صفحات -7 تا 684 را از كتاب ﴿تنزيه الاولياء ، در رد ايرادات بر كتاب ارشاد﴾ انتخاب كرده ايد،
براي ضبط اين صفحات در ديسك ،در منوي File روي SaveAs كليك كرده و نام دلخواه خود را براي ضبط وارد نماييد.
فايل با پسوند htm. در ديسك ايجاد ميشود ، با كليك روي فايل توسط برنامه Internet Explorer ميتوانيد آن را مطالعه نماييد.

تنزيه الاولياء ، در رد ايرادات بر كتاب ارشاد
مؤلف : مرحوم آقاي حاج ابوالقاسم خان ابراهيمي (اع)
صفحات -7 تا 684

صفحه -٧

فهرست رساله تنزيه الاولياء
٢ علت تأليف كتاب
٥ مقدمه در تعريف كتاب ارشاد العوام
٦ در اينكه حقايق اسلام و علوم آل‌محمد عليهم السلام و شرح كتاب و سنت در قرون اوليه اسلام نميشده و علما گرفتار تقيه و در تحت سلطه سنيان بودند
١٠ در بيان ظهور امر شيخ اوحد اعلي الله مقامه و تأثير فرمايشات و توضيحات آن بزرگوار
١٥ در اينكه چرا درباره شيخ مرحوم اعلي الله مقامه اختلاف كردند
٢٥ در بيان اتحاد اسلام و مسلمين و عقيده خاص مؤلف در اين باب
٢٧ كلام سيد محسن عاملي در كتاب اعيان الشيعه و بيان وجه اشتباه مشار اليه
٣١ در اينكه منكر امامت ائمه اثني‌عشر (ص‌) از اسلام خارج است و اينكه راههائي كه نويسندگان براي اتحاد اسلام نشان ميدهند جز هدم اساس اسلام چيزي نيست
٤٠ در بيان معني تقيه و اينكه آنچه را كه جماعتي تقيه نام نهاده‌اند بي‌ديني است و تقيه نيست و اينكه ذلت همه مسلمين امروز از همين تقيه‌ها و صلاح‌انديشي‌ها است
٥٦ توضيح عقيده مؤلف در راه اتحاد مسلمين كه قابل توجه و مطالعه دقيق است
٧٣ در توضيح عبارات سائل و جواب از سؤال اول ايشان در معني علم لدني و علم اكتسابي و بيان اشتباه سائل در فرمايش مؤلف ارشاد العوام (اع‌)
١٠٠ سؤال ٢ - از معني ضرورت و معني بهشت و جهنم
١٠٣ در بيان معني ضرورت

صفحه -٦

 ١٠٩ در بيان حقيقت جنت و نار
١٤٦ سؤال ٣ - در اينكه جواب شبهات باب مرتاب را كسي جز مشايخ ما (اع‌) نداده است
١٥٠ سؤال ٤ - در اينكه علما از جواب او عاجز شدند
١٥٢ سؤال ٥ - از علت تأليف كتاب ارشاد و چرا شش سال طول كشيده
١٥٦ سؤال ٦ - در اينكه دوره عوض شده و خداوند علماي ديگري غير از علماي سابق براي تعليم ديانت قرار ميدهد كه از علماء سابق مطلع‌تر باشند
١٦٥ در اينكه در حدود صد و پنجاه سال است كه دوره تشريعي تغيير نموده و ترقي كرده است
١٧٦ سؤال ٧ - در تحقيق اينكه در اول اسلام مصدقين پيغمبر (ص‌) كم بودند و فرمايشات پيغمبر هم در آن ادوار ظاهر نشد
١٨١ سؤال ٨ - در اينكه اغلب متشبهين بعلما مطلب را نمي‌فهمند
١٨٢ سؤال ٩ - در اينكه علماي اسلام بمنزله للگان و ددگان مسلمين هستند
١٨٧ سؤال ١٠ - در بيان ظهور رسول خدا (ص‌) در اواخر رجعت و بيان فساد عقيده بابيه و اينكه زيد و عمرو را رجعت امام (ع‌) ميدانند و بيان مأخذ اين عقيده بابيه
٢٣٦ در اينكه روح قائم عجل الله فرجه محال است در بدن ديگر بروز نمايد
٢٤٨ تحقيق در معني شيطان
٢٥٥ سؤال ١١ - در اينكه كتب و تحقيقات سابقين مثل تحقيقات مشايخ (اع‌) نيست
٢٥٩ سؤال ١٢ - در معني اين جمله كه در كتاب ارشاد فرموده‌اند كتاب ارشاد تدوين جان تكويني عالم است

صفحه -٥

 ٢٦٥ سؤال ١٣ - در اينكه خواندن كتاب ارشاد از اعظم عبادات است
٢٧٠ سؤال ١٤ - در اينكه عوام مسأله معراج را نمي‌فهمند
٢٧٣ سؤال ١٥ - در اثبات عالم ذر كه پيغمبر (ص‌) در آن عالم از همه مردم عهد و ميثاق گرفت و جناب آخوند انكار آن را نموده
٢٩٣ سؤال ١٦ - در اينكه كتاب ارشاد العوام نسخه كتاب توحيد خداست و بياناتي در بعض از فضايل كاملين
٣٠٢ در اينكه هميشه در زمين بايد كسي باشد كه حروف آن كتاب را بداند و بخواند
٣٠٥ سؤال ١٧ - در تحقيق سن مراهقه عالم كه در ارشاد فرموده‌اند منظور از آن چيست
٣١٦ سؤال ١٨ - در معني مراهق و مميز
٣١٨ سؤال ١٩ - تحقيقي در فضيلت كتاب ارشاد كه مطالعه آن مفيد است و بيان فن كتاب‌نويسي
٣٢٧ سؤال ٢٠ - در بيان اينكه علم بر خلاف اجماع جهل است
٣٣٨ كلام جامعي در تحقيق معني اجماع كه اصطلاح علما است و يكي از ادله اربعه شمرده شده و خواندني است
٣٤٧ نكته قابل توجه در اينكه حجيت اجماع در اموري است كه مردم ميدانند نه اموري كه نميدانند و نشنيده‌اند
٣٤٩ سؤال ٢١ - از سبب تكفير كردن بعض علما
٣٥٠ سؤال ٢٢ - در بيان مراتب مردم و اختلاف فهم مردمان قبل از اسلام و بعد از اسلام

صفحه -٤

 ٣٦٠ در اينكه جميع اجزاء و ذرات عالم شعور و ادراك دارند و زنده هستند و بندگي خدا ميكنند
٣٦٤ سؤال ٢٣ - در اينكه علت غائي و نتيجه وضع شرايع ركن رابع است
٣٦٧ فصل - بيان معني ركن رابع
٣٧٠ فصل - در اينكه ركن رابع فطري جميع خلق است
٣٧٣ فصل - در اينكه جهل از دنيا مرتفع نميشود مگر اينكه ركن رابع را بفهمند
٣٧٦ فصل - متمم فصل سابق و اينكه دين غير از ركن رابع چيزي نيست
٣٧٩ فصل - در اينكه جز از راه ركن رابع توحيد كلمه حاصل نميشود و اينكه دوستي‌ها و اتحادهاي مردم و آنها كه معتقد بركن رابع نيستند دروغ است و سبب پيشرفت امور دنيوي يا اخروي نميشود و دوستي‌هاي مردم يك نوع مرضي است و دوستي نيست
٣٨٣ فصل - متمم فصل سابق
٣٨٤ فصل - در اينكه سعادت دنيا و آخرت در دوستي و تشريك مساعي است آن هم حاصل نخواهد شد مگر با وجهي كه ما تقرير ميكنيم كه طريقه ركن رابع باشد
٣٨٩ فصل - در مأخذ اصول دين و فروع ديني كه شمرده ميشود و اينكه دستوري از شرع باينطور نرسيده و موافق عقل و حكمت هم نيست
٣٩٤ فصل - در بيان اصول و اركان اربعه و وجه چهار بودن و اينكه ركن رابع را هم همه قبول داشته‌اند و دارند منتهي در اصول نشمرده بودند و حق اين بود كه بشمرند
٣٩٦ فصل - در تتميم فصل سابق و اينكه كلمه صلح كل سفسطه است و در هيچ لغتي معني و مفهومي ندارد

صفحه -٣

 ٣٩٧ فصل - در اينكه ركن رابع اجماعي جميع مسلمين و جميع مذاهب و مليين دنيا است
٤٠٥ فصل - در معني ركن رابع بمعني اخص و اينكه براي دوستي دوستان درجاتي است و بيان عقلي در موضوع اركان اربعه و اينكه اصول دين عقلي است يعني چه و وجه اشتباه قوم و بيان خاصي در اجتهاد
٤١٣ فصل - در ذكر اخباري كه دلالت ميكند كه اصول دين چهار است
٤٢٤ فصل - تحقيق خاصي در بيان ركن رابع و جواب فرنگي‌مآب‌ها
٤٣٢ سؤال ٢٤ - اعتقاد مؤلف ارشاد درباره علماء سلف
٤٣٧ سؤال ٢٥ - در بيان اختلاف درجات علما و آنكه عالم كسي است كه تابع كتاب و سنت باشد
٤٤٢ سؤال ٢٦ - در بيان اينكه با امام غايب حجت تمام نميشود و اگر تمام ميشد ارسال رسل لازم نبود
٤٤٦ سؤال ٢٧ - در اينكه با امام غايب امر نميگذرد و امام غايب مانند پيغمبري است كه از دنيا رفته
٤٤٩ سؤال ٢٨ - در بيان اينكه استاد غايب يا استاد ميت شاگرد تربيت نميكند
٤٥٥ سؤال ٢٩ - در بيان آنكه طفل عالم چه وقت از شير باز ميشود
٤٦٥ سؤال ٣٠ - در اينكه اثبات توحيد و معرفت حقايق امور با علم اصول نميگذرد و با علم حكمت آل‌محمد عليهم السلام ممكن است
٤٦٦ سؤال ٣١ - در اينكه علماي سابق شكر الله سعيهم بدن اسلام را مرتب نمودند و احكام ظاهره را بيان كردند و بيانات مشايخ ما (اع‌) بيشتر در امور اعتقاديه است كه روح اسلام باشد

صفحه -٢

 ٤٦٧ سؤال ٣٢ - در اينكه همه خلق محتاج بفيض امامند و در ميانه امام و ساير خلق هم واسطگان هست و فيض امام (ع‌) بهمه چيز القا ميشود
٤٧٤ سؤال ٣٣ - در بيان سر وجود معصوم در ميانه خلق و بيان شريفي در لزوم عصمت امام عليه السلام و اينكه در رواة اخبار عصمت لازم نيست
٤٨٨ بيان مرحوم مولاي بزرگوار والد ماجد در صفت عالمي كه در زمان غيبت مرجع است
٥٠٢ سؤال ٣٤ - در اينكه ملائكه پروردگار علوم خود را از شيعه آل‌محمد (ع‌) تعليم ميگيرند
٥٠٦ سؤال ٣٥ - در اينكه ركن رابع اعتقاد همه شيعه از اول بوده و ركن تازه زياد نشده است و ركن رابع شخصي نيست بلكه امر نوعي است
٥٠٩ سؤال ٣٦ - بيان اينكه ركن رابع از اول بوده است ولي در آخر پيدا شده
٥٢٣ سؤال ٣٧ و ٣٨ - در بيان اينكه براي دين حافظ لازم است و عموم طبقات مسلمين كه هر يك بكار و كسب خود مشغولند در هر لباس كه باشند حافظ دين نميشوند
٥٢٥ سؤال ٣٩ - تحقيق اجمالي در معاد
٥٣٩ سؤال ٤٠ - در اينكه تكليف سابقين نسبت بامروز آسانتر بوده است
٥٣٩ سؤال ٤١ - در اينكه نوع علما و مربيان آخرالزمان از علماي صدر اول بالاترند
٥٤٠ سؤال ٤٢ - در اينكه در زمان غيبت تكليفات سهل و آسان است و در زمان ظهور تكليف ديگر خواهد آمد
٥٤١ سؤال ٤٣ - در اينكه از صدر اسلام تا كنون جمعي مانع چيزفهمي مردم شدند

صفحه -١

 ٥٤١ سؤال ٤٤ - در ذكر علومي كه براي مقدمه فهميدن مسأله معراج لازم است و در بيان ارتباط علم طب و علم بيان و معاني بمسأله معراج
٥٧٦ سؤال ٤٥ - در بيان تربيت و تدبير عالم در هر زمان و نوع معلميني كه در هر زمان بايد باشند
٥٧٩ سؤال ٤٦ - جوابي ندارد
٥٧٩ سؤال ٤٧ - در اينكه در اوايل بمضامين كتاب و سنت آنطوري كه بايد پي نبردند
٥٨١ سؤال ٤٨ - در اينكه جسم اخروي اين اعراض زايله عنصريه نيست
٥٨١ سؤال ٤٩ - در اينكه اركان اسلام و خاصه ركن رابع در اين اوقات ظاهر شده و سابق بر اين ظاهر نبوده
٥٨٦ سؤال ٥٠ - در بيان وحدت ناطق و اثبات آن
٦٢١ سؤال ٥١ - در بيان اينكه كتاب و سنت حل نميشود مگر با علم مشايخ (اع‌) كه مأخوذ از خود كتاب و سنت است و با اصطلاحات يونانيين يا قواعد اصوليه عاميه تطبيق نميشود
٦٢٤ سؤال ٥٢ - در معني قتل ارواح
٦٣٢ سؤال ٥٣ - در معني بعثت
٦٣٣ سؤال ٥٤ - در اينكه امر معلمين روز بروز قوت ميگيرد
٦٣٤ سؤال ٥٥ - در اينكه دوره ظاهر اسلام تمام شده و دوره باطن شروع شده
٦٣٦ سؤال ٥٦ - در اينكه معارف شيعه امروز غير از معارف اول اسلام است
٦٣٧ سؤال ٥٧ - در بيان معني شعر ملا : پس بهر عصري وليي قائم است

صفحه ٠

 ٦٤٢ سؤال ٥٨ - در بيان عالم هورقليا و بيان اخبار و اقوال حكماي سلف در صفت آن عالم
٦٦٥ عبارات حكما و متألهين قديم در صفت عالم هورقليا
٦٧١ سؤال ٦٠ ( ٥٩ ظ ) - در بيان مراتب تشريعي عالم كه بر طبق مراتب تكوين است و شرح حديث : انا و علي ابوا هذه الامة
( مقابله شد )
صفحه ١


تنزيه الاولياء
در جواب ايرادات بعض اهل كاشان بر كتاب ارشاد العوام
از مصنفات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج ابوالقاسم خان ابراهيمي كرماني اعلي الله مقامه

صفحه ٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي ءالله خير اما يشركون .
اما بعد چنين گويد بنده مسكين ابوالقاسم بن زين‌العابدين اعلي الله مقامه كه در اين ايام كه ماه مبارك رمضان ١٣٦٣ است مراسله از بلده كاشان رسيد كه ذيل آنرا جمعي امضا نموده بودند كه هيچيك معروف حقير نبودند الا اينكه تصور ميشود بعضشان از طلاب علوم يا اهل منبر باشند و عين مراسله را نقل مينمايم :
بسم الله الرحمن الرحيم - نظر باينكه گفته شد كه هر گونه اعتراضي بر چهار جلد ارشاد العوام بنمايند عالم رباني و جواب‌دهنده داريم كه حل اشكال و رفع تناقض از قرآن مجيد مينمايند و غير ممكن است كه هيچ سؤالي و اعتراضي را راكد و بلاجواب بگذارند لذا استدعاي اينجانبان امضاكنندگان ذيل آنكه آقاي جواب‌دهنده هفتاد تناقض من باب آنكه مشت نمونه خروار است در پنجاه و پنج نمره نوشته شده با نشان دادن صفحه و سطر و جلد اگر مقدور هست رفع تناقض بنمايند و شصت سؤال است كه در بعضي اشاره بنمرات پنجاه و پنج گانه شده و بعضي اشاره است بصفحه و سطر و جلد ارشاد جواب هر يك هر يك را مرقوم فرمايند و آقاي جواب‌دهنده متذكر باشند اولا جواب ساده و رفع تناقض را عوام‌فهم مرقوم و اكتفا نمايند در جواب بذكر نمره يك يا جواب سؤال يك تا
صفحه ٣

 آخر و شروع بجواب فرمايند ثانيا از نمره يك شروع برفع تناقض نموده تا نمره پنجاه و پنج رفع تناقض اگر ممكن است از هفتاد تناقض بفرمايند و از سؤال يك تا سؤال شصت را بترتيب جواب بدهند نه جواب از بعض دون بعض ثالثا چه رفع تناقض يا جواب از سؤالات بتمامها يا رفع تناقض از تمام و جواب از سؤالات تماما غير مقدور باشد يا مقدور ولي صلاح در جواب دادن ندانند عينا آنچه مرقوم شده از هفتاد تناقض و شصت سؤال و عين ورقه استدعا شده تمام آنچه را ارسال شده مجددا بكاشان با پست سفارشي رد فرمايند چون مورد حاجت و امانت است كه جهت مقام محترمشان فرستاده شده لذا شرعا آقاي معظم يا با جواب يا بلاجواب رد امانت ميفرمايند ان الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها و مرقوم فرمايند كاشان بالا بازار حجره استاد محمد سوهان‌كار بدست آقاي استاد احمد يا اگر استاد احمد نباشند بآقاي آقا حسين زاويه بدهند مخارج پست سفارشي آنچه بشود حواله بدهند بطرف جنابشان بندگي شود و لا اجر علي الله تعالي شانه ، حسن مقدس - الاحقر سيد محمدحسن افصح الواعظين - سيد محمد تسلطي - عباس سليماني - رضا علم‌الهدي - احمد توفيقي - علي‌اكبر ناصح - عباس مؤذن - الاحقر حسين الموسوي - عزيز احمدي - علي‌اكبر صمدي و دو امضاي لايقرء ،
تمام شد عبارات شريفه كه بعينها نقل شد و در جوف پاكت قطعاتي چند كاغذهاي پاره و مندرس گذارده و بر هر يكي بعضي از اعتراضات خود را نوشته بودند با خطي كه خواندن آن بسيار مشكل بود و بي‌اندازه در هم و بر هم و با لكهاي آن اوراق مخلوط بود و بزحمت تميز داده ميشد و كاملا نماينده حالت روحي و كمال اخلاقي جناب آخوند بود و بفرمايش ايشان اين مشتي بود نمونه خروار و حسب الامر بايستي بعد از رفع حاجت مسترد نمائيم و ان شاء الله چنين ميكنيم و چون از مطاوي عبارات بر مطالعه كنندگان واضح است كه قصد ايشان
صفحه ٤

 واقعا حل اشكال نبوده و جواب هم كه داده شود تازه جواب يك مشت است و بقيه‌اش تا خروار باقي است و پيدا است كه غرض جناب آخوند جز اظهار وجود و ابراز تنفر نبوده و قصدشان فهميدن مطلب و تصحيح عقايد نيست و از اول تا آخر كتاب مبارك ارشاد العوام را كه جز روايت اخبار آل‌محمد عليهم السلام و بيان فضيلت ايشان چيزي نيست منكر هستند و بنا بر اين فعلا جوابي جز سكوت نداشت و خاصة كه عادت مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم بر اين بود كه جواب اين قبيل سؤالات را نميفرمودند مگر اينكه گاهي باعث خارجي پيدا ميكرد و از اين رو بنده جاهل بيمقدار هم خيال جواب نداشتم ولي چون يكي از اجله اخوان عظيم الشأن كه امتثال امر ايشان را لازم ميدانستم اشاره فرمودند جواب مختصري عرض كنم و اگر چه بحال خود سائل مفيد فايده نيست ولي دور نيست كه بعض ساده‌لوحان كه اهل علم نيستند و علماي خود را فقط بلباس ميشناسند از اين قبيل اعتراضات را كه بشنوند اسباب شبهه بر آنها بشود ناچار بنگارش اين مختصر مبادرت ميشود كه اداي وظيفه نوكري شده باشد ان شاء الله و از آنجا كه اغلب اعتراضات و بقول جناب آخوند تناقضاتي كه نوشته‌اند بقدري عوامانه است كه مناسب ذكر در كتاب و جواب دادن از آن نيست مگر اينكه لزومي پيدا كند بايد از اهل ادب و كمال معذرت بخواهم و اميد عفو دارم و العذر عند كرام الناس مقبول و قبل از شروع در جواب ايشان مقدمه بطور اختصار در تذكر بعض از اوضاع گذشته روزگار اسلام و پيش‌آمدهاي ناگوار كه گاهگاه بخاطر اين بيمقدار ميگذرد و حكايتش در اينجا بي‌مناسبت نيست و در حقيقت درد دلهائي است و مخاطب معيني را منظور ندارم چند صفحه در اينجا بعرض ميرسانم و بعد از آن جواب اعتراضات را باندازه فهم ناقص عرض خواهم كرد ان شاء الله و اينكه در اول مراسله نوشته‌اند كه گفته شد عالم رباني و
صفحه ٥

 جواب‌دهنده داريم اولا گوينده نميدانم كيست و نمي‌شناسم ولي بنفس خود بصيرت دارم كه عالم رباني نيستم و لكن بنده جاهلي هستم از بندگان مؤلف كتاب مبارك ارشاد كه نسبت نزديك بايشان دارم و براي شكر بعض از نعمتهاي نامتناهي وجود مقدس مؤلف بزرگوار و حق حيوة و هدايت و تعليمي كه بگردن عموم مسلمين و مؤمنين دارد بسهم خود دفاع از كتاب مبارك خواهم نمود با اعتراف باينكه از عهده اداء شكرش برنميآيم ،
از دست و زبان كه برآيد       ** * **      كز عهده شكرش بدر آيد
و از خداوند متعال توفيق بندگي و پيروي ايشان را مسألت دارم و اميدوارم كه اين خدمت ناقابل مقبول واقع شود ان شاء الله و اين كتاب مبارك را تنزيه الاولياء نام نهادم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم .
مقدمه كتاب مبارك ارشاد العوام تأليف اعلم علماي رباني و افضل حكماي صمداني ناشر علوم سبحاني افضل المتألهين و مرآت فضايل المعصومين و حامل اسرار الائمة الطاهرين سلام الله عليهم اجمعين استاد الكل في الكل مولاي و سيدي و جدي العلامة الحاج محمدكريم خان الكرماني اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه است كه صيت روزافزون آن بزرگوار گوشزد جميع شيعه گرديده و نور فضل علم و حكمتش شايد كمتر جائي مانده است كه نرسيده و جلالت قدر و شهرت آن مرد بزرگ بيش از آنست كه اين بنده شرمنده بيمقدار در صدد معرفي و شرح احوال آن بزرگوار برآيم و بهترين معرف ايشان همانا آثار باقيه و تأليفات نفيسه ايشان است كه بالغ بر ٢٤٦ مجلد و بحسب ابيات در حدود ٥٧٦٥٣٧ بيت ميشود كه در فهرست كتب ايشان كه سابقا در تذكره احوال ايشان طبع شده و مجدد هم قريبا بطبع خواهد رسيد مفصلا شرح داده شده و جميعا در فنون مختلفه و علوم متفرقه حقه اسلاميه از حكمت و فلسفه و طب علمي و عملي و
صفحه ٦

 شيميا و كيميا و اصول و فقه و علوم طبيعي و رياضي و ادبي و غيرها تأليف شده و منتشر است و در جميع آن مؤلفات مستند باخبار آل‌محمد عليهم السلام شده‌اند بدون اينكه تقليد و پيروي مؤلفين ديگر را نموده باشند و در حقيقت در جميع فنون مذكوره مبتكر بوده‌اند و غرض اصلي ايشان از تصنيف هر يك ذكر نوعي از فضايل آل‌محمد (ع‌) و نشر علم ايشان و ارائه آيات توحيد پروردگار بوده كه بسبب آل‌محمد (ع‌) در جميع آفاق و انفس اين ملك ظاهر شده است و در حقيقت ميتوان گفت كه تا زمان اين بزرگوار در فن فضايل آل‌محمد (ع‌) و بيان حقايق قرآن و اخبار اهل بيت هيچيك از علماء سابق رضوان الله عليهم بدين شرح و بسط بيان نكرده‌اند بلكه جميع حقايق توحيد و ساير معارف دينيه در بوته اجمال و ابهام بود و هيچكس حل مشكلات آنها را ننموده بود و فقط بروايت و ذكر الفاظ ظاهره آنها قناعت كرده بودند زيرا سابق بر اين نه زمان را تحمل بيان آنها بود و نه علماي اعلام را مجال و قدرت اظهار بود و گرفتار تقيه شديد بودند و علماي شيعه مقهور غلبه دشمنان و سلطه اهل سنت بودند و جرأت اظهار امر آل‌محمد (ع‌) را نداشتند مگر بسيار كم آن هم با كمال تقيه و حفظ جان را بر همه چيز مقدم ميداشتند و معذلك مصون از تعرضات دشمنان نبودند و منجر بشهادت و قتل بسياري از آنها ميشد كه تاريخ شاهد اين مراتب است و با اين حال چه اندازه از فضايل ممكن بود اظهار شود زيرا مخالفين پرده‌پوشي و انكار داشتند و حتي مورخين بزرگ عامه از نوشتن شرح حال عادي آل‌محمد عليهم السلام در كتب تاريخ بزرگشان خودداري كرده‌اند و با اينكه تاريخ‌نويس شغلش نوشتن شرح حال اشخاص است و با اينكه از نوشتن شرح حال فلان پيرزن عرب يا فلان شعر مزخرفي كه در كدام بيابان گفته مضايقه نكرده‌اند معذلك در سرتاسر آن مجلدات ضخيمه از شرح حال يكي از ائمه اطهار
صفحه ٧

 و خلفاي پيغمبر (ص‌) سطور زيادي ديده نميشود حال در زماني كه علماي آن دوره تا اين درجه تملق و چاپلوسي و نزديكي بسلاطين و متغلبين را بر بيان حقيقت كه فن ايشان بوده مقدم داشته‌اند ديگر از فضايل و مناقب ايشان چه اظهاري ميكرده‌اند و آنچه ميدانستند كتمان ميكردند دوستان هم كه از ترس كتمان ميكردند عوام شيعه هم كه در اين ميانه از همه جا بي‌اطلاع راه ميرفتند و بهمان عقايد سخيفه سنيان نشو و نما ميكردند و منتهي درجه علم و امتيازشان با مخالفين اين بود كه اميرالمؤمنين (ع‌) را خليفه اول ميدانستند و همين را هم همه جا و نزد همه كس نميتوانستند اظهار كنند و در مقامي هم كه ميدان مذاكره و بحثي مي‌يافتند اثبات افضليت اميرالمؤمنين را بر ساير خلفا مينمودند و بهمين مناقب ظاهره آن بزرگوار اغلب شيعه قانع ميشدند كه فرضا اول كسي از مردان كه ايمان به پيغمبر (ص‌) آورد او بود و هو المصلي الي القبلتين و الضارب بسيفين و الطاعن برمحين فارس بدر و حنين و قالع باب خيبر و قاتل عمرو و عنتر و از اين قبيل صفات او را هر جا كه مي‌توانستند خطبا و وعاظ بيان ميكردند يا در كتب مي‌نوشتند يا احتجاج با عامه مي‌نمودند يا منتهي درجه در مقامي اثبات فضل او را بر همه بشر ميكردند و اين اعلي درجه فضيلت بود در حالي كه در نزد شخص عاقل عارف اين فضيلتي براي اميرالمؤمنين نيست كه او را بر ساير اناسي كه عموما از نور و شعاع او خلق شده‌اند و حيوة آنها بتوجه و التفات او است فضيلت دهند و اگر اهل بصيرت و نظر باشي ميداني كه اين فضيلت هزار درجه كمتر از اين است كه مثلا در مقام بيان فضل يك انسان عادي گفته بشود كه اين شخص از جميع حيوانات افضل است زيرا اين براي انسان فضيلتي نيست بلكه در مقامي ممكن است چنين عبارتي مشعر بتوهين باشد نه فضيلت با اينكه حيوانات هم در حد خودشان خلق كامل و مستقلي هستند و صاحب مزاياي خاصي
صفحه ٨

 هستند و يك نفر انسان هم سببيت و عليتي در خلق آنها ندارد ولي بهمين اندازه كه انسان خلق عاليتر و شريفتري است صاحب كمالات ديگري شده است كه در عرض حيوانات ولو اينكه بنحو اشرف هم باشد شمرده نميشود و اگر در تعريف و وصف او بگوئي از همه حيوانات اشرف است بسيار تعريف ناقص است و بيان كوچكترين وصف او را نكرده‌اي و مثل بالاتري عرض ميكنم كه اگر اهل اصطلاح و نظر باشي ميداني قاعده بر اين است كه در تعريف كسي يا چيزي اگر او را بصفات دون درجه او وصف نمائي تعريف ناقصي است و ظلم باو كرده‌اي مثلا اگر شخص اديب كاملي را بگوئي الف باء را خوب ميشناسد يا املاي او خوب است اين تعريف تام نيست و در حقيقت توهين باوست زيرا اين صفت شاگردان مدرسه ابتدائي است با اينكه شاگرد مدرسه و شخص اديب فاضل هر دو از يك نوعند حال از اين قبيل است تعريفاتي كه در صفت پيغمبر (ص‌) يا امام در آن ايام يا اين اوقات ميشود و اهل تسليم قبول ميكنند كه فرضا صاحب معجز و خارق عادت بوده‌اند يا پيغمبر (ص‌) شق القمر فرموده يا بر اميرالمؤمنين (ع‌) رد شمس شده يا احياء موتي يا انطاق حصي فرموده‌اند زيرا اين قبيل امور فضلي براي اميرالمؤمنين نيست بلكه اينها از صفات انسان كامل و شيعيان و بندگان اوست كه در مقام حقيقت امامت و ولايت از نوع او هم شمرده نميشوند و در مقام او مذكور نيستند و پيغمبر (ص‌) ميفرمايد در شب معراج بجائي رسيدم كه همه خلق مردگان بودند و كتاب خدا در اين باب ناطق است كه ميفرمايد هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم‌يكن شيئا مذكورا حال از اين امثال ملتفت بشو كه معرفت عامه مردم در آن ادوار درباره ائمه اطهار و پيغمبر (ص‌) تا چه درجه ضعيف بوده كه منتهي صاحبان معرفتشان ايشان را افضل از همه بشر بدانند و همين را هم نتوانند بگويند و مخالفين قبول نكنند مگر بعض اهل انصافشان مثل ابن‌ابي‌الحديد
صفحه ٩

 معتزلي سني كه تا درجه منصف بوده و معرفتي بحضرت امير عليه السلام پيدا كرده و فضايلي از آن بزرگوار را در نظم و نثر خود آورده كه شايد اغلب شيعه آن زمان و اين زمان هم تحمل شنيدن آنها را نداشته و ندارند تا چه رسد بسايرين و از اين قبيل هميشه كم بوده‌اند بهر حال عرضم اين بود كه علماي شيعه از اول تا همين اواخر نمي‌توانسته‌اند اظهار فضل آل‌محمد عليهم السلام را بنمايند و علاوه بر اين مشكلات و دردها داشته‌اند كه از آن جمله عدم تحمل مردم بود كه آنها هم در همان ايام بار آمده بودند و اهل علم و معرفتي هم اگر در ميانه‌شان پيدا ميشد از همان علوم سنيان خوانده بودند و بكتب همانها مراجعه كرده بودند كه ذكر خدا و رسول و آل‌محمد عليهم السلام در آنها كمتر ميشد و علاوه بر اينها اخبار آل‌محمد (ع‌) كه مأخذ و منشأ فضايل ايشان است در اوايل اسلام تا اين اواخر جمع نبود و كتب مخطوطه كه از محدثين و اصحاب مانده بود در گوشه و كنارها متفرق بود و در دسترس همه كس واقع نميشد و اساسا از طرف علماي صدر اول هم اهتمام تامي در جمع و تدوين آنها نشده بود و همه عنايت و توجه ايشان باخبار فقهيه و احكام فرعيه بود و شغل شاغلشان همين بود و اغلب اخبار فضايل و آنها كه بيان حقايق معارف اسلاميه در آنها شده بود در طاق نسيان مانده بود و هر يك از علما و رواة هم كه جديتي در نقل و روايت آنها مي‌نمود مانند شيخ رجب برسي رضوان الله عليه و امثال او نسبت بغلو داده ميشد و دماغ‌سوزي كامل از او ميشد و رواياتش گرفته نميشد و هكذا از اين قبيل دردهاي گفتني و ناگفتني بسيار بود كه در اين اوراق مختصره گنجايش ذكر آنها نيست و در صدد تفصيل هم نيستم تا در اين اواخر كه در حدود سه قرن قبل از اين باشد كه در ايران بواسطه تسلط سلاطين صفويه طاب الله ثراهم مجال و فرجه براي علماي شيعه در ايران پيدا شد و البته در حدود عراق هم استقلال
صفحه ١٠

 شيعه در ايران مؤثر بود و در آنجا هم توسعه در كار علماي شيعه پيدا شد و مضايق آنها كمتر شد و توانستند تكاني بخود بدهند و خدمتي انجام دهند و جمع اخبار فرمايند و فضايل آل‌محمد عليهم السلام را مدون نمايند و مثل كتاب مبارك بحار الانوار و نظاير آن نوشته شد و مثل كتاب غاية المرام و تفسير برهان و مدينة المعاجز تأليف شد و پيدايش صنعت چاپ كمك فوق العاده نمود و اخبار فضايل در دسترس عامه قرار گرفت و دست و بال شيعه بحمد الله باز شد و از تحت فشار اهل سنت هم بيرون آمدند و سلاطين شيعه كمكها دادند و ترويج علماي شيعه را نمودند و خلاصه اسباب آسمان و زمين جمع شد و گوشها قدري آشنا شد و هوشها بهمين واسطه زياد شد و سينه‌ها وسعتي پيدا كرد و بآنجا رسيد كه واقعا زمان استعدادي پيدا كرد و ممكن ميشد براي مردم حرفهائي زده بشود و قدري بمطلب متوجه بشوند و در عين حال باز هم موانع بسيار بود و عوائق بيشمار ، عالم تشيع محتاج شد به رادمردي بزرگ با همتي بزرگتر از زمين و آسمان و سينه‌اي گشادتر از عرش رحمن و در حقيقت بعالمي رباني بمعني واقعي محتاج شدند كه بيان حقايق نمايد و خرافات را از مغزها بيرون نمايد و مشكلات اخبار را شرح و توضيح فرمايد و تحريفات جهال و مأولين را نفي نمايد و شبهات يونانيين و مشائين و اشراقيين و متكلمين از مخالفين و ملحدين را رد فرمايد و دين مبين را از لوث اين كدورتها پاك نمايد و غبار آن اوهام را از مغزهاي شيعيان بزدايد و پيرايه‌ها كه بر دين مبين بسته شده است باز فرمايد و جميع اصول و فروع را بر مأخذ خود قرار دهد و ظاهر شرع احمدي را كه در آن ايام كاملا جمع و تدوين گرديده بود و متفرقات آن بيكديگر ملتئم شده بود و احكام ظاهره فرعيه آن را كه علماي آن دوره با زحمت بسيار جمع كرده بودند با بواطن و حقايق تطبيق فرمايد و معاني حقيقيه آنها را توجيه و توضيح نمايد و روح آن
صفحه ١١

 الفاظ و معاني آسماني آنها را آشكار فرمايد و مردم را آشنا بلحن اخبار فرمايد و اصطلاح خاص آل‌محمد عليهم السلام را بيان فرمايد و بالاخره امري بزرگ را متصدي شود كه انجام آن از حوصله اشخاص عادي و علماي ظاهري خارج بود اين بود كه خداوند عالم جل شأنه از حكمت بالغه و لطف خاص خود ببركات حضرت صاحب‌الامر عجل الله فرجه برانگيخت مركز دائره ايمان و اسلام و حامل علوم آل‌محمد عليهم السلام محيي شريعت و هادي طريقت و حقيقت و شارح مشكلات مسائل مبدء و معاد و ناشر فضايل اهل بيت امجاد و زنده‌كننده علوم و رسوم ايشان و دعوت‌كننده بسوي حضرت حجت عصر و زمان عالم رباني و حكيم صمداني وحيد عصر و ناموس دهر حضرت اجل اوحد شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه را كه در حقيقت يگانه مرد اين ميدان شخص مقدس آن بزرگوار بود كه تمام عمر را با تمام قوي بانجام خدمت و نشر فضيلت پرداخت و انقلابي عجيب در ميانه انداخت و وحشتي غريب در اذهان پديد آورد كه منجر باختلافات و مشاجرات شديد گرديد و بالاخره كار بلعن و تكفير كشيد و امتحانات سخت پيش‌آمد نمود كه فرزند را از پدر و زن را از شوهر و برادران را از يكديگر جدا نمود كه خود آن بزرگوار در مقامي ميفرمايد اين غباري را كه مي‌بينيد تا عنان آسمان را گرفته است من برانگيخته‌ام و از اين عبارات بدون پيرايه اين ناچيز تصور نرود كه آن بزرگوار مسبب اين اختلافات بود و باعث ايراد نشود كه چرا اينطور فرمود و مطالب حقه را هم آسانتر و ملايمتر ممكن بود اظهار بفرمايد زيرا عرض ميكنم اين اشتباه است و اينطور نيست و اساسا تأثير حرف اين بود نه اينكه از ايشان عمدي بر اختلاف بود و تأثير حرف حق در دنيا در گوشهاي مردمان اسير طبيعت و پابند اخلاق جاهليت هميشه همينطور بوده و چاره جز اين نيست و حرارت آفتاب همينكه بدرياها مي‌تابد بخارها متصاعد و متراكم ميشود تا بآنجا كه هوا
صفحه ١٢

 را تاريك ميكند باندازه‌اي كه اگر دست خود را بيرون بياوري چشم نمي‌بيند و اگر آفتاب بمزبله‌ها تابيد عفونت آنها را منتشر ميكند تا بحدي كه تحمل ايستادن در آن نزديكيها باقي نميماند آيا تصور ميفرمائيد تأثير كلمات حقه خاصة در آن موقع كه از محل و منشأ خود صادر شود كه جميعش هم بر ضد دنياي دنياداران و خواهشهاي شهوت‌پرستان و طمع آزمندان و رياست‌مداري خرسواران است اثرش كمتر از حرارت آفتاب است كه بر مزبله ميافتد و آيا حقدها و حسدها را بحركت نميآورد و سينه‌ها را تنگ نميكند و آيا نميگويند اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم باري اين است كيفيت بدون كم و زياد و حسن كار هم در اينجا است كه همه اين غبارها و بخارها و رعد و برقها آني و موقتي است و مدتشان كوتاه است و جولاني بيش ندارند و دولت دايم براي آفتاب است كه بالاخره ابرها متفرق و رخساره مشعشعش نمودار ميشود و آنچه را كه خود برانگيخته محو و نابود خواهد نمود و اما الزبد فيذهب جفاءا و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض و اگر بتاريخ اول اسلام مراجعه فرمائيد پيش چشم مي‌بينيد كه دعوت پيغمبر صلي الله عليه و آله با تمام حكمت و ملايمت و حسن سياستي كه آن حضرت ابراز فرمود تدريجا پيش آمد تا بآنجا رسيد كه امر خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام را كه غرض اصلي از بعثت بود همينكه اظهار فرمود جميع اختلافات از همانجا شروع شد و همه انجمنهاي سري بر ضد پيغمبر و اميرالمؤمنين عليه السلام از همان روز تأسيس شد و آن صحيفه ميشومه در اثر همان ابلاغ نوشته شد و مأخذ همه اختلافات همان شد كه خود پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود اختلافي در خدا نيست در من هم نيست و لكن اختلاف در تو است يا علي ، و تمام سؤال و جواب‌ها در مورد اين كلمه پيش آمده كه خبر بزرگ خدا بود و در اين باب سوره نازل شده بود كه عم يتسائلون
صفحه ١٣

 عن النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون و خبر بزرگ اميرالمؤمنين بود و مشاهده ميكنيد كه نزاع جميع فرق مختلفه سني‌ها با شيعه در اين باب است و نزاعهاي فرق مختلفه شيعه با فرقه اماميه اثناعشريه در همين باب است و نسبت غلو را در همين مقام باشخاص ميدهند و آيا تصور ميكنيد كه بعد از اين تفصيل حضرت شيخ اوحد (اع‌) چه فرمود كه اين همه در اذهان مشكل نمود و آيا چه بدعتي و خلاف سنتي العياذ بالله آورده بود جز اينكه كلماتي در فضيلت اميرالمؤمنين فرمود و بعضي از حقايق كتاب و سنت را آشكار نمود و تحقيقات سنيان و متكلمين را كه مأخذش از يونانيين بود دور انداخت و خرافات متصوفه و وحدت وجود و وحدت موجود را ابطال فرمود و از فضايل عاليه آل‌محمد (ع‌) بطور اجمال اشاراتي فرمود و همان اخباري را كه در دست بود و همه روايت ميكردند و صحيح ميدانستند قدري تشريح و توضيح فرمود و چيزي از پيش خود نفرمود الا اينكه همه اينها بر خلاف انس و عادت قوم مينمود و شبيه بتحقيقات سني‌ها نبود و بعلاوه بعض رياستها را متزلزل ميساخت و غير اين چيزي نبود و حاق مطلب اين بود كه آن بزرگوار خواست قدري مردم را بحقيقت نزديكتر فرمايد و قدمي در مراتب معرفت پيشتر گذارند و قدري حرفها معني پيدا كند و از عالم الفاظ بالاتر بيايند و نزديك بعمل شوند اما نه اينكه تكليف بعمل واقعي فرمايد حاشا و كلا كه اينطور باشد زيرا هنوز حد رشد و تكليف نرسيده و عقل صريح و آن چيزي كه عبادت پروردگار بآن ميشود در مردم ظاهر نشده و هنوز موقع ظهور باطن باطن و ظهور امام (ع‌) كه مردم تكليف بعمل واقعي ميشوند و ديگر عذر پذيرفته نيست نرسيده است و وقت آن را جز خداوند كسي نميداند و مخصوص باو است ، و عنده علم الساعة ، و نزديك و دوري آن بر ما محجوب است و ما يدريك لعل الساعة قريب ، و آن بيچاره بدبخت سيد شيرازي كه چند صباحي در مجلس درس سيد
صفحه ١٤

 اجل امجد اعلي الله مقامه حاضر شد و عباراتي در فضيلت امام يا بعض فضايل شيعيان و ابواب و نواب امام عليه السلام شنيد و معني آنها را نفهميد و بيچاره احمق ديوانه بود ديوانه‌تر شد الفاظي را بدون ترتيب شنيد و ندانست درباره كيست مثل اطفالي كه حرفهاي بزرگترها را ميشنوند و نميدانند كجا استعمال كنند و بي‌مورد ادا ميكنند فرضا سيد استاد فرمايشاتي در اوصاف ابواب امام فرمود و توضيحاتي در اخبار وارده در اين معني ميداد او هم عباراتي شنيد و نفهميده از هر جائي كلماتي گرفت و بخيال دعوي باطل افتاد فرضا شنيد كه براي امام بابي است اما نشنيد كه باب امام تا خود امام ظاهر نشود ظاهر نميشود و از اين گذشته باب امام عالم هم هست صاحب قدرت و تصرف و كرامت هم هست و از همه چيز كه بگذري اقلا عربي را كه زبان امامش است ميداند بهيچيك از اينها اهميت نداد يا نشنيد فقط اسم بابي شنيد و مدعي بابيت شد و خداوند هم نگذارد كه امر او اسباب اشتباه بشود و بدبخت قناعت باين دعوي هم نكرد و ادعاي امامت هم متعاقب آن نمود باز قناعت نكرد و ادعاي پيغمبري هم كرد باز قناعت نكرد كتاب عربي مغلوطي براي عجم‌ها آورد شريعتي هم بخيال خود درست كرد در كتابش هم نوشت كه بمن وحي ميشود مثل اينكه به پيغمبران سلف وحي ميشد و هكذا از اين قبيل دعاوي كه بسبب همين‌ها بطلان امرش الحمد لله ظاهر شد و اين طغيان هم يكي از همان آثار و عكس‌العملها است كه اشاره كردم و از همان بخارات و عفونتها است كه در اثر تابش آفتاب موقتا پيدا ميشود و زود هم تمام ميشود و از ميان ميرود كما اينكه از ميان رفت و همين اسمي هم كه هنوز هست زور خوابيده‌ايست باصطلاح و بهانه‌اي براي لامذهبها است كه چند روزي بلهو و لعب مشغول باشند و بهمين نهج است ساير شورشها و حرفها كه هيچيك دوامي ندارد و ضرري هم ندارد و خداوند ميفرمايد اما الزبد فيذهب
صفحه ١٥

 جفاءا و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض خلاصه كه اين قسمت بطور معترضه عرض شد مطلب اين بود كه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه تكليف بعمل واقعي نفرمود و عمل واقعي در موقع ظهور امام است نه اين اوقات ولي خداوند ميخواست همينقدر تمريني بفرمايد مردم را كه آنهمه غوغاها بلند شد همانطورها كه اطفال نابالغ را گاه از باب تمرين بنماز و روزه وادار ميكنند و تأكيدي در اين باب ميكنند يا بعضي از آداب معاشرت با بزرگتر را ميآموزند و معذلك از آنها اغماض ميكنند و بر بي‌ادبيهاي آنها نميگيرند خلاصه كه مقصودم تفصيل اين مقام نيست و اگر مشكل بشود بر مطالعه كنندگان كه چه شده است قبل از ظهور شيخ مرحوم اعلي الله مقامه هم علما همين اخبار را روايت ميكردند و در كتب مدون مينمودند مثلا زيارت جامعه كبيره را همگي ميخواندند و همين زيارت بود كه شيخ اعلي الله مقامه شرح ميفرمايد و همين زيارت در همه كتب زيارات منتشر ميشد و همه شيعه از عالم و جاهل ميخواندند عنواني هم نبود سر و صدائي هم نميشد دودستگي هم نبود عرض ميكنم اگر بتاريخ و احوال گذشتگان مراجعه فرمائيد اولا اختلاف كه هميشه بوده و امر تازه نيست و مخصوصا اختلاف اخباري و اصولي كه مشهور است و اگر بكتبشان مراجعه نمائيد مي‌بينيد كه امر بتكفير و تفسيق هم ميكشيده اختلافات ديگر هم بود خاصه در مسائل فرعيه در اصول عقايد هم چندان عميق نميشدند و به بعض مجملات ضروريه لفظيه ميگذراندند و اختلافاتي كه بود توضيح داده نميشد و در صدد بيان و تشريح اخبار هم برنميآمدند و چون امر اصول دين را عقلي ميدانستند اگر ميانه بعضشان كه اهل تحقيق ميشدند اختلافي هم ميشد يكديگر را معاف ميداشتند و اينكه مي‌بيني با اين سلسله جليله بيشتر رد و بحث ميشود اين ديگر از بخت و طالع ما است با اينكه آنچه مشايخ ما فرموده‌اند هم عقلي است و هم منطبق با
صفحه ١٦

 اخبار آل‌محمد عليهم السلام است و بهر حال كه جهات ديگر هم دارد كه اختلاف باين درجه نميشد يكي همان كه اشاره كردم كه معلومات سابقين در حقايق فضايل و معارف عميق نبود و بيشتر باجمال ميگذشت و عمده عنايتشان مصروف علوم ظاهره و فقه و اصول بود و همان هم كاملا مخلوط و مشوب با آراء و اجتهادات عامه كه خاصه هم من حيث يعلمون و من حيث لايعلمون تقليد از آنها كرده بودند و در حقايق و معارف هم متوغل نشده بودند و ملاحظه ميشود كه هر گاه تحقيقي هم در اين امور مينمودند صرفا جمع اقوال بود بدون التفات باينكه حقيقت يكي از اينها است يا هيچكدام و افرادي از علما هم اگر ملتفت حقيقت بودند مردم را قابل فهم نميديدند و سكوت و سلامت را اختيار ميكردند تا آن زمان كه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه تا اندازه پرده از حقايق برداشت و قبل از آن بزرگوار بيشتر بهمان روايت الفاظ اخبار ميگذشت و معني صحيح واقعي از آنها اراده نميشد خاصة كه همه آنها را مظنون الصدور و مظنون الدلاله ميدانستند و باين لحاظ چندان ايجاد وحشت و اضطرابي نميشد و داعي و مدعو در يك رديف بودند زيرا داعي هم باعتراف خودش بآنچه ميگفت و مي‌نوشت يقين نداشت نهايت اينكه تحكم بيجائي ميشد كه مقلدين بايستي البته مظنون مجتهد را حكم خدا بدانند و اين حرف زوري است كه امروز حتي به بچه‌هاي مدرسه هم نميتوان گفت كه بآنچه من گمان ميكنم و يقين ندارم تو البته بايد يقين بكني و عمل هم بكني و اساسا اگر چنين حرفي زده بشود معنيش اين است كه اين حرفي است و لفظي است بي‌حقيقت و چون يقين بآن نيست اگر ترتيب اثري هم بآن داده نشود مهم نيست و اين است معني آنكه اشاره كردم كه اين ايام ايام عمل نيست و وقت عمل وقت ظهور امام است و مرادم اين نبود كه مردم امروز مكلف نيستند بلكه مرادم همين بود كه احكام امروز باينطورها است و چون از
صفحه ١٧

 روي يقين نيست و حكام خود يقين ندارند جديتي هم در عمل ندارند و احكام اجتهاديه امروز بسيار شبيه است بقوانين دولتي امروز كه بسيار محكم نوشته ميشود و بدست مستخدمين داده ميشود كه عمل بآن بنمايند ولي چون از طرف مبادي و مقننين ديده ميشود كه عمل بآنها نميشود و بر خود حتم و فرض نميدانند البته زيردستان هم حساب دستشان ميآيد كه اينها فقط الفاظي است كه معني واقعي از آنها نخواسته‌اند و حفظ ظاهري ميكنند و چون حقوق كافي هم داده نميشود خود اين اذن و اجازه فحوائي است كه از هر جا فراهم شد ولو از راه اختلاس و رشوه و دست‌اندازي به بيت المال مسلمين باشد امرار معاش كنند و فقط حفظ ظاهر را رعايت نمايند حالا همينطور است فرمايش امام و حديثي كه گفته شود صدور اين ظني است دلالتش هم ظني است ايجاب نميكند عملي بآن بشود يا اعتقاد تامي كسي بآن داشته باشد و اگر اهل انصاف و دقيق هستي اي مطالعه‌كننده ملتفت عرايض پريشان من ميشوي و خداي قادر را گواه ميگيرم كه منظور من انتقاد بيجا نيست و عينا حقايقي است كه با زبان الكن عرض ميكنم و توضيح بيش از اين را مقتضي نميدانم مگر اينكه باز مثلي عرض كنم كه بداني چرا پيشتر باين درجه اختلاف نميشد توقيع رفيع حضرت امام زمان عجل الله فرجه را عموم محدثين و علماي ما روايت فرموده‌اند و عموما تلقي بقبول فرموده‌اند كه اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله و موافق اين فرمايش و اخبار بسيار و دلايل عقليه كه در دست است و همه علما اثبات كرده‌اند شناختن راوي را كه گاهي هم تعبير بحجت آورده ميشود موافق فرمايش امام و ملقب بحجة الاسلام ميشود و گاهي باسامي ديگر خوانده ميشود و مطلب يكي است و محل ترديد نيست و حتي مرحوم ميرزاي قمي عليه الرحمه هم در قوانين معرفت مجتهد را از اصول دين ميشمارد و حق است و
صفحه ١٨

 واجب است و هر يك از علماء اعلام و رواة اخبار خود را مستحق اين اسم ميدانند و البته صاحب اين مقامند چه شده است همينكه شيخ مرحوم (اع‌) اين حديث را روايت فرمايد يا ديگري از مشايخ ما (اع‌) روايت و توضيح فرمايد و اين را ركن چهارم ايمان بشمرد مي‌بيني فريادها بلند ميشود كه بدعت گذارده‌اند و اختراع تازه كرده‌اند و ركني بر دين علاوه كرده‌اند در حالي كه همه ميدانند اين همان حرف است بدون كم و زياد و هيچ مطلب ديگر نيست معذلك اين غوغاها ميشود بلي نكته غامض اينجا است كه تأثير حرف از حيث صدور از هر گوينده فرق ميكند و يك نحو تأثير ندارد و اين مثل اين است كه شمشير كار اسد را اگر دست طفلي دادي ايجاد وحشتي نميكند و اگر در دست مرد كار افتاد اسباب اضطراب ميشود و همه فرار ميكنند بلي ،
سخنها چون بوفق منزل افتاد       ** * **      در افهام خلايق مشكل افتاد
اين است حقيقت امر و الا مطلب تازه نيست همان است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده و آل‌محمد عليهم السلام فرموده‌اند و علماء اعلام در كتب مدون فرموده و روايت فرموده‌اند بدون كم و زياد و مشايخ ما هم روايت فرمودند با اين فرق كه اولا با اعتماد و يقين كامل كه فرمايش امام است و خود او هم حاضر و ناظر است و مشاهده ميكند كه آيا عمل بفرمايش او ميشود يا نميشود و بعلاوه از روي كشف و عيان ميدانستند كه حقيقت همين است لاغير و مسأله گمان و تخمين نيست و بايستي بفرمايشات امام عمل و اعتقاد نمود و تخلف از آن كفر است و مسأله شوخي و ظاهرسازي نيست و ثانيا اثبات كرده‌اند كه موضوع نوكري و بندگي است امام امام است بمعني واقعي و حقيقي و تمام امر در دست او است و مأموم بايد مأموم باشد اعم از راوي يا مروي عليه مجتهد باشد يا مقلد هر كه ميخواهد باشد نوكر امام است و بنده او است و حتي آنكه مجتهد
صفحه ١٩

 بايد بيش از ديگران از امام بترسد و انما يخشي الله من عباده العلماء پس حق شركت در مملكت امام ندارد و بيان مسائل بعقل خود نبايستي بكند و اجتهاد در مقابل نص كه هيچ بدون نص هم حق هيچگونه اجتهاد ندارد زيرا ما كه غايب از امام نيستيم و او ما را مي‌بيند هر جا كه حكمي قرار نداده معلوم است كه ميخواسته حكمي نداشته باشد و مطلق باشد و سكوت پيغمبر و امام در موضوعي از باب نسيان و خطا نيست كه لازم بشود مجتهدين در آن موضوع اجتهادي كنند و حكمي معين كنند و دين پيغمبر را كامل نمايند پس اجتهاد مطلقا حرام است و مجتهد و مقلد در يك حكمند منتهي مجتهد باسواد و مطلع است و صاحب ملكه قدسيه بايد باشد كه لحن امام را بفهمد و مقلد بآن درجه نيست و مجتهد فقط در حكم مترجمي است كه ترجمه ميكند يك فرمايش يا فرمايشات متعدده را جمع ميكند و بيان ميكند و يا آنكه روح معني را حالي ميكند و بيش از اين شأن و شغلي ندارد و حق اينكه بگويد عقل من اينطور حكم ميكند ندارد و اگر مجتهد آنطور عقلي داشت پيغمبر صلي الله عليه و آله هم اجازه ميداد كه از طرف خودش حكم كند و در جميع اخبار يا كتاب خدا كه مراجعه فرمائيد يك جا نمي‌بينيد كه اطاعت غير از خدا و پيغمبر و اولي الامر كه ائمه اطهارند واجب باشد پس مرد مسلمان اعم از مجتهد يا مقلد بايد هر چه ميگويد و عمل ميكند از كتاب خدا باشد و از ائمه اطهار گرفته باشد و از پي عقول ديگران نبايد برود بلي منكر نيستم كه بايد كتاب خدا و فرمايشات ايشان را بعقل فهميد و تميز داد ولي اين اختصاصي باحكام شرعيه ندارد و انسان همه چيز را بايد بعقل بفهمد ولي مطلب گويندگان اين نيست و صريحا مينويسند كه عقل خود را حجت ميدانند نه حديث را و اگر اهل اصطلاح نيستي آنها كه گفته‌اند ميدانند چه گفته‌اند و من هم ميدانم چه مينويسم و اگر ميداني اينطور نگفته‌اند و انكار دارند من
صفحه ٢٠

 هم حرف خود را پس ميگيرم و عذرخواهي ميكنم ولي خير همينطور مينويسند كه عقل مجتهد بمنزله الهام است در نبي و عمل بر اين است كه اگر حديث با عقل مجتهد درست نيامد رد ميكنند و طرح ميكنند حالا با چه دليل حكم امام را رد ميكنند ما در مقام خودش رد و بحث خود را نموده‌ايم و اينجا از تو سؤال ميكنم كه آيا اگر كسي معني فرمايش امام را بعقل خود نفهميد بايد رد نمايد و آيا عقل مجتهد باندازه عقل امام است و اگر ميشنوي كه گفته ميشود هر چه عقل بآن حكم كند شرع هم حكم ميكند پس اگر حديث موافق عقل نشد معلوم است كه دروغ و مجعول است و بايستي رد كرد مطلب اينطور نيست و مقدمه را قبول ميكنيم زيرا حرف حقي است و مأخوذ از شرع است اما اين نتيجه غلط است حكم شرع البته مطابق با عقل است و حسن و قبح اشياء را هم البته عقل ميفهمد اما كدام عقل و در حقيقت آن عقل معصوم است لاغير نه عقول ناقصه اشخاص و اگر در حديث وارد شده كه براي خداوند دو حجت است حجت ظاهره و حجت باطنه اما حجت ظاهره انبيا و رسل هستند و حجت باطنه عقول است ميگوئيم صحيح است ولي فرموده است عقول يعني آنچه جميع عقول حسن يا قبح آن را بفهمد و اختلاف نكنند آن حجت است و مطابق با شرع است نه عقول ناقصه مختلفه كه برأي العين مي‌بيني در كتب كه جميعا دليل عقلي بر خلاف يكديگر اقامه ميكنند و همه بخيال خود بدليل عقل حرف ميزنند و آيا مقلدين بدليل كدام عقل بگيرند كه بتكليف خود عمل كرده باشند و فتواي كداميك را ترجيح بدهد در صورتيكه مي‌نويسند ترجيح مقلد هم درست نيست زيرا برتبه اجتهاد نرسيده پس بنا بر اين چرا همه اين عقول را ترك نكنيم و بهمان فرمايش اماممان بگيريم كه او از پيغمبر گرفته و او هم از وحي خدا گرفته و هر روز خود را دست كسي ندهيم اولي است و در حديث هم كه فرموده‌اند حجت ظاهره و حجت باطنه معلوم است كه در
صفحه ٢١

 صورت موافقت با يكديگر هر دو حجت هستند ولي اگر مخالف شدند پيروي حجت ظاهره كه انبيا و اولياء هستند اولي است زيرا فرمايش ايشان بطور قطع حجت است پس بعقل هم كه عمل كنيم عقل همين حكم را ميكند و اطاعت امام معصوم اولي است و باحتياط نزديكتر است و مخالفت هفتاد آيه محكم قرآن هم كه در نهي از عمل برأي و مظنه و عمل بغير علم شده است نكرده‌ايم و هزار و دويست حديث هم در اين باب موافق با قرآن داريم كه هيچيك قابل رد كردن و طرح كردن نيست و هيچ حكمي در اسلام باين توضيح و تأكيد بيان نشده و اين شكايت را بكجا ببريم كه جمعي سعي ميكنند كه همين عمل منهي عنه را كه خدا و رسول از آن نهي فرموده‌اند و رأي بآن گفته ميشود اسم آن را گردانده‌اند و اسمش را دليل عقل گذارده‌اند و عمل بآن را تجويز كرده‌اند و الي الله المشتكي خلاصه كه اين عرايض از باب تمثيل بود كه فرمايشات شيخ مرحوم (اع‌) و سيد استاد (اع‌) اجمالا از اين قبيل بوده و مرحوم جد امجد مؤلف كتاب ارشاد تفصيل و توضيح زيادتري داده‌اند و بطور كلي خواسته‌اند كه باخبار آل‌محمد عليهم السلام عمل شود و بصرف روايت الفاظ نگذرد مثلا در همين حديث شريف كه مثل قرار داديم اما الحوادث الواقعة ناچار بايستي تفصيل اجمال آن را از ساير اخبار بيرون آورد و بايد دانست رواة اخبار يا مجتهدين يا فقها يا هر لفظي كه اختيار ميكني كه حجت امامند داراي چه صفتي بايد باشند و صفات آنها را بايد از اخبار ديگر فهميد كه فرموده‌اند هر يك از فقها كه حفظ نمايد دين خود را و نگاه بدارد نفس خود را و مخالف هواي خود باشد و مطيع امر مولاي خود باشد بر عوام است كه تقليد او را نمايند و البته چنين كسي امرش مطاع است و مخالفتش حرام است و هكذا صفات نوعيه ديگر كه در اخبار مختلفه مذكور است كه بايستي علم داشته باشد فهم داشته باشد عارف بلحن آل‌محمد عليهم السلام
صفحه ٢٢

 باشد عمل بايد داشته باشد تبعيت آل‌محمد عليهم السلام را در جميع امور داشته باشد و اطمينان و يقين بآنچه ميگويد داشته باشد و حكمش از روي مظنه و تخمين نباشد و از اين قبيل وقتيكه گفته بشود بر بعضي از نفوس كه واجد اين شرايط نباشند شاق و مشكل ميآيد و حرفها در اين ميانه پيدا ميشود و نسبتها داده ميشود و تهمتها زده ميشود و الا خداي قادر غالب شاهد است كه مشايخ ما (اع‌) قصد نكرده‌اند در آنچه گفته‌اند و نوشته‌اند جز پيروي آل‌محمد عليهم السلام و اقتدا و تأسي بايشان و حتي با كمال جرأت عرض ميكنم كه يك كلمه بدون حديث و فرمايش امام نگفته‌اند و ننوشته‌اند و هر كس ايرادي و اعتراضي دارد بر ايشان آن اعتراض بر امام است زيرا در جزئي و كلي بر خلاف فرمايش امام چيزي نفرموده‌اند و اما در ضروريات دين اعم از اصول يا فروع كه شبهه نيست بر خلاف ضرورت مسلمين كلمه از ايشان صادر نشده مگر هر چه تهمت زده شده باشد و اين كتب ايشان است كه در دنيا منتشر است بلي اصرار ايشان بر اين بوده كه بايد بضروريات عمل كرد و آنها را محكم نگاه داشت و اعتقاد بآن ورزيد و تخلف ننمود و از اخبار آل‌محمد عليهم السلام نبايد تجاوز كرد و در اصول دين هم كه امر عقلي است بايستي حدود آنها را از اخبار گرفت فرضا توحيدي را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله آورده بايد شرح آن را از كتاب خود او و اخبار آل‌محمد عليهم السلام گرفت و اعتماد بعقايد يونانيين و متكلمين ننموده‌اند زيرا توحيد آنها موافق توحيد پيغمبر صلي الله عليه و آله نيست و وحدت وجودي و وحدت موجودي نشده‌اند و باين لحاظ يك طبقه رنجيده‌اند و اما در فروع بفرمايش آل‌محمد عليهم السلام قانع شده‌اند و قواعد ابوحنيفه و شافعي را نگرفته‌اند و باصول آنها عمل نكرده‌اند و ديگران نفهميده و نسنجيده بعضشان مبتلا شده‌اند و بآن طريقه جاري شده‌اند و طريقه مشايخ ما بر خلاف
صفحه ٢٣

 عادتشان شده اين قسمت هم باعث رنجش يكدسته بزرگ بلكه سواد اعظم شده است و مطلبي ديگر نيست و بعلاوه مردم هم كلماتي را ميگفتند و عادت كرده بودند و معني آنها را هم نمي‌فهميدند و در صدد هم نبودند و مشايخ ما (اع‌) مخصوصا مؤلف ارشاد العوام معني فرمودند براي هر كس كه بوهم خود معني ديگر ميكرد گران آمده فرضا مردم اسم ضرورتي ميبرند و نمي‌فهمند فرضا خيال ميكند در معاني و حقايق ضروريات اسلام هم شخص ملزم است همان معني كه پيرزن مسلمان از آن ميفهمد همان را بگويد و عالم مطلع هم بايد عقلش را كنار پيرزن بگذارد و حال اينكه اينطور نيست مثلا اقرار بمعاد از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر است اما اگر فلان عامي معني آن را نميداند چه تقصيري بر عالم است آيا نبايد بيان معني آن را بنمايد يا اگر فلان ملا معني آن را نفهميده چه بايد كرد و اگر با وجود اين بي‌ديني و استكبار هم ميكند و مردم را گمراه ميكند و يك كلمه هم مطابق ذوق عوام ميگويد و تصديقش ميكنند و باين ترتيب عالم رباني را تكفير ميكند چاره اين كار چيست و حكايت آن ملاي ده را همه شنيده‌ايد كه عالمي از آنجا عبور كرد و اين ملا بر رياستش ترسيد و بيچاره عالم را در جلو اهل ده بمعرض امتحان كشيد و گفت بنويس مار عالم هم قلم برداشت و نوشت آنوقت جناب آخوند هم قلم را برداشت و صورت ماري بر روي كاغذ كشيد و هر دو را بمردم نشان داد و انصاف پرسيد كه مار كدام است همه تصديق كردند كه مار آن است كه تو نوشته و عالم بيچاره را بيرون كردند حال عينا مطلب همينجا است اگر علماي رباني تحقيقي در مطلبي فرمايند نبايد فرمايش آنها را تطبيق با فهم عوام كرد اگر خودت اهل خبرت و اطلاع هستي فرمايش ايشان را با كتاب و سنت ميزان كن اگر درست است ياد بگير و قبول كن استكبار هم مكن دين خود را هم بمفت و رايگان از دست مده و اگر اهل خبره نيستي از اهل خبره
صفحه ٢٤

 بپرس و بساير صفات راستگويان و دروغگويان رجوع كن قطعا راستگو و دروغگو را خواهي شناخت و اين وعده خداوند است كه خلف نخواهد شد و حقيقت هرگز پوشيده نميماند و اين از انصاف نيست كه كلمات علما را با فهم عوام موازنه نمائي و اين نكته را هم از من بدان و ياد داشته باش كه آنچه از ضرورتهاي ديني مطاع و متبع است و تخلف از آن جايز نيست الفاظ آنها است كه ضروري همه مسلمين شده و اما معاني آنها را عالم رباني ميفهمد نه جاهل بياباني و در حقايق توحيد يا دقايق مبدء و معاد هيچ عاقلي رجوع بفهم عوام نميكند و اين مراتب را بايستي از عالم گرفت و ميزان فرمايش عالم هم كتاب و سنت است كه با ظاهر ضرورت عامه هم مطابق خواهد بود اين را بدان و در دين خود بر بصيرت باش و از همه اين تفصيل خواستم بداني كه اعتراضات اشخاص از چه مقوله است و منشأ آنها چيست و اي بسا بسياري از اعتراضات هم بواسطه عدم انس و مطالعه اخبار آل‌محمد عليهم السلام و كتاب خداست و اگر مراجعه ميكردند اعتراض نميكردند باري عرايض بطول انجاميد و مشكلي ديگر بنظرم رسيد كه ميدانم هدف تيرهاي ملامت خواهم شد و خيال ميكنم اين مطالب مورد اعتراض جمعي دوست و دشمن شود و ايراد كنند كه چرا باين روشني حقايقي را مي‌نويسي و در اين موقع باريك كه ملت اسلام و عالم تشيع باتفاق و وحدت كلمه از هر چيزي محتاجتر است اين مطالب را مينويسي و اسباب رنجش و اختلاف و شقاق ميشوي و اموري را كه گذشته و روزگار از اذهان محو نموده باز تذكار ميدهي و وحدت ظاهري را بهم ميزني عرض ميكنم حق اين است كه اين اعتراض ظاهرا بجاست و اگر واقعا هم تركمان ميكردند من هم ترك ميكردم ولي چه كنم هنوز هم كه شده است و واقعا مطالب هم بر همه كس روشن شده است معافمان نميگذارند و تجديد مطلع مينمايند و گاهي كه مجالي دست اشخاصي ميافتد فروگذار نمي‌كنند و حسبة
صفحه ٢٥

 للشيطان حرفهائي بدهن مردم مي‌اندازند و ناچار ميشويم كار باينجا كه ميكشد حقايقي را بنويسيم و حق خود را اظهار كنيم و دفاعي نموده باشيم كه امر باشتباه نگذرد ان شاء الله ولي راجع بوحدت مسلمين و ايجاد وحدت كلمه و پيشرفت اسلام بر خلاف عقايد اكثر مردمان امروز مرا عقيده‌ايست مخصوص كه شايد ناصر هم بسيار كم داشته باشم و چون بي‌مناسبت نيست در همينجا مجملي از عقيده خود را مي‌نويسم و كتمان نميكنم و مانعي نيست كه در اين باب هم مورد ملامت شوم ولي گفتني را بايد گفت و لا بد لمن به سعال ان يسعل و لا حول و لا قوة الا بالله ،
فهب اني اقول الصبح ليل       ** * **      ايعمي الناظرون عن الضياء
و آن اين است كه از چندي قبل باين طرف جمعي از نويسندگان و اهل فضل و اطلاع و بعض ارباب جرايد كتابها و مقالاتي مينويسند مبني بر لزوم توحيد كلمه عامه مسلمين و اهل توحيد در مقابل تثليث يا ثنويت و كليه ملل غير مسلم و وصول بتعالي و ترقي و حفظ شئون اجتماعي و اقتصادي و سياسي و ديني مسلمين را از اين راه نشان ميدهند كه عموم قائلين لا اله الا الله و محمد رسول الله با وجود شعب متشتته و عقايد مختلفه اصليه يا فرعيه كه دارند همه آنها را كنار بگذارند و همان جامع مشترك را كه اقرار و عقيده بآن دو كلمه شريفه است حفظ نموده و جزئيات عقايد را بخيال جمعي از نويسندگان بكلي ترك كنند و بقول جمعي فقط در قلب خود نگاه دارند و حفظ نمايند و تظاهري بآنها ننمايند و دوستي و دشمني روي جزئيات ننمايند و ايجاد اختلاف و شقاق نشود و متمسك بهمان دو كلمه شريفه باشند و روي همين دو اصل مشترك با هم تشريك و توحيد مساعي نمايند و بطور برادري با هم سلوك كنند و در نفع و ضرر و خير و شر شركت نمايند و در مقابل اجانب يد واحده باشند و اجتماع را باين ترتيب نگاه بدارند
صفحه ٢٦

 و موانع ترقي و پيشرفت و استقلال خود را از ميان بردارند و خود را بدنيا بشناسانند و حقوق حيوتي خود را مطالبه و دريافت نمايند و در تمدن ظاهر هم پيروي از ديگران نمايند چون آنها پيش‌قدمترند و ره چنان رو كه رهروان رفتند و علاج كار و ترقي مسلمين را در اين طريقه ميدانند و در اين زمينه بانواع بيانات و دلايل چيزها نوشته‌اند كه خلاصه و جان كلماتشان همين است كه عرض شد و من در صدد تفصيل و روايت حرفهاشان نيستم و خود را راوي كلمات اشخاص نميدانم و معتقدم كه لا نقل الا عن امام معصوم نتيجه آن نوشتجات همين است كه اختصارا عرض شد و در اثر اين انتشارات مشهود ميشود كه جمعيت بسياري و خاصه بعض از اهل حل و عقد كه خود را صاحب فهم و كياست ميدانند و هر يك در قسمتي از شئون جامعه مسلمين اعم از شأون مذهبي يا سياسي يا اقتصادي زمام امري و رياستي را در دست دارند بهمين عقيده معتقد شده‌اند و غير ايشان هم جمعي كه اندك سوادي دارند و كتاب تازه كه منتشر ميشود ميخوانند و آرزوي دخالت در امور دارند صاحب همين فكرند و صلاح و نفع شخصي را در اين عقيده ميدانند و بر سر اين كار حرفها ميزنند و باهل دين و ديانت آنها اعتراضات دارند و بر سلوك آنها استهزاها و خنده‌ها ميكنند مانده است جماعتي از اهل بازارها يا دهات يا كوهستانها و كارگران و طبقات پست كه هنوز اكثرشان چيزي نخوانده و نفهميده‌اند و از دنيا اطلاعي ندارند و از القاءات و سياستهاي خارج بي‌خبرند هر دسته از اين طبقات بر عقايد خودشان اعم از صحيح يا فاسد باقي مانده‌اند و سواد اعظم را هم همين جمعيت تشكيل ميدهند و با وجود بيسوادي و بي‌اطلاعي كه دارند هنوز هم كه شده است باز از آنها ملاحظه و رعايت و احتياط ميشود و حرفها و اسرار مگو را بآنها نميگويند و از همان راهها كه معهود اهلش هست با آنها سلوك ميشود و هر وقت اراده امر تازه
صفحه ٢٧

 بشود از همان جهتي كه تمايل قلبي هر جمعيت را دست ميآورند داخل ميشوند و هر يك‌مليون از اين قبيل را با يك چوب ميرانند و دست بتركيب عقايدشان هم نميزنند بلكه هر دسته را علي‌حده در عقيده موهوم خودشان تقويت ميكنند كه تا هر وقت ممكن باشد از جهل و ناداني آنها استفاده شود اين است حال جامعه امروز و قصد من هم انتقاد از همه نويسندگان نيست زيرا ممكن است بعضشان خيرخواه و صاحب حسن نيت هستند و خير جامعه را در اين دانسته‌اند و ممكن است از ظاهر كلمات فريبنده باشتباه افتاده باشند و ممكن است حتي بعضي از نويسندگان تكليف شرعي خود را در اين دانسته باشند چون بعض از متشابهات اخبار يا محكماتي هم كه در موارد استعمال آنها اشتباه ميشود هست كه شايد باين جهت امر بر انسان مشتبه شود و حاشا كه درباره اين قبيل اشخاص گمان بد داشته باشم بلكه احترام آنها را بر خود حتم ميدانم و اشتباه در همه مقسوم است اينك كتاب اعيان‌الشيعه است تأليف دانشمند فاضل و اديب كامل جناب السيد محسن الامين الحسيني العاملي الشامي كه در شام مرجعيت شيعه آن مقام را دارا است در تاريخ و ترجمه طبقات علما و شعرا و ادبا و كتاب و مصنفين شيعه و رجال آنها در چندين مجلد نوشته است و جلد اول را كه مقدمه كتاب است در بيان معني شيعه در اسلام و مبدء ظهور شيعه و بيان فرق آن و ظلمهائي كه بر اهل بيت عليهم السلام و شيعيان ايشان در دول اسلاميه واقع شده است و شرح بي‌انصافي و كثرت نسبتهاي بي‌اصل كه از طرف مخالفين بايشان داده شده مينويسد و بحث از اسباب آن مينمايد و خلاصه عقيده شيعه را مينويسد و بيان خطاي ديگران را درباره شيعه مينمايد كه در اين چند روز مطالعه ميكردم و ديدم در حقيقت بهترين و مفيدترين تأليفي است كه براي نصرت شيعه نوشته شده و واقعا جميع شيعيان را مرهون اين احسان ساخته است و ساير مجلدات تاليه آن
صفحه ٢٨

 هنوز بدست حقير نيفتاده و در اثناي مطالعه بآنجا رسيدم كه خلاصه معتقدات اماميه اثني‌عشريه را اجمالا مينويسد تا در موضوع امامت ائمه اثني‌عشر (ص‌) مينويسد آنچه ترجمه آن اين است : و ميگويند كه علي و يازده فرزند او سزاوارتر بخلافت هستند از هر كسي و اينكه ايشان افضل خلقند بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و اينكه فاطمه زهرا سيده زنهاي عالمها است پس اگر در اين عقيده مصيب باشند فبها و اگر هم نباشند اين قول موجب كفر و فسقي نميشود بخصوص كه امامت يك شخص بعينه از اصول اسلام نيست باتفاق شيعه و غير آنها اما غير شيعه واضح است زيرا آنها واجب نميدانند امامت شخصي را بعينه و آنها اصل امامت را واجب ميدانند و محصور در قريش مينمايند و اما شيعه اگر چه واجب دانسته‌اند امامت ائمه اثني‌عشر را لكن منكر امامت ايشان در نزد شيعه خارج از اسلام نيست ، تمام شد ترجمه آن قسمتي از عبارت مؤلف اعيان الشيعه كه منظور بود عرض ميكنم طرز و طور عبارت خالي از مسامحه زياد و مداراي بسيار نيست و بنا بهمان اصلي است كه عرض شد و خواسته است عقايد فريقين را بيكديگر نزديك نمايد بحدي كه بتوان گفت اختلاف واقعي در ميان نيست و اگر چه در مقاماتي اين نحو بيان از حكمت است و مداراي با خصم از طرق مجادله و تكلم است و خداوند عالم جل شأنه هم در كتاب مجيد دستور آن را بيان فرموده در آنجا كه شرح مكالمه حضرت ابراهيم را با قوم حكايت ميفرمايد كه همينكه ستاره را ديد براي مداراي با قوم فرمود هذا ربي و البته معني صحيحي هم كه شركي از آن لازم نيايد اراده فرمود و بعد از مدتي كه ماه طالع شد از قول اول عدول كرد و اشاره بماه كرد و فرمود هذا ربي هذا اكبر و بعد از آني كه آفتاب طالع ميشود ميفرمايد هذا ربي تا اينكه آفتاب هم غروب كرد ميفرمايد اني لااحب الآفلين تا اينكه در آخر فرمود وجهت وجهي
صفحه ٢٩

 للذي فطر السموات و الارض الي آخر كه با اين طرز مكالمه اول با آنها مدارا و ملايمت ميفرمايد تا آنها را بخود نزديك نمايد و وحشت آنها را كم كند و در ضمن آنها را بواسطه ترديد خود در عقيده سابقشان متزلزل و مردد فرمايد و شدت انهماك و تعصب آنها را كم ميكند تا در آخر بيان ميفرمايد كه خداياني كه طلوع و غروب دارند و احوال مختلفه عارض آنها ميشود معلوم است كه تحت تأثير مدبر ديگر هستند و استقلال ندارند و قابل پرستش نيستند تا بعد از آني كه كاملا اذهان قوم را متوجه ميفرمايد و در عقيده سابق سست ميشوند و مشتاق بفهميدن حقيقت امر ميشوند ميفرمايد وجهت وجهي تا آخر و صفت خداي يگانه بيهمتا و خالق آسمان و زمين را ميفرمايد و در مقامي ديگر بنحوي ديگر باز تعليم ميفرمايد در آنجا كه حكايت قوم سبا را ميفرمايد كه خداوند ميفرمايد قل من يرزقكم من السموات و الارض قل الله و انا او اياكم لعلي هدي او في ضلال مبين كه در مقام انصاف خصم ميفرمايد كه يا ما و يا شما بر ضلالت هستيم و طرف مقابل بر هدايت است و اين قسم ترديد در واقع ابلغ من التصريح است و لطف اين نوع كلام و وقع آن در قلب مخالف بر اهل علم و كلام پوشيده نيست ولي قاعده در مثل اين مقام اين است كه در آخر هم بعد از مداراي تامي كه ميشود حق مطلب بيان شود و اسباب اشتباه فراهم نشود و حق اين بود كه مؤلف اعيان الشيعه حقيقت عقيده شيعه را هم در آخر نوشته باشد مگر اينكه واقعا اشتباه كرده يا تقيه كرده و خواسته است بر همان طريقه ساير نويسندگان حفظ توحيد كلمه را نموده باشد اين اوقات كه ماه ربيع الاول ١٣٦٤ است و عازم تشرف عتبات عاليات شده‌ام و در بصره هستم بعضي از مجلدات منطبعه ديگر اين كتاب را ديدم و ساعتي مشغول مطالعه بودم اتفاقا بترجمه احوال مرحوم عالم جليل شيخ اوحد شيخ احمد بن زين‌الدين (اع‌) رسيدم و ديدم كه سيد مزبور عبارات عجيبه درباره آن شيخ بزرگوار نوشته كه دال بر منتهاي تقشف و جهل سيد مزبور است و يا محمول بر كمال تعصب و عناد او است و اين رويه‌ايست كه در جميع رياستمداران مذهبي در اين قرن اخير عادت جاريه شده و شكر احسان و ارتزاق از طرف اجانب و دشمنان اسلام را باين كيفيت مينمايند و براي افتخار آن شيخ بزرگوار و جميع پيروان او همين كفايت است كه آنچه او فرموده است حذو النعل بالنعل طبق فرمايشات ائمه اطهار (ص‌) است و منكرين آن بزرگوار مستقيما رد بر خدا و رسول و ائمه اطهار مينمايند و لله امر هو بالغه و كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله . مؤلف .
و عرض حقير همينجا است كه اگر باين منظور هم نوشته‌اند اشتباهشان مثل سايرين
صفحه ٣٠

 در همينجا است و اعتراض حقير اولا در اين است كه امر باين منوال نيست و منكر امامت ائمه اثني‌عشر در نزد شيعه خارج از اسلام است و دويم آنكه اگر منظورشان هم مدارا و تقيه است فعلا مورد تقيه نيست و براي تقيه هم در شريعت مواردي قرار داده شده كه تخلف از آن جايز نيست و با خيال و صلاح‌انديشي اشخاص نميتوان حكم شريعت را تغيير داد و سيوم آنكه اساسا اگر منظور واقعا توحيد كلمه و پيشرفت اسلام است باز اين راهش نيست و اين راه غلط است و محال است كه پيشرفت اسلام در ترك اسلام باشد و اين معني ندارد و جز سستي و پستي اسلام و مسلمين و سير قهقري و ذلت و خسران دنيا و آخرت ثمري ندارد و اين راه بكلي بر خلاف جهت كعبه و مستقيما بتركستان است و پيوسته بر اختلاف و شقاق مسلمين و ضعف اسلام و قوت مخالفين خواهند افزود تا نماند از اسلام بجز اسمي و از قرآن بجز رسمي كما اينكه محسوس و مشاهد است و ليس بعد العيان بيان و مطلبي كه قابل انكار هيچ مسلمي نيست اين است كه بگوئيم قاعده پيشرفت اسلام و حفظ حقوق مسلمين و توحيد كلمه ايشان در برابر مخالفين لامحاله
صفحه ٣١

 بنحوي است كه خود شارع مقدس صلي الله عليه و آله قرار داده و تعقل نميشود كه مصلحين خيرانديش بهتر از شارع اسلام بدانند يا دلسوزتر و كاسه از آش گرمتر باشند پس بايد فهميد كه قرآن و اخبار آل‌محمد عليهم السلام چه دستور ميدهند و بعدا اشاره خواهم كرد .
و اما در اصل موضوع عرض ميكنم كه شيعه اماميه بالاجماع قائل بقول مؤلف اعيان‌الشيعه نيستند بلكه ميگوئيم كه اجماع و ضرورت شيعه امروز بر خلاف اين قول است و كتاب خدا و اخبار اهل بيت سلام الله عليهم و اخبار مرويه از خود پيغمبر صلي الله عليه و آله منكر امامت ائمه اطهار را خارج از اسلام ميداند و مجلسي مرحوم اعلي الله درجته در كتاب بحار تحقيق اكثر علماي سلف را در اين باب مينگارد كه روح كلامشان همين است و چون اين رساله موضوع در اين باب نيست و اين مقدمه گنجايش بيان تفصيلي اين مطلب و استدلال بآيات كتاب و دلايلي كه در اين باب داريم ندارد در اين مقام باشاره و اختصار ميگذرانيم و تفصيل حواله بكتب موضوعه در اين باب است مخصوصا كتب مشايخ عظام مانند فطرة‌السليمه در عربي و ارشاد العوام در فارسي و در اين مقام اختصارا عرض ميكنم كه اولا لفظ اسلام اطلاقات متعدده دارد و يك مرتبه مسلم ميگوئيم و منظور كسي است كه اقرار بدعوت ظاهره پيغمبر صلي الله عليه و آله كرده است و هنوز نفهميده كه پيغمبر چه ميفرمايد و از ترس شمشير يا اميد و نويدي كه باو داده ميشود تسليم ميشود و ابتداء مسلم خوانده ميشود مثل اينكه در آيه شريفه است قالت الاعراب آمنا قل لم‌تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبكم يعني اعراب گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياورديد و ايمان هنوز داخل دلهاي شما نشده و لكن بگوئيد اسلام آورديم و ايمان بمعني تصديق است كه انسان در قلب خود چيزي را بفهمد و تصديق نمايد و خداوند
صفحه ٣٢

 ميفرمايد اسلام شما قلبي نيست و لكن تسليم شده‌ايد از ترس يا جهات ديگر و لكن حكم اسلام بر اين قبيل مردم جاري ميشود و همين قبول ظاهري از آنها پذيرفته است و جزو مسلمين محسوب ميشوند و احكام معاملات و معاشرات و مناكح و مواريث درباره آنها جاري ميشود كه در كتب فقهيه احكام آنها ثبت و ضبط است و خلاصه اينكه از مسلمين شمرده ميشوند و شايد نظر مؤلف بهمين قبيل آيات و اخبار بوده و اختلافي هم در اين باب نيست و علما هم در اين باب متفقند بلكه اخبار زيادي هم در نوع معامله و معاشرت و سلوك و محبت و ملايمت و برادري با اين جماعت داريم و تخلف از آنها هم جايز نيست و صحيح و مسلم است ولي حرف اينجا است كه اين نوع اسلام آن اسلامي كه خداوند خواسته و ديني كه فرموده است ان الدين عند الله الاسلام يا اسلامي كه به پيغمبر امر فرموده كه ميفرمايد امرت لان اكون اول المسلمين يا اسلامي كه همه انبيا بامت خود و اولاد خود وصيت فرمودند و خدا ميفرمايد و لاتموتن الا و انتم مسلمون و هكذا آيات متعدده ديگر اين آن نيست و آن عبارت از اقرار بامر ولايت و اقرار و تصديق بجميع ما جاء به الرسول و اطاعت اوست كه در اخبار متعدده كه متجاوز از حد احصاء است و از طرق عامه و خاصه وارد شده و اين اسلام ظاهري از شخص مسلم شنيده ميشود و قبول است مادام كه اتمام حجت بر او نشده باشد ولي بعد از اتمام حجت و بعد از بيان خداوند اگر قبول ننمود و انكار كرد حكم كفر بر او جاري ميشود و اين اسلام مفيد بحال او نميشود و سبب قبولي اعمال و نجات ابدي نخواهد بود و آن اسلام كه نجات ابدي در آن است عبارت از ايمان است كه در آيات متعدده قرآن بيان شده و در اينجا موقع تفصيل نيست و بهر حال كه بعد از بيان پيغمبر صلي الله عليه و آله و اتمام حجت و اتيان آيات اگر انكار كرد و اطاعت ننمود كافر خوانده ميشود چنانكه در آيه شريفه است
صفحه ٣٣

 و لو شاء الله مااقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جائتهم البينات و لكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر پس بعد از تعليم و هدايت و اتيان آيات هر كس ايمان نياورد كافر ميشود بنص اين آيه شريفه و آيات ديگر و همچنين لفظ ايمان هم در قرآن اطلاق بر آنها كه ايمان ظاهري آورده‌اند و در دل ايمان ندارند ميشود و آيات بسيار شاهد اين مطلب است مثل اينكه ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا آمنوا و مراد از ايمان اول ايمان ظاهري است و از ايمان دويم ايمان حقيقي است يا اينكه ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون كه درباره منافقين امت نازل شده است و خداوند بسبب همان ايمان ظاهري آنها را مؤمن خوانده و در حقيقت در نزد خداوند كافرند همچنانكه ميفرمايد و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا و در حديث شريف است از حضرت صادق عليه السلام كه احكام ايمان بر اين قبيل مؤمنين جاري ميشود و حال آنكه در نزد خداوند كافرند و در حديث ديگر ميفرمايد كه دخول اين جماعت در ميان مؤمنين مثل دخول شيطان است در ميان ملائكه و خداوند او را از ملائكه خوانده است در حالي كه از جن بود كه در آيه ديگر فرموده است كه شيطان از جن بود و معذلك در آيه سجود ملائكه از ملائكه خوانده شده و بهر حال كه اطلاق لفظ مسلم و مؤمن در قرآن و در اخبار بر غير شيعه شده است و لكن شواهد منصوصه زياد هم از آيات و اخبار هست كه مراد از اين ايمان و اسلام ايمان و اسلام حقيقي نيست و اين مطلب از بديهيات و ضروريات شيعه است و منكر امر ضروري خارج از اسلام است باجماع شيعه و سني و اگر ائمه اطهار يا علماي صدر اول يا بعد از آن مضطر بر تقيه بوده‌اند و بطور مسامحه و مماشات گاهي اظهار عقيده كرده‌اند اين مناط امري نيست و محكمات عباراتشان در دست است و تقيه امري است كه ائمه عليهم السلام مبتلا بآن بوده‌اند و اي بسا در مواردي منكر امامت خودشان و علم
صفحه ٣٤

 خودشان هم ميشدند و حتي اسم امام بر سر خودشان نميگذاردند و اخبار متعدده داريم كه نهي ميفرمايند دوستان را از اينكه اسم ايشان را در مجالس ببرند و اسباب شهرت ايشان بشود و در مقاماتي لعنت ميفرمايند و اظهار برائت ميفرمايند از اشخاصي كه اسمشان را ميبردند يا بي‌موقع ذكر فضيلتي از ايشان ميكردند و اسباب زحمت و حبس بلكه قتل ايشان باين جهات فراهم ميشد و در اخبار وارده از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ديده‌ايد كه ميگويند عالم همچو فرمود يا عبد صالح همچو فرمود و اسم امام را نمي‌بردند و امر تقيه بآنجا ميرسد كه حضرت علي بن الحسين عليه السلام براي حفظ نفس خود اقرار برقيت يزيد ميفرمايد و خود را نجات ميدهد و همچنين تقيه‌هاي ساير ائمه اطهار صلوات الله عليهم را شنيده‌ايد حتي در علل غيبت امام عليه السلام در اخبار متعدده داريم كه علت را همان تقيه و ترس از دشمنان ميشمارند خلاصه كه آنچه از اين قبيل كه شاهد بر اسلام مخالفين است داريم يا از تقيه است و يا اين است كه مراد اسلام و ايمان قبل از بينه و تعريف است كه البته مادامي كه كسي جاهل بامر ولايت ايشان باشد و نداند كه اين از شروط اسلام و ايمان است و تصديق ايشان را ننموده باشد حكم بكفر او نميشود و داخل در مسلمين است ولي منكر ايشان از روي عمد و اطلاع مؤمن نيست بلكه مسلم هم نيست براي اينكه اطاعت پيغمبر (ص‌) را نكرده و بر فرض اينكه در ايام تقيه و هدنه احكام اسلام هم بر او جاري بشود او را مسلم واقعي قرار نميدهد و اين قبيل اخبار را نبايستي امروز شاهد بر اسلام آنها قرار داد زيرا حقيقت امر اين نيست و شيعه اثناعشري منكر ائمه اطهار را داخل در اسلام نميداند ولو اينكه در مورد تقيه حكم اسلام بر آنها جاري شود و اگر گفته شود كه فرض اين است ائمه اطهار صلوات الله عليهم تقيه فرموده‌اند پس چرا بايد هتك ستر شود عرض ميكنم براي
صفحه ٣٥

 اينكه خود ائمه اطهار صلوات الله عليهم در هزار جاي ديگر كه خود علماي اهل سنت روايت كرده‌اند خلاف آنرا فرموده‌اند و از اينجا ميفهميم كه در آن موارد صرفا مراد تقيه بوده و رعايت جهالت شيعه و قلت عدد آنها شده است كه از حيث جمعيت بسيار كم و انگشت‌شمار بوده‌اند و ساير مسلمين هم يا جاهل صرف بامر امامت و اينكه از شروط اسلام است بوده‌اند و يا آنكه با علم و اطلاع منكر و دشمن بوده‌اند مثل متقدمينشان كه جمع شدند و غصب حق اميرالمؤمنين و آل‌محمد عليهم السلام را نمودند و در چنان ايام چقدر از امر امامت ممكن بود اظهار شود و عجب اينجا است كه با اين تفصيل باخبار پيغمبر و اهل بيت كه مراجعه كنيد مي‌بينيد باز چقدر فرموده‌اند و در كتاب غاية‌المرام تأليف سيد هاشم توبلي عليه الرحمه بيش از چهارهزار و چهارصد حديث از معتبرين علماي عامه و خاصه در اثبات ائمه اطهار صلوات الله عليهم و كفر مخالفين ايشان از پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم روايت ميكند و در كتاب اثبات‌الهداة بالنصوص و المعجزات تأليف محمد بن الحسن الحر العاملي متجاوز از بيست‌هزار حديث با هفتادهزار سند از علماي عامه و خاصه روايت ميكند چرا بآنها مراجعه نميشود و اجماع و ضرورت شيعه را بآنها اثبات نميكنند و چرا بايد ببعض مجملات يا متشابهات كلام بعض علما گرفت و محكمات و اجماعيات را ول كرد و عرض كردم كه كتاب ما موضوع در اين باب نيست و الا ميديدي كه امر امامت ايشان را از ظاهر قرآن هم اثبات ميكرديم و همچنين اخبار مجمع عليها كه هيچيك از عامه هم در آنها اختلاف نكرده‌اند مثل حديث ثقلين يا حديث منزلت يا حديث موالات و آيات مجمع عليها مثل آيه تطهير و آيه مودت و آيه عصمت و غير اينها را اگر بخواهيم بنويسيم از اين حدود خارج است و حديث مشهور من مات و لم‌يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية كه در حديث ديگر هم
صفحه ٣٦

 همين حديث را تفسير ميفرمايند يعني مات ميتة كفر و نفاق خود مؤلف كتاب اعيان‌الشيعه روايت ميفرمايد و همه روات اهل سنت اين حديث را روايت كرده‌اند و هيچيك انكار نكرده‌اند پس اين نكته را بايستي مؤمنين متوجه باشند كه اسلام بدون ايمان بائمه اطهار صلوات الله عليهم در حقيقت اسلام نيست و عملي از انسان بدون ولايت ايشان قبول نميشود و نتايج دنيوي هم براي اسلام و مسلمين تا حقيقت اسلام ظاهر نشود نخواهد بود آيا متوجه نيستيد كه مجمع عليه جميع فرق مسلمين است كه هر كس تخلف از حكمي از احكام پيغمبر صلي الله عليه و آله نمايد يعني آنچه را كه بطور بداهت و ضرورت ثابت شده كه حكم پيغمبر است و اختلافي در آن نيست مثل نماز يا روزه يا حج يا امثال آنها از ضروريات دين اگر كسي انكار نمايد مثل اين است كه خود پيغمبر را انكار كرده و حكم كفر و شرك و قتل بر او جاري ميشود بالاجماع و هيچكس غير اين را نگفته حال اگر در مسأله نماز يا روزه امر اينطور است در مسأله ولايت آل‌محمد عليهم السلام كه اساس جميع احكام و خودشان صاحب حكم و امرند امر چه خواهد بود و آيا هيچ عالم مسلماني جرأت ميكند بنويسد كه منكر نماز و تارك آنرا شيعه مسلمان ميداند البته نمينويسد براي اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده است تارك صلوة كافر است حال در باب ولايت ايشان كه هزاران حديث در كفر و شرك و عدم قبولي اعمال ايشان و سلب اسم ايمان و اسلام از آنها از خود پيغمبر و ائمه اطهار وارد شده چطور شيعه ميتواند منكر ايشان را داخل در اسلام بداند بلي اين مطلب موارد خاصي دارد اول در مورد اشخاصي كه نميدانند و نشنيده‌اند و از عوام باشند و فقط همان شهادتين را شنيده و باور كرده و حتي معني آنها را هم نفهميده باشد زيرا شهادت برسالت پيغمبر با وجود انكار و تكذيب فرمايش او درست نميآيد و مانعة الجمع است مثل اينكه در اوائل اسلام آنها كه
صفحه ٣٧

 از ترس شمشير يا باميد و نويد اظهار اسلام كردند براي تشويق آنها را مسلمان خواندند تا تدريجا مطلب بر آنها بيان بشود و بفهمند و بعد از بيان و هدايت اگر قبول كردند مؤمن ميشوند و اگر نكردند كافر ميشوند پس بعد از بيان خدا و رسول مؤمن و كافر معين ميشود و در اوايل اسلام با اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله بيان امر امامت را فرمود و اتمام نعمت و اكمال دين فرمود جمعي كه با وجود اتمام حجت كافر شدند و قوت و قدرت هم با آنها بود و بي ادبي بآنها ممكن نبود و اميرالمؤمنين عليه السلام را هم كه اضطرارا در خانه نشاندند و جمعي ديگر هم از فرط جهالت آن طوري كه بايد حالي نشدند تا در طول زمان ائمه اطهار صلوات الله عليهم باز بيان و تكرار فرمودند و در آن اوقات كه تقيه شديد بود و عده شيعيان كم بود و البته شنيده‌ايد كه بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله عده شيعه فقط چهار نفر بودند و ديگران موافق فرمايش امام عليه السلام مرتد و كافر شدند و در دوره حضرت امام حسن عليه السلام كه زياد شدند حتي بچهل نفر نرسيدند و در دوره حضرت امام حسين عليه السلام بين هفتاد و هشتاد نفر در خدمت آن بزرگوار جمع شدند كه عارف بامر امامت شده بودند و اطاعت امام را فرض و حتم ميدانستند و هكذا در ادوار ساير ائمه اطهار بسيار كم بودند و در ايام اوايل غيبت هم تكليف علماي آن ايام معلوم است و جائي كه خود ائمه عليهم السلام آنطور تقيه داشته‌اند از دست علماء آن زمان چه برميآمد و چه ميتوانستند بگويند با اينكه كوتاهي هم نكرده‌اند و تأليفات شيخ مفيد و سيد مرتضي و احتجاجات ايشان حجت را بر همه كس تمام ميكرد ولي باز البته مقهور بودند و تاريخ شاهد احوال است تا تدريجا در اين ادوار اخيره امر باينجا رسيده كه مشاهده ميكني و فرمايشات پيغمبر صلي الله عليه و آله و فرمايشات خود ائمه اطهار صلوات الله عليهم كه در آن ايام در زواياي كتابخانه‌ها
صفحه ٣٨

 پنهان بود و يا آنكه سينه بسينه ميرفت و از ترس مخالفين و سيطره آنها كمتر ابراز ميشد و انتشار نمي‌يافت تدريجا جمع شد و مدون شد و منتشر گرديد و بگوش همه رسيد و از آنطرف خداوند خواست و براي شيعه هم استقلال پيدا شد و عده و عده آنها زياد شد و از زير شكنجه مخالفين بيرون آمدند و عنايت خاص خداوند شامل شد و علماي محققين بزرگ برانگيخت و رنجها بردند و زحمات كشيدند و معني اسلام و ايمان را بمردم حالي كردند و فضل ائمه اطهار را اظهار كردند و همه گوشها را پر كردند و قباحت و شناعت و مظالم آن مسلمانان اولي را بر مردم ظاهر كردند و همه دانستند و فهميدند و ترسها و تقيه‌ها بحمد الله تا درجه كه از جهت بي اطلاعي مردم يا سيطره مخالفين بود تمام شد و حقيقت امر هم اظهار شد حالا بعد از اين تفصيل اي برادران چرا بايد بقهقري برگرديم و تازه منكر امامت ائمه اطهار را داخل در مسلمين نمائيم و چه اجبار و اضطراري در اين كار داريم و چرا بخيالات بي‌معني و اوهام پر و پوچ در صدد اخفاء امر آل‌محمد عليهم السلام كه خداوند اظهار آنرا فرموده بايد برآئيم و امري كه زحمتش را هم ديگران كشيده‌اند تا واضح و ظاهر شده آيا ما بايد مصلحت‌بيني كنيم و پنهانش كنيم و چرا بايد بدشمنان دين و معاندين خود بي‌جهت كمك بدهيم و آيا چه ثمري براي اين كار جز ذلت و خسران دنيا و آخرت فرض ميشود و آيا علما و نويسندگان آنها هم همين معامله را با شيعه ميكنند آيا تأليفات معاصرين مثل فجرالاسلام و ضحي‌الاسلام را نميخوانند كه هنوز چه نسبتها بشيعه ميدهد و چه توهين‌ها مينمايد و آيا هيچ مسلمان شيعه پي نميبرد كه اصل اين القاءات از كجا ميشود و وحدت مسلمين كه ميگويند منظورشان چيست و آيا نميدانند كه بهترين راهي كه براي اضمحلال مسلمين تصور ميشود همين است كه حتي الامكان بحق و حقيقت نزديك نشوند و
صفحه ٣٩

 شهادتيني را بگويند كه معني و نتيجه بر آن متفرع نشود و آيا فايده و نتيجه شهادت برسالت غير اين است كه اطاعت احكام و اوامر او بشود كه خداوند ميفرمايد ماارسلنا من رسول الا ليطاع حال اگر اولين فرمايش او را كه درباره وصي و خليفه خود و درباره آنكسي كه بايد دين او را نگاهداري نمايد تا از صفحه روزگار برداشته نشود و تا قيامت بماند همان را اطاعت نكنند پس ديگر چه اطاعتي كرده‌اند پس اين شهادت چه فايده بحالشان ميكند پس چرا نبايد گفته شود كه مسلماني اين نيست تا بلكه متنبه شوند و ملتفت كار خود باشند و بفهمند كه علت اين پستي و ذلت با وجود اين كثرت عدد كه بالغ بر سيصدمليون هستند از چيست و چرا پيش نميروند دين پيغمبر صلي الله عليه و آله كه بنص قرآن مي‌بايد كه غالب بر جميع اديان بشود و اگر مسلماني همين است كه آنها دارند و شيعه هم بايد بهمان قانع شوند چرا روز بروز پست‌تر ميشويم و اين چه اسلامي است كه خدا و پيغمبر بكلي العياذ بالله تركش كرده‌اند و حافظ و نگاهداري كه از سنخ خود پيغمبر معصوم باشد بر او نگماشته‌اند و چرا ما را بدست دشمنان اسلام سپرده‌اند كه همه امر و نهي ما با آنها شده است و حلال و حرام اسلام را هم آنها معين ميكنند و آيا با وجود اين ميخواهند حلال و حرام اسلام هم تا قيامت باقي بماند سبحان الله العظيم نميدانم چرا بايستي تا اين اندازه از مقصد دور باشيم و پا روي حق بگذاريم و خدمتي نميكنيم سهل است دايم در صدد پرده‌پوشي باشيم و آيا گمان ميكنند باين آرزو خواهند رسيد هيهات هيهات و معاذ الله و خداوند ميفرمايد يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و يأبي الله الا ان يتمه ام يحسدون الناس علي ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابرهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما باري سخن بدراز كشيد و وعده كرديم في الجمله هم در خصوص تقيه بنويسيم كه اگر منظورشان در اين صلاح‌انديشي
صفحه ٤٠

 و پرده‌پوشي تقيه است اينجا مورد تقيه نيست زيرا اشاره كرديم كه اصل اين القاءات و مأخذ اينها از مخالفين اسلام است ولي ممكن است براي بعض از علماء و نويسندگان ما هم گاهي مشتبه بشود و خيال كنند كه اصل تقيه در اين مقام جاري ميشود و كتمان امر آل‌محمد عليهم السلام در اين ايام موافق اصل تقيه است پس عرض ميكنم و لا حول و لا قوة الا بالله تقيه در لغت بمعني تحفظ و تجنب از شر است و در اصطلاح شرع بمعني پوشاندن حق و اظهار غير حق است بجهت محافظت نفس از ترس اذيت و زحمتي كه بانسان برسد و باين واسطه مال خود و عرض خود و خون خود را حفظ مينمايد و برادران و موالي خود را محفوظ ميدارد از اينكه مكروه و شري بآنها برسد و در دل البته متدين بحق است منتهي پوشيده ميدارد و در مشروعيت آن شبهه نيست بدليل كتاب خدا و اخبار پيغمبر و اهل بيت صلوات الله عليهم و اتفاق مسلمين و در اصل تقيه و لزوم آن در جاي خودش شايد مطلقا اختلافي نيست ولي اختلاف دارند كه آيا پيغمبر صلي الله عليه و آله تقيه ميفرمود يا نميفرمود بعضي بكلي منع ميكنند و بعضي قائلند كه تقيه ميفرمود تا بعد از نزول آيه عصمت و بعد از آن تقيه نفرمود و باين مضمون حديثي هم هست و علي اي حال كه اين موضوع محل سخن ما نيست و از ملل خارجه از اسلام هم بعضي در اصل تقيه و مشروعيت آن ايراد و اعتراض بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و مسلمين دارند و جواب آنها هم در مقام خودش موجود است و در اينجا محل بحث ما نيست و ميانه مسلمين ترديدي نيست كه تقيه مشروع است و خداوند ميفرمايد ادفع بالتي هي احسن السيئة كه در تفسير آن وارد شده است كه حسنه تقيه است و سيئه ترك تقيه است و ميفرمايد ان اكرمكم عند الله اتقيكم كه در تفسير آن فرموده‌اند اتقي آنكسي است كه بيشتر عمل بتقيه ميكند و ميفرمايد لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين
صفحه ٤١

 و من يفعل ذلك فليس من الله في شئ الا ان تتقوا منهم تقاة و يحذركم الله نفسه كه اين آيه شريفه صريح است در لزوم تقيه و هم صراحت دارد كه اساسا تقيه بر خلاف اصل و وضع الهي است و حكم اول اين است كه مؤمنين با كفار دوستي ننمايند و هر كس چنين كند از ولايت پروردگار خارج است مگر اينكه ضرورتي دست دهد و از باب تقيه با آنها راه رود و مماشات نمايد كه در آيات متعدده بيان اين مطلب را فرموده است حتي اينكه ميفرمايد نمي‌يابي كسي را كه ايمان بخدا و رسول داشته باشد و با مخالفين خدا و رسول دوستي نمايد و فعلا عرضم در اين مطلب نيست مقصود اين است كه تقيه بنص قرآن در جاي خودش جايز است و اما اخبار باب بيش از آن است كه در اينجا گنجايش داشته باشد و شبهه نيست كه تقيه را واجب قرار داده‌اند بر هر مسلمان و ترك آنرا حرام شمرده‌اند حتي آنكه از اعظم فرايض اسلام شمرده‌اند و تارك آنرا كافر و ناصب و مشرك شمرده‌اند و فرموده‌اند كسي كه تقيه ندارد دين ندارد و بهر حال كه تقيه شرط اعظم تشيع است و در حديثي قريب باين مضمون ميفرمايند كه پيشرفت امر بني‌اميه با زور و ظلم و شمشير است و پيشرفت امر ما را خداوند با مدارا و ملايمت و حسن معاشرت و تقيه قرار داده و منكر اين مطلب نيستيم ولي بايد دانست كه مورد آن در كجا است آيا دستور خاصي دارد كه مورد آنرا بيان فرموده باشند يا بسته بصلاح‌انديشي ما است و استحسان خود ما مناط است كه در هر موقع و براي هر منظوري كه وجه صلاح دنيوي در آن فرض كرديم بايد تقيه نمائيم باين معني كه اصلي از اصول اسلام را موقوف و معطل بگذاريم يا بكلي ترك نمائيم باين توهم كه فلان سياست معين باين نحو بهتر پيشرفت ميكند و اگر اظهار امر و شرط دين خود را بنمائيم از آن منظور دنيوي عقب ميمانيم شبهه نيست كه قاعده اسلام اين نيست و بفرمايش امام عليه السلام اظهار رأي در دين جايز نيست و امر و
صفحه ٤٢

 نهي دين در دست پروردگار است و فرموده است كه حرام است بر شما كه چيزي بگوئيد مگر اينكه آنرا از ما شنيده باشيد پس اظهار عقيده و اجتهاد در اين امر يا هيچ امري براي مسلم بدون دستور خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم جايز نيست و حرام است مثل اكل ميته و ساير فواحش محرمه و در آيات بسيار نهي از آن شده است پس بايستي موضوع و مورد آنرا و محل آنرا از شرع گرفت و باختيار و استحسان ما نيست و ما در اينجا بطور اختصار براي برادران اشاره بآن خواهيم كرد در كتاب‌المبين از وسائل روايت ميفرمايد از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام در حديثي كه مؤمن همينكه اظهار ايمان نمود و بعد از آن از او ظاهر شد چيزي كه نقض ميكند ايمان او را خارج ميشود از آنچه وصف كرده و اظهار كرده و ميشكند او را مگر اينكه مدعي بشود كه اين عمل را از روي تقيه نموده و معذلك نظر ميشود در آن اگر از اموري است كه تقيه در مثل آن ممكن نيست قبول نميشود از او بجهت اينكه از براي تقيه مواضعي است كه هر كس زايل نمايد آنرا از مواضع خودش مستقيم نميشود بر او و تفسير آنچه تقيه ميشود مثل اين است كه قوم سوئي غالب باشند كه حكم ايشان و فعل ايشان بر غير حكم حق باشد پس هر چه را كه مؤمن در ميانه آنها بجا بياورد از باب تقيه از آنچه مؤدي بفساد در دين نشود جايز است و ابوحمزه ثمالي از حضرت باقر عليه السلام روايت ميكند در حديثي كه فرمود جز اين نيست تقيه قرار داده شده است كه خون حفظ شود بآن پس همينكه بخون رسيد تقيه نيست و قسم بخدا اگر خوانده بشويد بسوي نصرت ما ميگوئيد نه ما تقيه ميكنيم و تقيه محبوبتر است نزد شما از پدرها و مادرهايتان و اگر قائم ما برخيزد محتاج نيست بمسألت شما و حد خدا را در بسياري از منافقين شما برپا ميدارد ، عرض ميكنم از اين دو حديث شريف بيشتر از حدود تقيه استنباط ميشود و مواضع آن معلوم ميشود و در حديثي
صفحه ٤٣

 است كه باز حضرت باقر عليه السلام ميفرمايد كه تقيه در هر چيزي است كه پسر آدم مضطر بسوي آن شود و بتحقيق خداوند حلال قرار داده آنرا در حال اضطرار و در حديث ديگر است كه تقيه در هر ضرورتي است و صاحب آن داناتر است كه چه وقت ضرورت دارد و حديث ديگري است از حضرت امام رضا عليه السلام كه حضرت عسكري عليه السلام روايت ميفرمايد و در آنجا بيان ميفرمايد كه تقيه در همه جا نيست در حديث مفصلي است كه جمعي از شيعه آمده بودند خدمت آن حضرت برسند و آنها را بخود راه نداد مدت شصت روز و بعد از آن اجازه فرمودند و خدمتش رسيدند و فرمايشات بآنها فرمود كه از موضوع ما خارج است تا اينكه در ضمن فرمايشات بآنها فرمود كه شما تقيه ميكنيد در جائي كه تقيه واجب نيست و ترك تقيه مينمائيد جائي كه لابد از تقيه است و بهر حال كه از اخبار فوق بطور وضوح پيداست كه تقيه در مقام اضطرار و ضرورت و خوف قتل و تلف جان و مال است كه قومي بر خلاف حق با كمال تسلط غالب باشند و حكم و امر آنها نافذ باشد و جرأت اظهار حق براي مؤمن نباشد همانطور كه در زمان ائمه عليهم السلام و غلبه بني‌اميه و بني‌عباس امر جاري بود و بعد از غيبت تا مدتي كه سلطنت داشتند همانطورها بود و اگر چه در آخر ضعيف شده بودند و بهمان نسبت امر شيعه هم بالا گرفته بود و قوتشان زياد شده بود و سيد مرتضي علم‌الهدي عليه الرحمه ميتوانست با كمال قدرت اظهار امر شيعه و ابراز عقيده آنها را تا درجه بفرمايد و همچنين روز بروز بر قوت شيعه افزود تا بكلي سلطنت شيعه هم جدا شد و استقلال تام پيدا كردند تا باينجا كه امروز ملاحظه ميكني كه بحمد الله از اين جهات تقيه نيست و خوف جان و مالي خاصه در بلاد ما نيست و آزادي عمومي براي همه مذاهب و اديان برقرار شده بنا بر اين ديگر تقيه كردن در اين ايام با كثرت جمعيت شيعه و استقلال و آزادي عقيده
صفحه ٤٤

 بكلي بيمورد و بيجا است و بفرمايش امام عليه السلام مطلقا در اين موقع جاي تقيه نيست و تقيه در اين مقام همان است كه فرمود بايد نظر بشود در عمل او و ادعاي تقيه او اگر بجا است شنيده ميشود و اگر جائي است كه تقيه در آن ممكن نيست و ضرورت و اضطراري نبوده و ترس جان و مالي نيست پذيرفته نيست و اين نوع تقيه ناقض ايمان و انكار بعد از اقرار است و اين همان نفاقي است كه در حديث ابي‌حمزه ثمالي فرمود و اين همان مداهنه است كه مخالفين حق هم هميشه اين را دوست ميدارند كه خداوند خطاب به پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرمايد ودوا لو تدهن فيدهنون يعني آنها دوست ميدارند كه تو با آنها مداهنه كني و آنها هم مداهنه نمايند ولي در اظهار حق مداهنه و پرده‌پوشي نيست مگر در مقام ضرورت كه هر محظور و ممنوعي موقتا مباح ميشود و بعد از زوال عذر دومرتبه بايستي هر حكمي بحال اول برگردد و ملاحظه كردي كه در همان مورد تقيه هم كه اجازه ميفرمايد و واجب هم هست تا حدي است كه مؤدي بفساد دردين نشود و آيا چه فسادي در دين شيعه بزرگتر از اين است كه در مثل اين ايام كه هيچ ترسي و اضطراري براي شيعه نيست عالم شيعه بنويسد كه اجماع شيعه بر اين است كه منكر امامت خارج از اسلام نيست آيا اصل و ريشه تشيع از اين عبارت متزلزل نميشود البته اگر نظر امام عليه السلام نباشد و حفظ نفرمايد دين جدش را و نفي تحريفات و تأويلات را نفرمايد متزلزل ميشود و آيا اصل و اساس دين شيعه غير از همين است و اگر امر باين منوال است پس شيعه غير از اثبات امر امامت چه دعوتي دارد و اگر منكر امام خارج از اسلام نيست پس براي شيعه هم الزامي نيست كه با وجود آنهمه تأكيد پيغمبر صلي الله عليه و آله و نزول آيات شريفه قرآن در لزوم ولايت آل‌محمد عليهم السلام اقراري بايشان داشته باشد و ممكن است بهمان اسلام خالي از اقرار بايشان قانع شود و اميد
صفحه ٤٥

 نجات هم داشته باشد و نميدانيم در آن موقع بچه متمسك باشيم اگر بقول سنيها تابع اولي الامر هم بايد باشيم كه هر كس باجماع چهار نفر مسلمان بيدين دستش بالا رفت يا با شمشير غلبه كرد تابع او باشيم حالا كه اولي الامر هم نيست باز تا ايامي كه خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس بودند ادعاي خلافت و اولي الامري داشتند همان هم كه تمام شد و ديگر اولي الامري و مدعي امامتي هم الآن نيست ياللعجب متحيرم كه چه مينويسم و اگر چه اين مطالب توضيح واضح است و امر شيعه بحمد الله از بركات آل‌محمد عليهم السلام و زحمات علماي كبار روشنتر از آفتاب است و خود مخالفين شيعه هم ميدانسته‌اند و ميدانند و محتاج بتفصيل نيست و خلاصه اين است كه اينجا مورد تقيه نيست و اين تقيه شايد در اصطلاح اسمش نفاق است و حرام است و مؤدي بسوي فساد بزرگ در دين است و اسباب شبهه عوام مردم بي اطلاع ميشود و اعتقاد باطني آنها هم سست و فاسد ميشود بلكه بكلي تمام ميشود و بكلي عالم تشيع استحاله ميشود به تسنن زيرا آنها بحسب ظاهر اكثريت دارند و اساسا تقيه براي اين بود كه انسان خود را موقتا از شر دشمن حفظ كند و سعي در استحكام عقيده باطني خود نمايد و حدود آنرا محكم نمايد تا موقع اظهار آن برسد پس شخص عالم متقي بايستي بپرهيزد و قلم را حفظ نمايد و بدون تأمل ننويسد و بايستي در اصل مسأله باز توضيح بدهم كه برادران بدانند كه بفرمايش امام عليه السلام تقيه در حال ضرورت و اضطرار است و ضرورتي در عدم حصول منفعت حرامي كه انسان خيال كرده و آرزو كرده نيست و براي حصول رياست و تقرب بسوي فساق و فجار و اهل بدعت و طمع در مال آنها ضرورتي نيست براي خودشيريني و تملق و جلب محبت اصناف مردم و اميد منفعت از طرف آنها ضرورتي و اضطراري نيست بايد ملتفت اين مطالب باشند كتمان دين و حق آل‌محمد عليهم السلام براي اين تمنيات حرام
صفحه ٤٦

 و صاحب آن عمدا همان منافقي است كه خداوند ميفرمايد منافقين در درك اسفل آتش هستند و اين نكته بسيار بزرگي است كه مي‌بيني اغلب مردم اشتباها دچار هستند و اين است علة العلل آن ذلت و پستي كه الآن عموما دچار شده‌اند پناه ميبريم بخدا از شر شيطان نميدانم چرا مجرب نميشوند چرا متنبه نميشوند كه الآن ذلتي بالاتر از آن كه مسلمين و شيعه دچار هستند نيست و آيا نميدانند كه همه اين خواري و خفت ناشي از همين مداهنه و نفاقشان است و باز چرا سعي ميكنند ذلت خود را زيادتر نمايند آيا نمي‌بينند كه امروز يهودي بر آنها ترجيح داده ميشود بلكه هر ملت پست و بي اساسي بر آنها ترجيح داده ميشود آيا نمي‌بينند كه احترام علما بكلي از ميان رفته و بشعائر اسلام وقعي گذارده نميشود و احكام اسلام مطلقا رايج نيست آيا فكر نميكنند چرا اينطور شده و نميدانند كه همه اينها باين جهت است كه خود مسلمين احترامي براي خود قائل نشدند و فرمايشات پيغمبر را سهل پنداشتند و خواستند افرادشان در امر دين دخالت داشته باشند و احترام و حق موالي و سادات خود را از ميان بردند و غصب كردند و خود را صاحب امر و حكم پنداشتند و خداوند هم كه اينطور قرار نداده بود اين است كه دچار ذلت شدند اما سني‌ها كه از روز اول نسبت خود را از پيغمبر قطع كردند و اين ايام هم بهمان رويه اول هستند و باحكام پيغمبر صلي الله عليه و آله عمل نميكردند جز چند فقره كليات ضروريه كه آنهم در حدودش بفرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله عمل نكردند و از جانشينان و اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله نگرفتند و خودشان اجتهاد كردند و رأي دادند و امر دين را در دست خود گرفتند و آنقدر آراء و اجتهادات و فتاوي در ميانه‌شان زياد شد تا بالاخره تنگ آمدند و چهار رأي را اختيار كردند و دولت در كار علما و مجتهدين دخالت كرد و همه فتاوي را دور انداخت و باب اجتهاد را
صفحه ٤٧

 بكلي مسدود كرد و بنا را بر چهار مذهب گذاردند آنهم با چه دليل و چه مجوزي بود البته دليلي نداشت و ندارد زيرا دين پيغمبر و كتاب خدا بر چهار قسم نيست و بالاخره ملاحظه كردند كه بآنهم نميگذرد باز دولتها ناچار از مداخله شدند و خودشان وضع قانون مينمايند و از قوانين خارجه‌ها ترجمه كردند و قانون مدني و عمومي قرار دادند و حال حاضرشان با سابق فرقي نكرده سابق جمعي ديگر با لباس ديگر اجتهاد و قضاوت ميكردند امروز جمعي ديگر با لباس ديگر و فرقي با هم ندارند اما در شيعه هم با اينكه در جميع كليات و جزئيات و حدود احكام فرمايش پيغمبر و امام را در دست داشتند و دارند جهات ديگر و دردهاي ديگر پيدا شد كه باز امر بهمانجا كشيده شد و اساس بدبختي اينها هم اول همان نفوذ و سرايت اجتهادات عامه شد كه شيعه هم مبتلا شدند و علت ذلت و پستي شيعه و علماي شيعه هم همين شد كه آنقدر رأي و عقيده و سليقه و صلاح‌انديشي و فتوي و رساله زياد شد كه بالفرض دولت هم كه بخواهد بهمان احكام عمل نمايد متحير ميماند كه بكدام فتوي عمل نمايد و بالفرض فتوائي را هم ترجيح داد باز ممكن است بزودي تغيير كند زيرا باب اجتهاد تا باز باشد و باب علم مسدود و مظنون مجتهد حجت باشد تا زمان را امتداد است و آيندگان را قلم و مداد احكام پيغمبر صلي الله عليه و آله ميبايستي تابع آن ظنون و اجتهادات باشد و باز همين آش است و همين كاسه و دنيا قرار نميگيرد و احكام پيغمبر صلي الله عليه و آله بصرافت اصليه جاري نميشود و احترام و استقلالي براي مسلمين پيدا نخواهد شد احكام اجتهاديه هم چون اصلش از گمان است و صاحبش هم يقين بآن نداشته پيداست كه در مزاج مقلد هرگز اثر نميكند و خود را ملزم بعمل بآن نميداند پس از ميان ميرود و باب اجتهاد هم بزور بسته ميشود و مقلدي هم نمي‌ماند چنانچه شده است و ترجمه‌هاي قوانين خارجه
صفحه ٤٨

 جاي‌گير آنها ميشود و عمل عمومي و رسمي بر آن ميشود و اگر اجتهاد را ترك كرده بودند و ميكردند و اختيار دين و احكام پيغمبر را با خود او ميگذاردند و حق را از مأخذ ميگرفتند امر باينجا نميرسيد و امروز هم قوانين خارجه بجاي آنها نميآمد ولي جواب كار خودكرده را چه ميگويند ناچار بايد نتايج تلخ آنرا بچشند تا وقتيكه امر پروردگار باز ظاهر شود آه آه كه ناصري در اين اظهارات نمي‌بينم و اگر نه با منطقي ديگر چيزها مي‌نوشتم و عقده دلي مي‌گشادم و لكن لله امر هو بالغه امر حق از عالم برداشته نميشود و بالاخره ظاهر خواهد شد انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا باري بهمين اندازه‌ها هم كه عرض ميكنم روي سخنم با اهل معني است و نميدانم از چند طبقه در اين عرايض بايد بترسم و احتياط نمايم و لكن حسبي الله و نعم الوكيل فعلا بگذريم و اين قسمت بطور معترضه بود و سخن اينجا بود كه باين جهات و همين اجتهادات و بهمين مداهنه‌كاريها و كتمان حق نمودن‌ها و حب رياستها و تصديق فاسق و فاجرها براي نيل بدنياي آنها و جلب محبت آنهاست كه امر باينجاها ميرسد و اگر اين نوع نفاق‌ها و تملق‌ها جايز بود و از تقيه بود ديگر براي اسلام قائمه باقي نبود اگر اين امور از تقيه است پس موقع امر بمعروف و نهي از منكر كجاست و اينهمه منع از ركون بسوي ظالمين و جائي كه بايد عالم اظهار علم خود را بنمايد وقتيكه به‌بيند بدعتها ظاهر شده است و اگر نه ملعون خداست كجا خواهد بود پس تقيه فقط در آنجا است كه مرد مؤمن بر نفس خود يا برادران خود يا امام خود بر قتل بترسد يا بر تلف اموال آنها بترسد بنحوي كه قابل تحمل نباشد نه براي حب رياست و طمع در دنياي پست و ذلت‌آور ديگران كه حقيقة زهر مار از آن گواراتر است و اينها ضرورت و اضطرار نيست و يومنا هذا تقيه در اظهار امر امام عليه السلام و اينكه اقرار باو و حب او ايمان است و انكار او يا انكار فضائل او كفر است و خروج از
صفحه ٤٩

 اسلام مثل اين است كه شيعه در بلاد اسلام نماز خود را از باب تقيه ترك كند يا روزه خود را و همچنين دوستي دوستان امام و دشمني دشمنان امام در همين حكم است زيرا اگر نماز و روزه و حج ضروري اسلام است مسأله امامت و ولايت هم ضروري است و آيا هيچكس گفته است كه در بلاد اسلام و بلاد شيعه و استقلال آنها كسي نماز را از باب تقيه ترك كند و آيا جايز است براي مسلماني كه نماز را ترك كند و روزه را افطار نمايد و گوشت خوك و ميته را بخورد براي حب رياست و جايزه گرفتن و خنديدن مخالفين و نزديك شدن بآنها و صدر نشستن و قضاوت كردن يا امامت جماعت كردن يا حاكم شدن و امثال اينها و عنوان همه اين شنايع را تقيه قرار بدهد معاذ الله پس امر ولايت بالاتر از نماز و ضروري‌تر است سبحان الله مسلمانان امروز در لندن و ساير ولايات خارجه مسجد بنا ميكنند و اقامه نماز مي‌نمايند ما در بلاد شيعه امر امامت را كتمان نمائيم و بگوئيم منكر امامت هم خارج از اسلام نيست ادعاي اجماع هم بكنيم و بگوئيم صلاح اين است همه با هم برادر باشيم زيرا اختلافي نداريم نميدانم اگر اين اختلاف نيست اختلاف كدام است و آيا ممكن است با حرف امري را كه با اين شدت ظاهر شده و چه فداكاريها بر سر اين كار شده پنهان كرد و همينطور خود را گول كنيم و بگوئيم هيچ اختلافي نيست همه مسلمان و برادريم همه لا اله الا الله و محمد رسول الله ميگوئيم فعلا اختلافات جزئي را كنار بگذاريم و دست بدست يكديگر دهيم و استقلال اسلام را محفوظ بداريم اين امري است محال و نفاقي است كه اقلا فايده موقتي هم بحال كسي ندارد و بجان خودم و همه برادران عزيز قسم است كه اينها عباراتي است فريبنده كه ظاهرش مسلمان عامي را گول ميزند و بچاه مياندازد و فكر ميكند به‌به چه بهتر از اين كه همه مسلمين برادر باشند و معاون يكديگر باشند نفاق و اختلاف و دشمني را از ميانه بردارند و اتحاد و اتفاق
صفحه ٥٠

 داشته باشند و بر دنيا غالب شوند ، آري باتفاق جهان ميتوان گرفت ، صحيح است ولي راه اتفاق اين نيست و با وجود داشتن دو عقيده كه جميع حدودش با هم مخالف است دو دسته متفق نخواهند شد و اينها خود گول كردن است و اگر اين دستور خيرانديشها عملي و ممكن بود آل‌محمد عليهم السلام همينطور دستور ميدادند و حال اينكه مي‌بينيم بر خلاف اين فرموده‌اند و دوست ميدارم در اين مقام بعضي از اخبار آل‌محمد عليهم السلام را در اين زمينه يعني سلوك و معاشرت مخالفين براي تبرك و تيمن و روشن كردن اذهان روايت كنم و بعد از آن هر چه خداوند خواسته باشد در اين باب هم خواهيم نوشت و توضيح ميدهيم كه راه اتفاق و ايجاد وحدت كلمه اين نيست كه پيش گرفته‌اند و چند خبر ذيل را از يكي از رسائل مرحوم مولاي بزرگوار و جد عاليمقدار روايت ميكنم حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام ميفرمايد در حديثي كه هر گاه به‌بيند كسي منكر را و انكار ننمايد در حالي كه ميتواند پس بتحقيق دوست داشته كه خداوند معصيت شود و هر كه دوست بدارد كه خداوند معصيت بشود بتحقيق مبارزه با خداوند نموده است باعداوت و از آن حضرت است كه فرمود مصاحبه نكنيد با اهل بدعت و منشينيد با آنها كه در نزد مردم مثل يكي از آنها ميشويد فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله مرد بر دين دوست و رفيق خودش است و از حضرت علي بن الحسين عليه السلام رسيده فرمود بپرهيزيد از صحبت گناهكاران و از كمك كردن بظالمين و مجاورت فاسقين بترسيد از فتنه آنها و دوري بكنيد از ساحت آنها و از آن حضرت است كه فرمود سزاوار نيست براي مؤمن كه بنشيند در مجلسي كه معصيت خدا در آن مجلس ميشود و نميتواند آنرا تغيير بدهد و سؤال شد از آن حضرت از قول خداي عز و جل و قد نزل عليكم في الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزؤ بها تا آخر آيه شريفه فرمود جز اين نيست كه
صفحه ٥١

 خداوند قصد فرموده مردي را كه انكار حق مينمايد و تكذيب مينمايد حق را و زشت ميگويد در ائمه پس برخيز از نزد آن و با او منشين هر كه ميخواهد باشد و باز از آن حضرت است كه ميفرمايد هر كس ايمان بخدا و روز آخر دارد پس ننشيند در مجلسي كه عيب‌جوئي مؤمن ميشود و نقص بر امام وارد ميآورند و از آن حضرت است هر كس بنشيند با كسي كه عيبجوئي ما ميكند يا مدح نمايد دشمن ما را يا صله نمايد قطع‌كننده ما را يا قطع نمايد صله‌كننده ما را يا دوست بدارد دشمن ما را يا دشمن بدارد دوست ما را پس بتحقيق كافر شده است بآن كسي كه سبع المثاني و قرآن عظيم را نازل فرموده و از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت شده هر كس ايمان دارد بخدا و روز آخر پس برادري ننمايد البته البته با كافري و آميزش ننمايد البته البته با فاجري و هر كس با كافري برادري كند يا با فاجري خلطه نمايد فاجر و كافر خواهد بود و از حضرت رضا عليه السلام روايت شده هر كس صله نمايد قطع‌كننده ما را يا قطع نمايد صله‌كننده ما را يا مدح نمايد عيبجوي ما را يا گرامي بدارد مخالف ما را او از ما نيست و ما از او نيستيم و از پيغمبر صلي الله عليه و آله است همينكه ديديد اهل شك و بدعت را بعد از من از آنها اظهار برائت نمائيد و سب نمائيد آنها را و بد بگوئيد و بدهشت بيندازيد آنها را كه طمع در فساد اسلام ننمايند و مردم بترسند از آنها و بدعتهاي آنها را تعليم نگيرند و از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام روايت شده هر كس با صاحب بدعتي راه رود و او را توقير نمايد پس بتحقيق در هدم اسلام سعي كرده و از آن حضرت است كه فرمود در قول خداي تعالي كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون فرمود اينها داخل در مداخل آنها نميشدند و در مجالس آنها نمي‌نشستند و لكن همينكه آنها را ملاقات ميكردند در روي آنها مي‌خنديدند و انس بآنها ميگرفتند و از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله
صفحه ٥٢

 روايت شده كه فرمود همينكه بدعتها در امت من ظاهر شد بايد عالم علم خود را ظاهر نمايد و اگر ننمايد لعنت خدا بر او باد و از علي عليه السلام است عالمي كه علم خود را پنهان ميدارد برانگيخته ميشود كه بوي او گنديده‌تر از همه اهل قيامت است و تمام دواب كوچك زمين او را لعنت مينمايند و عرض شد خدمت حضرت ابي‌جعفر عليه السلام ادناي نصب چه چيز است فرمود اين است كه مرد از خود اظهار رأي نمايد و بر آن دوستي نمايد و بر آن دشمني نمايد و در حديثي است كه حضرت امام رضا عليه السلام بر جماعتي از شيعه غلظت فرمود و اجازه دخول بآنها نداد پس عرض كردند يابن رسول الله اين جفاء عظيم و استخفاف بعد از حجاب سخت از چه بود فرمود بجهت ادعاي شما كه ما از شيعه اميرالمؤمنين هستيم و حال آنكه در بيشتر اعمالتان مخالف او هستيد و در بسياري از فرايض مقصر هستيد و تهاون در حقوق اخوان مينمائيد و تقيه ميكنيد جائيكه تقيه واجب نيست و ترك ميكنيد تقيه را جائي كه لابد از تقيه است عرض ميكنم اخبار باين معاني از طرق شيعه و سني از حد احصاي ما خارج است و بطور نمونه چند فقره روايت كرديم و از خصوص هر يك از اين اخبار و نوع آنها كلية طريقه و دستور معلوم است كه ميانه شيعه و مخالفين آنها اتحادي نيست مگر اينكه واقعا عقيده خود را كنار گذارند و حب و بغض خود را كه بفرمايش امام عليه السلام حقيقت ايمان همان حب و بغض است ترك نمايند و خداوند در كتاب مجيد ميفرمايد لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله يعني نمي‌يابي قومي را كه ايمان بخدا و روز آخر داشته باشند و معذلك دوستي نمايند با كسانيكه مخالفت و ستيزه با خدا و رسول نمايند و آيا گمان ميكنند كه ستيزه با آل‌محمد عليهم السلام و انكار ايشان غير از ستيزه با رسول خداست و در آيه ديگر ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا عدوي و عدوكم اولياء تلقون اليهم
صفحه ٥٣

 بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق يعني اي كسانيكه ايمان آورده‌اند مگيريد دشمن من و دشمن خودتان را ولي خود و طرح دوستي با آنها ميندازيد در حالي كه آنها كافر شده‌اند بآنچه بسوي شما آمده است از حق و در آيه ديگر است قد كانت لكم اسوة حسنة في ابرهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتي تؤمنوا بالله يعني براي شما است تأسي به ابراهيم عليه السلام و كسانيكه با او بودند كه گفتند بقوم خودشان ما از شما و از آنچه بندگي مي‌كنيد از دون خداوند بيزاريم كافر شده‌ايم بشما و ظاهر شده است ميان ما و شما عداوت و بغض براي هميشه تا وقتيكه ايمان بياوريد بخدا خلاصه كه شايد متجاوز از صد آيه در اين بابها نازل شده و بناي اسلام و تشيع از اول بر همين بوده كما اينكه بناي مخالفين بر همين بوده از اول و الآن هم هست و سلوك متقدمينشان را با ائمه اطهار و شيعيان كبار تاريخ ثبت كرده و در همين كتاب اعيان‌الشيعه مقدار معتنابهي از سلوك آنها و تهمتها و بهتانها و نسبتهاي خلاف واقع و طعنهائي كه بر شيعه دارند و انكار حق ايشان را نموده‌اند از سلاطينشان و علماشان و محدثينشان و سايرين آنها جمع ميكند كه از آنچه لازمه دودستگي و دشمني است فروگذار نكرده‌اند و نميكنند و الآن هم نويسندگان آنها دست بر نميدارند و همينطورها هم بايد باشد و خداوند اينطور قرار داده وقتيكه اصل عقيده از مأخذ دو تا است تمام اين لوازم ميآيد و اصلاح‌پذير هم نيست و اتحاد پيدا نميشود مگر باين معني كه طرفين ترك عقيده حقيقي خود را بنمايند و نظر اغلب نويسندگان هم همين است ولي اين آرزوئي است كه نخواهد شد و بالفرض كه آنها ترك عقيده خود را نمايند زيرا اصل و اساسي نداشته و قابل دوام نيست آن حسد و استكبار طبيعي و حب رياست خود را كه ناچار بايد مستمسكي هم براي آن
صفحه ٥٤

 بجويند و اصول بي اساسي مرتب كنند آنرا چه خواهند كرد و آن تمام نخواهد شد اما شيعه كه اصل عقيده‌شان هم ترك نميشود و بالفرض كه جماعتي هم بدين بي علاقه بشوند باز هميشه جماعتي در ميانه آنها بر ايمان خود باقي خواهند بود چنانچه پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرمايد كه هميشه يكدسته از امت من ثابت بر حق خواهند بود زيرا حق از عالم برداشته نخواهد شد و همان عده قليل اظهار حق را خواهند كرد و خداوند نميگذارد كه ذكر حق فراموش شود و از ميان برود پس اتحاد اسلام باين شكلها كه در ظاهر الفاظ فريبنده بگويند و در باطن معني آنها جز هدم اسلام و تشيع و بي علاقگي بمذهب و ملت چيزي نيست معني ندارد و الحق همانطورها كه ميخواسته‌اند اين حرفها تأثير كرده و عرايض ما هم در گوش اغلب در اين ايام بي اثر است مگر اينكه خطاب و تذكر ما باهل معني و اهل دين است كه در هر دوره بسيار كمند و براي آنها مينويسم اگر اشتباهي دارند كه راه كار اين نيست و خالي از اين دو قسم نيست كه اگر منظور از اتحاد اسلام حفظ دين و پيشرفت حقيقي مسلمين است راهش اين نيست و اگر منظور بي ديني و پيشرفت دنيا است كه چاره اين كار در دست كسي نيست و چون بر خلاف جعل خداست پيشرفت دنيا هم در اين نيست و جز ضعف و پستي و ذلت ثمري نخواهند چيد و اگر نگاه بفرنگيها و اروپائيها ميكنند كه با ترك دين و تعصبات مذهبي و اينكه مادي صرف شده‌اند خيال ميكنند بجائي رسيده‌اند و دنياي خود را آباد كرده‌اند اولا كه دنيائي هم ندارند و زحمات و مشقتهاي دنيوي آنها هم كمتر از ما نيست و اين چه دنيائي است كه دائما مثل حيوانات درنده در كمين يكديگرند و تمام هم و غم و علوم خود را صرف دفاع يا حمله بر يكديگر مينمايند و هر چند مدت يك مرتبه مثل ترقه كه منفجر ميشود بجان يكديگر ميافتند و آنقدر ستيزه مينمايند تا عاجز شوند و مليونها از يكديگر تلف
صفحه ٥٥

 ميكنند مثل آن مارها كه مكرر ديده ميشوند در بيابانهاي افريقا با يكديگر جنگ ميكنند و يكديگر را تلف ميكنند تا بكلي از ميان ميروند باز باقي مانده‌شان مشغول تهيه مقدمات جنگ ديگر ميشوند و آيا خلقت بشر و راحتي دنيا در اين است كه آنها دارند كه ما هم دواسبه ميخواهيم از عقب آنها بتازيم و ثانيا عرض ميكنم كه آنها هم هنوز دير نكرده‌اند و خواهيد ديد كه من بعد هزار درجه بدتر خواهند شد زيرا دعوت اسلام آنطور كه ميبايست بعموم آنها نرسيده بود يعني قابل شنيدن آن نبودند و الآن اوائلي است كه دعوت پيغمبر صلي الله عليه و آله بگوش آنها ميرسد و قرآن خدا بآنجا رفته و در آمريكا و لندن هم خوانده ميشود و همه ميشنوند و خرده خرده تعمق خواهند كرد و اتمام حجت بر آنها هم ميشود و آنوقت است كه اگر بشنوند و مخالفت و اعراض نمايند دنياي آنها هم تنگ خواهد شد و مورد غضب پروردگار ميشوند و خداوند ميفرمايد و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا يعني هر كس اعراض از ذكر من نمايد زندگاني تنگي بر او قرار ميدهيم و اروپائيان تا كنون مگر عده معدودي از مطلعين آنها چيزي نشنيده بودند و نفهميده بودند كه قبول يا اعراض نمايند و من بعد بيشتر ميشنوند و در صورت انكار دنياي آنها هم هزار درجه خرابتر و بدتر خواهد شد چون اثر اعراض از ذكر خدا و پيغمبر اين است مگر اينكه ايمان بياورند و درباره آنها هم اميدواري بيشتري است بجهت اينكه خداوند ميفرمايد و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصاري ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون و شبهه نيست كه استكبار و تعصب جاهليت آنها از مسلمانان كمتر است و خواهيم ديد ان شاء الله كه همينكه گوششان آشناتر شود و از مباني اسلام في‌الجمله اطلاعي پيدا كنند فوج فوج داخل در دين حنيف اسلام شوند و بهر حال كه آنچه خدا خواسته ميشود قصد ما اين بود كه اجمالا گوشزد نمائيم كه
صفحه ٥٦

 اتحاد اسلام با وجود بودن عقايد مختلفه معني ندارد و گل روي مهتاب ماليدن است و صورت خارجي پيدا نميكند و مطلقا عملي نيست ولي اتحاد مسلمين بلكه جميع بشر امكان دارد و آخر هم خواهد شد و خداوند ملك خود را براي همين نتيجه خلقت فرموده و محال است كه حكيم مقدمات امري را قرار بدهد و نتيجه آن بروز ننمايد زيرا در آن موقع تمام خلقت لغو ميشود ولي آن اتحاد از همان راهي است كه خدا و رسول دستور داده‌اند و پيغمبر (ص‌) همه مسلمين را بهمان دعوت فرموده است و ميفرمايد قل تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم ان لانعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ميفرمايد بگو بيائيد بسوي كلمه عادلانه ميانه ما و خودتان كه بندگي ننمائيم جز خدا را و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيم و نگيرند بعض از ما بعض را خدايان از دون خداي يگانه پس اگر اعراض كردند شما بگوئيد بآنها شاهد باشيد كه ما مسلميم و بندگي خداي يگانه را مينمائيم كه اين است كلمه عادلانه مساوي كه ميل و انحراف بهيچ طرف ندارد و اتحاد اسلام البته باين كيفيت بر وجه اكمل حاصل ميشود زيرا در بندگي خداي واحد و تسليم همه بامر و نهي او يقينا اختلافي حاصل نميشود و عموما صاحب عقيده واحده و روح واحد و منظور و مقصود واحد ميشوند و با هم بسوي مقصود سير ميكنند زيرا هيچيك توجهي بامر ديگر ندارند و اين است كلمه سواء كه رستگاري تمام مسلمين و بشر در اجتماع و اتحاد بر گفتن اين كلمه است بر وجه حقيقت و جميع اختلافات و بدبختيها از شرك بخداست كه هنوز اغلب مردم از مسلمين و غير مسلمين دچار شركند و بعضشان بعضي را خدايان ميگيرند و خداوند ميفرمايد و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون اما يهود و نصاري و ملل مشركه كه صريحا قرآن تصريح بشرك آنها ميفرمايد كه قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن
صفحه ٥٧

 الله بلكه از اينها گذشته كه علماي خودشان را هم خدايان گرفتند و خداوند ميفرمايد اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله يعني علما و زهاد خود را خدايان گرفتند از دون خداوند و در موقع نزول آيه شريفه يكي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله كه از يهود بود عرض ميكند يا رسول الله ما عبادت احبار و رهبان را نميكرديم فرمود آيا نبود كه آنها حلال ميكردند و حرام ميكردند و شما قبول ميكرديد عرض كرد بلي فرمود همين است عرض ميكنم معني خدا گرفتن همين است و اين نوع شرك در مسلمين هم جاري ميشود موافق اخبار متعدده كه امام عليه السلام در تفسير همين آيه شريفه و آيات ديگر كه باين مضمون رسيده است ميفرمايد و مسلمين هم اگر اطاعت علما را بنمايند اگر برأي و اجتهاد و استقلال عقل خود حكمي را بنمايند و با مصانعه و تعصب و ارتشا حلال و حرامي قرار بدهند مشرك ميشوند چنانچه عادت سنيان از اول بر همين شد و بيش از هزار حديث در اين باب از پيغمبر و ائمه اطهار رسيده است كه بعض از آنها را ما در رساله اجتهاد و تقليد فارسي كرديم و اما در شيعه نميدانم آن نوع اجتهاد و عمل بقياس و استحسان و عقل كه در عامه بود هست يا نيست اگر باشد كه قطعا شرك است زيرا نهي پيغمبر و امام مخصوص به بعضي دون بعضي نيست و هر كس عمل آنها را بنمايد از آنها شمرده ميشود و امثال ابوحنيفه و شافعي كه در مقابل ائمه اطهار صلوات الله عليهم مسند درست كردند و مخالف شمرده شدند براي اسمشان نبود بلكه مخالفتشان در عملشان بود خلاصه قصدم اين است كه كلية اختلاف از اينجا شروع ميشود كه بعض از ما بعضي را خدايان بگيريم و معني خدا گرفتن همين است و صرف اينكه من بدانم كه خدا خداست و مستحق بندگي و عبادت غير او نيست اما بندگي و عبادتم براي ديگري باشد اين كافي نيست و حال اغلب ما اين است كه ميدانيم خدا خداست و خود را بنده او ميشماريم اما
صفحه ٥٨

 بندگي ما براي ديگران است و در عمل ديگران را خدا شمرده‌ايم اين است كه آن اعتقاد قلبي كه عمل ما بر خلاف او است فايده نبخشيده و اسم مشرك صادق ميشود بر كسي كه اطاعت غير خدا را مينمايد و اين است كه رفع اختلاف هم از ميانه نشده و اتحاد هم پيدا نشده و با اين كيفيت هيچوقت نخواهد شد پس قول فصل دستور همين آيه شريفه است و بس و اتحاد اسلام در سايه اجتماع بر كلمه توحيد است و توحيد كلمه بر غير اين كلمه شريفه محال عقلي بلكه ممتنع است و اتحاد ميانه اشخاص مختلفة الطبايع جز بر كلمه توحيد نميشود زيرا كلمه سواء و عدل غير از اين كلمه نيست و ساير كلمات هر يكي از طرفي مايل و منحرف است و نسبتش بهمه اطراف مساوي نيست اين است كه مي‌بيني اتحاد اشخاص بر منافع مشترك دنيويه هيچوقت ثابت نميماند زيرا نسبت آن منفعت بهمه متفقين علي السوي نميشود و همه روزه در تغيير است و باين جهت توليد شقاق و نفاق ميشود و اتحادشان پايدار نميماند و بر فرض محال كه مدت كمي هم دوام نمايد چون اتفاق بر امر دنيا و منفعت دنيوي است ثمري هم كه داشته باشد در دنيا است و بآخرت نميآيد پس اين نوع اتحاد بدرد مسلمين نميخورد زيرا آنها ايمان بخدا و روز آخر دارند پس اتحادشان بر كلمه توحيد بايد باشد كه براي روز آخر بدرد بخورد و منافع دنيوي چون در دنيا ميماند و بآخرت نميآيد در آنجا كه رفتند ديگر كلمه جامعه ندارند و برميگردند بهمان طبايع مختلفه و نزاع و شقاق و نفاق را از سر خواهند گرفت و آنجا چون عرصه خلود و بقاء است و بهر صورتي كه در اين دنيا اكتساب كرده‌اند ثابت ميمانند و تغيير در آنجا راه‌بر نيست آن اختلاف اخروي ديگر ترميم‌پذير نيست و آتش آن اختلاف الي الابد آنها را ميسوزاند و خداوند ميفرمايد وقودها الناس و الحجارة يعني آتش‌گيراي جهنم همين مردمند و سنگ كبريت و مراد از اين سنگ هم باز يك دسته از همين مردم
صفحه ٥٩

 است كه در آيه ديگر نشاني آنها را خداوند داده كه ميفرمايد قلوبهم كالحجارة يعني دلهاشان مثل سنگ است پس در جهنم آتش‌گيراي ديگر غير از خود اين مردم نيست و سنگهاي اين دنيا بعالم آخرت نميروند پس معلوم ميشود كه خود اين مردم در جهنم خود را ميسوزانند باري مقصود اين است كه در اين دنيا بايد بر چيزي اتحاد نمايند كه در آن عالم هم اسباب اتحاد و يگانگي و راحت باشد و آن غير كلمه توحيد چيز ديگر نيست و جهت ديگر آنكه اتحاد در منافع دنيوي هر چه باشد در ميانه اشخاص مختلفه منفعت مشترك نميشود زيرا نسبتش بهمه علي السوي نميشود و بمناسبت طبايع مختلفه اشخاص بيكي نزديكتر ميشود و بيكي دورتر بيكي ملايم ميشود بديگري ناملايم و باين جهت ميل اشخاص نسبت بآن منفعت علي السوي نميشود پس قدمها را بطرف او با هم برنميدارند و عملشان باين واسطه متحد نميشود پس اسباب اتحاد نميشود و ديگر آنكه منافع مشتركه دنيوي هر روز در تغيير است و هر روزي مناسب يك دسته و يك جمعيت بخصوص ميشود و اي بسا امري كه براي يك دسته منفعت شمرده ميشود و استقبالش ميكنند همان امر براي دسته ديگر ضرر شمرده ميشود و از آن متنفرند فرضا اگر آبادي و عمران يك مملكتي براي اهالي آن مملكت مفيد است براي هم‌جوار او كه از ويراني آن استفاده ميكرد ضرر دارد باين جهت آن دسته در آبادي آنجا ميكوشند و اين دسته آرزوي خرابي آنرا ميكنند چرا براي اينكه هر دو دسته منفعت ميخواهند و منفعت دنيا هم با همه طبقات بيك نسبت نيست اين است كه منفعتهاي مشتركه دنيويه اسباب اتحاد نميشود سهل است كه خودش بزرگترين اسباب شقاق و نفاق و اختلاف است و آن چيزي كه روز تمام بشر را سياه كرده همين است مثلا بالاتر از اين نيست كه دعوت ميكنيم اي هموطنان بيائيد با هم در آبادي مملكت خودمان بكوشيم و دفاع از يكديگر نمائيم در اصلاح تجارت و زراعت و صناعت و
صفحه ٦٠

 استخراج منابع ثروت چنين و چنان كنيم و همه يك دل و يك جهت باين عقيده باشيم صحيح است و بايد چنين كرد حرف اينجا است كه همه اين امور اگر براي حصول منفعت و ترقي و عزت و احترام و استقلال است تازه بعد از آني هم كه حاصل شد نسبت اين منافع و محصولات بهمه افراد و اهالي همين مملكت علي السوي نيست تا چه برسد به هم‌جوار كه او هم علي‌حده سنگ وطن بسينه ميزند و اهالي همين مملكت هم در عين حال جمعي بيشتر استفاده ميكنند و جمعي كمتر و البته آن دسته كه كمتر استفاده كرده‌اند ناراضي خواهند بود و خيال ميكنند كمي منفعت آنها در اثر اجحاف و بي‌اعتدالي آن دسته است كه زيادتر برده‌اند و حقوق آنها را غصب كرده‌اند دسته مقابل ميگويند ما تجاوزي بحق شما نكرده‌ايم بلكه اين نقصان بواسطه عدم قابليت و نقص خود شما است و باين بهانه‌ها باز بجان يكديگر ميافتند و حق اين است كه هر دو دسته هم راست ميگويند زيرا لياقت اشخاص مسلما بطور تساوي نيست و عدالت و درست‌روي هم در طبيعت هيچكدام نيست و بايد ديگري كه فوق هر دو طبقه است آنها را بعدالت وادارد و دعوت نمايد پس در آخر باز محتاج بكلمه عادله ميشوند كه نسبتش بهمه علي السوي باشد و هر يك را بجاي خود بنشاند و اين كلمه از كلمات دنيوي و اهل دنيا نبايد باشد بلكه بايستي فوق همه باشد و بهيچكس نزديكتر از كسي نباشد كه اسباب حسد و استكبار و شقاق و خلاف ديگري نشود و اين جز كلمه توحيد نيست كه تمام بشر از اين كلمه مباركه علي السوي استفاده ميكنند و اين كلمه بجميع مردم نزديك است همانطوري كه از همه دور است و در ساحت كبرياي او جميع مردم يكسانند و در مقام ظهور نور عظمتش همگي خاضعند سجد له سواد الليل و بياض النهار ملك الملوك دنيا با پست‌ترين مردم در درگاه او طوق عبوديت بگردن دارند و كسي را در اين درگاه افتخاري بر ديگري نيست جز به
صفحه ٦١

 پرهيزگاري و بندگي پس سبب اتحاد جز اين نيست و اتحاد مسلمين جز باين كيفيت ميسر نيست بايد عموما بندگي او را نمايند و بعضي بعض را خدا نگيرند و از اين راه ادراك سعادت دنيا و آخرت نمايند پس كلمه توحيد است كه در دنيا و آخرت سبب اتحاد است و طبايع مختلفه و خواهشهاي منحرفه را بيكديگر نزديك مينمايد تا بآنجا كه همه صاحب يك خواهش ميشوند و تو و مني از ميان برداشته ميشود و برادروار زندگي ميكنند اين است كه خداوند ميفرمايد المؤمنون اخوة يعني كساني كه ايمان بخدا دارند برادرند و پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرمايد مؤمنين برادر هستند و خونشان مكافي و مشابه است و اين بجهت اين است كه همه رو بيك جهت هستند و يك چيز را ميخواهند و نسبت آن چيز بهمه علي السوي است و نزديك و دوري ندارد و بهمه يكسان ميرسد پس نزاعي در ميانه پيدا نميشود و مزاحم يكديگر نميشوند و جا را بر يكديگر تنگ نميكنند و هزار نفرشان بفرمايش امام عليه السلام در يك سوراخ سوزن در آخرت ميتوانند جا داشته باشند و اين فرمايش معنيش اين نيست كه باين اندازه كوچك ميشوند بلكه تعبير از كمال يگانگي و اتحاد آنها است و اغراق نيست باين معني هم نيست كه گمان كني همه وجود واحد ميشوند و تميز از ميانه برداشته ميشود و اشتباه بوحدت وجود بكني حاشا كه اينطور باشد ولي با وجود داشتن خصوصيات چون اختلاف در ميانه نميماند متحد ميشوند مانند انوار چراغهاي متعدده كه در يك اطاق با هم جمع ميشوند و مزاحم يكديگر هم نيستند و معذلك نور هر چراغي هم علي‌حده است و ممزوج با ساير انوار نميشود همچنين است حال اشخاص وقتيكه بنا شد جز بمبدء يگانه متوجه نباشند اختلاف ميانه‌شان نمي‌ماند و عرصه را بر يكديگر تنگ نمي‌كنند فيض مبدء هم از طرف مبدء علي السوي بهمه ميرسد از طرف خودشان هم هر يك بقدر قابليت ميگيرند و زيادتر از خودشان نميخواهند
صفحه ٦٢

 پس نزاعي هم ندارند زيرا منع و مضايقه از طرف مبدء نشده است و باختيار خود آنها است پس هر يك باندازه خود ميگيرد و از مال ديگري هم نميخواهد كه بر او دشوار باشد پس منازعه و مدافعه ايجاد نميشود بلكه همه با هم كار ميكنند و باعث تقويت يكديگر ميشوند و چون همه يك منظور و يك محبوب دارند و نظر محبوب هم بهمه علي السوي است حسد بر يكديگر نميبرند و همگي سعي دارند رضايت او را جلب نمايند و خود و برادر خود را براي محبوب ميخواهند و خودخواهي ندارند بر خلاف اهل دنيا كه عموما خودخواه و هر يك هم تمام دنيا را براي خودش ميخواهد و يك ذره‌اش را هم راضي نيست بديگري بدهد و حق هم دارد براي اينكه هر قدرش را كه بديگري واگذارد از سهم خودش بهمان اندازه كم شده و ناقص شده و هيچكس بنقص خود راضي نيست اما آن كسي كه ايمان بخدا آورده و خدا را خواسته و دوست داشته و در مقام دوستي خود را واگذار باو كرده و ميلي و خواهشي جز او بر خود نگاه نداشته بلكه خودي را بكلي از ميان برده و مثل آئينه صيقلي هيچ رنگي و شكلي بر خود باقي نگذارده و خود را نمي‌نماياند پس رو بهر طرف كه توجه كرده باشد همان را مي‌نماياند و بنا بر اينكه توجه خود را از دنيا برداشته و متوجه بخداي يگانه شده است پس مبدء واحد را حكايت ميكند كه مالك جميع ملك و ملكوت است و از هيچ جهتي نقصي در خود نمي‌بيند كه از پي تكميل آن برآيد و از ساير ابناء جنس خود بخواهد بگيرد و بسر و كله اين و آن بپرد زيرا خود او همه چيز را داراست و اگر مردم ديگر از پي دنيا ميدوند و هر يك يك گوشه را دست ميآورند او صاحب دنيا و مالك دنيا را دست آورده و از همه مستغني‌تر شده و چشمش بدست كسي نيست پس با احدي نزاعي و گفتگوئي ندارد خلاصه كه مطلب باريك است الا اينكه با زبان الكن تعبيري ميآورم و در گوش اغلب هم اين عبارات استحساناتي است و آشنا باين
صفحه ٦٣

 زبان نيستند ولي حقيقت امر همين است كه اتحاد جز از اين راه ميسر نميشود و جز اجتماع بر كلمه توحيد و ترك بندگي خدايان مختلفه كه هيچيك لايق خدائي نيستند بلكه خلق محتاجي هستند مثل من و تو صورت نمي‌بندد پس در اين راهها كه نويسندگان نشان ميدهند خيري نيست و آنها هم خير ما و تو را نخواسته‌اند بلكه خواسته‌اند ما را خر نمايند و از جهل ما استفاده نمايند و با قوت كلمه اتحاد اسلام كه معني آنرا كج كرده‌اند اختلاف ما را زياد كنند و از اختلاف ما نتيجه بگيرند و تا كنون هم گرفته‌اند تا بعد از اين خداوند تا كي خواسته باشد بر اين حال باشيم قدر متيقن اين است كه تا اين جهالت حكمفرما است ثمرش هم همين است پناه ميبريم بخدا از جهالت سبحان الله اين چيست كه همه دم از عقل ميزنند و راه عقل را نشان ميدهند دعوت باتفاق و اتحاد هم ميكنند و مي‌بينيم كه همه جهال هم شنيده‌اند و قبول كرده‌اند و عمل هم ميكنند پس چرا نتيجه نميگيرند امروز متجاوز از سيصدمليون نفوس مسلمين در دنيا هستند چرا هر چند مليون در يك گوشه در تحت قيادت و رياست دسته ديگر زندگي ميكنند و بار ميبرند و بوي استقلال و آزادي را هم بيچارگان نشنيده‌اند نه اين است كه همه لا اله الا الله و محمد رسول الله هم ميگويند چرا فايده از اين كلمات مباركه نمي‌برند براي اينكه فقط لفظي آموخته‌اند و لفظ بي‌معني هم در دنيا اثري ندارد تعجب نمائيد كه اين الفاظ مباركه چقدر بزرگ است كه بدون معني هم سيصدمليون نفوس را در مقابل اضعاف خودشان از ساير ملل كه بدرجات در جميع مراتب بر آنها برتري دارند نگاه داشته چه ميشد اگر كمي بمعني اين كلمات مباركه عمل ميشد هزار افسوس كه هزار يك بلكه صدهزار يك مسلمين هنوز از معني لا اله الا الله بوئي نبرده‌اند زيرا معني لا اله الا الله اين است كه هيچكس مستحق ستايش و بندگي نيست جز پروردگار ولي ما اين لفظ
صفحه ٦٤

 را ميگوئيم اما بندگيمان در درجه اول بر اهواء خودمان است كه خداوند هم ميفرمايد كه مردم هواي خود را خداي خود گرفته‌اند و بعد از آن بندگي ما بشيطان است يا ساير مردم كه آنها هم بندگان شيطانند و هكذا كلمه محمد رسول الله از حيث لفظ اسباب اتحاد و اجتماع نميشود بلكه معني آن مراد است يعني محمد فرستاده خداست و امر و نهيش امر و نهي خداست پس اطاعت او اطاعت خداست و بندگي او بندگي خداست من يطع الرسول فقد اطاع الله ، پس هر كس اطاعت رسول را نمود بندگي خدا را كرده و هر كس اطاعت نكرد بندگي نكرده و ايمان ببعض فرمايش او و انكار بعض ديگر كفر است و بندگي نيست پس گفتن اين دو كلمه مباركه بدون اراده معني مفيد نيست پس اگر خواسته باشيم بفهميم كه راه اتحاد اسلام چيست بايستي اول بفهميم كه اطاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله در آنچه فرموده شده يا نشده و اگر نشده از كجا اشتباه شده يا مخالفت شده يقينا عيب در همانجا است و اگر بعضي اطاعت كرده‌ايم و بعضي نكرده‌ايم همان دسته كه اطاعت نكرده‌اند و كج كرده‌اند برگردند و جبران نمايند و در جميع موارد فرمايش خود پيغمبر را حكم قرار دهند و خداوند ميفرمايد فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما خلاصه آنكه ريشه نزاع و اختلاف لابد در همان نقطه است كه يك دسته مخالفت كرده باشند پس بايد ديد ريشه نزاع و اختلاف كجا است و آن ريشه را بيرون بياوريم و باصطلاح استخوان لاي زخم نماند كه در اين صورت قابل التيام نخواهد بود و هر چه مرهم بر روي زخم بگذاريم فايده نخواهد كرد و روز بروز فسادش زيادتر خواهد شد شبهه نيست كه هر چه هست در همينجا است كه اطاعت پيغمبر را نكرده‌ايم و بندگي اربابان مختلفه را كرده‌ايم كه قولشان قول خدا و امرشان امر خدا نيست و هر يك برأي و هواي خود امري كرده‌اند و
صفحه ٦٥

 اختلاف پيدا شده و الا در امر پروردگار كه اختلاف پيدا نميشد و اوامر متعدده هم كه از نزد يك نفر باشد اسباب اختلاف نميشود و امر پروردگار واحد است و اگر اوامري از نزد غير خدا باشد اختلافات بسيار پيدا ميكند پس شبهه نيست كه اصل فساد همينجا است و تا اصلاح نشود اتحاد پيدا نخواهد شد چرا خود را زحمت ميدهند و باين اندازه سعي در خر كردن مردم مينمايند و اينهمه اصرار ميكنند كه ماده فساد و اصل مرض را بحال خود بگذاريد و ظاهرش را درست كنيد آيا نميدانند كه اين محال است و ممتنع است پس چرا نميگويند بيائيد بنشينيد دقت كنيد اغراض را كنار بگذاريد رسيدگي كنيم به‌بينيم اصل و ريشه مرض ما كجاست و اصل مرض را معالجه كنيم تا بالطبع جميع مفاسد اصلاح شود و به‌بينيم اصل مرض اختلاف از كجا شروع شده و در چه نقطه اختلاف حاصل شده و علت و سببش چه بوده و در رفع آن سبب بكوشيم تا مرض هم تمام شود پس ميگوئيم شبهه نيست و همه ميدانيم كه اختلاف در كلمه لا اله الا الله نيست زيرا همه ميگوئيم ، در كلمه محمد رسول الله هم نيست چون جميع طبقات مسلمين قائلند شبهه نيست كه پيغمبر صلي الله عليه و آله دستور جامعي هم براي بقاء دين خود تا قيامت داده است و هيچكس در مسلمين نيست كه منكر اين معني باشد براي اينكه اگر نداده بود اين خلاف حكمت بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله حكيم است و خلاف حكمت نميفرمايد و اسلامي را كه با آنهمه فداكاري و زحمت در ميانه اين مردم جاهل تأسيس فرموده راه بقاء و دوام و پيشرفت آنرا هم نشان داده و در دسترس گذارده و دين خود را ضايع و باطل نگذارده كه اسباب ملعبه دشمنان باشد حال آيا ميگوئي خداي حكيم در اين باب چه امر فرموده و پيغمبر حكيم براي بعد از خودش چه كرده و آيا تكليفي معين فرموده‌اند يا جميع امت را از آن روز كه پيغمبر وفات فرمود تا قيام قيامت ضايع و باطل و بلاتكليف گذارده شبهه
صفحه ٦٦

 نيست كه اگر بلاتكليف گذارده باشد از حكمت نيست و هيچ جاهلي اين كار را نميكند پس لامحاله دستوري فرموده و شبهه نيست اين حرفي هم كه سنيها ساختند و گفتند علاوه بر آنكه بكلي بي اصل و دروغ بود و نه در كتاب خدا و نه سنت پيغمبر (ص‌) اثري از آن نيست با هيچ عقل و منطقي هم درست نيست ديني را كه پيغمبر (ص‌) جميعش را بوحي مخصوص پروردگار رسانيده و حتي خودش اجازه نداشته كه يك كلمه از خودش بگويد كه خدا ميفرمايد ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي و در آيه ديگر خداوند پيغمبر مكرم و معصوم خود را تهديد ميفرمايد كه لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين يعني اگر بر ما دروغ به‌بندد بعض اقوال را درباره او چنين و چنان خواهيم كرد آيا هيچكس تصديق ميكند كه چنين ديني را كه حتي يك كلمه‌اش را باختيار پيغمبر معصوم بلكه شخص اول دنيا و اول ما خلق الله و عقل كل و اشرف موجودات نگذارده است بعد از خودش بفرمايد مسلمانها جمع شوند و تبادل رأي نمايند و خليفه را براي من اختيار كنند كه او را مناسب شنيدن وحي و احاطه بجميع خير و شر و علم ما كان و ما يكون بدانند آيا اين منطقي است و از شخص حكيم گذشته هيچ عاقلي اين حرف را ميزند و آيا اين امت كه اين اختيار بآنها داده شد كه بودند آيا همان عربهاي سوسمارخور را ميفرمود كه هر از بر تميز ندادند و حتي سوره الحمد را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله روزي چند مرتبه بر آنها خوانده بود فراموش كرده بودند و بعلاوه همانها كه رؤسايشان هنوز ايمان بخدا هم نياورده بودند و بت‌پرستي را ترك نكرده بودند و اعدا عدو پيغمبر بودند آيا پيغمبر حكيم اختيار دين را بچنين اشخاص ميگذارد و آيا خليفه كه آنها معين كنند خليفه پيغمبر ميشود يا خليفه خدا در حالي كه در قرآن مصرح است كه تعيين خليفه در زمين هميشه اختيارش مختص به پروردگار
صفحه ٦٧

 بوده چه شده است كه در اين امت اختيارش با مردم ميشود خلاصه كه در اين مقام مقصود بحث در اين موضوع نيست و در جاي خودش اين مطالب ثابت شده است مطلب اين است كه اصل اشكال از همينجا ناشي شده كه امت بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله از پي دستور او نرفتند و از همان قدم اول براه ديگر رفتند و كتاب خدا و عترت را كه پيغمبر باقي گذارده بود و فرموده بود كه بايد هميشه با هم باشند و جدا نشوند ترك كردند حال با اين تفصيل آيا آن كلمه جامعه كه ميانه شيعه و سني را جمع ميكند و اسباب اتحاد و اتفاق ميشود و همه را يك دل و يك جهت مينمايد و نفاق و اختلاف را از ميانه برميدارد كدام كلمه است اگر كلمه محمد رسول الله است تسليم داريم و اطاعت ميكنيم بيائيد همه اطاعت كنيم و پيروي نمائيم و اول برسيم آن دسته كه مخالفت فرمايش پيغمبر را كرده‌اند و براه ديگر رفته‌اند كدامند هر كدام هستند از همانجا كه كج كرده‌اند برگردند و مستقيم شوند و با ساير برادرانشان كه از اول بر طريقه مستقيم باقي بودند برادر شوند و متحد شوند غرض و استكبار را كنار بگذارند بندگي آلهه متعدده را ترك كنند نتيجه مطلوبه را هم دست بياورند و اگر نه با اين حرفهاي بي‌معني اتحاد اسلام حاصل نميشود و اساسا اتحاد مي‌بايستي بر امر ثابتي واقع شود كه قابل تغيير نباشد و باجتهاد اشخاص نيست زيرا اجتهاد هر كسي بعد از خودش از اعتبار ميافتد چنانچه اهل اجتهاد در كتب خود تصريح كرده‌اند و بهمين جهت شرط ميكنند در هر زماني مجتهد جامع الشرايطي بايد باشد و حكم مجتهد سابق و لاحق هم كه با هم مخالف شود باك ندارند و بهمين لحاظ احكام اجتهاديه از هزار هم گذشت تا ناچار شدند و درش را بستند و فقط چهار مذهب را رسميت دادند و گفتند باب اجتهاد بعد از اين مسدود شد الآن هم علماي بزرگشان مينويسند باب اجتهاد هنوز باز است ولي مردم ديگر زير بار اجتهاد
صفحه ٦٨

 نرفته‌اند و حكومت راضي نشده و نخواهد شد چون مزه‌اش را ديده‌اند و بهر حال كه نه باز شدنش حكم پيغمبر بود نه بسته شدنش حكم او بود نه قرارش بر چهار مذهب حكم او بود نه آنها كه الآن ميگويند هنوز باب اجتهاد باز است بحكم خدا ميگويند زيرا لا حكم الا لله بلكه جميعش اموري بود كه خودشان با كمال تحير و ناداني و استكبار هر روزي بطرفي رفته‌اند و سرشان بديوار خورد برگشتند و باز هم بحال حيرت و بلاتكليفي خواهند بود تا طوعا او كرها تسليم فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله شوند و امر را بخدا و پيغمبر واگذارند و ابواب رحمت بر آنها باز شود و ان لو استقاموا علي الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا حال تعجب من از نويسندگان شيعه است كه چرا با اين اصرار بعد از هزار و سيصد سال ميخواهند جماعت شيعه را برگردانند و سني نمايند و آيا آنها كه از فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله منحرف شده‌اند بكجا رسيده‌اند كه فرقه شيعه هم امروز طريقه ثابته مستقيمه خود را ترك نمايند و از پي آنها بروند اگر با همين حسابهاي اهل دنيا و مردمان بي‌خبر از حقيقت دين هم حساب كنند مي‌بينند كه طريقه شيعه اولاي باتباع است و پيشرفتش بهتر است اگر عده شيعه را در روز وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله بسنجند كه سه نفر يا چهار نفر بودند و امروز را هم بسنجند كه موافق تحقيق مورخين بالغ بهفتاد و پنج مليون ميشوند و عده ساير مسلمين را در آن روز اگر تخمين نمايند كه موافق تقريبي كه ممكن است استنباط شود فرضا حد اكثر چهارصد هزار تا يك‌كرور ممكن است بگوئيم و امروز را هم بسنجند آنوقت است كه حساب خوب دستشان ميآيد و ملاحظه ميكنند با اين قاعده كه پيشرفت و ترقي شيعه از همان حيث عدد چقدر زيادتر است كه نسبت روز اولشان با سنيان در حدود صدهزاريك بود و نسبت امروز تخمين يك ربع است نسبت بساير مسلمين كه بالغ بسيصدمليون شمرده ميشوند
صفحه ٦٩

 و كليه مسلمين امروز در حدود ششصد برابر روز اول ميشوند ولي تنها جمعيت شيعه را كه حساب كني در حدود هيجده مليون برابر شده‌اند ببين تفاوت ره از كجاست تا بكجا و اگر از اين قبيل مفاسد و معايب در داخله خود شيعه پيدا نشده بود و مانع پيشرفت آنها نميشد ميديدي كه الآن امر شيعه بكجا رسيده بود و هنوز هم دير نشده و لله امر هو بالغه خلاصه اين مطلب بر همه ثابت است كه اختلاف فريقين بلافاصله بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله پيدا شده و موضوع امر خلافت و ولايت است و يك امر جزئي يا حكم فرعي نيست كه اختلاف در آن قابل عفو و اغماض باشد و بتوان چشم‌پوشي كرد و امر داير مدار ميانه كفر و ايمان است و شيعه اماميه قائل هستند كه تخلف از فرمايش قطعي پيغمبر صلي الله عليه و آله كفر است حتي موضوع اجتهاد هم در اينجا جاري نيست زيرا اجتهاد در احكام فرعي است كه نصي هم از پيغمبر صلي الله عليه و آله در آن خصوص موجود نباشد نه در موضوعات اصليه و اين امري نيست كه قابل اجتهاد باشد و آيا در ميانه علماي عامه كسي هست كه منكر اين فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله باشد كه فرمود اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن‌تضلوا الآن هم شيعه غير از همين فرمايش چيز ديگر نميگويند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله بعد از خود قرآن و عترت طاهره را گذارده كه بايد مسلمين متمسك بهر دو باشند و يكي از آنها كافي نيست و اگر متمسك بهر دو باشند گمراه نميشوند و اين گمراهي و اختلاف كه الآن مشهود است و عالم اسلام را باين ضعف نگاه داشته در اثر ترك فرمايش عترت طاهره است زيرا قرآن تنها فايده بحال مسلمين نميكند و قرآن مفسر لازم دارد و خودش ناطق نيست و تفسير مفسرين هم علاوه بر آنكه بر خلاف نص فرمايش پيغمبر است فايده ندارد زيرا هر مفسري و هر طبقه بر خودشان تفسيري ميكنند و رفع اختلاف
صفحه ٧٠

 نميشود باين جهت مفسري لازم دارد كه در شخص او اختلاف نباشد و او را در ميانه حكم قرار دهند و از حكم او تخلف نورزند و آن حكم البته شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله بود و بعد از او ائمه اطهارند صلوات الله عليهم بنص فرمايشات پيغمبر كه از حد احصاء خارج است و شيعه در اين باب تسليم دارد بهمان نصوص كه در كتب معتبره عامه علماي مسلم خودشان روايت كرده‌اند و حتي ما در جميع فضائل آل‌محمد عليهم السلام قانع هستيم بآنچه خود عامه روايت كرده‌اند و بالاتر از آن را نميگوئيم و لازم نيست كه نسبت جعل و وضع و تهمتهاي ديگر نعوذ بالله بعلماي بزرگ و محدثين ما بدهند و رواياتشان را رد نمايند فقط همان رواياتي كه معتبرترين روات خود عامه روايت كرده‌اند ما را كافي است اگر دردي نيست چرا نمي‌پذيرند اگر دردي و غرضي هست آن را خود دانند پس باعتقاد ما اتحاد اسلام و مسلمين باين كيفيت ممكن است كه بفرمايشات پيغمبر صلي الله عليه و آله همانها كه هيچ شك و شبهه در آنها نيست عمل شود و اغراض را كنار بگذارند و الا با اين حرفها كه مسلمان عامي را گول ميزند كه همه برادريم همه لا اله الا الله و محمد رسول الله ميگوئيم بار بار نميشود و اين قافله تا بحشر لنگ است و اساسا براي اسلام هيچ معني ديگر غير از تشيع بتمام معني خداوند خلق نكرده و هر جزئي كه از معني تشيع تخلف نمايد از اسلام خارج است و زياده بر اين در اين مقام تفصيل نميدهيم و برميگرديم بآنجا كه سخنمان بود ، و بعضي از جهات و علل اين سر و صدا و اختلاف در اطراف فرمايشات شيخ جليل اوحد (اع‌) و ساير مشايخ عظام اعلي الله مقامهم را ميشمرديم كه بمناسبت پيش آمد و شرح فوق را در باب اتحاد اسلام و عقيده خود نوشتيم و باز تكرار ميكنيم و خداوند قاهر غالب و رسول او صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام و
صفحه ٧١

 ملائكه كرام را شاهد ميگيريم كه آنچه اين بزرگواران فرموده‌اند عين فرمايش خدا و رسول و ائمه اطهار است صلوات الله عليهم و حتي يك كلمه هم تخلف ننموده‌اند كتابشان كتاب خداست سنتشان سنت پيغمبر است ضرورتشان ضرورت شيعه است كتب و مصنفاتشان در ايران و همه دنيا منتشر است و همه ديده‌اند عقايدشان همان است كه عموم شيعه اثني‌عشريه بآن معتقد است منتهي در بعض احكام جزئيه فرعيه اختلافاتي باشد اين اختلافي است كه از صدر اسلام تا كنون بين علما بوده و سلب ايمان يا عدالت از كسي نمي‌نمايد و اما بعض اختلافات در امور عقايد آن هم بيشترش حرفهائي است كه بعض اهل غرض در دهن عوام انداخته‌اند و القاء شبهاتي كرده‌اند و در حقيقت اختلافي نيست كه اهل علم ايرادي داشته باشند و عوام هم كه حرفهائي ميزنند اساسا حق دخالت ندارند بلي در اين مورد غالبا تحقيقات مشايخ ما (اع‌) تفصيلش زيادتر است و با عرف عوام و معاني عوامانه كه آنها خيال ميكنند تفاوتي دارد نه اينكه با كتاب و سنت و ضرورت تفاوتي داشته باشد العياذ بالله و علماي سلف رضوان الله عليهم هم تحقيق مفصلي در آن بابها نكرده‌اند و بحال اجمال گذارده‌اند و معذلك بيان مشايخ ما هم با بيان محققين سلف كه تحقيق خود را از كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام گرفته باشند اختلافي ندارد بلي موضوعي كه محل نظر است و مشايخ ما اعلي الله مقامهم و مخصوصا مولاي بزرگوار مؤلف كتاب ارشاد العوام اصرار زياد در آن فرموده و كتب متعدده در بيان آن تأليف فرموده مسلكي است كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم در كيفيت اخذ اخبار و عمل بآنها اختيار كرده‌اند اعم از اينكه در اصول عقايد علميه باشد يا فروع عمليه كه حذو النعل بالنعل همان است كه در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله معمول به بوده است و كتاب خدا و دستور پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار مؤيد آن است و
صفحه ٧٢

 عمل صحابه متقدمين و محدثين بر آن بوده و اجماع علماي اعلام از صدر اسلام الي الآن بر آن است الا اينكه در طرز عمل براي بعض علما اشتباهي در آن شده است و بعض از قواعد و اصول عامه و اجتهادات آنها را داخل نموده‌اند و مغشوش كرده‌اند و مشايخ ما (اع‌) موارد اشتباه را بيان كرده‌اند و كيفيت عمل خود را بر همان دستور پيغمبر و ائمه اطهار قرار داده‌اند و مداخلات عامه را خارج كرده‌اند و ترك كرده‌اند كه حقير فقير هم مجملي از آن تفصيل را در رساله اجتهاد و تقليد شرح داده‌ام و سعي كرده‌ام كه با زبان فارسي ساده باشد و باصطلاح مخصوص اهل اصول ننوشته‌ام كه مشكل نشود و غير اهل اصطلاح هم بهره ببرند و حكميت اين موضوع هم باز با كتاب خدا و سنت جامعه پيغمبر است (ص‌) و آنچه بر ما است همان است كه از مفاد اين دو ميزان قويم خارج نشويم و نشده‌ايم الحمد لله و شرعا هم چاره در اظهار آن نداشته‌ايم زيرا كتمان و خودداري از اظهار حق در موقعي است كه حقيقة ضرورتي داشته باشد و بفرمايش امام عليه السلام تقيه در موقع ضرورت است و صاحب آن داناتر بآن است و حقير فقير با دلائلي كه دارم و اشاره ببعض آنها سابقا نمودم خيال ميكنم اين اوقات تقيه در اظهار حقوق مغصوبه آل‌محمد عليهم السلام نيست مگر اينكه شخص مسلمان و شيعه اثناعشري خواسته باشد بي‌دردي و نفاق نمايد و الا مورد مورد تقيه نيست و وقت است كه خيرانديشان و اهل علم و آرزومندان پيشرفت و ترقي اسلام و مسلمين هم كمك و مساعدت نمايند و اگر واقعا پيشرفت اسلام را بآن منظور و نيت كه صاحب اسلام در نظر داشته آرزو دارند در نوشتجات خود رعايت نظر او را نمايند و دستورهاي خود صاحب اسلام را بنگارند و از آراء و استحسانات شخصي خود يا تقليد نوشتجات مرتزقين از غير مسلمين را ولو در هر لباس كه باشند خودداري نمايند و كار خدا و پيغمبر را با خودشان بگذارند
صفحه ٧٣

 كه البته خود داناترند و السلام .
و اينك شروع ميكنيم بجواب مسائل جناب مقدس و مهما امكن سعي در اختصار جواب مينمائيم مگر اينكه در مقامي ايجاب تفصيلي نمايد و ناچار از اتمام حجتي باشيم و چون حقيقتا سؤالات و اعتراضات ايشان باندازه خسته‌كننده و قشري و ناشي از كمال دشمني و عناد با علم است كه انسان را متنفر و خسته مينمايد و موجب كسالت مطالعه‌كنندگان است و از طرفي هم چاره نداشته‌ايم جز اينكه باندازه فهم قاصر احقاق حق نمائيم سعي دارم در جواب هر يك از اعتراضات ايشان بر حسب وسع و بضاعت مزجاة كلام را خالي از يك فايده علمي ولو باختصار باشد نگذاريم كه ان شاء الله اسباب ملالت مطالعه‌كنندگان نشود و جبران كسالت ايشان را نموده باشيم و لا حول و لا قوة الا بالله .
گفته‌اند : بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلوة علي محمد (ص‌) و آله الطيبين و بعد سؤالاتي از آقايان حاجي محمدكريم خاني ميشود اگر جواب‌دهنده باشد بديهي است جواب با صواب نائل و منتشر خواهد گشت ان شاء الله تعالي اعتراضات از كتاب ارشاد العوام و بنمرات و شماره‌هاي هفتاد تناقض كه نيز سؤال شده اشاره ميشود و هر جا لازم شد و در نمرات مطلب نباشد بصفحه و سطر و جلد كتاب اشاره خواهد شد .
سؤال ١ در نمره ٧ معلوم شد كه مدعي علم لدني براي مشايخ شده اگر چه در صفحه بعد فراموش و تناقض گفته ولي معين نمائيد كه در دعوي اكتسابي نبودن علوم تصديق داريد يا نه .
عرض ميكنم عين عبارات با دقت تمام نقل شد و اگر بي‌املائي هم دارد بدون كم و زياد همان است كه نوشته‌اند و ناچاريم آن تناقضي را هم كه در نمره هفتشان اشاره كرده‌اند بنويسيم و بعد هر چه خداوند خواسته باشد بتأييد
صفحه ٧٤

 حضرت صاحب‌الامر عجل الله فرجه جوابا عرض شود .
نمره ٧ تناقض ١٨ صفحه ٣٩ سطر ١٧ جلد چهارم ميفرمايد علوم ايشان ( يعني آقا و مشايخ ) درسي و اكتسابي نيست يعني علوم آقا و مشايخ آقا لدني است تناقض دارد با صفحه ٤٠ سطر ١٤ جلد ٤ كه فرموده و از علوم حقه اكتساب نموده‌اند ( يعني آقا و مشايخ علومشان اكتسابي است ) رفع تناقض فرمائيد .
عرض ميكنم كلماتي كه بين الهلالين نوشته شده تفسيري است كه جناب مقدس نموده‌اند و در كتاب مبارك ارشاد نيست و معلوم است كه جناب آخوند از فرط تمحض در قدس از فن محاوره و طرز سخنوري هم بكلي بي‌اطلاع مانده‌اند و خاصه در اين مقام از شدت اصرار براي ايراد عجله بسيار هم داشته‌اند كه پيش و پس عبارت را هم در نظر نگرفته‌اند و العجلة من الشيطان و ما اول معني تناقض را براي تذكر بعض اخوان كه اطلاع بر اصطلاح نداشته باشند عرض ميكنيم علماي منطق اصطلاح كرده‌اند كه نقيض هر چيزي رفع او است يعني برداشتن آن مثل كلمه انسان و كلمه لاانسان كه نقيض يكديگرند و دو قضيه متناقض هستند يعني حكم يكديگر را برميدارند فرضا يكي از دو قضيه اگر راست باشد آن يكي بايد دروغ باشد و هر دو با هم جمع نميشوند مثل اينكه بگويند هر انساني حيوان است و بگويند هر انساني حيوان نيست لامحاله يكي از اين دو قضيه دروغ است و نفي و اثبات با هم جمع نميشود زيرا اين دو قضيه بالذات مخالفند و با هم جمع نميشوند ولي شروط ديگر هم دارد كه تفصيل آن از منظور ما خارج است و آنچه فعلا منظور است اين است كه دو قضيه وقتي تناقض دارد كه در نفي و اثبات و كليت و جزئيت مختلف باشند ولي در موضوع و محمول و ساير اعراض از قبيل شرط و اضافه و غيرها وحدت داشته باشند و اگر نه تناقض ندارند و دو قضيه كه جناب آخوند نوشته‌اند اگر چه در نفي و اثبات مختلفند ولي در موضوع كه
صفحه ٧٥

 بايستي وحدت داشته باشند باز مختلفند پس متناقض نميشوند و موضوع در دو قضيه يكي نيست و ايشان تمام عبارت را ذكر نكرده‌اند براي اينكه بتوانند اعتراضي داشته باشند و اگر بنا بر اين باشد دامنه اعتراضات بسيار وسيع ميشود و ممكن است جلو عبارت يا عقب عبارتي را انسان بيندازد از تناقض گذشته كه كفر هم ممكن است بشود مثل كلمه لا اله الا الله كه اگر لا اله را تنها بگوئي كفر است و اگر الا الله را هم بگوئي ايمان است مثل اينكه حضرت صادق (ع‌) به ابوحنيفه فرمود كدام كلمه است كه اول آن كفر است و آخر آن ايمان و او ندانست فرمود كلمه لا اله الا الله است ، خلاصه پس نبايد شخص مسلماني را كه اذان ميگويد همينكه لا اله را بشنوي بگوئي كفر است و وقتيكه الا الله را گفت بگوئي متناقض است و متناقض نيست بلكه كلمه توحيد است نهايت تو نفهميده يا تعمد بر عناد داري و من عين عبارت ارشاد را از چند سطر جلوتر عرض ميكنم تا ملاحظه شود كه مطلقا تناقض نيست ميفرمايند و اين است كه الحمد لله رب العالمين امر باطن شيئا فشيئا در اشتداد و قوت است و اسرار بواطن شرايع كه در كتاب و سنت رمز بود تا از دست نواصب محفوظ ماند فاش ميشود و همه موافق كتاب و سنت است و آنچه امروز مردم متحملند صد سال قبل بلكه پنجاه سال قبل هرگز متحمل نبودند پس با وجود استعداد ايشان جايز نبود كه خداوند اخلال باين امر كه علت غائي از وضع شرايع است نمايد و اخلال هم نفرمود و علمائي برانگيزانيد كه اسرار شرايع را بنور قلوب و صفاي صدور و اطمينان نفوس خود متحمل ميشوند و آن انوار را از مشكوة نبوت و مصباح ولايت اقتباس مينمايند و علوم ايشان درسي و اكتسابي نباشد تا آخر فرمايش تا اينكه در صفحه بعد بياناتي ميفرمايد در ترقي عالم تا اينكه ميفرمايد و بر حسب حكمت و سير طبيعي يافتي كه عالم روز بروز بزرگ ميشود و شعورش زياده ميشود تا در اين ايام كه شعور عالم
صفحه ٧٦

 زياده شد اكتساب علوم نموده هر آن جماعت كه ايشان را صدور كثيفه و قلوب خبيثه بوده و ابدانشان اصطبل شياطين بوده البته شياطين ايشان متعلم شده در اين اوقات فسادشان اعظم از سابق شده و در صدد تضييع دين بيشتر برآمده‌اند و چون آنها در اين زمان نهايت طغيان را كرده در صدد اضلال خلق برآمده‌اند حكمت اقتضاي آن كرده كه در مقابل ايشان جمعي كه صدور ايشان نقيه و طينتشان طيبه و قلوبشان مضيئه بوده و جان و تن خود را مسجد ملائكه قرار داده‌اند و از علوم حقه اكتساب نموده‌اند بسخن درآيند و آن طايفه اول چون اجماع كرده بسرداري ابليس اعظم لشكر شبهات و شكوك كشيده و در صدد قتل ارواح ايماني مؤمنان برآمده‌اند خداوند از اين طرف حزب خود را آراسته بسرداري روح‌القدس و ولي كامل اعظم در نزديك روحا كه شاطئ فرات ولايت است تلاقي فئتين ميشود تا آخر فرمايش و اگر بخواهيم در صدد شرح فرمايشات برآئيم از موضوع خارج است و فقط منظور اين است كه ثابت نمائيم بين دو جمله كه جناب آخوند گفته‌اند تناقضي نيست بلكه اصلا دو موضوع است و در عبارت اول ميفرمايند كه خداوند علمائي را برانگيزانيده كه چه صفت دارند تا اينكه ميفرمايند و علوم ايشان درسي و اكتسابي نباشد و در عبارت دويم بعد از آني كه بيان ميفرمايند جمعي كه در صدد فساد در دين برآمده‌اند و چه و چه خداوند در مقابل ايشان جمعي را قرار داد كه از علوم حقه اكتساب نموده‌اند و بسخن درآمده‌اند تا اينكه در آخر ميفرمايد آنها مؤمنين و حزب خداوند هستند تا آخر فرمايش و مراد از اين جمع غير آن علما هستند كه علومشان اكتسابي نيست و عموميت اين لفظ بيشتر است و شامل آن علما و غير آنها از اشخاصي كه تسليم بآنها شده‌اند و از علوم آنها اكتساب نموده‌اند و نزد آنها درس خوانده‌اند ميشود زيرا تا قبل از آن معلمين اين نوع دروس معلم نداشت و اين درسها را
صفحه ٧٧

 مردم نميخواندند و دروسشان اغلب در كتب سني‌ها و عامه بود كه ان شاء الله من بعد اشاره خواهيم كرد خلاصه كه مراد از فرمايش ايشان در اين قسمت دويم كه عرض شد از لفظ جمعي كه فرموده‌اند فقط همان علماي مذكور در عبارت اول نيست و اعم از ايشان است و شامل مثل اين بنده جاهل بلكه جاهلتر از بنده هم اگر باشد از تلامذه و تسليم‌كنندگان براي آن علما كه نزد آنها اكتساب علم كرده باشند ميشود و ان شاء الله همه از حزب ايشان كه حزب خداوند است شمرده خواهيم شد و با وجود جهالتي كه داريم مسائلي را از آن اساتيد شنيده‌ايم و اكتساب كرده‌ايم كه در نزد ديگران كمتر پيدا ميشود و الحمد لله از بركات همان انفاس قدسيه و زحمات آنها و انتشار علوم آنها امروز امر بآنجا رسيده كه امر فضائل آل‌محمد عليهم السلام بطوري نشر شده كه با سابق قابل مقايسه نيست و حتي از غير تلامذه ايشان بر سر منبرها شنيده ميشود و هر كس در كتب مشايخ ما تتبع دارد و بشنود ميفهمد كه منشأ اين مطالب از كجا است و از كدام كتاب آموخته‌اند و كجا درس خوانده‌اند خلاصه آنكه هر كس از ايشان چيزي آموخته و اكتساب كرده و درس خوانده و با نيت خالص در جائي سخن گفته جزو آن جمع و آن حزب كه فرموده‌اند شمرده ميشود و تناقض بين دو فرمايش نيست و موضوع در دو عبارت دو تا است و جناب آخوند نفهميده‌اند يا نخواسته‌اند بفهمند و اهل سخن همه ملتفت هستند كه اصل ايراد ايشان قابل ذكر بلكه جواب نبود و بنده هم مراد ديگر داشته‌ام كه شرح ميدهم و باز عرض ميكنم بر فرض اينكه مراد از لفظ علما در جمله اول كه علومشان اكتسابي نيست و مراد از لفظ جمعي در جمله دويم كه فرموده‌اند علوم حقه اكتساب نموده‌اند يكي باشد باز بقول جناب آخوند تناقضي بين دو جمله نيست و بسيار معمول و متداول و مصطلح است در محاورات و در قرآن و در اخبار اهل بيت كه لفظ عموم و لفظ
صفحه ٧٨

 جمع ميآورند و مرادشان خاص است و عموميت تامه اراده ندارند و علماء اصول آنقدر در اين باب اصرار دارند كه گفته‌اند ما من عام الا و قد خص يعني هيچ عامي نيست مگر اينكه اختصاص داده شده و بهمين جهت هيچوقت ابتداءا بالفاظ عموم قبل از تفحص از مخصص عمل نميكنند و در مورد عمل باحكام شرع عمل بعام را قبل از فحص از مخصص جايز نميدانند و اگر خبر عامي را در كتابي به‌بينند چندين كتاب را بايد زير و رو كنند تا بلكه مخصص آن را به‌بينند چه شده است كه جناب آخوند در يك صفحه كتاب لفظ عمومي را كه مي‌بينند فحص از مخصص آن نمي‌كنند كه بفهمند شايد اراده عموم از اين لفظ نشده است و بيجا و بي‌جهت ايراد ننمايند و ما در اينجا يكي دو مثل از قرآن ميآوريم تا همه بدانند كه اطلاق لفظ عام نمودن و اراده خاص داشتن جايز است و محل ايراد نميشود خداوند ميفرمايد در آيات احكام حج ثم افيضوا من حيث افاض الناس ، در حديث شريف فرمودند كه مقصود از ناس رسول خدا صلي الله عليه و آله است و اصحاب آن حضرت كه بعرفات ميرفتند و برميگشتند بر خلاف ساير قريش در جاهليت كه بهمان مشعر تنها ميرفتند و برميگشتند و در آيه ديگر فرمود الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا ، و در حديث شريف فرمود كه مراد از ناس اولي نعيم بن مسعود اشجعي است كه بعد از جنگ احد كه رسول خدا (ص‌) امر فرمود مجروحين اصحاب را كه از قريش عقب كنند نعيم بن مسعود در بين راه رسيد و ايشان را ترسانيد كه قريش جمع‌آوري زياد نموده‌اند و مسلمين توكل بر خدا نمودند عرض ميكنم شاهد عرض ما در كتاب خدا و اخبار و عبارات علما و حكما از احصا خارج است و اهل علم و ادب ميدانند و محتاج باستدلال نيست و از همين دو مثل معلوم شد كه خداوند لفظ ناس را كه معني آن عام است يعني مردم اطلاق فرموده و بعض مردم را اراده
صفحه ٧٩

 فرموده بلكه در آيه دويم يك نفر را اراده فرموده پس جايز است كه انسان لفظ جمعي بگويد و همه را اراده نكرده باشد و البته حكيم لفظي را كه ميفرمايد قرينه آن را در همانجا بلافاصله يا با فاصله ميگذارد كه اسباب اشتباه نشود و عبارت ثانيه مؤلف را كه ذكر كردم مشاهده كردي كه مرادشان از آن جمعي كه علوم حقه اكتساب ميكنند و علومشان درس‌خواندني است يك حزبي هستند و مراد تمام مؤمنين آخرالزمانند كه بسرداري ولي اعظم در مقابل حزب شيطان صف‌آرائي ميكنند و عده آنها يك نفر دو نفر چهار نفر نيست و لشكري هستند در مقابل حزب شيطان و شامل آن علماي مخصوص كه در عبارت اول منظور داشته‌اند و غير آنها از كساني كه نزد آنها درس خوانده‌اند و علومشان اكتسابي است همه ميشود و اما آن علمائي كه خداوند برمي‌انگيزاند كه اسرار شرايع را بنور قلوب و صفاي صدور و اطمينان نفوس متحمل ميشوند و از مشكوة نبوت و مصباح ولايت اقتباس ميكنند و علوم ايشان اكتسابي نيست بفرض اينكه گاهي شناخته هم بشوند بسيار معدود و كم هستند و جمعيت زيادي نميشوند و آنها همان مؤمنينند كه حضرت اميرالمؤمنين در آن حديث كميل مروي در عوالم اظهار اشتياق برؤيت آنها ميفرمايد و ميفرمايد چقدر كمند آنها و كجايند ايشان كم هستند از حيث عدد و بزرگند از حيث شرافت بسبب ايشان خداوند حفظ ميفرمايد حجج خود را تا اينكه بوديعه بگذارند آنها را در نظراء خودشان و زراعت بكنند آنها را در قلوب اشباه خودشان شتافته است بسوي ايشان علم بحقايق امور پس مباشرت نمودند روح يقين را و نرم شد نزد ايشان آنچه بر اهل دنيا سخت بود و انس گرفتند بآنچه جهال از آن وحشت داشتند مصاحبت نمودند دنيا را با ابداني كه ارواح آنها معلق بمحل اعلي است اي كميل اين جماعتند خلفاي خدا و دعوت‌كنندگان بسوي دين خدا هاي هاي چقدر اشتياق دارم
صفحه ٨٠

 براي رؤيت ايشان و استغفار ميكنم خدا را براي خودم و براي شما ، عرض ميكنم اخبار در فضل و فضيلت اين قبيل علما بسيار است و فعلا منظور روايت آنها نيست مقصود ذكر قلت عدد آنها بود و حديث مشهور را همه شنيده‌ايد كه مؤمن كمتر از گوگرد احمر است خلاصه آنكه آن علما كه علومشان اكتسابي نيست بسيار كم و معدودند و سايرين البته از راه اكتساب و درس خواندن صاحب علمي ميشوند و درس نخوانده و زحمت نكشيده بجائي نميرسند و بايد دانست كه همان علما هم كه گفته ميشود بدون اكتساب بجائي ميرسند و علم پيدا ميكنند نه منظور اين معني است كه بكلي بدون اكتساب است زيرا اين مطلب نه در علم بلكه در هيچ امري معقول نيست و مراد از اينكه علوم آنها اكتسابي نيست يعني اين اكتساب و تدريس معهود در نزد اهل درس نه اينكه بكلي بدون اكتساب است بلكه آنها علم را بنحو ديگر و از راه ديگر اكتساب مينمايند كه ديگران آن راه را ندانسته‌اند يا دانسته‌اند و نرفته‌اند و الا خداوند بدون واسطه و بدون جهت و سبب و بدون سؤال و استعداد و استحقاق چيزي را بكسي نداده و نخواهد داد و بطور كلي ميفرمايد در كتاب مجيد قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم و ليس للانسان الا ما سعي پس بدون دعا و سعي و مسألت خداوند نميدهد و حتي اين مضمون در اخبار زياد است كه ائمه اطهار صلوات الله عليهم فرموده‌اند ما بهر جا كه رسيده‌ايم بواسطه عمل و عبادت است و با خدا نزديكي نداريم خلاصه مطلب اين است كه بدون اكتساب حصول امري امكان ندارد منتهي طور و طرز دعا و اكتساب كه همان دعاي عملي است مختلف است و طرق متعدده معمول است نهايت بعضشان بمقصد ميرسانند و بعضي نميرسانند و زياده بر اين تفصيلي لازم نيست زيرا منجر بتطويل ميشود و بعد از آني كه ظاهر شد تناقضي در اين دو فرمايش نيست برميگرديم بسؤال جناب آخوند كه گفته‌اند
صفحه ٨١

 معين نمائيد كه در دعوي اكتسابي نبودن علوم تصديق داريد يا نه عرض ميكنم عبارت سؤالشان قدري مجمل است و معلوم نيست اراده قطعي ايشان چيست ولي بنا بهر احتمال جوابي باقتضاي سؤال ميگوئيم از طرز استفهامي كه نموده‌اند محتمل است كه بكلي انكار اين مطلب را دارند يعني معتقدند علم بي اكتساب ممكن نيست و تفسيري هم كه نموده‌اند و علم بي اكتساب را علم لدني ناميده‌اند كه مؤلف ارشاد العوام دعوي علم لدني براي بعض علما فرموده معلوم است بكلي امكان آن را انكار دارند و يا اين است كه امكان آن را منكر نيستند ولي براي ايشان انكار دارند و علي اي حال بطوريكه اشاره كردم مراد خود مؤلف اعلي الله مقامه هم اين نيست كه مطلقا علمي بدون هيچ اكتساب براي كسي حاصل ميشود چگونه چنين تصور ميشود و حال آنكه خود ايشان اخبار زيادي در طريقه تدريس و تحصيل و وظيفه معلم و وظيفه متعلم و آداب تحصيل در فصل‌الخطاب و ساير كتب خود روايت ميفرمايند بلكه در كتاب مبارك طريق‌النجاة متجاوز از چهل ورق در آداب تحصيل و كيفيت آن و سلوك شخص محصل و طالب و حتي كيفيت خوابيدن و خوردن و آشاميدن و معاشرت نمودن طالب علم را مفصلا بيان ميفرمايد ولي مراد ايشان از عدم اكتساب اين اكتساب معروف است نه اينكه بكلي اكتساب نباشد و آن طريقه كه منظور ايشان است چون متعارف و معمول بين همه طلاب علم نيست گاهي تعبير از آن آورده ميشود بعلم موهوبي يا علم لدني بقول جناب آخوند يا علم بدون كسب و درس و در امكان آن شبهه نيست بلكه علم صحيح و آن علمي كه خدا و رسول خواسته‌اند و ترغيب فرموده‌اند همان است لاغير و ما شواهدي را از اخبار ميآوريم كه علم بي اكتساب ممكن است هر كس ميخواهد بپذيرد و هر كس نخواسته باشد قبول كند مانعي نيست و ما هم ميگذاريم ببازي خود مشغول باشد در كتاب‌المبين از محاسن روايت فرموده‌اند
صفحه ٨٢

