صفحات -8 تا 285 را از كتاب ﴿فلسفيه ، در جواب آقاي فلسفي در مورد عقايد شيخيه﴾ انتخاب كرده ايد،
براي ضبط اين صفحات در ديسك ،در منوي File روي SaveAs كليك كرده و نام دلخواه خود را براي ضبط وارد نماييد.
فايل با پسوند htm. در ديسك ايجاد ميشود ، با كليك روي فايل توسط برنامه Internet Explorer ميتوانيد آن را مطالعه نماييد.

فلسفيه ، در جواب آقاي فلسفي در مورد عقايد شيخيه
مؤلف : مرحوم آقاي حاج ابوالقاسم خان ابراهيمي (اع)
صفحات -8 تا 285

صفحه -٨

فهرست رساله فلسفيه
٢ در ذكر بعض اموري كه باعث بر تأليف اين رساله شد
١٠ متن نامه آقاي فلسفي شامل سؤالات مطروحه
٢٠ توضيحات مؤلف (اع‌) حول آن نامه و بعض عبارات مقدمه آن
٦٢ سؤال ١ : درباره توحيد و صفات پروردگار
٦٦ سؤال ٢ : درباره نبوت پيغمبر صلي الله عليه و آله
٦٧ سؤال ٣ : درباره معراج
٦٨ سؤال ٤ : درباره معاد
٧٨ سؤال ٥ : درباره ائمه اطهار صلوات الله عليهم
٧٨ سؤال ٦ : معني اياك نعبد و اياك نستعين كه آيا خطاب بكيست
٨٦ سؤال ٧ : آيا جايز است پيغمبر يا امام وجه الله باشند و پرستش آنها جايز است يا نيست
١٠٣ سؤال ٨ : افعال خدا صادر از خداست يا از صفات خدا كه آل‌محمدند صلوات الله عليهم

صفحه -٧

 ١٥٦ سؤال ٩ : با حب آل‌محمد (ع‌) ترك فرايض و فعل محرمات جايز است يا نه
١٧٥ سؤال ١٠ : در بيان علل اربعه
١٩٧ سؤال ١١ : منظور از ركن رابع شخص معيني است يا نه
١٩٨ سؤال ١٢ : چرا تولي و تبري را ركن ناميده‌ايد
١٩٩ سؤال ١٣ : معاد ركن دين و ضروري است يا نه
٢٠١ سؤال ١٤ : همانطور كه معاد را از فروع نبوت شمرده‌ايد چرا تولي و تبري را از فروع ولايت نميشماريد
٢٢٧ سؤال ١٥ : اگر كسي تولي و تبري را ركن دين نداند و از فروع بشمارد بنظر شما چطور است
٢٢٨ سؤال ١٦ : منظور از دوستي دوستان و دشمني دشمنان همان معني تولي و تبري است يا بايد بلفظ ركن رابع گفته شود
٢٢٩ سؤال ١٧ : وظيفه عوام شيعه در فروع دين در ايام غيبت چيست

صفحه -٦

 ٢٣٨ سؤال ١٨ : عمل شيعيان كه از اول تا الآن از مجتهدين تقليد كرده‌اند درست است يا نيست
٢٣٩ سؤال ١٩ : منظور از مجتهديني كه در كتب از آنها انتقاد شده كيان هستند
٢٤٠ سؤال ٢٠ : در بيان معني اعلم و وجوب يا جواز تقليد اعلم
٢٥٧ سؤال ٢١ : در بيان اسلاميت ساير فرق مسلمين از غير شيعه
٢٥٨ سؤال ٢٢ : آيا مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه معصوم است
٢٥٩ سؤال ٢٣ : آيا غير معصوم جايز الخطا است يا نيست
٢٥٩ سؤال ٢٤ : اگر در كلمات مشايخ شما خلاف علم يا خلاف ضرورت باشد تصديق ميكنيد
٢٦٦ سؤال ٢٥ : اگر در كتب علماي شما مطلبي بر خلاف آنچه اينجا نوشته‌ايد باشد چه ميگوئيد
٢٦٧ يك تقاضا : در اينكه اين سلسله بنام شيخي خوانده نشوند و جواب آن
* * * * *

صفحه -٥

 بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب فلسفيه مشتمل بر سؤالاتي است كه جناب آقاي شيخ محمدتقي فلسفي واعظ شهير دامت افاداته بمنظور رفع اختلاف و اشتباهاتي كه راجع ببعض عقايد حقه و تحقيقات دقيقه بعض علماء اعلام (اع‌) از سلسله جليله شيخيه كثر الله امثالهم براي بسياري از عوام يا بعضي از علماء اعلام شايد حاصل شده سؤال فرموده‌اند و حقير فقير توضيحاتي عرض كرده‌ام و در همان تاريخ نسخه از آنرا ارسال طهران و تقديم خدمت ايشان نموده بودم و ايشان هم بر حسب وعده كه فرموده بودند بشرحي كه در مقدمه كتاب مسطور است بحوزه علميه قم فرستادند و از شرف مطالعه حضرت آية الله عظمي آقاي بروجردي ادام الله بركاته نيز گذشته بود و با حدس صائب تصور ميكنم كه مورد قبول و تصديق آن حضرت واقع شده است و اشكالي
صفحه -٤

 نفرموده‌اند و چون بر حسب وعده كه سائل معظم نموده بودند بنا بر اين بود كه خود ايشان لطفا وسيله طبع و نشر آنرا فراهم فرمايند و نتيجه نيت مقدس ايشان كه رفع اشتباه از خاطر عموم افراد و ايجاد كمال اتحاد و حسن تفاهم بين قاطبه برادران مسلمين است حاصل شود ولي مع التأسف مدتها گذشت و بروز اثري نشد و معلوم بود كه باقتضاي مصلحت تأخير فرموده‌اند تا در سال گذشته كه بعزم زيارت بيت الله حركت كردم و توفيق حاصل نگرديد اوقاتي كه در طهران متوقف و منتظر تعيين تكليف حجاج بودم و جناب واعظ محترم از اين حقير تفقد نموده بودند و مجلس هم خلوت بود در ضمن صحبتهاي متفرقه از معظم له مطالبه ايفاي وعده را كه انتشار كتاب بود نمودم و شرح مفصلي فرمودند كه محصل و خلاصه اين بود كه فعلا صلاح در انتشار كتاب نيست و شايد حضرت آية الله ادام الله بركاته هم همين
صفحه -٣

 طور صلاح ميدانند كه فعلا مسكوت بماند با اينكه اشكال و تأملي هم در آنچه نوشته شده نداشته‌اند جز در دو مورد كه يكي لفظ مشية الله بوده است كه در چند مورد از اجوبه حقير تكرار شده و يكي موضوعي كه در ضمن استشهاد بآيه مباركه لايكلف الله نفسا الا ما آتاها نوشته شده كه اندك تأملي داشته‌اند ولي چون وجه اشكال را بتفصيل بحقير نفرمودند يا در نظرشان نبود حقير هم متوجه وجه اشكال هنوز نشده‌ام و بهر صورت كه حقير هم در آن موقع با توضيحاتي كه ايشان براي عدم لزوم انتشار كتاب دادند قانع شدم و بمصداق آيه كريمه يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين تصديق نمودم و از اين رو طبع و نشر كتاب تأخير شد و خود حقير هم از باب ادب و امتثال اقدام در انتشار آن ننمودم ولي از طرفي در تمام اين مدت دو سال و كسري كه از تاريخ اين سؤال و جواب ميگذرد چون جناب سائل معظم بكرات و مرات در مجالس و منابر شرح
صفحه -٢

 قرار اين سؤال و جواب را چه در كرمان و چه در طهران بيان نموده بودند و قضيه را باستحضار عموم عوام و خواص رسانيده بودند و اميدوار بودند كه بحمد الله وسيله و ترتيب صحيحي براي رفع هر گونه سوء تفاهمي كه در طول ايام در ميانه برادران مسلمان ايجاد شده بود اتخاذ شده است لاينقطع و از همه طرف از ما مطالبه نسخه اين سؤال و جواب ميشد و مرتبا تقاضاهاي فردي و جمعي ميرسيد و حقير چون از طرف سائل معظم انتظار اقدام يا جواب داشتم جواب صحيح السكوتي در قبال تقاضاهاي وارده نداشتم و رعايت ادب را بر هر چيزي مقدم ميداشتم تا در اين اوقات ملاحظه كردم كه مطالبه و تقاضا بحدي رسيده كه ايجاب تكليف شرعي بر گردن اين ناچيز نموده است و شايد تأخير بيش از اين اسباب سوء ظن جديدي بشود يا توليد شبهات ديگر در اذهان اشخاص نمايد و اگر تأخير در انتشار كتاب در آن ايام
صفحه -١

 مصلحت بوده است در اين موقع ممكن است كه تأخير بيش از اين سبب مفسده و القاء شبهه بشود و براي حقير فقير شرعا جايز نيست و چون مدتي گذشته است و موجباتي هم كه معظم له براي عدم لزوم انتشار آن در نظر داشته‌اند يا موانعي اگر بوده است مرتفع شده ان شاء الله قربة الي الله و طلبا لمرضاته اقدام در طبع و نشر اين كتاب نمودم و اين خدمت را براي اجراي نيات صالحه جناب سائل معظم و به نيابت از ايشان انجام دادم و اين كتاب را در معرض مطالعه عموم قرار دادم و اميدوارم بفضل خداي متعال و مرحمت آل‌محمد عليهم السلام با مطالعه اين كتاب غبار شبهه از خاطر صافي عموم برادران مؤمنين و مسلمين پاك شود و حقير فقير سراپا تقصير را با دعاي خير ياد و شاد فرمايند و اگر بواسطه سبق شبهه يا سوء تفاهمي تصور عقايد باطله را درباره حقير يا پيشينيان از مشايخ من اعلي الله مقامهم مينمودند
صفحه ٠

 و باين واسطه زنگ كدورتي خداي نخواسته بر بعض دلهاي صافيه ايشان نشسته بود حالا كه بحمد الله اشتباهات مرتفع شده است رفع كدورتها هم بشود و با نظر لطف و مرحمت و اخوت از قصور و تقصيرات اين ناچيز هم عفو و اغماض فرمايند و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
ابوالقاسم بن زين‌العابدين - شهر صيام ١٣٧١
( مقابله شد )
صفحه ١


رساله فلسفيه
در جواب سؤالات جناب آقاي فلسفي واعظ
از تصنيفات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج ابوالقاسم خان ابراهيمي كرماني اعلي الله مقامه

صفحه ٢

 بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطيبين و شيعتهم الانجبين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين .
اما بعد چنين گويد بنده مسكين ابوالقاسم بن زين‌العابدين عفا الله عن جرائمه بحق ساداته الطاهرين كه از غلطاندازيهاي روزگار كج‌رفتار اجتماع حقير فقير بود با جناب عالم فاضل و واعظ شهير و شيخ كامل باتدبير روشن‌ضمير اغلوطه زمان و اعجوبه دوران دوست محترم صفي وفي آقاي شيخ محمدتقي فلسفي ادام الله تأييداته و اقر عيوننا بافاضاته كه در اواخر ماه صفر الخير گذشته اتفاق افتاد و سعادتمند بزيارت ايشان در كرمان شدم كه بر حسب دعوت بعض اهالي اين سامان تشريف آوردند و مجالس اين شهرستان را رشك جنان و روضه رضوان فرمودند و شهد الله عموم ما را مستفيض و رهين امتنان نمودند و علاوه بر
صفحه ٣

 مجالس عمومي در مجالس خصوصي هم كه براي تفقد و لطف بارادتمندان و دوستان تشريف ميآوردند كرارا از محضر محترم ايشان كه مخبر از لطف قلبي ايشان بود بهره‌مند ميشدم و مشمول التفاتهاي خاصه ايشان بودم اما در عين حال گاه گاه و جسته جسته هم علائم تأثري از ناصيه ايشان هويدا و احساس ميشد كه علت و سبب را درست نميدانستم تا بالاخره اظهار فرمودند و دانستم كه بعض مسموعات بي‌اصل و خالي از حقيقت خاطر محبت مظاهر ايشان را زحمت مي‌دهد و از پي استكشاف آن برآمدم و تدريجا در طي چند مجلس بعض از مسموعات يا مطالعات مختصره را كه بر حسب اظهار خودشان بواسطه عدم مجال هنوز حق نظر و تأمل در آنها را ادا ننموده بودند اظهار داشتند كه در يكي از آن مجالس جناب آقاي وارسته استاندار معظم كرمان هم حضور داشتند و مذاكراتي ميشد و تا آنجا كه براي حقير آسان بود
صفحه ٤

 و باندازه اقتضاي حال و مجلس ممكن ميشد رفع اشتباه يا تكذيب اصل موضوع مسموع را نمودم ولي چون اوقات توقف ايشان كوتاه بود و حقوق مجالس عمومي هم ميبايست ادا شود قرار بر اين دادند كه بعد از مراجعت از كرمان و فراغت خاطر مجموع مطالبي را كه لازم ميدانند بمنظور رفع اشتباه از اذهان عوام يا بعض خواصي كه بكتب و انتشارات سابقين از اساتيد و علماي ما اعلي الله مقامهم هم شايد مراجعاتي نموده‌اند و در كتابي مطلب ناتمامي ديده‌اند يا بمتشابهاتي برخورده‌اند و ايجاد ترديد در خاطرشان نموده است در ضمن مسائلي تنظيم و ارسال فرمايند تا حقير فقير هم در ذيل هر يك جوابي را كه با فهم قاصر دانسته‌ام و اعتقادم بر آن است عرضه بدارم و تمام مقصود و منظور ايشان بطوري كه كرارا فرمودند و تصريح نمودند رفع اختلافي است كه مشاهده ميشود و در حقيقت موجب منتهاي تأثر است كه چرا عالم
صفحه ٥

 اسلام و تشيع هنوز كه شده بعد از هزار و سيصد سال بايد مبتلا و تحت تأثير تلقينات سوء و اشتباهكاري‌هاي مشبهين و مغرضين باشد و باعتقاد جازم فاضل معظم از كمال حسن ظن و منتهاي اشتياق و حرصي كه برفع اختلاف و ايجاد اتحاد بين همه طبقات مسلمين و مؤمنين دارند پس از عرض جوابهاي اين بنده مسكين كه بالقطع و اليقين موافق با ضرورت مذهب و اتفاق مؤمنين خواهد بود و هميشه اعتقاد بآن داشته‌ام بكلي رفع اختلاف آن اندازه‌اش كه مربوط بماها است خواهد شد ان شاء الله و اگر چه منتهاي آرزوي اين ناچيز هم همين است و اين اندازه حسن نيت ايشان را تمجيد و تقديس مي‌نمايم اما پوشيده نميدارم كه خود اين ناچيز باين درجه خوش‌بين بآتيه نيستم و اوضاع ملك را فاسدتر از اين مي‌بينم كه باين آساني اصلاح‌پذير باشد و دور نيست كه اينهم از ضعف يقين اين ناچيز باشد ولي چون
صفحه ٦

 عادتم بر بيان حقيقت است عرض مي‌كنم اين سؤال و جواب بطور قطع مفيد و مؤثر است ان شاء الله اما نه بآن درجه كه خيال ميشود بلي رجاي واثق متاخم بيقين دارم كه براي عده از اهل علم و كمال و درايت و ايمان و انصاف كه غرضي جز تصحيح عقايد و اصلاح نفس و ترويج شريعت مقدسه صلوات الله علي صاحبها ندارند از امثال و اقران خود فاضل معظم كه پروانه‌وار بر گرد چراغ وجود مقدس و ساحت اقدس حضرت آية‌اللهي آقاي بروجردي متع الله المسلمين بطول بقائه و حيوته و افاضاته طائف و رشحات فيوضات بلانهايه و كمالات فاضله آن يگانه عصر را نماينده و واصفند و مربي بتربيت آن شخصيت بزرگوار هستند و با قلبي پاك از هر گونه عصبيت و مملو از منتهاي سلامت و صدق و حسن نيت از آن وجود مقدس استفاضه و بديگران افاضه ميفرمايند عرايض اين ناچيز مؤثر و متلقاي بقبول واقع شود و همچنين
صفحه ٧

 بر امثال ايشان از اينگونه رجال در هر جا از بلاد و محال كه باشند رفع اشتباه از اذهان صافيه بي‌آلايش ايشان خواهد شد و بنده ناچيز را هم جز همين غرضي هيچوقت نبوده و نيست و چونكه صد آمد نود هم پيش ما است و علاوه بر آن امتثال امر جناب فاضل جليل خاصة كه مقرون با فلسفه و دليل هم بود مرجح ديگر گرديد بلكه واجب شرعي شد كه اطاعت و اقدام نمايم ولي بقطع ريشه فساد و رفع اختلاف از ميانه عوام اميد زياد ندارم زيرا هنوز ايام مهلت شيطان است كه پيوسته در صدد گمراهي خاص و عام است و بريدن گوشهاي انعام چنانچه خداي متعال از قول او فرمود لعنه الله و قال لاتخذن من عبادك نصيبا مفروضا و لاضلنهم و لامنينهم و لآمرنهم فليبتكن آذان الانعام و مشيت پروردگار هم در اين اوقات تا اوان ظهور امام عليه السلام نرسيده است بر همين قرار گرفته و فرموده است و لايزالون مختلفين
صفحه ٨

 الا من رحم ربك و آرزوي رفع اختلافات بكلي طمع خام است زيرا منتهاي جانفشاني و اصرار و ابرامي هم كه از طرف اهل تقوي و عقل و مبلغين كرام ميشود مفيد بحال عده‌ايست كه گوش شنوا و دل دانا دارند و غير آنها آنطوري كه بايد نميشنوند و پند نمي‌گيرند و خداوند خطاب به پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود و مايستوي الاحياء و لا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من في القبور ان انت الا نذير و فرمود لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها و عده ديگر هم هستند كه از اين درجات بالاترند و همه چيز هم مي‌فهمند الا اينكه بحكم فطرت خبيثند و انكار حق مي‌نمايند و خداوند از وجود آنها هم خبر داده است بقول خودش و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا و از اين قبيل بسيارند كه ظلم بنفس خود و برادران مي‌كنند كه
صفحه ٩

 عمده فساد اسلام و مسلمين از شر اينها است و اصول اختلافات منشأش آنجاست و اين جماعتند كه با مكر و خدعه و نفاق ظاهري را آراسته و باطنشان از قيد عبوديت و خداپرستي و تعصب و حميت مليت بكلي پيراسته است و بجز خودخواهي و خودپرستي مطلبي ندارند و صلاح خود را در فساد ساير خلق دانسته‌اند اتخذوا عباد الله خولا و مال الله دولا دشمن خدا و خلقند و منكر حقيقت و حق و صفت همه اينها را خداوند در كتاب مجيد شرح داده و اگر بخواهيم برشماريم از مطلب خود دور ميشويم و اگر چه بحمد الله در ميانه فرقه ناجيه اثناعشريه كثر الله امثالهم از طبقات فوق الذكر نبايد باشد يا اگر هست زياد نيست اما شبهه نيست كه اكثريت هنوز بي‌اطلاع و عامي هستيم و تحت تأثير شياطين جن و انس واقع مي‌شويم و اگر بحفظ خداوند و بركات آل‌محمد عليهم السلام بكلي اغوا نشويم باز هم شيطان بهر عنوان كه باشد
صفحه ١٠

 وادار باختلاف مي‌نمايد و سنگ تفرقه را در ميانه مياندازد و براي دوام سيادت خود راضي برفع اختلاف نميشود خلاصه كه بجهات مذكوره و غير اينها و هم تجارب گذشته اميدواري تمامي در اين نزديكيها بانجام مرام ندارم اما معذلك چاره هم جز گفتن و نوشتن بقدر اقتضا نيست و ما لايدرك كله لايترك كله ، و لايسقط الميسور بالمعسور و الي الله ترجع الامور و اينك شروع ميكنيم باستنساخ نامه فاضل معظم كه سؤالات مطروحه هم در ذيل و ضميمه همانست و نقطه از آنرا هم فروگذار نميكنيم ان شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم .
مورخه پنجشنبه بيست و هفتم بهمن ماه ١٣٢٨ مطابق بيست و هشتم ربيع‌الثاني ١٣٦٩
بسم الله الرحمن الرحيم
كرمان - جناب آقاي ابوالقاسم خان ابراهيمي
بطوري كه ميدانيد دهه آخر صفر سال جاري بمناسبت اربعين و شهادت حضرت مجتبي (ع‌) بدعوت
صفحه ١١

 بعضي از آقايان محترم كرمان بآن شهرستان آمدم موضوع اختلافي كه بنام شيخي و متشرعه در آنجا مشاهده كردم سخت متأثرم نمود و بفكر افتادم بخواست خداوند باين اختلاف خاتمه دهم و اين معني ممكن نبود مگر آنكه موادي كه مايه اختلاف شده از ميان برداشته شود خوشبختانه چند مجلسي كه با شما درباره اين موضوع مذاكره كردم با حسن قبول تلقي نموديد و آمادگي خود را براي وصول باين هدف مقدس يعني ايجاد وحدت و رفع پراكندگي اعلام داشتيد قرار شد مطالبي كه مورد نظر و موهم اختلاف و جدائي شما از متشرعه گرديده بصورت سؤال تهيه شود و شما جواب آنها را كتبا بدهيد و سپس عين سؤال و جواب بمحضر انور آيت الله آقاي حاج آقا حسين بروجردي دامت بركاته عرضه شود و معظم له صريحا نظر خود را مرقوم دارند اينك بيست و پنج سؤال ضميمه اين نامه فرستاده شده است درخواست دارم در
صفحه ١٢

 تهيه جواب نكات زير را توجه فرمائيد :
١ - روي سخن در اين سؤالات بخود شما و كساني است كه فعلا در قيد حياتند و از افكار شما متابعت مي‌نمايند بهيچوجه نظري بگذشتگان و پيشينيان شما نداريم كه آنها چه عقيده داشته و چگونه عمل كرده يا چه كتابهائي نوشته‌اند زيرا آنها فعلا مبتلا به ما نيستند علي هذا اين سؤالات از شخص شما و بمنظور تشخيص عقايد تابعين شما است كه در صورت موافقت جوابها با مباني مقدس شيعه اختلاف و پراكندگي برطرف شود .
٢ - جواب سؤالات را خيلي صريح و روشن و يك پهلو مرقوم داريد كه نتوان بر معاني ديگري حمل نمود باز اختلاف بجاي خود بماند .
٣ - چنانچه با خود شما صحبت كرده‌ام و در بالا اشاره شد عين سؤالات بنده و جوابهائي كه مي‌دهيد بقم فرستاده مي‌شود البته در قم مجتهدين گرام و علماء عالي مقام كه ملازم محضر
صفحه ١٣

 حضرت آية الله بروجردي هستند با كمال حسن نيت بدون اعمال كوچكترين غرض با مراعات مباني علمي مطالعه مي‌كنند و خلاصه نظر خود را بعرض آيت الله ميرسانند چنانچه جوابها با اصول علمي و مباني تشيع و تعليمات مقدس اهل بيت عليهم السلام موافق بود حضرت معظم له صحت آنها را تأييد فرموده سپس عين سؤالها و جوابها و امضاي آيت الله طبع و در تمام كشور منتشر ميشود در نتيجه اختلاف و پراكندگي بكلي از ميان رفته وحدت و اتفاقي كه منظور نظر است حاصل خواهد شد انتظار دارد كه در جوابها حد اعلاي شهامت و صراحت را اظهار كنيد و چنانچه در گفتار پيشينيان شما عبارات متشابهه كه منشأ اختلاف شده يا اشتباهاتيكه رخ داده موجود باشد مراقبت نمائيد كه تكرار نشود تا مانع ما از وصول بمقصد يعني وحدت و اتفاق گردد .
بيست و پنج سؤال بشرح ذيل است :

صفحه ١٤

 س ١ - شما درباره خداوند سبحان و صفات مقدسش چه عقيده داريد ؟
س ٢ - درباره رسول اكرم صلي الله عليه و آله چه عقيده داريد ؟
س ٣ - درباره معراج چه عقيده داريد ؟
س ٤ - درباره معاد چه عقيده داريد ؟
س ٥ - درباره ائمه عليهم السلام چه عقيده داريد ؟
س ٦ - آيا در نماز موقع اداء جمله ( اياك نعبد و اياك نستعين ) جايز است يكي از ائمه عليهم السلام يا رسول (ص‌) را در نظر گرفت و مخاطب كاف ( اياك ) در دل نمازگذار آنها باشند ؟
س ٧ - آيا بنظر شما جايز است كسي بگويد پيغمبر و امام وجه الله هستند و جايز است آنها را سجده كنند و خلاصه بنظر شما پرستش كردن پيغمبر يا امام جايز است يا نه ؟
س ٨ - اگر كسي بگويد هيچ فعلي و خلقي از خداوند صادر نيست و همه افعال از صفات خدا كه محمد و
صفحه ١٥

 آل‌محمد است صادر شده آيا چنين گفتاري صحيح است يا نه و همينطور اگر كسي بگويد عالم به تخيلات و تصورات امام قائم است آيا چنين مقاله نزد شما درست است يا باطل ؟
س ٩ - اگر كسي بگويد با حب آل‌محمد (ع‌) ترك فرايض و واجبات مثل نماز و روزه و زكوة يا ارتكاب محرمات از قبيل قتل نفس و زنا و شرب خمر ضرري ندارد و مانع سعادت نميشود درباره چنين كسي شما چه ميگوئيد ؟
س ١٠ - اگر كسي بگويد امام علت مادي و صوري و فاعلي و غائي عوالم وجود است صحيح است يا نه ؟
س ١١ - مقصود شما از ركن رابع چيست آيا منظور شخص معيني است ؟
س ١٢ - چرا تولي و تبري را ركن رابع نام گذارده‌ايد ؟
س ١٣ - مگر شما معاد را ركن دين و ضروري اسلام نميدانيد ؟

صفحه ١٦

 س ١٤ - شما كه معاد را با صدها آيه و روايتي كه درباره‌اش رسيده و در حد اعلاي اهميت است و هميشه ايمان بآنرا بعد از ايمان بخدا ذكر كرده‌اند ( يؤمنون بالله و باليوم الآخر ) جزء فروع نبوت شناخته‌ايد و آنرا ركن مستقل ندانسته‌ايد چه مانعي دارد كه تولي و تبري را كه چند روايت بيشتر درباره آن نرسيده است از فروع و شاخه‌هاي امامت بدانيد و از اينكه آنرا ركن مستقل دين معرفي كنيد خودداري نمائيد ؟
س ١٥ - اگر كسي بگويد من امامت ائمه عليهم السلام را قبول دارم و بولايت آنها مؤمنم و لازمه اين ولايت دوستي دوستان آنها و دشمني دشمنان آنهاست آنرا در دل نيز علاقمندم ولي اين امر يعني تولي و تبري را ركن دين نميدانم بلكه از لوازم و فروع مودت اهلبيت عليهم السلام ميدانم بنظر شما گوينده چنين مقاله و شخص معتقد
صفحه ١٧

 بچنين عقيده چگونه مردي است و از نظر مذهبي شما او را چه‌طور ميشناسيد ؟
س ١٦ - آيا مقصود شما از لزوم دوستي دوستان و دشمني دشمنان اهل بيت عليهم السلام همان معني واقعي تولي و تبري يعني عقد قلب است يا آنكه ميگوئيد حتما بايد لفظ ركن رابع گفته شود ؟
س ١٧ - وظيفه عوام شيعه نسبت بفروع دين در ايام غيبت چيست و بچه شخصي بايد مراجعه نمايند ؟
س ١٨ - نظر شما درباره شيعياني كه از قرنهاي پيش بعلما و مجتهديني از قدما مثل آيات الله صدوق و كليني و شيخ طوسي و سيد مرتضي و نظائر آنها و همچنين در متأخرين از قبيل آيات الله شيرازي و خراساني و يزدي و اصفهاني و قمي مراجعه كرده‌اند و بفتاواي آنها عمل نموده‌اند چيست آيا بنظر شما اين عمل درست بوده و آنها مأجورند يا نه ؟

صفحه ١٨

 س ١٩ - در بعضي كلمات و نوشتجات شما به مجتهدين حملاتي نموده‌ايد و جملات تندي ادا كرده‌ايد خوب است مقصود خود را شرح دهيد ؟
س ٢٠ - بطوريكه ميدانيد در هر زمان شيعيان اثني‌عشري مجتهدي را كه بتصديق علما و دانشمندان دين اعلم است و در طول زندگي پيوسته ملازم تقوي و صحت عمل بوده بعنوان مرجع تقليد خود تعيين و در فروع طبق فتواي او عمل ميكنند اگر تابعين شما امروز يا در آينده مثل ساير شيعيان بفتاواي همان مجتهد كه اعلم و اتقي شناخته شده عمل نمايند بنظر شما عمل آنها صحيح است يا نه ؟
س ٢١ - در كلمات شما عباراتي ديده ميشود كه موهم سلب اسلاميت ساير فرق مسلمين غير اثني‌عشري مي‌باشد آيا عقيده شما همين است ؟
س ٢٢ - آيا شما شيخ احمد احسائي يا آقا سيد كاظم رشتي و ديگران از پيشينيان خودتان را معصوم
صفحه ١٩

 مي‌دانيد يا غير معصوم ؟
س ٢٣ - آيا كسي كه معصوم نيست ممكن است در گفته يا نوشته خود خطا كند و راهي باشتباه برود ؟
س ٢٤ - اگر در كلمات مشايخ شما عباراتي ديده شود كه ظاهر يا موهم خلاف علم يا خلاف ضرورت دين باشد مضايقه نداريد از اينكه تصديق نمائيد كه فلان مطلب غلط است و مشايخ ما اشتباه كرده‌اند ؟
س ٢٥ - در اين جوابهائي كه بسؤالات داده‌ايد اگر در كتابهاي شما و مشايخ مطلبي بر خلاف آن باشد چه ميگوئيد ؟
يك تقاضا
جناب آقاي ابوالقاسم خان ابراهيمي چنانچه جوابهاي شما در مقابل بيست و پنج سؤالي كه شده كاملا مطابق با عقايد حقه اثني‌عشري باشد و مورد تصديق حضرت آية الله بروجردي واقع شود تقاضا دارم موافقت نمائيد كه ديگر شما و دوستان شما
صفحه ٢٠

 بكلمه ( شيخيه ) خوانده نشوند و اين سخن كه موهم جدائي و بوي خلاف و اختلاف ميدهد از ميان فرقه ناجيه اثني‌عشريه برداشته شود .
اين نامه مشتمل بر سه نكته و ٢٥ سؤال و يك تقاضا است .
تهران - محمدتقي فلسفي واعظ
محل امضاء
٢٧ - ١١ - ٢٨
عرض ميكنم نامه شريفه قريب بدو ماه قبل صادر شده و در اين تاريخ كه اواخر ماه جمادي‌الثانيه و اواخر فروردين ماه بيست و نه است بتوسط يكي از امناي محترم باين حقير رسيد و بياري پروردگار مشغول بعرض جواب ميشوم تا كي خداوند خواسته باشد و توفيق اتمام عطا فرمايد زيرا گرفتاريها و حوادث زياد است و مالك اوقاتمان نيستيم اما سعي ميكنم ان شاء الله كه زودتر تمام شود و بايد ابتداءا براي رفع اشتباه مطالعه كنندگان محترم عرض كنم كه اگر نوع سؤالات يا عباراتي كه در
صفحه ٢١

 مقدمه يا خاتمه سؤالات نوشته شده قدري غير مأنوس بنظر ميآيد و تعجب كنند كه ترتيب سؤال و خطاب بيك نفر شيعه اثناعشري و لو هر قدر شخصا ضعيف و جاهل هم باشد ولي از خانواده علم و علمائي باشد كه معروف به تشيع و نزديك بدويست سال است كه دم از ولايت اميرالمؤمنين و آل‌محمد عليهم السلام ميزنند و نشر علم و فضيلت و آثار آل‌محمد عليهم السلام را مي‌نمايند و در تمام دنيا بهمين سمت معروفند و آنقدر از مراتب فضايل آل‌محمد عليهم السلام گفته‌اند و نوشته‌اند كه هيچيك از علما باين تفصيل ننوشته‌اند و بعلاوه شهرتشان بآنجا رسيده كه در اين اواخر بواسطه بيانات آنها عالم تشيع منقسم بدو قسمت فرض شده و لو اينكه اقليت نسبي داشته‌اند و بعلاوه از معروفترين خانواده‌هاي شيعه كشور ايران بوده‌اند هنوز بعد از همه اين مراتب ترديد شود كه آيا عقايد آنها با اجماع و ضرورت شيعه
صفحه ٢٢

 موافق است يا نيست اين كيفيت از باب بي‌لطفي نيست و خود جناب سائل ايده الله اين مراتب را خوب مي‌دانند ولي قصدشان اظهار كمال ميانه‌روي و بيطرفي است و قصد من هم ابراز عقايد خودم است و شاهد گرفتن خدا و رسول و ائمه اطهار صلوات الله عليهم و ملائكه پروردگار و جميع موجودات آسمان و زمين و قيدي بتشريفات ندارم و اتفاقا زبان حالم در مقام توجه بدرگاه حضرت رب العزة و احساس دلتنگي از روزگار و عبرت از بي‌اعتباري دنيا بدين دو بيت مترنم گرديد :
فليت الذي بيني و بينك عامر       ** * **      و بيني و بين العالمين خراب
فليتك تحلو و الحيوة مريرة       ** * **      و ليتك ترضي و الانام غضاب
و بهر حال كه نامه را از اول تا آخر در مقدمه ذكر كرديم كه خوانندگان بر بصيرت باشند و مبني و
صفحه ٢٣

 موضوع كتاب را بدانند و بعضي از جملات مقدمه را كه محتاج بتوضيح است عنوان ميكنم و بطور اختصار توضيحي كه در اطراف آن براي مزيد اطلاع خوانندگان لازم است عرض مي‌كنم و پس از آن سؤالات بيست و پنجگانه را هم يكي يكي مجددا عنوان ميكنم و جوابي كه بدانم و معتقد باشم در ذيل آن عرض خواهم كرد و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد .
فرموده‌اند موضوع اختلافيكه بنام شيخي و متشرعه در آنجا مشاهده كردم سخت متأثرم نمود .
عرض ميكنم شيخي و متشرعه را در حدود آذربايجان و آن صفحات اصطلاح كرده‌اند و مشهور شده و در كرمان بسيار كم گفته ميشود و عامه آنها اصلا باين لفظ نمي‌گويند مگر يك نفر دو نفري بآن اصطلاح گفته‌اند و شنيده‌ايد اما در كرمان و اغلب نقاط و در عراق عرب و عتبات عاليات كه روز اول هم اين اصطلاح در كربلاي معلي پيدا شد شيخي و
صفحه ٢٤

 بالاسري ميگويند و مرحوم ميرزا محمدباقر صاحب روضات‌الجنات مي‌نويسند آنچه مضمون آن اين است كه تابعين مرحوم شيخ احمد احسائي باين مناسبت كه فتواي ايشان اين بود كه مساوي ضريح امام (ع‌) يا مقدم بر آن نبايد نماز كرد و خودشان پشت سر امام (ع‌) نماز ميكردند و از تقدم منع ميكردند و مخالفين ايشان در آن دوره از قبل رأس امام (ع‌) نماز ميكردند اين بود كه پيروان شيخ به شيخيه و پشت‌سريه موسوم شدند و غير ايشان به بالاسريه و صاحب روضات در عين اينكه در چند جاي كتاب خود از شيخ مرحوم اعلي الله مقامه تمجيد بسيار نموده و ايشان را حامل اسرار اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته است و در مقام تمثيل ايشان را تشبيه بحضرت مسيح (ع‌) نموده از پيروان ايشان مذمت نموده و آنها را غالي و مرتفع دانسته و مي‌نويسد كه امر اينها بآنجا منتهي شد كه ادعاي بابيت و نيابت خاصه از امام عليه
صفحه ٢٥

 السلام نمودند و از ميانه آنها پيدا شد كسي كه كتابي آورده و تحدي نموده تا آخر آنچه نوشته است كه منظورش فرقه بابيه است و اين سوء تفاهم ايشان از اين جهت است كه بعضي از شيخيه و تلامذه سيد مرحوم اعلي الله مقامه بميرزا عليمحمد گرويدند و بابي شدند ولي اين نسبت را بعموم شيخيه دادن مناسب و منصفانه نبود و اهل علم و تاريخ باين نسبتهاي بيدليل اعتنا نمي‌كنند و اعتقاد هر كسي را در حيات او از اقرار خود او و در ممات او از آثار شخصي او ميجويند و صرف اينكه دو نفر يا چهار نفر شيخي منافق بابي شدند دليل بر امري نميشود و اگر تنها دليل همين باشد بايد بدعتهاي بعض اصحاب پيغمبر را به پيغمبر (ص‌) نسبت داد و بدعتهاي ابوحنيفه و ابوالخطاب را بحضرت صادق (ع‌) نسبت داد و اي چه بسيار مبدعين كه در اول پيرو حق بودند و بعدا منحرف شدند و گذشته از اين جمعي هم كه از
صفحه ٢٦

 علما و طلاب غير شيخي باو گرويدند كه اضعاف آن چند نفر شيخي بودند و اسامي عده از آنها را هم تاريخ ضبط كرده چرا از آنها اسمي نمي‌برند و فقط اين عيب و ايراد را مختص بشيخيه ميدانند باري غرضم اينها نبود و وجه تسميه شيخي و بالاسري را عرض ميكردم و در همه تواريخ و سير اخيره بهمين طور كه عرض كردم نوشته‌اند و روايت همه آنها در اين مقام زيادي است و در حدود آذربايجان كه غير شيخي را مسمي بمتشرعه نموده‌اند ابتداءا قصد واضع لفظ كه معين هم نيست كه بوده است تعريض باين است كه شيخيه متشرع نيستند در حالي كه آنچه ظاهر و بين است خلاف اين است و آيا كدام عمل شرعي است كه بناي شيعه بر آن است و شيخيه نعوذ بالله ترك كرده‌اند و در اين قسمت لازم باستدلال نيست و حكميت آن با خوانندگان است و مشاهدات ايشان و جائيكه عيان است چه حاجت به بيان است .

