صفحات 0 تا 212 را از كتاب ﴿فهرست كتب مشايخ عظام (اع) جلد 1 ، شرح حال مشايخ شيخيه﴾ انتخاب كرده ايد،
براي ضبط اين صفحات در ديسك ،در منوي File روي SaveAs كليك كرده و نام دلخواه خود را براي ضبط وارد نماييد.
فايل با پسوند htm. در ديسك ايجاد ميشود ، با كليك روي فايل توسط برنامه Internet Explorer ميتوانيد آن را مطالعه نماييد.

فهرست كتب مشايخ عظام (اع) جلد 1 ، شرح حال مشايخ شيخيه
مؤلف : مرحوم آقاي حاج ابوالقاسم خان ابراهيمي (اع)
صفحات 0 تا 212

صفحه ٠

فهرست مطالب جلد اول كتاب فهرست
٢ در ذكر علت تأليف كتاب
٣ شرح حال مؤلف و اجازه ايشان
٨ ذكر رويه مشايخ (اع‌) در اجتهاد و تقليد
١٣ ذكر اعتقاد مشايخ (اع‌) در اصول مذهب
١٨ ذكر اسامي كتب مؤلف (اع‌) ( مؤلف اعلي الله مقامه بعد از تأليف اين كتاب تأليفات ديگري نيز داشته‌اند و فهرست رسائل و كتب ايشان در ضميمه اول جلد دوم اين كتاب ذكر ميشود )

٢٦ شرح احوال مرحوم آقاي حاج زين‌العابدين خان كرماني (اع‌) و اجازات ايشان
٤٦ شرح احوال مرحوم آقاي حاج محمد خان كرماني (اع‌)
٥٧ شرح احوال مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان كرماني (اع‌) و اجازات ايشان
٧٥ دو دستخط از سيد مرحوم (اع‌) در خصوص ركن رابع
٧٩ بيان مختصري در ركن رابع
٩٧ بيان مختصري در وحدت ناطق
١١٢ شرح احوال مرحوم حاج سيد كاظم رشتي (اع‌) و اجازات ايشان
١٢٨ شرح احوال مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه
١٣٢ رساله شرح احوال شيخ مرحوم (اع‌) كه خودشان مرقوم فرموده‌اند
١٦٦ نامه خاقان مغفور فتحعلي‌شاه كه خدمت شيخ عرض كرده
١٧٤ مختصري در عقايد شيخيه و نسبتهاي ناروائي كه بايشان ميدهند
١٩٣ جواب از ايرادات آقاي تقي‌زاده نسبت بفرمايشات شيخ و سيد (اع‌)
( مقابله شد ) 
صفحه ١


جلد اول كتاب فهرست كتب مشايخ عظام اعلي الله مقامهم
از تأليفات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج ابوالقاسم خان ابراهيمي كرماني اعلي الله مقامه

صفحه ٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي آلله خير اما يشركون .
اما بعد منظور از تحرير اين سطور آنكه در اين ايام سعادت فرجام مرقومه كريمه رسيد از ناحيه مقدسه كتابخانه آستان قدس رضوي علي مشرفها السلام كه بامضاي جناب مستطاب دانشمند فاضل محترم و اديب كامل معظم سلالة الاعاظم و نتيجة الافاخم نواب والا شاهزاده آزاده آقاي عبدالعلي ميرزا اوكتائي رئيس كتابخانه مبارك مزين و مختوم بود و تاريخ و شماره و مضمون مرقومه فوق بشرح ذيل بود :
تاريخ دهم اسفند ماه ١٣٢٨ - شماره ١٦٢٥
حجة الاسلام آقاي شيخ ابوالقاسم ابراهيمي
با تقديم احترام كتابخانه آستان قدس اهتمام دارد كه ترجمه مؤلفين اماميه مخصوصا علماء معاصر را از مدرك صحيح مندرج در فهرست نمايد از اين رو متمني است ترجمه احوال شريف از تاريخ تولد و اساتيد و مشايخ را قلمي نموده و بكتابخانه آستان قدس اهداء فرمائيد .
با تجديد احترام رئيس اداره كتابخانه آستان قدس - اوكتائي .

صفحه ٣

 عرض ميكنم اگر چه اين جاهل ناچيز كمال شرمندگي دارم از اين كه خود را در عداد اهل علم شمارم تا چه رسد كه از مؤلفين آنها بشمار آيم الا اينكه بهمين اندازه افتخار دارم كه از خانواده علم و بازماندگان اساتيد كبار و پيروان مشايخ اماميه اعلي الله مقامهم شناخته شده‌ام و باين مناسبت معظم له چنين دانسته‌اند كه از آثار و تراجم آن اساتيد و علماء عظام چيزي در نزد اين ناچيز يافت ميشود كه خود برنگارم يا دلالت بر آن نمايم و از اين رو حدس ايشان صائب و گمان ايشان بجا است و اهل البيت ادري بما في البيت و براي اين ناچيز هم همين افتخار كافي است كه نام آنان را از من جويند و نشاني ايشان را از من خواهند و پس از ذكر آن اسامي عظام و شمه از فضائل و مآثر آن كرام و بيان انتساب اين ناچيز بآن اعلام بتوانم بدين بيت ابي‌فراس مشهور بفرزدق متمثل شوم :
اولئك آبائي فجئني بمثلهم       ** * **      اذا جمعتنا يا جرير المجامع
بلي آن اساتيد و مشايخي را كه شرح احوالشان را از من خواسته‌اند آباء جسماني و روحاني اين بنده شرمنده‌اند كه باميد قرب و لحوق بآستان آن بزرگواران و اطمينان بوعده پروردگار الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم پيروي ايشان را بر هر چيز اختيار كردم و دوستي و ارادت به آنها را شعار خود نمودم كه شايد در زمره ايشان محشور شوم و دعوي علم يا كمال ديگري ندارم و در عداد علما و مؤلفين خود را نميشمارم ولي معذلك براي امتثال امر عالي و باين لحاظ كه در مقدمه هر تأليف اسم و نسب و سمت نويسنده علي المعمول بايد معلوم باشد و عادت اغلب نويسندگان بر اين جاري شده مختصري از احوال كثير الاختلال خود را عرض ميكنم .
اما ولادت حقير فقير ابوالقاسم بن زين‌العابدين عفا الله عنه و اعلي الله
صفحه ٤

 مقامه موافق يادداشتي كه بخط مبارك مرحوم مبرور آقاي والد اعلي الله مقامه است در شب چهارشنبه بيست و سيم ماه ذي‌الحجة الحرام سيزده دقيقه قبل از نصف شب در سال هزار و سيصد و چهارده قمري است در كرمان والده‌ام صبيه خلد آشيان حاج محمدقلي خان ابن موسي خان قاجار رحمة الله عليهم است كه والده حاج محمدقلي خان صبيه خاقان مغفور فتحعلي‌شاه بود در اوان طفوليت غالبا در رفسنجان كه از شهرستانهاي كرمان است در بيست فرسخي شمال غربي كرمان اقامت داشتيم در نزد مرحوم آقا مير محمد دواني رحمة الله عليه كه مرد عالم و متقي بود درس ميخواندم و در سال هزار و سيصد و بيست و چهار انتقال بشهر كرمان نموديم و مرحوم والد بزرگوار در اينجا متوقف شدند و حقير در نزد عالم فاضل و اديب كامل دانشمند و استاد شهير معروف آقاي احمد بهمنيار اطال الله بقاه و متعنا من افاضاته و علاه كه در همه فنون ادبيه و مقدمات عربيه و علوم رياضيه استادي خبير و كم‌نظير است تحصيل ميكردم تا سالهاي مشروطيت ايران و انقلاباتي كه در هر جا روي داد معظم له الزاما كرمان را ترك كردند و سالها در آستان قدس و نواحي اطراف آن زيست ميكردند و الآن در تهران استاد دانشگاهند و بعد از حركت ايشان مدتي در خدمت عالم فاضل جامع معقول و منقول مرحوم مبرور آقا محمدجواد برادر بزرگ آقاي احمد بهمنيار تلمذ مينمودم و بعض از كتب منطق و اصول و فقه را تحصيل ميكردم و منتهاي توجه باين ناچيز ميفرمود و افسوس دارم كه بواسطه عدم قابليت استفاده كامل ننمودم زيرا در حقيقت بحري بود مواج از علم و كوهي بود از حلم و در جميع اخلاق حسنه بدون اغراق مربي كامل بود و در زهد و تقوي عديل نداشت و مؤمن بتمام معني بود در شعر عربي و فارسي يد طولي
صفحه ٥

 داشت تأليفات نفيسه متعدده در فنون ادبيه و رياضيه داشت كه تعداد آنها در ذكر حقير نيست و ممكن است از جناب بهمنيار استفسار شود و از نفيس‌ترين آنها كتابي است كه در رد غلام‌احمد قادياني كه مدعي مهدويت بود نگاشته و اغلاط لفظيه و ادبيه آن را بر شمرده است و در عين حال كه كتاب ديني است مجموعه‌ايست در فن ادب و نظير آن ديده نشده و پس از وفات آن مرحوم تحصيل مرتبي نداشتم و ملازمت خدمت و نوكري پدر بزرگوار را اختيار كردم اگر چه آن قابليت و استعداد را نداشتم كه در زمره محصلين و طلاب حوزه درس آن بزرگوار محسوب شوم ولي معذلك چون مجلس عام بود و عالم و عامي حاضر ميشدند اين ناچيز هم حاضر ميشدم اما باندازه فهم ناقص استفاده ميكردم و ساير اوقاتم غالبا ببطالت ميگذشت مگر آنقدري كه حسب الامر ايشان بانجام خدمتي مأمور ميشدم و باصلاح بعض امور خانواده يا جواب بعض مراسلات وارده ميپرداختم كه غالبا شغل علمي نبود و حقيقت امر همين است كه تحصيلي نكردم و زحمتي نكشيدم جز اينكه همان اوقات كمي را كه خدمتي ميكردم با نيت صادق و اخلاص قلبي بود و نظري جز خدمت و ابراز بندگي نداشتم و آن بزرگوار را دوست ميداشتم و مورد مرحمت و توجه ايشان بودم و مدتي هم بر اين منوال گذشت تا حسب الامر ايشان و تأكيد مؤكد و تقريعي كه مكرر در مكرر ميفرمود مدتي بر مطالعه و تحرير همتي گماشتم و اجزاء متعدده براي مشق و امتحان در منطق نگاشتم و در مباحث و قواعد اصوليه و احكام فقهيه بطور استدلال اوراقي را مسوده نمودم و در خلال اوقات فراغت آن بزرگوار بحضور مباركشان ارائه ميدادم و تصحيح و اصلاح ميفرمود و بوجوه كلمات علماء اعلام و معاريض اخبار اشاره و تنبيه ميفرمود تا در اواخر بآنجا رسيد
صفحه ٦

 كه نوشتجات اين ناچيز پسند طبع مبارك شد و تمجيد و تقدير نمود و دعا در حقم فرمود و در وقتي از اوقات كه بخدمتش مشرف شدم ورقه را كه بخط مبارك و خاتم شريف مزين بود باين ناچيز مرحمت فرمود كه براي تيمن و تبرك عين مرقومات را در اينجا درج مينمايم :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي .
و بعد ان ولدي الاعز و قرة عيني و ثمرة فؤادي اباالقاسم حرسه الله تعالي من شر كل طارق و غاشم و وفقه لاكتساب المكارم و المعالم قد اراني بعض مؤلفاته في فنون شتي كالمنطق و الاصول و الفقه و غيرها فوجدته و الحمد لله ذا فهم زكي و نظر دقيق و قريحة قويمة و سليقة مستقيمة اهلا لان يعلو ذروة التحقيق و يجري مجاري التدقيق في بحر عميق و ان يستنبط الاحكام الشرعية الاصلية و الفرعية عن ادلتها التفصيلية ان ساعده من فضل الله التوفيق فانه خير رفيق و اوصيه و نفسي الجاهلة اولا باخلاص النية و اصلاح الطوية فلايقصد من تحصيل العلم الا امتثال امر الله تعالي فيما فرض عليه في قول نبيه صلي الله عليه و آله طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة و ليجعل جل سعيه بحول الله و قوته في طلب العلوم التي ارادها الله سبحانه و بينه رسوله صلي الله عليه و آله في قوله العلم ثلثة آية محكمة او فريضة عادلة او سنة قائمة و ما سواهن فضل فليقتصر علي الاصول و يترك الفضول مهما امكن و لتعلم يا ولدي و قرة عيني ان لا نهاية للعلم و لا حد تستغني به فتزعم انك قد بلغت النهاية و ادركت الغاية او اشرفت عليها فيثبطك و يوقفك عن التحصيل بل يجب علينا و عليك الجد و الجهد في تحصيل العلم ما دام لنا العمر و ما دامت الفرصة و لا حول و لا قوة الا بالله ثم بعد ذلك يجب علينا السعي في العمل و قد
صفحه ٧

 سمعت ما روي ان العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل و لو فرض ان يبقي لنا علم و لم‌نعمل به كان حجة علينا و وبالا و ان زعمه الناس فضلا و كمالا و يجري فينا و العياذ بالله قولهم عليهم السلام يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد و اسأل الله الكريم الوهاب بحق محمد و آله الاطياب ان يصلي عليهم ما طلع نجم و غاب و ان يوفقنا و اياك علي طاعته في كل باب و ان لايجعلنا من المعارين و لايخرجنا من حد التقصير و اعلم ان من صنوف العمل بالعلم بل من مراتبه العالية ان لاتبخل علي اخوانك المحصلين بالتدريس و التعليم مخلصا نيتك لربك الحكيم العليم و فضله كثير و قد قال رسول الله صلي الله عليه و آله افضل الصدقة ان يعلم المرء علما ثم يعلمه اخاه و عن ابي‌عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله يجي‌ء الرجل يوم القيمة و له من الحسنات كالسحاب الركام او كالجبال الرواسي فيقول يا رب اني لي هذا و لم‌اعملها فيقول هذا علمك الذي علمته الناس يعمل به من بعدك و الاخبار بهذا المعني كثيرة لاتسعها هذه العجالة و اعلم ان نفع التعليم لايخص المتعلم فان المعلم و المتعلم كليهما ينتفعان به و انا قد جربنا في دروسنا كرارا ان صرف التصدي للبيان و التعليم اوجب حل مشكلات كثيرة لنا و لكثير من المتعلمين فواظب علي التدريس و التعليم مما تعلم يعلمك الله مما لاتعلم و اسأل الله العزيز الوهاب ان يوفقني و اياك و جميع اخوانك للخير في كل باب و حرر ذلك في شهر رجب من شهور سنة الثمان و الاربعين بعد ثلثمأة و الف من الهجرة النبوية علي مهاجرها آلاف صلوة و سلام و ثناء و تحية و انا العبد الاثيم و الفاني الرميم زين‌العابدين بن كريم بن ابرهيم عفا الله عنا و بوأنا في جنات النعيم و السلام خير ختام ،
زين‌العابدين بن كريم .

صفحه ٨

 اين بود عين مرقومه مبارك مرحوم والد اعلي الله مقامه كه باين ناچيز مرحمت فرمودند اگر باصطلاح معروف بين علماي درايت اجازه است همين است و اگر هم نيست همين است و دعوي استقلال و اجتهاد خاصي هم ندارم و بعد از وفات آن بزرگوار طريقه و مسلك حقير همان است كه در حيوة ايشان بود و تقرير ميفرمود و تغييري در آن راه نيافته و ان شاء الله نخواهد يافت و در حيوة آن بزرگوار از ايشان تقليد مينموديم و از فتاوي مرحومين مبرورين عم اكرم و جد امجد اعلي الله مقامهما كه ذكر آن بزرگواران را خواهم كرد و همچنين بفتاوي شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي الله مقامهما هم عمل ميكرديم و همچنين بفتاوي ساير اصحاب از علماي ابرار هم اجازه داشتيم عمل نمائيم و الآن هم بر همان تقليد باقي هستيم و عمل خود حقير و همه اصحاب و اخوان بر همين است و پدر بزرگوارم اعلي الله مقامه با اينكه خود مستقل در عمل و صاحب كتاب و فتوي بود معمولا بكتاب جامع و فتاوي جد امجد اعلي الله مقامه عمل ميكرد و كمتر روزي بود كه مراجعه بآن كتاب نفرمايد و گفته نشود كه اين عمل بر خلاف مشهور بين علماء اعلام است كه تقليد ميت را جايز نميدانند عرض ميكنم تقليد بمعني مشهور كه اخذ فتوي باشد از مجتهد بدون مطالبه دليل همين طور است و نزد ما هم تقليد مجتهد ميت جايز نيست و آن عمل و عادت سنيان است و اما تقليدي كه ما غالبا ميگوئيم باصطلاح ديگر است كه اين اصطلاح را مشايخ ما اعلي الله مقامهم از حديث حضرت موسي بن جعفر عليه السلام برداشته‌اند كه ميفرمود اين التقليد الذي كنتم تقلدون جعفرا و اباجعفر و همچنين از اخبار ديگر كه ميفرمودند تقليد نيست جز از امام معصوم و تقليد حقيقي كه بر هر فرد مسلم واجب عيني است اين است كه بايد جميع اعمال مسلم بفرمايش امام و پيروي او باشد و آنچه از كتاب و سنت و ضرورت اسلام ثابت شده فقط همين است لاغير و اما تقليد ساير علما و مجتهدين را كه ميكنيم و اطاعتشان را واجب ميدانيم از اين نظر است كه
صفحه ٩

 فرمايش امام و پيغمبر صلوات الله عليهم را روايت نمايند و اين تقليد حقيقي و باستقلال نيست مثل اينكه در حديثي فرمودند كه هر يك از علماء كه حافظ دين خود و نگاهدارنده نفس خود باشد و مطيع امر مولاي خود باشد بر عوام است كه تقليد او را بكنند و اين تقليد البته از اين لحاظ است كه اين شخص مطيع امر مولا است و آنچه بگويد بروايت از او باشد و اين تقليد باستقلال نيست پس زنده و مرده اين نوع از علماء فرق نميكند قسمتي از فرمايش مولاي بزرگوار مرحوم جد امجد را كه در جواب سؤال مرحوم سيد حسن نجل جليل سيد مرحوم اعلي الله مقامه نگاشته‌اند در باب اينكه اگر فتواي ايشان با فتواي شيخ و سيد در مسأله‌اي اختلاف داشته باشد بكدام يك بايد عمل نمايد نقل ميكنم : و ان الله لايخلي الارض من حجة قائم لله بحجته حي شاهد ناظر قادر ان زاد المؤمنون شيئا ردهم و ان نقصوا اتمه لهم و لولا ذلك لالتبس علي المسلمين امورهم و لم‌يعرف الحق من الباطل و الرعية كلهم مقلدون له ما بين راو حامل لآثارهم و مروي اليهم فخذ دينك ممن تثق به من الرواة عنهم سلام الله عليهم بارد القلب ثلج الفؤاد و من البين ان الشيخ الجليل و السيد النبيل جزاهم الله عن الاسلام و المسلمين خير جزاء المحسنين من اعظم السفن الجارية في هذا البحر القمقام المتلاطم لايتقولان علي ساداتهما و لايفتيان بغير ما افتي به قاداتهما و لايحكمان بهوي و لا رأي و لا مقائيس لايتجاوزان الثقلين و لايدينان بغير ما دان به حجج الله في العالمين فيجوز الاخذ عنهما حيين و ميتين و انت بالخيار فيما صح عنهما اذ ليسا الا راويين و اميني الله في الدارين اعلي الله مقامهما و انار في العالمين برهانهما و رفع في الدارين شأنهما فان وافقا في الفتوي فهو المتعين و ان خالفا فبايهما اخذت من باب التسليم وسعك و ارجو الله سبحانه ان لاافتي الا بنص منهم سلام الله عليهم و لااحكم الا بما صدر عنهم و ان اردت الاكمل فانظر ان وافقتهما في الفتوي فخذ به و ان خالفنا فخذ باحوط الاحوال ففيه النجاة ان شاء الله ،
هذا جناي و خياره فيه       ** * **      و كل جان يده الي فيه
انتهي كلامه اعلي الله مقامه . ( مؤلف ) .
و همينكه علم حاصل شد براي كسي كه راوي اين خبر و اين فتوي محل وثوق است عمل ميكند بقول او و قاعده همه علماي ما از سابق و لاحق از
صفحه ١٠

 صدر اسلام تا كنون عملا بر همين است و عمل هر مجتهد بر همين است كه از همه كتب اخبار كه صحت انتساب آنها بمؤلفين موثقين معلوم است ميگيرند و بهر خبري كه آن را صحيح العمل تشخيص دادند عمل ميكنند درحاليكه روات آنها هم از دنيا رفته‌اند و كساني كه قادر بر اين تشخيص نيستند از كسي ميگيرند كه وثوق باو داشته باشند و اگر كسي خيال كند كه فتواي مجتهد غير از روايت است و روايت ميت را ميگيريم و فتواي او را نميگيريم عرض ميكنم اولا كه فتوي هم غير از روايت نيست بلكه توضيح و تشريح يك روايت يا چند روايت است و چيز ديگر نيست پس فرق نميكند و بفرض اينكه فتوائي باشد كه مأخوذ از خبر خاص يا عام يا كتاب مفسر نيست بآن عمل نميكنيم و اشكالي ندارد زيرا در شرع هم عمل بچنين فتوائي واجب نشده بلكه جايز نيست و اين كه بعض اصحاب استدلال فرموده‌اند كه فتواي مجتهد چون مظنون اوست از كتاب و سنت يا ادله عقليه كه اقامه كرده و تا در قيد حيوة است از او گرفته ميشود و بعد از وفات او اعتبار آن فتاوي تمام ميشود و رجوع بمجتهد حي مينمايند اين صحيح است و اعتقاد بر همين است الا اينكه اين قاعده در فتاوي كسي كه معلوم باشد كه جميع فتاوي او عين خبر است جاري نميشود و تقليد از چنين مجتهدي حيا و ميتا جايز است و عمل جميع اصحاب و مجتهدين بر همين است و از اين عرايض مجمله طريقه اين ناچيز هم در عمل و استنباط احكام في الجمله معلوم شد و معلوم شد كه طريقه اساتيد و
صفحه ١١

 سابقين اين ناچيز هم همين است كه عمل نميكنيم جز بآنچه صحت انتساب آنرا بامام عليه السلام بدانيم و بنا بر اين فرقي در ميانه فتوي و خبر نميگذاريم و راوي آن حي باشد يا ميت تفاوتي در عمل حاصل نميشود و بروايات جميع اصحاب و علماي موثقين كثر الله امثالهم اعم از معاصرين يا سابقين ميگيريم و اشكالي نميكنيم و باصل شرع و كتاب و سنت و ضرورت مذهب هم جز اين چيزي ثابت نشده و عملا جميع اصحاب سلف و خلف اجماع بر اين قاعده دارند و عملا جميع شيعه اعم از عالم يا جاهل و مجتهد يا مقلد تقليد امام حي قائم عجل الله فرجه را ميكنند و الآن همه ما بامر و اجازه امام زمان عجل الله فرجه باخباري كه در دست داريم عمل ميكنيم و بنا بر اين تقليد ميت نمودن مبنائي در مذهب شيعه ندارد بلي علماي سنت و جماعت چون بامام مفترض الطاعه معصوم حي قائم معتقد نشده‌اند در اين باب بحثهاي زياد دارند و كتابها پر كرده‌اند و الآن هم بناي آنها بر تقليد ميت و تقليد ائمه اربعه خودشان شده و عمل آنها موافق مباني مذهب شيعه نيست و در بعضي كتب شيعه هم كه همه مقصود مصنفين رد و بحث با آنها بوده گاهي كلمات و عبارات فريقين مخلوط و مغشوش شده و توليد شبهاتي گاهي ميشود و اي بسا بر بعضشان اشتباهاتي رو داده و بياناتي نموده باشند كه مبناي آن را از مذهب اماميه پنداشته‌اند اما روح مطلب و بناي مذهب شيعه و اجماع اصحاب ما اماميه بر همين است كه فوقا عرض شد و در اين اوراق مختصره گنجايش تفصيل اين مطالب نيست و از سياق تاريخ‌نگاري هم خارج است الا اينكه بطور اجمال لازم بود اشاره بكيفيت عمل و عقيده خود نموده باشم و مراتب پيروي خود را از اساتيد و مشايخ سابقين خود حذو النعل بالنعل اعلام نموده باشم و جاي شبهه يا اشتباهي باقي نباشد و لازم است كه باز توضيح دهم كه از بيانات فوق توهم نشود كه طريقه ما طريقه علماء اخباريه است كما اينكه مكرر ديده‌ايم جماعتي اين اشتباه را ميكنند و مولاي بزرگ من جد امجد اعلي الله مقامه
صفحه ١٢

 و سيد مرحوم اعلي الله مقامه و شيخ مرحوم اعلي الله مقامه و ساير بزرگان ما همگي تصريح باين مطلب فرموده‌اند و كتب استدلاليه ايشان هم شاهد و حاضر است كه طريقه ايشان طريقه حقه اصوليه است منتهي اين است كه از بعض قواعد موضوعه عامه كه گاهي اشتباها شايد يكي از شيعه عمل كرده باشد احتراز ميكنند و حق هم همين است براي اينكه در مذهب شيعه بنا نيست بقواعد جاريه در نزد ابوحنيفه و اضراب او جاري شوند و كسي كه ميگفت : قال علي و قلت ، پيروي قواعد او را نبايد كرد و ائمه ما عليهم السلام بر او و امثال او لعنت فرموده‌اند و اصحاب ما رضوان الله عليهم عموما همين اعتقاد را دارند الا اينكه دقت و احتياط مشايخ ما اعلي الله مقامهم در اين باب بيش از سايرين شده و بعض تقيه‌ها را هم چون روزگار مقتضي شد از ميان برداشتند نه اينكه مخالفتي در ميانه باشد و اگر در مقامي قولي را اختيار كنند كه مشهور در ميانه اصحاب نيست همچو نيست كه بكلي قائل در اصحاب سلف نداشته باشد بلكه هر چه فرموده‌اند قائل هم دارد منتهي ممكن است مشهور نباشد و از همين باب است اختلافاتي كه گاهي در بيانات مولاي بزرگوار با بيانات شيخ مرحوم اعلي الله مقامه ديده ميشود يك جهتش همين است كه شيخ تقيه فرموده‌اند و ايشان تقيه نفرموده‌اند و الا مذهبشان در هر باب يكي است و اختلاف ندارند حال اگر با ساير اصحاب هم گاهي اختلافي ديده بشود باين جهات است و اختلافي نبايد در بين باشد و اصل اعتقاد يكي است و مبناي شيعه اماميه بر اين است كه در جميع اصول و فروع تابع ائمه عليهم السلام باشند و پيرو ديگران نشوند و از پيش خود كاري نكنند و علماي سنت هم دعوي اينكه مفترض الطاعه و معصوم هستند نداشته‌اند بلكه ادعاي يقين بامري هم بيچاره‌ها نداشته‌اند پس چه لزومي است كه از پي آنها رفت پس اگر اختلافي در بيانات مشايخ ما با ساير اصحاب در قواعد اصول يا احكام فروع يا هر چه باشد به‌بينيد و قول اصحاب هم اتفاقا موافق با سنيان و مأخوذ از آنها و از كتب آنها
صفحه ١٣

 باشد يقين بكنيد كه اشتباه كرده‌اند يا تقيه كرده‌اند و البته در آن مورد بقول اصحاب نميگيريم كما اينكه آل‌محمد عليهم السلام دستور فرموده‌اند كه اگر در فرمايشات خودشان هم خبري موافق اجماع عامه باشد ترك شود و عمل بآن نشود پس اصل محكم اولي كه مجمع عليه جميع شيعه است همان است كه بايد در كلي و جزئي و اصول و فروع آنچه ميگويند موافق فرمايش آل‌محمد عليهم السلام باشد و بنا بر اين اگر گاهي به‌بينند كه مشايخ ما با ساير اصحاب اختلافي دارند نبايد گفت كه ايشان اصولي نيستند البته اصولي هستند منتهي اختلافشان گاهي از اين قبيل جهات دارد و هميشه ساعي شده‌اند كه پيرو آل‌محمد عليهم السلام باشند زيرا الحمد لله ما را از ديگران مستغني فرموده‌اند و بطور حصر هم فرموده‌اند علينا القاء الاصول و عليكم ان تفرعوا پس قواعد و اصول هم منحصرا از آل‌محمد است عليهم السلام و فروع هم از ايشان و ما و همه اصحاب هم ان شاء الله و الحمد لله شيعه ايشان و تفريعي كه در اين مقام اجازه داده‌اند البته بنوعي است كه از مدلول اصل خارج نباشد و نصوص عامه و مطلقه كه از آل‌محمد عليهم السلام داريم شامل آن باشد خلاصه آنكه تفصيلي منظور ندارم ولي اعتقاد خود و مشايخم را اجمالا عرض كردم ، و اما در اصول مذهب هم خيال نميكنم محتاج بتوضيح و تفصيل باشم و مشايخ ما اعلي الله مقامهم هزاران تأليف و تصنيفشان در دنيا منتشر است معذلك بخت ما اينطور است كه اعتراض معترضين بر ما هيچ وقت تمام نميشود و هر قدر هم جواب داده شود قانع نميشوند ولي خوشبختانه هيچ وقت آن اعتراضات مقرون باستدلالي نيست و غالبا بصرف تهمت و بهتان ميگذرانند و تأكيد آنرا با فحش و ناسزاگوئي و نسبتهاي ناروا قرار ميدهند و براي معترضين حربه خوبي است زيرا شخص متشرع قادر بر جواب اين نوع مجادله نيست و از خدا ميترسد و جوابش جز سكوت و سلام و تغافل چيزي نيست و بايد هم اينطور باشد چون بحمد الله آن اعتراضات از ناحيه
صفحه ١٤

 اهل علم و تقوي و كمال و اطلاع نيست و ما هم بهمين خوشوقتيم و احتساب اجر مينمائيم الا اينكه دلتنگي ما گاهي از اهل علم و كمال است كه چرا منع نميفرمايند البته آنها هم عذر دارند و بدرد ما گرفتارند و با جاهل چه بگويند بلي مشكل آنجا است كه گاهي از ناحيه اشخاص كه خود را شبيه بعلما ميخواهند بنمايند اين نوع اشاعات و انتشارات ديده ميشود مثل خالصي چون ذكر خالصي‌زاده در اينجا شده بود مناسب است قضيه كاظمين عليهما السلام و سلوكي را كه با حقير نمود ذكر نمايم و بيادگار در اين صفحات بماند ان شاء الله . در سال ١٣٧٠ قمري كه بعزم تشرف بيت الله الحرام از كرمان بتهران حركت كردم و از آنجا در شرف حركت بوديم كه از بهداري جهاني اطلاع دادند در مرزهاي مكه معظمه بروز طاعون و امراض ديگر شده و دولت ايران هم از حيث ارز خود را در مضيقه انداخته بود و حركت حجاج را مضيقه ديگري فرض ميكرد اخبار بهداري را بيش از آنچه بود تأييد نمود و حجاج را منع از حركت نمودند و بنده حقير هم بعد از مأيوسي از تشرف مكه قصد زيارت عتبات مقدسه نمودم و از راه خرمشهر ببصره و از آنجا يكسره بكربلاي معلا مشرف شديم و پس از چندي توقف و زيارت آن آستانه مقدسه و عتبه معظمه نجف اشرف و مراجعت كربلا كه قصد تشرف بكاظمين عليهما السلام داشتم بعض اخبار بمن رسيد و از طرف سفارت كبراي ايران در بغداد هم تأييد شد و جناب سفير آقاي قدس نخعي تلفني به بنده نمودند كه اگر چندي از زيارت كاظمين عليهما السلام خودداري نمائيد مناسبتر است و اجمالا با تصريح و تلويح حالي كردند كه خالصي‌زاده در سدد فتنه و فساد است و بنده هم چون اخلاقا و شرعا هميشه سعي دارم كه خود را از فتنها بر كنار بگيرم نظر ايشان را پذيرفتم و بعد از چند روز يكسره از كربلاي معلي بسامره مشرف شدم و قباب مقدسه كاظمين عليهما السلام را از وراء جدران كاظمين عليهما السلام زيارت كردم همانطوريكه امام عليه السلام دستور فرمودند در آن اوقات كه خلفاء عباسي مانع زيارت قبور ائمه اطهار صلوات الله عليهم ميشدند و بعد از چند روز زيارت ائمه سامراء صلوات الله عليهم چون بالضروره ناچار از مراجعت بوديم با قطار حركت كرديم و حدود چهارصد نفر از اخوان عرب و عجم هم در آن روز تشريف داشتند و متوكلا علي الله آمديم تا ايستگاه كاظمين عليهما السلام كه رسيديم اطلاع پيدا كرديم كه خالصي‌زاده در صحن مقدس اجتماعي مركب از دويست سيصد نفر مرد و زن از سفله و اوباش تشكيل داده و انتظار ورود ما را دارد و ميگويند فلاني خارج مذهب است و نبايد بصحن مقدس وارد بشود و در اين بين رئيس شرطه هم آمدند در قطار و مراتب را اطلاع دادند و صلاح ندانستند كه ما در اين حال وارد شويم زيرا خوف فساد بزرگي بود و ممكن بود نفوسي هم تلف بشوند ما هم بعد از مشورت نظر عاقلانه رئيس شرطه را قبول كرديم ولي همراهان از اخوان عرب پياده شدند و چون بيشتر مطمح نظر بنده بودم پياده نشدم و با چند نفر از بستگان و اخوان ببغداد حركت كرديم و در مهمانخانه قصرالمأمون وارد شديم و در ظرف ده يازده روز كه در بغداد متوقف بوديم و گاهي هم از پشت بام مهمانخانه زيارت كاظمين عليهما السلام ميكرديم عده زيادي از محترمين و اكابر و اشراف بغداد و شيوخ و رؤساء عشاير اطراف محبتها و لطفها نمودند و آمدند و دلجوئي نمودند و باندازه‌اي التفات و انسانيت نمودند كه حقير را منفعل و شرمنده نمودند و عده‌اي از رؤساء محترم عشاير بني‌تميم بطوري از اين حركت خالصي‌زاده متأثر بودند كه اصرار بسيار بحقير مينمودند كه برخيز برويم كاظمين و ما با چند هزار از عشيره خود با تو هستيم و حقير از ايشان معذرت ميخواستم و اظهار امتنان مينمودم و عرض ميكردم قصد ما زيارت بوده كه الحمد لله موفق شديم و منظور ديگر نبوده و اسباب تفرقه و هيجان مسلمين نبايد بشويم تا اينكه در همان ايام بوسيله يكي از اكابر محترمين بغداد بمن پيغام كرد كه بيا در مدرسه ما با حضور مردم بنشينيم و صحبت كنيم اگر جواب ايرادات مرا دادي من تسليم ميشوم و الا بر همه معلوم باشد كه تو خارج مذهب و كافر هستي و حقير در جواب بوسيله همان مرد محترم و بوسيله سفير كبير ايران پيغام كردم كه بمدرسه تو حاضر نميشوم ولي حاضرم در منزل يكي از آقايان حجج اسلام مانند حضرت آية الله شهرستاني يا حضرت آية الله صدر يا يكي از محترمين بغداد با حضور دو نفر از حجج اسلام و دو سه نفر از محترمين و بزرگان و سفير كبير ايران و دو نفر نويسنده مينشينيم و هر ايرادي داريد القاء نمائيد و جواب خود را بشنويد و نويسندگان بنويسند و در آخر حضار محترم و من و شما همگي نوشته را امضا ميكنيم و بمعرض حكومت علماء اعلام و مطالعه كنندگان از خواص و عوام ميگذاريم و يا اينكه اگر باين قسم حاضر نيستي هر ايرادي داري بنويس تا جواب آنرا بنويسم و پس از رساندن پيغام براي حضور آن مجلس اول هم قبول كرد و بعد از آن حاضر نشد زيرا متوجه شد كه در چنين مجلسي حساب در كار است و با زبان‌بازي و مغلطه و دروغ و تهمت نميگذرد و حاضر نشد ولي در همان اوقات جزوه‌اي را بنام جمعه جامعه انتشار داد و در آن جزوه از انواع كفر و تهمت و ناسزا و دروغ چيزي فروگذار ننموده بود مگر اينكه باين بنده مسكين و مشايخ من اعلي الله مقامهم نسبت داده بود و حقير هم در همان بغداد رساله‌اي در جواب او نوشتم و آنرا مسمي برحلة بغداد نمودم و در مقدمه آن كتاب تجاوزاتي را هم كه در همان سفر نسبت به بعض زوار ما نمودند اشاره كردم و در ورود كرمان آن كتاب را طبع نمودم و بهمه عراق عرب فرستادم و نشر شد و همه مردم مشار اليه را شناختند و بر معرفتشان افزود و الحمد لله مورد طعن و لعن همه علما گرديد حتي آنكه آية الله كاشف‌الغطاء بطوريكه در روزنامهاي عراق ديدم صريحا خالصي‌زاده را تكفير نمودند و حضرت آية الله شهرستاني در هر موقع كه اسم خالصي در مجلسشان برده ميشد عافاه الله و شافاه الله ميفرمودند و جناب آقاي عبدالرسول كه در عداد وزراء محترم عراق و پسر عموي خالصي هستند بحقير ميفرمودند فلاني اين مرد ديوانه است و من بطور مزاح جواب عرض ميكردم كه چرا ديوانه را نميگيرند و زنجير نميكنند كه اسباب زحمت مسلمين نباشد ميفرمودند حالا روزگار اينطور است و بهر حال كه مشار اليه يك نوع ديوانه‌ايست كه خارجيها با همين حال او را پسنديده‌اند و براي القاء نفاق و فساد و تفرقه ميانه مسلمين مناسب دانسته‌اند وقي الله المسلمين شره و بيش از اين تسويد اوراق نمودن و ذكر او را نمودن زائد است و قصدم اشاره بود كه نوعا مكفرين و مخالفين اين سلسله شناخته شوند و خود او هم بحمد الله در اين ايام خود را بهتر معرفي كرد و منتهاي كفر و نصب خود را نسبت بحضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه براي همه خواص و عوام ابراز داد و مصداق فرمايشات ائمه اطهار سلام الله عليهم كه دشمن دوستان خودشان را دشمن خودشان معرفي فرموده‌اند بر همه معلوم شد الحمد لله و ان الله لايهدي كيد الخائنين . ( مؤلف ) .
كه كتابي نوشته و با صرف نظر از قسمت عمده آن كه زشتگوئي و سب است عقايدي را بتهمت نسبت باين
صفحه ١٥

 ناچيز و مشايخ من داده كه روح من و هر مسلم از آن اعتقادات فاسدي كه خلاف ضرورت و كتاب و سنت است بيزار است و بر صاحب آن عقايد لعنت ميكنم ولو خود من باشم و بر دروغگو و مفتري هم لعنت ميفرستم و بايشان هم عرض ميكنم كه انا او اياكم لعلي هدي او في ضلال مبين و حديثي هم ميخوانم كه ان الله حرم الجنة علي كل فحاش بذي لايبالي بما قال و لا ما قيل له و از اوصاف آن كتاب اين است كه بر ساير علماء اعلام هم چيزي باقي نگذارده و معلوم است كه جز با ماهيت اسلام ديگر غرض شخصي با كسي ندارد و عجبتر اين است كه عده ديگر هم بنام جامعه متدين انجمن شدند و افكارشان را روي هم ريختند و كتابي بر همان سبك و سياق متمم آن كتاب قرار دادند و آنرا هدايت‌نامه نام گذاردند و منتشر نمودند و از حرفهاي زشت و عقايد
صفحه ١٦

 فاسدي كه ممكن است كسي فرض كند و بفكر ايشان نيامده بود اينان اضافه و تكميل نمودند و بعض ديگر هم تعريف و تقريظ بر آن نوشتند و لله درهم جميعا ولي بايد گفت :
و هو بسبق حائز تفضيلا       ** * **      مستوجب ثنائي الجميلا
باري در نظر نداشتم از اين مقوله چيزي عرض كرده باشم و جهر بسوء قول نموده باشم ولي چون حقيقة مظلوم شده‌ام و كتابهائي منتشر كرده‌اند كه دست هر عامي كه بيفتد ابتداء آنها را تأليف اسلامي خيال ميكند باين چند كلمه در اين مقام مصدع شدم كه در آن كتابخانه مبارك مخلد شود ان شاء الله و تظلم و عرض حالي از دست اين مؤمنين بآن آستانه مقدسه كرده باشم و اين مختصر بمنزله اظهار نامه‌ايست كه اصل شكايت را بموقع خود خواهم كرد و انما اشكو بثي و حزني الي الله و اعلم من الله ما لاتعلمون
صفحه ١٧

 پس لازم است كه در اين مقام اجمالا عرض كنم كه عقايد من در جميع امور بدون استثنا همان است كه كتاب خدا يعني قرآن بآن ناطق و سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله بر آن قائم است و اوصياء دوازده‌گانه آن حضرت ائمه اطهار صلوات الله عليهم شرح و توضيح فرموده‌اند و ضرورت اسلام و مذهب و اجماع مسلمين يعني فرقه محقه اماميه كثرهم الله بر آن است و قول من در جميع امور اعم از اينكه بدانم يا ندانم و بفهمم يا نفهمم بمن رسيده باشد يا نرسيده باشد و اظهار فرموده باشند يا كتمان كلي باشد يا جزئي اصلي باشد يا فرعي در اعتقادات قلبيه باشد يا احكام عمليه هر چه باشد قول من قول آل‌محمد است عليهم السلام و غلام مطيع ايشانم ان شاء الله از ارش خدش گرفته تا توحيد پروردگار اين است دين من و اين است عقيده من شاهد بغايب برساند و خدا را بر اين عقيده گواه ميگيرم و اميد دارم با همين عقيده
صفحه ١٨

 بميرم و محشور شوم و اين امري است كه خداوند مرا بآن هدايت فرموده و ان شاء الله تقليد عاميانه نيست و اما تفصيل جزئيات در اين مقام ضرورت ندارد و عقيده‌ام همان است كه مشايخ من اعلي الله مقامهم در كتب مختصره و مفصله خود در هر باب نوشته‌اند بدون كم و زياد همان است زيرا ايشان را روات از آل‌محمد عليهم السلام و حجتهاي ايشان ميدانم و آنچه بمن رسيده بوسيله ايشان رسيده و همان را صحيح دانسته‌ام و اختيار كرده‌ام و حاصل عمر و زحمت و اجتهادم همان است ،
هذا جناي و خياره فيه       ** * **      اذ كل جان يده الي فيه
و اما تأليفات حقير جاهل قابل ذكر نيست و بيش از چند جلدي هم نيست زيرا از كثرت حوادث و واردات و گرفتاريهاي گوناگون حواس جمع و مجال تأليفي نداشتم و لزومي هم نميديدم بجهة اينكه بحمد الله آنقدر تأليفات مفيده كه بقدر كفايت
صفحه ١٩

 بلكه بيش از اندازه حاجت است از مشايخ من اعلي الله مقامهم مانده است كه هنوز توفيق نيافته‌ايم عمل بآنها نمائيم و اگر اهل عمل باشيم همانها بقدر كفايت دين و دنيا و آخرت ما هست و اگر هم عمل نباشد كه نبايد انسان حجتي بر خود زياد كند و در اخبار فرموده‌اند لاتطلبوا علم ما لاتعلمون و لماعملتم بما علمتم ولي دو سه فقره كه بحكم ضرورت در جواب سؤال اشخاص نوشته‌ام بقرار ذيل است :
رساله ارض‌تسعين در بيان احكام صوم و صلوة در نواحي قطبين و كيفيت تعيين اوقات در آن حدود و بيان غلطات جوابي كه خالصي‌زاده در اين مسأله داده است و چاپ شده .
رساله اجتهاد و تقليد كه بر حسب لزوم براي اقناع بعض اخوان مؤمنين كه از هر جا
صفحه ٢٠

 تقاضاي نوشتن رساله عمليه مينمودند نوشتم و بر ايشان اثبات و استدلال نمودم كه محتاج بتجديد رساله عمليه نيستيد و آنچه در دست داريد از رسائل عمليه مشايخ عظام اعلي الله مقامهم كافي است و عين متون اخبار آل‌محمد است عليهم السلام و مرحوم مولاي بزرگوار جد امجد اعلي الله الله مقامه در اول كتاب جامع ميفرمايد كه اميدوارم اين كتاب تا ظهور قائم عجل الله فرجه بماند و معمول به باشد ان شاء الله و مولاي من والد ماجد اعلي الله مقامه در اول رساله عمليه خود مسمي بموجز مرقوم ميفرمايد كه احتياج بنوشتن اين رساله نبود جز اينكه اخوان اصرار و الحاح نمودند و اگر ميخواستم مطلب را بآنها حالي نمايم چون موضوع علمي بود مشكل بود لذا اين رساله را نوشتم و بنده ناچيز ملاحظه كردم كه مطلب را تا حد امكان باندازه كه در زبان فارسي ممكن است و مقتضي است بايد بعوام از اخوان حالي كرد كه تدريجا بر بصيرت شوند و اگر چه اساس آن كتاب بر بيان دو مسأله بيش نيست يكي توضيح معني اجتهاد و تقليد و تاريخ آن و ديگري در بيان جواز تقليد ميت يا عدم آن ولي در خلال بيانات اشاره ببعض جزئيات و كليات كه لازم بود نموده‌ام و خاصة ثابت
صفحه ٢١

 كرده‌ام كه مناسب است تجديد رساله‌ها و فتاوي مختلفه تقليل يابد زيرا دنيا رو بوحدت و تكامل بايد سير كند ان شاء الله و تعداد رسائل بعد از اين مفيد نيست بلكه مضر بعالم اسلام و توحيد كلمه است و با اينكه اين معني در نزد هيچ عاقلي قابل انكار نيست مع التأسف طبع و نشر آن كتاب هم اسباب رنجش جمعي شد كه اميد عفو از همه دارم با اينكه بحثهاي من در آن كتاب همه‌اش بر عقايد عامه است نه شيعه و اميد است كه آن رنجشها هم بعد از تجديد نظر و امعان فكر مرتفع شود ان شاء الله زيرا جز خيرخواهي منظوري نبوده . چاپ شده .
رساله تنزيه الاولياء در جواب ايرادات بر كتاب مبارك ارشادالعوام تصنيف مولاي بزرگوار جد امجد اعلي الله مقامه نوشته‌ام كه جمعي از طلاب و متدينين كاشان اعتراض نموده‌اند و مشتمل بر شصت ايراد است كه بعد از اصرار و تكرار سائل جواب داده‌ام و مقدمه در اول آن كتاب ظاهرا خارج از موضوع سؤالات و اعتراضات نوشته‌ام كه بخيال اين ناچيز قابل توجه اهل علم و مخصوصا جوانان روشن فكر است و مشتمل بر بيان مشبعي در كيفيت اتحاد اسلام و مسلمين است كه بطرز بديعي نوشته شده و غير از راههائي است كه ديگران نشان ميدهند بلكه مأخوذ از فرمايش خود شارع اسلام و اوصياء او سلام الله عليهم است كه حافظين اسلام بوده‌اند و بهتر ميدانسته‌اند كه اسلام بچه كيفيت بايد نگاهداري شود و پيشرفت نمايد و راه اتحاد مسلمين چيست . چاپ شده .
رساله در توضيح معني علت غائي در شرح عبارتي از ارشادالعوام . چاپ نشده .
رساله وادي‌السلام در احكام زيارت و زيارات معصومين صلوات الله عليهم و بعض مطالب مفيده ديگر . چاپ شده .
رساله در بيان اينكه وصي پيغمبر صلي الله عليه و آله بعد از آن حضرت سي سال بايد عمر كند نه كمتر و نه بيشتر و شرح فرمايش سيد مرحوم اعلي الله مقامه در اين باب . چاپ نشده .

صفحه ٢٢

 ترجمه كتاب مبارك رجوم‌الشياطين در اعتقادات تأليف مرحوم آقاي بزرگوار جد امجد اعلي الله مقامه بامر مرحوم آقاي والد اعلي الله مقامه . چاپ شده .
ترجمه كتاب مبارك ايضاح الاشتباه تأليف مرحوم آقاي والد اعلي الله مقامه كه بامر ايشان ترجمه شده .
رساله فلسفيه در جواب جناب آقاي فلسفي واعظ مشتمل بر ٢٥ سؤال و جواب كه حسب الامر جناب آقاي آية الله بروجردي متع الله المسلمين بطول بقائه و بمنظور رفع اختلاف از ميانه شيخي و بالاسري اين سؤالات را فرموده‌اند و اميدوارم جوابهاي حقير در آن رساله مفيد و قانع‌كننده باشد . چاپ شده .
رساله در بعض مسائل وصيت از بصره سؤال كرده‌اند عربي است . چاپ نشده .
رساله رحلة‌بغداد در جواب اعتراضات خالصي‌زاده عربي است . چاپ شده .
شكايت‌نامه در شكايت از سلوك جماعتي كه خود را متدين مينامند و جواب اعتراضات و تهمتهاي آنها . چاپ شده .
شكوي‌الملهوف در مختصري از اصول عقايد شيعه در بغداد نوشتم عربي است . چاپ شده .
و بطوريكه عرض كردم حقير نوشتهاي خود را قابل ذكر نميدانستم و نميدانم ولي بامتثال امر حضرت والا ذكر آنها را نمودم كه ضمنا اشاره‌اي هم ببعض معاملات و سلوك ناملايم بعض ابناء زمان نسبت بخود نموده باشم كه ببهانه اعتراض بر مطالب حقير كه جز روايت فرمايش خدا و رسول چيزي نبود چه سلوكي در اين چند سال با اين بيمقدار شده است و بچه اشكال بنام اختلاف در مسائل ديني غرض‌رانيها و عداوتها نمودند كه از ذكر آنها خودداري ميكنم ،
گر نويسم شرح آن بيحد شود       ** * **      مثنوي هفتاد من كاغذ شود

صفحه ٢٣

 ولي متأسف و متحير ميشوم كه پس از زحمات و خدمات دويست‌ساله مشايخ كبار اعلي الله مقامهم و ارشاد و هدايت ايشان عده‌اي باين نحو شكر احسان مينمايند و مكنون خود را نشان ميدهند و اشخاص بي‌علاقه بدين و ايمان را وادار ميكنند كه كتابها و روزنامه‌ها بنويسند و زشتها بگويند و از خداوند متعال توفيق شكر و صبر و سكوت براي خود و همه اخوان مسألت دارم و براي صبر اجر بسيار و بي‌حساب و عاقبت شيريني است كه هنوز بر اكثر پنهان است و نميدانند و ستعلمن نبأه بعد حين و معذلك از همان محترمين امتنان بسيار دارم كه در نتيجه بداخلاقيها و بدگوئيها كمك بنشر فضائل آل‌محمد عليهم السلام مينمايند زيرا در كتب اين ناچيز هم غير از ذكر فضيلت آن بزرگواران چيزي نيست و منتهاي آمالم نشر امر ايشان است بهر زبان كه باشد خوب است پس آنها هم طوعا او كرها نشر دين ميكنند منتهي بنيت خود محشور ميشوند و ان الله قد ينتصر لدينه بشر خلقه و اما از حوادث تاريخي در اين موقع كه در صدد طبع اين اوراق برآمده‌ام در نظرم آمد كه مناسب بود خاطره عجيبي را كه از همشهريان محترم كرمان دارم و حفظ الغيبي كه از اينجانب در ايام مسافرتي كه دو سال قبل بمشهد مقدس مشرف شده بودم نمودند و اتفاقا مصادف با روز ٢٨ مرداد ٣٢ بود و حكايت تهاجم عده‌اي از اراذل و اوباش و آتش زدن مطبعه سعادت و هزاران جلد كتب اخبار و تفسير و كتاب زيارت و قرآنهاي موجودي كه در انبار مطبعه بود باين عنوان ( كه اين قرآن شيخيهاست و سوزانيدن آنها ثواب دارد ) و پس از آن تهاجم بدبيرستان سعادت كه چهل و چند سال است ببرادران كرماني خدمت ميكند و در هر سالي دويست و پنجاه الي سيصد نفر از اطفالشان مجاني در آنجا درس ميخوانند و آتش دادن اطاقها و درها و جميع اثاثيه دبيرستان و لابراتوار و كتابخانه مفصل دبيرستان و پس از آن آتش دادن مؤسسه نجاري كه متعلق بيكي از فرزندان اينجانب بود و وارد آوردن خسارت سنگين كه بيش از دويست‌هزار تومان ميشد و حكايت شكستن در منزل ( كه خيال غارت كردن بنده‌منزل را داشتند و موفق نشدند ) و جلوگيري نظاميان و فرار عده‌اي از عيال و اطفال كوچك حقير از عقب خانه و تشريح احوال آن بيچارگان در موقع فرار و معرفي مسببين و محركين جمعيت و ذكر نام آنها در اين مقام مينوشتم كه بيادگار در اين اوراق بماند ولي ملاحظه كردم كه ترك ذكرشان بر حقير مناسبتر است و منتهاي تشكر از آن محترمين مسببين و محركين دارم كه هنوز بالاتر از آنچه كردند تصور ميشد و نكردند و شايد هم كه مقدورشان نگرديد و الحمد لله رب العالمين . ( مؤلف ) .

صفحه ٢٤

 در ايام گذشته خود تا اين تاريخ كه اول سال هزار و سيصد و بيست و نه شمسي و شصت و نه قمري است چيزي كه مربوط باين ناچيز و قابل ذكر باشد ندارم و مهمترين حوادث و قضايائي كه تأثير آن در اين ناچيز بلكه در عالم اسلام قابل وصف و تحرير نيست همانا واقعه كبري و سانحه عظمي و حادثه‌ايست كه الآن كه بعد از نه سال است قلم اين ناچيز قادر بر تحرير و تعبير از آن نيست ، و قد تزلزل منها السهل و الجبل ، و آن فاجعه ناگوار و رحلت پدر بزرگوارم اعني انسان العين و عين الانسان وحيد العصر و فريد الدهر النافي عن الدين تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين الشيخ الكامل و العالم العامل و الفاضل الباذل الذي جمع الاضداد و رفع الانداد و ادخل في القلوب الوداد و اوضح طريق الرشاد و بين سبيل السداد و دل الي الفؤاد شيخ الطائفة و القطب في الدايرة مولانا
صفحه ٢٥

 و استادنا و سنادنا و من اليه في الامور استنادنا و اعتمادنا حافظ دين سيد المرسلين و ناشر فضائل ائمة الدين عليهم صلوات المصلين المرحوم المبرور الحاج زين‌العابدين خان كرماني اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه بود و يقين دارم كه اهل ادب بر اين ناچيز عيب نميگيرند از مدح‌سرائي و انشاء القابي كه بر آن جناب نمودم و از شيوه تاريخ‌نگاري خارج شدم كه اين از باب علاقه پدر و فرزندي نيست و علاوه بر آن آن بزرگوار را بر من حق حيوة است كه مرا بروح معرفت احيا فرمود و از لب گودال جهنم كه مشرف بر هلاك بودم نجات بخشود و كسيكه يك حرف بتو آموخت تو را بنده خود قرار ميدهد پس چگونه است حق كسيكه تو را از گمراهي بشاهراه هدايت رساند و سعادت ابدي بخشد و اگر تا ابد مرا حيوة دهند كه با هزار زبان و بيان مدح او نمايم عشري از اعشار آن حق ادا نميشود زيرا من از حد بندگي خود تجاوز نميكنم و بيش از ادراك خود نميگويم ، وصف ما اندر خور اوهام ماست ، بهتر آن است كه لب فروبندم و همين گويم او چنان بود كه خود خود را ستود و اين دار فاني را وداع نمود ،
قرة العين من آن جان جهان يادش باد       ** * **      كه خود آسان بشد و كار مرا مشكل كرد
چه عرض كنم و چه نويسم و درد غربت و تنهائي خود را بكه گويم ،
نه نيك‌خواهي كه يك زماني ز من بپرسد غم چه داري       ** * **      نه غم‌گساري كه گاه‌گاهي باو بگويم غم نهاني
رضا بقضاء الله و تسليما لامره و بالله انس عن كل وحشة و هو خلف عن كل سلف و ان ربا كفانا بالامس سيكفينا الآن و في غد ان شاء الله و
صفحه ٢٦

 الله يقول الحق و هو يهدي السبيل ، بلي او مجاورت پروردگار خود اختيار فرمود و مرا بحسرت فراق و بداخلاقي ابناء روزگار دچار نمود ،
جاورت اعدائي و جاور ربه       ** * **      شتان بين جواره و جواري
تاريخ رحلت آن بزرگوار دو ساعت قبل از ظهر روز يكشنبه پنجم ماه جمادي‌الاولي سال هزار و سيصد و شصت هجري قمري بود مطابق سيزدهم خرداد هزار و سيصد و بيست و بر حسب وصيت آن حضرت مأمور بودم كه بفوريت جسد مقدس را بكربلاي معلي برسانم ولي چون در آن ايام مملكت عراق دچار انقلاب و رشيد عالي رئيس‌الوزراي وقت نظم آنجا را مختل نموده بود و عذر موجه داشتم و بالضروره بر حسب وصيت خود آن حضرت جسد مقدس را در قريه لنگر هفت فرسخي شهر كرمان بامانت گذاردم تا پس از پانزده روز انقلاب عراق تسكين يافت بي‌درنگ جنازه مطهر را بصحابت جناب عالم فاضل و ابن عم معظم و محترم سركار حاج شيخ اسحق خان آقازاده دامت تأييداته و چند نفر از اخوان محترم بكربلاي معلي فرستادم و در رواق مقدس پائين پاي حضرت ابي‌عبدالله الحسين عليه السلام و روحي فداه در جنب مراقد مطهره سيد مرحوم و مرحوم پدر و برادر بزرگوارش اعلي الله مقامهم مدفون گرديد و در عرض راه از يزد و قم و اهواز و خرمشهر و بصره و كربلاي معلي در هر جا احترامات نمودند و عده از خاص و عام و محترمين استقبالها و سوگواريها نموده و مجالس ترحيم منعقد نمودند جزاهم الله خير الجزاء و شكر الله سعيهم و فراموش نميكنم مراسلات متعدده و روايات موثقين از اخوان را كه در موقع دفن جسد مقدس و باز كردن
صفحه ٢٧

 صندوق در حرم مطهر حاضر بودند و بيش از ششصد نفر بطوريكه نوشته بودند جمعيت عرب و عجم از اهالي كربلا و زوار در آن موقع حاضر و متوجه بودند پس از ٢٥ روز كه در آن هواي گرم سوزان و چله تابستان عربستان صندوق باز ميشود جز رائحه معطر كافور استشمامي نميشود و هيچ نوع تغيير در جسد مقدس راه نيافته بود و الحمد لله و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء .
و اما تولد آن بزرگوار در شب سه‌شنبه هفتم ماه رجب و سال هزار و دويست و هفتاد و شش بود و هشتاد و سه سال و نه ماه و بيست و هشت روز زندگاني فرمود والده ماجده‌اش صبيه مرحوم محمدقلي ميرزا ملك‌آراي بزرگ فرزند سيم خاقان مغفور طاب ثراه بود و والده مشار اليها صبيه مرحوم شاهرخ ميرزا بود كه از طرفي نوه نادرشاه افشار بود و از طرفي نسب بمرحوم شاه سلطان حسين ميرسانيد باري و آن بزرگوار در موقع رحلت مرحوم آقاي بزرگوار جد امجد كه بيست و دويم شعبان هزار و دويست و هشتاد و هشت بود دوازده‌ساله بود كه از آن وقت در تحت حضانت و تربيت برادر بزرگوار و استاد عالي مقدارش علامه عصر و يگانه دهر حامي حوزه اسلام و ايمان و مبين احكام قرآن حامل علوم آل‌محمد عليهم صلوات الله الملك المنان سيدنا و مولانا مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه كه شرح احوال آن جناب در كتاب تذكرة الاولياء بتفصيل مسطور است زندگاني نمود و همواره در سفر و حضر ملازم آن حضرت و مورد منتهاي علاقه و مرحمت ايشان بود باندازه كه در سنين اواخر عمر كه آن بزرگوار بواسطه توارد ناملايمات و هم ناخوشيهاي مزاجي كمال افسردگي داشت مكرر از ايشان شنيده ميشد كه از هيچ چيز
صفحه ٢٨

 دنيا خوشحال نميشوم جز از ديدن زين‌العابدين خان و اما ارادت ايشان هم نسبت ببرادر بزرگوار اين بود كه خدمت او را بر مال و جان و اولاد و تمام دنيا اختيار كرده بود و هم و غمي جز خدمت و اخلاص نيت نداشت و تحصيلات ايشان هم همان بود كه در خدمت برادر استفاده ميكرد و غالبا در مكتب ايشان بخدمات عادي يا مقابله كتب مشغول بود و در جمع اخبار كتاب‌المبين تنها عامل مؤثر و معاون ايشان بود و مكرر بخود اين بنده ناچيز ميفرمود كه من در جواني تحصيلي نكردم جز اينكه چند ورق از اول كتاب شرح كبير را با بعض اخوان مباحثه كردم و حوصله‌ام وفا نكرد و ترك كردم و هر وقت مجالي دست ميداد مطالعه ميكردم و هر چه ميسر ميشد مينوشتم و مقدمات عربي را اجمالا در نزد مرحوم آخوند ملا محمدحسن كه مرد فاضلي بود و از اصحاب مرحوم آقاي بزرگ اعلي الله مقامه بود درس خواندم و ميفرمود كه الآن هم اعتراف ميكنم كه علمي ندارم و مكرر ميشود كه مشكلاتي بر من وارد ميشود و هر چه فكر ميكنم و مراجعه ميكنم آخر هم حل نميشود و بالاخره مأيوس ميشوم و ميگذرم و اما همينكه سؤالي از جائي ميشود و ناچار از جواب ميشوم متوكلا علي الله قلم را برميدارم و در صدد نوشتن جواب برميآيم و خداوند همچو خواسته كه تأييد ميشوم و تدريجا متوجه ميشوم و مظان جستجوي دلايل آن بخاطرم ميرسد حتي اينكه از پي حديثي ميگردم كه استدلال بآن نمايم كتاب را برميدارم و باز ميكنم بمحض اينكه باز ميكنم حديثي كه دليل بر موضوع است در همان جا مي‌بينم بدون زحمت تصفح و جستجو و ميفرمود از اين نوع تأييد آنقدر ديده‌ام كه اندازه ندارد .