 از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام فرمود هر كس دوست بدارد ما اهل بيت را و محقق نمايد حب ما را در قلب خودش جاري ميشود چشمه‌هاي حكمت بر زبان او الخبر و در كتاب‌المبين است از حجة‌البالغه از اميرالمؤمنين عليه السلام نيست بنده كه دوست بدارد ما را و زياد نمايد دوستي ما را و خالص شود در معرفت ما و سؤال بشود از مسأله مگر اينكه ميدميم ما در قلب او جوابي براي آن مسأله و از قرة‌العيون روايت فرموده‌اند در كتاب‌المبين از حضرت صادق عليه السلام فرمود خداي تعالي خلق فرموده است قلوب مؤمنين را مبهم بر ايمان پس همينكه خواسته باشد روشن فرمايد آنچه در قلوب ايشان است مفتوح ميفرمايد آنها را بحكمت و زراعت ميفرمايد بعلم و زارع آن علوم و قيم بر آنها رب العالمين است و نيز در كتاب‌المبين است از رساله ارتقا فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله كه علم بكثرت تعلم نيست بلكه آن نوري است از خدا كه مي‌اندازد آن را در قلب هر كس كه دوست ميدارد پس وسعت پيدا ميكند پس مشاهده ميكند غيب را و منشرح ميشود پس متحمل ميشود بلا را عرض شد آيا از براي اين علامتي است يا رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود كناره‌گيري از دار غرور و بازگشت بسوي دار خلود و استعداد براي مرگ قبل از نزول آن و از عوالم روايت فرموده از حضرت صادق عليه السلام كه هر كس زاهد شد در دنيا ثابت ميفرمايد خداوند حكمت را در قلب او و بسخن درميآورد بآن زبان او را و بينا ميكند او را بعيوب دنيا درد آن و دواي آن را و بيرون ميبرد او را از دنيا سالما بسوي دار السلام ، عرض ميكنم از اين قبيل اخبار زياد است و اختصارا ترك ميكنيم و شواهد عرض ما را در اين اخبار يافتي كه ممكن است خداوند علم را بهر كس خواسته باشد بدهد كه اكتساب آنها بغير طريقه معروف است كه اشاره ببعض از اسباب آن در همين اخبار فرمودند كه آن محبت اهل بيت است و زهد
صفحه ٨٣

 در دنيا و استعداد براي مرگ و خلاصه تصفيه شرعي است كه مقدمه همه اينها نيت خالص و تقوي است و اگر واقعا تقوي آمد خود بخود علم پيدا ميشود چنانچه خداوند ميفرمايد و اتقوا الله و يعلمكم الله و ميفرمايد و من يتق الله يجعل له مخرجا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا يعني هر كس تقوي پيشه نمايد خداوند براي او مخرجي قرار ميدهد و چون مطلق فرموده است يعني از جميع امور بسوي جميع امور براي او مخرج قرار ميدهد و جميع راهها را ميداند و فرقاني قرار ميدهد يعني آن چيزي كه بسبب او فرق ميگذارد ميان حق و باطل و علم بهر دو پيدا ميكند و در جميع امور بصيرت پيدا ميكند بر خلاف اهل دنيا كه ترك تقوي مينمايند ولو تحصيل و تدريس هم بنمايند چون براي دنيا است و نيت عملي در كار نيست همان علمي كه تحصيل ميكنند اسباب كوري و كري آنها ميشود چنانچه در كتاب‌المبين از بحار روايت ميفرمايد كه فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي كه هر كس راغب در دنيا باشد و طول امل او زياد شود كور ميكند خداوند قلب او را باندازه رغبت او بدنيا و هر كس زاهد بشود در دنيا و كوتاه نمايد آرزوي خود را در دنيا عطا ميكند خداوند باو علمي بدون تعلم و هدايتي بدون اينكه كسي هدايت نمايد او را و ببرد از او كوري را و قرار بدهد او را صاحب بصيرت الحديث و نيز در كتاب‌المبين است از رساله ارتقا تأليف سيد اجل اعلي الله مقامه و كتاب بحرالمعارف از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود علم در آسمان نيست كه نازل بشود بسوي شما و در زمين نيست كه بالا بيايد بسوي شما بلكه علم مكنون و مخزون است در دلهاي شما متخلق بشويد باخلاق روحانيين ظاهر ميشود براي شما و نيز از كشكول شيخ اوحد اعلي الله مقامه است از پيغمبر صلي الله عليه و آله كه فرمود علم نوري است كه مي‌اندازد خدا آن را در قلوب اولياء خودش و ناطق ميفرمايد بآن زبان آنها را و
صفحه ٨٤

 علم خدا داده نميشود مگر باولياء جوع سحاب حكمت است و همينكه گرسنگي بخورد بنده ميبارد بر او حكمت ، عرض ميكنم بدين مضامين اخبار معتبره زياد داريم ولي بايد دانست كه مراد از هيچيك اينها اين نيست كه از اين راهها بدون علم ممكن است كسي تحصيل علم نمايد فرضا از راه محبت تنها يا زهد يا تقوي يا جوع بدون هدايت و تعليم انسان از نزد خود عالم بشود بلكه علم همه اين امور را بايد از مأخذ گرفت و تزهد بدون علم جنون ميآورد يا كافر ميكند انسان را و همچنين گرسنگي و رياضتهاي باطله مثل جوكيه هند و امثال آنها شرعا ممنوع است و انسان را فاسد مينمايد و همچنين محبت و تقوي را بايد از راه آن تحصيل كرد و بخيال نميگذرد بلكه از هر يك از اين طرق انسان از پيش خود برود منجر بجنون و كفر و هزار فساد ديگر است ولي مطلب از همه اينها اين است كه بآن كيفيت و آن طريقه كه آل‌محمد عليهم السلام دستور فرموده‌اند عمل نمايد انسان و بآدابي كه فرموده‌اند مؤدب شود و اسبابي را كه فرموده‌اند دست بياورد كه پيش از همه چيز دست آوردن استاد و معلم است و بعد از آن بساير شروط عمل نمايد كه اول همه آنها نيت خالص است و پس از آن عمل بعلم و چنين كسي البته پيش ميرود و علم باو نفع ميدهد و زياد ميشود و همينكه بناي عمل گذارد خود عمل بصيرت او را زياد ميكند و خودش صاحب چشم بينا ميشود كه اي بسا نخوانده ميفهمد و ميداند و ديگر لازم نيست كه كلمه كلمه همه چيز را درس بگيرد و مثل آن كسي كه بدون نيت خالص و بدون نيت عمل درس ميخواند و كار ميكند مثل كوري است كه چشم ندارد و ميخواهد معرفت چيزها را با لمس كردن پيدا كند و اسم هر چيزي را ياد بگيرد كه يك عمر هم كه كار بكند و فرضا انواع گلها را لمس نمايد و اندازه آنها را بگيرد و اسم آنها را بپرسد و حفظ نمايد باز بآخر نميرسد و هزار يك ديدنيها را نديده و نفهميده و آنچه را هم كه
صفحه ٨٥

 دانسته است تصورات جاهلانه‌ايست كه مينمايد و اگر هزار زحمت براي شخص كور بكشي و بخواهي باو حالي كني كه رنگ سفيد چيست و رنگ سياه چيست نمي‌فهمد ولو بيك الفاظي بر او تعبير بياوري كه فرضا رنگ سفيد يا رنگ قرمز انسان را خوشحال ميكند يا رنگ سياه اسباب انقباض ميشود اين الفاظ را ممكن است بشنود و حفظ نمايد ولي بالاخره چيزي نميفهمد و هزاران از اين الفاظ كه بشنود فايده بحال او نميكند ولي شخص ديگري كه صاحب چشم است منتهي چشمش خرابي و رمدي دارد ممكن است يك هفته كار بكند و زحمت بكشد و استاد كحالي را دست بياورد و بدستور او راه رود چشمش اصلاح ميشود و بمحض اينكه چشم باز كرد همه چيز را مي‌بيند منتهي اينكه اسم چيزها را نميداند همينكه باو گفتند ديگر دانا ميشود و فرق اين تحصيل با آن تحصيل اين است كه آن يكي يك عمر هم كه درس بخواند و سؤال بكند بالفرض كه آنچه ميشنود حفظ نمايد عالم بالفاظي شده است كه حقيقت هيچيك را نفهميده اما اين يكي اي بسا يك هفته زحمت كشيده و چشمي پيدا كرده كه همينكه باز ميكند همه چيز را مي‌بيند و ديگر محتاج بسؤال نيست حال مطلبي كه سخن ما در آن بود مثلش باين تقريب است و الا بدون اكتساب هيچكس بجائي نميرسد چيزيكه هست آن مشعر و آن بصيرت را خداوند بهر كس خواسته باشد ميدهد نه هر كس كه درس ميخواند صاحب آن بصيرت ميشود و خداوند ميفرمايد يؤتي الحكمة من يشاء يعني بهر كس كه خواسته باشد علم و حكمت ميدهد و البته در اول مشعر باو ميدهد كه بفهمد و اين است آن نوري كه در دل هر كس خواسته باشد مي‌اندازد و آن كسي است كه واقعا براي محبت خدا و اولياء او از پي تحصيل علوم ايشان برآمده باشد و عمل برضاي ايشان نمايد نه آن كسيكه علم را براي حب رياست يا رسيدن بمسند و قضاوت و نزديك شدن باهل دنيا تحصيل نمايد و براي عمل كردن نباشد و البته چنين
صفحه ٨٦

 كسي علم باو نفع نميدهد و زياد هم نميشود سهل است كه بكلي تمام ميشود چنانچه در كتاب‌المبين از عدة‌الداعي روايت ميفرمايد از علي عليه السلام كه فرمود علم مقرون است بعمل پس هر كس دانست عمل ميكند و هر كس عمل كرد علم پيدا ميكند و علم ندا ميكند بعمل پس اگر جواب داد باو ميماند و الا كوچ ميكند و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه وحي كرد خداوند بسوي بعض انبياء خودش كه بگو بكساني كه تفقه ميكنند براي غير دين و تعليم ميگيرند براي غير عمل و طلب ميكنند دنيا را براي غير آخرت و مي‌پوشند براي مردم پوستهاي گوسفندان را و دلهاي ايشان مثل دلهاي گرگان است زبانهاي ايشان شيرين‌تر از عسل است و اعمالشان تلختر از صبر است آيا با من خدعه ميكنيد و بمن استهزا ميكنيد هراينه شما را بفتنه بيندازم كه حكما در آن حيران بمانند و در طريق‌النجاة از حضرت علي بن الحسين عليه السلام روايت ميفرمايد كه مكتوب است در انجيل كه طلب نكنيد آنچه را كه نميدانيد در حالي كه عمل نكرده‌ايد بآنچه دانسته‌ايد پس بتحقيق علمي كه بآن عمل نشود زياد نميكند صاحبش را مگر كفر و دوري از خداوند و حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود طلبه علم سه صنفند بشناسيد آنها را بصفات آنها و اعيان آنها صنفي از آنها تعليم ميگيرند علم را براي گفتگو و مجادله و صنفي از آنها تعليم ميگيرند براي تجاوز بديگران و مكر و خدعه و صنفي از آنها تعليم ميگيرند براي فقه و عقل اما صاحبان مجادله را مي‌يابي در مجالس كه اسباب اذيت مردم ميشوند و لباس خشوع ميپوشند و دلهاشان خالي از ورع است و از اين جهت خرد كرده است خداوند ضلع قلب او را و قطع كرده است بيني او را و اما صاحب استطاله و مكر و حيله او استطاله ميجويد بر اشباه و اشكال خودش و تواضع براي اغنيا ميجويد و حلواي آنها را فروميبرد و دين خود را تباه ميكند پس از اين جهت خداوند كور كرده است چشم
صفحه ٨٧

 او را و قطع كرده است از آثار علما اثر او را و اما صاحب فقه و عقل مي‌بيني او را كه صاحب حزن است و شب را در تاريكي برخاسته و در لباس خود منحني شده صاحب عمل است و از هر كسي ميترسد مگر از ثقات اخوان خودش پس از اين جهت خداوند اركان او را محكم كرده و روز قيامت باو امان داده ، عرض ميكنم و از اين اخبار هم زياد داريم و قصد اين بود كه از فرمايش آل‌محمد عليهم السلام استدلال نمائيم كه تحصيل علم بدون نيت عمل و باغراض و انظار ديگر كه معمول است نفع بانسان نميدهد و باقي هم نمي‌ماند بلكه همان فهم طبيعي انسان را هم بكلي ميگيرد و فاسد ميشود و عالمي را هم فاسد مينمايد چنانچه در حديث ميفرمايند ولي علمي را كه براي عمل و بندگي خداوند تحصيل نمائي زياد ميشود و انسان را صاحب بصيرت مينمايد كه آنچه را هم كه نخوانده مي‌بيند و ميفهمد و البته اين علم از نزد خداست و از اكتساب بنده نيست و فضل خداست كه شامل بندگان مخلص خود ميفرمايد نه غير آنها و حقير جاهل در جواب جناب مقدس عرض ميكنم كه من تصديق باين علم دارم و آن را ممكن ميدانم و معتقدم و فرمايش مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه را اقرار دارم بفهمم يا نفهمم و سر آن را بدانم يا ندانم زيرا ميدانم آنچه فرموده از فرموده خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم بلكه از كشف و عيان فرموده است و مطلقا مورد ترديد نيست و خطا در كلام كسيكه مطلب خود را از فرمايش پيغمبر و امام گرفته است راهبر نيست و ،
اذا قالت حذام فصدقوها       ** * **      فان القول ما قالت حذام
و معذلك در اين مقام اين رساله را از بياني كه از بركات بيانات و افادات آن بزرگوار باندازه فهم ناقص استفاده شده است بطور اختصار براي ابناء حكمت خالي نميگذاريم و سعي دارم ان شاء الله مهما امكن فارسي بنويسم و با منتهاي
صفحه ٨٨

 اشكالي كه دارد مطالب عاليه را با الفاظ آسان ادا نمايم و معذلك روي سخن با اهل فهم و عرفان است و مشعر خاصي لازم دارد و اگر كسي كه صاحب آن مشعر نيست نفهمد بر من حرجي نيست زيرا من قادر بر شرح صدور و احداث نور نيستم و من لم‌يجعل الله له نورا فما له من نور ،
علي نحت القوافي من مواقعها       ** * **      و ما علي اذا لم‌يفهم البقر
پس عرض ميكنم و لا حول و لا قوة الا بالله كه خداوند عالم جل شأنه ذاتي است احديه كامله كه براي او نقصان و فقدان از هيچ جهت متصور نيست و محدود بهيچ حدي نيست زيرا كه حد داشتن از صفات خلقي است و لازمه فقدان است و پروردگار منزه از آن است و خداوند عالم جل شأنه بود و هيچ خلقي با او نبود پس دوست داشت كه شناخته شود پس خلق فرمود خلق را براي شناسائي چنانچه در حديث قدسي فرمود كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف پس علت غائي و نتيجه اين خلق و اين عالم شناسائي خداست لاغير زيرا كه در خلقت حكيم معلول از علت تخلف نخواهد كرد پس چون خداوند چنين دوست داشته و چنين خواسته و مشيت ازلي او اينطور قرار گرفته خلق را براي همين خلق كرده كه معرفت او را پيدا كنند و معرفت هم حاصل خواهند كرد و محال است كه معرفت پيدا نكنند منتهي بعضشان انكار نمايند بعد از معرفت آن مطلب ديگر است چنانچه در كتاب مجيد ميفرمايد يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها زيرا عموما براي اين كار ساخته شده‌اند و علت غائي خلقت اين است و از اين رو خداوند اين خلق را مختلف ايجاد فرمود كه اين نيز يكي از اسباب و طرق معرفت خلق است كه اختلاف و مضاده خودشان را با يكديگر به‌بينند كه از همين راه پي بتوحيد و يگانگي او ببرند كه ميفرمايد اميرالمؤمنين عليه السلام بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له ولي با وجود اختلاف مراتبي كه در خلق محسوس
صفحه ٨٩

 و مشاهد است معذلك هر كدام در درجه و مرتبه خود قادر بر معرفت پروردگار باندازه خود هستند و جاهل بخداي خود نميشوند چنانچه در كتاب مجيد است كه يسبح لله ما في السموات و ما في الارض يعني جميع آنچه در آسمان و زمين است تسبيح و تقديس او را ميكنند و تسبيح البته فرع معرفت است و معرفت فرع ادراك و فهم است چگونه ادراك ندارند و حال آنكه خداوند بهمه خطاب فرموده و دعوت بمعرفت فرموده و ميفرمايد قال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين يعني بآسمان و زمين فرمود بيائيد بسوي من طوعا يا كرها همگي عرض كردند آمديم در حال اطاعت و بندگي كه البته اطاعت فرع معرفت است و شواهد اين مطلب را از كتاب و سنت اگر بخواهيم بنويسيم يك كتاب مستقل لازم است و مقصود ما اختصار است خلاصه آنكه جميع خلق در جميع مراتب از بالا تا پائين مكلف بمعرفت هستند و خداوند براي شناسائي خود همه را خلق فرموده و اسباب معرفت را البته بآنها داده است بلكه نفس هر خلقي را آيت توحيد و معرفت خودش قرار داده كه نزديكتر از نفس هر چيزي بآن چيز چيزي نيست پس جميع آسمان و زمين و آنچه در آنها است از جماد و نبات و حيوان و ملائكه و جن و انبيا و رسل و خلق اول كه وجود مقدس آل‌محمد صلوات الله عليهم و پيغمبر آخرالزمان صلوات الله عليه و آله است جميعا آيات پروردگارند و جميعا دلالت بر توحيد پروردگار مينمايند و شبهه در اين باب براي ابناء حكمت نيست و وقتيكه جميع اين ملك آيت پروردگار شد شبهه نيست كه آئيت هر كدام باندازه قابليت خود او است و بيش از خودش نيست و فارسي‌تر كه بخواهيم بگوئيم باندازه ادراك و انفعال خود او است نه بيشتر فرضا جمادات اين عالم كه ميگوئيم تسبيح خداوند مينمايند بقدر فهم خودشان است نه باندازه يك انسان كامل همانطور كه در حديث ميفرمايند تنقض جدران يعني شكاف برداشتن آنها تسبيح
صفحه ٩٠

 آنها است يا صداي درختان موقع وزيدن باد تسبيح آنها است و گمان مكن كه اين مطالب استحساناتي است كه نعوذ بالله در اخبار فرموده‌اند و تسليم داشته باش و همه اينها فرمايشاتي است كه براي اهل فهم فرموده‌اند كه اگر ميفهمي چه بهتر و اگر نمي‌فهمي تسليم داشته باش كه سالم بماني و هلاك نشوي خلاصه كه تسبيح هر چيزي باندازه فهم و شعور او و ادراك او است كه لامحاله بهمان اندازه اطاعت و بندگي مينمايد و همان اطاعت او براي امر پروردگار تسبيح و تنزيه او است و همين انتقال احوال و صوري را كه در جمادات و نباتات فرضا ملاحظه ميكني تسبيح و تنزيه آنها است كه خداي خود را از اين صفات منزه ميدانند و چون اين مطلب قدري دقيق است فهمش براي همه كس آسان نيست ولي بهر حال كه آنچه خدا و پيغمبر فرموده‌اند بايد تسليم داشته باشيم و هكذا حيوانات معرفت پروردگار را حاصل ميكنند كه در اخبار فرموده‌اند بهيمه هر اندازه كه بهيمه باشد معرفت پروردگارش بر او مبهم نيست و خداي خود را باندازه معرفت خود وصف مينمايد و در حديث ميفرمايند كه مورچه وصف ميكند خداي خود را كه از براي او دو شاخ است ، عرض ميكنم چون منتهاي كمالي كه بر خود مي‌بيند همين دو شاخ است كه اغلب حوائج خود را با اين دو شاخ برآورده ميكند خداي خود را هم بهمان وصف ميكند و با زبان حال و مقال خود پروردگار را تسبيح مينمايد منتهي باندازه فهم و عقل و ادراك خود و از اين باب است كه خداوند در كتاب مجيد همه خلق را عقلا شمرده است كه ميفرمايد ان من شئ الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم كه ضمير عقلا بهمه برگردانده است پس تمام خلق عقلا هستند منتهي اين است كه درجات عقل مختلف است زيرا همه چيز از ماده عقل خلق شده است چنانچه در صفت عقل ميفرمايد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حديث اعرابي كه عرض ميكند يا مولاي عقل چيست ميفرمايد جوهري
صفحه ٩١

 است دراك كه محيط است بهمه چيز از جميع جهات آنها عارف است بهر چيز پيش از تكون او پس او علت موجودات است و نهايت مطالب ، عرض ميكنم و مقام احاطه بهمه چيز و عليت براي اشياء صفت ماده است كه بالنسبه بصورت احاطه بهمه طرف او دارد مثل اينكه ماده خشت كه گل است احاطه بصورت او دارد پس عقل نسبت بهمه خلق عليت دارد و در حديث شريف است كه خداوند بعقل ابتدا ميفرمايد و بعقل برميگرداند و هكذا اخباري كه عقل خلق اول است شنيده‌ايد پس ساير خلق را خداوند از ماده عقل گرفته است باين معني كه موافق حديث شريف او را خلق فرمود و امر فرمود كه اقبال نمايد پس اقبال كرد پس امر فرمود كه ادبار كن پس ادبار كرد پس لامحاله در مقام امتثال امر پروردگار ادبار كرده است و تا هر جا كه اسم خلق بر او گذارده شود ادبار نموده و حتي همين خاك از ادبار عقل ساخته شده و مي‌بيني كه بناي اقبال هم از همينجا است كه موافق حديث شريف بعد از ادبار مجدد امر ميشود كه اقبال كن پس اقبال مينمايد و بندگي ميكند و مقام عبوديت در همين خاك هم هست كه در كتاب مجيد است ان كل من في السموات و الارض الا آتي الرحمن عبدا و در آيات ديگر شنيدي كه خداوند بهمه آسمان و زمين خطاب ذوي العقول فرموده پس همه عقل دارند و همه بندگي ميكنند و در حديث است كه عقل آن چيزي است كه بندگي خداوند باو ميشود و پيغمبر صلي الله عليه و آله ميفرمايد عمل بطاعت پروردگار عقل است پس عبادت جميع اشياء از عقل است بلكه جميع سؤال و جواب و خطاب خداوند با عقل است چنانچه در اخبار ميفرمايند كه خداوند بعقل فرمود بتو امر ميكنم و بتو نهي ميكنم و بتو ثواب ميدهم و تو را عقاب ميكنم و حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود كه مداقه ميفرمايد خداوند با بندگان در حساب روز قيامت بقدر عقلي كه بآنها داده است در دنيا ، خلاصه كه
صفحه ٩٢

 تمام سؤال و جواب و امر و نهي با عقل است و بندگي جميع خلق و جميع ذرات كاينات كه همه بنده خدايند باندازه عقل و فهم و ادراك آنها است و ملتفت شدي كه بنا بر اين درجات عقل و فهم و ادراك موجودات باين جهت مختلف است و هر كس عقلش بيشتر است در درجات بندگي كونا و شرعا پيشتر و جلوتر است زيرا زودتر اجابت امر پروردگار نموده و موجود شده و زودتر فهميده و زودتر اطاعت كرده و بندگي نموده و پيغمبر صلي الله عليه و آله كه اول خلق شده است بضرورت مسلمين براي اين است كه عقل كل است و ادراك و انفعال او بي‌نهايت از ساير خلق بيشتر است و باين جهت است كه اول بندگان شده و ميفرمايد در كتاب مجيد امرت ان اكون اول المؤمنين و ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين پس معرفت آن بزرگوار بخداوند عالم از همه بيشتر است كه ميفرمايد يا علي نشناخته است خدا را كسي بجز من و تو و دانستي كه آلت شناسائي در هر كسي عقل او است منتهي اين است كه عقل هر كسي باندازه خود او است اين است كه گاهي تعبير بنفس ميآورند ولي اصل معرفت و ادراك از عقل است منتهي چون ادراك او در هر مقام باندازه نفس آن مقام است تعبير بنفس ميآورند و در اخبار متعدده است كه نفس خود را بشناس كه خداي خود را بشناسي و خداوند نفس هر كسي و هر چيزي را در خود او آيت تعريف خود قرار داده است كه ميفرمايد و في انفسكم افلاتبصرون و نفس آية الله است كه در هر چيزي قرار داده شده و اين شعر شاعر مضمون اخبار است :
و في كل شئ له آية       ** * **      تدل علي انه واحد
و شاعر عجم ميگويد :
دل هر ذره كه بشكافي       ** * **      آفتابيش در ميان بيني
و حكما باين مضمون بعربي و فارسي بسيار سروده‌اند الا اينكه حافظه من كافي
صفحه ٩٣

 نيست و كفايت است ما را آيه شريفه سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق يعني مينمايانيم باين خلق آيات خود را در آفاق و انفس آنها تا ظاهر شود كه او حق است و ميداني كه هيچ ذره از خلق از عموم لفظ آفاق و انفس خارج نيست پس جميع خلق از جهتي كه بخداوند دارند آيت او شمرده ميشوند و آن جهت همان جهت عقل و فهم و ادراك و اطاعت آنها است كه آيت تعريف خدا شده در آنها و اين است آن چيزي كه خداوند بهمه نفوس اتيان فرموده كه در آيه كريمه ميفرمايد لايكلف الله نفسا الا ما آتيها و اين است آن متاعي كه نزد هر كسي و هر چيزي از خدا هست كه ميفرمايد معاذ الله ان نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده و هر كسي باندازه وسع خود از اين متاع دريافت كرده و دارا شده و بهمان اندازه مكلف شده است و لايكلف الله نفسا الا وسعها باري سخن ما در مقدمات طول كشيد چون خواستم با زبان آساني بعض از برادران را متوجه نمايم پس از اين مقدمات معلوم شد كه معرفت هر خلقي باندازه آن آيتي است از خداوند كه در او گذارده نه زيادتر و نه كمتر و باندازه بياني است كه خداوند خود بر او فرموده كه فرمود در كتاب مجيد ان علينا بيانه يعني بيان و توضيح بر ما است نه بر بندگان و ميفرمايد ماكان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم حتي يبين لهم ما يتقون يعني پروردگار گمراه نميفرمايد قومي را بعد از هدايت تا بيان نفرمايد براي آنها آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند و بيان خدا در كون همان آيتي است كه در خود نفوس قرار داده كه همه چيز را بايد با او بفهمد و در شرع البته با زبان انبيا و رسل بيان ميفرمايد و آن آيت چنانچه دانستي همان عقل است چنانچه در عوالم از حضرت كاظم عليه السلام است كه به هشام ميفرمايد براي خداوند بر مردم دو حجت است حجت ظاهره و حجت باطنه اما ظاهره انبيا و رسل و ائمه هستند و اما باطنه عقول است و حضرت امير عليه
صفحه ٩٤

 السلام ميفرمايد عقل دو عقل است مطبوع و مسموع ، عرض ميكنم عقل مسموع همان فرمايش انبيا و رسل و ائمه است كه بر طبق عقل است و عقل مطبوع همان آية الله و بيان الله است و هر دو بيان خداست خلاصه آنكه معرفت باندازه بيان پروردگار است و آلت معرفت غير از اين چيزي نيست و اين آلت را پروردگار بايد بخلق بدهد و اين مضمون در اخبار بسيار است كه ميفرمايند مردم از خودشان اسباب و آلتي براي معرفت ندارند و لكن بر خداست كه معرفي بفرمايد خود را و در بعض اخبار است كه خداوند قرار داد در مردم چيزي را كه همينكه سؤال فرمايد اجابت نمايند و مراد از همه اينها همان است كه عرض شد و اختلاف در فرمايش ايشان نيست و خلاصه آنكه معرفت هر چيزي و هر كسي باندازه‌ايست كه خداوند بر او بيان فرموده يعني اسباب و آلت آنرا باو داده باشد پس معرفت جمادات و علم آنها بخداي خودشان باندازه ادراك و شعور و انفعال خود آنها است و تنقض جدران كه منتهاي انفعال و ادراك اوست معرفت و تسبيح و عبادت او همينقدر شده و هكذا معرفت و عبادت هر چيزي باندازه انفعال او است كه ظهور آن انفعال در عمل او است كه از او ظاهر است و در اخبار بيان اين مطلب براي اهل بصيرت زياد است ، در دعاي روز پنجشنبه ميخواني : سبحانك لا اله الا انت تسبح لك النهار بضوئه و الليل بدجاه و النور بشعاعه و الظلمة بغموضها سبحانك لا اله الا انت تسبح لك الرياح في مهبها و السحاب بامطارها الي آخر ، پس روز بروشنائي و شب بتاريكي و نور بشعاع خودش و باد بوزيدنش و ابر به باريدنش تسبيح پروردگار مينمايد و هكذا هر چيزي بهمان كار خودش و فعل خودش و اثر خودش تسبيح پروردگار مينمايد يعني معرفت او همان است كه از او ظاهر است و اگر در عرايض من تعمق نمائي و في‌الجمله اهل خبره باشي مي‌يابي كه مطالب عاليه حكمت را آسان ميكنم و آسانتر از اين نميتوانم عرض كنم و
صفحه ٩٥

 مقتضي هم نيست باري پس معرفت هر چيزي باندازه آن فهم و عقل و انفعالي است كه خدا باو داده و هكذا حيوانات معرفت و تسبيحشان باندازه خودشان است و علي الدوام تسبيح و ذكر او را ميكنند و در حديث ميفرمايند هيچ مرغي بدست صياد شكار نميشود مگر آنكه از ذكر پروردگار غفلت كرده باشد و ذكر پروردگار نفس خود او است كه همينكه از خود غافل ميشود شكار ميشود ملتفت مطلب باش و عرض كردم كه درجه عقل و انفعال و مطاوعه هر چيزي از فعل او معلوم ميشود كه ظاهر از او ميشود پس تسبيح حيوانات همان كار آنها است و فعل آنها است كه مي‌بيند و مي‌شنود و مي‌بويد و ميخورد و ميآشامد و جلب نفع ميكند و تحفظ از ضرر مينمايد و خداوند عبادت ديگر از او نخواسته زيرا بيش از اين فهم و عقل ندارد و اين اسباب و آلات را كه با آنها كار ميكند خدا باو داده و هيچيك را خود نساخته و اكتساب نكرده نمي‌بيني هيچ حيوان چشم براي خود اكتساب نميكند گوش اكتساب نميكند و هكذا همه اينها را خدا داده و مادرزاد است كه خدا باو داده و با آنها كار ميكند و اگر در ابتداي تولد هم هنوز در اسباب و آلات كار او نقصي است و هنوز تكميل نشده بعد از تولد با اسباب طبيعيه ملك بدون اينكه خود حيوان سعي و اكتسابي نمايد تكميل ميشود حالا تا اينجا كه آمدي بدان كه انسان خلق مكرم خداوند عالم است كه از همه خلق او برتر و بالاتر است زيرا خداوند ماده انسان را از مقامي كه فوق عالم طبيعت است گرفته كه آنجا را در اصطلاح عالم نفس ميگويند كه بالاي طبيعت و محيط بطبيعت است بلكه انسان حجت خداست بر همه عالمهاي دون درجه خود و نفس انسان مجموع صور عالمين است و مختصري از لوح محفوظ است و كتاب خداست كه با دست خود نوشته و انسان شاهد بر هر غايبي است و اينها الفاظي است كه در اخبار در صفت مقام انسان فرموده‌اند كه همه تعبير از عالم نفس است كه فوق همه عوالم
صفحه ٩٦

 مادون ميشود پس انسان مولود عالم نفس است و در آنجا خداوند با او سؤال و جواب فرموده و خود را باو معرفي فرموده و بوسيله نفس انسان خود را باو شناسانيده كه شرح اين احوال را در اخبار مفصله بيان فرموده‌اند و پس از آن او را در غيب اين عوالم پائين قرار داده تا در اين عالم جسم دو مرتبه ايجاد فرموده و مجددا بوسيله انبيا و اوليا سؤال و جواب و تكليف فرموده و صاحب معرفت ميشوند در اينجا بر طبق همان معرفت اوليه كه خداي خود را شناخته بودند و بعد از آن فراموش كرده بودند كه در اخبار فرموده‌اند كه معرفت براي انسان ثابت شده است و آن موقف را فراموش كرده‌اند و روزي در دنيا متذكر ميشوند و در آيات بسيار از قرآن مي‌بيني كه همه امثال و آيات و مواعظ را خداوند در اين دنيا قرار ميدهد كه شايد مردم متذكر شوند و تذكر لامحاله در امري است كه سابقا ديده‌اند و فراموش كرده‌اند و الا لفظ تذكر معني نداشت خلاصه كه در اين باب هم از ادله آيات و اخبار فعلا براي اختصار صرف نظر ميكنيم قصد اين است كه خلقت انسان از فوق اين عالم است و اسباب و آلاتي كه براي معرفت خداوند باو داده است همه از فوق اين عالم است و انسان در همان مقام نفس و حقيقت خودش صاحب اسباب و قوائي است كه انسانيت او بآنها است كه شرح آنها را حضرت امير عليه السلام در حديث كميل بيان ميفرمايد و حديث شريف را تبركا ترجمه مينمايم زيرا مشتمل بر اصول بسياري است در كتاب‌المبين است از كشكول شيخ بهائي از كميل بن زياد كه گفت سؤال كردم از مولاي ما اميرالمؤمنين عليه السلام پس گفتم يا اميرالمؤمنين ميخواهم كه بشناساني بمن نفس مرا پس فرمود اي كميل و كداميك از نفوس را اراده ميكني كه بشناسانم بتو گفتم اي مولاي من آيا يك نفس بيشتر است فرمود اي كميل اين است و جز اين نيست كه نفوس چهار است ناميه نباتيه و حسيه حيوانيه و ناطقه قدسيه و كليه
صفحه ٩٧

 الهيه و براي هر يك از اين نفوس پنج قوه و دو خاصيت است پس ناميه نباتيه براي آن پنج قوه است ماسكه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربيه و براي آن دو خاصيت است زياده و نقصان و انگيزش آن از كبد است و حسيه حيوانيه براي آن پنج قوه است سمع و بصر و شم و ذوق و لمس و براي آن دو خاصيت است رضا و غضب و انگيزش آن از قلب است و ناطقه قدسيه براي آن پنج قوه است فكر و ذكر و علم و حلم و نباهت و براي آن انگيزشي نيست و آن شبيه‌ترين چيزها است بنفوس ملكيه و براي آن دو خاصيت است نزاهت و حكمت و كليه الهيه براي آن پنج قوه است بقاء در فناء و نعيم در شقاء و عزت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلاء و براي آن دو خاصيت است رضا و تسليم و اين است آنچنان نفسي كه مبدء آن از خداست و بسوي خدا برميگردد فرمود خداي تعالي و نفخت فيه من روحي و فرمود خداي تعالي يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية و عقل وسط كل است ، عرض ميكنم از اين حديث شريف تا درجه پي ميبريم بمعني نفس و اينكه مطلب وراي آنچيزي است كه قشريين فرض ميكنند و رطب و يابس‌هائي ميبافند و ايراد بر علماي رباني ميگيرند و مقصود ما در اين مقام بيان حقيقت نفس انسانيت نيست جز اينكه اشاره نمائيم باينكه اصل نفس از اين عالم نيست و مبدء آن فوق طبيعت است و در همانجا صاحب قوائي است كه فعليت آن بآنها است و از آن قوي خلقت شده است كه ملاحظه كردي ميفرمايد قواي آن فكر و ذكر و علم و حلم و نباهت است كه همه اينها را در اصل خلقت داراست و محتاج باكتساب نيست و سخن ما در علم بود و از اين حديث شريف دانستي كه اصلا علم از اجزاء تركيب انسان است و خدا او را از ماده علم خلقت فرموده كه در كتاب مجيد ميفرمايد كلا انا خلقناكم مما تعلمون يعني من علمكم يعني شما را از علم خلقت كرديم و منافات با اينكه ميفرمايد خلقكم من
صفحه ٩٨

 تراب ندارد زيرا مراد ما خلقت اولي است كه در عالم ذر خلقت فرموده و در اين آيه دويم هم مراد از تراب تراب همان عالم است و مراد ترابي كه نباتات و حيوانات را از آن خلق فرموده نيست و اين تراب مال اين عالم است و انسان از عالم ملكوت گرفته شده كه آنجا هم آسمان و زميني دارد مانند اين عالم خلاصه كه مبدء انسان از علم است و در حديث اعرابي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان نفوس و منشأ آنها را ميفرمايد بيان ميفرمايد كه مقر نفس انسانيه علوم حقيقيه دينيه است ماده آن از تأييد عقل است فعل او معارف ربانيه است پس علم بطور حقيقت مطلقا اكتسابي نيست و موهوبي است و از قواي اصليه انسان است همانطور كه چشم و گوش در حيوان اكتسابي نيست و موهوبي است جاذبه و هاضمه در نبات اكتسابي نيست و موهوبي است بهمينطور علم و حلم و فكر و ذكر در انسان اكتسابي نيست و قوه‌ايست خدا داده كه از تأييد عقل كه ماده انسان است باو داده شده منتهي اين است كه در دنيا كه ميآيد باز محتاج بهمان تأييدات عقلي است كه اسباب بقاء و رشد علم او باشد و دايم بايد استمداد از علم نمايد همانطور كه حيوان دايم استمداد از اين آب و خاك بايد بنمايد تا زنده باشد زيرا كه ماده حيوان از اين آب و خاك است انسان هم بايد استمداد از علم نمايد تا زنده باشد و حيوة انسان بعلم است و انسان بي‌علم مرده است كه حضرت امير عليه السلام ميفرمايد الناس موتي و اهل العلم احياء پس خوراك و طعام انسان هم در دنيا علم است كه در تفسير آيه شريفه ميفرمايد امام عليه السلام فلينظر الانسان الي طعامه يعني الي علمه زيرا طعام حقيقي انسان علم است و ساير طعامها كه ما ميخوريم اينها طعامهاي حيوانيت و نباتيت ما است كه مي‌بيني با ساير حيوانات هم شركت داريم و آنها هم همين غذاها را ميخورند ولي طعام نفس انساني كه از عالم بالا گرفته شده است و بفرمايش
صفحه ٩٩

 حضرت امير انبعاثي از اينجا ندارد يعني از اين طبايع عنصريه مانند نبات يا طبايع فلكيه مانند حيوان گرفته نشده بلكه ماده او از تأييد عقل است بايد علم باشد كه اگر صاحب علم است و عمل بعلم مينمايد انسان است و الا انسان نيست خلاصه پس تحصيلات و اكتسابات علميه انسان در اين دنيا از باب استمداد ماده علمي است كه در خودش موجود است و هست منتهي محتاج بتصفيه‌ايست كه از عالم حيوانيت قدري بالا بيايد و در عالم خودش چشم باز كند و ديدنيها را به‌بيند مثل اينكه حيوان همينكه در شكم مادر از حد نباتيت كه بالاتر رفت و حيواني شد و متولد شد فورا چشم باز ميكند و مي‌بيند و محتاج باكتساب چشم نيست بلي محتاج است كه چشم خود را بكار بيندازد و به‌بيند كه اگر چشم خود را بهم بگذارد يا روي چشم حيوان يا انسان را دو سه روز به‌بندند كه كار نكند كور ميشود و از ميان ميرود همچنين انسان اگر چشم علمي خود را به‌بندد و عمل بعلم ننمايد بكلي كور باطن ميشود و اين است معني فرمايش امام عليه السلام كه علم ندا ميكند بعمل اگر اجابت شد فبها و الا ارتحال ميكند ، پس انسان بايد دائما عمل بكند و كار بكند تا علمش باقي بماند مثل اينكه چشم يا گوش يا دست يا پا را اگر از كار انداختي بكلي از ميان ميرود همچنين انسان بايد كار بكند و كار او عمل بعلم است همانطور كه حضرت امير فرمود كه فعل انسان معارف ربانيه است پس دايم بايد كسب معرفت نمايد و علم تحصيل كند و معارف ربانيه عبارت از فرمايشات خدا و رسول است نه ساير علوم متداوله و ساير علوم معموله اگر بدردي هم ميخورد براي امور دنيا است و علم انساني كه بدرد عالم خودش ميخورد علم ديگر است و همان است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود علم سه چيز است آيه محكمه يا فريضه عادله يا سنت قائمه و ماسواي اين سه فضل است ، و اين است آن علمي كه تحصيل آنرا براي هر مرد و زن فريضه فرموده‌اند
صفحه ١٠٠

 براي اينكه اين علم است كه اسباب حيوة و بقاء نفس انساني است مثل اينكه نان و گوشت و امثال آن اسباب حيوة نفس حيواني است و تحصيل آنها هم در موقع ضرورت در شرع واجب شده حاصل آنكه علم در نفس انسان موجود و نوري است از خداوند و اكتسابات و تحصيلات در اين دنيا قسمت عمده آن براي تصفيه و استخلاص از عالم حيوانيت و وصول بمبدء انساني است كه خود صاحب علم است و نخوانده ميداند و اشخاصي را خداوند در اين دنيا خلقت فرموده كه باين مقام ميرسند و علم در آنها بالفعل ميشود بدون اين نحو اكتسابي كه متداول است چنانچه حضرت زين‌العابدين عليه السلام خطاب بحضرت زينب ميفرمايد كه شما عالمه غيرمعلمه هستيد پس تحصيلات در دنيا براي بقاء آن علم است نه اينكه انسان در اين دنيا علمي براي خود ايجاد ميكند و اگر در نهاد انسان علم نبود با اين اكتسابات عالم نميشد مثل اينكه اگر هيكل چوبي بسازي مانند يك حيوان و هر روز نان و گوشت در آن هيكل بريزي آخر حيواني نميشود براي اينكه از اول حيواني نبود پس اين طعامها كمكي است براي حيواني كه از اول حيوان باشد و خدا او را حيوان كرده باشد همچنين است اكتسابات علمي براي انساني است كه خدا او را انسان قرار داده و از ماده علم خلقت فرموده است لاغير و تفصيل زياده بر اين لازم نيست و همينقدر هم براي جواب جناب مقدس زيادي بود زيرا از اعتراضات ايشان كه بعد از اين ذكر ميشود پيداست كه اهل اين عالمي كه سخن ما در آن بود نيستند و وجود آنرا منكرند و خود را از نفوس همين عالم اعراض جسمانيه ميدانند و ما هم اقرار ايشان را مي‌پذيريم و آنچه عرض شد براي ديگران بود .
گفته‌اند سؤال ٢ نمره ١١ بالصراحه مينويسد ضروريات دين را غالب مسلمانان از روي خيال و شنيده بي‌اصل اتخاذ نموده‌اند و در جميع مسائل فهم خودشان
صفحه ١٠١

 را ضروري دين ميدانند نه از گفته خدا و رسول . . . و تا بحال كسي مسأله جنت و نار را مثل غالب مسائلي كه ما ميگوئيم نفهميده و ندانسته آيا مسلمانان ديوانه ميباشند كه خيال باطل را ضروري و احدي ندانسته است كه جنت و نار چه هست و عقايد اكثر فاسد است يا آقا اشتباه يا نموده معين فرمائيد .
عرض ميكنم عباراتي كه در مقدمه بيان جنت و نار ميفرمايند و بمناسبت اسمي از ضرورت برده شده با ساير بياناتي كه در مقامات ديگر فرموده‌اند بخيال جناب آخوند تناقض دارد كه در تناقضات خودشان شمرده‌اند آنرا هم نقل ميكنيم و هر چه خداوند خواسته باشد جواب ميدهيم .
گفته‌اند نمره ١١ تناقض بيست و سوم صفحه صد و هشتاد و سوم سطر ١٣ جلد دويم خلاصه غالب مسلمانان ضروريات دين خود را از روي خيال و فهم ناقص خود اتخاذ نموده نه از گفته خدا و رسول خدا - تناقض دارد ادعاي مطيع اسلام و علما و معتقد بضروريات مسلمين كه در كتب علما تدوين شده بودن با اين نسبت زشت كفرآميز يعني نعوذ بالله سفاهت بلكه جنون درباره مسلمانان گفتن چون ديوانه چيزي را خيال و بعد يقين پيدا نموده .
عرض ميكنم ما عين عبارت مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه را كه در مقدمه بيان حقيقت جنت و نار فرموده‌اند نقل ميكنيم تا همه كس به‌بيند كه آنطور كه جناب آخوند تحريف كرده‌اند و معني‌ها از آن بيرون ميآورند نيست و اما نسبت جنون دادن العياذ بالله بيكي از علماي رباني بالاتر از آن نيست كه امثال اين معترض بشخص اول اسلام و پيغمبر آخرالزمان هم دادند وقتيكه مطالبي را فرمود كه نمي‌فهميدند يا منكر مي‌شدند پس مانعي نيست كه بيكي از بندگان آن حضرت هم اين نسبت را بدهند و فعلا جوابي لازم ندارد و لكم في رسول الله اسوة حسنة ،
صفحه ١٠٢

 و خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله در اين مقام امر بصبر فرموده و اين است عين عبارت مؤلف (اع‌) فرموده‌اند :
فصل در صفت جنت و نار است و اعتقاد بجنت و نار هم از جمله واجبات است و بودن آن دو هم از جمله ضروريات دين است و لكن غالب خلق معرفت آنها را ندارند و چيزي شنيده‌اند و چيزها خيال كرده‌اند و بسا آنكه خيالهاي خود را ضروري اسلام بينگارند و اين عيب در جميع مسأله‌ها هست كه مردم فهم خود را ضروري مي‌پندارند و حال آنكه آنچه از خدا و رسول صلي الله عليه و آله رسيده آن مطاع است نه فهم مردم و بايد پيروي كتاب و سنت را كرد و ان شاء الله ما در اين رساله شرح آنرا بطوريكه از كتاب خدا و سنت رسول فهميده ميشود بعرض دوستان ميرسانيم و لا حول و لا قوة الا بالله .
عرض ميكنم آن قسمت عبارت كه مورد ايراد قرار داده‌اند همين بود كه نقل شد و ما حكميت را بخوانندگان محترم واميگذاريم كه آيا چنين است كه نوشته‌اند و آيا همه كس تصديق ندارد كه اعتقاد بجنت و نار تا فهميدن مسأله جنت و نار دو موضوع است و اعتقاد بآن ضروري دين همه مسلمين است اما در بيان معني آن دو هر يك از حكما چيزي گفته‌اند و همه درست نگفته‌اند زيرا كه بيانات مختلفه ممكن نيست همه صحيح باشد و ساير مسلمين هم كه مثل من و جناب آخوند جاهل صرفند البته هر يك خيال باطلي ميكنند پس اصل اعتقاد ضروري و مجمع عليه است اما فهميدن مسأله از نظريات است كه هر كسي نظري داشته و چيزي فهميده و حق مطلب هم همان است كه با كتاب و سنت تطبيق شود نه فهم اشخاص شما را بخدا آيا مطلب غير اين است و آيا در فرمايش ايشان چه نقصي مشاهده ميكنيد و بهر حال كه اين اعتراض ايشان جواب ديگر جز اينكه بنظر مطالعه كنندگان واگذاريم ندارد
صفحه ١٠٣

 ولي چون اصل مسأله ضرورت و فهميدن معني همين كلمه و هم مسأله جنت و نار از مسائل مشكله است در هر دو موضوع بياني باختصار ميكنيم ان شاء الله ، همه ميدانيم كه امور دنيا بر دو قسم است بعضي از امور هست كه همه ميفهمند و ميدانند و بعضي از امور هست كه همه نميدانند قسم اول را بديهي ميگوئيم و قسم دويم اينطور نيست و همه كس نميفهمند و بايد فكر زياد در آن بكنند تا بفهمند يا بالاخره محتاج بسؤال از دانائي ميشوند و علما اصطلاح كرده‌اند و قسم اول را ضروري ميگويند يعني بديهي است و محتاج بتعمق نيست مثل اينكه هر آدمي ميداند آتش سوزنده است بلكه از شدت بداهت حيوانات هم ميدانند آتش سوزنده است و از آتش ميگريزند و همه كس ميداند كه آب سرد ميكند و رفع عطش مينمايد يا آنكه هوا براي تنفس است يا آفتاب روشن است و هكذا امثال اينها و قسم دويم را نظري ميگويند يعني فهميدن آن محتاج بنظر و تدبر و تفكر است مثل اينكه بفهمند اين دنيا قديم نيست و حادث است و امور نظري اقسام زياد دارد بعضي امور هست كه باندك تدبر براي كسيكه صاحب فهمي باشد معلوم ميشود و بعضي از نظريات هست كه فهمش باين آساني نيست و فهميدن آن زحمت بسيار و مقدمات زياد لازم دارد و تفاضل اهل علم و حكما و صاحبان فنون و نقص و كمال آنها در همين مقام است و عقل اشخاص در همين مورد سنجيده ميشود و در اصل اين موضوع كه عرض ميكنم شايد اشكالي براي كسي نيست و خود اين مطلب از ضروريات عقلا است و باز همه ميدانيم كه در نزد اهل جميع علوم و فنون اموري است كه در نزد خود آنها از بديهيات است و مجمع عليه همه ميشود و اموري است كه مورد نظر و فكر و بحث است و اختلاف در آن دارند و هر كسي چيزي ميگويد و همان امور كه در نزد صاحبان آن فن از ضروريات اوليه است در نزد سايرين مطلقا بداهتي ندارد بلكه موضوع آنرا هم
صفحه ١٠٤

 نميدانند كه چيست فرضا در نزد نحويين بديهي و ضروري است كه فاعل مرفوع است ولي شخص نجار فاعل نميفهمد چيست و مرفوع كدام است و همچنين اموري هست كه در نزد اهل آن در موضوع ظاهرش اختلافي نيست بلكه در نزد همه بديهي است ولي در حقيقت و فلسفه آن اختلاف دارند فرضا همه ميدانند كه براي اين ملك صانعي است و در نزد همه بديهي است ولي در چگونگي آن انظار مختلف است يا آنكه همه اطبا اتفاق دارند كه معالجه حرارت با برودت ميشود اما در اينكه فلان داروي معين گرم است يا سرد اختلاف دارند و هر يك نظر خاصي اظهار ميكنند و در نزد همه بديهي نيست و در اين مطلب هم گمان ندارم كسي شبهه داشته باشد و نيز اين مطلب را بايد دانست كه امور ضروريه در همه جا و در هر زمان بيك صورت نيست و همه ضروريات عمومي كه الآن در نزد همه بشر ضروري باشد يا در نزد عقلاي آنها يا در نزد حكما و اهل فلان علم خاص و فن خاص از اول ضروري نبوده و تدريجا بحد ضرورت و بداهت رسيده حتي واضحتر از اين چيزي نيست كه همه ميدانند آتش سوزنده است البته روز اول همه نميدانسته‌اند و بعد از تجربه دانسته‌اند يا ترياك سم است اول نميدانسته‌اند و تدريجا در طول زمان و تجربه و تعليم همه دانسته‌اند و بديهي شده هنوز اي بسا اشخاص كه نميدانند و امور بسياري است كه سابق بر اين اطلاعي بر آن نداشته‌اند و نه ضروري بوده نه نظري و الآن از بديهيات شده است در نزد همه كس اما فهميدن چگونگي آن باز از نظريات است كه جز اهل علمش ديگران مطلقا چيزي از آن نميفهمند ولو آنكه ظاهرش از بديهيات شده فرضا سابقين اطلاعي از قوه برق و تأثير آن نداشتند حالا همه مي‌بينند و ميدانند كه قوه برق ناقل صوت و ناقل اشباح و صاحب تأثيرات فوق العاده است اما تأثير آن بچه كيفيت است اين مخصوص باهل علم آن هست و ديگران حق صحبت در آن ندارند و خود آنها
صفحه ١٠٥

 پيش خودشان ضروريات و نظرياتي دارند و بصرف اينكه من هم ميدانم و پيش من بديهي است كه حركت اتومبيل بواسطه برق است يا وصول خبر تلگراف و راديو بوسيله برق است و امثال اينها من حق ندارم كه در موضوع برق صحبت كنم و بر علماي آن ايراد و اعتراض داشته باشم زيرا كه اصلا از چگونگي آن و كيفيت تكون آن و آثار و خواص آن مطلع نيستم و من فقط ظاهر امر را ديده‌ام و از حقيقت بكلي بي‌خبر هستم خلاصه كه مقصودم تفصيل نيست و قصدم بيان معني ضرورت بود پس معلوم شد كه امر ضروري آن چيزي است كه در نزد اهلش بحد بداهت رسيده و بوضوح پيوسته و محتاج باستدلال يا احتمال در آن نيستند حال همچنين است امور دين و آنها هم مثل ساير امور دنيا بر دو قسم است بعضشان ضروري است و بعضشان نظري است و مراد از ضروري در امر دين اموري است كه نسبت ظاهر آن به پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام بحد بداهت و وضوح رسيده و شك و شبهه در نزد اهلش در آن مطلب باقي نمانده و اختلاف و نزاعي در آن باب ندارند و همه ميدانند كه آن مطلب از دين پيغمبر است صلي الله عليه و آله و در وقتيكه اظهار آنرا كردي بنا نيست كه سؤال دليلي از انسان بكنند و فورا تصديق ميكنند و اين امور هم همانطور كه عرض كردم مثل ساير امور دنيا ضعف و شدت دارد نه آنكه هر چه در امور دين ضروري است بايد پيش همه مسلمين ضروري باشد و اي چه بسيار مسائل كه در نزد علماي مسلمين و فقها از ضروريات مسائل دين است كه ساير مسلمين مطلقا خبري از آن ندارند بلكه اي بسا بگوششان هم نخورده تا چه برسد كه بحد ضرورت رسيده باشد و چه بسيار اموري كه در نزد حكما و متألهين در فن خودشان بحد ضرورت رسيده كه از دين است ولي سايرين متوجه آن نيستند بلكه نميدانند بلي بعض امور عامه در دين هست كه در نزد همه مسلمين يعني اهل فهم و ادراك و ديانت
صفحه ١٠٦

 اعم از اينكه از اهل علم باشند يا نباشند جزو ضروريات شمرده ميشود و همه اتفاق بر آن دارند و اختلافي در آن امور ندارند كه از دين است و از فرمايش پيغمبر است صلي الله عليه و آله ولي اين نكته را نبايد از نظر انداخت كه اين قبيل امور هم همان لفظش ضروري است و متفق عليه است و واجب نيست كه معني آن نزد همه ضروري و بديهي باشد يا آنكه همه كس معني آنرا بفهمند و بدانند و اگر امر اينطور بود مي‌بايستي جميع مسلمين از علما و حكما و مدققين باشند و ديگر اشكال و مجهول نداشته باشند ولي امر اينطور نيست و معاني و حقايق همان ضروريات هنوز بر همه حكما و موشكافان هم حل نشده تا چه رسد بساير مردم و اصل سخن ما در همينجا است جناب آخوند اسم ضرورتي شنيده و خيال كرده هر چه از امور دين ضروري است و همه مسلمين يعني اهل فهم و عقلشان ميدانند و ميگويند حقيقت آنرا هم ميفهمند و همينجا اشتباه كرده و ايراد بر علماي رباني ميكند و نسبتهاي نالايق ميدهد كه مثلا فرموده‌اند مردم خيالات خود را ضروري دين پنداشته‌اند و گمان كرده كه مطلب غير از اين است حالا ما از ايشان سؤال ميكنيم از ابده بديهيات و ضروريات دين در نزد همه مسلمين امر توحيد است كه همه ميگوئيم خدا يكي است و پيغمبر صلي الله عليه و آله هم چنين فرموده حال آيا معني يگانگي خدا را دانسته‌اند همه مسلمين و از همه آنها بگذريم تنها حكماي آنها كه هر يك در توحيد بياناتي دارند همه درست گفته‌اند و خداي خود را درست وصف كرده‌اند يا فرضا ضروري جميع مسلمين است كه پيغمبر و آل‌محمد صلوات الله عليهم اول ما خلق اللهند حالا آيا معني اول ما خلق اللهي را دانسته‌اند يا آنكه معاد روز قيامت كه ضروري همه است بچه كيفيت است و هكذا معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله كه ضروري همه است همه حقيقت معراج را دانسته‌اند و از كيفيات محشر و مواقف آن كه اغلب
صفحه ١٠٧

 از ضروريات مسلمين است كه پيغمبر چنين فرموده و اقرار بهمه داريم مثل امر ميزان و صراط و حساب و تطاير كتب و جنت و نار و خلود در آن دو و حور و قصور و انهار و اشجار و اكل و شرب كه در آخرت ميشود آيا معاني و حقايق همه اينها مثل الفاظشان كه ضروري كل است حقايقشان هم ضروري است و همه مسلمانان شهري و كوهي و سياه و سفيد و پير و جوان اين حقايق را ميفهمند كه بچه نحو و بچه كيفيت است و بنا بر اين آيا همه از علماي رباني هستند و آيا علما و حكما هم در اين باب‌ها اختلافي نكرده‌اند و همه بيك طور گفته‌اند اگر عقيده جناب آخوند اين است روي سخن من هم مطلقا با ايشان نيست و اگر اينطور نيست كه همان است كه فرموده‌اند مردم عموما معاني و حقايق اين ضروريات را نفهميده‌اند لفظي را همه با هم ميگويند و در معني آن هر كسي خيالي ميكند و خيال خود را ضرورت مسلمين مي‌پندارد در حاليكه حق مطلب و حقيقت آن همان است كه خدا و رسول فرموده‌اند نه آنچه مردم بي‌اطلاع شنيده‌اند كه از ضرورت جز لفظ آنرا نشنيده‌اند يا شنيده‌اند و نفهميده‌اند جائي كه مثل جناب آخوند كه شنيده‌اند ضرورت اسلام اين است كه معاد جسماني است فرض كرده يعني عنصري است جائي كه ملاي مسلمين معني جسم را ندانسته باخبار و فرمايشات پيغمبر رجوع نكرده معني كتاب خدا را هم نميداند بلكه اقلا بكتاب لغت رجوع نكرده و معني جسم را نميداند ديگر از سايرين چه توقع بايد كرد و مثلا در همين مورد كه اعتراض كرده در معني جنت و نار كه خواسته‌اند تحقيق مطلب را بفرمايند و در حقيقت از مسائل غامضه دينيه است و عقول حكما هنوز در حقيقت اين دو متحير مانده است ايشان تعجب كرده‌اند كه آقا بمسلمانان توهين كرده و آنها را نادان پنداشته و خيال كرده ديوانه هستند كه ضرورت خود را نميدانند و محتاج به بيان آن هستند و اي كاش خود جناب آخوند
صفحه ١٠٨

 تحقيق خود را در اين موضوع نگاشته بودند تا اقلا همه مستفيض ميشدند ولي از فحواي كلمات و ساير اعتراضاتشان پيداست كه خيال كرده‌اند فرضا بهشت يك باغ بسيار بزرگي است كه گنجايش تمام مرحومين را دارد و مثل همين باغهاي دنيائي است كه معهود همه ما است و اشجارش بهمينطور و انهارش بهمين شكل و هكذا حور و قصور و ساير صفات آن كه بيان شده حقيقتش همين صور دنيائي است كه ايشان ديده‌اند و همه مسلمانان ميدانند و هكذا جهنم گودال بسيار بزرگي است كه پر از آتش و پر از مار و عقرب است بهمين اشكال كه معهود ايشان است و همينها هم مخلدا ميماند و زوال براي آنها نيست و تصور اين مطالب را همه مسلمين كرده‌اند و مطلب هم كه ضروري و اتفاقي است پس ديگر اشكالي نيست و نميدانيم كه اگر اينطورها است چرا بعالم ديگر هنوز بايد برويم و راه باين درازي بپيمائيم و ممكن بود همينجا را دار خلود قرار دهند و بنا بفرض جناب آخوند همه اين مراحل عنصري است عنصر هم همين است كه ايشان ديده‌اند و فهميده‌اند و ساير مسلمين هم ديده‌اند و ضرورت دينشان شده ولي بايد بايشان بگويند كه اين توهمات براي امثال خودتان است و امروز مسلمين قانع باين خيالات و توهمات نميشوند و شعورشان زياد شده و از حرفها معني ميخواهند مسائل ضروريه هم بجاي خودش صحيح و درست است ولي بايد بقدر اقتضا معني آنها را بيان كرد و فرمايشات خدا و رسول را توضيح داد تا بصيرت پيدا كنند و امروز بهمان الفاظ ضروريه تنها نميتوان قانع شد و بايستي معني فهميد و سابق هم همينطور بود و هميشه بناي ملك بر همين است كه شخص عالم و حكيم بلكه پيغمبر و امام مطلبي را بيان ميكند و اهل فهم حقيقت آنرا بهر درجه كه استعداد دارند ميفهمند عوام و جهال هم بقدر فهمشان ميفهمند و گناهي بر آنها هم نيست و همانچه را كه فهميده در صورتيكه تسليم
صفحه ١٠٩

 نموده بر او كفايت است و اهل نجات است ولي علما و اهل بصيرت قانع نميشوند و كنجكاوي ميكنند تا حق مطلب را بفهمند و مشكلاتشان زياد ميشود و اي بسا اختلافات و نزاعها كه در ميانشان پيدا ميشود ولي باز ميزان و مقياس حق و باطل بحمد الله در ميان هست و آن فرمايش خدا و رسول است كه تخلف از آن دو جايز نيست ولي شبهه در اين باب نيست كه مردم چون عموما اهل علم نيستند بلكه از پي ديانت هم نيستند و هر كدام بكار و كسب خود مشغولند و از مسائل دين پي‌جوئي نميكنند الفاظي را ميشنوند و بر خودشان خيالي ميكنند و همان را ضروري دين مي‌انگارند و اي بسا بر جماعتي هم كه اهل عناد و انكار نيستند و پشت بعلم نكرده‌اند و طعني هم بر علما ندارند و بكسب خود مشغولند حرجي هم نباشد و خداوند هم بر او نگيرد و شبهه نيست كه اين جماعت هم هر كدام بعقل خود چيزي ميفهمند و فهم اين قبيل مردم ضروري دين نميشود و بدرد خودشان ميخورد و توهمات جهال يا قشريين بدرد اهل فهم و ادراك نميخورد و مقصود پيغمبر صلي الله عليه و آله هم آن توهمات بيجا نيست بلكه همان است كه خودشان توضيح فرموده‌اند حالا مردم عوام نفهميده باشند چه مانعي است و چه خوب شعري در اين معني گفته است ناصرخسرو علوي :
قول رسول حق كه درختي است بارور       ** * **      برگش تو را كه گاو توئي و ثمر مرا
باري زياده بر اين تفصيل لازم نيست ،
و اما در حقيقت جنت و نار انظار حكما مختلف شده است و هر كسي بخيال خود چيزي فهميده و تحقيقي كرده و اين از فروع مسأله معاد است كه در اصل آن اختلافات بسيار شده و مجلسي مرحوم اعلي الله درجته در حدود بيست قول را در كتاب خودش ميشمارد و زياده بر چهل قول در اين باب از حكماي متقدمين نقل شده و من در صدد نقل و روايت هيچيك از آنها نيستم و اين رساله مختصر
صفحه ١١٠

 را از روايات و عقايد بي‌حقيقت نميخواهم پر كنم و البته حق همان است كه موافق فرمايش خدا و رسول و ضرورت اسلام است كه آن مرحوم هم همان را اختيار فرموده و معاد را جسماني ميداند و جنت و نار را هم جسماني ميداند و در اغلب مراحل همان ظاهر اخبار را روايت فرموده و تسليم مضمون آنها را نموده است و خود را آسوده و راحت كرده و شرط انصاف و تسليم هم البته همين است كه در موضوعي كه انسان سررشته ندارد حرف نزند و بصاحبش واگذارد البته حق همان است كه آل‌محمد صلوات الله عليهم فرموده‌اند خواه بفهميم و خواه نفهميم و در مقاماتي هم كه خود آن مرحوم خواسته‌اند بيان و تحقيقي از خود نمايند اشتباهاتي كرده‌اند و تحقيقشان با اخبار آل‌محمد عليهم السلام مختلف شده و من در صدد نقل آنها هم در اين مقام نيستم زيرا ميدانم غرض ايشان جز تسليم امر آل‌محمد عليهم السلام مطلبي نبوده منتهي اين است كه سهو مقسوم است و المعصوم من عصمه الله و بهر حال كه حق همان است كه ايشان و ساير علماء مسلمين قائل بآن شده‌اند و ضرورت اسلام بر آن است كه معاد جسماني است و جنت و نار هم البته جسماني است و هر دو مخلوق خداوند عالمند و الآن موجودند ولي آنچه محقق است و در نزد اهلش واضح شده آنست كه تحقيق حقيقت معاد و فروع آنرا از اول اسلام تا كنون كسي بتحقيق و توضيح مشايخ ما اعلي الله مقامهم بيان نكرده و شرح نداده و شاهد اين عرض كتب سابقين از علماي اسلام و حكما است كه در دسترس است و اما علماي حقه متقدمين اعلي الله مقامهم بطوريكه سابق هم در مقدمه اشاره كردم مطلقا در صدد بيان حقايق كتاب و سنت نبوده‌اند و معاذيري داشته‌اند كه ديگر تكرار نميكنم و بصرف روايت ظاهر اخبار قانع شده‌اند و ظاهر ضرورت را محكم كرده و نگاه داشته‌اند جزاهم الله عن الاسلام و المسلمين خير جزاء المحسنين و اما
صفحه ١١١

 حكماي متصوفه و آنها كه پيروي آنها را نموده‌اند و در حكمت و فلسفه از يونانيين و سنيها گرفته‌اند و خيالات خود را كه گاه بنام كشف خوانده‌اند جزو آنها كرده‌اند آنها هم از حقيقت بر كنار افتاده‌اند و گفته‌هاشان با قرآن و اخبار منافي است و تأويلات بعيده نموده‌اند كه اساسا بناي شرع پيغمبر صلي الله عليه و آله بر آن تأويلات نيست و بيان حقيقت منحصرا همان است كه شيخ اوحد اعلي الله مقامه بيان فرموده و تفسير آيات كتاب و اخبار اهل بيت اطياب را با لسان حكمت و عقل بيان فرموده و با شرع مقدس تطبيق فرموده است بنحوي كه تمام مختلفات اخبار با بيان ايشان حل ميشود و مخصوصا توضيح و تفصيلي كه مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه در كتاب ارشاد و ساير تأليفات خود در مجملات فرمايشات شيخ اوحد اعلي الله مقامه فرموده است كه اسلام و مسلمين را سرافراز و مرهون منت و حكمت خود فرموده است كه ديگر بياني فوق بيان ايشان نيست و حجت را بر همه اهل علم و تحقيق و كساني كه ميخواهند تسليم امر آل‌محمد عليهم السلام را داشته باشند تمام كرده‌اند و معذلك چون موضوع حقيقت اين امور از نظريات است تحكم بهيچكس نميشود و اگر واقعا با وجود نيت تسليم امر آل‌محمد عليهم السلام طور ديگر هم بفهمد و اعتقاد نمايد باختيار خود او است و امري كه با كتاب خدا و اخبار اهل بيت بر كسي ثابت نشود وسعت دارد بر او كه شك و انكار آنرا نمايد چنانچه امام عليه السلام دستور ميفرمايد منتهي اين است كه از ضرورت اسلام تخلف ننمايد و الا حكم كفر بر او جاري ميشود خلاصه آنكه جميع اهل علم و تحقيق در اين بابها عقيده دارند و خيالي ميكنند و نميدانم جناب آخوند ضرورتي را كه خيال كرده‌اند كدام ضرورت است اگر اقرار بظاهر لفظ جنت و نار را ميگويند و جسماني بودن آنها البته صحيح است و ضرورت اسلام و مسلمين بر آن است و تخلف از آن هيچ مسلمان نميكند چه جاي
صفحه ١١٢

 عالمي و اگر فهم حقيقت آن دو را ميگويند ضرورتي در اين باب قائم نشده زيرا اولا عوام مردم يا مسلمين كه مطلقا فهم و تشخيصشان مناط نيست و عقلا و حكما در امور ظاهري محسوس عقل خود را تابع عوام نميكنند تا چه رسد بحقايق و امور غيبيه و مسائل نظريه و اگر منظورشان علما و حكما است كه عرض كردم اختلاف دارند و فقط علماي حقه و متشرعين و محدثين اتفاقشان تا همينجا است كه اقرار بجنت و نار و جسماني بودن آن دارند و در حقيقت آن يا سكوت دارند يا تحقيق لفظي كرده‌اند كه حل معما نشده و هر كسي هم چيزي گفته و اتفاقي در بين نيست باري و بنده بيمقدار هم در اين مقام باندازه فهم ناقص و استنباطي كه از فرمايش مؤلف ارشاد العوام اعلي الله مقامه كه جميعش طبق اخبار و آيات بيان فرموده و از رأي و خيال خودش نيست نموده‌ام جملات مختصري در بعض كليات اين مسأله براي خالي نبودن اين رساله مينويسم و اما شرح تمام تفصيلات و جزئيات آن مستلزم نوشتن كتاب بزرگي است كه در صدد آن نيستيم و سعي دارم با همان زبان عاميانه خودم عرض كنم و اگر مطالعه‌كننده از اهل علم است ان شاء الله عالمانه تعمق نمايد ،
پس عرض ميكنم و لا حول و لا قوة الا بالله كه خداوند عالم جل شانه جميع اين خلق را از دو جهت تركيب فرموده و هيچ چيز در عالم نيست كه مركب نباشد و خلق بسيط معقول نيست و عبارتي كه بعض حكما گفته‌اند كه عقل و ما فوق آن بسيط است علاوه بر دلايل مثبته كه بر اشتباه آنها داريم خود اين عبارت رد ميكند آنها را و همينكه گفته‌اند عقل و ما فوق آن كه فوقي هم براي آن فرض كرده‌اند دليل اشتباه آنها است زيرا فوق اگر خود عقل است كه فوق يعني چه و اگر غير او است و دو چيز است كه خود اين دليل تركيب است و بهر حال كه خلق بسيط وجود ندارد و اقل تركيب دو تاست و تمام خلق صاحب دو جهتند و
صفحه ١١٣

 خداوند ميفرمايد و من كل شئ خلقنا زوجين كه اگر زوج را بمعني فرد بگيريم دو تا ميشود و اگر بمعني زوج بگيريم چهار ميشود و بهر دو معني در قرآن و لغت استعمال شده و در اين مقام هم بهر دو معني صحيح است منتهي آنكه اجمالش دو و تفصيلش چهار است و بهر حال كه اقل تركيب دو تا است و خلقي نيست كه خالي از دو جهت باشد زيرا بديهي است كه هر خلقي را جهتي است بسوي خالقش كه مخلوق او است و اثر او و نور او است و تابع او است و معلول او است و شعاع او است و بر صفت او است و جهتي دارد بسوي نفس خودش كه بهمين جهت خودش خودش است و غير خودش نيست و اسم معين و صفت معين و شكل معين پيدا كرده و از ساير چيزها تميز داده شده مثلا فرض كن ميگوئيم آسمان پس آسمان جهتي بخالق دارد كه وجود و هستي او است و از نور خدا و فعل خدا و امر خدا خلقت شده و صاحب آثار و حركات است و اين جهت منسوب بخداست و منسوب بديگري نيست براي اينكه غير خدا خالقي نيست و لا فاعل في الوجود الا الله و الله خالق كل شئ و منسوب بخودش هم نيست براي اينكه خودش هم خالق خودش نيست و امام ميفرمايد انت ماكونت نفسك و ماكونك من هو مثلك پس اين جهت صرفا بخداست و غير جهت خودش است و جهتي هم دارد بسوي خودش كه بهمان جهت آسمان شده و زمين نشده و صورتي غير زمين دارد و اثري غير او و كمالي غير او دارد پس غير زمين است و كمالات خاصه زمين را ندارد پس غير زمين شده و محدود بزمين شده و قرين آن شده و اسمش علي‌حده و صفتش علي‌حده شده است حال اين مطلب را اگر درست متوجه شدي عرض ميكنم در قرآن و اخبار و اصطلاح حكما براي اين دو جهت اسم گذارده‌اند و جهت اول را كه جهت خدائي است جهت نور ميگويند و جهت خير و جهت امر خدا و از اين قبيل اسماء ميگويند و جهت دويم را كه بخودش هست جهت ظلمت و نقص و شر
صفحه ١١٤

 و از اين قبيل ميگويند زيرا جهت اول كه از امر خداست شبيه بامر خداست و بر صفت او است پس كيفيتي و حدي ندارد همانطور كه امر خدا حد ندارد و غير ندارد و آنجا كه ميتوانستي بگوئي آسمان غير از زمين است درست ميگفتي و اما اگر بگوئي آسمان غير از امر خداست درست نگفته بجهت اينكه امر پروردگار غير ندارد و هر چه هست از او است پس بنا بر اين جهتي هم كه بامر خداست همين طور است و شبيه باو است و غير ندارد و حد ندارد پس نقص ندارد و ظلمت ندارد بجهت اينكه ظلمت از نقص است و جهت خودي را كه گفتيم نقص و شر است در مثلي كه زديم محسوس مشاهده كردي كه اين نقص فقط از جهت خودي است و آسمان از جهتي كه غير زمين شده همان جهتي است كه كمال زمين را ندارد و نداشتن آن كمال البته نقص است همانطور كه زمين كمال آسمان را ندارد پس از اين جهت ناقص است زيد كمال عمرو را ندارد بهمين جهت ناقص است و عمرو كمال زيد را ندارد بهمين جهت ناقص است و اين نقص ناشي از خودي آنها است و زبان آسانتري ندارم كه مطلب را واضحتر بگويم و دوست ميداشتم كه از اهل حكمت بودي و ميديدي كه چطور بيانات غامضه حكما را كه فهم آن حظ هر كسي نيست باين زبان عاميانه توضيح كردم پس محسوس شد كه اين دو جهت در جميع خلق هست و هيچ خلقي از اول ما خلق الله گرفته و ما دون خالي از اين دو جهت نيست و اين مقدمه را كه دانستي عرض ميكنم جميع خلق كه صاحب اين دو جهت هستند بطور اختلاف از اين دو جهت دارند بعضي جهت خدائي در آنها زيادتر است و جهت خلقي كمتر و بعضي بالعكس و هر خلقي كه جهت خدائي زيادتر دارد بخداوند نزديكتر است و آنكه كمتر دارد از خداوند دورتر است و اگر خواسته باشند براي توضيح بيان اين مطلب را مجسم نمايند كه چگونگي اين اختلاف را بفهمي گاه در كلام حكما تعبير بمثلثين متداخلين
صفحه ١١٥

 ميآورند و مطلب همين است كه گفتيم و مراد از اين نزديكي و دوري هم نزديكي بصفت خداست و دوري از صفت او نه اينكه خلقي بذات پروردگار نزديك ميشود يا دور ميشود و ذات او قرين خلايق نميشود و لكن هر خلقي كه بصفت خدا نزديك شده يعني خود را بصفات او آراسته و در كون و شرع امتثال امر او را نموده او نزديك است و اول است و از ديگران جلو افتاده و امر خدا صفت او است و هر كه از صفات او دورتر است و امتثال اوامر او را كمتر كرده عقب افتاده و نقص و ظلمت در او زيادتر است پس جهت خودي او بيشتر است پس طائفه اول سابقين و مقربين هستند علي اختلاف مراتبهم كه بر ديگران پيشي گرفته‌اند و نزديك بخدا شده‌اند بسبب عبوديت و بندگي و عبوديت جوهره‌ايست كه كنه آن ربوبيت است يعني جهت ربوبي نه ذات پروردگار و طايفه دويم فجار و كفار و منافقين شده‌اند كه امر پروردگار و صفت او را كه عبوديت است پوشيده‌اند و پنهان كرده‌اند و خودي خود را نشان داده‌اند و برأي و هواي خود راه رفته‌اند و امتثال امر او را ننموده‌اند و جهت خودي را در خود زياده كرده‌اند و البته بر حسب اختيار خود اينطور كرده‌اند زيرا خلق خدا عموما مختارند آيا نه اين است كه جميع خلق اثر مشيت پروردگارند و جهتي بمشيت كه امر خداست دارند و مشيت هم مختار است زيرا اختيار صفت خداست و جميع صفات خود را در مشيتش بروز داده پس اين صفت در جميع خلق خواهد بود زيرا هيچ خلقي فاقد جهت خدائي و ربوبي نخواهد بود پس صاحب اختيار است پس بهر اندازه كه حكايت نور و صفت پروردگار را ننموده و صفت پروردگار را محدود و ناقص نموده اين نقص از خود او است زيرا صفت پروردگار ناقص و محدود نيست و ليس لصفته حد محدود پس جبر در خلقت پروردگار محال است و سخن در اين مطالب نيست و قدر اين جملات را كه خداوند خواست و بر قلم اين ناچيز جاري شد
صفحه ١١٦

 بدان كه باين توضيح در جائي نمي‌بيني سخن در اين بود كه اين دو جهت در جميع خلق هست پس باين قاعده معلوم شد كه در خلق اول كه اقرب جميع خلق است بخداوند جهت خودي كمتر است باندازه كه قابل ذكر نيست و در مثل باندازه قطره سركه‌ايست كه در درياي محيط بريزند و لا تشبيه يعني اثري از خودي در آن مقام نيست و پيغمبر (ص‌) فرمود براي من هم شيطاني است و لكن تسليم شده و همچنين در درجه دويم و درجات مترتبه امر باين قياس است كه در هر خلقي كه جهت خدائي بيشتر است بخدا نزديكتر است و صفت خدا در او غالب است و نسبتش بخدا داده ميشود و خداوند او را از خود ميخواند و هر چه باشد از خداست ولو جمادي باشد كه پائين‌ترين خلق خداست فرضا مسجد است كه از سنگ و خاك ساخته شده معذلك خداوند مسجد را نسبت بخود ميدهد و ان المساجد لله تا ميرسد بدرجه خلايقي كه نور و ظلمت يعني جهت خدائي و خودي در آنها مساوي است و از آنجا كه سرازير ميشود مقام خلايقي است كه جهت خودي در آنها زيادتر و جهت خدائي كمتر است و اين دسته از صفت پروردگار و رحمت پروردگار دور افتاده‌اند و اجابت امر پروردگار را ننموده‌اند و امتثال امر او را نكرده‌اند و بهمان اندازه اجابت و اطاعت و امتثال نموده‌اند كه موجود شده‌اند و خود را نمايانيده‌اند و صفت نقص و ظلمت خود را نشان داده‌اند پس موجود شده‌اند بامر پروردگار اما موجود بسيار بدي و موجود ظلماني و ناقصي شده‌اند و صفات خير و كمال و نور كه جميعا اثر مشيت و امر او است پوشانيده‌اند و اضداد آنرا نشان داده‌اند و اگر چه در جميع ملك غير خدا و مشيت خدا و آثار مشيت خدا چيزي نيست و حكما گفته‌اند ليس الا الله و صفاته و اسمائه و درست گفته‌اند و امام عليه السلام ميفرمايد ليس الا الله و فعله و نوره و مطلب يكي است حرف اينجا است كه اگر صفت خدا و فعل خدا را بر صرافت خود گذاردي و
صفحه ١١٧

 تغيير ندادي و كونا و شرعا امتثال نمودي و حدي بر او قرار ندادي جميعش خير و نور و كمال است و اگر برأي و هواي خودت محدودش كردي شر و ظلمت ميشود و ضد صفت پروردگار ميشود زيرا صفت پروردگار محدود نبود خلاصه مطلب اين شد كه جميع خلق اولين و آخرين صاحب سه درجه ميشوند درجه اول از اول خلق تا حد وسط و درجه دويم حد وسط و درجه سيوم پائينتر از حد وسط تا آخر خلق كه آخري هم براي خلق نيست همچنانكه اولي هم باين معني كه منتهي بذات پروردگار بشود براي او نيست پس قسمت اول يعني آن خلقي كه جهت نور و خدائي آنها زيادتر است خداوند آن مقام را در قرآن عليين خوانده است كه ابرار و نيكوكاران جايشان آنجاست و ان الابرار لفي عليين و قسمت پائين كه جهت خودي آنها بيشتر است سجين خوانده است و آنجا جاي بدكاران است و ان الفجار لفي سجين و درجه وسط را اعراف خوانده است و اينكه در آيه شريفه است و علي الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم مراد از مقام اعراف حد وسط است و در جائي بنام سور خوانده است و فرموده است و ضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب و مراد از سور در اين مقام همان اعراف است كه باطنش رحمت و عليين است كه طرف بالاي آن باشد و ظاهرش عذاب و سجين است پس علييني داريم و اعرافي و سجيني و عليين را در قرآن و اخبار بنامهاي ديگر هم خداوند خوانده است مثل فردوس و عاليه ، نعيم ، عدن ، مقام ، خلود ، مأوي ، دارالسلام ، كه اسم نوعي همه اينها عليين است و اين اسامي مختلفه هم اشاره بمقامات و درجات مختلفه آن است و ما در فارسي بهمه بهشت ميگوئيم و سجين هم باسامي مختلفه خوانده شده مثل جهنم و لظي ، حطمه ، سعير ، سقر ، جحيم ، هاويه و اسم نوعي همه سجين است و اين اسامي هم البته هر كدامش اسم مرتبه از مراتب او است كه بهر يك درك ميگوئيم و اما
صفحه ١١٨

 اعراف هم مقامي است در وسط كه نه بهشت است و نه جهنم و تفصيلي دارد كه مشايخ (اع‌) در جاي خود بيان فرموده‌اند و در كتاب ارشاد هم تفصيلي داده‌اند پس بهشت و جهنم عبارت از اين دو قسمت خلق است كه هميشه بوده‌اند و خواهند بود و جميع خلق اولين و آخرين در اين دو مقام محشور ميشوند و اختصاص باناسي تنها هم ندارد زيرا ساير خلق هم بندگاني هستند و امتهائي هستند امثال ما و تو و همه عبوديت و تسبيح ميكنند و بر خودشان كاري ميكنند و اگر كار خوب ميكنند در عليين هستند زيرا كار خوب صفت خداست و اگر كار بد ميكنند در سجين هستند و كار بد از جهت خودي و از شيطان است و در دار قرب پروردگار و غلبه نور او كار بد نميشود پس كار بد و صاحب او هر دو در سجين است منتهي اين است كه بهشت و جهنم هر خلقي باندازه خود اوست و در مقامي است كه خود آن خلق موجود باشد و معقول نيست كه بهشت و جهنم كسي در جائي باشد كه خود او نيست و هر كسي البته در مقامي است و جائي كه از آنجا خلق شده پس آسمان در آسمان است و زمين در زمين و انسان در مقام انسان و حيوان در مقام حيوان و هكذا و اگر شرط ميكردي كه بظاهر اين كلمات عاميانه من ننگري و بچشم خدائي نظر كني و عادات و اغراض مثل جناب آخوند ما را كنار بگذاري بتو نشان ميدادم كه جاي هر خلقي در كجا است و بهشت و جهنمش كدام است پس ملتفت باش كه جاي هر كسي در مقامي است كه آنجا خلق شده و مرادم اين مكان عرضي زماني دنيوي نيست نمي‌بيني من در كرمان خلق شده‌ام و ممكن است بروم در يزد و شخص يزدي كه در يزد خلق شده ممكن است برود اصفهان پس جاي حقيقي من و او در كرمان و يزد نيست و جاي حقيقي هر كسي آنجا است كه از آنجا منفك نميشود و جاي ديگري نميشود و آنجا كه جاي من هست و جاي زيد هم هست و جاي عمرو هم هست اختصاصي بمن نخواهد داشت ولي براي هر كسي
صفحه ١١٩

 خداوند جاي حقيقي قرار داده پس جاي حقيقي آن درجه از نور و ظلمت است كه هر كسي از آن درجه گرفته شده و تركيب شده در روز اول كه نه زيادتر خواهد شد نه كمتر و نه بالاتر ميرود نه پائين‌تر و نه به يمين ميرود نه به يسار و مقام و جاي معلوم هر كسي آنجا است و خداوند ميفرمايد ما منا الا له مقام معلوم و شيخ مرحوم اعلي الله مقامه ميفرمايد كه جميع افراد كاينات در جاي خود مثل ميخ در ديوار ثابتند و حركت نميكنند و البته مضمون اخبار است كه باين تعبير ميفرمايند و ذره بيمقدار هم آنچه عرض ميكنم مضمون فرمايشات ايشان و اخبار و قرآن است پس اطمينان كامل داشته باش پس مقام و جاي هر كسي آن درجه‌ايست از نور و ظلمت كه از آن دو خلق شده و تركيب شده پس در آنجا صاحب صورتي و صفتي شده چنانكه دانستي و در آنجا كه زيد تركيب شده ديگر عمرو نيست و زيد تنها و فرد است و تنها ميآيد و تنها ميرود و خداوند ميفرمايد همه تنها پيش من ميآئيد پس اگر شخص جهت خدائيش زيادتر شد بر صفت خدا شد و منسوب باو شد و آنجا عليين است كه مخلوق آنجا اينطور است و اگر جهت خوديش زيادتر شد از خدا دور شد و بر صفت شيطان شد و صورت او صورت شيطان شد و صفت خودي او زيادتر شد و آنجا سجين است چنانكه دانستي پس حالا كه جاي حقيقي هر كسي را دانستي و دانستي كه هر كسي در مقام حقيقتش صاحب صفتي شد و صورتي بخود گرفت و مبدء هر كسي همان صفت و صورت شد پس هر كسي در مبدء خودش و جاي حقيقي خودش البته صفتي دارد يعني اثري دارد زيرا جميع خلق خدا صاحب اثرند زيرا صادر از مشيت خدايند و مشيت خدا مؤثر است پس آثار او هم مؤثر است پس تمام خلق اولين و آخرين مؤثر هستند حتي جمادات پس فلفل هم مؤثر است ترياك هم مؤثر است او تحريك ميكند و آن ديگري تخدير و اثر هر دو از خداست و لا مؤثر في الوجود الا الله مشرك نيستم پس موجودات
صفحه ١٢٠

 زميني كه مؤثرند آسماني‌ها و اين كواكب و نجوم البته مؤثرند پس آن علما كه نوشتند كواكب مؤثر نيستند و تحصيل علم نجوم هم حرام است اشتباه كردند و بعضي از اخبار كه باين مضامين وارد شده و تعليم و تعلم نجوم را حرام كرده‌اند نسبت به آنها است كه اين كواكب را مؤثر بالاستقلال دانسته‌اند و بمذاهب باطله ارباب هياكل معتقد شده‌اند خلاصه عرضم اينها نيست پس هر خلقي اثري دارد زيرا خلق خداست و خدا مؤثر است و خلق او اثر دارد و خلقي كه اثر ندارد وجودش لغو است و لغو از حكيم صادر نميشود حال فارسي‌تر عرض كنم اثر هر چيزي آن كاري است كه از او سر ميزند و عمل او اثر او است پس هر خلقي عملي ميكند و كاري ميكند و آن كار را بامر خدا ميكند بجهت اينكه كار حركت است و حركت از خداست و لا محرك في الوجود الا الله و هر خلقي كار خاصي ميكند كه مناسب جاي او و درجه او است و خدا ميفرمايد و لكل درجات مما عملوا يعني براي هر كسي درجه‌ايست از عمل او پس عمل او است كه بهشت او است يا جهنم او است پس جاي حقيقي هر كسي عمل او است يعني صفت او است و جاي شخص در صفات او است و آيا ممكن است كسي را به‌بيني در غير صفت خودش نه والله ممكن نيست زيرا ذوات و حقايق هيچوقت ادراك كرده نميشود و شناخته نميشود جز در صفات و صور آنها تو زيد را ميشناسي بصفت علم فلان و خلق فلان و قامت فلان و رنگ فلان و لباس فلان كه همه اينها صفات او است نه ذات او پس جاي زيد در اين صفات است نه جاي ديگر پس ميگوئيم همينكه خداوند خلق را در عالم ذر خلق فرمود كه آنجا جاي حقيقي انسان است و آنجا صاحب شعور و ادراك شدند و خود را شناختند پس شاهد بر نفس خود شدند و شهادت بربوبيت پروردگار دادند و عبوديت پروردگار نمودند بهشتشان همانجا شد و بهشتشان همان شاهد شدن و جواب گفتن آنها بود زيرا كه اين شهادت عمل آنها و كار
صفحه ١٢١

 آنها بود در آنجا و اگر در آنجا انكار هم نمودند جهنمشان همانجا شد زيرا بهشت و جهنم هر كسي صفت خود او است و صفت هر كسي در نزد خود او است نه جاي ديگر و صفت و موصوف مقرون يكديگرند و بهمين جهت ذات پروردگار را حضرت اميرالمؤمنين از صفت منزه ميفرمايد و كمال التوحيد نفي الصفات عنه پس صفت و موصوف هر دو در خلقند و مقرون يكديگرند پس بهشت و جهنم انسان مقرون بخود او است و عبارت از عمل او است كه با خود او است در دنيا با خود او است و امام عليه السلام فرمود كه شما الآن در بهشت هستيد دعا كنيد كه از بهشت خارج نشويد و البته بهشت ما همان دوستي ما است و اعمال متفرعه بر آن دوستي و در قبر هم عمل انسان قرين او و رفيق او است پس خلق در عالم ذر يعني عالم حقيقت اگر اهل عليين هستند ذاتشان نور خدا و صفتشان اعمال خير است و مؤمن از نور خدا خلق شده و در رحمت خدا رنگ شده و اين رنگ صفت مؤمن است كه عمل او است و اگر از اهل سجين است ماده او ظلمت است و عمل او و صفت او كارهاي بد است كه عينا جهنم او است و بدين مضمون آيات و اخبار بسيار البته ديده‌ايد كه ما اختصارا ترك ميكنيم ولي ناچاريم براي توضيح كه بداني از خود نميگوئيم بعضي را روايت كنيم پس از آنچه گفتيم نتيجه ميگيريم كه بهشت و جهنم عين عمل انسان است و بنا بر اين كه آن دو دار مكافات و مجازات هستند و انسان در بهشت يا جهنم جزاي خود را بايد به‌بيند پس جزا عين عمل شد و با مقدمات گذشته نبايد اشكال زيادي در اين باب بكني زيرا هر خلقي ذاتي دارد و صفتي ذات او همان حصه خدائي و حصه خلقي است كه خداوند بيد قدرت تركيب فرمود و غير او چيزي نيست پس ثابت و لايتغير است و صفت او همان صورتي است كه از تركيب اين دو حادث شده و اين صورت هم مختص بآن ذات است و از ديگري نيست و ذات ممكن است در صفات بسياري
صفحه ١٢٢

 جلوه نمايد اما جميعا صفت خود او است مثلا زيد است گاهي ميايستد گاهي مي‌نشيند گاهي راه ميرود اما همه اينها صفت او است و خودش موجد اين صفات است نه كسي ديگر پس اين صفات آثار خود او است و اعمال خود او است و شعاع خود او و نور خود او است مثلا در حال ايستادن زيد است كه ايستاده و در حال نشستن زيد است كه نشسته و كسي ديگر نيست يعني اين صفات و آثار از كسي ديگر نيست باين جهت كه همه اين آثار تابع زيد است و از فعل او و حركت او ايجاد شده و اگر اين آثار از ديگري بود از زيد صادر نميشد و اثر ديگري ميشد و از همين مثل ميفهمي كه ذات زيد هم در هر حال و در هر صفت و در هر لباس زيد است و تغيير نميكند پس هر ذاتي در عالم بهمين طور است و هيچوقت هيچ ذاتي تغيير نميكند و ذات ديگري نميشود و هر چيزي خودش خودش است لاغير پس هر چيزي در عالم قائم بمؤثر خودش است و تابع ذات ديگر نميشود پس هيچ چيز در ملك خدا تابع چيز ديگر نيست مگر اينكه از نور او باشد يعني بايجاد او و وسيله او ايجاد شده باشد مثل همانكه عرض كردم ايستادن زيد تابع زيد است و نشستن او تابع او و اما چيزهاي ديگر كه بايجاد زيد موجود نشده تابع زيد نميشود و جزاي او هم نميشود و خداوند هم چيز ديگر را جزاي زيد قرار نميدهد زيرا جزاي هر كسي بايد لازم او باشد و مملوك او باشد و مملوك واقعي انسان جز صفت خود انسان و عمل خود انسان نيست و صحيح است كه بهشت و جهنم را خداوند بانسان ميدهد اما اگر خيال كني خداوند چيز ديگري را كه مخلوق و مملوك تو نيست بي‌جهت بتو ميدهد در مقابل كار خوبي كه كرده باشي فرضا فلان حوريه يا فلان باغ يا فلان درخت ميوه و فلان نهر عسل يا شير كه هر يك براي خود خلق مستقلي هستند خداوند آنها را در جزاي عمل مؤمني قرار بدهد يا مثلا آتشهاي معيني كه در ملك خود خداوند خلق كرده يا مارها و عقربها و
صفحه ١٢٣

 موذيات ديگر را كه هر يك خلق مستقلي هستند اينها را عذاب كافري قرار ميدهد اين اشتباه و خيال ناداني و عوامانه‌ايست زيرا هر چه غير از صفت تو و عمل تو است براي خودش خلق مستقلي است و صاحب ذاتي است و صفتي و حشري و نشري بر خودش دارد و نوكر من و تو و مملوك من و تو نيست و خداوند هم بدون جهت و سبب آنها را ملازم من و تو قرار نمي‌دهد و ملزم و مجبور نميفرمايد و در آخرت هر كسي تنها است و هيچ چيز با او نيست و بدرد او نميخورد جز آنچه خودش كسب كرده و خداوند ميفرمايد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مرة پس همه چيز در آخرت تنها است و با او نيست جز عمل او كه اكتساب خود او است لاغير و آنچه را كه بمؤمن وعده شده از نعمتهاي مختلفه يا بكافر وعده شده از عذابهاي مختلفه جميعا اعمال خود آنها است كه در آخرت بآن صورتها ميشود و اينكه مي‌بيني در دنيا چيزهائي مملوك تو ميشود و در حكم مال تو است اينها احكام عرضيه دنيوي است و حقيقتي ندارد و بهمين جهت ثبوتي و دوامي هم ندارد فرضا تو اگر غلامي داري اين حقيقة مملوك تو نيست و چهار روزي بحكم ظاهر شرع مملوك تو شده آنهم مملوكي كه خداي خودش خلقش كرده و روزيش ميدهد و موت و حيوة او هم در دست تو نيست حتي واجب نيست هميشه مملوك تو باشد و اگر شارع مقدس حكم فرمود كه او آقا باشد و تو غلام فورا قضيه بر عكس ميشود و اگر او هم حكم نكرد خود غلامي كه امروز غلام تو است فردا ميگريزد و ديگر تو غلام نداري يا ميزند تو را ميكشد مثلا پس اين نوع مملوكيت دنيوي مملوكيت حقيقي نيست و خوب هم نيست فرضا زن تو در دنيا بحكم شرع بايد تابع و فرمانبردار تو باشد اما مي‌بيني كه غالبا بر خلاف ميل تو حركت ميكند و بآنجا ميرسد كه از تو طلاق ميگيرد و زن ديگري ميشود حالا اگر حور و غلمان بهشت اينطور باشند كه نميشود امروز حوريه تو باشد و فردا براي ديگري يا
صفحه ١٢٤

 اين باغ امروز مال تو باشد فردا مال ديگري و اگر خيال كني كه آنجا وضع ديگر است و خداوند اينطور قرار نداده و اين اختلافات نيست عرض ميكنم چه كيفيت است كه اينطور نيست اگر آنجا هم امور مثل دنيا است كه دنيا است و اگر نيست بايد فهميد كه چه كيفيت است فرضا غلام تو امروز در دنيا ميلش ميرسد كه غلام تو نباشد فرار ميكند فردا در قيامت ميگوئي خداوند او را مجبور ميفرمايد چرا و براي چه بايد مجبور شود و چرا خدا بدون اقتضاي ميل او اين ظلم را العياذ بالله ميكند و خداوند ظلم‌كننده به بندگان نيست اگر ميگوئي خدا در آنجا غلامي خلق ميكند يا حوريه‌اي ايجاد ميكند كه ميلي غير از ملازمت و بقاي با تو نداشته باشد ميگويم اولا اين حرف عاميانه‌ايست و كيفيت خلق كردن خدا اين نيست و اين عمل عمل محتاج است و خداوند بي‌نياز از تو و از بهشت تو و جهنم تو است كه مخصوصا در صدد برآيد و براي تو خلقي بكند بميل خودش ولي خلق پروردگار باقتضاي مخلوق و سؤال و دعاي خود مخلوق است قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم يعني اگر دعا و مسألت خود خلق نباشد خداوند آن خلق را ايجاد نميفرمايد حال كدام خلق است كه از خدا سؤال كرده و دعا نموده كه خدايا مرا خلق كن كه جزاي عمل فلان باشم غلام او باشم يا حوريه او باشم يا باغ او باشم و كدام مار و عقرب است كه از خدا سؤال كرده كه خدايا مرا خلق كن كه در جهنم بسوزم و ضمنا فلان كافر را هم در آنجا بگزم اين خيالات پوچ است و لكن آن خلقي كه ذاتا اقتضا دارد كه خدا او را خلق كند و ملازم تو باشد و نعمت يا عذاب براي تو بشود آن همان خلقي است كه خداوند بوسيله خود تو خلق فرموده كه عمل خود تو باشد و كار خود تو باشد و چيزي كه بوسيله غير تو خلق شده تابع وسيله و سبب خودش است و نزد تو نميآيد و مملوك تو نميشود و مناسب تو نيست براي اينكه اثر غير تو است و اثر غير با غير است مثل اينكه نور
صفحه ١٢٥

 چراغ زرد با چراغ زرد ميرود و نور چراغ سبز با چراغ سبز ميرود ولو اينكه بالعرض دو چراغ مختلف را در يك اطاق چند ساعت بگذاري و نور آنها مخلوط بشود وقتيكه هر يك را بجاي خود بردند نور هر چراغي با خود او ميرود پس بايد بداني كه جزاي تو در آخرت همان است كه اثر تو باشد و عمل تو باشد و در آخرت هيچكس بار ديگري را بدوش نميكشد و خدا ميفرمايد لاتزر وازرة وزر اخري پس بدان اي برادر كه جزاي ما در آخرت اعمال خود ما است و عين اعمال است نه چيز ديگر و آنجا حكايت اين دنيا نيست كه فرضا در بازار پول ميدهي و در ازاء آن خربوزه ميگيري حالا در اينجا هم عملي ميكني و اين بمنزله آن پولي است كه ميدهي و در ازاء اين عمل آنجا حور و قصور و ساير نعمتها را ميگيري اينها خيالات واهي است و مثل آخوند ما خيال مكن كه اينها از ضرورت اسلام است و ملتفت باش كه هيچ نيست جز تو و عمل تو و جزاي تو همان عمل تو است كه در دنيا باين صورتها است بصورت نماز است روزه است خوش‌خلقي است صدقه است كمك برادر است محبت اخوان است و هكذا و در آخرت بصورت حقيقي خودش بروز ميكند و اعراض دنيوي ميريزد و حور و قصور و انهار و اشجار بايد بشود اگر از اين اعمال داري مطمئن باش و الا ول معطلي كه ،
كس نخارد پشت تو       ** * **      جز ناخن انگشت تو
در آخرت ولو همه چيز موجود است ولي هر كدام صاحب معين دارد و خود بخود مال من و تو نميشود و آنجا هر كه هر چه دارد ابد الدهر مال او است خلاصه كه اگر بخواهيم بنويسيم هر قدر بخواهيم ممكن است ولي غرض ما اختصار بود عرض كرديم كه جزاي آخرت يعني بهشت يا جهنم همان وصف خود انسان است خداوند هم همينطور امر فرموده ميفرمايد سيجزيهم وصفهم يعني وصف اشخاص جزاي اشخاص است و ميفرمايد و ماتجزون الا ما كنتم تعملون يعني جزا داده نميشويد مگر
صفحه ١٢٦

 آنچه عمل ميكنيد پس عمل هم همان وصف انسان شد كه مكرر تكرار كرديم و انما هي اعمالكم ترد اليكم جز اين نيست كه همان اعمال شما است كه برميگردد بشما و كلمات خدا و ائمه اطهار را باصطلاحات و خيالات آخوندي معني مكن كه يعني نتيجه اعمال شما است كه بشما بر ميگردد كه فرض كني همانطور كه در دنيا معهود است كه نتيجه غير از مقدمه است و عوض غير از معوض و جزا غير از عمل است فرضا فلانكس در بازار بكسي فحش گفته ميبرند او را چوب ميزنند يا حبس ميكنند ميگوئيم اين چوب و حبس نتيجه عمل تو و فحش تو است در حالي كه چوب خوردن غير از فحش دادن است گمان كني در آخرت اينطور است و چيز ديگر را در ازاء چيز ديگر ميدهند اينطور نيست و تصريح فرموده‌اند كه انما هي اعمالكم ترد اليكم يعني آنچه بشما برگردانده ميشود عين همان اعمال شما است لاغير و خداوند ميفرمايد باهل جهنم ذوقوا فتنتكم يعني بچشيد فتنه خودتان را يعني همان فتنه كه كرديد الآن طعم آنرا بچشيد و چيز ديگر نيست و آيات ديگر هم در اين معني داريم كه الآن مجال تتبع ندارم و اما اخبار اين موضوع از احصا خارج است و جميع آنها هم براي غير اهل فن فهميدنش مشكل است و با علم اصول و فقه هم فهميده نميشود و حكايت خر فروشي يا مسأله طهارت و نجاست نيست و بعض را فعلا از همان كتاب مبارك ارشاد نقل ميكنيم كه در آنجا نقل بمعني فرموده است از آن جمله است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند كه داخل بهشت شدم پس ديدم در آن ملائكه كه بنائي ميكردند خشتي از طلا و خشتي از نقره و بسا بود كه بنا نميكردند پس گفتم بايشان كه چرا گاهي بنا ميكنيد و گاهي نميكنيد گفتند كه انتظار نفقه ميكشيم گفتم نفقه شما چيست گفتند كه گفتن مؤمن است در دنيا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و چون بگويد بنا كنيم و چون نگويد نكنيم و حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه زمين قيامت آتش است مگر سايه مؤمن كه صدقه او سايه بر او
صفحه ١٢٧

 مياندازد ، عرض ميكنم شايد در اين كتاب و در جاهاي ديگر تكرار كرده‌ايم كه غالب خيالات واهي و نادانيهاي ما از بيمعرفتي بخدا و رسول و ائمه اطهار است كه كلمات آنها را بر متعارف اين خلق منكوس و دروغگويان و مجازگويان حمل ميكنيم و بر معني حقيقي حمل نميكنيم اين است كه پي بحقايق فرمايشات ايشان نميبرند و اگر حكيمي بر آنها معني كرد تكذيب ميكنند يا ميگويند تأويل كرده و معني تأويل را هم نمي‌فهمند پس متعمق بشو در فرمايشات ببين ميفرمايند خشت طلا و نقره قصر بهشت عينا همان تهليل و تسبيح خود مؤمن است نه اينكه قصري از ديگري براي او ميخرند يا باو مي‌بخشند قصور ديگران آنجا خريد و فروش نميشود ميفرمايد صدقه مؤمن در آخرت سايه بر سر خود او مياندازد و اگر در آنجا سايه ديگران بر سر تو هم سايه مي‌انداخت كه غصه نبود مثل اينكه در دنيا درخت من بر سر تو سايه مي‌اندازد و درخت تو بر سر من سايه مي‌اندازد و آنجا مطلب اين نيست و حضرت صادق (ع‌) ميفرمايند در آخرت هر چيزي باصل و جوهر خود برميگردد ، و جوهر تو است كه اگر سايه هم در دنيا تحصيل كرده آنجا اسباب راحت او است و اگر نكرده ندارد و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود سخا درختي است در بهشت كه شاخهاي آويخته دارد هر كس سخي است بشاخه از آن آويخته است و او را ميكشد به بهشت و بخل درختي است از درختهاي جهنم و شاخهاي آويخته دارد هر كس بخيل است بشاخه از آن آويخته و او را بجهنم ميكشد ، عرض ميكنم عينا اين شاخها كه ميفرمايد حكايت همان قصر طلا و نقره است كه ماده اين شاخها همان سخاوت يا بخل شخص مؤمن و كافر است كه اگر مؤمن در اينجا سخاوت كرد آن شاخه هم بآن درخت ميرويد و اگر نكرد نمي‌رويد و حكايت درختهائي كه تو ديده نيست كه اگر شاخه آنرا تو گرفتي مال تو است اگر ديگري گرفت مال او است بلكه اين شاخه درخت سخا عين عمل
صفحه ١٢٨

 شخص مؤمن است كه اگر اينجا سخاوت كرد در آخرت هم ابد الدهر بآن آويخته است و اگر بگوئي اين حرف تناقض دارد با آنكه گفتي بهشت و جهنم الآن موجود است و حال ميگوئي از عمل تو بايد خلق شود و تا عمل نكرده موجود نيست عرض ميكنم اگر متناقض فهميدي معلوم است كه اصلا حرف مرا نفهميدي و باز بقياسات آخوندي عمل كردي اما آنكه گفتم بهشت و جهنم الآن موجود است فرمايش خدا و رسول است و پيغمبر صلي الله عليه و آله در شب معراج بهشت را ديد و تمام مراتب او را گردش كرد و خدا در قرآن ميفرمايد هذه جهنم التي يكذب بها المجرمون يعني اين است جهنمي كه مجرمين تكذيب او را ميكنند و اشاره بچيزي كه موجود است ميشود نه معدوم و ميفرمايد كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم يعني اگر علم اليقين داشتيد جهنم را البته البته مي‌ديديد پس معلوم است كه موجود است كه ممكن است با علم اليقين ديده بشود و ميفرمايد ان جهنم لمحيطة بالكافرين يعني جهنم محيط است الآن بكفار و اخبار زياد موافق معني ظاهر اين آيات داريم و مؤمنين و كفار الآن هم هر يك در بهشت و جهنم خود هستند و حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود والله خالي نشد بهشت از ارواح مؤمنين از روزي كه خدا او را خلق كرده و جهنم از ارواح كفار از روزي كه خدا او را خلق كرده ، و بعلاوه اخبار زيادي كه ميفرمايند خداوند مؤمنين را از بهشت خلق كرده و كفار را از جهنم خلق كرده پس معلوم است كه بوده‌اند و الآن هستند و بعد از اين خواهند بود و چيزي كه موجود شد از ملك خدا بيرون نميرود و معذلك هم با عرض ما منافات ندارد كه بهشت و جهنم ما مخلوق از اعمال ما است زيرا ما را هم خدا در عالم ذر خلق فرموده كه عالم حقايق باشد و اعمال ما را هم در همانجا خلق فرموده و خدا ميفرمايد خلقكم و ما تعملون پس اعمال ما را هم خدا خلق كرده و البته همانجا خلق كرده كه خود
صفحه ١٢٩

 ما را خلق كرده زيرا عمل ما صفت ما است و با ما است و اخبار كيفيت عالم ذر بسيار است و در اين كتاب روايت آنها را در جاي خود خواهيم كرد و جناب آخوند ما منكر عالم ذر هم هست و اعتراضي در اين باب كرده‌اند و ما گفتيم عالم ذر عالم حقايق است و معلوم است ايشان حقيقتي در آن عالم براي خود قائل نيستند خلاصه كه خداوند ما و اعمال ما را در عالم ذر خلق فرمود و در كتاب مجيد ميفرمايد و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي يعني وقتيكه خداوند همه ذريه بني‌آدم را از پشت آنها بيرون آورد و آنها را شاهد بر خود گرفت و سؤال فرمود آيا من پرورنده شما نيستم و آنها هم عرض كردند بلي پس اين خلقت قبل از خلقت دنيا است بدوهزار سال و معني اين الفاظ را هم اگر وارد باصطلاح اخبار آل‌محمد نيستي نميداني و ما هم فعلا در صدد شرح نيستيم همينقدر بدانكه مقصود از اين سبقت هم سبقت زماني نيست تا شرح آنرا در جاي خود به‌بيني مقصود اين است كه اشخاص و اعمال اشخاص هم از آنوقت بوده‌اند همانطور كه بهشت و جهنم هم بوده است و خيال مكن كه من الآن كه هستم عملي را كه فردا ميكنم هنوز نكرده‌ام پس آن عمل در هيچ عالمي موجود نيست ولي بدانكه عمل تو هم موجود است نهايت تو نديده و هر چه را تو نديده نبايد منكر بشوي و خداوند اين قبيل مطالب را در امثالي گاه بما ميفهماند آيا نديده كه خواب مي‌بيني اموري را كه هنوز واقع نشده و اي بسا يك سال ديگر يا ده سال ديگر عينا واقع ميشود پس معلوم است كه اين وقايع و آن كارها موجود بود منتهي با اين چشم ظاهر نمي‌ديدي و اگر موجود نبود چشم خيالي تو آنها را نميديد همچنانكه اگر درختي جلو چشم عنصري تو نباشد چشم تو درختي نمي‌بيند بهمين طور است چشم خيالي اگر چيزي نباشد نمي‌بيند و دليل بودنش همين است كه بعد
صفحه ١٣٠

 از مدتي عين آنچه در خواب ديده در دنيا هم ظاهر ميشود و از رؤياي صادقه ميشود يعني راست و درست ديده خلاصه كه اعمال تا آخر عمر ما و تو الآن موجود است و پيش از خلقت ما و تو هم در اين دنيا آن اعمال موجود است منتهي تو نمي‌بيني خدا و رسول مي‌بينند بلكه مؤمنين كاملين هم مي‌بينند صورت دنيوي آنها اگر نيست صورت اخروي و حقيقي آنها را كه در عالم ذر است مي‌بينند چرا كه همه اينها سابقا در عالم ذر خلق شده و بهشت و جهنم ما هم در آنجا از اعمال ما خلق شده و خيال ميكنم تا اندازه رفع اشكال در اين باب شد و سخن اين بود كه عين اعمال ما است كه در آخرت جزاي ما است و بهشت ما است و جهنم ما است و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه روز اول شعبان خداوند حكم فرمايد درهاي بهشت گشوده شود و درخت طوبي بيرون آيد شاخهاي آن باين دنيا و منادي ندا كند كه اين شاخهاي طوبي است بحق كسي كه مرا بحق به پيغمبري فرستاد كه هر كس خيري بكند در دنيا بشاخه از درخت طوبي چسبيده و به بهشتش ميبرد و فرمود هر كس در اين روز نمازي بكند بشاخه از آن چسبيده هر كس تصدقي بدهد يا يتيمي را كفالت نمايد يا سفيهي را از عرض مؤمن نگاه دارد يا براي ذكري بنشيند يا عيادت مريض نمايد يا مشايعت جنازه كند يا مصيبت‌زده را تعزيت گويد يا بوالدين يا يكي از آنها نيكي كند يا ايشان را راضي نمايد همه را فرمود بشاخه از شاخهاي طوبي چسبيده و فرمود هر كس شري نمايد بشاخه از زقوم چسبيده و او را بآتش ميبرد و فرمود هر كس در نماز واجب كوتاهي كند يا ضايع كند آنرا بشاخه از آن چسبيده و فرمود هر كس فقيري را ضايع گذارد و عذر عذرخواه نپذيرد و زياده از قدر عقوبت بدي نمايد يا بر ناداري سخت گيرد يا دين كسي را باطل كند يا اذيت يتيمي كند يا در عرض برادر خود بيفتد يا غناي حرامي كند يا كسي فخر
صفحه ١٣١

 بظلم كند يا عيادت همسايه بيمار نكند بجهت خفيف شمردن او يا تشييع جنازه همسايه ننمايد بجهت تهاون باو يا از مصيبت‌زده اعراض كند از روي جفا يا عاق والدين شده باشد يا آنها را راضي ننمايد همه اينها را فرمود كه بشاخه از زقوم چسبيده و ايشان را بآتش فروميبرد و در حديثي فرمودند سروري كه شخص بر دل مؤمن داخل ميكند شخصي ميشود و با مؤمن بقيامت ميآيد و او را بشارت ميدهد تا داخل بهشت شود ميگويد تو كيستي ميگويد منم آن سرور كه بر مؤمن داخل كردي ، عرض ميكنم اگر ما خواسته باشيم همه اخبار را ذكر كنيم بطول مي‌انجامد و يك حديث هم از فرمايش ايشان كافي است و باقي را براي ميمنت و توضيح روايت كرديم و همه اخبار اين باب صراحت دارند در اينكه عين عملهاي ما است كه بصورت نعمتهاي بهشتي ميشود از حور و قصور و انهار و اشجار و دواب و طيور و انواع غذاها و غيرها و عين اعمال ما است كه بصورت مارها عقربها آتشها زنجيرها عمودها زقوم غسلين و غيرها ميشود نهايت در اين دنيا باين صورتها است كه مي‌بيني در آخرت بصورتهاي اخروي است كه همه صور اعمال ماست يا بگو اين اعمال دنيا صور آن اعمال اخروي است و فرق نميكند و همين اعمال خير است كه در دنيا بهشت مؤمن است و الآن در بهشت است آيا نمي‌بيني كه تو از كارهاي خوب خودت كه دوست ميداري چطور لذت ميبري و ميل داري هميشه همان كارها را بكني همينها است كه بعد از آني كه در آخرت از اعراض خالص شدي كمال لذت را خواهي برد و منفك از آنها نميشوي و انسان در آخرت با آنچيزي است كه دوست ميدارد و من احب حجرا حشره الله معه و تو در آخرت با آنكسي هستي كه او را دوست ميداري و اگر آل‌محمد عليهم السلام و دوستان ايشان را دوست ميداري با آنها خواهي بود و شنيده از اخبار كه بهشت را خدا از نور سيد شهدا عليه السلام خلقت فرموده و درخت طوبي
صفحه ١٣٢

 ميداني كه ريشه آن در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام است پس درخت طوبي ولايت ايشان است و ميداني كه ولايت و دوست داشتن هم براي ما كاري است و عملي است و بهشت ما از كار ما و عمل ما ساخته ميشود و اما اينكه كفار در دنيا احساس عذاب نميكنند و همان اعمال خبيثه خود را دوست ميدارند و از آنها لذت ميبرند اگر چه بيان آن مشكل است و تفصيل دارد اما اجمالا آنكه اين عارضه‌ايست كه بواسطه كثافت و غلظت مشاعر آنها و خلود در حيوانيت و نباتيت و جماديت آنها شده كه فعلا بكلي از آخرت و مبدء حقيقي خود اعراض دارند و توجه بآن مقام ندارند و اخلاد در زمين نموده‌اند كه مجموعه همان مراتب ثلثه است كه عرض شد و خداوند در صفت كافر ميفرمايد و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه يعني او فرورفته در زمين و در اين ظل ذي ثلث شعب و پيروي هوي و ميل خود را كرده يعني ميل بهمين حيوانيت و نباتيت و جماديت كرده و اعمال و خواهشهاي آنها را دوست ميدارد كه عبارت از همان اعمالي است كه ميكند و گويا خود را حيوان يا نباتي يا جمادي مي‌پندارد كه مي‌بيني ظلم ميكند مانند يك حيوان درنده و خودآرائي و خودخواهي دارد مثل يك درخت و قساوت و شدتي دارد مثل يك سنگ و بهمه اينها افتخار دارد و ميخواهد هميشه همان كارها را بكند و اين است كه خداوند در قرآن غير از مؤمن سايرين را بهائم خوانده است يا تشبيه بسگ يا تشبيه بخر فرمود مثلهم كمثل الكلب ان هم الا كالانعام كأنهم حمر مستنفرة و هكذا و اينها بر حسب متعارف ما فحشي نيست كه خداوند خواسته باشد فحش بگويد العياذ بالله و امري را كه نهي فرموده مرتكب شده باشد بلكه اينها حقيقت امر است كه فرموده هر كس صفت سگ را دارد سگ است در اين دنيا سگ است در آخرت هم سگ است و خداوند بنا نيست مثل ما و تو تعارف بكند هر كس خر است و لگد ميزند خر است هر كس نميفهمد جزو بهائم
صفحه ١٣٣

 و انعام است و شكل ظاهر مناط امري نيست نديده در اخبار كه ميفرمايند شخص متكبر بصورت مورچه محشور ميشود و شخص زناكار بصورت ماديان محشور ميشود بهر حال كه هر كس هر صفتي را بخود گرفت بهمان اسم شرعا و عرفا و پيش خدا و پيش خلق خوانده ميشود و بهمان صورت هم محشور ميشود و اسمها بر صورت است يعني صفت نه بر ماده ملتفت باش كه چه عرض ميكنم حال ولو اينكه كسي از حيث ماده انسان است اما صفت الاغ را كه بخود گرفت و لگد زد الاغ خوانده ميشود صفت روباه را كه بخود گرفت و حيله‌باز شد روباه خوانده ميشود وقتيكه سخت‌دلي و قساوت و شقاوت را بخود گرفت و ترحم بر نوع خود ندارد سنگ خوانده ميشود و قلوبهم كالحجارة ميشود حال چون جمعي از اناسي بر خلاف امر پروردگار و دستور شارع خود را بصفات حيوانات يا نباتات و جمادات آراسته‌اند و منهمك در مقتضيات اين مراتب شده‌اند و نميخواهند بالاتر از آنرا بفهمند حتي مشاعر خداداده خود را هم بسته‌اند لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل و اولئك هم الغافلون يعني دلها و چشمها و گوشهاي خود را بسته‌اند و بگمراهي انداخته‌اند خود را بلكه حكم عقل را كنار گذارده و خود را سفيه كرده‌اند كه خداوند ميفرمايد الا من سفه نفسه يعني مگر كسيكه خود را سفيه كرده است پس كأنه يكسره حيوان شده‌اند يا جماد و نبات شده‌اند و انسانيت را كنار گذارده‌اند و مشاعر آنرا بكار نينداخته‌اند و فلج كرده‌اند اين است كه از اعمال حيواني و مظالم و فواحش و قساوتها و جهالتها و بر خلاف علم و يقين گفتنها و عداوت كردنهاي با اولياء خدا و امثال اين عادات و طبايع كه كأنه عادي شده‌اند و هر يك از اينها شعله‌ايست از شعلات جهنم و قطره‌ايست از قطرات غسلين و شاخه‌ايست از شاخهاي زقوم فعلا متأثر و متأذي نميشوند زيرا
صفحه ١٣٤

 فعلا خود را غافل كرده‌اند از آيات پروردگار و فراموش كردند آنچه را كه قبلا بآنها تذكر داده شده بود خداوند آنها را مبتلا باين اعمال و احوال و عذابها فرمود و آنها را حيوانات قرار داد كه مطلقا تأثري از اين اعمال و افعال ندارند و بوي بد اينها را استشمام نميكنند و صداي منادي را كه دايم آنها را نهي ميكند از بديها نمي‌شنوند چنانچه خداوند ميفرمايد فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون فلما عتوا عما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خاسئين يعني چون آنچه تذكر داده شده بودند فراموش كردند ما آنها كه نهي از كار بد ميكردند نجات داديم و ظالمين را بواسطه اعمال فسقشان گرفتيم بعذاب بسيار بدي و چون عتو و استكبار نمودند امر كرديم بآنها كه قرده باشند دور كرده شده پس علت عدم انفعال كفار از كردارهاي زشت خود در اين دنيا اين است كه متذكر انسانيت خود نيستند و بكلي غفلت دارند و خود را حيواني كرده‌اند و صفت حيوانات و اعمال آنها را بخود گرفته‌اند ولي اين حالت براي آنها دائمي نيست و همينكه بنا شد علايق و اعراض اين دنيا را ترك كنند و طوعا او كرها بمبدء خود برگردند كه از آنجا گرفته شده‌اند و باز گوشها و چشمهاشان بعالم خودشان باز شود و ملتفت خود بشوند آنجاست كه متنبه ميشوند كه چه خاكي بسر خود كرده‌اند و چه عذابي بجان خود خريده‌اند و آنوقت است كه بخداوند عرض ميكند رب ارجعوني لعلي اعمل صالحا يعني خدايا مرا برگردان شايد عمل صالحي بكنم و خداوند در جواب ميفرمايد كلا انها كلمة هو قائلها يعني نه چنين است اين كلمه‌ايست كه ميگويد و اگر مرد عمل بود عمل كرده بود زيرا روز اول هم اينجا را ديده بود و اگر ميخواست عمل صالح ميكرد و اگر هم بفرض محال برگردانده شوند باز همان كارهاي بد را خواهند كرد چنانچه خداوند ميفرمايد و لو ردوا لعادوا لما نهوا
صفحه ١٣٥

 عنه يعني اگر هم برگردند بدنيا باز بهمان كارهاي بد عود ميكنند خلاصه مطلب اين بود كه كفار در اين دنيا كه از اعمال زشت متنفر نيستند بواسطه شدت انهماك آنها است در حيوانيت كه كأنه انسانيت خود را فراموش كرده‌اند اما روزي كه مشاعر حقيقي آنها بكار ميافتد و اسباب غفلتي ديگر آنجا نيست و تمام اعمال خود را پيش چشم مي‌بيند چنانچه خداوند ميفرمايد و وجدوا ما عملوا حاضرا آنوقت است كه متألم ميشود و عذابي را احساس ميكند كه فوق آن متصور نيست زيرا مي‌بينند كه اگر اعمال صالحه هم در دنيا كرده‌اند چون براي خدا و از روي صدق و صفا نبوده و باغراض دنيوي و براي نفاق و براي شهرت و براي گول كردن مردم و براي حب رياست و صدارت بوده است همه آن اعمال احباط شده و پائين رفته و صورت جهنمي بخود گرفته زيرا جميعش از سوء نيت بوده و در حقيقت و در قلب خود تكذيب داشته و اينها را سياست دنيوي مي‌پنداشته و آن عملي كه با او بآخرت آمده است و از قلب او صادر شده بوده همان تكذيب است لا غير و خداوند ميفرمايد و الذين كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم هل يجزون الا ما كانوا يعملون يعني آنها كه تكذيب بآيات خدا و لقاء آخرت نمودند اعمالشان احباط ميشود يعني خيراتشان پائين ميرود زيرا كه مصدر همه اعمال آنها همان تكذيب بود كه صادر از جهت پائين و جهت سجيني آنها بود و همه اعمالشان باصل خود برميگردد آيا جزا داده ميشوند غير از آنچه عمل ميكردند يعني جزايشان عين عمل آنها است و چيز ديگر نيست خلاصه همينكه از اين دنيا چشم بهم ميگذارند و مشاعر آخرت باز ميشود و عقلشان بسرشان برميگردد و سفاهت مصنوعي از آنها قبول نميشود در آن موقع اعمال شر خود را مي‌بينند كه آنها را احاطه كرده و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون و آنوقت است كه احساس عذاب دردناك مي‌نمايند و فرارگاهي براي آنها نخواهد بود و
صفحه ١٣٦

 خداوند ميفرمايد ما لهم من محيص زيرا فرار در موقعي است كه انسان از غير خودش فرار ميكند و خود را حفظ ميكند حال اين بيچاره چه بكند و نفس خودش است كه عذاب او شده ديگر از چه فرار نمايد و بي‌شباهت نيست بحكايت آن طفلي كه در بغل غلام سياهي بود و ميترسيد سياه باو ميگفت مترس من با تو هستم طفل بيچاره ميگفت ترس من از خود تو است خلاصه كه مجال تفصيل بيشتري نيست و منظور بيان بعضي از كليات بود در معني بهشت و جهنم و براي مؤمن با تسليم از مفاد آيات و اخبار گذشته كه جميعا مطابق با عقل و حكمت بود مسلم است كه بهشت و جهنم جز اعمال ما و تو كه از خود ما است چيز ديگر نيست و اعمال و اوصاف ما است كه الآن هم احاطه بما كرده و ما در جوف آنها هستيم و من بعد هم الي الابد با ما خواهد بود و مخلد در آنها هستيم بلي تا در دنيا باشيم اميد هست كه اگر كسي اعمال زشت را ترك نمايد و نادم شود و متصف بصفات محبوبه پروردگار بشود از جهنم بيرون آيد و داخل بهشت شود يا بالعكس العياذ بالله اگر كسي متصف بصفت ايمان ظاهري مستعار است از ايمان خارج شود و متصف بصفت كفر و نفاق شود و جهنم را اختيار نمايد و در دنيا چون دار اعراض است اين امر ممكن است و ميشود انسان از جهنم بيرون بيايد و به بهشت برود يا از بهشت بيرون بيايد و بجهنم برود و اين عرض منافات ندارد با خلود اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم در جهنم و آن مطلبي است بجاي خود صحيح است و اينهم مطلبي است كه در جاي خود صحيح است و خداوند ميفرمايد فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك ان ربك فعال لما يريد و اما الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ يعني اشقيا در آتش هستند و در آنجا صداي الاغ ميدهند و در آنجا
صفحه ١٣٧

 مخلد هستند مادامي كه آسمان و زمين هست مگر هر چه خدا خواسته باشد و سعادتمندان در بهشت مخلدند مادام كه آسمان و زمين باشد و علما و مفسرين در معني اين دو آيه اختلاف بسيار نموده‌اند و وجوه غريبه و تأويلات عجيبه كرده‌اند كه هيچيك درست نيست و خواسته‌اند آيه شريفه را طوري معني كنند كه با خلود اهل نار در نار و اهل بهشت در بهشت درست بيايد و اين است كه بتكلف افتاده‌اند و جهت عمده اشتباهشان در اينجا و در همه جا دو چيز است يكي اينكه غالبا تفسير برأي ميكنند و اگر بتفسير اهل بيت عليهم السلام كه قرآن در خانه خودشان نازل شده قناعت ميكردند آسوده ميشدند دويم آنكه بعد از آني هم كه باخبار رجوع ميكنند اخبار را از صرافت حقيقيه مي‌اندازند و ميخواهند با ظاهر اعراض دنيا درست بياورند در حالي كه مطلب ائمه اطهار عليهم السلام اين نبوده و بايد كلمات ايشان را بمعاني حقيقيه معني كرد تا جميعش منطبق شود و اختلاف از كلماتشان برداشته شود باري ما در صدد روايت آن تفسيرهاي بي‌معني نيستيم زيرا مأخذ علم ما از فرمايشات ائمه است و روايات علماء سابقين را ميگيريم و دراياتشان را كه با اخبار مخالف شود هميشه ترك ميكنيم پس ميگوئيم مراد از اين آيات شريفه همان مطلبي است كه ما گفتيم كه ممكن است انسان از بهشت بيرون آيد و بجهنم برود يا بر عكس و اين امر در دنيا است نمي‌بيني كه خدا ميفرمايد مادامي كه آسمان و زمين هست اينطور است و آسمان و زمين در دنيا است و در آخرت آسمانها پيچيده ميشود چنانكه خداوند ميفرمايد يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب يعني روزي كه آسمان را بپيچيم همانطور كه كاغذ را مي‌پيچيم پس اين آسمان و زمين دنيا است و خداوند بهشت را در آسمان و جهنم را در زمين قرار داده چنانكه در اخبار بسيار ديده يعني بهشت دنيا را در آسمان دنيا و جهنم دنيا را در زمين دنيا قرار داده و اما
صفحه ١٣٨

 بهشت و جهنم آخرت علي‌حده است بلكه بهشت و جهنم برزخ هم علي‌حده است و خدا ميفرمايد و من دونهما جنتان يعني غير از بهشت و جهنم آخرت باز دو جنت است كه جنت برزخ و جنت دنيا باشد خلاصه كه اين مطلب منافات با ساير آيات ندارد و از حضرت صادق عليه السلام از تفسير اين آيه سؤال شد فرمود اين درباره كساني است كه از آتش بيرون ميآيند و در حديث ديگر فرمود كه هر كس داخل ولايت آل‌محمد شد داخل بهشت شد و هر كس در ولايت دشمن ايشان داخل شد داخل جهنم شد و اين است كه خدا قصد فرموده است از بيرون آمدن از بهشت و جهنم و مفاد اين اخبار هم همان است كه عرض كرديم و مسجل نموديم كه بهشت عبارت از اعمال صالحه است و جهنم عبارت است از اعمال زشت و آنچه كه خدا و پيغمبر نهي از آن فرموده‌اند و اصل اعمال صالحه ولايت است كه خود في نفسه عملي است و كاري است و اصل اعمال سيئه تكذيب و دشمني ايشان است و غير از اين چيزي نيست و اين عرايض هيچ منافات با معاد جسماني ندارد زيرا همانطور كه خود ما صاحب روح و جسم هستيم اعمال ما هم صاحب روح و جسمي است كه آنها را هم خداوند با ما و از ما خلقت فرموده و همانطور كه انسان مركب است از حقيقتي و اعراضي اعمال او هم بهمين طور و در آخرت اعراض باعراض برميگردد و حقايق بحقايق و تكلفات و محالاتي را كه اصحاب ما رضوان الله عليهم مرتكب شده‌اند جميعش ناشي از بي‌تأملي است و از حقيقت امر غفلت نموده‌اند و محالاتي را ميخواهند اثبات نمايند كه در عقل و حكمت صحيح نيست سهل است كه عظمتي براي پروردگار در آنها نيست بلكه جميعش اثبات نقص است و آيا چه عظمتي براي پروردگار است كه محالاتي را در خلقت عظيم او كه من جميع الجهات با حكمت و عدل عمومي مخالف است اثبات نمائيم و مفاد جميع آيات و اخبار را ترك كنيم الا اينكه چون غرض ايشان جز
صفحه ١٣٩

 تسليم چيزي نبوده اميدواريم همه اينها مغتفر باشد و لايكلف الله نفسا الا وسعها و الا ما آتيها پس ملخص از جميع عرايض اين شد كه بهشت و جهنم چيزي جز عين اعمال صالحه و اعمال سيئه ما نيست نه اين است كه يك چيزي عوض آنها و در ازاء آنها است بلكه خود اعمال ما است كه در دنيا بصورت دنيوي بهشت يا جهنم ما است و در برزخ بصورت برزخي و در آخرت بصورت اخروي است و بهمان اسامي است كه در قرآن مجيد و اخبار بيان فرموده‌اند و چيز ديگر نيست و خيالاتي كه ديگران كرده‌اند كه غير از اين باشد جميعا از روي تحقيق نيست و ان هي الا كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءا حتي اذا جاءه لم‌يجده شيئا و جميع نعمتها از حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان و اطعمه و اشربه و آنچه تخيل كرده‌اند اعم از جسماني يا روحاني يا هر چه تصور كرده‌اند و مخلوق پروردگار باشد كه فقط در اذهان خيال‌كنندگان خلق كرده باشد يا در خارج چه در دنيا و چه در آخرت كه براي خود خلق مستقلي باشند و از عمل من و تو نباشند جزاي من و تو نمي‌شوند و مال ما نميشوند و هر يك باصل و مبدء خود برميگردند و دخلي بماها ندارند و همچنين است عذابهاي جهنم بانواعها و اين است عقيده و اعتقاد ما در اين باب و چون سخن باينجا رسيد ملتفت نكته لطيفه شدم كه مناسب است بآن اشاره نمايم و آن اشكالي است كه از عرايض سابقه ممكن است براي كسي كه دقت نمايد توليد شود و بيان شريفي دارد كه ابتغاءا لوجه الله بطور اختصار عرض ميكنم و بايد باز سعي نمايم كه زبان آساني را اختيار كنم كه اخوان متوجه شوند و اگر بزبان علمي عرض كنم باز در بوته اجمال ميماند پس من عاميانه عرض ميكنم اما تو هوش خود را جمع كن و عالمانه بفهم كه نكته بسيار بزرگي است كه اغلب مسائل غامضه معاد با اين حل ميشود و من الله التوفيق ،
صفحه ١٤٠

 پس عرض ميكنم مضمون اخبار زيادي است و سابقا هم اشاره كردم كه خداوند مؤمن را از طينت بهشت و عليين خلقت فرموده و ماده مؤمن از بهشت است و كافر را از طينت خبال جهنم و سجين خلقت فرموده و ماده او از جهنم است و بهمين لحاظ هر يك باصل خود برميگردند و مايل بمبدء خود ميشوند و ما نيز از مضمون آيات و اخبار استدلال كرديم كه بهشت مؤمن عمل خود او است و جهنم كافر نيز عمل خود او است و بهشت و جهنم از اعمال اشخاص ساخته ميشود و صفت خود اشخاص است كه در آخرت بلكه در دنيا جزاي آنها است و چيز ديگر نيست و نيز بديهي است كه اعمال اشخاص صادر از ذوات آنها است و ذات است كه متصف بصفتي ميشود و كاري و عملي از او صادر ميشود و آنچه در اين دنيا محسوس ما است آن است كه ذاتي و شخصي بايد باشد تا عملي از او صادر شود و اگر ذات نباشد صفت بالتبع نخواهد بود و بعبارت اخري ذات مقدم بر صفت است و صفت مؤخر است و تا ذات موجود نشود صفت او و كار او موجود نميشود و در اين دنيا قاعده بر اين است پس بنا بر اين در بادي نظر تصور مطلبي كه ما گفتيم مشكل ميشود زيرا گفتيم ماده مؤمن از بهشت است و خدا ذات مؤمن را از بهشت خلقت فرموده و گفتيم بهشت مؤمن عمل او است و صفت او است پس لازم ميآيد كه خدا مؤمن را از صفت او خلق كرده باشد و كافر را از صفت او كه جهنم است خلق فرموده باشد پس لازمه اين مطلب اين ميشود كه صفت بر ذات مقدم باشد و حال آنكه در دنيا كه ما مي‌بينيم امر باين منوال نيست و هميشه ذات را بر صفت مقدم مي‌بينيم پس اين اشكال بچه نحو حل ميشود و آيا حقيقت امر چه چيز است پس عرض ميكنم حقيقت همان است كه ما گفتيم و بدليل آيات و اخبار استدلال كرديم و در اين دنيا و عالم اعراض هميشه حقايق بطور معكوس بروز ميكند منتهي اين است كه عاقل عقل و فهم خود را بايد بكار ببرد تا حقيقت را مستقيم بفهمد و
صفحه ١٤١

 رأي و هواي خود را كه جميعا بر خلاف عقل و بر خلاف بيان خدا و رسول است كنار بگذارد و با ديده بصيرت از آياتي كه خداوند باو ارائه فرموده پند بگيرد و اما اينكه گفتيم حقايق در دنيا معكوس بروز ميكند امثال بسيار در همين دنيا دارد و حق با مثل هميشه بيان ميشود ملاحظه نكرده كه اگر بر لب آب صاف بايستي عكس تو سر تا پا در آب ميافتد ولي بطور معكوس كه پاي تو بجاي سر تو است و سر تو بجاي پاي تو ولي تو ميداني بدلائل ديگر كه حقيقت غير از اين است و بعكس اينجا است حال امر اينطور است و اينكه مي‌بيني در دنيا ذات مقدم بر عمل و بر صفت است امر عارضي است كه اعراض دنيا اينطور اقتضا كرده و در حقيقت اينطور نيست و همين صفات و اعمال شخص مؤمن است كه مقدم بر وجود او و ذات او است بلكه علت غائي وجود او است و علت هميشه بر معلول ذاتا مقدم است و غرض پروردگار اول تعلق بايجاد علت ميگيرد و دويم تعلق بمعلول ميگيرد و معلول را خدا براي علت خلق ميكند نه اينكه علت را براي معلول و در اينجا هم ناچاريم با امثالي اذهان را نزديك نمائيم و سؤال ميكنيم آيا شخص صنعتگر اره را براي بريدن ميسازد يا براي خود اره بديهي است براي بريدن ميسازد كه صفت اره است و كار اره و اراده صنعتگر اول تعلق بايجاد آن كار گرفته بعد از آن اره را ساخته كه آن كار از آن برآيد پس بريدن در وجود مقدم بر اره است و هكذا آيا اتومبيل را صانع آن براي راه رفتن ساخته يا براي خود اتومبيل شبهه نيست كه خود اتومبيل بدون داشتن اين هنر و اين عمل چيزي نيست كه غرض سازنده تعلق بآن بگيرد و براي اين كار او را ساخته و هكذا آيا خداوند مردم را براي چه فايده و چه غرض خلقت فرموده آيا براي كار آنها آفريده يا براي خود آنها بدون اينكه كاري از آنها ساخته باشد البته شق دويم را اختيار نخواهي كرد زيرا انساني كه كاري نميكند وجود لغوي است كه از خدا صادر نميشود و آيا خدا
صفحه ١٤٢

 بندگان را براي چه خلقت فرموده البته براي بندگي است كه كار آنها است و خودش ميفرمايد خلق نكردم جن و انس را مگر براي بندگي پس معلوم شد كه بندگي ذاتا مقدم است بر خود انسان بدون بندگي كردن پس غرض از ايجاد اول تعلق به بندگي گرفته كه صفت انسان است نه خود انسان پس بندگي علت وجود انسان شد و علت بر معلول مقدم است و قبل از وجود او است و معلول بعد از علت پيدا شده پس از اينجا بفهم كه بهشت قبل از انسان دنيوي خلق شده و بهشت عمل انسان است كه خدا انسان را و مؤمن را براي آن خلق كرده و از آن ماده قرار داده و مؤمن براي همين خلق شده كه ايمان بياورد و عمل صالح نمايد نه براي اينكه شخصي باشد بدون عمل و انسان بدون ايمان و بدون عمل صالح زيانكار است و غرض پروردگار تعلق بايجاد زيانكاران ابتداء نگرفته است و آنها مؤخر هستند خلاصه پس اول بهر چه غرض پروردگار تعلق گرفت او ايجاد ميشود و او سابق در وجود ميشود و او مقرب ميشود يعني نزديك بخدا ميشود و هر چه نزديكتر بخداست در وجود مقدم است پس عمل مؤمن در وجود مقدم است بر مؤمن دنيوي و اي كاش از اين عرايض ساده اين ناچيز مطلب ميفهميدي و معماها براي تو حل ميشد و اي كاش بزبان آسانتري ميسر و مقتضي بود كه اين مطلب را بپرورانم و اي كاش متوجه ميشدي كه اين عمل و اين صفت كه عرض ميكنم مقدم بر اين ذاتي است كه در دنيا مي‌بيني اين كيست و چيست پس ميگويم اين عمل و اين صفت در حقيقت خود انسان است و نفس انسان است كه در اين دنيا بصورت عمل و بصورت صفت بروز كرده و حقيقت معكوس شده و اين همان است كه مقدم در وجود بود اما در دنيا مؤخر شده و بناي دنيا را خدا اينطور قرار داده كه حقايق مؤخر ميشود و اعراض پيش مي‌افتد و امام عليه السلام ميفرمايد كه الدنيا و الآخرة ضرتان يعني دنيا و آخرت دو زن همشو
صفحه ١٤٣

 هستند كه بر خلاف يكديگرند و اين دنيا است كه سابقين مؤخر ميشوند و آنها كه مؤخرند سابق ميشوند و اين دنيا است كه آنچه زايل و باطل است جلوتر نشان ميدهد و آنچه دايم و باقي و حقيقت است مؤخر نشان ميدهد و در اينجا است كه كفها روي آب ميايستد و آب صافي زلال زير ميايستد و اينجا است كه بي‌حقيقت‌ها و اراذل و اوباش و اشرار خلق جلو ميافتند و صاحبان حقيقت و شرافت و اصالت هميشه عقب ميافتند بلي عادت اين روزگار بر اين است ،
فلك را عادت ديرينه اين است       ** * **      كه با آزادگان دايم بكين است
باري از مطلب دور نشويم گفتيم كه حقيقت مؤمن همان عمل او است و همان است نفس او و روح او و جسم او كه غرض پروردگار اول بخلقت او تعلق گرفته منتهي اين است كه در دنيا بايد اول مقدماتي براي بروز و ظهور او تهيه شود تا خود او بتواند ظاهر شود فرض كن سلطان است كه بايد بيايد اول عمارت نشيمن او معين ميشود و اين عمارت سلطان نيست بعد از آن تخت او معين ميشود و اين تخت سلطان نيست و هكذا خدم و حشم ميآيند و ميايستند و اينها هيچيك سلطان نيستند بعد از همه اين تفصيل سلطان در آخر ميآيد با اينكه سلطان بر همه اينها مقدم است بلكه موجد اين اسباب و مقدمات است و مقصود بالذات از همه اين اسباب و آلات او است و همينكه بنا شد سلطان از اين عمارت برود اين عمارت و اين تخت و اين اسباب بجاي خود ميماند و محل اعتنا ديگر نخواهد بود معذلك كله همه اينها بايد اول حاضر بشوند و آماده بشوند تا سلطان بيايد و بر تخت خود بنشيند و فرمانروائي نمايد حال همچنين است انسان كه در حقيقت عبارت است از آن نفس ملكوتي شرعي كه خدا او را در عالم ملكوت از امر خود ايجاد فرموده كه فرمود در كتاب مجيد يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربي و مااوتيتم من العلم الا قليلا آن روح كه عبارت از امر خداست و عبارت از عمل
صفحه ١٤٤

 صالح است او انسان است لاغير كما اينكه انسان غير مؤمن را خداوند عمل غير صالح ناميده و درباره پسر نوح انه عمل غير صالح فرمود بتنوين لام پس انسان و شخص مؤمن همان عمل صالح است كه در دنيا از اين ابدان ظاهره و اين اسباب و آلاتي كه خداوند براي ظهور و بروز او خلقت فرموده ظاهر ميشود و اين ابدان جماديه و نباتيه و حيوانيه كه مي‌بيني مقدم بر او هستند ولي اينها هيچيك انسان حقيقي نيستند و بمنزله صندوقي هستند كه آن جوهر نفيس كه عبارت از نفس و روح و جسم مؤمن باشد در اين صندوق گذارده شده است و اين نص فرمايش امام است كه اين بدن بمنزله صندوقي است براي جوهره مؤمن و از اينكه ما از نفس مؤمن بروح تعبير آورديم وحشت مكن كه گمان بكني معتقديم كه معاد روحاني است ولي اصطلاح ما اين است كه موافق اصطلاح اخبار و فرمايش امام حرف ميزنيم نه اصطلاح اين مردم كه هر را از بر و روح را از جسم تميز نميدهند و پيش خود خيالاتي ميكنند كه با هيچ منطق و هيچ كتاب و سنتي درست نميآيد و اگر باصطلاح مردم حرف ميزديم بسيار از مطلب دور ميشديم زيرا كه مردم حتي اهل علمشان انسان را عبارت از اين اعراض عنصري ميدانند كه دايم در زياد و كم است و جسم را اين اعراض پنداشته و ميخواهند كه اين اعراض و كثايف را بعالم ملكوت برگردانند و اين را ضرورت اسلام پنداشته‌اند ولي آنچه محقق است و ضرورت است آن است كه معاد جسماني است و جسم اخروي انسان البته بآخرت برميگردد و جسم اخروي گاه بنام جسم و گاه بنام روح و گاه بنام نفس خوانده ميشود و چون آن مقام عالم اتحاد است همه اين اسامي بر يكديگر اطلاق ميشود و همه درست است و اگر در اخبار ملاحظه بكني مي‌بيني كه آل‌محمد عليهم السلام همه جا از نفس انسان بروح تعبير آورده‌اند و روح و نفس بيك معني هميشه استعمال ميشوند و بعلاوه روح هم بفرمايش امام جسم است كه در حديث
صفحه ١٤٥

 ميفرمايند الروح جسم لطيف البس قالبا كثيفا يعني روح جسم لطيفي است كه قالب كثيفي بر آن پوشانده شده خلاصه مطلب اين بود كه انسان ملكوتي كه عبارت از عمل صالح است در وجود مقدم است و اما در ظهور اين دنيا مؤخر شده است و آن انسان عبارت از امر خداست و امر پروردگار جز عدل و احسان چيزي نيست و ان الله يأمر بالعدل و الاحسان زيرا امر پروردگار بر صفت او است و خداوند امر بصفات ربوبيت ميفرمايد و همان صفات است كه در اين دنيا چون همه چيزش بر عكس است بصفت عبوديت و بندگي بروز ميكند و در حديث فرموده‌اند كه عبوديت جوهره‌ايست كه كنه آن يعني حقيقت آن ربوبيت است و در قدسي فرموده‌اند كه بنده بواسطه نافله گذاردن بمن نزديك ميشود تا وقتيكه من چشم بينا و گوش شنوا و دست تواناي او ميشوم و مثل پروردگار ميشود كه بهر چه بگويد بشو ميشود و مثل بمعني صفت است يعني باصل خود برميگردد كه صفت خدا بود و از امر خدا بود خلاصه كه اصل آدم و حقيقت او صفت خداست و صورت خداست و خلق الله آدم علي صورته و مقام او مقام نفس ملكوتي است و از ارض علم است و اين همان نفس است كه حضرت امير عليه السلام در حديث اعرابي و حديث كميل صفت او را فرمود و فرمود براي او انبعاثي از اين بدن نيست يعني از شيره اين غذاها و مواد دنيوي اتخاذ نشده بلكه آن صورت و صفت خداست كه ماده او از امر خداوند و از تأييدات عقليه است كه از بالا در اين ابدان ظاهريه عكس مي‌اندازد مثل اينكه نور آفتاب در آئينه عكس مي‌اندازد و نور آفتاب قائم بآفتاب است نه باين آئينه و بالفرض كه اين آئينه هم بشكند يا اين بدن عنصري متلاشي شود نور آفتاب نور آفتاب است و در جاي خود ثابت و حي است و در بهشت اخلاق و اعمال خود كه در اين دنيا و در اين آئينه بدن اكتساب نمود منعم است و همچنين كافر در اعمال و اخلاق اكتسابيه
صفحه ١٤٦

 خود معذب است و اين عناصر هم كه از هم پاشيد هر يك باصل و جوهر خود برميگردد و روز اول دخلي بانسان ملكوتي نداشت بعد از متلاشي شدن هم بطريق اولي دخلي ندارد منتهي اين است كه در ايام حيوة در اين بدن عكس مي‌اندازد و از اين اعضاء و جوارح بروز ميكند و هر عضوي از آن انسان در عضو برابر خودش از اين بدن جلوه ميكند بطوريكه دست بهر عضوي از اين بدن بگذاري گويا دست بر آن عضو حقيقي ملكوتي گذارده بهر حال كه بيان اين مطالب را منظور نداشتيم ولي سخن پيش آمد و مقصود بيان اين نكته بود كه اصل نفس انسان از ملكوت است و مكان ذاتي او اعمال و افعال او است كه از وراء آنها در اين دنيا ظاهر ميشود و اگر اعمال صالحه دارد اهل بهشت است و اگر اعمال غير صالحه دارد اهل جهنم است و عين اين اعمال صورت حقيقي انسان است كه در وجود مقدم است و در ظهور در اين دنيا در آخر بروز ميكند و بهر صورتي كه در دنيا زندگاني خود را بآن صورت خاتمه داد بآن صورت و آن اسم خوانده ميشود و در آخرت بهمان صورت محشور خواهد شد .
سؤال ٣ نمره ٢ بصراحت مينويسد جميع علماء ايران در جواب يك نفر جاهل گنگ شده و يك نفر نادانترين مردم كتف جميع علما را بست در محاوره و احدي از علماء ايران توانائي يك كلمه سخن گفتن بقوه علم با آن شخص ديوانه نداشتند نوشتن اين مطالب از چه راه شده و تصديق يا تكذيب داريد معلوم فرمائيد و آيا تعمد بر هدم ديانت فرموده يا اشتباه نموده يا هيچيك نيست و مطابق واقع فرموده .
جواب عرض ميكنم اولا جناب آخوند عبارات را تحريف نموده و پيش و پس كرده‌اند و نقل بمعني هم هر چه كرده‌اند خيانت كرده‌اند و اما تعمد بر هدم ديانت العياذ بالله اين نسبت باين بزرگوار نمي‌چسبد زيرا يك عمر را در مرمت
صفحه ١٤٧

 ديانت و اصلاح آنچه از آن فاسد شده بود گذراندند و بهترين گواه صادق در اين باب همان كتاب مبارك ارشاد و صدها تأليف ديگر ايشان است و محتاج به بيان اين بنده نيست و جناب آخوند خواسته است با اين عبارات اشخاص عوام و نادان را بهيجان بياورد كه مؤلف ارشاد طالب هدم ديانت بوده و همه علما را مذمت نموده در حالي كه اينطور نيست و قصد ايشان بيان حقايقي بوده است كه علما ناچارند بگويند هر كه ميخواهد برنجد و هر كه ميخواهد قبول كند و امور دين در همه جا بتعارف نميگذرد و بايد مطالب را گفت بفرمايش امام (ع‌) كه ميفرمايد كار ما با اين مردم مشكل است اگر بگوئيم مطالب را از ما نمي‌پذيرند و اگر ساكت شويم ديگران نميدانند عرض ميكنم علماء روات از آل‌محمد (ع‌) هم همين طورند اگر حقايق را بگويند نمي‌پذيرند و امثال جناب آخوند تحمل نميكنند اگر هم نگويند مردم بيچاره در جهالت ميمانند پس چاره نيست جز اينكه در موقع مقتضي آنچه لازم است گفته شود و با وجود اين اينطور كه ايشان ميخواهند جلوه بدهند و بگويند كه آقا هيچيك از علما را قبول نداشته نيست و لفظ جمع در جميع محاورات معمول است و قرآن و اخبار پر است از الفاظ عموم الا اينكه اگر تخصيصي لازم دارد يا استثنائي دارد در همانجا يا در مقام مقتضي ميكنند حتي عرف همه مردم بر همين جاري است و لفظ عام هميشه ميگويند و اراده خاص ميكنند و عجب است كه اصطلاح جميع علماي سلف بر اين شده كه لفظ عام را اختصاص ميدهند و گفته‌اند ما من عام الا و قد خص چه شده است كه اين قاعده را در فرمايش ايشان جاري نميكنند و چرا استثنائي كه ايشان در همين فصل و ساير فصول فرموده‌اند نمي‌بينند و آنهمه تعريف و تمجيد كه درباره علماي سلف و معاصرين از علما و محدثين و متقين ايشان در همين كتاب و كتاب هداية الطالبين و ساير تأليفاتشان فرموده‌اند نميخوانند يا اينكه ميخواهند
صفحه ١٤٨

 بگويند هر جاهل و بي‌اطلاع يا مفسدي كه لباس علم پوشيد بايد بگوئيم عالم است و خوب است و از جهل و فساد او هم چشم بپوشيم هيهات اين آرزوئي است كه نتيجه ندارد و اين اوقات امر بجائي رسيده كه اگر علما هم زبان به‌بندند خود مردم چشم و گوششان باز شده و اگر ميخواهند بگويند علما و جميع آنها كه باين اسم خود را خوانده‌اند و ميخوانند همه خوب و عالمند مگر معدود بسيار كمي عرض ميكنم خير قضيه بر عكس است و هميشه همينطور بوده و در صنف علما هم مثل ساير اصناف و طبقات عالم خوبش بسيار كم است و دروغگو و مفسد و جاهلشان زيادتر است بلكه در اين صنف و اين طبقه بد از ساير اصناف زيادتر دارد زيرا جميع فساد عالم هميشه بواسطه علماء سوء بوده و هست و اسباب كار شيطان اين جماعتند و فعلا استدلالي در اين باب لازم نداريم و هر مطالعه‌كننده در اين مطلب تصديق ما را دارد و اگر بخواهيم اخبار اين باب را كه در مذمت علماء سوء از آل‌محمد صلوات الله عليهم رسيده است در اين مقام روايت كنيم بايد كتاب بزرگ مستقلي بنويسيم ولي اين اندازه‌اش بر جميع مردم ثابت است كه جميع مفاسد دنيا و دين زير سر اين طبقه است و امام عليه السلام ميفرمايد كه ضرر اين جماعت بر ضعفاء شيعيان از ضرر قشون يزيد بن معاويه بيشتر است زيرا آنها سلب ارواح آنها را نمودند ولي بهشت جاويد نصيب آنها شد ولي اين جماعت علماء سوء سلب ايمان ضعفا را ميكنند و دنيا و آخرتشان را ضايع ميكنند ، عرض ميكنم فسادي در دنيا از قضيه كربلا بالاتر نبود كه از مسببين آن بطوريكه بعضي مينويسند يكي شريح قاضي بود پس اگر ايشان نوشته باشند كه جميع مفاسد از فساد اين طبقه و در نتيجه جهل آنها است توضيح امر واضحي را فرموده‌اند و تمام دانايان و عقلاي دنيا بهمين عقيده‌اند و چه دليلي بر جهل اغلب اشباه علما بهتر از همين كه جناب شما ادعاي علم داريد و هنوز رسم حرف
صفحه ١٤٩

 زدن و نوشتن را هم نياموخته‌ايد و بر خلاف كتاب خدا و اخبار و كتب علما بلكه عرف همه دنيا ايراد و اعتراض ميكنيد و خيال ميكنيد عالم بزرگي را كه عمري را صرف هدايت و تنبيه مردم فرموده است ميتوانيد متهم نمائيد و قصد مؤلف ارشاد هم از لفظ علما امثال جنابعالي بوده‌اند كه در آن دوره بيشتر بوده‌اند و اين اوقات نسبة كمتر هستند و جهل يا اغماض يا رياست‌طلبي و غرض‌راني همان اشباه علما است كه عالمي را فاسد ميكند و اگر عالم متقي هم در ميانه هست غالبا گوشه‌نشين و ساكت ميماند و خود را بمهلكه نمي‌اندازد مگر اينكه زمام امور در دست خداوند عالم است و هر وقت به‌بيند كه بكلي دين فاسد ميشود و از ميان ميرود عالمي يا علمائي را برمي‌انگيزاند كه سينه‌ها را سپر بلاها قرار ميدهند و دامن همت بر كمر زده اداي وظيفه مينمايند و بديهي است كه اشباه علما در آن موقع بسر و صدا ميآيند و از هر راه كه مقدورشان شود چه بتهمت چه باستهزا و افترا و انواع شيطنت‌ها در صدد خاموش كردن آنها برميآيند و غفلت دارند از اينكه خداوند با آنها است و روز بروز آنها را تأييد ميفرمايد خلاصه و شرحي ديگر جناب آخوند در تناقض فرمايشات ايشان مينويسد كه بقدري جاهلانه و سطحي است كه نوشتن آنها اسباب خجلت است ولي براي نمونه جهل يا غرض‌راني و اشتباه‌كاري ايشان بعضي را مينويسم مثلا مينويسد اگر اين مرد يعني ميرزا علي‌محمد باب نادان بود پس چطور كتف همه علما را بسته و جواب او را ندادند ، نميدانم قصدشان چيست ميخواهند بگويند از علما و حكماي بزرگ بوده و نسبت ناداني باو چرا داده‌اند يا اين را تصديق دارد كه نادان بوده ميخواهد بگويد پس چطور علما از جواب او درماندند عرض ميكنم اين صحيح است ولي علماي آن دوره در ظرف آن پنج شش سال كه اين مرد ديوانه طلوع كرد جواب شافي كافي غير از اينكه گفتند ملعون و فاسق است ندادند حالا جهت چه بوده
صفحه ١٥٠

 خدا دانا است ولي معلوم است كه جوابي ندادند و الآن هم كه در حدود صد سال ميگذرد كتابي در ابطال دعاوي او كه از آن دوره باشد بنظر نرسيده و نديده‌ايم ولي بعد از آن دوره شايد نوشته باشند ولي آنچه محقق است جز كتب مفصله مشايخ ما اعلي الله مقامهم مثل كتاب مبارك ازهاق‌الباطل و تيرشهاب و رسائل ديگر از مرحوم آقاي بزرگ مؤلف ارشاد و كتاب شمس المضيئه و چند رساله ديگر از مرحوم عالم جليل آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه و رساله صواعق‌البرهان و صاعقه و رساله مختصره ديگر تأليف مولاي بزرگوار والد اين بيمقدار اعلي الله مقامهم تأليفي باين سبك‌ها هنوز هم كه شده بيرون نيامده كه با ادله كتاب و اخبار و دليل عقل و حكمت رد باب مرتاب را نموده باشند بلي اخيرا تأليفاتي از بعض معاشرين با آن طائفه ضاله كه شايد مدتي هم در امر آنها بر اشتباه بوده‌اند در اثر معاشرت زياد و اطلاع بر احوال و مفاسد اخلاقي اين جماعت ديده شده كه شرح احوال و بي‌ديني‌ها و دروغ‌هاي آنها را نوشته‌اند و مردم را مطلع نموده‌اند جزاهم الله خيرا ولي بر اهل علم پوشيده نيست كه هيچيك از اينها هم جواب علمي كه ريشه فساد آن جماعت را براندازد نيست و بهر حال خدمتي است كه نموده‌اند و بايستي جميع اخوان مسلمين قدرداني نمايند باري و جناب آخوند باز در اينجا تناقضات ديگر مينويسد كه مطلقا قابل ذكر نيست و گمان ميكنم اگر خودشان يك مرتبه ديگر مراجعه بنوشته‌هاشان بكنند منفعل بشوند .
سؤال ٤ نمره ٣ مينويسد ملاها و ساير علما عاجز شدند دوئيت و فرق ملاها را با ساير علما بيان نمائيد و صدق و كذب اين نسبت را معني فرمائيد .
جواب باز اعتراض بر فرمايشات ايشان است در آنجا كه شرحي از طلوع باب مرتاب و فسادهاي او مرقوم ميفرمايد در اوايل جلد چهارم ارشاد العوام و در
صفحه ١٥١

 مقامي كه بيان لزوم وجود علماي كاملين و حافظين دين مبين را استدلال ميفرمايد مرقوم ميفرمايد كه علماي ظاهره از عهده جواب او برنيامدند و چيزي ننوشتند و حق فرموده‌اند و در آن تاريخ كه سال هزار و دويست و شصت و شش بوده كه پنج شش سال از طلوع باب گذشته بوده تأليف معتنابهي از علماي آن دوره ديده نشده بوده و عرض شد كه هنوز هم ما نديده‌ايم و بر جناب آخوند اين عبارت شاق شده ولي جوابي هم كه نداشته‌اند بنا بر اين متوجه شده‌اند كه فرق ملاها و علما را بپرسند اما لفظ ملا در لغت تركي ملا و منلا هر دو ميگويند بمعني كاهن و قاضي و بزرگ قوم و رئيس ميگويند و مي‌نويسند كه اصل آن مولي است كه از عربي گرفته‌اند و ملاي روم هم كه ميگويند اصل آن مولي بوده كه در ايران و عربستان براي احترام بسياري از علما مي‌گفته‌اند و مجلسي مرحوم اعلي الله درجته و والد ماجد او را مولي محمدباقر و مولي محمدتقي در كتب رجال ثبت ميكنند و ملاي روم چون مدتي در تركستان ميزيسته ملا باو ميگويند و كتاب او را كه مثنوي مولوي ميگويند دليل همين است كه در اصل مولي بوده بهر حال كه در ايران مصطلح شده و باهل علم ملا ميگويند و غالبا بمعاريف و مشاهير آنها كه معروف عامه و طرف رجوع هستند و سمت قضاوت داشته‌اند يا مسأله بيشتر بگويند بيشتر گفته ميشود و شايد مراد از اينكه ملاها و علما فرموده‌اند مرادشان از ملا اهل فقه و اصول باشد كه بيشتر در نزد عامه مردم معروفند و ملا خوانده ميشوند و مرادشان از علما اهل ساير علوم است از حكمت و رياضي و طب و ادبيات و غيرها و قصدشان اين است كه هيچيك از اين اصناف جواب آن شخص را ندادند و در صدد برنيامدند و هر يك گرفتار كار و كسب خود لامحاله بوده‌اند ولي براي حفظ دين و اهتمام در امر شريعت سيد المرسلين هم خداوند لامحاله اشخاصي و علمائي را قرار ميدهد كه شغل خود را خدمت بدولت آل‌محمد عليهم السلام
صفحه ١٥٢

 قرار ميدهند و باداي اين وظيفه اشتغال دارند و اما تناقضاتي كه در نمره ٣ مينويسد مثل نمره دو قابل ذكر نيست هر كس خواسته باشد بمجلدات ارشاد رجوع نمايد كه مطلقا تناقض در آن نيست و هر چه نوشته شده مفاد قرآن كريم و اخبار آل‌محمد است عليهم السلام و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا .
سؤال ٥ نمره ٤ معين فرموده كه كتاب ارشاد را براي زنان و در اثر سؤال آنان و بيان عقايد نوشته چرا قريب شش سال زنان را بلاتكليف در امور اعتقاديه و معطل و هشتصد و چهل و شش صفحه بزرگ و مشكل و پيچ در پيچ و تأويل در تأويل در تأويل و تناقض الي ما شاء الله نوشته معلوم نمائيد كه منشأ اين كار عقلائي است و ممكن است زنان از اين كتاب كسب عقايد و بفهمند يا نه .
جواب عرض ميكنم قبل از جواب شما بايد اين سؤال از خود حقير بشود كه آيا جواب مطالبي از قبيل اين سؤالات را دادن عقلي است يا لغو است و عقلائي هم نامربوط است يا بگوئيد عقلي يا بگوئيد عقلاني و عقلائي مصطلح نيست و بي‌معني است و حقيقت اين است كه اگر منظورهاي ديگر نداشتم بيجهت تضييع وقت و قلم و كاغذ نمي‌نمودم و اما اينكه نوشته‌ايد چرا شش سال زنان را بلاتكليف گذارده‌اند عرض ميكنم هر وقت جواب اين سؤال را از ساير بزرگان علماي سلف مثل مرحوم شيخ صدوق ، شيخ مفيد ، مرحوم مجلسي و غيرهم كه هر يك كتب اعتقاديه يا اخبار عمليه و فتاوي خود را كه در رسائل خود نوشته‌اند بر حسب خواهش فلان و فلان از اخوان يا طلاب يا غير آنها نوشته‌ايم و البته هيچيك از آن كتب را هم در طرفة العين ننوشته‌اند و مدت مديدي طول كشيده مثل اينكه مرحوم كليني ثقة‌الاسلام مرقوم ميفرمايد كه كتاب كافي را در ظرف بيست سال نوشتم هر وقت اين جواب را از آنها گرفتيد از ما هم مطالبه نمائيد
صفحه ١٥٣

 البته جواب ميدهيم و آنچه تا كنون شنيده‌ايم هميشه اشخاص نادان يا دشمنان متعنت كه سؤال معجز ميكردند از پيغمبر و امام سؤال ميكردند نه از علما كه ادعائي جز روايت فرمايش خدا و پيغمبر و امام و بيان علمي نداشته‌اند و البته بناي دنيا و كارهاي بشر همينطور تدريج لازم دارد و كتاب كداميك از علماي اسلام است كه در يك ساعت يا يك روز نوشته شده است و بايد از شما سؤال كرد كه آيا اين سؤال عقلي است يا صرف غرض است كه خودتان هم نميدانيد بچه زبان ادا كنيد و آيا آن بزرگوار العياذ بالله شريعت اسلام را نسخ كرده بود و ادعاي نبوت تازه داشته است كه مي‌بايست كتاب فوري بياورد و تكليف مردم را معين نمايد يا ميخواهيد بگوئيد اگر اينطور است چرا بكتب سابقه قناعت نشده و چرا كتاب ارشاد نوشته‌اند عرض ميكنم علماي سلف را چه ميگوئيد كه هر يك كتابي يا كتبي در اعتقادات و فتاوي خودشان جمع كرده‌اند و قناعت بكتب سابقه نكرده‌اند هر چه آنجا ميگوئيد اينجا هم بگوئيد اگر ميگوئيد با آنها اختلاف دارد عرض ميكنم جميع آن كتب با هم اختلاف دارد اول اختلاف آنها را حل كنيد تا بيائيد و بارشاد برسيد اگر ميگوئيد در كليات و ضروريات اختلافي ندارند و اختلاف در جزئيات مسائل و نظريات است عرض ميكنم اين صحيح است و ميزان قويم هم بحمد الله در دست است بايستي عرض بر كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام نمود هر كدام موافق است ميگيريم و جنگي هم نداريم و بايد قبول كنيد كه هر كدام هم مخالف است بايد ترك شود بهر حال كه اينها اعتراض نيست و بدانيد كه حتي انبياء خدا هم بنا نبوده كه فرمايشاتشان را در يك روز و يك ساعت بفرمايند و كتاب خدا كه معجز پيغمبر آخرالزمان است با اينكه موافق خود كتاب و حديث جميعش در ليلة القدر بر آن حضرت نازل شده ولي اظهارش مثل ساير امور دنيا بتدريج بوده و در مدت بيست و سه سال تكه تكه بر آن
صفحه ١٥٤

 حضرت نازل شد و باز هم روز آخر همه كس همه قرآن را نمي‌دانست و بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله جمع شد و مرتب شد و در دسترس عامه گذارده شد و مردم هم بلاتكليف نمانده بودند و هر وقت احتياج بود كه امر و نهيي بفرمايند ميفرمودند يا اگر كسي محتاج ميشد و مسأله ميپرسيد جواب ميفرمودند و علماي اصول در اين باب بحثي دارند كه آيا تأخير بيان از وقت حاجت جايز است يا نه و بسيار در اين خصوص رد و بحث ميكنند و جميعش هم زيادي است و لغو است و خدا و پيغمبر و امام تكليف خود را بهتر ميدانند و پيغمبر (ص‌) در حديث ميفرمايد باهل بيت من شما چيزي نياموزيد آنها خودشان بهتر ميدانند بهر حال كه اين بحث هم مربوط به پيغمبر و امام است و تا كنون نديده بوديم كه از عالمي كه زحمت كشيده و كتابي نوشته و مشكلات قرآن و اخبار آل‌محمد عليهم السلام را كه ديگران هم درمانده بودند و حل نكرده بودند حل كرده و در دسترس عموم گذارده و حجت را بر مخالفين اسلام تمام كرده و ايراداتشان را قطع كرده مؤاخذه نمايند كه چرا اين كتاب را در شش سال نوشته در حالي كه اگر بديگران واگذار ميشد در ششصد سال هم نمي‌نوشتند كما اينكه ننوشتند و حقيقت اين است كه اين حرفها خارج از انصاف است و اما اينكه نوشته است كه كتاب ارشاد پيچ در پيچ و تأويل در تأويل است حق اين است كه نفهميده و منتهاي سعي در آساني و حسن تعبير شده است الا اينكه تصديق اين مطلب با اهل علم و ادب و حكماي الهي است نه جناب آخوند كه حتي زبان فارسي و زبان مادري خود را هم ندانسته‌اند ولي باز در عين حال چون مطالب عاليه حكمت قدري از اذهان دور است هر قدر كه حكيم سعي در تفهيم و تفهم بفرمايد چون اغلب از اصطلاح بي‌خبرند مطالب بر آنها مشكل ميشود و غالبا اشكالات از اين باب است كه اكثر اهل مطالعه و علم نيستند و در صدد فهم و تعمق هم برنميآيند و اين قصور از
صفحه ١٥٥

 حكما نيست و امام عليه السلام در حديث شريف ميفرمايد كه حديث ما صعب است و مستصعب و متحمل نميشود آنرا مگر نبي مرسل يا ملك مقرب يا مؤمن ممتحن ، عرض ميكنم مشكلات كتاب ارشاد از اين جهت است كه جميعش حديث و فرمايش امام است و مردم مأنوس نيستند خلاصه و اما اينكه گفته است اين مشكلات بدرد زنها ميخورد يا نه عرض ميكنم اولا آنقدر مشكل كه فرض كرده‌ايد نيست و اگر شما هم در صدد عمل و اعتقاد و فهم فرمايش امام برميآمديد بر شما هم آسان ميشد و كتابي را كه انسان باين نيت بخواند كه به‌بيند چه ايرادي ميتوانم بيرون بياورم و چه خلط مبحثي بنمايم البته از فهم معاني آن محروم ميشود ولي ساير مردم اينطور نيستند حتي در ميانه زنها هم اهل علم و كمال كه پاي‌بندي بدين و مذهب دارند بسيار پيدا ميشود مثل همان زناني كه سؤال كرده‌اند و در صدد تصحيح عقايد خود بوده‌اند البته بقدر خود مي‌فهمند و اين موضوع را هم بايد بدانند كه موضوع جواب غير از سؤال است و بناي قرآن و فرمايشات پيغمبر و ائمه اطهار هم بر همين بوده است كه سؤال را يك نفري يا چند نفري ميكرده‌اند ولي جوابي را كه ميداده‌اند ميبايستي تا ابد بماند و عموم مردم اعم از عوام يا علما يا حكما از آن استفاده نمايند و هر يك بقدر فهم خود مطلب بفهمند زنان باندازه عقل خودشان مردان باندازه خودشان حتي آيه قرآن كه نازل ميشد شأن نزول اي بسا درباره يك نفر بيشتر نبوده اما كلام خدا كه درباره او نازل مي‌شد حكمش عمومي بود فرضا سوره مجادله در مقام محاوره و مجادله خوله بنت خويلد انصاري نازل ميشود ولي خطاب بعموم است و حكم كفاره ظهار و بياني كه ميفرمايد عمومي است و هكذا آيه و الله يحب التوابين و يحب المتطهرين در مورد عمل عمار ياسر نازل ميشود ولي حكم عمومي است همه كس بايد بخواند و عمل نمايد و در حديث شريف است كه اگر آيه قرآني درباره كسي نازل ميشد و همينكه آن
صفحه ١٥٦

 شخص از ميان ميرفت آن آيه هم ميمرد كتاب خدا هم ميمرد و لكن كتاب خدا زنده است و جاري ميشود در آيندگان همانطور كه در گذشتگان جاري شد و حديث را نقل بمعني كردم و عرضم اين است كه كلمات علما هم كه مأخوذ از كتاب و سنت است اينطور است و بايد اينطور باشد ولو اينكه ابتداء كتابي بواسطه سؤال چهار نفر زن بنويسند اما آنها از ميان ميروند و كتاب باقي ميماند و جميع طبقات از عوام و علما بر آن عبور ميكنند و هر كدام بايد استفاده خود را بنمايند اگر عوامانه صرف باشد بحكما ظلم ميشود و اگر جميعش حكيمانه و اصطلاح علمي باشد عوام بهره نمي‌برند اين است كه حكيم خود بهتر ميداند كه چطور بنويسد و اگر آنها كه نه اهل ظاهرند نه از اهل حكمت فهم عبارت ننمايند بحثي بر حكما نيست و اما در اين نمره از تناقضات چيزها مي‌نويسد كه مطلقا جواب ندارد و تضييع وقت است .
سؤال ٦ نمره ١٤ مينويسد دوره ديگر آمد خداوند علماء ديگر مبعوث نمود كه باطن ديانت و شرايع را براي مردم آشكار نمايند آيا تصديق داريد كه اهل عالم بي‌حقيقت و پوچ در امر دين بوده و فقط صرف ظاهر بي‌مغز بوده يا نه و آيا دوره دين عوض شده يا نه و در نمره ١٤ از تناقضاتش مينويسد اين حرفها كفر است و تناقض دارد با اينكه مدعي هستيد كه در جميع امور مطيع كتاب خدا و معصومين و كتب علما و تفاسير هستيد .
جواب اما اينكه در همه جا نوشته‌اند مطيع كتاب خدا و معصومين (ص‌) هستند صحيح است و حتي كلمه را بر خلاف فرمايش ايشان نميفرمايند و اما اينكه مطيع كتب علما و تفاسير باشند تصور نميكنم هيچ جا چنين لفظي نوشته باشند و اطاعت كتب علما داشتن مطلقا معني ندارد و اما نوشته علما كه مأخوذ از فرمايش آل‌محمد عليهم السلام و روايت از ايشان باشد مطاع است و اطاعت
صفحه ١٥٧

 علما هم كه واجب است از اين جهت است ولي مستقلا در هر چه بگويند يا بنويسند مطاع نيستند و كتاب و سنتي در اين باب نرسيده بلكه بر خلاف آن روايات بسيار داريم و ضرورت اسلام هم بر آن است كه مطاع مطلق خداست و پيغمبر صلي الله عليه و آله بجهت اينكه معصوم است و آل‌محمد عليهم السلام مطاعند براي اينكه معصومند و امر بمعصيت نميفرمايند و غير ايشان احدي در دنيا مطاع نيست و در خصوص كتب بني‌فضال از امام عليه السلام سؤال كردند فرمود رواياتشان را بگيريد و درايات آنها را ترك كنيد و آنها هم براي خود علمائي بودند پس نبايد كسي صرفا مطيع كتب علما باشد و در اخبار دستور فرموده‌اند كه روايات علما را بگيريد و اطاعت كنيد و درايات و آراء آنها را ترك كنيد و اما تفاسير هم همينطور آنچه مأخوذ از فرمايش امام است مطاع است و غير آن هر چه نوشته‌اند تفسير برأي است و منهي عنه است و در حديث متواتر وارد شده كه هر كس قرآن را برأي خود تفسير نمايد جايگاه او آتش است بلكه اگر حقيقت امر را بخواهيد بدانيد نقطه اختلاف ما با سايرين در هر موضوعي كه باشد همينجا است لاغير و در هر مورد كه اختلاف كرده‌ايم ما فرمايش امام را گرفته‌ايم و ديگران اگر طور ديگر گفته‌اند از رأي است و اين كليه را در جميع موارد داشته باش پس علماء سلف يا خلف را مطاع ميدانيم در صورتيكه از آل‌محمد (ع‌) گرفته باشند و روايت نمايند و اگر از خود چيزي گفته باشند باجتهاد و ظن خودشان اولا كه اجتهاد و ظن حرام است بدليل هفتاد آيه كتاب و متجاوز از هزار و دويست حديث و از اين گذشته كه اگر بايد با ظن و اجتهاد چيزي گفت اين قوه در همه كس هست و پيروي هيچ ظني اولاي از پيروي ظن ديگر نيست و بهمين جهت مجتهد زياد شده و هيچيك پيروي ظن ديگري را ننموده‌اند و ظن خود را ترجيح داده‌اند خلاصه كه اطاعت علما از جهت روايات آنها واجب است
صفحه ١٥٨

 و از جهت رأي و ظن خودشان واجب نيست و حرام است مثل ساير فواحش انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغي و ان تقولوا علي الله ما لاتعلمون پس دعوي مطيع خدا و رسول و معصومين بودن تناقضي با بيانات ايشان در هيچ جا ندارد زيرا آنچه فرموده‌اند مأخوذ از معصومين است و اما اينكه مرقوم داشته‌اند خداوند علمائي را فرستاده كه بيان بواطن شريعت را بفرمايند صحيح است و لازمه اين فرمايش اين نيست كه سابقين بي‌حقيقت و پوچ بوده‌اند و چرا بايد سوء تعبير نمائيد ولي مطلب اين است كه عامي بوده‌اند و بصرف عبارات ظاهره قرآن و اخبار قانع شده بودند بدون اينكه حقيقت آنها را بفهمند و در صدد عمل بآنها باشند و علماي مسلمين هم در آن ادوار بر دو قسم بوده‌اند بعضشان مثل سايرين عامي بوده‌اند و بعضشان هم كه متوجه بحقايق بوده‌اند چون بي‌تحملي و ناداني مردم را ملتفت بودند از بيان حقايق خودداري ميكردند و البته حكمت هم همين اقتضا را دارد و در مقدمه اين كتاب مختصري در اين موضوع نوشته‌ام مراجعه نمائيد و اينكه سؤال كرده است كه آيا دوره دين عوض شده يا نه خيال كرده كه مجبورم بگويم نشده بگويد العياذ بالله در ارشاد خلاف واقع مرقوم فرموده‌اند يا بگويم بلي عوض شده بگويد پس العياذ بالله ادعاي دين تازه داريد عرض ميكنم هيچيك از اينها نيست و شما بكلي از موضوع بر كنار هستيد و نميخواهيد مطلبي بفهميد ان الدين عند الله الاسلام و ماارسلناك الا كافة للناس پيغمبر (ص‌) رسول بسوي كافه ناس است تا قيامت و دين او عوض نميشود و حلال او حلال است تا قيامت و حرام او حرام است تا قيامت و دوره پيغمبر (ص‌) عوض نميشود اما ادوار امت عوض ميشود و در هر دوره قابليت و استعدادي دارند و فهمشان درجه مخصوصي است و همه چيز را در همه وقت و براي همه كس نميشود گفت و پيغمبر (ص‌) آنچه براي امت و بيان
صفحه ١٥٩

 مصالح دنيوي و اخروي آنها لازم بود تا قيامت همه را فرمود و يا در نزد اوصياء خود گذارد كه آنها تدريجا بيان فرمايند و در خطبه غدير فرمود كه حلال و حرام بيش از آن است كه همه را بر شما احصا نمايم ولي علي بن ابيطالب را بشما معرفي ميكنم كه از او بگيريد و او بر شما بيان ميكند و آنچه را هم كه خودش فرمود يا اوصياء او بيان فرمودند قسمتي را كه عموما تحمل داشتند گرفتند و عمل كردند و سؤال و جواب زياد در آن باب كردند و قسمتي در بوته اجمال ماند كه تدريجا علما شرح و بسط دادند و كم كم اذهان را نزديك و آشنا نمودند ولي علما هيچ چيز خارج از فرمايش پيغمبر و امام نميفرمايند كه در اخبار آنها ذكر نشده باشد و اگر بگويند از آنها شنيده نميشود ولي مطلب اين است كه مردم در هر زمان و در هر دوره درجه فهمي دارند و حجتهاي خدا باندازه فهم آنها با آنها صحبت ميكنند و بيش از فهم آنها بآنها تكلف نميكنند آيا در كتب انبيا و تورية و انجيل ملاحظه نكرده‌ايد كه پيغمبران با چه زبان با آن امم تكلم كرده‌اند فرضا بآنها وعده ميدادند كه خداوند در اين سفر با شما ميآيد و در اين سفر با شما نميآيد چون ادراكات آنها جسماني بود و عادت به پرستش بتان داشتند و پيغمبران در اول اذهان آنها را فقط از پرستيدن بتان منصرف ميكردند و متوجه بامر ديگر ميكردند نه اينكه تكليف بالاتر از شعور آنها بآنها بكنند فرضا حضرت ابراهيم در اول كه ميخواهد قوم را از عبادت بتها برگرداند اشاره بستاره و ماه و آفتاب ميفرمايد و هذا ربي ميفرمايد با اينكه ابراهيم (ع‌) مشرك نيست و از اين كلام هم معني صحيح اراده ميكند اما آنها بخيال خود فرمايش او را معني ميكنند حال ملاحظه كن آن توحيدي كه در آن كتب بر آنها بيان شده كه فرضا خدا در آسمان است يا آنكه خدا در بهشت ميان درختان راه ميرفت و امثال اين حرفها كجا و توحيدي كه در قرآن ما بيان شده و فرمايشاتي كه پيغمبر و حضرت امير
صفحه ١٦٠

 ميفرمايد در توحيد كجا و درجه فهم آنها و فهم اين امت را قياس نما كه باين امت ميتوان گفت كه خدا جسمي نيست محدود نيست در آسمان نيست در زمين نيست و بوهم و ادراك مخلوق درنميآيد و اگر اين عبارات را بآنها ميگفتند تصور ميكردند كه اصلا خدائي العياذ بالله نيست ملاحظه كن قوم موسي بعد از آن همه بيانات موسي و ارائه آيات بينات و ملاحظه معجزات و قدرت پروردگار تازه از موسي خواهش كردند كه حالا خدائي بر ما قرار بده همانطور كه آنها خدايان دارند خلاصه كه اين مطالب بحمد الله امروز شرح و بسط لازم ندارد و خود پيغمبر (ص‌) در اول بعثت بيش از اين نميفرمود كه بگوئيد لا اله الا الله و مردم تحمل زيادتر نداشتند تا تدريجا مكلفشان فرمود كه اقرار به نبوت او هم بايد داشته باشند و تنها توحيد كافي نيست ولي امر وصايت را كه اصلا رسالت پيغمبر (ص‌) براي آن نتيجه بود از عامه امت پنهان ميداشت جز براي معدودي اهل بصيرت آنها ميفرمود و بديگران هم اگر گاهگاه اشاره يا تصريحي ميفرمود اصرار زيادي نداشت تا خرده خرده بواسطه تربيت و معاشرت با آن بزرگوار فهمشان زياد شد و بآنجا رسيدند كه ممكن بود امر ولايت اظهار شود و باز پيغمبر (ص‌) رعايت حال امت ميفرمود و مدارا ميفرمود تا بآنجا رسيد كه امر پروردگار نازل شد كه اگر اين امر را اظهار عمومي ننمائي كأنه ابلاغ رسالت نكرده تا اينكه اظهار فرمود و البته فتنه‌هائي هم شد كه پوشيده نيست ولي امت نوعا بآنجا رسيده بودند كه ممكن بود اظهار اين امر بشود و اظهار شد و درست متوجه باش كه سابق بر آن اصلا فهم مردم آنقدر نبود كه لزوم وجود حاكم و نبي را بفهمند ولي تدريجا در اثر تربيت پيغمبر (ص‌) اين مطلب را ميفهمند كه حاكم لازم است و پيغمبر وجودش لازم است و خليفه هم البته لازم دارد منتهي نزاع بر سر اين شد كه انتخاب خليفه را با خود مردم ميدانستند و اولي و دويمي را اختيار كردند
صفحه ١٦١

 و بقول خودشان اجماع كردند و امروز است كه در اثر فرمايشات آل‌محمد (ع‌) و شرح و بيان علما ما آنها را تخطئه ميكنيم و پيش ما بحد بداهت رسيده كه اختيار پيغمبر يا خليفه پيغمبر كردن ممكن نيست با مردم باشد و بايد خداوند اختيار نمايد اما آن جماعت كه آن روز اين حرف را ميزدند منتهي درجه فهمشان همين بود و حجتهاي خدا هم بهمين اندازه از آنها راضي بودند كه اينقدر را قبول دارند كه خليفه لازم است و نميگويند اصلا خليفه لازم نيست و بهمين جهت هم ديدي كه حجتهاي خدا و ائمه سكوت فرمودند و در خانه نشستند حتي پيغمبر (ص‌) بهمينطور به اميرالمؤمنين (ع‌) امر فرموده بود كه در خانه بنشيند و مردم را بحال خود گذارد تا خرده خرده فهمشان زياد شود و ممكن بشود بآنها مطلبي حالي كرد حتي ديده كه آن روز هم كه آمدند و بر گرد آن حضرت جمع شدند استنكاف ميفرمود و ميفرمود مرا واگذاريد من وزيري باشم بر شما بهتر است تا آنكه امير باشم و شانه از زير بار خالي ميكرد و چهار روز سلطنت را هم بسيار با ملايمت و مدارا راه رفت و سنت شيخين را تغيير نميداد و در تاريخ حضرت امام حسن صلوات الله عليه ديده كه چطور و بچه آساني صلح فرمود و هكذا ساير ائمه (ع‌) در خانه نشستند با اينكه وسائل سلطنت هم بر آنها ميسر مي‌شد كه در تاريخ ديده‌ايد همه اينها براي اين بود كه مردم تاب فرمايشات ايشان و امر و نهي ايشان را نداشتند و ايشان هم امر و نهي عمومي نميفرمودند الا اينكه باصحاب نزديك و اهل فهم آنها مطالب را ميفرمودند تا كم كم امروز بما و تو رسيده و از آن جمله امر ولايت شيعه آل‌محمد (ع‌) و دوستي دوستان ايشان بود كه از فرايض اوليه و عقايد اصليه حتميه اسلام است كه از هيچ مسلمان مسلماني قبول نميشود و هيچ عملي از او پذيرفته نيست جز با اين اقرار كه امر ركن رابع باشد ولي در آن ادوار اوليه اصرار بر اين امر عظيم نمي‌شد و مردم امر ولايت خود ائمه اطهار را
صفحه ١٦٢

 آنطور كه بايد تعقل نميكردند و قبول نداشتند تا چه رسد بولايت شيعيان ايشان اين بود كه تكليف عمومي مردم نميشد يعني مردم عموما سني بودند و نمي‌شنيدند از آن بزرگواران نه اينكه نفرموده باشند و در اخبارشان هزار بار تصريح نكرده باشند بلكه از همان اول خود پيغمبر (ص‌) نفرموده باشد و در خطبه غدير حتي بتفصيل تصريح نفرموده باشد والله كه اگر مرد مسلمان دين‌باور از اين غصه بميرد جا دارد كه اين مردم چرا اينقدر درباره مشايخ ما بي‌انصافند و چرا اين همه مزخرف ميگويند كه بلي اين جماعت ركني بر اركان دين علاوه كرده‌اند و گمان ميكنند پيغمبر دين خود را تمام و كامل نفرموده بوده و آيه اليوم اكملت لكم بر ما ميخوانند و حال آنكه ما هم در باب ركن رابع بآيه قرآن استدلال كرده‌ايم و فرمايشات پيغمبر را روايت كرده‌ايم و حتي بهمان حديث غدير خم استدلال ميكنيم و اخبار اهل بيت را روايت كرده‌ايم و مشايخ ما (اع‌) از خود كه چيزي را نفرموده‌اند ميگويند چرا علما در صدر اول اينطور كه شما ميگوئيد اظهار اين امر را نكرده‌اند عرض ميكنم براي اينكه مردم سني بودند اصلش را قبول نداشتند تا بفرعش برسد خود ائمه را قبول نداشتند تا برسد بدوستانشان بعد از آن هم كه تدريجا شيعه زيادتر شدند اول علما امر ولايت خود ائمه را محكم كردند و بيشتر اصرار در آن باب كردند و بي‌تحملي و ناداني مردم را مي‌ديدند و خودداري ميكردند و از اين قبيل علما هم البته نادري در ميانه علما بودند سايرين كه خودشان هم ملتفت نبودند ولي اخبار و فرمايشات ائمه را بر ما روايت كردند و آمده امروز بما رسيده و ما روايت كرديم و امتثال كرديم و بآنها دين ورزيديم و علماي ما دلايل عقلي هم علاوه بر آن اخبار اقامه كردند تعجب است امروز كه علماي ما فرموده‌اند و هزار دليل هم آورده‌اند هنوز اغلب مردم درست تعقل نميكنند و نمي‌پذيرند شما ميخواهيد در اول كه علما اظهار اين امر
صفحه ١٦٣

 را هم كمتر ميكردند در آن دوره مردم از پيش خودشان ياد بگيرند امروز كه با هزار دليل اين امر ثابت شده چرا نمي‌پذيرند يا بايد بگويند فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله را العياذ بالله قبول نداريم يا بايد طوعا او كرها بپذيرند و خداوند حجت خود را و نور خود را تمام فرموده ولو اينكه جماعتي اكراه داشته باشند و چاره‌بردار هم نيست خلاصه كه سخن ما در اين باب نيست و در كتاب مبارك ارشاد بيان اين مطلب بتفصيل هر چه تمامتر شده و طالبين البته رجوع مينمايند مقصود اين بود كه در هر دوره علماي رباني بياناتي كه مقتضي آن دوره است ميفرمايند و از فرمايش پيغمبر و امام هم خارج نميشوند و در هر موقع كه امر بالاتر و باطن‌تري نسبة گفته ميشود مانعي نداريم كه بگوئيم دوره ديگر است و قصد اين نيست كه نعوذ بالله دين تازه ميآورند خير همان قرآن است همان اخبار است نشنيده كه اينهمه در اخبار فرموده‌اند كه براي قرآن ظاهري است و باطني و تا هفت باطن ميشمرند و نديده كه ميفرمايند ما تكلم ميكنيم و هفتاد معني از آن اراده ميكنيم پس ممكن است معاني فرمايشات ايشان را علما تدريجا در هر موقع بيان كنند بلي اگر خلاف قرآن و حديث فرمايشي بكنند جاي اعتراض باز است مثل تأويلاتي كه اهل تأويل و مبدعين جديد ميكنند كه با ظاهر قرآن و اخبار منافات دارد ولي اگر مطلبي را عالمي بيان فرمود كه با قرآن و صريح اخبار مطابق است ديگر كسي حق ندارد بگويد من سابقا اين را نشنيده بودم اين تقصير عالم نيست كه علماي پيش نگفتند يا گفته‌اند و تو نفهميده الآن تكليف ما و تو اين است كه اگر مطلبي مقرون ببرهان اظهار شد بپذيريم و خود را بهلاكت نيندازيم خلاصه كه از باب مثل و توضيح بيان باين مطالب اشاره ميكنيم و سخن ما در اينها نيست و باز ناچاريم بيشتر توضيح بدهيم بلكه خدا خواسته باشد و اشخاصي كه غرض ندارند مطلبي بفهمند كه
صفحه ١٦٤

 چطور دوره عوض ميشود اما دين پيغمبر عوض نميشود ولي عقلها و ادراكها زياد ميشود و همان مطالبي را كه پيشينيان ميگفتند و نمي‌فهميدند چه ميگويند و معاني طفلانه و عوامانه و در حقيقت محالاتي را معني فرمايش پيغمبر و امام بلكه معني قرآن تصور ميكردند و همان هم از آنها پسنديده بود امروز همان كلمات را علما ميگويند و معاني بالاتري ميكنند بلكه حالي ميكنند كه آن خيالات كه ميكرديد جميعا مزخرف بود و مناسب بي‌عقلي آن روزتان بود اما امروز كه نسبة ادراكتان زياد شده قدري بحقيقت نزديك بشويد با اينكه امروز هم هنوز مردم حقيقت امر را نمي‌فهمند و هنوز بايد ايام ظهور بعد از اين بيايد و ادراكات زياد بشود و چشم عقلشان باز شود و امام خود را معاينه به‌بينند و بشناسند و كلام او را تعقل نمايند اي كاش زبان‌فهمي پيدا ميشد كه باو ميگفتيم مردمي كه در اول اسلام و ادوار بعد از آن بودند و امروز هم هنوز زيادند شخص علي اميرالمؤمنين را با عمر و ابوبكر فرق نميگذاردند و بحث علماي آنها اين بود كه آيا علي افضل است يا ابوبكر و اين دليل است كه نمي‌شناختند امام خود را بلكه كلام او را هم بطريق اولي نمي‌فهميدند و امروز هم تقريبا هنوز در همان درجه‌اند نهايت قدري بالا آمده‌اند امروز هم هنوز اماممان را نمي‌شناسيم كه از چشم ما غايب است و اگر ديده امام‌شناس پيدا كرده بوديم كه امام غايب نمي‌شد آيا همه نميگوئيم امام قلب و قطب كاينات است و جميع عالم و آدم و هر چه هست اعضاء و جوارح اويند پس چه شده است كه اينهمه اعضا قلب و محرك و مدبر خود را نمي‌بينند معلوم است كه نمي‌شناسند بلكه معني همين حرفشان را هم نفهميده‌اند كه امام بچه كيفيت قطب وجود است و مي‌بيني كه هر درويش قلندري را هم قطب مي‌نامند همانطور كه امام هم بائمه اطهار ميگفتند بشافعي و احمد حنبل هم امام ميگفتند و اينها دليل است كه آنروز معاني اين الفاظ را
صفحه ١٦٥

 نفهميده بودند امروز هم هنوز نفهميده‌اند ولي همينقدر شده كه ممكن است بعض مطالب را گفت چهار نفري كه نسبة ملايم باشند مي‌شنوند و ساكتند ديگران فرياد واعمراشان بلند ميشود و انسان را تكفير ميكنند بلكه هزار تهمت ميزنند ولي انقلاب‌ها و جوشها تمام ميشود و حقيقت خرده خرده پرده از رخساره برميدارد و چندان عجله نيست و استعجال از حكمت نيست و خداوند ميفرمايد اتي امر الله فلاتستعجلوه باري باز از مطلب خارج شديم قصد ما بيان امثالي بود ولي چه كنم آنقدر درد دل دارم كه نميدانم كداميك را بگويم و خيال ميكنم كه آيا بگويم يا نگويم ولي متوكلا علي الله اشاراتي مينويسم ،
جناب آخوند ميگويد آيا دوره عوض شده يا نشده ،
عرض ميكنم بلي شروع شده كه عوض بشود ولي هنوز در مراحل اوليه هستيم و اگر دل ميدهيد بگويم كه تازه در حدود صد و پنجاه سال است كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم دامني بر كمر زده‌اند كه مردم را قدري متوجه بمعرفت معني اسلام و ايمان و معرفت خدا و پيغمبر و ائمه خودشان بنمايند و همينقدر حالي بكنند كه پيغمبر و امام مطاع هستند و شريكي هم در امر خودشان ندارند و فرمايشاتشان را هم بايد تسليم نمائيد تا مسلمان باشيد كه هنوز بعد از آنكه تسليم اين امر را نمودند آنوقت معني فرمايشات ائمه را بيان فرمايند و از اين عرايض تعجب مكن و بگوئي اين حرفها چيست مگر مسلمانان و شيعيان پيغمبر و امام را مطاع نميدانسته‌اند و ضرورت اسلام و قرآن بر همين نبوده كه اگر اصرار كني پرده از روي كار برميدارم آنوقت خجل خواهي شد و ميگويم خير اينطور نبوده و ميگويم و مي‌آيمش از عهده برون اما مسلمين و شيعيان كه گفته ميشود تو ميداني كه صحبت بر سر عوام آنها نيست و حرف برميگردد بافراد كامله و بزرگان و علمايشان بايد ديد آنها بر چه عقيده بوده‌اند و آنها پيغمبر و امام و قرآن را مطاع ميدانسته‌اند يا نه و آيا در كتب خودشان
صفحه ١٦٦

 چه نوشته‌اند و چه عقيده اظهار كرده‌اند هر چه در كتب اصول سلف دقت ميكنيم مي‌بينيم نوشته شده است كه قرآن و اخبار مطاع است اما مي‌بينيم كه عقل خود را هم بر خلاف قرآن و اخبار مطاع دانسته‌اند و در عمل و فتوي هم گاهي حكم عقل خود را گرفته‌اند و چون خدا اينطور قرار نداده و يقين هم بر آنها حاصل نميشود ميگويند بايد بمظنه و گمان عمل كرد با اينكه هفتاد آيه در قرآن بر حرمت عمل بمظنه نازل شده و متجاوز از هزار و دويست حديث هم بر حرمت آن داريم محل انكار كسي هم نيست و قبول هم دارند اما معذلك مي‌نويسند آن اصل كه حرمت عمل بمظنه باشد منقلب شده و اصل دويمي كه امروز بايد مدار بر آن باشد عمل بگمان است و در احكام فروع گمان ما اين است كه بايد اينطورها باشد و در هر مسأله هم بهمين علت چندين قول شده و احكام اسلام متعدد شده و مجتهدين هيچيك بفتواي ديگري عمل نميكنند و عمل كردن بفتواي غير خود را جايز نميدانند ما هر چه نگاه ميكنيم در قرآن و اخبار دليل اين مطالب را نمي‌بينيم كه از كجا پيدا شده غير از اينكه سنيان هم از بعد از پيغمبر همين كار را كردند باري ما مي‌بينيم اصلا اجتهاد در اخبار ما حرام شده و ميكنند بلكه باين اسم افتخار ميكنند ما مي‌بينيم عمل بعقل كردن را ائمه حرام كرده‌اند و صاحب آنرا لعنت كرده‌اند در كتب اصول مي‌بينيم مينويسند عقل در سر مجتهد بمنزله الهام است در پيغمبر ما در اخبار مي‌بينيم ميفرمايند آنچه ثقات علما از اخبار روايت كرده‌اند حق رد كردن نداريد بلكه حق ترديد و شبهه نداريد در كتب فقه و اصول ملاحظه ميكنيم كه هر حديثي كه بعقلش درست نميآيد يا با قاعده كه خودشان وضع كرده‌اند درست نميآيد رد ميكنند و مي‌بينيم فرضا حديث امام را كه عالمي مثل شيخ كليني عليه الرحمه روايت فرموده در سندش خدشه ميكنند در حالي كه اين حق را بما نداده‌اند كه از عالم
صفحه ١٦٧

 ثقه سؤال كنيم كه اين حديث را از كه گرفته و مي‌بينيم كه در سند حديث او رجوع بصاحب تاريخ رجال ميكنند كه او هم مثل ما علم غيب نداشته سهل است كه زيدي هم بوده معذلك از او قبول ميكنند با اينكه در عصر امام و آن روات اوليه نبوده و غيب هم نميداند معذلك بقول صاحب رجال ميگيرند و گمان ميكنند از اين راه بهتر علم حاصل ميشود و فرمايش امام را رد ميكنند خلاصه اينكه همه اين كارها را بدليل عقل ميكنند و عقل را مطاع گرفته‌اند در صورتي كه خدا و پيغمبر و امام عقول ماها را مطاع ندانسته‌اند و عمل بعقل را حرام كرده‌اند و عمل بعقل را شركت در نبوت و امامت دانسته‌اند و ما مختصري از شرح اين احوال را در رساله اجتهاد و تقليد بزبان فارسي عوامانه نوشته‌ايم و در آنجا گوشزد كرده‌ايم كه عامه مسلمين و سواد اعظم بر حسب همان عقيده صاف و ضرورتي كه در دست دارند عموما خود را مطيع پيغمبر و امام ميدانند و از اين تحقيقات اصوليين ديگر خبر ندارند و خيال ميكنند آنچه مي‌شنوند واقعا فرمايش امام است يا اگر ترجمه شده واقعا همان است كه پيغمبر و امام اراده كرده‌اند در حالي كه اينطور نيست حال اين قدم اول است كه ما جميع فساد را از اينجا ميدانيم و دوره كه بايد عوض بشود شروعش از اينجا است كه اول عموما مطيع فرمايش پيغمبر و امام بشويم و قواعد سني‌ها و دشمنان ائمه را كنار بگذاريم بعد از آن غور در فرمايشات ايشان بنمائيم و بعض از اشتباهات سابقين را هم مشايخ ما اعلي الله مقامهم در ابتداي اين دوره بيان فرموده‌اند كه اين سر و صدا و اين اختلاف مي‌بيني كه پيدا شده كه همه اينها دليل عدم تحمل و انس و عادت برويه سنيان است و بعضي هم اساسا معاند با حق و حقيقت هستند و القاء شبهه مي‌نمايند ولي علما باين مطالب اعتنا نميكنند و حرف خود را باندازه اقتضا در موقع ميزنند و باك ندارند حال با اينكه بگويند كه اينها بدعت گذارده‌اند
صفحه ١٦٨

