صفحات -1 تا 104 را از كتاب ﴿ناصريه در جهاد ، درباره جهاد و نتايج استيلاي استعمارگران بر ممالك اسلامي﴾ انتخاب كرده ايد،
براي ضبط اين صفحات در ديسك ،در منوي File روي SaveAs كليك كرده و نام دلخواه خود را براي ضبط وارد نماييد.
فايل با پسوند htm. در ديسك ايجاد ميشود ، با كليك روي فايل توسط برنامه Internet Explorer ميتوانيد آن را مطالعه نماييد.

ناصريه در جهاد ، درباره جهاد و نتايج استيلاي استعمارگران بر ممالك اسلامي
مؤلف : مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان كرماني (اع)
صفحات -1 تا 104

صفحه -١

رساله ناصريه در جهاد
٣ در بيان علت تصنيف كتاب
٩ در تقسيم كتاب بر مقدمه و ابوابي :
٩ مقدمه - در ذكر اموري چند كه تقديم آنها لازم است
٩ فصل - در بيان لزوم اخلاص‌كيشي مؤمنين و مسلمين با پادشاهان عادل شيعه
١٤ در بيان حق پادشاهان بر رعايا
١٩ در بيان حق رعيت بر سلطان
٢١ فصل - در بيان فضيلت تسليم و رضا بقضاي خدا كه شرط ايمان است و اينكه خدائي شأن خداست و از بنده بندگي خواسته‌اند
٢٨ باب اول - در بيان سر جهاد
٣٦ باب دوم - در فضل جهاد و شهادت در راه خدا

صفحه ٠

 ٤٢ باب سيوم - در بعضي مواعظ و نصايح و آداب و سرزنشها و تحريص و ترغيبها كه حضرت امير عليه السلام در كلمات و خطب خود باصحاب خود فرموده‌اند
٥٨ باب چهارم - در اقسام جهاد
٧٢ باب پنجم - در ذكر دفاع دزد و امثال آن اگر بخانه كسي داخل شود يا در بيابان بر سر او آيد و قصد او را نمايد
٧٦ باب ششم - در دفاع كفاري است كه قصد بلاد مسلمين كنند و قصد بيضه اسلام را نمايند
٨٨ خاتمه - در مضرتهاي ديني و دنيائي كه بواسطه استيلاي اين كفار بر بلدي براي مسلمانان آن بلد حاصل ميشود
* * * * *

صفحه ١


رساله ناصريه در جهاد
از تصنيفات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان كرماني اعلي الله مقامه

صفحه ٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس برون از قياس پروردگاري راست تعالي شأنه و عظم سلطانه كه برحمت شامله و قدرت كامله نيست را جلوه هستي داد و عرصه هستي را بلندي و پستي نهاد برخي را زيردست آفريد و گروهي را دست زبردستي گشاد و درود نامعدود نثار وجودي مسعود باد كه خدا را قائم مقام است و مظهر رحمت و انتقام و مصدر حكمت و احكام است و هادي و رهبر انام و ثناي بي آغاز و انجام مر آل كرامش راست كه رعاة رعيت و عبادند و ولاة ممالك و بلاد مالك ممالك تدبيرند و مظاهر مشيت و تقدير لاسيما آيت كبري و حجة عظمي بقية الله في الارضين و نور الله في العالمين عجل الله فرجه و سهل مخرجه و دور شوند از بخشايش بيكران يزدان و عنايت برگزيدگان حضرت سبحان آنان كه به پندار و انكار و گفتار و رفتار ملك را بي حافظ و مدبر شناسند و اسلام را بانديشه خام از پي انهدام اساسند چندانكه طليعه حق را عزيمت و ظفر انباز است و جيش باطل را
صفحه ٣

 هزيمت و خطر دمساز ،
هذه يا كريم منيتنا       ** * **      فاجب يا رحيم دعوتنا
و بعد اين رساله‌ايست از بنده اثيم كريم بن ابرهيم عفا الله عن جرائمهما بسوي قاطبه مسلمين عامة و شيعيان حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين خاصة كه چون در زمان سعادت قران دولت جاويد مدت اعليحضرت ظل الله پادشاه دين‌پناه اعني سلطان عدالت گستر و خاقان عطوفت سير حامي حوزه اسلام و مسلمين مشيد اركان ملت و دين مؤسس بنيان مذهب و آئين جامع هر دو رياست يعني سيف و قلم و مالك هر دو سياست يعني علم و علم عزت‌بخشاي اهل ايمان و وفاق و ذلت‌فزاي اهل طغيان و نفاق كشت‌زار آمال مؤالف را بارنده سحاب گهرريز و روان بد سگال مخالف را سوزنده شهاب شررخيز معدن فضل و كرم و منبع حزم و همم دادگر شهريار با عدل و داد و كرم‌گستر كامكار عطوفت نهاد السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابوالفتح و النصر و الظفر ناصرالدين شاه غازي رفع الله الوية سلطنته و شيد الله بنيان مملكته و نصر الله اعوانه في الدين و الايمان و خذل من عاداه من اهل الشرك و الطغيان و امضي سيفه علي هامات المنافقين و ايد به الملة و الدين بحق محمد و آله الطاهرين عليهم صلوات المصلين از غايت رأفت
صفحه ٤

 و عطوفت كه منظور نظر والا نهمت ايشان بود تا هر گروهي از خرد و بزرگ آن نهال عنايت را در ظل عطوفت آسوده و هر قومي از وضيع و شريف آن كهف كفايت را در كنف رأفت و رحمت غنوده باشند طايفه كفره انگليس از مداراي اولياي دولت قاهره آن حضرت مغرور خاسته و جسور گشته انديشه اغتشاش مملكت ايران صانها الله عن طوارق الحدثان را بخاطر گذرانيده دست عدوان و تطاول به بندر ابوشهر باز داشتند و اندازه خويش از دست گذاشتند و در زماني كه از كثرت امن و امان خطه ايران بحفظ ثغور حاجت نبود و از اين جهت بندر ابوشهر خالي از جنود مسعود وآنگهي كه طايفه انگليس در وثاق عهد و ميثاق شاهنشاه آفاق بودند و علي الاتصال بدولت‌خواهي و اخلاص‌ورزي اظهار ارادت مي‌نمودند مكر و شيد و غدر و كيد آغاز نهاده خويش را بنقض عهد و ميثاق و شقاق و نفاق بنزد جميع اهل دول رسوا و مفتضح ساختند و بدين مكر و دخل در نزد همه اهل دول معروف گرديده و مورد طعن و لعن آمده بغتة از خليج فارس بيرون آمده بندر ابوشهر را متصرف شده و غافل از اين كه سلطان ايران و شهنشاه زمان اگر تا كنون با آن فرقه دون مدارا فرموده از غايت رأفت و رحمت بوده و محض آنكه جميع فرق از نكوخواهان و بدانديشان در كنف رأفت و رحمت ايشان بياسايند و اگر
صفحه ٥

 بناي انتقام و زير و زبر كردن بنيان آن قوم طغام باشد باندك اشارت امناي دولت قاهره آن حضرت خاك بنياد دولت ايشان را بآسمان رسانيده و استيلا و شكوه آن گروه را از سرحد ايران بلكه مملكت هندوستان دوان دوان بسامان اصلي ايشان ميرسانند چنانكه مقاومت نيارند و مخاصمت نتوانند چنانكه بسياري از بلاد مشهوره روي زمين سابقا سلاطين اسلام را از در طاعت و تمكين در زير نگين بود با آنكه ايشان را اعلي الله درجاتهم هرگز اين گونه استعداد و سطوت پيكار و صولت گير و دار آماده نبود و مر ايشان را بهيچ زماني اين گونه استيلا رخ ننمود و بدين مقدار آتش‌خانه و لشكر و سپاه و وسعت دستگاه و كارگذاران آگاه و تجربت و تدبير گرد نياورده بودند و فراهم نكرده و مع‌ذلك بسياري از ممالك معموره روي زمين را مسخر داشتند و لواي اسلام را در هر يك از آنها افراشتند و امروز مسلمين همان مسلمينند بلكه هزار نوبت قوت ايمان و دين ايشان زياده گشته و مكنت و ثروت ايشان از پيش در گذشته و مر ايشان را بحمد الله الملك المنان سلطاني است دين‌پرور و معدلت‌گستر و از هر جهت با ثروت و شوكت و مكنت و قدرت و همين قدر كه رأي جهان‌آرايش قرار گيرد و بخاطر مباركش بگذرد باسهل وجهي سرحد ايران بلكه ناحيه هندوستان از لوث آن بي‌دينان پاك
صفحه ٦

 خواهد شد خاصه كه دفاع آن فجره كفره امري است كه بر قاطبه مسلمين و برايا لازم است و دفع از حوزه اسلام متحتم و در اين واقعه جميع اهالي ايران از علما و دانايان و هر كه جز ايشان از جنود مسعود و جيش نامعدود آن وجود ذي جود خواهند بود و عسكر نصرت اثر بدين واسطه برون از اندازه و مر و فزون از احصا و شمر است و سراسر از عالم و جاهل و وضيع و شريف و اناث و ذكور و عبيد و احرار مال و جان و قدرت و توان را بي سستي و دريغ نثار ركاب ظفر انتساب پادشاه اسلام‌پناه خواهند كرد و بدين وسيله تقرب بخداوند عالم خواهند جست و قتال و جدال در اين ركاب را در اين واقعه و امثال آن مساوي با جهاد در ركاب حضرت خاتم انبيا عليه و آله آلاف الصلوة و الثناء و قائم اصفيا عجل الله فرجه خواهند دانست پس اين خيال محال از آن فرقه ضال خيالي خام است و از ممتنعات لاكلام و از اين گذشته مملكت ايران و پادشاه جهان محفوظ بحفظ خداوند دين‌پرور و سيد و سرور جن و بشر و حكمران قضا و قدر حضرت بقية الله عجل الله فرجه ميباشند و احدي از دول خارجه قصد اين ملك را نخواهد كرد مگر نيروي تقديرش بمغز فرود آرد و دست غيبش دمار از روزگار برآرد و اگر اين طايفه بر بعضي از ممالك دست يافته‌اند مغرور نشوند و طمع بلاد ايران را ننمايند چرا كه
صفحه ٧

 اوضاع آن ممالك اوضاع دين و مذهب نيست بخلاف ايران كه با وجود دين و ايمان محال است كه احدي از آنها تمكين نمايد و مخالف مذهب را بخود راه دهد و راضي باستيلاي آنها شود و كافر بي‌دين را حكم بر جان و مال و عرض و ناموس مسلمين خواهد و مملكتي را كه هزار سال بنور عبادت و طاعت و بانگ اسلام منور و معمور ديده حال مملو از صداي ناقوس و تخته و صفير كفر تواند ديد و غيرت اهل ايران از اهل كابل و قندهار و نواحي آن ديار كمتر نيست و اگر از طمع آن بلاد طرفي بربسته‌اند هواي ايران را هم بنمايند و از اين گذشته كسي كه در اين مدت هزار سال ايران را از شر مخالف اسلام نگاه داشته بعد از اين هم قدرت دفع آنها را دارد و اين فقره را دانسته باشند كه مملكت ايران ساحت دين و ايمان است نه عرصه شرك و طغيان و سلطان ايران مروج مذهب و آئين است نه تارك ناموس ملت و دين و اولياي دولت ايران يك رنگ و صداقت‌شعارند نه هوس‌پيشه و غدار و رعيت اسلام در قيد حلال و حرامند نه خودسر و خودكام و پيشوايان شيعه با راستي و ديانتند نه سستي و خيانت و چنانند كه اگر سلطان مسلمانان ايشان را بر ديده و سر آسياب گرداند برايشان از نوازش غير اسلام گواراتر است و هزار مرتبه خوشتر و با وجود اين احوال استيلاي آن فرقه ناكس
صفحه ٨

 خيالي محال است ،
عنقا شكار كس نشود دام باز گير       ** * **      كانجا هميشه باد بدست است دام را
باري از باب آنكه از هر يك از رعايا و برايا بقدر مقدور و اندازه ميسور خدمتي شايسته است و بايسته عجالة بتسويد اين رساله پرداختم تا جميع مسلمين و تمام مؤمنين از روي بصيرت و يقين بدانند كه اين جنگ همان عبادتي است لازم و فريضه‌ايست متحتم كه بايد بمال و جان اندر آن كوشيد و نصرت اسلام و سرافشاني در ركاب ظفر انتساب پادشاه انام را بي سستي و دريغ تيغ قتال از نيام جدال كشيد اگر چه بايد تلخي زحمت چشيد و سرانجام شهد شهادت نوشيد كه گفته‌اند :
سر گر نه براه دوستان است       ** * **      آن سر نبود وبال جان است
خلاصه حال اين رساله را نوشته تا من‌بعد اگر هنگام جان‌نثاري دفاع رسد لازمه كوشش را در جان‌بازي بكار آورند و عامه مؤمنين خاصه مقلدين جناب مرحوم عالم عامل رباني و فاضل كامل صمداني زبدة الحكماء و قدوة الفضلاء و فخر الازكياء جناب امجد اوحد اسعد مرحوم شيخ احمد و مرحوم عالم عامل پرهيزگار و فاضل كامل بردبار اعني سلاله اخيار و نتيجه ابرار فخر السادة الاجلاء و زبدة القادة النبلاء الفاضل الباذل العالم مرحوم حاج سيد كاظم
صفحه ٩

 اعلي الله مقامهما و رفع في الخلد اعلامهما كه در هر بلد هستند و خداترس و دين‌پرستند و خيرخواه دولت جاويدمدتند بدانند كه اين جنگ فريضه‌ايست بر ايشان بطوري كه خواهد آمد مانند صلوة و صيام و حج بيت الله الحرام و جهاد در ركاب ائمه انام عليهم من الله آلاف الصلوة و الاكرام و اين رساله شريفه را مرتب كردم بر مقدمه و ابوابي .
مقدمه در ذكر اموري چند كه تقديم آنها لازم است پيش از شروع در مقصود و در آن دو فصل است :
فصل در آنچه لازم است بر قاطبه مؤمنين و زمره مسلمين از اخلاص‌كيشي و ارادت‌انديشي با پادشاهان با عدل و داد و سلاطين شيعه رحمت و رأفت نهاد كه حامي ملت بيضاء و ساعي در اعلاي شريعت غراء و دافع از حوزه اسلام و حافظ بيضه ايمانند بدانكه خداوند عالم بني نوع بشر را مدني الطبع آفريده يعني بطوري خلقت فرموده كه مثل ساير انواع مخلوقات منفرد و يك يك نميتوانند بر روي زمين زيست كنند و ناچارند از آنكه جوقه جوقه ايشان دمساز باشند و در رفع حوائج يكديگر انباز و سر اين امر اين است كه بني نوع بشر را حاجات بسيار است و هر يك يك آنها نميتوانند بجميع حاجات خود قيام نمايند و اگر يكي از ايشان خواهد كه بحاجات خود قيام نمايد خواهد مرد
صفحه ١٠

 پيش از آنكه بعشري از معشار آن پردازد آيا نمي‌بيني كه انسان محتاج باكل است و بجهت اكل محتاج بزراعت و در زراعت محتاج بآلات خشبي و حديدي و در حديد محتاج بمعادن و بسا آنكه محتاج بسير در دريا و كشتي و امثال اينها و در اينها هم محتاج بحيوانها و حيوانها هم محتاج باكل و ساير مايحتاج باربرداري و در اينها همه محتاج بعمله و اكره و اعوان و انصار و در ايام تحصيل مقدمات اينها دائما محتاج باكل و شرب و هر چه اعوان و انصارش فزون آيد احتياجش فزايد و او را صحتي و مرضي است و در مرض خود محتاج بدواها و هر دوائي در بلدي و محتاج بحمل و نقل و حيوانها و كشتي‌ها و اعوان و انصار و هكذا پس بني نوع بشر در اصل جبلت و خلقت محتاجند بيكديگر و بايد بر گرد يكديگر درآيند و هر يك قيام بامري نمايند و ديگري را برفع حاجت پردازند و مجمع ايشان مدينه ايشان است و از اين جهت ايشان را مدني الطبع نامند يعني بحسب جبلت و طبيعت محتاجند بمدينه كه در آنجا جمع آيند و هر يك قيام بحاجتي نمايند و چون حاجتهاي مختلفه طبايع مختلفه ميخواهد و هر طبيعتي متمكن از هر صنعتي نميباشد چنانكه هر بنيه را طاقت حمل اثقال نيست و هر طبعي را تحمل مجاورت آتش و هر مزاجي را تحمل توقف در آفتاب و سرما و گرما و امثال اينها نمي‌باشد
صفحه ١١

 و هر نفسي متحمل كناسي نميشود و هر ادراكي قوه صنايع لطيفه و دقيقه را ندارد و هر شعوري را استعداد دقايق علميه و حكميه از فقه و طب و نجوم و ساير علوم لازمه نيست لهذا خداوند حكيم جل جلاله بني نوع انسان را بر طبايع مختلفه آفريد و بنيه‌هاي متفاوته و قوه‌هاي متباينه بخشيد و بر مزاجها و شكلها و هيكلها و وضعهاي متشتته ايجاد فرمود مانند آن استاد زرگري كه در دكان خود اسبابها و آلتهاي مختلف مي‌سازد تا بهر آلتي بكاري پردازد و بهر سببي رفع حاجتي نمايد و بمجموع آنها آن چيز كه علت غائي بود و مقصود اصلي بعمل آيد پس خداوند حكيم كه اين عالم را بنياد كرده براي علتي و مقصودي بوده و آن معرفت است و عبادت چنانكه فرموده ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون و فرموده كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف و معرفت حاصل نشود مگر بآنكه مردم زنده باشند تا تحصيل آن نمايند و زنده نمانند مگر باقامه بحاجاتشان و اقامه حاجات نشود مگر بآنكه بر طبايع و اشكال و امزجه مختلفه باشند و با هم مجتمع در مكاني آيند لهذا خداوند حكيم ايشان را بر طبايع و اشكال مختلفه آفريد و در جبلت ايشان قرار داد كه در يك جا باشند چنانكه استاد زرگر آلات صنعت خود را در يك موضع ميگذارد كه همه بهم متصل باشند تا مطلوب
صفحه ١٢

 بانجام پيوندد و چون اجتماع مردم در يك مدينه با اختلاف طبايع مغيره بسبب اتباع اهواء و آراء سبب بغي و تنازع و مجادله و مخاصمه بود زيرا كه مرجع جميع اين مخاصمات اختلاف طبايع مغيره است و اگر هم بسبب اختلاف انظار باشد آن هم راجع باختلاف طبايع است و اختلاف طبايع عين تضاد و تناكر است و تضاد و تناكر سبب نزاع و تخاصم و نزاع و تخاصم سبب قتال و تحارب و قتال و تحارب مايه فنا و زوال و فنا و زوال منافي با غرض حكيم لايزال است كه بقاي بجهت عبادت و معرفت است لهذا معالجه اين را حكيم علي الاطلاق بكفايت وجود حكام و سلاطين با عدل و داد فرموده كه مروج دين او باشند و حامي آئين ناشر عدل باشند و مظهر فضل حافظ شريعت و حارس طريقت و دارنده مردم بر طبيعت واحده و فطرت اصليه الهيه و در هر ملكي سلطاني قرار داده كه هر يك از رعايا را در جاي خود بدارد و نگذارد كه احدي از آنها بر ديگري بغي و عدوان نمايد و هر يك را قائم بامر خود سازد و در رفع حاجت ديگري بكار دارد و ميان ايشان حكم بحق نمايد و نائره جور و عدوان را فرونشاند و وجود مبارك آن سلاطين از براي رعاياي مختلفين بمنزله رشته از براي لآلي است كه اگر آن رشته باشد همه آنها منتظم و در حد خود قائم باشد و اگر نباشد جميع
صفحه ١٣

 آنها پراكنده شده فاسد گردد پس مقتضاي نضم حكمت الهي وجود سلاطين با عدل و داد است كه از جمله محتومات است كه در هر مملكتي و ناحيه باشند و رعاياي مختلفة الطبايع را بقيام بامور و صنايع بدارند و منع از تباغي و تحاسد نمايند و ايشان را باقامه شرع شريف بدارند و از معاصي و سيئات بازدارند و براي آن ضعفا مانند روح در تن باشند و چنانكه روح حافظ اعضاست و هر يك را در خدمت خود بكار ميبرد و سبب حفظ آنها و مانع از بغي بعضي از آنهاست بر بعضي ديگر پادشاه نيز چنين است و : مملكت را در بدن مانند جان اندر تن است ، و اگر وجود مبارك او نباشد جميع رعايا مانند اعضاي مرده خواهند بود و همه گنديده و فاسد خواهند شد و فريسه هر يك از سباع و اكيله هر يك از حشرات خواهند گرديد چنانكه بكرات بتجربه رسيده است كه هر گاه سلطاني درگذشت و چند روز مملكت بي سلطان گشت نفوس شريره مختلفه بهيجان درآمده دست تطاول بر روي يكديگر ميگشايند و قتل و بغي و فساد و نهب و غارت را آغاز مينمايند و هر يك آنچه در كمون دارند ابراز ميدهند سهل است كه اعادي خارجه فرصت غنيمت دانسته دست تعدي بر روي آن مملكت باز مينمايند و بنياد آن شهر و آن ملك زير و زبر ميشود و اطراف و اكناف پر شور و خطر پس باين ادله عقليه و تجربيات قطعيه مشهوده معلوم
صفحه ١٤