صفحه ٢٧

 فرموده‌اند و بفكر افتادم بخواست خداوند باين اختلاف خاتمه دهم .
عرض ميكنم باين حسن نيت و قوت اراده و عزم راسخ تمجيد مينمايم و اميدوارم خداوند شما را تأييد فرمايد و بعموم شيعه توانائي و دانائي بدهد كه در اين فكر با شما هم‌آوازي و موافقت نمايند و ان شاء الله تعصب و ناداني ننمايند .
فرموده‌اند و اين معني ممكن نبود مگر آنكه موادي كه مايه اختلاف شده از ميان برداشته شود خوشبختانه چند مجلسي كه با شما درباره اين موضوع مذاكره كردم با حسن قبول تلقي نموديد و آمادگي خود را براي وصول باين هدف مقدس يعني ايجاد وحدت و رفع پراكندگي اعلام داشتيد .
عرض ميكنم چطور تصور ميشد كه آمادگي خود را براي اين هدف مقدس ابراز ننمايم و حال آنكه گوشت من و پوست من و استخوان من در مهد اسلام روئيده و در دامن مروجين اسلام و ناشرين
صفحه ٢٨

 كلمه مقدسه لا اله الا الله كه معني و حقيقت وحدت كلمه است نشو و نما نموده‌ام و منتهاي آمال و نتيجه حيات خود را همين ميدانم كه در زير لواي صاحب اين كلمه مقدسه باشم و داخل در حصن پروردگار شده باشم و خدا را ملاقات نمايم در حالي كه بشروط اين كلمه مقدسه بقدر قابليت و استطاعت خود عمل كرده باشم ان شاء الله و آيا ميدانيد ايجاد وحدت بچه نحو ميسر ميشود ضرر ندارد كه بمناسبت دعوت جنابعالي مختصري از عقيده خود را در اين باب عرض كنم و در ديباچه كتاب تنزيه الاولياء تفصيلي در اين باب داده‌ام و دوست ميدارم در اين مقام هم اشاراتي عرض كرده باشم كه ايجاد وحدت در ميانه مسلمين كه تنها منظور خداوند از خلقت و مقصود پيغمبر صلي الله عليه و آله است از دعوت و تحمل آنهمه زحمت و مشقت اين تنها لفظي نيست بلكه معني و و حقيقتي است كه دست نخواهد آمد جز بعمل كردن
صفحه ٢٩

 بشروط آن و بديهي است در نزد عقلا كه شرط بر مشروط مقدم است و بديهي است كه همه شروط آن عقلي نيست كه فرض شود خودمان مي‌فهميم و راه آنرا ميدانيم بلكه بايستي شروط آنرا از صاحب اين كلمه طيبه گرفت و عمل كرد تا مشروط آن كه ايمني از عذاب دنيا و آخرت است و وصول به مقامات و ترقيات دنيا و عقبي است حاصل شود و داخل در حصن حصين پروردگار شويم چنانچه حضرت امام رضا عليه السلام در حديث مشهور سلسلة‌الذهب فرمود و آل‌محمدند عليهم السلام شروط لا اله الا الله و پيغمبر صلي الله عليه و آله مسلمين را امر به پيروي ايشان فرمود تا راه توحيد كلمه را بياموزند و از اختلاف و تشتت و استبداد بآراء كه اصل عذاب دنيا و آخرت است منع فرمايند و همه را بيك راه وادارند تا نتيجه مطلوبه دست آيد و حقيقت توحيد خداوند و وحدت كلمه حاصل شود و از طرفي هم شيطان كه دشمن بني‌آدم
صفحه ٣٠

 است و خدا هم ما را امر بدشمني او فرموده نكته را خوب دانسته است و اختلاف مسلمين را در همينجا قرار داده كه اساسا شرط اول توحيد تثبيت نشود و از مشروط آن كه خانه‌خرابي شيطان در آن است و اگر حاصل شود ديگر كسي پيروي او را نخواهد كرد آسوده و فارغ البال باشد اينست كه فتنه اول اسلام را در موضوع ايشان قرار داد و مسلمين را بمخالفت امر پيغمبر صلي الله عليه و آله وادار نمود و خليفه را كه از جانب خدا تعيين شده بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله بآن تفصيل معرفي فرمودند انكار نمودند و گفتند خليفه بايد بتعيين مسلمين باشد بر خلاف سنت جاريه پروردگار كه هيچوقت تغيير نخواهد كرد و لن‌تجد لسنة الله تبديلا و لا تحويلا كه نبوت و خلافت هميشه بجعل خدا و نص پيغمبر صلي الله عليه و آله بايد باشد خلاصه آنكه كردند آنچه كردند و گوينده ايشان گفت كه گويا مغيرة بن شعبه بود يا ديگري از آنها
صفحه ٣١

 لاتجعلوها كسروانية و لا قيصرانية فينتظر بها الحبالي وسعوها تتسع و غرضم تفصيل آن سرگذشتها نيست همينقدر ميخواهم عرض كنم كه اختلاف از آنجا شروع شد و پيغمبر (ص‌) فرمود بامير المؤمنين عليه السلام لا اختلاف في الله و لا فيّ و لكن الاختلاف فيك يا علي و در تفسير آيات شريفه عم يتسائلون عن النبا العظيم الذي هم فيه مختلفون اخباري در اين باب هست از آن جمله در صافي است از كافي از حضرت صادق (ع‌) در اين آيه فرمود نبأ عظيم ولايت است و از حضرت باقر عليه السلام سؤال شد از تفسير عم يتسائلون فرمود آن در اميرالمؤمنين است بود اميرالمؤمنين كه ميفرمود نيست براي خدا آيتي كه بزرگتر از من باشد و نيست براي خدا خبري كه عظيم‌تر از من باشد و در عيون است از حضرت رضا عليه السلام از پدرش از پدرانش از حسين بن علي عليهم السلام فرمود كه رسول خدا (ص‌) فرمود بعلي (ع‌) يا علي
صفحه ٣٢

 تو حجت خدا هستي و تو باب خدا هستي و تو راه بسوي خدا هستي و تو نبأ عظيم هستي و تو صراط مستقيم هستي و توئي مثل اعلي الحديث ، و در كافي است از خطبه وسيله اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود منم نبأ عظيم و بهمين زودي خواهيد دانست آنچه ترسانيده ميشويد و در بحار است از كنزالدقايق از حضرت ابيجعفر (ع‌) كه ابان بن تغلب سؤال كرد از اين آيه فرمود او علي است (ع‌) زيرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله خلافي در او نيست ، عرض ميكنم اخبار باين معاني بيش از شماره است و شبهه هم بحمد الله در نزد شيعه در اين بابها نيست و براي تبرك خواستيم چند حديث روايت كرده باشيم و استشهادي نموده باشيم كه موضوع اختلاف امت از اميرالمؤمنين و ائمه اطهار (ص‌) شروع شده و هيچ چاره نيست جز آنكه اتفاق و اتحاد هم از همانجا شروع شود و الا تا قيامت اختلاف باقي خواهد ماند و رفع شدن آن بدون
صفحه ٣٣

 حصول اين شرط اعظم طمع خام و خود بازي دادن است و بصرف ادعاي لفظي ولايت هم نمي‌گذرد و بجائي نخواهيم رسيد جز آنكه در جزئي و كلي تابع و تسليم صرف شويم و وجودات مقدسه ايشان را بهمان صفات و كمالاتي كه خدا در ايشان قرار داده بشناسيم و بدنيا معرفي كنيم اگر چه آنها بزرگتر از آنند كه محتاج بمعرفي ما باشند و الآن هم كه شده با وجود اينهمه كتمان دشمنان از عداوت و دوستان از ترس دشمنان و از ترس نسبت غلو ايشان خود را بدنيا معرفي فرموده‌اند و يكي از علماي انگليسي مي‌نويسد كه بزرگترين دليل بزرگي پيغمبر صلي الله عليه و آله تسليم مردي مثل علي است پيش او و علماي اروپا آنقدر از فضل ايشان نوشته‌اند كه اندازه ندارد و من دوست نميدارم راوي فضايل كوچكي كه اروپائيان هم فهميده‌اند باشم و همين قدر در اين مقام ميگويم بفرمايش خود اميرالمؤمنين (ع‌) كه هنوز
صفحه ٣٤

 خبر را بعد از اين خواهيد دانست خلاصه آنكه فضيلت ايشان بدون سعي ما هم كه باشد منتشر خواهد شد ولي ما بايد فكري بر خود برداريم و در ولايت ايشان تنها بلفظ قناعت نكنيم چون لفظ مؤثر نيست اما پيروي و اطاعت مؤثر است و اينست علت اصرار مشايخ ما اعلي الله مقامهم در بيان فضايل ايشان كه اسباب معرفت ايشان بشود و اسباب تشويق براي اطاعت ايشان باشد و اين است سر وجوب و لزوم دوستي و محبت ايشان كه تمام اجر و مزد رسالت را خداوند فقط امر ولايت قرار داده و فرموده است قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي زيرا تا دوستي نباشد اطاعت و پيروي حاصل نخواهد شد و اين است كه خدا ميفرمايد قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني و اشعار باين ميفرمايد كه تا محبت خدا و رسول نباشد پيروي نميكنند و محبت را شرط قرار داده و پيروي كردن را جزا و اين هر دو لازم و ملزوم شرعي و
صفحه ٣٥

 عقلي و طبيعي است و اينست مراد مشايخ ما اعلي الله مقامهم در هر جا كه ولايت اهل بيت را تنها كافي دانسته‌اند نه آنطور كه مغرضين روايت ميكنند كه فقط ولايت كافي است و هيچ عملي شرطش نيست بلكه مراد اينست كه ولايت كه آمد عمل بفرمايشات ايشان هم طبعا پشت سر او خواهد آمد زيرا كه عمل لازمه ولايت است و كسي كه هيچ عمل ندارد قطعا صاحب ولايت نيست و جواب اين مطلب علي‌حده در همين كتاب خواهد آمد و فعلا عرضم اينست كه آنچيزي كه مايه رفع اختلاف و ايجاد اتحاد است بين خود طبقات شيعه يا بين شيعه و سني يا بين مسلمين و تمام دنيا اجتماع بر ولايت آل‌محمد عليهم السلام است و پيروي ايشان لاغير زيرا راه وحدت كلمه را كسي جز ايشان دست نداده و نميداند و ايشانند شروط لا اله الا الله حال چرا نويسندگان و خيرخواهان مسلمين و حتي سياست‌مداران از همين
صفحه ٣٦

 نكته تعقيب نمي‌كنند نميدانم و آنچه را هم كه ميدانم وقت گفتن آن نيست ولي اينقدر را بايد بگويم كه جز اين راه هم چاره نيست و نميدانم چرا باين درجه بايد مسامحه در اين باب روا داشت يا باين درجه ترسيد كه گفته ميشود خوب است موضوع اتحاد را بر همان دو كلمه توحيد و اقرار به نبوت قرار داد كه همه با هم شريك باشيم و با هم پيش برويم و تصور نمي‌كنند كه اگر تنها اين دو كلمه كافي بود پيغمبر علي را به خلافت نصب نميفرمود و اگر كافي بود اميرالمؤمنين و ائمه اطهار ديگر دعوي حق مغصوب خود را نمي‌كردند و اساسا موضوع شيعه و سني پيدا نميشد و آن جماعت هم كه مخالفت اين اوامر را نمودند چند صباحي بآن طريقه مخترعه راه رفتند و بكلي مخترم شدند و الآن نه خليفه منصوص دارند و نه خليفه انتخابي حال چرا ما بايد شاهراه واضح و حبل المتين محكم را از دست بدهيم و بآن طريقه بي‌معني بي‌اصل
صفحه ٣٧

 اهميت بدهيم كه سياست را در اين دانسته‌اند ولي اطمينان ميدهم كه شيعيان آل‌محمد عليهم السلام در آن روز اول كه چهار نفر بيش نبودند و اهل بيت پيغمبر (ص‌) را هم مردم خانه‌نشين كردند دست از شهادت و طريقه خود برنداشتند و آنهمه صدمه و شكنجه و بلاها را هم بر خود گذاردند و خداوند هم تأييد فرمود و امروز الحمد لله بالغ بر يك ربع مسلمين هستند كه اگر موافق بعض احصاها همه مسلمين در حدود سيصدمليون باشند شيعيان بالغ بر هفتاد و پنج مليون ميشوند كه نسبت به شماره روز اول كه سه نفر يا چهار نفر بودند هفده و هجده مليون برابر شده‌اند و اما اهل تسنن كه در حين وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله شايد بالغ بيك كرور يا چيزي كمتر يا بيشتر بوده‌اند تخمينا امروز دويست و بيست و پنج‌مليون هم كه باشند با آن يد بيضا كه تمام قدرت و سلطنت و نفوذ علمي و سياسي كه داشته‌اند امروز
صفحه ٣٨

 چهارصد و پنجاه برابر ترقي كرده‌اند و زياد شده‌اند پس ببين تفاوت ره از كجاست تا بكجا هفده‌مليون برابر ترقي افراد شيعيان كجا و چهارصد و پنجاه برابر كجا با اينكه مشكلات داخلي و خارجي شيعه و مراتب ضعف آنها را شما بهتر ميدانيد و محتاج بتوضيح نيست حال آيا تعجب نمي‌كنيد كه چرا بايد اينقدر مسامحه كرد و حاصل عرض اين شد كه در سايه آن دو كلمه تنها ترقي حاصل نميشود و كافي نيست زيرا حساب پيش چشم است و اما ترقي روزافزون شيعه آل‌محمد عليهم السلام به همين كلمه ولايت بوده است با اينكه به معني حقيقي هم درست رواجي نداشته و شيعه هميشه گرفتار تقيه بوده‌اند و هنوز كه شده در اغلب علوم مقدماتي رجوع بكتب آنها ميشود بلكه در بعضي از نتايج هم ، حال كه با همه اين بدبختيها بواسطه سعي شب و روز علماء ابرار و رنج فراوان آنها و آنهمه مصيبات و بلاهاي ائمه اطهار صلوات الله
صفحه ٣٩

 عليهم كار باينجا رسيده و الحمد لله با زحمت و قدرت و استيلاي سلاطين با عظمت شيعه امر باينجا رسيده چرا بايد باز در ديانت ظاهر اين درجه ضعف داشته باشيم و چرا نبايد در زير لواي اين كلمه طيبه ولايت اجتماع داشته باشيم كه به برادران اهل تسنن هم ياد بدهيم كه معني شيعه اينست و همه اجتماع بر كلمه واحده و پيروي آل‌محمد عليهم السلام بر حسب امر پيغمبر (ص‌) داريم و يكديگر را دوست ميداريم و از فرمايش ايشان تخطي نميكنيم و عقايد مختلفه نداريم و آيا چه ضرري بر اين وحدت متفرع است جز اينكه شيطان راضي نيست و پيوسته در صدد القاء نفاق و شقاق بين ما است و تمام سعيش مصروف شيعيان است و از سايرين فراغت دارد زيرا ديگران اصل مسلمي در دست ندارند و بهمان پيغمبري هم كه اظهار اعتقاد مي‌كنند پيغمبري است كه بعد از خودش تكليفي بر امت معين نفرمود و بزرگشان را بايد
صفحه ٤٠

 خودشان انتخاب كنند احكام دينشان را هم باجتهاد رأي خودشان معين كنند پس شيطان بكلي از آنها آسوده است و بفرمايش امام عليه السلام بيكي از شيعيان فرمود كه انما صمد لك و لاصحابك يعني شيطان در كمين و قصد تو و اصحاب تو است و از ديگران فارغ است خلاصه كه قدري دلتنگ بودم و تفصيل خارج از موضوع دادم و اميد عفو است برگرديم بفرمايش جناب فاضل معظم و عرض ميكنم كه البته براي ايجاد وحدت حاضر و آماده هستم و با حسن قبول تلقي ميكنم و منتهاي آمال من در اين بوده است ،
و اما اينكه فرموده‌ايد موادي كه مايه اختلاف شده از ميان برداشته شود لابد بحذف مضاف است يعني اختلاف در آن مواد از ميان برداشته شود و الا مواد معلومه مخصوصا آنها كه در اين مقام تصريح فرموده‌ايد اساس اسلام است چطور از ميان برداشته شود و اين توضيح را براي ديگران
صفحه ٤١

 عرض كردم كه ملتفت مطلب باشند .
فرموده‌اند قرار شد مطالبي كه مورد نظر و موهم اختلاف و جدائي شما از متشرعه گرديده بصورت سؤال تهيه شود و شما جواب آنها را كتبا بدهيد و سپس عين سؤال و جواب بمحضر انور آيت الله آقاي حاج آقا حسين بروجردي دامت بركاته عرضه شود و معظم له صريحا نظر خود را مرقوم دارند اينك ٢٥ سؤال ضميمه اين نامه فرستاده شده است درخواست دارم در تهيه جواب نكات زير را توجه فرمائيد .
عرض ميكنم مطالبي كه مورد نظر و موهم اختلاف و جدائي ما از ساير برادران گرديده اين توهم جدائي از دو نوع اشخاص است يكي آنها كه بكلي جاهل بمسائل هستند و عامي صرفند و هر اختلافي را كه بشنوند جدائي مي‌پندارند و حرجي هم بر آنها نيست بايد متذكرشان كرد و بآنها ياد داد و در حقشان دعا كرد همانطور كه هميشه پيغمبر
صفحه ٤٢

 (ص‌) دعا ميكرد و ميفرمود اللهم اهد قومي فانهم لايعلمون و يك دسته هم اشخاصي هستند كه بآن درجه جاهل نيستند اما دين ندارند و دين را بازيچه پنداشته‌اند و هميشه آبي را گل‌آلود ميكنند كه ماهي بگيرند و اينرا راه معاش خود قرار داده‌اند و از كسب حلال عاجز شده‌اند و خدعه با خدا و رسول ميكنند و در ميانه همين طبقه جمعي هستند كه آلت دست اجانبند و مأمور القاء شقاق و نفاق و فتنه‌انگيزي در ميانه مسلمين و اشاعه فاحشه در ميانه مؤمنين و از اين بابت اجرتهاي گزاف ميگيرند لعنة الله عليهم و بدون تعارف در ميانه جميع طبقات از اين رجال الغيب وجود دارند وقي الله المسلمين شرهم پناه ميبريم بخدا از اينها و همين طبقه‌اند كه سابقا عرض كردم علاجشان دست جنابعالي و بنده نيست و علاجشان دست پيغمبر خدا هم نيست (ص‌) مگر اينكه معجزي فرمايد و اينجا مقام معجز نيست و خلاف حكمت است پس
صفحه ٤٣

 فعلا جز صبر چاره نيست و اما در ميانه اهل علم و علماي اعلام كثر الله امثالهم اين توهم نيست زيرا آنها ميدانند كه اختلاف در فروع اگر باشد سبب جدائي نميشود و از اول اسلام تا كنون اختلاف در جزئيات در ميانه علما بوده است و اي بسا اختلاف هم نيست اما جاهل همچو مي‌پندارد كه اختلاف است زيرا يك عالم بيك حديثي از امام عمل كرده عالم ديگر بحديث ديگر و هر دو حق است و اختلافي نيست عالمي حديثي را تقيه پنداشته و عمل بآن نكرده عالمي ديگر دليلش بر او واضح نشده و عمل كرده و هر دو درست رفته‌اند باري و اما در جزئيات نظريه و لو در اصول مذهب و ضروريات هم باشد باز هم اختلافي كه موجب جدائي بشود نيست زيرا مسائل نظريه از طريق عقل در آنها گفتگو ميشود و لو آنكه اصل آن باز از نقل است و عقول غالبا مختلف ميشود حتي آنكه از طريق نقل هم كه باشد گاهي در فهم معني و مراد
صفحه ٤٤

 از فرمايش امام بين دو عالم اختلاف ميشود و هيچيك هم قصد مخالفت امام العياذ بالله ندارند اما ملاك جدائي و كفر و ايمان آنست كه كسي مطلبي را كه بالضرورة و الاجماع معلوم شده باشد كه از دين پيغمبر است نعوذ بالله منكر شود چنين كسي كافر است مسلم و از مسلمين جدا شده و باين معني كه اجمالا اشاره شد اغلب علماء محققين تحقيق نموده‌اند و از آن جمله مرحوم محقق و مدقق ميرزاي قمي است اعلي الله درجته در كتاب قوانين و ضرر ندارد كه ترجمه يك قسمت از تفصيلي كه در اين مقام مرقوم داشته براي مزيد بصيرت خوانندگان نقل نمايم :
ميفرمايد گاهي اشكال ميشود در بعض آنچه حكماء اسلام و صوفيه فهميده‌اند و ادعا كرده‌اند كه آنچه فهميده‌اند مطابق شرع است و اشكال در دو مقام است يكي آنكه آنچه آنها فهميده‌اند كه مخالف فهم اهل شرع شده كه بظاهر نصوص سلوك
صفحه ٤٥

 ميكنند آيا موجب اين ميشود كه مقتضاي ظواهر نصوص ضروري نباشد يا موجب نميشود و دويم آنكه بفرض آنكه مقتضاي ظواهر اخبار بديهي باشد در نزد اهل آن آيا موجب ميشود كه تكفير نمائيم كسي را كه بخلاف آن گفته است يا موجب نميشود و چون معيار در انكار ضروري همانا انكار صدق پيغمبر است صلي الله عليه و آله زيرا منكر آن ميداند كه اين از جمله چيزهائي است كه پيغمبر به آن خبر داده پس مادام كه دانسته نشود كه منكر ميداند باينكه اين مطلب از مطالبي است كه پيغمبر بآن خبر داده تكفير او ممكن نيست و معرفت اينكه هر كس كه داخل در دين شد مسأله ضروري را ميشناسد خودش از مسائل اجتهادي است و بهمين جهت علما اختلاف كرده‌اند در ضروريات پس بسا عالمي ادعا ميكند در مسأله‌اي كه ضروري است بعنوان قطع و عالم ديگر حكم ميكند بخلاف آن و اي بسا خلاف آنرا ضروري ميداند .

صفحه ٤٦

 عرض ميكنم تفصيل و توضيح زياد در اين باب ميفرمايد كه حاصل اينست كه اصل شناختن مسائل ضروريه خودش اجتهادي است و مختلف فيها است پس تكفير كسي باين آساني ممكن نيست مگر اينكه واقعا علم حاصل شود كه فلان عالم مطلبي را گفته و بطور قطع ميدانسته كه اين بر خلاف گفته پيغمبر است پس انكار صدق پيغمبر را كرده است و بغير اين صورت تكفير نمودن ممكن نيست و بعد از تحقيقات زياد مثل را در مسأله معاد قرار ميدهد و بعض تحقيقات باطله حكماي مشائين و اشراقيين را كه در جزئيات مسائل معاد و جسماني بودن آن يا نبودن و كيفيات جنت و نار و عذاب و عقاب را ميفرمايد تا اينكه ميفرمايد اما در مقام اول كه اگر علم قطعي بر آنها حاصل نشده اشكالي نيست يعني تكفيرشان جايز نيست و ميفرمايد و اما در مقام دويم پس اينجاست مزلقه عظمي و مزله كبري پس اگر فرض شد كه آن حكما كه بر خلاف اهل شرع
صفحه ٤٧

 ظاهر چيزي گفته‌اند تقصير در اجتهاد ننموده‌اند و مؤداي نظرشان همين است كه قائل شده‌اند پس جايز نيست تكفير آنها و حتي در آخرت هم معذب نميشوند اما اينكه معذب نميشوند براي اينست كه لازم ميآيد خداوند ظلم كرده باشد همچنانكه سابق بيان كرديم و اما تكفير نكردن و مترتب نشدن احكام كفر بر آنها در دنيا براي اينست كه معادي كه يكي از اصول پنجگانه است بالاستقلال آن مطلق معاد است كه بعقل قاطع ممكن است بر آن استدلال شود يا بانضمام قدر مسلمي كه از شارع رسيده و اما خصوص معاد جسماني پس حكم بكفر منكر آن از جهت استلزام آن براي انكار پيغمبر است باين ادعا كه بگوئيم معاد جسماني از طرف شارع ضروري شده و منكر هم ميداند كه ضروري است و معذلك انكار ميكند و حال آنكه فرض اين بود كه منكر نميداند ضروري بودن آنرا تا اينكه ميفرمايد آنچه خلاصه‌اش اينست كه اگر گفته شود
صفحه ٤٨

 شخص منكر قصور در اجتهاد نموده ميگوئيم اين خلاف فرض است و اگر هم تسليم شويم ميگوئيم اين مستلزم فسق است نه كفر ،
عرض ميكنم در بيان اين مطلب اطاله كلام نموديم كه بدانند مردم كه علماء متقين چطور بيان مطلب ميكنند و اهل ديانت و انصاف چطور احتياط در دين ميكنند فاولئك الذين هداهم الله فبهداهم اقتده ، و لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا پس براي تأسي و اقتداي بعلماي متقين كه عين مفاد اخبار را تحقيق نموده‌اند بايد بپرهيزند اشخاص از اينكه نسبتهاي ناروا باهل دين و تقوي بدهند و حال آنكه اين تحقيق عالم مسلم ما است كه نسبت به اشراقيين و مشائين و اقوال باطله آنها ميفرمايد و نسبت كفر نميدهد پس چگونه است حال اشخاصي كه از ظواهر نصوص و اخبار آل‌محمد عليهم السلام نقطه‌اي تجاوز نمي‌كنند و
صفحه ٤٩

 تحقيق در عقليات هم كه ميكنند تا نص امام را نبينند و ندانند لب بكلمه نمي‌گشايند و با اينكه اهل فن و حكمت هستند اصطلاحشان را هم همان اصطلاح اخبار قرار ميدهند با اينكه گفته‌اند لا مشاحة في الاصطلاح و اگر در مقاماتي هم باصطلاح و لغت بعض حكما بياني ميكنند براي تفهيم و تفهم است كه بزبان قوم جاري شده‌اند و الفاظ آنها را استعمال كرده‌اند اما در معني در هيچ مورد سر موئي از مضمون و مفاد كتاب و سنت خارج نميشوند آيا با اين وصف ممكن است عالمي از علما كه اعتناي بدين دارد اين جماعت را جدا از جماعت شيعه بداند نه والله ممكن نيست پس اين فرض جدائي از طرف بعض عوام شده يا همان طبقه كه عرض شد و باعتقاد من مناسب جناب فاضل معظم هم نبود كه باين الفاظ جاري شوند زيرا ممكن است توهم عوام بيشتر شود و بر خودشان سوء اثر دارد .

صفحه ٥٠

 و اما اينكه عين سؤال و جواب بمحضر انور حضرت آية الله عرضه شود ، بلي اينطور ميفرموديد و حقير هم در همان حال كه ساكت بودم از حسن نيت و عقيدت و انصاف جنابعالي لذت ميبردم كه در حاليكه بواسطه سبق بعض مسموعات درباره دعاگو شايد احتمالي هم ميداديد كه عرايض من ممكن است بعضشان بر خلاف ظاهر باشد اما درباره حضرت آية الله بواسطه كمال معرفتي كه داشتيد با منتهاي يقين ميدانستيد و معتقد بوديد كه از ظاهر كتاب خدا و سنت رسول و فرمايش اهل بيت عليهم السلام تجاوز نميكنند و بنده ناچيز هم بحول الله و قوته اطمينان دارم كه آنچه عرض كنم موافق كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و ضرورت مذهب است كه از فرمايش ايشان اتخاذ شده و اعتقاد كرده‌ام ان افتريته فعلي اجرامي .
فرموده‌اند اول روي سخن در اين سؤالات به خود
صفحه ٥١

 شما و كساني است كه فعلا در قيد حياتند و از افكار شما متابعت مينمايند بهيچوجه نظري بگذشتگان و پيشينيان شما نداريم كه آنها چه عقيده داشته و چگونه عمل كرده يا چه كتابهائي نوشته‌اند زيرا آنها فعلا مبتلا به ما نيستند عليهذا اين سؤالات از شخص شما و بمنظور تشخيص عقايد تابعين شما است كه در صورت موافقت جوابها با مباني مقدس شيعه اختلاف و پراكندگي بر طرف شود .
عرض ميكنم صحيح است كه خطاب جنابعالي به اين ناچيز است و نظري به گذشتگان من از اين جهت كه فعلا مبتلا بهم نيستند نداريد اما حقير هستم كه بعد از اجتهاد و كوشش تمام و استيضاح تام پيشينيان خود را از اساتيد و مشايخ عظام مردمان راستگو و موثق و عالم و تابع آل‌محمد عليهم السلام در جميع اصول و فروع و كليات و جزئيات يافتم و پيروي نمودم كما اينكه از ساير علماي حقه اثني‌عشريه سلف رضوان الله عليهم
صفحه ٥٢

 تبعيت و پيروي دارم و افكار خاصي در امور دينيه مطلقا ندارم جز اينكه آنچه را كه با موازين موضوعه شرعيه مطابق يافتم مي‌پذيرم و آنچه را كه مخالف ديدم رد ميكنم و پيروي و تصديق گذشتگان را هم اعم از مشايخ عظام يا غير آنها از علماء اعلام سلف يا خلف با همين موازين شرعيه نموده‌ام و مينمايم زيرا كه دستور ما قرآن است كه فرموده است و زنوا بالقسطاس المستقيم و ميزان قويم يومنا هذا كتاب و سنت و ضرورت مذهب است نه اشخاص سلف يا خلف و فرمان واجب الاذعان حضرت حجت عليه السلام اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله بديهي است كه حجيت اين چنين اشخاص باعتبار تطابق عقايد و اعمال و اخلاق ايشان است با موازين شرعيه و روايت ايشان از حضرت حجت عليه السلام نه از حيث خصوصيت خود اشخاص .

صفحه ٥٣

 و اما آنكه لطفا تابعيني براي حقير تصور فرموده‌ايد بايد مصرحا عرض كنم كه حقير تابعيني ندارم زيرا افكار خاصي هم ندارم جز اينكه با جمعي دوستي و ارادت دارم و آنها هم بحقير لطف دارند كه با اسلافشان هم صداقت و رفاقت داشته‌ايم و يا آنكه تازه معاشر شده‌ايم هر يك از آنها يا غير آنها كه عقايدشان موافق همين موازين شرعيه عمومي است كه پيغمبر و آل‌محمد صلوات الله عليهم گذارده‌اند و همه مسلمين در دست دارند برادر من هستند و عموما تابع آل‌محمديم عليهم السلام و دين اسلام و السلام .
فرموده‌اند دويم جواب سؤالات را خيلي صريح و روشن و يك پهلو مرقوم داريد كه نتوان بر معاني ديگري حمل نمود باز اختلاف بجاي خود بماند .
عرض ميكنم ان شاء الله و بفضل الله در اين باب هم سعي ميشود .
فرموده‌اند چنانچه با خود شما صحبت كرده‌ام و
صفحه ٥٤

 در بالا اشاره شد عين سؤالات بنده و جوابهائي كه ميدهيد به قم فرستاده مي‌شود البته در قم مجتهدين كرام و علماء عالي‌مقام كه ملازم محضر حضرت آية‌الله بروجردي هستند با كمال حسن نيت بدون اعمال كوچكترين غرض با مراعات مباني علمي مطالعه ميكنند و خلاصه نظر خود را به عرض آية‌الله ميرسانند چنانچه جوابها با اصول علمي و مباني تشيع و تعليمات مقدس اهل بيت عليهم السلام موافق بود حضرت معظم له صحت آنها را تأييد فرموده سپس عين سؤالها و جوابها و امضاي آيت الله طبع و در تمام كشور منتشر ميشود در نتيجه اختلاف و پراكندگي بكلي از ميان رفته وحدت و اتفاقي كه منظور نظر است حاصل خواهد شد انتظار دارد كه در جوابها حد اعلاي شهامت و صراحت را اظهار كنيد و چنانچه در گفتار پيشينيان شما عبارات متشابهه كه منشأ اختلاف شده يا اشتباهاتي كه رخ داده موجود باشد
صفحه ٥٥

 مراقبت نمائيد كه تكرار نشود تا مانع ما از وصول بمقصد يعني وحدت و اتفاق گردد .
عرض ميكنم از خداي متعال خواستارم ببركات ائمه اطهار صلوات الله عليهم كه باين ناچيز توفيق عنايت فرمايد و قلب و قلم مرا بر آن بدارد كه رضاي آنها در او است و از آن بازدارد كه سخط ايشان در اوست و درباره محترمين عظام و مجتهدين كرام كه ملازم آن محضر فيض‌اثر و نجوم و اقمار آن شمس انورند با آن حسن نيت و نظر دقيقي كه در مباني شريعت دارند و غرضي جز رضاي خدا و پيروي ائمه هدي صلوات الله عليهم ندارند همين دعا را ميكنم كه خداوند اين نعمت عظمي را بر آنها مستدام بدارد و دعاي اخوان درباره اخوان مستجاب است ،
و اما اينكه فرموده‌ايد چنانچه در گفتار پيشينيان شما عبارات متشابهه باشد يا اشتباهاتي موجود باشد تكرار نشود بر حسب امر شما ناچارم در
صفحه ٥٦

 توضيح اين موضوع هم با كمال صراحت جواب عرض كنم كه اما متشابهات در كلمات ايشان كه بالغ بهشتصد تأليف از ايشان در دست است و همه آنها در علوم ديني و فضايل آل‌محمد عليهم السلام نوشته شده و آنچه هم كه در فنون و علوم ديگر است باز استناد ايشان بكتاب خدا و اهل بيت عليهم السلام است بسيار است زيرا قرآن بنص خودش مركب از محكمات و متشابهات است كه ميفرمايد منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات و اخبار ايشان هم كه مأخوذ از قرآن و موافق اوست متشابهات بسيار دارد چنانچه در فصل‌الخطاب از بحار از حضرت رضا عليه السلام است ان في اخبارنا متشابها كمتشابه القرآن و محكما كمحكم القرآن فردوا متشابهها دون محكمها يعني در اخبار ما متشابهي است مثل متشابه قرآن و محكمي است مثل محكم قرآن پس رد نمائيد متشابه آنرا دون محكم آنرا ،
صفحه ٥٧

 عرض ميكنم در حديث ديگر مثل همين حديث فرمود و لاتتبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا يعني پيروي ننمائيد اخبار متشابهه را بدون محكمات و در حديث اول هم كه فرمود رد نمائيد يعني علم آنرا رد نمائيد نه اينكه اصل حديث را رد نمائيد چنانچه در اخبار ديگر شرح داده‌اند و الا چگونه ميشود آيات كتاب و اخبار اهل بيت را رد نمود و حال آنكه از خدا و رسول و آل‌محمد عليهم السلام صادر شده و خودشان تصريح كرده‌اند پس معلوم است كه متشابهات هم امر لازمي است و حق است و بايد باشد و اگر ممكن بود كه متشابه در قرآن و اخبار نباشد و لازم نبود خودشان نميفرمودند پس متشابهات حق است نه اينكه نعوذ بالله باطل است و حقيقت امر اين است كه معاني و حقايقي هست كه جز با الفاظ متشابهه ادا نميشود و تعبيري ندارد و چاره نيست جز بهمان الفاظ باشد منتهي اينست كه چون مطلب عميق و
صفحه ٥٨

 مشكل است ابتداءا جاهل نميداند و نمي‌فهمد چنانچه در فصل الخطاب است از وسائل كه سؤال شد حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام از محكم و متشابه فرمود محكم آنچيزي است كه عمل به آن ميشود و متشابه آنچيزي است كه بر جاهل به آن مشتبه شده و اخبار باين معني متعدد است و دستور ما بطوريكه در اخبار فرموده‌اند اينست كه ابتداء مبادرت بعمل بمتشابه نشود تا وقتيكه تفسير و بيان آنرا از محكمات فرمايشات ايشان دست بياوريم و جهلمان مرتفع شود آنوقت عمل نمائيم چنانچه حضرت رضا عليه السلام در آن دستور مفصل كه بر مأمون مينويسد نوشت كه از محض اسلام در كتاب اينست كه جميع آن حق است از فاتحه آن تا خاتمه آن ايمان ميآوريم بمحكم آن و متشابه آن و خاص آن و عام آن و وعد آن و وعيد آن و ناسخ آن و منسوخ آن و قصص آن و اخبار آن و اينكه دليل بعد از آن و حجت بر مؤمنين و ناطق از
صفحه ٥٩

 قرآن و عالم باحكام آن برادر او و خليفه او و وصي او و ولي او علي بن ابيطالب و ذكر فرمود ائمه را تا اينكه فرمود ايشان معبرين از قرآن هستند ، عرض ميكنم شبهه در اين باب نيست و علم قرآن را بايد از ايشان گرفت منتهي اين است كه در مورد متشابهات اگر در مقامي باز براي انسان علم قاطع حاصل نشد دستور توقف فرموده‌اند كه عمل ننمائيم بشرحيكه در جاي خود بيان شده و منظورم در اين مقام اين است كه كلمات علما هم ناچار متشابه دارد زيرا مأخوذ از اخبار و قرآن است منتهي بايد متشابهاتشان را بمحكمات برگردانيد تا مطلب كشف شود و اگر هم در مقامي مطلب حل نشد عمل بآن موضوع بخصوص كه متشابه مانده است نميشود تا تفسير آنرا دست بياوريم و فرموده‌اند الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات اما بر حسب دستور حق تشكيك در روايات علماء ثقات كه به صحت عمل و تقوي و احتياط
صفحه ٦٠

 شناخته شده‌اند نداريم ،
و اما اينكه فرموده‌ايد اگر اشتباهي در كلمات ايشان موجود است تكرار ننمايم اما اشتباه از لوازم بشر و انسان است مگر اينكه كسي را خداوند حفظ فرمايد و المعصوم من عصمه الله و بجز معصومين اربعة‌عشر صلوات الله عليهم كه بضرورت شيعه و اجماع علماي اعلام يومنا هذا معصومند كسي ديگر معصوم نيست و انبياء خدا صلوات الله عليهم هم موافق اخبار ترك اولي از ايشان سرمي‌زند و اما ديگران عموما جايز الاشتباهند مگر اينكه خدا حفظ فرمايد و اما در كتب مشايخ عظام بنده ناچيز با قلت علم و تتبع اشتباهات لفظي از قبيل سقط يك كلمه دو كلمه يا تكرار آن يا پيش و پس واقع شدن كلمه ديده‌ام اما يك مطلبي را از سر تا آخر خاصة در امور عقايد كه العياذ بالله بر خلاف فرمايش آل‌محمد عليهم السلام مطلبي را فرموده باشند نديده‌ام و از آنجا كه سلب امكان اشتباه از
صفحه ٦١

 غير معصوم نميشود تمنا دارم اگر كسي بچنين موضوعي برخورده باشد تذكر فرمائيد مراجعه نمايد چون حقير تا درجه مأنوس‌تر به بيانات ايشان هستم ممكن است وجه آنرا بفهمم و توضيح نمايم انشاء الله و بنا بر اين تكراري را كه تذكر داده‌ايد نخواهم كرد .
فرموده‌اند بيست و پنج سؤال بشرح ذيل است .
عرض ميكنم ترديد دارم در عرض جواب بچه نحو جاري شوم اگر باجمال و اختصار بگذرانم چنانچه مطلوب است بعضي حمل بر اهمال نمايند و اگر به تفصيل و استدلال بپردازم جواب هر سؤالي كتابي است كه نه مجالي در بر است و نه موافق اقتضاي حال خيال ميكنم حد وسط را اختيار و بيشتر سعي در اختصار كنم منتهي ممكن است در جائي كه واجب باشد اشاره بوجه دليل نمايم چون سخن را روي با صاحبدلان است و اميدوارم در همه جوابها محتاج بدليل هم نشويم و ان الله جعل علي كل
صفحه ٦٢

 حق حقيقة و علي كل صواب نورا و نظر جناب سائل ايده الله هم اختصار بوده چنانچه بطور تمثيل زمينه دست حقير دادند .
س ١ - شما درباره خداوند سبحان و صفات مقدسش چه عقيده داريد ؟
جواب فرمود اميرالمؤمنين عليه السلام اول دين معرفت خداست و كمال معرفت خدا تصديق او است و كمال تصديق او توحيد اوست و كمال توحيد او اخلاص به اوست و كمال اخلاص به او نفي همه صفات است از او باين جهت كه هر موصوفي شهادت ميدهد كه غير از صفت است و هر صفتي شهادت ميدهد كه غير موصوف است و صفت و موصوف با هم شهادت ميدهند كه قرين يكديگر شده‌اند و ذات ازل ممتنع از اقتران است كه صفت خلق است و اقتران صفت مخلوق حادث است ، عرض ميكنم پس خداي عزوجل ذاتي است يگانه بيهمتا و يگانگي او به ادراك خلق نمي‌آيد و كنه او بر ما
صفحه ٦٣

 مجهول است لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و او چنان است كه خودش خود را ستوده و نسبت فرموده است قل هو الله احد الله الصمد لم‌يلد و لم‌يولد و لم‌يكن له كفوا احد پس وقتيكه كفوي و مثلي براي او نيست و ليس كمثله شئ پس جميع صفات در ذات او ممتنع است و اما صفات كماليه كه در خدا اثبات ميكنيم عين ذات است و از اين جهت كه آثار آنرا در خلق مشاهده كرديم اين را دانستيم نه آنكه آن صفات را ادراك كرده باشيم زيرا آنچه مدارك خلق احساس نمايد خلق است و خدا نيست اما همينكه در خلق آثار قدرت ديديم گفتيم خدا قادر است و همينكه آثار علم ديديم گفتيم عالم است و همينكه آثار حيوة ديديم گفتيم خدا حي است و همينكه آثار بينائي و شنوائي ديديم گفتيم خدا بينا و شنواست اما اين صفات بچه كيفيت است خدا داناست و خلق نمي‌دانند و حتي اول خلق كه پيغمبر آخر الزمان صلي الله
صفحه ٦٤

 عليه و آله است معرفت ذات خدا را ندارد و خودش فرمود ماعرفناك حق معرفتك ما همينقدر ميدانيم و تعليم گرفته‌ايم كه صفات ذاتيه خدا مثل صفات خلقيه نيست و خدا عالمي نيست كه ضدش جهالت باشد و قادري نيست كه ضدش عاجز باشد و زنده نيست كه ضدش مرده باشد و هكذا و صفات خلقيه جميعش ضد دارد و براي خدا ضدي و ندي و شبيهي نيست و ذات احد منتهي بغيري و ضدي نميشود زيرا اگر آن ضد مخلوق است لازم مي‌آيد كه خدا قرين خلق شده باشد و اگر خداست العياذ بالله تعدد قدما لازم ميآيد پس صفات ذاتيه خدا ضدي ندارد و چيزيكه ضدي ندارد شناخته نميشود پس تكلم در خدا و صفات ذاتيه او بيجا و كفر است و از حد مخلوق نيست پس ميگوئيم كه اين نوع از صفات غير ذات پروردگار نيست كه از او نفي نمائيم و صفاتي كه موافق فرمايش حضرت امير (ع‌) بايد از پروردگار يعني از ذات او نفي كرد صفاتي است
صفحه ٦٥