 و دين تازه آورده‌اند ركني بر دين زياد كرده‌اند بر خلاف ضرورت حرف زده‌اند يا از قبيل ايرادات اين جناب آخوند بگيرند ما چه باك داريم در حالي كه ميدانيم بدعتي نگذارده‌ايم ضرورتي تغيير نداده‌ايم بر خلاف فرمايش امام كلمه نگفته‌ايم پس اين تهمتها اثر نميكند و دروغ هم فروغي ندارد عامه مردم هم چندي بدبين بشوند و چپ چپ بانسان نگاه كنند چه باك است خوش خوش ملتفت ميشوند و نادم ميشوند گله هم از آنها نداريم آنقدر ميگوئيم تا مردم همه بشنوند و كم كم تعقل كنند كه پيغمبر و امام مطاع است نه عقل مجتهد و خودش هم اقرار دارد كه گمان من اين است و يقين نكرده‌ام پس ما اصول و فروع خود را از گمان ديگران نبايد بگيريم و حالي ميكنيم كه ضرورت اسلام آن نيست كه فلان و فلان گمان كرده باشند و اينها هيچيك حرف تازه نيست و همان حرفهاي قديم است و بدعت نيست و امام ميفرمايد شر الامور محدثاتها و خير الامور تلادها اما از آنجا كه هزار و سيصد سال گذشته است كه گمانهاي ديگران در ضمن فرمايش خدا و رسول گفته شده و مردم شنيده‌اند و عادت كرده‌اند وقتيكه خواستي اين پيرايه‌ها را برداري مردم گمان ميكنند حرف تازه‌ايست و دوره عوض شده ولي دوره پيغمبر آخرالزمان عوض نميشود اما خرافات كم كم برچيده ميشود و باين لحاظ دوره عوض ميشود حرفهاي طفلانه تا موقع طفوليت است وقتيكه كم‌كم رو بعقل ميروند مطالب ديگر بايد بفهمند طفل دو سه ساله از لولو ميترسد اما همينكه بزرگ شد ديگر از لولو نميترسد بايد آنچيزي كه واقعا ترس دارد و بايد از آن فرار كرد باو حالي كرد و آن لله‌ها و دده‌ها كه بجز لولو چيزي نميدانستند منقرض ميشوند و بچه‌ها را از آنها ميگيرند و بمعلم ميسپارند ديگر هر چه داد و فرياد بكنند فايده ندارد مگر دعا كنند پدر اطفال العياذ بالله بميرد آنهم كه محال است و پدر و مادر اين امت حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين
صفحه ١٦٩

 هستند و نخواهند مرد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون و المؤمن حي في الدارين پس اطفال را ميگيرند و چون لله‌ها و دده‌ها در صدد انقلاب و نافرماني برآمده‌اند ديگر اطفالي هم كه تازه متولد ميشوند و محتاج بلله و دده هستند دست آنها نميدهند بلكه حقوق تقاعد را هم قطع ميكنند بلكه آن لباس رسمي را ميگيرند و بايد لباس ديگر بپوشند چون حق‌ناشناسي كرده‌اند باري اين مطالب را مختصر كنيم باز برگرديم بآنچه منظور داشتيم ميگوئيم دوره عوض ميشود و بعضي از امثال باز مينويسيم تا با چشم به‌بيني در اولين قدمي كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم برداشتند در معارف اسلام و بيان توحيد و فضايل پيغمبر (ص‌) و ائمه اطهار (ع‌) و توضيح مسائل معاد و رجعت بيانات فرمودند كه الآن مي‌بيني در ميانه اهل معرفت بلكه عامه مسلمين نسبت باين معارف تا چه درجه ترقي كرده‌اند و اگر در پانصد سال پيش عالم مسلم در كتاب خود مينوشته مثلا كه از غنايم دار الحرب صفوه آن مال امام است كه بردارد مشروط بر اينكه اجحاف بمسلمين ننمايد امروز هر مسلمان عامي بازاري هم ميداند كه اين عبارت درباره امام منتهاي سوء ادب است و غلط است و نوكر درباره امام معصوم حق تكليف معين كردن ندارد و امام معصوم احتمال اين مطالب در حق او نميرود و اينها نيست جز از بركات بيانات علماء متأخرين و مشايخ ما (اع‌) اگر در اوايل اسلام عالم مسلم و رئيس شيعه مينوشت كه اگر توفيق يافتم كتابي در اثبات سهو نبي خواهم نوشت امروز مي‌بيني كه اين مطلب در عداد ضروريات درجه اول قرار گرفته كه پيغمبر و امام معصوم است و آيه تطهير و آيات ديگر كتاب خدا در اين باب نص جلي است و اخبار اهل بيت در اين باب از حد تواتر گذشته و از ابده بديهيات شده و از بركات تأليفات مشايخ عظام اعلي الله مقامهم امثال شرح‌زيارت ، فطرة‌السليمه ، ارشاد العوام
صفحه ١٧٠

 كه بفارسي ساده نوشته شده و هر كس درد دين داشته خوانده و در همه منابر و مجالس و محافل گفته شده و خوانده شده همه مردم با عقل ناقص هم فهميده‌اند كه پيغمبر و امام معني ندارد مگر اينكه قابل وحي و تعليم از خدا باشد و قابل وحي و تعليم نميشود مگر اينكه رو بخدا باشد و متصل بخدا باشد زيرا كه معصيتكار از درگاه خدا رانده است و دور است و پشت بخدا و رو بشيطان است و چنين كسي قابل استناره از نور خدا نيست پس نبي و امام بايد دائما رو بخدا باشد تا فيض‌ياب شود و وحي باو برسد و اگر غير اين باشد ميبايستي همه كس قابل وحي و نبوت و امامت باشد و اين بالبداهه خطا است و همه دانسته‌اند كه نبي و حجت صاحب خصوصيتي است كه جز در سايه بندگي خداوند حاصل نميشود و عصمت همين است و غير اين نيست و خلاصه كه در اين قبيل معارف مردم بسيار پيش آمده‌اند و هكذا در مورد ركن رابع كه عبارت از دوستي دوستان و شيعيان و دشمني دشمنان ايشان باشد بحمد الله اغلب دانسته‌اند كه اسلام بدون داشتن اين ركن صورت نميگيرد و فهميده‌اند كه اين امر تازه نيست و بدعتي نيست بلكه فرمايش خدا و پيغمبر است و آنطور كه در اول اهل غرض جلوه ميدادند نيست و اين مطلب از اركان اصليه اسلام است و همه دانسته‌اند كه البته بين ائمه اطهار (ص‌) و عامه رعيت واسطگان ضرور است و تمام شيعه در يك درجه نيستند و البته بزرگ و كوچكي دارند و عالم و جاهلي دارند البته بزرگانشان بهمه جهت جلوترند و در پيشگاه امام سابق و مقربند پس اينها واسطه و ترجمان امام ميشوند و طرف توجه آن حضرتند و مورد مرحمت هستند و باندازه سبقتشان البته تولاي آنها هم واجبتر است و البته يك نفر بزرگ و عالم و متقي و زاهد از شيعه را نميتوان پهلوي يك جاهل خبيث العمل و متجاهر بفسق گذارد ولو اينكه او هم شيعه است او هم برادر ديني است منتهي اين است كه جاهل و
صفحه ١٧١

 معصيتكار است ولي ذاتا پاك است و از دوستان و شيعيان است و مشمول شفاعت موالي و سادات ما عليهم السلام خواهد شد و اميدواري همه ما ناقصين و روسياهان بشفاعت ايشان است با همه مراتب يك همچه كسي را نميتوانيم پهلوي يك نفر عالم متقي كامل قرار بدهيم يا او را اسوه و مقتداي خود در اعمالمان قرار بدهيم براي اينكه ولو ذاتا طيب است اما عملا خبيث است و اي بسا در مواردي از مجالست چنين برادري هم انسان اجتناب ميكند پس ولايت نسبت باين برادر با آن عالم بارع از زمين تا آسمان فرق دارد و ركن رابع ايمان همين موضوع است لاغير و امروز اغلب اهل فهم اين را دانسته‌اند ولو اينكه در اول مردم را بوحشت انداخته بودند پس حال ملتفت شدي كه مراد از تغيير دوره اين قبيل مطالب است كه حقايقي را كه سابقين نميدانسته‌اند مگر نادري از اهل علم و كمال و بعامه مردم نميتوانستند بگويند يا بواسطه جهالت و عدم تحمل و يا بواسطه انس و عادت بعقايد سنيان امروز چون شعورها زيادتر شده و مردم بحد كمال نزديك شده‌اند و ظهور امام (ع‌) نزديكتر شده است و شعاع رخساره مقدسش پرتوافكن شده و عقول مردم رو بازدياد است و بيش از سابق تعقل ميكنند مطالبي را ممكن است بآنها گفت و حالي كرد و البته خداوند براي اين منظور دستهاي غيبي و ظاهري هر دو دارد و دائما با آن اسباب كار ميكند فرضا از همان وقت كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم علي الظاهر بر خلاف اجتهاد و اصول موضوعه سنيان كوشش كردند و بطلان آنها را اظهار نمودند خداوند همچو خواست كه اساسا اجتهاد هم كم شد و كمتر در صدد برآمدند و اگر متوجه شده باشيد دانسته‌ايد كه در قرن اخير بعد از كتاب جواهرالكلام كه نقل اقوال و قواعد آنها را زياد دارد كه حقيقة جواهر بي‌نظيري است ديگر كتابي بآن اسلوب و متانت نوشته نشد و بعد از اينهم نخواهد شد مثلا مي‌بينيد مشهورترين كتب متأخرين رياض است كه وقتيكه متعمق
صفحه ١٧٢

 ميشويد چيزي غير از نقل عبارات شرح‌لمعه نيست و واقعا علم و اجتهادي در آن بكار نرفته و همه اينها آثار تغيير دوره است كه آن رويه تدريجا برچيده ميشود و اساس ظن و تخمين از ميان ميرود و اهل عملي باين نوع كتب باقي نمي‌ماند نمي‌بيني چطور آن آثار مندرس شده و معمول به نيست بلي با حكم دولتي يا ملي مسائلي را جمع كردند و چيزها كم كردند و چيزها افزودند و كتابي مدون كرده‌اند و طوعا او كرها اجرا نموده‌اند و ديگر موردي براي ان قلت قلت و براي شروح و حواشي و احوطها باقي نگذاردند و اصولا زمام امر در دست ديگران افتاد و ديگر طالب و مطلوبي براي چنان كتب باقي نمانده و من بعد هم مقتضي آن مطمئنا موجود نخواهد شد بفرمايش حضرت امير (ع‌) كه ميفرمايد قلما ادبر شئ فاقبل زيرا دوره گمان سپري شد و دنيا ديگر اين حرفها را قبول نميكند و سير قهقري نمي‌نمايد و دنيا رو بتكامل و ترقي است و رو بعلم و يقين پيش ميرود بلكه تدريجا رو بكشف و عيان ميرود و گمان و حدس و تخمين را زير پا ميگذارد و خرده خرده مردم چشم باز ميكنند و كوركورانه ديگر سير نميكنند و طالب امري ديگر شده‌اند و ميشوند و خداوند هم اسبابش را فراهم ميفرمايد اگر چه گفتن اين حرفها اسباب كدورت بعضي ميشود ولي چه كنيم كه ايرادات نابهنجار ما را وادار بنوشتن اين خوابها و خيالات مي‌نمايد و استغفر الله من الاذاعة بلي مردم ترقي ميكنند و من بعد ايمان يا كفر را از روي علم و يقين بايد اختيار نمايند و توهمات قبل از اسلام و مظنه‌هاي بعد از اسلام را ديگر بآساني نمي‌پذيرند و طالب علم ميشوند و بايستي تدريجا مصداق قول خداوند ظاهر شود كه ميفرمايد لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا يعني اگر مؤمن و كافر جدا بشوند در آن موقع كفار را عذاب ميكنيم و مؤمن و كافر از يكديگر زايل نميشوند مگر بعد از اتمام حجت چنانچه خداوند ميفرمايد ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي
صفحه ١٧٣

 عن بينة و اتمام حجتي نيست مگر بعد از علم و يقين چنانچه خدا ميفرمايد و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم پس قهرا بايستي مردم رو بيقين بروند و وعده حتمي پروردگار كه ظهور امام عليه السلام است برسد و از آن ببعد باز ترقي كنند و كشف و عيان حاصل شود چنانچه خداوند ميفرمايد كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين خلاصه كه عرض ما در اين مطالب نبود ولي الكلام يجر الكلام مقصود اين بود كه رجالي در ظاهر بر خلاف ظن و تخمين كوشش كردند خداوند هم از غيب باينطورها كه محسوس است تأييد فرمود و هميشه تأييد پروردگار با اين جماعت است و اگر از سخنان پريشان من كسل و خسته نشده باز ممكن است توضيح بيشتري بدهم و امثالي بياورم كه به‌بيني چطور دوره عوض ميشود و هيچ جاي دين و دنيا عيب نميكند بلكه چشم مردم باز ميشود و كمالشان زياد ميشود ضرورت اسلام بر اين است كه عود انسان جسماني است و علماي شيعه از اول نقل اخبار فرمودند و مردم شنيدند و معتقد شدند و ضرورت بر آن قرار گرفت منتهي اين است كه اخبار و فرمايشات پيغمبر و ائمه اطهار را عاميانه و طفلانه معني كردند و حق اين است كه مردم هم قابل فهميدن معاني حقيقيه نبودند حالا محققين هم آيا مي‌فهميدند چه تحقيق ميكنند يا نمي‌فهميدند از موضوع سخن ما خارج است بهر حال ترجمه‌هائي ميشد و مردم هم مي‌شنيدند و باور ميكردند يا نسنجيده قبول ميكردند و معاد را با جسد عنصري مي‌پنداشتند يعني اين جسد نباتي يا حيواني محسوس را جسم انسان مي‌پنداشتند و بهزار اشكال هم آنها كه تعمقي داشتند برميخوردند و اخبار در چشمشان مختلف بنظر ميآمد بعضي را با قواعد اصولي رد ميكردند بعضي را كه قابل رد نبود مي‌نوشتند خدا دانا است كه معني اينها چيست تا وقتيكه شيخ جليل اوحد اعلي الله مقامه اعلان عام فرمود و نوشت
صفحه ١٧٤

 الجسد العنصري لايعود يعني جسد عنصري بآخرت برنميگردد و يكمرتبه فرياد بلند شد كه مخالفت ضرورت فرموده و صداي تكفير از اطراف بلند شد و آن بزرگوار هم بر همه آن غوغاها صابر بود تا باز علماء و جانشينان آن بزرگوار توضيحات زيادتر دادند و گوشها پر شد و هوشها جمع شد و فكرها دقيق شد و در هر مجلس اين مطلب عجيب مورد بحث و تعمق شد تا الآن بجائي رسيده كه ممكن نيست يكنفر آدم بافهم به‌بيني كه گمان كند اين جسد عنصري و اين تركيبي كه از نان و پنير و گوشت مركب شده و دائما در تجديد و زياده و نقيصه است اين جسم انسان باشد و قابل عود بآخرت باشد در حالي كه امام تو ميفرمايد كه اگر انسان را در دنيا بكشند و در آخرت بكشند يك مثقال فرق نميكند و فرموده است انسان در اين بدن مثل جوهره‌ايست در صندوقي جوهره را كه برداشتند صندوق را طرح ميكنند و مي‌اندازند ، پس مردم امروز ميفهمند كه انسان غير از اين جسد عنصري است كه دائما در كم و زياد است و انسان با نباتات و حيوانات در اين جسد شريك است و آيا چه فرقي دارد اين بدن با بدن اسب و الاغ كه اين بايد بعالم بقا برود و آنها بايد در اين دنيا بپوسند و باطل بشوند و چرا اين ظلم العياذ بالله بآنها شده و اگر چه كه مجلسي مرحوم اعلي الله درجته و بعض علماي ديگر در كتب خود قبول كرده‌اند و تصريح كرده‌اند كه براي اين بدن اجزاء اصليه‌ايست و اجزاء فضليه و اجزاء فضليه برنميگردد ولي مع التأسف در مقام توضيح بيان شرح ميدهد مرحوم مجلسي كه اجزاء اصليه همان نطفه و مني است و اجزاء فضليه اين اعراض ظاهره است حال اگر مرادش از مني يا نطفه همان جسم اصلي ملكوتي است كه شيخ اوحد (اع‌) ميفرمايد باشد صحيح است و ديگر اختلافي هم باقي نميماند پس آن داد و فريادها ديگر چيست كه مردم ميكنند و آن نسبتها چيست كه ميدهند و اگر واقعا مراد آن عالم همين حرفي است كه عوام ميگويند و
صفحه ١٧٥

 آن نطفه هم تركيبي است از همين اعراض پس او هم فرقي با اجزاء فضليه ندارد و آن هم جسم اصلي نيست خلاصه آنكه هنوز تا مردم حقيقت امر را بفهمند دير است ولي همينقدر شده كه احساس ميكنند جسد عنصري عود نميكند و نان و پنير انسان نيست و تعجب اينجا است كه بعضي هنوز دست از شهادت خود برنميدارند و آيه قرآن بر ما ميخوانند كه خداوند ميفرمايد من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشأها اول مرة و خيال ميكنند كه اين نص صريحي است بر خلاف فرمايش شيخ اجل (اع‌) و خيال نميكنند كه خداوند ميفرمايد كه عظام رميم را احيا ميفرمايد و اشكالي هم در قدرت پروردگار نداريم و عظام هم احياء ميشوند ولي نفرموده است كه عظام عنصري بعرصه آخرت ميرود بلكه حيوة هر موجودي در عرصه خودش و حيز خودش است و حيوة استخوان بيش از حيوة نباتي ضعيفي نيست و دائما خداوند از اين خاك استخوان ميسازد و احياء ميفرمايد و باز باين خاك برميگرداند و مجدد از همين استخوان پوسيده استخوان انشا ميفرمايد و حيوة نباتي جديد باو ميدهد ولي باز استخوان است و هر چه از عناصر اين عالم است بهمين عناصر برميگردد و هر چه از عالم بالا و عالم آخرت است بآنجا برميگردد و زميني هيچوقت آسماني نميشود و عرض جوهر نميشود و قدرت پروردگار تعلق بمحال نميگيرد و امام (ع‌) ميفرمايد ليس في محال القول حجة و لا في المسألة عنه جواب و لا لله في معناه تعظيم يعني در قول محال حجت و دليلي نيست و سؤال از آن جواب ندارد و در اثبات محال نمودن عظمتي براي خدا ثابت نميشود خلاصه اين است كه امروزيها اين خرافات را نمي‌پذيرند و بفرمايش مرحوم مجلسي هم كه در حق‌اليقين ميفرمايد قانع نميشوند كه ميفرمايد احوط و اولي آن است كه مردم بمعاد جسماني قائل شوند و خوض و تفكر در آنچه مأمور بتفكر در آن نيستند ننمايند عرض ميكنم چون اين امري را كه آن
صفحه ١٧٦

 مرحوم صادر فرموده مردم نپذيرفته‌اند از پي حقيقت ميگردند و در صدد فهم مطلب هستند تا كي خداوند خواسته باشد و مطلبي بفهمند همينقدر شده است كه جمعي از پي كشف آن برآمده‌اند و بالاخره جوينده يابنده است و مي‌بينم جمعي را كه اي بسا هنوز اسلام را هم قبول نكرده‌اند در اثر بي‌غرضي و مجاهده حقيقت را بيابند و سعادتمند شوند و مسلمانان هزار و سيصد ساله در اثر تعصب جاهلانه و عناد با حق و حقيقت و حب رياست و استكبار از قبول حق هنوز در ميان قاذورات و اعراض زايله اين دنيا از عقب حقيقت انسان ميگردند و در امر آخرت هم مثل امور دنيا دچار خسارت ميشوند خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين ، ولي هيچوقت حقيقت و اسلام بدون معين و ناصر نمي‌ماند فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ، و در جواب اين اعتراض هم فعلا بهمين اندازه اكتفا ميكنيم .
سؤال ٧ نمره ١٥ تحقيق ميفرمايند كه حضرت خاتم (ص‌) در مكه يك نفر يا دو نفر مصدق و مؤمن زياده نداشت و نمي‌توانست اظهار امر نبوت و دعوت بشر نمايد تا دوازده سال و بعد در مدينه هم چندي بودند و مصدقي نداشت تا نهايت در هشت نه سال مردم اسلام آوردند مسلمانان مهاجرين به حبشه مسلمانان خارج شده و چند سال در خارج شهر مكه محبوس و مسلمانان مهاجرين بمدينه و مسلمانان پنهاني در مكه كه در جنگ بدر مجبورا آنها را آوردند كه آقا يك نفر يا دو نفر در دوازده سال قائل شده كه از هزاران افزون بودند و قبل از آمدن حضرت بمدينه اسلام اغلب شهر مدينه منوره را آقا در عالم اسلام‌پروري نسيا منسيا فرمودند معين نمائيد صدق نوشته و روي چه اصلي است و چرا شكست اسلام و حربه بدست دشمنان دادند . عرض ميكنم در تناقض پانزدهم هم همين عبارات تكرار شده و مي‌نويسد : اين
صفحه ١٧٧

 عبارات تناقض دارد كه خود را مؤلف يا مصنف كتاب و عالمي از علماء اسلام شمردن و اين طريقه تيشه بر ريشه اسلام زدن زيرا در مكه بسياري بظاهر اسلام آوردند بعضي را در شعب و خارج مكه محبوس نمودند عده بحبشه و بسياري هم ايمان و اسلامشان پنهان بود و بسياري مهاجرت بمدينه نمودند و در زمان ورود حضرت بمدينه اكثر اهل مدينه اسلام آورده بودند ، و بعد عبارات زشت و ركاكت‌آميز مينويسد و در آخر ميپرسد كه صاحب اين كتاب در چه درجه از اعتقاد است .
جواب بر اهل علم و ادب پوشيده نيست كه اعتراضات جناب آخوند مطلقا قابل جواب نيست و علمي هم نيست ولي جوابهاي ما باغراض ديگر است و اينكه ايرادات ايشان را مينويسيم براي اين است كه نشان بدهيم نوعا ايرادكننده‌ها از چه قبيل اشخاص و صاحب چه روحي هستند و فهم و عقلشان تا چه درجه است و بعلاوه فايده ديگر دارد كه ايشان با دروغ و تحريف كه ميخواهند كلمات آن عالم بزرگ را جلوه بدهند خود اين خدمتي است كه نفوس را وادار بمراجعه كتاب ارشاد مي‌نمايند و همينكه خواندند و ديدند مي‌فهمند كه مطلقا ايرادي يا تناقضي نيست و حرفهاي حسابي است كه اسباب تنبه عموم مسلمين است و همه را براه راست هدايت ميكند و امثال جناب آخوند را كه در سر راه مسلمين نشسته‌اند و مانع پيشرفت و ترقي آنها شده‌اند بمردم مي‌شناساند ولي از جهتي حق ميدهم بآخوند كه عباراتي را كه اشاره ميكند در جلد سوم ارشاد در صفحه ١٤ از چاپ بمبئي و صفحه ١٩ از چاپ كرمان در فصلي است كه شرح اعمال امثال ايشان است و يك كلمه آن جواب ندارد جز تصديق نمايند و منفعل شوند و بيچاره ديده آن مطالب كه ايرادي ندارد ناچار از دروغ و تحريفي شده است بلكه بتواند آتش دروني سينه خود را خاموش نمايد و خاموش نخواهد شد و اصل
صفحه ١٧٨

 مطلب در آنجا در بيان لزوم وجود امام معصوم و حجت من عند الله است در هر عصري از اعصار و بيان ميفرمايد كه اين مطلب در حكمت واجب است كه خداوند براي حفظ دين از شر دشمنان دين در هر عصري حجت معصومي را از نزد خود بگذارد و سايرين از افراد امت هيچيك حفظ دين نميتوانند بكنند و اختيار امام در دست مردم نيست و اگر كسي را هم اختيار كنند او امام معصوم نميشود و شرحي از جريان امر بعد از پيغمبر (ص‌) و غصب خلافت و عمل خلفاء و تأسيس اجتهاد و بي‌علمي آنها ميفرمايد و فصل مشبعي بروايت از تواريخ خود اهل سنت حكايت ميفرمايد كه چطور اجتهاد ميكردند و آخر الامر سرانجام آن اجتهادها و مجتهدين بكجا انجاميد و چطور دين را از دست دادند باين جهت كه رجوع بامام معصوم نكردند تا اينكه تقسيماتي از طبقات مختلفه امت پيغمبر (ص‌) ميفرمايد كه قسمت عمده آنها زارع يا شترچران يا گوسفندچران و اهل كوهستان و بيابان و جمعي اهل كسب و جمعي هم مزدور و فقير كه هيچيك اينها مجال اينكه دايم خدمت پيغمبر باشند و علم و ادب و شريعتي بياموزند نداشتند و بعلاوه همه آنها كه بودند بي‌سواد و عامي بودند و ملا نبودند و خط و سواد نداشتند مگر معدود بسيار كمي كه احيانا اگر سواد داشتند و بي‌كار هم بودند گاهي كه از كار زندگي و خانه و معاش خود فراغت داشتند ممكن بود خدمت پيغمبر (ص‌) باشند و چيزي بياموزند و آنها هم همه‌شان در همه وقت نبودند و آنها هم كه بودند همه‌شان اهل فهم نبودند و صاحب حفظ نبودند و بعلاوه مقيد بضبط آنچه مي‌شنيدند نبودند و همچو علاقه نداشتند خلاصه اينكه هيچيك اينها قابل حفظ دين نبودند تا اينكه ميفرمايد تو ميداني كه پيغمبر (ص‌) در مكه اظهار امري نميتوانست بكند و اصحابي نداشت مگر يك و دوئي و بعد از دوازده سال از پيغمبري خود بمدينه آمد و آنجا هم چندي مصدقي نداشت تا نهايت در
صفحه ١٧٩

 هشت نه سال مردم بآن اعتقاد كردند و در اين مدت قليل هم بيشتر اوقات بجنگها و سفرها بودند و مردم بعضي در مدينه مانده و بعضي همراه بودند و آنها هم بدرد سفر خود گرفتار و بار كردن و بار فرود آوردن و جاسوس بودن و بزخم و درد بيدرمان خود گرفتار بودن بودند چند نفري كه همراه بودند گاهي مي‌شنيدند يا مي‌فهميدند يا حفظ ميكردند تا آخر آنچه فرموده است ، حال ملاحظه كنيد و بخود كتاب مراجعه نمائيد كه اصلا كلام در اين است كه افراد اين امت قابل حفظ دين نيستند و طبقاتي را ميشمارند و خارج ميفرمايند و صحبت در عدد مسلمين نيست كه كم بودند يا زياد بلكه صحبت در كمي اهل فهم آنها است و آنها كه بدرد كاري بخورند و قابل حفظ دين باشند و قصد شماره افراد نيست و بعلاوه ملاحظه بكنيد كه ميفرمايد در مكه اظهار امري نميتوانست بكند و اصحابي نداشت مگر يك و دوئي و اين لفظ بسيار فرق دارد تا آنكه آخوند مينويسد در مكه يك نفر يا دو نفر مصدق و مؤمن زياده نداشت و فرق اين دو عبارت از زمين تا آسمان است و يك و دوئي غير از يك نفر يا دو نفر است و يك و دوئي لفظ مبهمي است كه در عرف مصطلح است و در مقام بيان قلت ميگويند و ممكن است هزار نفر هم باشند و اين عبارت صحيح باشد تا طرف مقابل چه اندازه باشد فرضا اگر طرف مقابل صدهزار نفر است و گفته بشود يك و دوئي هم در ميانه آنها اينطورند معنيش اين نيست كه يك نفر يا دو نفرند بلكه عرف اين يك و دوئي را بنسبت طرف مقابل معني ميكند و اين غير از لفظ يك نفر و دو نفر است و لفظ مبهمي است كه بجاي لفظ كمي استعمال ميشود يا در عربي بجاي قليل گفته ميشود و شماره مسلمين را منظور ندارند بلكه مؤمنين واقعي و اهل فهم و عقيده را منظور دارند و از اين عبارت تيشه بر ريشه اسلام زده نميشود و بنا بر اين بر كلمات قرآن هم اعتراض داريد كه خداوند ميفرمايد و قليل ما هم و قليل
صفحه ١٨٠

 من عبادي الشكور و اكثرهم لايعقلون اكثرهم لايشعرون و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون پس اگر اصحاب پيغمبر (ص‌) در اوايل يك و دوئي بيشتر نبوده‌اند توهيني بآن حضرت و باسلام نيست و تيشه بر ريشه اسلام نميخورد و اگر در آنجا از اوايل اسلام و بعثت فرموده‌اند كه اصحاب يك و دوئي بيش نبودند من در آخر حيوة آن حضرت را هم عرض ميكنم كه امام عليه السلام ميفرمايد بعد از پيغمبر (ص‌) همه مرتد شدند الا سه نفر كه سلمان و ابوذر و مقداد باشد و در حديثي چهار نفر را ميفرمايد و عمار را هم ميشمارد و در حديثي هفت نفر و در حديثي هفده نفر و همه درست است و بتدريج تا آن اندازه رسيدند و اين عده را هم كه نسبت بهمه مسلمانان كه در موقع رحلت پيغمبر (ص‌) صدهزارها بودند اگر بدهي يك و دوئي بيش نميشود پس يقينا خواهي گفت كه امام (ع‌) هم تيشه بر ريشه اسلام العياذ بالله زده كه اينطور فرموده و مؤمنين را كم شمرده و اگر اسلام اين باشد كه آخوند دارد اين تيشه‌ها هنوز كافي نيست و شمشير امام عصر عجل الله فرجه هنوز از عقب است خلاصه پس بر اهل زبان پوشيده نماند كه فرمايش ايشان هدم اسلام نيست و مضمون اخبار و آيات قرآن است ولي اعتراض آخوند كه خود را ملا و عالم در اسلام خيال ميكند و اينطور اعمال غرض و اظهار عناد با عالمي كه يك كلمه جز از قرآن و فرمايش خدا و رسول نميفرمايد جز تضييع خودش و امثالش چيزي نيست ولي ضمنا بيشتر ثابت ميشود كه فرمايش ايشان صحيح است و مؤمن بسيار كم است چه در اول اسلام چه در آخر اسلام و حضرت رضا عليه السلام ميفرمايد لايعبأ باهل الدين ممن لا عقل له قيل جعلت فداك ان ممن يصف هذا الامر قوما لا بأس بهم عندنا و ليست لهم تلك العقول فقال ليس هؤلاء ممن خاطب الله الخبر ، يعني اعتنا نميشود باهل دين از كساني كه عقل ندارند عرض شد جعلت فداك از
صفحه ١٨١

 كساني كه وصف اين امر را مينمايند ( يعني شيعه ) قومي هستند كه پيش ما عيبي ندارند و آن اندازه عقول را هم ندارند فرمود اين جماعت از كساني كه خداوند خطاب فرموده نيستند ، خلاصه كه شرح حديث لازم نيست و همينقدر معلوم است منظور خدا و رسول و علما از خطابات و فرمايشاتشان عقلاي مردم است اعم از اهل دين يا غير آنها و كلام در آنها است و آنها بسيار كمند .
سؤال ٨ نمره ٩ ميفرمايد بفهم چون مسأله بسيار باريك است و ملاها و غير ملاها نمي‌فهمند اين مسأله را معين نمائيد بشري كه نه ملاء باشد و نه غير ملاء هست تا بفهمد و امر آقا را اطاعت نمايد و زنان بيچاره چگونه بفهمند چيزي را كه بشر نمي‌فهمد و اين تحقيق از چه اصلي ناشي شده و در نمره ٩ مينويسد اينجا دو تناقض است اول آنكه بشر يا ملا است يا غير ملا و ثالث ندارد و مفادش اين است كه بشر نميفهمد كلمات مرا در حالي كه مينويسيد بفهم چه ميگويم و كتاب را در جواب زنها نوشته‌ايد و ساده نوشته شده و چيزي كه بشر نميفهمد چطور آقا فهميده و تناقض دويم آنكه چيزي كه ملا و غير ملا نمي‌فهمد مأمور به نيست .
جواب اين فرمايش در جلد اول ارشاد صفحه صد و نود و سه در بيان معراج پيغمبر (ص‌) است و در حقيقت فصل مشكلي است كه بايد اهل نظر و حكمت و طالبين حقيقت بآن رجوع نمايند و بهره ببرند ان شاء الله و جناب آخوند خوانده و البته كه نفهميده است ولي تا اين درجه نفهمي هم فرض نميكردم كسي باشد و حق دارد زيرا سواد فارسي درستي هم ندارد تا چه رسد بفهميدن مسائل حكمت زيرا ملا را ملاء نوشته و نديده مردم چطور مي‌نويسند و اما اينكه نوشته معين نمائيد بشري كه نه ملا باشد نه غير ملا هست يا نه عرض ميكنم بلي اما ملا بشري است مثل شما كه اسم خود را با سواد و عالم گذارد و سوادش از كلماتش پيدا باشد و معذلك بر علماي رباني ايراد كند از فرط ناداني و عناد و غير ملا
صفحه ١٨٢

 ساير مردم بي‌سواد را ميگويند و شق سيومش مردمان با سواد و منصف و طالب دين كه كتاب را ميخوانند و هر يك باندازه خود بهره ميبرند و اين عبارت شامل تمام بشر نيست آنطور كه شما فهميديد پس تناقضاتي هم كه نوشتيد بي‌معني و بي‌مورد شد .
سؤال ٩ نمره ٨ علماء اسلام را للگان و ددگان نام نهاده و خودشان را معلم و مبعوث خداوند آيا توهين اسلام و كفر هست اين فرمايش يا نه و چرا در تمام كتاب مكرر اين مطالب را نوشته جهت را معلوم نمائيد و در تناقضاتش مينويسد كه چرا علما را للگان و ددگان نام نهاده زيرا للگان و ددگان مردان و زنان بسيار بي دانش را گويند كه پرستاري اطفال مينمايند و تناقض دارد با اينكه در جاهاي ديگر از كتاب نام ايشان را بعظمت برده‌اند و اين الفاظ را توهين در حق علما و كفر دانسته است .
عرض ميكنم معلوم است جناب آخوند مذهبش اين است كه هر چه را نفهميد كفر ميداند و خيلي زود تكفير ميكند و خداوند ترحم فرموده كه در اين زمانها اين تكفيرها تأثير ندارد و همه مسلمين بلكه عوام هم دانسته و فهميده‌اند كه آقايان جز تكفير تدبير ديگر ندارند ولي اين حرفها اين ايام بي‌ثمر است و ما هم در مقابل چماق تكفير نداريم ولي فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله دستگير ما است كه ميفرمايد من كفر مسلما فقد كفر و اميدواريم در مقابل فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله مسلم باشيم و مخالفت امر ايشان را نكرده باشيم و بنا بر اين تكفير بصاحبش برميگردد خلاصه كه اطلاق لفظ للِه و دده را بر علما نمودن بي‌ادبي و توهين دانسته در حالي كه اينطور نيست ولي خوشوقتيم كه اقرار كرده در جاهاي ديگر از كتاب نام علماء اعلام را بعظمت برده‌اند پس عرض ميكنم مطمئن باشيد در همينجا هم قصد توهين نبوده و عين عبارت را خواهم نقل
صفحه ١٨٣

 كرد و بيان ايشان در اين مقام مفصل است كه در بيان ترقي نوع عالم فرمايشاتي ميكنند تا ميرسد بآنجا كه بحديث انا و علي ابوا هذه الامة استشهاد ميفرمايند كه پيغمبر و علي عليهما السلام پدر و مادر اين امتند و ائمه اطهار صلوات الله عليهم در حكم مادران اين امت هستند كه از پستان ولايت شير علم باين امت داده‌اند و در دامن تربيت خود بزرگ كرده‌اند تا در زمان غيبت امام عليه السلام كأنه عالم از شير باز شده و در حضانت للِه و دده قرار گرفته است و بدست علماء ظاهره سپرده شده كه حلال و حرام و طهارت و نجاست ياد داده‌اند و راه و چاهي نشان داده‌اند و از اين امت نگاهداري كرده‌اند تا تدريجا بزرگتر شود و بدست معلمان سپرده شود كه از علوم حقيقي و باطن شرايع بآنها بياموزند خلاصه كه همه اين مطالب تمثيلاتي است كه از نص و صريح اخبار يا مضمون اخبار استنباط فرموده و نوشته‌اند و اين الفاظ و عبارات هيچيك بمعاني ظاهره عرفيه نيست بلكه بمناسبتي بيان ميشود فرضا پيغمبر و ائمه اطهار كه پدر و مادر خوانده ميشوند و در اخبار متعدده تصريح بآن شده منظور اين نيست كه پدر و مادر ظاهري امت باشند و امت اولاد صلبي و بطني آنها باشند ولي مراد پدري و مادري باطني ايشان است كه ظاهرا شفقت و مهرباني ايشان نسبت بامت تشبيه بمهرباني پدر و مادر نسبت باولاد ميشود مثل اينكه معلم را هم نسبت بتلميذ پدر شمرده‌اند و در حقيقت پدري و مادري ايشان است نسبت به روح الايمان اين امت كه آن ايمان از ايشان است و نور ايشان و شعاع ايشان و جزء ايشان است مثل اينكه در ظاهر اولاد جزء پدر و مادر است و شيعيان خود را جزء خود و از شعاع خود و نور خود و اولاد خود شمرده‌اند كه اخبار اين مطلب هم از حد احصا خارج است و در همان كتاب ارشاد روايت شده و ما اينجا تفصيل نميدهيم خلاصه كه ما پيغمبر (ص‌) را هم بر حسب فرمايش خودش پدر امت
صفحه ١٨٤

 ميشمريم و البته همان معني را از اين لفظ منظور داريم كه خودش اراده فرموده نه اينكه مقصود پدر ظاهري باشد و پيغمبر پدر هيچيك از رجال ما نيست ، امام را حسب فرمايش خودش مادر مهربان امت ميدانيم بهمان معاني كه خودشان اراده فرموده‌اند و مشايخ ما بيان فرموده‌اند و اينجا جاي تفصيل آن نيست و اگر منظور مادر ظاهري بود كه اولاد از او تولد ميكند كه اصلا معقول نيست و چنين مزخرفي بخيال هيچ ملحدي و جاهلي هم نگذشته است حال باين معاني كه آن بزرگواران پدر و مادر امت خوانده ميشوند باين مناسبت علماي ظاهره كه فقط ظاهر شرايع را بيان فرموده‌اند آنهم بزبان اهل ظاهر كه از حقيقت بيخبرند للِه و دده خوانده ميشوند و اين توهيني نيست بلكه منتهاي افتخار است كه حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين اولاد خود را و امت خود را بدست اميني بسپارند كه براي آنها للگي نمايد و پاك و نجس را باو بياموزد و بزرگ نمايد و تربيت نمايد و آنها را از آب و آتش حفظ كند و راه و چاه را نشان بدهد و چه افتخار از اين بالاتر و بزرگتر كه اشخاصي را مورد اين مرحمت قرار دهند و تشريف للگي امت را بر او بپوشانند و يقين بدان كه روح آن علماء ابرار از اين حمايت كه جناب آخوند از آنها كرده بيزار است و بر او نفرين ميفرستند حال فرمايش مولاي بزرگوار را هم كه جناب آخوند اشاره كرده‌اند در صفحه ١٥٣ چاپ بمبئي نقل ميكنم تا به‌بيني كه كجاي آن توهين و كفر است .
فرموده‌اند پس در صدر زمان غيبت علماي ظاهر بقدر افهام خلايق از اصول و فروع بايشان القا ميكردند و بقدر حاجت از امام بايشان القا شده بود و از ايشان بساير رعايا القا مي‌شد و همچنين عالم در ترقي بود و علما تأديب آن اطفال را ميكردند و ايشان را از آب و آتش پرهيز ميدادند و بمقتضاي ،
چونكه با طفلان سر و كارت فتاد       ** * **      هم زبان كودكان بايد گشاد

صفحه ١٨٥

 پس علما هم بزبان بچگانه با اطفال سخنها ميگفتند و طهارتي و نجاستي و حلالي و حرامي براي ايشان بيان ميكردند و معلوم است كه طفلي را كه تازه از شير ميگيرند باو چه ميگويند و چقدر باو حكمت ميتوان آموخت و بچه زبان ممكن است با او سخن گفتن پس بآنطورها كه ميداني با او سخن گفتند و عالم را ترقي دادند و در دست للگان و ددگان پرورش يافت تا آنكه عالم بسن هفت سالگي رسيد و ابتداي آن شد كه بايد او را تربيت كرد تا آخر فرمايش كه فعلا منظور نيست .
عرض ميكنم عين عبارت را ملاحظه كردي كه توهيني نيست بلكه تمجيد و توقير است و تكفيري ندارد و آيا چه افتخار بالاتر از اين است و جائي كه اين امت فرزندان حضرت پيغمبر و علي باشند البته للگان و ددگان آنها هم علماء ابرار خواهند بود و خود علماء هم كه در عداد فرزندان آن بزرگوارند منتهي از سايرين بزرگترند و سمت پرستاري دارند و چه عيبي در اين كلام است حال كه دانستي مطلب را بايد من هم بگويم كه چون جناب آخوند هم ظاهرا لباس علم پوشيده و خود را ملا مي‌شمارد خيال كرده اين الفاظ شامل او هم هست و اينها را كم شمرده و تكبر كرده است غافل از اينكه اين الفاظ و القاب شامل او نميشود و مربي و پرستار امت و لله آنها امثال او نيست و منظور علماء ابرار و اصفياء اخيار و محدثين كبارند رضوان الله عليهم نه هر كس لباس علمي پوشيد و با اين عنوان ارتزاق كرد و عوام مردم را گول زد و از اين قبيل هر كس سابق بوده يا الآن باشد صاحب اين سمت و اين افتخار نميشود و از اين قبيل‌ها بفرمايش امام (ع‌) گرگاني هستند كه لباس ميش پوشيده‌اند و دزدان دينند كه بر سر راه مؤمنين نشسته‌اند و مخرب بنيان اسلامند و خود را مربي انام مي‌نامند و عالمي را فاسد ميكنند و تمام فساد دنيا و آخرت مردم بواسطه ايشان است و امثال آنها للگان و ددگاني هستند كه خود را مهربانتر از مادر پنداشته‌اند و بر خلاف فرمايش پدر
صفحه ١٨٦

 و مادر دستورها ميدهند و اظهار عقيده‌ها مينمايند و گمان ميكنند فرمايشات ائمه اطهار براي زمان خودشان بوده و تكليف امروز را آنها بهتر ميدانند و اگر در مقاماتي در كتاب ارشاد ديده ميشود كه مؤلف بزرگوار شكاياتي از علماء يا للگان و ددگان ميفرمايد مرادش اين قبيل علماء سوء و مربيان خودخواه است و معاذ الله كه مراد آن بزرگوار علماء ابرار باشد و حال آنكه امثال ايشان ستونهاي دين و حاملان شرع مبين و چراغهاي يقين هستند و بايشان خداوند آسمان را حفظ ميفرمايد و زمين را نگاه ميدارد و بسبب ايشان روزي داده شده‌ايم و از شر شياطين محفوظ مانده‌ايم جعلنا الله من المتبعين لهم و المقتفين لآثارهم ولي بناي دنيا را خداوند اينطور قرار داده كه شيطان هم هياكلي باين اسم براي خود ميگيرد و در صدد گمراهي مردم برميآيد و هميشه در دنيا هستند و بوده‌اند و چاره نيست كه صفت آنها هم بايد گفته شود كه مردم بيدار باشند و بصرف اينكه نام خود را عالم بگذارند نميتوان از سيئات اعمال و مفاسد وجودشان اغماض كرد و ساكت شد كما اينكه ائمه اطهار صلوات الله عليهم هم ساكت نشده‌اند و صفات آنها را در اخبار خودشان بتفصيل و تصريح بيان فرموده‌اند و من هم در اينجا قسمتي از فرمايش حضرت امير عليه السلام را بجهت تبرك نقل ميكنم كه در صفت احب بندگان و ابغض آنها بسوي خدا ميفرمايد تا اينكه ميفرمايد ديگري خود را عالم ناميده است و عالم نيست و جهالتهائي را از جهالي اقتباس كرده و گمراهي‌هائي را از گمراهاني گرفته و دامهائي براي مردم نصب كرده از ريسمانهاي غرور و قول زور حمل كرده است كتاب خدا را بر آراء خودش و معطوف داشته است حق را بر اهواء خود از كباير ايمن شده يا ايمن مينمايد و جرائم بزرگ را سست ميشمارد ميگويد كه در شبهات توقف ميكنم در حاليكه واقع در شبهات است و ميگويد از بدعتها كناره‌گيري ميكنم و در ميانه آنها خوابيده است پس صورت
صفحه ١٨٧

 صورت انسان است اما قلب قلب حيوان باب هدايت را نمي‌شناسد كه پيروي نمايد و باب ضلالت را نمي‌شناسد كه به‌بندد آنرا پس اين ميت احياء است پس كجا ميرويد و چرا منقلب ميشويد و حال آنكه علامات قائم است و آيات واضح است تا آخر فرمايش و بيشتر تفصيل نميدهيم و اگر بناي كتاب بر اين مطلب بود ميديدي كه جميع جزئيات اخلاق و صفات و دامهاي آنها را از اخبار بيان ميكردم .
سؤال ١٠ نمره ٤٨ مي‌نويسد عماقريب رسول خدا (ص‌) در غمام يكي از دوستان نشسته و رجعت خواهد نمود و شيطان شبهه را از حربه نور ميكشد معين نمائيد كه چه كس است كه پيغمبر (ص‌) در ابر او و لباس او نشسته ظاهر شده يا ميشود و شيطان شبهه يعني چه از كوزه همي برون تراود كه در او است آيا اين عقيده بابيه لعنهم الله نيست كه فلاني امام زين‌العابدين و فلان امام جعفرصادق و فلانه فاطمه عليها سلام است چنانچه منسوب بعمه است :
اگر حسين‌علي مظهر حسين علي است       ** * **      هزار رحمت حق باد بر روان يزيد
و چرا با عقيده فاسده بابيه شركت نموده .
جواب پناه ميبريم بخداوند از سيئات اعمال و شرور اين قبيل نفوس شقيه و فسادي كه در دين و اذهان مسلمين مي‌نمايند و از خدا نميترسند و بروز بازپسين معتقد نيستند و با چه زبانها در صدد اطفاء نور خدا برميآيند و يأبي الله الا ان يتمه و سخن ما در اينجا در دو مقام است يكي شرح فرمايش مولاي بزرگوار (اع‌) بطور اختصار و باقتضاي اين رساله و از خداوند و ائمه اطهار صلوات الله عليهم و باطن مشايخ كبار (اع‌) استمداد ميجويم كه زبان ساده و آساني مرحمت فرمايد و آنچه خداوند خواسته است بر قلم اين ناچيز جاري شود زيرا حقيقت مسأله از اسرار آل‌محمد است و از آن مسائل است كه فهم آن در دسترس همه كس
صفحه ١٨٨

 نيست مگر هر كه را كه خواسته باشند مگر اينكه بعضي از قشور فرمايشات ايشان را با فهم ناقص و زبان الكن بنويسيم و هر چه را بفهميم شاكر شويم و هر چه را نفهميم تسليم نمائيم ان شاء الله و دويم بيان عقيده بابيه لعنهم الله در موضوعي كه جناب آخوند نوشته‌اند و مأخذ عقيده ايشان و جواب از آن بطور اختصار كه نه جناب آخوند آن احاطه را دارند و نه اگر خوانده باشند جواب آنرا ميدانند و از مسائلي است كه امثال ايشان از عهده جواب آن برنميآيند و سابق هم علما جز مشايخ ما (اع‌) از عهده جواب اين قبيل شبهات برنيامدند و ننوشتند و اما اينكه خواسته اشتباه‌كاري نمايد كه فرمايش آن بزرگوار همان عقيده بابيه است باندازه خشك و بي‌حقيقت است كه با هزار من سريشم هم نميچسبد و بر هيچكس از اهل علم و دين مشتبه نميشود زيرا آنچه از بديهيات شده آنست كه جز مشايخ ما (اع‌) كسي جواب شبهات آنها را نداده و آنكه اصل و فرع شبهاتشان را باطل كرده و كفر و بي‌ديني آنها را بر عالم ظاهر كرده است بزرگان ما بوده‌اند جزاهم الله عن الاسلام و المسلمين خير جزاء المحسنين و اما آنچه در نمره ٤٨ تناقضاتش گفته است تكرار همان عبارات سؤال است منتهي قدري ركيك‌تر ،
پس عرض ميكنم و لا حول و لا قوة الا بالله كه عبارتي را كه از كتاب مبارك ارشاد اشاره كرده در اواخر فصل مفصلي است در اوايل جلد چهارم از صفحه ٢٩ چاپ تبريز تا صفحه ٤١ كه در آنجا شرحي از نوع تربيت و سياست ديني و رويه انبياء و مرسلين و اتمام حجت آنها در هر زماني باندازه لزوم مخاطبين و اينكه حجتهاي خدا در هر دوره باندازه استعداد و فهم مردم و بزبان آنها تكلم ميكنند و بقدر ضرورت از آداب و تعليمات بآنها حالي ميكنند و بيش از آن را از آنها مكتوم ميدارند تا اينكه بيان ميفرمايد كه مردم هميشه در ترقي هستند و عقل و
صفحه ١٨٩

 علم آنها زياد ميشود و بهمان نسبت هم شبهات و شيطنتهاي آنها زياد ميشود و در هر زمان خداوند باندازه لزوم و استعداد خلق بر زبان حجتهاي خود آنچه صلاح آنها است جاري ميفرمايد تا اينكه بيان ميفرمايد كه در هر زمان داعيان بحق و داعيان بباطل هستند و هر يك مشغول بكار خود هستند و آن دسته بهدايت خلق و ارائه طريق مشغولند و آن دسته القاء شبهه ميكنند و مردم هم باختيار خود و تناسب فطرت و طينت خود هر يك طرفي را اختيار ميكنند و خلاصه آنكه اين دو دسته هميشه مقابل يكديگرند و تا دنيا دنيا است اين سنت و طريقه باقي است و باين مناسبت و براي تسكين خاطر و اميدواري بوعده‌هاي خداوند كه در قرآن فرموده است و نويدهاي ائمه اطهار عليهم السلام كه در آخر حق و اهل حق را غلبه خواهد داد و تقويت خواهد فرمود شمه از احوال رجعت و غلبه دولت حق در آن ايام و بر طرف شدن شبهات و كشته شدن شيطان و رجعت رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمايد و اينكه آن روز روز جمع خصوم و فصل خصومت و رجعت تمام ماحضين و همه ائمه حق و باطل و اجتماع احزاب فريقين است و قضايا و اختلافات همه در آن روز حل ميشود و اشاره باين مراتب است و فصل بسيار شريفي است كه باعتقاد حقير بر همه كس واجب است كه بخوانند و استفاده نمايند و اينجا است كه بر جناب آخوند بسيار گران آمده و مورد سؤال قرار داده و از آن عبارات تعجب كرده مثل اينكه هيچوقت نشنيده بوده و بي‌سابقه است يا اينها استحساناتي است كه آن بزرگوار از پيش خود خيال كرده و كتاب و سنتي مطلقا در آنها نازل نشده است و خواسته است براي عوام مسلمين اينطور جلوه بدهد و باز شرم ننموده و آن فرمايش را تشبيه بعقايد مبدعين جديد و بابيه نموده است كه بيشتر اذهان را مشوش نمايد و حال اينكه اين قبيل القاء شبهات از ناحيه اشخاص بيدين كه متجاهر به لامذهبي هستند بعيد نيست
صفحه ١٩٠

 ولي از كسي كه خود را ملاي مسلمين ميداند و از اين راه امرار معاش ميكند و سنگ دين را بسينه ميزند بسيار مستبعد است كه براي صرف عداوت و نصب دوستان آل‌محمد (ع‌) و عالمي از علماي شيعه اينطور بنويسد و مخالفين دين و اسلام را تقويت نمايد ولي هر چه خداوند خواسته خوب است و كفايت است بر بزرگان ما كه آنچه ميفرمايند نص فرمايشات آل‌محمد عليهم السلام است و كفايت است بر مخالفين ما در هر لباس كه باشند كه آنچه بگويند بر خلاف قرآن و فرمايشات پيغمبر و ائمه اطهار باشد و ما هم غير از اين چيزي از خداوند نميخواهيم و اينك چند سطر از آن فصل شريف را كه مورد ايراد قرار داده نقل ميكنم ميفرمايد و بر حسب حكمت و سير طبيعي يافتي كه عالم روز بروز بزرگ ميشود و شعورش زياده ميشود تا در اين ايام كه شعور عالم زياده شد اكتساب علوم نموده هر آن جماعت كه ايشان را صدور كثيفه و قلوب خبيثه بوده و ابدانشان اصطبل شياطين بوده البته شياطين ايشان متعلم شده در اين اوقات فسادشان اعظم از سابق شده و در صدد تضييع دين بيشتر برآمده‌اند و چون آنها در اين زمان نهايت طغيان را كرده در صدد اضلال خلق برآمده‌اند حكمت اقتضاي آن كرده كه در مقابل ايشان جمعي كه صدور ايشان نقيه و طينتشان طيبه و قلوبشان مضيئه بوده و جان و تن خود را مسجد ملائكه قرار داده‌اند و از علوم حقه اكتساب نموده‌اند بسخن درآيند و آن طائفه اول چون جميعا اجماع كرده بسرداري ابليس اعظم لشكر شبهات و شكوك كشيده در صدد قتل ارواح ايماني مؤمنان برآمده‌اند خداوند از اين طرف حزب خود را آراسته بسرداري روح‌القدس و ولي كامل اعظم در نزديك روحا كه در شاطئ فرات ولايت است تلاقي فئتين ميشود و اگر چه بظاهر جنود ابليس قدري غلبه نمايند ولي عماقريب رسول خدا در غمام بعضي از موالين خود نشسته ظاهر ميشود و شيطان را بحربه از نور بقتل
صفحه ١٩١

 ميرساند و شياطين شبهات و شكوك از ديدن آن نور كور و از جوار مسلمين مهجور خواهند شد و بسر منزل اصلي خود كه دار البوار است رجوع خواهند كرد و روي زمين از لوث ايشان پاك ميشود نميدانم كه چه ميگويم و در نظر اين خلق منكوس چه قدر اين سخنان پريشان ميآيد و نميدانم اين فصل چقدر بطول مي‌انجامد ،
شرح اين احوال و اين خون جگر       ** * **      اين زمان بگذار تا وقتي دگر
تا آخر فرمايش آن بزرگوار كه فعلا محل حاجت نيست عرض ميكنم اما اوايل عبارات كه ظاهر است و اشكالي ندارد و اگر چه در بعضي از آنها هم جناب آخوند ايرادي داشته‌اند و جواب از آن سابقا عرض شده و آنچه در اين سؤال مورد ايراد قرار داده از آنجا است كه ميفرمايد طائفه اول بسرداري ابليس لشكركشي نموده و مؤمنين و حزب خداوند هم بسرداري ولي اعظم لشكر خود را مي‌آرايند و در اين قسمت هم اشكالي نيست و شيطان اعظم و جهل كلي در مقابل عقل كلي هميشه بوده و از اول خلقت آدم تا انقراض دنيا بنا بر همين است كه هميشه شيطان از هياكل انسان اوليائي براي خود ميگيرد و شبهات خود را بوسيله آنها القا مي‌نمايد و خلق را اغوا ميكند و هميشه داعين بباطل از لشكر شيطان و حزب اويند و بنام پيغمبران كاذب يا ائمه باطله كه هدايت بسوي آتش ميكنند و بنام علما در صدد اغواي مردم برميآيند و از آن طرف هم ائمه داعين بخير و علماي منصوبه از قبل ايشان دعوت بخير ميشود و جواب آنها را ميگويند و از دين خدا تأويل جاهلين و انتحال غالين و مبطلين را رفع و دفع ميفرمايند و آيات و اخبار در اين باب از حد احصا خارج است و بناي تمام اديان و شرايع بر همين بوده و ما هم فعلا در صدد اثبات و استدلال در اين موضوع نيستيم و بحمد الله مفروغ عنه است تا آن جا كه ميفرمايد خداوند از اينطرف حزب خود را آراسته بسرداري روح‌القدس و ولي كامل اعظم تا آخر عبارت اين قسمت متعلق بعالم رجعت و
صفحه ١٩٢

 بعد از ظهور امام عليه السلام است نه اين اوقات و اگر چه كه در اين دنيا هم بر حسب خودش اين كيفيات ظاهر شده و ميشود و كلية دنيا هم بر طبق عالم برزخ و آخرت است و فرق نميكند و خداوند ميفرمايد لقد علمتم النشأة الاولي فلولاتذكرون يعني اين نشأه را دانستيد و ديديد چرا متذكر آن نشأه نميشويد و در حديث است كه دنيا رسم آخرت است و آخرت رسم دنيا است اما دنيا آخرت نيست و آخرت هم دنيا نيست ولي بر رسم و صفت يكديگرند و اختلاف ندارند چون هر دو صنعت حكيم است و بر يك نسق است خداوند ميفرمايد و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا يعني اگر از نزد غير خدا بود اختلاف بسيار پيدا ميكرد و ميفرمايد ماتري في خلق الرحمن من تفاوت يعني در خلق پروردگار تفاوت نمي‌بيني پس دنيا هم بر طبق برزخ و آخرت و تنزل همان عوالم است و از آنجا آمده و بر صفت و صورت آنجا است و خداوند تمام ملك خود را از نور و ظلمت ايجاد فرموده و آخرت مركب از نور و ظلمت است كه باسم بهشت و جهنم و عليين و سجين خوانده ميشود برزخ و عالم رجعت هم بهمين طور دنيا هم بهمين طور و اينجا هم خداوند نور و ظلمت را قرار داده و جميع موجودات اين عالم هم از آسمان و زمين و جماد و نبات و حيوان و شيطان و انسان همه را مركب از اين دو قرار داده و هر يك بكار خود مشغولند منتهي اينكه نور را خداوند اصلا و طبيعة قوي قرار داده و بر ظلمت طبيعة غالب است و اصل و حقيقت با نور است و ظلمت را خداوند از ظل نور خلقت فرموده و اصالت ندارد و در حكم درختي است كه ريشه ندارد كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار اين است كه در اين دنيا چون دار اعراض و اختلاط و امتزاج است ظلمت هم عرض اندامي مينمايد يا گاهي بظاهر غلبه هم پيدا ميكند ولي در عالم آخرت كه اختلاطهاي عرضي بر طرف ميشود و هر چيزي بصرافت خود بروز ميكند
صفحه ١٩٣

 آنجا غلبه با نور است و براي ظلمت فروغي نيست و بر خلاف امر پروردگار در آنجا چيزي ديده نميشود و ميفرمايد لمن الملك اليوم لله الواحد القهار در آنجا ملك مختص خداست اما در اين دنيا ديده ميشود كه اين بندگان ضعيف بر خلاف امر اولياء خدا و مرسلين از جانب پروردگار سلوك ميكنند بلكه ادعاي علم و ادعاي امامت بلكه نبوت بلكه خدائي هم ميكنند ولي اين امور چون جميعا از مقتضيات طبيعت و ظلمت است در برزخ و آخرت موقوف ميشود و نور پروردگار غلبه ميكند كتب الله لاغلبن انا و رسلي يعني خداوند نوشته است كه غلبه با من و رسولان من است و تأويل اين قبيل آيات چنانچه در اخبار بيان فرموده‌اند در برزخ يا در آخرت است خلاصه عرضم اين بود كه اين دنيا هم بر طبق آخرت است و آنچه را كه در اين مقام از عالم برزخ و رجعت فرموده در دنيا هم چون بر طبق آنجا است بايد ظاهري داشته باشد و تا كنون داشته و من بعد هم خواهد داشت ولي سخن ما فعلا در اين است كه آنچه را كه مولاي بزرگوار در اين مقام فرموده اين عبارات اخيره در صفت عالم رجعت است و آنجا است كه يكمرتبه تمام مؤمنين از اول دنيا تا آخر دنيا بسرداري بزرگ خود كه ولي الله اعظم و اميرالمؤمنين عليه السلام است همه حاضر ميشوند و شيطان اعظم و تمام لشكرش كه از اول دنيا تا آخر دنيا بوده‌اند جمع ميشوند و با ولي الله اعظم مقابل ميشوند و جنگ ميكنند و شايد در اول هم مختصر غلبه براي آنها باشد و ممكن است مراد از اين غلبه جزئي آنها هم همان غلبه‌ايست كه در دنيا براي آنها حاصل شده و يا در اداني و اسافل عالم رجعت كه هنوز نزديك بدنيا است اينطور است و تا درجه پاهاي مؤمنين در گلهاي حواشي فرات كه شايد مراد اعراض طبيعيه اين دنيا است فروميرود ولي در اين موقع حضرت پيغمبر (ص‌) كه امر پروردگار است نازل ميشود و شيطان و اتباع او را از ميان ميبرد و ظلمت جهل
صفحه ١٩٤

 بواسطه كمال غلبه نورانيت آن بزرگوار كه حقيقتش در آن عالم ظاهر ميشود نه در اين عالم بكلي برطرف ميشود و بهر حال كه اين سخنان مال آن عالم است نه اين عالم و فعلا هنوز وحشت نكنند كه از مهلت شيطان چندي مانده و وقت معلوم كه ضرب الاجل او است هنوز نرسيده و اينكه ملاحظه ميكنيد كه در عبارت ارشاد اين عبارات را بلفظ ماضي ميفرمايد از اين جهت است كه مضارع محقق الوقوع هم در حكم ماضي است زيرا البته خواهد شد و شكي در آن نيست و خداوند هم در قرآن در آيات عديده از امور آينده و احوال برزخ و آخرت و قيامت بلفظ ماضي و گذشته خبر ميدهد زيرا در علم خدا گذشته است و خواهد شد پس گويا شده است باين جهت ايشان هم در اينجا بهمان اسلوب قرآن و اخبار سخن گفته‌اند و ما هم اگر خواسته باشيم عبارت را كما هو حقه و آنطوري كه بايد باندازه فهم ناقص شرح دهيم مستلزم كتاب ديگري است كه تمام احوال رجعت در آن نوشته شود و آن از حدود اين رساله خارج است ولي آنچه را كه جناب آخوند اشكال كرده همان است كه ميفرمايد عماقريب رسول خدا در غمام بعضي از موالين خود نشسته ظاهر ميشود و شيطان را بحربه از نور بقتل ميرساند ميگويد معين كنيد چه كس است كه پيغمبر (ص‌) در ابر او و لباس او نشسته ظاهر ميشود و شيطان شبهه يعني چه تا آخر عرض ميكنم معلوم نيست كه آخوند منكر اصل موضوع است يا خواسته است معني آنرا بفهمد و بهر تقدير از فرمايش امام (ع‌) آنچه فعلا در بادي نظر بيايد عرض ميكنم تا به‌بينيم خداوند چه خواسته در تفسير برهان در ذيل آيه شريفه هل ينظرون الا ان يأتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة و قضي الامر و الي الله ترجع الامور حديث مفصلي روايت ميكند كه حديث شريف در كتاب‌المبين و عوالم و بحار روايت شده و حقير در اين مقام از تفسيربرهان نقل ميكنم از عبدالكريم بن عمرو الخثعمي كه
صفحه ١٩٥

 گفت شنيدم از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام كه ميفرمود ابليس عرض كرد مهلت بده مرا تا روزي كه مبعوث ميشوند پس خداوند ابا فرمود بر او و فرمود كه تو از مهلت داده‌شدگان هستي تا روز وقت معلوم پس همينكه روز معلوم شود ظاهر ميشود ابليس در جميع اشياع خودش از وقتيكه خدا خلق كرده آدم را تا روز وقت معلوم و آن آخر كره‌ايست كه برميگردد اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردم آنها كرات متعددي است فرمود بلي آنها كراتي است و كراتي نيست امامي در قرني مگر اينكه برميگردد در قرن خودش برميگردند با او بر و فاجر در زمانش تا اينكه غالب بفرمايد خداوند عز و جل و ظفر بدهد مؤمن را بر كافر پس همينكه روز وقت معلوم شود برميگردد اميرالمؤمنين در اصحابش و ميآيد ابليس در اصحابش و ميقات ايشان در زميني است از اراضي فرات كه گفته ميشود بآن روحاء نزديك كوفه ايشان پس جنگ ميكنند جنگي كه مثل آن واقع نشده است از وقتيكه خداي عز و جل عالمين را خلق فرموده پس گويا من نظر ميكنم باصحاب اميرالمؤمنين (ع‌) كه بقهقري برگشته‌اند صد قدم و گويا نظر ميكنم بسوي ايشان و بتحقيق واقع شده است بعض پاهاي ايشان در فرات پس در اين موقع هبوط ميفرمايد جبار در ظللي از غمام و ملائكه و كار تمام ميشود و رسول خدا در جلو او است و بدست او حربه از نور است پس همينكه نظر ميكند بسوي او ابليس بقهقري برميگردد و منقلب ميشود بعقب خودش پس اصحاب او باو ميگويند كجا ميروي و بتحقيق ظفر يافته پس ميگويد من مي‌بينم آنچه را كه شما نمي‌بينيد من ميترسم از خداي پرورنده عالميان پس ملحق ميشود باو نبي (ص‌) پس طعنه در ميان دو كتف او ميزند كه هلاك او و هلاك جميع اشياعش در آن است پس در اين موقع عبادت كرده ميشود خداي عز و جل و شرك ورزيده نميشود باو و سلطنت ميكند اميرالمؤمنين (ع‌) چهل و چهارهزار سال تا اينكه
صفحه ١٩٦

 تولد ميكند از شيعه علي هزار ولد از صلبش در هر سالي يك ولد ذكر و در اين موقع ظاهر ميشود جنتان مدهامتان در نزد مسجد كوفه و اطراف آن بطوري كه خداوند خواسته است حديث شريف تمام شد ، و اخبار باين مضمون متعدد است كه هر كدام مأخذ گوشه از فرمايش ايشان است و غرض من تفصيل نيست و همينقدر خواستم بداني كه ايراد بر فرمايش ايشان وارد نميآيد و اگر ايرادي دارند بر فرمايش امام دارند و اگر اشكال هم در مطلب هست البته صحيح است و مشكل است و حقير هم باندازه كه بفهم ناقص بدانم فعلا در صدد نيستم ولي بطور اختصار عرض ميكنم كه اولا آيه شريفه كه بر حسب ترجمه ظاهر مشكل بنظر ميرسد كه ميفرمايد خداوند در ظللي از غمام ميآيد با مراجعه بتفسير اهل بيت صلوات الله عليهم آسان ميشود و منحصر باين آيه هم نيست و آيات متعدده باين الفاظ هست مثل اينكه ميفرمايد انا لله و انا اليه راجعون و ترجمه ظاهرش مشكل است كه چطور ما بسوي خدا برميگرديم و حال اينكه ذات پروردگار در حد بندگان نيست و از پيش او نيامده‌اند و بسوي او برنميگردند يا اينكه ميفرمايد و جاء ربك و الملك صفا صفا يعني آمد پرورنده تو و ملائكه صف در صف بودند يا اينكه ميفرمايد فلما آسفونا انتقمنا منهم يعني چون ما را بأسف درآوردند انتقام كشيديم از آنها و آيا بچه نحو پروردگار بأسف درميآيد و حال اينكه پروردگار در دسترس بندگان نيست و همچنين ميفرمايد فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا يعني هر كس اميد دارد لقاء پرورنده خود را پس عمل صالح بنمايد و حال اينكه لقاء پروردگار و معرفت ذات او نه در دنيا و نه در آخرت ميسر نيست و خودش فرموده است لاتدركه الابصار و از اين قبيل آيات در قرآن بسيار است كه در بادي نظر مشتبه ميشود بر انسان كه آيا منظور از اين آيات چيست ولي با مراجعه باخبار تفسير اهل بيت همه اينها حل ميشود مثلا ميفرمايند و جاء ربك
صفحه ١٩٧

 يعني جاء امر ربك يا انا اليه راجعون يعني الي امره يعني امر پروردگار آمد يا آنكه ما بسوي امر پروردگار برميگرديم يا اينكه رب را بمعني امام ميفرمايند و ميفرمايند رب الارض امام الارض و همچنين امر پروردگار را به پيغمبر (ص‌) و امام تفسير ميفرمايند و ميفرمايند خداوند اجل از اين است كه بيايد يا برود يا بر ابر بنشيند يا اينكه بأسف دربيايد و فرموده‌اند كه خداوند بندگاني را خلقت فرموده كه اسف آنها را اسف خود قرار داده و خوشوقتي آنها را خوشوقتي خود قرار داده كه مراد خود آل‌محمدند عليهم السلام و فرموده‌اند اگر اسف و ضجر بر ذات پروردگار وارد ميآمد پس ايمن از هلاكت نبود و مثل بندگان ميشد و بهر حال كه همه اين نسبتها كه در قرآن يا اخبار بخداوند داده ميشود در حقيقت بامر پروردگار است نه خود پروردگار و امر خدا هم مال خداست و بنده خداست چنانچه ميفرمايد در كتاب مجيد له الخلق و الامر يعني خلق و امر هر دو بنده خدايند و مال خدايند منتهي اين است كه امر پروردگار سابق بر ساير خلق او است و همه خلق را خدا با امر خود ايجاد فرموده و ميفرمايد در كتاب مجيد انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون يعني اين است و جز اين نيست كه امر او اين است كه هر گاه چيزي را بخواهد بگويد بشو پس بشود پس خدا همه چيز را با امر خود خلق ميكند و امر او هم خود او نيست بلكه غير او است و غير خدا هر چه باشد خلق است پس امر خدا هم خلق خداست منتهي اين است كه خلق اول است و نماينده خداست و باسم خدا خوانده ميشود و خدا اول مشيت خود را ايجاد فرمود كه مشيت همان امر است و بعد از آن مشاءات را با مشيت خلق فرمود پس مشيت خلق اول است كه بعبارت اخري منظور پيغمبر (ص‌) و آل‌محمدند كه خلق اولند و ضرورت مسلمين بر اين شده است كه ايشان اول ما خلق اللهند و ايشانند امر پروردگار و مشيت او و صفت خدا و اسم خدا ايشانند و خدا را كه انسان
صفحه ١٩٨

 ميخواند باسم او ميخواند و خداوند اسماء براي خود قرار داده كه فرمود لله الاسماء الحسني فادعوه بها و در حديث فرمودند نحن والله الاسماء الحسني التي امر الله ان تدعوه بها يعني مائيم اسماء نيكوي خدا كه امر فرموده است او را بآن اسماء بخوانيد پس اين اسامي كه در قرآن اشاره به پروردگار ميكنند ايشانند مثل الله يا رب يا رحمن يا هر اسمي را كه بخواني ايشانند زيرا ذات پروردگار ميداني كه معروف خلايق نميشود بلكه در حقيقت اسم ندارد براي اينكه اسم براي چيزي است كه شناخته بشود و از چيز ديگر تميز داده شود و ذات پروردگار شناخته نميشود و ضدي و خلافي براي او نيست كه تو خواسته باشي او را از اضداد خودش جدا كني و اسم جداگانه بر او بگذاري همانطور كه در حديث فرموده‌اند كه علامت و اسم براي نفي كردن خلاف است و براي پروردگار خلافي نيست و اين اسامي كه براي پروردگار هست همه خلق خدايند كه خدا براي خود خلق كرده نه اينكه اين الفاظ ذوات قديمه باشند العياذ بالله پس اسماء پروردگار و صفات او خلق اويند و بنده او و پيغمبر (ص‌) است اول بندگان پس او است اسم بزرگ پروردگار و اسم اعظم ايشانند و همه اين مراتب كه عرض ميكنم اگر چه از بديهيات است ولي مضمون اخبار است و از خود عرض نميكنم ولي براي اختصار ذكر اخبار ننمودم خلاصه اين است كه اسم الله يا رب يا ضمير متكلم كه ظاهرا مرجعش پروردگار است هيچكدام اينها بذات پروردگار برنميگردد و ذات خدا نميآيد و نميرود و شناخته نميشود بلكه انكار كرده نميشود و شريك از براي او گرفته نميشود زيرا چيزي را كه انسان نشناخته و خبر از او ندارد شريك هم بر او نميگيرد و اين است كه در تفسير آيه شريفه كه خداوند ميفرمايد لاتتخذوا الهين اثنين يعني دو خدا بر خود نگيريد امام ميفرمايد يعني دو امام براي خود مگيريد پس شرك آن است كه انسان دو امام بگيرد و امام بباطل را در مقابل امام بحق
صفحه ١٩٩

 امام بداند خلاصه آنكه اين مطالب بعد از بيانات مشايخ ما (اع‌) بحمد الله مفروغ عنه است كلام در اينجا است كه آنچه هم نسبت به پيغمبر (ص‌) و ائمه اطهار صلوات الله عليهم گفته شده از لزوم معرفت ايشان و محبت ايشان و بندگي ايشان يا هر چه مربوط بايشان است كه ميآيند يا ميروند يا ميفرمايند يا ابلاغ ميكنند يا اين خلق از ايشان مي‌پذيرند يا انكار ميكنند يا هر چه ميكنند يا هر نسبتي كه بايشان ميدهيم بطور كلي و بدون استثنا هيچيك از اينها امري نيست كه راجع بذوات ايشان باشد زيرا تو ميداني و بسيار شنيده بحدي كه ضرورت اسلام بحمد الله بر آن شده است كه ايشان را خداوند در مقام اول ما خلق اللهي خلق كرده جائي كه نه آسماني بود نه زميني نه ملائكه نه بني آدمي نه عرشي نه كرسي و نه هيچ خلقي چنانچه در اخبار متواتره ديده اين فرمايشات را و اول ما خلق اللهي معنيش اين است و اگر فرمايشات آل‌محمد را قبول داري بايد ناظر به معني و حقيقت آنها باشي و اگر در اين مراتب خيال كرده دانسته كه اين بدن محسوس ظاهر ايشان را كه ديدي در هزار و سيصد سال قبل خداوند در اين دنيا خلق فرمود اين بدن پيغمبر (ص‌) يا اميرالمؤمنين اول ما خلق الله نبود و پيش چشم بود كه اين پيغمبر از صلب عبدالله و بطن آمنه متولد شد و از همين غذاها كه ديگران ميخوردند خورد تا بزرگ شد و بعد از شصت و سه سال هم در همينجا از دنيا رفت و اين بدن را گذارد و بمقام خود برگشت و پيدا بود كه آن روح نباتي يا روح حيواني هم كه در اين بدن بود روح همين بدن بود كه از اين بدن گرفته شده بود و او هم اول ما خلق الله نبود پس اول ما خلق الله معلوم است كه چيز ديگر است و اين بدن محسوسي كه براي پيغمبر ديدي بدن بشري بود كه فرمود من بشري هستم مثل شما منتهي اين است كه اشرف و الطف از ابدان ديگر بود و وقتيكه بنا شد مثل ما و از نوع ما باشد اول
صفحه ٢٠٠

 ما خلق الله نميشود پس اين ابدان شريفه ظاهريه اول ما خلق الله نبودند ولي اين ابدان صفتي از صفات او و ظهوري از ظهورات او و نوري از انوار او بودند كه در اين عرصه و در اين دنيا ظاهر شدند در عرض ساير چيزها كه بود و اين كه ما و تو ديديم و شناختيم و با او صحبت كرديم و باو گفتيم و از او شنيديم اين بدن عرضي بود و ظاهرش در عرض جمادات و نباتات اين عالم بود نه اينكه گمان بكني مقام اول ما خلق اللهي باين دنيا و عالم اعراض آمد يا گمان كني من و تو بالا رفتيم و بمقام اول ما خلق اللهي رسيديم و با او محشور شديم يا او را شناختيم و گفتيم و شنيديم هيهات هيهات آيا نشنيده فرمايش پيغمبر (ص‌) را كه فرمود به اميرالمؤمنين (ع‌) يا علي ماعرفني الا الله و انت و ماعرفك الا الله و انا و ماعرف الله الا انا و انت يعني يا علي نشناخت مرا كسي مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر من و خدا و نشناخت خدا را كسي مگر من و تو ، پس ملتفت باش حد خود را و حد ايشان را و بدانكه احدي از خلق بمقام اول ما خلق اللهي نميرسد پس ايشان را هيچكس بذواتهم نمي‌شناسد و ادراك نميكند و نمي‌بيند و آنچه از ايشان شناخته بشود صفات ايشان است و انوار ايشان و ظهورات ايشان كه جميع عوالم پائين‌تر از مقام اول ما خلق اللهي از نور ايشان خلق شده و بسبب ايشان خلق شده پس اهل هر عالمي در عالم خودشان نور ايشان را كه در همان عالم ظاهر شده مي‌بينند و مي‌شناسند و معرفت حاصل ميكنند و همان نور را باسم ايشان ميخوانند و اسم ايشان را بر سر آن نور ميگذارند و درست و صحيح هم هست و همينجا هم در عرف خودمان معمول است كه ميگوئيم آفتاب طالع شد آفتاب غروب كرد يا آفتاب آمد و آفتاب رفت در حالي كه ميداني آفتاب از سماء خود پائين نيامده و طلوع و غروب هم ندارد و اين طلوع و غروبها نسبت بما و تو است كه نور او را ببينيم يا نبينيم و نور او ميآيد و ميرود و همين نور
صفحه ٢٠١

 است كه شرعا و عرفا باسم آفتاب خوانده ميشود و هيچكس نگفته كه اين استعمال كه باين هواي روشن بگويند آفتاب غلط است بلكه اگر درست بفهمي و بداني همه حرفهاي ما راجع بآفتاب راجع بهمين نور است و اگر روشن ميشويم بهمين نور روشن ميشويم يا اگر گرم ميشويم بواسطه اين نور است يا اگر درختي ميرويد يا ميوه ميرسد يا حيواني يا انساني تربيت ميشود بواسطه همين نور است و كار بخود آفتاب ندارد و با فرض محال و جاهلانه كه آفتابي در آسمان باشد اما نوري نداشته باشد من و تو اينجا در اين زمين روشن نميشويم گرم هم نميشويم درختي هم نميرويد طلوعي و غروبي هم نيست ما هم كه بآسمان نمي‌توانيم برويم پس بنا بر اين فرض آفتابي در آسماني يا در مقامي هم باشد و ما و تو خبر نشويم تعبيري از او نداريم و استفاده نمي‌كنيم و معرفت او و كمالات او هم بر ما حاصل نميشود پس معلوم شد كه هر چه از آفتاب ميگوئيم از نور او ميگوئيم نه از خود او حال اين مثل شريف را كه در اين عالم اعراض دانستي در مقام حقيقت هم پي ببر بمطلب ما و تو بمقام اول ما خلق اللهي نميرسيم جائي كه بآفتاب كه او هم جسمي است مثل ما نرسيديم بمقام اول خلق كه خالق و مسبب تمام ما كان و ما يكون و همه چيز است نخواهيم رسيد پس پيغمبر را ما و تو در آنجا مي‌شناسيم كه خود ما و تو باشيم نه آنجا كه نيستيم و ذكري نداريم و آنجا هم كه ما هستيم وجود مقدس آن حضرت را بنور او و ظهور او مي‌شناسيم نه ذات شريف كه از دسترس جميع كاينات خارج است و خداوند هم در كتاب مجيد تعبير از وجود مقدس آن بزرگوار گاهي بشمس آورده و گاهي او را سراج منير خوانده است و ما از آفتاب يا چراغ از نور و شعاع او استفاده ميكنيم نه خود او و بنا باين فرض كه من و تو در مقام خود آفتاب و پهلوي او باشيم ذكري براي وجود ما و تو نمي‌ماند ولي ما و تو را خدا در اين راه دور خلق كرده و نور آفتاب از راه دور بايد بر ما
صفحه ٢٠٢

 بتابد تا تحمل تابش او را داشته باشيم نديده حديث شريف را كه خداوند درياها در ميانه اين زمين و آفتاب خلق فرموده و ملائكه خود را امر فرموده كه هميشه آب بر آن بپاشند تا كسر سورت حرارت آفتاب بشود تا مناسب ما و تو بشود و تحمل تابش نور او را داشته باشيم خلاصه آنكه مسائل حكمت را باين زبانها بيان كردن در گوش آنها كه صاحب اين مشعر نباشند حرفهاي پريشان بنظر ميآيد و اگر مثل جناب آخوند ما بآن اندازه قشري نباشي ممكن است توضيحات بيشتري عرض كنم كه خوب ملتفت باشي و براي مطلبي كه ما داريم امثال بسيار است ولي گوش شنوا كم است و الا جميع آفاق و انفس اين عالم و جميع ما يري و ما لايري مثل مطلب ما است و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يعقلون ، پس مطلب ما اين بود كه شناختن خداوند و شناختن پيغمبر (ص‌) و آل‌محمد (ع‌) كه آيات بزرگ او هستند و اسماء حسني و امثال علياي پروردگار بذواتهم ممكن نيست و معرفت ايشان و رؤيت ايشان و گرفتن از ايشان چه در دنيا چه در آخرت چه در برزخ و عالم رجعت و چه در هر مقام در مقام ذات ايشان جز براي خودشان ممكن نيست و هر كس غير ايشان است معرفت ايشان را بايستي بصفت حاصل نمايد و صفت غير ذات است و نور او است و ظهور او است و مثل اين مطلب را خداوند در جميع خلق قرار داده كه مي‌بيني در عالم هر كس را بخواهي بشناسي بصفت ميشناسي حتي زيد و عمرو را كه در عرض خود تو هستند و در رتبه هم مقدم بر تو نيستند تو اگر زيد را بشناسي و به‌بيني در صفاتش خواهي ديد و شناخت و ذات او را نمي‌بيني فرضا زيد را برنگ او مي‌شناسي و قد او و قامت او و لباس او و راه‌رفتن او و صداي او و هكذا از اين قبيل صفات ظاهره كه دارد يا صفات باطنه او مثل علم او و كمالات او و عادات او و عقايد او و اعمال او و مختصاتي كه بآنها زيد را از عمرو تميز ميدهي و هيچيك از اينها كه
صفحه ٢٠٣

 تو زيد را بآنها مي‌شناسي خود زيد نيستند و دليلش اين است كه همه اين صفات كه زيد را بآنها زيد ميداني دائما در تغيير و تبديل است و عوض ميشود فرضا زيد جاهل است عالم ميشود يا عالم است ديوانه ميشود و جاهل ميشود و هكذا لباس او فرضا سياه است سفيد ميشود يا قامت او راست است خميده ميشود يا زبان او كرماني است اصفهاني ميشود يا چاق است لاغر ميشود يا كامل الاعضاء است ناقص ميشود و در تمام اين احوال مختلفه زيد زيد است و كم و زياد نميشود پس معلوم است كه ذات زيد غير اين صفات است و معذلك تو اگر زيد را شناختي در همين صفات او را ديده و شناخته و خود زيد را نديده جز در صفاتش و صفات او است كه باو احاطه كرده مثل نور آفتاب كه بآفتاب احاطه كرده و از هر طرف كه نظر بآفتاب بخواهي بكني انوار او را مي‌بيني و قرص آفتاب هيچوقت در چشم تو نميآيد و اگر قرص آفتاب در چشم تو بيايد اثري از چشم تو و خود تو باقي نمي‌ماند و ديگر تو نيستي كه آفتاب را به‌بيني و بشناسي و همچنين شخص زيد در چشم تو نميآيد و آنكه در چشم تو ميآيد رنگ او است كه صفت او است و هكذا علم او بر تو معلوم ميشود و زيد را مي‌شناسي كه عالم است حتي اينكه علم ذاتي او هم معروف تو نميشود بلكه آثار علم او است كه تو او را بسبب آن آثار عالم ميداني پس بعد از آني كه اين امثال را دانستي عرض ميكنم كيفيت معرفت و رؤيت اين است و اين كلية در دنيا و آخرت فرق نميكند و همه جا امر بر اين نسق است حال شناختن پيغمبر و آل‌محمد عليهم السلام در دنيا يا در رجعت يا در آخرت اولا در مقام اول ما خلق اللهي كه بر ما و تو ممكن نيست در دنيا كه معلوم است در آخرت هم من و تو بمقام اول ما خلق اللهي نميرسيم كه ذوات ايشان را بشناسيم پس در هر جا كه باشد معرفت ايشان بمعرفت صفات ايشان و شعاع ايشان حاصل ميشود حال بايد فهميد كه شعاع ايشان و نور ايشان و صفت
صفحه ٢٠٤

 ايشان كدام است پس بيك نظر ميگوئيم كه تمام اين ملك نور ايشان و صفت ايشان است كه در اخبار بسيار ديده كه خداوند تمام ملك را از غيب و شهاده از نور ايشان خلق كرده و بواسطه ايشان تمام اين خلق خدا را شناخته‌اند و بندگي كرده‌اند و فرموده‌اند بنا عرف الله و بنا عبد الله پس جميع آنچه هست از نور ايشان است و صفت ايشان است ولي از باب اينكه نور ايشان كه در قابليتهاي اين خلق مي‌افتد بواسطه نقص قابليتها آنطوري كه بايد حكايت نور ايشان را نميكنند مثل اينكه نور آفتاب كه در آئينه‌هاي متعدده ميافتد كه بعضي صاف و صيقلي و بعضي كدر و بعضي كج و معوج است هر كدام بنحوي حكايت نور را ميكنند اگر چه كه نور و نمايندگي همه آئينه‌ها از آفتاب است و اگر آفتاب نبود هيچكدام پيدا نبودند ولي رنگ و شكل و استقامت و اعوجاج هر يك از آنها از خودشان است و بعضي شبيه بآفتاب است بعضي شبيه نيست آنها كه صاف است و از خود رنگي ندارد مثل آفتاب مينمايد و هيچ فرقي با آفتاب ندارد مگر اينكه آفتاب اصل است و اين فرع است و آنها كه غبارآلود است يا كدورت ذاتي دارد و كج ساخته شده نور را تغيير ميدهد و در خودت ملاحظه بكن كه مقابل آئينه صيقلي خوب اگر بايستي عكس تو را مثل خود تو نشان ميدهد و اگر آئينه كجي باشد يا مقعر يا محدب باشد عكس تو را تغيير ميدهد و شبيه بتو نميشود حال اگر از تو بپرسند كداميك از اين دو عكس مال تو است تو آنرا كه شبيه بخود تو است و تغييري از جهت آئينه پيدا نكرده بخودت نسبت ميدهي و آن عكسي كه شباهت تو را نميدهد از خود نفي ميكني با اينكه آن عكس هم بواسطه تو پيدا شده و اگر تو نبودي آئينه از خودش همان عكس كج و معوج را هم نداشت ملتفت باش كه چه عرض ميكنم حال تمام اين ملك را كه مي‌بيني از نور و شعاع آل‌محمد است و صفت ايشان است و حكما گفته‌اند ليس الا الله و صفاته و اسمائه يعني چيزي
صفحه ٢٠٥

 نيست بجز خدا و اسماء او و صفات او و در حديث فرموده‌اند كه نيست جز خدا و فعل او و نور او و مطلب يكي است پس همه ملك نور آل‌محمد است زيرا ايشان اول نوري هستند كه از خدا صادر شده‌اند و ساير انوار خدا كه ساير خلق او باشند بعد از ايشانند پس بسبب ايشان و وساطت ايشان ايجاد شده‌اند پس همه ملك صفت ايشان است ولي از آنجا كه جميعا حكايت نور ايشان را بطور استقامت و اعتدال خود ايشان نكرده و كج و معوج نموده‌اند در مقام معرفت ما و تو همه چيز را نسبت بخود نمي‌دهند بلكه شناختن قوابل طيبه را كه تغيير و تبديل نور ايشان را نداده‌اند شناختن خود قرار داده‌اند چرا كه آنها شبيه بخودشان است و بشكل و رنگ و صفت خودشان است مثل اينكه خود تو عينا همين كار را ميكني و آن عكسي را كه در آئينه صيقلي افتاده و تمام رنگ و شكل و چشم و ابرو و خصوصيات صورت تو را حكايت كرده بخود نسبت ميدهي و ميگوئي عكس من است اما آن آئينه را كه طوري ساخته‌اند كه صورت انسان را تغيير ميدهد يا اي بسا انسان را بصورت سگ يا گربه يا حيوان ديگر نشان ميدهد اگر آن آئينه را بدست تو بدهند ميگوئي عكسي كه در اين افتاده عكس من نيست و اگر كسي تو را بآن صورت بشناسد كأنه تو را نشناخته بلكه سگ را شناخته حال بر اين قياس كن در ميانه جميع اجزاء اين ملك از جمادات گرفته ببالا از نباتات و حيوانات و اناسي كه اشرف آيات پروردگار هستند و فرموده‌اند كه صورت انسانيت اشرف و اعظم آيات خداست و او حجت خداست و او مختصر لوح محفوظ است در ميانه جميع اين آيات البته آنها كه در خلق و خلق و جميع خصوصيات شبيه به پيغمبر و آل‌محمد باشند و در گفتار و كردار و رفتار تشبه بايشان نموده‌اند و اطاعت امر ايشان را در جزئيات و كليات نموده باشند و در هيچ امري از خود رأي نداشته باشند البته اين قبيل نفوس را آل‌محمد عليهم السلام از خود ميشمارند
صفحه ٢٠٦

 و بخود نسبت ميدهند و سلمان منا اهل البيت ميفرمايند يا آنكه انبياء را ميفرمايند از عرق جبين پيغمبر (ص‌) خلق شده‌اند با اينكه عرض كردم و تو ميداني كه همه خلق را خدا از نور ايشان خلق كرده اما مي‌بيني كه در مقاماتي مخصوصا پيغمبران را ميفرمايند كه از نور ما خلق شده‌اند يا شيعيان خود را از خود و از نور خود مي‌شمارند و ميفرمايند شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس يا ميفرمايند شيعتنا جزء منا و مي‌بيني در اخبار كه جميع احوال شيعه خود را بخود نسبت ميدهند سرور آنها را سرور خود حزن آنها را حزن خود رضاي آنها را رضاي خود غضب آنها را غضب خود معرفت آنها را معرفت خود انكار آنها را انكار خود صله آنها را صله خود قطع از آنها را قطع از خود زيارت آنها را زيارت خود شمرده‌اند كه اگر خواسته باشم همه اخبار اين مراتب را برنگارم سخن بطول مي‌انجامد و بحمد الله اين مسائل در اين ايام مفروغ عنه شده و كتب مشايخ ما پر است و غرض ما اشاره است پس وقتيكه در ميانه جميع صفات و اسماء و انواري كه دارند كه جميع ملك و ملكوت صفت ايشان و نور ايشان است بخواهند صفات مخصوصي و آيات مخصوصي را بما و تو نشان بدهند كه اگر آنها را شناختيم آل‌محمد را شناخته باشيم زيرا كه معرفت ذوات آل‌محمد (ع‌) ممكن نيست پس لامحاله اشخاصي را نشان خواهند داد كه شباهت كامله بآل‌محمد داشته باشند و نور ايشان و امر ايشان و حكم ايشان را در قوابل خودشان تغيير نداده باشند و اينها شيعيان ايشان خواهند بود پس اگر كسي خواست پيغمبر را به‌بيند بايد در رخساره شيعه او او را به‌بيند و اگر عمل پيغمبر را خواست بداند بايد در عمل شيعه او نگاه كند و فرض اين بود كه بيان كرديم ذات پيغمبر (ص‌) شناخته نميشود و ناچاريم از شناختن صفات او حال براي تقريب ذهن آنها كه آشنا باين مطالب نيستند اينطور مثل ميزنيم فرض كن پيغمبر (ص‌) از دنيا رفته است و يك نفر از روم آمده
صفحه ٢٠٧

 و ميخواهد پيغمبر را به‌بيند و از صفات و اخلاق او مطلع شود لامحاله هر چه ميخواهد بفهمد بايد از همين مسلمانان كه در مدينه بودند بفهمد زيرا آثار پيغمبر در نزد آنها است حال بگو به‌بينم آيا در اين موقع اگر اميرالمؤمنين را كه در جميع صفات و اخلاق و احوال و معجزات تالي پيغمبر است به‌بيند يا فرضا مثل سلمان كه بنده او است و مطيع او است اگر به‌بيند اطلاع بر احوال پيغمبر پيدا ميكند يا اگر عمر را به‌بيند كه هر صفتي كه در پيغمبر بود عكسش را در او مي‌بيند شنيده كه پيغمبر عالم بود اين جاهل است او صاحب معجزات بود اين ندارد او خوش‌خلق و ملايم بود اين فظ غليظ القلب و تندخو است او شجاع بود اين جبان است از اينها گذشته او احكامي و قواعدي قرار داده بود اين علنا تغيير ميدهد و ميگويد دو متعه بود كه پيغمبر حلال كرده بود و من آنها را حرام كردم و هكذا حال تو را بحق خدا اگر آن شخص رومي كه پيغمبر را نديده و فقط حكاياتي شنيده اگر اين مسلمان را به‌بيند با همين اوصاف آيا چطور پيغمبر را شناخته و چه تصور ميكند پيغمبر را ولي اگر اميرالمؤمنين را به‌بيند با آن علم و احاطه و اخلاق و احوال و شجاعت و ساير صفات و بشناسد او را با اينكه پيغمبر را هم نديده است گويا شخص پيغمبر را ديده و معرفت حاصل كرده است حال اينهم مثل عرضي است ولي گوشه از مطلب ما را نشان ميدهد خلاصه آنكه معرفت پيغمبر (ص‌) معرفت شيعيان او است و معرفت آل‌محمد (ع‌) معرفت شيعيان ايشان است و اخبار اين مطالب از احصا و شماره خارج است و براي تبرك و تيمن يكي دو حديث روايت ميكنم در كتاب‌المبين است كه حضرت صادق (ع‌) فرمود شيعه ما جزء ما هستند و خلق شده‌اند از فاضل طينت ما بد ميآيد ايشان را آنچه ما را بد ميآيد و مسرور ميكند آنها را آنچه ما را مسرور ميكند پس هر گاه كسي اراده ما را نمايد آنها را بايد قصد كند زيرا ايشانند كساني كه از ايشان بما ميرسند و فرمود پيغمبر (ص‌)
صفحه ٢٠٨

 سلمان باب خداست در زمين هر كس بشناسد او را مؤمن است و هر كس انكار نمايد او را كافر است و سلمان از ما اهل بيت است و فرمود حضرت ابوالحسن عسكري (ع‌) سبيل الله شيعيان ما هستند ، و از همين دو سه خبر معرفت شيعه اجمالا حاصل ميشود و من در صدد تفصيل در اين مقام نيستم مگر بطور اختصار و اشاره ،
و اينكه نوشته است كه چه كسي است كه پيغمبر (ص‌) در ابر او و لباس او مي‌نشيند عبارت را نفهميده اما آمدن پيغمبر (ص‌) كه دانستي صحيح است و تفسير آيه مباركه و ساير آياتي كه باين مضامين است از اخبار اهل بيت دانستي كه آمدن خدا منظور آمدن امر او است و امر خدا پيغمبر است (ص‌) و پيغمبر (ص‌) قائم مقام خداست در جميع عوالم در ابلاغ توحيد و تعريف پروردگار و فرمايش اميرالمؤمنين (ع‌) است در صفت پيغمبر (ص‌) كه ميفرمايد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار لا اله الا الله الملك الجبار يعني خداوند پيغمبر را قائم مقام خود قرار داد در جميع عوالم خودش در اداء و تبليغ زيرا ابصار خلائق درك پروردگار را نميكرد تا آخر پس آمدن خدا آمدن پيغمبر است و در حديث هم ملاحظه كردي بآن تفصيل امام (ع‌) ميفرمايد پس معني عبارت ارشاد هم همان مضمون آيه و حديث است و پيغمبر است كه در غمام بعضي از موالين ميآيد و در سؤال آخوند در اين مقام دو سه اشتباه است كه اشاره بهر يك ميكنم اولا مي‌پرسد كه چه كسي است كه پيغمبر در ابر او و لباس او مي‌نشيند و اين اشتباه است و مراد از غمام و موالين دو چيز نيست مثل اينكه ميگوئيم عباي زيد كه عبا غير از زيد است ولي در اينجا مراد از غمام همان موالين است لاغير همانطور كه خداوند در قرآن فرموده في ظلل من الغمام و ظلل همان غمام است
صفحه ٢٠٩

 و كأنه غمام بيان ظلل است پس اين نكته را ملتفت باش كه مطلب فرق ميكند و اما اصل موضوع را هم كه تا درجه عرض كردم كه ظهور پيغمبر يا امام بذاته نيست و بنور خود ظهور ميفرمايند يعني صفت خود و مراد ما از نور در هر جا كه ميگوئيم نه منظور اين معني عرفي است كه مراد روشني باشد بلكه اثر هر چيزي و فضل وجود او را بهر كيفيت كه هست نور ميگوئيم و در اخبار آل‌محمد (ع‌) باينطور اطلاق ميشود و مراد حكما اين است و نور چراغ را هم كه نور ميگوئيم چون فاضل وجود او و اثر او است پس حرارت آفتاب يا چراغ و ساير خواص وجوديه و آثار آنها را در هر چيزي نور آنها ميگوئيم و صفت هر چيزي نور او است و آنچه از موجودات شناخته ميشود و بر غير خودشان ظاهر ميشود نور آنها است و كمال آنها است و اما لفظ غمام يا سحاب در قرآن زياد است و تشبيهي است كه در هر موردي بمناسبتي ميفرمايند ولي بايد ملتفت بود كه در هر مورد وجه مناسبت چيست و چه اراده فرموده‌اند و بتفسيري كه خودشان فرموده‌اند مراجعه كرد نه اينكه از پيش خود چيزي گفت زيرا ميفرمايند ما تكلم ميكنيم بكلمه و هفتاد معني از آن اراده ميكنيم پس شايد بعضي از آن معاني هم با هم اختلاف دارد و اگر لفظي را در مقامي تفسيري فرمودند نميشود بدون دليل در مقام ديگر هم همان معني را كرد و باين جهت است كه بما اجازه نداده‌اند تفسير قرآن نمائيم و بايد در جزئي و كلي از اخبار بگيريم پس مي‌بينيم لفظ سحاب را فرضا در قرآن يكجا تفسير بامام ميفرمايند و در اخبار است و حضرت امام رضا (ع‌) ميفرمايد الامام هو السحاب الماطر و حضرت امير (ع‌) ميفرمايد الامام هو السحاب الهاطل و در زيارت است اشهد انكم سحائب رضوانه و در بعضي از اخبار سحاب را بعلم ائمه عليهم السلام تأويل فرموده‌اند و بركات و فيوضات ايشان را سحاب خوانده‌اند و در بعض اخبار شيعيان خود را باين اسم خوانده‌اند و در
صفحه ٢١٠

 اخبار متعدده است كه انتفاع از امام زمان عجل الله فرجه در غيبت او مثل انتفاع از آفتاب است وقتيكه سحاب روي آنرا پوشيده باشد كه مراد شيعيان ايشان و علماي آل‌محمد و محدثين و روات اخبار است و تشبيه بسحاب شده‌اند چون ايشان آثار امام و كمالات او هستند مثل اينكه سحاب از اثر آفتاب است و در نتيجه تابيدن آفتاب ابرها پيدا ميشود و همچنين غمام لغة بمعني ابر سفيد است و غمام گفته‌اند براي اينكه آسمان را مي‌پوشاند و حضرت صادق (ع‌) فرمود در تفسير يوم تشقق السماء بالغمام فرمود غمام اميرالمؤمنين است و در بعض اخبار است كه آن كه در غمام نازل ميشود پيغمبر است (ص‌) و در بعض اخبار فرموده‌اند اميرالمؤمنين است و بنا بر اين مراد از غمام انوار ايشان و بركات ايشان و علوم ايشان و اشعه ايشان است و گاهي هم مي‌بيني بر خلاف اين تفسير ميفرمايند و در جائي سحاب را بمعاويه و مظالم او تشبيه ميفرمايند مثل اين آيه شريفه او كظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‌يكد يراها خلاصه آنكه بايد در هر مورد وجه مناسبت را پيدا كرد و بهر حال كه لفظ غمام تعبير بائمه اطهار و بركات ايشان و علوم ايشان و شيعيان ايشان كه انوار ايشان و كمالات ايشانند بهمه اينها تعبير ميشود و شواهدش در اخبار زياد است و همان كليه را كه بطور اختصار عرض كردم اگر در نظر باشد كه اصل ظهور پيغمبر يا امام و معرفت ايشان و اياب و ذهاب و ساير انتسابات و اضافات كه نسبت بايشان در هر مورد گفته ميشود چه در دنيا و چه در رجعت و چه در آخرت هيچيك از آنها راجع بذوات مقدسه ايشان نيست زيرا ذوات ايشان از مقام اول ما خلق اللهي و آنجا كه مطلقا ذكري از ساير خلق بنفي يا اثبات نيست پائين نميآيد و ماها هم چه در دنيا و چه در رجعت و آخرت بمقام اول ما خلق اللهي نميرسيم و اين محال است و اگر از حساب
صفحه ٢١١

 سررشته داري ميداني كه عشره هيچوقت در مقام يك مذكور نيست و شرط وجود عشره اين است كه ده واحد سابق بر او موجود شده باشد تا عشره موجود شود و الا محال است كه عشره پيدا شود پس ما بمقام اول ما خلق الله نميرسيم و اگر ميگوئي آل‌محمد (ع‌) تنزل ميفرمايند و بعالم ما و تو ميآيند و خود را معرفي ميفرمايند و مي‌بينيم و مي‌شناسيم و استفاده و استضائه ميكنيم و تعليم ميگيريم و محتاج بواسطه نيستيم عرض ميكنم اما تنزل ايشان صحيح است ولي حرف اينجا است كه تنزل ايشان بذواتهم نيست ولي بانوار خود تنزل ميكنند مثل اينكه آفتاب خودش از آسمان بزمين نميآيد اما نور او ميآيد و مطلب ما هم همين است و نور خود آفتاب است كه آمده و بما و تو هم رسيده و استفاده كرده‌ايم و همان نور واسطه بين ماها و آفتاب است و اگر اين كليه را هميشه در نظر داشته باشي ديگر در الفاظ اشكال زياد نميشود و در هر مورد وجه مناسبت را پيدا ميكني و معني مناسب را ميفهمي ،
و اما اينكه گفته است معين كنيد چه كسي است كه پيغمبر (ص‌) در غمام او مي‌نشيند اين تكلفي است كه ايشان ميكنند و فعلا مكلف بآن نشده‌ايم و همانطور كه در آنجا معين نفرموده‌اند معين هم نيست و امري كه شكي در آن نيست آن است كه معرفت پيغمبر و ائمه اطهار (ص‌) كامل نميشود مگر بمعرفت شيعه يعني اركان و ابواب و نواب ايشان چنانچه حضرت زين‌العابدين عليه السلام بجابر ميفرمايد كه در عوالم روايت ميكند از جابر بن يزيد جعفي در حديث طويلي كه عرض ميكند بحضرت علي بن الحسين (ع‌) حمد خدا را كه منت گذارد بر من بمعرفت شما و الهام كرد بمن فضل شما را و موفق كرد مرا براي طاعت شما و دوستي دوستان شما و دشمني دشمنان شما فرمود صلوات الله عليه يا جابر آيا ميداني معرفت چيست معرفت اثبات توحيد است اولا پس معرفت معاني است ثانيا پس
صفحه ٢١٢

 معرفت ابواب است ثالثا پس معرفت امام است رابعا پس معرفت اركان است خامسا پس معرفت نقبا است سادسا پس معرفت نجبا است سابعا و آن قول خداي تعالي است قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا عرض ميكنم در صدد شرح حديث شريف نيستم و مقصود اين است كه اين نص صريحي است در اينكه معرفت ايشان متحقق نميشود مگر بمعرفت شيعيان ايشان و در اخبار اخذ ميثاق و عهد ولايت ايشان را كه خداوند از همه خلق گرفته است همه جا ذكر دارد كه ميثاق ولايت و معرفت شيعيان ايشان هم با ايشان گرفته شده و اين امري است كه لابد منه است و اخبار زياد كه در تعريف ابواب و نواب ايشان امثال سلمان اعلي الله مقامه رسيده است كه مثلا سلمان باب خداست و باب پيغمبر است هر كس او را بشناسد مؤمن است و هر كس انكار نمايد كافر است ديده‌ايد و فرموده‌اند كه براي هر يك از ائمه اطهار (ص‌) بابي است و اسم ابواب هر يك از ايشان را در اخبار شمرده‌اند كه آنها نظراء سلمان هستند و بيان ميفرمايند كه براي امام ثاني‌عشر عجل الله فرجه مثل آباء كرامش ابواب و نوابي است كه در هر عصري نايب خاصي البته دارد كه چهار نفر از ايشان كه در ابتداي غيبت تشريف داشته‌اند عثمان بن سعيد ، محمد بن عثمان ، حسين بن روح و علي بن محمد سيمري اعلي الله مقامهم معروف و مشهور همه شيعه‌اند ولي بعد از وفات آن بزرگواران ديگر نايب خاص معرفي نفرموده‌اند و امر خود را مكتوم داشته‌اند و در توقيع رفيع به علي بن محمد سيمري مرقوم ميفرمايد حضرت حجت عجل الله فرجه كه بعد از شش روز از دنيا ميروي و وصيت باحدي مكن و لله امر هو بالغه و از آن تاريخ ابواب ايشان هم غايب شده‌اند بهمان دلائل و عللي كه خود امام (ع‌) غيبت فرموده است و ظاهر نميشوند ابواب ايشان مگر در موقع ظهور آن بزرگوار و در حديث شريف
صفحه ٢١٣

 تصريح فرموده‌اند كه باب امام ثاني‌عشر بغيبت آن بزرگوار غايب ميشود و غرضم از اين تفصيل اين بود كه بداني نوعا معرفت شيعه و ابواب ايشان واجب است و شرط متمم معرفت خدا است و از اركان ايمان است و شبهه در آن نيست الا اينكه معرفت شخصيه ايشان را در هر زمان باسم و رسم در اين ايام غيبت واجب نفرموده‌اند چگونه ميشود كه معرفت اشخاص ايشان در هر زمان واجب باشد و حال اينكه خود ايشان ميبايستي دعوت فرمايند و معرفي خود را بنمايند زيرا براي ايشان علامتي و آيتي در بشره ايشان قرار نداده‌اند كه بمحض اينكه من و تو به‌بينيم بشناسيم بلكه معرفت ايشان بصفات نيابت و بابيت است و خارق عادات و كراماتي كه از بركات وجود امام عصر عجل الله فرجه بايد در ايشان باشد و بايد در تمام ملك صاحب تصرف و قدرت باشند مثل امام خودشان همانطور كه از سلمان (اع‌) خارق عادات و كرامات ديده ميشد كه در اخبار روايت شده است و حضرت امام حسن عسكري (ع‌) در تفسير خود شرح داده و امثال ايشان صاحب اين مقامند پس تا وقتي كه خودشان معرفي نفرمايند و دعوت نفرمايند من و تو نمي‌توانيم ايشان را بشناسيم خاصة در اين زمانها كه مخصوصا خودشان غيبت اختيار فرموده‌اند و نشنيده‌ايم كسي چنين دعوي نمايد بلكه موافق قواعدي كه دست داده‌اند احيانا اگر چنين دعوي هم در ايام غيبت از كسي بشنويم تكذيب ميكنيم زيرا ظهور ابواب و نواب مربوط و مقارن با ظهور امام است و معني ندارد كه در ايام غيبت كسي در گوشه ادعاي بابيت داشته باشد و چهار نفر را دور خود جمع كند و آهسته آهسته و با ترس و لرز بر خودشان مزخرفاتي بگويند و ساير مسلمين غافل و بي‌اطلاع يا منكر باشند زيرا ظهور ايشان حاكي از ظهور امام عليه السلام است و ظهور امام در اين مرتبه و بعد از اين غيبت طولاني و آنهمه انتظار مثل ظهورهاي قبل نيست كه با مقهوريت و
صفحه ٢١٤

 مغلوبيت و مقرون بهزار گونه تقيه باشد و ظهور بقهر و غلبه و سيف است و ملك و ميراث خود را از دشمنان خود مطالبه خواهد فرمود و بايد زمين را پر از عدل و داد فرمايد همانطور كه پر از ظلم و جور شده و در بعض اخبار داريم كه ميفرمايند هيچ چشمي بامام عليه السلام نمي‌افتد تا همه چشمها او را به‌بينند و فرموده‌اند هر كس ادعاي رؤيت كرد او را تكذيب نمائيد و اگر چه اين اخبار علي الظاهر با اخباري كه فرموده‌اند ممكن است در غيبت خدمت امام رسيد و جمعي از موثقين شيعيان حكايات و روايات در اين باب دارند كه خدمت امام (ع‌) رسيده‌اند و مرحوم محدث نوري اعلي الله درجته كتاب بزرگي موسوم به نجم‌ثاقب در اين باب جمع فرموده منافات دارد ولي بطوريكه بزرگان از علما معني فرموده‌اند و جمع بين اين دو نوع اخبار را فرموده‌اند منافات و معارضه ندارد و هر دو صحيح است و آن اخباري را كه فرموده‌اند در ايام غيبت كسي خدمت امام نميرسد تا همه مردم او را به‌بينند معنيش اين است كه ظهور كلي آن حضرت كه با قهر و غلبه و شرح و تفصيلي كه در اخبار فرموده‌اند آنطور است و آن ظهوري است كه نميشود براي بعضي دون بعضي باشد و منظور ما اين بود كه بگوئيم ظهور ابواب و نواب ايشان هم مقارن با آن ظهور است و اين امر محرمانه نيست كه بعضي بدانند و بعضي ندانند زيرا بديهي است اگر باب امام و در خانه امام معلوم شد خود امام هم ظاهر ميشود و همه مردم باو پي‌ميبرند پس ظهور ابواب و نواب با غيبت امام (ع‌) منافات دارد و هر كس چنين ادعائي كرد كاذب است و بايد او را تكذيب نمود زيرا صريحا فرموده‌اند باب امام ثاني‌عشر با غيبت امام ثاني‌عشر غايب ميشود خلاصه كه اين ايام ايام غيبت است و كملين و نواب امام غايبند و آنچه امروز تكليف ما و همه شيعه است شناختن اشخاص و اعيان ايشان نيست ولي بايستي نوعا ايشان را بشناسيم و صفات ايشان را بخوانيم و بدانيم و
صفحه ٢١٥

 معرفت حاصل كنيم همانطور كه معرفت امام را بايد حاصل كنيم و معرفت پيغمبر را بايد حاصل كنيم ولي از ديدن ايشان محروميم و غيبت ابواب و نواب منافات با داشتن اين تكليف ندارد و البته بايد ايشان را شناخت و اگر چه در درجه اول معرفت شخصيه لازم است ولي در ايام غيبت تكليف را براي بندگان خود سهل فرموده‌اند و بمعرفت نوعيه اكتفا ميشود و چاره چيست وقتيكه آب نباشد تيمم بايد كرد و امروز مرجع شيعه روات اخبار و محدثين اصحابند كه اخبار ائمه اطهار را بر ما روايت كنند و همينكه ايشان را بامانت و صداقت و علم و وثاقت شناختيم از ايشان بپذيريم و بفرمايش امام خودمان عمل كنيم و شرح اين احوال در جلد چهارم ارشاد العوام و ساير تأليفات صاحب ارشاد مفصلا و مبرهنا بيان شده و طالبين رجوع ميكنند ولي اين نكته هم در اين مقام نبايد ناگفته بماند كه البته در ايام غيبت هم زمين خالي از وجود آن بزرگان و نقبا و نجبا نيست و هستند و خدمت امام خود ميرسند و بطوريكه عرض كردم در اين باب هم اخبار زيادي است كه انكار نميتوان كرد نديده كه ميفرمايند بشناس اين امر را گويا تو با امام خودت هستي در خيمه خود او و نديده اخباري را كه در تمجيد بعض از شيعيان خود فرموده‌اند و ميفرمايند آنها بجائي ميرسند كه غيبت در نزد ايشان مشاهده است و آيا نديده اخباري را كه معين ميفرمايند عدد آنها را كه در هر زمان دوازده نقيب هست بعدد اسباط بني‌اسرائيل و سي نجيب هست و در خبري سي نقيب و هفتاد نجيب معين ميفرمايند و در توقيع رفيع ملاحظه نكرده‌ايد كه امام (ع‌) ميفرمايد ما در وادي هستيم كه بآن طيبه ميگويند و با سي نفر از اصحاب ما كه با ما هستند وحشتي نداريم ، و هكذا از اين قبيل اخبار زياد است و بايد قبول كنيم و هيچ مانعي از وجود ايشان نيست بلكه در عقل و حكمت حتم است كه بايد باشند و البته خدمت امام خود ميرسند و مثل ما و تو كور و كر
صفحه ٢١٦

 نيستند پس ملك خدا از وجود ايشان خالي نيست و بواسطه وجود ايشان است كه ما و تو زندگي ميكنيم و روزي داده ميشويم منتهي اين است كه معروف ما نيستند و تكليف هم نشده‌ايم كه معرفت شخصيه ايشان را داشته باشيم و خودشان هم چنين دعوتي نفرموده‌اند بلي اگر كسي از جنس ايشان و صاحب آن چشم و صاحب آن معرفت باشد خدمت ايشان ميرسد و محال نيست امكان عقلي و شرعي هم دارد الا اينكه بماها نميگويد و خود را باين سمت معرفي نميفرمايد زيرا كه فعلا زمان غيبت است و زياده بر اين تفصيل لازم نيست ،
و اينكه جناب آخوند نوشته پيغمبر (ص‌) در غمام يكي از دوستان تشريف ميآورد عبارت ايشان را تغيير داده و بخيال خود شايد ترجمه كرده و عبارت ايشان اين است كه در غمام بعض از مواليان و مطلب فرق ميكند زيرا دوستان لفظ عمومي است كه شامل همه ميشود حتي عامه گناهكاران و مقصرين امثال ما روسياهان هم خود را از دوستان ميدانيم و كيست كه بگويد من دوست امام نيستم ولي لفظ موالي و شيعه اگر چه در مقاماتي بمعني عمومي كه شامل همه باشد استعمال ميشود ولي در بعض اخبار صريح است كه اينها از الفاظ خاصه است و اجازه نداده‌اند كه بر سر همه كس گذارده شود و خاصان و مقربان خود را بنام شيعه و بنام موالي خوانده‌اند و از حديثي ظاهر ميشود كه موالي را بالاتر از شيعه گرفته‌اند چنانچه در كتاب‌المبين است از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام كه فرمود براي صاحب اين امر دو غيبت است يكي از آنها كوتاه است و ديگري بلند است غيبت اولي نميداند مكان او را در آن غيبت مگر خاصه شيعه او و ديگري نميداند مكان او را در آن مگر خاصه موالي او ، عرض ميكنم ظاهر اين است كه مراد از اولي كه غيبت صغري است و جماعتي از شيعه خدمت آن بزرگوار در آن اوقات ميرسيدند چون قريب العهد بودند و اما در غيبت طولاني و بزرگ كه بكلي سد رؤيت شده است
صفحه ٢١٧

 كساني كه خدمت آن بزرگوار برسند بايستي بسيار بزرگ و صاحب شأن و صاحب معرفت باشند و ممكن است كه اين لقب موالي مختص بآنها باشد و در كتاب ارشاد كه همان لفظ حديث را اختيار كرده‌اند بايد باين مناسبت باشد و بهر حال كه چون در اخبار تعيين آن غمام را باسم و رسم نفرموده‌اند و در ارشاد هم نيست ما هم نميدانيم و اسم و رسم معيني هم ندارد و مطلب غير از اين حرفها است و در حديث ميفرمايند كه طلب نكنيد علم آنچه را كه نميدانيد در حالي كه هنوز بآنچه ميدانيد عمل نكرده‌ايد و فرموده‌اند تا وقتيكه بچيزي تكليف نشده‌ايد تكلف نكنيد و السلام ،
و اما آنچه گفته است كه اين همان عقيده بابيه نيست كه گفته‌اند فلان امام زين‌العابدين و فلان امام جعفر صادق و فلانه حضرت فاطمه است و وعده كرديم عقيده بابيه و جواب از آنرا هم اگر چه از محل سؤال خارج است بنويسيم عرض ميكنم بواسطه كثرت گرفتاري و عدم اقبال نفس رغبتي بتفصيل اين مطلب ندارم خاصة كه در جناح سفر هستم و مجالي هم نيست ولي بطور اختصار براي رفع شبهه جناب آخوند كه از كمال عداوت دوستان آل‌محمد عليهم السلام حاضر شده است كه مزخرفات و عقايد دشمنان و مبدعين را نسبت بمسلمين و مؤمنين بدهد ناچارم قدري صرف وقت نمايم تا ان شاء الله براي ضعفاي مسلمين شبهه نشود و قلوبشان حفظ شود و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم ، بابيه از اين قبيل عقايد فاسده بسيار اظهار كرده‌اند و روز بروز بر بدعت و دعوي باطل روز اولشان مي‌افزايند و جرح و تعديل ميكنند چون آن بدبخت مبدع اولي كه علم و كمالي نداشت و جاهل صرف بود و در اثر آفتابهاي بوشهر كه شنيده شد مدتي آنجا آفتاب ميخورد و ميخواست تسخير شمس نمايد بيچاره دماغش هم خشك و ديوانه شد و چون چندي هم در مجلس علما نشسته بود و
صفحه ٢١٨

 عباراتي ناقص كه همان اول هم نفهميده بود در ذهنش مانده بود اين بود كه بخيال رياست افتاد و مركب شيطان شد و چون از كلمات سيد استاد اعلي الله مقامه لفظ بابي آموخته بود كه ايشان از فضايل بزرگان شيعه و ابواب و نواب امام (ع‌) وصف ميفرموده‌اند بيچاره اين لفظ در نظرش مانده بود و عنوان را از اينجا شروع كرد و ادعاي بابيت كرد كه بهمين اسم هم معروف شدند و خيال كرد كه نايب خاص و باب امام شده و اظهار كرد و بعد ملاحظه كرد كه جمعي احمقتر از او از بي‌دينها و طالب حطام دنيا پيدا شدند و قبول كردند ادعا را بالاتر برد و ادعاي امامت كرد باز جمعي قبول كردند حتي جمعي از متفقهين و طلاب علوم هم باو گرويدند كه اساميشان در كتب تواريخ اين جماعت مسطور است و آشوبي راه انداختند و عالمي را بهم زدند تا باز ملاحظه كرد كه بيدين از اين حرفها بيشتر است ادعاي بزرگتر نمود و خواست كه بكلي خود و اتباع خود را از هر قيدي آزاد نمايد اين بود كه ادعاي نبوت كرد و دين تازه و شرع تازه و كتاب تازه آورد و مزخرفاتي بهم بافت و اسم آنرا بيان گذارد كه با هيچ زباني هم موافقت نداشت ولي باسلوب عربي بود و نامش را عربي گذارد و براي عجمهاي ايران كتاب عربي آورد و اسمش را عربي گذارد و آن غلطها و مزخرفات را معجز خود قرار داد و احمقها و بي‌دينها باز قبول كردند تا اينكه خرده خرده حرفها منتشر شد و مسلمانان بحرف آمدند و كتب مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه كه كفر او را با دليل و برهان اثبات فرمود و دعاوي مزخرفه او را يكي يكي جواب فرمود منتشر شد و جمعي دنياطلبان هم كه بر گرد او جمع شده بودند قدري بخود آمدند و ملاحظه كردند كه مشتشان باز شد و بي‌ديني و كفرشان ظاهر شد و ديدند كه بايد فكري كرد و دامهاي تازه بكار انداخت اين بود كه ناچار با كمك يكديگر در صدد اصلاح بدعتهاي او برآمدند و از عقب دلايلي گشتند و ناچار
صفحه ٢١٩

 شدند كه ببعض متشابهات قرآن براي گول كردن مسلمانان متمسك شوند با اينكه در اول قرآن را منسوخ دانستند و اخبار دروغ ساختند و ببعض متشابهات اخبار متمسك شدند و بعضي را تصحيف و تحريف نمودند يا اول و آخر كلام را انداختند و بآنها تمسك نمودند در صورتيكه بكلي اصلش را منكر شده بودند ولي ناچار شدند كه متمسك بكتاب و سنت بشوند و بمسلمانان جواب بگويند و نيز مراجعه بمزخرفات سابقين و ملل باطله قديم نمودند و از هر كدام مزخرفي را گرفتند و بر دلايل خودشان افزودند غافل از اينكه خداوند در هر حال رقيب است و دين خودش را كه اسلام است حفظ ميفرمايد و تأويل جاهلين و غالين و مبطلين را نفي ميفرمايد و اين بود كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم بحول الله و قوته تمام اباطيل و اشتباه كاريهاي آنها را جواب فرمودند و حق را بر مؤمنين و مسلمين ظاهر فرمودند و يدا و لسانا تأييد اسلام نمودند و خداوند هم بر حسب وعده خود كه ميفرمايد و لينصرن الله من ينصره ايشان را تأييد و نصرت فرمود و بعد از اينهم خواهد نمود و اسلام را حفظ ميفرمايد و نور پروردگار خاموش نميشود خلاصه كه از جمله دعاوي اين بدبختان يكي هم اين است كه قائل بتناسخ شده‌اند و اين عقيده سخيفه را از ملل قديمه يهود و نصاري گرفته‌اند و در اين باب دو منظور داشته‌اند يكي اينكه براي مسلمين عوام كه عادت بتشيع و دوستي آل‌محمد عليهم السلام و كوچكي براي آن خانواده داشته‌اند رؤساي خود را بنام آن بزرگواران بخوانند كه عوام شيعه چون عادت باحترام اين اسامي دارند زودتر تسليم شوند و خواستند بعوام القا كنند كه اين شياطين و مردمان بيدين العياذ بالله همان بزرگوارانند كه باز برگشته‌اند و از وحشت مردم كم كنند و نظر ديگرشان اين بود كه بكلي مردم را آسوده كنند كه معادي نيست بهشتي نيست جهنمي نيست عذابي نيست عقابي نيست عالم ديگري نيست و هر چه
صفحه ٢٢٠

 هست همين دنيا است كه ميآيند و ميروند و مراد از قيامت و ساعت كه شنيده‌ايد همين دنيا است و گفتند كه هر دوره قيامت دوره قبل است و اين دوره كه ما هستيم قيامت زمان پيغمبر است نعوذ بالله و دوره پيغمبر قيامت زمان عيسي است و دوره عيسي قيامت زمان موسي است و هكذا و باينطور خواستند مردم را اغوا كنند و منكر همه چيز بشوند و آسوده و راحت شوند و جميع منكرات را مرتكب شوند و براي اثبات اين مدعا مزخرفات گفتند و ادله تراشيدند و از آن جمله متمسك بآياتي از قرآن شدند و براي عوام مردم تفسير و تأويل نمودند و در اين ميانه هر كس كه از همان خميره است و در دلش ميل از اسلام است البته گول ميخورد كما اينكه جمع كثيري را بهمين طورها منحرف و بيدين نمودند ولي جمعي كه خداوند آنها را سعادتمند خواسته البته حفظشان ميفرمايد و بكتب مشايخ ما اعلي الله مقامهم و خاصة كتاب صواعق‌البرهان تأليف مولاي بزرگوار والد ماجد اين بيمقدار رجوع خواهند كرد كه در آنجا يكي يكي از اباطيل و اشتباه كاريهاي آنها را جواب فرموده و الحق صاحب دلايل‌العرفان يد طولائي در القاء شبهه داشته است و اگر تأييد پروردگار و كمك حضرت حجت عصر عجل الله فرجه نبود و مولاي من جواب او را نفرموده بود ديگري از عهده برنميآمد خلاصه كه باين زبانها رخنه در قلوب ميكنند و مزخرفات بهم مي‌بافند كه مظاهر قدسيه و مطالع احديه همه يكي هستند و با اينكه هر يك بوصفي و صورتي معين ظاهر شدند در حقيقت نور واحدند و همان سدره محمديه احمديه محموديه قدسيه است كه حالا هم نعوذ بالله باز در مظاهر فلان و فلان و بهمان و شيطان ظاهر شده و براي استدلال بر كفر خود آيه قرآن ميخوانند كه خدا ميفرمايد لانفرق بين احد من رسله يا آنكه ميفرمايد و ما امرنا الا واحدة و ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة و در اخبار فرموده‌اند اولنا محمد و آخرنا
صفحه ٢٢١

 محمد و اوسطنا محمد يا آنكه حضرت امام عصر عجل الله فرجه در وقت ظهور ميفرمايد انا آدم انا نوح انا ابراهيم و از اين قبيل آيات و اخبار را دليل بر مطلب خود ميآورند و جواب از هر يك اينها بتفصيل هر چه تمامتر مولاي من (اع‌) فرموده است و از مطلب ما خارج است كه در اينجا تفصيل بدهيم و مقصودم اين بود كه توضيح دهم كه اين بدبختان خواسته‌اند عقيده تناسخ را تجديد نمايند و بگويند فلان بيدين مظهر حضرت سجاد بوده نعوذ بالله و فلان كافر مظهر حضرت حسين بوده غافل از اينكه علاوه بر آنكه ميخواهند محالي را اثبات نمايند لابد مردم از آنها مي‌پرسند كه بر فرض محال اگر اينطور است و فلان احمق نادان مظهر فلان امام است و روح آن امام در بدن او داخل شده پس آن علوم و آن كمالات و آن خارق عادات كه آنروز داشت حالا كجا رفته و با چه دليل بايد ما تصديق كنيم كه اين همان است و براي جواب اين ايراد هم بدبختان بكلي معجزات و خارق عادات انبياء و ائمه اطهار را انكار كردند و گفتند كه همه اينها نعوذ بالله دروغ است و آنها هم معجزه نداشته‌اند اينها هم ندارند و دليل همان نفس ادعا است كه توانسته اين ادعا را بنمايد خلاصه كه قصد ما اينها نيست ولي چون وعده كرديم كه مأخذ اين عقيده فاسد آنها را بنويسيم اين است كه عرض ميكنم اين مطلب را از اهل تناسخ گرفته‌اند و شرح آن عقيده فاسده را در كتب ملل و نحل نوشته‌اند و من فعلا مجال و اقبالي بنقل تواريخ ندارم الا اينكه بعض از حديث شريفي را از فصل‌الخطاب از بحارالانوار نقل خواهم كرد كه امام (ع‌) شرح عقيده تناسخ را در آن حديث شريف بيان ميفرمايد و ترجمه آن اين است كه زنديقي از حضرت صادق (ع‌) سؤال كرد كه خبر ده مرا از كسي كه قائل شود بتناسخ ارواح از كجا اين را گفته‌اند و بچه دليل قائم باين مذهب شده‌اند فرمود اصحاب تناسخ منهاج دين را پشت سر انداختند و
صفحه ٢٢٢

 گمراهي‌ها را براي خودشان زينت دادند و خود را در شهوات انداختند و گمان كردند كه در آسمان چيزي از آنچه وصف نموده‌اند نيست و مدبر اين عالم در صورت مخلوقين است بدليل اينكه روايت شده است كه خدا آدم را بر صورت خود آفريد و اينكه بهشتي نيست و ناري نيست و بعثي نيست و نشوري نيست و قيامت در نزد ايشان خروج روح است از قالبش و داخل شدن او است در قالب ديگر و اگر نيكوكار است در قالب اول برگردانده ميشود در قالبي كه افضل از اولي است از حيث نيكوئي در اعلي درجه دنيا و اگر بدكار است يا غير عارف است برميگردد در بعضي از حيوانات و دواب متعبه يا جانوران بدتركيب و نيست بر آنها روزه و نه نمازي و نه چيزي از عبادت بيش از معرفت كسيكه واجب است بر او معرفت او و هر چيزي از شهوات دنيا مباح است بر آنها از فروج نساء و غير ذلك از خواهرها و دخترها و خاله‌ها و زنهاي شوهردار و همچنين ميته و خمر و خون پس جميع فرق مقاله آنها را قبيح شمردند و همه امم آنها را لعنت كردند و همينكه سؤال شدند از دليل متحير ماندند و تورية مقاله آنها را تكذيب كرد و فرقان آنها را لعنت كرد و گمان كردند كه خداي آنها منتقل ميشود از قالبي بسوي قالبي و گمان كردند كه ارواح ازليه همان است كه در آدم بوده و هلم جرا تا امروز در يكي بعد از ديگري است پس هر گاه خالق در صورت مخلوق باشد پس بچه استدلال ميشود كه يكي از آنها خالق ديگري است و گفتند كه ملائكه از ولد آدم هستند هر كس كه باعلي درجه دين رسيد از امتحان و تصفيه خارج شده پس او ملك شده است در چيزهائي گمان ميكني نصاري هستند و گاهي مي‌پنداري كه دهري هستند ميگويند اشياء بر غير حقيقت است و بنا بر اين عقايد واجب ميشد بر آنها كه گوشت نخورند بجهت اينكه دواب در نزد آنها همه از اولاد آدمند كه منقلب در صورت حيوانات شده‌اند پس خوردن قرباني‌ها بايد جايز نباشد
صفحه ٢٢٣

 تا آخر حديث شريف كه مفصل است و فرمايشاتي راجع بمعاد و كيفيت عود ارواح باجسام و صفت روح ميفرمايد و از مطلب ما خارج است و از اين قسمت حديث شريف مطلع بر عقايد و مقالات اصحاب تناسخ شدي و دانستي كه اولا اين عقيده از قديم و از ملل يهود و نصاري و دهريه است و اغلب مزخرفات بابيه را كه شنيده مأخوذ از اينها است و از آن جمله موضوع تناسخ ارواح است كه علاوه بر بطلان آن كه لازمه آن انكار جميع ما انزل الله است از شرايع و تكليفات و عبادات و حشر و نشر و بهشت و جهنم اساسا امر محالي است كه از حيز امكان خارج است و امام عليه السلام تكفير و لعنت فرموده است صاحب اين عقايد را و مخالف ضرورت اسلام و عقل سليم است و خداوند روح هر بدني را مخصوص بدن خود او قرار داده و بغير بدن ذاتي خود تعلق نميگيرد و ما از آنها سؤال ميكنيم كه همينكه روح از بدني خارج شد آيا ببدن مخلوق ديگر كه حي است و موجود است تعلق ميگيرد يا ببدني كه زنده نيست تعلق ميگيرد يا برميگردد بقوه ماده و مجدد استخراج ميشود اگر ميگويند ببدن زنده ديگر تعلق ميگيرد ميگوئيم آن بدن باقتضاي مزاج و طبيعت خود روحي از پروردگار سؤال كرده بود و باو داده بود و او هم خلقي است مثل همان كسي كه فرض ميكني مرده است پس چگونه اين روح و نفس كه از آن بدن بيرون رفته باين بدن دويمي تعلق ميگيرد و حال اينكه يك بدن اقتضاي دو روح ندارد و حكايت دو روح و نفس را نميكند كه مثلا يك بدني زيد باشد عمرو هم باشد و حال آنكه هر كدام شخص مستقلي هستند و عملي دارند و بايد ثواب و عقاب و جزاي علي‌حده داشته باشند و بقول خودشان ممكن است يكيشان نيكوكار باشد و بدن بهتري بخواهد و آن روح ديگر بدكار است و بايد در بدن حيواني و جانوري برود و بهر حال كه يك بدن دو روح نمي‌پذيرد و اگر بايد يكي را خارج كرد كداميك اولي به بيرون رفتن است و آن روح قديم
صفحه ٢٢٤

 خود بدن چه تقصير كرده كه خارج بشود و بعد از خارج كردن آيا كجا برود در حالي كه روح محتاج ببدني است پس اينكه قول زور و جاهلانه‌ايست و اگر بگويند ببدن ميتي برميگردد ميگوئيم اگر آن بدن هنوز استعداد داشتن روحي داشت كه روح خودش هزار درجه اولي و انسب بود و از بدنش بيرون نميرفت و تو ميداني كه بين هر روح و بدني مناسباتي است كه محال است آن بدن روح ديگر بپذيرد و هيچ روحي در غير بدن خود داخل نميشود مثل اينكه روح شير در بدن روباه نمي‌گنجد خلاصه كه اين حرف هم بي معني است و اگر بگويند بقوه خاك برميگردد و مجدد همان روح استخراج ميشود گفته ميشود اين نيز دليلي ندارد و موجود كائني را كه خداوند خلق فرموده بقوه و عدم برنميگرداند و هيچوقت هيچ چيز از خودش اقتضاي عدم نميكند و خداوند هم بظلم و جبر او را بعدم نميبرد و چيزي كه در ملك خدا داخل شد بنا نيست خارج شود وانگهي بر فرض قبول اين محال دو مرتبه هم كه استخراج شود بايستي بقاعده طبيعي باشد مثل ساير مواليد كه اول نطفه است بعد از آن علقه و هكذا تا متولد ميشود و بزرگ ميشود و از كجا كه اين آن روح است و از كجا كه اين آخرت و عقبي است و قيامت آن روح است و آنچه را كه در باب قبر و حساب و كتاب و بهشت و جهنم فرموده‌اند كجا ميرود و بطوريكه ميگويند اگر بهشت و جهنم همينجا است و الآن نيكوكاران كه در دوره قبل بوده‌اند و حالا در ابدان ديگر داخل شده‌اند و الآن منعم هستند نعمت آنها كجا است و جهنم بدكاران كجا است ما كه مي‌بينيم در اين دنيا جميع مؤمنين و كفار در همه چيز شركت دارند بلكه كفار هزار گونه نعمتشان بيشتر است و اين بدبختان اگر باعتقاد خودشان از مؤمنين و نيكوكاران آن دوره هستند و الآن قيامت آنها است و بجزاي اعمال خوبشان رسيده‌اند پس چرا دچار اينهمه زحمت و ذلت و بدبختي و كشته شدن ميشوند و اقلا بهمين اندازه راحت
صفحه ٢٢٥

 ندارند كه بتوانند دين خود را اظهار كنند و اگر بهشت اين است كه آنها دارند ارزاني خودشان باشد پس بهيچ قاعده اين مزخرفات درست نميآيد و آيات و اخبار و ضرورت اسلام و ادله عقليه تكذيب آنها را مينمايد كه مولاي من (اع‌) مشروحا بيان فرموده و اين رساله موضوع در اين مسائل نيست مگر بقدر اشاره و بايد بداني كه خداوند عالم جل شانه روح و بدن هر كسي را از يك جنس خلقت فرموده بلكه در حقيقت يك چيز است كه اعلي و اسفلي دارد اسفلش را بدن و اعلايش را روح ميگويند روح لطيف است و بدن غليظ و امام (ع‌) ميفرمايد روح جسم لطيفي است كه قالب كثيفي بر آن پوشانده شده پس آن روح باندازه قالب خودش است نه كمتر و نه زيادتر و حكايت زور نيست و خداوند روحي را كه براي قالبي نساخته بزور داخل در آن قالب نميفرمايد و تو علانيه مي‌بيني كه قالبها و بدنها جميعا مختلف و متفاوت است و هيچ دو نفري را خداوند يكطور قرار نداده نه در صورت نه در معني نه در اخلاق و نه در هيچ چيز پس همينطور كه بدنها مختلف است و هر بدني و صورتي اقتضائي دارد و اقتضاي ديگر نميكند بهمين طور روح او هم همينطور است پس روح شير بدن شير را لازم دارد با آن اسباب و هيئاتي كه مناسب سبعيت است و روح روباه بدن روباه ميخواهد كه مناسب آن شيطنت‌ها و آن اخلاق است و هكذا روح شخص عالم مناسب بدن شخص عالم است و روح جاهل مناسب بدن او است بطوريكه ديده كه اهل قيافه از اشكال همين بدنها و صورتها استدلال ميكنند كه اين شخص صاحب چه روحي و چه خلقي و چه صنعتي است و حتي جزئيات احوال روحيه او را از قيافه همين بدن ميگويند پس معلوم است كه آن روح روح همين بدن است و در بدن ديگر كه اقتضاي آن روح را نميكند نمي‌گنجد خلاصه آنكه هيچ روحي در قالب ديگر برنميگردد ولو از يك جنس باشند زيرا هر يك داراي خصوصياتي است كه آن
صفحه ٢٢٦

 ديگري نيست و در امر پروردگار و خلقت او جبر و ظلم نيست و خلق را باقتضاي قابليات و خصوصيات قوابل خلق ميكند و خصوصيات هر كسي از صورت او و قابليت او است و اقتضا از امر پروردگار نيست و اگر بگوئي كه اقتضاها از امر پروردگار است علاوه بر آنكه اثبات ظلم و احتياج و افتقار بر خداوند ميشود و با احديت و غناي مطلق پروردگار نمي‌سازد و اصل اقتضا صفت پروردگار نيست بلكه صفت خلق است و در خدا جايز نيست ميگوئيم بنا بر اين لازم ميآمد كه خدا همه خلق را بيك نسق و يك صورت و يك خلق و يك طبيعت خلق فرمايد زيرا كه امر خدا واحد است و مختلف نيست پس اينهمه خلق مختلف و صور مختلفه و طبايع متعدده بلكه اجناس و انواع و اصناف مختلفه و جمادات و نباتات و حيوانات و ملائكه و اناسي و انبيا كه هر يك صورتي علي‌حده و روحي علي‌حده و طبيعتي علي‌حده دارند از كجا پيدا شد پس معلوم است كه خداوند هر چيزي را باقتضاي قابليت و خواهش خود او خلق كرده و خود او لامحاله اقتضاي بدني مخصوص و روحي مخصوص كرده كه همان را از خداوند سؤال كرده و خداوند بعطاي مطلق خود بهر چيزي و هر كسي هر چه او خواسته داده و باقتضاي ذات خود چيزي بكسي نداده است كه او نخواسته و سؤال نكرده پس ملتفت باش مطلب را و گول اين مزخرفات را نخور و خداوند بدون سبب و جهت و سؤال روح زيد را هيچوقت در بدن عمرو داخل نميكند و هيچوقت روح انساني را در بدن حيواني داخل نميكند و هيچوقت و بهيچ قاعده انسان حيوان نميشود و در اينجا يك نكته بسيار باريكي است كه فهم آن شأن هر كس نيست و بيان آن بسيار دقيق و مخصوص است بمشايخ ما اعلي الله مقامهم و هر كس كه از ايشان گرفته و در صدد بيان آنهم نبودم الا اينكه سخن باينجا رسيد و ناچارم براي اهل تحقيق اشاره بآن بكنم ولي سعي ميكنم مهما امكن بزبان آساني كه عادت خود
صفحه ٢٢٧

 من و بناي اين كتاب بر آن است بطور اختصار عرض كنم و آن اين است كه اخباري از آل‌محمد عليهم السلام داريم كه ممكن است براي بعضي اسباب شبهه بشود مثلا حديث است كه فرمودند دشمنان ما بعد از مرگ وزغ ميشوند و كشتن وزغ مستحب است و غسل دارد و فرموده‌اند وزغ ميگويد اگر معاويه را شتم نمائيد علي را شتم خواهم كرد و فرمودند كه در بستر عبدالملك مروان بعد از مردن او بجز وزغي نديدند و در حديث است در مشارق‌الانوار كه حضرت امير (ع‌) بيهودي پدر او را نشان دادند كه بصورت كلاغي بود و در تفسير آيه كم اهلكنا قبلهم من القرون يمشون في مساكنهم فرموده‌اند كه مار و عقرب و خنفسا است كه اينها اهالي قرون ماضيه‌اند كه مسخ شده‌اند و حضرت صادق (ع‌) در حديثي در كيفيت قبض روح كافر ميفرمايد كه ميآورند روح او را در جبال برهوت پس ميگردد در مركبات خبيثه تا قيام قائم اهل بيت پس از آن مبعوث ميفرمايد خداوند او را و گردن او را ميزنند و فرموده‌اند عمر سعد را بعد از كشته شدن آوردند در صورت قرده كه در گردن او زنجيري بود و مي‌شناخت اهل خانه را و آنها او را مي‌شناختند و ايام نميگذرد الا اينكه دشمن ما ظاهرا مسخ ميشود حتي اينكه مردي از ايشان مسخ ميشود بصورت قرد و خنزير و من ورائهم عذاب غليظ و من ورائهم جهنم و ساءت مصيرا ، و همچنين در باب ارواح مؤمنين عرض ميكند خدمت امام (ع‌) كه شنيده‌ايم خداوند ارواح مؤمنين را در حوصله مرغها قرار ميدهد ميفرمايد مؤمن اجل از آن است كه خدا روح او را در حوصله مرغ قرار بدهد و لكن در بدنهائي مثل بدنهاي خودشان ، عرض ميكنم و نظائر اين اخبار زياد است و حقيقت اين است كه فهميدن معاني اينها بسيار مشكل است خاصه براي اهل ظاهر كه كارشان در اين موارد از دو شق خارج نيست يا اين است كه بسطح ظاهر اين اخبار متمسك شده بهانه براي عقيده فاسدي دست ميآورند و يا آنكه بكلي
صفحه ٢٢٨

 تكذيب ميكنند ولي دستور ما كه از آل‌محمد عليهم السلام رسيده است غير از اين هر دو است اولا كه بعض اين اخبار در كتب معتبره است مثل كتاب كافي كه چاره جز قبول روايات ثقات اصحاب نداريم الا اينكه اگر معني آنها را نفهميديم ميگوئيم گوينده داناتر است بآنچه فرموده و تكليفمان اين است كه عرض بر اخبار صحيحه مجمع عليها بنمائيم كه ضرورت اسلام بر آنها است و مولاي بزرگوار عم اكرم اعلي الله مقامه در رساله جواب عباس ميرزا ملك‌آرا بيان مفصلي در اين باب ميفرمايد و من هم خلاصه مأخوذ از همان بيان عرض ميكنم و بهر حال كه شبهه‌اي نيست كه مراد از اين اخبار عقيده فاسده تناسخ نيست زيرا دانستي عقلا و نقلا كه آن عقيده كفر است و امام (ع‌) صاحب آنرا لعنت فرموده و در حديثي امام (ع‌) در رد اصحاب تناسخ كه ميگفتند بنا بر نسخ ارواح است فرمود اگر اينطور است اولي را كي نسخ كرده و حضرت امام رضا (ع‌) در جواب سؤال مأمون فرمود اين عقيده كفر بخداست و انكار بهشت و جهنم است پس بدون شبهه اين اخبار كه عرض كرديم اگر صحيح باشد و فرمايش امام باشد معني صحيح از آنها اراده شده كه خلاف ضرورت و عقل نيست و با قرآن و اخبار صحيحه محكمه مطابق است پس عرض ميكنم كه خداوند عالم اناسي را در اول بر صورت مطلقه خلق فرمود كه امتيازي از يكديگر نداشتند كه ميفرمايد كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين يعني مردم در اول امت واحده بودند بعد از آن خداوند انبيا را فرستاد و ايمان و كفر هر يك معلوم شد و بصورت از يكديگر جدا شدند ولي ابتداء انسان همان حيوان ناطق است كه منطقيين ميگويند كه اين اسم بر همه صادق است و اين همان نفس مطلقه كونيه است و در اصطلاح مشايخ ما (اع‌) باين نفس نفس ظليه ميگوئيم ولي بعد از تكليف شدن و بعثت انبياء و دعوت آنها هر يك صورتي از ايمان يا كفر بخود ميگيرند و خداوند
صفحه ٢٢٩

 ميفرمايد هو الذي خلقكم فمنكم مؤمن و منكم كافر و ميفرمايد سبح اسم ربك الاعلي الذي خلق فسوي يعني خلق فرمود و بعد از آن تسويه و صورت‌بندي فرمود بهر حال كه در اول صورت ساده يكدست عمومي دارند و بعد از آن بصورت كفر و ايمان امتياز پيدا ميكنند و اگر چه اين صورت دويمي كه ايمان يا كفر باشد ذاتا مقدم بر صورت ساده اولي است و غرض پروردگار ابتداء تعلق بآن گرفته ولي در دنيا اين صورت ايمان يا كفر كه ذاتا مقدم و اول است دويم بروز ميكند و صفت صورت اول ميشود و سابق بر اين در همين رساله اشاره به بيان اين مطلب كرده‌ام كه هر چه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است پس ايمان يا كفر در اين دنيا كأنه عارض بر انسان ميشود و بوصفيت بروز ميكند و مثل ساير صفات گاهي هم منقلب ميشود فرضا مؤمن است كافر ميشود يا كافر است مؤمن ميشود و گاهي از هر دو صفت غفلت دارد خلاصه كه نفس ايمان يا كفر مأخذ ديگر دارد و در اين دنيا عارض آن انسان نوعي ميشود و لكن در حقيقت هر يك از ايمان يا كفر روح ثابت مستقلي است كه براي خود ماده دارند و صورتي و قائم بمؤثر خودشان و مأخذ خودشان هستند و ماده مؤمن از نور شارع مقدس است و جزء او است و فرزند او است و شعاع او است كه در اخبار بسيار ملاحظه كرده كه خداوند مؤمن را از نور پيغمبر (ص‌) و آل‌محمد (ع‌) خلقت فرموده و اما ماده كافر از ظل نور شارع است كه بر عكس او است مثل اينكه مشاهده كرده كه سايه نور آفتاب بر خلاف آفتاب است و آفتاب اگر روشن است سايه تاريك است همچنين ظل نور شارع بر خلاف او است و نور شارع عقل صرف است و ظل او جهل است نور از رحمن است و ظل او از شيطان است پس كفار از ظل شارع خلقت شده‌اند و بر خلاف امر اويند همانطور كه سايه بر خلاف آفتاب است همانطور كه در دنيا هم ملاحظه ميكني مردم ابتداء مؤمن و كافري ندارند و همه مثل همند و
صفحه ٢٣٠

 بعد از خطاب و دعوت شارع آنها كه امتثال فرمايش او را ميكنند كه همان فرمايش نور شارع است در اثر آن امتثال و بندگي مؤمن شمرده ميشوند و از او شمرده ميشوند و كفار در اثر مخالفت امر شارع كافر شده‌اند و اصل كفر بمعني پوشاندن است و كافر يعني آنكسي كه نور شارع را پوشانيده و آنرا اظهار نكرده و عمل بآن ننموده و او را پنهان كرده و اگر كفرش زيادتر است سعي ميكند كه در ديگران هم آن نور را بپوشاند اين است كه بر خلاف امر شارع شروع بدعوت ميكند و از رؤساء كفر و ضلالت و شيطنت ميشود خلاصه كه تفصيل زياد نميخواهم بدهم و واضحتر از اينهم كه عرض ميكنم شايد در هيچ كتابي نخوانده پس دانستي كه ماده مؤمن از نور شارع مقدس است و ماده كافر از ظل نور شارع و اما صورت آن دو از اعمال آنها است و اعمال مؤمن بر صفت نور پيغمبر و امر او است و اعمال كافر بر خلاف امر او و تشخص و تعين هر يك باندازه اعمال آنها و درجه امتثال يا مخالفت آنها است و اين اصل را داشته باش كه بابي است از علم و قدر آنرا بدان كه در كليه مسائل معاد اصل اصيلي است كه اگر اين را محكم كردي مبتلا بتكلفات قشريين نميشوي و ناچار از قبول محالات نميشوي و اختلاف اخبار آل‌محمد (ع‌) در اين باب مرتفع ميشود و بدانكه شارع مقدس (ص‌) بجميع آنچه از صفت عقل است و خير و كمال امر فرموده و از جميع آنچه از صفت جهل است و شيطنت و حيوانيت نهي فرموده و ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي كه اين آيه مباركه شامل جميع صفات عقل و همه خيرات است كه امر بآن شده و شامل جميع شرور است كه همه از صفت جهل است و نهي از آن فرموده و چيزي را فروگذار نفرموده و جميع صفات شيطانيه و حيوانيه و نباتيه و جماديه از جهل است و ضد عقل است و اين را هم دانسته كه هر ماده در عالم بصفتش و صورتش مشخص ميشود مثلا ماده گل است
صفحه ٢٣١

 با صورت معيني كاسه ميشود و با صورت معيني كوزه ميشود پس تعين‌ها در صورت است و در ماده نيست و صورت هر چيزي همان صفتي است كه اختيار كرده و همان عملي است كه ميكند پس صورت هر انساني همان صفتي است كه از اعمالي كه ميكند اكتساب ميكند و همان اخلاقي كه در دنيا بر خود اختيار ميكند كه بهمينها شناخته ميشود و از ديگران تميز داده ميشود پس همانطور كه صورت انسان كوني از ادراكات و علوم و اخلاق طبيعيه او است همانطور صورت انسان شرعي هم يعني صورت انسان مؤمن يا انسان كافر بادراكات و اخلاق و اعمال و علوم شرعيه او است كه اگر بر طبق امر و دستور شارع است در ظاهر و باطن معلوم است كه مؤمن است و اگر بر خلاف امر شارع است و مرتكب اموري است كه شارع نهي فرموده و منكر اوامر شارع است اين كافر است و مؤمن جميع اعمال و صفات او علييني است و كافر جميع صفات و اخلاق و اعمالش سجيني است و از صفت جهل است كه شيطنت باشد و حيوانيت يا نباتيت و جماديت پس اگر شخص مكلف بجميع اوامر شارع (ص‌) عمل كرد و از آنچه نهي كرده اجتناب كرد اين انسان ميشود يعني انسان شرعي و صاحب علم و عقل ميشود و بنده خدا ميشود كه فرمودند عقل آنچيزي است كه بندگي خدا بآن ميشود و اكتساب بهشت ميشود پس اين شخص صاحب روح و بدن انساني ميشود كه روحش همان امر مطلق شارع است كه از امر پروردگار است يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربي و بدنش همان صورت و اندازه امتثال و عمل او است بامر شارع تا چه درجه را اختيار كرده و كار كرده قل كل يعمل علي شاكلته يعني صورته پس اين شخص روحا و بدنا انسان است پس آن انسانيت در اين بدن ظاهر دنيوي هم البته اثر ميكند و اين بدن هم بصورت انسان حقيقي ميشود و حتي انسانيت در قيافه ظاهره او بروز ميكند و نور خدا و شارع مقدس از رخساره او هم ظاهر ميشود و حضرت عيسي (ع‌) فرمود
صفحه ٢٣٢

 با كسي بنشينيد كه رؤيت او شما را متذكر خداوند نمايد و همانطور كه مشاهده كرده شخص خجل ميشود در رخساره‌اش اثر ميكند و قرمز ميشود يا در باطن ميترسد صورتش زرد ميشود همچنين جميع صفات باطنيه در بدن ظاهر اثر ميكند و در قيافه انسان ظاهر ميشود و اگر تو اينها را نفهمي اهل علم ميفهمند پس اخلاق و اعمال انسان در ظاهر بدن او اثر ميكند و خرده خرده بدن را معتدل ميكند و نور خدا و نور شارع از او ظاهر ميشود و همچنين اعمال و اخلاق شيطانيه و حيوانيه و آنچه بر خلاف امر شارع است انسان را متصف بصفت شيطان و حيوان مينمايد و در حقيقت و واقع و باطن امر شيطاني ميشود كه در بدن ظاهر بصورت انساني است و وقتيكه در صفت باطني خود قوت گرفت در بدن ظاهر انساني او هم اثر ميكند و خرده خرده بصورت شيطان يا حيوان ميشود زيرا كه روح و بدن اصلي او شيطان يا حيوان يا نبات يا جماد است منتهي اين است كه بدن ظاهري عنصري او بالعرض بصورت انسان است و اگر نبود كه اعمال انساني هم كه مأخوذ از اوامر شارع مقدس است بالعرض و براي حفظ ظاهر از او سرميزند ميديدي كه بدن ظاهري او هم يكسره بصورت حيوان ميشد و باطن بكلي بر ظاهر غلبه ميكرد و اي بسا اشخاص كه منهمك در معاصي ميشوند در بدن ظاهر هم مسخ ميشوند همچنانكه در امم ماضيه جماعتي مسخ شده‌اند و در همين امت بمعجز ائمه اطهار (ص‌) مسخ شدند كه بقوت امر ايشان باطن آنها بر ظاهرشان غلبه كرده و بصورت حيوان شدند و اگر بآن درجه منهمك در معاصي نباشند باز تا درجه صورت عرضي انسانيت در آنها تا در دنيا هستند محفوظ ميماند اگر چه باز براي آنها كه صاحب چشم باطن هستند حيوانيتشان ظاهر است و آنها را بصورتهاي باطنيه‌شان مي‌بينند و لكن اين قسم حيوانيت از باب تناسخ نيست و نه اين است كه روح حيواني از حيوانات اين دنيا در بدن انساني داخل شده يا روح انساني را در
صفحه ٢٣٣

 بدن حيواني كرده باشند ولي مراد از اين حيوانيت اين است كه روح اصلي و بدن اصلي شخص در حقيقت حيوان يا شيطان است منتهي چهار صباحي بالعرض بدن ظاهري انساني دارد و بمحض اينكه از اين دنيا و عالم اعراض بيرون رفت بحالت فطري خود برميگردد پس اگر انسان است در برزخ و آخرت هم انسان است و بدن انساني دارد كه فرمودند ارواح مؤمنين در ابداني هستند مثل ابدان خودشان و اگر حيوان است بدن حيواني خواهد داشت و اهل سجين و جهنم جميعا حيوانات يا شياطين هستند يا نبات و جماد هستند آيا نميخواني در كتاب مجيد وقودها الناس و الحجارة يعني آتش‌گيراي آن مردمند و سنگ كبريت پس بعضشان سنگ هستند موافق اين آيه شريفه و ميفرمايند شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض پس بعضشان هم شياطين انس هستند و ميفرمايد ان هم الا كالانعام پس بعضشان هم مثل چهارپايان هستند و ميفرمايد كأنهم حمر مستنفرة و درباره بعضي ميفرمايد قلوبهم كالحجارة يعني دلهاشان مثل سنگ است پس جماد هستند و درباره بعضي ميفرمايد كأنهم خشب مسندة يعني چوبهائي هستند تكيه داده شده و هر يك از اين آيات اشاره بطبقه از طبقات كفار و اهل جهنم است و لكن نبايد گمان بكني كه جمادات و نباتات يا حيوانات آن عالم بصورت جماد يا نبات يا حيوان اين دنيا و عالم اعراض است زيرا اين صورتها مختص باعراض اين عالم فاني است و اين صورتها از عوارض جسم است نه خود جسم و اينها صورتهاي اجسام تعليميه است نه جسم اصلي و نفوس عالم آخرت منزه از اين اعراض است زيرا اين اعراض سبب فناء است و اينها قابل دوام و خلود نيستند و اين فرضهاي ناداني عاميانه كه حتي بعض علما ميكنند مكن كه خداوند ميتواند همين بدنها را باقي نگاه بدارد يا صاف كند و فرضا جوهركشي نمايد اينها خيالات احمقانه است و از كتاب خدا و سنت رسول هم
صفحه ٢٣٤

 حتي يك دليل ندارد و خداوند در حكمت خود مطلقا قرار نداده كه عرض را جوهر نمايد و براي چه و بچه دليل بايد اينطور بكند و خدا دنيا و صور دنياوي را باطل و زايل و فاني قرار داده و آخرت و صور و ابدان اخروي را ثابت و برقرار قرار داده و الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار پس دنيا جاي گذشتن است و هيچ چيز دنيا ثابت نيست و آنچيزي كه باقي و برقرار و خالد است آخرت است پس نفوس اخروي بصور اجسام عرضيه تعليميه نيست كه دائما در تغيير و تجديد و در آخر منجر بفناء و محكوم بفساد باشد پس مراد از نبات و جماد و حيوان آخرت حقايق آنها است و اظله آنها است و در حديث است كه ان الله يمسك الاشياء باظلتها يعني خداوند نگاه ميدارد چيزها را باظله آنها يعني بمثاليت آنها كه در عالم مثال است و اصول اشياء در عالم آخرت است پس شخص كافر و نفس اخروي كافر اگر صفات حيواني دارد بر صفت حيوان است در آخرت نه بر صورت ظاهري دنيوي اين حيوان بلكه همان صفت بهيميت او است بصورتي كه مقتضي و مناسب عالم بقا است كه فرمودند الناس كلهم بهائم الا المؤمن و در ميانه حيوانات هر صفت خاصي را كه دارا شده و اكتساب كرده بهمان اسم خوانده ميشود نديده در اخبار ميفرمايند شخص متكبر بصورت مورچه محشور ميشود زناكار بصورت ماديان محشور ميشود يا نمام بصورت مار و عقرب محشور ميشود و هكذا آنها كه صفت نباتيت دارند بصورت درختان هستند كانهم اعجاز نخل خاوية ، يا آنها كه حالت سختي و نفهمي دارند بصورت جماد محشور ميشوند و مراد از همه اين اخبار اين است كه بر صفت اين طبقاتند نه صورت عرضيه فانيه كه از هم مي‌پاشد و فاني ميشود و دار آخرت همه چيزش زنده است و حي است و فرمود خداوند و ان الدار الآخرة لهي الحيوان پس آنجا جمادش هم زنده است نباتش هم زنده است نشنيده در صفت درختان بهشت كه ميفرمايد
صفحه ٢٣٥

 ميوه آنها حوريها هستند و در صفت زقوم جهنم خداوند ميفرمايد طلعها كأنه رؤس الشياطين خلاصه آنكه جميع طبقات آخرت زنده است و مرگ آنجا نيست پس معلوم است كه اين اعراض آنجا نيست زيرا مرگ بواسطه تخلل و تفريق همين اعراض است و اگر اينها در آن مقام هم بودند و بدن اصلي آخرت هم از اين اعراض ساخته شده بود لامحاله آنجا هم ميميرد و هيچ دليلي ندارد كه عرض فاني را خداوند ببرد بعالم باقي و آنجا هميشه با زور و فشار بر خلاف اقتضاي طبيعت عرض او را باقي نگاه دارد و آن حديث را شنيده كه خداوند امر ميفرمايد مرگ را بصورت گوسفندي املح ميآورند در بهشت و ذبح ميكنند و ديگر مرگ از ميانه برداشته ميشود و در بهشت همين دنيا است كه همينكه خواستي داخل آن عالم بشوي اين اعراض ذبح ميشود و فري اوداج اربعه اين دنيا ميشود خلاصه مطلب اين بود كه كفار ماحضين بصورت حيوانات هستند و اين ابدان دنيويشان بالعرض بصورت انسان است و معنا حيوان هستند و از اعمال و اخلاقشان كه جميعا بر خلاف امر شارع است اين مطلب پيداست پس بنا بر اين همينكه مردند روحشان در ابدان اصليه خودشان داخل ميشود و در برزخ هم بصورت برزخي و مثالي خود محشورند و همان صفت را دارند كه كسب كرده‌اند و لامحاله در آن ابدان معذب هستند و ممكن است در دنيا هم بمعجز حجتهاي خدا نشان داده شوند و ابدان مثاليه بقدرت ايشان ممكن است در دنيا مجسم بشود مثل اينكه سليمان بن داود جنها را مجسم فرموده بود و براي او كار ميكردند يا جبرئيل بصورت دحيه كلبي بر پيغمبر (ص‌) نازل ميشد و ساير مردم هم ميديدند يا بصورت اعرابي بر اميرالمؤمنين نازل ميشد يا بعض ملائكه بر بعض ائمه اطهار (ص‌) بصورت مرغها ظاهر ميشدند و همه اينها از همين باب است كه بقدرت اعجاز ابدان مثاليه را بصورتهاي دنيوي مجسم ميفرمودند يا بمعجز ايشان
صفحه ٢٣٦

 فلان كافر مسخ ميشود كه همان بدن مثاليه‌اش را مجسم ميكنند بصورت حيواني كه هست و باهل دنيا نشان ميدهند و بنحو ديگر هم ممكن است كه امام (ع‌) چشم مثالي اهل دنيا را تقويت فرمايد و صور مثاليه را ببينند مثل اينكه زيد بن حارثه در اثر امتثال و عبادت خودش بآنجا ميرسد كه اجسام اخرويه را مي‌بيند يا صداي آنها را ميشنود و هكذا امثال زيد بن حارثه حال كه اين مطالب را دانستي معاني آن اخبار كه اسباب شبهه و اشكال ميشد ان شاء الله ظاهر ميشود كه كفري و تناسخي هم نيست پس از اين قبيل اخبار كه عبدالملك بصورت وزغي شد بعد از مرگ اين از باب معجز امام وقت است كه صورت مثالي او را تغليظ فرمود نه از باب تناسخ كه روح او داخل بدن وزغي شد بلكه باطن خود او از اول وزغي بود و در آن موقع بمعجز امام بر ديگران هم ظاهر شد يا اينكه در حديث است كه شمر بصورت سگي ديده شد كه زبانش را از تشنگي بيرون آورده يا آن يهودي بمعجز حضرت امير (ع‌) پدرش را بصورت كلاغي ديد و اينها هيچيك از باب تناسخ نيست و تناسخ محال است و با عقل و نقل مخالف است و عقيده بآن كفر بخداي عظيم است جل شانه و چون سخن بطول انجاميد در حل اين اشكال هم زياده بر اين متعرض نميشويم ،
باقي ماند سخن كه جوابي خصوصا از آن مزخرفي كه اين بدبختان گفتند و مدعي شدند بگوئيم كه نعوذ بالله من غضب الله روح قائم عجل الله فرجه در بدن فلان مبدع بزاز شيرازي ظاهر شده يا فلان كافر نعوذ بالله حضرت حسين بن علي است كه برگشته و جناب آخوند ما هم در عوض اينكه جواب اين كفرها را بگويند و تأييد اسلام و مسلمين نمايند بجمعي مؤمنين موحدين اين تهمت را ميزنند و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون ، پس عرض ميكنم بلي از بدعتهاشان يكي هم اين است و ناچار در اين امت هم بايد آنچه در امم سابقه شده است بشود و
صفحه ٢٣٧

 خداوند فرمود سنة الله التي قد خلت من قبل و لن‌تجد لسنة الله تبديلا و پيغمبر (ص‌) فرمود لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة حتي انهم لو سلكوا جحر ضب لسلكتموه پس هر چه در امتهاي سابقه بوده در اين امت هم خواهد بود و حضرت صادق (ع‌) فرمود در حديثي كه خداوند در قائم سه چيز قرار داده كه در سه نفر از انبياء سلف قرار داده است قدر مولد او قدر مولد موسي است و قدر غيبت او باندازه غيبت عيسي است و قدر ابطاء او بقدر ابطاء نوح است و فرمايشاتي ميفرمايد تا اينكه ميفرمايد و اما غيبت عيسي پس يهود و نصاري متفق شدند بر اينكه او كشته شده است و خداوند آنها را تكذيب فرمود بقول خودش و ماقتلوه و ماصلبوه و لكن شبه لهم همچنين است غيبت قائم عليه السلام پس زود باشد كه امت انكار بكند آنرا بجهت طول مدت پس گوينده ميگويد بغير هدايت كه او زائيده نشده است و گوينده ميگويد كه او زائيده شده و مرده است و گوينده كافر ميشود بقول خودش كه حادي‌عشر ما عقيم بوده است و گوينده از دين بيرون ميرود بقول خودش كه امامت تجاوز ميكند تا سيزده و زيادتر و گوينده معصيت ميكند خداي عز و جل را بقول خودش كه روح قائم (ع‌) نطق ميكند در بدن غير او تا آخر حديث شريف كه مفصل است و عرضم اين بود كه از اين حرفها همچنانكه در امم سابقه بوده در اين امت هم خواهد بود و چيز تازه نيست و از خداوند مسألت داريم كه همه ما را بر صراط مستقيم ثابت بدارد و از اين امتحانات و فتنها خالص بيرون بيائيم خلاصه اين مطلب هم بطوريكه عرض كردم از فروع همان قول بتناسخ است و ما تناسخ را با دليل و برهان باطل كرديم و دانستي كه اساسا محال است و روح هيچ ذي روحي در بدن ديگري داخل نميشود اعم از حيوان يا انسان با اينكه حيوانات همه از يك جنسند و اناسي از يك جنسند و نزديك بيكديگرند ولي در مورد ارواح
صفحه ٢٣٨

 آل‌محمد عليهم السلام ديگر مطلب غير از اين حرفها است كه ايشان را خداوند در مقامي خلق كرده كه ساير خلق بكلي در آن مقام ممتنعند و ذكري از نفي و اثباتشان آنجا نيست و ما را در اين مقام بياناتي است كه ذكر آنها از حوصله اين رساله خارج است و جايش اينجا نيست ولي از بعض بيانات ظاهريه ناچاريم كه مطلب را بلاجواب نگذاريم پس عرض ميكنم شبهه نيست كه خداوند عالم حقيقت محمد و آل‌محمد عليهم السلام را قبل از همه چيز ايجاد فرموده و اين مطلب را علاوه بر آنكه ضرورت اسلام است مشايخ ما (اع‌) با ادله عقليه و نقليه و دلائل حكمت اثبات نموده‌اند كه فعلا ما در صدد بيان آن ادله نيستيم و همينكه بحمد الله از ضروريات است در اينجا براي استدلال كافي است و اين مقدمه را حضرات بابيه و مبدعين هم نميتوانند انكار نمايند زيرا خودشان مكرر باخبار وارده در اين باب استدلال ميكنند ولو اينكه استدلالشان فاسد است ولي ما استفاده ميكنيم كه ميگوئيم بدليل همان اخبار حقيقت مقدسه ايشان اول ما خلق الله است و همان نوري است كه ابتداء قبل از همه چيز از نور پروردگار صادر شده كه امام (ع‌) در حديث شريف فرمود ، يصدر نورنا من نور ربنا كما يصدر نور الشمس من الشمس . يعني نور ما از نور پرورنده ما صادر ميشود همچنانكه نور آفتاب از آفتاب صادر ميشود پس اين نور مقدس كامل است و ناقص نيست و كامل آن چيزي است كه براي او هم نوري باشد يعني فضل وجود داشته باشد كه اگر نداشته باشد البته ناقص است زيرا تعريف ناقص همين است كه از خودش فضل وجود و نمايش نداشته باشد و محتاج بغير باشد پس نور مقدس ايشان محتاج بديگري نيست كه ناقص باشد پس از نور مقدس ايشان خداوند انبيا را خلق فرمود كه در اخبار بسيار اين مطلب بيان شده و از نور انبياء خدا ساير مؤمنين را خلق فرمود و شبهه نيست كه هر نوري صفت منير خود هست و هر اثري تابع
صفحه ٢٣٩

 مؤثر خود هست پس حقايق آل‌محمد (ع‌) كه منير كاينات و مؤثر همه عالم است و جميع ما كان و ما يكون آثار و انوار ايشانند نسبت بجميع آثار و انوار خود اولويت دارند پس جميع اين ملك و اجزاء آن و افراد آن اسم و صفت ايشان است و هر چه را كه نسبت بخودشان بدهند صحيح است و درست است و باين نظر امام (ع‌) ميفرمايد من آدم هستم من نوح هستم من ابراهيم و موسي و عيسي هستم يعني من اولي بآنها هستم از خود آنها مثل اينكه اگر آفتاب بجميع انواري كه در اطاقها يا بيابانها يا كوهها يا در آئينه‌ها افتاده است بگويد من هستم درست است و غير از او چيزي نيست يا اينكه فرضا روح تو با چشم مي‌بيند با گوش ميشنود با دست ميدهد و ميگيرد حال اگر روح بگويد من مي‌بينم من مي‌شنوم من ميگيرم و ميدهم درست است و صحيح است و او است كه از وراء همه اينها كار ميكند يا مثل ديگر نفس زيد است كه گاه ميايستد گاه مي‌نشيند گاه راه ميرود گاه سوار ميشود و هر يك از اينها صفت خاصي و عمل مخصوصي است حال اگر زيد بگويد منم قائم منم قاعد منم راكب همه صحيح است و درست است و غير از او كسي صاحب اين صفات نيست و امثال متعدده ميآورم كه مطلب بفهمي يا فرض كن ميگوئي جسم و جسم انواع مظاهر دارد آتش جسم است ميسوزاند آب جسم است تر ميكند خاك جسم است سرد ميكند و هكذا درخت جسم است نمو ميكند حيوان جسم است راه ميرود انسان جسم است علم و عقل دارد حال اگر جسم كه مؤثر همه اينها است و بهمه اينها اسم و رسم داده بگويد منم كه ميسوزانم صحيح است يا منم كه سرد ميكنم درست است يا منم كه راه ميروم درست است حال اين مطلب را اگر خوب دريافتي عرض ميكنم مؤثر هر يك از آثار خود را بخواهد بخود نسبت بدهد درست است و مانعي نيست و بر وجه حقيقت است اما براي يكي از آثار يا صفات يا افعال خاصه اين ادعا جايز نيست و دروغ است و بر
صفحه ٢٤٠

 خلاف حقيقت است و او را نميرسد كه چنين دعوي بنمايد فرضا روح تو ميگفت منم كه چشم هستم و مي‌بينم اما چشم نميتواند بگويد منم كه روح هستم زيرا روح يكي از صفاتش ديدن بود و هزاران صفت ديگر هم داشت كه چشم فاقد همه آنها بود و اگر چشم گفت من روح هستم ما از او مطالبه ميكنيم كه صداها را هم بشنود و چشم ديگر نميتواند بشنود و طعمها را هم بفهمد و چشم نميفهمد و همچنين ساير صفات روح را ندارد و همچنين جسم اگر بگويد منم كه ميسوزانم و صفت آتش را بخود نسبت بدهد از او مي‌پذيريم اما اگر آتش بگويد من حقيقت جسم هستم از او نمي‌شنويم زيرا جسم هم مي‌سوزانيد و هم سرد و تر ميكرد و آتش غير از سوختن كاري از او برنميآيد جسم راه هم ميرفت آتش ديگر راه نميرود و هكذا ساير كمالات جسم را ندارد پس اين ادعا براي آثار غلط است ولي براي مؤثر صحيح است پس براي آل‌محمد (ع‌) كه مؤثر كايناتند جايز است كه بفرمايند من آدمم من نوحم من موسايم يا بفرمايند منم اول منم آخر منم ظاهر منم باطن ولي براي انبياء خدا كه دون درجه ايشانند جايز نيست زيرا كه مقام مؤثريت غير از براي چهارده نفس مقدس كه صادر اول هستند اثبات نميشود و در حديث شريف است از مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع‌) كه در تفسيربرهان است فرمود خداوند مبعوث نفرموده پيغمبري را كه گرامي‌تر از محمد (ص‌) باشد و پيش از او احدي را خلق نفرموده و انذار نفرموده خلق خود را باحدي از خلق پيش از محمد (ص‌) و اين است قول خداي تعالي هذا نذير من النذر الاولي و فرمود انما انت منذر و لكل قوم هاد پس پيش از او مطاعي در خلق نبود و بعد از او مطاعي نيست تا قيام ساعت تا آخر حديث پس اينكه ميفرمايد قبل از او و بعد از او مطاعي نيست معني آن اين است كه مطاعيت ساير انبيا و حجج بواسطه او است بعلت اينكه حكايت نور او و امر او را نموده‌اند و او همه را فرستاده و فرمود من پيغمبر بودم
صفحه ٢٤١

 و آدم هنوز ميان آب و گل بود و حضرت امير ميفرمايد منم كه رسل را فرستاده‌ام پس منذر حقيقي پيغمبر است (ص‌) و ساير انبياء را او امر بانذار و هدايت فرموده و در حديث شريف است كه در بعضي از وجوه و معاني خاتميت پيغمبر (ص‌) ميفرمايند كه هيچ نبيي قائم به نبوت نميشود مگر بعد از آني كه پيغمبر (ص‌) خاتمي باو مرحمت ميفرمايد پس همه انبيا نذير از جانب اويند و او نذير خداست خلاصه آنكه شبهه نيست كه نسبت عموم انبيا و صالحين بآن بزرگواران نسبت آثار است بمؤثر و مؤثر اولاي بهمه آثار است مثل اينكه در مثل ظاهر شعله چراغ اولاي بهمه انوار است و اگر تمام انوار را بخود نسبت بدهد و كار همه آنها را بخود نسبت بدهد صحيح است مثل اينكه دست تو مي‌نويسد و تو بخود نسبت ميدهي و زبان تو حرف ميزند و تو بخود نسبت ميدهي و همه درست است و صحيح پس پيغمبر (ص‌) و آل‌محمد (ع‌) اگر نسبت جميع انبيا را بخود بدهند صحيح است زيرا آنچه همه انبيا جميعا دارند بعض آن چيزي است كه از بركات و فضل و جود آل‌محمد (ع‌) بآنها رسيده پس ميتوانند كه نسبت جميع انبياء و حجج گذشته و آينده را بخود بدهند و لكن هيچيك از افراد انبياء و حجج نميتوانند بگويند كه ما پيغمبر يا يكي از آل‌محمديم يا اول ما خلق اللهيم بجهت اينكه داراي آن كليت نيستند بلي مگر افراد آن چهارده نفس مقدس كه همه از يك نورند و همه ابدان آنها حاكي تمام حقيقت آن نور مقدس است و اگر خواسته باشي در مثل اين مطلب را بداني مثل ابدان مقدسه ايشان در ميانه ساير ابدان مثل قلب است در ميانه اعضا و همانطور كه ملاحظه ميكني هر عضوي از اعضاي تو حامل صفتي از صفات روح تو است مثل اينكه چشم ديدن روح را حكايت ميكند گوش شنيدن روح را حكايت ميكند دست دادن روح را حكايت ميكند پا راه رفتن روح را حكايت ميكند و هكذا هر عضوي صفتي را حكايت ميكند
صفحه ٢٤٢

 ولي در ميانه همه اعضا قلب است كه خود روح را حكايت ميكند و حامل روح ميشود و جميع اوامر روح بساير اعضا از قلب صادر ميشود و قلب واسطه بين اعضا و روح است و تمام روح و جمع روح را حكايت ميكند نه يك صفت خاصي را پس اگر دست زيد بگويد من زيد هستم باين معني كه تمام روح زيد هستم صحيح نيست اما اگر قلب بگويد صحيح است زيرا او بجائي رسيده كه تمام روح را حكايت كرده حال همچنين است ابدان مقدسه خاصه پيغمبر (ص‌) و آل‌محمد (ع‌) چرا كه ايشان بمنزله قلبند در ميانه اعضا و تمام روح را حكايت كرده‌اند و قطب كايناتند و نحن ناشئة القطب و اعلام الفلك فرموده‌اند خلاصه آنكه حكم ابدان مقدسه ايشان غير از حكم سايرين است و موافق اخبار بسيار خداوند طينت مقدسه ايشان را از عرش اين عالم گرفته است كه مقام قلب است و ابدان ديگران از دون اين مقام است و كليت عرش را ندارد مثل اينكه اعضاء بدن انسان كليت قلب را كه مظهر تمام روح و حيات است ندارد و هيچوقت هيچ عضوي از اعضاء بهر درجه از لطافت كه برسد بآنجا نميرسد كه كار قلب را بكند و مظهر حيات باشد بفهم اين امثال را و تعقل كن و در اينجا نكات لطيفه‌ايست كه بيان آنها غامض است و مقدمات زياد لازم دارد و تفصيل پيدا ميكند و آنها كه باين مطالب آشنا نيستند كسل ميشوند ولي بدانكه خدا تمام اين ملك را براي حقيقت مثل قرار داده منتهي براي اهلش پس هيچيك از اعضاء اين ملك دعوي اينكه مظهر روحند نمي‌توانند بكنند اما قلب ميتواند چيزي كه هست ابداني كه حكايت قلب و قطب عالم را ميكنند منحصرند بچهارده نفس مقدس و براي ديگران خداوند نصيبي از آن طينت كه ايشان را خلق فرموده نگذارده و معذلك كله ظهور نور مؤثر در همان ابدان شريفه هم گفته نميشود مگر بعد از چشم‌پوشي از خصوصيت و فرديت آنها نه اينكه آن روح بحقيقته تعلق بيكي از آن ابدان
صفحه ٢٤٣

 مقدسه ميگيرد و بعد از آن بدن بيرون ميآيد ببدن ديگر ميرود اينطورها نيست و لكن اين اطلاق از باب مؤثريت و اثر است كه با چشم‌پوشي از خصوصيت اثر مؤثر را در او مي‌بيني و فهم اين مطلب بسيار مشكل است و اگر اهلش نيستي خود را بزحمت مينداز پس فرمايش پيغمبر در كتاب مجيد ماكنت بدعا من الرسل معنيش اين نيست كه من همانم كه در بدن آدم بودم در بدن نوح بودم در بدن ابراهيم بودم آنطور كه بابيه لعنهم الله معني كرده‌اند و لكن معني آيه اين است كه من هم بر صفت انبياء ماضين هستم و بر خلاف نوع سنن ماضيه سنتي ندارم و براي سنت پروردگار تغييري نيست پس تناسخ بكلي باطل است و مطلقا معني ندارد و آنچه از اين قبيل نسبتها در آيات و اخبار به‌بيني كه خيال كني موهم اين معني است همه اينها از باب مؤثريت و اثريت است و قاعده كليه اين است كه اگر اين نسبت از طرف عالي صادر شود فرضا پيغمبر (ص‌) بفرمايد من علي هستم يا حسن يا حسين يا نوح يا ابراهيم يا يكي از آل‌محمد عليهم السلام بفرمايند مثل اينكه امام عصر عجل الله فرجه ميفرمايد من آدم هستم من نوح هستم كه مؤثري بعضي از آثار را بخود نسبت بدهد همه از باب اولويت مؤثر است نسبت بآثار همانطور كه در مثل دانستي روح زيد بگويد من قائم هستم من قاعد هستم من راكب هستم و حال آنكه هر يك از اينها صفتي از صفات روح است و تمام حقيقت روح نيست و روح از باب اولويت خود همه اين صفات را بخود نسبت داده و اما اگر اين ادعا از طرف يكي از آثار باشد فرضا موسي بگويد من محمدم (ص‌) يا عيسي بگويد يا ابراهيم بگويد يا ديگري از صالحين اين را بگويد اينهم باين معني كه من اثر او هستم و آنچه ميكنم بامر و اراده او است و بتحريك و تسكين او است باز درست است و صحيح آيا نخوانده در قدسي كه ميفرمايد بنده بواسطه نافله گذاردن بمن نزديك ميشود تا او را دوست ميدارم و همينكه
صفحه ٢٤٤

 او را دوست داشتم چشم بينا و گوش شنوا و دست تواناي او ميشوم و در حديثي ديگر است از قدسيات كه من پرورنده هستم كه بهر چه بگويم بشو ميشود تو هم بندگي كن مرا تو را مثل خود قرار ميدهم كه بهر چه بگوئي بشو ميشود پس باين قاعده چشم بنده مؤمن چشم خدا ميشود و گوش او گوش خدا ميشود و دست او دست خدا ميشود بلكه در زيارت حضرت سيد شهدا ميخواني كه خون او خون خدا ميشود و هكذا از اين قبيل اخبار در فضايل آل‌محمد (ع‌) و درباره مؤمنين و صالحين لاتعد و لاتحصي ديده اما هيچيك اينها مسأله تناسخ نيست و روح خدا در ابدان آنها حلول نكرده و خدا روحي مثل روح اين خلق ندارد و هكذا خون خدا در بدن سيد شهدا (ع‌) تزريق نشده و خدا خون ندارد مثل خلق بلكه خدا مثل ندارد آنطور كه در قدسي درباره بنده مؤمن فرمود كه تو را مثل خود قرار ميدهم و ليس كمثله شئ فرموده پس اين نسبتها هم از باب اين است كه آنچه در آثار مي‌بيني با چشم‌پوشي از خصوصيات آثار همان است كه از مؤثر آمده بلكه خود مؤثر است كه در آثار جلوه كرده و اگر اينطور نيست از چيست كه تو همان خواص مؤثر را در آثار مي‌بيني چه خوب گفته است شاعر كه :
اگر دست علي دست خدا نيست       ** * **      چرا دستي دگر مشكل‌گشا نيست
پس چشم خود را باز كن :
چشم دل باز كن كه جان بيني       ** * **      آنچه ناديدني است آن بيني
اين هواي ملاصق بدن خود را كه مي‌بيني كه پيش چشم تو را روشن كرده و تو را گرم كرده اين آفتاب است كه اين صفات را بروز داده و اگر اين صفات از خود هوا بود چرا هواي توي اطاق روشن نيست و تو را گرم نميكند و هواي شب چرا اين خواص را ندارد هوا همان هواست اما آفتابش رفته حال پس ملتفت بشو كه آنچه در آثار هم به‌بيني از خواص مؤثر همان مؤثر است كه صاحب اين آثار است اما خصوصيت آثار اين خواص را ندارد پس يكي از آثار اگر خود را نسبت بمؤثر بدهد صحيح است اما
صفحه ٢٤٥

 منظورش با چشم‌پوشي از خصوصيت خودش است و از باب تناسخ هم نيست مثل اينكه دست زيد كاغذ نوشته و تو ميگوئي زيد نوشته و شرعا و عرفا و لغة درست گفته زبان زيد با تو حرف زده تو ميگوئي زيد گفته و درست است پس اگر مؤمني هم در مقامي گفت يا پيغمبري گفت كه آنچه من ميگويم خدا گفته درست است ادعاي خدائي هم ندارد يا مطلبي را گفت و گفت پيغمبر است كه اينطور ميفرمايد صحيح است ادعاي پيغمبري هم نكرده ولي مطلبي را خواسته حالي بكند حال اين مطلب شريف را اگر دانستي ميگويم اين مطلب در علم صحيح است و درست و با كتاب و اخبار و موازين عقلي و حكمي جميعا منطبق است و تناسخ هم دانستي نيست اما حرف اينجا است كه نه هر كس چنين دعوي كرد از او شنيده ميشود هيهات هيهات چه نسبت خاك را با عالم پاك : هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست ،
نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست       ** * **      كلاه‌داري و آئين سروري داند
احمقها مطلبي را سر و دست و پا شكسته آموختند ادا هم نتوانستند بكنند و با هزار كفر و زندقه و خلاف عقل و ضرورت بهم آميختند و مزخرفاتي بهم بافتند و خواستند بر عوام مردم اشتباه‌كاري كنند و حق و باطلي را ممزوج نمودند ولي ندانستند كه خداوند احقاق حق و ابطال باطل ميفرمايد و نور خود را تمام ميفرمايد خواستند باطلي را لباس حق بپوشانند و تحقيق كنند اما نشد و نخواهد شد بدبختان خواستند ادعاي بيجائي بكنند فلان مبدع بگويد نعوذ بالله من امام زمان هستم و فلان كافر بگويد من حسين بن علي هستم اما ندانستند كه اولا از آنها سؤال ميشود كه آن نسب و حسب كجا است و پس از آن سؤال ميشود كه آن آثار و علامات كو مگر خودبخود و بدون شاهد و بينه هم ممكن است در دنيا ادعائي كرد و اولا ميگوئيم كه ضرورت اسلام دليل است كه آل‌محمد (ع‌) در مقام اول ما خلق الله خلق شدند جائي كه نه آسماني نه زميني
صفحه ٢٤٦

 نه شبي و نه روزي نه ملائكه نه پيغمبري نه انساني بود و پس از آن هم كه در اين عالم خداوند ايشان را تنزل داد طينتي را از زير عرش گرفت و با نور ايشان مخلوط فرمود و ابدان مقدسه ايشان را خلقت فرمود و تعقل بكن وقتيكه بنا شد وجود مقدس اول ما خلق الله و اشرف ما خلق الله در اين عالم ما و تو جلوه فرمايد لامحاله طينتي و مكاني براي نزول او گرفته ميشود كه اشرف طينتها و اكمل آنها باشد و اشرف و اكمل بدنها همان ابداني بود كه در آن موقع براي ايشان گرفته شد كه ديگر در ميانه طينتها و ابدان اشرف و اكملي از آنها وجود نداشت و اگر بگوئي كه وجود داشت لازم ميآيد كه بگوئي آن ابدان شريفه ابدان ناقصه بوده است و وجود شريف اول ما خلق الله البته در بدن ناقص بروز نميكند و بدن ناقص تحمل و گنجايش وجود اول ما خلق الله را ندارد پس ابدان مقدسه ايشان منحصرا همان چهارده نفس مقدس است كه اكمل و اشرف و اعلاي ابدان است مثل اينكه ارواح ايشان منحصر است و محال است كه آن ارواح مقدسه در غير آن ابدان مقدسه جلوه فرمايد و بعلاوه براي آن ابدان مقدسه نسب مخصوص بود كه ممكن نيست بدني كه صاحب غير آن نسب باشد حكايت آن ارواح را نمايد سبحان الله آيا ممكن است روح امامت كه مقام رياست عامه خلق اولين و آخرين است در بدني از اواسط يا اسافل اين مردم و در طبقات پست بروز كند جائي كه مقام وزارت را بيكي از افراد مردم عادي نميدهند و بايد البته صاحب خانواده شريف و قديم باشد آيا ممكن است كه خداوند مقام امامت را بمردمان متوسط بدهد و در اخبار اگر ملاحظه كني مي‌بيني كه خداوند حكمت خود را اينطور قرار داده و امامت را در طايفه مخصوص و نسب مخصوص قرار داده و ما در اينجا بجهت اختصار ذكر آن اخبار را نكرديم و اگر باز بخواهند اشتباه‌كاري براي عوام و جهال مردم نمايند و بگويند فلان و فلان از مبدعين و كفار كه
صفحه ٢٤٧

 اين دعوي را كرده‌اند بدن ايشان هم همان بدن است كه الآن رجعت كرده و برگشته و بگويند منظور از اخباري كه در باب نسب ايشان وارد شده منظور انساب حقيقيه است و اين ابدان يا اصلاب عرضيه مقصود نيست يا همان مزخرف قول بتناسخ را بگويند باز از آنها سؤال ميشود كه اين فرض محال را هم كه كسي بپذيرد حسب نبوت و امامت كجا است صفات و آثار امامت كجا است قاعده كه بر اين نيست كه امام را با چشم و ابرو و دست و پا و هيكل انسان بشناسند امام را بايد با صفت امامت شناخت همانطور كه ما از شخص نجاري هم ادعاي نجاري را نمي‌پذيريم مگر براي ما نجاري كند و در بسازد همچنين آهنگر را بكارهاي آهنگري مي‌شناسيم مسگر را بمسگري مي‌شناسيم پس عالم را بعلم و عمل ميشناسيم امام را هم بصفت امامت مي‌شناسيم اگر صفت امامت هست بيار تا قبول كنيم و صفت امامت را علاوه بر آنكه متجاوز از صدها حديث فرموده‌اند كه بايد امام پسر امام حسن عسكري (ع‌) و وصي پسر وصي باشد و يازدهمي از اولاد اميرالمؤمنين باشد بايد مثل آباء كرامش علم داشته باشد معجزه داشته باشد خارق عادت داشته باشد قدرت تصرف در كاينات داشته باشد شجاعت و سخاوت داشته باشد ما كه يكي از اينها چه جاي همه آنها را در اين اشخاص نديديم كه اقلا شكي درباره آنها بكنيم پس دعوي كه نه اصلش درست است نه ظاهرش شباهتي بحرف حق داشته باشد بچه قاعده پذيرفته ميشود خلاصه آنكه اين بيانات با دليل و برهان در جاي خود شده و اينجا جاي تفصيل نيست همينقدر خواستم بداني كه اين بدبختان خواسته‌اند يك اشتباه‌كاري بكنند ولي خداوند پرده از كارشان برداشت و امرشان را بر مردم ظاهر فرموده و ان شاء الله در همين مختصر دانستي كه مزخرف آن جماعت چيست و بيان حق كدام است و اشتباه‌كاري جناب آخوند را هم دانستي و فهميدي كه درد ما هم يكي نيست و با چه نوع اشخاص بايستي سر
صفحه ٢٤٨

 و كله بزنيم تا حقي را گفته باشيم و چه ناملايمات را بايد تحمل نمائيم و نقلي نيست و حضرت امير (ع‌) ميفرمايد من ابدي صفحته للحق هلك عند جهلة الناس و زياده بر اين از تفصيل خودداري ميكنيم .
و اما اينكه گفته است شيطان شبهه كدام است ناچاريم مختصري هم در اين باره بنويسيم ان شاء الله ، عرض ميكنم در فصل‌الخطاب است از تفسير امام حسن عسكري (ع‌) كه فرمود الشيطان هو البعيد من كل خير الرجيم المرجوم باللعن المطرود من بقاع الخير يعني شيطان كسي است كه دور از هر خيري است و رانده شده بلعن است و از اماكن خير ممنوع است ، عرض ميكنم و ماده لغت ممكن است مأخوذ از شطن باشد يعني بعد و شيطان بر وزن فيعال و ممكن است از شاط گرفته شده باشد و شيطان بر وزن فعلان ميشود يعني باطل و سوخته شده و بهر دو معني صحيح است و شيطان اول همان ابليس است كه از جن است و خداوند ميفرمايد و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه يعني وقتي كه گفتيم بملائكه كه سجده بكنيد براي آدم پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از جن بود پس عصيان نمود و از امر پروردگار خودش خارج شد و در حديث است كه شخص شامي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كرد از اول كسي كه كافر شد و انشاء كفر نمود فرمود ابليس لعنه الله بود عرض ميكنم و ماده جن از آتش است كه خداوند ميفرمايد و الجان خلقناه من قبل من نار السموم و مراد از اين آتش آتش طبيعت است كه نار اصلي است نه اين نار عنصري و اين نار مشهود از اعراض آن نار است و در اناسي هم خداوند بعضي را شيطان خوانده و در آيات متعدده از قرآن تصريح دارد و ميفرمايد شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غرورا پس شيطان انسي هم هست و اگر چه اصل ماده انسان بالاتر از شيطان است و خداوند انسان را از خاك خلقت
صفحه ٢٤٩

 فرموده و شيطان را از نار شجره كه اصل آن شجره از آن خاكي كه خدا آدم را از آن خلق فرمود روئيده است پس شيطان پائين‌تر از انسان است ولي انسان همينكه نافرماني امر پروردگار نمود و بعد از نازل شدن از مقام قدس بعالم طبيعت مجددا امتثال امر پروردگار را كه دعوت باقبال و صعود ميفرمايد ننمود و خود را در همان عالم طبيعت و رأي و هواي خود مخلد نمود و مسكن گرفت از رحمت پروردگار دور ميشود و شيطان ميشود و خداوند ميفرمايد و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه يعني او مخلد شده است در زمين و متابعت هواي خود را نموده كه بر خلاف كينونت پروردگار است و باين جهت از دار قرب پروردگار مطرود ميشود و شيطان ناميده ميشود و ولايت دشمنان خدا را قبول ميكند كه خداوند ميفرمايد افتتخذونه و ذريته اولياء و هم لكم عدو يعني آيا شيطان و ذريه او را اولياء خود ميگيريد و حال آنكه آنها دشمن شمايند پس اگر انسان شيطان را ولي خود قرار داد و پيروي او را نمود از او شمرده ميشود و بنام او خوانده ميشود همچنانكه اگر صفت حيوان را بخود گرفت حيوان خوانده ميشود و مثله كمثل الكلب ميشود يا اگر صفت نبات يا جماد را بخود گرفت باسم آنها خوانده ميشود كه سابقا باين مطالب اشاره شده است و بهر حال كه معرفت شيطان هم بقدر امكان واجب است و از شرايط ايمان است و براي تحقيق در اين مقام حديثي را روايت ميكنيم از فصل‌الخطاب از كافي از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام فرمود بشناسيد عقل و لشكر او را و جهل را و لشكر او را كه هدايت بيابيد پس گفته شد جعلت فداك نمي‌شناسيم مگر آنچه را كه تو بشناساني بما پس فرمود ابوعبدالله عليه السلام كه خداي عز و جل خلق كرد عقل را و او اول خلقي است از روحانيين از يمين عرش از نور خودش پس باو فرمود ادبار بكن پس ادبار كرد پس فرمود باو كه اقبال كن پس اقبال كرد پس فرمود خداي تبارك و تعالي خلق كردم تو را خلق
صفحه ٢٥٠

 عظيمي و مكرم داشتم تو را بر جميع خلقم فرمود پس خلق فرمود جهل را از درياي تلخ كه ظلماني بود پس فرمود باو ادبار بكن پس ادبار كرد بعد از آن فرمود اقبال كن پس اقبال نكرد پس فرمود باو استكبار كردي پس لعنت فرمود او را پس قرار داد براي عقل هفتاد و پنج لشكر پس همينكه جهل ديد آنچه را كه خداوند عقل را بآن گرامي داشت و باو عطا كرد عداوت عقل را در دل گرفت پس عرض كرد بخدا اي پرورنده اين خلقي است مثل من خلق كردي او را و گرامي داشتي او را و تقويت كردي او را و من ضد او هستم و قوه بر او ندارم پس عطا كن بمن از لشكر مثل آنچه باو عطا كردي پس فرمود خداوند بلي و اگر بعد از آن معصيت كردي بيرون ميكنم تو را و لشكر تو را از رحمت خودم گفت بتحقيق راضي شدم پس عطا فرمود باو خداوند هفتاد و پنج لشكر پس بود از آنچه خداوند بعقل عطا فرموده بود از لشكرهاي هفتاد و پنج‌گانه خير و او وزير عقل است و قرار داد ضد او را شر و او وزير جهل است و ايمان و ضد او كفر است و تصديق و ضد او انكار است و اميد و ضد او يأس است و عدل و ضد آن جور است تا آخر حديث شريف كه مفصل است كه جنود هفتاد و پنجگانه عقل و اضداد آنرا كه جنود جهل است ميشمارد كه خلاصه آنكه جميع خيرات و اخلاق حسنه و اشخاص خوب و اعمال آنها را از جنود عقل و جميع بديها و سختيها و زشتيها و شكوك و شبهات و جميع فروع شر را از جهل ميشمرد پس ميگوئيم اول چيزي را كه خداوند خلق فرمود از امكان البته قابليتي بود كه مطيعترين اجزاء امكان بود براي امر خدا زيرا زودتر از همه اجابت كرد و اطاعت نمود و امتثال كرد و بهمين جهت نزديكترين خلق بخدا شد و معني اوليت همين است كه هر چه بخدا نزديك است اول است و هر چه بآن نزديكي نيست و بعد از او است دويم و سيوم است و هكذا و منظور اوليت زماني نيست و نزديكي بخدا هم نزديكي مكاني نيست بلكه نزديكي
صفحه ٢٥١

 از حيث صفت و از حيث اطاعت است هر كه مطيعتر است نزديكتر است و هر كه صفات خدا را همانطور كه خدا خلق كرده و دوست داشته حكايت كرده محبوب خدا و نزديك بخدا ميشود و در مسابقه بندگان البته اول ميشود پس چون عقل جامع همه خيرات شد و بندگي كرد اول شد و خلقي كه صفت پروردگار را حكايت نكرد و بندگي نكرد و خودپسند و خودرأي شد و نافرماني و ترك اوامر نمود از خدا دور شد و او را جهل ناميده‌اند كه ضد عقل است و از ظل عقل خلق شده يعني سايه او و جهت انيت و خودي او و جميع صفاتش بر ضد عقل است و خدا او را در اسفل سافلين قرار داد پس اصل خوبيها عقل شد كه مطيع اوامر پروردگار شد و اصل همه حسنات شد و ما اصابك من حسنة فمن الله يعني هر حسنه كه بتو برسد از خداست پس اصل همه حسنات عقل است كه از خداست و خلق مكرم و محبوب خداست و اصل همه بديها جهل است و ناداني كه نادان هيچ نمي‌شنود و هيچ نمي‌بيند و هيچ تعقل نميكند يعني ادراك نميكند و خدا ميفرمايد در صفت كفار كه لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها و همه اينها از جهل است پس جهل اصل همه بديها شد و ما اصابك من سيئة فمن نفسك يعني هر بدي كه بتو برسد از نفس تو است كه همان نفس اماره بسوء و معدن جهالت است و خدا او را از نار طبيعت خلق فرمود و او در همانجا ماند و استكبار نمود و در دعوت اقبال كه خدا همه خلق را دعوت ميفرمايد اقبال نكرد پس نزديك بخدا نشد و در اسفل سافلين باقي ماند و چون نزديك بخدا نشد و اطاعت نكرد و تكبر كرد از همه خوبيها محروم ماند و بد شد و آنچه هم خدا در آن مقام باو داد همه بد شدند زيرا وقتيكه اصل بد شد و خراب شد فرع هم خراب ميشود و زمين شوره سنبل برنيارد پس آنچه كه در مقام اول ما خلق اللهي داده شد ضد او بجهل داده شد پس اگر او صاحب ايمان شد
صفحه ٢٥٢

 اين كافر شد و آنچه را كه او تصديق كرد اين انكار نمود و بآنچه او ديد و يقين كرد اين شبهه و ترديد نمود و من جميع الجهات بعكس يكديگر شدند و هكذا و اين است صفت جهل اول كه همان ابليس اول باشد و شيطان شبهه همين است و جميع شرور عالم از ظل او است و اول اظله او كفار از اناسي هستند و بعد از آن كفار جن از ظل آنها هستند و بعد از آن حيوانات موذيه و هكذا پس جميع شرور آثار آن ابليس اولند و اسم او بر همه آنها صادق ميآيد همانطور كه اسم چراغ بر هر جزئي از انوار او درست و صادق است الا اينكه در ارواح خبيثه و شياطين جن اين اسم بيشتر استعمال شده و علم بغلبه شده است و دانستي از قرآن كه شياطين انس هم هستند و بآنها هم شيطان ميگويند پس هر كافري و صاحب بدعتي كه دشمن حجتهاي خدا باشد و بر ضد آنها دعوت نمايد شيطان است و در ميانه آنها رؤساء ضلالت و آن دو سه نفر از بزرگان دشمنان پيغمبر (ص‌) و اميرالمؤمنين (ع‌) بهتر حكايت روح شيطان را كرده‌اند و بر همه شياطين رئيس شده‌اند و علت اين مطلب اين است كه قوت دعاة بباطل و ائمه كفر كه دعوت بآتش ميكنند در هر زماني لامحاله باندازه مقابلي با حجت و امام بحق در آن زمان است كه بتواند تحمل و ايستادگي نمايد زيرا كه خداوند خواسته است كه خلق مختار باشند و يكي از علل وجود ائمه باطل همين است كه همانطور كه خداوند اسباب ايمان و دعاة بسوي آنرا قرار داده داعي بباطل هم باشد و اسباب اختيار جمع باشد و خلق باكراه واداشته نشوند و اكراهي در دين نباشد كه ميفرمايد لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لا انفصام لها و الله سميع عليم پس خداوند جميع اسباب اختيار را فراهم فرموده كه از اعظم آنها وجود حجج و كاملين و مكملين است كه داعي بسوي خداوند و بسوي بهشت هستند و در مقابل آنها وجود شياطين را قرار داده كه
صفحه ٢٥٣

 دعوت بسوي آتش ميكنند يعني بسوي شيطان و اگر آنها را قدرت بر اضلال و اغواء خلق نداده بود مسأله اختيار تمام نمي‌شد پس در هر زمان كه حجتي را بر حسب صلاح زمان قرار داد كسي را هم كه در مقابل او قرار داد و بايستي در مكر و خدعه و شيطنت بدرجه باشد كه در مقابل آن حجت مقاومتي بنمايد و بتواند خلق را اغوا نمايد همانطور كه شنيده در مقابل حجج سابق سلاطيني و مدعياني بودند كه قدرت تام تمام در كفر خود داشتند مثل نمرود و فرعون و سحره كه بودند يا سلاطيني كه در مقابل حضرت عيسي (ع‌) بودند يا امثال بولس كه بعد از او در صدد فساد در دين او برآمدند و قائل بتعدد آلهه شدند و هكذا و بعد از آني كه پيغمبر (ص‌) مبعوث گرديد كه اول ما خلق الله و بزرگترين حجج بود و همچنين وصي او اميرالمؤمنين عليه السلام اگر ائمه باطله كه در مقابل ايشان بودند مثل سابقين بودند از عهده مقابلي با پيغمبر و اميرالمؤمنين برنميآمدند پس در حكمت واجب بود كه اينها بزرگتر از سابقين و در كفر خود قويتر باشند تا بتوانند از عهده مقاومت برآيند و اين كار در عهده شياطين و ابالسه سابقه نبود پس در آن زمان شيطان اعظم كه از همه شياطين بزرگتر و قويتر بود ظاهر شد همانطور كه حجت زمان بزرگتر از جميع حجج بود تا حدود تعادل و اختيار محفوظ باشد پس نفس ابليس اعظم در آن قالبها جلوه كرد و اين است كه گناه اولين و آخرين را در اخبار فرموده‌اند كه بگردن آن بدبختان است زيرا اينها اصل جميع شرور شدند همانطور كه پيغمبر (ص‌) و آل‌محمد عليهم السلام اصل همه خيرات بودند كه فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة و اعدا عدو ايشان همين بدبختان بودند پس اصل جميع بديها اينها شدند و مظهر ابليس اول شدند و آن سه نفر اولي مظاهر كليه شيطان شدند ولي سايرين باين درجه كليت نيستند و از اعضاء
صفحه ٢٥٤

