، لازم بود موضوعات را در هم ريخت و با هم آميخت و از نو ساخت و آهنگ اصطلاحات را تغيير مقام داد تا بمعيار اصطلاحات فلسفي كه در زبان فرانسه مصطلح است درست آيد و مطلب همانطور كه در خارج واقع هست مفهوم ذهن واقع گردد ، ( بعبارت كوتاه و باصطلاح غربيها ، متن فارسي مجددا بفرانسه فكر شده بود و بعبارات و اصطلاحات فلسفي مصطلح در زبان فرانسه تغيير لحن داده بود . ) . بنا بر اين مسلّم و روشن است كه برگرداندن چنين متني از زبان فرانسه مجدّداً بزبان فارسي باندازه‌ي عمل اوّل دشوار است .
از هم اكنون خود من متوجّه اين اشكال و صعوبت اين امر شده‌ام و آن هنگامي بود كه اخيراً در يكي از مجلاّت ايراني يك سلسله مقالات انتشار يافت اين مقالات با حسن نيت نوشته شده بود و من مسلّماً ، از مؤلّف آن امتنان دارم كه سعي كرده است كارهاي مرا درباره ملّا صدرا بخوانندگان ايراني بشناساند . امّا ثابت و مسلّم است ، تعبيراتي كه از خود آورده است و بعض عقايد كه مصرّحاً به شيخ احمد احسائي نسبت داده است ، نه با طرز تفكّر و نحوه ديد من بدرستي مطابقت دارد و نه با نيّات و نظريّات بسيار دقيق حكيم بزرگ الهي شيخ احمد احسائي وفق ميدهد .
بهمين جهت و با توجّه بهمين مشكلات است كه من از دوست عزيزم آقاي دكتر فريدون بهمنيار ، براي تمام زحمتي كه كشيده ، و براي تمام كاري كه متحمّل شده است ، تا در اين مقام بسرحدّ امكان با طرزي وافي و مطابق با واقع ، انديشه و نيّات مرا ترجمه نمايد ، بهمان درجه امتنان بيشتر دارم . من از او امتنان دارم كه ابتكار اين ترجمه را بدست گرفت و سپاسگزارم كه بدين گونه بنزد خوانندگان ايراني واسطه من باشد .
عقيده دارم اين رساله مختصر و اين نظر اجمالي كلّي ، با همين وضعي كه هست ، بحال بسياري از خوانندگان مفيد واقع ميشود . علي الخصوص بهتر اينكه
صفحه ٠

 متن اصلي نيز مجدّداً در اينجا بضميمه‌ي ترجمه‌ي فارسي منتشر شده است ، تا كساني كه از بين خوانندگان دو زبان را ميخوانند بتوانند بتمرين مفيدي از لحاظ لغت و اصطلاحات بپردازند .
اين نكته را هم اذعان و ادّعا نمائيم : ما عدّه‌ي قليلي از مردم هستيم كه باين مراتب فكر ميكنيم و در اين عوالم سير مينمائيم ، هرگز هم جز عدّه‌ي قليلي نبوده‌ايم و جز عدّه‌ي قليلي نخواهيم بود كه باين درجات از مراتب وجود مي‌انديشند در عصري كه طرز زندگي و مفهوم زيستن و روش تفكر بنحوي كه امروز مي‌پسندند ، تمام قواي خود را بكار ميبرد تا مردم را از هر گونه علاقه نسبت بامور معنوي و توجّه بعالم غيب منحرف سازد ، مسؤليّت ما بهمان درجه زيادتر و سنگين‌تر است . هر كجا و از هر جا كه باشيم ، همبستگي ما بتمام سالكان طريق حقيقت و اهل معني ، كه خود را بر همين گونه تفحّصات وقف كرده‌اند ، نيز بهمان اندازه بيشتر و بزرگتر است . بوضعي كه فلاسفه شيعه ، خاصةً شخصي مثل شيخ احمد احسائي ، تعليمات چهارده معصوم را تفكّر كرده‌اند و انديشه‌يي كه از مفهوم واقعي و حقيقت اين چهارده نفس مقدّس دارند ، بقدري بلند و حيّز آن عالمگير است كه ميتواند با بعض از مسائل و پاره‌يي مشكلات ، كه امروزه فلسفه غرب بدان دچار است ، روبرو شود و جوابگوي آنها باشد . بدون اين تعليمات و بدون اين مفهوم ، ديد خاصّ خود من از جهان و جهانيان ، و چشمي كه من از آن عالم را اكنون مي‌بينم ، باين كيفيّت كه امروز هست ، نبود .
يقين دارم باين طور ببهتر وجهي بدوستان ايراني خودم مراتب حقشناسي خود و ديني را كه بآنها دارم فهمانده‌ام ، و السّلام .
هنري كُربين
استاد دانشگاه تحقيقات عاليه در سُربُن
تهران - دسامبر ١٩٦٦ - آذر ماه ١٣٤٥
( مقابله شد )
صفحه ١


مكتب شيخي
از حكمت الهي شيعي
بقلم هنري كُربين استاد دانشگاه تحقيقات عاليه در سُربُن
با ترجمه‌ي فارسي از دكتر فريدون بهمنيار

صفحه ٢

 مكتب شيخي
از حكمت الهي شيعي
چنانچه از توسعه تفكر شيعه در هر يك از مراحلش نمودار كامل و روشني از جاي ديگر در دست داشتيم تعيين مكتب شيخي و سنجش مفهوم واقعي آن براي ما خيلي آسانتر ميشد . متأسفانه هنوز كار زياد و تحقيقات بسيار بايد تا در جزئيّات بناي تشيّع نفوذ كرد و بر تبدّلات احوال و تغييرات اوضاع آن وارد شد .
اما تحقيق از مكتب شيخي ، بسا ممكن است ، بدون شكّ ، يكي از مستقيم‌ترين كوششها در جهت نزديك شدن باين امر باشد ، در حقيقت ، طبق استعمال كلمه‌يي كه در ايران و در عراق منتشر است ، موضوع مورد بحث ما در اين رساله شيخي بودن و مكتب شيخي است ، اين عنوان بسبب مؤسّس آن شيخ احمد احسائي ، شيخ اجلّ مطلق ، باين مكتب داده شده است ، اما علي رغم آنچه گفته‌اند ترديدي نيست كه شيخ هرگز خيال اين را هم كه { مؤسّس } مكتبي متمايز باشد نكرده است . تنها قصدش اين بود كه بتعاليم تامّه و تمام عيار ائمّه‌ي اطهار تشيّع اثني‌عشري بنحو اتّم مؤمن وفادار باشد و علوم ايشان را احياء نموده بآنها جان تازه بخشد . بنا بر اين بهتر و مناسبتر است اين مكتب را انتگريسم ( تاميه ) بخوانيم و براي بيان وضع آن كلمه انتگريسم بكار ببريم ، مشروط بر اينكه بآنچه اين كلمه عموماً در غرب
صفحه ٣

 ميتواند معني بدهد زياد مقيّد نباشيم . چه در حقيقت نه مراد واقعي حفظ اصول و اعتقاداتي است كه بر پايه‌ي فرضيّات و استدلالات منطقي تعبّداً معيّن شده است ، و نه منظور اصلي اسارت در قيد كلمات و بحث در ظواهر الفاظ است و نه بالاخره مقصود تظاهر قشري است ، انتگريسم گفتيم از اين نظر كه در آن واحد نظر باصول عقايد و شرايع و توجّه كامل بوضع معنويّت و حقيقت دارد ، آن هم حقيقت و معنويّتي كه با شريعت بستگي تامّ داشته باشد ، و اين شريعت و حقيقت در اين بهم بستگي مشروط و متّكي باماميّتي منزّه و تمام عيار است . قصد متوجّه اين تشيع كامل است كه معني اصطلاحي آن جز تصديق ريشه‌ي لغوي شيعه چيز ديگري نيست و در واقع توجيه و تفهيم اين كلمه است كه مؤمنين بائمّه‌ي اطهار و واقفين باسرار ايشان را معيّن ميسازد .
اگر تغيير وضعي را كه اساساً براي تشيّع اثني‌عشري پيش آمد در نظر بگيريم { تشيّع كامل } را از راه تضادّ درك خواهيم كرد ، توضيح آنكه تشيّع اثني‌عشري كه هميشه از ابتداي امر مذهب اقليّتي بود از اوايل قرن شانزدهم ميلادي با ظهور صفويه در رديف مذاهب رسمي كشوري درآمد . از آن هنگام بناچار { سازماني مذهبي با سلسله مراتب معيّن } بطور رسمي تشكيل شد ، كه هر چند تفصيلات سنگين كليسائي را نداشت ولي چيزي نظير حوزه‌ي روحاني و { هيئت علميّه } بود . تشيّع واقعي معنوي با اين تشكيلات رسمي مخالف است و اين تضاد كاملاًّ محسوس است بر هر كسي كه فهميده باشد چرا و چگونه پديده‌ي عميق و معنوي تشيّع را نميتوان بعوامل علم الاجتماعي و سياسي محدود ساخت . چه گاهي بعضي نسنجيده و با شتابزدگي كوشيده‌اند پيدايش و پديده‌ي تشيّع را بر پايه‌ي اين اصول توجيه نمايند ، و حال آنكه پديده‌ي معنوي تشيّع بآنطور كه در حقيقت ذات خود هست دستخوش اين تعبيرات و توجيهات
صفحه ٤

 نميتواند واقع شود ، و بايد گفت كساني كه در اين راه سعي كرده‌اند نه تنها موفّق نشده‌اند بلكه اين توضيحات جنبه‌هائي را كه تشيع بمفهوم واقعي و در حقيقت ذات خود با آنها فطرةً مخالف و قهراً در نزاع است برجسته‌تر و آشكارتر ميسازد .
براي درك اصل مسلّم و لازمه‌ي تشيّع بايد اساساً در نظر داشت كه پايه و سنگ بناي تشيّع يعني معرفت امام در حكمت الهي شيعي و نسبت باين حكمت همان وضعي را دارد كه مسيح‌شناسي يا في الحقيقه معرفت باطني بمسيح در حكمتهاي الهي مسيحي دارا است . معرفت امام با باطن وحي قرآني و باطن وحيهاي انبياء سلف بستگي دارد و بنا بر اين بتأويل و تفسير باطن و حقيقت تنزيلات آسماني مربوط ميشود . محقّق است طيّ سه قرن از زمان نصيرالدين طوسي تا دوره‌ي احياء صفوي با فكر تشيّع و در عالم تشيّع كار بزرگي انجام گرفت ( بايد از علّامه حلي ، ابن ابي‌جمهور ، رجب برسي ، حيدر آملي ، علي تركه اصفهاني و تعداد ديگري اسم برد ) ثمره و نتيجه‌ي تمام اين زحمات در مكتبهاي فلسفي كه از آن زمان رونق گرفته بود در درجه اوّل با ميرداماد و مكتب اصفهان ظاهر شد . اين احياء فلسفي و تجديد حكمت منحصرا پديده‌يي مخصوص اسلام ايراني و در ساير اقطار عالم اسلام بدون معادل و بيمانند ماند .
امّا نيز اين مسأله مسلّم و پابرجاست كه هر چند حكمت الهي شيعي و يا تشيّع حكمتي با دوره‌ي تجديد صفوي موقعيّت مناسب بدست آورد ، ولي بمحض اينكه تا حدّي بنحوي از پرده‌ي استتار در آمد با تشكيلات رسمي روبرو و بوضعي دچار شد كه دست كمي از سابق نداشت بناچار ملّا صدراي شيرازي مانندي و شاگردان و جانشينانش از ناحيه‌ي { حوزه علميّه } رسمي بمشكلات كمي دچار
صفحه ٥

 نشدند و مجبور شدند ايشان نيز تا حدّي تقيّه بكار بندند و نظام تعليم و تعلّم { سرّي و باطني } را رعايت كنند . در حقيقت آنگاه در تشيّع رسمي همان حادثه پديد آمد كه ساير جاها بر اسلام وارد شد و جا دارد بر آن تأسّف خورد ، و آن تسلّط روز افزون فقه و شرايع و اصول احكام فقهيه و طرز قضاوت بود كه سعي داشت با مفهوم خداشناسي مطلق يكي باشد و بعبارت ديگر خداشناسي را منحصر بهمين ظاهر احكام داند ، معذلك نسلاً بعد نسل تا بروزگاران ما بدون خستگي و احساس ناتواني كوشش پيروان حكمت الهيه ادامه دارد . درست بگوئيم { حكمت الهيّه } بطور صحيح آنچه كه ما از كلمه‌ي فيلوزوفي ( فلسفه ) و تئولوژي ( خداشناسي ) اراده كرده و ميفهميم نيست بلكه در حقيقت واقع و از لحاظ ريشه‌ي لغوي يك { تئوزوفي } است و جمله‌ي عربي حكمت الهيه عينا معادل تركيب يوناني { تئوزوفيا } است .
تمايل مقامات رسمي و متصديان كلاً متوجه علم قضا از فقه و اصول و احكام ظاهري و مسائل مربوط بحقوق و ذمّه بود و اغلب اوقات صرف بحث در شقوق مسائلي ميشد كه حتّي در تمام عمر مورد پيدا نميكرد . بدبختانه در مقابل اين تمايل شديد بفقه و اصول و ظاهر احكام ، هر كس از پي اين حكمت الهيّه ميرفت در معرض نافهمي و اغلب مورد سوءِ ظن قرار ميگرفت . معذلك كساني كه با اينهمه بيانات ائمّه كه سرچشمه‌هاي { حكمت الهيه اماميه } است آشنائي دارند چگونه ميتوانستند دست برداشته و كنار بروند ؟ منتهي از شدّت حوادث ، تشيّع ، كه باصطلاح مجبور بود خرده خرده خودش را از خودش پنهان كند ، وضع باطني خود را حفظ كرد ، و اهلش وضعي را شناختند كه هميشه و همه جا نصيب اهل حكمت و صاحبان عرفان شد .

صفحه ٦

 وضعي كه چنين بسرعت تشريح شد ( و موضوعي است كه در ايران راجع بآن زياد بحث ميشود ) نيز ميتواند روي‌هم‌رفته موقعيّت آنچه را كه باسم مكتب شيخي مشهور است معيّن سازد . خواسته‌ي مكتب شيخيّه يك امام‌شناسي تامّ و مترقّي است و هميشه قصد دارد سطح چنين مكتب اماميّه‌يي را بالا ببرد ، در بادي امر ، همين اراده و ميل بارتقاءِ و سعي در بالا بردن سطح شعور مردم در معرفت امام ، اين مكتب را باين صورت جلوه‌گر و مشخص ميسازد كه در عالم معني { تهذيب مجددي } و در آنچه مربوط بماوراءِ طبيعت است { نظم و نسق جديدي } آورده است .
اين { تهذيب و تعديل } باين مكتب قدرت عمل و وسعت ميداني ميدهد كه با ساير نهضتهاي { اصلاح طلبي } ، كه در ساير نقاط عالم اسلام شناخته شده و بيشتر كوشششان تطبيق دادن دين با اوضاع روز است ، بكلي فرق دارد . بدنبال حكمت الهيّه رفتن ، آن هم حكمتي كه منحصراً از متون اخبار و نصوص ائمّه‌ي اطهار گرفته شده است ، و انكار رجحان علم فقه و اصول بر حكمت الهيه مطلبي بود كه في البداهه و بدون مقدّمه براي همه مجتهدين قابل فهم نبود . صحيحتر بگوئيم مسائلي بر اين مجتهدين عرضه ميشد كه ساختمان دماغ و وضع روح و شاكله‌ي ايشان حتّي باين درجه نبود كه آن مسائل را اخذ كنند و ضمنا ايشان را بوحشت و اضطراب مي‌انداخت .
با وجود اين بعيد است كه شيخيّه صاف و ساده پهلو بپهلوي حكماي پيرو مكتب ملا صدرا و فلاسفه‌ي پيرو بوعلي سينا و اشراقيون خيمه بزنند و به اردوگاه اينان بپيوندند .
محقّقاً در جاهائي بر يكديگر عبور و با هم تلاقي ميكنند ، اما منابع
صفحه ٧

 شيخيه هميشه بر عين متون اخبار و بيانات ائمّه‌ي اطهار متّكي و باقي است ، و روش تفكّر ( بطرز رواقيّون ) خيلي باطني‌تر و بيشتر بر اساس تأويل باطن و بر پايه‌ي فهم و تفهيم متّكي است تا بر پايه استدلالات عقليه و جدل . نه تنها فاصله‌ي زيادي شيخيّه را از حكماء و فلاسفه مذكور در فوق جدا ميسازد بلكه بهمين اندازه شيخيّه از صوفيّه فاصله دارد ، زيرا شيخ طريقت و شخص او ، آنطور كه در نزد صوفيه ملحوظ است ، بنظر شيخيها بمانند غاصب نيابت امام غائب است و با اعتقاد بغيبت امام و و زمان غيبت نميسازد . بلكه شيعه‌ي مؤمن در سير و طلب جز يك شيخ راهنما و هادي بشخص و بنام ، نميتواند داشته باشد كه خود امام { صاحب غائب از نظر و حاضر در دل } است . از اين رو ما مواجه هستيم با يك نوع اصول عقايد و يك نوع معنويت خاصّ كه بعض جهات مشترك با فلاسفه ( اشراقيّون مثلاً ) و با صوفيّه دارد بدون اينكه هيئت و وضعش بر شكل آنها و يا بر قيافه اينها باشد ، زيرا مكتب شيخيّه بالتّمام از روي تعاليم ائمّه‌ي اطهار طرح‌ريزي شده و بيانات ايشان را ميزان قرار داده است .
خود از همينجا است كه براي ما مشكلات شروع ميشود . زيرا اين تعاليم ائمه را بايد قبل از هر چيز به بهترين وجهي ، حتّي در جزئيات آن ، شناخت و به بهترين وجه جاي هر چيز را معيّن كرد . بايد دانست اين تعاليم مجموعه‌ي عظيمي را تشكيل ميدهد كه نه فقط شامل متوني است كه در دائرة المعارف بزرگ مجلسي بحار الانوار محمدباقر مجلسي ( متوفاي ١٧٠٠ و ١١١١ ) كه آخرين چاپ سنگي تهران آن ( ١٣١٥ - ١٣٠٣ هجري ) مشتمل بر بيست و شش جلد در چهارده مجلد بقطع وزيري است از سال ١٩٥٧ مشغول چاپ سربي آن در تهران هستند و بايد مشتمل بر صد مجلد بقطع ربعي باشد و تقريبا دوازده مجلد تا اين تاريخ منتشر شده است ( شيخ محمد آخوندي و شيخ جواد علوي ) .
ضبط است ، بلكه اخبار و احاديثي را هم كه در رسائل
صفحه ٨

 ديگر متفرّق است نيز در بر دارد و در اين رسائل بالاخصّ اخباري هست كه توجّه { بمعارف باطني } از آنها بهتر آشكار است . اين قسمت اخير محتاج تحقيقات زيادي است و بايد از مؤلفين اسماعيلي كه اين اخبار را بكار برده‌اند شروع كرد . اين مجموعه‌ي عظيم نه تنها پايه و اساس تفسير باطن وحي قرآني بر طبق بيانات ائمه‌ي اطهار است بلكه در عين حال دائرة المعارف و مجموعه‌يي از انواع علوم و دانستنيها است وقتي كه محققان شيخي وفاداري و انتساب خود را بتعاليم تامه و كامله‌ي ائمه اطهار اظهار مينمايند رجوع اشاراتشان باين مجموعه‌ي عظيم است ( بعداً در قسمت سوم مجال خواهيم داشت دقيقاً توضيح دهيم چگونه و چرا وضع شيخيّه معذلك و با وجود اين مراتب در قبال اين مجموعه‌ي عظيم با وضع قشري ظاهري مكتبي كه اخباري گفته ميشود بكلي مغايرت دارد ) .
بدون شكّ اوّلين مسأله‌يي كه يك نفر مورّخ اديان ، پيش خود ، بطرح آن كشانده ميشود ، و نخستين سؤالي كه از خود ميكند مربوط بتكوين اين مجموعه است . معذلك ، بفرض محال ، اگر ما ميتوانستيم نمايش روشن و نمودار اطمينان‌بخشي هم از مراحل جمع‌آوري اخبار و انتقال روايات داشته باشيم ، باز بهره و استفاده از آن جز تقريبي كاملاً سطحي چيز ديگر نبود . براي اينكه اثر و عمل اين مجموعه‌ي عظيم را در امري معنوي كه محصول روح و حقيقت تشيع است بچنگ آوريم ، بايست شالوده و تركيب كلّي آن را بيرون كشيد و دسته‌بندي موضوعات و متون و رجوع آنها و نيّات مختلفي را كه سبب طبقه‌بندي اخبار و احاديث بوضع خاصّ شده است و امثال اين موارد را خوب از هم شكافت .
خود مؤلّفين شيعه ملاكها و علائمي چند بدست ما داده‌اند . خوانساري ،
صفحه ٩

 مثلاً بعضي از آنها را بما عرضه ميكند رجوع شود بروضات الجنات ١٣٠٦ هجري مبحثي كه به رجب برسي ص ٢٨٥ اختصاص داده شده است ( چاپ سنگي تهران نيم‌ورقي و در اصفهان چاپ مجدد سربي آن در جريان است ) ، ايضاً مراجعه شود بذيل صفحات همين رساله ص ٣٦ شماره ١ پاورقي .
( امتياز خوانساري در اين است كه نسبت بشخص شيخ احمد احسائي و آثارش كمال احترام و ستايش را قائل است و حال آنكه ديگران با بغض و عنادي كه نسبت بشيخ داشته‌اند هر محققي را كه سابقه بموضوع نداشته گمراه ساخته‌اند . ) اين موازين و ملاكها گواهي ميدهد و مؤيّد اين است كه بفرض مكتب شيخي تجديد دوره يا احياءِ امري باشد ، ولي بهيچ وجه در قلمرو مذهب اماميّه ، بدعتي نيست ، و اگر مدّعي است كلّيه‌ي روايات مربوط بحكمت الهي را از قديمترين شهود و اظهار كنندگان آن اخذ و نقل مينمايد ، بحقّ ادّعا ميكند و شايستگي اين عنوان را دارد . در فهرستي كه خوانساري از حافظه‌ي خودش ميشمارد ، با وجود اينكه دقيقاً بررسي نشده است و كامل نيست معذلك بقدري اسامي مشهور وجود دارد كه نميشود بساحت ايشان نسبت غلو داد ، مگر اينكه از جهالت عجله كرد و نابخردانه شتاب ورزيد . براي بيان رويّه‌ي شيخيّه همانا شايسته‌تر است بجاي لفظ غلوّ كلمه انتگريسم ( تاميه ) را بمعناي دقيقي كه در فوق مذكور افتاد بكار برد ، اين كلمه حقيقت و امر واقعي را ميرساند و قصدي را كه مبدأ اين امر واقع است و بآن حقيقت اصالت بخشيده محقّق ميسازد ، بدون اينكه درباره‌ي امري ، كه هميشه تماميّت و كمال تشيّع بآن بوده و خواهد بود ، قضاوت
صفحه ١٠

 مقرون بتعصّب نمايد و رأي قاطع دهد در باب متقدمين روايتي مكتب شيخيه ، براي هر گونه تحقيقات آتي ، كمال اهميت را دارد اسامي شخصيت‌هاي شيعه را كه خوانساري بر شمرده است ثبت و ضبط كرد . و اين رجال ، { حلقه‌هاي سلسله‌ي روايت } اخباري هستند از ائمه‌ي اطهار كه بالاخص رنگي { عرفاني } دارد ( فرصت خواهيم داشت بعداً در قسمت سوم اين جزوه وضع شيخيه را در برابر اخبار بطور عموم بدقت بيان كنيم ) در ابتدا بايد سه نفر از اصحاب خاص امام پنجم و امام ششم ( محمد باقر متوفاي ٧٣٣ - ١١٥ و جعفر صادق متوفاي ٧٦٥ - ١٤٨ ) را اسم برد كه عبارت باشند از مفضل بن عمر الجعفي ، جابر الانصاري و جابر الجعفي ( اين را هم نيز ميدانيم روايات اين سه نفر در حكمت الهي اسماعيليه تا چه درجه اهميت دارد ) بعد شدهان بن خليل نيشابوري كه از اصحاب نزديك امام نهم ، محمد جواد متوفاي ٨٣٥ - ٢٢٠ بود ( ممقاني ، تنقيح المقال ، ٥٤٧٠ ) ابوجعفر محمد صفار قمي ( متوفاي سال ٢٩٠ هجري ) . كه امام يازدهم ، حسن عسكري ، متوفي بسال ٨٧٤ - ٢٦٠ و فرزندش را كه امام غائب گرديد ، شناخت ، اين شخص مؤلف بصائر الدرجات است ( ريحانات الادب جلد دوم ص ٤٨٣ ، شماره ٨٧٣ ) ، فرات بن ابراهيم الكوفي ( ممقاني ، ٩٤١٢ ) ، يكي از منابع ابن بابويه و مؤلف يكي از اولين تفسيرهاي شيعه است ( تفسيري را كه بامام يازدهم نسبت داده شده است با اين تفسير جمع كرده‌اند ) ، علي بن ابراهيم بن ماهويه قزويني ( ممقاني ، ٨٢٠٢ ) ، شيخ صدوق ابن بابويه از قم ( متوفاي سال ٩٩٢ - ٣٨١ ) ، يكي از بزرگترين حكماي الهي نامي شيعه اين دوره و مؤلف قريب به سيصد جلد كتاب كه بين آنها در اين مقام مناسبت دارد خصوصاً و اساساً بفكر كتاب المجالس بود ( ريحانات ، جلد دوم ، ص ٤٧٠ ، شماره ٨٥٥ ) ، سيد رضي ( متوفاي ٤٠٦ هجري ) ، مخصوصاً تأليفش كتاب خصائص الائمة ( ريحانات ، جلد دوم ص ٢٥٩ ، شماره ٥٣٩ ) ، قطب‌الدين سعيد راوندي ( متوفاي ٥٧٣ هجري ) . كه قبرش در قم است ، در حرم حضرت فاطمه ، خواهر جوان امام هشتم ( ريحانات ، ص ٣٠٥ ، شماره ٤٧٧ ) ، يحيي بن بطريق ( متوفاي ١٢٨٤ - ٦٠٠ ) ، بخصوص در خصائص ( مجموعه‌اي درباره امام اول ) و كتابش عمدة ( ريحانات ، جلد پنجم ، ص ٢٧٠ ، شماره ٥٣٢ ) ، سيد رضي‌الدين علي بن طاوس ( متوفاي ٦٦٤ هجري ، ريحانات ، ششم ، ص ٦٠ ، شماره ٦٧ ) ، علي بن عيسي اربلي ( متوفاي ٦٩٦ هجري ) ، مؤلف كشف الغمة ( ريحانات ، يكم ، ص ٥٦ ، شماره ١٢١ ) . بالاخره ملا رجب برسي ( متوفي قريب بسال ٨٠٠ هجري ) ، مؤلف خصوصاً مشارق الانوار ، كتابي كه در حدود سال ٧٧٤ هجري تأليف شده است ، و زمان سلطنت شاه سليمان ، تفسير حجيمي بفارسي بر آن نوشته شد ، باسم مطالع الاسرار ، بقلم حسن خطيب قاري ، در ٥٠٣ ورق بقطع وزيري ( دانش‌پژوه ، فهرست كتابخانه مشكوة ، جلد سوم ، ص ١٥٣٧ ) جاي ديگر باين موضوع دوباره بر خواهيم گشت ، اين كتاب اغلب اوقات بوسيله شيخ احمد احسائي اسم برده شده است ( ريحانات ، جلد دوم ص ٢٥٩ ، شماره ٥٣٩ ) . خيلي مانده است تا اين ليست دقيقاً رسيدگي و تكميل شود و بمنتهي برسد ، بايد روي آن كار كرد تا هم بتوان تاريخ كاملي از حكماي الهي شيعه بدست داد و هم بتوان مكتب شيخيه را در آن جايگزين كرد .
.

صفحه ١١

 چنين بنظر ميرسد چند نفر مستشرقي را هم كه تا باينجا برايشان پيش آمده است كه توجّه مختصري صرف مكتب شيخي بنمايند ، بدبختانه آنها را قضاوتهائي از اين گونه گمراه ساخته است و نتوانسته‌اند با علاقه‌يي كه شايسته‌ي اين مكتب است ارزش عالي معنوي آن را درك كنند . نگفته نماند بعللي تا حدي هم معذور بوده‌اند . متون و عبارات مشكل است و كتابها هم همه جا { زير دست و پا } در كتابخانه‌ها ريخته و پاشيده نيست . بعلاوه چه اصطلاحات بسيار كه بايد آهنگ آنها را تغيير مقام و ترقي داد و حدّ و رسم آن را بمعيار حقايق مكتب شيخيّه تفسير و تعبير كرد تا مفهوم واقعي را همانطور كه اراده شده است دريافت ، و يك عالم مسائل فراوان ديگر است كه بدون دارا بودن حدّ اقلّ اطّلاعات لازم نميتوان در آنها غوص و غور كرد . هر چند راست است شخصيت شيخ احمد احسائي و سيماي جانشين بلافصل او سيد كاظم رشتي ، را تا حدّي ميشناسند ولي بنظر ميآيد درباره‌ي جانشينان ايشان تا اين ايّام ، هنوز بهيچ يك از السنه‌ي غربي ، چيزي نوشته نشده است فقط من باب اينكه اسمي برده باشيم كتاب . . . را ذكر ميكنيم . اين كتاب حقيقةً ديگر قابل استفاده نيست . . . در كتابش . . . جلد دوم ، ص ٢٤٤ - ٢٣٤ شرح مختصري داده است .
. در مقابل بشرح احوال بابيه پرداخته‌اند كه بعداً در همين صفحات مجال خواهد شد و خواهيم گفت چرا بر خلاف عقيده‌ي جاري بابي نميتواند { تراوه } و
صفحه ١٢

 زائيده‌ي } مكتب شيخي باشد .
ما ضمناً در اين مقام فرصتي را كه بما عرضه شده است مغتنم شمرده توجّه خوانندگان را بانتشار جديد كتابي معتبر بفارسي از رئيس فعلي طايفه‌ي شيخي ، شيخ سركار آقا ، ( ابوالقاسم خان ابراهيمي ) ، جلب مينمائيم فهرست كتب شيخ احمد احسائي و ساير مشايخ عظام و خلاصه احوال ايشان ، كرمان ، ١٩٥٧ ، دو جلد در يك مجلد ثمني ، ٢٧٠ و ٤٦٤ صفحه ، فهرست مواد و عكس مشايخ . در متن اين رساله هر جا بين الهلالين فقط بطور ساده صفحه و شماره صفحه ( ص . . . ) ذكر شده است مرجعش جلد اول كتاب فهرست مذكور است ( قسمت شرح احوال ) ، و هر جا بين الهلالين ابتدا كلمه‌ي ، دوم ، قيد شده است و بعد شماره‌ي صفحه ( دوم ص . . . ) رجوع داده ميشود بجلد دوم كتاب فهرست كه شامل صورت تأليفات مشايخ است . راجع بساير آثار مؤلف كتاب فهرست رجوع شود بهمين رساله در صفحات بعد ، بخش دوم ، بند ٥ . بر طبق عادت مرسوم در ايران و برسم ايراني ما در ضمن متن اين رساله و جريان عبارت ، مؤلف كتاب فهرست را فقط بهمان لقب افتخاريش { سركار آقا } ناميده‌ايم .
.
سبب تأليف اين كتاب تقاضائي بود از طرف مدير كتابخانه‌ي آستان قدس امام رضا مقارن اوقاتي كه به تهيّه فهرستهاي خود اشتغال داشت . مجموع كتاب ضمن اينكه بنحوي عالي وضع موجود وقايع را تعديل و ميزان ميكند مشتمل بر مقدمه‌اي است كه لازمه تحقيق درباره‌ي مكتب شيخيّه است و بهمين لحاظ هم براي مطالعه‌ي تشيّع در جريان دو قرن اخير نهايت ضرورت را دارد . براي اوّلين بار شرح حال مشايخ عظام كه تا بامروز ضامن ادامه‌ي مكتب بوده‌اند ، بانضمام فهرست منظّم و كامل آثار ايشان ، اعم از فارسي و عربي ، خواه چاپ شده باشد و يا چاپ نشده باشد ، در يك مجموعه پشت سر هم جمع‌آوري شده است .