صفحه ٢٩

 عرض ميكنم اين جمله فرمايش خود ايشان بود كه روايت نمودم اما آنچه محسوس اين ناچيز و همه ملازمين آن بزرگوار ميشد بدون شائبه اغراق در جميع اخلاق و احوال مؤيد من عند الله و آيتي از آيات پروردگار بود و از حدود عادي برتر و بالاتر در زهد و تقوي و از دنياگذشتگي واحد عصر خود بود و كاه و كوه در نظرش يكسان مينمود و اگر گاهي بچيزي اظهار علاقه ميفرمود براي خدا بود و بمنظور خدمتي بود چون خود را وقف بر خدمت آل‌محمد عليهم السلام و بندگي ايشان و نشر فضايل آن بزرگواران ميدانست و همه اوقات خود را مصروف اين امر ميداشت در ايام هفته پنج روز را مرتبا درس ميفرمود و غالبا درسش در حكمت الهيه بود پنجشنبه و جمعه را تعطيل ميفرمود و در عوض شب جمعه و شب شنبه را بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد موعظه ميفرمود و در ايام ماه مبارك رمضان همه روزه بعد از نماز ظهر و عصر موعظه ميفرمود و شايد دو ساعت طول ميكشيد و غالبا در آخر ذكر مصيبت حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام ميفرمود و ميگريست و ميگريانيد و در هر سال ده روز ايام روضه در منزل شخصي و ده روز هم كه در مدرسه اقامه عزا ميفرمود در آخر منبر تشريف ميبرد و بعد از موعظه ذكر مصيبت ميفرمود و اوقات خود را مهما امكن مصروف بامر ديگر غير از خدمت و ذكر فضيلت آل‌محمد عليهم السلام نميداشت در شبانه‌روز هشت الي ده ساعت را مشغول تحرير و مطالعه بود و معذلك ديد و بازديدهاي واجب از او فوت نميشد ولي بامور منزل يا ملك يا معاش بسيار كم ميپرداخت و محل توجهش نبود در امور حقوقي و مرافعات مطلقا دخالت نميفرمود وسعت و تنگي دنيا هر دو در نظرش علي السوي بود و تغيير حالتي در حوادث باو دست نميداد و پيوسته صابر و شاكر بود و چنان
صفحه ٣٠

 اعتماد و توكلي بر خداوند داشت كه فوق آن متصور نبود و سخت‌ترين حوادث را سست مي‌پنداشت و باك نداشت و در تمام مدتي كه ملازم خدمتش بودم نديدم كه هيچ سائل و خواهنده را رد فرمايد و كم يا زياد و بقدر امكان عطا ميكرد و اگر حاجت ديگر كسي داشت در صدد قضاء آن برميآمد در كمال تواضع و فروتني كه داشت احترام هر كس را باندازه او رعايت ميفرمود غيبت از احدي نميفرمود تعريف بي‌جا هم نميكرد اخم و عبوس نداشت و هميشه با نشاط بود و تكلم بسيار كم ميفرمود مگر باندازه حاجت و بيشتر اوقات فراغت از كار متفكر بود غذا بسيار كم ميل ميفرمود و در جميع امور و حركات و سكنات موافق سنت حركت ميفرمود و در تمام ايام ملازمتم يك مكروه از آن بزرگوار نديدم و يك كلمه زشت يا خلاف نزاكت در تمام عمر از ايشان شنيده نشد باري حقير فقير قادر بر احصاي محاسن اخلاق آن بزرگوار نيستم و همين قدر ميدانم كه دوست و دشمن و عارف و عامي شيفته اخلاق او بودند و هيچ كس را از خود نرنجانيد حتي دشمنان او كه بر حسب طينت و طبيعت دشمن بودند منكر محاسن اخلاق او نبودند و ناچار از تعريف و تمجيد بودند محل وثوق دوست و دشمن بود و همه را ناصح مشفق و در شدايد مرجع و ملجأ و مورد اعتماد عموم و رأي متينش قاطع جميع اختلافات بود در سال ٣٠٥ قمري در خدمت برادر بزرگوار بعتبات عاليات و مكه معظمه مشرف گرديد و پس از آن تا آخر عمر سه سفر بكربلاي معلي و چهار سفر بمشهد مقدس مشرف گرديد كه اين ناچيز هم در اين اسفار ملازم خدمتش بودم و در اثناي سفر هم غالبا مشغول تحرير و تأليف و جواب مسائل بود و بقدر امكان مشغول ذكر فضائل آل‌محمد عليهم السلام بود مگر اينكه گاهي موانعي پيش ميآمد و جمعي راضي
صفحه ٣١

 نميشدند و در صدد زحمت برميآمدند مثل اينكه در سال هزار و سيصد و سي و يك قمري كه بعتبات عاليات مشرف شديم در كربلا و نجف بعض آقايان طلاب اجتماعاتي نمودند و بلواهائي كردند و بر حسب امر مرحوم آية الله حاج سيد محمدكاظم يزدي تسكين يافتند و مثل اينكه در سال هزار و سيصد و سي و پنج قمري در مشهد مقدس اجتماعاتي از طرف بعض طلاب در مسجد گوهرشاد بر خلاف ايشان نمودند كه از ذكر جزئيات آن حوادث خودداري ميكنم و با حسن اهتمام و انتظام جناب اشرف آقاي قوام‌السلطنه كه در آن سال حكومت آن ايالت را داشتند با تبعيد دو سه نفر از اشرار غائله تسكين يافت و همچنين در سال سيصد و پنجاه و سه قمري كه در عتبات عاليات مشرف بوديم در ايام توقف كاظمين عليهما السلام با تحريك چند نفر از خويشان خالصي كه مسبب تعطيل قسمتي از بازار شدند و در صحن مقدس اجتماعي نمودند و از دولت خود خواهش داشتند كه دستور دهد زوار شيخيه كه زيارت خود را نموده‌اند زودتر حركت كنند تا بالاخره بعض از بني اعمام خالصي بحضور ملك غازي مرحوم شرفياب شدند و تقاضاي خود را بعرض رساندند و خلاصه فرمايشات ملك بآقايان اين بود كه اين نوع سلوك در ميانه مسلمين خاصة اهل علم نسبت بشخص عالم و ميهمان واردي كه براي زيارت ضرايح و قباب مقدسه شما آمده است معهود نيست بلكه خارج از انسانيت است و شايد منظور آقايان اين است كه بهمه ملل غير مسلم بفهمانيد كه اگر هيچ كس هم از خارج در صدد القاء خلاف و اختلاف و تشتت مسلمين نباشد شما خود براي برانداختن ريشه اسلام كافي هستيد اين بگفت و پشت بر جماعت نموده و از اطاق بيرون رفت باري غرضم تذكر گذشته‌ها نبود و جزئيات قضايا را هم كه تألم روحي
صفحه ٣٢

 آن بي‌اندازه است شرح نميدهم ولي ضرري هم نداشت كه بعض حوادث تاريخي از ميان نرود و اسباب عبرتي باشد و نخواستم كه فرمايش حكيمانه آن ملك مرحوم فراموش شود و كلام الملوك ملوك الكلام و در همين مقام لزوم دارد كه اين كلمه را ناگفته نگذارم و خداي قاهر غالب و جميع انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين و ملائكه مقربين و كرام الكاتبين را هم شاهد بر عرض خود قرار دهم كه اعتقاد من و مشايخ من اعلي الله مقامهم و جميع اين سلسله جليله در جميع عقايد اصليه و فرعيه و كليه و جزئيه بر طبق اجماع و ضرورت مذهب است الا اينكه در بيان فضايل آل‌محمد عليهم السلام و نشر امر ايشان مشايخ ما اعلي الله مقامهم بيشتر ساعي شده‌اند و اعتقادمان اين است كه بايد در جزئي و كلي پيروي ايشان كرد و از خود مصلحت بيني ننمود و در امر ولايت و مودت و محبت ايشان و دشمني دشمنان ايشان و دوستي دوستان ايشان سعي بسيار فرموده‌اند چون خداوند هم بهمين تأكيد فرموده و فرموده قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي و تمام اجر و شكر رسالت خود را در دوستي ايشان دانسته و همچنين فرموده است لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و تمام امتياز مشايخ ما با ديگران همين است حال اگر اسلام و تشيع است همين است اگر قصور است همين است گر غلو هم هست همين است اگر حسد ديگران هم هست كه هر روزي باسمي و بهانه‌اي ابراز ميشود همين است و نميدانم چه بر اين واميدارد جمعي را كه راضي بذكر فضايل ايشان و مناقبي را كه خداوند بايشان داده نميشوند و حتي باندازه علماء اهل سنت اقرار بفضائل ثابته ضروريه ايشان نميخواهند بكنند و اسم ما را هم گاهي غالي ميگذارند و اگر غلو همين است كه ما داريم كه آل‌محمد عليهم السلام را از درجه خدائي
صفحه ٣٣

 پائين ميآوريم و در فضايل ايشان باندازه كه در مقام خلق ممكن است ميگوئيم و ايشان را از ساير خلق برتر و بالاتر و نزديك‌تر بخدا ميدانيم كه تنها افتخارمان انشاء الله همين است ، باري برگرديم بشرح احوال آن بزرگوار كه از اين نوع سلوك در ايام عمر خود چه در حيات برادر بزرگوار و چه بعد از وفات برادر بسيار ديد و بر همه اينها صابر و ساكت بود و خداوند هم او را تأييد ميفرمود و بكار خود مشغول بود و اعتنا بقيل و قال اشخاص نداشت و تا حدود سال ٥٣ قمري بهمين منوال امرار وقت ميفرمود و مزاج مباركش هم نسبتا سالم بود و در آن سال در اثر سرماخوردگي شديد مدت سه ماه ملازم بستر و مبتلا به تب و حبس البول و امراض ديگر بود تا در خواب بخدمت مرحوم شيخ و پدر بزرگوار اعلي الله مقامهما رسيد كه فرمودند عيادت شما آمده‌ايم و در موقع برخواستن ايشان استدعا كرده بودند كه اجازه فرمائيد در ملازمت شما باشم اجازه نفرمودند و فرموده بودند شما هنوز كار داريد و تشريف برده بودند و از همان شب حال مباركش رو بصحت شد و بعد از ايامي چند با همان حال ضعف و نقاهت عازم عتبات عاليات گرديد و از آن ببعد تا آخر ايام حيوتش كه حدود هفت سال بود غالبا رنجور و ضعيف بود و قادر بر درس و موعظه نبود و اوضاع و احوال كشور هم با خلق ايشان مساعد نبود و اغلب در منزل تكيه ميفرمود يا ميخوابيد ولي مطالعه را باي نحو ترك نميفرمود و چون چشم مباركش ضعيف شده بود و با عينكهاي عادي هم نميتوانست كار كند ذره‌بين در دست ميگرفت و مشغول كار بود و در همين سنوات سه سفر به كربلاي معلي و مشهد مقدس مشرف شد با اينكه از فرط ضعف قادر بر راه رفتن نبود و ناچار هميشه يك نفر و گاهي دو نفر از دو طرف ميبايست بازوهاي
صفحه ٣٤

 ايشان را بگيرند و راه ببرند و در هر سفر از سفرهاي آخر باين نيت حركت ميفرمود كه در يكي از عتبات مقدسه و در جوار موالي خود از دنيا برود ولي خداوند نميخواست و باز ناچار مراجعت ميفرمود و در جميع اوقات متذكر و شاكر بود و هيچوقت لب بشكايت نميگشود و هميشه و در هر حال متوجه بمقصد و مقصود خود بود و چنان حريص بر عبادت و مخصوصا مواظبت بر اوقات نماز بود كه احدي را بآن دقت نديدم و همه روزه در اول ظهر مواظب زوال بود و با قطب‌نما و ملاحظه خط نصف النهار تعيين زوال ميفرمود كه بلافاصله مشغول نماز شود و قبل از اذان صبح در هر حال كه بود ولو اينكه تب شديد داشت برميخواست و اگر قادر بر حركت نبود در رختخواب مي‌نشست و كسي را ميگماشت كه مواظب طلوع فجر باشد و اگر ميتوانست ايستاده و اگر نه نشسته مشغول باداء نوافل ميشد و در اواخر قادر بر اداي نوافل نميشد و در وصيت‌نامه خود تأكيد فرمودند كه براي ايشان استيجار شود باري در اواخر غالبا تب و نوبه و امراض ديگر راحتش نميگذارد تا در پنجم ماه جمادي‌الاولي در سال سيصد و شصت اين دار فاني را وداع فرمود بطوريكه سابقا عرض شد و بي‌مناسبت نيست كه در اين مقام قسمت اوايل وصيت‌نامه آن بزرگوار را كه مشتمل بر ذكر عقايد او است ذكر نمايم تا براي دوستان اسباب تذكر و براي غير ايشان اتمام حجتي باشد ان شاء الله :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي .
و بعد فهذه وصية من العبد الاثيم زين‌العابدين بن كريم كتبتها تأسيا
صفحه ٣٥

 بالصالحين قبلي و اني و ان كنت قد كتبت وصيتي قبل ذلك بسنين و لكن لا بأس بالتجديد و ليعمل بهما جميعا ما لم‌يكن بينهما تناف و الا فيما اكتبه هنا و اول وصيتي اني اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له احدا فردا صمدا لم‌يتخذ صاحبة و لا ولدا و ان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله ارسله بالحق بشيرا و نذيرا و داعيا اليه باذنه و سراجا منيرا و ان ما جاء به من عند الله تعالي حق لا مرية فيه و ان علي بن ابيطالب و الائمة الاحدعشر من ولده و فاطمة الصديقة صلوات الله عليهم اوليائه و حججه اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا و الحق معهم و فيهم و منهم لايفارقهم و لايفارقونه و لهم كل فضل الا الربوبية و النبوة خاصة بالنبي صلي الله عليه و آله و ان اوليائهم اولياء الله و اواليهم و ان اعدائهم اعداء الله و اعاديهم و ان الحجة بن الحسن بن علي بن محمد بن علي الرضا بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم صاحب‌الزمان و خليفة الرحمن حي في الدنيا منتظر لخروج الاذن بظهوره عجل الله فرجه و سهل مخرجه و جعلنا من ناصريه خالصين لوجهه الكريم لانريد بذلك بدلا الا رضاه و رزقنا الفوز بزيارته و طاعته في ظهوره و اعلموا يا اولادي و احفادي ان ابي العلامة اعلي الله مقامه اوصي الينا معاشر اولاده في اي طبقة انه ان رزقنا الله الفوز بظهور الحجة عجل الله فرجه ان نستدعي من حضرته العلية ان يحييه ليقوم في خدمته و نصرته و اني اوصيكم ايضا ان انا مت و حرمت من درك زمان ظهوره صلوات الله عليه و علي آبائه الطاهرين و ادركتم ذلك ان تلتمسوا من حضرته العلية ان يحيي ابانا اعلي الله مقامه و ايانا و يوفقه و ايانا لخدمته و نصرته علي ما يحب و يرضي و لايخفي انا في زمان غيبته صلوات الله عليه لما امرنا بقوله اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم
صفحه ٣٦

 و انا حجة الله و وجدنا و الحمد لله رب العالمين مشايخنا الماضين المعروفين علماء عرفاء باخبار آل‌محمد عليهم السلام و اسرارهم امناء ثقاة في روايتها لنا عاملين بها خالصين لله في ولايتهم و العمل بقولهم و اطاعتهم لايريدون بذلك عرض الدنيا و تأكل الناس بهم و العياذ بالله اعتمدنا عليهم و اخذنا بروايتهم و واليناهم و والينا اولياءهم و عادينا اعدائهم و قد قال الصادق عليه السلام لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا و قد عرفوا بانا نفاوضهم سرنا و نحملهم اياه اليهم ، و قد امرنا بولاية اوليائهم و البرائة من اعدائهم في اخبار لاتحصي و جاهدوا يا اولادي و اخواني ان تعرفوا في كل زمان من امثالهم و اقرانهم و المقتفين لآثارهم من تستضيئوا بنور علمه فان لآل‌محمد عليهم السلام في كل خلف منهم عدولا ينفون عن دينهم تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و ابي الله سبحانه ان يخلي ارضه منهم و قد قال تعالي الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و بالجملة ما دان آل‌محمد عليهم السلام من التوحيد و ما دونه الي ارش الخدش و من امر النشأة الاولي و الاخري دنت به فيما اسروا و فيما اعلنوا و فيما بلغني عنهم و فيما لم‌يبلغني و اسأل الله الكريم الوهاب ان يثبتني و اخواني علي دينه بجاه محمد و آله عليهم السلام ثم انه اذا جاءني الاجل الذي لا محيص عنه فلي كفن مكتوب عليه القرآن جملة و عندي من تربة الحسين عليه السلام كثيرة و قطع من البسة مشايخي اعلي الله مقامهم و خاتم عقيق مكتوب عليه الشهادة باصول ديني فاغسلوني و حنطوني و كفنوني علي دستور كتبه ابي اعلي الله مقامه في الجامع من اخبار آل‌محمد عليهم السلام و اجعلوا معي من التربة و اجعلوا الخاتم في فمي و قطع اللباس في كفني عسي الله سبحانه ان يغفر لي بحرمتهم صلوات الله عليهم و ليصل علي اصلح اخواني الحاضرين و اجعلوني
صفحه ٣٧

 مودعا في سرداب في مكان حريز نظيف و ان كان في قرية لنجر فاحب الي فان مت في لنجر فنعم ذلك و ان مت في كرمان او حواليه حيث يسهل الحمل اليه بحيث لايروح الجسد فاحملوني اليه و الا فودعوني حيث شاء الله تعالي الي ان تنقلوا عظامي الي مشهد الحسين عليه السلام و ان مت في احد مشاهد ساير الائمة عليهم السلام فادفنوني فيه و في اي مشهد من مشاهدهم صلوات الله عليهم تحروا مكانا من خلف القبر المطهر او مما يلي رجليه و اسعوا في طلب موضع قريب لم‌يدفن فيه احد مهما امكن ،
و بعد نسبت بقروض خود دستور تسريع در پرداخت ميفرمايد و نسبت بثلث خود و مصرف آن دستور ميفرمايد و چون مهم نيست و ضرورتي ندارد از استنساخ آن براي اختصار خودداري شد تا اينكه در آخر ميفرمايد :
و اما الوصي في مالي و ولدي فولدي ابوالقاسم حفظه الله باعانة اخيه الاكبر و ليتقوا الله ربهما و من بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه و كان ذلك في شهر جمادي‌الاولي سنة ١٣٣٤ مهر مبارك زين‌العابدين بن كريم .
و بعد در بعض حواشي وصيت‌نامه فرموده است و اعلم ان امكان حمل الجنائز في هذه الايام الي كربلا عاجلا سريعا جرأني ان اقول ان امكنكم فاحملوني اليها اسرع ما امكن ان شاء الله .
عرض ميكنم حمد خدا را كه توفيق داد و بر حسب آرزوي ايشان در اسرع اوقات جنازه را حمل نموديم چنانچه شرح آن عرض شد .
و اما اولاد ايشان از والده اين ناچيز يازده تن دختر و پسر بوديم كه نه تن از آنها در طفوليت و جواني از دنيا رفتند و بعد از رحلت مرحوم والده‌ام كه در ماه رمضان سال هزار و سيصد و بيست و يك قمري اتفاق افتاد و بمرض وبا كه در آن سال در تمام ايران پيدا شد از دنيا رفت فقط برادر بزرگ من مرحوم
صفحه ٣٨

 خلد آشيان جنت مكان محمدصادق خان باقي ماند با اين بنده ناچيز و معظم له در كرم اخلاق و حسن معاشرت و جوانمردي و سخاوت مشهور بود و غالبا بامر زراعت ميپرداخت تولدش در سال هزار و سيصد و سه قمري و وفاتش در سال هزار سيصد و پنجاه و شش بود و صدمه اين حادثه در حال پيري و كسالت مزاج بر پدر بزرگوار بي‌اندازه مؤثر گرديد رحمة الله عليه و غفر الله لي و له بجاه محمد و آله الاطهار .
و اما از زوجه ديگر كه در سال هزار و سيصد و بيست و سه تزويج فرمود صبيه مرحوم مبرور محمدقلي خان بن سليمان خان قاجار هفت تن اولاد باقي مانده چهار پسر و سه دختر و بزرگتر از همه برادر با جان برابر ابوالحسن خان است كه مشغول مطالعه و تحصيل است و توفيق او را از خداوند خواستارم و سه برادر ديگر مهدي خان و حميد خان و محمدعلي خان‌اند كه مشغول بخدمات عمومي و هر چهار تن بحمد الله متدين و با ايمان و صديق و خدمتگذار باخوان و خوش‌خلق و سريع الانتقال و يادگار از پدر بزرگوارند وفقهم الله جميعا و بلغهم منتهي الآمال .
و اما اجازات آن بزرگوار اما از استاد بزرگوار و برادر عاليمقدار مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه آنطور كه از طرف موثقين و علماي سلسله و غير ايشان متواترا بما رسيده و شنيده‌ايم اجازات سماعي زياد بوده و مكرر ايشان را بلقب عالم و فقيه و حكيم ميخوانده است و حكايات زيادي هست كه تمجيدات فوق العاده از ايشان ميفرموده است ولي اجازه كتبي از خود ايشان حسب المعمول نديده‌ام ولي از ساير علماي معاصر ايشان آنچه از خود آن بزرگوار شنيدم و عين نسخه آنها در نزد حقير مضبوط است دو اجازه است يكي از مرحوم مبرور عالم عامل و فاضل كامل و فقيه
صفحه ٣٩

 جامع الشرايط عادل و محدث امين بلامين مرحوم حاج سيد حسين بن عالم فاضل محدث مرحوم حاج سيد جعفر يزدي قدس سرهما است كه از اجله علماء و موثقين و مؤلفين سلسله بوده و اجازه آن مرحوم بطوريكه در آن مسطور است از مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه است كه اسناد اجازه و مشايخ ايشان در اول كتاب‌المبين مذكور است و متصل ميشود باساتيد متقدمين اعلي الله درجاتهم و خود آن مرحوم آن اجازه را در اول كتاب تفسير كبير خود نقل فرموده و از استنساخ عين اجازه مرحوم حاج سيد حسين بواسطه تفصيل زيادي كه داشت صرف نظر شد و اجازه مزبور هم اجازه روايت است و هم درايت و اجازه ديگر از مرحوم عالم رباني و حكيم صمداني قدوة العلماء العاملين و زبدة الحكماء البالغين حاوي الفروع و الاصول و جامع المعقول و المنقول العالم التقي المؤتمن الحاج شيخ علي بن الشيخ حسن البحراني اعلي الله درجته است و والد مرحومش عالم فاضل فقيه مجتهد شيخ حسن بحراني كه از مهاجرين بحرين و در فتنه وهابيها بايران آمده و مرحوم شيخ از اجله اصحاب مرحوم آقاي بزرگ و شيخ اجازه مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامهم است كه ذكر اجازه‌اش را در اول كتاب‌المبين فرموده‌اند و در نظر دارم كه از قديم گفته ميشد كه اجازه اين شيخ بزرگوار بوالد عالي مقدارم بر حسب امر و اشاره مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه بوده است كه در آن موقع بر حسب مصالحي اينطور مصلحت دانستند و اين مطلب را از خود مرحوم آقاي والد اعلي الله مقامه هم شنيدم و اين اجازه شريفه هم اگر چه تا درجه مفصل است ولي براي ميمنت عين آن را نقل ميكنيم :

صفحه ٤٠

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذي هدانا لحجته و اكمل لنا الدين باسباغ نعمته فاختصنا من كرمه و فضله برحمته و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله و الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين و اكمل العابدين و اول الخلق اجمعين محمد المبعوث علي الاولين و الآخرين و علي آله الطيبين الطاهرين ائمة المؤمنين مصابيح الدجي للمهتدين عناصر الابرار دعائم الاخيار حجج الله الملك الجبار و آياته و علاماته في الاعلان و الاسرار و علي شيعتهم الخصيصين المنتجبين حفظة الانوار خزنة الاسرار حملة الآثار منعة الغالين و المبطلين و الكفار عن التحريف و الانتحال و تأويل الجاهلين و عن تخريب الدين و اضلال الضعفاء و اغواء الموالين و لعنة الله علي اعدائهم و معانديهم و مخالفيهم و شانئيهم من الاولين و الآخرين الي يوم الدين .
اما بعد فقد رزقني الله تعالي مجالسة العالم الرباني الحكيم الصمداني السيد السند العارف المؤتمن المعتمد كشاف المبهمات حلال المعضلات قدوة العلماء العاملين زبدة الحكماء البالغين حاوي الفروع و الاصول الفائق عن الفضلاء و الفحول العالم العامل التقي الكامل الفاضل النقي الخبير المحقق الصفي البصير المدقق الوفي الحبر الجليل العلام السيد النبيل القمقام صاحب فنون العلم و الفضل واجد شأون العلم و العدل ذي الفهم الثاقب و العقل المتين صاحب الفضل و الاطمينان و اليقين مجمع المجد و الشرف و الحسب المتعالي جامع العز و الفخر و النسب العالي وحيد العصر فريد الدهر حاوي المنزلتين حائز المرتبتين الممجد المؤيد بتأييد الله المنان سيدي و ابن سيدي الحاج زين‌العابدين خان ادام الله مجده و اطال عمره العالي فعاشرته و الحمد لله
صفحه ٤١

 في برهة من الزمان و كانت مذاكرة الاخبار و الآثار و قرائتها و مذاكرة المسائل العلمية و العملية بيننا و من عادتنا في كثير من الاحيان و مع ذلك كله قد اراني بعض مصنفاته المنيفة و كراريس من مؤلفاته الشريفة التي كتبها في استنباط الاحكام من الحلال و الحرام ذاكرا فيها الاخبار و الآثار و فتاوي العلماء الاخيار مع ما له و لهم من الادلة و البراهين من المرجحات و وجوه الاختيارات مشيرا الي الاصول و القواعد الكلية فقرأت فيها من البداية الي النهاية و استفدت و الحمد لله فلعمري رأيته حديد البصر دقيق النظر مستقيما ذا فهم ثاقب و عقل متين و وجدته حفيظا عليما كاملا في الاستنباط و البيان و الاستدلال و اهلا للحفظ و التحمل و الاستقلال هذا و قد استجازني ادام الله مجده رعاية لاتصال سلسلة السند في رواية الاخبار الي المعصومين الاطهار سلام الله عليهم كما هو عادة العلماء الاخيار و شيمتهم فيما سلف من الاعصار فاجبته بالسمع و الطاعة حيث كان اهلا لذلك من كل وجه و رأيت ان اجيزه اقتداء بالعلماء الامناء الماضين الفضلاء العرفاء العاملين و مستنا بسنة الرواة الثقاة الفقهاء الحاملين لآثار المعصومين عليهم السلام فاجزت جنابه العالي ايده الله و سدده ان يستقل بالعمل علي ان يراقب الله في علمه و عمله كما يفعل و ان يروي عني و عن مشايخي العظام الكرام الفخام اعلي الله مقامهم المذكورين في سلسلة السند في الاجازات المفصلة المطولة جميع مقروآتي و مسموعاتي و ما صح لي روايته و جاز لي اجازته من كتب مشايخنا الاخيار اعلي الله مقامهم و رفع في جنان الخلد اعلامهم و كتب غيرهم من العلماء و الفقهاء الامناء رضوان الله عليهم سواء كانت من مؤلفات المتقدمين او من مصنفات المتأخرين و مؤلفاتهم كان المروي من الخطب و الزيارات و الادعية و الاذكار او كان غيرها من ساير الاخبار و الآثار التي رويت عن الحجج المعصومين سلام الله
صفحه ٤٢

 عليهم اجمعين و قد اجزت لجنابه العالي في الدراية و الاستنباط بحق اجازتي عن ابيه الاجل الامجد و سيدي الاعظم الافخم الاوحد علامة الدهر اغلوطة العصر فخر العلماء النبلاء جوهر الفضلاء الحكماء بحر العلوم الربانية و مخزنها مجمع الرسوم و الحكم الصمدانية و معدنها معتمد الاتقياء و المؤمنين مستند الفضلاء الفقهاء العاملين عماد الاسلام سناد الانام مثقف اود المنحرفين من العباد مقوم عوج المعوجين في البلاد نافي اوثان الرأي و الهوي كاسر اصنام الغي و الردي ناشر فضائل الائمة الطاهرين سلام الله عليهم اجمعين حامي الاسلام و المسلمين عن شبهات المشبهين مبين حقايق المبدء و المعاد مفسر دقائق الفنون و الآيات للعباد ناشر لواء العبادة و المعرفة بالفؤاد في دهره رافع علم الشهادة بالعيان علي العباد في عصره البحر الزاخر الذي لاينزف النور الباهر الطالع من افق الشرف اكمل العلماء و المحدثين في اوانه و اول المحققين من الرواة و الحملة و افضلهم في زمانه مرجع الاعلام لكشف المعضلات مسئول ذوي الاحلام لحل المشكلات آية الله الملك المنان سيدنا الاوحد الحاج محمدكريم خان اعلي الله مقامه و رفع في الدارين اعلامه و اما في الرواية فبحق ما سبق اجازة و بحق اجازتي و روايتي عن العالم العامل المدقق الفاضل الباذل المحقق صاحب المحامد و المآثر حائز المكارم و المفاخر اللوذعي الالمعي الملا حسين الكنجوي نور الله مضجعه بحق روايته و اجازته عن سيدنا الاجل الاكرم و مولانا الامجد الاعظم استاد الكل في الكل سناد الجل في الجل ملاذ الانام في العلوم ملجاء الاعلام في جميع الرسوم عماد اهل العلم و التقوي في كل مرام سناد اهل الصلاح و السداد في كل مقام محيي الشريعة و ما فيها من الاحكام مبين الطريقة و الحقيقة بالاركان و الجنان للانام اعلم العلماء الراشدين في عصره و اوحدهم في
صفحه ٤٣

 البيان و العيان في دهره نافي تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين عن الدين المبين مفسر الكتاب المستبين مخرب قواعد المبتدعين بالعقل المتين و آيات الكتاب المبين زبدة العلماء الراشدين و الفحول قدوة الحكماء البالغين من ذوي العقول فخر الاعاظم و الافاخم سيدنا الاوحد السيد كاظم بن السيد قاسم الرشتي اعلي الله مقامه و رفع في الدارين اعلامه بحق اجازته و روايته عن الشيخ الاجل الاوحد و الطود الاعظم الامجد ناموس الدهر شمس فلك المجد و الفخر مصباح الشريعة علي الحقيقة مفتاح الطريقة و الحقيقة العالم الوحيد الرباني الحكيم الفريد الصمداني المتوحد المتفرد الذي ليس له ثاني افضل المحدثين اكمل الفقهاء و الحاملين لآثار الائمة الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين عماد الملة و الدين سناد الاسلام و المسلمين باب كنوز المعارف السبحانية مبين رموز البواطن القرآنية مفسر الآيات مظهر الامارت الحبر العلام البحر الزاخر و السيد القمقام مشيد احكام الله و دينه في الارضين مؤيد ما اظهره الله بالحجج من الماضين معدن الانوار مخزن الاسرار عين الانسان و انسان العين الخبير البصير الجليل النبيل مولانا الاكرم الاوحد الشيخ الاعظم الامجد الشيخ احمد بن الشيخ زين‌الدين الاحسائي اعلي الله مقامه و رفع في جنان الخلد اعلامه بحق روايته و اجازته اعلي الله مقامه عن المشايخ المذكورين في الاجازات المفصلة واحدا بعد واحد الي الشيخ الكبير رئيس المحدثين ثقة الاسلام محمد بن يعقوب الكليني رحمه الله تعالي و نور مضجعه باسانيده المتصلة بارباب العصمة و الطهارة سلام الله عليهم المذكورة في الكافي فله ادام الله مجده ان يروي عني اجازة بحق روايتي عن هؤلاء الاعلام النبلاء المذكورين جميع ما تقدم من الاصول الاصلية و الكتب و المؤلفات و المصنفات في جمع الاخبار
صفحه ٤٤

 و ضبط الآثار و حفظها فانه اجل الله شأنه و اطال عمره الشريف اهل للتحمل و الرواية كما هو اهل للدراية و اسأله ان لاينساني من الدعاء الخاص في خلواته و اعقاب صلواته عسي الله ربي ان يغفر لي ذنوبي و يستر لي عيوبي بدعواته و شفاعته فانه هو الغفار الستار الودود و صلي الله علي محمد و آله الابرار الاخيار الاطهار ما تعاقب الليل و النهار ، كتبه العبد المسكين المستكين الجاني علي بن الحسن عفا الله سبحانه عنهما في ١٩ شهر جمادي‌الاولي من سنة ١٣١١ ، مهر شريف : علي ولي الله .
اين بود مختصري از شرح احوال آن بزرگوار و تفصيل بيشتري در جزئيات و واردات ايام زندگي ايشان چندان ضرورتي ندارد كه ذكر شود و اجمالا همان است كه ذكر شد و در تمام عمر مشغول بخدمت و نوكري آل‌محمد عليهم السلام و ذكر فضل ايشان بود و براي درس و موعظه اهتمام تام ميفرمود و تا ده دوازده سال بآخر زندگاني مشغول بود و در اواخر بواسطه كسالت مزاج و در حقيقت بعلت دماغ سوختگي از اوضاع روزگار و عدم توجه عامه مردم بامور دين و اعراض از آخرت و اقبال بدنيا و ماديات اين بزرگوار هم اعراض فرموده بود و هميشه در منزل مشغول بمطالعه يا تفكر بود و مكرر ميفرمود كه علاجي براي اصلاح حال فعلي مردم نيست و جز صبر و سكوت هيچ چاره نيست تا خود مردم عواقب و نتايج اين خودسري و خودخواهي و دنياپرستي را ببينند و از هر راهي كه خيال ميكنند بروند و نتيجه سوء آنرا ببينند و از همه جا و همه چيز مأيوس شوند پس از آن طوعا او كرها حاضر شوند و راهنمائي عاقل را بپذيرند و مكرر حال عمومي امروز اهل دنيا را تشبيه ميفرمود بسنگ بسيار بزرگي كه از بالاي كوه بلندي پرت و سرازير شده و ميفرمود عاقل آن است كه به هر
صفحه ٤٥

 تدبير بتواند خود را بگوشه بكشد و از مسير اين سنگ كنار بگيرد زيرا اگر دست خود را جلو بياورد البته قطع ميشود و اگر خودش جلو بيايد البته هلاك خواهد شد و بهمين لحاظ در اواخر درس و موعظه را بكلي ترك فرمود زيرا اهلي هم براي اين تحصيلات باقي نمانده بود و اغلب از پي دروسي بودند كه بدرد دنيا و ماديات و خدمت ادارات بخورد چنانچه الآن هم كيفيت همان است بلكه بدتر و اگر از علوم دينيه هم گاهي اسمي برده ميشود باز بمنظور دنيا است و اين عناوين هم گاهي از طرق پيشرفت موقتي چند روز از دنيا ميشود و اشخاص عاقل و متدين متوجهند كه آنچه مطلقا در نظر بعض اشخاص خودخواه نيست مسأله دين است و ، آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است .
و اما فهرست مصنفات و مؤلفات ايشان كه بالغ بر ١٣٩ رساله و ١٢ فائده و ٢ مراسله و ٢ مقاله و ١٤٢ درس و ٢٩٣ موعظه است و جمعا بالغ بر ١٥٣ جلد و ٣٨٦٤٤١ بيت است در آخر كتاب مفصلا ذكر خواهد شد ان شاء الله .
و اما استاد و معلم و شيخ ايشان بطوري كه عرض شد مرحوم مبرور برادر بزرگوار ايشان آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه بود كه براي ايشان در مقام پدر بود و شرح احوال ايشان اجمالا در كتاب تذكرة الاولياء كه نسخه چاپ بمبئي آن در كتابخانه مباركه آن آستانه موجود است و تكرار آن در اين مختصر ضرور نيست زيرا مدرك قطعي اين ناچيز هم همان كتاب است كه اساس تأليف آن هم از مرحوم آقاي والد اعلي الله مقامه است كه مرحوم دانشمند و اديب فاضل ميرزا نعمة‌الله طاب ثراه مرتب و مهذب نموده و بصورت آن كتاب بيرون آمده و عنوان آن در بيان احوال مرحوم
صفحه ٤٦

 آقاي بزرگ و جد امجد مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان اعلي الله مقامه است و شرح احوال ايشان هم در آنجا بالتبع ذكر شده و تفصيل داده شده .
و اما اسامي تأليفات مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه كه تا تاريخ تأليف تذكرة الاولياء كه سال هزار و سيصد و دوازده قمري است تأليف فرموده بودند در آنجا ذكر شده و در آخر اين كتاب ذكر تمامي تأليفات ايشان از اول تا آخر كه بالغ بر ١٧٩ رساله و ١٣ فائده و ٥ مراسله و ٢٠٩٦ درس و ١٩٢٣ موعظه و ١١ وارده و جمعا بالغ بر ٢٠٥ جلد و ١٦٤٦٥٧١ بيت است مذكور خواهد شد .
و ولادت باسعادت ايشان در چهارشنبه نوزدهم محرم الحرام هزار و دويست و شصت و سه قمري است و روز رحلت ايشان در بيستم محرم هزار و سيصد و بيست و چهار است و مدت عمر ايشان شصت و يك سال و يك روز ميشود و چند ماه آخر عمر را در قريه لنگر كه هفت فرسخي جنوبي كرمان است تشريف داشت و مطلقا ميل بتوقف كرمان نداشت تا در همانجا رحلت فرمود و علت اين بي‌ميلي همان قدر ناشناسي ابناء روزگار بود كه بطور قطع و بدون شائبه اغراق ميتوانم عرض كنم كه هيچ فردي در كرمان نبود كه در موقعي محبت خاصي از آن بزرگوار نديده باشد و رفع ظلمي يا حل عقده از او نفرموده باشد و مثل پدر مهربان از همه آنها سرپرستي فرمود و در مشكلات راهنما و معين آنها بود و در شدايد تنها فريادرسشان او بود و خداوند هم تأييد ميفرمود و در آن ايام از هر باب مستغرق نعمت بودند اما بطوريكه عادت دنيا و اهل دنيا است قدرشناسي از ايشان نشد و البته نميشد و ايشان هم متوقع نبودند ولي علاوه بر آن از زحمت و اذيت بدخواهان و حسودان هيچوقت آسوده نبود تا اخيرا در سال سيصد و بيست و دو و بيست و سه قمري بي‌مزگي را بجائي رساندند
صفحه ٤٧

 كه از حدود تحرير و تقرير خارج است و خلاصه‌اش اين است كه مغرضين و محركين دنياطلب كه اصل نظرشان هم بموضوع دين و ديانت نبود بلكه سياستهاي داخلي و خارجي در كار بود ولي بصورت تظاهرات ديني بيرون آورده بودند و همه روزه جمعي از ارذال و اوباش را وادار مينمودند كه در معابر يا مجالس بدحرفي و زشتگوئي نمايند و تكفير و تفسيق نمايند تا بآنجا رساندند كه يك روز عده زيادي از اوباش را تحريك نمودند و بمنزل ايشان حمله‌ور شدند و هيزم و نفت با خود بردند كه خانه ايشان را آتش بزنند و خانه را خراب كنند و آن بزرگوار همه اين مصائب را بتأسي بموالي خود سلام الله عليهم تحمل ميفرمود و با اينكه دفاع از اين جمعيت بسيار آسان بود و عده از بستگان و دوستان و خويشان در همان وقت با اسلحه كافي كه در آن ايام منعي از آن نبود و همه داشتند در منزل ايشان از اطراف حاضر شدند ولي آن بزرگوار از فرط مرحمت و بزرگواري آنها را منع از تعرض بمهاجمين فرمود و جميع تفنگ و فشنگ آنها را امر فرمود كه گرفتند و ضبط كردند و دستور فرمود چند قبضه تفنگ سرپر با بعض از حبوب مثل ماش و عدس داشته باشند و گاهي كه اوباش بي‌حيائي ميكردند و نزديك ميشدند چند تير بحوالي آنها ميانداختند و آنها هم عقب‌نشيني ميكردند و چند ساعت حال بر اين منوال بود تا موقع عصر از طرف حكومت سربازهاي دولتي رسيدند و مردم را متفرق نمودند و از اين قبيل بي‌مزگيها در آن اوقات نمودند تا بآنجا رسيد كه آن بزرگوار تعرض فرمود و خواست بكلي كرمان را ترك فرمايد و با اهل و عيال و جمعي از بستگان از كرمان بعزم تهران حركت فرمود و تا باغين پنج فرسخي كرمان تشريف برد كه در اين موقع جمعي از مصلحين خيرانديش و علماء محترم مثل مرحوم
صفحه ٤٨

 حجة الاسلام آقاي آقا ميرزا حسين امام جمعه و حجة الاسلام مرحوم آقاي آقا باقر و حجة الاسلام مرحوم آقا ميرزا محمود فرزند مرحوم مبرور آخوند ملا محمد صالح از علماء محترم و بزرگان و اعيان و مرحوم شاهزاده ركن‌الدوله كه در آنوقت والي ايالت كرمان و بلوچستان بود با عده كثيري از اهالي بباغين تشريف بردند و از آن بزرگوار استمالت و عذرخواهي نمودند و ايشان را مراجعت دادند و پس از آنهم اگر چه سر و صداها تا درجه تسكين يافت و حكومت جلوگيري از اشرار و تأديب و تعقيب از مفسدين نمود ولي معذلك خاطر آن بزرگوار رنجيده بود و باز هم غم مردم را داشت كه چرا مردم تا اين درجه جاهلند اگر چه از عامه مردم رنجشي نداشت و ميدانست كه عوام مردم تقصيري ندارند بلكه قضاوتشان هم اغلب درست است و اگر بحال خود باشند اشتباه هم نميكنند ولي عده معدودي محركين و مفسدين و منفعت‌خواهان كه اساس جميع فتنه‌هاي دنيا در هر موقع آنها ميشوند مردم را راحت نميگذاردند اخيرا خواست كه آنها را بحال خود گذارد از كرمان بگوشه لنگر حركت فرمود با منتهاي افسردگي بعزم اينكه هيچوقت مراجعت نفرمايد بطوريكه موثقي از خدام آن بزرگوار نقل ميكرد كه در عرض راه بر لب جوي آبي پياده شد كه ساعتي استراحت فرمايد قاليچه را بردم كه زير پاي ايشان بياندازم امر فرمود كه اين را تكان بده تكان دادم فرمود خوب تكان بده كه ميخواهم يك ذره از خاك كرمان نداشته باشد قصدم اين بود كه عرض كنم تا چه درجه آن بزرگوار متأثر و رنجيده خاطر بود و از همان سال تا كنون بطور محسوس كه همه اهالي كرمان مي‌بينند و منصفين آنها ميگويند بكلي بركات كرمان تمام شد و باران آنها قطع شد و غلات و ميوجاتشان رو
صفحه ٤٩

 بنقصان رفت تا جائيكه الآن چندين سال است كه در اين ايالت پهناور غله مصرف شهر و قراي خودشان عمل نميآيد و از اطراف كشور بايد باينجا بياورند درحاليكه سابق بر اين باندازه فراوان بود كه نان چند ماه يزد را از كرمان ميبردند و باز آنقدر بود كه دو سال و سه سال گندمشان در انبار ميماند كه خريدار نداشت باري اگر چه شايد بعضي باين قبيل عرايض من بخندند و تصور كنند كه فلاني تغيير اوضاع طبيعي را بنحو ديگر تعبير ميكند ولي اين ناچيز ابراز اعتقاد خود را ميكنم و حقيقت امر همين است كه بدسلوكي با اولياء خدا اثر معنوي و ظاهريش اين است و خداوند در كتاب خود ميفرمايد كه اگر مردم بر راه راست ميرفتند از بالاي سر و از زير پا مستغرق در نعمت ميشدند و آب خوشگوار مينوشيدند و در جاي ديگر از قرآن ميفرمايد كه اگر مردم ايمان ميآوردند و تقوي پيشه ميكردند ابواب بركات آسمان و زمين را بر ايشان باز ميكرديم و لكن تكذيب كردند پس گرفتيم آنها را بعمل خودشان خلاصه بگذريم از اين مطالب و همينقدر گاهي اشاره بگوشه مطلبي ميكنيم و صبر ميكنيم تا روزيكه مردم تدريجا مطلبي بفهمند و الحمد لله در اين ايام بخواست خدا و بركات آل‌محمد عليهم السلام و توجه مخصوص حضرت امام عصر عجل الله فرجه حال اخلاقي مردم بدرجات پيش آمده و اطلاعاتشان في الجمله زياده شده و گول خودخواهان و حسودان را باندازه سابق نميخورند با اينكه تبليغات سوء هم بمراتب زيادتر شده و بهمان اندازه كه آزادي زبان و قلم زياد شده و عموم افراد حتي بافنده و حلاج هم داخل در سياستها شده‌اند و مجازاتي هم براي هتاكيها و تهمتها و نشر اكاذيب و تبليغات سوء نميشود معذلك مردم كمتر زير بار ميروند و اصل نكته را فهميده‌اند و دانسته‌اند كه مراد از اينهمه
صفحه ٥٠

 تبليغات در منبرها يا جرايد درد دين نيست و مبلغين بسيار مي‌بينند كه سواد عربي ندارد سهل است فارسي هم نميداند و هنوز دو ركعت نماز خود را بلد نيست بلكه مقيد هم نيست و حتي از هيچ خلاف شرعي پرهيز ندارد معذلك با كمال دلسوزي سنگ اسلام بسينه ميزند و غم امت را ميخورد و در ضمن آن هم بر عقايد اين سلسله ايراد و اعتراض دارد درحاليكه اگر از خودش بپرسند عقيده خودت يا علماي ديگر در اين باب چيست بيچاره نميداند و مردم اين اوقات بهمين علائم و امثال آن ملتفت شده‌اند كه جمعي هستند كه درد ديگر دارند منتهي عنوان دين را بهانه قرار داده‌اند و از اين راه كه بخيال آنها نزديكتر است اذهان مردم را ميخواهند مشوش كنند و آبي را گل‌آلود نموده بلكه ماهي بگيرند و بمقصود خود برسند و باصطلاح نقطه ضعفي براي ما پيدا كرده‌اند و الحق شيطان هم درست بآنها آموخته و تمام قيد ما الحمد لله مسأله دين است كه همينكه آثار ضعف در آن مشاهده ميكنيم بي‌اندازه متأثر ميشويم ولي آن جماعت غافلند از اين كه كيد شيطان ضعيف است و تدبيرشان مؤثر نيست سهل است كه خود بما كمك ميكنند و خود اسباب ميشوند كه مردم را از اشتباه بيرون بياورند الحمد لله بلكه خود را معرفي ميكنند و بي‌ديني خود را ثابت مينمايند و مردم امروز از آنها سؤال ميكنند كه سلمنا اين طايفه عقيده كجي داشته باشند نعوذ بالله شما كه مسلمان پاك عقيده هستيد چرا خلاف شرع ميكنيد اينهمه هتاكي چرا اينهمه فحاشي براي چه اينهمه دروغ و تهمت و نسبتهاي بيجا كه همه اين طايفه اظهار تنفر از آن نسبتها ميكنند و در كتبشان هم بر خلاف اين اشاعات نوشته‌اند و اثبات و استدلال نموده‌اند چرا ميدهيد آيا اينها از دين‌داري و تقوي و پيروي فرمايش پيغمبر است يا غرض ديگر و البته مردم
صفحه ٥١

 امروز دانسته‌اند و بآنها ميگويند كه دروغگوئي و فحاشي و خلاف شرعهاي شما كه واضح و آشكار است اما از اين طايفه از اهل تقواي آنها كه خلاف شرعي ديده نميشود و الحمد لله بدروغ هم نميتوانند نسبت دهند جز اينكه ميگويند اينها در دلشان عقيده فاسد دارند آيا چه منطقي براي اين حرف داريد آنها كه در زبان بر خلاف نسبتهاي شما ميگويند و از اجماع و ضرورت مسلمين خارج نشده‌اند و در كتبشان هم همين طور نوشته‌اند در عمل هم كه مواظب اعمال و احكام شرعيه خود هستند پس با چه دليلي اينطور ميگوئيد و از كجا كه اين حرف بر خود گويندگان صادق نميشود و گفته ميشود بآنها كه بر فرض تسليم عقيده فاسدي اگر در دل كسي است كه بزبان يا قلم نياورده و عملش هم بر خلاف آن است چه ضررش بكسي ميرسد و شما چرا فرياد ميكنيد چرا تهمت ميزنيد چرا توهين ميكنيد پس معلوم است كه درد دين نيست و شايد درد بي‌ديني و راه كسب غير مشروعي است خلاصه كه مردم اين مطالب را تا درجه فهميده‌اند و ميگويند و ما هم در هر حال از خداوند توفيق صبر ميخواهيم و چاره هم جز تحمل و تأمل نيست زيرا با جاهل چه ميتوان كرد و حرجي هم بر او نيست بايد صبر كرد تا شايد بفهمد اما حسود هم علاجش مشكل است زيرا او از خود در رنج است و مبتلا است و علاجش با خدا است و بي‌مزه نيست حكايت سؤال و جوابيكه بطور مزاح در چندي قبل بين اين ناچيز و يكي از اجله اهل منبر اتفاق افتاد كه با اندك تفصيل در جواب خود در اين مقام يادداشت ميكنم و ايشان با كمال لطف و دلسوزي فرمودند فلاني علت چيست كه مكرر در زبان مردم از شما چيزها ميشنوم و گاه توهين ميكنند و بعضي نگاه بد ميكنند چرا اينطور ميكنيد و چيزها ميگوئيد كه اين نوع سلوك با شما
صفحه ٥٢

 بشود و باين مضمون مطالبي گفتند عرض كردم اما قسمت اول را تصديق دارم و همين طور است و سلوك بعضي اشخاص بهمين نحو است كه مشاهده ميكنيد اما ما چيز تازه نگفته‌ايم و علت اين سلوك بايد چيز ديگر باشد و خدا دانا است و بايد از پي تحقيق علت برآمد و چيزي كه محقق است و شك و شبهه در آن نيست آن است كه ما ميخواهيم در سلوك و احكام و عقايد و همه چيز تابع فرمايش آل‌محمد عليهم السلام باشيم ان شاء الله و ذكر فضايل و مناقب ايشان را ميكنيم و جز اين چيزي نگفته‌ايم و ننوشته‌ايم و اگر تازه باشد علي القاعده همين است كه بر بعض طبايع گران است و آسان زير بار نميروند و مردم بالطبع استقلال و خودسري و آزادي را باين معني كه هواي نفس و طبيعت خود را بر هر چيزي ترجيح دهند دوست‌تر ميدارند بلكه چنانچه محسوس است و مشاهده ميكنيد هر كسي خود را اعقل از همه مردم ميداند و تشخيص خود را صحيح و ديگران را در اشتباه مي‌پندارد و اين حال طبيعي عمومي است حتي جهال مسلمين و شيعه هم همين حال را دارند و مشكلشان است كه تابع صرف احكام اسلام باشند و غالبا مضمون اين آيه شريفه را فراموش ميكنند كه خداوند ميفرمايد فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما كه خلاصه معني اين است كه مسلم و مؤمن بايد در مقابل فرمايش پيغمبر و امام تسليم صرف باشد و وجه تسميه مسلم همين است و مسلمان خودسر و بي‌تسليم اسم بي‌مسمي است و آنچه هم كه از تواريخ و اخبار بحد ضرورت رسيده آن است كه ائمه ما صلوات الله عليهم هم كه در جميع امور مفترض الطاعه و اسوه و قدوه مسلمين بودند سلوك و معاشرت مردم با آنها همين طور بود بلكه هزار درجه بالاتر و بدتر
صفحه ٥٣

 و همين مسلمين بودند كه همه ائمه را از ميان بردند و مسموم و مقتول نمودند و آنهمه مصائب كه بر ايشان وارد آمد از طرف يهود و نصاري و ساير ملل نبود بلكه همين مسلمين نمازگذار مقدس بودند كه كردند آنچه كردند بلكه عرض ميكنم بسياري از شيعه بودند كه تحمل سلوك با ايشان را نداشتند و نافرماني و ايراد داشتند و بمثل حضرت امام حسن عليه السلام و امام مفترض الطاعة خطاب يا مذل المؤمنين ميكردند يا بر حضرت صادق عليه السلام اعتراض داشتند كه چرا در خانه نشسته و خلاصه آنكه چه بسيار دوستان كه ايراد داشتند يا ميترسيدند و با سردي سلوك ميكردند دشمنان هم البته دشمني ميكردند بآن طورها كه همه ميدانيد حضرت باقر عليه السلام همينكه ميخواهد بشهر مدين وارد شود دروازه را مي‌بندند و حتي از فروختن آب و آذوقه بهمراهان حضرت خودداري ميكنند باين عنوان كه اينها خارج مذهب شده‌اند بلكه بحضرت امير عليه السلام كه نماز با شمشير او برپا شد نسبت ميدادند كه نماز نميكند و روزه نميگيرد و غسل جنابت نميكند و چه نسبتها كه ندادند و چه توهينها كه نكردند و حضرت امام حسين عليه السلام را خارجي خواندند و در اين باب حكم از قضاة و مجتهدين صادر كردند و از اين امثال زياد است حال سلوك مردم با آن بزرگواران كه امام مفترض الطاعه و جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند باين طورها بود تا چه رسد باين بندگان ضعيف عاجز كه از آثار اين بزرگواران بهمين اندازه پيش ما است كه گاهي فضيلت كوچكي از ايشان را روايت و حكايت ميكنيم البته اثر حرف حق در گوش بعض جهال تلخ است و موافق طبيعتشان نميشود و اين طور آثار كه مشاهده ميكنيد بر آن متفرع است و كج‌تابي مردم با آل‌محمد عليهم السلام هم از همين باب بود كه اندكي
صفحه ٥٤