 و اجزاء شيطان بزرگ محسوب ميشوند و چون هر عملي از هر كافري اعم از انسان يا جن صادر شود منسوب بشيطان اعظم است پس منسوب باين سه نفر ميشود كه مظاهر كليه شيطان اعظمند همچنانكه هر كار خوب و هر حسنه كه از هر مؤمني در هر موقعي سربزند منسوب برؤساء خير است و در زيارت جامعه ميخواني كه ان ذكر الخير كنتم اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني اگر ذكر خيري بشود شمائيد اي سادات من اصل آن و فرع آن و معدن آن و محل آن و منتهاي آن و حضرت امير (ع‌) ميفرمايد انا صلوة المؤمنين و صيامهم يعني منم نماز مؤمنين و روزه آنها و از اين رو است كه هر مؤمني هر عمل خيري كه بكند ثواب آن عايد آل‌محمد عليهم السلام است كه آمر بآن و دلالت‌كننده بر آن بوده‌اند و ثوابي كه بخود مؤمنين و شيعيان داده بشود از فضل ثواب ايشان است و اين است كه اولين و آخرين محتاج بشفاعت ايشانند پس بهمينطور گناه كفار اولين و آخرين بحكم مقابله بگردن اين بدبختان است كه در اخبار بيان رجعت ملاحظه كرده‌ايد كه شايد روزي هزار بار آنها را زنده ميكنند و عذاب هر گناهي كه در عالم شده است بر آنها وارد ميآورند زيرا در حقيقت خود اينها عامل بآن بوده‌اند و عذاب ساير كفار از فضل عذاب اينها است خلاصه كه مجال تفصيل زياد ندارم و اگر بدقت در آنچه عرض شد كه جميعش هم مأخوذ از اخبار آل‌محمد (ع‌) است ملاحظه كني جواب شبهه تناسخ داده شده كه حكايت خروج روح از بدني در زمان سابق و دخول همان روح در بدن ديگر نيست و اين موضوع غلط و اشتباه‌كاري است بلكه همه اين اطلاقات از باب مؤثريت و آثار است كه اسم مؤثر را بر سر آثار ميتوان گذارد و تناسخي هم لازم نميآيد پس اسم مبدء كفر و جهل و شيطنت را بر آثار او و پيروان او و هياكل و مظاهر او اعم از اينكه از انس باشند يا از جن ميتوان گذارد و همچنين اسم مبدء خير و خلق اول را هم بر آثار و انوار و مجالي
صفحه ٢٥٥

 و مظاهر او بنحوي كه فرموده‌اند و در قرآن و اخبار آل‌محمد استعمال شده ميتوان گذارد و كفر و زندقه لازم نميآيد اما بهمان شرح كه عرض شد و مشروط بر اينكه آثار و خواص و صفات و علامات مؤثر را در مقامي به‌بيني كه مشهود باشد و همه كس به‌بينند نه صرف ادعا باشد همانطور كه خواص و آثار آفتاب را همه مردم در نور آفتاب مي‌بينند و باو آفتاب ميگويند و هيچكس هم تعجب نميكند و اينكه بابيه لعنهم الله ميگويند بيا و ببين معني ندارد بايد اول به‌بينم بعد بيايم و حرفهائي كه عوام را گول ميزنند بدرد اهل علم نميخورد و باينكه اسم ديگري را بر سر خود بگذارند امر نمي‌گذرد و بد نگفته است شاعر :
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار       ** * **      كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر يار
و بهر حال كه اطلاق اسم مؤثر بر آثار و بروز خواص مؤثر از آثار امري است كه خداوند بناي ملك را بر آن قرار داده و اينطور تقدير فرموده و تغيير آنهم ممكن نيست و اگر جناب آخوند نمي‌پسندند بايستي قضاي خدا را اگر ميتوانند تغيير دهند .
سؤال ١١ نمره ٤٤ احدي از مردم قدرت ندارند مانند يك صفحه از كتابهاي ما را بياورند ( مقصودش از علماء معاصرين ) تا ميگويد والله نمي‌فهمند و اگر بفهمند اولي بفخرند توانائي فهم يك صفحه ندارند چه خواسته رد نمايند صدق است يا نه سلمنا صحيح و صدق باشد نوشتن اين كتابها عقلائي است يا نه و در تناقضات نمره چهل و چهارش همين عبارات را تكرار ميكند و ميگويد اين عبارات تناقض دارد با اينكه در جاي ديگر كتاب مينويسند كه بعلماء از طرف امام (ع‌) القاء علوم لازمه ميشود و مينويسد كه اين عبارات شبيه بسخنان اشخاص جن‌زده است و بعلاوه تناقض دارد با اينكه كتاب عوامانه و براي عوام و زنان نوشته شده باشد .
جواب كلمات مشار اليها در اوايل جلد چهارم ارشاد العوام صفحه ٢٨ چاپ
صفحه ٢٥٦

 بمبئي و حدود صفحه چهل چاپ كرمان است و اي كاش كه تمام فصل را نقل كرده بود و متأسفم كه مرا هم فعلا مجال نقل آن نيست ولي معتقدم براي هر متديني كه بخواهد در دين خود محكم باشد واجب است اين فصل را بخواند و بحال ابناء روزگار و همه طبقات بصيرت پيدا كند و بهر حال كه آنچه مرقوم داشته‌اند حق است و صدق و اميدوارم با جميع مراتب تصديق داشته باشم و مطلب همان است كه فرموده‌اند و اينكه فرموده‌اند يك صفحه از كتابهاي ما را نمي‌توانند بياورند يا نمي‌فهمند صحيح است و مقصودشان بعضي از اشباه علماء معاصرين خودشان بوده كه رد و انكار بر ايشان داشته‌اند و تكفير ايشان مينموده‌اند و گمان ندارم كسي هم باشد كه شبهه داشته باشد كه در ميانه علما و اهل اين لباس ممكن است جمعي از اهل غرض و فساد باشند كه اين لباس و اين اسم را آلت اغراض و دام خود قرار داده‌اند و تمام فسادهاي دين و دنيا و آخرت مردم زير سر آنها است و خداوند ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله و در اخبار تفسير آيه شريفه مشروحا بيان فرموده‌اند كه آيه شريفه شامل علماي ما است در صورتيكه رويه علماي يهود را پيش بگيرند و تعصب بر خلاف حق و تملق از اغنيا نمايند و رشوه بگيرند و بغير ما انزل الله حكم نمايند بتفصيلي كه بيان فرموده‌اند و فعلا مرا مجال روايت نيست و البته صاحب اين اخلاق كه شدند فهم و ادراكشان هم تمام ميشود و نمي‌فهمند و از درك حقايق كور و كر ميشوند و خداوند بر دلهاي آنها مهر ميزند و مشمول آيه شريفه ميشوند كه لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون و اصل حقيقت امر اين است كه كتب مشايخ ما (اع‌) و كتاب ارشاد العوام هم يكي از آنها است صرفا مأخوذ از كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام
صفحه ٢٥٧

 است و تحقيق علمي كه ساير مردم خيال ميكنند از خودشان صاحب تحقيقي هستند در آن كتابها نيست بلكه بكلي اعتقاد ايشان اين است كه آنچه غير از قرآن و اخبار باشد علم نيست و از پي آن نميروند و در كتبشان هم نمي‌نويسند مگر گاهي براي ضرورت و براي اينكه جواب آنرا بدهند و بهر حال كه كتاب ارشاد متن قرآن كريم و اخبار ائمه طاهرين است كه ترجمه يا نقل بمعني شده و توضيحي در مشكلات آنها داده شده اين است كه بر گوشها بسيار سنگين است زيرا اغلب مردم طالب حق نيستند و تحمل شنيدن آنرا ندارند و موضوع همان است كه خداوند ميفرمايد ام يقولون به جنة بل جائهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون و شاهد صدق اين عرض علاوه بر آنكه خود آن كتب موجود و در دسترس است تأثيري است كه مطالعه كتاب ارشاد در جناب آخوند ما نموده است كه او هم ميگويد اين كلمات شبيه بسخنان اشخاص جن‌زده است و اين همان است كه اعراب و مشركين قريش وقتيكه آيات قرآن و فرمايشات پيغمبر را ميشنيدند ميگفتند و خداوند ميفرمايد و يقولون انه لمجنون حال بايد عقلا در اين ميانه حكم كنند كه ديوانه كيست و آيات و اخبار بسياري كه در شأن خود قرآن است كه نمي‌فهمد تأويل آنرا مگر خدا و راسخين در علم و علم آن مختص بآل‌محمد عليهم السلام است كه در خانه خود ايشان نازل شده و همچنين آنچه درباره اخبار خودشان فرموده‌اند كه حديث ما صعب و مستصعب است و متحمل آن نيست مگر نبي مرسل يا ملك مقرب يا مؤمن ممتحن كه بر اهل علم و كمال پوشيده نيست و خوانده‌اند و ديده‌اند و ميدانند پس اين عبارت كه فرموده‌اند چيز تازه نيست و البته فهم حقيقت كتاب و سنت براي همه ميسر نيست ،
و اينكه گفته است اينها تناقض دارد با اينكه كتاب عوامانه و ساده نوشته
صفحه ٢٥٨

 شده عرض ميكنم تناقضي ندارد و سابقا هم شايد جوابي از اين مطلب نوشته‌ام البته براي كتاب خدا و همچنين اخبار معصوميه ظاهري است و باطني كه از ظاهرش عوام باندازه خود بهره ميبرند و از باطن و حقيقت آنها اهل علم بهره ميبرند و هر كسي در حد خود چيزي ميفهمد و مناسب است كه شعر ناصرخسرو را كه بسيار متين و پر معني است دوباره تكرار كنم :
قول رسول حق كه درختي است بارور       ** * **      برگش تو را كه گاو توئي و ثمر مرا
و نيز اينكه نوشته است اين عبارت تناقض دارد با اينكه علماء محل توجه امام عصر عجل الله فرجه هستند و از علوم در هر زمان بقدر لزوم بآنها القاء ميشود اينهم هيچ منافات و تناقضي ندارد و هيچوقت در هيچ جا ايشان نفرموده‌اند كه بهمه علما همه علوم از طرف امام زمان عجل الله فرجه القاء ميشود و اين اشكال شما اولا بيجا است زيرا اين فرمايش ايشان اشاره بهمه علما نيست بلكه مقصودشان اشباه علما و همان جماعتي است كه عرض كردم همان احبار و رهبان و بآنها هيچگونه چيزي از امام (ع‌) القا نميشود ولي شيطان بآنها وحي ميكند كلماتي را كه خداوند ميفرمايد ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون و اما علماي حقه كه بندگي آل‌محمد عليهم السلام را داشته‌اند يا دارند و روايت اخبار ايشان را ميكنند و بسوي ايشان ميخوانند آنها هم هر كدام باندازه خودشان حدي دارند و همه چيز از طرف امام (ع‌) بهمه القا نميشود و هر يك از آنها نمي‌داند آنچه را كه ديگري ميداند همانطور كه در مدارس ملاحظه ميكني معلم نهائي ميداند مطالبي را كه معلمين ابتدائي نمي‌دانند و اگر معلم نهائي بگويد معلم ابتدائي آنچه را كه من ميگويم نمي‌فهمد و كتاب مرا هم نمي‌فهمد چه جاي اينكه رد نمايد كفري نگفته و حقيقت را گفته است حال شما كه اين مطالب را نمي‌فهميد با اينكه بسيار ساده است محل تعجب است ،

صفحه ٢٥٩

 و اما اينكه گفته نوشتن اين كتابها عقلائي است يا نه عرض ميكنم عقلائي مصطلح نيست و غلط است ولي عقلي است و عقلا ملتفت هستند ولي بر شما چه بنويسم اگر ميفهميديد اين سؤال را نميكرديد .
سؤال ١٢ نمره ٤٧ كتاب ارشاد جان تكويني عالم و تا كنون در دنيا چنين كتابي ظاهر نشده از فكر صحيح و عقل اين حرف را نوشته يا بعكس تصديق يا تكذيب داريد ثالث ندارد و در تناقضاتش مينويسد تناقض دارد با اينكه القاء علوم از امام (ع‌) ميشود .
جواب چون حكم قطعي صادر كرده‌اند مجبوريم اطاعت كنيم و جوابي را كه مقتضي است باندازه مجال عرض كنيم و چون جواب از اينگونه مطالب شايد نزد غير ما نيست تا درجه الزام داريم كه توضيح دهيم و اي كاش سؤال ايشان هم از روي تعلم و تفهم بود نه از روي تعنت همانطور كه امام (ع‌) دستور ميفرمايد تا مرا هم اقبالي بجواب حاصل ميشد و بطوريكه شايسته و بايسته بود چيزي مينوشتم و خوب گفته است شاعر در اين زمينه :
فهم سخن گر نكند مستمع       ** * **      قوت طبع از متكلم مجوي
فسحت ميدان ارادت بيار       ** * **      تا بزند مرد سخنگوي گوي
و پوشيده نباشد كه جناب آخوند باز در روايت خيانت كرده و يك كلمه را اسقاط نموده كه معني كلام از زمين تا آسمان فرق ميكند و در ارشاد نفرموده‌اند كه اين كتاب جان تكويني است بلكه فرموده‌اند اين كتاب تدوين همان جان تكويني است و عبارت در صفحه ٤١ جلد چهارم ارشاد العوام است و بعد از عبارات و مطالبي فرموده‌اند كه مطالعه‌كننده بعد از خواندن آنها بايد مطلب را درست بفهمد و ما اگر بخواهيم همه آن تفصيل را بنويسيم بسيار بطول ميانجامد ولي ممكن است بطور اختصار در شرح همين كلمه عباراتي بنويسيم كه چطور كتاب
صفحه ٢٦٠

 ارشاد تدوين جان تكويني عالم است و لا حول و لا قوة الا بالله و مقدمة مطلبي را كه در جواب سؤال قبل عرض كرده‌ام بايد در نظر داشته باشيد كه كتاب ارشاد گويا فارسي مطالب قرآن و تفصيلي از اجمال او است و چيزي غير از آنچه در قرآن بيان شده و در اخبار اهل‌بيت تفسير فرموده‌اند نيست و از خودشان چيزي ننوشته‌اند پس در اغلب احكام و آثار تابع احكام قرآن ميشود و قبول آن قبول قرآن و رد آن رد قرآن و احترام آن احترام قرآن و توهين بآن توهين بقرآن است زيرا نسخه‌ايست از قرآن با توضيح و تشريح بيشتري از مجملات قرآن كه جميع آن توضيحات هم مأخوذ از قرآن و اخبار است حال اين مقدمه را داشته باش تا برسيم پس عرض ميكنم روح تكويني عالم كه فرموده‌اند مراد روح جميع كاينات است و كاينات كه گفته ميشود در السنه اخبار آل‌محمد و حكما از مقام عقل است كه اول ما خلق الله است تا پائين و عقل مخلوق اول و كائن اول است و جميع مخلوقات بعد از او است و اما بالاتر از مقام عقل را كون نمي‌گويند بلكه اسم خلق هم غالبا اطلاق نميكنند و قبل از مقام عقل را مقام امر ميگويند و خداوند ميفرمايد له الخلق و الامر پس دو مقام است و از عقل بپائين را مقام خلق ميگويند و ببالا مقام امر ميگويند و مقام امر هم باز درجاتي دارد كه گاهي مجملا بهمه مشيت ميگويند و گاهي تفصيل ميدهند و درجاتي قائل ميشوند و مقام فؤاد و اسم و مسمي ميگويند و اگر چه كه درجات امر و مشيت هم باز خلق خداست و او ايجاد فرموده الا اينكه چون آن مقامات بواسطه نزديكي بخداوند متمحض در آئيت و نمايندگي خداوند عالمند و آئينه قدرت و عظمت و جلال پروردگارند در چشم ماها مدرك بخلقيت نميشوند و جز نور پروردگار از آنها چيزي محسوس بندگان نميشود باين لحاظ بنام خلق خوانده نشده‌اند و آن مقامات را مكون نميگويند چنانكه حضرت امير (ع‌) در خطبه خود بيان ميفرمايد
صفحه ٢٦١

 الحمد لله مدهر الدهور و مالك مواضي الامور الذي كنا بكينونته كائنين غير مكونين تا آخر كه اشاره بمقامات عاليه آل‌محمد (ع‌) كه فوق مقام عقل است ميفرمايد كه در آن مقامات كائن بكينونت پروردگارند و مكون نيستند و شرح آن احوال از اندازه اين رساله خارج است و مطلبم اين بود كه بالاتر از مقام عقل را مكون نمي‌گويند پس عالم تكوين كه خدا كاينات را خلقت فرموده پائين‌تر از آن مقام است و شبهه نيست كه خداوند كاينات را بامر خود ايجاد فرموده و ميفرمايد انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون پس قول كن بامر پروردگار است و همه چيز بامر خدا قائم است و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره پس روح همه كاينات امر خداست و كاينات بدن هستند براي آن روح و آن روح همان امر است كه خداوند ميفرمايد يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربي پس روح كاينات از امر پروردگار است و در حديث ميفرمايند كه قدر در عمل مانند روح است در جسد و قدر همان مقام مشيت است كه همان مقام امر باشد و اين مقام را در اصطلاح امر الله مفعولي ميگويند كه مقام اسفل مشيت باشد و گاهي حقيقت محمديه صلوات الله علي صاحبها ميگويند و گاهي عرصه فؤاد ميگويند و بهر حال كه اين مقام روح عالم تكوين است و صاحب آن وجود مقدس پيغمبر است صلي الله عليه و آله و جميع كاينات قائم بامر او هستند و بتحريك او متحرك و بتسكين او ساكنند و در زيارت آل‌محمد (ع‌) ميخواني كه بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني بشما حركت كرده است هر متحركي و بسبب شما ساكن ميشود هر ساكني زيرا جميع حركات بامر خداست و ايشانند امر خدا و مشيت او پس جميع كاينات بدن آن روح است پس آنچه در اين بدن عالم مي‌بيني از آن روح است همانطور كه آنچه در بدن خودت مي‌بيني از روح تو است اگر حرف ميزني روح تو است كه حرف ميزند اگر ميدهي روح تو است كه ميدهد
صفحه ٢٦٢

 اگر ميگيري روح تو ميگيرد و هكذا پس در جميع احوال و اطوار كاينات روح را مي‌بيني و حيات تمام كاينات بآن روح است كه وجود مقدس پيغمبر (ص‌) و آل‌محمد (ع‌) باشد و خداوند ميفرمايد استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم يعني اجابت كنيد براي خدا و رسول وقتيكه شما را دعوت ميكنند بآنچه زنده ميكند شما را پس حيوة ما در اثر اجابت دعوت ايشان است و معلوم است كه دعوت ايشان روح حيوة است زيرا دعوت ايشان بامر خداست و امر خدا روح كاينات است و دعوت پيغمبر (ص‌) كتاب او است كه از علم خدا نازل شده فاعلموا انما انزل بعلم الله پس قرآن را خدا بعلم خود بر پيغمبر نازل فرموده همانطور كه كاينات را هم بعلم خود و بر طبق علم خود ساخته است و در علم خدا اختلاف و تفاوت نيست و در خلق خدا هم بهمين جهت كه بعلم او خلق شده و صادر از امر واحده او است تفاوت نيست و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت ، و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا پس باين جهت كتاب خدا با عالم تكوين كه هر دو صادر از يك علم و يك امر است تفاوت ندارد و بر طبق يكديگر است حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة پس هر چه در عالم تكوين هست در قرآن هم هست و محال است كه ذره را فروگذار كرده باشد و علم جميع ما كان و ما يكون در قرآن هست و خدا ميفرمايد و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين پس هر تر و خشكي كه در عالم هست در قرآن هم هست و باين جهت جامع جميع علوم و رسوم است و اين است كه عقول احاطه بكنه قرآن نميكند و اين است يكي از وجوه اعجاز قرآن نه آن حرفها كه سابقين پنداشته‌اند و نوشته‌اند و اين است كه اجازه نداده‌اند كسي برأي خود تفسير قرآن نمايد چرا كه نازل بعلم خداست و احاطه بعلم خدا كسي نميكند و لايحيطون بشي‌ء من علمه الا بما شاء و اين است كه تفسير آنرا بايد از امام گرفت كه خود نسخه از قرآن است و شخص
صفحه ٢٦٣

 امام چون صادر از امر پروردگار است بلكه نفس امر پروردگار است و نفس پيغمبر است بشهادت آيات قرآن اين است كه وجود مقدس امام هم بر طبق قرآن و بر طبق عالم تكوين ميشود و علم قرآن در نزد او است و پيغمبر (ص‌) فرمودند قرآن و عترت از يكديگر جدا نميشوند و خدا ميفرمايد و كل شئ احصيناه في امام مبين يعني همه چيز را در وجود امام مبين احصا كرده‌ايم پس در وجود مقدس امام هم همه چيز هست همانطور كه در خارج عالم هست و همانطور كه در قرآن هست پس معلوم شد كه در قرآن آنچه در خارج خداوند تكوين فرموده تدوين فرموده است يعني نوشته است و البته براي كتاب تدويني هم روحي است كه همان روح عالم تكوين باشد مثل اينكه روح دست راست تو با روح دست چپ يكي است و هر دو را با يك روح حركت ميدهي و اگر فرضا چوبي را بدست خود گرفتي و حركت دادي روح حركت اين چوب هم همان روح تو است زيرا اگر حركت روح تو نبود اين چوب حركت نميكرد يا اگر قلمي را بدست گرفتي و بر طبق امر روح نسخه از جائي نوشتي نوشته تو هم بامر روح است پس همان روح روح اين نوشته تو ميشود و اگر نسخه تو از روي لوح محفوظ است كه بقلم پروردگار همه چيز بر آن نوشته شده روح نوشته تو هم روح خداست و اگر از وحي شياطين و آنچه آنها از آسمانها استراق سمع نموده‌اند گرفتي و نوشتي روح نوشته تو روح شيطان ميشود و تو هم از اولياء شيطان ميشوي حال كه اين بيان مختصر ساده را ملاحظه كردي كه ان شاء الله نمونه از افاضات همان كتاب ارشاد و مشتي از آن خروار است و اين امثال را شنيدي و ديدي كه چطور آيات و اخبار بهم منطبق ميشود و جفت ميشود عرض ميكنم از اين لحاظ است كه كتاب مبارك ارشاد تدوين همان روح تكوين است منتهي اين است كه بلاواسطه مثل قرآن نيست بلكه بواسطه قرآن و هدايت صاحب قرآن است و ارائه طريقي است كه قرآن نموده و با قلمي نوشته
صفحه ٢٦٤

 شده كه از روي قرآن استنساخ نموده و تخلف از آن ننموده است و خودرأيي نكرده و دل‌بخواه نوشته نشده و آلوده باغراض نگرديده و از روي القاء شيطان نوشته نشده پس باين لحاظ تابع قرآن شده و تابع عالم تكوين شده و صاحب همان روح گرديده است و اگر بگوئي اين كار آساني است و همه كس ميتوانند بنويسند جواب علمي مفصل دارد ولي فعلا بواسطه پريشاني و عدم مجال اقبال بنوشتن ندارم ولي همينقدر ميگويم اما پيش از اين كه نوشته نشده است و ديده نشده براي بعد از اين اگر ميتوانند بسم الله ولي ما اين توقع را از جناب آخوند و امثال ايشان نداريم همينقدر متوقعيم منكر احكام قرآن و اخبار اهل‌بيت (س‌) كه جمعي ديگر ضبط كرده‌اند و نگاه داشته‌اند و جمعي ديگر توضيح و شرح ميدهند كه ما عوام استفاده كنيم نشوند ديگر از اينكه تأييد نمايند و كتابي بر طبق آنها بنويسند ميگذريم و اما اينكه نوشته است اين عبارت تناقض دارد با اينكه القاء علوم از طرف امام (ع‌) ميشود منظورش را درست نمي‌فهمم اگر منظورش اين است كه بنا بر اين كه اين كتاب تدوين روح تكويني است دعوي استقلالي نعوذ بالله من غضب الله شده عرض ميكنم اين كفري است كه تو ميخواهي القا نمائي بلكه اين عبارت عين همان تأييد امام (ع‌) است و تناقض ندارد و تمام آنچه در آن كتاب و ساير كتب تدوين فرموده‌اند عين القاء امام عليه السلام است كه فرمودند ان لنا مع كل ولي اذنا سامعة و عينا ناظرة و لسانا ناطقا يعني براي ما با هر وليي گوش شنوا و چشم بينا و زبان ناطقي است و در قدسي ميفرمايد كه بنده بواسطه نافله گذاردن بمن نزديك ميشود تا او را دوست ميدارم و همينكه او را دوست داشتم چشم بينا و گوش شنوا و دست تواناي او ميشوم پس ايشان آنچه مدون فرموده‌اند بتأييد امام عليه السلام و راهنمائي و دستور او است كه در همين ظاهر قرآن و ظاهر اخبار خود فرموده‌اند كه ايشان ديده‌اند و عمل كرده‌اند و
صفحه ٢٦٥

 نوشته‌اند ديگران هم مي‌بينند و نمي‌توانند ربط بدهند و امثال جناب آخوند هم مي‌بينند و انكار ميكنند و فعلا در اين مقام در صدد اثبات فضيلتي بالاتر از اين براي مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه نيستم .
سؤال ١٣ نمره ٤٥ خواندن اين كتاب از اعظم عبادات عوام همه روزه در تمام عمر ( يعني مانند قرآن ) بايد شروع نموده بعد از اتمام مجددا بخوانند بلكه براي بعض خواص هم همچنين است مدرك اعظم عبادات بودن را بيان فرمائيد و در تناقض چهل و پنجش هم باز همين عبارات را تكرار ميكند و مي‌نويسد تناقض دارد با القاء حضرت ولي عصر عجل الله فرجه علوم لازمه بعلماء و هيچ در سابق از زمان ايشان چنين عبادت بزرگي القا نشده اي جواب‌دهنده واقع را بمردم القا نمائيد و از ضلالت آنها را برهانيد .
جواب عبارت ايشان باين غلظت و تشديد كه جناب آخوند تعبير كرده كه نيست ولي عين عبارت اين است در صفحه صد و يك جلد دوم چاپ بمبئي در فصلي كه بيان كيفيت صور اسرافيل و حقيقت آنرا بيان ميفرمايد ميفرمايد :
چونكه با طفلان سر و كارم فتاد       ** * **      پس زبان كودكان بايد گشاد
گر نبودي سينه‌ها تنگ و كثيف       ** * **      ور نبودي حلقها تنگ و ضعيف
در مديحش داد معني دادمي       ** * **      غير اين منطق لبي بگشادمي
باري هر چه خدا خواسته ميشود و مقصود از اين كتاب كه عجالة آن است كه عوام بفهمند كه از پي آن حرفها كه ميدانستند حرفهاي ديگر هست و بشوق بيفتند و از پي آنها روند شايد تا هر وقت كه خدا بخواهد بجائي برسند اگر بخوانند و مداومت بر آن كنند و اگر بگويم كه بر مردم عوام بل بعضي از خواصشان هم لازم است كه اين كتاب را بنا بگذارند و علي الاتصال بترتيب بخوانند و چون تمام شود باز مراجعت كنند و از سر گيرند و همينطور تا زنده‌اند بخوانند و هر روزي
صفحه ٢٦٦

 قدر معيني را بخوانند بعيد نگفته‌ام بلكه اگر بگويم كه اگر چنين كنند از اعظم عبادتهاي ايشان خواهد بود بيجا نگفته‌ام ولي كو گوش شنوا و قلب دانائي كه مرا تصديق كند و بعمل آورد باري برويم بر سر مطلب تا آخر فرمايش عرض ميكنم همانطور كه فرموده‌اند چون گوش شنوا و دل دانا كمتر يافته‌اند و اكثريت اصحابشان امثال ما ناقصين بوده‌اند اين است كه الزام حتمي نكرده‌اند و اگر و مگر در عباراتشان گذارده‌اند كه بر امثال ما بسيار دشوار نيايد و مدارا شده باشد و الا حقيقت امر براي اهل معرفت همان است كه اين مسأله حتم و فرض و واجب عيني است و از بزرگترين عبادات است بلكه بالاتر و اعظم عبادات است كه عبادتي فوق آن نيست و نميدانم تعجبش كجا است و پيغمبر (ص‌) ميفرمايد طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة يعني طلب علم فريضه است بر هر مرد و زن مسلم و ميفرمايد طلب العلم فريضة علي كل حال يعني طلب علم فريضه است در هر حال و ميفرمايد طلب علم فريضه است از مهد تا لحد و فرمود پيغمبر (ص‌) كلمه حكمتي كه بشنود آنرا مؤمن بهتر است از عبادت يك سال و فرمود هر كس ياد بگيرد بابي از علم را عمل بكند باو يا عمل نكند افضل است براي او از اينكه هزار ركعت نماز تطوع بجاآورد و فرمود اميرالمؤمنين (ع‌) در حديثي كه عالم بزرگتر است از حيث اجر از صائم قائم مجاهد في سبيل الله و عرض شد به پيغمبر (ص‌) كه جنازه حاضر شده است و مجلس عالمي كداميك محبوبتر است نزد تو كه حاضر شوم فرمود اگر براي تشييع جنازه كسي هست حضور مجلس عالم افضل است از حضور جنازه و از عيادت هزار مريض و از قيام هزار شب و از صيام هزار روز و از هزار درهم كه صدقه بدهي و از هزار حجه سواي فريضه و از اينكه هزار جنگ در راه خدا بنمائي بمال و نفس خودت و كجا واقع ميشود اين مشاهد از مشهد عالم آيا نميداني كه خدا اطاعت كرده ميشود بعلم و عبادت
صفحه ٢٦٧

 كرده ميشود بعلم و خير دنيا و آخرت با علم است و شر دنيا و آخرت با جهل است و حضرت ابي‌جعفر (ع‌) فرمود شتاب كنيد در طلب علم قسم بآن كسيكه نفس من در دست او است يك حديثي در حلال و حرام كه از شخص صادقي بگيريد بهتر است از دنيا و آنچه حمل كرده است از طلا و نقره و اين قول خداست كه ميفرمايد ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اگر چه كه علي (ع‌) امر بقرائت قرآن ميفرمود ، عرض ميكنم و آيا كداميك از اين عبادات كه مشروع شده است باين درجه است و حال اينكه بعضي از عبادات را در عمري يك مرتبه قرار داده‌اند مثل حج واجب يا سالي يك مرتبه در روزهاي معين قرار داده‌اند مثل روزه ماه رمضان و بعضي را در ماهي يك مرتبه و بعضي را در موقع امكان قرار داده‌اند و بعضي را همه روزه و بطور تكرار قرار داده‌اند و معذلك در موقع ضرورت تخفيف يا اجازه در ترك آنها رسيده و كدام عبادت است كه مثل طلب علم در هر حال و از مهد تا لحد واجب باشد و عذري در ترك آن قرار نداده باشند و آيا هيچ عملي و عبادتي هست كه سابق بر علم آن باشد و قبل از دانستن و فهميدن واجب شده باشد و آيا ممكن است بهترين و بزرگترين و شريفترين عبادات را انسان قبل از تحصيل علم آن بجا بياورد پس علم بر همه عبادات مقدم است و از همه بزرگتر است و اگر انسان علم تحصيل نكرده زنده نيست و حيوة ندارد تا چه رسد باينكه عبادتي بكند و الناس موتي و اهل العلم احياء ، و پيغمبر (ص‌) فرمود علم سه چيز است : آيه محكمه‌ايست يا فريضه عادله يا سنت قائمه ، عرض ميكنم و قبل از اين سه علم معرفت صاحبان آنها است و معرفت صاحب قرآن البته بر آيات قرآن مقدم است و معرفت پيغمبر و امام قبل از معرفت سنت و فريضه است و معرفت اين امور با معرفت صاحبان آنها فايده ميدهد و الا فايده نمي‌دهد و تنها علم بظاهر قرآن يا احكام سنت و فريضه براي يهودي هم
صفحه ٢٦٨

 ممكن است حاصل شود ،
لو كان للعلم من غير التقي شرف       ** * **      لكان افضل خلق الله ابليس
و اين مطلب خيال ميكنم واضح است و دليل بيشتري لازم ندارد كه بياوريم و خاصة كه من در جناح سفرم و مجال زياد ندارم و بنا بر اين كه علم معرفت خدا و پيغمبر و امام و روات از ايشان از نفس روايات و احكام و علومي كه اظهار كرده‌اند واجبتر و بزرگتر باشد بلكه علت غائي كاينات باشد كه خداوند ميفرمايد و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون يعني جن و انس را براي بندگي خلق كرده‌ام يعني معرفت پس كتاب ارشاد مشتمل بر علم اين معارف چهارگانه است كه معرفت خدا باشد و معرفت پيغمبر و ائمه اطهار و شيعيان ايشان و روات از ايشان پس اطلاع بر آن و مداومت آن و فهميدن آن از اعظم عبادات براي ماها ميشود و حتي استفاده امثال ما جهال ناقصين از آن كتاب از قرآن هم بيشتر ميشود زيرا قرآن را اغلب براي امتثال امر و كسب ثواب و اداء وظيفه ميخوانيم ولي كداميك هستيم كه قرآن را بفهميم و استفاده كنيم و تكليف از آن بفهميم اولا كه عموما از فهم لغت ظاهر قرآن هم محروميم بر فرض كه عربيت تحصيل كرديم باز علم قرآن امر ديگر است و اگر تنها عربيت كافي بود ميبايست همه قاطرچيهاي عرب عالم رباني باشند براي اينكه همه قرآن ميخوانند و در قرآن علم همه چيز هست و هيچ رطب و يابسي نيست مگر اينكه در قرآن است بلكه عرض ميكنم اهل علم هم الا قليلي و نادري قرآن را نمي‌فهمند آيا نيست كه همه علماي فرق باطله اسلام ببعض آيات قرآن بر كفر خودشان استدلال ميكنند و شيعه بر همه آنها رد ميكند پس معلوم است كه نمي‌فهمند و اما آنها كه مي‌فهمند و انكار ميكنند مطلب ما در آنها نيست ولي صحبت در اهل تسليم است كه غرضشان فهم مطلب باشد و آنها كه فارسي زبان باشند البته از خواندن كتاب ارشاد مطلب بهتر
صفحه ٢٦٩

 ميفهمند پس قرآن را براي اداء وظيفه و كسب ثواب ميخوانند و تكرار ميكنند و از سر ميگيرند ولي كتاب ارشاد را براي فهميدن قرآن و عمل بقرآن ميخوانند كه آن علت غائي است و الا قرآني كه كسي بخواند و فهم نكند و نتواند تدبر نمايد و از گلوي او تجاوز نكند فايده معتدبهي ندارد و انسان هر دو كار را ميكند قرآن را دوره ميكند و كتاب ارشاد را هم دوره نمايد و مانعة الجمع نيست و مؤيد فهم قرآن است و منظور از خواندن قرآن نتيجه او است و آن نتيجه براي فارسي زبانان از كتاب ارشاد برميآيد براي عربها هم كتب ديگر نوشته‌اند كه آنها كه در صددند پيدا كرده‌اند و ميخوانند و گمان ميكنم براي اين مطلب استدلال زياد لازم نيست و آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است و اگر تنها قرآن براي عمل افراد مسلمين در هر درجه از فهم و عقل كه باشند و بهر زبان كه باشند كافي بود اولا از روز اول محتاج نبوديم كه ائمه اطهار اينهمه فرمايشات و بيانات بفرمايند با اينكه آنچه فرموده‌اند از قرآن است و فرموده‌اند اخبار ما را عرضه بر كتاب خدا نمائيد هر كدام موافق است ما گفته‌ايم و هر كدام موافق نيست ما نگفته‌ايم بلكه خود پيغمبر (ص‌) درباره اخبار و فرمايشات خودش همين دستور را فرموده حال ميگوئي با وجود بودن قرآن آنهمه فرمايشات لازم بوده يا نبوده اگر ميگوئي نبوده من ديگر چه بگويم و جاي حرف زدن من نيست و اگر ميگوئي لازم بوده پس آيا براي اين فرموده‌اند كه بخوانيم يا نخوانيم البته براي خواندن و روايت كردن و فهميدن است و آنهمه فرمايشات در فضل تفقه و روايت و درايت اخبار كه فرموده‌اند و همه شنيده‌اند و تفصيل نميدهيم حال با وجود همه آنها پس چرا از صدر اسلام تا كنون اينهمه علماي اعلام كتب عقايد و احكام نوشته‌اند و شرح و بسط داده‌اند همه اينها كه نوشته‌اند اگر صحيح نوشته باشند همان است كه در قرآن و اخبار موجود بود پس باعتقاد شما لازم نبود و حال آنكه اينطور
صفحه ٢٧٠

 نيست و دستور نوشتن اين كتب را پيغمبر (ص‌) و ائمه داده‌اند و فرموده‌اند مقيد كنيد علم را و بنويسيد تا حفظ نمائيد پس اگر ننوشته بودند و تفصيل و توضيح و تشريح نكرده بودند براي ما عوام مشكل بود و از قرآن و اخبار ابتداء و بدون ترجمه و توضيح علما استفاده نميكرديم پس رجوع بكتب ايشان براي تحصيل علم و معرفت واجب است در هر حال و از بزرگترين واجبات است و انكار اين مطلب را نميكند مگر سفيه بلي نكته اينجا است كه ايشان فرموده‌اند و ما هم معتقديم كه كتاب مستطاب ارشاد العوام در ميانه آن كتب بالاترين و مفيدترين و جامع‌ترين آنها است و تا كنون كتابي در فن معرفت خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم و لزوم محبت و بندگي ايشان و حاوي مسائل علميه و اعتقاديه صادره از ايشان و مشتمل بر حكم الهيه نبويه در زبان فارسي نوشته نشده است و اگر شما انكار اين معني داريد ممكن است اگر كتابي بهتر از آن سراغ داريد نشان دهيد يا بنويسيد تا به‌بينيم و استفاده كنيم خلاصه كه در اين مسأله هم تفصيل بيشتر لازم نيست زيرا قصدي در اينجا غير از همين جوابهاي ظاهري ندارم و اگر اوضاع و احوال بر غير حال حاضر بود بزبانهاي ديگر عرايضي ميكردم ،
و در مديحش داد معني دادمي       ** * **      غير اين منطق لبي بگشادمي
سؤال ١٤ نمره ١٢ عوام ملاها فهم مسأله معراج را ندارند و از علوم لازمه بي‌اطلاعند چگونه عوام ملاء و ملاء عوام ميشود جمع بين نقيضين ممكن است يا نه و اين نسبت صحيح و عقلي است يا نه و در تناقضاتش مي‌نويسد و چگونه ممكن است علماي اسلام رضوان الله عليهم به معرفت نائل نشدند و آقاي حاج محمدكريم خان از اولياي خدا و مطلع شد جواب بدهيد .
جواب ياللعجب كه جناب آخوند آن بيانات حكمت آيات عرشيه را در مسأله معراج خوانده است كه فوق آن ديگر بياني نيست و آيت صحت معراج و صدق
صفحه ٢٧١

 احاديث و روايات در حقيقت همان بيانات است كه اگر صاحب چشمي ميبود باندازه بصيرت خود حقيقت را مشهود ميديد يك كلمه از آن عبارات نفهميده و لا و نعمي نداشته الا اينكه چون نوعا ميدانسته كه مأخوذ از خدا و رسول است قبول نكرده ولي خواسته ايرادي هم داشته باشد كه بي‌اجر نماند و ما اول الفاظ او را بايد تصحيح كنيم تا بعد به‌بينيم معني دارد يا نه پس ميگوئيم اولا ملاء نيست و ملا است و در اصل مولي بوده و تترها تصرف كرده‌اند و ملا و منلا گفته‌اند و بعد از آن ايرانيها و عربها هم گرفته‌اند و استعمال كرده‌اند و سابقا هم اشاره كرديم و ثانيا آقا نفرموده‌اند عوام ملا بلكه نوشته‌اند عوام ملاها و عوام ملا يا ملاي عوام شخص باسواد نميگويد و اگر چه در فارسي قواعد مضبوطي ندارد ولي چون معمولا بسبك عربي صحبت ميكنيم و مي‌نويسيم در عربي غلط است و صفت و موصوف را بايد مطابق بياورند و اگر بخواهند اينطور ميگويند ملاي عامي يا عامي ملا و عوام ملا نميگويند و آقا هم مرقوم نفرموده‌اند از غلط لفظي هم كه بگذريم عامي و ملا بمعني مجاز مشهور كه شايعتر از حقيقت است هيچ تناقضي ندارد بلكه در ايران ما كه اينطور است كه غالبا ملا بي‌سواد است و با عاميگري ملازمه دارد زيرا هر كس از هر هنري و كسبي و صنعتي و فضلي محروم است اين شغل را پيشه خود ميكند و ملعون خدا و رسول ميشود و بعنوان آل‌محمد عليهم السلام اعاشه و خرسواري ميكند و براي ملا كافي است كه هاء هوز و حاء حطي هر دو را از مخرج خاء اداء نمايد و صفير صادش گوش همه مستمعين را خراش دهد و عصاي بلند و نعليني مرتب كند با بشره كثيف كه علامت از دنياگذشتگي است و بند و بار باز و موي ژوليده لاحول گويان متجلي شود براي عوام همين اندازه كفايت است و از آداب و اخلاق صوري و معنوي ديگر چيزي از او مطالبه نميشود و ملاي بتمام معني ميشود و بعد از آن هر غير ما انزل اللهي را با اين صورت بگويد
صفحه ٢٧٢

 از او مي‌پذيرند و اين است درد بيدرماني كه هنوز هم باين زودي اميد بهبودي آنرا نداريم و لكن لله امر هو بالغه و دليل صحت عرض من همين اعتراضات اين شخص است كه در مورد بيان مسأله باين بزرگي كه بزرگترين مسائل حكمت و كيفيت عروج شخص اول عالم و چگونگي اتصال و نزديكي او را به پرورنده عالميان بيان ميفرمايد و كليات علومي را ميشمرد كه تا كسي اين اطلاعات را نداشته باشد فائز بفهم حقيقت اين مطلب نميشود و جناب آخوند معلوم است اينطور خيال كرده كه هر كس بخيال او ملا شد حقيقت اين امر بزرگ را ميفهمد زيرا از ضروريات اسلام است و همه مسلمين اقرار دارند پس ملاشان بطريق اولي ميداند و تعقل نكرده كه غرض آن عالم رباني چه بوده و البته فرمايش آن بزرگوار صحيح است كه هر كس آن علومي را كه در اين مقام شمرده نميداند از فهم مسأله معراج عاجز است و عامي است ولو در موضوعي ديگر شق شعر نمايد زيرا هر كس بهر درجه از كمال هم كه باشد نسبت بعلمي كه نميداند عامي شمرده ميشود پس بنا نيست هر كس چهار مسأله خريد و فروش يا طهارت و نجاست دانست فهم اين مسأله را هم داشته باشد و تمام عيبها هم از همينجا است كه آخوندي در كتابي ميخواند كه پيغمبر معراج فرموده و بر عوام امثال خود هم شرح ميدهد كه پيغمبر صلي الله عليه و آله معراج فرموده و با جسم شريف و لباس و نعلين هم بآسمان بالا رفته و بر براق و رفرف سوار شده جميع اين مطالب را بهمان خيال جاهلانه خود و ساير عوام توضيح ميدهد و شايد فرض كنند آن بزرگوار فرضا مثل مرغي پرواز كرد و بالا رفت تا نعوذ بالله بخدا رسيد و با خدا صحبت كرد و ديدم كه عالم بزرگي مينويسد كه پيغمبر در آسمانها انبيا را ديد با اجساد خودشان و عالمي ديگر اشكالات زياد پيدا ميكند از بعض اخبار معراج كه فرضا پيغمبر (ص‌) در آسمان علي بن ابيطالب (ع‌) را ديد در صورتي كه آن
صفحه ٢٧٣

 بزرگوار هنوز متولد نشده يا ساير ائمه اثني‌عشر اوصياء خود را ديد و تحقيقات در اين بابها ميكند كه روايت آنها تضييع وقت و قلم و كاغذ است و خلاصه آنكه اوهام ملاها در اين مسأله هنوز از حدود خيالات بچگانه بالاتر نرفته و مطلقا نزديك بمطلب هم نيامده‌اند از حكما و كلاميين سابقين هم بعضي كه تأويلات زياد نموده‌اند و بعضي روحاني دانسته‌اند بعضي قائل شده‌اند كه در خواب بوده نه در بيداري و هر يك تحقيقي كرده‌اند كه مناسب خودشان است از علما و محدثين خودمان هم كه جمع و ضبط روايات را فرموده‌اند و تسليم نموده‌اند تحقيقي غير از ترجمه همان اخبار نيست و بهر حال كه چون در ماهيت مسأله سؤالي و اعتراضي نكرده ما هم در صدد جواب نيستيم ولي ميگوئيم كه بيان صحيح در اين باب تا زمان آن عالم رباني مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه نشده است غير از مجملاتي كه شيخ اوحد و سيد استاد اعلي الله مقامهما فرموده‌اند كه آنها هم از ذهن عوام مردم بسيار دور است و توضيح زيادي نخواسته‌اند بدهند مگر براي اهلش و اشكالي هم ندارد كه علما و محدثين سابق هر يك فهميده باشند مقتضي نديده‌اند توضيح دهند و اغلب هم نفهميده‌اند و معذلك اقرار هم داشته‌اند و حقير فقير عرض ميكنم امروز در زير آسمان اگر كسي خواسته باشد مسأله معراج را بفهمد ناچار است طوعا او كرها به بيانات مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه در آن كتاب و ساير تأليفات ايشان رجوع نمايد و هر بياني غير از بيان ايشان عاري از حقيقت است زيرا بر خلاف كتاب خدا و فرمايشات پيغمبر (ص‌) خواهد بود .
سؤال ١٥ نمره ١٣ حضرت پيغمبر (ص‌) در عالم ذر در ميان مردم يعني ذرات ايستاد و گفت من خداي شما نيستم - و گفت محمد (ص‌) نبي شما نيست صدق است كه حضرت فرمود من خداي شما نيستم و محمد (ص‌) نبي شما نيست
صفحه ٢٧٤

 چون بطلان عالم ذر بطول مي‌انجاميد ترك شد بهر جهت اين فرمايش صحيح است يا نه و پيغمبر بر فرض صحت يعني فرض محال الست گفت يا خدا و دروغ و كفر است اين نسبت معين نمائيد ، و در تناقضاتش نوشته تناقض بيست و پنجم صفحه ١٧ سطر ١٤ جلد دوم خلاصه مينويسد حضرت پيغمبر (ص‌) در عالم ذر ( كه از اصل مجعول و بيانش ميآيد ان شاء الله ) در ميان مردم ذرات ايستاد و گفت الست بربكم زبان خدا شد مثل زبان تو كه ميگوئي من همين طريق پيغمبر (ص‌) گفت آيا من خداي شما نيستم تناقض دارد اين دعوي مضحك و كفرآور با آنكه مينويسد حضرت محمد (ص‌) گفت الست بربكم و بعد گفت محمد (ص‌) نبيكم چگونه حضرت محمد (ص‌) تناقض گفت جواب بدهيد كجا اين حرفها نوشته شده و آقا از چه مدرك برداشته و صدق است يا كذب كفر است يا نه تناقض دارد يا نه .
جواب بسم الله الرحمن الرحيم صدق الله العلي العظيم و صدق رسوله النبي الكريم و صدق عبده و محيي دينه و ناشر فضله كريم بن ابراهيم و نحن علي ذلك من الشاهدين و لعنة الله علي منكري فضائله اجمعين قبل از شروع در جواب ترجمه فرمايش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را كه براي هرون الرشيد نوشت و قاعده كليه‌ايست در جميع امور دينيه كه در اين مورد و در جميع موارد عمل ما و جميع مسلمين بر آن است براي جناب آخوند نقل ميكنيم در كتاب فصل‌الخطاب از بحارالانوار روايت فرموده‌اند از حضرت ابي‌الحسن موسي عليه السلام فرمود رشيد بمن گفت دوست ميدارم كلام مختصري را براي من بنويسي كه متضمن اصول و فروعي باشد و تفسير آنرا بفهمم و از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام شنيده باشي پس نوشتم بسم الله الرحمن الرحيم امور اديان دو امر است امري است كه اختلافي در آن نيست و آن اجماع
صفحه ٢٧٥

 امت است بر ضرورتي كه ناچار از آن هستند و اخبار مجمع عليها كه هر شبهه بر آنها عرضه ميشود و هر حادثه از آنها استنباط ميشود و امري است كه محتمل شك و انكار است و راه استيضاح اهل آن دليل بر آن است پس هر چه ثابت شد براي اهل آن از كتاب مستجمع علي تأويله ( يعني آيه قرآني كه اختلافي در تفسير آن نباشد ) يا سنتي از نبي صلي الله عليه و آله كه اختلافي در آن نيست يا قياسي كه همه عقل‌ها عدالت آنرا بفهمد تنگ ميشود بر كسي كه استيضاح آن دليل را نموده رد كردن آن و واجب ميشود بر او قبول آن و اقرار بآن و ديانت بآن و هر چه ثابت نشد بر اهلش از كتاب مستجمع علي تأويله يا سنتي از نبي صلي الله عليه و آله كه اختلافي در آن نيست يا قياسي كه همه عقول عدالت آنرا بشناسد وسعت دارد براي خاص و عام امت كه شك در آن نمايند يا انكار نمايند و اين دو امر جاري است از امر توحيد و مادون آن تا ارش خدش و مادون آن پس اين است معروضي كه عرضه ميشود بر آن امر دين پس هر چه ثابت شد براي تو برهان آن اختيار ميكني آنرا و هر چه مخفي شد بر تو روشني آن نفي ميكني آنرا و لا قوة الا بالله و حسبنا الله و نعم الوكيل ، عرض ميكنم حديث شريف دستور جامعي است در جميع امور دين و هر موضوعي را كه خواسته باشي بداني از دين اسلام و فرمايش پيغمبر است (ص‌) بهمين ترتيب معين ميكني و يقين ميكني بلكه اين قاعده‌ايست كه در همه اديان جاري است و اگر در دين مسيح هم خواسته باشي امري را معين كني بهمين كيفيت است و اين حديث شريف خلاصه اخبار ديگر است كه در اين باب فرموده‌اند و صحت آنرا هر عاقلي بعقل خود ميفهمد و محتاج بشرح آن فعلا نيستيم و از جمله امور دين امر عالم ذر است كه در ارشاد بيان فرموده‌اند و ملاحظه كردي كه آخوند از اصل منكر شده و آنرا نعوذ بالله جعل پنداشته و اگر اقلا اظهار جهل كرده بود براي خودش اسلم و اولي و بعقل
صفحه ٢٧٦

 نزديكتر بود و حال آنكه در حديث فرمودند براي خدا بر مردم دو حق است يكي آنكه نگويند چيزي را كه نميدانند و يكي آنكه رد نكنند چيزي را كه نمي‌دانند و استشهاد بآيه مباركه فرمود كه الم‌يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا علي الله الا الحق خلاصه بر ما است كه باندازه مقدور و اقتضا در صدد اثبات آن و نصرت دين باشيم و از كتاب خدا و سنت پيغمبر و فرمايش ائمه اطهار صلوات الله عليهم وجود عالم ذر را اثبات نمائيم و اما چگونگي آن عالم را تعريف نمائيم مورد سؤال نيست و بيانش هم تفصيل زياد دارد و مخفي نماند كه وجود عالم ذر در نزد همه مسلمين اعم از سني و شيعه از ضروريات و بديهيات اوليه است بلكه از ابده بديهيات است منتهي ممكن است باين اسم در نزد همه معروف نباشد ولي در نزد حكما و علما و محدثين پوشيده نيست و همه ميدانند و اقرار دارند زيرا عالم ذر همان عالم محشر است و عالم قيامت است كه همه مسلمين معتقدند كه بآنجا برميگردند و محشور ميشوند و معاد روز قيامت را حتي همه عوام هم شنيده‌اند و اعتقاد كرده‌اند بلي براي آن عالم يا آن روز اسامي ديگر هم هست كه در قرآن و اخبار فرموده‌اند و اهل علم و حديث ميدانند و جناب آخوند يا قرآن و حديث نخوانده‌اند و ندانسته‌اند و يا آنكه قصدشان عناد است و گشته‌اند مطلبي را پيدا كنند كه عوام مردم كمتر شنيده باشند و آنها تصديقشان نمايند خلاصه آنكه عالم محشر اسامي متعدده دارد و از جهات و حيوث مختلفه كه دارد از هر جهتي اسمي پيدا ميكند پس از جهتي كه همه اناسي در عود خود بآنجا برميگردند و در آنجا محشور ميشوند عالم محشرش ميگويند يا روز محشر و از جهتي كه همه اناسي از آنجا گرفته شده‌اند عالم نفسش ميگويند زيرا كه مبدء نفوس اناسي از آنجا است و در بالاتر از آن عالم در ساير عوالمي كه خداوند خلق كرده ذكري از انسان نيست و خداوند در مقامات بالاتر
صفحه ٢٧٧

 از انسان عوالم و ايامي را خلق كرده كه در آنجا ابدا ذكري از انسان نيست چنانكه در كتاب مجيد ميفرمايد هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم‌يكن شيئا مذكورا و گاهي عالم حقايقش ميگويند بهمين مناسبت كه حقيقت انسان از آنجا است و روز ميثاقش ميگويند براي اينكه در آن روز و در آن عالم عهد و ميثاق عبوديت خداوند و ولايت آل‌محمد (ع‌) از مردم گرفته شد و بعضي قبول كردند و بعضي انكار كه بقول عوام همان روز الست باشد و گاهي عالم ظلال يا عالم اظله ميگويند باين مناسبت كه اشباح همه اين خلق آنجا است و ما در فارسي سايه ميگوئيم و سايه انسان مثل انسان است و هر حركتي كه انسان ميكند سايه او هم همان حركت را ميكند همچنين است هر عملي كه انسان در اين دنيا ميكند در آن عالم كه عالم حقيقت او است براي او ثابت ميشود و حقيقت انسان هم همان عمل و حركت را ميكند باين جهت بآن عالم عالم اظله ميگويند يا از جهت اينكه انسان ظل الله است و يا اينكه ظل را بمعني حقيقت گرفته‌اند زيرا باين معني هم استعمال شده و در حديث است كه ان الله يمسك الاشياء باظلتها يعني خداوند نگاه ميدارد چيزها را بحقايق آنها و طبرسي گفته است كه مراد از ظل خود شخص است و هكذا بمناسبات ديگر كه ذكرش موجب تطويل است و گاهي بآن عالم عالم ذر ميگويند از اين حيث كه ابتداي همه اناسي قبل از آمدن باين دنيا از آنجا است و ذر كه ميگويند مناسبات لغوي زياد دارد زيرا ذر بمعني مورچه است و تعبيري از كوچكي انسان در مقابل كبرياء و عظمت خالق آورده‌اند بلكه باين مناسبت انسان از ذره هم كمتر است و ذره توي آفتاب كه ميگويند مرادشان اين غبارهاي كوچك است كه هيچ وزني ندارد و ذرات هبائيه بآنها ميگويند و خداوند در قرآن كه تعبير ميآورد از چيزي كه هيچ قدر و وزن و حجمي ندارد تعبير بذره آورده و ميفرمايد من يعمل مثقال ذرة خيرا يره حال باين مناسبت
صفحه ٢٧٨

 حقايق اناسي را در مقابل عظمت پروردگار عالم ذر فرموده‌اند و نيز در لغت مينويسند كه وقتيكه انسان دست خود را روي خاك بزند آن مقداري از خاك كه بدست انسان مي‌چسبد ذره ميگويند پس باين مناسبت هم ممكن است كه انسان را در بدء خلقت كه از خاك خلق شده ذر گفته‌اند و نيز وقتيكه زارع دانه را بزمين مي‌پاشد و در زمين متفرق ميكند عرب ميگويد ذر الحب و باين مناسبت هم ممكن است چون اناسي را خداوند از عالم بالا در اين زمين پاشيده و متفرق فرموده و هكذا مناسبات لغوي ديگر هم هست كه بآن عالم عالم ذر ميگويند و نميدانم چرا بر جناب آخوند شاق شده و منكر عالم اناسي شده است و يا آنكه چنين پنداشته كه بدء و عود اناسي بهمين دنيا است و عالم ديگر نيست و اما آيات و اخباري كه دلالت بر وجود اين عالم دارد زياد است ولي بطور اختصار چند حديث ذكر ميكنيم در كتاب‌المبين است از بحار از اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليه السلام كه گفت ابن‌كوا آمد خدمت آن حضرت و عرض كرد يا اميرالمؤمنين خبر بده مرا از خداي تبارك و تعالي آيا تكلم فرموده است با احدي از ولد آدم پيش از موسي فرمود علي عليه السلام بتحقيق تكلم كرده است خدا با جميع خلقش برشان و فاجرشان و همه جواب داده‌اند پس اين جواب بر ابن‌كوا گران آمد و نفهميد آنرا عرض كرد چگونه است اين يا اميرالمؤمنين فرمود آيا نميخواني كتاب خدا را آنجا كه به پيغمبر ميفرمايد و اذ اخذ ربك تا آخر آيه پس شنوانيد كلام خود را بآنها و رد جواب نمودند همچنانكه ميشنوي كه در آيه مباركه است قالوا بلي و شرح عهد و ميثاق آن روز را ميفرمايد تا در آخر حديث ميفرمايد كه همه خلق اقرار باين مطالب نمودند در ميثاق و ملائكه بر آنها شهادت دادند تا اينكه روز قيامت نگويند ما از اين غافل بوديم ، عرض ميكنم روز ميثاق همان عالم ذر است كه در اخبار ديگر بيان شده چنانكه باز روايت ميفرمايد از
صفحه ٢٧٩

 حضرت ابوجعفر عليه السلام كه فرمود خداوند گرفته است ميثاق شيعه ما را بولايت ما و آنها ذر بودند روزي كه ميثاق گرفت بر ذر باقرار بربوبيت و براي محمد صلي الله عليه و آله بنبوت و عرضه كرد خداوند بر محمد امت او را در طين و آنها اظله بودند و خلق كرد آنها را از طينتي كه خلق كرد از آن آدم را و خلق كرد خدا ارواح شيعيان ما را پيش از ابدانشان بدوهزار سال و عرضه كرد آنها را بر پيغمبر و شناساند او را بآنها و شناساند علي را بآنها و ما مي‌شناسيم آنها را در لحن قول و سؤال شد حضرت ابوجعفر عليه السلام از قول خدا : و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم ، فرمود بيرون آورد خداوند از پشت آدم ذريه او را تا روز قيامت پس بيرون آمدند مثل ذر پس معرفي فرمود بايشان نفس خودش را و نمايانيد بايشان خودش را و اگر غير اين بود هيچكس خداي خود را نمي‌شناخت و اين قول خداست كه ميفرمايد : و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ، و فرمود حضرت ابوعبدالله عليه السلام كه خداي تبارك و تعالي گرفت ميثاق بندگان را و حال آنكه آنها اظله بودند پيش از تولد پس هر يك از آنها كه شناختند يكديگر را مؤتلف شدند و هر يك كه نشناختند مختلف شدند و از آن حضرت است كه فرمود در قول خداي تعالي : و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي ، عرض شد معاينة بود اين مطلب فرمود بلي پس ثابت شد معرفت و فراموش كردند آن موقف را و زود باشد كه متذكر بشوند و اگر غير اين بود هيچكس نميدانست كه كيست خالق او و رازق او پس بعضي از ايشان كسي است كه بزبان خودش اقرار كرده در ذر و ايمان نياورده بقلب خودش كه خداوند فرمود و ماكانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل ، و از ابي‌بصير از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام روايت شده گفت عرض كردم بآن بزرگوار چگونه جواب دادند و
صفحه ٢٨٠

 حال آنكه ذر بودند فرمود قرار داد در ايشان چيزي كه هر گاه سؤال بكند از ايشان جواب بدهند او را يعني در ميثاق ، عرض ميكنم اخبار وارده در بيان عالم ذر و شرح ميثاق در آن مقام زياده از آن است كه همه را در اينجا روايت نمائيم و هر كس خواسته باشد بكتب اخبار و تفسير مراجعه ميكند و من هنوز تا اين تاريخ نشنيده بودم كه مسلماني كه ادعاي تسليم امر پيغمبر صلي الله عليه و آله را دارد و ادعاي علم هم دارد بلكه اعتراض بر علما هم دارد منكر عالم ذر و عالم معاد باشد و حال آنكه اقرار بمعاد را از اصول دين ميدانند و حتي از اول باطفال خود ميآموزند الا اينكه چون در كتاب ارشاد نوشته‌اند و حقيقت آنرا خواسته‌اند شرح بدهند جناب آخوند منكر شده و پيداست كه در همان روز در موقع گرفتن ميثاق ولايت آل‌محمد عليهم السلام و ميثاق ولايت دوستان ايشان منكر شده و قبول نكرده چنانكه خداوند ميفرمايد و ماكانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل خلاصه كه عالم ذر عالمي است كه خداوند حقايق اشياء را در آنجا خلق كرده و از آنجا گرفته و بنا بر اين عالم ذر متعدد هم هست و يكي نيست و براي هر طبقه از خلق كه خداوند باين دنيا فرستاده عالم ذر علي‌حده‌ايست زيرا هر طبقه حقيقت و ماده علي‌حده دارند و از يك ماده و يك مقام گرفته نشده‌اند و بيان اين مطلب بزرگ هم مختص بمشايخ ما اعلي الله مقامهم و بالاخص مؤلف كتاب ارشاد است پس ذر آل‌محمد عليهم السلام غير از ذر انبياء است و بالاتر از آنها است و در مقام اول خلق است و ذر انبياء بالاتر از مقام اناسي است كه مقام نفس قدسيه باشد و هكذا ذر عالم جن دون اناسي است و ذر ملائكه دون جن است و ذر حيوانات دون ملائكه است خلاصه كه شواهد اين مطالب در اخبار موجود و در حكمت ثابت است و عالم ذر بطور اطلاق كه گفته ميشود مراد ذر اناسي است كه مقام حقايق آنها قبل از تنزل بعوالم پائين و تولد در اين
صفحه ٢٨١

 دنيا باشد و آنجا همينجا است كه انسان در معاد خود بآنجا برميگردد و بهشت يا جهنم او در آنجا است زيرا بر كسي شبهه نيست كه انسان از همانجا كه آمده بآنجا برميگردد و از جائي كه نيامده است بآنجا برنميگردد و خلاصه آنكه عالم ذر همان عالم معاد است منتهي آنكه در ابتدا ذر خوانده ميشود و در انتها عالم حشر و محشر و معاد خوانده شده و اگر بخواهيم در صدد بيان اين مراتب برآئيم از مطلب خارج ميشويم و مورد سؤال هم نيست باقي ماند سخن در اينكه آخوند تعجب كرده‌اند از اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله كه شخص اول كاينات است در آن عالم كه مقام اخذ ميثاق عبوديت همه خلق است در ميانه همه آنها ايستاد و الست بربكم و محمد نبيكم گفت و انكار ايشان از اين جهت است كه ميخواهند بگويند الست بربكم را خود خداوند گفت و اگر پيغمبر گفته باشد شرك ميشود و مؤلف ارشاد كه فرموده‌اند پيغمبر صلي الله عليه و آله در آن مقام زبان خداوند شد و گفت اين كفر و شرك است و مأخذ ندارد و حال نميدانم چه منظور و خيالي ميكنند آيا ميخواهند بگويند اصلا خداوند چيزي نگفت و تكلمي نفرمود اينكه بر خلاف صريح قرآن و اخبار است كه خداوند از همه بني‌آدم اين مطلب را سؤال كرد و همه را بر خودشان شاهد گرفت و همه جواب گفتند و بعضي از اخبار و آيات داله بر اين مطلب را ذكر كردم منتهي بعضي قلبا و لسانا اقرار كردند و بعضي قلبا انكار كردند ولي همه سؤال شدند و جواب دادند و با آنها خداوند تكلم فرمود همچنانكه خدا با موسي هم تكلم فرموده با عيسي هم تكلم فرموده با ملائكه هم تكلم فرموده كه همه اينها در قرآن صريح است و موسي (ع‌) از بس كه با پروردگار سخن گفته كليم الله ناميده شده و اين مطلب قابل انكار نيست پس شبهه نيست كه خداوند تكلم فرموده و اگر آخوند اين مطلب را اقرار دارد پس يا اين است كه خيال ميكند كه خداوند تكلم فرموده بزبان ديگري غير از زبان پيغمبر
صفحه ٢٨٢

 صلي الله عليه و آله و شخص ديگري غير از آن بزرگوار و آيا او كيست و چيست آيا پيغمبري است يا انساني است يا درختي است يا سنگي است و اگر انساني است و پيغمبري است كيست كه ما او را نمي‌شناسيم و نشنيده‌ايم آيا نعوذ بالله او ذات قديمي است و هميشه با خدا بوده و قدما متعددند يا آنكه خلق او است و اگر خلق است كيست غير از پيغمبر (ص‌) و اسمش چيست و كجا بوده و الآن كجا است و اگر آخوند ميگويند اينطور نيست بلكه خدا با زبان خود سؤال فرمود و تكلم كرد و با زبان كسي ديگر نبود ميپرسيم آن زبان آيا خود خداست يا غير خداست اگر غير خداست مثل اينكه در بندگان مي‌بينيم كه زبان شخص غير از خود شخص است و ممكن است زبان كسي را ببرند و خود شخص باقي و بر جا باشد و سخن هم بگويد منتهي با آلات ديگر و چشم و ابرو و دست مطلب خود را بفهماند در خداوند هم همين قسم است و زباني مثل زبان ما دارد يا باين قسم نيست و براي خدا آلات و جوارحي مثل ما نيست و مركب نيست و غير خدا هر چه باشد خلق خداست و خداوند هم در خلق جوارحي را بر خود گرفته است و بعضي را دست خود و بعضي را چشم خود و بعضي را روح خود و بعضي را زبان خود ناميده است و نقلي نيست و خدا زباني هم در خلق دارد و كفري و شركي لازم نميآيد زيرا معاني اينها از نوع معاني خلقيه نيست كه كفر و شرك و تركيب لازم بيايد و اگر ميگويد آن زبان خود خداست نعوذ بالله و ذات خداست كه در مقام خلق ميآيد و معروف آنها ميشود و تكلم و سؤال و جواب ميفرمايد اينهم كه بر خلاف توحيد و ضرورت اسلام ميشود و ذات پروردگار مدرك خلق نميشود و كلام هم در ذات پروردگار نيست و كلام خدا آنطور كه جمعي از سنيان گفتند قديم نيست بلكه خلق است و حادث است و آنها كه قائل بقدم قرآن شدند غلط گفتند و نفهميدند و خداوند بر آنها رد ميفرمايد و ميفرمايد مايأتيهم من ذكر من
صفحه ٢٨٣

 ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون خلاصه كه اينها مطالبي است قشري و جدلي است كه خواستيم بزبان آخوندي باشد و حقيقت امر را هم بخواهيم بزبان اهل حكمت بيان كنيم تفصيل دارد و مشكل است و ميخواهيم در اين كتاب بهر درجه كه ممكن است مطالب را ساده و بزباني كه براي همه آسان باشد بيان كنيم پس ميگوئيم شبهه نيست كه خداوند با خلق تكلم فرموده و تكلم كردن از هر كه باشد و بهر طور كه باشد حادث است زيرا تكلم حركتي است بعد از سكون و نطقي است بعد از سكوت و در ذات پروردگار تغييرات و حوادث نيست و تجديد امري نميشود و ذاتي است احديه كامله من كل حيث و نقصي از هيچ جهت در آن نيست و كمالي تازه نبايد پيدا كند پس تكلم كردن بمعاني خلقيه در ذات پروردگار معني ندارد و اگر تكلم صفت خداست صفتي است مثل ساير صفات خلقيه او و باين معاني خلقيه هم كه متعارف ما است نيست مثل اينكه خدا عالم هم هست اما علم پروردگار مثل علوم خلقي عبارت از حضور معلوم در نزد عالم نيست و براي پروردگار ذهني مثل اذهان خلق نيست خدا بصير و سميع هم هست اما نه مثل خلق كه در ديدن و شنيدن محتاج بچشمي و گوشي باشد و محتاج بروشني باشد كه از خارج بر روي ديدنيها بيفتد و عكس آنها بيايد و در جليديه پروردگار بيفتد يا هوائي در خارج باشد كه صدا در هوا سير كند و بيايد و بطبله گوش پروردگار برسد و خداوند باين نوع بصير و سميع نيست بلكه ديدن و شنيدن پروردگار مطلقا بنحو خلق نيست پس بايد بگوئيم خداوند مسلم تكلم فرموده و تكلم صفت خداست مثل اينكه در خلق هم همينطور است و تكلم انسان صفت انسان است و نطق صفت انسان است و اهل منطق بانسان حيوان ناطق ميگويند يعني حيواني كه اين صفت دارد كه نطق ميكند پس نطق و كلام صفت خداست و خدا صفت خود را احداث ميفرمايد و ديدن و شنيدن و ساير صفات
صفحه ٢٨٤

 پروردگار هم بهمين معني است و خدا بصير است يعني ديدنيها را احداث فرموده و همچنين خداوند تكلم و نطق خود را احداث ميفرمايد و آيت اين مطلب را در خود خلق هم قرار داده كه درست بفهمند تو هم كه تكلم ميكني ولو اينكه با اين آلات و جوارح خلقيه است كلام خود را انشا و احداث و خلق ميكني و شاهد اين مطلب در قرآن هم هست و خدا ميفرمايد و تخلقون افكا يعني شما دروغ خلق مي‌كنيد يعني همين كلمات دروغ و بي‌حقيقت و اعتراضات بيجا كه ميكنيد دروغ‌هائي است كه شما خلق ميكنيد پس كلام خدا صفت خدا و خلق خداست مثل اينكه كلام خلق هم خلق آنهاست منتهي اين است كه خلق خدا بنحوي است كه شايسته او است و او احسن الخالقين است و خلق خلق ناقص بنحوي است كه شايسته خود خلق است و هر چه باشد خوب باشد يا بد راست باشد يا دروغ باذن خدا باشد يا بي‌اذن باز بحول و قوه پروردگار است نه اينكه باستقلال خودشان باشد كه شرك لازم بيايد و خلق حول و قوه ديگر از خودشان ندارند و خدا بآنها داده و بحول و قوه او خلق ميكنند منتهي بعضشان بد خلق ميكنند بعضشان خوب خلق ميكنند و خلق كردن از صفات ذاتيه پروردگار نيست كه جايز نباشد در خلق بگوئي خالق هستند بلكه اين خلق هم ميتوانند خالق باشند و خالقيت صفت ذاتي خدا نيست نمي‌بيني گاهي خدا خلق ميكند و گاهي خلق نميكند مثلا اگر تو صاحب فرزند هستي خدا فرزند براي تو خلق كرده و اگر صاحب فرزند نيستي خدا فرزند براي تو خلق نكرده و خالق فرزند براي تو نيست پس خداوند هم كه خالق علي الاطلاق است در مقام خلق خالق است نه در مقام ذات و در مقام ذات پروردگار نفي و اثبات نيست اما مقام خالقيت نفي و اثبات ميشود اگر خدا چيزي خلق كرد خالق او است اگر خلق نكرد خالق آن چيز نيست و در هر وقتي كه چيزي را خلق كرد خالق است و در غير آن وقت
صفحه ٢٨٥

 خالق نيست مثل اينكه اگر خدا چيزي را اراده كرد مريد است اگر اراده نكرد مريد نيست پس اين قبيل از صفات پروردگار ذاتي نيست و صفت خلقي است و بخلق خود هم داده پس خلق كردن هم صفتي است كه خدا بخلق هم داده است منتهي بعضي باذن خدا خلق ميكنند مثل عيسي كه باذن خدا مرغ خلق ميكند و خدا ميفرمايد و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني و بعضي از خلق بي اذن خدا ممكن است كاري بكنند و خلقي بكنند و تكلمي بنمايند و خدا ميفرمايد ءالله اذن لكم ام علي الله تفترون خدا اذن داده بشما يا بر خدا افترا مي‌بنديد و دروغ خلق ميكنيد خلاصه كه تفصيل اين مطلب منظور نيست ولي از همين عرض مختصر مطالب ديگر در مقامات ديگر كه گاه مورد اعتراض بر ماها است حل ميشود و مقصود اين بود كه كلام خدا خلق خداست و صفت خداست و ضرر ندارد كه بعضي اخبار را در اين مقام نقل نمائيم كه شاهد اين عرايض باشد و مأخذ ما را در جميع مطالبي كه ميگوئيم بداني ان شاء الله در كتاب‌المبين است از توحيد صدوق از اميرالمؤمنين عليه السلام در حديث طويلي كه فرمود كلام خداي تبارك و تعالي صفت او است و كلام بشر افعال ايشان است عرض ميكنم و مطلب در هر دو يكي است زيرا افعال خلق هم صفات آنها است و صفت خدا هم فعل خداست و مشيت او است چنانكه حضرت صادق عليه السلام فرمود بتحقيق خداوند تجلي فرمود براي بندگانش در كلامش و لكن بندگان نمي‌بينند انتهي پس كلام خدا صفت خداست و فعل او است و مشيت او است چنانكه در كتاب‌المبين از بحار نقل ميفرمايد كه سؤال شد حضرت رضا عليه السلام و عرض شد باو خبر بده بمن جعلني الله فداك از كلام خدا با موسي فرمود خدا دانا است كه بچه زبان تكلم فرموده بسرياني بوده است يا عبراني پس سائل زبان خود را گرفت و عرض كرد اين است و جز اين نيست از اين زبان سؤال ميكنم پس فرمود حضرت
صفحه ٢٨٦

 ابوالحسن عليه السلام منزه است پروردگار از آنچه تو ميگوئي و معاذ الله كه پروردگار شبيه بخلق باشد يا تكلم نمايد بمثل آنچه آنها تكلم ميكنند و لكن خداي تبارك و تعالي نيست مثل او چيزي و گوينده و كننده نيست عرض كرد چگونه است اين فرمود كلام خالق بمخلوقي نيست مثل كلام مخلوقي بمخلوقي و تلفظ نميفرمايد به باز كردن دهن و زبان و لكن ميگويد باو بشو پس مخاطبه او با موسي مشيت او بود از امر و نهي بدون تردد در نفس تا آخر حديث عرض ميكنم تصريح امام عليه السلام را ملاحظه كردي كه تكلم پروردگار احداث او است و معني ديگر غير از معني كن ندارد و مشيت او است و باين معاني خلقيه كه متبادر باذهان خلق است نيست ولو اينكه هر چه باشد باز حادث است چنانكه عرض شد بحضرت ابي‌عبدالله عليه السلام كه آيا خداوند هميشه متكلم است فرمود كلام محدث است خداي عز و جل بود و متكلم نبود پس احداث كرد كلام را و در حديث ديگر فرمود كلام صفت محدثه‌ايست و صفت ازليه نيست بود خداي عز و جل و متكلم نبود ، عرض ميكنم پس كلام پروردگار صفت او است كه براي خودش خلق فرموده و مشيت او است و اينكه در بعض اخبار هم هست كه ميفرمايند كلام پروردگار مخلوق نيست يعني شبيه بساير مخلوقين و مشاءات نيست بلكه مشيت او است كه گاهي هم باسم خلق خوانده نميشود و باسم امر خوانده ميشود چنانكه خداوند ميفرمايد له الخلق و الامر و مشيت عالم امر است اما امر هم از خداست و مخلوق است باري پس تا اندازه اذهان نزديك شد كه كلام خدا صفت خدا و تجلي خداست و خداوند بر همه خلق تجلي فرموده و خود را بآنها شناسانده و سؤال و جواب فرموده و تكلم فرموده كه در حديثي كه در دو سه صفحه قبل روايت كرديم شنيدي كه خداوند با همه خلق خود تكلم فرموده يعني بر همه تجلي فرموده و آيت تعريف خود را در همه گذارده و بهمه داده است ،

صفحه ٢٨٧

 و في كل شئ له آية       ** * **      تدل علي انه واحد
و اين تجلي لامحاله از خلق است و در خلق است نه در ذات پروردگار و خلق در مقام ذات پروردگار مذكور نيستند پس اين تجلي و اين كلام و اين امر و اين ميثاق و اين سؤال پروردگار همه در مقام خلق است پس خدا در مقام خلق تكلم فرمود يعني تجلي فرمود و تجلي اول پروردگار بنص قرآن و اخبار زياده از احصا و ضرورت اسلام و همه مسلمين و دلايل عقليه كه در محل خود بيان شده شخص پيغمبر آخرالزمان است صلي الله عليه و آله و براي اين تجلي مراتب بسيار و مقامات بي‌شمار است بعدد جميع مراتب و افراد خلق از مقام اول ما خلق اللهي گرفته تا ادناي خلق و هر ذره ذره كاينات همه جا و همه چيز بتجلي و امر پروردگار موجود شده و چه خوب ميگويد شاعر اين شعرش را كه :
دل هر ذره كه بشكافي       ** * **      آفتابيش در ميان بيني
و اين آفتاب همان اشراق امر و تجلي پروردگار است و در كتاب مجيد ميفرمايد انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون يعني امر پروردگار وقتيكه اراده بفرمايد چيزي را اين است كه بخود آن چيز بفرمايد بشو پس بشود پس امر پروردگار با همه چيز است و همه چيز باين امر و اين تجلي برپا است و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره پس امر خدا با همه خلق هست و با همه سؤال و جواب ميفرمايد و تكلم ميفرمايد و تكلم پروردگار با اين خلق دائمي است و موقت بوقتي و زماني و مكاني نيست چنانكه حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام در تفسير آيه مباركه : قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا ، فرمود بتحقيق خبر ميدهم تو را كه كلام خدا نيست براي او آخري و نه غايتي و منقطع نميشود هرگز و اين فرمايش هم منافات با ساير اخبار كه فرمودند كلام محدث است ندارد زيرا مراد از محدث حادث زماني
صفحه ٢٨٨

 نيست بلكه مراد اين است كه ذاتا حادث است يعني محتاج بخداست پس آن عالم عالم ذر و عالم ميثاق و سؤال و جواب و تكلم است هميشه دائمي است زيرا پروردگار هميشه خلق ميفرمايد چيزي را و كل يوم هو في شأن پس هميشه با آنها تكلم ميفرمايد و عهد و ميثاق ربوبيت خود و عبوديت آنها را ميگيرد و هميشه تجلي ميفرمايد بر خلق خود منتهي بفرمايش امام كه حديثش را روايت كردم خلق نمي‌بينند عرض ميكنم چون حالا فراموش كرده‌اند نمي‌بينند و نمي‌شنوند همچنانكه از حديث شنيدي كه فرمود معرفت ثابت شده است و موقف را فراموش كردند و زود باشد روزي متذكر شوند خلاصه آنكه تجلي و كلام پروردگار دائمي است و دانستي كه تجلي اول پيغمبر آخرالزمان است صلي الله عليه و آله كه فرمود بجابر اول ما خلق الله نور نبي تو است اي جابر و گاه بزبانهاي ديگر تعبير آورده‌اند و فرموده‌اند اول ما خلق الله عقل است و عقل و نور پيغمبر هر دو يكي است و عقل يا نور پيغمبر صلي الله عليه و آله را خداوند تنزل داد و پائين فرستاد و ساير مراتب خلق را از آن نور و تجلي اول ايجاد فرمود پس عقل ماده كاينات شد و علت موجودات گرديد چنانكه در حديث شريف فرمودند پس هر موجودي در هر مكان يا زماني كه هست از آن ماده است و ماده هر چيزي با خود او است و تخلف از آن نميكند منتهي اين است كه براي اين ماده مراتبي است كه بعضي دون بعضي است مثل اينكه آفتاب را كه در آسمان مي‌بيني نور او تنزل كرده و پائين آمده و در آسمان آفتاب را مي‌بيني و در زمين هم آفتاب مي‌بيني اما ماده آفتابهاي زمين اجرام هوائي و ارضي است ولي ماده آفتاب آسمان جرم سماوي است و در صورت هم فرق ميكنند چنانكه محسوس مي‌بيني كه آفتابهاي زمين رنگهاي مختلفه و شكلهاي مختلفه دارد و در آفتاب آسمان اين اختلافات نيست پس گويا با چشم ديدي كه اين آفتابها همه از يك ماده و يك صورت نيستند
صفحه ٢٨٩

 و درجات مختلفه دارند اما بآن نظر كه عرض كرديم ماده همه آنها امر خدا و تجلي او است همه صاحب ماده واحده ميشوند و خدا فرمود و ما امرنا الا واحدة پس همگي حكايت امر پروردگار و اجابت سؤال او را نموده‌اند اما برنگ و شكل و اندازه قابليت خودشان و در درجه و مقام خودشان و اختلاف از اين جهت پيدا شده و خداوند ميفرمايد و لكل درجات مما عملوا يعني براي هر كسي درجه‌ايست از عملش يعني از صفتش و صورتش پس سؤال پروردگار يكي است و جوابها مختلف است بر حسب درجه عمل هر كسي بعضي بلي گفته‌اند و بعضي نعم گفته‌اند و اينكه در آيه مباركه فرمود همه بلي گفتند يعني همه موجود شدند و آنكه در حديث فرمود كه بعضي در دل انكار كردند يعني در قابليت و بعكس امر پروردگار كار كردند پس بعضي مؤمن شدند و بعضي كافر و بعضي خوب شدند و بعضي بد مثل اينكه آفتاب از آئينه سؤال ميكند آيا من آفتاب نيستم بزبان حال و مقال و صورت جواب ميدهد بلي و گويا آفتاب را بمن و تو نشان ميدهد اما همين سؤال را آفتاب از ذغال ميكند ذغال جواب انكار ميدهد و بصورت و زبان حال و مقال سياهي نشان ميدهد كه بر خلاف آفتاب است ولي معذلك پيدائي ذغال هم از آفتاب است و اگر آفتاب و روشني نبود تو ذغال را نمي‌ديدي و جواب او را نمي‌شنيدي حال اگر اهل بصيرت هستي از اين عرايض ساده مطلب بفهم كه باين سادگي قطعا در هيچ كتاب نديده مشروط بر اينكه اشتباه نكني و وحدت وجودي يا وحدت موجودي نشوي كه عرايض من بقدر زمين و آسمان با آنها فاصله دارد و بقدر ايمان و كفر فرق دارد خلاصه كه چون در اول اين كتاب وعده داده‌ايم كه مهما امكن فوايد علمي در آن بگذاريم و بعض مشكلاتي را كه اهل معني غالبا در آن بحث مينمايند حل نمائيم در هر جائي بمناسبت بيان مسأله ميشود و در اين مقام خدا خواست كه اشاره بسخافت عقيده وحدت وجوديين و
صفحه ٢٩٠

 شركاء آنها شد و ان شاء الله حل اشكال بزرگي از جمعي ميشود و آن امر واحدي را كه جمعي از كوتاه‌نظري ذات خدا پنداشتند معلوم شد كه اشتباه است و اين خلق خداست و واحد هم هست و اين امر خدا و صفت خدا و تجلي خداست و اراده خداست كه در مقام خلق است و نفي و اثبات هم ميشود زيرا خداوند هر وقت خواست اراده ميكند هر وقت نخواست نميكند و چيزي بر پروردگار حتم نميشود و بهر حال كه منظور ما اين بود كه امر پروردگار در جميع مراتب خلق با همه ذرات خلق هست و با جميع خلق تكلم فرموده و بهمه آنها امر بموجود شدن فرموده و امر بعمل كردن فرموده و از همه عهد و ميثاق بربوبيت خود و رسالت پيغمبر صلي الله عليه و آله را گرفته است و بهمه فهمانده است كه پيغمبر فرستاده او است و تجلي او است و همان عقل اول است كه تنزل كرده و پائين آمده تا باين خاك و در همه درجات با هر فردي و ذره از اين خلق هست چگونه نيست و حال آنكه وجود هر ذره و قيام هر فردي باين امر و اين تجلي است و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره پس معلوم شد كه زبان تكلم پروردگار وجود پيغمبر است صلي الله عليه و آله و خداوند با ذات خود تكلم نميكند همچنانكه خلق خود را هم اينطور قرار نداده كه با ذات خود تكلم كنند و جميع خلق با صفت خود تكلم ميكنند نمي‌بيني كه گاهي تكلم ميكنند و گاهي تكلم نميكنند و اگر تكلم در ذاتشان بود مي‌بايست هميشه متكلم باشند و يا آنكه ميبايست شخص زيد هميشه نفي و اثبات بشود و حال آنكه زيد تا هست نفي و اثبات نميشود و زيد هست و متكلم هم نيست و اشكالي هم ندارد زيرا تكلم صفت او است و نفي و اثبات ميكند آنرا و همچنين است امر در پروردگار و لله المثل الاعلي و خداوند صفت خود را محو و اثبات ميفرمايد و يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب يعني خدا محو ميكند مشيت خود را و اثبات ميكند آنرا
صفحه ٢٩١

 و انسان را هم همينطور قرار داده و خلق الله آدم علي صورته يعني خدا انسان را بر صفت و صورت خود آفريد كه آيت تعريف و تعرف پروردگار باشد پس تكلم پروردگار هم صفت او است و صفت او است كه زبان تكلم او است و مرادم اين زبان گوشتي نيست اگر چه جناب آخوند نفهمند و در بدن اين انسان عرضي هم كه نگاه ميكني همان زبان تنها آلت تكلم نيست بلكه ملاحظه ميكني انسان با زبان و چشم و ابرو و همه اعضاء خود حرف ميزند بلكه با تغييرات حالات و قيافه و رنگهاي مختلفه خود سخن ميگويد نمي‌بيني كه كسي كه رنگش زرد ميشود گويا بزبان فصيح بگويد ميترسم يا آنكه قرمز ميشود ميگويد خجل هستم و آنكه تو را مي‌بيند و قيافه او عبوس ميشود ميگويد كه تو را دوست نميدارد و آنها كه از ذكر فضائل آل‌محمد عليهم السلام مشمئز و متنفر ميشوند ميگويند كه دشمن آل‌محمدند با اينكه بزبان خود نميگويند اما تو آنها را با اخلاق و احوال و قيافه كه نشان ميدهند ميشناسي و نطق و تكلم آنها را بهمان زبان كه ميگويند مي‌فهمي و لحن قول آنها شناخته ميشود و معلوم است كه مطلب ديگر ميخواهد بگويد اما بدبخت ميترسد كه آنچه در دل دارد بزبان بگويد و مطلب ديگر ميگويد فرضا من و تو را نسبت بغلو ميدهد خلاصه كه عرضم اينها نيست عرضم اين است كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله كه خلق اول و موجود اول و كائن اول است صفت خداست و تجلي خداست و امر خداست و تكلم خداست و زبان خداست و هر چه خدا از خود بخلق خود فرموده و فهمانيده با اين زبان است و لايبلغ عن الله الا رسل البشر پس همينطور كه در اين دنيا مي‌بيني زبان خداوند در ابلاغ اوامر و نواهي و احكام و خير و شر انبياء خدا هستند در عالم ذر و عالم حقيقت هم زبان پروردگار در ايجاد خلايق و تعيين درجات ايشان انبياء خدا هستند و پيغمبر ما صلي الله عليه و آله اولي آنها است پس او زبان خداست و خدا با زبان
صفحه ٢٩٢

 خود فرمود الست بربكم و كفر و شركي لازم نميآيد ،
و چون جناب آخوند همه جا در صدد است كه تناقضي در فرمايش مؤلف ارشاد (اع‌) پيدا كند ميگويد پيغمبر اگر گفت الست بربكم و بعد از آن گفت و محمد نبيكم و منظورش خودش بود اين تناقض ميشود كه آن بزرگوار هم خدا باشد العياذ بالله و هم پيغمبر ، عرض ميكنم اين مزخرفات اگر چه در نزد عقلا و حكما بسيار خنده‌آور است ولي چون براي هر سؤالي جوابي است ناچاريم جواب بسيار ساده كه مناسب اين سؤال است بنويسيم و بيان واقعي اين مطلب مناسب اين كتاب نيست پس عرض ميكنم اينهم تناقض نيست و از عرايض سابقه ما دانستي كه اصل اين سؤال و جواب در مقام خلق است و آنجا كه خلقي باشند و كلامي بشنوند و جوابي بدهند نه در مقام ذات پروردگار كه از ادراك خلق برتر و بالاتر است و مقام ربوبيتي كه خدا با زبان پيغمبر سؤال فرمود يعني پرورندگي در مقام خلق است كه پرورنده مي‌پروراند خلق خود را پس اين پرورنده در همانجا است كه پرورده‌شدگان باشند نه آنجا كه نباشند خوب هوش خود را جمع كن كه بفهمي و محالات را عقيده خود قرار مده پس رب در آنجا است كه مربوب هم باشد مثل اينكه تو اگر خواستي اطفالي را تربيت كني و بپروراني در آنجا مي‌پروراني كه اطفالي باشند نه آنجا كه اطفال نيستند و در آن مقام كه آنها نيستند تو هم مربي آنها نيستي و روزي چندين بار در نماز خودت ميخواني الحمد لله رب العالمين و رب عالمين در مقامي است كه عالمها و عالميان باشند و حمد پروردگار هم عينا در همانجا است كه پرورنده عالميان باشد و حمد خدا و ستايش خدا در همان مقام براي خداست و ملك خداست و ستايش خدا صفت خداست آيا نميگوئي كه ستايش ميكنم خدا را يعني صفات او را ميگويم پس ستايش او و حمد او هم صفت او است و پيغمبر (ص‌) هم صفت او است و ستايش او است و
صفحه ٢٩٣

 بهمين مناسبت هم اسم او را محمد گذارده يعني او را حمد قرار داده و ستايش خود قرار داده و اسم خود را باو داده و خدا اسم بي مسمي و بي دليل نميدهد پس او حمد خداست كه محمد شده پس اين مقام با مقام ربوبيت اذ مربوب يعني ربوبيتي كه صفتي است از صفات پروردگار كه در مقام خلق و در مقام عالمين بروز ميكند فرق ندارد و تناقضي گفته نشده و اخبار زيادي كه بالصراحه دليل بر اين عرايض است موجود است و اختصارا متعرض نشديم و اما اهل معني ملتفت هستند كه جميع اين عرايض مضمون اخبار و آيات كتاب است و بيش از اين تفصيل نميدهم .
سؤال ١٦ نمره ١٠ اين كتاب را از روي كتاب توحيد خدائي سواد مطابق اصل نموده و در روي زمين كسي نيست كه اين كتاب توحيد را بخواند مگر خودشان و علت غائي و ثمره هستي مكونات خودشان ميباشند و اگر يك ساعت زمين خالي از مثل آن وجود نازنين باشد فاني ميشود - صدق مرقوم شده يا نه از عقل است اين حرف يا نه و در نمره ده مي‌نويسد تناقض بيست و دويم در صفحه ١٣٨ سطر ٢١ جلد چهارم تا سطر هشتم از صفحه بعد مدعي است خلاصه خداوند جميع امور اعتقاديه و شناسائي آنرا در كتاب توحيد گذارده و من املائي از روي آن كتاب بر دست خود مينمايم و دستم مينويسد و با نوشته خداوند سواد مطابق اصل است بلااختلاف . . . و حروف آن كتاب را فقط من ميتوانم خواند . . . و اگر يكساعت زمين خالي از كسي باشد كه آن كتاب را بتواند بخواند زمين بي‌فايده و فاني ميشود . . . و خلاصه در خلاصه من علت غائي موجودات و روح عالم هستم . . . و امام كاتب و واصف است و او ( يعني امام (ع‌) غير عارف است ) باري داعيه ايشان متزلزل و متناقض - من مينويسم با دستم مينويسم ( يعني بي‌اختيار من ) متناقض و من علت غائي و بدون من دنيا فاني و امام عارف
صفحه ٢٩٤

 نيست - من ميتوانم خواند و سواد مطابق است اگر قدرت داريد جواب بدهيد .
جواب بلي قدرت بر جواب هست ولي افسوس كه امثال جناب آخوند اهل خطاب و جواب نيستند و براي اهل عرفان هم جواب جامعتر و بالاتر از آنچه كه خود مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه نوشته‌اند جوابي و بياني نيست و آنها كه ميخوانند چون با نظر انصاف و بي‌غرضي نگاه ميكنند و بعلاوه اهل علم و اطلاعند اين اعتراضات را ندارند و كلام با دليل و برهان را ميپذيرند و عنادي هم با حق ندارند ولي همينكه كلام در دست نااهل ميافتد اينطور ميشود و تعبير سوء مينمايد و حقايقي را كه ايشان از مفاد آيات و تواتر اخبار و دلايل قاطعه ضروريه بيان فرموده‌اند بشكل ادعا تعبير ميكند و حال اينكه ادعائي نيست و بيان مقامي از مقامات نقبا و نجبا و كملين از شيعيان آل‌محمد عليهم السلام است و ربطي بشخص ايشان ندارد و دعوي مقامي نيست الا اينكه ظاهر اين است كه آخوند اصل اين مقام و اين بيان را منكر باشد و انكار او از فضل صاحبان اين مقام كم نميكند ،
شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد       ** * **      رونق بازار آفتاب نكاهد
بلي اين ايام موقع جولان همين اشخاص است و دولت دولت آنها است ،
مهر درخشنده چو پنهان شود       ** * **      شب‌پره بازيگر ميدان شود
از خداوند خواستاريم كه ظهور موفور السرور حضرت امام زمان عجل الله فرجه را نزديك فرمايد و چشمهاي مرمود ما بندگان را بنور آن بزرگوار روشن فرمايد و معرفت اشخاص نقبا و نجبا را هم در آن عصر ميسر فرمايد و دشمنان آنها را هم در آن موقع بجاي خود بنشاند كه حد خود را بشناسند و بآن مقامات شامخه خيال بي‌ادبي هم ننمايند ولي امروز كه چاره جز صبر نيست و معرفت نقبا و نجبا باشخاصهم حاصل نميشود الا اينكه از فضايل نوعيه ايشان علما آنقدر كه
صفحه ٢٩٥

 مقدورشان است از اخبار آل‌محمد عليهم السلام مي‌نويسند و ما هم مي‌شنويم و گويا دستي از دور بر آتش داريم و اگر گاهي وصفي هم از ايشان بكنيم حكايت وصف عميان و فيل است زيرا از شناختن اشخاص ايشان محروم و از ديدن ايشان كوريم باري اصل اين ايرادات بر يكي از فصولي است كه در بيان فضايل نقبا ميفرمايند و مقام بيان ايشان را بيان ميكنند كه اگر كسي خواسته باشد باندازه فهم خودش بفهمد بايد تمام فصول آن باب را بخواند براي اينكه در هر فصلي گوشه از مطلب بيان ميشود و از همه آنها بايد نتيجه گرفت و مطلبي فهميد و ما در اين مقام همان فصل مخصوص را از اول تا آخر براي تبرك نقل ميكنيم كه هر كس هر چه ميفهمد از فرمايش خود ايشان بفهمد و غرض جناب آخوند را هم بفهمد فرموده‌اند :
فصل - بدانكه خداوند خلق را براي معرفت و عبادت آفريده است چنانكه در قرآن فرمود كه من جن و انس را نيافريدم مگر بجهت آنكه مرا عبادت كنند و حضرت سيد شهداء عليه السلام فرمودند معنيش آن است كه مرا بشناسند و سبب آن است كه معرفت اول عبادات و اعظم عبادات است چنانكه حضرت امير عليه السلام فرمود كه اول دين معرفت خداست و در حديث قدسي فرموده است كه من خلق را خلق كردم تا شناخته شوم و از آنچه سابقا عرض كرديم يافتي كه معرفت انبيا محال است چه جاي آل‌محمد عليهم السلام چه جاي خدا و اشاره بايشان ممتنع است و بنازكتر فهم نتوان ايشان را ادراك كرد و هر چه ادراك كني از جنس خود تو است لهذا خداوند عالم براي خود در هر رتبه وصفي آفريد و آنرا سبب معرفت خود قرار داد پس هر كس آن وصف را شناخت خدا را شناخت و هر كس آنرا نشناخت خدا را نشناخت و نيست ديگر شناختني جز شناختن آن وصف و نيست آن وصف را شناختني غير شناختن خدا بلكه عرض ميكنم كه
صفحه ٢٩٦

 شناختني غير همين شناختن معقول نيست و آنچه گفته‌اند همين را گفته‌اند و آنچه باو تكليف كرده‌اند همين بوده است از روز اول تا حال چرا كه از خداوند عدل تكليف مالايطاق روا نبود و از پروردگار حكيم تكليف بعبث شايسته نباشد پس تكليف نشده بوده است مگر بهمين و اراده نكرده است خدا مگر همين را و معني ندارد معرفت مگر همين آيا نمي‌بيني كه تو ميگوئي من زيد را ميشناسم و آنچه از او ميشناسي نه ذات او است بلكه رنگ و شكل و اندام و حركات او است و اينها همه وصف او است آيا نمي‌بيني كه اگر اين صفاتش تغيير كند ديگر او را نمي‌شناسي پس معرفت زيد معني ندارد مگر معرفت صفات و ذات از غير خدا شناخته نميشود يعني شناختني ندارد پس چگونه ذات خدا شناخته شود و شناختني داشته باشد گفته‌اند زيد را بشناس و معني شناختن او فهم رنگ و شكل و اندام او است و بذهن سپردن اينها حال معرفت خدا هم معرفت صفات او است و غير از اين مطلقا معني نداشته و ندارد و صفت خدا غير از خداست چنانكه در توحيد دانسته و غير خدا خلق خداست حال اگر آن صفت بالاتر از رتبه تو باشد كه همان عيبهاي سابق را دارد و باز تو آنرا نخواهي شناخت پس بايد در رتبه تو باشد و هست و آن نفسي است كه خدا براي تو خلق كرده است و فرموده آيات خود را در آفاق و در نفوس خود ايشان نشان ايشان ميدهيم و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمودند هر كس نفس خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته است و حضرت امير عليه السلام فرمودند هر كس نفس خود را بهتر شناسد خداي خود را بهتر شناسد و در انجيل است بشناس نفس خود را كه بشناسي رب خود را پس نفس هر صاحب نفسي صفت خداست در نزد او كه خدا خود را بآن نفس براي او شناسانيده است و هر گاه او را بشناسد خداي خود را شناخته است و هر گاه نشناسد نشناخته است و بقدري كه بشناسد او را شناخته است رب خود را و
صفحه ٢٩٧

 سابقا شرح اينها شده است و اينجا بجهت حاجت اشاره ميكنيم و حاجت بتفصيل نيست پس هر كسي نفسي دارد كه آن نفس فؤاد او است و نور خداست در او كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود از فراست مؤمن پرهيز كنيد كه او بنور خدا نظر ميكند و آن نور خدا كه مؤمن با او نظر ميكند همان فؤاد و نفس او است و همان حقيقت او است كه خدا او را وصف و مثال خود قرار داده است و او را جامع جميع صفات توحيد خود مناسب آن رتبه كرده است اگر خواهي بداني كه چگونه جامع است و چقدر جامع است در همين تدبر كن كه جميع مراتب توحيد و مقامات تفريد و جميع تنزيه و تقديسي كه حكماي بالغ براي خدا كرده‌اند و ميكنند همه از آن حروفي است كه در آن كتاب مبين خوانده‌اند و آنچه بعد از اين در مرتبه توحيد ترقي كنند چه در دنيا و چه در برزخ و چه در قيامت و چه در مقامات جنت كلا از حروف همان كتاب توحيد است كه خداوند با قلم اختراع بر لوح ابداع نگاشته است و آن كتاب در وصف مقامات توحيد و تنزيه غايتي ندارد و بپايان نخواهد رسيد خدا ميفرمايد قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا نميدانم ميفهمي چه ميگويم يا نه سهل است سخن را روي با صاحبدلان است پس اين كتاب همايون نسخه جميع مسائل تفريد و تنزيه خداست بلانهايه و هر كس هر قدر استكشاف از آن ميكند همانقدر در توحيد عالم ميشود و تفاضل مراتب مردم و بلندي رتبه ايشان بقدر معرفت ايشان است در توحيد و هر كس بآن مقام رسيد و آن كتاب را گشود و مشاهده نمود و او را خواند آگاه بر مسائل توحيد بقدر خود شده است و هر كس بآن مقام نرسيده جميع آنچه ميگويد محض تقليد يا محض ادراكهاي ناقص است كه در مقام اشاره يا عبارت است و دخلي بوصف خدا ندارد و در ايشان است قول خدا كه ماقدروا الله حق قدره يعني نشناختند خدا را حق شناختن و فرموده
صفحه ٢٩٨

 است سبحان ربك رب العزة عما يصفون يعني منزه است پرورنده تو كه پرورنده عزت است از آنچه مردم وصف ميكنند و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه تو چناني كه خود خود را ستوده من ستايش تو را احصا نميكنم و ستايش خود مر خود را همان فؤاد است كه وصفي است كه خدا خود را بآن وصف كرده است و هر چه در زير رتبه او است محاط تو است و تو باو احاطه داري و او را تميز داده و ادراك كرده و وصف خدا نتواند بود و خدا جميع آن مسائل را كه از مكلفين خواسته است اعتقاد بآنرا و شناختن آنرا همه را در اين كتاب توحيد گذارده است و اگر بفهمي من هم آنچه در اين كتاب مينويسم املائي است كه از روي آن كتاب ميكنم بر دست خود و دستم مينويسد و اين كتاب در عالم كتابهاي ظاهري نسخه همان كتاب است كه خدا بقلم خود نوشته است و سواد مطابق اصل است بلااختلاف پس هر كس را طمع ادراك مسائل توحيد است بايد سعي در وصول بآن مقام نمايد و حروف آن كتاب را بخواند و عالم خالي از كسي كه آن حروف را خوانده باشد نيست و هميشه علما بوده‌اند و هستند و اگر يك ساعت زمين خالي از كسي باشد كه آن حروف را بخواند عالم بدون غايت خواهد ماند و لغو خواهد بود وجودش و در آن ساعت بايد فاني شود چرا كه خدا ميفرمايد من خلق را خلق كردم تا شناخته شوم و فرض كردي كه عالم باشد و كسي نباشد كه خدا را بشناسد پس بايد غايت كه معرفت است در ايام خلو بعمل نيامده باشد پس در آن هنگام علت غائي موجود نباشد و اگر يكدم بشود بي علت غائي هميشه ميشود اگر اعضا بيروح يك روز بتوانند زنده باشند هميشه ميشود زنده باشند و بديهي است كه اگر يك روز بدن بيروح باشد فاسد شود و مي‌گندد پس همچنين اگر عالم چند گاه بدون علت غائي زيست كند بايد فاسد شود بلكه از آن اول نگذرد پس از اين جهت احاديث بسيار رسيده است كه اگر زمين خالي
صفحه ٢٩٩

 از حجت شود فروميرود و فرمودند كه زمين خالي از عالم نشود و احاديثش گذشت پس معلوم شد كه بي علت غائي نميشود و علت معرفت است و معرفت بخواندن آن كتاب است پس بايد هميشه كسي باشد كه آن كتاب را بخواند و اين امام نيست بجهت آنكه اين كتاب را براي رعيت نوشته‌اند و قاري اين كتاب و عارف باين معرفت شيعيان باشند و امام كاتب و واصف است و او غير عارف است .
عرض ميكنم فصل مبارك را از اول تا آخر استنساخ نموديم براي زينت اين كتاب و اينكه در رساله ناقابل ما هم قطره از آن بحر محيط اغتراف شده باشد و كلماتي از آن كتاب نسخه شده باشد و مطالعه كنندگان ملاحظه ميفرمايند كه تعبيرات جناب آخوند جميعا سوء تعبير است و استعجاب بي‌مورد نموده است و لازم است توضيحي در بعضي از عبارات فصل شريف داده شود و اگر بخواهيم در صدد شرح آن برآئيم فعلا از حوصله ما خارج است و ميتوان گفت كه تمام كتاب ارشاد شرح همين فصل است خلاصه آنكه بيان ميفرمايند كه منتهاي معرفت و تنزيه پروردگار براي هر كسي تا هر درجه و در هر درجه كه حاصل شود همان است كه از نفس خودش فهميده و راهي ديگر براي انسان بمعرفت هيچ چيز جز نفس خود انسان نيست و اين امري است مسلم و در جاي خود همه حكما توضيح داده‌اند و آيات و اخبار و دلايل قاطعه گواه اين مطلب است و منظورشان از آن كتاب توحيد نفس انسان است كه موافق حديث شريف صورت انسانيت بزرگترين آيات خداست و آن كتابي است كه خداوند بدست خود نوشته است منتهي اين است كه هر نفسي باندازه درجه و مقام خودش است و هر كس هر چه ميگويد از مراتب معرفت يا در كتابي مينويسد همان است كه در نفس خود ميخواند و ميفهمد و بدست خود ميگويد بنويس و جامعيت هر كسي باندازه جامعيت نفس او است و اين موضوع كه اشكال و تعجبي ندارد و دعوي بخصوصي نيست و اين
صفحه ٣٠٠

 نفس و اين كتاب را براي همه كس خداوند قرار داده و در اشعار منسوب بحضرت امير است كه :
اتزعم انك جرم صغير       ** * **      و فيك انطوي العالم الاكبر
دواؤك فيك و ماتبصر       ** * **      و داؤك منك و ماتشعر
و انت الكتاب المبين الذي       ** * **      باحرفه يظهر المضمر
پس همه كس صاحب اين كتاب هست مشروط باينكه بنفس خودش هر كسي نظر بكند و آيت پروردگار را در كتاب نفس خود به‌بيند و بگويد يا بنويسد و خداوند ميفرمايد و في انفسكم افلاتبصرون يعني آنچه ميگوئيد اول بنفس خود نگاه بكنيد و بعد از آن بگوئيد باري اينكه امري مسلم است و كجا ايشان نوشته‌اند كه در روي زمين كسي نيست كه اين كتاب توحيد را بخواند بجز ايشان و چرا بايد آخوند دروغ بگويند و افترا به‌بندند و فكر نكنند كه كتاب ارشاد سه مرتبه طبع شده و در همه جاي دنيا موجود است و دروغ ايشان تأثيري ندارد و كجاي ارشاد ايشان نوشته‌اند كه علت غائي ايجاد و ثمره مكونات خود ايشانند جز اينكه بمناسبت مقام بيان فضل علما را فرموده‌اند و اينكه زمين هم از وجود عالمي كه عارف بخداوند باشد خالي نمي‌ماند و البته اينطور است زيرا معرفت و عبادت علت غائي وجود خلق و جن و انس است حال اگر همه آنها صاحب معرفت نشدند بعضشان لامحاله صاحب معرفت ميشوند و خلقت پروردگار لغو نميشود و اگر خلقت لغو ميشد البته فاني ميشد و اين مضمون آيات و اخبار لاتحصي است كه در همان كتاب ارشاد چندين جا بيان شده و ما اينجا بتكرار نمي‌پردازيم و اين مطلبي است كه براي شخص موحد و مطلع شبهه در آن نيست و البته امر چنين است كه اگر زمين از وجود علما و اهل معرفت خالي شود در آن موقع علت غائي حاصل نشده و لغو است و از خداي حكيم لغو سر نميزند ولي كجا ايشان نوشته‌اند
صفحه ٣٠١

 آن علت غائي من هستم و چرا بايد شما ذهن مردم را مشوش كنيد كه از فهميدن مطلب حقي محروم شوند و پريشان شوند بلي ايشان نوشته‌اند آنچه در اين كتاب مينويسم از مراتب توحيد و تنزيه نسخه از آن كتاب توحيد است كه دستم مينويسد و اين چيزي نيست كه مخصوص بايشان باشد و هر كس در دنيا هر چه بنويسد در اين باب نسخه‌ايست كه از كتاب توحيد خودش كه عبارت از نفس خودش و حقيقت خودش است مينويسد و كجا ايشان نوشته‌اند كه حروف آن كتاب را فقط من ميخوانم لاغير بلكه هر كسي ميتواند حروف كتاب خود را بخواند حتي جناب آخوند هم آنچه نوشته نسخه‌ايست كه از كتاب توحيد خودش خوانده و نوشته است منتهي آنرا تحريف و تصحيف نموده و بفرمايش خداوند كلمات را از مواضع خودش تحريف نموده و سواد مطابق اصل نيست و اما آنچه ايشان نوشته‌اند سواد مطابق اصل است بلااختلاف و دليل هم دارد براي اينكه آنچه نوشته‌اند با كتاب خدا كه بدست همه ما داده‌اند مطابق است و با اخبار آل‌محمد عليهم السلام كه شرح آن كتاب را فرموده‌اند مطابق است و با دلايل و آيات آفاق و انفس كه خداوند بهمه مردم ارائه فرموده است مطابق است و با ضرورت شيعه و اجماع مطابق است و با دليل عقل قاطع مطابق است پس شكي باقي نمي‌ماند كه نسخه مطابق اصل است زيرا با جميع نسخي كه خداوند ميزان قرار داده تطبيق ميشود پس چه اشكالي است كه ايشان بنويسند آنچه را كه در آن كتاب نوشته‌اند موافق كتاب توحيدي است كه در نفس ايشان مرتسم شده و ايشان هم تغييري در آن نداده‌اند و مثل ديگران انكار نكرده‌اند زيرا بسياري هستند كه آنچه در كتاب نفس ايشان مرتسم شده كه كتاب توحيد است منكر ميشوند چنانچه خداوند ميفرمايد و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم خلاصه كه در اين كلمات از فصل شريف هم غلو و مبالغه و تناقضي نيست و ما تمام فصل را نسخه
صفحه ٣٠٢

 كرديم كه اهل علم خودشان قضاوت نمايند و محتاج بزحمت ما نباشد ،
باقي ماند اعتراضشان در اينكه ايشان مرقوم داشته‌اند كه هميشه بايد در زمين كسي باشد كه حروف آن كتاب را بخواند يعني عالم عارفي بايد باشد و مضمون اخبار را ذكر فرمودند كه زمين خالي از حجت نميماند و علت غائي بايد در خلق هميشه حاصل بشود و صاحبان علم و معرفتي باشند كه حد اقل البته يكي است و زيادتر هم البته هستند چنانچه در اخباري است كه در همان جلد چهارم روايت فرموده‌اند و از دوازده نفر تا هفتاد نفر و صد نفر هم شمرده‌اند كه بتكرار آن اخبار بواسطه عدم مجال نمي‌پردازيم و هر كس طالب است رجوع ميكند و تصريح فرموده‌اند كه مراد از اين شخص يا اشخاص غير امام است و مراد شيعيان ايشانند و اينهم صحيح است و مطلب مشكلي نيست زيرا كه پيغمبر و امام داعي از جانب پروردگارند و وصف پروردگار و توحيد پروردگار بوسيله ايشان شده و كاتب و محرر و مظهر كتاب توحيد اين بزرگوارانند و خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله خطاب ميفرمايد كه قل هو الله احد بگو اي پيغمبر كه خدا يكي است و ظاهر كن اين مطلب را و امام هم نفس پيغمبر است و با نفس خود اين اظهار را فرموده و كتاب مبين بزرگ نفوس ايشان است و اين دعوت بوسيله ايشان شده پس لامحاله مدعويني دارند و معقول نيست كه انسان خودش خودش را دعوت نمايد بلكه هميشه ديگري را دعوت ميكند پس پيغمبر و امام كه تشريف آوردند و اينهمه رنج معاشرت امت را كشيدند براي دعوت امت بود كه البته غير خودشانند و دعوت كردن ايشان خودشان را كه محتاج باين زحمت نبود و ايشان بشير و نذير ديگران بودند نه براي خودشان و تحصيل حاصل نميخواستند پس امام داعي خداوند است كه ديگران را دعوت فرمايد بسوي توحيد و بسوي ساير مراتب معرفت و خداوند ميفرمايد و لتكن منكم امة يدعون الي الخير و در آيه
صفحه ٣٠٣

 ديگر است كنتم خير امة اخرجت للناس حال در اين آيات چه ميگوئي اگر بعادت معهودي كه داريد كه در تفسير آيات رجوع بائمه اطهار نميكنيد و خيال ميكنيد خودتان ميفهميد ميگوئيد اين آيات خطاب بهمه امت است و در امت كساني هستند كه دعوت بخير ميكنند و امر بمعروف و نهي از منكر مينمايند و لامحاله قبول ميكنيد كه كساني اين دعوت را ميكنند كه عارف بخير و معروف و منكر شده باشند و عالم و عارف باشند در اين موقع حرف خودت نقض ميشود و معلوم ميشود كه در امت علما و عرفائي هستند كه امر پروردگار و علت غائي بوجود آنها حاصل ميشود و شايد در اين مقام مشكلت باشد ولي موافق آنچه ما ميگوئيم كه ميخواهيم همه چيز را از فرمايش امام بگوئيم ميگوئيم اين آيات خطاب بائمه اطهار است صلوات الله عليهم و اخبار زيادي داريم كه بلفظ ائمه نازل شده بوده و تحريف شده است و امة شده است و امام (ع‌) ميفرمايد كه خير امة امام حسين (ع‌) را نمي‌كشد ولي آيه خير ائمة بوده است و خطاب بهمه امت نيست بهر حال كه آيات در شأن ائمه اطهار است و داعي بخير و آمر بمعروف و ناهي از منكر ايشانند و بايد دانست كه ايشان كرا دعوت كرده‌اند و آيا دعوت ايشان بامر پروردگار نتيجه بخشيده يا نبخشيده و آيا كسي عامل بخير پيدا شده يا نشده و كسي عامل بمعروف و تارك منكر شده است يا نشده اگر شده كه مطلب ما حاصل است و مراد ما از عالم عارف بكتاب توحيد همان است و او البته از سنخ رعيت است و امام نيست و اگر همچو مدعوي پيدا نشده پس دعوت امام كه عين دعوت خداست لغو شده و اگر كسي نبوده كه دعوت او را بپذيرد كرا دعوت كرده و چرا امام كه عالم السر و الخفيات است نميدانست كه كسي نيست كه قبول دعوت نمايد و موحد و مؤمن شود و چرا ائمه اطهار (ص‌) در دعوت امت اينهمه زحمت كشيدند و مبتلا شدند و اين معقول نيست كه دعوت امام (ع‌) بي‌اثر
صفحه ٣٠٤

 باشد و امروز وجود امام زمان عجل الله فرجه و حيات او بي اثر باشد و آيا نتيجه وجود امام در مثل اين ايام چيست آيا ميگوئي شيعياني و اشخاصي كه عمل بقول او بكنند و توحيد و عبادت پروردگار را كه علت غائي است بنمايند دارد يا ندارد اگر ندارد كه عبث مانده است و هيچ شغلي ندارد و براي حفظ و حمايت كي مانده است و اگر مسلمين و مؤمنيني نيستند چه اسلامي را نگاه ميدارد و اگر هستند و البته چنين است پس مطلب ما حاصل است و آن جماعت كه علت غائي از خلقت بواسطه آنها حاصل ميشود و البته بوسيله امام عليه السلام دعوت شده‌اند زيرا خودشان بسوي پروردگار راهي ندارند البته آنها غير امامند بلكه آنها نور امامند و شيعه امامند و قطعا امثال ما و جناب آخوند نيستيم اما ما كه اگر از كمترين دوستان و بندگان آنها محسوب شويم افتخار داريم ولي ميدانيم كه در عمل قاصر و مقصريم و نتيجه دعوت امام (ع‌) نمي‌توانيم باشيم اما امثال جناب آخوند كه بكلي منكر فضايل و فرمايشات امام عليه السلام‌ند كه بطريق اولي نيستند پس لامحاله در هر زمان براي امام (ع‌) شيعياني است و علمائي در امت هستند كه نتيجه دعوت و زحمت امام ايشانند و آئينه سرتاپانماي امامند و محل نظر و توجه خداوندند كه زمين و آسمان را بواسطه ايشان برپا داشته و باران بواسطه آنها نازل ميشود و روزي خلايق بواسطه آنها داده ميشود و خلاصه آنكه علت غائي موجودات آنها هستند منتهي اين است كه از عدم سعادت از درك فيض حضور ايشان در اين زمانها محروميم و ،
لله تحت قباب الارض طائفة       ** * **      اخفاهم عن عيون الناس اجلالا
و آيات و اخباري كه دلالت بر اين مراتب دارد لاتعد و لاتحصي است و هر كس هم خواسته باشد بهمان كتاب مبارك ارشاد كه موضوع در همين باب است مراجعه خواهد نمود و تا همينجا جواب اين اعتراض را هم خاتمه ميدهيم .

صفحه ٣٠٥

 سؤال ١٧ نمره ٥ سن مراهقه عالم در زمان ما ميباشد يعني چه و در تناقضاتش مينويسد در صفحه ١١٠ سطر ١٦ جلد اول سن مراهقه عالم را در زمان خودشان معين فرموده و در صفحه ١٥٤ سطر ١٩ جلد ٣ سن مراهقه را در آينده تحقيق فرموده و متناقض است جواب بدهيد .
جواب راهق الغلام الحلم يعني پسر نزديك ببلوغ رسيد و هنوز بالغ نشده و سن مراهقه در طفل انسان آن زمان را ميگويند كه آثار بلوغ شروع ميشود در او پيدا شود از تغيير رنگ و بشره و صدا و غير ذلك و در اخلاق او هم آثار نزديكي بلوغ بروز ميكند و شعورش ميخواهد زياد شود ولي چون هنوز نضج تمام در بدن او پيدا نشده و رطوبات مبلده كه لازمه بدن طفل بود و مي‌بايستي بواسطه آنها عرض و طول زياد كند و كش بياورد زياد دارد تابش نور شعور آثار معكوسي در طفل نشان ميدهد و علي الظاهر شرش زياد ميشود و شيطنتهاي طفلانه او بيش از پيش ميشود و حال آنكه لازمه بروز عقل و شعور اين بود كه ترك آن اخلاق و احوال نمايد و آثار موافق عقل و صلاح از او بروز نمايد ولي ظاهرا فسادش بيشتر ميشود و علت اين امر اين است كه در حال طفوليت بواسطه ضعف قواي طبيعي و ضعف اراده كه از خواص حيوانيت است و طفل هم پيش از بروز شعور نزديك بحيوانيت است نمي‌توانست ابراز احساسي بنمايد و بهمين جهت ميديدي كه مطيع پدر و مادر هم هست و بيچاره حتي خيال مخالفت را هم نميكرد و آنچه از آنها مي‌شنيد آنرا وحي منزل مي‌پنداشت و اطاعت امر و نهي آنها را مينمود و حتي از لولوي موهوم ميترسيد و بوعده و نويدهاي بيمعني اميدوار ميشد ولي قدري كه بزرگتر ميشود و قواي طبيعي او زيادتر و از آنطرف در اثر معاشرت بزرگترها نور شعور هم در او تابش ميكند و خرده خرده چشمي باز ميكند و چيزي ميفهمد از آن حالت تسليم كه در طفوليت داشت بيرون ميآيد و بواسطه نواقص
صفحه ٣٠٦

 طبيعي و رطوبات زيادي كه هنوز دارد و كدورت مشاعر انسانيت كه تازه اول بروزش است چيزها را بشكل حقيقي واقع خارج احساس نميكند و نمي‌بيند و تصورات موهوم ميكند و بخارات دماغش چون زياد است و تصفيه نشده صورتهاي خارجيه را تغيير ميدهد و مشوش ميكند و اي بسا معكوس ميكند و همه اينها از اثر تابش روشني شعور انسانيت است كه قبل از تابش آن روشني و حرارت آن دماغ اين طفل بهمين اندازه گرمي هم كه اين بخارات از او متصاعد بشود نداشت حالا كه آن حرارت پيدا شده رطوبات او بخار كرده و آن بخارات جلو آفتاب شعور را ميگيرد و نميگذارد كه آن روشني بآنطور كه هست در همه فضاي دماغ بتابد و همه چيز را احساس كند و چون دايم هم در تحول و انقلاب است گاه ميشود كه گوشه از فضاي دماغ روشن ميشود و چيزي مي‌بيند و گاه تاريك ميشود و احساساتش ناتمام ميماند و خلاصه آنكه حقيقت را درست نمي‌بيند اين است كه مي‌بيني تسليم او براي پدر و مادر كم ميشود و چون چيزهاي ناقصي و كج و معوجي خودش ادراك كرده و اختلافاتي با آنچه آنها ميگفتند احساس ميكند ديگر قانع بآنچه آنها ميگفتند نميشود خودش هم كه ادراك درستي نكرده است اين است كه بناي نافرماني را ميگذارد و مي‌بيني ايراد و اعتراض بر سلوك و معتقدات پدر و مادر دارد و غالبا آنها را تخطئه ميكند و نسبتهاي ديگر بآنها ميدهد و خود را داناتر از آنها مي‌پندارد و خلاصه آنكه از آنها كمتر چيزي را مي‌پذيرد و چون قواي او هم زيادتر شده و در خود قدرت مخالفت را مي‌بيند سر از اطاعت ميتابد و شرش زياد ميشود و مشغول فساد ميشود و پدر و مادر مهربان هم ناچار بر همه اين احوال صبر ميكنند تا تدريجا اين طفل شعورش زياد شود و كم كم اين اخلاق فاسده را در اثر تربيتهاي ملايم و نصايح و تعليمات و تربيتهاي معلمين و تجاربي كه بر خود طفل حاصل ميشود ترك نمايد و آن رطوبات مبلده كه ذهن را بكلي
صفحه ٣٠٧

 فاسد كرده بود در اثر تابش مستمر و متوالي آفتاب شعور كم شود و فضاي دماغ او روشن شود و جميع جزئيات و كليات علي ما هي عليه نمايش پيدا كند و مانعي براي ادراك آنها نباشد و در آن موقع ديگر طفل بالغ ميشود و تكليفات بزرگترها بر او هم وارد ميآيد و مردي ميشود عاقل و قوي و جميع اسباب ظاهر و باطن او تكميل ميشود و مشغول خدمت و اداء وظيفه ميشود و چون جميع حركات و اخلاق او در اين موقع از روي شعور و عقل است حدود تامه بر او جاري ميشود و كارهاي خوبش تقدير ميشود و از اعمال بدش مؤاخذه شديد ميشود و ديگر عفو و اغماض در كار او نيست و بنا نيست با او ملايمت شود زيرا كه عقل كه نتيجه وجود هر شخصي است در او بروز كرده و مستقل شده و قابل مخاطبه و ثواب و عقاب شده خلاصه آنكه مقصودم ترجمه لفظ مراهقه بود و بمناسبت اين مختصر عرض شد و اما زمان بلوغ در اطفال از حيث سن حد متوسطي كه عادي است سن چهارده و پانزده است و در افراد نادره ممكن است در سن كمتر آثار بلوغ بتمامها بروز نمايد و بالغ شود و ممكن است بواسطه ضعف قوي ديرتر بروز كند و در شرع هم اول سن چهارده و آخر آنرا فرموده‌اند باختلاف اخباري كه در اين باب داريم و علما باختلاف فتوي داده‌اند و سخني در اين باب نداريم و اما در حقيقت واقع كه احكام شرع هم بر روي همان است احكام بلوغ و حدود تامه وقتي بر او جاري ميشود كه بآن اندازه عقل كه فهم تكليف را بنمايد پيدا كرده باشد و في المثل اگر كسي از حيث سن بحد بلوغ شرعي هم رسيده ولي فهم خوب و بد را نميكند و تميز و تعقل پيدا نكرده و خطاب شرعي را نميفهمد شرعا مكلف نيست و تكليفات شرعيه بر عقل است و در عرف هم عادت بر همين است و خلاصه آنكه زمان بروز عقل يك زمان معين مقطوعي نيست و بسته بتقدير پروردگار است و علم آن در نزد كسي نيست حال اين مقدمه مختصر و معلوم را كه دانستي عرض ميكنم كه
صفحه ٣٠٨

 زمان مراهقه عالم را هم كه حكما بيان ميكنند و در دو سه جاي از كتاب مبارك ارشاد بيان فرموده‌اند و دوره تشريعي عالم را با دوره تكويني تطبيق ميفرمايند مقصودشان آن اوقات از ازمنه تشريعي است كه في المثل طفل عالم از حد صباوت و بي‌شعوري صرف بيرون آمده و في‌الجمله تميز پيدا كرده و از حقايق معارف و معاني اصول شرعيه مختصري گوشزد شده باشد و شروع به تمرين او شده باشد و هنوز هم عقل كاملي پيدا نكرده و اين مراتب را با چشم عقلاني كه مدرك امور معنوي است ادراك نميكند و مدركاتش عموما اموري است كه تطبيق با واقع نميشود و تصورات موهومه زياد دارد و حتي از امور واقعيه قطعيه كه متفق عليه همه امت است يقينش سلب ميشود و تمام اعتمادش بعقل ناقص خودش ميشود و غالب فرمايشات پدر و مادر را رد ميكند و بآنچه هم كه علي الظاهر قبول ميكند قطع و يقين حاصل نميكند و استدلال ميكند كه مفاد آيات كتاب و اخبار و دستورهاي ابوين شرعي جميعا مظنون است و بيش از گمان چيزي از آنها حاصل نميشود و در همه اين اظهارات هم حق دارد و بايستي با او مدارا و ملايمت كرد زيرا تا يقين بامري حاصل نشود اطمينان حاصل نميشود و قهرا وقتيكه يقين نباشد جايگير آن شك و ترديد است و چاره جز اين نيست و يقين براي عالم وقتي حاصل ميشود كه عقل خالص در او بروز نمايد پس فرمانفرماي كل مملكت عالم عقل باشد و از روي علم و احاطه بجميع جهات هر چيزي علم بآن حاصل كند و همه چيز را كما هو حقه ببيند و بگويد كه آن عقل در زمان بلوغ عالم بروز خواهد كرد وقتيكه قواي طبيعي ظاهري عالم تكميل شده و رطوبات زيادي آن در اثر حرارت و تربيت معلمين و اكتشاف علوم معنويه و رياضت اذهان بتداول آن علوم نضج بگيرد و آن وقتي است كه در نتيجه ابتلاي بصدمات و لطماتي كه در نتيجه آن فساد اخلاق‌ها و نافرمانيها و جريان قوانين موضوعه فاسده كه
صفحه ٣٠٩

 برأي و عقل خود ميگذارند واقعا خسته شوند و غرور حيوانيت در آنها كم شود و حرص‌ها و حسدها و كبرها و جاه‌طلبي‌ها تخفيف يابد و از روي كمال اضطرار خواسته باشند بدون هيچ غرض بفكر كار خود باشند و عاقبت‌سنجي نمايند و جميع امور گذشته و نتايج سوء آنها را نصب العين نمايند و راه چاره را بجويند و بحكم فطرت اوليه الهيه كه در نهاد جميع بشر وديعه گذارده شده است رو بخدا نمايند همانطوري كه شخصي كه در كشتي نشسته باشد و مشرف بر غرق ميشود و دستش از جميع وسائل و اسباب كوتاه است رو بخدا ميكند و نجات خود را مي‌طلبد هر وقت كه كار عالم باينجا رسيد همانوقت است كه عقل در عالم ظاهر ميشود و آن عقل باعتقاد ما مسلمين شخص امام و غوث اعظم عليه السلام است كه وقت ظهور آن بزرگوار عالم بحد رشد و بلوغ رسيده و عقل او كامل شده است و جميع معايب كار خود و جهالتهاي خود را برأي العين مي‌بيند و از همه وسائل و اسباب و تدابير سابقه خود مأيوس ميشود و از توسل و التجاء بدزدان و رياست‌طلبان و دروغگويان و گرگاني كه بلباس ميشان ملبس شده‌اند دست برميدارد و از پي بزرگي و دلسوزي و عاقلي و خيرخواهي ميگردد كه عرض حاجت نمايد و دواي درد خود را بخواهد و بقول و وعده او اطمينان و يقين حاصل كند و در آن وقت است كه خداي مهربان غوث و ملجأ او را نشان ميدهد و پدر مهربان كه در آن ايام از شر طفل شرير خود را پنهان نگاه داشته بود نقاب از رخ برميدارد و مردم بزرگ خود را مي‌بينند و ميشناسند و تمكين امر او را مينمايند و بقول او يقين ميكنند و اساس خودسري و ظن و تخمين و ان قلت قلت يا قواعد و قوانين كوركورانه كه در طول ايام آزمايش كرده‌اند و فساد همه آنها را ديده و دانسته‌اند برچيده ميشود و همه مردم در آن دوره عاقل و بالغ ميشوند و بفرمايش حضرت صادق عليه السلام وقتيكه امام (ع‌) تشريف بياورد دست بر سر همه مؤمنين
صفحه ٣١٠

 ميگذارد و عقل همه از بركت دست آن حضرت كامل ميشود و همه عارف بخوب و بد ميشوند و حتي در آن زمان پيرزن‌ها در خانه خودشان تفقه ميكنند و حكم شرعي را ميفهمند اما امروز كه هنوز زمان بلوغ و ظهور نرسيده از زنها گذشته حتي علما و مجتهدين ما از احكام شرعيه چيزي نميدانند جز گمانهائي كه ميكنند حتي معني قرآن را يقين نميكنند و باخباري كه در دست داريم يقين نميكنند و هر چند هم كه بآنها گفته شود كه اينها صحيح و مقطوع است قبول نميكنند و حتي گويندگان را هم تسفيه ميكنند مثل همان طفل مراهق كه عرض كردم از فرط غرور و ناداني معتقدات پدر و مادر را انكار دارد و آنها را نسبت بسفاهت ميدهد و عقل خود را بر نص آنها ترجيح ميدهد و حق هم دارد زيرا با چشم نمي‌بيند آنچه آنها ميگويند و بهمان ادراك مشوش و كج و معوج خودش بيشتر يقين ميكند و اين مطلب هم از فطرت انسان است و خداوند اينطور قرار داده كه تا چيزي را نفهمد و نبيند قبول نميكند و مداراي پدر و مادر هم در اين موقع از همين جهت است كه تكليف شاقي نبايد كرد و بايد صبر كرد تا مشعر پيدا كند بلي ايراد و تقصيري كه در اين موقع براي عالم و عالميان هست كه در مثل اين زمان هم با وجود اينكه بواسطه كم‌عقلي ادراك حقايق نميكنند و يقين نميكنند معاف از تكليفات شرعيه شمرده نشده‌اند و بواسطه نافرماني و مخالفتي كه ميكنند البته مورد مؤاخذه خداوند و عقاب دنيوي و اخروي هستند اين است كه تا اين درجه بي‌عقل نيستند كه حتي امور كليه را هم ادراك نكنند زيرا كه ادراك كليات امور را خداوند سهل و آسان قرار داده و عقلهاي كم و ناقص هم ميتواند آنها را بفهمد و يقين نمايد في المثل چشم من و تو بهر اندازه كه ضعيف باشد اگر كوه بزرگي در جلو چشم بيايد از دور مي‌بينيم اما بواسطه ضعف چشم آن بته‌هاي كوچك را نمي‌بينيم يا مثلا سنگريزه‌هاي كوچك كه بالوان مختلفه در دامنه آن كوه
صفحه ٣١١

 است نمي‌بينيم يا حيوانات موذيه و درنده كه در آن كوه مشغول چريدن هستند نمي‌بينيم يا رنگهاي مختلفه قطعات مختلفه آن كوه را كه از هر يك از آنها استدلال بر معدن خاصي كه در باطن آن كوه است ميشود نمي‌بينيم و نديدن ما دليل نبودن آنها نيست و صاحب چشم قوي كه پهلوي ما ايستاده و همه اين جزئيات را دارد با چشم مي‌بيند و خبر ميدهد و گواه صدق او هم با او هست بايد از او بپذيريم و في المثل اگر صاحب چشم قوي كه راستگو هم هست اگر من و تو را از شيري كه در دامنه آن كوه است بترساند و بگويد نزديك باو نشويد و معذلك ما نافرماني كنيم و بگوئيم چون چشم ما شير را از دور نديده و يقين نكرده‌ايم و نزديك بشويم قطعا طعمه آن شير خواهيم شد و ملامت هم بر خود ما است زيرا بما گفته شد و حق و احتياط اين بود كه از او بشنويم زيرا اگر بواسطه ضعف چشم بوجود شير يقين نكرديم بصدق لهجه اين مخبر صادق كه يقين كرديم و اگر بگوئي باين مطلب هم يقين حاصل نشد عرض ميكنم اگر اين مطلب را از روي حقيقت بگوئي پذيرفته است و كسي كه اين اندازه عقل ندارد كه راستگو را از دروغگو واقعا تميز بدهد از هر حكمي معاف است و در زمره عقلا شمرده نميشود و تكليفي بر جاهل نيست و حقيقة چنين كسي از مستضعفين است ولي من موافق حديث شريف عرض ميكنم كه خداوند بهر كسي اين درجه عقل را داده كه خوب را از بد و صادق را از كاذب تميز بدهد و هر كس عقلش از اين درجه كمتر است مكلف نيست و باين درجه عقل بهمه مردم داده شده است حتي اطفال و اگر دقت بكني صحت عرض مرا ميفهمي كه اطفال هم راستگو و دروغگو را تميز ميدهند چه جاي مرد بزرگ و امتحان كن كه دو مرتبه بطفل خردسال خودت دروغ بگو در دفعه سيوم ديگر گول تو را نميخورد و سخن تو را باور نميكند زيرا باندازه خودش عقل دارد حتي در حيوان ملاحظه كن كه راستگو و دروغگو را ميشناسد اين
صفحه ٣١٢

 سگ را دو مرتبه صدا كن اما فرماني باو مده و روي خود را بگردان در دفعه سيوم اگر صدا كردي نخواهد آمد و ميفهمد كه حرف تو راست و از روي حقيقت نيست پس اين حال حيوان است آيا درباره مرد عاقل چه ميگوئي و گمان ميكني شخص راستگو با دروغگو مشتبه ميشود يا آنها كه ميگويند نفهميديم و نشناختيم و راستگو و دروغگو را تميز نداديم راست ميگويند قسم بآن خدائي كه خالق من و تو است دروغ ميگويند مگر اينكه واقعا مستضعفي باشد كه تميز راستگو و دروغگو را ندهد و الا محال است كسي كه در صدد امري است يا طالب چيزي است اعم از اينكه امر دين باشد يا امر ديگر اهل آنرا نشناسد و راست و دروغ اهل آنرا تميز ندهد خاصة كسي كه از پي دين است و مجاهده در راه آن مينمايد محال است كه بمطلب نرسد زيرا خداوند ميفرمايد الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا يعني آنها كه مجاهده در راه ما مينمايند البته البته آنها را براههاي خود هدايت ميكنيم پس امروز هم كه بقولشان باب علم مسدود است و امر داير مدار گمان و تخمين است اين مظنه‌ها در جزئيات است نه در كليات و امور كليه را امثال ما هم كه صاحب عقول جزئيه هستيم ميتوانيم بفهميم فرضا لزوم اطاعت خداوند و لزوم وجود انبيا و مخبرين از جانب پروردگار يا حقيت و صدق پيغمبر صلي الله عليه و آله را با دلايل قطعيه محكمه كه اسباب يقين است مي‌فهميم ولو اينكه در جزئيات احكام دليل عقلي كه اسباب يقين قطعي بشود نتوانيم اقامه نمائيم و در ميانه احكام هم كليات را با عقل مي‌فهميم كه فرضا راستي خوب است و دروغ بد است و اسباب فساد است يا امانت خوب است و باعث بقاء انتظام است و خيانت بد است و هكذا امثال اينها را عقول جزئيه ما ميفهمد و يقين ميكند حال بواسطه ترك عمل كردن بهمين كليات يقينيه كه شبهه‌بردار نيست البته مورد مؤاخذه خواهند بود خلاصه آنكه سخن بطول مي‌انجامد و الكلام يجر الكلام
صفحه ٣١٣

 ولي اميدوارم تطويل بلاطائل نباشد و از همين عرايض بفهمي كه جميع مسائل مختلفه ما در اصول و فروع بهم مربوط است و از يك سرچشمه است و اصل بيان در موضوع مراهقه عالم بود كه زمان مراهقه از وقتي است كه مردم از حد صباوت كه ادراكاتشان بظاهر صرف است بالاتر بيايند و خواسته باشند اهل معني شوند و معني كلمات خدا و رسول را بفهمند و علما و مربيان قدري از روح مطالب براي آنها بيان كنند و تدريجا تمريني از آنها بنمايند و حقايقي را اشاره نمايند و آخر آنهم وقت ظهور امام عليه السلام است كه كليه عالم بالغ و رشيد ميشود و عقل در او بروز ميكند و وقت معلومي هم براي آن نيست و علمش در نزد خداست و شايد نزديك باشد و بهر حال كه اين ازمنه كه ما و تو در آن زندگي ميكنيم تا وقت ظهور جميعا زمان مراهقه عالم است يعني نزديك ببلوغ است و بالغ هم هنوز نشده است و تناقضي در ميانه فرمايشات ايشان كه در مقامي زمان مراهقه را زمان خودشان معين كرده‌اند و در مقامي فرموده‌اند بايد عالم مراهق شود يعني بعد از اين هيچيك متناقض نيست و اما ابتداي مراهقه را هم كه در همان كتاب فرموده‌اند كه از وقتي است كه شيخ اوحد امجد اعلي الله مقامه تشريف آورد و بناي بيان حقايق گذارد و روح فرمايشات خدا و رسول را اظهار فرمود و اختلافاتي كه در ظاهر اخبار بود باين جهت كه حمل بر معاني عرضيه مجازيه كه عرف عوام اهل بازار بود مينمودند و پي بحقيقت نميبردند از ميان برداشت و اخبار و آيات كتاب در هر باب جمع و تطبيق شد و مردم في‌الجمله اهل تميز شدند و مطلبي فهميدند و تغيير كلي در اوهام و خيالات پيدا شد و غالب معتقدات عامه تا حدي اصلاح شد و اهل معني پي بمعني بردند و جمعي هم از روي جهل يا عناد منكر ايشان و فرمايشات ايشان شدند و العياذ بالله نسبت كفر دادند و آن بزرگوار و تابعين ايشان هم بر همه آن سختيها صبر كردند باين اطمينان كه
صفحه ٣١٤

 حقيقت روز بروز روشن ميشود و شعورها زياد ميشود و خداوند ايشان را تأييد ميفرمايد و منكرين را خذلان ميكند و چنين هم شده است و هنوز بهتر از اين ميشود خلاصه كه جناب آخوند سؤال ميكند سن مراهقه عالم در زمان ما ميباشد يعني چه بعضي امثال كليه كه تا درجه بيشتر گفته شده و حتي عوام مردم هم شنيده‌اند و گوششان آشنا است مي‌آورم تا فرق زمان بچگي و معتقدات للگان و ددگان را با عقايد معلمان و مربيان شريعت در اين دوره قرن اخير كه ايام مراهقه است و شعور عالم و عالميان زياد شده بفهمي و مقايسه نمائي و سعي در اختصار ميكنم و باشاره ميگذرانم در اوايل اسلام و ضعف شيعه و تسلط مخالفين كه شيعه از حيث عده و عده ضعيف بودند و هم از حيث شعور و ادراك و معرفت ضعيف بودند اعتقاد تامي بعصمت پيغمبر و امام نداشتند و عالم بزرگشان مثل مرحوم شيخ صدوق عليه الرحمه مي‌نويسد كه اگر موفق شدم كتابي در اثبات سهو نبي (ص‌) مينويسم ولي تدريجا در قرون بعد بواسطه قوت و استقلال تدريجي شيعه و ضعف مخالفين و بيانات علما تدريجا معتقد ميشوند تا بحدي كه از ضرورياتشان ميشود و بعد از بيانات حكيمانه شيخ اوحد اعلي الله مقامه در عربي و مؤلف كتاب ارشاد در عربي و فارسي امروز امر بجائي ميرسد كه اعتقاد جميع شيعه بر عصمت پيغمبر و امام ميشود بطوريكه امام غير معصوم را محال عقلي ميدانند و او را مطلقا امام و مفترض الطاعه نمي‌دانند و از ضرورت گذشته كه اين مطلب را با عقل ميفهمند و استدلال ميكنند و اين اثر مراهقه و شعور عالم است و همچنين در اوائل اسلام عالم بزرگي مثل شيخ مفيد عليه الرحمه اظهار بي‌اطلاعي يا ترديد در باب عالم رجعت ميفرمايد و امروز علما وجود آنرا از كتاب و سنت و دليل عقل ثابت كرده‌اند و منكر آنرا منكر ضرورت اسلام بلكه كافر ميدانند و همچنين در اوايل معاد انسان را بعالم آخرت با ابدان عرضيه عنصريه فرض
صفحه ٣١٥

 ميكردند و امروز از بركت بيانات شيخ اوحد اعلي الله مقامه و مشايخ عظام عوام مسلمين هم دانستند و فهميدند كه اين ابدان عرضيه ظاهريه بدن انسان نيست و غير انسان است و با انسان نميآيد و در همين خاك اين دنيا ميپوسد و جز جسم اصلي انسان كه هيچوقت مخلوط با اين اعراض زايله نميشود چيزي بعالم آخرت نميرود و بآخرت برنميگردد جز آنچه از آخرت آمده است و اينهمه داد و فرياد طلاب و اهل غرض و متشبهين بعلما و لعن و تكفيرهاي آنها فايده نكرد و بجائي نرسيد بلكه مشت خود را باز كردند و عقلا و اهل معرفت از مردم دانستند كه معاد بآن كيفيت محال و جاهلانه كه آنها ميگفتند نيست و آنها حرفهاي بچگانه بود و مراد پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم آن محالات نبود ولو اينكه حقيقت امر را هم هنوز نفهميده‌اند و معرفت اين مطلب مخصوص بمؤمنين كاملين است نه امثال ما و سايرين ولي همينقدر شده كه سخافت آن عقايد سابقه امروز نزد عقلا بديهي شده و ان شاء الله هنوز روزي هم ميآيد كه مطلب را ميفهمند و همچنين در مسأله معراج قدماي مسلمين توهمات عجيبه داشته‌اند و بعضي از علما تحقيقات و رد و بحثهاي غريبه نموده‌اند ولي امروز از بركات بيانات مشايخ عظام ميتوان ببعضي گفت كه آن توهمات بسيار جاهلانه است و مقام خطير اول ما خلق اللهي صلوات الله عليه اجل از آن خيالات پوچ است و ميتوان گفت كه مقام قاب قوسين يكي از مقامات و امكنه عرضيه نيست كه در طرف خاصي از مشرق يا مغرب يا فوق يا تحت قرار گرفته باشد و محدود باين نوع حدود باشد و عروج شخص كلي حكايت عروج اشخاص جزئيه در اين امكنه عرضيه نيست و مسأله معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله مثل بالا رفتن يك مرغي بطرف آسمان ما العياذ بالله نيست و مطلب وراي اين موهومات است خلاصه كه امروز اهل فهم و شعور زياد شده‌اند و حرفهاي آخوندي را كه كتاب و سنت بكلي بر خلاف آن
صفحه ٣١٦

 است نمي‌پذيرند و امثال اينها است آثار مراهقه عالم و از خداوند خواستاريم بحق محمد و آل‌محمد عليهم السلام كه همه ما را در زمره مؤمنين بايشان و مسلمين براي امر ايشان و مقرين بفضل ايشان و منتظرين براي فرج ايشان قرار بدهد ان شاء الله .
سؤال ١٨ نمره ٦ طفل مراهق با مميز را يك شمرده با آنكه در صفحه ديگر نقيض آنرا گفته باري چگونه مراهق و مميز يكي ميشود بيان نمائيد و در تناقضاتش هم همين مطلب را مفصلتر تكرار كرده است و گفته است مميز در لغت طفل پنج شش هفت سال را گويند و مراهق قريب به بلوغ را گويند .
جواب اما اينكه مميز طفل پنج شش هفت سال را ميگويند در كتب لغت قديمه معتبره كه در دست است نيست و ابدا در سن اطفال لغت سن مميز را ضبط نكرده است و در كتاب منجد تأليف يكي از عرب متنصره همين قرن مينويسد سن تمييز سني است كه در آن سن انسان نفع و ضرر خود را بشناسد و پيداست كه اين عبارت را هم از لغت نگرفته بلكه استنباط و اجتهادي است كه از استعمال عرف نموده و نوشته است و معذلك سن بخصوصي را هم معين نكرده پس اينكه دروغ شد و اما در السنه اهل شرع و فقها هم كه طفل مميز و غير مميز ميگويند منظورشان سن معيني نيست بلكه همه سنوات قبل از بلوغ را منظور دارند چنانچه بر اهل اطلاع پوشيده نيست چنانكه در همه سنوات پيش از بلوغ صبي هم ميگويند غلام هم ميگويند و سن معيني مرادشان نيست تا بحد بلوغ برسد و بر سن بعد از بلوغ ديگر اين الفاظ را اطلاق نميكنند و اما در اخبار هم اصطلاح خاص در اين باب معين نفرموده‌اند و اگر بندرت در مقامي اين لفظ را فرموده باشند مراد همان است كه في‌الجمله تمييزي پيدا كرده باشد و سن معيني نيست و در بعض اخبار در موارد بعض معاملات و شهادات سن ده سالگي را فرموده‌اند كه اگر از آنها هم
صفحه ٣١٧

 استنباط شود كه مراد سن تمييز است باز تطبيق با لغتي كه آخوند گفته‌اند نميشود و بهر حال كه اكثر استعمال اين لفظ در عرف اهل شرع است ديگران هم ميگويند و اما مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه هم كه فرموده‌اند مرادشان سنهائي است كه طفل تمييز خير و شر و نفع و ضرري را بدهد مثل اينكه منظورشان از لفظ مراهق هم همين است كه مراهق تمييز خير و شر را ميدهد و نفع و ضرر را ميداند و اينكه بيشتر لفظ مراهق را اختيار ميكنند براي منظور خاصي است و ميخواهند در ضمن بيان اشاره بنزديكي زمان بلوغ و ظهور امام (ع‌) بفرمايند و اين منظور را لفظ مراهقه بهتر ميرساند و ظهور امام (ع‌) نزديك است زيرا خداوند هم در كتاب مجيد همينطور ميفرمايد كه و مايدريك لعل الساعة قريب يعني تو چه ميداني شايد ساعت نزديك باشد و مراد از ساعت ظهور امام است چنانچه در اخبار متعدده فرموده‌اند و در آيه ديگر لفظ شايد هم نيست و بطور حتم ميفرمايد اقتربت الساعة و انشق القمر يعني ساعت نزديك شد و ماه منشق شد و لفظ لعل هم هر جا كه در قرآن از طرف خداوند استعمال شود مراد ترديد نيست بلكه حتم است و اختلافي در ميانه دو آيه نيست پس ظهور امام نزديك است و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود انا و الساعة كهاتين يعني من و ساعت مثل اين دو هستيم و اشاره بدو انگشت سبابه و وسطاي خود فرمود كه اشاره است بكمال نزديكي قيام آن حضرت و قيام ساعت و تفصيل اين مطلب مقتضي نيست و مرادم اشاره براي اهل اشاره بود خلاصه آنكه مراد ايشان از اين دو لفظ كه لفظ مميز و مراهق باشد ايام قبل از ظهور و نزديك ظهور است ايامي كه مردم في‌الجمله شعور و تمييزي پيدا كرده‌اند و تمرين ميشوند و بعض حقيقتها بر آنها بيان شده است و معلمين امتحاناتي ميكنند و اذهان را نزديك ميفرمايند و از هر دو لفظ يك معني را اراده ميكنند زيرا معني مميز در عرف معلوم است و مراهق
صفحه ٣١٨

 هم همان معني را ميرساند بعلاوه اشاره بنزديكي بلوغ هم مينمايد و در لغت هم دانستي كه سن معيني را معين نكرده و در عرف متشرعه و غير متشرعه هم مميز اعم از مراهق و غير مراهق است و بهر دو گفته ميشود پس تناقضي در فرمايش ايشان نبود .
سؤال ١٩ نمره ١٦ مدعي است كه خداوند قلم او را متحرك ميگرداند كه بگوش مردمان جمادي و سنگ‌مانند فرورود و قسم ياد ميكند كه تمام آوازها ( يعني مطالب اين كتاب ) از خداوند است و الهامي است صحيح است يا نه و اين ادعا از چه اصلي ناشي شده و در تناقض ١٦ مينويسد اين ادعاها تناقض دارد با اينكه اين كتاب براي زنها و براي عوام نوشته شده و اين حرفها مناسب شرافت انسانيت نيست .
جواب عبارتي كه منظور جناب آخوند است اين است كه بعد از بيان جامعي كه در معرفت خداوند ميفرمايد ميفرمايد عبرت بگير كه چگونه خداوند اين مطالب نازك لطيف را بقلم اين ناچيز جاري ميكند و باين زبانها درميآورد كه بگوش اين مردمان جمادي فرورود والله ،
اينهمه آوازها از شه بود       ** * **      گر چه از حلقوم عبدالله بود
عرض ميكنم در حقيقت فصل بسيار شريفي است در معرفت توحيد كه بياني فوق آن متصور نيست و مراجعه بآنرا در جلد سوم كتاب مبارك ارشاد صفحه ٨٨ چاپ تبريز بهمه اخوان توصيه ميكنم حال از مطالعه كنندگان كرام سؤال ميكنيم كه در اين عبارت چه ادعائي است آيا دعوي نبوت و امامتي است العياذ بالله حاشا كه چنين باشد الا اينكه غالبا منظور ايشان از اين جملات تنبيهات ديگر است مردم خيال ميكنند هر كس قلمي و كاغذي دست آورد و هر چه دلش خواست نوشت اين كتاب ميشود و با عقول ناقصه و سليقه‌هاي معوجه كه دارند ايراد و اعتراض بر علما ميكنند و طبقات مردم هم مختلف است و هر طبقه
صفحه ٣١٩

 سليقه و عقيده و ايرادي دارند و معلوم نيست عالم بيچاره كه در ميان جهال غريب مانده است و بر حسب وظيفه ناچار هم هست كه با آنها راه برود و راهنمائي نمايد و بگويد و بنويسد و تعليم نمايد بسليقه كدام طبقه بايستي راه برود اگر سهل و آسان چيز بنويسد كه اضعف قوم و عوام مردم هم بهره ببرند يك طبقه ايراد دارند و اي بسا محل اعتنا و تعمق آنها نميشود با اينكه همان مطالب سهل و آسان را اگر عالم بيان نكرده بود نميدانستند ولي طبيعة از الفاظ مشكله و غريبه يا سجع و قافيه يا اصطلاحات علميه خوششان ميآيد و بعبارات ساده توجه نميكنند و در جهالت خود باقي ميمانند و اگر عالم با عبارات علميه اصطلاحيه در موقع ناچاري چيز بنويسد جمعي ديگر كه اهل اصطلاح نيستند و درس نخوانده‌اند از فهم آن محروم ميمانند و ايراد و اعتراض ميكنند و البته بعضشان هم حق دارند از آنطرف مطالب عاليه علميه را هم با زبان آسان بيان كردن خاصة زبان فارسي كه دايره الفاظش بسيار تنگ است و براي بسياري از مطالب و معاني و لطائف مطلقا لفظ ندارد بسيار مشكل است و كار هر كس نيست و كتابي را مثل كتاب ارشاد نوشتن و آن مضامين عاليه و حكم الهيه را باين زبان كه زنان عجم هم استفاده نمايند بيرون آوردن ميتوان گفت در حكم كرامت است و فعلا كه آن كتاب مبارك منحصر بفرد است و در دنيا نظيري براي آن سراغ نداريم خلاصه كه عالم هر كلمه و هر جمله را براي منظوري مينويسد و كتاب بايستي بدرد همه طبقات بخورد و ابلاغ عامي است كه براي خواص و عوام نوشته شده و مراد ايشان مثل ساير نويسندگان فضل‌فروشي نيست الا اينكه گاهگاه ناچارند تنبيهاتي بفرمايند و ببعضي از جهات اشاره ميكنم يكي اينكه عبارات سهل و ساده همانطور كه عرض كردم در نظر اشخاص اهميت ندارد و وقعي پيدا نميكند و در عين حال كه مطلب عميق و مشكل است و بايستي تعمق بسيار در آن
صفحه ٣٢٠

 نمود تا فهميده شود سهل ميانگارند و سطحي ميخوانند و عبور ميكنند و مطلب را نمي‌فهمند و نتيجه كه منظور عالم بود كه ميخواست مطلب بزرگي را بزبان آساني بهمه بفهماند دست نميآيد اين است كه ناچار ميشود تنبيهي بفرمايد و اين قبيل اذهان را متوجه نمايد كه سرسري عبور نكنيد و عميق شويد كه مطلب بزرگ است و البته در اين موقع الفاظي اختيار ميشود كه قلوب را متوجه نمايد و تكاني باشخاص بدهد و بفهمند كه موضوع عادي نيست و قصه حسين كرد نيست مطلب آسماني است و وحي نبوي است و متوجه باشند زبان خداست كه نطق ميكند و دست خداست كه بحركت آمده هوش و گوش خود را جمع كنند و دل بدهند تا مطلب بفهمند و اين قاعده نويسندگي است كه همه نويسندگان يا مبينين اين شاهكار را بكار ميبرند و ميدانند فرقي كه هست اين است كه مؤمن كامل در اين موقع هم براي توجه قلوب عبارتي كه بر خلاف واقع يا بر خلاف رضاي خداست يا مبني بر اغراق و مبالغه بيموردي است نمينويسد و ادا نمي‌كند اما سايرين متوجه باين نكته نميشوند و اي بسا محالات يا لاطائلاتي را هم در اين موقع ادا ميكنند و نتيجه كه ميخواهند ميگيرند ولي عالم در جميع عباراتش رعايت حد و مقام و رضايت خدا و تطابق با واقع را مينمايد و دعوي بيجا و بيدليل نميكند پس اين يك جهت است كه ميخواهند بفهمانند كه فرض نكنيد اين عبارات فقط باندازه فهم عوام يا زنان است و براي استفاده اهل علم نيست بلكه آنها هم بايد متوجه باشند اگر عالمند عالمانه بفهمند و علت ديگر اين است كه غالبا عالم ناچار ميشود كه اذهان را متوجه نمايد كه گوينده يا نويسنده كيست و قلوب را بطرف خود جلب نمايد كه بدانند مطلب را از كه ميگيرند چون مردم مكلفند كلمات خدا و رسول را از پيغمبر و ائمه اطهار (ص‌) يا راوي صادق از طرف ايشان بپذيرند خواه بفهمند و خواه نفهمند و بعد از تسليم براي خدا و رسول و شناختن
صفحه ٣٢١

 آيات صدق ديگر عذري براي كسي نيست و حتم نيست همه مردم آنچه پيغمبر و امام يا راوي از ايشان ميگويد بفهمند و اگر مردم همه چيز را ميفهميدند كه همه عالم بودند و محتاج برسول و امام نبودند پس در اغلب موارد بايد طوعا او كرها تسليم شوند و خداوند ميفرمايد فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما پس بنا بر اين گوينده را بايد بشناسند تا تكليفشان را بدانند و مردم مكلفند حرف حق را از اهلش بگيرند نه از هر كس كه حقي را گفت چنانكه در حديث است كه شيطان بحضرت عيسي عرض كرد بگو لا اله الا الله فرمود حرف حقي است كه بقول تو نميگويم پس مردم ناچارند كه گوينده را هميشه بشناسند و متذكر باشند و مضمون بعض اخبار است ، انظر الي من قال و لاتنظر الي ما قال . پس اگر ناطق از طرف خداست بدانند كه از خدا ميگيرند و عبادت او را مشغول هستند و توجه بيشتري بكنند چونكه ناطق از طرف شيطان هم بسيار است و گرفتن از آنها و گوش دادن بسخن آنها يا مطالعه نوشته آنها هم عبادت شيطان است اين است كه گاهي براي اينكه فراموش نشود مطالعه‌كننده را متنبه ميكنند كه آنچه ميخواني كلمات خداست اين قرآن خداست يا سنت رسول است يا فرمايش امام است كه باين زبانها بيرون آمده و بفهم تو نزديك شده قدرش را بشناس و شكرش را بجا بياور و با جمعيت حواس و نيت خالص بگير و قدر خود را در اين موقع بشناس كه مخاطب بخطاب خداوند واقع شده و ميخواهند مطالعه‌كننده را مطمئن كنند كه بي شك و ترديد اين كلام خداست كه ميخواني حال در اين موقع تزكيه نفس هم ميشود بشود چاره چيست در حالي كه مؤمن عالم منظورش تزكيه نفس نيست اما چه بكند اگر نگويد و ننويسد كه مردم نمي‌دانند چه ميخوانند اگر بگويد تزكيه نفس ميشود و مورد اعتراض جناب آخوند ميشود سهل است پيغمبران و ائمه هم
صفحه ٣٢٢

 اين ابتلا را داشتند مؤمنين و علماء هم بايد تأسي بآنها نمايند و لكم في رسول الله اسوة حسنة حال با اين مراتب ميخواهيم ببينيم ايشان چه ادعائي كرده‌اند كه مبالغه در آن بوده و بر جناب آخوند شاق شده و خلاف شرافت انسانيت دانسته‌اند .
فرموده‌اند ببين خداوند چطور اين لطايف را باين زبان آسان بر زبان اين ناچيز بگوش جمادي مردم ميرساند و اينهمه آوازها از شه بود يعني از امام است آيا مطلب غير از اين است و آيا بايد غير اين معتقد باشند آيا نعوذ بالله بايد بگويند از خودشان است و آيا از خود علم و كمالي دارند و از جاي ديگر غير از در خانه امام زمان آورده‌اند و دعوي استقلالي دارند نعوذ بالله و آيا غير از امام هم معلم و محركي هست و آيا در زيارتشان نميخوانيم بكم علمنا الله معالم ديننا يعني بشما اي سادات و موالي خداوند معالم دين را بما آموخته و آيا در زيارتشان نميخوانيم بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني بشما اي سادات ما خداوند هر متحركي را بحركت آورده و از هر مسلمان عارفي سؤال ميكنيم آيا قلم هر عالمي را كه وصف خدا را مي‌نويسد يا فضل پيغمبر و امام و شيعيان ايشان را مينويسد خداوند بحركت آورده و مينويسد يا شيطان بحركت آورده يا خود شخص در امور خود مستقل است و محتاج بتحريك و تسكين خداوند نيست والله هوش از سر انسان ميرود كه عالم بيچاره چه ابتلائي دارد و چه نوع ايرادات مردم دارند و خودشان هم نميدانند كه دردشان چيست و چه ميخواهند بگويند اما همه ما و همه شيعه كه عارف بامام خود هستند ميدانند كه اين عبارت ادعائي نيست بلكه منتهاي خفض جناح همين است و آيا شخص درباره خودش در مقام اظهار عبوديت و تسليم و انقياد چه لفظي را اختيار كند كه از لفظ ناچيز بهتر باشد و اگر كسي لفظي كه بهتر اين معني را ميرساند ميداند بما هم بگويد
صفحه ٣٢٣

 كه بدانيم وانگهي كه در همين ظاهر حال هم كه آنچه ميفرمايند يا عين حديث امام است يا نقل بمعني است و غير از فرمايش ايشان چيزي نيست بسيار عجب است اگر حديث امام از امام نيست پس از كيست و آيا شخص عالم فرمايش امام را بخودش نسبت بدهد و نعوذ بالله دزدي بكند بمذاق جناب آخوند بهتر است يا هر چيزي را باصل و مبدء خود نسبت بدهد پس بديهي است كه همه آوازها از شه بود گر چه از حلقوم عبدالله بود بلي جناب آخوند ميخواهد براي عوام مردم اينطور تعبير كند و جلوه دهد كه ايشان ادعاي وحي و الهام كرده‌اند و اين مخصوص بانبياء است نه عامه مردم و از اين راه تخم عداوتي در دلها بكارد و مردم را بفرمايش ايشان بدبين نمايد ما هم بحول الله بعوام مردم با كمال محبت و صداقت حالي ميكنيم كه گول نخورند و ميگوئيم اولا اين تعبير سوئي است كه جناب آخوند ميكنند در عبارت ايشان كه دعوي وحي و الهامي نيست و عبارت همان است كه نوشتيم و علاوه بر آن هم ميگوئيم كه همه بر بصيرت باشند كه لفظ وحي اگر در مقامي يكي از مردم هم بگويد مثلا بمن وحي شد و خدا بدل من انداخت كه چنين بگويم اين نقلي نيست و ادعاي نبوتي نيست و لفظ وحي را خداوند نسبت بانبياء خود داده نسبت بغير انبياء هم داده يعني خدا بغير انبيا هم وحي ميكند و نقلي نيست در قرآن است و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه يعني ما وحي كرديم بمادر موسي كه شير بده بموسي و مادر موسي نه پيغمبر بود نه امام بلكه خدا ميفرمايد و اوحي ربك الي النحل ان اتخذي من الجبال بيوتا يعني خدا وحي كرد بزنبور عسل كه در كوه‌ها سكني كند و خانه بگيرد و زنبور عسل حيواني است بلكه در قرآن است ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم يعني شياطين وحي ميكنند بدوستان خودشان پس اگر در جائي كسي تصريح هم بكند كه چنين و چنان بمن وحي شده اين كفر نيست دعوي نبوت
صفحه ٣٢٤

 هم نيست بلكه لفظي است كه در عربي شايع است چه جاي اينكه ايشان چنين تصريحي هم نكرده‌اند و دانستي كه جناب آخوند سوء تعبير مينمايند حال بعد از همه اين مراتب دوست ميدارم براي تبرك و تيمن و مزيد معرفت اخوان در شأن مؤمنين و بزرگان از علماي شيعه چند حديث هم روايت نمايم و آن روايات را در ذيل اين آيه مباركه عرض خواهم كرد كه نور علي نور باشد و يهدي الله لنوره من يشاء خداوند ميفرمايد لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آبائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها رضي الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون يعني نمي‌يابي قومي را كه ايمان بخدا و روز آخر دارند كه دوستي بكنند با دشمنان خدا و رسول ولو آنكه پدرهاي آنها باشند يا پسرهايشان يا برادرانشان يا عشيره آنها باشند اين جماعت نوشته شده است در دلهاي آنها ايمان و تأييد فرموده خدا ايشان را بروحي از خودش و داخل ميكند آنها را در بهشتهائي كه انهار از پائين آنها جاري است و مخلدند در آن بهشتها خدا از ايشان راضي شده است و ايشان از خدا راضيند اين جماعت حزب خدايند آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارانند ، عرض ميكنم محل شاهد فعلا اين قسمت از آيه مباركه است كه ميفرمايد اين جماعت از مؤمنين ايمان در دلهاي آنها نوشته شده و مؤيد بروحي از خدايند كه آنچه ميگويند و مي‌نويسند از روي نوشته دلهاشان است كه خداوند بر دلهاي آنها نوشته پس آوازهاي آنها از خداست و آن روح روح‌القدس است كه انبيا را تأييد ميكند و اوصيا را هم تأييد مي‌نمايد و حديث ميكند آنها را و از مؤمنين جماعتي هستند كه خداوند آنها را محدث خوانده است چنانچه در آيه ديگر است كه ما من نبي و لا رسول الا اذا تمني القي
صفحه ٣٢٥

 الشيطان في امنيته تا آخر آيه كه در حديث شريف وارد شده است در تفسير آيه شريفه كه آيه مباركه باينطور نازل شده بود كه ما من نبي و لا رسول و لا محدث لفظ محدث از آيه سقط شده است و در آيه ديگر است كه خداوند ميفرمايد الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الاتخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون يعني آنها كه گفتند پرورنده ما خداست و استقامت نمودند ملائكه بر آنها نازل ميشود كه نترسيد و محزون نشويد و بشارت باد شما را به بهشتي كه وعده ميشديد و آيه شريفه عام است و شامل انبيا و غير انبيا از اوصياء ايشان و مؤمنين همه ميشود و البته اوصيا و مؤمنين پيغمبر نيستند و خداوند ملائكه بر آنها ميفرستد و در عوالم است از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در خطبه مخزون ميفرمايد قلوب المؤمنين مطوية علي الايمان اذا اراد الله اظهار ما فيها فتحها بالوحي و زرع فيها الحكمة يعني دلهاي مؤمنين پيچيده شده است بر ايمان و همينكه خواسته باشد خدا اظهار آنچه در آنها است باز ميكند آنها را بوحي و زراعت ميكند در آنها حكمت را و از عوالم است از حضرت ابي‌جعفر (ع‌) فرمود علي محدث بود و سلمان محدث بود و بحضرت صادق عليه السلام عرض شد سلمان محدث بود فرمود بلي عرض شد كي حديث ميكرد او را فرمود ملك كريمي و اخبار متعدده ديگر باين معني و مضمون وارد شده است و در حديثي فرمود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام حديث ميكنند او را و حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود كه اوصياء محدث هستند و روح‌القدس حديث ميكند آنها را و نمي‌بينند او را و در وسايل است از حضرت صادق عليه السلام فرمود بشناسيد منازل شيعيان ما را باندازه رواياتشان از ما زيرا ما فقيه آنها را فقيه نمي‌شماريم تا اينكه محدث باشد عرض شد آيا مؤمن محدث است فرمود بلي مفهم است و مفهم محدث است
صفحه ٣٢٦

 و در مصباح‌الشريعه است از حضرت صادق (ع‌) فرمود حزن شعار صالحين است بجهت بسياري واردات غيبي بر بواطن آنها و از محاسن‌برقي است از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام فرمود هر كس دوست بدارد ما اهل بيت را و محقق شود دوستي ما در دل او جاري ميشود چشمهاي حكمت بر زبان او و از بصائرالدرجات است از جابر از حضرت ابي‌جعفر عليه السلام ميگويد سؤال كردم از آن بزرگوار از علم عالم فرمود اي جابر بدرستيكه در انبياء و اوصياء پنج روح است روح القدس و روح الايمان و روح الحيوة و روح القوة و روح الشهوة پس با روح القدس اي جابر دانستند از زير عرش تا زير خاك را و از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام است در تفسير قول خداي عز و جل يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي فرمود خداي تبارك و تعالي احد و صمد است و صمد چيزي است كه جوفي براي او نيست و روح خلقي از خلايق است و براي او است نصر و قوت و تأييد قرار ميدهد او را خدا در دلهاي رسل و مؤمنين و از عوالم است از ابن‌طاوس از آنچه يافته است در كتاب مفردي از سنن ادريس عليه السلام بدانيد و بر يقين باشيد كه تقواي خدا حكمت بزرگ است و نعمت عظمي است و سببي است كه داعي بسوي خير است و بازكننده ابواب خير و فهم و عقل است زيرا خداوند چون دوست داشت بندگانش را بخشيد بآنها عقل را و اختصاص داد انبياء خودش و اولياء خودش را بروح القدس پس كشف نمودند براي آنها از سراير ديانت و حقايق حكمت تا از ضلالت منتهي شوند و راه رشاد را پيروي نمايند الخبر و در كافي است در خبري از حضرت صادق عليه السلام در فضايل شيعيانشان كه شيعيان ما نطق ميكنند بامر خداي عز و جل و مخالفين ايشان نطقشان تفلت است ، عرض ميكنم يعني بي اختيار و در عوالم است از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بما نطق كردند علما و اگر غير اين بود هرائينه گنگ ميشدند و از كافي است از
صفحه ٣٢٧

 حضرت ابي‌جعفر ثاني (ع‌) فرمود قسم بجان خودم نيست در زمين و نه در آسمان وليي براي خداي عز ذكره مگر اينكه او مؤيد است و هر كس تأييد شد خطا نميكند و نيست در زمين دشمني براي خداي عز ذكره مگر اينكه مخذول است و هر كس مخذول شد مصاب نيست ، عرض ميكنم اخبار باب بيش از اينها است كه در اين مختصر گنجايش ذكر داشته باشد ولي ما بقدر نمونه و براي تيمن و تبرك و كسب فيض در اينجا اين چند خبر را روايت كرديم تا مرتبه مؤمنين و كاملين را بداني ولي در اين مقام دانستي و شرح داديم كه ايشان چنين دعوي هم نداشته‌اند و توجيه آن عبارت و شعر را نموديم .
سؤال ٢٠ نمره ١٧ علماء زمان خود را كه شيخي نشده‌اند تماما ميگويد اجماعشان و اتفاقشان بر باطل است و علم خلاف اجماع جهل است بفرمائيد علم خلاف اجماع يعني چه و چگونه ميگويد اين علم تمام علماء بي‌ثمر است و چگونه علم جهل است و در تناقض ١٧ مينويسد تناقض بيست و نهم صفحه صد و پنجاه و چهار سطر ششم جلد سوم خلاصه مينويسد آنچه اجماع دارند معاصرين مشايخ و آقا بر آن باطل است و اجماعشان بر ناداني است و تمام علماء عصر آنها نادانند و علم خلاف اجماع جهل است و اين جهل علماء معاصر آنها ثمر ندارد تناقض دارد خود را مانند يكي از علماء عصر خواندن و تمام آنها را نادان و اجماع نمايند بر باطل دانستن و چگونه علم جهل ميشود و آيا كوسج و ريش‌پهن و متناقض نيست كتاب باين بزرگي و اختراع و بدعت در بدعت و تأويل و پيچ در پيچ و صدر الكفره تحقيق عرشي و آقا تدقيق زير فرشي ميفرمايند معين نمائيد كدام پيغمبر يا امام يا كدام دانشمند اين حرفها را زده كه آقا تبعيت فرموده رفع اشكال و تناقض فرمائيد والله از تحرير اين مطالب شرمسارم ولي چون طرف عوام و در اشتباه واقعند شما را بخدا بيچاره‌ها را راهنمائي و دستگيري نمائيد .