صفحه ١٣

 ما ميخواهيم بنا بر اين در اين رساله از اين شرح احوال ( كه پر از مدارك و اسناد چاپ نشده است ) خلاصه‌يي بدست بدهيم و بآثار جاوداني و شاهكارهاي بزرگي كه از هر يك از مشايخ عظام بجاي مانده است اجمالاً اشاره‌يي بكنيم .
در خاتمه‌ي اين رساله روي چند نكته از اصول عقايد شيخيّه بالاخصّ تكيه ميكنيم و فعلاً هم بيش از اين براي ما ميسّر نيست و در واقع كاري كه ما در اين رساله‌ي مختصر انجام ميدهيم بمنزله‌ي نوعي طرح ، براي يك برنامه‌ي تحقيقاتي ، در آينده‌ي نزديك خواهد بود ، مسلّم است در اينجا اين موضوع نميتواند مطرح باشد كه بيك مقايسه‌ي منظّم اصولي با اطّلاعات كم و بيش صحيحي كه مورّخين غير منتسب بشيخيّه بدست داده‌اند تن در دهيم . ما علاقه داريم نظريه و عقيده‌ي اين مكتب را معرفي نمائيم و معني و حقيقت باطن اين مكتب را ، آنطور كه در اثر شيخ سركار آقا بروز داده شده است و خود بخود گواهي ميدهد ، بشناسانيم .

صفحه ١٤

 شيخ احمد احسائي ( ١٨٢٦ ١٢٤١ - ١٧٥٣ ١١٦٦ )
قسمت اوّل كتاب فهرست كه متضمّن شرح احوال مشايخ عظام است ، از طرحي تبعيّت ميكند كه كاشف از ديدي تاريخي و دركي زماني است و هرآينه شرح و بسط آن از لحاظ پديده‌شناسي جالب خواهد بود . مبدأ حركتش را يومنا هذا ميگيرد ، از روزگاران ما شروع ميكند . و از شيخ بشيخ رو ببالا ميرود تا بمؤسّس برسد . بنظر ما ميرسد ترجيح دارد در اينجا از اين نحوه ديد صعودي صرفنظر كنيم و برسم متداول معمول كه با عرف و عادات ما بيشتر تطبيق ميكند جاري شويم و شرح حال هر يك از مشايخ را بترتيب تاريخ و رعايت مرور زمان بر ما و بهمان ترتيب كه يكي بعد از ديگري آمده‌اند بنويسيم .
با اينكه در اغلب مجموعه‌هاي شرح احوال فصلي راجع بشيخ احمد ديده ميشود ، ولي جز با احتياط نميتوان از آنها استفاده كرد و بايد قوّه‌ي مميّزه را بكار انداخت و صحّت و سقم مطالب را تشخيص داد . همانطور كه شيخ سركار آقا ( ص ١٦٤ و بعد ) باين نكته توجّه ميكند ، غالباً مؤلّفين از تمام اصطلاحات و مسائل حكمت بكلّي عاري هستند ، و چه بسا ممكن است ، باصطلاحات مخصوص شيخ احمد نيز بيش از اين حدّ هم جاهل باشند . عدم اطّلاع و جنبه‌ي سطحي بودن نظريّات بر شدت اين اشتباهات افزوده است . براي
صفحه ١٥

 مثال ، بعضي اقوال هست كه اصل و مأخذ آن از سنّيان است و بجائي رسيده كه در ميانه‌ي شيعيان بي آنكه بفهمند ، شهرتي پيدا كرده است ، حال اگر شيخ از اين قبيل اقوال و اينگونه اصول بريده و با آن مخالفت ورزيده است ، اين امر و اين مخالفت معني و مفهومي را كه فلان و يا فلان نويسنده‌ي بي‌اطلاع بدآگاه ميتواند بآن بچسباند ، بهيچ وجه من الوجوه ندارد . در مقابل ، ما اطّلاعات دست اوّلي در اختيار داريم كه مسلّم بودنشان غير قابل بحث است . در درجه اوّل شرح احوالي است كه خود شيخ احمد بخطّ خود نوشته ، و بوسيله‌ي سركار آقا بدست آمده است ، و جزء بجزء از حالات و عوالم عرفاني كه در همان سنين جواني در او و باو زنده شده بود ما را آگاه ميسازد ، و از همان اوقات ، تمام منحني نمايش تغييرات يك دور زندگي را اعلام مينمايد ، علاوه بر اين شرح احوال ، سه رساله‌ي معاصر ديگر يك سلسله اطلاعات جامع در دسترس ما ميگذارد و رواياتي كه در جامعه‌ي شيخي نسل به نسل رسيده است گواه و مؤيّد آنها ميباشد در درجه‌ي اول رساله‌ي شيخ عبدالله ميباشد كه تمام اطلاعات آن از دست اول است ، اين رساله بفارسي ( چاپ سنگي بمبئي ١٣١٠ هجري ، ٩٦ صفحه . ) توسط آقاي محمدطاهر خان ، عموي شيخ سركار آقا تحت نظارت عاليه‌ي شيخ محمد خان كرماني ( ذيلا ، قسمت دوم ، بند ٣ ) ترجمه شده است . دو رساله ديگر موجود است از دو نفر شاگردان سيد كاظم رشتي ، شاگرد مطلق و جانشين شيخ احمد : ١ - رساله‌ي آقا ميرزا علينقي قمي ، مسمي به نور الانوار ( مشتمل بر شرح احوال شيخ احمد ، سيد كاظم و محمدكريم خان كرماني ) ٢ - رساله‌ي آقا سيد هادي هندي ، مسمي به تنبيه الغافلين و سرور الناظرين ، يك دفعه براي هميشه ملاحظه خواهند كرد كه اسامي خاص اشخاص ايراني ، بالاخص براي عصر حاضر و معاصر ، و همچنين بعض اصطلاحات جاري ، طوري رونويسي شده است كه هر چه بيشتر ممكن است با رسم الخط ايراني و با تلفظ واقعي مطابقت نمايد ( از اينجاست كه همه جا ترجيح داده‌ايم . . . بجاي . . . بنويسيم . ) ( البته جمله‌ي داخل پرانتز مربوط بكلمات عربي يا فارسي است كه در متن اصلي كتاب بكار برده شده است . م ) .
.

صفحه ١٦

 بالاخره ، خود آثار شيخ احمد بمنزله‌ي مكمّل لازم و ضروري شرح احوال او است . سؤالات طرح شده از طرف معاصرين سبب تأليف و پيدايش رسائل بسيار شد . جا دارد تمام آنها را جزء بجزء مطالعه و قدم بقدم دنبال كرد ، تا هم بتوان راجع بدقايق و لطائفي كه شيخ در اصول حكمت و عقايد خود بكار برده است پي برد و هم بتوان بهمان خوبي بانعكاس آنها نزد معاصرينش برخورد و قضاوت كرد .
شيخ احمد احسائي در سال ١١٦٦ هجري ( ١٧٥٣ ) در قريه‌يي نزديك الاحساء ، در خاك بحرين بدنيا آمد . اجدادش تا پشت دهم ( يعني تا نيمه‌ي قرن پانزدهم ميلادي ) ، همانطور كه خود او نقل ميكند ، همه از نژاد خالص عرب بودند سلسله نسبش بدين صورت است : شيخ احمد بن شيخ زين‌الدين بن الشيخ ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر . با اين شخص اخير خانواده ، زندگي باديه‌نشيني را ترك گفت ، و در حوالي الاحساء مستقر و يكسره شيعه اثني‌عشري گرديد ( لذا شيخ احمد بدنبال اسامي ايشان جمله‌ي غفر الله لهم اجمعين ميآورد ) . پيش از آن ، اجدادش ( كه هنوز سني بودند ) باين قرار است ابن رمضان بن راشد بن دهيم بن شمروخ آل صقر ، شيخ و جد طايفه ، كه خانواده بانتساب او فخر ميكند .
، ولي از اعراب قسمت شرقي عربستان واقع در ساحل خليج فارس ، جائي كه هرگز معمول مورّخ نيست براي ثبت و ضبط اسامي متفكّرين و فلاسفه بدان جا قدم بگذارد . معذلك في الحقيقه اينطور هم نيست كه اسم الاحساء براي تاريخ عرفان در اسلام نماينده‌ي هيچگونه مفهومي نباشد . ناصرخسرو در قرن يازدهم ، در سفرنامه‌اش ، شرايط بي‌اندازه مطلوب كشور كوچك قرمط را كه خود بسر فرصت ديده و پسنديده بتفصيل شرح ميدهد رجوع شود به . . . كه توسط . . . ترجمه و حاشيه‌نويسي و طبع و نشر شده است .
. علاوه بر اين نبايد فراموش كرد در جريان پانزده سالي كه شيخ
صفحه ١٧

 در ايران گذرانده است ، اين هيجان و ندا را برانگيخت و سبب اين جنبش شد كه بدون آن بلاشكّ هرگز اسمي از { شيخي و مكتب شيخي } وجود نداشت . بعلاوه ، از زمان دوّمين جانشين شيخ احمد ، مركز مكتب شيخي شهر كرمان ، در جنوب شرقي ايران ، است و در آنجا مدرسه‌يي براي تعليم حكمت الهي و الهيّات ، و دبيرستاني و مطبعه‌يي دارد . از اين گذشته بايد در نظر گرفت كه رسماً ايران ، مخصوصاً نيز اين ايّام كمتر ، هيچگاه از حق مالكيّت خود در بحرين صرف نظر نكرده است و آن را جزء لاينفكّ خاك خود ميداند .
امّا براي معرفت خصائص شيخ احمد آثار و خواطر اصيل‌تر و عميقتري در دست است ، و آن خود همانهائي است كه شرح حال بدست آمده از خودش و بخط خودش بما الهام ميكند ، و سركار آقا ابتدا قصد داشت ترجمه‌يي بفارسي از آن بدهد ولي بالاخره و خوشبختانه نقل اصل متن عربي را ترجيح داد ( ص ١٧٩ - ١٦٦ ) . اين شرح احوال را كه خود شيخ احمد بر حسب خواهش شيخ محمدتقي ، يكي از فرزندانش ، نوشته علائم و قسمتهاي برجسته و قابل توجّهي را محقّق و ثابت ميدارد كه او هم ، مثل بسياري از ساير اهل معني و مردان روحاني مناطق ديگر ، از همان اوان صباوت براي حالات عرفاني و تألّه استعداد و قابليّت داشته است هنگامي كه پسربچه‌ي جوان ببازيهاي رفقاي همسنش مخلوط ميشود ، برايش بسيار اتّفاق مي‌افتد كه بناگاه آنها را ترك ميگويد و واميگذارد ، زيرا آنچه را كه تا آنوقت عادي و مأنوس مي‌پنداشت يك‌مرتبه غريب و خلاف عادت و موازين ميديد ، و همين كافي بود كه او را بگوشه‌ي انزوا بكشاند و مدّتها بحال تأمل و تفكّر عميق فرو برد . مخصوصاً
صفحه ١٨

 دوست ميداشت مقابل آثار خيمه‌هاي از جا كنده شده و بر باد رفته ، و جلو خرابه‌هاي مساكن ناپايدار كه از مصالح موقّت بيدوام ساخته شده است ، بعالم خواب و خيال فرود رود ، و تمام حواس و خيالش مجذوب خواطر غم‌انگيز توأم با اشك فراوان ميشد .
آتش عشقي پنهان او را آزار ميداد . در اطراف او هرگز اشخاص بافكار و بآداب و رسوم مذهب نمي‌پرداختند ، در مقابل ، جوانان و بزرگترها دوست ميداشتند ، بحالت اجتماع گرد هم جمع شوند و مجلسي فراهم سازند و در جريان آن با هياهوي زياد در آوازه‌خواني و نواختن آلات موسيقي افراط ورزند . احمد جوان از شركت در اين مجالس نميتوانست خودداري نمايد ، هر چند بمحض اينكه تنها ميشد و عالم تنهائي را باز مي‌يافت ، احساس ميكرد بين دو قوّه سخت در عذاب است ، يكي تصميم بر اينكه من بعد در آن جلسات حاضر نشود و ديگري ميل و خواهش دروني باينكه باز شركت جويد . پيش آمدي بظاهر بي‌ارزش روي ميدهد : مردي كه درباره‌ي اسم او سكوت ميكند روزي براي تركيب قطعه‌يي از او كمك ميخواهد . اما احمد بكلي صرف و نحو نميداند . خوشبختانه يكي از رفقاي جوانش نزد شيخي از اطراف ، شيخ محمد بن شيخ محسن نامي ، مشغول تحصيل است . شيخ احمد از او متني ميخواهد ( متن منظور عوامل جرجاني بوده است ) و آن را بالتّمام نسخه ميكند . و اين جاست كه در خواب والدينش او را غافلگير ميكنند در حالي كه اوراق را در دست فشرده دارد . در نتيجه‌ي اين وضع تصميم ميگيرند ، او را نيز ، نزد شيخ مورد بحث بفرستند تحصيل كند .
هرگز خود او ميلش را بتحصيل بكسي اظهار نكرده است ، همچنان كه
صفحه ١٩

 هيچ زماني ميل پنهاني خود را بمجالسي ، كه بعداً تا آن حدّ برايش پشيماني ميآورد ، بكسي اعتراف نكرده بود . و نيز همچنان كه لازم بود ساليان زيادي بگذرد تا شيخ بر عفت نفس و حياي بي‌اندازه‌ي خود غالب آيد و جرأت ورزد تا شرح حالات رؤيائي و عوالم عرفاني خود را كه در اوقات جواني باو دست ميداد براي پسرش بتفصيل حكايت كرده و بامانت بسپارد . اين شرح حالات نفساني براي روانشناسي معنوي سند باارزشي است كه بقيمت درنميآيد .
بهر اندازه كه تمام اصول عقايد شيخ احمد بصورت يك امام‌شناسي تام و تمام عيار ميتواند مشخص شود ، بهمان اندازه اين اصول نظريّه‌يي نيست كه تدريجاً بكمك كتاب ساخته و پرداخته شده باشد ، بلكه تجربه‌يي زنده و حالتي باروح است ، كه با بيدار شدن و خود هوشياري باطن او شكفته و در اعماق استعداد شخصي و باطن قابليّت ذاتي او ريشه گرفته است .
ميتوان گفت كه ، از همان اوان جواني ، شيخ احمد عقيده باطني بامام و مدركي را كه اساس امام‌شناسي است در وجود خود خلاصه و جمع‌آوري مينمايد ، و همين عقيده عين اصول نظريّاتش است . بعباراتي صريح و موجز ده تائي از منامات خود را شرح ميدهد ، اين منامات و مشاهدات باطن گواهي ميدهند بر اينكه ذات وجودش بنحو سرّ از مُثُل اولي كه نماينده و نماياننده ائمه‌ي اطهار هستند صاحب مقام و به خلعت معرفت مفتخر شده بود تعدادي منامات ظهوري زمينه‌ي بروز اين مشاهدات باطني و ديدارها را فراهم ساخته است . در بدو امر در عالم خواب جواني را مشاهده ميكند كه كتابي در دست دارد ، و از دو آيه‌ي قرآن ( سوره ٨٧ آيه ٢ و ٣ ) بوجهي قابل تحسين تأويلي با شرح و بسط بيان ميكند كه منبع و متضمن تعليمات عاليه‌ي
صفحه ٢٠

 حكمتي است . در نتيجه‌ي آن احمد جوان براي تحصيلات صرف و نحو و فقه اللغه‌ي محض كه في حدّ ذاتها و بنفسها غايت مقصود شمرده شده باشد ، نفرت شديد احساس ميكند .
با شيوخ چند شروع بمعاشرت ميكند ، امّا هيچ يك از آنها قادر نيست چيزي تعليمش نمايد كه بآنچه او در عالم خواب شنيده است شباهت داشته باشد . اين است كه بيش از پيش رفته رفته { غائب ميشود } ، تا بجائي كه ديگر در ميان خويشان خود حاضر نيست مگر { جسماً } . { آنوقت بقدري چيزها ميديدم كه شرح آن دادن برايم غير ممكن است } . و بين { اين وقايع } ، يك موضوع است كه در چند نوبت ظاهر ميشود : مقصود اين است كه بر سطح بام خانه بالا رفت يا بقله كوه مرتفعي صعود كرد . شيئي اسرارآميز از آسمان آويزان است ، لطيف و غير ملموس ، غير واقعي و بچشم محسوس ، و قصد گرفتن آن است . از آن جمله اين است كه آن اوقات شبي { در عالم رؤيا } وارد مسجدي ميشود ، در عالم رؤيا در آنجا خودش را در حضور سه شخص جليل القدر بزرگوار مي‌بيند كه في الحال ميفهمد ايشان بترتيب امام دوم ( حسن بن علي ) و چهارم ( علي بن الحسين زين‌العابدين ) و امام پنجم ( محمد باقر ) هستند . با اين رؤيا يك سلسله تمام مناماتي شروع ميشود كه جنبه‌ي تعليم و بصير ساختن شخص دارد ، و اين اوّلين { ديدار } بعضي جهات خواب ميرداماد را در مسجد قمّ بياد ميآورد رجوع شود بمطالعات ما . . .
. احمد از امام حسن استدعا
صفحه ٢١

 ميكند باو دعائي ، قطعه‌يي ، تعليم فرمايند كه بعد از اين كفايت كند او را تا بخواند براي اينكه بحضور و ظهور ايشان مشرّف شود . متن مطلوب باو تعليم داده شده است ، و او هم آن را بالتّمام براي ما نقل ميكند . امّا پس از آن ، با اينكه آن قطعه را با كمال دقّت و نهايت سعي ميخواند ، بهمان درجه اين خواندن سبب ديدار نميشد . بالاخره فهميد قصد امام چه بوده است : بايد بجائي برسد كه تمام وجود دروني و باطن وجودش را با مفهوم معنوي كه در آن گفته نهفته است مطابق كند بعبارت ديگر بمعناي آن ( تخلّق ) يابد .
موقعي كه بعداً طيّ نامه‌يي ، كه بدوستي نوشته شده است ، اين جريان را ميگويد ، نكته به نكته آنچه را كه در شرح حال خودش و بخط خود نوشته است تأييد مينمايد متن اين نامه ، كه در تنبيه الغافلين ضبط شده ( رساله‌ي مذكوره در فوق ص ١٥ شماره ١ ) ، بالتمام در كتابي كه اينجا مورد مطالعه است نقل و نشر شده ص ١٨٢ - ١٨٠ .
، اين حال باطني ، اين { توافق كامل } اساسي ، همان است كه ديدارهاي باطني و مشاهدات غيبي ديگر را پي‌درپي ميسّر ساخت . مينويسد { از امام محمدباقر روايت شده است كه تصريح فرموده است : اگر بنده‌يي ما را دوست بدارد و در محبّتش نسبت بما پيشرفت كند و خود را مخصوص معرفت ما گرداند مسأله‌يي نيست كه بر او عرضه شود جز اينكه ما بقلبش جواب را بيندازيم . چيزهائي آن زمان برويم باز و برايم كشف شد كه نميدانم چطور بمردم شرح دهم ، و سرچشمه‌ي تمام اينها همان مطابق ساختن وجود باطنم بود با مفهوم معنوي قطعه‌يي كه امام حسن مرا تعليم داده بود } .
اين يك انس دائم و حياتي روحاني است كه با هر يك از { چهارده معصوم } : پيغمبر ، فاطمة الزهراء ، هر كدام از دوازده امام ، تا امامي كه امام غائب است شروع ميشود . { خوابها ديدم غريب و عجيب ، در آسمانها ، در روضات جنّات در عالم
صفحه ٢٢

 غيب و در برزخ ، صور و رنگهائي كه عقل را خيره و حيران ميساخت } ( ص ١٧٥ ) .
اين خوابها را اگر منامات تعليماتي و { رؤياهاي آموزنده و آگاه‌كننده } بخوانيم صحيح گفته‌ايم ، بدرجه‌يي آموزنده هستند كه نميتوان اصولي را كه بعداً در اين همه كتاب شرح و بسط داده شده است از تعليماتي كه چنين در خواب گرفته تفكيك كرد . خود او مينويسد : { مسأله‌يي نبود كه مرا در بيداري متوقّف سازد ، جز اينكه توضيح آن را در خواب ببينم ، هر دفعه كه در حال يقظه متذكر ائمه‌ي اطهار ميشدم ، يكي از ايشان را ميديدم } ( ص ١٨١ ) . { آنگاه مسأله باستناد كليّه علل و شواهدش برايم ظاهر و واضح ميگشت ، بحدّي كه حتّي اگر تمام مردم با هم بر عليه من متّحد شده بودند ، احدي ممكنش نبود در من شك وارد نمايد ، زيرا من ديده بودم } ( ص ١٧٧ ) .
اين عوالم باطني و مشاهدات غيبي با رؤيايي بحدّ كمال و نقطه‌ي اوج خود ميرسد كه شيخ احمد در خواب امام دهم را مي‌بيند يك دسته اوراق در دست دارد اينها اجازتهائي هستند كه هر يك از دوازده امام باو اعطاء مينمايند ( ص ١٧٨ ) . تنها كاري كه ميتوان كرد فقط ثبت و ضبط اين امر معنوي واقعي است و چندان بحث و فحص نبايد كرد كه اين حقيقت واقع چه در بردارد و چه از آن بيرون ميآيد ، و نيز نبايد در صدد برآمد از آنچه كه اين امر را تحليل و تشريح ميكند و يا آنچه را كه اين واقعيّت ايجاب مينمايد تفحّص كرد . تمام اين منامات بود كه بعداً بصورت اين همه تعليمات در كتب و رسائلش آمد . خودش بفرزندش ، در شرح حالي كه از خودش نوشته
صفحه ٢٣

 است اعلام ميدارد : { اگر ميخواهي صدق مقال مرا بفهمي ، كتابهائي را كه در آنها از حكمت الهي بحث ميكنم بدقّت مطالعه كن . در اكثر آنها و در اغلب مسائل با راه حل فلاسفه و متكلّمون اختلاف كرده‌ام . هرگاه خوب اصول عقايد و نظريّات مرا تأمّل كرده باشي خواهي ديد كه با روايات و سنّت ائمه‌ي هدي موافقت تامّ دارد ، و حتّي يك نكته در كلمات من نخواهي ديد كه بر خلاف فرمايشات ايشان باشد . در مقابل ، محققاً مي‌بيني كه اكثر متكلّمون مخالف و منكر تعاليم و روايات ائمّه هستند . اگر توضيح اين مطلب را ميخواهي ، بي‌غرض باش و ببين آنچه اظهار ميكنم عين حقيقت است و حقّ است و درست ، زيرا هرگز سخني نميگوئيم مگر باستناد و اتّكاء دليل و مدركي كه مبدأ و منبع آن نزد ائمّه اطهار است } .
حالات مردي چون شيخ احمد ، مانند تمام عرفاي بزرگ بر بصيرت و صاحبان كشف و معرفت ، خصوصيّات پديده‌يي مثالي دارد ، و مثل احساس صدائي يا درك رنگي و بهمان درجه غير قابل تقليل و غير قابل انكار است . پديده‌شناسي حالات معنوي و علم بآثار محسوس عوالم باطني كاري نميتواند بكند جز اينكه با كمال دقّت بوصف و برسم اين حالات و آنچه چنين مواردي ايجاب ميكند بپردازد ، بدون اينكه در صدد برآيد با تقريرات مغالطه‌آميز ، بر اساس علل و اسباب ، اين حالات را از چيز ديگر نتيجه‌گيري و يا بچيز ديگر محدود نمايد ، اين بر عهده‌ي پديده‌شناسي است تا كشف كند چه نوع هوش و مشعر باطني است كه از پيش تصور و فرض وقايع و ادراك عوالمي را مينمايد كه با حواس عادي روزگاران ما قابل دسترسي نيست . كاملاً بهمين دليل است كه تعليمات شيخيّه در بيان علم مبدأ و معاد ، و بالاخصّ در اين
صفحه ٢٤

 دو مورد ، روي نحوه‌ي وجود عالم وسيط اصرار ميورزد چه اين عالم است كه صحّت و اعتبار ادراكات طيفي را مسلّم ميسازد و ضمانت ميكند . في الواقع ، در تمام مدت زندگانيش ، شيخ احمد باجازاتي كه ، در اين عالم وسيط ، ائمه اطهار باو مرحمت كرده بودند اعتقاد مطلق داشت . در هر علمي و در هر چيزي ، اين اجازات تكيه‌گاه و منبع و حكم قدرتي است كه بآنها اعتماد و استناد ميكند و الهاماتي را كه در عالم رؤيا و در حال يقظه از ائمّه‌ي اطهار گرفته است متذكّر ميشود . تمام تعلّق خاطرش بمناماتش بود و اين منامات همانطور كه در چندين مورد اظهار ميكند ، چيزهائي باو آموختند كه هرگز از هيچ شيخي نشنيده بود . مشاهدات باطني ، مكاشفات ، منامات ، در اين جا قالبهاي مثالي ميگيرند كه با عقيده‌ي شيعه منطبق است و با موجوديّت تشيّع ارتباط دارد ، اين واقعيّات معنوي باندازه‌اي است كه نميتوان آنها را سرسري گرفته و سبك شمرد . همانطور كه سركار آقا بخاطر ميآورد ، اخبار عديده گواهي ميدهد بر اينكه { رؤياي مؤمن كامل ارزش مشاهده‌ي مستقيم را دارد ، ( ص ١٨٥ ) . امّا شيخ احمد حقّ داشت شرح احوال عوالم معنوي خود را كه باختصار براي فرزندش نوشته است باين صورت ختم كرده و نتيجه بگيرد : { اينها ابداً چيزهائي نيست كه شايسته باشد و بخواهند اظهار و بيان كنند ، علي الخصوص براي جهّال و حسّاد } ( ص ١٧٩ ) .
در هر حال ، گذشته از شيخ گمنامي كه باو در طفوليت صرف و نحو آموخت ، شيخ احمد در هيچ قسمت باسم از استاد معيّني ، كه شاگرد معنون و ممتاز آن استاد باشد ، و لباس و مقام خود را مديون او بداند ، ذكري نكرده است . خود روايات طايفه‌ي شيخيّه هم براي او استادي و شيخي نميشناسد كه
صفحه ٢٥

 بالاخصّ باسم در استناد خود استعانت باو جويد ، بطريقي كه سيد كاظم نسبت باو و شيخ محمدكريم خان كرماني نسبت بسيّد كاظم اعتماد و استناد مينمودند ، و همچنان كه ساير علماء و روحانيّون ، علي الرسم ، نهايت علاقه را دارند كه باستاد و شيخ خود استناد نمايند . حدّ اعلي و دست بالا ، از اشاره‌يي كه كرده‌اند و گذشته‌اند ، ميتوان وجود مصاحبه‌ي كوتاهي را حدس زد كه نتايج بعيده دارد چنين واقعه معترضه‌يي را مؤلف تنبيه الغافلين نقل ميكند ، از روي نامه‌يي بخط ميرزا اسمعيل تبريزي شيخ در بصره شخص محترمي را ملاقات كرده بود كه هم از لحاظ ارزش اخلاقي و هم فرهنگ عالي و تربيت اجتماعيش مشهور بود . شيخ احمد از او درس حكمت طلب كرد . اما آن شخص ببهانه‌ي شغل اداري و كثرت مشغله‌ي ديواني كه تمام وقتش را گرفته است عذر خواست . شيخ آنگاه از او خواست آنچه را كه بنظرش بمنزله‌ي پايه و اساس اصول حكمتي است باو ارائه دهد . آن شخص باو چنين گفت : { نظرت را متوقف بحركات مكن ، بگرد در پي آنكه حركات را تجهيز ميكند ، متوقف بر اسباب مشو و در طلب آنكه اسبابها را سبب قرار ميدهد باش ( بعبارت ديگر توجه خود را از حركات و اسباب بردار و از محرك و مسبب جستجو كن ) . جانداران بطرف خدا ميروند در حالي كه جهت طولي ( يا عمودي ) را سير ميكنند ، جمادات ( موجودات ) بيجان در جهت عرضي ( يا افقي ) بطرف خدا سير ميكنند : سلسلة الطول و سلسلة العرض دو اصطلاح مخصوص { حكمت مشرقيه } سهروردي است ) . آنگاه تو خواهي ديد كوهها را ، كه محجر و بيحركت و بمنزله‌ي جمادات بنظرت ميآمدند . بحركت درميآيند . همانطور كه ابرها راه ميروند ( قرآن سوره ٢٧ آيه ٩٠ ) } . { با شنيدن اين كلمات از اين مرد كامل ، شيخ ميافزود ، بسياري از مشكلات راجع بمسائل حكمتي كه در خاطر من باقي مانده بود برايم حل شد . من از او خواستم پندياتش را راجع براه سير بسوي خدا بمن بدهد . از او پرسيدم ، چطور بنظر تو ، ممكن است بخدا رسيد ؟ بمن گفت اين عالم دنيا را از خود بدور بينداز . من از مجلس او خارج شدم ديگر هيچ نوع محبتي از دنيا در دل من باقي نمانده بود ، ( ص ١٨٣ ) .
.
ميتوان گفت كه شيخ احمد از زمره كساني است كه در ايران مردم دوست دارند و متمايلند ايشان را اويسي بخوانند ، كساني كه بطور خاصّ ، باسم و رسم ، استاد ديگري جز شيخ الغيب و استاد غيبي ، نداشته‌اند . خود او بما ميآموزد كه در مورد خودش اين راهنماي بيرون از حدود حواس
صفحه ٢٦