 كه نفي و اثبات در آنها جايز است و بايد گفت كه آن صفات مال خدايند و خلق خدايند و ذات پروردگار منزه از نفي و اثبات و تغيير حالات است و او قديم است و تغيير در ذات قديم راهبر نيست و صفت خلق حادث است و اين نوع از صفات را صفت فعل ناميده‌اند و اينها صفت ذات نيستند و خلق خدايند مانند اراده و تكلم و از اين قبيل و عده از متكلمين عامه از اين قبيل صفات را ذاتي ميشمردند و ائمه (ع‌) بر آنها رد فرمودند اما خداوند بيگانگي خود در آنها جلوه كرده و شريكي براي او نيست و متصرفي غير او نيست و لا فاعل في الوجود الا الله ، قل الله خالق كل شئ ، ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون ، ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون پس تمام فعل مختص بپروردگار است وحده لا شريك له و جميع اسماء و صفات خلقيه هم خلق اوست و خداوند ميفرمايد لله الاسماء الحسني فادعوه بها يعني اسماء و صفات ملك
صفحه ٦٦

 خداست كه براي خواندن خلق آنها را خلق فرموده و در حديث ابي‌جعفر هاشمي است از حضرت ابي‌جعفر ثاني عليه السلام كه سؤال از اسماء و صفات پروردگار نمود فرمود معاذ الله ان يكون معه شئ غيره تا اينكه فرمود و الاسماء و الصفات مخلوقات عرض ميكنم پس صفات متعدده فعليه عين ذات پروردگار نيست و چيزي هم زائد بر ذات نيست بلكه خلق اويند و خلق او با او ممتنعند و سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام علي المرسلين و الحمد لله رب العالمين اينست خلاصه اعتقاد .
س ٢ - درباره رسول اكرم صلي الله عليه و آله چه عقيده داريد ؟
جواب پيغمبر صلي الله عليه و آله رسول خدا است كه بسوي كافه ناس از جانب پروردگار فرستاده شده و خاتم انبيا است و تا قيامت مردم امت او هستند و پيغمبري بعد از او مبعوث نميشود و بشري است از نوع ساير بشر و مثل آنها اما نه مثل فرد
صفحه ٦٧

 فرد آنها و از مادر متولد گرديد و در سال دهم هجرتش وفات فرمود و توحيد پروردگار كه اول صفات اوست باو وحي ميشد و اول عبادت‌كنندگان بود پس اول خلق خدا بود زيرا همه خلق عبد خدايند و او بنده مطيع خدا بود و اطاعت او را خداوند در جميع امور بر بندگان واجب فرمود و مراتب فوق نص قرآن مجيد است و اجماع مسلمين و اعتقاد بنده مسكين .
س ٣ - درباره معراج چه عقيده داريد ؟
جواب اجماع ضروري مسلمين قائم است بر اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله معراج فرمود بجسم شريف و معراج او روحاني نبود و منكر معراج جسماني آن حضرت ملحد است و از دين خارج است و علامه مجلسي اعلي الله درجته ميفرمايد كه اخبار دلالت‌كننده بر اين مطلب هزاران خبر است و احصا نميشود و هر كس از اين عقيده تجاوز نمايد و متمسك بشبهات متكلمين و
صفحه ٦٨

 حكما شود و انكار معراج جسماني نمايد بدليل امتناع خرق و التيام در آسمانها رد بر خدا و رسول نموده و در حد شرك است ، عرض مي‌كنم اعتقاد بنده شرمنده هم همين است بدون كم و زياد و خداوند متعال در كتاب مجيد مي‌فرمايد سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الي آخر و مراد از عبد پيغمبر است همان عبدي كه مركب از روح و بدن بود همان عبدي كه در نماز خود شهادت به عبوديت او ميدهيم و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اما سخن گفتن در كيفيت عروج آن حضرت چون موضوع آن وجود مقدس شخص اول عالم است از حدود امثال ما خارج است و آنقدري هم كه علماء اعلام به استنباط از قرآن و فرمايشات اهل بيت سلام الله عليهم تحقيق نموده‌اند از محل سؤال خارج است و الله علي ما اقول وكيل .
س ٤ - درباره معاد چه عقيده داريد ؟

صفحه ٦٩

 جواب در كرمان كه تشريف داشتيد قرار فرموديد كه در اين سؤال و جواب ذكري از اساتيد گذشتگان و كتب آنها نمي‌فرمائيد بمصالحي كه منظور داشتيد و در مقدمه اين سؤالات هم همينطور نگاشته‌ايد بعدا ملاحظه كردم كه در آخر همين مسائل چند سؤال را در اطراف ايشان نموده‌ايد دانستم كه از آن مصلحت عدول فرموده‌ايد و بدائي حاصل شده از اينرو اجازه ميخواهم كه در جواب اين مسأله عين ترجمه عبارت جد امجدم اعلي الله مقامه را بدون كم و زياد بعرض برسانم و از منظور اصلي هم كه استيضاح عقيده شخصي اين ناچيز بود خارج نمي‌شويم زيرا آنچه روايت خواهم كرد عين عقيده اين ناچيز است بدون كم و زياد و بعلاوه منظور حقيقي جنابعالي حسم ماده اختلاف است و از صد سال پيش اگر بشود هزار درجه اولي است و از بي‌اعتباري دنيا و بي‌لطفي ابناء روزگار هم عبرتي ميگيريد و قدري بدرد دل
صفحه ٧٠

 و مظلوميت دعاگويان هم مي‌رسيد و الي الله المشتكي و هو المستعان .
در كتاب رجوم الشياطين در بحث معاد ميفرمايد آنچه ترجمه آن اينست :
و از آنچه از دين ثابت شده است و اجماع مسلمين بر آن است اينست كه معاد جسماني است و مردم روز قيامت با اجسام خودشان محشور ميشوند و اجمال آن اينست كه همينكه هنگام آن رسيد اسرافيل در صور مي‌دمد دميدن جذب را پس هر كس در آسمان و زمين است ميميرد مگر هر كس كه خدا خواسته باشد پس عالم باقي مي‌ماند كه نه حس‌كننده‌ايست و نه حس‌كرده‌شده پس همينكه خدا خواست مردم را محشور فرمايد امر ميفرمايد اسرافيل را كه مرتبه ديگر بدمد و تجديد ميشوند ابدان در تركيب از زمين پس تركيب ميشوند آن گوشتها و استخوانها و عروق و اعصاب و ساير اجزاء همچنانكه تركيب شده بود روز اول پس داخل ميشود در آن روح و
صفحه ٧١

 زنده ميشوند و در مقابل رب العالمين مي‌ايستند و منكر اين مطلب كافر بخداي عظيم است و مكذب پيغمبر و امام است البته و كتاب خدا ناطق باين است و ضرورت مسلمين بر اين است پس اين جمله از امر معاد آنقدري است كه شك و شبهه در آن نيست و هر قولي در اين مسأله باشد كه لفظ آن اين نيست و مآل آن اين نيست و ظاهر آن اين نيست آن مخالف كتاب و سنت است و قائل بآن كافر به خداي سبحانه است البته زيرا كه باطني نيست مگر بظاهر و ظاهري نيست مگر بباطن و هر دو مقرون به يكديگرند مانند روح در جسد و اين امر در هر باطني بالنسبه بهر ظاهري جاري است پس گول نزند تو را تأويل تأويل‌كنندگان و هر كس بناي امر خود را بر تأويل بگذارد از دين خارج شده است و با تأويل عمود اسلام نميايستد و امر دين فاسد ميشود و شرع مبين از ميان ميرود .
عرض ميكنم اگر چه بنا بر تفصيل نيست اما تفصيل
صفحه ٧٢

 بجائي است كه چاره از آن نيست و بايد بدهم پس عرض ميكنم در اوايل جلد دويم ارشاد العوام در بيان معاد ميفرمايد :
و اگر گوئي كه چرا متشابه ميگوئي گويم خدا و رسول و ائمه عليهم السلام چرا گفته‌اند من هم بهمان جهت ميگويم و حال آنكه عرض كردم كه حكيم عالم چاره ندارد مگر آنكه متشابه هم بگويد چرا كه بعضي مطلبها هست كه بجز متشابه لفظ ندارد از بس دقيق است باري در مسأله معراج از اين قبيل كلام بسيار گفته‌ام و شايد پيش از آن هم گفته باشم و ديگر احتياج به مكرر كردن نيست صاحبان انصاف را همين قدر كافي است و بي‌انصافان را ده مجلد چاره نمي‌كند و لا قوة الا بالله پس عرض ميشود كه محكم در مسأله معاد همين اجماع مسلمين است كه معاد هست و قيامت خواهد آمد و خداوند جميع بندگان خود را زنده ميكند و روح ايشان را به بدنهاي ايشان برميگرداند و معاد جسماني است يعني
صفحه ٧٣

 همين جسم اين دنياي ايشان بآخرت برمي‌گردد و به بهشت جاويد ميرود يا بجهنم پاينده و همين جسم كه در اين دنيا دارد بي كم و زياد به آخرت خواهد آمد بطوريكه اگر با ترازو در اين دنيا آنرا بكشند و در آخرت هم بكشند بقدر ذره تفاوت نميكند و كم نميشود و ثواب و عقاب بر روح و جسم هر دو ميشود و خدائي كه اول جسد انسان را خلق كرده از خاك قادر است كه دو مرتبه خلق كند و بهيچوجه خلاف دليل عقل نميشود و كساني كه از حكمت آل‌محمد عليهم السلام خبر ندارند خيال ميكنند كه نميشود اين جسد بآخرت آيد و آن از جهالت است و بحول و قوه خدا و بركت ائمه عليهم السلام چنان بيان كنم كه ببيني چگونه موافق نقل و عقل خالص خواهد بود و هيچ شك و شبهه از براي صاحب فهمي باقي نماند و لكن بايد تمامي هوش و گوش خود را جمع كني شايد بهره بري از آنچه علماء برده‌اند و اينرا بدان كه هر كس علم
صفحه ٧٤

 خود را از كتاب و سنت و شيعيان نگرفت جاهل است اگر چه هزار حكمت يونان خوانده باشد و هر كس از كتاب و سنت و شيعيان گرفت آن عالم است حقا و علم آن صاحب نور است و باعث ترس از خدا ميشود و انسان را براه حق واميدارد پس مغرور مشو بآنچه بعضي از جهال حكما گفته‌اند و در حكمت خود متمسك شده‌اند بكلمات صوفيهاي سني و بكلمات يونانيان نصراني اگر شيعه و موالي آل‌محمدي عليهم السلام رجوع به ايشان كن و پيروي ايشان كن و السلام علي من اتبع الهدي .
عرض ميكنم اينست خلاصه اعتقاد ايشان و پيروان ايشان و اين حقير فقير و اين است آنچه در جميع تأليفاتشان شرح داده‌اند و متشابهات كلمات ايشان در جزئيات مسأله همه به همين محكم برميگردد كه نقل شد كه از آن جمله است اينكه بزرگان از علما و محققين ايشان مانند خواجه نصير طوسي در تجريد و استاد الكل مرحوم علامه
صفحه ٧٥

 حلي در شرح تجريد و علامه مجلسي در بحار و حق اليقين و همچنين شيخ مفيد اعلي الله درجته و جمعي از بزرگان علما در كتب خود تحقيق نموده‌اند كه از براي بدن انسان اجزاي اصليه‌ايست و اجزاء فضليه و آنكه معاد و محشور است همان اجزاي اصليه است كه خواجه نصير در تجريد مي‌نويسد واجب نيست اعاده فواضل و علامه رحمه الله در شرح آن ميگويد لايحشر الا الطينة الاصلية و شيخ مفيد عليه الرحمة كه امام زمان عجل الله فرجه در توقيع رفيع او را برادر خود خوانده است و بر قبر او نوشت كه علم و توحيد با تو مدفون گرديد مينويسد كه اين بدن عرضي محل نظر و ثواب و عقاب نيست و علامه مجلسي در حق اليقين مينويسد :
دويم در اجزاء اصليه است كه باقي است از اول عمر تا آخر عمر و اجزاء فضليه ميباشد و زياد و كم و متغير و متبدل ميشود و انسان كه مشار اليه است به انا و من آن اجزاء اصليه است
صفحه ٧٦

 كه مدار حشر و نشر و ثواب و عقاب بر آن است .
عرض ميكنم و همين است معني عبارت شيخ جليل مرحوم الجسد العنصري لايعود و اصطلاح ايشان كه در چندين جاي كتاب شرح زيارت و ساير كتب خود شرح داده‌اند همين است و مرادشان از جسد عنصري همان فواضل است و جسد عنصري اصلي باعتقاد ايشان برميگردد و مثاب و معاقب ميشود و بطور تكرار تصريح كرده‌اند كه مراد از جسد عنصري كثافات عرضيه است كه ميآيد و ميرود و زياد و كم ميشود و قاعده اهل انصاف از اهل علم اينست كه اول اصطلاح عالم و حكيم را از كلمات خودش بفهمند و پس از آن نقض و ابرام نمايند و تصريح اخبار متعدده است كه بحد تواتر معنوي رسيده كه جسد اصلي انسان در اين دنيا در ميانه اعراضي كه باو ملحق ميشود و زايل ميشود مانند سحاله طلاست در خاك دكان زرگر كه همينكه با آب شسته شد طلاي خالص ميماند و اعراض از
صفحه ٧٧

 ميان ميرود كه اگر خوف اطناب نبود اقوال علما را مفصلا و اخبار وارده را همه را نقل ميكردم ولي براي توضيح عقيده و دليل آن بهمين اندازه كافي است و اگر تحقيق صحيح و ضرورت مسلمين غير از اين باشد و ضرورت بر اين باشد كه انواع مواد و اعراض جماديه و نباتيه و حيوانيه كه جميع آنها غير از انسان است و هر روز وارد بدن انسان ميشود و خارج ميشود و ايامي هم ممكن است كه در بدن بمانند و دايم در زياد و كم و تحليل هستند جسد انسان اينهاست و اينها بايد مثاب و معاقب شوند با اينكه اين ظلم فاحشي است و لاتزر وازرة وزر اخري و معني معاد جسماني را اينطور پنداشته‌اند در اين باب هنوز تحقيقي از عالمي يا عاقلي نشنيده‌ام و در كتابي نخوانده‌ام فقط حديثي را از طرق عامه گاهي شنيده‌ام كه روايت مي‌كنند عليكم بدين العجايز اما صحت آن در نزد من به ثبوت نرسيده است و الله العالم .

صفحه ٧٨

 س ٥ - درباره ائمه عليهم السلام چه عقيده داريد ؟
جواب دوازده نفر ائمه معصومين صلوات الله عليهم را كه اول آنها حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و آخري آنها حضرت امام زمان عجل الله فرجه ابن الحسن العسكري عليه السلام است حجج خداوند و جانشينان پيغمبر صلي الله عليه و آله و بهترين خلق بعد از پيغمبر و مفترض الطاعة و معصوم ميدانم امر ايشان امر خدا و رسول و نهي ايشان نهي خدا و رسول و امروز هم حضرت امام زمان عليه السلام در پس پرده غيبت است و حجت خداست و مرجع مسلمين و همه عالم است .
س ٦ - آيا در نماز موقع اداء جمله اياك نعبد و اياك نستعين جايز است يكي از ائمه عليهم السلام يا رسول صلي الله عليه و آله را در نظر گرفت و مخاطب كاف اياك در دل نمازگذار آنها باشند ؟
جواب عرض ميكنم افسوس كه سؤال از تفسير
صفحه ٧٩

 آيات مباركه نشده است و اگر شده بود ممكن بود بياني عرض شود كه جهات بسياري از معاني آيات توضيح داده شود و سؤال از جهت خاصي شده است و خود جناب سائل همه جهات را بهتر ميدانند و معلوم است كه تقديم ما هو حقه التأخير و جلو انداختن مفعول بر فعل در اين مقام افاده حصر ميكند و مخاطب نمازگذار غير خدا كسي نيست و نبايد باشد و بعلاوه دلايل عقلي و نقلي ديگر هم بجاي خود محفوظ است كه معبود حقيقي واقعي خداست وحده لا شريك له و پرستش احدي از خلق اعم از اينكه پيغمبر خدا باشد يا يكي از ائمه اطهار صلوات الله عليهم يا خلق ديگر كفر است و شرك و بت‌پرستي است و اشهد ان كل معبود سواك مما دون عرشك الي قرار ارضك السابعة السفلي باطل مضمحل ماخلا وجهك الكريم و در نظر گرفتن صورت يكي از آن بزرگواران يا صورت مرشد كه صوفيه اعتقاد كرده‌اند در مقام عبادت
صفحه ٨٠

 شرك است و بت‌پرستي و مخاطب بخطاب در اين آيات مباركه خداست وحده لا شريك له و شبهه در اين باب نيست اما حرف اينجاست كه خطاب به خود خداوند بچه نحو است در صورتي كه ذات پروردگار هم كه مدرك خلق نيست و امتناع صرف است و خودش فرمود لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار پس چيزيكه انسان ادراك نمي‌كند خطاب باو نميكند و اين مطلب هم اگر چه مورد سؤال نيست ولي اجمالا عرض ميكنم كه خداوند هم چون از بندگان عبادت خواسته و بذات پروردگار هم احدي از خلق نمي‌رسيد پس تكليفشان را بقدر وسع قرار داده و فرموده است لايكلف الله نفسا الا وسعها و باندازه قرار داده است كه از آيات خود بآنها معرفي فرموده و اتيان فرموده كه فرمود لايكلف الله نفسا الا ما آتاها يعني تكليف بهمان اندازه است كه بشخص اتيان شده و شبهه نيست كه ذات پروردگار بهيچكس اتيان نشده و
صفحه ٨١

 پيش ما و تو نيامده است و معرفت خدا بر هر كسي باندازه‌ايست كه آيات او را در آفاق و انفس ديده باشد كه فرمود سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم و فرمود و في انفسكم افلاتبصرون يعني بانفس خودتان نظر كنيد و آيت پروردگار را به‌بينيد و در حديث فرمودند دليله آياته و وجوده اثباته پس بهر كسي بهر اندازه كه بآيات و صفات پروردگار معرفت حاصل كرده خطابات و عبادات و دعاهاي او بهمان است و همان را بايد به‌بيند چنانچه حضرت امير (ع‌) فرمود لم‌اعبد ربا لم‌اره و بما و شما هم امر فرمودند كه اعبد الله كأنك تراه فان لم‌تك تراه فانه يراك يعني عبادت كن خدا را به نحويكه گويا مي‌بيني او را پس اگر تو او را نمي‌بيني او تو را مي‌بيند و خداوند هم در كتاب مجيد همينطور فرمود كه درك نميكند خدا را بصيرتهاي خلايق اما خدا درك ميكند همه را حال بايد فهميد كه ادراك خدا خلق خود را بچه نحو است
صفحه ٨٢

 آنهم شبهه نيست كه ذات خدا در رتبه خلق نميآيد كه قرين با خلق شود اما ادراك او مر خلق را باشراف و احاطه و علم و قدرت و سلطنت است نه بذات چنانچه در حديث بهمينطور فرموده‌اند و احاطه و اشراف و علم و قدرت هيچيك ذات خدا نيستند بلكه صفت خدايند و آيت خدايند پس بفرمايش حضرت امير رجع من الوصف الي الوصف و دام الملك في الملك الطريق مسدود و الطلب مردود ،
بعقل نازي حكيم تا كي بفكرت اينره نميشود طي       ** * **      بكنه ذاتش خرد برد پي اگر رسد خس بقعر دريا
باري پس بايد نكته را ملتفت باشيم كه در مقام تحقيق و تفسير علاج فاسد بافسد نشود و اگر خطاب بخلقي نمودن و ديگري از خلق را در نظر گرفتن شرك است چنانكه البته هست ذات قديم را هم بعرصه حدوث آوردن و قرين خلق نمودن كفر و شرك بالاتري است زيرا يا بايد نمازگذاران
صفحه ٨٣

 را قدما بدانيم كه با ذات خدا حرف بزنند يا قديم را خلق بشمريم و بعرصه خلق بياوريم و فرق نميكند پس خلق از رتبه خلقيت بالا نميروند و در حال عبادت و خطاب به پروردگار هم البته يكچيزي در نظرشان هست حال آن چيز چه بايد باشد كه كفر و شركي هم لازم نيايد و غير خدا هم عبادت نشده باشد پس وقتيكه مراجعه بكتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم السلام نموديم يافتيم كه خداوند دستور ميفرمايد قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني و در جاي ديگر ميفرمايد و لله الاسماء الحسني فادعوه بها يعني شماها اسماء حسناي خدا را بخوانيد الله يا رحمن را بخوانيد كه همين بر شما مجزي و كافي است اما بايد بدانيم كه اين اسماء خدا نيستند و خدا يكي است و اينهمه متعدد نيست و دستور اين عمل را حضرت امير عليه السلام فرمود كه هر كه عبادت كند خدا را بوهم
صفحه ٨٤

 اينكه صورتي باشد يا جسمي پس بتحقيق كافر شده و هر كه عبادت كند اسم را دون معني پس بتحقيق كه عبادت غير خدا كرده و هر كه عبادت كند معني را بدون اسم پس بتحقيق كه دلالت بر غايب كرده و هر كه عبادت كند اسم و معني را پس مشرك شده و دو چيز را پرستيده و هر كه عبادت كند معني را بوقوع اسم بر آن پس قلب او بآن معتقد باشد و زبان او بآن نطق كند در سر امر و علانيه‌اش پس اين دين من است و دين آباء من ، و اخبار به اين معاني بسيار است و مطلب اينست كه مسمي را به اسم بخواني ولي اسم را هم مسمي نداني و در مورد اين آيات مباركه هم عينا همينطور است كه بعد از آني كه نمازگذار وصف ميكند خداي خود را بجميع انواع حمد بطور استغراق و وصف ميكند او را به ربوبيت و سلطنت و رحمانيت و مالكيت كل خلق و آثار و آيات عظمت پروردگار او را احاطه ميكند و تجلي پروردگار را مي‌بيند به فرمايش
صفحه ٨٥

 حضرت صادق (ع‌) كه لقد تجلي الله في كلامه لعباده يكمرتبه از وصف غايب و ايمان به غيب همانطور كه فرمود يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة يكمرتبه از غيبت عدول بخطاب ميكند و عرض ميكند اياك نعبد و اياك نستعين زيرا در اين مقام جز آيت پروردگار و احاطه و قدرت او چيزي نمي‌بيند و به همينكه مي‌بيند كه جز نور پروردگار چيزي نيست و الله نور السموات و الارض اين خطاب را مي‌كند و اين نور اگر چه ذات غيب الغيوب نيست و نور او است كه بر بنده او تجلي كرده اما بنده مسكين مخلوق هم جز بهمين نور آنهم باندازه معرفت او كه به او اتيان شده ديگر راهي ندارد و براي او همينقدر كافي است و همينكه ايمان دارد و ميداند كه خداست كه بعلم و احاطه و قدرت همه جا را پر كرده و اولاي بهر چيزي از خود اوست ان شاء الله از او پذيرفته است و تفصيل زياده بر اين زياده است و بهر حال كه در نظر گرفتن صورتهاي خلقيه
صفحه ٨٦

 در حال نماز هر صورتي كه باشد كفر است و شرك و اعتقاد من نيست .
س ٧ - آيا بنظر شما جايز است كسي بگويد پيغمبر و امام وجه الله هستند و جايز است آنها را سجده كنند و خلاصه بنظر شما پرستش كردن پيغمبر يا امام جايز است يا نه ؟
جواب اما پرستش و بندگي پيغمبر يا امام يا هر كه باشد و دعوي ربوبيت در حق ايشان نمودن كفر است و شرك و از دين من و هيچ مسلمي نيست و جاي تعجب است كه چرا اين نوع سؤال از حقير فقير ميشود اما خود جناب سائل كه با وجود احاطه و اطلاع و شناسائي كه بهمه طبقات دارند اجل از اين هستند كه اين نوع توهمات درباره مثل اين ناچيز يا پيشينيان من داشته باشند اما پيداست كه بعضي اينطور القاءات كرده‌اند و بعض عوام سفها هم شايد باور كرده‌اند و اينجا و آنجا گفته‌اند كه حالا هم لزوما براي رفع شبهه آنها مورد
صفحه ٨٧

 سؤال شده اصلحهم الله جميعا و انا لله و انا اليه راجعون و احتسب اجري عند الله ولي براي هر سؤالي جوابي است و اظهار دلتنگي فايده ندارد خداي متعال فرمود تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم ان لانعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون يعني بگو اي پيغمبر صلي الله عليه و آله كه بيائيد بسوي كلمه عادلانه بين ما و شما كه پرستش نكنيم جز خداي يگانه را و شريك قرار ندهيم با او چيزي را و نگيرند بعضي از ما بعضي را خدايان پس اگر پشت كردند و قبول نكردند پس بگوئيد كه شاهد باشيد كه ما مسلميم و تسليم امر خدا و رسول را نموديم عرض مي‌كنم خدايا شاهد باش و همه ذرات كاينات و خلق خدا شاهد باشند كه ما هم اين كلمه مقدسه را گفتيم و اعتقاد كرديم اميدواريم كه در درگاه كبريائي او مقبول شود كار ديگران سهل است و اگر از ما قبول
صفحه ٨٨

 نميكنند كه اعتقادمان اينست نكنند آنها بنده ما نيستند ما هم بنده كسي نيستيم جز خدا ، باري عبادت غير خدا باستقلال كفر است و با شركت ديگري شرك و پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود امرت ان لااعبد الا اياه و در مناجات خود عرض ميكند بخدا انا عبيدك اسمي محمد يعني خدايا من بنده كوچك تو هستم اسمم محمد است و اما ائمه اطهار صلوات الله عليهم هم بندگان صالح خدايند عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و در اخبار خودشان فرموده‌اند براي ما خويشي با خدا نيست و بهر جا كه رسيديم در اثر بندگي و عمل بود خلاصه كه پرستش غير خدا سفاهت و كفر است و اميرالمؤمنين عليه السلام جمعي را كه ادعاي خدائي درباره‌اش نمودند بآتش سوزانيد و آتش آخرت هم هنوز از عقب است و اين مسأله تفصيل زياد لازم ندارد و توضيح واضح است ،

صفحه ٨٩

 اما سجده كردن براي پيغمبر و ائمه اطهار هم ولو بعنوان توسل هم باشد در اخبار نهي فرموده‌اند و قرآن هم سجده براي غير خدا را نهي فرموده و در فصل‌الخطاب است از وسائل از ابي‌حمزه ثمالي در حديثي كه وقتيكه حضرت علي بن الحسين عليه السلام را ديد ميگويد خود را بر دو قدم او انداختم كه ببوسم آنها را پس بلند كرد سر مرا با دست خودش و فرمود نه اي اباحمزه اينست و جز اين نيست كه سجود براي خداي عزوجل است الخبر ، و فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي كه سجده بكنيد براي خدا پس از آن فرمود اگر امر ميكردم كسي را كه سجده بكند براي كسي هرائينه امر ميكردم زن را كه سجده براي شوهر خود نمايد ، عرض مي‌كنم چنين امري هم فعلا نفرموده‌اند و اخبار ديگر هم باين مضامين هست كه ذكر آنها منافي اختصار است و بهر حال كه سجده براي غير خدا جايز نيست و در فصل‌الخطاب
صفحه ٩٠

 است در حديث حضرت عسكري عليه السلام در تفسير آيه سجود ملائكه براي آدم فرمود سجود ملائكه براي خود آدم نبود اين است و جز اين نيست كه آدم قبله آنها بود كه سجده بكنند به طرف او براي خداي عزوجل و باين واسطه آدم را تعظيم و تبجيل نموده باشند و سزاوار نيست براي احدي كه سجده بكند براي احدي غير از خداوند و خاضع شود براي احدي مثل خضوع او براي خدا و تعظيم نمايد كسي را بسجده كردن مثل تعظيم او براي خدا تا آخر حديث شريف و عرض شد به حضرت ابي‌عبدالله عليه السلام آيا صالح است سجود براي غير خدا فرمود نه عرض شد پس چگونه امر كرد خدا ملائكه را بسجود براي آدم فرمود كسيكه سجده بكند بامر خدا پس بتحقيق سجده كرده است براي خدا پس اگر سجودش بامر خدا است براي خداست و سؤال شد حضرت ابوالحسن علي بن محمد عليهما السلام و عرض شد
صفحه ٩١

 خبر بده مرا از يعقوب و فرزندان او آيا سجده كردند براي يوسف و حال اينكه آنها انبياء بودند پس جواب فرمود ابوالحسن عليه السلام اما سجود يعقوب و فرزندان او براي يوسف نبود و لكن سجده ايشان براي طاعت خدا و تحيت يوسف بود همچنانكه سجده ملائكه براي آدم براي طاعت خدا و تحيت آدم بود پس يعقوب و فرزندان سجده كردند و يوسف هم با آنها بجهت شكر خدا براي اجتماع شمل آنها الخبر ، و تفصيل زيادتر لازم نيست و همين اندازه هم براي اين بود كه علاوه بر جواب توضيحي هم داده شده باشد حاصل آنكه پرستش غير خدا جايز نيست و سجده بر غير خدا هم در اخبار اجازه نفرموده‌اند ،
و اما اينكه جايز است كسي بگويد پيغمبر و امام وجه الله هستند يا نه عرض ميكنم در تفسير صافي در ذيل آيه شريفه كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذو الجلال و الاكرام ميفرمايد يعني صاحب
صفحه ٩٢

 استغناء مطلق و فضل عام است و اين براي اين است كه هر گاه تو استقراء نمائي جميع جهات موجودات را و تصفح نمائي وجوه آنها را مي‌يابي همه آنها را كه فاني هستند در حد ذات خودشان مگر وجه خدا يعني وجهي كه بطرف جهت او است ، عرض ميكنم تحقيق از عين حكمت است زيرا جميع موجودات و مخلوقات مركبند و خلق بسيط خدا خلق نكرده چنانكه در حديث فرمودند ان الله لم‌يخلق شيئا فردا واحدا قائما بنفسه للذي اراد من الدلالة عليه و ما بتركيب موجودات استدلال بر احتياج و حدوث آنها و توحيد پروردگار هميشه ميكنيم و شبهه در اين نيست و شبهه نيست چيزي كه مركب شد صاحب حدود و جهات و وجوه ميشود و براي هر موجود محدودي وجهي و ظهري است و پشتي و روئي دارد و هر موجودي جهتي و وجهي بسوي پروردگار دارد كه خالق و موجد او است و جهتي هم بنفس خود دارد كه قبول وجود
صفحه ٩٣

 كرده و موجود شده و اين مطلب در حكمت ثابت است و تفصيل آن مبرهن است و خدا ميفرمايد ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك پس معلوم است كه در هر موجودي جهت و وجه ربي هست و جهت و وجه نفسي و جميع خلق مركب از اين دو جهتند منتهي به اختلاف كم و كيف و در هر موجودي يكي از اين دو جهت غلبه دارد و در بعضي هم بطور تساوي است و در هر يك جهت خدائي غلبه دارد خداوند او را بخود نسبت ميدهد و در هر يك جهت خودي غلبه دارد خدا او را بنفس خود او نسبت مي‌دهد همچنانكه در آيه فوق حسنات را به خود نسبت داده و سيئات را به بنده نسبت داده اگر چه كه در حقيقت جميع جهات از خدا و از نزد خداست كه در آيه ديگر ميفرمايد قل كل من عند الله فما لهؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثا يعني همه چيز از نزد خداست و در آيه ديگر است ان من
صفحه ٩٤

 شئ الا عندنا خزائنه پس همه چيز اعم از اينكه خوب باشد يا بد باشد جهت رب باشد يا جهت نفس از خدا است و براي بنده و هيچ مخلوقي استقلال و مالكيت نيست و وجودش و ماهيتش هر دو از خداست كه اين دو لفظ هم تعبير از همان معني است كه عرض شد و حكما بمناسبت هر موقع و مقام براي اين دو جهت اسامي و اصطلاحات مختلفه دارند و گاهي هم جهت خدائي را روح و جهت خودي را طبيعت ميگويند چنانچه در حديثي است كه خدا بآدم فرمود روحك من روحي و طبيعتك علي خلاف كينونتي بروحي نطقت و بطبيعتك تكلفت علم ما ليس لك خلاصه كه مرادم اين تحقيقات نيست و جاي اين مسائل در غير اين كتاب است و در اينجا گاهي بقدر الملح في الطعام اشاراتي مي‌كنيم قصد اين است كه براي موجودات وجهي است و ظهري و البته وجهشان بطرف خداست براي اينكه خلق خدا و صادر از او
صفحه ٩٥

 هستند و ظهرشان بطرف خودشان است كه تاريك مانده و روشن نشده و بر خلاف روح خدا و امر خدا شده است و در آيه مباركه مذكوره هم كه دقت فرمائيد تصديق ميفرمائيد كه وجه ربك فرموده است و وجه اضافه برب شده است دليل مغايرت است و وجه رب غير از خود رب است و ملك خدا است و اضافه تمليك است مثل اينكه گفته ميشود مالك يا عبدك كه مال غير از تو است و عبد غير از تو است اما مال تو است و اما براي ذات پروردگار هم ميدانيد كه وجهي و ظهري نيست و تصور جهات و حدود مختلفه متكثره در ذات پروردگار ممتنع است و او ذاتي است احديه كه تعدد از هيچ نظر در او متصور نيست پس معلوم است كه وجهي كه در اين مقام فرموده است از خلق است زيرا وقتي كه بنا شد خدا نباشد خلق است و غير از خدا و خلق ديگر چيزي نيست و ثالثي ندارد پس معلوم است كه اين نسبتي كه خدا در اين مقام بخودش
صفحه ٩٦

 داده از باب تشريف است و عادت قرآن و كلام خدا بر همين است كه مخلوق خود را هر كدام را كه مي‌پسندد بخود نسبت ميدهد و پيغمبر خود را بهمين لحاظ كه بنده پسنديده‌ايست در قرآن عبد الله خوانده است و با اينكه همه چيز بنده خداست معذلك لقب عبد اللهي را به او داده و همچنين آن بزرگوار حبيب الله خوانده شده و مسيح روح الله خوانده شده در صورتيكه خدا روحي ندارد و اينهم كه در قرآن فرموده و نفخت فيه من روحي اين روح هم از خلق است و از امر پروردگار است قل الروح من امر ربي و روحي از ذات پروردگار در آدم دميده نشده و براي خدا روحي و جسمي و اعضائي و جوارحي و دستي و پهلوئي نيست و هكذا از اين قبيل الفاظ كه در قرآن خدا بخود نسبت داده مثل اينكه روحي فرموده يا يد الله فرموده يا جنب الله فرموده يا نفس الله هيچيك راجع بذات نيست و بعضي از
صفحه ٩٧

 خلق خود را از باب تشريف و تبجيل باين اسامي خوانده است و همه خلق او و بنده اويند و اين مطلب كه عرض ميكنم مختص باناسي هم نيست و حتي پيغمبران يا آل‌محمد عليهم السلام را هم كه در اخبار فرموده‌اند و باين اسامي خوانده‌اند مثل عين الله يا لسان الله يا جنب الله يا وجه الله اينها جزو فضائل عاليه ايشان هم نيست زيرا اينها تشريفاتي است كه خداوند گاهي به پست‌ترين خلقي هم كه از جهتي پسنديده او واقع شده است ميدهد مثل اينكه كعبه را هم كه جز سنگ و گچ چيزي نيست بيت الله خوانده‌اند بلكه همه مساجد را هم بيت الله خوانده‌اند بلكه بني‌آدم را هم كه اشرف و اكرم خلق است امر ميفرمايد كه رو بهمان سنگها سجده بكنند و آنجا را قبله خود و وجه خدا بدانند و اين الفاظ اگر بآن معاني باشد كه گاهي توهم ميشود همه اينها كفر و شرك بود و خدا در خانه منزل نكرده است مثل ما و تو
صفحه ٩٨

 كه خانه داشته باشد بلكه چون در اين خانه ذكر خدا ميشود و در مسجد ذكر خدا بيشتر از جاهاي ديگر ميشود خانه خدا شده و الا همه خانه‌ها ملك خداست باري اطاله كلام نموديم بنا بر مراتب فوق چه مانعي دارد كه خدا بعضي از خلق را وجه الله خوانده باشد چه ميشود اما در اينكه خدا وجهي بر خود قائل شده در قرآن كريم مثل اينكه روحي هم قائل شده و دستي هم قائل شده و پهلوئي هم قائل شده و هكذا امثال اين الفاظ كه شبهه نيست و هيچيك از اينها هم ذات خدا نيستند كه شبهه نيست پس خلق خدايند حال اگر محمد و آل‌محمد عليهم السلام را خدا تشريفا وجه خود خوانده است باين مناسبت كه خلق هم امر و نهي خدا را از وجه ايشان و جهت ايشان ميگيرند چه عيبي دارد جائي كه عيسي روح خداست موسي هم زبان خداست ابرهيم دوست خداست خانه مكه بيت خداست ايشان هم
صفحه ٩٩

 وجه خدا باشند بطوريكه در كتاب خود فرموده است و كفري و شركي اگر بنا بود لازم بيايد از همه آن الفاظ لازم ميآمد و اگر از آنها لازم نمي‌آيد از لفظ وجه هم لازم نميآيد ان شاء الله و اينكه در اين مقام خودداري از روايت حديث كردم باين توهم بود كه شايد خيال شود اين اخبار از مجعولات غلاة است ولي اگر بخواهم بنويسم بيش از هزار حديث كه بر اين معاني دلالت دارد و در كتب معتبره است كه هيچ جاي شبهه نيست و همه هم موافق با قرآن است مي‌نويسم اما چاره نيست چند حديث براي اينكه ختام كلاممان مسك باشد روايت كنم در صافي است از حضرت سجاد عليه السلام فرمود نحن وجه الله الذي يؤتي منه و از مناقب ابن‌شهراشوب است در تفسير و يبقي وجه ربك فرمود نحن وجه الله و در فصل‌الخطاب از فقه‌رضوي است در دعاي تشهد كه شيخ الجواهر اعلي الله درجته هم روايت فرموده و فتوي به
صفحه ١٠٠

 جواز خواندن آن در نماز داده است و دعا مفصل است تا اينكه ميفرمايد و علي الائمة الراشدين من آل طه و يس اللهم صل علي نورك الانور و علي حبلك الاطول و علي عروتك الاوثق و علي وجهك الاكرم و علي جنبك الاوجب و علي بابك الادني و علي مسلك الصراط الي آخر الدعاء كه همه اينها اوصاف آل‌محمد عليهم السلام است و در دعاي دخول مسجد است از شيخ طوسي اعلي الله درجته اللهم اني اتوجه اليك بمحمد و آل‌محمد و در دعاي روز جمعه است اتوجه بهم اليك و در دعاي بعد از نماز روز جمعه اتوجه اليك بنبيك و در ادعيه توجه متجاوز از پنجاه دعا هست كه بهمين الفاظ فوق فرموده‌اند كه ذكر آنها موجب تطويل است و در بلدالامين ، مهج‌الدعوات ، زادالمعاد ، بحار و ساير كتب اخبار نقل شده اگر چه گاهي هم اين قبيل الفاظ را بمعاني ديگر در اخبار معني فرموده‌اند مانند حديث شريف كه در تفسير صافي از
صفحه ١٠١

 توحيد صدوق روايت ميكند در ذيل آيه كل شئ هالك الا وجهه كه فرمود حضرت باقر عليه السلام كه خداي عزوجل بزرگتر از آنست كه وصف كرده بشود بوجه لكن معني آيه اينست كه كل شئ هالك الا دينه و الوجه الذي يؤتي منه و ملاحظه ميكني كه باز هم اين معاني راجع بهمان مطلبي است كه ما گفتيم كه مراد از وجه وجهي است كه در مقام خلق است و مردم ميتوانند باو توجه كنند چنانكه در حديث ديگر باز توضيح ميفرمايد حضرت صادق (ع‌) و ميفرمايد نحن وجه الله الذي لايهلك و در حديث ديگر ميفرمايد الا وجهه فرمود دينه و بود رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام دين خدا و وجه خدا و عين خدا در بندگان او و لسان خدا كه نطق ميكرد با او تا اينكه ميفرمايد و نحن وجه الله الذي يؤتي منه و در كتاب‌المبين است از زادالمعاد از حضرت صادق (ع‌) در دعاي ندبه اين باب الله الذي يؤتي منه
صفحه ١٠٢

 اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء ، عرض ميكنم اخبار بخصوص در مورد اين لفظ و در كليه اين الفاظ و معاني از حد تواتر لفظي و معنوي بلكه از حد احصاء خارج است و بيش از هزار حديث هم ميتوانيم روايت كنيم و همه موافق قرآن است و شبهه‌بردار نيست و مضمون آنها در عقل و حكمت ثابت است و مي‌بينيم كه عمل نوع شيعه هم بر خواندن همين دعاها و زيارات است و از طرف علماء اعلام هم تأييد شده كه خودشان روايت كرده‌اند و عمل خودشان سلفا و خلفا بر اين جاري شده بنا بر اين در نظر اين ناچيز مانعي نيست كه آل‌محمد عليهم السلام و پيغمبر صلي الله عليه و آله را وجه خدا بخوانيم و در موارد استشفاع و توسل توجه بايشان نمائيم از اين جهت كه بندگان صالح و مقربان درگاه خدايند و ضرري از هيچ جهت بتوحيدمان وارد نميآيد زيرا ايشان را نه شريك خدا نعوذ بالله ميدانيم نه وكيل خدا
صفحه ١٠٣

 بلكه بندگان مقربي هستند كه بوسيله ايشان تقرب بخدا ميجوئيم از اين جهت كه راه ديگر نداريم و حقير فقير را بادله فوق و غير اينها عقيده اين است كه هيچ عمل و عبادتي جز با ولايت ايشان و از راه ايشان قبول نميشود و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و استغفر الله ربي و اتوب اليه .
س ٨ - اگر كسي بگويد هيچ فعلي و خلقي از خداوند صادر نيست و همه افعال از صفات خدا كه محمد و آل‌محمد است صادر شده آيا چنين گفتاري صحيح است يا نه و همينطور اگر كسي بگويد عالم بتخيلات و تصورات امام قائم است آيا چنين مقاله نزد شما درست است يا باطل ؟
جواب جواب اين قبيل مسائل هر يك كتابي است آنهم نه بزباني كه با عامه مردم سخن گفته ميشود بلكه با زبان حكمت و زبان علمي بايد بيان شود و جاي آن در غير اين كتاب است كه بايد بزبان عامه برادران ايماني كه اهل اصطلاح هم
صفحه ١٠٤

 نيستند سخن گفت و براي مثل اين جاهل هم مطالب غامضه حكمت را باين زبان ادا كردن بسيار مشكل است چنانچه بر اهل علم پوشيده نيست و از خداوند توفيق ميخواهم و معذلك نميدانم كه اشكال كجاست و بچه نحو خيال شده ولي بر من است كه آنچه را كه ميدانم و اعتقاد كرده‌ام در اين باب هم عرض كنم و تكليفي ادا كرده باشم و البته ميدانيد كه در اينجوره مسائل ضرورت و اجماعي كه عامه مكلفين هم شنيده باشند و فهميده باشند يا علما و حكما و اهل حل و عقد بيك زبان بياني كرده باشند و اجماعي بر آن نموده باشند نيست و اين مسائل از جزئيات مسائل نظريه توحيد است كه هر يك در اين مسائل چيزي گفته‌اند و شايد اغلب هم اشتباهاتي دارند و رد و بحثها دارند بلي آنچه متفق عليه است و ضرورت مسلمين و اهل شرع بر آن است و تخلف از آن شرك است و هيچيك از حكما هم لفظا تخلف از آن
صفحه ١٠٥

 نميتوانند بكنند و لو آنكه بعمق تحقيقاتشان اگر برسي شرك لازم ميآيد همانا اجماع همه مسلمين است بر اينكه خداست خالق همه موجودات و مخلوقات وحده لا شريك له و اين حقي است كه شك و شبهه در آن نيست و عقل و نقل و اجماع و ضرورت قائم بر آن است اما كيفيت اين خلقت چيست و صدور آن از خداوند بچه نحو است و آيا از چه ساخته شده‌اند اين خلق مزله اقدام و حيرت ذوي الافهام در اينجاست و اختلافات زياد دارند و هر يك چيزي گفته‌اند و در تقدم و تأخر هر يك از مراتب خلقيه باز حرفها است و بعضشان بعض مراتب را اعيان ثابته دانسته‌اند و اختلاف در آنهم باز نموده‌اند بعضي وجود را امر ثابت و ماهيت را مخلوق دانسته‌اند و بعضي ماهيت را ثابت و وجود را مخلوق گفته‌اند و بعضي بكلي خود را آسوده كرده و همه اشياء را اعيان ثابته دانسته و بسيط الحقيقة ببساطته كل
صفحه ١٠٦

 الاشياء گفته‌اند و كل حزب بما لديهم فرحون و بهر حال كه جاي اين تحقيقات اينجا نيست و لكن آنچه عقيده اين ناچيز است آنست كه سخن گفتن در اين مسائل بدون تمسك بكتاب خدا و بيان ائمه معصومين صلوات الله عليهم و اعتقاد به هيچيك از گفته‌هاي حكما بدون هدايت ائمه اطهار بر احدي جايز نيست و لو اينكه گفته ميشود اصول دين عقلي است و اين مسائل هم از مسائل توحيد است كه از اصول دين است زيرا ميگوئيم آنقدري كه از مسأله توحيد عقلي است و شخص مكلف عاقل شايد بتواند بفهمد و بقول بعض طلاب لولا القرآن و لولا الحديث خود انسان ميداند آن فقط اثبات صانع جل و علا و وجود مبلغي و پيغمبري از جانب اوست و ساير جزئيات را بايد از او گرفت و دريافت كرد و عقل بشر عادي كوتاهتر از آنست كه باين نوع مسائل پي‌ببرد مگر از راه وحي و تعليم پروردگار باشد پس راه ما منحصر به
صفحه ١٠٧

 قرآن و اهل بيت است كه قرآن در خانه ايشان نازل شده و قرآن مشتمل بر اين مطالب است زيرا بعلم پروردگار نازل شده قل انما انزل بعلم الله و علم خلق و كيفيت آنرا بايد از خدا گرفت چرا كه خودش خلقت فرموده و ميداند الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير و علم قرآن را هم از راسخين در علم بايد گرفت و لايعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم و خودشان فرمودند علم الكتاب كله والله عندنا پس پيروي حكما و متكلمين با وجود اختلاف عقايد و افكارشان جايز نيست و ممكن هم نيست ، پيروي يكنفر يا يكدسته هم بدون دليل ترجيح بلامرجح است و اما اهل شرع هم تحقيق كاملي در اين بابها ندارند زيرا ممارستي در اين قبيل مطالب ندارند و راه سالم و ظاهر شرع را گرفته‌اند و ميروند حال اگر كسي هم هست كه نفسش قانع بظاهر نيست و از پي دليل و تحقيق است آنهم باز چاره جز رجوع بكتاب و
صفحه ١٠٨

 سنت ندارد زيرا برهان و دليل اين مطالب هم در همانجاست و پيغمبر (ص‌) هم براي تبليغ و تعليم همين مطالب تشريف آورده هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و مقصود اصلي پيغمبر هم همان تعليم حكمت است زيرا ظاهر شرع را همه كس ميتوانند بياموزند اما علم ظاهر شرع براي فهميدن مسائل اصول دين بطور كمال كافي نيست و علم حكمت لازم است و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا و تا كسي از روي حكمت و عقل بر سر خلقت آگاهي پيدا نكند بمراتب يقين فايز نميشود باري بايد در اين باب آنچه از قرآن و اخبار بدانيم بگوئيم و چون بطور تصريح وجه اشكال و منظور را نفرموده‌اند ناچار ابتداء بايد فرضهائي بكنيم و در هر يك چند سطري بنگاريم كه تخمينا بيان منظور خاصي كه در ذكر ايشان بوده شده باشد ان شاء الله ،
پس عرض ميكنم و لا قوة الا
صفحه ١٠٩

 بالله كه جميع موجودات و آنچه غير از ذات پاك پروردگار است خلق اوست و او خالق و فاعل آنها است وحده لا شريك له و هيچ خلقي شركت با او ندارد و استدلال بر اين مطلب موجب طول كلام است كه اينجا مطلوب نيست عقيده مرا ميخواهند بدانند همين است قل الله خالق كل شئ ، و لا فاعل في الوجود الا الله و تمام خلق خدا بدون استثنا صفت خدا و آيت خدا و علامت خدايند منتهي بعضي را كه خدا صفت خود خوانده و فعل خود خوانده است اينها از اين باب است كه خلق شايسته و پسنديده بوده‌اند خدا آنها را به خود نسبت داده و بعضي را كه شايسته نبوده‌اند و بر حسب قابليت پستي كه داشته‌اند مخالفت كينونت و هم رضاي پروردگار نموده‌اند آنها را در اين نظر بخود نسبت نداده و بخود خلق نسبت داده و سابق بر اين هم اشاره باين مطلب كرده‌ام و الا در حقيقت همه از خدايند قل كل من عند الله و
صفحه ١١٠

 حكما گفته‌اند ليس الا الله و صفاته و اسماؤه و اين كليه‌ايست مأخوذ از فرمايش خدا و رسول و امام (ع‌) همين كليه را در حديث بلغت ديگر فرمود كه ليس الا الله و فعله و نوره و مطلب يكي است و با دليل عقل هم همه ميدانيم كه خدائي است و خلقي چيز ديگر نيست حق و خلق لا ثالث بينهما و لا ثالث غيرهما و عين حديث است پس صفات و اسماء خدا همه خلق خداست و افعال خدا هم صفات خدايند و مراد ما از صفاتي كه در اين مقام ميگوئيم جميعا صفات فعلي است نه صفات ذاتيه پروردگار زيرا صفات ذاتيه عين ذات است و ما را سخني در آنها نيست زيرا كنه ذات بر ما مجهول است و آن حكما كه در ذات خدا حرف زدند يا در صفات ذاتيه صحبت ميكنند و تحقيق در علم ذاتي پروردگار ميكنند آنها حكيم نيستند بهر حال كه صحبت ما در صفات خلقي است مثل مشيت مثل اراده مثل خالقيت رازقيت و زنده
صفحه ١١١

 كردن و ميرانيدن و امثال اينها كه صفت خدايند و مخلوق خدايند و ملك خدايند و خودش فرمود له الخلق و الامر و امر مشيت است كه اول صفات است و خدا هم اين صفات را مختص بخود قرار داده و احدي از خلق شراكت در اين امور ندارند ولي بايد دانست كه خلق كه در اين افعال شريك خدا نيستند معنيش اين نيست كه اينها صفات ذاتيه است و الا زائد بر ذات ميشود چنانكه بعضي گمان كرده‌اند زيرا همه خلقند و خلق با ذات خدا ممتنعند و اگر اين صفات زائد بر ذات باشند پس همه خلق خدا زائد بر ذات است و اين يك نوع سفسطه و توهم لفظي است و منطقي ندارد و غير صفات ذاتيه هر صفتي كه باشد از مشية الله فمادون همه صفات فعل است و فعل هم مختص بخداست اما معذلك خلق است زيرا بديهي است كه فعل خدا غير از ذات خداست و صفت خدا غير از ذات است و عاقل در اين مسائل شبهه نميكند و پيروي متكلمين سني
صفحه ١١٢

 را هم نميكند و بودند در زمان ائمه هم عده از متكلمين كه مشيت و اراده را ذاتي ميدانستند يا تكلم را ذاتي ميدانستند و قرآن را قديم ميخواندند بر خلاف خود قرآن كه ميفرمايد مايأتيهم من ذكر من ربهم محدث و الآن هم اگر كسي باين عقايد معتقد است پيروي آنها را ميكند كه امام عليه السلام بر آنها رد فرموده كه اگر بخواهم شرح بدهم سخن زياد بطول ميانجامد همينقدر كليه عرض ميكنم كه آنچه از صفات كماليه نفي و اثبات نشود و سلب آن در وقتي از خدا جايز نباشد آن صفت ذاتي است مثل عليم قدير حكيم سميع بصير و امثال آنها كه هيچوقت خدا جاهل نيست هيچوقت عاجز نيست هيچوقت سفيه نيست هيچ وقت كر نيست هيچوقت كور نيست پس اين صفاتي كه نفي و اثبات نميشود و ضدي براي آنها نيست ذاتي شمرده ميشود اما صفات ديگر براي خداست كه خودش گاهي از خود نفي فرموده و گاهي اثبات
صفحه ١١٣

 و اينها خلق خدايند مثل اراده مثل مشيت مثل تكلم مثل خلق و از اين قبيل ، يك جا در قرآن ميفرمايد يريد الله يك جا ميفرمايد لم‌يرد الله يك جا ميفرمايد خدا خواسته يك جا ميفرمايد نخواسته يك جا ميفرمايد خدا تكلم فرموده يك جا مي‌فرمايد تكلم نفرموده همچنين است خلق و رزق و امثال اينها اگر خدا خواست خلق ميكند اگر نخواست خلق نميكند اگر خواست روزي ميدهد اگر نخواست نميدهد اگر خواست هدايت ميكند اگر نخواست نميكند اگر خواست كسي را زنده ميكند اگر نخواست زنده نميكند و در هر مقامي كه صفتي و فعلي اثبات شد خدا فاعل اوست اگر نشد نيست اگر خدا فرزندي بكسي داد خدا خالق اوست اگر نداد خدا خالق فرزندي براي او نيست اگر خدا كسي را زنده كرد محيي اوست اگر نكرد محيي او نيست اگر كسي را ميرانيد مميت اوست اگر نميرانيد مميت او نيست و او زنده است و اگر از اين قبيل
صفحه ١١٤

 عرايض من كمتر مردم شنيده‌اند نبايد تعجب كنند بلكه قدري تأمل و تفكر لازم است و مگو بفرض اينكه خدا بر من فرزندي خلق نكرده ولي براي ديگري خلق كرده پس هميشه خالق است يا از شأن خدا اينست كه خالق باشد بلي از شأن او اين است اما كل يوم هو في شأن و همه اين تغيرات و تبدلات كه در خلق مي‌بيني همه از شأن خداست كه با فعل خودش اين افعال را جاري ميكند و هيچ يك اينها در ذات او نيست بجهت اينكه اينها خلاف عقل است و خلاف قرآن و خدا خودش ميفرمايد ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد يعني اگر خدا خواست همه شما را ميبرد و خلق جديدي ميآورد پس اگر همه خلق را برد و هنوز خلق جديدي هم نياورده در آنوقت خلقي ندارد پس در آن موقع خالق آن خلق جديد هنوز نيست و همچنين مشيت و اراده ذاتي نيست يعني هميشه با ذات خدا نيست زيرا مشيت و مشاء و اراده و
صفحه ١١٥

 مراد هميشه با هم بايد باشد خاصه وقتيكه براي خدا اثبات كني و نميشود خداوند اراده كرده باشد و مراد با او نباشد پس اگر ميگوئي اراده ذاتي است پس خلق هم كه مرادند با او هستند و همه خلق را با ذات بايد اثبات كني و اين منافي احديت است و ذات خدا هميان ملا قطب نيست كه همه چيز در او باشد بلي خدا همه چيز دارد اما در مقام خلق و لله ما في السموات و الارض و بعضي كه بسيط الحقيقة كل الاشياء گفتند همين توهمات را كردند و خواستند صفات خلقي و فعلي خدا را در ذات اثبات كنند كه مبادا نقصي بر خدا وارد آيد گرفتار شرك شدند و ذات خدا را از عرصه قدم بمقام حدوث آوردند بخيال باطل و محال و تعالي الله عما يقول الظالمون و المشبهون علوا كبيرا و سبحان ربك رب العزة عما يصفون و كمال توحيد بفرمايش اميرالمؤمنين نفي جميع اين صفات است از خدا و ميپرسيم كه فعل خدا چطور
صفحه ١١٦

 در ذات خداست و حال آنكه فعل حركتي است و حركت تغيير و انتقال است و آيا خدا حركتي بعد از سكون دارد و آيا نقل و انتقال كه از صفت حادث است در ذات پروردگار است و آيا حركت را كي به خدا ميدهد زيرا ثابت است كه حركت محركي ميخواهد و تغيير مغيري ميخواهد و اگر اشخاصي كه از حكمت سررشته ندارند فعل و حركت را هم ذاتي بدانند علاوه بر آنكه محال عقلي است و حجتي در آن نيست ميگوئيم چرا خدا از خود گاهي نفي اراده و مشيت ميكند آيا ذات پروردگار نفي و اثبات ميشود و وقتيكه نعوذ بالله خدا نفي ميشود كي دوباره او را خلق ميكند و اثبات ميكند پس اين توهمات بيجاست و خداست كه فعل خود را در مقام فعل كه مقام خلق است احداث ميفرمايد و اگر كيفيت او را بخواهي بداني دانستني نيست زيرا كيفيت را هم خدا با همين فعل ايجاد فرمود و امام ميفرمايد لا كيف لفعله كما لا كيف له و اجازه
صفحه ١١٧

 اين سؤال را خداوند نداده و ميفرمايد لايسأل عما يفعل و هم يسألون يعني سؤال از كار خدا نبايد كرد اما از مردم بايد سؤال كرد كه چه ميكنند ولي اينقدر را بدان كه ذات احد حركت و انتقال و تغيير در او نيست و قرين خلق هم نميشود و خلق خدا هيچوقت با او نبودند و وقتيكه نبودند خدا تنها نبود حالا هم كه هستند با خدا نيستند و توحيد تو وقتي باندازه خودت كامل است كه خداي خود را از جميع صفات خلقي منزه و مقدس و مبري بداني و اينرا هم بايد بداني كه اين صفات و افعال و جميع خلق كه جز صفات و افعال خدا چيزي نيست هيچيك صادر از ذات پروردگار نيست اعم از اينكه خلق اول باشد يا خلق آخر خلق شريف باشد يا خلق خسيس مطلقا چيزي از ذات پروردگار صادر نميشود زيرا خلق در خدا نبودند كه از خدا بيرون بيايند و قبل از خلق خلق خدا پر بوده و صمد بوده است و حالا خالي و
صفحه ١١٨

 اجوف شده باشد و هنوز هم خلق زيادي براي بعد از اين در جوف اوست نعوذ بالله من غضب الله اينها توهمات جاهلانه است و با ذات احد همه خلق اعم از ذواتشان يا صفاتشان ممتنع است قل هو الله احد الله الصمد لم‌يلد و لم‌يولد و لم‌يكن له كفوا احد و اخبار باين معاني از حد احصا خارج است و خطبات حضرت امير پر از همين مطالب است ولي ما ميخواهيم با زبان برادران حرف بزنيم و اهل علم متوجهند كه يك كلمه بحمد الله از خود عرض نميكنم پس هيچ خلقي صادر از ذات پاك پروردگار نيست نه از خدا چيزي صادر ميشود و نه بر خدا چيزي وارد ميشود و اين قول وحدت وجوديها است و كفر است و همه خلق اولين و آخرين صادر از فعل خدا و مشيت خدايند و اما خود فعل و مشيت هم صادر از ذات نيست و از ماده خدا نعوذ بالله ساخته نشده و خدا صاحب ماده و صورت نيست و مثل خلق خودش مركب
صفحه ١١٩

 نيست پس خدا مشيت و فعل را بنفس خود مشيت ايجاد كرد بدون ماده سابقه و لا من شئ ايجاد كرد و از عدم بوجود آورد و ماده سابقه آنجا نبود زيرا اگر بگوئي ماده بود ميپرسيم كه آن ماده هميشه با خدا بود پس تعدد قدما لازم ميآيد و اگر خلق بود كي او را خلق كرده بود زيرا خلق خالق لازم دارد و اگر ميگوئي خدا خالق او بود ميگوئيم در كجا آيا در مقام ذات خود خلق را خلق فرمود و سابق بر آن خدا تنها بود بعد از آن خلقي خلق كرد و قرين و مونس او شد اينكه منافي احديت است پس در مقام خلق او را خلق فرمود و همين است مدعاي ما پس مشيت را خلق فرمود و كاينات ديگر را با او و بسبب او خلق فرمود و امام حضرت صادق (ع‌) فرمود خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشية يعني مشيت را به نفس خودش خلق فرمود و مشاءات را بسبب مشيت ، و مشيت و مشاءات هر دو خلق خدايند پس مشيت
صفحه ١٢٠

 بدون سبب و علت و بدون ماده سابقه خلق شد و اگر سبب و علت هم دارد همه اينها در خودش است نه در خارج و اگر اين مطلب را هم ما نفهميم اشكالي و غصه نيست و خيلي زيادطلبي است كه ما بخواهيم كيفيت خلق اول و فعل پروردگار را بفهميم در حالي كه در اسفل سافلين هستيم و كيفيت خلق اول را البته خلق اول ميداند و اگر بنا باشد ما هم في الجمله بعد از تحصيل زياد و رياضت زياد و بندگي و اطاعت در تحت تعليمات همان خلق اول بفهميم بايد از فرمايشات خودشان باشد و خلق دويم و سيوم و چهارم از كيفيت خلق اول نميداند جز آنچه از همان راه باو رسيده باشد خلاصه همينقدر ميگوئيم كه ذات احديه پروردگار علت و سبب خلق اول كه مشيت است نميشود و خدا خالق علت و معلول هر دو است و در دعاي عديله است كان عليما قبل ايجاد العلم و العلة و قاعده عقلي است كه علت و معلول با هم است و
صفحه ١٢١

 سبب و مسبب با هم است همين طور كه در ظاهر حروفشان مثل هم است در باطن هم همين طور است و اگر ذات پروردگار علت خلق بود معلولات هم كه اين خلق باشند ميبايست قرين او باشند مثل ماده و صورت كه هميشه با همند و از هم جدا نميشوند باري چكنم كه مسأله مشكل است و تفصيل زياد لازم دارد ولي بايد سعي در اختصار كرد و ممكن است كه وجه سؤال جناب سائل در اين مراتب نبوده و قصدشان اينست كه اگر كسي بگويد همه افعال از صفات خدا كه آل‌محمدند صادر شده چه خواهد شد آيا كفر و شركي لازم ميآيد يا نه عرض ميكنم فعلا درست متوجه نيستم كه جواب صريحي عرض كنم و قصدم در اين مقام اثبات فضيلتي براي آل‌محمد عليهم السلام هم نيست اما يك حقيقتي را عرض ميكنم تا بعد به‌بينيم خداوند چه خواسته و چه از آن ظاهر ميشود و هر چه در حقيقت خدا خواسته و تقدير فرموده من و شما راضي به
صفحه ١٢٢

 همان ترتيب مي‌شويم سايرين هم البته مختار خودشانند ،
عرض ميكنم خالق عالم و هر چه در اوست خدا است وحده لا شريك له و اينرا همه خلق مي‌دانند و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله يعني از هر كس بپرسي خالق آسمان و زمين كيست ميگويد خدا و شبهه در اين نيست اما بايد بفهميم كه خدا با چه خلق كرده خلق را زيرا ذات پروردگار كه متصدي و مباشر امور نميشود و قرين با خلق نميشود پس با سببي از اسباب خلقيه ناچار خلق ميفرمايد و متوجه باش نه اينست كه العياذ بالله نقص بر خدا وارد ميآورم كه ميگويم سبب لازم است خير خدا عاجز نيست و قادر بالذات است و محتاج بهيچ خلقي چه از اسباب و چه از مسببات نيست و بي‌سبب و بي‌علت و بي ماده سابقه هم قادر است كه خلقي بيافريند كما اينكه مشيت خود را بنفس مشيت و بدون سبب سابق
صفحه ١٢٣

 ايجاد فرمود پس خدا قادر است و دست بسته نيست و اين قول يهود است كه گفتند يد الله مغلولة غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء اما نكته اينجاست كه همه اجزاء خلق اين قابليت را ندارند و نميتوانند بلاسبب ايجاد شوند و خداي عادل هم تكلف و تكليف ما لايطاق نميفرمايد و هر جزئي از خلق را تكليف نميفرمايد كه مثل مشيت باشد و اين درجه كمال داشته باشد كه همه چيزش در خودش باشد و محتاج بسبب ديگر نباشد و خودش فرمود معاذ الله ان نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون پس با امر اول و دعوت اول فقط مشيت ايجاد شد كه نفس همان امر خداست و خود امر هم خلق است ولي بنام امر خوانده شده باين مناسبت كه ساير خلق با امر خلق شده‌اند و امر ذات خدا نيست پس مشيت خلقي بود صاحب جميع كمالات و جميع قوي و جميع آنچه را كه
صفحه ١٢٤

 خدا خواسته است كه از كمالات بلانهايه خود بروز بدهد همه را در مشيت گذارد و پس از آن هر چه بخواهد با همين امر و مشيت خلق كرده و ميكند و ميفرمايد انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون و امام (ع‌) ميفرمايد امره بين الكاف و النون و ببين خداوند بچه لفظ ميفرمايد ميفرمايد امر خدا اينطور است كه هر چه اراده فرمايد به او ميگويد باش پس ميباشد پس كارها همه كار امر است و در ذات خدا كار و حركت نيست خلاصه كه پس از ايجاد خلق اول كه مشيت است همه خلق بعليت اوست ميفرمايد يخلق ما يشاء و يختار يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور يعني خلق ميكند هر چه را كه ميخواهد يعني مشيتش قرار ميگيرد نر را با مشيت ايجاد ميكند و ماده را با مشيت و جميع خلق مركب از نر و ماده است فرمود و من كل شئ خلقنا زوجين پس همه خلق مخلوق بمشيت است خلاصه كه امر پروردگار اينطور است
صفحه ١٢٥

 كه خلق را از عدم دعوت بموجود شدن فرمود اول مشيت او كه قابليت جامعه كامله بود من جميع الجهات او قبول وجود نمود و دعوت پروردگار را لبيك گفت و پس از آن آن خلقي كه دون درجه آن بود اما بكمال مشيت نبود و مشيت مكمل او شد پس از آن خلق سيوم پس از آن خلق چهارم و هكذا الي غير نهايه و هر خلق سابقي سبب خلق لاحق گرديد و امام (ع‌) ميفرمايد ابي الله ان يجري الاشياء الا باسبابها يعني خدا امتناع كرده است از اينكه جاري بفرمايد چيزها را مگر با اسباب آن و جميع ذرات اين خلق آسمان و زمين را كه ملاحظه ميكني هر يك نسبت بمادون خود سببند و نسبت بما فوق خود مسبب و سبب شدن براي خلق چيزي اختصاص ببعض از صفات پروردگار دون بعضي ندارد همه‌شان بنظري اسبابند و به نظري مسببات و از مطالعه‌كننده مستدعيم كه در اين عرايض گنگانه و عوامانه اين ناچيز كه با وجود
صفحه ١٢٦

 عدم جمعيت حواس مينويسم با حواس جمع مطالعه فرمايند كه اميدوارم مطالب مشكله كه حواس جمعي را بخود مشغول كرده بآساني حل شود ان شاء الله و ناچارم براي اين مطلب امثال كوچكي هم عرض كنم زيرا الحق يعرف بالمثل ، و تلك الامثال نضربها للناس و مايعقلها الا العالمون و مطلب اين بود كه جميع خلق بامر پروردگار ايجاد ميشوند وحده لا شريك له و امر ديگري مؤثر نيست و هيچكس متصرف در ملك خدا جز خدا نيست اما مراتب خلق مختلف است و همه مساوي و يكجور نيستند بعضي قابليتشان مستعدتر است و زودتر امر خدا را اجابت ميكنند بعضي دورتر و به وسيله آن خلقي كه سابق بر آن است و قضاي پروردگار اينطور است و ناچار بايد همه همينطور بپسنديم و چون و چرا نكنيم حال در مثل چراغ و انوار او ملاحظه كنيد كه آتش و برق در جميع اين فضا موجود است اما فتيله و روغن اول روشن ميشود
صفحه ١٢٧

 و پس از آن انوار بعد از او و بوسيله آن شعله پيدا ميشود و تا هر جا هم كه اين نور ميرود سابق مقدم بر لاحق است بايندليل كه هر جا دست خود را حاجب كرديد روشني‌هاي بعد از آن تمام ميشود پس معلوم ميشود كه نورهاي نزديكتر سبب نورهاي دورترند و خود شعله سبب همه انوار است و ديگر سبب محسوسي ندارد مثل ديگر وقتي كه خداوند مراتب اعداد را خلق ميفرمايد اول واحد خلق ميشود كه شرايط وجودش از همه كمتر است پس از آن دو و سه و چهار و اگر فرضا عدد ده گله داشته باشد كه چرا من اول خلق نشدم گفته ميشود تو خود قابليت اينرا نداشتي زيرا وجود تو مشروط بوجود ده واحد است كه قبل از تو باشد و اگر ده واحد سابق بر تو نبود مطلقا تو وجود پيدا نميكردي بلكه سؤال وجود هم از خدا نميكردي زيرا وجود عشره معنيش همين است كه ده واحد باشد تا عشره باشد خلاصه كه چون تفصيل زياد
صفحه ١٢٨

 ميشود بايد خودداري نمايم و باشارات و امثال و عرايض ناتمام بگذرانم حال بعد از آني كه في الجمله توضيح شد كه همه خلق خدا اسبابند براي مابعد خود و آن سبب اول هم سبب جميع خلق است عرض ميكنم پس هر خلقي در هر درجه كه ايستاده صادر از خلق سابق خودش هست و همه خلق رويهم رفته صادر از مشيت خدايند و ذات پروردگار مصدر اين مشتقات نيست و نمي‌زايد و زائيده نشده است و معذلك خالق و فاعل همه موجودات هم خداست وحده لا شريك له و سبب كل ملك مشيت اوست و جزئيات امور ملك را هم هر يك را با سبب خاصي ميكند و كننده خداست و شبهه نيست كه خالق جميع موجودات خداست اما جبرئيل را ملك خلاقه قرار داده و ميراننده همه خلق خداست و كس ديگر نمي‌ميراند و يك جا در قرآن ميفرمايد الله يتوفي الانفس حين موتها يعني خدا توفي ميفرمايد نفوس را براي اينكه ما
صفحه ١٢٩

 بفهميم كه ميراننده جز خدا نيست ولي در جاي ديگر براي اينكه بفهميم خدا چه طور توفي ميفرمايد و با چه سبب است ميفرمايد قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم يعني بگو بمردم كه ملك الموتي كه موكل بر شماست توفي ميكند شما را و همه مردم از عزرائيل ميترسند با اينكه ميراننده خداست و ملك الموت بنده مطيع خداست و بدون اذن و قدرت او كاري نميكند و هكذا روزي‌دهنده خداست اما بوسيله ميكائيل ميدهد و همچنين خلق‌كننده خداست اما عيسي هم باذن خدا خلق ميكند ابرهيم هم باذن خدا مرغ خلق ميكند و پرواز ميكند پس خلق كردن بوسيله اسباب هم خلق است و خدا خود را در قرآن احسن الخالقين خوانده و نسبت خلق كردن را بعيسي و ابرهيم خودش در قرآن داده و مانعي از آن نيست و كفر و شركي لازم نميآيد و در كيفيت خلق انسان ميفرمايد خلق الانسان من صلصال كالفخار يعني
صفحه ١٣٠

 خدا شما را مثل كوزه از گل خلق كرده و شبهه نيست كه كوزه خلق خداست اما با دست كوزه‌گر خلق شده و خدا خودش گل را با دست خود برنميدارد و كوزه بسازد پس بايد ملتفت مطلب بود و مثل اين مطلب را خدا در خود تو گذارده و شبهه نيست كه هر كاري كه از تو سرميزند كار تو است و شريكي براي تو نيست اما با چشم مي‌بيني با گوش ميشنوي با دست ميدهي با پا راه ميروي و همه اين كارها كار تو است و دست و پا و چشم و گوش شريك تو نيستند و قدرتي از خود ندارند باين دليل كه اگر بخواهي چشم مي‌بيند اگر نخواهي چشم را بهم ميگذاري و هكذا و اين اعضاء همه اسباب تو هستند نه شريك تو و كننده غير از تو نيست كه همه كار را با مشيت خود ميكني يعني اگر خواستي ميكني اگر نخواستي نميكني و تمام قدرت و قوت هم از تو است باين دليل كه وقتيكه انسان مرد ديگر اين چشم نمي‌بيند و اين دست نمي‌نويسد
صفحه ١٣١

 پس معلوم شد كه اين كارها كار اين اعضاء و جوارح نبود و كار كس ديگر بود كه حالا نيست و اين اعضا و جوارح شريك او نبودند حال اين امثال را اگر توجه كرديد ميگوئيم كه جميع كارها و افعال و صفات از خداست و اوست كه صاحب آنهاست و نسبت باو داده ميشود اما هر كاري از سببي جاري ميشود و گاهي هم نسبت بخود سبب داده ميشود و نقلي نيست مثل اينكه گاهي ميگوئي من نوشتم گاهي ميگوئي دست من نوشته گاهي ميگوئي اين قلم نوشته و همه درست است ولي معذلك نويسنده تو هستي و اين قلم اختياري از خود ندارد و هيچ نميداند از خودش و اين مجاز شايعي است باري پس اگر گفته شود كه افعال صادر از صفات خدا است نقلي نيست و بيان حقيقتي است كه خداوند هم در قرآن همينطور فرموده است و بي‌دليل نيست و جميع خلق هم صفت خدايند و نور خدايند و فعل خدايند نهايت بعضي بزرگترند و بعضي
صفحه ١٣٢

 كوچكتر و هر يك باندازه خود فعلي و عملي از آنها صادر ميشود و فاعل از وراء كل آنها خداست وحده لا شريك له باقي ماند يك مسأله كه بايد اجمالا بآن اشاره كنم و از طول كلام معذرت ميخواهم و آن اينست كه سابقا هم در طي بيانات اشاره كردم كه در عين حال كه همه ذوات و صفات و افعال خلق خداست و خودش خالق همه آنها است معذلك هر ذات و صفت خوبي را بخود نسبت داده و هر كار خوبي را از هر كه صادر شده باشد بخود نسبت داده و هر چه بد است و پسنديده پروردگار نشده و بسوء اختيار بر خلاف امر پروردگار شده آنها را بخودشان نسبت داده و براي اين مطلب بيانات و حكمتهاست كه فعلا در صدد بيان آن نيستيم و آيه قرآن را شنيدي كه خدا حسنات را بخود نسبت داده و سيئات را به بندگان با اينكه سيئات را هم بنده بقدرت خدا بجاميآورد حال اين مطلب در آنجاست كه كار خوبي و كار بدي با
صفحه ١٣٣

 هم باشد و اين در عرصه شرع است اما در عرصه كون همه چيز خوب است يا در شرع در مقام كسي كه همه كارش خوب و پسنديده است مثل معصومين صلوات الله عليهم كه كار بد و گناه و خلاف امر پروردگار از ايشان صادر نميشود همه كار ايشان به خدا نسبت داده ميشود بلكه مشيت ايشان بخدا نسبت داده ميشود زيرا كه معصومين هيچ چيز را نميخواهند مگر اينكه خدا خواسته باشد و فرمود و ماتشاؤن الا ان يشاء الله و فرمود لهم ما يشاؤن عند ربهم و خطاب به پيغمبر ميفرمايد و مارميت اذ رميت و لكن الله رمي يعني تو خاك نيفشاندي بر سر كفار وقتيكه افشاندي و لكن خدا افشاند و همچنين فرمود ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم يعني كسانيكه با تو بيعت ميكنند با خدا بيعت ميكنند و دست خداست كه بالاي دستها است پس ببين كه خداوند دست پيغمبر و كاريكه با آن دست كرده هر دو را نسبت
صفحه ١٣٤

 بخود داده است و همچنين فرمود من يطع الرسول فقد اطاع الله يعني هر كس اطاعت رسول نمود بتحقيق اطاعت خدا كرده يعني امر رسول امر خداست و همچنين فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و همه اين نسبتها و تشريفات براي اينست كه ايشان را خداوند معصوم قرار داده يعني آنچه خدا نميخواهد نميكنند و آنچه خدا ميخواهد و دوست ميدارد همان كار را ميكنند پس بنا بر اين همه كارشان بخدا نسبت داده ميشود و وقتيكه كسي همه كارش كار خدا شد پس مشيت خدا ميشود زيرا هيچ كارش بمشيت خودش نيست و نميخواهد جز آنچه خدا خواسته پس وقتي كه مشيت خدا شد من جميع الجهات پس چيزي غير از مشيت نيست و مشيت خدا هم يكي است و دو مشيت در ملك او كارفرما نيست چنانچه خدا ميفرمايد و ما امرنا الا واحدة يعني امر ما نيست جز يكي منتهي باسامي مختلفه در اخبار
صفحه ١٣٥

 تعبير از آن فرموده‌اند و همان مشيت است كه سابقا عرض شد كه خلق اول است كه خدا او را بنفس خود ايجاد فرموده است و مشاءات را با آن ايجاد فرموده و همانست كه در اخبار متواتره كه اجماعي جميع مسلمين است فرموده‌اند كه وجود مقدس پيغمبر است صلي الله عليه و آله كه همه اهل سنت هم اجماع بر آن دارند و اجماع جميع شيعه هم بر آن است كه آل‌محمد صلوات الله عليهم هم نفس پيغمبرند و ملحق بآن بزرگوار پس همان مشيت است كه بنام امر واحده خوانده شده در قرآن و همان است كه در آيه ديگر فرمود انما اعظكم بواحدة يعني موعظه ميكنم شما را بواحده كه آن ولايت علي عليه السلام است و همان است كه در كتاب خود بمعاويه مينويسد نحن صنايع الله و الخلق بعد صنايع لنا و همين است معني اخبار متواتره كه از حد احصا خارج است كه ميفرمايند امام مشيت خداست امام قدرت خداست امام
صفحه ١٣٦

 زبان خدا دست خدا چشم خداست و هكذا و همين است معني حديث قدسي كه ميفرمايد خداوند اي پسر آدم من پرورنده هستم كه مي‌گويم بهر چيزي بشو ميشود تو هم اطاعت كن مرا قرار ميدهم تو را مثل خودم يعني صفت خودم كه بهر چه بگوئي بشو ميشود و همين است دليل آنهمه معجزات و خوارق عادات مثل انطاق حصي انبات شجر يا انطاق حيوانات يا شق القمر يا رد شمس و امثال آنها از آيات بينات كه بطور كن فيكون از دست ايشان جاري ميشد و محل انكار هيچيك از شيعه نيست اگر اين افعال از مشيت خدا نيست پس از مشيت كيست آيا از خودشان مشيتي و قدرتي غير از مشيت خدا داشته‌اند و آيا اينها غير از آيات خداست پس اگر از خودشان نيست پس مسلم از مشيت خداست پس اين فرمايشات كه در قرآن و اخبار مي‌بيني كه هيچيك از آنها را شخص مسلمان نميتواند رد نمايد اينها باين معاني است و شركي
صفحه ١٣٧

 و كفري نيست العياذ بالله و فعل فعل خداست و خلق خلق خداست منتهي از دست ايشان جاري ميكند براي اينكه بشناساند كه ايشان از نزد خدا آمده‌اند و خدا مشيت و امر خود را مصحوب ايشان نموده و بنده مطيع خدايند و ادعائي بدون امر خدا نكرده‌اند و خداست كه اين آيات را بر دستشان جاري كرده و هر وقت هم كه خدا نميخواست نميفرمود مثل اينكه گاهي مشركين قريش ميآمدند خدمت پيغمبر (ص‌) و سؤال معجز ميكردند و اظهار نميفرمود و ميفرمود قل انما الآيات عند الله يعني آيات نزد خداست و ميخواست كه عبوديت خود را نزد خداوند برساند كه اسباب اشتباه نشود و غلو درباره او نكنند بهر حال كه اخبار خارج از احصا در اين باب وارد شده كه قابل انكار احدي نيست مگر كسي كه خواسته باشد همه اخبار و همه كتب اخبار را انكار نمايد يا بر غير ظاهر تأويل نمايد و مشايخ ما
صفحه ١٣٨

 اعلي الله مقامهم هم اگر بياني فرموده‌اند و آل‌محمد عليهم السلام را مشية الله خوانده‌اند يا وجه الله يا قدرة الله يا باب الله و از اين قبيل الفاظ اينها نص اخبار است و همان معني را اراده كرده‌اند كه خود آل‌محمد اراده فرموده‌اند نه اينكه العياذ بالله شريكي بر خدا قرار داده باشند و نعوذ بالله بمقاله علي‌اللهي‌ها قائل شده باشند و غير از نص قرآن و اخبار اعتقادي ننموده‌اند و عيب كار مردم اين است كه مطالب را درست نميخوانند يا بعضي بواسطه بغضي كه داشته‌اند اول و آخر كلام را مياندازند و يك جمله را ميگيرند و بر مردم ميخوانند و مطلب را حالي نمي‌كنند و يك اشتباه بزرگ هم بر اشخاص ميشود كه گمان ميكنند اين قبيل فضائل آل‌محمد عليهم السلام كه در اخبار بيان شده اينها براي مقام ظاهر بشريت آل‌محمد اثبات ميشود مثل مقام اول ما خلق اللهي كه با اينكه اجماع مسلمين هم بر آن است و مطلبي
صفحه ١٣٩