صفحه ٣٢٨

 جواب عبارات جناب آخوند را بعينها نقل كرديم و از بيسواديها و غلطهاي عبارات از طرف ايشان معذرت ميخواهم و مطالعه كنندگان ناظر بمعني هستند ان شاء الله و ما قسمتي از عبارات كتاب ارشاد را كه جناب آخوند در اين مقام نظر دارند بعينها ذكر ميكنيم و بعد هر چه خداوند خواسته باشد در اطراف آن عرض ميكنيم كه جواب بعضي جملات كه بر ايشان مشكل شده داده شود ان شاء الله و هر كس تفصيل بيشتر خواسته باشد بهمان كتاب مبارك ارشاد رجوع نمايد و بفهمد ان شاء الله .
فرموده‌اند پس عالم را در اين زمان بجهت اقتران بمكتب برده‌اند و بدست معلم سپرده‌اند و علماي رباني و حكماي صمداني و فقهاي الهي براي تربيت عالم برانگيخته‌اند اگر چه اطفال ميگويند بگذاريد كه بر وتيره سابق شيطنت كنيم و فحش بپدر و مادر دهيم و خلق خدا را بيازاريم و للگان ميگويند بگذاريد اطفال ما بر همان جهالت بازمانند و ملا نشوند تا خلعت و انعام ما موقوف نشود و رياست ما بر آنها قطع نشود و ميگويند اين درسهاي شما همه خلاف اجماع لله‌هاي سابق است آنها ابدا حرفي از اين را بر زبان نميراندند و اطفال را ببازي واگذارده بودند و اين درسها و علمها خلاف اجماع است و لكن غافل كه اين بچه‌ها بچه‌هاي ما نيستند و پدر و مادري دارند آنها بدست هر كس ميخواهند مي‌سپرند و هر گونه تدبير ميخواهند ميكنند و آنها باجماع لله‌ها بند نميشوند موقوف بر رأي خودشان و صلاح اولاد است پس صلاح اولاد آن شد كه از دست لله‌ها بگيرند و بدست معلم ديگر بدهند خواهند داد و لله‌ها را نميرسد كه بر پدر و مادر بحث كنند كه معلم خلاف اجماع ما است چرا بمعلم ميدهي در جواب خواهد گفت بشما چه خود دانم و من مطيع شما نيستم البته آنچه علما ميدانند شما نميدانيد شما اجماع بر ناداني داريد و علم خلاف
صفحه ٣٢٩

 اجماع جهل است اگر علما بگويند از گفته ما ديگر اجماع جهل شما ثمري ندارد حال لله‌ها اين بحثها را دارند و اطفال لهو و لعب را دوست ميدارند و ميگويند ما از للگان علمي نشنيده‌ايم و از ددگان حكمتها نياموخته‌ايم و تا حال بر همان وتيره بوده‌ايم و كسي از للگان نگفت كه ما بر ضلالتيم علما ميگويند كه ما بشما آنچه تعليم ميكنيم دستور العمل پدر و مادر شما است و كتاب و سنت پدر و مادر شما در ميان است و لله‌هاي شما آن كتاب و سنت را قبول داشتند كه حجت است ولي نميفهميدند ما بهمان كتاب و سنت ميگوئيم و چنين هم نيست كه آنچه ما ميگوئيم بكلي اختراع باشد بلكه عين همان كتاب و سنت است و از فرمايش پدر شما است و دليل عقلي براي آن هم ميگوئيم كه عقل شما هم قبول كند مجملا اطفال بجهت حب لهو و لعب و للگان و ددگان بجهت حب رياست فغان دارند از درس معلمان و لكن دليل اينكه معلمان از جانب پدرند اينكه خرده خرده تقرير معلمان را ميكنند و امر معلمان را قوت ميدهند و حكمتشان را در عالم منتشر ميكنند و ذكر للگان و ددگان را از عالم قطع ميكنند و هر چه آنها بر آتش معلمان ميدمند روشن‌تر ميشود و پدر و مادر مشاهدند و ايشان بر اطفالشان دلسوزترند و اين لله‌هاي مهربانتر از پدر و دده‌هاي مهربانتر از مادر براي خود حرفي ميزنند و سوز دلي را بيرون ميدهند و لكن علامت حق و باطل تصديق پدر و مادر است و شرح اين احوال در جلد چهارم بتفصيل بايد ان شاء الله ذكر شود ، تمام شد آن قسمت از عبارات شريفه كه در اين مقام محل حاجت بود و اصل موضوع در بيان وجود تشريعي عالم است كه تربيت و تعليم و ترقي نوع عالم را اگر في المثل مثل يك انسان فرض كنيم چنانچه در اخبار بيان فرموده‌اند و حكما با دليل و برهان اثبات نموده‌اند كه كليه عالم از اول تا آخرش در حكم يك انسان است و انسان هم چون مولود جامع است و فرزند اين عالم
صفحه ٣٣٠

 بزرگ است هر چه در عالم بزرگ موجود است از مراتب ظاهر و باطن در او هم هست و انسان هم در حد خود عالم كوچكي است و بهمين جهت حكما انسان را عالم صغير خوانده‌اند و فعلا در صدد بيان دلايل اين مطلب نيستيم پس بنا بر اين نوع تربيت عالم بزرگ هم مثل تربيت يك انسان است و مراتبي را كه انسان از طفوليت بلكه از ابتداي تكون نطفه او در شكم مادر تا متولد ميشود و بحد رشد و كمال و عقل و منتهاي ترقي خود ميرسد تا ميميرد اين عالم بزرگ هم همه آن مراتب را داراست و در سير تكاملي خود بايد همه اين مراحل را به‌پيمايد تا بمنتهي درجه ترقي و علت غائي برسد و اين مطلب در نزد عقلا و اهل كمال واضح است پس جميع اسباب و شروطي كه براي نشو و ارتقاء يك انسان از اول نطفه بودن او تا موقع تولد و از آنوقت تا بحد تميز ميرسد از وجود پدر و مادر و مربيان و غذا و دوا و لباس و جميع وسائل زندگي و اينكه در ابتدا چندي بايد در تحت حضانت پدر و مادر باشد و قدري كه بزرگتر ميشود مربيهاي ديگر امثال للگان و ددگان لازم دارد و بعد از آن تدريجا او را بمعلم ميسپرند و تدريجا معلم عالي‌تر و عالي‌تر براي او ميآورند تا وقتيكه بحد كمال و رشد ميرسد و خير و شر و جميع احتياجات خود را ميداند و قائم بنفس ميشود بتفصيلي كه در كتب مربوطه باين مراتب مفصلا و مبرهنا هر قسمتي را در جاي خود حكما بيان كرده‌اند و مدار روزگار بر آن است جميع آن مراحل در كليه اين عالم هم بطور خود و اقتضاي خود لازم است و كل عالم هم چون بمنزله يك شخص بزرگي است اين مراحل را مي‌پيمايد پس همانطور كه براي هر فردي از افراد انسان پدر و مادر صلبي و بطني است كه بايستي از اين دو مكون بشوند و بعد از تكون محتاج بحضانت و شير دادن آنها هستند و بعد محتاج بمربي هستند كه آن مربيان اوليه را اصطلاحا للِه يا دده ميگوئيم و مربيان بعد را معلم ميگوئيم كه آنها هم
صفحه ٣٣١

 نوع تربيتي ميكنند و اصطلاحا آنها را هم بمنزله پدر و مادر ميشمريم زيرا كه علم و ادب انسان زائيده افكار و دستورالعملها و امر و نهي‌هاي آنها است و در اخبار هم برادران بزرگ و معلمين را بمنزله پدر شمرده‌اند بهمين طور جامعه عالم هم محتاج بهمه اين وسايل است و همه اينها را داراست و همانطور كه همه اين جامعه تكون آنها از پدر و مادر اولي است كه آدم و حوا باشد پس علوم و آداب و كمالات و ترقيات و ديانت آنها هم پدر و مادري دارد و آدم و حوا كه در اول ترقي انسان بودند پدر و مادر تكويني اين جامعه بودند و پدر و مادر تشريعي و تأديبي و تعليمي اين جامعه هم بودند تا تدريجا جمعيت زياد شد همانطور كه آباء و امهات صلبي و بطني زياد و متعدد شدند آباء تعليمي و تشريعي هم متعدد شدند و انبياء و اوصيائي كه خداوند مأمور تعليم و تربيت جامعه فرمود در هر عصر و زمان بقدر فهم امت و بقدر فهم عالم و بزبان آنها تكلم كردند و تربيت نمودند و ترقي دادند عالم را و آنها پدر و مادر تعليمي و تشريعي مردم شدند يعني علم و شرعي كه در مردم مي‌بيني ناشي از آنها است و زائيده فكر و وحي خداوند عالم است بآنها و ايجاد و تكون آن علوم و آداب و كمالات بواسطه آنها است و جزئي از كمال و علم آنها است پس فرزند آنها است و آنها پدر و مادرند و اين اصطلاح از مؤلف ارشاد نيست بلكه عين فرمايش پيغمبر و ائمه اطهار است صلوات الله عليهم و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود انا و علي ابوا هذه الامة يعني من و علي پدر و مادر اين امت هستيم و باين مضمون حديث از همه ائمه اطهار وارد شده و در كتاب تفسير حضرت امام حسن عسكري عليه السلام كه معتبرترين كتب شيعه است روايت فرموده‌اند منتهي امثال جناب آخوند منكر اين معني ميشوند از باب اين است كه اين مطالب را نمي‌فهمند و اينها فرمايش ائمه اطهار است پس پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه اطهار بمنزله پدر
صفحه ٣٣٢

 و مادر اين امتند و منظور پدر و مادر صلبي و بطني تكويني نيست بلكه منظور پدر و مادر تشريعي است ، و ماكان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ، پيغمبر پدر صلبي امت نيست و لكن رسول خداست و پدر اين دين و اين شريعت است يعني اصل و ريشه او است و ديانت عالم در اين دوره و در همه ادوار گذشته زائيده امر و نهي او است و انبياء گذشته هم همه امت آن بزرگوار بوده‌اند پس مؤمنين بآن حضرت از حيث ايمان و عقيده فرزند او هستند چنانچه در اخبار بسيار ديده‌ايد و اينكه همه مؤمنين برادر هستند و خداوند ميفرمايد المؤمنون اخوة يعني برادر ايماني و اعتقادي و شريعتي و تعليمي هستند نه برادر صلبي و بطني خلاصه كه بيان مؤلف اعلي الله مقامه در كيفيت ترقي و رشد تشريعي عالم است كه موافق حكمت تطبيق با رشد علمي و ديني يك نفر انسان فرموده است و تفصيل موكول بمراجعه بيان ايشان است در همان كتاب يا ساير تأليفات ايشان كه در اين فن است و مراد ما در اينجا اشاره ببعض كلمات آن عبارات است كه نقل كرديم پس ميگوئيم در آن عبارات هر جا كه لفظ پدر و مادر فرموده‌اند اشاره به پيغمبر و ائمه اطهار است صلوات الله عليهم كه پدر و مادر جميع امت بلكه كل عالمند زيرا پيغمبر (ص‌) مبعوث بر جميع كاينات است و مرادشان از للِه و دده علماي صدر اسلام تا اين اواخر است كه شرح آن سابق بر اين گذشت و ممكن است مراجعه كنيد و اين تشريفي است براي علماي اسلام نه توهيني آنطور كه جناب آخوند خيال كرده و ما مفصل جواب اين ايراد را نوشتيم و چه احترامي بالاتر از اين كه امتي را كه پيغمبر (ص‌) پدر آنها است و ائمه اطهار (ص‌) يكي بعد از ديگري در حكم مادر آنها هستند و از شير علوم خودشان باين امت خورانيده‌اند و ابدان علوم و آداب اين امت را بزرگ كرده‌اند و نشو و نما داده‌اند علماي بعد از غيبت ايشان هم للِه و دده و مربي امت
صفحه ٣٣٣

 بلكه همه عالم باشند و اين توهيني نيست بلكه كمال افتخار است و اگر جناب آخوند اين نكات را نفهمند اهل علم و ادب ميفهمند بلي نكته غامضي كه هست اينجا است كه للگان و ددگان عموما خوب نيستند و بعضشان بد و خائن هستند و جناب آخوند گويا بكلي منكر علماء سوء هستند ولي انكار ايشان مؤثر نيست و تمام دنيا وجود آنها را قائلند و مي‌شناسند و وجود خود جناب آخوند دليل وجود آنها است و بثبوت پيوسته كه جميع مفاسد دنيا هم از علماء سوء است و محتاج نيستيم در اين مقام اخباري را كه داريم ذكر نمائيم خلاصه پس مراد مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه در هر جا كه ذكر سوئي از للگان و ددگان فرموده مرادش آن علماء سوء است نه همه علماء چرا نميخواهد مطلب را بفهمد و عبارات ايشان را چرا كج ميكند و بذهن عوام فرو ميبرد كجا ايشان منكر علماي رباني و محدثين و صاحبان علم و عمل شده‌اند و حال آنكه تمام استناد و اعتماد ايشان و هر مسلماني بوجود امثال آن علماء است اعلي الله مقامهم و الحمد لله مشرب بزرگان ما بر همه مردم ثابت شده است كه آنچه ميفرمايند از حديث است و حديث را هم از همان علماي سابق روايت ميكنيم و اگر اعتقاد بصحت و وثاقت آن بزرگواران نداشتند چطور علوم خود را از آنها ميگرفتند پس اين عبارات جناب آخوند غرض خود ايشان را ثابت ميكند و بر دامن مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه گردي نمي‌نشيند مراجعه نمايند طالبين بكتاب هداية الطالبين تأليف مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه و كتاب دليل المتحيرين تأليف مرحوم سيد استاد اعلي الله مقامه آنجا كه مراتب استناد خود و مشايخ خود را بعلماء سلف رضوان الله عليهم مي‌نويسند و افتخارات خود و اجازات خود را شرح ميدهند و تمجيداتي كه از بزرگان علماء سلف و معاصرين خودشان كه عموما مصدق ايشان بوده‌اند و اجازه داده‌اند و اجازه گرفته‌اند ملاحظه نمايند كه
صفحه ٣٣٤

 مغايرتي با آنها كه اهل علم و حقيقة از علما بوده‌اند در بين نبوده و الآن هم نيست و آنچه هست همان است كه جمعي از طلاب و متشبهين بعلماء از اهل غرض القا كردند و بدهن مردم هم انداختند و مجازات آنها بر خداست بلي اين مطلب راست است كه ايشان از معاصرين خود كساني كه القاء شبهه نمودند و فتنه‌انگيزي كردند و عوام مردم را باشتباه انداختند و رد بر ايشان كردند و انكار فرمايش ايشان را نمودند خوب نميدانند بلكه ملا و عالم هم نميشمارند و آنها كه با كمال علم و اطلاع بر عقايد ايشان در صدد تكفير ايشان برآمدند ايشان هم آنها را كافر ميدانند زيرا پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده است كه هر كس مسلمي را تكفير نمايد خودش كافر شده است و مسلم كسي است كه در هر مورد تسليم فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله و آل‌محمد عليهم السلام باشد پس اگر كسي خواست در اين موضوع قضاوت نمايد كه كافر ايشانند يا مكفر ايشان رجوع بگفته طرفين مينمايد و تطبيق با فرمايش آل‌محمد عليهم السلام ميكند و مطلب دست ميآيد و ما فعلا بحثي در اين باب نداريم مطلب اينجا است كه در عبارات ايشان آنجا كه كلماتي در قول للگان و ددگان فرموده‌اند كه آنها اجماع بر جهل نموده‌اند منظورشان اين قبيل اشخاص است و نمونه آنها در همين عصر امثال جناب آخوند است اگر باشند و منظورشان ساير علما نيست و العياذ بالله زيرا علماء حقه چه در اين عصر چه در سابق هر وقت كه باشند مطلبي را كه عالم مسلمي بگويد و با كتاب خدا و اخبار اهل بيت تطبيق شود قبول و تصديق ميكنند و بر خلاف آن اجماعي نميكنند زيرا ميزان امور در نزد شيعه كتاب و سنت است و تخلف از آن دو جايز نيست و كفر است وانگهي كه اجماعي هم بر خلاف ايشان هيچوقت نشده و در آن عبارات هم كه عينا نقل كرديم مراجعه كنيد چنين چيزي نفرموده‌اند و ايشان نقل قولي ميفرمايند از آنها كه گفتند اين درسهاي شما
صفحه ٣٣٥

 بر خلاف اجماع لله‌هاي سابق است ايشان جواب ميدهند كه چنين اجماعي اجماع بر جهل است و علم خلاف اجماع جهل است ولي حقيقت اين است كه آن جماعتي كه گفتند دروغ گفتند و چنين اجماعي نه از سابقين و نه معاصرين و نه الآن بر خلاف ايشان نشده و منظورم اجماعي است كه در حقيقت حجت باشد زيرا اجماع حقيقي كه پيغمبر و ائمه اطهار (ص‌) آن را حجت شمرده‌اند بر خلاف كتاب و سنت محال است كه بشود و نشده و نخواهد شد بلي مگر اجماعهاي مصنوعي كه آن را گاهي بلوا ميگوئيم و در اين زمان هو ميگويند ممكن است مثل اجماعي كه بقول سنيان بر خلافت ابوبكر هم كردند و اين نوع اجماع را شيعه حجت نميداند و چنين اجماعي اگر بشود همانطور كه فرمودند اجماع بر جهل است خلاصه كه در محاوره اين نوع عبارات معمول است و در كتاب خدا هم نظير آن هست آنجا كه قوم حضرت ابراهيم از او سؤال كردند كه اين بتها را كي شكسته است فرمود همان بت بزرگ شكسته است چنانچه ميفرمايد قالوا ءانت فعلت هذا بآلهتنا يا ابرهيم قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون فرمود بت بزرگ شكسته پس سؤال كنيد از آنها اگر حرف ميزنند و در حديث شريف ميفرمايد امام عليه السلام كه ابراهيم (ع‌) معلق بشرط فرمود كه اگر آنها حرف ميزنند كار بت بزرگ است و اگر حرف نميزنند كار او نيست حال در اين مقام مطلب از همين نوع است كه ايشان فرموده‌اند اجماع سابقين بر خلاف من اجماع بر جهل و ناداني است و اين بنا بفرض آنها و گفته آنها است و در صورتي است كه چنين اجماعي شده باشد و حال آنكه چنين اجماعي نشده بلي اگر چنين اجماعي يا بلوائي شده باشد يا بعد از اين بشود اجماع بر جهل است و اگر بشود تازگي هم ندارد ، و ليست باول قارورة كسرت في الاسلام خلاصه كه تفصيل زياد لازم ندارد و اهل معني و ادب اين مراتب را ميدانند ،

صفحه ٣٣٦

 و اما اينكه فرموده‌اند علم خلاف اجماع جهل است و جناب آخوند هم از معني اين عبارت سؤال كرده بلي مطلبي است كه بايد في‌الجمله بياني در آن بشود و براي اين عبارت معني ظاهري است و معني اصطلاحي اما معني ظاهري عرفي آن كه واضح است كه دانائي بر خلاف ناداني است و مرد عالم بر خلاف جماعت نادانان است و خداوند ميفرمايد هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون پس عالم و جاهل كه مساوي نشدند مخالف ميشوند علم نور است و جهل ظلمت و البته مخالفند و مخالفت علم و جهل از بديهيات است و اختلاف حق و باطل از اول دنيا تا آخر دنيا براي همين اختلاف علم و جهل است و جهال در مقابل اهل علم هميشه اجماع داشته‌اند و جمعيتشان هم بيشتر بوده و كثرت جمعيت آنها از جهلشان هم كم نميكند و خداوند ميفرمايد اكثرهم لايعلمون و اكثرهم لايعقلون و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون و قليل من عبادي الشكور و هكذا امثال اين آيات پس اجماع جهال هميشه بر خلاف علما بوده و هست و امثال اين اجماعات را همه ميدانند كما اينكه بر خلاف پيغمبر صلي الله عليه و آله هم در اول اجماع داشتند و انكار فرمايش او را داشتند و او را عالم نمي‌خواندند سهل است كه نسبت جنون هم العياذ بالله دادند و رئيس آنها را بهمين لحاظ مسلمين ابوجهل خواندند و هكذا بعد از پيغمبر اجماع بر ابوبكر نمودند در زمان ائمه اطهار صلوات الله عليهم هميشه اجماع بر خلاف ايشان نمودند و الآن هم عامه بر خلاف شيعه اجماع دارند و شيعه از همان اول تا الآن هميشه در اقليت بوده‌اند و در اين مطالب شبهه نيست و اين نوع اجماع‌ها هم كه هميشه بر خلاف علم و بر خلاف حق ميشده يا ميشود اجماع بر جهل است و حجت نيست و آن اجماعي را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله حجت دانسته و از ادله محكمه شمرده است و همه مسلمين در هر مورد بايد متمسك بآن اجماع باشند و تخلف
صفحه ٣٣٧

 از آن نورزند و تخلف از آن را پيغمبر (ص‌) كفر شمرده است اين اجماع‌ها نيست بلكه آن اجماع بمعني مخصوصي است كه خود پيغمبر (ص‌) اصطلاح فرموده و قانون دست داده نه اينكه هر مطلبي را كه ده نفر يا صد نفر يا هزار نفر و هكذا ولو مليونها باشند بگويند اين اجماع ميشود و اين نوع اجماع همان بلوي و همان اكثريت است كه خداوند مذمت فرموده و اگر اين نوع اجماع دليل صحت و حقيت بود نعوذ بالله مي‌بايستي مذهب اسلام بر حق نباشد زيرا مخالفين آن بيشترند و هكذا مذهب شيعه مي‌بايستي نعوذ بالله بر باطل باشد زيرا عامه بيشتر از شيعه هستند و شيعه از جماعت مسلمين خارج شده و هكذا اجماع بر ابوبكر مي‌بايستي صحيح باشد پس معلوم است اجماعي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را حجت دانسته اين نيست و مناط آن اجماع كثرت جمعيت نيست كه بنا بر آن دسته اقليت بر باطل باشد پس بايد ملتفت اين مطالب باشيم و فهميدن معني اجماع اصطلاحي كه از بزرگترين ادله مسلمين و بر زبان و قلم همه علما جاري است و در جميع مسائل اثبات و نفي و تكفير و تفسيقشان بآن دليل است خودش از نظريات است و اگر از اين عرض حقير تعجب داري مراجعه بكتب اصول و اهل فن بنما و ببين كه در تعريف و شروط آن چه اختلافات دارند و تعريف مجمع عليهي نكرده‌اند و اغلب از آنها كه در اين خصوص بيان دارند معني اجماع را نفهميده‌اند و بيشتر تعريفاتي كرده‌اند كه اگر ما هم پيروي آنها را نمائيم بايد بآن قاعده اجماع بر ابوبكر را هم دليل بدانيم و حجت بشماريم و البته آن اقوال مأخوذ از اصول سنيان است كه ميخواهند عمل خود را تصحيح نمايند خلاصه آنكه شرح اين احوال و اختلافات را مشروحا در صدد نيستيم و اگر بخواهيم تفصيل بدهيم كتاب مستقلي لازم است كه بنويسيم ولي بطور مختصر و ساده و عوام‌فهم تعريف اجماع شرعي را كه پيغمبر و امام (ص‌) آن را حجت
صفحه ٣٣٨

 دانسته‌اند و بعض اقوال قوم را ذكر مينمائيم و در ضمن آن سستي اين حربه بزرگي را كه بعض متشبهين بعلما در دست گرفته‌اند و مردم را با آن حربه توخالي ميترسانند و اسم آن را اجماع گذارده‌اند و با هر مسلمان بيچاره كه غرضي دارند او را با اين حربه تكفير ميكنند و از اسلام بي‌بهره مينمايند و از چشم مردم مياندازند و همه عوام را بآن بيچاره بدمظنه مي‌نمايند معلوم ميشود ان شاء الله و چون مسأله بسيار مهم و مفيدي است كه عامه مردم از آن بي‌اطلاعند و فقط لفظي را از زبان اهل شرع و طلاب شنيده‌اند و معني آن را نفهميده‌اند دوست داشتم در اين كتاب توضيح داده شود و يكي از فوايد علمي اين كتاب باشد ان شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم ،
دلايل احكام را اجمالا علماء شيعه چهار دليل شمرده‌اند اول كتاب خدا دويم سنت رسول صلي الله عليه و آله و اخبار ائمه اطهار صلوات الله عليهم سيوم دليل عقل چهارم اجماع ولي تفصيلا هر كدام تحقيقي دارند كه ذكر آنها مناسب اين مقام نيست و بزرگان و مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم البته اجمالا موافقت دارند ولي در مقام تفصيل ميفرمايند كه كتاب و سنت هر دو دليل و حجت است بلكه در حقيقت دليلي غير از اين دو اصالة نيست و مدار جميع احكام اصليه و فرعيه بر اين دو است و اما دليل عقل هم اگر مأخوذ از كتاب و سنت است و موافق با مضمون آن دو ميشود صحيح است و اگر مخالف است دليل نيست بلكه متابعت آن حرام و كفر است و مدعي صحت آن مدعي شركت با خدا و رسول است پس مستقلا دليل نيست ولي بضميمه دليلي از كتاب و سنت البته دليل ميشود و اما اجماع را علما اقسامي براي آن معين كرده‌اند و اصطلاح دارند كه ذكر آنها مناسب اينجا نيست و بجميع اقسام آن را حجت ميدانند حتي باين درجه كه معروف است شيخ طوسي عليه الرحمه در مجلس درس خود كه مسأله را القا
صفحه ٣٣٩

 ميفرمود اگر طلاب حاضر موافقت ميكردند در كتاب فتواي خود مي‌نوشت كه حكم اين مسأله اجماعي است و موافقت همان جماعت حاضر را در ثبوت اجماع كافي ميدانست اما بزرگان ما اعلي الله مقامهم همه اقسام اجماع را كه شمرده‌اند دليل نميدانند و در كتب خود مفصلا رد و بحث نموده‌اند و از اقسام آن اجماع ضروري را حجت ميدانند يعني حكمي كه پيش همه شيعه بديهي شده باشد و البته مرادشان اهل فهمشان و آنها كه اعتنا بدين خود دارند بديهي شده باشد كه اين حكم از فرمايش پيغمبر است و همه متفق بر آن باشند مثل اينكه همه ميدانند نماز يا روزه يا حج و امثال اين ضروريات حكم پيغمبر است و اهل علم اين نوع اجماع را محصل عام مينامند يعني پيش عامه مردم بديهي و واضح شده و اما ساير اقسام اجماع كه باين درجه بداهت نرسيده باشد و فقط جمعي از علما و مجتهدين كه اطلاع بر قول آنها پيدا كرديم بر حكمي يا مسأله در حلال بودن يا حرام بودن يا صحت يا فساد آن اجماع كردند كه آن را اجماع بسيط ميگويند يا جمعي از علما كه بر قول آنها اطلاع پيدا كرديم صاحب دو قول شده‌اند و قول ثالثي نيافتيم كه آن را اجماع مركب ميگويند يا يكي از علما از قول ديگران روايتي ميكند و ميگويد اجماع علما بر اين است كه اين را اجماع منقول ميگويند و هر يك از اينها هم باز اقسامي دارند كه ذكر آنها مناسب اشخاص بيكار است اين اقسام را در همه جا و در هر مسأله بزرگان ما حجت نميدانند بلكه گاه ممكن است كه حجت باشد و در بعض موارد حجت نيست و دلالت ندارد و جز با همان قسم اول كه اجماع ضروري است موافقت تامه نميفرمايند و دلايل بسيار بر عقيده و اختيار خود دارند و هيچيك از علما هم حق ايراد و اعتراض بر ايشان ندارند زيرا اصل مسأله در بين خودشان نظري است و هر يك چيزي گفته‌اند كه اگر مطالعه‌كننده اهل اصطلاح است بكتب قوم رجوع نمايد و صحت عرض مرا بفهمد و بداند كه
صفحه ٣٤٠

 اتفاقي در ميان قوم در معني اصل اجماع نيست و هر يك تعريفي كرده‌اند و در اينجا مناسب نيست كه ما ذهن مطالعه كنندگان را با اين تفصيلات مغشوش نمائيم خلاصه آنكه مشايخ ما دلايل بسيار بر اختيار خود دارند يكي آنكه ميفرمايند اين اجماعاتي كه قوم اصطلاح فرموده‌اند و مقدم بر آنها علماي عامه اين اصطلاحات را درست كرده‌اند و خواسته‌اند مدرك براي اجتهادات خود زياد كنند مطلقا در كتاب خدا نيست و بدون دليلي از كتاب خدا حرف زدن بيجا است خاصة در امري كه ميخواهند مدركي براي احكام خدا و رسول بسازند بايد در كتاب خدا منصوص باشد و شبهه نيست كه چنين نصي نيست و در زمان رسول خدا هم چنين اصطلاحات نبود و كسي نميدانست بلي بعد از آنكه عامه اين اصطلاحات را گذاردند خواستند از كتاب خدا آيه را پيدا كنند كه استدلال بآن بر صحت اجماع نمايند اين دو آيه را يافتند و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدي و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي تا آخر و آيه ديگر و ان تنازعتم في شئ فردوه الي الله و الرسول تا آخر و اين هر دو آيه دلالت دارد بر صحت اجماع ضروري و امري كه همه مؤمنين اتفاق بر آن نموده باشند و نزاعي در آن نكرده‌اند و اين ضرورت اسلام ميشود و البته مطاع است و اگر مفاد آيات شريفه غير اين بود ميبايستي هر موضوعي را كه سه نفر از مؤمنين گفتند كه اسمشان جماعت شد اين اجماع باشد و مخالفت آن قول كفر باشد و چنين چيزي هيچيك از علما نگفته‌اند پس آيات شريفه مربوط باين معني نيست كه در هر مسأله‌اي كه چهار نفر يا ده نفر يا بيشتر يا كمتر اتفاق و اجماع بر آن نمودند اين دليل مستقلي باشد و هر كس بر خلاف آنها گفت قول او مردود باشد خاصة كه ما ميگوئيم اجماعي كه در مسأله بكنند آيا براي مسأله دليلي از كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه و آله هم دارند يا ندارند اگر دارند كه البته همان
صفحه ٣٤١

 كتاب و سنت مطاع است منتهي اجماع علما هم بر آن معني تأكيدي است و اگر بحد ضرورت هم رسيده است بسيار خوب محكمتر است و خلافي در آن نيست اما اگر كتاب و سنت بر خلاف آن اجماع است كه آن اجماع باطل است و حكم بآن حكم بغير ما انزل الله و مخالفت خدا و پيغمبر است و اگر مخالف نيست اما دليلي هم از كتاب و سنت ندارد آن هم حرفي است كه جماعتي بر خودشان گفته‌اند و مطاع نيست جمعي هم اگر خواستند طور ديگر ميگويند وانگهي امري كه دليلي از كتاب و سنت ندارد دليل حكمي از احكام اسلام نميشود و مردم امت پيغمبرند نه امت اجماع جمعي از علما يا غير علما پس معلوم است كه آنچه مطاع است فرمايش خدا و رسول است لاغير و اجماع ضروري هم كه حجت است براي همين است و محال است كه ضرورت اسلام بر خلاف كتاب خدا و سنت رسول و فرمايش امام بشود و مخالف كتاب و سنت ضرورت اسلام نيست و ضرورت و قرآن و سنت هيچوقت تخلف از يكديگر نميكنند پس صحيح است كه ادله احكام چهارتا است باين معني كه هر حكمي و موضوعي كه با يكي از اين چهار ثابت شد با آن سه تاي ديگر هم قطعا ثابت ميشود و تخلف از يكديگر نخواهند داشت ولي اصل در ميانه همان كتاب و سنت است اما ضرورت كه بر خلاف اين دو نميشود و حكمي كه بر خلاف اين دو است چگونه ضرورت اسلام ميشود و اما دليل عقلي هم اگر بر خلاف كتاب و سنت قائم شود آن دليل عقل نيست و غلط است زيرا عقل با شرع مطابق است و وقتيكه شرع يعني كتاب و سنت در ميانه است چه حاجت باستعمال عقلي است كه بر خلاف آنها حكم كند و اگر ميگويند براي تشخيص صحت يا سقم احكام شرعيه با عقل تطبيق ميكنيم هر كدام با عقل مطابق شد قطعي ميشود و بآن ميگيريم عرض ميكنم غلط در همينجا است و خدا و پيغمبر عقل ما را در اين مقام حجت قرار نداده‌اند و الا ميبايست مردم مستغني از خدا و
صفحه ٣٤٢

 رسول باشند خلاصه كه سخن ما در اين مقام فعلا نيست و اين بحث ديگر است سخن ما در اجماع است كه خواستيم بزبان ساده معني اجماع و اصطلاح قوم را بگوئيم تا همه ملتفت بشوند كه اين همه كه ميگويند اجماع علما اجماع علما و مخالفت اجماع را كفر ميدانند منظورشان كدام اجماع است اگر مرادشان جميع علماء اسلام است بدون استثنا اولا از كجا اطلاع بر آن پيدا كرده‌اند و ميكنند و چه بسيار علماء بزرگ بوده‌اند كه من و تو نمي‌شناسيم و اي چه بسيار كه مي‌شناسيم و شنيده‌ايم اسمشان را اما صاحب كتابي و اثري نيستند كه قولشان را بدانيم چيست و اين اطلاع از محالاتي است كه خود قوم هم تصديق كرده‌اند كه محال است اگر منظور اتفاق و اجماع جمعي از علما است كه اطلاع بر قول آنها پيدا كنيم و اين خالي از شقوقي نيست آيا اين جماعت مخالفي دارند يا ندارند اگر مخالف دارند و مخالفين هم بكتاب و سنت استدلال ميكنند كه مانعي از مخالفت يك دسته و موافقت با دسته ديگر نيست و بايد بادله طرفين مراجعه نمود و اگر اجماعي است كه مخالفي براي آن ديده نميشود اگر بدليل كتاب و سنت اثبات مطلبي مينمايند البته مطاع است و اين همان ضرورت است زيرا در اثبات ضرورت اجماع تمام امت هم شرط نيست بجهت اينكه جميع امت از سياه و سفيد و مرد و زن و عالم و جاهل عموما اهل فهم و مدرك نيستند و از آن گذشته اطلاع بر قول همه عادة محال است و حتي اطلاع بر قول همه علما يا اهل حل و عقد هم عادة محال است پس در ثبوت ضرورت اطلاع بر قول همه شرط نيست و معذلك امور ضروري هم بحد ضرورت ميرسد و قطع بآن هم حاصل ميشود نمي‌بيني چه بسيار مسلمانان كوهستاني هستند كه اي بسا ضروري بودن نماز را هم ندانسته بلكه نماز هم نكرده و معذلك از مسلمين است يا طفل نه ساله هنوز ضروريات دين را نميداند و از مسلمين شمرده ميشود و معني اخباري هم كه در اين خصوص از
صفحه ٣٤٣

 پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيده كه عامه و خاصه همه روايت ميكنند و مستندشان است اين معني نيست مثل حديث لاتجتمع امتي علي الخطا يا حديث ديگر لم‌يكن الله ليجمع امتي علي الخطا يا فرمايش آن بزرگوار من خرج من الجماعة قدر شبر خلع ربقة الاسلام من عنقه اين اخبار و آنچه بمعني اينها است اگر چه مراد از اينها جميع امت است ولي شبهه نيست كه مراد اهل فهم آنها است كه مخالفت با يكديگر نكرده باشند و موافقت كرده باشند و نزد همه آنها بديهي شده باشد و اما اگر جمعي مخالفت كرده‌اند حق با آن جماعت است كه بر حق باشند زيرا پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود جماعة امتي اهل الحق و ان قلوا يعني جماعت امت اهل حق آنهايند و اگر چه كم باشند و دعاي پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره آنها است و حضرت صادق عليه السلام در جواب اينكه سؤال شد از آن حضرت كه امت كدام است فرمود همانها كه بر حق هستند و حق آن است كه در كتاب و سنت مذكور باشد و حق هميشه مطاع و متبع است و ما بهمين اخبار مذكوره كه روايت كرديم استدلال ميكنيم كه مراد پيغمبر صلي الله عليه و آله از اين فرمايشات كه در اجماع امت فرموده همان ضرورت است يعني در مقامي است كه هيچ اختلاف نكرده باشند مثل اينكه آن آيات شريفه هم منتهي دلالتش همين بود نه اينكه در مقامي كه اختلاف كرده‌اند استدلال باين اخبار بشود و اگر اين اخبار دلالت بر حرمت مخالفت بعض از امت ميكرد در حالي كه بعض ديگر قائل بقول ديگر باشند از اين فرمايشات تناقض لازم ميآمد و در فرمايش پيغمبر (ص‌) تناقض نيست پس جميع آيات و فرمايشات ظاهر در اجماع ضروري است و معني ديگر نميدهد و دليل بر اين عرايض فرمايش حضرت ابي‌الحسن علي بن محمد العسكري عليه السلام است در حديثي كه ميفرمايد اجتماع نموده‌اند امت قاطبة و اختلافي بين آنها در اين نيست كه قرآن حقي است كه شكي در آن نيست
صفحه ٣٤٤

 در نزد جميع فرق امت پس همه آنها در حال اجتماع بر قرآن مصيب هستند و بر تصديق آنچه خداوند نازل كرده هدايت شده‌اند براي قول نبي (ص‌) لاتجتمع امتي علي ضلالة پس خبر داد پيغمبر صلي الله عليه و آله كه آنچه اجتماع امت بر آن شده است و بعض از امت مخالفت بعضي را نكرده‌اند آن حق است و اين است معني حديث نه آنچه جهال تأويل كرده‌اند و نه آنچه معاندين قائل بآن شده‌اند از ابطال حكم كتاب و پيروي حكم احاديث و روايات ساختني و پيروي اهواء مهلكه كه مخالف نص كتاب و آيات واضحه است و ما از پروردگار سؤال ميكنيم كه ما را موفق بر صواب فرمايد و هدايت فرمايد بسوي رشاد تا آخر حديث شريف و حديث ديگر است از حضرت ابي‌الحسن موسي عليه السلام ميفرمايد امور اديان دو امر است امري است كه اختلافي در آن نيست و آن اجماع امت است بر ضرورتي كه ناچار از آن هستند و اخباري كه مجتمع عليها است كه هر شبهه بر آنها عرضه ميشود و هر حادثه از آنها استنباط ميشود و امري است كه محتمل شك و انكار است و راه استيضاح اهل آن حجت بر آن است پس آنچه براي منتحلين آن ثابت شد از كتابي كه مستجمع علي تأويله باشد يا سنتي از نبي صلي الله عليه و آله كه اختلافي در آن نيست يا قياسي كه همه عقول عدالت آن را بفهمد تنگ ميشود بر آن كسي كه استيضاح آن حجت را نموده است رد كردن آن و واجب است بر او قبول آن و اقرار و ديانت بآن و هر امري كه ثابت نشود براي منتحلين آن از كتاب مستجمع علي تأويله يا سنتي از پيغمبر صلي الله عليه و آله كه اختلافي در آن نيست يا قياسي كه همه عقول عدالت آن را بشناسد وسعت دارد براي خاص امت و عام امت كه شك در آن نمايند و انكار آن را بكنند و اين دو امر از امر توحيد است تا ارش خدش يا كمتر از آن پس اين است معروضي كه عرضه ميشود بر آن امر دين پس هر چه ثابت شد براي تو برهان آن اختيار ميكني
صفحه ٣٤٥

 آن را و آنچه مشكل باقي ماند نفي ميكني آن را و لا قوة الا بالله و حسبنا الله و نعم الوكيل تمام شد حديث شريف ، كه تمام امر دين را بيان فرموده است صلوات الله و سلامه عليه و جاي حرف براي احدي باقي نگذارده و تمام مطالب ما و دليل اختيار ما از همين حديث شريف واضح ميشود كه بيان ميفرمايد مسائل دين از اين دو صورت خارج نيست يا اختلافي در آن نيست يا اختلافي هست اگر نيست كه مسأله ضروري است و همان است كه پيغمبر فرمود لاتجتمع امتي علي الخطاء و اگر اختلافي است مرجع آن كتاب خداست و همان آيه كه مستجمع علي تأويله باشد يا سنت جامعه پيغمبر يا فرمايشات ائمه اطهار صلوات الله عليهم كه قائم مقام پيغمبر است يا دليل عقلي كه اختلافي در آن نباشد و همه عقول صحت آن را بفهمد كه سابق هم عرض كرديم چنين دليل عقلي مخالف با كتاب خدا و ضرورت و سنت نخواهد بود و اگر امري باين سه دليل محكم ثابت نميشود جاي شك و انكار در آن باقي است پس اجماعات مصطلحه را مي‌بيني در اين مقام ذكر نفرموده بلكه هر جا كه لفظ اجماع در اين حديث يا چند فقره ديگر از اخبار كه باين معني وارد شده است همه جا بعد از لفظ اجماع قيد ميفرمايد كه اختلاف نباشد و بعض امت با بعضي اختلاف نكرده باشند كه در آن صورت اجماع بعضشان حجت نيست و حجت كتاب و سنت است لاغير و ملاحظه ميكني كه همينجا دستور ميفرمايد و سبيل استيضاح را نشان ميدهد كه آن كتاب و سنت است پس معلوم شد كه اجماعات مصطلحه از سنت پيغمبر نيست و پيغمبر (ص‌) آنها را دليل قرار نداده و اصل آن از عامه است و در زمان پيغمبر (ص‌) بناي جميع امت بر سمع و نطق بود و در زمان ائمه اطهار صلوات الله عليهم بناي همه شيعه بر فرمايش امام بود و دليل اجماعي نداشتند و آنچه از اخبار ايشان ديده‌ايد يا به‌بينيد كه لفظ اجماع و اتفاقي در آن هست خالي از دو معني نيست
صفحه ٣٤٦

 يا منظور اجماع ضروري است كه هيچيك از امت اختلافي در آن نكرده باشند كه البته مطاع است و كتاب و سنت هم البته خالي از چنين امري نيست و يا منظور اجماع اصحاب حديث و روات اخبار است بر نقل و روايت حديثي و اين هم صحيح است و اگر روات ترك حديثي را كرده باشند و اعتماد بر آن ننموده‌اند بآن حديث گرفته نميشود و معلوم است كه مأخذ صحيح ندارد ولي اين اخبار كجا و ادعاي قوم كجا اجماع بر روايت كه چيزي غير از سنت نيست و دليل علي‌حده نميشود و چرا آن را قسيم با كتاب و سنت گرفته‌اند ولي ما اجماعي را منكريم كه دليل از كتاب و سنت نداشته باشد كه از اختراع سنيان است و آن را امر لبي ميدانند و عقلي ميشمارند و اگر از شيعه كسي بآن راه رفته باشد اين غلط است و بدعت است و آيا چه امري است كه علم لبي بآن حاصل ميشود در حالي كه كتاب و سنت از آن خالي باشد بلي در تعريف اجماع سنيان ميگويند او اتفاق امت محمد است صلي الله عليه و آله بر يك امر ديني و اتفاق بر خلافت ابوبكر را هم از همين راه اثبات ميكنند كه اين اجماع كاشف از رضاي پيغمبر معصوم است زيرا پيغمبر فرموده امت من اجتماع بر ضلالت نميكنند و دعا در حقشان فرموده كه اجتماع بر خطا نكنند پس اجتماع بر ابوبكر صواب است و اين اجماع لبي است كه بعقل صحت آن را دانسته‌اند و شيعه هم از اين تعريف تقليد نموده‌اند و گفته‌اند كه اجماع اتفاق جماعتي است كه كاشف از رضاي معصوم باشد و ما هم از همه سؤال ميكنيم كه كشف از رضاي پيغمبر يا امام از چه راه بر شما ميشود آيا بوسيله وحي و الهام است كه ممنوع است يا صرف اتفاق چند نفر چنين كشفي ميكند و اگر چنين است وقتيكه دو جماعت بر خلاف يكديگر اجتماعي كنند بايد هر دو كشف از رضاي معصوم بنمايد و اين تناقض است يا اينكه كشف از رضاي معصوم را با دليل ديگر ميفهميد و اگر دليل ديگر است غير از كتاب خدا و سنت رسول چه چيز دليل
صفحه ٣٤٧

 است و حضرت صادق (ع‌) فرمود انما الناس رجلان متبع شرعة و مبتدع بدعة ليس معه من الله برهان سنة و لا ضياء حجة يعني مردم دو نفرند يا پيروي شريعت مينمايد يا بدعت‌گذار است كه برهاني از سنت خدا ندارد و حجت روشني با او نيست خلاصه پس اين نوع اجماعات بدعت سنيان است و بايد از يكي از علماي شيعه كه تقليد آنها را در اين حرفها بنمايد سؤال كنند كه ديگر بر خلافت ابي‌بكر چه ايرادي داري زيرا شبهه نيست كه جماعتي اجماع بر اين امر منكر نمودند بلي مگر در ابطال اين اجماع متمسك بقول عمر شود كه گفت : ان بيعة ابي‌بكر كانت فلتة ، خلاصه كه سخن را در اين باب كوتاه كنيم و پناه ميبريم بخداوند و اين بود مختصري از معني اصطلاحي اجماع كه سعي كرديم با زبان ساده بيان كنيم و اين بود شرح في‌الجمله از كلمه صاحب ارشاد كه علم بر خلاف اجماع جهل است و اگر جناب آخوند اصرار نكرده بودند ما هم اصراري بر اين بيانات نداشتيم و لكن خداوند همچو خواست و لله امر هو بالغه ، و نكته قابل توجه مشكلي از فرمايش ايشان در اين مقام برميآيد كه در كتابي نديده‌ام و از كسي نشنيده‌ام و بموقع است كه بطور اشاره و اختصار براي اهل تحقيق و فكر عميق چند كلمه عرض كنم و من با زبان عوامانه ساده عرض ميكنم و آنها عالمانه تدبر فرمايند و آن اين است كه حجيت اجماع يا ضرورت مسلمين كلية در مقامي است كه مطلبي يا مسأله را ميدانند كه اگر كسي بر خلاف آن چيزي گفت قول او مردود است و بر خلاف ضرورت گفته است اما در اموري كه مطلقا نميدانند و جاهل بآن باشند اگر عالمي يا حكيمي مسأله را گفت و استدلالي نمود آيا آن جماعت حق اعتراض و تكذيب دارند كه ما اين مسأله را تا كنون نميدانستيم و اين بر خلاف جهل ما است و آيا كسي كه نميداند بر كسي كه ميداند حجتي دارد يا ندارد فرضا اگر عالم نحوي گفت فاعل مرفوع است آيا اهل بازار
صفحه ٣٤٨

 حق دارند بگويند اين بر خلاف ضرورت ما است و در بازار كسي تا كنون اين عنوان را نكرده است و بيش از صحبت خريد و فروش چيزي نشنيده بوديم يا فرضا شايد مردم در قديم خيال ميكردند اين قسمت زمين را كه در جلو چشمشان است اگر طي كنند بآسمان ميرسند و خبر نداشتند كه زمين كروي است آيا بواسطه جهل باين مسأله واضح حق اجماع بر خلاف عالمي كه اثبات كرويت زمين را مينمايد دارند يا ندارند البته ندارند پس بايد دانست كه اجماع و خلاف اشخاص وقتي معتبر است كه جماعت اهل علم بمسأله متنازع فيها باشند و اگر نيستند اجماع يا اختلافشان علي السوي است و عالم سخن خود را ميگويد و استدلال خود را مينمايد و روي سخنش هم با آنها است كه مي‌فهمند ديگران هر چه ميخواهند بگويند فرضا اگر عالمي يكي از مسائل ديني را عنوان كرد و بآيات كتاب و اخبار ائمه اطياب و ادله عقليه كه مطابق با كتاب و سنت است استدلال نمود و سابقين همان آيات و اخبار را هم روايت كرده‌اند و اظهار جهل بمعاني آنها نموده‌اند و نوشته‌اند كه خدا و رسول داناترند بآنچه فرموده‌اند حال عالمي كه تحقيق معاني آنها را ميفرمايد و با همه ادله اثبات ميكند و بگوش اشخاص قدري غريب ميآيد و از سابقين خود نشنيده بودند و بعد از شنيدن و فهميدن هم حسد ميبرند و بعلاوه بر مقام خود هم ميترسند كه مبادا مردم پي بجهل آنها ببرند و داد و فريادشان بلند ميشود و از بي‌ديني و هتاكي هم باك ندارند و هزار تهمت هم بآن عالم بيچاره مي‌بندند و تكفير و لعن هم ميكنند آيا براي آن عالم چه تقصير است بلي اجماعاتي هم بر خلاف او ميشود فتنه‌ها هم سرپا ميشود ولي چون اصل و اساس ندارد بزودي از ميان ميرود و خداوند و پدر و مادر امت حق را تأييد ميفرمايند و دست از تربيت ملك و فرزندان خود برنميدارند و معلمين را تأييد ميفرمايند چنانچه فرموده‌اند و مسببين فتنه
صفحه ٣٤٩

 را مخذول مينمايند و هميشه بناي اين دنيا بر همين بوده است و اين هم يك معني از معاني فرمايش ايشان است كه علم بر خلاف اجماع جهل است و تفصيلات ديگر و هتاكي‌ها كه جناب آخوند نموده است جوابي در نزد ما ندارد .
سؤال ٢١ صفحه ١٨٨ جلد سوم مينويسد بر ما لعنت كردند و ما را نجس و مرتد خواندند و تكفير نمودند ( يعني علماء اسلام ) چرا و سبب چه بوده حق گفته‌اند يا باطل آيا ممكن است تمام دانايان اسلام كفر را از ايمان تميز ندهند يا نه .
جواب جواب از اين نوع سوء تعبير و معني كردنهاي جناب آخوند سابق بر اين هم گذشت و بتكرار نمي‌پردازيم مثل اينكه ضميرهاي جمع را بهمه علماء اسلام برميگرداند و گويا آخوند وقتيكه غرض و مرض خودش جلو چشمش ميآيد بكلي ترتيب عادي محاورات را در گفتن و نوشتن فراموش ميكند بلي انكار نداريم كه گاهي بمناسبت شكايت خود را از بعض متشبهين بعلما ميفرمايند كه آنها هم عينا مثل جناب آخوند نسبتهاي بي‌معني دادند و كردند آنچه كردند و البته بايد اينها گفته شود كه مردم بشناسند و بدانند و چاره از اين نيست ولي پوشيده نيست كه منظور ايشان از لفظ جمع همه جمع نيست و لفظ جمع از سه نفر اطلاق ميشود ببالا و از قرآن هم استشهاد كرديم كه خداوند هم مكرر لفظ عام و جمع ميفرمايد و مرادش خاص و بعض است و ديگر تكرار نميكنيم ولي از قضا در اين صفحه كه جناب آخوند نشان داده‌اند عبارت ايشان صريح است كه منظورشان بعض از آنها است و اين است عين عبارت كه خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض ميكنند : پس با تنهائي و بيكسي و بي‌ناصري در ميان قوم برخاستيم و دست از جان و مال و عزت و آبرو برداشته متصدي بيان فضايل تو و آل تو شديم و در شب و روز بنوشتن و گفتن براي عوام و خواص علي الاتصال در نشر
صفحه ٣٥٠

 فضايل شما كوشيديم پس كسانيكه در ميان امت خود را عالم ناميده و قاضي قرار داده بودند بعداوت ما برخاستند و در صدد ايذاي ما برآمدند و كاغذها باطراف بلاد بيكديگر نوشتند و يكديگر را وصيت كردند بقتل و سبي و اذيت ما و ما چند نفر و بعض از امت ضعيف را كه نصرت ما ميكردند در هر گوشه و كنار بقدر امكان اذيت كردند و ما را نجس و مرتد خواندند و تكفير كردند تا آخر عبارت و البته متوجه شديد كه ميفرمايد پس كسانيكه در ميان امت خود را عالم ناميده و قاضي قرار داده بودند پس منظورشان علماي حقه حقيقيه نيست ولي مراد آنهايند كه خود را عالم مي‌ناميدند حال اگر بعض عوام هم كه علما را فقط با لباس مي‌شناسند آنها را عالم بخوانند چه مانعي است ولي مؤلف ارشاد بعلماء حقه نسبتي نداده‌اند و علماي واقعي هم تكفيري نكردند و شرح اين گزارشات را خودشان در هداية الطالبين مفصل نوشته‌اند و اينكه جناب آخوند نتيجه از سوء تعبير خود ميگيرد كه آيا ممكن است تمام دانايان اسلام كفر را از ايمان تميز ندهند بكلي بي‌مورد است اولا در اينجا صحبت دانايان و علما نبود و دانايان نه كلشان و نه بعضشان نسبت كفري ندادند و شكايتي از آنها اينجا نيست و البته بر همه دانايان اسلام كفر و ايمان مشتبه نميشود .
سؤال ٢٢ صفحه ١٥٣ سطر ١٠ جلد سيوم خلاصه ميفرمايد مخلوق مانند نطفه و علقه بودند در زمان انبياء قبل از خاتم و با نطفه و علقه چه ميتوان گفت ( يعني چه ) و حكمي و تكليفي بآنها ميتوان نمود اي جواب‌دهنده آيا ممكن است اين حرف كه بشر در زمان يكصد و بيست و چهارهزار يا يكصد و چهل هزار پيغمبر مانند نطفه و علقه و مضغه بيشعور و بي‌تكليف باشند يا محال و اين حرفها عقلي است يا نه .
جواب بلي اين حرفها عقلي است و مطالبي است كه فهميدنش مشعر عقل
صفحه ٣٥١

 لازم دارد و بهمين لحاظ جناب آخوند نفهميده و اين مطلب هم از همان قبيل است كه در چند صفحه قبل عرض شد كه اهل علم مطالبي و عنواناتي دارند كه پيش اهل فهم مشكل نيست و مقرون با دليل هم هست و غرابتي ندارد اما در گوش جاهل غريب ميآيد و بر خلاف ضرورت جهل او و امثال او ميشود و اجماعي هم بر انكار آن ميكنند و بياني كه در اين فصل فرموده‌اند از آن بيانات است كه در السنه و افواه علماء قبل نبوده و جناب آخوند نشنيده و علت هم همان است كه در مقدمه كتاب عرض كردم علماء سلف بعضشان كه مطلقا اهل فن حكمت و سياست نبوده‌اند و جز ممارست در بعض مسائل فقه و اصول تعيني نداشته‌اند البته آنها در اين زمينه‌ها بياني ندارند و بعضي هم كه مطلع بوده‌اند البته وضع زمان و مكان و فهم مخاطبين اقتضا نداشته و اهل اين مدارك نبوده‌اند لذا سكوت كرده‌اند و همان مسائل عمليه را بر آنها بيان كردند و نوشتند اما ائمه اطهار صلوات الله عليهم چون مربي و معلم كل ملك بودند و بيانات ايشان براي زماني دون زماني نبوده و لابد ميبايست همه چيز را بفرمايند كه تا قيام قائم صلوات الله عليه بماند و اهل هر علمي مأخذ علم خود را دست بياورند اين بود كه از هر بابي و هر فني بكسي كه مناسب ذوق و فهمش بود ميفرمودند و آنها هم ضبط ميكردند و نگاه ميداشتند و اگر گاهي كسي سؤالي ميكرد كه اهلش نبود اي بسا از جواب خودداري ميكردند مثل اينكه يكي از اصحاب از حضرت صادق عليه السلام سؤال ميكند از اين حديث كه فرموده‌اند مغز ساق حورالعين از وراء هفتاد حله پيداست يعني چه آن حضرت در جواب ميفرمايد تو را چه باين مسائل تو برو نماز خودت را درست كن ولي البته براي اهل آن هم در فرمايشات ايشان جواب هست منتهي آنها كه نميدانند ملتفت نيستند و اهل فني اگر پيدا شد دليل مطلب خود را ميجويد و مي‌بيند و از طرف ايشان فروگذار نشده اين
صفحه ٣٥٢

 علم شيميا و كيميا است كه امروز تا اين درجه ترقي رسيده است و مأخذ اين علم همان است كه از تلامذه حضرت صادق عليه السلام باقي مانده مثل جابر و جلدكي كه تأليفات متعدده از آنها ديده شده كه اصل و اساس قواعد اين علوم را از امام عليه السلام گرفته‌اند و نگاه داشته‌اند و از آن روايات در كتب فقهيه هر چه بگرديم نمي‌بينيم چون مصنفين آنها اهل اين فن نبوده‌اند و هكذا در ساير علوم و فنون اصل و مأخذ علم همان است كه آل‌محمد (ع‌) دست داده‌اند و نظرم ميآيد در چند سال قبل يكي از متفقهين بود كه از مولاي من اعلي الله مقامه سؤال ميكرد كه چرا مرحوم آقاي بزرگ اعلي الله مقامه در مقدمه كتاب حساب خودشان استدلال بفرمايش حضرت امير نموده‌اند كه ميفرمايد واحد لا بتأويل عدد و مولاي من اعلي الله مقامه ميفرمود پس بقول كه استدلال بكنند ميگفت موضوع حساب را از اساتيد علم حساب بايد گرفت و بيچاره گمانش اين بود كه از حضرت امير فقط مسائل حلال و حرام را بايد گرفت و ديگر از ساير علوم سررشته نداشته‌اند حال درجه معرفت بعضي بيش از همينها نيست و همه سعي مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم در همين بوده است كه معرفت اشخاص را درباره ائمه اطهار صلوات الله عليهم زياد نمايند و متوجه بايشان نمايند كه دواي جميع دردها اين مطلب است و دنيا و آخرت مسلمين و تمام دنيا با اين معرفت اصلاح ميشود نه با مسائل طهارت و نجاست و بيع و شرا افسوس كه نميخواهند متوجه بحقيقت مطلب بشوند و مردم ديگر را هم نميگذارند توجهي بكنند و بخوانند و بر اين رياست منحوسه چهار روزه خود ميترسند و در عوض اينكه در صدد فهم برآيند باينطورها كه مي‌بينيد مطالب علميه ايشان را كه هر سطرش از همه گنجهاي دنيا پربهاتر است پيش مردم عوام جلوه ميدهند ولي همه اين كارها گل روي مهتاب ماليدن است و فايده بحالشان نخواهد كرد و
صفحه ٣٥٣

 جز خسران دنيا و آخرت ثمري نمي‌برند و دنيا امروز طوعا او كرها رو بعلم و معرفت ميرود و باين مزخرفات و سوء تعبيرها و اين لانسلم‌ها و گويندگان آنها اعتنا نميكند و جميع اينها از ميان ميرود خلاصه كه تمام غرض و اهتمام مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه در آن كتاب و جميع تأليفاتش بيان فضايل و شناساندن ائمه اطهار صلوات الله و سلامه عليهم است كه مردم را باين مطلب نزديك فرمايد و منظورش علاج درد اصلي مردم است كه آن جهالت بامام زمان است عجل الله فرجه كه فرمودند من مات و لم‌يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية و در حديثي فرمودند مات ميتة كفر و نفاق مردم خيال ميكنند شناختن امام زمان عجل الله فرجه همان است كه اسم او را ببرند و دعاي فرج بر او بنمايند يا انتظار ظهور او را بكشند با همين احوال و اخلاق حاضره و همين حب دنيا و آمال و اماني و همين جهالتها و كبرها و حسدها و دشمني‌ها كه با هم دارند و آن بزرگوار هم تشريف بياورد و اسباب كارشان باشد و جلو آنها بيفتد هيهات هيهات مطلب اينها نيست و تا معرفت امام را حاصل نكنند باين بدبختيها خاتمه داده نميشود و با همين ذلتي كه مي‌بينيد و هنوز هزار درجه بالاتر از اين دچار خواهيم بود آه آه اي كاش صاحب دردي بود كه متوجه ميشد چه عرض ميكنم خلاصه كه بيان ايشان در اينجا كه جناب آخوند نشان ميدهد در بيان اسرار غيبت و علامات ظهور است و بيان نشو و ترقي عالم از روز اول كه بني‌آدم مكلف شده‌اند تا امروز و بعد از اين تا بمنتهي درجه كمال و ترقي خود برسند و بدبختي ايشان بسر آيد و امامشان ظاهر شود و روزگار نفهمي و ناداني و حيوانيت منقضي شود و بياناتي ميفرمايند كه چون كمتر مردم شنيده‌اند قدري غريب بنظر ميآيد و باز اگر امثال جناب آخوند ساكت مي‌ماندند امر سهل بود و تدريجا مردم آشنا ميشدند ولي امثال ايشان در صددند كه ذهن مردم را مغشوش نمايند
صفحه ٣٥٤

 تا بلكه باز چندي بر حال جهالت و فرمانبرداري آنها باقي باشند و باري ببرند ولي حرف از اين خيالات بالاتر است و زحماتشان بجائي نميرسد و لله امر هو بالغه ، باري چون مطلب هم قدري مشكل است و خود مؤلف در اين مقام ميفرمايند كه چون كتاب فارسي است استدلال بر مطلب آنطوري كه بايد و شايد ممكن نيست و از فهم عوام بالاتر ميرود و حقير فقير هم با وجود عدم بضاعت در صدد تفصيل در جواب جناب آخوند نيستم ولي بطور اختصار اشاره ميكنم كه اگر كسي اهل عناد نيست و واقعا در مأخذ فرمايش ايشان اشكالي دارد قدري آشنا و نزديك بمطلب بشود ان شاء الله ولي هر يك از مطالعه كنندگان كه خواسته باشند بايد بهمان كتاب مبارك رجوع فرمايند و ما مطلب را در اينجا تكرار نميكنيم زيرا از وضع اين رساله خارج است و ميگوئيم اولا تعبيرات جناب آخوند كما في السابق سوء تعبير است نه مطلب را فهميده‌اند و نه آنقدري كه فهميده‌اند بامانت و صحت حكايت كرده‌اند و خلاصه آنكه اشكال كرده كه چطور ميشود عالم در زمان انبياء سابق تكليفي نداشته و بي‌شعور و بي‌تكليف بوده عرض ميكنم اولا ايشان نفرموده‌اند كه عالم در آن زمانها بكلي بي‌شعور و بي‌تكليف بوده بلكه اثبات فرموده‌اند كه شعور مردم در آن ادوار كمتر از اهل اين زمان بوده و تكليفاتشان سبكتر بوده و علم و معرفتشان كمتر بوده و بقدر فهم آنها انبياء آنها با آنها حرف زده‌اند و تكليف نموده‌اند و اين امت خاتم صلي الله عليه و آله كه اشرف امم است شعورش بيش از آنها است و علوم و معارف و تجارب سابقين هم علاوه بر آنچه خود دارند بآنها ارث رسيده اما بامت آدم يا نوح علم و معرفت و تجربه از سابق ارث نرسيده بود و نادان بودند و بهمان اندازه ناداني هم تكليف شدند و هكذا امت حضرت موسي و عيسي و اگر بعبارات تورات و انجيل با اينكه مصحف است و اعتباري ندارند مراجعه شود نوع مطلب دست ميآيد كه زبان انبياء
صفحه ٣٥٥

 سابق با امتشان چه بوده و چه اندازه از معرفت خدا بآنها آموخته‌اند و اگر ممارستي در كتب عهدين بنمائيد و فرضا عباراتي كه در توحيد خدا بيان شده ملاحظه كنيد و آنوقت پيش خودتان مقايسه با سوره توحيد يا آيات سوره حديد بنمائيد مي‌بينيد تفاوت چه اندازه است و اين مطالب بر مردمان مطلع پوشيده نيست و ما بتفصيل اين مطالب نمي‌پردازيم و اصل مطلب مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه تطبيق وجود تشريعي عالم است با وجود تكويني و بعبارت اخري تطبيق عالم شعور و فهم و عقل اناسي است با اين عالم اجسام ظاهريه آنها كه محسوس و مدرك همه مردم است چون در حكمت آل‌محمد عليهم السلام ثابت شده است كه ظاهر عنوان باطن است و شهاده بر طبق غيب است و هر چه در بالاست در اين پائين هم هست و ، صورتي در زير دارد هر چه در بالاستي ، و فرمايش امام است كه الظاهر عنوان الباطن و در كتاب خداست لقد علمتم النشأة الاولي فلولاتذكرون و فرمايش امام است الدنيا رسم الآخرة و الآخرة رسم الدنيا و براي انسان و براي اين عالم هم ظاهر و باطني و غيبي و شهاده‌ايست و هر دو بر طبق يكديگر است ظاهر انسان كه عالم بزرگ هم بر طبق همان است همين است كه مي‌بينيم اما باطن انسان شعور او است و نفس او و عقل او و لب او كه در اين انسان ظاهر قرار گرفته و انسان حقيقي او است و او هم مثل همين انسان صاحب اعضا و جوارحي است و عينا صاحب مراتبي است مثل مراتب همين انسان و چون او هم مخلوق حادثي است بر طبق ساير حوادث است پس براي او هم اولي است و آخري زيرا آنكه اول و آخر ندارد خداست اما مخلوق هر چه باشد و بهر اسمي خوانده شود اول و آخر دارد و وسطي دارد و مركب است و مركب هر چه باشد مراتبي دارد و بالا و پائيني دارد و روح و جسمي دارد روحش هم البته صاحب مراتب است جسمش هم صاحب مراتب است مرتبه اول انسان در اين عالم
صفحه ٣٥٦

 ظاهر كه در اين دنيا ذكري پيدا ميكند و ميخواهد موجود بشود نطفه انسان است بعد كم‌كم مرتبه بالاتر پيدا ميكند علقه ميشود بعد مضغه ميشود بعد عظام ميشود بعد اكساء لحم ميشود بعد انشاء خلق آخر ميشود و حيوان ميشود بعد متولد ميشود و انسان ميشود و در آن مراتب مذكوره قبل از تولد هنوز انساني نشده بلكه اول كه نطفه و علقه و مضغه و عظام و اكساء لحم است از عالم نباتيت بالاتر نرفته و فقط نمو نباتي دارد كه از فضل حرارت رحم مادر نمو ميكند و بعد از چهار ماه روح حيواني پيدا ميكند و حركتي ميكند بحركت حيواني اما هنوز انساني نيست اما براي انسانيت گرفته شده و نطفه الاغ يا اسب نيست ولي معذلك هنوز حيوان است وقتيكه متولد شد بچه آدم و انسان ميشود و بفرمايش حضرت امير عليه السلام اول تعلق انسانيت بآن بدن وقت تولد باين دنيا است اما انسانيتش بسيار ضعيف است و چيزي نميفهمد و از شعور و عقل كه انسان حقيقي است و محل توجه و مورد خطاب و عتاب است بهمين اندازه دارد كه گاه ميخندد گاه گريه ميكند و منتهي تمييز او با ساير حيوانات همين است بعد تدريجا كه بدنش بزرگ ميشود شعورش هم زياد ميشود تا بحد تمييز ميرسد بحد تكليف ميرسد عاقل ميشود آدم ميشود و قبل از رسيدن باين درجه آنچه باين طفل ميگويند حرفهاي بچگانه است تكليف حقيقي نيست زيرا شعورش بحد تكليف نرسيده و هنوز معاف است و حدود تامه بر او جاري نميشود تا عقل پيدا كند حال خواسته‌اند اين مطلب را كه محسوس همه مردم است مثل قرار بدهند كه شعور انسان بر طبق همين جسم انسان ترقي ميكند و بالا ميآيد و صاحب اين مراتب است و آن مراتب را هم باسم اين مراتب كه ما و شما اسمش را ياد گرفته‌ايم خوانده‌اند كه خوب بفهميم و اسمها همه از آسمان نازل شده و الاسماء تنزل من السماء و خداوند ميفرمايد ان من شئ الا عندنا خزائنه يعني هر چيزي
صفحه ٣٥٧

 خزينه‌اش در نزد ما است و از بالا فرستاده شده و از جمله چيزها همين اسمها است كه ياد گرفته پس بهمين طور كه اول اين انسان جسماني اسمش نطفه است اول انسان حقيقي هم اسمش نطفه است و هكذا تا آخر درجات پس از اين تعبيرات تعجب نبايد كرد كه عين واقع و حقايقي است كه فرموده‌اند و توهماتي نيست و هزار دليل دارد حال اين را كه دانستيد عرض ميكنم كل عالم هم بهمين قياس است اول بروز شعور و عقل و ديانت و تكليف و خطاب و عتاب باين مردم از عهد آدم است و آخرش اواخر ظهور امام عليه السلام است و همانطور كه آخري مشاعر تو و لطيفترين و بهترين و بزرگترين مشاعر تو عقل تو است كه همه چيز را با او ميفهمي و هيچ چيز در انسان شريفتر از عقل او نيست بهمين طور در كل عالم هم عقل او شريفترين مشاعر او است كه عبارت از وجود مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله و آل‌محمدند عليهم السلام كه ايشانند عقل كل كه در اخبار زياد ديده‌ايد و بهمين جهت در آخر بروز كرده‌اند ولي آن ظهور البته بطور كامل نبوده و در تطبيق با انسان صغير مثل عقل و انسانيتي است كه در طفلي كه تازه متولد شده بروز ميكند كه كمال ظهور ندارد اما كمال ظهور اين عقل در كل عالم موقع ظهور امام است كه آنوقت مردم تكليف جدي ميشوند و مأخوذ بحدود تامه ميشوند و اين شوخيهاي امروز و ظاهرسازي‌هاي امروز از ميان ميرود كه هر كس ظاهرش مسلمان و مؤمن شد باو مؤمن بگويند در آن روز بايد در حقيقت مسلمان باشد و حتي اگر فكر مخالفت كرد سياف امام گردن انسان را ميزند خلاصه كه وجود مبارك پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم عقل عالمند كه هنوز ظهور حقيقي ايشان موقعش نشده و ايام ظهور و رجعت هنوز ميرسد و در آخر زمان است مثل انسان كه عقلش در آخر بروز ميكند نه در اول طفوليت پس اين زمان زمان عقل تشريعي است و پيغمبرش عقل كل و پيغمبر آخرالزمان است و در
صفحه ٣٥٨

 زمان سابق هنوز عالم باين درجه نبود و قبل از تولدش تازه روحي پيدا كرده بود و جنبش و حركتي ميكرد و پيغمبرش عيسي روح الله بود و قبل از عيسي (ع‌) تازه موقع بروز نفس بود كه خداوند بموسي خطاب ميفرمايد و اصطنعتك لنفسي تو را براي نفس خود ساختم پس او نفس خداست و المال يشبه بصاحبه و موسي نفس عالم است در حد خود و مقام خود و قبل از موسي زمان ابراهيم بود كه موقع كمال غلبه نار طبيعت بود منتهي آنكه نار طبيعت بر خليل برد و سلام شد اما امت جميعا پاي بند طبيعت بودند و در آتش طبيعت ميسوختند و نميفهميدند و بطبيعت رو بچيزي ميكردند و بتي مي‌پرستيدند و در زمان آدم و نوح حتي باين درجه هم نرسيده بودند و اگر انسان هم خوانده ميشدند در همان عالم انسانيت از حد نباتيت آن عالم نگذشته بودند و اگر نطق و بعض صفات انسانيت را داشتند از روي كمال اراده نبود مثل اينكه در نبات ملاحظه ميكني حركت و نموي مي‌بيني اما حركت نباتات از روي اراده مثل اراده حيوان يا انسان نيست مثلا مي‌بيني رو بآفتاب حركت ميكند اما اين حركت ارادي نيست بلكه مجذوب ميشود منتهي اين است كه از جمادات بالاتر رفته و جمادات باين زوديها مجذوب نميشوند خلاصه كه تحقيق و تشريح اين مطالب مشكل است و مناسب كتاب عاميانه نيست پس عالم در آن زمانها كه قبل از زمان پيغمبر ما است كه عقل عالم است هنوز در مراتب قبل از تولد بود و نسبت آن وقت عالم باين وقت كه ما در آن هستيم مثل نسبت زماني است كه هنوز انسان نطفه يا علقه يا مضغه يا عظام يا اكساء لحم است بآن وقتيكه انسان متولد شده و تازه تمييزي پيدا كرده و طفل انساني شده است ولي چون جميع مراتبش شعور است و عقل است و ادراك است در همه مراتب ميفهمد حتي در همان اول هم كه نطفه است ميفهمد و شعور دارد و تكليف دارد چون در اول عرض كرديم كه مراتب شعور
صفحه ٣٥٩

 ديانتي و وجود تشريعي را ميفرمايند و غرض بيان تطبيق بود كه مراتب اوليه‌اش مثل مراتب اوليه اين انسان جسماني عرضي ظاهري مسمي بنطفه و علقه است و جناب آخوند قياس مع الفارق كرده و ندانست كه اين مراتب ظاهريه اگر اولش نطفه است و علقه است و بخيال جناب آخوند نطفه و علقه شعور ندارد آخر اين مراتب ظاهريه هم شعور ندارد و عقل ندارد و اين فهم و عقلي كه در اين انسان ظاهر مي‌بينيد از عالم ديگر و جاي ديگر است نه اين بدن ظاهر اين بدن ظاهر ظاهرش جز جمادي نيست كه شعور ندارد منتهي نباتيت هم دارد كه آن هم شعور انساني ندارد حيوانيت هم دارد كه آن هم شعور انساني ندارد نمي‌بينيد همينكه ديوانه ميشود همه اين مراتب برجا است معذلك عقل ندارد وقتي هم كه ميميرد همان حيوانيت و نباتيت هم از اين بدن ظاهر ميرود و مثل اولش است كه نطفه و علقه بود خلاصه آنكه قياس جناب آخوند بكلي بيجا است و انسان با جميع مراتبي كه دارد از نطفه تا عقل غير اين بدن محسوس است و در جميع مراتبش هم شعور دارد منتهي در اين بدن ظاهر بروز ميكند و او غير اين بدن است و جميع مراتبش زنده است و با شعور و عالم است و او انسان اخروي است و ان الدار الآخرة لهي الحيوان و بهر حال كه اين بدن كه من و تو در ظاهر داريم انسان دنيوي است و بر طبق آن انسان است و آن انسان در جوف اين انسان است بفرمايش امام عليه السلام مثل انسان در اين بدن مثل جوهره‌ايست در صندوقي خلاصه كه مطلب بآن طوري كه جناب آخوند خيال كرده نيست و آن طور هم در كتاب ارشاد نفرموده‌اند و اگر عالم در آن ازمنه سابقه در مراتب نطفه و علقه بوده آن نطفه و علقه و مضغه از مراتب شعوري انسان است كه ميفهمد و تعقل ميكند و تكليف دارد نه مثل اين مراتب جسماني عرضي است كه در هيچ مرتبه‌اش شعور ندارد و ادراك ندارد آيا نمي‌بينيد كه جميع تكليفات انسان
صفحه ٣٦٠

 بر عقل و انسانيت او است نه بر جسم ظاهر او حتي بر حيوانيت او هم تكليفي نيست و فرضا اگر كسي بدون اراده و نيت آدمي را كشت مؤاخذه ندارد و حد شرعي ندارد زيرا عمد و عقل او آدم نكشته است خلاصه كه عالم شعور انسان چه در عالم صغير و چه در عالم كبير در جميع مراتبش از مرتبه نطفه گرفته تا عقل در جميع آنها ميفهمد و ادراك ميكند و تكليف دارد و پيغمبر دارد و خطاب و عتاب و ثواب و عقاب دارد و جناب آخوند درست تعبير نكرده است و ما هم تفصيل زيادتر نميدهيم و مطالب علمي با زبان ساده عاميانه مشكل است بيان بشود ولي اشاره براي اهل اشاره گذارديم ،
و مطلب ديگر نيز بمناسبت در اينجا بطور اختصار علاوه ميكنيم اگر چه در اين مقام مورد سؤال و اعتراض نيست اما چون فايده علمي بسيار مهمي است و ما وعده كرديم در هر جا مقتضي شود اين كتاب را از فايده علمي خالي نگذاريم براي اينكه اهل علم ان شاء الله كسل نشوند و اين موضوع هم از بيانات مختصه مشايخ ما اعلي الله مقامهم است و در كتاب مبارك ارشاد هم بيان مفصل دارد ولي ما باختصار ميكوشيم و آن اين است كه اگر چه ما ايراد را جواب داديم و تشريح كرديم كه مراد مؤلف ارشاد آنچه مفهوم جناب آخوند شده نبوده ولي ميگوئيم كه اصل موضوعي را هم كه مسلم فرض كرده و خيال كرده است كه نطفه و علقه شعور ندارد اينطور نيست بلكه شعور دارند و همه خلق خدا از اول ما خلق الله گرفته تا آخر كه آخر آنها پيش ما اين خاك است كه پست‌تر از آن چيزي نيست جميعا شعور و ادراك و فهم دارند و طرف خطاب پروردگار و تكليف او هستند و هر درجه و مرتبه از اين خلق بقدر خود ميفهمد و شعور ميكند و خداوند با آنها سؤال و جواب و امر و نهي فرموده و جواب داده‌اند چنانچه در آيات متعدده از كتاب خدا و شايد متجاوز از پانصد حديث اين مطلب دست ميآيد و بقول علماي
صفحه ٣٦١

 قديم اينها مجازاتي نيست بلكه كلمات خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم با اين خلق هيچيك مجاز نيست و عين حقيقت است و مجاز آنست كه نادانان حقيقت پنداشته‌اند از امور اين دنياي اعراض و آنچه بر خلاف اين مفهوماتشان ميشنوند حمل بر مجاز ميكنند و اين از كمال ناداني و عدم معرفت بخدا و رسول و كلمات آنها است كه اين تهمتها را بخدا و رسول مي‌بندند و خود را هم عالم مي‌پندارند و هنوز تا اين درجه صداقت در قول خدا و رسول قبول نكرده‌اند كه بدانند ايشان بر خلاف حقيقت فرمايشي نمي‌كنند و از فرط ناداني و استكبار راضي نميشوند كه ناداني را از خود بدانند و در آنچه نميدانند باز در تفسيرش رجوع بخدا و رسول و اولي الامر نمايند و هر چه نمي‌فهمند فورا خيال ميكنند مجاز است و ميزان تمييز حقيقت و مجاز را فهم ناقص خود و تبادر و صحت سلب خودشان قرار داده‌اند كه معلوم نيست اين حرفها را از كي و از كجا گرفته‌اند و اين مطلب هم مبحثي است طويل الذيل كه اينجا موقع تفصيلش نيست ولي منشأ همه دردهاي بيدرمان همينجا است كه كلمات خدا و رسول را حمل بر حقيقت نميكنند و از پي فهم آنها نميروند و تا ابد بر جهالت مي‌مانند خلاصه كه مطلب اين بود كه جميع خلق حتي اين جمادات كه مي‌بيني ميفهمند و شعور دارند و ما اگر خواسته باشيم بتحقيق مطلب را بشكافيم اوراق زيادي بايد بنويسيم ولي فعلا استدلال ببعض آيات قرآن ميكنيم كه خداوند ميفرمايد يسبح لله ما في السموات و الارض و نظير اين آيه متعدد است كه مفهوم همه همين است كه همه چيز تسبيح خداوند ميكند و همچنين خداوند ميفرمايد قال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين يعني بآسمان و زمين فرمود كه طوعا او كرها بيائيد گفتند آمديم در حالي كه مطيعيم و همچنين و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار تا آخر آيه و ان منها لما يهبط من خشية الله و همچنين و ما من
صفحه ٣٦٢

 دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم و ان من امة الا خلا فيها نذير و امثال اين آيات همه دلالت بر شعور همه چيز ميكند و اينكه همه چيز بندگي خداوند را ميكند و بندگان خدا منحصر بماها نيستند و ان كل من في السموات و الارض الا آتي الرحمن عبدا پس هر چه در آسمان و زمين است بنده خداست و بنده بايد بندگي كند و بندگي كردن و تسبيح كردن و تقديس نمودن خدا فرع دانستن است و دانستن فرع فهميدن است و خداوند ميفرمايد كل قد علم صلوته و تسبيحه يعني همه چيز دانسته‌اند نماز و تسبيح خود را و ميفرمايد خداوند كه تمام جنبندگان و مرغاني كه مي‌پرند همه امتهائي هستند مثل شما و جاي ديگر ميفرمايد كه براي هر امتي ترساننده يعني پيغمبري فرستاديم و هكذا امثال اين آيات زياد است كه همه چيز شعور ميكند و ميفهمد و عارف بخداي خود شده و جواب خدا را داده و اجابت پيغمبر خود را كرده است و تسبيح و تقديس خدا را كرده منتهي اين است كه همه كس اين مطالب را نمي‌فهمد و مثل جناب آخوند اعتراض ميكند و جمادات را بي‌شعور صرف مي‌پندارد و حال آنكه جمادات و سنگها هم تسبيح خدا را ميكنند و سنگ هم بنص قرآن از خدا ميترسد و ترسيدن فرع فهميدن است و اين كلمات استحساناتي نيست و اغراقهاي شاعرانه نيست بلكه عين حقيقت است بلي بسياري از مردم نميفهمند اين مطالب را و خداوند هم بهمين طور در كتاب مجيد فرموده و ان من شئ الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم يعني همه چيز تسبيح ميكند بحمد خدا و لكن شما تسبيح آنها را نمي‌فهميد خلاصه كه اخبار زياد هم در تفسير آيات هست كه براي اختصار ترك كرديم بلي مطلبي كه هست اين است كه هر كدام از اينها درجه فهمي و نوع ادراك و تسبيحي دارند در حد خودشان و البته بدرجه شعور و ادراك انسان نميرسند ولي بي‌شعور هم نيستند و اگر طبعا قانع بمفاهيم آيات
صفحه ٣٦٣

 نيستي و از دليل عقل خواسته باشي اجمالا اشاره ميكنيم كه خداوند همه خلق را براي فايده خلق فرموده و خلق لغو و بي‌نتيجه خلق نميفرمايد و نتيجه و علت غائي هم بندگي و شناسائي خداست و اين هر دو بدون تعقل حاصل نميشود پس جميع اشياء تعقل ميكنند و ميفهمند و در حد فهم خود تكليف دارند و تكليف هم شده‌اند و هر درجه‌اي از خلق مكلف بتكليف خودش است و تكليف درجه بالاتر را از او نخواسته‌اند پس همه خلق نماز و تسبيح دارند و نماز خود را هم دانسته‌اند ولي ممكن است نماز آنها با نماز ما فرق داشته باشد در ظاهر اگر چه در حقيقت هم نماز همه يكي است پس از اين دليل محكم بدان كه همه خلق ميفهمند زيرا همه زنده هستند و حيات دارند و قدرت و اختيار دارند و جبري مشو و نسبت ظلم به پروردگار خود مده و پروردگار عادل است و خلق خود را مجبور نميكند و مثل قشريين مباش كه خيال كني آتش مجبور است بسوزاند يا چرخ بيچاره است و بايد بي‌اختيار بگردد بلكه همه خلق زنده و مختارند زيرا همه اثر صنع حي مختارند و از نور خدا خلق شده‌اند و نور بر صفت منير است و در امثال و آياتي كه خداوند بتو نشان داده ديده كه هيچوقت شعله زرد نور سبز نميدهد بلكه نور شعله زرد بر صفت خود او است و زرد است پس جميع اين خلق حي مدركند زيرا خداوند حي مدرك است منتهي اين است كه تو كيفيت حيوة و ادراك و فهم همه چيز را نميداني و هر چه را نميداني نبايد انكار كني بلكه بايد بپرسي تا بداني و اين مطلب از بديهيات حكمت آل‌محمد عليهم السلام و از اسرار خلقت است و اروپائيان هم مدتي است متوجه اين مطلب شده‌اند و علماشان شب و روز در اين باب مشغول فكر و تجربه و تحقيق هستند و دانسته‌اند كه جميع ذرات كاينات حيوة دارد بلكه قوت و قدرتي در آنها مكنون و مخزون است كه بتصور در نميآيد و دايم در صدد استخراج آن قوه‌اند و ببعض
صفحه ٣٦٤

 آثار و خواص آن پي برده‌اند كه آنها را هم براي فايده بردن و آدم‌كشي و دنياداري و اموري كه بر خلاف رضاي خداست بكار ميبرند و حقيقت مطلب را هم آخر دست نميآورند مگر از آن راهي كه خدا و رسول قرار داده‌اند داخل شوند و بدر خانه آل‌محمد عليهم السلام رجوع نمايند كه اگر بمشرق بروند يا بمغرب علم صحيح دست نميآورند جز آنچه از ايشان صادر شده و بآن هم نخواهند رسيد جز از راه اخلاص و بندگي و ترك استكبار و ترك خودپرستي و توجه بخداوند زيرا همه اين قوا را خداوند بخلق خود داده و اگر خواسته باشند بفهمند و بدانند بايد از خدا بگيرند و السلام .
سؤال ٢٣ صفحه ٣٩ سطر ١٤ جلد چهارم خلاصه علت غائي و نتيجه از وضع شرايع را ركن رابع ميداند يعني خداوند شرايع و مذاهب را فقط بجهت وصول مردم بمقامات ركن رابع وضع نموده اي جواب‌دهنده محترم اين كلام معقولست يا نه .
جواب فصل شريفي را كه جناب آخوند نشان داده‌اند در بيان شرح فوق است و تمام جلد چهارم ارشاد العوام موضوع در اين باب است و امتنان داريم كه در اين مقام سوء تعبيري ننموده بلكه مفهوم طبيعي خود را در حالي كه از اغراض فاسده و عناد با حقيقت غفلت داشته است ذكر كرده الا اينكه باز در جمله آخر متوجه اغراض شده و استهزاء سؤال ميكند اين كلام معقولست يا نه ولي ما با كمال كرامت اغماض نموده سؤال ايشان را از روي تعلم و بدون تعنت تلقي مينمائيم و جواب ميدهيم ان شاء الله و ميگوئيم آن كلمات عرش‌درجات در بيان اعظم اركان ايمان و اصول اسلام و علت غائي كون و امكان است نه تنها علت وضع شرايع بلكه نتيجه ايجاد است و جميع ما سوي الله قائم باين عماد و تا علما را مداد باشد و زمان را امتداد و بر صفحه روزگار بنويسند نفادي براي آن كلمات
صفحه ٣٦٥

 نيست قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا و بنا بر اين كه معرفت ركن رابع علة العلل ملك است بداهة جميع مراتب اين عالم در آن مقام مندمج و مندرج است و فرض نميشود كه در معلول درجاتي وجود داشته باشد كه در علت مفقود باشد پس همانطور كه در اين ملك مشاهده ميكني مقامات محسوسه‌ايست و مقامات معقوله و مقامي فوق هر دو كه مقام حقيقت باشد در آن مقام هم باين نحو است و ادراك حقيقت مقام ركن رابع فوق عقول بشر است و عقل در آنجا كار نميكند بلكه معرفت آن مقام براي اهل وصول با مقام حقيقت و مقام نفس كه آية الله عظمي است حاصل ميشود و آنها كه با كمك عقل كار ميكنند و از اهل وصول نيستند بآنجا نميرسند و ، پاي استدلاليان چوبين بود ، با اينكه چيزي هم در ملك ظاهرتر از حقيقت نيست ولي تمام عيب در ديدهاي مرمود است بلكه در اغلب اين چشم حقيقت‌بين مفقود است و حقيقت را با چشمي از همان مقام بايد ديد كه بكسي داده باشند و آن كسي است كه جميع جهات هستي و خودي را از خود نابود كرده و از خدا گرفته باشد بمضمون قول شاعر كه چه خوب فرموده :
اعارته طرفا رآها به       ** * **      فكان البصير بها طرفها
ولي نور آن مقام و تجلي اعظم آن سراج منير است كه در مقام عقول و معاني كليه ملك ظاهر ميشود كه در آن مقام براي اهل عقول معرفت آن حاصل ميشود و از معقولات ميشود كه آن هم مختص بآن جماعت است كه خود را بنده خدائي ميدانند و قيد عبوديت پروردگار بگردن انداخته‌اند و براي نور پروردگار خاضع شده‌اند نه آنها كه سر تا پا عتو و استكبارند و جز حدود نابود خود چيزي نمي‌بينند اين جماعت بدبختانه در اين مقام هم چشم عقلشان كور و شاهد حقيقت بر آنها مستور است چشم دارند ولي نمي‌بيند گوش دارند اما نميشنود
صفحه ٣٦٦

 دلهائي دارند سخت‌تر از سنگ و فهم نميكنند پناه ميبريم بخدا ياللعجب كه در اين مقامات محسوسه كه عموما با هم هستيم و هر چه هست محسوس همين مدارك ظاهريه ما است نور اين حقيقت ظاهرتر از هر چيزي است و حتي در مراتب حيوانيه و نباتيه و جماديه خود و تمام ملك مشاهده ميكنيم كه عموما در حركت و ترقي هستند و رو ببالا و مبدء سير ميكنند و دعوت حقيقت را لبيك ميگويند و قدم قدم پيش ميروند و لاينقطع جماد است كه ترقي ميكند و معدن ميشود و از آنجا بالا ميرود و نامي ميشود بالاتر ميرود زنده ميشود و حيوان ميشود و علاقه زمين را پاره ميكند و پاي خود را از گل بيرون ميآورد و بآزادي سير ميكند و تدريجا ترقي ميكند و آسماني ميشود ملك ميشود انسان ميشود پس چه دليل از اين محسوسات بالاتر چه شده است بانسانيت كه رسيد سير قهقري بايد بكند و خود را مخلد در زمين نمايد بمضمون آيه وافي هدايه و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث بلي در اثر خودخواهي و پيروي هوسهاي نفساني مخلد در زمين و حيوانيت ميشوند و جميع حقايقشان دعاوي ميشود و بكلي منكر معقولات بلكه محسوسات ميشوند آيا نمي‌بينند همان فطرتي كه در جميع بشر بدون استثناء موجود است كه بالطبع احتياج بمعبود را در خود احساس ميكنند و بالفطره رو باو ميكنند بهمان طور احتياج به بزرگي هم در خود مي‌بينند و احساس ميكنند و جميع طبقات براي خود بزرگي اختيار ميكنند و بحق يا بي‌حق از او تمكين ميكنند و نمي‌بينند كه بغير اين كيفيت اجتماع و تمدن اين خلق محال است و آيا چه مطلبي از اين مطلب محسوس‌تر است كه جميع خلق اين را در فطرت خود مي‌بينند و از پي آن ميروند خلاصه كه اين كلمات هم مجملاتي بود كه اهل عقول و معاني تفسير آنها را ميدانند و خود بخود بر قلم اين ناچيز جاري شد ولي جواب جناب
صفحه ٣٦٧

 آخوند را بايد واضحتر بنويسيم و اول تشريح كنيم كه مراد بزرگان ما و مؤلف كتاب ارشاد از كلمه ركن رابع چيست با اينكه در جميع كتب خود شرح آن را فرموده‌اند و مكرر در جواب ايراد موردين در ضمن تأليفات و هم رساله مستقل بيان فرموده‌اند ولي معذلك جناب آخوند خواسته است از ديگران عقب نمانده باشد و مستقلا خودش هم اظهار مكنون خود را نموده باشد ما هم براي احتساب اجر حواله بجاي ديگر نميدهيم و باندازه بضاعت مزجاة بطور اختصار بتناسب اين رساله عرايضي ميكنيم و لا حول و لا قوة الا بالله و در اينجا فصولي چند قرار ميدهيم .
فصل اولا بحق خداوند قادر قاهر غالب قسم است و بحق جميع آنچه خداوند در خلق خود مقدس قرار داده است قسم ميخورم كه مراد مشايخ ما اعلي الله مقامهم از كلمه ركن رابع دوستي دوستان خدا و معامله دوستي با آنها نمودن و دشمني دشمنان خداست و بعبارت اخري معرفت شيعيان آل‌محمد عليهم السلام و تولاي ايشان و برائت از اعداء ايشان كه اين هر دو در حقيقت يك چيز است و لازم ملزوم يكديگر است و بزرگان ما اين مطلب را از اصول اسلام و اركان ايمان شمرده‌اند و سابقين با وجود اقرار باين اصل عظيم و عدم انكار آن غفلتي كه نموده‌اند اين است كه اين موضوع را متفقا جزو اصول نشمرده‌اند و اشتباها بعض از فروع را از اصول دانسته‌اند و شمرده‌اند مثل مسأله عدل و معاد كه ما هم اقرار بآن دو داشته‌ايم منتهي از اصول نشمرده‌ايم و گفته‌ايم از فروع است و اقرار و اعتراف بتوحيد و نبوت كفايت از اين دو ميكند زيرا كه عدل از فروع توحيد است و معاد از فروع اقرار به نبوت يا توحيد و براي هر يك وجهي است كه مشايخ عظام در جاي خود بيان فرموده‌اند و معذلك هر كس هم ميخواهد از اصول بشمرد مانعي نيست و باعث كفري نيست و براي خود اصطلاحي گذارده
صفحه ٣٦٨

 منتهي اين است كه از روي بي‌فكري پيروي سنيان را كرده و براي شيعه بهتر است كه در جميع جزئيات هم تابع آل‌محمد عليهم السلام باشد تا چه رسد بكليات و شأن عالم شيعه كه پيرو آل‌محمد است اين است كه وقتيكه ميخواهد بياني بكند و قاعده بگذارد و كلام جامعي تعليم عوام شيعه و مسلمانان نمايد كه حفظ كنند و باطفال خود بياموزند مأخوذ از آل‌محمد عليهم السلام و بروايت از ايشان باشد كه فرمودند در حديث مگيريد مگر از ما تا از ما باشيد نه آنكه كوركورانه پيروي دشمنان ايشان بشود و دستور بما داده‌اند كه نه برويد نزد دشمنان و نه سؤال از آنها بكنيد لانهم حمر مستنفرة و باين جهت مشايخ ما اعلي الله مقامهم وقتيكه خواستند بعادت جاريه ساير علما اصول اسلام و ايمان را بشمرند باين ترتيب شمردند كه اول توحيد دويم نبوت سيوم امامت كه سنيان اين اصل سيوم را نميشمرند و منكرند و چهارم ولايت دوستان آل‌محمد و برائت از دشمنان ايشان كه اين ركن رابع شد و اصل چهارم و گذشته از اخبار لاتعد و لاتحصي كه در اين باب داريم و شمه از آنها را نقل خواهم كرد و بقيه را بكتب معتبره اخبار حواله ميكنم بزرگان ما اين مطلب را با جميع ادله كه در دنيا در نزد جميع مردم دليل شمرده ميشود ثابت كرده‌اند و كتبشان موجود خاصة همان كتاب ارشاد العوام جلد چهارم كه در آنجا اثبات اين ركن عظيم و اصل قويم را با ده دليل نموده‌اند كه هر يك از آن ادله بتنهائي كفايت است دليل بر مطلبي باشد چه جاي همه آنها و آن ادله از اين قرار است : اول بدليل بعض حكمتهاي ظاهره كه بدرد عوام بهتر ميخورد دويم بدليل مجادله كه زبان طلاب و اهل علم است سيوم با دليل عقل قاطع كه زبان اهل طريقت و اخلاق است چهارم با دليل حكمت كه مشعر اهل معرفت و حكما است پنجم بدليل آيات كتاب خدا ششم بدليل اخبار متواتره از طرق اهل عصمت صلوات الله عليهم كه مسلم كل
صفحه ٣٦٩

 شيعه است هفتم با امثال آفاق كه خداوند آنها را دليل قرار داده و امر فرموده كه مطالب را از آنها استخراج نمايند هشتم با آيات انفس كه خداوند نفس انسان را آئينه جهان‌نما قرار داده كه هر چه در او ديد استدلال ميكند كه در خارج بهمين طور است نهم بدليل اجماع شيعه و سني دهم بدليل اجماع عقلاي عالم از هر ملت و مذهبي كه باشند و بيان ميفرمايند كه خواستم از تورية و انجيل و كتب يهود و نصاري هم دليل بياورم كه بداني در آنها هم امر بمعرفت اين ركن عظيم شده است و از لوازم دين آنها هم بوده است ولي ديدم فايده زياد ندارد چون مردم اطلاع بر آن كتب ندارند حال بنده عاجز بمطلعين و مطالعه كنندگان اين عبارات عرض ميكنم كه مطلب ما با اين ادله ثابت است و تمنا ميكنم از منكرين و اعتراض كنندگان و آنها كه ما بيچارگان را مبدع شمرده‌اند و گفتند كه ما اصلي و ركني زياد كرده‌ايم دو سؤال بفرمائيد اول آنكه چرا مطلبي را كه با اين ادله محكمه ثابت است قبول نميكنند و چه دردي دارند اگر نميدانند چرا رجوع نميكنند كه بدانند و اصول دين خود را بفهمند و ندانسته چرا ياوه ميگويند و اگر ميدانند چرا انكار ميكنند و اين انكار را جز بر بيديني و استكبار بر چه حمل نمائيم و سؤال دويم آنكه اين است اعتقاد ما و مذهب ما و دلايل ما و اصول ما و ظاهر و باطن ما حال منكرين يك دليل يا يك حديث ضعيف حتي از كتاب غير معتبر بياورند كه اصول دين بآن ترتيب است كه ميشمارند و امامي يا پيغمبري فرموده باشد كه اصول و اركان دين را اينطور بشمريد اگر آنها اينطور حديثي آوردند ما هم اقرار ميكنيم كه بدعت گذارده‌ايم و العياذ بالله دروغ گفته‌ايم و اگر نياوردند حكمش با اهل انصاف است من ديگر چه عرض كنم ولي سؤال ميكنم كه اگر چهار نفر ملاهاي سني مطلبي گفتند و قاعده گذاردند و اصول و فروعي براي اسلام شمردند و علماي شيعه هم در اول از باب تقيه و
صفحه ٣٧٠

 ترس و در آخر از باب عدم التفات و غفلت پيروي كردند و خلفا عن سلف بدون فكر و رويه از يكديگر گرفتند و تغييري ندادند و در موقعي كه محذور مرتفع شد عالم شيعه آمد و حق مطلب را عنوان كرد و مذهب آل‌محمد را اظهار نمود آيا بر او و بر جمعي بيچارگان پيروان او بحثي است كه شما چرا امروز در ولايت شيعه مذهب آل‌محمد را اظهار ميكنيد و آيا در اوايل اسلام اگر علما ندانستند يا نگفتند يا نتوانستند بگويند بر ما تقصيري است و اين همه تعصب جاهلانه و حشيمت از سنيان براي چيست مگر خدانكرده سني هستند مگر دوست نميدارند حالا ديگر امر آل‌محمد عليهم السلام اظهار شود چرا نميخواهند اركان تشيع مشيد و محكم شود و چرا شعار تشيع را تعظيم نمي‌نمايند چرا عالمي را كه اسباب افتخار اسلام و احياكننده دين و حافظ ثغور مسلمين و باطل‌كننده كيد دشمنان دين است متهم مي‌نمايند و چرا از جهالت ناخن بچشم خود فروميبرند و آيا گمان ميكنند با اين ياوه‌سرائي‌ها نور حقيقت خاموش ميشود و حق مشتبه ميماند معاذ الله محال است ليحق الله الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين ،
لزين الدين احمد نور علم       ** * **      تضاء به القلوب المدلهمة
يريد الحاسدون ليطفئوه       ** * **      و يأبي الله الا ان يتمه
بلي ركن رابع ايمان و اسلام دوستي دوستان آل‌محمد عليهم السلام و دشمني با دشمنان ايشان است و اگر اخلال باين ركن شود ايمان از ميان ميرود و اسلام وجود خارجي ندارد بلكه علت غائي و نتيجه ايجاد مرتفع ميشود و تمام خلق لغو و عبث ميشوند و معاد قيامت بي‌معني ميشود و اين مطلب معقول است و بي‌معني نيست و ما هم در اين مقام فصول مختصره مينگاريم و تفصيل را حواله بكتب مفصله مشايخ عظام اعلي الله مقامهم خاصه كتاب ارشاد العوام مينمائيم .
فصل خداوند عالم جل شأنه در كتاب مجيد ميفرمايد و ماخلقت الجن و الانس
صفحه ٣٧١

 الا ليعبدون يعني خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه بندگي كنند مرا و از بديهيات شده است كه فايده اين بندگي بخود خلق بايد برسد نه بخدا زيرا خدا احتياج بخلق و عمل آنها ندارد و اگر احتياج داشت مثل ما او هم خلقي بود و خدا نبود و بديهي است كه خلق ابتداءا با جهالتي كه دارند راه و روش بندگي را نميدانند و بايد از خدا تعليم بگيرند و خدا را هم نمي‌بينند و بعلاوه همه‌شان قابل تعليم گرفتن از خدا نيستند چنانكه مي‌بينيم كه حتي از خلقي هم كه از جنس خودشان است و با آنها حرف ميزند تعليم نميگيرند تا چه رسد كه از خداي ناديده بوحي و الهام چيزي بياموزند و چاره نيست كه خداوند علم خود و رضا و غضب خود و راه و روش بندگي را ببعض از خلق خود كه استعداد ذاتي بر حسب قابليت بآنها داده است بياموزد و آنها بساير خلق بياموزند و هر يك از خلق بر حسب استعداد خود چيزي ياد بگيرند و اين تعليم و تعلم صورت نميگيرد جز در طول زمان و تدريج كه بر گرد هم جمع شوند و راحت و آسايش و امنيت از هر جهت داشته باشند تا وقتيكه با فراغت بال تعليم بگيرند از اين رو خدا آنها را مفطور بر تمدن قرار داد كه با هم جمع ميشوند و براي آنها نظامات و قوانين و نواميس قرار داد كه بتوانند با هم زندگي كنند و نواميس بزرگ را كه در تمدن مدخليت تامه داشت و بدون رعايت آنها زندگي و تمدن اين خلق محال بود در طبيعت و فطرت آنها وديعه گذارد كه محتاج بامر و حكم نباشد و آنها هم از جهالت نافرماني كنند و از ميان بروند و وجودشان لغو و باطل بشود چنانكه مي‌بينيم كه خداپرستي در فطرت همه موجود است و همچنين خوردن و خوابيدن و نكاح كردن و امثال اينها كه از اسباب بقاء بني‌آدم و بقاء نسل است در همه طبيعي است و محتاج بحكم نيست مگر اينكه در ترتيب اين امور نظامات و احكامي خدا قرار داده كه همان احكام هم در طبايع مستقيمه اين خلق فطري و
صفحه ٣٧٢

 طبيعي است ولي در سايرين اجباري است و وادارشان ميكنند و براي كسي كه تجاوز كند حدودي و مجازات‌هائي قرار ميدهند و اين حدود براي عقلا و آنها كه معتدلند نيست براي اينكه آنها متخلف از حدود و احكام خدا نميشوند مگر وقتيكه فطرت تغيير نمايد خلاصه كه از آن جمله است كه در فطرت همه قرار داد شده حس احتياج به بزرگ و رئيس و حاكم كه چون اين امر از اعظم اسباب تمدن است فطري همه خلق شده حتي اگر در جائي فقط دو نفر هم باشند يكي حاكم است و يكي محكوم و بغير اين صورت امرشان اداره نميشود و مي‌بيني كه هر خانواده و هر دسته و هر قبيله و هر ملتي بزرگي دارند و اين از فطرت خداست و اينكه مي‌بيني بزرگ و رئيس را خودشان اختيار ميكنند و جميعا ميخواهند در كار او و اوامر و احكام او شركت نمايند و در وضع قوانين شريك شوند و در حل و عقد امور دخالت نمايند و تعيين حاكم و بزرگ را بانتخاب برگذار نمايند و خودشان هم اختيار اين امر را داشته باشند و در نتيجه اين خودسريها تشكيل اقليت و اكثريت ميشود و توليد فساد و نزاع ميشود بنحوي كه مي‌بينيم الآن جميع فسادهاي دنيا در اثر اين اختلافات است همه اين مسائل از بي‌اعتدالي و جهالت و كج‌طبعي خود خلق است كه فطرت را در اين مورد تغيير و تبديل داده‌اند و اگر اين قسمتها را هم بخداوند و بهمان فطرت اوليه واگذار ميكردند و اختيار خود را كنار ميگذاردند آنوقت بود كه جميع امور منظم و اصلاح ميشد و اختلاف از ميانه برداشته ميشد و خدائي كه حس احتياج ببزرگ را در فطرت ما گذارده بود بزرگ را هم خودش معين ميكرد و معرفي ميفرمود همچنانكه جميع جزئيات احتياجات ما را خداوند داده البته بزرگمان را هم او ميداد و معطل نميمانديم و ببين كه هيچ عقلي تصديق نميكند كه خداوند جميع جزئيات را بدون زحمت ما خودش بدهد آنوقت امر بزرگ را كه قوام زندگي و تمدن ما بآن
صفحه ٣٧٣

 است مهمل بگذارد كه ما و تو بزحمت و اختيار خود بگرديم و پيدا كنيم و اختيار و انتخاب نمائيم و بر سر آن نزاع و جدال و قتال نمائيم اين از عدل و قدرت و لطف خدا دور است و محال است وانگهي متوجه باش كه ما فرضا جاهليم و رفع احتياجمان بعالم ميشود آيا جاهل چطور عالم را مي‌شناسد و چيزي را كه خود ندارد و نديده و نميداند چطور پيدا ميكند جز اينكه خداوند از فضل خود معرفي فرمايد خلاصه كه اين كلمات استطرادا پيش آمد و عرضمان در اين بود كه حس احتياج به بزرگ و رئيس و معلم براي بشر طبيعي و فطري است و آن سوء اختيارها فطري نيست و از كج‌طبعي و دخالت شيطان است مثل اينكه پرستش و خضوع براي بشر فطري است اما بت‌پرستي از كج‌طبعي است و جهالت و تغيير فطرت همچنين غذا خوردن براي بشر فطري است اما گل خوردن و ذغال خوردن از كج‌طبعي است خوابيدن براي همه فطري است اما روز خوابيدن و شب تا صبح وافور كشيدن از كج‌طبعي است اختيار بزرگ و عالم و شنوائي و اطاعت او فطري است اما اختيار عالم سوء و دنيادار و رشوه‌خوار و سالوس و كثيف از كج‌طبعي است و هكذا امثال اين امور كه در همه اينها بايستي رعايت فطرت را نمود و هر جا كه فطرت كج شد فاسد ميشود و بايستي در اين موارد رجوع باطباء و معلمين جسماني و روحاني نمود كه آنها را هم خداوند معين و معرفي فرموده باشد نه خلق و طريقه آن را هم مشايخ ما بتعليم آل‌محمد عليهم السلام بيان فرموده‌اند هر كس خواسته باشد بهمان كتاب ارشاد رجوع مينمايد و خداوند هم امر فرموده است كه تغيير و تبديل فطرت و خلقت را ندهيد فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله .
فصل مطالبي كه عرض شد براي عقلا فطري و بديهي است و اگر هم نشنيده باشند وقتيكه بخوانند خيال ميكنند خودشان ميدانستند و اثر بيان حق در
صفحه ٣٧٤

 طبايع مستقيمه اينطور است و باز علاوه ميكنيم كه از كمال حكمت پروردگار آن است كه براي بني‌آدم بر خلاف حيوانات در زندگي احتياجات زياد قرار داده كه بدون رفع آن احتياجات نسل باقي نميماند و دوام نميكند تا بمقصد برسند و اين هم باز براي كمك به بروز علت غائي است كه ناچار بشوند براي رفع آن احتياجات از يكديگر كمك بخواهند و تشريك مساعي نمايند و با هم زندگي كنند و هر يك متصدي امري شوند كه رفع احتياج ديگري را نمايند و ضمنا هر يك از زحمت ديگران استفاده نمايند و براي همين نتيجه خداوند هم طبايع مختلفه بآنها داد كه هر يك بطبيعت كاري كنند و جميع احتياجات رفع شود حتي كناس را مي‌بيني بطبيعت كناسي ميكند و حكم و اجباري در كار نيست پس طبيعة تشريك مساعي مينمايند و با هم جمع ميشوند و كار براي يكديگر ميكنند و حقيقت عبادت و بندگي هم همين است كه كارهاي ما براي يكديگر مفيد باشد يعني نتيجه بندگي خدا بايد بخود من و بديگران برسد نه بخدا و براي آن عابدي كه عمري را در زاويه ميگذراند و خيال ميكند عبادت ميكند و دو غاز كارسازي براي خلق ندارد فضيلتي نيست زيرا خدا كه احتياج به بندگي نداشت خلق هم كه محتاج بكمك بودند بآنها كمكي نكرد بلكه در احتياج خودش هم كل بر ديگران شد و پيغمبر صلي الله عليه و آله از رهبانيت منع فرموده است و اينكه در بعض اخبار ديده باشيد كه امر بانزوا و تنهائي و خلوت شده است اين اوامر براي همه خلق نيست بلكه براي بعضي است آن هم براي مدت معلومي كه بعد از تصفيه و تزكيه نفس و آدم شدن آنوقت معاشرت و خدمت خلق نمايد نه آنكه عمري را در گوشه انزوا بگذراند و در خانه بنشيند و دام مقدسي را پهن نمايد خلاصه كه خلق ناچار از معاشرت و خدمت بيكديگرند و اين امر صورت نگيرد مگر باطاعت و بندگي و دوستي آن بزرگ و رئيس و قائد و حاكم و عالمي كه خداوند براي آنها
صفحه ٣٧٥

 معين و معرفي فرمايد و رجوع در اختلافاتي كه قهرا پيش ميآيد و از لوازم فطرتشان است بآن حاكم و شركت با او در امر و حكم و رأي نبايد بكنند و اگر هر كدام صاحب رأي و سليقه شدند دنيا و آخرت بهم ميخورد و دويم دوستي و اتحاد و يگانگي با يكديگر داشتن و تشريك مساعي و سعي در اينكه با هم اطاعت آن حاكم را نمايند زيرا در اين اتحاد سري است كه بيان آن مقدمات زياد لازم دارد ولي بعضي از جهات ظاهره اين امر آن است كه قبلا عرض كرديم كه درد بزرگ جهالت اين مردم دوا نميشود مگر بوجود عالم و بزرگي كه مطاع باشد و از او بشنوند و معذلك چون معاشرت و تعليم دادن آن بزرگ بفرد فرد مردم از حكمت نيست و عيوب ديگري در كار پيدا ميشود و علاوه بر آن مقدور نيست و يك نفر آدم بهمه مردم نميرسد و اگر هم برسد تازه همه مردم زبان او را نمي‌فهمند بلكه فهمشان قابل نيست كه از كلمات او استفاده كنند ولو بزبان خودشان حرف بزند اين است كه معدودي با او محشور و معاشرند و ديگران از او دور و مهجورند و ناچار آنها هم بايد باندازه خود تعليمي بگيرند و راه و رسم كار خود را بفهمند پس ناچار بايد از يكديگر بشنوند و ياد بگيرند و تا دوستي و اتحاد در ميانه نباشد با هم معاشرت نميكنند و روايات و علوم و تجربيات را از يكديگر فرا نميگيرند پس تا دوستي و صميميت و يگانگي در ميانه نباشد آنطوريكه بايد و شايد مردم بيكديگر تعليم نميكنند و از يكديگر فرانميگيرند و اين امري است فطري و طبيعي تجربه كنيد ميانه دو نفر تا صميميت واقعي نباشد فرضا استاد و شاگرد باشند استاد آن حاق علم خود را بشاگردي كه زياد دوست نميدارد نميگويد يعني در حقيقت نمي‌تواند بگويد و طبعش حاضر نميشود نه اينكه عمد ميكند همانطور كه از مال خود هم طبعا انسان بكسي كه دوست نميدارد نميدهد و هكذا اگر شاگرد آن اخلاصي كه بايد بشخص استاد داشته باشد ندارد و منظورش از تلمذ اغراض
صفحه ٣٧٦

 ديگر است دل بحرفهاي استاد نميدهد و تمام علوم و اطوار استاد را ياد نميگيرد و آخر ملا نميشود بلكه چون تمام حواسش نزد استاد نيست سخنان او را نمي‌فهمد و استاد هم همه اينها را طبيعة ميفهمد و از گفتن و تعليم دادن كسل ميشود و چه خوب گفته است شاعر :
فهم سخن گر نكند مستمع       ** * **      قوت طبع از متكلم مجوي
فسحت ميدان ارادت بيار       ** * **      تا بزند مرد سخنگوي گوي
خلاصه از اين جهت است كه در اخبار زياد مي‌بينيم كه ائمه اطهار صلوات الله عليهم بدشمنان خود حاق مطالب و مسائل را نميفرمودند و خودداري ميكردند بلكه امر ميفرمودند بدوستان كه اسرار را نگاه دارند و ضايع نكنند و بدشمنان نياموزند و در طبايع خودمان تجربه ميكنيم كه مطلب خوبي كه بدانيم بآنكه دوست نيست حالي نميكنيم و از دشمن پنهان ميكنيم بلكه در مجلسي كه دشمن نشسته باشد انسان خودداري ميكند و مطالب خوب را نميگويد كه مبادا دشمن ياد بگيرد خلاصه كه تا دوستي و صميميت در ميانه نباشد امر تعليم و تعلم انجام نميشود پس جهل مردم مرتفع نميشود و تا جهالت مرتفع نشود ترقي و كمال كه علت غائي است حاصل نميشود پس اي برادر متوجه باش كه علت غائي ايجاد دوستي و يگانگي و اداء حقوق دوستان است و بيزاري از دشمنان و همين است ركن رابع ايمان .
فصل عموم مردم از اين دو صنف خارج نيستند از انبيا گرفته تا مادون يا عالمند يا متعلم يا استادند يا شاگرد يا متبوعند يا تابع مگر آنها كه هنوز عقل نداشته باشند و از ضعفا باشند كه همج رعاع خوانده ميشوند و در واقع هنوز حيوانند و از مردم نشده‌اند يا منكريني كه تغيير خلقت و تبديل فطرت داده‌اند و انسان بوده‌اند و خود را عمدا حيوان كرده‌اند و صفت حيوان را بخود
صفحه ٣٧٧

 گرفته‌اند و اگر خر هم نيستند باصطلاح تازه تخرخر ميكنند و لگد ميزنند و دندان ميگيرند و اگر چه اين طبقه هم باز از اين دو صنف يعني عالم و متعلم خارج نيستند و بقول خداوند بعضشان اولياء بعضي هستند و بزرگ و كوچك و تابع و متبوعند ولي سخن ما فعلا در آنها نيست و شرح حال آنها مبحث ديگر دارد و سخن ما در آنها است كه بر فطرت باشند يا نزديك بفطرتند و تغيير كلي نداده‌اند از اين دو صنف خارج نيستند و هر دو صنف در بقاء و ادامه حيوة و ترقي و تكامل احتياج بيكديگر دارند پس بايد با هم زندگي كنند و تا دوستي و ملايمت و رفاقت و اخوت و وداد و اتحاد نباشد با هم نمي‌سازند و بعلت غائي نميرسند پس بايد با هم بسازند و دلهاشان بهم نزديك باشد تا عالم علم خود را اظهار كند و متعلم بخوبي فراگيرد و اين عرض مخصوص بعلم دين نيست بلكه هر فني و هر علمي و هر صنعتي استادي دارد و طالبيني كه رجوع باو ميكنند تا استاد دوست شاگردان و شاگردان دوست استاد نباشند حقيقت علم بروز نميكند ولي سخن ما در علم دين است و بعضي از اصول دين را ميخواهيم بيان كنيم و علم دين را خداوند واجب عيني براي همه كس در جميع حالات قرار داده و عذري را در اين باب از هيچكس نپذيرفته مگر آنكه هيچ مشعري ندارد كه او آزاد است ولي سايرين مكلفند و تحصيل علم از مهد تا لحد واجب است و از اعظم فرايض شمرده شده كه بزرگتر از آن فريضه خداوند قرار نداده و براي علما هم تعليم دادن را فريضه قرار داده و عالمي را كه در موقع لزوم علمش را ظاهر نكند بر او لعنت فرستاده و در اخبار زيادي است كه فرموده‌اند يا عالم باش يا متعلم و سيمي مباش كه هلاك ميشوي و در بعض اخبار است كه يا عالم باش يا متعلم يا دوست علما باش و چهارمي مباش كه دوست علما بودن هم خودش اول درجه متعلم بودن است و مقدمه آن است زيرا انسان اگر كسي را
صفحه ٣٧٨

 دوست داشت پيروي او را ميكند و از او فراميگيرد و اين هم طبيعي است و تكليفي نيست و خدا ميفرمايد از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله كه بگو اگر شما خدا را دوست ميداريد متابعت مرا بكنيد پس معلوم است كه پيروي كردن لازمه دوستي است پس تا ملزوم نباشد لازم منتفي است پس دوستي علما حتم و فرض است و الا تعليم نميگيرد انسان پس عالم نميشود و در جهالت ميماند و علت غائي كه كمال خلق است بروز نميكند و آداب و حقوق علما بر متعلمين و حقوق متعلمين را بر علما البته شنيده‌ايد و اهل علم ميدانند و عرض شد كه نوعا هر كسي باندازه خود صاحب علم و فني است كه ديگري آن را ندارد و محتاج است كه از او فرابگيرد پس رعايت آداب و حقوق و احكام استاد و شاگردي و بزرگ و كوچكي منتهي در هر كسي باندازه و درجه او بايد رعايت شود و دوستي در ميانه همه بايد برقرار باشد مخصوصا براي آن جماعت كه طالب دين هستند و از پي دين ميگردند و منظور خدا هم از جميع خلقت وجود همان جماعت و كمال آنها است و انبياء و اولياء و بزرگان را براي هدايت و تعليم همانها قرار داده و اما آنها كه طالب دين نيستند و صرفا براي عمارت دنيا و تعليم و تعلم و سياست امور دنيوي كار ميكنند حشو ملكند و منظور خدا از خلقت وجود آنها نيست بلكه وجود آنها حكمتهاي ديگر دارد كه فعلا موقع بيانش نيست خلاصه پس خداوند براي اهل دين محبت بيكديگر را راه وصول قرار داده و فريضه قرار داده و اخبار بيشمار در اين باب از ائمه اطهار صلوات الله عليهم داريم كه از آن جمله است كه ميفرمايند محكم‌ترين بندهاي ايمان دوستي در راه خدا و دشمني در راه خداست و دوستي اولياء خدا و دشمني دشمنان خدا و از امام عليه السلام سؤال ميكند شخصي كه آيا دوستي و دشمني از دين است در جواب ميفرمايد آيا دين غير از دوستي و دشمني چيزي هست و از اين حديث شريف پيداست كه حب و
صفحه ٣٧٩

 بغض براي مرد متدين از احكام دين نيست بلكه خود دين همين است پس نكته را ملتفت باش و بدانكه اسرار زيادي در اين مقام در اخبار آل‌محمد عليهم السلام هست كه غير دوستان و مخلصين نمي‌فهمند و در زواياي بيانات مشايخ ما اعلي الله مقامهم اشاراتي هست كه توضيح آنها مشكل است و بهر حال باندازه كه مرا مقدور است سعي دارم با زبان آسان و عوام‌فهم عرايضي بكنم كه شايد در جاي ديگر نبيني .
فصل مراتبي كه عرض شد در عداد بديهيات شمرده ميشود عيب اينجا است كه اهل عمل كم است و الا همه ميدانند و ميگويند و مي‌نويسند كه با دوستي و اتحاد امور پيشرفت ميكند : آري باتفاق جهان ميتوان گرفت ، و امر دنيا يا آخرت و دين در اين باب فرق نميكند همه داد ميزنند كه بايد اتفاق و اتحاد و دوستي در ميانه باشد تا كار پيش برود و امور جامعه منظم شود و آن قدر كمي هم كه مي‌بيني نظمي در دنيا برقرار است و بعض امور پيش ميرود بهمان اتفاق و دوستي كم و بي‌اصل و تشريك مساعي است كه ميكنند و بقدري كه حجت خدا تمام بشود و بفهميم كه همه نواقص از تقصير خودمان است همه اين مطلب را دانسته‌اند و در صدد آن هم هستند و اين همه مجامع و تشكيلات و حزب سازيها كه مي‌بيني ميكنند همين حرف را ميزنند كه با هم دوست باشيم و با هم كار كنيم تا بمقصد برسيم و خيال هم ميكنند كه اينكه بمقصد نميرسند و كار پيش نميرود از اين جهت است كه دروغ بيكديگر ميگويند و دوستي ندارند اين را ميدانند ولي نكته غامض جاي ديگر است كه آن را ندانسته‌اند و نخواهند دانست جز از آل‌محمد عليهم السلام و از مشايخ ما بگيرند و علم آن در نزد ديگران نيست و اشكال آنجا است كه فايده دوستي را قدر كمي دانسته‌اند اما چه چيز را بايد دوست بدارند و راه آن را نجسته‌اند از اين رو تا از اين راه كه دارند ميروند بجائي
صفحه ٣٨٠

 نميرسند و ثمري نمي‌چينند و من در اين مقام عبارات مختصري با زبان الكن مانند گنگي كه خوابي ديده باشد حسبة لله عرض ميكنم ولي هنوز بسيار دير است تا اين مردم باين سخن آشنا شوند و تمام سخن را در دو كلمه ادا خواهم كرد كه دوستي مفيد است اگر براي خدا باشد و قسم بآن خدا كه خالق عالم و آدم است كه آسايش دو گيتي تفسير همين دو حرف است كه عرض شد و غير از اين تمام دوستي‌ها لغو و عاطل و باطل و زايل است و فايده نميكند مگر فايده موقتي آن هم در دنيا آن هم نه در تمام عمر بلكه چهار روزي احيانا فايده كند و بالاخره مبدل بدشمني و شقاق و نفاق و نزاع و جدال ميشود و بدانكه خدائي كه دوستي را علت غائي قرار داده و مقدمه وصول بجميع نفع‌ها و خيرها قرار داده و دين را عبارت از حب و بغض فقط قرار داده اينطور قرار داده كه در ميانه اهل دنيا يعني دنياطلبان دوستي پيدا نشود و نخواهد شد و كسي كه دنيا را دوست ميدارد و مقصدش دنيا است و باين منظور با كسي دوستي ميكند دروغ است و يك چيزي شبيه بدوستي نشان ميدهد و دوستي نيست بلكه همان دوستي دنيا را هم كه دارد و براي وصول بآن تلاش ميكند آن هم وهمي است و دوستي ذاتي نيست و باصطلاح اشتهاي كاذبي است و طبيعي نيست و فطرت خدا نيست زيرا انسان بر حسب فطرت اوليه خدائي چيزي را دوست ميدارد كه باقي و دايم و مفيد باشد چون خود انسان براي بقاء خلق شده نه براي فنا و مردن انسان فناي او نيست بلكه انتقالي است از خانه بخانه پس انسان باقي است و چيزي را دوست ميدارد بالفطره كه باقي باشد نه چيزي را كه فاني و زايل است و اگر قبول نميكني در طبع خود نظر كن ببين هميشه در هر كار كه ميكني اول دوام و بقاء او را ملاحظه ميكني اگر عمارت ميسازي اساس آن را محكم ميكني و دلت ميخواهد اين عمارت هزار سال بماند اگر درخت ميكاري درخت پردوام ميكاري اگر قنوة آباد ميكني
صفحه ٣٨١

 ملاحظه دوام آن را ميكني با اينكه ميداني خودت ميميري و دوامي در اين دنيا نداري معذلك حكم فطرت خدائي اين است كه انسان كار باطل و زايل نكند و در اخبار هم بهمين طور امر فرموده‌اند پس انسان طبعا و شرعا طالب بقاء است ولي دنيا بالفطره و بالطبع زايل است و براي بقاء خلق نشده و پيش چشم است كه همه چيزش زايل است و مثل خوابي يا وهمي ميگذرد پس انسان طبعا و فطرتا با دنيا مناسبت ذاتي ندارد پس دوست دنيا نميشود و دوست بقاء است و چيزي كه باقي باشد و اينهمه كه مي‌بيني دوستي دنيا در ما زياد است و عموما مادي صرف شده‌اند اينها شهوت كاذب است و نتيجه و اثر تغيير فطرت و خلقت است نمي‌بيني انبياء و اولياء كه بر فطرت الهي هستند دوست دنيا نيستند و دنيا را طلاق داده‌اند و آنقدري هم كه از دنيا بالضروره قبول ميكردند خرج آخرت و دوستان ميكردند و بر خود نگاه نميداشتند و ذخيره نميكردند و خداوند بآنها كه طلا و نقره را ذخيره و گنج ميكنند وعده عذاب فرموده و در حلال دنيا حساب قرار داده و در حرامش عقاب قرار داده و چه همه حقوق در حلال آن قرار داده كه بايد بپردازند و اگر نپردازند حرام ميشود تا اقلا اسباب فساد زياد براي خود شخص و براي ديگران كه محروم مانده‌اند پيش نيايد و باوضاع خانمان‌سوز امروزي كه بايران ما هم دارد سرايت ميكند دچار نشوند همه اينها براي اين است كه دنيا زيادش مناسب انسان نيست و چيزي كه مناسب نشد با چيزي دوستي در ميانه آن دو چيز حاصل نميشود مگر اينكه انسان مرضي پيدا كند و از اعتدال منحرف بشود تا دنيادار بشود و دوست دروغي دنيا بشود و هر چه هم بيشتر جمع كند مرضش بيشتر ميشود و اشتهاي كاذبش زيادتر ميشود مثل كسي كه مرض جوع دارد كه هيچوقت سير نميشود و آنقدر ميخورد تا همان غذاها او را بكشند و علاجي بدردش نميشود و اهل دنيا را ملاحظه كرده كه هرگز از دنيا
صفحه ٣٨٢

 سير نميشوند و مثل جهنم دائما هل من مزيد ميگويند و در حديث است كه دو نفرند كه هرگز سير نميشوند يكي گرسنه مال يكي گرسنه علم خلاصه آنكه اين دوستي نيست بلكه مرض است پس هر دوستي هم كه براي وصول باين مقصود باشد آن هم مرض است و دوستي نيست و دوستي بايستي فطري باشد و انسان اگر بر فطرت اصلي باشد جز خدا چيزي را دوست نميدارد زيرا كه خالق و صانع او است و او را روزي ميدهد و نگاه ميدارد و دائما بر او زياد ميكند و چيزي از انسان كم نميكند حتي از مردن چيزي بالاتر نيست و خدا ميميراند مردم را اما از مردن كم نميشوند بلكه زياد ميشوند و از قفس و علايق دامنگير دنيا خلاص ميكند انسان را و وسعت ميدانش زيادتر ميشود بر خلاف دنيا كه دائم از انسان كم ميكند چرا كه او هم خلقي است مثل تو اگر تو محتاج هستي او هم محتاجي است مثل تو و دائما ميخواهد و ميگيرد و مهما امكن خود را بتو نميدهد مگر هر چه را كه با زور و زاري بگيري كه آن را هم باز پس ميگيرد و بر تو نمي‌ماند اما خداوند محتاج بتو نيست و چيزي نمي‌گيرد بلكه دائما عطا ميكند و ميدهد پس طبيعة تو بايد او را دوست بداري نه غير او را پس جهت اينكه دوستي‌هاي دنيوي بجائي نميرسد اين است كه اينها دوستي نيست و علاوه بر آن اين مقصد مقصدي نيست كه پس از وصول فايده بحال انسان بكند و دنيا جميعش در حكم صفر است و خداوند آن را لاشي‌ء خوانده است تو هم كه انسانيت و مبدء باقي و ثابت خود را ترك كردي و سرازير شدي و خود را مخلد در دنيا قرار دادي و جز دنيا چيزي نخواستي و دوست نداشتي تازه جفت دنيا ميشوي و چيز تازه نميشوي منتهي درجه صفري ميشوي مثل او و دو صفر كه با هم نزديك هم شدند و دوست و يگانه و متفق هم كه شدند عددي نميشود و شخص مشاراليهي نميشود بلكه اگر هزار صفر و يك مليون صفر هم پهلوي هم بگذاري چيزي زياد نميكني خلاصه كه شب گذشت و
صفحه ٣٨٣

 مطلب ما تمام نشد ناچار فصل ديگر عنوان ميكنيم براي فردا ان شاء الله .
فصل هر موجودي در درجه اول خود را دوست ميدارد زيرا فاصله ميانه خودش و خودش نيست پس كمال اتحاد و يگانگي را با خودش دارد و بعد از آن هر موجودي كه ذاتا نزديك باو باشد و تناسب ذاتي با هم داشته باشند و از يك جنس باشند دوست ميشوند مثل نور و منير شعله و شعاع و مبدء انسان از مقام بالا است و دنيا در آخرين درجات منتهي است انسان نور است و دنيا ظلمت او از عرصه وحدت است و اين از مقام كثرت او جوهر فرد است و اين عرض زايل انسان حقيقت است و دنيا دار مجاز و بعد مسافت ميانه اين دو زياد است و انسان را از ملاء اعلي با فشار باين دنيا آورده‌اند و پاي او را بسته‌اند و دائما در تلاش و حركت بسوي بالا است و در مثل مثل مشكي است كه پر از هوا باشد و با فشار آن را زير آب برده باشند كه دائما فشار رو ببالا دارد كه بجاي خودش برسد و از اين حبس مطبق بيرون بيايد و لاينقطع سعي در ترقي دارد و جميع اقداماتش براي همين است منتهي اين است كه راه كار را اشتباه ميكند و از استاد و معلم درس نمي‌گيرد و ميخواهد برأي و اجتهاد خود كار بكند اين است كه نتيجه معكوس ميگيرد و الا نظر حقيقي انسان ترقي و نجات از علايق است مثل انساني كه در دريا غرق شده و علم شناوري هم ياد نگرفته دايم سعي ميكند خود را نجات بدهد اما از ناداني و خودخواهي حركات بيجا ميكند و بيشتر در آب فروميرود تا خود را هلاك كند و اگر اين حركات را نميكرد و بطبيعت واميگذاشت بهمان دستور كه استادها باو ياد ميدهند خدا نجاتش ميداد و بطبيعت روي آب ميآمد و زير آب نميرفت زيرا خدا حيز و مقام او را فوق آب قرار داده و بدون جهت زير آب نميرود اما حالا كه طبيعت و فطرت و شريعت را از دست داده و بفشار خودش ميخواهد نجات پيدا كند آخر غرق خواهد شد مگر دستي از خارج خدا بخواهد
صفحه ٣٨٤

 بسعادتمندي كمكي بدهد و بازوي او را بگيرد و نجاتش بدهد و اين است معني شفاعتي كه همه معصيتكاران محتاجند و اما نيكوكاران كه امور را بفطرت و تعليم الهي واميگذارند و رأي و اجتهاد ندارند طبعا نجات پيدا ميكنند و شفاعتي نميخواهند و اما المحسنون فما عليهم من سبيل باري از مطلب خارج نشويم مطلب اين بود كه انسان با دنيا مناسبت و مجانست ندارد پس دوست دنيا نميشود مگر بواسطه مرض و عرض كه اگر معالجه كرد شفا مي‌يابد و الا دنيا هلاكش ميكند و دو چيز كه از يك جنس نيستند اگر دوستي كنند و نزديك بيكديگر شوند مثل آب و آتش آنكه غالب است ديگري را از ميان ميبرد و تمام ميكند پس دوستي دنيا مناسب انسان نيست و اگر انساني مقصود خود را دنيا قرار داد و ترقي خود را در اين دانست و رو باو سير كرد و پيروي دنيا كرد و دوست او شد سير قهقري خواهد كرد و هرگز بمقصد نميرسد سهل است كه اگر بدنياي باطلي هم رسيد فورا زايل ميشود و خسر الدنيا و الآخرة ذلك هو الخسران المبين از اينجا رانده و از آنجا مانده است پس دوستي دنيا مفيد نيست بلكه مهلك است و هر دوستي هم كه با كسي براي دنيا باشد بي نتيجه و مهلك است و اين است سر اينكه اهل دنيا بخدا نميرسند زيرا پشت بخدا كرده‌اند و ميروند و بدنيا هم نميرسند زيرا كه دنيا ذاتا خودش چيزي نيست و لاشي‌ء است و وجود نابودي است و مانند سرابي است كه فقط نمايشي دارد و اگر نزد سراب هم رسيدي چيزي نمي‌بيني پس اي برادران دوست خدا باشيد و دوستي با اشخاص هم كه ميكنيد براي خدا بكنيد تا بمطلب برسيد و سعي‌ها نتيجه بدهد ان شاء الله و بيان اين مطلب را هم اجمالا بايد بكنيم .
فصل ذات خداوند عالم جل شأنه ذاتي است يگانه بي‌همتا و بوهم و ادراك خلق بيرون نميآيد و از جنس خلق خود نيست پس دوستي خلق با ذات پروردگار
صفحه ٣٨٥

 محال است و ميان ذات خدا و خلق مناسبت نيست و خلق معرفت ذات خدا را پيدا نميكنند تا بعد از آن ببينند كه آيا مناسبت دارند يا ندارند پس دوستي ذات خدا معني ندارد پس دوستي خدا را كه خدا و رسول امر فرموده‌اند تكليف بمحال نفرموده‌اند پس مقصودي ديگر دارند و دوستي خدا دوستي صفات خداست كه صفات خلق خدا هستند و مناسبت با آنها براي خلق ممكن است و مراد دوستي آيات خدا و مقامات خدا و علامات خداست و بعبارة اخري مراد دوستي بندگاني است كه بواسطه اينكه اطاعت خدا را كرده‌اند خدا آنها را دوست داشته پس دوستي ما نسبت بخدا يعني دوستي آنها و دشمني با آنها دشمني با خداست كما اينكه جميع معاملاتي كه ميانه خدا و خلق است باين كيفيت است اطاعت خدا يعني اطاعت رسولان خدا رضاي خدا يعني رضاي رسولان او و امر و نهي خدا يعني امر و نهي فرستادگان او و هكذا دوستي خدا يعني دوستي رسول او و دوستي بندگان مطيع او و بيان اين مطلب در كتب مشايخ ما مفصل است و استدلال بآيات و اخبار در اين باب بسيار فرموده‌اند و غرض من در اين مقام اختصار است و خداوند ميفرمايد من يطع الرسول فقد اطاع الله و ميفرمايد ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يعني اگر خدا را دوست ميداريد متابعت مرا بكنيد پس دوستي خدا دوستي و پيروي رسول است كه نور خداست و بدانكه همه خلق خدا نور خدايند باين تفصيل كه هر موجودي مركب از دو جهت است يك جهت بخداي خود دارد كه آن نور است و حقيقت هستي او است كه زوال ندارد و دايم و ازلي و ابدي است زيرا نور خدا زوال ندارد و خواموش نميشود و يك جهت بخودش دارد كه همان حدود و صورتها و شكلها و كوچكي‌ها و بزرگيها و رنگها و طبيعت‌ها و اخلاق است و چه فايده كه اگر اهل حكمت بودي ميديدي كه مطلب بزرگي را كه اغلب در آن حيرانند بچه آساني بيان كردم و اين جهت
صفحه ٣٨٦

 جهت ظلمت است و فاني و زايل است زيرا از خلق است و هيچ مخلوقي از اين دو جهت خالي نيست حال اگر ملتفت شدي بدانكه انسان هم مخلوقي است صاحب همين دو جهت و معاملات ما كلية با انسان است و با چيز ديگر نيست زيرا هر مخلوقي كه در درجه و رتبه پائين‌تر و پست‌تر از ما است ما كاري بآن نداريم زيرا رو به پستي نبايد سير كنيم و هر مخلوقي هم كه بالاتر از ما است از حيث درجه و مقام دست ما باو نميرسد و كوتاه است و در حيز و مقام او نيستيم كه معامله با او داشته باشيم چيزي بدهيم يا چيزي بگيريم و نميتوانيم از او چيزي بفهميم بلكه طمع ادراك مقام او را هم نميكنيم زيرا چيزي را كه انسان نديده و ندانسته خيالش را هم نميكند و بوهمش در نمي‌آيد حال اگر متوجه بودي كه چه عرض كردم بدانكه جميع معاملات ما با انسان است كه از يك جنسيم و در يك مقاميم و داد و ستد ميتوانيم داشته باشيم اطاعت و مخالفت مي‌توانيم بكنيم دوستي و دشمني مي‌توانيم داشته باشيم و آنها كه جهت خدائي در آنها غالب است مثل دوستان و پيروان آل‌محمد عليهم السلام مأموريم دوست بداريم براي اينكه خدا را دوست داشته باشيم و آنها كه جهت خودي در آنها غالب است مثل دشمنان و دنياطلبان مأموريم كه دشمن داشته باشيم براي اينكه آنها دشمن خدا شده‌اند و خدا جميع معاملات ما را با خودش در جميع امور در همينجا قرار داده زيرا خدا امر بسير قهقري و رو بپائين نميفرمايد و تكلف هم كه سير بمقام بالاتر از خودمان باشد نميفرمايد پس اطاعت خدا در عرف ما يعني اطاعت انساني كه مطيع خداست مخالفت خدا و رد بر خدا يعني اطاعت انساني كه مخالف خداست دوستي خدا يعني دوستي انسان دشمني خدا يعني دشمني با انسان و مراد از دوستي انسان يعني دوستي خود او كه همان جهت نورانيت و هستي او است كه از خداست نه جهت ظلمت او كه از شيطان و از طبيعت است كه بر خلاف كينونت
صفحه ٣٨٧

 خداست زيرا روح آدم كه عبارت از همان نور است كه عرض شد از خداست و طبيعت آدم بر خلاف كينونت خداست و آدم بروح خدا نطق ميكند و اوامر پروردگار را اطاعت ميكند و ادا ميكند و با طبيعت تكلف ميكند و هوس مقام بالاتر از خود را ميكند و ميخواهد كه از آن شجره منهيه كه تعبير از علم آل‌محمد است عليهم السلام كه فوق رتبه او است تناول نمايد و بمطلب نميرسد و خدا اين را عصيان ميشمرد و از بهشت او را پائين ميفرستد خلاصه كه مراد از دوستي انسان دوستي نورانيت او است و دوستي خود او و حقيقت او نه دوستي خودي او و خودي غير از خود است ولي منسوب باوست پس اين نكته بزرگ را ملتفت باش باري پس اگر انساني را خواستي دوست بداري بر حسب امر خداوند خود او را دوست بدار تا بمطلب برسي حال بايد مثل بياوريم شايد بهتر بفهمي اگر تو زيد را براي خود او دوست نميداري و براي مال او دوست ميداري اين دوستي حقيقت ندارد پس فايده هم نميكند و مال او زايل است پس دوستي تو هم زايل است اگر هم از مال خود بتو نداد تو ديگر او را دوست نميداري پس اين دوستي نيست و هكذا اگر براي جمالش ميخواهي اين جمال كه تمام شد دوستي و عشق تو هم تمام ميشود و هكذا ساير متعلقات او و همه اين نوع دوستيها بي حقيقت و زايل است و ثمره دوستي بر اينها متفرع نيست اما اگر تو زيد را براي خدا خواستي يعني خود او را كه نور خداست بخواهي و دوست بداري آنوقت است كه منتفع ميشوي بجهت اينكه خدا را دوست داشته و خود را متصل بخدا كرده و خداست كه صاحب همه خيرات و بركات و علوم و اموال و ترقيات و دنيا و آخرت است پس تو همه اينها را از خدا گرفته و دارا شده و از اين راه دوستي ممكن است كه جميع متعلقات زيد از مال و جمال و جاه و علم و كمال و آنچه دارد نصيب تو هم بشود براي اينكه همه اينها را خدا باو داده بود و تو هم كه خود
صفحه ٣٨٨

 او را كه نور خدا بود خواستي و دوست داشتي و با او يگانه و متحد شدي پس كأنه با نور خدا يكي شده‌اي پس تو هم صاحب همه چيز شده‌اي و از اين دوستي و اخوت منتفع شده‌اي پس اي برادران مراد از دوستي و اخوت با اخوان اين است كه اخوان را براي خدا بخواهيم يعني خودشان را بخواهيم نه مالشان و جمالشان و اخلاقشان كه همه اينها غير خداست و بهمين جهت است كه اخوتهاي ما كامل نميشود و بجائي هم نميرساند ما را زيرا ما برادر را نخواسته‌ايم بلكه مال او را خواسته‌ايم كه بدرد ما بخورد يا جاه او را خواسته‌ايم كه در سايه او نفعي ببريم يا خلق او را خواسته‌ايم نه خود او را و باين جهت است كه باين زودي از يكديگر ميرنجيم و غيبت و تهمت بر يكديگر را روا ميداريم و مأخذ و ميزان را هم طبيعت كج و معوج خودمان قرار ميدهيم اگر برادر با خلق صفراوي من موافقت كرد ميگوئيم خوب است و بايد او را دوست داشت اگر نكرد بايد او را غيبت كرد و دشمن داشت اگر بقدر طمع من بمن داد اين خوب است اگر نداد بد است و هكذا اينجا است كه اخوتهاي ما عيب ميكند و اگر اخوت ما براي خدا بود رنجش از برادر معني نداشت بلكه دوستي برادر با برادر بجائي ميرسيد كه عيب در برادر نميديدي ولو اينكه صاحب هزار عيب باشد باين جهت كه تو نگاه بعيب نميكني بلكه بخود او نگاه ميكني كه تمامش خير است و نور خداست از اين جهت است كه فرموده‌اند هفتاد كبيره را كه در برادر خود ببيني محمل بگذار و اين اوامر چيزي غير از حكم فطرت و طبيعت نيست اگر دوستي آمد طبيعة تو خود اين كار را ميكني و از اين جهت است كه در اخبار امر شده است بدوستي شيعيان ولو معصيتكار باشند و نهي شده است از اينكه بآنها فاسق يا فاجر بگويند چون دوست آل‌محمد عليهم السلام از نور ايشان و شعاع ايشان خلق شده و از نور خداست و ساير امور از اعراض است و مال دنيا است و نبايد نظر من باحوال و
صفحه ٣٨٩

 اخلاق عارضه او باشد اگر واقعا دوست آل‌محمد است خوب است و دوست داشتني است خلاصه كه اين فصل بطول انجاميد و مطلب اين است كه گله و رنجش از برادران باين جهت است كه دوست خود آنها نشده بلكه دوست اعراض و احوال عارضه دنيويه آنها شده كه بمحض اينكه تغيير كرد دوستي تو هم تغيير ميكند و باين كيفيت بار بمنزل نميرسد پس دوست برادران باش براي خدا تا منتفع شوي و نتيجه بگيري و دنيا و آخرتت اصلاح شود و اصل دين را محكم كرده باشي كه فرمودند دين غير از دوستي و دشمني چيزي نيست .
فصل بدانكه الفاظ اصل و فرع و اصول دين و فروع دين كه اصطلاح قوم بر آن جاري است و از هر يك بعدد معين ميشمارند و ما هم انكاري نداريم و گاهي بهمانطور ميشمريم و گاهي هم براي اينكه بيان حقيقت مطلب بشود طور ديگر بيان ميكنيم براي اين است كه عوام هم ملتفت باشند و در دين بر بصيرت باشند و واجب هم نيست كه همه جا با ساير قوم بيك اصطلاح جاري بشويم و سخن بگوئيم و تقليد نميكنيم جز از آل‌محمد عليهم السلام و لا تقليد الا عن امام معصوم و تقليد علما را در رواياتي كه از آل‌محمد عليهم السلام بنمايند البته واجب ميدانيم و رد بر آنها رد بر خداست ولي در تحقيقات خالي از دليلي كه كرده باشند براي ما و هيچ مسلماني الزامي نيست كه آنها را بپذيرد بلكه مرجع در جميع امور دين فرمايش آل‌محمد است عليهم السلام و خاصة كه بعض تحقيقات و اصطلاحات و قواعدي كه هست معلوم نيست مبني بر چه اصل و ميزاني است يا معلوم است كه صرفا اصطلاحي است از علماي سنت كه در شيعه هم جاري شده و خلفا عن سلف گرفته‌اند و مشهور شده بدرجه كه تا بر خلاف آن چيزي بشنوند وحشت ميكنند و گوينده را تخطئه مينمايند يا خارج از مذهب و مبدع ميشمارند بدون اينكه متوجه باشند كه قاعده مشهور خودشان بي‌اصل بوده
صفحه ٣٩٠

 و حقيقتي نداشته و ملتفت باشند كه بدعت آن چيزي است كه بر خلاف فرموده خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم باشد و كسيكه مطلبي را از كتاب خدا و سنت رسول و فرمايش ائمه اطهار و دليل عقل قاطع بيان كرد خودبخود نميتوان او را مبدع شمرد و متمسك بمشهور بي‌اصل بي‌مأخذي شد حال از آن جمله است اين مسأله اصول دين و فروع دين شمردن كه مشهور است و باطفال مسلمين هم آموخته‌اند و عادت همه شده است و گمان كرده‌اند كه بر هر مسلمي فرض است كه باين ترتيب بگويد حال اگر ما مطالبه دليل از ايشان نموديم چه جواب خواهند داد آيا كتابي و سنتي در اين باب دارند و خدا نازل فرموده كه اصول دين پنج است و فروع دين هشت است و براي هر يك احكامي قرار داده يا يك حديثي از امام دارند كه اينطور دستور فرموده و متخلف را مبدع و كافر فرموده باشد اگر اينطور بود كه البته تسليم داشتيم ولي اينطور نيست اما آيه قرآن كه بديهي است حتي يك حديث ضعيفي هم ندارند اگر مردم عوام نميدانند بدانند و تا اين درجه عامي نباشند و هر مشهور بي‌اصلي را حكم خدا و رسول فرض نكنند و اگر تحقيقي هم كه ميكنند و تعدادي مينمايند چندان ضرري نداشت باز مشايخ ما اعلي الله مقامهم متعرض نميشدند و اصراري نميكردند كه عادت مردم را بهم بزنند و حرف دست مغرضين بدهند كه اين همه طعن و تكفير داشته باشند ولي چه بايد كرد موضوع دين است و عالم نميتواند كتمان كند و مكلف است حق را هميشه در حدود امكان بگويد و وقتيكه ديدند بناي مسلمين بر اين جاري شده ناچار شدند كه حالي فرمايند كه درست بگويند و اصل و حقيقت دين را بگويند و تعريف را جامع و مانع بنمايند نه آنكه امور زائدي را ذكر كنند و امر لازم و واجب را ترك كنند و بعد از اين تفصيل مأخوذ از سنيان هم باشد و در اخبار آل‌محمد عليهم السلام هم دليلي نداشته باشد كه بايد
صفحه ٣٩١

 اينطور گفت و دستور مؤكد بما فرموده‌اند كه بر خلاف عامه باشيم و ما در اين مقام اولا مأخذ آن اصول دين را موافق فرمايش مولاي بزرگوار كه در فطرة‌السليمه فرموده است ذكر ميكنيم ميفرمايد آنچه مجمل آن اين است كه باين ترتيب شمردن اصول دين كه شمرده ميشود اگر از امور عام البلوي بود و لازم بود براي هر مسلم كه اينطور بگويد واجب بود كه كتابي باينطور نازل شده باشد و سنت باينطور جاري شده باشد و در اخبار متواتره اهل‌بيت مذكور باشد مثل ساير امور عام البلوي و حال آنكه يك آيه كتاب يا يك حديث در شرع وارد نشده كه اينطور بشمارند و اينكه بعضي استشهاد بآيات و اخباري مينمايند در باب توحيد يا در باب نبوت و امامت يا عدل يا معاد ميگوئيم در اين امور شبهه براي كسي نيست و بسيار خنده‌آور است زيرا كسي نعوذ بالله انكار اين مطالب را ننموده و آن بيچاره كه دليل آورده ندانسته كه بودن اين امور از دين محل نزاع نيست اما نزاع در اين است كه همين پنج كه ميشمارند از اصول باشد و غير اينها از اصول دين نباشد يا اصول كمتر از پنج باشد و باقي از فروع باشد خلاصه اين است كه ندانسته و نسنجيده خواسته‌اند تقليدي كرده باشند و حقيقت امر اين است كه مسلمين بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله اختلاف كردند و هفتاد و سه فرقه شدند و هر فرقه امتياز خود را با فرقه‌هاي ديگر اصل ناميدند و بعض از آن اصول محل اتفاق همه فرقه‌ها شد آنها را اصول دين ناميدند و بعض از آن اصول محل اختلاف و امتيازشان شد آنها را اصول مذهب ناميدند و اين اصول دين و مذهب را هم همه مسلمين نميگويند زيرا هر فرقه كه فرضا سني و جبري را مسلمان بداند و از اهل دين بداند اصول دين مشتركي با آنها دارد و اصول مذهب جداگانه ميشمرد اما آنكه سني و جبري را فرضا كافر بداند اصول دين و اصول مذهب پيش او فرق ندارد خلاصه بعد از آني كه مسلمين از بت‌پرستان امتياز پيدا
صفحه ٣٩٢

 كردند گفتند توحيد اصل دين ما است و بعد از آني كه بواسطه اقرار به پيغمبر صلي الله عليه و آله و ساير انبيا از براهمه و ساير ملل امتياز پيدا كردند گفتند اقرار بمحمد صلي الله عليه و آله و انبياء از اصول دين است و چون از دهريها و تناسخي‌ها ممتاز شدند بواسطه اقرار بمعاد گفتند معاد از اصول دين است و تا اينجا ظاهرا مسلمين متفقند و بعد از آن باز شعب ديگر پيدا شد بعضي جبريه شدند و بعضي عدليه عدليه گفتند عدل از اصول مذهب ما است همچنانكه جبر از اصول مذهب جبريه است و باز تقسيم شدند بعضي اماميه شدند بعضي غير اماميه و اماميه گفتند معرفت امامت از اصول مذهب ما است بعد از آن اماميه در اعداد ائمه اختلاف كردند و اثني‌عشريه قائل شدند كه اقرار بائمه اثني‌عشر از اصول مذهب ما است همچنانكه غير آنها همان عددي را كه قائل شدند اصل مذهب خود دانستند و اينها اصولي است كه در موقع اختلاف هر يك قائل شدند و اين پنج اصل معين چيزي نيست كه خداوند در كتاب خود باين ترتيب قرار داده باشد و پيغمبر صلي الله عليه و آله باينطور دعوت فرموده باشد و باصول و احكام ديگر دعوت نفرموده باشد و اصلي ديگر قرار نداده باشد زيرا پيغمبر (ص‌) مردم را باقرار بعلم خدا هم دعوت كرد همانطور كه باقرار بعدل دعوت فرمود و هكذا دعوت فرمود بسمع خدا و بصر خدا و قدرت خدا و حيوة خدا و ساير صفات كماليه خدا همانطور كه بعدل دعوت كرد و منكر هر يك از اينها كافر و خارج از دين است و محل اختلاف هم همه اينها شده است بلي متأخرين خواسته‌اند همانچه متقدمين بافته‌اند ببافند و اقتدا بآثار آنها نموده باشند پس ما ميگوئيم اگر در آنچه واجب است اعتقاد بآن بكليات اكتفا كرده‌ايد و اسم آن را اصول دين نهاده‌ايد و باقي را ترك كرده‌ايد پس چرا اكتفا نكرديد از آنچه راجع بخداست بمعرفت خدا و بگوئيد كه معرفت علم و سمع و بصر و عدل و ساير
صفحه ٣٩٣

 صفات و افعال از اجزاء معرفت خداست و از جميع مسائل معرفت نبي اكتفا نكرديد بمعرفت نبوت و بعد از آن اقرار بعصمت او و علم او و كمالات او و صدق او و حقيت آنچه آورده و فرموده از اجزاء اين ميشد و بنا بر اين چرا معاد و امامت را جزء معرفت نبي قرار نداديد و فقط همين دو اصل را ميشمرديد و كافي بود و مشتمل بر جميع امور دين ميشد و اگر مقصود اين بوده كه بتفصيل همه جزئيات و كليات را بشمريد پس پانصد اصل ميشمرديد نزديكتر بواقع بود تا پنج تا و چرا همه را نميشمريد و اگر قصد اين بوده كه ما به الامتياز فرقه ناجيه را بشمريد ميبايست هفتاد و دو اصل بشمريد خلاصه كه بر اهل علم و انصاف واضح است كه اين عددي كه شمرده‌اند هيچ خصوصيتي ندارد و صرف اصطلاحي است از بعض عامه كه شيعه امامت را هم علاوه كرده‌اند كه از اصول مذهب خود قرار داده باشند و كتاب و سنتي در اين باب نرسيده و اگر لازم بود كه البته اينطور بشمرند خود ائمه اطهار عليهم السلام تلقين ميفرمودند و در اخبار و ادعيه و اذكار كه مخصوصا براي تذكر عقايد است البته متواتر و مذكور ميشد و اگر كسي در اخبار متتبع باشد ميداند كه اين اصطلاح مطلقا در نزد ائمه اطهار و اصحابشان نبوده و عامه بر خود اصطلاحي كرده بودند و ميخواستند عنواني درست كنند و شيعه اگر ميخواهند آنچه متعلق باعتقاد مسلم است بشمرند بايد پانصد تا بشمرند يا بيشتر اگر ميخواهند امتياز فرقه ناجيه را با ساير بشمرند بايد هفتاد و دو اصل بشمرند اگر ميخواهند آنچه بر مكلف واجب است كه بعقل خود در آن اجتهاد نمايد كه تقليد در آن جايز نيست پس اكتفا كنند بهمان معرفت خدا و معرفت رسول زيرا در باقي اعتقادات جايز است كه بقول پيغمبر بگيريم و تقليد كنيم و همه ميدانيد كه در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله هم مردم همينطور راه رفتند و بر دختر نه ساله واجب نبود كه معاد را با عقل خودش بفهمد و فرق
صفحه ٣٩٤

 بين عدليه و جبريه و تناسخيه و معاديه را بداند و حكم در ميانه آنها بكند و اگر غرض اين بوده كه مسائل بزرگ را بشمرند چرا مسأله علم را نشمرده‌اند و حال آنكه مسأله عدل بزرگتر از مسأله علم نيست خلاصه كه اصطلاحي است كه نموده‌اند و حكمتي ندارد و دستوري هم از شرع باين ترتيب نرسيده معذلك بر خلاف آن كه مي‌شنوند وحشت ميكنند و نسبتهائي ميدهند كه شنيده‌ايد و الله الموفق للصواب .
فصل مؤلف بزرگوار ارشاد در كتاب فطرة‌السليمه فرموده است و اما ما كه اركان دين را چهار شمرديم نظر باين است كه جميع امور دين بر دو قسم است و غير از اين نيست يا عبارت از معرفت ذواتي است كه براي هر متديني واجب است شناختن آنها و يا معرفت اقوال و افعال و اوامر و نواهي آن ذوات است اما معرفت ذوات يكي معرفت خداي جل جلاله است و معرفت جميع صفات و افعال او از فروع معرفت خود او است و يكي معرفت پيغمبر صلي الله عليه و آله و معرفت جميع صفات و افعال او از فروع آن است و يكي معرفت ائمه اطهار عليهم السلام و معرفت صفات و افعال ايشان از فروع آن است و يكي معرفت اولياء ايشان و اعداء ايشان براي اينكه اوليا را دوست بدارد و اعدا را دشمن بدارد و معرفت افعال و صفات آنها از فروع اين معرفت است و اما آنچه را كه واجب است مكلف بعقل خود بشناسد آن فقط معرفت خداست و معرفت پيغمبر و در باقي متابعت پيغمبر صلي الله عليه و آله و نقل صحيح ميشود و كافي است و اما در ساير امور مثل نماز و زكوة و خمس و حج و جهاد و غير آنها از شرايع دين هم آنچه اولياء آل‌محمد عليهم السلام در نقل صحيح و خبر معتبر روايت فرموده‌اند ميگيريم و اما روايات دشمنان را نميگيريم مگر قراين صحت روايتشان را دست بياوريم و اين عمل بقراين است نه بقول دشمنان زيرا آنها تصديق نميشوند بر خدا و رسول و حجج
صفحه ٣٩٥

 عليهم السلام پس اين است مراد ما از اركان دين فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر و خصوصيتي هم براي لفظ اركان نيست تا مطالبه نص خاصي از ما داشته باشند و تو هر چه ميخواهي اسم آنها را بگذار ميخواهي اعلام دين بگو ميخواهي اصول دين بگو يا هر اسمي را ميل داري و قصد معاني اينها است كه جميع مسلمين اجماع بر وجوب اعتقاد بآنها دارند تو معني آنها را بگير و بهر اسم ميخواهي بخوان و مشاحه نيست الا اينكه اصطلاح ما بر اين جاري شده و خالي از مناسبت هم نيست بطوريكه حضرت كاظم عليه السلام فرمود در حروف اسم اعظم كه چهار است اول لا اله الا الله دويم محمد رسول الله سيوم نحن چهارم شيعتنا منا و اسم اعظم ناميده شده‌اند براي اينكه هر كس متمسك بآنها شد و خدا را بآنها خواند با يقين مستجاب ميشود بر او و ميتواند تصرف نمايد در هر چه بخواهد بهر كيفيت كه بخواهد ، عرض ميكنم تمام شد ترجمه ملخص فرمايش ايشان در آن كتاب و در ارشاد العوام اشاره بجهات ديگر فرموده‌اند كه هر كس خواسته باشد رجوع نمايد و ما تفصيل نميدهيم و مقصود اين بود كه بداني اين اصطلاح خرق اجماعي نيست كه اسباب وحشت شده است و مخالفت قول خدا و رسولي نشده است زيرا آنچه اصحاب شمرده‌اند ترتيبي نيست كه خدا و رسول معين فرموده باشند ولي باين ترتيب كه مشايخ ما فرموده‌اند اخبار بسيار بالفاظ مختلفه دليل بر آن است كه بعضي را ذكر خواهيم كرد و باقي را تو خود اگر خواسته باشي مراجعه ميكني و اما اينكه فرموده‌اند آنچه را كه با عقل بايد فهميد همان دو ركن اول است منظور اين است كه در معرفت ائمه اطهار صلوات الله عليهم و اولياء ايشان ممكن است بنص پيغمبر (ص‌) و بنص ايشان اكتفا كنيم و اگر دليل عقلي هم نداشته باشيم البته كافي است ولي سخن در اين است كه چاره از معرفت ايشان چه بعقل باشد چه بنقل و تنصيص نيست و اگر در اين دو هم بعقل
صفحه ٣٩٦

 بفهمد انسان البته كاملتر است و اگر نتوانست هم نقلي نيست و بهر حال معرفت بايد داشته باشد و ائمه اطهار صلوات الله عليهم را باسم و رسم و نسب و بعض از صفات مختصه مقام امامت بايد بشناسد و اگر هيچ نشناسد بامامت كي اعتقاد ميكند و در اول بواسطه همين جهالت بود كه ميانه علي و عمر فرق نمي‌گذاردند و همچنين شيعيان ايشان را باندازه كه ضرورت دارد چاره نيست كه بايد بشناسد ولو اينكه همه را نشناسد اما حد اقل آن كسي را كه اخذ علم و روايت و احكام را از او مينمايد چطور ممكن است كه نشناسد و اگر نمي‌شناسد از كي ميگيرد معالم دين خود را پس هيچ چاره از معرفت اين چهار مقام نيست و عجب اينجا است كه اين مطلب كه معرفت ركن رابع باشد در نزد اصحاب مثل اجماع است كه ميگويند امت بر دو قسمند يا مجتهدند يا مقلد و مقلدين بايد معالم دين را از مجتهدين بگيرند حال نميدانم منظورشان چيست آيا مجتهد را بايد بشناسند يا از مجتهد نشناخته ميگيرند و آيا گناه و بدعت ما هم همين است كه معرفت مجتهد را باصطلاح قوم و معرفت عالم را باصطلاح خودمان از اصول شمرده‌ايم و آيا مرحوم ميرزاي قمي عليه الرحمه در قوانين نميفرمايند كه معرفت مجتهد عقلي است و بعقل بايد شناخت پس آيا گناه ما چيست و چه غرضي در كار است كه اين بهانه‌ها را ميگيرند و من اغراض مغرضين را ميدانم چيست و اگر هم مقتضي شد خواهم نوشت .
فصل معرفت شيعيان آل‌محمد عليهم السلام و دوستي ايشان و دشمني دشمنان ايشان علاوه بر آنكه از دين است و حقيقت دين است و در كتاب خدا و سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و اخبار متواتره ائمه اطهار بتأكيدي كه فوق آن متصور نيست مصرح است اجماعي همه مسلمين بلكه جميع مليين است از يهود و نصاري و غيرهم بلكه بت‌پرستان هم دوستي برادران ديني خود را لازم ميدانند
صفحه ٣٩٧

 و از مخالفين خود تبري دارند و آيا اهل هيچ مذهب و ملتي را ميشناسيد كه دوستي و اتحاد با برادران خود را لازم ندانند و بين خودشان و دشمنان خودشان فرقي نگذارند البته چنين ملتي وجود ندارد بلي بعضي از متصوفه هستند كه دامي گسترده‌اند و مغلطه ميكنند براي اينكه بر بعض ساده لوحان مشتبه كنند و ميگويند صلح كل هستيم و هر كسي بخداي خود راهي دارد و همه خوبند ولي اين سفسطه است و كلمه صلح كل در هيچ لغتي معني و مفهومي ندارد مگر فرضا سنگي باشد كه هيچ رضا و غضب و ملايمت با چيزي و مخالفت با چيزي ندارد ولي انسان اينطور نيست و بنا بر اين خود آنها هم معتقد بعقايد خود نيستند و بيدين صرف هستند و انسان بيدين هم البته با انسان دين‌دار مخالف است و موافق نيست و بهر حال كه در اين مقام در صدد رد آنها نيستيم ولي همه عقلا ميدانند كه اين لفظ بي‌معني است و هر كس در دنيا بديني متدين است با برادران و هم‌كيشان خود موافق و دوست است و معرفت آنها را هم لازم ميداند و با مخالفين خود مخالف است و اين مطلب از بديهيات اوليه است و مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم اين مطلب مهم را بدستور آل‌محمد عليهم السلام از اركان دين شمرده‌اند و بديهي است كه معرفت خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم بر اين ركن مقدم است و آنها را بايد انسان اول بشناسد تا بعد از آن دوستان و دشمنان ايشان را بشناسد و بايد اول ميزان در دست باشد تا اشخاص را با آن ميزان موازنه نمود پس باين جهت اين مطلب را ركن رابع شمرده‌اند پس امر منكري نفرموده‌اند و بدعتي نيست و اگر اين عرايض بعقل مطالعه كنندگان مي‌چسبد پس جواب جناب آخوند و امثال ايشان را بگويند كه ميگويد آيا ركن رابع معقول است يا نيست .
فصل با اين عرايض عاميانه ساده ميخواهيم بزرگترين مسائل دين را براي
صفحه ٣٩٨

 اين مردم بفضل الله توضيح دهيم و اداي حقي نموده باشيم و مطلب آنطور ساده نيست كه جناب آخوند پنداشته و خرده خرده مردم خواهند دانست كه مطلبي و مسأله بزرگتر از اين در دين و دنيا نيست بلكه اين علت غائي است و ستعلمن نبأه بعد حين و تفاضل جميع علما و حكما و بزرگان دنيا بر يكديگر در معرفت همين ركن است لاغير پس ميگوئيم معرفت برادران و هم‌كيشان و دوستي آنها در هر ملت و مذهبي از فرايض است و مخصوصا دين اسلام كه حقيقت تمام اديان است و ان الدين عند الله الاسلام و خدا ميفرمايد المؤمنون اخوة و ميفرمايد لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله يعني نمي‌يابي قومي را كه ايمان بخدا و روز آخر دارند كه دوستي بكنند با دشمنان خدا و ميفرمايد المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يعني مؤمنين و مؤمنات بعضشان دوستان بعض هستند و اين حكمي است كه بصورت اخبار فرموده است و باعتقاد ما مسلمين پيغمبر صلي الله عليه و آله اول خلق خداست و نماينده خداست و قول او قول خدا و امر او امر خدا و دوستي او دوستي خدا و دشمني او دشمني خداست و آل‌محمد صلوات الله عليهم نفس پيغمبرند و خلفاي بلافصل اويند و دوستي ايشان دوستي خدا و دشمني ايشان دشمني خداست و اجر و مزد رسالت پيغمبر از اين امت دوستي و مودت و موالات ذوي القربي است و خودشان فرموده‌اند شيعيان ما جزء ما هستند و از نور ما خلق شده‌اند و از فاضل طينت مايند و متصل بما هستند پس چنانكه فرموده‌اند دوستي ايشان دوستي آل‌محمد است و دشمني ايشان دشمني آل‌محمد است و باين لحاظ شعاع خوانده شده‌اند كه نور آل‌محمد عليهم السلام در ايشان ديده ميشود و اگر ديده نمي‌شد شعاع خوانده نميشدند و شعاع شعاع است مادامي كه منير در او ديده شود و اگر منير در او ديده نميشود شعاع نيست بلكه ظلمت است پس دوستي شعاع دوستي خود
صفحه ٣٩٩

 منير است پس دوستي شيعيان چيزي غير از دوستي آل‌محمد نيست مگر اينكه در كسي دوستي آل‌محمد و نور ايشان ديده نشود پس او دشمن و مخالف است و مخالف ايشان را بايد دشمن داشت و اين امر در تمام شيعيان و دوستان ايشان قاطبة جاري است و همه را براي خاطر ايشان و براي نور ايشان بايد دوست داشت و از دشمنان ايشان قاطبة بايد تبري داشت و اين امري است مسلم و مجمع عليه ولي نكته كه در اين مقام لازم است شرح داده شود اين است كه سابقا هم در اين كتاب تصريح بآن شده است كه در دوستان آل‌محمد عليهم السلام هم مثل ساير خلق دو جهت ديده ميشود زيرا مخلوق از دو جهتند نور و ظلمت پس آنچه از خير و كمال و طاعت و بندگي خدا و اخلاق حسنه و صفات پسنديده كه محبوب و مرضي خداست و بآنها امر فرموده در آنها به‌بيني آن از اثر نور آل‌محمد است زيرا كه مبدء نور خدا ايشانند و هر خيري و نوري و كمالي كه در هر خلقي ديده شود آن از خداست و از ايشان است و در زيارتشان ميخواني ان ذكر الخير كنتم اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه پس اصل خيرات ايشانند و خيرات دوستان از جهت ايشان است كه جهت خدائي است و ما هم همين جهت را بايد دوست بداريم زيرا كه منظور اصلي دوستي و بندگي خداست و آنچه بدي و بدخلقي و معصيت و رذائل اخلاق در آنها ديده شود و داراي صفات ناپسنديده باشند آنها از جهت ظلمت است كه مخالف با نور است و مخالف رضا و محبت خداست پس مخالف آل‌محمد است و آن جهت را نبايد دوست داشت و شك نيست كه دوستي شيعيان و برادران براي اين نيست كه مخالفت و معصيت خدا را گاهي ميكنند پس ملخص آنكه اصل منظور دوستي خدا و نزديكي بخدا و آل‌محمد عليهم السلام و آثار ايشان است و لزوم دوستي شيعيان از اين جهت است لاغير پس بنا بر اين بايد رعايت اين جهت هميشه
صفحه ٤٠٠

 بشود و بنا بر اين كه شيعيان آل‌محمد عليهم السلام هم در حكايت اين دو جهت نور و ظلمت علي السوي نيستند و درجات مختلفه دارند پس دوستي ما هم نسبت بهر فردي از آنها مختلف ميشود و بنسبت نور آل‌محمد عليهم السلام كه در ايشان باشد بايد آنها را دوست داشت و در هر كس بيشتر است بيشتر دوست داشت و در هر كس كمتر است كمتر دوست داشت فرضا با دوست ايشان كه ذاتا از ايشان و متصل بايشان است اما عملا گرفتار بعض اعمال ناشايسته و اخلاق بد شده است كه مورد نهي آل‌محمد عليهم السلام و تنفر ايشان است و معصيتكار است چه بايد كرد شبهه نيست كه چون اصل و ذات او طاهر است و پاك‌طينت است بايد او را دوست داشت و معامله دوستي با او كرد و از گفتن خير او و نصيحت او خودداري ننمود و در گرفتاريها نجاتش داد و اگر فقير است بقدر صلاح كمكش كرد ولي اعمال و اخلاق او را نمي‌توان دوست داشت و بايد اعمال او را دشمن داشت و اجتناب نمود بلكه از باب ناچاري اگر مصر در كارهاي زشت است از معاشرت او هم در موقعي بايد اجتناب كرد و اين از حقوق اخوت و برادري نيست كه من با برادر شارب الخمر هم دايم محشور و معاشر باشم يا العياذ بالله با او همراهي كنم و اسباب شرب فراهم كنم كه اين برادر ديني است و بايد رفع حاجت او را كرد و برادري نمود اينطور نيست برادري او باشد بجاي خود تا وقتيكه ترك اين اعمال نمايد و توبه نمايد بلكه حق برادري او اين است كه مهما امكن او را نهي كني و بترساني و اگر منتهي نميشود و بر تو ممكن است چنين برادري را بايد تنبيه نمائي بلكه ببندي و چوب بزني تا ترك اين اعمال نمايد خلاصه كه حق چنين برادري باندازه خودش است و در همين حدود است و حقوق برادران بزرگ و مؤمنين بالاتر از اين است و حقوق آنها و لزوم دوستي آنها هزار درجه از اين نوع برادر معصيتكار بيشتر است پس از همين عرض دانستي كه براي
صفحه ٤٠١

 شيعيان و اخوان درجات مختلفه است و براي هر كدامي حدي است كه بهمان حد بايد حق او را رعايت كني و دوستي او را داشته باشي و خداوند ميفرمايد و لكل درجات مما عملوا و بعضي از ايشان بجائي ميرسند كه جنبه ظلمانيت و جهت خودي در آنها كم ميشود و آثار آن جهت را در آنها نمي‌بيني و معصيت پروردگار را نميكنند بلكه سر تا پا مطيع و بنده آل‌محمد عليهم السلام‌ند و بندگي ايشان را بر هواي خود و ميل خود و هر چيزي مقدم داشته‌اند و در جميع اعمال و اخلاق تبعيت آل‌محمد (ع‌) را نموده‌اند پس اين جماعت علاوه بر آنكه ذاتا از نور آل‌محمد عليهم السلام و طينت ايشان هستند در همه اعمال و صفات و جهات خودي خود هم متابعت ايشان را نموده‌اند و جهت شيطاني خود را مستهلك نموده‌اند پس عملا هم از آل‌محمد شمرده ميشوند و دوستي اعمال ايشان هم واجب و پيروي ايشان در آنچه ميكنند فريضه ميشود و در جميع اعمال اقتدا بآثار ايشان بايد بشود و آنها را اسوه خود و مقتداي خود بايد قرار دهيم و تابع امر و نهي آنها بايد باشيم پس دوستي ايشان وراي ساير اخوان است و عين دوستي آل‌محمد است عليهم السلام چرا كه غير نور آل‌محمد عليهم السلام در آنها چيزي ديده نميشود و اخباري كه در فضايل علماء شيعه و حقوق ايشان و لزوم معرفت و تأسي و اقتداء بايشان رسيده از حد احصا خارج است و همه ديده‌اند و شايد بعض از آنها را ذكر نمائيم حال اگر در معرفت و دوستي عامه شيعيان باندازه علما و بزرگان شيعه تأكيد نباشد ممكن است ولي از شناختن و دوست داشتن عالمي از علماي شيعه كه اخذ دين و احكام آل‌محمد عليهم السلام را از او بنمائيم كه هيچ چاره نيست و معرفت چنين كسي حتم و فرض است و با عدم آن تمام احكام دين معطل ميماند و عملي از انسان پذيرفته نميشود و تا اين درجه كه عرض شد باز همه مسلمين اتفاق دارند و معرفت مجتهد را براي مسلم
صفحه ٤٠٢

 شرط ميدانند ولي غرض مشايخ ما اعلي الله مقامهم و مفهوم آيات و اخبار فوق اين مراتب است و از فقها و علماي عادي شيعه در ميانه شيعيان بزرگتر و كاملتري هم هميشه بوده و هست و جماعتي هستند كه شأن و مقام ايشان از اين حرفها بالاتر است و صاحب كرامات و خارق عادات هستند و صاحب صفاتي هستند كه عين صفات امام عليه السلام است و در نظر امثال ماها هيچ فرق ندارد مگر اينكه امثال خود آنها اقرار و اعتراف به بندگي و نوكري آل‌محمد عليهم السلام ميكنند و آن جماعت اشخاصي مثل سلمان هستند كه كرامات و آيات آن بزرگوار را در اخبار ديده‌ايد و مرحوم محدث نوري اعلي الله درجته كتاب مخصوصي در فضايل سلمان موسوم به نفس‌الرحمن مينويسد و ساير كتب اخبار از فضايل امثال ايشان پر است كه معرفت امثال ايشان را حتم و فرض شمرده‌اند و آنها را باب و نايب خاص خود قرار داده‌اند و براي هر يك از ائمه عليهم السلام باب خاصي بوده است مثل سلمان كه باب پيغمبر (ص‌) و باب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است و حتي اسامي يكي يكي آنها را در اخبار شمرده‌اند و براي امام عصر عجل الله فرجه ابواب و نوابي است مثل آباء كرامش عليهم السلام كه معرفت ايشان بر ما لازم و واجب است و معرفت امام عليه السلام بر هيچكس حاصل نخواهد شد مگر بمعرفت آن ابواب و نواب زيرا كه معرفت منير محال است مگر از راه نور و وصول بشعله امكان ندارد جز از راه نور نزديك بشعله و ديگر راهي براي وصول غير از اين نيست و اگر درست ملتفت باشي بهمين لحاظ كه اين ايام ايام غيبت است اشخاص ابواب و نواب هم غايبند و در حديث فرموده‌اند كه باب امام ثاني‌عشر با غيبت امام غايب ميشود ولي در وجود آنها براي هيچ مؤمن و مسلمي شبهه نيست و فرموده‌اند كه در هر عصري نظير سلمان بايد باشد و قيام عالم بسته بوجود ايشان است زيرا كه همه عالم از نور مقدس آل‌محمد عليهم
صفحه ٤٠٣

 السلام خلقت شده و ايشانند نور اول كه متصل بمنير است و تا نور متصل بمنير نباشد انوار دورتر وجود نخواهند داشت پس دليل بزرگ وجود كاملين از شيعيان آل‌محمد (ع‌) مانند سلمان و ابوذر و امثال آنها در هر عصر وجود ضعفاي شيعيان و دوستان است كه اگر كاملين كه مقدم و سابق بر اينها هستند نبودند البته اين دوستان ضعيف نبودند ولي ادراك اين مطلب بزرگ براي كم‌خردان يا آنها كه اهل تسليم نيستند بسيار مشكل است و اغلب قبول نميكنند با اينكه اصول ادله ما را چون جميعش از ضروريات و بديهيات است قبول ميكنند و نمي‌توانند رد نمايند ولي به نتيجه كه ميرسد قبول نميكنند بلي ،
سخنها چون بوفق منزل افتاد       ** * **      در افهام خلايق مشكل افتاد
و علت اينجا است كه مردم يقين در اعتقاداتشان نيست و حتي اعتقاد بخدا و پيغمبر و امام را هم بزبان ميگويند و خدا را صاحب صفات كماليه نميدانند و پيغمبر را بفرمايش خودش كه علي الظاهر ضرورت همه هم شده است اول خلق نميدانند و او را معصوم و مطهر نميدانند و نميدانند كه در امر ابلاغ كوتاهي نفرموده و امام را كامل در صفات امامت نميدانند و از جميع اين مطالب بالفاظي قناعت كرده‌اند بدون اينكه معني آنها را بفهمند يا قبول كنند و باين جهت بمحض اينكه انسان مطلبي را ميگويد منكر ميشوند و ميگويند خلاف ضرورت گفته در حالي كه خلاف ضرورت خودشان ميگويند آيا اين همه اخبار را در فضايل شيعه كه موجود است و در همه آنها امر بمعرفت و دوستي شيعه و اينكه هيچ عملي از انسان قبول نميشود مگر بمحبت آنها چه ميكنند آيا آيات قرآن را در لزوم وجود سابقين از امت و مقربين و لزوم محبت آنها و آيه قري و امثال آن را رد ميكنند و آيا شيعيان آل‌محمد (ع‌) كه آن همه در اخبار تعريفشان را كرده‌اند و از خودشان شمرده‌اند و سلمان منا اهل البيت فرموده‌اند و پيغمبر ميفرمايد
صفحه ٤٠٤

 مگوئيد سلمان فارسي بگوئيد سلمان محمدي و براي امثال سلمان فرموده‌اند كه از آل‌محمد شمرده ميشوند و پيغمبر (ص‌) ميفرمايد مبعوث شدم براي دوستي چهار نفر علي و سلمان و ابوذر و مقداد و امثال اينها هزاران حديث كه ميفرمايند خلقت شيعيان ما بر آسمان و زمين و ملائكه و عرش و جميع اشياء مقدم است و نور آنها متصل بما است و هكذا آيا امثال اين احاديث صحيح است يا نيست و راهي بسوي انكار آنها دارند يا ندارند و اگر ندارند آيا بعقل خود حكم ميكنند كه آن شيعيان همين ماها و همين ايشانيم با همين اعناق منكسره و همين وجودهاي سر تا پا معصيت و مخالفت و آيا معتقدند كه بزرگتر و كاملتر و قويتر شيعياني كه مصداق آن تعريفات و فضايل باشد براي آل‌محمد عليهم السلام هست يا نيست و آيا فايده وجود آل‌محمد عليهم السلام و اثر كمال وجودي ايشان بهمين اندازه است كه از امثال ما تربيت كنند و فايده بيشتري بر وجود ايشان متفرع نبوده و همين است منتهاي كمال ايشان و آيا وجود ايشان در ملك باين اندازه فايده نداشته كه اشخاصي را تربيت كنند كه عارف بامام خودشان شده باشند و استفاده از او كرده باشند و نتيجه خلقت در آنها ظاهر شده باشد اگر اينطورها است كه واقعا امامي هم كه معتقد باشند اين اندازه خاصيت بر وجود او نيست امام نيست خلاصه آنكه توقف در قبول وجود امثال شيعيان بزرگ مثل سلمان و نظراء او و لزوم محبت و معرفت آنها توقف در وجود امام و قدرت و كمال او است بلكه توقف در قدرت و كمال پيغمبر (ص‌) و خداوند عالم است جل شأنه پس در درجه اول لزوم معرفت و محبت شيعيان آل‌محمد (ع‌) راجع بآن جماعت است كه متمحض در تشيع و خلوص و بندگي آل‌محمد عليهم السلامند و زمين از وجود امثال ايشان خالي نيست و عدم معرفت ما در اين زمانها نسبت بايشان دليل عدم وجود آنها نيست در صورتيكه ما همه اطراف زمين را نگشته‌ايم و دليل
صفحه ٤٠٥

 ثابتي بر نبودن آنها در دست نيست بلكه جميع دليلهاي عالم دال بر وجود آنها است ولي اين نقص عدم معرفت بر ماها است كه در اثر سهل‌انگاري و مسامحه هنوز چشممان بمعرفت ايشان روشن نشده ولي در حكمت پروردگار و لطف او نقصي نيست و وجود آنها را قرار داده و بما هم امر بمعرفت آنها فرموده است و اين را ركن ايمان و اسلام ما قرار داده است و مكلف بمعرفت آنها هستيم همانطوري كه مكلف بمعرفت امام هستيم و هنوز هم نمي‌شناسيم و امام ما از نظر ما غايب مانده است .
فصل جلد چهارم كتاب ارشاد مخصوصا موضوع در معرفت شيعيان و لزوم وجود ايشان و مراتب و درجات و مقامات اين بزرگواران و بيان ركن رابع ايمان است و كما ينبغي در آنجا شرح داده شده و غرض ما در اين مقام اشاره بطور اختصار بود و مناسب است كلام را كوتاه كنيم پس ميگوئيم شناختن خدا براي بندگان واجب است و نتيجه وجود بندگان شناسائي و بندگي خداست و خدا خود را بوسيله پيغمبر صلي الله عليه و آله شناسانيده و او را قائم مقام خود در جميع عوالم قرار داده و عقل را هم كه مشعر خداشناسي است و در بندگان قرار داده براي همين است كه عقل ما را هدايت بسوي پيغمبر صلي الله عليه و آله نمايد كه امر و نهي و رضا و غضب خدا را از او بگيريم و عقل ما را مستغني از پيغمبر صلي الله عليه و آله نمي‌كند و اين نكته را كه بزبان آسان عرض كردم خوب ملتفت باش و آويزه گوش خود قرار بده كه اينكه ميگويند و معني آن را نمي‌فهمند كه با عقل خدا را مي‌شناسيم آنطور نيست كه فرض ميكنند بلكه اينطور است كه ما ميگوئيم عقل خود نوري است كه از نور پيغمبر است و حجت باطنه‌ايست كه دعوت بسوي حجت ظاهره ميكند و عقل دو قسم است عقلي است مطبوع و عقلي است مسموع و عقل مطبوع مطيع عقل مسموع بايد باشد كه آن عقل
صفحه ٤٠٦

 حجتهاي خداست نه اينكه دعوي استقلال داشته باشد بآنطور كه بي‌عقلها خيال ميكنند كه بر فرض آنكه قرآن و خبري هم نباشد ما وجود خدا را بعقل ثابت ميكنيم و اگر عقل بشر تا اين پايه بود بكلي ميبايست از وجود انبيا و اوليا مستغني باشند پس چرا خدا آنها را فرستاده و چرا امر بمتابعت آنها فرموده و چرا بت‌پرستان كه پيروي انبيا را ننموده‌اند خدا را بعقل ثابت نميكنند و چرا هنوز عقلشان نرسيده كه خدا را توحيد نمايند با اينكه اكثريت هم با آنها است پس عقل آن نيست كه دعوي استقلال و خودسري دارد و دعوت بسوي غير خدا ميكند و بندگان را در امر و نهي و رأي و حكم شريك خدا ميداند ولي عقل آن است كه بندگي خدا با او ميشود و دعوت بسوي خدا ميكند و دعوت بسوي خدا دعوت بسوي پيغمبر او است و امتثال امر و حكم و دوستي پيغمبر او است و آنكه ميگويد عقل در سر ما بمنزله الهام است در پيغمبر او غلط گفته خلاصه آنكه شناسائي خدا و بندگي او بشناسائي پيغمبر است صلي الله عليه و آله و چون شخص پيغمبر (ص‌) اول ما خلق الله است و ميانه وجود مقدس او و اين مردم فاصله زيادي است ائمه اطهار صلوات الله عليهم واسطه ميانه اين خلق و آن بزرگوارند و معرفت پيغمبر بوسيله معرفت ايشان حاصل ميشود و بعلاوه چون در اين عالم بشريت كه پيغمبر را خدا براي دعوت ما فرستاده است بايد امور بعادت بشريت جاري شود و پيغمبر (ص‌) هم كه داعي اول خداست در اين دنيا كه متولد شد ميميرد پس خليفه و قائم مقامي ميخواهد كه عينا عمل و وظيفه پيغمبر را انجام دهد و اوامر و نواهي خدا را بكافه خلق در جميع اعصار برساند زيرا همه مكلفند و پيغمبر مبعوث بسوي جميع مردم است تا قيامت و حلال و حرام را براي تا قيامت گذارده پس خلفاي او تا قيامت بايد باشند و چون خلفاء پيغمبر (ص‌) منحصر بدوازده نفرند صلوات الله عليهم دوازدهمي آنها را خداوند حي
صفحه ٤٠٧

 موجود نگاه داشته كه امر دعوت و تعريف پروردگار مختل نباشد و ملك قائم بوجود آن بزرگوار باشد و آن بزرگوار نميميرد و از دنيا نميرود تا حكمت اقتضا نمايد و ظهور فرمايد و مردم او را بشناسند و ميماند تا جد بزرگوارش سيد شهداء (ع‌) مجددا ظاهر شود و رجعت فرمايد و ملك خالي از وجود امام نماند آنوقت امام زمان هم مانند آباء كرامش كشته ميشود و وفات مينمايد و كل نفس ذائقة الموت خلاصه آنكه بعد از پيغمبر (ص‌) امر ابلاغ و دعوت بسوي خدا مفوض بايشان است و وسيله و واسطه بسوي پيغمبر و خدا ايشانند پس ما پيغمبر را بامامان مي‌شناسيم و چون امامان هم از جنس پيغمبرند صلي الله عليه و آله و بمنزله نفس اويند و نور واحد و طينت واحده‌اند و از مقام اول ما خلق اللهي گرفته شده‌اند و مدارك اين خلق با مقام ايشان فاصله زياد دارد و از معرفت ايشان عاجزيم باز خداوند ميانه ماها و ايشان واسطه قرار داده كه طفره در ملك نباشد و امر دعوت مختل نشود و نور پروردگار بر اين مراتب دون درجه ائمه اطهار هم پنهان نماند و آيات او در اين مقامات هم ظاهر شده باشد و حجت پروردگار بالغه باشد و هيچ مرتبه از مراتب خلقيه وجودش لغو نباشد و طوري نباشد كه معرفت پروردگار حاصل نشود و معرفت پروردگار در جائي حاصل ميشود كه نور او و اثر او ظاهر باشد و دعوت خدا بجائي ممكن است برسد كه صداي خدا در آنجا شنيده شود و وجه پروردگار در جائي باقي است كه روي او ديده شود خلاصه خداوند بحكمت خود براي آل‌محمد عليهم السلام هم در جميع مراتب انواري و اشعه و مظاهري قرار داد كه اشرف و اكمل و افضل و اكرم آنها شيعيان و كملين از اولياء ايشانند كه سر تا پا آئينه نماينده اعمال و اخلاق و صفات آن بزرگوارانند كه خلق از معرفت آل‌محمد عليهم السلام در غيبت ايشان بكلي عاجز نمانند و از معرفت خدا محروم نشوند و دستشان اقلا بجائي
صفحه ٤٠٨

 برسد و رفع احتياجشان بشود مثل اينكه اين خلق محتاج بآفتاب بودند در زندگي خود و آفتاب هم اينجا نبود در آسمان چهارم بود و آنقدر هم بزرگ بود كه چند هزارهزار برابر زمين بود كه بالفرض اگر خود آفتاب هم ميآمد و نزديك زمين ميشد زمين و اهل زمين از ميان ميرفتند پس آفتاب را خدا اينجا نفرستاد و ما را هلاك نكرد اما نور او را فرستاد تا آمد و بما رسيد و ما از آفتاب منتفع شديم و استفاده كرديم و ممكن است اينجا حيواناتي هم باشند كه از نور آفتاب مشمئز باشند و وصل او را نخواهند آفتاب را كه نمي‌توانند پنهان كنند و از ميان ببرند اما بدبختان خود را در روز پنهان ميكنند و همينكه در شب تاريكي فراميگيرد جولاني و طيراني ميكنند و باز بسوراخ ميروند و معذلك باز وجود خود آن حيوانات هم بتربيت آفتاب است و بدبختان نمي‌دانند الحاصل آفتاب در اين ملك مثل وجود مبارك پيغمبر و آل‌محمد عليهم السلام است و معرفت ذوات و اشخاص آنها بر ما حاصل نميشود و مقدور ما نيست و ما در جاي آنها و مقام آنها ذكر نداريم اما دست ما بشعاع نور ايشان ميرسد و آنچه از خود ايشان ميخواهيم از شعاع ايشان و شيعيان ايشان ميگيريم كه مقدور و دسترس باشد و طمع امر محال نميكنيم و خودسري را هم شعار خود نمي‌سازيم و لاف عقل و استقلال و بي‌نيازي از خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم نميزنيم و خود را در جميع امور كوني و شرعي محتاج بايشان ميدانيم و از ايشان ميگيريم و در احكام ديني اعم از كلي يا جزئي اصلي يا فرعي محتاج بتعليم و هدايت ايشانيم و بعقل خود يك كلمه نميگوئيم و از اين كلمات فريبنده كه گفته ميشود مطلقا گول نميخوريم كه ميگويند عقل در فهميدن كليات يا حسن و قبح اشياء استقلال دارد اينها جميعا مزخرف است خوب آن است كه خدا خوب قرار داده و بد همان است كه خدا بد قرار داده و از آنچه خدا قرار داده هيچكس خبر نميدهد مگر رسولان بشر كه آنها
صفحه ٤٠٩

 هم احاطه بعلم او نميكنند مگر بهمان اندازه كه خواسته باشد پس آنها از حسن و قبح چيزها بما خبر ميدهند پس عقل مجتهد يا غير مجتهد كدام است عقل آن است كه بندگي خدا نمايد بر حسب دستور خدا كه رسولان و امامان فرموده‌اند پس هر آدم راستگوئي كه از ايشان روايت دارد و خود هم عمل ميكند و پيروي ميكند از او ميگيريم زيرا او شيعه آل‌محمد است و نور ايشان است و نور بايد بر صفت منير باشد پس هر چه از ايشان ميگويد درست است و هر چه از خودش ميگويد بهر عنوان و بهر دليلي باشد و بهر اجماعي باشد غلط است زيرا خدا مردم را امر باطاعت غير آل‌محمد عليهم السلام نفرموده است و فرموده‌اند نبوتي است و امامتي و از اين دو قسمت كه گذشتي يا دوستاني هستند كه متابعت ميكنند يا دشمناني هستند كه بدعت ميگذارند حال تو هم از هر دسته ميخواهي بشو ما از دسته موالين متبعين هستيم ان شاء الله و جز پيروي آل‌محمد عليهم السلام و دوستان و شيعيان ايشان چيزي تعقل نميكنيم و اين كيفيت را عقلي ميدانيم و عقل ما اينطور حكم كرده و مكرر ديده ميشود در كتب كه اجتهاد در مقابل نص جايز نيست اينكه البته مفروغ عنه است و كيست كه چنين قدرتي دارد در عالم تشيع كه اجتهاد در مقابل نص امام عليه السلام نمايد ولي بنده حقير ناچيز عرض ميكنم اجتهاد در غير نص كدام است اجتهاد بطور كلي غلط است اولا مگر حكمي از احكام شرعيه كه ما مكلفين بايد عمل كنيم و متعبد بآن بايد باشيم ممكن است كه باشد و آل‌محمد عليهم السلام و پيغمبر (ص‌) نفرموده باشند اينكه محال است و با عصمت ايشان مخالف است و اگر چنين چيزي هست يا بايد بگوئي خدا ابلاغ به پيغمبر و امام نفرموده است و اگر نفرموده خدا نميدانسته آن را و مجتهد ميدانسته يا خدا ميدانسته و ابلاغ هم فرموده و نعوذ بالله پيغمبر و امام كوتاهي كرده‌اند و بما نرسانده‌اند پس آنها مقصرند و
صفحه ٤١٠

 تكليف مردم را نرسانده‌اند و گناه و نافرماني خدا را كرده‌اند و مجتهد ترميم كوتاهي و نقص ايشان را نموده يا ميگوئي آنها هم رسانده‌اند اما حوادث آنها را از ميان برده و بما نرسيده و بلاتكليف مانده‌ايم و محتاج بكار بردن عقل و اجتهاد خود شده‌ايم پس باز اين نقص و قصور بخدا برميگردد و باسبابهائي كه براي ابلاغ قرار داده و معلوم است كه خدا نتوانسته امر و حكم خود را بما برساند آيا كداميك از اينها را معتقدي يا ميگوئي هيچيك از اينها نيست اما مسائلي كه حكمش نرسيده حكمي نداشته اگر اينطور است و حكمي نداشته چرا من و تو چيزي را كه در نزد خدا حكمي نداشته باجتهاد و عقل خود حكمي بر او بگذاريم و شركت با خدا و رسول بكنيم و مشرك بشويم يا ميگوئي اين قبيل مسائل هم كه نصي و خبري در او نباشد حكمي دارد اما حكمش را خدا بمجتهد واگذارده كه او بايد حكم و تكليف براي مردم معين كند ميگوئيم با كدام دليل ميگوئي و كجا اطاعت غير خدا و رسول و امام بر كسي واجب شده بلي سنيان اطاعت جمعي ديگر را واجب كردند و مردم را بر دو قسم قرار دادند مجتهد و مقلد ولي مأخذي از فرمايش پيغمبر و امام و خداوند نداشتند و مخالفت ايشان را در اين حرف نمودند و خدا فرموده است حكمي نيست جز براي خدا خلاصه كه اين مطلب تا درجه خارج از گفتگوي ما بود ولي اختياري نبود و نوشتيم و حق مطلب را هم گفتيم و اضافه ميكنيم كه خداوند براي همه چيز هم حكمي قرار داده و در نزد خودش و رسولان و حججش محفوظ است و تا درجه لزوم و صلاح ما در هر عصر و زمان هم رسانيده‌اند و ميرسانند و اين امور بكلي بعهده خدا و رسول است نه بعهده بندگان و تكليف امت نيست پس آنچه حكمش بما رسيده در مراتب معرفت و اصول مذهب و تكاليف شرعي و حسن و قبح و حليت و حرمت و وجوب و جواز و غيرها بايد عمل كنيم و آنچه نرسيده آزادمان قرار داده‌اند و واجب و حرامي
صفحه ٤١١

 در آن امور نيست و هر كس بفكر و عقل خود حكمي در آنها قرار بدهد بر خودش گفته و اطاعتش واجب نيست و او بدعت‌گذار است پس مطلقا كوچكترين نقطه براي اجتهاد و عقل ما باز نگذارده‌اند پس اجتهاد هيچوقت و در هيچ مورد جايز نيست و عقل كه بما داده‌اند و حجت باطنه قرارش داده‌اند براي خودسري و استكبار و ادعاي بيجا نيست و براي اينكه خود را مفترض الطاعه مثل امام و پيغمبر قرار بدهيم نيست بلكه براي نوكري و بندگي شيعيان آل‌محمد (ع‌) يعني علماي شيعه و بزرگان ايشان است كه آنچه ميفرمايند بروايت از آل‌محمد عليهم السلام باشد و دعوي غير از دعوي نوكري و بندگي نداشته باشند و رأي من اين است و رأي من اين است نگويند زيرا حجت باطنه كه عقل است بايد با حجت ظاهره كه از جانب خداست موافق باشد نه مخالف و ما اطاعت چنين اشخاص را لازم و واجب ميدانيم مثل اطاعت آل‌محمد عليهم السلام و مخالفت ايشان را حرام ميدانيم و دوستي ايشان را شرط دين و علت غائي ميدانيم و اين را ركن رابع ايمان ميدانيم براي اينكه ركن ثالث را عامه شيعه هم واجب و لازم دانسته‌اند كه مراد معرفت و اطاعت و دوستي ائمه اطهار (ص‌) باشد پس ركن رابع معرفت و دوستي و پيروي شيعيان ايشان را دانسته‌ايم و از شيعيان ايشان و مخلصين ايشان و بندگان ايشان و آنها كه در جزئي و كلي خود را تابع آل‌محمد عليهم السلام قرار داده‌اند و ذكري و فكري غير از ذكر و فكر آل‌محمد عليهم السلام ندارند و عمر را صرف بيان فضايل ايشان و نشر امر ايشان و بيان لزوم معرفت ايشان مينمايند ما كسي را و چيزي را نزديكتر بآل‌محمد فرض نكرديم باين لحاظ اين را ركن ايمان يا اصل ايمان يا بهر اسمي كه بخواني قرار داديم و چاره و علاجي جز اين هم نديديم و خدا را شاهد ميگيريم كه اگر بهتر از اين و نزديكتر برضاي خدا مطلب ديگري ميدانستيم آن را ميگفتيم و معتقديم
صفحه ٤١٢

 كه آخر هم جميع مسلمين از جميع فرق بايد اين معني را قبول كنند و قائل شوند تا شرايط ايمانشان درست شود و الا نميشود حال اگر ميگوئي در اين معني اختلافي نبوده و اجماع شيعه هم بر اين بوده است و معرفت مجتهد يا عالم يا راوي يا بهر اسمي كه ميخوانده‌اند واجب ميدانسته‌اند و دينشان را كامل نميدانسته‌اند مگر با اين معرفت ميگوئيم احسنت مشايخ ما هم كه مطلبي ديگر نفرموده‌اند و بدعتي نگذارده‌اند اگر ميگوئي عامه مسلمين تا قبل از مشايخ ما و مخصوصا مؤلف ارشاد اينطور نميگفته‌اند عرض ميكنم اگر اينطور هم هست لامحاله غفلت كرده‌اند يا صلاح ندانسته‌اند يا جرأت اظهار نداشتند و از سني‌ها ميترسيدند و اين مطلب اساسا دليلي نيست كه آنچه آنها نگفتند ما هم نگوئيم ما چه ميدانيم آنها چه دردي داشتند كه اين همه اخبار آل‌محمد عليهم السلام را كه خودشان هم روايت كرده‌اند و ضمانت صحت آنها را هم نموده‌اند همينطور مسكوت گذارده‌اند بلي در اوايل اسلام علما جرأت نداشتند بگويند پيغمبر خدا معصوم است و نميگفتند بعد از مدتي گفتند و شد و دليل هم آوردند و اخبار پيغمبر و ائمه را هم از گوشه و كنار جمع كردند و روايت كردند ثابت هم كردند جزو ضرورت شيعه هم قرار گرفت اين امر ركن رابع هم همينطور است بزرگان علماي شيعه بموقع خودش فرمودند داد و فرياد و سر و صداي زيادي هم شد بعد تدريجا آرام گرفت و مردم كم كم گوش دادند و ميدهند و مي‌بينند حرف حساب است و چاره نيست جز قبول كنند و خواهند كرد و آنها كه عالما عامدا انكار ميكنند و خود را بدر و ديوار ميزنند خسته ميشوند و ضررشان بخودشان ميرسد و از ميان ميروند و يحق الله الحق بكلماته و اگر باز هم بگويند چنانكه گفتند كه پيغمبر (ص‌) امر دين را كامل فرمود و نعمت را تمام كرد و آنچه خودش در آن روز فرمود كمال دين همان بود و ديگر اسمي از ركن رابع نبرد و
صفحه ٤١٣

 اين بدعتي است كه شما گذارده‌ايد عرض ميكنم بلي در آن روز دين را كامل فرمود و آنچه گفتني بود فرمود و زياده بر آن هر كس بگويد مبدع و كافر است و من هم قسمتي از همان فرمايش روز غدير پيغمبر را در اين كتاب بضميمه بعض اخبار و فرمايشات ديگر پيغمبر (ص‌) و ائمه اطهار را در ساير موارد بطور نمونه در فصل خاصي براي تبرك و تيمن اين كتاب نقل خواهم كرد و ايمان داريم بظاهر فرمايش ايشان و باطن فرمايش ايشان و سر ايشان و علانيه ايشان و آنچه از ايشان بما رسيده و دانسته‌ايم و آنچه نرسيده و ندانسته‌ايم و خدايا شاهد باش و متذكر ميشويم كه هر كس هم انكار فرمايش ايشان را نمايد لامحاله مبدع است و ادعاي ديگري بر خودش دارد و السلام .
فصل قبل از ذكر بعض اخبار كه در بادي نظر است و ميخواهم در اين فصل روايت نمايم عبارتي را كه مولاي بزرگوار والد ماجد اعلي الله مقامه در ظهر كتاب المبين يادداشت فرموده مشتمل بر قسمتي از حديث غدير خم در اينجا نقل ميكنم كه ان شاء الله در اين اوراق مخلد بماند و از ميان نرود و عينا بعربي نقل ميكنيم :
بسم الله الرحمن الرحيم - الحمد لله الذي هدانا للاسلام و اكرمنا بالايمان و عرفنا الحق الذي عنه يؤفكون و بعد قد اورد علينا بعض المتعنتين ان الله سبحانه قد انزل يوم الغدير اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا و قد كمل الدين بظهور ولاية اميرالمؤمنين عليه السلام و لم‌يكن يومئذ ذكر من الركن الرابع فهو امر زائد علي كمال الدين و بدعة في الاسلام قلت زائدا علي ما بينه رسول الله صلي الله عليه و آله في كل موقف و تلقينه كل من اسلم صادقا كعلي و خديجة و حمزة و سلمان و ابي‌ذر و مقداد و غيرهم انظر في خطبة الغدير فيما رواه السيد المحدث السيد هاشم البحراني
صفحه ٤١٤

 في غاية المرام عن الشيخ الفاضل احمد بن علي بن ابي‌منصور الطبرسي في كتاب الاحتجاج باسناده عن علقمة بن محمد الحضرمي عن ابي‌جعفر محمد بن علي عليه السلام في ذكر ما وقع يوم الغدير و خطبة رسول الله صلي الله عليه و آله الي ان قال صلي الله عليه و آله معاشر الناس انا صراط الله المستقيم الذي امركم الله باتباعه ثم علي من بعدي ثم ولدي من صلبه ائمة يهدون بالحق و به يعدلون ثم قرء الحمد لله رب العالمين الي آخرها و قال في نزلت و فيهم نزلت و لهم عمت و اياهم خصت اولئك اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الا ان حزب الله هم الغالبون الا ان اعداء علي هم اهل الشقاق العادون و اخوان الشياطين الذين يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غرورا الا ان اولياءهم الذين ذكرهم الله في كتابه المؤمنون فقال عز و جل لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله الي آخر الآية الا انهم اولياؤهم الذين وصفهم الله عز و جل الذين آمنوا و لم‌يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون الا ان اولياءهم الذين يدخلون الجنة آمنين فتتلقاهم الملائكة بالتسليم ان طبتم فادخلوها خالدين الا ان اولياءهم الذين قال الله عز و جل يدخلون الجنة بغير حساب الا ان اعداءهم يصلون سعيرا الا ان اعداءهم الذين يسمعون لجهنم شهيقا و هي تفور و لها زفير كلما دخلت امة لعنت اختها الا ان اعداءهم الذين قال الله عز و جل كلما القي فيها فوج سألهم خزنتها الم‌يأتكم نذير الا ان اولياءهم الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير معاشر الناس شتان ما بين السعير و الجنة عدونا من ذمه الله و لعنه و ولينا من مدحه الله و احبه الخطبة ، اقول و نحن لانريد من الركن الرابع الا معرفة اوليائهم و ولايتهم و معرفة اعدائهم و الناصبين لهم و عداوتهم و قد بين في هذه الخطبة المباركة و شرح و اكمل الدين بشرحه و تبيينه صلوات الله عليه
صفحه ٤١٥

 و آله علي رغم انوف هؤلاء المتعنتين و نسأل الله عز و جل ان يثبتنا علي دينه و ولاية اوليائه و البراءة من اعدائه و انا العبد زين‌العابدين بن كريم .
عرض ميكنم ترجمه عبارات را بتفصيل اختصارا ترك ميكنيم و محل شاهد از حديث شريف را براي توجه مطالعه‌كنندگان عرض ميكنم كه ملاحظه فرمائيد بعد از آني كه امر خدا را در لزوم اتباع خود ميفرمايد و بعد از خود لزوم اتباع اميرالمؤمنين و اولاد طيبين آن حضرت را ميفرمايد و در ضمن آيات مباركه كه مشتمل بر صفات آن بزرگواران است ايشان را اولياء خدا ميشمرد بعد از آن بيان ميفرمايد كه اولياء ايشان مؤمنين هستند و صفاتشان را بيان ميفرمايد و بعد از آن اعداء ايشان را در ضمن تلاوت آيات مباركه معرفي ميفرمايد و تماميت بيان و كمال آن را در معرفي دوستان و دشمنان ائمه اطهار صلوات الله عليهم دانسته و بيان فرموده است پس همينطور است كه موضوع ركن رابع از كمال دين است و پيغمبر (ص‌) هم فروگذار نفرموده و بشرح و بسط فوق بيان فرموده است حال بعض اخبار ديگر را هم كه اندكي از بسيار باشد روايت ميكنيم در كتاب‌المبين است از مجموعه مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه از حيوة‌القلوب از بحار از مفضل از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود فرمود خداي تعالي فريضه قرار دادم بر بندگان خودم ده فريضه كه اگر بشناسند آنها را در ملكوت خود سكني ميدهم ايشان را و بهشت خود را بآنها ميدهم اول آنها معرفت من است و دويم معرفت رسول من است بسوي خلقم و اقرار و تصديق باو و سيم معرفت اولياء من است و اينكه آنها حجتهاي خلقند هر كس دوست بدارد ايشان را مرا دوست داشته و هر كس دشمن بدارد ايشان را مرا دشمن داشته پس ايشانند علامت ميانه من و ميانه خلقم هر كس انكار بكند ايشان را ميچشانم باو آتش خودم را و مضاعف ميكنم بر آنها عذاب خود را و چهارم معرفت اشخاصي است كه بر پا داشته شده‌اند از ضياء
صفحه ٤١٦

 قدس من و ايشانند قائم بعدل من و پنجم معرفت آنها كه قائم بفضل آنهايند و مصدق آنها هستند و ششم معرفت دشمن من ابليس است خود او و اعوان او و هفتم قبول امر من و تصديق بفرستادگان من و هشتم پنهان داشتن سر من و سر اولياء من و نهم تعظيم صفوه من و قبول از آنها و رد بسوي آنها در آنچه اختلاف كرده‌اند در آن تا ايشان شرح بدهند و دهم اين است كه با برادر در دين و دنيا مساوات نمايد پس هر گاه چنين باشند آنها را داخل ملكوت خود مي‌نمايم و از فزع اكبر ايمن ميكنم و در عليين نزد من خواهند بود عرض ميكنم در اين حديث شريف ملاحظه فرمائيد كه چهار فريضه اول را مرتب در معرفت خدا و پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم و شيعيان ايشان ميشمارد و مراد از اشخاصي كه بر پا داشته شده‌اند از ضياء قدس پروردگار البته شيعيان آل‌محمدند عليهم السلام و شش فريضه ديگر جميعش فروع همان فريضه چهارم و متممات او است كه آنها را ما اختصارا نشمرده‌ايم و در ضمن همان فريضه چهارم افتاده منتهي در اين مقام امام عليه السلام خواسته است تشريح بيشتري بفرمايد و در بسياري از اخبار ديگر اكتفا بهمان چهار فرموده‌اند و از آن جمله است حديث طبيب يوناني كه از حضرت عسكري عليه السلام منقولست در كتاب‌المبين از بحار كه بعد از ديدن معجزات از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض ميكند كه اگر كافر بشوم بعد از آنچه ديدم بتحقيق كه مبالغه در عناد نموده‌ام و متعرض هلاك خود شده‌ام شهادت ميدهم كه تو از خاصه خدا هستي و راستگو هستي در جميع اقوال خود از خداوند پس امر بفرما بمن بآنچه ميخواهي تا اطاعت كنم تو را فرمود علي عليه السلام امر ميكنم تو را كه تفريد نمائي خدا را بوحدانيت و شهادت بدهي براي او بجود و حكمت و تنزيه نمائي او را از عبث و فساد و ظلم بندگان و شهادت دهي كه محمد آنچناني كه من وصي او هستم سيد انام است
صفحه ٤١٧

 و افضل خلق او است در دارالسلام و شهادت بدهي كه علي آنچناني كه بتو نمايانيد آنچه را كه نمايانيد و ولي نعمت تو است بهترين خلق خداست بعد از محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سزاوارترين خلق خداست بمقام محمد بعد از او و بقيام بشرايع او و احكام او و شهادت بدهي كه اولياء او اولياء خدايند و اينكه اعداء او اعداء خدايند و اينكه مؤمنيني كه مشارك و مساعد تو هستند در آنچه مكلف قرار دادم تو را بهترين امت محمد صلي الله عليه و آله هستند و صفوه شيعيان علي هستند الخبر و در كتاب‌المبين است از قرة‌العيون شنيده شد حضرت ابوعبدالله عليه السلام كه ميفرمود الحمد لله يك فرقه مرجئه شدند و يك فرقه حروريه شدند و يك فرقه قدريه شدند و شما ترابيه ناميده شديد شيعه علي عليه السلام آگاه باشيد قسم بخدا نيست مگر خداي وحده لا شريك له و رسول او صلي الله عليه و آله و سلم و آل رسول خدا و شيعه آل رسول خدا صلوات خدا بر او و بر ايشان و مردم نيستند جز ايشان علي افضل مردم بود بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و اولاي مردم بود بمردم تا سه مرتبه تكرار فرمود و در كتاب‌المبين است از فصل‌الخطاب از يعقوب بن جعفر كه گفت بودم نزد ابوابراهيم عليه السلام و آمد مردي از اهل نجران يمن از رهبان و راهبه با او بود پس اذن گرفت براي آنها فضل بن سوار تا اينكه گفت كه راهب گفت خبر بده بمن از هشت حرفي كه نازل شده است پس ظاهر شده در زمين چهار حرف از آن و باقي مانده است در هوا چهار حرف از آن بر كه نازل شده آن چهار حرفي كه در هوا است و كي تفسير ميكند آنها را فرمود آن قائم ما است كه خدا بر او نازل ميكند پس تفسير ميكند آنها را و نازل ميشود بر او آنچه نازل نشده بر صديقين و پيغمبران و هدايت شدگان پس راهب گفت خبر بده بمن از دو حرف از آن چهار حرف كه در زمين است چيست آنها فرمود خبر ميدهم
صفحه ٤١٨

 تو را بهمه چهار حرف اما اولي آنها لا اله الا الله است در حالي كه باقي است و دويمي محمد رسول الله صلي الله عليه و آله مخلصا و سيم ما اهل بيت و چهارم شيعيان ما از مايند و ما از رسول خدائيم صلي الله عليه و آله و رسول خدا از خداست بسببي پس راهب گفت شهادت ميدهم كه خدائي جز خدا نيست و محمد رسول خداست صلي الله عليه و آله و اينكه آنچه آورده از نزد خدا حق است و اينكه شما صفوة الله هستيد از ميانه خلق او و اينكه شيعه شما پاكانند و بدل يكديگرند و براي ايشان است عاقبت خدا و الحمد لله رب العالمين ، عرض ميكنم دقت فرمائيد كه چطور اتصال شيعيان خودشان را بخود مثل اتصال خود به پيغمبر (ص‌) و اتصال او را بخدا قرار داده‌اند و از تفسير امام عليه السلام است در تفسير قول خداي تعالي و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و هر گاه ملاقات نمايند آنها را كه ايمان آوردند ميگويند ايمان آورديم مثل ايمان شما بمحمد صلي الله عليه و آله مقرون بايمان بامامت برادر او علي بن ابيطالب و اينكه خلفاي او بعد از او ستارگان درخشانند و ماههاي نوردهنده و آفتاب‌هاي روشني دهنده‌اند و اينكه اولياء ايشان اولياء خدايند و اعداء ايشان اعداء خدايند ، عرض ميكنم الحمد لله كه اين نوع ايمان را كه اين چهار را مقرون بيكديگر نمايند از مختصات شيعيان خود شمرده‌اند و ديگران هم همينكه آنها را ملاقات نمايند ناچارند بگويند ايمان ما هم مثل ايمان شما است و از حضرت عسكري عليه السلام است كه فرمود هر كس انكار نمايد ولايت علي را نمي‌بيند بهشت را بچشم خود هرگز مگر بهمين اندازه كه بشناسد كه اگر دوست ميداشت او را آنجا محل او بود پس زياد كند حسرتها و ندامتها را و هر كه دوست بدارد علي را و بيزاري جويد از دشمنان او و تسليم نمايد براي دوستان او نمي‌بيند آتش را بچشم خود هرگز مگر بآن اندازه كه مي‌بيند و گفته ميشود باو كه اگر
صفحه ٤١٩

 بر غير اين بودي آنجا مأواي تو بود عرض ميكنم اصرار بزرگان ما بر اينكه مخصوصا اركان دين را چهار بشمريم باين جهات است و از الزام‌النواصب است كه حروف اسم اعظم چهار است اول لا اله الا الله و دويم محمد رسول الله و سيم علي ولي الله و چهارم شيعيان ما و از الزام‌النواصب است از حضرت عسكري عليه السلام در تلو قول خداي تعالي و اذ آتينا موسي الكتاب و الفرقان وحي فرمود خدا بعد از آن بسوي موسي عليه السلام اي موسي اين است كتاب كه بتحقيق اقرار كردند باو و باقي مانده فرقان براي فرق ما بين مؤمنين و كافرين و ما بين محقين و مبطلين پس تجديد كن بر آنها عهد بآن را كه من بر خود حتم كرده‌ام كه قبول نميكنم از احدي ايماني را و نه عملي را مگر با ايمان باو و برادرش علي وصي او موسي عرض كرد چيست آن اي پروردگار فرمود خداي تعالي اي موسي عهد ميگيري از بني‌اسرائيل كه محمد بهترين پيغمبران است و بزرگ آنها است و اينكه برادر او و وصي او علي بهترين وصيين است و اينكه اولياء او كساني كه برپا داشته است آنها را سادات خلقند و اينكه شيعه ايشان كه مطيع اويند و تسليم براي او نموده‌اند در اوامر و نواهي او و خلفاء او نجوم فردوس اعلايند و ملوك جنات عدنند فرمود پس موسي عهد گرفت از آنها اين را پس بعض از آنها كساني بودند كه اعتقاد كردند آن را حقا و بعضي بزبان عهد كردند و در دل انكار كردند پس از جبين معتقدين آنها نوري ظاهر بود و آنها كه بزبان عهد نمودند و در دل منكر بودند اين نور براي آنها نبود پس اين است فرقان آنچناني كه عطا كرده است خداي عز و جل بموسي و اين فرق ما بين محقين و مبطلين است ، عرض ميكنم اگر عهدي كه موسي (ع‌) از بني‌اسرائيل گرفته است بامر خدا اين است پس بهتر اين است كه از خود امت پيغمبر (ص‌) هم اين عهد گرفته شود و علماي اين امت هم مثل انبياء بني‌اسرائيل اين عهد را ميگيرند و محق و مبطل را جدا
صفحه ٤٢٠

 ميكنند و نيز از حضرت عسكري است عليه السلام در تلو قول خداي تعالي و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور فرمود اميرالمؤمنين عليه السلام اينكه خداي تعالي ذكر فرمود براي بني‌اسرائيل در عصر محمد صلي الله عليه و آله احوال پدرانشان را كه در ايام موسي عليه السلام بوده‌اند كه چگونه خدا عهد گرفته است بر آنها و ميثاق گرفته براي محمد و علي و آل طيبين آن دو كه براي خلافت اين مردم اختيار شده‌اند و براي اصحاب و شيعيان اين دو تا اينكه فرمود فرمود خداي تعالي بموجودين از بني‌اسرائيل در عصر محمد صلي الله عليه و آله بر زبان آن بزرگوار بگو اي محمد باين جماعت تكذيب‌كنندگان خود بعد از آنكه شنيدند عهدي كه از اوايل آنها گرفته شده براي تو و براي برادرت علي عليه السلام و آل شما و شيعه شما بد است آنچه كه ايمان شما امر ميكند بشما كه كافر بمحمد بشويد و حق علي و آل علي و شيعه او را خفيف بشمريد اگر شما مؤمن هستيد ، عرض ميكنم باين سياق اخبار زياد است كه از امم سابقه باينطور عهد گرفته ميشد و معني ايمان در اين امت هم اين است نه اينكه شيعيان را خفيف بشمارند و كساني را هم كه بر حسب اين اخبار و اوامر مطاعه تعظيم شيعيان مينمايند تكفير نمايند و مبدع بشمارند و دشمن بدارند آنها را و حال آنكه علي عليه السلام ميفرمايد هر كس خوشوقت ميشود كه بداند كه دوست ما است يا دشمن ما پس امتحان نمايد قلب خود را پس اگر دوست ميدارد دوستي از ما را پس دشمن ما نيست و اگر دشمن ميدارد دوستي از ما را پس دوست ما نيست بدرستيكه خداي سبحانه گرفته است ميثاق دوستان ما را بمودت ما و نوشته شده است در ذكر اسم دشمن ما ، عرض ميكنيم يا علي شاهد هستي كه ما از دوستان و بندگان توئيم و در جميع امور دين هم كلمه نميگوئيم جز بفرمايش تو و اهل بيت تو و باز از حضرت عسكري عليه السلام است در تلو قول خداي تعالي و علم آدم الاسماء
صفحه ٤٢١

 كلها اسمهاي انبياء خدا و اسماء محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و طيبين از آل آن دو عليهما السلام و اسماء خيار شيعه ايشان و شرار دشمنان ايشان ، عرض ميكنم موافق اين حديث شريف اصول و كليات اسماء همينها است كه شمرده‌اند و ما هم اصول دين را همينطور كه فرمودند شمرديم پس نقصي وارد نياورديم و چيزي هم زياد نكرده‌ايم و انكار ما را دو طبقه مينمايند جماعتي از باب حسد و منظورهاي خاصي كه دارند و عوام مردم هم بواسطه اينكه حديث نشنيده‌اند و فرمايش امام را بر آنها نخوانده‌اند و عادت كرده‌اند بهمانطورها كه ميگويند و فرمايش علما و مشايخ ما را كه بر طبق اخبار آل‌محمد است چيز تازه مي‌پندارند و باز از حضرت عسكري است در تلو قول خداي تعالي الذين ينقضون عهد الله آنها كه ميشكنند عهد خدا را كه گرفته شده است بر آنها بربوبيت و براي محمد صلي الله عليه و آله بنبوت و براي علي عليه السلام بامامت و براي شيعه آن دو بجنت و كرامت ، عرض ميكنم ممكن است آنها كه از لفظ اركان دين و ركن رابع وحشت ميكنند بنام عهود دين بخوانند و عهد خدا را نشكنند و دعوي بر سر الفاظ ننمايند و نيز حضرت عسكري عليه السلام فرمود در حديث حارث بن كلزه ثقفي طبيبي كه آمد خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و عرض كرد يا محمد آمده‌ام كه جنون شما را مداوا نمايم و من مجانين زيادي را معالجه كرده‌ام و بر دست من شفا يافته‌اند و خبر را ذكر فرمود تا آنجا كه پيغمبر صلي الله عليه و آله خواند شجره را و شجره آمد فرمود پس ندا كرد اشهد ان لا اله الا الله بعد از آن شهادت داد براي پيغمبر صلي الله عليه و آله برسالت پس شهادت داد براي علي عليه السلام بوصايت پس گفت و شهادت ميدهم كه اولياء تو كساني كه دوست ميدارند او را و دشمن ميدارند دشمنان او را حشو بهشت هستند و اينكه دشمنان تو كه دوست دشمنان تو هستند و دشمن اولياء تو هستند حشو آتشند
صفحه ٤٢٢

 پس پيغمبر صلي الله عليه و آله نظر فرمود بحارث بن كلزه و فرمود آيا مجنون شمرده ميشود كسيكه اين است آيات او پس حارث اسلام آورد و اسلام او خوب شد و نيز حضرت عسكري عليه السلام فرمايد در حديث اعرابي و شهادت سوسمار كه دو طرف صورت خود را بر خاك ماليد و سرش را بلند كرد و خدا او را بسخن آورد پس گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله تا اينكه گفت و شهادت ميدهم كه برادر تو اين علي بن ابيطالب بر وصف آنچناني است كه وصف فرموده آن را و صاحب فضيلتي است كه ذكر كرده و اينكه اولياء او در بهشت مكرمند و اينكه دشمنان او در آتش مخلدند پس اعرابي عرض كرد در حالي كه گريه ميكرد يا رسول الله و من شهادت ميدهم بآنچه شهادت داد بآن اين سوسمار الخبر ، عرض ميكنم شهادت درخت و حيوان هم موافق اين اخبار معلوم شد كه بشرحي است كه عرض شد و شرايط كليه اسلام و اصول آن را باينطور كه ما ميشماريم بايد شمرد و نبات و جماد و حيوان هم اگر حرف ميزدند و شهادتي ميدادند و اظهار اسلام خود را ميكردند اينطور ادا ميكردند كه در اخبار فوق شنيدي و حديثي در حاشيه كتاب‌المبين مولاي من اعلي الله مقامه روايت ميفرمايد از صراط المستقيم از طرق عامه از محمد بن جرير طبري در كتاب مناقب از جابر از پيغمبر صلي الله عليه و آله چون بواسطه موافقت با اخبار خودمان مقبول است و روايت فرموده حقير در اينجا نقل ميكنم كه فرمود بعلي (ع‌) عقيق زرد انگشتر نما كه او اول سنگي است كه اقرار كرد براي خدا بربوبيت و براي من بنبوت و براي تو بخلافت و براي ذريه تو بامامت و براي شيعيان تو و دوستان تو بجنت ، عرض ميكنم اينهم شهادت سنگها و جمادات است و كمال تعجب است كه چرا جماعتي ميخواهند از سنگ هم سخت‌تر باشند و چه استنكافي دارند از شهادت بولايت اولياء و برائت از اعداء و اين چه بدعتي
صفحه ٤٢٣

 است كه بما نسبت ميدهند خلاصه آنكه اخبار در اين خصوص از حد احصا خارج است و در كتاب‌المبين بقدر كفايت روايت فرموده‌اند و مقصود ما همينقدر بود كه بداني مشايخ ما اعلي الله مقامهم از خود چيزي نفرموده‌اند و بيانات ايشان مأخوذ از آل‌محمد عليهم السلام و ايراد موردين متوجه بايشان نيست و بايد خودداري نمايند و بدانند كه رد بر ايشان رد بر ائمه اطهار صلوات الله عليهم و رد بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و رد بر خدا است و تا اين درجه اصرار نكنند و رنج دنيا و آخرت خود را زياد نكنند و در اين مقام متذكر شدم كه چون سيرت شيعه از اوايل بر همين جاري شده است كه اصول دين را در عبارات مختصره ميشمرند براي سهولت ضبط و حفظ و باولاد خود از اول تعليم ميكنند كه بذهن خود بسپارند و ملكه ايشان بشود و هميشه در مقام تذكر يا سؤال و جواب كليات و اصول عقايد خود را حاضر داشته باشد كه حتي بعد از مردن هم كه ملكين در قبر از انسان سؤال ميكنند حاضر داشته باشد و بتواند از عهده جواب برآيد يكي دو حديث از شرح سؤال قبر را روايت ميكنم كه بداني در قبر هم ملكين بهمينطور كه مشايخ ما فرموده‌اند سؤال ميكنند و مخصوصا در باب ركن رابع مداقه ميكنند و معلوم ميشود آن ملائكه‌ها هم شيخي هستند در كتاب‌المبين است از بحار از تفسير امام (ع‌) در حديث طويلي در صفت موت مؤمن موالي تا اينكه ميفرمايد پس سؤال ميكنند از او و ميگويند كيست پرورنده تو و چيست دين تو و كيست پيغمبر تو و كيست امام تو و چيست قبله تو و كيست شيعه تو و كيست اخوان تو پس ميگويد خداوند پرورنده من است و محمد پيغمبر من است و علي وصي محمد امام من است و كعبه قبله من است و مؤمنين دوستان محمد و علي و آل آن دو و دوستان آن دو و دشمنان دشمنان آن دو اخوان من هستند تا اينكه فرمود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود و اگر دشمن دوستان ما باشد و دوست
صفحه ٤٢٤

 دشمنان ما و اضداد ما كه ملقب بالقاب ما شده‌اند باشد همينكه ملك الموت براي نزع روح او ميآيد ممثل ميكند خداي عز و جل براي آن فاجر بزرگان او را كه آنها را خداي خود گرفته بود از دون خداي عز و جل كه معذب بانواع عذابند كه نزديك است همان نگاه كردن بآنها او را هلاك نمايد و لاينقطع از حرارت عذاب آنها باو ميرسد باندازه كه طاقت آن را ندارد پس ملك الموت باو ميگويد اي فاجر كافر ترك كردي اولياء خدا را و دشمنان ايشان را گرفتي پس امروز بدرد هيچ چيز تو نميخورند تا آخر حديث شريف و باز از آن حضرت است از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود هر كس تقويت نمايد مسكيني را در دين و كسي را كه ضعيف است معرفت او بر ناصب مخالفي و او را مغلوب نمايد خداوند تلقين ميفرمايد او را روزي كه سرازير قبر ميشود باينكه بگويد خداست پرورنده من و محمد پيغمبر من است و علي ولي من است و كعبه قبله من است و قرآن خوشوقتي من و ذخيره من است و مؤمنون اخوان منند و مؤمنات اخوات منند پس ميگويد خداوند دليل آوردي واجب كردم بر تو اعالي درجات بهشت را و در اين وقت ميگردد قبر او بطرف باغهاي بهشت ، عرض ميكنم مشاهده فرموديد كه در قبر و آخرت هم اصول دين را اينطورها سؤال ميكنند و در باب ولايت اولياء و برائت از اعداء دقت ميكنند و بيش از اين محتاج به تفصيل نيست الا اينكه متذكر بعض مطالب ديگر شدم كه اين اوقات زياد شنيده ميشود و القاءات مخصوصي كه شيطان در اين ايام مناسب اذهان تحصيل‌كردهاي امروز مينمايد و ممكن است ايراد آن مطالب و جواب آن را متمم همين مطلب قرار دهيم و بي‌مناسبت نيست لذا فصلي ديگر عنوان ميكنيم .
فصل عقلا و دانايان و خيرانديشان و خاصة عقلا و فضلاي مسلمين ميگويند و در همان حال آه سردي هم از دل بيرون ميكشند و دو دست افسوس بهم
صفحه ٤٢٥

 مي‌سايند كه چرا و براي چه اين همه اختلاف ميكنند و چرا مردم را بزحمت مي‌اندازند و چرا دست دوستي بهم نميدهند و چرا حيثيات و آبروي خود را خاصة در مقابل اجانب حفظ نميكنند و در موقعيكه ملك و مملكتشان رفته و سياست مملكت دست اجانب افتاده و كوچكترين اختياري براي خودمان نمانده بموضوع اهم نمي‌پردازند و حفظ استقلال و قوميت و مليت خود را نميكنند و در موقعيكه آب و خاك و وطن بكلي از دست رفته و براي خودتان شخصيت و وجود خارجي نمانده است دعواي اصول دين كه چهار است يا پنج و شيعه چه گفته و سني چه اعتقاد دارد و امام در هورقليا است يا در كجا است و معاد بچه كيفيت است و امثال اين مطالب را دارند و بر سر و كله يكديگر ميزنند با اينكه همه اهل يك مذهب و ملتند و همه شهادتين ادا ميكنند و از اين قبيل خيرانديشي‌ها عرض ميكنم و پناه ميبرم بخدا كه طرفدار و همعقيده بسيار كم دارم و اعتماد من بر خداست كه ظاهر اين كلمات در گوش اشخاص ساده بسيار فريبنده و دلپذير و شيرين‌تر از عسل و باطنش تلختر از حنظل و ويران‌كننده اسلام و ايمان و مليت و قوميت و دنيا و آخرت و جميعش مكر و كيد شيطان بزرگ است ولي خدا خواسته كه مكر شيطان ضعيف است و گوينده اينها از مردم دو نفرند يكي آنكه واقعا نادان است و عمقي در سخنانش نيست عباراتي شنيده طبعا هم ملايمتي دارد ميگويد و تقليد ميكند و جمعي نادان‌تر از خود را هم از راه ميگرداند و ديگري ملحدي است كه بهيچ ديني معتقد نيست و خدا را بكلي منكر است و طبيعي است و پيغمبر را مرد زرنگ و سياسي فرض كرده كه مثل ساير سياست‌مداران ميخواسته چندي رياست نمايد و همين عقيده را درباره همه انبيا و بزرگان دين دارد و دين را ملعبه پنداشته و آلت رياستي دانسته و الا اگر گوينده اين عبارات صاحب عقل و ديني بود ميبايست بداند كه اختلاف خودبخود برداشته نميشود زيرا خلق
صفحه ٤٢٦

 طبيعة مختلف خلق شده‌اند و اگر بنا شد متحد بشوند بايستي بر كلمه حق ثابت و اساس محكمي اتحاد كنند و آن حق را اگر كسي بداند بايد بگويد كه بدانند نه آنكه سكوت كند كه مبادا اختلاف شود و اگر خيال ميكند كه گفتن حق اسباب اختلاف ميشود نگفتنش بيشتر اسباب اختلاف ميشود خلاصه و الآن در اين جزء زمان در ميانه ساير ملل غير اسلام صاحب اين مسلك بيشترند و بمسلمانان هم آنها القا كرده‌اند و بعضي كه با آنها همعقيده هستند دانسته و فهميده در لباس اسلام اينطور اشتباه‌كاري ميكنند كه بنياد اسلام را بكلي براندازند و اي بسا تحقيقاتشان را در كلمات ديني پنهان ميكنند و اخبار و آيات را در غير محل معني ميكنند يا بمتشابهاتي متمسك ميشوند و انواع اسباب و حيلها دارند و بعضي هم همانطور كه عرض كردم لايشعر پيروي ميكنند و مكرر ميشنوم كه اي بسا بعضي از ملاها و متشبهين بعلماي مسلمين هم همين عبارات را ميگويند و كلام خود را با اين مطالب زينت ميدهند كه قبول عامه پيدا كنند و جمعي از درس‌خواندهاي متجددين را كه از حدود و رسوم ديني بكلي بي‌اطلاعند بدام بياورند و بخود نزديك نمايند خلاصه آنكه اين نصيحت را بما مسلمين زياد ميكنند كه همه اهل يك ملت و مذهبيم همه لا اله الا الله و محمد رسول الله ميگوئيم همه برادريم همه دوستيم جزئيات را كنار بگذاريم و اختلاف نكنيم و برادر باشيم و با هم كار كنيم عرض ميكنم اين نيست و اگر منظور اين است كه دين همين است كه اين كلمات را با هم بگوئيم بدون اراده معني و حقيقت و بدون عمل كردن بمعاني اينها و لوازم اينها و صرف حركت زبان باين كلمات كافي است و صاحب يك دين ميشويم و برادر ميشويم اين دين نيست زيرا دين امر قلبي است كه بايد زبان و ساير جوارح بر طبق آن بگويند و كار بكنند و بگفتن بزبان نميگذرد و اگر ميگويند اساسا دين لازم نيست كه عرض من هم همين است
صفحه ٤٢٧