 ميشود كه وجود پادشاه با عدل و داد و سلطان دين‌پرور رأفت نهاد از اعظم نعماي الهي است و بوجود مبارك او خدا عبادت كرده ميشود و بوجود مبارك او خدا شناخته ميگردد و بوجود مبارك او لواي شرايع افراشته ميشود و بوجود مبارك او باران از آسمان فرود ميآيد و بوجود مبارك او بلايا از زمين مندفع گردد و مكاره مرتفع زيرا كه اگر پادشاه مروج ملت و دين نباشد مردم از معاصي بازنايستند و چون مرتكب معاصي زياد شوند مستحق نزول بلايا گردند بلكه يكديگر را خواهند تلف كرد پيش از نزول بلا بلكه همان عدم وجود مبارك پادشاه دين‌پرور عدالت‌گستر و اتلاف ايشان مر يكديگر را خود بلائي است بر ايشان معجل و اگر وجود مبارك پادشاهي مروج دين اله و حاكمي شريعت‌پناه باشد مردم دست از بغي و فساد خواهند كشيد و بعبادت مشغول خواهند گرديد و بكسب معارف و علوم خواهند پرداخت و باين واسطه نعمتهاي آسمان نازل ميشود و بركات زمين بيرون ميآيد و آخرت ايشان معمور ميشود پس ببرهان معلوم شد كه بوجود پادشاهان مروج اسلام و ايمان بركات آسماني نازل و بلاياي زميني زايل ميگردد و آخرت خلق معمور ميشود لهذا پادشاهان دين‌پرور و معدلت‌گستر را بر رعايا حقي و رعاياي ضعيف را بر پادشاهان حقي است اما حق پادشاهان بر رعايا آن است كه
صفحه ١٥

 رعايا شكر نعمت وجود مبارك او را نموده و متذكر باشند كه بواسطه او خدا را شناخته‌ايم و خدا را برسوم عبادت پرداخته و بواسطه او در مهد امن و امان خفته و از روي فراغ بال صاحب اهل و عيال و شكرگذار خالق متعال شده‌ايم و بواسطه او بركات آسمان بر ما نازل و آفات زمين از ما زايل و بواسطه او امتعه بلاد بعيده براي ما حاصل و نعمتهاي فراوان براي ما متواصل شده پس حق اين نعمت را دانسته و شكر اين نعمت را گذارده در حفظ و حراست آن سلطان و دولت‌خواهي و خيرخواهي او بكوشند و اضمار خيال فاسد درباره او نكنند و در غياب و حضور جز تمجيد و تكريم او ننمايند و زبان جز بحمد و ثنا نگشايند و بدانند كه كفران نعمت او كفران نعمت خداست و شكر احسان او شكر احسان خدا چنانكه در كتاب وسائل‌الشيعه روايت كرده است از عمار دهني كه گفت شنيدم از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام كه ميفرمود در حديثي كه خدا دوست ميدارد هر بنده شكرگذاري را روز قيامت خداوند ميفرمايد بيكي از بندگان خود كه آيا شكر نعمت فلان كس را كردي عرض ميكند كه شكر نعمت تو را كردم خداوند ميفرمايد چون شكر فلان بنده را نكردي شكر مرا ننمودي پس آن حضرت فرمود كه شكرگذارتر شما براي خدا كسي است كه
صفحه ١٦

 شكرگذارتر باشد براي مردم و از عبدالله بن اسحق جعفري روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود در تورية نوشته است كه شكر كن براي كسي كه بتو نعمت داده است و انعام كن بر كسي كه براي تو شكر ميكند زيرا كه زوالي براي نعمتها نيست اگر شكر آنها را كنند و بقائي براي نعمتها نيست اگر كفران آنها را كنند شكر سبب زيادتي نعمت است و امان از تغيير و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه از حق شكر براي خدا آن است كه شكر كني براي آن كسي كه خدا نعمت را بر دست او جاري كرده است و از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه بنده را ميآورند روز قيامت و در موقف ميدارند پس حكم ميشود كه او را ببرند بجهنم عرض ميكند كه پروردگارا حكم فرمودي كه مرا بجهنم برند و حال آنكه من قرآن خوانده‌ام پس خداوند ميفرمايد اي بنده من من انعام كردم بر تو و شكر نعمت مرا نكردي عرض ميكند كه خداوندا فلان نعمت بمن دادي و فلان شكر را كردم و فلان نعمت دادي و فلان شكر را كردم و نعمتها را مي‌شمرد و شكرهاي خود را تعداد مينمايد خداوند ميفرمايد راست گفتي و لكن شكر نكردي آن كسي را كه من نعمت را بر دست او جاري كردم و من قسم ياد كرده‌ام كه قبول نكنم شكر بنده را بجهت نعمتي كه باو انعام
صفحه ١٧

 كرده‌ام تا آنكه شكر كند آن كسي را از خلق من كه او نعمت را بسوي او برده و از حضرت امام رضا عليه السلام مروي است كه فرمودند كه هر كس شكر نكند منعم مخلوقين را شكر نكرده است خداي عز و جل را پس بمقتضاي اين احاديث شريفه شكر منعمين از مخلوقين لازم و متحتم است و شكر نه همين است كه بزبان ثناخواني منعم را نمائي بلكه بهر عضوي از اعضاي خود بايد شكري گذاري پس با زبان ثنا خواني و با اعضا و جوارح مراسم خدمت را بعمل آري و هر گاه كسي گرده ناني بتو دهد يا احساني بتو كند يا جزئي نصرتي از تو نمايد و شكر احسان او شرعا واجب باشد و كفران نعمتش موجب دخول نار باشد پس ببين كه چگونه خواهد بود شكر نعمت وجود پادشاه عادل دين‌پرور و مكافات احسان سلاطين مروج شرع انور كه اعظم نعماي الهي است چنانكه دانستي و فيضشان عام بر جميع بلاد و انام است آيا ملتفت نميشوي كه بسلطان عادل حفظ ثغور مسلمين ميشود و دفع اعادي دين مبين ميگردد و عرض مسلمانان محفوظ مي‌ماند و مال ايشان محروس ميگردد و بواسطه ايشان از اقامه صلوة و صيام متمكن ميشوند و از حج بيت الله الحرام و زيارات قبور ائمه انام عليهم من الله آلاف الصلوة و السلام فايز ميگردند و از بركت وجود ايشان طرق و شوارع امن ميشود و بلاد و عباد در مهد امن
صفحه ١٨

 و امان مي‌آسايند و علما متمكن از نشر شرايع و احكام ميشوند و قادر بر نشر فضائل ائمه انام و حجتهاي خدا را لواي مصيبت و عزا برپا ميدارند و امتعه و اقمشه جميع بلاد بواسطه ايشان مهيا ميگردد خلاصه جميع نعمتهاي دنيا و آخرت بواسطه ايشان براي انام حاصل ميشود پس ببين كه اگر شكر اين نعمت را نگذاري و در كفران باز داري مستحق چه عذاب از خداوند عالم خواهي گرديد پس از جمله فرايض شكر اين نعمت عظمي و مكافات اين موهبت كبري است بنشر ثناي ايشان و خدمتگذاري موافق رضاي خدا براي ايشان و در كتاب من‌لايحضر از ثابت بن دينار از حضرت امام زين‌العابدين عليه السلام روايت كرده است كه حق سلطان بر تو آن است كه بداني كه خداوند ترا جهت آزمايش او قرار داده و او را آزمايش بتو كرده است بجهت تسلطي كه براي او بر تو قرار داده است و اينكه بر تو لازم است كه كاري نكني كه موجب غضب او شود پس خود را بهلاكت اندازي و شريك او باشي در آن بدي كه بتو ميكند و در نهج‌البلاغه از حضرت امير مؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه در ضمن فرماني بامراي جيوش خود نوشتند عبارتي كه حاصل آن اين است كه واجب است بر سلطان كه بمال و جاه خود فريفته نشود و باين واسطه برعيت خود بي‌التفات نشود و واجب است
صفحه ١٩

 كه بشكرانه نعمتهاي الهي بمردم نزديكتر شود و ببرادران ديني خود عطوفت بيشتر نمايد و از حق شما رعيت بر من آن است كه پنهان نكنم از شما سري را مگر در جنگ و نپوشانم از شما امري را مگر در حكم و حقي از شما را بتأخير نيندازم از محلش و تا آنرا بانجام نرسانم بازنايستم و واجب است بر من كه همه شما در نزد من مساوي باشيد پس چون من چنين كنم واقع شده است نعمت خدا بر شما و واجب ميشود طاعت من بر شما و واجب ميشود بر شما كه هر گاه شما را بامري بخوانم برنگرديد و تقصير در صلاح نكنيد و اينكه فرورويد در غمرات تا بحق برسيد و اگر اين كار نكنيد و منحرف شويد هيچ كس نزد من خوارتر از شما نباشد و عقوبت او را عظيم خواهم كرد و رخصتي در ترك عقوبت ندارم پس اين قاعده را از سلاطين خود بخواهيد و با او رفتار كنيد بطوري كه خداوند امر شما را باصلاح آورد خلاصه احاديث در اداي حقوق سلاطين عادل بسيار است و شكر احسان ايشان لازم است و كفران نعمت وجود ايشان حرام و اگر بخواهيم استقصاي آن اخبار نمائيم رساله بطول مي‌انجامد و در همين قدر كه ذكر شد براي مؤمن كفايت است و اما حق رعيت بر سلطان آن است كه سلطان هم متذكر نعماي الهي شود و بداند كه خداوند جميع عبيد و اماء خود را مقهور
صفحه ٢٠

 او نموده و او را بر آنها مستولي فرموده و زمام مهام ايشان را در كف كفايت او گذارده كه پدر يتيمان و شوهر بيوه‌زنان و دادرس مظلومان و قاضي حاجات سائلان و انتقام‌كشنده از ظالمان و دفع‌كننده طاغيان و حافظ ثغور ايشان و مجاهد با اعادي دين و ايمان باشد پس شكر نمايد خداوند را بر استيلائي كه باو عطا فرموده و در پرستاري رعاياي خود كوتاهي ننمايد و نگذارد كه بعضي از ايشان بر بعضي بغي نمايند و با همه بطور رأفت و رحمت و مهرباني و عطوفت سلوك نمايد و لواي دين خدا را در ميان ايشان برافرازد و حامي دين و مروج آئين باشد و اهل دين و مذهب را اكرام نمايد و مضيعين دين و مفسدين شرع مبين را منكوب و مخذول فرمايد و سخن اهل غرض و مرض را درباره كس اصغا ننمايد و حاملان دين و حافظان آئين را مكرم و محترم دارد چون چنين فرمايد شكر نعمت خداوند را در استيلاي خود بعمل آورده چنانكه در كتاب من‌لايحضر از حضرت امام زين‌العابدين عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند كه حق رعيت بر سلطان آن است كه سلطان بداند كه رعيت بجهت ضعف خود رعيت او شده‌اند و او بجهت قوت سلطان بر ايشان شده پس واجب است كه عدالت كند در ميان ايشان و براي ايشان مانند پدر مهربان باشد و از جهالت ايشان عفو
صفحه ٢١

 فرمايد و مسارعت در انتقام از ايشان ننمايد و شكر كند خداي عز و جل را بر قوتي كه باو داده ، و احاديث بسيار در اين مقام هست ولي چون غرض از كتاب بيان امر جهاد بود بهمين قدر اكتفا نمود و از اين گذشته سلاطين با عدل و داد خود رويه معدلت‌گستري و رعيت‌پروري را ميدانند كه ، خواجه خود روش بنده‌پروري داند ، و ، صلاح مملكت خويش خسروان دانند ، و بلقمان حكمت‌آموزي روا نيست و همين قدر هم عين جسارت بود و از رعيت بي خبرت در قواعد و رسوم سلطنت مواعظ و نصايح بسلاطين دانا و بينا قبيح است و همين قدر هم من باب مقدمه كتاب ذكر شد و شك نيست كه سلاطين برسوم سلطنت آگاه‌ترند و رعيت برسوم طاعت و خدمت لايق‌تر پس چون رعيت بآنچه لايق ايشان است عمل كنند سلاطين بآنچه سزاوار ايشان است خود عمل خواهند كرد و لا قوة الا بالله العلي العظيم .
فصل بدانكه مطلبي در ساير رسائل خود مكرر نوشته‌ام و در هر مجلس و محفل آنرا براي موعظه مشافهين بيان كرده‌ام و دوست دارم كه با في‌الجمله تفصيلي آنرا در اين رساله شرح دهم كه بغائبين مؤمنين هم برسد و ايشان هم در اين امر برضاي خدا و رسول صلي الله عليه و آله عمل نمايند بدانكه مؤمن كسي است كه در جميع اوضاع و احوال و اقوال و افعال از خداوند خود
صفحه ٢٢

 راضي و خرسند باشد و از مشيت و اراده و تقدير و قضاي او سر نپيچاند و مشيت و خواهش خود را تابع مشيت الهي گرداند تا در دنيا و آخرت در مهد امن و امان آسايد و در ربقه تسليم و ايمان باشد و مقام رضا مقامي است عالي و عظيم و منزلتي است سامي و جسيم خاصه مردان خداست و وارستگان از قيد هوس و هوي و هر كس را دست نميدهد چنانكه در كتاب كافي از حضرت باقر عليه السلام مروي است كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در يكي از سفرها بودند چند نفر سوار را ديدند و عرض كردند السلام عليك يا رسول الله حضرت فرمودند كه از چه طايفه‌ايد عرض كردند مؤمنيم يا رسول الله فرمود حقيقت ايمان شما چيست عرض كردند رضاي بقضاي خدا و تفويض امر بسوي خدا و تسليم براي خدا پس آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود كه علمائيد و حكما و نزديك است كه از حكمت بدرجه نبوت رسيد پس اگر راست گفتيد بنا نكنيد آنچه را كه در آن سكني نمي‌نمائيد و جمع نكنيد آنچه را كه نمي‌خوريد و بپرهيزيد از خدائي كه بازگشت شما بسوي اوست و از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند كه رأس طاعت خدا صبر است و رضاي از خدا در محبوب و مكروه و راضي نميشود بنده از خدا در محبوب و مكروه خود مگر اينكه آن امر خير است براي او و هم از آن حضرت عليه السلام روايت
صفحه ٢٣

 كرده است كه فرمودند داناتر مردم بخدا راضي‌تر ايشان است بقضاي خدا و از حضرت امام زين‌العابدين عليه السلام روايت كرده است كه زهد ده درجه دارد اعلي درجه زهد ادني درجه ورع است و اعلي درجه ورع ادني درجه يقين است و اعلي درجه يقين ادني درجه رضاست و از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه پرسيدند از آن حضرت كه بچه چيز شناخته ميشود مؤمن كه مؤمن است فرمود بتسليم براي خدا و رضا در آنچه وارد ميآيد بر او از سرور و سخط و از آن حضرت روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگز نمي‌فرمودند در چيزي كه شد كه كاش غير اين ميشد پس بايد بنده مؤمن خدا را در مشيت و اراده خود متهم ننمايد و او را حكيم و عالم و قادر داند و بداند كه آنچه او در ملك خود كرده عين صواب است و همان خير و صلاح است و همان بهترين جميع طورها است در آن زمان و در آن مكان و هرگز در صدد تغيير صنع و حكمت خدا برنيايد و تسليم امر نمايد و راضي بمشيت و حكمت خدا باشد و مسرور از اراده او گشته قضاي حق را رضا دهد پس چون باين مقام فايز شود هرگز غمناك ننشيند و بهيچ گاه سختي نبيند و هر چيز را در جاي خود بخواهد و همه همت خود را صرف طاعت و بندگي و نياز آرد و ملك را بمدبر كارساز گذارد و جز خير او پيش او
صفحه ٢٤

 نيايد چرا كه خداوند جز خير تقدير ننمايد چنانكه گفته‌اند : از خير محض جز نكوئي نايد ، پس هر مؤمن كه صاحب اين مرتبه شود و باين معاني اعتقاد ورزد بر او لازم است كه مشيت خود را تابع مشيت خدا نمايد و خواهش خود را پيرو تقدير داشته باشد پس هر كس را خدا بزرگ خواسته او هم بزرگ خواهد و هر كس را او كوچك خواسته او هم كوچك و هر كس را كه در درجه بزرگ خواسته او هم او را در همان درجه بزرگ خواهد و وي را بر آنچه از پايه اوست نفزايد و از آنچه از مايه اوست نكاهد نه زيادتر و نه كمتر و هر كس را مقدار معيني از عزت داده او هم او را بهمان مقدار عزيز خواهد و نگويد كاش فلان كس عزيزتر بود يا ذليل‌تر و كس را در اعزاز و اذلال در تدبير نگشايد و در مجاري تقدير انديشه تغيير ننمايد و بگذارد كه خداوند عالم بحسب حكمت خود تدبير ملك خود را فرمايد پس لازمه اين ايمان آن است كه هر كس را خداوند سلطان كرده و براي سلطنت او اقتضاهائي چند فراهم آورده او هم او را سلطان خواهد و بر حسب اقتضاي سلطنت او با او سلوك نمايد و تعرض بتقدير نيارد و راضي بتدبير و تقدير الهي باشد و جان خود را از تعب اكراه مشيت و سخط بر تقدير براحت اندازد چرا كه اگر راضي باشد بتقدير الهي تقدير الهي جاري ميشود و شخص ممدوح و در
صفحه ٢٥

 راحت خواهد بود و اگر راضي نباشد عاقبت باز همان تقدير الهي جاري خواهد شد و شخص مذموم و در تعب خواهد بود پس همان خوشتر كه انسان راضي بقضاي الهي و حكمت او باشد و هم‌چنين هر كس را خداوند مقدر فرموده كه پيشكار باشد تو هم او را پيشكار خواهي و تعرض در قلب خود ننمائي و بتقدير الهي مسرور آئي و تدبير خلاف ننمائي و هر كس را كه وزير خواسته تو هم او را وزير خواهي و از تقدير الهي خرسند باشي حتي آنكه اگر كسي را كلانتر بلدي خواسته تو هم او را كلانتر خواهي و تعرض بحكمت الهي ننمائي و هر كس را او پاكار خواسته تو هم او را پاكار خواهي و با هر يك بمقتضاي آن مقدار عزت كه خداوند باو داده و درجه براي او مقدر و مقرر فرموده تو هم با نهايت سرور و رضا او را بآن مقدار عزت خواهي و از پايه جاهش نكاهي و سعي در اذلال او و تضييع او ننمائي و در تدبير خلاف تقدير نپردازي و جان خود را بتعب نيندازي آيا نمي‌داني كه العبد يدبر و الله يقدر و تقدير بر تدبير غالب است و نخواهد شد مگر آنچه تقدير حتمي شده است بد نگفته است شاعر كه :
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي       ** * **      نبرد رگي تا نخواهد خداي
و هم‌چنين در طبقات ديگر هر كس را خداوند مقامي در عزت و احترام داده تو هم تابع مشيت و حكمت خدا باشي چنانكه قومي
صفحه ٢٦

 را عالم و فقيه و مطاع در دين خواسته و مر ايشان را باندازه مرتبت و مقام پايه عزت و احترامي آراسته تو هم ايشان را در آن درجه محترم خواهي و قلبا و ظاهرا بآن تقدير و تدبير راضي و مسرور باشي و اضمار خلافي درباره ايشان نكني و جان خود را بتعب حسد نيندازي و چنانكه اقتضاي منصب و مقام علماست با ايشان سلوك كني و قومي را تاجر و كاسب و صانع خواسته و براي ايشان مقداري از عزت قرار داده تو هم ايشان را در درجات خود بهمان اندازه محترم خواهي و اگر گوئي بنا بر اين قاعده پس خداوند انگليس را هم‌چنين خواسته پس چرا مردم را دعوت ميكني بر دفاع آنها عرض ميكنم كه فرنگي دشمن دين است و مخرب آئين و صاحب ملت و دين خود امر بدفاع اين طايفه كرده و حكم باذلال و قتل و سبي آنها نموده و اين نه از جهت تصرف مؤمنين است در ملك بلكه تصرف خود خداوند است و مؤمنين را در آن تدبيري و صنعي نيست و كلام ما در مسلمين بود كه اهل ملت و دين ميباشند و صاحب كيش و آئين و والله كه اگر انسان باين قاعده شريفه عمل نمايد براحت خواهد افتاد و باصطلاح آب از جاي خود حركت نكند و عالم امن و امان خواهد شد و همه با هم برادر و مهربان خواهند گرديد زيرا كه هر كس را كه بقدر پايه و مايه او حرمت داري و سعي و همت در زوال نعمت او ننمائي
صفحه ٢٧