 شيخ الغيب و اين استاد خصوصي پنهان از انظار يا استاد غيبي كه بوده است ، و بدين ترتيب روش تعليم و تربيت معنوي و باطني تشيّع را ، كه در فوق يادآوري كرديم ، روشن ميسازد ، و از همين جا هم رابطه‌يي كه بين امام‌شناسي مرآتي و عوالم باطني يا تجربه‌ي دروني وجود دارد ظاهر ميشود .
با اين مراتب ، شيخ احمد با اساتيد متعدّد در ارتباط بود ، سؤال و جوابهاي چند با مشايخ وقت و رجال و شخصيتهاي عاليمقام مبادله كرد كه همه او را تصديقات فراوان كردند و احترامات بجاي آوردند . و ميتوان گفت چه در ايّام اقامتهاي اوليّه در عراق و چه در مدت اقامت طولاني در ايران ، امر بهمين منوال بود . در طول ساليان ، مشايخ عاليمقام باو اجازات مفصّل اعطاء كردند كه اگر عين متون آنها را نسخه كنند بتنهائي كتاب حجيمي ميشود براي شش اجازه از اين اجازات ، اسامي مشايخ اجازه ، در كتاب فهرست ( ص ١٨٩ - ١٨٨ ) ذكر شده است ، مراجعه شود . مجموع اين اجازات ، هم شامل اجازه‌ي روايت است و هم اجازه درايت .
شيخ احمد بهمه‌ي آنها رجوع ميكرد ، امّا هرگز باسم بفلان استاد بالاخصّ استناد نميكرد ( چنين وضعي با آنچه مكتب شيخيّه بمنزله‌ي ركن چهارم اصول عقايدش در نظر ميگيرد ، كاملاً مطابقت ميكند ، كه هرگز قدرت و نفوذ هيچ استادي بالشّخص و فرداً نميتواند جايگزين اولويّت و تقّدم امام شود ( رجوع شود ذيلا بقسمت سوم ) . بهر حال هرگز احدي در كثرت علم و مراتب تقوي و فضائل معنوي شيخ احمد شك و شبهه نكرد .
ملاقاتهاي اوّليّه و ارتباطاتي كه در خارج از مسقط الرّأس خود داشت نيز بخوبي شاهد اين مطلب است . تا بيست سالگي در بحرين مانده بود ، حتّي با عدم اطلاع بر جزئيّات ، ميتوان مجسّم كرد كه آن ايّام زندگاني او اساساً
صفحه ٢٧

 بتدبّر و تفكّر ميگذشت . آيا بر حسب امر صريح و دستور آمرانه‌يي كه در عالم رؤيا دريافت داشت براه افتاد ؟ و آيا از آن امر صريح چنين احساس كرد كه مستعدّ تعليم و تربيت و باين مأمور است ؟ و حال آنكه از فرط علاقه بتنهايي و انزوا ، بدين امر ميل و رغبتي نداشت . در هر صورت مسلم است كه در ١١٨٦ هجري ( ١٧٧٢ ) شيخ احمد باماكن مقدسه‌ي شيعيان در عراق عزيمت كرد . در آن زمان جمع كثيري از علماي مشهور در آنجا گرد آمده بودند كه چند نفر ايشان منبع بعضي اجازات شيخ هستند ( سيد مهدي طباطبائي ، شيخ جعفر بن شيخ خضر ، مير سيد علي طباطبائي . و غيرهم ) ، مراجعه شود به ( ص ٢٠٣ ) . نبايد غفلت داشت از اشاره‌يي كه در قصص العلماء شده است ( هر چند كه بايد تحقيق كرد ) ص ٣٥ ، بر طبق آن ، شيخ احمد ، در زادگاه خودش بر كتابخانه‌ي ابن ابي‌جمهور كه او نيز احسائي است ، دست يافته بود . ابن ابي‌جمهور در حدود ٩٠١ هجري از دنيا رفته است ، ريحانات ، پنجم ، ص ٢١٥ ، شماره ٣٨٩ ) .
، با ايشان وارد مذاكرات و مصاحبه‌هاي پي‌درپي شد . از آنجائي كه در مجلس سيد مهدي طباطبائي شركت ميكرد ، از او درخواست اجازتي كرد و يكي از آثار خود را ( شرحي بر تبصره علامّه حلّي بايشان ارائه داد كتابي است معنون به صراط اليقين ( دوم ، ص ٤٠ ) كه ناتمام مانده است و در مجموعه‌ي بزرگ چاپ سنگي جوامع الكلم جزو ساير رسائل است .
. پس از قرائت ، سيّد باو گفت ، { يا شيخ | هم از شأن تو است كه بمن اجازت عطا كني } ( ص ٢٠٤ ) ، در حالي كه بشاگردان خودش ميگفت : { اين شيخ آيتي از آيات خداست . عجيب است كه در جائي بدنيا آمده و بزرگ شده كه عموماً از علم و حكمت عاري هستند و جز بعضي مسائل مربوط بنماز چيزي نميشناسند . ظهور وجودي چنين كامل ، جامع تمام كمالات و فضائل ، بر چيزي جز فضل الهي حمل نتوان كرد . } و ميافزود : حتّي خود من قادر بر فهم مسائل عاليه‌ي اين شيخ نيستم ، زيرا من جز با فقه و اصول سر و كار ندارم . } ( از
صفحه ٢٨

 همان كتاب فهرست ) . ايكاش محض رضاي پروردگار تمام كساني كه متخصّص فقه و عالم باصول هستند ، قبل از آنكه راجع باصول عقايد و نظريّات شيخ قضاوت كنند ، همينطور خفض جناح كرده و حجب و حيا شعار خود ميساختند . اغلب اين علماء ، درباره شيخ احمد ، بخود و بهم تبريك ميگفتند ، و شاكر بودند از اينكه خداوند عالمي را از اماميّه برانگيخت كه بحكمت الهيّه ، مأخوذ از ائمّه‌ي اطهار ، عارف بود ، و توانست با قدم ثابت و محكم بايستد و با فلاسفه و متكلّمون بحث كند ، و نبود مانند اغلب ملّاها ، كه فقط بفقه و اصولي آشنا بودند ، و بلعن و سبّ و تكفير حكماء ميپرداختند و حتّي كار را بجائي رسانده بودند كه خود حكمت الهيّه را منع و قدغن ميكردند .
توقّف شيخ در اماكن مقدّسه‌ي عراق ، نجف و كربلا ، بيست سالي طول كشيد ، در ١٢٠٩ وباي شديدي باين اقامت خاتمه داد . شيخ بكشور خود بازگشت . بعداً در سال ١٢١٢ ، پس از مدتي كمتر از چهار سال ، بقصد زيارت تازه‌يي ، از آنجا دوباره بيرون آمد . هفت سال بآمد و رفت در حوالي بصره گذشت ، زود بزود و زياد محال اقامت خود را تغيير ميداد تا از معاشرت با مردمي كه شهرت روزافزونش آنها را بگرد وجودش ميكشانيد فرار نمايد . در سال ١٢٢١ هجري تصميم ميگيرد كه بقصد زيارت حرم امام هشتم علي رضا ، بمشهد برود ، و همين تصميم بود كه چنين نتايج عميق براي مكتب اماميّه‌ي ايراني در بر داشت . اين سفر زيارت منجرّ بيك اقامت اوّليّه‌ي ده ساله‌يي شد . چنانكه در ايران اغلب اتّفاق مي‌افتد كه قصد اقامت چند هفته‌يي ميكنند و چندين سال طول ميكشد . در سال ١٢٢١ هجري ، باتفاق خانواده و چند نفر دوستانش ، از بصره حركت كرد ، خط سيرش ( كه امروز اقصر فاصله
صفحه ٢٩

 نخواهد بود ) او را به يزد ، كه در جنوب شرقي ايران ، روي جادّه‌ي كرمان است آورد .
در آن زمان عدّه‌ي كثيري از علماء در يزد اقامت داشتند . همه از جان و دل ببهترين وجهي از شيخ احمد پذيرائي كردند و مراتب احترام تقديم داشتند . روزي نميگذشت جز اينكه مجالس مفاوضه و مصاحبات طولاني تشكيل شود ، و در آن مجالس از او استدعا ميكردند حلّ مشكلات و شرح مسائل نمايد . جمعه‌ها و ايّام عيد از او تقاضا ميكردند اقامه‌ي نماز بجماعت و جماعت را امامت نمايد خلاصه باين زودي ديگر صحبت اينكه بتواند يزد را ترك گويد در بين نيست . فقط كاري كه توانست بكند ، پس از آنكه وعده كرد برگردد موافقت مردم يزد را جلب كرد كه بگذارند براي انجام سفر زيارتش بمشهد برود ، جائي كه با همان ذوق و شوق و احترام آماده‌ي پذيرائي از او بودند براي اين قسمت زندگاني شيخ احمد منابع اصلي دليل المتحيرين سيد كاظم رشتي ( دوم ، ص ١١١ و هداية الطالبين محمدكريم خان كرماني ( دوم ، ص ١٩٨ ) است .
. بيزد مراجعت كرد و در اين دفعه پنج سالي در آنجا ماند ، و تمام اوقات بتعليم و تأليف رسائل زياد ، در جواب سؤالاتي كه از اطراف بر او عرضه ميشد ، اشتغال داشت . آوازه‌ي شهرتش بحدّي در تمام ايران پيچيد كه سلطان وقت فتحعليشاه نامه‌يي مهيّج باو نوشت و ضمن اظهار علاقه شديد و رغبت بسيار بملاقات با شيخ ، پيشنهاد ميكند شخصاً بيزد بيايد متن كاغذ فتحعليشاه ، از روي كشكول آقا سيد حسين يزدي . نقل شده است ( ص ٢٠٩ ) . بعلاوه رساله‌يي از شيخ احمد موجود است كه بقصد فتحعليشاه تأليف شده است ( رساله خاقانيه ، جلد دوم ، ص ٣١ ) . در اين رساله شيخ به پنج سؤال حكمتي كه از طرف شاه مطرح شده است جواب ميدهد ، عين اين رساله در جوامع الكلم طبع و نشر شده است .
. عاقبت خود شيخ به تهران ميرود . سلطان با اصرار از او دعوت
صفحه ٣٠

 ميكند در آنجا مستقرّ گردد . امّا شيخ ترجيح ميدهد به يزد مراجعت كند ، از آنجا خيلي زود ( ظاهراً بر حسب امر امام اوّل در عالم رؤيا ) تصميم گرفت به عراق برگردد .
خط سيرش اين دفعه او را باصفهان كشانيد كه در آن زمان { سرّه ايران } و { قبة الاسلام } ، و باصطلاح امروز ، مركز روحانيّت بود . در اصفهان نيز از طرف علماء و رؤساي حوزه‌ي علميّه مورد استقبال و پذيرائي فوق العاده شد . بر سر كتابهايش دعوي بود و از هر يك نسخه و از هر نسخه بارها نسخه برميداشتند . پس از يك توقّف چهل روزه ، شيخ مجدّداً براه افتاد حاكم كرمانشاه كه در آن اوقات شاهزاده محمدعلي ميرزا دولتشاه بود ، باتفاق تمام علماء و اعيان ، تا چهار فرسخي ( قريب به ٢٥ كيلومتر ) ، باستقبال آمدند . همان وضعي كه در يزد ديده بود تجديد شد . شيخ دو سال در كرمانشاه ماند و در اين مدّت همه‌ي مردم بدرس و مجالس او ميشتافتند . سپس ، باشتياق زيارت كعبه ، پس از آنكه بطور قطع وعده كرد بكرمانشاه برگردد ، راه مكّه را در پيش گرفت ( ١٢٣١ هجري ) .
در واقع ، پس از انجام اعمال حجّ شيخ احمد در ١٢٣٤ هجري دوباره در كرمانشاه ظاهر شد . اين اقامت جديد در ايران تقريباً پنج سال طول كشيد . همان استقبال و پذيرائي پر وجد و شور از طرف شاهزاده و قاطبه‌ي مردم براي او مهيّا شده بود . از آنجائي كه شهر سر راه و روي جاده‌ي زيارتي مشهد است ، شيخ توانست عده‌ي زيادي از همكاران خود را هنگام عبورشان از كرمانشاه ببيند . اما يك سلسله حوادث غم‌افزا ، پي‌درپي نازل شد . ابتدا شاهزاده حاكم مرد . بعد يك خشكسالي هائل ، و بدنبالش سيلهاي عظيم آمد .
صفحه ٣١

 يك ربع شهر خراب شده است . وبائي سر برداشت كه خرده خرده بتمام ايران سرايت كرد . شيخ باتفاق خويشانش بعزم مشهد براه افتاد . خط سيرش كه تقريباً با خط سير اكنون ما مطابقت دارد : قزوين ، قم ، تهران ( در اينجا حرم شاه عبدالعظيم را زيارت كرد ) ، شاهرود ، نيشابور ، مشهد بود . در هر منزل گوئي وبا سخت‌تر ميشد . از مشهد كاروان كوچك ، از راه آباديهاي كوير مركزي : تربت ، طبس ، بطرف يزد سرازير شد . از طبس ببعد جادّه از راهزنان بلوچ پر و مغشوش بود ، حاكم طبس يك دسته سواره نظام و يك دسته پياده نظام همراه قافله كرد . شيخ اين دفعه با اين موكب نظامي غير مترقّبه كه پيشاپيش او در حركت بود ، بيزد ورود كرد و در آنجا بيش از سه ماه نماند در اصفهان پذيرائي و استقبال از شيخ شورانگيز ، و بسيار باشكوه و جلال بود ، نه تنها حاكم و علماء و اعيان ، بلكه تمام مردم ، بزرگ و كوچك ، زن و مرد ، در اين استقبال شركت كردند . از شيخ مسألت ميكنند در مسجد شاه نماز جماعت گذارد ، صفوف مأمومين بخارج از مسجد تا ميدان مشهور بزرگ شاه عباس ميكشيد ، شبي شيخي ، كه مايل بود شماره‌ي شركت كنندگان در نماز جماعت را بدست آورد ، تا شانزده‌هزار نفر را ميشمارد ( ص ٢١٤ - ٢١١ ) .
اين احترام عامّ و ستايش فوق العاده گواه بر اين بود كه تمام حقيقت تشيّع در شخص شيخ احمد احسائي و تعاليمش شناخته ميشد ، در پرتو اين احترام و ستايش بايد راجع بحادثه‌ي گريه‌آور قزوين قضاوت كرد . گاهي در غرب نوشته‌اند كه شيخ احمد { توسط مجتهدين از جامعه‌ي ديانت مطرود شد } . اين كلمات در اين مورد خارج از موضوع و با حقيقت امر دور از
صفحه ٣٢

 تناسب و نسنجيده است . اين نحوه‌ي بيان مطلب بر طبق قوانيني است كه از دريچه‌ي چشم غربي ديده شود ، و مثل اين است كه كليسائي با تشكيلات سنگين و اصول محاكماتي شديد وجود داشته باشد ، و حال آنكه صحبت از جائي است و در محيطي است كه يك سازمان روحاني ، با قدرت اصولي ، و قوّه‌ي قضائي اداري از لحاظ مذهبي ، بمفهوم اروپائي ، محقّقاً وجود ندارد ، وانگهي هرگز اجتماعي از مجتهدين ، ولو هر قدر بي‌اهميت هم باشد ، در اين باره نشد . تكفيري كه در قزوين بر زبان رانده شد ابتكار شخصي و خصوصي ملا محمدتقي برغاني بود ، و اين تكفير مفهوم و ارزش چيزي مانند تصميمات محاكماتي هيأت قضات كليسا را نه داشت ، و نه ميتوانست داشته باشد . صفحات كتاب شيخ سركار آقا از نظر تاريخ و از نظر غرائز بشري به بهتر وجهي اين امر را ثابت و روشن ميسازد ( ص ٢٠٢ - ١٩٠ ) .
در درجه‌ي اوّل ، در اين مورد انگيزه‌هاي بشري ، خيلي هم بشري ، وجود داشت كه بسهولت قابل فهم است . استقبال خاصّي كه از شخص شيخ و تعاليمش همه جا ، و در قزوين هم ، شد در بدرد آوردن حسّ جاه طلبي بعضيها بي‌تأثير نبود و خودخواهي عده‌يي را بنحوي دردناك جريحه‌دار كرده بود شيخ مانند نسيمي حيات‌بخش بر وجود تشيّع ميوزيد . نه تنها خودپرستيهاي كوچك و پست جريحه‌دار شده و رنج ميكشيد ، بلكه موقعيّتي بخطر افتاده بود ، و بقدرتي متزلزل اعلام خطر ميشد ، آن آزارهاي دروني و اين اعلام خطر ، بر روي هم ، سرّ بروز حادثه بود . در ثاني ، خيلي مانده بود كه ملا برغاني شخصيّت طراز اوّلي باشد او واعظي بود . شكّي نيست عنوان
صفحه ٣٣

 اعلم و عالم اوّل قزوين را بخود بسته بود ، امّا نه نوشتجاتش و نه حرفهايش بر منبر نتوانسته بود همكارانش را با اين عقيده همراه سازد ، و همقطارانش اين ارزش را برايش قائل نبودند . از بين حاضرين مجلسي هم كه غفلةً و بدون مقدمّه فراهم كرده بود ، فقط چهار يا پنج نفر در اين تكفير با او همداستان شدند ، تازه اين عدّه هم نه از مجتهدين بودند و نه از شخصيّتهاي عاليرتبه . حتّي خود تنكابني هم كه كوچكترين گماني نميرود باينكه هواخواه يا جانبدار شيخ احمد باشد ، مجبور است اين موضوع را اذعان كند ، هرگز نه آن روز ، و نه بعد آن روز ، ملّا برغاني نتوانست مجلسي فراهم سازد كه لااقل ، ولو بصورت ظاهر هم باشد همه‌ي حاضرين مجلس باتفاق آراء موضوع تكفير را تأييد كنند . بهتر و بالاتر از آن اينكه پسر خود ملّا برغاني ، شيخ جعفر ، كه از رويّه‌ي پدرش خيلي رنج برده بود ، بعدا ساليان متمادي در كرمان ، در كمال دوستي و يگانگي با شيخيه بسر برد بر طبق گواهي و شهادتش ، پدرش ، در اواخر عمرش ، از تكفيرش نادم شده بود . سرنوشت عجيب : ملا برغاني در واقعه‌يي كه در اطراف قرة‌العين ، زن متعين جواني كه قهرمان بابيه شد ، بپا گشت بقتل رسيد . بالنتيجه ، بعضي ، من جمله تنكابني ، باو لقب { شهيد ثالث } دادند . اما در واقع اين لقب شهيد ثالث از مدتها پيش بقاضي نورالله شوشتري داده شده بود ، كه در هند ، در عهد سلطنت جهانگير ، در ١٦١٠ - ١٠١٩ ، در راه تشيع شهيد شد .
.
در مجمعي كه بدون مقدّمه غفلةً بابتكار ملّا برغاني فراهم شد مسأله‌يي كه مورد بحث قرار گرفت مسأله‌ي معاد جسماني بود . چون ما جاي ديگر از اصول عقايد شيخي متضمّن اين مبحث الهي اساسي بحث كرده‌ايم ، در اينجا باختصار بآن اشاره ميكنيم . رجوع شود بكتاب ما . . . كه در آن بالتمام چندين فصل از آثار مؤلفين شيخي ، راجع باين مسأله ، ترجمه شده است .
مكتب شيخي در علم مخصوص
صفحه ٣٤

 خودش ، راجع بتركيب الاعضاء ، انسان را صاحب چهار جسم ميداند ، با اين نظريّه و تصوّر جسم هورقليائي اين مكتب از فلاسفه و از حكماي ظاهر ، كه بقشر و ظاهر الفاظ گرفته‌اند ، بيك اندازه فاصله و با هر دو اختلاف دارد . ( اگر كسي بگويد و تأييد كند كه اصول عقايد شيخ احمد درباره‌ي معاد با عقيده‌ي ملّا صدراي شيرازي يكي است ، همانطور كه ملا برغاني گفت و كرد ، معلوم ميشود كه نه كتابهاي شيخ احمد را فهميده است و نه مطالب ملا صدرا را ) . وقتي كه شيخي بطور قطع و يقين ميگويد { جسد عنصري عود نميكند } مي‌بيند و درك ميكند كه اعتقاد بمعاد جسماني ، و مادّي بودن معاد ، بآن طور كه حكماي ظاهر و علماي قشري ميگويند ، منجرّ بمطالب غير معقول كفرآميز ميشود . امّا براي ملّا برغاني ، درك معاد جسماني ، بطريقي كه شيخ احمد درك كرده بود و اظهار ميداشت ، با انكار معاد جسماني برابر بود . معذور هم بود ، ساختمان و شاكله‌اش بهيچ وجه براي فهم مسائل معنوي آمادگي نداشت . در اينجا سركار آقا تذكّر ميدهد ، بهتر است در اين صورت كساني كه استعداد فهم حكمت محمد و آل‌محمد را ندارند از بحث در آن خودداري نمايند .
در واقع و حقيقت تمام قضيّه جز يك نشانه‌ي ناراحتي و اضطراب كه قبلاً بعلل آن اشاره شده چيز ديگري نبود . دشمني فقها با حكمت الهيّه در نظر شيخيّه بمنزله‌ي مخالفت صريح با فرمايشات و تعليماتي است كه شيعه از پيغمبر و ائمّه در دست دارد . در نامه‌يي كه بعداً شيخ بيكي از دوستانش ( شيخ عبدالوهاب قزويني ) نوشته است خاطرنشان ميسازد كه مأخذ اصل عقيده‌اش درباره { جسم معادي اخروي } مستند است بصريحترين و محكمترين بياناتي كه از ناحيه‌ي مقاماتي چون امام ششم ، جعفر صادق ، و مراجع ذي
صفحه ٣٥

 نفوذي نظير علّامه‌ي حلّي و نصير طوسي و حتي خود مجلسي رسيده است ( ص ١٩٨ ) . بدبختانه مدّعيان و معاندين شيخ عاجز بودند سطح فهم خود را ، تا حدّي كه در حقيقت براي بحث و درك اين قبيل مطالب لازم است ، بالا ببرند . علي رغم تمام اين حوادث در عوض مكتب شيخيّه بمسائل مبدأ و معاد حياتي تازه بخشيد سيد كاظم رشتي ( رجوع شود بكتابش دليل المتحيرين ) نيز درباره‌ي اين موضوع بيش از يك بحث داشت ، دردناكتر اين بود كه مخاطبين سيد حتي معني سؤال را هم نميرسيدند فرا بگيرند و در آن تعمق كنند ، با مطالعه‌ي وضع مجلس و شرح حال جلسه‌ي بحث اينطور احساس ميشود كه گوئي با كرها سخن ميگويند .
.
راستي كسي كه ابتكار اين تكفير را بگردن گرفت چه نفعي داشت ؟ مسلّم است كه امروز وضع حال حاضر مسأله ، و بطور كلي وضع هر تكفيري ، عموماً در نظر اين و آن ديگر همان كه بود و بهمان طور جلوه نميكند هر چند اين رأي تكفير در همان عهد هم اكثريّتي نداشت ، تا چه رسد باينكه بگوئيم آيا بر طبق { موازين و اصول موضوعه } بود يا نه ، ولي در عوض بنحوي غم‌انگيز و قابل تأسف بمنظور ايجاد بلوي و فتنه و فساد از آن بهره‌برداري شد و دست‌آويز ارضاء كينه‌هاي اقرارنكردني گشت . هولناكتر از همه اينكه در دهان عوام مسائلي را انداختند كه { عوام مردم } از فهم آن عاجز بودند . چنين شد كه در اطراف اسم { شيخي } ، در طبقات پائين اجتماع ، عقيده‌يي بوجود آمد كه ناشي از كمال جهالت بمسائل بود ، و اين اراذل ناس هر اندازه بمسائل جاهلتر بودند ، بهمان اندازه براي ايجاد فتنه و بلوي و تحريك حوادث بيشتر آمادگي و تمايل داشتند . افسوس | در كرمان چندين مرتبه مي‌بينيم اين روش بكار رفته است .

صفحه ٣٦

 پس از اين حادثه‌ي غم‌انگيز و واقعه‌ي دشوار شيخ احمد يكسال ديگر هم در ايران در كرمانشاه گذراند ، بعد عازم كربلا شد و قصد داشت تا آخر عمر آنجا بماند ، در اين هنگام است كه ملّا برغاني بكساني از فقهاي عراق ، كه ميتوانست اميدوار باشد آنها را با خود همداستان كند ، نامه پشت نامه نوشت . تحريكات ننگين و افتضاح‌آميز رو بافزايش گذاشت ، حتّي كار بجائي رسيد كه جعل اكاذيب كردند تا سبب وحشت حاكم عثماني ، داودپاشا ، شود كه بدون اينها سخت با شيعه عداوت داشت تمام اين تحريكات و اطوار ناشايست بالاخره بقدري وضع خطرناكي بوجود آورد كه شيخ احمد تصميم گرفت با خانواده‌اش بمكّه برود و كناره‌گيري كند . پس بناچار براي آخرين بار براه افتادند ، امّا در سه منزلي مدينه شيخ را تب گرفت و يكشنبه ٢١ ذي‌القعده ١٢٤١ هجري ( ١٨٢٧ ) اين جهان را وداع گفت . در مدينه ، در بقيع رفيع ، در جوار قبور چهار امام ، از ائمّه‌ي شيعيان ، نزديك بيت الاحزان ، كه هنوز خاطره‌ي غم‌انگيز فاطمه از آن ميبارد ، مدفون گرديد طي قرنها شيعيان بقيع را با بناهاي مجلل و مقدس ( گنبد و محراب ) آباد كرده بودند . وقتي كه وهابيها بعد از ورود بمكه ، در ١٩٢٤ ، قدرت و حكومت خود را در عربستان مستقر كردند ، در نتيجه سخت‌گيري كه در عادات و اصول عقايد خود داشتند ، تمام اين بناها كوبيده و تبديل بخرابه‌ها و صحنه‌ي ويراني شد . در سال ١٩٥٦ هنگام زيارت ، در مكه ، شاهنشاه ايران ، باتفاق تمام ملتزمين ركابش ، از بقيع بازديدي طولاني بعمل آورد و جلوي محل قبور ائمه‌ي اطهار شيعيان مدتي ايستاد از آنجائي كه مدتها بود در مكه از پادشاهان ايران كسي را نديده بودند اين پيش‌آمد و عمل شاهنشاه در آنجا اثر گذاشت آن زمان وعده كردند تا حدود امكان مرمت كنند . جرايد و مجلات ايران بمناسبت اين واقعه عكسهاي زياد منتشر كردند .
.
باين كيفيت مأموريت زميني شيخ احمد احسائي بپايان رسيد ، و همانطور كه خواسته بود ، همه‌ي آن وقف ترويج و پرورش امري شد كه
صفحه ٣٧

 براي او خالصترين جوهر تشيّع را تشكيل ميداد . محقّقاً تأثيرش در حيات معنوي تشيّع بسيار عظيم بود ، و هنوز هم آنچه در آن بالقوّه نهفته است بيرون نيامده است .
عجب آنكه : همانطور كه نميتوان شيخ احمد را باستاد و معلّم روحاني معيّني ، باسم ، از بين اساتيد آن زمان نسبت داد ، از طرف ديگر ، با اينكه اولاد و احفاد داشته است ، ديگر امروز باسم و رسم از اخلاف خانوادگي او كسي را نميشناسيم . و امروز فقط از فرزندان روحاني او ، كساني كه شيخي ناميده ميشوند ، ميتوان اسم برد ، و در ايران و عراق ، و نيز در هند ، بتعداد زياد ، ديده ميشوند .
بعلاوه بايد خاطرنشان كرد ( ص ٢١٧ ) كه در كويت و چند شهري از آذربايجان ببعضي دستجات برخورد ميكنيم ، با اينكه اسم شيخي بخود نميدهند ، نسبت خود را بشيخ احمد و سيد كاظم ميرسانند .
در مقابل ، دستجات ديگري هستند كه اسم شيخي بخود مي‌بندند ، هر چند كه اصول عقايدشان بهيچ وجه با اصول عقايد آن دو استاد بزرگ شباهت ندارد .
مطلب اينجا است كه اشتباه بزرگي پديد آمده و محقّقاً جنبه‌هاي عميقتر و وخيمتري دارد . در واقع در محضر شيخ احمد ، مثل محضر سيد كاظم ، طلّابي بودند كه اين اندازه‌ها و بلكه اصلاً شيخي نبودند . ولي اين مانع از آن نيست كه خودبافيهاي اين قبيل طلّاب را ، كه در حقيقت مسؤل اقوال و آرائشان خودشان هستند ، بحساب دو استاد گذاشته‌اند . حتّي ، براي پابرجا كردن اين اشتباه و بدنامي ، روي قدرت و اعتبار خوانساري ، مورّخ بزرگ
صفحه ٣٨

 رجال عالم اسلام ، متّكي شده‌اند ، و حال آنكه در همينجا نقل كرديم كه خوانساري با چه عبارات تحسين‌آميز و با چه احترام و تجليل نسبت بشيخ احمد اظهار عقيده ميكند . در واقع از متن عربي خوانساري معني و مفهوم مخالفي درآورده‌اند شيخ سركار آقا ( ص ٢٦٥ - ٢٦٣ ) عيناً متن عربي را كه خوانساري در آن نسبت به شيخ احمد و شاگردان افراطي او اظهار عقيده كرده است نقل ميكند ، و معني خلافي را كه در ترجمه از كلمه‌ي { آلت } كرده‌اند ، و بسيار قابل دقت و توجه است ، كاملاً روشن ميسازد . اول كسي كه مسؤل اين غلطاندازي است بدون شك نامش معلوم نيست ، اما تمام وقايع‌نگاران بعداً بدون دغدغه خاطر و بدون اينكه در صدد كسب اطلاع بيشتر برآيند ، اين معناي غلط را تكرار كرده‌اند . اين آنجائيست كه خوانساري ميگويد اين شاگردان افراطي { كارشان باينجا ميكشيد كه تأويل بكنند } ( يعني درسهائي كه از شيخ احمد و سيد كاظم شنيده بودند تأويل برأي نمايند ) در ترجمه‌ي اين قسمت از عبارت خوانساري چنين نوشته‌اند { شاگردان شيخ آلت و وسيله تأويل شدند | }
، و باين نحو منشأ عقيده‌يي شده‌اند كه در چند نفر از مستشرقين هم بي‌تأثير نبوده است ، و آن اين است كه ميگويد بابيّه از شيخيّه { بيرون ميآيد } . آنچه را كه سر فرصت بعداً در موضوع { ركن چهارم } خواهيم گفت بطور قطع و يقين نشان ميدهد و ثابت ميكند كه ، اگر اين جمله راست آيد و حقيقت داشته باشد ، بشرطي است كه از كلمه { بيرون آمدن } صحيحاً همان معناي واقعي فعل { خروج } را اراده كنيم كه بيرون رفتن { خود را بيرون چيزي كردن } باشد و بمعناي ( ضدّ چيزي بودن و در جهت مخالف رفتن } است .
بالاخره سركار آقا نتيجه ميگيرد ، { ما هستيم ، كه ما را شيخي مينامند و پيروان شيخ هستيم ، زيرا در اصول عقايد شيخ روايت تامّ و تمام و حكايت كامل و خالص تشيّع را با كليّه‌ي آنچه در قوّه دارد و جميع آنچه را كه ايجاب ميكند ، يافته‌ايم } . و با كمال شجاعت و جرأت مي‌افزايد : { اين اسم را ، بما داده‌اند ،
صفحه ٣٩