 اظهار حقي را ميفرمودند و حقايقي را گاهي حالي ميكردند و عكس العملش آن طورها ميشد كه شنيده‌ايد و الا مردم با جنس ذريه پيغمبر صلي الله عليه و آله اين نوع سلوك را نداشتند بلكه احترام و اطاعتشان را هم ميكردند بلكه مكرر در مكرر در تحت رياست بعض امام‌زاده‌ها ياغي‌گري و انقلاب هم ميكردند و آشوب در مملكت هم ميانداختند بلكه بني‌عباس با همين عنوان و همين لباس مظلوميت كه ما بني اعمام پيغمبريم و حق ما را بني‌اميه غصب كرده‌اند دولت را از خلفاي اموي انتزاع كردند ولي در عمل نظير همانها بلكه بدتر از آنها بودند و مقيد باحكام پيغمبر و پيروي حق نبودند اين بود كه بر طبايع شاق نبود و در اطرافشان جمع ميشدند و بنام اميرالمؤمنين و خليفة المسلمين هم مسمي ميشدند ولي با ائمه اطهار صلوات الله عليهم آن نوع سلوك ميشد براي اينكه مقيد باحكام پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند با اينكه اظهار مطلب را هم كمتر ميفرمودند و امر بمعروفي غالبا نميكردند و شيعه خود را هم مؤكدا امر بتقيه و كتمان فرموده‌اند بلكه دستور فرمودند كه مؤمن از بسياري از امور تغافل نمايد بلكه خود را ابله نشان بدهد كه از شر جهال آسوده بماند اما معذلك اين يك امر طبيعي مجرب است كه اگر مردم كسي را شناختند كه مطلب را ميفهمد و گول نميخورد و اشخاص را ميشناسد و ميفهمد كه هر كسي مشغول چه كار است ولو آنكه بيچاره ساكت و صامت هم هست و نظري بگاو و گوسفند ديگران هم ندارد معذلك از او ميترسند و در صدد ايذاء و دفع او برميآيند و انواع توهين باو ميكنند تا بلكه بكلي محوش كنند و آسوده خاطر باشند و اينها يك نوع آثار طبيعي است كه لازم نيست كسي پيغمبر يا امام باشد اما همين قدر كه بدانند يك چيزي ميفهمد و ملتفت حيله‌ها و نيرنگ‌ها هست و شكارچيان را
صفحه ٥٥

 ميشناسد و گاهي هم ندرة حرف حقي ميگويد و مردم را متذكر خدا و پيغمبر و امام ميكند با او اين طور معامله ميشود و اصلا اثر اسم خدا و پيغمبر و امام بردن و عمل باحكام ايشان نمودن در مزاج شيطان و هياكل شياطين در هر لباس كه باشند همين است كه بهيجان ميآيند و سعي ميكنند كه عامه مردم را بآنها كه حقيقة ميخواهند پيرو خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم باشند بدبين نمايند كه مبادا حرف حقي از آنها بشنوند و چيزي بفهمند و شانه از زير بار خالي كنند كه مبادا بر گاو و گوسفندان نقصاني برسد و اين ترتيبي است كه از اول آدم تا الآن همين طور بوده و اين اقليت و اكثريت‌ها در همه ملتها و در همه ادوار بوده است خلاصه آنكه جواب حقير در آن روز باين تفصيل نبود و در اين مقام قدري تفصيل دادم و مخفي نباشد كه از اين نوع سلوك هر چه ديديم يا ببينيم اينها اسباب اميدواري است زيرا عمل صالحي كه اسباب نجات باشد كمتر در خود سراغ داريم بلكه از اين قبيل صدمات اسباب كفاره بر ما باشد ان شاء الله و چاره براي اين وضع نيست زيرا ترتيب طبيعت بهم نميخورد و كمتر اتفاق افتاده كه اشخاص خيرخواه كه تصنع و مداهنه در كارشان نيست قبول عامه پيدا كنند و كمتر اتفاق ميفتد كسانيكه قبول عامه داشته باشند اشخاص خوبي باشند و اگر چنين چيزي ممكن ميشد از اميرالمؤمنين عليه السلام كسي بالاتر نبود كه همه مسلمين و كفار با او دشمني كردند جز عده قليلي و اين است سبب بدسلوكي با بزرگان و مشايخ ما اعلي الله مقامهم كه هميشه ساعي در نوكري آل‌محمد عليهم السلام بودند و اصرار در بيان فضل سادات و موالي خود سلام الله عليهم و لزوم ولايت ايشان و برائت از اعداء ايشان بيش از ساير علما نموده‌اند
صفحه ٥٦

 و موضوع ولايت و برائت را اصل دين شمرده‌اند ديگران فرع دانسته‌اند بهمين جهات سلوك مردم هم با ايشان از نوع سلوك با سادات و موالي ايشان شده و در ما هم اگر چه قابل نيستيم ولي چون منسوب و بسته بآنهائيم تا درجه سرايت كرده باري برگرديم بمنظوري كه داشتيم از شرح حال مرحوم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه و نشاني داديم كه باندازه حاجت از ترجمه ايشان در كتاب تذكرة الاولياء مذكور است و اما از حوادث روزگار ايشان و مصائب وارده بر ايشان اجمالا اشاره كردم و تفصيلا اگر بخواهم بنويسم كتاب حجيمي ميشود و بعض از مورخين هم نوشته‌اند و اينجانب ميل ندارم حوادثي را كه روزگار از ميان برده تجديد نمايم ولي تاريخ آنها را فراموش نميكند و اهلش يادداشت كرده‌اند .
و اما اجازات ايشان بشرحي است كه در مقدمه كتاب‌المبين خود آن بزرگوار مرقوم داشته‌اند و اهم اجازاتشان اجازه مرحوم مبرور مولاي بزرگوارشان جد امجد اعلي الله مقامه است در موقعي كه كتاب مبارك فصل‌الخطاب را كه جامع جميع ابواب فقه و اخبار معارف و اصول است تمام شده بود و از اول تا آخر بر پدر بزرگوار قرائت نمودند بعد از قرائت فرمودند كه شما اجازه داريد همه اين كتاب را از من روايت كنيد و جمعي از مؤمنين و ثقات اصحاب مكرر روايت نمودند كه ميفرمودند محمد خان فقيه است و علاوه بر آن اجازات متعدده داشته‌اند كه در اول كتاب‌المبين اجازه مرحوم مبرور عالم كامل آقا شيخ علي بحراني سابق الذكر اعلي الله درجته و اجازه مرحوم مبرور عالم فقيه ملا حسين گنجوي نور الله مضجعه و اجازه مرحوم مبرور عالم كامل فقيه شيخ جعفر اعلي الله درجته ابن العالم الفاضل الشهير محمدتقي المعروف بالشهيد الثالث رضوان
صفحه ٥٧

 الله عليه را ذكر فرموده‌اند و در همان جا ذكر فرموده‌اند كه اجازات متعدده ديگر براي استنباط دارم كه در اينجا ذكر نكردم عرض ميكنم بهمين جا در ذكر تاريخ اين بزرگوار اكتفا ميكنيم .
و اما تاريخ احوال استاد بزرگوار ايشان آية الله في العالمين و حافظ دين سيد المرسلين و حامي الاسلام و المسلمين و مجدد دوارس احكام الشرع المبين و حامل علوم آل‌محمد صلوات الله عليهم اجمعين مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان بن مرحوم ابرهيم خان اعلي الله مقامه آنقدري كه نوشتني است همان است كه در كتاب تذكرة الاولياء نوشته شده و با نظر مرحوم آقاي والد اعلي الله مقامه جمع شده و در كمال اعتبار و صحت است تولد آن بزرگوار در شب پنجشنبه هيجدهم محرم الحرام سال هزار و دويست و بيست و پنج هجري قمري سه ساعت و چهل و پنج دقيقه از شب گذشته و وفاتش در روز دوشنبه ٢٢ شهر شعبان سنه هزار و دويست و هشتاد و هشت بود در قريه ته‌رود سه منزلي شهر كرمان كه در حال مسافرت براي زيارت بكربلاي معلي بود در آن قريه رحلت فرمود جسد مقدسش را برگرداندند و در قريه لنگر شش فرسخي كرمان بامانت سپردند و بعد از يك سال و نيم تقريبا بكربلاي معلي فرستادند و در رواق پائين پا در حرم مطهر حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام متصل بشهداي اصحاب آنحضرت و در جنب مرقد سيد مرحوم اعلي الله مقامه بهمان طور كه آرزو داشتند دفن گرديدند .
و فهرست تأليفات ايشان هم كه بالغ بر ٢٥٥ رساله و ٢١ فائده و ٩ مراسله و ١ مقاله و ٢٥٣ موعظه و سه وارده و ٣٢ عائده و جمعا بالغ بر ٢٦٧ جلد و ٦٧٣١٥٠ بيت است در كتاب تذكرة الاولياء مسطور است و در آخر اين كتاب هم ذكر ميشود ان شاء الله و هر كس يك جلد
صفحه ٥٨

 از تصنيفات ايشان را ببيند در هر فني و موضوعي كه باشد فرق نميكند واقف بر جميع عقايد كليه ايشان چه در اصول و چه در فروع خواهد شد و طريقه ايشان را مي‌فهمد و بهترين معرف و مترجم احوال ايشان كتب خود ايشان است كه در جميع علوم و فنون مبتكر بوده‌اند و بتقليد ديگران نبوده و تمام علم خود را از آل‌محمد عليهم السلام گرفته‌اند بر خلاف جمعي كه خيال ميكنند علم آل‌محمد عليهم السلام منحصر به بيان احكام شرعيه و عبادات و معاملات است ولي اعتقاد ايشان اين بوده كه جميع علوم دنيا و آخرت و ما كان و ما يكون صحيحش در نزد آل‌محمد عليهم السلام بوده و آنچه ديگران گفته باشند كه بر خلاف فرمايش ايشان باشد آن جهل است و علم نيست و علم صحيحي جز علم قرآن نيست كه نازل بعلم پروردگار شده و مفسر آن هم آل‌محمدند لاغير خلاصه كه محل تفصيل اين مطالب اينجا نيست و غرضم بيان عقيده و طريقه ايشان بود .
و اما تلمذ و تحصيل ايشان در مقدمات ابتدائيه اجمالا در تذكرة الاولياء مذكور است .
و اما شيخ و استاد بزرگ و عماد و سناد و مبدأ و منتهاي ايشان اگر چه در همان كتاب هم مذكور و مسطور است اما مشهورتر از آن است كه محتاج بروايت از يك نفر موثق باشد بلكه بدرجه ضرورت و بداهت و شهرت تامه است كالشمس في رابعة النهار و آن جناب منزه از القاب آية الله العظمي و حجته الكبري سلالة محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الصديقة العليا عالم علوم آل‌محمد عليهم السلام السيد كاظم بن السيد قاسم الرشتي اعلي الله مقامه بود كه صيت جلالت و عظمتش مشهور آفاق است و همينكه اسم و آوازه آن بزرگوار در كرمان بگوش مرحوم جد امجد اعلي الله مقامه رسيد بي تواني بسويش شتافت و در اين وقت سن مباركش هفده سال بود و در مدت
صفحه ٥٩

 بسيار كمي چنان بوظائف خدمت و نوكري در خدمت آن عالي مقدار قيام و اقدام نمود كه آئينه سرتاپانماي آن سيد بزرگوار گرديد كه در سن بيست سالگي كه حسب الامر سيد اوحد به ايران مراجعت ميفرمود سيد از ايشان تا خارج كربلا مشايعت فرمود و در موقع وداع بايشان فرمود ببلاد عجم ميرويد درحاليكه محتاج باحدي از علماء نيستيد .
و اما اجازات ايشان علاوه بر مراسلات زياد كه سيد اوحد بايشان نگاشته است كه مضامين و خطابات آن مراسلات فوق اجازه است دو اجازه ديگر بخط و خاتم مبارك در نزد ما موجود است و نسخه هر دو هم در تذكرة الاولياء هست كه آن اجازات اعم از درايت يا روايت بلكه در جميع امور است ، و دو اجازه ديگر نيز از مرحوم عالم فاضل فقيه آخوند ملا حسين گنجوي رحمة الله عليه و مرحوم عالم فاضل و محدث و حكيم صمداني آقا محمدشريف كرماني رحمة الله عليه است كه در مقدمه كتاب فصل‌الخطاب نقل فرموده‌اند كه هر دو عالم مجاز از ناحيه سيد اوحد اعلي الله مقامه بوده‌اند باسناد مفصله ايشان تا مرحوم شيخ كليني عليه الرحمة كه در مقدمه فصل‌الخطاب مسطور است و عجب اينجا است كه بعضي از مردم دل خود را بهمين خوش كرده‌اند كه بگويند آقاي مرحوم از سيد اوحد اعلي الله مقامه اجازه نداشته باين دليل كه در اول فصل‌الخطاب ذكري از آن نفرموده و در جواب آنها گفته ميشود با صرف نظر از اينكه شخص وجود مقدس ايشان اجازه ناطق بود از طرف سيد اوحد اعلي الله مقامه در مقدمه آن كتاب هم غرض ايشان صرفا ذكر اتصال سند روايت بوده است و قصد اظهار فضل نبوده و اجازات سيد اوحد هم در تذكرة الاولياء مسطور و عين آنها هم در نزد ما موجود است و يكي از آن دو را كه بسيار مختصر است و در جواب يكي از اهل كرمان مرقوم داشته در اينجا بجهت تيمن نقل ميكنم :

صفحه ٦٠

 بسم الله الرحمن الرحيم
جناب مستطاب عالم عامل فاضل كامل المسدد المؤيد بتأييد الملك المنان محمدكريم خان حكم ايشان مطاع و ترجيح ايشان متبع و راد بر ايشان راد بر خدا و رسول و ائمه طاهرين سلام الله عليهم ميباشد بر كافه ناس امتثال اوامر ايشان لازم و اذعان و انقياد مر احكام ايشان را متحتم و امضاي حكم ايشان بر هر كس لازم و مخالفت ايشان در آنچه بذل جهد نموده و ترجيح داده بعد از استيضاح تام حرام ، جايز التقليد و نافذ الحكم هر كس خواهد تقليد ايشان كند كه فائز و ناجي خواهد بود انشاء الله تعالي و الله سبحانه هو العالم و الواقف و كتب العبد كاظم بن قاسم الحسيني الرشتي حامدا مصليا مسلما مستغفرا . و بخاتم مبارك مزين است .
و ساير شرح احوال و زندگي ايشان در تذكرة الاولياء مسطور است و طالبين مراجعه ميفرمايند ولي خدا خواست كه حقير در ضمن بعض اجزاء و يادداشتهاي ايشان واقف بر اوراقي بخط مبارك خود ايشان شدم كه شرح احوال خود را از طفوليت و زمان تحصيل خودشان نوشته بودند و ناتمام بود و مثل اين بود كه ميخواسته‌اند آن را مقدمه كتابي قرار بدهند ولي در يكي از مجمع الرسائل‌ها كه بعض اخوان نسخه كرده بودند عين آن يادداشت را ديدم كه بالتمام نسخه شده بود و چون عربي مرقوم فرموده‌اند عين آن عبارات را در اين مقام ترجمه ميكنم ان شاء الله .

صفحه ٦١

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
و بعد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم غفر الله لهما كه اينها كلماتي است كه نوشتم آنها را در معالم دين و نيست توفيق من جز از پروردگار و توكل من بر او است و از او ياري ميجوئيم بار خدايا نميدانيم جز آنچه بما تعليم فرمودي كه توئي دانا و حكيم .
مقدمه دوست داشتم تقديم اين مقدمه را بر آنچه اراده دارم كه در اينجا ايراد نمايم براي اينكه تذكره باشد براي كسي كه عبرت ميگيرد و لا قوة الا بالله العلي العظيم بدان كه من در اوايل سن مثل ساير اهل دنيا در تمتع و نعمت بودم و مقام كريمي داشتم و مستغرق نعمت بوديم و پدرم رحمه الله بي‌اندازه در تربيت اولاد خود شايق بود مخصوصا در تربيت من زيرا متوجه بود كه شوق زياد در فراگرفتن صنايع و علوم و آداب و رسوم دارم و جميع مايحتاج مرا در كسب علم فراهم نموده بود و اساتيد و كتب و هم‌مباحثه‌ها مهيا فرموده بود حتي اينكه مدرسه بزرگي در كرمان صانها الله عن طوارق الحدثان بنا نهاد كه امروز معروف بمدرسه ابراهيميه است و اوقاف زيادي بر آن وقف نمود و طلابي را در آنجا مسكن داد و مرا متولي امور آنها قرار داد بعد از خودش و كتب زيادي كه بالغ بپانصد جلد ميشد بر آنها وقف نمود بلكه در مصارف اوقاف قرار داد كه در هر سال كتب زيادي خريده شود و مرا در آن مدرسه نشاند كه اكتساب علوم و رسوم و آداب بنمايم و خانه مستقلي بر من جدا كرد و خدم و حشمي بر من قرار داد كه بر ساير
صفحه ٦٢

 اولاد خود قرار نداده بود و من در ميان آن ثروت و نعمت فارغ البال بودم از هر مشغله سواي تحصيل علوم و آداب و غالبا با علما و ادبا مينشستم و اكتساب ميكردم از آنچه داشتند و همه آنها هم همت بر تربيت من ميگماشتند از اين رو كه صاحب ثروت و مكنت و حكم و تسلط بودم و من در خلال اين احوال فارغ البال بودم و هيچ همي از هموم سايرين نداشتم زيرا همه چيز براي من جمع بود و بنا بر اين چيزي از آنچه اهل حطام دنيا محتاج بطلب آن هستند از تدبيرها و تزويرها و حرص و حسد و تجاوز بديگران نياموختم و بر فطرت و سليقه مستقيم باقي ماندم حتي اينكه در ابتداي تعلم از همه همسران تندهوش‌تر و بافهم‌تر بودم و در هر علمي كه كسب ميكردم از همگنان پيشتر و داناتر ميشدم و در هر علمي كه بآخر ميرساندم كتاب جامع مهذبي مينوشتم و پدرم رحمه الله بر هر كتابي كه مينوشتم جايزه‌هاي بسيار بمن ميداد و عطاي فراوان مينمود و مرا براي علم بالاتري تشويق مينمود تا اينكه كتابي در صرف نوشتم و كتابي در نحو و كتابي در منطق آن وقتيكه در حدود سيزده و چهارده‌ساله بودم تا بآنجا رسيدم كه جميع آنچه در نزد آن اساتيد بود فراگرفتم و مثل يكي از ايشان شدم پس از آن شايق بتعلم علوم رياضي و علوم غريبه شدم و در بعض آن علوم اساتيدي را جستم و نصيب زيادي در آن علوم از آنها گرفتم و در اين علوم نيز مثل يكي از آنها شدم بلكه در بعض آن علوم اعلم از آنها شدم و دقت نظرم در بعض آن علوم زيادتر بود پس از آن شوقم بتعلم بعض صنايع كشيد و در بعض صنايع اساتيدي را ديدم و حظ وافري در آن صنايع از آنها گرفتم و همه اينها در زمانهاي كمي و سالهاي معدودي حاصل شد پس از آن پدرم رحمه الله وفات يافت و من در آن حال در اوايل بلوغ و منتهاي نعمت بودم پس خداوند
صفحه ٦٣

 مقدر فرمود كه يكي از تلامذه شيخ اوحد امجد سناد دين و محيي شرع مبين شيخ احمد بن زين‌الدين اعلي الله مقامه وارد بلد ما شد و مدت يك سال در اينجا اقامت نمود كه با من معاشرت نمينمود بگمان اينكه كبر و انفه داشته باشم و جلالتي دارم تا اينكه بر خلاف گمان خود بعضي از اخلاق مرا شنيد يك روز از من اذن خواست و اذن دادم و بمنزل من آمد و چون مرا بر خلاف آنچه گمان كرده بود ديد و مأنوس شد و آمد و رفتي كرد و مطمئن گرديد از حال شيخ و علوم او و جلالت و عظمت او بمن خبر داد و من شايق بآن علوم و فنون شدم و آنچه او داشت با اينكه بسيار كم و ناچيز بود از او تعليم گرفتم و پس از آن آن شخص مرا ترك كرد و قصد ارض اقدس حسيني علي مشرفها الثناء و التحية را نمود و پس از آن روز بروز شوق من بعلوم ايشان زياد ميشد تا بآنجا رسيد كه ديگر مالك نفس خود نشدم درحاليكه علائق بسيار داشتم و موانع زيادي داشتم از اينكه سفر بآن بلاد نمايم و هميشه بزبان حال ميگفتم :
كيف الوصول الي سعاد و دونه       ** * **      قلل الجبال و دونهن حتوف
و باينطورها بود تا هيجان اشتياق بحدي رسيد كه صبر بر فراق نتوانستم و فرار را بر قرار اختيار كردم و از اغيار منزجر شدم پس غفلة حركت كردم و جميع علائق را ترك كردم و موانع را از پس پشت انداختم و بسرعت سير ميكردم تا بآن مشاهد شريفه و مقامات منيفه رسيدم و در بلد كاظم عليه السلام آن برادر را ملاقات كردم كه مرا تشويق باين مقامات نموده بود پس دلالت كرد مرا بسوي سيد قمقام و مولاي همام عالم عامل سيد كاظم ادام الله عزه و علاه و امد ظله علي رؤوس من والاه و او بزرگترين تلميذي بود از تلامذه شيخ اعلي الله مقامه كه هيچكس مادامي كه شيخ بزرگوار در حيوة
صفحه ٦٤

 بود باندازه آن سيد عالي مقدار از او بهره نبرد پس ديدم او را و ديد مرا و سؤال كردم از او پس جواب داد مرا در مسائلي پس او را درياي متلاطمي يافتم بآن طوري كه اول گفت :
لو جئته لرأيت الناس في رجل       ** * **      و الدهر في ساعة و الارض في دار
پس خدمتش را مغتنم شمردم و شكر خدا را بر اين منت بجا آوردم و ملازم خدمتش بودم تا قريب بهشت ماه و بفوز عظيمي فايز شدم پس از آن علائق زمان مرا بكرمان كشيد پس برگشتم و در هيچ چيز محتاج باحدي نبودم و الحمد لله ولي هر روز كه بر من ميگذشت شوقم بسوي خدمت سيد و آن مشاهد مشرفه زياده ميگشت تا اينكه چهار سال ماندم و همينكه ديدم علائق زياد ميشود و كم نميشود و بيشتر فروميروم مرتبه ديگر عزم بر ترك علائق كردم و بتوفيق پروردگار ترك نمودم آنها را و عيال خود را برداشتم و قصد آن مشاهد نمودم پس بسلامتي رسيدم و الحمد لله و ساكن شدم در آن مشاهد با فراغت بال و در نزد سيد بزرگوار زمان بسياري تلمذ كردم كه بالغ بدو سال ميشد بلكه زيادتر پس از آن قصد مكه مشرفه نمودم پس بآنجا مشرف شدم و در مراجعت ميسر شد كه باين قريه ظالمين برگردم و در اثناء اين سفرهاي من بسوي اين مشاهد خوابهاي خوب و مبشراتي ميديدم و خوابهائي بر من ديده شد پس از آن جمله است كه مادرم اطال الله بقاها يك شبي مجلسي را ديد پر از جمعيت كه اهل آن مجلس همه ملائكه بودند و مهمان من بودند و من بيرون آمدم از نزد آنها و در دستم عصائي بود و كلاهي پس بمن گفت اين عصا و كلاه از كيست گفتم از پيغمبر صلي الله عليه و آله است و اين ملائكه اين دو را بمن فروختند گفت چند خريدي گفتم سي تومان و نيز در ايامي كه مادرم حامل بمن بود خواب ديده بود كه ماه از آسمان نازل شد و از جلو شانه او داخل
صفحه ٦٥

 در جوف او شد و بسياري از اين قبيل كه كلام را بذكر آنها طول نميدهيم و از آنچه خود من خواب ديدم پيش از اين سفر خود را بر در صحن وسيعي ديدم كه در آخر آن صحن طرف راست اطاقي است كه مولايم رضا عليه السلام در آن اطاق نزديك دم در در لحافي خوابيده است و من بر در آن صحن گريه ميكنم و اذن دخول ميطلبم پس اذن داد مرا بدخول پس بعد از دخول در صحن داخل اطاق شدم و جلو آن حضرت ايستادم و عرض كردم اي مولاي من از علوم شما ميخواهم پس دست خود را دراز كرد بوسيدم بعد پاي خود را دراز كرد بوسيدم و عرض كردم علم جفر ميخواهم عبارتي فرمود كه معنيش اين بود كه هنوز وقت آن نرسيده پس از آن اموري را ديدم كه بعد از سه روز يا چهار روز تفسير آنها ظاهر شد كه دلالت بر صحت خواب من مينمود و بعد از ايامي در خواب منجنيق بزرگي را ديدم كه تا اعناق آسمان بلندي آن بود و حمله بسياري از مردم داشت و بر پله‌هاي آن جمعيت بسياري بود و مثل اينكه من با يكي از همدرسانم كه در طفوليت با هم ميخوانديم قصد آن منجنيق نموديم از اين رو كه در خواب ملهم شده بوديم كه قانون اين منجنيق اين است كه هر كس بالاي منجنيق بنشيند هادي ديگران كه بر پله‌هاي آن نشسته‌اند و هم حاملين منجنيق خواهد بود و همه را رهبري ميكند و ديگران بهدايت او راه ميروند پس حركت كرديم و قصد بالاي منجنيق را داشتيم پس همينكه چند پله طي كرديم رفيق من نشست و بالا نيامد و من بالا رفتم تا ببالاي منجنيق رسيدم و ديدم احدي آنجا نيست پس آنجا نشستم و چوبي مانند سكان كشتي داشت كه همينكه ميگرداندم آن را منجنيق هم دور ميزد و سكان را ميگرفتم و براست و چپ ميگرداندم و جميع حمله آن بحركت و هدايت من ميگشتند و در بيداري اين طور تفسير
صفحه ٦٦

 شد كه آن رفيق چندي با من رفاقت كرد پس از آن مفارقت كرد مرا و كاتب بعضي از عمال شد و پس از آن ديدم مثل اينكه در رواق حضرت كاظم عليه السلام هستم و بر دم در ايستاده‌ام و كاظم عليه السلام در داخل حضرت دم در نشسته است و من آن بزرگوار را زيارت ميكنم بجامعه پس سجده كردم بر آن بزرگوار همينكه بلند شدم آن حضرت بيرون آمد در رواق و معانقه فرمود با من و نشست و من در دامن او هستم و ميگويم يا سيدي خلصني من النار فرمود خلصتك پس مكرر كردم بر او سه مرتبه و مكرر فرمود بر من سه مرتبه پس عرض كردم چرا نميفرمائي خلصتك من النار پس فرمود آنچه معني آن اين بود كه اين از امر خداست و يك مرتبه جواد عليه السلام را ديدم كه برهنه فرمود مرا و مانند محتضر مرا انداخت و از طرف چپ من نشست و دست خود را بخاك ميماليد و اعضاء مرا مسح ميفرمود تا آنكه جميع اعضاء مرا مسح فرمود پس از آن بشقابي در نزد آن حضرت ديدم كه در آن كتيرا بود و بر جميع اعضاء من ماليد پس از آن تشريف برد و ساعتي منتظر شدم نيامد پس برخواستم و بسياري از اين مبشرات ديدم و از خداوند اميد دارم كه همانطور كه اميدوارم بشوم و لا قوة الا بالله و مقصودم از ذكر اين مبشرات اين است كه من بحول الله و قوته مستبصر هستم با بصيرتهاي ايشان و هدايت شده‌ام بتوفيق و تسديد ايشان و در علوم خود منقطع بسوي ايشان هستم نه بسوي غير ايشان و معتقد نشده‌ام بآنچه مستند بايشان نيست هرگز و تقليد نكرده‌ام از هيچ كس در چيزي و جميع علوم من با بصيرت و هدايت است لاغير و بعد از اينها قصد علم اصول نمودم اصولي كه متعارف و متداول است و تتبع در آن نمودم و كتاب جامعي در آن نوشتم كه شامل بود جميع آنچه عنوان كرده‌اند و زوائدي كه ذكر نشده
صفحه ٦٧

 است در كتابي و كتاب كاملي در اين علم شد و لكن در آن كتاب بر سبك آنها جاري شدم و پس از آن در كتب اخباريين تتبع كردم در اصولشان و فوائدي چند در آن نوشتم و پي جوئي ادله و اقوالشان را نمودم پس ديدم هر يك از فريقين را كه تجاوز نموده‌اند از حق و صواب و انقطاع بسوي اهل بيت عليهم السلام پس پسندم نيفتاد هيچيك از آنها پس بر آن شدم كه كتاب جامعي تصنيف نمايم از آنچه خداوند بمن نمايانيده است از قواعد مستنبطه از كتاب و سنتي كه شك در روشني روز ميتوان كرد و در آنها ممكن نيست شك كرده شود و اميد دارم از خداوند كه موفق شوم بر آنچه اراده دارم كه ذخيره روز حشر من باشد و روزي كه مي‌ايستم در پيشگاه خداي سبحانه و ميفرمايد بمن آيا خدا اذن داده بود بشما يا بر خدا افترا مي‌بنديد و طوري باشد كه بگويم بار خدا يا تو اذن دادي مرا و دوست ميدارم كه در اين مقام نصايحي را يادآوري نمايم كه تقديم آنها واجب است پس اي كسي كه نظر ميكني در اين كتاب بدان كه در نزد من جمع شده است بسياري از آنچه در نزد اولين و آخرين جمع شده مثل اينكه من يكي از آنها هستم بلكه بعيد نيست كه در نزد من بيش از آنها باشد زيرا آنچه آنها داشتند نزد من جمع شده و زوائدي بر آنها زياد كردم كه نزد آنها نبود همانطور كه اول در مثل سائر گفته است : كم ترك الاول للآخر ، و من همه امور را زير و رو كردم و تجربه نمودم و هيچ غرضي جز اظهار حق ندارم بآنطور كه خداوند بمن نمايانده من اهتدي فانما يهتدي لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و هر كس بينا شود براي خودش است و هر كس كور باشد بر ضرر خود او است و من غرضي سواي آنچه گفتم ندارم و بدانكه انسان همينكه تكلم ميكند املاي بر ملكين مي‌نمايد كه مي‌نويسند آنچه را كه با زبان يا ساير
صفحه ٦٨

 جوارح املا ميكند و خداوند هم از وراء آنها مراقب است كه ضماير اسرار و خطرات قلب او را ميداند و بيرون ميآورد روز قيامت آن كتاب را و حجت بر تو ميشود و هر كس بقدر ذره خير بجا آورده مي‌بيند آن را و اگر باندازه ذره شر بجا آورده مي‌بيند آنرا و تو اجازه نداري كه هر چه ميخواهي بگوئي زيرا كه خداي تعالي حرام كرده است بر تو در كتاب خودش كه بگوئي آنچه را كه نميداني و اينكه جز حق چيزي بگوئي و بر تو نيست كه نظر بكني بسوي آنچه ميخواهي يا بشنوي هر چه را كه ميخواهي يا اعتقاد بكني هر چه را خواسته باشي فان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا و بترس از اينكه دين بورزي خدا را بآنچه نميداني زيرا پيشينيان بهمين هلاك شدند بلكه وارد شده است كه هر كس باسته خرما بگويد سنگ‌ريزه و دوست بدارد بر آن و دشمن بدارد بر آن بهمين مشرك ميشود و بپرهيز از اينكه بگوئي كه ما پدران خود را بر اين طريقه يافتيم و ما هم اقتدا بآنها ميكنيم زيرا شايد پدر تو نميدانسته است و بترس از اينكه مغرور بشوي به بسياري مردم و غلبه ايشان بر چيزي زيرا خداوند كه پرورنده ايشان است ميفرمايد و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون و ميفرمايد و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين و فطرت سالم شاهد اين مطلب است و عبرت بگير به اهل زمان خودت و حال سابقين را بفهم و عبرت بگير از اهل بلد خود و حال ساير بلاد را ملتفت بشو زيرا مردم بر حسب صورت شبيه بيكديگرند پدر ايشان آدم است و مادر ايشان حوا و تدبر كن در اهل بلد خودت و زمان خودت و ببين احوال و خيالات و حركات و سكنات آنها را و مقاصدشان را بفهم و در گوشه بنشين و نظر بكن بمردم از هر طبقه مي‌بيني بيشترشان را كه شاكر نيستند و براي آنچه خلقت شده‌اند عمل نميكنند و بيشتر آنها را مي‌بيني مانند
صفحه ٦٩

 بهائم و چهارپايان كه همشان شكمهاي خودشان است يا منظورشان رياست و تسلط بر ديگران است و قصدي غير از اين ندارند و مپندار كه اگر بنظر عبرت نگاه كني و چند روز متوجه باشي نمي‌يابي آنچه را كه گفتم بلكه خواهي يافت همچنانكه غير تو يافتند و عبرت ميگيري همانطور كه ديگران عبرت گرفتند و خدائي كه داناتر بود باحوال آنها نام آنها را انعام نهاد بلكه گمراه‌تر پس بترس از اينكه مطمئن بشوي باجتماع انعام يا پريشان بشوي از متفرق شدن آنها و بتحقيق كه علي عليه السلام فرمود بوحشت نيندازد تو را در طريق حق كمي اهل آن زيرا مردم جمع شده‌اند بر سفره كه سيري آن كم است و گرسنگي آن طولاني است و تو نمي‌يابي لذت ايمان را مگر اينكه انس بگيري بقلت و وحشت نمائي از كثرت زيرا كه انسان انس نميگيرد ببهائم و بدانكه تو تا آنها را دوست ميداري مثل آنها هستي و مرد با كسي است كه دوست ميدارد او را و تو محشور با آنها ميشوي زيرا هر كس سنگي را دوست بدارد خدا او را با آن سنگ محشور مينمايد پس براي خود فكري كن و بشو مثل يكي از مؤمنين ممتحنين سابقين و هر گاه شناختي مردم را كه در ميانشان كسي نيست كه خدا را خواسته باشد و اراده وجه او را نمايد و خالص در خداوند باشد پس اميد خيري بآنها مدار و كناره بگير از آنها و اعراض كن از مجالست و مكالمه آنها زيرا هر كس روح الايمان در او نيست او مرده است و از مردگان چه استفاده ميشود بلي اگر مايل بآنها باشي و مس اموات نمائي واجب ميشود بر تو كه دست خود را بشوئي و غسل مس اموات توبه و انابه است و اگر مبتلا شدي همانطور كه من مبتلا شدم پس بظاهر خودت معاشرت كن نه بقلب خود و بپرهيز از اينكه مايل بآنها شوي بقلب خود پس عذاب آنها بتو برسد و مثل آنها بشوي
صفحه ٧٠

 و بپرهيز از اينكه اكتساب علم نمائي و طلب كني آنرا كه قاضي باشي يا حاكم يا اين علم وسيله بسوي حطام دنيا باشد يا در نزد مردم عاقل شمرده بشوي يا بزرگ مردم بشوي و معزز باشي و گرامي داشته شوي زيرا جميع اينها وسائل بسوي آتش است و اسباب هلاكت و بر تو باد بمواظبت قرآن و تدبر در آن زيرا در آن است حيات دلها و آن نور است براي كسي كه طلب نور نمايد و هدايت است براي كسيكه طلب هدايت نمايد و عبرتي است براي كسيكه بخواهد و علمي است براي كسيكه استعلام نمايد و كفايت است براي كسيكه اكتفا بآن نمايد و بهترين انيس و مونس است و بر تو باد بتدبر نمودن در آن و آيه آيه آنرا بقلب خود بسپار و مأنوس بآن بشو و بر تو باد بقرآن و بر تو باد بقرآن و بر تو باد بقرآن و كفايت است در فضل قرآن كه بعلم پروردگار نازل شده و بپرهيز از اينكه با كسي بنشيني كه تو را متذكر پروردگار نميكند و از نوافل منع ميكند و بپرهيز و البته بپرهيز زيرا كه مرد بر آن دين است كه دوست آن بر آن است بلكه بپرهيز از اينكه از آنها بشنوي يا با آنها بنشيني يا مايل بشوي بآنها بوجهي از وجوه زيرا تو هم مثل آنها ميشوي و بر تو باد بملاحظه اخبار ائمه اطهار عليهم السلام در اوقات شب و روز زيرا كه آنها نيز بعلم خداست و نظر نما در اخبار درحاليكه مايل بآنها باشي و معتقد باشي و تدبر نمائي در آنها و تصديق بآنها داشته باشي و عامل باشي بآنها و بشناسي حرمت آنها را زيرا هر كس رعايت حرمت چيزي را ننمايد دوستي آن از دلش بيرون ميرود و اين مجرب است و گمان مكن آنها را از اساطير اولين همانطور كه اهل اين زمان گمان ميكنند بلكه متيقن باش كه علم پروردگار كه محيط بهر چيزي است ظاهر نشده است مگر بهمين اخبار و حق در اينها است لاغير و نيست بعد از اينها جز گمراهي و بترس از هر
صفحه ٧١

 علمي كه مستند بخدا و رسول و اولياء او نباشد زيرا بعد از حق جز گمراهي چيزي نيست و گمراهي چيزي بر انسان زياد نميكند جز دوري از حق را و بر تو باد بكتب نصايح و مواعظ كه قلب را زنده ميكنند و محرك شوق هستند نه اينكه گمان كني كه آن كتب مخصوص عوام الناس است و اهل علم بي‌نياز از آنها هستند حاشا و حاشا و از علوم طلب مكن مگر آنچه خدا را بتو بشناساند اولا و پس از آن سبب تقوي و حسن خلق باشد و پس از آن رضا و غضب پروردگار را بتو بشناساند و سواي اينها وبال است و عملت را براي خدا بكن نه براي اينكه معروف بزهد و عبادت بشوي و خسر الدنيا و الآخرة بشوي و باشي مثل آن كسيكه دنيا را ترك كرده است براي دنيا و در جميع علوم خود طوري متيقن باش كه بسبب خدا است و در راه خدا است و از خدا است بطوريكه بتواني بگوئي بار خدايا تو اذن دادي مرا و آنچه از علم دارا باشي بغير اين نحو ترك كن آنرا زيرا كه آن نفع نميدهد نه در دنيا و نه در آخرت بلكه وبال است بر تو و تضييع عمر است عمري كه بهتر از جميع متاع دنيا و عزيزترين جوهري است كه در دست تو است كه هيچ چيز از حطام دنيا بوزن او نميآيد پس هر گاه چنين شدي و براي اين طلب علم نمودي آنچه را كه در اين مقام خواستيم بر تو ايراد ميكنيم و بر تو باد بانصاف دادن و تصديق حق نمودن و تكذيب باطل كردن و بپرهيز از آنچه مأنوس بآن شده بودي و از خدا و براي خدا و در راه خدا نبود و خاطر خود را فارغ كن از هر چه گمان ميكردي يا شك در آن داشتي يا در جهل مركب بودي و ميزان معرفت اين مراتب كتاب و سنت است و هر چه مخالف كتاب و سنت باشد ولو يقين بآن داشته باشي جهل و ضلالت است بلكه خواهش ميكنم كه جميع آنچه داري در گوشه بگذاري و توجه كني
صفحه ٧٢

 بآنچه ذكر ميكنم با قلبي فارغ پس اگر پسنديدي بگير بآن و اگر نپسنديدي آنچه داشتي و در گوشه گذاردي مجدد بردار زيرا گم نخواهد شد و هر وقت خواستي برميداري و همچنين بپرهيز از اينكه عرضه نمائي آنچه را كه عرض ميكنم بر قواعد مسلمه كه براي خود داري و از ديگران گرفته زيرا من هم قواعد مسلمه نظير آنها گذارده‌ام كه بعد از تدبر و تفكر و انصاف ميفهمي و شايد كه خطاي قواعد تو را هم اثبات كرده‌ام و بپرهيز از اينكه بگوئي مردم چنين نميگويند و فلان مخالف است زيرا منهم يكي از مردم هستم و تو هم يكي از مردم اگر خداوند موافق تو شد در كتاب خودش و پيغمبر صلي الله عليه و آله در سنتش موافق شد و ائمه صلوات الله عليهم در اخبارشان موافقت فرمودند و مؤمنين هم همانطور گفتند بگذار ساير مردم مخالف باشند يا فلان مخالفت كند زيرا كه او معصوم نيست و جايز الخطا است و من نيز ولو اينكه معصوم نيستم لكن وقتي كه تأسيس قواعدي نمودم از كتاب مستجمع علي تأويله و سنت جامعه پيغمبر صلي الله عليه و آله يا دليلي كه همه عقول عدل او را مي‌فهمد ديگر احتمال خطا در آن نميرود بلكه خطا براي كسي است كه گمان ميكند آن قواعد خطا است و مگو كه ديگران هم همين را ميگويند و تو هم ميگوئي زيرا من ميگويم :
و كل يدعي وصلا بليلي       ** * **      و ليلي لاتقر لهم بذاكا
زيرا كه براي راستگو علامتي است كه از دروغگو ممتاز است ،
اذا انبجست دموع من خدود       ** * **      تبين من بكي ممن تباكي
فهب اني اقول الصبح ليل       ** * **      ايعمي الناظرون عن الضياء
و چطور ميگوئي كه ديگران هم اينطور ميگويند و حال آنكه آنها اين ادعا را نكرده‌اند و در كتابهاشان ننوشته‌اند و استناد بكتاب و سنت ننموده‌اند
صفحه ٧٣

 چگونه و حال آنكه اگر دليلي از كتاب و سنت مي‌يافتند بر آنچه ميگويند از دنيا و مافيها بهتر ميخواستند و در كتب خود ذكر ميكردند همچنانكه ساير مستندات خود را ذكر كرده‌اند و اينك شروع ميكنم در آنچه اراده ايراد آنرا نمودم و از خداوند خواستارم كه تو را حفظ فرمايد .
تمام شد فرمايش ايشان در مقدمه كتاب قواعد اصول كه قسمتي را از لحاظ جنبه تاريخي آن ذكر كرديم و قسمت آخر آنرا از اين نظر كه مشتمل بر فوائد جليله و اصول عقايد آن بزرگوار در هر باب بود ذكر نموديم و در ترجمه احوال ايشان باندازه كه در كتاب تذكرة الاولياء نوشته شده و بطبع هم رسيده و اين جا هم بطور اختصار از مرقومات خود ايشان نقل شد كافي است ولي چون يك عده از برادران آذربايجان كه گاهي خود را از سلسله شيخيه ميشمرند و گاهي هم خود را از سلسله نفي ميكنند و معذلك خود را از دوستان و تابعين شيخ اوحد اعلي الله مقامه و سيد امجد اعلي الله مقامه هم ميدانند در حاليكه از فرمايشات و كتب و عقايد آن دو بزرگوار هم بي‌اطلاعند و از لحاظ بي‌لطفي خاصي كه نسبت بماها و عنادي كه با صاحب ترجمه اعلي الله مقامه دارند بر عقايد اين بزرگوار كه جميعش مأخوذ از شيخ و سيد اعلي الله مقامهما و باجازه آن دو بزرگوار است ايراد ميكنند و انكار ميكنند و نسبتهاي عجيبه ميدهند كه انسان متحير ميماند كه اصلاح اين جماعت ديگر بچه نحو خواهد شد و اينها كه تا اين حد بي‌انصافي كنند از ديگران چه توقع داشته باشيم باري هميشه مينوشتند و انتشار ميدادند كه اين بزرگوار صاحب ترجمه از ناحيه سيد مرحوم اعلي الله مقامه اجازه نداشته تا اينكه مرحوم مبرور آقاي والد اعلي الله مقامه در ضمن اينكه جوابي بر آنها مي‌نوشتند اجازات ايشان را كه بخط مبارك سيد مرحوم اعلي الله مقامه و مهر ايشان
صفحه ٧٤

 بود نسخه نمودند و عين آنها را عكس انداختند و بر آنها فرستادند و نيز از جمله تبليغاتي كه مي‌نمايند و بر مردم مشتبه ميكنند و در عين حال ميخواهند بر خودشان دوست بتراشند و بديگران خود را نزديك كنند ميگويند كه مسأله ركن رابع العياذ بالله از اعتقاد شيخ و سيد اعلي الله مقامهما نيست و اختراع مرحوم آقا اعلي الله مقامه است و ما را ركنيه نام نهاده‌اند و حاج كريم خاني ميگويند و ما هم بحمد الله باين اسامي و القاب و نسبتها افتخار ميكنيم و راه و رسم خود را انكار نميكنيم ان شاء الله و اگر چه اين رساله موضوع بر رد و بحث و احقاق حق و ابطال باطل نيست و علماي اصحاب ما كثر الله امثالهم و اجل الله شأنهم در تبريز جواب اين ايرادات را داده‌اند و عين فرمايشات شيخ اوحد و سيد امجد اعلي الله مقامهما را راجع بركن رابع از كتب مطبوعه آن دو بزرگوار مانند شرح‌الزياره و حجة‌البالغه و غيرها استخراج نموده و نوشته‌اند و جواب داده‌اند و الحمد لله براي طالبين حق جاي شبهه نمانده ولي چون مبناي اين رساله بر تاريخ‌نگاري است دوست داشتم دو فقره از دستخطهاي مطاعه سيد اوحد اعلي الله مقامه را كه بخط مبارك خود ايشان مرقوم شده و خط ايشان كاملا معروف است و بمهر مبارك ايشان مزين شده و عين هر دو در نزد بنده مضبوط است در اينجا براي زينت اين كتاب استنساخ نمايم تا اسباب روشني چشم دوستان و برادران باشد بر رغم ديگران و تصريح سيد بزرگوار را كه عين فرمايش شيخ اوحد اعلي الله مقامه است نسبت بموضوع ركن رابع مشاهده نمايند و خاصيت ديگر هم دارد كه مهمتر است كه نوع مقام و منزلت و نيابت و مأموريت آن بزرگوار هم از ناحيه سيد اوحد اعلي الله مقامه باوضح بيان معلوم شود و اشتباه‌كاري بعض برادران اصلحهم الله هم در هر مورد
صفحه ٧٥

 معلوم باشد ان شاء الله و اينك دستخطي است كه از كربلا بعنوان خود مرحوم آقا اعلي الله مقامه نوشته شده و در تذكرة الاولياء هم مذكور است و در ظهر آن بدين مضمون نگاشته‌اند :
هو الحفيظ تعالي عريضة الاخلاص در بلده كرمان بمطالعه شريفه المولي الاعظم الافخم الاجل المؤيد المسدد الممجد العالم العامل الفاضل الكامل قدوة العلماء و زبدة الفضلاء محمدكريم خان سلمه الله تعالي مشرف شود قطمير قطمير قطمير ١١ ص ٨٦٤٢ .
بسم الله الرحمن الرحيم
بعرض مقدس ميرساند كه هنگامي است كه از مشهد مقدس كاظمين عليهما السلام اراده تشرف بخدمت ائمه سامره عليهم السلام دارم با قلبي بغايت مشوش و مخدومي حاجي محمدعلي سلمه الله تعالي بعد از روانه شدن حقير روانه آن سامان بود بدين دو كلمه مصدع اوقات گرديد كه هر گاه از مجاري حال تقاضاي مشيت حتميه استفسار فرمائيد جناب حاجي سلمه الله لساني‌اند صادق و كتابي ناطق فاحفه السؤال و استخبر الحال فانه ينبئك عن الجزئي و الكلي و المجمل و المفصل و الظاهر و المخفي الا ما استجن في الصدور و لم‌ابرزه من بوائق الدهور و عظائم الامور الامر عظيم و الخطب جسيم و الحمل ثقيل و الخطر جليل يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون تعاونوا علي البر و التقوي و لاتنسوا الفضل بينكم و ليكن الاعتماد علي الله و الثقة بالله و التوكل عليه و لاتجزعوا عند النوائب و لا لتواتر المصائب فان الله سبحانه جعل ظهور تشييد هذا الركن الاعظم الذي هو الرابع من الاركان و المتمم للبنيان باسباب نحن و له الحمد و الشكر منها و ليكن السلوك كما ادب الله سبحانه عند ظهور الاول منها من
صفحه ٧٦

 اطوار سلوك النبي صلي الله عليه مع الناس في مكة و تحمله شدة المحن و الابتلاء الي ان نزلت اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا الآية ، و عند ظهور الركن الثاني و الثالث منها من صبر اميرالمؤمنين عليه السلام و استيلاء المتغلبين و مبدء هذا الركن ايضا يحتاج الي ذلك السلوك و الادب فشمر عن ساق الجد و عض علي النواجذ و اصبر علي ما اصابك ان ذلك من عزم الامور و اما در خصوص مسائل وقف آنچه پيش حقير دليلش واضح شد عرض كرده بخدمت حاجي ارسال خدمت داشتم البته بخدمت سامي خواهد عرض كرد تناقض فتاوي مفتي اين جا را در همين مسأله ديگر ساير تفاصيل را جناب حاج معروض خواهد داشت و بجميع اتباع و احباب خود سلام برسانيد خاصه نور چشم مكرم محمدرحيم خان و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ، خاتم مبارك در ظهر ورقه : عبده الراجي محمدكاظم الحسيني .
عرض ميكنم شرح اين مطلب در جميع رسائل شيخ و سيد كماينبغي مرقوم است و حتي مخالفين اين سلسله در اين باب شبهه ندارند و انكار اين آقايان از بي‌اطلاعي است زيرا اگر اطلاع بر كتب اين بزرگواران داشتند اين ايراد را نميگرفتند و دستخط ديگري در نزد ما است كه مرحوم سيد اعلي الله مقامه بلكنٰهو بجناب عالم عامل آقاي حاج ميرزا حسن رضوان الله عليه كه يكي از علماي سلسله بوده‌اند مرقوم داشته‌اند و عنوان پاكت بخط مرحوم ميرزاي گوهر يا مرحوم ميرزاي محيط است و خود مرقومه بخط مبارك مرحوم سيد است و مشتمل است بر تفصيل اركان اربعه بعين آنچه مرحوم جد امجد اعلي الله مقامه در كتب خود شرح و بسط داده و عينا استنساخ ميشود و ضمنا طرز انشاء آن بزرگوار و هم اصراري كه بر تحكيم و تثبيت ركن رابع داشته است از مطاوي آن معلوم ميشود و اين است عين مرقومه :

صفحه ٧٧

 بسم الله الرحمن الرحيم
بعرض ميرساند كه در آني سعيد و زماني خوشتر از صبح عيد بمطالعه رقيمه كريمه و كتاب كريم كه تصنيف فرموده بوديد در حدوث اراده و ما يتعلق بها من الحكم المتعلق مشرف شده سجدات شكر الهي بجاي آورده و اين نعمت عظمي را شكرها گفته كه مطالب الهيه حقه ظاهر شده و اعلاء كلمه حق شده نور ايمان در قلوب اهل ايقان باشراق درآمده و ظلمت جهل و شكوك و شبهات از قلوب صافيه و صدور منيره زايل گشته فحمدا له ثم حمدا له اين نعمت مقتضي كمال فرح و سرور آمده اما عدم اذعان اكثر ناس براي حق و عدم استماع ايشان كلمه عليا را و عدم رغبت ايشان باعلاء كلمه آل‌محمد سلام الله عليهم اجمعين و ذكر جوامع فضايل و غرايب مناقب ايشان عليهم السلام از سابق ايام و سالف ازمان بوده هميشه اين جاده طغيان مسلوك اهل عصيان بوده و پيوسته ما دامت الدولة للظالمين دنيا را اقبال باعداء و ادبار از احبا است ،
عتبت علي الدنيا و قلت الي متي       ** * **      اكابد هما بؤسه ليس ينجلي
اكل شريف من علي بجدوده       ** * **      حرام عليه العيش غير محلل
فقالت نعم يا بن الحسين رميتكم       ** * **      بسهم عنادي حين طلقني علي
پس متمسكين بحق و سالكين سبيل صدق را از عدم اقبال دنيا و اعراض اهلش بايست كدورتي و ملالي حاصل نشود بلكه بايست مسرور و محبور باين نعمت عظمي و عطيه كبري بوده ( لاابالي و لو اهيلت علي الارض السموات بعد نيل ولاها ) شكر كن خداوند عالم را كه بشما اعلاء كلمه حق در آن
صفحه ٧٨

 اطراف و اكناف بعيده فرموده حق را في الجمله ظاهر و هويدا گردانيد يا قرة عيني و مهجة قلبي هذه مقامات اول الركن الرابع يجري فيها كما جري علي اول الركن الاول و الثاني و الثالث و لن‌تجد لسنة الله تبديلا فان اركان الايمان اربعة لايتم الا بها و كل ركن له احكام خاصة متطابقة مع غيره من الاركان فالركن الاول لا اله الا الله و الثاني محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و الثالث اميرالمؤمنين و اولاده الاحدعشر و فاطمة الصديقة اولياء الله و الركن الرابع اوالي من والوا و اعادي من عادوا انظر حكم اوايل هذه الاركان الثلثة من وقوع الشدة و المحنة و الابتلاء ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة فكذلك حكم اول الركن الرابع فلم‌تزل هذه الشدة و المحنة حتي يعجل الله فرجنا بمن يزيلها ،
بغاة العلي ان العلي صعبة المرقي       ** * **      فمن خاف من ضنك البلاء فلايرقي
كتابي در اين اوقات تصنيف كرده‌ام مسمي بدليل المتحيرين جواب مسأله يكي از اهل بندر ابي‌شهر كه در تحير مانده بود و از اختلاف علما قلبش افسرده چند سؤال كرد يكي از حقير و سه از سه نفر ديگر كه دو در نجف اشرف علي مشرفها آلاف التحية و الثناء و آن ثلثه هيچ جواب ننوشتند زيرا كه جواب نداشتند و من بحمد الله تعالي جواب نوشتم و آنرا مسمي بدليل المتحيرين كرده بصحابت جناب مستطاب لب الالباب قدوة الاحباب جناب ميرزا حسن صاحب حامل عريضه ارسال آن سامان نمودم مطالعه فرموده و از آن نسخ متعدده كرده باطراف بفرستيد بحضرات اهل توقف و تحير بنمائيد نسئل الله ان يهدي بها من اراد سواء السبيل و اهل خانه سركار همگي بحمد الله تعالي صحيح و سالم و ناخوشي جز مفارقت سركار ندارند و بقاي شما در
صفحه ٧٩

 آن اطراف صلاح دين آل ياسين سلام الله عليهم اجمعين ميباشد و السلام عليكم و علي من صدقكم و صدق لكم و احبكم و اعانكم و رحمة الله و بركاته ، مهر مبارك در ظهر ورقه : عبده الراجي محمدكاظم الحسيني .
عرض ميكنم مراد شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه و ساير مشايخ عظام اعلي الله مقامهم از اركان اربعه اجزاء اصليه ايمان است و آن چيزها كه قوام ايمان بآنها است و اگر يكي از آنها نباشد ايمان انسان آن ايماني كه خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم دستور داده‌اند و پسنديده‌اند نيست و لفظ ركن را هم بمناسبت همين معني اختيار كرده‌اند ولي بايد دانست كه گفتن لفظ ركن از واجبات نيست و دخلي باصل موضوع ندارد و مشايخ هم هيچوقت ايجاب نفرموده‌اند كه بايد البته ركن بگويند بلكه اصول دين بگويند شروط بگويند قوائم بگويند اجزاء بگويند عهود بگويند معالم بگويند و هكذا هر چه از اين قبيل الفاظ باشد مانعي نيست و اهل غرض و معاندين ما قصدشان بوحشت انداختن عوام مردم است كه فرياد بزنند وااسلاماه شيخيه بدعت گذارده‌اند باصول اركان گفته‌اند آسمان بزمين آمده ولي اهل علم و اطلاع ميفهمند كه كفري لازم نيامده و نقلي نيست در اخبار هم بهمه اين الفاظ فرموده‌اند بلي اهل حكمت وقتي كه مطالب را بزبان علمي ادا ميكنند البته اصطلاحاتي دارند كه تجاوز از آنها در مقام بيان علمي نميكنند و اهل علم و حكمت ميدانند كه براي هر معني لفظ خاصي است كه غير آن مناسب نيست و بيان آن معني را نميكند ولي درد بي‌درمان آن جا است كه اغلب معترضين ما نه اهل علمند و نه حكمت و نه ممارست و مراجعه باخبار دارند نه مبالاتي از دروغ گفتن و تهمت زدن و افترا بستن دارند بلكه ظاهر اين است كه اعتقاد بخدا و روز جزا هم ندارند و خيال ميكنند كه اين تحريكات
صفحه ٨٠

 و القاء شبهات هيچوقت مؤاخذه ندارد و روز بازگشتي هم نيست اما ما انتظار آن روز را داريم و فعلا از خداوند توفيق صبر را ميخواهيم .
و چون مسأله وحدت ناطق هم يكي از فروع مسأله ركن رابع است و در اين باب هم رد و بحثها شده و بعضي از برادران كه از شعب و فرق سلسله شيخيه شمرده ميشوند و بزعم خود از دوستان و پيروان مرحوم شيخ و سيد مرحوم اعلي الله مقامهما يا اين دو بزرگوار و مرحوم مبرور جد امجد آقاي حاج محمدكريم خان اعلي الله مقامهم خود را ميشمارند در اين باب اشتباهات يا اعتراضات و اشكالات ميكنند و آنچه محقق است اين است كه اكثرشان آنچه ميگويند از بي‌اطلاعي و از آثار تبليغات سوء يك عده معدود مغرضين و منافقين و خودخواهاني كه در هر طايفه و سلسله از اين قبيل هستند كه اسباب كار شيطان باشند و حكمت خدا بر اين قرار گرفته كه ملك خدا خالي از اين نوع اهل علم نباشد و هر كه در قلبش ميل از حق است باين وسائل اغوا بشود و ضرر اين جماعت بر مؤمنين و مسلمين از ضرر قشون يزيد بر اصحاب سيدالشهداء عليه السلام بيشتر است زيرا قشون يزيد مؤمنين را ميكشتند و خداوند آنها را در آخرت بدرجات عاليات ميرسانيد و اما اين جماعت از علما در لباس دوستي و نوكري ائمه اطهار ضعفاء مؤمنين از دوستان آن بزرگواران را اغوا ميكنند و بجهنم ميفرستند ، ببين تفاوت ره از كجا است تا بكجا ، و اين جماعت در لباس دوستي خود را نشان ميدهند و ادعاي پيروي آل‌محمد عليهم السلام را دارند و بفرمايش حضرت امام رضا عليه السلام فتنه ايشان بر شيعيان از فتنه دجال سخت‌تر است زيرا اينها با دشمنان دوستي ميكنند و با دوستان دشمني ميكنند و حق را با باطل ممزوج ميكنند و بر عوام مردم مشتبه ميكنند ،
صفحه ٨١