 از تو كمال رضامندي را خواهد داشت و هر گاه او هم با تو چنين سلوك كند تو هم نهايت خرسندي از او خواهي داشت و ابدا خاطر تو از كسي آزرده و خاطر كسي از تو افسرده نخواهد شد و هر كس و هر چيز را در جاي خود خواهي شناخت و خواهي گذارد پس فارغ خواهي شد از براي طاعت و بندگي خداوند و بر حسب امر و نهي او خواهي عمل كرد و خداوند خلق را براي بندگي آفريده نه براي دخل و تصرف در ملك و تعرض بر قضا و قدر و بر تو در هر حال و در هر چيز و در هر كس لازم و متحتم است كه بر حسب حكم و فرمان الهي عمل كني و عمل بفرمان الهي تصرف تو در ملك نيست و تعرض تو بر قدر نه بلكه تصرف تصرف خداست و تغيير تغيير خدا آيا نمي‌بيني كه اگر تو را ملكي باشد و هر چيزي را در آن ملك در جاي خود گذارده باشي و هر يك از عمله و اكره آن ملك را منصبي داده باشي و بخدمتي مأمور كرده باشي پس كسي را در آن ملك مأمور بخدمتي مخصوص نمائي او بايد در ملك تو همان خدمت مأموربه را بانجام رساند و بر او نيست تصرف در غير وجه خدمت تو نمودن و بر او روا نيست كسي را از حد و خدمت خود منصرف گردانيدن و اگر بخدمت مأمور به عمل نمايد آن تصرف او نيست و تصرف تو است
صفحه ٢٨

 بد نگفته‌ام در مثنوي :
آنكه جان بدهد تواند جان ستد       ** * **      آنكه نان بدهد تواند نان ستد
جور ما در حبه باشد گناه       ** * **      حق هزاران زرع را سازد تباه
تا آخر ابيات پس بايد دانست كه امور دو امر است امر بندگي و آن شايسته ماست و خدائي و آن شايان خداست پس بنده اگر خواهد خدائي كند نتواند و بندگي او از دست او ميرود و خدائي را بانجام نمي‌تواند رساند و ملوم و معاقب هم خواهد شد و اگر بنده ببندگي خود مشغول شود و خدا هم خدائي خود را مي‌نمايد و امور را بر نهج حكمت جاري مي‌فرمايد امر عالم منضبط ميشود و بنده بر بندگي خود مأجور و مثاب خواهد شد و بهمين قدر در اين فصل اكتفا ميرود چون غرض باختصار است و مطلب هم غير از اينهاست .
باب اول در بيان سر جهاد است :
بدانكه خداوند عالم حكيم است و حكيم آن كسي است كه كار لغو از او سرنزد و لغو آن كاري است كه بر او فايده مترتب نگردد پس خداوند عالم اين عالم را لغو و بي‌فائده نيافريده است و فايده ايجاد عبادت و معرفت است كه بآن واسطه بنعيم جاوداني و حيوة ابدي فايز گردند و از اين است كه شاعر گفته است :
من نكردم خلق تا سودي كنم       ** * **      بلكه تا بر بندگان جودي كنم

صفحه ٢٩

 و از وحي بسوي داود نبي علي نبينا و آله و عليه السلام منقول است كه خداوند بسوي او وحي كرد قل لعبادي لم‌اخلقكم لاربح عليكم و لكن لتربحوا علي يعني ببندگان من بگو كه من خلق نكردم شما را كه از شما سودي برم و لكن خلق كردم شما را كه شما از من سود بريد پس چون براي سود بردن از خداوند عالم مخلوق شدند و آن ممكن نبود مگر آنكه مدتي زيست كنند تا در آن مدت بتوانند از خداوند فياض ودود استيفاي سود كنند و زيست ايشان ممكن نبود مگر بآنكه عمل كنند بآنچه حفظ بنيه ايشان و سبب دوام و بقاي ايشان باشد و حذر كنند از آنچه كسر بنيه ايشان كند و سبب فنا و زوال ايشان باشد و علم بمنافع و مضار در خور ايشان نبود زيرا كه اين معني احاطه كلي ميخواهد بكيفيت خلق و طبايع ايشان و هيچ يك از ايشان عالم باين معني و محيط باين امور نبودند چنانكه الآن بعد از سالهاي بسيار و تجربه‌هاي بي‌شمار عالم نيستند و هر كس مستبد برأي و هوا و خيال خود شد فسادش بيشتر از صواب و صلاح اوست لهذا در حكمت واجب شد كه خداوند انبيائي برگزيند از ميان خلق كه قابل اين احاطه و اين علم و لايق وحي و تعليم
صفحه ٣٠

 باشند و ايشان را معلم و هادي خلق قرار داد تا آنكه صلاح و فساد خلق را بايشان برسانند و طريق خير و شر را بايشان بشناسانند تا چون خلق بايشان بگروند و عمل بفرمايش ايشان بكنند امر دنيا و آخرت ايشان معمور شود و پي بصلاح و فساد خود ببرند و باين واسطه مدتي زيست كنند و آن سود دنيا و آخرت كه غرض اصلي از خلقت بود بايشان برسد و چون خلق را چنانكه دانستي بجهت اختلاف قابليات بر طبايع مختلفه آفريده بود كه هر يك قائم بامري باشند و رفع حاجتي نمايند از ديگري اگر چه اختلاف خلقي ايشان بطوري نبود كه مانع از ايمان ايشان باشد ولي بجهت تغيير فطرت الهي در ميان ايشان تضاد و تناكر و تباغض و تحاسد بود و باين واسطه هر يك از ايشان كه طبايعشان موافق با طينت انبيا بود با ايشان دوست شدند و مطيع و منقاد ايشان گرديدند و عمل بفرمايش ايشان كردند و سود دنيا و آخرت را بدست آوردند و هر يك از ايشان كه بحسب طينت و طبيعت تناكر و تنافر داشتند راه تباغض و عداوت را پيمودند و مر ايشان را مخالفت نمودند و مستبد بآراء و اهواء خود شدند و بناي عداوت انبياء و اوليا را گذاردند و در صدد اطفاء نور ايشان برآمدند و عزم بر برانداختن آثار ايشان را كردند پس در حكمت لازم شد كه انبياء و اولياء نيز در صدد دفع ايشان برآيند تا امر ايشان
صفحه ٣١

 مضمحل و فاني نشود و ذكر ايشان از عالم برنيفتد و علم صلاح و فساد از ميان ايشان برطرف نگردد و شك نيست كه اگر در صدد دفع برنمي‌آمدند اعادي بر ايشان و بر اولياء ايشان دست تطاول دراز ميكردند و باندك وقتي بنياد ايشان را برميانداختند و بكلي اساس علم و دين حق از عالم برچيده ميشد لهذا انبياء مأمور بجهاد شدند و كمر همت بر دفع دشمنان خدا و رسل و اعادي دين حق بستند و اگر قومي از كفار هم في المثل بناي عداوت ظاهري با ايشان نداشتند چون عداوت باطني بود و اقلا اغواي خلق را ميكردند و خلق را و اولاد خود را براه باطل و فساد مي‌بردند ابقاي بر ايشان خلاف حكمت بود و جهاد با ايشان از جمله لوازم و بقاي ايشان در دنيا منافي با علت غائي ايجاد چنانكه دانستي و اگر كسي گويد كه پس چرا ايشان را آفريد عرض ميكنم كه چنانكه عرض كردم ايشان را براي سود بردن خودشان آفريد و طوري هم آفريد كه بتوانند سود ببرند و بتوانند كه ايمان بانبيا آورند و اين فطرت اوليه ايشان بود كه خدا ايشان را بر آن مفطور كرده بود آيا نمي‌بيني كه جميع مردم با اختلاف طبايع ميتوانند همه راست بگويند و تعدي بر يكديگر نجويند و راه فساد نپويند و نماز كنند و روزه بگيرند و حج نمايند و هر كس اين معني را از نفس خود علانيه و مشاهده
صفحه ٣٢

 مي‌بيند اگر چه هزار عذر براي آن بتراشد و علانيه مي‌بيند كه دست پنج انگشت ميشود با او صدقه داد و ميشود با او سيلي بيتيم زد و پاها ميتوان با آنها بمسجد رفت و ميتوان با آنها بخرابات شد و هر طبعي قابل عمل بخير و قابل عمل بشر هست بطور علانيه و لكن بجهت پيروي عادات و شهوات و طبيعتها و ناموسها و هوا و هوس طبيعت خود را منحرف مي‌نمايند و چه ميشود كه در آخر استقامت براي آنها دشوار شود مثل كسي كه خود را باختيار خود در چاه اندازد و بعد بر او بيرون آمدن دشوار شود حال هم‌چنين كفار و منافقان و مشركان باختيار خود و بجهت عادات و شهوات و طبايع و هواها و هوسها و انسها و كاهلي و كسالتها و محبت دنيا فطرتهاي خود را باختيار خود كج كردند و پس از كجي عداوت با انبيا و اوليا ورزيدند و گمان نميكنم كه صاحب شعوري در دنيا باشد كه درستي طريقه انبيا را نداند و نداند كه آن موافق حق و فطرت است و نداند كه ماسواي آن باطل است و مضر است و اگر كسي نداند حجت خدا بر آن تمام نشده و خدا اجل از آن است كه حجت خود را بر كسي تمام نكرده از او انتقام كشد يا امر بجهاد با او نمايد تفكر كن كه آيا احدي در دنيا هست كه نداند راستي ممدوح و كذب مذموم است و كسي هست كه نداند وفا پسنديده است و بي‌وفائي نكوهيده
صفحه ٣٣

 و عدل حسن و جور قبيح است و شكر احسان شايان است و كفران نعمت خلاف مروت هم‌چنين جميع شرايع چرا كه خدا ميفرمايد ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون يعني خداوند امر ميفرمايد بعدالت و نيكي و اداي حق اقارب و نهي ميفرمايد از عمل فاحشه و قبيح و تعدي و شما را موعظه ميفرمايد كه شايد متذكر شويد بفطرت اوليه خود و بدانيد كه حق همان فرمايشات الهي است لاغير پس اگر انصاف دهي جميع مردم ميدانند كه طريقه انبيا حق است و راحت دنيا و آخرت در آن است و فطرت معوجه ايشان كه باختيار خود آنرا از وضع الهي كيبانيده‌اند نميگذارد كه عمل كنند و والله كه اگر مردم جمع شوند بر طاعت پيغمبران و از روي دستور العمل ايشان راه روند و بفرمايشات ايشان در هر باب عمل نمايند بركات آسمان و زمين از براي ايشان نازل و حاصل شود و راحت دنيا و آخرت را دريابند چنانكه در قرآن ميفرمايد و لو انهم اقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون يعني اگر برپا دارند تورية و انجيل و آنچه بسوي ايشان از پرورنده ايشان نازل شده هراينه خواهند خورد نعمتهاي خداوند را از آسمان و زمين و ميفرمايد
صفحه ٣٤

 و ان لو استقاموا علي الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا يعني اگر مستقيم شوند بر طريقه پيغمبران هراينه مي‌چشانيم بايشان آب رحمت واسعي باري چون جمعي از خلايق كه فطرتهاي خود را معوج كرده‌اند در صدد اطفاي نور خدا و اخماد امر او برميآيند بر پيغمبران لازم شد كه جهاد نمايند با آنها و جهاد را از شرايع و احكام خود قرار دهند تا آنكه همگي طوعا و كرها داخل دين خدا شوند چنانكه در قرآن بآن حكم فرموده كه قاتلوهم حتي لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله يعني جهاد كنيد با كفار تا ديگر فتنه در دنيا نماند و دين يكجا دين خدا شود و اگر گوئي كه اين موجب اكراه است و خدا ميفرمايد لا اكراه في الدين عرض ميكنم كه اكراه دو اكراه است يكي در دين نيست و يكي در دين هست يقينا اما آن اكراه كه نيست آن است كه كسي را بدون اتمام حجت و شناسانيدن حق باكراه او را داخل دين كنند و اين در دين نيست و خدا را حاجت باين نه چنانكه ميفرمايد و من كفر فان الله غني عن العالمين يعني هر كس كافر شود خدا از همه اهل عالم بي‌نياز است و حاجت بايمان كسي ندارد و اما آن اكراه كه هست آن است كه بعد از تعريف حق و اقامه حجت اگر ايمان نياورند باكراه ايشان را بايمان دارند يا بكشند يا از ايشان جزيه بگيرند در محل جزيه آيا
صفحه ٣٥

 نمي‌بيني كه پيغمبر صلي الله عليه و آله بضرب شمشير مردم را بدين خدا واداشت و اين همه در راه خدا جهاد كرد تا بعضي عنفا و لاعلاج ايمان آوردند و آنها كه ايمان نياوردند آنها را كشت يا جزيه گرفت و كدام اكراه از كشتن بالاتر و آيا نمي‌بيني كه كسي نميتواند بگويد اكراه در دين نيست و من نميخواهم نماز كنم يا روزه گيرم يا حج كنم و او را باكراه باين عبادات و امثال آنها ميدارند پس بعد از اقامه حجت اكراه در دين خدا هست باشد مراتب و در قرآن ميفرمايد و له اسلم من في السموات و الارض طوعا و كرها يعني براي خدا اسلام آوردند اهل آسمان و زمين طوعا و كرها و اين خبر است بظاهر از آخر الزمان كه همه روي زمين اسلام خواهند آورد از روي طوع و اكراه البته باري از آنچه عرض شد معلوم شد كه جهاد از جمله لوازم است و اگر جهاد نباشد هيچ نبيي نميتواند در دنيا زيست كند و چه ميشود كه بعضي انبياء بجهت مصلحت و حكمتهاي ديگر گاهي مبادرت بجهاد نمايند و بعضي گاهي تحمل كنند تا اعواني و انصاري براي خود يابند و در زمان جهاد نكردن چندي بطورهاي ديگر حفظ خود نمايند يا اگر اعداي دين چندي آرام باشند او هم بجهت صلاح مملكت چندي آرام گيرد و جهاد ننمايد و الا اصل جهاد از جمله حكمتهائي است كه بدون آن امر عالم نوعا منضبط
صفحه ٣٦

 نشود و دين خدا در عالم ظهور نيابد و عالم خالي از فساد نشود و از اين جهت جهاد فريضه شد از جانب خداوند عالم مانند نماز و روزه و حج و زكوة و خمس و از فروع دين شد و ترك جهاد مثل ترك نماز و روزه و مابقي شد و منكر آن و تهاون و استخفاف كننده بآن كافر شد و از ربقه اسلام بيرون شد و اين حكمت را نوشتيم كه كسي گمان نكند كه جهاد انبيا عليهم السلام از راه حب ملك‌داري و رياست بوده و مقصود ايشان طلب دنيا بوده بلكه جهاد مانند نماز و روزه از فرايض خداوند عالم است و عمل بآن بشروط و قيودش متحتم .
باب دويم در فضل جهاد و شهادت در راه خدا :
بدانكه طبع انساني هر چه را كه ميخواهد براي وجود خودش ميخواهد كه از آن منتفع شود يا قوت گيرد يا بآن محفوظ ماند و هر چه مضر باوست يا مفني اوست او را دشمن ميدارد پس انسان دنيا و مافيها را براي قوام خود يا تقوي خود ميخواهد و محبوب حقيقي او جان خود اوست و هر چيز را كه غير از جان اوست براي جان خود بالعرض ميخواهد پس منتهاي محبت بكسي آنست كه انسان جان خود را فداي او كند و او را بر جان خود ترجيح دهد پس بالاتر از اين مقام مقامي نباشد و هيچ عبادتي باين
صفحه ٣٧

 پايه نرسد زيرا كه خمس و زكوة و صدقات از سر بعض مال گذشتن است و آن برتبه جان نميرسد و روزه از سر اكل و شرب گذشتن است در چند ساعت و اين برتبه جان نرسد و حج از وطن گذشتن و از بعض مال گذشتن است در چند گاهي قليل و اين مساوي جان نميشود و نماز حركاتي و سكناتي است كه در وقت قليلي بعمل ميآيد و اعانت اخوان و مسلمانان اعمال بدني است كه باندك حركتي بعمل ميآيد و اينها مساوي با جان‌بازي نميشود و اما نيت و توجه و قصد تقرب كه تفاضل خلق و اعمال در آن است كه در جهاد هم شرط است مانند ساير عبادات پس جهاد جان‌بازي در راه خداست و بذل جان مساوي انفاق جميع آسمان و زمين و آنچه در آنهاست ميباشد و هر كس از سر جان گذشت گويا از سر جميع عالم گذشته است اگر چه بسياري از مردم جانشان در نزدشان بقدر پيازي قابليت ندارد و بيك دينار جان ميدهند و لكن سخن ما در صاحبان شعور است نه جهال مغرور پس جان‌بازي و گذشتن از جان در راه خدا عبادتي است كه اعظم از آن عبادت نخواهد بود و از اين است كه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله روايت شده است كه بالاي هر عمل نيكي عمل نيك ديگري هست تا اينكه شخص در راه خدا كشته شود پس چون كشته شد در راه خدا ديگر بالاي آن بري نيست و بالاي هر عقوقي
صفحه ٣٨

 عقوقي هست تا آنكه يكي از والدين خود را بكشد ديگر بالاتر از آن عقوقي نيست تمام شد خبر پس جهاد اشرف عبادات و اعظم طاعات است و اعلي درجات محبان و مواليان است و از اين جهت در فضل جهاد احاديث زياد رسيده است از آن جمله در كتاب وسائل‌الشيعه از كليني روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند كه همه خير در شمشير و زير سايه شمشير است و مردم را براستي نميدارد مگر شمشير و شمشيرها كليدهاي جنت و نارند و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند كه براي بهشت بابي است كه آنرا باب مجاهدان گويند پس مجاهدان ميروند بسوي آن باب و شمشيرهاشان بگردن ايشان است و ساير جمع در موقف قيامت باشند و ملئكه بمجاهدان آداب بعمل آرند و فرمود كه هر كس ترك كند جهاد را خداوند باو لباس ذلت بپوشاند و او را فقير كند در معيشتش و دينش مستأصل شود خداوند امت مرا غني كرده است بسم اسبها و مركز نيزه‌ها و باز از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه اسبهاي غازيان در دنيا اسبهاي ايشان در آخرت باشد و رداي غازيان شمشيرهاشان باشد و از حضرت رسول صلي الله عليه و آله
صفحه ٣٩

 مروي است كه فرمودند كه جبرئيل مرا خبر داد بامري كه چشمم بآن روشن شد و دلم بآن خرسند شد گفت اي محمد هر كس جنگ كند از امت تو در راه خدا پس برسد باو قطره از آسمان يا صداعي خدا در نامه عمل او ثواب شهادت نويسد در روز قيامت و از آن حضرت صلي الله عليه و آله مروي است كه جاهدوا تغنموا يعني جهاد كنيد كه غنيمت حاصل كنيد و از آن حضرت صلي الله عليه و آله پرسيدند كه سبب چيست كه شهيد در قبر مفتون نميشود فرمودند همان شمشير كه بالاي سر او بلند شد براي آزمايش او كافي بود و بحضرت صادق عليه السلام عرض كردند كه كدام جهاد افضل است فرمودند هر كس پي شد اسب او و ريخته شد خون او در راه خدا و از حضرت امام زين‌العابدين عليه السلام مروي است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند كه هيچ قطره محبوبتر نيست نزد خدا از قطره خون كه در راه خدا ريخته شود و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مروي است كه در روز جمل خطبه خواندند تا اينكه فرمودند ايها الناس نه كسي كه بماند از چنگ مرگ نجات دارد و نه كسي كه بگريزد او را از مرگ مفري است و هر كس نميرد كشته شود و بهترين اقسام مردن كشته شدن است قسم بحق كسي كه جانم در دست اوست كه هزار شمشير خوردن پيش من آسانتر
صفحه ٤٠