 نيست كه تنها مشايخ ما بيان كرده باشند همه ميگويند اما مطلب را نمي‌فهمند يا مقام مشية اللهي و قدرة اللهي و از اين قبيل يا مراتبي كه در حقيقت محمديه صلوات الله علي صاحبها بيان ميشود اينها را در مقام بشريت ظاهره فرض ميكنند و اين خطاي بسيار بزرگي است و همينها است كه اسباب اشتباه و شك و ترديد بلكه انكار جمعي ميشود و اينها از اين باب است كه حرفي را ميشنوند و از پي تحقيق آن برنميآيند و براي علماي ما در اين مقام بياناتي است كه در جاي خود بيان شده و اينجا همينقدر براي رفع اشتباه عرض ميكنم كه اين فضايل مربوط به مقام بشريت ظاهره شخصيه ايشان نيست زيرا پيش چشم است كه بشريت ظاهره پيغمبر يا امام در اين دنيا در روز معين متولد شد كه سابق بر آن نبود و يك روزي هم از دنيا رفت پس اول ما خلق الله اين بدنهاي مقدسه عرضيه ظاهريه نبود و همچنين اين بدنها
صفحه ١٤٠

 مي‌خوردند و مي‌آشاميدند و مي‌خوابيدند و همه خواص بشريت را داشتند و مشية الله نمي‌خورد و نمي‌آشامد و نمي‌خوابد و هكذا پس معلوم است كه اين حرفها مال اين مقام ظاهر ايشان نيست بلكه اين فرمايشات در بيان حقايق ايشان است اما اين مقام بشريت نماينده آن مقامات ميشود و همان است كه خودش تعبير فرمود كه يوحي الي و اين وحي كه بآن بزرگوار ميشود يا الهامي كه به امام ميشود اينها از همان مقامات بالاست كه گاهي هست و گاهي نيست و مكرر ميشد كه از پيغمبر (ص‌) سؤالي ميشد و ميفرمود در اين باب هنوز وحي نرسيده است و از امام سؤالي مي‌شد و مي‌فرمود نميدانم پس بايد ملتفت بود و مراتب را مخلوط ننمود و بهر حال كه اگر بخواهم مطلب تمام بشود باين زودي تمام نميشود پس خوب است كه خاتمه بدهم با اين عرض كه اعتقاد من در اين مسأله همان است كه كتاب خدا و اخبار آل‌محمد عليهم
صفحه ١٤١

 السلام بآن ناطق است و آل‌محمد عليهم السلام را بنده خدا ميدانم و شريك پروردگار نميدانم چه در مقام حقيقت و چه در مقام ظاهر بشريت و قطعا عقيده جنابعالي هم همين است و اهل غرض را هم به حال خود واميگذاريم ذرهم في خوضهم يلعبون ،
و اما اينكه فرموده‌ايد عالم به تخيلات و تصورات امام قائم است و صاحب اين مقاله صحيح گفته يا باطل ، فعلا نميدانم صاحب اين مقاله كيست و اين چند روز هم از فرط گرفتاري مجال تتبعي در مظان آن نيافتم اگر در بيانات مشايخ ما اعلي الله مقامهم شبيه باين الفاظ ديده باشيد لابد بيان صحيح دارد و اول و آخر كلام را بايد ملاحظه فرمائيد و اگر عبارت متشابهي است و باين ناچيز مراجعه شود باين لحاظ كه انسم به بيانات ايشان بيشتر است شايد بتوانم توضيح آنرا عرض كنم و بهر حال كه بايد تمام بيان را ديد و قضاوت كرد
صفحه ١٤٢

 و اگر كسي گفته باشد كه مثل ما مقيد است كه آنچه ميگويد مطابق با فرمايش خدا و رسول باشد كه لابد قراين و دلايل خود را در همان كلام يا كلام ديگرش گذارده و مشتبه نمي‌ماند و اگر اين قيد را ندارد ما هم اعتنا بحرف او نخواهيم كرد و مأخذ و ميزان كتاب و سنت است ،
پس ميگوئيم اما بشريت ظاهره شخصيه امام كه صاحب اين مقام نيست و براي خيال و تصور امام كه بشر مخصوصي بود از نوع سايرين اين مؤثريت اثبات نميشود و براي اين مطلب باقسام مختلفه استدلال ميكنيم و اجمالا ميگوئيم همان طوريكه امام بدن خاصي داشت و اعضا و جوارح خاصه داشت كه در هر موقع كار مخصوصي با آنها ميكرد مثلا وقتيكه اميرالمؤمنين در ميدان جنگ شمشير ميزد در همان آن دست بر سر يتيم نمي‌كشيد و در وقتيكه روي منبر خطبه ميخواند در همان آن نماز شب نميكرد و وقتيكه بمشرق نگاه ميكرد بمغرب نگاه نميكرد و اين افعال
صفحه ١٤٣

 بتدريج از ايشان صادر ميشد همچنين خيال و تصور امام هم كه ميبايست در بخار همين سر ظاهري بروز كند وقتيكه خيال خاصي ميكرد خيال ديگر در آن موقع نميكرد و اينها از لوازم بشريت است كه در همه بشر يكسان است منتهي امام قادر باشد كه سرعت تعاقب در خيال خود داشته باشد آن امر ديگر است و باز از تدريج عالم بشريت خارج نميشود و هيچوقت حساب را نبايد از دست داد بلي ميتوان گفت كه خيال و تصور در اشخاص فعلي است از افعال كه ميگوئيم خيال كردن يا تصور كردن و خيال و تصور در اشخاص بامر آنها است نمي‌بيني كه اگر كسي خواست تصوري بكند ميكند نخواست نميكند پس خيال و تصور امام هم فعل امام است و باختيار اوست مثل اينكه افعال خدا هم همه باختيار خداست و براي خدا تصور هم هست اما تصور خدا مثل تصور خلق در بخار سرش نيست و براي خدا سري و دستي و اعضائي
صفحه ١٤٤

 مثل بشر نيست اما تصور خدا بنحوي است كه مناسب شأن اوست هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء ميفرمايد خدا انسان را در رحم مادر تصوير و تصور ميفرمايد درخت را در شكم زمين تصور ميفرمايد معدن را در شكم كوه غالبا تصور ميفرمايد و هكذا غيب را در غيب و شهاده را در شهاده تصور ميفرمايد و تصور بمعني تصوير هم آمده و متعدي هم استعمال ميشود و بهر حال كه جميع صورتها را خدا ميدهد مثل اينكه ماده‌ها را هم خدا ميدهد و فعل و تصور خدا كلي است و اختصاصي بچيزي و بجائي ندارد و تمام افعال كه در آن واحد در كل ملك جاري ميشود همه فعل خدا و تصور خداست و هيچ كاري از كارهاي خدا مانع از كار ديگرش نيست چنانچه در دعا ميخواني لايشغله شأن عن شأن بر خلاف بشر ظاهري كه در هر وقت كار خاصي مي‌كند و در آن آن كار ديگر نميكند و هر شأني از شأن ديگر او را مشغول ميكند
صفحه ١٤٥

 پس فعل خدا شبيه بفعل بشر نيست بلي اخبار زيادي داريم كه براي بدن امام مختصاتي هم هست كه براي ديگران نيست مثل اينكه فرموده‌اند بدنهاي مقدسه ايشان از ماده عرش خلقت شده و براي بدن مقدس پيغمبر (ص‌) سايه نبود و در آفتاب راه ميرفت و سايه نداشت يا در زمين شن‌زار راه ميرفت و پاي مقدسش فرونميرفت و برعكس گاهي كه ميخواست بر سنگ راه ميرفت و اثر پاي مقدسش ميماند و همچنين در اخبار زيادي است كه بدن مقدس امام بيش از سه روز در قبر نميماند و بآسمان بالا ميرود و فرمودند بدن مقدس سيدالشهدا الآن در قبر او نيست و همچنين در حال حيوة گاهي كه ميخواست در جائي نباشد نبود مثل اينكه حضرت موسي بن جعفر از محبس هرون به مدينه تشريف ميبرد و بعد از مدت كمي برميگردد يا اميرالمؤمنين از مدينه بمداين براي نماز سلمان تشريف ميبرد و اين اختيارات را خدا بايشان
صفحه ١٤٦

 داده گاهي كه بخواهند اين بدن بشري را در جائي محو فرمايند محو ميكنند بخواهند دعا كنند و بدن‌هاي متعدده خدا بر ايشان خلقت فرمايد ميفرمايد مثل اينكه اميرالمؤمنين (ع‌) در يك شب چهل جا مهمان ميشود چه مانعي است بخواهد همان بدن خاص خود را در تمام آسمان و زمين و اقطار عالم سير بدهد سير ميدهد مثل اينكه موافق حديث شريف معراج پيغمبر (ص‌) تا مقام او ادني در همه آسمانها و زمينها جمعا سه ساعت طول كشيد و هكذا از اين قبيل خصوصيات خداوند بايشان داده است كه بساير بشر نداده و از قوه و حوصله آنها خارج است اما بايد دانست كه اينها از خاصه بشريت ظاهره نيست و اگر بود ساير مردم هم مي‌توانستند اما از باب اينكه ابدان مقدسه ايشان ابدان لطيفه‌ايست نماينده مقامات بالا و مقام اسماء و صفات عاليه خداوند ميشود و عكس آن مقامات را همانطور كه آئينه زميني حكايت
صفحه ١٤٧

 آفتاب آسماني را ميكند بدن مقدس ايشان و خيال مقدس ايشان هم نماينده آن مقامات ميشود و بهمين جهت در موقع التفات ببالا افعال خدائي از ايشان سرميزند و اين نيست جز اينكه نماينده فعل خدا و امر خدا ميشوند كه امرشان در آن موقع در همه چيز نافذ و مؤثر ميشود و امر خداست كه مؤثر است نه امر بشر و در دعا ميخواني كل شئ سواك قائم بامرك و چون همه چيز قائم بامر خدا است ايشان هم وقتيكه نماينده امر خدا شدند مؤثر ميشوند و آثار نسبت بآنها داده ميشود مثل اينكه در مثل سابق عرض كردم نويسنده شخص تو هستي اما وقتيكه قلم را برداشتي و نوك قلم را حاكي خيالات خود قرار دادي قلم مينويسد و همه نوشتجات تو قائم بنوك قلم تو ميشود در حاليكه نوك قلم جماد است و از خود علمي و خيالي و فرضي و تصوري ندارد مثل اينكه ائمه عليهم السلام هم در اخبار متعدده فرموده‌اند كه ما از
صفحه ١٤٨

 خود علمي نداريم و آنچه داريم از وحي خداست كه به پيغمبر فرموده و او تعليم بما فرموده و اگر هم دايم زياد نكنيم علم ما تمام ميشود پس باين نظر كه ما خيال كرديم و نوشتيم اگر ديگري هم چيزي گفته يا نوشته مانعي ندارد كه شخص بشريت امام مؤثر نيست اما مؤثر فعل خداست كه همه كاينات بامر او قائم است اما همين بشر اگر نمايندگي از امر خدا پيدا كرد و باب خدا شد يعني روزنه و مدخلي شد بسوي امر خدا اينهم امر خدا ميشود و مؤثر ميشود زيرا مشك آنست كه ببويد هر جا كه بود اسمش مشك است پس همانطور كه بفعل خدا ميگفتيم مؤثر اگر صفت مؤثريت را جاي ديگر هم ديديم بآنجا هم ميگوئيم و مانعي ندارد و امام (ع‌) حضرت صادق به هشام فرمود الماء اسم للمشروب و الخبز اسم للمأكول و النار اسم للمحرق افهمت يا هشام فهما تناضل به اعداءنا و خيال لطيف ديگر بنظرم رسيد كه عرض كنم همه ميدانيم
صفحه ١٤٩

 كه امام (ع‌) معصوم كلي است و معصوم آنست كه در جميع كارهايش معصوم باشد و الا گناهكار است پس اگر گناه كردن بد است خيال گناه كردن هم بد است عيسي (ع‌) بحواريين فرمود موسي امر كرده بود كه زنا نكنيد اما من امر ميكنم كه خيال زنا هم نكنيد زيرا اطاقي كه در آن آتش كردند سقفش دود ميزند پس بديهي است كه امام خيال گناه نميكند و گناه آنست كه بر خلاف امر خدا باشد پس امام خيالي بر خلاف امر خدا و بر خلاف حقيقت نميكند خاصة كه امام عالم است و شاهد بر خلق آسمان و زمين است كه در چندين جاي قرآن تصريح دارد كه انبياء خدا شهداء بر خلقند و پيغمبر (ص‌) شاهد بر همه آنهاست و ائمه اطهار هم نفس پيغمبرند و شاهد بر همه چيزند و شاهد واقعي آنكسي است كه ميداند و شهادت حق آن است كه از روي علم باشد و شهادت ائمه اطهار (ص‌) مثل شهادت اين شهود عدول ظاهري
صفحه ١٥٠

 نيست كه گاه از روي بي‌علمي و گاه شهادت به دروغ ميدهند و ناچار ميشوند جرح شهود نمايند اما شهادت ايشان از روي علم و عيان است نه از روي جهالت و خداوند ميفرمايد الا من شهد بالحق و هم يعلمون پس ايشان شاهدند چنانچه در تفسير آيات شهادت ملاحظه ميفرمائيد مي‌بينيد كه همه راجع به ايشان است و خداوند مي‌فرمايد بئس للظالمين بدلا مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماكنت متخذ المضلين عضدا كه مفهوم آيه شريفه كه موافق منطوق آيات ديگر است اينست كه عدول را كه ائمه اطهارند شاهد آسمان و زمين و خلق انفس اين خلق قرار داده و آنها را اعضاد و اشهاد قرار داده كه در زيارات و اخبار زياد ديده‌ايد پس كسي كه چيزي را مي‌داند و معصوم هم هست خيال بر خلاف آن نميكند و تصور آنچه خدا قرار نداده نميكند پس خيالش موافق امر خداست و بقدر ذره مخالفت ندارد
صفحه ١٥١

 زيرا اگر مخالفت داشت و لو جزئي هم بود بقدر همان جزئي ديگر معصوم نبود پس معصوم كلي نميشد پس وقتيكه مخالفت ابدا نبود موافقت است موافقت من جميع الجهات اتحاد است و يگانگي است پس خيال امام با فعل خدا مطابق است و فعل خدا هم مؤثر است پس اشكالي ندارد و مبادا العياذ بالله خيال كني كه آنچه عرض ميكنم اينها لفاظي است و حقيقتي ندارد و خيال كني امثال ما و تو هم اگر راضي بيك حقيقت و امر واقعي شديم يا راضي بكاري كه ديگري كرده شديم و همانطور خيال كرديم پس ما هم امام ميشويم و ما هم مؤثر ميشويم و آن آثار و افعال قائم بما ميشود بنا بر اين تحقيق ، زيرا عرض ميكنيم خيال ما و تو قياس بخيال امام نميشود زيرا ما عالم و شاهد نيستيم و از روي كشف و عيان علمي نداريم و از آن گذشته ما جزئي هستيم و امام و پيغمبر وجودشان كلي است آيا نمي‌گوئي به پيغمبر عقل كل يعني
صفحه ١٥٢

 تمام عقل پيش اوست و پيغمبر مبعوث بر تمام ملك است تا قيامت و امام عصر امام كل ملك است تا قيامت و الامام لايقاس به احد من الناس و باضافه بدانيد كه خدا شاهد است من غرضي كه ندارم و براي من چه فايده دارد كه فضيلتي بر كسي اثبات نمايم كه خدا قرار نداده باشد ولي آنچه عرض ميكنم مضمون آيات و اخبار است كه مكلف هستم اعتقاد بآن بورزم و غلو هم آنست كه براي خلق اثبات خدائي نمايند العياذ بالله اما اگر خدا را همانطور كه حضرت امير فرمود و خودش در كتاب مجيد فرمود از جميع صفات خلقي تنزيه نمودي آن توحيد است و امروز ديگر حوصله مردم هم قدري وسعت پيدا كرده ان شاء الله آيا نمي‌شنويد براي هيدرژن و بمب اتم چه قدرتها مينويسند و براي امام اندك قدرتي را مستبعد ميشماريد و از عجايب خلقت خداي بزرگ تعجب ميكنيد كه چنين بندگان هم داشته باشد و آيا كسي خيال
صفحه ١٥٣

 ميكند كه هيدرژن شريك خدا شده نعوذ بالله يا خودش مشرك شده است نه والله پس اين فضيلت شنيدنش قابل تحمل است و لله در القائل ابن‌الازري :
ما عسي ان اقول في ذي معالي       ** * **      علة الدهر كله احديها
و ابن‌ابي‌الحديد معتزلي ميگويد :
و يا علة الدنيا و من بدو خلقها       ** * **      له و سيتلو البدو في الحشر تعقيب
باري از مطلب دور شدم عرض ميكردم چون امام معصوم در جميع مراتبش راضي بفعل پروردگار شده و بقدر اندك مخالفتي هم ندارد و خلاف عصمت از او سرنميزند پس خودش فعل خدا شده و همه آثار و صفات فعل خدا در او جمع شده و هيچ نقلي نيست و اين خلاصه بود از آنچه در اين مسأله بنظر قاصر رسيد اميد است كه مقبول افتد ان شاء الله ،

صفحه ١٥٤

 و چون سخن باينجا رسيد بر حسب تذكر يكي از علماي اعلام و اخوان عظيم الشأن كه مخصوصا از ايشان سؤال كرده بودم كه موضع چنين عبارتي را در كتب هر يك از اساتيد ديده باشند و بياد داشته باشند نشاني دهند عبارت را در شرح خطبه سيد استاد اعلي الله مقامه نشاني دادند و يافتم كه در ضمن تفصيل مفصلي در باب علم امام (ع‌) ميفرمايد كه موجودات غيبيه و شهاديه همه متقوم بتخيلات امام و تصورات اوست كه هر گاه ساكن از آنها شود عالم معدوم ميشود پس تصور ايشان عليهم السلام علت كون است همچنانكه تصور تو براي نوشتن و ايستادن علت براي اين دو است كه ممكن نيست تحقق اين دو بدون او تا آخر عبارت و با مراجعه و مطالعه تمام آن عبارات و سابق و لاحق آن مي‌يابيد كه اين امر مربوط به بشريت خاصه ايشان نيست بلكه اين شأن مقام كليت است و مقام فعل پروردگار است كه همه چيز
صفحه ١٥٥

 قائم و متحقق بامر خداست و امام (ع‌) حاكي آن مقام ميشود و بنام او خوانده ميشود و اين مجاز شايعي است و از باب تسميه حال بر محل است و قرينه مطلب در خود همين كلام هم موجود است زيرا بديهي است كه آنچيزي كه اگر ساكن شود عالم معدوم ميشود اين خيال و تصور ظاهر كه در دماغ بشري امام است نيست ولي اين اطلاق از باب حكايت است مانند آئينه كه حاكي آفتاب ميشود و اسم آفتاب بر او صدق ميكند و اين نورانيت و صفات آفتاب كه در آئينه بروز ميكند از جسم آئينه نيست زيرا آئينه بيش از سنگي صاف و صيقلي نيست و مطلب ايشان هم همان است كه ما ذكر كرديم و خود ايشان هم در صفحات قبل تصريح ميفرمايند كه اين حالات و آثار و علوم در مقام بشريت ايشان دائمي نيست بلكه بر حسب التفات است و در مقام بشريت وقتيكه التفات به چيزي ندارند نميدانند آنرا و وقتي هم كه التفات
صفحه ١٥٦

 بچيزي نمودند مخالف آنرا نميدانند مگر با التفات ديگر و بهر حال كه شرح كلمات ايشان مفصل است و بهمين اندازه خوشوقت شدم كه آنچه در اين مقام عرض كردم همان است كه ايشان فرموده‌اند و بايد در خاتمه اين عبارات مختصره عرض كنم كه دلايل ما در آنچه عرض كرديم يا بعد از اين عرض كنيم از كتاب خدا و فرمايشات پيغمبر و اهل بيت و اقوال علماي شيعه و سني آنقدر است كه از حد احصا خارج است و اينجا رعايت اختصار و ملاحظه عوام از برادران را نموده‌ايم قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا و حمد ميكنيم خدا را كه امروز آنقدر از فضايل آل‌محمد عليهم السلام ظاهر و ضروري شده است كه محتاج بتفصيل زياد نيست .
س ٩ - اگر كسي بگويد با حب آل‌محمد (ع‌) ترك فرايض و واجبات مثل نماز و روزه و زكوة يا
صفحه ١٥٧

 ارتكاب محرمات از قبيل قتل نفس و زنا و شرب خمر ضرري ندارد و مانع سعادت نميشود درباره چنين كسي شما چه ميگوئيد ؟
جواب اين مسأله هم طويل الذيل است ولي سعي ميكنم مختصر جواب عرض كنم اما با اين مقدمه مختصر كه در اين مسأله و در جميع مسائل بدرد مطالعه‌كنندگان منصف ميخورد و بناي جميع اهل تحقيق دنيا هم بر همين است كه اگر واقعا بدون هيچ غرضي خواستند عقيده و مسلك كسي را بدانند و بالفرض تاريخ‌نويس باشند و بخواهند عقيده يك مرد تاريخي را بفهمند سعي ميكنند اگر كتابي از او دست آوردند اقلا تمام كتاب را بخوانند بلكه در كلمه كلمه آن كتاب دقت ميكنند و به يك جا و دو جاي از كتاب او قناعت نميكنند بلكه عرض ميكنم اگر آن مرد صاحب تأليفات متعدده است سعي ميكنند بحد امكان هر چه در آن موضوع نوشته دست بياورند و
صفحه ١٥٨

 بخوانند و مغز عقيده او را دست بياورند زيرا غرض خاصي ندارند جز كشف حقيقتي كه منظور دارند و اگر سليقه خود مورخ هم بنحو ديگر است مانع از اين تحقيق نيست و اين ترتيبي است كه عادت جميع اهل علوم بر همين است حتي اگر كسي بكتاب خدا هم رجوع كند و فقط يك آيه يا دو آيه را بخواند مطلب خدا دستش نميآيد با اينكه اصدق القائلين است و از حيث فصاحت و بلاغت هم بدرجه‌ايست كه در كلام بشر مثل آن متصور نيست بلكه معجز است با همه اين مراتب اگر كسي يك آيه قرآن بخواند كه يضل الله من يشاء و بآيات ديگر رجوع ننمايد بطور قطع جبري ميشود و ميگويد خدا خود گمراهان را گمراه كرده و ظلم فاحشي است اگر آيه ديگر هم بخواند كه خدا فرمود و اضلهم السامري معتقد ميشود كه خدا هم ظالم است العياذ بالله و هم عاجز زيرا جمعي را خودش گمراه كرده و برخي را هم سامري و
صفحه ١٥٩

 خدا او را هم منع نكرده و اين خلق عاجز ضعيف چه بايد بكنند و قصدم مثلي بود كه حتي يك آيه يا دو آيه قرآن هم در اثبات مطلبي كافي نيست حالا اينكه كتاب خداست تا چه رسد بكتب خلق و محقق است كه هيچ عالمي نتوانسته و نميتواند مطلبي را كه مينويسد جميع مقدمات و شروط و ملزومات آنرا در هر موقع كه تكرار ميكند دوباره هم بنويسد و اين محال است و هيچ عالمي هم نميتواند كه الفاظ متشابه در كلامش نداشته باشد و اگر ممكن ميشد اقلا خداوند در كلام معجز نظام آيات متشابهه را ترك كرده بود بجهت اينكه خدا كه از كسي ترسي و تقيه هم ندارد و قصد خدا هدايت است و عبادت ديگر كلام دو پهلو يعني چه يا كلامي كه ظاهرش كفر است و خودش هم دستور فرموده كه تا نفهميد و سؤال از دانايان آن ننمائيد پيروي نكنيد يعني چه و براي چه فرموده پس بدانيد كه اولا متشابه البته بايد باشد و الا
صفحه ١٦٠

 مطلب ادا نميشود و اهل علم خوب ملتفت هستند كه حتي اگر كسي عالم نباشد اما منشي قابلي باشد ميداند كه بعض مطالب الفاظ متشابهه لازم دارد در متن قوانين عرفي و عبارات و مقالات سياسي ملاحظه فرمائيد كه تمامش متشابه است بلكه محكم كم دارد در عبارات فقها اينهمه الفاظ : فتأمل ، لايخفي ما فيه ، و الاحوط كذا ، لولا الشهرة لقلت كذا ، فيه تأمل ، و از اين قبيل اينها از چيست پس چرا تصريح نكرده‌اند آقاي من اين مطالب لفظ صريح ندارد يا مصلحت در تصريح نيست پس اين عبارات بي‌جهت نيست ، هزارش نكته مي‌بايد بغير از حسن زيبائي ، در تاريخ رسول خدا ملاحظه فرمائيد وقتيكه اراده سفري مي‌فرمود البته دروغ كه نمي‌فرمود ولي كسي نمي‌فهميد اراده كجا را دارد يا بعكس مقصد مي‌فهميدند تا بعد از آنيكه تشريف ميبرد آنوقت مردم ميفهميدند بديگران هم در بعض موارد همينطور دستور فرموده ،
صفحه ١٦١

 باري نميخواهم سخن دراز كنم اما منصفانه توجهي فرمائيد اولا متشابه از كلام عاقل برداشته نميشود ثانيا تمام حكماي دنيا و مخصوصا مبلغين بزرگ دنيا مثل پيغمبر و ائمه اطهار (ص‌) بناشان بر اين است كه تمام مطلب را در يك جا نميفرمايند زيرا علاوه بر آنكه ممكن نيست از حكمت هم نيست و نبايد در يك جا گفت بدلائلي كه فعلا در صدد نيستم و اين قسمت را هم بايد باز عرض كرده باشم كه شبهه براي احدي نمانده الحمد لله كه مشايخ و اساتيد ما اعلي الله مقامهم در هيچ جا مطلبي بيان نفرموده‌اند كه از مضمون اخبار و آيات خارج شده باشند و الحمد لله و ميتوانم اطمينان بدهم به مطالعه‌كنندگان كه در كتب ايشان بر خلاف فرمايش خدا و رسول يك كلمه نيست بلكه علاوه ميكنم كه هميشه ساعي بوده‌اند در هر مطلبي بهمان كيفيت و همان الفاظ كه ائمه اطهار جاري شده‌اند جاري شوند زيرا تبليغ فرمايشات ايشان
صفحه ١٦٢

 بايد بهمان سليقه باشد كه خودشان ميكردند و علم انشا و خطابه را هم بايد از خودشان آموخت و نميشود گفت كسي از خود پيغمبر و ائمه (ص‌) داناتر است كه چه جور حرف بزند و تبليغ نمايد كه مؤثرتر باشد يا كسي از ايشان دلسوزتر است بر امت و دايه مهربانتر از مادر است و در حديث فرمودند نحن امراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و تهدلت غصونه باري بعد از تمهيد اين مقدمه عرض ميكنم در اين مسأله اگر منظور بعض بيانات مولاي من است (اع‌) در كتاب ارشاد يا تأليفات ديگر عرض ميكنم آنچه فرموده‌اند فرمايش خدا و رسول است بدون كم و زياد منتهي چون مسأله مشكلي است بايد جهات اشكال را تحقيق كرد و روي هم كرد و مطلب را دست آورد و چون الآن مجال ندارم كه بگردم و به‌بينم كجا چه فرموده‌اند اصل حقيقت امر و خلاصه مطلب و اعتقاد خود و ايشان را بهر اندازه كه توانستم بطور
صفحه ١٦٣

 اختصار عرض ميكنم و خداوند هم شاهد و وكيل است ،
پس عرض ميكنم كسيكه تارك همه فرايض و مرتكب محرمات كبيره است بطوريكه فرموده‌ايد و مدعي حب آل‌محمد است صلوات الله عليهم وجود همچو كسي محال است و انسان نبايد براي فرض محالي حكم فرضي محالي بگويد ولي معذلك امتثالا عرض ميكنم اگر ترك فرايض و ارتكاب محرمات را از روي عمد و انكار ميكند اين كافر است و دروغگو است و دعوي ولايت را بدروغ ميكند و اين غرور شيطاني است و ولايت ايشان را ندارد و حضرت صادق (ع‌) فرمود كذب من زعم انه يحبنا و هو متمسك بفرع غيرنا يعني دروغ گفته آنكسي كه دعوي دوستي ما را دارد و متمسك بفروع ديگران است يعني مرتكب اين نوع معاصي است كه شمرده‌ايد اما اگر ادعاي دوستي دارد و اين نوع اعمال منهيه يا ترك فرايض از او سرميزند
صفحه ١٦٤

 بدون انكار بلكه از باب جهالت يا فراموشي يا خطا يا غلبه شهوتي از شهوات و واقعا دوستي هم دارد اين اهل نجات است بطور قطع و علامتش هم همين است كه از جميع اين اعمال نادم ميشود و لو دم مرگ باشد و بر او ميآمرزند و او را شفاعت ميكنند و بجهنم نميرود و امام (ع‌) در حديثي قسم خورد كه حتي يكنفر از شما در جهنم ديده نميشود و دوست علي تمام گناهان او آمرزيده است بطور قطع و آنقدر حديث براي شاهد عرضم دارم كه يك كتاب حجيم ممكن است بشود و همه هم موافق با قرآن است و خداوند فرمود قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا يعني اي بندگان من كه اسراف كرديد بر نفس خود يعني مرتكب گناهان شديد از رحمت خدا مأيوس نشويد كه خدا جميع گناهان را خواهد آمرزيد و در آيات ديگر مأيوسي از رحمت خدا را كفر و ضلالت شمرده
صفحه ١٦٥

 است حال آيا ايراد ميكنند كه اين نوع از آيات و اخبار را روايت نكنيم و مردم را از رحمت خدا و تفضل اهل بيت بكلي مأيوس نمائيم كه يكباره از خدا و پيغمبر و اهل بيت معرض بشوند اينكه نميشود و البته اين آيات هم درباره كساني است كه عمل صالح هم دارند و خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسي الله ان يتوب عليهم و لفظ عسي هر جا خداوند بر خود فرموده بمعني وجوب است يعني البته ميآمرزد ولي فرض شما اين بود كه عمل صالح اصلا نكند و جميعش كار بد باشد عرض ميكنم اولا كه ممكن نيست و هر چه باشد و لو يك عمل كوچك باشد در عمر خودش كرده و لو بقدر اينكه يك قسمي بحق علي خورده باشد يا يك دوست علي را يكروز ديده و او را دوست داشته يا يك روز از يكنفر دوست دستگيري كرده و اين خود عملي است و هر چه باشد اعمال كوچكي البته دارد وانگهي خود ولايت و دوستي عملي است كه
صفحه ١٦٦

 فوق همه اعمال و اصل آنهاست و ساير اعمال صالحه همه شاخ و برگ همان عمل است كه ولايت و دوستي باشد و بهمين جهت است كه در اخبار متواتره و آيات متكثره است كه اعمال منافقين و دشمنان اهل بيت صلوات الله عليهم قبول نميشود و صلوة و صوم و حج و جميع اعمالشان خدعه و رياء و سمعه است و آيه شريفه و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا درباره همانهاست چون عمل آنها اصل و ريشه و مأخذ ندارد مثل عده كه در كربلا حاضر شدند با آنهمه قدس و تقوي كه
يس كنند حرز و به طه زنند تير       ** * **      قرآن كنند حفظ و امام مبين كشند
حال آنها هم كه امام را نكشتند ولي ولايت او را ندارند همين حكم را دارند مگر آنكه آنقدر جاهل باشند كه مطلقا معرفت ائمه را حاصل نكرده باشند كه اگر هيچوقت دشمني هم نكرده باشند
صفحه ١٦٧

 ممكن است بجهنم نروند ولي اهل بهشت هم قطعا نيستند زيرا بهشت را خدا از نور سيدالشهداء صلوات الله عليه خلقت فرموده و كسي آنجا ميرود كه نور او در قلبش باشد و بنماز و روزه تنها بدون ولايت كار نميگذرد اما ولايت آل‌محمد (ع‌) بدون عمل زياد هم ممكن است اسباب نجات باشد زيرا آن اصل است مثل درختي كه ريشه دارد اما شاخ و برگ آنرا قطع كرده باشند اميد است كه دو مرتبه برويد اما اگر شاخ و برگ بسيار هست و درخت بسيار بزرگ و زيبا و سايه‌گستر و پرثمري است اما ريشه آنرا قطع كرده باشند بزودي اين شاخ و برگها مي‌خشكد و مثل اين هر دو را خدا در قرآن زده است الم‌تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون ، و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار يثبت
صفحه ١٦٨

 الله الذين آمنوا بالقول الثابت و از حضرت صادق عليه السلام است در تفسير آيات شريفه كه اين مثلي است كه خداوند براي اهل بيت زده است و براي دشمنان ايشان ، عرض ميكنم شجره طيبه آل‌محمدند صلوات الله عليهم و شيعيان ايشان و ثمره آن درخت علوم ايشان است كه هميشه ثابت خواهد بود و ايمان با قول ثابت است و محبت و ولايت و البته اعمال صالحه از لازمه محبت و ولايت است و هر جا هم كه خدا در قرآن لفظ ايمان را فرموده متعاقب آن عمل صالح را ذكر فرموده و هيچكس نگفته كه ايمان و ولايت تنها كفايت است و اگر در جائي هم گفته شده متمم كلام را در همان صفحه يا صفحه بعد يا قبل آن بخوانند و تحقيق مطلب را كه در همه جا بيان كرده‌اند اينست كه هر چه ايمان قويتر باشد عمل صالح طبعا زياد ميشود و اخبار متعدده هم داريم كه تأكيد در عمل ميفرمايند و ميترسانند كه
صفحه ١٦٩

 بولايت و دوستي و ايمان بما قانع نشويد كه عمل لازم است و تقوي و بدون عمل كار نميگذرد و شبهه در اين باب نيست حتي آنكه در قرآن است ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوئي ان كذبوا بآيات الله يعني عاقبت بدكاران و گناهكاران بآنجا ميرسد كه آخر تكذيب آيات خدا را ميكنند يعني ايمان و ولايتشان تمام ميشود و انكار ميكنند و شبهه نيست كه بدكاري و تنها اتكاء بدوستي صحيح نيست و هيچكس نميگويد دوستي تنها بدون هيچ عملي بدرد انسان ميخورد بلكه ميگوئيم بفرض اينكه كسي هيچ عمل ندارد و تمام محرمات را مرتكب ميشود و فرايض را ترك ميكند اين مطلقا دوستي ندارد و ادعاي او دروغ است و شاهد و بينه ندارد و حرف راست برهان لازم دارد و برهان دوستي علي عمل صالح و امتثال امر علي است منتهي آنچه گفته شده و ائمه اطهار در اخبار فرموده‌اند و خدا در قرآن وعده فرموده اينست
صفحه ١٧٠

 كه با وجود بودن ولايت خداوند همه گناهان را ميآمرزد اما نفرموده‌اند هر چه ميخواهيد گناه بكنيد و همان ولايت كافي است حالا اگر بعضي سوء تعبير نموده‌اند يقين غرض خاصي داشته‌اند يا مطلب را نفهميده‌اند و تمام مطلب دو كلمه است كه اگر ترك عملهاي واجب و بجاآوردن محرمات هر چه باشد از روي عمد و انكار و رد بر آل‌محمد است عليهم السلام كه عينا رد خدا و رسول هم همين است اين ايمان نيست بلكه اسلام هم نيست و معلوم است كه اعمال چنين شخصي قلبي و ذاتي است و اين قابل آمرزش نيست ولو پيغمبر خدا بر آنها استغفار نمايد و حكايتش در قرآن است كه پيغمبر (ص‌) بر مخالفين و منافقين امت استغفار فرمود از كمال مرحمت و دلسوزي و خداوند باو وحي كرد ان تستغفر لهم سبعين مرة لن‌يغفر الله لهم يعني اگر بر آنها هفتاد بار استغفار كني هرگز خدا نمي‌آمرزد آنها را و پيغمبر
صفحه ١٧١

 (ص‌) از كمال لطف بنا بمفهوم آيه مباركه صد بار استغفار فرمود باز آيه نازل شد سواء عليهم استغفرت لهم ام لم‌تستغفر لهم لن‌يغفر الله لهم يعني چه استغفار كني بر آنها چه نكني مساوي است خداوند قوم ظالمين را هدايت نميكند پس اين جماعت يك دسته هستند كه عمل صالح هم بدروغ و ريا و سمعه بكنند نماز و روزه و زكوة و حج و همه چيز را هم بجابياورند فايده ندارد چون اعمالشان ريشه ندارد و اما آنها كه ولايت دارند اگر نيكوكارند و عمل صالح دارند كه چه بهتر و اگر هم عمل كمي دارند و شايد ترك واجبات هم كرده‌اند ارتكاب محرمات هم نموده‌اند اين اعمال از روي جهالت و اعراض دنياست و نادم و تائب خواهند شد و شفاعت آل‌محمد عليهم السلام شاملشان خواهد شد و بايد نادم شوند و كمال اميدواري برحمت خدا و فضل او داشته باشند و تدارك گذشته را بنمايند و مأيوس نشوند
صفحه ١٧٢

 و بايد بپرسيم كه اگر شفاعت آل‌محمد عليهم السلام بر ما گناهكاران نيست پس بر كيست اما نيكوكاران كه خداوند در قرآن ميفرمايد ما علي المحسنين من سبيل يعني نيكوكاران حرجي بر آنها نيست و اما كفار و منكرين را هم كه خدا اذن در شفاعت آنها نميدهد و ميفرمايد من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه و شنيدي در آيه فوق كه استغفار پيغمبر را هم درباره آنها قبول نفرمود پس باقي ماند در ميانه اين دو طبقه امثال ما ضعفاي دوستان كه گناهكاريم و چشم شفاعت داريم و عمل صالحي هم كه اطمينان كامل بصحت آن داشته باشيم نداريم ، تمام غرق گناهيم و يك حسين داريم ، آقاي فلسفي از براي خدا و آفتاب قيامت آيا ميخواهيد صدي نود و نه امت پيغمبر را مأيوس از رحمت فرمائيد كه عمل صالح كم دارند چه كنيم ضعيفيم ولي علاج قاطع اين است كه هر قدر ميتوانيد در منابر و مجالس مردم را اميدوار
صفحه ١٧٣

 بآل‌محمد عليهم السلام فرمائيد كه دوستي و ولايتشان زياد شود ولايت و دوستي كه زياد شد آنوقت پيروي دستورهاي ايشان را خواهند كرد و عموما صاحب اعمال صالحه ميشوند و دنيا گلستان خواهد شد امر معاش و معاد مردم منظم ميشود خدا ميفرمايد ان كنتم تحبون الله فاتبعوني معني آيه اينست كه اگر دوستي نيست پيروي نمي‌كنند اگر هم بنفاق و رورنگي متابعتي هم بكنند فايده ندارد پس بايد مردم را تحريص بر ولايت آل‌محمد كرد راه اين كار هم گفتن فضايل ايشان است كه درست بمردم معرفي شوند و جلالت قدر آنها را در نزد خدا مردم بدانند اميدوار شوند تشويق شوند آنوقت از روي شوق و محبت پيروي كنند و خير دنيا و آخرت را دريابند ان شاء الله ،
و اما اين مسأله هم كه بعضي خيال كرده‌اند امر ولايت و دوستي يك فريضه‌ايست ساير فرايض هم هر يك فريضه‌ايست اين اشتباه است و اين طور
صفحه ١٧٤

 نيست امر ولايت اصل است و ساير فرايض فرع او است و مثل اينرا در شخص زيد ملاحظه كنيد كه روحي دارد اعمال ديگر هم دارد با چشم نگاه ميكند با دست ميدهد و ميگيرد با پا راه مي‌رود و هكذا و همه اين اعمال از روح است اگر روح نداشت هيچ كار نميكرد حال هم‌چنين است روح ولايت و دوستي اگر در كسي هست اعمال خير مثل نماز و روزه و ساير خيرات را ميكند و اگر روح ولايت نيست از اين اعمال از او سرنميزند و اگر هم بظاهر عملي و خيري از او ديديد اينها مصنوعي است و هباء منثور است مثل اين عروسكهاي فرنگي كه چشمش حركت ميكند دست و پايش حركت ميكند اما اين حركات از روح او نيست زيرا اين روح ندارد پس حركاتش مال خودش نيست و ثوابي هم ندارد و اينست مثل ولايت با ساير اعمال خير پس درست است كه هر دو فريضه است اما ولايت فريضه‌ايست كه اگر نباشد هيچ عمل خيري نيست و آن اعمال
صفحه ١٧٥