 كه اعتقاد اين جماعت از اين كلمات اين است عرض ميكنم اين آرزوئي است كه آن را بگور خواهند برد دين لازم است و امر واقعي و حقيقي است و جعل خداست و امر ساختني و ظاهرسازي نيست و با حرف هم نميگذرد و اعتقاد قلبي ميخواهد تا اثر خود را داشته باشد و توليد يگانگي و دوستي بآن وسيله بشود و بني‌آدم بدون ديانت و سلوك بر فطرت بدرجات عاليات نميرسد و آنچه در مكنون او خداوند بوديعه گذارده ظاهر نميشود و فايز بمعرفت حقيقت و خداشناسي نميشود و سعادت ابديه را ادراك نميكند و در حضيض حيوانيت ميماند و اين هم محال است زيرا بني‌آدم براي وصول بمقامات قرب خدا و انسانيت خلق شده و راه وصول باين مقام را خدا بايد تعليم بفرمايد و بهمين لحاظ انبيا را فرستاده كه تعليم فرمايند و همان راه و رسمي كه آنها آموخته‌اند آن را دين و شريعت ميگوئيم و حكم فطرت بشر هم بر همين جاري است و البته از پي دين ميروند و بآخرش هم ميرسانند چون حكم خدا اين است و جميع اسباب آسمان و زمين براي وصول باين نتيجه است مقتضي موجود و مانع مفقود است و البته خواهد شد و اگر چشم بينائي داشتي نگاه ميكردي و ميديدي كه انسان بيدين خداوند خلق نكرده و جميعا دين دارند و بيدين لفظي است شيطاني و موهوم و وجود خارجي ندارد منتهي اين است كه جمعي دين كجي را اختيار ميكنند و اسم آن را بيديني گذارده‌اند نمي‌بيني كه آنها هم پيشوا و قائدي و بزرگي دارند و مزخرفات خود را منتهي باو ميكنند و بزبان ما پيغمبرشان هم همان است و فطرت پرستش و تسليم در نزد بزرگتر در نهاد همه بشر گذارده شده و دين همين است و ان الدين عند الله الاسلام و حكم فطرت در هيچكس از ميان نميرود ولي ممكن است تغيير و تبديل يابد و شرايع انبيا براي تعديل نفوس است و اصلاح تغييرهائي كه خود بشر از جهالت ميدهند و تا وقتيكه اين جهالت باقي است مثل
صفحه ٤٢٨

 اينكه در اطفال ملاحظه ميكني بزرگتران با آنها مماشات ميكنند و از بي‌اعتداليهاي آنها عفو و اغماض ميكنند و حتي دروغهاي اطفال را براست گوئي تلقي ميكنند و تجاهل ميكنند و غالبا بهزل يا كناره‌گيري ميگذرانند و اطفال را بحال خود واميگذارند كه ببازيها و كارهاي لغو خودشان مشغول باشند و رشدي بكنند و بر جهالتها و اذيتهاي آنها تا حد امكان صبر ميكنند و از حد طاقت كه ميگذرد چندي از ميانه آنها فرار ميكنند چنانكه موسي (ع‌) چندي از ميانه قوم رفت صالح بهمين طور و هكذا انبياء ديگر و امام زمان ما عجل الله فرجه غيبتش بر سنت انبياء سابق است ولي اين مدارا و مماشاتها تا حدي است و حجتهاي خدا صبر ميكنند تا مردم خرده خرده عقل و علم و تجربه بياموزند و بزرگتر شوند و بنيهاشان قويتر شود و تحمل تكليف جدي را داشته باشند و در آن موقع كار از آنها ميخواهند و حرفهاي ملايم مبدل بحرفهاي جدي ميشود و پادشاه بازيهاي بچگانه از ميان ميرود و ديده‌ايد كه اطفال تا بزرگ نشده‌اند چطور پادشاه‌بازي ميكنند پادشاهي و وزيري و لشكري از گل يا از مقوا ميسازند و امر و نهي و حكمي دارند و سياستي ميكنند و تقليدي ميكنند پادشاهي دارند اما پادشاهي است كه نوكر خودشان بلكه مصنوع خودشان است و امر و حكمي بر آنها ندارد وزير بهمين طور صورت احكام درست است اما هيچيك جدي نيست و ترس واقعي هيچكس از شاه و وزير ندارد عينا مثل آنها كه فرضا بزرگي و عالمي اختيار ميكنند چون بحكم فطرت ناچار هستند ولي ملائي ميگيرند كه در حقيقت نوكرشان باشد هر وقت هر كار دارند پولش بدهند انجام دهد و اگر لازم است حكم خدا را تغيير دهد بدهد و موافق هوي و هوس خودشان حكم كند و همه اطاعت كنند اما بحكم آقا باشد چون بغير اين كيفيت نميشود و فطرت را بكلي نميشود ترك كرد ولي اگر آقائي يا عالمي بر خلاف هوي و هوس آنها حكمي ميكند و اوامر جدي دارد و
صفحه ٤٢٩

 عمل بگمان نميكند و از خدا و عذاب آخرت ميترساند از گرد او متفرق ميشوند و گوش بحرفش نميدهند سهل است كه در صدد اذيت و آزار او برميآيند ولي در عين حال حكم كلي فطرت را از دست نميدهند خدائي ميپرستند اما خدائي كه بنده خودشان و مصنوع خودشان باشد هر وقت بخواهند تغييرش بدهند يا آن را بخورند يا فرضا طبيعت را خدا ميگيرد كه حكم و امر معيني نداشته باشد و بر خلاف طبيعت كج ما حكمي نكند پيغمبري اين مردم بر خودشان ميگيرند اما پيغمبري كه در حقيقت امت مردم باشد نه آنكه مردم امت او باشند تعيين خليفه و بزرگ را بخود مردم واگذارد احكام دين را برأي و اجتهاد و ميل خود مردم واگذارد خليفه و امامي بگيرند اما آن امام مأموم خود مردم باشد پيشوا و عالمي ميخواهند اما پيشوائي كه از عقب خود مردم باشد و نوكر و مزدور خودشان باشد و چيز هم باو ميدهند و آخورش را چرب ميكنند اما اگر ملائي است كه احتياجي بآنها ندارد و حكمش هم با رشوه تغيير نميكند و كارش جدي است او را نميخواهند خلاصه عرضم اين بود كه مردم دين را ترك نخواهند كرد ولي كج ميكنند و تبديل فطرت ميدهند و چون عقلشان كم است امر جدي را بشوخي تلقي ميكنند ولي عقلا بايد بدانند كه ترتيب دين‌داري اينها نيست و اينها بچه‌بازي است امر دين بحرف نميگذرد پادشاه مقوائي و پوشالي سياست نميداند و حدود مملكت را حفظ نميكند پيشوائي كه از خود صاحب عقيده ثابتي نيست و نگاهش بميل مردم است و يك كلمه بر خلاف آنها از ترس قطع مواجب و رسوم نميگويد اين پيشوا نميشود خلاصه آنكه لا اله الا الله و محمد رسول اللهي كه هيچ لازمه ديگر ندارد و توحيدي كه با هيچ شركي و زندقه منافات ندارد و بندگي ديگران را بتواني بكني اين توحيد نميشود و اسباب وحدت كلمه و يگانگي نميشود و توحيدي كه پيغمبر فرمود كه اسباب رستگاري بشر است اين نميشود او اينطور
صفحه ٤٣٠

 فرمود كه تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم ان لانعبد الا الله و لانشرك به شيئا او فرمود كه غير او را بندگي نكنيم و شرك نورزيم و اين اشتباه غريبي است كه اغلب ميكنند و خيال ميكنند شرك همان است كه كسي بگويد خدا دو تا است يا سه تا است نعوذ بالله اما من كه ميدانم خدا يكي است مشرك نيستم ما باو ميگوئيم اي مرد عاقل اين دانستن تو چه فايده بحال تو و ديگران دارد كه اين را ميداني اما بندگي تو براي غير خداست تو بنده هوي و هوس خودت شده بنده عيال خود هستي بنده اولاد خود هستي و بنده سياست ديگران هستي و كارهاي تو كه بندگي تو است براي آنها است و چندين شريك بر خدا گرفته و باز معتقدي كه موحد هستي اينكه كمال ناداني است قانع باشيم كه همه امت پيغمبريم اما بفرمايش پيغمبر نه در اصول نه در فروع عمل نكرده باشيم و از همان قدم اول در باب امام و خليفه مختلف باشيم در باب احكام دين و شريعت مختلف باشيم من بگويم امر دين امر و نهيش از خدا بايد باشد تو بگوئي واگذار باجتهاد من است و هر كسي اجتهادي بكند و رأي و عقيده داشته باشد يا جمعي با هم تبادل فكر نمايند و قانوني بنويسند و عمل بر آن قانون باشد آنوقت باز هم متفق باشيم اينكه معقول نيست و اتفاق بر چه موضوعي شده توحيدش كه با شرك منافات ندارد پس شرك است اقرار به پيغمبري هم كه گوش بامرش ندهيم كه اسباب توحيد كلمه نميشود و ملت واحده نميشويم و حال آنكه او فرمود اگر شما دوست خدا هستيد متابعت مرا بكنيد و درباره پيغمبر چه گمان دارند آيا بايد امر و حكمي داشته باشد و مطاع باشد يا نبايد اگر ندارد كه ما ملت و امت او هستيم يعني چه و چه اختلافي با موسوي‌ها و عيسوي‌ها داريم چرا همه با هم يكي نباشيم و اگر پيغمبر امر و نهي معلومي دارد چرا نبايد همه بپذيريم و اگر همه با هم نپذيرفته‌ايم پس همه ملت واحده نيستيم و نميتوانيم دست يگانگي
صفحه ٤٣١

 بيكديگر بدهيم و لامحاله آنها كه اطاعت او را در اوامر او نموده‌اند امت او شمرده ميشوند و آنها كه اطاعت نكرده‌اند امت او نيستند پس طبعا مختلف ميشوند و يگانگي پيدا نميكنند مگر بآنجا برسد كه واقعا در معني اين كلمات موافقت و اتحاد نمائيم و قلبا و اعتقادا بيگانگي خدا در عبادت و نبوت پيغمبر قائل شويم يعني خبري كه او آورده از خدا بدانيم و با هم عمل كنيم و اين بحرف نميگذرد مگر اينكه واقعا بگرديم و جانشين و خليفه و وصي او را دست بياوريم زيرا از مكنون پيغمبر بهتر از او كسي خبر ندارد اگر حاضر بود فبها المراد و اگر غايب است تحقيق كنيم كه در موقع غيبت چه دستور فرموده است و چه تكليف قرار داده همان را بگيريم و برويم و موافق دلائل و ضرورت ما شيعيان تكليف سهل و آساني هم قرار داده است و فرموده است در جميع موارد حكمي از پيغمبر (ص‌) و اجداد بزرگوار من در ميانه هست و جمعي هستند و ميدانند و روايت ميكنند و مشهور باين صفت و اين هنر و اين حرفه هستند و در ميانه آنها هم مثل ساير طبقات اصناف خوب و بد و راستگو و دروغگو و عالم و عالم‌نما و زاهد و رياست‌طلب همه قسم پيدا ميشوند بشما هم خدا عقل داده و چشم داده و تكليف فرموده اگر واقعا اهل دين هستيد و دين را ملعبه قرار نداده‌ايد و معتقد بخدا و روز جزا هستيد و پيغمبر را پيغمبر راستگو و امام را قادر و شاهد ميدانيد در ميانه همين جماعت نگاه كنيد مقصد خود را مي‌يابيد هر يك را راستگو و متقي پنداشتيد و فهميديد احكام دين را از او بگيريد و شرايطي هم فرموده‌اند كه بسيار سهل و ساده و طبيعي و فطري است كه اهم آنها همين است كه آن شخص را راستگو بشناسي و آنچه ميگويد از امام بگويد نه اينكه از عقل و رأي خود بگويد زيرا كه عقل و رأي او هر چه باشد خوب باشد يا بد درست باشد يا نادرست غير از فرمايش امام است و ضرورت شيعه بر اين است كه فقط فرمايش امام را
صفحه ٤٣٢

 بپذيرد لاغير بهر حال شخص عالم راستگو كه آنچه ميگويد از امام باشد در اين ايام مرجع ميشود و دوستي او واجب است امتثال فرمان او كه فرمان امام است واجب است و مخالفت او حرام است دشمني دشمنان او واجب است و دوستي برادران ديگر و اداء حقوق همه آنها و مخالفت با مخالفين آنها همه اينها از دين است و از ركن رابع است و تا وقتيكه جميع مسلمين از جميع طبقات باين نوع صورت واحده پيدا نكنند و اين اختلافات باقي باشد اسلام و ايمان واقعي و حقيقي بروز نميكند و اسلام بلند نميشود و بر همين حال ذلت باقي است و اگر آنطور كه در اول فصل عرض شد بدستور فضلا و عقلا عمل شود كه هزار درجه ذلت اسلام بيشتر و همين اسمي هم كه بدون رسم مي‌بيني از ميان ميرود باز همين اختلافات كه بجا باشد لامحاله اسم اسلام بيشتر باقي مي‌ماند و امر اسلام و ركن رابع هم آنا فآنا رو بترقي است و خلقت عالم و بني‌آدم براي دين شده و ستعلمن نبأه بعد حين و اما نصايح خيرانديشان اگر در بعض موارد هم بجا باشد الحمد لله متوجه بماها نيست زيرا بزرگان و مشايخ ما اعلي الله مقامهم هيچگاه چيز تازه نفرموده‌اند و جز بضرورت اسلام و مفاد آيات و اخبار آل‌محمد عليهم السلام دعوتي نفرموده‌اند منتهي اگر جمعي تا اين درجه غفلت داشته‌اند كه باخبار هم رجوع نكرده‌اند و از ضرورت اسلام هم بي‌خبر مانده‌اند و انقلابي ميكنند چه بايد كرد زيرا كتمان امر آل‌محمد عليهم السلام بيش از حد لزوم جايز نيست .
سؤال ٢٤ صفحه ١٥٤ سطر دهم جلد سوم نسبت نفهمي بتمام علماء اسلام نعوذ بالله ميدهد بچه جرأت دشنام داده آيا حيا نبايد كرد مسلمان نسبت نفهمي بكليني صدوق نواب امام (ع‌) ابن‌بابويه ابن‌قولويه علي بن ابراهيم مفيد علم‌الهدي محقق علامه نصيرالدين بهائي عاملي علامه مجلسي ميدهد
صفحه ٤٣٣

 اعوذ بالله من شرور انفسنا جواب بدهيد قائل اين كلام را چگونه بدانيم معين نمائيد مسلمانان تكليفشان چه باشد .
جواب اين موضوع را جناب آخوند دو سه مرتبه ديگر هم در همين كتاب مورد حمله و اعتراض خود قرار داده‌اند و در هر مقام جواب مقتضي را داده‌ايم عيب اينجا است كه ايشان از دروغ هم احتراز ندارند و خيال نمي‌كنند كه كتاب ارشاد تا كنون چند طبع شده و در ميان مردم منتشر است و ميخوانند و دروغ ايشان ظاهر ميشود مؤلف ارشاد دشنام دادن بادناي مسلمين را جايز نميداند تا چه برسد بعلماء اعلام و حجج اسلام و آنها كه در هر دوره حافظ دين بوده‌اند و خلفاء امام بوده‌اند و الحمد لله كتب ايشان بعربي و فارسي موجود و همه جا در دسترس است و چطور تعقل ميشود و كدام مسلمان اين بهتان را از جناب آخوند قبول ميكند و خداوند احكم الحاكمين است و راستگو و دروغگو را معرفي ميفرمايد و همه اهل علم و مطالعه ميدانند كه در ميانه علما بطور كلي از صدر اسلام تا كنون اختلاف در مسائل نظريه بسيار بوده و در احكام شرعيه نيز همينطور و عادت همه بر اين جاري شده كه ميدان جنگشان صفحات كتبشان است و يكديگر را تخطئه مينمايند و نسبت ناداني و خروج از انصاف بلكه بالاتر بيكديگر داده‌اند و كتبشان پر است و معذلك در ميانه همه آنها باز در كتب مشايخ ما اعلي الله مقامهم كه مطالعه نمائيد مي‌بينيد كه در مورد اختلاف هم اما دشنام كه نعوذ بالله مطلقا ندارد ولي كلمه خارج از نزاكت هم ولو براي ضرورت كمتر مي‌بينيد ولي همه ميدانند كه استعمال بعض كلمات مخصوصا براي عالم مبين كه شوخي در كلمات او نيست و مصانعه و تعارف بيموقع نميكند و بايد با كمال صراحت لهجه مطلب را بگويد گاهي الفاظي ضرورت پيدا ميكند فرضا براي عالم چاره نيست كه اگر فقيهي مثلا در فن حكمت دخالت ميكند و از علم
صفحه ٤٣٤

 و اصطلاح هم بكلي عاري است بايد بگويد كه شما نمي‌فهميد حال لفظ نمي‌فهميد فحش يا دشنامي نيست اين حقيقتي است كه عالم بايد در موقع خود بگويد و حالي بكند مثلا اگر معلم كلاس شش در درس خود براي شاگرد بياني ميكند شاگرد بگويد اينطور نيست و معلم كلاس يك يا دو اينطور نگفته البته آن معلم خواهد گفت او نفهميده زيرا اگر نگويد خيانت بشاگرد شده و بر حال جهالت باقي ميماند و هيچوقت ترقي نميكند و اين فحش نيست و چاره نيست وقتيكه طفل بزرگ ميشود و عقل پيدا ميكند بايد باو بفهمانند كه قصه حسين كرد فرضا واقعيتي نداشته يا كتاب خاله‌سوسكه و موش و گربه براي مشغول كردن اطفال نوشته شده و هكذا و علم روز بروز رو بترقي است و هر روز كشفي ميشود كه روز پيش مكشوف نبوده و بالضروره علماي هر دوره و قرن مناسب دوره خودشان بوده‌اند و اگر بالاتر هم بوده‌اند يا باشند ناچارند بزبان قوم و بقدر عقول آنها حرف بزنند انبياء خدا هم همين كار ميكردند علماء گذشته اسلام اعلي الله مقامهم و رضوان الله عليهم اولا در علم و زهد و تقواي آنها كه صحبتي نيست و هيچكس بي‌ادبي نكرده و نخواهد كرد اما در مراتب علم شبهه نيست كه هيچيك داراي علم اولين و آخرين نبوده‌اند و هر يك معلومات محدوده داشته‌اند و از ساير فنون بي‌اطلاع يا علم ناقص داشته‌اند و خودشان هم كه دعوي غير از اين نداشته‌اند اما اخبار و رواياتي كه داشته‌اند كه با كمال اعتماد از آنها گرفته ميشود و مسلم است در نظريات هم كه شبهه نيست عموما مختلف بوده‌اند و امروز هم هر كس در آن مسائل نظريه ميخواهد بحث كند البته نقض و ابرام ميكند و كلام هر كدام كه با موازين مسلمه مجمع عليها تطبيق ميشود ميگيرد و هر قولي كه مخالف باشد رد ميكند و صاحبش را نسبت باشتباه يا ناداني ميدهد و اين امر منكري نيست و هر سخني را نميشود تصديق كرد و سهو و اشتباه در همه مقسوم
صفحه ٤٣٥

 است و مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم كه باقتضاي زمان تحقيقات عميق‌تري نموده‌اند شبهه نيست كه عالم بما كان و ما يكون نبوده‌اند و چنين دعوي نكرده‌اند و چه بسيار مطالب را كه ندانسته‌اند جائي كه انبياء خدا هر فردشان آنچه را كه ديگري ميدانست نميدانست و مثل موساي كليم مأمور ميشود كه از خضر تعليماتي بگيرد يا از اين بالاتر سليمان پيغمبر ندانست چيزي را كه هدهد دانست يا نمله دانست پس درباره علماء اسلام چه اعتقادي داشته باشيم آنها هم بعض چيزها را دانستند و بعضي چيزها را ندانستند و هنوز اي بسا بعد از اين علمائي ميآيند و تحقيقات خواهند كرد كه مشايخ ما آن تحقيقات را نكرده‌اند و خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض كردند كه عيسي بن مريم بر آب راه ميرفت فرمود عيسي يقينش كم بود و الا بر هوا هم راه ميرفت حالا پس جناب آخوند بگويد نعوذ بالله پيغمبر دشنام فرموده نه اينها دشنام نيست حال جناب آخوند چه ميگويد نسبت علم علماء سابق را با عالم محقق و حكيم مدقق مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه ميخواهد بسنجد اولا مربوط باو نيست اول سواد فارسي تحصيل كند و با اين بي‌سوادي اين اندازه ساعي در القاء شبهه در ذهن عوام نشود ثانيا ميگوئيم كه پايه علم آن بزرگواران رضوان الله عليهم بدرجه مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه نبوده است و ما كه خدمت هيچيك نرسيده‌ايم ولي شاهد ما آثار باقيه آنها است كه تأليفاتشان باشد هر كس اهل هر علم و فني كه هست مقايسه نمايد و بفهمد و تنها بهمان كتاب ارشاد هم از ميانه ٢٤٦ جلد تأليفات مختلفه ايشان كه رجوع نمايد مطلب دستش ميآيد و اگر سابقين در بيان معارف اسلام و تشريح و توضيح اخبار آل‌محمد عليهم السلام كوتاه آمده‌اند و غالب تحقيقاتشان و نظرياتشان موافق ذوق عوام مردم و حاق واقع را مثل مؤلف ارشاد بيان نكرده‌اند مسلما از دو احتمال خارج نيست يا اين است كه ملاحظه
صفحه ٤٣٦

 تحمل و عقل مردم را نموده‌اند و بزبان كودكان حرف زده‌اند و البته در علماي بزرگ مثل نواب امام (ع‌) غير اين احتمال را نميدهيم و در بعضشان هم ميگوئيم يقينا نفهميده‌اند و ندانسته‌اند و از اين احتمال كفري و زندقه لازم نميآيد مگر نه اين است كه شيخ صدوق عليه الرحمه در عصمت پيغمبر صلي الله عليه و آله توقف داشت حال يا نميدانست يا تقيه ميكرد و شيخ مفيد عليه الرحمه با آن بزرگي كه تا آن درجه محل وثوق و مرحمت امام عليه السلام بود در باب رجعت ائمه اطهار صلوات الله عليهم توقف داشت و البته دلائل اين مطلب در آن موقع در نزد او ثابت نشده بود و ندانسته بود چه اشكالي وارد ميآيد و بعد از او هم هر دو موضوع در نزد همه علما بثبوت پيوست و جزو ضروريات مذهب شد يا اگر مرحوم مجلسي اعلي الله مقامه اخبار معاد را كه خود روايت ميكند در اغلب آنها خودش اظهار جهل ميكند و در بعضشان هم شايد تحقيق نامناسبي فرموده كجاي دنيا عيب ميكند و اگر شيخ مرحوم اعلي الله مقامه كه بعد از او ميآيد همان اخبار را شرح و توضيح بفرمايد طوري كه با ضرورت اسلام هم مطابق باشد و هزار مشكل هم در اين ميانه حل شود چه عيب دارد و فوق كل ذي علم عليم پس نسبت ندانستن اگر بموقع خودش بكسي دادند اين دشنام نيست و عالم هيچوقت اغراء بجهل نميفرمايد و گفتني را در موقع ضرورت ميگويد و در عين حال احترام علماء اعلام را همه جا محفوظ و ملحوظ ميدارد و خدمات ايشان باسلام و مسلمين پوشيده نيست و اگر زحمت ايشان در ضبط و ربط اخبار آل‌محمد عليهم السلام نبود امروز اثري از اسلام پيش ما و شما نبود پس شكر احسان آنها بر همه كس لازم و حتم است و بيش از بزرگان ما هيچكس احترام علما را منظور نداشته زيرا قدر زحمات آنها را ايشان ميدانند و ميشناسند نه ديگران و : قدر زر زرگر شناسد قدر جوهر جوهري ، و اشتباه كاري‌هاي
صفحه ٤٣٧

 جناب آخوند هم تأثيري ندارد .
سؤال ٢٥ در اثر اين بي‌ادبي و جسارت فورا چهل تناقض از تسلسل كلامشان از چهارده پانزده كلمه از نمره ١٩ تا آخر ثابت ميشود و علاوه با جديت خواسته ارتداد و كفر را از خودشان بر طرف و انكار انتساب علماء اعلام بدانها بدين عبارت چهارده پانزده كلمه نمايد انكارشان اقرار بفرمايش علما شده آيا كرامت محير العقول تاريخي نيست از ذوات مقدسه بزرگان اسلام اگر ميتوانيد جواب و انكار اين كرامت و رفع چهل تناقض را بفرمائيد بسم الله و اگر علاج‌بردار نيست البته پاكدامني شما خدا را نصب العين شما و اقرار بدين بزرگ كرامت ميفرمائيد .
جواب عين عبارات همين است كه نسخه كرديم و هر كس هر چه از اينها ميفهمد بفهمد و اما تأييدات غيبيه و كرامات را براي علماء و بزرگان اسلام منكر نيستم زيرا محل نظر حضرت حجت عصر عجل الله فرجه بوده‌اند و جميع نعمتها و بركات كه خداوند بخلق خود داده و ميدهد بواسطه عنايت بآنها است و از هر يك از آنها كه كرامت ديده شود عجب نيست و مكرر هم ديده شده و الحمد لله ايمان داريم اما كرامتي كه جناب آخوند نسبت ميدهد خيال ميكنم بي‌معني است و كرامت نيست بلكه توهين است و ساحت مقدس آن ذوات مقدسه را آلوده كرده و در عبارات مؤلف ارشاد عبارتي نيست كه بقصد توهين بعلماي اعلام نوشته شده باشد و در اثر آن بي‌ادبي چهل تناقض در همان عبارت از كرامت علماء اعلام ظاهر شده باشد و بهر حال ناچاريم كه جوابي باندازه ضرورت از هر يك بدهيم ان شاء الله و از آن جمله است كه در تناقض ١٩ متذكر شده است كه چون آقا علماي اسلام را للگان و ددگان امت ناميده و در اينجا يعني صفحه ١٥٤ جلد سوم مي‌نويسد آن للگان سابق با آنكه همين كتاب و سنت را قبول
صفحه ٤٣٨

 داشتند اما معاني آنها را نميفهميدند و ما آنچه ميگوئيم بدليل همان كتاب و سنت است و همچو نيست كه آنچه ما ميگوئيم بكلي اختراع باشد بلكه عين همان كتاب و سنت است و متذكر شده كه آقا در چندين جاي كتاب ارشاد فرموده است كه علماي اسلام محل عنايت و توجه امام عصر عجل الله فرجه بوده‌اند و القاء علوم بآنها ميشده است و مورد مرحمت امام بوده‌اند پس تناقض دارد با آنچه اينجا نوشته كه آنها نميفهميدند و القاء علوم بآنها تناقض دارد با نسبت ناداني و نيز متذكر شده كه در همه جاي كتاب ارشاد اقرار كرده است كه در جميع اقوال تابع كتاب و سنت است و اينجا مينويسد همچو نيست كه آنچه ما ميگوئيم بكلي اختراع باشد بلكه عين كتاب و سنت است آنوقت پيش خيال خود معني ميكند كه بعض آنچه ميگوئيد بقول خودتان اختراع است و كفر و ارتداد ميشود پس ميخواستيد كفر و ارتداد خود را برطرف كنيد و بزبان خود اقرار بكفر كرديد پس نعوذ بالله كافر و مرتد شديد و از اين قبيل خيالات را تفصيل داده و چهل تناقض حساب كرده است و ميگوئيم كه اولا نسبت ندانستن و نفهميدن بكسي دادن اگر بموقع باشد دشنام نيست و كفر و ارتدادي نيست و علماء سابق سهل است كه پيغمبران هم همه‌شان همه چيز را نميدانستند و بعضشان ميدانست چيزي را كه ديگري نميدانست و از او تعليم ميگرفت و يا آنكه خداوند بوحي خاص باو تعليم ميفرمود پس اينكه مطلقا ايرادي نيست و ثانيا ميگوئيم چنانچه در اوايل كتاب هم شرح داديم كه لفظ جمع در همه جا براي استغراق افراد جنس نيست و دليل از كتاب و سنت و قواعد محاوره آورديم و بتكرار نمي‌پردازيم و در اين مورد و در ساير موارد كه مؤلف ارشاد انتقادي از سابقين نموده باشند مربوط بهمه نيست بلكه اغلب مربوط باشباه علما است كه خود را از آنها شمرده باشند و آنها هم باين اسم خوانده ميشوند و مقصودش بزرگان از علما و آنها كه
صفحه ٤٣٩

 اسوه و قدوه بوده‌اند نيست زيرا خود مؤلف همه جا بقول آنها استشهاد ميفرمايد و استناد ميكند و تأسي بآنها دارد و عمل بقول آنها ميكند و دروغهاي جناب آخوند ظاهر ميشود پس از اين قبيل تناقضات بر عبارات ايشان وارد نميآيد و اما اينكه آنها محل نظر امام (ع‌) البته بوده‌اند و القاء علوم بآنها ميفرموده است تناقض ندارد با آنكه معذلك همه چيز را هم آنها نمي‌دانسته‌اند و چرا آخوند كاسه از آش گرمتر شده خود مرحوم مجلسي عليه الرحمه در ذيل اغلب اخبار مشكله كه روايت ميفرمايد مينويسد كه معني اين را خود امام ميدانند و من نميدانم و ما منتهاي تقدير و تمجيد را از آن مرحوم داريم براي همين كلمه و براي اينكه فرمايش امام را رد نكرده است و گذارده است تا داناتري بيايد و شرح نمايد و شخص عالم بايد همينطور باشد و چيزي را كه نميداند رد ننمايد ولي در ميانه علما ديده ميشوند اشخاصي كه اين انصاف را ندارند و همينكه حديث را نفهميدند رد ميكنند و اين رد بر امام و پيغمبر ميشود و جمعي اين غفلت را كرده‌اند و خيال كرده‌اند هر حديثي را كه خودشان نفهميدند اين حديث نيست و گويا امام (ع‌) را ملزم قرار داده كه حقايقي را كه آدم نفهم نميفهمد براي اهل فهم هم نفرمايد و اين از كمال ناداني و بي‌انصافي است خلاصه كه علماي اعلام همه مورد توجه امام بوده‌اند و القاء علوم بآنها ميفرموده است و لكن علي قدر مراتبهم و بنا نيست كه امام علوم اولين و آخرين را بهر فردي القاء بفرمايد و اين مختص باشخاصي مثل سلمان اعلي الله مقامه است كه فرموده‌اند سلمان از ما اهل بيت است و فرموده‌اند سلمان علم اولين و آخرين را دانست و در حديثي تفسير فرمودند يعني علم محمد و علي را دانست پس اين فضيلت مختص بنظائر سلمان است كه بتعليم پيغمبر و امام بداند و باو القا ميشود و امام (ع‌) همه علوم را بهر فرد القا نميفرمايد بلكه بهر كدامي
صفحه ٤٤٠

 باندازه خودش القا ميفرمايد و خداوند ميفرمايد و لكل منا مقام معلوم و ميفرمايد و لكل درجات مما عملوا و براي علما تقسيمات و درجاتي است و خدا بعضي را اصحاب ميمنه شمرده است و بعضي را سابقين مقربين شمرده و البته اصحاب ميمنه بسابقين نميرسند خلاصه كه تفصيل اين درجات را مشايخ ما در جاي خود بيان فرموده‌اند و مكلفيم كه اين معارف را بشناسيم و اما آنكه متذكر شده كه ايشان فرموده‌اند ما در جميع جزئيات و كليات تابع كتاب و سنتيم و اينجا مرقوم فرموده همچو نيست كه آنچه ما ميگوئيم بكلي اختراع باشد بلكه عين همان كتاب و سنت است اين هم سفسطه‌ايست كه منتهاي عناد و غرض‌ورزي آخوند را ميرساند و اهل ادب و عبارت‌فهمان تناقضي در اين عبارت نميفهمند كه مفهوم و نتيجه‌اش اين باشد كه بعض آنچه ميگوئيم اختراع است و ميگوئيم كه اولا عبارت مبين را بالتمام بايد نقل كرد و اين عبارت در جواب آنها است كه نقل اجماع زوري بر خلاف ايشان كردند كه در چند سؤال قبل مفصلا جواب آن را نوشتيم و اين جواب آنها است كه گفتند ايشان آنچه ميفرمايند جميعش و كلش اختراع باشد ميفرمايد همچو كه شما خيال كرديد همه حرفهاي من اختراع باشد نيست بلكه عين كتاب و سنت است و منظور اين نيست كه بعضش اختراع است و كجا اثبات شئ نفي ماعدا كرده است و في المثل اگر در بازار بشخص بزاز بگويند همه پارچه‌هاي شما بكلي پنبه است او در جواب بگويد همچو نيست كه همه بكلي پنبه باشد بلكه پشم است اگر عبارت هر دو را نقل كني اشتباهي بر شنونده حاصل نميشود و قطع حاصل نميكند كه يقينا بعض پارچه‌هايش پنبه است و اثبات چيزي نفي ماعداي آن را نميكند همچنانكه نفي كل اثبات بعض نميكند خاصة وقتيكه در متممه كلام تصريح بمنظور خود هم نموده است و در اينجا هم ايشان تصريح بمنظور خود نموده‌اند كه آنچه ميگويم عين كتاب و
صفحه ٤٤١

 سنت است پس مجالي براي اين سفسطه و ايراد نيست ولي آنچه در ذهن حقير خلجان ميكند آن است كه كلام حكيم بي حكمت نيست و همانطور كه در كلام خدا و پيغمبر و ائمه اطهار متشابهات بسيار هست و تصريح فرموده‌اند كه مخصوصا بايد اين متشابهات در كلماتشان باشد و هزار حكمت دارد كه از آن جمله يكي امتحان و افتتان مردم است كه آنها كه در دلهاشان زيغ است و مايل از حق هستند مستمسكي داشته باشند و يكي آنكه بعض از مسائل و حقايق هست كه در الفاظ محكمه نمي‌گنجد و ناچار بايد عبارت متشابه ادا كرد و اگر تو اين را ايراد بداني بايد اول اين ايراد را بر قرآن و فرمايشات پيغمبر داشته باشي و در اين مقام محل اين رد و بحث نيست و متشابه بهمين جهات در كلمات حكما بسيار است و امتياز علم و فهم اهل علم در فهميدن همين متشابهات است و الا محكمات را كه غالب عوام هم ميفهمند خلاصه يكي از جهات منظور ايشان كه در اين مقام اين لفظ را اختيار كرده‌اند باز جواب جمعي از موردين است كه در بعضي از تحقيقات ايشان كه سابقا نشنيده‌اند فرض اختراع كرده‌اند و خيال كرده‌اند اينها از كتاب و سنت نيست باين لحاظ ميفرمايد در آن بعض كه شما اختراع فرض كرديد آن هم آنطور نيست كه خيال كرديد بلكه عين كتاب و سنت است منتهي چون شما اين معني را سابقا نشنيديد فرض اختراع كرده‌ايد و اگر تعمق كنيد و با ساير اخبار و آثار و دلايل بسنجيد مي‌بينيد كه اختراع نيست و اين توهم شما هم زايل ميشود زيرا موردين و معترضين هم در همه كلمات ايشان نسبت اختراع نداده‌اند بلكه در بعضي بوده كه درست نفهميده‌اند اين است كه در جواب ميفرمايد همچو نيست كه آنچه ما ميگوئيم اختراع باشد يعني در آن بعضي هم كه تصور اختراع ميكنيد اشتباه است بلكه عين كتاب و سنت است و علي اي حال كه اينها ايرادات امثال جناب آخوند است و در مخيله اشخاص بي‌غرض اين خيالات و شبهات عبور
صفحه ٤٤٢

 نميكند و تمام افتخار و ادعاي مشايخ ما اعلي الله مقامهم و امتياز و احترام ايشان در نزد ما بندگان ايشان فقط همين است كه آنچه ايشان فرموده‌اند بدليل كتاب و سنت است و از خودشان چيزي نفرموده‌اند و از حدود بندگي آل‌محمد عليهم السلام در هيچ كلي و جزئي خارج نشده‌اند و در همه جا افتخار ميكنند كه آنچه از آل‌محمد عليهم السلام در اخبارشان كه علماء اعلام روايت فرموده‌اند بما نرسيده باشد ما الحمد لله جاهل بآن هستيم و نميدانيم و جز موارد نصوص در هيچ موضوعي اظهار رأي و عقيده و اجتهادي نداريم و تمام كتب و بيانات ايشان حاكي از اين معني است حال با اين تفصيل بر خلاف اين مطلب از كلمات خود ايشان معني بيرون آوردن و تناقض پيدا كردن بسيار بيمزه است و قاعده عبارت‌فهمي در جميع موارد اعم از قرآن و اخبار يا كلمات علماء ابرار بر اين است كه متشابهات را بايستي عرض بر محكمات كرد و تطبيق نمود نه آنكه معارض و متناقض شمرد مگر اينكه انسان غرض خاصي داشته باشد كه پنهان نمي‌ماند .
سؤال ٢٦ تناقض ٢١ ميگويد اگر بامام غايب حجت تمام بود فرستادن پيغمبران و رسل لازم نبود آقاي مجيب معين نمائيد چگونه امام حجت تامه نيست و نقصان چيست و اگر امام (ع‌) حجت تامه بود چگونه بعث رسل بيفايده ميشد آيا معقولست كه حجت بودن امام باعث لغو بودن ارسال رسولان شود آقا بطالع يوزباشي تند تند قلم‌فرسائي نموده ، عرض ميكنم در تناقضاتش همين عبارات را با ركاكت بيشتري تكرار ميكند و علاوه ميكند كه اگر امام حجت تامه نيست القاء علوم بعلما هم نمي‌تواند بكند و شما گفته‌ايد امام القاء علوم بعلما ميفرمايد .
جواب اگر بخواهيم آنچه آنجا مرقوم فرموده‌اند تكرار كنيم و استدلال
صفحه ٤٤٣

 بر آن هم بكنيم باز بهتر از آنچه خود آن بزرگوار مرقوم داشته كسي نميتواند بنويسد و تكرار لازم نيست و همين اندازه جواب مختصري بايد بدهيم كه تناقضي كه آخوند ميسازد نيست و بماهيت موضوع چندان وارد نميشويم پس ميگوئيم كه فرموده‌اند با امام غايب عليه السلام حجت بر خلق تمام نميشود كجا فرموده‌اند نعوذ بالله امام حجت تامه نيست و چرا باين وضوح بيديني و دشمني خود را ثابت ميكند حجت تمام نشدن بر خلق عاجز ضعيف با امام غايب شبهه در آن نيست و معني اين اين نيست كه امام حجت تامه نيست زيرا ما ميگوئيم كه خداوند كه خالق خلق و حاكم علي الاطلاق است و در همه جا حاضر و ناظر و ناطق و آمر و ناهي است معذلك بصرف وجود خدا حجت تمام نميشود و اگر ميشد پيغمبران و حجتها قرار نميداد و فرستادن حجج براي تكميل نقص قدرت خدا نيست خدا در هر حال قادر است چه پيغمبر بفرستد چه نفرستد ولي خلق ضعيفند و قابل استفاده از وحي خدا نيستند پس حجت خدا بر آنها تمام نميشود مگر بفرستادن رسولان پس آخوند بگويد شما گفته‌ايد خدا حاكم علي الاطلاق نيست اينطور نيست خدا حاكم است اما حكومتش را در ميان خلق بوسيله انبيا كرده است همچنين اثبات كرده‌ايم و از ضرورت شيعه شده است كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله كه از ميان امت رحلت فرمود خليفه و وصي لازم دارد حال آخوند بگويد شما اثبات نقص بر پيغمبر كرده‌ايد و گفته‌ايد پيغمبر حجت تامه نيست كه وصي لازم دارد اين حرفها چه معني دارد و از اين مطالب ساير علما هم كه نوشته‌اند چرا آخوند بر آنها ايراد نميكند و از اين معاني ركيكه از كلماتشان بيرون نميآورد خلاصه پس لزوم وجود وصي از جهت نقص پيغمبر نيست ولي براي اين است كه خلق در هر زمان حاكم حي و حجت موجود لازم دارند كه حكمت پروردگار تمام باشد و خلق حجتي بر خدا نداشته باشند و چون امام و
صفحه ٤٤٤

 وصي غايب هم در دسترس خلق نيست و مباشر و معاشر با ايشان نيست با امام غايب حجت تمام نميشود نه اين است كه امام حجت تامه نيست امام حجت تامه است اما خلق از ادراك امام غايب بلكه امام حاضر عاجزند و واسطگان ديگر ضرور است و مشايخ ما وجود بزرگان و كملين از شيعه را در هر عصر و زمان با جميع ادله ثابت فرموده‌اند و جلد چهارم ارشاد جميعش در اين باب است و ما هم در سؤال قبل نسبت بركن رابع شرحي نگاشتيم ولي چون معرفت آن جماعت هم امروز بر ما ميسر نيست و ابواب و نواب امام غايبند و مخصوصا امام عليه السلام بعلي بن محمد سيمري كه نايب چهارم آن بزرگوار در صدر زمان غيبت بود مرقوم ميفرمايد كه بعد از اين وصيت بكسي منما و نايبي را معرفي مكن و لله امر هو بالغه و از آن روز امر مفوض بعلماي ظاهر گرديد و در توقيع رفيع است كه در حوادث واقعه رجوع بروات اخبار نمائيم و آنها را حجت بر ما قرار دادند حال آخوند بگويند چرا امام ايشان را حجت قرار داده معلوم است كه خودش حجت تامه نيست پناه ميبريم بخدا از شر اين نفوس پس ميگوئيم بامام غايب حجت بر خلق تمام نميشود همچنانكه بعد از آنكه پيغمبر از ميان رفت با همان پيغمبري كه از دنيا رفته حجت تمام نميشود و وصي حي لازم دارد همچنانكه ميگوئيم با وجود بودن خدا كه خود حاكم و آمر و ناهي جميع خلق است حجت تمام نميشود و بايد پيغمبران بفرستد حال از هيچيك اين عبارات قصد نقصي بر خدا يا پيغمبر يا امام نيست ولي كار خلق اين اسباب را لازم دارد فرضا اگر گفتيم كه شخص نجار تا اره و تيشه نداشته باشد در نمي‌سازد تو بگو معتقد شده‌ايد كه اين استاد نجار استاد نيست و نجاري نميداند اينطور نيست او نجار است و نقصي در او نيست اما چوب بدون اره بريده نميشود حال اگر ميگوئي اين مثل در نجار درست است اما در امام درست نيست براي اينكه امام حجت تامه است و قدرت
صفحه ٤٤٥

 او كامله است و بايد با وجود غيبت حجت بر خلق تمام فرمايد تا حجيتش تامه باشد ميگوئيم امر ابلاغ بنا نيست بنحو اعجاز و كرامت باشد و همچنين بنا بر اين نيست كه خلق را بدون زحمت و اكتساب خودشان بدرجه امام برسانند كه بتوانند بلاواسطه از امام بگيرند يا همه خلق را با وحي و الهام هدايت و دعوت نمايند و همه اينها محالاتي است كه از تحكم جناب آخوند لازم ميآيد و خدا امر خلق و هدايت آنها را بحكمت جاري فرموده نه بتحكم جهال و دليل ساده عوام‌فهم در اين مقام همين است كه اگر اين كيفيت از حكمت بود خود امام عليه السلام حجتها و روات اخبار را قرار نميداد و مي‌بينيم كه قرار داده است و بناي دين و شريعت بر اين است و علاوه بر اينها اين تحكم را اگر ميكنند بر خدا بكنند زيرا قدرتش از پيغمبر و امام هم بيشتر است خودش بدون زحمت به پيغمبر و امام خلق را هدايت فرمايد و اصلا اين اساس را العياذ بالله برچيند و تعالي الله عما يقول الظالمون الجاهلون علوا كبيرا ، خلاصه پس امام حجت تامه است و از تماميت حجيت او همين است كه باينطور امر خلق را جاري فرموده و از جنس خود مردم حجت بر آنها قرار ميدهد و اگر نعوذ بالله قرار نداده بود آنوقت حجيت امام ناتمام بود پس چون مؤلف ارشاد آنطور كه آخوند تعبير كرده نفرموده‌اند آن تناقض هم در فرمايش ايشان نيست و اينكه گفته اگر امام حجت تامه بود چگونه بعث رسل بيفايده ميشد مراجعه نمائيد بفرمايش ايشان در خود كتاب ارشاد به‌بينيد چه فرموده‌اند و مضمون فرمايش اين است كه اگر بامام غايب حجت تمام ميشد ارسال رسل بيفايده ميشد زيرا در نزد عقل محقق است كه اگر در اين زمان ما جايز بود امر بامام غايب بگذرد در جميع زمانها جايز بود و دليل عقل وقتيكه اقامه شد تخصص برنميدارد پس اگر در همه زمانها جايز ميشد ارسال رسل زيادي و بيفايده ميشد و در زمان ما كه جايز نيست پس در هيچ زماني جايز
صفحه ٤٤٦

 نيست پس ارسال رسل هم بيفايده نيست و هيچوقت نفرموده‌اند اگر امام حجت تامه بود ولي فرموده‌اند اگر با امام غايب حجت تمام ميشد و فرق از زمين تا آسمان است . و اينكه گفته اگر امام حجت تامه نباشد القاء علوم بعلما نميكند جوابش اين است كه امام (ع‌) حجت تامه است و القاء علوم هم بعلماء علي قدر مراتبهم ميفرمايد و تماميت حجيت او هم همين است .
سؤال ٢٧ تناقض ٢٠ ميگويد خلاصه امام غايب مثل پيغمبر مرده است و حجت تامه نيست تصديق داريد يا تكذيب و ثالث ندارد و صفحه ١٢ جلد چهارم را نشان داده است و علاوه كرده كه اگر امام حجت تامه نيست چطور القاء علوم بعلما ميفرمايد و با حرف خودتان متناقض است .
جواب آنچه ايشان فرموده باشند تصديق دارم و پناه ميبرم بخدا از تكذيب زيرا تكذيب ايشان تكذيب خداست و شرك است و شق ثالثي هم ندارد و خلاصه فرمايش ايشان همان است كه پيش گذشت كه فرموده‌اند با امام غايب حجت بر خلق تمام نميشود و نفرموده‌اند امام حجت تامه نيست مثل اينكه پيغمبر (ص‌) هم كه رحلت فرمود ديگر حجت بر خلق تمام نميشود مگر اينكه تعيين وصي فرمايد و حي موجود باشد و نميدانم چه چيز جناب آخوند را وادار بر انكار اين مطلب ميكند مگر ساير شيعه غير اين مطلب را ميگويند و ضرورت وجود حجت خدا در هر عصر و زمان معنيش اين نيست كه امام نعوذ بالله حجت تامه نيست و آنچه معلوم است تمام اصرار جناب آخوند در اين خلط مبحث انكار وجود علماي شيعه و حجيت ايشان است و نميدانم چرا اين خطاب و عتاب را با ما دارد ساير علماء شيعه هم كه همين اعتقاد را دارند و هيچكدام خدمت امام نميرسند و امام بنفسه و با بدن بشري در ايام غيبت دعوتي نميفرمايد و همه شيعه رجوعشان بعلما و روات اخبار است آيا اعتقاد شيعه اين است كه امام (ع‌) حجت تامه
صفحه ٤٤٧

 نيست آيا جناب آخوند اعتقاد بخدا و روز جزا ندارد كه اين تهمت‌ها را بما و بهمه علماء شيعه ميزند و بر عوام مردم اشتباه‌كاري ميكند پس مستعد جواب خداوند باشد و اينكه تشبيه فرموده‌اند كه امام غائب مثل پيغمبري است كه از دنيا رفته و مرده است راست و درست است و در فن محاوره همه اهل زبان ميدانند كه تشبيه و تمثيل دو چيز از جميع جهات نيست بلكه از جهت خاصي است كه قرينه كلام خود شهادت ميدهد فرضا اگر كسي گفت زيد مثل شير است معنيش اين نيست كه حيوان درنده است بلكه فقط شجاعت زيد را بشير تشبيه ميكند يا اگر گفت عمرو مثل روباه است معنيش اين نيست كه دم دارد ولي شيطنت عمرو را تشبيه بروباه كرده و هكذا حال در اين مقام كه ميفرمايند امام غايب مثل پيغمبري است كه از دنيا رفته معنيش اين نيست كه نعوذ بالله امام مرده است بلكه معنيش اين است كه همانطور كه پيغمبري كه از دنيا رفته وصي لازم دارد و بخود او حجت تمام نميشود امامي هم كه غايب شده بخود او حجت تمام نميشود و مردمي كه در غيبت او بدنيا ميآيند و از دنيا ميروند خبري از جائي ندارند حجت بر آنها تمام نميشود مگر اينكه امام غايب حجتها قرار بدهد كه مردم رجوع بآنها نمايند و اين سخن منكري نيست و اگر جناب آخوند كمال قدرت و تماميت حجت امام را باين ميداند كه در ابلاغ و دعوت اين اسباب لازم نيست اين از كمال ناداني او است و حكمت باينطور جاري نشده و خداوند امور را در ملك خود باسباب جاري فرموده و هيچ كاري بي‌سبب نميشود و اين سخن در امام غايب كه از جمله بديهيات است ولي من عرض ميكنم در امام حاضر و ظاهر هم امر بهمين نهج است بلكه در پيغمبر هم همين است پيغمبر صلي الله عليه و آله يا امام وقتي كه تشريف داشتند و ابلاغ امر ميفرمودند در شهر معين و جاي مخصوصي بودند در ساير جاها رسل و رسائل ايشان كار ميكرد و بنا نبود
صفحه ٤٤٨

 پيغمبر صلي الله عليه و آله يا امام شخصا تشريف ببرد و يا آنكه در آن واحد و در جميع امكنه بجميع افراد امت شخصا دعوت فرمايد ولي در هر نقطه و هر شهري و محلي كه جمعي از امت بودند اشخاصي را ميگماشتند كه دعوت نمايند و بناي دنيا بر اين است حال نبايد گفت امام يا پيغمبر حجت تامه نيست اگر بود كس ديگر را نميفرستاد اين قاعده ملكست پيغمبر وقتيكه از مدينه بيرون ميرفت با اينكه از دنيا نرفته بود غيبت هم نكرده بود خليفه و حاكمي براي مدينه معين ميفرمود و آنها را مهمل نميگذارد حال همچنين است امام كه غيبت فرموده حجتهائي بر خلق قرار داده و آنها بر دو قسمند نواب خاصه دارد و نواب عامه دارد اما نواب خاصه او كه كملين از شيعيان و نظراء سلمان هستند امروز معروف و ظاهر براي عامه مردم نيستند مثل اينكه در اوايل غيبت چهار نفرشان معروف شدند ولي امام (ع‌) دستور فرمود كه بعد از آن اظهار امر براي عامه مردم نكنند و امر مفوض شد به نواب عامه و علما و روات اخبار و اين مطلب از ضروريات شيعه است و سخن تازه نيست و معني اين سخنها اين نيست كه امام حجت تامه نيست بلكه همه اينها از تماميت حجت او است و از كمال قدرت نافذه مستطيله او است كه امر در جميع اوقات و در جميع زمانها اعم از زمان غيبت يا حضور در دست خود او است و ملك از دست امام زمان بيرون نرفته بلكه اين ملك ملك نبوت و رسالت و امامت است و اختيارش در دست خود امام است و حجتها هم در هر موقع قرار ميدهد و بر حسب صلاح زمان و اقتضاي حكمت گاهي ظاهر و مشهورند و گاهي خائف و مغمورند و زمين هيچوقت خالي از حجت نيست و امام (ع‌) منير جميع كاينات است و شيعيان بزرگ كه حجتهاي اويند انوار او هستند و منير هيچوقت بي‌نور نميشود و از تماميت وجود منير داشتن نور است پس ما بحمد الله اثبات نقصي بر امام عليه السلام نكرده‌ايم و جناب
صفحه ٤٤٩

 آخوند هم چيزها ميگويد و خداوند احكم الحاكمين است .
سؤال ٢٨ صفحه ١٨ سطر ١٨ جلد چهارم ميگويد استاد غايب يا استاد ميت شاگرد تربيت نكند ( يعني بيفايده است ) از استاد ميت مقصودش چيست و تصديق داريد فرمايش را يا تكذيب مرقوم داريد .
جواب جمله بين الهلالين را جناب آخوند معني ميكنند براي تشويش اذهان مردم و نميدانند مردم مدتها است از آن درجه ناداني كه ايشان خيال ميكنند بالا رفته‌اند اما آنها كه طالب دين باشند كه غرض جناب آخوند را ميفهمند و بريش ايشان ميخندند و آنها كه طالب دين هم نباشند باين درجه حماقت نمانده‌اند و از عقب شياطين ديگر ميروند ولي بر ما است كه اين تأويلات و تحريفات را رد نمائيم و بر خداست كه هر كس را خواسته باشد هدايت فرمايد اما استاد غايب يا ميت شاگرد تربيت نميكند از بديهيات است و مورد تصديق جميع عقلا است و هيچكس از پيش خود صاحب علم و فني نميشود و در جميع امور معلم و استاد ضرور است و بناي ملك خدا بر اين است و در مقامي كه اين مثل را آورده‌اند سخن در اثبات لزوم وجود حجتها و معلمين است در غيبت امام عليه السلام و البته همينطور است و مردم از امام غايب نميتوانند منتفع شوند زيرا او را نمي‌بينند و امر و نهي او را از او نمي‌شنوند پس بر حال جهالت مي‌مانند و بجائي نميرسند و لازم است اشخاصي را امام عليه السلام در غيبت خود براي تربيت امت بگمارد كه اگر نبودند بكلي امر دين و امت ضايع ميشد چنانچه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در تفسير خود از پدر بزرگوارش حضرت علي بن محمد عليهما السلام نقل ميفرمايد و من از كتاب‌المبين نقل ميكنم كه فرمود اگر نبودند كساني كه باقي ميمانند بعد از غيبت قائم شما عليه السلام از علماي دعوت‌كنندگان بسوي او و دلالت‌كنندگان بر او و دفع‌كنندگان
صفحه ٤٥٠

 از دين او بحجتهاي خدا و نجات‌دهندگان ضعفاء بندگان خدا از شبكه‌هاي ابليس و مرده او و از دامهاي ناصب‌ها هرائينه باقي نميماند احدي مگر اينكه مرتد ميشد از دين خدا و لكن ايشانند كساني كه نگاه ميدارند زمام دلهاي ضعفاي شيعه را همچنانكه نگاه ميدارد ناخدا سكان كشتي را اين جماعت ايشانند افضلون در نزد خداي عز و جل ، عرض ميكنم اخبار باين مضمون و معني از حد احصا خارج است و در نزد هيچيك از شيعه هم محل ترديد نيست و شبهه در اين باب ندارند و معلوم نيست غرض جناب آخوند از القاء اين شبهات چيست و چه ميخواهد بگويد آيا وجود حجتهاي خدا را بعد از امام عليه السلام و در غيبت امام عليه السلام منكر است كه مانعي هم نيست و عبارات او همين دلالت را دارد ولي چرا ايراد او خاصة بر مؤلف ارشاد است همه شيعه همين اعتقاد را دارند يا بر آن عبارت بخصوص كه مورد اعتراض قرار داده ايراد دارد و اين را كفر و زندقه ميداند يا خيال ميكند در اين تمثيل يا تصريح توهيني و نقصي بر امام عليه السلام يا پيغمبر وارد آمده اينطور هم كه نيست و ايشان فرموده‌اند استاد غايب يا امام غايب شاگرد تربيت نميكند و معني اين عبارت آن مزخرفي كه او درست كرده ( يعني بيفايده است ) نيست و كسي ديگر اينطور مغرض نيست كه همچو خيال كند بلكه امام علت موجودات و فايده جميع ملك است چطور بيفايده است پناه ميبريم بخداوند تمام فوايد ملك از فضل جود و افاده امام است و تمام كتاب ارشاد را براي اثبات اين مطلب نوشته‌اند زيرا تمام افاده و افاضه از خداوند عالم است جل شأنه و بوسيله امام بايد جميع فوايد بخلق برسد و راه ديگر خداوند براي استفاده خلق از او قرار نداده است ولي مطلب اينجا است كه بفهميم وصول اين فايده بخلق از خداوند بچه كيفيت است و آيا اسبابي هم براي اين كار خدا قرار داده يا بلاسبب بايد باشد اما بدون سبب خلقي كه امكان
صفحه ٤٥١

 ندارد هيچ خلقي از خداوند فيضي و فايده ببرد و خداوند براي هر فيضي سببي قرار داده و براي هر نقصي كه در خلق هست اسباب تكميلي قرار داده و هر احتياجي را از خلق خود بنحوي رفع ميفرمايد فرضا براي رفع عطش آب خلق كرده كه اگر بخورند رفع عطش ميشود و اگر نياشامند ميميرند براي تنفس هوا را قرار داده كه اگر تنفس نمودند زيست ميكنند و اگر كسي از جهالت حبس نفس نمود ميميرد براي رفع جهالت كه لازمه وجود خلق است علم و عالم خلقت فرموده كه اگر علم را از عالم گرفتي عالم ميشوي و الا در جهالت ميماني و جميع اسباب و آنچه رفع احتياج بآن ميشود در ملك خود قرار داده و باز هر سببي را هم با سبب ديگر خلق فرموده تا ميرسد به مسبب الاسباب و آن سبب كلي كه آن مشية الله است و بدون سبب آن را ايجاد فرموده و سببش نفس خود او است و فعلا سخن ما در كيفيت خلق مشيت نيست ولي فرمايش امام است كه خدا مشيت را بنفس خود خلق فرمود و ساير چيزها را با مشيت خلق فرمود حال ولو آنكه وجود مقدس امام عليه السلام خود مشيت و قدرت پروردگار است چه ظاهر باشد و چه غايب باشد و جميع اسباب منتهي بوجود مقدس او ميشود اين صحيح است كه جميع امور در دست او است اما هر كاري را با سببي انجام ميدهد و عادت و طبيعت ملك را خدا اينطور قرار داده و بنا نيست اجراي امور بنحو اعجاز باشد اعجاز خارق عادت و طبيعت است و جز در موقعي براي ضرورت و اتمام حجت بر جاهلي ديگر بنا نيست دايم معجزه بكنند اگر چه معجز هم با اسباب است اما نه اين اسباب ظاهره كه در دسترس همه خلق باشد بلكه اسباب باطنه دارد و بهر حال ما و تو اهل عادت و طبيعتيم بايد با ما و با ساير خلق بطبيعت راه بروند و فوايد وجود امام بايد بطبيعت بما برسد نه خارق عادت طبيعت حال ما و تو از خدا و از امام عليه السلام كه دست خداست و قدرت تامه كامله نافذه
صفحه ٤٥٢

 او است چه ميخواهيم و اگر چشم داريم بايد به‌بينيم كه جميع احتياجات ما را در ملك قرار داده و فايده هر يك را فرموده‌اند و هدايت كرده‌اند و فايده و خير و شر هر چيزي را حالي كرده‌اند و بما هم دستور داده‌اند كه حالا مشغول شويد و كار كنيد و از فوايد ملك خدا استفاده كنيد و سعي نمائيد كه بقدر سعي شما بشما ميرسد و استفاده ميكنيد و ليس للانسان الا ما سعي نيست براي انسان جز آنچه سعي كرده و بغير راه سعي و عمل جميع آرزوها نتيجه‌اش حسرت است و هيچ چيز بدون سعي بانسان نميرسد اگر آب ميخواهي همه جا هست بياشام و رفع عطش بنما اگر گرسنه هستي از اين گياه زمين بچين و سد جوع كن اگر قانع بآن نيستي زحمت بيشتري و سعي زيادتري لازم است از انواع حبوب زراعت كن و بردار و بخور اگر غذاي بهتر ميخواهي از همين مواد بايد بگيري و تركيب نمائي و طبخ نمائي و سعي زيادتري لازم است و علم زيادتري ميخواهد از استادش ياد بگير بپز و بخور با كسالت و آرزو نميگذرد اگر جاهلي و خود را محتاج بعلم ميداني پيش اهل علم و اساتيد تحصيل كن و غير از اين راه راهي ندارد و امسيت كرديا و اصبحت عربيا آرزوي شيطاني است و كسي را بجائي نميرساند اگر اهل دين هستي و از پي حلال و حرام و معرفت خدا و رسول و امام و تكليف خود هستي بايد باهلش رجوع نمائي و بگيري اگر خداوند سعادتي بتو داد و در زمان يكي از پيغمبران يا حجج خداوند يا امام عليه السلام باشي و خدمت او برسي و خودش تعليم فرمود فبها المراد از خود او ميگيري اگر امر فرمود از ديگري از موثقين كه از امام گرفته است بگيري ميگيري كما اينكه در اخبار زياد مي‌بينيم كه اشخاصي را امر ميفرموده‌اند كه از فلان كس بگير كه امين ما است و آنچه ميگويد از ما ميگويد و هيچوقت بكسي نفرمودند كه هر چه خودت خواب ديدي عمل كن يا هر چه خيال كردي مسأله همان است يا در هر حادثه اجتهادي بكن هيچيك
صفحه ٤٥٣

 از اينها نيست علم دين را اگر پيغمبر در ميان است از او بايد گرفت اگر نيست از وصي او بايد گرفت اگر نيست از علماي امت او كه خود امام نشان داده باشد و وصف فرموده باشد بايد گرفت و راه ديگر ندارد حال اگر خدا مردم را براي معرفت و بندگي خلق فرموده است بايد راه معرفت و بندگي را هم در هر زمان قرار داده باشد و راه هم همان است كه عرض شد و اگر بنحو ديگر خواسته باشي بامعرفت و عالم و ديندار بشوي بايد بنحو اعجاز باشد و معجزه در كار نيست مگر اينكه خود دعوي پيغمبري داشته باشي و اگر پيغمبري اعجازي بكن كه ما هم بفهميم و الا ول معطلي و در اينكه پيغمبر ما صلي الله عليه و آله از دنيا رفته است كه شبهه نيست و خداوند ميفرمايد انك ميت و انهم ميتون امام عليه السلام هم كه غايب است شبهه در آن نيست حال اگر طالب دين هستي چه بايد كرد آيا بايد هر جاهل نادان بيمعرفت را بدرجه امامت برسانند تا مثل امام بداند و بفهمد و محتاج باستاد نباشد اينكه نميشود يا بايد امام بنحو مقتضي و بطريق عادت و طبيعت ملك علم خود را بتو برساند و رسانيده و علمائي البته در امت قرار داده‌اند اگر دردي ديگر نداري رجوع ميكني اگر ميخواهي از امام غايب استفاده كني در اخذ علم و مربي بتربيت خود او هم باشي باز البته مانعي نيست ولي از همين راه است كه عرض ميكنم اول بايد اين استكبار و خودسري را كنار بگذاري و بندگي و اطاعت امام را شعار خود نمائي بندگان و دوستان امام را احترام كني و دوست بداري و حق دوستي امام را در آنها ادا نمائي و دست از دشمني برداري و ملازم علما و روات اخبار امام خودت باشي و در نزد آنها خاضع و خاشع شوي تا تدريجا صاحب علم و معرفت شوي و آداب بندگي امام را ياد بگيري و عمل كني و شب و روز متذكر امام خودت باشي بعد از همه اينها اگر لياقت و قابليت داري شايد محل نظر و توجه امام واقع شوي و مرحمتي فرمايند
صفحه ٤٥٤

 شايد در خواب يا در بيداري خدمتش برسي شايد بآنجا برسي كه هميشه خدمت امام عليه السلام باشي امام كه ميدانيم حي است و همه جا حاضر است و اصل علت غيبت او هم نافرماني و بي‌معرفتي امت است هر كس بندگي كرد و صاحب معرفت شد شايد باين سعادت فايز شود مگر نشنيدي حديث امام را كه ميفرمايد ما در وادي هستيم كه اسم آن طيبه است و با سي نفر از اصحاب ما كه با ما هستند وحشتي نيست مگر اين همه روايات و حكايات را كه بعض از آنها را مرحوم محدث نوري عليه الرحمه جمع كرده است و يك كتاب حجيمي شده مسمي بنجم‌ثاقب نديده كه چه بسيار مؤمنين خدمت امام عليه السلام رسيده‌اند و اين امر از حيز امكان خارج نيست و براي امام بندگاني است كه هميشه خدمت امام ميرسند ولي ما با اين عنق منكسر از اين فيض محروميم و خدمتشان نميرسيم اما آنها هستند و ملك خدا قائم بوجود آنهاست و ،
لله تحت قباب الارض طائفة       ** * **      اخفاهم عن عيون الناس اجلالا
و اما براي امثال ما هم راه قرار داده‌اند كه بطور اختصار اشاره كردم پس وجود پيغمبر و امام حي باشند يا ميت ظاهر باشند يا غايب البته مفيد است و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود حيوة من بر شما خير است ممات من هم بر شما خير است اما امام غايب در حال غيبت شخصا شاگرد تربيت نميكند و در غياب خود حجتها قرار ميدهد و علماء امت در حكم انبياء بني‌اسرائيلند و در غيبت امام مرجعيت دارند و اگر باينكه يك روزي پيغمبري آمده است كار مردم تا قيامت ميگذشت اين همه انبيا و رسل مبعوث نميشدند و سيرت و سنت بر اين بوده و هست كه بعد از هر پيغمبري رجوع بوصي او ميكرده‌اند و وصي هم ممكن بود پيغمبري باشد ممكن بود از علماء امت باشد و حتم نبوده كه همه اوصياء از انبيا باشند در اين امت هم امر بهمين نهج است امام ما كه غايب شده خودش خاتم
صفحه ٤٥٥

 اوصيا است و ائمه از دوازده تجاوز نميكنند و البته امام غايب وصي لازم دارد و علماء امت اوصياء او هستند و مردم را آنها تربيت ميكنند و علم دين ميآموزند و روايت اخبار امام را مينمايند و علاماتشان را هم در اخبار فرموده‌اند و اگر نبودند بكلي اساس دين و ايمان از ميان ميرفت و شريعتي باقي نمي‌ماند و بيان اين مطالب در جاي خود شده است و بيان كامل همان است كه در ارشاد فرموده‌اند و خلاصه مطلب آن شد كه وجود امام غايب يا پيغمبري كه از دنيا رفته است البته مفيد است و جميع ملك هم البته بوجود ايشان بر پا است اما امثال من و تو بدون وجود علما و حجتهاي امام و بندگي آنها و تعليم از آنها عالم نميشويم بلكه آدم هم نميشويم و تربيت هم نميشويم و با اينكه مربي كل امام است و رب الارض امام الارض فرموده‌اند اما براي تربيت ما و تو اين اسباب لازم است و بيواسطه كار پيش نميرود ، گر تو نمي‌پسندي تغيير ده قضا را .
سؤال ٢٩ تناقض ٢٤ مينويسد طفل عالم در زمان غيبت امام از شير باز شد و در صفحه ١١٠ سطر ٦ از شير گرفتن در زمان حضرت صادق تحقيق فرموده بفرمائيد جهت دو دفعه از شير باز گرفتن چه بوده و صدق است يا كذب .
جواب جميع آنچه فرموده بدون استثنا صدق است و شائبه كذب هم در كلمات ايشان نيست و خدا ميداند كه آن مرد بزرگ صادق القولست و خدا شاهد است كه دروغگو منافقين امت هستند بلي در جلد اول صفحه ١١٠ ميفرمايد كه در زمان حضرت صادق عليه السلام عالم از شير باز شد و در جلد سوم صفحه ١٥٣ ميفرمايد در زمان غيبت امام عصر عجل الله فرجه از شير باز شد و هر دو صحيح است اما نه آنطور كه آخوند ميگويد چرا دو دفعه از شير باز شد طفل را معمولا يك دفعه از شير باز ميكنند ولي تدريجي هم دارد مثل ساير امور عالم كه جميعا تدريجي است و دفعي نيست و از اول از شير باز كردن تا بكلي از شير بيفتد
صفحه ٤٥٦

 طولي دارد مثل اينكه معمول هم هست كه در اول شير طفل را كم ميكنند و كم كم غذائي باو ميدهند تا قدري انس بگيرد و تدريجا غذاي او را زياد ميكنند و شير او را كم ميكنند مثلا روزها غذا ميدهند شب‌ها شير ميدهند يا بر عكس و مدتي باين منوال است تا بكلي شير را از او قطع كنند و صدمه هم نخورد و معده و امعاء طفل هم خرده خرده متحمل غذاي غليظ بشود و زخم نشود و مريض نشود و اين تدريج در جميع امور كونيه و شرعيه جاري است و قانوني است كه تخلف ندارد زيرا اين دنيا دار اعراض است و جميع مواليد و مركبات اين دنيا مركب از اعراض مختلفه‌ايست كه خداوند با دست طبيعت آنها را بهم جمع كرده و با تدابير فلسفي ملايم يكديگر قرار داده و براي هر مولود مركبي عمري قرار داده كه تا وقتيكه آن ملايمت و مناسبت در ميانه اجزاء آن مركب باقي است صورت آن تركيب باقي است يا اگر ذي روح است حيوة او باقي است و همينكه آن ملايمت بواسطه دخول و حلول اعراض ديگر زايل شد و تخلل اجزاء پيدا كرد آن مركب ميميرد و آن صورت از ميان ميرود و عوض ميشود و بصورت ديگر ميشود و سر مردن انسان هم همين است كه اين صورت عرضي محسوس متخلل و فاسد ميشود و مناسبتش با روح و نفس انسان تمام ميشود و روح مخصوص باين صورت از آن اعراض ميكند و ميگويند مرد و الا انسان در حقيقت نمي‌ميرد و هميشه زنده است و انما تنتقلون من دار الي دار انسان حي دائم است ولي از اين خانه عرضي بدن نقل و تحويل مينمايد و بخانه اصلي خود ميرود خلاصه مطلبم اينها نيست قصد اين است كه اين دنيا دار اعراض است منتهي براي اين اعراض هم در مدت بقائي كه خدا براي آنها قرار داده اصولي است و فضولي اما فضول دائما در تغيير و تبديل است و در هيچ آني ثابت نمي‌ماند ولي اصول تا درجه ثبوتش بيشتر است و تغييرش ديرتر است نه اينكه بكلي ثابت باشد منتهي ما كمتر حس ميكنيم و
صفحه ٤٥٧

 خداوند ميفرمايد و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مر السحاب يعني كوهها را مي‌بيني و گمان ميكني جامد و ثابت است و حال آنكه آنها هم ميگذرد مثل گذشتن ابر و اگر چه مجلسي مرحوم همچو فرض كرده كه اجزاء اصليه اين بدن همان بدن اصلي اخروي است و اشتباه كرده جميع اجزاء اين بدن عرضي ظاهري اعم از اصليه يا فضليه عرضي است و بآخرت نميرود خلاصه آنكه اين اعراض اصليه و فضليه هم براي اينكه هر چه باشد بايد مدتي با هم باشند با هم مجانست و مناسبت دارند و انس بيكديگر ميگيرند و چسبيده بيكديگر ميشوند و البته زوال آنها از يكديگر اسباب تألم و ضعف ميشود و اجزاء اصليه بواسطه مفارقت و انفكاك از اجزاء فضليه صدمه ميخورند و اي بسا گاهي بشود كه از شدت اتصال با اجزاء فضليه منفك از آنها نميشوند و اگر بخواهي فضول را خارج كني اصول هم با آنها برود و بكلي صورت اتصالي از هم بپاشد و از ميان برود و بميرد و اگر ميخواهي ملتفت بشوي ملاحظه كن بدن ظاهري انسان را كه مركب است از اجزاء اصليه و اجزاء فضليه كه اجزاء فضليه هر روز و هر ساعت در تجديد است و دايم اين بدن از مواد غذائي اين هوا و مواد خارجي ديگر ميگيرد و در خود هضم ميكند و فضول آنها را از مجاري عادي و مسامات بدن دفع ميكند و گاهي كه بواسطه ضعف دافعه يا مرض ديگر فضول اين غذا در بدن ميماند محتاج باستعمال مسهل ميشوي براي دفع آن فضول و همينكه در يك روز بواسطه شرب مسهل بيش از حد عادي مزاج اجابت ميكند مي‌بيني كه ايجاد ضعف ميكند و اجزاء اصليه هم كه مانده‌اند ناتوان ميشوند و قوه حركت بر آنها نميماند و اين بواسطه چسبندگي و اخوتي است كه در ميانه اجزاء اصليه و فضليه پيدا شده بود و تاب مفارقت يكديگر را نداشتند و از مفارقت آن فضول تنها شدند و ضعيف شدند و اي بسا گاه اتفاق بيفتد كه مسهل قوي از شدت قوه دفعي كه دارد اجزاء اصليه و اجزاء
صفحه ٤٥٨

 فضليه را چون با هم تركيب شده و چسبيده هستند و منفك از يكديگر نميشوند هر دو را از بدن بيرون كند و باين واسطه تخلل كلي در اجزاء بدن ميشود و سبب هلاكت ميشود و از اين جهت است كه اطباي حاذق هيچوقت دفعة مسهل را بمريض نميدهند مگر اينكه دو سه روز منضج‌هائي را ميدهند كه تدريجا اصول و فضول را از يكديگر جدا كند و فضول را آماده نمايد بعد از آن مسهل ميدهند كه طبيعت صدمه نخورد و متألم نشود و اجزاء اصليه بمشايعت اجزاء فضليه بيرون نروند و بواسطه اين نقصان بنيه بدن از هم نپاشد و اين حكمت را خداوند در جميع امور اين دنيا بدون استثنا قرار داده است و اگر چه كه اين دنيا بطور كلي دار زوال و تغيير است و هيچ چيز بر يك حال باقي نمي‌ماند و همه چيز دائما در تغيير است و البته بايد تبديل اين اعراض بشود اما اين تغييرات و تبديلات بتدريج حاصل ميشود و ملاحظه ميكني انسان اول مدتي در رحم مادر بحال نطفه است تا تدريجا آن اعراض و رطوبات اوليه‌اش بواسطه حرارت رحم مادر بخار شود و زايل شود و اعراض ديگر جايگير آنها ميشود تا تدريجا آن صورت اوليه و رنگ آن تغيير ميكند و بصورت خون بسته ميشود و هكذا بهمين تدريج و تفصيل در طول مدتي مضغه ميشود و عظام ميشود و اكساء لحم ميشود تا بعد از مدتي انشاء خلق آخر بشود و حيوة حيواني پيدا كند و باز مدتي بحال حيوانيت در شكم بماند تا بدنيا بيايد و بعد از تولد هم در اوايل بدن او متحمل اعراض خارجيه اين دنيا و هواهاي گرم خارج از هواي اطاق يا هواي سرد نيست و با بزرگترها حركت نميكند و همچنين تحمل خوردن و هضم غذاهاي غليظه پدر و مادر را ندارد بلكه اسباب خوردن آنها را ندارد و بايد بهمان شير قناعت كند كه از جنس همان خون رحم مادر است الا اينكه تدريجا بواسطه مجاورت هوا و ساير اعراض خارجه انس بآنها ميگيرد و مجانست پيدا ميكند و اعضاء او كلفت و
صفحه ٤٥٩

 ضخيم ميشود و كم كم از غذاهاي پدر و مادر ميخورد تا خرده خرده قوه هضم آن غذاها را پيدا ميكند و مدتي ميگذرد كه قدري شير ميخورد و قدري غذا تا تدريجا طعم آن غذاها را بفهمد و از آنها لذت ميبرد و طبعا انس او بشير كم ميشود و اي بسا ميلش كم ميشود و غذاهاي ديگر را بيشتر دوست ميدارد و باينجا كه رسيد ممكن است يكمرتبه از شير باز شود و فقط غذا بخورد حال چون متوجه اين مطلب شديد عرض ميكنم از همان روز اول كه شروع نمايند و شير طفل را كم كنند و مختصر غذائي باو بدهند مانعي نيست كه گفته شود از شيرش باز كرده‌ايم و باندازه كه اين مطلب صدق نمايد و خلاف واقع نباشد از شير هم گرفته شده و دروغي نگفته‌ايم و شرعا و عرفا و لغة درست است و اشكالي ندارد و دو دفعه هم از شير باز نمي‌كنيم يك دفعه است اما همين دفعه مدتي طول و تدريج دارد حال اين مطلب كه معلوم شد عرض ميكنم در تطبيقي هم كه در كتاب مبارك ارشاد العوام شده است رعايت بيان اين نكته شده است و هم اشاره باسرار و حكمتهاي ديگري است كه بيان آنها طول و تفصيل زياد دارد الا اينكه بطور اشاره ميتوانيم بگوئيم كه در ظاهر عبارت ايشان هم تناقضي نيست زيرا در يكجا ميفرمايد در زمان حضرت صادق عليه السلام و در يكجا ميفرمايد در زمان حضرت امام عصر عليه السلام و ممكن است مراد از هر دو يكي باشد زيرا همه اين بزرگواران امام عصر هستند بطور مطلق نه اينكه امام عصري دون عصري باشند و امام زماني دون زماني باشند و حضرت امير عليه السلام فرمود الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الآخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان و شبهه نيست كه وجودات مقدسه ايشان در حقيقت يكي است و تعدد در اين مقامات پائين است و در زيارتشان ميخواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض و اختلاف در ميانه ايشان نيست و جميعشان امام عصرند يعني
صفحه ٤٦٠

 امام جميع اعصار اعم از اعصار سابقه يا اعصار لاحقه و تمام عالم عصر ايشان است و اين است كه در اخبار مي‌بيني همه ايشان قائم خوانده ميشوند و همه ايشان مهدي خوانده ميشوند و همه ايشان حجت و نذيرند و فرق در ميانه نيست و باين قاعده مرادشان از امام عصر هم همان حضرت صادق عليه السلام است كه آن بزرگوار هم قائم آل‌محمد است و خود آن حضرت ميفرمايد كه كان هذا الامر في فاخره الله و يفعل الله بعد في ذريتي ما يشاء يعني اين امر در من بود پس خداوند بتأخير انداخت آن را و بعد از اين در ذريه من هر چه خواسته باشد ميكند و حضرت باقر عليه السلام به ابي‌حمزه ثمالي فرمود كه خداوند عالم وقت اين امر را در هفتاد قرار داده بود پس چون حسين عليه السلام كشته شد غضب خدا بر اهل زمين شديد شد پس تأخير انداخت آن را تا صد و چهل و ما بشما گفتيم شما اذاعه نموديد پس خداوند تأخير انداخت تا آخر حديث شريف و ابوحمزه ميگويد كه اين مطلب را خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم فرمود همينطور است و مقصودم از ذكر اين اخبار اين است كه قائم آل‌محمد عليهم السلام و امام عصر بهمه اين بزرگواران گفته ميشود و مخصوصا حضرت صادق عليه السلام و اگر كسي آشنا و عارف بلحن آل‌محمد عليهم السلام و لحن مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه باشد كه جميعش موافق فرمايش آل‌محمد است اين اشتباهات بر او حاصل نميشود و اگر كسي معني طفوليت عالم و شير خوردن آن را بفهمد اشكال در اين الفاظ نميكند و اگر چه جواب جناب آخوند اين مطالب نيست زيرا ايشان اهل اين مشاعر نيستند ولي ما در اين عبارات عاميانه اشاراتي براي اهل فهم ميگذاريم شايد خدا بخواهد برخورند بآنها پس عرض ميكنم طفوليت انسان يا كليه عالم يا اكثريت مردم آن زمان است كه معرفتشان هنوز كم است و پدر و مادر را كه مراد پيغمبر و آل‌محمدند عليهم السلام درست نمي‌شناسند و عارف
صفحه ٤٦١

 بمقامات ايشان نيستند يا اگر ميشناسند معرفت ظاهري دارند و منتهاي معرفتشان دانستن اسم ايشان يا قيافه ايشان يا لباس ظاهري ايشان يا نسب ظاهري ايشان است نه بيشتر مثل معرفتي كه بچه‌ها بمادرهاي خود دارند مردم آن روز هم منتهي درجه امام را عالمي و بزرگي از اولاد پيغمبر مي‌شناختند و غالبا فرقشان با سنيان اين بود كه آنها ابوبكر و عمر را خليفه ميدانستند اينها اميرالمؤمنين و حسن و حسين را خليفه ميدانستند و چندان بيش از اين حدود معرفت نداشتند و همينقدر بود كه رجوعشان را در بعض امور بآل‌محمد قرار داده بودند و خدمت ايشان ميرسيدند و استفاده علمي بقدر فهم ناقص خود از ايشان ميكردند كه از همين مطلب تعبير بشير خوردن آورده‌اند و هر گاه ظاهرا شهرتي براي آل‌محمد عليهم السلام بود آنها هم بيشتر آمد و رفت داشتند و ميآمدند و ميرفتند و استفاده زيادتري ميكردند و اگر شهرتي نداشتند كه هيچ و در ظاهر امر بالنسبه شهرت تام تمام براي اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در مقابل خلفا واقع شد و در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله بواسطه جنگها و قتلها كه نمود و هم فرمايشات پيغمبر درباره آن بزرگوار اسباب معروفيت آن حضرت شد و چند صباحي هم سلطنت فرمود و كليه نزاعها ميانه شيعه و سني در مورد آن بزرگوار بود باين لحاظ كمال شهرت را در نزد مردم و خاصة شيعه داشت و بفرمايشات و علوم او رجوع ميشد و حضرت امام حسن عليه السلام بواسطه اينكه چند روزي سلطنت داشت و بعد از مصالحه با معاويه هم چون در خانه بازي داشت و بذل و بخشش زياد ميفرمود و حكايات مرحمتهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره آن بزرگوار مشهور بود باز شهرتي داشت و مردم مي‌شناختند و اما سيد شهدا عليه السلام كه بواسطه قضيه كربلا طوري مشهور گشت كه قلم از ذكر آن عاجز است بلكه شهرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و انتشار اسم او و امر او
صفحه ٤٦٢

 بواسطه سيد شهدا شد و بآنجا رسيد و هنوز ميرسد كه ذكري جز ذكر آن حضرت در قلوب نيست و قبر او در دلهاي دوستان و شيعيان واقع شد و هر كس بهر درجه درباره آل‌محمد عليهم السلام بي‌معرفت و بيگانه باشد سيد شهدا عليه السلام را اقلا ميشناسد و معرفت دارد و از هر جا و هر كس بوده حتي بت‌پرستان و آتش‌پرستان اسم آن بزرگوار را شنيده و از سلوك و ادب آن بزرگوار چيزي شنيده و آموخته ولي بعد از آن بزرگوار حضرت سجاد عليه السلام شهرت پدر بزرگوار را ندارد و بجهت مصالح و حكمتها كه در كار بود بيشتر سعي در اختفا داشت و در ظاهر امر بواسطه غلبه خلفاي جور اظهار امر نميفرمود كه هر كس بتاريخ و اخبار آن بزرگوار مراجعه داشته باشد ميداند ولي در زمان حضرت باقر عليه السلام بواسطه ضعف سلطنت بني‌اميه قدري امر بالا گرفت و شهرت ايشان زيادتر شد تا در زمان حضرت صادق عليه السلام امر بالاتر گرفت و شهرت ايشان بحد اعلي رسيد و مجالس علمي و درس آن بزرگوار مشهور است و شيعه و غير شيعه از اطراف جمع شدند و گاهي ميشد كه چهارصد شاگرد داشت آن بزرگوار كه همه آنها فرمايشات آن حضرت را مينوشتند و ثبت ميكردند كه اسامي اغلب آنها در كتب رجال ثبت است و بعض از اصول و مؤلفات آنها موجود است و شهرت آن بزرگوار بدرجه رسيد كه جميع شيعه منسوب بآن بزرگوار شدند و اصل دين دين جعفري شد و اغلب اخبار و احكام شرعيه و معارف الهيه اسلاميه و اخبار فضايل آل‌محمد (ع‌) و شيعيان ايشان كه الآن در دست است از آن بزرگوار باقي مانده است و چيزي باقي نماند كه دانستن آن لازم باشد مگر اينكه آن بزرگوار بيان فرمود و در واقع شير طفل عالم را تكميل فرمود و هر چه ميبايست بفرمايد و لازم بود فرمود و مي‌بينيم كه بعد از آن بزرگوار امر ديگر پنهان شد و حضرت موسي بن جعفر خود را پنهان گرفت و ديگر اظهار امر نفرمود
صفحه ٤٦٣

 حتي باين درجه كه از شدت تقيه راضي نميشد كه اسم خود را امام بگذارد و غالبا باسم عالم معروف بود و اخباري را كه در كتب مي‌بيني از عالم روايت كرده‌اند منظور آن حضرت است و هميشه بشدت بعض شيعه را كه او را ميشناختند نهي ميفرمود از اينكه اسم آن بزرگوار را در مجلسي ببرند و امام بخوانند و ميفرمود كه اسباب قتل من نشويد حتي از برادران خود تقيه ميفرمود و جمعي از شيعه هم كه قائل بامامت اسماعيل بن جعفر شده بودند و آن بزرگوار را امام نميدانستند و نمي‌شناختند و حكايات بستگان آن حضرت و مخصوصا حكايت علي بن جعفر و سعايتي كه در نزد هارون الرشيد از آن حضرت نمود و اسباب حبس آن حضرت را فراهم كرد معروف است و چندين سال آن بزرگوار در حبس هارون بود كه هيچيك از شيعه الا قليلي نميدانستند كه آن حضرت كجا است و اسم آن حضرت از ميان رفته بود و اثري از علم آن بزرگواران در ميانه نبود پس گويا طفل عالم از زمان حضرت صادق عليه السلام از شير باز شد و مردم ديگر از مادر علم دور شدند بلكه اسم او را نشنيدند و حضرت رضا (ع‌) اگر چه بعد از چندي شهرتي پيدا كرد بهمين اندازه كه اسم آل‌محمد عليهم السلام از ميان نرود اما بزودي تمام شد و دور دور خلفا گرديد و دو سه نفر از ائمه اطهار صلوات الله عليهم هم كه در آن ادوار در ميانه بودند در آن اوقات شهرتي نداشتند بلكه آنها را از مقر خلافت و حوزه علمي ايشان دور كردند و در سامره كأنه توقيف بودند و بسمت امامت معروف نبودند مگر در نزد قليلي از شيعه كه در حقيقت انگشت‌شمار بوده‌اند و رجوع مردم بقضات و مجتهدين عامه و خلفاء جور بود تا باز امر بآنجا رسيد كه بهمان اندازه هم ممكن نشد معروف باشند و امر حضرت صاحب‌الامر عجل الله فرجه باندازه پنهان بود كه حتي حمل و تولد آن بزرگوار هم مخفي ماند و ندانستند مگر معدودي و بعد از تولد هم بفاصله كمي
صفحه ٤٦٤

 بكلي غيبت اختيار فرمود و ظاهر امر شيعه بكلي در دست علماي شيعه شد و مرجع آنها شدند و باز تا چند سالي هم بنا بر اين بود كه نايب خاص امام عليه السلام در نزد بعض شيعه معروف و منصوص بود و گاه‌گاهي توقيعي از امام عليه السلام زيارت ميكردند اين مطلب هم تدريجا بعد از هفتاد سال موقوف شد و امر راجع بعلماي ظاهره و روات اخبار شد و اما نايب خاص را فقط بعلامت معرفي فرمودند كه اين نوع معرفت ميسر نميشود مگر براي مخلصين موالين كه آنها هم البته ابراز نميدهند و ميماند ظهور اين امر تا وقتيكه خداوند خواسته باشد و وقت آن معين نيست خلاصه آنكه مراد از ايام رضاع طفل عالم آن اوقات است كه معرفت جزئي سطحي درباره ائمه خود داشتند فرضا اسم ايشان را ميدانستند و بعض از احكام را از آنها ميگرفتند و منظور از فطام و از شير باز شدن عالم آن اوقات است كه از همين اندازه معرفت اجمالي سطحي هم نسبت بائمه اطهار صلوات الله عليهم محروم باشند و شخص معيني را باسم امام نشناسند و اين مطلب شروعش از زمان حضرت صادق عليه السلام شد كه مردم ديگر حضرت موسي بن جعفر و ساير ائمه را نشناختند تا زمان امام عصر عجل الله فرجه كه بكلي غيبت فرمود و ديگر رؤيت آن بزرگوار مقدور نيست و اگر گفته شود كه آن زمانها را يعني از زمان حضرت صادق عليه السلام تا زمان امام عصر را زمان غيبت نميگوئيم بلكه آن زمان زمان ظهور است عرض ميكنم بلي در عرف عام همينطور است اما در عرف خاص و در نزد اهل معرفت آن زمان هم زمان غيبت است بلكه قبل از آن هم زمان غيبت است بلكه آل‌محمد عليهم السلام در هيچ زماني ظهور نداشته‌اند و هنوز زمان ظهور بعد از اين بايد بيايد و اينكه چهار نفري در زمان هر يك از ائمه اطهار عليهم السلام امثال حضرت سلمان يا نظاير سلمان مثل جابر و مفضل و غيرهم آن بزرگواران را بحق معرفت ميشناختند اين زمان ظهور
صفحه ٤٦٥

 نميشود و معروف است كه با يك گل بهار نميشود و زمان ظهور وقتي است كه همه مردم بشناسند و صاحب معرفت شوند و اگر بنا بود كه بيك نفر دو نفر تا سي نفر تا صد نفر كه امام را بشناسند زمان ظهور باشد ميبايست الآن هم زمان ظهور باشد زيرا در اين زمانها هم موافق اخباري كه در دست داريم تا حدود تعدادي كه عرض شد خدمت امام مشرف ميشوند و ميشناسند و معذلك اسم اين زمان را زمان غيبت گذارده‌اند و اسم هميشه بر اعم اغلب اطلاق ميشود خلاصه كه جواب جناب آخوند اين مطالب نبود ولي براي تذكر اهل معرفت اين چند كلمه قلمي گرديد .
سؤال ٣٠ تناقض ٣٨ بيان نمائيد چرا استهزا بعلماء اسلام نموده و كدام ملا در جواب از توحيد فرموده يكي محل اجماع و اصل عدم زياده است تا خلاف آن ثابت شود و در بيان تناقضاتش مينويسد آيا نمي‌توانست ملاء اسلام بدليل فرجه يا تمانع يا جوابهاي ديگر بدهد و اين مطلب با اينكه امام القاء علوم بعلماء ميفرمايد تناقض دارد .
جواب مؤمن بيانش براي استهزا نيست و لكن حقايقي را بيان فرموده‌اند كه بر اهل دانش و بينش پوشيده نيست و بيان ميفرمايند كه بيان حقايق اسلام و توحيد با علوم ظاهره نميگذرد و علم عربيت تنها بدرد اين كار نميخورد زيرا شبهات مشبهين امروز از اين حدود بالاتر رفته و عالم كامل عالم بانحاء علوم ظاهره و باطنه ضرور است تا حفظ بيضه اسلام نمايد و طرق شبهات را ببندد و سد ثغور نمايد و با علم اصول تنها نميگذرد و حتي با دلايلي هم كه جناب آخوند گفت نميگذرد حفظ اسلام با شمشير اسلام ميشود كه آن دليل حكمت باشد و دليل عقل و مجادله بالتي هي احسن نه مجادلات لفظيه كلاميين كه جميعا مأخوذ از يونانيين است كه با اقرار خودشان از ماوراء طبيعت اطلاعي نداشته‌اند و قائل
صفحه ٤٦٦

 بارباب انواع بودند و مشرك بودند و خداوند ميفرمايد ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن دليل فرجه و تمانع و غيرها از ادله لفظيه جواب شبهات را نميدهد و همچنين ادله اصوليه و فقهيه كافي نيست حكمت لازم است آن هم حكمتي كه خدا داده باشد از راه آل‌محمد عليهم السلام نه حكمت يونانيين و خدا ميفرمايد يؤتي الحكمة من يشاء آن حكمت را خدا بهر كس خواسته باشد ميدهد باري و عبارتي را كه در اين مقام نقل فرموده‌اند چون در بعضي از دهات هستم و كتبي كه ممكن است رجوع بآنها شود با من نيست نميدانم از كجا نقل فرموده‌اند و شايد ايشان هم از موثقي شنيده‌اند ولي آنچه فرموده‌اند صحيح است باين دليل كه خود جناب آخوند هم از همان دلايل آورد و بثبوت پيوست كه فرمايش ايشان راست و درست است و اما تناقضي كه گفته است جواب آن سابقا گذشت و شايد بعد از اين هم بيايد .
سؤال ٣١ تناقض ٥٥ ملخصا ميگويد از بدو اسلام بلكه از بدو خلقت عالم اسلام بلكه عالم ديانت روح نداشته و فقط صورت و بي‌مغز و جسمي بوده و بي‌ثمر و فايده خداوند ما را برانگيخت تا روح الايمان در تن خلق بدميم و علماء زمان بكلي مانع شده‌اند فقط مرقوم داريد در جواب اين نمره ٥٥ صحيح فرموده و صدق يا باطل و ثالث ندارد .
جواب در صفحه ١٤٧ جلد سوم را كه آخوند نشان داده و در هيچ جاي كتاب ارشاد كلماتي باين ركاكت نيست و بكلي ايشان را تكذيب ميكنيم و اصل مطلب در عنوان رجعت است و حاصل آن قسمت از فرمايش اين است كه براي اسلام روحي است و بدني و فرموده‌اند خداوند درجات علما را عالي فرمايد كه در سالهاي دراز شب و روز مردم را بمسائل طهارت و نجاست و حلال و حرام واداشتند و فرصت ندادند كه باصول دين و امور اعتقاديه برسند و آن احكام
صفحه ٤٦٧

 ظاهريه براي اسلام در حكم بدن است و امور اعتقاديه در حكم روح است و بيان مفصل در اين باب فرموده‌اند و ما بتكرار نمي‌پردازيم و مشايخ ما اعلي الله مقامهم چنانچه واضح است همه سعيشان در تصحيح عقايد اسلامي است كه روح مسلماني درست شود و بدن اسلام همان است كه قبلا علماي سلف ساخته‌اند و البته شكر احسان ايشان هم بايد بشود و مؤلف ارشاد هم هيچ جا نفرموده‌اند كه دانستن احكام اسلام و تعليم و تعلم آن بي‌ثمر است بلكه آنها هم لازم است ولي بايد دانست كه تصحيح عقايد در حكم روح آن اعمال و احكام است و اگر درست نباشد دانستن يا عمل كردن بآن احكام جسم بي روحي است كه ثمر ندارد و كجاي اين مطلب مورد ايراد است حقير كه نمي‌فهمم و در مقدمه كتاب هم شرح كافي در اين باب نوشتيم مراجعه نمايند و اما اينكه بعض از علماي زمان ايشان هم منع كردند كه قابل انكار نيست البته علماي متقين و اهل انصاف و كمال منعي نكردند و حتي اجازه دادند و اجازه گرفتند و ترويج فرمودند شكر الله سعيهم ولي جمعي از متشبهين علما البته بسيار جلوگيري كردند و منشأ اين اختلاف شدند چنانچه جناب آخوند هم از بقية السيف همانها است .
سؤال ٣٢ صفحه ١٥٣ سطر ١١ جلد سوم ميگويد علماي ظاهري از امام (ع‌) علوم بآنها القا ميشده جواب بدهيد علماي ظاهري يعني با باطن راهي ندارند و از امام (ع‌) القا شدن فقط منحصر است باهل باطن چگونه معني بايد نمود اين فرمايش را .
جواب ظاهر مسأله بسيار ساده است ولي حقيقت مطلب كه چگونگي القاء امام (ع‌) باشد و بكه القا ميفرمايد از معضلات است و چون جناب آخوند هم سؤال نكرده در صدد نيستيم و اجمالا ميگوئيم كه القاء امام عليه السلام منحصر بعلوم تنها نيست و جميع امداد و فيوض خداوند عالم جل شأنه باين خلق اعم
صفحه ٤٦٨

 از اهل ظاهر يا باطن يا مؤمن يا كافر يا بر يا فاجر بوسيله امام است و ايشانند سبيل اعظم بسوي خداوند و شبهه نيست كه بندگان از خود چيزي ندارند و در جميع امور محتاج بفيض و مدد خداوند عالمند و ميفرمايد كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ماكان عطاء ربك محظورا پس جميع مددها از حيوة و رزق و علم و جميع صفات حسنه يا سيئه و اخلاق و جميع آنچه در خلق مي‌بيني از خداست و ميفرمايد ان من شئ الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم پس همه چيز از نزد پروردگار بر خلق نازل و القاء ميشود حتي صفات و اخلاق جزئيه خلق همه از عطاي خداست نه از صنع خودشان چنانكه بموسي (ع‌) خطاب ميفرمايد و القيت عليك محبة مني و لتصنع علي عيني يعني تو را در چشم مردم محبوب قرار دادم كه در منظر من تربيت و حضانت بشوي و همچنين درباره بني‌اسرائيل ميفرمايد و القينا بينهم العداوة و البغضاء و درباره يهود ميفرمايد و ضربت عليهم الذلة و بهر حال كه همه چيز از خداست تعز من تشاء و تذل من تشاء و همچنين علم و حكمت را بهر كس خواسته باشد ميدهد و از هر كس خواسته باشد منع ميكند يؤتي الحكمة من يشاء ميفرمايد و بعضي را منكوس القلب قرار ميدهد و بر دلهاي آنها مهر ميزند كه هيچ نفهمند و طبع علي قلوبهم ميفرمايد خلاصه آنكه همه القاءات از خداست و جميع القاءات خدا هم خير و نور و كمال و نعمت است الا اينكه در بطن قوابل خلقيه تغيير ميكند و ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم خلاصه كه مقصودم اين بيان نيست و مقصود اين است كه بگوئيم همه چيز از خداست قل كل من عند الله فما لهؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثا پس ملقي خداوند است و آنچه القا ميفرمايد بوسيله امام است كه باب اعظم ملك است و القاء امام هم منحصر بعلماء و علوم تنها نيست و امام عليه السلام است كه جميع امداد و فيوض خدا را دايما و بلانهايه از خداوند
صفحه ٤٦٩

 تلقي ميفرمايد و بي‌منتهي و حد و حصر بجميع خلق القا ميفرمايد و اين كوچكترين شغل امام است عليه السلام كه ،
باندك التفاتي زنده دارد آفرينش را       ** * **      اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها
و از اين عرض من مانند مردمان احمق كوتاه‌نظر تعجب مكن و مگو مگر خدا قادر نيست بهر كس هر چه خواسته باشد خودش بدهد و محتاج بتوسط امام نباشد همچنانكه صوفيه خذلهم الله گفتند كه الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق كه لفظا و معنا غلط گفتند و ميخواهند بگويند هر كسي مستقيما بخداي خود راهي دارد و خواستند كه نفوس عاجزه ذليله خود را مستغني از امام بدانند و دعوي استقلال و خودسري داشته باشند زيرا كه ما ميگوئيم بلي خدا قادر است و عاجز از هيچ امري نيست و خداوند در عطا يا منع خود محتاج بواسطه نيست اما اين احتياج از خلق ناقص ضعيف است كه نمي‌توانند مستقيما و بدون واسطه از خدا بگيرند و واسطه ميخواهند مثل اينكه اين ميوه درخت استفاده و كسب فيض از آب و خاك نميكند مگر بواسطه اين شاخه و كنده و ريشه درخت و اگر ميوه را بلاواسطه روي خاك بگذاري استفاده نميكند و فورا فاسد ميشود همچنين شاگرد از نفس علامه معلم استفاده نميكند مگر آنكه معلم آنچه در نفس غيبيه خود ميداند نازل در مشاعر خود نمايد و از آنجا باعصاب مغز نازل نمايد و از آنجا بلب و دهان خود نازل كند و با لب و دهان اين هوا را بصورت كلمات تقطيع نمايد و احداث صوت و كلام نمايد تا بگوش شاگرد برسد و بتواند بفهمد پس اين واسطه‌ها براي شاگرد لازم است نه نفس علامه معلم او خود ميداند همه چيز را اما شاگرد نادان از اين راهها بايد بفهمد و جميع امور عالم بر حسب عادت است نه معجزه و همچنين آتش را در همه ملك خداوند پهن كرده اما فتيله چراغ ضعيف ما از آن آتش غيبي مشتعل نميشود مگر كبريتي و آتش بالفعلي ولو ضعيف
صفحه ٤٧٠

 هم باشد اما اينقدر باشد كه فتيله ما را تا درجه گرم نمايد كه مستعد اشتعال شود و از آتش غيبي دربگيرد لازم است و اگر نباشد تا ابد تاريك ميماند و از آتش غيبي مشتعل نميشود و راهي بسوي او پيدا نميكند حال اين امثال عاميانه را ملتفت باش و امر اعظم از اينها است و خلق مستغني از واسطه نميشوند حرفهاي صوفيانه را از گوش خود بيرون كن كه اي هر كسي راهي بخداي خود دارد و آسوده باش كه جز راه بسوي جهنم راهي ندارند و راه بسوي خدا واسطگاني هستند كه خدا قرار داده لاغير خلاصه كه اين جمله هم بطور معترضه عرض شد سخن در اين بود كه القا از طرف امام عليه السلام ميشود اهل باطن بر حسب خود تلقي و استفاده ميكنند اهل ظاهر بر حسب خود و اهل ظاهر هم البته بسوي اهل باطن راه دارند و كل الي كل مضاف و منسوب و اصل مطلب اختصارا اين است كه القاء امام بسوي همه چيز است نهايت بعضي بر بعضي مقدمند و بعضي مؤخر مثل اينكه امر پروردگار اول بآسمان و نجوم ميرسد و نجوم بامر او حركت ميكنند بعد آثار آنها بزمين نازل ميشود و زمين هم از امر خدا مطلع ميشود و حوادث جاري ميشود و جميع اين خلق كه حركت ميكنند و ساكن ميشوند يا نطق ميكنند يا ساكت ميشوند بامر خدا و القاء امام است حتي درخت كه باد ميوزد و حركت ميكند بامر خدا و القاء امام است روباه هم كه صدا ميدهد بامر خدا و القاء امام است و همه اين خلق اسبابي هستند بعضي زميني بعضي آسماني بعضي فوق آسمان و هكذا تا ميرسد بمشيت خداوند كه بعبارت شرعي وجود مبارك امام باشد كه فرمودند الامام قدرة الرب و مشيته و اين اسباب خلقيه جميعا بتحريك امام حركت ميكنند و بالقاء او فيض و مدد را تلقي ميكنند منتهي اين است كه اين اسباب از حيث قوابل مختلفند بعضشان خودشان هم ميفهمند كه چه حركتي ميكنند و چه ميگويند و چه ميكنند و چه اثري بر حركت يا نطق يا سكوت آنها متفرع ميشود بعضشان
صفحه ٤٧١

 نميدانند و آنها كه ميدانند البته مقدمند و مساوي با آن اسبابهاي نادان نيستند و خداوند ميفرمايد هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون و مثل عاميانه ساده براي اين مطلب اين است كه تو بمباشر خود ميگوئي دستور بده اين زمين را شخم بزنند مباشر بزارع ميگويد زارع بعمله خود ميگويد عمله ميآيد و گاو را از طويله بيرون ميآورد و آن اسباب و آلات آهن را بگردن گاو مياندازد و او را بحركت ميآورد و زمين را شخم ميكند حالا جميع اين وسائط از مباشر اول گرفته تا آن آهن تيز كه آخري اسباب است بامر تو بحركت درآمدند ولي آن سبب اول كه شخص مباشر بود مرد دانا و چيز فهم و مباشر و متصرف در جميع اين امور زراعتي است از زارعين گرفته تا حيوانات و ساير اسباب و آلات و بذرها و غيرها و فايده هر يك و ثمر هر يك و ترتيب فرمان دادن همه اينها را ميداند و جميع اخذ و عطا و زراعت و حصاد و فروش و خريد بامر او است و همه اين مراتب را ميفهمد و ميداند و امر تو هم كه باو ميرسد كه اين زمين را شخم نمايند ميفهمد و فايده و اثر اين را هم ميداند كه چه نتيجه را مالك در نظر گرفته و بزارع هم دستور ميدهد و ممكن است بقيه نيت و نتيجه امر مالك را هم ديگر باين زارع نميگويد براي اينكه شايد صلاح نيست او فعلا بداند كه منظور مالك چه زراعتي است و شايد اصلا خيال زراعتي هم مالك ندارد و منظور ديگر دارد و عجالة بر او پنهان ميماند و القاء باو نميشود تا موقع خودش و هكذا زارع هم كه بعمله ميگويد بهمين طور ولي عمله كه بگاو اين امر را ميرساند با اينكه اصل عمل شخم بوسيله گاو انجام ميگيرد اما مطلقا نميداند كه چه ميكند با اينكه عادت هم كرده و با كمال استقامت از اين سر بآن سر ميرود و برميگردد و كار خود را انجام ميدهد اما بيچاره نميداند چه ميكند با اينكه چشم و گوش هم دارد زبان هم دارد صدائي هم ميدهد معذلك نميداند ولي باز هر چه باشد حيوان است و في‌الجمله
صفحه ٤٧٢

 احساسي دارد و از صداي آن گاوبان يك چيزي ميفهمد كه براست برود يا چپ تند برود يا ملايم و هكذا اما آن آهن كه بگردن گاو بسته است و عمل شخم را هم او ميكند ابدا نميداند و صداي كسي را هم نمي‌شنود و جميع حركات آن بواسطه حركت گاو است و مطلقا احساسي ندارد ولي معذلك بامر مالك حركت ميكند و منويات او را انجام ميدهد و تمام حركتش بالقاء و تحريك او است حال از اين مثل عاميانه ممكن است عالمانه مطلب را بفهمي و جميع امور ملك بر يك نسق است و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت امر ظاهر و باطن هم بيك نسق و يك ترتيب است و تفاوت و اختلاف در ملك خدا نيست حال در اين مقام كه سخن ما و سؤال جناب آخوند بود باز امر بهمين منوال است سؤال ميكند كه القاء امام منحصر بهمان اهل باطن است يا اهل ظاهر و اهل ظاهر راهي به باطن دارند يا ندارند تو هم از همين مثل مطلب را درياب علماء امت صاحبان درجات مترتبه مختلفه هستند بعضي از آنها از سابقين و احبار و رهبان امت هستند كه مقرب امامند كه خدا ميفرمايد السابقون السابقون اولئك المقربون و امثال سلمان عليه السلامند كه در باره‌اش فرمودند علم علم الاولين و الآخرين و فرموده‌اند كه در هر عصري هم سلماني است كه ناچار براي هر پيغمبري و امامي بابي هست كه وجود او حتم است و بمنزله رئيس الوزراء است براي سلطان كه جميع اوامر بدون استثنا اول باو صادر ميشود و او ميداند و ميفهمد و بساير وزراء و حكام القا ميكند و در امثال اين زمانها هم كه شخص سلطان و امام غيبت اختيار فرموده آن باب اعظم هم غايب است كه فرمودند باب ثاني‌عشر با غيبت امام ثاني‌عشر غايب ميشود اين صحيح است و غيبت امام و باب او مانع اجراء امور از مجراي طبيعي خودش نيست و اگر براي امام در ايام غيبت امر و حكم و تصرفي در ملك اثبات ميكني پس لامحاله از مجراي خودش هست و تفصيل اين مطلب را در جاي خود بزرگان
صفحه ٤٧٣

 دين داده‌اند خلاصه اين است كه از جمله علما امثال سلمانند كه فرمودند سلمان محدث است و در حديثي فرمودند ملك باو حديث ميكند و در حديثي فرمودند امام او باو حديث ميكند و معني هر دو يكي است و همچنين است در نظراء او و ابواب بزرگ امام در هر زمان كه باشند و اينها اهل باطنند پس از آن از امثال ايشان كه ميگذرد بوساطت ايشان بعلماء دون درجه ايشان القا ميشود كه نقبا و نجبا باشند كه در مثل اين ايام از معرفت ايشان هم ما و تو محروميم زيرا اين بزرگواران هم ابواب جزئيه امامند و با غيبت امام معقول نيست كه باب امام ظاهر باشد اين است كه خود را معرفي نميكنند ما هم بدون معرفي خودشان اسبابي نداريم كه آنها را بشناسيم و مكلف هم نيستيم كه اشخاص آنها را بشناسيم ولي البته صفاتشان را بايد بدانيم و اولياء نعمت خود و وسائط ميان خودمان و امام عليه السلام را بشناسيم و بدانيم كه در ميانه اين خلق و قراي مباركه ائمه اطهار صلوات الله عليهم قراي ظاهره هست و بايستي در آن قري سير كرد تا بقريه مباركه و غوث اعظم رسيد خلاصه از آنها كه گذشتي علما و صلحاي ظاهريه هستند كه علوم و احكام امام عليه السلام بآنها القا ميشود و آنها حاملان آثار و ناقلان و روات اخبارند كه آن علوم را يدا بيد از ثقات و امناء گرفته‌اند و عمل كرده‌اند و بر ما و تو نقل كرده‌اند و رسانيده‌اند و محل توجه و عنايت امام عليه السلامند و مداد آنها را افضل از دماء شهدا قرار داده‌اند و تأسي و اقتداء بآنها را حتم و واجب شمرده‌اند و در اينكه مورد توجه و عنايت امامند شبهه نيست زيرا دست او هستند در اجراء احكام و زبان او هستند در بيان مطالب و البته احترام دارند و اگر چه كه از اهل ظاهر شمرده شوند و محقق است كه راه بباطن و بسوي امام دارند چيزي كه هست اين است كه واجب نيست همه چيز را بدانند و بفهمند حتي آنكه اختيار فهمشان هم در دست خودشان نيست و قلوب آنها و
صفحه ٤٧٤

 اقلام آنها در دست امام زمان است كه بهر طرف خواسته باشد ميگرداند و اگر درست خواسته باشي بداني اطمينان و يقين ما هم بآنها كه دين خود را از آنها ميگيريم بواسطه اطمينان بامام عليه السلام است كه او شاهد و مطلع و معصوم است و او است كه مأمور بحفظ دين است و اگر غير اين بود اطمينان بغير معصوم و بكسي كه شاهد بر آنچه ميگويد نيست مشكل است و خاصة كه براي اغلب علماي ظاهر هم چنانكه ميداني و از خودشان شنيده يقين بآنچه ميگويند حاصل نميشود و از ناچاري عمل بمظنه مينمايند پس البته خودشان هم اطمينان بظن خود ندارند تا چه رسد بديگران پس همه اطمينان بوجود مقدس امام است عليه السلام و شهادت او و حفظ او و زياده بر اين محتاج بتفصيل نيست و بعد از اين هم در اين باب بياناتي خواهد آمد ان شاء الله .
سؤال ٣٣ تناقض ٤٦ مسلم دانسته كه بايد در هر زماني در ميان مردم كسي باشد ظاهر مشاهد محسوس كه با او سؤال و جواب شود زنده حاضر حاكم حجت عدل معصوم و صريحا ميگويد هر مذهبي كه بگويد امام غايب كافي است باطل است بيان نمائيد كه آن شخص جامع شرايط ٩ گانه يا ١٠ گانه باشد امروز كيست و در زمان آقا كه بوده و چرا مذهب اماميه باطل است و بچه دليل آنكس كه جامع شرايط باشد در هر زمان لازم است و در تناقضاتش از صفحه نهم جلد چهارم ارشاد تا آخر كتاب را نشان داده و مينويسد تناقض معلوم است .
جواب چنين عباراتي كه نوشته‌اند باين ترتيب كه در جائي از كتاب مبارك ارشاد نيست و پيدا است كه بعض از كلمات مؤلف ارشاد است كه از هر جائي برداشته و بعضش مفاهيمي است كه جناب آخوند ساخته و خيال كرده و جهت اين استفهام را هيچ نمي‌فهمم كه ( چرا مذهب اماميه باطل است ) و حال آنكه جميع مجلدات ارشاد و جميع مؤلفات ديگر آن بزرگوار بلكه جميع زحمات شبانه
صفحه ٤٧٥

 روز ايشان در طول ٦٣ سال عمر براي اثبات و احكام مذهب اماميه بوده و نميدانم از كدام فرمايش ايشان چنين استنباطي ميشود كه مذهب اماميه باطل است نعوذ بالله خلاصه آنكه فرط عناد با حق و عداوت جناب آخوند با اسلام و مسلمين اختياري براي زبان و قلم ايشان باقي نگذارده ولي معذلك كله سؤالي است و جواب دارد و بجواب مختصر هم نميگذرد زيرا مطلبي است كه دانستن آن بر هر فرد مسلم لازم و واجب عيني است و چيزي كه مايه خوشوقتي و موجب شكر است اين است كه جواب شافي كافي و بقدر كفايت بلكه زياده از حد حاجت براي اتمام حجت بر جميع خلق موجود و حاضر است كه اصل آن كتاب خدا و سنت رسول و اخبار ائمه طاهرين صلوات الله عليهم است كه ميزان جميع امور دين است و بعد از آن ضرورت مذهب و دلائل آفاق و انفس و ادله عقليه كه جميع عقلا تصديق نمايند موجود است و هر كس تا درجه علم و اطلاع داشته باشد و بتواند از اين مأخذها و اصول مطلب خود را بفهمد كه البته راهش باز است و ديده و خوانده و فهميده و هر كس مانند حقير و امثال من عامي باشد كتب مشايخ ما اعلي الله مقامهم در عربي و فارسي كه جميعا تفسير و ترجمه و توضيح كتاب و سنت است و مخصوصا در فارسي كتاب ارشاد در دست است و براي آنها كه درد دين داشته باشند و بخواهند چيزي بفهمند كافي است و جواب اين سؤال را مفصلا داده‌اند و محتاج نيست ما در اينجا تفصيل بدهيم بلكه از حد امثال اين ضعيف بالاتر است و براي امثال ما است كه از آنها بگيريم منتهي سعي هم داشته باشيم كه عقل و فهم ناقص خود را هم حكم قرار دهيم زيرا كه مشعر فهم اين مسأله عقل است و با جان خود هم خصمي نداشته باشيم و از خدا هم بخواهيم كه ما را براه راست هدايت فرمايد و خواهد فرمود زيرا خودش فرموده است الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ولي ناچاريم عبارات
صفحه ٤٧٦

 مختصره كه مناسب جواب جناب آخوند است براي اقناع ايشان بنويسيم پس اجمالا عرض ميكنم اما موضوع لزوم وجود حاكم ظاهر عدل معصوم جامع جميع شرايط امامت كه از بديهيات مذهب است و جميع شيعه بر اين عقيده هستند و اساس فرق شيعه و سني همين است و در هر جا كه بيان فرموده‌اند مرادشان اين است و جلد سوم ارشاد در بيان امامت است و تكرار كتاب ارشاد را نبايد بكنيم هر كس بخواهد رجوع ميكند و اما مسأله غيبت امام عليه السلام يا غيبت جماعتي از انبياء سابق مثل صالح و يونس و موسي عليهم السلام و غيرهم كه اتفاق افتاده اين مسأله ديگر و حكمت ديگر است كه در كتاب ارشاد هم مفصل و مشروح عنوان دارد و اسرار و جهات و علل غيبت امام را بيان فرموده‌اند و اينجا جاي تفصيل آن مطلب هم نيست و بديهي است كه خداوند حجتهاي خود و امام عليه السلام را براي غيبت خلق نكرده و نفرستاده بلكه نبي و حجت را براي اتمام حجت و امام را قرار داده است براي اينكه ايتمام باو بشود و نماينده خداوند باشد ولي گاه ميشود كه اوضاع ملك و مصالح خلق ايجاب ميكند كه پيغمبر يا امام چندي غيبت اختيار كنند براي حكمتها كه منظور دارند و آنها كه بخواهند بدانند ان شاء الله بكتاب ارشاد رجوع نمايند قصد اين است كه حكمت اوليه وجود امام و پيغمبر غيبت نيست بلكه حكم واقعي حضور و شهود است ولي علتي پيدا ميشود كه غيبت ميفرمايد و آن علت هم لامحاله از خلق است و نقص و قصور و امراض عارضه بر آنها گاهي موجب ميشود مثل اينكه خداوند طعامهاي خوب را براي خوردن و استفاده خلق قرار داده ولي گاهي مريض ميشوند و چندي طبيب آنها را پرهيز ميدهد حال همچنين مسأله غيبت امام ابتداء لازم نيست بلكه در حكمت اوليه و حكم واقعي جايز هم نيست و تمام ادله وجود پيغمبر و امام و حجت همه دلالتشان اين است كه امام در ميانه مردم محسوس و
صفحه ٤٧٧

 مشهود باشد كه مردم استفاده كنند و سبب بروز و ظهور علت غائي در خلق و تقرب ايشان بخدا بشود بلكه غيبت امام و حجت بكلي نقض غرض است ولي معذلك حكم نفس الامري امروز و حكمت ثانوي همين است كه غيبت فرمايد ولي بايد فهميد كه بچه علت امر منتهي بغيبت ميشود و اخلال باين امر عظيم ميشود و آيا سببش از خداست يا از خلق است اما از خدا كه نعوذ بالله نيست پس لامحاله از خلق است زيرا خلق ناقصند و معتدل نيستند و گاه ميشود كه اين بدبختي را خودشان فراهم ميكنند بهر حال كه شبهه نيست كه امام نبايد غايب باشد و خدا اينطور قرار نداده و اگر امر غيبت ابتداء از حكمت بود ميبايست خدا هيچ پيغمبري را هم نفرستد يا امامي هم قرار ندهد و حال اينكه سنت پروردگار بر خلاف اين جاري است و اگر انبيا و اوليا نيامده بودند كسي از خدا بما خبر نميداد و آنچه معلوم و تواريخ و اخبار نشان ميدهد هميشه اتمام حجت از طرف پروردگار شده و پيغمبر و حجت خود را فرستاده و اخلال بحكمت نفرموده ولي امت جمع ميشدند و آنها را ميكشتند و از ميان ميبردند يا اينكه آن حجت از ميانه آنها ميرفت و خود را كنار ميكشيد و جاني بسلامت بيرون ميبرد زيرا منظور خداوند و حجتهاي او هم بيش از دعوتي و اتمام حجتي نيست و اجباري نميفرمايند و سلب اختياري نمي‌نمايند خلاصه پس وجود امام ظاهر شاهد محسوس معصوم جامع جميع شرايط واجب است و در هر جا فرموده‌اند باين منظور فرموده‌اند و اما امر غيبت جهت ديگر و حكمت ديگر دارد و ابتداء لازم نيست و بدون وجود سببي كه اقتضاي غيبت نمايد جايز هم نيست و ايجابش هميشه از طرف خلق ميشود كه امام نميخواهند و مطيع نميشوند نه از طرف خدا و اين جمله خيال نميكنم محتاج باستدلال باشد خاصة كه مجال حقير هم كم است پس در لزوم وجود امام محسوس معصوم ان شاء الله شبهه نيست ،
و اما اينكه نوشته كه
صفحه ٤٧٨

 صريحا ميگويد هر مذهبي كه بگويد امام غايب كافي است باطل است اينهم خلط مبحث خود جناب آخوند است سابق بر اين هم بيان اين مطلب گذشت و نه منطوق عبارات ايشان اين است نه مفهوم آنها ولي آنچه ايشان مكرر تصريح فرموده‌اند اين است كه امام غايب تعليم نميفرمايد و امت را تربيت نميكند و خلق ناقص از او منتفع نميشوند و چاره دردشان باينكه در يك عهد و زماني امام در ظاهر تشريف داشته و اخبار و حكاياتش امروز بما برسد نميشود و اگر امر باين منوال ميگذشت همان حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام كه پيغمبر بود اخبار او هم بما ميرسيد و ديگر آمدن انبياء پشت سر هم لازم نبود و همچنين بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله وجود ائمه معصومين و نصب ايشان لازم نبود پس وجود امام سابق كه در زماني ظاهر بوده و از دنيا رفته يا از دنيا هم نرفته اما غيبت اختيار كرده رفع همه حوائج خلق باين نميشود و تعليم جهال و هدايت ضلال باين كيفيت نميشود و كلمه امت جمع نميشود و اين مطلب از بديهيات اوليه است كه بواسطه آبي كه ديروز بود و آشاميديم و رفع عطش كرديم امروز رفع عطش نميشود يا غذائي كه ديروز موجود بود و ما خورديم امروز سير نميشويم و گرسنگاني كه امروز متولد شدند و غذا ميخواهند غذاي ديروز بدردشان نميخورد و اميد باينكه بعد از اين روزي ميآيد كه آب و نان فراهم و فراوان ميشود گرسنگان و تشنگان امروز قانع نميشوند بلكه همه خواهند مرد عقل خود را جمع كن و ملتفت باش كه با اينكه اين مسأله از ابده بديهيات است از مشكلترين مسائل دين است و تعجب آنجا است كه جماعتي كه ملتفت مسأله نشده‌اند و خيال ميكنند اهل دين و ايمان هم هستند چه خيال ميكنند و اگر خيالي هم ميكنند و نمي‌فهمند چرا ديوانه نميشوند و چطور آسوده نشسته‌اند خلاصه آنكه جاهل امروز بواسطه بودن معلم هزار سال قبل يا معلمي كه بعد از اين بايد
صفحه ٤٧٩

 بيايد و نيامده عالم نميشود و اگر واقعا درد جهل را فهميده در صدد كار خود باش و اگر نفهميده كه روي سخن ما هم با تو نيست و سخن را روي با صاحبدلان است و اگر چه غرض جناب آخوند جز ايراد و عناد و دروغ بستن چيزي نيست و از روي درد دين سؤال نكرده ولي چون مسأله مهم است و اشخاصي را هم خداوند براي دين در هر زمان خلق كرده كه واقعا ميخواهند چيزي بفهمند چنانكه خداوند ميفرمايد فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ضرورت دارد بر ما كه در اين مقام كلماتي بنويسيم شايد ان شاء الله بربخورند بآن چون آنچه ظاهر است اين است كه جواب اين مسأله را جز از ما و مشايخ ما نمي‌شنوند و در جاي ديگر شايد نيست ولي سعي در اختصار ميكنيم و مطلب را ان شاء الله بطوري بيان ميكنيم كه با وجود اختصار آن جواب جميع اطراف سؤال جناب آخوند داده ميشود ان شاء الله و اميدوارم خداوند بخواهد و بيان شريفي بر قلم اين ناچيز جاري شود كه اساس فرق مذهب ما با سنيان هم معلوم شود و اسباب مزيد يقين اخوان مؤمنين شود و بعضي شبهات شيطاني اگر در بعض قلوب صافيه عارض شده است بحول الله زايل شود و آنچه در اين مقام عرض كنم باز مأخوذ از بيانات مولاي بزرگوار مؤلف ارشاد است اعلي الله مقامه و جزاه الله عن الاسلام و المسلمين خير جزاء المحسنين و آن اين است كه در مذهب شيعه مسلم شده است كه سر وجود معصوم در هر زمان اين است كه مردم مدني الطبع هستند و مختلفة الطبايع و عموما بالذات جاهلند پس محتاج هستند بحاكم و معلمي تا نظام ايشان بر جا باشد و با تمام براهين اين مطلب را ثابت كرده‌اند كه ما بتكرار نمي‌پردازيم از اين رو خداوند در هر عصري پيغمبري يا امام معصومي قرار داد كه مشهود عامه بود و طرف مراجعه مردم بود و آنچه نميدانستند از او سؤال ميكردند و صلاح و فساد آنها را بيان ميفرمود و در ميانه
صفحه ٤٨٠

 مردم حاكم عدل بود و بهمين براهين شيعه مذهب عامه را باطل و فاسد ميدانند زيرا آنها وجود امام معصومي را بعد از پيغمبر و در هر زمان لازم ندانسته‌اند حال اگر كسي بگويد كه اگر اين برهان صحيح است پس نعوذ بالله مذهب شيعه هم باطل است زيرا شيعه هم بعد از غيبت امام و حجت معصوم مثل عامه شده‌اند بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و شيعه هم اكتفا بعلماي خود كردند همچنانكه عامه هم اكتفا بعلماي خود نمودند و شيعه هم واقع در شكوك و ظنون و شبهات شدند و اختلاف در ميانه آنها پيدا شد همچنانكه عامه اختلاف كردند و عمل بشك و ظن نمودند و باب علم بر هر دو طايفه بسته شد پس بهر دليلي كه شما مذهب سنيان را باطل كرديد بهمان دليل مذهب خودتان باطل است عرض ميكنم و لا حول و لا قوة الا بالله كه خداوند عالم جل شأنه غيب مطلق است و از ادراك خلايق برتر و بالاتر و لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و خلق او جميعا در رتبه حدوثند و با پروردگار ممتنعند و از رتبه خلقيت تجاوز نميكنند و بخدا نميرسند و جائي كه وجود خلق ممتنع است البته ادراكي ندارند و معرفت خدا را حاصل نميكنند مگر بهمان اندازه كه خواسته باشد خود را بخلق بشناساند و خلق را براي معرفت و بندگي خلق كرده و طوري قرار داده كه بهر اندازه از صفت تعريف خود بآنها معرفي فرمود بتوانند بشناسند و آن صفت تعريف را لامحاله در خود خلق قرار داده منتهي اين است كه در اول مخفي است و ظاهر نيست از اين رو در ميانه خلق جماعتي را برگزيد و عنايات خاصه خود را بر حسب استعدادي كه در آنها قرار داده بود شامل آنها نمود كه اشرف و اكمل آنها شخص پيغمبر خاتم بود صلي الله عليه و آله كه او را اسم خود و وصف خود قرار داد و او را در وصفيت و نمايندگي اوصاف خود كامل من كل حيث قرار داد و پس از آن او را دست خود قرار داد در استخراج آن
صفحه ٤٨١

 قوي كه در ساير خلق قرار داده بود كه آنچه در باطن آنها است اظهار فرمايد پس او را قائم مقام خود قرار داد در جميع عوالم و آمر و ناهي در ميانه خلق قرار داد و او را نازل فرمود در جميع عوالم و در همه جا امر پروردگار را ابلاغ نمود تا رسيد باين عالم ما و در اينجا لباس بشريت پوشيد و بزبان ما تكلم فرمود و دست خدا و زبان خدا در هدايت بشر گرديد زيرا دست بشر بخدا نميرسيد و ادراك خدا را نميكرد پس آن وجود مقدس در ميانه بشر اظهار توحيد پروردگار را نمود همچنانكه در جميع عوالم عاليه توحيد پروردگار بواسطه آن حضرت ظاهر شد و پيش از هر چيزي آن بزرگوار توحيد خداوند را نمود و بعد از آن سبب و آلت استخراج توحيد از ساير خلق شد و همه از او آموختند و در ميانه بشر هم كه ايستاد بر حسب همين عالم توحيد خدا را در اعمال صالحه و اخلاق حسنه و انواع عبادات باطوار مختلفه ابراز فرمود و تعليم ساير بشر فرمود كه بدانند بندگي و توحيد پروردگار در اينجا باين نحو است چنانكه فرمود هر كس آرزومند لقاء پروردگار يعني صفت توحيد است پس بايد عمل صالح نمايد و شريك نگيرد در عبادت پروردگار احدي را پس اگر بنا شد اين نماينده بزرگ توحيد كه اشرف و اكمل از او براي پروردگار خلقي نيست و موحدي بزرگتر از او نيست كه جميع خلق در جميع مراتب از مقام اول ما خلق الله گرفته تا اين عالم خاك ميبايستي توحيد خود را از او بياموزند معصوم نباشد از جميع آنچه بر خلاف توحيد خداست در جميع مراتب خودش پس لازم ميآيد كه در بعض مراتبش آلت استخراج توحيد نباشد و در همان مراتب آلت استخراج شرك و كفر باشد زيرا همانطور كه عبادات و اعمال صالحه ظاهر توحيد و تجسم توحيد است معاصي و اموري كه بر خلاف رضاي خداست ظاهر و تجسم شرك است و اگر جايز باشد كه چنين كسي خطا و سهو و لهو و غفلت از او سربزند در حين خطا البته آلت شيطان خواهد بود و
صفحه ٤٨٢

 در آن حال دست شيطان است در استخراج شرك و كفر و اگر گفته شود كه نقلي نيست در امور عاديه بشريه خطا و سهو و نسيان داشته باشد و در موقع ابلاغ امر خداوند او را حفظ نمايد كه خطا و اشتباه ننمايد همچنانكه علماي عامه ميگويند عرض ميكنم جواب اين شبهه بسيار دقيق است هوش خود را جمع كن و آن اين است كه اگر خطا و نسيان و اشتباه در جميع اسباب و آلات ملكيه كه خداوند افعال را با آن اسباب جاري ميكند از مبدء تا منتهي جايز است پس خداوند با چه سببي منع از خطا و سهو ميفرمايد و كسي را در موقعي حفظ از خطا ميفرمايد زيرا همچو فرض كردي كه سبب معصومي نيست و بنا بر اين خطا را در خدا جايز دانسته زيرا كه سبب و آلتي كه خطا نكند ندارد و بعلاوه هر خطاكننده بفعل خود خطا ميكند و خدا هم بفعل خود خطا كرده پس خاطي است و اگر ميگوئي خداوند در ملك خود سببي يا اسبابي خلق كرده كه خطا نميكند و البته آن سبب هم غير خداست پس از محمد و آل‌محمد عليهم السلام كه اول ما خلق الله‌اند كيست كه بالاتر باشد پس ايشانند آن سبب معصوم كه خطا و سهو در آن جايز نيست و بعلاوه ايشان وصف تعريف خدا هستند و اگر خدا نفس خود را بصفت خطا معرفي فرموده باشد پس بايد ما نعوذ بالله خداوند را بخطا و سهو بشناسيم و اين باطل است پس با اين برهان قويم عصمت اين بزرگواران ثابت است و در جميع امور بشريه عاديه معصومند زيرا در اين مقام هم آيت توحيد و وصف تفريد ايشانند وانگهي كه ميگوئيم ايشان اول ما خلق الله‌اند و جميع خلق از شعاع ايشان است پس آنچه در ايشان مفقود باشد در جميع خلق مفقود است و هر چه ايشان غفلت از آن نمودند نبايد هيچ خلقي ملتفت آن باشد و هر چه ايشان در آن خطا كردند نبايد ديگري بآن برسد و اين مطلب بديهي البطلان است و اگر بگويند كه مقام بشريت پيغمبر و آل‌محمد عليهم السلام مقام مؤثريت ايشان نيست و سهو و
صفحه ٤٨٣

 خطا را در مقام بشريت اثبات ميكنيم عرض ميكنم : ماذا بعد الحق الا الضلال بهر تقدير كه بگويند سؤال ميكنيم پيغمبر در حال خطا و سهو آيا نماينده خدا و صفت تعريف او است يا نيست شبهه نيست كه خطا از خداوند نيست و از شيطان است و مظهر شيطان لايق اخبار از خدا و تعريف پروردگار نيست و مفروض و حقيقت امر اين بود كه بالاتر و برتر از پيغمبر و ائمه معصومين (س‌) كسي نيست پس در جميع احوال معصوم است پس در هر زمان وجود چنين حجت معصومي فرض است كه مؤدي و مبلغ از خدا باشد و آيت تعريف و تعرف او باشد و حجت پروردگار من جميع الجهات بالغه باشد و زياده بر اين اين مختصر را گنجايش نيست و ميگوئيم چون در عالم بشريت بر پيغمبر هم عادات بشري جاري است و بالاخره او هم ميميرد پس واجب است براي او قائم مقامي در هر زمان باشد كه مؤدي از خداوند باشد و حكم جميع خلق را در جميع مراتب و در جميع زمانها بداند و برساند و گنجايش اين علم را جز سينه پيغمبر يا كسي كه مثل او باشد ندارد و بايد چنين كسي هميشه حي قائم موجود باشد زيرا احكام خلق و مصالح آنها دائما در تجديد و تغيير است و كسي احاطه بجميع احكام و مصالح خلقيه نمي‌نمايد جز شخص معصوم صلوات الله عليه كه شاهد بر جميع خلق است پس واجب است در جميع اعصار كه امام معصومي شاهد بر كل و قائم بجميع امور كونيه و شرعيه موجود باشد كه حجت پروردگار در هيچ زمان باطل نشود و آن امام يا ظاهر مشهور است و يا غائب مغمور و خداوند به بندگان خود مهربان است اگر صلاح مردم را در اظهار حجت بداند ظاهر ميفرمايد او را و اگر صلاح را در خفاء او بداند پنهان ميدارد او را و در هر دو حال رعيت از او پنهان نمي‌مانند زيرا كه او شاهد بر آنها است و خلق در مرأي و مسمع اويند و صلاح و فساد و احكام آنها را ميداند و جميع اعصار را مشاهده ميكند و زياده و نقصاني كه در دين واقع شود
صفحه ٤٨٤

 ميداند و بر قلوب و صدور علما هم مطلع است و خود او از جانب پروردگار مأمور حفظ دين است و قادر است بر آن و رعيت اگر او را نمي‌بينند مانع نيست و شهادت امام و مأموريت او دخل بمشاهده يا عدم مشاهده رعيت مر او را ندارد پس وجود امام حافظ عادل معصوم بعد از پيغمبر واجب است و اگر نبود حق از باطل شناخته نميشد و امور مسلمين البته مشتبه ميشد پس امام هست و تصرف ميفرمايد زيرا شرط تصرف مشاهده و معاينه و قدرت و مأموريت امام است و او در هر حال حاصل است و شبهه در آن نيست و اما اگر پيغمبر معصوم صلي الله عليه و آله از ميان برود و حجت معصومي بعد از او نباشد همچنانكه عامه معتقد شدند پس براي دين حافظي نمي‌ماند زيرا مردم كه شاهد خلق و عالم باحكام نيستند و صلاح و فساد قوابل را نميدانند و پيغمبر هم كه بواسطه مردن رفع عنايت ميفرمايد چنانكه حضرت عيسي (ع‌) بخداوند عرض ميكند و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتني كنت انت الرقيب عليهم يعني من شاهد بر امت بودم تا در ميان امت بودم و بعد از توفي من تو خود شاهد و مراقب آنها هستي پس ما الحمد لله مانند عامه عميا نيستيم و ما امام شاهد و عادل و معصوم داريم كه دين ما را حفظ ميفرمايد و تمام اتكاء و استناد شيعه بوجود مقدس او است و اما علماء حاملين دين در زمان غيبت راويان اخبارند و حاملان آثار و رسولان حجت معصومند بسوي اين مردم همچنانكه در زمان ظهور حجت معصوم هم امر بهمين منوال بود و امام عليه السلام در مدينه يا كوفه تشريف داشت و در هر بلدي قاضي و عالمي نصب ميفرمود و دست همه رعيت بامام نميرسيد و از او نمي‌شنيدند و علما واسطه ابلاغ احكام حجت بودند همچنانكه پيغمبر صلي الله عليه و آله هم در مدينه بود و دست همه امت باو نميرسيد و مردم از او غايب بودند و رسل و رسائل بسوي آنها ميفرستاد پس حالت امروز ما هم با امام غايب
صفحه ٤٨٥

 همان حال است امام حي است و در محل غيبت خود تشريف دارد و متصرف در ملك و رعيت است و علماء و روات اخبار هم رسولان او هستند و معصوم هم نيستند همچنانكه سفراء پيغمبر صلي الله عليه و آله و روات و علماء در زمان ائمه اطهار هم هيچيك معصوم نبودند و بناي عالم اساسا بر اين نيست و الا لازم بود كه معتقد بعصمت همه مردم بشويم براي اينكه اگر انسان معصوم نباشد حتي بگوش خود و چشم خود هم مطمئن نميشود زيرا مكرر اشتباه و خطا ميكنند و اين مطلب خلاف عادت و غير لازم است و همچنانكه در سفراء پيغمبر (ص‌) عصمت شرط نبود حال هم در علما و روات اخبار با وجود تشريف داشتن امام و قدرت او و تصرف او و حفظ او ديگر عصمت شرط نيست و بر امام است كه آنها را حفظ فرمايد خاصة كه ما در علما و فقهاي شيعه شرط ميكنيم كه فقط راوي از امام باشند و از خودشان رأي و اجتهادي نداشته باشند و در شخص راوي جز راستگوئي شرطي نيست و همينكه او را راستگو شناختيم باو اطمينان ميكنيم و باين لحاظ همه شيعه اجماع دارند كه روايات غير شيعه اثني‌عشريه مثل واقفيه را هر گاه قراين صدق آنها را دانستند بپذيرند بلي اگر براي فقيه جايز بود كه بدليل عقل خود حكمي بكند و صلاحي بينديشد يا استحساني نمايد همچنانكه بعضي معتقد شده‌اند در آن موقع واجب بود كه معصوم هم باشد تا انسان قطع بقول او حاصل نمايد و بداند كه جهل او بر عقلش غالب نشده زيرا كسي كه برأي و عقل خود چيزي بگويد حقيقة مدعي مقام ولايت و نبوت بلكه الوهيت است پس ولي و نبي البته بايد معصوم باشند و اما آنكه حكايت ميكند و روايت ميكند غير از راستگوئي توقعي از او نداريم و اعتماد بر روايت او هم ميكنيم زيرا امام حافظ تشريف دارد و قراين صدق راوي هم موجود است پس اشكالي نيست و اما عامه دو خطا كرده‌اند يكي آنكه معتقد بوجود امام معصوم بعد از پيغمبر نشده‌اند و ديگر آنكه برأي
صفحه ٤٨٦

 و عقل خود مستبد شده‌اند و اين است فرق ميانه شيعه و سني پس اين است مختصر عقيده مؤلف ارشاد كه موافق كتاب و سنت است و ما اخبار و آيات داله بر مراتب فوق را اختصارا ترك كرديم و اين است اجماع و ضرورت جميع شيعه و مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه شرط عصمت در غير معصومين اثني‌عشر صلوات الله عليهم نفرموده و علماي شيعه را معصوم ندانسته و جناب آخوند اعمال غرض ميكند و خداوند دروغگو را مفتضح ميكند و اما آنكه مكرر فرموده است كه وجود امام غايب براي مردم كافي نيست كه آخوند براي عوام و جهال معني ميكند كه ( يعني فايده ندارد ) مطلب اين نيست و با اينكه در خود كتاب ارشاد مفصل توضيح داده شده باز حقير هم اشاره ميكنم كه براي وجود امام معصوم فوايد بسيار است و تمام فايده وجود او امر حكومت و سلطنت بين مردم و بيان حلال و حرام نيست بلكه قيام تمام ملك بوجود مقدس معصوم است كه در اخبار بسيار ديده‌ايد كه اگر امام در ملك نباشد زمين اهلش را فروميبرد و فوائد ديگر كه از آن جمله حفظ دين و علم باحكام اولين و آخرين است كه اين فوايد لازمه وجود او است و غيبت يا حضور در آنها فرق نميكند و واجب نيست كه خلق هم در هر حال او را به‌بينند چنانكه خلق خدا را هم نمي‌بينند و معذلك خداوند هميشه حافظ و رقيب است و نديدن خلق خدا را يا امام را آنها را مستغني از خدا يا امام نميكند پس قدرت او و حفظ او و سلطنت باطنيه او هميشه برجا و برقرار است و فيض تمام ملك بواسطه وجود مقدس او ميرسد و جميع حركات و سكنات بواسطه او است و حفظ دين و جمع كلمه و رعايت حال امت و از اين قبيل فوائد شرعيه هم كه براي وجود امام هست باز در هر حال حاصل است و شرطش مشاهده امام است نه مشاهده رعيت و اما فوايد ديگر مثل حكم بين متنازعين و اجراء حدود و تنظيم جنود و از اين قبيل اموري است كه مباشرت شخص امام در آنها واجب
صفحه ٤٨٧

 نيست و مشاهده خلق هم در اينها باز واجب نيست چنانكه پيغمبر (ص‌) در ميانه بود و همه امت او را نمي‌ديدند و امراء و رؤسا و قضات باطراف ميفرستاد و متكفل اين قبيل امور ميشدند امروز هم امر شيعه بهمين منوال است امام و سلطان آنها موجود است فرض ميكنيم در مدينه تشريف دارد و همه رعيت او را نمي‌بينند و امر و نهي او بوسيله روات اخبار رسيده و اجازه داده است كه باخبار و احكام اجداد طاهرين او عمل كنند و ما الآن بر حسب اذن او عمل بآنها ميكنيم و در اين زمانها تغييري در آنها نميدهد مگر بهمين اندازه كه ممكن است در افهام فقها در صورت لزوم تغييري بدهد و امر در دست او است چنانكه ديده ميشود فقيهي بر حسب خبري حكمي ميكند و بعد از چندي عدول از آن حكم ميكند پس امام موجود است و تصرف او هم ثابت است مثل ايام ظهور و اينكه خيال ميكني اگر امام ظاهر بود خود من او را ميديدم اين يك نوع آرزوئي است كه ممكن است انسان بهر آرزوئي نرسد شايد تشريف داشت و اجازه نميداد خدمت او برسي و مأمور بمحل ديگر ميفرمود تا در همانجا ميمردي آيا چه ميكردي البته احكام را بواسطه روات و علما ميشنيدي و عمل ميكردي و حق رد كردن نداشتي باين بهانه كه من بايد خودم از امام بشنوم پس وجود علما و وسائط ضروري است و تكليف ما است كه از آنها بگيريم چه امام ظاهر باشد و چه غايب باشد و دواي جهل ما پيروي علماي امت است و تعليم گرفتن از آنها و كار ما بوجود امام غايب نميگذرد پس وجود علما حتم و فرض است و اين است معني فرمايش ايشان كه بوجود امام غايب اكتفا نميشود نه اينكه العياذ بالله وجود امام فايده ندارد بلكه جميع كون و شرع قائم بوجود امام است و او است علت غائي كاينات و زياده بر اين تفصيل در اين مقام زيادي است ،
باقي ماند سخن در تتمه سؤال جناب آخوند كه آن كسي كه جامع شرايط ٩ گانه يا ده‌گانه باشد امروز كيست يا در زمان
صفحه ٤٨٨

 آقا كه بوده و بچه دليل آن كسي كه جامع شرايط باشد در هر زمان لازم است عرض ميكنم چنانكه آخوند شمرده‌اند از جمله شرايط يكي عصمت است كه بيان كرديم اين مربوط بامام است و در علماي شيعه اين شرط را نفرموده‌اند و آخوند دروغ گفته‌اند و جزاي ايشان را خداوند بدهد ولي البته وجود عالم شيعه در هر زمان كه محسوس و مشهود و محل رجوع باشد واجب است و شرايط خاصي هم دارد و در نظرم بود كه مختصري هم در اين باب بنويسم تا متذكر شدم كه مولاي بزرگوار مرحوم والد ماجد اعلي الله مقامه در رساله جواب مرحوم شيخ محمدحسن ثقة‌العلماء سلماسي جوابي از اين سؤال مرقوم فرموده مناسب آن ديدم كه عين آن را در اين مقام نقل نمايم و اين كتاب را بنقل آن متبرك و مزين نمايم زيرا هر چه غير از آن بنويسيم بآن جامعيت نيست و اساسا حقير فقير هم خود را قابل اين جواب نميدانم بهتر همان است كه صرفا راوي باشم و نقل بمعني هم ننمايم و ،
اذا قالت حذام فصدقوها       ** * **      فان القول ما قالت حذام
و عين آن سؤال و جواب كه آخري سؤالات آن مرحوم است نقل ميشود :
مسأله هفتادم عالمي كه در زمان غيبت كبري مرجع و مقلد مردم ميباشد در چه صفت بايد باشد علامات و صفات او را مفصلا بيان فرمائيد اگر چه مشايخ اعلي الله مقامهم در بعض كتب خود آنها را تعداد و بيان فرموده‌اند باز اين مخلصان ميخواهيم كه از قلم مبارك حضرت مستطاب عالي هم جاري شود تا موجب ازدياد معرفت و بصيرت سالكين گردد و الحمد لله رب العالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين .
جواب عرض ميكنم اين مطلب چنانكه فرموده‌ايد مفصلا در اخبار آل‌محمد عليهم السلام و كتب مشايخ (اع‌) بيان شده است و حقيقة حاجت بتفصيل
صفحه ٤٨٩

 ندارد خاصه كه رساله بطول انجاميده است و سؤالاتي از اخوان هر بلد بي‌جواب مانده و ناچار بايد حقوق ايشان هم بقدر ميسور ادا شود پس از اين مسأله هم بحول الله و قوته جوابي بقدر كفايت ذكر ميشود و رساله را ختم ميكنيم ان شاء الله و البته ميدانيد كه حكم دو حكم است يكي حكم واقع و ديگري حكم نفس الامر اما حكم واقع مخصوص زماني است كه اعراض عارض نشده باشد و حكم نفس الامر بسته باقتضاي اعراض است پس در حكم واقعي البته حجت معصوم كلي در ميان خلق بايد باشد و براي حجت معصوم بابي و نائبي است كه قلب و قطب رعيت است و ملجأ و ملاذ ايشان و واسطه فيوض امام است عليه السلام برعيت و در كتاب‌المبين روايت شده است از حضرت صادق (ع‌) كه فرمود مقام سفينة مع اميرالمؤمنين و مع الحسن مقام سلمان مع رسول الله و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما و هو بابهما و لا بد من باب مع كل امام في كل عهد و زمان منذ عهد آدم الي ظهور المهدي عرض ميكنم و وصول بامام و معرفت او منوط بمعرفت ابواب ايشان است فقط چنانكه از حضرت صادق عليه السلام روايت فرموده‌اند كه فرمود شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا يسوؤهم ما يسوؤنا و يسرهم ما يسرنا فاذا ارادنا احد فليقصدهم فانهم الذين يوصل منهم الينا پس معرفت امام (ع‌) منحصر است بهمانكه از راه ابواب ايشان حاصل شود و اين است كه در غيبت امام عليه السلام كه در حكم نفس الامري بر حسب اقتضاي اعراض اين عالم غيبت را اختيار فرموده است البته ابواب و نواب ايشان هم در غيبت كبري پنهان خواهند بود چنانچه شاهد آن را در بيان اسم مكتوم آن حضرت از اخبار ذكر كرديم و مولاي من اعلي الله مقامه در كتاب مبارك رجوم‌الشياطين بيان فرموده است آنجا كه ميفرمايد : فالاولياء هم اسماء الحجة و صفاته و قد اخفي الله سبحانه اسم الحجة في زمان الغيبة و حين علا فرعون في الارض
صفحه ٤٩٠

 و جعل اهلها شيعا خوفا من فرعون و ملائه ان يفتنهم و قد وردت اخبار بتحريم تسميته بل روي صاحب هذا الامر لايسميه باسمه الا كافر و روي انكم لاترون شخصه و لايحل لكم ذكره باسمه و في حديث ان دللتهم علي الاسم اذاعوه و ان عرفوا المكان دلوا عليه فاذا اراد الله سبحانه بماضية مشيته اخفاء صفة الحجة و اسمه و كفر مسميه فلم‌يرد في هذه الايام من العباد ان يعرفوه و من الذي يقدر علي اظهار ما اراد الله حجبه و علي الاطلاع علي ما اخفاه الله فليس العباد اليوم مكلفين بالاسم الخاص و ان كانوا مكلفين بالاقرار به و الايمان له و ان كان التكليف الاولي الواقعي وجوب معرفته الا ان النفس الامري الثانوي عدم الوجوب فما يتعبون اصحابنا انفسهم بطلب الاسم فانما يظلمون انفسهم و يريدون ما لايريده الله و لايكون ذلك ابدا . تا آخر فرمايش ايشان كه غرض آن است كه ابواب و نواب خاصه امام عليه السلام در زمان غيبت كبري شناخته نخواهند شد پس در صدد بيان صفات ايشان نيستيم اگر چه معرفت صفات ايشان هم نوعا لازم است و در اخبار و كتب مشايخ بتفصيل بيان شده است ولي چون منظور در اين مقام معرفت شأن عالمي است كه مرجع خلق است و بايد او را شناخت اين است كه عجالة در صدد وصف بالاتر از آن نيستيم پس نوعا ميگوئيم كه چنين كسي بايد داراي علم و عمل باشد و بيان هر يك از آن دو را بروايت بعض اخبار اقتصار ميكنيم اما در باب علم پس در كتاب‌المبين از حضرت ابي‌جعفر عليه السلام روايت شده است قال ان الله لم‌يدع الارض الا و فيها عالم يعلم الزيادة و النقصان من دين الله عز و جل فاذا زاد المؤمنون شيئا ردهم و اذا نقصوا اكمله لهم و لولا ذلك لالتبس علي المسلمين امرهم و باين مضمون اخبار متعدده است من جمله باز فرمود لن‌تخلو الارض من رجل يعرف الحق فاذا زاد الناس فيه قال قد زادوا و اذا نقصوا منه قال قد نقصوا و اذا جاؤوا به صدقهم و لو
صفحه ٤٩١

 لم‌يكن ذلك كذلك لم‌يعرف الحق من الباطل و باز در صفت او از حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام روايت شده است سمع يقول ان الارض لايترك الا بعالم يحتاج الناس اليه و لايحتاج الي الناس يعلم الحلال و الحرام و رسول خدا (ص‌) در حديثي در شأن ائمه عليهم السلام فرمود اهل الارض كلهم في تيه غيرهم و غير شيعتهم فانهم لايحتاجون الي احد من هذه الامة في شئ من امور دينهم و الامة يحتاجون اليهم و هم الذين قال الله ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا عرض ميكنم حاصل اخبار آن است كه در امور دينيه كه محل حاجت خلق است البته بايد علم بهمه چيز داشته باشد و حق و باطل را از هم بشناسد و زياده و نقصان را بداند در موقع لزوم اظهار كند و اما علم بهمه علوم شأن علماء كاملين است كه عرض كرديم اشخاص ايشان امروز از ما غايبند ولي عالم ظاهري كه مفزع و ملجأ مردم است بايد مسائل دينيه را از اصول و فروع كه محل حاجت مردم است بداند و محتاج بسؤال از ديگران نباشد زيرا كه فرمودند يحتاج الناس اليه و لايحتاج الي الناس و همينقدر علم اگر براي كسي حاصل شد بسيار است و كم نيست زيرا كه البته ميدانيد كه همه اينها مقدمات دارد و علوم بسيار بايد جمع كند تا باين درجه برسد نهايت اينكه حتم نيست كه همه را حاضر در ذهن خود داشته باشد بلكه اينقدر باشد كه در موقع حاجت رفع حاجت بكند و نگذارد كه حق مشتبه بماند و چه بسيار ميشود كه مسأله بر خود او مجهول است اما در موقع حاجت و سؤال خداوند علم آن را باو مرحمت ميكند خاصه كه در بيان عمل خواهيم بيان كرد كه بايد خالص باشد در ولايت و ساعي باشد در ازدياد آن و در حديث شريف فرمودند ما من عبد احبنا و زاد في حبنا و سئل عن مسألة الا و نفثنا في روعه جوابا لتلك المسألة پس چه بسيار ميشود كه شخص مسأله را نميداند اما بمحض اينكه از او سؤال كردند خاصة اگر مسأله‌اي
صفحه ٤٩٢

 باشد كه محل حاجت است خداوند جواب آن را باو القا ميكند و بهر حال كه بايد چنين شخصي در علوم دينيه محتاج بمردم نباشد و مردم محتاج باو باشند در زياده و نقصان و بدعتهائي كه شيطان بهر زباني در دين وارد ميآورد علم داشته باشد و دفع و رفع آنها را بكند اعم از اينكه از او بشنوند يا نشنوند و همينقدر باشد كه حجت خداوند تمام باشد و مردم نتوانند بگويند كه نشنيديم و ندانستيم ديگر هر كه ايمان بياورد يا كافر شود خداوند غني از عالمين است و حضرت ابوجعفر عليه السلام نوشتند بسعدالخير بعد از كلامي : يا اخي ان الله عز و جل جعل في كل من الرسل بقايا من اهل العلم يدعون من ضل الي الهدي و يصبرون معهم علي الاذي يجيبون داعي الله و يدعون الي الله علي بصيرة فابصرهم رحمك الله فانهم في منزلة رفيعة و ان اصابتهم في الدنيا وضيعة انهم يحيون بكتاب الله الموتي و يبصرون بنور الله من العمي كم من قتيل لابليس قد احيوه و كم من تائه ضال قد هدوه يبذلون دمائهم دون هلكة العباد ما احسن اثرهم علي العباد و اقبح آثار العباد عليهم و از تفسير امام (ع‌) از پدر بزرگوارش روايت شده است : لولا من يبقي بعد غيبة قائمكم عليه السلام من العلماء الداعين اليه و الدالين عليه و الذابين عن دينه بحجج الله و المنقذين لضعفاء عباد الله من شباك ابليس و مردته و من فخاخ النواصب لمابقي احد الا ارتد عن دين الله و لكنهم الذين يمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكانها اولئك هم الافضلون عند الله . خلاصه و از باب علم بهمين قدر كه اجمالا عرض شد اقتصار ميكنيم و اما از باب عمل اگر چه قلم اينجا رسيد و سر بشكست ولي باز چاره نيست بايد شرحي داد و اخبار نوعيه بسيار در اين باب وارد شده است من جمله رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : العلم وديعة الله في ارضه و العلماء امناؤه عليه فمن عمل بعلمه ادي امانته و من لم‌يعمل بعلمه
صفحه ٤٩٣

 كتب في ديوان الله من الخائنين و عن ابي‌عبدالله عليه السلام : قيل له بم يعرف الناجي قال من كان فعله لقوله موافقا فانما ثبت له الشهادة و من لم‌يكن فعله لقوله موافقا فانما ذلك مستودع و عن علي بن الحسين مكتوب في الانجيل لاتطلبوا علم ما لاتعلمون و لماتعملوا بما علمتم فان العلم اذا لم‌يعمل به لم‌يزدد صاحبه الا كفرا و لم‌يزدد من الله الا بعدا و عن النبي صلي الله عليه و آله : قال اوحي الله الي بعض انبيائه قل للذين يتفقهون لغير الدين و يتعلمون لغير العمل و يطلبون الدنيا لغير الآخرة يلبسون للناس مسوك الكباش و قلوبهم كقلوب الذئاب السنتهم احلي من العسل و اعمالهم امر من الصبر اياي يخادعون و بي يستهزئون لاتيحن لهم فتنة تذر الحكيم حيرانا . و اخبار در اين باب بسيار است و بديهي است كه كسي كه علمي تحصيل كرده و خودش بمقتضاي آن عمل نميكند معلوم است كه معتقد بآن نيست و چگونه ميتوان از كسي كه معتقد بعلم خودش نيست علمي آموخت اگر چه اگر انسان نداند و از او بگيرد و عمل كند بسا نجات مي‌يابد و خود راوي غير عامل هلاك خواهد شد چنانكه حضرت صادق (ع‌) در حديثي فرمود : و ان اشد اهل النار ندامة و حسرة رجل دعا عبدا الي الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الجنة و ادخل الداعي النار بترك عمله و اتباعه الهوي و طول الامل اما اتباع الهوي فيصد عن الحق و طول الامل ينسي الآخرة . خلاصه كه اخبار در باب نوع عمل بسيار است و حضرت صادق (ع‌) فرمود : اشد الناس عذابا عالم لاينتفع من علمه بشئ و حضرت عيسي (ع‌) فرمود : اشقي الناس من هو معروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله . و اگر چه جناب سائل محتاج بترجمه اخبار نيستند ولي بعض اخبار را ترجمه ميكنيم تا نفع آنها عام شود حضرت ابوعبدالله عليه السلام فرمود خداوند وحي فرمود بداود عليه السلام كه قرار مده ميان من و خود عالمي را كه مفتون بدنيا باشد پس منع
صفحه ٤٩٤

 كند تو را از راه محبت من كه اين جماعت قطع‌كنندگان راه بندگان منند كه قصد مرا دارند بدرستيكه ادني چيزي كه من بآنها بجا بياورم آن است كه حلاوت مناجات خود را از دلهاي آنها نزع كنم و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود علماء دو نوعند مردي است عالم كه بعلم خود ميگيرد پس او ناجي است و عالمي است تارك علمش پس او هالك است و اهل نار متأذي ميشوند ببوي عالمي كه تارك علم خود باشد و اشد مردم از حيث ندامت و حسرت مردي است كه بخواند بنده را بسوي خداي عز و جل پس اجابت بكند او را و از او قبول كند و اطاعت كند خداي عز و جل را پس خداوند او را داخل بهشت كند و داعي را داخل آتش كند بترك عملش و متابعت نمودن هواي خود و نيز آن حضرت فرمود كه قطع نمود پشت مرا دو مرد از دنيا مردي كه عليم اللسان باشد و فاسق و مردي كه جاهل القلب است و ناسك پس او منع ميكند بزبان خود از فسقش و اين بنسك و عمل خود از جهلش پس بپرهيزيد فاسق از علماء را و جاهل از متعبدين را اين جماعت فتنه هر مفتوني هستند بدرستيكه شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه هلاك امت من بدو دست هر منافق عليم اللساني است و نيز از حضرت امير عليه السلام است كه هر گاه ديديد عالم را كه محب دنيا است پس او را متهم كنيد بر دين خودتان بدرستيكه هر محبي حفظ و صيانت ميكند آنچه را كه دوست داشته و نيز فرمود در قول خداوند : و الشعراء يتبعهم الغاوون ، كه آيا هيچ شاعري را ديده كه كسي تابع او شود اين است جز اين نيست كه ايشان قومي هستند كه تفقه براي غير دين خدا كردند پس گمراه شدند و گمراه كردند و حضرت صادق فرمود بشناسيد منازل شيعه ما را بقدر آنچه از روايات ما بخوبي از روي فهم روايت ميكنند كه ما فقيه ايشان را فقيه نمي‌شمريم تا اينكه محدث باشد عرض كردند آيا مؤمن محدث ميشود فرمود مفهم باشد و مفهم محدث است و فرمود
صفحه ٤٩٥

 بپرهيز از اينكه نصب كني مردي را غير حجت پس تصديق كني او را در هر چه بگويد و فرمود دروغ ميگويد كسي كه گمان كند او ما را ميشناسد و متمسك بعروه غير ما باشد و از علي بن سويد روايت شده است كه گفت حضرت ابوالحسن عليه السلام بمن نوشت از زندان و اما آنچه ذكر كرده يا علي كه از كه بگيري معالم دين خود را مگير البته البته معالم دين خود را از خائنين كه خيانت كرده‌اند خدا و رسول او را و خيانت كردند امانات خود را كه ايشان امين شدند بر كتاب خداوند جل و علا پس آنرا تحريف كردند و تبديل نمودند پس بر ايشان باد لعنت خدا و لعنت رسول او و لعنت ملائكه و لعنت آباء كرام برره من و لعنت من و لعنت شيعه من تا روز قيمة و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود هر كه تعليم‌بگيرد بابي را از علم از كسي كه وثوق باو دارد افضل است از اينكه هزار ركعت نماز بجا آورد و حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود هر كه دين بورزد خدا را بغير شنيدن از صادقي خداوند او را ملازم تيه ضلالت فرمايد تا روز قيمة و نيز در حديثي به زيد بن علي فرمود كه خداوند حلال فرمود حلال را و حرام فرموده حرام را و فرض فرموده فرايض را و امثال زده و سنن قرار داده تا اينكه فرمود اگر بر بينه از پرورنده خود هستي و يقين بامر خود داري و تبيان از شأن خود پس خود ميداني و الا كه روايت مكن امري را كه تو از آن در شك و شبهه هستي و حضرت صادق عليه السلام فرمود علماء ورثه انبيا هستند و اين از اين باب است كه انبيا درهم و ديناري بارث ندادند و اين است جز اين نيست كه احاديثي از احاديث خود بارث دادند پس هر كه چيزي از آنها گرفت حظ و نصيب وافري گرفته پس نظر كنيد كه علمتان را از كه ميگيريد كه در ما اهل بيت در هر خلفي عدولي هستند كه نفي ميكنند از آن تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را و فرمود در قول خداي عز و جل : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من
صفحه ٤٩٦

 دون الله ، بخدا قسم كه نه نماز براي ايشان كردند و نه روزه براي ايشان گرفتند و لكن حلال كردند بر ايشان حرام را و حرام نمودند بر ايشان حلال را پس متابعت كردند ايشان را و حضرت عسكري عليه السلام از اميرالمؤمنين (ع‌) روايت فرمود كه فرمود اي گروه شيعه ما و منتحلين مودت ما بپرهيزيد از اصحاب رأي كه ايشان اعداء سنن هستند احاديث از دستشان بيرون رفته و حفظ نكردند سنت را پس بندگان خدا را مملوك خود گرفتند و مال خدا را دولت خود پس گردنها برايشان ذليل شد و اطاعت نمودند خلق اشباه كلاب ايشان را و منازعه نمودند حق را با اهلش و متمثل بائمه صادقين شدند يعني بصورت ايشان در آمدند و نيز در تفسير آيه و منهم اميون لايعلمون الكتاب الا اماني فرمود كه مردي بحضرت صادق (ع‌) عرض كرد كه هر گاه اين جماعت يهود نمي‌شناسند كتاب را مگر بآنچه بشنوند از علماء خودشان و راه ديگر ندارند پس چگونه مذمت كرده است ايشان را بتقليد ايشان و قبول از علمائشان و آيا عوام يهود مثل عوام ما نيستند كه تقليد علمائشان را ميكنند پس اگر جائز نيست براي ايشان قبول از علما براي عوام ما هم جائز نخواهد بود حضرت صادق (ع‌) فرمود ميان عوام ما و علماء ما و ميان عوام يهود و علماء ايشان فرق است از جهتي و تسويه است از جهتي اما از حيثي كه مساويند آن است كه خداوند مذمت فرموده عوام ما را بتقليد ايشان علمائشان را همچنانكه مذمت فرموده عوام يهود را و اما از حيثي كه از هم جدا شدند پس نه سائل عرض كرد بيان بفرما براي من يا بن رسول الله امام (ع‌) فرمود عوام يهود شناخته بودند علماء خود را بكذب صريح و بخوردن حرام و رشوه و بتغيير احكام از واجب آنها بشفاعتها و عنايتها و مصانعات و شناخته بودند ايشان را بتعصب شديد كه بسبب آن از دين خود مفارقت ميكردند و زايل ميكردند حق كسي را كه تعصب بر او داشتند و مي‌دادند بكسي كه براي او تعصب
صفحه ٤٩٧

 داشتند چيزي را كه مستحق نبوده از اموال غير ايشان و بآنها ظلم ميكردند براي ايشان و شناخته بودند ايشان را كه محرمات را بجا ميآورند و بالضروره بمعارف قلوب خود دانسته بودند كه هر كه چنين كند فاسق است و جائز نيست كه تصديق او را در خبر از خدا و وسائط ميان خلق و خدا بنمايند پس از اين جهت مذمت فرمود ايشان را بجهت اينكه تقليد كردند كسي را كه شناختند و دانستند كه قبول خبر او و تصديق حكايت او و عمل بآنچه ادا ميكند بسوي ايشان از كسي كه او را مشاهده نكرده‌اند جايز نيست و واجب است بر ايشان كه خودشان نظر كنند در امر رسول خدا صلي الله عليه و آله زيرا كه دلائل او اوضح است از اينكه مخفي شود و مشهورتر است از اينكه ظاهر نشود براي ايشان و همچنين عوام امت ما هر گاه شناختند از فقهاي خودشان فسق ظاهر را و عصبيت شديده را و تكالب بحطام دنيا را و حرام آن و هلاك كردن هر كه تعصب بر او ميكشند و اگر چه مستحق آن باشد كه امر او را اصلاح كنند و دست به بر و احسان ميگشايند بر كسي كه تعصب او را ميكشند و اگر چه مستحق اذلال و اهانت باشد پس هر كه تقليد كند از عوام ما مثل اين جماعت فقها را پس ايشان مثل يهودند كه خداي تعالي مذمت كرده ايشان را بتقليد فسقه فقهائشان و اما هر كه از فقها نفس خود را صيانت كند و دين خود را حفظ كند و مخالفت هواي خود را بنمايد و مطيع امر مولاي خود باشد پس بر عوام است كه تقليد او را بكنند و اين نيست مگر بعض فقهاي شيعه نه جميع ايشان و اما كسي كه مرتكب شود از قبايح و فواحش آنچه كه فسقه فقهاء عامه مرتكب ميشوند پس قبول نكنيد از ايشان چيزي كه از ما روايت ميكنند و كرامتي براي ايشان نيست و اين است جز اين نيست كه بسيار شده است تخليط در آنچه متحمل ميشوند از ما اهل بيت آن را بجهت اينكه فسقه متحمل ميشوند از ما پس جميع آن را تحريف ميكنند بسبب جهلشان و وضع ميكنند چيزها را بر غير وجوه
صفحه ٤٩٨

 آنها بجهت كمي معرفتشان و جماعت ديگر هستند كه عمدا دروغ بر ما مي‌بندند تا اينكه بكشند بسوي خود از عرض دنيا آنچه توشه ايشان است بسوي نار جهنم و بعضي از ايشان قومي نصاب هستند كه قادر بر قدح ما نيستند پس تعليم ميگيرند بعض علوم صحيحه ما را پس ميبرند نزد شيعه ما و نقص وارد ميآورند بر ما نزد نصاب ما پس اضافه ميكنند بر آن اضعاف آن را و اضعاف اضعاف آن را از اكاذيب بر ما كه ما از آنها بيزاريم پس قبول ميكنند آن را مستسلمون از شيعه ما بگمان اينكه از علوم ما است پس گمراه شدند و گمراه كردند و اين جماعت ضررشان بر شيعه ما بيشتر است از جيش يزيد بر حسين بن علي عليه السلام و اصحاب او بجهت اينكه آنها سلب كردند ايشان را ارواح و اموال را و اين جماعت علماء سوء ناصبون كه متشبه شدند باينكه از دوستان مايند و دشمنان ما را دشمن ميدارند داخل ميكنند شك و شبهه را بر ضعفاء شيعه ما پس گمراه ميكنند ايشان را و منع ميكنند ايشان را از قصد حق مصيب لاجرم هر كه را از عوام كه خداوند از قلب او بداند كه اراده ندارد مگر صيانت دين خود را و تعظيم ولي او را ترك نميكند او را در دست اين شخص متلبس كافر و لكن مهيا ميكند و ميرساند براي او مؤمني را كه او را بر صواب واقف كند بعد باو توفيق قبول از او ميدهد پس باين سبب خير دنيا و آخرت را براي او جمع ميكند و جمع ميكند بر آنكه او را گمراه كرده لعن دنيا و عذاب آخرت را ، عرض ميكنم چون اين حديث شريف جامع مطالب بسيار بود ترجمه آن را بتفصيل عرض كردم و از فقرات آخر آن متذكر شدم كه عرض كنم البته امثال ما اگر خودمان عالم بوديم كه محتاج بديگري نبوديم و همين جهالت ما است كه خطرات بسيار بر ما وارد آورده اما با وجود جهالت ميسر است كه بتوفيق خداوند نيت خود را خالص كنيم و غرضي سواي حفظ دين خود و تعظيم ولي خدا نداشته باشيم پس خداوند از كرم خود ما را هدايت خواهد
صفحه ٤٩٩

 فرمود و احيانا اگر در دست متلبسي مبتلي شديم ما را نجات خواهد داد چنانكه فرمود الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و اما اگر نعوذ بالله باغواء شيطان خود ما مايل و طالب همين نوع متلبسين باشيم و با هزار فسق و فجور كه از آنها مي‌بينيم باز از پي آنها ميدويم ظلمي است كه خودمان بنفس خود كرده‌ايم و خداوند ظلم نفرموده است خلاصه و باز بعض اخلاق جزئيه ايشان را كه در اخبار فرموده‌اند ذكر ميكنيم علاوه بر آنكه كلية ميداني كه خداوند پيغمبر (ص‌) را مبعوث بمكارم اخلاق فرموده است و اولاي مردم باتباع سنن او فقهاء و علمايند ولي بعض جزئيات را كه خصوصيتي داشته در اخبار بيان فرموده‌اند من جمله در فصل‌الخطاب از حضرت صادق (ع‌) از پدر بزرگوارش (ع‌) از پيغمبر (ص‌) كه فرمود خوب وزيري است براي ايمان علم و خوب وزيري است براي علم حلم و خوب وزيري است براي حلم رفق و خوب وزيري است براي رفق لين و نرمي و مدارا و رسول خدا (ص‌) فرمود علماء اين امت دو مردند مردي كه خداوند باو علمي داده پس طلب نموده است بآن وجه خدا و دار آخرت را و بذل نموده بر مردم و نگرفته بر آن رزقي را و نخريده بآن ثمن قليلي را پس چنين مردي استغفار ميكنند براي او كساني كه در دريايند و دواب بحر و بر و مرغ در جو آسمان و قدوم ميكند بر خدا در حالتي كه سيد شريفي است و مردي است كه خدا باو علمي داده پس بخل نموده است بر بندگان خدا و رزق گرفته و خريده بآن ثمن قليلي را پس او را دهنه ميزنند بلجامي از آتش و ملكي از ملائكه ندا ميكند علي رئوس الاشهاد كه اين فلان بن فلان است كه خداوند باو در دنيا علمي داد پس بخل نمود بر بندگان خدا تا آنكه فارغ از حساب بشود و علي (ع‌) فرمود كه رسول خدا (ص‌) فرمود از فقه مرد است كه كلام او كم باشد در چيزي كه قصد آن را ندارد يعني محل حاجت نيست و نيز اميرالمؤمنين (ع‌) فرمود كه
صفحه ٥٠٠

 طلبه اين علم سه صنفند بشناس ايشان را بصفات و اعيانشان صنفي از ايشان تعليم ميگيرند علم را براي مجادله و صنفي تعليم ميگيرند براي ترفع و برتري و مكر و خدعه و صنفي تعليم ميگيرند براي فقه و عقل اما صاحب مراء و جدل پس مي‌بيني او را كه اذيت ميكند و مجادله ميكند در مجالس خشوع را بريا سربال خود گرفته و از ورع خالي است پس بكوبد خداوند از اين جهت سينه او را و قطع كند بيني او را و اما صاحب استطاله و ختل پس ترفع ميجويد بر اشباه خود از اشكال خود و تواضع ميكند براي اغنياء از دون اشباه خود پس حلواي اغنياء را هضم ميكند و دين خود را مي‌شكند پس كور كند خدا از او بصر او را و قطع كند از آثار علماء اثر او را و اما صاحب فقه و عقل او را صاحب غم و حزن مي‌بيني در ظلمت شب برخواسته و برنس خود را پوشيده و خم ميشود و برنس كلاه بلندي است يا هر جامه كه سري از خود دارد و اهل عبادت در صدر اسلام مي‌پوشيدند فرمود عمل ميكند و ميترسد و خائف و وجل است از هر كسي مگر از هر ثقه از اخوان خود پس خداوند اركان چنين كسي را شديد كند و در قيمة او را امان دهد و نيز فرمود بس است تو را از علم كه خشيت از خدا داشته باشي و بس است تو را از جهل كه بعمل خود عجب كني و نيز حضرت ابوجعفر (ع‌) از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل ميفرمايد كه فرمود كه آيا خبر ندهم شما را بفقيه حقا عرض كردند بلي يا اميرالمؤمنين فرمود هر كه نااميد نكند مردم را از رحمت خدا و ايمن نكند ايشان را از عذاب خدا و رخصت ندهد ايشان را در معاصي خدا و ترك نكند قرآن را بجهت رغبت از آن بسوي غيرش آگاه باشيد كه خير نيست در علمي كه در آن تفهم نباشد آگاه باشيد خير نيست در قرائتي كه در آن تدبر نباشد آگاه باشيد خير نيست در عبادتي كه در آن تفقه نباشد و حضرت ابوالحسن (ع‌) از پدر بزرگوارش از اميرالمؤمنين (ع‌) نقل فرمود ده نفرند كه خود را و غير
صفحه ٥٠١

 را بمشقت مياندازند صاحب علم قليل كه تكلف ميكند كه بمردم بسيار بياموزد و مرد حليم با علم بسيار كه صاحب فطنه و زيركي نيست و كسي كه طلب ميكند آنچه درك كرده نميشود و سزاوار نيست بر او و كسي كه زحمت ميكشد اما تأني ندارد و بعجله كار ميكند و ديگري كه با تأني كار ميكند اما علم ندارد و عالمي كه اراده صلاح ندارد و مريد صلاحي كه علم ندارد و عالمي كه دنيا را دوست ميدارد و رحيم بمردم كه بخل كند بآنچه دارد و طالب علمي كه مجادله ميكند با كسي كه اعلم از اوست و همينكه تعليمش كرد از او قبول نميكند و حضرت ابوعبدالله (ع‌) از ابي‌جعفر (ع‌) روايت ميفرمايد كه فرمود فقيه كسي است كه زاهد در دنيا است و راغب در آخرت و متمسك بسنت نبي (ص‌) و حضرت ابوعبدالله (ع‌) فرمود مردم چهار صنفند جاهلي است كه افتاده و معانق با هواي خود شده و عابدي كه متقوي است و هر چه عبادتش زياد ميشود كبرش زياد ميشود و عالمي كه دوست ميدارد مردم عقب او راه روند و محمده مردم را دوست ميدارد و عارفي بطريق حق كه دوست ميدارد قيام بآن را نهايت عاجز است يا مغلوب پس اين امثل اهل زمان خودش است و عقل او بر همه رجحان دارد و حضرت امير (ع‌) فرمود خفت عقل و خدعه در قلب عالم نيست و حضرت عيسي فرمود اي گروه حواريين براي من حاجتي بسوي شما است آن را قضا كنيد عرض كردند يا روح‌الله حاجت تو برآورده است پس برخواست و قدمهاي ايشان را شست عرض كردند ما سزاوارتر بوديم باين كار اي روح‌الله فرمود احق مردم بخدمت عالم است من چنين تواضع كردم تا اينكه شما بعد از من تواضع كنيد براي مردم مثل تواضع من براي شما بعد فرمود بتواضع عمارت ميشود حكمت نه بتكبر و همچنين زراعت در زمين سهل ميرويد نه در كوه ، خلاصه كه اخبار باين مضامين بسيار است و در فصل‌الخطاب و كتاب‌المبين و بحار و عوالم و ساير كتب اصحاب آنقدر روايت
صفحه ٥٠٢

 شده كه حد ندارد و مشايخ ما اعلي الله مقامهم در كتب خود مفصلا بيان فرموده‌اند و حاجت بتفصيل زياده بر اين نيست و اگر چه جناب سائل وفقه الله امر فرموده بودند كه بفارسي نوشته شود و نوشته شده الا اينكه بعض اخبار و عبارات عربي نوشته شده است اما حاصل مراد در همه جا بيان شده است و ان شاء الله براي عوام كافي است و ختم ميكنيم كلام را در اين مقام بالحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين و از خداوند مسألت دارم كه از معاصي و زلات و خطاهاي من در هر مقام عفو فرمايد و بر من و همه اخوان من بيامرزد و طلب عفو ميكنم از همه اخوان مؤمنين از تقصير و تقاعدي كه در اداء حقوق ايشان از من سرزده است تمت علي يد مصنفه العبد الاثيم زين‌العابدين بن كريم قبل الزوال من يوم الاثنين الرابع من شهر صفر المظفر من سنة الحادي و الثلثين بعد ثلثمأة و الف حامدا مصليا مستغفرا راجيا عفو ربه و السلام .
سؤال ٣٤ نمره ٤٩ صريحا مدعي است كه ملائكه در اندرون مشايخ ما درس ميخوانند و تن ايشان مسجد ملائكه و علماي غير شيخي شياطين در دلهاي آنها تحصيل ميكند و بدنشان اصطبل شياطين است تصديق يا تكذيب و ثالث ندارد .
جواب در صفحه چهلم جلد چهارم ارشاد چاپ بمبئي است ميفرمايند باري طفل چون نادان است شيطان او هم نادان است و نمي‌تواند وسوسه علمي در آن و اضلال علمي بآن نمايد ولي چون آن طفل تحصيل علم نمايد شيطان او هم در اندرون او و ملك او هم در اندرون او تحصيل علم كند و هر يك بر يكديگر غالب آيند باختيار آن شخص آن علم را ابراز دهند پس اگر ملك متعلم شده در مكتبخانه صدر و قلب او آن علم در سينه آن ملك نور و خير و لله و في الله شود و نور و خير و هدايت و ابصار و استبصار ابراز دهد و مردم را براه خدا بخواند و
صفحه ٥٠٣

 از دهانش نور و از دست و پايش نور ظاهر شود و چون در مكتبخانه دل او شيطان درس خواند آن علوم در نمكزار سينه او و شكم مار دل او جمله نمك و زقوم و سموم گردد پس از زبان آن هيكل جمله ظلمات و شكوك و شبهات و اضلال و ضلالت ظاهر شود غرض بعد از قوت بنيه فريقان بكار ميآيند و در حال ضعف و جهالت هيچ كاري نميتوانند كرد و بر حسب حكمت و سير طبيعي يافتي كه عالم روز بروز بزرگ ميشود و شعورش زياده ميشود تا در اين ايام كه شعور عالم زياده شد اكتساب علوم نموده هر آن جماعت كه ايشان را صدور كثيفه و قلوب خبيثه بوده و ابدانشان اصطبل شياطين بوده البته شياطين ايشان متعلم شده در اين اوقات فسادشان اعظم از سابق شده و در صدد تضييع دين بيشتر برآمده‌اند و چون آنها در اين زمان نهايت طغيان را كرده در صدد اضلال خلق برآمده‌اند حكمت اقتضاي آن كرده كه در مقابل ايشان جمعي كه صدور ايشان نقيه و طينتشان طيبه و قلوبشان مضيئه بوده و جان و تن خود را مسجد ملائكه قرار داده‌اند و از علوم حقه اكتساب نموده‌اند بسخن درآيند ، عبارتي كه بنظر جناب آخوند رسيده و بخود گرفته است همين است كه نقل شد و شرح آن را هم نخواسته و هر كس خواسته باشد بخود كتاب ارشاد رجوع نمايد كه بيان علمي است و اهل علم و عرفان از آن استفاده ميكنند و بطوري كه مشاهده ميكنيد ذكري از علماي غير شيخي در آنجا نيست و فرموده‌اند هر آن جماعت كه ايشان را صدور كثيفه تا آخر عبارت چون خود را از علما خيال ميكند و شيخي هم نيست گمان ميكند منظور امثال او است و باو برخورده و حال آنكه اشاره ايشان عمومي است و منظور شخص معين يا صنف معيني نيست بلكه منظور اين صفت است در هر كس ميخواهد باشد و بيان حقي است كه مأخوذ از آيات و اخبار است و شبهه در آن نيست و خداوند مؤمنين و شيعيان آل‌محمد عليهم السلام را
صفحه ٥٠٤

 مؤيد بملائكه قرار داده و غير آنها را ابدانشان را مسكن شياطين قرار داده و در حقيقت خداوند نفوس انسان را اشرف از ملائكه و شياطين قرار داده و ملائكه و شياطين از انسان تعليم ميگيرند و ملائكه توحيد و تسبيح و تمجيد خدا را از شيعيان آل‌محمد عليهم السلام آموختند و تعليم گرفتند چنانكه در كتاب‌المبين از عوالم از جابر بن عبدالله انصاري روايت شده است كه گفت شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه ميفرمود خداوند خلق فرمود من و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام را از نوري پس فشرد آن نور را پس بيرون آمد از آن نور شيعه ما پس تسبيح كرديم ما پس تسبيح كردند و تقديس كرديم ما پس تقديس كردند و تهليل نموديم ما پس تهليل كردند و تمجيد نموديم ما پس تمجيد كردند و توحيد نموديم ما پس توحيد كردند پس خلق كرد خداوند آسمان‌ها و زمين‌ها را و خلق كرد ملائكه را پس مكث نمودند ملائكه صد سال كه نميدانستند تسبيحي و نه تقديسي و نه تمجيدي را پس تسبيح كرديم ما پس تسبيح نمودند شيعه ما پس تسبيح نمودند ملائكه براي تسبيح ما و تقديس نموديم ما پس تقديس نمودند شيعه ما پس تقديس نمودند ملائكه براي تقديس ما و تمجيد نموديم ما پس تمجيد نمودند شيعه ما پس تمجيد نمودند ملائكه براي تمجيد ما و توحيد نموديم ما پس توحيد نمودند شيعه ما پس توحيد نمودند ملائكه براي توحيد ما و ملائكه تسبيح و تقديس نميدانست قبل از تسبيح ما و تسبيح شيعه ما پس مائيم توحيدكنندگان در حيني كه موحدي غير ما نبود و سزاوار است بر خداي تعالي همچنانكه اختصاص داد ما را و اختصاص داد شيعه ما را كه ما را نازل در اعلي عليين فرمايد و خداوند سبحانه برگزيد ما را و برگزيد شيعيان ما را پيش از آنكه اجسامي باشيم پس خواند ما را و اجابت كرديم پس آمرزيد بر ما و بر شيعه ما قبل از آنكه استغفار كنيم خدا را ، عرض ميكنم حديث
صفحه ٥٠٥

 شريف را بتمامه ترجمه كردم چون محتوي فضائل بزرگ براي شيعيان بود و مشتمل بر اسرار عجيبه است و مقصود استشهاد بر فرمايش مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه بود كه ملائكه در نزد شيعيان آل‌محمد عليهم السلام درس ميخوانند و صدور ايشان مسجد ملائكه است و مؤيد بروح القدس هستند و خداوند ميفرمايد در صفت مؤمنين كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و اما غير مؤمنين شياطين بآنها القاءات ميكنند چنانكه خداوند ميفرمايد ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم و ان اطعتموهم انكم لمشركون و ابدان آنها هم اصطبل شياطين است چنانچه حضرت امير عليه السلام در خطبه خود ميفرمايد در صفت جماعتي كه خود را مطيع شيطان قرار دادند و شيطان هم آنها را دام خود قرار داد و در سينه‌هاي ايشان منزل گرفت و در سوراخهاي بدن آنها تخم گذارد و جوجه گذارد با چشمهاي آنها نگاه كرد و با زبانهاي آنها سخن گفت تا آخر خطبه شريفه ، در هر حال كه در نوع بيان و فرمايش ايشان اشكالي نيست و باين مضامين اخبار بسيار است كه بر اهل كمال واضح است و اخبار ديگر در اينكه شياطين انس مسلطتر بر اضلال مردمند و مكر و كيد آنها بيشتر است و معلم شياطين جن هستند بسيار است ولي فعلا مرا حال و مجال تتبع نيست و خداوند ميفرمايد درباره شيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا و خطاب بزنهاي بني‌آدم ميفرمايد ان كيدكن عظيم و كيد و مكر مردها البته بزرگتر است و خداوند ميفرمايد و مكروا مكرا كبارا پس دانستي كه نوع مطلب صحيح و مأخوذ از اخبار است و با عقل و حكمت منطبق است و رتبه انسان در سلسله طوليه خلق معين است كه فوق رتبه ملائكه و جن است پس جميع فيوض ملائكه كه از خداوند بايد باو برسد بواسطه مقام كليت شيعيان است و شبهه در اين باب در نزد علماي شيعه نيست و اما توجيهات و تعبيرات جناب آخوند اموري است كه مناسب مزاج و خلق خودشان است .

صفحه ٥٠٦

 سؤال ٣٥ تناقض ٥٠ ميگويد خداوند يك ركن ديگر بر ايمان زياد معني ركن زياد نمودن چيست و آن ركن امروز كيست و چه فايده دارد و ركن قابل زياده و نقصان هست يا نه و در بيان تناقض آن مينويسد كه اين با وجود القاء امام منافات دارد .
جواب در چند جاي كتاب ارشاد هست كه خداوند در اين ايام ركني از ايمان را ابراز فرمود يا ظاهر فرمود و باين لفظ كه جناب آخوند گفته است نيست و ركني بر ايمان زياد نشده و براي اسلام و ايمان حدود و اركاني است كه زياد و كم نميشود و ان الدين عند الله الاسلام و اسلام همان است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله حدود آن را شرح داده و اظهار فرموده است و اكمال دين و اتمام نعمت فرموده و از طرف پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار صلوات الله عليهم چيزي باقي نمانده كه گفته نشده باشد و بيان نفرموده باشند مگر آنچه را كه وعده فرموده‌اند در ظهور امام عليه السلام و بعد از آن در ايام رجعت از تأويل آيات و احكام واقعيه بفرمايند كه هنوز نفرموده‌اند يا اگر فرموده‌اند بطور اشاره و ابهام است و خود آن بزرگواران بموقع خود شرح خواهند فرمود و اما آنچه مقتضي زمان ما و ايام غيبت است فروگذار نفرموده‌اند و فرموده‌اند منتهي اين است كه بعض آنها زودتر و بعضي ديرتر ظاهر ميشود و اين سبق و تأخير از طرف امت است كه تدريجا ميفهمند و در ميانه آنها ظاهر ميشود و عادت پيغمبر و ائمه اطهار هم بر همين جاري شد كه آنچه صلاح وقت و زمان در آن بود بيشتر اظهار ميكردند و تأكيد زيادتري ميكردند زيرا امت قوه تحمل آن را داشتند و هر چه را كه هنوز قوه تحمل مردم در آن كمتر بود كمتر اظهار ميكردند و براي آنها كه عقل و ايمانشان قوتي داشت ميفرمودند و در نزد عامه امت كمتر شايع و ظاهر ميشد مثل اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله سالها در اول بعثت بيش از
صفحه ٥٠٧

 امر توحيد اظهاري نميفرمود و ميفرمود قولوا لا اله الا الله تفلحوا ولي در همان حال براي حضرت امير و حضرت خديجه يا حمزه و امثال آنها بعد از امر بتوحيد شهادت برسالت و همچنين شهادت بولايت و عصمت و بسياري از احكام فرعيه را هم ميفرمود و لزوم ولايت اولياء و برائت از اعداء را هم كه معني ركن رابع است ميفرمود و اخبار آن گذشت و ديگر بتكرار نمي‌پردازيم و در اخبار و آيات ديده‌ايد كه در همان وقت امر ولايت اميرالمؤمنين و آل‌محمد عليهم السلام و لزوم ولايت شيعيان را از عامه مردم كتمان ميفرمود و حتي جبرئيل را كه امر بابلاغ امر ولايت را ميآورد برميگردانيد و ميفرمود مردم هنوز قريب العهد بجاهليت هستند و تحمل ندارند تا در آخر جبرئيل آيه عصمت را آورد و پيغمبر را مطمئن كرد تا در غدير خم امر ولايت را علنا اظهار فرمود حال در آن روز پيغمبر ركني بر ايمان زياد نكرد بلكه موضوعي را كه مكرر در مكرر بخواص اصحاب و مؤمنين بافهم‌تر فرموده بود در آن روز تأكيد زيادتري نمود و كأنه ابلاغ رسمي بهمه مردم نمود كه اغلبشان هم سابقا شنيده بودند و ميدانستند و حتي لزوم ولايت اوليا را هم در آن روز با كمال صراحت بيان فرمود كه عين حديث غدير خم را در اين قسمت روايت كرديم اما با همه اين مراتب كه اظهار امر ولايت در آن موقع شد در ميانه مردم آنطوري كه بايد ظاهر نشد و شنيديد كه بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله شيعه منحصر بچهار نفر بودند و ديگران عموما فراموش يا انكار نمودند و از عقب ديگران رفتند تا تدريجا بناي ظهور را گذارد تا اين اوقات تا اينجا كه مشاهده ميكنيد امر شيعه رسيده و از چند صد سال پيش باينطرف كه امر امامت و ولايت بالا گرفت و ظهورش بيشتر شد ركني را شيعه علاوه نكردند بلكه همان مطلبي بود كه هميشه از بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله بطور تقيه و در پنهاني ميانه خودشان ميگفتند و در اواخر مقتضي شد و امرشان قوتي گرفت و
صفحه ٥٠٨

 ظاهر شد فرضا در ششصد سال قبل كه جمع شدند و مسلمين را بر چهار طايفه قرار دادند از شيعه اسمي نبردند چون منتهاي ضعف را داشتند و حتي يكي از مذاهب مسلمين هم شمرده نشد امروز الحمد لله امر بجائي رسيده كه نمي‌توانند مذهب شيعه را فراموش كنند حال امر ركن رابع هم همين است اولا ركني زياد نشده و همان است كه پيغمبر روز اول فرموده و دوستي دوستان و دشمني دشمنان را شرط ايمان قرار داده و هيچ عملي را از شخص مسلم بدون داشتن ولايت شيعيان قبول نكرده منتهي سابقا كمتر اظهار ميشد مثل اينكه ولايت خود آل‌محمد هم كمتر اظهار ميشد حالا بيشتر اظهار ميشود و اخبار را براي نمونه ذكر كرديم و آنچه روايت كرديم يكي از هزار بود و طالبين اگر خواسته باشند بكتب اخبار مراجعه نمايند بلي چيزي كه قابل انكار نيست و هر چند جناب آخوند و امثال ايشان بخواهند پنهان كنند نمي‌توانند و حتي خودشان هم اسباب ظهورش ميشوند اين است كه اين امر در اين اواخر بسبب مشايخ ما و بسبب مؤلف بزرگوار ارشاد بيشتر ظاهر شد و مسلم شد و تأكيد شد و البته خدا خواست كه اظهار فرمايد و بر قلم و زبان ايشان جاري كرد و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء منتهاي افتخار ايشان همين است كه خداوند بسبب ايشان اشاعه اين امر را فرمود چنانكه سيد مرحوم اعلي الله مقامه در يكي از مراسلات خود بمرحوم مولاي بزرگوار مؤلف ارشاد مرقوم ميفرمايد كه خداوند تشييد اين ركن عظيم را با اسبابي قرار داد كه ما الحمد لله از آن اسباب هستيم خلاصه كه شرح موضوع ركن رابع سابقا شده است و ديگر تفصيل دادن زيادي است و هر چند امثال جناب آخوند بخواهند امري را كه خدا خواسته و اظهار فرموده با اين الفاظ بي‌معني پنهان نمايند امكان‌پذير نيست و قادر نميشوند ،
لزين‌الدين احمد نور علم       ** * **      تضاء به القلوب المدلهمة

صفحه ٥٠٩

 يريد الحاسدون ليطفئوه       ** * **      و يأبي الله الا ان يتمه
سؤال ميكند آن ركن امروز كيست سابقا شرح داده‌ايم ركن رابع شخصي نيست كه از هويت او سؤال ميكند بلكه ركن رابع ايمان يك امر كلي است يعني ولايت اولياء آل‌محمد و برائت از اعداء ايشان دوستي جميع دوستان آل‌محمد و دشمني جميع دشمنهاي ايشان خواه بشناسيم خواه نشناسيم ركن رابع ايمان است جميع مسلمين هم اين ركن را قبول دارند منتهي از اصول نشمردند و البته اشتباه كردند يا تقيه كردند و از مفاد اخبار و تصريح آنها دانستي كه اين امر از اصول است ديگر نميدانم مشايخ ما چه فرموده‌اند كه ركني زياد كرده‌اند و اين مردم چه از جان ما ميخواهند بيان حقي است كه مطابق كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام مشايخ ما فرموده‌اند هر كه مي‌پذيرد فبها المراد هر كه نمي‌پذيرد مختار است او دشمن دوستان آل‌محمد باشد و استهزا هم بكند فرداي قيامت هم جواب خود را بدهد اگر ايمان و تشيع فقط همين است كه حروف را از مخرج ادا كنند و تمام عمر را در اصول ابوحنيفه بحث كنند و ظواهر بعض احكام اسلامي را حفظ نموده در حقيقت شق عصاي مسلمين نمايند و از دوستان آل‌محمد عليهم السلام بدون دليل و بدون جهت تبري نمايند و محض دشمني آنها اخبار آل‌محمد عليهم السلام را هم تكذيب نمايند و كلمات علماء ابرار را تحريف و تبديل و زياد و كم نمايند و بر عوام مردم امر را مشتبه كنند پس گوارا باد بر آنها كه صاحب اين عقيده باشند و بنا بر اين معلوم نيست چرا اين همه بحث در معاد روز قيامت دارند و زياده بر اين چه جسارت كنم .
سؤال ٣٦ نمره ٥١ ملخص اول ركن رابع اول بوده و آخر پيدا شده و غير معتقد باو از مشركين بدتر است بيان كنيد اول بوده آخر آمده يعني چه و چرا اماميه از مشركين بدترند و در تناقضاتش همين مطلب را مفصلتر مينويسد .