 از مرگ است بر رختخواب و هم از آن حضرت مروي است كه در خطبه فرمودند اما بعد بدرستي كه جهاد دري است از درهاي بهشت كه گشوده است خدا آنرا براي خاصه اولياي خود تا اينكه فرمود كه جهاد لباس تقوي است و زره حفظ كننده خداست و سپر محكم خداست پس هر كس ترك كند آنرا خدا مي‌پوشاند بر او جامه ذلت را و بلا او را فراميگيرد و ذليل ميشود بخواري و دل او پژمرده ميشود و حق او از دستش ميرود بسبب ضايع كردن جهاد و باو ميرسد ذلت و ممنوع ميشود از حق خود و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه خداوند ده سال پيغمبر را بسوي مردم فرستاد باسلام پس قبول نكردند تا آنكه او را امر بقتال كرد پس خير در شمشير است و زير شمشير و آخر امر بهمان جا ميكشد و از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله مروي است كه فرمودند جنگ كنيد و بزرگي باولاد خود بارث بدهيد و هم از آن حضرت عليه السلام مروي است كه فرمودند براي شهيد هفت خصلت است از جانب خدا يكي آنكه اول قطره خوني كه از او ميريزد جميع گناهان او آمرزيده ميشود و دويم آنكه سرش در دامن دو زن حوريه او گذارده شود كه غبار از روي او پاك كنند و باو گويند مرحبا بتو و او هم بآنها چنان گويد سيوم آنكه جامه از بهشت بر تن او كنند چهارم آنكه
صفحه ٤١

 خازنان بهشت بر هم پيشي گيرند كه براي او بياورند هر بوي خوشي را پنجم آنكه منزل خود را خواهد ديد ششم آنكه بروح او گويند كه بهر جاي بهشت كه ميخواهي برو هفتم آنكه نظر كند در رخساره خدا و آن راحتي است براي هر نبي و شهيدي و هم از آن حضرت عليه السلام مروي است كه فرمودند هر كس بيرون رود براي جهاد در راه خدا پس براي اوست بهر گامي هفتصدهزار حسنه و محو ميشود از او هفتصدهزار سيئه و بلند ميشود براي او هفتصدهزار درجه و در ضمان خداست بهر طور كه بميرد شهيد مرده است و اگر برگردد برميگردد و حال آنكه گناهان او آمرزيده باشد و دعاي او مستجاب باشد و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه مردي آمد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و عرض كرد كه يا رسول الله من رغبت بجهاد دارم و نشاط هم دارم فرمود پس جهاد كن در راه خدا چرا كه اگر كشته شوي در نزد خدا زنده خواهي بود و مرزوقي و اگر بميري اجرت بر خداست و اگر زنده برگردي بيرون ميروي از گناهان مثل روزي كه متولد شدي و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه سه نفرند كه دعاي ايشان مستجاب است يكي از آنها جنگ‌كننده در راه خداست پس ببينيد كه چه طور عيال‌داري آنها را ميكنيد و از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله مروي است
صفحه ٤٢

 كه هر كس پيغام شخص جنگي را برساند مثل آن است كه بنده آزاد كرده و او شريك آن جنگي است در ثواب جنگ او و از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله مروي است كه هر كس غيبت كند مؤمن جنگي را يا اذيت كند او را يا با عيال او بد سلوك كند حسنات او روز قيامت باطل ميشود و سرنگون ميشود در جهنم هر گاه آن جنگي در طاعت خدا باشد و از حضرت امير عليه السلام مروي است كه فرمودند خداوند فريضه كرده است جهاد را و عظيم كرده است امر آنرا و آنرا نصرت خود و ناصر خود قرار داده والله صالح نميشود دنيا و دين مگر بآن .
باب سيوم در بعضي مواعظ و نصايح و آداب و سرزنشها و تحريص و ترغيبها كه حضرت امير عليه السلام در كلمات و خطب خود باصحاب خود فرموده‌اند و آنها را نقل بمعناي قريب مي‌نمايم چرا كه نكات عربيه بفارسي درنميآيد و چه بسيار كه در فارسي لفظ مأنوس مفهوم ندارد .
از جمله فرمايشات كه بمحمد بن حنفيه فرموده‌اند وقتي كه رأيت نصرت آيت را در جنگ جمل بايشان دادند فرمودند بايد اگر كوه حركت كند از جاي خود تو از جاي خود حركت نكني دندانهاي خود را بر هم بنه و سر خود را عاريه بخدا ده و پاي خود را بزمين ميخ كن و چشم بآخر قشون بينداز و چشم خود را تنگ
صفحه ٤٣

 بگير و بدان كه نصرت از جانب خداست و از آن جمله وقتي كه مشورت‌بينان مشورت گفتند كه از پي طلحه و زبير مرو و در كمين جنگ آنها مباش فرمودند والله مثل كفتار نخواهم بود كه بخواب ميرود بجهت بسيار سنگ بهم زدن تا صياد باو برسد و مكر كند با او آنكه در كمين اوست و لكن هميشه من ميزنم با هر كس رو بحق است پشت بحق را و بشنونده مطيع عاصي شكاك را تا مرگ مرا دريابد والله من هميشه ممنوع از حق خود بوده‌ام از وقتي كه پيغمبر رحلت فرموده تا امروز و از آن جمله فرمودند در خطبه كه جهاد بابي است از ابواب بهشت كه گشوده است آنرا براي خاصه اولياء خود و آن لباس تقوي و زره حافظ خدا و سپر محكم اوست پس هر كس از راه بي‌ميلي ترك جهاد كند خدا بپوشاند باو جامه مذلت را و بلا او را فراگيرد و خوار شود بحقارت و ذلت و عقل از او زايل شود و حق از دستش برود بسبب تضييع جهاد و بكلفت بذلت افتد و از حقش ممنوع شود آگاه شويد من شما را خواندم بجنگ اين طايفه شب و روز و پنهان و آشكار و گفتم با ايشان جنگ كنيد پيش از آنكه با شما جنگ كنند و والله كه هيچ قومي در خانه خود جنگ كرده نميشوند مگر آنكه ذليل ميشوند يعني هر كس كه دشمن بر سر او رفت ذليل است حتما و عزت آن است كه تو بر سر خصم روي پس كار را
صفحه ٤٤

 بيكديگر واگذاشتيد و يكديگر را خذلان كرديد تا غارتهاي دشمن بر سر شما ريخت و وطنهاي شما را مالك شدند اين شخص كه از طايفه غامد است قشون او وارد انبار كه موضعي از كوفه است شد و حسان بن حسان بكري را كشت و سواران شما را از مواضع خود دور كرد و خبر آوردند كه بر سر زن مسلمان ميرفتند و بر سر زنان اهل ذمه مي‌تاختند و خلخال و دست‌برنجن و گردن‌بند و گوشواره آنها را ميربودند و آن بيچاره‌ها هيچ چاره جز التماس و انا لله گفتن نداشتند پس برگشتند بالتمام و بيكي از ايشان زخمي نرسيد و خوني از او ريخته نشد پس اگر شخص مسلم بميرد بعد از اين حكايت بجهت حزن نبايد او را ملامت كرد بلكه در نزد من جاي مردن است پس واعجباه والله دل مي‌ميرد و غم ميآيد از جمع آنها بر باطلشان و متفرق شدن شما از حقتان پس قبيح كند شما را خدا و محزون كند چون شديد نشانه كه دشمن تير باو زند آنها غارت ميكنند و شما نميكنيد و آنها جنگ ميكنند و شما نميكنيد معصيت خدا ميشود و شما راضي هستيد اگر در تابستان ميگويم بسوي دشمن رويد ميگوئيد اين عين گرما مهلت ده ما را كه گرما بشكند و اگر در زمستان ميگويم برويد ميگوئيد اين عين سرما بگذار سرما برود اين همه بجهت فرار از سرما و گرما پس اگر شما از سرما و گرما مي‌گريزيد
صفحه ٤٥

 از شمشير بيشتر خواهيد گريخت اي مردمانندان نامرد كه فهمتان مثل اطفال است و عقلتان مثل خانمهاي حجله‌ها كاش من شما را نديده بودم و نشناخته بودم شناختني كه والله پشيماني آورد و مذمت بار آورد خدا شما را بكشد دل مرا پر از چرك كرديد و سينه مرا مملو از غيظ نموديد و شربتهاي هم و غم بمن پي در پي چشانيديد و رأي مرا بجهت مخالفت و خذلان فاسد كرديد تا آنكه قريش گفتند كه پسر ابوطالب مرد شجاعي است و لكن علم جنگ ندارد لله ابوهم آيا كسي بيش از من ممارست جنگ كرده و كسي پيش‌قدم‌تر از من هست من بجنگ برخاستم و هنوز بيست سال نداشتم و اينك من عمرم از شصت گذشته و لكن وقتي كه كسي مطاع نيست رأي ندارد ، و از آن جمله در خطبه فرمودند اي مردمي كه بدنهاتان جمع است و آرائتان مختلف سخن شما سنگ را سست ميكند و فعل شما دشمن را در شما بطمع مي‌اندازد در مجالس چنان و چنان ميگوئيد و چون جنگ آمد ميگوئيد بگريز بگريز هرگز عزيز نيست دعوت كسي كه شما را دعوت ميكند و راحت نيست كسي كه با شما دمساز شود عذرها بسبب گمراهي ميآوريد مثل كسي كه طلبكار را از سر خود باز ميكند آدمي ذليل چگونه ظلم را دفع ميكند و حق دريافت نميشود مگر بكوشش خانه چه كس را
صفحه ٤٦

 پس از خانه خود حفظ ميكنيد و با كدام امام بعد از من جنگ ميكنيد مغرور والله كسي است كه گول شما را بخورد و كسي كه شما نصيب او شويد زيان‌دارتر سهمي نصيب او شده و هر كس شما را بسوي دشمن اندازد تير بي‌سوفار و پيكاني را انداخته طوري شده‌ام در ميان شما كه نه حرف شما باورم ميشود و نه طمع در ياري شما دارم و نه تخويف دشمني را بشما ميكنم شما را چه ميشود درد شما چيست علاج شما چيست دشمنان هم مردماني مثل شمايند آيا همين طور نسنجيده سخن ميگوئيد و بي پرهيزگاري عفيفيد و بي‌جا طمع داريد كه ظفر يابيد ، و از آن جمله فرمودند وقتي كه مردم را بسوي شام مي‌فرستادند اف بر شما ديگر ملول شده‌ام از سرزنش شما آيا دنيا را عوض آخرت گرفته‌ايد و ذلت را عوض عزت برداشته‌ايد هر وقت شما را بجهاد دشمن ميخوانم چشمهاي شما دور ميزند بطوري كه گويا در سكرات مرگيد و عقل از سر شما رفته سخنم از شما بسته ميشود متردد و متحير ميشويد گويا دلهاي شما ديوانه است پس تعقل نميكنيد هرگز وثوق بشما ندارم و ستوني نيستيد كه كسي بشما تكيه كند و ياوران عزتي نيستيد كه كسي محتاج بشما باشد نيستيد مگر مثل شتري كه ساربانهاي آنها گم شده‌اند هر چه از يك طرف آنها را جمع ميكني از طرفي ديگر متفرق ميشوند والله
صفحه ٤٧

 بد روشن‌كنندگان آتش جنگي هستيد با شما مكر ميكنند و شما مكر نميكنيد و اطراف شما را شكست ميدهند و شما باك نداريد دشمن از فكر شما خواب نميرود و شما در غفلتيد مغلوبند والله قومي كه خذلان هم كنند و بخدا قسم كه گمان من اين است كه اگر جنگ درگير شود و كشته شدن شديد شود جدا شويد از من مثل سري كه از تن جدا شود كه ديگر عود نكنيد والله كسي كه دشمن را بخود راه دهد كه گوشت او را بخورد و استخوان او را بشكند و پوست او را پاره كند هراينه عجزش بسيار است و آني كه در سينه اوست ضعيف است تو اگر ميخواهي آن كس باشي باش و اما من والله پيش از اينكه چنان شود شمشيري زنم كه سرها بپرد و دستها و پاها بيفتد بعد خدا هر چه ميخواهد ميكند ، و از آن جمله كلامي است كه باهل كوفه فرمودند شما را با دره كه سفها را ميزنند زدم بازنايستاديد با تازيانه كه با آن حد ميزنند زدم دست برنداشتيد نماند مگر آنكه با شمشير بزنم و من ميدانم كه شما را چه مستقيم ميكند ولي دوست نميدارم واعجباه از شما و از اهل شام امير آنها عاصي است و آنها اطاعتش ميكنند و امير شما مطيع خداست و شما مخالفتش ميكنيد تا آنكه فرمود اي اهل كوفه صبر كنيد بر جنگ دشمنتان و الا خدا مسلط ميكند بر شما قومي را كه شما بحق اولي از آنها باشيد پس عذاب كنند
صفحه ٤٨

 شما را آيا از كشته شدن شمشير ميگريزيد بسوي مرگ در رختخواب والله يك مردن در رختخواب بدتر است از هزار شمشير خوردن ، و از آن جمله در خطبه فرمودند مبتلا شدم بكسي كه اطاعت نميكند اگر امر كنم و اجابت نميكند اگر دعوت كنم اي بي‌پدران انتظار چه داريد در ياري پروردگار خود آيا ديني نيست كه شما را گرد آورد و حميتي نيست كه شما را بغضب آورد ميايستم در ميان شما فريادكنان و ندا ميكنم شما را بطلب فريادرسي نه حرف مرا مي‌شنويد نه امر مرا اطاعت ميكنيد تا عاقبت بد امور آشكار شود آن وقت نه بشما خوني مطالبه ميشود و نه بمقصدي رسيده ميشود خواندم شما را بنصرت برادرانتان پس صدا داديد مثل صداي شتر زخم‌دار و سنگين شديد مثل سنگيني اشتر لاغر مجروح پس بعد از آنها قشون كمي بيرون آمد متفرق ضعيف كه گويا ايشان را رو بمرگ ميبرند علانيه ، و از آن جمله كلامي است كه باصحاب خود فرمودند در بعضي ايام صفين ملتفت ترس از خدا باشيد و لباس وقار بپوشيد و دندان بر دندان گذاريد كه آن شمشيرها را از سر بهتر مي‌پراند و اسلحه خود را كامل كنيد و شمشير را در غلاف حركت دهيد پيش از كشيدن و خشمناك نظر كنيد و نيزه از چپ و راست زنيد و اطراف شمشير را بكار بريد و شمشير را بسبب نزديك شدن بخصم متصل
صفحه ٤٩

 باو كنيد و بدانيد كه شما در حفظ خدائيد و با پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله و مراجعه كنيد بسوي خصم و از فرار حيا كنيد كه عار است براي نسل شما و نار است در روز حساب و در جان‌بازي خوشحال باشيد و برويد رو بمرگ بآساني بر شما باد باين سواد اعظم و خيمه مطنب معويه و بزنيد بوسط آن بجهت آنكه شيطان در گوشه آن پنهان است از براي جستن دستي پيش آورده و از براي گريختن پائي پس گذاشته پس قصد كنيد قصد كردني تا ظاهر شود براي شما عمود حق و دست شما بالا باشد و خدا با شما باشد و از عمل شما نكاهد ، و از آن جمله باصحاب خود سرزنش كردند و فرمودند چه قدر مدارا كنم با شما چنانكه شتر زخم‌دار را مدارا ميكنند و جامه‌هاي كهنه را كه هر چه از طرفي دوخته شود از طرف ديگر شكافته شود هر وقت مشرف ميشود بر شما پاره از لشكر اهل شام هر يك از شما در خانه خود را مي‌بندد و مانند سوسمار در سوراخ خود پنهان ميشود و مانند كفتار در خانه خود ميرود والله ذليل كسي است كه شما نصرت او كنيد و هر كس شما را بر دشمنان اندازد تير بي‌سوفار و پيكاني را انداخته شما بسياريد در صحن خانه‌ها و كميد در زير علمها و من عالمم بآنچه اصلاح شما كند و كجي شما را راست كند و لكن اعتقادي ندارم كه براي اصلاح شما خود را
صفحه ٥٠

 خراب كنم خدا روهاي شما را خوار كند نمي‌شناسيد حق را چنانكه باطل را ميشناسيد و باطل را باطل نمي‌كنيد چنانكه حق را باطل ميكنيد ، و از آن جمله در تحريص اصحاب خود فرمودند مقدم داريد زره‌دار را و مؤخر داريد بي زره را و دندان بر دندان گذاريد كه آن شمشير را از سر بهتر مي‌پراند و بپيچيد از سرهاي نيزه كه آن سر نيزه را بهتر حركت ميدهد و بيرون ميكند و چشمها را تنگ كنيد كه آن ترس را كمتر ميكند و دل را ساكن‌تر مينمايد و صداهاي خود را بميرانيد كه آن ترس را بهتر از دل بيرون ميكند و علم خود را كج نكنيد و وانگذاريد و ندهيد آنرا مگر بدست شجاعان خود و بدست آن كساني كه منع‌كننده ترند از قوم خود زيرا كه صبركنندگان بر شدايد آنانند كه گرد رايت خودند و دو پهلو و پيش و پس آنرا دارند نه از آن پس ميافتند كه آنرا واگذارند و نه پيش ميافتند كه آنرا تنها گذارند بايد كفايت كند هر مردي مقابل خود را و مواسات كند برادر خود را بجان خود و كفايت مقابل خود را به برادر خود نگذارد كه مقابل تو با مقابل برادر تو بهم شوند و حمله بر او نمايند و بخدا قسم كه از شمشير امروز اگر بگريزيد از شمشير آخرت جان در نخواهيد برد شمائيد اشراف عرب و صاحبان نسب بلند در فرار
صفحه ٥١

 غضب خداست و ذلتي لازم و عاري باقي و بر عمر فراركننده نمي‌افزايد و ميان او و ميان مرگش حايلي پيدا نميشود كدام يك از شما رو بخدا ميرود مثل تشنه كه رو بآب ميرود بهشت در زير اطراف نيزه‌هاست امروز اخيار آزمايش شوند والله من مشتاق‌ترم بجنگ اينها از ايشان بخانه‌هاشان ، و از آن جمله مشورت كرد عمر بن الخطاب كه خودش برود بجنگ روم فرمودند خدا بر خود قرار داده است اعزاز حوزه اسلام را و پوشانيدن عيب اين امت را و كسي كه ياري كرد ايشان را وقتي كه كم بودند و نميتوانستند ياري هم كنند و منع كرد از ايشان و ايشان كم بودند و نميتوانستند از هم منع كنند زنده است و نمرده است اگر تو خودت بروي سوي اين دشمنان و ملاقات كني ايشان را و منكوب شوي و نباشي براي مسلمين پناهي در اقصي بلادشان بعد از تو مرجعي نيست كه بسوي او برگردند پس بفرست مردي تجربه‌كار را و بفرست با آن اهل آزمايش و اخلاص را پس اگر خدا ظفر داد فبها و الا تو عوني هستي براي مردم و مرجعي براي مسلمين ، و از آن جمله فرمايشي است كه بعمر بن خطاب كردند وقتي كه شور كرد با آن حضرت كه من خود بقتال فرس بيرون بروم يا نه فرمودند اين امر اسلام نصرت و خذلانش بزيادي و كمي نبوده و آن دين خدائي است كه ظاهر كرده آنرا و قشون خدائي كه مهيا
صفحه ٥٢

 كرده آنرا و امداد فرموده تا رسيده باين جا كه رسيده و بروز كرده از آنجا كه بروز كرده و وعده خدا با ماست و خدا بوعده خود وفاكننده است و لشكر خود را نصرت كننده است و مقام پادشاه مقام رشته از مهره‌هاست كه جمع ميكند آنها را و بهم وصل ميكند و اگر رشته پاره شد همه متفرق ميشوند و ميروند و ديگر همه جمع نخواهد شد هرگز و عرب امروز اگر چه كمند و لكن بسبب اسلام بسيارند و غالبند بسبب اجتماعي كه دارند پس تو قطب باش و آسيا را بسبب عرب بگردان و آنها را بآتش حرب بينداز و اگر تو خودت از اين زمين بيرون روي عرب بر هم خواهد شكست از اطراف و اقطار و آنچه پشت سر از خرابي خواهي گذاشت بيش از آني است كه از پيش رو اميدواري عجمها اگر ترا فردا ببينند ميگويند اين اصل عرب است اگر آنرا قطع كنيد راحت ميشويد پس باين واسطه سعي ايشان درباره قطع تو زياد ميشود و طمعشان در تو خواهد افزود و اما اينكه گفتي كه عجمها بجنگ مسلمين حركت كرده‌اند خداوند كاره‌تر است بر اين امر از تو و قادرتر است بر تغيير آنچه بر آن كاره است و اما آنچه گفتي از عددشان ما پيشتر ببسياري قشون جنگ نميكرديم بلكه بنصرت و معونت الهي جنگ ميكرديم ، و از آن جمله باز در شكايت از اصحاب خود ميفرمايد حمد ميكنم
صفحه ٥٣