 هم فريضه است اما اگر بدون ولايت باشد از خود شخص نيست و تحقيق در اين مطلب بعد از اين هم شايد بيايد ان شاء الله .
س ١٠ - اگر كسي بگويد امام علت مادي و صوري و فاعلي و غائي عوالم وجود است صحيح است يا نه ؟
جواب يكي از بزرگترين مسائل حكمت بحث در علل اربعه است بيان آن هم تفصيل دارد و مشكل هم هست و بدرد عوام از برادران هم نميخورد الا اينكه ناچار توضيح مختصري بايد عرض كنم ولو آنكه چون اغلب آشنا به اصطلاحات نيستند شايد متوجه هم نميشوند ولي امتثال امر عالي خود عبادتي است پس عرض ميكنم كه علت هر چيزي سبب آنست كه اگر آن سبب را دست آوردي ميتواني بآن چيز برسي و حكما تحقيق كرده‌اند كه هر موجودي در عالم براي آن چهار علت است و تحقيق صحيحي است زيرا هر خلقي
صفحه ١٧٦

 و هر موجودي مركب از ماده و صورتي است و خلق بسيط مفرد در ملك خدا نيست و هر چه هست مركب است و آنها كه گفتند العقل و ما فوقه بسيط الحقيقة نفهميدند چه گفتند و عبارتشان هم بي‌معني است زيرا اگر عقل بسيط است مافوق و ماتحت آن كدام است و چيزي كه مافوق دارد پس محدود باو شده و اگر محدود است پس مخلوق است و خداوند محدود نيست و مخلوق محدود ماده و صورت دارد ماده‌اش آن موجود ممكني است كه اين موجود دويم را از آن ميگيرند و ميسازند مثل كوزه كه از ماده گل ساخته ميشود پس گل ماده كوزه است و سببي است كه بآن سبب بكوزه رسيده‌ايم پس گل علت مادي كوزه است و اما صورت كوزه هم آن شكل و مثالي است كه كوزه را مثل آن صورت ساختيم و اين صورت علت تحقق كوزه شده و اينرا علت صوري ميگويند پس اين ماده و اين صورت دو ركن كوزه است كه كوزه
صفحه ١٧٧

 قائم باين دو ركن است و هر يك از اينها كه نباشد كوزه نيست پس باين جهت علت شمرده ميشوند و علت كه نباشد معلول هم نيست زيرا اگر گل نباشد كوزه نيست اگر صورت كوزه هم نبود گل بدون صورت متعين بتعين كوزه و مسمي باسم كوزه نميشود و اسمها همه بر صورت است نه بر ماده و گل تنها نه كوزه است و نه كاسه و نه بشقاب و يك سبب ديگر براي وجود كوزه لازم است كه آن حركت دست كوزه‌گر است كه از ماده گل باندازه معين بردارد و بصورت كوزه در قالب معين آن بچرخاند تا كوزه شود و اگر كوزه‌گر نباشد و حركت دست او نباشد ماده گل و صورت كوزه خودبخود با هم جفت نميشود و كوزه موجود نميشود بجهت اينكه هيچ چيز خودش وقتيكه نبوده نميتواند خود را بسازد و بوجود بياورد و صانع ديگر بايد باشد پس صنع و حركت كوزه‌گر لازم است و صانع و فاعل كوزه كوزه‌گر است اگر چه فاعل حقيقي خدا
صفحه ١٧٨

 است اما فعل را بر دست كوزه‌گر جاري ميكند پس اين حركت كوزه‌گر هم علت فاعلي كوزه است كه بدون اين علت كوزه موجود نميشود و اما سبب چهارم آن غايت و خاصيت و نتيجه و فايده اين كوزه است يا بهر لغتي كه بخواهي بگوئي و آن منظور اصلي كه كوزه‌گر دارد و اين كوزه را بوجود مي‌آورد كه اگر آن منظور نبود اين زحمت را نمي‌كشيد آنرا هم در اصطلاح علت غائي ميگويند پس اين چهار علت سابق بر وجود هر موجودي بايد باشد و براي كل عوالم وجود هم كه مورد سؤال است ناچار اين علل اربعه بايد باشد زيرا همه عوالم مخلوق خداست و خداوند آنها را از عدم بوجود آورده و بطور كلي همه ماسوي الله خلق خداست پس خلق هر چه باشد اين چهار علت را لازم دارد حال بايد بفهميم كه آيا علت وجود ماسوي الله ذات يگانه قديم است يا آنكه اين علتها در خود خلق است پس عرض ميكنم كه
صفحه ١٧٩

 ذات احد جل شانه علت خلق نيست زيرا خدا ماده خلق نيست كه مقرون با صورتها شود مثل گلي كه كوزه از آن ميسازند صورتي براي خدا نيست كه خلق را مثل آن صورت بسازند و ذات پروردگار فعل و حركتي نيست كه متعلق بخلق شود و علت فاعلي باشد و ذات خدا مقتضي و داعي هم نيست كه غايت خلق شود و اقتضا فعلي است و در ذات احد ممتنع است و هر كس موحد و خداشناس است خدا را منزه ميداند و جميع صفات را از او نفي ميكند چنانكه حضرت امير فرمود كمال التوحيد نفي الصفات عنه و بعبارت ديگر عرض ميكنم كه علت متضايف با معلول است و منسوب به يكديگرند و همچنانكه در حروف علت و معلول مي‌بيني كه يكي است در معني هم همينطور است و ذكر معلول در علت بايد باشد و ذات احد اجل از آنست كه ذكر غير او در او باشد و منزه است وانگهي ميگوئيم اگر ذات پروردگار علت شد و
صفحه ١٨٠

 قديم هم هست پس معلولات هم قديمند زيرا خدا علت ناقصه نبايد باشد و علت تامه است و معلول از علت تامه تخلف نميكند پس معلولات هم با اوست و بايد همه قدماء باشند و اين فرض بالضرورة باطل است و باز ميگوئيم كه عليت وصفي است و صفات در خداوند منفي است و هكذا انواع ادله داريم كه اختصار كتاب مانع از اطناب است پس بايد گفت خدا علت نيست بلكه خالق علت است چنانچه در دعاي عديله ميخواني كان عليما قبل ايجاد العلم و العلة و در خبر است علة ما صنع صنعه يعني علت آنچه خدا ساخته خود آن صنع است پس ظاهر است كه علتهاي خلق در خود خلق است حال در اين مقام دو نظر داريم يك مرتبه نظر بجميع ماسوي الله است بدون ملاحظه ترتبات و صفات مختلفه خلق اعم از اينكه كلي باشد يا جزئي بالا باشد يا پائين بلند باشد يا پست خوب باشد يا بد اول باشد يا دويم يا سيوم
صفحه ١٨١

 و نظري بهيچيك از اين ترتبات نداريم و صرف خلقيت و موجوديت را ملاحظه ميكنيم هر چه باشد در اين نظر ميگوئيم همه چيز مخلوق بنفس خودش است و جميع علتهايش در خودش است براي اينكه دانستيم كه ذات پروردگار علت خلق نميشود غير از خلق خدا هم كه چيزي نيست كه او علت خلق بشود پس ناچار علت در خود خلق است و هر موجودي نفس خود او علت وجود اوست و خودش اقتضاي وجود كرده و موجود شده و چون مطلب عميق است بايد مطالعه‌كننده حواس خود را جمع نمايد زيرا من آسانتر از اين نميتوانم بيان كنم و عرض ميكنم كه موجود در نفس موجوديت محتاج به هيچ چيز نيست جز اينكه خدا ايجاد فرمايد و او هم قبول كند كه اگر قبول كرد موجود ميشود و اگر قبول نكرد موجود نميشود و معلوم است كه اقتضاي وجود ندارد و اقتضا هم در ذات پروردگار نيست و جبر هم نيست عدل صرف است و خدا با زور و
صفحه ١٨٢

 فشار چيزي را ايجاد نميفرمايد پس جبر نيست تفويض هم نيست بلكه امري است بين امرين يعني اگر خدا ايجاد نفرمايد موجودات موجود نميشوند اگر موجودات هم قبول وجود ننمايند موجود نميشوند و اگر هم فهميدن مطلب مشكل است تصديق دارم ولي كيفيت خلقت بفرمايش خدا و رسول همين است كه عرض شد پس در اين نظر موجودات بنفس خودشان ايجاد شده‌اند و فاصله در ميانه خدا و خلق نيست حق و خلق لا ثالث بينهما و لا ثالث غيرهما اما يك نظر ديگر داريم كه آنرا در اصطلاح نظر شرعي ميگوئيم يا شرع كوني و آن نظري كه عرض شد نظر كوني است اما در نظر شرعي موجودات را از حيث صفت نگاه ميكنيم و از حيث ترتب مي‌بينيم كه يكي بالاست يكي پائين است يكي اول است يكي دويم يكي مؤثر است يكي اثر يكي منير است يكي نور يكي فاعل است يكي مفعول يكي منسوب است يكي
صفحه ١٨٣

 منسوب اليه يكي مضاف اليه است يكي مضاف يكي خوب است نسبت بما يكي بد يكي مفيد است يكي مضر و هكذا پس در اين نظر موجودات را در صف واحد نمي‌بينيم و مقدم و تالي براي آنها هست و در اين نظر اول ما يري در هر چيزي را امر پروردگار و فعل او را مي‌بينيم كه نافذ در كل است و قدرت مستطيله اوست كه همه چيز قائم باوست و در دعا ميخواني كل شئ سواك قائم بامرك پس در اين نظر ابتداء امر پروردگار را مي‌بيني كه غيري بر خود باقي نگذاشته و هيچ چيز از امر او خارج نيست يعني در هر چه نگاه كني اول امر خدا را مي‌بيني كه بامر خدا ايجاد شده نه بخودي خود پس اين مقام با اينكه خلق هم هست اما خلقي است در نهايت وحدت و بساطت بطوري كه غيري را با او نمي‌بيني و ظهور احديت پروردگار در اين مقام شده و خدا اين مقام را بنام واحد خوانده است و فرموده است و ما امرنا الا واحدة و باين جهت
صفحه ١٨٤

 واحده شده است كه هيچ خلقي از ساير خلايق با او مذكور نيست و در عرض او نيست بلكه هر چه مي‌بيني با اين امر خلق شده پس دون درجه اين امر است و از شعاع اين امر است و بايد براي تفهيم مثل بزنيم عرض ميكنم در مراتب اعداد مشاهده بكن از واحد تا هر قدر كه حوصله شمردن داري در هر عددي كه ملاحظه كني واحد را مي‌بيني كه در او ظاهر است و غير از واحد چيزي نيست و اگر واحد نبود هيچ عددي نبود و براي دو و سه و چهار وجود خارجي ديگر نيست غير از اينكه واحد است كه در جميع آنها تكرار شده و غير واحد چيزي نيست و همه اعداد قائم و متقوم باو هستند و در عرض او هم نيستند بلكه بسبب او پيدا شده‌اند و اگر واحد نبود هيچ عددي نبود و حالا هم كه هستند همه بالتفات او هستند و اين شعر شاعر در نسبت بين واحد و ساير مراتب اعداد خوب صدق ميكند :

صفحه ١٨٥

 باندك التفاتي زنده دارد آفرينش را       ** * **      اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها
و همچنين در همه صفات و افعال و اعمال صادره از خودت ملاحظه كن كه ظاهر از جميع آنها و كارفرماي در جميع آنها نيت و اراده و امر تو است و چيز ديگر نيست اگر دست عطا ميكند امر تو است اگر پا راه ميرود امر تو است اگر چشم نگاه ميكند امر تو است و امر تو است كه ظاهر از جميع اين اعمال است و در حديث است كه لا عمل الا بنية حال از اين مثلها واحديت و احاطه امر پروردگار و ظهور آنرا از وراء جميع موجودات تا درجه متوجه شديد و عليت او را نسبت به آنچه دون درجه اوست ملاحظه كرديد نمي‌بينيد كه از هر كس سؤال ميكنيد چرا اين عمل را كردي ميگويد دلم خواست چرا دادي دلم خواست چرا رفتي دلم خواست چرا آمدي دلم خواست پس خواستن كه اراده و نيت دل تو است كه علت همه اين
صفحه ١٨٦

 كارها شده حتي خود دل هم علت چيزها نميشود زيرا دل بيش از يك چيز نميخواهد خدا هم كه صانع و خالق همه دلهاست يك خواهش و يك امر بيش ندارد و ميفرمايد و ما امرنا الا واحدة دلها را هم بر صفت خود ايجاد فرموده و هر دلي بيش از يك چيز نميخواهد و براي هيچكس هم خدا دو دل قرار نداده ماجعل الله لرجل من قلبين في جوفه زيرا خدا خواسته كه همه خلق آيت توحيد او باشند و دلالت بر يگانگي او نمايند پس علت همه افعال همان خواستن شد كه در كمال وحدت و تفرد و يگانگي است و آيت وحدت است و اما اعمال مختلفه و خلق مختلف را كه مي‌بيني اين تعددها و اختلافها از خلق است نه از خدا و خواهش خدا و امر خدا واحد است اما قابليات مختلف است مثل اينكه باران آسمان يكي است اما اختلاف نباتات از زمين است ،
كقطر الماء في الاصداف در       ** * **      و في فم الافاعي صار سما

صفحه ١٨٧

 حال اين مقدمات را كه دانستي عرض ميكنم عليت صفت اين امر واحده است كه در هر موجودي بنحو خود آن موجود بروز ميكند و نفس خود آن موجود را علت آن موجود قرار ميدهد و البته فاعل و جاعل خداست كه قابليات موجودات هم خلق او است و آنها هم خلق مستقل نيستند بطوريكه بعض حكما اشتباه كرده‌اند كه ماهيات را غير مجعول دانسته‌اند و نفهميدند قل كل من عند الله فما لهؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثا و با اين عرض رفع شبهه جمعي ديگر هم از متكلمين ميشود كه خيال كردند مشيت ميخورد و ميآشامد و نكاح ميكند و مشيت است كه بصورت اعيان طيبه و اعيان خبيثه نجسه شده است ولي مطلب اين نيست بلكه حركت و صفت اوست كه در بطن هر موجود بروز ميكند و قابليت و صورت و صفت خود آن موجود است كه بقدرت پروردگار ظاهر ميشود مثل صورتي كه در آئينه مشاهده ميكني كه اصل
صفحه ١٨٨

 نمايش از شعاع و عكس شاخص است اما رنگ بخصوصي كه پيدا كرده از خود آئينه است نه از شعاع شاخص خلاصه كه اين بيانات براي تماميت مطلبي است كه در صدد آن بوديم و منظور اين بود كه در اين نظر ثاني اول چيزي كه قبل از همه چيز مي‌بينيم امر واحده پروردگار و مشيت او است كه قبل از خصوصيات موجودات ديده ميشود و سابق بر همه است و او را اول مي‌بيني و ساير را بعد از او و در درجه مخصوص هر يك مي‌بيني حال ابتداءا سخن در اين خلق اول ميگوئيم كه آيا علل اربعه او كجاست و عرض شد كه خدا علت خلق نميشود ساير موجودات هم كه با اين امر واحده خلقت شده‌اند علت آن نميشوند زيرا همه بواسطه او خلق شده‌اند و بعد از او هستند پس علت اين امر اول و خلق اول نفس خود اوست بامر پروردگار و حكم پروردگار چنانچه امام عليه السلام فرمود خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشية
صفحه ١٨٩

 پس ميگوئيم جميع علل اربعه در نفس خود اينست و علت غائي خود اين است زيرا علت غائي هر چيزي ظهور كمال وجود پروردگار بود و خود اين موجود كامل كمال خداست كه فوق او ديگر كمالي نيست كه جميع كمالات بلانهايه پروردگار در اين موجود است و فاقد هيچ كمالي نيست و اما علت فاعلي نيز در خود اين است كه خداوند نفس خودش را سبب خودش و مرجح وجود خودش قرار داده و همچنين علت مادي ماده خود اين است زيرا ماده سابقه قبل از خلق اول نيست و لا من شئ خلق شده و اگر ماده ديگر بود خلق اول او بود و همچنين صورتي غير از خود اين نيست و صورتها همه بواسطه اوست و بهر حال كه سواي اين موجود چيزي نيست ،
ما في الديار سواه لابس مغفر       ** * **      و هو الحمي و الحي و الفلوات
و بايد بداني كه همه اين صفات و علتها در اين
صفحه ١٩٠

 مقام در كمال وحدت و بساطت است بطوري كه تمييز در ميانه آنها ممكن نيست مگر در وجدان اما در وجود جز امر واحده پروردگار چيز ديگر نيست اما در مراتب انوار او و اكوان خاصه موجودات هر يك از اين علل در مراتب پائين‌تر بطور وضوح ظاهر ميشود و مقام اولش مقام فؤاد و حقيقت است و آيت معرفت پروردگار و مقام نفس الله و عين الله است و مقام ظهور علت غائي است كه معرفت پروردگار باشد و خدا جميع موجودات را براي معرفت ايجاد فرمود و دويم مقام عقل است كه اعلاي آن ظهور فاعليت پروردگار و يد الله باسطه است و اول اكوان است كه فرمودند اول ما خلق الله العقل و اين حديث منافات با آنچه عرض كرديم ندارد كه اول ما خلق الله را امر خدا گرفتيم زيرا امر هم خلق است و قبل از همه اكوان است اما عقل اول اكوان است كه محسوس بخلقيت ميشود و سيوم مقام اسفل عقل است كه به نام روح هم
صفحه ١٩١

 خوانده ميشود و ماده جميع كاينات است و علت مادي است و چهارم مقام نفس كليه است كه مقام صورت است و چون غرض بيان اين مطالب نيست از تفصيل و استدلال خودداري ميكنيم و تمام مطلب اين بود كه علل اربعه كل عوالم وجود جميعا در خود مشية الله است و منشأ همه علل اوست و او است علت غائي و فاعلي و مادي و صوري منتهي هر علتي در مرتبه خودش است و مشيت است كه داراي همه مراتب است زيرا وقتيكه معلوم است كه ذات پروردگار جل شانه علت موجودات نيست و عليت صفت خلق است پس عليت مطلقه كليه نامتناهيه صفت مشيت خواهد بود كه علت تامه است و فاقد هيچ كمالي از كمالات پروردگار نيست و ساير صفاتي كه دون درجه اوست چون هر يك از جهتي لامحاله نقصي دارند عليت تامه براي آنها ثابت نميشود ولو اينكه هر درجه خاصي نسبت به مادون خود علت تامه است ولي جامع و حاوي و
صفحه ١٩٢

 منشأ جميع همان مشية الله است كه جميع مشاءات بسبب او خلق شده است و شواهد و دلايل عرايض فوق جميعا در اخبار موجود است الا اينكه چون در ترجمه و توضيح آنها محتاج به تفصيل زياد ميشديم اختصارا ذكر نكرديم و معذلك از مضمون اخبار هم خارج نشديم ،
حال بعد از آني كه معلوم شد كه همه علل در خلق اول است و منشأ و مبدء همه چيز اوست عرض ميكنم اين مسأله هم در عقل و حكمت ثابت است كه خلق اول يكي است و متعدد نيست و غير از كمال مطلق پروردگار چيز ديگر نيست مثل اينكه در مراتب اعداد دانستي كه واحد يكي است و دو نيست حال در اخبار آل‌محمد عليهم السلام كه ملاحظه ميشود مي‌بينيم كه از اين واحد و از اين خلق اول باسامي مختلفه تعبير آورده شده و چه مانعي است كه يك چيز اسمهاي متعدده داشته باشد و البته براي هر اسمي هم جهتي است و حكمتي كه
صفحه ١٩٣

 در اين مقام محل ذكرش نيست و تفصيل دارد پس يك جا مشيت ميفرمايند يك جا اراده فرموده‌اند يك جا بنام امر خوانده‌اند يك جا بنام حكم خوانده‌اند يك جا فرموده‌اند اول ما خلق الله عقل است يك جا فرموده‌اند اول ما خلق الله ماء است يك جا فرموده‌اند اول ما خلق الله جوهره‌ايست و همچنين يك جا فرموده‌اند اول ما خلق الله نور است يك جا فرموده‌اند اول ما خلق الله نور نبي است صلي الله عليه و آله يك جا ميفرمايند اول ما خلق الله وجودات مقدسه محمد و آل‌محمد است عليهم السلام و اين نوع از اخبار كه بنام محمد و آل‌محمد عليهم السلام فرموده‌اند از همه زيادتر است و البته موافق قرآن هم هست و در قرآن پيغمبر را خداوند اول عابدين و خاتم النبيين خوانده است و اين اخبار بحد تواتر و بالاتر از آن رسيده و اجماع و ضرورت شيعه و سني بر آن قرار گرفته و منكري ندارد الحمد لله حتي آنكه شنيده‌ام جمعي از سنيان در اذان
صفحه ١٩٤

 خودشان شهادت به اول ما خلق اللهي پيغمبر (ص‌) ميدهند و بهر حال كه محل اجماع است و كسي انكار ندارد حال نه اينست كه همچو بپنداري كه اين اسامي مختلفه بر چند چيز است و گمان كني اول ما خلق الله متعدد است خير متعدد نيست و اخبار هم همه صحيح است و بهر اسمي كه خوانده شده از جهتي است كه علماي اعلام در كتب خود شرح داده‌اند و بنا بر اينكه اين بزرگواران اول ما خلق اللهند بضرورت مسلمين پس همه مختصات آن مقام بر ايشان ثابت است بدون شبهه بلي چيزيكه گاهي اسباب شبهه و اسباب وحشت ميشود براي جمعي همين است كه خيال ميكنند اين نوع فضايل مختص مقام بشريت ظاهره پيغمبر يا امام است كه روز معيني متولد شد و روز معيني از دنيا رفت و صاحب لوازم بشريت بود از خوردن و آشاميدن و خوابيدن و غير ذلك آنوقت وحشت ميكنند كه يك بشري كه در ظاهر مانند ديگران
صفحه ١٩٥

 است چطور اول ما خلق الله ميشود و چطور علت عوالم وجود ميشود و همه عوالم قائم باو ميشود و ما سابق بر اين بيان كرديم كه همه اينها در قرآن و اخبار معتبره شيعه و سني است و مرد مسلم مكلف است قبول نمايد و همه هم موافق با عقل و منطق است ولي اينها مختص مقام اول ما خلق اللهي است نه مقام بشريت شخصيه ايشان و اين مقام بشريت حاكي آن مقام ميشود مثل اينكه آئينه سنگي هم نماينده آفتاب آسمان ميشود و امر محالي نيست و عينا همان نور آفتاب آسمان در آئينه هم كه افتاد هم روشن ميكند و هم گرم ميكند و هم ساير خواص آفتاب را دارد و اسم آفتاب را هم كه بر سر او بگذاري درست است بلكه نور ضعيفتر از نور آئينه هم باسم آفتاب خوانده ميشود و كفري و محالي نميشود آيا بآفتاب سر ديوار خودت نميگوئي آفتاب آمد آفتاب رفت آفتاب غروب كرد آفتاب طالع شد و همه اين
صفحه ١٩٦

 اسمها را بر نور ميگوئي نه بر خود آفتاب پس چرا بايد مردم را بوحشت بيندازند و چرا بايد از فرمايش خدا و رسول تعجب كنند بلكه بايد سعي شود كه معني و مقصود از اخبار و آيات را بمردم بفهمانند تا ان شاء الله تدريجا صاحب معرفت شوند و سؤال ميكنيم كه آيا حجت پروردگار بهمين طور تمامتر نيست كه در عرصه همين خلق ظاهر آيتي را بايشان نشان دهد كه مظهر علم بلانهايه پروردگار باشد مظهر قدرت تامه مستطيله او باشد مظهر رحمت او باشد مظهر عزت او باشد مظهر سلطنت او باشد و مظهر جميع صفات كماليه پروردگار باشد البته اينطور حجت خدا تمامتر است و معرفت او كه علت غائي است بهتر حاصل ميشود و اين كليه را همه ميدانيم كه هر صفتي از صفات خود را و هر كمالي از كمالات خود را كه خدا در همين عرصه بشريت بخلق خود نشان ندهد خلق جاهل بآن ميمانند و معرفتشان بخداي
صفحه ١٩٧

 خودشان ناقص ميشود زيرا ذات غيب الغيوب را هيچكس نديده و خبري از او ندارد و هيچكس از خداوند خبر نميدهد مگر رسولان از بشر و السلام .
س ١١ - مقصود شما از ركن رابع چيست آيا منظور شخص معيني است ؟
جواب مقصود علما و اساتيد ما از ركن رابع همان تولي و تبري است كه همه علماي متقدمين و متأخرين فرموده‌اند و واجب دانسته‌اند و منظور شخص معيني نيست بلكه مراد تولاي همه دوستان آل‌محمد است عليهم السلام و برائت از همه دشمنان ايشان و اين همان عقد قلب است كه خود جنابعالي ميفرموديد كه همه مسلمين بينهم و بين الله بايد در نيت و عمل خود دوستي دوستداران اهل بيت و دشمني دشمنان ايشان را داشته باشند و خداي قاهر غالب را شاهد ميگيرم بر خود و اساتيد خود خواه باور كنند مردم خواه باور نكنند كه جز اين قصدي نبوده و نيست منتهي با اين
صفحه ١٩٨

 فرق كه عده‌اي از علماي متقدمين نه همه ايشان ولايت و برائت را از فروع شمرده‌اند و عده ديگر از علماي متقدمين و مشايخ ما جزو اصول دين شمرده‌اند و البته دلايلي داشته‌اند و اما اينكه مراد ما از ركن رابع شخص معيني است تهمتي است كه بما بسته‌اند و شايعه‌ايست كه براي تشويش اذهان و القاء اختلاف و دشمن نمودن حكام و علما با ما نموده‌اند و بر خداست كه دروغ بودن اين تهمتها را ظاهر فرمايد و ان الله لايصلح عمل المفسدين .
س ١٢ - چرا تولي و تبري را ركن رابع نام گذارده‌ايد ؟
جواب براي اينكه اول دين معرفت خداست دويم معرفت پيغمبر است (ص‌) كه مبلغ از جانب خداست سيوم معرفت خلفاي آن حضرت كه ائمه اطهارند صلوات الله عليهم و حافظان دين‌اند چهارم دوستي دوستداران و دشمني دشمنان
صفحه ١٩٩

 ايشان و پيروي علماي آنها و نصيحت جهال آنها و عدم تخلف از جماعت مسلمين در ضمن اين شرط چهارم دست ميآيد و اگر دوستي دوستان ايشان در دل مرد مسلم نباشد نه پيروي علما و بزرگان خود را ميكند و نه خيرخواهي كوچكترها و نادانان را ميكند و بكلي رشته اسلام گسيخته ميشود و همه متفرق خواهند شد و المرء مع من احب .
س ١٣ - مگر شما معاد را ركن دين و ضروري اسلام نميدانيد ؟
جواب چرا معاد را ضروري اسلام و منكر آن را كافر ميدانيم و اساتيد ما بيان آنرا در ضمن اغلب كتب و هم در كتب مستقله نموده‌اند اما چون معاد از فروع نبوت است و ركن نبوت را شمرده‌ايم تفصيل زياد نداده‌ايم و ركن نبوت كفايت از معاد ميكند مثل اينكه كفايت از اقرار اعتقاد برجعت هم ميكند و باين حساب كه انكار هر يك از فرمايشات پيغمبر از روي علم انكار خود پيغمبر است صلي
صفحه ٢٠٠

 الله عليه و آله بهمه آنها هم ركن دين بگوئي صحيح است و مانعي از آن نيست و بهر حال كه انكار معاد يا هر يك از جزئيات آن كه ضروري اسلام است مخصوصا موضوع جسماني بودن را اگر كسي انكار نمايد كفر است و اينكه جزو اصول نشمرده‌ايم براي اختصار است و براي اينكه جزو ما جاء به النبي است و همچنين عدل هم كه شمرده نشده براي اختصار است و براي اينكه از صفات خداست و در ضمن ركن توحيد افتاده و صفات خدا غير از عدل هم زياد است و انكار هر يك از آنها كفر است و مي‌بينيد كه علماي سابق هم هيچيك را نشمرده‌اند و معنيش اينست كه لزومي نداشته و جزو معرفت خدا و توحيد افتاده بوده و اما عدل را كه بخصوص ذكر كردند چون جماعت زيادي از سني‌ها جبري شده بودند و شيعه و سني هم مخلوط بودند ترسيدند اطفالشان جبري بشوند باين لحاظ عدل را در ضمن اصول دين بضعفا و
صفحه ٢٠١

 اطفال مي‌آموختند كه عادت كنند و بدانند اعتقاد شيعه جبر نيست و اين شرحي كه عرض شد جمعي از علماي متقدمين نوشته‌اند كه تفصيل آن موجب تفصيل است .
س ١٤ - شما كه معاد را با صدها آيه و روايتي كه درباره‌اش رسيده و در حد اعلاي اهميت است و هميشه ايمان بآن را بعد از ايمان بخدا ذكر كرده‌اند يؤمنون بالله و باليوم الآخر جزء فروع نبوت شناخته‌ايد و آنرا ركن مستقل ندانسته‌ايد چه مانعي دارد كه تولي و تبري را كه چند روايت بيشتر درباره آن نرسيده است از فروع و شاخه‌هاي امامت بدانيد و از اينكه آنرا ركن مستقل دين معرفي كنيد خودداري نمائيد ؟
جواب اصل منظور همان اعتقاد و عقد قلب و ايمان باين اركان است يا شروط يا اصول يا مواد يا بهر اسمي كه هر كس ميل دارد بخواند نه اين اسامي و اصطلاحات مدخليتي دارد در اصل اعتقاد
صفحه ٢٠٢

 و نه تعدادي كه شمرده‌اند يا شمرده‌ايم مطلب اينست كه مرد مسلم اين امور را از لازمه ايمان خود بايد بداند و از روي فهم اعتقاد كند الا اينكه چون معاني را براي تفهيم بايد در قالب الفاظ بريزند بمناسباتي لفظ ركن را مناسب‌تر دانسته‌اند و مسأله تولي و تبري را از لوازم معرفت امامت شمردن هيچ مانعي ندارد كما اينكه خود اصل امامت هم از لوازم نبوت است و اصل نبوت هم از لوازم توحيد است و عده از علماي متقدمين هم به همين طور تحقيق كرده‌اند و بهمين جهت بعضشان اصل دين را يكي شمرده‌اند كه همان توحيد باشد و ساير شروط يا اركان را از لوازم توحيد دانسته‌اند و بعضي توحيد و نبوت را شمرده‌اند باين مناسبت كه اين هر دو عقلي است و مكلف بايد به عقل خود بفهمد اين دو را و بعضشان ولايت را هم ضميمه كرده‌اند و لازم دانسته‌اند كه ما به الامتياز ميانه شيعه و سني
صفحه ٢٠٣

 باشد و مشايخ ما و عده ديگر از علماء سلف تولي و تبري را در اصول علاوه كرده‌اند و جزو اركان دانسته‌اند بمناسبت اهميت موضوع است و تأكيدات زيادي كه در اخبار وارد شده و تشديداتي كه در قرآن فرموده‌اند و جنابعالي بهتر از من ميدانيد كه ايام ايام غيبت است وجود مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله در ميان نيست امام معصوم منتظر عجل الله فرجه غايب است و امر علي الظاهر مفوض بعلما و رواة اخبار است اگر در مسأله لزوم تولي و تبري و اصالت آن تأكيد و توضيح نشود مسلمين با وجود اينهمه اسباب كه شيطان فراهم كرده و ضعف زيادي كه بواسطه غيبت امام عارضشان شده است بر گرد علماء اعلام كه مركز علم و ايمان و عماد و سناد اسلامند جمع نميشوند و اخذ دين و مسائل از آنها نميكنند و بالنتيجه در جهالت باقي مي‌مانند و بدام شكوك و شبهات خارجين از اسلام ميافتند اجتماعاتشان
صفحه ٢٠٤

 بكلي از ميان ميرود و متفرق ميشوند چنانكه شده‌اند تحسبهم جميعا و قلوبهم شتي و قسم بخدا كه اگر در مسأله ولايت و برائت مسامحه شود و گفته نشود راه و رخنه بزرگي كه هيچ چيز سد آنرا نخواهد كرد در اسلام خواهند انداخت و آن سد سديد و حربه متقابلي كه ميتواند جلوگيري از تفرقه مسلمين نمايد فقط و فقط موضوع استحكام تولي و تبري است مردم دون و دنياپرست براي منفعت زايل و چهار روزه به‌بينيد چقدر سعي در اجتماعات دارند چرا بايد مسلمين اين دستور بزرگ را كه اساس اسلام بر آن گذارده شده سهل بپندارند و ندانند كه اجتماع فايده نميكند جز اينكه قلوب بهم نزديك باشد و قلوب نزديك بهم نخواهند شد جز دوستي قلبي داشته باشند و دوستي قلبي حاصل نميشود جز اينكه بدانند كه خدا و پيغمبر و امام همين را خواسته‌اند و آنهمه تأكيد فرموده‌اند و اينكه فرموده‌ايد بيش از چند
صفحه ٢٠٥

 حديثي در اين باب وارد نشده يقين است كه همه اخبار اين باب را مراجعه نفرموده‌ايد كما اينكه مخلص هم همه را نديده‌ام ولي تنها در يك جلد كتاب‌المبين تأليف مرحوم عم اكرم كه نمونه‌اي است از اخبار وارده در اين باب كه جميعا مؤيد بقرآن است بيش از هزار و پانصد حديث معتبر در خصوص لزوم ولايت شيعيان و دوستان و فضايلي كه بر دوستان خود شمرده‌اند روايت شده و اگر بمجلدات بحار و عوالم مراجعه فرمائيد كه الي غير نهايه است و اگر به اخبار اهل سنت مراجعه فرمائيد و رواياتي كه در امامت و ولايت اميرالمؤمنين (ع‌) و ائمه اطهار (ص‌) روايت كرده‌اند در بيشتر آن اخبار مي‌بينيد كه ذكر شيعيان را با ايشان نموده‌اند و كتاب غاية‌المرام تأليف عالم آل‌محمد مرحوم سيد هاشم توبلي محتوي هزارها حديث از همان اخبار عامه است كه آن كتاب هم نمونه‌ايست و همه اخبار را روايت نكرده
صفحه ٢٠٦

 و همچنين كتاب شريف اثبات‌الهداة بالنصوص و المعجزات تأليف فقيه آل‌محمد مرحوم شيخ حر عاملي كه فعلا بيش از يك نسخه از آنهم به آن اندازه كه اطلاع دارم در دسترس كسي نيست و نسخه يك جلد از آنرا در كتابخانه آستان قدس ديدم كه اخبار لاتعد و لاتحصي از ٤٠٠ كتاب معتبر اهل سنت روايت نموده در فضايل اهل بيت عليهم السلام كه در بسياري از آن اخبار اسم ايشان را با شيعيان مقرون قرار داده‌اند و بهر حال كه در اصالت ولايت و برائت براي ما هزاران دليل است كه براي ذكر بعض آنها كتاب مستقلي لازم است و اما آنكه عده از علماء سلف مسأله ولايت را از فروع شمرده‌اند عجبي نيست آن بزرگواران در آن ادوار سابقه با وجود سلطه ديگران و ضعف شيعه اسم ائمه خود را هم درست نميتوانستند ببرند تا چه رسد به شيعيان ايشان و عمل امروز ما و شما مقايسه بآنها نبايد بشود و
صفحه ٢٠٧

 حقايق را بآن دليل كه علماي سلف در آن اوقات تقيه زياد داشته‌اند نمي‌توان كتمان نمود خلاصه با اينكه تفصيل دادن مطالب در اين كتاب مطلوب نيست ولي در اين موقع متوجه شدم كه چون اين رساله ناقابل بمحضر فيض اثر علماء اعلام و حجج اسلام عرضه خواهد شد شمه از طرز استدلال خود را كه مأخوذ از طريقه و سبك مرحوم جد امجد اعلي الله مقامه است در كتاب فطرة‌السليمة كه در اعتقادات است در استدلال بر اصالت ركن چهارم و مسأله تولي و تبري عرضه بدارم تا اگر مورد تحسين واقع شوم شاكر و خوشوقت شوم ان شاء الله و سعي در كمال اختصار خواهم كرد و بهمان اندازه كه سليقه ما در اين نوع استنباطات معلوم شود قناعت ميكنم .
عرض ميكنم در نزد همه مسلمين ثابت و مبرهن است كه قرآن كتاب دين ماست و لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد
صفحه ٢٠٨

 هر كس دين خود را از قرآن گرفت دين او ثابت ميماند همچنانكه قرآن تا قيامت ثابت خواهد ماند و هر كس مسائل دين را از دهن مردم بگيرد همان مردم دين او را ميگيرند و عمر خود را عبث تلف كرده من اخذ دينه من افواه الرجال ازالته الرجال و چون مراجعه بقرآن شود مي‌بينيم حكم فرموده بكساني كه ايمان بخدا و رسول و حجج آورده‌اند كه دوست بدارند دوستان ايشانرا و دشمن بدارند دشمنان ايشان را آنجا كه ميفرمايد المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يعني مؤمنين و مؤمنات بعضشان دوستان بعضي هستند و اين حكمي است كه بصورت اخبار فرموده‌اند و مي‌بينيم كه فرموده است ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض يعني مؤمنين و مهاجرين و مجاهدين كه با مال و جان خود مجاهده ميكنند در راه خدا و آنها كه بآنها جا دادند و ياري كردند
صفحه ٢٠٩

 اين جماعت بعضشان دوستان بعضي هستند و در اين آيه كأنه مؤمنين را باين شرافت اختصاص داده و بس است براي افتخار اين جماعت كه خداوند آنها را از حزب خود و اعوان و انصار خود خوانده و فرموده است و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون يعني آنها كه دوست ميدارند خدا و رسول و مؤمنين را پس حزب خدا غالب خواهند بود پس آنها كه براي خدا دوست ميدارند يكديگر را حزب خدا هستند باز ملاحظه ميكنيم كه خداوند با چه تهديد سختي مؤمنين را از دوستي كفار و نواصب و منافقين ترسانيده و نهي فرموده و فرموده است لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شئ الا ان تتقوا منهم تقاة و يحذركم الله نفسه و اليه المصير يعني مؤمنان كفار را دوست خود نگيرند و مؤمنان را ترك كنند و هر كس چنين كند از خدا نيست
صفحه ٢١٠

 يعني آنها را از حزب خود ندانسته مگر اينكه تقيه داشته باشيد و ميترساند خدا شما را از خودش و بازگشت همه بسوي اوست پس ملاحظه فرمائيد چطور خداوند تهديد فرموده آنها را و از حزب خود بيرون كرده و اثبات نفاق بر آنها فرموده و فرموده است بشر المنافقين بأن لهم عذابا اليما الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا يعني بشارت بدهيد بمنافقين كه براي آنهاست عذاب دردناك همانها كه كفار را اولياء خود مي‌گيرند و مؤمنين را دوست نميدارند آيا در نزد كفار از پي عزت هستند پس عزت همه آن مال خداست ، پس به‌بينيد كه عزت مؤمن را در ولايت و برائت قرار داده و فرمود يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين اتريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار و لن‌تجد لهم نصيرا
صفحه ٢١١

 يعني اي كسانيكه ايمان آورده‌اند كفار را دوستان خود مگيريد بدون مؤمنين آيا ميخواهيد دليل و برهان بر خدا قرار دهيد درباره خودتان يعني نفاق خود را بثبوت برسانيد بدرستيكه منافقين در درك اسفل جهنم هستند و هرگز براي آنها ياري‌كننده يافت نميشود ، عرض ميكنم اينكه خطاب را در اين آيه شريفه بمؤمنين فرموده است از باب ظاهر اقرار ايشان است كه خود را از مؤمنين دانسته‌اند و توضيح اين عرض در آيه ديگر هست كه ميفرمايد تري كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون و لو كانوا يؤمنون بالله و النبي و ما انزل اليه مااتخذوهم اولياء و لكن كثيرا منهم فاسقون يعني بسياري از ايشان را مي‌بيني كه كفار را دوست ميدارند بد است آنچه بر خود پيش ميفرستند كه مشمول سخط خدا و در عذاب مخلد ميشوند و اگر ايمان بخدا و پيغمبر
صفحه ٢١٢

 و قرآن داشتند آنها را دوست خود نمي‌گرفتند و لكن بسياري از آنها فاسقند و باز ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا لاتتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الآخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور يعني اي كسانيكه ايمان آوردند دوست مداريد قومي را كه خدا بر آنها غضب كرده كه مأيوس از آخرت هستند همانطور كه كفار از اصحاب قبور مأيوسند و باز ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا عدوي و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق يعني اي مؤمنين دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگيريد و اظهار مودت بآنها ميكنيد در حالي كه كافر شده‌اند حقي را كه خدا بر شما آورده و فرمود يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤمنين يعني اي مؤمنين آنها كه دين شما را مسخره و بازي
صفحه ٢١٣