 و ما آن را انتخاب نكرده‌ايم . امّا اين اسم را بمانند يك عنوان افتخارآميز گرانبها از بين كليّه‌ي عناوين ميپذيريم ، زيرا ، از لحاظ مفهوم و معناي واقعي ، براي ما با عنوان و با كلمه‌ي مسلمان يكي و برابر است ، و نيز از اين اسم بخود ميباليم زيرا ما را بسبب بستگي ما با شيخ بزرگوارمان از ديگران متمايز و مشخّص ميسازد ، و باز اتّفاق مي‌افتد كه ما را بمانند اقليّت‌ها ميخوانند . از اين نسبت و خصوصيّت هم نيز بخود ميباليم ، زيرا در زمان خود ائمّه‌ي اطهار هم ، اصحاب و دوستانشان ، جز اقليّتي نبودند } . در حقيقت يك فرد شيعه كيست ؟ { اين كلمه از زمان پيغمبر وجود داشت و بكساني گفته ميشد كه نسبت بامام اظهار محبّت و ارادت ميكردند ، و از كساني كه از امام خود را جدا كرده بودند دوري ميجستند . باين علامت بود كه آنها را ميشناختند ، نه باين لحاظ كه نماز ، روزه ، صدقه ، و غير اينها را ، رعايت ميكردند . امّا از همان وقت و در همان وقت ميشد آنها را روي انگشتان دست شمرد . اخبار زيادي از اين اقليّت مدح ميكند . كساني كه امروز تهمت و افتراء نثار ما ميكنند ، بايد بدانند كه نسبت بما همان رفتاري را ميكنند كه در زمان ائمّه‌ي اطهار نسبت باصحاب و دوستان ايشان ميكردند : وقتي كه دوستان ، در زمان امام جعفر صادق ميآمدند و باو شكايت ميكردند كه مردم آنها را رافضي ، جعفري ، و امثال اينها ميخوانند ، امام آنها را تسكين ميداد و بآنها ميگفت : مغموم نباشيد ، صبر كنيد ، از وقتي كه دنيا دنيا است ، عوام مردم نسبت باولياء خدا هميشه اين چنين رفتار كرده‌اند } ( ص ٢٢٢ - ٢٢١ ) اين كلمات با عظمت و با سكينه و وقار لازم بود در اينجا آورده شود ، زيرا بهتر از هر شرح و تفسيري معرّف دياري
صفحه ٤٠

 معنوي و اقليمي روحاني است اين اظهار عقيده و عرض ارادت نسبت بامام ، از طرف مؤلف ما بسيار قابل توجه و سنجيدن است : { تمام اجر رسالت محمد ، محبت و ارادت براي ائمه‌ي از خاندان نبوت و تسليم از براي فرمايشات و تعاليم ايشان است . اگر اسلام اين است و اظهار تشيع اين ، باشد ، آمنا و سلمنا ، اگر اين را خطا يا تقصير بخوانند ، خيلي خوب | باشد . اگر اين را غلو بدانند ، خيلي خوب | باشد . تمام كساني كه بر رويه‌ي حكماي سني ميروند و ابا دارند از اينكه فضائل ابدي و سرمدي ائمه‌ي اطهار را ، كه نفاد ندارد و قلم از درج آن عاجز است ، بپذيرند ، مختارند و آزاد كه ما را غلاة بخوانند . اگر غالي بودن اين است كه امام را دون رتبه‌ي ربوبيت ، ولي فوق تمام خلق و هر اندازه امكان دارد نزديك بخدا ، بدانيم ، ما اذعان و شكر ميكنيم ، كه بفضل خدا ، اين تنها عنوان و مايه‌ي افتخار ما ميباشد } ( ص ٤٠ ) . اين كلمات بالطبع و خود بخود بمعرفت امام در مقام باطن و ما وراء اين عالم ظاهر ، كه بعداً در قسمت سوم بآن اشاره خواهد شد توجه دارد .
.
راجع بآثار شيخ احمد احسائي ، بايد گفت تمام آن شاهكار فناناپذيري است كه مطالعه‌ي آن ، بر هر كس بخواهد برموز باطن تشيّع وارد شود ، لازم است . فعلاً از بركت كتاب شيخ سركار آقا ، يك فهرست منظّم دقيق در اختيار داريم . تمام آثار شيخ احمد ، آنچه كه احصاء شده و بعربي است ، كمتر از ١٣٢ عنوان نيست . عدد واقعي تأليفات در واقع بيش از اين است . زيرا در موارد عديده گاهي در تحت يك عنوان ده رساله يا بيشتر آورده شده است . اين را هم نيز بايد در نظر داشت كه مقدار زيادي از آثار او از بين رفته است ، شيخ نسخه‌ي رسائلي را كه بدرخواست مكاتبه كنندگان و مخاطبين خود مينوشت نگاه نميداشت . بعلاوه كتابخانه شيخ در كربلا ، در خانه شاگرد و جانشينش ، سيد كاظم ، نگاهداري ميشد ، و اين خانه دو نوبت بغارت رفت .
در كتاب فهرست صورت منظّم آثار شيخ احمد در نه فصل تقسيم‌بندي شده است : حكمت الهيّه ، اعتقادات شيعه ، سير و سلوك ، اصول فقه ، كتب
صفحه ٤١

 فقهيّه ، تفسيرات قرآني ، فلسفه و حكمت عملي ، كتب ادبيّه ، رسائل متفرقه ( جلد دوّم ، ص ٨٥ - ٨٠ ) در كتاب فهرست عناوين ، و عناوين جزء بطور كامل ، و تعداد تقريبي سطور ، و وضع نسخه ، از لحاظ اينكه چاپ شده است يا نه ، داده شده است . متأسفانه در اين فهرست عناوين نمره‌گذاري نشده است ، از اول هر كتابي چند سطر نقل نكرده‌اند ، عده‌ي صحيح صفحات هر كتاب معين نشده و احيانا محل طبع كتاب داده نشده است ، ما در نظر داريم ، با مساعدت شيخ سركار آقا ، در چاپي كه بعداً بفرانسه و فارسي خواهد شد ، اين نقيصه را برطرف سازيم .
. تقريباً هفده رساله محفوظ مانده كه هنوز بچاپ نرسيده است . بقيّه چاپ سنگي طبع و نشر شده و متأسفانه هنوز هيچ نشده و چيزي نگذشته نسخه‌هاي آن كهنه و قديمي شده است . در اينجا بالاخصّ شرحهاي بسيار مبسوطي را كه شيخ ، بر كتابهاي ملا صدراي شيرازي بطرزي بسيار خاصّ كه در قوّه‌ي شخص شيخ است ، نوشته است خاطرنشان مينمائيم . اين شرحهاي اساسي براي فهم وضع حكمت الهيه شيخي در برابر حكمت مشرقيّه سهروردي ، كه ملا صدرا مبيّن و مترجم آن است ، نهايت اهميّت را دارد مقصود : اولاً شرح كتاب الحكمة العرشية است ( جلد دوم ، ص ٣٢ ) ، چاپ سنگي تبريز ١٢٧٨ هجري ، ثمني بزرگ ، ٣٤٩ صفحه ، شرح كتاب المشاعر ( جلد دوم ، ص ١٧ ) ، چاپ سنگي تبريز ١٢٧٨ هجري ، بقطع ثمني بزرگ ، ٢٨٧ صفحه . متن عربي و ترجمه‌ي مبسوط فارسي آن ، با ترجمه‌ي متن كتاب ملا صدرا بزبان فرانسه ، بسعي و اهتمام خود ما در { كتابخانه ايراني } زير چاپ است .
. شرح الزيارة الجامعة شرح مبسوط وسيعي است از متن زيارتي در شأن دوازده امام ، ميتوان با شيخيّه همعقيده شد و گفت اين كتاب بمانند گرانبهاترين اثر شيخ احمد و يك مجموعه‌ي واقعي از حكمت الهيّه‌ي شيعه است چاپ سنگي تبريز ١٢٧٦ هجري ، چهار جلد در يك مجلد ، قطع وزيري ( جلد دوم ، ص ١٦ - ١٥ ) .
، فوائد ( تعاليم ) و شرح آن از خود مؤلّف مشتمل بر نوباوه‌هاي حكمتي بسيار مهّم
صفحه ٤٢

 است چاپ سنگي تبريز ١٢٧٤ هجري ، ثمني ، ٢٩٠ صفحه ( جلد دوم ، ص ٢٠ - ١٩ ) .
. مجموعه‌ي بزرگي مشتمل بر ٩٩ رساله ( در واقع بيشتر بدليلي كه در فوق ذكر شد ) بنام جوامع الكلم طبع و نشر شده است چاپ سنگي تبريز ١٢٧٦ - ١٢٧٣ هجري ، دو جلد ضخيم ، قطع وزيري .
. براي ما در اين مختصر غير ممكن است حتّي از اين رسائل باختصار ياد كنيم .

صفحه ٤٣

 ٢ - جانشينان شيخ احمد احسائي
١ - سيد كاظم رشتي ( ١٨٤٣ ١٢٥٩ - ١٧٩٨ ١٢١٢ ) .
از مزاياي مختصّ بجامعه‌ي شيخي است كه از زمان شيخ احمد احسائي هميشه در رأس خود يك عدّه بزرگان داشته است كه هم از لحاظ قدرت و عظمت خُلق و هم از لحاظ كثرت آثار علمي حقيقةً كم‌نظير بوده و شايان توجّه خاص هستند .
براي نوشتن شرح حال شاگردي كه شيخ احمد ، بالصّراحه ، بعنوان نايب و جانشين خود معيّن كرد ، تا بحال منابع ناقصي در اختيار بود . در درجه‌ي اوّل ، شرحي بود كه از خود سيّد كاظم بجا مانده است و در آن اساساً شرح مصائب خود و كشمكشها و مباحثاتي كه با اشخاص داشته است مينگارد ، آن هم اشخاصي كه اگر نه اين بود ، روزگار خاطره‌ي آنها را هم از بين برده بود ، و امروز حتّي اسمي هم از آنها نبود مراد دليل المتحيرين است ( دوم ، ص ١١١ ) كه در فوق شرح آن گذشت بعربي نوشته شده ، و بفارسي ترجمه و طبع و نشر گرديده است . كتاب هداية الطالبين محمدكريمخان كرماني اين رساله را تكميل كرده است .
. شيخ سركار آقا در نتيجه‌ي تفحّصات ، بتازگي بوجود دو رساله ، بقلم دو نفر از شاگردان سيّد كاظم ، پي برد كه متضمّن اصول لازم براي يك شرح حال واقعي است . ما در اينجا خلاصه‌يي بسيار مختصر از آن استخراج ميكنيم اين دو رساله‌يي هستند كه در فوق شرح داده شد ص ١٥ شماره ( ١ ) اين دو رساله در دست سيد جواد قرشي هندي بود كه خودش نواده‌ي ميرزا علينقي قمي مؤلف نور الانوار و برادرزاده‌ي سيد هادي هندي مؤلف تنبيه الغافلين است ( ص ١٤٥ - ١٤٣ ) .
.

صفحه ٤٤

 سيد كاظم فرزند خانواده‌يي جليل القدر از اشراف سادات حسيني مدينه و دو نسل بود كه ايراني شده بودند . جدّش سيد احمد ، بعلت بروز و شيوع طاعون ، في الواقع از مدينه فرار كرد ، و در ايران ، برشت ، واقع در نواحي ساحلي جنوب غربي بحر خزر پناه آورد ، و در آنجا ساكن و متأهّل شد ، پسرش ، سيد قاسم ، در آنجا بدنيا آمد ، و در آنجا ازدواج كرد و يكي از بزرگان و اعاظم فضلاي رشت گرديد ، و در همينجا بود كه سيد كاظم در سال ١٢١٢ هجري ( ١٧٩٨ ) متولد شد .
در طفوليّت رؤيائي و متفكّر بود ، و اين حالت از همان آثار و استعدادي حكايت ميكرد كه ايّام طفوليّت خاصّ شيخ احمد بر آن دلالت مينمود و اين دو بهم شباهت كامل داشتند . برايش معلّمي ميگيرند كه علوم ظاهريّه را تعليم او كند . امّا مسافرت بدور ، و كسب { معارف عاليه } و علوم ، دو آرزو بود كه سيّد جوان را بشدّت حركت و شكنجه و آزار ميداد . متأسّفانه نظر خانواده بر اين منوال نبود ، در اينجا باز يك سلسله { خوابهاي آموزشي } و منامات مخبر سبب ميشود كه اراده‌ي سفر استوار و در عزيمت تسريع كند .
جا دارد بالاخصّ اين امر را متذكّر شد كه اين ، فاطمه ، دختر پيغمبر ، و قطب عبادت عالم تشيع بود ، كه در عالم خواب وجود شيخ احمد احسائي ، و وصف شخص او را بر كاظم جوان ظاهر كرد و بالاخره يزد ، يعني محلّي را كه ميتواند او را در آنجا بيابد ، باو نشان داد . سابقاً در همين رساله شرايطي را كه در آن شرايط شيخ احمد به يزد رسيد و تا سال ١٢٢٩ در آنجا ماند ذكر كرديم .
سيد كاظم ، كه در آن اوقات بايد تقريباً پانزده ساله باشد ، بهر قسم بود بحركت از رشت و رسيدن به يزد موفّق شد . منتهاي آمال و كمال مطلوب
صفحه ٤٥

 خود را آنجا ديد ، { تمام نقد جان و دل باخت } و { از دل و جان باستفاضه و استفاده از تعاليم عاليه‌ي شيخ پرداخت } . از آن پس مصاحب دائم و محرم اسرار او شد و شيخ مكرّر ميگفت { ولدي كاظم يفهم و غيره لايفهم } ( ص ١٤٨ - ١٤٧ ) .
شيخ احمد در راه سفر بعتبات عاليات پس از واقعه‌ي غم‌انگيز قزوين ، براي آخرين بار چندي در كرمانشاه توقّف نمود در جريان اين مسافرت بود كه شاگرد خود را امر بتوطّن كربلا كرد . تصّور ميرود كه سيد كاظم در واقع از آن هنگام ساكن كربلا شد ، و تمام اوقات بتدريس و بترويج روحانيّت يعني دو امر مهمّي كه بعهده داشت كاملاًّ مشغول بود ، ولي ظاهراً بايد چندين مرتبه برشت ، مسقط الرّأس خود ، در ايران سفر كرده باشد ، چنانكه يكي از نامه‌هايش كه بشيخ نوشته شده و متأسفانه بدون تاريخ است ، بر اين كار گواهي ميدهد متن اين نامه با جواب شيخ احمد ، ص ١٥٤ - ١٤٨ منتشر شده است . بندرت مراتب حق‌شناسي و اخلاص معنوي شاگردي نسبت باستاد خود ، بعباراتي چنين باعظمت و بدين وسعت بيان شده است ، اين سند ارزش دارد مطالعه شود .
. ترديدي نيست ، هنگامي كه در عراق بود ، از عدّه‌يي حسود و مغرض بدرفتاريها ديد و مورد حمله قرار گرفت اما محبت و ارادتمندي علماي بزرگ كه همه بعظمت روح و كثرت علم و مكارم اخلاق و قدرت عظيم حيات باطني و معنويّت او شهادت ميدادند ، جبران اين مصائب و فتن را ميكرد از آن جمله است بالاخص تصديقات سيد علي طباطبائي ، شيخ خلف بن عسكر ، سيد عبدالله شبر ( مؤلف فقه الاماميه و تفسير كبير شيعه ) ، سيد جعفر شبر ، سيد حسن خراساني ، شيخ نوح نجفي ، عالم شهير ميرزا محمدحسن شهرستاني .
. هيچ چيز بهتر از گفته‌هاي محمود آلوسي مفتي بغداد ( صاحب مقامات الآلوسيه ) نميتواند معرّف نظريّه و اثري باشد كه وجود شخص سيّد در ملتزمين و اطرافيانش ايجاد ميكرد . آلوسي ميگويد : { اگر سيّد در زماني زيست ميكرد كه ممكن بود نبيّ مرسل و پيغمبري
صفحه ٤٦

 باشد ، من اوّل من آمن بودم ، زيرا شرايط لازم : علم كثير ، عمل باخلاق ، اصول عقايد ، و سجاياي معنوي همه در شخص او موجود است } .
در ١٢٥٨ هجري ( ١٨٤٢ ) اهالي كربلا در برابر اولياء دولت عثماني شورشي كردند . براي سركوبي مردم صحنه‌هاي وحشتناك قتل و غارت بپا شد . معجزه‌يي بود كه حرمين و خانه‌ي سيد محفوظ و ملجأ و مأمن ماند . اما بعد از اين واقعه حملات مخالفين كه ميتوان حدس زد از چه الهام و سرچشمه ميگرفت ، بر عليه او دو چندان شد ، تا بحدّي كه تصميم گرفت براي مدّت طولاني بقصد زيارت كاظمين و سامرّه از كربلا غيبت نمايد . امّا هنگام حركت گوئي احساس كرده بود آخرين مسافرت است كه بآن مبادرت ميورزد همانطور كه آخرين مذاكره با ميرزا حسن طبيب ، كه حكيمي بزرگ و شاگرد سيد كاظم بود ، گواهي ميدهد { هنگام اين مسافرت سيد بزرگوار مرا طلبيد و گفت : جناب ميرزا | آيا مايل هستيد در اين زيارت همراه من باشيد ؟ گفتم ، بيم آن دارم كه اين امر ممكن نباشد ، زيرا چند نفر مريض دارم كه مشغول مداوا هستم . بمن گفت باينها دستور العمل بدهيد ، و بدون درنگ با من بيائيد . چنين احساس ميكنم گويا اين سفر آخر من باشد . فرياد برآوردم ، آقا | جانم فداي شما باد | خدا نكند . از فضل الهي ، شما در كمال صحت هستيد و سلامت خواهيد بود . بمن گفت : جناب ميرزا | من ميدانم چيزي را كه شما نميدانيد . آنچه الآن بشما گفتم در نظر شما باشد بكسي نگوئيد ( ص ١٥٤ - ١٥٣ ) .
. در واقع در مراجعت از سامرّه وقتي كه ببغداد رسيد ، نجيب‌پاشا ، حاكم عثماني ، كه متصدّي قتل و غارت كربلا بود ، او را دعوت كرد كه از او ديدن نمايد ، و در ظاهر همه گونه مراتب تعظيم و احترام بجاي آورد ، ولي باو { قهوه‌ي مسموم } خورانيد . بتعجيل سيّد را دوستانش بكربلا حركت دادند و دو روز بعد در آنجا شب يازدهم ذيحجّه‌ي ١٢٥٩ ( ١٨٤٣ ) وفات نمود . مجاور قبر جدّش امام حسين مدفون گرديد .
با شخص سيد كاظم خلافت معنوي و رشته‌ي روحاني مشايخ سلسله‌ي شيخيّه
صفحه ٤٧

 مسلّم و مستحكم گرديد . خودش در اجازتي كه به آقا محمدشريف كرماني داده است ، چهار نفر از مشايخ اجازات خود را نام ميبرد كه از آنها اجازت داشته است . اعتبار و اهميّت آخرين اين اجازات ، سه اجازه‌ي ديگر را در محاق ميگذاشت بايد دانست اينها اجازاتي است كه صادر شده است از شيخ موسي بن شيخ جعفر نجفي ، سيد عبدالله شبر ( در فوق ، ص ٤٥ شماره ٢ ، ذكر شد ) ، و ملا علي كه خودش نيز از شيخ جعفر نجفي اجازت داشت ( ص ١٥٨ ) .
، چه اين اجازتي بود كه خود شيخ احمد بدو تفويض كرده بود . خوانساري ، درباره‌ي رابطه‌ي شيخ و جانشينش ، مينويسد : { يك روح بودند در دو بدن } اين بيان آنچه را كه شيخ محمدابراهيم كلباسي ميگويد ، منعكس ميسازد : { شاگرد عاليقدر ، مايه تسلي و روشنائي چشم شيخ ( احمد احسائي ) ، قوت قلب ، مونس او در مصائب و فتن كه نسبت باو بمنزله پيرهن به تن بود ، يعني سيد جليل سيد كاظم رشتي ، نايب مناب شيخ و امام اصحاب تابعين او . . . } ( ص ١٦٠ ) .
، و در اين مورد مخصوصاً باين نكته توجّه ميدهد كه شيخ احمد مابين شاگردان متعددش شخص ديگري جز سيّد كاظم را نايب مناب و نماينده‌ي جامع الصّفات و امام و پيشواي پيروان خود معيّن نكرد . مسلماً از اين تصديق ، منظور خوانساري همان انتساب ظاهري است . و الّا از ساير مطاوي آن كتاب بزرگ گاهي ظاهر ميشود كه معرفت تامّي در حق مشايخ نداشته و با آنها معاشرت زيادي نكرده بود ، بهر حال لااقلّ تا اين حدّ كمك كرده و اين نكته تاريخ را روشن ساخته و در آن جاي بحث نگذاشته است ( ص -١٦٠ ١٥٨ ) .
آثاري كه از سيد كاظم ( جلد دوّم ، ص ١٦٧ - ٨٦ ) بجا مانده است نيز زياد و بسيار مهمّ است . در فهرست كمتر از ١٧٢ عنوان ذكر نشده است ( ولي در حقيقت هنوز بيش از اين است : شماره ١٣٠ بر ٦٣ رساله ، شماره ١٤٤ بر ٣٣
صفحه ٤٨

 رساله ، و شماره ١٥٢ بر ٨٠ رساله مشتمل است | ) اعداد مربوطست باعداد شماره‌گذاري خود ما ( رجوع شود در بالا ، ص ٤١ ش ١ )
. بدبختانه تعداد زيادي ظاهراً بنحوي غير قابل جبران از بين رفته است . علّت آن است كه خانه سيّد ، در كربلا ، جائي كه اعقابش زندگي ميكردند و كتابخانه‌اش در آنجا نگاهداري ميشد ، همانطور كه قبلاً گفتيم ، دو نوبت بغارت رفت . با همين حركت تعداد زيادي كتاب بخطّ خود شيخ احمد كه در كتابخانه‌ي منزل سيّد كاظم محافظت ميشد از بين رفت ( ص ١٥٧ ) . خوشبختانه خود سيّد فهرستي از آثار خودش و تأليفات شيخ تهيّه ، و درباره‌ي هر شرحي توضيح مختصري راجع بمحتويات كتاب ذكر كرده بود .
اين كاتالگ يكي از مآخذ قسمت فهرست كتب مشايخ است كه مورد استفاده‌ي سركار آقا قرار گرفته . دو كاتالگ ديگر نيز اسم ببريم : اولاً فهرست بزرگي داراي بيش از ١٥٠٠ صفحه ، كه در سال ١٣٤٥ هجري توسط سيد عبدالمجيد آقا فائقي ، نگاشته شده و تمام كتب مشايخ را كه تا آن تاريخ تأليف يافته شرح داده است . ثانياً فهرستي مختصرتر كه در زمان حاج محمد خان كرماني تحرير يافته است ( جلد دوم ، ص ٤ - ١ ) .
. ببركت اين مراقبت ، ممكن است عدّه‌ي تأليفاتي را كه كسر است در حدود شصت جلد برآورد كرد . در برابر تقريباً ٣٥ جلد است كه هنوز بطبع نرسيده ، و از مجموع آثار سيّد تقريباً پانزده كتاب بفارسي است . ساير آثار او در ادوار مختلف بچاپ رسيده و نسخه‌هاي آن كمياب است . براي احياء اين آثار و اين انديشه بايد زحمت بسيار كشيد و جزء بجزء ادامه‌ي انديشه و دنباله عقيده‌ي شيخ احمد و شرح و بسط آنها را در اين آثار دنبال كرد . سيّد راجع ببعض خطبات يا متون ديگر صادر از ناحيه‌ي امام شرح و تفسيرهائي نوشته است كه استعداد و قريحه‌ي مخصوص او را در مطالعات عاليه‌ي علمي و
صفحه ٤٩

 شهودي حكمت الهي نشان ميدهد در اينجا بايد اسم برد از : شرح خطبه‌ي تطنجيه ، چاپ سنگي تبريز ١٢٧٠ هجري ، ثمني بزرگ ، ٣٥٤ صفحه ، شرح خطبه‌يي از امام اول ( در مقدمه بتفصيل از روالي كه هر يك از حكماي الهي در قبال اين خطبه گرفته‌اند بحث ميكند ، اين خطبه با خطبة البيان ، يكي از مآخذ معرفت امام است ، بنحوي كه در حكمت الهيه‌ي اماميه از آن بحث ميشود مقابله شود دانش‌پژوه ، فهرست ، جلد سوم ، ص ١٣٠٠ ) ، شرح آية الكرسي ، چاپ سنگي تبريز ١٢٧١ هجري ، در مجموعه‌يي مركب از سه كتاب بزرگ ، ثمني بزرگ ، ٣٣٥ صفحه . ساير مجموعه‌ها طبع و نشر شده است .
.
٢ - شيخ حاج محمدكريم خان كرماني در سبك جاري طايفه شيخيه حاج محمدكريم خان و پسرش حاج محمد خان را بترتيب مرحوم آقاي اول ، و مرحوم آقاي ثاني ، مينامند .
( ١٨٧٠ ١٢٨٨ - ١٨٠٩ ١٢٢٥ ) .
عمر اين شيخ با توجّه بآثار شگرف و بسيار مهمّش ، كوتاه بنظر ميرسد ( ١٨ محرم ١٢٢٥ هجري ١٨٠٩ ، در كرمان ، متولّد شد ، ٢٢ شعبان ١٢٨٨ هجري ١٨٧٠ در ته‌رود ، سه منزلي كرمان ، در راه زيارتي كه بسمت كربلا ميرفت وفات يافت ) ، تأليفاتش كمتر از ٢٦٧ جلد نيست و در كرمان محفوظ و قسمت اعظم آن بچاپ نرسيده است . شخصيّتي بزرگ و خارق العاده بود ، بر تمام فرهنگ روحاني و علوم مذهبي محيط زمان خود احاطه داشت ، و اگر بخواهيم مقايسه كنيم ، بيكي از نوابغ شهير عالمگير قياس ميشود كه استعداد فوق العاده براي همه چيز دارند ، نظير نوابغ بزرگي كه در دوره‌ي رنسانس در اروپا پيدا شدند .
دو خط برجسته ، منحني و مسير زندگاني اين شيخ را معيّن ميسازد . از يك طرف ايمان و عقيده‌ي راسخ داشت كه مجموعه‌ي عظيم اخبار ائمّه‌ي اطهار شامل حكمتي است الهي از هر جهت تامّ و تمام عيار ، و اين مجموعه جميع علوم و دانستني‌ها را ، مربوط باين عالم و عوالم ديگر در بر دارد ، اين عقيده
صفحه ٥٠

 عين عقيده شيخ احمد احسائي بود ، از طرف ديگر در مقابل عقيده داشت مسؤل بدبختي و فتور عالم تشيع تمام كساني هستند كه فقط و فقط ، براي توجيه و وضع احكام شرعيّه ، و آداب ظاهري مذهب ، و عبادات و معاملات ، از اين مجموعه‌ي عظيم استفاده ميكنند . پس بايد ، مستقيماً ، بدون واسطه‌ي صاحبان رأي و مدّعيان مقام ، بمطالعه‌ي اين مجموعه پرداخت و خود را وقف آن ساخت . اين كار هم منجرّ باين ميشود كه شخص از تمام اختراعات و آرائي كه زائيده‌ي فكر اشخاص است و در اسلام جنبه‌ي قانوني پيدا كرده است بگسلد ، و بحقايق فرمايشات ائمّه و آنچه كه در حقيقت اراده كرده‌اند بپردازد و تنها ، به تنها ، بعبارت ديگر دو بدو ، با ائمّه‌ي خود در گفت و شنود باشد ، و هر اندازه كه طالب سالك در اين راه پيشتر رود و بيشتر ترقّي نمايد ، شكاف بين او اسلام رسمي تشكيلاتي عميقتر ميشود . باين نكته كه گفته شد بايد هميشه توجّه داشت تا بمشكلاتي كه شيخيّه از ناحيه‌ي { حوزه علميّه‌ي } رسمي بدان دچار شده‌اند پي برد . از طرف ديگر ، در سنّ هفده سالگي بود كه محمدكريم خان براي اوّلين دفعه ، در خود كرمان ، از اصول عقايد و حكمت شيخ احسائي صحبتي بگوشش خورد ، ميتوان گفت ، از اين كشف بود كه برقي جستن كرد و حياتي را سراسر منوّر ساخت . واقعه در سال ١٨٢٦ پيش آمد . مقارن اوقاتي بود كه شيخ احمد ، در راه مراجعت باماكن مقدّسه‌ي شيعي عراق ، در كرمانشاه براي آخرين دفعه مدّتي اقامت كرد و هم در اين هنگام بود ، همانطور كه ديديم ، بسيد كاظم امر كرد ساكن كربلا شود .
در اينجا نيز تفحّصات سركار آقا مثمر ثمر بوده است . ضمن مطالعه‌ي انبوه يادداشت‌ها اوراقي چند بخطّ خود حاج محمدكريم خان پيدا شد كه
صفحه ٥١

 مربوط بايّام طفوليّت او بود ، و چيزي كم از شرح حال نداشت ، و اين شرح ظاهراً ميبايست مقدّمه‌ي كتابي باشد كه بعربي نوشته شده است غير از نور الانوار ( مذكور در فوق ، ص ١٥ شماره ١ ، و ص ٤٣ شماره ٢ ) منبع ديگري كه هست تذكرة الاولياء ميرزا نعمت‌الله رضوي است ( چاپ سنگي بمبئي ١٣١٣ هجري . ) كه شرح حال محمدكريم خان و شرح حال پسرش ميباشد ( براي مأخذ اين كتاب ، رجوع شود در همين رساله بعداً ، ص ٦٠ شماره ١ ) .
شيخ سركار آقا در كتاب فهرست ترجمه‌ي فارسي اين شرح را آورده است ( ص ٩٢ - ٧٦ ) ، سند منظور بقدري جالب و سودمند است كه ما مترصّد هستيم در جاي ديگر آن را ، با شرح حالي كه شيخ احمد از خود و بقلم خود نوشته است ، بزبان فرانسه ترجمه‌ي كامل نمائيم . ما فعلاً در اينجا سطوري چند از آن نقل ميكنيم .
شيخ از طرف پدرش ، ابراهيم خان پسر عموي فتحعليشاه ، قاجار حاكم كرمان و بلوچستان ، بعلاوه دوست بزرگ شيخ احمد احسائي ، ابراهيم خان نه فقط اسم خود را بمدرسه‌ي بزرگ كرمان داده است ، بلكه نام خانوادگي‌ي خانواده‌ي { ابراهيمي } نيز بمناسبت اسم او گرفته شده است .
، بخانواده‌ي سلطنتي ، كه آن زمان سلطنت ميكرد ، بستگي داشت . خود او مستقيماً براي ما حكايت ميكند چگونه پدرش در كرمان مدرسه‌ي بزرگي كه هنوز هم امروز اسم مدرسه‌ي ابراهيمي ، را دارد تأسيس ، و آن را بكتابخانه‌يي خوب مجهّز كرد كه سال بسال توسعه مي‌يافت . ابراهيم خان پسرش را آنجا نشاند ، و منزلي مستقل ، با خدم و حشم ، در اختيارش گذاشت . جوان بالغ بدين ترتيب فراغت تامّ داشت تا بچيزي جز مطالعه و تحصيل نينديشد ، و فارغ از هر همّ و غمّ ، و دور از هر دسيسه و فتنه و فساد ، با وضعي از هر جهت شايسته دروس استاداني را كه عبوراً در كرمان از اطراف گرد آمده بودند استماع نمايد . طرز كارش هم بر پايه و اساس محكمي بود ، هر كتابي را كه خوانده بود كتابي در همان موضوع
صفحه ٥٢