 بر امري كه قضا تعلق گرفته و بر تقديري كه كرده و بر مبتلا شدنم بشما اي گروهي كه اگر امر كنم اطاعتم را نكنيد و اگر ملجأ شديد بقطع امري برگشتيد اي با پدران انتظار چه داريد بنصرت خود و جهاد بر حق خود مرگ يا ذلت را والله اگر روز من بسر رسد و خواهد رسيد هراينه ميان من و شما جدائي خواهد انداخت و من مصاحبت شما را دشمن دارم و بسبب شما من بسيار نيستم اي خداپرستان آيا ديني نداريد كه شما را جمع كند و حميتي نداريد كه شما را تند كند آيا عجب نيست كه معويه ميخواند جفاكنندگان اراذل را و متابعت ميكنند او را بي معونتي و عطائي و من ميخوانم شما را و شما باقي‌مانده اسلاميد و بازمانده مردم بسوي معويه و وظيفه و عطاء و متفرق ميشويد از من و اختلاف ميكنيد بر من بجهت اينكه نه سخني را كه مي‌پسنديد قبول ميكنيد و نه سخني را كه نمي‌پسنديد و چيزي را كه از همه چيز دوست‌تر دارم مرگ است قرآن بشما آموختم و با شما بمحاجه محاكمه كردم و آنچه نمي‌دانستيد بشما آموختم و گوارا كردم براي شما آنچه گواراي شما نبود اگر كور نظر كند و خواب بيدار شود و چه قدر جاهل خواهد بود بخدا قومي كه سركرده ايشان معويه باشد و تأديب كننده آنها ابن‌نابغه ، و از آن جمله در صفين بعسكر خود فرمودند كه جنگ نكنيد تا
صفحه ٥٤

 آنها ابتدا كنند بجهت آنكه شما بحمد خدا بر حجتيد و اگر شما جنگ نكنيد تا آنها ابتدا كنند حجتي ديگر بر آنها خواهد بود و اگر شكست داديد باذن خدا گريخته را نكشيد و دست بكسي كه كشف عورت كند نزنيد و زخم‌دار را نكشيد و زنها را اذيت نكنيد اگر چه فحش دهند بعرض شما و باميران شما چرا كه آنها ضعيف القوه و ضعيف النفس و ضعيف العقلند و پيغمبر صلي الله عليه و آله ما را امر كرد كه دست از آنها بكشيم وقتي كه مشرك بودند و اگر مردي در جاهليت زني را بسنگ ميزد يا بعصا او را سرزنش ميكردند و اولاد او را بعد از آن سرزنش ميكردند ، و از آن جمله باصحاب خود فرمودند در وقت جنگ سخت ننمايد بر شما فراري كه بعد از آن برگشتن باشد و نه جولاني كه بعد از آن حمله باشد و حق شمشيرها را بدهيد و مستعد كنيد براي پهلوها جاي افتادن آنها را و تحريص كنيد جان خود را بر طعن نيزه و ضرب شمشير و صداهاي خود را بميرانيد كه ترس را بهتر دور ميكند ، و از آن جمله وصيتي كردند بلشكر خود چون نازل شويد بر دشمن يا دشمن نازل بر شما شود بايد اردوگاه شما در مكان عالي باشد يا دامنه كوه يا در ميان نهرها كه عون شما باشد و مانعي ميان
صفحه ٥٥

 شما و دشمن شما باشد و جنگ شما بايد از يك طرف يا دو طرف باشد و قرار دهيد ديدبانها بر سر كوهها و بر سر رودخانه‌ها تا دشمن نيايد از جائي كه مي‌ترسيد يا از جائي كه ايمنيد و بدانيد كه مقدمه دشمن ديدبان اوست و ديدبان مقدمه طليعه اوست و بپرهيزيد از متفرق شدن اگر فرود ميآئيد همگي فرود آئيد و اگر كوچ كرديد همگي كوچ كنيد و چون شب شود نيزه‌ها را گرداگرد خود دايره‌وار بزنيد و خواب را نچشيد مگر بسيار كم مثل مضمضه و در كتاب كافي از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه قرار حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله بر اين بود كه وقتي كه ميخواستند لشكري بجائي بفرستند ايشان را مي‌خواندند و ايشان را مي‌نشاندند در پيش روي خود و مي‌فرمودند برويد بنام خدا و با استعانت بخدا و در راه خدا و بر ملت رسول خدا و خيانت نكنيد و مثله ننمائيد يعني اعضاي كسي را مانند گوش و بيني نبريد و مكر نكنيد و پير فاني را نكشيد و بچه را نكشيد و زن را نكشيد و درخت را قطع نكنيد مگر مضطر شويد و هر كس از ادناي مسلمين و افضلشان پناه دهد مردي از مشركين را آن مشرك بمنزله جار است يعني نبايد باو آسيب رساند تا بشنود كلام خدا را پس اگر متابعت كرد شما را پس برادر ديني شماست و اگر قبول نكرد او را بمأمن
صفحه ٥٦

 خودش برسانيد و از خدا بعد از آن بر دفع او ياري جوئيد و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه حضرت امير عليه السلام فرمودند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نهي فرمود از زهر انداختن در بلاد مشركين و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله بر سر هيچ دشمن شبيخون نزدند و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه حضرت امير عليه السلام جنگ نميكردند تا آنكه آفتاب زوال كند و ميفرمود درهاي آسمان باز ميشود و رحمت رو ميكند و نصرت نازل ميشود و ميفرمود كه بشب نزديك‌تر است و باعث اين ميشود كه قتل كمتر شود و طالب برگردد و گريزنده بگريزد و از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه جايز است بر شهري از شهرهاي حربيان آب جاري كنند كه غرق شوند يا آتش زنند يا بآن منجنيق بيندازند كه كشته شوند و در ميان ايشان زن هست و بچه و پير و اسير مسلمانان و تجار فرمودند بكنند و دست نكشند و ديه بر ايشان نيست براي مسلمانان و كفاره ندارد و باز از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه فرمود قرار رسول خدا صلي الله عليه و آله بر اين بود كه چون سركرده بر لشكر تعيين ميفرمود امر ميكرد او را بتقوي در كار خودش و در كار لشكر پس ميفرمود جنگ كن بنام خدا و در
صفحه ٥٧

 راه خدا جنگ كنيد با هر كس كه كافر است بخدا و مكر نكنيد و خيانت نكنيد و مثله نكنيد و بچه را نكشيد و نخل را آتش نزنيد و بآب غرق نكنيد و درخت ميوه‌دار را قطع نكنيد و زراعتي را آتش نزنيد چرا كه نميدانيد گاه باشد محتاج بآن شويد و حيوان حلال گوشت را پي نكنيد يا مجروح نكنيد مگر آنچه را كه لابد از خوردن آن باشيد تا آنكه فرمودند كه اگر حصاري محاصره كرديد و خواستند كه فرود آيند بشرط آنكه حكم خدا را درباره ايشان كني راضي نشو بلكه بگو بشرط حكم خودمان بعد هر چه ميخواهيد حكم كنيد چرا كه نميدانيد كه حكم خدا درباره آنها چيست و اگر گفتند كه ما بعهد خدا و رسول بيرون ميآئيم راضي نشويد بلكه بعهد خودتان ايشان را بيرون آوريد چرا كه اگر وفا نكنيد و عهد خود را بشكنيد آسان‌تر است تا عهد خدا و رسول را بشكنيد و در حديثي ديگر فرمودند كه اگر ادناي مسلمين به كافري امان دهد افضل مسلمين بايد بآن امان وفا كند و خلاف نكند و در حديث ديگر است كه حضرت امير امان غلامي مملوك را باهل قلعه ممضي داشتند و فرمودند كه او از مؤمنين است و از حضرت باقر عليه السلام مروي است كه هر كس امان دهد بمردي بر عهد پس بكشد او را روز قيامت لواي مكر را برميدارد و از حضرت صادق يا موسي بن
صفحه ٥٨

 جعفر عليهما السلام مروي است كه اگر مسلمين شهري را محاصره كنند و اهل شهر امان خواهند و لشكر بگويند نه و آنها گمان كنند كه امان دادند و بيرون آيند بايد ايمن باشند و از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله مروي است كه هر كس اسير شود از مسلمانان و زخم سنگين نداشته باشد از ما نيست و حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه فرار يك مسلم از دو كافر معصيت است ولي از سه كافر معصيت نيست و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه حضرت امام حسين عليه السلام مردي را بمبارزه خواندند و حضرت امير عليه السلام خبر شدند فرمودند اگر ديگر طلب مبارزه كردي تو را عقوبت خواهم كرد و اگر كسي از تو طلب مبارزه كرد و تو اجابت نكردي هراينه تو را عقوبت خواهم كرد آيا ندانستي كه طلب مبارزه بغي است و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه فرمودند اطعام اسير واجب است بر كسي كه او را اسير كرده اگر چه فردا بايد كشته شود زيرا كه سزاوار است كه او را طعام دهند و آب دهند و برفق با او راه روند خواه كافر باشد خواه غير كافر .
باب چهارم در اقسام جهاد است .
بدانكه جهاد مقاتله با عدو است پس چنانكه اعدا مختلف ميشوند
صفحه ٥٩

 جهاد هم مختلف ميشود و جهاد با هر عدوي بطور اوست و حكمي دارد مناسب با او پس اول و اعظم اعداي انسان نفس اماره انسان است چنانكه گفته‌اند اعدا عدوك نفسك التي بين جنبيك بجهة آنكه اعادي خارجي نهايت كاري كه با تو ميكنند سلب حيات دنيا از تو ميكنند و مال تو را ميربايند و اما نفس اماره سلب حيات دنيا كه روح حيواني باشد مي‌نمايد و سلب حيات اخروي كه روح الايمان است نيز مي‌نمايد و اموال دنياي تو را فاسد ميكند و اموال اخروي تو را كه اعمال صالحه تو است فاسد ميكند و عدو خارجي ميان تو و دوستان دنيائي تو جدائي مياندازد و نفس اماره ميان تو و خداوند عالم و محمد و آل‌محمد عليهم السلام و مؤمنان و ملائكه جدائي مياندازد و اعداي خارجي را مي‌بيني و مي‌شناسي و از آنها حذر ميكني و ميتواني لشكري بر دفع آنها جمع كني و نفس اماره در اندرون تو است و امر او بر تو مشتبه ميشود و خود را مشتبه بعقل خود تو ميكند و اعوان و انصار بر دفع او نداري و از كشتن دشمن خارجي و گرسنگي و تشنگي باو دادن و مجروح كردن او و محصور نمودن بتو دردي نميرسد و غمي نداري و با نفس خود اين اعمال را بآساني نميتواني كرد و بر تو بسيار گران است و با دشمن خارجي مي‌توان مصالحه و متاركه نمود كه چندي دست از انسان بدارد و با نفس اماره مصالحه و متاركه نميتوان
صفحه ٦٠

 كرد و دست از كشتن تو برنميدارد و شب و روز در فكر اغواي تو است و در صدد تخريب دنيا و دين تو و دشمن خارجي اگر دعوت تو را قبول نكند و ايمان نياورد او بجهنم ميرود و بر تو حرجي و عطبي نيست و نفس اماره اگر ايمان نياورد و بجهنم رود تو خواهي سوخت و هلاك خواهي شد و دشمن خارجي خارج از خانه و ديار تو است و ميتواني از شر او خود را حراست كني و چندي ايمن شوي از شر او و نفس اماره تو در اندرون سينه و دل تو است و مستولي بر تو و تو مقهور دست او و نميتواني خود را از شر او حراست كني خلاصه باين جهات و غير اين جهات نفس اماره اعدا عدو انسان است و جهاد با او اعظم جهادهاست و دشوارتر از اين جهت جهاد با عدو ظاهري را هر اعرابي و هر بدوي و فاسقي ميتواند بكند و جهاد با نفس را بجز مؤمن كامل قوي كسي ديگر نميتواند بكند از اين جهت در وسائل‌الشيعه روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله لشكري فرستادند بجائي چون برگشتند فرمودند مرحبا بقومي كه جهاد كوچك‌تر را ادا كردند و باقي ماند بر ايشان جهاد بزرگتر عرض كردند يا رسول الله كدام است جهاد بزرگتر فرمودند جهاد نفس و در روايت ديگر از آن حضرت است كه فرمود افضل جهاد جهاد كسي است كه با نفس خود مجاهده كند و در روايت ديگر
صفحه ٦١

 فرمودند كه مجاهد كسي است كه با نفس خود جهاد كند و در روايت ديگر فرمودند شديد كسي است كه بر نفس خود غالب آيد بالجمله اين جهاد اعظم جهادهاست و اين كتاب جاي ذكر آن نيست و بناي رساله بر شرح آن نشده و امر جهاد نفس را در كتاب طريق‌النجاة كه كتاب مبسوطي است شرح داده‌ام و يكي ديگر از جهاد جهاد با دشمن‌هاي خارجي است و آن بر دو قسم است جهاد با حجت و بيان و جهاد با شمشير و سنان اما جهاد با حجت و بيان آن مخصوص قومي است كه براه ضلالت افتاده‌اند و از دين خداوند بري شده‌اند و در صدد اضلال مؤمنين برآمده و به تير و نيزه و شمشير و گلوله شبهه‌ها و شكها كه در دلهاي ضعفا مياندازند ضعفا را ميكشند يعني روح الايمان ايشان را از ايشان ميگيرند و آنها را كافر ميكنند و كافر مرده است و مؤمن زنده چنانكه خدا ميفرمايد افمن كان ميتا فاحييناه يعني كسي كه مرده بود ما او را زنده كرديم يعني گمراه بود و هدايت كرديم و ميفرمايد لتنذر من كان حيا يعني بترساني كسي را كه زنده است يعني مؤمن است و اين قسم از اعداء ضررشان هزار مرتبه عظيم‌تر است بر اسلام و مسلمين از كفار محاربين زيرا كه كفار محاربين را همه كس ميشناسند و از ايشان حذر ميكنند و اين منافقين را همه كس نمي‌شناسند و از ايشان حذر نميتوانند كرد
صفحه ٦٢

 و كفار محاربين با شمشير دعوا ميكنند و شمشير ايمان مقتول را نميگيرد بلكه روح حيواني او را ميگيرد و آن منافقين بشمشير شبهه‌ها و شكها كه در دل ضعفا مياندازند روح ايماني آنها را سلب ميكنند و كفار محاربين اگر مؤمني را كشتند آن مؤمن به بهشت ميرود و آرزو ميكند كه كاش پيشتر كشته شده بودم و اما اين منافقين اگر مؤمن ضعيفي را كشتند او را بجهنم ميفرستند و كفار محاربين اموال مؤمنين را تاراج ميكنند و خداوند بازاء آن باز اموال ميدهد و اجر عظيم بمؤمنين ميدهد و اين منافقين اعمال صالحه ضعفا را ميربايند و ايشان را از عبادت و طاعت دور ميكنند و كفار محاربين محبت خدا و رسول و ائمه و اولياء عليهم السلام را از دل مؤمن نمي‌توانند بربايند و مؤمن را دشمن خدا و رسول و ائمه و اولياء عليهم السلام نمي‌نمايند و اين منافقين دستشان بهر كس رسيد او را دشمن خدا و رسول و ائمه و اولياء مي‌نمايند پس آنها هم در لشكر ايشان ميافتند و اضلال مؤمنين ديگر را مي‌نمايند و كفار محاربين را كسي در مساجد و مجالس راه نميدهد و از آنها حذر ميكنند و اين منافقين داخل مساجد مسلمين و مجالس ايشان ميشوند و احتراز از آنها نميتوان كرد خلاصه باين جهت‌ها و غير اين جهت‌ها ضرر اين منافقين بر اسلام و مسلمين بيش از كفار محاربين است لهذا خداوند فرموده
صفحه ٦٣

 ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار يعني منافقين در درك اسفل از جهنم ميباشند از اين جهت حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه بعضي اعداء ما هستند كه نمي‌توانند علانيه قدح در ما كنند پس بعضي از علوم صحيحه ما را تعليم مي‌گيرند كه باين واسطه پيش شيعيان متشخص شوند و مقدار ما را نزد دشمنان ما كم بكنند پس اضافه ميكنند بآن علمي كه از علوم ما ياد گرفته‌اند اضعاف او را از دروغها بر ما كه ما از آنها بيزاريم پس اهل تسليم از شيعه آنها را از آنها قبول ميكنند بخيال آنكه آن از علوم ماست پس گمراه شدند آن دشمنان و گمراه كردند و ايشان ضررشان بر ضعيفان شيعه بيشتر است از لشكر يزيد بر حسين بن علي عليهما السلام و اصحاب او بجهت آنكه لشكر يزيد ميربايند جانها و مالهاي ايشان را و اين دشمنان كه خود را شبيه كرده‌اند بآنكه دوست مايند و دشمن دشمنان مايند داخل ميكنند شك و شبهه را بر ضعفاي شيعيان ما پس گمراه ميكنند ايشان را و بازميدارند ايشان را از قصد حق مصيب لاجرم هر كس از عوام را كه خدا از دلش بداند كه او نميخواهد مگر حفظ دين خود را و تعظيم امام خود را او را وانميگذارد در دست اين مشتبه‌كار كافر و لكن خدا براي او مؤمني ميرساند كه او را براه راست بدارد و توفيق قبول باو ميدهد پس جمع ميكند خدا براي او خير دنيا و آخرت را
صفحه ٦٤

 و لعنت دنيا و آخرت را بر آن كس قرار ميدهد كه او را گمراه كرده ، تمام شد حديث شريف پس معلوم شد كه اين منافقين ضررشان بر اسلام و مسلمين بيشتر است از كفار محاربين پس جهاد با آنها افضل است از جهاد با كفار محاربين و جهاد با آنها در زمان غيبت نيست مگر با دليل و قرآن و حديث كه علماي شيعه اقامه ميكنند و صفوف آنها را بر هم مي‌شكنند و اسيران ضعفاي شيعه را از دست آنها نجات ميدهند و حفظ ثغور دين و ايمان را مي‌نمايند از تطرق شياطين و اگر اين علما در زمان غيبت نباشند و حفظ دين و ايمان مردم را ننمايند احدي نمي‌ماند مگر آنكه در دست منافقين اسير ميشود و از دين بيرون ميرود پس بر همه مسلمين اعزاز اين گونه علما كه مجاهدند في سبيل الله باعظم جهاد و مرابطند در ثغور شريعت و دين و شب و روز بنوك قلم و شمشير زبان در راه خدا در جهادند لازم است مرحوم مجلسي از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه چون روز قيامت ميشود خداوند عالميان جميع خلايق را در يك صحراء جمع ميكند و ترازوي اعمال را برپا ميكند و مي‌سنجد مداد علما را با خون شهدا پس زيادتي ميكند مداد علما بر خون شهدا تمام شد حديث بلكه عرض ميكنم كه در تفسير امام حسن عسكري عليه السلام از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه علماء شيعه مرابطند در سرحد
صفحه ٦٥

 و دهنه كه بسمت ابليس و عفريتان اوست منع ميكنند آن علما آن شياطين را كه خروج كنند بر ضعيفان شيعيان ما و از اينكه بر ايشان مسلط شود ابليس و شيعيان آن كه اعداي مايند آگاه باش هر كس از شيعيان ما باين خدمت قيام نمايد افضل است از كسي كه جهاد كرده است با روم و ترك و خزر هزارهزار مرتبه بجهت اينكه آن شخص عالم دفع ميكند از اديان ضعفاي شيعه و آن شخص مجاهد دفع ميكند از ابدان ايشان تمام شد حديث پس معلوم شد كه جهاد علما در راه دين بحجتها و براهين عظيم‌تر است در نزد خدا از هزارهزار جهاد با شمشير و اسلحه و حضرت امير عليه السلام فرمودند كه تحصيل علم كنيد كه تعليم گرفتن آن حسنه است و مدارست آن تسبيح است و بحث از آن جهاد است و تعليم دادن آن بكسي كه نميداند صدقه است و مرحوم مجلسي روايت كرده است از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در حديثي كه هر كس بيرون رود از خانه خود بجهت تحصيل بابي از علم خداوند مينويسد براي او بهر قدمي ثواب شهيدي از شهداي بدر را و در حديث ديگر از آن حضرت است كه مذاكره علم محبوبتر است نزد خدا از هزار غزوه و خواندن كل قرآن و در حديث ديگر فرمودند حضور مجلس عالم افضل است از هزار غزوه سواي واجب كه غزو كني در راه خدا بمال
صفحه ٦٦