 خلاصه آنكه مسأله وحدت ناطق از مشكلات مسائل حكمت و عرفان و بيان حقيقت آن مثل ساير معارف اسلام آسان نيست و مقدمات زياد لازم دارد ولي ظاهر آن مثل ساير معارف آسان است و خاصة براي اهل تسليم كه غرضي نداشته باشند و با ضرورت مسلمين بلكه بداهت جميع عقول هم مطابق است و سيرت عده زيادي از مسلمين هم بر همين است و از خداوند خواستاريم جزاي آنها كه مردم را با اكاذيب و مجعولات خود بوحشت مياندازند و بر مؤمنين دشمن‌تراشي ميكنند بدهد و اميدوارم كه بتوانم در اين مقام تمام مطلب را بطور اختصار با زبان آساني بهمان نحويكه عادت حقير است عرض كنم و رفع اشتباه و شبهاتي را كه القا كرده‌اند بنمايم و براي آنها كه قصدي جز تسليم امر آل‌محمد عليهم السلام ندارند رفع اشكال بشود ان شاء الله و اما غير ايشان چاره آنها در دست خداست و خطاب ما در اين مقام در درجه اول با برادران شيخي است از طبقات و فرق مختلفه كه هستند زيرا آنها مأنوس‌ترند بعرايض ما و در درجه دويم ساير برادران مسلمين و مؤمنين و خاصة اهل كمال و معرفتشان خوب متوجهند و آن اين است كه در ميانه شيعيان آل‌محمد عليهم السلام مسلم و مبرهن و متفق عليه است كه معرفت خداوند عزوجل و معرفت مقام نبوت و بخصوص شخص پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله و معرفت ائمه دوازده‌گانه و حضرت فاطمه صلوات الله عليهم واجب است و شناختن اين مراتب از اركان و شروط ايمان است و در اين باب هيچ فردي از افراد شيعيان شبهه نكرده و ضروري و اجماعي جميع آنها است و نيز در ميانه جميع شيعيان وجوب و لزوم دوستي دوستان آن بزرگواران و دشمني دشمنان ايشان اجماعي و ضروري است و هيچكس مخالف نيست بلكه با ادله شرعيه و عقليه
صفحه ٨٢

 و طبيعيه همه ميدانند مسلمان و شيعه كه بگويد من معتقد بخدا و پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم هستم ولي دوستان ايشان را دوست نميدارم و دشمنانشان را دوست ميدارم چنين كسي شيعه نيست بلكه مسلمان هم نيست زيرا عموم اهل سنت هم باستثناي نواصب اظهار دوستي نسبت بائمه اطهار ميكنند ولي آنها را امام معصوم مثل شيعه نميدانند خلاصه آنكه چنين كسي مسلمان نيست بلكه در ميانه يهود هم اگر كسي باشد كه دعوي اعتقاد بمباني دين يهود نمايد ولي برادران يهودي خود را دوست ندارد او را از خود نميشمارند و در اين بابها شبهه نيست و علماي شيعه عموما اين موضوع را در شروط و احكام اسلام نوشته‌اند و اخبار ما هم كه در اين باب لاتعد و لاتحصي است منتهي اين است كه بسياري از علماي ما اين مطلب را از فروع دين و لوازم آن دانسته‌اند و عده هم از علماء مانند شيخ مفيد اعلي الله درجته و مرحوم محقق صاحب شرايع و مرحوم انصاري صاحب فرايد و بعض ديگر از علماء اعلام مسأله ولايت و برائت را از اصول دين شمرده‌اند و آقاي آية الله بروجردي از لوازم اصول دين شمرده‌اند و در اين اواخر از علماء اعلام اعلي الله مقامهم آنها كه در صدد تحكيم و تثبيت اين اصل برآمده‌اند و جزء اصول و اركان ايمان شمرده‌اند و استدلال عقلي و نقلي بر آن فرموده‌اند همانا مشايخ ما بوده‌اند اعلي الله مقامهم كه كتابها در اين باب نوشته‌اند و اصطلاحات نهاده‌اند و بنام اركان ناميده‌اند و قسمت ولايت و برائت را ركن رابع خوانده‌اند و هيچ يك از علما اجمالا در اين معاني شبهه نكرده‌اند و ضرورت همه بر آن است منتهي هر كدام بلفظي خوانده‌اند و نزاعي هم در الفاظ نيست و نبايد باشد و مطلب همه اين است كه دوستي دوستان آل‌محمد عليهم السلام و دشمني دشمنان ايشان از اركان يا اصول يا شروط
صفحه ٨٣

 ايمان است و اين مقدمه در نزد همه از بديهيات است و كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام و عقل سليم و اجماع شيعه بلكه مسلمين شاهد آن است .
و مقدمه ديگر عرض ميشود و آن اين است كه در ميانه شيعيان و دوستان آل‌محمد عليهم السلام كه دوستي همه آنها اعم از اينكه بشناسيم آنها را يا نشناسيم واجب است مخصوصا شناختن آنها كه اخذ علم و تكليف شرعي خود را از آنها ميكنيم و باصطلاح تقليد از آنها مينمائيم و بايد پيروي از آنها بكنيم واجب است و نميتوان مثل سايرين اجمالا آنها را دوست داشت بلكه بايد اشخاص آنها را شناخت كه آيا صاحب صفاتي كه بايد باشند هستند يا نيستند و داراي عدالت و وثاقتي كه بايد باشند هستند يا نيستند و در اين قسمت هم شبهه نيست و معرفت ايشان باصطلاح ما از ركن رابع است و ديگران هم معرفت علما و مجتهدين و روات اخبار و فقها را لازم و واجب ميدانند و مرحوم ميرزاي قمي (ره‌) چنين مينويسد كه معرفت مجتهد مثل معرفت امام واجب است و از اصول دين است و همه اينها صحيح است حال اينكه بما نسبت ميدهند كه شيخيه عالم خود را در هر زمان ركن رابع ميدانند بهمين معني كه ذكر شد صحيح است و اعتقاد ما است و اين اعتقاد همه است نهايت اصطلاحشان با ما فرق دارد ولي آنها كه حرف ميسازند و سواد هم ندارند و ميخواهند كلمه بگويند كه مردم را بوحشت بياندازند و اولا بگويند كلمه ركن گفتن گناهي است و بدعتي است درحاليكه چنين نيست و اينهم اصطلاحي است ديگري اگر نميخواهد شرط بگويد يا جزء يا اصل يا هر چه ميل دارد قصد ما و همه مسلمين معني اين الفاظ است منتهي لفظي را كه علماي ما اختيار كرده‌اند مناسب‌تر است
صفحه ٨٤

 و حكما اين معني را درك ميكنند و ثانيا آنكه نگفته‌اند شخص عالم يا فقيه يا مجتهد ركن رابع است و ركن رابع اسم شخصي نيست بلكه مراد از آن يك معني است و گفته‌اند معرفت آن شخص از ركن رابع است و اين مطلبي است كه همه ميگويند و معرفت عالم و مجتهد را اصل دين و شرط دين خوانده‌اند و صحيح است و در اين قسمت هم خيال نميكنم اهل علم اعتراضي داشته باشند .
و مقدمه ديگر تذكر ميدهيم كه جميع شيعيان بلكه همه مسلمين ميدانند و اقرار و اعتراف دارند كه در ميانه مسلمين افراد كامله هستند كه در هر باب بر ساير برادران پيشي گرفته‌اند و در ايمان بخدا و رسول و اطاعت آل‌محمد عليهم السلام بر ديگران سبقت گرفته‌اند و در علم و عمل و اخلاق حسنه و صفات پسنديده فزوني دارند و خلاصه آنكه در ميانه افراد شيعه افرادي هستند كه بهتر از ديگران هستند و بخداوند نزديكترند و علي التحقيق از ما روسياهان و گناهكاران كه جميع اوقات را بغفلت و بطالت و معصيت ميگذرانيم آنها بهتر و بالاترند و گمان ندارم در اين معني هم كسي شبهه داشته باشد و فرض كند كه بعد از آل‌محمد عليهم السلام ما جهال روسياهان از همه بهتر و بالاتريم و نتيجه تبليغ و زحمت پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم فقط وجود امثال ماها بوده و اگر كسي اينطور خيال كند روي سخن ما با او نيست و نيز شبهه نيست كه در ميانه از ما بهتران هم باز درجات و مراتبي است و بعضي فوق بعضي و بعضي دون بعضي هستند و همه در يك درجه و مقام و منزلت و علم و عمل و زهد و بندگي و عبادت نيستند و لكل درجات مما عملوا و بعضشان را خداوند از اصحاب يمين شمرده و بعضشان را از سابقين شمرده و هر يك درجه و مقامي دارند كما اينكه
صفحه ٨٥

 انبياء خدا صلوات الله عليهم هم كه از اوليا و شيعيان بالاترند و بمقام وحدت و يگانگي نزديكترند و اختلافشان كمتر است معذلك همه‌شان در يك درجه و مقام نيستند و بعضي بر بعضي فضيلت دارند و خداوند ميفرمايد تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض پس اولياء و كاملين از شيعيان بطريق اولي اختلاف درجات دارند و بعضي بالاتر و بعضي پائين‌ترند و هر يك مقامي دارند و در اين معاني هم شايد براي مسلماني كه اندك صاحب فهم و معرفتي است شبهه نيست و هيچكس چنين نگفته بلكه خيال هم نكرده كه جميع اولياء و كاملين در يك درجه هستند و در همه چيز مساوي هستند و ما هم اين جا در صدد استدلال از كتاب و سنت و ادله عقليه بتفصيل نيستيم ولي اشاره بضرورياتي ميكنيم كه حتي عوام ما هم ميدانند تا به‌بينيم عذرها و بهانه اهل غرض تمام ميشود يا نه خلاصه آنكه در وجود اشخاص از ما بهتران هم گمان ندارم هيچ مسلماني شك داشته باشد يعني همه معتقدند كه بعد از ائمه اطهار صلوات الله عليهم اشخاص بزرگي كه صاحب علم و عمل و كمال و صفات حسنه بلكه صاحب كشف و كرامات و خوارق عادات علي قدر مراتبهم بوده‌اند و هستند كه حتي بعد از مردنشان هم از قبور طيبه آن بزرگواران كرامات ظاهر شده و ميشود و در اين معني هم هيچكس شبهه ندارد كه امثال حضرت ابي‌الفضل العباس يا حضرت علي‌اكبر يا حضرت سلمان يا ابي‌ذر يا جابر يا مفضل يا سفينه يا ابوخالد كابلي يا عثمان بن سعيد يا محمد بن عثمان يا علي بن محمد سمري يا حسين بن روح و امثال ايشان كه صاحب علوم اولين و آخرين و كشف و كرامات بوده‌اند و محل توجه و نظر پيغمبر صلي الله عليه و آله و آل‌محمد عليهم السلام و از ابواب و نواب ايشان بوده‌اند و چه مرحمتها درباره آنها فرموده‌اند
صفحه ٨٦

 و از كمترين فضايلشان اين است كه فرموده‌اند ديگران بواسطه آنها روزي داده ميشوند و بواسطه آنها خداوند بلا را از ديگران رفع ميفرمايد و در وجود امثال اين بزرگواران هم احدي شبهه نكرده و حتي سنيان هم بعضشان درباره حضرت سلمان معتقدند كه معصوم بوده در ميانه خودشان هم ولو بتقليد شيعه هم كه باشد جمعي را صاحب كشف و كرامت و استجابت دعا ميدانند و حتي در ممات آنها هم از ارواح آنها استمداد و استشفا ميكنند كما اينكه ماها هم از ارواح مقدسه اولياء حيا و ميتا استمداد ميكنيم و آن بزرگواران را واسطه و وسيله خود نزد آل‌محمد عليهم السلام و خداوند قرار ميدهيم و آنها را مؤدي و مبلغ از جانب امام ميدانيم همان طور كه در زيارت حضرت سلمان عليه السلام ميخوانيم و معتقديم كه امثال ايشان از بزرگان خدمت امام عليه السلام ميرسند ولو در زمان غيبت باشد حالا در ميانه علماي شيعه مثل خالصي‌زاده هم يافت شود كه زيارت حضرت ابي‌الفضل و امثال اين بزرگواران را بدعت بداند آن مطلب ديگر است او ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را هم قبول ندارد و ذكر آن حضرت را هم بدعت ميداند و اين تعجب نيست بلكه تعجب از مسلماناني است كه اينهمه كفر و زندقه را از او ميشنوند و با چنين زنديقي نماز هم ميكنند و عالم شيعه هم ميشمارند فاعتبروا يا اولي الابصار و اگر كسي خواسته باشد مناط تصديق و تكذيب و دوستي و دشمني عوام را نسبت باشخاص و كفر و ايمان آن اشخاص بفهمد از همين مثل پي بمطلب ميبرد خلاصه آنكه سخن ما در اين باب نيست سخن در اين بود كه بزرگان و كاملين و اولياء خدا در ميانه علماء مسلمانان بوده‌اند و هستند و قرآن بوجود ايشان ناطق است و سابقين و مقربين كه در قرآن فرموده‌اند ايشانند و اخباري كه در لزوم وجود ايشان و بيان صفات
صفحه ٨٧

 و كمالات و اخلاق ايشان و لزوم دوستي و معرفت ايشان و لزوم اطاعت ايشان و مراتب علم و عمل و نزديكي ايشان بخدا و رسول رسيده از حد احصا خارج است و قصد ما در اين مقام بيش از آنكه استدلال بقبول و تصديق و مشهودات و بديهيات در نزد عموم مسلمانان نموده باشيم نيست پس امثال اين بزرگواران بوده‌اند و هستند و تمام مقصود پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم بلكه همه انبياء خدا از آنهمه زحمت و مرارت و مصيبتي كه در تربيت اين مردم كشيده‌اند در درجه اول پيدا شدن امثال اين نوع از مؤمنين بوده و هست كه صاحب معرفت خداوند بشوند و بحق بندگي عمل كنند و سايرين از امثال ما عوام ناقصين هم در سايه اين بزرگواران تربيت بشويم و آنها را اسوه و قدوه خود قرار بدهيم و دوستي ايشان و تسليم و قبول از ايشان را شرط صحت ايمان و قبولي اعمال ما قرار داده است و اين بزرگواران را واسطه و وسيله ميانه ما و مبادي علل قرار داده و جستن وسيله را در قرآن بر ما واجب قرار داده و امثال آن بزرگواران را در قرآن مسمي بقراي ظاهره فرموده كه واسطه ميانه ماها و قراي مباركه كه آل‌محمد عليهم السلامند هستند و معرفت نوع ايشان را واجب شمرده‌اند كما اينكه معرفت شخص هر يك از ائمه اطهار را واجب قرار داده‌اند اما معرفت اولياء باشخاصهم واجب نيست زيرا تا خود ايشان خود را معرفي ننمايند براي ما ميسر نيست كه معرفت ايشان را حاصل كنيم و مخصوصا در زمان غيبت امام عليه السلام و خاصة بعد از وفات حضرت علي بن محمد سمري ديگر نايب خاصي بر حضرت امام زمان عجل الله فرجه معين نشد و بعلي بن محمد اجازه نفرمودند كه نص بر نايبي نمايد و امر علي الظاهر راجع بعلماء و فقهاي شيعه است كه رجوع بايشان بايد بكنيم و اطاعت امر ايشان
صفحه ٨٨

 نوعا لاعلي التعيين واجب است و اما معرفت ابواب و نواب و كاملين از شيعه در اين ايام بر ما ميسر نيست و باب مخصوص ايشان در غيبت ايشان غايب است همان طور كه در حديث مفضل فرموده‌اند كه باب ثاني‌عشر با غيبت ثاني‌عشر غايب ميشود و در ساير اخبار بيان شده و اما آنچه كه ملاحظه شده كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم در كتب خود از لزوم معرفت اين بزرگواران و وجوب طاعت ايشان و واسطه بودن ايشان بيان فرموده‌اند مراد از آن وجوب معرفت نوعي است با اينكه معرفت شخصيه امثال آن بزرگواران هم محال نيست بلكه اگر خود را معرفي فرمودند معرفت و اطاعتشان واجب هم هست كما اينكه شخص امام عليه السلام را هم در اين زمان كه زمان غيبت است اگر كسي ببيند محال نيست و ممكن است و چه بسيار كه اتفاق افتاده و يكي از رعيت سعادتي پيدا كرده و خدمت امام خودش رسيده است و در كتاب نجم‌ثاقب مرحوم محدث نوري حكايات زيادي از اشخاصي كه خدمت امام رسيده‌اند نقل فرموده و چه مانع است كه يكي از رعيت خدمت يكي از اولياء كاملين برسند و معرفت او را حاصل كنند ولي اين موضوعي نيست كه عمومي و حتم و فرض باشد و اينكه ملاحظه ميشود كه مشايخ عظام اعلي الله مقامهم اصرار زياده در بيان اوصاف ايشان و مراتب و مقاماتشان و لزوم اطاعتشان فرموده‌اند براي اين است كه مردم معرفت نوع ايشان را پيدا كنند كه اگر در وقتي شخص ايشان را ديدند بشناسند و جاهل نباشند همچنانكه سعي بسيار ميكنند كه اوصاف امام را ميفرمايند كه مردم امام‌شناس بشوند و وقتيكه اين دفعه ظهور ميفرمايد بشناسند او را و مثل سابق نباشد كه تميز ميانه ابوبكر و اميرالمؤمنين عليه السلام را نميدادند و ميانه ائمه اطهار با امثال ابوحنيفه و مالك فرق نميگذاشتند
صفحه ٨٩

 حال بيان صفات اولياء را هم براي همين ميفرمايند كه اگر خدا خواست و سعادتي داد و يكي از اشخاص ايشان خواست خود را معرفي بفرمايد ما عامي نباشيم و صفات ايشان را از پيش دانسته باشيم و بتوانيم ايشان را بشناسيم و فقط چشممان بلباس نباشد و هر ملحد و زنديقي را كه لباس اهل علم پوشيده اشتباه بعالم متقي ننمائيم اينهمه اصرار براي اين است نه آنطور كه اهل غرض و دشمنان و حسودان تعبير ميكنند و ميخواهند بر ضد ما تحريك بكنند و دشمن‌تراشي بكنند و ميگويند شيخيه منظورشان اين است كه شخص بزرگ و عالمشان نجيب يا نقيب يا باب خاص امام و ناطق واحد است و ركن رابع همان است نه والله و خداي يكتا و جميع انبياء و ملائكه پروردگار شاهدند كه منظور اين نيست و نبوده و قصد دشمنان تحريك است اما ركن رابع كه عرض شد همه دوستان آل‌محمد عليهم السلام و خاصه علماي اعلام و محدثين و فقها معرفت همه آنها از ركن رابع است و چه مانع است كه معرفت عالم شيخي هم از ركن رابع باشد بلكه بهر يك از علماء حقه از باب مبالغه ركن رابع بگوئي جايز است مثل اينكه ميگوئي ( زيد عدل ) و اما اينكه مراد ما و مشايخ ما اعلي الله مقامهم اين بوده كه عالم شيخي يعني آن باب و نايب خاص امام و همان شخص اول بعد از امام عليه السلام و همان ناطق واحد است بخدا قسم كه منظور اين نبوده و نيست و تهمت و افتراي صرف است و هيچوقت همچو نيتي نداشته‌اند و اگر باور نميكني و خيال ميكني تقيه ميكنم عرض ميكنم اگر دشمن نيستي و مقصودت اعتراض و بهانه‌گيري نيست پس مثل بعضي از دوستان نادان ما هم كه گمان ميكنند صاحب عرفاني شده‌اند مباش كه حضرت امير عليه السلام فرمود دو نفر در من هلاك شدند محب غال و مبغض قال ، آقاي من عزيز من حواس
صفحه ٩٠

 خود را جمع كنيد و عقل خود را هم بكار ببريد خدا گواه است كه اهل علم ميخواهند حقيقتي را بيان بكنند و در همه جا تقيه نميكنند ولي اذهان را شياطين مشوش كرده‌اند كه براي هر كلمه تأويلي و تعبيري ميكنند درصورتيكه هيچ قصدي جز همان ظاهر نيست و حد اقل علماي خود را اجل از اين بدانيد كه مكر و خدعه با شما بكنند و الفاظي بگويند يا بنويسند و بكلي مراد ديگر داشته باشند و مطلب همين است كه عرض ميكنم و اينكه عرض ميكنم مراد از معرفت كاملين معرفت نوعيه است نه معرفت شخصيه باور كنيد و بدانيد كه معرفت اشخاص كاملين از نقبا و نجبا يا همان شخص اول آنها كه ناطق آنها باشد ولو اينكه از كمال معرفت است اما براي ما ناقصين از رعيت امروز اين نعمت حاصل نميشود و نمي‌توانيم آنها را بشناسيم و كسي آنها را مي‌شناسد كه بمقام آنها رسيده باشد و همچو كسي هم اگر پيدا شد مثل آنها است و خود را معرفي بمن و شما نميكند يعني ما او را هم نمي‌توانيم بشناسيم و براي امثال ما در اين ايام همان معرفت نوعيه و حواله بغايب كافي است و آن اندازه معرفتها كه امروز من و تو خيال ميكنيم كه داريم يا سابقا در زمان ائمه اطهار صلوات الله عليهم و كاملين از اولياء ايشان مردم داشتند معرفت آنها بقدري ناقص بود كه اولا فرق ميانه حضرت امير و عمر نميگذاشتند و ميانه حضرت صادق و ابوحنيفه تميز نميدادند و همچنين ميانه مثل حسين بن روح عالم كاملي و مثل شلمغاني تفاوت نميگذاردند و بعضشان هم كه اندك معرفتشان بيشتر بود آنقدر نبود كه اقلا امام را مفترض الطاعة بدانند جز معدود بسيار كمي و ديگران امثال ما بودند كه امروز اظهار اعتقاد ميكنيم كه امام مفترض الطاعة است و ميگوئيم امام شاهد احوال ما و در همه جا حاضر و ناظر است ولي در عمل مثل اين است كه مطلقا اعتقاد نداريم و باور
صفحه ٩١

 نكرده‌ايم و اگر باور كرده بوديم عملمان غير از اين بود كه هست پس معلوم است كه هنوز آن معرفتي را كه بايد حاصل نكرده‌ايم حال بفرض اينكه عالم كامل و نقيب و ناطق واحد و شخص اول كه من كل حيث جانشين و خليفه و باب و واسطه ميان رعيت و امام است و آئينه سرتاپانما و مظهر قدرت و علم و جميع صفات امام است خود را معرفي كرد و بما هم گفت و ما هم شناختيم چه خواهد شد آيا عمل بفرمايش او ميكنيم و او را مفترض الطاعة ميدانيم يا نه اگر عمل ميكنيم پس چرا الآن بفرمايشات ائمه اطهار كه آنها را قطعا مفترض الطاعه ميدانيم عمل نميكنيم و چرا با آنكه امام را شاهد و حاضر ميدانيم در مرأي و مسمع او معصيت ميكنيم پس خاصيتي امروز در اينكه كاملين معروف مردم باشند نيست زيرا با معروف بودن يا بايد اعمال قدرت بفرمايند و مردم را وادار باطاعت و تسليم نمايند كه هنوز حكمت اقتضا نكرده و وقتش نرسيده و مؤمن و كافر هنوز جدا نشده‌اند و اگر شده بودند شخص امام عليه السلام ظاهر ميشد و چون ظاهر نشده معلوم است كه هنوز وقت اينگونه ظهور نيست و بايد امر بترتيب ظاهر باشد نه آن طور كه در ظهور امام است و باحكام آل داود راه روند كه اگر كسي در دل خودش خيال بدي كرد سياف امام گردنش را بزند و امروز همين اقارير و اكاذيب ظاهري را در شرع ظاهر مي‌پذيرند كه ميگوئيم مسلمانيم مطيعيم چاكريم و بنده‌ايم و اظهار انتظار ظهور را مي‌نمايند درحاليكه مطلقا اعتقاد بوجود امام هم ندارند تا چه رسد باينكه ظهور فرمايد و در مثل اين اوضاع و احوال شخص باب اعظم و ناطق واحد يا نقيب يا نجيب خود را معرفي نميفرمايند زيرا اظهار قدرت و حكم آل داود كه هنوز جايز نيست مظلوم نشستن و دست روي هم گذاردن هم همان طور ميشود كه بود و ائمه اطهار يا ابواب و نواب ايشان
صفحه ٩٢

 را ميكشتند و حبس و تبعيد مينمودند پس منظور علما و مشايخ اعلي الله مقامهم و ما كه تابع ايشانيم تقيه در اين اظهارات نيست و حقيقت همين است كه نقباء و نجباء و ابواب كليه امروز ظاهر نيستند و آنطور كه دشمنان اشتباه‌كاري ميكنند نيست كه ميگويند شما اظهاراتي ميكنيد و در دل اعتقاد ديگر داريد اولا چرا بايد خلاف واقع بگويند ثانيا ما چه نتيجه از اين ظاهرسازي ميگيريم دشمني دشمنان كه كم نميشود و هر روزي نغمه تازه ساز ميكنند و تهمت جديدي ميزنند و الي الله المشتكي و هو المستعان بلكه آنچه ميگوئيم عين واقع و عقيده قلبي ما است بلي آنچه بزرگان ما گفته‌اند و ميگوئيم و استدلال بر آن ميكنيم و بآن دين ميورزيم همانا اثبات لزوم وجود بزرگان و كملين شيعه است نه ظهور ايشان از امثال سلمان و ابوذر و غير ايشان كه در ازمنه گذشته در خدمت پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم بوده‌اند و امثال آنها را باب خدا و باب خودشان در اخبار شمرده‌اند و سلمان باب الله فرموده‌اند و لكل عصر سلمان فرموده‌اند البته حضرت امام زمان عجل الله فرجه هم ابواب و نوابي دارد همان طور كه ساير ائمه داشتند و در زمان ظهورشان ابوابشان را بدوستان خود معرفي ميفرمودند و امام زمان عليه السلام هم تا هفتاد سال بعد از غيبت نواب خاص خود را معرفي ميفرمود و نص بر آنها ميفرمود و توقيع بنام آنها صادر ميشد تا بعلي بن محمد سمري رسيد كه نايب چهارم آن حضرت بود توقيع بنام او صادر شد كه تا شش روز ديگر از دنيا ميروي وصيت بسوي احدي مكن و لله امر هو بالغه و در توقيع ديگر در جواب شيعيان نوشت اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا و امر راجع بروات اخبار شد اما نه باين معني كه اصلا وجود بزرگان و ابواب و نواب منقطع شد بلكه ابواب و نواب تشريف دارند و محال است زمين از وجود آنها خالي شود ولي
صفحه ٩٣

 معروف ما نميشوند و نص شخصي بر آنها نميشود و غايب هستند مثل اينكه خود امام هم تشريف دارد اما غايب است زيرا امام بي‌نايب نميشود و خانه بدون باب معني ندارد بلكه ميگوئيم امام بي‌مأموم نميشود و مأموم امام امثال ماها نيستيم زيرا ما ايتمام بامام ننموده‌ايم و مأموم واقعي كسي است كه من كل حيث اقتدا بامام كرده و نماينده صفات امام شده باشد و اگر اين چنين اشخاص در ملك نباشند معلوم است كه وجود امام العياذ بالله خاصيتي نبخشيده پس نعوذ بالله وجود امام لغو شده است و اين محال است كه ملك خدا بي امام و پيشوا باشد و محال است كه امام باشد و مظهر و نماينده نداشته باشد پس البته بزرگان و كاملين در ميانه تشريف دارند و معرفتشان هم واجب است اما ما آنقدر هنوز ناقصيم كه نمي‌شناسيم كما اينكه معرفت خود امام هم واجب است اما از بي‌معرفتي و بي‌اعتقادي ماها ناچار غايب شده است و همه ميدانيد كه اصل وجود امام براي اين است كه ظاهر باشد و تربيت فرمايد و براي اين نيست كه غايب باشد و دسترسي باو نداشته باشيم پس معرفت اوليا هم بهمين طور واجب است و تشريف هم دارند و حتي در اخبار عددشان را هم فرموده‌اند كه در هر زمان چند نفر نقيب و نجيب در ميانه هستند و بطوريكه عرض كردم مقصود ما در اين مقام استدلال بادله و اخبار بر وجود ايشان نيست و هر كس خواسته باشد بكتاب ارشادالعوام و ساير كتب مشايخ رجوع مينمايد خلاصه آنكه آنچه گفته شده اين است كه بزرگان دين و ابواب و نواب ائمه طاهرين سلام الله عليهم در ملك هستند همان طور كه سابق بر اين هم ملك از وجودشان خالي نبوده و از آنچه هم كه عرض كرديم معلوم شد و دانستي كه نوع شيعيان و مسلمين وجود كملين و بزرگان و صاحبان مقامات و كشف و كرامات را منكر نبوده‌اند بلكه عموما معتقد بآنها بوده‌اند و هستند
صفحه ٩٤

 و عموما استمداد ميجويند از آنها و استشفا بقبور معروفين از آنها مينمايند و زيارتشان ميكنند و وسيله خود قرار ميدهند و كسي شبهه در اين بابها ندارد اين بود حقيقت اعتقاد و خلاصه از آنچه مشايخ اعلي الله مقامهم در اين باب بيان فرموده‌اند كه با منتهاي سادگي عرض شد كه همه بفهمند و جاي عجب است كه گاه مي‌بينم در بعض جرايد بعض ارباب قلم از عقايد علما با كمال بي‌اطلاعي چيزها مينويسند كه حتي در قوطي عطار هم نيست بعضي ساده‌لوحان هم از همين مآخذ غير موثق ميگيرند و باور ميكنند ولي بايد متوجه باشند كه عقايد علما و بزرگان دين را نبايد از مردمان بي‌اطلاع يا اهل سياست گرفت بلكه بايد از كتب معتبره خودشان گرفت و اي بسا كه يك كتاب هم كافي نيست و از كتب متعدده بايد گرفت زيرا بيانات علمي را در يك جا نميتوان بالتمام بيان كرد و در هر مقامي بمناسبت گوشه از مطلب بيان ميشود و آنها كه طالب حقيقتي هستند ميدانند كه بچه نحو بايد تحقيق كرد الا اينكه اين نوع بي‌انصافيها هميشه در ميانه مسلمين مغرضين معمول است و بيشتر هم درباره ماها و الي الله المشتكي و از اين عجبتر آنكه بعض از ارباب جرايد مطالبي را در اعتقادات از دهن مغرضين يا عوام الناس ميگيرند و بنام اينكه حقيقتي را مي‌نويسند درج ميكنند و گمان ميكنند در محكمه عدل الهي هم با دروغ كارها پيش ميرود .
باري باقي ماند در اين مقام مطلبي كه همه مشايخ اعلي الله مقامهم بيان آن را فرموده‌اند و در ميانه اصحابشان هم محل انكاري نبوده تا وقتيكه مرحوم مبرور عم اكرم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه توضيحات بيشتري در آن باب داده‌اند و بيانات مفصل‌تري فرموده‌اند و آن مسأله وحدت ناطق و معرفي همان ناطق واحد و باب اعظم است كه اگر چه آنهم در
صفحه ٩٥

 نزد اهل علم و معرفت مطلب تازه نيست و قبول آن بسيار آسان بلكه از بديهيات اوليه است مثل ساير مراتبي كه بيان كرديم ولي چون اصطلاحي بود كه بذهن عوام الناس زياد نزديك نبود مغرضين و حساد و آنها كه هميشه ميخواهند آبي گل‌آلود كنند از اين موقعيت هم سوء استفاده نموده و ذهن عوام جاهل را مشوش نمودند و عوض اينكه مطلب را بآنها حالي كنند و ذهنشان را نزديك نمايند فرياد واعمراه راه انداختند و پس از آن شروع باشتباه‌كاري كردند كه بايد اين مطلب را عرضه بر ضرورت كرد اگر خلاف ضرورت عوام الناس است بايد رد كرد و انقلابي راه انداختند و حكايت خسن و خسين هر سه دختران مغاويه شد اول آنكه اين مطلبي نبود كه بر همه مسلمين از عارف و عامي ايجاب كرده باشند و فقط مرادشان بيان يك موضوع علمي بوده براي اهل معرفت و حكمت و حتي فهميدن آن هم مثل ساير مسائل تكليف عوامي كه اهل معرفت نيستند نبود ثاني آنكه اصطلاح علمي را كسي بر عوام مردم عرضه نميكند و بنا بر اين بايد مسئله اينكه فاعل مرفوع است بر عوام اهل بازار عرضه كنند اگر قبول نكردند منكر بشويد يا مسأله اينكه مجموع زواياي يك مثلث مساوي است با دو قائمه بر اهل بازار و سبزي‌فروش عرضه كنيد اگر ندانست منكر بشويد يا موضوع شرعي را كه با اصل برائت و استصحاب ثابت ميكنيد اگر اهل بازار و زارعين و سايرين معني استصحاب را نفهميدند بايد منكر بشويد انشدكم بالله انصاف بدهيد و براي ياوه‌سرائي خوب است حدي قائل شوند ثالثا آنكه شنيده‌ايد مسائل ديني بايد موافق با ضرورت باشد معنيش اين است كه در آن چيزها كه ضرورتي دارند و ميدانند كه اين از شارع رسيده عرضه بر آن بكنند نه در اموري كه نميدانند و مسائل و اصطلاحات علمي
صفحه ٩٦

 كه از ضم اخبار و آيات و ضروريات بيرون ميآورند و بيان نتايج آنها را علما براي مزيد معرفت اهل علم و دانش بيان ميكنند و اصل اصطلاح هم مأخوذ از اخباري است كه عوام الناس كمتر شنيده‌اند آنوقت با هزار شيطنت بذهن مردم فروببرند كه اين مطلب خلاف ضرورت جهال است بسيار بي‌انصافي است و بنا بر اين جميع مشكلات علمي يا شرعي يا فني را بايد بر ضرورت عوام عرضه كرد و اگر ندانستند آن را ترك كنند و اگر باز سفسطه كنند كه اين مسأله از مسائل ديني است و بايد همه مردم بدانند عرض ميكنم صحيح است بايد بدانند اما جميع مسائل ديني كه ضروري نيست بلكه عمده‌اش نظري است و فهميدن آن شأن اهل نظر است و ضروريات مسائل معدوده بسيار كمي است ولي نظريات را بايد علما بگويند و تكرار بكنند و توضيح بدهند و مردم هم بپذيرند تا تدريجا بعض از نظريات هم بحد ضرورت برسد و جميع ضرورياتي كه در اسلام داريم از مسائل اعتقاديه و اصول و فروع شرعيه هيچ كدام روز اول ضروري نبود تا بعد از مرور ايام و سالها و كثرت روايات خوش خوش بحد ضرورت رسيد باري اشتباه‌كاري بزرگي براي يك عده از مردم نمودند و باين قاعده كه دست دادند بايد بكلي از وجود انبياء و علماء العياذ بالله مستغني باشيم و همه چيز را از عوام بگيريم يعني عوام بايد جميع مطالب را بدانند و حتي بحد ضرورت هم در نزد آنها رسيده باشد و جميع عوام از علما بايد داناتر باشند زيرا در ميانه علما در اغلب مسائل اختلاف ميشود ولي عوام ضرورتشان كافي و رافع اختلاف ميشود حتي اگر مطلبي را هم ندانند علماء نبايد براي آنها بيان كنند كه خلاف ضرورت عوام ميشود نعوذ بالله من بوار العقل و اگر بگويند مسائلي كه در دين لازم بوده همه را روز اول فرموده‌اند و بحد ضرورت
صفحه ٩٧

 رسيده و دين را كامل فرموده‌اند عرض ميكنم صحيح است همه چيز را روز اول پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار فرموده‌اند اما همه آنچه فرموده‌اند هنوز بحد ضرورت نرسيده و اگر همه چيز ضروري است چرا ديگر علما كتاب مينويسند كه عوام تقليد بكنند زيرا در ضروريات كه تقليدي نيست و همه ميدانند ولي خير همه مسائل جز معدود كمي هنوز نظري است و مورد اختلاف اهل نظر يا هنوز در بوته اجمال و ابهام مانده و نفهميده‌اند و شايد هنوز وقت بيانش نرسيده مثل بسياري از مسائل كه همه از شرع اسلام است و هنوز بايد بعد از آني كه امام عليه السلام تشريف ميآورد بيان فرمايد و آن روز عمل شود خلاصه آنكه تفصيل بيشتر فعلا لازم نيست جز اينكه معني اصطلاحي وحدت ناطق يا ناطق واحد را بايد بطوريكه وعده كرديم بزبان ساده بگوئيم و تفصيلش را حواله بكتب معارف بكنيم و همينقدر اجمالا بگوئيم كه مراد علماي ما اعلي الله مقامهم نوعا چه بوده تا شايد خدا خواسته باشد آنها كه با بي‌غرضي در صدد فهم مطلبي هستند سررشته دستشان بيايد و وحشتشان تمام شود و لا حول و لا قوة الا بالله .
عرض ميكنم ناطق در لغت كه معلوم است بمعني سخن‌گو است و انسان حيوان ناطق است يعني حرف ميزند و از ما في الضمير خود تعبير ميآورد و بديگران ميفهماند و ادا ميكند و حيوانات ديگر بخوبي و كمال انسان نميتوانند تعبير از ضمير خود بياورند پس ناطق نيستند و اما در اصطلاح اخبار و شرع هم معنيش مأخوذ از معني لغوي است و امام ناطق كسي است كه از جانب پيغمبر و خداوند نطق ميكند و تبليغ مينمايد و خداوند دعوت خود را بوسيله او بخلق ميرساند و خلق هم حاجات خود را بآن وسيله بخدا ميرسانند و امام صامت كسي است كه تبليغ نميكند و پيروي از امام ديگر
صفحه ٩٨

 ميكند مثل حضرت امام حسين عليه السلام در زمان حضرت امام حسن عليه السلام كه با حضور او صامت است و نطق نميفرمايد و تابع برادر بزرگ است و اگر فرمايشي هم بفرمايد بروايت از ناطق ميفرمايد نه باستقلال و امام حسن عليه السلام ناطق است و مثل هر دو برادر بزرگوار در زمان حضرت امير عليه السلام كه اگر چه امام هستند اما هر دو صامت هستند و اميرالمؤمنين عليه السلام ناطق است و مثل هر سه بزرگوار در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله كه صامت و تابع هستند و فقط پيغمبر صلي الله عليه و آله ناطق و مأمور بابلاغ است و هكذا هر يك از ائمه اطهار صلوات الله عليهم در زمان امامتشان ناطق بوده‌اند و فرزند جانشين ايشان در زمان پدر بزرگوار صامت است اين است معني اجمالي ناطق و صامت بزبان عاميانه و از بيان علمي آن در اين مقام و ذكر اخبار آل‌محمد عليهم السلام كه در اين باب رسيده براي اختصار خودداري شد و نيز لفظ ناطق درباره بعض شيعيان هم يعني كملين و بزرگان ايشان مانند حضرت سلمان رضوان الله عليه يا امثال آن بزرگوار هم كه آئينه سرتاپانماي امام عليه السلام هستند و مبلغ و مؤدي از جانب او و باب امام عليه السلام هستند اطلاق ميشود و در اخبار شواهدش هست و در زيارات نواب و زيارت مخصوصه حضرت سلمان كه مأثور از امام است او را ناطق خوانده‌اند و مؤدي و مبلغ از جانب امام شمرده‌اند مثل اينكه لفظ امام هم در اخبار زياد بر شيعيان و مؤمنين بزرگ اطلاق ميشود منتهي اين است كه بنحو مجاز استعمال ميشود نه حقيقت و امام حقيقي دوازده نفس مقدسند ولي از باب مجاز مانعي ندارد كه بشيعيان هم گفته شود و حتي بمؤمنين عادي هم گفته ميشود و امام جماعت و امام جمعه مجاز شايعي است و حتي امام فقه و امام نحو و امام لغت هم بسيار ميگويند
صفحه ٩٩

 حال همچنين است لفظ ناطق البته ناطق حقيقي ائمه اطهارند صلوات الله عليهم و بعد از ايشان انبياء خدا صلوات الله عليهم ناطق و مؤدي از خداوند هستند و بعد از ايشان هم بزرگان و كملين شيعه ناطق هستند منتهي آن شيعه اعلم و اكمل و آنكه از همه جهت شخص اول آنها و باب اعظم امام عليه السلام است او ناطق حقيقي شيعياني است كه دون درجه اويند زيرا او بلاواسطه از امام عليه السلام ميگيرد و بديگران ميرساند پس مبلغ و ناطق اول او است و شيعيان ديگر كه در همان زمان هم باشند البته از او ميگيرند و تابع او شمرده ميشوند و نسبت باو صامت هستند و ناطق حقيقي شيعيان هميشه آن شخص اول و اشرف آنها است حال جمعي از ناداني همين مطلب را كه در ميانه شيعيان كامل يكي از آنها اعلي و اشرف و اكمل از ديگران است در آن حرف دارند و روي سخن ما با آنها نيست زيرا هر كس يك جو عقل داشته باشد و حتي با يك نظر سطحي هم بموجودات نظر بكند ميداند كه در ميانه جميع متعددين دنيا يكي از آنها كاملتر و بهتر از ديگران است حتي اگر ده قطعه سنگ داشته باشي يكي از آنها در صفات سنگي از نه‌تاي ديگر كامل‌تر است يا اگر ده درخت داشته باشي يكي از آنها در صفات درختي بهتر و رشدش بيشتر و كمالات نباتي را بهتر حكايت كرده و در ميانه چند حيوان يكي از آنها قويتر و كاملتر و باشعورتر است و در اشخاص امر باين منوال است ده نفر استاد بنا كه باشند يكي از همه استادتر است ده نفر عالم كه باشند يكي از همه اعلم است حال آن اعلم شناخته بشود يا نشود آن مطلب ديگر است مقصود اين است كه يكيشان البته اعلم است و اگر اعلم نبود پس عقب چه ميگردند و در ميانه بزرگان دين و شيعيان كامل كه عرض كرديم صاحب مقام هستند و نزديكتر از سايرين بائمه اطهار صلوات الله عليهم
صفحه ١٠٠

 هستند و محل توجه ايشان و خداوند هستند و حجة خدا بر ساير ميشوند البته و الف البته يكي از آنها اعلي و اشرف و اكمل و اعلم و اورع و اتقاي از ديگران و شخص اول شيعيان و تالي تلو امام عليه السلام است و هيچ مسلمان باشعوري بطور قطع در اين باب شبهه ندارد حال يك چنين شخصي كه مقام و درجه او مانند سلمان است و بفرمايش امام عليه السلام براي هر عصري سلماني است در اصطلاح او را ناطق ناميده‌اند و البته ناطق واحد هم هست زيرا فرد اكمل در ميانه متعددين و نقطه مركز و قطب آنها يكي است و تعدد مركز محال است و مركز نقطه را گويند كه نسبت او بجميع اطراف محيط علي السوي باشد بدون تفاوت و چنين نقطه در هر دايره كه باشد منحصر بفرد است زيرا آن نقطه بمنزله قلب است كه اول و اشرف و الطف و اكمل جميع اعضاء بدن است و اولين عضوي است كه محل بروز روح ميشود و از آنجا بساير اعضا ميرسد و آخرين عضوي است كه روح از آن خارج ميشود و وقتي كه روح از قلب بيرون رفت اين بدن ميميرد و تمام اعضا بي‌حركت ميشود و قلب هم ولو اينكه از جنس ساير اعضاء است ولي معذلك يكي است و دو نيست و خدا در يك بدن دو قلب قرار نداده خلاصه آنكه مطلب مشايخ ما اعلي الله مقامهم اين بوده كه ثابت نمايند در ميانه بزرگان شيعه در هر زماني يك همچو فرد كاملي هست كه فوق همه آنها است و حاكم و رئيس و فرمانفرماي بر جميع آنها است و اول كسي است در ميانه رعيت كه فرمان امام عليه السلام باو ميرسد و از اراده امام عليه السلام او اول مطلع ميشود مثل اينكه در ميانه اعضاء يك بدن اول قلب از اراده روح غيبي مطلع ميشود بعد از آن ساير اعضاء بوسيله قلب ملتفت ميشوند خلاصه مطلب ايشان اثبات وجود چنين كسي است در هر زمان و فرموده‌اند
صفحه ١٠١

 براي حضرت امام زمان عجل الله فرجه يك همچو نوكر مقربي كه تمام امر و اراده و قدرت خود را در جميع آنچه كه خداوند محول باو فرموده بوسيله آن نوكر اجرا ميفرمايد البته هست حال تا حوزه فرمانروائي و قلمرو حكومت امام زمان عجل الله فرجه را در اين ملك تا چه حد فرض كنند و وسعت مملكت او را تا چه اندازه بدانند البته اين مطلب با درجه معرفت اشخاص نسبت بامام زمان عجل الله فرجه بستگي دارد كه اگر بخواهيم در اين مقام وارد اين بحث بشويم از گنجايش اين صفحات خارج است ولي خلاصه اعتقاد خودمان اين است كه امام را مشيت خدا و قدرت خدا و دست خدا در اجراي جميع امور وجوديه و كونيه و شرعيه بدون استثنا ميدانيم و امام را باب خدا و سبيل خدا و سبب اعظم جميع امور عالم ميدانيم و امام خليفه خدا و صاحب ولايت عامه مطلقه بر جميع ماسوي الله و شاهد و مطلع بر كل موجودات است و مشايخ ما اعلي الله مقامهم از ادله كتاب و سنت و عقل و اجماع و ضرورت مقام امام را بشرح فوق استنباط نموده‌اند و بيان فرموده‌اند و نسبت بشخص فوق الذكر كه نايب خاص امام و ناطق واحد و باب امام است قائل هستند كه نيابت مطلقه دارد از امام عليه السلام همانطور كه شعله چراغ از آتش غيبي نيابت دارد و محل بروز تمام صفات آتش است و در مركز تمام انوار آتش قرار گرفته و مرجع تمام انوار شعله است كه همه انوار بتحريك شعله متحرك و بتسكين او ساكنند همان طور كه خود شعله هر چه دارد از آتش غيبي است و اين صفاتي كه از او ظاهر است هيچكدام از آن دود تيره نيست و اين سوزندگي و نمايندگي از آتش است لاغير باري زياده بر اين در اين مختصر مناسب نيست و اين بود بيان ساده عاميانه در صفت ناطق واحد حال بنا بر اين توضيحات
صفحه ١٠٢

 تصور ميكنم عده معترضين بر مشايخ ما اعلي الله مقامهم بعد از تعمق در اين عرايض تقليل بيابند زيرا اغلب مؤمنين الحمد لله اين درجه معرفت را پيدا كرده‌اند و ميتوان گفت از ضرورياتشان شده كه بزرگان دين و نقبا و نجبا و سابقين و مقربين هستند الحمد لله و ممكن نيست زمين از وجودشان خالي شود و العياذ بالله خلقت پروردگار لغو بشود يعني عارف كاملي در دنيا نباشد و اين محال است و اين مطلب را هم كه عرض كردم در ميانه جماعت كاملين آنكه اعرف و اعلم از كل است و محل توجه امام عليه السلام است بمنزله قلب آنها و قطب و مركز آنها است و البته در هر زمان منحصر بفرد است تصور ميكنم كه انشاء الله اشكالي ندارد حال ناطق واحد هم يكي از اسامي و القاب همان شخص است و منظور ديگري نيست ،
و باقي ميمانند جمعي كه اعتراض دارند و ميگويند منظور شما اين است كه اين صفت را بر مشايخ خودتان اثبات كنيد و عالم خود را ناطق واحد ميدانيد و ركن رابع ميگوئيد عرض ميكنم والله العظيم كه مراد مشايخ ما اعلي الله مقامهم اين نبوده و قصد اشخاص ايراد و اعتراض بيجا و غرض‌ورزي است و ميخواهند مردم را باشتباه بيندازند و دشمن بر ما زياد بكنند اما ركن رابع همان طور كه عرض شد تمام دوستان آل‌محمد معرفت و دوستي‌شان از ركن رابع است و بالاخص علماي آنها كه اخذ دين از آنها ميكنيم معرفت و محبتشان از ديگران واجب‌تر است و جميع علماي حقه اثناعشريه معرفت و محبتشان از ركن رابع است و اما شخص ناطق واحد يعني باب اعظم و نايب خاص امام عليه السلام را هيچ وقت مشايخ ما اعلي الله مقامهم نفرموده‌اند كه ايشانند يا غير ايشان و فقط وجود چنين شخصي را در هر زمان با ادله زيادي كه دارند اثبات ميكنند نه معرفت شخص او را زيرا مكلف
صفحه ١٠٣

 بمعرفت چنين شخصي بطور تعيين در زمان غيبت نيستيم ولو آنكه حكم اولي خدا و رسول و تماميت معرفت بشناختن آن شخص است همچنانكه معرفت امام زمان هم از حكم اولي است اما امروز ميسر نيست همچنين معرفت ابواب و نواب امام هم امروز ميسر نيست و شايد در صد جاي كتب مشايخ ما اعلي الله مقامهم بتصريح بيان شده و علماي ما اعلي الله مقامهم خودشان راوي فرمايش حضرت صادق عليه السلام در همه جا هستند كه ميفرمايد باب امام ثاني‌عشر با غيبت ثاني‌عشر غايب ميشود پس چطور خودشان چنين ادعائي ميكنند و چرا معترضين اگر غرضي ندارند خودداري نميكنند و بعلاوه ما اثبات كرده‌ايم كه ظهور اين نوع از بزرگان امروز از حكمت نيست زيرا تا مردم معرفت واقعي بآنها پيدا نكنند كه اطاعتشان نميكنند مثل اولياء سابقين و نواب اربعه كه در اوايل غيبت ظاهر هم بودند ولي خود را بر عموم معرفي نميكردند و تقيه بسيار داشتند از دشمنان و هم از دوستان و چون با اين وضع مصلحتي در ظهورشان باقي نماند آنها هم غايب شدند و نايب چهارمي ايشان بر حسب دستور امام عليه السلام ديگر وصيت بنايب خاصي نكرد و نصي بر كسي ننمود و الآن هم هنوز همان وضعيت باقي است بلكه بدتر و بالاتر پس نايب خاص و ناطق واحد خود را در مثل اين ايام معرفي نميفرمايد و ما هم مكلف بمعرفت او نيستيم اين حقيقت امر است و خدا را گواه ميگيرم ان افتريته فعلي اجرامي و اما معترضين خود دروغ ميگويند و جعل اكاذيب ميكنند و افترا مي‌بندند و يك عده هم بي‌چاره‌ها اشتباه ميكنند و بعضشان هم شايد حق دارند و بايد حقشان ادا شود و اشاره ببعض جهات اشتباهشان ميكنم كه ان شاء الله بر بصيرت شوند .
اول اينكه مي‌بينند در ميانه علماء سلف و خلف مشايخ ما اعلي الله مقامهم
صفحه ١٠٤

 در اين باب اصرار زياد فرموده‌اند و بفرمايش سيد مرحوم اعلي الله مقامه براي ظهور و تشييد امر ركن رابع اسبابي خداوند قرار داده كه ايشان از آن اسبابند حال چرا ايشان از آن اسبابند اين يك نعمت ابتدائي است و بخت خداداد است و مرحمتي است كه بلاسبب خداوند فرموده و لايسئل عما يفعل و هم يسئلون ولي من عرض ميكنم خداوند جميع اين عالم و بني‌آدم را براي معرفت و عبادت و بروز علت غائي خلقت فرموده منتهي بعضي نمي‌فهمند و در صدد فهم هم برنميآيند كه براي چه خلق شده‌اند بعضي هم خود را بر كنار ميگيرند و ميترسند ضرري بر آنها وارد آيد حتي بعض آنها كه ميخواهند گاهي انصافي بخرج بدهند و تمجيدي از بعض بزرگان ما بكنند مي‌بيني كه ميگويند همه ميدانيد من شيخي نيستم ولي فلان عالم شيخي مرد بزرگي است يا مرد خوبي است باري بعضي هم از حسد انكار ايشان را نمودند كه خداوند در صفتشان فرموده ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابرهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما و اين جماعت خود از اسباب بروز امر خداوند نميخواهند بشوند كه شبهه نيست مانع ديگران هم ميشوند پس معلوم است كه منعي از طرف پروردگار نيست و اشخاص خودشان نخواسته‌اند از اسباب ظهور و تشييد امر خداوند باشند و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء خلاصه آنكه سابقين از علما بواسطه مشكلات و موانعي كه داشته‌اند يا مصلحت در اظهار اين معارف نميديدند و استعداد مردم كم بود و شيعيان در تحت تسلط ديگران بودند و تقيه زياد داشتند باين تفصيل كه مشايخ ما بيان فرمودند بيان نكردند و باشاره گذراندند و بيشتر خود را مشغول بيان احكام ظاهري پاكي و نجسي و خريد و فروش نمودند و در بيان حقيقت ولايت و معرفت اهتمام زياد نشده لاحقين هم بجهاتي
صفحه ١٠٥

 كه عرض شد خودداري كردند و خدا خواست كه اظهار و ابراز اين امر بزرگ منحصر بمشايخ ما اعلي الله مقامهم گرديد الحمد لله حال اگر بعضي متوجه شده باشند كه اين غفلت و مسامحه يا اين مبارزه بيجا از طرف بعض سابقين بي‌مورد بوده هيچ مانعي نيست كه جبران نمايند و با بازماندگان از شيخيه و پيروان مشايخ عظام اعلي الله مقامهم شركت و مساعدت نمايند ان شاء الله و ضرر را از هر جا جلوگيري نمايند نفع است و اگر هم هنوز مصلحت نميدانند باز هم مانعي نيست و خداوند بوسيله اسباب ديگر اجراي امر ميفرمايد و قوم ديگر را موكل بر اين امر ميفرمايد كه با كمال افتخار قبول ميكنند و از ملامت ملامت‌كنندگان نميترسند فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين باري سخن ما در اين مطالب نبود ولي سخن در اين بود كه چرا مشايخ عظام اعلي الله مقامهم اصرار در اين امر فرموده‌اند و بهمين لحاظ بر جمعي اشتباه شده كه شايد مرادشان از ناطق واحد خودشان است عرض ميكنم براي اهل غرض كه اين مستمسك و بهانه خوبي است و همين مغرضين بيچاره عوام را از اين راه باشتباه مياندازند و نميگذارند بكلمات مشايخ مراجعه نمايند بلكه نميگذارند كه مردم بيايند و سؤالي يا اشتباهي دارند بپرسند و بهمين لحاظ كه مراجعه نميكنند در اشتباه ميمانند و اگر مراجعه ميكردند يا از كتب مشايخ ما اعلي الله مقامهم مطالعه ميكردند ميديدند كه منظور ايشان فقط اثبات اين مقام بوده و مقصودشان تعيين شخصي نبوده و تعيين شخص در اين اوقات ميسر نبوده و نيست و هيچكس چنين ادعائي نكرده و براي اينكه اين اشتباه بواسطه سعي دشمنان و سعي شيطان براي بعض دوستان عامي هم دست ميداده و درباره مشايخ غلو ميكردند مخصوصا مرحوم مولاي بزرگوار جد امجد و علماي اعقاب ايشان اصرار در رفع اين اشتباه فرمودند
صفحه ١٠٦

 و در كتاب رجوم‌الشياطين كه ترجمه بفارسي هم شده و كتاب سي‌فصل و ساير كتب در هر جا كه مناسبتي بوده رفع اين اشتباه را فرموده‌اند و در كتاب سي‌فصل و بعض كتب ديگر مثل چهارفصل لعنت فرموده‌اند بر كسي كه ادعاي نقابت يا نجابت درباره ايشان بكند ديگر بيش از اين چه بكنند كه دهن مردم را ببندند و دهن بدخواه هيچوقت بسته نميشود و نقلي هم نيست و صبر ما هم بحمد الله در مقابل زياد است زيرا ميدانيم بدبختان دشمني بخودشان ميكنند و خود را زحمت ميدهند و ستيزه با پروردگار ميكنند ، و كل عزيز غالب الله مغلوب ، و اگر بگويند كه اساسا چرا مشايخ اصرار زياد در اين باب كرده‌اند كه اين اشتباهات پيش بيايد عرض ميكنم جواب از اين ايراد مكرر داده شده يعني هر كس ببيانات مشايخ مراجعه بكند و خود را خالي از غرض بگيرد لزوم اين بيانات را هم ميفهمد زيرا خدا خلق را براي علم و معرفت ايجاد فرموده و اين بيانات براي مزيد معرفت است و براي اينكه بدانيم خداوند همين معرفت را از بندگان خواسته كه بر آنها ميسر باشد و علت غائي خلق همين است حال اگر هنوز مردم حتي اهل علمشان اين را ندانسته‌اند اين از نقص معرفت است و تدريجا ان شاء الله ميفهمند و موانع فهم مردم هم هر وقت خدا خواست كم ميشود يا تمام ميشود باري قصد مشايخ ما اين است كه مردم بزرگان دين را بشناسند و كمترين فايده‌اش اين است كه هر روز يك مبدعي يا ديوانه از گوشه برخواست از عقب او ندوند و بدانند كه باب امام بايد اعلم از تمام مردم باشد و هيچ مجهول نداشته باشد زيرا حجت خدا بايد جميع امور آسمان و زمين را بداند تا حجت خدا باشد و قادر بر تصرف در تمام ملك و آسمان و زمين بايد باشد همانطور كه امام عليه السلام و مولايش قادر بود باب امام و نايب خاص
صفحه ١٠٧