 مينوشت . بدين ترتيب ، در چهارده سالگي ، كتابي در صرف و نحو و كتابي در منطق نوشته بود . پس از آن بكسب علوم و فنون پرداخت . براي تحقيق و مطالعه ولع زياد داشت و پدرش ، تا آخر عمر ، از تشويق او دست بر نداشت .
بسهولت ميتوان پيش‌بيني كرد پيدا شدن محمداسمعيل كوهبناني ، كه شاگرد مستقيم شيخ احمد بود ، چه اثر صاعقه‌آسائي در اين جوان فعّال كه يك‌پارچه آتش بود داشت . اين شخص بكرمان آمده بود و يكسال ماند . بنظر ميآمد در ابتدا نسبت باين جوان سرشار ، كه از هر جهت در وفور نعمت بود ، بهيچ وجه علاقه‌يي نشان نميداد بعداً ، بعض از خصوصيّات اخلاق و رفتار او باطّلاعش رسيد ، عزم جزم كرد و مايل بملاقات شد . وقتي كه محمدكريم خان جوان وصف شيخ احمد را از زبان او شنيد و محمّداسمعيل نكات برجسته‌ي حكمت الهي شيخ و امام طلبي ، و متابعت كاملش را از ائمّه‌ي هدي ، باجمال بنظر او رسانيد ، تصميمش قطعي شد و استعدادش قرار گرفت : ديگر ابداً مايل نبود گوش بذكر چيزي ديگر دهد . اين است ، كه چون دوست تازه‌اش مجبور شد بكربلا ، برگردد محمّدكريم خان را چنان حزن شديدي براي نيل بديدار يار پديدار گشت كه او را بر تمام مشكلات فائق ساخت و موانع را از پس پشت انداخت ، خودش عازم كربلا ، شد و هشت ماه شاگرد موجّه و مورد قبول سيد كاظم بود ، كه با اينكه در آن اوقات سي سال تمام نداشت ، بعنوان جانشين شيخ احمد شهره‌ي آفاق بود . محمدكريم خان بعلل خانوادگي اجباراً بكرمان مراجعت نمود ، و پس از چهار سال بكربلا برگشت . در اين دفعه با علاقه‌ي تمام بتحصيل تعاليم سيّد پرداخت كه او را { آئينه‌ي } شيخ احمد ميديد ، و كه خودش هم نيز بنوبه‌ي خود { آئينه } شده بود . در اين موقع زيارت مكّه
صفحه ٥٣

 كرد . بعد از آن سيّد او را امر بمراجعت داد . تا بيرون كربلا ، بمشايعتش رفت و هنگام وداع باو گفت : { برگرد بايران ، اكنون ديگر از ميان علماء باحدي احتياج نداري } ( ص ٧٤ ) .
شرح حالي كه محمدكريم خان از خود نوشته است علائم و شواهدي را بدست ما ميدهد كه براي علم بعلل ظهور عوالم روحاني ، و مطالعه‌ي پديده‌شناسي حالات معنوي بينهايت مفيد فايده است . بمانند شيخ احمد ، و مثل سيد كاظم ، شيخ محمدكريم خان ، مخصوصاً در اوان جوانيش ، بمدد منامات مشمول عنايات شد ، در جريان اين منامات حوادث واقعه همچنان ، به هيئت مظاهر و صور ، اشخاصي را جلوه‌گر ميساخت كه ميزان كامل و مُثُلِ اعلاي حقيقت تشيّع بودند . مادرش ، قبل از تولّد او ، نيز خوابهاي مرموز تعبيردار كه خبر از وقوع حادثه‌يي بزرگ ميداد ديده بود ، و چنين برميآيد كه مشاهدت باطني او در عالم رؤيا بنحوي دنباله‌ي خوابهاي مادرش باشد . از آنجائي كه نميتوانيم اينجا بتفصيل باين قسمت بپردازيم ، بخصوص از ديداري كه در عالم رؤيا با امام هشتم داشت ، و خوابهاي ديگر كه موضوع آن شيئي است از آسمان آويزان ، و بوسيله آن اسباب مرموز ميتوان بآسمان رسيد ، اسم ميبريم . بالاخره ، و بالاخصّ ، از ديداري كه در عالم رؤيا با امام نهم ، محمد جواد ، داشت ياد ميكنيم . اين خواب اخير در حقيقت تعليم خاصّ و آموختن اسرار بود ، و در دنباله‌ي اين خواب شيخ چنين اظهار ميدارد : { پس از آن مستبصر شدم ، و ببركت ائمه‌ي اطهار متوجّه كشف چيزهاي پنهان ، صاحب شعور معني ، داراي بينش باطني ، و بصيرت گرديدم ، و در خود مي‌بينم كه بتوفيق و تسديد ايشان هدايت شده‌ام ، در علوم خود ، از اين پس مستقيماً از ايشان استمداد
صفحه ٥٤

 جستم ، نه از كس ديگر . هيچ چيز را كه مستند بايشان و پايه و اساسش بر ايشان نباشد اظهار نمينمايم . از ديگري تقليد نميكنم . تمام علم من نتيجه‌ي ديد باطني ، و بصيرت من است ، و مأخوذ است از اصول و حكمت ائمه‌ي هدي كه راهنماي تحقيقات معنوي من هستند . لاغير } ( ص ٨٣ ) .
اين قدرت خالص باطني بعد از اين راهنما و الهام‌بخش كار بزرگي است كه ثمره‌ي آن آثار و تأليفات بسيار و طاقت‌فرسايي ميباشد كه از حاج محمدكريم خان باقي مانده است . از آنجائي كه براي ما ممكن نيست در اين مختصر جزئيات كار او را دنبال كنيم . معذلك ما مايليم شمّه‌اي از نصايح او را كه شرح حال خود را بآن ختم ميكند ، نقل نمائيم ، اين نصايح خطاب بخوانندگان كتابي است كه اين شرح ميبايست مقدمه‌ي آن باشد . اين بيانات و اندرزها نيروي استثنائي و توانائي خارق العاده‌ي شخصيّت بزرگي را آشكار ميسازد ، و خود اين نيرو را از ايمان كامل بتشيّع استخراج كرده و بدست آورده است ، همان طور كه صراحةً اظهار ميدارد : { من همه را زير و رو كردم ، همه چيز را بررسي و تجربه نمودم ، و هيچ قصدي جز ظهور حقّ و اظهار حقيقت ندارم . دو ملك مينويسند آنچه را كه انسان با كلام خود ، و فكرش ، و زبانش ، و ساير اعضاء و جوارحش بر آنها املاء ميكند . از وراء آنها ، خداوند اسرار ضماير را ميفهمد و روز قيامت كتاب آن را بيرون ميآورد ، بپرهيز از اينكه بگوئي : ما پدران خود را يافتيم كه بر اين يا بر آن طريقه ميرفتند ، چه بسا ممكن است پدر تو ، خودش ، نميدانسته است . بترس از اينكه مطمئن شوي بموافقت با بهائم يا با گمراهان حيران ، زيرا امام اول گفته است : { تو نمي‌يابي لذّت ايمان را مگر اينكه اُنس بگيري به قلّت و وحشت نمائي از كثرت ، زيرا كسي كه شايسته
صفحه ٥٥

 نام انسان باشد با بهائم و وحوش اُنس نميگيرد } . بدان بهر اندازه آنها را دوست ميداري بهمان اندازه مثل آنها هستي ، زيرا انسان بر همان شكل محبّت خودش است ، مثل آنها و شبيه بآنها محشور ميشوي ، زيرا كه هر كس دوست بدارد سنگي را ، خداوند او را بر شكل همان سنگ محشور مينمايد . كسي كه در او روح الايمان نيست ، مرده‌يي است . اجتناب كن از مجالست و معاشرت با مردگان ، زيرا چه استفاده از اموات ميتوان انتظار داشت ؟ اگر بتو رسيد كه متحمّل ملاقات و تماس آنها شوي و آنها را لمس كني ، بر تو واجب است كه خود را تطهير نمائي . اگر مبتلي شدي ، همانطور كه من مبتلي شده بودم ، پس فقط ظاهر تو مباشر اين مناسبات باشد ، نه هرگز قلب تو . مگو : فلان مخالف اينهاست و { ديگران } اينطور نميگويند ، من نيز يكي از اين { ديگران } هستم ، و تو هم نيز براي خودت كسي هستي ، پس چه باك از مخالفت اين و آن اگر خدا در كتابش ، و پيغمبر در سنّتش و ائمّه در اخبارشان تو را تصديق كنند } ( ص ٩١ - ٨٥ ) .
در مورد اجازات حاج محمدكريم خان سزاوار است اصرار ورزيم و روي اين موضوع بيشتر تكيه كنيم . اجازات متعدّد داشت ، من باب مثال ، و بالاخص از ملا حسين گنجوي و آقا محمدشريف كرماني ، امّا ، مسلّم است ، كه اين دو اجازت در مقابل دو اجازت مشروح مفصّل ، كه از شخص سيد كاظم داشت ، رونق و جلائي نداشت . در مقدّمه‌ي كتاب عظيم و اثر بزرگ خود ، فصل الخطاب ، فقط دو اجازت اوّل را نقل كرده است ، چون غرضش صرفاً ذكر اتصال سند روايت بوده است و بس . عجب اينجا است ، بعض اشخاص از اين موضوع استفاده كرده اظهار داشته‌اند كه او از سيد كاظم اجازه نداشت . از اين رو ،
صفحه ٥٦

 متن دو اجازت عامّ كه از ناحيه‌ي سيّد باو تفويض شده بود در تذكرة الاولياء ( مذكور در فوق ، ص ٥١ ، شماره ١ ) نقل شده است . عين دستخطّ ، مزين بمهر سيّد ، در كرمان موجود و محفوظ است . اين را هم نيز بگوئيم اين از ديروز نيست كه ، از روي غرضهاي خاص و عللي كه معلوم است و جا ندارد در اينجا شرح و بسط دهيم چند نفري اين سر و صدا را بلند كرده باشند . همان وقت در زمان حيات خود ، حاج محمدكريم خان اسناد و مدارك را منتشر كرد و بدين ترتيب جواب قاطع دندان‌شكني باين اشخاص معلوم الحال داد ( ص ٧٥ - ٧٤ ، ص ٩٣ - ٩٢ ) .
باين ترتيب يكي از مسائل كه بخصوص نغمه‌ي آن در گروهي از اهالي آذربايجان بلند شده بود حلّ ميگردد . در فوق اشاره كرديم كه اين دسته گاهي خود را بسته بسلسله‌ي شيخيّه ميخوانند و گاهي خود را از سلسله خارج ميدانند ، با اينكه مدّعي هستند از پيروان شيخ و سيّد ميباشند . امّا مسأله‌ي ديگري است كه ، بعبارت ركن رابع از آن تعبير آورده‌اند ، و متضمّن اصلي است كه شيخيّه بمانند چهارمين پايه عقايد مذهب شيعه ميدانند . ما سعي داريم ( بعدا در قسمت سوم اين جزوه ) خاطره‌ي مختصري را از اين اصل شرح دهيم ، ولي در كمال اهميّت است كه بدواً في الحال يك موضوع و از لحاظ تاريخ اين نكته را مسجّل و پابرجا سازيم . بعضي ادّعا كرده‌اند كه اين اصل نه نزد شيخ احمد وجود داشته است و نه نزد سيد كاظم و { اختراعي } است از محمدكريم خان ( از اينجا است گاهي پيروان او را ركنيّه و حاج كريم خاني لقب داده‌اند : و نگفته نماند كه ايشان هم باين اسم افتخار ميكنند ) باين افتراء و اعتراض كاذب ميتوان ، بسيار سهل و ساده ، دو جواب داد : اولاً
صفحه ٥٧

 بكتابهاي دو استاد بزرگوار مراجعه كرد مخصوصاً به شرح الزياره‌ي شيخ احمد ( مذكور در فوق ، ص ٤١ ، شماره ٣ ) و به رساله‌ي حجة البالغه‌ي سيد كاظم ( جلد دوم ، ص ١١١ ) براي ايراد اعتراض مورد بحث بايد واقعا باين دو كتاب جاهل بود .
، ثانياً بدو دستخطّ كه سندي است محكم بخطّ خود سيد كاظم ، و در آن بنحو قاطع اين موضوع را قطع و فصل مينمايد ، مرور نمود اسناد مزبور در صفحات ٩٩ - ٩٥ كتاب فهرست نقل شده است . عبارت است از : اولاً كاغذي بخط خود سيد كه از كربلا بحاج محمدكريم خان كرماني نوشته است ، و بالاخص بموضوع ركن چهارم مربوط است ، ثانياً كاغذي است بخط خود سيد و مزين بمهر شخص او ، بعنوان حاج ميرزا حسن ، در لكنهو ، كه يكي از علماء بزرگ سلسله‌ي شيخيه بوده است ، در اين نامه ، سيد كاظم بتفصيل اركان چهارگانه ايمان را شرح ميدهد .
. اين دو سند كه از ناحيه‌ي سيّد صادر شده ، مأموريت روحاني حاج محمدكريم خان را روشن و تأييد مينمايد ، و ضمناً معلوم ميدارد چرا و بچه دليل محمّدكريم خان ، تا اين درجه ، در تعاليم خود ، در اظهار اين نكته مصرّ بوده است . براي احدي در اين مورد نبايد شكّي باقي بماند ، سركار آقا اظهار تأسّف ميكند كه { بي‌ميلي و بي‌رغبتي عامّه‌ي مردم و عوام النّاس نسبت بهيچ چيز بآن اندازه نبوده و نيست كه نسبت بفرمايشات و تعليمات عاليه‌ي ائمّه‌ي اطهار } است .
راجع بتعداد تأليفات و صورت كتب و آثار محمدكريم خان همه‌ي آنها در كتاب فهرست ( جلد دوم ، ص ٣٠٥ - ١٦٨ ) در تحت پانزده فصل بدين شرح جمع‌آوري شده است : كتب حكميّه ، عقايد شيعه و اجوبه ايرادات ، تعليمات و وصايا در سير و سلوك ، تفسير و شرح آيات قرآني ، اخبار ائمّه ، اصول و منابع فقه ، كتب فقهيّه ، كتب ادعيه ، كتب طبيّه ، كتابهائي كه در نور ، روشنائي ، علم مناظر و مرايا و آئينه‌ها ، رنگها ، و موسيقي ، نوشته شده است ، كتب
صفحه ٥٨

 هيأت ، رياضيات ، و علم اصطرلاب ، كتب فلسفه و صناعت ، كتب علوم غريبه ، و تعبير خواب ، كتب ادبيّه در علم خط ، انشاء ، نظم ، صرف و نحو ، و غيره ، جواب سؤالات متفرّقه . اين آثار مشتمل بر ٢٧٨ عنوان است ( ولي در حقيقت تعداد واقعي اين رسائل بيش از اين است ، مانند حالات سابق و بهمان دليل كه ذكر شد ) . از مجموع اين كتابها تقريباً پنجاه جلد بفارسي نوشته شده است ، و از كلّ آثار حاج محمدكريم خان در حدود پنجاه جلد بطبع رسيده است .
باين نحو تا درجه‌يي بتدريج از حجم زياد كتابهاي خطّي سلسله‌ي شيخيّه كه چاپ نشده است تصوّري براي ما حاصل ميشود ، و زمينه‌يي بدست ميآيد . يادداشتهاي خيلي مختصر كتاب فهرست معلوم ميدارد چگونه ، با آثار اين شيخ ، حكمت الهيه اماميّه كه شيخ احمد و سيد كاظم بناي آن را پايه‌گذاري كرده بودند ، جزء بجزء تشريح و تفسير و اساس آن محكم ميشود ، متأسفانه هيچ از آن تا كنون در غرب شناخته نشده است ، و حال آنكه اين آثار شاهكارهاي با عظمت و اساس فكرت و روح تشيّع است ، و با عدم اطّلاع بر آن ، علم ما بعلل آثار ظاهري عوالم معنوي ناقص بوده ، و پديده‌شناسي روحاني چيزي را كه پايه و اساس مطلب است كم دارد . منتهي آرزوي ما اين است اين آثار را آنطور كه بايد و شايد و سزاوار است مطالعه و تحقيق كنيم .
از بين همه‌ي اين آثار عظيم محمدكريم خان نميتوان بعضي را بر بعضي ترجيح داد ، و اگر از ميانه‌ي آنها بعضي را دون بعضي انتخاب كنيم اين في الحقيقه انتخابي است كه بميل و سليقه شخصي خود نموده و عمل برأي خود كرده‌ايم . معذلك كتابهاي ذيل را نام ميبريم : كتاب بزرگ فصل الخطاب
صفحه ٥٩

 ( جلد دوم ص ٢٠٦ ) ، مجموعه‌ي منظّم و مفصّل اخبار ( چاپ سنگي تهران ١٣٠٢ هجري ، قطع وزيري ، ١٥٠٨ صفحه ) ، طريق النجاة ( جلد دوم ، ص ٢٠١ ) ، در علم طريقت ( چاپ سنگي ١٣٤٤ هجري ، قطع وزيري ، ٥٥٥ صفحه ) ، كتاب الفطرة السليمة ( جلد دوم ، ص ١٩٣ ) ، مجموعه‌يي است حكمتي بر پايه‌ي { اركان چهارگانه } توحيد ، نبوّت ، امامت ، شيعه ( چاپ تبريز ١٣١٠ هجري ، قطع وزيري ، ٤٥٢ صفحه ) . مؤلّف اين كتاب را در ضمن اثر بزرگي ، بنام ارشاد العوام ، بفارسي ، شرح و بسط داده است ( جلد دوم ، ص ١٨٦ - ١٨٤ ) و اين تأليفي است كامل ، بزبان سهل و ساده ، و تمام شيخيّه با دقّت در اين ايّام آن را ميخوانند فصلي از اين كتاب را در تأليف خودمان كه فوقاً ذكر شد ص ٣٣ شماره ٢ تجزيه و تحليل كرده‌ايم .
، جديدترين چاپ آن طبع كرمان است ( ١٣٥٥ هجري ، چهار جلد در دو مجلّد ، قطع وزيري ) بعلاوه يك مجموعه مشتمل بر ده رساله مهمّ در كرمان بسال ١٣٥٤ منتشر شده است ( ثمني ، ٨٩٧ صفحه ) كليّه‌ي كتب علميّه هنوز خطي است ( طبّ ، فلسفه صناعت ، رساله‌ي مهمّي در باب رنگ قرمز كه يكبار ديگر بيش ما را بفكر كتاب فاربن‌لهر اثر گوته مي‌اندازد .
٣ - شيخ حاج محمد خان كرماني ( ١٩٠٦ ١٣٢٤ - ١٨٤٦ ١٢٦٣ )
اين سيماي بزرگ و شخصيّت نجيب شايسته‌ي آن است كه با اندوه خاصّ و حزن جداگانه‌يي از او ياد كنيم ، همه‌ي جريان نشان ميدهد گويا ميخواسته‌اند در شخص اين شيخ خود مكتب شيخيّه را بكوبند . متولّد ١٩ محرّم ١٢٦٣ هجري ( ١٨٤٦ ) ، حاج محمد خان ( ص ٧١ - ٥٦ ) اساساً تمام تربيت علمي و معنوي خود را ، بپدرش ، حاج محمدكريم خان ، مديون است . چنان پيشرفت كرد كه خيلي
صفحه ٦٠

 زود همكار و دستيار او شد ، و از همكاري معنوي و عميق آنها مجموعه‌ي عظيم و مفصّلي از اخبار مسمّي به فصل الخطاب ، كه ذكر آن سابقاً گذشت ، بوجود آمد . اين همكاري تا وفات محمدكريم خان ادامه داشت و از آن لحظه هم ببعد محمد خان بنوبه‌ي خودش ، همان نحوه تعليم و تربيت را درباره برادر جوانش زين‌العابدين خان ، كه ميبايست روزي جانشين خاصّ و قائم مقامش باشد ، بكار بست ، طولي نكشيد ، جوان نابالغ ، و برادر بزرگتر دوستان معنوي و همكاران واقعي شدند شرح حالي از حاج محمد خان در تذكرة كه فوقاً ذكر شد ( ص ٥١ شماره ١ ) موجود است ( ص ٩٩ و بعد ) . اما اين كتاب خلاصه‌ي كتابي است خيلي مفصلتر ، اثر شيخ زين‌العابدين خان ، كه بچاپ نرسيده ، و مسمي به نور العيون است و اختصاص بشرح حال دو شيخي دارد كه سابق بر او بوده‌اند ( جلد دوم ، ص ٤٥٢ ) .
. همين كه فصل الخطاب تمام شد ، حاج محمّدكريم خان بفرزندش ، كه بدين نحو امتحان خود را داده بود ، يك اجازت عامّ جامع اعطاء كرد . زيرا كه علائم زياد گواهي ميداد و مؤيّد موهبت عظيم و مقام روحاني بزرگي بود كه در عنفوان شباب بفرزندش عطا شده بود مراجعه شود بتذكره ، ص ١٠٧ و بعد .
.
علاوه بر اجازت پدر خود ، كه بيش از اندازه‌ي قياس مهمترين اجازاتش بود ، حاج محمد خان اجازات متعدّد ديگر نيز تحصيل كرد كه بعضي از آنها در اوّل كتاب المبين مذكور است و اين كتاب مهمترين و جالبترين اثري است از آثارش كه تا كنون بچاپ رسيده است . بين اجازات ديگر ، اجازات شيخ علي بحريني ( رجوع شود ايضاً ذيلاً ، قسمت دوم ، بند چهار ) و اجازت ملا حسين گنجوي ، و بيش از اين اجازت شيخ جعفر بن محمدتقي بالاخص جلوه خاص دارد ، و اين شيخ جعفر ، همانطور كه پيش از اين گفته شد ، فرزند شخص
صفحه ٦١

 ملا برغاني بود ، و چنين بنظر ميرسيد كه با الفت و دوستي مديد خود با شيخيّه خواسته است رفتار زشت پدرش را نسبت بشيخ احمد احسائي جبران نمايد .
همانطور كه تأليفات حاج محمد خان گواهي ميدهد ، با اينكه كاملاً باندازه و مساوي آثار پدرش نيست ، معذلك شامل تمام آن مباحث ميباشد ، زندگاني محمد خان كرماني اساساً زندگي يك مرد روحاني و عالم ربّاني بود ، هميشه اوقات بتحقيق و تعليم و موعظه اشتغال داشت . مردي نيك و سخي بود ، و سركار آقا تأييد ميكند ، هيچ فردي در كرمان نبود ، كه در موقعي بنحوي از انحاء از مراحم او بهره‌مند و يا از ناحيه‌ي او مورد لطف و محبت خاصّ واقع نشده باشد . با اين همه بر عليه او فتنه‌يي تدارك كردند كه عنوان دست‌آويزهاي خشك مذهبي داشت ولي در حقيقت براي جلب و حفظ منافع پست و بسيار پليد بكار ميرفت ، انقلاب ساختگي : اگر از بازيگران اين صحنه‌ها سؤال از موضوع ميشد ، معلوم ميگشت كه بر خواندن عربي ، حتّي بر خواندن فارسي ، قادر نيستند ، و بتمام مسائل حكمتي مورد بحث مطلقاً جاهلند ، و هر چه جاهلتر بودند بهمان اندازه جري‌تر بودند ، و بيشتر وادار ميشدند تا در كمال بي‌پروائي ، و بدون دغدغه‌ي خاطر بر عليه شيخيّه بتعرّض پردازند و آزار و ناسزا روا دارند .
در اين مقام براي سركار آقا فرصتي است باختصار علّت باطني و ريشه‌ي عميق اين بغض و كينه‌ها را ترسيم كند ، و از آنچه كه ما بنام پديده‌شناسي اين { بغض و كينه } ميخوانيم پرده بردارد ، نتيجه‌ي همه اين است كه بشرح حال زندگاني محمد خان كرماني معنائي عبرت‌انگيز ميبخشد . في الحقيقه شيخيّه در عصر حاضر همان سرنوشتي را داشتند كه از هميشه‌ي اوقات سرنوشت شناخته‌شده‌ي
صفحه ٦٢

 شيعيان واقعي بوده است ، و ستم‌كنندگان بايشان رفتاري جز رفتار بني‌اميّه و بني‌عبّاس نداشتند . هميشه و مكرّر سعي شده است تشيّع را دست‌آويز يك نهضت و يا يك انقلاب سياسي قرار داده ، و باينگونه امور ملحق سازند ، با اين حركتها و ابتكارات خواه ناخواه مذهب رسمي و تشكيلاتش نفع برده و پيشرفت ميكرد ، ولي تمام شيعيان واقعي ، كه از اين قبيل حركات و رسوائي‌ها اباء داشتند ، بالطبع كم و بيش با مذهب رسمي و تشكيلات آن قطع رابطه ميكردند . از اينجا است كه كار بجائي ميرسد كه تشيّع بايد از خودش پنهان شود ، براي اين است كه ائمّه اطهار خودشان به پيروانشان سفارش كرده‌اند تقيّه و كتمان نمايند . باز هم بعداً حوادث نشان ميدهد و محققّ خواهد شد همين امر كه گفته شود ، بايد صرفاً از تعاليم و دستورات ائمّه‌ي اطهار پيروي كرد ، و مستقيماً بهدايت معنوي ايشان ، بدون در نظر گرفتن شخص و مقام واسطه ، راه رفت ، خود اين گفته ، بقدري موقعيّتهاي حاصله و مناصب بچنگ افتاده را متزلزل ميكند و بخطر مي‌اندازد ، كه خواه ناخواه سبب ايجاد وحشت ميگردد . بالاخصّ ، اگر اين امر و اين عقيده مربوط بفهم مسائلي باشد كه حيّز آن از حدود مسائل دستورات فقهي بي‌اندازه تجاوز كند ، در اين صورت اضطراب و وحشت بيشتري ايجاد مينمايد . از همين رو ائمه از ذريّه پيغمبر هميشه ، براي جاه‌طلبي‌ها و خودپرستيهاي مردم دنيا ، علامت انكار و نشانه‌ي تكذيب بوده‌اند ، سركار آقا نتيجه ميگيرد : از آدم تا يومنا هذا ، هميشه اين اقليّتها و اين اكثريت‌ها در تمام مذاهب و در همه ادوار وجود داشته است . اين يك اثر طبيعي است : هر كس با ديگران فرق داشت ، باعث ترس و وحشت ميشود ، و بر عليه او كمر مي‌بندند ، هر چند كه آرامترين و ساكت‌ترين مردمان باشد ( ص ٦٩ - ٦٧ ) .

صفحه ٦٣

 خسته و ناتوان از شدّت اندوه ، حاج محمد خان تصميم ميگيرد برود با خانواده‌اش متوطّن تهران شود ، امّا در باغين ، پنج فرسخي ( تقريباً سي كيلومتري ) كرمان ، جمعي از بزرگان و اعيان ، و چندين نفر از شيوخ عاليمقام ( كه عنوان حجّة الاسلام داشتند ) ، و حتي شاهزاده ركن‌الدوله ، كه در آن موقع حاكم كرمان و بلوچستان بود ، بهيأتي مجلّل خود را باو رسانيدند ، براي اينكه عذرخواهيها كنند و عاجزانه استدعا نمايند بكرمان برگردد . در برابر اين ابرام و اصرار دوستانه شيخ تسليم شد . تا درجه‌يي آرامش بوجود آمد ، و حاكم مراقبت شديد درباره‌ي اراذل و اوباش و تحريك كنندگان و محرّكين معمول داشت . اما ميدانيم ، هميشه كافي است چند نفري مفسد باعث فتنه و فساد شوند و محرّكين اصلي هم بگير نيفتند ، علي الخصوص كه شيخ اصرار ميورزيد پيروان متعدّدش هرگز در مقابل خشونت و درشتيها شدّت عمل نشان ندهند . بالاخره در سال ١٣٢٣ هجري شيخ ترجيح داد خود را بگوشه‌ي لنگر بكشاند كه تقريباً در هفت فرسخي جنوب كرمان واقع است و سال بعد در بيستم محرّم ١٣٢٤ هجري ( ١٩٠٦ ) در همانجا وفات يافت .
مجموعه آثارش شاهكارهاي عظيم و در خور توجّه ، و عصري اساسي ، از مكتب شيخيّه است ( جلد دوم ، ص ٣٩٨ - ٣٠٦ ) . اين آثار نيز بنوبه‌ي خود دائرة المعارفي از علم را در بر دارد ، و در هر رشته ارزش واقعي تعليماتي كه از ائمّه اطهار رسيده است نشان ميدهد . جمع اين آثار مشتمل بر ٢٠٤ عنوان است ( ولي در حقيقت ، بادّله‌يي كه سابقاً گفتيم تعداد رسائل بيشتر است ) . از بين اينها ٦٥ عنوان مربوط به كتابهايي است كه بفارسي نوشته شده است . از مجموع آثارش بيش از بيست تائي تا اين تاريخ بچاپ نرسيده است .
صفحه ٦٤

 ما مخصوصاً كتاب المبين را اسم ميبريم ( جلد دوم ، ص ٣٤٧ - ٣٤٤ ) ، كتاب بزرگي است كه اخبار وارده از ائمه‌ي اطهار را در رشته‌هاي مختلف علم ، بنحوي منظم ، جمع‌آوري و مدوّن كرده است ( چاپ ١٣٠٥ - ١٣٢٤ هجري ) ( دو جلد بقطع وزيري ، ٦١٧ و ٦٣٤ صفحه ) ، وسيلة النجاة ( جلد دوم ، ص ٣٣٤ ، بفارسي ) ، تحقيق و تأليف شخصي ، بنحوي خاصّ كه بر پايه‌ي { اركان اربعه } بنا شده است ، هداية المسترشد ( جلد دوم ، ص ٣٣٥ بفارسي ) بر همان گرده و اساس ، مصباح السالكين ( جلد دوم ص ٣٣٩ بفارسي ) كه بر سه پايه‌ي بسيار مشهور عرفان : شريعت ، طريقت ، و حقيقت نهاده شده است ، شرح الحديثين ( جلد دوم ، ص ٣١١ ) كه شاهكاري است از تأويل در تفسير دو حديث مربوط بفضائل و مقامات فاطمه در روز قيامت ( چاپ بمبئي ١٣١٢ هجري ، ١٥٢ صفحه ) از همين مؤلف شرحي موجود است كه هنوز بچاپ نرسيده و راجع بحديث درباره‌ي فضائل و مقامات حضرت فاطمه و ائمه يوم القيامه ميباشد ( جلد دوم ، ص ٣١١ ) .
. از ميان آثار چاپ نشده ميخواهم بالاخصّ ينابيع الحكمة را ذكر كنم ( جلد دوم ، ص ٣٢٤ - ٣٢٣ ) ، از آنجائي كه اين كتاب را بدقّت مطالعه و تحقيق كرده‌ام ، ميتوانم بگويم ، مجموعه‌اي است در حكمت بسيار گرانبها كه بقيمت درنميآيد ، مدّت پانزده سال ، شيخ يك دوره تمام درس را صرف شرح و بسط اين كتاب كرده است ( دروس ) ، مجموعه اين دروس مشتمل بر هزار صفحه‌ي نيم‌ورقي ، بزبان فارسي ، و طبع نشده است ( جلد دوم ، ص ٣٠٩ ) .
٤ - شيخ زين‌العابدين خان كرماني ( ١٩٤٢ ١٣٦٠ - ١٨٥٩ ١٢٧٦ ) .
شرح حالي كه ، با محبت و احترام خاصّ يك فرزند ، سركار آقا از پدر خود نوشته است ( ص ٥٦ - ٣٢ ) چگونگي زندگي يك رئيس فرقه‌ي معنوي را
صفحه ٦٥