 خود و نفس خود تا آخر حديث بالجمله بعد از جهاد نفس كه اعظم جهادهاست جهادي بپايه جهاد علماي شيعه بحجت و برهان و ادله كتاب و سنت نميرسد و اگر ساير مجاهدين در سالي يك دفعه يا دو دفعه جهاد مينمايند علماء علي الدوام در چنين جهاديند كه حضور مجلسشان از هزار غزوه افضل است و چون در اين كتاب جاي تفصيل اين جهاد هم نبود از بسط آن اعراض نمود .
و اما جهاد با اسلحه و شمشير پس آن بر دو قسم است جهاد با اهل كتاب و جهاد با كفار و مشركين كه كتابي ندارند اما جهاد با اهل كتاب پس آن باين قسم است كه ايشان را دعوت بايمان كنند اگر ايمان آوردند فبها و الا ايشان را مخير كنند ميان قبول جزيه يا قتل چنانكه خواهد آمد و اما جهاد با كفار و مشركين ايشان را بايد دعوت كرد بسوي حق اگر قبول كردند فبها و الا بايد قتل كرد و جزيه برنميدارد و اين دو قسم از جهاد مخصوص وقتي است كه حجت خداوند در ميان باشد و باذن آن بزرگوار جهاد واقع شود و اجماعي علماي شيعه است كه جهاد در زمان غيبت نيست و مخصوص بزمان حضور امام است و صاحب دعوت اوست و سر اين امر اين است كه بدون دعوت قتل كردن بندگان خدا از عدل نيست و حكم بقبول بدون حجت روا نه و همه كس را فهم حجج علميه نباشد و چه بسيار مردم كه در اقامه حجت
صفحه ٦٧

 بر ايشان احتياج بمعجزه افتد و غير امام قادر بر آن نيست آيا فكر نميكني كه از عدل نيست كه لشكري برود بچين و بگويد در بلاد ما كسي مبعوث شده به پيغمبري بيائيد و ايمان باو آوريد گويند بچه دليل آن پيغمبر است بگويند باين دليل كه معجزه دارد گويند از كجا بدانيم بگويند كه ما شاهديم حال بشهادت خود مدعيان چگونه ميتوانند ايمان بياورند و اگر نياورند چگونه واجب القتل شوند و بادله عقليه نبوت خاصه كجا بر عوام خلق ثابت ميشود و خواص از آن عاجزند و اگر حضرت پيغمبر لشكر باطراف مكه و مدينه فرستاد و جهاد كرد بجهت آن بود كه معجزات ايشان بتواتر بمردم رسيده و از اين گذشته متمكن از مشاهده بودند پس حجت بر آنها قائم بود و اما بعد از نبي صلي الله عليه و آله دعوت نميشود مگر با امام عادل قادر بر معجزه پس يومنا هذا جهادي كه براي دعوت باسلام است بطور حقيقت ممكن نميشود و علما اجماع بر آن دارند و احاديث بر آن دلالت ميكند حتي آنكه از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه جهاد با غير امام مفترض الطاعه حرمتش مثل حرمت ميته و خون و گوشت خوك است و حضرت امام رضا عليه السلام فرمودند كه جهاد واجب است با امام عادل و در كتاب وسائل روايت كرده است از كليني از حضرت صادق عليه السلام كه بايشان عرض كردند
صفحه ٦٨

 كه جهاد سنت است يا فريضه فرمودند جهاد بر چهار قسم است دو جهاد از آن فرض است و يكي ديگر سنت است كه برپا نميشود مگر با فرض و يكي ديگر سنت است اما يكي از آن دو كه فرض است جهاد شخص است با نفس خود كه بازايستد از معصيتهاي خداي عز و جل و آن از اعظم جهاد است و يكي ديگر مجاهده كساني است كه كافرند و كنار شمايند يعني بلادشان متصل است ببلاد شما و اما جهادي كه سنت است و برپا نميشود مگر با فرض آن است كه جهاد دشمن فرض است بر همه امت و اگر ترك جهاد كنند عذاب بر ايشان نازل ميشود و همين از عذاب امت است و آن جهاد بر خود امام به تنهائي سنت است اينكه در لشكر باشد و جهاد كند و اما آن جهاد كه سنت است پس هر سنتي و كار نيكي كه شخص اقامه آن كند و جهاد و كوشش كند در اقامه آن و رسيدن بآن و احياء آن پس عمل و سعي در آن از افضل اعمال است بجهت آنكه آن احياء سنت است و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند كه هر كس سنت نيكي بگذارد براي اوست اجر آن و اجر كسي كه بآن عمل كند تا روز قيامت و از اجر ايشان چيزي كم نميشود و از حضرت باقر عليه السلام مروي است كه فرمودند خدا حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله را به پنج شمشير مبعوث كرد سه تاي از آن شمشيرها
صفحه ٦٩

 هميشه كشيده است و بغلاف نميرود تا جنگ تمام شود و جنگ تمام نمي‌شود از دنيا تا آفتاب از مغرب برآيد پس چون آفتاب از مغرب برآيد ايمن ميشوند مردم همگي در آن روز و آن روزي است كه كسي كه پيشتر ايمان نياورده يا عمل خيري نكرده آن روز ديگر ايمان باو سودي نميدهد و يك شمشير ديگر كه ممنوع بود يعني در زمان رسول وقت كشيدن آن نبود و يك شمشير ديگر كه در غلاف بود و كشيدنش با غير ماست و حكمش با ماست اما سه شمشير كشيده يكي از آنها بر مشركين عرب بود و از آن جا خدا ميفرمايد اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا يعني آمنوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم في الدين پس اين جماعت از ايشان قبول نمي‌شود مگر قتل يا دخول در اسلام و اموالشان و اولادشان اسير است چنانكه پيغمبر صلي الله عليه و آله قرار فرمودند بجهة آنكه اسير فرمود و عفو فرمود و فدا قبول فرمود و شمشير دويم بر اهل ذمه است خداوند ميفرمايد و قولوا للناس حسنا و اين در اهل ذمه نازل شد پس نسخ شد بقول او كه فرمايد قاتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لايحرمون ما حرم الله و رسوله و لايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون پس هر كس از اهل كتاب
صفحه ٧٠

 در دار اسلام باشد از او قبول نميكنند مگر جزيه يا قتل و مال ايشان غنيمت است و ذريات ايشان اسير و اگر جزيه قبول كنند بر خود حرام ميشود بر ما اسير كردن ايشان و حرام ميشود مال ايشان و حلال ميشود بر ما مناكحت ايشان و هر يك از ايشان كه در دار حرب باشد اسير كردن ايشان بر ما حلال ولي مناكحه ايشان حلال نيست و قبول نمي‌شود از ايشان مگر دخول در دار اسلام يا جزيه يا قتل و شمشير سيوم بر مشركين عجم است يعني ترك و ديلم و خزر خداوند ميفرمايد در اول سوره كه ذكر ميفرمايد الذين كفروا و قصه آنها را بيان ميفرمايد پس ميفرمايد فضرب الرقاب حتي اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء حتي تضع الحرب اوزارها تا اينكه ميفرمايد پس اينها قبول نميشود از ايشان مگر قتل يا دخول در اسلام و حلال نيست بر ما مناكحه ايشان مادام كه در دار حرب باشند و اما شمشير ممنوع شمشيري است كه بر اهل بغي است يعني كساني كه خروج ميكنند بر امام خداوند ميفرمايد و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيي‌ء الي امر الله پس چون اين آيه نازل شد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه يكي هست در ميان شما كه بعد از من بر تأويل قتال ميكند چنانكه من بر تنزيل قتال كردم
صفحه ٧١

 عرض كردند كيست آن كس فرمود آنكس كه نعلين پينه ميكند و قصد حضرت امير كردند تا آنكه فرمود و سيرت حضرت امير عليه السلام در اهل بغي مثل سيرت پيغمبر بود صلي الله عليه و آله در اهل مكه روزي كه مكه را فتح كرد زيرا كه آن بزرگوار اسير نكرد ذريه آنها را و كسي كه در خانه را بست ايمن بود و هر كس اسلحه خود را انداخت ايمن بود و هم‌چنين فرمود حضرت امير عليه السلام در روز بصره منادي آن حضرت ندا كرد كه اسير نكنيد ذريه ايشان را و مجروح را نكشيد و از پي گريخته نرويد و هر كس در خانه خود را بست و سلاح خود را انداخت ايمن است و اما شمشيري كه در غلاف است آن شمشيري است كه بآن قصاص ميشود خداوند ميفرمايد النفس بالنفس و العين بالعين پس كشيدن آن در دست اولياي مقتول است و حكمش بسوي ماست پس اين شمشيرهاست كه خدا پيغمبر را صلي الله عليه و آله بآن مبعوث فرموده است پس هر كس انكار كند آنها را يا انكار كند يكي از آنها را يا چيزي از سيرت آنها را و احكام آنها را كافر شده است بآنچه بر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل شده است تمام شد خبر بالجمله از اين جمله شمشيرها چهار شمشير اول مخصوص زمان امام است و اذن خاص از امام ميخواهد و در زمان غيبت ميسر نمي‌شود و اما شمشير
صفحه ٧٢

 قصاص آن در زمان غيبت كشيده است و بدانكه دو شمشير ديگر در اسلام هست كه آن دو هم در غلاف است و در وقت حاجت كشيده ميشود يكي از آنها شمشير دفاع است كه مسلم دشمني مسلم را از خود دور ميكند مثل آنكه دزدي بر سر كسي آيد و مال و جان او را خواهد پس اين شخص ميتواند كه بجهت دفع آسيب او از خود دفع شر آنرا نمايد و اگر بهيچ چيز مندفع نشود مگر بكشتن او را بكشد و يكي ديگر شمشير دفاع كفار است اگر هجوم بر بلاد مسلمانان آورند پس مسلمين شمشير كشيده آنها را از خود دور ميكنند و چون اين دو شمشير مشروط بوجود امام معصوم نيست و غرض از وضع اين رساله ذكر حال دفاع است پس براي اين دو دو باب علي‌حده عنوان بايد كرد تا ذكر احوال آنها بشود .
باب پنجم در ذكر دفاع دزد و امثال آن اگر به خانه كسي داخل شود يا در بيابان بر سر او آيد و قصد او را نمايد .
بدانكه از جمله شمشيرهائي كه در غلاف است و عندالحاجه كشيده ميشود شمشيري است كه بر دزد كشيده ميشود هر گاه بر خانه انسان داخل بشود و قصد جان يا ناموس يا مال انسان را داشته باشد پس جايز است كه انسان دفاع كند با او و او را
صفحه ٧٣

 بكشد بلكه حكم فرموده‌اند بكشتن او و فرموده‌اند كه هر كس دفاع نكند خداوند او را دوست نميدارد و كيفيت دفاع را علماي ما رضوان الله عليهم بطور تدريج نوشته‌اند حتي آنكه اگر به تنحنح مندفع شود و بفهمد كه صاحب‌خانه بيدار است و بترسد و برگردد اول بايد بآن اكتفا كند و اگر بآن مندفع نشود برخيزد و خود را نشان دهد بعد صيحه بزند يا استغاثه كند به همسايگان و امثال ايشان خلاصه بتدريج دفع را اشد نمايد و اگر نشد بهيچ قسم خونش مباح است و اگر او را بكشد ضامن نيست حتي آنكه بعضي گفته‌اند كه واجب است اين دفاع از نفس و حريم و بعضي در حريم اشكال كرده‌اند و بعضي در مالي كه متضرر بآن ميشود با ظن سلامت واجب دانسته‌اند و بد نيست كه از اخبار اين باب قدري ذكر نمائيم در وسائل‌الشيعه از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه خداوند دشمن ميدارد بنده را كه كسي داخل خانه او بشود و مقاتله نكند و از علي بن الحسين عليهما السلام روايت كرده است كه فرمود كه هر گاه مردي بر تو داخل شد و اراده اهل تو و مال تو را كرد مسارعت كن بضربت اگر بتواني زيرا كه دزد محارب با خدا و رسول است و هر چه بتو برسد از اين جهت بر ذمه من باشد و از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند
صفحه ٧٤

 هر كس سلاح بردارد در شب آن محارب است مگر آنكه كسي باشد كه از اهل شك نباشد يعني معروف باشد كه محارب نيست و از حضرت صادق عليه السلام از حضرت رسول صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه هر كس كشته شود در نزد عقالي شهيد است و در بعضي نسخ بجاي عقال عياله ميباشد و عرض كردند بحضرت باقر عليه السلام كه دزد داخل خانه من ميشود و قصد مرا و مال مرا دارد فرمودند بكش او را پس شاهد ميگيرم خدا و هر كس را كه بشنود كه خون او در گردن من باشد و از حضرت امير عليه السلام روايت كرده است كه اگر دزد محارب بر تو داخل شد بكش او را و خون او بگردن من باشد و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند كه هر كس كشته شود در نزد مظلمه خود يعني چيزي كه بآن سبب باو ميخواهند ظلم كنند آن شهيد است و از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه مرد مقاتله ميكند بر سر مالش فرمودند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند هر كس كشته شود بر سر مالش بمنزله شهيد است عرض كرد سائل كشته شود افضل است يا كشته نشود فرمود اما من اگر باشم جنگ نميكنم و مال را واميگذارم باو و از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردند كه شخص در سفر است و با او جاريه‌ايست قومي ميآيند و ميخواهند جاريه او را بگيرند آيا منع بكند اگر بر جان خود
صفحه ٧٥

 بترسد از كشتن فرمود بلي عرض كردند هم‌چنين اگر با او زني باشد فرمود بلي عرض كردند و هم‌چنين مادر و دختر و دختر عمو و خويش منع كند از آنها اگر چه بر جان خود بترسد فرمود بلي عرض كردند و هم‌چنين مال ميخواهند آنرا بگيرند منع كند اگر چه بر جان خود بترسد فرمود بلي و حضرت صادق عليه السلام فرمودند اگر بر دزد ظفر يافتي بكش او را و من شريك توام در خون آن ، و غير اينها از احاديث و مقتضاي اين احاديث جواز مقاتله با دزد است مطلقا خواه با اسلحه باشد يعني محارب باشد يا نباشد و خواه قصد جان بكند يا اهل يا مال خواه در خانه باشد يا بيابان و لكن اصحاب رضوان الله عليهم فرق گذارده‌اند مابين دزد محارب و دزد غير محارب اما غير محارب را بقاعده نهي از منكر گفته‌اند كه بايد سلوك كرد و از اسهل گرفته بتدريج بالا روند اگر مندفع نشد مگر بقتل آن وقت خونش هدر است و احاديث چنانكه يافتي مطلق است و ناص است بر اينكه دزد داخل محاربين است نه آنكه دزد بر دو قسم است محارب و غير محارب و شك نيست كه غير محارب آنها اگر بغير قتل مندفع شوند دفع بغير قتل احوط است و اما محارب احاديث چنانكه يافتي دال بر جواز قتل است و از اصحاب هم فتوي بآن داده‌اند كلامي كه هست
صفحه ٧٦

 در وجوب و استحباب و جواز است اما دفع از نفس پس شك نيست كه واجب است بهر قسم كه ميسر شود اگر چه بكشتن دزد باشد و اگر گريختن ممكن باشد قتل واجب عيني نميشود و اما دفع از اهل آنرا واجب دانسته‌اند با ظن سلامت و الا آنرا واجب ندانسته‌اند يعني با ظن تلف خود آنرا واجب ندانسته‌اند بلكه جواز آن محل نظر است و آن اشبه بقواعد شرعيه است و اشاره ساير اخبار و حرمت القاء نفس بتهلكه و اما دفع از مال اگر مالي باشد كه حفظ نفس بآن است واجب دانسته‌اند و الا فلا و اگر ظن سلامت باشد جايز است دفع از مالي كه حفظ نفس در آن نباشد و اگر خوف تلف باشد جايز نيست و از حديثي رجحان ترك مال و عدم اقدام بقتل برميآيد خلاصه چون وضع كتاب براي اين مسأله نيست تفصيل داده نشد .
باب ششم در دفاع كفاري است كه قصد بلاد مسلمين كنند و قصد بيضه اسلام را نمايند .
بدانكه اولا بديهي است كه هر گاه مسلمي بر خانه مسلمي داخل شد بجهت بردن مال جزئي حتي عقالي محاربه با او را خدا و رسول تجويز كرده باشند اگر كفار هجوم بر بيضه اسلام آورند دفاع ايشان بطور اشد بايد جايز بل متحتم باشد و دفاع ايشان خصوصيتي
صفحه ٧٧

 بمرد ندارد بلكه بر مرد و زن و كنيزها و غلامها و جميع طبقات مردم لازم است كه از خود و از اسلام دفع كنند چنانكه صاحب‌خانه چه مرد باشد چه زن چه آزاد چه بنده از خود دفع كند و غرض از ذكر اين تقريب نه قياس است بلكه تقريب اذهان است و عمده در مسأله اخبار است و اقوال علماي اخيار از آن جمله علامه اعلي الله مقامه در تذكره فرموده است كه اگر كفار در بلاد خود قرار نگيرند بلكه قصد كنند بلدي از بلاد اسلام را دفع آنها واجب عيني نيست بر هر كسي بلكه واجب كفائي است پس اگر بعضي از مسلمانان دفاع كردند از باقي ساقط است و الا بر همه واجب است و مساوي است در وجوب آن غني و فقير و آزاد و بنده و بنده محتاج باذن آقايش نيست و اگر احتياج شد باستعانت از زنان واجب ميشود استعانت جستن و اعانت آنها و اگر اهل آن شهر همگي ممكنشان نشود اجتماع كردن هر كس كه كافري بآن برخورد و بداند كه كشته ميشود واجب است كه مدافعه كند از جان خود بقدري كه مي‌تواند خواه مرد باشد يا زن آزاد باشد يا بنده سليم باشد يا كور و لنگ و اگر تجويز سلامت ميكند و اينكه اگر تسليم كند او را اسير ميكنند و اگر تسليم نكند ميكشند واجب است استسلام چرا كه اميد خلاصي براي اسير هست و اگر دستي چند بر زني دراز شود بر آن زن واجب است
صفحه ٧٨

 دفع اگر چه كشته شود چرا كه حلال نيست مطاوعه بر زني كه او را اكراه بزنا كنند و شهرهاي نزديك آن شهر واجب است بر ايشان كه بآن شهر روند هر گاه اهلش عاجز باشند و هر گاه عاجز نباشند واجب نيست و اما شهرهاي دور اگر حاجت بآنها شود واجب است كه مساعدت كنند و الا فلا و مرحوم ملا محمدباقر خراساني در كتاب كفايه فرموده است كه واجب است جهاد وقتي عارض شود بر مسلمين دشمني كه از آن بر بيضه اسلام بترسند و اگر بيايند بدار اسلام واجب است بر هر ذي قوتي قتال ايشان حتي بنده و زن و گاهي واجب ميشود محاربه بر وجه دفع چنانكه هر گاه شخص در ميان كفار حربي باشد و عدوي بر ايشان وارد شود و بر جان خود از آنها بترسد پس آن مسلمان ياري ميكند آن كافران را در دفع دشمن بنيت دفع از نفس خود و هم‌چنين هر كس كه بر جان خود از كشتن بترسد مطلقا يا بر مال خود بترسد هر گاه ظن سلامت باشد جايز است بر او محاربه و اين جهاد نيست و هم‌چنين اقوال باقي علما كه حاجت بذكر آنها نيست و اصل در مسأله اخبار اهل عصمت است عليهم السلام از آن جمله در وسائل الشيعه روايت كرده است از يونس كه شخصي از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيد كه شخصي در ثغور مسلمين است بجهت محافظت و دشمن ميآيد چكند فرمود مقاتله كند
صفحه ٧٩

 از براي بيضه اسلام عرض كرد جهاد كند فرمود نه مگر آنكه بترسد بر دار مسلمين آيا اگر رومي داخل بر مسلمين شود نبايد آنها را منع كنند بعد فرمود در آن سرحد مرابطه ميكند و مقاتله نميكند و اگر ترسيد بر بيضه اسلام و مسلمين مقاتله ميكند بجهت آنكه در مندرس شدن اسلام مندرس شدن ذكر پيغمبر است صلي الله عليه و آله و از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه پرسيدند از ايشان از مردي كه داخل شد بزمين حرب بامان ايشان پس قومي ديگر آمدند و با اين قوم جنگ كردند فرمود بر مسلم است كه از جان خود منع كند و مقاتله كند از حكم خدا و رسول و اما اگر مقاتله كند با كفار بر حكم جور و سنت ايشان حلال نيست و از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده درباره مردي كه در ثغور مسلمين است فرمودند محافظت سرحد بكند و قتال نكند يعني بجهاد نرود عرض كردند او در سرحد خود است دشمن ميآيد تا آنكه نزديك است داخل ولايت شود آن وقت چكند جنگ بكند يا نه فرمودند اگر چنين باشد جنگ از براي اينها نكند و لكن جنگ كند از جهت حفظ بيضه اسلام بجهت آنكه در برطرف شدن بيضه اسلام برطرف شدن ذكر محمد است صلي الله عليه و آله خلاصه بحكم اين اخبار و بحكم من اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم يعني هر كس تعدي بر شما كند شما
صفحه ٨٠