 همچو كسي است نه كسي كه حتي زبان مادري خود را نميداند و غلط ميگويد و غلط مينويسد و كتاب عربي مغلوط و مزخرفي براي ايرانيان فارسي‌زبان ميآورد و اين را معجزه خود قرار ميدهد بيانات مشايخ ما براي اين است كه ماها معرفت پيدا كنيم و گول اين قبيل مدعيان را نخوريم نه براي اينكه نعوذ بالله ادعاي مقامي بكنند كه نداشته باشند و خلاصه اين است كه اشتباه اغلب آنها كه غرضي هم ندارند بواسطه بي‌اطلاعي از بيانات علما و مشايخ است و مطلب هم علمي و مشكل است و در گوش عوام بلكه خواص هم تازگي دارد زيرا هيچوقت در صدد معرفت برنيامده‌اند و همينكه از علماي رباني چيزي ميشنوند بواسطه سابقه سوء ظني كه از طفوليت پيدا كرده‌اند وحشت ميكنند ببعض اهل علم هم رجوع ميكنند كه پناه بر خدا و همانهايند كه شبهات مردم را بحد يقين ميرسانند تا بجائيكه بكلي انكار نمايند و معالجه اين دردهاي بي‌درمان در دست خداست و هر وقت مصلحت اقتضا فرمايد اصلاح ميفرمايد و ما استعجال در امر پروردگار نبايد بكنيم .
و يك جهت ديگر براي اشتباه يك عده اين است كه مشايخ اعلي الله مقامهم در ضمن اينكه اثبات وجود ايشان را نموده‌اند و وجوب معرفت ايشان را در صورت امكان فرموده‌اند بيان فرموده‌اند كه ظهور ايشان و معروف بودنشان براي مردم بسته بمصلحت خلق است و هيچ مانعي هم نيست كه اگر يك موقعي مصلحتي اقتضا كند خداوند يكي از ايشان را معرفي فرمايد و دليلي نيست كه هيچوقت خدا ايشان را معرفي نفرمايد بلكه در اصل خلقت ايشان را خلق فرموده است كه معرفي فرمايد نهايت در اين زمانهاي غيبت كه معرفي نفرموده ميگوئيم مصلحت نبوده و مقتضي نبوده اگر يك وقتي مصلحت اقتضا كرد معرفي ميفرمايد باز اگر مصلحت تغيير كرد مخفي ميشوند مثل اينكه
صفحه ١٠٨

 در اوايل غيبت هم تا هفتاد سال آن نواب اربعه ظاهر بودند و براي شيعيان با معرفت معرفي ميشدند همينكه مصلحت تغيير كرد امر فرمودند كه ديگر معرفي ننمايند و امر در دست خداست ما چه ميدانيم و فرمايش حضرت امير را بكميل همه شنيده‌ايد كه ميفرمايد من ميدانم كه هميشه براي خدا در زمين حجتي هست كه يا ظاهر و مشهور است و يا خائف و مغمور است و اين فرمايش شامل ائمه دوازده‌گانه و حجتهاي از جانب اين بزرگواران همه هست و فرمايش عام است و مشايخ بيان فرموده‌اند كه حجتهاي خدا در هر لباسي هم ممكن است باشند و الآن كه تشريف دارند و ما ايشان را نميشناسيم در هر لباسي كه ميل دارند هستند شايد در لباس تاجري باشند شايد در لباس كاسبي يا زارعي باشند شايد در لباس اهل علم باشند و اين لباس از همه لباسها بر ايشان مناسب‌تر است شايد يك وقتي در لباس فقيهي يا مجتهدي باشند منتهي ما همينقدر ميشناسيم كه عالم و فقيه و مجتهد است ديگر از مقامات باطني او چون نشان نداده و معرفي ننموده خبر نداريم و چنين اعتقادي كه اين شخص نقيب كلي يا ناطق واحد يا نايب خاص است البته درباره او نداريم زيرا خودش كه ادعا نكرده ما هم كه معرفت نداريم و نميدانيم هست يا نيست پس چرا حرف لغو بزنيم و روزه شك‌دار بگيريم و باصطلاح كاسه از آش گرمتر بشويم و حكايت آن مريد و مرشد باشيم كه مريد ادعاي مقامات و كرامات بر مرشد ميكرد ولي مرشد منكر بود مريد ميگفت اين دروغ ميگويد و من ميدانم كه هر شب اين مرشد معراج ميرود ، خلاصه آنكه اين دعاوي از عقل و معرفت نيست بلكه حرام است و خداوند اذن نداده اما مطلب اين است كه ما بايد بدانيم شخص بزرگ و نايب خاص گاهي ممكن است در لباس اهل علم باشد و اين محال نيست ولي ما ادعائي در حق كسي
صفحه ١٠٩

 نميكنيم بلي اگر عالمي صاحب علم و عمل و كمال و صاحب تصرف در ملك باشد و همان صفاتي كه براي نايب خاص امام فرموده‌اند يك وقتي در كسي ديديم و ادعا هم كرد و شكي بر ما باقي نماند البته از او قبول هم ميكنيم و چرا نبايد قبول كنيم ولي اينها فعلا فرضهائي است كه ميكنيم و خود را مشق ميدهيم كه اگر يك وقتي شخص نايب با علاماتي كه فرموده‌اند و دانسته‌ايم اظهار امر كرد و خداوند هم او را تأييد فرمود و كذب او را ظاهر نفرمود و بر ما يقين حاصل شد فورا بپذيريم ان شاء الله پس بيانات مشايخ ما اعلي الله مقامهم براي اين است نه براي آن افتراها كه دشمنان ميبندند .
و جهت ديگر براي اشتباه يك عده اين است كه ميبينند گاه لفظ ناطق را بر عالمي اطلاق كرده‌اند فورا گمان ميكنند كه منظورشان آن ناطق واحد و نايب خاص است درصورتيكه اينطور نيست و لفظ ناطق بر علماي ظاهره هم اطلاق ميشود و در موقعيكه ملك اقتضاي ظهور نايب خاص را ندارد و مردم تحمل امري بالاتر از فقاهت را ندارند البته بعلماي ظاهره اكتفا ميشود و آنها حجت امام زمانند و ناطق هم هستند يعني سخن ميگويند و بيان احكام ميكنند ولي حكم بوحدت علماي ظاهره و فقها و مجتهدين ناطق هيچكس نكرده و نميكند ممكن است در يك زماني از علماي ظاهره يك نفر باشد ممكن است ده نفر باشد ممكن است صد نفر باشد و حسابي ندارد و منظور از ناطق واحد حقيقي هيچكدام نيستند و بسياري از مردم و علماي ظاهره از همين جهت وحشت كرده‌اند و فريادشان بلند شده و گمان كرده‌اند كه اعتقاد ما اين است كه علماي ظاهره متعدد نيستند و در هر زمان بايد منحصر بفرد باشد و اين اشتباه است هيچكس همچو نگفته بلي مطلبي كه هست و آن هم متفق عليه و ضروري همه مسلمين است
صفحه ١١٠

 كه علماي ظاهره هم صفات خاصي دارند كه بايد جامع شرايط معلومه و آن صفات معينه باشند كه در كتب اصحاب بيان شده حال اگر در هر زمان جميع آن علما و روات و آن جماعت كه صاحب آن مقام علمي كه ادعا ميكنند و مي‌شناسيم اگر همه‌شان صاحب شرايط و صفات معلومه هستند چه بهتر ما هم از همه ميپذيريم و از آنها كه فقط بادعا ميگذرانند نمي‌پذيريم و بناي جميع مسلمين بر همين است و بهر حال كه اين طبقه از علماي ظاهره كه امروز مرجع شيعه و حجتهاي خدا هستند حكم به وحدتشان كسي نكرده و متعدد هستند و اگر كسي از فرمايشات مشايخ اينطور فهميده باشد اشتباه كرده و اگر لفظ ناطق بر يكي از علماي ظاهره اطلاق كرده‌اند از باب مجاز است نه حقيقت و امروز و سابق بر اين عمل جميع شيخيه بر پيروي و تقليد از علماي ظاهره است كه متعدد هم هستند منتهي همان طور كه همه ميدانند دقت اين سلسله از سايرين زيادتر است و در ميانه متعددين از علماي ظاهره يك يا چند نفر را كه واجد شرايط بشناسند از ايشان ميگيرند و پيروي ميكنند و از آنها كه واجد شرايط نباشند نميگيرند و معذرت ميخواهند و در موردي هم كه علماي متعددين اختلافات اصولي و اساسي داشته باشند كه قابل اغماض نباشد رجوع بموازين مقرره در كتاب و سنت ميكنيم اگر يك نفر باقي ماند بهمان قانع ميشويم و اگر بيشتر باشند و همه هم موافق با هم هستند از همه ميگيريم يعني همه جايز التقليدند منتهي در مورد عمل عمل قاطبه شيعه بر اين است كه از يكي از آنها ميگيرند ما هم تخلف از اجماع شيعه نداريم الحمد لله و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود مثل اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم اين بود شمه از موضوع وحدت ناطق و ترتيب عمل اين سلسله حالا ملاحظه فرمائيد كه چطور مردم را باشتباه مياندازند و يك مرتبه مي‌بيني منبر ميروند و ميگويند
صفحه ١١١

 اي مردم هزار و دويست سال كه ركن رابع نداشتيد بر باطل بوديد و بجهنم ميرفتيد حالا شيخيه ميخواهند شما را ببهشت ببرند حالا ملاحظه فرمائيد كه چطور مردم را بوحشت مياندازند ولي ما همه را بخدا واميگذاريم و ميگوئيم در ظرف آن مدت البته اهل معرفت ولايت اوليا و برائت از اعدا را كه معني ركن رابع است داشتند ولي قبل از بيانات علماء ما مقامات اوليا و درجاتشان را باين طور كه در اين زمانها توضيح داده شده نمي‌فهميدند و باين تأكيد بر مردم بيان نشده بود و خوب ندانسته بودند كه ولايت و برائت از اصول دين است نه فروع دين كما اينكه هنوز هم جمعي ندانسته‌اند و جمعي هم اصلا نميخواهند بدانند و نمي‌دانستند كه ترك ولايت و اطاعت اوليا كفر است و اطاعتشان ايمان است و مراد از دين حب اولياء است و بغض اعداء و مثل سلمان دوستي او ايمان است و دشمني او كفر است و حتي از سلمان گذشته اگر كسي كينه برادر مؤمن را در دل داشته باشد نماز و ساير عبادات از او قبول نميشود و هر كس بيكي از اولياء خدا توهين و اهانت نمايد مثل اين است كه با خدا مبارزه كرده و هكذا اين مراتبي كه در معرفت ركن رابع بيان شده اگر سابقين ميدانستند چه بهتر فبها المراد حالا هم تأكيدي شده و اگر نميدانستند حالا بدانند و عمل كنند و اين معاني را محترم بشمارند و مردم را واگذارند كه ياد بگيرند و اسلامشان محكم بشود ان شاء الله ولي با وضع سلوكي كه از جمعي ديده ميشود معلوم است كه از سابق خوب نميدانستند معني ولايت را حالا هم كه باين تفصيل بيان شده انكار ميكنند و معلوم نيست كه اين انكار بر ما است يا بر فرمايش خدا و رسول و اگر همه اينها را ميدانستند و الآن باين شدت انكار ميكنند اين خلق خوبي نيست كه حقي را كه ميدانسته‌اند چون ما هم
صفحه ١١٢

 گفته‌ايم بلجاجت ما انكار كنند و مشمول آيه شريفه يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها ميشوند و اگر واقعا نمي‌دانسته‌اند بهتر است كه دشمني با علم و معرفت نكنند و سعادت دنيا و آخرت خود را از دست ندهند خلاصه كه چون وضع اين رساله بر تاريخ‌نگاري بود تفصيل اين مطالب بيش از اين مناسب نيست و اين مختصر را براي آنها نوشتيم كه فقط از لحاظ تاريخ مطالعاتي ميكنند بر حقيقت عقايد ما مطلع شوند و اين شهرتي را هم كه مخالفين ما ميدهند كه مسأله ركن رابع يا بيان وحدت ناطق را شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي الله مقامهما نفرموده‌اند دروغ محض است يا بي‌اطلاعي صرف و اين حرف كسي است كه از بيانات و عقايد شيخ و سيد اطلاع نداشته و الا ميدانست كه اساسش از ايشان است و مراسلات سيد اعلي الله مقامه را ملاحظه كرديد و اما در كتبشان شايد كتابي ننوشته‌اند جز اينكه بيان ركن رابع را در آن فرموده‌اند و همچنين موضوع وحدت ناطق كه از فروع ركن رابع است و اگر خواسته باشيم شواهد از فرمايشات ايشان را از كتبشان در اينجا بنويسيم خود كتاب حجيمي ميشود و اين رساله موضوع در اين مطالب نيست .
و اينك شروع ميكنيم بشرح احوال سيد استاد اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه و بعض از آنچه مدرك صحيح آن در دست است .
عرض ميكنم بنده نگارنده تا اين اوقات از تاريخ آن سيد بزرگوار چيزي كه شخص موثقي مدون نموده باشد نديده بودم جز آنچه تكه تكه گاهي از مرحوم آقاي والد اعلي الله مقامه مي‌شنيدم يا در كتاب دليل المتحيرين تأليف خود سيد استاد كه شرح مصيبت‌ها و مباحثات خود را با بعض از منتسبين بعلم نوشته يا بعض از آن حوادث را كه مرحوم جد امجد اعلي الله مقامه در كتاب هداية الطالبين نقل فرموده ديده‌ام اما كتابي و
صفحه ١١٣

 شرح حالي از ايشان نديده بودم تا در اين اوقات كه از ناحيه مقدسه آن كتابخانه مباركه امر شد در صدد تحقيق برآمدم و خدا خواست و واقف بر دو مجموعه شدم از دو نفر عالم فاضل كه هر دو از تلامذه سيد مرحوم اعلي الله مقامه بوده‌اند اولي مرحوم عالم فاضل سلالة الاكارم و الافاضل آقا ميرزا علي‌نقي قمي مشهور بهندي كه مجموعه جمع كرده و مسمي بنور الانوار نموده است مشتمل بر شرح احوال مرحوم شيخ بزرگوار و مرحوم سيد استاد و مرحوم آقاي بزرگ اعلي الله مقامهم و دويمي مرحوم سيد جليل القدر عظيم الشأن عالم كامل آقا سيد هادي هندي رضوان الله عليه است كه آن مجموعه هم بخط مؤلف موجود است و هر دو مجموعه شريفه در نزد جناب عالم فاضل و اديب كامل ذو الفضل و المجد و الوداد و صاحب الورع و التقوي و السداد سليل السادات الاطهار الامجاد آقاي حاج سيد جواد قرشي هندي است كه اين جناب خود وارث و نواده مرحوم آقا ميرزا علي‌نقي و برادرزاده مرحوم آقا سيد هادي است كه هر دو مؤلف باعتبار مؤلف و هم راوي آنها در كمال اعتبار و وثاقت است و جاي شبهه و ترديدي در آنها مطلقا نيست و بر حسب خواهش اين بنده نگارنده جناب معظم له خلاصه از آن دو مجموعه در شرح حال مرحوم سيد استاد اعلي الله مقامه بدون حشو و زائد برشته تحرير درآوردند كه عين آن را در اين مقام نقل ميكنم :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و سلام علي عباده الذي اصطفي .
و بعد چون از طرف قرين الشرف بندگان حضرت اجل اعظم ارفع سركار آقاي ابوالقاسم خان ابراهيمي اجل الله شأنه و متعنا الله بطول بقائه باين حقير اشارت شد كه مختصري از حالات سيد اجل اوحد مرحوم آقاي حاج سيد كاظم رشتي اعلي الله مقامه
صفحه ١١٤

 بنويسم زيرا در كتاب دليل المتحيرين كه خود آن مرحوم مرقوم فرموده و كتاب هداية الطالبين كه مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان اعلي الله مقامه نوشته‌اند فقط جريان استدلالات و احتجاجات و كيفيت صدمات و اغراض مغرضين را ذكر فرموده‌اند اين است كه مختصري شرح حالات را نوشته و تقديم نمودم ان شاء الله مقبول و مطبوع نظر كيميااثر ايشان گردد اما مداركي كه اين مختصر از آنها گرفته شده است اهم آنها كتاب نورالانوار كه يكي از تلامذه ايشان و تلامذه جانشين ايشان جد امي نگارنده مرحوم آقا ميرزا علي‌نقي قمي الشهير بهندي رحمه الله است كه بر حسب خواهش مرحوم آصف‌ميرزا نوشته است و احوالات شيخ و سيد و آقاي مرحوم اعلي الله مقامهم را مفصلا ذكر نموده است و نسخه آن در نزد نگارنده موجود است و نيز مجموعه ديگري كه مرحوم آقا سيد هادي رحمه الله عموي نگارنده كه از پدرش مرحوم آقا سيد محمدتقي كه از تلامذه سيد مرحوم بوده نقل كرده است آن مجموعه هم در نزد نگارنده بخط مؤلف و جامع آن موجود است اما كتاب دليل المتحيرين كه اصل آن بعربي و بعض اصحاب سيد مرحوم اعلي الله مقامه آنرا بفارسي ترجمه نموده و بنظر مرحوم سيد رسانيده‌اند هر دو نسخه آن مكررا موجود و در دسترس طالبين ميباشد و نيز كتاب هداية الطالبين كه تلميذ و جانشين آن مرحوم بفارسي نوشته‌اند بچاپ رسيده و در دسترس طالبين ميباشد و چون غرض ذكر تاريخ حالات آن بزرگوار بطور اختصار است اين است كه حواله بآن دو كتاب مبارك شده است .
و اينك خلاصه‌اي از ترجمه حالات سيد بزرگوار اعلي الله مقامه :
بسم الله تعالي
مرحوم آقاي حاج سيد كاظم رشتي اعلي الله مقامه شرح حالش باختصار اين است :
سيد مرحوم پسر مرحوم آقا سيد قاسم پسر مرحوم آقا سيد احمد فرزند مرحوم آقا سيد حبيب است كه از اشراف و اكابر سادات حسيني و رؤساء و اعاظم اهل مدينه
صفحه ١١٥

 طيبه بودند مرحوم آقا سيد احمد بعد از وفات پدر بواسطه بروز مرض طاعون در مدينه طيبه از آنجا برشت مهاجرت كرده و در رشت ساكن شده و آنجا متأهل شدند و فرزندش مرحوم آقا سيد قاسم در آنجا متولد شد و از اكابر فضلاي اهل رشت محسوب گرديد و در آنجا متأهل شد و جناب سيد مرحوم در رشت متولد شد و مشهور برشتي گرديد سال ولادتش هزار و دويست و دوازده هجري قمري است جنابش در سن طفوليت در اغلب اوقات بتفكر ميگذرانيد و آثار زهد از جنابش پيدا بود و رغبت تمام بتحصيل داشت و والد مرحومش چون رغبتش را بتحصيل ديد او را در نزد معلم قرار داد و در اندك زماني تحصيل علوم ظاهره را نمود و طالب علوم عاليه گرديد و با صغر سن قصد سفر فرمود و با مخالفت شديده اقوام و خويشان مواجه شد تا شبي كه در خواب بخدمت حضرت صديقه كبري سلام الله عليها رسيد و ايشان او را بشيخ بزرگوار امجد الشيخ احمد بن زين‌الدين الاحسائي اعلي الله مقامه دلالت فرمودند و در شب چهارم محل شيخ اعلي الله مقامه را كه در آن هنگام در يزد بودند بسيد فرمودند و ايشان بهر قسم بود بيزد حركت كرده و در يزد بخدمت شيخ اعلي الله مقامه رسيدند و ملازمت خدمت ايشان را اختيار كرده و باستفاضه و استفاده از آن عالم بزرگ مشغول شد و منتهاي آمال و تمام مقصود خود را در آن جا ديد و در اولين ملاقات نقد دل و جان باخت و رحل اقامت در آن سده سنيه انداخت و در سفر و حضر ملازم خدمت شيخ بزرگوار بود تا آنكه اخيرا شيخ اعلي الله مقامه در حق او فرمود : ولدي كاظم يفهم و غيره لايفهم ، در سفر اخير شيخ بعتبات عاليات كه شيخ اعلي الله مقامه بعللي كه در كتاب شرح حالاتشان ذكر شده مهاجرت كردند و سيد را امر بتوطن كربلاي معلي فرمودند سيد متوطن و مشغول افاضه و تدريس و ترويج شريعت جد بزرگوار و بيان فضائل آل اطهار سلام الله عليهم
صفحه ١١٦

 ما كر الليل و النهار شد و قبل از وفات شيخ مرحوم اعلي الله مقامه هم در ايامي كه متوقف در كرمانشاه بودند تصور ميكنم كه سيد مرحوم حسب الامر ساكن كربلا شده بودند و در آنجا مشغول افاضه و تدريس بوده‌اند و شايد در همين اوقات مسافرتي هم برشت و مسقط الرأس خود نموده‌اند چنانچه از عبارات عريضه‌اي كه خدمت شيخ عرض كرده‌اند اينطور معلوم ميشود و آن عريضه مفصلي است و تاريخ هم ندارد و ما در اين مقام عين آن عريضه و جواب آنرا كه از ناحيه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه صادر شده تبركا از كتاب مرحوم حاج سيد حسين يزدي نسخه ميكنيم :
بسم الله الرحمن الرحيم - من العبد الذليل الي المولي الجليل الذي حار في بيداء فضائله الفكر العميق و حسر دون ادراك مزاياه النظر الدقيق و انقطع دون البلوغ الي ادني درجاته حبل التدقيق و التعميق كيف لا و هو المقر بولاية الولي الاول في الكور الاول في الدور الثاني المناسب لمقامه علي سبيل التحقيق فاكرمه الله و شرفه مجيبا لدعائه لما اجاب دعائه فهو الداعي المجيب كما ان الحق المبدء الفياض المجيب الداعي بان جعله لنا السبيل للسير الي تلك المدن العالية المباركة و الطريق للبلوغ الي تلك الجنان الخضرة النضرة و قدر لنا السير فيه خاصة ليالي و اياما آمنين فكان هي القرية الظاهرة لان التابع مثال المتبوع الملقي في هويته فلا فرق بينه و بينه الا انه نوره و شعاعه فهو المجاز الذي هو قنطرة الحقيقة كما اخبر الحق و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما آمنين فكان كما اخبر الحق سبحانه موضحا لتلك السبل و مرشدا للبعض الي الكل و مبينا كيفية ترتب الفرع علي الاصل و مظهرا لاسباب الفصل و الوصل فنطق بمخ الحكمة و اتي بباب المعرفة و افصح الحجة و ارشد الي المحجة فهزم احزاب المتشبهين المموهين المتسمين بالحكماء و هدم اركان الضالين المضلين المتلبسين بلباس العلماء و هم اجهل الجهلاء و احمق الحمقاء اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح و لم‌يستضيئوا بنور العلم و لم‌يلجئوا الي ركن وثيق الشيخ الكامل و العالم العامل و الفاضل الباذل فلك الحيوة و بحر الممات الذي جمع الاضداد و رفع الانداد و ادخل في القلوب الوداد و اوضح طريق الرشاد و بين سبيل السداد و دل الي الفؤاد و تكلم بالمراد و هو من المعنيين من قوله تعالي انما انت منذر و لكل قوم هاد و شيخ الطائفة و القطب في الدائرة مولينا و من اليه و عليه لكل حق استنادنا سلمه الله و ابقاه و بلغه ما يتمناه و امد ظلاله علي رؤوس عباده و رعاياه و جعله خير يومه من غده و خير داريه عقباه و اخذه بهواه الي رضاه بالنبي و آله الطيبين الاطهار .
اما بعد فيا كافل ايتام آل الرسول و يا مفتاح القرب و الوصول و يا سبب العترة و البتول الم‌تستخبر عن حال هذا المسكين و لم‌تستفسر عن هذا المهجور الحزين الذي قد انحل جسمه الفراق و اسبل دموعه الاشتياق قد تراكمت عليه افواج الهموم و تلاطمت امواج الغموم قد انقطعت عن مركزي و بعدت عن موطني و مسكني و اري نفسي فقيرا غريبا و لاازال حزينا كئيبا لااري من استأنس به في المقال و لااجد من اخلو معه في بعض الاحوال كأنك عن عينك اسقطتني و عن بابك طردتني و عن خدمتك نهيتني و عن ساحة قربك باعدتني ان كان الامر كذلك فويل لي ثم ويل لي لانك كنت مسكن روعتي و مفرج كربتي لكن مولانا لاابتغي عن بابك حولا و لااتخذ غيرك بدلا لانك احييتني بعد ما كنت ميتا و امتني بعد ما كنت حيا و آمنتني بعد ما كنت خائفا و اخفتني بعد ما كنت آمنا و علمتني بعد ما كنت جاهلا و اجهلتني بعد ما كنت عالما فكان علمي عين جهلي في عين علمي و جهلي عين علمي في عين جهلي و ازلت عن قلبي الاغيار و صفيتني عن الاكدار و اذقتني حلاوة المحبة و ارويتني من شراب المعرفة و عرفتني الناس اقدارهم و اريتني مرتبتهم و مقدارهم و اوضحت لي سبل الهداية و كشفت عني حجاب الجهالة و تبينت لي الهداية و الضلالة و بلغتني مقام الجمع و اطلعتني علي الفرق في عين الجمع و اني لي شكر هذه الفضائل و كيف يمكن لي حمل هذه الجلائل و ان كان الحمد لله و الشكر له لكن لما كان بواسطة السير في القرية الظاهرة افيض علينا من القرية المباركة وجب الشكر من لم‌يشكر الناس لم‌يشكر الله هيهات هيهات لايمكن ذلك لاني اجد في كل آن ثمرات ما بذرت في ارض قلبي من المعارف و الحقايق ارشد الله امرك و شكر سعيك و طول عمرك و يعلي كلمتك و يبلغك الي اقصي قصدك و هو عالم اللانهاية و مسيرك فيها بلا نهاية و يتجلي لك بلا غاية ليس لمحبتي غاية و لا نهاية مرة بعد اخري و كرة بعد اولي انه علي كل شئ قدير و ما ذلك علي الله بعزيز اقول بلسان حالي و مقالي :
كلما قلت اعتق الشكر رقي       ** * **      جعلتني لك المكارم عبدا
اين مهل الزمان حتي اؤدي       ** * **      شكر احسانك الذي لايؤدي
لكن يا مولاي اسمع مقالتي و اصغ الي كلامي و ان رفعت حجاب الحياء و اطلت الكلام و صدعت جنابك العالي و ضيعت اوقاتك الشريفة لكن لبانات في الصدر مااقدر اتفوه بها خوفا من فرعون و ملائهم و يضيق صدري و ينقبض بالي و ليس لي غيرك ملجأ و لا ملاذ بفنائك احط رحلي و انت بعد ساداتك القري المباركة بغيتي و طلبتي و امنيتي و لقد امرني الله بذلك حيث قال سيروا فيها ليالي و اياما آمنين و هو ان الفقير منذ فارقتكم ليتني مت قبلها و كنت نسيا منسيا و ان الموت اسهل كما قال مولاي روحي فداه :
يقولون ان الموت صعب و انما       ** * **      مفارقة الاحباب والله اصعب
الحاصل بعد المفارقة مالاقيت احدا الا و رأيته مضطرب الحال و مغشوش البال و مختل الاحوال ليس علي طريق ثابت مستقيم و لا منهج محكم قويم لا حظ له في الدين الا حفظ العبارات و لا نصيب له في المعرفة الا معرفة الاقوال و الروايات فان فتشت عن حاله رأيت انه ليس له قدم راسخ و ان نظرت الي ظاهره رأيته كالجبل الشامخ و اذا اوردت عليه شبهة في امر الدين يرتطم كما يرتطم الحمار في الوحل ثم يريد يخلص نفسه فيتكلم بما يهلك به و يضمحل ان هم الا كالانعام بل هم اضل و علمت بعين اليقين معني قول الكاظم عليه السلام الناس كلهم بهائم الا المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و الفقير بمشاهدة تلك الاحوال لاازال اتجرع الغصص و لم‌اجد لي محيصا و لا مخلصا و ماشافني الا السكوت و الصمت و لاتتكلموا بما تسارع العقول في انكاره و لم‌ازل في تلك الحالات حتي اتينا بلدتنا مسقط رأسنا الجسماني و الا بلدتي هي التي جنابك فيها و قلت في نفسي ان علماء هذه البلدة بعض كبارهم قد تشرفوا بخدمة مولانا و سيدنا و سندنا و استضاؤوا من مشكوة انواره و عرفوا الحق الحقيق بالتصديق من ظواهر كلماته و اشرق في قلوبهم نور اليقين المشرق من افق آثار اهل العصمة عليهم السلام و ان كانوا غير مستعلين في هذه الحقايق و المعارف و لكنها من جهة انها قد طرقت اسماعهم لاينكرون لمعرفتهم بان فوق كل ذي علم عليم و الحمد لله رب العالمين .
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا اباعبدالله و رحمة الله و بركاته و علي جدك و ابيك و امك و اخيك و اولادك و المستشهدين بين يديك .
الي جناب المحترم سيدنا الاكرم سلام الله عليك و رحمة الله و بركاته و صلوته و تحياته .
اما بعد فمن المعروض بعد اداء المفروض من التحري في السؤال عن احوالكم بالاعلام بجنابكم لازلتم سالمين و بعين العناية محفوظين سالمين بمحمد و آله الطاهرين انه قد اتاني من جنابكم خطان علي غير ما اظن و مضمون ذلك اني كنت عندكم من المنسيين و اعلم اني وضعت جنابك مني موضعا ليس بمعروف عند الناس و انا توهمت انه معروف عند جنابك و الا لبذلت لك ما ابذله لغيرك فالآن اخبرك بحجتي و الكل مسئول عما يقول لي اسباب احدها اني اجارك الله من المكاره كنت في العام الماضي حصل لي بعض الامراض فلما برأت حدث لي حدث في يدي مااقدر علي الكتابة الا بتكلف و يعوج الخط من فساد حركة يدي فتكون الكتابة اثقل الامور علي حتي انها كانت علي مغرم ثقيل فلااكتب لاحد الا اذا اضطررت و لااكتب لاحد من باب التعارف لما اجد من الكلفة في الخط فاذا اضطررت بشئ او اتقيت من احد كتبت له و انا كنت اخرجتك من حد التقية و انزلتك مني منزلة مني و لاظننت ان مقتضي طبعك يغلب جنابك علي معرفتك مني و ثانيها يقول الله سبحانه فاردت ان اعيبها لعلمي بان هذا الغبار المثار الذي بلغ رأسه اعنان السماء انما سبب اثارته انا و التغافل مني عنك و عن امثالك ان لم‌ينفع لايوجب زيادة الغبار من الاغيار و اما الاحتمالات الواردة فليس لها الا الصبر فان لكل شئ اجرا مقدرا غير الصبر فان الله سبحانه و تعالي يقول انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب و اما هذا الامر فلا بد له من مقر و لكل نبأ مستقر و لايحسن الجواب علي التعيين و ستعلمن نبأه بعد حين فاول كلامي هذا عتاب و ثانيه اشارة الي نوع الاسباب و ثالثه تسلية و استجلاب و رابعه وعد ببيان الحجاب و الله سبحانه هو الهادي الي الصواب ان في ذلك لذكري لاولي الالباب و السلام عليك و رحمة الله و بركاته و ابلغ من يعز عليك و يحضر لديك و من لدينا كثير من الطلبة يقرأون عليك السلام فاذا اردت ان تعتبر فانظر الي احوالي فاني عزمت علي سفر الزيارة للرضا عليه السلام و حصل لي منع و هممت بزيارة العتبات و حصل لي منع مستمر الي شوال هذا ظاهر الحال و ماادري ما يفعل بي و لا بكم و الي الله ترجع الامور فان قدر الله ذلك قرأت قول الشاعر :
يا ناق سيري عنقا فسيحا       ** * **      الي سليمان فتستريحا
و هو سبحانه بيده التدبير و منه التقدير و عليه العسير سهل يسير و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته انه حميد مجيد .
و علماء بزرگ معاصر مانند مرحوم آقا سيد
صفحه ١١٧

 علي طباطبائي صاحب رياض و مرحوم آقا شيخ خلف بن عسكر و مرحوم آقا سيد عبدالله شبر صاحب فقه‌الاماميه و مرحوم آقا سيد جعفر شبر و آقا سيد حسن خراساني و آقا شيخ نوح نجفي و عالم شهير آقا ميرزا محمدحسين شهرستاني رضوان الله عليهم تصديق بزرگواري و علم و فضل و زهد و تقوي و صبر و شجاعت و سخاوت و كرامت او را نمودند و چون نور علم او براي ظلمت جهل دواي نافعي بود مرضاي جهال در خيال افتادند كه با او صرافت كنند چنانچه در كتاب دليل المتحيرين بيان فرموده است صدماتي بر او وارد كردند كه بتأييد جد بزرگوارش تأثيري در عزم راسخ او نكرد و بكار خود مشغول بود و شماره كتب و رسائلي كه تصنيف و تأليف فرموده است و در دست است متجاوز از يكصد مجلد ميباشد كه بعض
صفحه ١١٨

 آنها بچاپ رسيده است و در دسترس طالبين ميباشد باري سيد بزرگوار بقسمي در عراق عرب با همه طبقات سلوك فرمود كه حاكم و رعيت و رئيس و مرأوس باستثناي عده معدودي از مغرضين و حاسدين همگي مجذوب و پيرو و ارادتمند او بودند حتي از مرحوم سيد محمود آلوسي مفتي بغداد صاحب المقامات الآلوسية منقول است كه گفته بود اگر سيد در زماني بود كه ممكن بود نبيي مبعوث شود و ادعاي نبوت ميكرد من اول من آمن بودم زيرا شرط آن كه علم و عمل و تقوي و
صفحه ١١٩

 كرامت است در او موجود است و تا كنون در عتبات عاليات و در عراق عرب كرامات و خوارق عاداتي كه از سيد مرحوم بروز كرده است در السنه و افواه خاص و عام مشهور و مسموع است ولي بقول شاعر عرب :
قد تنكر العين ضوء الشمس من رمد       ** * **      و ينكر الفم طعم الماء من سقم
باري در سال هزار و دويست و پنجاه و هشت كه اهالي كربلا انقلاب و شورشي در برابر اولياء دولت عثماني نمودند و منجر بقتل و غارت قواي دولتي و كشته شدن جماعتي از مؤمنين و مؤمنات و اطفال و سادات و طلاب از زوار و مجاورين آن
صفحه ١٢٠

 آستانه شريفه گرديد باوجوديكه حرمين مطهرين و خانه سيد از قتل عام محفوظ و ملجأ اهالي بود معذلك از اين واقعه هايله صدمه زيادي بوجود مباركش وارد آمد و قصد زيارت عتبات مقدسه كاظمين و سامره را فرمود و در سال هزار دويست و پنجاه و نه هجري يعني در يك سال بعد از وقوع اين قضيه حركت فرمود و باصحاب دوستان خود فرمود كه دوست ميدارم كه در اين سفر زيارت شماها هم با من باشيد و از مرحوم آقا ميرزا حسن طبيب كه از علماء و تلاميذ ايشان بود نقل شده است كه در آن سفر سيد مرحوم مرا طلبيدند و فرمودند كه جناب ميرزا شما كه همراه من بزيارت ميآئيد
صفحه ١٢١

 گفتم معلوم نيست چند نفر مريض دارم كه مشغول مداوا هستم فرمودند باينها دستور العمل بدهيد و البته با من بيائيد گويا اين سفر آخر من باشد عرض كردم آقا فدايت شوم خدا نكند سركار كه از فضل الهي صحيح و سالم ميباشيد ان شاء الله بعد از اين مكرر بسلامتي و عافيت مشرف ميشويد فرمودند جناب ميرزا من ميدانم چيزي كه شما نميدانيد اين گفته من در نظر شما باشد بكسي نگوئيد بالجمله چون جناب سيد مرحوم از زيارت عسكريين و صاحب الامر صلوات الله عليهم برگشتند و وارد كاظمين شريفين شدند نجيب پاشا والي بغداد كه متصدي قتل و غارت كربلاي معلي شده بود
صفحه ١٢٢

 جناب سيد را ببغداد طلبيد و در ظاهر تعظيم و تكريم و تمجيد بسيار نمود ولي در قهوه زهر بايشان خورانيد چون از نزد والي مذكور مراجعت كردند خون قي كردند و بي‌حال شدند و ايشان را بتعجيل در تخت روان از كاظمين بكربلاي معلي حركت دادند بعد از دو سه روز در شب يازدهم ذي‌الحجة الحرام سال هزار و دويست و پنجاه و نه هجري وفات نمودند و در رواق پائين پاي حضرت خامس آل عبا عليه آلاف التحية و الثناء متصل بقبور شهدا رضوان الله عليهم مدفون شدند اولاد آن بزرگوار يكي صبيه بوده است كه ازدواج نمود و بلاعقب ماند و دو نفر فرزند عالم بزرگوار آقاي آقا سيد حسن كه اولاد و اعقابش در شاهين‌دژ افشار موجود ميباشد و ديگري عالم اوحد آقا سيد احمد شهيد است كه اولاد و اعقابش در مسكن و موطن پدر در كربلاي معلي موجود ميباشند تاريخ وفات آن بزرگوار را يكي از دوستان ايشان در قصيده مفصله
صفحه ١٢٣

 كه بعربي و روي سنگ مرقد آن مرحوم در رواق پائين پا مرقد مطهر سيد مرحوم و مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان اعلي الله مقامه و اعقاب ايشان در رواق پائين پاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام در مقابل دري كه پائين پاي شهداست و بحرم مطهر وارد ميشود هست و سابق بر اين در مسدود بود و شبكه داشت براي اينكه روي قبور شهدا گام نگذارند و حرمتشان محفوظ باشد و اخيرا در سال سي و پنج يا سي و شش هجري قمري در ايام جنگ بين الملل اول و ضعف دولت تركيه و تسلط دولت انگليس جمعي از اعراب اطراف كربلا و طايفه كمونه كه با حمايت انگليس تجاوز و تطاول بر ديگران مينمودند بواسطه سابقه عداوتي كه با مرحوم آقا سيد احمد شهيد نجل جليل سيد مرحوم اعلي الله مقامه داشتند بخانه مرحوم سيد قاسم فرزند مرحوم سيد شهيد ريختند و آن خانه را غارت كردند و بعد از آن آتش زدند و مرحوم سيد قاسم به بغداد فرار كرد و از آنجا بقسطنطنيه و اسلامبول گريخت و در دربار سلطان عبدالرشاد پادشاه معظم تركيه پذيرائي ميشد تا بعد از چند سال كه اختلال و اغتشاش كربلا آرام گرفت و اما مهاجمين منزل آقازاده بعد از فراغت از آنجا بلافاصله بحرم مطهر هجوم نمودند و سنگ مرقد مطهر سيد مرحوم و مرحوم آقا اعلي الله مقامهما را كه سنگهاي نفيس و قيمتي بود كندند و نفايس ديگر و چراغها و قرآنهاي نفيسه و شالهائيكه آن مراقد منوره بآنها زينت شده بود و بسيار ممتاز و عتيقه بودند بردند و شبكه مقدسه را هم كندند و آن درگاه را معبر عمومي قرار دادند براي اينكه قبور مشايخ عظام و هفتاد و دو تن شهدا سلام الله عليهم را گام زده باشند و احتساب اجر نموده باشند و الآن هم هنوز بهمان صورت است و اجازه نميدهند كه آن درگاه مسدود شود ولي بديهي است كه اهل معرفت و ادب احترام و احتراز ميكنند و هيچوقت از آن در وارد حرم مطهر نميشوند و قبور شهدا را لگد نميگذارند ولي عوام كالانعام و اشخاص معيني از آن درگاه عمداً وارد ميشوند و از همين حركات استنباط ميشود كه حكايت اسب دواني بر اجساد مقدسه سيدالشهدا (ص‌) و شهداء اصحاب حقيقت دارد و واقع شده است . ( مؤلف ) .
نقش شده بود در آخر آن قصيده بيتي گفته است كه هر يك مصرع آن ماده تاريخ وفات ايشان است ،
الا قل بتاريخه } غاب نور { ( ١٢٥٩ )       ** * **      و ان شئت قل } غاب بدر الهدي { ( ١٢٥٩ )
اين بود مختصري از حالات سيد اوحد اعلي الله مقامه كه حسب الامر از مدارك معتبره جمع و برشته تحرير در آوردم و السلام .
كرمان ١٢ ج‌٢ ٦٩ ، حاج سيد جواد قرشي

صفحه ١٢٤

 اين بود مختصري كه جناب معزي اليه جمع كردند و شواهد صحت جميع مندرجات آن مشروحه در نزد حقير بروايت از مرحوم والد ماجد بروايت از مرحوم جد امجد اعلي الله مقامهما هست و جميعش مورد تصديق و صحيح است و تفصيل بعضي از گذارشات و شرح پيش‌آمدهائي كه در ايام زندگاني بر آن بزرگوار گذشت و معاملاتي كه از طرف بعض اشباه علما و معاندين و اراذل خلق با آن بزرگوار نمودند خودش در كتاب
صفحه ١٢٥

 دليل المتحيرين شرح داده و ترجمه كتاب مزبور بطبع رسيده و در دست‌رس است و در كتابخانه مباركه آستان قدس يقينا موجود است و علاوه بر آن شرح مشبعي مرحوم آقاي بزرگوار (اع‌) جد امجد در كتاب هداية الطالبين نوشته است و آن كتاب هم بطبع رسيده و در كتابخانه مباركه هست .
و اما تأليفات و تصنيفات ايشان بشرحي است كه خود ايشان در جزوه خاصي بعد از ذكر تصنيفات شيخ مرحوم اعلي الله مقامه نوشته‌اند و بالغ بر يكصد و پنجاه مجلد است كه ما در آخر اين كتاب از خط مبارك خود ايشان نقل خواهيم كرد ان شاء الله و تعداد زيادي از آن كتب بطبع رسيده و معدودي از نسخه‌هاي اصل خط شريف ايشان در نزد ما موجود است و البته همه آنها نيست زيرا بعد از وفات آن بزرگوار دو مرتبه در كربلاي معلي منزل و كتابخانه مبارك ايشان كه در نزد اولاد و احفاد ايشان محفوظ بود مورد نهب و غارت گرديد و آن كتب از ميانه رفت و مع التأسف تعداد زيادي هم از نسخ اصل تأليفات و تصنيفات شيخ اوحد اعلي الله مقامه كه در كتابخانه سيد استاد اعلي الله مقامه بود آنها هم از ميان رفت و مخفي نماند كه تمام كتب و تصنيفات شيخ اوحد اعلي الله مقامه از اول هم در نزد خودشان يا در نزد سيد استاد نبوده و موافق نقل مرحوم والد ماجد اعلي الله مقامه كه از مشايخ بزرگوار اعلي الله مقامهم نقل ميفرمود بناي شيخ اوحد اعلي الله مقامه بر اين بود كه غالبا عين كتاب را كه در جواب سؤالات اشخاص مينوشت بخود سائل مرحمت ميفرمود و نزد خود نگاه نميداشت و حتي آنكه در موقعيكه كتاب مفصلي در جواب مسائل زياد نوشته بود و براي سائل فرستاد در عرض راه آن كتاب غرق شد و از ميان رفت و مرحوم شيخ علي فرزند ايشان كه مرد عالم و فاضل و حافظي بود بعرض ايشان رسانيد كه آن رساله را من از اول خوانده‌ام و حفظ كرده‌ام اگر اجازه بفرمائيد آن را بنويسم و در آن موقع اجازه نفرمود و فرمود اگر خدا خواسته بود همان كه نوشتم
صفحه ١٢٦

 غرق نميشد و بهر حال كه نسخ اصل كتب مرحوم شيخ و سيد اعلي الله مقامهما همه در دست نيست مگر معدودي كه تدريجا گاه گاه دست اشخاص ديده شده و خريده‌ايم و يكي از دوستان راوي آقاي خان‌ملك فرزند مرحوم حاج ملك‌الكتاب بود .
نقل ميكرد كه در يكي از كتابخانه‌هاي بزرگ پاريس چندين مجلد از تصنيفات شيخ مرحوم اعلي الله مقامه را كه بخط خود ايشان است ديده است ولي حسن اتفاق اين است كه بيشتر آنها بحمد الله در همان ايام بطبع رسيده و نسخه چاپي آنها در دست‌رس است .
و اما اجازات آن بزرگوار موافق آنچه خودش در اجازه كه بمرحوم عالم فقيه و ثقه امين مرحوم مبرور آقا محمد شريف كرماني رضوان الله عليه داده است و بعضي از مشايخ اجازه خود را در آن اجازه ذكر فرموده است يكي از مرحوم قدوة الانام و علامه علماء اسلام عالم كامل فاضل مرحوم شيخ موسي ابن مرحوم علامة العصر و فريد الدهر مرحوم شيخ جعفر نجفي قدس سره است و يكي از علامه روزگار و جامع اخبار آل اطهار سيد سند جناب سيد عبدالله شبر صاحب تفسير كبير است اعلي الله درجته و يكي از جناب عالم عامل كامل صاحب مناقب و فضايل مرحوم ملا علي اعلي الله شأنه است كه جميعا مجاز از ناحيه شيخ عظيم الشأن ساطع البرهان مرحوم شيخ جعفر نجفي اعلي الله شأنه بوده‌اند و اهم اجازات سيد بزرگوار اجازه استاد عالي مقدار او است يعني مرحوم شيخ اوحد امجد الشيخ احمد الاحسائي اعلي الله مقامهما و رفع في الدارين اعلامهما و اتصال نسبت سيد مرحوم اعلي لله مقامه بآن بزرگوار در ظاهر و باطن بالاتر و مشهورتر از آن است كه محتاج بتوضيح اين بي‌مقدار باشد و در حقيقت يك روح بودند كه در دو بدن مقدس بروز كرده بود چنانچه صاحب روضات الجنات در ضمن تعداد
صفحه ١٢٧

 بعض از علماء عظام كه مجاز از ناحيه مرحوم شيخ اوحد اعلي الله مقامه بوده‌اند و از آن بزرگوار روايت مينموده‌اند مينويسد : منهم الشيخ المعاصر المتقدم ذكره الشريف صاحب كتاب الاشارات في الاصول و غيره كه منظورش مرحوم عالم كامل حاج محمدابرهيم كلباسي اعلي الله درجته است تا اينكه مينويسد الا ان تلميذه العزيز و قدوة ارباب الفهم و التمييز بل قرة عينه الزاهرة و قوة قلبه الباهرة الفاخرة بل حليفه في شدايده و محنه و من كان بمنزلة القميص علي بدنه اعني السيد الفاضل الجامع البارع الجليل الحازم سليل الاجلة السادة القادة الافاخم الاعاظم ابن الامير سيد قاسم الجيلاني الرشتي الحسيني الحاج سيد كاظم النائب في الامور منابه و امام اصحابه المقتدين به بالحائر المطهر الشريف الي زماننا هذا صاحب اللوامع الحسينية الي آخر عباراته ، و مقصود اين ناچيز از ذكر عبارات صاحب روضات بيش از همين نبود كه استشهاد بشهرت انتساب مرحوم سيد بشيخ بزرگوار بنمايم كه در ميانه آنهمه تلامذه شيخ اوحد فقط سيد را نايب مناب و امام اصحاب شيخ خوانده است و مراد صاحب كتاب همان انتساب ظاهري است و الا از ساير مطاوي آن كتاب گاهي ظاهر ميشود كه مرحوم ميرزا محمدباقر رحمه الله شايد معرفت تامي در حق آن بزرگواران نداشته و با اينكه معاصر ايشان بود معاشرت زيادي نكرده بود .
باري قصد ما در اين كتاب بيش از ذكر تعداد تأليفات و تصنيفات آن اساتيد و مشايخ بزرگوار نبود و شرح احوال ايشان را تفصيلا حواله ببعض مآخذ موثقه سابقه نموديم كه معتبرترين آنها كتاب دليل المتحيرين تأليف خود سيد بزرگوار است و كتاب هداية الطالبين تأليف مولاي بزرگوار و جد عالي مقدار مرحوم آقاي حاج محمدكريم خان اعلي الله مقامه است كه
صفحه ١٢٨

 هر دو كتاب مشتمل بر بسياري از شرح احوال و اطوار و عقايد ايشان است و هر دو بطبع رسيده .
و ما اكنون بترجمه مختصري از احوال استاد بزرگوار آن سيد عالي‌مقدار يعني شيخ اجل اكرم اعظم اوحد مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه ميپردازيم و شرح احوال آن بزرگوار در بسياري از كتب رجال و تواريخ آن عصر و نوشتجات و جرايد عصر حاضر مسطور است و ما بتكرار و تحرير آنها نميپردازيم و البته هر چه كه از موثقين معتبر و رجال بي‌نظر روايت كرده باشند صحيح است اما معتبرترين مآخذي كه قدما يا معاصرين از نويسندگان در دست داشته‌اند البته رساله مرحوم مبرور عالم فاضل شيخ عبدالله رحمه الله نجل جليل آن شيخ بزرگوار است كه در شرح حالات شيخ بزرگوار نوشته كه در كمال صحت و وثاقت است و موافق است با آنچه مشافهة از مرحوم والد ماجد اعلي الله مقامه شنيدم كه ايشان هم مشافهة از مرحومين مبرورين عم اكرم و جد امجد اعلي الله مقامهما شنيده بودند كه آن بزرگوار هم از سيد مرحوم اعلي الله مقامهما شنيده بودند و اما سيد بزرگوار كه خود در همه جا حاضر و ناظر و شاهد بر جميع احوال شيخ بزرگوار بوده است و بهر حال كه شبهه و ترديدي در صحت و وثاقت رساله مرحوم شيخ عبدالله ندارم و ترجمه آن كتاب هم كه بقلم عالم فاضل و اديب كامل مرحوم آقاي محمدطاهر خان عم محترم اين ناچيز نگاشته شده و بطبع رسيده است البته در كمال صحت و متانت است و خاصة كه با نظر مرحوم مبرور آية الله في العالمين آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه مدون شده و بامر و دستور ايشان بطبع رسيده است و نيز دو رساله ديگر هم كه سابق بر اين اشاره نمودم از تأليف دو نفر از علماء بزرگ و تلامذه سيد مرحوم
صفحه ١٢٩

 اعلي الله مقامه يكي جناب عالم فاضل كامل متبحر آقا ميرزا علي‌نقي قمي مشهور بهندي رحمة الله عليه مسمي بنورالانوار كه در شرح حال شيخ بزرگوار و سيد عالي مقدار و مرحوم آقاي بزرگ جد امجد اعلي الله مقامهم نوشته و ديگري از تأليف عالم فاضل كامل جليل القدر عظيم الشأن آقا سيد هادي هندي رضوان الله عليه موسوم به تنبيه الغافلين و سرور الناظرين كه نيز موضوع در شرح حالات آن بزرگواران است اين دو رساله هم منطبق با رساله مرحوم شيخ عبدالله است و صحت اين رسائل مذكوره در نزد حقير محرز است و هيچگونه ترديدي در آنها ندارم .
و اما مراتب علميه عاليه آن بزرگوار كه مشهور همه آفاق و اقطار است و اين بي‌مقدار كمتر از آنم كه بتوانم عشري از اعشار يا اندكي از بسيار را شرح دهم و بهترين شارحش فعلا همان آثار قلمي ايشان و كتبي است كه باقي مانده و منتشر است و شمه هم از بعض علومي كه اظهار فرموده بود در كتاب دليل المتحيرين و هداية الطالبين ذكر فرموده‌اند و بتكرار نمي‌پردازيم و جميع علمش در هر باب مأخوذ از قرآن و اخبار آل‌محمد عليهم السلام بود و از اين رو ميتوانم عرض كنم كه شايد هيچ مجهول نداشت زيرا توجهي بغير ايشان نداشت .
و اما عقايد ايشان در اصول و فروع اسلام اعم از آنچه موافقت با علماء و حكماي سابق نموده يا مخالفت با بعضي فرموده است جميعا مأخوذ از كتاب و سنت و ضرورت بود بدون اينكه ذره تجاوز فرموده باشد و آنچه را كه شنيده شده يا گفته شده يا در كتابي نوشته شده از بعض عقايد فاسده باطله كه باين بزرگوار نسبت داده‌اند جميعا و بدون استثنا محمول بر اشتباه نويسندگان يا دروغ و بهتان است و از اين دو قسم خارج نيست و اما اشتباه
صفحه ١٣٠

 يك دسته غالبا از اين باب است كه مطالعه كنندگان كتب ايشان غالبا از اهل علم نبوده‌اند و از اصطلاحات حكمت و اصطلاحات خاصه ايشان بي‌اطلاع بوده‌اند و ممارست و تتبع در اخبار آل‌محمد عليهم السلام هم نداشته‌اند و با نظر سطحي كه نظر كرده‌اند فرمايش آن شيخ بزرگوار را مخالف با متفاهم خود يافته‌اند و غور و تعمق هم ننموده‌اند و يا همان قول مشهوري را كه اصل و مأخذ آن از سنيان بوده و در ميانه شيعه شهرتي پيدا كرده بود من حيث لايشعرون همان را صحيح پنداشته و قول شيخ را مخالف آن ديده است و انكار نموده و بيشتر نسبتهاي بي‌اصلي كه باين بزرگوار داده شده از اين باب است و يك دسته ديگر از تهمت زنندگان علم الله و كفي به شهيدا از باب حسد و عداوت و بدذاتي گفته‌اند آنچه گفته‌اند و فروگذار ننمودند و اينهم درد بي‌درماني است كه همه ميدانند كه جماعتي مبتلايند و دوائي براي اين درد خداوند قرار نداده مگر اينكه خداوند احقاق حق مظلوم را ميفرمايد و خودش فرموده است ليحق الله الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين آنچه عرض شد ادعا نيست بلكه شاهد و بينه عادله حاضر است و كتب و آثار باقيه آن بزرگوار گواه صادق است كه تكذيب جميع تهمتها و بهتانها در آنها است و اهل انصاف ميخوانند و تصديق ميكنند و علاوه بر آن شرح و تفسير و بيان تلامذه و تابعين آن بزرگوار از مشايخ عظام اعلي الله مقامهم حاضر است كه در بيان و توضيح كوتاهي نكرده‌اند و هر موضوع جزئي يا كلي را كه كسي اشكال يا شبهه نموده يا از اكاذيب مجعوله شنيده يا خود ساخته و سؤال از يكي از مشايخ و علماي ما شده است باوضح بيان جواب و استدلال و احقاق حق فرموده‌اند و راه عذري بر معتذري باقي نگذارده‌اند حال با اين تفصيل اگر جماعتي بودند يا باشند كه متمسك بهمان شكوك و شبهات
صفحه ١٣١

 و اتهامات كه شنيده‌اند ميشوند و در صدد كشف حقيقت برنميآيند و بجوابهائيكه داده شده مراجعه نمي‌كنند و دوست ميدارند كه اختلاف را باقي بدارند يا زياد كنند اين قصور و تقصير از خود آنها است و بطوريكه عرض شد معالجه اين قبيل از مردم كه هميشه بوده‌اند و تا دنيا دنيا است خواهند بود با خداوند قادر قاهر است لاغير و آنچه هم كه تا كنون تجربه شده همين است كه مجعولات و اكاذيب تدريجا از ميان ميرود و حق خالص باقي ميماند همانطور كه خداوند ميفرمايد اما الزبد فيذهب جفاءا و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض و خلاصه غرض اين است كه از شرح عقايد ايشان در اين مقام محتاج نيستيم كه شرح بدهيم و دين ايشان علي رغم موردين دين آل‌محمد است عليهم السلام بشرحي كه در كتب عقايد خود بيان فرموده‌اند و در دسترس عموم گذارده‌اند و مقصود ما در اين مختصر بيش از ذكر فهرست تصانيف و تأليفات اساتيد بزرگوار نبود و اين مقدمه را بجهة يادگار نوشتيم و غرض نقشي است كز ما باز ماند و عرض شد كه شرح احوال آن بزرگوار در رسائل نامبرده مدون شده است ولي حقير ناچيز هم رساله مختصره را كه بقلم خود آن يگانه آفاق در شرح بعض احوال خود نگاشته و عين نسخه خط آن بزرگوار اخيرا دست آمده است و رساله مزبوره را بخواهش فرزند ارجمند خود مرحوم عالم فاضل كامل شيخ محمدتقي رضوان الله عليه مرقوم داشته عينا براي تبرك و تيمن در اين رساله درج مينمايم و در نظرم بود كه آن رساله مباركه را لفظا بلفظ ترجمه بفارسي نمايم و گاهي خيال كردم كه ترجمه الفاظ عربي بفارسي سلاست ندارد و از اين لحاظ پسند طبع ارباب فصاحت و بلاغت نميشود بهتر است كه نقل بمعني نمايم و عين مطالب را بزبان فارسي ادا نمايم بعدا ملاحظه كردم
صفحه ١٣٢

 كه مناسب‌تر همان است كه عين رساله را بعربي نقل نمايم و كلام با نظام آن بزرگوار را تغيير ندهم و بكمال خود باقي باشد البته اهل عربيت استفاده ميكنند و آنها كه از فهم آن لغت هم محرومند بصاحب خبرتي رجوع ميكنند و از اين جهت رساله اين ناچيز معتبرترين مدارك خواهد شد و من الله التوفيق و عليه التكلان .
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
اما بعد فيقول العبد المسكين احمد بن زين‌الدين بن ابرهيم بن صقر بن ابرهيم بن داغر غفر الله لهم اجمعين براي چهار نفر اجداد خود رمضان و راشد و دهيم و شمروخ چون شيعه نبوده‌اند و از اهل سنت بوده‌اند بمتابعت قرآن و عمل ابرهيم عليه السلام طلب مغفرت نفرموده است . ( مؤلف ) .
بن رمضان بن راشد بن دهيم بن شمروخ آل‌صقر و هو كبير الطائفة المشهورة بالمهاشير و شيخهم و به يفتخرون و اليه ينتسبون قعد داغر في بلدنا المعروفة بالمطيرفي من الاحساء و ترك البادية و من الله عليه بالايمان و له الحمد و المنة ليستنقذنا من الضلالة و كانت اولاده كلهم من الشيعة الاثني‌عشرية الي ان اخرجني و خلصني من الارحام و الاصلاب حتي اخرجني الي الدنيا و له الفضل و الحمد و الشكر فخرجت في وقت قد انتشر الجهل و عم الناس خصوصا في بلدتنا لانها نائية عن المدن و ليس فيها احد ممن يدعوا الي الله و عبادته و لايعرف اهلها شيئا من الاحكام و لايفرقون بين الحلال و الحرام و كان مما تفضل علي عز و جل ان رزقني ذرية كرمهم الله بالعلم و كان كبيرهم سنا و علما و هو الابن الاعز محمدتقي اعزه الله و هداه و جعلني من
صفحه ١٣٣