 مي‌پندارند از اهل كتاب و كفار دوستان خود مگيريد و بپرهيزيد از خدا اگر ايمان داريد و باز آيات ديگري در اين مقام است كه متضمن امتحانات شديده است كه پناه مي‌بريم بخدا و از او مسألت داريم بحق پاكان و نيكان و مقربان درگاهش صلوات الله عليهم كه ما را از اين امتحانات خالص بيرون بياورد و حفظ فرمايد دين ما را و ما را بخود وانگذارد ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا آباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر علي الايمان و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون و در آيه ديگر هم فرمود ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و الله ولي المتقين يعني اي كسانيكه ايمان آوردند مگيريد پدران و برادران خود را دوستان خود اگر كفر را دوست بدارند و ترجيح بر ايمان بدهند و هر كس آنها را دوست بدارد از ظالمين است و ظالمين بعضشان اولياء بعضي هستند و خداوند ولي پرهيزگاران است و
صفحه ٢١٤

 در آيه ديگر امتحان را شديدتر فرموده و ميفرمايد لاتجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها رضي الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون يعني نمي‌يابي قومي را كه ايمان به خدا و روز آخر آورده‌اند كه دوست دارند كساني را كه مضاده با خدا و رسول ميكنند و لو پدرهاشان باشند يا پسرهاشان يا برادرانشان يا خويشانشان آن جماعت نوشته شده است بر دلهاشان ايمان و مؤيد فرموده آنها را به روحي از خودش و داخل مي‌كند آنها را به بهشت‌هائي كه انهار از زير آنها جاري است كه در آنجا مخلدند خوشنود شده است خدا از آنها و آنها از خدا خوشنودند اين جماعت حزب خدايند و حزب خدا رستگارانند ،

صفحه ٢١٥

 عرض ميكنم اينها بعض از آياتي است كه در باب ولايت و برائت خداوند فرموده و براي اختصار استقصاء همه آيات را كه باعتقاد من بيشتر قرآن در اين باب است نميكنم و از اين آيات صريحه پيداست كه تولي و تبري دو شرط از شرايط ايمان است كه هر كس داراست مؤمن است و هر كس دارا نيست كافر است و هيچيك از فروع ايمان به اين درجه نيست و تارك هر يك از فروع منتهي درجه حكم بفسق او ميشود و حكم بكفر تارك هيچيك از فرايض نمي‌كنيم مگر بعد از آني كه بدانيم كه ميدانسته و در نزد او ثابت بوده و پس از آن انكار كرده است زيرا انكار آن انكار رسول خداست و منكر رسول (ص‌) منكر ركن اسلام است و كافر است و اما امر ولايت و برائت موافق آيات شريفه فوق اين مراتب است و فوق جميع شرايع است و تارك ولايت بلافاصله كافر ميشود همان طور كه فرمود الذين كفروا بعضهم اولياء بعض و فرمود ان
صفحه ٢١٦

 المنافقين و المنافقات بعضهم من بعض و فرمود و من يتولهم منكم فاولئك منهم پس هر كس دشمن خدا را دوست داشت يا دوست خدا را دشمن داشت همانوقت بلافاصله كافر و منافق است و باين لحاظ ساير شرايع و فرايض مساوي اين نميشود پس عديل ساير اركان ميشود اگر چه نسبت بآنها هر چه باشد فرع است ولي نسبت بفرايض ديگر اصل ميشود و از تماميت ولايت خدا و رسول و حجج صلوات الله عليهم است و با بودن اين ولايت ساير شرايع پذيرفته است و اگر نيست كه نيست و ليس من الله في شئ آيا در آيه مباركه دقت نمي‌فرمائيد قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يعني بدون محبت متابعت و اطاعتي نيست خلاصه كه فعلا تفصيل بيشتري در استدلال به قرآن نميدهيم و خيال ميكنيم كفايت باشد ،
و اما از اخبار هم بطوريكه عرض كردم يكي و دو تا نيست بلكه از حد احصا خارج است و دو سه
صفحه ٢١٧

 حديثي براي نمونه و براي تيمن بعرض ميرسانيم از آن جمله است در تفسير برهان از كافي در حديث وضع اذان از عمرو بن اذينه از ابيعبدالله عليه السلام كه ذكر فرمود معراج نبي صلي الله عليه و آله را كه چون عروج بآسمان اول فرمود ملائكه گفتند يا محمد چگونه است برادر تو و همين كه نازل شدي سلام باو برسان فرمود نبي صلي الله عليه و آله مي‌شناسيد او را عرض كردند چگونه نمي‌شناسيم او را و بتحقيق گرفته شده است ميثاق تو و ميثاق او از ما و ميثاق شيعه او تا روز قيامت بر ماست و ما در هر روز و هر شب تصفح مي‌كنيم وجوه شيعه او را پنج مرتبه ، و ملائكه آسمان دويم هم همينطور عرض كردند تا آخر خبر و حضرت عسكري (ع‌) در تفسير آيه شريفه الذين ينقضون عهد الله ميفرمايد عهدي كه گرفته شده است براي خدا به ربوبيت و براي محمد صلي الله عليه و آله بنبوت و براي علي عليه السلام بامامت و براي شيعه آن
صفحه ٢١٨

 دو به جنت و كرامت ، و در تفسير آيه و اذ آتينا موسي الكتاب و الفرقان ميفرمايد كه وحي كرد خدا بعد از آن بسوي موسي عليه السلام كه اي موسي اين كتاب بود كه اقرار بآن نمودند باقي ماند فرقان كه فرق مابين مؤمنين و كفار است و مابين محقين و مبطلين پس تجديد كن بر آنها عهد بآنرا زيرا من حتم كردم بر خودم قسم حقي كه قبول نميكنم از احدي ايمان و نه عملي را مگر با ايمان باو و به برادر او علي وصي او عرض كرد موسي يا رب چه چيز است آن فرمود اي موسي عهد ميگيري از بني‌اسرائيل كه محمد خير النبيين است و سيد المرسلين و برادر او و وصي او علي است اميرالمؤمنين و اينكه اولياء او كه برپا ميدارد آنها را سادات خلقند و اينكه شيعيان او كه منقاد او هستند و تسليم اوامر و نواهي او و خلفاء او را دارند ستارگان بهشت اعلي و پادشاهان جنت عدن هستند فرمود پس موسي به همين طور عهد
صفحه ٢١٩

 گرفت از آنها پس بعضشان حقا اعتقاد نمودند و بعضشان بزبان اقرار كردند بدون قلب پس معتقدين از جبين آنها نوري آشكار بود و آنها كه اقرار زباني نمودند بدون قلب آن نور را نداشتند پس اينست فرقاني كه خدا بموسي عطا كرد و آن فرق بين محقين و مبطلين است الخبر ، عرض ميكنم ميثاق ملائكه و امم ماضيه اين بود تا به‌بينيم ميثاق خود اين امت چيست و در حديث ديگر است از آن حضرت كه پيغمبر صلي الله عليه و آله خطاب به يهود مدينه ميفرمايد كه خدا فرمود بگو يا محمد باين جماعت كه تكذيب تو را مي‌كنند بعد از آنكه شنيدند عهدي را كه از اوايل آنها گرفته شده براي تو و براي برادر تو علي عليه السلام و آل شما و شيعه شما بئسما يأمركم به ايمانكم بد است آنچه ايمان شما بشما امر ميكند كه كافر بشويد به محمد و اهانت بكنيد بحق علي و آل او و شيعه او اگر شما مؤمن هستيد ، عرض مي‌كنم در حديث
صفحه ٢٢٠

 ايمان حارث بن كلذه ثقفي طبيب است كه بزعم خود آمده بود كه جنون پيغمبر را معالجه بكند و با او فرمايشات فرمود بآن تفصيل كه در خبر است تا اينكه خواند پيغمبر صلي الله عليه و آله شجره را و شجره آمد و فرياد كرد و شهادت به ربوبيت خدا و نبوت پيغمبر (ص‌) و وصايت علي بن ابي‌طالب (ع‌) داد و پس از آن گفت و شهادت ميدهم كه دوستان تو كه او را دوست ميدارند و دشمن ميدارند دشمنان او را در ميان بهشتند و دشمنان تو كه دوست مي‌دارند دشمنان تو را و دشمن ميدارند دوستان تو را ميان آتشند پس نظر كرد رسول خدا صلي الله عليه و آله بحارث بن كلذه و فرمود يا حارث آيا ديوانه شمرده ميشود كسي كه اينست آيات او پس ايمان آورد حارث و نيكو شد اسلام او الخبر ، پس ملاحظه فرمائيد كه شهادت بولايت در همه جا مقرون به شهادت به ولايت و نبوت و ربوبيت است و در آن حديث اعرابي و
صفحه ٢٢١

 سوسمار مشهور ملاحظه فرموده‌ايد كه سوسمار بسخن آمد و عرض كرد شهادت ميدهم كه خدائي جز خداي وحده لا شريك له نيست و محمد عبد او است و رسول او و شهادت ميدهم كه اين برادر تو علي بن ابي‌طالب بر آن وصف است كه وصف فرمودي و اينكه دوستان او در بهشت گرامي داشته ميشوند و دشمنان او در جهنم اهانت ميشوند پس ايمان آورد اعرابي و عرض كرد من شهادت ميدهم بآنچه اين سوسمار شهادت داد و جمعي از يهود هم بهمين تلقينات اسلام آوردند الخبر ، و باز ملاحظه ميكنيم كه علي عليه السلام بهمين طور تلقين اسلام فرمود كه در حديث طبيب يوناني است بهمين تفصيل اركان اربعه را تلقين فرمود و طبيب ايمان آورد و همچنين در آن حديث راهب و راهبه كه بر دست ابوابرهيم عليه السلام ايمان آورد بهمين تفصيل همين اركان اربعه را به او تلقين فرمود و ايمان آورد كه براي اختصار ذكر
صفحه ٢٢٢

 نكردم و مروي از حضرت كاظم عليه السلام است كه فرمود حروف اسم اعظم چهار است اول لا اله الا الله دويم محمد رسول الله و سيوم ما و چهارم شيعه ما انتهي ، عرض ميكنم در اخبار زيادي كه شرح اخذ ميثاق را در عالم ذر فرموده‌اند بهمين مضامين است و اخبار وارده باين مضمون و ترتيب زياد است و از حوصله اين كتاب خارج است و در اخبار تلقين اسلام به حمزة بن عبدالمطلب و خديجه كبري ملاحظه فرمائيد ببينيد عينا بهمين ترتيب پيغمبر (ص‌) تلقين فرمود كه آن روز روز اول اسلام بود و در اخبار سؤال نكير و منكر ملاحظه فرمائيد كه سؤال قبر عبارت از همين چهار سؤال است و چقدر صريح است حديث جيش بن معتمر كه در مجالس مفيد است از علي عليه السلام كه علامت دوستان خود را ميفرمايد كه هر كس خوشوقت ميشود كه بداند آيا دوست ماست يا دشمن ما پس امتحان كند دل خود را اگر دوست ميدارد دوستي
صفحه ٢٢٣

 از ما را پس دشمن ما نيست و اگر دشمن مي‌دارد دوستي از ما را پس دوستدار ما نيست تا آخر حديث كه شرح ميثاق عالم ذر را ميفرمايد و در حديث شرايع اسلام روايت از حضرت صادق (ع‌) و حديث حضرت امام رضا (ع‌) كه براي مأمون شرايع را مرقوم فرمود البته ملاحظه فرموده‌ايد در عيون الاخبار و خرايج راوندي كه مي‌فرمايد ايمان نيست براي كسيكه ولايت ندارد حال چقدر جاي عجب است كه بعد از اين تفصيل بعضي كه اين اخبار را نديده‌اند بما ميگويند شما ركن رابع را تازه بيرون آورده‌ايد و حال اينكه از اول اسلام است بلكه سابق بر آن از زمان بني‌اسرائيل است و چيزي نيست كه بزرگان ما آورده باشند الا اينكه سابق بر ايشان كمتر بر مردم گفته شده بود و سلطه اهل سنت اجازه نميداد و علماء اعلام سابقين خودشان ميدانستند و در كتب خود اينها را ثبت و ضبط فرمودند و بر ما باقي گذاشتند شكر الله
صفحه ٢٢٤

 سعيهم و حتي در اخبار خود اهل سنت آنقدر از اين روايات هست كه كتابها پر شده و براي خالي نبودن اين كتاب يك حديث را هم از رواة آنها نقل ميكنم ابن‌عبدربه ميگويد كه در عقدالفريد روايت ميكند قال رسول الله تختم بالعقيق فانه اول جبل اقر لله بالوحدانية و لي بالنبوة و الرسالة و لك بالوصاية و الامامة و لشيعتك بالولاية عرض ميكنم خطاب پيغمبر به اميرالمؤمنين (ع‌) است خلاصه كه باين مناسبات اين ركن را اصل قرار داده‌اند نه فرع ولي معذلك ميگوئيم كه در مقام تحقيق و تدقيق علمي براي اهل علم اين طور فرموده‌اند ولي اصل منظور اقرار و عمل و عقد قلب است بهر اسمي كه هر كس خواسته باشد بگويد و مناقشه در الفاظ نيست ،
و نكته هم بنظرم رسيد كه در خاتمه اين عرايض بطور مزاح عرض ميكنم كه حال همه ما و عامه مردم اينست كه به فرايض بلكه سنني كه ساكت و صامتند و تصور ضرري از ناحيه
صفحه ٢٢٥

 آنها نميكنيم بيشتر و بهتر و زودتر اعتقاد ميورزيم فرضا اقرار بفرض نماز ، روزه ، حج يا سنت زيارت معصومين و امامزادگان زودتر ميكنيم زيرا از طرف آنها خوف تكلفي يا تكليفي كه بر خلاف نفس ما باشد نيست يا فرض بفرمائيد اينهمه تعظيم و تكريم از علما كه حسب الامر شارع مقدس ميكنيم و فطري ما هم هست معذلك تكريم و تعظيم از علماي مرده بيش از علماي زنده ميكنيم و اي بسا چه شمع و چراغها كه بر سر قبر عالم مرده احتراما روشن ميكنيم اما اگر عالم زنده متقي جامع الشرايط در منتهاي فقر و پريشاني هم هست بياد او نميافتيم و مخصوصا هر چه شخص مؤمن يا عالم قديمتر مرده باشد و از متقدمين متقدمين باشد احترامش بيشتر است يا كتابي كه خيلي قديم باشد پيش ما معتبرتر است و همه اينها از همين حال عمومي است كه از قدما و رفتگان ديگر احتياطي نداريم و نمي‌ترسيم و خاطرمان آسوده است كه ديگر كاري به كار ما
صفحه ٢٢٦

 ندارند اينست كه احترامشان هم مي‌كنيم و همين است سر اينكه اين مردم بيك درختي يا سنگي كه لايضر و لاينفع است زود ايمان ميآورند و چه قربانيها و خرجها بر او ميكنند از اين جهت كه اين سنگ يا درخت ديگر امر و نهيي ندارد و تكليفي نميكند اما بعالم زنده يا مرد مؤمن و برادر ديني هر قدر عاليمقام باشد آن احترام را نميكنيم و كمتر نزديكش ميرويم چون زبان دارد كه مبادا دستوري دهد و امر و نهيي نمايد يا بيچاره حاجتي داشته باشد مبادا زحمتي ايجاد شود و از همين جهت است موضوع ما نحن فيه دوستي برادر مؤمن خاصة اگر اهل علم و كمال در ايمان است فريضه است و پيروي او واجب است رد بر او رد بر خدا و رسول است معذلك فطرت ما مردم راضي نميشود كه باين فريضه بزرگ كه خير و نجات دنيا و آخرت در آن است اهميت بدهيم و از عالم مي‌ترسيم بدرس او كمتر حاضر ميشويم يا نمي‌شويم و اگر
صفحه ٢٢٧

 حاضر شديم مطالبه اجرت و مقرري داريم در صورتي كه اگر به سينما يا تماشاخانه يا در قهوه‌خانه به استماع نقالي برويم پول دستي هم ميدهيم خلاصه اين حالات ما از همان فطرت مبدله است و بايد در صدد اصلاح برآئيم و مأيوسي هم ندارد ان شاء الله و بايد زياد گفت تا گوشها پر شود و توصيه ميكنم كه هر چه ميتوانيد در مسأله تولي و تبري كوشش فرمائيد جزاكم الله خير جزاء المحسنين و السلام عليكم و علي جميع المؤمنين .
س ١٥ - اگر كسي بگويد من امامت ائمه عليهم السلام را قبول دارم و بولايت آنها مؤمنم و لازمه اين ولايت دوستي دوستان آنها و دشمني دشمنان آنهاست آنرا در دل نيز علاقه‌مندم ولي اين امر يعني تولي و تبري را ركن دين نميدانم بلكه از لوازم و فروع مودت اهلبيت عليهم السلام ميدانم بنظر شما گوينده چنين مقاله و شخص معتقد به چنين عقيده چگونه مردي است و از نظر مذهبي
صفحه ٢٢٨

 شما او را چطور مي‌شناسيد ؟
جواب نظر مذهبي حقير هم همان نظر مذهبي شماست و چنين كسي را مرد مؤمن موالي آل‌محمد عليهم السلام ميدانم و چنين كسي بطور قطع اگر تتبع و ممارست در فرمايشات اهل بيت سلام الله عليهم باندازه من داشت دور نيست كه ركن هم ميدانست زيرا مرد مؤمن نظري جز پيروي آل‌محمد عليهم السلام ندارد منتهي گاهي انظار علميه فرق ميكند و اشكالي ندارد و بهر حال مرد مؤمني است و برادر من است و اگر بپذيرد من هم برادر او هستم زيرا در اصل موضوع اختلاف نيست و در جواب سؤال سابق هم عرض كردم .
س ١٦ - آيا مقصود شما از لزوم دوستي دوستان و دشمني دشمنان اهل بيت عليهم السلام همان معني واقعي تولي و تبري يعني عقد قلب است يا آنكه ميگوئيد حتما بايد لفظ ركن رابع گفته شود ؟
جواب ابدا چنين چيزي نميگويم كه بايد حتما
صفحه ٢٢٩

 لفظ ركن رابع گفته شود و اعتقادم اين نيست تمام منظور همان عقد قلب است لفظ آن هر چه ميخواهد باشد و لا مشاحة في الاصطلاح و خداي واحد شاهد است كه اعتقاد پيشينيان من هم همين است و اگر غير از اين شنيده شده تهمت است و در كتب خود تصريح نموده‌اند و متقابلا هم تمنا دارم كه اصرار در ترك آنهم نشود زيرا بطوريكه عرض كردم معلوم شد كه اين لفظ كفر و بدعتي نيست بلكه جهات مناسبت و رجحان هم دارد و باعتقاد حقير بايد مردم را مختار گذارد جز در مقابل خلاف شرع كه البته اگر مقدور شود بايد تذكر داد .
س ١٧ - وظيفه عوام شيعه نسبت بفروع دين در ايام غيبت چيست و بچه شخصي بايد مراجعه نمايند ؟
جواب وظيفه عوام شيعه نسبت بفروع دين يا اصول دين در ايام غيبت امام عليه السلام يا ظهور امام عليه السلام فرق نميكند و در هر دو
صفحه ٢٣٠

 حال يكي است و خداوند فرمود ان الدين عند الله الاسلام يعني دين در نزد خدا اسلام است يعني تسليم در نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله و خلفاي منصوص او دوازده نفس مقدس عليهم السلام و لفظ دين و هم لفظ اسلام اعم از اصل و فرع است و هر دو از دين است و اطاعت خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين صلوات الله عليهم باصل شرع فريضه است اما در زمان حضور پيغمبر صلي الله عليه و آله يا يكي از معصومين صلوات الله عليهم معالم دين را از ايشان ميگيريم و اگر در محضر ايشان نباشيم از رواة و موثقين كه بحضورشان شرفياب شده باشند و مسائل دين را شنيده باشند و ياد گرفته باشند ميگيريم كما اينكه عمل مسلمين در زمان پيغمبر (ص‌) بر همين بود و در زمان ائمه اطهار هم (ص‌) عمل شيعه بر اين بود و دستور قرآن كريم هم همين بود كه طايفه از مسلمين كه ميتوانند مخصوصا مشرف شوند و
صفحه ٢٣١

 اخذ احكام نمايند و برگردند و بر قوم خود نقل نمايند و خداوند ميفرمايد فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون يعني چرا كوچ نمي‌كنند از هر فرقه از مسلمين طايفه كه تفقه در دين نمايند و بترسانند قوم خود را وقتيكه برگشتند بسوي ايشان كه شايد بترسند و بر ساير مسلمين هم واجب شد كه از آنها بپذيرند و بگيرند و خدا ميفرمايد در صفت پيغمبر كه يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و اين صفت همه مؤمنين است كه بايد ايمان بمؤمنين بياورند و تصديق آنها را بكنند و معني ايمان تصديق مؤمنين است ، و اما در مثل اين زمان كه غيبت امام عليه السلام است و دست شيعه از دامن مباركش كوتاه است كتاب خداوند را در ميانه گذارده‌اند كه ميزان قويم و راه مستقيم است و تمام فرايض و سنن و اصول و فروع در آن است و شرح و تفسير آن را
صفحه ٢٣٢

 باندازه كه لازم دانسته‌اند پيغمبر و ائمه اطهار كه راسخين در علمند و از طرف پيغمبر بهمه شيعه معرفي شده‌اند فرموده‌اند و مأمور برجوع بآن اخبار شده‌ايم و مراد از سنت در نزد شيعه فرمايشات پيغمبر و ائمه اطهار است و كتاب خدا و عترت پيغمبر هرگز از هم جدا نميشوند و بايد با هم باشند و بهر دو بگيريم پس مرجع كتاب و سنت است و اجماع مسلمين هم دليل است و البته اجماع امت مخالف قرآن و اخبار نخواهد بود و دليل عقل هم البته حجت است مادام كه مخالف كتاب خدا و سنت جامعه يا اخبار آحادي كه مورد عمل علماء بوده است و اجماع بر آن نموده‌اند و از طرق موثقه رسيده نباشد و دليل عقل در نزد حقير آنست كه جميع عقول تصديق صحت آن را بنمايد نه آنكه مورد اختلاف انظار باشد كه در اين صورت باز مرجع كتاب و سنت است و خداوند ميفرمايد فان تنازعتم في شئ فردوه الي الله و
صفحه ٢٣٣

 الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر و موضوع كتاب و سنت براي رفع اختلاف است پس بدليل عقلي كه همه عقول تصديق آنرا ننموده باشند و مختلف فيه باشد نمي‌توان عمل كرد خلاصه كه در مثل اين زمان هر يك از شيعه كه تحصيل علوم لازمه را كه علماء اعلام شرح داده‌اند نمود و شروط خارجه ديگر را هم از عمل و تقوي و صدق و وثاقت و قوه قدسيه داراست و مي‌تواند حكم شرعي را از ادله آن كه ذكر شد استنباط و استيضاح نمايد او مجتهد است و در عمل خود مستقل است زيرا حكم خدا و رسول را از مأخذ گرفته است و بر ساير عوام شيعه است كه از چنين شخص عالم و فقيهي تقليد نمايند يعني مسائل دين خود را بگيرند و عمل نمايند و چنين اشخاص در زمان غيبت حاكم شرعند و صفت عمومي ايشان اينست كه حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه نوشت در جواب اينكه در حوادث رجوع بكه نمايند اما الحوادث
صفحه ٢٣٤

 الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله يعني در حوادث و اموري كه واقع ميشود رجوع نمائيد در آنها برواة اخبار ما كه آنها حجت منند بر شما و منم حجت خداوند عرض ميكنم كه در اخبار ديگر توضيحات لازمه را در صفت رواة اخبار فرموده‌اند كه بعضي را روايت ميكنم در فصل‌الخطاب است از وسائل در ضمن حديثي كه متلقي بقبول همه علماست ينظران الي من كان منكم ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم‌يقبل منه فانما استخف بحكم الله و علينا رد و الراد علينا الراد علي الله و هو علي حد الشرك بالله يعني نظر ميكنند بكسي كه از شما باشد يعني شيعه باشد و دين را از غير شيعه نميتوان گرفت چون محل اعتماد نيستند و اينكه علماي رجال بعضي از رواة غير شيعه را موثق ميشمرند در نزد حقير
صفحه ٢٣٥

 محل نظر است زيرا فهميدن وثاقت او ادعاي علم غيب است و از روايات تاريخي بيش از ظني حاصل نميشود و ظن خاصي هم كه از ادله شرعيه حاصل ميشود اين نيست و عمل بچنين ظني دليل ندارد اما آنچه محقق است همين است كه شيعه نيست پس چه وثاقتي دارد اگر موثق بود به خودش خيانت نميكرد و اينكه علما هم به حديث موثق گاهي عمل ميكنند بضميمه قراين ديگر است و در اخبار متعدده فرموده‌اند كه از اين جماعت هيچ قبول نكنيد خلاصه و از اينكه فرموده‌اند از شما باشد معلوم است كه محبت هم بايد داشته باشد چنانچه در فصل‌الخطاب است از وسائل كه دو نفر از اصحاب نوشتند بحضرت ابوالحسن اول عليه السلام كه از كه بگيريم معالم دين خود را پس نوشت بآنها فهمت ما ذكرتما فاعتمدا في دينكما علي كل مسن في حبنا و كل كثير القدم في امرنا فانهم كافوكما ان شاء الله تعالي يعني فهميدم
صفحه ٢٣٦

 آنچه ذكر كرديد پس اعتماد بكنيد در دين خودتان بر هر كه پير در محبت ماست و در امر ما بسيار قدم زده پس اين جماعت كفايت شما را ميكنند ان شاء الله تعالي باري منظور تفصيل زياد نيست برگرديم بمعني حديث شريف فرمود و حديث ما را روايت كند نه حديث غير ما را و نظر در حلال و حرام ما داشته باشد يعني دقت داشته باشد و صاحب نظر باشد و بشناسد احكام ما را يعني همان نظر تنها كافي نيست بايد اهل فهم باشد و اي چه بسيار كه تحصيلات هم دارند و اهل نظر هم هستند معذلك فهم و سليقه ندارند و در حديث فرمودند كه ما يكي از شما را فقيه نمي‌شماريم تا معاريض و وجوه كلام ما را نفهمد و در حديثي فرمودند كه بايد عارف بلحن ما باشد و زبان ما را بفهمد فرمودند بحكم چنين كسي راضي شويد كه من او را حاكم بر شما قرار دادم و هر گاه چنين كسي حكمي بحكم ما كرد و از او قبول نشد استخفاف
صفحه ٢٣٧

 بحكم خدا شده و رد بر ما شده و ردكننده بر ما ردكننده بر خداست و مشرك است و در حديثي است از حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه كه عذري نيست براي هيچيك از دوستان ما كه شك نمايند در آنچه ثقات ما از ما روايت ميكنند ، عرض ميكنم تفصيل مسأله زياد است و غرض ما هم اختصار و اگر چه ممكن بود تمام جواب را در دو سطر عرض كنم ولي آنچه شايسته و مناسب حقير است اينست كه اعتقاد خود را با دليل آن عرض كنم و در خاتمه بيك سطر جامع از حديث مفصلي كه حضرت عسكري عليه السلام ميفرمايد در صفت علما مطلب را تمام ميكنم كه فرمود فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علي هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه يعني اما هر كه از فقها كه نفس خود را نگاه دارد و حفظ نمايد دين خود را و مخالف باشد با هواي خودش و مطيع باشد امر مولاي خود را پس براي عوام است كه تقليد او را نمايند
صفحه ٢٣٨

 پس وظيفه عوام شيعه اين شد كه بچنين اشخاص در زمان غيبت امام عليه السلام رجوع نمايند و دين خود را از ايشان بگيرند .
س ١٨ - نظر شما درباره شيعياني كه از قرنهاي پيش به علما و مجتهديني از قدما مثل آيات الله صدوق و كليني و شيخ طوسي و سيد مرتضي و نظاير آنها و همچنين در متأخرين از قبيل آيات الله شيرازي و خراساني و يزدي و اصفهاني و قمي مراجعه كرده‌اند و بفتاوي آنها عمل نموده‌اند چيست آيا بنظر شما اين عمل درست بوده و آنها مأجورند يا نه ؟
جواب علماء اعلام و مجتهدين كرام كه نام مقدس آنان را برده‌ايد و نظاير آن ذوات مقدسه كه از صدر اسلام بوده‌اند و الآن هم بحمد الله هستند حجج اسلام و حمله دين حضرت خير الانام بوده‌اند و در اجتهاد و تقوي و علو مقام ايشان شبهه نيست و مرجع شيعه و مروج احكام حضرت
صفحه ٢٣٩

 جعفر بن محمد عليه السلام بوده‌اند و خواهند بود و زمين از وجود ايشان خالي نمي‌ماند البته كساني كه در فروع عملي از ايشان تقليد نموده‌اند مثاب و مأجورند و اداء وظيفه نموده‌اند .
س ١٩ - در بعضي كلمات و نوشتجات شما به مجتهدين حملاتي نموده‌ايد و جملات تندي ادا كرده‌ايد خوب است مقصود خود را شرح دهيد .
جواب - منظور من از مجتهديني كه درباره آنها بتندي سخن گفته‌ام مجتهديني بوده كه در فقاهت به ائمه اطهار و اهل بيت عصمت عليهم السلام مراجعه نميكرده‌اند و روي قياس و استحسان فتوي ميدادند و با دين خدا بازي ميكردند و اين قبيل مجتهدين در زمان ائمه عليهم السلام مورد تنفر و انزجار اهل بيت عليهم السلام بوده‌اند ولي مجتهدين معظم شيعه كه در فتاواي خود متكي به اخبار اهلبيت عليهم السلام هستند مانند ذوات مقدسه نامبرده نه تنها به مقامات مقدسه آنها
صفحه ٢٤٠

 جسارتي ندارم بلكه افتخار دارم از ايشان اخذ علم و روايت نمايم و مقام مقدس آنها در حد اعلاي احترام و عظمت است .
س ٢٠ - بطوريكه ميدانيد در هر زمان شيعيان اثني‌عشري مجتهدي را كه به تصديق علما و دانشمندان دين اعلم است و در طول زندگي پيوسته ملازم تقوي و صحت عمل بوده بعنوان مرجع تقليد خود تعيين و در فروع طبق فتواي او عمل ميكنند اگر تابعين شما امروز يا در آينده مثل ساير شيعيان بفتاواي همان مجتهد كه اعلم و اتقي شناخته شده عمل نمايند بنظر شما عمل آنها صحيح است يا نه ؟
جواب اين مسأله هم طويل الذيل است و دعاگو را مجال تفصيل نيست و اگر بخواهم حق بيان را ادا كرده باشم و استقصاي ادله نمايم و موارد اختلاف و اجماع و تشريح ادله را عرض كنم با زبان فارسي مشكل است و اگر صرف نظر نمايم و
صفحه ٢٤١

 بسكوت بگذرانم مشكلتر زيرا نظر دعاگو را خواسته‌ايد و بايد امتثال امر نمايم و اگر ايجاب تكليفي نفرموده بوديد اولي و انسب بود بجهت اينكه با وجود سيرت مستمره علماي اعلام از اول اسلام و جريان امور شيعه بنحو جاري معلوم كه محققا كاشف از رضاي معصوم است صلوات الله عليه به اضافه تقريري كه در صريح اخبار خود فرموده‌اند و الآن هم عموم شيعه بر همان سيرت و كيفيت سلوك ميكنند ديگر محتاج به بيان تازه در اين خصوص نبود الا اينكه خواسته‌ايد عقيده اين ناچيز را بدانيد و ناچارم كه از آنچه از تعليمات اساتيد علي العجاله در نظر است و به آن اعتقاد ورزيده‌ام و بالاخره مؤداي نظر قاصر است شمه بعرض برسانم ،
عرض ميكنم و لا حول و لا قوة الا بالله كه در وجوب تقليد اعلم يا جواز آن از اواسط اسلام بين اصحاب رضوان الله عليهم اختلاف واقع شده و قول مشهور وجوب تقليد اعلم است و غير مشهور هم قائل به
صفحه ٢٤٢

 استحبابند يعني جواز تقليد مفضول با وجود فاضل و اساسا خيال ميكنم كه تشديد زيادي در اصل اين موضوع نيست زيرا بيشتر اين اختلاف از زبان اشخاص شنيده ميشود كه گاهي با هم بحث دارند و گاهي هم در بعض كتب خوانده ميشود اما در عمل كه ملاحظه ميشود يك جريان طبيعي است كه شرع هم تنفيذ فرموده و اجازه داده و همه شيعه بهمان طريقه راه ميروند و انكاري بر يكديگر ندارند و همه ميدانند كه تقليد مجتهد اعلم و اتقي در صورت امكان البته فضيلت دارد و دانشمندان و عدول اهل خبره هم هميشه در صدد تعيين چنين شخصي بوده‌اند و هستند ولي از آنجا كه دنيا دار اعراض است و غالبا حقايق پوشيده و براي عوام مقلدين هم جز رجوع باهل خبره كاري ميسر نيست و تكليفي جز اين ندارند ولي معذلك و مع التأسف مراجعه بآنها هم غالبا كاشف از حقيقت نميشود زيرا كه اختلاف شديد در ميان همان علما
صفحه ٢٤٣

 و خبرگان هميشه بوده و هست و براي عوام هم قاعده و ملاكي كه تصديق يكدسته از اهل خبره را ترجيح دهند نيست و اختلاف خود آن عدول مصدقين هم كه امري است محسوس و پيش چشم است و تصريح اصحاب رضوان الله عليهم هم همين است كه اعلميت بشهادت عدلين اثبات ميشود مادام كه شهادتشان معارض با بينه ديگر نباشد و چنين چيزي هم تا حدودي كه اطلاع داريم كمتر اتفاق افتاده و در همين اواخر اختلافاتي كه بين تابعين آيات الله عظام در نيم قرن اخير بود هنوز فراموش نشده و شهادت‌هاي متعارضه بسيار شنيده مي‌شد گو اينكه در ميانه خود آن ذوات مقدسه نه حقيقت امر مشتبه بود و نه اين اختلاف را داشتند و امضا و تنفيذ احكام يكديگر را ميكردند ولي قصد اين است كه همه آن بزرگواران صاحب حكم بودند و ترجيح هيچيك از آنها از هيچ راه براي عوام مقلدين ممكن نبود زيرا خودشان كه
صفحه ٢٤٤

 عامي بودند علماي اهل خبره و عدول مصدقين هم جهات تشخيصشان چون اختلاف داشت مختلف بودند و در حقيقت امر هم اگر دقت فرمائيد تشخيص اين امر گاهي باندازه مشكل است كه ميتوانيم بگوئيم كسي جز معصوم عليه السلام نميتواند تشخيص دهد زيرا شناختن اعلم واقعي شأن كسي است كه فوق همه باشد و آن منحصر به معصوم است و از اينها گذشته اگر خواسته باشيد حقيقت امر را عرض كنم هيچيك از ذوات مقدسه مجتهدين چنين دعوي از خودشان مطلقا نبوده و نيست حتي همان ذوات محترم كه مظنه قوي در اعلميت آنها بوده و دليل اين عرض اينست كه در مصنفات و رسائل خود آنها بسيار مي‌بينيد كه در مسأله مثلا بيان فتوي نميكنند و اظهار تردد مينمايند يا تأمل دارند يا راه احتياط را مي‌پيمايند و حال آنكه حكم الله واقعي معين و مشخص است و ترديدي در آن نيست و ادله آنهم ميبايست محرز
صفحه ٢٤٥

 و مقطوع باشد و اظهار ترديد اگر از قصور در استنباط است يا از نقص اسباب آن يا اتكاء به استنباط سابق است و مسامحه در تجديد استنباط شده و از اين قبيل پس همان است كه ميگوئيم و معلوم است كه چنين ادعائي را از خود سلب كرده و در عين حال مي‌بينيم كه اي بسا عالم ديگر عين آن مسأله را مشروح العلل و مبين الاسباب شرح كرده و فتوي داده است و اين حاكي از اين است كه عالم ثاني بفرض اينكه در جميع مسائل اعلم هم نباشد اما در اين مسأله خاصه اعلم بوده اينست ظاهر حال زيرا در تعريف اعلم همين طور بيان فرموده‌اند اصحاب كه اعلم آنكسي است كه استادتر در استنباط باشد و بقواعد و مدارك داناتر باشد ولي در باطن امر البته خدا داناتر است پس نسبت دادن امري بكسي كه خودش عملا چنين دعوي ندارد مشكل است و علاوه بر اينها آنچه دقت مي‌كنيم نمي‌بينيم كه از اول اسلام
صفحه ٢٤٦

 الي الآن هيچ عالمي فتوي داده باشد كه عمل به فتواي ساير مجتهدين جايز نيست و اگر هم احيانا يك نفري در يك زماني چنين فتواي مشكلي داده باشد مورد تصديق ساير مجتهدين و مقلدين واقع نشده و كأن لم‌يكن پنداشته‌اند و وقتيكه دقت كنيد مي‌بينيد كه عموما تصديق يكديگر را در نوع فتوي و جواز تقليد از ديگري نموده‌اند و منع نكرده‌اند اگر چه بعضي از باب احتياط اجازه عمل بفتواي مفضول نداده‌اند ولي باعتقاد حقير اين احتياط خلاف احتياط است مگر اينكه واقعا در اجتهاد مفضول شكي حاصل شود كه آن امري ديگر است و تقليد شخص مشكوك الاجتهاد جايز نيست و اما مراجعه بسيرت و تقرير بلكه دستور ائمه اطهار در زمان خودشان هم كه ملاحظه ميكنيم مي‌بينيم كه دستور اينست كه از موثقين و مؤمنين مردم بگيرند و عمل كنند حتي آنكه رد بر هر يك از آنها را رد بر خدا دانسته‌اند بلكه شك در روايت و
صفحه ٢٤٧

 فتواي يكي از موثقين و علماء را جايز ندانسته‌اند حتي آنكه مي‌بينيم كه در زمان خودشان مكرر يكي از اصحاب را دستور فتوي و حكم ميدادند بدون رعايت افضليت يا مفضول بودن مثل اينكه حضرت صادق (ع‌) به ابان بن تغلب امر فرمود كه در مسجد بنشيند و فتوي بدهد و مي‌فرمود دوست ميدارم كه در شيعه خودم مثل تو را ببينم يا به معاذ هراء فرمود كه بنشيند و فتوي بدهد و از اين قبيل در اصحاب ائمه بسيار بودند كه مأمور بفتوي ميشدند مثل يونس بن عبدالرحمن ، محمد بن مسلم ، حارث بن مغيره ، زكريا بن آدم ، ابي‌بصير ، زرارة بن اعين ، صفوان بن يحيي ، مفضل بن عمر ، علي بن حديد ، عبدالله بن جندب ، منصور بن حازم ، نوح بن شعيب ، عبدالله بن ابي‌يعفور ، حمران بن اعين ، حريز بن عبدالله ، ريان بن صلت و غير ايشان كه گاهي با هم و گاهي منفردا حكم و فتوي ميدادند با اينكه بطور قطع متفاوت
صفحه ٢٤٨

 در علم و وثاقت و تقوي بوده‌اند مثل اينكه بطور قطع زراره از برادرش حمران افقه و اعلم و اتقي بود و معذلك حمران هم مأمور بافتاء شد و با تتبع در سيرت ائمه براي متتبع قطع حاصل ميشود كه مفضول هم با وجود فاضل فتوي ميدهد و مانعي نيست و همچنين وجود حكام و مجتهدين متعدده در يك شهر كه هميشه اتفاق ميافتد و همه صاحب فتوايند و مقلد دارند و برساله آنها عمل مي‌شود محل شبهه نيست و هيچكس منع تحريم نكرده است و هميشه اينطور بوده و الآن هم هست و شما بهتر از من اطلاع داريد و علاوه بر اين دلايل قول مشهور نيز قابل مناقشه است و مخالفين اصحاب رد كرده‌اند و يك وجه استدلالشان همين مسأله اجماع و سيرت جاريه است كه ما اشاره كرديم و همچنين قائلين بمشهور بآيه شريفه استدلال كرده‌اند كه افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لايهدي الا ان يهدي كه آيه را در مورد
صفحه ٢٤٩

 اين فرض كه هر دو مجتهد هادي بحقند منتهي آنكه اعلم است بهتر هدايت ميكند تصور كرده‌اند در صورتي كه نزول آيه و هم معني ظاهرش غير اين است و آيه در شأن هادين بحق است و هادين بباطل و آنكه هدايت بحق نمي‌كند پس هادي بسوي باطل است ولو در بعض احوال باشد پس آيه شريفه اساسا در غير ما نحن فيه است و همچنين استدلال به مقبوله داود بن حصين يا عمر بن حنظله ميكنند كه فرمود الحكم ما حكم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما كه علاوه بر آنكه گفته ميشود كه در مورد فتوي مطلقا نيست بلكه بخصوص در مورد تشاح حكمين است كه در آن موقع براي رفع اختلاف و بقاء انتظام اين حكم را فرموده‌اند نه در هر مورد و موضوع حديث هم همين است ولي در مصداق و مراد از كلمات حديث هم حرف دارند و بعضي معتقدند كه اصدق در مقابل صادق نيست بلكه در مقابل غير صادق است و در مقابل كسي
صفحه ٢٥٠