 در كرمان ، يكي از دورافتاده‌ترين ايالات ايران ، در نيمه‌ي اوّل قرن حاضر ، براي ما كاملاً روشن ميسازد . اطّلاعات از دست اوّل است ، زيرا سركار آقا همان اتّحاد معنوي را كه سابقاً در مورد پيشينيان ايشان ديديم ، با پدر خود داشت . زين‌العابدين خان هفتم رجب ١٢٧٦ هجري قمري متولّد شد و پنجم جمادي‌الاولي ١٣٦٠ هجري قمري بدرود حيات گفت مطابق ١٦ خرداد ١٣٢٠ هجري شمسي ، بحسب تقويم قديم ايراني ( نام ماههاي زرتشتي و سالهاي شمسي ) كه از زمان رضاشاه دوباره رسميت پيدا كرده است ( از اينجا ببعد سنوات هجري را با قيد كلمه‌ي قمري و يا با قيد هجري شمسي ذكر ميكنيم بر خلاف پيش از اين كه بعد از هر تاريخ فقط كلمه‌ي هجري را قيد ميكرديم ، و مراد هجري قمري بود . )
. درست دوازده سال داشت وقتي كه پدرش ، حاج محمدكريم خان ، از دنيا رفت . برادر بزرگترش ، محمد خان ، كه جانشين حاج محمدكريم خان بود ، تربيت او را بعهده گرفت و بعلوم و معارف اسلامي آشنايش ساخت . يك دوستي خيلي باطني و عميق ، همانطور كه سابقاً گفتيم ، اين دو برادر را با وجود اختلاف سنّ متّحد ميكرد . زين‌العابدين رفيق حضر و سفر و مصاحب دائم برادر بزرگترش شد ، تا جائي كه حاج محمد خان كه در اواخر عمرش از غم و اندوه و توارد ناملايمات لبريز و بسيار افسرده بود . دوست ميداشت علناً بگويد : { من ديگر هيچ حلاوتي در اين دنيا احساس نميكنم جز ديدار زين‌العابدين خان } . در مقابل ، او نيز جلسات طولاني را كه با هم در كتابخانه‌ي خود كار ميكردند ، بر همه چيز ديگر ترجيح ميداد . از جمله چيزهائي كه از اين همكاري بيرون آمد مجموعه‌ي عظيم كتاب المبين بود كه در فوق مذكور شد .
طرز كار شيخ زين‌العابدين كاملاً مخصوص بخودش بود . درباره‌ي
صفحه ٦٦

 نحوه‌ي وصول تدريجي بكشف مطلب ، و تقويت و بكار افتادن اين قوه با سعي در نوشتن جواب مشكلات وارده ، او خودش بفرزند خود سرّ توجه بمطلب را ميگويد ، و از لحاظ روانشناسي اين مسأله بسيار دقيق است ، اعتراف ميكند باينكه مشكلاتي بر من وارد و از من سؤال ميشود ، همين كه ناچار از جواب ميشوم قلم برميدارم و سعي در نوشتن جواب ميكنم ، با اينكه ظاهراً آمادگي ندارم ولي تدريجاً متوجّه مطلب و تأييد ميشوم . رفتارش مشخّص طرز زندگيش بود . بآراء و عقايد عمومي ، و پيش‌داوريهاي جامعه كاملاً بي‌اعتنا بود ، تمام وجود خود را ، مانند پيشينيانش ، وقف بر خدمت ائمّه‌ي اطهار ميدانست . پنج روز از هفته را صرف تدريس حكمت الهيه ميكرد . اما هر شب جمعه و هر شب شنبه را در مسجد بتفصيل موعظه مينمود . در شبانه‌روز هشت الي ده ساعت مشغول مطالعه و تحرير بود ، معذلك ترتيبي ميداد كه هرگز مراجعين و سائلين را ردّ ننمايد ، و براي همه ملجأ و پناه بود ، بدون اينكه هرگز هجوم وقايع تعادل اخلاق او را بر هم زند و يا در حوادث تغيير حالتي باو دست دهد .
مسافرتهائي كه رشته‌ي نظم اين زندگي را پاره ميكرد ، جز سفر زيارت نميتوانست باشد . شيخ يك مرتبه بمكّه رفت ( ١٣٠٥ هجري ) ، و سه مرتبه باماكن مقّدسه شيعه بعراق ، و چهار مرتبه در خود ايران ، براي زيارت قبر امام هشتم ، بمشهد سفر كرد . در اثناء سفر هم نيز بتحرير و تأليف ادامه ميداد . در زمان حياتش نيز بعضي سعي كردند بر عليه شيخيّه آشوب بپا كنند . امّا همين كه تظاهراتي شد كفايت كرد كه مقامات مسؤل قدرت بخرج داده دو سه نفر اشرار آشوبگر را تبعيد كنند ، تا همه چيز نظم و آرامش
صفحه ٦٧

 گيرد در سال ١٣٥٣ هجري ، قمري ، در عراق ، چند نفر آشوبگر در صدد برآمدند ورود بحرم كاظمين را براي زوار شيخي قدغن كنند . حتي نزد شاه غازي پسر ( فيصل اول ) رفتند و چه خوب درسي بآنها داد : { اين نوع سلوك بين مسلمين ، خاصه اهل علم ، نسبت بشخص عالم ديگري كه بزيارت آمده و ميهمان وارد است مطلقا ناپسنديده و بلكه بر خلاف هر گونه ادب و انسانيت است . بنا بر اين ميخواهيد بدنيا ثابت كنيد كه ، اگر هيچ كس از بين مذاهب ديگر نباشد كه بين مسلمين القاء خلاف و ايجاد تشتت كند ، شما ، مخالفين شيخيه ، بتنهائي كافي هستيد بر پيكر اسلام ضربات و جراحات وارد سازيد } ، اين بگفت ، و پشت بر جماعت كرد و از اطاق بيرون رفت ( ص ٣٩ - ٣٨ ) .
.
هفت سال آخر عمر شيخ مبتلي بمرض سخت شد . با يك بدبيني كه ناشي از حقيقت‌بيني و روشن‌بيني بود بگردش حوادث در جهان ، و وضعي كه در ايران بوجود آمده بود ، مينگريست و ميگفت : { اصلاح حال فعلي مردم كار بشر نيست . بايد صبر كرد تا خود اين مردم شعور پيدا كنند و نتايج اين خودسري و افسار گسيختگي و دنياپرستي را ببينند ، تا آنكه از همه‌ي آنها مأيوس شوند } . تا چنين روزي نيامده است چه تعجّبي دارد كه ببينيم حتّي دنبال { علوم دينيّه } هم كه ميروند بمنظور دنيا و تأمين اغراض پست و كثيف است ( ص ٥٥ ) .
شيخ زين‌العابدين اجازات متعدّد تحصيل كرد كه مهمترين آنها از برادر بزرگترش ، حاج محمد خان ، بود . اجازت ديگر از سيد حسين ( مؤلّف تفسير كبير ) . پسر سيد جعفر يزدي ، داشت ( اين دو سيّد بستگي بسلسله‌ي شيخيّه داشتند ) . صدور اين ( اجازت ) از اين نظر جالب است . كه خود آن از حاج محمد خان منشعب است ( حاج محمّد خان هم ، بنوبه‌ي خود در رأس كتاب المبين خودش اجازات و مشايخ اجازه‌ي خود را شرح داده است ) ، و مفصلاً بدون انقطاع بقديم‌ترين اساتيد شيعه مي‌پيوندد . سوّمين اجازت ، مورّخ ١٩
صفحه ٦٨

 جمادي‌الاولي ١٣١١ هجري است ، و از اين نظر اهمّيت دارد كه پيدا است مقّيد بوده سلسله‌ي انتقال را يك بيك متّصلاً تا ائمّه‌ي اطهار ، دقيقاً ذكر كند . اين اجازت از طرف شيخ علي بحراني ، فرزند شيخ حسن ، كه از پناهندگان بحرين بايران بود ، و در شمار دوستان محمدكريم خان كرماني محسوب ميشد ، اعطاء شده است . شيخ علي بحراني خودش يك اجازت از محمّدكريم خان كرماني ، و اجازت ديگر از ملا حسين گنجوي داشت ، و اين شخص اخير از شيخ احمد احسائي تحصيل اجازت كرده بود ، و سلسله‌ي آن حلقه بحلقه به كليني ميرسد ، و از كليني بائمّه‌ي اطهار متّصل ميشود ( كليني متوفاي ٩٤١ ٣٢٩ مؤلف { كتاب الكافي } يكي از كتب اصلي و اساسي شيعه است ) .
آثاري كه از شيخ زين‌العابدين خان بر جاي مانده زياد و شاهكاري عظيم و در خور پيشينيان او است ( جلد دوم ، ص ٤٦٤ - ٤٠٠ ) مجموعاً مشتمل بر ١٥٣ عنوان ، تقريباً ، نصف آن بفارسي است ، بيش از ٢٥ جلد آن تا اين تاريخ بطبع نرسيده است . بالاخصّ كتابهاي مربوط { بحكمت الهيّه } تقريباً بالكلّ خطّي مانده و بچاپ نرسيده است ( بسياري از اين كتابها مربوط باشارات و رموز حكمت الهي شيعه است كه شرح آن از قرآن و اخبار گرفته شده است ) .
يك سلسله درسهائي درباره نبوّت ( نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه ) گفته است .
آنچه از اين درسها فعلاً در دست ميباشد ، فقط يك قسمت آن است و متأسفانه بقيه درسها كه در اختيار شاگردان و طلاب بوده در دسترس نيست با اين وصف همين مقدار هم كه موجود است چندين جلد كتاب خطّي بزرگ ميشود .
٥ - شيخ ابوالقاسم خان ابراهيمي ، سركار آقا ( متولد كرمان ١٨٩٦ ١٣١٤ هجري قمري ) ، رئيس فعلي طايفه‌ي شيخيّه ، فرزند شيخ زين‌العابدين خان
صفحه ٦٩

 و نوه‌ي محمدكريم خان كرماني است . خود ما ، در ايران ، سال بسال از تعاليم و بياناتش ، راجع بموضوعي كه در اينجا آورده شده است ، استفاده كامل كرده‌ايم . نيروي معنوي و علم كثير او موجب تعظيم و تكريم و الهام‌بخش احترام است ، و با حفظ همين احترام ، در اين رساله ، از شخص او ، بهمان اصطلاح جاري سلسله‌ي شيخيّه ، اسم ميبريم . آثارش ، يك قسمت عمده از مشغله و كوشش سختي را كه با آن مواجه بوده است ، منعكس ميسازد . چندين صفحه از كتاب بزرگي ، كه در اين رساله‌ي مختصر با علاقه از آن اسمي برده شده است ، از يك گوشه‌ي كوچك حزن عظيمي پرده برميدارد ، و شيخ تعجب دارد از اينكه : { مشايخ ما در صدها جلد كتاب ، بايرادات وارده جواب داده‌اند ، معذلك همان اعتراضات لاينقطع تكرار ميشود و هميشه هم حاشيه رفته‌اند ، باصل موضوع هيچگاه نمي‌پردازند ، زيرا اعتراضاتشان مقرون باستدلال و متّكي بمبدأ سندي نيست ، و همه‌اش تهمت و بهتان و فحش و ناسزاگوئي است كه تكرار ميكنند . . . ( ص ١٧ ) .
جا دارد در اين اوراق بالاخصّ از سه اثر عمده شيخ سركار آقا كه بفارسي نوشته شده است مؤكّداً اسم ببريم .
الف - اجتهاد و تقليد چاپ كرمان ١٣٦٣ هجري قمري ، قطع ثمني . ٢٦٥ صفحه .
. - در تحت اين عنوان دو مطلب اساسي و كلاسيك با هم مواجه است : يكي تفحّص دائم يا اجتهاد ( كه باب آن در اسلام سنّي بسته شده ، و در شيعه باز مانده است ) ، و ديگري تقليد كه شخص در عقايد خود پيرو و تابع عالمي باشد كه در نتيجه‌ي اجتهاد شخصي صاحب صلاحيّت گشته يعني مجتهد شده است . در اينجا صحبت از اين نيست كه موضوع
صفحه ٧٠

 كتاب را تجزيه و تحليل كنيم ، امّا وضع شيخيّه را در قبال اين مسأله ، بنحوي كه مؤلّف در جلد اوّل فهرست در كمال دقّت روشن كرده است ، نقل ميكنم . مفهوم و معناي اين وضع جا دارد بتفصيل در مقدّمه‌ي كتابي ، كه مشتمل بر مطالعات دقيق و تحقيقات جامع راجع بشيخي و شيخيّه باشد ، شرح و بسط داده شود ، تا تازگي و ابتدائي بودن آن ظاهر گردد . وضع شيخيّه در اين مسأله نه اصولي است ، كه بر پايه‌ي ادّله عقليّه و مباني موضوعه ، متّكي باشد ، و نه اخباري است كه عيناً لفظ و ظاهر كلمات را گرفته باشند ( اين مكتب اخير امروز تقريباً در ايران از بين رفته است ) ، همانطور كه حكمت الهيّه‌ي شيخي هم ، نه حكمت مكتب ملا صدرا است ، و نه حكمت نظري و شهودي صوفي ، ولو اينكه شيخيّه را گاهي با اين دسته و گاهي با آن دسته يكي دانسته‌اند . ترديدي نيست ، تمام افراد سلسله‌ي شيخيّه ، در علم و عمل ، بر مشايخ خود اجتماع و اعتماد دارند ، و مشايخ در حقيقت مجتهدين خاصّ ايشان هستند . در اينجا فوراً اين مسأله پيش ميآيد : كه آيا جائز است ، لااقل در مورد اعمال شرعيّه ، { تقليد } از مجتهد ميت كرد ، يا بايد بديگري رجوع نمود ؟ عموماً باين سؤال جواب داده شده است ، بايد رجوع بمجتهد حي كرد .
امّا شيخيّه يك نكته را توجّه ميدهند . اگر تقليد را بمعناي مشهور كلمه و بر طبق عمل جاري بگيريم ، مآلاً باينجا ميرسيم كه تقليد اخذ فتوي از شخص مجتهد است ، بدون مطالبه دليل ، و تسليم براي شخص او است ، با اين وصف ديگر اين تقليد از روي فهم نيست ، بلكه تقليدي كوركورانه است . فرق نميكند چه از مجتهد زنده باشد يا از مجتهد مرده ، اين عمل صاف و ساده
صفحه ٧١

 عين عمل سنّيان است . ولي اگر بمفهوم معنوي ، و معناي واقعي وضع كلمه‌ي تقليد پابند باشيم ، بايد هوشيار بود كه { تقليد } نيست مگر از امام معصوم و پيروي از فرمايشات او ( حديث از امام هفتم ، موسي كاظم ، در اين باره صراحت دارد ) . هر تقليدي كه پايه آن بر شخص مجتهد كما هو هو باشد ، ريشه و اساسي ندارد . مجتهد بعنوان اين كه صاحب مقام و خصيصه‌يي است كه بشخص او عطا شده ، اصالتاً و بنام خود ابداً حق اظهار مطلبي ندارد ، و اصلاً اين مسأله‌يي نيست كه درباره آن بتوان بحث كرد ، بلكه شأن مجتهد اينست ، براي ديگران ، كه فرصت كافي و يا استعداد لازم نداشته‌اند خودشان { تفحّص } كنند ، روايت را تعريف كند و در تشخيص مطلب بآنها كمك نمايد . تنها { مرجع ناطق و صاحب امر } شخص امام است ، و خبر امام مبيّن معاني خفيّه و اسرار كتاب ظاهر است . باين معني ، و باين ترتيب ، يك فتوي با يك خبر و روايت فرق ندارد ، و در واقع فتوي ترجمه‌ي خبر ، شرح و بسط آن ، و رسيدگي بعمق آنست . از اين لحاظ ارزش عالمي كه باين پايه از فهم و تفهيم ، و باين درجه در تأويل رسيده باشد ، هميشه ثابت و جميع فتاوي او عين خبر ، و پيوسته نافذ و بقوّت خود باقيست ، خواه آن عالم زنده يا مرده باشد ، همانطور كه مضمون يك خبر باقيست اعمّ از اينكه راوي آن در قيد حيات باشد يا از دنيا رفته باشد .
اگر شيخيّه چنين مقام معنوي و نفوذ كلمه براي مشايخ عظام سه‌گانه خود قائل هستند ، از اين لحاظ است كه ايشان در كمال امانت و وفا در جميع روايات خود صرفاً بيانات پيغمبر و ائمّه را شرح و نشر داده‌اند . لاغير . اين موضوع مذكور در فوق ، كه با نظري سطحي ، ممكن است بنظر اين و
صفحه ٧٢

 آن { بدعتي } آيد ، در حقيقت چيز تازه‌يي نيست . بلكه فقط از جمله مسائل و نكات چندي است كه سابقاً در مورد آن مجبور بتقيّه بودند و امروز حجاب تقيّه از اين مسأله برداشته شده است . بنا بر اين هر فرد شيعه ، همين كه قدرت علمي همراه با صفات اخلاقي و كمالات معنوي داشت ، استعداد و قريحه براي اجتهاد دارد . اين دو شرط بايد با هم جمع باشد و لازم و ملزوم يكديگرند و اگر كسي فكر كند ميتوان بدون دارا بودن شرايط معنوي و ملكات روحاني در فهم احكام و اصول فقهيّه تخصّص پيدا كرد و فقيه شد ، بر خبط و خطا رفته است .
نتيجه آنكه ، تنها مقام صاحب امر ، مقام امام است و نه هيچ فردي و نه هيچ { حوزه‌ي علميّه‌يي } نميتواند مدّعي چنين مقامي شود . بالاخره عملاً از آنجائي كه همه‌ي شيعيان مجتهد و غير مجتهد در تقليد خود بسوي امام غايب سير ميكنند ، و از دستور صريح و قاطع امام ، كه بآخرين نايب خاصّ خود داد ( ٩٤٠ ٣٢٩ ) پيروي مينمايند و امام غايب حيّ و حاضر است ، پس بهر نحو كه بنگريم ، اصلاً تقليد ميّت موضوعي ندارد ، تا در اطراف آن بحث كرد . اين كاري است بدبختانه سنّي‌ها ، كه بامام حيّ و حاضر عقيده ندارند ، در مقابل چشم شيعه‌ها ، انجام ميدهند و بر كتابهاي ائمّه‌ي اربعه‌ي خودشان كه مرده‌اند كتاب روي كتاب نوشته انبار ميكنند ( ص ١٤ - ١٠ ) .
ب - رساله‌ي تنزيه الاولياء . - اين كتاب حجيم چاپ كرمان ١٣٦٨ هجري قمري بقطع ثمني ، ده ، ٧٤٧ صفحه .
اساساً شرحي است بر ارشاد العوام كه بفارسي توّسط حاج محمدكريم خان تأليف شده است ( در بالا ، قسمت دوم ، بند دوم باين كتاب اشاره شد ) . كساني چند در خواندن ارشاد بمشكلاتي برخورد كرده‌اند ، كه بصورت شصت سؤال پرسيده‌اند ، و مؤلّف
صفحه ٧٣

 در تنزيه الاولياء باين شصت سؤال جواب ميدهد ، بالنّتيجه نكات اساسي عرفان و اشارات دقيق حكمت الهي در آن آورده شده است در كتابي كه از تأليفات خود ما است و در فوق ذكر آن شد ص ٣٣ ، شماره ٢ ، يك فصل تمام از اين كتاب را كه مربوط به { عالم هورقليا } عالم المثال ، است ترجمه و درج كرده‌ايم .
. با همه‌ي اين مراتب ، ما در اينجا از آن كتاب مسأله‌يي را كه موضوع روز است و فعليت دارد ، و معلوم است مؤلّف مقيّد بتذكّر آن ميباشد ، و در جلد اوّل فهرست هم ( ص ٢٦ و بعد ) بيان آن را ميكند ، ذكر مينمائيم ، و آن مسأله همانا مسأله‌ي اتّحاد يا بهم متّحد كردن اسلام و مسلمين است . بعبارةٍ اخري ، در عصر حاضر بمنظور تقريب اكثريّت سنّي و اقليّت شيعه كوششهائي ميشود و سعي دارند { مجمع مانندي } درست شود . پر واضح است كه روح مطلب بكلّي فرق ميكند بر حسب اينكه تشيّع را فقط بمفهوم ظاهر و اساساً از لحاظ فقه و اصول و ظاهر احكام بگيريم ، يا اينكه تشيّع را عين اسلام معنوي ، و اسلام واقعي را تشيّع بدانيم . براي كسي كه چنين فهمي و استنباطي از اسلام و معني آن دارد ، ولايت دوازده امام از همان بدو امر با رسالت پيغمبر توأم و لازم و ملزوم هم بوده و در اظهار عقايد بآن شهادت ميدادند . ائمّه‌ي اطهار مأمور شناساندن معاني باطن وحي ، و آشنا كردن برموز هستند ، و در اين مقام بمنزله‌ي هاديان طريق حق ميباشند ، و اگر عميقتر بنگريم خود ايشان صراط و معني و باطن اين راهند . براي شيعه عارف بحقيقت ، كه باطناً و ذاتاً مأمور باطاعت ائمّه و مؤمن بايشانست ، تمام اين كوششها بنام { اتحاد } نشان ميدهد كه پشت پرده ، بمنظور استفاده‌ي موقّت و پيشرفت مقاصد سياسي ، نقشه‌هائي خوابيده است كه خواهان صلح و سازش مخصوصيست ، كه قابل تصوّر و عمل نيست . سابقاً
صفحه ٧٤

 ديده شد ، شيخيّه با چه شجاعت و شدّت عمل ، بي‌محابا ، از اين قبيل اشتباه كاري‌ها و مغلطه‌بازي پرده برميدارند . اگر درست تصوّر كنيم كه ايمان { بامام غائب } و اعتماد بر او واقعاً چه معني ميدهد و لازمه‌ي اين اعتقاد چيست و امام غائب از نظر را ، كه حيات و روح تشيّع بستگي باو دارد ، و شيعه در مرئي و مسمع او است ، حاضر و ناظر بدانيم : بسهولت بدو موضوع اساسي پي ميبريم : يكي اينكه روح مريدتابي ، تبليغ ، و اعزام هيأت ، بكلّي با تشيّع بيگانه است ، و روح تشيّع با آن منافرت دارد ، زيرا فقط امام غايب از نظر ميتواند شعورها را باطناً هدايت كرده تا براه حق راه يابند ، و ديگر ، در مرحله ثاني ، اينكه كوششهاي مورد بحث بمنزله‌ي تنزّل مقام و شكست تشيّع است ، و درست همان چيزي را كه بخيال خود مدّعي هستند و ميخواهند نجات بدهند ، بخطر مي‌اندازند ، بدون اينكه حتّي آن را شناخته باشند يا بشناسند .
ج - رساله فلسفيه . - اين كتاب اخير هم چاپ كرمان ١٣٧١ هجري ، قمري بقطع شانزده صفحه‌يي - داراي هفت صفحه مقدمه و ٢٩٧ صفحه .
كمتر از دو كتاب سابق فعليّت ندارد و مربوط بمسائل روز است . در اين كتاب شيخ سركار آقا به ٢٥ سؤال كه از طرف ملا فلسفي طرح شده است جواب ميدهد ( ٨ ربيع‌الثّاني ١٣٦٩ هجري قمري - ٢٧ بهمن ١٣٢٨ هجري شمسي - ١٧ فوريه ١٩٥٠ ) . سؤالات دقيق و بسيار مناسب طرح شده و شامل نكات و جهات مختلف اركان اربعه‌ي دين است كه ، در تشيّع ، شيخيّه بآن شناخته ميشوند . جوابها هم بهمان دقّت كاملاً مطابق و مناسب سؤال داده شده است و بنحوي قاطع وضع متقابل مباحثه را معلوم و ثابت ميدارد . سؤالات ، در واقع ، بمنظور رفع
صفحه ٧٥

 اختلاف طرح شده ، ملا فلسفي ، اميدوار بود جوابها طوري باشد كه بقضاوت مجتهد بزرگ قم و تصديق او برسد ، و ديگر از استعمال كلمه‌ي { شيخي } صرف نظر شود ، و باين ترتيب هر نوع رايحه يا گمان { اختلاف } از بين برود . ليكن شيخيها ديديم بهيچ وجه از اين اسمي كه بآنها داده شده است ناراحت نيستند و بآن افتخار ميكنند ، مادامي كه شخص مؤمن بائمّه‌ي اطهار است چگونه ممكن ، و بلكه بسيار مشكل است ، كه احساس { اختلاف } كند و خود را از ساير شيعيان جدا بداند . خلاصه ، سؤالات و جوابها طبع و نشر شد و چيزها هم بحال خود بهمين جا باقي ماند .
با نظري سريع سعي شد در اين مختصر رساله بنكات خيلي برجسته‌ي تاريخ مكتب شيخيّه ، و ميزان تأليفات و سودمندي آثار آن ، فقط اشاره‌يي كنيم ، ولي از همين اندازه باين نتيجه ميرسيم : كه ما با يك اصول عقايد و يك شكل روحانيّت و حالت معنوي خاصّ تشيّع كه صفت مميّزه آن است در عصر حاضر روبرو هستيم ، و يك كتابخانه‌ي عظيم هم در مقابل خود داريم كه تا اين تاريخ در غرب شناخته نشده است . اگر معلومات و اطّلاعاتي را كه در بالا تجزيه و تحليل شد خلاصه كنيم مجموع آثار مشايخ شيخيّه بفارسي و عربي بالغ بر يك‌هزار عنوان ميشود ( در حقيقت مجموع رسائل و كتب از اين عدد هم تجاوز ميكند ) از اين جمله ، كمي بيش از يك‌چهارم آن بطبع رسيده است . طبع و نشر بقيّه ، بعلل متعدّد ، فقط ممكن است بتدريج انجام گيرد مسأله‌ي مهم و دشوار ، حفظ اين آثار مفيد و اين همه اسناد گرانبها است . و من ميتوانم اطمينان بدهم با
صفحه ٧٦

 موافقت شيخ سركار آقا در انديشه اين كار هستيم بعلاوه نيز بايد آثاري را كه مؤلفين شيخي بيرون داده‌اند برشمرد . من باب مثال : سيد جعفر كشفي ( متوفي بسال ١٢٦٧ هجري ، ريحانات ، جلد سوم ، ص ٣٦٦ ، شماره ٥٦٨ ، مجلس ، جلد دوم ، ٦٠٩ ، جلد سوم ، ٨٤٢ ) . محمد بن محمدنصير گيلاني ، شاگرد شيخ احمد و مفسر فوائد ( رساله‌ي خطي ، كتابخانه شخصي آقاي سلطاني ، ٢٣٠ صفحه نيم‌ورقي ) . حسين بن جعفر يزدي ، رساله درباره چهار نايب امام غايب در زمان غيبت صغري ( مجمع الرسائل ، كتابخانه شخصي شيخ اسحق ابراهيمي ، آقازاده ، ١٨٥ صفحه نيم‌ورقي ) . اين چند نفر و آنچه را كه ذكر كرديم براي نمونه بود . قسمت عمده آثاري است خطي كه در كلكسيونهاي خصوصي و كتابخانه‌هاي شخصي نشناخته مانده است .
.

صفحه ٧٧

 ٣ - چند نكته از اصول عقايد شيخيه
در اين رساله‌ي مختصر غير ممكن است ، حتّي باختصار ، جزئيّات عقايد شيخيّه را شرح داد . اين اصول با نظري وسيع قصد دارد ، در پيروان ، معرفتي باطني از امام و مظهريّت او بوجود آورده ، و توأم با اين معرفت كامل ، روحانيّت و معنويت ايشان را تقويت و احياء نمايد ، و شايد اين اصول براي شيعه‌ي اثني‌عشري نظير اصول عقايد اسماعيليهّ براي شيعه‌ي هفت امامي باشد ، ولي اگر في الحقيقه و درست بخواهيم ، اين اصول همان اصول شيعيان اوّليّه و اركان واقعي تشيّع خالص ، بدون حشو و زوائد ، است . بنا بر اين مراتب ، مطالعه‌ي ضمير و حقيقت تشيّع و اطّلاع بر آن ، از اين وجوه و جهات مختلف نميتواند جدا باشد . در ابتدا متذكّر شديم چه رواياتي از مأخذ شيعه در واقع شيخيّه را جان بخشيده و بجنبش آورده است ، و نمايندگان اين مكتب و حاملان اين آثار ، قبل از دوران صفويّه و خيلي پيش از آن ، تا برسد به اطرافيان ائمّه چه اشخاصي بوده‌اند . اگر بخواهيم غير از اين از خارج ارزيابي كرده يا اين موضوع را توضيح دهيم بي‌نتيجه است .
سابقاً متذكّر شديم ، از اين رو ميباشد كه قصد شيخيّه را با غرض از ايجاد مكتبهاي مختلف يكي دانسته و اشتباه كرده‌اند ، و حال آنكه موضوع شيخي با مسأله‌ي يك مكتب كاملاً تفاوت و اختلاف دارد . من باب مثال تنكابني قصص العلماء ، تهران ، چاپ علميه اسلاميه ص ٤٢ .
،
صفحه ٧٨

 كه شيخ احمد احسائي را از وجوه طراز اوّل ميداند و { سرآمد } ميخواند ، ميگويد شيخ تمام سعي خود را بكار برده است ، تا از حكمت الهي شيعه و فلسفه تركيبي كند ، بنوع تركيبي كه ملا صدرا ساخت . اگر اين باشد ، از مدّتهاي مديد قبل از شيخ احمد احسائي ( از ابن ابي‌جمهور تا خود شخص ملّا صدرا ) چنين تركيبي شده بود ، و اگر شيخ احمد با نظم و اصول معيّني دو كتاب از آثار ملّا صدرا را شرح كرده است ، باين نظر نبوده كه صاف و ساده پيوستگي خود را بفلسفه‌ي استاد شيراز برساند و بدون قيد و شرط تسليم آراء و عقايد او شود . بلكه مراد شيخ از اين كار بكلّي چيز ديگر بوده است . بنا بر اين عبارت تنكابني مفهومي ندارد جز تا اين حدود كه ما را بحالت مشابهي حواله دهد ، مثلاً رجوع كنيم به آثار متفكّرين بزرگ اسمعيليّه ، مانند حميدالدين كرماني و ناصرخسرو مخصوصاً بكتاب ( جامع الحكمتين ) ، و ببينيم فلاسفه‌ي پيرو مكتب بوعلي سينا نسبت به اين آثار و درباره‌ي اين متفكّرين بزرگ چگونه قضاوت كرده‌اند | آثار متفكّرين بزرگ اسماعيليّه ، در فلاسفه‌يي كه فقط به مكتب بوعلي سينا آشنا بودند ، و نظريات و مآخذ باطنيّه را نميدانستند ، احساسات خاصّ برانگيخت ، و بيشتر احتمال قوي ميرود در ايشان احساساتي ، نظير احساسات هادي سبزواري نسبت بشيخ احمد ، بوجود آورده باشد .
تمام حكمتهاي الهيّه‌ي اصيل كه مأخذ تشيع دارد ، و معتقد باصول اساسي و اصيل است ، با هم يك اصل مشترك دارند ، و آن همانا عقيده‌اي است كه پديده‌ي معنوي تشيّع بآن بستگي دارد : آن عقيده اين است كه مسأله‌ي ولايت بمنزله‌ي نتيجه‌ي مستقيم و حقيقت مثبته‌ي مسأله‌ي نبوّت است ، و ديگر آنكه وحي‌هاي
صفحه ٧٩