 هم تعدي كنيد بر او بمثل آنكه او تعدي كرده است بر شما و آنچه در وسائل از كليني از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمودند كه هر كس ابتدا كند و عدوان نمايد پس بر او عدوان كنند چيزي بر عدوان‌كننده دويم نيست و از حضرت رسول صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه هر كس شمشير برهنه كرد خونش هدر است ، خلاصه دفع از بيضه اسلام و جان مسلمين واجب است با ظن بنجات و حصول فائده و هر گاه اجماع عام باشد ظن بنجات و حصول فايده هست پس واجب است اتفاق كردن و جمع شدن عسكر براي دفع اعداء دين بجهت آنچه شنيدي از احاديث و كتاب خدا و اگر دفع نكنند دين پيغمبر صلي الله عليه و آله از ميان ميرود و خرده خرده ذكر پيغمبر صلي الله عليه و آله باطل ميشود و اين دفاع اختصاصي بمرد و آزاد ندارد بلكه زن و بنده هم در آن شريكند بلكه مقتضاي اخبار آن است كه دخول ايشان در بلد اسلام شرط نيست و اگر مستعد دخول شوند جايز است بر مسلمين كه رو بايشان روند و مقاتله كنند با ايشان و منع ايشان نمايند از دخول دار اسلام پس بر اهل هر سرحدي و ثغري لازم است كه از خود دفع كنند و اگر عاجز شوند آنان كه در حوالي ايشانند ايشان را امداد كنند و هكذا هر چه عاجز شوند حوالي ايشان بايد امداد كنند اگر چه باقصي بلاد اسلام برسد تا آنكه ذكر محمد
صفحه ٨١

 صلي الله عليه و آله مندرس نشود و بيضه اسلام از دست نرود و در اين جهاد ظهور امام عليه السلام شرط نيست و در وسائل از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند هر كس بشنود مردي را كه ميگويد اي مسلمانان بفريادم رسيد و اجابت نكند مسلمان نيست بلكه بر هر ذي نفسي در هر عصري كه كفار غلبه كنند لازم است بلي قدرت و استطاعت و ظن بنجات و حصول فائده شرط آن است چرا كه لايكلف الله نفسا الا وسعها و ماجعل عليكم في الدين من حرج و ميفرمايد لاتلقوا بايديكم الي التهلكة و دفاع براي حفظ اسلام و مسلمين است پس اگر در آن هلاك باشد و ثمر نكند و شوكتي بر اسلام نيفزايد بلكه سبب ضعف اسلام شود فايده بر آن مترتب نمي‌شود و هر گاه اهل بلد يا مسلمين معاونت نمايند و لشكري فراهم آورند كه اميد ظفري در آن باشد جهاد واجب ميشود و اگر لشكري فراهم نيايد پس يك يك مردم اگر كافري يا چند نفري را ملاقات كنند اگر ميتوانند آنرا دفع ميكنند و ميكشند و اگر اميد نجاتي بر خود از چنگ او ندارند مگر بگريختن گريختن لازم ميشود بمتقضاي قوله تعالي لاتلقوا بايديكم الي التهلكة و حال آنكه از كشته شدن اگر بمانند نقص بر اسلام راه مي‌يابد و شوكتي نميافزايد پس فايده بر حوزه اسلام از ماندن و كشته شدن مترتب
صفحه ٨٢

 نميشود و امري از جانب شارع نشده است كه شخص بماند و كشته شود تا آنكه كشته شدن تهلكه نباشد بالجمله شك نيست كه در غلبه كفار حربي بر بلاد اسلام خرده خرده دين از دست ميرود و نام نامي رسول خدا صلي الله عليه و آله گم ميشود و بر جان و مال مسلمين رحم نميكنند و اگر مسلمين اتفاق كنند با وجود شوكتي كه خداوند امروز بايشان داده و استعدادي كه بايشان بخشيده احدي از كفار روي زمين بر ايشان غلبه نميكند پس بر پادشاه اسلام و امناي دولت او و جنود مسعود و علماء و فضلاء و كسبه و عوام و زن و مرد و عبيد و اماء يومنا هذا واجب است كه اهتمام در دفع اين كفار نمايند و كساني كه اقرب بآنها هستند بايد حميت نموده دفع كنند و اگر آنها عاجز آيند كساني كه نزديك بايشانند خذلان ايشان نكنند و نصرت نموده دست دشمن را از سر ايشان كوتاه كنند و هكذا و اگر كسي شجاعت ندارد و جنگ نميتواند كرد يا عليل و مريض و اعمي است ولي مالي دارد و بي‌مكنتي ديگر را ميتواند تجهيز نمايد و تدارك بيند و بجنگ فرستد آن لازم است ، و از جمله موهبت‌هاي عظيمه وجود مسعود پادشاه است خلد الله ملكه كه با وجودي كه فريضه دفاع بر اهل ثغور است خود متكفل اين زحمت شده و عساكر بسيار بسمت آن ديار فرستاده‌اند با
صفحه ٨٣

 قورخانه و استعداد كامل و اين مؤنت را از ضعفاي رعيت برداشته‌اند ولي رعيت هم بشكرانه اين نعمت بايد كه بقدر مقدور از هيچ جهت چه اعانت بجان باشد و چه اعانت بدواب و چه اعانت بمال كوتاهي نكنند آيا فكر نميكنند كه اگر پادشاه متكفل اين زحمت نميشد بر همه ايشان لازم بود كه اين جهاد را بكنند و دفع شر كفار را بنمايند و ايشان با وجودي كه علم بمحاربه ندارند و آموخته جنگ نيستند نمي‌توانستند جنگ كنند با كفار جنگي و البته مغلوب ميشدند و كفار غالب ميآمدند و اسلام ايشان بكلي از دست ميرفت و ذكر پيغمبر صلي الله عليه و آله بكلي باطل ميشد و همه كافر ميشدند باندك زماني و همه در جهنم مخلد ميشدند پس حال كه آن زحمت از گردن ايشان افتاده و پادشاه اسلام‌پناه روحنا فداه دنيا و آخرت ايشان را خريده و خزانه و جنود و خدام و حشم و دواب خود را در راه اسلام گذارده در راه دين جان‌نثاري مي‌نمايد و غرضي جز اعلاي كلمه حق ندارد و منظور نظر مباركش ابقاي اسلام و رفع ذكر خاتم انبياست صلي الله عليه و آله از كمك و بعضي خدمات كه از ايشان برميآيد كوتاهي نكنند و كفران نعمت و احسان پادشاه را ننمايند و ان شاء الله همگي از باب دين و لله و في الله اين جهاد را در ركاب مباركش بعمل آورند و براي شهرت و رياست و طلب دنيا جان خود را تلف نكنند چرا كه يك جان بيش نيست و اگر
صفحه ٨٤

 اين يك جان را در راه غير خدا دادي خسر الدنيا و الآخره خواهي شد و ديگر جائي نداري كه بآن تلافي كني و آن را در راه خدا بدهي پس بايد سعي كرد كه جهاد را قربة الي الله و طلبا لمرضاته و خالصا مخلصا بعمل آورد و خلوص در جهاد از جميع اعمال لازم‌تر است زيرا كه اگر يك نماز را خالص نكردي نماز ديگر را ممكن است كه خالص كني و اگر يك روزه يا يك حج يا يك زيارت را خالص ننمودي ممكن است كه يكي ديگر را خالص كني و هكذا هر عملي كه غير از جهاد است و اما جان ديگر ثاني و ثالث ندارد اگر بباطل دهي همان يك جان است و بعدش عذاب ابدي و اگر براي خدا دهي همان يك جان است و از پي نعيم سرمدي پس غايت سعي را بايد بعمل آورد كه از براي رياست و منصب و عزت و شهرت و مال دنيا و غلبه بر خصم و حميت و عصبيت اين امر را بعمل نياوري و بمحض رضاي خدا و طاعت او و بر حسب حكم و فرمان او اين عمل را بكني و خدا طاعت كرده ميشود از آن راهي كه فرموده و در قرآن خود و بر زبان پيغمبر خود بيان كرده نه بخيال و استحسان و بمصالح روزگار و مشورت جهال و غافلين از دنيا و آخرت و استبداد برأي و هوا و هوس و طاعت نفس اماره و عاملين بمقتضاي آن پس چه رعيت و چه جنود مسعود و چه امناي دولت عليه بلكه وجود مبارك خود پادشاه عالم‌پناه
صفحه ٨٥

 روحنا فداه اين جهاد را ان شاء الله از اعظم عبادات انگاشته و قربة الي الله و طلبا لمرضاته و از راه محض اعلاي كلمه اسلام و رفع نام نامي سيد انام صلوات الله عليه و آله خواهند فرمود و چنان خواهند انگاشت كه در ركاب همايون خاتم انبياء صلوات الله و سلامه عليه اين جهاد را ميفرمايند و بديهي است كه امر دفاع و جهاد از امور كليه عامه است و امري نيست كه يك يك مسلمين منفردا منفردا بآن قيام و اقدام نمايند البته اجماع و ازدحام ميخواهد و بديهي است كه عوام خلق اگر چه در يك مكان جمع آيند متفرقند و اگر چه با هم باشند پريشانند و آراء مختلف و اهواء متشتت دارند و ممكن نيست كه بتوانند بي بزرگي كه همه مطيع او باشند بر يك امر جمع شوند چنانكه اعضا نميتوانند كه بدون قلب مجتمع شوند و بيك امر كوشند پس اگر چه جهاد بر مسلمين لازم است ولي بزرگي ميخواهند كه كلمه ايشان را جمع كند چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله با هر قشوني كه بجائي مأمور ميفرمود يكي را امير ميكردند و باقي را امر باطاعت او مي‌نمودند پس امروز هم اگر چه جهاد و دفاع بر همه لازم است ولي محتاجند بجهت اجتماع بسلطاني و اميري كه ايشان را جمع كند چنانكه بني‌اسرائيل به پيغمبر خود گفتند ابعث لنا ملكا نقاتل في سبيل الله يعني براي ما پادشاهي بفرست تا ما در راه خدا
صفحه ٨٦

 جنگ كنيم و او طالوت را مقرر فرمود پس چون امروز پادشاه اسلام‌پناه روحنا فداه اقدام بحفظ اسلام و رفع نام سيد انام فرموده‌اند و اعلم ناسند برسوم جنگ و قشون كشيدن و نظم بلاد و عباد پس چه بهتر كه جميع رعيت در ركاب همايون ايشان جان‌فشاني كرده قربة الي الله و طلبا لمرضاته چنانكه عرض شد و اين امر مهم را از ميان برداشته و اين كفار محاربين دشمن دنيا و دين و برطرف كنندگان نام سيد المرسلين عليه صلوات المصلين را از ميان برداشته و جان خود و جان اهل اسلام را از چنگ آنها خلاص كنند و دار اسلام را از لوث آنها پاك نمايند ولي چون نفوس جنگيان رعيت عوام از جهت عدم اطلاع بر مصالح عباد و بلاد و سياست مدن و خير عامه و استيلاي نفس اماره بر ايشان احتمال ميرود كه در حال اجتماع از پي محاربه كفار اجتماع را غنيمت شمرده دست تطاول بساير ضعفاي اسلام و سكنه ثغور دراز كرده در صدد اتلاف اموال و زروع و اهلاك نفوس محترمه و افتضاح نواميس مسلمين برآيند و باين واسطه ضعفاي مسلمين را آسيبها رسانند و كار را بجائي رسانند كه عامه خلق را راضي باستيلاي كفار نمايند كه شايد از مخمصه جنگيان خود خلاصي يابند جمعي از بلاد اسلام فرار كرده ملحق بكفار شوند و جمعي بارسال رسايل و كتب كفار را بسوي خود خوانند و در بلاد و قلاع مسلمين
صفحه ٨٧

 منافقين حاصل شوند و باين واسطه كفار را به نهايت سهولت داخل بلاد اسلام كرده تا بر بلاد مسلمين غالب آيند نهايت سياست و تحفظ ميخواهد كه جنگيان عوام را بر اعتدال بدارد و مانع تعدي بر ساير ضعفا و عوام رعايا و برايا شود چرا كه عوام بسيار ضعيف و از رسوم دين و تدين عري ميباشند و چندان تقيدي بدين و مذهب ندارند و راحت خيالي دو روز را بر مصالح ملكي اسلام ترجيح ميدهند و بجز بمدارا و احسان و وعده‌هاي خير بر قواعد ديني ثابت نمي‌شوند و اين معني بر احدي از رعايا چه جنگي و چه غير جنگي ممكن نيست و ايشان را استيلائي بر سايرين نيست كه بتوانند باقي را از عدوان و افساد در بلاد و عباد بدارند مگر آنكه سياست پادشاه جمجاه ظل الله روحنا فداه و كفايت امناي دولت عليه قاهره شامل آيد كه ايشان را اين امر ممكن است زيرا كه ايشانند حقيقة امروز پدر مهربان بر رعايا و برايا و ولي يتامي و دل‌سوز بر بيوه‌زنان و مراعي مسكينان و ضعيفان و ناظر در مصالح بلاد و عاقبت‌سنج امور عباد و حافظ بيضه اسلام و مالك ازمه انام و ايشان را اين كفايت و قدرت است و بس و اگر ايشان چشم عنايت از اين امر پوشند البته ثغور مسلمين باين واسطه ويران و امور ضعفاي رعايا پريشان خواهد شد و اين ويراني و پريشاني اعظم نصرتي براي كفار خواهد شد و مردم ضعيف الايمان راغب باستيلاي كفار
صفحه ٨٨

 ميگردند و باندك زماني بسياري از ثغور بتصرف قوم شرور خواهد درآمد نعوذ بالله و چون عنايت پادشاه اسلام روحنا فداه و كفايت امناي دولت باحسن وجه خود كفيل اين گونه امور هست زياده بر اين حاجت نيست و صلاح مملكت خويش خسروان دانند و بلقمان حكمت‌آموزي روا نيست .
خاتمه در مضرتهاي ديني و دنيائي كه بواسطه استيلاي اين كفار بر بلدي براي مسلمانان آن بلد حاصل ميشود و چون اغلب مردم جاهلند و اطلاع بر عواقب امور ندارند و بسا آنكه بواسطه بعضي چوروها و اراجيف كه فرنگان و محبان ايشان در ميان مردم مياندازند آنها هم باور كرده نعوذ بالله قلبا ميل كنند بايشان و مخالفت كنند قول خدا را كه ميفرمايد و لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار يعني ميل نكنيد بسوي آنان كه ظلم كردند پس برسد بشما آتش و خدا ميفرمايد كه ان الشرك لظلم عظيم يعني شرك ظلم بزرگي است و كي مشركتر و ظالم‌تر از فرنگي است چنانكه خواهد آمد و داخل شوند بر مفاد قول خدا كه ميفرمايد و من يتولهم منكم فانه منهم يعني هر كس ايشان را دوست دارد از ايشان محسوب ميشود پس هر كس بفرنگي دوست شود از فرنگيان محسوب ميشود و باو خواهد
صفحه ٨٩

 رسيد آتشي كه بآنها ميرسد بلكه عرض ميكنم كه هر كس ايشان را واقعا دوست دارد از دين اسلام بيرون رفته و بدين فرنگي داخل شده زيرا كه دين چيزي غير از حب نيست دين حب است و حب دين چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است كه هل الدين الا الحب آيا دين چيزي هست غير از حب پس هر كس ايشان را دوست داشت خدا را دشمن داشته چرا كه خدا فرنگيان را دشمن ميدارد و اگر فرضا كسي گويد كه خدا ايشان را دوست ميدارد كه اول كفر اوست و اول انكار مر قرآن و پيغمبر و آل پيغمبر را چرا كه مقتضاي بداهت فرمايشات آنها و ضروري امر ايشان اين است كه خدا كافران را دشمن ميدارد و اگر اقرار دارد كه خدا ايشان را دشمن ميدارد پس اگر او دوست ميدارد دشمن خدا را دشمن خداست باري كساني كه ايشان را دوست ميدارند غافلند از ثمره اين دوستي كه بچه چيز ايشان ضرر ميرساند و چگونه دين ايشان از دست ايشان ميرود روز اول هم كه كسي مسلمان ميشد غير از اين نبود كه با پيغمبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان دوست ميشد و بطور مسلمانان و برضاي پيغمبر صلي الله عليه و آله حركت ميكرد پس اگر امروز هم كسي با فرنگيان دوست شود و بسيرت ايشان راه رود البته از ايشان محسوب ميشود خداوند عالم وحي فرمود بيكي از پيغمبران كه ببندگان
صفحه ٩٠

 من بگو كه نخورند از طعام دشمنان من و نپوشند لباس دشمنان مرا و سلوك نكنند مانند سلوك دشمنان من كه اگر چنين كنند آنها هم دشمن من خواهند بود چنانكه آنها دشمن منند پس خداوند چون راضي نشود كه كسي سلوك كند بطور دشمنان چگونه راضي خواهد شد كه دوست دارند دشمنان او را از يكي از اكابر كه بلندن رفته بود و پناه بدولت انگليس برده بود شنيدم كه گفت چون بلندن رفتيم از ما ميثاق گرفتند كه با دوستان ما دوست بايد باشيد و با دشمنان ما دشمن و ما ميثاق داديم و براي ما مواجب قرار دادند نعوذ بالله من غضب الله والله كه اگر جميع روي زمين چنين ميثاقي دهند جميعا كافر و مخلد در آتش جهنم ميشوند آيا فكر نميكني كه با دشمنان ايشان دشمن شدن معنيش دشمن خداوند عالم و دشمن يكصد و بيست و چهارهزار پيغمبر و دشمن خاتم انبياء و ائمه هدي و دشمن جميع مؤمنين از اول دهر تا آخر دهر و دشمن جميع ملائكه و دشمن جن مؤمن و ساير مخلوقات مؤمن شدن است زيرا كه اين جماعت همه دشمن كافرند و فرنگي كافر است و اگر شخصي ايشان را كافر نميداند كه خودش كافر است و اگر كافر ميداند و دشمن دشمنان او ميشود دشمن كل حق و اهل حق شده است و باز كافر ميشود خلاصه اين طور كفرها ثمره عامي بودن و معاشرت با علما نكردن و از اول سن تا آخر يك
صفحه ٩١

 كلمه حق نشنيدن و همه عمر را بلهو و لعب و هوا و هوس گذرانيدن و منهمك در دنيا شدن و اعتناء بدين و اهل دين نكردن است آخر انسان كه پيغمبر نيست كه خود حق را از كسي تعليم نگرفته بداند پس بايد تعليم گرفت يا از پيغمبر يا از آنان كه از پيغمبر روايت ميكنند تا حقي فهميد و مردم كه آن قدر مشغول بدنيا و لهو و لعب و هوا و هوسند كه فرصت معاشرت با عالمي ندارند بهمان جهالت ميمانند تا بزرگ ميشوند پس مستبد برأي خود ميشوند و رأي خود را مي‌پسندند و تن خود را گنده و بزرگ مي‌بينند مي‌پندارند كه عقل ايشان هم حال بزرگ است پس ميافتند بكفرها و ضلالتها و جهالتها و نميدانند كه ثمره اعمال ايشان كجا بروز ميكند باري غرض اين است كه ميل كردن بفرنگي اين قدر بد است چه جاي آنكه بسنت و سيرت او راه روند چه جاي آنكه آنها را راه ببلاد اسلام دهند و آن اشرار را بر رقاب مسلمانان مستولي نمايند والله العلي العظيم كه اگر بفهمند اهل ايران بايد راضي باشند بدولت پادشاه اسلام اگر چه آسياب بر تخم چشم ايشان بگرداند و ميخ بر فرق ايشان بكوبد و اكراه داشته باشند دول خارجه كافره را اگر چه الوف‌الوف انعامها و جايزه‌ها دهند و عزتها و منصبها بخشند چرا كه با آن عذاب در دولت اسلام دين محفوظ و آخرت معمور و گناه مغفور ميشود و با اين راحت دين
صفحه ٩٢

 واژگون و آخرت سرنگون و گناه افزون ميگردد و فرق ميان اين دو بسيار است براي مؤمن لكن آنچه من از مزاج اكثر اهل زمان و زمين مشاهده ميكنم كاري بدست دين ندارند و اعتقادي بمعاد و جهنم ندارند و اقراري بخدا و رسل و صحف و كتب ندارند هر كس مستقل در پسند خود است و در پي دنياي خود بلكه عقل دنيائي هم ندارند چه جاي دين از اين جهت باين چاههاي ضلالت و گمراهي ميافتند بلكه چه بسيار مردم كه سالهاي دراز است كه دست تولا بدامن كفار زده‌اند و هر وقت كه نكبتي بايشان ميرسيد محزون و هر وقت كه دولتي بايشان ميرسيد مسرور بودند و مواجبها ميگرفتند و فرنگي ايشان را براي چنين روزي ذخيره كرده بود و امروز روز ايشان است و خداوند رقيب هم از پي ايشان و در ابطال كيدشان و چه بسيار كه بهمين آرزو جوان مرگ شدند و آن بقيه هم كه مانده‌اند خداوند ايشان را ابدا ظفر نخواهد داد و مدار ملك را خدا بدست بندگان خود نداده و هر كس كه از اسلام روگردان و بكفر بگرود نفعي نخواهد ديد و زيان‌كار دنيا و آخرت است و اسلامي را كه خدا وعده فرموده كه در مغرب و مشرق عالم پهن كند و بر جميع دول غلبه دهد مقهور دست مشتي كافر نخواهد فرمود باري اين سخنان من بآنان كه بواسطه خودپسندي در كفر و ضلالت افتاده‌اند ثمر
صفحه ٩٣