 است كه مقلد و مستفتي اطمينان باو ندارد و حد اقل بطور احتمال هم كه باشد احتمال مي‌دهد كه او راست نمي‌گويد پس مراجعه باصدق ميكند و دليلشان هم اينست كه اورع را هم در حديث ضميمه فرموده‌اند و در حديث ديگر هم بلفظ اوثق فرموده‌اند كه از رويهم رفته اين كلمات حاصل ميشود كه چون شخص مستفتي اعتماد بيكي از آنها ننموده است بآن ديگري رجوع نمايد و حال آنكه در مورد فاضل و مفضول اينطور نيست و مقلد بمفضول هم اعتماد دارد و او را جايز التقليد ميداند و باين دلايل حديث را در غير ما نحن فيه ميدانند و غير اينها استدلالات و رد و نقض‌هاي مفصل دارند كه ذكر آنها مناسب اين مختصر نيست و از فهم عامه برادران هم خارج است چون اهل اصطلاح نيستند و خلاصه آنكه قدر مسلم و متفق عليه بين همه علما و هم معروف بين عامه مقلدين كه معمولا از مجتهد جامع الشرايط
صفحه ٢٥١

 هميشه گرفته‌اند و ميگيرند و منكري نداشته‌اند و نظري بفاضل و مفضول نداشته‌اند و تقرير و دستور ائمه اطهار هم در زمان خودشان و بعد از زمان خودشان همين بوده و اما در زمان خودشان كه اشاره كرديم و اما اخباري هم كه براي دستور اين ازمنه تلقي شده است عموما عام و مطلق است و بعضي مصرحا بلفظ جمع است مثل اينكه در توقيع رفيع رواة حديثنا ميفرمايند كه شامل جميع مجتهدين جامع الشرايط است كه از هر يك از آنها كه گرفتي مثل اينست كه از ديگري گرفته و همچنين در اخبار ديگر كه بعضي را در مسأله سابق ذكر كرديم كه اما من كان من الفقهاء و امثال آن كه بنحو عموم فرموده‌اند شامل جميع مجتهدين است و بعلاوه ميدانسته‌اند كه دايره اسلام وسيع ميشود و در جميع شهرها و قري از مسلمين هستند و ناچار بايد از عالمي و مجتهدي اخذ مسائل نمايند و همه نمي‌توانند دسترسي بيك نفر پيدا
صفحه ٢٥٢

 كنند و بعلاوه آنچيزي كه مناط حقيقي و قطعي است و منظور نظر جميع مقلدين و مسلمين جز اين چيزي نيست همانا علم بفرمايش امام مفترض الطاعة است لاغير و اين علم بوسيله هر يك از رواة و مجتهدين مسلم و موثق حاصل ميشود و اداي تكليف بتقليد از هر مجتهدي كه مقلد شناخته و يقين بآن حاصل كرده ميشود و در مورد عمل و نيت مقلد هيچگاه شرط نشده كه باين مسأله عمل مي‌كنيم از اين حيث كه فلان فقيه فاضل راوي اين است و آنكه مفضول است راوي اين نيست و چنين وجهي در نيت هيچكس شرط نيست بلكه فقط كافي است كه مقلد علم بفرمايش امام پيدا كند و گاه ميشود كه شخص علم بفرمايش امام پيدا ميكند ولو از راوي سني باشد وقتيكه قرائن صحت خبر معلوم شد و تطبيق با موازين شد مجتهد فتوي ميدهد و مقلد عمل ميكند و نظري بخصوص راوي ندارد و تكليف ديگري بمقلد عامي نمودن كه البته
صفحه ٢٥٣

 بايستي فاضل را دست بياورد و عمل بقول او نمايد بسيار مشكل است پس باين جهات و جهات زياد ديگر كه براي اختصار از ذكر آنها خودداري ميشود پيغمبر و ائمه اطهار (ص‌) تكليف را سهل و آسان فرموده‌اند و مقلدين را بتكلف نينداخته‌اند و كارشان را مشكل نكرده‌اند و دستور عام داده‌اند كه بجميع مجتهدين و رواة جامع الشرايط اقتدا شود و تقليد نمايند و در عين حال چون تكليف هر فردي از مقلدين و مكلفين است كه يا خود بفهمد چيزي را يا اگر جاهل است بواسطه جهالت بآنها كه بهتر ميدانند و خبرويت دارند مراجعه نمايد و چون آنها هم هميشه در اين باب اختلاف دارند باز شخص مقلد بكسي اطمينان ميكند كه شخصا باو اعتماد دارد و باز در آخر مناط فهم خود مقلد ميشود و مطلب ديگر را نمي‌توان بكسي تحميل كرد و عملي هم نيست زيرا جز تشخيص و فهم خود را از كسي نمي‌پذيرد و خداوند هم
صفحه ٢٥٤

 همينطور تكليف فرموده و فرموده است لايكلف الله نفسا الا ما آتاها يعني تكليف هر كسي همان است كه خدا بخودش اتيان فرموده و دانسته و سلب اختيار كسي را نمي‌توان نمود و عموم آيه شريفه لا اكراه في الدين شامل اين مقام هم هست اينست كه سيرت ائمه اطهار (ص‌) و علماي اعلام بر اين جاري شده كه حكم را بطور اطلاق و عموم ميفرمايند و تشخيص موضوع را بعهده مكلفين ميگذارند و در اين موضوع ما نحن فيه هم بهمين طور جاري شده كه مقلد هر كس را جامع شرايط معلومه و متصف بصفت تقوي يافت و مجتهد دانست از او بگيرد مگر اينكه در مورد تشاح حكمين يا در موردي كه اعتماد و اطمينان بقول مجتهد مفضول حاصل نكرده دستور فرموده‌اند كه بايد باعلم و افقه و اوثق و اورع و اعدل رجوع نمايد همان طور كه در صريح مقبوله عمر بن حنظله و دو سه حديث نظير اوست و عده از محققين اصحاب بر اين قولند
صفحه ٢٥٥

 و خلاصه آنكه حكم مسأله در نزد حقير جواز است و كنه فتواي حضرت حجة الاسلام آية الله بروجردي را هم اگر دقت فرموده باشيد همين است زيرا ميفرمايند تقليد اعلم واجب است اگر ممكن شود و وجوب را معلق بشرط امكان فرموده‌اند پس در صورت عدم امكان وجوب آن از ميان ميرود و جواز باقي ميماند و شبهه نيست كه اين مطلب ممكن است و از محالات عقليه نيست بلكه در حكم اولي و حقيقي واجب هم هست همانطور كه فرموده‌اند اما حرف اينجاست كه وجوب اين امر بر مقلدين نيست يعني مقلدين و حتي اهل خبره قادر بر پيدا كردن اعلم حقيقي نيستند و آنها را نميتوان مكلف بچنين تكليف شاقي قرار داد مثل اينكه تشريف داشتن و ظهور و حضور امام معصوم صلوات الله عليه در ميانه مردم در حكمت واجب است اما وقتيكه اعراض دنيا و حكمت ثانوي كه بواسطه عروض اعراض اقتضا كرد كه امام (ع‌) غايب شود
صفحه ٢٥٦

 غايب ميشود و چاره نيست جز اينكه صبر كنيم و انتظار فرج داشته باشيم و از همه رواة جامع الشرايط هم بگيريم همانطور كه دستور فرموده‌اند و از اين جهت است كه جميع علماء اعلام و مجتهدين كرام از اول اسلام الي الآن عملا تقليد و عمل بفتواي مجتهد جامع الشرايط ديگر را اجازه داده‌اند و انكاري نفرموده‌اند و اقل بندگان هم همان طريقه را تعقيب دارم و گفته‌اند : ره چنان رو كه رهروان رفتند ، و عرض ميكنم اولئك الذين هدي الله فبهداهم اقتده ،
و چون سخن باينجا رسيد بايد اين كلمه را هم براي نصرت اساتيد بزرگوارم اعلي الله مقامهم عرض كنم كه از جمله نسبتهاي ناروا و بي‌اصل كه بايشان داده شده يكي هم اين است كه هر يك از ايشان تقليد ديگري از مجتهدين عظام را با وجود بودن خودشان اجازه نميداده‌اند علم الله و كفي به شهيدا كه اين نسبت صرف افترا و كذب است و روح ايشان و من از اين فتوي
صفحه ٢٥٧

 بيزار است و كتب علميه عربيه ايشان كه بسيار است و مخصوصا در كتاب چهارفصل كه فارسي و عاميانه است و چندين مرتبه تا كنون طبع و نشر شده تصريح جد بزرگوارم را به‌بينند و عوام مسلمين را از اينگونه نسبتهاي ناروا براي خدا منع كنند .
س ٢١ - در كلمات شما عباراتي ديده ميشود كه موهم سلب اسلاميت ساير فرق مسلمين غير اثني‌عشري ميباشد آيا عقيده شما همين است ؟
جواب فرق مسلمين اهل تسنن محكوم باسلامند و احكام اسلام بر آنها جاري ميشود و سلب اسلاميت آنها را نمي‌كنيم مگر هر كس ضرورتي از ضروريات اسلام را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده و بحد ثبوت و ضرورت رسيده كه فرمايش پيغمبر است انكار نمايد زيرا منكر فرمايش ضروري پيغمبر (ص‌) منكر خود پيغمبر است و كافر است مثل اينكه در ميانه شيعه هم اگر كسي منكر ضرورت اسلام شد با وجود علم بآن كافر است و اگر در
صفحه ٢٥٨

 كتابي بياني عرض كرده‌ام منظورم همين بوده است .
س ٢٢ - آيا شيخ احمد احسائي يا آقا سيد كاظم رشتي و ديگران از پيشينيان خودتان را معصوم ميدانيد يا غير معصوم ؟
جواب تعجب دارم جنابعالي كه اهل خبرت و بصيرت و اطلاع هستيد چرا بايد اين نوع سؤال بفرمائيد ولي خوب است كه اقلا مطلع شده‌ايد كه اهل غرض تا درجه با ما ايستادگي دارند كه اينطور نسبت را هم ميدهند حساب آنها بر خداست احتساب ما هم در نزد او خواهد بود ان شاء الله و لكن براي هر سؤالي جوابي است ، آنچه بضرورت اسلام محقق و معلوم است آن است كه چهارده نفس مقدس صلوات الله عليهم معصوم كلي هستند و هيچ خلقي در هيچ خلقي ملحق بايشان نميشود و انبياء خدا صلوات الله عليهم هم معصوم شمرده ميشوند اما نه معصوم كلي و ترك اولي از ايشان صادر ميشود كه گاهي همين ترك اولي در مقاماتي
صفحه ٢٥٩

 بنام معصيت خوانده شده است و حسنات الابرار سيئات المقربين و از انبياء خدا صلوات الله عليهم كه گذشتي براي احدي از آحاد عنوان و اثبات عصمت نشده است و اين ناچيز هم چنين اعتقادي درباره كسي نداشته‌ام و ندارم بلي شيخ جليل مرحوم اعلي الله مقامه در مقامي فرموده است كه خيالم ميرسد در كتاب شرح‌فوايد باشد كه خطا در كلمات من راه ندارد باين جهت كه همه‌اش مأخوذ از آل‌محمد عليهم السلام است و اين عبارت هم اثبات عصمت آن بزرگواران است عليهم السلام نه اينكه بر خود اثبات عصمتي نموده باشد اگر بهانه مغرض از اين قبيل عبارت است معنيش همين بود كه عرض كردم .
س ٢٣ - آيا كسيكه معصوم نيست ممكن است در گفته يا نوشته خود خطا كند و راهي باشتباه برود ؟
جواب معني غير معصوم همين است .
س ٢٤ - اگر در كلمات مشايخ شما عباراتي
صفحه ٢٦٠

 ديده شود كه ظاهر يا موهم خلاف علم يا خلاف ضرورت دين باشد مضايقه نداريد از اينكه تصديق نمائيد كه فلان مطلب غلط است و مشايخ ما اشتباه كرده‌اند ؟
جواب كلمات جناب فاضل محترم در اين سؤال چون قدري مشكل و مغلق است بايد براي برادران توضيحي كه بدانم عرض كنم اما خلاف علم چون كلمه مجمل و مطلقي است نميدانم منظور چيست و كدام علم را ميفرمائيد اگر از علوم و فنون متداوله است از علومي كه مستقلا و ابتداء علم دين شمرده نميشود از طبيعيات يا رياضيات يا ادبيات يا ساير فنون و صناعات چه مانعي است كه در موردي يا مواردي در كلمات مشايخ ما اعلي الله مقامهم بر خلاف آنچه ديگران نوشته يا گفته باشند وجود داشته باشد چون ايشان در اغلب علوم و فنون مطلع بوده‌اند و در ضمن بياناتشان بياني از آن علم كرده‌اند يا كتاب مخصوص در آن نوشته‌اند
صفحه ٢٦١

 و بسيار ممكن است كه اختلافاتي دارند و با ادله خود نقض و ابرام نموده‌اند و تشخيص صحت و بطلان يا اشتباه ايشان با اهل همان علم و فن است و با ديگري نيست و من ادعي ما ليس فيه كذبته شواهد الامتحان و بهر حال بر فرض مخالفت يا موافقت با آنها مربوط بموضوع دين نيست و اگر منظور علم دين است قاعده ايشان اينست كه در جزئي و كلي و اصلي و فرعي دين خود را از آل‌محمد عليهم السلام گرفته‌اند و غير فرمايش آل‌محمد عليهم السلام را علم نميدانسته‌اند چنانچه حضرت صادق عليه السلام به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه كه دو نفر از متكلمين بودند فرمود شرقا او غربا لن‌تجدا علما صحيحا سوي ما خرج من هنا و اشار بيده الي صدره يعني بمشرق يا بمغرب برويد كه هرگز نخواهيد يافت علم صحيحي سواي آنچه از اينجا خارج شده و اشاره بسينه مقدس خود فرمود و بنا بر اين
صفحه ٢٦٢

 اگر در كلمات ديگران بيانات علمي چه در حكمت و چه در ساير علوم در امور ديني نموده باشند كه بر خلاف فرمايشات آل‌محمد عليهم السلام باشد در اغلب مشايخ ما موافقت نكرده‌اند و مخالفت كرده‌اند و اشكالي ندارد و اينها اشتباه يا خلاف علم نيست و تحقيقات ديني بايد از آل‌محمد عليهم السلام گرفته شود لاغير و انما الدين من الرب امره و نهيه و المؤمن اخذ دينه عن ربه و مكرر ديده شده كه اشخاصي بر بعض بيانات مشايخ ما ايراد ميكنند و استدلال به قاعده ميكنند كه همان قاعده مسلم نيست و مأخوذ از امام يا پيغمبر نيست و اي بسا وقتيكه عميق بشوي مأخذش از سني باشد و از اين قبيل هم اگر خلاف علم شمرده بشود در بيانات ايشان ممكن است و پيدا ميشود و قاعده مسلم ايشان اين است كه هر درايتي را كه بر خلاف دستور و روايت از امام عليه السلام باشد مردود ميدانند ،

صفحه ٢٦٣

 و اما آنكه فرموده‌ايد ظاهر يا موهم خلاف ضرورت دين باشد اما موهم خلاف ضرورت بنده ناچيز كه بوهم عمل نمي‌كنم و اوهام مختلفه ممكن است به اشخاص دست دهد ولي عمل بآن نمي‌كنند ، عمل بمظنه شنيده بودم كه از باب ناچاري جائي كه علم حاصل نشود ميشود اما عمل بوهم نشنيده بودم و قائلي هم ندارد و در مورد شخص مؤمن ممتحن و عالمي از علماي آل‌محمد (ع‌) چه جاي وهم است وانگهي خلاف ضرورت آنهم نسبت به اشخاصي كه حتي در جزئيات دين ساعي هستند بر خلاف فرمايش آل‌محمد عليهم السلام يك كلمه نگويند فرضش بسيار مشكل است و بهر حال كه در اين باره تكليفي براي ديگران كه معين نمي‌كنم يقينا اگر خلاف ضرورتي در كلمات ايشان به‌بينند عمل نمي‌كنند و تكليفشان هم همين است زيرا قاعده و دستور اسلام و آل‌محمد عليهم السلام هم همين است كه شخص عالم را از همين راه
صفحه ٢٦٤

 بايد بشناسيم كه اگر كلماتش با ضرورت مذهب موافق است صحيح است و واجب الاتباع است و اگر نيست مردود است و اگر عقيده شخص خودم را بخواهيد بدانيد البته كتمان نميكنم و عرض ميكنم كه اولا اگر بكتب اصول اصحاب سلف رضوان الله عليهم مراجعه فرموده‌ايد در خود مسأله ضرورت و اجماع اختلاف بسيار است و در حدود بيست قول شايد دارند و تشخيص خود معني اجماع پيششان مسلم نيست و هر يك تحقيقي كرده‌اند و تحقيقي در اين باب در همين كتاب از مرحوم محقق قمي اعلي الله درجته عرض كردم كه بيان ميفرمايد كه تشخيص علما در فهم ضرورت هم مختلف است حال بنده جاهل اگر در موردي فرمايش يكي از اساتيد را به‌بينم كه بنظر من خلاف ضرورت بيايد ابتداءا اشتباه را نسبت بخودم ميدهم نه ايشان و سعي ميكنم بلكه ملتفت بشوم كه اشتباهم از كجا است و با دقت و مجاهده وجه اشتباه پيدا ميشود
صفحه ٢٦٥

 و اين وعده خداست كه فرمود الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و بوعده پروردگار اطمينان و ايمان دارم آنهم خاصه در مورد اشخاصي كه ميدانم يك عمر را در نوكري و بندگي آل‌محمد عليهم السلام و مراجعه و ممارست اخبار ايشان بسر برده‌اند و اگر از كوهي پرتاب بشوند دوست‌تر از اين ميدارند كه يك كلمه بر خلاف فرمايش موالي و سادات خودشان گفته باشند و ميدانم كه اين چنين اشخاص را خداوند البته البته حفظ و تأييد خواهد فرمود و بر اين مضمون كه عرض شد اخبار زيادي شاهد دارم كه براي اختصار روايت نكردم ، چه عرض كنم مولاي من بخدا قسم است كه حال و اقبالي فعلا نيست و از اوضاع روزگار بسيار دلتنگم و الا ميديديد كه چه رواياتي ميكردم ، اين زمان بگذار تا وقتي دگر ، خلاصه آنچه هم كه عرض شد فرض مسأله است و الا از اين خلافها بنظر اين ناچيز الحمد لله مطلقا نرسيده است .

صفحه ٢٦٦

 س ٢٥ - در اين جوابهائي كه بسؤالات داده‌ايد اگر در كتابهاي شما و مشايخ مطلبي بر خلاف آن باشد چه ميگوئيد ؟
جواب امام عليه السلام ميفرمايد كه هر كس در كلام او نميدانم نيست آن ديوانه است بنا بر اين اجازه ميخواهم موافقت فرمائيد در اين جواب آخر عرض كنم نمي‌دانم زيرا در آن‌چه فوقا عرض كرده‌ام مخالفتي نفهميده‌ام و متوجه نبودم و اگر فهميده بودم بطور قطع نمي‌نوشتم ولي البته سهو و نسيان و اشتباه در انسان امر عادي است و اميدوارم مغفور باشد و پس از آنكه در بعضي عرايضم بر خلاف فرمايش ايشان محسوس شود فورا بدون تعصب و تكبر اذعان ميكنم كه من اشتباه كردم و نفهميدم زيرا آنها استادند و من شاگرد بلكه از اقل شاگردان و بدون خفض جناح عرض ميكنم كه از خود علمي ندارم و اگر چهار كلمه هم گفته باشم يا نوشته باشم از عقل و فهم خودم
صفحه ٢٦٧

 نيست و جميعش روايت است سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم و ممكن هم هست كه اگر اختلافي در ظاهر عرايضم با فرمايش ايشان باشد توجيهش را عرض كنم كه وجه جمع آن معلوم شود و خلاف مرتفع شود ان شاء الله .
يك تقاضا جناب آقاي ابوالقاسم خان ابراهيمي چنانچه جوابهاي شما در مقابل بيست و پنج سؤالي كه شده كاملا مطابق با عقايد حقه اثني‌عشري باشد و مورد تصديق حضرت آيت الله بروجردي واقع شود تقاضا دارم موافقت نمائيد كه ديگر شما و دوستان شما بكلمه شيخيه خوانده نشوند و اين سخن كه موهم جدائي و بوي خلاف و اختلاف ميدهد از ميان فرقه ناجيه اثني‌عشريه برداشته شود .
اين نامه مشتمل بر سه نكته و ٢٥ سؤال و يك تقاضا است .
تهران - محمدتقي فلسفي واعظ ٢٧ - ١١ - ٢٨
جواب جوابهاي من موافق با عقايد مشايخ
صفحه ٢٦٨

 من اعلي الله مقامهم كه عين عقايد حقه فرقه اثني‌عشريه است ميباشد و هميشه مورد تصديق علماء اعلام سلف و خلف اعلي الله درجاتهم و اجل الله شأنهم بوده و هست و كتب ايشان در عالم منتشر است و همه كس دانسته‌اند و تا كنون هم ردي يا معارضه بر هيچيك از عقايد ثابته حقه ما كه مقرون با دليل و برهان باشد از ناحيه هيچ عالمي نوشته نشده و آنچه هم كه نوشته شده يا گفته شده توهمات بدون دليل يا اتهامات بي‌مأخذ بوده كه روح ما از آن تهمت‌ها بيزار است و بنا بر اين كلمه ( چنانچه مطابق باشد ) كه در اينجا و در مقدمه اشعار فرموده‌ايد منظور از آن اين‌جانب يا برادران اين‌جانب نبوده است و عقايد ما هميشه مطابق عقايد حقه اثني‌عشري بوده و جدائي نداشته و حقير هم خود را مخاطب بآن خطابات ندانستم و براي رعايت ادب و احترام از جواب آن ساكت ماندم زيرا اهل علم و ادب
صفحه ٢٦٩

 سزاوارتر برعايت آداب شرعي و احترام برادران ديني هستند و بايد مواظب باشند كه ان شاء الله خلاف شرع نشده باشد اما در مورد تقاضائي كه فرموده‌ايد كه موافقت نمايم بعد از اين ما را بكلمه شيخيه نخوانند سابقا در همين رساله عرض كردم كه اين اسامي بوضع خاصي از طرف ما نيست و بر زبان عام و خاص اينطور جاري شده و خداوند اينطور خواسته و باختيار دعاگو يا ديگري نيست و از اين قبيل اسامي و شهرتها هر كدام كه بدون مناسبت باشد مثل لقبها كه اشخاص در شناسنامه‌ها بر خودشان وضع ميكنند و شهرت ميدهند ممكن است همينكه تغيير دادند تدريجا فراموش شود يا اگر بواسطه صفت و عادت خاصي شهرتي پيدا كرده‌اند همينكه آن صفت را ترك كردند تدريجا آن شهرت هم تمام ميشود ولي بعضي نسبتها و القابي كه از روي مناسبت و حقيقت و طبيعت خداوند بر زبانها جاري كرده اينها از ميان نميرود
صفحه ٢٧٠

 و فراموش نميشود مثل نسبت شيخي كه تا دنيا دنيا است هر جا كه مردم كسي را به‌بينند كه اظهار اخلاص نسبت بآن شيخ جليل القدر بزرگوار ميكند ميگويند شيخي است و نسبت شيخي اميدوارم هيچوقت بوي خلاف و اختلاف ندهد بلكه قطع و يقين دارم كه اسباب مزيد يگانگي و اتحاد و ارتباط بين عموم مسلمين و مؤمنين باشد و نتايج خدمات و زحمات و جانفشاني و فداكاري آن مرد بزرگ فدائي شيعيان آل‌محمد عليهم السلام تدريجا ظاهر شود زيرا شما ميدانيد تنها چيزي كه مطمح نظر و نصب العين آن مرد بزرگ بوده است همانا اصرار بي‌اندازه و استقامت او بوده است در ذكر فضائل و مقامات و مناقب آل‌محمد عليهم السلام لاغير كه ايشان معتقد بوده‌اند بايد فضيلت و بزرگي حقوق آل‌محمد عليهم السلام زياد گفته شود و همه مردم معرفتشان درباره ايشان زياد شود زيرا مبدء اسلام و افتخار
صفحه ٢٧١

 اسلام و اساس اسلام ايشانند و توسعه اسلام و ظهور آن با ظهور امر ايشان است و خواه‌ناخواه بايد اين كار بشود و چاره‌بردار نيست و بصرف اينكه چهار نفر كه معلوم نيست از روي چه اغراضي نسبت غلو يا ارتفاع بآن شيخ جليل دادند و عبارات ناروا گفتند اين امر بزرگ ترك نميشود و خداوند اين‌طور نخواسته بنا بر اين از منسوبين شيخ بزرگوار هم رايحه طيبه آل‌محمد عليهم السلام شنيده ميشود نه بوي خلاف زيرا آل‌محمد عليهم السلام از نزد خدايند و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و چون شيخ بزرگوار هم از بندگان مخلص ايشان و مروجين امر ايشان و منتسب بايشان است پس نسبت باو بوي خلاف نميدهد و باعث اختلاف نميشود و سبب وحدت و اتحاد ميشود ان شاء الله و باعتقاد من بايد ذكر اين اسم و اين نسبت زيادتر بشود و مردم متذكر بشوند و قدر خدمت ايشان بر دنيا
صفحه ٢٧٢

 معلوم شود و بكلي از اشتباه بيرون بيايند تا بكلي رفع اختلاف شود آيا نمي‌دانند كه علماي بزرگ و اساطين اسلام معاصرين ايشان كه خدا داناست هر يك صاحب چه مقامات و درجات بودند و عمري را در خدمت اسلام و آل‌محمد تمام كردند چه احترامات و چه قدردانيها و چه‌قدر تعظيم و تكريم و تبجيل و ترويج از آن شيخ بزرگوار نمودند مانند شيخ جليل القدر عالم عامل مرحوم شيخ جعفر نجفي اعلي الله درجته و سيد جليل القدر عالم عامل مرحوم آقا سيد مهدي طباطبائي بحرالعلوم نور الله مضجعه و مرحوم عالم عامل كامل آقا سيد علي طباطبائي قدس سره و مرحومين مبرورين آقا سيد عبدالله شبر و آقا سيد جعفر شبر و مرحوم آقا سيد حسن خراساني و مرحوم آقا شيخ نوح نجفي و مرحوم مبرور آقا شيخ خلف بن عسكر رضوان الله عليهم و مرحوم عالم عامل آقا سيد مهدي شهرستاني رحمة الله عليه و مرحوم عالم
صفحه ٢٧٣

 عامل كامل آقا ميرزا ابوالقاسم قمي اعلي الله درجته و مرحوم مبرور سيد سند حاج سيد محمدباقر حجة الاسلام بزرگ و مرحوم عالم عامل و فقيه كامل حاج محمدابراهيم كلباسي و مرحوم عالم حكيم كامل ملا علي نوري رحمة الله عليهم اجمعين چه اندازه تمجيد و ترويج و شكر وجود آن شيخ جليل القدر را نموده‌اند و كتب ايشان را گرفتند و نسخه كردند و اجازه مفصل دادند و بعضشان اجازه گرفتند و بدرس آن شيخ بزرگوار حاضر ميشدند و چه عباراتي در شأن شيخ بزرگوار ميگفتند بلي ، قدر زر زرگر شناسد قدر جوهر جوهري ، اگر جمعي دانسته يا ندانسته از خدا نترسيدند و بآن بزرگوار چيزها گفتند و نفهميدند چه مي‌كنند از آن طرف گروهي هم مثل اين بزرگان و مشايخ و اساتيد نامبرده كه رئيس شيعه و طايفه و هر يك مقتداي مسلمين بودند در عصر خود تمجيد كردند و تعظيم و ترويج نمودند و تأويل آيه مباركه ظاهر
صفحه ٢٧٤

 گرديد فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ما هم پيروي از اين بزرگواران نموديم و بيش از پنجاه نفر مجتهدين بزرگوار كه هر يك اسوه و قدوه شهري و مملكتي بودند و پيشواي مسلمين بودند و معاصر ايشان بودند و اسامي مقدسه ايشان را مرحوم جد امجد اعلي الله مقامه در كتاب هداية الطالبين ذكر فرموده كه همه آنها تصديق شيخ بزرگوار را نمودند و ترويج ميفرمودند ما بآنها اقتدا نموديم و اطمينان بتقوي و علم و فضل و دينداري آنها كرديم و تصديق آن شيخ بزرگوار را كرديم بتصديق آنها ، چاره چيست بايد بمردم حالي كرد كه تكذيب شيخ جليل بدون دليل تكذيب آن علماي بزرگواران هم هست و اگر تصديق آنچنان علما را مناط نميدانند و پيروي نميكنند معلوم است كه رشته اتصال خود را قطع كرده‌اند و دين تازه دارند ولي من تخلف از جماعت علماي مسلمين را بقدر شبري
صفحه ٢٧٥

 جايز نميدانم و باز تكرار ميكنم اولئك الذين هداهم الله فبهداهم اقتده ، و من يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي بلي يك عده هم ايشان را تكذيب و تكفير نمودند و اين امر تازه نيست و ترتيب دنيا هميشه همين بوده بايد اميدوار بتأييد و تسديد پروردگار بود و ميزان قويم و ضرورت اسلام در ميان است و اهل علم هميشه مي‌سنجند و اگر مغرضي يك روزي بر چهار نفر عوام اشتباهكاري كرد دير يا زود رفع اشتباه مي‌شود و خداوند حاكم حق است باري قصدم اين مطالب نبود منظورم اين بود كه امر آل‌محمد صلوات الله عليهم در عالم در پيشرفت است و دين پيغمبر غالب بر تمام اديان ميشود هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و آل‌محمد (ص‌) باعتقاد ما و شما و همه شيعه ملحق به پيغمبرند پس شيعيان ايشان هم پيرو ايشانند و با ايشانند و روز بروز نور ايشان ظاهرتر ميشود و
صفحه ٢٧٦

 در همين رساله اشاره به نسبت ترقي شيعيان با نسبت ترقي ساير مسلمين را عرض كردم كه قابل توجه بود و ملاحظه فرموديد كه تفاوت ره از كجا است تا بكجا و بعد از اين هنوز خواهيد ديد ان شاء الله زيرا از اوايل اسلام تا اين اواخر ميدانيد كه بواسطه سلطه دشمنان چقدر تقيه‌ها زياد بوده و نمي‌گذاردند امر آل‌محمد (ع‌) ظاهر شود بلكه مردم راضي به حيات ايشان و دوستان ايشان نمي‌شدند اما امروز الحمد لله آن حرفها گذشته و بايد امر آل‌محمد عليهم السلام ظاهر شود و آثار آن الحمد لله ظاهر شده و وقت آن رسيده كه اسلام و تشيع در همه دنيا شايع شود و پيشرفت شيعه را من بعد خواهيد ديد امروز تازه اولش است كه مشاهده مي‌كنيد در تمام دنيا قرآن در راديوها خوانده ميشود و گوش همه دنيا بقرآن آشنا ميشود كه تا كنون نشنيده بودند آيا از اين پيش‌آمدها خوشوقت نمي‌شويد چرا در راديوها توراة و انجيل
صفحه ٢٧٧

 نمي‌خوانند و مژده ميدهم بهمه شيعيان آل‌محمد عليهم السلام كه بزودي ميرسد اوقاتي كه بآثار ائمه اطهار (ص‌) و مفسرين حقيقي و واقعي قرآن كه قرآن در خانه آنها نازل شده مراجعه مي‌شود كه بفهمند معني اين عبارات كه هر صبح و شام مي‌شنوند چيست و آنوقت است كه بيانات شيخ جليل ما قدر و قيمت پيدا ميكند شما كار بايرانيان خودمان نداشته باشيد كه هيچ صدائي را نمي‌شنوند و هر روز پنبه غفلت را بيشتر در گوش خود فشار ميدهند مردم ديگر اينطور نيستند و كنج‌كاوي ميكنند تا بفهمند و جوينده يابنده است ما از برادران خودمان نميدانيم بكه شكايت كنيم كه اي برادران خدا را بخود حاضر كنيد حرفهاي بي‌مأخذ را نشنويد اگر درباره كسي بدگمان شديد اقلا بكتاب او رجوع كنيد به‌بينيد بيچاره چه گفته اگر نفهميديد و غرضي هم نداريد اقلا بخودش رجوع كنيد و تحقيق كنيد اگر او در ميان نيست
صفحه ٢٧٨

 اقلا بداناتر از خودتان و اهل خبره رجوع كنيد و بي‌جهت مرد مسلم و مؤمن بيچاره را متهم نكنيد و انصاف پيشه كنيد باري هر چه خدا خواسته ميشود و لينصرن الله من ينصره قصد اينست كه امر آل‌محمد عليهم السلام در جلو است و در ميان شيعيان هر كس بايشان نزديكتر است و بندگي و اطاعت ايشان را بحكم قرآن بيشتر ميخواهد بكند او محل نظر اولياء امر خواهد بود حال بايد ان شاء الله الرحمن همه با هم سعي كنيم و كوشش كنيم و ذكر آل‌محمد عليهم السلام زياد شود و ذكر ايشان بلند ميشود باطاعت كامل از ايشان دوستي واقعي قلبي نسبت بدوستان ايشان اجتناب از اخلاق دشمنان ايشان و ذكر فضائل و مناقب ايشان كه مردم بدانند ايشان تا چه درجه بخدا نزديكند و چطور خداوند قدرت خود را مصحوب ايشان فرموده و رحمت خود را بايشان داده قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون
صفحه ٢٧٩

 و قسم بخدا كه ايشانند فضل خدا و ايشانند رحمت خدا بر اين خلق بايد مردم را بمرحمت ايشان خوشحال كرد كه پيش بيايند اميدوار بشوند اطاعت بكنند خير دنيا و آخرت را دريابند ، آقاي معظم محترم من پيشرفت اول اسلام بطوريكه همه دنيا ميدانند با شمشير علي بود اما پيشرفت امروز مسلمين با اخلاق علي بايد باشد اگر شمشير علي آنروز در هر دفعه يك نفر را ميكشت امروز هر يك خلق علي را كه آشكار بكنيد يك مليون آدم احيا ميكند چرا غافليم خلق آن حضرت را كه همه ميدانيم آن تفقد و مرحمت فوق‌العاده او نسبت بحقيرترين و كوچكترين دوستان خود و همان گريه‌هاي علي بود براي ايتام و ارامل مسلمين كه امروز سرمشق همه دنيا شده بجز مسلمين كه چطور محبتها بنوع خود ميكنند ما گذشتيم از اين كه مسلمانان اخلاق آن بزرگوار را بخارجي‌ها نشان دهند آنها خودشان بي‌واسطه ما ياد ميگيرند چرا
صفحه ٢٨٠

 ديگر نسبت بخودمان اين نوع سلوك روا ميداريم چرا دوستان علي را اينقدر آزار ميدهند آيا در ميانه مسلمين منكري هم هست كه دوستي و ارادت ما را نسبت به آل اطهار صلوات الله عليهم انكار نمايد نه والله كه نيست پس اينهمه آزار و اذيت و غيبت و تهمت و تبليغات سوء از چيست آيا بهمين خود را قانع كرده‌اند كه اينها غالي هستند و جواب خدا و رسول و اميرالمؤمنين را هم ميدهند و دليلي هم دارند و شما از آنها بپرسيد به‌بينيد اصلا معني غلو را ميدانند كه چيست و ميدانند غلاة چه ميگفتند كه امام (ع‌) بر آنها رد فرموده والله اينها سزاوار نيست و پسنديده نيست كه همينطور نفهميده و نسنجيده نسبت بيجا بدهند والله بالله ما بندگان خداي يكتا هستيم بخدائي جز خداي وحده لا شريك له معتقد نيستيم و احدي را خالق و رازق و فاعل هيچ فعلي از افعال جز خداي وحده لا شريك له نميدانيم و هيچكس را
صفحه ٢٨١

 شريك يا وكيل او ندانسته‌ايم ، پيغمبر ما محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله ، ائمه ما دوازده نفس مقدس صلوات الله عليهم ، كتاب ما قرآن است قبله ما كعبه است نسبت امامت باحدي جز ايشان نداده‌ايم نسبت پيغمبري بائمه اطهار نداده‌ايم و از علي (ع‌) با آن جلالت شأن روايت ميكنيم كه فرمود انا عبد من عبيد محمد نسبت خدائي به پيغمبر و ائمه اطهار يا ديگري نداده‌ايم و پيغمبر است صلي الله عليه و آله كه اول و اشرف ما خلق الله است و در مناجات خود بخدا عرض ميكند الهي انا عبيدك اسمي محمد اين نسبتها چيست كه بما ميدهند كه امام را خدا دانستيم يا ركن رابع را امام دانستيم يا خدا خوانديم و كتاب مينويسند و دست عوام مسلمين ميدهند كه بخوانند آيا از خدا نميترسند آيا از پيغمبر (ص‌) شرم نميكنند آيا گمان ميكنند اينها مشتبه ميماند يا اگر ما ساكت و صابر مانديم خداوند هم سكوت
صفحه ٢٨٢

 خواهد كرد نه والله اگر امروز از ما نميترسند از حساب فردا بترسند باعتقاد من بايد قدري مردم را متنبه فرمائيد اينقدر بر ضرر خود و بر خلاف رضاي خدا سعي ننمايند ،
باري اميد عفو است و قلم از اختيارم خارج شد قصد اين بود كه اگر مسلمين متوجه شوند كه بايد خواه‌ناخواه فضائل آل‌محمد عليهم السلام ظاهر شود زيرا اصل و اساس همين مطلب است فقط و ساير احكام اسلام فرع اين اصل است در آن موقع خوب و بهتر از الآن متوجه ميشوند كه شيخ جليل مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه است كه در پيشاپيش اين نوع خدمتگذاران و فضائل‌گويان است و قدرش را بهتر ميشناسند و نسبت داشتن به او را افتخار خود ميشمارند همانطور كه آن علماء متقين و حاملان شرع مبين و حاميان دين سيد المرسلين در عصر خود ايشان او را شناختند و ترويج نمودند و تعظيم نمودند و قدرداني فرمودند آيا كسي گمان ميكند
صفحه ٢٨٣

 كه اين چنين بزرگواران ترويج باطل فرمودند و الآن مردم پيروي چنين اشخاص ميكنند كه ترويج باطل ميكرده‌اند و آن چنان علماء رباني كه با او محشور و معاصر و معاشر بودند بطلان شيخ را نفهميدند و اجازه دادند و اجازه گرفتند و امروز بعض عوام مسلمين بطلان شيخ و آنهمه علماي بزرگوار مصدقين او را ميفهمند ان هذا الا شئ عجاب باري شكايت را كوتاه كنم ولي من و همه برادران شيخي من كه در عقايد حقه خود پابرجا و استوارند الحمد لله بخداوند و فضل و رحمت او اميدوار و خوشحالند و همه ميدانند كه حفظ خدا و تأييد او هميشه با نيكوكاران است و ان الله لمع المحسنين و ميدانند كه براي خدا در هر دوره و زمان رجالي است كه متذكر خدا و مواظب ضعفاي مسلمين هستند و سكان كشتي را در دست دارند و احقاق حق و ابطال باطل را ميفرمايند و هيچ چيز ايشان را از اين وظيفه مشغول نخواهد داشت
صفحه ٢٨٤

 رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار و الحمد لله اسلام بي سرپرست ظاهر نخواهد ماند و امر در دست عوام مردم نيست و البته منع ميفرمايند و مردم را متذكر و متنبه ميفرمايند و بهمين جا ختم كلام مينمائيم و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلي الله علي محمد و آله الامجاد .
نوشت اين كلمات را بنده بيمقدار تبه‌روزگار خادم و دوستدار علماء ابرار اخيار ابوالقاسم بن زين‌العابدين بن كريم بن ابرهيم غفر الله لهم بتاريخ سه‌شنبه ١٤ شهر رجب المرجب سال هزار و سيصد و شصت و نه در كرمان و از درگاه خداوند متعال خواستار و اميدوارم كه مرا و برادران مرا بر اين عقايد زنده بدارد و بر اين عقايد بميراند و بر اين عقايد محشور فرمايد و بر همين عقايد بملاقات سادات و موالي خودم آل‌محمد صلوات الله عليهم فايز و رستگار
صفحه ٢٨٥

 شوم بحق محمد و آله صلوات الله عليهم اجمعين .
ابوالقاسم ابراهيمي