صفحه ٥١٠

 جواب رسم جناب آخوند اين است كه عبارات را عمدا تحريف و كم و زياد ميكند و از آن لازمه ميگيرد و بر آن ايراد و اعتراض ميكند و هر چرندي كه دلش را خنك كند مينويسد و منظورش اين است كه ركن رابع از اول نبوده و شما زياد كرده‌ايد و چون اول نبوده پس اماميه معتقد بآن نبوده‌اند و نيستند و شما گفته‌ايد كسيكه معتقد بآن نباشد از مشركين بدتر است و لازمه اين اين است كه اماميه نعوذ بالله از مشركين بدتر باشند در حالي كه جميع آنچه ميگويد دروغ اندر دروغ است نه در هيچ جا فرموده‌اند كه ركني كه نبوده زياد شده و نه در جائي فرموده‌اند كه اماميه معتقد بآن نبوده‌اند بلكه يكي از ادله ما بر اثبات اين ركن اجماع اماميه است كه همگي قائل بآن هستند و هيچ عالمي انكار آن را نكرده است ولي مطلب اين بوده كه مشايخ ما بيان فرموده‌اند كه حق اين بوده كه اين مطلب را در طاق نسيان نگذارند و از اصول دين بشمرند زيرا اين اصل مهمي است و اماميه مطلقا منكر اين مطلب عظيم نشده‌اند و از مشركين هم بدتر نشده‌اند و حرفهاي آخوند جميعا پوچ است و همينطور كه تهمت بمشايخ ما مي‌بندد بهمه اماميه هم تهمت ميزند و معلوم نيست چه ديني دارد كه از هيچ نوع دروغ و تهمت استنكافي ندارد و در مقام ابراز عداوت اينها را عيب نميداند و اما آنكه ركن رابع اول بوده و آخر پيدا شده قابل شرح و توضيح است و از مسائل غامضه حكمت است و آخوند حق داشته كه نفهميده و اين مسأله علمي است و سري است از اسرار خلقت كه در مسأله ركن رابع تنها نيست بلكه در جميع خلق خدا جاري است و در افعال بندگان خدا هم امر باين نهج است كه هر چه در اول غرض تعلق بآن ميگيرد در آخر بروز ميكند و اين مطلب يكي از مسائلي است كه در بيان معارف و شرايع اسلام بسيار بكار ميآيد و دانستن آن لازم است پس ميگوئيم هر چه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است و چون كتاب فارسي است و بزبان
صفحه ٥١١

 ساده بايد بيان شود در ضمن بعض امثال اشاره بمطلب ميكنيم و براي عاقل كفايت است مشاهده كنيد غرض شخص زارع از كاشتن بذر حصول و وجود گندم است و در اول پيدا نميشود بلكه در اول گياه نازكي است كه خاصيت گندم را ندارد و تدريجا بعد از مدتها بزرگ ميشود و شاخ و برگ و خوشه پيدا ميكند تا در آخر گندم بروز ميكند و تمام نتيجه و حاصل آن همه زحمت چند ماهه دست ميآيد و خود بته را كه بآن تفصيل نگاهداري كردند و پاك كردند و آب دادند علف خشكي ميشود كه جز بدرد سوختن يا خوردن حيوان نميخورد كهشيم تذروه الرياح و كان الله علي كل شئ مقتدرا پس نتيجه مطلوبه اينها نيست و همان گندم است كه در آخر بروز ميكند و گندم اول بوده كه آخر بروز كرده يعني اول غرض زارع متعلق بآن بود منتهي اينكه اسباب و شروطي داشت كه مي‌بايست آنها مقدم بشوند و در آخر نتيجه حاصل شود و همچنين نتيجه غرس درخت ميوه آن است كه بعد از سالها زحمت اين درخت در آخر ثمر ميدهد و نتيجه بروز ميكند مثل ديگر اگر تو بخواهي شخص شاه را دعوت بكني بفرض اينكه هنوز اسباب اين كار بر تو جمع نيست اول در جاي مناسبي بناي حياط و باغچه و عمارتي را ميگذاري البته به تناسب دستگاه سلطنتي كه براي جميع خدم و حشم و مستخدمين و ملازمين هر يك جائي تهيه ميكني و ميسازي پس از آن در صدد تهيه فرش و اسباب و چراغ و لوازم پذيرائي برميآئي و پس از آن اشخاص مناسبي كه معاشرت با سلطان و بزرگان دولت كرده‌اند و طور و طرز خدمت شاه را ميدانند و خلاصه آنكه نوكري كرده‌اند و آدم ديده باشند نه هر سبزي‌فروش و روغن‌فروش ميتواند از شاه پذيرائي نمايد و كلمات ملوكانه او را بفهمد خلاصه آنكه بعد از فراهم بودن اين اسباب و استعداد از شاه دعوت ميكند و اگر اجابت فرمود و بنا شد تشريف بياورد اول بعض خدام او ميآيند و محل نزول جلال شاه را
صفحه ٥١٢

 رسيدگي ميكنند و خلاصه آنكه بعد از تفصيلات در آخر پادشاه نزول ميفرمايد و تمام نتيجه جميع زحمات و مقدمات در آخر بروز ميكند و حال آنكه منظور تو هم از همه اين اسباب آمدن شخص شاه بود و كار دست چيز ديگر نداشتي و معذلك در اول ميسر نشد و در آخر بمطلوب خود ميرسي و هكذا امثال اين مطلب زياد است و جميع ملك خدا مثل اين مطلب است فرضا اين شخص صنعتگر است كه ساعت ميسازد و تمام غرض او تعيين وقت است ملاحظه ميكني در اول قطعه برنجي تهيه ميكند و تعيين وقت با اين قطعه برنج نميشود بعد از آن اين را قطعه قطعه ميكند باشكال مختلفه و از آن قطعات چرخها و ميلها و ميخها باشكال مختلفه ميسازد كه همه اينها يا يكي از آنها باز تعيين وقت نميكند تا اينها را تركيب ميكند و سوار ميكند و فنري براي اينها قرار ميدهد و كوك ميكند بعد از همه اين تفصيل اين ساعت بگردش ميافتد و بناي كار ميگذارد و در آخر آن نتيجه مطلوبه كه تعيين وقت است بروز ميكند و ميداني كه شخص ساعت‌ساز در اول پيش از همه چيز منظورش همين بود پس آنچه را كه اول ميخواست در آخر بروز كرد و از اين امثال كه عرض ميكنم قدري نزديك بمطلب ميشوي اما حقيقت امر را نميفهمي كه چه كيفيت است كه هر چه در وجود مقدم است و اول است در ظهور مؤخر ميشود و فهم اين مطلب شأن اهل حكمت است كه مشعر خاصي براي فهم اينگونه حقايق دارند و نه هر كس چهار مسأله شرعي بداند ملتفت حقيقت شريعت ميشود و چه فايده كه مجالم بسيار كم است و الا مطلب بسيار شيريني است و تفصيل زياد ميدادم ولي در اين كتاب موقعيت ندارد و غرض اشاره بهمان مطلبي است كه مورد اعتراض شده بلي هر چه اول بوده آخر پيدا ميشود و اگر معني اول بودن را متوجه ميشدي كه يعني چه زود مطلب را ميفهميدي حال بطور اختصار از همان اول خلق خدا شروع ميكنيم كه بقدر مقدور و فهم ناقص اول خلق
صفحه ٥١٣

 خدا را بشناسيم زيرا از معرفت ذات پروردگار محروميم و باو نميرسيم و اولا ميگوئيم شبهه نيست كه در اين همه كثرات مختلفه كه مي‌بينيم كه بعضي سبب بعضي و بعضي مقدم بر بعضي و بعضي مؤخر از بعضي و بعضي شرط بعضي هستند لامحاله براي همه اينها اولي است كه پيش از او ديگر چيزي نيست زيرا شبهه نيست كه اين خلق بخداوند منتهي نميشوند و خدا محدود بخلقش نميشود پس اين خلق محدود را كه مي‌بيني بايد بخلقي منتهي شوند و اينكه بعض طبيعيون مثل آورده‌اند كه پيش از هر مرغي تخمي است و پيش از هر تخمي مرغي است اين نامربوط است و خداوند كليه خلق خود را لا من شئ خلق فرموده و ماده سابقه براي اين خلق نيست و در جميع اجناس و انواع و اصناف و افراد اين خلق هم از جماد يا نبات يا حيوان يا انسان يا هر چه ملاحظه كني امر باين منوال است و از براي هر يك از اينها اولي است كه قبل از آن ديگر از آن جنس نبوده و خدا براي هر يك از آنها مبدء و اولي قرار داده و بعد از آن از آن مبدء باقي را گرفته و ايجاد فرموده و براي اين مبحث بيان مفصلي است كه اينجا مقتضي نيست و در كليه خلق هم كه شامل تمام افراد اين خلق مختلف باشد همينطور است و ماده سابقه ندارد و مبدء را خداوند بدون ماده سابقه خلق فرموده زيرا آن ماده سابقه اگر العياذ بالله خداست يا از جنس خداست كه اين محال است و كفر است و لازمه اين مطلب اين است كه خدا از جنس خلق باشد يا آنكه قدماء متعدده باشند اينكه نميشود و اگر آن ماده اول خلق است كه خلق است و لا من شئ ايجاد شده و اگر بگوئي چطور و بچه كيفيت و چه وقت عرض ميكنم طور و كيفيت و وقت و چرا و براي چه هيچيك اينها در مقام خلق اول نيست و فهم اين مطلب از ادراك‌هاي مردم خارج است و بايد نفهميده تسليم نمايند مگر آن كساني كه خداوند چشم خاصي بآنها عنايت فرموده كه ميفهمند
صفحه ٥١٤

 خلاصه عرضم اين است كه البته بحكم عقل براي اين خلق اولي است كه پيش از او ديگر خلقي نيست و آن خلق اول را اگر چه نمي‌شناسيم ولي از روي عقل و بيان انبيا و حجج ميدانيم كه آن خلق لامحاله محبوب خدا و پسنديده خداست كه او را خلق كرده و اگر محبوبش نبود او را خلق نميكرد چنانكه در قدسي فرموده است من گنج پنهاني بودم دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق كردم خلق را ، پس معلوم شد آن خلق را دوست داشته كه خلق فرموده و باز با مشاهده آياتي كه خداوند در خود ما گذارده و امثالي كه در خلق نشان داده كه يكي از آنها هم عقل است مي‌فهميم كه محبوبترين چيزها در نزد هر كسي و هر چيزي اول خود او است و بديهي است كه هر چيزي خودش را ميخواهد و پس از آن نزديكترين چيزها باو صورت و صفت خود او است كه از هر چيزي صفت خود را دوست‌تر ميدارد و اين است كه در حديث فرمودند خلق الله آدم علي صورته يعني خدا آدم را بر صفت و صورت خود آفريد زيرا كه صفت و صورت خود را دوست ميداشت پس خلق خدا هم كه نور خداست بر صفت خدا ميشود و نور تابع منير است زيرا كه از او است و باين جهت است كه نور هر چراغي مثل آن چراغ است در رنگ و شكل و خاصيت و جميع متعلقات و نور آفتاب را بر صفت آفتاب مي‌بيني در جميع خواص و صفات زيرا نور آفتاب يا نور چراغ در حقيقت خود آفتاب يا چراغ است و چيز ديگر نيست و آن تاريكيها و چيزهائي كه اسباب تغيير نور شده و تو نور را غير از منير مي‌بيني آنها امور ديگرند و غير نور هستند و اصل نور و حقيقت نور همان است كه تو منير را در او به‌بيني و اگر تو نوري فرض كني كه منير در آن ديده نشود اين نور نيست و فرض باطلي است خلاصه آن كه نور بر صفت منير است و خلق خدا نور خدا و بر صفت خداست و خداوند صاحب جميع كمالات است كه فاقد هيچ نوع كمالي از آنچه تو فرض كني و بداني يا نداني نيست زيرا
صفحه ٥١٥

 خداوند كامل من كل حيث است و هيچ كمالي نيست كه خداوند دارا نباشد و بعد از آن دارا بشود و اگر كمالي را فرض كني كه خدا از اول دارا نبوده پس كيست كه آن كمال را بخداوند بدهد زيرا خداي ديگر كه العياذ بالله نيست خلق خدا هم كه معقول نيست كمالي را داشته باشند و بخداوند بدهند زيرا هر چه دارند از خداست و او داده و مرحوم فيض كاشاني عليه الرحمه آنجا كه فرموده است ما عطا ميكنيم علم از نفس خودمان بخداوند اشتباه كرده و خلق چيزي ندارند كه خدا نداشته و بآنها نداده و آنها بعد از آن بخداوند عطا كنند پس خدا كامل من كل حيث است و فاقد هيچ كمالي نيست پس هر كمالي را پروردگار از اول داشته و اوليت صفتي است از صفات خداوند كه آن صفت را در خلق خود گذارده و بروز داده و خلق اولي براي خدا هست كه جامع جميع صفات كماليه است كه جميع كمالاتي كه در خلق او مشاهده ميكني مبدء و منشأ آنها آن خلق اول است كه بلاواسطه و بدون سبب ديگر از خداوند گرفته و دارا شده است و بساير خلق خدا او داده است و چون ساير مراتب خلقيه كه بعد از رتبه اول و درجه اول خلق شده‌اند هيچكدام داراي آن جامعيت نيستند هر كدامشان حكايت بعض كمالات خدا را كرده‌اند و تمام كمال را حكايت نكرده‌اند و بهمين جهت در درجه دويم و سيم و چهارم و پنجم و الي غير نهايه واقع شده‌اند و خلق اول در ميانه همه مراتب مختلفه خلق يكي است كه همه مراتب مختلفه از آن يك گرفته شده‌اند مثل اينكه در مراتب اعداد ملاحظه ميكني يك يكي است اما دو مركب از دو يكي است و اگر يك نبود هرگز دو و سه و چهار پيدا نميشد پس وجود يك اول است و وجود دو و ساير اعداد بعد از آن است حال بعد از آنكه اين اشارات گنگانه را دانستي و تا درجه متوجه شدي كه خلق اول يعني چه و يك اندازه بمقام اول ما خلق اللهي پيغمبر خودت صلي الله عليه و آله آشنا شدي و دانستي كه مراد از خلق
صفحه ٥١٦

 اول يعني خلق جامع جميع كمالات خدا كه هيچ كمالي از كمالات پروردگار را كه در خلق ظاهر شده يا بعد از اين بايد ظاهر بشود نباشد مگر اينكه او همه را حكايت كرده باشد زيرا خلق اول ديگري نيست كه بعض كمالات را هم او حكايت كرده باشد و معقول نيست كه خلق اول متعدد باشد و يك را در مراتب اعداد ملاحظه كردي كه فقط يكي است و دو عدد نيست كه هر دو يك باشند و اين محال است پس خلق اول يكي است و در مقام اوليت خود جامع جميع صفات خدا و حائز همه كمالات است بنحوي كه مقتضي همان مقام اوليت است و اگر خواسته باشي آن نحو و كيفيت را بفهمي كيفيتي براي آن نيست و آنقدري هم كه بيان آن ممكن است و مشايخ فرموده‌اند در اينجا مقتضي نيست و در اخبار فرموده‌اند كه اين سري است از اسرار خدا و بهر حال كه خداوند بعد از آن كه خلق اول را آفريد كه در بعض اخبار تعبير از آن بعقل آورده‌اند و در بعض اخبار فرموده‌اند آن نور پيغمبر تو است نور آن بزرگوار را تنزل داد تا باين عالم اعراض كه ما و تو در آن هستيم و در اين عالم هم براي تماميت حجت و حصول معرفت كه خلق اين عالم هم معرفت خدا را پيدا كنند و نور خدا و صفت خدا را به‌بينند و بشناسند و بعلت غائي وجود خود برسند در اينجا هم آئينه از همين عالم اجسام و عالم بشريت براي حكايت آن نور مقدس گرفت و بآن آئينه لباس بشريت پوشانيد و آن را در ميانه مردم واداشت كه ابلاغ امر خدا و صفت خدا را باين مردم بنمايد و از مقام اول ما خلق اللهي و منتهاي قرب خود باو وحي كرد كه برساند باين مردم كه خدا يكي است و صفات توحيد را اظهار بفرمايد و نهي از شرك و عبادت غير خداي واحد بفرمايد و چون وجود مقدس او اول خلق و اول خبردهندگان از خدا بود در آخر همه خبردهندگان و پيغمبران آمد و وجود مقدس او خاتم و آخري پيغمبران شد زيرا شخص مقدس او علت غائي بود پس در
صفحه ٥١٧

 غايت و نهايت واقع شد و چون در وجود مقدم بر همه خلق و همه پيغمبران بود در ظهور مؤخر از همه پيغمبران شد و ساير پيغمبران همه مقدمة الجيش او بودند كه قبل از او آمدند و مردم را تربيت نمودند و مستعد براي شرفيابي و تشريف‌فرمائي آن وجود مقدس فرمودند تا بآنجا رسيد كه مستعد شدند و عقل و فهم پيدا كردند و ممكن شد كه آن بزرگوار بنفس نفيس در ميانه مردم برخيزد و آنها را دعوت بتوحيد و معرفت پروردگار نمايد و ميداني كه مراد از معرفت پروردگار هم كه علت غائي خلق است معرفت خود آن بزرگوار است كه آيت بزرگ توحيد خداست و آيتي براي توحيد اجمع و اكمل از آن بزرگوار براي خدا نيست كه در همه چيز اول است و چون معرفت آيت كامل و جامع پروردگار براي خلق جاهل ممكن نبود باين جهت در آمدن آن بزرگوار تأخير شد تا مردم قدري عقل پيدا كنند و بتوانند او را بشناسند و سابق بر اين در همين كتاب از بيانات ما دانستي كه كمال انسان بعقل و علم است ولي عقل در انسان در روز اول تولد نيست و مهلتي بايد تا خرده خرده بزرگ شود و تربيت شود در دست پدر و مادر و مربيان تا بعد از بلوغ عقل پيدا كند و بعد از آن با كمك عقل صاحب معرفت شود و بتواند تحصيل كمال نمايد و تا وقتيكه عقل ندارد رسم نيست او را دست معلم بدهند و بتحصيل علوم و معارف عاليه وادارند زيرا از علوم معلم استفاده نميكند بلكه تحمل شنيدن حرفهاي او را ندارد و اگر طفل را در طفوليت مجبور از معاشرت با انسان عاقل و عالم نمايند رشد نميكند و هلاك ميشود و براي طفل صلاح همان است كه بلهو و لعب بگذراند و حرفهاي جاهلانه طفلانه بزند و بشنود و مشغول لهو و لعب خود باشد تا بزرگ شود و بعد از آنكه بزرگ شد و عقلي پيدا كرد او را بمعلم مي‌سپرند كه بتواند استفاده نمايد پس اين مردم هم چون تا زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله كه معلم اول است هنوز استعداد معاشرت
صفحه ٥١٨

 او را نداشتند بعثت آن حضرت تأخير شد تا در آخر مبعوث شد و خاتم انبيا شد و شريعت او خاتم شرايع شد و حلال او تا قيامت حلال است و حرام او تا قيامت حرام است و كتاب او تا قيامت هست و كتاب ديگر نمي‌آيد و آنچه شنيده كه امام عصر عجل الله فرجه شرع جديد و كتاب جديد ميآورد مطلب اين است كه همين شرع و كتاب را تازه ميكند و آنچه از خارج باينها چسبانده‌اند پاك ميكند و تازه و جديد ميشود مثل لباسي كه چركهاي آن را بشويند دو مرتبه نو و براق ميشود و جديد ميشود و خلاصه آنكه پيغمبر ما صلي الله عليه و آله آخري پيغمبران است و دعوت او آخر دعوتها است و هر كس هر چه غير از فرمايش او بگويد بدعت است و هر بدعتي در آتش است پس اين است يكي از اسرار خاتميت پيغمبر صلي الله عليه و آله و علتهائي كه در آخر تشريف آورده با اينكه در حقيقت اول بوده است و ميبايست بخيال ناقص ما كه در اين دنيا هم اول بروز كند ولي اين خيال جاهلانه است و آنچه در حقيقت اول است در اين دنيا در آخر بروز ميكند و امر منعكس ميشود چون اين دنيا عكس عالم بالا و عالم آخرت و حقيقت است و : صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي ، و اگر در عكس خودت ملاحظه كرده باشي روي شيشه عكاسي يا تجربه كرده باشي كه لب آبي ايستاده باشي مي‌بيني كه عكس تو بالاي او در پائين بروز ميكند و پائين او در بالا بروز ميكند و معكوس ميشود و همچنين است قاعده در جميع امور بالا كه از نزد خدا پائين ميآيد در دنيا بايد معكوس بروز كند پس معلوم شد با اين امثال كه آنچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است خلاصه حال كه سخن باينجا رسيد اگر از اين ذكر خوابهاي ما بر بعضي چرت غالب شده وقت آن است كه بمطلبي كه در نظر بود قدري اشاره كنيم هر كه بيدار است بشنود و هر كه در خواب است نمي‌شنود و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون ،
صفحه ٥١٩

 ركن رابع ايمان هم در اول بوده و در آخر پيدا شده و ظاهر شده ، مشروط بر اينكه اگر بخواهي بفهمي هوش خود را جمع كن و تعصب را كنار بگذار و اگر خودت نمي‌دانستي و از پيشينيان نشنيده بودي تكبر مكن و انكار مكن كه بر جهالت باقي خواهي ماند و كم ترك الاول للآخر ، من الآن مختصري از آنچه مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه منظور داشته توضيح ميدهم اولا سابق بر اين دانستي كه ركن رابع ايمان يعني دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا و غير اين چيزي نيست و دانسته كه خداوند علت ايجاد و غايت اين خلق و منظور اصلي از خلقت آنها و فرستادن پيغمبران و دعوت اين خلق را بندگي خود قرار داده كه ميفرمايد و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه بندگي كنند مرا و اگر گاهي ميگوئيم غايت ايجاد معرفت و شناسائي خداست آن هم همين است و شناسائي خدا براي بندگي است نه براي نافرماني و انكار چنانچه در آيه ديگر مذمت ميفرمايد آنها را كه امر ولايت را شناختند و يقين كردند و انكار نمودند كه ميفرمايد و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم پس معرفت براي انكار نيست ولي براي بندگي و اطاعت است پس غايت ايجاد و منظور اصلي و اولي كه خدا خلق كرده عبادت و بندگي است لاغير و اين مطلب شبهه‌بردار نيست و باز دانسته كه بندگي و عبادت فرع محبت و دوستي است يعني تا دوستي نداشته باشد انسان نسبت بكسي اطاعت و بندگي او را از روي اختيار نميكند و باين جهت خداوند هم متابعت پيغمبر خود را كه حقيقة اطاعت خود او است معلق باين شرط قرار داده و فرموده است ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يعني اگر شما خدا را دوست ميداريد پيروي و بندگي مرا بكنيد مفهوم آيه اين است كه اگر خدا را دوست نميداريد بندگي نكنيد زيرا خداوند بندگي بدون دوستي را دوست نداشته و اگر هم بكنند فايده نمي‌بخشد و بدون دوستي
صفحه ٥٢٠

 هم اين خلق بندگي نميكنند و خداوند تكلف نميفرمايد و حكم زور نميكند اين است كه فرموده اگر دوست ميداريد مرا بندگي هم بكنيد تا فايده بندگي را ببريد و در اين جمله هم ان شاء الله براي عقلا شك و شبهه نيست و باز ميگوئيم كه بندگي و خدمت اين خلق بخدا نبايد برسد زيرا خدا محتاج نيست و بعلاوه اين خلق وجودشان در نزد خدا ممتنع است تا چه رسد بكار آنها و خدمت آنها پس بندگيها در مقام خلق است كه مقدور است و ممكن است نه براي ذات خدا كه محال است و ممتنع و مي‌بيني كه تمام احكام و شرايع بندگي را خدا در خلق قرار داده و بنا نيست كه خدمت بخصوصي بر خداي ناديده بكنيم نمي‌بيني بعض احكام براي خودمان است بعضي در بدن ظاهر ما است از قبيل تطهيرها و تنظيف‌ها و احكام اكل و شرب و امساك و نكاح و امثال اينها و بعض احكام متعلق بمشاعر باطنيه ما است در خيال و فكر و عالمه و عاقله از انواع خيالاتي كه امر شده يا نهي شده و انواع علومي كه امر شده تحصيل بكنيم يا نهي شده‌ايم و هكذا احكام نيت و توجه و اخلاص و محبت يا عداوت يا غير آنها و بعضي از احكام شرعيه است راجع بمعاملات و معاشرتها و صله رحمها و آداب و اخلاق و معاملات با بزرگتران و كوچكتران و برادران و امثال اينها كه مربوط بغير خودمان است و بهر حال كه همه اينها در مقام خلق است و از خلق است و مربوط بخالق نيست و شريعت كه مراد از آن آداب ظاهريه بندگي است تمام آن از اين قبيل است پس بندگي در مقام خود خلق است آنچه نسبت بخود بايد بكند يا آنچه نسبت بامثال خود بايد بكند و چيز ديگر نيست و آنچه هم كه نسبت به پيغمبران و امامان و بزرگان فرموده‌اند و معاملات و بندگيهائي كه نسبت بآنها هم بايد داشته باشيم باز در مقامي است كه پيش ما آمده‌اند و لباس ما را پوشيده‌اند و انا بشر مثلكم فرموده‌اند و الا در مقام حقايق اوليه ايشان ما كجا و ايشان كجا ما
صفحه ٥٢١

 ابدا مذكور در مقامات ايشان نيستيم با اينكه مقامات عاليه ايشان هم از خلق است ولي در آن مقامات خلق نشده‌ايم و ذكري نداريم و خداوند ميفرمايد هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم‌يكن شيئا مذكورا خلاصه پس جميع معاملات ما و بندگي ما راجع بايشان است در مقام انوار ايشان كه شيعيان ايشان باشند نه در مقامي كه غيب ممتنع هستند و ادراك ما بآنجا نميرسد پس جميع آنچه درباره ايشان مكلف شده‌ايم از ولايت و اطاعت و محبت يا نهي شده‌ايم از مخالفت يا عداوت جميعا در مقام شيعيان و دوستان ايشان است چنانچه در حديثي است عرض ميكند خدمت حضرت امير عليه السلام كه ميخواهم بدانم دوست شما هستم يا نيستم ميفرمايد ببين اگر يكي از دوستان ما را دوست ميداري دوست ما هم هستي و اگر دوست نميداري دوست ما نيستي و باين معني از اخبار هزاران حديث داريم و همچنين حضرت صادق عليه السلام فرمود ناصب آن نيست كه نصب عداوت بر ما نمايد زيرا تو نمي‌يابي هرگز احدي را كه بگويد من دشمن ميدارم محمد و آل‌محمد را و لكن ناصب كسي است كه شما را دشمن دارد در حالي كه ميداند شما ولايت ما را داريد و ظاهر حديث همين است كه مشاهده ميكني ولي در حقيقت اشاره بمطلبي است كه بيان كرديم و امام نفي ابد ميفرمايد كه نمي‌يابي كسي را كه دشمن محمد و آل‌محمد عليهم السلام باشد بجهت اينكه تا انسان كسي را نشناسد دوست يا دشمن او نميشود و اين هر دو فرع شناسائي است و معرفت امام بر ماها حاصل نميشود و چه همه اخبار علاوه بر ادله عقليه كه داريم در اين باب وارد شده كه امام وصف كرده نميشود و امام درك كرده نميشود و باطن امام غيب ممتنع لايدرك است و علاوه بر اينها امام علت ايجاد ملك و ملكوت و همه چيز است چه حاجت به بندگي و خدمت ما و تو دارد و امام هر چه خواسته باشد امرش بين كاف و نون است و جميع حركات و
صفحه ٥٢٢

 سكنات و خدمات ما بقدرت و قوت و توجه او است پس نتيجه خدمتها و بندگيهاي ما عايد امام نبايد بشود و چيزي كه خودش نداشته بوسيله ما بندگان نبايد باو برسد مثل اينكه آفتاب هيچوقت از انوار خود نميخواهد استفاده كند بلكه آفتاب مفيض بانوار خود هست و هر چه ندارند او ميدهد پس دوستي و خدمت ما اي برادر بساير اين خلق است و بدوستان آل‌محمد عليهم السلام بايد خدمت كنيم و از دشمنان ايشان بيزاري بجوئيم و بندگي خدا كه علت غائي است و همه ما براي اين نتيجه خلق شده‌ايم كه وقتيكه بنده خوب و صاحب كمالي بشويم معني آن اين است كه بندگي را خوب كرده باشيم آن بندگي و خدمت و محبت بخلق است بترتيبي كه در شرع دستور فرموده‌اند و اين است فايده خلقت و از اين بيان ما معلوم شد كه شعر شاعر هم درست است كه :
عبادت بجز خدمت خلق نيست       ** * **      به تسبيح و سجاده و دلق نيست
پس ركن رابع هم كه همين است و مراد از آن دوستي دوستان است و خدمت بايشان و همين است عبادت پروردگار و غرض اصلي خداوند و آنچه را كه روز اول دوست داشته و خلقت فرموده و اين علت و غايت در افراد خلق كه ملاحظه كني البته بعد از كمال عقل و ترك جهالت و اخلاق جواني و خودپرستي‌ها در انسان پيدا ميشود پس در آخر بروز ميكند و در كل عالم هم بايد در آخر زمان بروز كند كه الحمد لله مقدمه آن بر دست و زبان مشايخ ما اعلي الله مقامهم بخواست خدا و مشيت ائمه اطهار صلوات الله عليهم بروز كرد و هنوز بايد خرده خرده تكميل شود و ان شاء الله امر ركن رابع قوت و اشتداد پيدا كند و محبت‌ها ان شاء الله زياد شود و دوستان آل‌محمد عليهم السلام بهم نزديك شوند و باين جهت اختلافات در ميانه آنها كم شود و دلها بهم نزديكتر شود و عقلها زياد شود تا برسيم بآنجا كه ان شاء الله چشمهاي مرموده همه ما بزيارت
صفحه ٥٢٣

 جمال جهان‌آراي امام زمان عجل الله فرجه روشن شود اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه و اجعلنا من خالصي ناصريه بحق محمد و آله الامجاد .
سؤال ٣٧ ميگويد شيعه اسمي و ظاهري ده پانزده لك يعني دو كرور سه كرور اگر باشند آنوقت لاينقطع از اين دو سه كرور اهل باطل شمرده و خارج ميكند آيا اين دروغ آشكار نيست و چرا اينقدر جديت در كم نمودن مسلمين و شيعه نموده صدق فرموده يا نه ، و در سؤال ٣٨ همين مطلب را تكرار ميكند و ايرادات ميكند كه احصائيه مرحوم صنيع‌الدوله بيش از اينها است و ميگويد در يكجا گفته‌ايد جمعيت سني‌ها در حدود هزار و صد لك هست و در يكجا مينويسيد قوت شيعه نسبت بسني‌ها يك صدهزارم است در حالي كه خودتان نوشته‌ايد جمعيت شيعه ده پانزده لك است و از اين قبيل حرفهاي طفلانه و زشتگوئيها و حرفهائي كه شايد بعض اوباش هم از تفوه بآن كلمات احتراز ميكنند كه هيچيك جواب ندارد .
معذلك عرض ميكنم اشخاص دانا كه خود مراجعه بكتاب ارشاد فرمايند مي‌بينند كه هيچ كلمه از آن ايرادبردار نيست و جناب آخوند دل خود را خنك ميكند و اثبات جهل خود را مينمايد و اما از باب احصاء جمعيت مسلمين و شيعه و سني كه مرقوم داشته‌اند ميفرمايند موافق تخمين اهل تخمين و قصدشان دقت در احصائيه نبوده و اصل منظور بيان مطلب ديگر است و سخن در اين باب است كه دين حافظ لازم دارد كه دفع شبهات شياطين و القاءات خارجين از اسلام را نمايد و بمناسبت جمعيت مسلمين را در مقابل خارجيها مينويسند كه بسيار كم است و در ميانه آنها جمعي كوهستاني و بياباني و جهال مسلمين را خارج ميكنند كه اين طبقه حافظ دين نميشوند و در ميانه شهرنشين‌ها لابد اهل كسب و تجار و دلالها و از اين قبيل هم حافظ دين نيستند و بكار دنياي خود مشغولند و مسائل دين خود را هم نميدانند چه جاي اينكه حافظ دين باشند و هكذا جمعي
صفحه ٥٢٤

 كه مستخدمين دولتي هستند و در اين قيود نيستند تا ميرسد بآنجا كه ميفرمايند جمعي از اداني طلاب و محصلين هستند كه حافظ دين نيستند سهل است كه بسياري از مفاسد متفرع بر وجود اينها است و اين مطلب هم امر منكري نيست و بر همه مردم ثابت شده كه غالبا شغل اين طبقه دست‌اندازي در اموال مردم بعنوان وكالت‌ها حيله‌بازيهاي شرعي و قانوني است كه اين اوقات همه مردم اين طبقه را شناخته‌اند و محتاج بشرح دادن نيست تا ميرسد بطبقه علما كه آنچه عيان است و محتاج به بيان نيست جمعيشان بدون خجالت از متشبهين علما و اشخاصي هستند كه اين پيشه را كسب خود قرار داده‌اند و شرح حالشان واضحتر است از آنكه مختصري در اينجا تحرير شود و بعض از شرح احوال آنها را در اخباري كه سابقا روايت كرديم خوانده‌ايد و البته صلحاي آنها هم همه آنها حافظ دين نميشوند و دفع شبهات مشبهين را از عهده برنميآيند زيرا تنها علم اصول و فقه كافي براي اين مقصود نيست و از براي شيطان در اين آخرالزمان راهها پيدا شده كه جواب آنها را جز عالم رباني و حكيم صمداني نميدهد و با چهار مسأله طهارت و نجاست امر نميگذرد خلاصه آنكه اصل اين مطلب اين است كه طبقاتي را ميشمرند و خارج ميكنند كه اينها حافظ دين نميشوند و براي دين حافظ لازم است و سخن از كفر و زندقه نيست كه طبقاتي را از مسلمين كافر كرده باشند و خارج نمايند ولي مطلب اين است كه اينها حافظ دين نيستند نه اينكه مسلمان نيستند و كافر هستند و جناب آخوند از هيچ نوع دروغي باك ندارد و شكايت مؤلف ارشاد هم غالبا از امثال جناب آخوند است ديگر نميدانم از اين قبيل بي‌انصاف در ميان مسلمين كم است يا زياد و اما نسبت صدهزار يك را در جائي كه فرموده منظور بيان تكثير است و بعلاوه قوت و قدرت را منظور داشته‌اند نه عدد شيعه زيرا نسبت كليه مسلمين را هم نسبت بغير مسلمين
صفحه ٥٢٥

 صدهزار يك فرموده‌اند و منظور بيان عدد نيست و خلاصه اين است كه اين ايرادات هيچيك بخيال هيچ مطالعه‌كننده نميگذرد و ما هم كه جوابي مي‌نويسيم بمنظورهاي ديگر است و الا اين حرفها جواب ندارد .
سؤال ٣٩ تناقض نمره ٥٥ يكجا تصريح مينمايد مطابق قرآن بمعاد عنصري و در جائي ديگر تكذيب و معاد را در عالم ذر و عالم ذر را در عالم برزخ و هورقليا و هورقليا را همين دنيا و زمين حاضر و در آن زمين كوه و بلندي و پستي نيست و بالعكس يعني هست چون زمين موجود است از اين نمره تناقضات بسيار ظاهر است يا خير صحيح گفته يا باطل معلوم فرمائيد و در تناقضاتش مزخرفات بسيار مينويسد كه آنچه را كه تا درجه ممكن است فهميد مي‌نويسد در يكجا معاد را در عالم ذر دانسته‌ايد و اين انكار ضرورت اسلام است و همه مسلمين بلكه قاطبه متدينين عالم معاد را عنصري و ابداني ميدانند و خود آقا هم در مقامي از ارشاد من باب مصلحت تصريح مينمايد كه بايد جسم دنيوي بدون كم و زياد بآخرت برود بطوريكه اگر در دنيا جسم انسان را بكشند و در آخرت هم بكشند يك ذره فرق نميكند و نيز عالم ذر را عالم برزخ و هورقليا دانسته‌اند و هورقليا را همين دنيا دانسته‌اند و گفته‌اند برزخ پستي و بلندي و كوه ندارد و حال آنكه اين دنيا پستي و بلندي دارد و هورقليا هم كه همين دنيا است پس متناقض شد و خلاصه اينكه اينها كفر است .
جواب در مذاق جناب آخوند تكفير نمودن و دروغ بستن از حلوا شيرين‌تر و از آب سرد گواراتر است و عموما سنخ ايشان حربه بزرگشان همين است و اگر بجاي آن قدري تعمق در كلمات حكما ميكردند بعقل و فهم نزديكتر بود و كمترين فايده‌اش اين بود كه اقلا جاهل نمي‌ماندند و ما در اين مقام اگر خواسته باشيم يك دوره علم معاد و مراحل و عرصات و كيفيات آنرا شرح بدهيم مثنوي هفتاد
صفحه ٥٢٦

 من كاغذ شود و در كتب مشايخ اعلي الله مقامهم بيان آن مستقلا و در ضمن ساير مباحث شده است و طالبين رجوع ميكنند و مخصوصا در كتاب مبارك ارشاد باحسن وجه بيان شده و ما در اينجا مختصري در بيان همين ايرادات و دفاع از آنها ايراد ميكنيم و تفصيل نميدهيم ، اولا اينكه نوشته است يكجا تصريح مينمايد مطابق قرآن بمعاد عنصري و در جاي ديگر تكذيب ميكند عرض ميكنم اگر منظور از معاد عنصري موافق تفسيري كه خود آخوند ميكند بقول خودش معاد ابداني يعني ابدان دنيويه عرضيه است كه نه در قرآن چنين فرموده و نه مرحوم آقا چنين تصريحي فرموده‌اند كه در جاي ديگر تكذيب فرموده باشند و نه ضرورت اسلام بر اين است كه با مخالفت آن كسي كافر شود و اما آنكه گفته عقيده همه مسلمين و قاطبه متدينين عالم اين است مسلمين كه عرض شد چنين ضرورتي ندارند و اما متدينين عالم نميدانم مراد از آنها كيست اگر منظور يهود و نصاري يا ساير ملل مشركه هستند كه نميدانم كجا مسلمين متعهد شده‌اند كه موافق عقيده متدينين عالم دين خود را قرار دهند و از كجا آخوند عقيده آنها را دانسته و هر عقيده هم كه داشته باشند مربوط بخودشان است و ما در كتاب و سنت امر بمتابعت آنها نشده‌ايم ما معتقد بمعادي هستيم كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از طرف خداوند در قرآن آورده و ائمه اطهار صلوات الله عليهم شرح و تفسير فرموده‌اند و اينكه جناب آخوند ديده است كه گاهي در كتاب ارشاد هم باجماع مليين و عقلاي آنها استدلال شده بايد اخوان نكته را ملتفت باشند كه اجماع عقلا و مليين خارج از اسلام مستقلا دليلي نيست كه پيروي آن لازم باشد بلكه گاهي براي تماميت بيان مطلبي كه داشته‌اند اگر در آن باب اجماعي از سايرين بوده براي تأكيد بيان فرموده‌اند و بطور كلي اجماع خارجين از اسلام اگر موافق حكم اسلام و كتاب و سنت ما است
صفحه ٥٢٧

 صحيح است و اگر نيست كه هر چه گفته باشند بر خودشان گفته‌اند و ما از متابعت آنها نهي شده‌ايم و اين جمله را بطور معترضه عرض كردم كه اخوان ملتفت باشند و مخصوصا متوجه باشند و در كتب اصول مكررا ديده‌ايم كه استدلال باجماع عقلا ميكنند و مي‌نويسند بناي عقلا بر اين است و اين دليلي نيست كه خدا و رسول قرار داده باشند و عقلاي مليين بخيال خودشان عاقلند نه بحساب ما و اما در باب معاد كه جناب آخوند ميگويد اولا آنها هم اجماعي ندارند و اغلب اغلبشان بكلي بي‌اعتقادند و طبيعي هستند و عباراتي هم كه در كتب عهدين هست عبارات مجمله‌ايست و اگر صحيح هم مانده باشد و تحريف نشده باشد متشابهاتي است كه بزبان طفلانه ملل سابقه بيان شده و مرجع ما بطور كلي كتاب و سنت است و دليل عقلي كه مأخوذ از اين دو باشد لاغير و اما اينكه نوشته در جاي ديگر معاد را در عالم ذر دانسته‌اند صحيح است و عالم ذر مراد از آن عالم نفوس و حقايق اناسي است كه از آنجا گرفته شده‌اند و البته بهمانجا برميگردند و معاد هر كسي و هر چيزي بآنجا است كه از آنجا گرفته شده و از جائي كه كسي نيامده باشد گفته نميشود كه بآنجا برميگردد و عالم قيامت هم همان عالم ذر است كه در بدء عالم ذرش ميخوانند و در عود قيامتش ميگويند و بيان اين مطالب در همان كتاب ارشاد شده است و اما اينكه نوشته عالم ذر را در برزخ دانسته‌اند و برزخ را در هورقليا و هورقليا را در همين زمين دانسته‌اند و نوشته‌اند كه در برزخ پست و بلندي نيست و بنا بر اينكه برزخ هم همين زمين باشد پس زمين داراي پستي و بلندي است و كلامشان متناقض شده عرض ميكنم جناب آخوند عباراتي را در كتاب معاد ارشاد خوانده و نفهميده و حق هم داشته زيرا باين آساني نيست كه هر ناداني خاصه با اينهمه اغراض و عداوتهائي كه دارد بتواند بفهمد و غرض چشم انسان را كور ميكند و مطلب هم حقيقة مشكل
صفحه ٥٢٨

 است و مسأله معاد را كسي از روي حقيقت ميفهمد كه اولا مسأله بدء را فهميده باشد يعني حقيقت انسان و اجزاء آن و تركيب آنرا دانسته باشد و بداند از كجا و چه عالم او را گرفته‌اند و ساخته‌اند اگر اين را فهميد مسأله معاد آسان ميشود براي اينكه موافق كتاب خدا و عقل و نقل عود انسان بهمانجا است كه از آنجا گرفته شده پس اول مبدء انسان را بايد بفهمند بعد از آن معاد را بفهمند و عيب كار در همينجا است كه اشخاص در حالي كه هنوز مبدء و منشأ انسان را ندانسته‌اند بحث در معاد ميكنند و امثال جناب آخوند در كتاب منطق عبارت ناقص و ناتمامي را خوانده‌اند و شنيده‌اند كه انسان حيوان ناطق است خيال ميكنند از همين حيوانات مشهوده مانند گاو و الاغ است كه از اين عالم اعراض گرفته شده بدئش از اينجا است عودش هم البته بهمينجا است ولي اينطور نيست و مبدء انسان از عالم دهر است كه محيط باين دنيا است و محدود باين اعراض زايله نيست و در صفت آن عالم امام (ع‌) ميفرمايد كه صوري هستند عاري از مواد و خالي هستند از قوه و استعداد و عاري از مواد يعني مواد دنيويه يعني اين تغيير حالات دنيويه كه ملاحظه ميكني همه مواليد اين دنيا دائم در تجديد و تغيير است و قوه‌اي بعد از قوه‌اي از آنها استخراج ميشود در آنها نيست و نفوس انساني و اجسام انساني اجسامي هستند ثابت و لايتغير و اين تغيير احوال عارض بر آنها نميشود و بهمين جهت است كه انسان خالد است و هيچوقت نمي‌ميرد و اگر اين تغيير احوال عارض او ميشد و هر ساعتي بصورتي ميشد او هم ميمرد و در بهشت يا جهنم مخلد نبود حتي اينكه آن اجسام در اين دنيا هم كه ظاهر ميشوند و در اين ابدان عرضيه دنيويه اينجا هم همان حالت اوليه دهريه كه در عالم ذر خلقت شده‌اند از دست نميدهند و اين تغيير و تجديد مواد دنيوي عارض آنها نميشود و آنها هميشه بر يك صورتند با اينكه اين مواد و اين ابدان دائما در تغيير
صفحه ٥٢٩

 است و در مثل ماننده است بشخصي كه لب جوي آب ايستاده و عكس او در آب افتاده است و آب دائما در عبور است و از مقابل اين شاخص ميگذرد اما عكس و شاخص ثابت است با اينكه در هر آن آب عوض ميشود يكساعت سفيد است يكساعت گل‌آلود است يكساعت ممكن است رنگ ديگر باشد يكساعت كم است يكساعت زياد است معذلك در جميع حالات عكس يكي است و ثابت است و اين تغيير رنگها و كم و زياد شدنها تأثيري در شاخص ندارد گو اينكه تغييراتي كه در آب پيدا ميشود در عكس هم اثر ميكند و تغييري باو ميدهد اما تو علما ميداني كه اين تغييرها كه در عكس پيدا شد بواسطه تغيير صورت و رنگ آب است و هيچ دخل بخود شاخص ندارد و شاخص تغييري عارضش نشده و اگر اهل تعمق و علم هستي در اين امثال عاميانه من عالمانه تفكر كن و مثل جماعتي قشري و جامد مباش خلاصه اين مثلي بود كه آورديم و نزديكتر بمطلب اگر بخواهي بشوي آيت اين مطلب را در خود يا فرزند خود مشاهده كن كه فرزندي بر تو متولد ميشود اسم او را زيد ميگذاري و در حالي كه طفل است و همه روزه هم بزرگتر ميشود و تغيير صورت ميدهد و وزن جسم عرضي دنيوي او هم زياد ميشود معذلك هميشه زيد است و اين زيادتي بدن عرضي بر زيديت فرزند تو چيزي زياد نميكند و وقتيكه چاق شده نميگوئي زيد زياد شده يا زيدتر شده بلكه ميگوئي زيد بزرگ شده يا چاق شده و صفت تازه پيدا كرده نه اينكه ذاتش زياد شده و همين صفت هم باز صفت ذاتي نيست و ثابت نمي‌ماند زيرا فرداست كه باز لاغر ميشود و اين صفت از او گرفته ميشود و باز زيد همان است نه ديروز كه چاق شده بود زياد شد نه امروز كه لاغر شد كم شده است حتي اينكه آنچه از علوم و آداب و حكم و معارف و صنايع و ساير ملكات نفساني كه مي‌بيني در طول زندگاني بواسطه رياضات و مجاهدات زياد ميكند اينها چيزي نيست كه بر ذات زيد چيزي
صفحه ٥٣٠

 زياد كند و از خود او است كه در ذات خود داراي همه اينها بود و در اثر تصفيه و مجاهدات آئينه اين بدن پاك ميشود و حكايت آنها را ميكند و عكس باطن و حقيقت او است كه در اين مراتب برزخيه و دنيويه عرضيه او ميافتد و چيزي از خارج زياد نشده و در شعر منسوب بحضرت امير عليه السلام است كه ميفرمايد :
دواؤك فيك و ماتشعر       ** * **      و داؤك منك و ماتبصر
و انت الكتاب المبين الذي       ** * **      باحرفه يظهر المضمر
خلاصه اين است كه اين كم و زيادي‌ها عارض ذات زيد نميشود و هر چه مي‌بيني در دنيا بتدريج دارا ميشود در دهر از اول دارا بوده و هيچوقت كم و زياد نميشود و دائما در تمام عمر دهري خود بيك حال است حتي بعد از مردن هم كه بكلي اين بدن از او گرفته ميشود و در اين خاك مي‌پوسد باز كم نميشود و همان مثل شخص انسان و جوي آب را بخاطر بياور كه ممكن است آب را بكلي ببندند و ديگر عكسي در جوي نيفتد معذلك شاخص در جاي خود ايستاده و ثابت است و مبدء او از جاي ديگر است و دخلي باين آبها كه دائما از اين جوي ميگذشت نداشت و اگر شاخص از اين آبها بود ميبايست با آبها برود يا وقتيكه آب تمام شد و نيامد او هم تمام شود و امر اينطور نيست حالا نفس انساني و جسم انساني كه هر دو هم با هم هستند در اين بدن دنيوي عرضي همين حكم را دارد و تغييرات اين بدن بر او وارد نميآيد و كم شدن و تمام شدن و پوسيدن اين بدن تأثيري در او ندارد و او در جاي خود و عالم خود ثابت است و وجودي علي‌حده دارد كه ممزوج با اين بدن نيست و بفرمايش امام مثل سحاله طلا است در خاك دكان زرگر يا مثل واضحتر بفرمايش امام مانند جوهري است در صندوقي كه همينكه جوهر را برداشتند صندوق را مياندازند و ديگر كاري بآن ندارند و آن بدن است كه بفرمايش امام اگر او را در دنيا بكشند در آخرت هم بكشند فرق نميكند و اين
صفحه ٥٣١

 است آن بدن كه مولاي بزرگوار در ارشاد فرموده است كه معاد جسماني است يعني همين جسم اين دنياي ايشان بآخرت برميگردد يعني به بهشت جاويد ميرود يا بجهنم پاينده و همين جسم كه در اين دنيا دارد بي كم و زياد بآخرت خواهد آمد بطوريكه اگر با ترازو در اين دنيا آنرا بكشند و در آخرت هم بكشند بقدر ذره تفاوت نميكند و كم نميشود و ثواب و عقاب بر روح و جسم هر دو ميشود و خدائي كه اول جسد انسان را خلق كرده از خاك قادر است كه دومرتبه خلق كند و بهيچوجه خلاف دليل عقل نميشود و كسانيكه از حكمت آل‌محمد عليهم السلام خبر ندارند خيال ميكنند كه نميشود اين جسد بآخرت آيد و اين از جهالت است تا آخر فرمايش كه در اوايل كتاب معاد است و اشاره آخوند باينجا است كه ميگويد از باب مصلحت تصريح كرده‌اند بمعاد عنصري و در اين مقام كه ملاحظه كردي اسم عنصري ندارد و بر فرض كه لفظ عنصري هم داشت چنانچه در مقامات ديگر از فرمايشات شيخ اوحد اعلي الله مقامه و هم مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه اسم عنصري هم دارد و آخوند نديده است باز صحيح است ولي معنيش بدن عرضي نيست و در جائي كه فرموده باشند مرادشان عنصر اصلي است و البته جسم اصلي هم عنصري دارد و بهر حال بطوريكه ملاحظه ميكني ميفرمايند همين جسم كه در اين دنيا دارد بي كم و زياد بآخرت برميگردد يا همين جسد بآخرت ميآيد و منظورشان جسم و جسد اخروي اصلي است كه از همانجا آمده و او است كه كم و زياد ندارد نه در دنيا و نه در آخرت و اما جسم عرضي دنيوي دائما در كم و زياد است و در هر آن در تغيير است و در هيچ دو دقيقه مثل هم نيست و دائما مثل همان آب جاري است كه در عبور است و اين قاعده كليه را هميشه داشته باش كه كلمات خدا و رسول و كلمات حكما را حمل بر حقيقت بكن نه بر خيال بي‌معني خودت و در همين عبارت تعمق كن جسمي را كه ميفرمايد در
صفحه ٥٣٢

 دنيا اگر بكشي و در آخرت هم بكشي يك ذره فرق نميكند بدانكه مرادشان اين جسم عرضي نيست و اما اينكه جسم دنيا فرموده صحيح است ولي نفرموده جسم عرضي دنيا و البته همان جسم اصلي است كه در دنيا آمده و در همين بدن عرضي جلوه كرده و عكس انداخته و اگر باين دنيا نيامده بود كه نمي‌بايست برگردد و معاد معني نداشت پس همان جسم اصلي است كه انسان در اين دنيا دارد و عوض نميشود و همان است كه در اين اجسام عرضيه عنصريه ديده ميشود و طرف خطاب و سؤال و جواب است و همان است كه همه او را مي‌بينيم و با او سخن ميگوئيم و داد و ستد و معامله داريم نه اين بدن عرضي و اين گوشت و پوست و استخوان زايل ولي آن بدن در اين بدن عرضي جلوه كرده كه بفرمايش شيخ مرحوم اعلي الله مقامه دست بر هر جاي اين بدن كه بگذاري گويا دست بر آن بدن اصلي نهاده ولي معذلك اين آن بدن نيست و سخنها هيچيك راجع باين بدن عرضي نيست و اگر تو اين مطلب را نفهمي بايد دعا كني كه خداوند مشعري بتو بدهد و اگر تو اينقدر نداني كه اين بدن عرضي را كه مي‌بيني كه همه روزه و هر ساعت هم تحليل ميرود و بدل ما يتحلل باو ميرسد اين بدن اصلي اخروي نيست و مال اين دنيا است و از همينجا گرفته شده و بهمينجا هم برميگردد بر عقلا و حكما چه تقصيري است آيا نمي‌بينند كه همين نان و پنير است كه از اينطرف ميخورند و از آنطرف دفع ميكنند همين گوشت حيوانات است كه ميخورند و چندي با آنها ميماند و دفع ميشود آيا اين نان و گوشت و ساير مواد غذائي كه در اين قالب ريخته ميشود و باين صورت ميشود و باز از آنطرف قالب خارج ميشود و ماده ديگر بجاي آن ميريزند اينها انسان ميشوند يا هر چه از اين شيره در بدن استخوان شد و مدت بيشتري در بدن ماند اين انسان ميشود يا شيره اينها را اگر گرفتند انسان است يا روح بخاري حيواني
صفحه ٥٣٣

 كه بشيره و لطيفه اين مواد تعلق گرفت آن انسان ميشود و آيا در اين باب كتاب و سنتي است يا عقل كسي اينطور حكم ميكند حاشا و كلا ولي عقل انسان اينطور ميفهمد كه اين مواد دنيوي مربوط بانسان نيست بدئش از اين دنيا است عودش هم باين دنيا است و قسمت عمده اين بدني كه جناب آخوند ميفرمايد و خود را آن ميداند در مبال ميماند و آن جزئي هم كه روز آخر در هنگام مرگ هنوز با انسان است همينكه انسان از دنيا رفت با آن تشريفات كه شارع مقدس دستور فرموده در قبر ميگذارند و آنجا بعد از چندي مي‌پوسد و جزو اين خاك ميشود و ممكن است بعد از چندي هم باز از همين خاك پوسيده درختي مكون شود و زنده شود بحيوة نباتي يا زنده شود بحيوة حيواني و حيواني بشود يا انساني آنرا بخورد و نطفه انساني از آن مكون شود و چندي باز باو انسان گفته شود و اعمال و صفات انساني از او بروز كند و هيچيك از اينها مانعي ندارد و اين گوشت و پوست و استخوان انسان ممكن است هزار دفعه در اين دنيا زنده شود و دومرتبه بميرد و بپوسد و مجدد زنده شود ولي در هيچ دفعه كه زنده بشود انسان نميشود و اصل حيات اين بدن يعني اين گوشت و پوست و استخوانهاي عرضيه زايله حيوة نباتي و حيوة حيواني است و حيوتي است كه همه حيوانات ديگر دارند كه هيچيك حيوة انساني نيست و با انسان محشور نميشوند و حيوة خاص انسان كه جسم انسان بآن زنده ميشود حيوة ديگري است غير از حيوة حيوان كه بيان آن در جاي خودش شده و اينجا محلش نيست بهر حال قصد اين است كه اين بدن عرضي بدن انساني نيست دو مرتبه هم كه بفرمايش خداوند زنده بشود باز انسان نيست و خدا هم نفرموده اين استخوان پوسيده انسان ميشود و آيه شريفه من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم نازل شد در موقعي كه جمعي از اعراب مشركين كه از آن جمله وليد بن
صفحه ٥٣٤

 مغيره بود استخوان پوسيده را برداشت و در مقابل پيغمبر (ص‌) او را با انگشت‌هاي خود نرم كرد و عرض كرد من يحيي العظام و هي رميم و آن حضرت فرمود يحييها الذي انشأها اول مرة يعني كي زنده ميكند اين استخوانها را در حالي كه پوسيده است و ميخواست منكر بعث و معاد باشد و حضرت فرمود همانكسي كه روز اول خلق كرده آنها را و صدق رسول الله شبهه نيست كه خداوند استخوان پوسيده را هم مجددا زنده ميكند ولي حرف اينجا است دو مرتبه هم كه زنده بشود همان حيوتي است كه داشته است و معنيش اين نيست كه عنصر زايل دنيوي جسم دهري ميشود ملتفت باش مطلب را و شايد همين آيه شريفه است كه آخوند اشاره ميكند كه صريح قرآن است و در اين آيه مطلقا دلالتي بر فرض محال آخوند يا بعض عوام ديگر نيست و منتهاي دلالت آيه همين است كه خداوند استخوان پوسيده را هم زنده ميكند و بناي دنيا هم دائما بر همين است كه دايم از همين خاك كه محتوي اجزاء پوسيده پيشينيان است دو مرتبه ميگيرد و زنده ميكند و باز ميميراند و كم من شارب برأس ابيه و هو يشتاقه و يرتجيه خلاصه آنكه اصل و مبدء انسان از اين عالم اعراض نيست و او جوهري است كه در بالا خلق شده و باين عالم فرستاده شده و ماده انسان بفرمايش حضرت امير عليه السلام از تأييد عقل است كه ميفرمايد موادها التأييدات العقلية و صورت آن از عالم نفس كه همان عالم ذر باشد و از ارض علم خلق شده است كه خدا ميفرمايد كلا انا خلقناكم مما تعلمون يعني ما شما را از علم شما خلق كرديم و نفس انساني از اين اعراض دنيا نيست و جوهر ثابتي است و از شيره اين اعراض يا روح اين اعراض گرفته نشده و نفس انسان بخاري نيست كه از اين بدن متصاعد شده باشد بلكه مطلقا بفرمايش حضرت امير منبعث از اين بدن ندارد يعني از اينجا انگيخته نشده و وجود او از بالا آمده است و بهترين مثل عكسي است كه در آئينه افتاده
صفحه ٥٣٥

 باشد و عكسي كه در اين آئينه مي‌بيني نه ماده‌اش از ماده آئينه است نه صورتش بلكه خود عكس وجود مستقلي است كه قائم بماده و صورت خودش است نه ماده و صورت آئينه حال اين جسم عرضي دنيوي هم كه براي زيد و عمرو است حكم همان آئينه را دارد اگر چه كه در موقع اشاره تو اشاره بهمين عكس آئينه ميكني اما مرادت عكس است نه آئينه و كم و زياد شدن آئينه يا بزرگ و كوچك شدن آن يا زرد شدن و قرمز شدن آئينه مربوط بعكس آئينه نيست ملتفت باش مطلب را و خود را بشناس اگر مي‌تواني و آنكه برميگردد و عود ميكند بعالم بالا و در محشر و قيامت كه همان عالم ذر است حاضر ميشود آن همان شخص انسان است كه چندي در اين آئينه بدن عرضي دنيوي عكس انداخته بود و همينكه آئينه شكست كه ما ميگوئيم فلان شخص مرد باز شاخص در جاي خودش است و ميگوئيم برگشت و عود كرد بجاي خود و معني آمدنش همين بود كه در اين آئينه بدن عكس انداخته بود و معني عودش همين است كه اين آئينه شكست و علاقه‌اش از اين دنيا برداشته شد و تا آئينه بر جا بود ما بهمين اشاره ميكرديم و با همين حرف ميزديم و جواب ميگرفتيم و اشاره‌ها و جواب و سؤالها هيچيك با آئينه نبود و اين آئينه راهي بود و وسيله بود و خود انسان اين نبود حالا هم كه برگشت خود انسان تنها برگشت با جسم مخصوص خودش و از اين اعراض چيزي با خود نبرد و اين اعراض را در همين دنيا باقي گذارد و رفت و حكايت معاد انسان حكايت معجزه نيست يا امر محالي نبايد صورت بگيرد و بفرمايش امام شأن آخرت بآخرت برگشت و شأن دنيا در دنيا ميماند و اساسا ملتفت باش كه هر چيزي خودش خودش است و معاملات پروردگار با خود هر چيزي است و ثواب يا عقاب انسان بر خود انسان بايد وارد بيايد نه بر چيزهاي ديگر كه بالعرض باو ملحق شده بود و خداوند عادل است و ظلم نميكند عقاب انسان را خدا بر گوشت بره يا گندم وارد
صفحه ٥٣٦

 نميآورد و اين بدن عرضي دنيوي كه مي‌بيني از همين گوشتها و سبزيجات و حبوب دنيوي بود و اينها هر يك بر خودشان خلق مستقلي هستند و دليل ندارد كه با من و تو معذب يا منعم بشوند اينها هر كدام عودشان و ثواب و عقابشان در جاي خودشان است و بآتش من و تو نبايد بسوزند و با ما نميآيند و اينجا كه چند صباحي با ما بودند بالعرض بود و عرض زايل ميشود و با حقيقت و جوهر نميآيد و خدا مي‌فرمايد لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مرة يعني تنها بسوي ما ميآئيد همانطور كه روز اول خلق كرديم شما را و روز اول اين اعراض با ما نبود و روز آخر هم نخواهد بود و اعراض را اينجا ميگذاريم و ميرويم پس چه تكلف ميكنند امثال جناب آخوند كه عرض زايل دنيوي را ميخواهند بآخرت ببرند و نخواهد رفت و اشتباه اينجا است كه خود را نشناخته‌اند و اين اعراض زايله را خود پنداشته‌اند و حال آنكه اين اعراض غير آنها است خلاصه كه مبدء انسان عالم ذر است و در اينجا نخواستيم از حقيقت انسان سخن بگوئيم براي اينكه مطلب مشكل نشود و خارج از موضوع هم بود سخن در اين است كه انسان را خدا از عالم دهر كه عالم ذر و عالم نفس است باين عالم زمان فرستاده و در ميانه اين دو عالم عالمي است كه آنرا برزخ خوانده‌اند كه بالاي آن متصل بعالم دهر است و پائين آن متصل باين عالم زمان پس انسان اين عالم را طي كرده است تا آمده و باينجا رسيده و اگر ملتفت اين مطلب هم نميشوي حق داري براي اينكه مطلب آساني نيست ولي فعلا قبول كن زيرا فرمايش امام است و حق است پس اينكه مؤلف ارشاد در مقامي فرموده باشد كه عالم ذر در برزخ و مثال بروز كرده صحيح است زيرا از همين راه بايد پائين بيايد پس البته آنجا يعني در برزخ هم هست و در هورقليا هم كه فرموده صحيح است و هورقليا پائين عالم برزخ است و زمين آن عالم است و همانجا است كه شهر جابلقا و جابرسا در آنجا است و كوه
صفحه ٥٣٧

 قاف كه شنيده در همان عالم است و در صدد تفسير آن فرمايشات نيستيم ولي توضيحي ميدهيم كه جناب آخوند يا امثال ايشان بدانند كه فرمايشاتشان متناقض نيست پس عالم ذر در برزخ هست و برزخ هم در هورقليا هست و هورقليا هم در همين زمين هست و عوالم بالا در باطن همين زمين و آسمان عالم ما است و عالم برزخ هم بر صفت اين عالم آسماني دارد و زميني دارد آسمانش را گاهي مثال مينامند و زمينش را هورقليا مينامند و البته هر چه در آسمان آن عالم هست در زمينش هم هست مثل همين عالم و : صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي ، و انسان كه از عالم ذر گرفته شده و باين دنيا ميآيد آن عالم و آن زمين و آن آسمان را عبور ميكند پس در آنجا هم هست كما اينكه در برگشتن هم بايد دو مرتبه از هورقليا عبور بكند و خدمت امام خودش در آنجا برسد و بآسمان آن عالم برود و از آنجا باز عبور بكند تا بمنزل و مسكن خودش برسد كه عالم قيامت باشد كه همان عالم ذر است و فرموده‌اند كه هورقليا و همچنين عالم ذر پستي و بلندي و كوه ندارد صحيح است و فرمايش خداست كه لاتري فيها عوجا و لا امتا در آنجا اين پستي و بلنديهاي عرضي نيست و يكنواخت است ولي اين دنيا پستي و بلندي دارد و آخوند ايراد كرده‌اند كه عالم ذر كه بفرمايش آقا در اين دنيا آمده پس او هم بايد پستي و بلندي داشته باشد مثل اين دنيا خيال بي‌معني است زيرا مولود آن عالم در اين عالم هم كه بيايد باز حالت طبيعي خود را از دست نميدهد و مثلش همان است كه در اول عرض كردم مثل همانكه تو شخص زيد را در جميع حالات و اعراض مختلفه اين بدن عرضي بيك حال مي‌بيني فرضا پسر خود را در حال طفوليت مي‌شناسي در حال جواني كه بكلي تغيير صورت داده مي‌شناسي در حال پيري كه صورت ديگر پيدا كرده مي‌شناسي هر لباسي را بهر رنگي تغيير بدهد مي‌شناسي و او را هميشه
صفحه ٥٣٨

 بيك صورت و يك حالت مي‌بيني كه يكنواخت است و تغيير نميكند و هميشه زيد است و عمرو و خالد نميشود و زيادتر يا كمتر نميشود و اينكه فرموده‌اند آنجا پستي و بلندي نيست منظورشان اين حالات مختلفه و اعراض گوناگون است كه در آن عالم نيست و در اين دنيا هم كه بيايد اينها را ندارد پس فرمايشات ايشان متناقض نشد و جميعا فرمايش خدا و پيغمبر است كه براي اهل فهم ترجمه كرده‌اند و توضيح داده‌اند و جميعش مرتب و منظم است و اختلاف ندارد و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و همانطور كه فرموده‌اند شخص انسان كه از عالم ذر آمده در برزخ و هورقليا تا آمده باين دنيا و همه عوالم بالا و متوسط در اين بدن عكس انداخته و پيداست و عينا جسم اصلي دهري و جسم برزخي است كه دنيائي شده و وقتيكه بگويند جسم دنيوي انسان صحيح است اما معذلك اصلي و جوهري است و عرضي نشده و جسم زايلي نيست و اين بدن محسوس كه جناب آخوند ميگويد اين بدن عرضي زايل است و چهار صباحي كه با انسان است دائم در تغيير است بعد از آني كه انسان هم از اين بدن مفارقت كرد در اين خاك مي‌پوسد و فقط جسم اصلي است كه مستديرا در قبر باقي ميماند كه گاهي هم در اخبار تعبير از آن بعجب ذنب آورده‌اند كه مراد بدن اصلي است خلاصه آنكه تفصيل بيشتر دادن مقتضي نيست و اگر تحقيق مطلب را من جميع الجهات بخواهيم بكنيم كتاب حجيمي بايد نوشت و در خاتمه تذكر ميدهيم براي اهل اطلاع كه در مسأله معاد آنچه ضرورت اسلام بر آن است و همه قائلند و تخلف از آن نميشود همان است كه معاد هست و بآخرت بايد رفت و جميع بندگان زنده ميشوند و روح ايشان را ببدنهاي ايشان خداوند برميگرداند و البته معاد جسماني هم هست اما در كيفيت آن اولا فهميدن آن شأن عامه مردم نيست و مطلقا نمي‌توانند بفهمند جز حكما و آنها هم مختلفند و تحقيقات مختلفه بسيار
صفحه ٥٣٩

 كرده‌اند و اجماعي ندارند و اينجا محل تحقيق آن نيست مگر اينكه عرض كنم كه اغلب آن تحقيقات مختلفه ناقص يا غلط است جز آنچه شيخ اوحد اعلي الله مقامه توضيح فرموده و مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه تبعيت نموده و توضيح بيشتري داده است كه فرمايش اين بزرگواران من جميع الجهات با كتاب خدا و فرمايش پيغمبر و ائمه اطهار صلوات الله عليهم حذو النعل بالنعل منطبق است خدايا ما را هم بر آن عقيده زنده بدار و بر آن عقيده بميران و السلام .
سؤال چهلم ميگويد مسلمانان مانند كودكان بي تميز و شعور بودند و حرف ميزدند و تكليف و چيزي نبود صدق است يا كذب مسلمانان مكلف بودند يا نه .
جواب نفرموده‌اند بكلي تكليفي نداشته‌اند ولي تكليفشان مثل اشخاص امروز نبوده و شعور و تميزشان كمتر بوده و اين مطلب در نزد علما و عقلا قابل ترديد نيست و سابق بر اين هم در مقدمه و ضمن سؤالات تفصيل داده‌ايم و تكرار نميكنيم .
سؤال ٤١ در صفحه ١٦٠ سطر ١١ جلد سوم ميگويد علماء اسلام كه للگان و ددگان باشند كم‌شعور نعوذ بالله بودند تصديق يا تكذيب نمائيد .
جواب سابقا شرح اين مطلب را نوشتيم كه براي وجود تشريعي عالم يا بعبارت اخري براي ايمان و اسلام اهل عالم هم پدر و مادري است مثل اينكه براي وجود تكويني آنها هم پدر و مادري است و ابوين ايماني مردم حضرت محمد و علي صلي الله عليهما و آلهما هستند و پيغمبر بمنزله پدر امت است و ائمه اطهار در حكم مادر و مربي امتند كه در دامن علم و تربيت خود ايمان مؤمنين را تربيت كردند و رشد دادند و بعد از غيبت امت را بدست علما سپردند و آنها بتطبيق و قياس وجود تكويني در حكم للگان و ددگان وجود تشريعي عالم شدند و احكام ساده ظاهري مثل طهارت و نجاست و تنظيف و امثال اينها آموختند تا
صفحه ٥٤٠

 در آخرالزمان علما از معارف و حقايق و فضايل اهل بيت و بيان شأن ايشان بمردم آموختند كه اين معارف و حكم نسبت بآن احكام ظاهريه حكم روح را دارد نسبت بجسد و البته بالاتر از آنها است و اگر علماي ظاهري از حكماي رباني كه عنوان معلمي امت را دارند شعورشان كمتر باشد چه اشكالي بهم ميرسد مگر شما همه علما را در يك درجه ميدانيد در حالي كه خداوند ميفرمايد و لكل درجات مما عملوا يعني بر هر كسي درجه‌ايست بر حسب عمل او و عمل هر كسي البته باندازه علم و عقل و شعور او است و امام ميفرمايد اگر علم سلمان را بر ابوذر عرضه نمايند كافر ميشود و در حديثي ميفرمايند ميكشد او را و البته علتش همين است كه شعور و عقل و تحمل ابوذر كمتر از سلمان است و جهت ديگر ندارد و اين هر دو از علماي بزرگ امتند كه امام اينطور فرموده است پس اينها ايراد نيست .
سؤال ٤٢ صفحه ١٥٥ جلد سوم از زمان حضرت آدم (ع‌) الي زمان خودشان را ظلماني و شب و زمان بي‌عقلي و تكليفهاي مردم را تكاليف باطله و زمان خودشان را روز عقل و تكاليف نوراني و صريحا ميگويد تكليف ديگر آمد آيا اظهار اين عقايد كفر نيست اين حرفها عقلائي است شما خودتان اعتقاد داريد دانشمندان قابل استماع ميدانند .
جواب فرمايشات ايشان عقلائي كه نيست اما عقلي است و من هم با جميع مراتب معتقدم و كفر هم نيست زيرا كفر آن است كه بر خلاف فرموده خدا و رسول و كتاب و سنت باشد و آنچه ايشان فرموده‌اند مضمون صريح آيات و اخبار است و الحمد لله الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا ان هدينا الله و اما اينكه نوشته است زمان خودشان را روز عقل و تكاليف نوراني دانسته و صريحا ميگويد تكليف ديگر آمد اين دروغ و بهتان جناب آخوند است و روز عقل و زماني كه تكليف
صفحه ٥٤١

 ديگر ميآيد ايام ظهور است و ايشان هم در آنجا كه نشان داده است بيان آنروز را ميفرمايند و قبل از ظهور امام تا هر وقت كه باشد بآن حسابي كه مرقوم داشته‌اند هنوز شب است و تكليفات روشن نيست زيرا چشم عقل مردم هنوز باز نشده و چون از طول كتاب و بهتانها و تهمتهاي آخوند مرا ملال گرفته است بتكرار عبارات ايشان در اين مقام نمي‌پردازم متجاوز از دوهزار جلد كتاب ارشاد در نزد اشخاص منتشر است هر كس ميل دارد و درد ديني دارد تحصيل ميكند و ميخواند و معرفت بجناب آخوند هم پيدا ميكند .
سؤال ٤٣ صفحه ١٥٣ سطر ٢٨ جلد سوم ميگويد علماء اسلام كه للگان باشند مانع از چيزفهمي شده‌اند و ميگويند بر نفهمي و جهالت سابقشان باقي باشند آيا وجدان شما تصديق دارد يا تكذيب و ثالث ندارد .
جواب اما من كه خود را از كمترين بندگان ايشان ميدانم و كوچكتر از آن ميدانم كه مصدق باشم ولي آنچه فرموده‌اند مطاع و متبع ميدانم بر خود و بر هر عاقلي و اما آنكه فرموده‌اند للگان مانع از چيزفهمي شدند سابق بر اين مفصل شرح داديم و استدلال هم كرديم كه مرادشان همانها است كه مخالفت و تكفير ايشان را نمودند نه همه علماي اعلام و نمونه آن جماعت امروز هم كه باشند مانند جناب آخوند همان حكم را دارند و آنروز هم بعضشان مثل شما بودند و در كرمان ما اصطلاحي دارند ميگويند هذا كهذا و زمانهاي گذشته هم شبيه بامروز بوده .
سؤال ٤٤ علم طب و علم معاني و علم بيان را شرط شناسائي معراج دانسته عرض ميكنم معين نمائيد ارتباط علوم ثلثه را بمعرفت معراج اگر ممكن نيست اقرار بآنچه را نزد خداوند جواب ميتوانيد داد بفرمائيد و در تناقضاتش مينويسد معقول نيست كه اين علوم ثلثه بلكه بيست و پنج علم و زياده شرط باشد زيرا
صفحه ٥٤٢

 مسأله معراج امر اعتقادي و محل حاجت عموم مسلمين بوده رفع تناقض نمائيد .
جواب مسأله معراج امري است واقعي و اعتقادي و اقرار بآن بر جميع مسلمين حتم و فرض و انكار آن كفر صريح است و فرض اعتقاد و قبول آن از اين جهت است كه بثبوت پيوسته و ضروري مسلمين شده است كه خود پيغمبر صلي الله عليه و آله خبر بآن داده است و تصديق فرمايش پيغمبر بر هر كس كه نبوت پيغمبر صلي الله عليه و آله در نزد او مسلم شده است واجب و حتم است و انكار آن از اين جهت كفر است كه منكر فرمايش پيغمبر و ضرورت شده است اما مسأله فهميدن قضيه معراج غير اين است و امري نيست كه بهمه كس تحكم شده باشد كه البته كيفيت معراج و حقيقت آنرا هم بفهمند زيرا اين تكلف است و همه كس اين عقل و استعداد را ندارد و در اسلام هر پسر چهارده ساله و هر دختر نه ساله مكلف است و هر عامي بازاري هم مكلف است آيا شما معتقديد همه آنها حقيقت معراج را ميفهمند و امري كه از روز اول تا حال محل بحث علما و حكما است بلكه منكرين آن هم اغلب از علما و حكما خود را ميدانند آيا عامه مسلمين را مكلف ميكنيد كه بدون هيچ شرطي آنرا بفهمند و جواب اين حرف جز اظهار تعجب چيزي نيست و از اين قبيل مسائل در اسلام منحصر بمسأله معراج نيست مسأله معاد هم هست رجعت هم هست و هكذا معجزات پيغمبر صلي الله عليه و آله آنچه در اخبار معتبره بوسيله ثقات رسيده همه را بايد شخص مسلم حتما قبول كند و اعتقاد بآن داشته باشد آيا شما همه مسلمين را مكلف ميكنيد كه كيفيت شق القمر يا رد شمس يا انطاق حصي و امثال اينها را هم بفهمد و بداند و عامه مسلمين از حكماء بزرگ و اولياء الله بلكه از نقبا و ابدال و اوتاد بايد باشند كه اينها را بفهمند يا آنكه بدون هيچ شرطي و با همان جهالت مادرزاد كه هر را از بر تميز نميدهند بايد بفهمند بكدام يك قائليد زيرا همه اينها از امور اعتقادي است و هيچ علمي در
صفحه ٥٤٣

 فهميدن آن مطالب بقول شما ضرور نيست و اينجا است كه جواب مسأله سابق شما بايد داده بشود كه عوام بيچاره نادان فرضا خيال كنند كه مسأله معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله را ميفهمند امثال شما هم پيشواي آنها بشويد و همان فهم كودكانه آنها را تأييد كنيد و اگر عالمي در موقعي خواست تذكري بآنها بدهد كه مطلب اينكه شما خيال كرده‌ايد نيست اينطور ايرادات بكنيد و نسبتها بدهيد و مردم را بآن عالم بيچاره بدگمان كنيد آنوقت است كه مانع چيزفهمي مردم شده‌ايد حال اگر سابقين همه مثل شما بوده‌اند كه همه مانع چيزفهمي مردم شده‌اند و اگر بعضشان مثل شما بوده‌اند كه مراد مصنف ارشاد هم همان بعض است خلاصه آنكه آقاي من آخوند من با علم امر دنيا اصلاح ميشود با علم امر آخرت پيش ميرود با علم معرفت خدا حاصل ميشود با علم پيغمبر خدا شناخته ميشود با علم حقيقت معجزات پيغمبر دانسته ميشود و با علم انسان بسعادت ابدي نايل ميشود با علم آخر اين مردم بدبخت شانه از زير بارهاي جهالت شما خالي ميكنند و راه بسرمنزل اصلي خود ميبرند آقاي من آنچه را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از صفات خود كه چيزي جز صفات خدا نيست اظهار فرموده يا از احكام مبدء و معاد و احكام ظاهر شريعت فرموده است خواسته است كه اين مردم تدريجا بفهمند و صاحب معرفت بشوند نه اينكه مثل گوسفند بشوند و راه بروند و كاش ميدانستم آيا هنوز هم در اين حرفها هم‌عقيده زيادي داريد مثل سابق يا مردم در اثر بيانات بزرگان قدري بالاتر آمده‌اند و چيزي فهميده‌اند باري چه عرض بكنم همينقدر عرض ميكنم مسأله معراج كه از امهات مسائل عرفان و حكمت و از خاصه مقام شامخ اول ما خلق اللهي است و معرفت آن شأن عالمي است كه محيط بجميع علوم باشد كه بتواند اندكي پي بفهم آن ببرد و جاي خود را دارد ولي مسأله اينكه ماست هم چرا سفيد است هزاران علم لازم دارد
صفحه ٥٤٤

 كه امروز كم‌كم مردم دانسته‌اند و فهميده‌اند كه با علم آخوندي تنها و تسبيح بآب كشيدن بهيچ جا انسان نميرسد و هيچ چيز را نمي‌فهمد و در صدد علم برآمده‌اند و تفحص ميكنند و كلمات مشايخ ما اعلي الله مقامهم هنوز بعد از اين است كه بايد اثر كامل خود را ببخشد ان شاء الله و از آنجمله مسائل كه سابق بر اين حل نشده بود مسأله معراج بود و اخباري هم كه از خود پيغمبر صلي الله عليه و آله يا ائمه اطهار صلوات الله عليهم در اين باب رسيده بود آنها كه تا درجه اهل فهم و ذوقي بودند آنها را بطور معما تلقي ميكردند و بواسطه عرق اسلام رد نميكردند و تعبدا قبول و تسليم داشته‌اند ولي اكثر نمي‌فهميدند و رد ميكردند و بواسطه قوت ظاهر اسلام جرأت انكار نداشتند و جمعي هم علنا انكار ميكردند و آنها را افسانه مي‌پنداشتند و بطور قطع و يقين هم ميگوئيم كه جز با بيانات مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم اين موضوع حل نميشد و الحمد لله بيان آنرا فرموده‌اند و اگر كسي اهل فهم و تسليم باشد باندازه خود ميفهمد و در اين مقام قصد ما بيان اين مسأله نيست مگر همان قسمت ايراد جناب آخوند را توضيح بدهيم كه ارتباط علوم ثلثه مذكوره با مسأله معراج چيست و براي تبرك چند سطر از كتاب مبارك ارشاد را كه محل ايراد شده نقل ميكنيم :
مطلب چهارم در بيان حقيقت معراج است و اينهم مسأله‌ايست بسي مشكل و عقلهاي حكما و علما در آن حيران مانده است و خلافهاي عظيم در اين مسأله كرده‌اند و هر يك بطرفي افتاده‌اند بعضي زياد رفته‌اند و بعضي تقصير كرده‌اند و بحقيقت آن نرسيده و بعضي انكار طريقه معروف ميان مسلمين را كرده و بعضي نفهميده تسليم و تصديق كرده‌اند و باز خانه اينها آبادان و قليلي هم از حكما بكنه آن برخورده‌اند خلاصه بطوري كه بر همه عوام و خواص بطور معرفت و حقيقت ظاهر شود الي الآن نشده است و مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم در كتب
صفحه ٥٤٥

 خود با هزار پرده ذكر فرموده‌اند و صلاح آن زمان زياده بر آن نبوده و سر آنهم اين است كه اين مسأله شريفه محتاج است بعلمهاي بسيار كه تا انسان آن علمها را نداند ممكن نيست اين مسأله را بطور حقيقت بفهمد و بكنه آن برسد از آنجمله علمهائي كه در اين مسأله ضرور است علم هندسه و علم هيئت است و علم مجسطي و علم جغرافيا است و علم مناظر و مرايا است و علم طبيعي است و علم الهي است و علم صناعت فلسفي است و علم طب است و علم انطباع است و علم سيميا است و علم اوفاق است و علم بيان و علم معاني و علم ابواب است و علم ضم و استنتاج است و علم تقارب و تباعد است و علم اقترانات و نسب است و علم نجوم و علم رخائم و علم استحالات و علم انعكاسات است و علم ابعاد اجرام و علم جرثقيل و علم مشاكله است و امثال اينها كه اگر انسان اينها را بحقيقت نداند از اين مسأله بطور حقيقت بهره نخواهد برد و مردم زمان كم‌همت و پست‌طبيعت و بخاطر ايشان ميرسد كه همينكه عربي خواندند ديگر جميع مسائل را ميفهمند پس همينكه دانستند بعض قواعد لغت عرب را ميخواهند تصرف در همه علوم و مسائل بكنند و اين نخواهد شد و همه چيز را نخواهند فهميد پس مشايخ ما اجل الله شأنهم اين مسأله را مكتوم و پوشيده داشتند و در بعضي كتابهاي خود في‌الجمله بياني فرمودند تا آخر فرمايش كه ديگر در صدد نقل آن نيستيم و غرض همان قسمت بود كه علومي را تعداد فرموده‌اند و شرط فهميدن مسأله معراج را دانستن آن علوم قرار داده‌اند و در اول اشاره كردم كه مطلب دو چيز است يكي اقرار و اعتقاد بمسأله معراج كه تكليف عمومي است و از شرط اسلام است و انكار آن كفر صريح است و ديگري فهميدن كيفيت معراج است باندازه مقدور و آن شأن هر كس نيست بلكه مخصوص اهل علم است نه عوام مردم و آنچه عامه مردم از اين لفظ بفهمند و تعقل كنند فهم آنها حجت بر عالم
صفحه ٥٤٦

 نميشود و عالم عقل خود را دست عوام نميدهد بلكه بفرمايش خداوند پيروي نميكند مگر آنچه را كه علم بآن حاصل كرده و خيالات و توهمات عوام را مأخذ اعتقاد خود قرار نميدهد زيرا توهمات عوام ممكن است خلاف واقع باشد و نفس عالم هيچوقت قانع نميشود كه امر خلاف واقعي را اعتقاد كند بلكه در هر موضوعي كه شك و ترديد و احتمال پيش آمد نفس مطمئن بآن نميشود و قهرا ممكن است مورد انكار بشود و قبول آن تكليف ما لايطاق است و حتي آنكه در چنين مقامي امام عليه السلام بلكه جميع قواعد ثابته مذهب اجازه انكار ميدهند زيرا تصديق بدون يقين بطور حقيقت محال است و باز تكرار ميكنم كه از اين عرايض باشتباه نيفتي كه مطلب در دو مبحث است يكي ثبوت معراج يكي كيفيت آن اما اولي كه دليل كتاب خدا و اخبار پيغمبر و ضرورت مسلمين و ادله كليه عقليه در اثبات امكان آن موجود و ثابت است و محل ترديد نيست و اما در كيفيت آن اولا كه شأن هر كس و حظ هر كسي نيست بايستي اول علومي كه در فهميدن آن شرط است تحصيل نمايد و اين مخصوص بمسأله معراج نيست بلكه جميع مسائل دين از كلي و جزئي قاعده‌اش اين است حتي آنكه در مسأله شك ميان دو و سه هم اگر تحصيل فقه و اصول و علومي كه شرط آنها است ننموده حق سخن در آنها ندارد و بتقليد بايد بگذراند و عالم جايز التقليد را بايد دست بياورد چه شده است كه در مسأله معراج كه از اهم مسائل علمي و عرفاني و حكمت الهي نبوي علوي است مردم را مكلف ميكنيد كه بي‌علم بفهمند و چرا تا اين درجه مانع چيزفهمي مردم ميشويد خلاصه كه اگر كسي در صدد فهم حقيقت امر برآيد البته مقدمات علمي را بشرحي كه فرمودند لازم دارد و اگر آن علوم براي كسي حاصل شد فهم خود را تابع موهومات و مزخرفات عوام مردم نميتواند بنمايد و لكن ميزان كلي در سنجيدن جميع امور قرار داده‌اند كه آن مطابقه با كتاب خدا و سنت رسول و
صفحه ٥٤٧

 ضرورت مسلمين است و همچنين عقل سليم كه مأخوذ از كتاب و سنت باشد كه بدون شبهه حكم عقل سليم تخلف از كتاب و سنت و ضرورت نخواهد كرد كه اگر حكم عقل گاهي تخلف نمود مي‌فهميم كه عيب در عقل ما پيدا شده و از پي اصلاح آن عيب برميآئيم باري سخن بسيار است و در صدد نيستيم سخن در لزوم مقدمات علميه بود و آنچه فرموده‌اند البته براي كساني است كه خواسته باشند بحقيقت مطلب برخورند و اما براي امثال ما كه از داشتن آن علوم بر وجه كمال محروميم و از درجه عوام مردم هم تا درجه بالا رفته‌ايم و هر حرف محالي را نمي‌توانيم تعقل كنيم و قبول نمائيم كفايت است كه نوعا اقرار كنيم كه بي علم حقيقت مطلب دست نميآيد و رجوع بعلماي محققين نمائيم كه بزبان ما با ما سخن ميگويند و ميزان را هم دست ميدهند كه با چشم مي‌بينيم از مضمون كتاب خدا و اخبار و ضرورت خارج نميشوند و از آنها بپذيريم و همين درجه‌اش هم كار هر كس نيست و نفس سليمي لازم است و توفيق پروردگار كه شامل حال شود ان شاء الله ،
الحاصل جناب آخوند اعتراض كرده كه علم طب و علم معاني و بيان چه ارتباطي و تناسبي با فهم مسأله معراج دارد پس عرض ميكنم اما ارتباط علم طب كه بسي واضح است چون در علم طب گفتگو ميشود از اعراض بدن انسان و كيفيت صلاح و فساد آن و چگونگي علاج آن و از باب مقدمه در اجزاء بدن و اسطقسات و طبايع و حيز و مقام هر يك از آنها طبيب سخن ميگويد و نيز در ماهيت و حقيقت جسم در آن علم سخن ميگويند اگر چه كه موضوع شناختن جسم بالذات از علم طب و حكمت عملي نيست و از علم اعلي و حكمت نظري است ولي از باب مقدمه طبيب ناچار است در آن سخن بگويد بهر حال كه چون در موضوع معراج ناچار از معرفت جسم و اقسام آن و اعراض آن ميشويم و معرفت معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله متوقف بر معرفت حقيقت جسم آن بزرگوار است
صفحه ٥٤٨

 باندازه امكان و طاقت بشريه زيرا معرفت آن بر وجه حقيقت بر كسي ممكن نيست و از حدود طاقت و امكان بشر معرفت جسم اول ما خلق الله خارج است و هكذا در باب بدن عرضيه پيغمبر صلي الله عليه و آله و حيز و مقام آن و اعراض آن و فرق آن با ساير ابدان در بحث معراج گفتگو ميشود و جميع اينها متوقف بر علم طب است كه در كيفيت تركيب بدن و اجزاء آن گفتگو شود كه آيا ممكن است اين مركب مخصوص با حفظ همين صورت بافلاك صعود نمايد و آيا ايراد بيجا و مزخرفي كه بعض از حكماي قشريين كرده‌اند كه از صعود بدن پيغمبر خرق و التيام در جسم فلك لازم ميآيد و در نتيجه تراكم اجزاء و اختلاف حجم در ساير نقاط فلك ميشود و باين واسطه حركت فلك نامنظم ميشود و بالاخره اختلال نظم حاصل ميشود بايد فهميد كه اين ايرادات وارد است يا نيست و جواب از آنها چه خواهد بود و اگر چه بطور كلي امر معراج از معجزات پيغمبر است صلي الله عليه و آله و شبهه در آن نيست ولي شخص عاقل و حكيم بصرف اينكه معجز است نميتواند قانع باشد و ميخواهد آنچه كه راه طبيعي دارد و خارق عادت و طبيعت ملك نيست بفهمد و آنچه هم كه راه طبيعي و سبب ظاهري ندارد آنرا هم بفهمد تا معجز بودن آنرا بالعيان بفهمد و بصرف اينكه گفته شود معجز است نفس قانع نميشود و بطور معترضه عرض ميكنم براي اهل معني و كمال كه معني معجز هم اين نيست كه امر محال را جاري كنند زيرا در ملك خداوند و تا آنجا كه ادراك خلق كار ميكند كه بطور كلي عالم خلق باشد مطلقا محال نيست و خدا محال خلق نكرده و جميع خلق از مقام اول ما خلق اللهي گرفته تا پائين همه ممكن است و محال نيست و اينهم كه بعضي گفته‌اند فرض محال محال نيست غلط است و از بي‌اطلاعي است محال محال است فرض محال هم محال است و هر فرضي كه بكنند خود آن فرض دليل امكان او است منتهي در خيال آنها و براي هر خلقي خداوند
صفحه ٥٤٩

 مقام معلومي قرار داده است و فرض‌هاي ذهني جايشان در ذهن است و همانطور كه ذهن تو محال نيست آنچه هم كه در ذهن تو است محال نيست پس ملتفت باش و كلية بدان كه دو چيز بيش نيست بفرمايش امام عليه السلام حق و خلق لا ثالث بينهما و لا ثالث غيرهما اما حق كه ذات باري تعالي است جل جلاله وجودي است ثابت و لايتغير كه از ادراك خلق برتر و بالاتر است و جميع خلق و ادراكاتشان در آن مقام ممتنعند نفيا و اثباتا و وجودا پس مطلقا سخني در آن نيست و سخن گفتن در ذات حق كفر است و دليل بي‌معرفتي زيرا هر فرضي كه بكني و سخني در آن بگوئي خلقي است مثل خود تو و اسم آنرا از روي ناداني خدا گذارده پس سخن در خلق گفته و اما خلق خدا در مقام خلق ممتنع نيست و چون هر چه باشد خلق است پس واجب الوجود هم نيست و همينكه واجب نشد و ممتنع هم نشد پس ممكن است پس جميع خلق و آنچه شنيده كه واقع شده يا ميشود يا واقع نميشود محال نيست و ممكن است و اما معجزات انبيا و اوليا هم هيچيك محال نيست و ممكن است و خداوند آنها را خلق كرده و البته هر خلقي را هم با سبب خودش خلق كرده زيرا ذات پروردگار سبب و علت خلق نميشود و خلق بي سبب و بي جهت و بي مرجح هم نميشود پس لامحاله سببي دارد و خداوند حكمتش اينطور جاري شده كه خلق بي‌سبب نباشد پس پروردگار امر خلاف حكمت و محال جاري نميفرمايد زيرا در اجراء امر بر خلاف حكمت اثبات كمالي بر پروردگار نميشود و خلقي كه كمالي براي خدا نباشد لغو و زائد است و در خلقت لغو و خلاف حكمت نيست وانگهي كه از خلق خلاف حكمت استدلال بر حكمت خالق آن نميشود و اثبات نقص و ظلم و احتياج ميشود العياذ بالله پس خلاف حكمت در ملك نيست و حكمت در آن است كه هر چيزي با سبب مخصوص خود خلق شود زيرا هيچ چيز طالب غير سبب خود نيست و مسألتي
صفحه ٥٥٠

 ديگر از خدا نميكند و خداوند هم ظالم نيست بلكه عادل و حكيم است و هر چيزي را در جاي خود ميگذارد و جاي هر چيزي در نزد سبب خودش است زيرا مسبب چيز ديگر نيست خلاصه آنكه كيفيت خلقت حكيم اين است و اما انبيا و اوليا هم بر خلاف خواست خدا و حكمت خدا كاري نميكنند زيرا ايشان نمايندگان خدا و دستهاي قدرت خدايند پس آنچه كه آنها هم بكنند موافق حكمت و عدل است و هيچ چيز را بدون مسألت و صلاح و اقتضاي خود آن چيز تغيير و تبديل بي‌جهت نميدهند و كار عبث نميكنند خصوصا كه در اين عمل اثبات كمالي براي پروردگار و عظمتي براي خودشان نيست بلكه اثبات نقص است ملتفت باش اين عرايض را و تعمق كن و عامي مباش و مزخرفات مردمان احمق را گوش مكن پس معجزات انبيا و اوليا جميعا امور ممكنه‌ايست كه با اسباب ميشود و خداوند همه اسباب را مطيع ايشان قرار داده و ايشان را بازوي خود در اجراي امور قرار داده است پس معجزاتشان بي اسباب نيست منتهي آن اسباب را من و تو نمي‌بينيم و نمي‌فهميم و از ادراك ما بالاتر است و اسباب آنها اسباب باطني است كه اهل ظاهر پي بآن نميبرند و با آن اسباب باطني تقريب اسباب ظاهري را ميفرمايند و براي ما و تو معجز و خارق عادت است و هر چه خارق عادت ما و تو است محال نيست بلكه ممكن است براي غير ما و براي انبيا عادي و طبيعي است و بي اسباب هم نيست با اسباب است و خلاف حكمت نيست بلكه موافق حكمت است و حكمت آنست كه هر چيزي را با سبب خود جاري كنند و مسبب را از سبب جدا نكنند و هر چيزي را در جاي خود بگذارند نه در جاي چيز ديگر كه آنوقت بيجا و لغو خواهد بود پس تعقل داشته باش مثلا حيوان را مي‌بيني نطق نميكند زيرا اسباب آنرا ندارد ما و تو نطق ميكنيم زيرا اسباب آنرا داريم و خدا بما داده است حال نطق ما در نزد حيوان معجز است اما در نزد خودمان عادي و طبيعي است و
صفحه ٥٥١

 خلاف عادت حيوان است نه انسان خلاصه آنكه اين عبارات را بطور معترضه عرض كردم و اشاراتي در آن براي اهل معني گذاردم و سخن ما در اين بود كه در علم طب گفتگو از تكون بدن انسان و اجزاء و اسطقسات آن و اعراض لاحقه بآن و صلاح و فساد و معالجات امراض آن و كيفيت علاج آن ميشود و نيز فهميدن كيفيت ترقي و تلطيف اين اعراض يا بزبان شرعي معراج اين اعراض هم در علم طب گفتگو ميشود پس اين علم در فهم مسأله معراج دخالت تامي دارد بطوريكه بدون علم بآن علم بكيفيت معراج بدن پيغمبر حاصل نميشود و اما در معجز بودن آن سخني نيست و مسلما معجز است ولي بايد فهميد كه معجز در چه قسمت است زيرا طبيعت انسان خاصه شخص حكيم مصر است كه تا هر جا مشعر او كار ميكند مطلب را بفهمد و از آنجا كه دانست ديگر مشعر او كار نميكند البته تسليم ميشود و انسان راضي نميشود كه امر خلاف واقع يا چيزي كه محل شبهه و ترديد است اعتقاد نمايد پس انسان كنجكاوي ميكند كه آيا مسأله معجز در كدام قسمت است شبهه نيست كه بر حسب دلايل محكمه و متقنه كه در دست است اقرار بوقوع معراج بشرح مذكور در قرآن و اخبار مي‌نمائيم ولي بايد بفهمد انسان كه معراج اين بدن بچه كيفيت شد آيا بر نحو طبيعي ملك كه در حكمت عمومي ثابت شده معراج نمود و آيا بر حسب دعوت خداوند كه موافق حكمت امر فرموده است پيغمبر خود را بصعود بسوي خود و اسباب آنرا هم مرحمت فرموده و در اختيار تامه پيغمبر خود گذارده است صعود فرمود يا بنحوي كه جهال قوم خيال ميكنند معجزه كرد و فرضا مانند شاهين پرواز گرفت و بآسمان كه همين سمت بالاي سر مردمان مكه معظمه بود بالا رفت و آنقدر اوج گرفت تا بمقام قاب قوسين او ادني رسيد و آيا پروردگار هم در همان سمت بالاي سر اهالي مكه بود يا طرف بالاي مسجد اقصي و كيفيت بالائي پروردگار هم همين است مثل اينكه خورشيد بالا است
صفحه ٥٥٢

 يا كوكب زحل بالاتر از آن است و بالاتر از آن در همين سمت فوق آن منطقه مقام پروردگار است و تا مقدار فاصله دو قوس بخداوند رسيد يا ممكن است وجه ديگر داشته باشد كه موافق عقل و حكمت و واقع خارج باشد و آيا مفهوم آيات و اخبار هم همين است يا غير آن و آيا معجز پيغمبر در همين بود باينطور كه جهال قوم خيال ميكنند معراج فرموده باشد و بر فرض ثبوت اين معجز آيا فضيلت و عظمتي هم براي خدا و پيغمبر در اين نحو معراج هست يا نيست و آيا در نزديكي بخدا باين نحو نزديكي كه عادت خلق و شأن جسم محدود متحيز است نقص بر خدا وارد ميآيد يا نميآيد و تشبيه بخلق ميشود يا نميشود و همچنين در صعود بدن پيغمبر صلي الله عليه و آله با صرف نظر از محالاتي كه در اين مقام لازم ميآيد صرف همينكه باين كيفيت صعود فرمود آيا اثبات نقصي بر آن حضرت ميشود يا نميشود و آيا هيچ ضرورتي و حكمتي داعي باين نحو معجز بوده است يا نبوده است و شخص عاقل و حكيم معمولا در اين جوره امور فكر ميكند و معرفت اين مطالب چنانچه بديهي است تنها بعلم طب و علم تكون بدن انسان هم نميگذرد و چنانچه اشاره فرموده‌اند علوم بسياري كه حد اقل آنها را شمرده‌اند لازم دارد كه اهم آنها حكمت الهي و علم معرفة الله است و معرفت افاعيل پروردگار و علم معرفت پيغمبر صلي الله عليه و آله و حيز و مقام آن بزرگوار و كيفيت بدن خاصه آن حضرت كه بدون شبهه غير از بدن ساير خلق است كه در مقام اول ما خلق اللهي خلقت نشده‌اند و لامحاله معراج بدن آن بزرگوار هم بنحوي است كه مناسب بدن خود او است نه ابدان ديگران و البته بنحوي بوده است و ما هم معتقديم كه امر محال و خلاف حكمتي كه نقص بر خدا و رسول است لازم نيايد و حضرت صادق (ع‌) فرمود ليس في محال القول حجة و لا في المسألة عنه جواب و لا لله في معناه تعظيم ، و از جمله علوم لازمه اين مطلب علم
صفحه ٥٥٣

 بيان و معاني است كه جناب آخوند از ارتباط اين دو علم سؤال كرده و منشأ ايراد از اينجا است كه اسم اين دو علم بگوش ايشان نخورده و خيال كرده منظور علم بيان و معاني معروف است كه در فصاحت و بلاغت و محسنات كلام عرب در آنها بحث ميشود و مرتبه آنها بعد از تعلم علم نحو است ولي مطلب اين نيست و آن علوم از شئون و مقدمات عربيت است كه از شدت وضوح در اين مقام ذكرش را نفرموده است و از بديهيات بوده كه فهم قرآن و اخبار محتاج بدانستن عربيت بطور كمال است كه علم بيان و معاني در آن افتاده است ولي مراد از اين بيان و معاني كه فرموده است دو علم ديگر است كه سابقه آن علوم در نزد قوم شايد نيست زيرا عادت ندارند در همه چيز رجوع باخبار آل‌محمد عليهم السلام نمايند و اين دو علم شريف بزرگ در مراتب معرفت توحيد است و معرفت پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار صلوات الله عليهم كه آيات توحيد و كلمات تامه تفريد خداوند هستند و مأخذ آن دو از حديث شريف مروي از جابر از حضرت ابي‌جعفر عليه السلام است كه در كتاب‌المبين از مشارق‌الانوار روايت فرموده‌اند : انه قال يا جابر عليك بالبيان و المعاني فقال و ما البيان و المعاني فقال عليه السلام اما البيان فهو ان تعرف ان الله سبحانه ليس كمثله شئ فتعبده و لاتشرك به شيئا و اما المعاني فنحن معانيه و نحن جنبه و يده و لسانه و امره و حكمه و كلمته و علمه و حقه و اذا شئنا شاء الله و يريد الله ما نريده و نحن المثاني التي اعطانا الله نبينا و نحن وجه الله الذي يتقلب في الارض بين اظهركم فمن عرفنا فامامه اليقين و من جهلنا فامامه سجين و لو شئنا خرقنا الارض و صعدنا السماء و ان الينا اياب هذا الخلق ثم ان علينا حسابهم . و فارسي حديث شريف اين است كه فرمود اي جابر بر تو باد به بيان و معاني پس عرض كرد چيست بيان و معاني پس فرمود عليه السلام اما بيان اين است كه بشناسي كه خداي
صفحه ٥٥٤

 سبحانه چيزي مثل او نيست پس بندگي بكني او را و شرك نورزي باو در چيزي و اما معاني پس مائيم معاني او و مائيم جنب او و دست او و زبان او و امر او و حكم او و كلمه او و علم او و حق او و هر گاه ما بخواهيم خدا ميخواهد و اراده ميكند خداوند آنچه ما اراده آنرا ميكنيم و مائيم مثاني آنچناني كه عطا كرده ما را خداوند بنبي ما و مائيم وجه خدا آنچنان وجهي كه زير و رو ميشود در زمين در جلو شما پس هر كس بشناسد ما را پس امام او يقين است و هر كس جاهل بما باشد پس امام او سجين است و اگر بخواهيم ما زمين را خرق ميكنيم و بآسمان بالا ميرويم و بتحقيق بسوي ما است بازگشت اين خلق پس بر ما است حساب ايشان ، و باين مضمون خبر از هزار هم متجاوز است كه در كتب معتبره ما است و منحصر بخبر مشارق‌الانوار نيست الا اينكه در اين حديث از درجات عاليه معرفت به بيان و معاني تعبير فرموده است و توضيح مطلب اختصارا اين است كه معرفت خداوند عالم جل شانه كه علت غائي و ثمره خلقت است در مقام ذات پروردگار حاصل نميشود و خداوند ميفرمايد لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار پس آنچه در مراتب معرفت خدا تكليف شده‌ايم لابد در مقام خلق است نه در مقام ذات خدا و معرفت او در مقام آيات و كمالات و اوصاف و اسماء او است كه براي خود قرار داده و فرموده است لله الاسماء الحسني فادعوه بها يعني براي خداست اسمهاي نيكو پس بخوانيد او را بآن اسماء و اين اسماء غير خداست و ملك خداست پس در مقام خلق است كه اسمهاي او را بايد اول بشناسيم و بخوانيم او را بآن اسماء پس معرفت خدا در مقامات خلقي است كه در خطبه پيغمبر است صلي الله عليه و آله كه ميفرمايد بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك كه قسم ميخورد بمقامات و علامات پروردگار كه هيچ مكاني خالي از آنها نيست و ميفرمايد هر كس تو را شناخته بآن مقامات و
صفحه ٥٥٥

 علامات شناخته و ذات پروردگار را كسي نشناخته و اگر بنا بود كسي ذات پروردگار را بشناسد خود پيغمبر صلي الله عليه و آله از همه كس اولي بود كه اول ما خلق الله و اول عابدين است و معذلك خود او ميفرمايد ماعرفناك حق معرفتك پس بديهي است كه معرفت خدا در مقام اسمها و صفتهاي او است و در مواقعي است كه صفت خدا در آن بروز كرده كه در حديث شريف فرمودند من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة يعني هر كس مواقع صفت خدا را شناخت بقرار معرفت رسيده يعني بمنتهي درجه معرفت رسيده است پس وقتيكه بنا شد معرفت پروردگار معرفت اسمها و صفتهاي او باشد پس خود پيغمبر صلي الله عليه و آله بزرگترين اسمهاي خداست و اسم اعظم او است زيرا اول خلق و اشرف خلق است و واسطه ميان خدا و جميع خلق اولين و آخرين او است و بزرگتر از او اسمي و صفتي و آيتي و علامتي براي خدا نيست پس هر كس او را شناخت به بالاترين مراتب معرفت رسيده است كه بيش از آن در حدود امكان خلق نيست پس معرفت خدا بواضحتر وجهي كه ممكن است همان است كه بمعرفت پيغمبر صلي الله عليه و آله براي اشخاص حاصل شود و اين درجه از معرفت را كه منتهي درجه است اسم آنرا معرفت بيان گذارده‌اند كه بمعني وضوح و ظهور است يعني نور خدا در هيچ مرتبه و در هيچ مقام واضحتر و روشنتر و بين‌تر از مقام پيغمبر نيست پس اين معرفت را معرفت بيان ميگويند و توحيد خالص واقعي و حقيقي معرفت اين مقام است كه در حديثي حضرت سجاد عليه السلام تعبير از همين مقام بنام توحيد ميفرمايد كه حديث در عوالم مذكور است و من از كتاب‌المبين نقل ميكنم عن جابر عن علي بن الحسين عليه السلام في حديث طويل قال له جابر الحمد لله الذي من علي بمعرفتكم و الهمني فضلكم و وفقني لطاعتكم و موالاة مواليكم و معاداة اعدائكم قال صلوات الله عليه يا جابر اوتدري ما المعرفة المعرفة اثبات التوحيد اولا ثم معرفة
صفحه ٥٥٦

 المعاني ثانيا ثم معرفة الابواب ثالثا ثم معرفة الامام رابعا ثم معرفة الاركان خامسا ثم معرفة النقباء سادسا ثم معرفة النجباء سابعا و هو قوله تعالي لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا و تلا ايضا و لو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر مانفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم يا جابر اثبات التوحيد و معرفة المعاني اما اثبات التوحيد فمعرفة الله القديم الغايب الذي لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و هو غيب باطن ستدركه كما وصف به نفسه و اما المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم اخترعنا من نور ذاته و فوض الينا امور عباده ، الي آخر الحديث و حديث مفصل است و مشهور موضع حاجت را نقل كرديم كه در اين مقام از معرفت بيان بتوحيد تعبير ميفرمايد چون معرفت بيان حقيقت توحيد است و جز نور توحيد پروردگار چيزي در آن مقام ظاهر نيست و يگانگي محض است كه حدي و نهايتي براي آن نيست و چيز ديگر در اين مقام غير نور توحيد صرف نيست كه دو چيز ديده شود و در اين مقام است كه ميگوئي ليس كمثله شئ يعني نيست مثل پروردگار چيزي و اگر چه كاف در اين مقام زائد است موافق تفسير ولي در حقيقت زائد در معني است و اشاره باين است كه مثل اين مقام كه مثل و مثال خداست چيزي نيست و ضمير راجع بذات پروردگار نميشود و ذات پروردگار مرجع ضمير يا مشار اليه واقع نميشود و تعبيري از او نيست و مثل مثل خدا چيزي نيست يعني مثل صفت خدا چيزي نيست و مثل بمعني مثال و صفت است و اين مثال است كه از كمال نزديكي به پروردگار مثاليت او مستهلك شده و جز نور يگانگي و وحدت چيزي نيست و در حقيقت غير خدا چيزي نيست كه نماينده خدا شمرده شود و اشاره بهمين مقام است مناجات حضرت سيد شهدا صلوات الله عليه كه عرض ميكند به پروردگار : ايكون لغيرك من
صفحه ٥٥٧

 الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك ، يعني آيا براي غير تو ظهوري هست كه او خود ظهور تو نباشد تا اينكه او ظاهركننده تو باشد پس در آن مقام غير از ظهور نور و احاطه تامه كامله پروردگار چيزي نيست و مقام حضور پروردگار است در همه جا كه غير براي خود باقي نگذارده و خود شاهد بر همه چيز است كه ميفرمايد خداوند اولم‌يكف بربك انه علي كل شئ شهيد بلكه شاهد و مشهود و شهادت همه در اين مقام يكي است خلاصه آنكه بيان بيان مفصل است و باين مختصر نميگذرد و فقط منظور اشاره باصطلاح بود نه بيان توحيد و اين مقام غيب باطن است چنانچه در حديث اشاره فرمود و غيبوبت آن از كمال وضوح و روشني او است كه از شدت ظهور مخفي شده است و ، خفي لشدة ظهوره و استتر لعظم نوره و اين بيان و روشني امري نيست كه با چشم ديده شود و ، لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و حضرت امير (ع‌) فرمود لم‌تره العيون بمشاهدة العيان يعني چشمها بمشاهده عيان او را نمي‌بيند زيرا چشم ظاهر يا هر مدركي از مدارك چيزي را مي‌بيند كه فاصله با خود تو داشته باشد و غير شمرده شود و در اين مقام ذكر غيري نيست و مقام حقيقت و وصل است نه فصل و بالاترين مدارك انسان كه عقل است و چشم باطني است باين مقام نميرسد و ادراك اين نور را نميكند بلكه براي ديدن اين نور و حصول اين معرفت چشم خدائي لازم است كه بكسي انعام فرمايد كه آن چشم از خود اين مقام است كه خود را مي‌بيند و ادراك ميكند و وصف خود را مينمايد و ما و تو از ادراك و وصف آن عاجزيم و بايد بگوئيم : انت كما اثنيت علي نفسك لانحصي ثناء عليك ، و سلامي از دور بآن مقام ميكنيم و ميگوئيم : السلام علي نفس الله القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن . بلي ما و تو از اين مقام دوريم ولي او نزديكتر است بما از خود ما ، و هو اقرب اليك من حبل الوريد . پس حقيقت معرفت پروردگار در اين مقام بايد حاصل شود
صفحه ٥٥٨

 تا معرفت خالص و عاري از شائبه هر شركي باشد و شريك براي پروردگار مطلقا ديده نشود چنانچه امام عليه السلام فرمود اما البيان فهو ان تعرف ان الله سبحانه ليس كمثله شئ فتعبده و لاتشرك به شيئا ، و شريك نگرفتن براي خدا باين معني صحيح است كه مطلقا شريك نبيني براي خدا نه اينكه شركاء و اضداد و غيوري را ببيني و نفي نمائي آنها را ملتفت باش كه چه عرض ميكنم و سعي من اين است كه عاميانه بقدر مقدور اشاره كرده باشم كه شايد بعض اخوان متوجه شوند اگر چه خود اين ناچيز قابل نيستم ولي احساساتي است كه گاهي بر قلب القا ميشود و بر قلم جاري ميشود و الا : من كجا و هوس لاله بدستار زدن ، و رب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الي من هو افقه منه ، باري معرفت اين مقام اگر نصيب كسي شود محتاج باستعمال مدارك نيست بلكه مداركي در اين مقام باقي نيست و جز نور توحيد چيزي نيست و خود واضحتر و روشن‌تر از آن است كه محتاج براهنمائي و روشني چراغ عقل باشي و اين همان است كه در مقامي حضرت امير عليه السلام به كميل بن زياد فرمود كه اطفئ السراج فقد طلع الصبح يعني چراغ را خواموش كن كه صبح طالع شد و از چراغ مستغني شديم زيرا چراغ براي روشن كردن تاريكيها است و اگر بجائي رسيديم كه تاريكي مطلقا نيست و ظلمات موهومات معدوم شده چه احتياجي بچراغ است آنجا هيچ وجودي جز نور نيست و اگر بنا شد بضرورت مدركي براي شناختن اين مقام بكار ببريم و تعبيري از آن بياوريم ميگوئيم مدرك اين مقام كليه نفس انساني است كه خود ظهوري و آيتي از اين حقيقت كليه محمديه است صلوات الله علي صاحبها كه خداوند در كتاب مجيد ميفرمايد و في انفسكم افلاتبصرون و در قدسي ميفرمايد يا بن آدم اعرف نفسك تعرف ربك و در انجيل است آنچه ترجمه آن بعربي اين است كه اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه و در السنه همه عوام ما هم مشهور و معروف
صفحه ٥٥٩

 است كه خودشناسي خداشناسي است خلاصه سخن را كوتاه كنيم زيرا انتها براي اين كلام نيست و همان است كه امام عليه السلام فرمود قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي پس اين بود اشاره مختصري بمعرفت بيان و علم بيان كه بزرگترين علوم دنيا است و علم ذره ذره كاينات من جميع الحيوث و الجهات در اين افتاده و شامل جميع علوم اولين و آخرين است و اما علم معاني دون اين علم است بيك درجه و معاني جمع معني است و معني يعني ظاهر و اسم مفعول از عني يعني است و عني يعني ظاهر شد و نبات را معني زمين ميگويند زيرا كه از باطن زمين بيرون آمده و ظاهر شده حال مقام معاني پروردگار هم بهمين مناسبت است زيرا مراد از آنها صفاتي است كه از صفتي ديگر كه فوق آنها و باطن آنها است ظاهر شده و در مثل مانند انواري است كه از شعله ظاهر شده و باين مناسبت جمع بسته‌اند و معاني گفته‌اند چون انوار متعدد و متكثرند اما شعله يكي است و جمع بسته نميشود يا گياهها كه از زمين ميرويد متعدد و مختلف است اما زمين يكي است كه همه نباتات از باطن او بيرون ميآيد حال نور واحد خداوند عالم جل شانه يكي است و همه انوار و موجودات از آن نور واحد صادر شده و خدا ميفرمايد و ما امرنا الا واحدة و اول موجودات و انوار بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله وجودات مقدسه آل‌محمدند عليهم السلام كه فرمودند يصدر نورنا من نور ربنا كما يصدر نور الشمس من الشمس و شمس وجود مبارك پيغمبر است صلي الله عليه و آله همچنانكه نور رب هم وجود مقدس او است كه آل‌محمد را پرورانده است و رب ايشان است و ذات پروردگار پرورنده كسي نميشود و اجل از اين است يا بگو سراج منير است كه در ظاهر قرآن هم بيان شده و خدا ميفرمايد كه تو را شاهد و مبشر و سراج منير قرار داديم پس شبهه نيست كه سراج منير همه كاينات است زيرا مبعوث بسوي همه
صفحه ٥٦٠

 كاينات و كافه ناس است و در حديثي كه ذكر شد حضرت سجاد عليه السلام مقام بيان را غيب باطن شمرده است و مقام معاني ظواهر آن باطن است كه آن باطن خود را در آن معاني ظاهر كرده كه آل‌محمد عليهم السلام باشند كه اولاد پيغمبر و اجزاء وجود او هستند همانطور كه گياهها اجزاء وجود زمين هستند و از باطن زمين بيرون ميآيند و جميعا اوصاف زمين هستند و هر يك قوه از قواي زمين هستند بهمين طور آل‌محمد عليهم السلام قواي آن ارض مقدس هستند و از خاك آن زمين خلق شده‌اند پس دست او هستند و زبان او هستند و جنب او هستند و امر او هستند و حق او يعني شايسته او هستند و هكذا از اين قبيل معاني كه در حديث مذكور اشاره فرمودند و خداوند آنها را از نور ذات خود اختراع فرمود و پيغمبر صلي الله عليه و آله است نور ذات پروردگار و او است پرورنده عالميان الحمد لله رب العالمين يعني ستايش براي خدائي كه پرورنده عالميان است يعني ستايش براي او در حالي است كه بصفت پرورندگي متصف شده باشد كه در آنجا شناخته شود و ستايش شود و بديهي است كه در مقامي كه كسي يا چيزي را نشناسند ستايش نميكنند پس ستايش در مقام محمديت است و آن حضرت بهمين جهت محمد شده است كه تمام ستايش‌ها در آن مقام است بلكه خود او ستايش پروردگار شده است و خدا خود را باين وجود مقدس براي خلق ستوده است و بعد از آني كه پيغمبر صلي الله عليه و آله خواست بامر پروردگار خود را براي خلق بستايد و نور احديت را كه وجود مقدس خود او بود ظاهر فرمايد و بگويد بهمه عوالم كه خدا يكي است پس ناچار ميبايست خود را باين خلق نشان دهد تا امتثال امر شده باشد پس ابتداء پيش از همه چيز نفس خود را ظاهر فرمود كه علي بن ابيطالب عليه السلام باشد كه آن بزرگوار بنص قرآن نفس پيغمبر شد و ائمه اطهار صلوات الله عليهم شئون و تفاصيل نفس آن
صفحه ٥٦١

 حضرتند كه جميعا ظواهر و معاني وجود مقدس پيغمبرند صلي الله عليه و آله و چشم او و گوش او و جنب اويند و همه آنها ستايش پيغمبرند كه رب عالمين است همانطور كه ديدي جز ستايش پيغمبر صلي الله عليه و آله از آنها چيزي ظاهر نشد و تمام عمر را بستايش او و بيان فضل او و نشر امر او و تأييد دين او گذراندند و در جميع امور براي او خلافت نمودند اما ديگران كه غصبا و عدوانا بجاي ايشان نشستند تمام شغلشان ستايش خودشان بود و بامر او كار نكردند و بهواي نفس و امر شيطان و اجتهاد و رأي خود كار كردند اما آل‌محمد عليهم السلامند امر پيغمبر همچنانكه در اين حديث فرمودند زيرا غير امر او امري نداشتند و پيغمبر امر خدا بود پس ايشان هم امر خدا و قدرت خدا و مشيت خدا شدند و اين است كه در آخر حديث فرمودند كه اگر ما بخواهيم زمين را خرق مينمائيم و بآسمان بالا ميرويم پس جميع امور در دست ايشان است چنانچه در احاديث ديگر فرموده‌اند كه اين آسمان و زمين صنعت ما است و شبهه در آن نيست زيرا ايشان اول خلقند و قبل از خلقت آسمان و زمين و عرش و كرسي و ملائكه و جميع موجودات خلق شده‌اند پس وقتيكه ساير موجودات وجودشان بعد از ايشان است پس با سببيت ايشان خلق شده و صنعت ايشان است و اگر از فرط استكبار كسي باشد كه قبول اين عرض را نميكند از او سؤال ميكنم كه آيا اعتقاد تو اين است كه موجودات را خداوند بدون سبب ايجاد فرموده است يا با سبب اگر ميگوئي بدون سبب كه اين معقول نيست و خداوند ابا فرموده است از اينكه چيزي را بي‌سبب جاري فرمايد ، ابي الله ان يجري الاشياء الا باسبابها . و ، ما من شئ في الارض و لا في السماء الا بسبعة ، و اگر ميگوئي با سبب ايجاد ميفرمايد سؤال ميكنيم آن سبب چيست اما ذات پروردگار كه العياذ بالله سبب چيزها نميشود و خود او است كه خالق سبب و علت است و در دعاي عديله ميخواني كان عليما
صفحه ٥٦٢

 قبل ايجاد العلم و العلة پس علت را خدا خلق كرده و ذات مقدس او علت كائنات نيست پس آن علتي كه خدا خلق كرده كدام است كه غير از وجود مقدس پيغمبر و آل‌محمد است عليهم السلام كه اول ما خلق اللهند و معقول نيست كه اول خلق دو چيز باشد و صادر اول يكي است و در حكمت و عقل چنانچه اجماعي حكما است ثابت شده است كه از واحد جز واحد صادر نشده است پس صادر اول دو چيز نيست و باجماع مسلمين ثابت است كه صادر اول وجود مقدس پيغمبر است صلي الله عليه و آله و آل‌محمد صلوات الله عليهم ملحق باو هستند و نفس او شمرده شده‌اند پس ايشانند صادر اول و علت و سبب كاينات و بيچاره ابن‌ابي‌الحديد معتزلي هم تا اين درجه را قبول كرده كه خطاب بحضرت امير عليه السلام عرض ميكند :
و يا علة الدنيا و من بدء خلقها       ** * **      له و سيتلو البدء في الحشر تعقيب
و اما اخبار و احاديث در اين موضوع از حد تواتر بيشتر است كه ما در صدد روايت آنها نيستيم و كتاب نعيم‌الابرار تأليف مؤلف بزرگوار ارشاد اعلي الله مقامه در اين باب حجت را بر همه تمام كرده است و مقصود ما در اين مقام اشاره مختصري بود بمعرفت بيان و معاني و اينكه اين دو علم شريف بزرگ از مراتب عاليه معرفت خداوند عالم است كه تا مشايخ ما اعلي الله مقامهم هم بيان و توضيح نفرموده بودند شرح نشده بود و استعداد مردم براي توضيح اين نوع مطالب كمتر بود كما اينكه هنوز هم آنطوري كه بايد شرح نميشود تا بعد خداوند چه خواسته باشد و اما ارتباط اين دو علم بمعرفت معراج بطور اختصار آنكه بسي واضح است كه مطلب فهميدن معراج پيغمبر است صلي الله عليه و آله و شبهه نيست كه از باب مقدمه بايد انسان معرفت اجمالي بخود آن بزرگوار و مبدء خلق او باندازه كه در مقامات سفلي براي رعيت و امثال ما ممكن است حاصل بكند
صفحه ٥٦٣

 تا بتواند در معراج آن بزرگوار تفكري بنمايد و نيز از مقدمات است كه بايد دانست كه هر چيزي و هر كسي صاحب مقام و مبدئي است كه از آن مبدء تجاوز نميكند و ببالاتر از آن مقام نميرسد و كل شئ لايتجاوز ما وراء مبدئه و در كتاب خداست كه ما منا الا له مقام معلوم پس باين قاعده معلوم است كه معني معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله و بالا رفتن او اين است كه از اين زمين و اين عالم كه اسفل مقامات است ترقي كرده باشد و بمبدء اعلاي خود رسيده باشد نه اينكه از مبدء خود تجاوز كرده باشد زيرا اين محال است و معني معجز هم اين نيست كه پيغمبر صلي الله عليه و آله باعجاز از مبدء خود تجاوز فرمايد و بآنجا كه خدا او را خلق نكرده بود برسد اين محال است ولي چون در عقل و ضرورت ثابت شده است كه آن بزرگوار در مقام اول خلق ايجاد شده كه ديگر خلقي بالاتر از او نيست در معراج خودش هم لامحاله بهمانجا رسيده و بالاتر نرفته است زيرا خلق بذات پروردگار نميرسند بجهت اينكه از ذات پروردگار گرفته نشده‌اند و معني آيه شريفه انا لله و انا اليه راجعون اينطور نيست كه صوفيه لعنهم الله برأي خود تفسير ميكنند و ما بسوي خدا برميگرديم يعني بامر خدا برميگرديم نه بذات خدا و چنانكه گفتند ذات پروردگار بمنزله دريا نيست كه قطرات باران از آن گرفته شده باشد و دو مرتبه هم بدريا برگردند و اينكه معتقدند كه مرشد العياذ بالله بخدا ميرسد و ، ليس في جبتي سوي الله ميگويد روي اين قاعده كفرآميز است و اينكه همه تكليفات شرعيه را از گردن مرشد برميدارند بهمين قاعده است كه خيال ميكند در آخر بخدا ميرسند و بمقام وحدت ميرسند نعوذ بالله خلاصه كه عرضم اين مطالب نيست مطلب اين است كه خلق از مقام خلقيت تجاوز نميكند و اول خلق هم كه باشد از مقام اول خلق تجاوز نميكند حال پيغمبر صلي الله عليه و آله كه اول خلق است يا آل‌محمد عليهم السلام كه بمنزله نفس آن بزرگوارند
صفحه ٥٦٤

 از مقامي كه دارند تجاوز نميكنند و آنها هم بندگان خدايند منتهي اين است كه اول عابدين هستند و رجوع ايشان يا معراج ايشان هم بهمان مبدء خودشان است و آنها هم بامر پروردگار رجوع ميكنند و خودشان امر خدا و مشيت خدايند و امر و مشيت هم خلق خداست نديده آيه قرآن را كه ميفرمايد له الخلق و الامر يعني براي خداست خلق و امر پس امر هم خلق خداست منتهي پيش از ساير خلق است و خدا اول امر خود را خلق ميفرمايد و بعد ساير خلق را بامر خلق ميكند و انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون و امر پروردگار كه بين كاف و نون است وجود مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله و آل‌محمدند عليهم السلام و خداوند عالم جل شانه در اول كاينات ايشان را خلق فرمود و امر بمعرفت خود فرمود كما اينكه ساير خلق را هم كه بسبب ايشان خلق فرمود امر بمعرفت نمود و اين بزرگواران معرفت پروردگار را در نفس خودشان كه بزرگترين آيات خدا بود حاصل كردند و پس از آن در ساير آيات و مقامات و علامات و اوصاف پروردگار كه همه آنها هم بوسيله خودشان خلق شده بود و آثار خودشان بود مراجعه فرمودند و آيات خدا را مشاهده كردند چنانكه خداوند ميفرمايد سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم يعني زود باشد بنمايانيم آيات خود را بايشان در آفاق اين عالم و در انفس خودشان و باين جهت وجودات مقدسه ايشان را كه ابتداء در اول خلق قرار داده بود امر بتنزل و ادبار فرمود تا باين عالم خاك كه منتهاي عوالم است و اين است معني حديث شريف كه خدا عقل را خلقت فرمود و امر باقبال نمود پس اقبال كرد و بعد از آن امر بادبار نمود پس ادبار كرد و ايشانند عقل اول كه بامر پروردگار اقبال كردند و موجود شدند و پس از آن حسب الامر ادبار كردند تا اين عالم و جائي را از وجود مقدس خود خالي نگذاردند و همه آسمان و زمين را پر كردند كه در زيارتشان ميخواني بهم
صفحه ٥٦٥

 ملأت سمائك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الا انت يعني خدايا با ايشان پر كردي آسمان و زمين را تا ظاهر شد كه خدائي جز تو نيست و سيد شهدا عليه السلام عرض ميكند بخداوند كه الهي امرتني بالرجوع الي الآثار و كسوة الانوار لهداية الاستبصار يعني خدايا امر كردي كه رجوع بآثار نمايم و كسوت انوار را بپوشم براي هدايت استبصار و اين همان ادبار عقل است كه در اين مقام ميفرمايد و همان عقل است كه رجوع بآثار خود مينمايد و اين آثار و انوار هم چيزي غير از مؤثر و منير نيست منتهي اين است كه تنزلي كرده است و لباسي بر تن خود پوشيده است مثل اينكه انوار چراغ را كه ملاحظه ميكني چيزي غير از چراغ نيست و چراغ است كه در همه انوار ديده ميشود لاغير خلاصه پس وجود مقدس اول ما خلق الله است كه در جميع خلق مشاهده ميشود كه ادبار و تنزل نموده و پائين آمده و باز برميگردد و ترقي ميكند و معراج ميكند و باصل و مبدء خود عود ميكند حال از اين عرايض گنگانه كه سعي كردم بزبان بسيار ساده عرض كنم و جميعش از علم معاني است اجمالا دانستي كه خلق پروردگار با نظر حقيقي اگر نگاه كني يكي بيش نيست چنانكه در كتاب مجيد هم فرموده است و ما امرنا الا واحدة يعني امر ما يكي بيشتر نيست كه بعد از آن همه چيز را با آن امر خلق فرموده كه گاه تعبير از آن بمشيت آورده‌اند و فرموده‌اند خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشية يعني خدا مشيت را بنفس خود او ايجاد فرمود و ساير چيزها را با مشيت آفريد و گاه بعقل تعبير آورده‌اند و فرموده‌اند اول ما خلق الله العقل و گاهي فرموده‌اند اول ما خلق الله نور پيغمبر تو است و گاه فرموده‌اند اول ما خلق الله آب است كه حيوة همه چيز باو است و مراد از همه اينها يكي است و همان نور اول است كه بامر خدا ادبار نموده و پائين آمده و فيض‌بخشي نموده و همه جا را از شعاع خود پر كرده است و نيز اين مطلب را هم ان شاء الله ميداني كه معني
صفحه ٥٦٦

 تنزل و ادبار عقل اين نيست كه بفرض جاهلانه عاميانه فرض كني كه عقل مثلا محل و مقام خود را در موقع ادبار و تنزل خالي گذارده و پائين آمده است تا باين عالم ما رسيده باشد و مجدد هم كه بالا ميرود اينجا را ترك ميكند و بمقام خود ميرود مثل اينكه در اين عالم اعراض ملاحظه ميكني زيد كه روي پشت بام رفته است اگر امر شود تنزل نمايد آنجا را خالي ميكند و از پله‌ها پائين ميآيد پس در موقعي كه در صحن حياط است بالاي بام نيست و وقتيكه ترقي ميكند و بر پله‌ها معراج ميكند و بالا ميرود ديگر روي صحن حياط نيست اين كيفيت تنزل يا ترقي شأن جسم عرضي است و اما در عالم حقيقت امر باين منوال نيست و ترقي و تنزل بنحو ديگر است و در نزد علما و حكما ثابت است كه همانطوري كه چيزي از مبدء خود تجاوز نميكند و بالاتر نميرود بهمانطور تنزل هم نميكند و پائين هم نميآيد و همانطوري كه هر شيئي از حد خود تجاوز كند نيست ميشود پائين‌تر هم نميآيد زيرا مقام پائين گنجايش او را ندارد و محال است هيچ چيز بذاته از جاي خود پائين بيايد فرضا محال است آسمان با حفظ عظمت خودش تنزل بكند و در زمين بيايد و منزل بگيرد و لازمه اين فرض جاهلانه محال اين است كه ديگر زمين زمين نباشد آسمان هم آسمان نباشد پس همانطور كه چيزي از جاي خود بالا نميرود و جبرئيل امين هم در سدرة المنتهي كه رسيد به پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض كرد تقدم يا محمد و لو دنوت انملة لاحترقت يعني پيش برو اي محمد كه من اگر يك انگشت ديگر نزديك بشوم ميسوزم بهمين قسم هيچ چيز از حد خود بذاته تنزل نميكند ولي تنزل هر چيزي بشعاع او و نور او است همانطور كه آفتاب از آسمان چهارم تنزل ميكند و پائين ميآيد و در زمين بما و تو ميرسد و جاي خود را هم خالي نميگذارد تنزل عقل و ما فوق عقل هم بهمين كيفيت است و مبادي عاليه بنور خود و عكس خود تنزل ميكنند پس شمس مقدس
صفحه ٥٦٧

 وجود مبارك پيغمبر است صلي الله عليه و آله كه بامر پروردگار از مبدء كل عالم اشراق ميكند و تنزل ميفرمايد و جميع مادون را موجود و منور بنور خود ميفرمايد و اول بزمين همان عالم اول ميرسد كه مقام فؤاد و حقيقت محمديه است صلوات الله علي صاحبها كه ارض جرز هم خوانده ميشود و از آنجا كه پائين‌تر ميآيد مقام عقل است كه تا درجه بستگي پيدا ميكند و عقال ميشود و از مقام بي‌حدي صرف و امكان مطلق پائين ميآيد و ماديت پيدا ميكند و ذكري از مبادي صور كاينات در او پيدا ميشود و محيط بمادون خود ميشود و علت كاينات ميشود كه در صفت عقل فرمودند محيط باشياء است از جميع جهات و علت موجودات است و نهايت آنها است و از اينجا كه باز اشراق ميكند و پائين ميآيد مقام روح ميشود و اين مقام بنسبت بالاتر زمين عالم عقل شمرده ميشود و ارض زعفرانش ميخوانند و مبدء حقايق انبياء خدا سلام الله عليهم در اين مقام است و اينجا است كه حقايق انبيا از قطرات بدن مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله خلق شد بعد از آني كه در آن درياهاي محيط كه آخري آنها همان مقام عقل است كه ماء اول است و محيط بتمام عوالم مادون است شناوري فرمود و بيرون آمد و قطراتي از پيشاني مقدس او جاري گرديد حقايق انبيا گرديد كه ايشان از فاضل طينت آن بزرگوار و ترشحات بدن مقدس اويند و باز از اين مقام كه تنزل فرمود بعالم نفس رسيد و حقايق اناسي در اين مقام از فاضل بدن مقدس آن بزرگوار خلق شد و اينجا است كه عالم ذر و حقايق اناسي است و در همين مقام همه را دعوت فرمود و تعليم داد و عهد و ميثاق گرفت و تكليف و جاي هر كدام را معين فرمود و با همه مردم سخن گفت و سؤال فرمود و جواب گرفت و جميع اين مطالب كه عرض ميشود مضمون آيات و اخبار است كه اختصارا ترك ميكنيم خلاصه كه از اينجا هم تنزل فرمود و بعالم طبيعت پا گذارد و در اينجا عالم شهاده شروع شد
صفحه ٥٦٨

 و عالم غيب تا مقام نفس كه رسيد تمام شد و از مقام طبيعت بپائين از عالم شهاده است كه مدارك اهل ظاهر و حتي حكماي آنها هم كه حكمتشان را از آل‌محمد عليهم السلام نگرفته‌اند از همينجا نميگذرد و كميتشان در اين مقام لنگ ميشود و بيش از مقام طبيعت چيزي نميفهمند بلكه بعضشان همين مقام را نعوذ بالله خدا گرفتند و طبيعي شدند و بعضشان كه تا درجه در اين مقام عميق شدند و غور كردند و تمام نظرشان هم بنفس طبيعت بود نه از حيث نورانيت و مثال پروردگار اين بود كه خود طبيعت حجاب چشم آنها شد و غير او را نديدند و اختلافات زياد مشاهده كردند از اين رو قائل بارباب انواع شدند و بيك خدا قانع نشدند و براي هر چيزي رب النوعي فرض كردند و مشرك شدند كما اينكه حكماي قديم قبل از ميلاد مانند ارسطاطاليس و سولون و امثال آنها تصريح باين مطالب كردند و تصريح ميكنند كه فوق طبيعت ما امري را احساس نمي‌كنيم و نمي‌فهميم خلاصه باز از مقام طبيعت نور مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله تنزل ميكند و اشراق ميكند بمقام ماده كاينات ميرسد و از آنجا بعالم مثال تنزل ميكند و از آنجا بعالم جسم تنزل ميكند كه آخري عالمها است و در عالم جسم هم باز ترتيب محفوظ است و نور مقدس پيغمبر است صلي الله عليه و آله كه اول بعرش اين عالم تجلي ميفرمايد و عرش از نور مقدس جسم آن حضرت خلق ميشود و عرش حقيقت اين عالم و محل استواي رحمن است و نور پروردگار در آنجا منزل ميگيرد و محل استوا و استيلا و امر او است و از آنجا بكرسي و ساير آسمانها تنزل ميكند و از آنجا بعناصر اين عالم تجلي ميفرمايد و آتش و باد و آب و خاك هر يك بترتيب در جاي خود خلقت ميشود و از تنزل و اشراق عرش و آسمانها و القاء شعلات كواكب و تغليظ عناصر مذكوره جمعا اين زمين خلق ميشود كه صورت مجموعي همه مراتب و عوالم بالا است و جميع عوالم بالا در اين زمين مندرج و
صفحه ٥٦٩

 مندمج و بالقوه است و از اين زمين است كه بعد از آني كه دعوت پروردگار ميرسد و امر باقبال و بندگي ميفرمايد جميع بندگان از اهل هر عالمي كه باشند لبيك ميگويند و بناي حركت و اقبال و كار كردن ميگذارند و همه بسوي او شروع بترقي ميكنند و همه شنيده‌ايد كه كون در ترقي است يعني جميع مراتب خلق دائما بامر پروردگار رو بپرورنده خود حركت ميكنند و بالا ميروند و هر چيزي بر حسب خود حركت ميكند و بالا ميرود يكي تند يكي كند يكي كندتر و هكذا پس همه در ترقي هستند و هر مرتبه پائين‌تري بتوسل ببالائي و تقويت و كمك او بالا ميرود زيرا كه ندا و امر پروردگار را بوسيله مرتبه فوقاني كه ملاصق بخود او است ميشنود و بسوي امر پروردگار حركت و رجعت ميكند ملتفت باش كه چه عرض ميكنم و مثل اين مطلب مثل دعوت آفتاب است كه حرارت و جذب او باين زمين كه ميرسد قبل از خاكها و سنگهاي اين زمين آب و هوا گرم ميشوند و تبخير ميشوند و شروع بصعود ميكنند و بعد از آن زمين گرم ميشود و اجابت ميكند و اجابت هم كه ميكند اول رطوباتي كه در سطح اين زمين و تجاويف اين زمين است حركت ميكند و بالا ميآيد و باين سطح زمين ميرسد و بخار و ابر ميشود و در موقعي كه آفتاب غروب ميكند و از دعوت ساكت ميشود مجددا اين رطوبات ارضيه كه بواسطه حرارت آفتاب تبخير شده بود و قدري بالا آمده بود بطبيعت خود و دعوت برودت كه ضد دعوت آفتاب است بنا ميكند سرد شدن و برگشتن و بصورت شبنم بر زمين و نباتات مي‌نشيند و فردا كه باز دعوت آفتاب شروع ميشود بنا ميكند بالا آمدن همينكه شب ميشود باز بنا ميكند برگشتن و چون اين رفت و آمد استمرار دارد در طول ايام كه اين رطوبات در تجاويف زمين بالا و پائين ميشوند تدريجا غليظ ميشوند و از لطايف مواد ارضيه اجزائي با آن رطوبت مخلوط ميشود و حالت نطفه پيدا ميكند و باز رفته رفته بواسطه همان حرارت و رطوبتي كه دائما باين
صفحه ٥٧٠

 ميرسد منعقد ميشود و حالت دانه را پيدا ميكند و بمناسبات محل و امر پروردگار دانه خاصي ميشود كه آن دانه نيز در محل خودش كه قرار گرفت از رطوبات ارضيه جذب ميكند و با حرارت آفتاب و حرارت خود زمين گرم ميشود و تدريجا حالت تعفين باو دست ميدهد و تدريجا متلاشي ميشود و از خود بيخود ميشود و اجزاء وجودش كاملا مخلوط بيكديگر ميشود بطوريكه آب و خاكش از يكديگر تميز داده نميشود و باينجا كه رسيد صاحب مزاج و طبيعت خاصي ميشود كه آن مزاج در آب تنها و در خاك تنها نبود و از تركيب اين دو حاصل شد و چون تا درجه هم تلطيف شده و جوهريت و صفائي پيدا كرده و از حال خاكي بيرون آمده عكس فلك در او ميافتد و آثار و افعال فلك را حكايت ميكند باين معني كه خود اين ماده فلكي ميشود و خود بخود بحركت ميآيد زيرا حركت شأن فلك است اين است كه اين حبه هم كه لطيف شده و بلطافت ظاهر فلك رسيده و مانند دخاني شده و آسماني شده پس صاحب حركت ميشود و حركتش هم البته رو بحيز و مقام خودش است كه فوق اين عناصر است و محيط باينها است اين است كه از همه طرف بناي صعود و حركت ميگذارد چيزي كه هست اين است كه اطراف اين حبه مسدود است و موانع ارضيه كه اطراف او را گرفته است محدود كرده اين را و نمي‌تواند حركت خود را آنطوري كه ميل دارد بروز دهد ولي معذلك فعاليت خود را بقدر قوه اظهار ميكند و باطراف خود فشار ميدهد بطوري كه مشاهده ميكني از طرف بالا زمين را مي‌شكافد و بالا ميآيد و از ساير اطراف هم چون مانع قوي است و نمي‌تواند بشكافد ملاحظه ميكني در هر نقطه كه آسانتر و نرمتر است ريشه خود را در اين فضوات زمين فروميبرد و لاينقطع از همه طرف پيش ميرود و از لطائف ارضيه هم دايما جذب ميكند و استمداد مينمايد و خود را بزرگ ميكند و هر چه باو نزديك ميشود از لطايف آب و خاك بخود ميكشد و بصورت خود تبديل ميكند و
صفحه ٥٧١

 در خودش تحليل ميبرد و صاحب فعاليت ميشود و اين همان حركت فلكيه است كه در اين نبات باين صورت بروز ميكند و اين همان مزاج و خاصيت فلك است كه از بالا و در حقيقت از تحت حجاب واحديت در اين عكس انداخته كه اينطور فعال شده و صاحب ربا و نما شده و قواي نباتي را بالفعل نموده و اين يك نوع حركت و اقبال و معراجي بود كه از روح نباتي آسماني كه يكي از ارواح و نفوسي است كه بواسطه تنزل عقل در آسمان پيدا شده و بعد از آن تا زمين آمده بود و در اينجا بقوه اين خاك رفته بود و مجددا بر حسب دعوت خداوند برگشت و اين جسم زميني آسماني شد مثل آورديم و قصد اين مطلب را هم نداشتم ولي بر قلمم جاري شد و منتهاي سير و حركت اين روح يا اين نفس هم همين بود كه شنيدي و ديگر از اين مقام هم بالاتر نميرود زيرا اين روح از ظاهر آسمان گرفته شده بود و آخر هم بهمانجا برگشت يعني در همين مقام كه باين نبات ملاحظه ميكني اين آسماني شده و اگر آسماني نشده بود اين ربا و نما و حركت و جذب و دفع را از كجا داشت و ما بآسمان هم كه آسمان ميگوئيم براي همين خواص است نه براي اينكه بالاي سر ما است و بالائي تنها دليل آسماني بودن نيست زيرا زير پاي ما هم آسمان است و همين خواص را دارد پس اين درخت هم در همينجا كه هست آسماني شده و اگر اين جسم زميني بود مانند ساير احجار و جمادات اين عالم مرده و بي حركت ميافتاد و اين گلها و برگها و ميوه‌هاي رنگارنگ را نميداد و همه اين رنگهاي مختلفه را كه در اين مي‌بيني همه از آسمان است و با اينكه اين درخت عينا از لطائف مواد ارضي است چون آسماني شده وحي آسمان باين ميرسد و اين ميشنود آن وحي را و بايد بداني كه اين درخت ديگر از اين حدي هم كه دارد بالا نميرود و گوشي كه دعوت بالاتري را بشنود خدا باين نداده است ولو اينكه صداي دعوت پروردگار كه جميع نفوس خلايق را در همه عوالم هر كدام
صفحه ٥٧٢

 را بلحني دعوت ميفرمايد همه جا را پر كرده است اما معذلك كله ماده نباتي هيچوقت صداي ديگر جز همان دعوتي كه مختص بخود او است نميشنود و روح حيواني در او هرگز پيدا نميشود همانطور كه در افراد امت هم مشاهده ميكني آنها كه براي ايمان خلق نشده‌اند صداي عالم‌رساي پيغمبر را كه جميع كائنات را دعوت ميفرمايند نمي‌شنوند و خداوند ميفرمايد انك لاتسمع من في القبور پس آنها نمي‌شنوند و صاحب حيوة ايمان نميشوند و امر پروردگار در جميع مراتب كوني و شرعي يكي است حال همچنين است مواد نباتيه زمين هزاران سال هم كه بگذرد حيوة حيواني پيدا نميكنند و دعوت مخصوص بحيوانات را نمي‌شنوند همانطور كه سنگهاي عالم كه قوه نباتي در آنها نيست هزاران سال هم كه بمانند و آفتاب و ماه و ستارگان بر آنها بتابد و بادهاي تلقيح‌كننده بر آنها بوزد صاحب روح نباتي نميشوند بلي ممكن است در همين اجزاء نباتيه اين درخت موادي موجود باشد كه اگر تصفيه و تلطيف ديگري بشود مناسب بروز روح حيواني يا بالاتر از آن قابل بروز روح انساني باشد زيرا همه اين ارواح و نفوس در قوه اين زمين هستند اما براي بروز آن قوي دواعي ديگر و حرارتهاي ديگر و تدابير فلسفي ديگر لازم است و با حرارتي كه قوه نباتي را از اجزاء اين زمين استخراج ميكردي قوه حيوانيت استخراج نميشود و براي بروز حيوانيت طبخهاي ديگر براي اين اجزاء لازم است و حل و عقدهاي ديگر لازم است كه مجموع آنها را در بدن حيوان بالفعل ديگر ممكن است انجام داد باين معني كه حيواني اين نبات را بخورد و در دهن خود اين نبات را نرم كند و طبخ و نضجي بدهد و آن را فرو ببرد و بعد از آن با حرارت معده و تيزابهاي ديگر كه در معده و معاء متصل بآن موجود است حل ديگر بشود و فضول آن را بيرون كنند و شيره خاصي از آن استخراج نمايند كه مناسب ورود در كبد باشد و در آنجا حالت نباتيت كاملي كه
صفحه ٥٧٣

 وراي نباتات خارجي است و اشرف و اكمل از آنها است ولي از همان جنس است پيدا كند و باز در آنجا شيره ديگر از اين استخراج كنند كه خون باشد و فضول اين را از مجاري ديگر بيرون كنند و بمخازن ديگر براي احتياجات ديگر بفرستند و آن خون صاف كه بقلب ميرسد در آنجا روح حيواني پيدا ميكند و باز در اينجا با حرارت ديگر حل و عقد ديگر ميشود و بخار صافي از آن استخراج ميشود و بدماغ صعود ميكند و فضول آن را باورده و شرائين ميفرستند و آن بخار صافي كه بدماغ رسيد در آنجا باز با حرارت ديگري تصفيه ديگري ميشود و دخان صافي ميشود و روح حيوانيت متعلق باين ميشود و حيوان ناطقي در اين مقام ميشود و باز در اين مقام محتاج بحرارت قويتري است كه آن حرارت ديگر از اين اجزاء ارضيه يا دخان فلكي حاصل نميشود و آن حرارتي است كه آتش‌گيراي آن كلمات و حروف است مثل اينكه آتش‌گيراي اين آتش مثالي كه هميشه از آن استفاده ميكنيم اين چوبهاي خشك يا انواع روغنها است كه آتش در اينها بروز ميكند حال آتشي هم كه براي طبخ آن ماده لطيف روح حيواني لازم است آتشي است كه از تركيب كلمات و حروف حاصل ميشود كه حكيمي آن كلمات را بترتيب حكمت بهم جمع نمايد و در آن موقع آتشي از آن استخراج ميشود كه مربي ماده آن حيوان ناطق است و آن اجزاء را حل مينمايد و شيره خالص انسانيت را از آنها استخراج ميكند آن هم نه باين نحو كه فرضا گلاب را از گل استخراج ميكنند بلكه بنحوي است كه نور آن كلمات و حروف و عكس آنها ميآيد و در آئينه سر او عكس مياندازد و صورتي مركب از رنگ نور آن كلمات و رنگ بخصوص آن حيوان ناطق در اين مقام پيدا ميشود كه او مسماي بانسان ميشود و انسانيت شيره نيست كه استخراج از اين مواد ظاهريه يا باطنيه دنيوي شده باشد بلكه او امري است الهي و قوه‌ايست قدسي كه منبعث و منشأ آن اين بدن نيست بلكه ماده آن از تأييد
صفحه ٥٧٤

 عقل و صورت آن از علم و حلم و ذكر و فكر و نباهت گرفته شده و از تركيب اين امور جسم انسان ساخته شده و نور آن جسم است كه ممكن است در اين بدن عرضيه شكل انسان عكس بيندازد و ممكن است عكس نيندازد و حيواني باشد بشكل انسان و از آن انعام و حيواناتي باشد كه خداوند در قرآن فرموده است و حكماي قديم تفصيل اين حرارت و اين كيفيت را نداده‌اند و نميدانسته‌اند و انسان را همان حيوان ناطق فرض كردند و حيوان را جنسي دانستند كه يك فصل آن ناطق و يكي ناعق و يكي حيوان ديگر است و علماي ما هم بي‌تعمق از آنها ميگيرند ولي نكته كه اخيرا عرض شد مأخوذ از فرمايشات ائمه اطهار است صلوات الله عليهم كه مشايخ ما فقط اين حكمت را ميدانند و شرح ميدهند و آنها كه رجوع بآل‌محمد عليهم السلام نميكنند نميدانند و الحمد لله خلاصه آنكه قصد من هيچيك از اين تفصيلات نبود ولي سخن پيش آمد و از مجموع اين عرايض گنگانه بي‌ترتيب نوع ارتباط آنها با مسأله معراج براي اهل فهم تا درجه معلوم ميشود و اجمالا نحوه صعود و اجابت و معراج هر مرتبه معلوم ميشود و نوعا دانسته ميشود كه معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله در جميع اين عوالم و مراتب خلقيه مذكوره است از مقام ذات مقدس او كه مقام اول ما خلق اللهي است گرفته تا اين عالم خاك كه منتهي درجه تنزل آن وجود مقدس است و در جميع عوالم بالاتر از اين عالم هم كه ملاحظه ميكني آن بزرگوار مثل همين عالم از عرض آن عوالم بدني گرفته است و آنها را دعوت فرموده زيرا كه بنص قرآن نذير براي جميع عالمها است و در هر عالمي هم قبل از همه اهل آن عالم خود آن حضرت امتثال و اجابت امر پروردگار را نموده است و معراج هم فرموده است بنحوي كه در همان عالم مقتضي است نه بنحو ديگر كما اينكه در اين عالم بشريت ما هم كه تشريف داشت جميع اعمالش موافق عادت اين عالم بود و اگر گاهي
صفحه ٥٧٥

 براي اتمام حجت اظهار آيت و خارق عادت ميفرمود نه باين معني بود كه امر محالي را جاري فرمايد و عرض كرديم كه در حكمت ثابت است كه امر محال از حكمت نيست و حجتي براي آن خدا قرار نداده و عظمتي هم در اثبات امر محال براي خدا يا پيغمبر اثبات نميشود بلكه در اين نوع تكلفات عوامانه كه مردم جاهل دوست ميدارند اثبات منتهاي نقص است براي خدا و براي انبيا و اولياء او ولي چه كنيم كه مردم هنوز بسيار جاهلند پس معجزات آن حضرت جميعا در حدود امكان بود و با اسباب بود منتهي اسبابي كه در اختيار غير انبياء خدا از ساير مردم عادي نيست و عقل و مشاعر مردم ظاهر بآنجا نميرسد نه آنكه بدون اسباب باشد بلكه جميعش تقريب اسباب است خلاصه اين است كه معراج آن حضرت هم از معجزاتي است كه مطلقا لازمه آن اجراي امر محالي نيست و پيغمبر صلي الله عليه و آله براي معراج خود زمين را آسمان نكرده و آسمان اول را بآسمان دويم نرسانيده و هكذا عالم جسم را بعالم مثال نبرده و مثال را بماده و ماده را بطبيعت و طبيعت را بنفس و نفس را بروح و روح را بمقام عقل نرسانيده و هيچ داعي و موجبي براي اجراي اين محالات نبوده و نيست كما اينكه در ادبار و تنزل خود هم بعوالم پائين هيچ عالم بالائي را بعالم پائين نياورد و در مكاني كه وسعت عالمي را نداشت آن عالم را جا نداد و محل عالم بالا را خالي نگذارد و همچنين هيچوقت براي اثبات معراج خود عرض را جوهر نفرموده و ترتيب حكمت و خلقت ملك را بهم نزده است و معذلك كله آن بزرگوار بروح و نفس و جسم مقدس خود كه موافق صريح اخبار جسم او از عرش اين عالم لطيفتر است و در اين عالم كه راه ميرفت سايه نداشت و همچنين با لباس و نعلين مقدس خود معراج فرمود و در يك شب از مدينه بمسجد اقصي و از آنجا بآسمان و بالاتر تا مقام قاب قوسين او ادني رسيد و برگشت و در جميع مراتب و عوالم هم بنحو عادي
صفحه ٥٧٦

 همان عالم بود و هيچ عالم پائيني را هم بمقام عالم اعلي نبرد زيرا وجود هر داني در مقام عالي مستهلك و فاني است و وجود مشخصي براي داني در مقام عالي باقي نمي‌ماند و در مثل حكايت قطره و دريا ميشود كه نه هيچوقت درياي محيط در مكان قطره ميتواند جابگيرد و نه قطره در درياي محيط ميتواند ذكري يا اسمي داشته باشد و معذلك كله معراج آن حضرت معجز است زيرا فوق عادت جميع خلق اولين و آخرين بود و اين عادت شخص مقدس آن حضرت بود لاغير و چون جناب آخوند از تفصيل معراج سؤالي نكرده ما هم بهمين مجملات اكتفا ميكنيم و تفصيل در كتاب مبارك ارشاد مذكور است .
سؤال ٤٥ نمره ٢٩ ميگويد تمام علماء زمان ما بالاتفاق ميگويند اين تأويلات و اختراعات خلاف اجماع قاطبه علماء اسلام است ابدا يك كلمه از اين عقايد را بر زبان نياورده‌اند آيا علماء اسلام را قاطبة تصديق داريد يا نه و در شرح تناقضات خود صفحه ١٥٤ سطر يكم جلد سوم را نشان ميدهد و مينويسد در اين عبارات اقرار باهل بدعت بودن خودشان نموده‌اند و عبارات بي‌معني ديگر مينويسد و من چند سطر عين فرمايش ايشان را براي تبرك و اطلاع مطالعه كنندگان نقل ميكنم و بيش از آن در صدد جوابي نيستم و فرمايش ايشان در نوع تدبير و تربيت و سلوك انبيا و اوليا و علما و مربيان است كه در هر دوره چه نوع تربيت ميفرمايند و احتياج يك طفل انسان يا كليه مردم در هر سني و موقعي بچه چيز است ،
ميفرمايد بايستي كه در هر درجه آنچه از علم و شرع و حكمت بخلق القا ميشود مناسب فهم آنوقت باشد پس در صدر زمان غيبت علماي ظاهر بقدر افهام خلايق از اصول و فروع بايشان القا ميكردند و بقدر حاجت از امام بايشان القا شده بود و از ايشان بساير رعايا القا ميشد و همچنين عالم در ترقي بود و علما
صفحه ٥٧٧

 تأديب آن اطفال را ميكردند و ايشان را از آب و آتش پرهيز ميدادند و بمقتضاي ،
چونكه با طفلان سر و كارت فتاد       ** * **      هم زبان كودكان بايد گشاد
پس علما هم بزبان بچگانه با اطفال سخنها ميگفتند و طهارتي و نجاستي و حلالي و حرامي براي ايشان بيان ميكردند و معلوم است كه طفلي را كه تازه از شير ميگيرند باو چه ميگويند و چقدر حكمت باو ميتوان آموخت و بچه زبان ممكن است با او سخن گفتن پس بآنطورها كه ميداني با او سخن گفتند و عالم را ترقي دادند و در دست للگان و ددگان پرورش يافت تا آنكه عالم بسن هفت سالگي رسيد و ابتداي آن شد كه بايد او را تربيت كرد چون طفل را تا هفت سال بايد گذاشت كه لهو و لعب كند همينقدر او را بايست از آب و آتش و ضرر بجان و تن او نگاه داشت و ديگر دماغ او را بحرارت تأديب نسوزانند تا آنكه نمو كند و نشو نمايد و رطوبات بدن او بحرارت ادب نخشكد تا آنكه قد بكشد و بزرگ شود و چون بهفت سال رسيد تدبير او تغيير ميكند و ديگر آن بي‌ادبيها كه نسبت بپدر و مادر ميكرد و نسبت بخلق خلاف ادب ميكرد و شيطنتي كه ميكرد و فحشها كه ميداد بايد موقوف شود و با او بايد تندي كرد و او را تنبيه نمود تا مؤدب شود پس تدبير طفل هفت ساله البته غير از تدبير طفل كوچكتر است پس خداوند عالم در اين زمانها كه عالم هفت ساله شد تغيير تدبير كرد و عالم را بدست مؤدب داد كه عالم را تأديب كند و نيك و بد باو بفهماند و او را در ربقه تعليم كشد پس معلمي مبعوث كرد كه چيزي چند از ادب و انسانيت و معرفت عظم پدر و مادر باو بفهماند و كيفيت سلوك با خواهران و برادران و پدر و مادر و سايرين باو ياد دهد و البته اين مربي بايد عالم‌تر و داناتر بحسن سياست و حكمت و تدبير باشد چرا كه اين تدبير دخلي بتدبير للِه و دده ندارد پس عالم را در اين زمان بهجت‌اقتران بمكتب برده‌اند و بدست معلم سپرده‌اند و علماي رباني و حكماي
صفحه ٥٧٨

 صمداني و فقهاي الهي براي تربيت عالم برانگيخته‌اند اگر چه اطفال ميگويند بگذاريد كه بر وتيره سابق شيطنت كنيم و فحش بپدر و مادر دهيم و خلق خدا را بيازاريم و للگان ميگويند بگذاريد اطفال ما بر همان جهالت بازمانند و ملا نشوند تا خلعت و انعام ما موقوف نشود و رياست ما بر آنها قطع نشود و ميگويند اين درسهاي شما همه خلاف اجماع لله‌هاي سابق است آنها ابدا حرفي از اين را بر زبان نميراندند و اطفال را ببازي واگذارده بودند و اين درسها و علمها خلاف اجماع است و لكن غافل كه اين بچه‌ها بچه‌هاي ما نيستند و پدر و مادري دارند آنها بدست هر كس ميخواهند ميسپرند و هر گونه تدبير ميخواهند ميكنند و آنها باجماع لله‌ها بند نميشوند موقوف بر رأي خودشان و صلاح اولاد است پس صلاح اولاد آن شد كه از دست لله‌ها بگيرند و بدست معلم ديگر بدهند خواهند داد و لله‌ها را نميرسد كه بر پدر و مادر بحث كنند كه معلم خلاف اجماع ما است چرا بمعلم ميدهي در جواب خواهد گفت بشما چه خود دانم و من مطيع شما نيستم البته آنچه علما ميدانند شما نميدانيد شما اجماع بر ناداني داريد و علم خلاف اجماع جهل است اگر علما بگويند از گفته ما ديگر اجماع جهل شما ثمري ندارد حال لله‌ها اين بحثها را دارند و اطفال لهو و لعب را دوست ميدارند و ميگويند ما از للگان علمي نشنيده‌ايم و از ددگان حكمتها نياموخته‌ايم و تا حال بر همان وتيره بوده‌ايم و كسي از للگان نگفت كه ما بر ضلالتيم علما ميگويند كه ما بشما آنچه تعليم ميكنيم دستور العمل پدر و مادر شما است و كتاب و سنت پدر و مادر شما در ميان است و لله‌هاي شما آن كتاب و سنت را قبول داشتند كه حجت است ولي نمي‌فهميدند ما بهمان كتاب و سنت ميگوئيم تا آخر فرمايش و آنچه محل ايراد جناب آخوند در اين مقام بود همين قسمتها بود و در مسائل سابقه بقدر لزوم توضيحاتي در باب اجماع و كيفيت آن و موافقت يا مخالفت آن داده
صفحه ٥٧٩

 شده و محتاج بتكرار نيستيم .
سؤال ٤٦ صفحه ١٥٣ سطر ٢٧ جلد سوم ميگويد تمام بندگان خداوند نفهم و فحش‌دهنده و تابع شيطان و موذي هستند يعني عاقل و درست‌كردار وجود خارجي ندارد صحيح است يا نه .
جواب چنين عبارتي را تكذيب ميكنيم و در كتاب مبارك ارشاد نه در صفحه كه نشان داده و نه در جاي ديگر نيست .
سؤال ٤٧ صفحه ١٨٣ سطر ٧ جلد چهارم ميگويد تا زمان مشايخ ما كتاب و سنت بر طاق نسيان بود اي جواب‌دهنده شما تصديق داريد كه كتاب و سنت مسلمين بكلي ترك و از علوم و حقايق و مزايا و وجوه اعجاز بي‌بهره و هيچ نميدانستند مگر شماره آيات يا تكذيب نمائيد مختاريد .
جواب در صفحه كه نشان داده‌اند ظاهرا اشتباه كرده‌اند ولي در صفحه ٨٣ باين مضامين فرمايشاتي هست كه چند سطر را تيمنا نقل ميكنم و خود آن عبارات بعضش شارح بعضي است و من جميع فرمايشات ايشان را چنانچه سابقا عرض كرده‌ام اعم از اينكه بفهمم يا نفهمم تصديق دارم زيرا بين خود و خدا ايشان را صادق القول شناخته‌ام و شما را هم بر حسب نوشته‌هايتان كه مي‌بينم دروغگو و مغرض ميدانم مگر اينكه توفيق خداوند شامل حالتان شود و توبه نمائيد .
فرموده‌اند و اگر انصاف دهي و با جان و عقل خود مخاصمه نكني مشاهده مي‌بيني كه كتاب و سنت را ترجمه نكرده است كسي مگر مشايخ ما و امثال ايشان و ابدا جمع ما بين مختلفات و شرح معضلات و مشكلات آن نميشود مگر باين علم شريف و بحثها از آنها منقطع نميشود مگر باين علم شريف چنانكه بر اهل بينش و دانش بديهي است كه تا زمان مشايخ ما كتاب و سنت بر طاق نسيان گذارده شده
صفحه ٥٨٠

 بود و نهايت كاري كه در كتاب كرده بودند ضبط عشر و خمس و عدد آيات و حروف يا قرائت يا صرف يا نحو يا تفسير كردن آن بود بعلم ادب يا نوشتن و ضبط كردن اخبار وارده در شرح آيات آن بود و ديگر حل معاني و مشكلات آن و جمع مختلفات آن و علوم كامنه در آن مطلقا متعارف نبود آخر تدبر كن كه در قرآن ميفرمايد تبيانا لكل شئ و ميفرمايد لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين يعني هيچ تري و خشكي نيست مگر در قرآن شرح شده است و ميفرمايد انما انزل بعلم الله يعني قرآن بمصاحبت علم خدا نازل شده و كجا الي الآن اثري بود كه جميع علوم و حقايق و معارف را علما از قرآن بيرون آورند پس نميدانستند از كتاب مگر ظاهر عربيت آن را و همچنين از اخبار كجا قرار بود كه جميع علوم و مسائل و حقايق از احاديث استنباط شود و شاهد از اخبار داشته باشد و حال الحمد لله رب العالمين كه مسأله نميرود مگر آنكه از كتاب و سنت بر آن گواهي است بين و ادله جميع علوم و مسائل بتفصيل از كتاب و سنت برميآيد و هر يك از آنها در جاي خود گذارده ميشود تا آخر فرمايش ايشان ، عرض ميكنم جناب آخوند جمله ( تا زمان مشايخ ما كتاب و سنت بر طاق نسيان گذارده شده بود ) را گرفته و باقي را ترك كرده كه بمردم بگويد عقيده مؤلف ارشاد اين بوده كه سابقا بكتاب و سنت عمل نميكردند و ملاحظه كرديد كه توضيح و شرح عبارت را داده‌اند كه مطلب چيست و آنچه فرموده‌اند در نزد اهل علم كه بكتب تفاسير سابقين آشنايند بديهي است كه با آن تفسيرها حل مشكلات و رفع اختلاف آيات نميشود و اين علم بحمد الله مختص بمشايخ ما اعلي الله مقامهم شده است و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء ، و تصانيف ايشان در علوم و فنون مختلفه كه جميعا مستنبط از قرآن است الحمد لله موجود و در دسترس است افسوس كه اهل علمي باقي نمانده و جميعا بعلم دنيا پرداخته‌ايم ولي ديده ميشود كه قريبا ميآيد زماني كه
صفحه ٥٨١

 محتاج بكتب و علوم مشايخ ما ميشوند و متوجه خواهند شد .
سؤال ٤٨ صفحه ٣٢ سطر ٢١ جلد دويم ميگويد جسم را گم كرده‌اند ( يعني مسلمانان ) تا ميگويد ان شاء الله تو درنميماني ( يعني چيزي را كه تمام دانشمندان دنيا نشناخته‌اند تو خواتون بي‌بي يا مشهدي شهباز قصاب بواسطه اين كتاب ميفهمي ) اي جواب‌دهنده معين نمائيد اين حرفها عقلائي است يا از جنون .
جواب اين حرفها عقلائي كه نيست اما عقلي است و از جنون هم نيست ولي مفاد آيات قرآن و اخبار و فارسي آنها است كه از همان اول كه پيغمبر صلي الله عليه و آله اين كتاب را آورد مشركين قريش و معاندين عرب نسبت جنون بآن بزرگوار دادند و جناب آخوند هم معلوم است كه هنوز از بقية السيف آنها است و موضوع فرمايش در تحقيق جسم انسان است كه بآخرت برميگردد و مردم آن را گم كرده‌اند و اين اعراض زايله را آن جسم پنداشته‌اند و بنده هم تأكيدا عرض ميكنم كه اگر سابقين يا الآن باشند اشخاصي كه اين اعراض عنصريه زايله را كه هر روز در كم و زياد است جسم انساني ميدانند و منكرش را هم كافر ميدانند كه محققا جسم را گم كرده‌اند اعم از اينكه دانشمند بوده‌اند يا نبوده‌اند و اگر اين اعراض را آن جسم نميدانند و مطلب را فهميده باشند ان شاء الله چنين است و بهر حال چون در اين مقام هم مراد آخوند جز ايراد چيزي نبوده از شرح معني جسم خودداري ميكنيم زيرا از طول كتاب مرا ملال گرفته است .
سؤال ٤٩ صفحه ٤٦ سطر ١٢ جلد چهارم خلاصه چون استعداد مردم زياد شد يك ركن خداوند بر ايمان زياد نمود و در صفحه ٤٠ سطر ٢٣ جلد چهارم ميگويد در اين زمان اركاني از ايمان ظاهر شد جواب بدهيد آيا عاقل تصديق ميكند كه اسلام يك ركن ناقص و زياده شد آيا ركن معقول است زياده و نقصان بردار باشد آيا اركان اسلام عاقل ميگويد پنهان بوده و در زمان اين بزرگواران
صفحه ٥٨٢

 ظاهر شده آيا اسلامي كه اركان ايمان آن پنهان بوده اسلام بوده يا بازيچه آيا ركن با اركان تناقض ندارد .
جواب چون اصلا بناي جناب آخوند بر ايراد است در روايت و نقل هم خائن است سعي دارد عبارت را طوري تغيير دهد كه اسباب وحشت باشد و ما هم در صدد جواب مفصل در اين مقام نيستيم و تفصيل را حواله ميدهيم بهمان كتاب مبارك كه در آنجا بسط داده‌اند و در همين كتاب هم بقدر لزوم شرح داده‌ايم در سؤال از ركن رابع آنچه را كه جواب اين ايراد را ميدهد و عبارت در صفحه ٤٦ اين است تا آنكه در اين ايام فهم مردم زياد شد و عقلها بالا رفت و دقايق امر توحيد و نبوت و امامت را فهميدند و ميفهمند پس خداوند جل شأنه چون استعداد ايشان را زياده ديد خواست ركن ديگر از ايمان را بر ايشان القا كند و آنچه خدا در كتاب خود و نبي و ائمه در سنت خود ذخيره كرده بودند از براي اهل آخرالزمان ابراز فرمايد پس از اين بود كه ابراز فرمود مقامات ركن رابع ايمان را و برخي از فضايل ظاهره ايشان را و تسليم امر ايشان بطور كليه و آن معرفت ثمره ايمان است تا آخر فرمايش و در صفحه چهل ميفرمايد خداوند در هر زماني بقدر صلاح آن زمان از دين و شرع خود ابراز ميدهد و اين است سبب آمدن انبياء پي‌درپي و نسخ شرايع و كتب و كسي را نميرسد كه بر خداوند بحث نمايد كه چرا در اين زمان ابراز دادي چيزي را كه در زمان سابق نداده بودي الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير پس از اين جهت در اين زمان سعادت اقتران چيزي چند از اركان ايمان ظاهر شده و ميشود كه سابق ظاهر نبوده و بدعت در دين خدا نيست بلكه همان دين سابق است و شرع سابق كه بعضي امور آن روز در كمونش بود كه امروز بظهور پيوسته است چنانكه زيد همان زيد است كه متولد شده ولي شعوري چند روز بروز از او بروز ميكند و عقل و فهمي چند از او ظاهر
صفحه ٥٨٣

 ميشود كه پيشتر ظاهر نبوده و كسي را نميسزد كه بگويد اين زيد آن زيد نيست تا آخر فرمايش ، عرض ميكنم از نقل عبارات معلوم شد و ميخوانيد كه نفرموده‌اند ركني زياد شده و چيزي كه نبوده و پيغمبر صلي الله عليه و آله نياورده نعوذ بالله ايشان آورده باشند بلكه از همان آيات و اخبار و احكامي كه فرموده‌اند چيزي چند از معاني آنها اخيرا القا شده و علما بيان فرمودند كه سابقا باين وضوح نبوده و نيز معلوم شد كه تناقضي هم در فرمايش ايشان نيست كه يكجا ركن فرموده‌اند و يكجا اركان زيرا در هر جائي مطلب علي‌حده‌ايست و آنجا كه ركن فرموده‌اند همان ركن رابع مرادشان است و آنجا كه ميفرمايند چيزي چند از اركان ايمان ظاهر شده مرادشان تمام اركان است يعني از معاني همان توحيد و نبوت و امامت هم چيزي چند در اين ايام از فضايل ايشان و حقايق توحيد ظاهر شده كه سابق ظاهر نبوده و الآن هم كه شده و اينهمه بيان فرموده‌اند بسياري هستند كه همان وتيره را ترك نكرده و اقرار بفضايل عاليه آل‌محمد عليهم السلام نكرده‌اند و بر ما ايراد دارند ولي صحبت در اين است كه ظاهر شده و گفته شده حال جماعتي هم نخواهند بپذيرند نقلي نيست آنها كه ميفهمند مي‌پذيرند فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ، الحمد لله جمعي هستند كه پذيرفته‌اند و بر منكرين هم حجت تمام شده خلاصه كه تناقضي در ظاهر عبارات نيست و مطلب هم آن نيست كه جناب آخوند ميخواهد بگويد كه چيزي كه نبوده و پيغمبر صلي الله عليه و آله نفرموده نعوذ بالله بر دين زياد كرده‌اند و عبارات را ملاحظه كردي كه صريح است و اين منظور نبوده حرف اينجا است كه همان منظور و منطوق و مفهوم عبارات را هم آخوند و امثال او نميخواهند قبول كنند و جواب علمي هم ندارند باين جهت بدروغ و بهتان و تحريف عبارات مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه ميپردازند
صفحه ٥٨٤

 و ثمري هم برايشان نخواهد داشت و خداوند حق را بكلمات خود ظاهر ميفرمايد بلي پيغمبر صلي الله عليه و آله همان روز اول اسلام را با جميع اركان آن اظهار فرمود اما نه براي همه مردم بلكه براي دو سه نفر كه فهم داشتند و مي‌پذيرفتند مثل اميرالمؤمنين مثل خديجه مثل حمزه و از اين قبيل كه بعض اخبارش را ذكر كرديم اما براي مردم تا چندي جز كلمه توحيد نميفرمود و اگر از امر ولايت اشاره براي چند نفر ميفرمود تأكيد زيادي نداشت و كوتاه ميآمد و مردم هم چندان فهم نمي‌كردند تا در آخر امر ولايت را بتأكيد ابلاغ و اظهار فرمود با وجود اين جز چند نفري درست نفهميدند و با اينكه بآن تفصيل اظهار فرمود گويا اظهار نشد و ملاحظه كرديد كه طولي نكشيد بر گرد ابوبكر جمع شدند و او را خليفه پيغمبر خواندند و نفهميدند و حتي خيال كردند كه خليفه پيغمبر با اجماع مردم ممكن است معين شود و كردند آنچه كردند حتي معني خليفه را ندانستند كه جانشين كسي لامحاله بايد صاحب همان صفات و اخلاق و كمالات باشد و آنقدر نادان بودند كه آن همه علوم و معجزات كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله ديده بودند از ابوبكر نظير آنها را نخواستند و با چنين گوساله صبر كردند معجز نداشت باك نداشتند علم نداشت عيب نگرفتند در مسأله كه حكمش را نميدانست و ميگفت خودتان اجتهاد كنيد قبول ميكردند و هيچكس نگفت كه اگر ما بايد اجتهاد كنيم و رأي بدهيم پس تو چكاره هستي و خلافت پيغمبر چه معني دارد و بهمين جهت بود كه سنيان هر كس كه صاحب سيف و سوط بود او را بخلافت قبول كردند و ميكنند و حتي عصمت را درباره خليفه پيغمبر قائل نشدند و حتي شيعه هم در اوايل چون مطلب بكمال ظهور نبود همه قائل بعصمت امام نبودند تا اخيرا خداوند خواست كه اين فضايل ائمه اطهار ظاهر شده باز هم ادله مثبته و متقنه در دست نداشتند و نمي‌توانستند از كتاب و سنت استدلال كامل بنمايند
صفحه ٥٨٥

 تا مشايخ ما تشريف آوردند و باكمل بيان توضيح فرمودند و معرفت امام را براي مردم اظهار فرمودند و الآن بحمد الله بآنجا رسيده است كه اگر كسي برخيزد ادعاي خلافت پيغمبر صلي الله عليه و آله را نمايد شيعه كه نمي‌پذيرند حتي سنيان هم بآنطور كه آن روز ابوبكر را مجانا قبول كردند ديگر قبول نميكنند زيرا اگر علامت خلافتش را اجتهاد تنها قرار بدهد هزار نفر هم ممكن است در مقابل او برخيزند و بگويند اگر دليل اجتهاد است و عمل بگمان نمودن ما خودمان هم از عهده برميآئيم چنانچه باين مضمون حديث هم هست كه همينكه امام عليه السلام تشريف ميآورد در پشت كوفه شانزده‌هزار نفر از علما و اهل اجتهاد آن حضرت را استقبال ميكنند و عرض ميكنند يا بن رسول الله شما چرا زحمت ميكشيد ما خود كفايت امر دين را ميكنيم و باين مضمون عباراتي ميگويند خلاصه خيال ميكنم حالا ديگر بآنجا رسيده باشند و فهميده باشند كه بايد علم و عصمت و قدرت و ساير كمالات پيغمبر را از امام و خليفه پيغمبر مطالبه كرد و اگر ندارد مشكل ميدانم كه حتي سنيان گوساله‌پرست هم ديگر در اين ايام زير بار گوساله ديگر بروند خلاصه كه اينها نيست جز اينكه اركان ايمان را بهتر فهميده‌اند و در اين ايام اموري ظاهر شده كه سابقا براي همه مردم ظاهر نبوده و اينها نيست جز نتيجه سعي علماء ابرار و خاصة مشايخ عظام ما اعلي الله مقامهم و بهر حال كه اين عبارات را كه محل ايراد قرار داده نزد هيچ عاقل و مطلعي امر منكري نيست و خلاصه فارسي آن فرمايشات اين است كه امروز بواسطه سعي علماء ابرار مردم مستعد شده‌اند و بهتر چيز ميفهمند اين است كه معاني آيات و اخبار و آنچه در كمون آنها بوده امروز بر مردم ابراز و اظهار و القا ميشود و هر روز علم زياد ميكنند و هر روز ثمر تازه از فرمايشات پيغمبر و ثمرات اسلام بروز ميكند نه اينكه چيزي كه نبوده امروز زياد ميكنند مثل اينكه درخت ميوه را هم كه پنج
صفحه ٥٨٦

 سال پيش غرس ميكنند در اين مدت آبياري و اصلاح ميكنند امروز بر ميدهد و ثمره‌اش ظاهر ميشود انساني هم كه بيست سال پيش متولد ميشود امروز تدريجا صاحب علم و عقل ميشود و بعد از اين باز كمال و تجربه زياد ميكند كلمه را هم كه پيغمبر صلي الله عليه و آله هزار و سيصد سال پيش فرموده و عربهاي بياباني جاهل نفهميدند ائمه اطهار صلوات الله عليهم در طول دويست و پنجاه سال توضيح و تشريح فرمودند بعد از آن علماء ابرار تدريجا براي مردم بيان فرمودند و كم‌كم حالي كردند در اين اواخر بيان واضحتر شده مردم فهميدند و ميفهمند و ثمرات آن كلمه ميخواهد بروز بكند و بروز كرده و گفته شده و روز بروز هم بيشتر ظاهر ميشود و عالم‌گير ميشود و سعي امثال شما هم بيهوده و گل روي مهتاب ماليدن است گفته شد و مردم هم فهميدند و گذشت و رفت و ديگر هم زير بار نميروند امر ركن رابع هم ظاهر شد الحمد لله كه ولايت اولياء آل‌محمد عليهم السلام خاصه بزرگان ايشان و برائت از اعداء ايشان و اخوت و محبت با برادران ركن ايمان و ثمره ايمان است و اگر اين ركن عظيم را كسي از ايمان نداند و زيادي بداند ثمره اسلام را نفهميده و نخورده مگر اينكه واقعا باين نكته برنخورده باشد كه البته بر جاهل حرجي نيست و معذور است .
سؤال ٥٠ از اول جلد چهارم تا پنجاه شصت صفحه فرياد ميزند كه بايد يك نفر در هر زمان باشد عدل معصوم عالم بعلم لدني ظاهر مشاهد و غيره و آن ركن چهارم است و بايد با مردم حرف بزند و فرمانفرماي دنيا باشد و خليفه خدا باشد و ظاهر باشد و در صفحه ١٥٧ سطر ١٢ جلد چهارم بكلي اين عقيده را كه در پنجاه شصت صفحه ميخواسته براي عوام ثابت كند در اين صفحه ١٥٧ انكار و باطل دانسته بلكه كفر شمرده آقاي مجيب تكليف مردم چيست آقا را تصديق نمايند يا تكذيب و شما تصديق داريد آقا را يا تكذيب معين نمائيد .