 قرآني ، مثل تمام آنچه كه به پيغمبر وحي ميشد ، ظاهري دارد و باطني ، و شأن امامت و ثمره تعليمات ائمه اين است كه مردم را بسوي باطن هدايت و بباطن وحي آشنا سازند . ولايت و نبوّت هر دو در شخص پيغمبر جمع است ، امّا امر رسالت منحصراً ابلاغ و اشاعه‌ي ظاهر است ، در صورتي كه صفت و خصيصه‌ي ولايت تعليم باطن است . دايره‌ي نبوت با آخرين پيغمبر ختم ميشود ، و دايره‌ي ولايت با امام اوّل شروع ميگردد .
وقتي كه بمجموعه‌ي عظيم اخبار اماميّه رجوع ميكنيم ، مي‌بينيم باين موضوع فكر كرده است ، و باين تعليمات توجّه دارد . امّا بنوبه‌ي خود ، اين اخبار شرح لفظ بلفظ كتاب خدا و احاديث پيغمبر نيست . اين اخبار ، مخصوصاً آنهائي كه مربوط بتكوين عالم ، و حيات ازلي و ابدي ملأ اعلي و آخر الزمان است ، و گاهي درازي يك خبر باندازه‌ي يك درس كامل است ، برمز و اشاره بيان شده و تأويل لازم دارد ، اين را هم بايد بدانيم كه طرق بكار بستن تأويل را هم در خبر يا حديث ديگر تعليم داده‌اند رجوع شود براي مثال به رساله شيخ زين‌العابدين خان : ظاهر ، ظاهر ظاهر ، باطن ظاهر ، باطن باطن ، باطن تأويل ، عبارت از چيست ( جلد دوم ، ص ٣٨٩ ) .
.
سابقاً خاطرنشان ساختيم كه مسائل طرح شده در خصوص اجتهاد و تقليد از جمله مسائلي است كه بايد بتفصيل در مقدمه‌ي مطالعات اصول عقايد شيخيّه شرح و بسط داده شود ، راجع بمسأله‌ي اخبار هم ، كه در قلمرو شيعه چندين مكتب بوجود آورده ، و از جمله مسائلي است كه هنوز هم مورد بحث است و فعليّت دارد ، بايد عيناً همين مطلب را گفت . مسأله اين است : از مجموعه‌ي عظيم اخباري كه حدّ و حصر آن هم درست معيّن نيست ، كدام را بايد { صحيح } و كدام
صفحه ٨٠

 را بايد { ضعيف } شمرد ، يعني كدام را قبول كرد و نگاه داشت و كدام را طرد كرد و دور انداخت ؟ در اين مورد هم ، وضع شيخيّه بسيار محكم و ثبات شايان توجهي دارد . بهتر بخواهيم بدانيم ، شيخيّه اين مسأله را از مسأله‌ي ديگري ، كه بمراتب مهمتر و اساسي‌تر است . تفكيك ميكنند ، و آن مسأله‌ي توجه بمضمون و معناي خبر و حديث است . ما در اين رساله‌ي مختصر قبل از آنكه نكته‌ي ديگري را ، كه ركن رابع ناميده ميشود ، شرح داده ختم مطلب كنيم ، لازم ميدانيم مسأله‌ي اخبار و وضع شيخيّه را در اين مورد مؤكّداً ذكر كنيم ، با وضع رساله كه بناي آن بر اختصار است ، اين تنها نكته‌اي است كه ميسّر است مصرّاً در اطراف آن بياني كرد . امّا راجع بركن رابع هم ، از هم اكنون ، بگوئيم موضوعي است كه در اطراف آن اشتباه زياد كرده‌اند و اشتباهات هم دائماً تكرار شده است .
براي اين كه روشن كنيم مسأله‌ي اخبار كه در فوق مذكور شد از چه قرار است كافي است يادآوري نمائيم كه بعضي بدگويان بكرّات و مرّات ، شيخيّه را متّهم كرده‌اند باينكه اخبار ضعيف را بمانند اخبار صحيح قبول ميكنند . سركار آقا باين حرف ( ص ٢٣٧ و بعد ) جواب ميدهد ، ميپرسد : اخباري كه ضعيف گفته ميشود چيست ؟ مجموع اصطلاحاتي كه اهل فن وضع كرده‌اند و اخبار را طبقه‌بندي ميكنند و درجه‌ي صحت اخبار را اندازه ميگيرند به بيش از ششصد سال نميرسد . قبل از آنكه اين اختراع شود ، چه ميزاني براي قبول يا ردّ اخبار در اختيار داشتند ؟ مسلّم است كه ميزاني بوده ، زيرا بعقل درنميآيد كه شرع پيغمبر زماني محروم از آن باشد پس در اين صورت بكدام حقّ ، و بنام كدام مقام و مرجع ، و با چه قدرتي ، ميبايست از اين ميزان قديم
صفحه ٨١

 كه مبدأ آن بزمان پيغمبر و ائمّه ميرسد ، بنفع اين اصطلاحات نقد شده و معيارهاي تحميلي آن صرف نظر كرد ؟
روايتي كه با كتاب خدا و سنت جامعه ( در مصطلحات شيعه مراد از اين اصطلاح ، سنت تامّ و خالص است و كليّه‌ي رواياتي را كه به پيغمبر و ائمّه منتهي ميشود در بر دارد ) مطابق است ، بر طبق كدام دستور و بچه امري آن را ترك كنيم ، بفرض اينكه اصطلاح جديد سلسله‌ي تاريخي رواة را ضعيف اعلام كند ؟ زيرا ضعفش كاملاً با اين تطابق جبران شده است . البتّه ، با اين موضوع موافقيم كه در ميان رجال حديث و روات ميتوان اشخاصي را اسم برد كه كم و بيش قابل اطمينان و شايسته‌ي اعتماد باشند ، امّا علماي اعلام هم كه وضع اين اصطلاحات را كردند و علم رجال نوشتند نيز هيچكدام پيغمبر نبودند ، كه عالم بظاهر و باطن اشخاص باشند ، در صورتي كه ميدانيم فقط پيغمبر و ائمه عالم بغيب هستند ، و عالمي را كه فوق حواس ظاهري است ميشناسند . در اين باب ، متخصّصين علم تاريخي رجال كتابهاي ضدّ و نقيض روي هم انباشته‌اند . در حقيقت ، تصديق از روي ايمان ، و اعتقاد و اطمينان بفرمايشات مأخوذ از ائمه چيزي نيست كه بستگي بتصديق و يا بتكذيب اين خبره‌هاي نقّاد داشته باشد خود اين خرده‌گيران و خرده‌بينان با تمام دقّتشان اعتماد كاملي بعلمشان و موضوع علمشان از خود نشان نميدهند مادامي كه قبول كنيم كسي جرأت داشته و حديثي جعل كرده است چرا بهمين جا توقّف كرده قبول نكنيم كه سلسله‌ي روات را هم بسازد و در سلسله‌ي روات رجال مطمئن و قابل اعتماد بگنجاند ، تا از پيش جلوي هر گونه انتقاد تاريخي را بگيرد ( ص ٢٤٠ ) .
اينجا است كه همان منطق و برهان كه در تصميم بر تقليد گفتيم دوباره
صفحه ٨٢

 ظاهر ميشود بشخص مجتهد يا راوي و موقعيت شخصي او نيست كه رجوع ميكنيم ، و بقول او اعتقاد ميورزيم ، بلكه رجوع و اعتقاد ما به ائمه است ، يعني { امام غايب از نظر و حاضر در دلهاي پيروانش } . از اين لحاظ بين گذشته و امروز اختلافي نيست . وقتي كه مقصود شناختن اقوال و تعليمات امام باشد ، امر ، در گذشته و حال ، يكسان است و زمان در آن دخالتي ندارد . حضور امام همان است كه بود ، و تصديق و اطمينان ، كه امريست قلبي ، بالمآل درست كه دقّت كنيم ، بحرف چند نفري كه صاحب مقامي دنيائي و نفوذي ظاهري هستند ، بستگي ندارد ، بلكه تصديق و ايمان بامام شهادتي است كه امام از خودش بخودش در دل مؤمن بخودش جلوه ميدهد . اين همان چيزي است كه شيخ احمد ميخواست بگويد ، وقتي كه از روي يقين ميگفت ميتواند { حديث امام را از رايحه‌اش } بشناسد . اگر باستعانت ادّله‌ي عقليّه نتوان اين ادّعا را ثابت كرد ، امّا بايد اذعان كرد ، بطريق اولي ، اين ادّله‌ي عقليّه و اصول موضوعه هم قادر نيستند ، اين ادّعا را نقض كنند . هر گونه انتقاد فلسفي منفي ، كه بر جدل و استدلال متّكي باشد ، در اينجا بي‌اثر و قدرت عملش ناچيز است . در مقابل ، اگر فلسفه بتأويل رموز و فهم و تفهيم اشارات و كنايات بپردازد عملش نامحدود است اينست كه سركار آقا ، در جواب ايراداتي كه ناشي از انكار مبتذل است ، بشخصه نمونه‌يي بدست ميدهد و مثال ميآورد ، ايرادات مذكور مربوط بفرشتگان و اسامي آنها ، علم جفر و نقشه‌برداري { مدينه علم } است ( ص ٢٦١ - ٢٥٥ ) .
.
سركار آقا تذكّر ميدهد ، محقّقاً ، قصدش تاريخ‌نويسي نيست ، و نميخواهد انتقاد تاريخي كرده باشد . اما حقّ مطلب اين است كه مسلّماً تصديق عقايد و اعتقادات قلبيّه ، نه حقّاً و نه نظراً ، باين گونه نقد و انتقادها نميتواند بستگي داشته باشد ، يعني نميتواند بالاخره تابع مقامات رسمي دنيائي و اشخاص ظاهري
صفحه ٨٣

 آن باشد ( ص ٢٤٣ - ٢٤١ ) . ضمناً پي ميبريم باشكال عظيم مسأله‌يي كه شيخيّه در آن واقع شده‌اند ، و با علم كامل بعواقب آن ، و در كمال شعور ، با وضعي درگير هستند ، كه در غرب حكماي الهي و فلاسفه ، از مدّتهاي مديد ، با مشكلات آن مأنوس بوده‌اند .
داستان زير ، اعمّ از اينكه واقعيّت داشته يا ساختگي باشد ، نمونه‌يي از نوع گرفتاريهائي را كه بآن اشاره شد مصوّر ميسازد . بنا بر اين حكايت ، در نجف ، شيخ محمدحسن نامي ، كه فقط در فقه و اصول فقهيّه متخصص و جدلي سرسختي بوده است ، مدّعي شد شمّ شيخ احمد را بمعرض آزمايش گذارد راجع باين نكته بمورد و مناسب است اظهارات شيخ احمد را در اول شرحي كه بر كتاب فوائد از تأليفات خودش مينويسد بخاطر بياوريم : { يقين خود را در علم خود مديون ائمة الهدي هستم ، اگر اظهارات و بيانات من از اشتباه مصون است ، در اين حد است كه تمام آنچه در كتابهايم بثبوت رسانده‌ام ، مديون تعليم ايشان هستم ، و ايشان ، خودشان ، از خطاء ، نسيان ، و لغزش مبري و معصومند . هر كس از ايشان تعليم گيرد مطمئن است كه خطا در او راهبر نيست . و اين مصونيت بهمان درجه است كه از ايشان تبعيت نمايد . اينست معناي باطني و تأويل اين آيه‌ي قرآن ( سوره ٣٤ آيه ١٧ ) : سير كنيد در آنها با كمال امن و امان شبها و روزها } ( ص ٢٤٦ ) .
.
اين قضيه را تنكابني نقل ميكند ولي ، همانطور كه ميدانيم منابع تنكابني را بدون تحقيق كامل و بدون تضمين كافي نميتوان قبول كرد رجوع شود به قصص العلماء ، ص ٥٤ . ميرزا حسين نوري ، درباره‌ي كتاب قصص العلماء ، در خصوص آنچه كه راجع بحكيم بزرگ الهي ، مجلسي ، نوشته است ، ميگويد : اكاذيب صريحه است كه نقل شده و جرم بين و جنايت آشكاري است كه صاحب قصص مرتكب شده است ، سيد مرتضي چهاردهي ، از روي مزاح ، خاطرنشان ميسازد كه بجاي { قصص العلماء } ميتوانست نيز بخوبي اسم كتاب خود را { فضايح العلماء } بگذارد .
، و بعلاوه ، از طرف ديگر ، كاملاً بعيد بنظر ميرسد كه شيخ نجفي توانسته باشد بخود اجازه چنين حركتي
صفحه ٨٤

 دهد در حقيقت رويه‌ي شيخ نجفي چيزي جز يك ملعبه . آن هم بازيچه‌يي كفرآميز و كفرانگيز نميباشد و بعضي فرمايشات وارده از امام پنجم و امام ششم اين عمل ، جعل حديث ، را با افطار روزه ماه رمضان برابر دانسته است ( و اگر روزه را بمعناي باطن آن ، كه معروف شيخيه است ، و همانطور كه معروف اسمعيليه بود ، بگيريم ، كار سخت‌تر و گناه عمل شيخ نجفي بمراتب عظيم‌تر است ، رجوع شود جلد دوم ، ص ٤٠١ ) .
. باري هر چه بوده باشد ، اقتضا دارد عبارات در كمال صحت و دقّت نقل شود نه با { تقريب و تخمين } كه ، عند الضّرورة براي اينكه داستان را { تندتر و نيشدارتر } جلوه دهند ، بيم آن رود قصد از اين عمل استهزاء بشيخ احمد بوده است در اينجا ( ص ٢٤٣ و بعد ) غرض . طريقه‌ي مغرضانه‌ايست كه آقاي تقي‌زاده داستان را در تأليف خود ، تاريخ علوم در اسلام ، نقل ميكند ، كافي است متن مذكور را با متن و اصل عبارت تنكابني مقايسه كرد .
زيرا نقل حكايت { بتقريب } در اين مورد منجرّ باين ميشود كه دو مسأله‌ي كاملاً مختلف را بنحو پيچيده و مبهمي با هم مخلوط و تو در تو كرده با هم اشتباه كنيم .
شيخ محمدحسن حديثي بعربي مشكل با كلمات مُغلق ، بدون ذكر اسناد ، جعل ميكند ، و بعد كاغذ را بشيخ احمد ارائه ميدهد و ميگويد : { حديثي پيدا كرده‌ام . آيا شما ميتوانيد بشناسيد كه اين في الواقع حديث و قول امام است ، و آيا ميتوانيد معناي آن را بفهميد ؟ } . در خصوص اين معني و اين مضمون است كه شيخ احمد اظهار نظر ميكند و جواب مثبت ميدهد ، دليل اين مطلب از اينجا بدست ميآيد كه از شيخ سؤال نشده بود آيا ميداند كه سلسله‌ي انتقال حديث صحيح است يا ضعيف براي تشخيص صحّت و ضعف حديث ، بمعنائي كه منحصراً در اين مورد بر آن صدق ميكند و بر طبق اصطلاح خاصّي كه در اين باره وضع كرده‌اند ، احتياجي بحدس و به { قوّه كشف } نيست ، بلكه فقط كافي است بكتب رجال مراجعه كرد و با تطبيق ظاهري روات و رجال حديث ، منظور بدست
صفحه ٨٥

 ميآيد ، در واقع در اينجا دو مسأله ، كاملاً مختلف ، مطرح ميشود : اوّلي مسأله‌ي نقد تاريخي است و از علم رجال برميخيزد ، ديگري مسأله‌ي روح حديث و مفهوم واقعي و اصالت آنست . آيا بايد بگوئيم ، فلان مورّخ معاصر براي خودش اصطلاحي دارد ، و حديث ضعيف در اصطلاح او حديثي است كه ، بنا بر قضاوت خود او ، مضمون آن ( مانند احاديثي كه متوجّه معاد يا جَسم آخرتيست ) قابل قبول شخص او نباشد ؟ اگر چنين است ، در اين صورت ، بايد اين شجاعت را بخرج داد و گفت چه ميزاني بكار برده است و چه ملاكي در دست دارد ( ص ٢٥٢ - ٢٥١ ) .
از اين جهت است كه شيخ سركار آقا با عباراتي محكم كه در تمام وجوه مختلف حكمت الهيّه‌ي شيعي و براي جميع جهات آن اهميّت قاطع دارد ، مسأله را باين صورت خلاصه ميكند . دو راه است كه اين و آن ميروند : اوّل آنكه خصوصيّات و مقتضيات مربوط برواة را در نظر گرفت . همانطور كه اصوليّين عمل ميكنند ، و تا ميزاني كه ميشود باين طريقه اطمينان داشت و لايق اعتماد است ، راجع بقوّت و يا ضعف سلسله‌ي انتقال حديث قضاوت كرد . اين فحص و تجسّس خودش بر اساس عقايدي است كه از كتب تاريخ بدست ميآيد ، تواريخي كه از رجال و محدّثين بحث ميكند . اين راهي است ظاهري و طريقي است خارجي ، ميتواند كمكي باشد ، علمي است معين ، قرينه‌يي بدست ميدهد كه بتوان بكمك آن عقيده‌يي براي خود درست كرد و اظهار رأيي نمود ، و ابداً اصالت ندارد تا بيقين و بيك حقيقت ما هوي ما را هدايت نمايد ، دوم ، كه في الواقع راهي است حقيقي ، راهي كه توجّه باصل حقيقت دارد ، يعني حقيقت باطني ، و از آنچه گفته شده است معناي واقعي و واقعيّت معنوي آن ، و حقيقت
صفحه ٨٦

 مراد گوينده را طالب است ، اين راه دوم مطابقت گفته‌ي حديث يا خبر را با مضمون صريح و با مكنون آنچه كتاب خدا و سنت جامعه‌ي پيغمبر و ائمه بآن ناطق است ، در نظر ميگيرد .
بدين ترتيب بطور وضوح ، با كمال سنجيدگي ، شيخ سركار آقا تشخيص بين دو چيز را تصريح كرده است ، از يك طرف ، علمي كه از نقد تاريخي بدست ميآيد و ظاهري است و متناسب است با عقيده‌يي كه از خواندن ظاهر تاريخ دستگير شخص ميشود ، و اين علم ، بنفسه ، كافي نيست در كسي تصديق از روي ايمان و حيات معنوي بوجود آورد ، همان طور هم كه نميتواند ايمان اهل يقين را متزلزل سازد و از ايشان سلب روح الايمان كند ، از طرف ديگر چيزي است كه ما آن را بنام قريحه‌ي جوهرشناسي و { كشف المحجوب } ميخوانيم ، و تمام علاقه‌ي آن باين است كه بمفهوم حديث بپردازد و معني و محتوي آن را بدست آورد ، و تطابق يا عدم تطابق خبر و حديث را با آهنگ دستگاه كلّي درك كند . اين نوع فهم ، البته لازمه‌اش آن است كه شخص قبلاً از مفهوم كلّي مجموع اخبار و احاديث آگاه باشد ، و اين مسأله‌ي كميّت نيست بلكه بيشتر امكان دارد مسأله‌ي كيفيّت باشد . باين جهت بالصّراحه گفته شده است كار هر فقيهي نيست ، مگر كساني از ايشان كه صاحب { قوه قدسيه } باشند و كلام امام را بشناسند . در خبر است از امام ششم كه صراحةً اعلام ميدارد : { ما يكي از شما را فقيه نميشماريم ، تا وقتي كه قادر نشده باشد هر حديثي از احاديث ما را كه بر او عرضه شود بشناسند } ( ص ٢٥٣ ) .
از اين راه دوّم ، معني و مفهوم محتوي حديث ، و غرض واقعي و لبّ مطلب بذاته ، شناخته ميشود ولو اينكه بحسب ظاهر ، عبارت حديث عيناً بلفظه صادر
صفحه ٨٧

 از امام نباشد ، و اينست ، نه چيز ديگر ، آنچه كه قريحه شيخ احمد ميتوانست از رايحه‌ي حديث بفهمد ، و اين كار را هم كرد . اين گفته ميرساند كه حتّي اگر مخاطب شيخ احمد كلمات و الفاظ عبارت را از خودش جعل كرده باشد ، امكان كلّي دارد ، و في الواقع هم اگر بوده ، چنين بوده ، كه معني و مضمون عبارت با سنت جامعه مطابقت داشته است . اين را گفتيم ، ولي نگفته نماند ، كه بسيار بعيد و شگفت‌انگيز است كه فردي از علماء بچنين بازيچه‌يي دست بزند ، و بفرض اينكه اين مطلب را باور كنيم . تعجبي ندارد اگر شيخ احمد معناي آن را شناخته باشد ، و آنچه بعيدتر بنظر ميرسد و بيشتر از همه‌ي اينها تعجّب دارد ، اين است كه باور كنيم يكي از علماء جسارت بخرج داده عبارتي بسازد و جعلي بكند كه بر خلاف كتاب خدا و سنت جامعه باشد ( كتاب فهرست ) . بهر حال ، اگر كسي اين داستان را بآن صورت نقل كند كه از شيخ احمد دعوت شد صحّت و ضعف سلسله‌ي انتقال تاريخي حديث را بشناسد ، نه معني و محتوي آن را ، درست مثل اين است كه ، از روي عمد و شعور و يا عن لا شعور ، بالكلّ قضيه را برعكس جلوه دهد و حقيقت امر را از اصل منقلب سازد .
اين مسأله كه در درجه‌ي اوّل اهميّت است در حال حاضر هم براي تثبيت و تعيين وضع شيخيّه بقوّت خود باقيست . اين مسأله مقتضي آن است و محقّق ميسازد كه يك رابطه‌ي ايماني بالذّات ، و بالنّتيجه بنحوي ، معنوي ، با { امام حاضر } برقرار است ، و از اين رابطه يقيني حاصل ميشود كه با هر گونه يقين ظاهري كه از راه علم رجال و تاريخ روات بدست ميآيد ، تفاوت فاحش دارد ، و اساساً از مرتبه و مقام ديگري است ، حالي و موهبتي از اين رابطه‌ي معنوي بشخص اعطاء ميشود ، كه از اوضاع و احوال ظاهري و از قيد زمان و مكان آزاد است .
صفحه ٨٨

 امام در مقام قطبيت خود ، بر حسب قابليّت و استعداد مؤمن ، { جهت قطبي } خاصّ او را باو ميبخشد . از بحثهاي زياد كه درباره‌ي اين موضوع در ايران جريان دارد ، اغلب اوقات احساس ميشود كه حدود اصطلاحات و مقدّمات براهين ، از طرفين ، بحدّ كافي توضيح داده نشده است ، و اين از جمله نكات و مواردي است كه اصطلاحات غربي ، كه از وضعي كاملاً مشابه رهائي يافته است ، امكان زياد دارد بتواند در اين خصوص بيان مطلب را تا درجه‌يي روشنتر سازد .
مسأله‌يي كه بسرعت تجزيه تحليل شد ، دركش بنحو كمال ، تابع معرفت امام به كليّت و اُسيّت است ، جاي اين مسأله در شرح جامعي از حكمت الهي شيخي است كه در اين جزوه‌ي مختصر شرح آن امكان ندارد . طرح چنين شرح جامعي بايد بر طبق طرح كتابها و آثار بزرگي باشد كه در فوق مذكور شد ، و متّكي بر اركان اربعه‌ي اصول عقايد شيخيّه است : توحيد ، معرفت پيغمبر ، معرفت امام ، و معرفت شيعيان . امام‌شناسي بمنزله‌ي سنگ بنا و اساس مطلب جلوه ميكند ، زيرا انديشه‌ي امام‌شناسي و درك معرفت امام ، مقدّم بر هر چيز ، بر اين محور دور ميزند كه { چهارده معصوم } ( پيغمبر ، فاطمه ، دوازده امام ) به هيئت خود عالم امكان را پر كرده‌اند ، و در حيّزي از هستي وجود دارند كه از لحاظ وجودي و حقيقت وجود بر ظهور مجازي اشخاصشان در اين دنيا مقدّم است ، بعبارت ديگر ، قبل از اينكه ، يكي بعد از ديگري ، اشخاصشان در اين عالم خاكي جلوه‌گر شود ، وجودي ازلي و ابدي دارند . اين هيئت جامعه‌ي فائقه و اين ملأ اعلي عالم لاهوت را تشكيل ميدهد اين وجودات ابدي ازلي انفاس طيّبه‌ي { چهارده معصوم } ، بمنزله‌ي ظهور اوّليّه و تجليّات ازليّه هستند كه پديد
صفحه ٨٩

 آمده‌اند ايشان اسماء و صفات الهي هستند اين است تنها چيزي كه از الوهيّت ممكن است شناخته شود ، ايشان ايادي خدا و افعال فاعليّه و عوامل تكوين‌اند .
بر حسب ترتيب مراحل وجود ، { در تحت } عالم لاهوت عوالمي واقع است كه در اصطلاح روايتي عالم جبروت ، ملكوت ، ملك خوانده ميشود . عالم مُلك همين عالم ظاهر محسوس بحواس است . تمام اين عوالم هر كدام نمونه‌ي يكديگر و هر عالمي نمايش و نماينده‌ي عالم ديگر است ، و انسان‌شناسي تامّ و كامل بايد شامل جميع جهات و منظره و دورنماي مجموع اين اين عوالم باشد : ساختمان ابدان چهارگانه‌ي انسان ، نظريّه‌ي جسم هورقليائي ، كه لازمه‌اش اعتقاد بوجود بهشت و جهنّم در خود انسان است . در اصول عقايد شيخيّه ، اين نظريّه ، و اعتقاد بوجود ابدان چهارگانه ، جزو مباحث اساسي و دو موضوع اصلي شمرده ميشوند . و با اين اصول و مضامين عاليه است كه ميتوان كيفيّت معاد ، و فيزيك معاد ، و جسم اخروي معادي را شرح داد ، و بر واقعيّت وجود مشاهدات باطني و پديده‌هاي غيبي و معنوي صحّه گذاشت ، از آن جائي كه بتفصيل در جاهاي ديگر از اين مقوله بحث كرده‌ايم ، فقط بهمين اشاره كفايت شد اين مباحث در كتاب ما كه در فوق مذكور شد ص ٣٣ شماره ٢ بنام . . . بدقت مطالعه شده است .
. زائد است تذكّر بدهيم كه حكمت الهيّه‌ي شيخيّه ، از قوّه‌ي تصوّري كه ماوراء طبيعت است ، و از انديشه‌يي مطلق و مجرّد ، كه جاري و ساري در كلّ كائنات است ، برخوردار ميباشد ، و كليّه‌ي وسائل و منابع اين انديشه و تصوّر را بكار مي‌بندد و از كلّ آنها استفاده ميكند . و نيز شكّي نيست كه اين حكمت الهيّه شيخيه متّكي بفرمايشات ائمّه‌ي اطهار است ، و منحصراً از پستان اخبار ايشان شير ميخورد . امّا با كساني
صفحه ٩٠

 روبرو هستند ، كه بفقه محض اكتفا كرده و بهمين جا متوقّف مانده‌اند . و انديشه‌ي حكمت ، خارج از حدّ مشاعر آنهاست ، و تصوّري كه حكمت الهيّه‌ي شيخيّه ، از مسائل عاليه و عوالم باطن ، دارد از ميزان قوّه و استعداد ، و از اندازه‌ي حوصله‌ي مخاطبين و مواجهين ، يعني فقهاي ظاهر ، بيرون است . اين اختلاف سطح و چنين شكاف عميق عموماً براي مباحثات عواقب وخيم دارد .
يك نمونه از مواردي كه اين موضوع را محقّق ميسازد ، مسأله‌ايست از اصول عقايد شيخيّه كه راجع بآن مركّب بسيار در ايران بر صفحات كاغذ جاري شده است و نهايت لزوم را دارد ، كه در اينجا چند كلمه‌يي درباره آن بحث ، و رساله‌ي مختصر خود را بآن ختم نمائيم . مراد از اين مسأله ركن رابع ، ركن چهارم اصول عقايد ، است و با عقيده و سازمان جامعه‌ي شيعيان بستگي دارد . همانطور كه در فوق مذكور شد ( قسمت دوم = بند ٢ ) ، اين مسأله كه آيا محمدكريم خان مخترع اين اصل بوده است يا نه ، در كتب و رسائل موجود بطور صريح و محكم قطع و فصل شده است . و جاي ترديدي نيست كه اعتقاد به ركن چهارم را بزرگان قبل از او هم تعليم داده بودند ، و تعاليم شيخيّه راجع باين مسأله پيوستگي و ادامه كاملي را نشان ميدهد . پايه‌ي اين عقيده بر اينست : عهد و ميثاقي معنوي كه هر شيعه‌ي مؤمن را با امام مرتبط ميسازد ، و بدين كيفيّت گروهي را بترتيب سلسله‌ي مراتب بسته بدرجه‌ي معنويّتشان بر گرد امام جمع ميكند ، شرط وجود و لازمه‌اش اين است كه هر فرد شيعه‌ي مؤمن بايد با تمام كساني كه باين نحو بر دور امام گرد آمده‌اند ، دوست وفادار بوده و با آنها اتّحاد و همبستگي كامل داشته باشد . در اينجا عقيده‌ي خاصّي ظاهر ميشود كه فقط در تشيع اثني‌عشري ممكن است وجود داشته باشد و قائم بشيعه‌ي دوازده امامي
صفحه ٩١

 است ، زيرا اين عقيده بالخصوص بر محور اعتقاد به { غيبت } امام دور ميزند . بهمان اندازه كه اين امر في الواقع عقيده‌يي باطني و نهاد شيعه و بنياد تشيّع است ، سازماني هم كه از اين عقيده نتيجه ميشود چيزي بمانند يك جامعه‌ي خالص روحاني و معنوي است ، زيرا صفت روحاني و خصيصه‌ي معنوي كه مشخّص درجات اعضاي آن است امري نيست كه هرگز بظاهر شناخته شود ، يا مانند حقوق و مقامات اجتماعي و سياسي باقتضاءِ زمان و مكان مورد ادّعاي كسي واقع گردد ، و بتوان بنحوي از انحاء در خارج اظهار وجودي كرد ، اين كيفيّت از سيطره‌ي زمان و مكان خارج و از هر گونه قاعده و اصول علم الاجتماع بيرونست ، و اين صفت عطيّه و موهبتي است اختصاصي و سرّ امام است . براي مطالعه‌ي عميق اين اصل بايد بچندين كتاب بزرگ از آثار شيخيّه متوسّل شد بالاخص جلد چهارم ارشاد العوام . و قسمت‌هاي نظير آن از كتاب الفطرة السليمة ، طريق النجاة ، ينابيع الحكمة ، تنزيه الاولياء ص ٤٨٨ - ٣٩٦ .
. در اينجا فقط اكتفاء ميكنيم باينكه كيفيّت طرح مسأله را بنحوي ، كه شيخ سركار آقا ( ص ١٤٣ - ٩٥ ) بدان اشاره كرده است ، تثبيت كنيم .
تمام شيعيان اتّفاق دارند كه معرفت توحيد ، معرفت مقام نبوّت بطور عامّ و بخصوص نبوت پيغمبر آخر الزمان ، و بالاخره معرفت حضرت فاطمه و دوازده امام ، سه اصل لازم دين كامل است . اما بنا ، نميتواند بدون ركن چهارم برپا باشد : دوستي و اتّحاد با تمام دوستان اين بزرگواران و بريدن از تمام كساني كه از ايشان بريده‌اند ، و با آنها در هيچ چيز شركت نكردن ، بعبارت مختصر و مفيد { تولي و تبري } ركن چهارم بناي ايمان است تنها اختلاف اين است كه بعضي از فقها و مجتهدين شيعه اين ولايت و برائت را يكي از فروع عقايد دين ميشمارند ، در صورتي كه ديگران از اصول دين ميدانند ، شيخيه چنين ميكنند ، و در اين موضوع رشته اتصال خود را لااقل تا شيخ مفيد ( متوفاي ١٠٢٢ ٤٣١ ) ميرسانند ( ص ١٠٤ ) .
. مفهوم اينكه
صفحه ٩٢