 المنية فداه التمس مني ان اذكر بعض احوالي في حالة الصغر و في حال التعلم لتكون كالتاريخ فاجبته ما التمس مني و كانت ولادتي في السنة السادسة و الستين بعد المأة و الالف من الهجرة في شهر رجب المرجب و علي رأس السنتين من ولادتي جاء مطر شديد و اتت بلادنا سيول من الجبال حتي كان عمق الماء في المكان المرتفع من بلدنا ذراعين و نصفا تقريبا و في ذلك اليوم تولد المرحوم المبرور اخي الشيخ صالح تغمده الله برحمته و اسكنه بحبوحة جنته و في اليوم الثالث وقعت بيوت بلدنا كلها لم‌يبق فيها الا مسجدها و بيت لعمتي فاطمة الملقبة بحبابة رحمة الله عليها و كان حينئذ عمري سنتين و انا اذكر هذه الواقعة و علي مختصر القصة قرأت القرآن و عمري خمس سنين و كنت كثير التفكر في حالة طفوليتي حتي اني اذا كنت مع الصبيان العب اينكه مرحوم شيخ عبدالله فرزند مرحوم شيخ در شرح احوال ايشان نوشته كه آن بزرگوار در سن طفوليت با اطفال بازي نميكرد شايد اشتباه كرده زيرا خودشان ميفرمايند هر وقت با اطفال بودم مثل آنها بازي ميكردم و لكن در هر چيزي كه محتاج بنظر و فكر بود مقدم و سابق بر آنها بودم و در چند سطر بعد از اين هم باز تصريح ميفرمايد . ( مؤلف ) .
معهم كما يلعبون و لكن كل شئ يتوقف علي النظر اكون فيه مقدمهم و سابقهم و اذا لم‌يكن معي احد من الصبيان اخذت في النظر و التدبر و انظر في الاماكن الخربة و الجدران المنهدمة اتفكر فيها و اقول في نفسي هذه كانت عامرة ثم خربت و ابكي اذا تذكرت اهلها و عمرانها بوجودهم و ابكي بكاء كثيرا حتي انه لما كان حسين بن سياب الباشه حاكم الاحساء و تألبوا عليه العرب و اتي محمد آل‌غرير و حاصروا الباشه و قتلوا الروم و اخذوا الاحساء و حكم فيها محمد آل غرير و بعد ان مات حكم في الاحساء
صفحه ١٣٤

 ابنه علي آل‌محمد و قتله اخوه دجين ابوعرعر و كان مقتله قريب عين الحوار بالحاء المهملة و دفن هناك فاذا مررت و انا عمري خمس سنين تقريبا بقبره اقول في نفسي اين ملكك اين قوتك اين شجاعتك و كان في حيوته علي ما يذكرون اشجع اهل زمانه و اشدهم قوة في بدنه و اتذكر احواله و ابكي بكاءا شديدا علي تغير احوال الدنيا و تقلبها و تبدلها و كان هذه حالي ان كنت مع الصبيان في لعبهم فانا مشتغل باللعب معهم و ان كنت وحدي فانا اتفكر و اتدبر و كان اهل بلدنا في غفلة و جهل لايعرفون شيئا من احكام الدين بل كل اهل البلد صغيرهم و كبيرهم لهم مجامع يجتمعون فيها بالطبول و الزمور و الملاهي و الغنا و العود و الطنبور و كنت اينكه مرحوم شيخ عبدالله نوشته كه آن بزرگوار در طفوليت ميل بحضور در مجالس لهو و لعب اهل بلد خود نداشت و متنفر بود و بهمين طور هم در شرح حالات شيخ مرحوم آقاي محمدطاهر خان ترجمه كرده‌اند ظاهر اينست كه اشتباه باشد زيرا خود آن بزرگوار مينويسد نمي‌توانستم صبر كنم از مجالس آنها و شوق داشتم بحضور در آن مجالس و گريه ميكردم بدرجه‌اي كه نزديك بود خود را بكشم و بعد از چند سطر ميفرمايد و بر اين حال بودم تا چون خدا خواست نجات مرا از اين حالات تا آخر فرمايش . ( مؤلف ) .
مع صغري لااقدر اصبر عن الحضور معهم ساعة و عندي من الميل الي طرقهم ما لااكاد اصفه و ابكي وحدي شوقا الي ما اتخيله من افعالهم حتي اكاد اقتل نفسي و اذا خلوت وحدي اخذت في الفكر و التدبر و بقيت علي هذه الحال فلما اراد الله سبحانه انقاذي من تلك الحالات اجتمعت مع رجل من اقاربنا من المقدمين في طرق الضلالة المتوغلين في افعال الغواية و الجهالة و قال انا اريد انظم بعض ابيات الشعر و اريدك تعينني هذا و انا صغير ما بلغت الحلم فقلت له افعل فقعدنا في
صفحه ١٣٥

 خلوة فاخذ اوراقا صغارا عنده يقلب فيها و اذا فيها ابيات شعر منسوبة للشيخ علي بن حماد البحراني الاوالي تغمده الله برحمته و رضوانه في مدح الائمة عليهم السلام و هي :
لله قوم اذا ما الليل جنهم       ** * **      قاموا من الفرش للرحمن عبادا
و يركبون مطايا لاتملهم       ** * **      اذا هم بمنادي الصبح قد نادا
الارض تبكي عليهم حين تفقدهم       ** * **      لانهم جعلوا للارض اوتادا
هم المطيعون في الدنيا لخالقهم       ** * **      و في القيمة سادوا كل من سادا
محمد و علي خير من خلقوا       ** * **      و خير من مسكت كفاه اعوادا
فلما قرأ هذه الابيات القاها و قال الحاصل ان الذي مايعرف النحو مايعرف الشعر فلما سمعت هذا الكلام منه و كان صبي امه بنت عم امي تغمدها الله برحمته اسمه الشيخ احمد بن محمد آل ابن حسن يقرأ في النحو في بلد قريبة من بلدنا بينهما قدر فرسخ عند المرحوم الشيخ محمد بن الشيخ محسن قدس الله روحه قلت للشيخ احمد ما اول شئ يقرأ فيه من النحو فقال عوامل الجرجاني فقلت له اعطني اكتبها فاخذتها و كتبتها و لكني استحيي ان اذكر لوالدي قدس الله روحه و نور ضريحه لانه كان عندي من الحياء شئ مايتصور حتي در اينجا تصريح فرموده‌اند كه در طفوليت اشتياق باعمال آن جماعت داشته‌اند . ( مؤلف ) .
ان ذلك الحال الذي اشرت اليه من الاشتياق الي افعال اولئك الفساق ما اطلع عليه احد الا الله سبحانه فمضيت الي موضع من بيتنا يقعد فيه والدي و والدتي و نمت فيه و بينت بعض الاوراق التي فيها العوامل و اتت والدتي و انا مغمض عيني كأني نائم ثم اتي والدي و قال لوالدتي ما هذه الاوراق التي عند احمد قالت مااعلم فقال ناولينيها
صفحه ١٣٦

 فاخذتها و انا ارخيت اصابعي من حيث لايشعر حتي تأخذ القرطاس فاخذتها و اعطت والدي رحمه الله فنظر فيها و قال هذه رسالة نحو من اين له هذه قالت ماادري فقال رديها مكانها فردتها و النت اصابعي من حيث لاتشعر فوضعتها في يدي و بقيت قليلا ثم تمطيت و انتبهت و اخفيت القرطاس كأني احب ان لايطلعا عليها فقال لي والدي من اين لك هذه الرسالة النحو قلت كتبتها فقال الي تحب ان تقرأ في النحو فقلت نعم و جرت نعم علي لساني من غير اختياري و انا في غاية الحياء كأن قولي نعم اقبح الاشياء و لكن الله و له الحمد و الشكر اجريها علي لساني من غير اختياري فلما كان من الغد ارسلني مع شئ من النفقة الي البلد التي فيها الرجل العالم اعني الشيخ محمد بن الشيخ محسن و اسمها القرين و وضعني مع ذلك الصبي الذي تقدم ذكره و هو الشيخ احمد رحمه الله فكان شريكي في الدرس عند الشيخ محمد و قرأت العوامل و الاجرومية عنده و رأيت في المنام رجلا كأنه من ابناء الخمس و العشرين سنة اتي الي و عنده كتاب فاخذ يعرف لي قوله تعالي الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي مثل خلق اصل الشئ يعني هيولاه فسوي صورته النوعية و قدر اسبابه فهداه الي طريق الخير و الشر يعني من هذا النوع و ان لم‌يكن خصوص ما ذكرته فانتبهت و انا منصرف الخاطر عن الدنيا و عن القراءة التي يعلمناها الشيخ لانه انما يعلمنا زيد قائم زيد مبتدأ و قائم خبره و بقيت احضر المشايخ و لااسمع لنوع ما سمعت في المنام من ذلك الرجل شيئا و بقيت مع الناس بجسدي و رأيت اشياء كثيرة لااقدر احصيها منها اني رأيت في المنام كأني اري جميع الناس صاعدين علي السطوح يتطلعون لشئ فصعدت انا سطح بيتنا و اذا انا اري شيئا اتي مما بين المغرب و الجنوب و هو معلق بالسماء بطرف منه و طرف آخر متدل
صفحه ١٣٧

 كالسرادق و هو مقبل الينا انا و الناس كلهم و كلما قرب منا انحط الي جهة السفل حتي وصل الينا و كان اسفل ما منه ماكان عندي و قبضته بيدي و اذا هو شئ لطيف لاتدركه حاسة اللمس بالجسم الا بالبصر و هو ابيض بلوري يكاد يخفي من شدة لطافته و هو حلق منسوجة علي هيئة نسج الدرع و لم‌يصل اليه احد من تلك الخلائق المتطلعين اليه غيري و رأيت ليلة اخري كان الناس كلهم يتطلعون علي السطوح كالرؤيا الاولي الي شئ نزل من السماء و قد سد جهة السماء الا ان جميع اطرافه متصلة بالسماء و وسطه منخفض و لم‌يصل من تلك الخلائق احد غيري لان اخفض ما في وسطه المتدلي هو الذي وصل الي فقبضته بيدي فاذا هو غليظ ثخين و رئي لي ايضا كأن جبلا عاليا الي عنان السماء و حوله من جميع جوانبه رمال منهالة و كل الخلائق يعالجون في صعوده و لم‌يقدر احد منهم ان يصعد منه قليلا و اتيت انا و صعدته كلمح البصر باسهل حركة الي اعلاه و امثال هذه من الامور الغريبة التي ربما اعجز عن احصائها ثم اني رأيت ليلة كأني دخلت مسجدا فوجدت فيه رجالا ثلثة و شخص آخر يقول لكبير الثلاثة يا سيدي كم اعيش فقلت من هؤلاء و من هذا الذي تسأله فقال هذا الحسن بن علي بن ابيطالب عليهما السلام فمضيت اليه و سلمت عليه و قبلت يده و توهمت ان الذين معه الحسين و علي بن الحسين عليهما السلام فقال عليه السلام هذا علي بن الحسين و الباقر عليهما السلام فقلت انا يا سيدي كم اعيش فقال خمس سنين او اربع سنين او قال خمس سنين و اربع سنين فقلت الحمد لله فلما علم مني الرضا بالقضاء قعد عند رأسي و ذلك كأني حين اظهاري للرضا بما قال نائم علي قفائي و رأسي الي جهة القطب الجنوبي و هم عليهم السلام قيام علي جانبي الايمن كالمصلين علي الميت الا ان الحسن عليه السلام مما يلي رأسي
صفحه ١٣٨

 فلما اظهرت الرضا بالقضاء قعد عند رأسي و وضع فمه علي فمي فقال له علي بن الحسين عليهما السلام اصلح ان كان في فرجه خراب فقال الحسن عليه السلام الفرج لايخاف منه و ان اعقمه الله و انما يخاف من القلب فتعلقت به فوضع يده علي وجهي و امرها الي صدري حتي وجدت برد يده الشريفة في قلبي ثم كأني انا و هم قيام فقلت له يا سيدي اخبرني بشئ اذا قرأته رأيتكم فقال لي :
كن عن امورك معرضا       ** * **      و كل الامور الي القضا
فلربما اتسع المضيق       ** * **      و ربما ضاق الفضا
و لرب امر متعب       ** * **      لك في عواقبه رضا
الله يفعل ما يشاء       ** * **      و لاتكن متعرضا
الله عودك الجميل       ** * **      فقس علي ما قد مضا
ثم قال ايضا :
رب امر ضاقت النفس به       ** * **      جاءها من قبل الله فرج
لاتكن من وجه روح آيسا       ** * **      ربما قد فرجت تلك الرتج
بينما المرء كئيب دنف       ** * **      جاءه الله بروح و فرج
و كان يقرأ من الاول فقرة و من الثاني فقرة فقلت كيف هذا فقال عليه السلام قد يستعمل في الشعر هكذا فقلت يا سيدي هل رأيت القصيدة التي اولها :
الا انظرن يا خليلي بين احوالي       ** * **      في ايها هو احلي لي و احوي لي
فقال رأيتها و هي عجيبة الا انها ضائعة و ذلك انما قال عليه السلام ذلك لاني نظمتها في التغزل فقلت له ان شاء الله تعالي انظم في مدحكم قصيدة ثم اني احببت انصرافهم لئلاانسي تلك الابيات و ثقة مني بوعده عليه السلام
صفحه ١٣٩

 ثم اني ذات ليلة قعدت آخر الليل لصلوة الليل و كان قريب من بلدنا بلد اسمها البابة و فيها نخلة طويلة جدا مارأيت مذ خلقت نخلة طولها و عليها حمامة راعبية و هي تنوح فذكرتني تلك الرؤيا و من رأيت فنظمت القصيدة في مدحهم عليهم السلام التي اولها :
بي العزا عز و جل الوجل       ** * **      و باح مدمعي بما احتمل
و هي موجودة و الحاصل ثم اني بقيت اقرأ الابيات كل ليلة و اكررها و لااريهم عليهم السلام كم شهر ثم اني استشعرت انه عليه السلام مايريد مني قراءة الابيات و انما يريد مني التخلق بمعانيها فتوجهت الي الاخلاص في العبادة و كثرة الفكر و النظر في العالم و كثرة قراءة القرآن و الاعتبار و الاستغفار في الاسحار فرأيت منامات غريبة عجيبة في السموات و في الجنات و في عالم الغيب و البرزخ و نقوشا و الوانا تبهر العقول ثم انفتح لي رؤيتهم عليهم السلام حتي اني اكثر الليالي و الايام اري من شئت منهم علي ما اختار منهم الذي اراه عليه السلام و اذا رأيت احدا منهم و انتبهت و انقطع كلامي قبل تمامه رجعت في النوم و رأيت ذلك الذي رأيته عند منقطع كلامي حتي اتممه و اذا ذكر لي احد من الناس ان اذا رأيتهم تسئل لي الدعاء رأيت كذلك و قد ذكر لي اخي الشيخ صالح ان اذا رأيت القائم عليه السلام فاسئله لي الدعاء فرأيت القائم عليه السلام عجل الله فرجه و قلت له يا سيدي ان اخي صالحا يسئلك الدعاء فدعا له و قال في زوجته ولد ثم حملت زوجته بزين‌الدين ابنه و كنت في اول انفتاح باب الرؤيا رأيت الحسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام فسألته عن مسائل فاجابني ثم وضع فمه الشريف في فمي و بقي يمج علي من ريقه و انا اشرب و هو ساخن الا انه الذ من الشهد قدر نصف ساعة كل ذلك و انا اشرب من ريقه ثم بعد كم سنة رأيت
صفحه ١٤٠

 النبي صلي الله عليه و آله فقلت يا سيدي اريد منك ان اخلع الدنيا اصلا بحيث لااعرف فقال هذا اصلح فشددت عليه في الطلبة فتغافلني و مضي عني من حيث لااشعر ففتشت عنه ثم وجدته و قلت له انا اريد منك هذا المطلب فقال يمكن بعد حين فتغيب عني فطلبته فوجدته و شددت عليه مرارا فمرة يقول هذا اصلح و مرة يقول بعد حين فلما أيست من مطلبي قلت له اذا زودني فرفع يمينه الشريفة و اراد ان يمسح بها وجهي و صدري قلت له مااريد هذا فقال لي ما تريد قلت اريد تسقيني من ريقك فوضع فمه علي فمي و مج علي من ريقه ماء الذ من الشهد و ابرد من الثلج الا انه قليل و كنت انا و هو صلي الله عليه و آله قائمين فضعفت لشدة اللذة و برد الماء فقعدت ثم قمت و هو يضحك من قعودي و ضعفي و سقاني مرة اخري كالاولي ثم مضي و الحاصل اني رأيت اكثر الائمة عليهم السلام و ظني كلهم الا الجواد عليه السلام فاني متوهم في رؤيته و كل من رأيت منهم يجيبني في كل ما طلبت الا مسألة الانقطاع فان جوابهم لي فيه كجواب النبي صلي الله عليه و آله و كنت مدة اقبالي سنين متعددة مايشتبه علي شئ في اليقظة الا و اتاني بيانه في المنام في اشياء مااقدر اضبطها لكثرتها و اعجب من هذا اني مااري في المنام شيئا الا علي اكمل ما اريده في اليقظة بحيث ينفتح لي جميع ما يؤيد ادلته و يمنع ما يعارضه و بقيت سنين كثيرة علي هذه الحال حتي عرفني الناس و اشتغلت بهم عن ذلك الاقبال و انسد ذلك الباب المفتوح فكنت الآن مااريهم عليهم السلام الا نادرا من الاحوال و كان من جملة هذه الامور النادرة اني رأيت اميرالمؤمنين عليه السلام في مجلس مشحون من العلماء و الاجلاء فلما اقبلت قام عليه الصلوة و السلام فقعدت عند النعل فقال اقبل ما هذا مكانك فقمت ثم قعدت قريبا فقال اقبل و لم‌يزل عليه السلام يقربني حتي اقعدني في
صفحه ١٤١

 جانبه فكان مما سألته هل يجوز بيع الصبرة فقال لا ثم ذكرت له حاجتي فقال انا ما في يدي شئ فقلت له نعم و لكني اتيت اليك من الذي بيني و بينك اريد مما اعرف من مقامك عند الله فلما قلت له ذلك قال ان شاء الله يكون بعد حين ه‍ ، و كنت في تلك الحال دائما اري منامات و هي الهامات فاني اذا خفي علي شئ رأيت بيانه ولو اجمالا و لكني اذا اتاني بيانه في الطيف و انتبهت ظهرت لي المسئلة بجميع ما تتوقف عليه من الادلة بحيث لايخفي علي من احوالها حتي انه لو اجتمعت الناس ماامكنهم يدخلون علي شبهة فيها و اطلع علي جميع ادلتها و لو اوردوا علي الف مناف و الف اعتراض ظهر لي محاملها و اجوبتها بغير تكلف و وجدت جميع الاحاديث كلها جارية علي طبق ما رأيت في الطيف لان الذي اراه في المنام معاينة لايقع فيه غلط و اذا اردت ان تعرف صدق كلامي فانظر في كتبي الحكمية فاني في اكثرها في اغلب المسائل خالفت جل الحكماء و المتكلمين فاذا تأملت في كلامي رأيته مطابقا لاحاديث ائمة الهدي عليهم السلام و لاتجد حديثا يخالف شيئا من كلامي و تري كلام اكثر الحكماء و المتكلمين مخالفا لكلامي و لاحاديث الائمة عليهم السلام حتي بلغ منهم الحال الي ان اكثرهم ما يعرفون كلام الامام عليه السلام و يفسره بغير مراد المتكلم عليه السلام و لكن اذا اردت البيان فانظر بعين الانصاف لتعرف صحة ما ذكرت فاني لااتكلم الا بدليل منهم عليهم السلام و لقد كان بيني و بين الشيخ محمد بن الشيخ حسين بن عصفور البحراني رحمهم الله بحث كثير و اكثر الانكار علي ثم انصرفنا فلما جاء الليل رأيت مولاي علي بن محمد الهادي عليه و علي آبائه الطيبين و ابنائه الطاهرين افضل الصلوة و ازكي السلام فشكوت اليه حال الناس فقال عليه السلام اتركهم و امض فيما انت فيه ثم اخرج الي اوراقا علي حجم الثمن و قال هذه اجازاتنا
صفحه ١٤٢

 الاثني‌عشر فاخذتها و فتحتها و اذا كل صفحة مصدرة ببسم الله الرحمن الرحيم و بعد البسملة اجازة واحد منهم عليهم السلام و كان مما امروني به و وعدوني به و وصفوني عليهم السلام به ما لايصدق به كل من سمع استعظاما له و اني لست اهلا له حتي اني قلت للنبي صلي الله عليه و آله من القائل بذلك فقال غيرانا انا القائل فقلت يا سيدي انت تعرفني و انا اعرف نفسي اني لست اهلا لذلك فلاي سبب قلت ذلك فقال بغير سبب فقلت بغير سبب فقال نعم امرت ان اقول كذا فقلت امرت ان تقول كذا فقال نعم و امرت ان اقول ان ابن ابي‌مدربس من اهل الجنة و كان رجلا من اهل بلدنا من جهال الشيعة و قال ايضا و امرت ان اقول ان عبدالله الغويدري من اهل الجنة فقلت عبدالله الغويدري من اهل الجنة فقال صلي الله عليه و آله لاتغتر بان ظاهره خبيث فانه يرجع الينا و لو عند خروج روحه و كان عبدالله الغويدري رجلا عشارا من اهل السنة و الجماعة و لم‌نسمع منه شيئا من فعل الخير الا انه كان يحب جماعة من السادة من اقاربنا و يخدمهم و يعظمهم و يكرمهم غاية الاكرام ثم بعد مدة تكلمت بهذا الكلام بمحضر جماعة من الشيعة فقال شخص منهم اسمه عبدالله ولد ناصر العطار و كان بينه و بين عبدالله الغويدري صداقة و مواخاة فقال عبدالله الغويدري شيعي فقلنا ليس بشيعي فقال انه شيعي و لايطلع عليه الا الله و انا و هو رفيقي و انا اعرفه و الحاصل من الاتفاق ان طوائف من البوادي اعتدوا علي طائفة من الشيعة من اهل القطيف و وقع بينهم حرب و استعان الشيعة باهل الاحساء و خرج من الاحساء عسكر لاعانة اهل القطيف علي البوادي و كان من جملة من خرج معهم عبدالله الغويدري فقتل في جملة من قتل فختم له بالشهادة في الدفاع عن المؤمنين و الحاصل ان من الامور الغريبة تعبير ما ذكرت من الرؤيا التي تقدم ذكرها فانه مما لايحسن بيانه
صفحه ١٤٣

 خصوصا للجهال و الحساد و اما انا فان افتريته فعلي اجرامي .
عرض ميكنم عبارات شيخ مرحوم بزرگوار تا همين جا تمام شد و صاحب تنبيه الغافلين مينويسد كه مراسله را از شيخ اوحد اعلي الله مقامه ديدم كه بيكي از دوستان مرقوم داشته و آن را نقل كرده دوست ميدارم آن مراسله را هم در اين مقام نقل نمايم زيرا كأنه خلاصه‌ايست از رساله فوق و زياداتي هم دارد كه ذكر آنها خالي از فايده نيست و معلوم است كه در جواب كسي مرقوم داشته كه سؤال از كيفيت امر ايشان نموده است و شايد دستوري هم خواسته و اين است آن مراسله :
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام الله عليكم و رحمة الله و بركاته اعلم اني كنت في اول عمري كثير التدبر و النظر في العالم و كان قلبي متعلقا باشياء لااعرف حقيقتها فرأيت ليلة في الطيف الحسن بن علي بن ابيطالب و علي بن الحسين و محمد بن علي الباقر عليهم السلام و كان بيننا احوال و مخاطبات عجيبة طويلة فقلت له يا سيدي اخبرني بشئ اذا قرأته رأيتكم فقال لي عليه السلام قل هذه الابيات و واظبها :
كن عن امورك معرضا       ** * **      و كل الامور الي القضا
فلربما اتسع المضيق       ** * **      و ربما ضاق القضا
و لرب امر متعب       ** * **      لك في عواقبه رضا
الله يفعل ما يشاء       ** * **      و لاتكن متعرضا
الله عودك الجميل       ** * **      فقس علي ما قد مضي
ثم قرء :

صفحه ١٤٤

 رب امر ضاقت النفس به       ** * **      جائها من قبل الله فرج
لاتكن من وجه روح آيسا       ** * **      ربما قد فرجت تلك الرتج
بينما المرء كئيب دنف       ** * **      جائه الله بروح و فرج
فانتبهت فبقيت اقرء ذلك و لااري شيئا حتي تنبهت بانه لايريد مني مجرد قرائته و انما يريد ان اتخلق بمعني ذلك فتوجهت الي اصلاح النية و العمل و الانقطاع بالقلب الي الله و الي ما يرضيه لا غير و لم‌يكن لي مقصود غير رضي الله فلما استمر لي الحال علي هذه الطريق انفتح لي باب المنام بانواع العجايب فلاتمر بي مسألة في اليقظة الا و رأيت بيانها في المنام و كل حين ذكرت الائمة عليهم السلام في الطيف رأيتهم فان رأيت واحدا معينا رأيته و ان ذكرتهم مطلقا كان لي الخيار فيمن اريد و هكذا حتي وقفت علي باب مأخذ ادعية اهل البيت عليهم السلام من القرآن و سمعت الخطاب من بعض الجمادات و لقد ورد عن الباقر عليه السلام انه قال ما من عبد احبنا و زاد في حبنا و اخلص في معرفتنا و سئل عن مسألة الا و نفثنا في روعه جوابا لتلك المسألة و لقد فتح لي اشياء مااعرف اصفها للناس و كل ذلك من التخلق بمعني تلك الابيات المتقدمة فانت وفقك الله اذا اردت شيئا فاقبل علي الله علي النحو الذي امر به الشارع عليه السلام و تفهم قول الله تعالي اذكروني اذكركم و قوله تعالي نسوا الله فنسيهم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته و كتب احمد بن زين‌الدين في بلدة الحسين علي ساكنها آلاف التحية .
عرض ميكنم همين است مختصر آنچه از كيفيت امر و ترقي خودشان در اين رساله و مراسله بر مطالعه كنندگان مكشوف ميشود و هر كس از كتب ايشان مطلع شده باشد البته تفصيل بيشتري را ميفهمد و ما هم در اين مقام
صفحه ١٤٥

 در صدد مطلبي جز بيان تاريخ مختصري نيستيم و آنچه بر ما در اين رساله لازم بود كه بنويسيم همانا ذكر اساتيد ايشان يا استاد خاص معيني را اگر دانسته باشيم و البته معتبرترين مدرك همان بود كه از تحرير و يادداشت خود ايشان نقل كنيم و بطوريكه مشاهده فرموديد در اين مقام مطلقا ذكري نفرموده‌اند جز همانچه در اول رساله فرموده‌اند كه در ايام طفوليت در نزد شيخ محمد بن شيخ محسن در قريه قرين اجروميه و عوامل را در نحو خوانده است و بعد از چند سطر ميفرمايد كه من حاضر ميشدم در نزد مشايخ و چيزي از آنچه در خواب شنيده بودم از مشايخ نمي‌شنيدم و همه تعلق خاطرش بآن منامات بوده و تدبر و نظر در اوضاع عالم و همه كوشش آن بزرگوار در توجه بخدا و انقطاع و عبادات و رياضات شرعيه بوده است تا بآن جا كه ميفرمايد بر باب ماخذ ادعيه ائمه عليهم السلام از قرآن واقف شدم و خطاب از بعض جمادات شنيدم و بهر حال كه ذكري از مشايخ خود در اين مقام نميفرمايد و بنده ناچيز هم با اطلاع ناقصي كه دارم واقف نشدم بر جائي كه خود ايشان يا ديگري ذكري از اساتيد معيني كه ايشان در نزد او درس خوانده باشند نموده باشد جز اينكه مشايخ اجازات خود را خودشان در بعض اجازت نوشته‌اند و علما و مطلعين ديگر هم نوشته‌اند و ما هم تيمنا بعد از اين ذكر خواهيم كرد ولي صاحب تنبيه الغافلين روايتي را مي‌نويسد كه بخط مرحوم عالم فاضل حجة الاسلام معروف تبريزي رحمه الله ابن مرحوم مبرور عالم شهير و حجة الاسلام بزرگ مرحوم آخوند ملا محمد ممقاني كه از اجله تلامذه شيخ اوحد اعلي الله مقامه بوده است ديده و عين روايت اين است :
و رأيت بخط العالم العامل و الفاضل الكامل حجة الاسلام الميرزا اسمعيل
صفحه ١٤٦

 آقا التبريزي سلمه الله ما هذا لفظه :
عن الشيخ الاوحد الامجد الشيخ احمد الاحسائي اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه انه لقي في البصرة رجلا من اهل الكمال و كان حاكما في البصرة فالتمس الشيخ (ره‌) منه التدريس في الحكمة فامتنع من ذلك و اعتذر باشتغاله بامر الحكومة فالتمس الشيخ (ره‌) منه بعد ذلك ان يمنحه بكلمات كليات من الحكمة تكون وصلة الي المطالب الحكمية علي سبيل الاجمال فقال لاتنظر الي الحركات انظر الي المحركات لاتنظر الي الاسباب انظر الي المسببات ان الحيوانات تسير الي الله في سلسلة الطول و الجمادات تسير الي الله في سلسلة العرض و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مر السحاب انتهي . قال الشيخ الاوحد رحمه الله فانحل بسماع تلك الكلمات من ذلك الرجل الكامل اكثر المشاكل التي كانت في بالي في المطالب الحكمية و انفتح لي ابواب من العلوم فسألته ان يرشدني الي طريق السلوك الي الله فقلت كيف الوصول الي الحق فقال الق الدنيا فخرجت من مجلسه و لم‌يبق في قلبي شئ من محبة الدنيا انتهي ، حرره اسماعيل بن محمد عفي عنهما .
عرض ميكنم مضمون اين جمله اخير را از مولاي بزرگوار والد ماجد اعلي الله مقامه هم شنيدم كه ميفرمود شيخ مرحوم اعلي الله مقامه در بصره شخص كاملي را ملاقات فرمود و از كيفيت وصول از او سؤال نمود او در جواب گفت الق نفسك و تعال عرض ميكنم اين روايات هم البته صحيح است ولي منظور نگارنده اين بود كه استاد معين معلوم و معروفي كه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه در نزد او تلمذ نموده و درس خوانده باشد و استنادش در علوم و روايات بشخص او باشد نمي‌شناسيم و در كلمات خود او يا ديگران نخوانده‌ام و نديده‌ام و آنچه از كلمات آن بزرگوار پيداست جز
صفحه ١٤٧

 اين نيست كه همه اعتماد و اتكاء و استناد او در جميع امور و علوم بائمه اطهار صلوات الله عليهم بوده است و استفاضه و استزاده كه در خواب مشافهة از اين بزرگواران مينموده است و جميع مشكلات خود را از ايشان سؤال مي‌نموده و جواب مي‌شنيده و حتي پيغام ديگران را ميرسانيده و التماس دعا بر آنها مينموده و جواب ميفرموده‌اند و دعا ميكرده‌اند و مستجاب ميشده و يا آنچه را كه ابتداء ميفرموده‌اند دليلي و آيتي هم از خارج نشان ميدادند كه دليلي بر صحت باقي خواب ايشان باشد مثل اينكه در خواب فرمودند بايشان كه عبدالله غويدري از اهل بهشت است و حال اينكه در ظاهر از اهل سنت بود و بعدا معلوم شد كه شيعه بوده است در باطن و در آخر هم شهيد شد در حمايت شيعه كه شرح آنرا در آخر رساله ملاحظه فرموديد و بهر حال همه استناد و اعتماد خود را بآن منامات كه در حقيقت مكاشفه و الهام است نه اضغاث و احلام نسبت ميدهند و اطمينان تام باجازات ائمه اثني‌عشر صلوات الله عليهم داشته‌اند و جاي عجب نيست و رؤياي مؤمن كامل مانند مشاهده است و شواهد اين مطلب در اخبار زياد است و ما در اين مقام در صدد اثبات و استدلال بر آن نيستيم و بزرگترين شاهد صدق فرمايش ايشان همان است كه خودش در رساله خود تصريح فرموده كه جميع آنچه در خواب از ائمه طاهرين سلام الله عليهم اخذ نمودم دليل صحت آنها همانا اخبار و احاديث ايشان است كه جميع گفته‌هاي من در هر باب مطابق با اخبار شده است و گفته ديگران از حكما و متكلمين از آنچه مخالف با فرمايش ايشان بوده با اخبار اهل بيت سلام الله عليهم مخالف شده است و چه دليلي از اين بالاتر است و در مراتب علم و فضل ايشان هم كه علماي معاصر و اخلاف آنها از موافق
صفحه ١٤٨

 و مخالف شبهه ننموده‌اند و بزرگان و مشاهيرشان اجازه دادند و بعضشان اجازه گرفتند باري مقصود از اين تفصيل اين بود كه شيخ بزرگوار در ميانه اساتيد و علما و مشايخي كه ملاقات فرموده و در مجالسشان حاضر شده است استناد بشخص معين و معروفي در جميع امور نفرموده مثل اينكه سيد مرحوم همه استنادش بشيخ مرحوم بود يا مولاي بزرگوار جد امجد همه اعتمادش بسيد جليل بود و جميع علم خود را از او اخذ نموده بود و هكذا ولي شيخ بزرگوار شخص معيني را ننوشته كه همه تلمذ و تحصيلش نزد او بوده جز اينكه باغلب از علماي معاصر اعتماد داشته و حشر و معاشرت داشته و سؤال و جواب فرموده و از مشاهير علماي معاصر اخذ حديث نموده و اجازه روايت و درايت دريافت فرموده و البته آن علماي اعلام هم بعد از تبين و تحقيق و امتحان و مطالعه تصنيفات ايشان در فنون مختلفه اجازه داده‌اند چنانچه در اجازاتشان مذكور است ، و هيچوقت درباره آن مشاهير اعلام احتمال نميرود كه اجازات و تصديقات و تمجيداتشان سرسري و بدون مطالعه بوده است بلكه امر شيخ بزرگوار از اين حدود كه بعض اشخاص بي‌اطلاع يا اهل غرض خيال ميكنند بالاتر بود و در زمان شيخ اعلي الله مقامه مخالف معين و معلومي از براي ايشان نبود و مراتب علم و فضل و تقوي و كمال ايشان اجماعي و مسلم كل بود بلكه منتهاي خوشوقتي همه علماء عظام و مخصوصا فقهاء ذوي الاحترام بوجود آن شيخ بزرگوار بود و شاكر بودند كه عالمي را خداوند برانگيخته كه جميع شبهات متكلمين و حكمائي را كه اصول عقايد اسلام را فاسد كرده‌اند و شبهاتي را كه از فلاسفه يونان آموخته‌اند و داخل در دين اسلام نموده‌اند جواب ميفرمايد و باطل ميكند زيرا خود آن علماء اعلام چون ربط از
صفحه ١٤٩

 حكمت نداشتند قادر بر جواب آنها نبودند و صرفا بلعن و تكفير و تحريم علم حكمت قانع ميشدند و آن شيخ بزرگوار بود كه عقدهاي آن قلوب منكسره را حل نمود و آنها را براحت انداخت و امر عجيب اين است كه مرحوم تنكابني مؤلف قصص العلماء با همه بي‌انصافي كه مخصوصا در حق شيخ بزرگوار نموده اين قسمت را تصديق كرده كه اگر علماي حكمت در ميانه نباشند اصول اسلام ما را اهل شبهه از ميان ميبرند و ديگر اصلي باقي نميماند كه ما فروعش را با اصل برائت و استصحاب اثبات نمائيم و لله دره و البته حرف حق را از همه كس ميتوان شنيد باري مقصودم اين است كه در زمان شيخ تا اواخر عصر آن بزرگوار صحبتي از اين اختلافات كه ميشنويد نبود و ايشان مسلم كل بودند و در مراتب كمالات و فضايل و اعتقادات ايشان شبهه بر احدي از علماء باقي نمانده بود و در هر يك از نقاط ايران كه تشريف داشتند مثل يزد و اصفهان كه مخصوصا در آن ايام مجمع علما و فضلا بود و مخصوصا اصفهان كه در حقيقت قبة الاسلام بود و همچنين در دارالخلافه طهران و خراسان و كرمانشاهان منكري براي ايشان نبود و همه علماء وقت كه اسامي اغلب مشاهير ايشان در كتاب دليل المتحيرين و هداية الطالبين مسطور است در هر جا خاضع بر ايشان بودند و بنماز و حوزه درس ايشان حاضر ميشدند بلكه عالم بزرگي مثل مرحوم مبرور حاجي كلباسي كه مرجع و مسلم كل ايران و عربستان و هندوستان بود هر وقت كه شيخ مرحوم باصفهان تشريف داشت بكلي حوزه درس خود را تعطيل ميكرد و نماز جماعت خود را موقوف مينمود و بنماز شيخ حاضر ميشد و همچنين مرحوم مبرور حجة الاسلام بزرگ حاجي سيد محمدباقر تجليل و تعظيم بسيار از ايشان مينمود و هكذا
صفحه ١٥٠

 ساير علماء اعلام و عموما كتب ايشان را ميگرفتند و نسخه ميكردند و هيچ اختلافي و صحبتي در اطراف ايشان نبود و آيا با وجود تصديق آن همه علما و بزرگان وقت كه هر يك سالها با آن بزرگوار محشور و معاشر بودند و هميشه بمجالس درس و بحث ايشان حاضر ميشدند و تأليفات ايشان را ميديدند و ميخواندند و مذاكرات در ميانه‌شان واقع ميشد و معذلك تصديق ميكردند و اجازات بآن تفصيل و تطويل ميدادند كه اگر همه را در يك جا جمع نمائيم كتاب بزرگي است ديگر در امر شيخ بزرگوار براي عاقلي شبهه خواهد ماند ؟ و عين نسخه شش فقره از آن اجازات فعلا در كتاب احوالات ايشان كه ترجمه و تأليف عم اكرم حقير است چاپ شده و آن اجازات بقرار ذيل است : اجازه جناب شيخ محقق و عالم رباني مرحوم شيخ حسين آل‌عصفور (اع‌) است و جناب عالم عامل كامل شيخ احمد بحراني دمستاني اعلي الله درجته و اجازه عالم فاضل محقق كامل مرحوم آقا ميرزا مهدي شهرستاني است و اجازه مرحوم عالم كامل افقه الفقهاء و المجتهدين آقا سيد علي طباطبائي صاحب رياض اعلي الله درجته و اجازه عالم رباني و جامع جميع علوم و رسوم مرحوم آقا سيد مهدي بحرالعلوم طباطبائي اعلي الله مقامه و اجازه شيخ كامل و عالم فاضل محقق مرحوم شيخ جعفر بن شيخ خضر اعلي الله مقامه كه هر يك از اين ذوات مقدسه مرجع عموم مسلمين بودند و رياست كل مذهب منتهي بايشان ميشد و شهرتشان بيش از آن است كه امرشان بر احدي مشتبه باشد و كتبشان تا الآن تدريس ميشود و همچنين اجازه مرحوم مقدس كامل حاجي كلباسي صاحب كتاب اشارات و امثال اين بزرگواران از علماء تابعين ايشان كه عددشان را خدا دانا است همه تصديق ايشان را داشتند و احترام
صفحه ١٥١

 ميكردند و اجماع بر حقيت ايشان داشتند . و امر بر همين منوال جاري بود تا يكي دو سال بآخر حيات ايشان مانده بود و قضيه عجيبي پيش آمد كه از بزرگترين امتحانات خداوند عالم جل شأنه در اين آخرالزمان بود و ثلمه از آن قضيه بر اسلام وارد شد كه هيچ چيز سد آنرا نمي‌كند و لطمه جبران‌ناپذيري بود كه تا ظهور امام عليه السلام آثار آن باقي خواهد بود بلي خداوند بندگان خود را هيچوقت بدون امتحان ترك نميكند و هميشه راستگو و دروغگو بايد تميز داده شود و اهل تميز بشناسند و اما غير آنها كه همج رعاع هستند تكليفي بر آنها نيست تا وقتي كه اهل تميز و تشخيص شوند و آن قضيه حكايت تكفير شيخ بزرگوار بود كه در شهر قزوين حادث شد و من در صدد ذكر جزئيات قضيه نيستم و در تواريخ مختلفه باختلاف نوشته‌اند و صحيح و سقيم را هم ممزوج نموده‌اند و صاحب قصص‌العلماء هم شرحي از مسموعات خود در اين باره نوشته كه بر مطالعه‌كننده آن كتاب محقق ميشود كه اعتبار تام ندارد و بيشتر آنچه نوشته دروغ است و بيشتر نوشتهاي ايشان با اجتهاد و فكر خودشان است و قصدشان صحت روايت نبوده و من هم در صدد ذكر آنها باندازه كه اطلاع دارم نيستم زيرا تطويل بلاطائل است و فايده معتد بهي ندارد و فقط چيزي كه مسلم است و قابل انكار نيست و از مجموع روايات مختلفه پيدا است همانا مسأله تكفير است كه قطعا واقع شده و مرتكب اول آن مرحوم ملا محمدتقي برغاني معروف بشهيد ثالث بود كه اهل اطلاع ميدانند كه ايشان از علماء مسلم و معتبر هم نبودند بلكه واعظي بودند و خود را اعلم ميناميدند و سوادي هم نداشتند و حتي كتابي در مرثيه نوشته‌اند كه قصص و حكايات دروغي در آن جا روايت كرده و نفهميده و اهل علم هم كتابش را معتبر
صفحه ١٥٢

 نميدانند و در فضل ايشان كافي است كه خود را اعلم ميدانسته باري همين قدر معلوم است كه از علماي عجم كسي تكفير آن بزرگوار ننمود جز برغاني و موضوع بحث هم در مجلس او كه اتفاق افتاده مسأله معاد بوده است حالا جزئيات سؤال و جواب چه بوده علم قطعي از نوشتهاي نويسندگان حاصل نميشود چيزي كه هست اعتقاد قطعي مسلم شيخ بزرگوار كه در جميع كتب فني خود اظهار فرموده و مجمع عليه تلامذه او و علماي اصحاب و تابعين او است تا يومنا هذا معلوم و مقطوع ما است و يقين است كه در آن مجلس هم همان عقيده را اظهار فرموده و اعتقاد شيخ برغاني هم بطوريكه در قصص نوشته اگر راست باشد معين است و باز آنچه بطور قطع از اعتقاد طرفين معلوم است اين است كه هر دو معتقد بوده‌اند كه معاد جسماني است و هيچكدام شبهه در اين باب ننموده‌اند زيرا ضرورت شيعه قائم بر اين اعتقاد است و امر ضرورت بر هيچيك مشتبه نميشده و بنا بر اين مسلم است كه در كيفيت معاد اختلافشان شده است تا بآنجا كه منجر بتكفير شده و شيخ برغاني تكفير نموده است و علي التحقيق در آنموقع يكي از آن دو شيخ بزرگوار كافر بوده است و اين مضمون فرمايش امام است عليه السلام در چنين مقامي كه البته مكفر يا مكفر يكي بايد كافر باشد و الا تكفير واقع نميشد بنا بر اين بر اهل تحقيق است كه در آثار و عقايد طرفين تعمق و رسيدگي نمايند و حق مطلب را دريابند ، اما فرمايش شيخ مرحوم اعلي الله مقامه كه موافق اخبار متعدده صريحه آل‌محمد عليهم السلام است و موافق قول علماي بزرگ محققين از شيعه مانند امثال مجلسي مرحوم و خواجه نصير طوسي و علامه حلي و غيرهم از اهل تحقيق و حكمت است همان فرمايشي كه همه معترضين و مكفرين همان را دست
صفحه ١٥٣

 گرفته‌اند و بر رخ هر عامي بي‌سواد در هر مجلس و محفل ميكشند و در هر كتابي مينويسند همانا اين كلمه است كه فرموده است الجسد العنصري لايعود و همين است كه ميگويند اين بر خلاف ضرورت اسلام است و عين همين عبارت است كه در كربلاي معلي در منزل مرحوم عالم فاضل آقا ميرزا محمدعلي شهرستاني نجل جليل مرحوم مبرور آية الله ميرزا مهدي شهرستاني با حضور دو سه‌هزار جمعيت بر سيد مرحوم اعلي الله مقامه عرضه كردند و در آن مجلس عجيب داستانهاي غريبي بوده كه تمام تفصيل را سيد مرحوم در كتاب دليل المتحيرين نگاشته است و در آن مجلس تكلف نمودند سيد بزرگوار را كه بنويسد آن عبارت العياذ بالله كفر است و سيد بزرگوار براي اسكات آن جماعت نوشت آنچه خلاصه آن اين است كه اگر اين عبارت پيش و پسي نداشته باشد و تفسير صحيحي متكلم آن اراده نكرده باشد بر حسب متفاهم عوام مردم اين كفر است مثل قول خداي تعالي وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة زيرا نظر بپروردگار خلايق نميكنند و ظاهر اين آيه بر خلاف ضرورت اسلام است ، ملاحظه فرمائيد كه شيطان چه اسبابها فراهم ميكند و امتحان پروردگار چه اندازه شديد است و عبارتي را كه از كتاب شرح زيارت از اوايل جلد چهارم در ذيل اين فقره از زيارت جامعه و اجسادكم في الاجساد نقل ميكنند و در همان صفحه و هم ما قبل و ما بعد آن تفسير كلام خود را باوضح بيان فرموده و در كتاب معاديه خود و ساير كتب بتفصيل نگاشته كه مرادش از اين جسد عنصري همين كثافات و زوائد و فواضل است كه بمنزله لباسي است براي انسان و اجماعي مسلمين هم هست كه بدن انسان بعد از تصفيه بعالم آخرت ميرود و منظور از تصفيه پاك شدن همين كثافات است و آنچه
صفحه ١٥٤

 از خارج ملحق بانسان ميشود و زائل ميشود و از عناصر همين دنيا است بايد تصفيه شود و از او گرفته شود و مقصود من از جسد عنصري همين كثافات و زوايد و فواضل است و در حقيقت شايد بيش از صد جا از كتاب شرح زيارت و ساير كتب آن بزرگوار تصريح باين مطلب شده است و براي اهل مطالعه و تتبع مكشوف است الحمد لله حال چرا پيش و پس كلمات آن بزرگوار را مياندازند و جلوه بر عوام مردم ميدهند نميدانم چه غرضي دارند و اگر ضرورت اسلام اين است كه انساني كه در اين دنيا است بعد از تصفيه بآن دنيا و بآخرت ميرود كه اعتقاد شيخ بزرگوار هم بدون كم و زياد همين است و كجا خلاف ضرورت شده و خداوند بجميع لعنتهاي خود لعنت كند كسي را كه عقيده او غير اين باشد و اگر فرض كرده‌اند كه انسان بدون تصفيه و با همين زوائد و فواضل و كثافات و همين عناصر زايله كه همه روزه متغير و متبدل ميشود با او هستند و با اينها بآخرت ميرود مثاب يا معاقب ميشود و اين ظلم را بر خداوند روا داشته‌اند و اين را ضرورت اسلام پنداشته‌اند بطوريكه عقيده پيرزنها و بسياري از عوام است كه اين اشتباه است و ضرورت اسلام اين نيست بلكه ضرورت اسلام اين است كه زيد با جسم خودش بعالم آخرت ميرود نه جسم ديگري و جسم بره و گندم و سبزي و غيرها جسم انسان نيست و اگر احيانا از فقهاي اسلام هم كسي اينطور فهميده اشتباه كرده و چون اهل فن نبوده ندانسته و علم كتاب و حكمتي را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله بامت خود آموخته است هنوز نخوانده بوده و با دانستن بعضي از احكام شرعيه حقيقت اين معني كشف نميشود و چنين شخصي هنوز از مسلماني خود خيري نديده زيرا خداوند ميفرمايد و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا يعني خدا بهر كه حكمت
صفحه ١٥٥

 داد خير بسياري باو داده باري باعتقاد من و همه عقلا بهتر است كه حرف را از روي تحقيق بزنند و خاصة براي عالم شايسته نيست كه نسنجيده تكلم بكلمه كفر نمايد و اگر عالمي نسنجيده باشتباه يا عمد كلمه كفري را گفت ديگران بايستي او را منع كنند و يا حد اقل ديگر پيروي و تكرار حرف او را ننمايند و الا حقيقت بحمد الله هميشه مكشوف است و روز بروز هم مكشوف‌تر ميشود و بزودي بيايد روزي ان شاء الله كه همه مسلمين بدانند و بفهمند كه شيخ بزرگوار چه حق بزرگي بر همه دارد و از چه خواب غفلتي آنها را بيدار كرد و متوجه بچه امر بزرگي نمود و چه افكار و اوهامي را از مغز عوام بيچاره بيرون آورد و معني معاد جسماني و ضرورت اسلام را كه عموما بصرف لفظ قناعت كرده بودند و از كيفيت و چگونگي آن بيخبر بودند بآنها فهمانيد و با صرف نظر از اغراض و حسدهاي يك عده جاه‌طلب و خودخواه كه شايد فهميده و سنجيده انكار بديهي ميكردند و بيداري مردم را ضرر خود مي‌پنداشتند ساير مردم حتي اهل علمشان متوجه بحقيقت مطلب نبودند و ميتوانيم بگوييم كه اگر بعضشان بشبهه افتادند و وحشت و هيجاني نمودند حق داشتند و تمام گناه اين مطلب باعتقاد نگارنده بگردن آن اولي است كه مردم را بشبهه انداخت و ندانست كه چه فسادي را باعث شد و رنجش ابتدائي ايشان ارزش باين حركات نداشت و حقيقت امر اين بود كه برغاني دعوي اعلميت بلد را داشت و متوقع بود كه شيخ بزرگوار در ورود بقزوين كه همه اهل بلد و علماي محل و محترمين و حاكم و رعيت استقبال كرده بودند بمنزل آقاي برغاني وارد بشوند درحاليكه دعوت خاصي هم نكرده بود و مرحوم عالم فاضل كامل آقا ميرزا عبدالوهاب قزويني كه از اجله علماي آن جا بود از مرحوم شيخ دعوت كرده بود
صفحه ١٥٦

 و ايشان هم اجابت نموده بودند و البته مؤمن خلف وعده نميفرمايد و معهود هم نبود كه بين علماء متقين اين نوع حسد و استكبار باشد و ميبايستي در كرم اخلاق مربي سايرين باشند و حتي بعرض شيخ بزرگوار هم رسانده بودند كه آقاي برغاني از شما مكدر شده‌اند كه چرا بمنزل ميرزا عبدالوهاب وارد شده‌ايد و بمنزل ايشان نرفته‌ايد شيخ جواب فرموده بودند كه من چاره نداشتم و من بمنزل عالمي كه از من دعوت كرده بود ميبايست وارد شوم نه اعلمي كه از من دعوت نكرده بود خلاصه كه بر روي اين كدورت آن بيچاره ميزبان هم تكفير شد و الآن كه همه اين داستانها گذشته ولي خدا دانا است كه حقيقت امر ابتداء جز آنچه عرض شد نبوده و فقط جاه‌طلبي آن ملا امر را باينجا رسانيد و اين جمله را كه عرض شد مرحوم مبرور عالم فاضل كامل رباني و حكيم صمداني مرحوم شيخ جعفر قزويني فرزند ارجمند محترم آخوند ملا محمدتقي برغاني اعلي الله درجته كه سالها در كرمان تشريف داشت و از محضر شريفش عموما استفاضه و استفاده ميكردند شهادت داشت و از معامله پدر بزرگوارش بي‌اندازه انفعال داشت رحمة الله عليه كه مصداق يخرج الحي من الميت بود و در بعض جزوات يادداشتهاي مرحوم عالم فاضل حاج سيد حسين يزدي (ره‌) ديدم كه بروايت از مرحوم شيخ جعفر نوشته بود كه مرحوم برغاني در آخر عمر از تكفير خود بسيار پشيمان بود باري چون بناي اين مختصر بر تاريخ‌نگاري بود و كتاب رد و بحث نيست ولي نسخه يك مراسله از شيخ مرحوم اعلي الله مقامه بمرحوم ملا عبدالوهاب قزويني (ره‌) در نزد ما است كه از كربلا بايشان نوشته‌اند بي‌مزه و بي‌جا نيست كه در اين جا نقل نمائيم زيرا مورخ و محقق هر دو از آن استفاده ميكنند و آن اين است :

صفحه ١٥٧

 بسم الله الرحمن الرحيم
الي جناب عالي الجناب و لب الالباب الداخل في الخيرات من كل باب اهدي جميل التحية و السلام اصلح الله احواله و بلغه آماله في مبدئه و مآله بحرمة محمد و آله آمين رب العالمين .
اما بعد فان سألتم عن محبكم و داعيكم فانا احمد الله اليكم اما انا من جهة نفسي ظاهري و باطني ففي راحة و اما الناس من جهتي فقد اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله مااختلفوا و لكن الله يفعل ما يريد جاء الورع الزاهد الشيخ شفي و اراد ان يطعن علي جنابك فلم‌يجد انه نظر في بعض كتبي في قولي ان للانسان جسدين الاول يعاد يوم القيمة و هو الجسد الاصلي و الثاني اعني العارضي الذي ليس من الانسان و انما هو عرض لحق المكلف من الاكل و الشرب و ليس من حقيقته و انما هو في نفس الامر جسد تعليمي او بحكمه و ان قلت انه من العناصر فان كل ما تحت فلك القمر من العناصر الجواهر و الاعراض و نفخ الشيطان في قلبه فقال انه كفر و هذا كافر و الآخوند الملا عبدالوهاب صلي خلف الكافر و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاؤا ظلما و زورا و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم خوفا علي دراهم العجم و الهند حتي قالوا انك تقول ان الذي خلق السموات و الارض علي بن ابي‌طالب و حكموا بنجاسة الارض التي اطؤها و بنجاسة حضرة الحسين (ع‌) لاني ادخل عليه للزيارة و الامر اعظم مما تسمع و بذلوا الاموال علي ذلك للقريب و البعيد تشييدا لتكفيري و لاتحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون و قلت هذا كلام خواجه نصيرالدين في التجريد و العلامة في شرح التجريد و المجلسي في كتابه المسمي بحق اليقين قال في التجريد و لايجب اعادة فواضل الانسان و بينه العلامة في الشرح
صفحه ١٥٨

 انه لايحشر الا الطينة الاصلية و قال المجلسي كلاما طويلا من جملته قال : دويم آنكه در بدن اجزاء اصليه هست كه باقي است از اول عمر تا آخر عمر و اجزاي فضليه مي‌باشد زياده و كم و متغير و متبدل ميشود و انسان كه مشار اليه است بانا و من آن اجزاء اصليه است كه مدار حشر و نشر و ثواب و عقاب بر آن است و في هذا الكتاب مثل هذا الكلام كثير و الصادق (ع‌) كما في الكافي سئل عن الميت يبلي جسده قال نعم حتي لايبقي لحم و لا عظم الا الطينة التي خلق منها فانها لاتبلي تبقي في قبره مستديرة حتي يخلق منها كما خلق اول مرة ه‍ ، و كل العلماء علي هذا فان جعلوا هذا الجسد الثاني الذي لايعود كما هو رأيي هو الجسد التعليمي اعني العارض او العرض حتي اني صرحت في بعض كتبي بان الجسد الذي يعاد لو وزن لمازاد عليه هذا الذي في الدنيا المرئي مقدار ذرة لانه هو هو بعينه مايزاد فيه ذرة و لاينقص منه ذرة فان الله يقول و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفي بنا حاسبين فقوله اتينا بها اي بعينها و لكن متي كنت كافرا جاهلا بالمعاد و انا ادعي بانه ما احد عرف ذلك مثلي و قد وقف علماء العجم كلهم عليها ما طعن فيها الا جاهل بمعني قولي او معاند منكر للحق و قد قال اميرالمؤمنين عليه السلام اذا قال احدكم لاخيه يا كافر كفر احدهما الحديث ، لكن يا شيخ حسبي الله و كفي به شهيدا ان الله يقول في كتابه الحق مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد و الحاصل انا اقول حسبي الله و كفي ليس وراء الله منتهي و السلام عليك و رحمة الله و بركاته و سلام علي من يعز لديك و خص نفسك بالسلام .
تمام شد تعليقه شريفه ايشان كه در واقع تمام مسأله را در اين كلمات مختصره بيان فرموده و اعتراضات را هم جواب فرموده و عمده دليل كسي كه تكفير كرده همان است كه در اين مقام فرموده و بر دراهم ايران و هند
صفحه ١٥٩

 ترسيدند و فكر كردند رياستي متزلزل شود و الا كفر و خلاف ضرورتي صادر نشده بود و همان ترسشان هم بيجا بود و شيخ بزرگوار طالب دنياي ديگران نبودند و خود هر چه داشت مي‌بخشيد و در مدت عمر دو مرتبه جميع مايملك خود را بخشيد و باز اسباب دنيا برايشان جمع شد و در صدد بود كه باز هم همه را ببخشد و شب حضرت فاطمه (ع‌) را در خواب ديدند و بايشان فرمودند كه يا شيخ چرا اينكار ميكنيد ما اسباب دنيا را مخصوصا بر شما جمع ميكنيم و مصلحت در اين است اين بود كه شيخ اعلي الله مقامه بعد از آن خودداري فرمود از اين كه جميع مال خود را يكدفعه ببخشد ، باري كلام ما در اين مقام در ذكر حادثه تكفير بود و بيان اينكه از حوادث عجيبه اسلام بعد از هزار و دويست سال اين قضيه بود و بناي رد و بحث و تشخيص محق و مبطل را منظور نداشتيم زيرا در اين ايام بحمد الله افهام ترقي كرده و نوعا بنا بر تحقيق است و بآثار سابقين مراجعه ميكنند و قضاوت محققانه خواهند كرد و بمصداق آيه كريمه لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي اكراه و الزامي هم بر كسي نيست و امروز هيچكس بصرف شنيدن تكفير قانع نميشود و خود را كافر نميداند و مردم هم او را كافر نميدانند و در صدد تفحص و تحقيق برميآيند بلكه شنيدن اين قضيه بيشتر اسباب تحريك اذهان ميشود كه پي جوئي نمايند و حقيقت را دست بياورند و بنا بر اين ما شكايتي نداريم و ضرري در اين ميانه نبرده‌ايم و تكذيبها و تكفيرهائي كه شد ظلمي بود كه بنفس خود نمودند و قصد ما در اين مقام جز ذكر تاريخ چيزي نبود و از جمله مكفرين آن شيخ بزرگوار موافق شهادت صاحب قصص العلماء سيد ابرهيم قزويني صاحب ضوابط و نتايج است كه بهترين معرف ايشان هم در مراتب علم و ادب و كمال و معرفت همين دو
صفحه ١٦٠