صفحه ٥٨٧

 جواب اما بنده كمترين بندگان مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه كه آنچه بفرمايند تصديق دارم خواه بفهمم و خواه نفهمم زيرا ايشان را صادق القول و عالم علم آل‌محمد عليهم السلام ميدانم و آنچه از فرمايش ايشان نفهمم ميدانم كه از قصور فهم من است و بايد دعا كنم و از خداوند توفيق فهم بخواهم و اما ساير مردم هم در آنچه برايشان مشكل شود از فرمايش آن بزرگوار قاعده اين است كه از تلامذه ايشان كه مأنوس بفرمايش ايشان هستند سؤال كنند كه آنها توضيح دهند و متشابهات فرمايشات ايشان را بمحكمات برگردانند و حالي نمايند تا بفهمند و هيچوقت نسنجيده و نفهميده انكار نكنند زيرا در امر دين كمال احتياط را بايد رعايت كرد و در حديث است اخوك دينك فاحتط لدينك احتياطا بايد تكذيب نكنند شايد حقي را تكذيب كرده باشند و رد بر عالم آل‌محمد عليهم السلام نموده باشند كه ردكننده بر راوي از آل‌محمد عليهم السلام بفرمايش ايشان در حكم ردكننده بر خداست چنانچه حضرت صادق عليه السلام به ابي‌بصير فرمود كه الراد عليك هذا الامر كالراد علي الله في عرشه ، و اما تكليف مثل شما را من نميتوانم معين كنم و شايد راهي هم نداشته باشد زيرا فهم جوهري است خداداده و بندگان نمي‌توانند بدهند و بعض دلها را كه خداوند مهر فرموده چاره آن دست كسي نيست و مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه در يكي از رسائل خود در مقامي كه بيان غامضي را توضيح داده ميفرمايد مطلب همين است و لكن لست اقدر علي شرح الصدور و احداث النور و من لم‌يجعل الله له نورا فما له من نور ،
علي نحت القوافي من مواقعها       ** * **      و ما علي اذا لم‌يفهم البقر
خلاصه كه شما بميل خودتان باشيد تصديق كنيد يا تكذيب در هيچ جاي دنيا اثري ندارد و بهر تقدير اگر دروغ و بهتان را كنار بگذاريد پيش خدا و خلق
صفحه ٥٨٨

 هر دو بهتر است و ما اول توضيح پيرايه‌هائي را كه بر عبارات ايشان علاوه كرده بايد بدهيم بعد بحل اشكال بپردازيم كه خالي از لزوم هم نيست و براي آنها هم كه درد دين دارند گاه اشكالاتي در اين زمينه دست ميدهد و من الله التوفيق پس ميگوئيم جلد چهارم كتاب ارشاد از اول تا آخر در اثبات ركن رابع و ولايت اولياء آل‌محمد عليهم السلام و بالاخص كملين ايشان و معرفت نقبا و نجبا و لزوم وجود ايشان است و منحصر به پنجاه شصت صفحه نيست و اما اينكه معرفت شخصيه ايشان هم بر هر فردي واجب است و الآن هم معروف و مشهود باشند و دعوي اين مقام را داشته باشند ديگر در كتاب ارشاد نيست و معرفت شخصيه هم واجب نيست بلكه براي عامه مردم ممكن هم نيست و نقبا و نجبا در اين اعصار غيبت غايبند و بالفرض اگر ظاهر هم گاهي بشوند معرفت ايشان بسته باين است كه خودشان چنين ادعائي نمايند و خود را بشناسانند و وصف نقابت و نجابت امري نيست كه در صورت ايشان علامتي داشته باشد و مردم بشناسند بايد خودشان معرفي فرمايند و چنين ادعائي از كسي نشنيده‌ايم و نميكنند زيرا امثال ايشان ابواب و نواب امامند كه در غيبت امام حكما بايد غايب باشند و صلاح و حكمتي هم در اين زمانها در ظهور ايشان نيست بدلايلي كه در جاي خود مذكور است و فعلا در صدد نيستيم و اين مطلب را در اخبار آل‌محمد (ع‌) و در چندين جاي ارشاد تصريح فرموده‌اند پس آنچه در جلد چهارم فرموده‌اند جميعا در لزوم معرفت نوعيه است نه شخصيه و براي تقريب اذهان است كه مردم نوع ايشان را بصفت بشناسند كه هر وقت خدا خواست ظاهر شدند بشناسيم و بي‌معرفت نباشيم مثل اينكه صفات امام را هم مي‌نويسند و استدلال ميكنند كه معرفت داشته باشيم با اينكه از تشرف بحضور امام محروميم و قصدشان كلية اين است كه امثال ايشان هستند و واسطه فيض ما بين امام و رعيت ايشانند كه
صفحه ٥٨٩

 تكليف خود را نسبت بايشان در هر مورد بدانيم و حكمت و كمال عالم هم در ظهور ايشان است ولي اين مشروط و معلق بر رفع موانع است و هنوز موانع مرتفع نشده و عالم بحد كمال نرسيده و تقيه‌ها برجا است و تا ظهور امام عليه السلام هنوز دچار تقيه هستيم و امثال آن بزرگان خود را بما نشان نميدهند و معرفي نميفرمايند و مانعي هم نيست كه يك نفري در مقامي و موقعي خدمت ايشان رسيده باشد يا برسد يا يكي از ايشان را بشناسد و علم و عقل و قواعد كليه منع نميكند اين مطلب را كما اينكه خدمت خود امام عليه السلام هم اشخاصي گاهي رسيده‌اند و نشناخته‌اند يا شناخته‌اند ولي اينهم فايده بحال عموم نميكند و چنين كسي هم اگر يكوقتي بود يا باشد براي امثال ما اظهار نميكند و بروز نميدهد خلاصه كه اين جمله را توضيحا عرض كردم كه امثال جناب آخوند هم ملتفت بشوند كه ايشان چنين مطلبي نفرموده‌اند و ديگر آنكه ايشان صفات نقبا و نجبا و كملين را كه فرموده‌اند اثبات عصمت كليه برايشان نكرده‌اند و عصمت كليه منحصر بچهارده نفس مقدس است صلوات الله عليهم و حتي پانزدهمي ندارد و انبياء خدا هم كه معصومند و عصمت ايشان بدليل كتاب خدا و سنت رسول و ضرورت اسلام ثابت شده صاحب عصمت كليه نيستند و ترك اولي برايشان جايز شمرده شده و مبري از آن نيستند تا چه رسد بشيعيان كه در تحت مقام انبيا واقع شده‌اند پس معصوم نيستند و صاحب ارشاد اثبات عصمت برايشان در هيچ كتابي نفرموده و جناب آخوند خلط مبحث نكنند بلي امام معصوم و حجت كبراي خداوند خواسته باشد ايشان را حفظ فرمايد مانعي نيست مثل اينكه كرامات و تصرفات ديگر هم بر دست آنها ميفرمايد و كرامات امثال حضرت سلمان را در اخبار شنيده‌ايد ولي اينها دخل بخودشان ندارد و هر چه هست از امام است و شيعيان آلتي و اسبابي هستند در دست امام و بر امام ممكن
صفحه ٥٩٠

 است كه بر دست هر كسي خواسته باشد امري را جاري فرمايد و حتي در اخبار بما اجازه نداده‌اند كه اگر خارق عادتي از يكي از آنها به‌بينيم اسم آن را معجز بگذاريم و دستور است كه كرامت بگوئيم خلاصه عصمت هم از همين قبيل است ولي عصمت مختص بامام است لاغير و ديگر آنكه آنچه از عبارت آخوند استنباط ميشود اين است كه از مجموع پنجاه شصت صفحه كه نشاني داده و غير آنها همچو فهميده كه ايشان معتقد بوده‌اند كه كامل شيعه در هر عصري بايد يكي باشد و او فرمانفرما و قائم مقام امام باشد در جميع فيوض و در صفحه ١٥٧ بر خلاف آن مرقوم فرموده‌اند و اشتباهي عارضش شده و ضد و نقيض پنداشته و بحساب خود تناقض پيدا كرده است و اگر چه باز بهمان عادتي كه آخوند دارد حدود روايت را رعايت نكرده و نسبت داده كه در صفحه ١٥٧ فرموده‌اند اين عقيده كفر است در حالي كه چنين لفظي نيست ولي فرموده‌اند ما چنين اعتقادي نداريم و علي اي حال كه در اين مورد بخصوص بجناب آخوند حق ميدهم كه اشتباه كرده و اين اشتباه بر اهل علم هم گاهي دست داده و مطلب دقيق و مشكلي است و متشابهاتي هم در عبارات خود مؤلف اعلي الله مقامه در اين مورد هست كه اشخاص سطحي را باشتباه مي‌اندازد و براي مغرضين هم كه در قلوب ايشان ميل از حق است مستمسكي است كه زبان درازي كنند و لكن بر خداست احقاق حق و ابطال باطل و اما متشابهات عبارات ايشان هم امري است كه چاره از آن نيست و حكيم ناچار است كه كلام متشابه داشته باشد و اگر ايراد بكني بايد بكلام خدا و اخبار اهل‌بيت هم ايراد كني كه چرا متشابه فرموده‌اند و كلام حكيم هم كه مأخوذ از آنها است طبعا محكم و متشابه دارد و بايد ملتفت بود و هر يك را بجاي خود گذارد و دليلش همان است كه در قرآن و اخبار هم هست و فعلا در صدد بيان دليل اين مطلب نيستيم زيرا تفصيل زياد دارد و از مطلب خارج ميشويم ولي
صفحه ٥٩١

 ميگوئيم كه بايد محكم و متشابه را تشخيص داد و جدا كرد و اينها كه بنظر اشخاص بي‌اطلاع از اصطلاح ميآيد تناقض نيست و تمام مطلب يكي است و اهل علم و كمال ميدانند كه بعض مطالب علميه هست كه جز با متشابهات ادا نميشود و اگر ممكن ميشد خداوند در كتاب مجيد متشابهات قرار نميداد خلاصه آنكه آنچه محقق است و كتاب خدا و سنت رسول و اجماع و ضرورت و دلايل آفاق و انفس و جميع عقول دال بر آن است و امر محكمي كه هيچ شبهه در آن نيست و در تمام جلد چهارم ارشاد و ساير تأليفات آن بزرگوار و ساير مشايخ ابرار اعلي الله مقامهم اثبات شده و منكر آن از روي علم و عمد و انكار منكر ضرورت شمرده ميشود همانا لزوم وجود سابقين و كملين و نقبا و نجبا و بزرگان دين است كه مشايخ ما اعلي الله مقامهم بطوري اثبات و استدلال فرموده‌اند كه جاي شبهه بر احدي از مسلمين كه صاحب شعور و عقل باشد باقي نمانده و گمان نميكنم هيچ مسلم با شعور معتقد باشد كه در ميانه مسلمين كسي نيست كه از خود او عالمتر و متقي‌تر و مطيعتر و نزديكتر بامام عليه السلام و بخداوند باشد و معتقد باشد كه خود او از همه كس بالاتر است و فرضا مثل حضرت سلمان اعلي الله مقامه است كه باعتقاد جمعي از علماي سنت چهارصد سال عمر كرد و يك صغيره هم از او ديده نشده پس هر مسلم با شعوري اين را ميداند و اقرار دارد كه امثال آن بزرگان هميشه هستند و قوام عالم و دين و دوام شرع مبين بوجود مقدس ايشان است حال ظاهر باشند يا مخفي آن مطلب ديگر است پس وجود بزرگان شيعه و سابقين مقربين و قراي ظاهره كه واسطه مابين امام و رعيتند امري است ثابت و قابل انكار نيست و شبهه هم نيست كه متعدد هستند و منحصر بفرد واحد نيستند و در عصر واحد و زمان واحد هم متعدد هستند و چگونه ميشود كه در هر عصري منحصر بفرد باشند و حال آنكه انبياء خدا عليهم السلام كه اشرف و اكمل از
صفحه ٥٩٢

 شيعيان هستند و واسطه فيض آنها هستند در هر عصر و زمان متعدد بوده‌اند و دعوت بسوي خداوند ميكرده‌اند و الآن بالفعل هم بر حسب اخبار و فرمايشات ائمه اطهار صلوات الله عليهم چهار پيغمبر كه اركان اربعه عالم شمرده ميشوند حي و حاضرند كه حضرت عيسي باشد و خضر و الياس و ادريس پس هيچوقت مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه چنين امر منكري را اثبات نفرموده كه از بزرگان شيعه در هر عصر بايد يك نفر باشد لاغير و هيچ عاقلي چنين مطلبي نگفته و حتي در بعض اخبار است كه عدد نقبا و نجبا را در هر عصر معين فرموده‌اند و فرموده‌اند هر يك از آنها هم كه از دنيا برود نايبي براي او معين ميشود كه جاي او را ميگيرد و بخدمت او مشغول ميشود و در كتاب ارشاد همه اين مطالب بتفصيل بيان شده و ما در صدد تكرار نيستيم و در صفحه ١٥٧ ارشاد بمناسبت بيان متذكر شده است كه همين اشتباه را كه جمعي نموده‌اند مرتفع فرمايد كه ميفرمايد آنچه بما نسبت ميدهند بعضي از مخالفان كه ما ميگوئيم كه در هر عصري حكما كامل بايد يكي باشد افتراي محض است و ما چنين اعتقادي نداريم آن كاملي كه يكي است و بايد يكي باشد حجت معصوم است بعد از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه در هر عصري يك امام بايد باشد و چگونه شود كه شيعه كامل يكي باشد و حال آنكه انبياي متعدده در اعصار سابقه در يك وقت بودند و الآن چهار پيغمبر زنده‌اند پس چگونه شود كه بايد شيعه يكي باشد و حال آنكه وحدت صفت مركز است و مركز جز امام نباشد و از واحد كه گذشت مقام كثرت است و انبياي اربعه از اين جهت متعدد شده‌اند و كثرت شيعه از ايشان بيشتر است تمام شد فرمايش ايشان كه در اين مقام بمناسبت بياني كه داشته‌اند خواسته‌اند رفع شبهه بفرمايند نه بقول جناب آخوند آنچه از اول كتاب تا آخر نوشته‌اند نعوذ بالله انكار فرموده باشند خداوند بانسان عقل و انصاف بدهد و اما موضوع
صفحه ٥٩٣

 واحديتي كه جناب آخوند از فرمايشات ايشان فهميده آن هم صحيح است و بجا است و درست است و مطلبي است كه با هزار زحمت و خون دل و تحمل هزار گونه مشقت و اذيت دشمنان و لعن‌ها و تكفيرها و توهين‌ها صاحب ارشاد و سيد استاد اعلي الله مقامهما اثبات كرده‌اند و چه بسيار بحثها كه از ناحيه بعض علماء و هم علماي همين سلسله وارد آورده‌اند و جواب داده شده و مخصوصا از زمان مرحوم عم اكرم آقاي حاج محمد خان اعلي الله مقامه كه توضيحات بيشتري در اين مسأله فرمود اختلافات شديده و داد و فريادها شد و نقض و ابرام‌ها شد و تكفيرها نمودند و امتحانات در اين ميانه پيش آمد در حالي كه امر تازه نبود و عين همان مطلبي بود كه مشايخ اعلي الله مقامهم ثابت فرموده بودند و انكاري هم نبود مگر اينكه بفرمايش خداوند و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين و در آيه ديگر است و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون و فرمايش امام عليه السلام كه مؤمن كم است و مؤمن از گوگرد احمر كمتر است جمعي در سلسله و غير سلسله بودند كه در دل شبهه داشتند و مطلب را نفهميده بودند و يا شبهه نداشتند و اغراض مخصوص داشتند و در صدد انكار بودند زمزمهائي در همان زمان مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه بلند شد و جمعي ميخواستند رد بر آن بزرگوار نمايند و در خود سلسله هم بودند و متمسك ببعض متشابهات فرمايش ايشان شدند كه شما چنين و چنان فرموديد و افتراها بستند و نسبتها دادند كه دليل صدق عرض حقير همين چند سطر فرمايش ايشان است در صفحه ١٥٧ ارشاد كه ثابت ميكند كه اين ايراد را بر خود آن بزرگوار در زمان خود او مينمودند منتهي اينكه قدرت داد و فرياد و اظهار بيشتري نداشتند و ميدانستند كه اگر اظهار كنند جواب شافي كافي از خود او خواهند شنيد و زبانها بسته ميشود اين بود كه سري را در دل نهفتند تا قضيه وفات آن بزرگوار پيش آمد و
صفحه ٥٩٤

 در آن موقع يكمرتبه اين نسبت را بمرحوم عم اكرم اعلي الله مقامه دادند و اينطور وانمودند كه اين بدعتي است نعوذ بالله كه شما اختراع كرديد و آقاي بزرگ اعلي الله مقامه اينطور نفرموده و قائل بتعدد كاملين شيعه بوده و شما واحدش قرار داديد و كتابها در اين باب نوشتند و از امثال همين عبارت مؤلف ارشاد شاهد بر قول خود آوردند غافل از اينكه مكر ايشان اثر ندارد و بخودشان برميگردد و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين و غافل از اينكه آن بزرگوار آنچه فرموده است پرده‌پوشي نكرده و مثل آفتاب نمايان است عجبا كه منكرين از ما دليل صريح ميخواهند كه كجا آقاي بزرگ اعلي الله مقامه اثبات واحديتي فرموده است در حالي كه تمام جلد چهارم ارشاد از اول تا آخر دليل اين مطلب است و منحصر بيك جمله و دو جمله و ده جمله نيست كه بخصوصها ما ذكر كنيم و به‌بينيد كه غرض‌ورزي بكجا ميرساند انسان را و مطلبي را كه جناب آخوند با اينهمه غرض كه با ما دارد باين صراحت فهميده است و ميگويد در پنجاه شصت صفحه ارشاد همه جا سعي كرده كه واحدي را اثبات نمايد كه عالم رباني و خليفه خدا باشد ببينيد چقدر امر واضح و صريح بوده كه جناب آخوند هم فهميده و گفته ولي منكرين از خود سلسله ما چشمشان را بهم ميگذارند و از ما دليل از فرمايش آن بزرگوار ميخواهند و بسيار غريب است خلاصه كه منظور از اين وحدت نه وحدت نقبا و نجبا و كملين است در هر عصري بلكه مطلب اين است كه در ميانه اين دسته و اين دايره كه دايره نقبا و نجبا باشد واحدي است كه قطب و مركز ايشان است و باب ايشان است بسوي امام عليه السلام و باب امام است بسوي ايشان و ساير رعيت و اين همان فرمايش پيغمبر و ائمه اطهار است صلوات الله عليهم كه در اخبار بسيار فرموده‌اند و هر يك از ايشان بابي داشته‌اند و پيغمبر (ص‌) حضرت سلمان را باب خدا و باب خود شمرده است و
صفحه ٥٩٥

 سلمان باب اميرالمؤمنين (ع‌) بود و بعد از آن بزرگوار سفينه را باب خود قرار داد و هكذا هر يك از ائمه اطهار بابي داشتند و دوست ميدارم كه بعضي اخبار را براي اينكه اين رساله خالي از آن نباشد در اين مقام روايت نمايم و در ضمن بعض سؤالات سابقه هم اشاره شده و از آن جمله است حديث حسين بن حمدان كه باسنادش از معلي بن خنيس از حضرت صادق عليه السلام روايت ميكند و در كتاب‌المبين مذكور است كه فرمود مقام سفينه با اميرالمؤمنين و با حسن مقام سلمان بود با رسول خدا و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما و او باب آن دو بود و لابد است از بابي با هر امامي در هر عهد و زماني از عهد آدم تا ظهور مهدي و فرمود حضرت صادق عليه السلام كه رشيد هجري از ابواب مهدي است و از ابواب خداست و از عمار بيت الله الحرام است كه خدا او را مثابه مردم و امن قرار داده است و مراد از مردم كسانيند كه ايمان آورده‌اند بمعرفت خدا و معرفت انبيا و رسل و ائمه و ابواب ايشان عليهم السلام و از محمد بن سنان از مفضل بن عمر روايت شده است كه فرمود شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه خداوند قرار داده است امامت را بعد از رسالت در اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و يازده شخص از فرزندان او و قرار داد آنها را حجت در اهل ملك خودش و قوام بامر او و نهي او و معادن علم او و سر او و قرار داد براي ايشان دوازده باب براي هر امامي بابي كه داخل ميشوند مؤمنين از آن باب بسوي علم او پس هر كس انكار نمايد بابي را انكار نموده است امامي را و ابا كرده است خدا كه قبول نمايد از منكر باب صرفي و عدلي را ظاهر ميشوند يازده باب پس ظاهر ميشوند يازده امام و غايب ميشود باب ثاني‌عشر با غيبت امام ثاني‌عشر الخبر و از مفضل بن عمر روايت شده است از حضرت صادق عليه السلام فرمود ابواب ما اول آنها مثل آخر آنها است و آخر آنها مثل اول آنها است و در فضيلت و منزلت
صفحه ٥٩٦

 يكي هستند و ايشانند دلالت‌كنندگان مؤمنين از شيعيان بسوي خدا و بسوي ما و ايشان از نوري هستند از روح القدس آنچناني كه روح محمد صلي الله عليه و آله بود بدء ايشان از او است و عود ايشان بسوي او است و هر كس انكار نمايد يكي را بتحقيق همه ابواب را انكار كرده زيرا هر كس امتثال ننمايد امر خدا را در ابواب او پس ديني براي او نيست و هر كس منكر شود باب را بتحقيق كافر شده است بخداي واحد قهار و از محمد بن سنان است كه شنيدم از حضرت كاظم موسي عليه السلام كه ميفرمود محمد بن مفضل مثل مفضل است و براي ما قائم مقام پدرش شد و او است راستگو از طرف ما و داعي بسوي ما و مؤدي از ما و او باب من است و حجت من است بر هر مؤمن و مؤمنه هر كس مخالفت او را بكند مخالفت مرا كرده است و هر كس نافرماني او را نمايد نافرماني مرا نموده است عرض ميكنم اين چند خبر را براي نمونه روايت كردم و اخبار زياد در اين باب هست كه حتي اسامي يك يك از ابواب ائمه را ذكر كرده‌اند كه در اينجا منظور تفصيل نيست و در كتاب مناقب ابن شهراشوب در ابواب تاريخ ائمه عليهم السلام هم اسامي ابواب هر يك از ايشان را ذكر كرده و بهر حال كه اين امري است مسلم و از همان زمان ائمه اطهار صلوات الله عليهم در نزد عارفين از شيعه امر محققي بوده است و معرفت ابواب ايشان را و اينكه آنها واسطگان ميانه امام و رعيت بوده‌اند داشته‌اند و متناوبا هر يك كه از دنيا ميرفته‌اند ديگري از ايشان كه صاحب آن مقام بود جاي او را ميگرفت كه در حديث اول شنيدي كه بعد از سلمان اعلي الله مقامه سفينه جاي او را ميگيرد و همچنين بود نسبت بهر يك از ائمه عليهم السلام كه در كتاب‌المبين اغلب اخبار اين باب را ذكر فرموده‌اند و مراد از اين باب آن شخص اول و داعي و حجت امام است عليه السلام براي سايرين و قطب و مركز و شخص كامل بين كملين شيعيان است و شبهه نيست كه در هر دوره منحصر
صفحه ٥٩٧

 بفرد و واحد خواهد بود و او كسي است كه شخصا از امام ميگيرد و بديگران ميرساند و از ديگران ميگيرد و بامام ميرساند چنانكه در زيارت حضرت سلمان اعلي الله مقامه ميخواني كه اشهد انك باب الولي اديت عنه و اديت اليه يعني شهادت ميدهم كه تو باب ولي يعني امام هستي كه از طرف او ادا كردي بخلق و از طرف خلق ادا كردي بسوي امام عليه السلام و همه ابواب ايشان صاحب اين مقامند و در حديث شريف شنيدي كه فرمود همه ايشان در فضيلت و منزلت يكي هستند و چنين است امر ابواب حضرت امام عصر عجل الله فرجه و همه صاحب اين مقامند كه در اوايل غيبت آن حضرت چهار نفر از آن بزرگواران متناوبا معروف شيعه واقع شدند و اگر چه پيش عامه مردم معروف نبودند و غايب بودند و بعد از ايشان ديگر غيبت تامه واقع شد و اشخاص ابواب معروف نشدند و تا ظهور امام (ع‌) هم بنا نيست كه معروف شوند ولي وجود ايشان امر ثابتي است و همه ايشان نظراء سلمان هستند كه فرمودند براي هر عصري سلماني است و البته نظراء ايشان يا ساير كملين از دون درجه ايشان از نقبا و نجبا هم در هر عصر هستند و متعددند و حكم بوحدت ايشان هيچكس نكرده است ولي مطلب اين است كه در هر موقع آنكه صاحب مقام بابيت خاصه و مؤدي از امام عليه السلام است در ميانه ايشان بيش از يكي ممكن نيست باشد و منحصر بفرد واحد است و غير از اين درست نميآيد و مفهوم جميع اخباري كه در باب لزوم وجود عالم در هر عصر وارد شده است و منطوق اكثر آن اخبار همين است و جميع آن اخبار اشاره بآن فرد واحد ميكنند و امثال حديثي كه فرموده‌اند راجع بعدولي كه در هر زمان حفظ دين ميفرمايند يا حديثي كه روات اخبار را حجت خود ميشمارند اگر اين قبيل اخبار را راجع بفقها و علماي ظاهر بگيريم البته بمعني ظاهر و معني جمعي ميگيريم زيرا كه امثال ايشان در هر عصر متعددند و هر يك بخدمت خود مشغولند
صفحه ٥٩٨

 و لكن اگر اين اخبار را هم در مقامي راجع بامثال آن بزرگان از ابواب و نواب خاصه بخواهيم بگيريم لفظ جمع مثل عدول يا روات محمول بر اين است كه متناوبا و يكي بعد از ديگري صاحب اين مقام و منصب هستند و بهر حال كه اختلافي در اين باب در ميانه اخبار نيست و اين مطلب بحكم عقل و نقل ثابت است كه از امام واحد جز باب واحد در آن واحد اخذ نميكند و آن همان كسي است كه در آن آن بالاتر از ديگران است زيرا كه اين اختلاف در ميانه نقبا هست و جائي كه انبياء خدا در يك درجه از فضل نيستند و مراتب رسالت و نبوت و امامت و اولي العزمي و غيرها دارند و حتي در مقام معصومين اربعة‌عشر صلوات الله عليهم شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله افضل از كل و وسط كل شمرده ميشود و چهار نفر از ائمه اطهار صلوات الله عليهم را افضل از ديگران شمرده‌اند پس در مراتب نقبا و نجبا چه شبهه‌ايست كه بعض ايشان افضل از بعضي هستند و همه در يك درجه نيستند پس در ميانه كملين هر عصر لامحاله يكي از ايشان افضل از ديگران است كه تا وقتيكه در قيد حيات است اسبق از كل است و مرجع و مؤدي و ناطق و باب او خواهد بود و بر فرض بودن ديگري هم در همان وقت كه قابل اين مقام و منصب هم باشد در آن موقع صامت خواهد بود مثل اينكه در زمان ائمه اطهار صلوات الله عليهم يا زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله كه اميرالمؤمنين و حسنين هم تشريف داشتند شخص پيغمبر ناطق و حجت بود و ساير ائمه صامت بودند و هكذا در زمان آن بزرگوار او ناطق بود و حسنين عليهما السلام صامت بودند نه اينكه صاحب مقام امامت نبودند امام بودند ولي ساكت و صامت بودند و اگر فرمايشي و دعوتي و هدايتي هم ميكردند بامر اميرالمؤمنين و روايت از او بود نه باستقلال حال همچنين است امر در شيعيان ايشان و در مقام تبليغ و اداء از خداي واحد و پيغمبر واحد و امام واحد چه در مقام فيوض
صفحه ٥٩٩

 و امداد كونيه باشد يا شرعيه جز شخص واحد نميرساند و اين مطلب با هزاران دليل ثابت است كه در جاي خود مشايخ ما اعلي الله مقامهم بيان فرموده‌اند و ما در اينجا در صدد نيستيم و محلش نيست و مقصود توضيح مختصري در فرمايش مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه بود و اينكه فرموده است در صفحه ١٥٧ كه وحدت صفت مركز است و مركز جز امام نباشد البته اينطور است و بهمين دليل هم ميگوئيم كه چون واحد حقيقي و مركز حقيقي امام است عليه السلام و از او كه گذشت مقام كثرت است حال وقتيكه بنا شد نقباء متكثرين و متعددين فيض را از امام (ع‌) بگيرند شبهه نيست كه نسبت متعددين و نقاط مختلفه يك دايره نسبت بمركز دايره بيك نسبت نخواهد بود و البته همه آنها در درجات قرب ظاهري و باطني بيك نسبت نخواهند بود و قطعا و بداهة يكي نزديكتر و يكي دورتر خواهد بود و همانكه از همه نزديكتر است باب امام و مركز دايره نقبا خواهد بود و خداوند ميفرمايد و لكل درجات مما عملوا و ميفرمايد و ما منا الا له مقام معلوم و بايد بداني كه ظاهر و باطن و عالم اعراض و عالم حقيقت از جميع جهات و در هر مورد تطبيق نميشود و شايد كسي كه خود را صاحب عرفان هم بپندارد خيال كند كه در اين مركز دايره كه ما روي كاغذ رسم ميكنيم يا بالفرض كره مصنوعي كه ميسازيم مانعي نيست كه نقاطي در اطراف مركز فرض نمائيم كه نسبت آن نقاط بمركز علي السوي باشد و بخواهد عالم حقيقت را باين عالم اعراض و قرب و بعدهاي مكاني مقايسه كند و اين خطا است و ميگوئيم باو كه علمت شيئا و غابت عنك اشياء در اين مثل فقط قرب و بعد مكاني را تو ملاحظه ميكني لاغير ولي در عالم حقيقت قرب و بعد حقيقي را كه مخصوص بمكان يا زمان يا غير آنها از اعراض نيست بايد ملاحظه كرد و در نظر داشت و در همين مثل عرضي هم كه خود تو خيال كردي باز اشتباه است فرضا نقاطي را در اين دايره يا كره فرض
صفحه ٦٠٠

 كردي كه نسبتشان بمركز علي السوي است از حيث مكان ولي البته از حيث جهت مساوي نخواهند بود يكي بالا و يكي پائين و يكي مشرق است يكي مغرب و هكذا و شبهه نيست كه جهات مختلفه من جميع الجهات مساوي با هم نيستند و هر يكي در جهتي از جهات فضيلت و رجحان دارد و عالم حقيقت با اين امثال مقايسه و ادراك نميشود و اگر خوب ميخواهي باشتباه خود برخوري در اين مثل مشاهده كن كه ميگوئيم آفتاب منير كل اين عالم و مركز جميع انوار و قطب حقيقي آنها است و در مراتب انوار هر درجه كه شباهتش در جميع صفات بآفتاب بيشتر است او سابق و مقدم است و فرد واحدي است در ميانه انوار كه انوار ديگر از او پست‌ترند حال چنين فرض كن كه آئينه را كه با كمال وضوح و صفا و استقامت حكايت نور آفتاب را ميكند در صحن خانه گذارده باشي و آئينه ديگر را كه باين درجه صفا و صقالت نيست بالاي بام گذارده باشي كه بدون شبهه از حيث مكان نزديكتر بآفتاب است حال آيا اين نزديكي مكاني عرضي اسباب نزديكي حقيقي او هم شده است يا نشده و آيا كداميك از اين دو آئينه در نزد تو بهتر و نزديكتر بآفتاب است شبهه نيست كه آئينه پائين زيرا نزديكي او نزديكي حقيقي است و قرب و بعد مكاني مؤثر نيست پس ميگوئيم شبهه نيست كه نور و شعاع امام (ع‌) كه در دايره نقبا و كملين القا ميشود اشرف و اعدل و اكمل و اوحد آنها لامحاله قبل از ديگران حكايت او را ميكند همانطوري كه روح بخاري كه در بدن انسان بروز ميكند قبل از همه اعضا قلب حكايت او را ميكند و همچنين امر پروردگار كه باين عالم القا ميشود اول عرش حكايت آن را ميكند بعد از آن كرسي و ساير افلاك و از افلاك و آسمانها كه گذشت بزمين ميرسد پس اين مطلب را ملتفت باش پس همانطور كه فرمودند كه مركز جز امام نيست بهمان دليل ميگوئيم حاكي از مركز و واصف مركز و مؤدي و مبلغ از مركز هم در مقام مادون بايد مركز آنها باشد و ساير افراد مثل
صفحه ٦٠١

 مركزشان حكايت نميكنند همانطوري كه اعضاء انسان حكايت روح بخاري را مثل قلب صنوبري نميكنند و قلب بايد اول حكايت كند و چاره ندارد و قلب مركز اعضاء است منتهي اين است كه مركزيت او فرع مركزيت روح بخاري است و دون درجه او است حال همچنين مركزيت باب امام در ميان رعيت مثل مركزيت شخص امام عليه السلام نيست زيرا او قلب و مركز عالم است اما اين مركز و قلب نقبا است در عصر خودش و مركزيت اين فرع مركزيت امام و نور او و شعاع او است ولي چاره نيست كه آنچه براي منير هست در مقام شعاع هم بظليت و شعاعيت ثابت ميشود و بطور كلي فرموده‌اند ما كان لنا فهو لشيعتنا و بعد از آنكه محرز است كه شيعيان باب معرفت امامند و دست رعيت بمعرفت امام از هيچ راه نميرسد جز از راه شيعيان پس بايستي شيعيان مجموعا جميع صفات امام را در مقام و درجه خود حكايت نمايند و از جمله صفات امام است صفت قطبيت و مركزيت و واحديت او در ميانه رعيت او كه لامحاله در شخص اشرف و اعدل و اكمل شيعيان در هر زمان بايستي ظاهر باشد و زياده بر اين فعلا در صدد استدلال بر اين مطلب بزرگ نيستيم و دوست ميدارم در اين مقام براي مزيد توضيح براي بعض اخوان خودمان كه در صدد فهم اين مطلب هستند از فرمايش سيد استاد و مرحوم آقاي بزرگ اعلي الله مقامهما استدلالي بر اين مطلب بنمايم زيرا شبهه نيست كه ايشان تا درجه اين مطلب را مي‌پيچيدند و اظهار صريح در هر مقامي نميفرمودند چون ملتفت عكس العمل آن بودند و صدوري را ميديدند كه پر از كينه است و تحمل شنيدن آن را ندارد و هنوز هم قريب العهدند و بايد صبري كرد تا پخته‌تر شوند و بفرمايش امام عليه السلام كه ميفرمايد نه هر چه دانسته ميشود گفته ميشود و نه هر چه گفته ميشود وقت آن رسيده است و نه هر چه وقت آن رسيده است اهل آن حاضرند قدري تأمل داشتند و از بزرگترين موانع كه اخيرا در زمان
صفحه ٦٠٢

 ايشان پيش آمد حكايت ظهور باب مرتاب عليه اللعنة و العذاب بود كه اين بدبخت هم در ظرف چند روز كه بمجلس سيد استاد اعلي الله مقامه حاضر شد و كلماتي شنيد و لفظ بابي شنيد يكمرتبه از جا دررفت و گمان كرد كه اين امر مصنوعي است و همه كس ميتواند چنين ادعائي نمايد و بدبخت صبر نكرد كه ساير فرمايشات سيد اعلي الله مقامه را هم بشنود و بداند كه امر بابيت باسم نميگذرد و موهبتي است خدائي كه در دسترس همه كس نيست و بعلاوه وقت ظهور او در اين اوقات نيست و نشنيد فرمايش امام عليه السلام را كه هر ادعائي قبل از ظهور امام عليه السلام و هر بيعتي قبل از بيعت او كفر است و نفاق و باب امام جز در ظهور امام شناخته نميشود و بعلاوه او در جميع صفات شبيه بامام است عليه السلام و نور او است و دلالت‌كننده بر او است در جميع كمالات و بيچاره بهمان اسمي كه شنيده بود قناعت كرد و فتنه و غوغائي راه انداخت و عالمي را بهم زد و از اينها گذشته در ميان تلامذه خود آقاي مرحوم اعلي الله مقامه عنواناتي شد و مخالفتهائي شروع شد و اشخاصي كه در دل حب رياست داشتند و پاي‌بند دين و آئين نبودند بخيالاتي افتادند و از اين قبيل امور باعث شد كه آن بزرگوار قدري خودداري فرمود تا تقدير پروردگار جاري شود و هر كس هر چه در دل دارد اظهار كند و جوش خود را بزند و ميدانست كه همه اينها تمام ميشود و امر حق ثابت براي آخر ميماند و ظاهر ميشود و ديگران هم از حكمت خداست كه بايد جولان خود را بكنند و از ميان بروند و سنت پروردگار هميشه بر همين جاري بوده كه بعد از هر عنوان حقي دعاة باطلي برخواستند و كلماتي از همان حق گرفتند و كلمات شيطاني هم از خودشان علاوه كردند و دعاوي بيجائي نمودند و چيزي نگذشت كه خداوند آنها را از ميان برد و ابطال فرمود و حق را ظاهر و ثابت فرمود بمصداق قول خودش و اما الزبد فيذهب جفاءا و اما ما ينفع
صفحه ٦٠٣

 الناس فيمكث في الارض خلاصه كه مقصودم اين است بعضي از فرمايشات مشايخ اعلي الله مقامهم كه در اين باب مصرح است و در بادي نظر و محتاج بتتبع زياد نيست عرضه بدارم كه بداني اين مطلب مطلب تازه نيست و امري نيست كه فقط مرحوم عم اكرم آقاي ثاني اعلي الله مقامه اظهار فرموده و جمعي از سلسله كه ميخواسته‌اند بكلي منكر فرمايشات مشايخ باشند دست‌آويز قرار داده‌اند و البته اين عرايض مربوط بجناب آخوند نيست چون ايشان در اين زمينه‌ها نيستند ولي مصادف شده كه اين ايرادشان با ايراد آن جماعت موافق شده و باين مناسبت حقير هم در اينجا اختصارا شرحي ميدهم در رساله اسحاقيه تأليف مرحوم عم اكرم اعلي الله مقامه از يكي از رسائل سيد مرحوم اعلي الله مقامه نقل ميفرمايند بعد از آني كه بيان ميفرمايد كه امتحان هميشه بنايب بوده است ميفرمايد امام عليه السلام نوابي چند معين فرمودند در هر زماني نايبي بر حق و مدعي بباطلي با هر يك برخواست و ادعا نمود تا خلق امتحان شدند چون شعورها بيشتر شد امتحان سخت‌تر و تعيين شخص نايب موقوف شد و بوصف معين شد و امر نواب پس از آن نواب بر همان منوال است و هميشه هستند و بصفات شناخته ميشوند تا اينكه ميفرمايد و حكم اين نواب مثل نواب سابق است در همه چيز و مخالفين ايشان مثل مخالفين آنها هستند بدون فرق و تو اگر خواسته باشي دينت در همه بابها محفوظ باشد طلب معرفت آن نايب را بكن ولي اگر بهمين ساخته كه مسأله فقهي بگيري از فقها بگير فقيهي كه جامع الشرايط باشد و در امر نواب سابق ميفرمايد صلحا و علما و اتقيا همه تابع ايشان بودند و از اعداء ايشان تبري كردند عرض ميكنم از اين عبارت سيد مرحوم اعلي الله مقامه تو خود هر چه ميفهمي بفهم و آيا خيال ميكني اطاعت شخص واحدي بر همه علما لازم است يا اطاعت اشخاص متعدد عقل خود را حكم كن و بدانكه فرمايش سيد
صفحه ٦٠٤

 براي همه مطاع است و تخلف از آن جايز نيست و بمفهوم اين عبارت در كتب ايشان زياد است مخصوصا در شرح‌قصيده با اينكه در كمال تقيه نوشته شده الا اينكه فعلا مرا مجال تتبع نيست و قصد ما هم استدلال براي دوستان است كه اگر شبهه دارند رفع شود و براي آنها يك عبارت هم كافي است و ديگران اگر هنوز قبول نميكنند ما هم ماتمي نميگيريم و از يكي از رسائل مرحوم آقا اعلي الله مقامه مؤلف ارشاد نقل ميفرمايند در رساله اسحاقيه عبارتي كه ترجمه آن اين است پس از آنكه اثبات ميفرمايد كه شيعه پيشوايانند و وجودشان لازم و معرفتشان متحتم ميفرمايد پس هر گاه جايز شد اطلاق لفظ امام و حجت بر اكابر شيعه و افاضل ايشان و اخبار متعدده هم در لزوم وجود امام ظاهر و حجت قائمه در هر عصري وارد شده است ظاهر ميشود كه لابد است در هر عصري از شيعيان ايشان حجت ظاهري براي خدا و امامي كه اقتدا بشود باو ظاهر تا اينكه مرجع ناس باشد كما اينكه نصوص عديده در اين باب دلالت ميكند و ما در كتاب الزام‌النواصب آنها را روايت كرديم عرض ميكنم و بعض عباراتي كه با عبور و تتبع اجمالي در كتاب مبارك ارشاد بنظرم رسيد در اينجا عرض ميكنم در صفحه سيزدهم جلد چهارم ارشاد چاپ بمبئي بعد از آني كه حديث شامي و مناظره او را با هشام بن حكم در محضر حضرت صادق عليه السلام روايت ميفرمايد كه با دليل عقل هشام ثابت ميكند كه رافع خلاف و حجتي در هر عصر لازم است و امام عليه السلام تمجيد ميفرمايد در اواخر فصل ميفرمايد نميدانم چه جواب از اين بحث ميدهند و رافع خلاف از ميان خلق امروز كيست مطلقا رافع خلاف ضرور نيست و اگر ضرور نيست پس در هيچ عصر ضرور نبوده نه در عصر انبيا و نه در عصر اوصيا اگر ضرور است هميشه ضرور است پس در زمان غيبت رافع خلاف كيست و رجوع نكردن باو از چيست و مقتضاي رجوع نكردن چيست خدا ميداند
صفحه ٦٠٥

 كه خلق بسيار غافل نشسته‌اند و ابدا فكر در امر خود نميكنند اگر گويند ما خود رافع خلافيم خلاف خودشان از چيست خلاصه در اين مجلد محنتم عظيم شده است اگر نگويم بكلي تكليفي ادا نميشود و اگر بگويم كسي نمي‌پذيرد اگر ايماني داري اي نظركننده همين حديث هشام را امروز سرمشق كن و كلاه خود را باصطلاح قاضي كن يا او را هشامي فرض كن و خود را شامي و با هم سخن گوئيد و ببين امر بكجا منتهي ميشود امروز در اين عصر حاكم ضرور است يا ضرور نيست همين اختلاف خوب است و خداي واحد اختلاف پسنديده است يا نپسنديده و علاج او را كرده و مردم از علاج روگردانند يا روگردان نشده‌اند خلاصه در اين امر فكري بردار و ببين عاقبت كار بكجا ميرسد پس از اين فصل شريف هم معلوم شد كه ميبايست كه خداوند را در هر عصري حاكمي ظاهر در ميان مردم باشد و الا نظم عالم از هم خواهد پاشيد و فساد در بلاد و عباد خواهد ظاهر شد و حكمت حكيم منزه است از اينگونه تدبير و در اين برهان كه ما ذكر كرديم نكته نميتوان گرفت ولي بايد فكر كار افتاد و حاكم ظاهر را در هر عصر پيدا كرد و در صفحه هشتاد و يك همين جلد در ضمن بيان لزوم وجود نقبا و نجبا مقدمة حكايت دعوت پيغمبر صلي الله عليه و آله را در رتبه انبيا ميفرمايد تا اينكه ميفرمايد پس چون كثرات را استعداد فهم مراد عالي نيست در هر دوره واحدي بايد كه از عالي فيض‌ياب شده بآن كثرات برساند و بعد از آن بروح بخاري و قلب و ساير اعضا مثل ميزند و طالبين رجوع ميكنند و در صفحه صد و سي و نه همين جلد ميفرمايد در فصلي كه بعض از شئون نفس انسان را ميفرمايد كه نفس كتابي است كه خداوند نوشته و جميع مراتب توحيد را در آن درج فرموده است تا اينكه ميفرمايد از اين جهت احاديث بسيار رسيده است كه اگر زمين خالي از حجت شود فروميرود و فرمودند كه زمين خالي از عالم نشود و احاديثش گذشت پس
صفحه ٦٠٦

 معلوم شد كه بي‌علت غائي نميشود و علت معرفت است و معرفت بخواندن آن كتاب است پس بايد هميشه كسي باشد كه آن كتاب را بخواند و اين امام نيست بجهت آنكه اين كتاب را براي رعيت نوشته‌اند و قاري اين كتاب و عارف باين معرفت شيعيان باشند و امام كاتب و واصف است و او غير عارف است عرض ميكنم اگر مرا مجال تتبع بود از اين عبارات صد جا در ارشاد نشان ميدادم و در ساير تأليفات آن بزرگوار امثال كتاب فطرة‌السليمه و اجوبه ديگر در اين خصوص مصرحا توضيح و استدلال فرموده‌اند و اين موضوع از مسلميات و ضروريات عقيده مشايخ بود و اختلافي هم در آن نبود الا اينكه جماعتي خواستند اختلاف باشد و معلوم است كه خداوند همينطور خواسته و در كتاب مجيد ميفرمايد و لايزالون مختلفين الا من رحم ربك و اما آنكه از كليات فرمايش ايشان در ارشاد يا غير ارشاد برميآيد كه قائل بوحدت ناطق بوده‌اند اگر چه براي اهل علم و تتبع كه پوشيده نيست و بهتر از من ميدانند و منكرين هم با اينكه بعضشان از اول ملتفت بودند و شايد حالا هم اگر اهل علمي داشته باشند بفهمد ولي علاجشان دست من نيست شايد عمدا نخواهند بفهمند كما اينكه جناب آخوند هم ديدي چطور فهميده و تصريح كرده كه غرض مؤلف در پنجاه شصت صفحه چه بوده ولي نخواسته قبول كند كار باين قبيل اشخاص ندارم ولي براي بعض دوستان و اخوان خود باز عرض ميكنم و سر رشته دستشان ميدهم كه در كتاب ارشاد كه ملاحظه ميكنند مطلب دستشان بيايد و در رساله اسحقيه هم فرموده‌اند فرضا آن همه ادله كه اين خلق مدني الطبعند سائس و رئيس ميخواهند هر گاه در ميان ايشان سائس نباشد و خلق را بخود واگذارند نظام عالم بهم ميخورد و دين فاسد ميشود و علت غائي ظاهر نميشود و بايد حاكمي يا سلطاني در ميانه باشد اين عبارات يعني چه آيا منظور اين است كه ده نفر سائس لازم است يا بيست نفر سلطان در
صفحه ٦٠٧

 مملكت لازم است يا سيصد و سيزده نفر نقيب و نجيب در آن واحد بايد حكم كنند آيا عقل ما كجا رفته و آيا طريقه اصلاح و رفع نزاع هم همين است و آيا رافع اختلاف همين متعددين كه خواهد بود و با چنين فرض خلاف حكمتي و نسبت بيجائي كه بآن عالم بزرگ دادي و دل خود را خنك كردي كار تمام ميشود و آيا رفع اختلاف ملك هم بهمين است كه در ملك حكام متعدده مختلفه باشند و آيا براي رفع اختلاف خود آنها حاكمي و رافع خلافي ضرور ميشود يا نميشود يا ميگوئي اصلا اختلاف نميكنند در صورتيكه امام عليه السلام بطور اطلاق ميفرمايد الاثنان لايتفقان و الواحد لايختلف فعله و تدبيره يعني هيچ دوتائي در عالم متفق نميشوند و واحد مختلف نميشود فعل او و تدبير او و متعددين نعوذ بالله اگر خدا هم باشند اسباب فساد ملك ميشوند چنانچه خداوند ميفرمايد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا يعني اگر در آسمان و زمين خداياني جز خدا بود فاسد ميشدند و باين لحاظ پيغمبر خدا هم يكي است و اگر در زماني متعدد شدند مرجعشان و بزرگشان يكي است و همه بشرع آن يكي راه ميروند و از جانب او نطق ميكنند و همچنين امام ناطق در هر عصر يكي است و اگر امام ديگري يا ائمه ديگري تشريف دارند صامت خواهند بود حال وقتيكه در دو امام تعدد جايز نيست در شيعيان امام كه در عالم كثرت هستند و اختلافشان بيشتر است چطور جايز ميشود چنانچه خود مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه در حاشيه كتاب فصل‌الخطاب آنجا كه حديث عدم جواز تعدد امام را در يك عصر روايت ميفرمايد مينويسد كه اين در دو امام است پس درباره دو فقيه گمان تو چيست خلاصه كه مقصود من در اين مقام تفصيل استدلال بر وحدت ناطق نيست ولي نوعا لحن مؤلف ارشاد را ميخواهم حالي نمايم كه ان شاء الله اخوان بر بصيرت باشند و اصل مسأله مفروغ عنه است و مشايخ اعلي الله مقامهم باثبات رسانده‌اند و از
صفحه ٦٠٨

 امثال ما بندگان ضعيف كمكي نخواسته‌اند و اما اگر در بعض فرمايشات مي‌بينيد كه بيان ميفرمايند امام است كه قلب عالم است و مركز است و قطب است و واحد عصر است و باين مضامين اگر خوب ميخواهي ملتفت اصطلاح بشوي گوش كن اولا اطلاق لفظ امام بر شيعيان بزرگ ميشود چنانچه در صريح عبارتي كه روايت كردم شنيدي و فرمايش ايشان هم مأخوذ از خبر است كه در اخبار بسيار شيعيان بزرگ را باسم امام خوانده‌اند و از آن جمله حديث همام است و جائي كه مانعي نيست كه امام جمعه و امام جماعت هم بگويند پس چه مانعي است كه به بزرگان شيعه هم بگويند و اگر خيال ميكني آن امامي كه قلب و قطب عالم است او در هر دوره يكي از ائمه اثني‌عشر است صلوات الله عليهم عرض ميكنم صحيح است اما امام قلب كل عالم است و منحصر بزماني دون زماني نيست و اما شيعه كامل قلب عالم خودش است و در دوره و زمان خودش قلب است و او قلبي است كه دون درجه امام است و او ظاهر امام است و نور امام است و حاكي از امام است وانگهي ملاحظه نكردي در چند جاي ارشاد ثابت ميكنند كه امام غايب مردم از او منتفع نميشوند و امام غايب مثل پيغمبر غايب است يا پيغمبري كه از دنيا رفته و اگر مردم ناقص از امام غايب منتفع ميشدند از خداي ناديده هم منتفع ميشدند و محتاج بامام و پيغمبر ديگر نبودند آيا اين تحقيقات را نديدي و متعمق نشدي پس قلب ظاهر هم ضرور است و الا اين مطلب ثابت است كه عقل انسان قلب او است و در وسط قرار گرفته و جميع امر و نهي و حركت و سكون از او است اما معذلك اعضاء ظاهره ما و تو از عقل چيزي نميفهمد و روح دخاني و بعد از آن روح بخاري لازم است كه فاصله و واسطه باشد و هيچوقت عقل در سر مرده ظاهر نميشود و بعد از آن روح بخاري هم ابتداء در دست و پا و چشم و گوش ظاهر نميشود و قلب صنوبري در ميانه اعضا لازم است پس هوش خود را جمع كن و كتاب
صفحه ٦٠٩

 را از روي تدبر بخوان نه مثل جناب آخوند كه غرضي جز ايرادگيري ندارند و از عقب تناقض ميگردند و اما هر جا كه مي‌بيني كه اثبات تعدد نقبا و نجبا را ميفرمايند مثل صفحه ١٥٧ و غيره البته صحيح است و متعدد هم هستند و اثبات وحدت براي آنها نميشود و در يك عصر هم البته متعددند ولي در دوره خودشان البته در ميانشان واحدي است كه قطب و مركز است و عموما حول او طائفند و تابع امر اويند و اما اينكه متابعت نقبا و نجبا واجب است و بايد از ايشان انسان بگيرد كه مكرر اثبات فرموده‌اند و دليل آورده‌اند معنيش اين نيست كه همه آنها در آن واحد و يك زمان ناطقند بلكه مراد اين است كه همه لازم الاطاعه هستند و هر وقت يكي از ايشان نطق كرد اطاعتش واجب است و در هر جا از كتب ايشان كه به‌بينيد فرموده‌اند ما نميگوئيم امر منحصر بفرد است نه منظورشان اين است كه ناطق متعدد است بلكه منظورشان اين است كه نقبا و نجبا متعددند پس هر كلامي را بايد بجاي خود گذارد و اصطلاح حكما را دست آورد و گاهي مرادشان امر عدول است و علماي ظاهر كه آنها البته متعددند و در غياب نقبا و نجبا و وقتيكه زمان اقتضاي ظهور آنها را هم ندارد مثل همين زمانها البته امر راجع بعدول علما و روات اخبار است و آنها البته متعددند و كيست كه اثبات وحدت بر آنها كرده است و مي‌بينم كه اغلب وحشتها و انكارها از اين جهت شده كه جمعي اينطور گمان كردند كه مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه يا مرحوم آقاي ثاني اعلي الله مقامه اثبات وحدت درباره عدول كردند و ترسيدند و وحشت كردند كه بعضشان از كار و مسند بيفتند فيا سبحان الله چرا نفهميدند و كجا آن بزرگواران چنين اعتقادي داشته‌اند و كجا تعقل ميشود كه عالمي مانند آن بزرگوار چنين خلاف واقع و حقيقتي فرمايد و بر خلاف جعل خدا قراري بدهد و البته بدانيد كه اين امر وحدت مربوط بعدول و علماي ظاهره نيست وانگهي كه
صفحه ٦١٠

 اساسا شأن علماي ظاهره نيست و باين مقام مطلقا نرسيده‌اند كه واحدي در ميانه آنها باشد و آن روح واحد را پيدا نكرده‌اند كه محتاج بقلب و مركز واحد باشند بفهم چه عرض ميكنم و عالم رباني كسي است كه هر كسي را و صاحب هر درجه را باندازه مقام خود او وصف نمايد نه بالاتر ببرد كه غلو شود و نه پائين‌تر ببرد كه تقصير كرده باشد بلي مردم نادان كه حدودي براي كلامشان نيست و از اغراق و غلو و حرفهاي بيمعني در مقام تعارف يا زشتگوئي باك ندارند حرفهاي آنها مناط نيست اي بسا مي‌بيني كه در مقام تعارف بيكي از علما مي‌نويسند وحيد العصر يا فريد الدهر و از اين قبيل و حال آنكه عدول علما از اين القاب كه بيجا بآنها گفته شود پناه بخدا ميبرند و استغفار ميكنند ولي مردم نادان باك ندارند اي بسا بر عالمي سلمان الزمان هم مينويسند در حالي كه مثل سلمان را نديده و نشناخته‌اند و كلمه ياد گرفته خيال ميكند بهر عالمي ميتوان گفت خلاصه عرضم اين است كه اگر عوام مزخرفي گفتند نبايد بعالم رباني اين نسبتها را داد شأن ايشان منزه از اين نسبتها است چرا خودداري نميكنند خلاصه ايشان درباره عدول و علماي ظاهره و فقها و محدثين قائل بوحدت نشده‌اند و اين مطلب از مذهب اسلام نيست و خلاف ضرورت است و مذهب جميع مشايخ ما در اين باب اين است كه اطاعت جميع علماي ظاهره در آنچه از خدا و رسول و ائمه اطهار روايت ميفرمايند و فتوي ميدهند واجب است و فرمايش امام مفترض الطاعه را از هر يك از موثقين و عدول علما بگيري مثل اين است كه از ديگري گرفته و هيچوقت نفرموده‌اند كه تقليد شخص معيني را بايد كرد باين معني كه تقليد ديگران جايز نباشد حاشا و معاذ الله كه چنين چيزي فرموده باشند يا نوشته باشند يا بعض كلمات ايشان بوي اين عقيده را بدهد و اين نسبت را بايشان دادن تهمت و بهتان صرف است بلي در ميان علماي ظاهر هم فاضل و مفضولي
صفحه ٦١١

 است كه بعض از علما رضوان الله عليهم تقليد مفضول را با وجود فاضل و افضل جايز ندانسته‌اند و مشاهده ميكني كه بعض مردم عادت كرده‌اند و هميشه از عقب اعلم ميگردند و مشايخ ما باين قول هم قائل نيستند و روايت و فتواي مفضول را هم با وجود بودن افضل قبول ميكنند و تقليد مفضول را هم جايز ميدانند بلكه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه بدليل عقل اثبات ميفرمايد كه شناختن اعلم و افضل از علما ممكن نيست و براي عامه مردم بلكه خواص تكليف ما لايطاق است خلاصه كه اعتقاد ما جواز تقليد جميع عدول علما است و انحصار بفرد واحد نداده‌ايم ولي چه ميتوان كرد و اغلب مردم يا جاهلند يا مغرض و حدود كلام را حفظ نميكنند خاصة وقتيكه مطلب علمي است بآساني نميفهمند تقوي هم كمتر دارند كه نسنجيده حرف نزنند و خلاصه آنكه درد بسيار است و الي الله المشتكي پس ملخص شد كه ناطق واحدي كه مشايخ ما اثبات فرموده‌اند و هزار دليل آورده‌اند او از عرض علماي ظاهر نيست و او در درجه اول شخص اول نقبا و قطب وجود آنها است كه ناطق و مؤدي از جانب امام است عليه السلام و او است وحيد عصر و فريد دهر خودش لاغير و سلمان زمان او است و اين در صورتي است كه زمان اقتضاي ظهور و بروز او را داشت و كسي او را شناخت البته اطاعت شخص او متعين است در آنچه بفرمايد و بر جميع علماي ظاهر و باطن و جميع نقبا و نجبا و عدول و رعايا حتم و فرض است اطاعت او زيرا قول او قول امام است و امر و نهي او امر و نهي امام است و مخالفت او كفر است و احدي را حق نطق در مقابل او نيست و جائي كه امر و نهي علماي ظاهر در آنچه از امام روايت ميكنند امر و نهي خداست و رد بر ايشان رد بر خداست پس امر و نهي آن ناطق بطريق اولي امر و نهي خداست و اگر علماي ظاهر روايت از امام ميكنند او شخص امام را ديده و شنيده بلكه خود او از آل‌محمد عليهم السلام شمرده شده
صفحه ٦١٢

 و شنيده كه فرمودند سلمان منا اهل البيت و اگر در زماني بر حسب صلاح و حكمت شخص او ظاهر نشد و يكي از نقبا يا نجبا را زبان خود قرار داد و از جانب او سخن گفت و دعوت كرد براي ما همان شخص نقيب يا نجيب ناطق واحد ميشود و بايد از او بپذيريم ولو اينكه اين شخص نسبت بآنكه اين را واداشته صامت است يعني از او ميگيرد و ادا ميكند و معني صامت اين است نه اينكه تصور كني گنگ است و حرف نميزند بلكه نطق ميكند اما از جانب ديگري و صامت در اصطلاح آل‌محمد عليهم السلام معنيش اين بود كه عرض شد پس اين شخص در حقيقت صامت است اما براي ما ناطق است و واحد هم هست و اين هر دو موضوع كه عرض شد در صورتي است كه ما بشناسيم و خودشان چنين ادعائي بكنند و الا ما نمي‌شناسيم و چنين ادعائي هم نكرده‌اند اما فرض علمي است و بايد انسان بداند ولي مرجع ظاهر ما امروز علماء اعلام و صلحاء ابرارند كه اطاعت جميع آنها در آنچه روايت ميكنند بر ما فرض است و مختار هستي كه براي تقليد كردن يكي را اختيار ميكني يا دو نفر يا بيشتر را اختيار ميكني و بعض مسائل را از يكي ميگيري و بعضي را از ديگري و شرعا جايز است ولي رعايت امور و نكاتي را بايد كرد و امر دين است و با كمال احتياط بايد قدم برداشت اول آنكه بسيار بايد مقيد بود كه واقعا انسان تقليد عالم يا علماي عادل و عاملي را نمايد و معمول اين سلسله است كه باسم عالم يا عادل مثل مردم عامي لاقيد قناعت نميكنيم بلكه علم و عدالت واقعي را طالبيم و عمل طالبيم مثلا اگر صد نفر عالم و عادل در شهري يا مملكتي معروف باشند و تو خواستي احتياط را در دين خود از دست نداده باشي اي بسا بعد از تحقيق بيشتر آنها را رد نمائي زيرا به‌بيني بر صفتي كه ادعا ميكنند نباشند بلكه اي بسا خود آنها اغلب سلب عدالت از ديگري ميكنند و باين قاعده اگر راه رفتي مي‌بيني كه في‌الجمله امر انحصار پيدا
صفحه ٦١٣

 كرد و اي بسا چند نفري بيشتر باقي نماندند و اين مطلب هم خدا ميداند تقصير ما نيست و غرضي با كسي نداريم و هر كس خواست بدين خود مقيد باشد حالش اين است و منحصر بما نيست و بهر حال در آن اشخاصي كه در عدالت و صداقت آنها شكي باقي نماند همه را در آنچه روايت فرمايند لازم الاطاعه ميدانيم مگر در موقع اختلاف در حكم كه در اين موقع بنص امام عليه السلام حكم حكم همان است كه افقه و اعدل باشد و چاره جز اين نيست و حديث مقبوله عمر بن حنظله و مرفوعه زراره و احاديث ديگر را كه باين مضمون است همه علما در كتب خود روايت كرده‌اند و فتوي داده‌اند و محل شبهه نيست و اينهم در صورتي است كه اعدل و افقه و اصدق و اورع را شناختيم بفرمايش امام قول او را مقدم ميداريم و اگر نتوانستيم بشناسيم صبر ميكنيم و بقول هر دو در صورت امكان عمل ميكنيم بدون آنكه قول ديگري را رد نمائيم تا روزي بيايد كه معلوم شود و بفهميم و نكته ديگر را كه ما دقيقا رعايت ميكنيم آن است كه در ميانه عدول از علما آنكه بقول خود يقين دارد آن را مقدم ميداريم و آنكه متزلزل است و گمانش اين است كه حكم اين باشد كه او ميگويد از او نمي‌پذيريم بلكه بر خود او هم جايز نميدانيم كه عمل بگمان خود نمايد بلكه بايد قول خود را ترك نمايد و عمل بقول آن ديگري نمايد كه علم دارد اين است عقيده ما و مشايخ ما بدون هيچ پرده‌پوشي و نيز توضيحا عرض ميكنيم كه در ماده عدول از علماي ظاهره مشايخ ما اعلي الله مقامهم نه حكم بوحدت كرده‌اند و نه حكم بتعدد بلكه هيچ عاقلي حكمي در اين باب نكرده است و اين بسته باقتضا و اتفاق روزگار است هر وقت هر طور خدا خواسته گاهي يكي است گاهي بيشتر است گاهي كمند گاهي زيادند ولي هيچكس نباشد ممكن نيست ولي ميگوئيم ممكن است واحد باشد و ممكن است متعدد باشد اگر واحد است و جامع شرايط است و متقي و راستگو است اطاعت او
صفحه ٦١٤

 فرض است و ناطق واحدي است از طرف امام عليه السلام اطاعت او اطاعت خدا رد بر او رد بر خداست اگر متعددند در مقام موافقت و عدم اختلاف قول همه را ميگيريم زيرا همه از امام روايت ميكنند و اختلافي هم ندارند ما هم مخلص همه هستيم اگر مختلف شدند اما در مقام حكم چون اصل وجود حاكم براي رفع نزاع و خلاف است مسأله همان است كه فوقا عرض شد و قول يكي از آنها متعين است كه اعدل باشد و ناطق واحد در اين مورد او است اما اگر اختلاف بيش از اينها است و در اغلب مسائل يا در بعض از اصول مذهب است كما اينكه از اين قبيل اختلاف هم از اول اسلام تا كنون در ميان بعض علما بوده در اين مقام هم شبهه نيست كه رجوع بموازين ثابته يقينيه ضروريه ميشود و قول هر يك موافق با آن موازين شد ميگيري و آن يكي را ترك ميكني و اين را هم من نميگويم تو هم اگر بنا شد بگوئي يا بنويسي همين را ميگوئي و در اين صورت هر دو قول حق نيست و يكي باطل است و آنكه با موازين تطبيق ميشود حق است و الحق احق ان يتبع و اين است اعتقاد ما اگر قائل بوحدتيم همين است و اگر قائل بتعدديم همين است و اما اينكه بعضي ميگويند كه اصل اين موضوع خلاف ضرورت است نميدانم منظورشان چيست و آنچه مشايخ فرموده‌اند خلاف ضرورت كيست در حالي كه اصلا معني ضرورت را هم ندانسته‌اند و آيا ضرورت مسلمين در اموري است كه ميدانسته‌اند آن را يا نميدانسته‌اند بديهي است كه در اموري است كه ميدانند و آنقدر بحد وضوح رسيده باشد كه حتي اهل بازار و كوهستان هم دانسته باشند بلي چنين ضرورتي در هر موضوع كه قائم شود مخالفت آن جايز نيست و كفر است و اما امري را كه اغلب مسلمين متوجه نبوده‌اند بديهي است كه ضرورتي در اين مطلب نداشته‌اند كه خلاف آن گفته شده باشد و ميدانيد مسأله ركن رابع كه اصل اين مسأله است و موضوع وحدت ناطق فرع آن است در ميان شيعه شيوعي نداشت كما
صفحه ٦١٥

 اينكه هنوز هم كه شده است بعد از آن همه استدلالي كه مشايخ فرموده‌اند بعض مردم باز آنها را نسبت ببدعت ميدهند در صورتيكه غير از كتاب و سنت و ضرورت چيزي نفرموده‌اند و امري را كه متوجه آن نبودند متذكر نمودند در صورتيكه امر ركن رابع بعد از دقت نظر و توجه پيش علما و عقلا مي‌بايست ضروري باشد اما عيب كار آنجا بود كه خود آنها ميخواستند منكر باشند مگر بعض اهل انصافشان و باين لحاظ آن همه سر و صدا شد تا امر باينجا رسيده و من بسيار تعجب ميكنم از اينها كه اينطور مينويسند و جمعي را هم باشتباه مياندازند كه اثبات امر نقبا و نجبا و بزرگان شيعه و فضايلي كه مشايخ اعلي الله مقامهم براي آنها اثبات فرمودند ميدانند كه اين مراتب ضروري مردم نبود عامه مردم كه سهل است حتي علماي سابق بر شيخ مرحوم اعلي الله مقامه كمترشان اسم نقبا و نجبا را شنيده بودند تا چه رسد كه معرفت آنها را داشته باشند و آنها هم در آن ايام همين حرف را ميگفتند كه شما ميگوئيد و ميگفتند اين فرمايشات مشايخ خلاف ضرورت ما است و سابق بر اين نشنيده‌ايم چنانچه در ارشاد ملاحظه كرده‌ايد كه ميفرمايند ولي مشايخ عظام با آن صبر و تحملي كه مختص بخودشان بود از كار ننشستند و فرمايشات پيغمبر و ائمه اطهار را آنقدر تكرار كردند تا تدريجا گوشها پر شد و بحد ضرورت هم رسيد و هنوز ميرسد و الا سابق بر آن كجا ضرورتي در امر كليه اوليا بود و كجا اثبات اين فضايل را براي آنها قبل از شيخ مرحوم (اع‌) ميكردند و در كدام كتاب از كتب سابقين اين همه دلايل بر لزوم وجود نقبا و نجبا اقامه ميشد با اينكه همه اين ادله در قرآن و اخبار موجود بود ولي مردم متوجه نبودند و در اين موضوع هم بايد همه بدانند كه اصل ضرورت كه مطاع و متبع است در اموري است كه مردم ميدانند اما در مجهولاتشان ضرورتي نيست ولي مطالب غير ضروريه را هم بايستي منتهي بضروريات نمود و الا ميبايست جميع مسائل كلي
صفحه ٦١٦

 و جزئي دين ضروري باشد و ضروري هم آن است كه همه آن را بدانند و وجود عالم هم باين قاعده كه ميگوئيد بايد لازم نباشد و همه مسلمين باين قاعده علمائي هستند كه خود همه چيز را ميدانند خلاصه كه اين خلط مبحث و اشتباه‌كاري است كه خواستند بكنند و مسأله وحدت ناطق فرع مسأله ركن رابع است و فارسي مختصرش همين است كه در ميانه نقبا و نجبا در هر عصر البته فرد اكملي است كه بمنزله قلب و مركز آنها است و اشرف و افضل آنها است و اين مطلب را مشايخ اثبات فرموده‌اند حال اگر ميگوئي چنين كسي نيست اين خلاف حكمت و بداهت عقول و ضرورت مشايخ اعلي الله مقامهم و جميع اهل علم و حكمت است و اگر تو ميخواهي اين را بر ضرورت عوام و جهال عرضه نمائي كه آنها نه معني نقيب ميدانند نه نجيب نه ناطق و نه صامت و باين قاعده كه دست گرفتي همه علما و حكما و اهل هر علم و اصطلاحي را ممكن است تكفير نمائي مجتهدي را تكفير كني كه بحث تجزي در اجتهاد يا عدم آن خلاف ضرورت است زيرا مردم نميدانند حكيمي را استهزا كني كه بحث در معني وجود و ماهيت كفر است زيرا اهل بازار نميدانند خلاصه كه در نزد اهل علم و حكمت ثابت است در هر رتبه و درجه و دوره از خلق كه افراد متعددي اثبات شد البته فرد اكمل و افضلي هم هست و در هر دايره كه فرض شود بزرگ باشد يا كوچك نقطه مركزي هم هست و در ميانه اعضاء مختلفه قلبي هم هست و انكار آن انكار بديهي است حال چرا نميخواهند اين مطلب را قبول كنند و اين همه تشبث ميكنند علت آن را خدا دانا است در حالي كه وجود چنين شخصي كه بنام ناطق در اصطلاح مشايخ و اخبار آل‌محمد (ع‌) خوانده شده است و حتي اين لفظ هم سابقا در ميانه مردم متداول نشده بود و ضرورتي بر وجود يا عدم آن نبود هيچ ضرري بحال كسي ندارد و اصلا معرفت شخصيه نقبا و نجبا و خاصة شخص اول و اكمل ايشان در اين دوره از
صفحه ٦١٧

 واجبات نيست و مشايخ هم كه اين همه تعريف فرموده‌اند قصدشان معرفت نوعيه است و دعوي نقابت و نجابتي نه ايشان و نه غير ايشان نداشته بلي فرموده‌اند اگر آن شخص ظاهر شود يا نقيب و نجيبي را از طرف خود وادارد در آن صورت البته ناطق واحد او خواهد بود و اين سخن مثل اين است كه همه علما و مشايخ فرموده‌اند كه اگر امام عليه السلام ظاهر شود جميع امر و حكم با او است و در آن موقع اجتهادات ديگران بايد موقوف شود خواه بخواهند خواه نخواهند خواه موافق ضرورتشان باشد خواه مخالف آن و وعده خداست و خواهد شد اما كجا هنوز كه ظاهر نشده است پس چرا قبل از مرگ واويلا ميكنند بلي نوكر خاص امام هم كه صاحب صفات امام و داراي علم و قدرت و كمالات امثال سلمان باشد اگر او هم آمد و شناختيم مشايخ فرموده‌اند او هم در حكم امام است و ديگران هم بايد طوعا او كرها بگويند حالا نميدانم كجاي اين مطلب خلاف ضرورت است و آيا گذشته از دلايل عقليه و آيات كتاب كه دليل بر وجود ايشان است اگر هزار حديث بخوانيم كفايت است يا كفايت نيست و باز خلاف ضرورت است والله هوش از سر انسان ميرود كه چرا نميخواهند دين داشته باشند و آيا منظورشان اين است كه اگر نقبا و نجبا ظاهر باشند كه هيچكس هم منكر تعدد آنها نشده قاعده اين است كه همه با هم بيك زبان و يك صدا دعوت فرمايند و جميعا در هر آن يك عبارت بفرمايند و با هم ساكت شوند و با هم بسخن آيند كه چون اين بزرگواران با هم متحدند و اختلاف ندارند پس همه با هم بايد دعوت كنند نيست امر باين كيفيت اي برادر عزيز خدا نكند كه قلم را دست جاهل از خدا بيخبر بدهند كه حتي بقدر يك كدخداي ده هم عقل و تدبير و سياست نداشته باشد و خدا نكند كه عصا را بدست كور بدهند جماعتي كلماتي از مشايخ و بزرگان ما ياد گرفتند و ندانستند كجا بگويند و كجا بكار ببرند عزيز من اثبات ناطق
صفحه ٦١٨

 واحد در ميانه نقبا و نجبا اثبات نقصي بر سايرين كه غير او هستند نيست ولي مطلب اين است كه مردم تاب و تحمل شنيدن بيش از يكنفر را ندارند و جائي كه بنا نيست دو امام معصوم در يك زمان امام باشند دو نفر نقيب بطريق اولي ناطق نميشوند دو نفر عالم بطريق اولي نميتوانند حكم كنند دو نفر ديگر كه علمشان مأخذش از ظن و عقل خودشان است بطريق اولي نميتوانند حاكم باشند و همه اينها در صورتي است كه در ملك احكام واقعيه بنا باشد جاري شود نه امروز كه بناي شرع هم بر احكام ثانويه و نفس الامريه است و هيچ حكم حقي و امر واقعي بر صرافت خودش نيست آيا خجالت نميكشند امري را كه علة العلل جميع اديان و دعوت جميع انبياء است باين صراحت منكر ميشوند و آيا براي ظهور كلمه توحيد و معني لا اله الا الله كه بايد عالمگير شود و تمام دنيا را فرابگيرد معني ديگر غير از همين اختلافات موجوده و تشتت آراء حاضره فرض نميكنند و بهر حال كه وحدت ناطق در مقامي است كه عرض شد و اما در مقام عدول از علما كه مشايخ اثبات وحدتي نفرموده‌اند و همان است كه اختصارا شرح دادم پس خلاف ضرورتي الحمد لله نفرموده‌اند حال بخواهند نسبتها بدهند و تهمتها بزنند دشمن همه چيز ميگويد و بر خداست كه همه كس را معرفي فرمايد اعتقاد ما جواز تقليد از هر يك از علما و عدول است كه عدالت او ثابت و محقق شود و اختصاص بيك نفر يا دو نفر نميدهيم و روايات همه را از آل‌محمد عليهم السلام ميگيريم و تقليد ميكنيم و بحثي نداريم اينكه عقيده ما است ولي تعجب اينجا است كه در اغلب اغلب كه ملاحظه ميكنيم اين داعيه را دارند و امر و حكم را منحصر بخود ميدانند ولي زباني اين مؤاخذه را از ما دارند در صورتي كه ما بيگناهيم و چنين عقيده نداريم اما غير ما هستند كه قاعده غير مسلمي را مسلم قرار داده‌اند و نقل اجماع بر آن ميكنند كه مجتهد همينكه بدرجه اجتهاد رسيد تقليد بر او
صفحه ٦١٩

 حرام است و بايد بگمان خود عمل كند زيرا اگر بگمان خود عمل كند احتمال يك خطا در آن ميرود و اگر بقول مجتهد ديگر عمل كند احتمال دو خطا در آن ميرود و با اين دليل قوي اعتماد بقول ساير علما نميكنند ولي بر ما عوام واجب ميدانند كه عمل بقول ديگران بكنيم ولو احتمال دو خطا يا بيشتر در آن بدهيم بجهنم هم برويم جهنم كسي باك ندارد ولي من از قصور فهم معني اين حرفها را نميفهمم و با فكر عاميانه خود خيال ميكنم كه اگر منظور گرفتن و تقليد كردن از حكم آل‌محمد عليهم السلام است معني حرمت آن چيست و كي حرام كرده البته بايد مجتهد يا مقلد همه تقليد كنند اگر منظور گرفتن فتواي اجتهادي بدون نص است كه نه بر مجتهد جايز است كه چنين فتوائي داشته باشد و چنين احتمالات بدهد نه بر مجتهد ديگر يا عامي و مقلد ديگر جايز است كه از او بگيرد و لا تقليد الا عن امام معصوم اگر منظور در مورد اختلاف نظر است در فهم حديث و هر مجتهدي نظر خود و دليل خود را ترجيح ميدهد سلمنا كه اينطور باشد ولي در همين مورد خاص است چه ميشود كه ما مي‌بينيم هيچ عالم و مجتهدي اقتدا در نماز هم بعالم ديگر نميكند آيا اين هم بواسطه اختلاف نظر در جزئيات مسائل است و آيا قدرت در استنباط شأن انسان را بآنجا ميرساند كه بمسلمان عادل ديگر اقتدا نميكند سلمنا كه اختلاف نظر هم باشد آيا فتواي آن يكي كفر است كه اقتدا بنمازش نميكنند پس چه ميشود كه بر ديگران از عوام و مقلدين جايز ميشود كه بآن فتوي عمل كنند و با او نماز كنند و سلب عدالت از او ننمايند و آيا فلان امام جماعت معين در حال واحد بر مأمومين خود عادل است و بر مجتهد ديگر مسلوب العداله است و اگر اينطور نيست چه ميشود كه اين عالم بآن عالم اقتدا نميكند و آيا احكام لزوم جماعت همه بر مقلدين عوام نازل شده و بر اهل علم نيست يا اگر بر او هم هست فقط در صورتي است كه امام باشد و هرگز
صفحه ٦٢٠

 مأموم نبايد باشد و اگر مطلب اينها نيست چرا در عمل اينطور مي‌بينيم حتي در يك شهر بلكه يك محله بلكه در يك مسجد مي‌بينيم اگر ميسر شد منحصر بفرد ميشود و بديگران اجازه اقامه جماعت داده نميشود و اگر بواسطه توازن قوي و جمعيت ممكن نشد فورا تقسيماتي براي آن مسجد يا روضه متبركه يا هر جا كه هست قائل ميشوند و براي هر يك حد محدودي تعيين ميشود كه تجاوز از آن حد اي بسا اسباب غوغائي بزرگ ميشود اين مراتب از چه باب است و حتي اين اشكال مي‌بينم در مورد اعلم مسلمين و مؤمنين هم مرتفع نميشود و در محل اقامت او يا محلي كه وارد شود باز قاعده فوق ترك نميشود و ائمه جماعت در همان محضر و مشهد بامامت خود مشغولند و اگر شده بدو نفر يا سه نفر مأموم هم قانعند و مركز خود را حفظ ميكنند و راضي نميشوند كه بشخص اول و اعلم هم اقتدا نمايند و اينجا باز مشكلات ديگر براي ما عوام دست ميدهد كه آيا تشخيص شخص اول و اعلم و اعدل بر عامه مكلفين ممكن است يا ممكن نيست اگر بر آنها ممكن است چه شده كه بر اهل علم مشكل شده است و حال آنكه آنها اهل خبره و بصيرتند و زودتر بايد بشناسند اگر بر آنها ممكن است چرا نمي‌شناسند و اگر ميشناسند چرا اقتدا و تقليد نميكنند و تصريح ميكنند كه تقليد مجتهد حتي از شخص اعلم هم جايز نيست زيرا لازم نيست كه اعلم خطاي در اجتهاد ننمايد و بنا بر اين چرا اين عوام اينهمه عقب اعلم بايد بگردند و زحمت بكشند و اگر عموما دعوي اعلميت دارند و امر را مختص بخود ميدانند و ديگران را غاصب حق خود ميدانند كه ظاهر هم همين است محتمل است كه همان عرض من باشد و در اين صورت همه هم راست نميگويند و بهر حال كه اين عرايض همه احتمالاتي است و هيچيك قطعي نيست و خيالاتي است كه گاه بر شخص عامي وارد ميشود و ساحت قدس جميع اعلام و عدول منزه از اين امور است و كجرفتاري روزگار موجب اين
صفحه ٦٢١

 پيش‌آمدها شده است و اگر خدا ميخواست و روزگاري پيش ميآمد كه اين اختلافات از ميانه برداشته ميشد و وحدت كلمه پيدا ميشد و از هر گوشه صدائي بلند نميشد و هر كسي گمان خود را حجت واحده قرار نميداد و ناطق واحد نميشد و عموما تحت لواء توحيد بيرون ميآمديم و مأخذ عمل جميع مسلمين مكلفين را فقط فرمايش امام قرار ميداديم و بصنوف ممتازه كه تكليفشان وراي تكليف عامه مسلمين است قائل نميشديم خيال ميكنم كه عظمت اسلام آن روز ظاهر ميشد و مشايخ ما اعلي الله مقامهم از اين كيفيت و اين آرزو كه مخصوص بايشان هم نيست و آرزوي عموم مسلمين است گاهي بوحدت ناطق تعبير كرده‌اند و اين اصطلاحي است كه ساير مسلمين هم ميگويند منتهي بتعبير ديگر و بعضشان هم راست ميگويند بعضي دروغ و اصل موضوع را هيچكس منكر نيست بلكه عموما بحكم فطرت مبدله منحرفه فعلا مدعي اين مقام شده‌اند و بقول غير خود هر چند كه موافق با كتاب و سنت و ضرورت هم باشد اعتماد نميكنند ،
و كل يدعي وصلا بليلي       ** * **      و ليلي لاتقر لهم بذاكا
اذ انبجست دموع من خدود       ** * **      تبين من بكي ممن تباكي
سؤال ٥١ ميگويد كتاب و سنت حل نميشود مگر بعلم ما اي جواب‌دهنده محترم اگر تصديق مينمائيد كه فقط بايد آقا و مشايخ قرآن را حل نمايند و غير آنها از كتاب و سنت تا زمان مشايخ بي‌بهره و علماء اسلام تا تاريخ مرقوم كوركورانه كتاب و سنت را ميخواندند و نميفهميدند بفرمائيد و در تناقض سي و پنجم مينويسد خلاصه آقا نهايت بر خود باليده فقط حل كتاب و سنت را منحصر بخودشان دانسته تناقض دارد با القاء از امام (ع‌) بعلما و كتاب و سنت فهميدن و فهماندن آنان ببركت آن حضرت رفع تناقض بفرمائيد در اينجا عبارت اين است كه فرموده كتاب و سنت حل نميشود مگر بعلم ما .

صفحه ٦٢٢

 جواب با مراجعه مختصر عبارتي را كه جناب آخوند ميگويند نديدم ولي در نظرم هست كه شايد در چند جاي ارشاد باين مضمون و معني عباراتي هست و اشكالي يا تناقضي با مطلب ديگر ندارد و جناب آخوند مشعر خاصي بر خود دارند يا چيزي كسر دارند اما مراد ايشان از علم ما علم تازه نيست همان علم كتاب و سنت است و همين علمي است كه در سرتاسر كتاب ارشاد مي‌بينيد و عبارتي را كه ذكر كرده كه كتاب و سنت حل نميشود مگر بعلم ما عبارت اخراي اين است كه كتاب و سنت حل نميشود مگر با كتاب و سنت و حق است و صحيح است و كتاب و سنت بعضش شارح بعض است فرضا اگر حديث مشكلي است در حديث ديگر شرح شده و حل اشكال شده و هكذا آيات كتاب و اين مطلب را اهل تتبع ميدانند و تصديق ميكنند نه همه كس اگر اصطلاح خاصي است كه در مقامي باجمال ذكر شده در جاي ديگر تفصيل آن را مي‌بيني و منظور ايشان همين است لاغير و اينكه اختصاصي داده‌اند و علم ما فرموده‌اند جهتي دارد و آن اين است كه ايشان آنچه فرموده‌اند از جزئي و كلي در علم احكام يا اصول يا حكمت يا علوم ديگر از اين علم فرموده‌اند و تجاوز از كتاب و سنت نكرده‌اند اما ديگران اين كار را نكرده‌اند و از علوم ديگر كه مأخوذ از خارجين از اسلام است در علم دين داخل كرده‌اند و مغشوش كرده‌اند و باين واسطه فرق پيدا شده و جهت ديگر آنست كه با علوم ديگران كتاب و سنت قطعا حل نميشود و واقف بر مراد خدا و رسول در همه جا نميشوند زيرا مراد ايشان را بايد از كلام خودشان فهميد فرضا تأويل قرآن را بايد از خود پيغمبر صلي الله عليه و آله گرفت كه مخاطب باين خطاب بوده و زبان خدا را او بهتر ميداند و از آل‌محمد گرفت كه اهل بيت او هستند و قرآن در خانه آنها نازل شده و اگر بنا شد از تفسير ايشان حل نشود از تفسير زمخشري و بيضاوي و رازي قطعا حل نميشود زيرا اينها از خانواده
صفحه ٦٢٣

 پيغمبر نيستند بلكه دشمن هم هستند پس قطعا قراين كلام خدا و رموز آن و محكم و متشابه و مجمل و مفصل آن را نميدانند و اينجا محل يك اشتباه بزرگ قوم است و البته اخبار زيادي هم كه در اين باب هست كه تفسير برأي حرام است و بايد از خودشان بگيرند و فرمايش پيغمبر (ص‌) كه علي مفسر كتاب الله شنيده‌ايد و در اينجا خيال تفصيل ندارم و همچنين فرمايش امام را با قاعده ابوحنيفه و امثال آن سنجيدن كشف از حقيقت مراد امام نميكند و زحمت بيجا ميكشند و اصل اشتباه اينجا است كه قواعد عقليه گذارده‌اند و كتاب و سنت را با آن قواعد مي‌سنجند زيرا قاعده عقلي را يقيني ميدانند و كتاب و سنت را ظني مي‌پندارند و ميدانيد كه كتاب و سنت با عقل ناقص حل نميشود و ان دين الله لايصاب بالعقول وقتيكه بنا شد اخبار زيادي را موافق قواعد رجال و درايت كه اغلبش بي مأخذ است رد نمايند و بآنها نگيرند و در معني باقيمانده هم مقياس را مطابقه با عقل ناقص قرار دهند البته مشكلات كتاب و سنت لاينحل ميماند و آنقدري را كه قبول ميكنند بقول بعضي تعبدي بايد بپذيرند و اما اينكه نوشته آيا سابقين كوركورانه كتاب و سنت را ميخواندند و نمي‌فهميدند يا ميفهميدند اصلا اين سؤال جاهلانه‌ايست البته هر كدام باندازه فهم و درايت خود ميفهميدند نه بيشتر جمعي بيش از ظاهري نميفهميدند و برخي تعمقشان بيشتر بوده شايد باطن كتاب و سنت را هم ميفهميدند ولي بطوريكه در مقدمه كتاب و چند جا سابق بر اين شرح داده‌ام البته توضيح زيادي نميدادند و رعايت فهم و استعداد مردم را ميكردند و بطور كلي در جواب اين مطلب بايد بآثار آنها و آثار مشايخ ما رجوع كرد و مقايسه كرد و تشخيص آن در هر مورد البته با اهل علم است و هر چه فهميدند و استيضاح نمودند حجت بر آنها خواهد بود و اما تناقضي را كه خيال كرده كه فرموده‌اند كتاب و سنت حل نميشود مگر بعلم ما و از طرفي هم اثبات
صفحه ٦٢٤

 فرموده‌اند كه علما در هر زمان محل توجه امامند و از طرف آن حضرت القاء علوم بآنها ميشود هيچ تناقضي ندارد و قبلا عرض كردم مرادشان از علم ما علم كتاب و سنت است سابقين هم هر يك از علما كه تا درجه ايشان علم داشته‌اند صاحب همين علم بوده‌اند و اگر نداشته‌اند بقدر خودشان داشته‌اند و باين درجه كمال نبوده و اما القاء امام عليه السلام علم را بعلماء البته در هر زمان بيك درجه و يك اندازه نيست و باندازه صلاح و احتياج است اگر چه علم امام بلانهايه است ولي متعلمين و مكلفين در هر موقعي استعداد معيني دارند و بهمان اندازه امام القاء ميفرمايد مثل اينكه پدر مهربان براي فرزند خود در هر سني باندازه احتياج او اسباب فراهم ميكند فرضا طفلي كه تازه دنيا آمده و هنوز در قنداق است كفش انگليسي و لباس سواري و اسلحه جنگي لازم ندارد و براي او تهيه نميشود و در اين زمان فقط محتاج بشير است و لباسي كه از گرما و سرما محفوظ شود و هكذا در سن شش هفت سالگي محتاج بلله و دده است كه او را از آب و آتش حفظ كنند و معلم حكمت و فلسفه لازم ندارد و هكذا بر اين قياس است القاء علومي كه از امام هم ميشود باندازه فهم و احتياج است و موقع را بايد ملاحظه كرد و القاء علومي بيش از اندازه فهم و استعداد مكلفين از حكمت نيست و البته بعلماء سابقين هم احتياجات علمي آنها القا ميشده است و شبهه در آن نيست تناقضي هم نيست و در چندين جاي ديگر از سؤالات آخوند همين تناقض را ذكر كرده و اين چند كلمه جواب از همه آنها است .
سؤال ٥٢ صفحه ٤٠ سطر ١٥ جلد چهارم مينويسد خلاصه علماء اسلام تماما لشكر ابليس اعظم لشكر شبهات و شكوك ميشوند قتل ارواح ايماني مؤمنان مينمايند بفرمائيد چگونه علماء اسلام تماما لشكر ابليس شبهات ميشوند ابليس اعظم شبهه چيست قتل ارواح ايماني مينمايند يعني چه چگونه علماء اسلام نعوذ
صفحه ٦٢٥

 بالله جعل‌طبعان شده‌اند .
جواب جناب آخوند در اين صفحه مشكلات زياد پيدا كرده كه بعضي را در طي سؤالات سابقه جواب عرض كرده‌ام و از آن جمله است كه جواب داده شده كه جناب آخوند عبارات را تغيير ميدهند كه دشمن بر ما و همعقيده بر خود زياد كنند و در بعض موارد از كتاب ارشاد اگر ذكري از علما شده و ردي يا مذمتي فرموده‌اند فقط مربوط بهمانها است كه رد بر ايشان نموده‌اند و تكفير نمودند و افتراها بستند كه در كتاب هداية الطالبين شرح آن احوال را تا اندازه مرقوم داشته‌اند و همه را هم در آن مقام ننوشتند و براي قيامت و شكايت در حضور پيغمبر صلي الله عليه و آله نگاه داشته‌اند و حاشا و معاذ الله كه منظورشان علماء اسلام رضوان الله عليهم باشد و اينها تعبيرات جناب آخوند است و عين عبارت را در اين صفحه كه نشان ميدهد نقل ميكنم كه مطالعه كنندگان غرض جناب آخوند را بفهمند ميفرمايد در اين ايام كه شعور عالم زياده شد اكتساب علوم نموده هر آن جماعت كه ايشان را صدور كثيفه و قلوب خبيثه بوده و ابدانشان اصطبل شياطين بوده البته شياطين ايشان متعلم شده در اين اوقات فسادشان اعظم از سابق شده و در صدد تضييع دين بيشتر برآمده‌اند و چون آنها در اين زمان نهايت طغيان را كرده در صدد اضلال خلق برآمده‌اند حكمت اقتضاي آن كرده كه در مقابل ايشان جمعي كه صدور ايشان نقيه و طينتشان طيبه و قلوبشان مضيئه بوده و جان و تن خود را مسجد ملائكه قرار داده‌اند و از علوم حقه اكتساب نموده‌اند بسخن درآيند و آن طايفه اول چون جميعا اجماع كرده بسرداري ابليس اعظم لشكر شبهات و شكوك كشيده در صدد قتل ارواح ايماني مؤمنان برآمده‌اند تا آخر عبارت و سابقا هم نقل عبارت را كرده بودم و تكرار كردم كه بدانند اسمي از علماء اسلام نيست و در آن اوقات يا اين اوقات جماعت
صفحه ٦٢٦

 بسياري هستند كه در صدد اضلال خلقند و بعضشان هم البته بلباس عالم اسلامي ممكن است كه بوده‌اند يا باشند و چه تعجبي دارد و هر كه باشد اگر تابع شيطان شد از لشكر او ميشود و اما علماء اسلام شكر الله سعيهم مدافع لشكر شيطانند نه از لشكر شيطان و اما معني ابليس اعظم شبهه سابقا عرض شده و تكرار نميكنيم و اما از قتل ارواح ايماني مؤمنان كه سؤال شده چه معني دارد در حديث ميفرمايند سؤال را از روي تعلم بكنيد نه از روي تعنت و سؤالات جناب آخوند جميعا بر خلاف دستور از روي تعنت است و باين جهت حال جواب براي جواب‌دهنده باقي نميماند و اقبالي نيست و چون ايشان قصد تعلم و فهميدن ندارند و حقير را هم نه مجال است و نه اقبال جواب مفصل مقتضي نيست ولي براي اينكه شايد ديگري بر اين اوراق بگذرد از جواب مختصر مضايقه نميشود و براي عاقل اشاره هم كفايت است و عرض ميكنم شخص انسان كه مشاهده ميشود صاحب يك روح نيست بلكه ارواح متعدده دارد يكي روح نباتي است كه عموما داريم و همان روحي است كه با همه نباتات عالم شركت داريم و خوردن و آشاميدن و نكاح كردن و خوابيدن از قواي نباتي است و بزبان علمي جذب و دفع و هضم و امساك از عمل نباتي است و خاصيت آن روح زياده و نقصان است كه در هر درختي يا انساني مشاهده ميكنيد و يكي روح حيواني است كه مي‌بيند و مي‌شنود و مي‌بويد و مي‌چشد و لمس ميكند كه اينها قواي حيوان است و در حيوان و انسان مشاهده ميكنيد و خاصيت اين روح رضا و غضب و محبت و عداوت است و در داشتن اين روح با حيوانات شريكيم و يكي روح انساني است كه قواي آن علم و حلم و فكر و ذكر و نباهت يعني شرافت است كه اينها مختص بانسان است و حيوان در اين قوي و افعال شركت با انسان ندارد و بهمين جهت است كه مي‌بيني ساير حيوانات اين قوي را ندارند و خاصيت اين روح نزاهت است يعني تنزه و تقدس از
صفحه ٦٢٧

 آلايش‌هاي حيواني و اخلاق حيوان مثل كبر و عجب و حرص و حسد و امثال اينها كه اصول همه اينها همان دو خاصيت روح حيواني است كه رضا و غضب باشد و خاصيت ديگرش حكمت است كه مراد از آن علم دين است و علم بحقيقت چيزها و اين خاصيت در همه انسان‌ها نيست و خدا در قرآن ميفرمايد حكمت را بهر كه خواستيم ميدهيم پس همه مردم اين روح حكمت را ندارند بلكه دشمن حكمت هستند و اين روح روح انساني است و بر دو قسم است اگر در تحصيلات علمي خود و اكتسابات خود از علم خدا و رسول و آنچه آنها امر فرمودند و راضي بآن هستند تعليم گرفت و عمل كرد و فكر و ذكر و ساير قواي خود را در آنها قرار داد و جميع توجه خود را بخدا نمود اين مؤمن است و صاحب روح الايمان است و اگر معلومات و تحصيلات اين انسان از اموري است كه بر خلاف رضاي خداست و علم خود را از دشمنان و مشركين گرفت و فكر و ذكر و محبت و عداوت و ساير قوي و خاصيات خود را در دشمنان خدا و رسول قرار داد و رو بآنها كرد و از خدا معرض شد و رأي و عقل خود را بر آنچه خدا و رسول فرموده‌اند مقدم داشت و قواي خود را در آنچه خداوند نهي فرموده مصروف داشت و از اخلاق حيواني و صفاتي كه از غريزه حيوان است و خدا انسان را از آنها منع فرموده بخود گرفت اين كافر است و صاحب روح كفر است و حتي خدا هم اين قبيل انسان‌ها را باسم حيوان خوانده و در قرآن نام آنها را انعام گذارده يا خر يا سگ يا از اين قبيل و در صدد تفصيل نيستم قصد اين بود كه انسان ارواح متعدده دارد كه از آن جمله روح الايمان است كه همان روح انساني است كه متصف بصفت ايمان شده است و علاوه بر اين هم باز روحي هست كه آن را خداوند روح القدس خوانده است كه آن مخصوص انبياء است و پيغمبران را تأييد بآن روح فرموده و انسانهاي عادي در آن روح با انبياء شركت ندارند همانطور كه حيوانات در روح
صفحه ٦٢٨

 الايمان با ما شركت ندارند و دليل اين مطالب در قرآن و حكمت و در اخبار مذكور است حال اين مطلب را كه دانستي عرض ميكنم قتل هر نفسي سلب روح او است پس كشتن درخت گرفتن روح نباتي او است و مصطلح است كه ميگويند نخل را كشتيم و ميگويند اين درخت مرده و ديگر قوه نباتي ندارد جذب و دفع نميكند خاصيت آن را هم ندارد ديگر اين چوب رشد نميكند و برگ نميآورد بلكه چوب خشكي ميشود بدون خاصيت نباتي پس كشته شده است يا مرده است همچنين كشتن حيوان بسلب روح حيواني او است و بعد از كشتن جسد بي روحي ميشود كه نمي‌بيند و نمي‌شنود و رضا و غضبي ندارد شهوتي بچيزي ندارد جنگي هم با كسي ندارد پس اين كشته شده يا مرده است همچنين است ايمان مؤمن روحي است كه در اخبار آن را روح الايمان خوانده‌اند كشتن مؤمن معنيش سلب روح ايمان است يعني آن چيزي كه اسباب عبادت كردن و رو بخدا نمودن و عمل برضاي او نمودن بود از او بگيرند كه ديگر اين كارها را نكند اگر مؤمن كارش باينجا رسيد و اطاعت خدا را نكرد و معصيت او را نمود ايمان او كشته شده يا مرده است اگر ديگري باعث سلب روح الايمان و گمراهي او شده او كشته و اگر بخودي خود و با اسباب عمومي بوده است خودش مرده يعني كافر شده و شواهد اين عرايض در قرآن و اخبار بسيار است كه كافر را خداوند از مردگان ميخواند و انك لاتسمع الموتي ميفرمايد و امثال اين آيات الا اينكه مرا حال تفصيل نيست و در هر حال قتل مؤمن يا موت مؤمن معنيش اين است كه عمل ايماني و صفت ايماني از او بروز نكند و دعوت خدا و رسول را اجابت نكند و دليل اين مطلب از قرآن بسيار است اختصارا بيكي دو آيه قناعت ميكنيم خدا ميفرمايد استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم يعني اجابت خدا و رسول را بنمائيد وقتيكه دعوت ميكنند شما را بآنچه حيوة ميدهد بشما و اين حيوة همان حيوة روح ايماني
صفحه ٦٢٩

 است زيرا حيوة نباتي و حيواني را قبل از دعوت هم داشتند و بهمين جهت است كه اگر بدن مؤمن را در دنيا بكشند يا خود او بميرد روح ايماني او نميميرد و كشته نميشود و او حي است و خدا ميفرمايد لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون يعني گمان نكنيد كساني را كه كشته شدند در راه خدا كه اينها مرده‌اند بلكه زندگاني هستند كه نزد خدا روزي داده ميشوند و حال آنكه تو ديدي كه عينا كشته شدند و افتادند و از دنيا رفتند اما خدا ميفرمايد آنها زنده هستند معني اين چيست يعني انساني كه صاحب روح الايمان است كشته نشده و روح از او سلب نشده چون روح الايمان امري بود وراي روح حيواني و روح نباتي و اينكه تو ديدي كشته شد روح حيواني و نباتي بود و بدنش هم اينجا بيحركت و بيخاصيت افتاد اما روح ايماني در جاي خود زنده است و اگر بخواهد و گاهي صلاح باشد بهمين بدن برميگردد و رجعت ميكند حتي ممكن است ببعض اين بدن برگردد مثل اينكه سر سيد شهدا صلوات الله عليه زنده ميشد و حرف ميزد يا بدن سيد شهدا در شب يازدهم زنده شد و حرف زد چون روح الايمان كه فوق اين ارواح نباتي و حيواني و فرمانفرماي آنها است زنده است و كار ميكند و پيغمبر (ص‌) فرمود المؤمن حي في الدارين يعني مؤمن هميشه زنده است و نمي‌ميرد و ، ثبت است در جريده عالم دوام ما ، اما كشته شدن يا مردن مؤمن خدا نكرده آنوقت است كه ايمانش را سلب كنند و او را كافر يا گمراه نمايند كه مي‌بيني زنده است اما در حقيقت مرده است و آن روحي كه بندگي خدا ميكرد و ترك معصيت مينمود از اين گرفته شده پس مرده است و علم بخدا و اينكه او شاهد احوال او است از او سلب شده پس هر كس كه صاحب اين حال است مرده است و اهل اين علم زندگان هستند و اين است معني بعض اخبار كه ميفرمايند زاني زنا نميكند در حالي كه مؤمن است و دزد دزدي نميكند در حالي كه مؤمن
صفحه ٦٣٠

 است مطلب اين است كه در موقع معصيت روح الايمان از او سلب شده و مؤمن خوانده نميشود اما ممكن است باز آن روح برگردد و رجعت كند و توبه نمايد آنوقت مؤمن خوانده ميشود خلاصه كه كشتن ارواح مؤمنان معنيش اين است حال بايد فهميد كي ارواح مؤمنين را ميكشد البته همان كسي كه آنها را اغوا ميكند و گمراه مينمايد و از يقين بسوي شبهه و ترديد ميبرد و از ايمان بكفر دعوت ميكند و از محبت اولياء آل‌محمد و اولياء خدا مردم را باز ميدارد و بعداوت آنها وادار ميكند و البته آن قاتل بلباسي هم جلوه ميكند كه طرف را گول بزند و او را دوست خود بپندارد و چه مانعي است كه بلباس علمي جلوه ميكند و قرآن و حديث ميخواند و اثر سجده بر پيشاني داشته باشد و زهد دروغي و تقوي را شعار خود قرار دهد و خاك اين كوچه را هم بآن كوچه نميبرد اما باطنش را اگر شكافتي پناه بخدا ،
ظاهرش چون گور كافر پر حلل       ** * **      باطنش قهر خدا عز و جل
خلاصه شواهد اين عرايض جميعا در اخبار است و اختصارا ترك كرديم الا اينكه دوست ميدارم در قسمت اخير بعضي از فرمايشات امام را عرض كنم كه بداني همينطور تصريح فرموده‌اند و من از خود عرض نميكنم پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود هلاك امت من بر دست هر منافق عليم اللساني است و امت پيغمبر البته ميداني مؤمنين هستند و هلاك آنها و كشتن آنها همان كشتن ايمان آنها است و اهل علم چوب و تفنگي ندارند كه با آنها بكشند هر چه ميكنند با زبانشان است كه عالمي را گمراه ميكنند و ميكشند و در خطبه حضرت امير است عليه السلام و ديگري هست كه عالم ناميده شده و عالم نيست اقتباس نموده جهالتهائي را از جهالي و گمراهي‌هائي را از گمراهاني و دامهائي براي مردم نصب كرده از ريسمانهاي غرور و قول زور كتاب خدا را حمل بر رأي خود ميكند و حق را معطوف بهواي خود مينمايد از گناهان ايمن ميكند و كباير بزرگ را كوچك
صفحه ٦٣١

 ميشمارد ميگويد در نزد شبهه توقف ميكنم در حالي كه واقع در شبهه است و ميگويد از بدعت كناره ميگيرم در حالي كه در ميان بدعتها خوابيده صورت صورت انسان است و قلب قلب حيوان نمي‌شناسد باب هدايت را كه پيروي نمايد و نه باب ضلالت را كه جلوگيري نمايد پس اين مرده زندگان است تا آخر خطبه مباركه و فرمود پيغمبر صلي الله عليه و آله دو صنف از امت منند كه اگر صالح شدند امت من صالح ميشوند و اگر فاسد شدند امت من فاسد ميشوند عرض شد يا رسول الله كيستند اين دو صنف فرمود اين دو فقها هستند و امراء و در تفسير امام است عليه السلام درباره علماء سوء از حضرت صادق عليه السلام فرمود و بعضي از آنها قومي هستند نصاب كه قادر بر قدح در ما نيستند بعض علوم صحيحه ما را تعليم ميگيرند و بآن وسيله متوجه شيعيان ما ميشوند و اسباب نقص ما ميشوند در نزد دوستان ما و اضافه ميكنند بر آنچه آموخته‌اند اضعاف آن و اضعاف اضعاف آن از اكاذيب بر ما اكاذيبي كه ما از آنها بيزاريم پس اهل تسليم از شيعيان ما قبول ميكنند آنها را بنا بر اينكه از علوم ما است پس گمراه شدند و گمراه كردند آنها را و ضرر اين جماعت بر ضعفاي شيعه ما بيشتر است از لشكر يزيد بر حسين بن علي عليهما السلام و اصحاب او زيرا آن جماعت سلب ارواح و اموال آنها را نمودند و براي مسلوبين در نزد خدا افضل احوال است براي آنچه بآنها رسيد از دشمنان و اين جماعت علماء سوء ناصبين و مشبهين باينكه موالي ما هستند و دشمن دشمنان ما هستند داخل ميكنند شك و شبهه را بر ضعفاي شيعيان ما پس گمراه ميكنند آنها را و منع ميكنند آنها را از راه راست لاجرم هر كه بداند خدا از قلب او از اين عوام كه اراده نميكند مگر حفظ دين خود را و تعظيم ولي خود را ترك نميكند او را در دست اين ملبس كافر و لكن برمي‌انگيزاند براي او مؤمني را كه او را واقف بر صواب نمايد پس موفق نمايد او را بر قبول از او پس جمع
صفحه ٦٣٢

 ميكند براي او خير دنيا و آخرت را و جمع ميكند براي كسي كه گمراه كرده او را لعن دنيا و عذاب آخرت را و از اين مضمون اخبار را اگر بخواهيم جمع كنيم كتاب حجيمي ميشود و بهر حال اگر گاهي اسمي برده بشود مقصود اين قبيل اشخاصند كه امام عليه السلام فرموده است نه كليه علماء اسلام و جناب آخوند همه را جزو هم ميكنند .
سؤال ٥٣ صفحه ٧٢ جلد چهارم سطر چهاردهم خلاصه مدعي است كه اگر من در درسهاي عام و خاص رد آن شخص را نميكردم خداوند يك نفر ديگر را از غيب مبعوث مينمود يعني من از عالم غيب مبعوث و از جانب خدا هستم اگر اشتباه است جواب بدهيد اگر صحيح فهميده شده تصديق آقا را يا تكذيب معين نمائيد .
جواب منظور رد باب مرتاب است كه ميفرمايد در درسها او را رد كرديم و جناب آخوند در اينجا هم باز روايت را بطور امانت ننموده و خيانت كرده و اصل ايراد هم بسيار عوامانه است و از روي بي‌سوادي و من عين عبارت را روايت ميكنم ميفرمايد و اگر نه اين بود كه ما در اين چند سال در صدد ابطال اين مرد برآمده بوديم و اگر كتابها در رد آن تصنيف نكرده بوديم و در درسهاي عام و خاص مفصل رد نكرده بوديم گمان نميكنم كه كسي از اهل ظاهر در صدد رد آن برميآمد و البته خداوند كسي ديگر را از غيب برميانگيخت كه رد آن كند و اهل ظاهر آلت اين كار نبودند الا ان يشاء الله تمام شد عبارت اولا ملاحظه فرمائيد كه بلفظ جمع فرموده و علماي ديگر را هم شريك قرار داده است ولي فرموده اهل ظاهر از عهده برنميآمدند كما اينكه بتجربه هم رسيد و ثانيا لفظ مبعوث نمودني نيست و برانگيختن فرموده است و جناب آخوند اين لفظ را بخيال خود عربي كرده و مبعوث نمودن نموده و مبعوث شدن و از عالم غيب
صفحه ٦٣٣

 آمدن را هم مخصوص بانبيا دانسته و نتيجه گرفته كه آقا ادعاي نبوت العياذ بالله نموده است در حالي كه اگر ميخواست اين عبارت را بعربي تحويل نمايد در مقابل برانگيختن مناسب بود لفظ قيض را اختيار نمايد همانطور كه امام عليه السلام فرموده است در همين حديث آخر سؤال قبل كه ما آن را بفارسي روايت كرديم ان من علم الله من قلبه من هؤلاء العوام انه لايريد الا صيانة دينه و تعظيم وليه لم‌يتركه في يد هذا الملبس الكافر و لكنه يقيض له مؤمنا يقف به علي الصواب الي آخر و يقيض در اين مقام بمعني يهيأ له و يقدر له است و اما لفظ مبعوث را كه آخوند اختيار كرده آن هم لفظي است كه بمعني فرستادن آمده است و مختص برسول هم نيست بمعني فرستادن ديگري هم هست و هر كس را كه از جائي بجائي بفرستي مبعوث است حتي لشكر را هم كه ميفرستند بعث ميگويند بمعني برانگيختن هم آمده است و بعث الله الموتي من قبورهم يعني خدا مردگان را برانگيخت و اما از عالم غيب خداوند كسي را بفرستد يا برانگيزاند امري نيست كه مخصوص انبيا باشد همه مردم را خداوند از غيب و عالم بالا و عالم ذر باين عالم فرستاده است انبيا باشند يا غير انبيا عموما از غيب بشهاده آمده‌ايم و اينها ايراداتي است كه حقيقة جواب ندارد ولي ما براي اثبات دشمني بي‌جهت جناب آخوند اينها را ذكر ميكنيم و اگر راست ميگويند يكي از مطالب يا فصول ارشاد را رد نمايند و ثابت كنند كه نعوذ بالله بر خلاف فرمايش خدا و رسول چيزي فرموده باشند آيا حيا نميكنند كه نسبت بعالم و مؤمن متقي و بنده حلقه بگوش آل‌محمد عليهم السلام اين نسبتها را ميدهند و آيا خداوند احكم الحاكمين نيست .
سؤال ٥٤ صفحه ١٥٤ جلد سوم سطر ١٣ خلاصه دو دليل و غيب‌گوئي مدعي شده اول امر ما يعني امر شيخيه كه معلمان باشند يوما فيوما قوت ميگيرد و علوم
صفحه ٦٣٤

 شيخيه در عالم منتشر ميشود دويم ذكر نام علماء غير شيخيه از عالم قطع ميشود چون منتظر اضمحلال آثار اسلامي بوده الحمد لله دو خبر غيبشان معكوس شده جواب بدهيد آيا عالم مسلمان چنين چيزها را مي‌نويسد يا نه .
جواب ذكري از شيخيه و غير شيخيه نيست و باز خيانت كرده‌ايد مطالعه كنندگان مراجعه ميكنند سخن از معلمان است كه خداوند و آل‌محمد عليهم السلام يوما فيوما آنها را تقويت و تأييد ميفرمايند و اين غيب‌گوئي نيست بلكه وعده خداوند عالم است كه مؤمنين را نصرت فرمايد و علينا نصر المؤمنين فرموده است و هر كس مخالفت ايشان را نمايد در آنچه از خدا و رسول و آل‌محمد عليهم السلام ادا ميكنند و ميرسانند خداوند او را از ميان ميبرد هر كه ميخواهد باشد و هنوز هم دير نشده است انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا اميدواريم خداوند فرج آل‌محمد عليهم السلام را نزديك فرمايد شما هم اگر از مؤمنين و دوستان آل‌محمد عليهم السلام هستيد بوعده ايشان مطمئن و مستظهر باشيد و اگر دشمن دوستان و بندگان ايشان باشيد پس منتظر باشيد و ارتقبوا اني معكم رقيب .
سؤال ٥٥ صفحه ١٨٣ جلد دوم سطر هفدهم خلاصه ميگويد دوره ظاهر اسلام تمام شده و خداوند دوره ديگر و علماء ديگر مبعوث نموده كه روح در جسد بي روح اسلام بدمند مقصودش خود و مشايخ خودش ميباشند جواب بدهيد صحيح گفته يا باطل از اسلام و ايمان است اين حرفها يا از كفر .
جواب آنچه فرموده‌اند از محض اسلام و ايمان است و عجب اينجا است كه عوام مردم هم فهميده‌اند و شما هنوز متوجه نشده‌ايد و چند سطر عبارت آن بزرگوار را نقل ميكنم و اصل مبحث در صفت بهشت و جهنم است و تحقيق در چگونگي آنها ميفرمايد و لكن اين را بدان كه مسأله بسيار مشكلي است و تا حال
صفحه ٦٣٥

 آن را ندانسته مثل غالب مسائل كه ما ميگوئيم چرا كه تا حال خلق در ضبط ظاهرها بودند و چون ظاهر كتاب و سنت مضبوط شد خداوند خواست كه باطن شرايع و احكام را آشكار فرمايد لهذا دوره ديگر بنا گذاشت و علما و حكماي ديگر برانگيخت كه باطن آن ظاهرها را آشكار نمايند و علامت حقيت اين باطنها آن است كه در آن ظاهرها ميگنجد مانند روح در جسد پس معلوم ميشود كه اين باطنها ارواح همان جسدها بوده است تا آخر عبارت ، عرض ميكنم اولا تعبير جناب آخوند را از اين عبارت اهل ادب و انصاف ملاحظه فرمايند و عبرت بگيرند كه دشمني با علم تا چه درجه و ما تحقيق در همين بيان را در همين كتاب نموده‌ايم خواسته باشند مراجعه نمايند و در باب تغيير دوره و دوره ظاهر و باطن در مقدمه كتاب شرحي نوشتيم و تكرار لازم نيست و همه ميدانند كه تحقيق در كيفيت جنت و نار از امور باطني است و الا ميبايست ظاهر و پيش چشم همه مردم باشد و سابق بر اين قبل از زمان شيخ مرحوم اعلي الله مقامه علما ظاهر اخبار را ضبط و مدون فرمودند شكر الله سعيهم ولي حقيقت مطلب را بيان نكرده‌اند و در كتابهاشان نيست و نمي‌بينيم مگر بعضي از حكما تحقيقاتي كرده‌اند كه بعض آنها ناقص و بعضي بر خلاف ضرورت است و اما عامه مسلمين هم كه مي‌بينيد توهمات عجيب و غريب دارند جهنم را گودال بزرگي پر از آتش مثل گودالهاي همين دنيا و بهشت را باغ بزرگي مثل باغهاي اين دنيا فرض ميكنند با اين فرق كه نهرهاي بهشت از شير و عسل است و تشخيص فرق بين دنيا و آخرت و مبدء هر كدام را نداده‌اند و آخرت را قياس بدنيا ميكنند و اين غلط است و حقيقت و روح مطلب را جز مشايخ ما اعلي الله مقامهم كسي بيان نكرده است و طالبين را بكتاب مبارك ارشاد دلالت مينمايم اگر واقعا بخواهند چيز بفهمند مراجعه نمايند .

صفحه ٦٣٦

 سؤال ٥٦ صفحه ٤٦ جلد چهارم سطر يازدهم خلاصه در اين ايام عقلها بالا رفت مردم با دقايق امر توحيد و نبوت و امامت راه يافتند يعني بواسطه خودش و مشايخش آيا صحيح نوشته و تا زمان مشايخ مردم با توحيد و نبوت و امامت آشنا نبودند يا باطل مرقوم داشته و خلاف عقل و شرع است اين حرفها .
جواب اگر از طول كتاب و اشتغال باين سؤال و جوابهاي بي‌معني مرا ملال نگرفته بود و معذلك آخوند هم سؤال از فرق توحيد و نبوت و امامت امروز و آن روز كرده بود شمه تفصيل ميدادم و بيانات سابقين را روي دايره ميريختم تا ملاحظه شود كه معرفت دبستانيان امروز تا چه درجه بيشتر است ولي آخوند سؤال نكرده و من هم بي‌نهايت كسل هستم ولي بطور ظاهر ظاهر عرض ميكنم كه ايران ما تا سيصد سال قبل همه سني بودند و امر تشيع ظهوري نداشت علماي سنت اغلب بخداي مجسم قائل بودند كه بر بالاي عرش نشسته و به پيغمبري قائل بودند كه خليفه‌اش ابوبكر و عمر و عثمان است و بعد از آن سه نفر هم ديگر منقطع شد منتهاي تدبير و سياست و علم چنين پيغمبري را هم در اين ميدانستند كه امت او بعد از او بدستور او خود خليفه براي خدا و پيغمبر انتخاب كنند اعتقاد بائمه ما هم كه مطلقا نداشتند اما علماي ما هم كه از ترس آنها قدرت اظهاري نداشتند و آنقدري هم كه گفتند مناسب فهم همان مردم بود كه مأنوس بعقايد سنيان بودند و در تحت نفوذ و قدرت آنها تربيت شده بودند و در مدارس آنها كتابهاي آنها را خوانده بودند و از معارف شيعه بكلي بي‌اطلاع مانده بودند و منتهي درجه در تعريف امام بتعريف يك نفر عالم و فقيه قناعت كردند و اما آنچه امروز بر منابر شيعه و در مجالسشان مي‌شنويد اشتباه نكنيد اينها معارف قديم نيست و در اثر زحمت علماي آخرالزمان است و من ميل ندارم در اينجا عبارات سابقين را روايت نمايم و درجه معرفتشان را توضيح دهم و
صفحه ٦٣٧

 هر كس بخواهد مقايسه كند مراجعه ميكند و تكرار آن مراتب خوب نيست .
سؤال ٥٧ صفحه دهم سطر ٢٤ جلد چهارم صريحا ولايت نوعي قائل شده و استشهاد نموده بشعر صوفيه : پس بهر عصري وليي قائم است ، و در صفحه ١٤٦ سطر ٢٦ جلد سوم اين عقيده را باطل دانسته جواب بدهيد تكليف مردم با اين عقيده و آن فرمايش آقا چيست شما جمع نقيضين جايز ميدانيد يا خير .
جواب جناب آخوند دوست ميدارد و خوشوقت ميشود كه ايرادي كرده باشد اعم از اينكه عالمانه باشد يا جاهلانه چسبندگي داشته باشد يا نه معني ايراد خود را ميفهمد يا نمي‌فهمد و اين مشعر را دارد يا ندارد و قانع است كه چيزي گفته باشد و جواب باين ايرادات دادن شأن عاقل نيست الا اينكه من هم دوست ميدارم كه بهر تقدير ذكر مولاي خود را نموده باشم و دفاعي از آن ناحيه مقدسه نمايم و حمد و ثنائي با عقل ناقص از آن بزرگوار كرده باشم اگر چه مدح و منقبت مثل اين ناچيز از ايشان در حقيقت نقص ايشان است و آن بزرگوار چنان است كه خود خود را ستوده و من هرگز فضل و فضيلت او را نمي‌توانم احصا نمايم و وصف ما اندر خور اوهام ما است ولي همين قدر كه همه ميدانند بيشتر عرض نميكنم تنها كسي كه از صدر اسلام تا كنون بعد از شيخ اوحد اعلي الله مقامه توانسته است از عهده رفع اين قبيل شبهات حكما كه بعضشان از روي فهم و برخي از راه اشتباه در اسلام القا نموده‌اند برآيد شخص مقدس اين بزرگوار است كه جميع اين شبهات را رفع و دفع فرموده و عالم اسلام را از لوث اين خرافات پاك كرده و از آن جمله شبهات وحدت وجوديها و وحدت موجوديها است كه علماي سلف ما رضوان الله عليهم جز حكم لعن و تكفير و اينكه آن عقايد خلاف ضرورت است دفاعي از آن شبهات نفرموده‌اند و از عهده استدلال بر بطلان آن عقايد برنيامده‌اند و اهل اين فن نبوده‌اند و ميدانيد كه صرف لعن و تكفير در مقام
صفحه ٦٣٨

 استدلال كافي نيست و از فروع آن عقيده فاسده وحدت موجود اين مسأله است كه قائل بامامت و ولايت نوعيه شده‌اند و دليل‌ها ميآورند و آيات قرآن در مقام استدلال ميخوانند و جاهل را باشتباه مي‌اندازند و جواب از آن شبهات را هم بر وجه حقيقت نميدهد جز عالم رباني و با علم فقه و اصول نميگذرد حال با اين مراتب اين نوع نسبتها را نسبت بچنين عالمي دادن بسيار بيمزه است و اگر اهل علمي بر همان كتاب عاميانه ارشاد عبور نمايد مي‌بيند كه حل اين شبهه را حتي براي عوام هم واضح فرموده‌اند و سرتاسر كتاب ارشاد جز اثبات ولايت شخصيه ائمه اثني‌عشر صلوات الله عليهم چيزي نيست و نسبت وحدت موجودي دادن بايشان ممكن نيست و تنها دليل جناب آخوند اين شده كه در مقامي باين مصرع شعر ملا استدلال و تمثل فرموده‌اند و چه مانعي براي كدام حكيم و عالم است كه بشعر حكمت‌آميز يا مثل حكيمانه از هر كه باشد در جاي خودش و آنجا كه معني آن درست بيايد تمثل نمايد و حال اينكه امثال اين شعر في حد نفسه صحيح و حكيمانه است و البته در هر عصري و دوري وليي قائم است و بقاء آسمان و زمين بوجود ولي است حال اگر جماعتي اين را در غير موقع و بيجا خوانده‌اند چه مانع دارد كلام حقي را در معني باطلي استعمال كرده‌اند مگر از آيات قرآن بالاتر كلامي فرض ميشود اهل شبهه و فرق باطله جميعا بآيه از آيات قرآن استدلال ميكنند همين جماعت صوفيه لعنهم الله آيه انا لله و انا اليه راجعون را دليل بر اين عقيده فاسده قرار ميدهند حال چه بايد كرد آيا بايد آيه محكم كتاب خدا را ترك كرد كه آن را در موقعي بمعني باطلي تفسير كرده‌اند اينكه نميشود همچنين است كلام حكمت‌آميز از هر كس ميخواهد باشد معني حكيمانه دارد ما ميگيريم و نظر بگوينده‌اش نميكنيم و امام عليه السلام فرمود انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال ما چكار داريم كي گفته اگر حكيمانه است و موافق
صفحه ٦٣٩

 كتاب و سنت است صحيح است حال گوينده كلام يا ديگري از آن عبارت سوء استفاده كرده باشند يا بي‌موقع استدلال كرده باشند چه مانعي است ما بموقع استدلال ميكنيم و در حديث ميفرمايند حكمت گم‌شده مؤمن است در هر جا كه بيابد آن را ميگيرد آن را پس كلام حكمت‌آميز را نبايد دور انداخت هر كه ميخواهد گفته باشد و بهر اراده كه بوده است باشد و خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض كردند كه كلام حقي در جاهليت گفته شده است فرمود بلي اين شعر لبيد است كه ميگويد :
الا كل شئ ماخلا الله باطل       ** * **      و كل نعيم لا محالة زائل
و موضع حديث الآن نظرم نيست ولي بهمين مضامين فرمود حال شعر لبيد بت‌پرست معلوم نيست روي چه نيت بوده و چه اراده داشته است ولي ظاهر كلام موافق حكمت و حقيقت شده است و پيغمبر خدا آن را پسنديده است و مخصوصا طبع شاعر و كلام موزون و معتدل را خداوند طوري قرار داده كه در عالم الفاظ غالبا نماينده و حاكي حقيقت ميشود و اي چه بسيار اشعار حكيمانه است كه غالبا خود گوينده هم ملتفت آن معني نبوده و عالم و حكيم نبوده سهل است كه اي بسا سواد هم نداشته معذلك كلام حكيمانه گفته است و اگر از خود او بپرسي كه اين معني را در كلام منثور تحقيق نمايد نميتواند و نميداند ولي اين خاصيت را خداوند در كلام موزون و منظوم قرار داده كه گاهي موافق ترتيب حكمت و جعل خداوند جاري ميشود و خود گوينده هم غافل از آن است و اشعار ملاي روم اغلب اغلب اينطور است زيرا علاوه بر طبع موزون در حكمت او شبهه نيست و شايد هنوز هم كه شده در سنخ خودش چنين عالم و حكيمي بوجود نيامده و امثال جناب آخوند از قشريين كه سهل است بلكه حكماي دنيا اگر بتوانند معني شعرش را بفهمند بايد افتخار كنند و از جمله فنوني كه در شعر او بكار رفته كه شايد از
صفحه ٦٤٠

 مختصات او است اين است كه اغلب اشعارش متحمل معني حق و باطل هر دو هست و بطور قطع و يقين نمي‌توان عقيده او را معين كرد و محقق است كه در بياناتش تقيه زياد داشته كه ظاهرش موافق قول حكماي معاصرين يا متقدمين خود سروده و در عين حال متحمل معني حق هم هست و ميتوان محمل قرار داد اهل باطل هم بهمان اشعار استدلال ميكنند و متشابهاتي براي تمسك آنها هم هست و بطور قطع نميتوان عقيده او را فهميد حتي هنوز كه شده در تشيع و تسنن ملا حرف است و آنچه شايع معروف است اين است كه سني بوده ولي از بعض اشعارش ميتوان استدلال بر تشيع او كرد از آن جمله شعري است كه بعد از همين شعر است كه جناب آخوند شنيده و در ارشاد ديده كه ميگويد :
پس بهر دوري وليي قائم است       ** * **      تا قيامت آزمايش دائم است
هر كه را خوي نكو باشد پرست       ** * **      هر كسي كو شيشه دل باشد شكست
پس امام حي قائم آن ولي است       ** * **      خواه از نسل عمر خواه از علي است
مهدي و هادي وي است اي راه‌جو       ** * **      هم نهان و هم نشسته پيش رو
او چو نور است و خرد جبريل او       ** * **      آن ولي كم از او قنديل او
و آنكه زين قنديل كم مشكوة ماست       ** * **      نور را در مرتبت ترتيب‌هاست
ز آنكه هفصد پرده دارد نور حق       ** * **      پرده‌هاي نور دان چندين طبق
از پس هر پرده قومي را مقام       ** * **      صف صفند اين پرده‌هاشان تا امام
عرض ميكنم از اين مصراع كه ميگويد : خواه از نسل عمر خواه از علي است ، توهم ميشود كه آن دو را دو نقطه حق و باطل دانسته و بحكم مقابله اينطور گفته و شبهه نيست كه ظاهر اغلب اين اشعار كفر است و اگر دانسته شود كه منظورش ولايت نوعيه است و آن عقيده فاسده كه هر كسي از عرض مردم ممكن است بمقام ولايت و امامت برسد و عدد ائمه عليهم السلام از دوازده بسيزده و بالاتر تجاوز
صفحه ٦٤١

 كند اين كفر صريح است و حضرت صادق عليه السلام در حديثي تصريح ميفرمايد و راوي حديث سدير صيرفي است و مفضل بن عمر و چند نفر ديگر از اصحاب فرمود در حديث طويلي كه در قائم ما سنتي است از عيسي كه امر در او بر نصاري مشتبه شده است و آن حضرت را امت منكر ميشوند پس گوينده ميگويد بغير هدايت كه او متولد نشده است و قائلي ميگويد كه متولد شده است و مرده است و گوينده كافر ميشود باينكه حادي‌عشر ما عقيم بوده و قائلي از دين بيرون ميرود بقول خودش كه امامت تجاوز ميكند بسيزده و بالاتر و قائلي معصيت ميكند خداي عز و جل را بقول خودش كه روح قائم نطق ميكند در هيكل غيرش ، عرض ميكنم اين دو قول آخر از مذاهب صوفيه و وحدت موجوديين است و شبهه در بطلان آن نيست و اگر ملا از اين اشعار و امثال آن اراده اين مذهب داشته كه قطعا كفر است ولي اگر دقت در همين اشعار شود محتمل است كه معني حقي را هم در بر داشته باشد و منظورش از ولي ناطق همان ناطق واحد و سلمان زمان و باب اعظم است كه باب حضرت امام عصر است عجل الله فرجه كه عالم از وجود چنين كسي در غيبت امام مستغني نيست و البته هست و خواهد بود اما ظاهر مشهور و اما خائف مغمور و اين احتمال را از مفاد اشعار بعد او عرض ميكنم كه پيداست قائل بترتيب بوده و براي اولياء خدا مرتبه‌ها قبول داشته و همه را از يك نور و يك طينت چنانچه ظاهر عقيده وحدت موجود است نميدانسته و مثل بنور و مصباح و مشكوة ميزند چنانچه در آيه شريفه نور بيان شده است منتهي اگر صاحب هر درجه را هم باسم ولي خوانده باشد چه مانعي است و ولي اسم نوعي است كه شامل ائمه اثني‌عشر ميشود و شامل دون درجه ايشان از شيعيان ايشان هم ميشود همانطور كه لفظ امام هم بر شيعه اطلاق ميشود و خود ائمه عليهم السلام در اخبار خودشان شيعه خود را بنام ولي و امام خوانده‌اند و ممكن است
صفحه ٦٤٢

 كه ملا هم بهمين منظور اين اشعار را سروده و منظورش از لفظ ولي آن ولي و امام مطلق كه از دوازده تجاوز نميكند نيست و در دو شعر آخر كه روايت كرديم تقريبا توضيح ميكند اين معني را كه ميگويد :
ز آنكه هفصد پرده دارد نور حق       ** * **      پرده‌هاي نور دان چندين طبق
از پس هر پرده قومي را مقام       ** * **      صف صفند اين پرده‌هاشان تا امام
و منظورش از امام مطلق شخص ولي مطلق باشد كه در صف او هيچكس نميايستد و منظورش از ساير صفوف درجات اولياء است بهر حال كه اينها حملهائي است كه امكان دارد و معذلك ما مقيد نيستيم كه كلمات او را مسلما درست بياوريم و خدا دانا است كه چه اراده داشته و آن چيزي كه شبهه در آن نيست آن است كه عالم بدون حاكم قائم نميشود چه پيغمبر باشد يا ولي مطلق كه عدد ائمه مطلقه عليهم السلام از دوازده نميگذرد و اين زمان عصر حضرت حجة بن الحسن صلوات الله عليه ولي دوازدهم است و چون غايب است خليفه حي قائمي هم براي آن بزرگوار در هر دور و زمان ضرور است بهمان دلايل كه در جلد چهارم ارشاد از اول تا آخرش بيان همين مطلب است و مذهب وحدت موجود هم كفر است و اولياء آل‌محمد عليهم السلام از نور ايشان و از فاضل طينت ايشان خلق شده‌اند و در طينت آل‌محمد عليهم السلام جز خود آن بزرگواران كه چهارده نفس مقدسند احدي از عالمين حتي انبياء مرسلين شركت ندارد .
سؤال ٥٨ صفحه ١٧١ سطر ١٢ جلد سوم خلاصه ميگويد دنيا بالا ميرود تا بمقام هورقليا دولت امام (ع‌) را بيند تا ميگويد عطر هورقليا بمشام مؤمنان رسيده تا ميگويد همين كتاب ارشاد شكوفه‌هاي هورقليا است تا ميگويد چرا اهل دهات عربي ميگويند و سابق نميگفتند تا ميگويد جعل طبعان ( نعوذ بالله يعني علماي زمان آقاي بزرگوار ) بيني ايشان از اين بوها ميسوزد اگر قدرت داريد
صفحه ٦٤٣

 جواب از اين حرفها كه مدعي امامت و فحاشي بعموم مسلمين نموده بدهيد .
جواب و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم اين مطالب را جناب آخوند از صفحه ١٧٤ جلد سوم چاپ بمبئي برداشته‌اند و تكه تكه نوشته‌اند و صفحه ١٧١ اشتباه است و نميدانم چه سودائي در سر آخوند پيدا شده كه هر عبارتي را فحش ميداند كه بعلما داده شده و چرا تا اين درجه توهين نسبت بآنها جايز ميشمرد در حالي كه مطلقا صحبتي از علما نيست و عين عبارت ايشان در آخر آن فصل اين است كه ميفرمايد پس همين‌ها كه ميشنوي شميم عالم هورقليا است و لكن جمعي جعل طبعان بيني ايشان از اين بوها ميسوزد و گيج ميشوند و جمعي مردم طبعان از اين فوايح روايح لذت برده قوت جانشان ميشود پس معلوم شد كه ان شاء الله نزديك است تمام شد عبارت ايشان و ذكري از علما و غير علما ندارد و اما ادعاي امامت العياذ بالله در هيچ جاي اين كتاب نيست بلكه از اول تا آخر ادعاي نوكري و بندگي امام عليه السلام و بيان فضل آل‌محمد عليهم السلام است و اصل بيان در اين مقام در باب ظهور امام عليه السلام و كيفيات و علامات ظهور است و باين مناسبت ذكري از هورقليا فرموده است و اين لفظ بگوش ايشان غريب آمده و كم شنيده‌اند و قاعده در ميان علما اين بوده است كه هيچوقت بحثي بر سر الفاظ و اصطلاحات نداشته‌اند و هميشه ناظر بمطلب و معني بوده‌اند و نقلي نيست كه هر كسي معني حقي را بزبان و اصطلاح خود بگويد و گفته‌اند كه لا مشاحة في الاصطلاح بلي لفظ هورقليا اصلا يوناني است يعني عالم ديگر و اصطلاح حكماي قديم است و در كلمات شيخ مرحوم اعلي الله مقامه در چندين جا هست و اين لفظ را از آنها گرفته‌اند و مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه هم از آن بزرگوار گرفته و استعمال فرموده است و هورقليا هم عالمي است از عوالم كه خداوند خلق فرموده است و آنچه بر ما است آن است كه بيان مختصري
صفحه ٦٤٤

 در باب هورقليا و صفت آن عالم و رتبه آن در اين مقام بنمائيم و رفع اشكال از بعض اخوان از اهل عرفان كه خوب ملتفت نشده باشند بنمائيم ان شاء الله و اما تفصيل بيان ظهور و رجعت را در محل خود از كتاب ارشاد يا ساير تأليفات مشايخ عظام اعلي الله مقامهم خواهند ملاحظه كرد پس در بيان هورقليا آنچه بعقل ناقص از ظواهر اخبار و بيانات مشايخ كبار اعلي الله مقامهم فهميده‌ام و باقتضاي اين مقام اختصارا و با زبان ساده عاميانه عرض ميشود اين است كه مراد از آن عالم اجمالا عالم مثال است يعني عالم صور اگر چه در مقام تفصيل سموات آن عالم را هورقليا و ارض آن عالم را جابلقا و جابرسا ميگوئيم ولي گاه در كلام حكما كل آن عالم را با جميع مراتب عالم هورقليا ميگويند و گاه اقليم هشتم ميگويند باين مناسبت كه حكما و علماي قديم اين زمين را بر هفت اقليم و هفت قسمت قرار داده‌اند و عالم هورقليا چون فوق اين اقاليم است و از حدود ظاهر اين اقاليم خارج است اقليم ثامنش ميگويند و اين تقسيم هفت اقليم هم از حكماي قديم البته بي مأخذ نيست و مأخذش از انبياء سلف است و صحيح است زيرا در اخبار ائمه اطهار هم مي‌بينيم كه بر اين اصطلاح جاري شده‌اند و ذكر اقاليم سبعه در فرمايشات حضرت امير مكرر ديده ميشود و در حديثي حضرت صادق عليه السلام ميفرمايد دنيا بر هفت اقليم است و مقصودم اين است كه هورقليا را اقليم هشتم خوانده‌اند كه وراي اين دنيا است و صحيح است ولي در غيب همين دنيا است خلاصه آنكه اولا از كتاب خدا و اخبار ائمه اطياب صلوات الله عليهم ظاهر است كه خلق خدا منحصر بهمين عالم دنيا كه ما در آن راه ميرويم و ظاهر آن را مي‌بينيم نيست و عالمهاي متعدده هست و خداوند ميفرمايد الحمد لله رب العالمين و ميفرمايد تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا پس شبهه نيست كه عوالم متعدد است و ميگوئيم كه در آيه ديگر
صفحه ٦٤٥

 خداوند ميفرمايد له الخلق و الامر يعني براي خداست خلق و امر پس معلوم شد دو چيز است عالم خلقي است و عالم امري و هر يك از اين دو عالم در مقام تفصيل مشتمل بر عوالم بسياري است ولي قصد ما در اين مقام بيان كليات است اما عالم امر همان مشيت خداست كه بيانش در اخبار شده است و اينجا تفصيل نميدهيم و جميع عوالم و جميع چيزها را خداوند با مشيت خود و امر خود ايجاد فرموده است پس معلوم است كه حقيقت همه اشياء در مشيت خدا هست منتهي اين است كه بنحو اجمال و امكان نه تعين و تشخص و اين حقايق در اسفل عالم امر است كه زمين آن عالم باشد و اينجا را هم عالم امر ميخوانند منتهي امر مفعولي خوانده ميشود و گاه ارض جرز و گاه عالم سرمدش ميخوانند و گاه بحر صاد خوانده ميشود و گاه مقام نون گفته ميشود و گاه عالم فؤاد گفته ميشود و اسامي ديگر نيز دارد كه موقع بيانش نيست و براي هر يك وجهي است كه ذكرش طولاني است و براي اهلش در جاي خود بيان شده است خلاصه كه عالم سرمد يعني عالم حقيقت چيزها و اصل اشياء در اين مقام است و متصل بكليه عالم امر است و اين عالم از عوالم غيبيه است و بعد از اين عالم عالم خلق است بطور كلي و عالم خلق نيز مراتب بسيار دارد كه هر مرتبه در حد خودش عالم مستقلي است و همه را رويهم‌رفته عالم خلق ميگوئيم و اول آن عوالم عالم عقل است كه در اخبار متعدده فرموده‌اند اول ما خلق الله عقل است و اختصارا اخبار را روايت نكرديم و عالم عقل عالم مواد است و ماده جميع كاينات از آن عالم گرفته شده و در اخبار اينطور تعريف فرموده‌اند و فرموده‌اند عقل محيط بهمه اشياء و علت همه موجودات است و اين احاطه و عليت صفت ماده است و جميع موجودات خلقيه صورت و صفت عقلند و عقل احاطه بجميع صور خود دارد پس معلوم است كه ماده آنها است مثل اينكه گل احاطه بجميع كوزه‌ها و كاسه‌ها و
صفحه ٦٤٦

 آنچه از گل ساخته ميشود دارد و در حديث است كه خداوند عقل را خلقت فرمود و براي او رأوسي قرار داد بعدد جميع خلق پس هر خلقي را كه مشاهده بكني رأسي از رأوس عقل است يعني صورتي از صورتهاي او است پس معلوم شد كه براي عقل صورتهاي بسيار است و جميع خلق خدا صور عقلند و باين لحاظ است كه ميگوئيم جميع خلق خدا عقل و ادراك و شعور دارند و همه تسبيح و بندگي خدا ميكنند و يسبح لله ما في السموات و ما في الارض و اصل تسبيح و بندگي از عقل است كه فرمودند عقل آن است كه بندگي خدا بآن ميشود و فرمودند عقل مطيعترين بندگان خداست براي خدا ، پس همه چيز كه تسبيح خدا ميكند معلوم است عقل دارد كه تسبيح ميكند خلاصه پس جميع خلق صور عقل هستند و رأوسي هستند كه خدا براي عقل خلق فرموده پس همه اين صورتها از براي عقل ثابت است و منفك از او نميشود زيرا كه ماده بي صورت نميشود و صورت بي ماده هم نيست و ماده و صورت را خداوند با هم خلقت ميفرمايد و هيچيك از آن دو مقدم و مؤخر نيستند و با هم هستند منتهي اين است كه براي هر يك از اين دو مقام و مرتبه‌ايست كه بايد مقام را محفوظ بداري و مقام ماده بالاتر است و مقام صورت پائين‌تر زيرا كه مراد از صورت نهايات و اطراف ماده است پس باين نظر ميگوئيم ماده اول است و صورت دويم زيرا ماده بايد باشد تا طرفي براي او اثبات شود و اين بالا و پائيني را بايد رعايت كرد پس مقام صورتها در اسفل مقام عقل است و اينجا را در اصطلاح حكمت عالم نفوس و عالم مجردات ميخوانيم و عالم صور ميگوئيم و عالم دهر ميگوئيم و متصل بعالم عقل است و در لسان اخبار گاه اين عالم و اين مقام را ملكوت ميفرمايند و عالم عقل را جبروت ميخوانند و عالم امر و عالم فؤاد را لاهوت ميخوانند و نيز اين عالم را عالم نفس قدسيه ميخوانند و اينجا مقامي است كه نفوس اناسي را خداوند
صفحه ٦٤٧

 از اينجا گرفته و قدسيه‌اش ميگويند براي اينكه از آلايش‌ها و اعراض اين عالم كه فعلا ما در آن هستيم مقدس و مبري است و اين عالم را عالم ذر و عالم اظله نيز ميگويند و بيان عالم ذر سابقا در همين كتاب گذشت كه خداوند نفوس اناسي را در اين مقام خلق كرده و در همينجا پيغمبر (ص‌) را براي دعوت آنها فرستاده و با همه در اين مقام سؤال و جواب فرموده و عهد و ميثاق ولايت و ايمان از همه گرفته و در همين مقام هر كس خواسته مؤمن شده و هر كس خواسته كافر شده و همين عالم را عالم قيامت و محشر ميخوانيم كه همه اناسي در عود خودشان باينجا برميگردند زيرا معاد هر كسي بآنجا است كه از آنجا خلق شده نه بالاتر از آن خلاصه پس اين مقام هم اسامي بسيار دارد كه حكما در هر موقعي بمناسبتي باسمي ميخوانند و شواهد اين مراتب در اخبار است و اينجا جاي بيانش نيست و زيادي است زيرا ابناء حكمت خودشان ميدانند و ديگران نه بيان مجمل ما را ميفهمند و نه بيان مفصل بلكه بيان مفصل بيشتر بر اشكال مطلب مي‌افزايد باري اين عالم كه عالم صور است عالم نفس قدسيه‌اش ميخوانند و اما آنكه شنيده گاه در بيانات حكما نفس كليه ميفرمايند مرادشان روي‌هم‌رفته عالم عقل و عالم نفس است كه ماده و صورت را با هم منظور دارند و نفس ميگويند اشاره بمقام صورت است و كليه ميگويند اشاره بمعنويت و كليت عقل است پس ملتفت باش و قدر اين عرايض را بدان كه در جاي ديگر باين سادگي نخواهي ديد اگر چه من حكيم نيستم اما از اولاد حكما هستم و اصطلاح آنها را اولادشان بهتر ميدانند و اين جمله را هم بطور معترضه عرض ميكنم كه مقام انبياء خدا فوق اين مقام است كه عالم نفوس اناسي باشد و از عالم عقل صرف هم نيستند زيرا مواليد آن عالم منحصر بچهارده نفس مقدس است صلوات الله عليهم بلكه مقام انبيا را عالم روح ميخوانند و روح ملكوتي ميگويند كه آن عالم برزخ ميانه عالم عقل و عالم
صفحه ٦٤٨

 نفس است زيرا نه جوهريت عقل را دارد و نه صوريت و شخصيت نفس را دارد بلكه برزخ ميانه دو عالم است و بيانش در اين مقام مشكل است و مورد حاجت ما هم نيست و مقصودم بهمين اندازه بود كه عرض كنم در ميانه هر دو عالمي برزخي هم هست زيرا خداوند اينطور قرار داده و در حكمت ثابت است كه طفره در ملك خدا نيست و جميع عوالم مربوط بهم و متصل بيكديگر است پس ميانه هر دو عالم برزخي است و خداوند ميفرمايد مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان خلاصه سخن در عالم نفس بود كه بيك نظر عالم صور است كه صورتهاي اوليه عالم عقل هستند و مقدس از آلايش‌هاي اين عالمند و بر خودشان مستقل هستند و باين لحاظ عالم نفوس قدسيه است و از اعراض و كثافات اين عالم پاك هستند و ربطي بمواد و صور كثيفه عرضيه اين عالم ندارند و نيز آن عالم را نسبت باين عالم ما عالم علوي ميخوانند و حضرت امير عليه السلام در صفت آن عالم ميفرمايد صور عارية عن المواد خالية عن القوة و الاستعداد و در نسخه ديگر است صور عالية عن المواد و بهر دو لفظ معني صحيح است و مقصود اين است كه صوري هستند عاري از اين مواد دنيويه عرضيه يا بالاتر از اينها است و بقرينه تمام همين حديث و تصريحات ساير اخبار پيداست كه مراد از مواد يعني اين مواد عرضيه عالم ما نه اينكه آن نفوس صوري باشند بدون ماده زيرا صورت بدون ماده وجود ندارد و ماده و صورت دو جزء جوهريه هر چيزي است كه قابل انفكاك نيستند و هر يك از آن دو كه نباشند شئ موجود نيست بلكه معدوم است ولي مراد از اين مواد كه در اين حديث ميفرمايند مواد عرضيه زمانيه است و منظور اين است كه نفوس قدسيه از اين مواد عرضيه دنيويه گرفته نشده است و بر خودشان مستقلند و قول آخوند ملاصدرا كه خيال ميكند نفوس انسانيه مأخوذ از اين مواد جسمانيه زمانيه است و همين جماد است كه نبات ميشود و نبات است كه
صفحه ٦٤٩

 حيوان ميشود و حيوان است كه انسان ميشود غلط است و بر خلاف كتاب خدا و اخبار ائمه اطهار است و همچنين قول آخوندهاي قشري كه انسان را عبارت از همين ابدان عنصريه ميدانند و همين ابدان كثيفه عرضيه را ميخواهند بآخرت برگردانند باين دليل كه معاد جسماني است اينهم غلط است و جسم منحصر باجسام عرضيه دنيويه نيست بلكه مراد خدا و رسول اجسام اصليه اناسي است كه از عالم خودشان گرفته شده كه عالم نفس است و ماده آن جسم از عالم عقل است چنانكه حضرت امير عليه السلام در حديث كميل در صفت نفوس انسانيه ميفرمايد كه مواد آن نفوس از تأييدات عقل است و در همان حديث است كه نفس انسان از اين بدنهاي ظاهريه گرفته نشده پس عصاره و شيره اينها و لطيفه اين ابدان نيست و مثل گلابي يا عطري و جوهري كه از اين گل بيرون ميآيد نيست بلكه آن نفوس صوري هستند كه عاري از اين مواد هستند و در عالم خودشان هستند و اما كيفيت آمدن آنها باين عالم در مثل آمدن عكس انسان است در اين آئينه يا نور آفتاب كه از آسمان در اين آئينه ميافتد يا در آب ميافتد و اين عكس را كه در آئينه مي‌بيني نه ماده‌اش از سنگ است نه صورتش بلكه بر خودش ماده و صورتي علي‌حده دارد كه از اين سنگ گرفته نشده و دخلي باين ندارد بلكه بر خودش مستقل است و خدا او را جدا خلق كرده اگر اين آئينه باشد عكس مياندازد در آن اگر هم نباشد بر خودش موجود است و در عالم خودش قائم بماده و صورت خودش است و گفته ميشود كه از اين عالم رفت و مرد نه اينكه در عالم خودش مرده باشد بلكه آنجا زنده است و نزد خدا و روزي داده ميشود و مرگ را خداوند در اين دنيا خلقت كرده نه در عالم آخرت بلي بعد از مرگ آن شخص در اين دنيا مظهري ندارد مگر اينكه خدا خواسته باشد دو مرتبه مظهري در دنيا بگيرد و اينجا زنده و ظاهر شود و اين امر ممكني است و مكرر هم اتفاق
صفحه ٦٥٠

 افتاده است و حكايات احياء عيسي (ع‌) اموات را يا زنده شدن عزير پيغمبر را در قرآن يا اخبار احياء سام بن نوح يا ديگري را بر دست ائمه اطهار (ص‌) البته ديده‌ايد خلاصه اينها مطالبي است كه براي تماميت مطلبي كه منظور نظر است عرض ميشود و مراد ما بيان بعض از كليات عوالم بود براي تمهيد مقدمه كه بفهمي عالم هورقليا كجا است پس گفتيم كه اول عوالم عالم امر است كه عالم سرمد و عالم حقايق باشد و بعد از آن عالم عقل است كه مقام مواد كاينات است و بعد از آن عالم نفس است كه عالم صور كاينات باشد و عالم روح برزخ ميانه عقل و نفس است و بعد از عالم نفس اين عالم زمان محسوس و مشهود ما است و همين عالمي است كه فعلا ما و تو در آن هستيم كه منتهي اليه همه عوالم است و صور عاليه دهريه نفسانيه همه باينجا منتهي شده و در خاك اين عالم پنهان شده و بقوه رفته است و اين عالم قبر عوالم عاليه است و جميع اهل آن عوالم را در اينجا بخاك سپرده‌اند و بر حسب امر پروردگار بايد از اينجا سر از خاك بيرون بياورند و خود را مستخلص نمايند و هر كسي بمنزل خود برگردد و عود نمايد و مقصود ما فعلا شرح اين عالم هم نيست مگر بهمين اندازه كه در تعريف اين عالم زمان ميگوئيم كه اينجا محلي است كه نفوس و صور عاليه دهريه باين مواد جسمانيه عرضيه تعلق ميگيرد و آن صور باين مواد منسوب و مربوط ميشود و چون جميع اين مواد زمانيه عالم ما نسبت بآن صور دهريه عرض است پس اين نسبت و ارتباطي كه با آن صور پيدا كرده‌اند دائمي نيست و موقتي است و هر وقت باشد بايد از يكديگر منفك و زايل شوند و آن صور بدهر خودشان برگردند و اين مواد زمانيه در عالم خودشان بمانند و باين جهت است كه هر نفسي كه باين عالم بيايد ولو اينكه نفس اول ما خلق اللهي باشد بايد آخر بميرد يعني از اين مواد عرضيه منفك و جدا بشود و خداوند ميفرمايد كل نفس
صفحه ٦٥١

 ذائقة الموت و انك ميت و انهم ميتون پس هر صورتي در مدت معيني بر روي اين ماده عرضي ميماند و آن مدت را زمان ميگويند يا وقت ميگويند و اين شب و روزها و ساعت‌ها و دقيقه‌ها اسبابي است كه كيل زمان را معين ميكند نه اينكه خود زمان باشد و خود زمان همان مدت بقاء صورت دهري است بر روي ماده عرضي حال اين مطلب را هم اگر فهميدي عرض ميكنم كيفيت آمدن آن صورتهاي دهريه نفسانيه بر روي اين مواد عرضيه مثل كيفيت آمدن نور آفتاب است در اين زمين يا در اين آئينه‌ها يا مثل آمدن عكس انسان و شبح و مثال انسان است در آئينه‌ها و خود آن صور دهريه از عالم خود هيچوقت پائين نميآيند مثل اينكه خود انسان در آئينه نميرود يا خود جرم آفتاب از آسمان بزمين نميآيد پس خود نفس انسان دهري كه در عالم ذر خدا خلق فرموده و با او سؤال و جواب فرموده و انسان در آنجا استنطاق شده و عقايد خود را بخداوند عرض كرده و باين لحاظ مسمي بنفس ناطقه شده او باين عالم مواد عرضيه زمانيه شخصا نميآيد اما شبح او و مثال او و ظل او ميآيد همانطور كه در مثل دانستي و امر خدا در همه جا يكسان است و ظاهر عنوان باطن است و در خلق خدا تفاوت نيست حال اين مطلب را هم اگر ملتفت شدي عرض ميكنم مراد ما از اين عكس يا شبح يا مثال يا ظل كه ميگوئيم و همه اين اصطلاحات را هم از اخبار و كتاب خدا برداشته‌ايم يا آنكه گاهي نور ميگوئيم مراد ما از همه اينها همان فعل نفس انسانيه است كه از براي هر ذاتي و جوهري فعلي البته هست و البته آن ذات و جوهر صاحب كمال و صفتي هست زيرا هر چيزي مخلوق بمشيت است و مشيت خدا صاحب كمال است پس همه مشاءات صاحب كمال هستند و كمال هر چيزي است كه از خود او تجاوز ميكند و سرايت و نفوذ در جاهاي ديگر ميكند مثل اينكه اين شعله چراغ صاحب فضل وجود و كمال است و كمال او نور او است و همين نور فعل شعله است كه گفته ميشود
صفحه ٦٥٢

 شعله نورافشاني ميكند پس همه چيز صاحب كمال و فعلي شد منتهي ضعف و شدتي در كمال هر چيزي هست كه هر چيزي بخدا نزديكتر است كه مبدء و منشأ همه كمالات است كمالش بيشتر و قويتر است و نفوذ و سريان و جريانش در ساير چيزها بيشتر است و هر چه از خدا و مبادي عاليه دورتر است كمالش كمتر و فعلش ضعيفتر است و نفوذ و سريان و جريان و فعاليت كم دارد و اهل حكمت دانستند كه چه عرض كردم ولي براي اشخاص مبتدي باز بايد مثل عرض كنم فرضا آتش غيبي جوهري است دهري و صورتي از صور علويه است همينكه بر روي ماده زماني واقع شد و قرين با اين دخان شعله شد صفت آتش بروز ميكند و از اين ماده عرضيه دودي هم تجاوز ميكند و شروع بسير ميكند و تا آنجا كه قوه دارد كار ميكند و ميرود حال تا چه آتشي باشد و چه ماده باشد آتش روغن كرچك باشد يا نفت باشد يا مواد و ادويه و فلزاتي باشد كه آتش برق از آنها استخراج ميشود يا ماده فلكي باشد مثل ماه و ساير كواكب يا ماده آفتاب باشد هر يك علي قدر مراتبهم نورافشاني ميكنند و در جاي خود نمي‌ايستند و تجاوز ميكنند و كمال و فعل خود را تحميل بر ديگران ميكنند اين صفت آتش بود كه يكي از صور دهريه است اما بعض از صور دهريه هست كه اين درجه كمال و فعاليت ندارد فرضا مثل رنگ سياه يا سفيد يا قرمز يا رنگ ديگر كه همه اين الوان از صور دهريه است و از خزائن عوالم بالا پائين آمده و اين رنگها ماده زماني نيستند بلكه صورت دهري هستند كه بر روي ماده زماني ظاهر شده‌اند اما بعد از ظهور بر روي ماده همينجا ثابت ميمانند و ديگر نفوذ و جريان و فعاليت ندارند زيرا ضعيف و ناقص هستند و اين رنگ خاص از روي اين ماده تجاوز نميكند مگر اينكه صاحب كمالي اين صورت را تكميل كند و صاحب نفوذ نمايد مثل اينكه نوري بيفتد بر روي اين رنگ مثلا اين شيشه قرمز نوري بر اين بيفتد و اين قرمزي را بردارد و تا هر جا خودش
صفحه ٦٥٣

 ميرود ببرد اين ممكن است ولي خود رنگ قرمز از جائي بجائي نميرود و بر روي اين ماده قرمز ميماند حال از اين امثال هم تا درجه مطلب توضيح شد حال از جمله صور ملكوتيه دهريه يكي هم نفس انسان است كه از بزرگترين و عاليترين و كاملترين صور دهري است و حجت خداست بر ساير صور كه ناقصند و دون درجه او هستند و حضرت امير عليه السلام فرمود الصورة الانسانية هي اكبر حجة الله علي خلقه و او حجت خداست يعني مبلغ از جانب خداست و مكمل ساير صور است و منتهاي فعليت و فعاليت و كمال را دارد و بسيار قوي است خلاصه كه مطلب اين بود كه نفوس و صور دهري هر يك در حد خود صاحب كمال و فعلي هستند پس نفس كليه الهيه دهريه صاحب فعل مطلق كلي است كه همه افعال اين نفوس جزئيه دهريه از اثر آن فعل است و آن فعل مطلق را در اصطلاح حكمت عالمي خوانده‌اند فوق اين عالم مواد عرضيه زمانيه و دون عالم نفس قدسيه بلكه برزخ ميانه اين دو عالم است و امري است بين دو امر و عالم مستقلي نيست براي اينكه جوهري نيست بلكه قائم بنفس قدسيه است مثل اينكه فعل شخص زيد قائم بخودش نيست بلكه قائم بشخص زيد است و نور چراغ قائم بخودش نيست بلكه قائم بچراغ است و از اين عالم مواد هم شمرده نميشود براي اينكه نسبت باين مواد عرضيه تذوت و اصالت و جوهريت دارد و از اين مواد بيرون نيامده منتهي اين است كه اين مواد عرضيه مركبي و مظهري براي او هستند و او خودش وجود ثابتي است فوق اينها همانطور كه در مثل دانستي عكسي كه در آئينه است غير از آئينه است و ماده و صورتش جداست اگر اين آئينه اينجا بود در آن ظاهر ميشد اگر نبود شبح و عكس تو قائم بشخص تو است و دخل بآئينه ندارد حال همچنين است عالم برزخ بر خودش عالمي است اگر اين مواد شخصيه عرضيه دنيويه باشند عكس او در اينها ظاهر ميشود اگر نباشند او در جاي خودش ثابت
صفحه ٦٥٤

 است و قائم بنفس است منتهي اين است كه مظهري در اين عالم مواد دنيويه ندارد پس عالم برزخ هست و موجود و ثابت است و در غيب اين عالم است و بر طبق همين عالم است و جميع عوالم بر طبق يكديگرند و عينا در عالم برزخ آسمانهائي است و زمينهائي و عناصري و بري و بحري و مواليدي و اناسي و حيواناتي و نباتات و جماداتي مانند آنچه در اين دنيا مي‌بيني و دليلش اين است كه همه اينها را در اين دنيا مي‌بيني زيرا آنچه اينجا مي‌بيني از آن عالم آمده و خدا ميفرمايد ان من شئ الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم يعني هيچ چيز نيست مگر اينكه خزائن آن در نزد ما است و باندازه معلوم نازل ميكنيم و خزائن خدا همان عوالم عاليه است كه عرض كردم و خزانه اول همان عالم امر است كه امرش كن فيكون است و همه چيز از امر پروردگار ميآيد و خزانه دويم عالم عقل است كه عالم ماده است و خدا اول ماده چيزي را خلق ميكند بعد از آن صورت آن را و خزانه سيم عالم نفس است كه صور چيزها در آنجا است و عرض شد كه نفس مطلقه است كه اشراق مينمايد باين عالم و اين عالم زمان ايجاد ميشود و همان اشراق نفس و فعل او را كه تنها ملاحظه كني آن عالم برزخ است كه آن را هم گاهي عالم نفس ميخوانيم بواسطه كمال شباهتي كه بعالم دهر دارد منتهي نفس ظليه‌اش ميخوانيم يعني ظل عالم نفس است و فعل او است كه كمال شباهت باو دارد كه حتي اسم خود را هم باين داده است و باين عالم هم نفس ظليه ميگويند و جميع آنچه در نفس دهري خدا قرار داده ظل او و شبح او در عالم برزخ موجود است بدون هيچ تفاوت الا اينكه برزخ تذوت و استقلال ندارد بلكه قائم بنفس ملكوتي دهري است پس معلوم شد كه اين برزخ موجود است و همه چيز هم در او هست و فوق اين دنيا و در غيب اين دنيا است و بآن اندازه كه از صور برزخيه كه در حقيقت صور دهريه است بر روي اين مواد عرضيه ظاهر شده
صفحه ٦٥٥

 است من و تو هم آنها را مي‌بينيم و آنچه بر روي اين مواد ظاهر نيست از چشم من و تو غايب است و ممكن است غير از من و تو كسي باشد كه چشمش باز است و بهتر مي‌بيند او مي‌بيند صور آن عالم را بجهت اينكه واجب نيست هميشه و در جميع اوقات صور برزخيه بر روي اين مواد جسمانيه عرضيه ظاهر باشند بلكه ممكن است آئينه عرضيه آنها شكسته باشد اما آن اشباح و اظلال قائم بصورت و ماده برزخيه خودشان هستند و مربوط بآئينه‌هاي زماني نبودند مثل اينكه اگر كاغذ عكس تو پاره شد شبح تو در هوا هست و تا تو زنده باشي شبح تو در همه جا هست و دخلي بآن كاغذ مخصوص نداشت پس صور آن عالم تا مدت بقاء عمر عالم برزخ از صفحه روزگار برداشته نميشوند بلي ممكن است من و تو كه چشم برزخي نداريم آنها را نبينيم اما اين دليل نبودن آنها نيست مثل اينكه حضرت امير (ع‌) در وادي‌السلام ايستاد و مدتي با اشخاصي تكلم ميفرمود و از آن حضرت سؤال كردند با كه صحبت ميكنيد فرمود جماعتي از ارواح مؤمنين بودند و در اخبار زيادي ديده‌ايد كه سؤال ميكنند ارواح مؤمنين بعد از مردن كجا است ميفرمايند در ابداني مثل ابدان خودشان پس هستند و از ميان نميروند منتهي ما نمي‌بينيم و همچنين جن و ملائكه هستند و راه ميروند در همين دنيا و از اهل آن عالمند و ما و تو آنها را نمي‌بينيم اما وجودشان بنص قرآن ثابت است و آنها اصلا اهل عالم برزخند كه عالم مثالش ميگوئيم و در همين دنيا هم راه ميروند منتهي ما نمي‌بينيم اما پيغمبر و امام كه مي‌بينند و مخبر صادق هستند وجود آنها را بما خبر دادند و جبرئيل در همين دنيا بر پيغمبران نازل ميشد و پيغمبر (ص‌) گاهي جبرئيل را در همينجا بصورت دحيه كلبي يا صورت ديگر نشان ميداد و همچنين وجود جن را كه بما خبر داده‌اند در همين دنيا هستند و در اخبار ديده كه مكرر نشان اشخاص داده‌اند يا صداي آنها را باشخاصي شنوانيده‌اند
صفحه ٦٥٦

 و اخبار اينها را اگر بخواهي در مدينة‌المعاجز رجوع كن و همچنين بفرمايش خدا و رسول و مخبرين صادق ميگوئيم كه در آن عالم يعني عالم مثال حيوانات دارد بلكه نباتات و عناصر و درياها و خشكي‌ها و شهرها دارد بلكه بهشت و جهنم دارد و جنتان مدهامتان كه در قرآن است در همان عالم مثال است نه عالم آخرت و بهشت آدم كه خدا آدم را در آنجا خلق فرمود و از آنجا بيرون فرستاد و باين عالم فرستاد در همان عالم مثال است و اين آن بهشت اصلي اخروي نيست زيرا از آن بهشت كسي را بيرون نميكنند و در آنجا مؤمنين مخلد هستند حال تفصيل اين مطالب زياد است و اينجا جاي تفصيل نيست خواستيم بعضي از مراتب عالم برزخ و مثال را بگوئيم و بگوئيم كه مراد شيخ اوحد (اع‌) و مراد مؤلف ارشاد (اع‌) از عالم هورقليا كه فرموده‌اند مردم بايد ترقي نمايند و بآن عالم برسند و نور امام خود را و درجه فعاليت و ظهور امر او را ببينند و معرفت پيدا كنند مرادشان اين عالم است و در اخبار ظهور و كيفيات آن مثل حديث مفضل و غيره ديده‌ايد كه مردم در آن دوره با جن و ملك محشور ميشوند و آنها را مي‌بينند و با هم صحبت ميكنند و اما لفظ هورقليا يعني عالم ديگر و همين عالم است كه بعض از صفات آن را در ضمن اين عرايض گنگانه شرح داديم و مرتبه آن در مقام تفصيل در اسفل عالم مثال و متصل باين دنيا و عالم ماديات است و باقي ماند كه بعض از آيات و اخبار وارده در صفت اين عالم را هم روايت كنيم كه بدانند مشايخ ما از خود چيزي نميفرمايند در سوره كهف است كه ميفرمايد و يسألونك عن ذي‌القرنين تا اينكه ميفرمايد حتي اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمئة و وجد عندها قوما قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا تا اينكه ميفرمايد حتي اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علي قوم لم‌نجعل لهم من دونها سترا تا اينكه ميفرمايد حتي اذا بلغ بين
صفحه ٦٥٧

 السدين وجد من دونهما قوما لايكادون يفقهون قولا قالوا يا ذاالقرنين ان يأجوج و مأجوج مفسدون في الارض الي آخر الآيات عرض ميكنم اخبار بسيار در تفسير اين آيات و غير اينها از آيات در صفت آن عوالم و اقوام و مللي كه در آنها زندگاني ميكنند و كيفيت زندگي آنها و عبادات آنها و علوم آنها و اعتقادات آنها و درجه ايمان آنها و اطاعت آنها براي ائمه اطهار صلوات الله عليهم كه حجتهاي خدا هستند بر آنها و بر جميع عوالم و اينكه اغلب از آنها از ياوران امام عليه السلام هستند كه با آنها كار خواهد كرد و تمام دنيا را متصرف خواهد گرديد و همچنين بعض تفصيل طعام آنها و شراب آنها و آدابي كه در ميانه خود دارند و احتراماتي كه نسبت به بزرگان خود منظور ميدارند و بعضي از شهرها و بناها و دور و قصور آنها را بتفصيل بيان فرموده‌اند و اخباري داريم كه بعضي از اوضاع آن عالم و بر و بحرها و كوهها و عمارات و خيمه‌ها و خود آن اقوام را بامثال سلمان و ابوذر و جابر و غير آنها از اصحاب حضرت امير عليه السلام نشان داده است و شرح حال آنها را بيان فرموده‌اند و اينكه اين جماعت حجتي براي خود غير از ائمه اطهار صلوات الله عليهم نمي‌شناسند و هميشه فلان و فلان را لعن مينمايند كه اگر خواسته باشيم آن اخبار را از كتب تفاسير و ساير كتب حديث استخراج نمائيم و بنويسيم كتاب حجيمي خواهد شد ولي بحمد الله مسأله در ميانه علماء مسلمين محل انكار نيست و اخبار و آيات را رد نميكنند منتهي اين است كه مشكلاتي هم در آن اخبار هست كه علم آنها در نزد اهلش مخزون است و واجب نيست كه جميع جزئيات را ما بدانيم ولي بآنچه فرموده‌اند ظاهرا و باطنا اقرار داريم و دو سه حديثي را تيمنا روايت مينمائيم در كتاب‌المبين است از بحار از حضرت ابي‌عبدالله از پدر بزرگوارش از حضرت علي بن الحسين از اميرالمؤمنين عليهم السلام كه فرمود براي خداوند بلده‌ايست
صفحه ٦٥٨

 پشت مغرب كه گفته ميشود بآن جابلقا و در جابلقا هفتادهزار امت است نيست از آنها امتي مگر اينكه مثل اين امت هستند و عصيان نكرده‌اند خدا را يك طرفة العين هيچ عملي نميكنند و هيچ نميگويند مگر نفرين بر اولين و برائت از آنها ميجويند و ولايت اهل بيت رسول خدا را دارند و از حضرت حسن بن علي عليهما السلام است كه فرمود براي خدا دو مدينه است يكي بمشرق و يكي بمغرب كه بر آنها دو حصار از آهن است و بر هر شهري هزارهزار مصراع است از ذهب و در آنها هفتادهزار هزار لغت است كه هر يك بر خلاف ديگري است و من جميع آن لغات را ميدانم و آنچه در آن شهرها است و آنچه در ميانه آن دو شهر است و حجتي براي آنها نيست مگر من و برادرم حسين ، عرض ميكنم و حديث مفصلي است كه مولاي من (اع‌) در رساله جواب مرحوم ميرزا صادق خان پيرنيا روايت ميفرمايد كه بسياري از صفات آن عالم و آن شهرها در آن حديث ذكر شده اگر چه قدري طولاني است ولي چون مشتمل بر بسياري از خصوصيات آن عوالم است و براي اخوان مفيد است تبركا روايت ميكنم از محمد بن مسلم روايت شده است كه گفت سؤال كردم از ابي‌عبدالله عليه السلام از ميراث علم كه مبلغ آن چيست آيا جوامع آنچه از اين علم است يا تفسير هر چيزي از اين امور كه ما در آنها تكلم ميكنيم فرمود بدرستيكه براي خداي عز و جل دو مدينه است مدينه بمشرق و مدينه بمغرب در آن دو قومي هستند كه ابليس را نميشناسند و نميدانند كه خلقت شده ما هر وقتي آنها را ملاقات ميكنيم پس سؤال ميكنند از ما از آنچه بآن محتاجند و سؤال ميكنند از دعا پس تعليمشان ميكنيم و سؤال ميكنند از قائم ما كه كي ظاهر ميشود و در ايشان عبادت و اجتهاد شديدي است و براي شهر ايشان ابوابي است ميان مصراع تا مصراع صد فرسخ است براي ايشان تقديس و تمجيد و دعاء و اجتهاد شديدي است كه اگر آنها را به‌بينيد عمل خود را
صفحه ٦٥٩

 كوچك ميشمريد نماز ميكند مردي از ايشان يك ماه كه سر خود را بالا نميكند از سجده خود طعام ايشان تسبيح است و لباس ايشان ورق و روهاي ايشان مشرق است بنور و هر گاه يكي از ما را به‌بينند مي‌ليسند او را و جمع ميشوند بسوي او و از رد پاي او از زمين ميگيرند و تبرك ميجويند براي ايشان دويي است هر گاه نماز بكند مثل سخت‌تر از صداي باد وزنده از ايشان هستند جماعتي كه هرگز سلاح بزمين نگذاشته‌اند از وقتيكه منتظر قائم ما هستند و ميخوانند خداي عز و جل را كه بنمايد بايشان قائم را و عمر يكي از ايشان هزار سال است هر گاه به‌بيني ايشان را مي‌بيني خشوع و استكانت و طلب آنچه را كه بخداوند عز و جل نزديك ميكند ايشان را و همينكه نزد ايشان نرويم گمان ميكنند كه اين از سخطي است تعاهد اوقات ما را كه نزد ايشان ميرويم دارند نه ملول ميشوند و نه فتور پيدا ميكنند ميخوانند كتاب خداي عز و جل را همچنانكه تعليمشان كرده‌ايم و بدرستيكه در آنچه تعليمشان ميكنيم چيزي است كه اگر بر اين مردم خوانده شود كافر بآن ميشوند و انكار آن را ميكنند سؤال ميكنند از ما از هر چيزي كه وارد شود بر ايشان از قرآن كه نميدانند پس همينكه خبر داديم بايشان منشرح ميشود سينه‌هاي ايشان براي آنچه از ما ميشنوند و سؤال ميكنند از خدا براي ما طول بقاء را و اينكه نيايد وقتيكه ما را نيابند و ميدانند كه منت از خداوند بر ايشان در آنچه تعليمشان ميكنيم عظيم است و براي ايشان است خروجي با امام هر گاه برخيزد كه سبقت ميگيرند در آن خروج بر اصحاب سلاح و ميخوانند خداي عز و جل را كه قرار بدهد ايشان را از كساني كه بآنها نصرت ميجويد براي دينش در ايشان كهول هستند و شبان هر گاه جواني از ايشان كهل را به‌بيند پيش روي او مثل بنده مي‌نشيند برنميخيزد تا امر كند او را براي ايشان طريقي است كه خود ايشان اعلم بآن هستند از خلق بآنجا كه امام عليه السلام اراده دارد پس همينكه امر كرد
صفحه ٦٦٠

 بايشان امام بامري قيام ميكنند بآن امر ابدا تا او باشد كه امر كند ايشان را بغير آن كار اگر ايشان وارد شوند بر مابين مشرق و مغرب از خلق هرائينه فاني ميكنند ايشان را در يك ساعت آهن در ايشان فرونميرود براي ايشان شمشيرها است از آهن غير اين آهن اگر بزند يكي از ايشان شمشير خودش را بكوهي آن را قد ميكند تا جدا كند جنگ ميكند بايشان امام عليه السلام هند و ديلم و كرد و روم و بربر و فارس و مابين جابرسا تا جابلقا را و اين دو تا دو مدينه هستند يكي بمشرق و يكي بمغرب رو باهل ديني نميروند مگر اينكه ميخوانند ايشان را بسوي خداي عز و جل و بسوي اسلام و اقرار بمحمد (ص‌) و توحيد و ولايت ما اهل بيت پس هر كه اجابت كند از ايشان و داخل در اسلام شود او را ترك ميكنند و امير ميكنند بر او اميري از خودشان و هر كه اجابت نكند و اقرار بمحمد (ص‌) و باسلام ننمايد و تسليم نكند او را ميكشند تا اينكه باقي نماند بين مشرق و مغرب و مادون جبل قاف مگر اينكه ايمان بياورد ، عرض ميكنم اخبار بسيار بطوريكه عرض كردم وارد شده است الا اينكه تفصيل زياد نميخواهيم بدهيم و در سدد شرح مفصل هم نيستيم مقصود بهمين اندازه بود كه عرض كنيم فوق اين عالم محسوس و دون عالم نفس قدسيه عوالمي است كه در لسان اخبار گاهي همه آنها را روي‌هم‌رفته عالم برزخ و عالم رجعت ميگويند و اسافل آن عوالم را كه متصل باين عالم ماده است عالم امثله ميخوانند عالم اشباح ميگويند و در اصطلاح حكمت قدما هورقليا گفته‌اند يعني عالم ديگر و آن عالم هم بعينه مثل اين عالم است بدون تفاوت بدليل تصريحات اخبار و با ادله كليه عقليه كه حكما و مخصوصا مشايخ ما اعلي الله مقامهم از كليات آيات و اخبار و تصريحات آنها اثبات فرموده‌اند كه آن عوالم هم بر سبك و حذو همين عالم شهاده است مگر اينكه اينجا عالم اعراض است و تغيير صور و مواد در اينجا زياد است و هر روز و هر ساعت بلكه در هر آن
صفحه ٦٦١

 تغييري روي ميدهد و چه خوب گفته است شاعر در وصف اين عالم كه ما در آن هستيم كه ،
ما فات مضي و ما سيأتيك فاين       ** * **      قم فاغتنم الفرصة بين العدمين
و لازمه عالم اعراض همين است ولي در عوالم دهريه عاليه چون مواد و صور آنها ذاتي است و عرض آنجا نيست ديگر تغيير روي نميدهد و ماده و صورت ذاتي هميشه با هم است و قابل انفكاك نيست و وقت گذشته و آينده مثل اين دنيا و صبح و عصر اينجا را ندارد و بهمين لحاظ مرگ هم آنجا نيست و هر كسي و هر چيزي بصورت خودش مخلد است و بهشت و اهل بهشت مخلدند و هميشه زنده‌اند و همچنين اهل جهنم در جهنم مخلدند و خلاصه آنكه هميشه بر يك صورتند و شخص مؤمن در آخرت هيچوقت كافر نميشود و كافر در آخرت هيچوقت مؤمن نميشود و باين جهت تكليف و عمل و اكتساب هم از آنها برداشته شده بخلاف دنيا كه ممكن است مؤمن كافر شود و كافر مؤمن شود و سياه سفيد شود و سفيد سبز شود و هكذا و اما در عوالم برزخيه هورقلياويه امر متوسط است نه مثل اين دنيا است كه باين زودي در هر آن صورتها و مواد تغيير نمايند نه مثل عوالم بالا ثابت و دائم است بلكه امري بين امرين است و ادراك آن براي آنها كه صاحب اين مشعر نباشند مشكل است ولي عمر آن عوالم برزخيه بمراتب بي‌نهايت از اين دنيا بيشتر است و در اخبار بسيار ديده‌ايد كه تعبير از عمر آنها بهزار سال ميآورند يا آنكه ميفرمايند مؤمن در آن عالم هزار اولاد از نسل خود مي‌بيند و در بعض اخبار خيلي بيش از اينها فرموده‌اند و مراد از همه اينها بيان تكثير است و آن ايام و سنين هم غير از ايام و سنين متداول عرضي ما است و اسباب اشتباه نشود و همه اينها در ايام ظهور امام عليه السلام خواهد شد كه اهل دنيا ترقي ميكنند و بالا ميروند و هورقلياوي ميشوند و معرفت بآن عالم و اهل آن
صفحه ٦٦٢

 عالم پيدا ميكنند و امام عليه السلام براي آنها پنجاه‌هزار سال سلطنت ميفرمايد و از اين قبيل كيفيات آن عالم را كه در شرح كيفيات ظهور در اخبار بسيار ديده‌ايد و ما در سدد تفصيل نيستيم و منظور از اين بالا رفتن و هورقلياوي شدن كه در كتاب مبارك ارشاد اشاره شده اين نيست كه حكما دنيا و بدن دنيوي و عنصري را ترك ميكنند بلكه در همين دنيا كه راه ميروند بآنجا ميرسند مثل اينكه از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند بعضي كه بآنجا رسيدند و حديث زيد بن حارثه معروف است كه خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله در مسجد عرض ميكند كه بهشت و اهل بهشت را مي‌بينم و جهنم و اهل جهنم را مي‌بينم و زفير جهنم را با گوش خود ميشنوم و پيغمبر صلي الله عليه و آله تصديق او را فرمود و فرمود بر يقين خود ثابت باش و بجهت اختصار عين حديث را روايت نكردم و اخبار بسيار دليل بر اين مطلب داريم و از آن جمله است كه حضرت امام حسن عسكري (ع‌) را در خان صعاليك حبس كرده بودند كه منزل فقرا و مساكين بود و يكي از اصحاب خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد تو حجت خدائي در زمين و در خان صعاليك محبوس شده و حضرت بدست خود اشاره فرمود و فرمود نظر كن پس در اين هنگام حوالي خود روضات و بساتين و انهار جاريه ديد و تعجب كرد و حضرت فرمود هر جا باشيم ما چنين است ما در خان صعاليك نيستيم ، و مولاي من اعلي الله مقامه در همان رساله بعد از روايت اين حديث ميفرمايد عرض ميكنم از اين حديث بخوبي معني فرمايش شيخ مرحوم اعلي الله مقامه كه ميفرمايد امام (ع‌) در هورقليا است با اينكه در دنيا است ظاهر ميشود و مقصود اين نيست كه بدن دنيوي ندارد بلكه از باب شدت اعراض از دنيا و اقبال بسوي عالم بالا اينطور ميفرمايد كه ما در خان صعاليك نيستيم عرض ميكنم اما ائمه اطهار صلوات الله عليهم و حضرت صاحب‌الامر عجل الله
صفحه ٦٦٣

 فرجه كه امرشان فوق سايرين است و هميشه در عوالم بالا هستند چه در حياتشان كه در دنيا راه ميروند و چه در ممات بلكه حجت بر اهل آن عالم‌ها هستند و اهل آن عوالم حجتي غير از ايشان نمي‌شناسند ولي موضوع اين است كه ساير امت هم ماحضين آنها اعم از اينكه مؤمن باشند يا كافر محض بايد باين مقام برسند و معني بالا رفتن همين است و مطلب اين نيست كه پرواز ميكنند و بآسمان ميروند و همچنين مطلب اين نيست كه بايد از اين دنيا و عالم محسوس عنصري بميرند و بعالم ديگر بروند بلكه با موت اختياري ميميرند و در همينجا كه هستند بايد بآنجا برسند كه چشمشان بآن عالم باز شود و اگر تعبير از اين حالت و اين معرفت بموت بياورند مانعي نيست و اين موتي است كه منافات با حيوة دنيا ندارد چنانكه اين مضمون در اخبار بسيار است كه موتوا قبل ان تموتوا و حاسبوا قبل ان تحاسبوا و اين موتي است كه معني آن اعراض از اين دنيا و اقبال بآخرت است كه با زندگي دنيوي منافي نيست و ائمه اطهار صلوات الله عليهم هميشه اينطورند و دوستان و شيعيان كامل ايشان هم علي قدر مراتبهم اين حالت در آنها بطور دوام يا موقت پيدا ميشود و امرشان در دست امام است و هر حالت كه امام خواسته باشد در آنها ايجاد ميفرمايد و قلب آنها در دست امام است و در نزديكي ايام ظهور بايستي استعدادها بجائي برسد كه حالت عمومي تقريبا باينطورها بشود و چشم مردم بعالم هورقليا باز شود و نور امام و سيطره و سلطنت او را به‌بينند و ظهور امام معنيش اين است و كدام شيعه است كه گمان ميكند امام زمان عجل الله فرجه امروز از ولايت كليه و سلطنت عامه بر جميع ذرات ملك و از مقام خلافت الهي العياذ بالله معزول است و امر در دست ديگران است بلكه همه ميدانند كه امروز هم امام امام است با جميع مختصات امامت اما من و تو آن سلطنت و قدرت و تصرف را نمي‌بينيم و ظهور امام (ع‌)
صفحه ٦٦٤

 بر ما آنوقتي است كه چشممان باز شود و ظهور سلطنت امام را در جميع عوالم به‌بينيم و اينكه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه و مشايخ (اع‌) فرموده‌اند كه امام عليه السلام امروز در هورقليا است منظورشان بيان اين معني است كه در آنجا براي اهل آن عالم امام معروف بامامت و قدرت و سلطنت است و مي‌شناسند و اطاعت ميكنند اما در اين عالم فعلا محسوس امثال ما نيست و نمي‌بينيم نه اينكه امام (ع‌) در دنيا نباشد البته هست و مثل بودن امام (ع‌) در دنيا مثل بودن حضرت يوسف است در نزد برادران و معذلك او را نمي‌شناختند چنانكه در حديث شريف امام (ع‌) بيان فرمود و تا وقتيكه خود يوسف معرفي خود را نكرد آنها نشناختند حال همچنين است تا وقتيكه امام (ع‌) معرفي خود را نفرمايد ما نمي‌شناسيم و جاهليم و وقتي معرفي خواهد فرمود كه ما بتوانيم بشناسيم و اسباب و استعداد آن را داشته باشيم و چشم امام‌شناس يا مدرك هورقلياوي پيدا كرده باشيم آنوقت است كه مي‌بينيم كه اين ملك ملك امامت و رسالت است و قدرت و سلطنت و ظهور براي امام است عليه السلام و در همان حال مي‌بينيم كه آفتاب وجود مقدس او صلوات الله عليه از مغرب طلوع ميكند يعني آنجا كه دنيا غروب ميكند و هيچوقت حقيقت را نبايد فراموش كني و بايد بداني كه دنيا طلوع و غروبي ندارد همچنانكه آفتاب هم طلوع و غروبي ندارد و در دايره خود دور ميزند حال ما هر وقت از دنيا اعراض نمائيم و بآخرت اقبال نمائيم دنيا غروب كرده و روشني آخرت طالع شده و منظور از اين مغرب و مشرق مغرب و مشرق حقيقي است كه من جميع الجهات باشد نه مغرب و مشرق مجازي عرضي دنيوي پس آفتابي كه از مغرب طلوع ميكند مغرب تمام دنيا است و روشني آن روشني وجود مقدس امام است عليه السلام ملتفت باش معاني فرمايشات را اهل تأويل نيستم و لكن الفاظ خدا و رسول و ائمه اطهار را بمعاني حقيقيه معني ميكنم
صفحه ٦٦٥

 و ايشان اجل از اين هستند كه فرمايشي بفرمايند و اراده غير ظاهر بفرمايند خلاصه هورقليا يعني عالم مثال و صورت و اگر بتواني كه از اين مواد زمانيه عنصريه كه دائما در تغيير است قطع نظر نمائي و نفس صورت را مشاهده كني كه قائم بماده و صورت خودش است مانند مثال زيد در آئينه آنوقت است كه باندازه خود مشاهده هورقليا را نموده و از اين دنيا بالاتر رفته و مثال و نور امام خود را ادراك كرده كه تمام دنيا و مابين جابلقا و جابرسا را احاطه كرده است و حاكم و فرمانفرمائي بجز او نيست و همه را مي‌بيني كه مطيع امامند عليه السلام و همه افعال مي‌بيني كه بر دست امام جاري ميشود و مي‌بيني كه اگر مروان حكم تير ميزند و طلحه را ميكشد امام است كه تير زده و طلحه را كشته است و ادراك اين معاني براي غير اهل معرفت بسيار مشكل است و من هم بيش از اين در سدد توضيح نيستم و قصد بيان مختصري از عالم هورقليا بود .
و دوست ميدارم بعضي از عبارات حكما و متألهين قدما را كه مولاي من (اع‌) در آن رساله نقل فرموده است نقل نمايم تا به‌بيني كه اخبار ما هم بر طبق آنها است و فرمايش مشايخ ما هم بر طبق آنها است و صادر از مأخذ حقيقي است و بعد از روايت بعض اخبار در اين باب و بعض اخبار در صفت جبل قاف كه فعلا مورد ملاحظه ما نيست ميفرمايد و بدانكه اشاره باين عوالم از آنچه از انبيا نقل شده و بعض حكماي قديم كه از انبيا اخذ نموده‌اند ذكر كرده‌اند هست چنانكه در بحار نقل ميكند از شارح مقاصد كه بعض از متألهين از حكما گفته‌اند و نسبت بقدماء داده‌اند كه ميان دو عالم محسوس و معقول واسطه‌ايست كه اسم آن عالم مثل است كه نه بتجرد مجردات است و نه بمخالطه ماديات و در آن عالم براي هر موجودي از مجردات و اجسام و اعراض و حركات و سكنات و اوضاع و هيئات و طعوم و روايح مثالي است قائم بذات خود كه معلق است نه در ماده و محلي ظاهر
صفحه ٦٦٦

 ميشود براي حس بمعونه مظهري مثل مرآت و خيال و آب و هوا و نحو اين و گاه منتقل ميشود از مظهري بمظهري و گاه باطل ميشود چنانكه هر گاه فاسد شود مرآت و خيال يا زايل شود مقابله يا تخيل بالجمله كه آن عالمي عظيم الفسحه است كه تابع عالم حسي است در دوام حركت افلاك مثاليه و قبول عناصر آن و مركبات آن آثار حركات افلاكش را و اشراقات عالم عقلي را و اين آن چيزي است كه پيشينيان گفته‌اند كه در وجود عالم مقداري هست غير اين عالم حسي كه عجائب آن نهايت ندارد و مدن آن احصا كرده نميشود و از جمله آن مدن است جابلقا و جابرسا و آن دو دو شهر عظيمند كه براي هر يك هزار باب است كه احصا كرده نميشود آنچه در آن دو از خلايق است و از آن است عالمي كه در آن ملائكه و جن و شياطين و غيلان هستند بجهت اينكه اينها هم از قبيل مثل هستند يا نفوس ناطقه مفارقه كه ظاهر در آن عالمند و بآن ظاهر ميشوند و مجردات در صور مختلفه بحسن و قبح و لطافت و كثافت و غير اينها بحسب استعداد قابل و فاعل و بر آن بنا گذارده‌اند امر معاد جسماني را بجهت اينكه بدن مثالي كه نفس در آن تصرف ميكند حكم آن حكم بدن حسي است در اينكه براي آن هم جميع حواس ظاهره و باطنه است پس لذت ميبرد و متألم ميشود بلذات و آلام جسمانيه و نيز بعضي از آن صور معلقه نوراني هستند كه در آنها نعيم سعداست و بعضي ظلماني هستند كه در آنها عذاب اشقيا است و همچنين است امر منامات و بسياري از ادراكات بجهت اينكه جميع آنچه ديده ميشود در منام يا تخيل در يقظه بلكه آنچه مشاهده ميكني در امراض و غلبه خوف و نحو آن از صور مقداريه كه تحققي در عالم حس ندارد كل اينها از عالم مثل است و همچنين از غرايب و خوارق عادات همچنانكه حكايت ميشود از بعض اولياء كه با اينكه در بلد خود اقامت داشت از حاضرين مسجد الحرام بود در ايام حج و اينكه ظاهر شد از
صفحه ٦٦٧

 بعض جدران بيت يا بيرون رفت از حجره كه ابواب و روزنهاي آن مسدود بود و اينكه بعض اشخاص و بعض ثمار را يا غير آنها را از مسافت بعيده حاضر كرد در زمان قريبي و غير اينها و قائلين باين عالم بعضي ادعاي ثبوت آن را بمكاشفه و تجربهاي صحيح نموده‌اند و بعضي احتجاج نموده‌اند باينكه آنچه مشاهده ميشود از اين صور جزئيه عدم صرف نيست و از عالم ماديات هم نيست و اين ظاهر است و از عالم عقل هم نيست بجهت اينكه صاحب مقادير هستند و نقش در اجزاء دماغيه هم نيست بدليل امتناع ارتسام كبير در صغير و شارح مقاصد در آخر گفته است كه چون دعوي عاليه‌ايست و شبه واهيه همچنانكه پيش گذشت اين است كه محققون از حكما و متكلمين ملتفت آن نشده‌اند عرض ميكنم چنين نيست بلكه چون گرفتار عالم مواد بوده‌اند ملتفت آن نشده‌اند و الا كه اصل اين مطالب از معادن وحي و تنزيل است چنانكه شواهد آنها را در اخبار ملاحظه كردي و اخبار بسيار در شرح عالم رجعت و عالم برزخ وارد شده است كه همه شاهد صحت و تحقق اين مطالب است الا اينكه ما چون گرفتار دنيائيم از مشاهده آن عوالم بطور كشف محروم مانده‌ايم و آنچه در خيال و در رؤيا ملاحظه ميكنيم همه آيات همين عوالم است كه خداوند محض اتمام حجت بما و تو نشان داده است نهايت چون گرفتار دنيائيم آنطور كه بايد و شايد براي ما كشف نميشود و باز نقل نموده است مرحوم مجلسي از بعضي كه از معلم اول نقل كرده‌اند در رد كساني كه گفته‌اند كه عالم جسماني بيشتر از يك عالم است كه بتحقيق گفته‌اند متألهون حكما مثل هرمس و انبازقلس و فيثاغورث و افلاطن و غير ايشان از افاضل قدماء كه در وجود عوالم ديگر هست صاحبان مقادير غير اين عالم كه ما در آن هستيم و غير از نفس و عقل و در آن عوالم عجايب و غرايبي است و در آنها است از بلاد و عباد و انهار و بحار و اشجار و
صفحه ٦٦٨

 صور مليحه و قبيحه كه نهايت ندارد و واقع ميشود آن عالم در اقليم ثامن كه در آن عالم است جابلقا و جابرسا و آن اقليم صاحب عجائبي است و آن در وسط ترتيب عوالم است و براي آن دو افق است افق اول و آن لطيفتر است از فلك اقصي كه ما در آن هستيم و اين افق بادراك حواس واقع ميشود و افق اعلي كه تالي نفس ناطقه است و از نفس ناطقه كثيفتر است و طبقات مختلف الانواع از لطيفه و كثيفه و ملتذه و مبهجه و مؤلمه و مزعجه دارد كه نهايت ندارد و ناچار تو بايد بر آنها مرور كني و گاه مشاهده آن عالم را كهنه و سحره و اهل علوم روحانيه ميكنند پس بر تو باد بايمان بآنها و بپرهيز از اينكه انكار كني عرض ميكنم همه كلمات صحيحه حكيمانه است و كهنه و روحانيين هم گاهي از آن عوالم خبردار ميشوند الا اينكه شياطين يك كلمه صحيح و كلماتي غير صحيح را بهم ممزوج كرده و ميگويند و عباراتشان غالبا مركب از صدق و كذب است چنانكه در اخبار آل‌محمد عليهم السلام شاهد اين معني را هم داريم چنانكه حضرت صادق عليه السلام ميفرمايد در حديث طويلي در بيان اصل كهانت : و كان الشيطان يسترق الكلمة الواحدة من خبر السماء بما يحدث من الله في خلقه فيقتطفها ثم يهبط بها الي الارض فيقذفها الي الكاهن فاذا قد زاد كلمات من عنده فيختلط الحق بالباطل فما اصاب الكاهن من خبر مما كان يخبر به فهو ما ادي اليه شيطانه مما سمعه و ما اخطأه فيه فهو من باطل ما زاد فيه فمذ منعت الشياطين عن استراق السمع انقطعت الكهانة و اليوم انما تؤدي الشياطين الي كهانها اخبار الناس مما يتحدثون به و ما يحدثونه و الشياطين تؤدي الي الشياطين ما يحدث في البعد من الحوادث من سارق سرق و من قاتل قتل و غائب غاب و هم بمنزلة الناس ايضا صدوق و كذوب . عرض ميكنم ملاحظه كن كه شايد اكثر اين مطالب كه حكما پي برده‌اند مأخوذ از اخبار خودمان باشد و از ارسطو نقل شده
صفحه ٦٦٩

 است در اتولژيا كه از وراء اين عالم آسماني است و زميني و بحري و حيواني و نباتي و مردمي كه همه آسماني هستند و هر كه در اين عالم جسماني هست و در آن عالم ارضي نيست و روحانييني كه در آن عالمند ملايم با انسي كه در آن مقامند هستند و بعضي از بعض نفرت نميكنند و هر يكي از صاحب خود نفرت نميكند بلكه استراحت ميكند بسوي او و نيز از محيي‌الدين بن عربي در فتوحات از اين قبيل نقل كرده الا اينكه دوست نداشتم نقل نمايم و مجلسي مرحوم نيز تضعيف و توهين اين مطالب را نموده با اينكه تصريح بثبوت اجساد مثاليه ميكند الا اينكه ميفرمايد آنها از اين قبيل نيست عرض ميكنم بعد از آنكه بعضي اين عبارات منقول از حكماي بزرگ بلكه انبياء خداست مثل هرمس عليه السلام و شواهد بسياري از آن را هم در اخبار آل‌محمد عليهم السلام و معجزات و خوارق عاداتي كه از آن بزرگواران نقل شده ملاحظه ميكنيم ديگر جهت ندارد كه انكار كنيم ولو آنكه خودمان از مشاهده آنها عاجز باشيم و همه اخباري كه از غيب داده‌اند از مشاهده ما بيرون است و انكار آنها را نميتوان كرد و اما مشايخ ما رضوان الله عليهم منكر اين مطالب نيستند نهايت بيان هر چيزي را بر وجه حكمت ميفرمايند و اي بسا بسياري از آنها با آنچه متبادر باذهان عوام و جهال است تفاوت كند ولي نوع اين مطالب صحيح است و چقدر بيان حكيمانه‌ايست آنچه از هرمس عليه السلام و بعض حكماي ديگر نقل كرديم و دو افقي كه براي آن عالم ذكر فرمود كه اين همان افق شرقي و غربي است كه در اخبار آل‌محمد عليهم السلام مشاهده كردي كه موافق بيان هرمس اين دو در طول يكديگر افتاده‌اند و يكي پائين و مقترن بمواد دنيويه است كه آن را مشرق ميخوانيم و ديگري بالا است و دون عالم نفس و عالم ملكوت واقع است كه مغرب طبايع باشد و مثل آفاق اين دنيا نيست كه در عرض يكديگر باشند بلكه اگر نظر واقعي باشد چنانكه از بيانات
صفحه ٦٧٠

 مشايخ (اع‌) ظاهر است در همين عالم هم مغرب را فوق مشرق خواهي ديد باين معني كه آفتاب سير خود را در مشرق بايد بكند و بعد از آن منتهي بمغرب شود و اين است كه طرف مغرب بالا ميافتد و اين است كه مكرر در بيانات خود ميفرمايند كه اگر چشم داشته باشي و نظر باوقات گذشته خود كني همه را پشت سر و زير پاي خود مي‌بيني آيا نمي‌بيني كه هر مسافتي را سير ميكني و چيزهائي چند را مي‌بيني واجد آنها ميشوي و از آنها تجاوز ميكني خلاصه كه بيانات علميه پيچيده‌ايست و در سدد تفصيل نيستم و اين است كه در اخبار هم بهشت آن عالم را طرف مغرب شمرده‌اند كه مغرب طبيعت باشد و بهشت البته در آسمان است و جهنم در زمين خلاصه كه كمتر در سدد نقل اقوال ديگران هستيم اما اين عبارات چون حكيمانه بود نقل كرديم و بهمينجا كلام را ختم ميكنيم ، عرض ميكنم عبارات مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه بهمينجا ختم شد و همانطور كه فرموده‌اند بيانات پيچيده‌ايست كه شرح بسيار لازم دارد ولي اقرار بنوع آنها چون در كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام تصريح زياد شده البته داريم و براي امثال ما كه اهل تسليم هستيم مشكل نيست كه بدون استكبار قبول نمائيم منتهي اين است كه فهميدن اين مراتب هم بسته بتحصيل مقدمات علميه و تصفيه‌هاي شرعي است كه لابد بايد در سدد برآيد انسان و صرف اظهار تعجب و انكار هيچوقت براي انسان اشكالي را حل نخواهد كرد ولي الحمد لله همانطور كه مؤلف ارشاد اعلي الله مقامه اشاره فرموده است روايح آن عوالم منتشر شده و نزديك بنظر ميآيد و محسوس است كه اذهان و حواس اهل فهم و بصيرت متوجه ميشود كه وراي اين محسوسات هم اموري هست و بايد خواهي نخواهي بفهمند بلي جعل طبعان هم همانطور كه فرموده‌اند اهل اين معقولات نيستند و بكار طبيعي خود مشغولند و توقعي از آنها نيست ،

صفحه ٦٧١

 خلق الله للحروب رجالا       ** * **      و رجالا لقصعة من ثريد .
سؤال ٦٠ ( ٥٩ ظ ) صفحه ١٥٢ سطر ٣ جلد سوم خلاصه آنكه شريعت در زمان آدم مانند نطفه بود و در زمان نوح (ع‌) عالم تشريعي علقه شد و در زمان حضرت ابراهيم (ع‌) مانند مضغه شد و در عهد حضرت موسي (ع‌) عظام و عهد حضرت عيسي روح شرع دميده شد و در زمان خلافت ظاهري حضرت امير طفل عالم شرع متولد شد و انا و علي ابوا هذه الامة ( خلاصه كلام ايشان ) حضرت محمد (ص‌) پدر و حضرت علي (ع‌) مادر اين امت آيا اين حرفها از عقل است يا خير از ايمان است يا كفر جواب اگر ميتوانيد از شصت سؤال بدهيد و السلام علي من اتبع الهدي .
جواب بسيار محل تعجب است كه جناب آخوند بيانات حكمت را در هر باب كه باشد كفر ميداند و حال آنكه محض ايمان است و خارج از عقل ميداند و حال آنكه عين عقل است و نميدانم تنها عقيده خود او است يا همه سنخ ايشان اين حالت را دارند و از حكمت بدشان ميآيد و حال آنكه خداوند ميفرمايد و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا و ميفرمايد هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين و حكمت صفت خداي حكيم است كه بوسيله پيغمبر صلي الله عليه و آله تعليم بامت فرموده است و علم حكمت را قرين علم كتاب دانسته بلكه در حقيقت يكي است ولي بديهي است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله اين را تعليم كساني ميفرمايد كه تعقل نمايند و بفهمند نه آنها كه استكبار دارند و نمي‌پذيرند و بر علما و اولياء خدا رد ميكنند و بفرمايش امام عليه السلام : لا لامر الله يعقلون و لا من اولياء الله يقبلون حكمة بالغة فماتغن الآيات و النذر عن قوم لايؤمنون و چقدر شبيه است سؤالات جناب آخوند بآنكسي كه بر لب آب برو خوابيده بود و
صفحه ٦٧٢

 با دهنش آب ميخورد عاقلي بر او گذشت و گفت اينطور آب مخور كه عقلت كم ميشود آن شخص سر بلند كرد و گفت عقل چه چيز است عاقل جواب داد كه ببخشيد و مشغول كار خود باشيد حال حقيقت اين است كه امثال آخوند عقل ندانسته‌اند كه چيست كه بدانند چه مطالبي از عقل است و چه چيز بر خلاف آن است خلاصه كه اين فرمايشات از معدن عقل و حكمت است و سابق هم شايد بيان مختصري در اين باب عرض كرده باشم و باز عرض ميكنم كه امر خداوند عالم جل شأنه در جميع ملك يكي است و فرموده است و ما امرنا الا واحدة و جميعش بر يك نسق است و فرموده است ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و ظاهر عنوان باطن است و دليل بر آن و باطن بر نحو و سبك ظاهر است و خداوند ميفرمايد لقد علمتم النشأة الاولي فلولاتذكرون يعني نشأة اولي و دنيا را كه ديديد متذكر شويد كه آخرت هم بهمين نحو است و در چندين جاي قرآن بيان اين مطلب شده كه در سدد تفصيل نيستم ولي در نزد حكما محقق است كه كليات حكمت در جميع خلقت يكسان است و تفاوت ندارد و در ظاهر و باطن يكي است و اگر اينطور نباشد حكمت حكيم ناقص ميشود و تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا ، و از جمله حكمتها كه خداوند عالم جل شأنه امر خلقت را مقرر بر آن فرموده است آن است كه همه مواليد را در شش مرتبه و شش درجه قرار داده است و مرتبه هفتم مرتبه كمال او است كه بعلت غائي و منتهاي كمال و نتيجه خلقت خود واصل ميشود پس بناي هر مخلوق كاملي بر هفت است و اين قاعده كليه‌ايست كه در ظاهر و باطن و غيب و شهاده و جزئي و كلي جاري است و حضرت امير عليه السلام فرمود در حديثي كه خداوند فرد است و دوست ميدارد طاق را و فردي است كه برگزيده است طاق را پس جاري فرموده است جميع اشياء را بر هفت و فرموده است خلق سبع سموات و من الارض مثلهن عرض ميكنم حديث مفصل
صفحه ٦٧٣

 است و آيات متعددي از قرآن را استشهاد ميفرمايد كه بناي اشياء بر هفت است و اگر خواسته باشيم بيان عقلي و حكمتي آن را فعلا بنويسيم سخن بطول ميانجامد و در سدد نيستيم براي جناب آخوند هم حيف است و مقصود همين است عجالة كه بگوئيم مراتب و درجات جميع ملك و ملكوت و آسمان و زمين و آنچه مابين اين دو است شش مرتبه است و مرتبه هفتم مرتبه كمال هر چيزي است و آيات متعدده در قرآن است كه خداوند آسمان و زمين و آنچه مابين آندو است در شش يوم خلقت فرموده و مراد از يوم همين درجه و مرتبه‌ايست كه ميگوئيم و روز و شب باين معني كه عوام ميدانند در وقت خلقت آسمان و زمين نبوده و مراد خداوند از لفظ يوم اين معني متبادر باذهان عوام نيست بلكه معني حقيقي يوم اراده شده كه همان وقت هر چيزي باشد و خدا آسمان و زمين را در شش وقت قرار داده و مراد از وقت هم وقت ذاتي است كه مكان و مرتبه ذاتي هر چيزي است و شرح اين موضوع هم مفصل است و در سدد نيستيم مطلب اين است كه براي هر مولودي از ابتداي تكون تا برسد بدرجه كمال شش درجه و شش طور را بايد طي نمايد تا قابل بشود كه بحد كمال برسد حال در كل ملك اين درجات هست و در هر ملك و عالمي هم هست در هر فردي هم هست نهايت در هر جائي بتناسب خودش در شهاده همين است در غيب هم همين است در زمين همين است در آسمان همين است در كون همين است در شرع هم همين است و در هر مقامي از اين مراتب ششگانه يا هفتگانه باسمي و اصطلاحي تعبير آورده شده است مثلا در مراتب اكوان و عوالم كونيه هفت عالم شمرده ميشود بدين شرح عالم جسم عالم مثال عالم ماده عالم طبيعت عالم نفس عالم روح و عالم هفتم عقل است كه مرتبه كمال آنها است و اول ما خلق الله است از اكوان و عوالم سرمديه كه فوق آن است فوق اكوان است و از عوالم امكانيه است و بنام كون خوانده نميشود و اسامي
صفحه ٦٧٤

 ديگر هم براي اين اكوان در اخبار فرموده‌اند كه در سدد شرح دادن نيستم و گاهي در تعداد اين اكوان بسه كون اكتفا ميشود كه عقل باشد و نفس و جسم و عالم روح و طبيعت و ماده و مثال را از برازخ ميشماريم چون در جوهريت دون آن عوالمند و با آنها شمرده نميشوند و اگر با هم شمرديم هفت ميشود و همچنين در فرد فرد اين اكوان و عوالم هم اين مراتب ششگانه يا هفتگانه موجود است و كل شئ فيه معني كل شئ باين تفصيل كه براي هر عالمي مقام جماديتي است كه آخرين مرتبه او است و مقامي است كه بهمان صورت منعقد شده و ايستاده است و ديگر حركت و ذوبان آن تمام شده و منتهي اليه آن عالم است كه تعبير از همين حالت بجماديت آورده ميشود و فوق اين مقام نباتيت است و فوق آن مقام حيوانيت كه اين مقامات نسبت بمقام جماديت روحانيت و ماديت دارد و فوق آن انسانيت يعني مقام جامعيت آن عالم است بر حسب خودش كه مقام حقيقت و جوهريت هر چيزي است و در ميانه اين چهار مرتبه هم فواصل و برازخي است كه جمعا هفت مرتبه ميشود حال در مولود جامع اين عالم جسم خودمان هم اين مراتب را ملاحظه نما كه براي او هم مقام جماديتي است كه بدن ظاهر او است و نباتيتي دارد كه محسوس است و حيوانيتي را دارا است كه فوق نباتيت است و مقام انسانيتي دارد كه تعبير از آن حكما بحيوان ناطق آورده‌اند و باز بشرح فوق برازخي در ميانه اين مراتب هست كه محسوس است و برزخ ميانه جماد و نبات مرتبه معدنيت است كه از حد جماد بالاتر و تركيبش قويتر و اتصال اجزائش بيشتر و حتي چكش هم كه ميخورد مثل جمادات يا معادن ناقصه متقطع نميشود و طول و عرض زياد ميكند پس از حال جماد صرف بالا آمده بحد نباتيت هم نرسيده و اين حال برزخيت است و وجود معادن در خارج دنيا كه محسوس است در بدن انسان هم عينا اجزاء معدني و فلزي موجود است كه حكما و اهل علم شيمي
صفحه ٦٧٥

 اين بدن را تجزيه ميكنند و فلزات آن را جدا ميكنند و نشان ميدهند و فرمايش حضرت امير هم شاهد است كه ميفرمايد و فيك انطوي العالم الاكبر و برزخ ميانه نبات و حيوان هم هست و حيواناتي ديده شده كه صورتا حيوانند اما در زمين ريشه دارند و از زمين قطع نشده‌اند كه حركت بالاراده نمايند و امثال بسيار براي اين نوع برازخ هست و در تواريخ و سير نوشته شده و در سدد شرح نيستم و درخت واق‌واق كه گفته‌اند و نوشته‌اند از اين قبيل است و دروغ هم نيست و صحت دارد و همچنين برزخ ميانه حيوان و انسان هم هست اما در غيب و باطن كه بچشم ظاهر ما نميآيد جن و ملك است كه وجود آنها را بدليل قرآن و عقل و نقل يقين داريم در ظاهر هم امثال ميمون و بعض مسوخات هست كه حركاتي و تقليدهائي از انسان ميكنند اما انسان نيستند ولي از حيوانات معمولي بالاترند در صورت انسان هم هستند و امام (ع‌) ميفرمايد الاكراد قوم من الجن و در سدد شرح اين مطالب و اسرار نيستم خلاصه پس اين جواهر و برازخ هم جمعا هفت ميشود و همچنين در تكون انسان هم از ابتدا تا وقت تولد دنيوي كه هنوز باين دنيا نيامده اين مراتب هست و عالم رحم هم براي خود درجاتي دارد و در ابتداء تكون اسمش نطفه است بعد از آن علقه بعد از آن مضغه بعد از آن عظام بعد از آن اكساء لحم بعد از آن انشاء خلق آخر و اين شش درجه است كه خداوند در كتاب مجيد باين اسامي خوانده است و اينها همان مراتب ششگانه مذكوره است كه نطفه حالت جماديت است و علقه حالت معدنيت كه برزخ است و مضغه حالت نباتيت است و روحانيت نباتي دارد و حالت عظام برزخ ميانه نبات و حيوان است و در حال اكساء لحم حيوان تمامي است و انشاء خلق آخر حيوان كامل و جامعي است مناسب بروز روح انسانيت و از حيوانات عادي بالاتر و كاملتر است و در حساب برزخ ميانه حيوان و انسان شمرده ميشود و همينكه باينجا رسيد
صفحه ٦٧٦

 متولد ميشود و محل تعلق روح انسان ميشود كه بفرمايش حضرت امير عليه السلام ابتداي بروز انسانيت موقع تولد دنيوي است و اين مقام هفتم او است حال بعد از آني كه انسان تا اينجا رسيد تازه بدن ظاهر عرضي عنصري او تمام و كامل شده و انساني خوانده ميشود و از اينجا ببعد عالم ديگر شروع ميشود كه عالم انسانيت و عقل و فهم باشد كه ديگر ربطي بحيوان ندارد و فوق حيوان است و بايد من بعد صاحب طريقه و قاعده مخصوص باشد كه آن عبارت از انسانيت شرعيه است يا عالم تشريع كه در ارشاد فرموده‌اند و انسانيت شرعيه امري است علي‌حده و پدر و مادر و منشأ و مبدئي دارد علي‌حده و تمام اشكال براي جناب آخوند و امثالهم در همين است كه اين انسان را هنوز نشناخته‌اند و خود را حيوان مي‌پندارند و از اين رو در جميع مراحل مشكلات پيدا ميكنند و تا بر اين حال و در اين مرحله هستند بديهي است كه مطلبي را نخواهند فهميد خلاصه آنكه انسانيت شرعيه هم صاحب آن مراتب سابقه است بعينها و براي آن هم حالت جماديتي است كه حالت انجماد و خشكي و بي‌ادراكي او است مانند سنگ و كلوخ و ساير جمادات و در طفل انسان مشاهده ميكني كه با اينكه انسان است اما از اوامر و نواهي شرعي و احكام ديني هيچ نميفهمد و تكليفي هم ندارد و اگر هم تكليف شرعي هست متعلق بپدر و مادر است كه ميفهمند مثل احكام موقع تولد كه اذان در گوش او بگويند و سر او را بتراشند و تطهيرش كنند يا انفاقي از طرف او بكنند و عقيقه نمايند و اسم خوبي بر او بگذارند و در سن چهار سالگي رو بقبله وادارند و تكبير بدهن او بدهند و صلوات بياموزند و از اين قبيل و همه اين تكليفات بعهده پدر و مادر است و بر خود طفل نيست مثل اينكه در يك جمادي و سنگي اگر خواسته باشي امر و نهيي بكني بخود او نميگوئي فرضا خواسته باشي اين سنگ سه گوشه يا چهار گوشه باشد بخود او نميگوئي يا بخواهي
صفحه ٦٧٧

 رنگ فلان باشد بخود او نميگوئي اما خود تو بايد آن رنگ را بر او وارد بياوري و در همين حكم هستند اشخاصي كه در ظاهر مرد مكلفي بنظر ميرسند و بشكل انسان هستند اما از حيث عقل و شعور و ادراك مثل اطفالند و از خود فهم و عقيده ندارند و هر رنگي بر آنها وارد آوردند قبول ميكنند و اتباع كل ناعق يهيمون مع كل ريح هستند حتي اگر هم به‌بيني كه بر يك عقيده هم ثابت هستند اين ثبوت از روي عقل و فهم نيست بلكه از كمال نفهمي و انجماد است و حالت سنگ را دارند و خدا هم در قرآن اين قبيل اشخاص را باسم سنگ و چوب خوانده است و در واقع جماد عالم انسانيت هستند و اگر بايد هنوز ترقي كند و بالا برود تا بحال بي‌ادراكي است حال طفل را دارد و تكليفات طفلانه باو ميشود تا قدري بزرگتر شود كه در آن موقع بعض تكليفات از تو است بعضي را خود او بجا ميآورد مثل حالت نبات كه بعض تكليفات و اصلاحات و تربيتها مثل آب دادن كود دادن يا بريدن شاخهاي زيادي تكليف تو است و خود درخت نميتواند اما نمو كردن و ميوه دادن وظيفه او است كه آن هم باندازه سعي تو خواهد بود قدري بالاتر كه رفت و بسن هفت هشت ساله كه طفل انسان رسيد تقريبا حالت حيوان دارد در اعمال شرعي و بر حسب تعليمات پدر و مادر كاري ميكند اما هر چه ميكند كأنه تقليدي است و تعقل نميكند مثل اينكه حيوان هم تربيتهائي ميشود و امتثال امر و نهي ميكند اما از روي تعقل نيست تا وقتيكه اين طفل بسن چهارده و پانزده ميرسد كه در آنوقت تعقل پيدا ميكند و شرعا مكلف ميشود و امر و نهي شرعي و ثواب و عقاب شرعي دارد و حدود بر او جاري ميشود و اين موقع كمال او است پس انسان شرعي هم از روز تولد يا موقع تكليف اين مراتب ششگانه جماديت و نباتيت و حيوانيت و انسانيت و برازخ آنها را در عالم شرع طي كرده تا بانسانيت رسيده عالم بزرگ هم از روز تكليف كه آدم عليه السلام تشريف
صفحه ٦٧٨

 آورد و تكليف شرعي فرمود و بعد از آن ساير انبيا آمدند تا پيغمبر صلي الله عليه و آله تشريف آورد و بعد از اين تا امام عليه السلام تشريف بياورد كه كل عالم عقل پيدا كند و مكلف شود بآن تفصيل و تشريح كه در كتاب مبارك ارشاد فرمودند اين مراتب ششگانه را طي ميكند و عينا اين مراتب منطبق است بر مراتب ابتداي تكون انسان كه از نطفه شروع ميشود تا آخر مراتب و بهمان اسامي هم خوانده ميشود و ظاهر عنوان باطن است و باطن مأخذ ظاهر و جميعا بر يك نسق است و بيان مشروح و مفصل همان است كه در ارشاد فرموده‌اند و ما در اين مقام خواستيم براي خالي نبودن اين رساله مختصري بطور اشاره از آنچه از بيان مؤلف ارشاد (اع‌) استفاده كرده‌ايم بنويسيم و متأسفيم كه جز ابناء حكمت ملتفت نميشوند و آنها كه مأنوس باين بيانات نيستند استفاده كاملي از اين قسمت نمي‌نمايند و بهمين جا كلام را ختم ميكنيم ،
و اما حديث انا و علي ابوا هذه الامة را كه جناب آخوند كفر شمرده و انكار نموده معلوم نيست انكارش از چه راه است آيا ايرادش بر مشايخ ما است كه چرا حديث پيغمبر و آل‌محمد صلوات الله عليهم را روايت كرده‌اند يا نعوذ بالله ايراد بر ائمه اطهار است يا در صحت صدور حديث حرف دارد يا در مدلول آن شك يا ترديدي دارد اما اگر ايراد بر مشايخ است كه وارد نيست و چه باك است بر مرد مسلم و عالم از بندگان آل‌محمد عليهم السلام كه روايت از ايشان را نقل نمايد و توضيح معني آن را موافق كتاب خدا و ساير فرمايشات ايشان بدهد و دليل عقل و حكمت هم بر طبق آن اقامه نمايد و اگر ايراد بر خود صاحبان اين فرمايش است كه جواب آن فعلا بر ما نيست زيرا فرمايشات ايشان در فضايل منحصر بهمين حديث نيست و بطور كلي جواب اين قبيل اشخاص بر خود آن بزرگواران است و خواهند داد و اما صحت صدور حديث بعد از آني كه در كتب معتبره امثال كافي و
صفحه ٦٧٩

 تفسير حضرت امام حسن عسكري عليه السلام كه جميع شيعه در صحت اخبار آنها متفقند و در تفاسير معتبره شيعه مانند مرآت‌الانوار وارد شده است ديگر چه جاي شبهه است خاصة كه دليل صحت اينها در ساير اخبار شيعه موجود است جاي ترديدي براي ما باقي نميماند پس شبهه نيست كه صحيح است و در معني حديث هم بهر وجهي كه ترجمه كنيم اشكالي نيست يا بايد گفت مراد پيغمبر صلي الله عليه و آله اين است كه من و علي دو پدر اين امت هستيم صحيح است و در اخباري كه تفسير اين فرمايش را فرموده‌اند ميفرمايند كه چون شفقت پيغمبر (ص‌) نسبت بامت مانند شفقت پدر است باسم پدر امت خوانده شده و چون اميرالمؤمنين (ع‌) بعد از پيغمبر خليفه و قائم مقام او است و همان شفقت پيغمبر را نسبت بامت دارد او هم پدر خوانده شده و در حديثي در علل‌الشرايع است كه سؤال ميشود از حضرت ابوالحسن (ع‌) كه چرا پيغمبر (ص‌) مكني به ابوالقاسم شده است ميفرمايد بجهت اينكه پسري داشت كه باو قاسم ميگفتند پس مكني به ابوالقاسم شد عرض كرد يابن رسول الله آيا مرا اهل نميداني كه زياده بر اين بفرمائي ميفرمايد بلي آيا ندانسته كه پيغمبر (ص‌) فرموده است انا و علي ابوا هذه الامة عرض ميكند بلي ميفرمايد آيا ندانسته كه علي تقسيم‌كننده بهشت و دوزخ است عرض ميكند بلي فرمود پس پيغمبر ابوالقاسم خوانده شد براي اينكه پدر تقسيم‌كننده جنت و نار است عرض ميكند معني اين چيست ميفرمايد شفقت نبي (ص‌) بر امت شفقت پدرها است بر فرزندان و افضل امت او علي (ع‌) است و بعد از او شفقت علي (ع‌) بر امت مثل شفقت پيغمبر است (ص‌) زيرا كه وصي و خليفه او است و امام بعد از او است و براي اين فرموده است انا و علي ابوا هذه الامة پس بمعني دو پدر معني كنيم صحيح است و اشكالي ندارد و بمعني مادر هم معني كنيم صحيح است و تصريح در ساير اخبارشان فرموده‌اند
صفحه ٦٨٠

 از آن جمله است فرمايش حضرت علي بن موسي الرضا كه ميفرمايد آيا كراهت ندارد يكي از شما كه نفي بشود از پدر و مادرش كه از آن دو تولد يافته است عرض ميكنند بلي والله ميفرمايد پس بايد سعي نمايد كه نفي نشود از پدر و مادر آنچناني كه افضلند از ابوين نسب او ، پس ببين چطور تصريح ميفرمايد و در حديث كافي است كه حضرت امام رضا (ع‌) ميفرمايد امام انيس رفيق است و والد شفيق و برادر شقيق و مادر مهربان بولد صغير خلاصه كه ما اختصارا ذكر اخبار را در اين مقام بتفصيل نميكنيم و طالبين بمظان آن كه اشاره كرديم رجوع كنند عيب كار هم اينجا است كه ايرادكنندگان بر ما نه اهل حكمتند نه اهل اخبار و نه اهل لغت و ادب و نميداند انسان كه از چه راه بايد استدلال كرد و الا اخبار در اين باب زياده از احصاء است و لفظ ام هم كه ترجمه آن در فارسي مادر است در لغت عربي بمعاني بسيار است كه همه آنها مناسب با شأن و مقام امام است و بعضي را ذكر ميكنم پس ام بمعني والده هست كه مشهور است و آخوند هم همين معني را ميداند بمعني اصل و عماد از هر چيزي است و اين مناسب با شأن و مقام امام است كه اصل و علت و مبدء جميع خلق است و ام طريق ميگويند كه جاده بزرگ و شاهراه باشد و در شأن امام است كه انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم و ام قوم يعني رأيس قوم و امام رأيس امت است بلكه رأيس جميع مردم است بر وجه حقيقت و ام الكتاب سوره حمد است و آيات محكمه را ام الكتاب فرموده‌اند و باين معاني نيز مناسب است و ام نجوم مجره است و ام رأس دماغ است يا جلده كه دماغ را جمع ميكند و بمعني سر هم هست و امام سر امت است و ام رمح بمعني لواء و علم است و امام علم امت است و ام الخير آن چيزي است كه جامع هر خيري است و امام اصل جميع خيرات است و هكذا معاني ديگر در لغت ذكر كرده‌اند كه اختصارا ترك كرديم و اغلب مناسب
صفحه ٦٨١

 است و البته اراده فرموده‌اند و فقط همان معني كه بمعني والده باشد مثل مادرهاي مردم كه فرزندان را ميزايند اراده نشده و ايراد جناب آخوند هم همين است كه تهمت ميزنند كه شما اين معني را اراده كرده‌ايد و جوابشان بر خداست و عجب اينجا است كه اغلب حديث را هم قبول ميكنند كه بمعني اول معني كنيم و خيال ميكنند آنطور كه گفتيم ديگر اشكالي ندارد و غفلت دارند كه اگر بمعني پدر ولادتي بگيريم هم باز معني ندارد و خلاف نص قرآن هم هست و ماكان محمد ابا احد من رجالكم پس پدر ولادتي كه نيست علاوه بر آن دو پدر امت يعني چه پس ظاهر است كه معني ديگر اراده فرموده‌اند و وقتيكه مسلم شد كه منظور از اب پدر ولادتي نيست و وجه ديگر دارد از ام هم منظور مادر ولادتي نيست و وجه ديگر دارد و وجوه لغوي را كه ببعضي اشاره كردم و اشكالي نداشت و نميدانم چرا بعضي عادت دارند كه بمحض اينكه حديثي را مي‌شنوند كه با تبادر جاهلانه خودشان منافي است انكار ميكنند و چرا رجوع باخبار خودشان نمي‌كنند و ببينند شايد اصطلاح خاصي را و معني مخصوصي را اراده كرده‌اند و قاعده مرد مسلم با تسليم بايد اين باشد نه اينكه مبادرت بانكار نمايد خلاصه آنكه امام مادر امت است اما نه بمعني ولادت بلكه مثل اينكه فاطمه (ص‌) را هم ام ابيها فرموده‌اند و فاطمه (ص‌) پيغمبر (ص‌) را نزائيده پس بايد بروند و وجوه اصطلاحات و فرمايشات پيغمبر (ص‌) و ائمه اطهار را بفهمند و بيجا بر شيعيان ايشان ايراد نكنند و رد ننمايند زيرا رد بر ايشان رد بر امام است و رد بر خداست و اجمالا عرض ميكنم كه وجوه حكمت در اين باب بسيار است و در كتاب ارشاد بيان مفصل فرموده‌اند و يك وجه را بطور اختصار در اين مقام بمناسبت عرايضي كه در اول همين مبحث عرض كرديم اشاره ميكنم و آن اين است كه براي هر چيزي در عالم پدر و مادري است يعني ماده‌ايست و صورتي و چيزي
صفحه ٦٨٢

 نيست كه بدون ماده و صورت باشد اعم از اينكه كلي باشد يا جزئي غيبي باشد يا شهادي فرد باشد يا نوع ظاهر باشد يا باطن هر چه باشد صاحب ماده و صورت است و هر مخلوقي مركب است و خلق بسيط محال است و خداوند فرد بسيط قائم بالذات خلق نكرده و اقل تركيب دو تا است كه همان ماده و صورت است و ماده اصل اول هر چيزي است و مقام پدر دارد و صورت اصل دويم است و مقام مادر را دارد و در ماده اول اختلاف نيست و يكدست است اما ماده دويم كه مادر باشد در او اختلاف است و براي صورتها اقسام است كه محسوس مي‌بيني و بعلاوه يك صورت هم كه باشد چون جهات مختلفه پيدا ميكند محل اختلاف است مثل اينكه در ماده گل اختلاف نيست و يكدست است اما صورتهاي مختلفه آن مثل كاسه و كوزه و بشقاب هر يك صورت خاصي دارند پس اختلافات همه جا و در هر مورد در صورت است و چيزها بصورت از هم جدا ميشوند نه بماده مثل اينكه ماده كاسه و كوزه يكي است اما صورتشان دو تا است و اسم هر چيزي در مقام صورت است نه در مقام ماده پس اختلافات همه در مقام مادر است كه چيزها در آنجا صورت‌بندي ميشود و خداوند ميفرمايد يصوركم في الارحام كيف يشاء حال اين كليه را كه اجمالا دانستي ميگوئيم براي امت پيغمبر (ص‌) هم از حيث ديانت و ايمان ماده و صورتي است و پدر و مادري دارند يعني اصل و مبدء ايمانشان از جاي بخصوصي است و پيغمبر (ص‌) فرمود من و علي پدر و مادر امتيم يعني پدر و مادر ايماني آنها كه در اخبار همين معني مصرح است و ظاهر است كه ايمان امت از اين دو بزرگوار است نه از ديگري پس امت اولاد اين دو بزرگوار ميشوند و جزء ايشانند و اينكه فرموده‌اند شيعه ما جزء مايند منظورشان اين معني است نه اينكه اولاد صلبي ايشان باشند و اينكه فرموده‌اند سلمان محمدي است و مؤمن محمدي است و علوي است و هاشمي است منظور اين معني است و الا همه مؤمنين از
صفحه ٦٨٣

 سادات نيستند و اينكه خداوند فرموده است المؤمنون اخوة مراد اين معني است و منظور خداوند اين نيست كه همه مؤمنين برادران صلبي و بطني هستند بلكه مراد اين است كه برادر ايماني هستند حال اگر اين مطلب را هم دانستي عرض ميكنم خصوصيت اينكه حضرت امير (ع‌) را مادر امت خوانده‌اند بلكه كلية امام مادر امت است بجهت اين است كه اختلافات امت همه در مقام امامت است نه در مقام نبوت و در نبوت پيغمبر فرق مختلفه امت اختلافي نكرده‌اند و همه قبول دارند اما اختلافات در اميرالمؤمنين است كه مقام صورت نبوت را دارد و مقام ولايت صورت نبوت است و نفس نبوت و اختلافات هم در آن بزرگوار و ائمه اطهار (ص‌) شده است باين لحاظ مادر خوانده شده‌اند و ايشان ام ولادت نيستند و همچنين در كل عالم هم در مقام تشريع امر باين منوال است و اين دو بزرگوار پدر و مادر جميع شرايع هستند و اين دو بزرگوار مقام عقل كل و نفس كليه را دارا هستند كه ماده و صورت جميع ملك باشد و مقام نبوت و ولايت كليه مطلقه باشد پس آن درجات و مراتب مختلفه شريعتي را كه در كتاب ارشاد بيان فرمودند همه در مقام ولايت ميشود كه مادر شريعت و صورت شريعت است بتفصيلي كه در همان مقام كه آخوند گفته‌اند شرح داده شده و ما اگر بخواهيم شواهد اين مطلب را از ادله كتاب خدا و اخبار و دلايل عقليه بياوريم كتاب بسيار بزرگي ميشود و حقير فقير را هم از طول اين كتاب ملال گرفته است پس بهمينجا كلام را ختم ميكنيم و حمد ميكنم خداي متعال را بر اين توفيق و مسألت ميكنم از او بوسيله آل‌محمد عليهم السلام و بزرگان از شيعيان كه اين خدمت ناقابل را خالص قرار بدهد براي ايشان زيرا جز اين قصدي نداشتم و از درگاه ذي الجلال مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه اميدوارم اين خدمت را از اين ذره بيمقدار و عبد ذليل قبول فرمايد و اين روسياه را در پيشگاه سادات خود سلام الله عليهم
صفحه ٦٨٤

 شفاعت فرمايد و از آتش جهنم نجات دهد و الحمد لله اولا و آخرا و صلي الله علي محمد و آله الطيبين و شيعتهم المنتجبين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين .
تمام شد اين رساله در شب عرفه سال هزار و سيصد و شصت و پنج هجري قمري و انا العبد الاثيم ابوالقاسم بن زين‌العابدين بن كريم اعلي الله مقامهم .

 )٦٨٥(
اين اوقات كه ماه ربيع الاول ١٣٦٤ است و عازم تشرف عتبات عاليات شده‌ام و در بصره هستم بعضي از مجلدات منطبعه ديگر اين كتاب را ديدم و ساعتي مشغول مطالعه بودم اتفاقا بترجمه احوال مرحوم عالم جليل شيخ اوحد شيخ احمد بن زين‌الدين (اع‌) رسيدم و ديدم كه سيد مزبور عبارات عجيبه درباره آن شيخ بزرگوار نوشته كه دال بر منتهاي تقشف و جهل سيد مزبور است و يا محمول بر كمال تعصب و عناد او است و اين رويه‌ايست كه در جميع رياستمداران مذهبي در اين قرن اخير عادت جاريه شده و شكر احسان و ارتزاق از طرف اجانب و دشمنان اسلام را باين كيفيت مينمايند و براي افتخار آن شيخ بزرگوار و جميع پيروان او همين كفايت است كه آنچه او فرموده است حذو النعل بالنعل طبق فرمايشات ائمه اطهار