 ميگوئيم شيعه‌ي واقعي بايد با تمام دوستان ائمّه ، اولياء ، دوست باشد و با دشمنان ايشان قطع رابطه نمايد ، اصل چهارم ايمان را تشكيل ميدهد ، و اينست ركن رابع . حال ببينيم اين اولياء چه اشخاصي هستند ؟ هر كس اقرار و اعتراف دارد اشخاصي هستند كه از لحاظ معنويّت از ديگران كاملترند ، و از ديگران بخدا نزديكترند . شبهه‌يي نيست ميان اين جماعت برگزيدگان قهراً باز درجات و مراتبي است كه بعلم ، شعور معنوي ، و درجه عمل و ثبات ايشان بستگي دارد . قرآن ايشان را باسمهاي اصحاب اليمين ، سابقون ، مقربون ، و امثال آن ميخواند . در زمان خود ائمه و از آن زمان ببعد اين شخصيّت‌هاي قوي و افراد كامله كه داراي معارف عاليه و معنويّت كامل بوده‌اند هميشه وجود داشته‌اند . از اين قبيل هستند سلمان ، ابوذر ، دو جابر ، مفضل ، دو نايب آخر امام دوازدهم در زمان غيبت صغري ، كه هر كدام نادره‌ي زمان و نمونه‌ي عصر خود بوده‌اند . مراد از دو نايب امام دوازدهم كه گفتيم حسين بن روح نوبختي ، و علي بن محمد سيمري است كه با وفات او ( ٩٤١ ٣٢٩ ) غيبت كبري شروع شد . همه‌ي اين اشخاص محلّ توجّه و مورد نظر امام بودند و چه مرحمتها درباره‌ي آنها كردند ، و چه مواهب عرفاني و مشاهدات باطني از ناحيه‌ي امام بايشان اعطاء شد . شيعيان تمام اين بزرگان را بمنزله { هاديان } كه بنام امام عمل ميكنند ميشناسند مؤلف احاله ميدهد در اين مقام ( ص ١٠٩ - ١٠٨ ) بمتن زيارتنامه‌يي از مرقد سلمان ، رجوع شود به مجلسي ، بحار الانوار ، ١٣٠٣ هجري جلد بيست و دوم ، ص ٢٠٩ و بعد ، . . .
و قبول دارند كه امثال ايشان حتي
صفحه ٩٣

 در زمان { غيبت كبري } يعني زمان ما نيز ميتوانند خدمت امام برسند ميرزا حسين طبرسي نوري در كتاب نجم الثاقب ( بفارسي ، تهران ، چاپ سنگي ، ١٣٠٩ هجري ) چندين فقره از اين وقايع را نقل ميكند ، اما بايد كليه‌ي كتابهائي را كه اختصاص بامام غايب دارد شرح داد و مقايسه كرد . معني و مفهوم اين ديدارهاي باطني و ملاقاتهاي رؤيائي را نميتوان در اينجا تجزيه و تحليل كرد .
. عهد دوستي و ميثاق اتحادي كه باسم ركن چهارم خوانده ميشود شامل جمع همه‌ي اين اولياء است ، كه پنهان از انظار مرتّب ، از قرن بقرن ، يكي پس از ديگري ميآيند . هادي و واسطه بودن اين افراد كامله از تفسيري كه شيعه از آيه‌ي قرآن ( سوره ٣٤ آيه ١٧ ) مينمايد مدلّل و ثابت ميشود قراء مباركه كه ائمه اطهار هستند ، قراء ظاهره كه در شاهراه عظيم ظاهر ميشوند اولياء ائمه هستند ، ( ص ١١٠ ) . سابق بر اين در فوق ، ص ٨٣ شماره ١ گفتيم رجوع شود بتأويلي كه از همين آيه شيخ احمد داده است .
، معرفت نوعي اين دسته از افراد كامله و وجودات عاليه واجب است همانطور كه معرفت شخص هر يك از { چهارده معصوم } واجب است ( ص ١١٠ - ١٠٧ ) .
فقط چيزي كه هست ما اين ايّام در زمان غيبت كبري زندگي ميكنيم . در پايان هفتاد سال از غيبت صغري ، آخرين نايب امام از شخص امام دستوري دريافت داشت كه نيابت مقام روحاني بكسي اعطاء نكند و امر امام صادر شد وصيت بسوي احدي مكن ، رجوع شود بمطالعه‌يي كه ما درباره‌ي امام غايب نوشته‌ايم : . . .
امر اكنون بخدا تعلّق دارد } ، اين آخرين فرمايشاتش بود . پس از اين سيماي امام غايب ، بر عالم تشيّع سايه افكنده است ، يا اگر بهتر بخواهيم وجه امام غايب خود تاريخ عالم تشيع و عين سرگذشت اين عقيده و ادراك است . زيرا غيبت امام اين نيست كه بگوئيم وجود
صفحه ٩٤

 باب و نايب منقطع شده است ، ايشان وجود دارند ، اما مخفي هستند ، و در پرده‌ي غيبت طوري مستور هستند كه هتك آن نشود ، همانطور كه امام هست ، امّا تا ظهور نهائي و تجلّي كامل خود در غيبت بسر ميبرد . اين در حقيقت يك اصل مسلّم و حقيقت بديهيّه‌ي اساسي است كه ( سهروردي سابق بر اين در رأس آثارش مينوشت ) : عالم خاكي ، محروم از وجود اين افراد كامله ، نخواهد توانست باقي و برقرار باشد . امّا اين مسأله منتفي است كه ايشان بتوانند خود را آشكار سازند ، و باسم و رسم خود را معرفي نمايند ، و بنا بر اين اصل ، امكان شناختن اشخاص ايشان منتفي است و بطريق اولي تكليف بمعرفت شخص ايشان خارج از موضوع است . امر امام ، كه پس از اين بعلمائي بايد رجوع كرد كه اقوال و تعاليم ائمه را بشناسند و اخبار ايشان را روايت كنند ، مربوط به جماعتي است ، و ابداً در نظر ندارد احدي را از ميانه ايشان بشخصه تعيين نمايد ، اين دستور ، باسم ، احدي را بامتيازي ظاهر و فضيلتي دنيائي مخصوص نميگرداند و منصب و مقامي نميبخشد ، زيرا موضوع اينكه در زمان غيبت بتوان ميانه‌ي { كاملين از شيعيان } آن را كه باب و نايب است شناخت بكلّي منتفي است . حديثي كه مفضل از امام نقل كرده است بالصّراحه اين معني را قاطع ميرساند : { باب امام دوازدهم با غيبت امام دوازدهم غايب شده است } . بنا بر اين آنچه كه راجع بلزوم معرفت اين هاديان ، و مقام واسطه بودنشان نوشته شده است ، معنيش وجوب شناختن نوعي اين افراد كامله و لزوم معرفتي است كه بجمع روحاني و معنوي ايشان مربوط ميشود ، نه باشخاص ايشان ، باين طور كه بشخصّه و بعينه هويّتشان معلوم ، و باسم و رسم مقامشان معروف باشد ( ص ١١١ - ١١٠ ) .
اين جمع معنوي وجودات عاليه بالجمله شامل تمام سلسله مراتب باطني
صفحه ٩٥

 است كه از طرف ديگر در تصوف خوب معروفست قطب اوتاد ابدال نجباء نقباء و غير اينها اين عقيده بر پايه‌ي بعضي احاديث متّكي است رجوع شود بمطالعه‌ي ما درباره‌ي روزبهان بقلي از شيراز ، و سفينه‌ي بحار الانوار تحت كلمه‌ي قطب ، جلد دوم ، ص ٤٣٩ - ٤٣٨ ( از همان كتاب فهرست ) . . .
و الزاماً جزء لاينفكّ مذهب تشيّع است ، كه صوفيّه تصرّف كرده بخود اختصاص داده‌اند و جز اين نكرده‌اند . از نظر شيخيّه اين سلسله مراتب اساساً دو درجه دارد : نجباء و نقباء . مراد از ركن چهارم معرفت دسته جمعي و نوعي وجود ايشانست ، امّا هرگز شيخيّه نگفته‌اند و ادّعا نكرده‌اند كه يكي از مشايخ ايشان نقيب يا باب خاصّ امام بوده است . محقّقاً ، تا حدّيكه منظور از اين اولياء همه‌ي علماء و فقهائي باشند كه مردم بآنها اقتداء ميكنند ، چه مانع دارد كه علماء شيخيّه هم از اين عدّه باشند ، و بهر يك از علماي حقّه از باب مبالغه ركن رابع بگوئي جايز است ، امّا در اين صورت بايد توجّه داشت كه اين فقط صفتي است ( مثل وقتي كه ميگويند { زيد عدل } است ، امّا احدي نميتواند ، در زمان غيبت ، { بشخصّه بعنوان فرد اوّل بعد از امام } معيّن و معروف باشد ، يعني باب امام باشد ، كسي باشد كه علي الظاهر علناً در ملأ عامّ عنوان ناطق واحد كه بعداً معني آن را شرح خواهيم داد به او تعلّق گيرد ( از كتاب فهرست ) .
و اگر امر غير از اين نميتواند باشد ، بدليل خود غيبت است و كاملاً مشهود است كه شيخيّه بحدّ اعلي در معناي آن تعمّق كرده‌اند . اگر امام ، { امام غايب است } ، اين اساساً امريست كه بستگي بوجود خود مردم دارد و مربوط بمعرفت و شعور خود شخص است ، بعبارةٍ اخري اساساً علّت اين است كه مردم
صفحه ٩٦

 خودشان حجاب خودشان شده‌اند ، و از او بخودشان مستور شده‌اند ، و خود را از شناختن و باز شناختن امام عاجز ساخته‌اند ( ص ١١٥ و بعد ) . ميگوئيم ظهورش غير قابل درك است ، زيرا كه شرايط كشف حجب از اين ظهور موجود نيست ، چطور خود را نشان دهد بكسي كه نميتواند او را درك كند و از او بپذيرد ؟ { هنوز وقت آن نرسيده است } . همانطور كه حديث مفضل بيان ميكند ، غيبت امام بغيبت باب امام ، و بالنّتيجه بغيبت همه‌ي كاملان شيعه ، از انظار عوام مردم منجرّ ميشود . اگر اين بزرگواران خود را باسم و رسم علناً معرّفي نمايند ، اين امر مردم را در مقابل انتخابي قرار ميدهد كه تاب تحمّل آن را ندارند و نميتوانند از عهده برآيند ، از اين رو ايشان را گرفته حبس ميكنند ، تبعيد مينمايند ، و يا بسا ممكن است دنياداران زرنگ جانب ايشان را بگيرند و انتخابشان كنند و كار اين انتخاب مردم بجائي بكشد كه بمنظور رقابتهاي پست دنيائي ، و جاه‌طلبيها ، و خودپرستيها ، حقيقت و اصل موضوع را منقلب سازند . زيرا روزي كه مؤمن از كافر جدا ميگردد و انتخاب قطعي عيان ميشود . اين همانا خود روز ظهور است . بنا بر اين آنچه شيخيّه بثبوت رسانده‌اند ، لزوم وجود ، و معرفت وجود ، اين وجودات عاليه و افراد كامله است كه { شيعيان كامل } و { كاملان شيعه } باشد . آنچه گفته‌اند و نوشته‌اند نميتوانند هرگز دلالت بر ظهور اين افراد داشته باشند و چنين چيزي هم هيچ وقت نخواسته‌اند بگويند ، و بطريق اولي شناسائي چيزي بمنزله اين ظهور نميتواند مورد داشته باشد . ( از كتاب فهرست ) .
بنا بر اين بنظر ميرسد ، پس از اين تصريحات دقيق ، هر گونه ابهام راجع بركن چهارم ، و از همينجا هم ، هر نوع گفتگوئي راجع بوحدت ناطق ، كه فرع
صفحه ٩٧

 مسأله‌ي ركن رابع و ظهور عالي آنست ، بايد قاعده بخودي خود برطرف و زائل شده باشد . براي مؤلّف ما در اينجا فرصتي دست ميدهد و نظريّات چندي اظهار ميكند كه ذكر آنها در اين مقام حائز اهميت است ، زيرا در حالي كه تمام وضع شيخيّه را ، هر چه دارد ، وارد عرصه ، و عرضه مينمايد ، ضمناً نشان ميدهد كه مكتب شيخيّه براي آينده‌ي يك اسلام معنوي چه ذخاير بيشمار در اختيار دارد . اين اصل آخر ، كه شيخ محمدكريم خان كرماني بتفصيل بيان كرده است . مراد از آن مسأله‌ي تازه‌يي نيست ، پيشينيان او از اين موضوع گفتگو كرده‌اند . امّا اين مسأله‌ايست اصطلاحي و فهم عوام مردم باشكال بآن ميرسد ، مسأله‌ايست كه از اخبار سرچشمه ميگيرد و عوام معتقدين بندرت فرصت دارند از اين گونه اخبار صحبتي بشنوند . بهمين جهت اين مسأله هيچگاه نميبايست خارج از حوزه متخصّصين حكمت الهي مورد مذاكره قرار گيرد ، نه اينكه بدست مفسدين آشوبگر افتاده از اين موقعيّت سوء استفاده نمايند .
از طرف ديگر ، تعداد زيادي از مسائل مذهبي است كه در بوته‌ي اجمال و ابهام باقيمانده ، و تا بحدّ ضرورت برسد وقت زياد لازم است ، اينگونه مسائل هنوز از نظريات محسوب ميشود ، و تحقيق در آنها شأن اهل نظر است . مسائلي كه از همان اوّل اسلام ضرورت آنها بر همه واضح بوده ، منحصر بتعداد بسيار كمي است ، باز هم غالباً لازم بوده چند نسل بگذرد تا مسأله‌يي جزو بديهيّات اوّليّه و ضروريات شود . شيخ سركار آقا ميگويد ، اگر بخواهيم گفته‌ي كساني را كه بر ما اعتراض دارند قبول كنيم ، بايد عوام ، مردم چون در ضروريّات ساخته و پرداخته خود متفّق القول هستند ، اعلم از علماء باشند ، زيرا عقايد علماء مختلف است ، و بايد ما خودمان را در رديف عقايد عوام بگذاريم
صفحه ٩٨

 و پيرو آنها باشيم و پيغمبران و ائمه را فراموش كنيم و از كليّه تحقيقات ، در بيانات عاليه‌ي ايشان ، كه دست‌نخورده مانده است و در آنها سير نشده ، دست برداريم ( ص ١٢٢ - ١٢٠ ) . اين اعتراض مشعشعي بر عليه هر گونه تقليد از روي نفهمي و تعبّد كوركورانه ، و ركود فكر است و جا دارد بالاخصّ توجّه ما را بخود جلب نمايد ، غالباً چنين بنظر رسيده كه در اسلام بحكم اجبار يك نوع جمود و ركود فكري تحميل شده است ، در اينجا ، بعكس مي‌بينيم ، در مقابل ركود ، يك ميل دائم باصلاح و تهذيب ، و تجديد معنوي ، و يك پيشروي مداوم ، در مسائل ، جلوه مينمايد ، و نقشه‌اش بمراتب از يك اصلاح وضع اجتماعي ساده وسيعتر است .
راجع بمطلب آخر يعني وحدت ناطق ، كه رأس ركن رابع است ، آنچه جا دارد بگوئيم ، از مطالبي كه قبلا گذشت نتيجه گرفته ميشود . معني اصطلاحي كلمه‌ي ناطق ، از مصطلحاتي كه در روايات شيعه جاري است برميخيزد . در عرفان اسماعيليّه اين كلمه كلاسيك است و يك رنگ خاص بخود ميگيرد در عرفان اسماعيليه ناطق پيغمبر مرسل است { مبلغ } و مأمور بيان احكام شرعيه و ظاهر كتاب است ، در صورتي كه امام ، { صامت } است و حامل تأويل و صاحب معني باطن وحي است ، رجوع شود بدو مطالعه از آثار ما . . .
. فهم اين موضوع كه ناطق بايد واحد باشد ، ميّسر نيست مگر با توجه بمطالبي كه سابقاً راجع بسلسله مراتب { كاملان شيعه } ، كه در زمان غيبت امام ديده و شناخته نميشوند ، ذكر كرديم .

صفحه ٩٩

 لفظ ناطق ممكن است بامام گفته شود كه از جانب خدا يا پيغمبر نطق ميكند و تبليغ مينمايد . در اين صورت امام صامت ، كسي است كه بايد بعد از او بيايد . بطور كلي هر يك از دوازده امام در زمان امامت خود ناطق بودند ، در صورتي كه ، همزمان با او ، و در زمان او جانشين او امام صامت بود ( ص ١٢٤ ) . لفظ ناطق نيز ببعضي از شيعيان ، يعني كاملان و بزرگان ايشان ، مانند سلمان پارسي و امثال او ، كه آئينه‌ي سرتاپانماي امام هستند ، مؤدّي از جانب او و راهنماي بسوي او ، و باب امام هستند ، ممكن است اطلاق شود . در اين علم اصطلاحات ، كلمه‌ي ناطق داراي يك معني خاصّ يا معني حقيقي ، و داراي يك معني مجازي است .
در خاتمه خواهيم ديد مراد از اين معناي مجازي چيست ملاحظه ميشود كه كلمه‌ي امام ، در خود تشيع هم ، باين هر دو معني ممكن است استعمال شود . بمعناي خاص يعني بمعناي حقيقي ، و واقعي ، لفظ امام { دوازده نفس مقدس مطهر } را معين مينمايد . ولي اتفاق مي‌افتد كه در اخبار كلمه { تغيير مقام داده } و بمعناي مجاز آمده است تا بر بزرگان شيعيان صدق كند . در رسم جاري و عادت معمول به ميگويند { امام جمعه } ، { امام نحو } و غير آنها . در اين قبيل موارد هم لفظ امام نيز بمعناي مجازي آورده شده است ( ص ١٢٥ ) .
. امّا راجع بمعناي حقيقي آن ، ناطق ، ائمه و پيغمبران هستند ، و بنوبه‌ي خود برترين و بالاترين شيعيان ، كه از همه عالمتر و از لحاظ معنويّت كاملترند ، نيز ناطق بودند . بين اين برجستگان ، آنكه با صفت معنويت عظيم ، و خصيصه‌ي روحانيّت قوي خود ، { اولين شخص بعد از امام } و { باب اعظم } است ، بمعناي حقيقي ، ناطق شيعيان ميباشد ، و شيعيان نسبت باو صامت هستند .
حال آنچه علماء شيخيّه محقّق داشته و ثابت كرده‌اند ، لازمه‌ي وجود امام و از وضع امام اينست كه : { در هر عصري سلماني است } . در اصطلاح او را ناطق
صفحه ١٠٠

 ميخوانند ، اوست ناطق واحد ، زيرا فرد كامل ، و شخص اوّل بين شيعيان اوست ، مركز شيعيان است ، امام ، قطب آسماني و سمت الرأس است و اين فرد كامل قطب زميني يا نظير السمت امام است ، نسبت بامام مانند فتيله‌ي مشتعلي است كه صفت اشتعال چيزي جز ارتباط با آتش غيبي نيست ، نسبت او بمردم مانند نسبت قلب است باعضاء بدن انسان . مسلّم است اين بيانات متقن فهميده نميشود ، مگر به پيروي از حقيقت مثبت و باتكاء اصل ثابتي ، كه بطور كلّي مورد قبول عموم شيعيان است ، و آن وجود افراد كامله و وجودات عاليه ، نجباء و نقباء ، است ، كه در فوق بآن اشاره كرديم : وجود يك سلسله رجال كه درجه و مقام هر كدام منحصراً بسته بارزش معنوي دروني و تقرّب باطني آنهاست بامام ، بدون اينكه هيچگاه بتوانند آني از اين جهت در خارج براي خود ارزشي قائل شوند ، يا در ملأ عامّ اظهار عنواني كنند ، يا براي مقاصد موقّت دنيوي در صدد استفاده از آن برآيند . بنا بر اين مشايخ سلسله‌ي شيخيّه فقط وجود اين ناطق واحد را ، در هر عصري ، ثابت كرده‌اند كه شيعه‌ي كامل و باب اعظم امام است ، ولي هيچ يك از ايشان ادعا نكرده است كه خودش آن فرد كامل است ، و هيچوقت كوچكترين تمايلي باينكه باين سمت شناخته شوند نشان نداده‌اند . بلكه كاملاً عكس اين است . مشايخ شيخيّه با ادّله‌ي مثبته وجود چنين فرد كاملي را محقق دانسته‌اند ، زيرا محال است جامعه‌ي بشريّت ، و مردم روي زمين ، محروم از آن باشند ، امّا با اثبات اين مطلب هم ، نيز مستقيماً نتيجه گرفته‌اند كه غير ممكن است اين افراد ظاهر و آشكارا باشند ، يعني غير ممكن است مردم بتوانند آنها را بشناسند ، و معيّن نمايند ، و يا باسم و شخص بخوانند . شخص او ، و اسم او ، بادّله‌يي كه سابقاً ذكر شد از اسرار امام است ، علل و ادّله‌ي اين
صفحه ١٠١

 هم به نفس خود غيبت و زمان غيبت بستگي دارد ( ص ١٣١ - ١٢٧ ) .
بنا بر اين حديث مفضل نتايج قاطع و جازم دارد . هر كس علناً خود را باب امام اعلام كند ، با خود اين اظهار ، ضرورةً از تشيّع خارج است ، زيرا سرّي را كه اساس تشيّع است آلوده ساخته ، غيبت را نقض و رشته‌ي انتظار آخر الزماني را پاره كرده است . هيچ مكتبي باندازه‌ي شيخيّه در اين نكته پافشاري نكرده است و باين شدّت و قوّت اين موضوع را مبرهن نساخته است . بنا بر اين بابي بودن جز منكر شيخي بودن نميتواند چيز ديگري باشد . بعبارت ديگر بابي بودن شيخي نبودن است . و خيلي سبكي ، و شتابزدگي سطحي ، لازم است تا غير از اين بتوان قضاوت كرد بالاتر از اين بگوئيم ، شيخيّه ، با اينكه در عرفان خود اينقدر غالباً بهمان زبان اهل تصوّف حرف زده‌اند ، معذلك سخت بر عليه صوفيّه و تصوّف موضع گرفته‌اند ، كيفيّت و علت اين مخالفت شديد را بايد در همين نكته كه در فوق گفتيم جستجو كرد . اگر بخواهيم دقيقتر و صريحتر بگوئيم ، شيخيّه با مفهوم و مقامي كه شيخ طريقت در تصوّف براي خود قائل است مخالف هستند ، و اين مخالفت در جائي و تا حدّي است كه شيخ طريقت متمايل است باينكه مريدانش او را نايب مشهود امام بشناسند ، و باسم و بشخص خود را عهده‌دار منصب نيابت امام بداند . شرايط ظهور امام هنوز موجود نيست ، و وقت اظهار امر نرسيده است بلكه اولي است بگوئيم ظهور عاليترين واقعه و آخرين پرده‌ايست از علم آخر الزمان و واقعه‌يي نيست كه بتوان براي آن وقتي معين كرد و يا دفعةً روزي ، بلا مقدمه ، سر بزند ، بلكه امري است كه رفته رفته در چهار چوبه‌ي خود غيبت و بواسطه‌ي ايّام غيبت ، با تكميل استعدادها ، بايد بوقوع بپيوندد .

صفحه ١٠٢

 اين تصريح اخير ضمناً متوجّه سؤال ديگري هم ، كه در آن واحد مكمّل مطالب گذشته و جامع خلاصه‌ي آنها است ، نيز ميباشد ، زيرا جواب آن سؤال متضمّن جميع اوضاع اساسي و شامل كليه احوالي است كه بسرعت در اينجا تجزيه و تحليل شد از شيخيّه سؤال كرده‌اند چطور شد ، و چرا بايد ، ايشان قابليّت اظهار و اثبات ركن رابع را داشته باشند . مسلّماً ، در جوابي كه باين سؤال داده ميشود ، نميتوان در صدد برآمد باستعانت اصول استدلالات متداوله ، و روابط كم و بيش مشخّص ، كه بين علّت و معلول موجود است ، موضوع را مدلّل ساخت ، چه اين امر اساساً موهبتي الهي و مرحمتي است كه بلاسبب خدا فرموده است ، امّا بايد توجّه داشت مشايخ شيخيّه ، مفهوم واقعي اين موهبت و تحقّق الزامي اين اصل را ، بر اساس عقيده‌ي فارقليطي ، كه پايه و مبناي تشيّع است ، درك كرده‌اند : با ظهور نهائي امام بايد معاني پنهان و بطون كليّه‌ي وحيهاي آسماني ، و حقيقت تمام متون ديني ظاهر گردد . عقيده‌ي باطني شيخيّه اينست كه . اگر هنوز تشيّع بسياري از تعاليم سرّي خود را پنهان ميسازد ، علت اختفاء ، و مانع اشاعه‌ي آنرا ، نبايد از جانب خدا دانست بلكه بايد در مردم جستجو كرد .
مسلّماً بوضعي كه شيعيان در طول تاريخ گرفتار آن بودند توجّه داريم و ميدانيم چگونه جميع اوضاع و احوال ايجاب ميكرد كه شيعيان تقيّه نمايند . همان وقتي هم كه ظاهراً اوضاع مساعدتر شد ( از زمان صفويّه ) ، دستگاههاي مستقرّ ، و تشكيلات رسمي ظاهر ، منحصراً توجّه خود را بفقه و احكام ظاهر و حلّ مشكلات ذمّه‌يي معطوف داشتند . از مسائل اساسي معنوي و آنچه مربوط بماوراء طبيعت ( مسائل مربوط بولايت و حقيقت و معرفت ) بود بقدري غافل
صفحه ١٠٣

 ماندند ، كه هر كس ميخواست باين قبيل مسائل بپردازد ، ممكنش نبود ، مگر اينكه اصول كتمان را رعايت و بنوعي تقيّه نمايد . امّا مسلّم است كه جريان زمان غيبت بمنزله‌ي بالا رفتن تدريجي پرده از اين تقيّه است ، همچنان كه من باب مثال ، بمرور زمان غيبت ، پرده از روي ركن رابع برداشته شد از اين جهت است كه تقيّه در اين مقام مانند يك اصل تحرّك و پيشروي عمل ميكند و اين پيشروي بعينه نفس معناي معرفت بآخر الزمان ، و عين علم معاد و علم بعواقب احوال است كه دائماً در شرف وقوع ميباشد و از زمان بعثت پيغمبر آخر الزمان تا ظهور تامّ و تمام امام آخر ، آن به آن علي الدوام در حال انجام است .
بنا بر اين مراتب ، آنچه شيخ سركار آقا نتيجه ميگيرد اينست ، چرا مردم بايد نسبت بمشايخ شيخيه سوء ظن داشته باشند ، و گمان برند كه ايشان براي خودشان مدّعي سمت و يا صفتي بوده‌اند ، و حال آنكه روش و مشي ايشان بالكلّ ردّ بر اين ميكند و خلاف آن را ثابت مينمايد ، بجاي اينكار كتابهاي مشايخ را بخوانند و كاملاً توجه نمايند بعللي كه بآن علل مشايخ ، بر خلاف آنچه مردم گمان برده‌اند كسي را كه ادّعاي جنون‌آميز را بلند نمايد و بخواهد بمنزله‌ي يكي از نجباء يا نقباء شناخته شود لعن كرده‌اند ( ص ١٣٢ و بعد ) . آنچه كه مشايخ شيخيه قصد داشته‌اند و خواسته‌اند اين است كه مباحث علمي مربوط بحكمت الهي را روشن سازند ، نه اينكه فردي را باسم معيّن كنند ، زيرا تعيين شخص خلاف شرايط غيبت است اين موضوعي است كه حاج محمدكريم خان در چندين كتاب از تأليفاتش بالاخص روي آن پافشاري كرده است : رجوم الشياطين ( جلد دوم ، ص ١٨٨ - ١٨٧ ) . ركن رابع ، سي فصل ( جلد دوم ص ١٩١ - ١٨٨ ) . چهار فصل ( جلد دوم ص ٢٠٢ ) .
. نه تنها از ساحت ايشان بسيار بدور است كه
صفحه ١٠٤

 خودشان را عهده‌دار اين سمت بدانند ، بلكه برعكس با صداي بلند اظهار داشته‌اند ، هر نوع ادّعائي ، از اين قبيل ، ناشي از كمال حماقت است ، و اين سمت و صفت را در مرحله‌يي از هستي و مرتبه‌يي از عقايد قرار داده‌اند ، كه ايمان به غيبت امام ، اقتضا دارد ، و بدين ترتيب خطر پيش‌آمد ناگواري را ، كه بالقوّه هميشه عالم تشيّع را تهديد ميكند ، دور ساخته‌اند . ميتوان گفت بيك معني هيچ چيز باطني‌تر از وضع شيخيّه نيست . زيرا سازمان و سلسله‌ي مراتب جامعه شيعيان جزو { اسرار } باقي ميماند ، و فوق محسوسات و ناديدني است . ولي در عين حال نيز ، براي ادّعاهاي باطنيّون دروغي ، ترياقي بهتر از شيخي نيست . نجباء و نقباء متعلق به { عالم ديگري } هستند ، در اين عالم دنيا ممكن است ، بصورت مردي پيشه‌ور ، يا كشاورزي ساده ، و يا بسادگي فقط در لباس اهل علم ، بصورت يكي از علماء باشند ( ص ١٣٧ ) . امّا از مقام غيب خودشان كوچكترين علامتي ، كه حاكي از تمايل ايشان بمعروف شدن بين مردم ( بنحوي دنيائي ) باشد ، نميتوانند بدهند ، اگر كسي يكي از ايشان را شناخت ، حقّ ندارد سرّ او را فاش نمايد . ميتوان گفت درباره هر يك از ايشان اين قانون مسلّم قطعي حكمفرماست { . . . مقامش محفوظ و قدرتش محترم است مادام كه غير معروف مردم است } .
بدبختي اينجا است كه در اين مورد هم نيز ، بالخصوص ، مفهوم حقيقت و باطن تشيّع از سطح فهم عوام و معتقدات عادي آنها و ضروريّات مكتسبه و مقرّره خيلي بالاتر است . پيش آمد كرده است كه از كلمه‌ي ناطق معني واقعي آنرا ، آنطور كه شيخيّه فهميده و اراده كرده‌اند ، ديگران نفهميده‌اند ، و فقط بطور ساده و سطحي معناي مجازي آن را كه در فوق قبلاً بآن اشاره كرديم گرفته‌اند .

صفحه ١٠٥

 و اينطور فهميده‌اند كه وحدت ناطق مربوط بهمين علماء ساده يعني علماء ظاهري است ، و بنا بر اين خواسته‌اند از اين مطلب اينطور نتيجه بگيرند كه موضوع مورد بحث شيخيّه لازمه‌اش اينست كه در هر عصري ، بيش از يكي ، از همين علماي ظاهري نميتواند باشد . وحشتي كه از اين اشتباه ايجاد شده قابل فهم است ، و اگر اين في نفسه تا حدّي علامت خطرناكي نبود ، و في حدّ ذاته عدّه‌يي را بوحشت نمي‌انداخت ، راستي گفتن چنين حرفي مضحك بود . چه بحث‌ها كه بهدر رفته و چه مركّب‌ها كه بيهوده صرف شده است تا توضيح بدهند تعداد علماي ظاهري ، در هر عصري ، محدود نبوده است ( ص ١٤٠ ) .
لازم و واجب بود باين موضوعات مختلف ، حدّ اقلّ ، در اينجا اشارتي شده باشد ، زيرا ، تا آنجا كه اطّلاع حاصل است ، اين مطالب تا كنون بهيچ يك از السنه‌ي اروپائي درنيامده است . ولي براي ما هم مشكل بود در اوّلين رساله‌ي مختصر و كوتاه خود بيش از آنچه اشارت رفت كاري انجام دهيم .
هنري كربين