 كتاب ايشان است و ما تسويد اوراق نمي‌نمائيم و عقايد سخيفه او را در هر باب هر كس ميخواند ميفهمد و ديگر شريف‌العلماء مازندراني و شيخ محمدحسين صاحب فصول است كه همانچه خود صاحب قصص در مكارم اخلاق و رقابتهائي كه بين اين دو عالم بوده كه حتي نماز جماعت پشت سر يكديگر را جايز نميدانستند بلكه هيچ يك آن يكي را مجتهد نميدانست و همانچه صاحب قصص نوشته است در معرفي آنها كافي است و اين شريف علي المنقول همان است كه عبارت زيارت حضرت امير را حك كرد و معروف بحكاك شد و عداوت باطني خود را با آقا و مولا و امام خويش و شيخ هر دو اظهار كرد و بطوريكه نظرم ميآيد كه همان صاحب قصص مينويسد يا در كتاب ديگر خواندم كه بعد از چندي باز از بسكه حرف مردم را شنيد و بر رياست خود ترسيد عبارت زيارت را بجاي خود نوشت و عذر بدتر از گناهي آورده كه من تكرار نميكنم و هر كه خوانده ميداند و شنيده شد كه يك روز كه عبارتي از زيارت جامعه كبيره خوانده ميشده است طأطأ كل شريف لشرفكم گفته است الا الشريف المازندراني و چون در قواعد اصول هم تبحر داشته معروف است كه مدعي بوده كه اگر تمام اخبار آل‌محمد عليهم السلام از ميان برود و نباشد من تمام احكام شرع را از روي قواعد عقليه كه در دست دارم مي‌نويسم و اين منتهاي فضيلت ايشان است و فوق مقام نبوتي است كه مسلمين اعتقاد دارند و ضرورت اسلام است كه حتي پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله كه عقل كل بود چنين ادعائي نفرموده و در بيان جزئي و كلي احكام شرع منتظر وحي پروردگار ميشد بلي اين است فضيلت جناب شريف كه از مكفرين شيخ مرحوم بودند و يكي دو نفر ديگر هم صاحب قصص مي‌نويسد كه ما اطاله كلام نميكنيم
صفحه ١٦١

 و با وجود همه اينها باز از خود صاحب قصص امتنان داريم كه بر خلاف استاد خود سيد ابرهيم و چند نفر مكفرين ديگر را كه شمرده انصاف داده و تكفير را جايز ندانسته و احتياط كرده و نوشته است كه با نوشته نمي‌توان كسي را تكفير كرد و كلمه حقي است و موافق اجماع علما است .
باري بگذريم از اين مراحل و چند سطري در بعض اسفار آن بزرگوار و انتشار امر او مي‌نويسيم و از قرار نوشتهاي مرحوم شيخ عبدالله رحمة الله عليه و مرحوم مبرور آقا سيد هادي هندي رضوان الله عليه صاحب تنبيه الغافلين شيخ بزرگوار تا حدود بيست سالگي كه سال هزار و صد و هفتاد و شش بوده است در همان حدود مسقط الرأس شريف خود و نواحي بحرين و احسا تشريف داشت و باعتقاد نگارنده سال صد و هفتاد و شش اشتباه است زيرا در آن سال ده سال از سن شريفش ميگذشت و سال هشتاد و شش بوده است و بهمان طور كه در رساله خود مرقوم داشته در آن اوقات جميعش را بعبادت و ذكر و فكر ميگذرانيد تا بدرجات عاليه علمي و عملي نايل گرديد و نوبت تراوش و ابراز آن مراتب و تعليم ديگران رسيد و دور نيست كه بر حسب اوامر و اجازات ائمه اطهار صلوات الله عليهم بوده است كه خود را مأمور ميدانست و اگر چه طبيعتا مايل نبود و بيشتر راغب بانزوا و عبادت بود و از مجامع و معاشرت فرار داشت و در اشارات و تصريحات خودش هم ملاحظه كرديد كه پيوسته استدعايش در خواب از موالي و سادات خودش همين بود كه اجازه انقطاع فرمايند و ايشان اجازه نميفرمودند و ميفرمودند همين طور اصلح است و اهالي آن حدود هم عموما سني بودند و از شيعه معدودي بيش نبودند و بعض از علماي قشري ظاهري هم در ميانه آنها بودند و اهل حكمت الهي و فهميدن مسائل مبدء و معاد نبودند و در هر حال در حدود بيست
صفحه ١٦٢

 سالگي بعتبات عاليات مشرف شد و در ضمن زيارت و تشرف بعتبات مقدسه بمجامع و مدارس و محاضر علماء اعلام حاضر ميشد و در آن ايام مشاهير علماء عتبات عاليات جناب عالم فاضل كامل آقا باقر بود و جناب عالم كامل وحيد العصر آقا سيد مهدي طباطبائي و جناب عالم عامل شيخ جعفر بن شيخ خضر و جناب عالم كامل و فقيه جامع آقا مير سيد علي طباطبائي اعلي الله درجاتهم و بعض ديگر بودند و در آن اوقات در يكي از ايام كه بمجلس مرحوم آقا سيد مهدي طباطبائي تشريف داشته است طلب اجازه از ايشان فرمود و چون سيد هنوز سابقه زياد بايشان پيدا نكرده و مراتب كمالات و فضايل آن بزرگوار را ندانسته بود از ايشان سؤال كرد كه از مصنفات چه داريد و ايشان اجزاء شرح تبصره علامه را ارائه فرمودند و سيد بعد از ملاحظه بشيخ فرمود كه : يا شيخ ينبغي لك ان تجيزني ، و همچنين در همان ايام رساله در قدر نوشته بودند كه بسيد ارائه فرمودند و از آن ببعد بي‌اندازه در تعظيم و تجليل و اكرام شيخ بزرگوار اصرار داشت و با اينكه خود از مشاهير و اعيان علما بود و مطاعيت تام داشت هر وقت كه شيخ بمجلسش وارد ميشد تمام توجهش بايشان بود و بي‌اندازه احترام مي‌نمود و پيوسته بتلامذه خود ميفرمود كه اين شيخ آيتي است از آيات خداوند و بسيار عجب است كه در جائي نشو و نما نموده كه عموما عاري از علم و حكمت بودند و جز بعض از مسائل نماز چيزي نميدانسته‌اند و ظهور چنين وجود جامعي كه جميع فضائل را جمع كرده است نيست جز از فضل خداوند و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء باري سيد كمال اكرام و اعظام از ايشان ميفرمود و مكرر ميفرمود كه من خود قادر بر فهميدن مطالب عاليه اين شخص نيستم و فن من جز فقه و اصول نيست خلاصه كه شيخ بزرگوار مدتي در آن
صفحه ١٦٣

 حدود مي‌زيست و در نزد علماء اعلام كمال احترام را داشت و اينكه بعضي نوشته‌اند كه مرحوم سيد در سن بيست سالگي بايشان اجازه داد بنظر نگارنده درست نيست زيرا تاريخ اجازه مرحوم سيد بحرالعلوم بيست و دويم ذي‌حجه سال هزار و دويست و نه است كه در آن موقع سن شريف شيخ بزرگوار چهل و سه سال بوده است و بهر حال كه مدت متمادي در عتبات مقدسه امرار اوقات فرمود تا اينكه مرض طاعون در آنجا بروز كرد و اغلب اهالي كه ميتوانستند فراري و متواري شدند و شيخ بزرگوار هم بوطن مألوف مراجعت فرمود و توطن نمود و متأهل شد و از بلده خودش ببحرين انتقال فرمود و امر آن بزرگوار اشتهار يافت و ملجأ و مرجع عام و خاص گرديد و پس از چهار سال تقريبا در سال هزار و دويست و دوازده مجددا متوجه عتبات عاليات گرديد و بعد از انجام زيارت ببصره مراجعت فرمود و اهل و عيال را بآنجا انتقال داد و چند روز در منزل حاج ابرهيم عطار ملقب بابي‌جله اقامت فرمود و پس از آن متوجه بذورق گرديد و در آن ايام حاكم ذورق شيخ علوان بن شيخ شاوه بود و كمال حسن سلوك و تعظيم از شيخ بزرگوار مينمود و دو سال در آنجا اقامت فرمود و پس از آن شيخ محمد بن شيخ مبارك ذورق را محاصره نمود و علوان را بيرون كرد و خود حكومت مينمود يك سال هم در ايام شيخ محمد توقف فرمود تا اينكه وهابي در اوايل سال هزار و دويست و شانزده در آن حدود خروج نمود و تا كربلا آمد و در آنجا قتل فجيعي كرد و بي‌ادبيها نسبت بآستانه مقدسه نمود و ميانه شيخ بزرگوار هم در آن اوقات با شيخ محمد حاكم ذورق اختلافي بهم رسيد و ببصره تشريف آورد و در محله جسرالعبيد در منزل ابن‌بدران منزل فرمود و اين اوقات شهرت ايشان زياد شد و جمعيت بسيار بر گردش اجتماع
صفحه ١٦٤

 مينمودند و از هجوم مردم متنفر شد و از آن جا بحبارات كه يكي از قراي بصره بود انتقال فرمود و پس از چندي باز ببصره برگشت و باز انتقال فرمود و چندي در تنومه و چندي در نشوه توقف فرمود و چون از معاشرت زياد و اجتماع مردم تنفر داشت غالبا از قريه بقريه انتقال ميفرمود و در سال هزار و دويست و نوزده باشاره يكي از دوستان بصفاوه تشريف برد و يك سال هم در قريه صفاوه توقف فرمود كه جاي خوش آب و هوائي بوده و از آن جا هم خوشش نيامد و قصيده در مذمت آنجا انشاد فرمود كه مطلع آن اين است :
داهر هذا الدهر ليس يسعد       ** * **      و هو لما نجمعه مبدد
و از آنجا هم حركت فرمود و بر يكي از شعب فرات در قريه كه مسمي بشط الكار بود منزل فرمود و از آنجا بسوق الشيوخ تشريف برد و در آن وقت فرزندش شيخ محمدتقي در آنجا مشغول تحصيل بود و فرزند ديگر شيخ عبدالله را هم نزد او گذاشت براي تحصيل و خود ببصره تشريف آورد و عيالات را بآن جا طلبيد و منزل و مسكني بر آنها معين فرمود و خود عازم عتبات عاليات گرديد و نيت زيارت حضرت ثامن الائمه را داشت و با صحابت فرزندش شيخ علي و بعض اصحاب و بعض زوجات و عيالات در سال هزار و دويست و بيست و يك از بصره حركت فرمود و از راه سوق الشيوخ و سماوه بنجف اشرف مشرف شد و پس از چندي بكربلا و كاظمين عليهما السلام مشرف شد و بعد از آن عزم زيارت حضرت ثامن الائمه فرمود و بطوريكه نوشته‌اند در عبور خود ببلده يزد رسيد و در آن عصر شهر يزد مجمع علما و فضلا بود و مرحوم عالم فاضل شيخ جعفر نجفي هم در آن ايام آنجا بودند و بي‌نهايت از آن بزرگوار اعزاز و احترام نمودند و همه روزه بمحضر
صفحه ١٦٥

 ايشان حاضر ميشدند و استفاده و استفاضه ميكردند و حل مشكلات مينمودند و مخصوصا مرحوم شيخ جعفر بي‌اندازه احترام ميكرد و بهر مجلس ميهماني كه دعوت ميشد ميفرمود كه بايد شيخ هم تشريف داشته باشد و اگر احيانا شيخ مرحوم در مجلسي حاضر نبودند مرحوم شيخ جعفر از سر سفره ناهار ايشان را برميداشت و در برگشتن در منزل ايشان ميداد و شيخ در آن بلده طيبه منكري نداشتند و در نمازهاي جمعه و اعياد و جنائز كه گاهي همه علما جمع بودند اين بزرگوار را مقدم ميداشتند و اگر اختلافي در مسأله پيدا ميكردند ايشان را حكم قرار ميدادند و اسامي شريفه ايشان را در هداية الطالبين و دليل المتحيرين ذكر فرموده‌اند از امثال مرحوم عالم كامل فقيه حاج ملا اسمعيل عقدائي بود كه مسلم كل بود و اجراي حدود مينمود و هم چنين مرحوم مبرور عالم كامل جامع معقول و منقول حاج رجبعلي قدس الله روحه و عالم فاضل محقق آقا ميرزا علي‌رضا رحمه الله و غير ايشان كه بدون استثنا جميعا تصديق امر شيخ را داشتند و اصرار زياد نمودند بر اقامت شيخ بزرگوار در يزد و در آن موقع قبول نفرمود و وعده فرمود كه بعد از زيارت حضرت ثامن الائمه عليه السلام مراجعت فرمايد و بصوب مشهد مقدس حركت فرمود و در آن جا هم علماي محل كه اسامي شريفشان در آن دو كتاب مذكور است احترام و تكريم زياد فرمودند و بعد از انجام زيارت بشهر يزد بر حسب وعده مراجعت فرمودند و مدتي تشريف داشت و بهمان طور كه عرض شد در جميع امور مقدم بر جميع علماء بود و حتي دو نفر درباره آن بزرگوار اختلاف نكردند تا پس از چندي عزم حركت فرمود يك مرتبه همه علما و اعيان و اهالي در صدد منع برآمدند و گريه و استغاثه را از حد گذراندند و ايشان اجابت فرمودند و عزم رحيل را باقامت تبديل فرمود و چندي باز
صفحه ١٦٦

 تشريف داشت و امر آن بزرگوار در همه بلاد ايران منتشر شد تا اينكه خاقان مغفور فتحعلي‌شاه مشتاق زيارت ايشان گرديد و دعوت نمود و شيخ امتناع فرمود و شاه بر اصرار افزود تا بالاخره قبول نمود و تشريف برد و چندي در طهران تشريف داشت و مورد احترام شاه و جميع اعيان و علماء و وزراء بود و شاه اصرار بر توقف ايشان در طهران داشت و ايشان قبول نفرمودند و ببلده يزد معاودت نمودند و شرح اين موضوع را بتفصيل نوشته‌اند و ما بتكرار نپرداختيم و يكي از مرقومات مرحوم خاقان مغفور فتحعلي‌شاه قاجار كه خدمت شيخ مرحوم اعلي الله مقامه عرض كرده است از كشكول مرحوم مبرور محدث كامل آقا سيد حسين يزدي رضوان الله عليه در اينجا نقل ميشود :
الحمد لله الذي شوقنا بلقاء الشيخ الجليل و الحبر النبيل قطب الاقطاب و لب الالباب حجة الله البالغة و نعمته السابغة اضحت بدوحة العلوم غصنها سمقا و اميط عن صباحها من الجهل عنقا علامة العلماء اعرف العرفاء افقه الفقهاء ادام الله بقاءه و يسر لنا لقائه و بعد لايخفي عليك يا بدر اهل الدين و بحر ملة اليقين كعبة الفضايل و نقاوة الخصايل انا نشتاق اليك شوق الصائم الي الهلال و العطشان الي الزلال و المحرم الي الحرم و المعدم الي الدرهم و نرجو منك بعد وصول هذه الورقة ان تقدم بالعطف و الشفقة و توجه الينا و توقف برهة من الزمان لدينا حتي نستفيض منك و انت السحاب المطير و نقتبس و انت السراج المنير و نقتطف و انت الروض الظاهر و نجتني و انت الشجر الباهر و اذا دعيتم فاجيبوا فان منزلكم عندنا لرحيب و السلام عليكم و رحمة لله و بركاته .
باري و اين اوقات حدود سال هزار و دويست و بيست و سه و بيست چهار بود
صفحه ١٦٧

 كه در يزد اقامت فرمود و مشغول درس و نشر علوم و فضايل آل‌محمد عليهم السلام بود و بجواب سؤالات غامضه و تأليفات مشغول بود و بطوري كه در هداية الطالبين مرقوم داشته‌اند پنج سال در يزد اقامت داشت و در همان اوقات بزيارت حضرت ثامن الائمه عليه السلام مجددا مشرف شد و مراجعت فرمود و از قرار شرحي كه مرحوم شيخ عبدالله مي‌نويسد از اين سفر زيارت كه به يزد مراجعت فرمود باز عزم اقامت فرمود و منزلي ابتياع فرمود و باز منزلي در جنب آن خانه بنا نهاد معذلك چيزي نگذشت كه عزم رحيل فرمود و مجدد اهالي يزد بناي اصرار گذاردند و التماس توقف داشتند ولي اين دفعه ديگر اجابت نفرمود و عزم مجاورت عتبات عاليات فرمود و بطرف اصفهان حركت نمود و بطوريكه در هداية الطالبين مرقوم ميدارند سبب حركت ايشان از يزد دلگراني بود كه از بعض اكابر يزد پيدا كردند و رنجيده خاطر شدند و در خواب خدمت حضرت امير عليه السلام رسيدند كه امر بحركت بسوي عتبات عاليات فرمودند پس امتثال نمود و حركت فرمود و در ورود اصفهان كه در حقيقت سره ايران و قبة الاسلام بود و علماء اعلام و رؤساء مذهب در آن ايام متمركز در اصفهان بودند و معدن علم و منبع فضيلت آنجا بود جميع علما منتهاي احترام را مرعي داشتند و با كمال حسن سلوك و ادب رفتار فرمودند و نشر فضل و علم او را نمودند و كتب آنجناب را گرفتند و نسخه نمودند و چهل روز در اصفهان توقف فرمود و حركت نمود تا نزديكي كرمانشاه كه شاهزاده محمدعلي ميرزا دولتشاه با جميع علماء و اعيان استقبال نمودند و در چهار فرسخي كرمانشاه در قريه تاج‌آباد خدمت آن بزرگوار رسيدند و در همانجا شاهزاده از ايشان استدعاي توقف در كرمانشاهان نمود
صفحه ١٦٨

 و شيخ در جواب فرمودند كه بيرون آمدن از باب تنگي معاش يا اشكال ديگري نبوده و اهالي يزد هم اصرار بسيار در توقف داشتند و لكن شوق مجاورت در عتبات مقدسه داعي بر حركت شد و عازم آن صوب هستم و شاهزاده قانع نشد و بر اصرار افزود تا آنجا كه قبول فرمودند كه بعتبات عاليات مشرف شوند و مراجعت فرمايند و دويم ماه رجب از سال دويست و بيست و نه بود كه وارد كرمانشاه شدند و حدود دو سال توقف فرمودند و در آنجا هم مرجع و ملجأ بودند و نشر علم ميفرمودند تا در سال سيم عازم بيت الله الحرام شدند كه سال دويست و سي و دو بود و با عده از اصحاب حركت فرمود و ماه رمضان آن سال تا نيمه شوال را در شام توقف فرمودند و از آنجا عازم مدينه طيبه شدند و بيست و دويم ذيقعده وارد مدينه شدند و پس از دو روز زيارت بصوب مكه معظمه حركت فرمودند و از مسجد شجره محرم شدند و پس از ورود مكه و قضاء مناسك از راه نجد و جبل عازم نجف اشرف گرديد و از جبل با عده معدودي از قافله حاج جدا شد و راه نزديكتري را بنجف اشرف پيش گرفت و در عرض راه قطاع الطريق متعرض شدند و مقاتله شديدي با آنها فرمود و آنها را متفرق نمود و عبور نمود و در غره ربيع‌الثاني وارد نجف اشرف گرديد و پس از آن بكربلا مشرف شد و اهل و عيال را بكرمانشاه فرستاد و خود تا اواخر سال توقف فرمود و پس از آن حركت نمود و در چهارم محرم دويست و سي و چهار وارد كرمانشاه گرديد و شاهزاده محمدعلي ميرزا و جميع اهل بلد استقبال نمودند و مدتي در آنجا معززا متوقف و مشغول نشر فضايل و تدريس بود و چون كرمانشاه محل عبور زائرين عتبات مقدسه بود همواره اهل علم و كمال در عبورشان بخدمتش ميرسيدند و كسب فيض مينمودند تا اينكه شاهزاده دولتشاه مرحوم
صفحه ١٦٩

 شد و سختي و تنگي هم در آن حدود بهم رسيد و قحطي شد و سيل عظيمي هم بكرمانشاه آمد و قريب يك ربع شهر را خراب كرد و متعاقب آن وباي شديدي در كرمانشاه و سرتاسر ايران بروز كرد و شيخ جليل با اهل و عيال از كرمانشاه حركت فرمود و از شهر قم و قزوين عبور فرمود و طهران تشريف آورد و در حضرت عبدالعظيم چهار روز توقف فرمود و بسمت شاهرود حركت فرمود و وبا در همه جا و جميع قراي عرض راه را فراگرفته بود و عده از اصحاب و همراهان و يكي از زوجات ايشان در عرض راه مبتلا و مرحوم شدند تا بارض طوس رسيدند و مرض همه روزه در اشتداد بود و پس از بيست روز بصوب تربت حركت فرمود و حاكم آن محل محمد خان بن اسحق خان بود و مشار اليه استقبال از شيخ بزرگوار نمود و منتهاي اكرام و اعزاز نمود و از آنجا شيخ بزرگوار متوجه طبس گرديد و حاكم آنجا علي‌نقي خان بن مير حسين خان بود و كمال تجليل از آن بزرگوار نمود و در حركت از طبس چون راه مغشوش بود و بلوچ سر راه را گرفته بود مشار اليه صد سوار و دويست پياده بمصاحبت مرادعلي پسر عموي خود كه مرد رشيدي بود مصحوب موكب شيخ بزرگوار نمود تا وارد شهر يزد شدند و عموم اهالي با منتهاي خوشوقتي از ايشان استقبال نمودند و پس از سه ماه توقف از يزد متوجه اصفهان گرديد و در اين سفر اهالي اصفهان حسن استقبال عجيبي نمودند كه جميع اهل بلد از صغير و كبير و مرد و زن بيرون رفتند و با تجليل و احترام تمام ايشان را وارد شهر نمودند و در منزل مرحوم عبدالله خان امين‌الدوله ابن محمدحسين خان صدرالدوله نزول اجلال فرمود و چندي در اين سفر با منتهاي احترام توقف فرمود تا اينكه عزم حركت نمود و نزديك ماه مبارك بود و عده از علماء عظام و رؤساء با احترام اصرار و ابرام نمودند كه ماه مبارك را براي
صفحه ١٧٠

 استفاضه عموم توقف فرمايند و ايشان ابتداء قبول نميفرمودند تا بعد از اصرار زياد قبول فرمودند و اهل و عيال را بكرمانشاه روانه نمودند و خود ماه رمضان را تا دوازدهم شوال در اصفهان توقف فرمود و همه روزه مسجد تشريف ميبرد و معروف است كه در مسجد شاه تشريف مي‌برده و گاهي باندازه جمعيت براي نماز جماعت حاضر ميشدند كه تا قسمتي از ميدان شاه صفوف جماعت بسته ميشد و در يكي از ايام كه شخصي جمعيت را بشماره آورد شانزده‌هزار نفر برآمد .
خلاصه اين بود وضع سلوك علما و امرا و اهالي اصفهان بلكه تمام ايران و منكري براي ايشان نبود جز آنچه در سينه‌هائي پنهان مانده بود و جناب شهيد ثالث در قزوين ابراز آن نمود كه سابقا اشاره بآن نموديم و تا آن بزرگوار در ايران تشريف داشت و بعد از اين سفر آخر اصفهان هم باز يك سال در كرمانشاه توقف فرمود قضيه كسب اهميتي ننمود تا اينكه بكربلاي معلي مشرف شد و در آنجا رحل اقامت انداخت و در نظر داشت كه بقيه عمر را در مجاورت آن سده سنيه مشغول خدمت و نشر علم و بيان فضايل آل‌محمد عليهم السلام باشد و در اين موقع بعضي باقتضاي فطرت متحمل نشدند و بر علم و حكمت و فضيلت آن جناب حسد بردند و جناب شهيد هم در تعقيب تكفير خود تأكيدات زياد ببعض علماء آنجا نوشت كه ما اكفار شيخ نموديم شما هم اعانت نمائيد و جمعي كه در قلوبشان ميل از حق بود تبعيت نمودند و بر گاو و گوسفند خود ترسيدند و در كربلاي معلي هم اين زمزمه را بلند كردند و تدريجا بغوغا رسانيدند و تشكيل مجالس دادند و معاندين بعد از آني كه از هر نوع دروغ و بهتان و اشتباه‌كاري بر عوام مردم كوتاهي ننمودند متوسل باولياء حكومت عثماني و پاشاي بغداد كه دشمن جان شيعيان بود شدند و بعضي از
صفحه ١٧١

 اوراق كتب و نوشتجات شيخ بزرگوار را كه در مطاعن خلفاء ثلثه روايت فرموده بود مثل حديث ديك‌الجن و غيره را بپاشاي بغداد ارائه نمودند و علاوه بر اين اوراق ديگري ساختند و بداود پاشا ارائه نمودند و نوشته بودند كه شيخ ميگويد كه علي خالق و رازق و محيي و مميت است و از اين قبيل هر چه از دستشان برميآمد كوتاهي ننمودند و در اين موقع شيخ بزرگوار كه بر همه مصائب و واردات بتفصيلي كه در كتاب دليل المتحيرين و كتاب هداية الطالبين شرح داده شده صبر ميفرمود ملاحظه فرمود كه صبر بر عداوت و مخالفت شديد داود پاشا با عموم شيعه و اهل كربلا و مخصوصا با آن بزرگوار بسيار مشكل است و خون آن بزرگوار را خواهد ريخت اين بود كه بر سنت انبياء صلوات الله عليهم فرار را بر قرار اختيار فرمود و با اهل و عيال و اولاد بسوي مكه معظمه از طريق شام حركت فرمود و بسوي خدا فرار كرد و در نزديكي مدينه طيبه در سه منزلي در منزلي كه آن را هديه ميگفتند بواسطه باد سام روح پر فتوحش بعالم باقي پرواز نمود و از اين عالم رحلت فرمود و آن روز روز يكشنبه بيست و يكم شهر ذي‌قعدة الحرام از سال يك‌هزار و دويست و چهل و يك قمري بود و جسد مقدسش را بمدينه طيبه حمل نمودند و در بقيع رفيع پشت ديوار قبه مطهره حرم مطهره ائمه اربعه صلوات الله عليهم طرف جنوب زير ميزاب محراب كه علي قول قبر مطهر حضرت فاطمه آنجا است مقابل بيت الاحزان دفن نمودند اعلي الله مقامه و رفع في جنان الخلد اعلامه و تمامي عمر مقدسش هفتاد و پنج سال بود و تمام روزگار خويش را بعبادت پروردگار و نشر اخبار و فضايل آل اطهار صلوات الله عليهم بسر برد و چنان در عبادت حريص بود كه از ايام تمرين تا آخر عمر يك نافله از او فوت نشد بلكه نافله نشسته نفرمود و بسا مبتلا
صفحه ١٧٢

 بامراض سخت بود و مدهوش افتاده بود چون هنگام نماز ميرسيد بي‌اختيار برميخواست مثل اينكه كسي او را بلند ميكند و پس از انجام نماز كالميت ميفتاد و در تمام عمر چنان اهتمام باوقات صلوات داشت كه يك فضيلت از او فوت نشد و سلوكش با خلق چنان بود كه اولاد خويش را بر مماليك و عبيد ترجيح نميداد و با آنها هم‌خوراك و هم‌نشين بود و كسي را بر كسي تفضيل ندادي مگر بايمان سكوتش فكرت بود و نظرش عبرت و تكلم نمي‌فرمود مگر وقت ضرورت و بقدر كفايت و در تمام رفتار و كردار تأسي بآل‌محمد عليهم السلام داشت اللهم احشره معهم و احشرنا في زمرته بحق محمد و آله .
و اما از اولاد و احفاد ايشان فعلا كسي معروف ما نيست و نميشناسيم و حدود بيست سال قبل در يكي از مسافرتها كه بمشهد مقدس مشرف شدم و عده زيادي هم از زوار عرب مشرف بودند يكي دو نفر از اهل بحرين را ملاقات كردم كه اسماء آنها هم الآن در نظرم نمانده و اهل علم و معرفتي هم نبودند و اظهار ميكردند كه از اولاد دختري شيخ مرحوم اعلي الله مقامه هستند و العلم عند الله .
و اما پيروان و مقلدين آن شيخ اجل در غالب اماكن از ايران و عربستان زيادند و در عراق عرب زيادتر از ايران هستند و عده هم در حدود كويت و بعض قراي آذربايجان مثل اسكو و غيره هستند كه خود را نسبت بآن شيخ بزرگوار ميدهند و گاهي هم اسم شيخي را از خود نفي ميكنند و تبعيتي هم از ايشان ندارند جز اينكه اسمي از شيخ مرحوم و سيد مرحوم مي‌برند و طوايف متعدده پيدا شده‌اند كه اسما خود را منسوب ميدانند ولي عملشان شباهتي بآن شيخ بزرگوار ندارد و از آثار و علم و تقواي آن بزرگوار هم چيزي در نزدشان نيست و جز ادعاي بدون بينه شاهدي بر قولشان ندارند ،

صفحه ١٧٣

 و كل يدعي وصلا بليلي       ** * **      و ليلي لاتقر لهم بذاكا
و بآنها گفته ميشود :
اذا انبجست دموع من خدود       ** * **      تبين من بكي ممن تباكي
و صاحب روضات هم در ضمن شرح احوال آن جناب يا مرحوم شيخ رجب برسي يا بعض مقامات ديگر بمناسبت ذكري و مذمتي از پيروان شيخ نموده است نه خود آن بزرگوار بلكه از خود آن بزرگوار تمجيد بسيار نموده و اينكه در بعض انتشارات اخيره در احوال شيخ بزرگوار ديده شده كه نوشته‌اند صاحب روضات حكم بغلو ايشان نموده و بعض اشباه علماء هم كه تكفير نمودند بتبعيت از صاحب روضات است اشتباه محض است و او هر چه نوشته از پيروان شيخ است نه خود شيخ و خود صاحب روضات هم اشتباهي كرده كه حتي فرقه بابيه را هم از پيروان شيخ فرض كرده است و منشأ اشتباهش هم از اينجا است كه در اول كه عده از طلاب علوم تبعيت آن مبدع را نمودند چند نفر از طلاب شيخيه هم كه در مجلس درس سيد مرحوم مثل خود ميرزا علي‌محمد حاضر ميشده‌اند و بنفاق اسلامي اظهار ميكرده‌اند پيروي باب را نمودند و بعض آيات و اخبار را كه از درس سيد مرحوم شنيده بودند تأويلات ميكردند كه صاحب روضات مينويسد آلت امرهم الي التأويل يعني امر ايشان منتهي شد بتأويل نمودن ولي مترجمين هم چون عربي نميدانسته‌اند عبارت صاحب روضات را نفهميده‌اند و ترجمه چنين كردند كه پيروان شيخ آلت تأويل شدند آري از آنها كه دعوي تبعيت از شيخ اعلي الله مقامه داشتند عده از آنها كه كافر محض شدند و پيغمبري و امامي و قرآني غير از آنچه مسلمانان دارند بر خود قرار دادند كه فرقه بابيه باشند و فرق ديگر هم هستند كه اسما خود را نسبت ميدهند و در عمل
صفحه ١٧٤

 و اعتقاد تبعيتي ندارند ، و از جمله فرق منسوبه بآن شيخ بزرگوار ماها هستيم كه چون جميع اعتقادات آن شيخ بزرگوار را موافق كتاب و سنت و ضرورت و اجماع مسلمين يافتيم از آن بزرگوار پيروي كرديم الحمد لله و ملاك عمل ما كتاب و سنت و ضرورت اسلام است و اسم شيخي هم الحمد لله براي ما زينتي فوق زينت شده است و باين اسمي كه بما داده‌اند راضي شده‌ايم و در معني و حقيقت اين اسم غير از معني مسلماني واقعي چيزي نيست و چون بلحاظ اين اسم و نسبت تمايزي پيدا كرده‌ايم و از بركت اسم آن شيخ اجل معروفيتي پيدا كرده‌ايم گاهي هم اين اوقات مي‌شنوم كه بنام اقليت ميخوانند ما را و از اين اسم و صفت هم راضي و خوشنوديم و افتخار داريم زيرا در عهد ائمه اطهار صلوات الله عليهم هم خودشان و اصحابشان در اقليت بودند و كمي از مسلمانان از روي حقيقت عارف بحق ايشان بودند و عامه مسلمين از فرط گرفتاري بدنياي خودشان شايد اصلا ائمه اطهار را نمي‌شناختند و نميدانستند كه بايد امام منصوبي از طرف پيغمبر صلي الله عليه و آله داشته باشند و بعضي كه بخيال خود چيزي ميدانستند قائل باولي الامر بودند و اولي الامر كسي را ميدانستند كه قائم بسيف باشد و بعضي قائل بودند كه بايد از بني‌هاشم هم باشد و در ميانه آنها هم كه معرفتي داشتند بعضي آن قدر ضعيف بودند و ميترسيدند كه اظهار آشنائي نميكردند و دور و بر ائمه اطهار (ص‌) نمي‌آمدند و يك عده سواد اعظم هم بودند كه صريحا دشمن بودند و در كربلا جمع شدند و كردند آنچه كردند و آنها هم كه ابراز دشمني بآن شدت نكردند در هيچ امري تأسي بآن بزرگواران از ناداني يا از دشمني نميكردند و مطيع صرف خلفا بودند و اين مراتب براي اهل
صفحه ١٧٥

 حديث و اهل تاريخ روشن است و خلاصه آنكه در آن ايام هم اقليتي هميشه بود و غالبا همان اقليت‌ها بنام شيعه خوانده ميشدند حتي از زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله اسم شيعه و اين اقليت مصطلح بود و علماي رجال حتي اسامي آن اشخاص را بنام شيعه و بنام اركان در كتب خود ثبت و ضبط كردند و بنده نيت تفصيل در اين مقام ندارم الا اينكه دوست ميدارم حديثي را در اين مقام از كتاب‌المبين از قرة‌العيون نقل نمايم از حضرت عسكري عليه السلام كه گفت مردي برسول خدا صلي الله عليه و آله يا رسول الله فلان نظر بحرم همسايه خودش ميكند و اگر ممكنش بشود كه مواقعه حرامي بكند باك ندارد پس غضب فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و فرمود او را نزد من بياوريد مرد ديگري عرض كرد يا رسول الله آن شخص از شيعيان شماست از آنها كه معتقد است بدوستي تو و دوستي علي عليه السلام و تبري دارد از دشمنان شما دو نفر پس فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله مگو كه او از شيعه ماست زيرا اين دروغ است بدرستيكه شيعه ما كسي است كه مشايعت ما را نمايد و پيروي نمايد ما را در اعمال ما و اين عملي كه ذكر كردي او را از اعمال ما نيست ، عرض ميكنم قصدم استفاده از حديث شريف بود در چند مورد يكي آنكه لفظ شيعه الحمد لله از زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله مصطلح بوده و ديگر آنكه شيعه كسي بوده كه معتقد بدوستي اميرالمؤمنين عليه السلام و دشمني دشمنان آن حضرت بوده و بهمين سمت شناخته ميشده نه اينكه همان نماز ميكرده و روزه ميگرفته و خمس و زكوة ميداده و ديگر آنكه كساني كه باين صفت بودند در همان زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله هم انگشت‌شمار و در اقليت بوده‌اند باري در نظر ندارم در اين مقام اخبار و آيات و ادله را
صفحه ١٧٦

 كه در مدح اقليت و ذم اكثريت رسيده است ذكر نمايم و قصدم اشاره است و اهل علم و كمال متوجهند و براي تسليت برادران و پيروان آن شيخ جليل مرحوم اعلي الله مقامه از بعض خطابها و عتابهاي عوام مردم و آن نادان‌ها كه در اثر تبليغات سوء اهل غرض و دشمنان فهميده يا نفهميده نسبت‌ها باين سلسله جليله ميدهند و تهمتها ميزنند يا زشت‌گوئي‌ها ميكنند همان طور كه در زمان ائمه اطهار (ص‌) با اصحابشان مردم سلوك ميكردند و مكرر بيچارگان ميآمدند و خدمت امام عليه السلام شكايت ميكردند كه مردم بما رافضي ميگويند يا جعفري خبيث ميگويند و امام عليه السلام تسكينشان ميدادند عرض ميكنم كه غم نخورند و صبر داشته باشند كه هميشه از وقتي كه دنيا دنيا است نسبت باهل حق از طرف عوام الناس اين شيوه مسلوك بوده و من بعد هم خواهد بود و اين كمال افتخار آنها است و نسبت بخود ائمه اطهار صلوات الله عليهم و انبياء خدا صلوات الله عليهم بلكه خود پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله كه شخص اول عالم است مردم چيزها گفته‌اند و تهمتها زده‌اند و نسبت‌ها داده‌اند كه فوق آن متصور نيست پس بدانند كه علامت حقيت آن نيست كه هيچوقت تهمت بانسان نزده باشند بلكه قضيه بعكس است و مناسب است در اين مقام براي روشني چشم دوستان و برادران حديثي را از كتاب امالي مرحوم شيخ صدوق عليه الرحمة نقل نمايم و حديث را از بعض يادداشتهاي جناب عالم فاضل بارع آقاي حاج شيخ حسن سردرودي دامت افاضاته كه براي حقير فرستاده‌اند نقل ميكنم :
در مجلس بيست و دويم روز عيد غره ماه شوال سال سيصد و شصت و هفت صفحه ٦٣ طبع طهران كه شيخ صدوق فرمود حديث كرد ما را پدرم كه
صفحه ١٧٧

 گفت حديث كرد ما را علي بن محمد قتيبه از حمدان بن سليمان از نوح بن شعيب از محمد بن اسمعيل از صالح از علقمه گفت كه فرمود حضرت صادق جعفر بن محمد عليهما السلام و عرض كردم باو يا بن رسول الله خبر بده بمن از كسي كه شهادت او قبول ميشود و كسي كه قبول نميشود فرمود اي علقمه هر كس بر فطرت اسلام باشد جايز است شهادت او گفت پس عرض كردم باو آيا قبول ميشود شهادت گناهكار فرمود اي علقمه اگر شهادت گناه‌كاران قبول نشود قبول نميشود مگر شهادت انبياء و اوصياء زيرا آنها معصومند دون ساير خلق پس هر كس را نديدي بچشم خودت كه مرتكب گناهي ميشود يا شهادت نداده است بر آن گناه دو شاهد پس او از اهل عدالت و ستر است و شهادت او قبول است و اگر چه في نفسه گناهكار باشد و هر كس غيبت نمايد از او بآنچه در او است پس او خارج از ولايت خداي عزوجل است و داخل در ولايت شيطان است و بتحقيق كه حديث كرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش عليهم السلام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود هر كس غيبت نمايد مؤمني را بآنچه در او است جمع نمي‌فرمايد خدا ميانه آن دو را در بهشت ابدا و هر كس غيبت نمايد مؤمني را بآنچه در او نيست عصمت ميانه آنها منقطع ميشود و غيبت‌كننده مخلد در آتش ميشود و بازگشت بدي است گفت علقمه پس گفتم براي صادق يا بن رسول الله بدرستيكه مردم نسبت ميدهند ما را بامور بزرگ و سينه‌هاي ما تنگ شده از اين نسبتها پس فرمود اي علقمه بدرستيكه رضاي مردم دست نمي‌آيد و زبانهاي آنها ضبط نميشود و چگونه سالم ميمانيد از آنچه سالم نماندند از آن انبياء خدا و رسل او و حجتهاي خدا عليهم السلام آيا نسبت ندادند يوسف را كه قصد زنا كرده است آيا نسبت ندادند ايوب را كه مبتلا بگناهان
صفحه ١٧٨

 خود شده آيا نسبت ندادند داود را كه از پي مرغ رفت تا وقتي كه چشمش بر زن اوريا افتاد پس شيفته او شد و مقدم داشت شوهر او را در جلو تابوت تا كشته شد پس تزويج كرد زن او را آيا نسبت ندادند بموسي كه عنين است و اذيت كردند او را تا خداوند برائت او را ظاهر فرمود از آنچه گفتند و كان عند الله وجيها آيا نسبت ندادند جميع انبياء خدا را كه ساحر و طالب دنيا هستند آيا نسبت ندادند مريم بنت عمران را كه حامل بعيسي شده است از مرد نجاري كه اسم او يوسف است آيا نسبت ندادند پيغمبر ما محمد را كه شاعري مجنون است آيا نسبت ندادند باو كه عاشق شده است بر زن زيد بن حارثه و عاشق بود بر او تا وقتي كه او را خالصه خود قرار داد آيا نسبت ندادند باو در روز بدر كه قطيفه قرمز را از غنيمت براي خود برداشته تا ظاهر كرد آن را خداي عزوجل بر قطيفه و تبرئه نمود پيغمبر خود را از خيانت و در اين باب در كتاب نازل شد و ماكان لنبي ان يغل و من يغلل يأت بما غل يوم القيمة ، آيا نسبت ندادند او را باينكه از هواي خودش در پسر عمش علي عليه السلام حرف ميزند تا تكذيب فرمود خداي عزوجل آنها را پس فرمود خداي سبحانه و ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي ، آيا نسبت ندادند او را بدروغ در قول خودش كه او رسول خداست بسوي ايشان تا نازل فرمود خداي عزوجل بر او و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا علي ما كذبوا و اوذوا حتي اتاهم نصرنا و بتحقيق در روزي فرمود در شب گذشته مرا بآسمان بردند پس گفته شد قسم بخدا در تمام شب از رختخواب خود جدا نشد و آنچه در اوصياء گفته‌اند بيش از اينها است آيا نسبت ندادند سيد اوصياء را كه طالب دنيا و ملك است و فتنه را بر سكون ترجيح ميدهد و خونهاي مسلمين را ميريزد در غير حلال و اگر در
صفحه ١٧٩

 او خيري بود مامور نميشد خالد بن وليد كه گردن او را بزند آيا نسبت ندادند باو كه ميخواهد دختر ابي‌جهل را تزويج نمايد بر فاطمه عليها السلام و بدرستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله شكايت او را بر منبر بمسلمين فرمود و فرمود كه علي عليه السلام ميخواهد تزويج نمايد دختر دشمن خدا را بر دختر پيغمبر خدا آگاه باشيد كه فاطمه پاره تن من است هر كس اذيت كند او را بتحقيق مرا اذيت كرده است و هر كس خوشوقت كند او را مرا خوشوقت كرده است و هر كس او را خشمناك نمايد مرا خشمناك نموده پس فرمود صادق عليه السلام اي علقمه چقدر عجيب است گفتهاي مردم در علي عليه السلام چقدر فاصله است ميانه كسي كه ميگويد كه او رب معبود است و ميانه كسي كه ميگويد او بنده گناهكار معبود است و قول آن كسي كه او را نسبت بعصيان ميدهد آسان‌تر است بر او از قول كسي كه او را نسبت بربوبيت ميدهد اي علقمه آيا نگفتند كه خداي عزوجل ثالث ثلثه است آيا تشبيه نكردند او را بخلق خودش آيا نگفتند كه او دهر است آيا نگفتند كه او فلك است آيا نگفتند كه او جسم است آيا نگفتند كه او صورت است تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا اي علقمه زبانهائي كه درباره ذات خداي عز ذكره آنچه لايق او نيست ميگويند چه طور از شما بسته ميشود و نميگويد چيزي را كه شما مكروه ميداريد پس استعانت بخدا بجوئيد و صبر كنيد كه زمين مال خداست و ارث ميدهد او را بهر كه خواسته باشد از بندگان خودش و عاقبت براي پرهيزگاران است بدرستي كه بني‌اسرائيل گفتند بموسي كه قبل از آمدن تو اذيت شديم و بعد از آمدنت هم اذيت شديم پس فرمود خداي عزوجل بگو بآنها اي موسي كه شايد پرورنده شما هلاك بكند دشمن شما را و شما
صفحه ١٨٠

 را در زمين جانشين قرار بدهد پس به‌بيند چطور عمل ميكنيد . عرض ميكنم ترجمه روايت تمام شد و حديث ديگر از امالي شيخ طوسي عليه الرحمة نقل كرده‌اند مناسب است آن را هم نقل نمايم كه داخل شد سماعة بن مهران بر صادق عليه السلام پس فرمود اي سماعه بدترين مردم كيانند عرض كرد مائيم يا بن رسول الله پس غضب فرمود تا اينكه دو گونه آن حضرت قرمز شد و راست نشست و قبل از آن تكيه فرموده بود و فرمود اي سماعه كيانند بدترين مردم پيش مردم عرض كردم والله دروغ نگفتم يا بن رسول الله ما بدترين مردم هستيم نزد مردم زيرا آنها ما را كافر ناميده‌اند و رافضي ناميده‌اند پس نظر كرد بمن و فرمود چگونه هستند هر گاه شما را بسوي بهشت ببرند و آنها را بسوي جهنم و نگاه ميكنند و ميگويند چه شده است نمي‌بينيم آنهائي را كه از اشرار ميشمرديم اي سماعة بن مهران هر كس از شما كار بدي بكند روز قيامت ميرويم نزد خداي تعالي با قدمهاي خودمان و شفاعت ميكنيم از او پس قبول ميشود والله داخل نميشود از شما در آتش ده نفر والله داخل نميشود از شما در جهنم پنج نفر والله داخل نميشود از شما در آتش سه نفر والله داخل نميشود از شما در آتش يك نفر پس سعي كنيد در درجات و ناخوش نمائيد دشمن را بتقوي قسم بخدا كه اراده نكرده است خدا غير شما را و شما در نزد اهل اين عالم بدترين مردميد و شما قسم بخدا در بهشت گرامي داشته ميشويد و آنها در آتش شما را طلب ميكنند . عرض ميكنم تمام شد حديث شريف و اسباب روشني چشم برادران شد الحمد لله و دانستند كه اين نسبتها كه از ناحيه يك عده اهل غرض و جمعي اشخاص طماع و حسود داده ميشود و عوام نادان هم باور ميكنند و تكرار
صفحه ١٨١

 ميكنند غمي ندارد زيرا ما الحمد لله در دين خود بر يقين هستيم و بعلاوه ما كه ميدانيم اين نسبتها بحمد الله واقعيت ندارد بگذار هر چه ميخواهند بگويند تا خسته شوند مثلا ميگويند معتقد بمعاد نيستند ما كه ميدانيم معتقديم ميگويند قائل بمعاد جسماني نيستند ما كه ميدانيم الحمد لله معتقد بمعاد جسماني هستيم بلكه معاد غير جسماني را محال ميدانيم و آن بدبختان كه اين نسبتها را ميدهند خودشان معتقد نيستند بلكه اصلا از مسأله معاد جز لفظي كه معني نداشته باشد نفهميده‌اند ميگويند معتقد بمعراج جسماني پيغمبر صلي الله عليه و آله نيستند ما كه الحمد لله معتقديم و ميدانيم كه معراج معجز پيغمبر است صلي الله عليه و آله و اقرار بآن داريم اما ميدانيم كه كيفيت معجز پيغمبر صلي الله عليه و آله را هم امثال ما نمي‌فهمند ولي مكلفيم اقرار بآن داشته باشيم مثل ساير معجزات كه كيفيتش را پيغمبران ميدانند ما همين قدر ميدانيم كه معراج جسماني فرمود حتي با عبا و نعلين خودش هم بود و معذلك خيالات بي‌معني نادانان و عوام مردم را هم نميكنيم كه فرض كنيم مانند شاهين پرواز كرد يا مانند طياره اوج گرفت و آن قدر رفت تا بقاب قوسين نزد پروردگار رسيد ولي آنقدري هم كه از فرمايشات خود پيغمبر صلي الله عليه و آله بما رسيده و براي علما ممكن بوده است بيان آن همان است كه در كتاب ارشادالعوام في الجمله تفصيلي داده‌اند و در كتاب ديگر از كتب ديگران نظير آن بيان نيست و ميگويند ما درباره اميرالمؤمنين و ائمه اطهار صلوات الله عليهم غلو كرده‌ايم ما كه ميدانيم الحمد لله غلوي نيست و آن بيچارگان نميدانند غلو كدام است ما كه از حد بندگي ايشان را بالا نبرده‌ايم و العياذ بالله خدا ندانسته‌ايم منتهي آنچه اجماعي و ضروري جميع شيعه است و عده هم از
صفحه ١٨٢

 اهل تسنن نسبت به پيغمبر (ص‌) معتقدند كه پيغمبر و آل‌محمد صلوات الله عليهم اول ما خلق الله‌اند و قرآن و اخبار متواتره شاهد آنها است ما هم الحمد لله گفته‌ايم حالا نادانها چه ميگويند آيا ميگويند اين خلق خدا اولي و ابتدائي ندارد و همه مساوي و در صف واحد و جلو و عقب و اعلي و ادني و اشرف و اخسي ندارند اينكه مزخرف است بر خلاف قرآن و ضرورت اسلام هم هست يا ميگويند اولي دارد كه غير پيغمبر و آل‌محمد صلوات الله عليهم است و نزديكتر بخداست يعني شبيه‌تر بصفت خداست و آيات و علامات خدائي در او بيشتر بروز دارد پس كيست و كجا است و ادعايش چيست و دلائلش كدام است ما كه نشنيده‌ايم باري الحمد لله منكرين ما انكارشان بر خدا و رسول است و خودشان هم نميدانند چه ميگويند فقط سينه پر كينه دارند و آتشي در دل دارند كه تا باشند خواموش نميشود ميگويند علي را خالق و رازق دانسته‌اند ما كه ميدانيم الحمد لله اينها دروغ است و علي و فرزندانش بندگان فرمانبردار خدايند كه خدا آنها را بازوي خود گرفته و دشمنان و منكرين فضايل و ناصبين ايشان و گمراهان و ستمكاران را بازوي خود نگرفته است كه در كتاب مجيد فرمود و ماكنت متخذ المضلين عضدا و اين ستم‌كاراني كه عهد خدا بآنها نرسيد كه ميفرمايد لاينال عهدي الظالمين بر آنها كه عهد خدا بآنها رسيده و آنها را بازوي خود و امام و پيشواي خلق قرار داده حسد بردند و انكار فضل آنها را نمودند و خداوند فرمود ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابرهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما پس خداوند بر رغم دشمنان آل‌محمد عليهم السلام كتاب و حكمت را به بندگان و دوستان آل‌محمد عليهم السلام داده كه هر چه ميگويند موافق كتاب و سنت است و دشمنان هر چه را كه
صفحه ١٨٣

 انكار ميكنند كتاب و سنت را انكار ميكنند پس ظلم بخود ميكنند و دودش بچشم خودشان ميرود و بس است براي ما كه پيروي پيغمبر و آل‌محمد و كتاب و سنت را نموده باشيم و اما غير ما بيشتر اعتماد و اعتقادشان بعقل ناموزون خودشان است و مهمل‌تر از اين هم حرفي در دنيا نيست و بزرگترين حربه‌ايست كه شيطان دست اهل دنيا و پيروان خود داده است كه عوام مردم را با همين حربه فريب ميدهند كه ميگويند همه چيز را بايد با عقل سنجيد و خدا عقل را براي تميز حق و باطل و خوب و بد و صحيح و ناصحيح بانسان داده و اين حرف صحيح است و كلمه حقي است كه اراده باطل از آن ميكنند زيرا اولا معني عقل را نميدانند و مورد استعمال آن را هم نميدانند و نميخواهند كه بدانند پس اگر منظور از عقل آن است كه خداوند داده و پيغمبر صلي الله عليه و آله تعريف آن را فرموده آن عقل چيزي است كه عبادت پروردگار با آن ميشود يعني انسان ميشناسد كه خداي توانائي براي اين ملك هست و بايد بندگي او را نمود و بندگي كردن تا انسان معبود را نشناسد و راه بندگي و رضا و غضب او را نداند ميسر نيست و دانستن اينها بدون راهنمائي و دانائي ممكن نيست و عقل ميفهمد كه ما خود ابتداء نادانيم و نميدانيم مگر اينكه رجوع بدانايان نمائيم و دانايي هم بصرف ادعا نيست و بايد بداند آنچه را كه ما نميدانيم و علاماتي دارد كه با آن علامات بايد شناخته شود كه از جمله آن علامات يكي معجزات و خوارق عادات است كه خداوند آنها را به پيغمبران خود داده است و كرامات و معجزات از آنها لاتعد و لاتحصي بروز كرده و روات و ناقلين بر ما نقل كرده‌اند و نميتوان گفت كه همه اينها العياذ بالله دروغ است زيرا اگر بناي عقيده را بر اين بگذاريم بايد جميع كتب و رسل را انكار نمائيم و اين انكار هم
صفحه ١٨٤

 منجر بانكار پروردگار ميشود زيرا خدائي كه هيچكس را نفرستاده و خبري از وجود خود نداده خدا نيست و اگر هم فرستاده و فرستادگانش هيچ فرقي با منكرينشان ندارند و علامت خاصي ندارند و علمي و كمالي كه منكرين نداشته باشند ندارند و همه هم مثل ساير خلق دروغگويند معلوم است كه العياذ بالله خداي عاجز و جاهل و لغوكاري است و اين خداي ما نيست و عقل هيچكدام از اينها را يقينا تصديق نميكند و اگر ميگويند عقل همين طور حكم ميكند كه تو گفتي پس چرا فرمايشات ايشان را قبول نميكنند و مستبد برأي ناموزون و بي‌اساس خود ميشوند و چرا در آنچه نميدانند رجوع بكتاب و سنت و آل‌محمد عليهم السلام نميكنند اگر ميكنند كه ان شاء الله هيچ وقت نزاعي و اختلافي نيست زيرا عموما مستند بكتاب خدا و سنت پيغمبريم و اگر گاهي در يك مسأله اصلي يا فرعي شكي و شبهه درباره يكديگر پيدا كرديم يا اعتراضي داشتيم قاعده عقل و برادري و مسلماني اين است كه آن اعتراض را بگويد و آن ديگري هم اگر باشتباه خود پي برد تسليم شود و اگر بر مطلب خود دليلي دارد بياورد و دليل شخص مسلم و مؤمن امروز كتاب و سنت است مثلا اگر كسي خواست ببرادر خود بگويد فلان عقيده غلو است بايد اول معني غلو را از كتاب و سنت بفهمد و بداند آنوقت كلام برادر را بسنجد كه غلو است آنوقت بگويد غلو است نه آنكه اگر معني حرف را نفهميد منكر بشود زيرا بنا نيست معاني جميع آنچه پيغمبران فرموده‌اند جميع امت بفهمند بلكه فهميدن همه چيز مخصوص بعلما است بلكه بعضي از اعمال و علوم و اقوال پيغمبران و امامان را علما هم نميفهمند و فهمش مخصوص بخودشان است و شأن ما جز اقرار بآن چيزي نيست زيرا ما نميدانيم معراج بچه نحو صورت گرفت ولي اقرار داريم ما نميدانيم
صفحه ١٨٥

 ماه چطور منشق شد ولو اينكه جلوي چشم خودمان باشد ولي اقرار داريم ما نميدانيم پيغمبر چطور ميفهمد كه ما در خانه چه خورده‌ايم و چه ذخيره كرده‌ايم اما اقرار داريم ما نميدانيم پيغمبر چطور مرده را زنده ميكند اما اقرار داريم و هكذا معجزات لاتحصي كه در فهميدن كيفيت اين معجزات علما و غير علما يكسانند مگر خصيصين كه آنها غير از مردمان ظاهرند و هيچ وقت تصور مكن و مگو مثل بعض جهال كه بنا بر قول تو همه چيز تعبدي است و هيچ چيز را با عقل نبايد فهميد زيرا عرض ميكنم كه من اينطور عرض نكردم بلكه من ميگويم كه كليات امور را بايد با عقل فهميد و مشعرش عقل است مثل همان امور كه اول عرض كردم اثبات صانع با عقل ميشود صانع بايد عالم باشد قادر باشد زنده باشد حكيم باشد بي‌نياز از خلق باشد محتاج بخلق خود نباشد اينها را بايد با عقل فهميد و اينكه خدا بايد پيغمبران دانا بسوي خلق بفرستد عقل ميفهمد و آنچه خدا از خلق خود خواسته بايد بوسائلي كه خلق بفهمند و اختيارشان هم محفوظ بماند بآنها برساند و ميزاني براي آنها قرار بدهد كه در اختلافات رجوع بآن نمايند و آنها را بطبايع مختلفه كه اسباب نزاع و جدال است وانگذارد و تكليف مالايطاق باين خلق نفرمايد و فرستادگان خود را راستگو قرار بدهد كه مردم اطمينان بآنها حاصل نمايند و هكذا از اين قبيل كليات كه بسيار است و فعلا همين كلمات بر قلم من جاري شد اينها اموري است كه عقل عموم مردم ميفهمد و انبياء و اولياء هم بتفصيل بيان فرموده‌اند و فرمايش آنها هم موافق عقل ما شده است و دانستيم كه درست فرموده‌اند اما از اين كليات كه گذشتي ما ديگر ساير جزئيات را نمي‌توانيم بعقل ناقص خود بفهميم زيرا اگر آن جزئيات را هم ما مي‌فهميديم پس همه پيغمبر بوديم و احتياجي به پيغمبران نداشتيم
صفحه ١٨٦