 نميكند و ، سخن را روي با صاحبدلان است ، و مخاطب من جمعي از ضعفاي مؤمنين كه احتمال ميرود كه گول شياطين جن و انس را خورده ميلي بكفار كنند ميباشد و اين سعي و كوشش من براي حفظ قلوب ايشان است پس عرض ميكنم كه اولا بديهي است كه انگليس دوست با شما نيست و بايران هم نميآيد كه نماز و روزه خود را اصلاح كند بلكه ميآيد براي تسخير بلاد ايران و مقهور كردن مسلمانان و سلطنت در اين مرز و بوم پس اگر بر اين بلاد مسلط شود آيا اين مبالغي كه خرج ميكند و اين همه بذل و بخششي كه ميكند قربة الي الله ميكند و صدقه ميدهد نه والله بلكه تجارتي است كه مي‌نمايد و اضعاف مضاعف اين را از رعيت ميگيرد و بهر اسم و رسم كه باشد اموال و املاك مسلمانان را صاحب ميشود و خود ايشان را هم نوكر و سرباز خواهد كرد و بجنگ ساير مسلمانان خواهد فرستاد پس بايد از براي خاطر كافر بي‌دين با دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام دعوا كنند و خون ايشان را براي آن بت‌پرستان بريزند و زن و بچه مواليان ائمه طاهرين را از براي خاطر دشمن خدا و رسول صلي الله عليه و آله اسير كنند و بلاد ايشان را براي خاطر آن اشرار تسخير نمايند تفكر كن كه در اين معامله دنياي تو معمور ميشود يا دين تو و از اين گذشته مزاج آن نابكاران مزاجي است كه
صفحه ٩٤

 از اجتماع و ازدحام خلق بسيار بسيار ترسان است و پس از استيلاي خود نهي خواهند كرد از اجتماع در مساجد و تكايا و مجالس تعزيه و غير آنها آيا هيچ مسلمي راضي ميشود ببرطرف شدن آثار جماعات اسلاميه و هم‌چنين آيا هيچ مسلمي را طاقت ديدن هست كه مساجد عظيمه بلاد اسلام را كليسيا نمايند و بر گلدستهائي كه هزار سال اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله عليهما السلام گفته شده است ناقوس بياويزند و براي تبرك بزعم خودشان پنبه بشراب بزنند و بر در و ديوار مساجد بمالند و آيا هيچ مسلمي راضي ميشود كه اختيار در دست زنان بي‌شعور باشد كه هر جا خواهند بروند و با هر كس خواهند بنشينند و هر وقت خواهند از خانه بيرون روند اينها هنوز بر ايران مسلط نشده حكم ميكنند كه زنان از مردان رو نگيرند آيا هيچ مسلمي راضي ميشود كه زن او آرايش كرده در ميدانها بر سر دكانها بنشيند و به تماشاگاه‌ها برود و آيا هيچ مسلمي راضي ميشود كه در بازار مسلمانان چندين دكان شراب‌فروشي باشد و هر كس ميخواهد علانيه بخرد و بخورد از زن و مرد و منعي نباشد و زنش مختارش باشد و زينت كند و بيايد در بازار شراب بخرد و بخورد و مست بشود و در بازارها و ميدانها و صحراها و باغها با حال مستي بگردد و با الواط و اوباش بنشيند
صفحه ٩٥

 و آنچه ميخواهد بكند نعوذ بالله آيا هيچ كس راضي ميشود كه اسم آزادي بر سر مردم بگذارند و هيچ كس صاحب اختيار دخترش و زنش و پسرش و غلامش و كنيزش نباشد هر جا ميخواهند بروند و هر كار ميخواهند بكنند و با هر كس ميخواهند بنشينند و در هر مجلس شرابي كه خواهند حاضر شوند و با هر لوطي بخواهند بنشينند و نتواند حرف بزند كه فلان كافر حكم كرده كه ولايت آزادي باشد و نيك و بد در هر ولايت و اهل هر مذهب هست و از اين جهت در هر بلدي چندين زن بد پيدا ميشود اگر آن اشرار استيلا يابند آيا نه اين است كه آن زنان بد با آن كفار راه پيدا ميكنند و چون قرار بر آزادي است احدي نميتواند متعرض شود و شبي چندين هزار فرج بزنا شسته شود و چه بسيار نطفه‌ها كه بسته شود از فرنگي ببين كه عاقبت اين امور چه خواهد بود و ديگر آنكه اين بلهوسهاي بجواني و جهالت و دولت مغرور كه طالب سرخ و زرد و رسم جديدند وقتي كه نداي آزادي بشنوند جميعا خود را بشكل و صورت فرنگي بيارايند و مجالس و محافل برسم آن كفار بسازند و رسم نشست و برخاست و ساير خصال خود را بر نهج آنها بكنند و بكلي از اسلام و رسوم اسلام عري و بري شوند و ديگر آنكه ديوان‌خانها بسازند و حكام از جانب خود بنشانند و در مال و جان و عرض و ناموس مسلمانان برسم خود
صفحه ٩٦

 حكم كنند و حدود بقاعده خود جاري كنند و بكلي رسم دين و حكم و قضاي پيغمبر صلي الله عليه و آله را براندازند و اگر زنت يا دخترت با كسي نزاعي كرده آن را در ديوان‌خانه عدالت حاضر كنند و هر طور ميخواهند درباره آنها حكم كنند و اگر زنت از تو اكراه بهم رساند و بخواهد ارمني شود برود كشيشان آنرا در ملأ عام غسل دهند و داخل دين ارمني كنند و بانواع حيل جميع اموال مردم را صاحب شوند و پولهاي مردم را از دستشان باسم قرض نفعي بگيرند و تكه كاغذي بدست ايشان بدهند و مردم مثل شتر مهارشان در دست آنها باشد و از پي آنها بروند چنانكه در هندوستان بهمين روش سلوك كرده‌اند و ديگر آنكه هر بلهوسي كه بواسطه ميل بسرخ و زرد يا زنان هرزه ايشان يا از راه بي‌ديني بخواهد مرتد از اسلام شود احدي نتواند متعرض شود كه آزادي است و باين واسطه جمع كثيري مرتد ميشوند و احدي از علما و غيرهم را جرأت تنطق نباشد خاصه كه مكتب‌خانها بسازند و معلم از خود بنشانند و كتابهاي خود را بمردم بياموزند و اطفال ساده را از بچگي بطريق نصراني بارآورند و باسم آنكه مواجب از دولت ميدهيم مردمان خام‌طمع اولاد خود را بمكتب آنها برند و اطفال خود را بكلي نصراني كنند و در مجالس و محافل اشراف و سادات و علما گبر و يهود و ارمني را بنشانند بلكه آنها را مقدم دارند بر علماي
صفحه ٩٧

 شيعه و سادات و ذريه رسول صلي الله عليه و آله بجهت عداوت باطني كه دارند و احدي نتواند حرف بزند و اشرف مسلمين براي ادناي نصراني كرنش و تعظيم نمايد بجهت آنكه دولت دولت ايشان است بلكه از قرار مذكور حكمي است كه بايد بكنند و چنانكه يهودي و نصراني و مجوس در دولت اسلام از اهل ذمه و خوار است مسلمين هم در دولت آنها ذليل و خوار و اگر حرمتي امروز دارند از انديشه ملك اسلام است و اگر ملك اسلام بدستشان آيد ديگر انديشه ندارند و يهودي كه حال از راه ترس نفس نميكشد در دولت ايشان جسور شود و فحش باسلام و رؤساي اسلام و ائمه انام گويد و كسي نتواند كه حرف بزند كه فلان كافر حكم كرده كه موسوي بدين خود و عيسوي بدين خود همه رعيت پادشاهند هر يك بدين خود راه روند و زن با هر نصراني كه رفيق شود آن نصراني سرنزده در خانه تو درآيد و شب در خانه تو در كنار زن تو بنشيند و بخوابد كه آزادي است و اختيار با زن است و زنهاي مسلمين مثل زنان آنها از بلهوسي لباس پوشند و مثل آنها در ميهمانيهاي عام در مجلس عام برقصند و شراب خورند چنانكه خود آنها مي‌نشينند و ميخورند و ميكنند زنها با مردها در مجالس بر كرسي بنشينند و با مردمان غريب شوخي كنند و با آنها شراب خورند و در حمامهاي مسلمين و مسجدهاي
صفحه ٩٨

 ايشان مرد و زن فرنگي داخل شود و نتوان سخن گفت امروز بآنها ميتوان گفت شما نجسيد ولي فردا كه دولت آنها شد ديگر اين حرف را كسي جرأت نميكند و سرنزده و بي‌اذن هر كس از زن و مرد فرنگي خواهد داخل خانه شود مانعي نباشد زيرا كه اين منع بجهت عصمت زنان است و اگر عصمت نباشد ديگر چه منع آه آه اين بلهوسهاي ايران كه هنوز كه چيزي نشده تدارك فرنگي شدن ميگيرند و بعضي شده‌اند و از ترس شمشير اسلام بوي اسلامي ميدهند آن روز كه آزادي شد و ترس اسلام برطرف شد چه ميكنند والله كه الوف اهل ايران بكلي فرنگي ميشوند و از اسلام مرتد ميشوند علانيه و احدي نفس نميتواند كشيد كوليهاي خود را بيارايند و در كوچه و بازار برقصانند و از هر گوشه صداي سازي برآيد و از هر طرف عر و عر مستي آيد و از يكطرف صداي ناقوس بلند باشد و از يك طرف يكي از اولاد رسول خدا را بديوانخانه كشند كه تو بفلان نصراني بي‌حرمتي كرده و از يك طرف يكي از علما و صلحا را بمحل مؤاخذه برند كه تو بفلان ارمني بي‌ادبي كرده دختر فلان عزيز را بكشند كه آزادي است و اين عاشق آن نصراني شده و پسر فلان شريف را ببرند كه بايد سرباز و توپچي باشد و افواج مسلمين را بگيرند و سرباز كنند آنوقت بهر فوجي صد كولي بدهند كه در سفر و حضر
صفحه ٩٩

 همراهشان باشد و نوكر براي پادشاه بعمل آيد و اين خلق بي‌دين بي‌مروت علي الاتصال حرام‌زاده بسازند و باك نداشته باشند و گمان كنند كه زن مفت است و قدغن هم كه نيست و مردم در معاصي مانند آن بيمار شوند كه از پرهيز درآمده يكدفعه بغذاهاي بسيار رسد و از هر چه هر قدر ميتواند با نهايت حرص بخورد ببين چه خواهد كرد امروز كه دار اسلام است و ترس و حياي از مؤمنين و علما باقي اگر سه روز حاكم ولايت رخصت عام دهد كه هر كس هر كار ميخواهد بكند مردم هرزه انواع معاصي را در سر هر كوچه ميكنند پس آن روز چه خواهد شد كه بمعاصي تقرب بحاكم پيدا ميكنند و حاكم خشنود ميشود آه آه مردمي كه امروز بسيرت فرنگي راه ميروند آن روز چه خواهند كرد ،
امور يضحك السفهاء منها       ** * **      و يبكي من عواقبها اللبيب
و آيا نه اين است كه اين كفار مسلم نيستند و پيغمبر مسلمين را پيغمبر نميدانند و امام مسلمين را امام نميدانند و آيا نه اين است كه وقتي آنها را پيغمبر و امام ندانند حرمتي براي آنها قرار نميدهند و چون حرمت قرار ندادند حرمتي براي روضه‌هاي مطهره آنها قرار نميدهند و آيا نه اين است كه اگر مستولي شوند بطور بي‌حرمتي بحرم مقدس حضرت امام رضا سلوك خواهند كرد بلكه احتمال كلي ميرود كه آنها را بكوبند و قبه مطهره را خراب كنند
صفحه ١٠٠

 يا آن آستان عرش‌بنيان را كليسا بسازند و بر گلدستهاي مقدس ناقوس آويزند و هم‌چنين با حرم معصومه و شاه‌عبدالعظيم سلوك خواهند كرد بلكه اگر ايران را گرفتند بعتبات عاليات هم سرايت خواهد كرد و آنها را هم خواهند كوبيد يا كليسا ساخت و البته از اين اماكن بجهت اجتماع زوار هراس دارند و منع خواهند نمود آيا هيچ معاونت كننده هست كه مرا اعانت كند در گريه و زاري آيا هيچ مساعدت كننده هست كه مرا مساعدت كند در ناله و سوگواري آيا هيچ صاحب غيرتي هست كه از اين اوضاع آشفته شود آيا هيچ صاحب حميتي هست كه از اين حكايت آتش خشمش مشتعل شود آيا هيچ متديني هست كه از استماع اين حكايت دست دعائي بسوي آسمان برآرد والله مرگ گواراتر است از اين كه رسم دين محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را برانداخته ببينيم و آثار شرايع را برطرف ساخته مشاهده كنيم و امت او را مرتد و ذليل در دست نصاري بينيم خداوند نصاري را وعده كرده كه آنها را ظفر بر كفار دهد و فرمود و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الي يوم القيمة اي اهل ايران آيا كافر شده‌ايد بخداي عز و جل آيا مرتد شده‌ايد از دين محمد صلي الله عليه و آله كه نصراني بر شما استيلا يابد و شما را مثل يهودي بذمه خود درآرد اي مغروران جاهل آيا غيرت نميكنيد و صبر
صفحه ١٠١

 ميكنيد كه آثار محمد صلي الله عليه و آله برافتد و دين او بكلي برطرف شود آيا گمان ميكنيد كه اگر براي فرنگي خدمتي كنيد عزيز خواهيد شد والله ذليل‌تر از زن فاحشه خواهيد گرديد كه در دست الواط افتاده باشد زيرا كه شما ذليل خواستيد خدا و رسول را و عزيز خواستيد جند شيطان و اعداء رحمن را و البته خداوند لباس مذلت بشما خواهد پوشانيد و تلافي اين را با شما خواهد كرد و طوري خواهد كرد كه در اسلام داخل مرتدين و در كفر داخل اذلين باشيد خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين خداوند عالم بحق قائم آل‌محمد عليهم السلام كه تيغ پادشاه جهان‌پناه روحنا فداه را بر فرق كفار قاطع گرداند و جنود مسعود او را ظفر دهد و اولياء دولت قاهره را باهتمام و كوشش در دفع اين اشرار كفار جد و جهد و نصر و عون كرامت فرمايد و الا والله اين رعاياي ايران كه من مي‌بينم و اين بلهوسان و مغروران و هرزه‌گردان و منعمان و مفت‌خوران احدي را آن غيرت و حميت نيست كه از دين خدا دفعي كند يا در بند دين باشد يا از جان و اهل و مال خود كافري را دور كند يك طبيب فرنگي داخل يك ولايت مسلمان ميشود آن قدر تملق از او ميگويند و برضاي او حركت ميكنند و از رنجش او حذر ميكنند كه با خدا چنين معامله نميكنند و چه بسيار كه خود را بسيرت و سنت
صفحه ١٠٢

 او ميآرايند و رفتار و كردار و صورت خود را بشكل او ميكنند و لهجه خود را تغيير ميدهند و بزيارت او هر روز ميروند كه صاحب چنين فرموده و صاحب اگر نروم ميرنجد و وعده او را لا خلف فيه ميدانند و قول او را صدق لا كذب فيه ميانگارند و تدبير او را حق لا باطل فيه مي‌شمارند و شمايل او را حسن لا قبح فيه مي‌بينند و سلوك او را صواب لا خطاء فيه ميانگارند و چون وارسي او را معصوم از هر عيب و نقص گمان ميكنند اگر كسي او را بد گويد از او ميرنجند و تكذيب ميكنند و اگر كسي او را مدح گويد او را صاحب معرفت و صاحب سليقه حساب مي‌نمايند و حال آنكه بسا آنكه آن مردكه پينه‌دوز فرنگ است و آنجا اعتباري نداشته و گريخته از گرسنگي و آمده ناني تحصيل كند و طب هم نميداند و بلهوسان ايران او را صاحب صاحب گويان بر خدا و رسول مقدم داشته‌اند حال اين بلهوسان چه خواهند كرد اگر دولت دولت انگليس شود و پرده حيا برداشته شود و اذن آزادي داده شود و كسي در مرتد شدن از شمشير اسلام نترسد خداوندا تو را بعزت پاكان درگاهت و تو را بقرب نيكان بندگانت تو را بجاه و جلالي كه بمحمد و آل‌محمد عليهم السلام دادي و او را بر جمله كاينات برگزيدي و او را وعده نصرت بر كل عالم نمودي و ما را بنور او از ظلمت كفر بعرصه نوراني
صفحه ١٠٣

 اسلام آوردي و بعزت آل اطهار او لاسيما صاحب امر و زمان و شريك قرآن و خليفه رحمن عجل الله فرجه كه ما را الي الآن باو عزيز و محترم داشتي و دين و جان و مال و عرض ما را ببركت او مصون و محروس داشتي كه پادشاه اسلام را بر اين اشرار فجار ظفر بخش و جنود مسعود او را بزودي غلبه ده و ساحت ايران را از لوث آن فجار پاكي بخش و لباس مذلت بر مسلمين و مؤمنين مپوشان و آثار دين اسلام را برمينداز و مواضع عبادت خود را بتكده و معبد شيطان مگردان و از معاصي ما كه بآن واسطه مستوجب اين عقوبت شده‌ايم درگذر و بفضل و كرم خود با ما سلوك فرما و بساير رعايا و براياي اهل ايران توفيق انزجار از معاصي خود و از تشبه باعداي خود عطا فرما و ايشان را غيرتي بر دفع از دين خود انعام نما و ايشان را بر سلوك بطور دين پيغمبر خود صلي الله عليه و آله بدار و اگر خود را بصورت و سيرت اعداي تو داشته‌اند يا عداوت اولياي تو را ورزيده‌اند يا سعي در اطفاء حقي كرده‌اند يا نصرت اعداي تو را كرده‌اند يا انكار فضلي از فضايل آل‌محمد عليهم السلام را از روي جهالت نموده‌اند يا باغراض دنياوي با اولياء تو بد سلوك كرده‌اند و خيال بد در ايشان نموده‌اند يا اهانت و بي‌اعتنائي بعلماي دين تو كرده‌اند يا بظنون و توهمات باطله با اولياي تو بد كرده‌اند و اهانت بدين تو و بمؤمنين و باولياي مقربين و انكار فضايل اميرمؤمنين عليه السلام و اعانت منكرين و اذلال
صفحه ١٠٤

 ناشرين و مقرين نموده‌اند و بآن واسطه مستحق استيلاي جلادان و ميرغضبان تو شده‌اند از عقوبت عام درگذر و ببركت قائم آل‌محمد عليهم السلام كه از اخذ ايشان بطور عموم درگذر و عفو فرما چه بسيار كه اين امور را از راه جهالت كرده‌اند و تو ارحم الراحميني ما را طاقت اين عقوبت عام و بلاي جمله اسلام نيست و نمي‌توانيم نام تو را گم شده و نام شيطان را زينت مجالس بينيم و نمي‌توانيم اولياء تو را ذليل و اعداي تو را عزيز مشاهده نمائيم و مساجد تو را كليسا بينيم و از عوض اعلان نام تو صداي ناقوس بشنويم و باز مسألت مي‌نمائيم بحق آن وسيلهائي كه هيچ متوسلي بآنها هرگز خائب و خاسر نميشود كه پادشاه اسلام را بر اين طغام ظفر بخش و ساحت ايران را بالكليه از لوث اينها پاك كن و ثغور مسلمين را از شر اينها مصون دار و اين خلق ضعيف را محتاج بجهاد عام مگردان كه ابدا بانجام نميرسد بجاه محمد و آل‌محمد صلواتك عليه و عليهم اجمعين و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم باري دل از اين غم خون و اشك جيحون است و كم كسي مي‌بينم كه بقدر اين حقير از ايشان و از عواقب اين امر خائف باشد و چون غرض همين قدرها بود باين جا ختم شد .
تمام شد بر دست مصنفش كريم بن ابرهيم در هجدهم ماه رجب سنه هزار و دويست و هفتاد و سه هجري حامدا مصليا مستغفرا ، تمت .