 و اگر كسي بگويد و قبول داشته باشد و بعقل خود هم فهميده باشد كه ما محتاج به پيغمبران هستيم باو ميگوئيم كه در فرمايشات ايشان آنچه را كه صحت آنرا بعقل خودمان هم ميفهميم كه شبهه در آن نيست و بايد بپذيريم و اما آنچه را كه نمي‌فهميم پس آنها را هم ابتداء بايد قبول كرد و انكار ننمود زيرا اگر انكار كنيم از پي فهميدنش بلند نميشويم و هيچوقت نخواهيم فهميد پس بايد بهمين اندازه كه راستگوئي پيغمبران در آنچه ميفهميم بر ما ثابت شد ديگر در آنچه نميفهميم چون و چرا نكنيم و انكار ننمائيم و در همان فرمايشات آنها غور نمائيم تا تدريجا بفهميم زيرا مبلغ از جانب پروردگار غير از رسولان بشر كسي نيست و انكار فرمايش پيغمبران بطور قطع اسباب هلاكت است مثل اينكه اگر انكار دستور دكتر را بكني باين بهانه كه ميخواهم با عقل بفهمم بچه دليل اين دوا را ميدهي خواهي مرد و آنرا هم نخواهي فهميد زيرا علم طبابت نداري و اي كاش آن جماعتي كه بمحض اينكه حديث فضيلتي يا معجزه بر ايشان روايت ميكني انكار ميكنند و ميگويند بعقل درست نميآيد بر ما تشريح ميكردند كه آن امور عادي كه جميعش محسوس و مشهود است كدامش با عقل اثبات شده و چه دليل عقلي بر آنها اقامه ميكنند بته خربوزه چرا بعد از سه ماه ميوه ميدهد درخت زردآلو بعد از پنج سال بچه انسان بچه دليل نه ماه در شكم ميماند بچه الاغ چرا بعد از يك سال متولد ميشود آفتاب چرا سالي يك مرتبه دوازده برج را طي ميكند ماه ماهي يك مرتبه طي ميكند چرا آفتاب چندين برابر ماه است چرا زحل باين دوري است و ماه باين نزديكي و هكذا جميع امور عادي مشهود بهمين طور است و دليل كوچكي يا بزرگي يا گرمي يا سردي يا تندي يا كندي حركات هر يك يا سكون ديگري را نميدانند و دليل عقلي
صفحه ١٨٧

 كه احتمال خلاف آن نرود بر آن ندارند و معذلك قبول دارند فقط دليل عقلي را بر همان فرمايش پيغمبر و امام ميخواهند كه بهانه براي انكار داشته باشند و چرا از همان راه كه فرموده‌اند نميروند تا بفهمند و فقط از راه انكار ميخواهند بفهمند و چرا وقتي كه راستگوئي آنها را دانستند تكذيب فرمايشاتشان را ميكنند آيا نميدانند كه تكذيب فرمايشات ائمه اطهار صلوات الله عليهم با اسلام و تشيع وفق نميدهد بلي مكرر شنيده ميشود و حتي از اهل علم هم شنيده ميشود كه شيخيه در عقايدشان متمسك باخبار ضعاف ميشوند كه اغلب مجعول و ساخته ديگران است و اين حرفها در درجه اول محمول بر بي‌اطلاعي از كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام و كتب علماي شيخيه است و نميدانند كه علماي شيخي بهيچ مطلب و اعتقاد كلي يا جزئي كه مأخوذ از كتاب خدا و سنت رسول و ضرورت شيعه نباشد معتقد نميشوند و مثل بعض علماي اخباري ساده‌لوح نيستند و متمسك باخبار صعاف بدون استناد بادله فوق نميشوند و بغير از فرمايش خدا و رسول و ائمه بچيزي معتقد نميشوند و گمان ميكنم عيب بزرگشان در نظر جماعتي همين باشد زيرا ما اول سؤال ميكنيم كه اخبار ضعاف كدام است اما در كتاب خدا و سنت جامعه كه ذكري از اخبار ضعاف باين اصطلاح خاص نيست كما اينكه ذكري از حسن و موثق و غيره هم نيست اينها اصطلاحاتي است كه بعض علما در ششصد سال قبل گذارده‌اند جزاهم الله خيرا و مي‌پرسيم تا آنوقت كه آنها اين اسماء و اصطلاحات را وضع كردند ملاكي و ميزاني براي قبول يا رد اخبار در دست بود يا نبود ؟ البته نميتوانند بگويند كه نبود زيرا دين پيغمبر بدون ميزان نميشود باشد و اگر ميگويند يك ميزاني داشته است پس الآن هم آن ميزان برجا است و نميتواند كسي بگويد كه ميزاني كه پيغمبر
صفحه ١٨٨

 و امام زمان قرار داده بود تا آن روز بقوت خود بود و از آن روز كه اين اصطلاحات وضع شد بايد آن ميزان قويم را ترك كرد زيرا آن علماي اعلام هم هيچ يك ادعاي پيغمبري نكردند و نفرمودند كه آن قاعده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله گذارده از اين ببعد نسخ ميشود بلكه خود معتقد بودند و عمل ميكردند و اسوه و قدوه ما هم بوده‌اند و هستند اصطلاحاتي هم گذارده‌اند اما قاعده مسلم پيغمبر را بهم‌نزده‌اند و نميتوانند بهم‌بزنند و ملاك كلي كه تخلف از آن ممكن نيست و جايز نيست و از اول اسلام تا كنون معمول بوده و خواهد بود همانا تطبيق حديث است با كتاب خدا و سنت جامعه كه در اين دو شك و شبهه نيست و اجماع و ضرورت قائم بر صحت اين دو است هر حديثي كه مخالف با اين دو شد البته رد ميكنيم بگوينده‌اش و بآن نميگيريم و عمل نميكنيم اما هر حديثي كه موافق شد ديگر چه عذري بر ترك آن هست البته ترك نميكنيم ولو باصطلاح جديد ضعيف باشد چه خواهد شد البته ضعفش منجبر با تطابق با اخبار صحيحه و آيات يا احيانا عمومات كتاب و سنت است چرا بايد انكار شود آيا با اين بهانه كه بعقل من اين حديث درست نميآيد ميتوان رد كرد حديث آل‌محمد را يا بگوئيم اين حديث ضعيف است و ما اصطلاحي گذارده‌ايم و بر خود حتم كرده‌ايم كه بآن اصطلاح عمل كنيم و آيا آنهائي را كه قبول كرده‌ايم با همين دليل است كه با عقل ما درست آمده كه قبول كرده‌ايم آيا بعقل ما درست آمده كه نماز ظهر چهار ركعت است و مغرب سه ركعت و روزه سي روز است و مخصوص در ماه رمضان است و زكوة فقط در نه چيز است و طواف هفت شوط است آيا با همان دليلي كه اينها را فهميديم حديث فضيلت كوچكي از آل‌محمد را نميتوان فهميد كه حكما بايد با عقل بفهميم آن هم چه عقل
صفحه ١٨٩

 عقلي كه حتي بديهيات را از كمال حسد و شقاوت انكار ميكند و باك ندارد آيا از انصاف است كه با علم رجالي كه واضع اول آن شخص زيدي و فطحي است و بعد از آن هم علماء آن با هم اختلاف درباره روات دارند و تاريخهاي غير معتبري جمع كرده‌اند و نوشته‌اند ما حديث فضيلت آل‌محمد عليهم السلام را كه با كتاب خدا و سنت رسول و ضرورت مسلمين و جميع عقول سليمه موافق است رد نمائيم سلمنا در آحادي از اخبار توانستي بگوئي اين حديث موافق اصطلاح صحيح است يا موثق است آيا در مقام استدلال ميتوان بهمين قناعت كرد كه كش نوشته صحيح است جش گفته موثق است آيا كش و جش پيغمبرانند كه تصديق يا تكذيبشان را در موردي كه عقل تو حتي هزار احتمال ديگر مي‌دهد اين را اساس دين قرار ميدهي ؟ والله كه اين از انصاف و دينداري نيست كه اساس دين پيغمبر را كه تا قيامت بايد بماند بر تصديق يا تكذيب يا تعديل يا جرح صاحبان كتب مختلفه كه بر خلاف يكديگر هم نوشته‌اند و هيچ كدام هم علم قطعي نداشته‌اند تصديق يكديگر را هم نداشته‌اند پانصد سال قبل از اين هم بوده‌اند كه ما هيچ يك را هم نديده‌ايم و نمي‌شناسيم تو اساس دين خود و تصديق يا تكذيب فرمايش پيغمبر يا امام خود را كه خود عالم الغيبند مبتني بر تصديق يا تكذيب همچنين جماعتي ميكني و تاريخهاي غير معتبره آنها را كه از زمين تا آسمان هم اختلاف دارند تو ملاك امر قرار ميدهي اگر كار باين سستي است چرا ديگر اينقدر زحمت ميكشي چرا بهمان فرمايش امام قانع نميشوي آن را هم كه مرد ملائي در كتابي نوشته و زحمتي كشيده اگر بروايت آن عالم علم حاصل نميكني چرا بجماعتي جاهل ديگر رجوع ميكني چرا بامام خودت حسن ظن نداري اما حسن ظن داري كه جش نوشته فلان شيعي كش نوشته
صفحه ١٩٠

 فلان ثقة جش كه بيش از اين ننوشته كه فلاني شيعه است شيعه دوازده قسم است كه يازده قسمش را من و تو قبول نداريم جش هم ديگر توضيحي نداده‌اند و اگر داده بودند چه ميشد آن هم خبري بود از مرد بي‌اطلاعي او از جاهلي ديگر نقل كرده او از يك نفر ديگر كه گمان كرده فلان شخص شيعه بود يا سني بود آيا بناي دين را ميتوان روي پايه باين سستي قرار داد تازه اگر همه اين قواعد سست را بپذيريم بقدر ذره اسباب يقين نميشود زيرا همه اين زحمات كه متمسك بحشيش و اين مباني بي‌اساس ميشويم براي اين است كه علم درباره آن روات پيدا كنيم كه ضعيف نباشند و حديث جعل نكرده باشند آيا احتمال نميدهيد كه آن كسي كه دروغ ساخته و متن حديث را جعل كرده سندي هم جعل كرده است مركب از جميع رجال معتبر و موثق آيا بر جعل‌كننده چه فرق ميكند كه متن حديثي را بسازد يا سند آن را بسازد و چرا بايد علماي اصول ما با آن همه احتياط باين درجه بكتب رجال خوش‌بين و بكتب علماي محدثين قديم بدبين باشند ولي عرض نميكنم كه فقط ملاك عمل همان كتب بايد باشد بلكه عرض ميكنم كه ادله محكمه ما وراي اين خيالات واهيه است كه بعضي ميكنند و براي ما ادله‌ايست كه لو وضعناها علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله ولي اينجا محل ذكر و تفصيلش نيست همين قدر اختصارا عرض ميكنم كه ما خود را امروز در مرأي و منظر حضرت امام عصر عجل الله فرجه ميدانيم كه او عالم السر و الخفيات است و متصرف در جميع كون و امكان و دلها و دستها و زبانها و قلمها در دست او است و از جانب پروردگار مأمور بحفظ دين پيغمبر هم هست و باجماع و ضرورت همه مسلمين و بجميع ادله عقليه هم يقين كرده‌ايم كه خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم امروز همين
صفحه ١٩١

 كتاب و سنت را براي ما ميزان و حجت قرار داده‌اند و اخبار صحيحه يا ضعيفه را هم باين دو ميزان قويم بايد بسنجيم هر چه موافق است مي‌پذيريم هر چه مخالف است رد ميكنيم و دستور امام زمان همين است كه بروات همين اخبار رجوع كنيم متمسك بتواريخ غير معتبره هم نمي‌شويم ولي البته براي تكميل دلايل غالبا بآنها هم رجوع ميكنيم اما نه اينكه تمام دليل آنها باشند دليل منحصرا كتاب و سنت است اجماع و ضرورت هم هيچ وقت در هيچ مسأله اصلي يا فرعي بر خلاف كتاب و سنت قائم نشده اما ادله عقليه هم اگر با اين سه دليل مطابق است چه بهتر اگر مطابق نيست دور ميندازيم و عقل را حجت ميدانيم تا آنجا كه موافق فرمايش خدا و رسول باشد و اگر مخالف شد اين جنون است و عقل نيست پس ما بدليل عقل ناقص مانند ديگران اخبار ضعاف را ترك نميكنيم و انكار خدا و رسول نميكنيم بلكه اخبار را عرضه بر كتاب و سنت جامعه يقينيه مي‌كنيم كه ميزان قويم است و باين لحاظ مورد استهزاي منتحلين علم و منتسبين بائمه اطهار هم گاه ميشويم فاعتبروا يا اولي الابصار و چقدر تعجب است از اهل علم و ادب و سيادت و رياست و سياست كه احترام اهل علم و آنانكه عمري را صرف خدمت باسلام و ديانت نمودند و قلوب مردم را نگاه داشتند نگاه ندارند و استهزاء بآنها نمايند و نسبتهاي ناروا بدهند و خود را بي‌احترام و مغرض نشان دهند و چون اين كتاب بعنوان تاريخ است در اين باب تاريخي ديده‌ام كه خودداري از ذكر آن و ذكر بي‌اعتباري آن نميكنم و اگر سبب كدورتي هم بشود اميد عفو است و خداوند ميفرمايد و السن بالسن و الجروح قصاص و چون من شخصا مورخ نيستم گاهي از تاريخ‌نگاري خارج ميشوم و به بيان عقايد مي‌پردازم بطور اشاره و اختصار و غرضم اين است كه مورخين محترم كه شايد بر اين اوراق ميگذرند بر عقايد
صفحه ١٩٢

 ما اطلاعي حاصل كنند و غرض خود حقير حاصل شود و ضمانت اينكه اين تاريخ بكلي خالي از اغراض ديگر باشد مانند ساير مورخين ندارم بلكه غرضم نشر عقايد است و مورخين اغلب بكتب ديني كمتر مراجعه ميكنند مگر بعنوان اطلاع بر تاريخ مذاهب لذا در اينجا اشاره مختصري شده باشد ، باري آن حكايت را اجمالا از تاريخ علوم اسلام تأليف جناب آقاي تقي‌زاده نقل ميكنم و چون خود كتاب را نداشتم بروايت از بعض نشريات جناب آقاي مرتضي مدرسي چهاردهي روايت ميكنم كه در ضمن نقلهاي مختلفه كه هر كسي بذوق خود يا غرض خود از احوال و اخلاق شيخ اجل اوحد مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه نموده‌اند اين حكايت را هم در صفحه ٩٠ از تاريخ فلاسفه اسلام نقل از صفحات ٢١ و ٢٢ از انتشارات دانشكده علوم معقول و منقول مي‌نويسند :
چهارم در كتاب قصص‌العلماء درباره فهم حديث شيخ داستاني نقل شده است كه دقيق‌تر از آنرا آقاي سيد حسن تقي‌زاده در رساله تاريخ علوم در اسلام چنين نوشته‌اند : اعتقاد باحاديث ضعيف بقدري رايج شد كه بنا بر معروف در نيمه اول قرن سيزدهم يكي از علماي مؤسس يكي از طريقه‌هاي معروف متوفي در سنه ١٢٤٢ كه ( اين عبارت ظاهرا كلمه‌اي از آن افتاده ) ظاهرا معتقد بقبول و در صحت احاديث بر حسب شم خود بود در اين باب با شيخ محمدحسن معروف صاحب جواهرالكلام بحث شديدي داشت و شيخ باطاق ديگر رفته و روايتي جعل نمود با عربي خيلي فصيح و در كاغذ كهنه نوشت و كاغذ را خيلي مندرس و كهنه‌تر كرد و پيش آن عالم آورد و گفت لطف فرموده دقت بفرمائيد اين حديث صحيح است يا ضعيف و وي پس از دقت و باصطلاح خود رجوع بشم خود گفت اين حديث كاملا صحيح و معتبر است و همين شخص
صفحه ١٩٣

 در كتب عظيم و جسيم خود كه در ايران طبع شده و در حوزهاي خاصي تدريس ميشود با آنكه اتباع وي او را بزرگترين علماي شيعه ميدانند خرافاتي مضحك بجاي حقايق دينيه يا علوم مثبته درج كرده كه بقول عاميانه آدم شاخ درميآورد و از آن ( اين كلمات هم افتادگي دارد ) جمله براي مثال اسامي كه ملائكه درج ميكند كافي است مانند ملكي كه اسم او داراي حروف را و نون و را و ده غين متوالي و در آخر ئيل است و ملائكه ديگر مانند ظلمظعائيل و حصدغائيلا و هكثائيل و هكخائيل و هكذا كه از تركيب حروف جعل و موهومات جعفري ساخته است و خلف معروف او در كتاب بزرگ ديگري كه بعنوان شرح بر قصيده عبدالباقي افندي موصلي نوشت و در سنه ١٢٧٠ قمري در طهران بطبع رسيده براي مدينه علم كه لابد در آسمان است بيست و دو محله شمرده و در وسط محله بيست و دويم ١٦٠ كوچه باصطلاح او بند ذكر كرده با نام و نشان و صاحب هر يك از آن بندها را با اسمي عجيب كه شبيه بكلمات مهمل و هذيان و مركبات جعلي از حروف تهجي است ياد كرده است .
عرض ميكنم چندي قبل كه بر اين عبارات گذشتم بي‌اندازه متأثر شدم زيرا نوشتجات اشخاصي كه اعتراض يا ايراد بر آن شيخ بزرگوار داشته باشند زياد ديده بودم يا شنيده بودم ولي اغلب آنها اهل علم و ادب و كمال نبودند و معذلك شاخ درنياوردند و حقير در نظر داشتم كه بعض توضيحات بر عبارات مورخ محترم عرض كنم كه در اين هنگام مراسله رسيد از جناب عالم فاضل كامل متقي آقاي حاج شيخ حسن سردرودي دامت افاضاته از تبريز كه آن شخصيت معظم هم بهمان عبارات برخورده بودند و لله و في الله متغير شده بودند و خواسته‌اند دفاعي از آن بزرگوار نموده باشند و صفحاتي مرقوم داشته بودند حقير هم مغتنم شمردم كه همان جوابهاي جناب حاج شيخ دامت
صفحه ١٩٤

 افاضاته را در اينجا روايت كنم زيرا ايشان داناتر بلحن اهل محل و هم‌شهريان خود هستند و معروف است كه : لايقطع الحديد الا الحديد ، باري معظم له در مراسله خود متذكر آيه شريفه شده‌اند كه ميفرمايد بل كذبوا بما لم‌يحيطوا بعلمه و اذ لم‌يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم بعد از آن عبارتي را كه نقل كرديم ذكر ميكنند و بعد از آن مي‌نويسند تمام شد كلام او و اين از چند جهت فاسد است و شأن او نبود دخالت در اين امور جهة اولي گويد اعتقاد باحاديث ضعيف بقدري رايج شد الخ ، مي‌پرسيم از او ميزان در حكم بضعف احاديث چيست كه شما با آن ميزان همه احاديث شيعه را موازنه نمودي و دانستي كه رايج اعتقاد باخبار ضعيفه است اگر نظريه شما است بحكم كدام دليل بايد تحميل بديگران نمائيد چه شما يك مردي و غير شما مردي ديگر پس ميزان بايد چيزي باشد كه بحكم خدا و رسول بهر كس تحميل توان كرد جهة دويمي آن عالم مؤسس يك طريقه نبوده بلكه در همه علوم بآل‌محمد عليهم السلام رجوع ميكرد چنانكه خودش در اول شرح فوايد فرموده است اين است عين عبارتشان : و اخذت تحقيقات ما علمت من ائمة الهدي لم‌يتطرق علي كلماتي الخطاء لاني ما اثبت في كتبي فهو عنهم و هم معصومون من الخطاء و الغفلة و الزلل و من اخذ عنهم لايخطي من حيث هو تابع و هو تأويل قوله تعالي سيروا فيها ليالي و اياما آمنين ، پس آن مؤسس طريقه آل‌محمد بود صلوات الله عليهم جهة سيمي تاريخ وفات او سنه ١٢٤١ بوده نه آنچه او نوشته جهة چهارمي آنكه گويد در صحت احاديث بر حسب شم خود بود هم مي‌پرسيم در كدام كتاب يا رساله‌اش اين فرمايش را فرموده و بدون مدرك صحيح سخن راندن در شماره دروغها است آري هيچ مانع شرعي و طبيعي ندارد كه شخصي از كثرت مؤانست
صفحه ١٩٥

 با اخبار و ممارست در آنها در مدت عمرش يك آشنائي بچگونگي فرمايشات آل‌محمد عليهم السلام براي او حاصل شود كه اجمالا بشناسد حضرت صادق عليه السلام ميفرمايد و الله انا لانعد الرجل من شيعتنا فقيها حتي يلحن له فيعرف اللحن . ( مؤلف ) .
كه اين كلام معصوم است چه در حكمت ثابت شده است كه صاحب كلام در كلامش تجلي دارد و امام عليه السلام فرموده ان علي كل حق حقيقة و لكل صواب نور و شايد روايت بمعني كردم جهة پنجمي آنكه گويد با صاحب جواهر بحث شديدي داشت الخ ، اولا صاحب جواهر از فقها بود و شم فقاهتي در ميان فقها يك اصطلاح شايعي است در ميانه علماي ادب و شعر و تاريخ هم مصطلح است و درباره يكديگر هم اين ادعا را قبول ميكنند از اهل فضل معاصر هم بودند جمعي كه مدعي بودند شعر حافظ يا سعدي را ميشناسد و تا حدي هم درست است نميدانم چرا درباره عالم آل‌محمد (ع‌) كه تمام عمر خود را با مطالعه اخبار گذرانده و مثل اينكه در خواب و بيداري هميشه محشور با ايشان بوده نبايد قبول بكنند با وجود كمال توجهي كه آل‌محمد عليهم السلام به بندگان و ناشرين امرشان دارند و آنها را تأييد ميفرمايند . ( مؤلف ) .
هرگز در اين موضوع بحث نميكند و ثانيا شيخ مرحوم از مشايخ اجازه صاحب جواهر است و اجازه روايتي او در جزء سيم جواهر بخط مبارك شيخ ثبت است پس بسيار بعيد است كه با شيخ روايت در مقام بحث ايستد جهة ششمي آنكه گويد شيخ باطاق ديگر رفت و روايتي جعل نمود الخ ، اولا اين قضيه را از قصص العلماء برداشته و قدري تصرف نموده كه مدرك ديگر بشمار آيد در قصص العلما صفحه ٥٠ طبع هند گويد وقتي از اوقات شيخ احمد بنجف رفت شيخ محمد حسن صاحب جواهرالكلام اگر چه فن او منحصر بفقه بود
صفحه ١٩٦

 لكن در محاجه و مجادله يد طولي داشت بنحوي كه غلبه بر او در غايت اشكال بود پس شيخ محمدحسن خواست كه اين سخن را مكشوف كند كه شيخ احمد از نفس عبارت ميتواند كه قطع كند كه اين كلام امام است يا نه پس شيخ محمدحسن رحمه الله حديثي جعل كرد و كلمات مغلقه در آن مندرج ساخت كه مفردات آن در نهايت حسن و مركبات آن بي‌حاصل بود و آن حديث مجعول را در كاغذي نوشت و آن ورق را كهنه كرد از ماليدن و بالاي دود و غبار نگه داشتن پس آن را بنزد شيخ احمد برد و گفت كه حديثي پيدا كرده‌ام شما به‌بينيد كه آن حديث است يا نه و آيا معني آن چيست شيخ احمد آن را گرفت و مطالعه نمود و بشيخ محمدحسن گفت اين حديث و كلام امام است پس آن را توجيهات بسيار كرد پس شيخ محمدحسن آن ورقه را گرفت و بيرون رفت و آن را پاره كرد تمام شد . پس واضح شد كه آقاي تقي‌زاده از آن كتاب برداشته و اساتيد علما قصص‌العلما را رد و طعن زده‌اند مرحوم حاج ميرزا حسين نوري در كتاب فيض‌القدسي در مقام رد كردن دعائي كه بمجلسي نسبت داده‌اند گويد فما في ملفقات بعض المعاصرين من عد ذلك اي الدعاء في مناقبه بل ذكر السند له لايخرجه عن الضعف بل يقربه الي الاختلاف لكثرة ما في هذا الكتاب من الاكاذيب الصريحة التي لاتخفي علي من له انس و اطلاع باحوال العلما و سيرتهم و اطوارهم انتهي ، كه مرادش قصص‌العلما است و در خاتمه فيض‌القدسي باز محدث نوري گويد ان بعض المتكلفين كه مرادش قصص‌العلما است الذي احب ان يعد من المؤلفين ذكر في ترجمة صاحب العنوان كه مراد مجلسي مرحوم است طاب الله ثراه اشياء منكرة و اكاذيب صريحة ليس لها في كتب الاصحاب و ارباب التراجم اثر و لا عند العلماء منها خبر كدأبه
صفحه ١٩٧

 في اكثر التراجم بل ذكر في حق كثير من اعيان العلما و اساطين الفقها ما لايليق نسبته الي ادني المتعلمين ثم ذكر بعض منكراته الي ان قال و قد ذكر في عداد كراماته ايضا منامين اعرضت عن نقلهما لعدم الوثوق بنقله كما لايخفي علي من راجع ساير منقولاته ، و سيد مرتضي چهاردهي گويد كه آن كتاب فضايح العلما است و ارزش تاريخي ندارد و حدسم اين است كه يكي از آنچه در حق اعيان علما ذكر كرده كه از اكاذيب است و لايق نيست نسبت آن بادني متعلم همانا نسبت حديث جعل كردن به صاحب الجواهر براي امتحان شيخ مرحوم و حال آنكه در كافي از امام محمد باقر عليه السلام مرويست كه بابي‌النعمان فرمود يا اباالنعمان دروغ مبند بر ما كه مبادا بر طرف شود از تو ملت اسلام يعني اين دروغ صاحبش را از حريم اسلام بيرون برد و در خصال صدوق از امام جعفر صادق عليه السلام مرويست كه پنج چيز است روزه روزه‌دار را گشايد و چهار از آنها را شمرد و فرمود و دروغ بستن بر خداوند و بر رسولش و بر ائمه صلوات الله عليهم و آنها ميخواهند صاحب جواهر را از اسلام بيرون برند تا سخنشان را در حق شيخ مرحوم ثابت نمايند و اگر صاحب جواهر روزه بود با جعل اين حديث روزه‌اش باطل ميشد چنانكه خودش در جواهر تحقيق فرموده و اين از اكاذيب قصص‌العلما است در حق اعيان علما ، تمام شد عبارات جناب حاج شيخ سردرودي كه در نهايت متانت بود .
عرض ميكنم مراد جناب آقاي تقي‌زاده از جمله ( اعتقاد باحاديث ضعيف ) كه خيال كرده‌اند رايج شده اگر اصطلاح علماي درايت و رجال باشد منظور حديثي است كه روات آن كلا او بعضا شيعه نباشند و از طرف علماي رجال هم توثيق نشده باشند اين نسبت را اگر بعلماي اعلام و خاصة مثل شيخ
صفحه ١٩٨

 مرحوم اعلي الله مقامه ميدهند كه العياذ بالله حديثي را كه لفظا يا معني صحيح نباشد روايت فرمايند كه كسي از مردمان مطلع يا متقي از مورخ محترم نمي‌پذيرد ولي اين نوع روايت كردن در نزد خود مورخ محترم معلوم است كه جايز و رايج بوده است زيرا اولا روايت خود را نسبت بمعروف ميدهند و معروف لامحاله آن چيزي است كه اقلا در كتب مربوطه بآن زياد باشد و در نزد اهلش مشهور باشد و همچو حكايتي معروف نيست جز در كتاب قصص‌العلما كه حالش معروف است و هر كس كتابش را ديده است معرفت كامل بخود او و روايات و درايات او پيدا ميكند و معذلك جناب مورخ محترم عبارت او را هم كه مربوطتر و معني‌دارتر بود نقل نفرموده‌اند و بقول آقاي چهاردهي ( دقيق‌تر از او نوشته‌اند ) و بايد حقير توضيح بدهم كه ملاحظه فرمائيد كه چه دقتي فرموده‌اند و مطالعه كنندگان متوجه شدند كه موضوعي را كه خواسته‌اند استهزاء نمايند آن بوده كه شيخ مرحوم مدعي بوده‌اند كه شم حديث را دارند و فرمايش امام را از غير آن تميز ميدهند و اين مطلب مربوط بمتن حديث است و معني آن و ربطي بسند حديث ندارد كه صحيح باشد يا ضعيف و آنچه را هم كه صاحب قصص نوشته كه شيخ محمدحسن جعل نمود متن حديثي است بدون سند كه ميخواست امتحان كند آيا مرحوم شيخ ميشناسد فرمايش امام را يا نمي‌شناسد و بهمين طور هم سؤال كرد و گفت ( حديثي پيدا كرده‌ام شما به‌بينيد كه آن حديث است يا نه و آيا معني آن چيست ) و اگر آنچه جعل كرد حديث مسندي از كتاب معيني بود كه اسمش جعل نميشد و باين طور سؤال نميكرد ولي روايت جناب تقي‌زاده باين عبارت نيست و باين طور است ( لطف فرموده دقت بفرمائيد اين حديث صحيح است يا ضعيف ) و قطعا
صفحه ١٩٩

 عبارت سؤال اينطور نبوده و چيزي را كه مرحوم شيخ با شم خود مي‌بايست امتحان بدهد كه ميفهمد معني حديث بوده است نه سند آن زيرا سند صحيح يا ضعيف اصطلاحي است كه گذارده‌اند براي احاديث از حيث روات آن و رجوع بكتب رجال ميكنند و محتاج بشمي نيست پس شيخ محمدحسن سؤال نكرد كه اين حديث صحيح است يا ضعيف زيرا ادني طلبه هم اين نوع سؤال نميكند و مورخ محترم بشم خود از كمال سوء ظني كه نسبت بعلماء اعلام دارند اين طور نوشته‌اند و بي‌سوادي هم شده است و اعتماد بكتاب غير معتبر هم نموده‌اند كه شايسته مثل ايشان نبود و اگر منظورشان از ( احاديث ضعيف ) اصطلاح علماي درايت و رجال نيست و خود اصطلاحي وضع فرموده‌اند و مرادشان از حديث ضعيف آن است كه معني آن قابل قبول ايشان نباشد پس لابد ميزاني براي اين عدم قبول بايد دست بدهند كه همگي قبول داشته باشند و آن ميزان را در اينجا ذكر نفرموده‌اند و آنچه معمول و مصطلح بين علماء شيعه است كه ما هم پيروي ميكنيم دو راه است يكي ملاحظه احوال روات همان طور كه مسلك عموم اصحاب اصوليين ما است در تصحيح يا توثيق يا تضعيف يا تقويت احاديث كه اساسش تواريخ صاحبان كتب رجال است و اين يك راه ظاهري است و قرينه‌ايست كه براي صحت يا سقم حديث دست ميآورند و كمكي براي شخص فقيه و محدث ميشود و از اين راه ظني بصحت يا سقم حديث پيدا ميكنند و اما راه ديگر كه راه حقيقي و واقعي است تطبيق حديث با مضمون كتاب خدا و سنت جامعه است و از اين راه ممكن است يقين بصحت و سقم حديث پيدا شود و اگر چه راه بسيار مشكلي هم هست و كار هر فقيهي هم نيست مگر كسي كه صاحب قوه قدسيه بمعني حقيقي باشد و كلام امام را بشناسد
صفحه ٢٠٠

 كه فرمودند در اخبار كه ما يكي از شما را فقيه نمي‌شماريم تا وقتي كه حديثي كه بر او عرضه شد بشناسد آن را و اين همان شم فقاهتي است كه عموما مدعي آن هستند و در فهم همه احاديث خواه باصطلاح درايت صحيح باشد يا ضعيف بايد بكار رود و از اين راه صحت معني حديث معلوم ميشود خواه علي الظاهر هم بلفظه صادر از امام شده باشد يا نشده باشد زيرا اگر از عبارتي معلوم شد كه اين موافق كتاب و سنت است پس معني آن يقينا فرمايش امام است و صحيح است و آن كسي كه شم اخبار آل‌محمد را داشته باشد اين معاني را ميفهمد و پيغمبر (ص‌) فرمود دروغ‌گويان بر من زياد شدند و هر چه مطابق با كتاب خداست من گفته‌ام و اگر مطابق نباشد من نگفته‌ام و اگر كسي قادر بر اين نوع تطبيق باشد معلوم است كه شم حديث را دارد و همه فقها اين دعوي را دارند منتهي در بعضي صرف ادعا است و در بعضي حقيقت دارد و اگر يك چيزي از آن حكايت منقوله معقول باشد همين قسمت است كه مثلا فرموده باشند بر حسب فرمايش امام عليه السلام كه فقيه چنين كسي است يا فرموده‌اند من لحن اخبار را مي‌فهمم و آن چيزي را هم كه بقول ايشان شيخ جعل كرده اگر واقعيت داشته باشد البته معني صحيحي بوده كه الفاظش از خود شيخ بوده مثل اينكه خبري يا اخباري را نقل بمعني كرده باشد و شيخ مرحوم هم فرموده باشد كه صحيح است زيرا صحيح باين معني كه عرض كردم آن چيزي است كه معني آن با فرمايش خدا و رسول و ائمه عليهم السلام موافق باشد و آن عبارت هم موافق بوده و غير از اين درباره علماء اعلام و اساطين اسلام نميتوان تصور كرد كه العياذ بالله جعلي بكنند و عبارتي كه بر خلاف فرمايش خدا و رسول باشد بسازند و يكديگر را امتحان نمايند و عوام از برادران ما اگر عبور باين
صفحه ٢٠١

 قبيل عبارات نمايند نبايد باور كنند و پيداست كه نويسندگان اغراض ديگر داشته‌اند اصلحهم الله انشاء الله و اما قول ايشان ( آن خرافات مضحك كه بجاي حقايق دينيه يا علوم مثبته كه در آن كتب عظيم و جسيم درج شده ) كه جناب تقي‌زاده متوجه شده‌اند و با اين عبارات تعجب و توهين نموده‌اند بيشتر اسباب تعجب حقير شد كه چطور آن حقايق را خرافه پنداشته‌اند و مثال آورده‌اند ببعضي از اسماء ملائكه مثل هكثائيل و هكخائيل و حصدغائيلا و چند اسم ديگر از اين قبيل كه آن بزرگوار از اساتيد فن روايت فرموده باشند يا خود استخراج فرموده باشند و براي اهل علمش ذكر فرموده‌اند و مورخ محترم فرض كرده‌اند همه علم همين علوم مادي است و ديگر علمي نيست ولي اين طور نيست اين مطالب هم علمي است و علم استخراج اسماء ملائكه كه جميع امور اين عالم بر دست آنها جاري ميشود كه يك طريقش هم از راه علم جفر است و گاهي اين علم بنام علم سيميا خوانده ميشود علم بزرگي است كه مأخذش از انبياء سلف است و در كتب قديم حكما مذكور است و اهلي دارد و هزار گونه معرفت از اين راه باسماء الله حسني و كيفيت تأثير آن اسماء پيدا ميكنند حالا من و شما اهل اين علم نباشيم و بدرد ما نخورد آن مطلب ديگر است ولي عالم علم خود را اظهار ميكند و اهلش بآن برميخورند و استفاده ميكنند آيا خوب است وقتي كه شما بعضي اصطلاحات هيوي را كه فرنگيان اصطلاح كرده‌اند و اسم گذارده‌اند مينويسيد كسي كه وارد بر اين اصطلاحات نيست بشما بگويد اينها خرافه است حال چه طور علمي را كه مأخذش از انبياء و حكماء قديم است و آل‌محمد عليهم السلام در اخبارشان تأييد فرموده‌اند شما خرافه ميگوئيد و اصلا ندانستم كه در عرف شما آيا همه حقايق خرافه است يا همين اسماء
صفحه ٢٠٢

 ملائكه و آيا وجود خود ملائكه را منكر هستيد و دشمن ميداريد يا وجود ملائكه را قبول داريد و ميگوئيد اسم ندارند و بي‌اسمند يا اسماء ديگر دارند كه شما ميدانيد اما وجود ملائكه كه در قرآن است و هر مسلمان قرآن را قبول دارد آيا نخوانده‌ايد تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر پس ملائكه هستند و پائين هم مي‌آيند در نزد من و شما و هر چه هم بگوئيم مي‌نويسند و يك روزي هم مي‌آيد كه سؤال ميشويم آيا نخوانده‌ايد مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد و آيا اين آيه را نخوانده‌ايد من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين پس ملائكه وجود دارد و بايد آنها را دوست داشت و نبايد آنها را دشمن داشت و استهزاء نمود زيرا آنها بندگان مطيع خدايند و لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون و آنقدر ملائكه مطيع پروردگارند كه آن وقتي كه امر ميشود بآنها خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه آني مهلت بانسان نميدهند و رعايت شأن و مقامي نميكنند پناه مي‌بريم بخدا پس ذكر ملائكه خرافه نيست و البته جميعشان هم اسم دارند بعضي حروف اسمشان كم است بعضي زياد و مخلوق بي‌اسم نيست و معني ندارد و اسم آن چيزي است كه خبر از مسمي ميدهد و براي هر مخلوقي و هر چيزي اسمي و صفتي است كه با همان اسم و صفت از ديگري جدا ميشود باري براي جميع افراد ملائكه خداوند اسمائي قرار داده و همه را بآدم (ع‌) آموخت و علم آدم الاسماء كلها و در جاي ديگر فرمود يا آدم انبئهم باسمائهم پس آدم همه اسمها و اسماء ملائكه را ميدانست و پيغمبران ديگر هم مي‌دانستند و بعضي از آنها را تعليم فرمودند و در قرآن و در اخبار اسم آنها را ذكر كردند و چه ضرري بجائي دارد كه
صفحه ٢٠٣

 حروف اسم بعضي از آنها بيشتر از حروف اسمهاي ماها باشد و بعضي را كه ضرورتي نداشت و بدرد ما نمي‌خورد تعليم نفرمودند ولي بعلما و حكماي امت تعليم فرمودند و طريقه استخراج همه اسماءشان را تعليم فرمودند كه اهل آن علوم آن اسماء را از علم جفر كه اصل آن از تعليم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است استخراج ميكنند بلكه خود آن ملائكه را باذن پروردگار و بقوت اسماء الله عظام استخدام ميكنند و اگر خواسته باشند تصرفات در ملك ميكنند باري پس نميدانم ذكر اسماء ملائكه چه تعجبي دارد و چه خرافه‌ايست و آيا از اسامي جبرئيل و عزرائيل و اسرافيل و ميكائيل و دردائيل و صلصائيل و غيرهم كه زياد هم شنيده‌اند تعجب ميكنند يا نميكنند و آنها كه از شنيدن ظلمظعائيل تعجب ميكنند و خرافه مي‌پندارند آيا از ديدن عزرائيل اعاننا الله عند لقائه چقدر تعجب خواهند كرد مگر اينكه عزرائيل و عوالم بالا و عوالم ديگر و سكنه آنها را كه بايد هنوز ما هم آنجا برويم و با آنها محشور بشويم خرافه بپندارند همان طور كه دويمي گفت :
ءاوعد في الجنان بشرب خمر       ** * **      و انهي الآن عن ماء و تمر
أبعث ثم حشر ثم نشر       ** * **      حديث خرافة يا ام‌عمرو
خلاصه كه اين اسامي بكار ما و شما زياد نمي‌آيد اما اهل جفر و طلسمات و علماي حروف و تكسيرات بكارشان مي‌آيد و آن بزرگوار براي آنها كه سؤال ميكرده‌اند نوشته‌اند و البته غايات ديگر هم ملاحظه ميفرموده‌اند و انواع معرفت براي ايشان از اين علوم حاصل ميشد و آيات پروردگار را در هر يك از اين علوم مشاهده ميفرمودند و خواص ديگر داشته كه جاي ذكرش در غير اين كتاب است .

صفحه ٢٠٤

 و همچنين از لفظ مدينه علم تعجب كرده‌اند و استهزا نموده‌اند و نوشته‌اند ( لابد در آسمان است ) و معلوم است كه العياذ بالله مقصودشان استهزا بفرمايشات جد بزرگوارشان است نه تنها شيخ و سيد كه دو نفر از بندگان كوچك جد بزرگوارشان و ائمه اطهارند تعجب است ايشان كه اهل علم و مطالعه هستند آيا اين همه اخبار كه در آسمان و در غيب اين دنيا خداوند شهرها خلق فرموده و چه جمعيتها و بهشت‌ها و قصرها و دروازها و لشكرها در آنها قرار داده نديده‌اند آيا حديث مشهور پيغمبر صلي الله عليه و آله كه شيعه و سني همه روايت كرده‌اند انا مدينة العلم و علي بابها نشنيده‌اند بلكه در اخباري اين نجوم و كواكب را مداين دانسته‌اند كه از آن جمله است اين حديث شريف كه در فصل‌الخطاب است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود اميرالمؤمنين عليه السلام اين ستارگاني كه در آسمانند شهرهائي هستند مثل شهرهائي كه در زمين هستند كه هر شهري مربوط بعمودي از نور است كه طول آن عمود در آسمان باندازه مسير دويست و پنجاه سال است آيا اسامي شهرهاي جابلقا و جابرصا كه در هورقليا هستند و انبياء و حكماء قديم خبر از وجود آنها داده‌اند و آل‌محمد عليهم السلام در اخبار خودشان تأييد فرموده‌اند نشنيده‌اند پس اشكالي ندارد كه شهر در آسمان هم باشد و شهر هر جا باشد خانها دارد پس محله‌ها دارد و محله‌ها راهها بهم دارد كه كوچها خواهد بود و البته هر محله سرپرست و كدخدا دارد و شهر حاكم دارد و شهرها پادشاه دارند و پادشاه عساكر و خدم دارد و ملك خدا در همه جا بر نظم و نسق واحد است كه در كتاب خود فرموده و ما امرنا الا واحدة و فرمود ماتري في خلق الرحمن من تفاوت هزار افسوس كه نسبت بآيات قرآن و اخبار آل‌محمد آن قدر بي‌اعتنائي ميكنند جماعتي از ناداني كه حتي قابل تدبر هم نميدانند
صفحه ٢٠٥

 و خداوند ميفرمايد افلايتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها آيا نمي‌خوانند كه خداوند در كتاب مجيد پيغمبر خود را بيت خوانده است آل‌محمد عليهم السلام را بيوت خوانده است و گاهي باسم قريه خوانده پس معلوم است كه شهر و قريه و خانه واجب نيست از خشت و گل يا آجر و آهن باشد و واجب نيست كه بشكل و صورت شهرها و محلات ما باشد بلكه ممكن است بصورت آدمي باشد و بندها و رباطها هم داشته باشد و آدم اصلش از آسمان است و همچنين شهر يا قريه يا محله آن جائي است كه عده در آنجا مجتمع باشند و حوائج يكديگر را برآورند بيت آن است كه در آن از حوادث پناه برند و از سرما و گرما انسان را حفظ بكند و انسان در آنجا روزها و شبها ايمن باشد پس در هر جا اين خواص پيدا شد آنجا شهر است يا قريه است يا بيت است بهر صورت كه ميخواهد باشد يا از هر ماده ميخواهد ساخته شده باشد باري در اينجا محل اين بيانات نيست و اگر كسي خواسته باشد در همان كتابهاي جسيم و عظيم بيان اين مطالب را بر وجه اتم و اكمل فرموده‌اند و بيان مقامات و شهرها و نعمتهاي آسمان و عالم آخرت را فرموده‌اند كه شايد ما متذكر شويم و مطالبي را با لغتها و اصطلاحات ما كه اهل دنيائيم بيان فرموده‌اند كه بلكه بتوانيم يك چيزي بفهميم و خداوند فرمود و لقد علمتم النشأة الاولي فلولاتذكرون و فرمود تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون و تلك الامثال نضربها للناس و مايعقلها الا العالمون حال آقاي من آن عبارات كه ديديد امثالي است كه بر من و شما زده‌اند و تعبيراتي است از آسمان و آنجا كه روزي ما و شما را قرار داده‌اند و زندگاني ابدي ما در آن مداين و قري است و خداوند قسم ياد فرموده كه و في السماء رزقكم و ما توعدون فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون روزي انسان در آسمان
صفحه ٢٠٦

 و در شهر علم است و ما اهل آن شهر هستيم نخوانده‌ايد كه خداوند ميفرمايد كلا انا خلقناكم مما تعلمون يعني ما شما را از علم خلقت كرده‌ايم پس در مدينه علم بايد برويم و اصلا اهل آنجائيم چه خوب ميگويد شاعر شيرين زبان :
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود       ** * **      آدم آورد در اين دير خراب آبادم
نميدانم شما چرا وطن خود را دوست نميداريد و ميخواهيد اهل وطن ديگران باشيد و مدن ديگران را آباد ميكنيد با اينهمه كه شما را ميخوانند و دعوت ميكنند و از خود ميخوانند و ميدانند نشنيديد فرمايش پيغمبر را كه خداوند گوشت ذريه فاطمه زهرا عليها السلام را بر آتش حرام كرده است و اينهمه شما را تشويق و دعوت ميكنند :
تو را ز كنگره عرش ميزنند صفير       ** * **      ندانمت كه در اين خاكدان چه افتاده است
چرا با اين اصرار ترك وطن آسمان را ميكنيد نخوانده‌ايد كه خداوند چه مذمت و تشبيهي فرموده است و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه بلي آن شهرها و آن محلات كه آنجا نوشتند در آسمان است و آن ملائكه كه اسامي‌شان را نپسنديده‌ايد جنود پروردگارند كه عددشان را جز خداوند نميداند و در آنجا امور و احوال و اشخاصي است كه بايد رفت و ديد و الآن هم كه ما را متذكر ميكنند نبايد اعراض و استكبار و استهزا نمائيم فما لهم عن التذكرة معرضين الآن هنوز وقت داريم اگر با اين حال و با همين شك و ترديد يا انكار تا فردا بمانيم و آن وقت كه مرديم يقين كنيم ديگر العياذ بالله شفاعت هم نميشويم همان طور كه خدا ميفرمايد و كنا نخوض مع الخائضين و كنا نكذب بيوم الدين حتي اتانا اليقين فماتنفعهم شفاعة الشافعين و چقدر مناسب است اين داستان را با اين آيه مباركه كه مثل اين است كه تمام بحث ما را از اول تا آخر بيان فرموده است تمام كنم كه خدا ميفرمايد
صفحه ٢٠٧

 براي تذكر منكرين ملائكه و ماجعلنا اصحاب النار الا ملائكة و ماجعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين آمنوا ايمانا و لايرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين في قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا كذلك يضل الله من يشاء و يهدي من يشاء و مايعلم جنود ربك الا هو و ما هي الا ذكري للبشر و مراد از نار وجود مبارك حضرت قائم عليه السلام است چنانچه در تفسير فرموده‌اند و مخصوصا بترجمه و شرح آيه مباركه نمي‌پردازم كه ان شاء الله اختيار قلم بكلي از دست نرود و تا اين اندازه را بمضمون آيه شريفه لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم مصدع شدم .
باري اصل سخن ما در اين جزوات اخير در شرح احوال مرحوم شيخ اجل اعلي الله مقامه بود و در خاتمه بطور اختصار بعضي جوابها ببعض مطالبي كه درباره شيخ نوشته شده عرض ميكنم : مثلا در ضمن حكاياتي كه جناب آقاي مدرسي چهاردهي نوشته‌اند از آن جمله است كه مي‌نويسند مؤلف روضات الجنات از مشهورترين دانشمندان روحاني جهان اسلامي است نوشته‌اش درباره شيخ مورد استناد علماء ديگر شد و در حقيقت فتوي در خصوص شيخ داده و او را از جرگه ساير شيعيان مرتضي علي جدا ساخته و در رديف غلاة قرار داد عرض ميكنم چون ايشان ظاهرا جز تاريخ‌نگاري منظوري نداشته‌اند در اين قسمت بايد اشتباه ايشان را عرض كنم كه مؤلف روضات آنچه در ظاهر عبارات او است نسبت بخود شيخ مرحوم اين عقيده را نداشته بلكه نسبت به پيروان شيخ آنچه گفته گفته است و درباره خود شيخ بعكس آنچه آقاي چهاردهي تصور كرده‌اند اظهار عقيده كرده و در اول ترجمه خود آن بزرگوار اين طور مي‌نويسد : ترجمان الحكماء المتألهين و لسان العرفاء
صفحه ٢٠٨

 و المتكلمين غرة الدهر و فيلسوف العصر العالم باسرار المباني و المعاني شيخنا احمد بن الشيخ زين‌الدين بن الشيخ ابرهيم الاحسائي البحراني لم‌يعهد مثله في هذه الاواخر في المعرفة و الفهم و المكرمة و الحزم و جودة السليقة و حسن الطريقة و صفاء الحقيقة و كثرة المعنوية و العلم بالعربية و الاخلاق السنية و الشيم المرضية و الحكم العلمية و العملية و حسن التعبير و الفصاحة و لطف التقرير و الملاحة و خلوص المحبة و الوداد لاهل بيت الرسول الامجاد بحيث يرمي عند بعض اهل الظاهر من علمائنا بالافراط و الغلو مع انه لا شك من اهل الجلالة و العلو و قد رأيت صورة اجازة سيدنا صاحب الدرة اجزل الله تعالي له بره لاجله مفصحة عن غاية جلالته و فضله و نبله تا آخر عبارات كه جميعش تمجيد فوق العاده نموده و عبارات ساير علما و مشايخ آن جناب را نوشته است و ابراز كمال حسن ظن بحسن طريقه ايشان نموده و نسبت غلو را از اهل ظاهر دانسته و خودش انكار اين معني را داشته .
و اما گفته‌هاي بعض مستشرقين اروپائي كه با كمال بي‌اطلاعي چيز نوشته‌اند بنده اگر بجاي آقاي چهاردهي بودم هيچ كدام را نقل نميكردم زيرا نه فايده دنيوي دارد نه اخروي بلكه ضرر اخروي دارد و اما آنچه هم دشمنان نوشته‌اند و ايشان نقل كرده‌اند نوشتهاي مغرضانه كه البته باوركردني نيست و آن اندازه‌اش هم كه اعتراضات و انتقادات علمي باشد كه بسا اكثر جواب داده شده و بنده هم فرمايش خود شيخ بزرگوار را كه در اول شرح فوايد است و در همين كتاب هم ذكر شد تكرار ميكنم كه ميفرمايد در كلمات من از اين حيث كه تابع اخبار آل‌محمد عليهم السلام هستم خطا راهبر نيست ،
صفحه ٢٠٩

 عرض ميكنم چون آل‌محمد عليهم السلام معصومند و سهو و نسيان و خطا ندارند و واقف بر حقايق همه چيز هستند اين فرمايش شيخ مرحوم را هم مي‌پذيريم ولي غير از ايشان از علما و مخصوصا حكما نديده‌ام چنين التزامي بكنند بلكه اغلب تصريح ميكنند كه بعقل خود اين طور ميگوئيم پس جاي شك و ترديد يا انكار در كلمات ديگران باقي ميماند زيرا نه خودشان دعوي عصمت دارند نه ديگران دعوي عصمت در حقشان نموده‌اند و نه تبعيتي از معصوم دارند و مطلبشان هم در بسياري از جاها بر خلاف فرمايش امام شده مخصوصا علماي حكمت كه در تعريف علم حكمت مي‌نويسند كه آن علم بحقايق اشياء است خواه موافق با شرع باشد خواه نباشد و يقين است كه مرادشان از شرع فرمايش پيغمبر و امام و مضمون قرآن است پس چه اعتباري بر مطلبشان باقي ماند و براي شيخ مرحوم يا مسلمان ديگر چه الزامي است كه پيروي آنها را نمايد پس حاج ملا هادي سبزواري بطوري كه آقاي چهاردهي نقل كرده‌اند حق ايرادي بر شيخ نداشته كه معتقد باصالت وجود و ماهيت هر دو بوده‌اند و دليل سبزواري اين بوده كه هيچيك از حكما اين طور نگفته‌اند زيرا حكمائي كه منظور سبزواري است از انبياء خدا نبوده‌اند چه مانعي است كه حقيقتي را نفهمند در علمشان هم كه شرط نميدانند رجوع بشرع نمايند ولي شيخ مرحوم مقيد بشرع است يعني كتاب خدا و سنت رسول و آن بزرگوار مقيد است كه راست بگويد نه دروغ يعني حقيقتي را بيان كند كه در خارج هم خداوند همان طور قرار داده باشد نه بر خلاف آن و اين را جز خدا كه همه چيز را خودش خلق كرده و رسول او كسي نميداند و حكمت را بايد خدا و رسول تعليم فرمايد و سايرين نميدانند هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو
صفحه ٢١٠

 عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين پس آنچه حكما غير از تعليمات پيغمبر (ص‌) بگويند ضلال مبين است پس سبزواري حكمت خدا و رسول را در آنچه بر خلاف فرمايش ايشان نوشته يا معتقد شده نميداند و آنچه از مرحوم شيرازي يا ابن‌سينا يا محيي‌الدين هم گرفته‌اند اغلبش از يونانيان است كه با حقايق خارجيه منطبق نيست و حتي معلوم نيست كه آنچه اينان از آنان گرفته‌اند عين مطالب آنها باشد و ترجمهائي كه بيشتر در زمان بني‌عباس شد كه حتي سعي هم داشتند كه بر خلاف آل‌محمد عليهم السلام در هر باب قواعد و اصولي مدون نمايند و مترجمين هم اغلب يهودي يا شاگرد آنها بودند محل اعتبار نيست و هر چه باشد براي شخص مسلمان كه ضرورت ندارد بلكه جايز هم نيست كه علم خود را از آنها بگيرد آنوقت جزو علوم دينيه و فلسفه اسلام نمايد ، باري پس اشكالي ندارد كه شيخ مرحوم مخالفت حكما را نمايد زيرا آنها خودشان هم بحرفهاشان اعتقادي ندارند زيرا ميدانند مأخذي ندارد و يك سلسله اصطلاحات غليظ و عجيبي است كه يك عمر خود را مشغول ميكنند و بقول خودشان امور اعتباريه كه وجود خارجي ندارد و كسي نبايد سؤال كند كه چيزي كه وجود خارجي ندارد چرا اين قدر سخن بيهوده در اطراف آن گفته شود باري آقاي چهاردهي حكايت نموده‌اند كه شيخ مرحوم معتقدند كه وجود و ماهيت با همند همين طور است زيرا هيچكدام بتنهائي اصالتي ندارند و هر دو خلق خدايند و خلق هر چه باشد مركب است و اقل تركيب همان وجود و ماهيت است كه اصطلاح كرده‌اند كه جهت خدائي باشد و جهت خلقي يا باصطلاحي ديگر ماده و صورت كه هيچكدام بدون يكديگر نميشود كه باشند و خداوند خلق مفرد كه مركب نباشد خلق
صفحه ٢١١

 نفرموده و بسيط الحقيقة هم حرفي است بقول خودشان اعتباري و وجود خارجي ندارد و تعريفي هم كه كرده‌اند بسيط الحقيقة كل الاشياء نه وجود دارد و نه تعقل ميشود زيرا اگر بسيط است كل الاشياء كدام است و اگر كل الاشياء است بسيط نيست خلاصه حرفهائي است بقول خودشان اعتباري و عاقل عمري را صرف اين نوع اعتبارات نميكند زيرا نه دنيا ميشود نه آخرت و اين قول را هم آنطور كه گمان كرده‌اند از زردشت نگرفته‌اند و از جاي معتبرتري است بلكه از قرآن و فرمايش امام است و شيخ مرحوم تمام علم و حكمت خود را از آل‌محمد (ع‌) گرفته است و از غير ايشان حتي يك كلمه هم نميگيرد مگر در موقعي لغتي يا اصطلاحي را از آنها ميگيرد براي اينكه باصطلاح خودشان با آنها رد و بحث فرمايد مثل كلمه ( هورقليا ) مثلا كه حكماي ديگر هم مانند شيخ اشراق استعمال ميكرده‌اند باري دليل شيخ در اين باره قول خداست كه ميفرمايد و من كل شئ خلقنا زوجين در آيه ديگر است ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك كه از اين آيات استفاده ميشود كه هر دو جنبه در انسان هست و جمع بين نقيضين بقول مرحوم سبزواري محال است ولي بطوري كه خدا قرار داده ممكن است و جميع خلقش مركب از اين دو حيثند و فرد بسيط در عالم نيست و هر چه هست زوج است و جهتي بفاعل دارد و جهتي بخودي خود دارد و اين هر دو جهت با هم خلق شده‌اند الا اينكه از لحاظ شرافت ممكن است بگوئيم وجود مقدم بر ماهيت است و هيچكدام هم اصالت بآن معني كه حكما فرض ميكنند كه حتي محتاج بخلق كردن نيست ندارند و اين قول كفر و شرك است و حكما در اين باب دو قول دارند بعضي قائل باصالت وجودند بعضي قائل باصالت ماهيت و بحثهاي عريض
صفحه ٢١٢

 و طويل در اينجا هست كه جاي ذكرش اينجا نيست و هر دو قول كفر است و با ذات احد جل شأنه هيچ نيست و هر چه هست خلق او است و خلق هم هر چه باشد مركب است و اقل تركيب دو جزء است پس دو جزء شئ با هم است و هيچ يك مقدم بر آن ديگري نيست مگر همان طور كه عرض شد از لحاظ شرافت بخواهي مقدم و مؤخري بگوئي باري اين كتاب گنجايش اين مطالب را ندارد و ادله شيخ هم منحصر بهمين كه عرض شد نيست و تا همين جا اين اوراق را ختم ميكنيم زيرا از شرح احوال مشايخ عظام اعلي الله مقامهم باندازه كه امتثال امر حضرت والا رئيس محترم كتابخانه آستان قدس حاصل شده باشد عرض شد و اين مجلد را براي اينكه زياد حجيم نشود خاتمه ميدهيم و براي تعداد كتب و تأليفات ايشان جلد دويم را قرار ميدهيم انشاء الله تعالي و صلي الله علي محمد و آله الطيبين و علي شيعتهم المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين ، و انا العبد المسكين ابوالقاسم بن زين‌العابدين بن كريم بن ابرهيم غفر الله لي و لهم .
 )٢١٣(